دامنه‌ی داراب‌کلا

مازندران ، ساری ، میاندورود

پست شده در يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۶۱
ساعت پست : ۱۱:۳۳
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۵۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و پنجم

 

سلام بر ااعضای نغمه
از نظر من اجازات مراجع عالیقدر به روحانیونی که استحقاق و فضیلت دارند، امری مبارک و شایسته است زیرا هیچ‌کس بهتر از مراجع و مجتهدین بزرگ، شاگردان حوزه را نمی‌شناسند. برای امثال ما هم وقتی یک روحانی از مرجع سرشناس اجازه‌نامه داشته باشد، وثوق و اعتماد می‌آفریند. البته این اجازات لزوماً باید بر مبنای سنت رایج باشد و از دخالت‌ها و حُب‌وبغض‌های عوامل غریبه به‌دور. و لابد به‌دورند. درود می‌فرستم به اساتید مبرّز و مبارز در نغمه.


انگل

برداشت‌هایم از فیلم «انگل». محصول ۲۰۱۹ ڪره‌جنوبی. برنده‌ی جایزه‌ی نخل «ڪَن»، برنده‌ی ۴ جایزه‌ی اُسڪار و چند جایزه‌ی دیگر. وقتی ازین همه امتیاز فیلم سردرآوردم، رفتم سراغش ببینم ڪه «انگل» مگه چه می‌خواهد بگوید. نشستم دیدم. فیلم ۲ساعت‌و۲دقیقه است اما بیننده را میخڪوب می‌ڪند تا ثانیه‌ای را از دست ندهد. به سراغ یڪ مسأله‌ی جهانی می‌رود؛ زندگی سرمایه‌داران و بیچارگان، داراها و ندارها، ڪه دنیای سرمایه‌داری به این نڪبت و شڪاف بی‌رحمانه‌ی طبقاتی دامن زده است. در واقع از نظر من، تمام حرف فیلم این است ڪه نظام‌های سرمایه‌داری در اثر ثروت و رفاه و بی‌عاری، میان پولدارها و فقرا فاصله، تضاد، شڪاف، تنفّر و در نهایت حس تقابل خونین انداخته است.

 

یڪ خانواده‌‌ی بااستعداد چهارنفره (پدر و مادر و پسر و دختر) ڪه ڪارهایی با درآمد بسیار ناچیز دارند، مانند ساخت جعبه پیتزا، توزیع ڪیڪ تایوانی و... در یڪ زیرزمین ساختمانی قدیمی زندگی می‌ڪنند، در اثر فلاڪت و فقر، خودبه‌خود وادار می‌شوند با شگردها و حیله‌های حرفه‌ایی وارد زندگی و خانه‌ی مجلّل یڪ سرمایه‌دارِ ثروتمند مرفّه به نام آقای «پارڪ» شوند. این‌طوری:

 

پسر برای تدریس خصوصی زبان انگلیسی به «داهیه» دخترِ آقای «پارڪ» به زندگی‌شان راه می‌یابد و دختر دلباخته‌ی وی می‌شود و اسرار زندگی‌شان را فاش می‌ڪند. پسر با یڪ حیله‌ی تازه به «داهیه» می‌گوید دخترعموی وی هنردرمانی وارد است و می‌تواند به برادر خردسال شما ڪمڪ ڪند تا از این بحران روحی خلاص شود. در حقیقت، دخترعمو همان خواهر پسره است ڪه از این طریق وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. حالا این دختر با شگردِ بدنام ڪردن راننده‌ی «پارڪ» به اعتیاد ڪوڪائین، دسیسه‌چینی می‌ڪند تا پدرش را راننده‌ی «پارڪ» ڪند، اما نمی‌گوید پدرش است، می‌گوید عمویش است ڪه به شیگاگو رفته است. پدر هم با این شگرد، وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. و حالا پدر با دسیسه‌ای دیگر باعث می‌شود زن خدمتڪار خانه، از آنجا اخراج شود و به جایش همسرش به عنوان مستخدم وارد زندگی‌شان شود. و شد، بی‌آنڪه ڪسی بفهمد. با چهار شگرد، این خانواده‌‌ی چهارنفره‌ی فقیر، بی‌آنڪه نسبت خود را لُو دهند، در خانه‌ی «پارڪ» مشغول می‌شوند: معلم زبان، مربی هنردرمانی، راننده، خدمتڪار. از اینجا فیلم -ڪه بخش عمده‌ی آن در قالب ڪمدی تلخ پیش می‌رود_ شڪاف طبقاتی دونوع زندگی رفاه و راحت و مَلول و فلاڪت‌بار را به بیننده می‌نمایاند، ڪه مقصر اصلی آن نظام سرمایه‌داری بی‌رحم است و بی‌عدالتی محض.

 

من خودم در هنگام دیدن فیلم، بر این فلسفه‌ی زیستی نقب پرسشگرانه زدم ڪه اساساً چگونه می‌شود یڪ تز اقتصادی را با امپراطوری رسانه، به عنوان تفڪری برتر، جهانی، قابل پیروی و حتی پایان تاریخ خواند، در صورتی‌ڪه همین تز عامل اصلی فلاڪت و شڪاف میان دارا و ندار در درون ڪشورهای سرمایه‌داری‌ست؟ تا آن حد ڪه «بونگ جون هو» در درون همان ڪره جنوبی پیدا می‌شود ڪه با این فهم تیز، به نقد عمیق و نفی چنین نظام ظالمانه‌ای می‌رسد. «پارڪِ» سرمایه‌دار از طبقه‌ی فرادست، برای آموزش دختر و پسر خردسالش، نیازمند دو معلم زبان و هنردرمانی شده‌است ڪه هر دو از طبقه‌ی فرودست ڪره جنوبی‌اند. نشان‌دان واقعیتی به اسم دوگانه‌ی فقر آموزشی و فقر اقتصادی. بگذرم.

 

فیلم به‌خوبی و رسا می‌رساند ڪه در ڪره جنوبی هر خانه‌ی مرفّه‌ای، یڪ زیرزمین بتونی عمیق تودرتو دارد ڪه از ترس موشڪ‌های ڪره شمالی به عنوان پناهگاه در روز مبادا عمل می‌ڪند. اما چون چنین حمله‌ای فقط در حد تصوّر مانده است، این زیرزمین‌ها -ڪه مانند سیاه‌چاله‌های تنگ و پیچ‌درپیچ و مَخوف در اعماق چندمتری بَرج‌ها و خانه‌های باشڪوه و شیڪ پولدارهای ڪره جنوبی تعبیه شده است- به محلی برای زندگی مخفی بیچارگان و مستمندان تبدیل شده است؛ بی‌آنڪه صاحبان ثروتمند آن خانه‌ها ازین قضیه خبردار باشند، اما فیلم «انگل» به روی بیننده پرده‌ی این راز را برمی‌دارد و زندگی شڪننده‌ی دنیای سرمایه‌داری و بیچارگی را برملا می‌ڪند. وقتی فیلم اتاقی شیڪ پر از انواع غذاهای بسته‌بندی شده‌ی مدرن را نشان می‌دهد، بیننده حیرت می‌ڪند اما بلافاصله می‌فهمد این‌همه، برای سه سگ داخل خانه است ڪه از بچه‌ها برای‌شان عزیزترند و در ناز و وفوری و نعمت. و من خرسندم ڪه انگل را از «شاتل» دیدم. چندجا دیالوگ‌ها اوج داشت ازجمله این‌ جاها:

 

پس، آڪسفورد هم بخش جعل سند و مدرڪ دارد!

رفتار نمایشی داشتن به شڪل نابغه‌ها رفتارڪردن است!

قلب انسان دروغ نمی‌گوید؛ نبض او این را می‌گوید!

می‌دونی چه نقشه‌ای شڪست نمی‌خورَد؟ آن وقت ڪه هیچ نقشه‌ای نداشته باشی. انسان نباید برای دیگران نقشه بڪشد!

وقتی زندگی زیر نظر ڪارآگاه می‌گذرد، ڪه جُرمی ڪنی!
 

پول هرچه اَخم و تَخم را از بین می‌بره!

حسابی ڪُفری شده! (شبیه همان جمله‌ی رایج ایرانیان، وقتی داغ می‌ڪنند می‌گویند مرا «ڪُفری» نڪن)

۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام جناب ...

حالا خرسندترم؛ زیرا شما هم «انگل» را به تماشا نشستید. چه خوب. تعبیر ژرف و فلسفی برای آن به‌کار بردی. آری؛ همین است. متشکرم. متشکرم.

 دست‌کم پنج ساعت برای «انگل» وقت گذاشتم، جمعه‌ی دیروز. دو ساعت برا دیدن آن، دو ساعت برای تفکر و فرورفتن در زوایای آن و یک ساعت برای نوشتن تحلیل آن.

 

بازنشر دامنه

شرح عارف‌ آهنگر بر روی این عکس: «یادداشتی از من با عنوان "به کجا چنین شتابان"، در شماره امروز (شنبه ٣ اسفند ٩٨) روزنامه جام جم منتشر شده است.»


دامنه:، حتماً وقت می‌ذارم برا دیدن هر دو فیلم. ممنونم معرفی فرمودی. جالب این است، نقد بر سرمایه‌داری مرفه، از درون خودشان آغاز شده است. دیگر متهم نمی‌شوند که جهان سوم! چون «مغضوبین زمین»اند، نگاه نقد به غرب سرمایه‌داری دارند. به‌هرحال کارگردان‌ها از روشنفکران جامعه‌ به حساب می‌آیند.

 

«جوکر» را کمی از نقدها و بررسی‌هایی که چندی پیش مطالعه کرده بودم، فهمیدم که «فیلیپس» این فیلم را در ژانر وحشت و نقد ساخت و پیام عمیقی دارد. اما نمی‌دانستم این‌همه باشد، با این‌حال، حالا که شما هم مهر تأیید زدی بر این دو فیلم، لازم شد که ببینم. و می‌بینم. با درود.

 

در باره‌ی متن جناب..

با سلام و احترام. متن را علاوه بر دربردارندگی محتوای سرشار و خیلی‌غنی، در عین حال بسیار زیبا و دلنشین دیدم. با وجود استدلال و قراین، از ترکیبات بکر بهره دارد. مانند: روح به‌بند کشیده‌ی کودک، مردگی مردم بی‌تخیّل، ماشین پُرآپشن اما تهی از بنزین، بدهکار نساختن به بزرگسال.

 

من گرچه در این موضوع متخصص و کارشناس نیستم، ولی این نوشته را از علایق و اولویت‌های خودم یافتم. یعنی با چنین نگرش ژرفی موافقت دارم. بر طبع فکری من نشست.

 

متن نوشته‌ی جناب ...، گرچه بُرش روزنامه بود و با خط ریزِ ریز، اما چون دلکش بود و کشش داشت، با صرف حوصله خواندم، خاصه وقتی می‌دانم که نویسنده‌اش دوستی از دیرباز من است. من همیشه عینک می‌زنم به چشمم که دور را در بیرون ببینم، اما شکر خدا خط ریزِ ریزِ پوست شکلات مینو را بی‌عینک راحت و آرام می‌خوانم. وقتی متن از مسأله‌ی خداداده‌ی قدرت «تخیّل» خیلی‌خوب مایه گذاشت، مرا به همراه یک آموزه‌ی تربیتی، به دوردست عرفان نیز بُرد، چون تخیل را قدرت برتر در وجود انسان می‌دانم، چه برای کودک، چه در هنگامه‌ی کهولت. عالی بود این نگاه، نگرش و‌ نگارش‌ات. احتمال می‌دهم تیتر متن را روزنامه برگزید، زیرا اگر جناب... تیتر را نیز، پیشنهاد می‌داد، به‌یقین رساننده‌تر بود. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۶۱
ساعت پست : ۱۱:۳۳
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۵۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و پنجم

 

سلام بر ااعضای نغمه
از نظر من اجازات مراجع عالیقدر به روحانیونی که استحقاق و فضیلت دارند، امری مبارک و شایسته است زیرا هیچ‌کس بهتر از مراجع و مجتهدین بزرگ، شاگردان حوزه را نمی‌شناسند. برای امثال ما هم وقتی یک روحانی از مرجع سرشناس اجازه‌نامه داشته باشد، وثوق و اعتماد می‌آفریند. البته این اجازات لزوماً باید بر مبنای سنت رایج باشد و از دخالت‌ها و حُب‌وبغض‌های عوامل غریبه به‌دور. و لابد به‌دورند. درود می‌فرستم به اساتید مبرّز و مبارز در نغمه.


انگل

برداشت‌هایم از فیلم «انگل». محصول ۲۰۱۹ ڪره‌جنوبی. برنده‌ی جایزه‌ی نخل «ڪَن»، برنده‌ی ۴ جایزه‌ی اُسڪار و چند جایزه‌ی دیگر. وقتی ازین همه امتیاز فیلم سردرآوردم، رفتم سراغش ببینم ڪه «انگل» مگه چه می‌خواهد بگوید. نشستم دیدم. فیلم ۲ساعت‌و۲دقیقه است اما بیننده را میخڪوب می‌ڪند تا ثانیه‌ای را از دست ندهد. به سراغ یڪ مسأله‌ی جهانی می‌رود؛ زندگی سرمایه‌داران و بیچارگان، داراها و ندارها، ڪه دنیای سرمایه‌داری به این نڪبت و شڪاف بی‌رحمانه‌ی طبقاتی دامن زده است. در واقع از نظر من، تمام حرف فیلم این است ڪه نظام‌های سرمایه‌داری در اثر ثروت و رفاه و بی‌عاری، میان پولدارها و فقرا فاصله، تضاد، شڪاف، تنفّر و در نهایت حس تقابل خونین انداخته است.

 

یڪ خانواده‌‌ی بااستعداد چهارنفره (پدر و مادر و پسر و دختر) ڪه ڪارهایی با درآمد بسیار ناچیز دارند، مانند ساخت جعبه پیتزا، توزیع ڪیڪ تایوانی و... در یڪ زیرزمین ساختمانی قدیمی زندگی می‌ڪنند، در اثر فلاڪت و فقر، خودبه‌خود وادار می‌شوند با شگردها و حیله‌های حرفه‌ایی وارد زندگی و خانه‌ی مجلّل یڪ سرمایه‌دارِ ثروتمند مرفّه به نام آقای «پارڪ» شوند. این‌طوری:

 

پسر برای تدریس خصوصی زبان انگلیسی به «داهیه» دخترِ آقای «پارڪ» به زندگی‌شان راه می‌یابد و دختر دلباخته‌ی وی می‌شود و اسرار زندگی‌شان را فاش می‌ڪند. پسر با یڪ حیله‌ی تازه به «داهیه» می‌گوید دخترعموی وی هنردرمانی وارد است و می‌تواند به برادر خردسال شما ڪمڪ ڪند تا از این بحران روحی خلاص شود. در حقیقت، دخترعمو همان خواهر پسره است ڪه از این طریق وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. حالا این دختر با شگردِ بدنام ڪردن راننده‌ی «پارڪ» به اعتیاد ڪوڪائین، دسیسه‌چینی می‌ڪند تا پدرش را راننده‌ی «پارڪ» ڪند، اما نمی‌گوید پدرش است، می‌گوید عمویش است ڪه به شیگاگو رفته است. پدر هم با این شگرد، وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. و حالا پدر با دسیسه‌ای دیگر باعث می‌شود زن خدمتڪار خانه، از آنجا اخراج شود و به جایش همسرش به عنوان مستخدم وارد زندگی‌شان شود. و شد، بی‌آنڪه ڪسی بفهمد. با چهار شگرد، این خانواده‌‌ی چهارنفره‌ی فقیر، بی‌آنڪه نسبت خود را لُو دهند، در خانه‌ی «پارڪ» مشغول می‌شوند: معلم زبان، مربی هنردرمانی، راننده، خدمتڪار. از اینجا فیلم -ڪه بخش عمده‌ی آن در قالب ڪمدی تلخ پیش می‌رود_ شڪاف طبقاتی دونوع زندگی رفاه و راحت و مَلول و فلاڪت‌بار را به بیننده می‌نمایاند، ڪه مقصر اصلی آن نظام سرمایه‌داری بی‌رحم است و بی‌عدالتی محض.

 

من خودم در هنگام دیدن فیلم، بر این فلسفه‌ی زیستی نقب پرسشگرانه زدم ڪه اساساً چگونه می‌شود یڪ تز اقتصادی را با امپراطوری رسانه، به عنوان تفڪری برتر، جهانی، قابل پیروی و حتی پایان تاریخ خواند، در صورتی‌ڪه همین تز عامل اصلی فلاڪت و شڪاف میان دارا و ندار در درون ڪشورهای سرمایه‌داری‌ست؟ تا آن حد ڪه «بونگ جون هو» در درون همان ڪره جنوبی پیدا می‌شود ڪه با این فهم تیز، به نقد عمیق و نفی چنین نظام ظالمانه‌ای می‌رسد. «پارڪِ» سرمایه‌دار از طبقه‌ی فرادست، برای آموزش دختر و پسر خردسالش، نیازمند دو معلم زبان و هنردرمانی شده‌است ڪه هر دو از طبقه‌ی فرودست ڪره جنوبی‌اند. نشان‌دان واقعیتی به اسم دوگانه‌ی فقر آموزشی و فقر اقتصادی. بگذرم.

 

فیلم به‌خوبی و رسا می‌رساند ڪه در ڪره جنوبی هر خانه‌ی مرفّه‌ای، یڪ زیرزمین بتونی عمیق تودرتو دارد ڪه از ترس موشڪ‌های ڪره شمالی به عنوان پناهگاه در روز مبادا عمل می‌ڪند. اما چون چنین حمله‌ای فقط در حد تصوّر مانده است، این زیرزمین‌ها -ڪه مانند سیاه‌چاله‌های تنگ و پیچ‌درپیچ و مَخوف در اعماق چندمتری بَرج‌ها و خانه‌های باشڪوه و شیڪ پولدارهای ڪره جنوبی تعبیه شده است- به محلی برای زندگی مخفی بیچارگان و مستمندان تبدیل شده است؛ بی‌آنڪه صاحبان ثروتمند آن خانه‌ها ازین قضیه خبردار باشند، اما فیلم «انگل» به روی بیننده پرده‌ی این راز را برمی‌دارد و زندگی شڪننده‌ی دنیای سرمایه‌داری و بیچارگی را برملا می‌ڪند. وقتی فیلم اتاقی شیڪ پر از انواع غذاهای بسته‌بندی شده‌ی مدرن را نشان می‌دهد، بیننده حیرت می‌ڪند اما بلافاصله می‌فهمد این‌همه، برای سه سگ داخل خانه است ڪه از بچه‌ها برای‌شان عزیزترند و در ناز و وفوری و نعمت. و من خرسندم ڪه انگل را از «شاتل» دیدم. چندجا دیالوگ‌ها اوج داشت ازجمله این‌ جاها:

 

پس، آڪسفورد هم بخش جعل سند و مدرڪ دارد!

رفتار نمایشی داشتن به شڪل نابغه‌ها رفتارڪردن است!

قلب انسان دروغ نمی‌گوید؛ نبض او این را می‌گوید!

می‌دونی چه نقشه‌ای شڪست نمی‌خورَد؟ آن وقت ڪه هیچ نقشه‌ای نداشته باشی. انسان نباید برای دیگران نقشه بڪشد!

وقتی زندگی زیر نظر ڪارآگاه می‌گذرد، ڪه جُرمی ڪنی!
 

پول هرچه اَخم و تَخم را از بین می‌بره!

حسابی ڪُفری شده! (شبیه همان جمله‌ی رایج ایرانیان، وقتی داغ می‌ڪنند می‌گویند مرا «ڪُفری» نڪن)

۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام جناب ...

حالا خرسندترم؛ زیرا شما هم «انگل» را به تماشا نشستید. چه خوب. تعبیر ژرف و فلسفی برای آن به‌کار بردی. آری؛ همین است. متشکرم. متشکرم.

 دست‌کم پنج ساعت برای «انگل» وقت گذاشتم، جمعه‌ی دیروز. دو ساعت برا دیدن آن، دو ساعت برای تفکر و فرورفتن در زوایای آن و یک ساعت برای نوشتن تحلیل آن.

 

بازنشر دامنه

شرح عارف‌ آهنگر بر روی این عکس: «یادداشتی از من با عنوان "به کجا چنین شتابان"، در شماره امروز (شنبه ٣ اسفند ٩٨) روزنامه جام جم منتشر شده است.»


دامنه:، حتماً وقت می‌ذارم برا دیدن هر دو فیلم. ممنونم معرفی فرمودی. جالب این است، نقد بر سرمایه‌داری مرفه، از درون خودشان آغاز شده است. دیگر متهم نمی‌شوند که جهان سوم! چون «مغضوبین زمین»اند، نگاه نقد به غرب سرمایه‌داری دارند. به‌هرحال کارگردان‌ها از روشنفکران جامعه‌ به حساب می‌آیند.

 

«جوکر» را کمی از نقدها و بررسی‌هایی که چندی پیش مطالعه کرده بودم، فهمیدم که «فیلیپس» این فیلم را در ژانر وحشت و نقد ساخت و پیام عمیقی دارد. اما نمی‌دانستم این‌همه باشد، با این‌حال، حالا که شما هم مهر تأیید زدی بر این دو فیلم، لازم شد که ببینم. و می‌بینم. با درود.

 

در باره‌ی متن جناب..

با سلام و احترام. متن را علاوه بر دربردارندگی محتوای سرشار و خیلی‌غنی، در عین حال بسیار زیبا و دلنشین دیدم. با وجود استدلال و قراین، از ترکیبات بکر بهره دارد. مانند: روح به‌بند کشیده‌ی کودک، مردگی مردم بی‌تخیّل، ماشین پُرآپشن اما تهی از بنزین، بدهکار نساختن به بزرگسال.

 

من گرچه در این موضوع متخصص و کارشناس نیستم، ولی این نوشته را از علایق و اولویت‌های خودم یافتم. یعنی با چنین نگرش ژرفی موافقت دارم. بر طبع فکری من نشست.

 

متن نوشته‌ی جناب ...، گرچه بُرش روزنامه بود و با خط ریزِ ریز، اما چون دلکش بود و کشش داشت، با صرف حوصله خواندم، خاصه وقتی می‌دانم که نویسنده‌اش دوستی از دیرباز من است. من همیشه عینک می‌زنم به چشمم که دور را در بیرون ببینم، اما شکر خدا خط ریزِ ریزِ پوست شکلات مینو را بی‌عینک راحت و آرام می‌خوانم. وقتی متن از مسأله‌ی خداداده‌ی قدرت «تخیّل» خیلی‌خوب مایه گذاشت، مرا به همراه یک آموزه‌ی تربیتی، به دوردست عرفان نیز بُرد، چون تخیل را قدرت برتر در وجود انسان می‌دانم، چه برای کودک، چه در هنگامه‌ی کهولت. عالی بود این نگاه، نگرش و‌ نگارش‌ات. احتمال می‌دهم تیتر متن را روزنامه برگزید، زیرا اگر جناب... تیتر را نیز، پیشنهاد می‌داد، به‌یقین رساننده‌تر بود. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و پنجم

 

سلام بر ااعضای نغمه
از نظر من اجازات مراجع عالیقدر به روحانیونی که استحقاق و فضیلت دارند، امری مبارک و شایسته است زیرا هیچ‌کس بهتر از مراجع و مجتهدین بزرگ، شاگردان حوزه را نمی‌شناسند. برای امثال ما هم وقتی یک روحانی از مرجع سرشناس اجازه‌نامه داشته باشد، وثوق و اعتماد می‌آفریند. البته این اجازات لزوماً باید بر مبنای سنت رایج باشد و از دخالت‌ها و حُب‌وبغض‌های عوامل غریبه به‌دور. و لابد به‌دورند. درود می‌فرستم به اساتید مبرّز و مبارز در نغمه.


انگل

برداشت‌هایم از فیلم «انگل». محصول ۲۰۱۹ ڪره‌جنوبی. برنده‌ی جایزه‌ی نخل «ڪَن»، برنده‌ی ۴ جایزه‌ی اُسڪار و چند جایزه‌ی دیگر. وقتی ازین همه امتیاز فیلم سردرآوردم، رفتم سراغش ببینم ڪه «انگل» مگه چه می‌خواهد بگوید. نشستم دیدم. فیلم ۲ساعت‌و۲دقیقه است اما بیننده را میخڪوب می‌ڪند تا ثانیه‌ای را از دست ندهد. به سراغ یڪ مسأله‌ی جهانی می‌رود؛ زندگی سرمایه‌داران و بیچارگان، داراها و ندارها، ڪه دنیای سرمایه‌داری به این نڪبت و شڪاف بی‌رحمانه‌ی طبقاتی دامن زده است. در واقع از نظر من، تمام حرف فیلم این است ڪه نظام‌های سرمایه‌داری در اثر ثروت و رفاه و بی‌عاری، میان پولدارها و فقرا فاصله، تضاد، شڪاف، تنفّر و در نهایت حس تقابل خونین انداخته است.

 

یڪ خانواده‌‌ی بااستعداد چهارنفره (پدر و مادر و پسر و دختر) ڪه ڪارهایی با درآمد بسیار ناچیز دارند، مانند ساخت جعبه پیتزا، توزیع ڪیڪ تایوانی و... در یڪ زیرزمین ساختمانی قدیمی زندگی می‌ڪنند، در اثر فلاڪت و فقر، خودبه‌خود وادار می‌شوند با شگردها و حیله‌های حرفه‌ایی وارد زندگی و خانه‌ی مجلّل یڪ سرمایه‌دارِ ثروتمند مرفّه به نام آقای «پارڪ» شوند. این‌طوری:

 

پسر برای تدریس خصوصی زبان انگلیسی به «داهیه» دخترِ آقای «پارڪ» به زندگی‌شان راه می‌یابد و دختر دلباخته‌ی وی می‌شود و اسرار زندگی‌شان را فاش می‌ڪند. پسر با یڪ حیله‌ی تازه به «داهیه» می‌گوید دخترعموی وی هنردرمانی وارد است و می‌تواند به برادر خردسال شما ڪمڪ ڪند تا از این بحران روحی خلاص شود. در حقیقت، دخترعمو همان خواهر پسره است ڪه از این طریق وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. حالا این دختر با شگردِ بدنام ڪردن راننده‌ی «پارڪ» به اعتیاد ڪوڪائین، دسیسه‌چینی می‌ڪند تا پدرش را راننده‌ی «پارڪ» ڪند، اما نمی‌گوید پدرش است، می‌گوید عمویش است ڪه به شیگاگو رفته است. پدر هم با این شگرد، وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. و حالا پدر با دسیسه‌ای دیگر باعث می‌شود زن خدمتڪار خانه، از آنجا اخراج شود و به جایش همسرش به عنوان مستخدم وارد زندگی‌شان شود. و شد، بی‌آنڪه ڪسی بفهمد. با چهار شگرد، این خانواده‌‌ی چهارنفره‌ی فقیر، بی‌آنڪه نسبت خود را لُو دهند، در خانه‌ی «پارڪ» مشغول می‌شوند: معلم زبان، مربی هنردرمانی، راننده، خدمتڪار. از اینجا فیلم -ڪه بخش عمده‌ی آن در قالب ڪمدی تلخ پیش می‌رود_ شڪاف طبقاتی دونوع زندگی رفاه و راحت و مَلول و فلاڪت‌بار را به بیننده می‌نمایاند، ڪه مقصر اصلی آن نظام سرمایه‌داری بی‌رحم است و بی‌عدالتی محض.

 

من خودم در هنگام دیدن فیلم، بر این فلسفه‌ی زیستی نقب پرسشگرانه زدم ڪه اساساً چگونه می‌شود یڪ تز اقتصادی را با امپراطوری رسانه، به عنوان تفڪری برتر، جهانی، قابل پیروی و حتی پایان تاریخ خواند، در صورتی‌ڪه همین تز عامل اصلی فلاڪت و شڪاف میان دارا و ندار در درون ڪشورهای سرمایه‌داری‌ست؟ تا آن حد ڪه «بونگ جون هو» در درون همان ڪره جنوبی پیدا می‌شود ڪه با این فهم تیز، به نقد عمیق و نفی چنین نظام ظالمانه‌ای می‌رسد. «پارڪِ» سرمایه‌دار از طبقه‌ی فرادست، برای آموزش دختر و پسر خردسالش، نیازمند دو معلم زبان و هنردرمانی شده‌است ڪه هر دو از طبقه‌ی فرودست ڪره جنوبی‌اند. نشان‌دان واقعیتی به اسم دوگانه‌ی فقر آموزشی و فقر اقتصادی. بگذرم.

 

فیلم به‌خوبی و رسا می‌رساند ڪه در ڪره جنوبی هر خانه‌ی مرفّه‌ای، یڪ زیرزمین بتونی عمیق تودرتو دارد ڪه از ترس موشڪ‌های ڪره شمالی به عنوان پناهگاه در روز مبادا عمل می‌ڪند. اما چون چنین حمله‌ای فقط در حد تصوّر مانده است، این زیرزمین‌ها -ڪه مانند سیاه‌چاله‌های تنگ و پیچ‌درپیچ و مَخوف در اعماق چندمتری بَرج‌ها و خانه‌های باشڪوه و شیڪ پولدارهای ڪره جنوبی تعبیه شده است- به محلی برای زندگی مخفی بیچارگان و مستمندان تبدیل شده است؛ بی‌آنڪه صاحبان ثروتمند آن خانه‌ها ازین قضیه خبردار باشند، اما فیلم «انگل» به روی بیننده پرده‌ی این راز را برمی‌دارد و زندگی شڪننده‌ی دنیای سرمایه‌داری و بیچارگی را برملا می‌ڪند. وقتی فیلم اتاقی شیڪ پر از انواع غذاهای بسته‌بندی شده‌ی مدرن را نشان می‌دهد، بیننده حیرت می‌ڪند اما بلافاصله می‌فهمد این‌همه، برای سه سگ داخل خانه است ڪه از بچه‌ها برای‌شان عزیزترند و در ناز و وفوری و نعمت. و من خرسندم ڪه انگل را از «شاتل» دیدم. چندجا دیالوگ‌ها اوج داشت ازجمله این‌ جاها:

 

پس، آڪسفورد هم بخش جعل سند و مدرڪ دارد!

رفتار نمایشی داشتن به شڪل نابغه‌ها رفتارڪردن است!

قلب انسان دروغ نمی‌گوید؛ نبض او این را می‌گوید!

می‌دونی چه نقشه‌ای شڪست نمی‌خورَد؟ آن وقت ڪه هیچ نقشه‌ای نداشته باشی. انسان نباید برای دیگران نقشه بڪشد!

وقتی زندگی زیر نظر ڪارآگاه می‌گذرد، ڪه جُرمی ڪنی!
 

پول هرچه اَخم و تَخم را از بین می‌بره!

حسابی ڪُفری شده! (شبیه همان جمله‌ی رایج ایرانیان، وقتی داغ می‌ڪنند می‌گویند مرا «ڪُفری» نڪن)

۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام جناب ...

حالا خرسندترم؛ زیرا شما هم «انگل» را به تماشا نشستید. چه خوب. تعبیر ژرف و فلسفی برای آن به‌کار بردی. آری؛ همین است. متشکرم. متشکرم.

 دست‌کم پنج ساعت برای «انگل» وقت گذاشتم، جمعه‌ی دیروز. دو ساعت برا دیدن آن، دو ساعت برای تفکر و فرورفتن در زوایای آن و یک ساعت برای نوشتن تحلیل آن.

 

بازنشر دامنه

شرح عارف‌ آهنگر بر روی این عکس: «یادداشتی از من با عنوان "به کجا چنین شتابان"، در شماره امروز (شنبه ٣ اسفند ٩٨) روزنامه جام جم منتشر شده است.»


دامنه:، حتماً وقت می‌ذارم برا دیدن هر دو فیلم. ممنونم معرفی فرمودی. جالب این است، نقد بر سرمایه‌داری مرفه، از درون خودشان آغاز شده است. دیگر متهم نمی‌شوند که جهان سوم! چون «مغضوبین زمین»اند، نگاه نقد به غرب سرمایه‌داری دارند. به‌هرحال کارگردان‌ها از روشنفکران جامعه‌ به حساب می‌آیند.

 

«جوکر» را کمی از نقدها و بررسی‌هایی که چندی پیش مطالعه کرده بودم، فهمیدم که «فیلیپس» این فیلم را در ژانر وحشت و نقد ساخت و پیام عمیقی دارد. اما نمی‌دانستم این‌همه باشد، با این‌حال، حالا که شما هم مهر تأیید زدی بر این دو فیلم، لازم شد که ببینم. و می‌بینم. با درود.

 

در باره‌ی متن جناب..

با سلام و احترام. متن را علاوه بر دربردارندگی محتوای سرشار و خیلی‌غنی، در عین حال بسیار زیبا و دلنشین دیدم. با وجود استدلال و قراین، از ترکیبات بکر بهره دارد. مانند: روح به‌بند کشیده‌ی کودک، مردگی مردم بی‌تخیّل، ماشین پُرآپشن اما تهی از بنزین، بدهکار نساختن به بزرگسال.

 

من گرچه در این موضوع متخصص و کارشناس نیستم، ولی این نوشته را از علایق و اولویت‌های خودم یافتم. یعنی با چنین نگرش ژرفی موافقت دارم. بر طبع فکری من نشست.

 

متن نوشته‌ی جناب ...، گرچه بُرش روزنامه بود و با خط ریزِ ریز، اما چون دلکش بود و کشش داشت، با صرف حوصله خواندم، خاصه وقتی می‌دانم که نویسنده‌اش دوستی از دیرباز من است. من همیشه عینک می‌زنم به چشمم که دور را در بیرون ببینم، اما شکر خدا خط ریزِ ریزِ پوست شکلات مینو را بی‌عینک راحت و آرام می‌خوانم. وقتی متن از مسأله‌ی خداداده‌ی قدرت «تخیّل» خیلی‌خوب مایه گذاشت، مرا به همراه یک آموزه‌ی تربیتی، به دوردست عرفان نیز بُرد، چون تخیل را قدرت برتر در وجود انسان می‌دانم، چه برای کودک، چه در هنگامه‌ی کهولت. عالی بود این نگاه، نگرش و‌ نگارش‌ات. احتمال می‌دهم تیتر متن را روزنامه برگزید، زیرا اگر جناب... تیتر را نیز، پیشنهاد می‌داد، به‌یقین رساننده‌تر بود. بیشتر بخوانید ↓

 

حال از لذتی که از این متن به سراغم آمد، خاطره‌ای بس‌کوتاه بگویم: فردای روز عروسی‌ام در در ۳۱ مرداد ۱۳۶۵، از شریک زندگی‌ام پرسیدم راستی گفته بودی رشته‌ات چی بود؟ گفت: کودک‌یاری. گفتم پس راحتم. چون مرا می‌پرورانی! آخه من کودکی‌ام را تا پیری با خود می‌آورم.

 

بگذرم. اما ازین نگذرم که تمامِ ۱۰۰٪ ذوق و افتخار با این متن، -و برتر از آن انتشارش در اندازه‌ی گستره‌ی کشوری- بر من دست داد. زیرا من بی‌آن‌که اغراق را پشتوانه‌ کنم، برین نظرم ادبیات جناب ... در حد کشوری‌ست. بعون الله تعالی.

۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


آیه‌ی ۵۷ زُمر چه می‌گوید؟


أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِی لَڪُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ.
ترجمه‌ی آقای خرمشاهی: یا بگوید اگر خداوند مرا هدایت ڪرده بود، بى‌‏شڪ از پرهیزگاران بودم.
 
علامه طباطبایی درین آیه معتقد است ضمیر در تَقُولَ به همان نفْس برمى‌گردد، و مراد از هدایت در «هَدَانِی» ارشاد و نشان‌دادنِ «راه» است. در حقیقت در تفسیر علامه، این آیه با این خطاب، «عذر و بهانه» را از دست ڪفّار و مُنڪرین مى‌گیرد.

 

آیت‌الله مڪارم در تفسیر نمونه آورده‌اند: «این سخن را گویا زمانى مى‌گوید که او را به پاى میزان حساب مى‌آورند.»

 

در تفسیر نور - تألیف آقای شیخ محسن قرائتی- این نڪته ذڪر شده است ڪه: «گرچه در آیه‌ی ۵۷، مجرم مى‌خواهد بگوید: خدا مرا هدایت نکرد که به چنین راهى رفتم، ولى در آیه‌ی ۵۹ پاسخ مى‌شنود که ما تو را هدایت کردیم و اتمام حجّت نمودیم، ولى تو خود اهل تکذیب و استکبار بودى.»

پیام آیه در تفسیر نور این است ڪه «مُجرم در قیامت، به دنبال تبرئه‌ى خود است.»

۴ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:
سلام جناب...با این عکس‌های تازه و دیدنی، دیده‌ی بیننده‌ توانی برای نگریستن به بخشایشگری خدای متعال و زحمت‌کشی کشاورزان پیدا می‌کند. خدا پدر گرامی‌تان را رحمت کناد و ان‌شاءالله برادرت بهبودی بیابد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای...

 

از گزارش انتخاباتی‌ات از استان متشکرم. یعنی می‌فرمایی دیگر باید خاطرجمع بود که نماینده‌ی مجلسی به فرموده‌ی مهم رهبری، «کُلفت آمریکا» نمی‌گردد. همان دگردیسی‌های عجیبی که بر برخی‌ها رخ داد و اکنون در بلاد غرب، سخیف‌ترین رفتار را علیه‌ی انقلاب و ایران و نظام از خود بروز می‌دهند. تعبیر «انقلابی» که برای رأی‌آوردندگان به کار بردی، برای من جالب بود. در پایان فرمودی صلوات. از آنجا که صلوات از بالاترین ذکرهاست می‌گویم چشم: ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۲۰)

به نام خدا. سلام. قاسم سلیمانی به علت پوشش آستین‌ڪوتاه، موهای وزوزی و بستن ڪمربند پهن از سوی گزینش سپاه رد شده بود؛ توسط آقای ڪرمی مسئول گزینش سپاه ڪرمان. این قضیه از زبان آقای ڪرمی و نقلِ توأم با خنده از زبان خود شهید عزیز ایران حاج‌ قاسم سلیمانی در این فیلم دیده و شنیده می‌شود؛ در «جهان‌نیوز» با  این ڪد خبر: ۷۱۹۵۷۳ قابل جستجوست.

۵ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سلام جناب ...

از این‌که این مسأله در حد «فرضیه» مطرح فرمودی، نه «نظریه»، هم جای تشکر دارد و هم جای پژوهش و رسیدن به نتایج متقن با داده‌های علمی و میدانی. من تا جایی که دستم به مطالعات دسترسی دارد این‌طور فهمیدم حتی آنان که بیرون از ایران رفتند دلشان برای وطن لَه‌لَه می‌زند و هر جا غیر از ایران را غُربت و دلگیرانه می‌دانند. شاید اطلاعات من درین باره، کفاف نظرِ قطعی را ندهد البته. آنچه من بدان ورود کردم، می‌تواند یک متغیّر وابسته و دخیل محسوب شود. از نظر من، چون احتمال می‌دادم حسّ ایرانیانی که بیرون از ایران را تجربه کردند، و خود دریافتند ایران جایی به مراتب بهتر از هر جای جهان است، آن را مطرح کردم.

 

 

پاسخ:

سلام جناب 

با این فکر شما که سودجویانی از همین ملت، در هر برهه و موقعیتی سعی می‌کنند بر سر هم‌وطن خود کلاه بگذارند، هم‌نظرم. کاسبانی که فقط به جیب و انباشت می‌اندیشند. در واقع، همین‌ تیپ افراد در بحران‌ها و مشکلات به سراغ فشار به حکومت و حاکمیت سوق می‌یابند و مطالبه‌گر کاذب هم می‌شوند. حال آن‌که خود زشت‌ترین بدی را به ملت می‌کنند و حتی اگر فرصت بیابند، غارتگر می‌شوند. حتی در هشت سال دفاع مقدس نیز، که ایران در سخت‌ترین تنگنا و فشار غرب استعمارگر بوده، احتکار می‌کردند و طمّاعی.

 

به مناسبت میلاد خجسته‌ی امام محمد باقر (ع) سه سخن آن امام دانشمند و گستراننده‌ی معارف الهیه تقدیم می‌کنم:

 

۱. دانشمندی که از علمش سود برند، از هفتاد هزار عابد بهتر است.

 

۲. امروز غنیمت است، درحالی‌که نمی‌دانی فردا از آن کیست.

 

۳. با مردم به بهترین چیزی که دوست دارید به شما بگویند، صحبت کنید.

(منبع)

 

دموڪراسی استبدادی و میلیتاریستی آمریڪایی

 

ڪشوری ڪه مدعی است از همه‌ی جهان، از همه‌نظر برتر است، و می‌ڪوشد با زور و اسلحه و قوانین و مقررات خشن بر دیگر ملل چیرگی‌اش را گسترش دهد تا به اصطلاح لیبرالیسم و دموڪراسی و فرهنگ آمریڪایی! را صادر ڪند، ولی در واقع منابع غنی ملل را غارت و چپاول ڪند؛ همین نظام سلطه‌گر، در درون حاڪمیت خود بدترین تنگناها و ڪنترل‌ها را برای شهروندان آمریڪایی تصویب می‌ڪند. مثلِ «قانون لوگن» ڪه بر مبنای آن، نه فقط مقامات دولتی، ڪه حتی شهروندان آمریڪایی نیز بدون اجازه‌ی دولت واشنگتن، هرگز نمی‌توانند با مقامات دولت خارجی بر سر موضوعات مورد مناقشه‌ی آن ڪشور با آمریڪا دیدار ڪنند. در واقع این قانون، حق تماس شهروندان و حتی دانشمندان، نخبگان، میانجی‌گران صلح و دوستی و اندیشمندان مستقل و خیرخواه را با سایر شهروندان و مقامات جهان به‌آسانی سلب می‌ڪند و دولت، هر زمان دلش خواست، بر حسب تفسیر موسّع و حقوق مضیّق، می‌تواند فرد مورد نظر را مورد تعقیب و محاڪمه قرار دهد.

 

نڪته: البته همیشه  بوده و هستند ڪسانی از جای‌جای جهان و ایران‌مان ڪه از خودِ آمریڪایی‌ها، آمریڪایی‌ترند و حسابی آلودگی‌های آشڪار آن نظام را تَر و خشڪ می‌ڪنند! تطهیر غرب در ایران سابقه‌ا‌ی دست‌ڪم دویست ساله دارد. از نظر من، نسبتِ ایران به مغرب‌زمین باید نسبت اقتباس (=برگرفتن) باشد نه تقلید، زیرا داشته‌های خوب تمدنی هر ڪشور پیشرفته‌ای، ممڪن ارزش مشترڪ بشری داشته باشد و مفید به حال سایر ملت‌ها، اما ملت‌ها باید از هویت دینی و ملی خود دفاع ڪنند.

 

اشاره: جمهوری اسلامی ایران همواره در صدد بوده با همه‌ی جهان -منهای رژیم جعلی اسرائیل- هم رابطه داشته باشد و هم تعامل و اقتباس. اما ڪشورهای حسود و عَنود سال‌هاست مانع این ڪار می‌شوند، چون‌ڪه چشمِ دیدنِ یڪ ایران پیشرفته، قوی، متمدن و متدیّن را ندارند و لذا دست به هر نوع نیرنگ و هجوم خفّت‌بارانه می‌زنند تا ایران -این مرز پرگُهر- را زمین‌گیر ڪنند. ڪه هرگز به این مقصدِ شُوم‌شان نمی‌رسند، ڪه نمی‌رسند.

 

«بگویید فهم خوئی از این آیه چنین است»

به نام خدا. سلام. نقل می‌ڪنند فردی مفهوم آیه‌ای را از مرحوم آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی می‌پرسد و ایشان نظر خود را می‌گوید و فرد می‌گوید پس به مؤمنین بگویم این آیه چنین می‌گوید؟ مرحوم آیت‌الله خوئی پاسخ می‌دهد: «بگویید فهم خوئی از این آیه چنین است.»

 

نڪته: دست‌ڪم سه پیام این شیوه‌ی اخلاقی و معرفتی مرحوم آقای خوئی می‌تواند این باشد: ۱. فروتنی ۲. احتمال‌دادن به این‌ڪه ممڪن است برداشت‌های دیگری از آیات قرآن وجود داشته باشد و با فهم آقای خوئی نسبت به آن آیه، فرق داشته باشد و به حقیقت آیه نزدیڪ‌تر یا دورتر باشد. ۳. و نیز حرف و فهم خود را برای همه، تمام‌شده تلقّی نداشتن.

۷ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سه سخن امام هادی (ع)

امشب در سالروز شهادت غم‌انگیز امام هادی -علیه‌السلام- سه سخن از آن امامِ هُمام (=بزرگ و بخشنده) تقدیم ارادتمندان به اهل‌بیت عصمت و طهارت و معرفت -علیهم‌السلام- می‌کنم:

۱. از حدّ خود تجاوز نکن و براى روزگار هیچ اثرى در حکم خدا قرار نده.

۲. مصیبت براى صابر یکى است و براى کسى که بى‌طاقتى مى‌کند دوتاست.

۳. حکمت، اثرى در دل‌هاى فاسد نمى‌گذارد.

۷ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

۱۴۴هزار نفر را به بهشت می‌برم!

به نام خدا. سلام. چندی‌پیش در خبرخوانی‌هایم متوجه شدم ڪه «لی مان هی» رهبر فرقه‌ی «شین‌چون‌جی» و مؤسس ڪلیسای عیسوی شین‌چون‌جی شهر دائگو ڪره جنوبی‌ -ڪه می‌گویند حدود ۲۰۰ هزار عضو دارد- معتقد به احیای دوباره‌ی حضرت مسیح (ع) است. او به پیروانش وعده داده در روز معاد، ۱۴۴ هزار نفر از اعضا و پیروان ڪلیسای خود را به بهشت ببرد.

سه نڪته بگویم:

 

یڪم: گرچه در بینش اسلامی، در هر موضوع و مسأله‌ایی، چه دینی، چه اجتماعی و چه اعتقادی، مؤمنین از ساده‌اندیشی و ساده‌لوحی (=زودباوری) پرهیز داده شدند، تا بی‌جهت و بی‌حجّت چیزی را نپذیرند، و یا مانند مُنڪرین -ڪه اساس ڪارشان همیشه بر انڪار است- فوری دست به انڪار نزنند؛ بنابرین من در باره‌ی شاڪله‌ی فڪری این فرقه‌ی ڪُره‌ای، فعلاً و آناً پیشداوریی نمی‌ڪنم.

 

دوم: در باره‌ی احیای دوباره‌ی حضرت مسیح (ع)، در تفڪر اعتقادی شیعی نیز بحث روایی در باره‌ی عالَم رجعت (=بازگشت) وجود دارد ڪه طبق آن خداوند ڪسانی را به دنیا بازمی‌گردانَد. مرحوم علامه طباطبایی رجعت را «از مراتب روز قیامت» می‌داند ڪه البته در ڪشف و ظهور «پایین‌تر از قیامت» است. بگذرم.

 

سوم: اما این‌ڪه «لی مان هی» رهبر این فرقه‌ با قاطعیت می‌گوید من در روز رستاخیز ۱۴۴هزار نفر از اعضا و پیروان ڪلیسایش را به بهشت می‌برَد، اگر نگویم شیّادی است، دست‌ڪم می‌توانم بگویم خوش‌خیالی است و شاید هم انگیزه‌ای برای جذب ڪره‌ای‌ها به سازمان ڪلیسا.

 

اشاره: من یادم است یڪی روحانیون مطرح ڪشور چندسال پیش گفته بود ما باید مردم را بهشت ببریم. من مقاله‌ای در نقد سخنانش در وبلاگم «دامنه» نوشته بودم ڪه از ڪجا معلوم شما خود اهل بهشتی، ڪه این‌گونه مطمئن، می‌خواهی دیگران را هم به دنبال خود به بهشت بڪشانی! ڪشڪ و ڪشڪولی ڪه نیست. ڪردار و ڪرده و ڪرامت می‌خواهد.

۸ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


نوح و نوحه

روزی حضرت نوح -علیه‌السلام- به یک سگ، به‌عتاب، تندی کرد و گفت: چه ناپسند و زشته. خطاب آمد از خدای متعال به حضرت نوح که چرا آفریده‌ی مرا... ؟ نوح، ازین حرکت خود نوحه [=شیون] کرد. و به همین علت او را «نوح» نامیدند. وگرنه، اهل دانش باخبرند که اسم آن پیامبر خدا «ساکت» بود. درود می‌فرستم به حضرتِ مستطاب و شایسته‌ی «سکوت». ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد.

 

پاسخ:

سلام

به کشف‌الاسرار حکیم میبدی، ذیل آیه‌ی ۲۵ سوره‌ی هود رجوع شود. من از دفتر یادداشت‌هایم از این تفسیر نوشتم که سال‌ها قبل، تفسیر دوجلدی‌اش را خوانده و خلاصه‌اش کرده بودم.

 

البته چنانچه جناب‌عالی خود نیک می‌دانید، پاره‌ای هم معتقدند چون مردم عصر نوح، بسیار ناسپاسی می‌کردند، حضرت نوح (ع) به درگاه خداوند متعال نوحه و زاری کرد، به نوح مشهور گشت که سرانجام به کشتی نوح و به قول مرحوم بازرگان به تصفیه‌ی جهان منتهی شد. دوگانه‌ی نجات و هلاک.

 

پاسخ:

نه، منبعی که ذکر کردم الان پیش‌روی من است. از روی عین یادداشت‌هایم که سال ۱۳۹۱ خلاصه کرده بودم، منبع را منعکس می‌کنم. چوم ممکن است منبعی که شما از کتابخانه‌ی خود جست‌وجو کردید، چاپ جدید باشد. از توجه‌ی‌تان ممنونم. در دو عکس زیر منبع را می‌گذارم، اگر البته دستخطم خوانا باشد:

 

یادداشت‌هایم از کشف‌الاسرار حکیم میبدی

عکس صفحه‌ی مورد نظر در باره‌ی حضرت نوح -علیه‌السلام- در در کنارش نوشتم در مدرسه‌ی فکرت استفاده کردم.

 

پژواڪِ نداها و آواهای جورواجور

به نام خدا. حضرت ایّوب نبی (ع) از سرِ ابتلاء، هفت سال در ڪُناسه (=خاڪ‌روبه) گرفتار شده و گفته می‌شود ڪرم بر بدنش افتاده بود. روزی شیطان آمد سراغش تا بر اثر بلا، فریبش دهد. گفت: گوسفند نذر من ڪن تا... . اما ایّوب با جرأت جواب داد: «ما ۸۰ سال در نعمت بودیم، حالا ۷ سال در بلا، تازه ۷۳ سال دیگر باقی‌ست تا نعمت و نِقمت برابر شود.» و بی‌حڪمت نبود ایّوب را خدا صابر خواند.

 

نڪته: بر اساس تفسیر مفسرانِ بنام، حضرت ایّوب (ع) هرگز «جزَع و فزَع» نڪرد و وقتی هم نزد خدا ندا بُرد ڪه «مَسَّنِیَ الضُّرُّ»: «مرا آسیبی رسیده»، شڪایت نڪرد، ترڪِ صبر نڪرد، فقط پیشگاه خدا صحبت از أَرْحَمُ الرَّاحِمِین ڪرد:

وَ أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ:

و ایوب را

[یاد ڪن] هنگامی ڪه پروردگارش را ندا داد ڪه مرا آسیب و سختی رسیده و تو مهربان‌ترین مهربانانی. (آیه‌ی ۸۳ سوره‌ی انبیاء، ترجمه‌ی انصاریان)

نتیجه: یڪ نتیجه این است ڪه در اثر سختی‌ها و آسیب‌ها، در وجود آدمی، آواها و نداهایی جورواجور پژواڪ می‌یابد ڪه او را برُباید، بفریباند. خردمند و شڪیبا ڪسی‌ست ڪه نه گولِ این‌گونه نداها را بخورَد و نه بردباری و آرامشش را در برابر آواهای غلط ترڪ ڪند. این، به سلامتی روح و روان و تن ڪمڪ می‌رساند. آلودگی‌هایی ڪه در فضای مَجازی و حتی گفت‌وشنودهای حضوری بیش و ڪم رخ می‌دهد و می‌رود تا به یڪ روال رایج منزجرڪننده بدل شود -و شاید هم شده باشد- می‌تواند بسی بدتر و مخرّب‌تر از نداهای شیطانی درونی باشد. و به نظر من اگر از خود در برابر انبوه ڪژتابی‌ها مراقبت نڪرد، دیری نمی‌پایَد ڪه چنین مِحنت‌هایی بتواند اثرات آرامش‌بخشِ نعمت‌ها، محبّت‌ها و نوازشگری‌ها را خنثی ڪند. سیستم ایمنی بدن ما امر خداداد است، او بزرگترین و قوی‌ترین ارتش فردی در دفاع انفرادی است، آن را با پذیرش تشویش‌ها، قبول فوری پژواڪ‌های نادرست، و نیز اعتماد بی‌وجه به منابع ناباب، نابود و تضعیف نڪنیم.

 

اشاره: حتی اگر در آزمون الهی نباشیم، دست‌ڪم در معرض امتحان انسانی قرار داریم. پس، هرچه «ایمان» و «ایمنی» ما را ویران می‌ڪند، باید از آن رهایی داشته باشیم. بردباری، خردمندی، معنویت، شریعت و عقلانیت همه‌وهمه هم‌راستاست.

۱۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام

فهم، به یافتن است. علم به دانش. لکنت دو دوست در برابر هم علامت اتحاد است و حُجب و هم‌روحی‌.

 

@

سلام جناب آقای قربانی

همه‌ی پست‌ها و درس‌ها در مدرسه‌ی فکرت، یک‌واحدی‌ست،بلکُم نیم‌واحدی و شاید هم مثقال‌واحدی و فوقش چهارواحدی، مثل درس امپریالیسم که در رشته‌ی علوم سیاسی دوره‌ی ما چهارواحدی بود. اما درس دلبری و دلربایی و دلدادگی، درسی‌ست «n واحدی».

راستی کشکولی بگم: حسودی نکن!

 

پاسخ:

سلام جناب ...

نوشته‌ای کارا و زیبا نوشتی. هم نقلی که از آن دوستت آوردی که از نیاکان گفت، جالب بود و هم آن تعبیری که در پاراگراف چهارم نوشتی بدین درون‌مایه که جنگل را به داراب‌کلا می‌آورند، نه داراب‌کلا را  به جنگل نزدیک می‌کنند. ازین تعبیرتان خیلی خوشم آمد. در واقع اولی یعنی درخت‌کاری زندگی‌ساز، دومی یعنی ساخت‌وسازهای زندگی‌برانداز. بد نمی‌بینم خاطره‌ای را در این راستا بنویسم؛ به‌کوتاهی و فشردگی:

 

سال‌ها پیش به اتفاق سید علی‌اصغر و روان‌شاد یوسف -که ۱۸ اسفند پیش‌رو پانزدهمین سالگرد غیاب محسوسش را تجربه می‌کنیم- به منزل مرحوم نوربخش رفته بودیم. دیدیم خانه‌ی نوساز فرزندش آقاسیدحسین نوربخش گوشه‌ی شرقی‌اش قِناس (=کجی و بدقوارگی) دارد. پرسیدم چرا؟ پاسخ شنیدیم: پدرش نوربخش نگذاشت درخت نارنگی محلی قطع شود. ازین‌رو ضلع شرقی ساختمان با فرورفتگی بنا شد.

 

خواستم با این خاطره، رسانده و گفته‌باشم اهمیت درخت چه مُثمر (=میوه‌دار) و چه غیرمثمر تا چه میزان نزد بزرگان و پیشینیان‌مان احترام و حتی حس نوستالژیک داشت. بماند که عده‌ای دلّال منطقه‌، نسل درختان کهنسال گردو را چگونه نابود کردند. بگذرم. از اهتمام‌تان ممنونم و به درخت و سایه و ثمره و‌ میوه و هزاران فایده‌ی نهفته بی‌نهایت دلبسته‌ام.

 

پاسخ:

جناب ..، من روند صنعتی‌شدن جهان به این منوال را خطایی نابخشودنی می‌دانم. این را سال‌ها قبل هم طی نوشته‌ای، گفته بودم. اگر توانستم درین باره حتماً خواهم نوشت. به نگرش درست شما درین زمینه افتخار می‌کنم.

 

به مناسبت فرخنده زادروز میلاد حضرت امام جواد -علیه‌السلام- دو سخن از آن امام بخشنده؛ یادگار عزیز امام رضا -علیه‌السلام- تقدیم می‌کنم تا صحن مدرسه و خاطر خوانندگان شریف با این کلام متبرّک گردد:

 

۱. «خدمت و نعمتی که مورد شکر و سپاس قرار نگیرد همانند خطای غیرقابلِ بخشش است.»

۲. «هر که کار زشتی را تحسین و تأیید کند، در آن کار شریک می‌باشد.»

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

برای ارزش‌گذاری‌ات بر این کتاب و بیان نکته‌نظر جالب زیر این پست ممنونم.

۱. دستخط شما چه زیباست. خط شکسته را قشنگ می‌نویسی؛ سبک نستعلیق (=جمع میان نسخ و تعلیق)

۲. بله اِعراب‌گذاری رسم مرحوم نادر ابراهیمی بود.

 

۳. به نظرم ویرگولِ اول در جمله‌ی آخر متن‌تان اضافه است. جمله‌ای مهم برگزیدی. من هم یک جمله‌ی مهم تقدیم می‌کنم که در همین کتاب خواندم: ملاصدرا می‌گوید: مُرید اگر به مُراد شبیه شود، خود، هرگز، به مقام مُرادی نمی‌رسد!

۴. من هم چاپ ۱۳۷۵ انتشارات روزبهان را خوانم، البته با تأخیر زیاد در سال ۱۳۹۶.

از توجه‌ی شما شادمان شدم. شب شما هم به نیکی و سلامتی و تندرستی.

 

عکس: بازنشر دامنه

از راست: حسن صادقی. یوسف رزاقی. شیخ باقر طالبی. سید علی‌اصغر. رضا مهیمنی

پاسخ:

سلام..

غرق در عمق عکس شدم. یک روایت مصور از تاریخ مظلومیت این سرزمین که همه‌ی غیوران با هر سن و سالی با هر اعتقاد و مرامی و در هر رشته و دانشی رهسپار دفاع از انقلاب، دین، میهن و ناموس و ملت شدند. گذاشتن عکس در مدرسه‌ی فکرت امری رایج و پسندیده و پرطرفدار است. چهرگان همه‌ی حاضرین در عکس، دلم را ربود. یک «یاء» از جناب رضا مهیمنی کم کن.

 

این پرسشم بیشتر از جناب آقای قربانی است، چون جناب ایشان هم اقتصاد خوانده و هم اقتصاد درس می‌دهد، اما اگر پاسخ اعضا هم دیده شود، خشنودی دارد.

 

اینک جسته‌وگریخته می‌خوانیم برخی‌ها که در اقتصاد خرد و‌ کلان دست تصرف دارند، کالاهای مورد نیاز بهداشتی را از انبار به بازار روانه نمی‌کنند، به‌گونه‌ای که در نگاه مردم آنها به نیاز ملت تعدّی می‌کنند. آنان به نظر می‌رسد دست‌کم به دو علت چنین می‌کنند: چون در این متاع‌ها و کالا‌ها تقاضا به‌شدت از تولید و توزیع و عرضه پیشی گرفته، می‌خواهند به خارج از ایران بفروشند با سود بسیارزیاد، یا از طریق شبکه‌ی مخفی در داخل به فروش برسانند باز هم با سود بیشتر.

 

از آنجا که در منطق اقتصاد بازار آزاد بر مبنای تئوری اسمیت و نظام حاکم بر مکتب کاپیتالیسم، منفعت ذات اقتصاد است، رفتار چنین افراد در ایران چگونه تحلیل می‌شود؟ علت نام‌بردن از «ادام اسمیت» این است که او چنانچه می‌دانید «طبیعی‌بودن» و «نافع‌بودن» را دو اصل سیستم‌های اقتصادی‌ می‌دانست.

 

پاسخ:
این پرسشم بیشتر از جناب آقای... است، چون جناب ایشان هم اقتصاد خوانده و هم اقتصاد درس می‌دهد، اما اگر پاسخ اعضا هم دیده شود، خشنودی دارد. اینک جسته‌وگریخته می‌خوانیم برخی‌ها که در اقتصاد خرد و‌ کلان دست تصرف دارند، کالاهای مورد نیاز بهداشتی را از انبار به بازار روانه نمی‌کنند، به‌گونه‌ای که در نگاه مردم آنها به نیاز ملت تعدّی می‌کنند. آنان به نظر می‌رسد دست‌کم به دو علت چنین می‌کنند: چون در این متاع‌ها و کالا‌ها تقاضا به‌شدت از تولید و توزیع و عرضه پیشی گرفته، می‌خواهند به خارج از ایران بفروشند با سود بسیارزیاد، یا از طریق شبکه‌ی مخفی در داخل به فروش برسانند باز هم با سود بیشتر. از آنجا که در منطق اقتصاد بازار آزاد بر مبنای تئوری اسمیت و نظام حاکم بر مکتب کاپیتالیسم، منفعت ذات اقتصاد است، رفتار چنین افراد در ایران چگونه تحلیل می‌شود؟ علت نام‌بردن از «ادام اسمیت» این است که او چنانچه می‌دانید «طبیعی‌بودن» و «نافع‌بودن» را دو اصل سیستم‌های اقتصادی‌ می‌دانست.

 

پاسخ:

۱. ممکن است اخلاق نتواند جلودار سود باشد و به عنوان یک عامل بازدارنده، اقتصاد را به‌سامان نگه دارد.

۲. ممکن است شرع و دین هم نتواند فعالین اقتصادی را از سوداگری باز بدارد.

۳. ممکن است ذات اقتصاد نگذارد، به سود کم بسنده کنند.

۴. ممکن است اقتصاد آزاد مانع از دست دخالت‌گر شود.

۵. ممکن است اصل رقابت و تئوری رشد دیکته کند، نباید برای اقتصاد دستور نوشت. طبیعت اقتصاد، آزادی معامله میان خریدار و فروشنده است.

 

اما با این‌همه، جهان از یک الگو پیروی نمی‌کند. حتی در دولت‌های سرمایه‌داری نیز تفکر «دولت رفاه» در برابر «دولت لیبرال» رخ داد که دولت موظف به دخالت در اقتصاد در زمان لازم است. و برخی از کشورهای غربی پا را فراتر گذاشتند، مانند سوئد که سوسیالیسم را در اقتصاد عدالت‌محور وارد کردند.

پس، کشورها حق دارند با وضع قانون و مقررات، از سوداگری جلوگیری کنند. و این به معنای اختلال در روند اقتصاد نیست.

 

من تا جایی که می‌دانم در شرع، چیزی از احتکار (=گردآوری برای گران‌فروشی) نیامده، اما اسلام پای ایده‌های عُقلایی را امضاء کرده است.

 

قدرت مرکزی در هر کشوری، در وضع بحرانی می‌تواند دست خود را در بازار دراز کند، نه این‌که بگوید ذات اقتصاد مجاز نمی‌دارد، ورود کنم. اساساً هرگاه کالا نایاب می‌شود، نشان می‌دهد کسانی از طریق انبارکردن، قصد سود بی‌شمار دارند، منفعت عمومی ایجاد می‌کند، نفع فردی تا حدودی فدای جامعه و عموم شود. وگرنه تشکیل حکومت و دولت، فلسفه‌ی وجودی‌اش را از دست می‌دهد.

 

همه‌ی دولت‌ها به علت شکنندگی پهنه‌ی سیاسی سعی می‌کنند، کالاهای اساسی مردم را هر شش‌ماه، شش‌ماه انبار کنند تا در زمان کمیابی با عرضه‌ی آن قیمت‌های گزاف را بشکنند. همین دخالت به‌جا و لازم، ایجاب می‌کند، دولت‌ها به نفع ملت در زمان ضرورت وارد عمل شوند. در مقابل کسانی هم دست به انبار می‌کنند، که قیمت‌ها را بالا ببرند. از نظر من اقتصادِ بازِ باز، فقط یک بازی است، نه واقعی.

 

اگر کشوری در هر کجای جهان درین باره ضعف دارد و ملت رنج می‌برد، نشان از این نیست که دارد به ذات اقتصاد احترام می‌گذارد، نه، او دارد از کار خود به هر عللی -از جمله تنبلی، نابلدی، بی‌تدبیری، نفوذ افراد فاقد شایستگی و نیز احتمال دست‌داشتن در سود و منفعت‌های مخفی- شانه خالی می‌کند. در پایان روشن کنم نکاتی که جناب آقای قربانی در مقام پاسخ به پرسش، وضع موجود را تبیین کرد و گزاره‌های علمی گفت، قابل تأمل است و ارزش علمی دارد.

 

پاسخ:

سلام .... در باره‌ی متن شما علاوه بر این‌که نکاتش را مورد مطالعه قرار دادم، اضافه کنم در نگاه مارکس «روابط تولید» به انضمام «نیروهای تولید» اساس تضاد یا سازگاری یک جامعه را تشکیل می‌دهد. مارکس از همین نظر متعقد بود در سیستم سرمایه‌داری چون بین کارفرما و کارگر ستم حاکم است و سود و استثمار، لذا طبقه‌ی پرولتاریا (=کارگر) به کمک حزب‌های پیشرو، علیه‌ی سرمایه‌داری انقلاب می‌کند. و نظام‌های سرمایه‌داری برای پیشگیری ازین پیش‌بینی تئوریک مارکس، در اقتصاد دخالت‌هایی کردند تا از بروز انقلاب جلوگیری کنند. در واقع دغدغه‌های مارکس، نسخه‌ی آنتی آنان شد.

 

اینک من بر همین اساس معتقد به دخالت قدرت مرکزی کشورها در زمان اقتضا به نفع ملت‌ خودشان هستم، وگرنه کام هر ملتی از حکومت و کارفرمایان و سیاستمداران تلخ شود، وقوع دگرگونی‌های دیگر امری غیرقابل انکار است. مارکس اسمی از حزب نبرد، اما بر آگاهی طبقه‌ی کارگر دست گذاشت. اما چون کشورهای سرمایه‌داری مانع از بروز انقلاب کارگری شدند، لنین بر آن شد تا از طریق ایجاد حزب، پیش‌آگاهی را برای کارگر تسهیل کند. اشاره‌ی من در متن برای این نکته بود.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای
به پیوست تشکر برای پاسخ، باید عرض کنم با شما بر سرِ بند مربع سبز، متفاوت می‌اندیشم. تفاوت به این‌که من نقش دولت و قدرت مرکزی را دست لازم در اقتصاد می‌دانم تا مردم در بیدادِ فقر و شکاف میان ثروتمندی و مستمندی، له نشوند.


خَبّاب آهنگر، یارِ علی را بشناسیم

به نام خدا. سلام. امام علی (ع) به یاد یکى از یارانش به نام «خَبّاب بن اَرتّ» سخنان قصار (=ڪوتاه) فرمودند ڪه به نظرم دقت در آن، نگرش انسان را نسبت به اصالت زندگی و اثرات فضیلت‌های اخلاقی بر حیات دنیوی متحوّل می‌ڪند، حضرت -ڪه امشب‌شبی، میلاد خجسته‌‌اش در درون ڪعبه‌ی معظّمه بود_ این‌گونه از یارش یاد می‌ڪند: «خدا «خَبّاب بن اَرَتّ» را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت کرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى کرد.»

 

ڪمی شرح می‌دهم:

خواندن زندگانی خَبّاب، حقیقتاً بر انسان اثر می‌گذارد. گفته می‌شود او از ایرانیانِ ساڪن در عراق بود. آهنگر بود. چون پدرش لُڪنت زبان داشت، به او «اَرِتّ» می‌گفتند. ششمین مردی بود ڪه به اسلام ایمان آورد. از شجاع‌ترین مسلمانان بود ڪه در اوج خفقان جاهلیت، از آشڪارڪردنِ مسلمانی‌اش هراسی نداشت. از مسلمانان مستضعف بود، بسیار شڪنجه‌اش ڪردند تا از اسلام برگردد، اما با آن‌ڪه ۲۳ سال داشت اما هرگز دست از دین بر نداشت. در تمام غزوات برای دفاع از اسلام و مسلمین شرڪت داشت. پیامبر خدا (ص) وی را مسئول نگه‌داری غنیمت‌های جنگی ڪرده بود. همنشین حضرت محمد (ص) بود. روایت‌های زیادی از رسول خدا (ص) نقل ڪرد. یڪ مبلّغ دینی بزرگ نیز بود. آموزگار قرآن هم. حتی عُمَر به ڪوشش او مسلمان شد. با آن ڪه مجاهدت‌های بی‌شماری برای اسلام و مسلمین ڪرد، اما دچار بیماری پوستی شد و در ۷۳ سالگی درگذشت. یعنی همان سال ۳۷ هجری ڪه امام علی (ع) از جنگ صفین بازمی‌گشت و خَبّاب به خاطر بیماری مُزمن پوستی نتوانست در صفین شرڪت جوید. اما شڪیبایی ورزید و بردباری ڪرد.

 

رسم بود در ڪوفه ڪه افراد را در منرل در آستانه‌ی در ورودی خانه‌ها دفن می‌ڪردند اما او اولین ڪسی بود ڪه وصیت ڪرد وی را در بیرون ڪوفه (یعنی نجف ڪنونی) دفن ڪنند. امام علی (ع) بر پیڪرش نماز گزاردند و در نجف به خاڪ سپردند.

 

حالا اگر بر شما خوانندگان شریف سخت نیست یڪ بار دیگر سخن امام علی (ع) در وصف خَبّاب آهنگر را بخوانید ڪه چه ویژگی‌های ژرفی ازو گفت.

 

اشاره: احتمال دادم با تجلیل و معرفی خَبّاب، این صحابی آگاه رسول الله (ص) روح امیرالمؤمنین علی (ع) بیشتر خشنود می‌شود ڪه در میلادش، از یارش یادی ڪرده‌ام. و این‌گونه ۱۳ رجب را گرامی داشتم. بگذرم و این بزرگ‌روز را بر روح‌های خواهان فرهنگ و عدالت علوی تبریڪ و شادباش بگویم. و پرده بردارم ڪه یارِ علی بودن آنچنان میانِ ایرانیان اهمیت داشت، ڪه حتی اسم فرزندانشان را «یارعلی» می‌گرفتند.

۱۷ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام. توجه‌دادن شما به اقدام‌هایی که مرحوم علامه طباطبایی و شهید مطهری در راه شناساندن دین کردند، نتیجه‌ی خوبی از متن بود. بیفزایم من کارهای بزرگ دکتر علی شریعتی، مرحوم بازرگان و نیز حرکت بی‌نظیر معرفتی و انقلاب‌آفرینی امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی را. اگر تبیین را از سرِ دردِ دینی دانسته‌ای، آشکار کنم زاویه‌ای که باز کرده‌ای نیز چنین است. ممنونم.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام
از توجه‌ی خوب‌تان به ستمدیدگان مسلمان به دست دستانِ تحریک‌شده و مشکوک هندوها، ممنونم. واکنش شما را پاس می‌دارم. دموکراسی هندی را در درس با دکتر حسین بشیریه گذراندم، با کتاب کمکی «برینگتین مور» که ریشه‌های دموکراسی و دیکتاتوری را در جهان بررسی کرد. آری؛ اینک چندسالی‌ست که دموکراسی هندی که می‌رفت به یک الگو در سرزمین مکعب مذاهب تبدیل شود، در معرض آسیب‌هاست و حتی نقض‌ها. اشاره‌های شما درین پست و پست بعدی حاکی از شناخت و آگاهی شماست.

 

پاسخ:

سلام... خودنقدی یک دستاورد از آن دسته دستاوردهای خوب مدرنیته است که به نقد دیگران در کنار خودانتقادی، توجه می‌کند. البته در عالم نظر. از نظر من حکومت‌ها -هیچ نوع حکومتی- نه قداست دارند و نه مصون از خطااند. حتی امام علی-علیه‌السلام- در درون حکومت قریب پنج‌ساله‌اش، عده‌ای از استانداران را توبیخ، عزل، جابجا می‌کردند. این نشان می‌دهد حتی اگر معصوم (ع) هم در رأس نظام سیاسی باشد، بدنه‌ی حکومت چون غیرمعصوم‌اند، در معرض نقد و آسیب است.

 

اصل نصب و نظارت و عزل نشان می‌دهد، حکومت علوی نیز، نیازمند نطارت است و امام علی -علیه‌السلام- خود نخستین فرد در برخورد با خطاکاران حکومتی بود و بر امور نظارت داشت و با نقص‌ها برخورد عادلانه می‌کرد. خواستم گفته باشم، نقد دموکراسی به معنی نفی و زدودن ارزش‌های مردم‌سالاری نیست.

 

پاسخ:

«کنار کشیده‌اند» یا کنار گذاشته شدند؟ به نظرم در بررسی جوامع دارای شکاف فعال، حتی در شناخت جوامع با شکاف‌های خفته، باید اصل نهضت و نهاد را در نظر بگیریم. آنان در دوره‌ی گذار هستند، نه استقرار، پس، آسیبی که بیان فرمودی، می‌تواند از متغیرهای مستقل، ریشه و شاخه بگیرد. که به‌یقین محتاج پژوهش‌هاست.

 

پاسخ:

سلام. به اصل نقد شما به دستگاه دیپلماسی و نیز به خود دیپلماسی کشور ورود نمی‌کنم، اما در باره‌ی این رویداد نظری دارم که بیان می‌کنم:

اگر سازمان‌یافته، یا دست کم سازماندهی‌شده نیست، این ابهام مطرح است چرا دولت هند دست  گروه افراطی هندو به نام «RSS» را باز گذاشته برای کشتار و تخریب و تلاش برای سلب تابعیت مسلمانان. اگر جهان یادش رفته، همسایگان هندوستان که در حافظه دارند زمانی هند سرزمین مسلمانان و حکومت مسلمین بوده.

 

به‌هرحال دموکراسی هندی که بومی و نشان مدارا بر تاج دارد و ریشه در جنبش عدم خشونت گاندی دارد، باید مانع ازین رفتار این گروه مشکوک هندو باشد. هرگونه رفتار که میان هندو و سیک‌ها و مسلمانان تیرگی ایجاد کند، عملی خلاف انسانیت است.

 

پاسخ:
این دستکش هم که این‌روزها پول‌خوارها جاسازی کردند! هدیه‌ی مشق روز شما. تبینه!؟ خدا نکنه! مدرسه‌ی فکرت، شیش و شلپت و فلِک و کاتِک نیست، هرچه است، نگرش و نگارش و نگاه اعضاست.
 
پاسخ:
 
یک چیز از دید شما درین متن که گذاشتی، پنهان - و به قول شما اساتید: مغفول- مانده. و آن این‌که این شهر نه فقط همه‌ی ایران است، همه‌ی جهان است. چون از هر ایرانی‌ها در هر استانی، دست‌کم یک تا چند خانواده به این شهر هجرت کرده و از  سراسر جهان هم شهروندانی به این شهر آمده‌اند. بنابرین مدیریت این کلان‌شهر حتی در شرایط عادی نیز مدیریت ویژه و تساهل خاص می‌طلبد.
 
اگر روزی فرا رسد که شما با فراغت و فرصت به این شهر بیایی و دیداری با هم داشته باشیم، شما را خواهم برد جایی که وقتی کمتر از چند ساعت بگردیم، انگار تمام جهان را یکجا دیده‌ای. در واقع، این شهر، «شهر جهان» است که انسان در آن احساس جهانی می‌کند. نگفتم «شهر خدا» تا هم از آگوستین گرته برنگرفته باشم و هم بی‌جهت صفت نبخشیده باشم.
 
البته من یک روزی که این فضای خاص کشور به لطف خدا و کردارهای مبتنی بر بهداشت شهروندان ایران، به‌سلامتی طی شود، به هجمه‌های پلید به این شهر که خودت هم شاهدی چه زشت است و دور از چارچوب انسانیت، نوشته‌ای خواهم نوشت. خندیدم از طنزتان؛ آن‌هم پس از خمیرآشی در زیر تابش آفتاب در حیاط به حالت مشّاء خوردم.
 
پاسخ:
 
حالا با این فرار به جلوی شما آن شعار تاکتیکی «یک گام به پس و یک گام به جلو»ی لنین را فهمیدم! آن هم چه به ژرف. بی‌جهت نیست به جای تنظیم به نردبان «طنزیم» می‌پّری! راستی! من در لغت ضعیفم، می‌شه زبِل را برام معنی کنی!
 

پیربڪران و جُفیر

به نام خدا. سلام

اول: پیربڪران: سالی، مجبور شدم در پیربڪران باشم؛ مدتی. شب‌هایی ڪه، همه‌شبش خاطره بود و یڪ شبِ آن شبی پرخاطره‌تر. آن شب‌ها ڪه تمامش خاطره بود، به این علت بود ڪه تا پهِن الاغ را دود نمی‌ڪردند، هرگز نمی‌شد به رختخواب پناه ببری؛ دود آڪنده، برڪَنده از سوختنِ پهِن الاغ، هرگونه پشه و خونخواران موذیِ شب‌هنگام را فراری می‌داد. اگر آن دود نبود، حتی طهارت در مُستراح‌هایش لاممڪن بود. تا می‌خواستی دفع (=قضای حاجت) ڪنی، پوستِ بدنت ڪه پیدا می‌شد، خونخواران، وِزوِزڪُنان امان از تو می‌ربودند. یعنی پهِن خر اگر نبود، زیست و زیستن هم نبود. اگر بود، آسان نبود.

 

اما ببین برخی از مردمِ همین ایران‌مان را، ڪه با این حیوان باری و ڪاری و سواری چه بدرفتارهای خشنی می‌ڪنند. حتی در تمام زندگی روزمرّه‌ی‌شان این به اون می‌گوید: «ای خر»، اون به این می‌گوید: «ای الاغ». اما برای یڪ خواب راحت در جاهای حسّاس، حتی به پهِنِ الاغ محتاج است؛ چه رسد به نیروی ڪارش.

 

من چندسال قبل نیز با نوشتن متنی، از خدمات طاقت‌فرسای این حیوان در جبهه‌ی ڪردستان، بیشتر از نفربر و تانڪ، پرده برداشتم، ڪه بگذرم.

 

اما خاطره‌ی خواب آن شبم در پیربڪران حقیقتاً هنوز در ذهنم رژه می‌رود. با آن‌ڪه پشه‌بند، بلند ڪرده بودند، اما زیر آن هم حتی نیم‌ساعتی، حتی لَختی نخوابیدم. زیرش چُمباتمِه (=به گویش مازندرانی چندلوڪ) زدم و تا سحرگاهان با دو دست، تمام بدنم از «ناخن پا تا فرق سر» را می‌خاراندم (=می‌رڪیدم، به حالت چنگی‌زدن) بگذرم. اما این را بگویم ڪه نعمت وقتی موقتاً مفقود شود، تازه درڪ می‌شود، اگر انڪار گردد فقدان آن ممڪن است دایمی گردد.

 

دوم: جُفیر. حالا چند سال به عقب‌تر از پیربڪران می‌روم. از ملزومات انفرادی ڪوله‌پشتی جنگی‌مان دو چیز بیش از همه در دسترس بود: یڪی پُماد ضدعفونی و دیگری سُرنگ اتوماتیڪ. اولی را دَمِ غروب هر روز طی بیش از چهار ماه بر دستان و پیشانی می‌مالیدیم  و پوست را آغشته می‌کردیم تا در سنگر مورد گزند قرار نگیریم. نمی‌زدیم، باید تابوت‌مان را مهیا می‌ڪردند و افقی به خانه می‌آمدیم. اما آن دیگر را باید در جیب بالای زانوی شلوار رزم‌مان می‌گذاشتیم ڪه اگر مورد حمله‌ی شیمیایی و میڪروبی واقع شدیم، با ڪوبیدنِ فوری آن بر قسمت پُرگوشت رانِ خود، از خطر رهایی می‌یافتیم. یا دست‌ڪم مخاطرات بیماری را ڪم می‌ڪردیم.

 

در جُفیر خوزستان ڪنار ڪوشڪ و هویزه و طلائیه در گردان مسلم‌بن عقیل به فرماندهی «شهید ذبیح‌الله عالی جویباری» خاطراتم فراوان است؛ فراوان. شهید عالی انسان والِه و عارفی بود؛ همان انسان وارسته‌ای ڪه به ڪارگزینی محل ڪارش نوشت چون چهار هڪتار زمین آبی و خشڪه دارد، دارایی و درآمد زیادی دارد و درخواست ڪرد دو هزار تومان از حقوقش را ڪسر ڪنند. (در دو عڪس در پست زیر موقعیت جُفیر و متن نوشته‌ی شهید عالی را منعڪس می‌ڪنم.)

 

اشاره: جبهه جدا از معنویات و غیوری‌ها، دست‌ڪم دو چیز به رزمندگان یادگاری داد: شڪیبایی در زندگیِ دور از خانه، قدردان نعمتِ صلح و آرامش و بهداشت و به‌زیستن بودن. بگذرمُ و به «د. د. ت» ورود نڪنم.

۱۹ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


وفات:

وفات بانوی دردمند و دانشمند حضرت زینب کبرا -سلام الله علیها- است. با احترام و اقتداء به آن پیام‌آور انسانیت و عرفان، که پس از واقعه‌ی غمبار کربلا، و رسانیدن آوای عاشورا به جان انسان‌ها، یک‌سال بیشتر طاقت فراق نداشت و در عشق و غم مصائب  حضرت سیدالشهداء (ع) وفات کردند. جمله‌ای از خطابه‌ی ایشان را خطاب به مردم خطاکار کوفه پس از عاشورا تقدیم می‌کنم:

«شما سوگندهای خود را در میان خویش،
وسیله‌ی فریب و تقلب ساخته اید...
آیا در میان شما،
جز وقاحت و رسوایی،
سینه‌های آکنده از کینه،
دو رویی و تملق،
همچون زبان‌پردازی کنیزکان،
و ذلت و حقارت در برابر دشمنان،
چیز دیگری نیز یافت می‌شود؟
یا همچون سبزه‌هایی هستید،
که ریشه در فضولات حیوانی داشته،
یا همچون جنازه‌ی دفن‌شده‌ای،
که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند؟»

 

پاسخ:

سلام. متن شما را خواندم. نکات ارزنده‌ای داشت. برایم جالب بود. اما یک نکته نیاز است بگویم. من نظرم این است که: شیعه را نباید به «گروهی به نام شیعه» تقلیل داد. شیعه یک جریان اعتقادی و مکتب فکری‌ست. محدودکردن، بلی کار نادرستی‌ست، ولی شیعیان گمان ندارم، امام علی (ع) را در انحصار و محدوده‌‌ی خود درآورده باشند. شیعه، خود افتخار دارد که پیرو علی‌ست، افتخار می‌کند هر کس با علی (ع) و دوستدار علی‌ست، چون امام علی (ع)، انسان کاملی برای همگی‌ست.

 

بحث ۱۴۳ :  این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:

اگر شما بودید به برادرتان «عقیل» پول را می‌دادید؟ اگر نه، چرا؟ اگر آری، چگونه؟

 

پاسخم به بحث ۱۴۳

۱. اول روشن کنم، رفتاری که حضرت امیرالمؤمنین امام علی (ع) از خود بروز دادند، هم برآمده از روح مستغنی آن انسان کامل است، هم آموزه‌ای برای دست‌اندرکاران سیاست و نیز تعلیم به مؤمنان برای دوری از رفتار سوء حاکمان پیشین و پسین.

۲. اگر من بودم دو فرض دارم:

الف. اگر در همان عصر بودم، احتمال می‌دهم دچار ضعف می‌شدم و از بیت‌المال می‌دادم. هرچند در اصالت کار علوی ذره‌ای تردید ندارم. ولی سطح دانش و سوگیری سیاسی در آن دوره، چندان زیاد و راحت نبود. ازین‌رو ممکن بود، در چاله و چاه ویل می‌افتادم.

ب. اگر درین عصر باشد، با توجه شناخت و بینشی که هم اکنون مقداری از آن برخوردارم، در مقام اخلاقی و امانت‌داری هرگز نمی‌دادم، اما در مقام ترحّم ممکن بود از توان مالی شخصی خود به او قرض می‌دادم و یا بخشش می‌کردم. زیرا تصرف در اموال عمومی از انتقاداتی‌ست که سال‌ها از صاحبان قدرت می‌کنیم. پس، نمی‌توان به کاری که از آن به عنوان یک قبح یاد می‌کنیم، خود در خفا مرتکبش شویم.

از پاسخ‌دهندگان به مبحث و گفت‌وگوی ۱۴۳ متشکرم و از جواب همگی بهره بردم.

 

بِأَعْیُنِنَا: زیرِ نظرِ مایی

به نام خدا. سلام. این عبارت -ڪه یڪ تڪ‌جمله‌ی ڪوتاست- از آیه‌ی ۴۸ سوره‌ی طور است. آن‌هم خطاب به رسول‌الله (ص). ابتدا ببینیم تفسیر علامه طباطبایی درین باره چیست؟

 

به المیزان ڪه مراجعه ڪردم این‌گونه دریافتم ڪه ایشان معتقدند خـداى تـعالى، رسول خدا -صلّى‌اللّه علیه و آله و سلّم- را مأمو ڪرده، مردم را بـه سـوى حـق دعـوت ڪند، دعوتى ڪه مستلزم تحمل اذیت‌ها و آزارها در راه خداست. پس مراد این است ڪه:

«تو زیر نظر ما هستى، ما تو را مى بینیم به‌طورى هیچ چـیـزى از حـالت بـر مـا پـوشـیـده نـیـسـت و مـا از تـو غـافـل نـیـسـتـیـم.»

 

بعضى از مفسّرین هم گفته‌اند: مراد این است ڪه تو در حفظ و حراست مایى؛ ولى علامه، معناى قبلى را با سیاق (=روش سخن) آیه مناسب‌تر می‌داند.

 

نڪته: وقتی خاتم نبوت، رسم رسالت، اُسوه‌ی اُمت، حضرت ختمی‌مرتبت (ص) زیر نظر اوست، پس تڪلیف سایرین روشن است. به قول امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- «عالَم، محضر خداست.»

 

اشاره: پس؛  همه‌ی ما در حضور خداییم؛ زیر نظرِ او. مراقب خویش باشیم. چه می‌ڪنیم؟ چه می‌گوییم؟ چه می‌شنویم؟ چه می‌پراڪنیم؟ چه داریم؟ و چه توشه‌ای می‌بریم؟ سبڪبالانیم، یا ... ؟

۲۰ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

فرمودی فروش املاک فلسطینی‌ها به اسرائیلی‌ها بر اساس معامله... تا جایی که مطالعات من نشان می‌دهد، صهیونیست‌ها، زمین‌های فلسطینیان را با زور و بلدوزر غصب کردند و زیان به بومیان رساندند و آنان را از سرزمین‌شان آواره کردند. آن مقدار خریدها هم، با حربه‌ی انگلیسی‌ها بود... که واردش نمی‌شوم.

 

رویِ مردم دوبار باید دید!
 
به نام خدا. سلام
 
مرا ز روز قیامت غمی ڪه هست این است
ڪه رویِ مردمِ عالَم دوبار باید دید
 
توضیح: چون ممڪن است حق‌النّاس به گردن ڪسی باشد. پس چه بهتر پندار، گفتار، ڪردار، هر سه را نیڪ ڪنیم. ڪه می‌ڪنیم. درود بر نیڪان و «وصل نیڪان»
 
نڪته را با شعر بگویم:
 
آنچه خواهی ڪه ندرَویش، مَڪار
آنچه خواهی ڪه نَشنَویش، مَگوی
 
 
توضیح: چون روز حساب‌وڪتاب در ڪار است و جواب پس‌دادن.
 
اشاره هم بڪنم: بازتاب اعمال ڪَریه و نیڪ به ڪننده‌ی آن بازمی‌گردد. درود بر نیڪی و نیڪویی و نیڪ‌نیازی و نیڪان و نیاڪان.
 
۲۱ اسفند ۱۳۹۸
مدرسه‌ی فڪرت
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
پاسخ:
 
سلام. میانبحث میان تو و .... را خواندم. آموزندگی داشت. درین نقل در تصویر، با مفهوم «ایمان» موافق با شما هستم. چون ایمان، اصالتش بر باور و‌ گرایش کامل به آورده‌های خداست؛ چون جاهایی عقل آدمی دچار عجز است و بشر مؤمن‌شده اندک‌اندک علاوه بر ایمان، اعتقادات خود را با کسب دانش و تأملات عقلانی تقویت می‌کند: مثل عینی آن ابوذر غفاری و سلمان پاک است.
 
اضافه کنم دکتر آرش نراقی و دکتر ابراهیم سلطانی از نویسندگان ثابت مجله‌ی کیان بودند. از نزدیکان حلقه‌ی دکتر سروش، که اخیرا نراقی سروش را به فرقه‌سازی و شیطان‌زدگی متهم کرد و ازو گویا برید. عکس هر دو را در زیر می‌گذارم‌ در ضمن سایت «صدانت»، به‌نوعی ادامه‌ی مجله‌ی «کیان» است که معمولاً به آن نگاه می‌اندازم.
 
اما آنجا که ... به شما در دقت در نقل نوید داد، امری بایسته بود. چون تک‌جمله‌ها، کار کتاب را نمی‌کند. در زیر برایت مثال می‌زنم و می‌پرسم این عبارت من چه تفسیری دارد: فرض کن کسی از من در باره‌ی خصیصه‌ی تو می‌پرسد. به او می‌گویم: پیشوند «سید» علاوه بر سیادت در نسَبِ سید، یک صفت مُشبّهه هم در اوست.
 
پاسخ:
 
جناب آقای... تمام این متن شما از سین تا نون، همه خواندن داشت... شاعر زبانِ ملت است. و از آنچه می‌بیند، می‌گوید. یا مثل منوچهری دامغانی آنچه می‌بیند را وصف می‌نماید. سلام یادم رفت: سلام
 
پاسخ:
 
سلام جناب ...
 
حقیقتاً من از سی‌و‌‌چند سال پیش در وصیتی که نوشته بودم، از بازماندگانم خواسته‌‌بودم برای دفن و کفن و ترحیم من هیچ مجلس و اجتماعاتی و حتی کم‌ترین رفت‌وآمدی نگیرند و پول این‌گونه مراسمم را صرفِ... .
 
بقیه بماند.
 
منظور این است خوانندگان شریف، از نظر من، آداب پسِ از مرگ را -که اندک‌اندک می‌رفت برای خانواده‌ها یک هزینه‌ی سرسام‌آور بدَل، و زلزله‌ای ویرانگر گردد و حتی خرافه‌ها در کنارش رشد یافته بود- باید به همان سیاق شرعی بسنده شود و هزینه‌های گزاف لغو گردد.
 
خدا درگذشته‌ی جوان شما را مشمول رحماتش می‌کند. شکیبایی برای شما و غفران برای مرحوم قدرت آرزومندم.

 

پاسخ:

سلام
فرمودید: «من در باره کارکردها و جایگاه ساختاری و شکلی معاونت سوال کردم؟»

شما فکر می‌کنید پاسخ چنین سؤالی درین اینجا قابلیت کاویدن دارد؟ یا اگر کسی از اعضای مدرسه بر فرض هم جواب‌های بتواند بنویسد، آیا قابل استناد است؟ در این جمع من گمان ندارم، کسی به این سه خواسته در سؤال شما دسترسی داشته باشد، چون سه مفهوم کارکرد، جایگاه، شکل از اموری است که باید از همان نهاد کندوکاو کرد.

 

شُترِ آب ڪِش

به نام خدا. سلام

سال ۳۵ هجرى بود. آن زمان ڪه عثمان بن عفّان -خلیفه‌ی سوم اهل سنت- توسط مردم محاصره شد. او ابن‌عباس را فرستاد که به امام على (ع) پیغام دهد در مدینه نباشد و به ینبُع (باغات حومه‌ی مدینه) برود، تا مردم به نام او شعار ندهند، امام چنین ڪردند. سپس عثمان احتیاج شدید به یارى پیدا ڪرد، پیام فرستاد و امام به مدینه برگشت. باز دوباره ابن‌عباس را روانه ڪرد که على (ع) از مدینه خارج شود، امام علی -علیه‌السّلام- درین لحظه در نکوهشِ رفتار نارواى عثمان، فرمودند:

 

«اى پسر عبّاس! عثمان خواسته‌اى جز این ندارد که مرا به مانند شترِ آبکش با دَلو قرار دهد، بیایم و بروم، [=سرگردان‌شدن] پیش از این فرستاد که از مدینه بیرون روَم، دوباره فرستاد که بازگردم، الان هم فرستاده که خارج شوم. به خدا قسم به اندازه‌اى از او دفاع کردم که ترسیدم آلوده به گناه شده باشم.»

نگاهی بود چشم‌اندازانه به آخرین خطبه‌ی نهج‌البلاغه.

 

نڪته‌ بگویم: به نظر من، یڪ برداشت ازین پیام سیاسی ضرب‌المثَلانه‌ی امام علی (ع) این است ڪه هرگاه قدرتِ حاڪم دچار تزلزل است، سیاست جذب و نیاز درپیش می‌گیرد، اما وقتی خطر دور شد، نه فقط نیازی به جذب و حضور افراد مؤثر و بانفوذ نمی‌بیند، بلڪه به تارومار و دفع و تبعید آنان می‌پردازد. یڪ نمونه‌ی خشنِ آن، تبعید حضرت ابوذر غفاری، صحابه‌ی انقلابی و آرمانی آیین محمدی (ص) به صحرای ربذه‌ی تفتیده‌ی سوزنده.

 

پیوست مرحوم علی دشتی مترجم نهج‌البلاغه: «جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ (مرا چون شتر آبکش قرار داد) ضرب‌المثل است. دَلو بزرگ چاه آب را با طنابى بر شتر مى‏‌بستند، وقتى از چاه دور مى‌‏شد دلو بالا کشیده‌شده زمین آبیارى مى‏‌شد و چون به عقب برمى‏‌گشت و به چاه نزدیک مى‏‌شد دَلو آب به تهِ چاه مى‏‌رسید.

۲۲ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

بحث ۱۴۴ :  این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:

سراسر سال ۱۳۹۸ بر شما چگونه گذشت؟ البته سالی که بر ایران و جهان گذشت نیز، می‌تواند درین گفت‌وگو جای داشته باشد.

 

پاسخم به بحث ۱۴۴

۱. بدترین رویکرد در سال ۹۸ این بود که جهان به جای پرداختن به علم و بهداشت مردم و سالم‌تر نگه‌داشتن زمین و زمینیان، با سرسام‌آورترین بودجه‌ها، بازهم به سراغ تولید انواع جنگ‌افزارهای کشتارجمعی و به قول ترامپ -رئیس‌جمهور جنایتکار جنگی- «سلاح‌های شیک» رفت. دستان آمریکا و چند کشور قدرتمندتر اروپا و روس و چین درین رویکرد و دگرگونی‌های هولناک و ویرانگر، آلوده‌تر است.

 

از نظر من جهان باید به سمت و سوی بهزیستی، بهداری، بهیاری، بهداشت، و در یک کلمه بهینه‌کردن همه‌ی امور بشری و معنوی و اخلاقی رو کند، که نمی‌دانم آیا روزی چنین می‌کند یا نه. جهان را همچنان دور از مدار می‌دانم، جهان دیرزمانی‌ست بیرون از مدار، می‌گردد!

این بخش پاسخ...
ادامه دارد...

 

اما بر من:

یکم. در سال ۹۸، برای پسر سومم ایام نوروز خواستگاری انجام دادیم، و آخر تابستان هم در حرم رضوی مراسم ساده‌ی عقد ازدواج‌شان را ترتیب دادیم. این رویداد چون دلشادی فرزندم را فراهم آورد، به درگاه خدای متعال خشنود و شاکرم.

 

دوم. سه بار به زیارت امام رضا -علیه‌السلام- به مشهد مقدس شتافتم، زیرا بر استدامت این رفتارم باورهای ماورایی و اشتیاق معنوی دارم و یقین دارم آثار و برکات آن بر روح و روان انسانِ باورمند کاراست. یک بار ازین سه زیارت، با دوستانم بودم در زیارت رضوی. برای چنین توفیقی خدای متعال را شاکرم.

 

ادامه...

پاسخم به بحث ۱۴۴

در ابعاد ایران:

قسمت دوم:

۲. می‌توانم رفتار انتخاباتی شورای نگهبان در سال ۹۸ را از دیگر مواردی نام ببرم که بر آن انتقاد دارم. این شورا وقتی نقد می‌شود، می‌گویند ما عادل هستیم. اما جواب این است:

یکم: عادل‌بودن با عصمت و مصونیت فرق دارد.

 

دوم: شورا فقط ۶ فقیه نیست، شش حقوقدان هم دارد، آنان هم عادل هستند؟ مگر در کار سیاست صفت عادل‌بودن، مانع از نقد و بروز خطاست؟

 

سوم: کار شورای نگهبان را فقط ۱۲ نفر نمی‌کنند، آنها چندسالی‌ست که بیش از ۳۰۰ نفر را در سراسر کشور بر نهاد خود افزودند و سازماندهی کردند. یعنی شورای نگهبان در مقام رفتار انتخاباتی، ۳۰۰ هزار نفرند، مگر اینان همه عادل‌اند؟ و بری و مصون از خطا؟!

 

به نظرم شورای نگهبان اشتباهات فاحشی را تکرار می‌کند، که ضربه و آسیب به آرمان انقلاب می‌زند. حتی دوره‌ی امام هم این‌گونه بودند. چند تشر جدی از امام گرفتند، علاوه بر حمایت.

 

۳. مورد سوم سال ۱۳۹۸ این بود وقتی آمریکا سپاه پاسداران را در لیست سازمان‌های تروریستی قرار داد، موج حمایت از سپاه در میان ملت برخاست و در مجلس، تمام نمایندگان به‌طور سمبلیک لباس سپاه بر تن کرده بودند. کاری به رفتار و عملکرد مجلس ندارم، سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم! اما آن روز، رفتار ملی و دینی و انقلابی از خود بروز دادند. شاید ادامه دادم...

 

پاسخ:

خندیدم، این یک.

تِه تا بتوندی شِل‌بنِ بکِن. کود هِم هادِه. کاله هم نیَر. این دو.

دیگه چی بود؟ بله، درود بر پیشگامان جهاد سلامت که اگر خدای ناکرده بر آنان اتفاقی بیفتد رهبری تأیید شرعی فرمودند «شهید خدمت» هستند. واقعاً هم «شهید»اند، زیرا هم پیش ملت تا ابد زنده‌اند و هم نزد حضرت پروردگار. خدای مهربان چه حکیم بود چنین کشته‌شدگان در راه خدا و خیر را شهید لقب دادند. این هم ازین.

 

پاسخ:

سلام جناب..
۱. پاسخ را با بیان مولا علی -علیه‌السلام- آمیخته کردی، گوهربار شد. خودم شخصاً از مستندات بیان به کلام معصومین و قرآن لذت می‌برم، چون بحث را پخته‌تر می‌کند.

۲. از شاکربودن جواب‌دهندگان در پیشگاه خدا، درس ادب و اخلاق گرفتم. تحسین‌آمیز است این خشوع و خضوع نزد آفریدگار.

۳. اشارات کشوری شما را نیز مرور کردم. از شرکت آن دوست در بحث ۱۴۴ مشعوف.

 

یادآوری کنم، زیارت از بعید در مفاتیح، خود یک فرهنگ‌سازی اخلاقی زیبایی بود؛ اینک، همان زیارت از دور را می‌توانی برای والدین کِرام خود، خویشاوندانت، مشاهد مشرّفه و اماکن مقدسه داشته باشید آقای ... دارابیِ عاشقِ زادبومِ داراب‌کلای میاندورود.

 

عکس بالا:

امروز در خبرخوانی‌های روزانه‌ام خواندم که تنها زرافه‌ی سفید جهان که مانند آن در هیچ کجای زمین وجود نداشت به همراه بچه‌اش در مناطق جنگلی شرق کنیا توسط شکارچیان کشته شدند.

 

دو نکته‌ی لازم:
 
۱. در خورجین مدرسه‌ی فکرت، هیچ پرسش دیگری برای نوبت وجود ندارد. چنانچه عضوی تمایل به پرسش دارد، برای نوبت‌گیری پرسشش را به خورجین مدرسه ارسال کند تا صورت لازم، در پیشخوان سنجاق شود.
 
۲. سال ۹۹ به ما نزدیک می‌شود، پیشاپیش برای بار هفتم اعلان می‌کنم برای تمرین دموکراسی و چرخشی بودن مدیریت مدرسه‌ی فکرت، همین حالا به فکر انتخاب مدیر جدید برای اداره‌ی مدرسه باشید. از آغاز سال ۹۹، مدیریت، به مدیر جدید منتقل شود. این شیوه‌ای پسندیده است. امید است به این مسأله‌ی مهم چرخشی‌بودن مدیریت و دائمی‌نبودن مدیریت در مدرسه توجه شود. تشکر وافر.
 

سندان و زندان

به نام خدا. سلام. سال‌ها پیش یعنی سال ۱۳۷۲ از مرحوم دڪتر محمدجواد صاحبی ڪتابی خوانده بودم به نام «مَقتل‌الشمس» ڪه از نظر من تحقیق و تحلیلی خواندنی و روان از نهضت حسینی -علیه‌السلام- است؛ از انتشارات هجرت قم. اشاره‌ام درین اینجا به آن ماجرایی‌ست ڪه حاڪم جدید ڪوفه بدان توسّل جسته بود؛ ابن زیاد.

 

برداشت من از آن بخش ڪتاب، این است ڪه او با پوشش روبند به صورتش و غالفلگیرڪردنِ مردم، وارد شهر ڪوفه شد تا دست‌ڪم دو ڪار ڪرده باشد:

 

یڪی این ڪه شناسایی نشود و مورد حمله‌ی مردم منتظر و چشم‌انتظار امام حسین (ع) قرار نگیرد. دومی این ڪه همزمان با حفظ جان خود، میزان علایق، محبت، روراستی و اطاعت‌پذیری مردم نسبت به امام حسین (ع) را بسنجد ڪه با فرستادنِ نامه‌ها و امضای فراوان پای آن‌ها از امام (ع) برای آمدن به ڪوفه دعوت به عمل آورده‌بودند.

 

ابن زیاد ارزیابی شوُمی در آن روز ڪرد، زیرا با این مشاهده‌ی میدانی گویا همان شب به سمت نیرنگ رفت و دستور داد آهنگرها و چلنگرها و شمشیرسازها تا صبح فقط بر سندان بڪوبند. چرا؟ چون‌ڪه سر و صدای خوفناڪِ چڪش بر سندان، از مردم یڪ خیال‌واره می‌سازد ڪه در ذهن خود مرور ڪنند ڪه واقعاً ابن زیاد قصد جنگ و ڪشتار دارد. این عملیات روانیِ ابن زیاد بر فڪر و خیال ڪوفی‌ها ڪارگر افتاد و ترس و هراس و رُعب بر آنان سایه افڪند و ڪوچه‌ها و باریڪه‌ها از مردم خالیِ خالی و خلوتُ خلوت شد! و خواب غفلت و خالی‌ڪردن پشت معصوم (ع) آنان را فراگرفت.

 

نڪته: آری؛ سیاستِ سندان، زندان در پی دارد اگر ڪوفی‌یی نخواهد بپذیرد! سندان و زندان در آن روز به هم ڪمڪ ڪرده بودند ڪه ڪوفی‌ها ڪنار بڪشند؛ و ڪشیدند. و ڪوفه به ڪربلا ڪمڪ نڪرد!

 

اشاره: ڪربلا در آن عاشورا، در ۸۷ ڪیلومتری ڪوفه بود، ڪه امام حسین (ع) برای پرهیزدادنِ دشمن از نبرد و جنگ، راه‌شان را به آن سمت ڪج ڪرده بودند تا خون ڪسانی از ڪوفیان نریزد، اما دشمن خونی‌تر از آن بود ڪه به پیام انسانی و آسمانی امام حسین -علیه‌السلام- گوش ڪند و به خاندان طهارت و عصمت احترامی روا بدارد.

 

نڪته بر نڪته: گاه دشمن با جهالت و خشونت، مردم را وادار می‌ڪند ڪه عاشورا شڪل بگیرد؛ همان عزت و آزادگی ڪه سرور شهیدان آفرید و رزمندگان دفاع مقدس نیز آن راه را پویید و درخشید.

 

توضیح: این متن را به مناسبت روز گرامی‌داشت شهیدان نوشتم. جاویدانند شهیدان. نیز سلام و ارادت پایدار به شهیدان داراب‌ڪلا. و تقدیم درود به خاندان شهیدان ایران.

۲۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:
با سلام و احترام

مطلع شعر در مصرع نخست خیلی اخلاقی‌ست و در مصرع دوم به‌زیبایی از مَغیبات. اولی عالَم شهود، دومی از عالَم غیب. دست مریزاد.

 

اما از وصف «تلاش آهویی» نیز لذت بردم. یاد هم ضامن آهو امام رئوف (ع) افتادم و هم صحنه‌هایی که آهو با جَست چابک از چنگال شیر غُرّان می‌گریزد و می‌پرد و باز نیز می‌چرد و زندگی دارد و از تلاش ناخسته است. سلامت باشید با بیان این شعر و آن «لا حَول» در پیشگاه محوّل‌الحال.

 

شتر در سوراخِ سوزن!

به نام خدا. سلام. دست‌ڪم سه چیزِ انڪاریون و مُڪذّبین (=قائلین به انڪار وحی و خبر پیامبران الهی و ردّ دین و دیانت) به آسمان صعود نمی‌ڪند و آسمان هم، به روی آنان فتح (=گشوده) نمی‌شود و آن سه چیز این است:

دعاها،
عمل‌ها،
روح‌‌های‌شان.

زیرا از نظر قرآن درهای آسمان برای آنان باز نمی‌گردد و وارد بهشت نیز نمی‌شوند. و برای این‌ڪه این مسأله‌ی مهم، روشن‌تر شود این ڪنایه هم آمده: «حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ» یعنی «مگر آنڪه، شتر در سوراخ سوزن درآید!!» ڪه مَحال است.

 

علامه طباطبایی ضمن تأڪید بر این ڪه «بهشت، در آسمان است» درین باره برین نظرند ڪه ورود منڪرین و‌ مڪذبین «به بهشت، تعلیق بر محال شده، و این تعلیق بر محال ڪنایه است از اینڪه چنین چیزى محقّق نخواهد شد، و باید براى همیشه از آن مأیوس باشند، همچنانڪه گفته مى‌شود (من این ڪار را نمى‌ڪنم مگر بعد از آنڪه ڪلاغ، سفید شود. و یا موش، تخم بگذارد.) در آیه مورد بحث، این معنا را به ڪنایه فهمانده.»

 

متن آیه‌ی شریفه‌ی ۴۰ سوره‌ی اعراف را پیوست می‌ڪنم؛ هم برای تبرُّڪ در رؤیت و قرائت و هم جهت استناد و سخن سدید و مستند:

 

إِنَّ الَّذِینَ ڪَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَڪْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَڪَذَلِڪَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ.

 

ترجمه‌ی آیه از شیخ‌حسین انصاریان: «قطعاً ڪسانی ڪه آیات ما را تڪذیب ڪردند، و از پذیرفتن آنها تڪبّر ورزیدند، درهای آسمان [برای نزول رحمت] بر آنان گشوده نخواهد شد، و در بهشت هم وارد نمی‌شوند مگر آنڪه شتر در سوراخ سوزن درآید!! [پس هم چنانڪه ورود شتر به سوراخ سوزن محال است، ورود آنان هم به بهشت محال است؛] این‌گونه گنهڪاران را ڪیفر می‌دهیم.»

۲۴ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


ڪمی درباره‌ی حڪیم ابوالقاسم فردوسی

به نام خدا. فردوسی در «سرآغاز» شاهنامه با ۱۵ بیت، از خدا و خرد می‌گوید و در در پیِ آن در بخش «ستایش» با ۱۹ بیت خرَد را شرح می‌ڪند و سپس با سرودنِ شعرهایی درباره‌ی آفرینش عالَم، آفرینش مردم، آفرینش آفتاب، آفرینش ماه، و سپری‌ڪردن شش بخش شاهنامه، به بخش هفتم می‌رسد ڪه «اندر ستایش پیغمبر» (ص) است و با زیرڪی و ذڪاوت تمام، در آن عصرِ سختگیرانه بر شیعیان، با گذری گُذرا از ذڪر نام سه خلیفه‌ی یڪم تا سوم، به وصف خاص و اتحاد نفسانی امام علی (ع) با محمد رسول (ص) می‌پردازد و خود را نیز پیرو اهلبیت (ع) و ستاینده‌ی حضرت وصی یعنی علی (ع)  می‌خوانَد. با این بیت و صراحت:

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاڪ و پای وصی

آنگاه با پایان این بخش، وارد ڪارزار شاهنامه می‌شود ڪه بگذرم.

 

از بخش «سرآغاز» سه بیت، از بخش «ستایش» سه بیت و از بخش «اندر ستایش پیغمبر» (ص) نیز سه بیت را برگزیدم و می‌آورم و سه نڪته می‌گویم و یاد آن حڪیم را در سالروز آفرینش سُرایش شاهنامه پاس می‌دارم و بر روح او درود می‌فرستم ڪه نگذاشت درخشندگی نام و مرام ایران را تاریڪ و خاموش و فُوت (=پُف) ڪنند.

 

۱. از بخش سرآغاز:

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
ڪزین سه رسد نیڪ و بد بی‌گمان

تویی ڪردهٔ ڪردگار جهان
ببینی همی آشڪار و نهان

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی انسان ڪه ڪرده‌ی حضرت ڪردگار است، اول باید آفریدگارِ خرد را بشناسد. و خردِ او -ڪه آفریده‌ی خداست- نگهبان جان اوست؛ نیز محافظ چشم و گوش و زبانش. یعنی خرد در ستاد فرماندهی انسان، ایستاده و نمی‌گذارد از سه ناحیه‌ی دیدن، شنیدن، و گفتن به او بدی برسد، و در واقع خرد، تمام صادرات و واردات این سه حس را متوازن و حق‌مدار نگه می‌دارد. تنظیم پندار، گفتار، ڪردار به نیڪ‌شدن و نیڪ‌نیازی.

 

۲. از بخش ستایس:

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند ڪه بیند همی

پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش ڪردن نگاه
توانا بود هر ڪه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی خردِ خردمند چنان درست و استوار راه را از چاه، درست را از نادرست تمیز می‌دهد و گزینش می‌ڪند ڪه انگار خرد، حقانیت و درستی آن را مانند چشم می‌بیند.

 

۳. از بخش ستودن پیامبر (ص) و علی (ع)

ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست

وگر دل نخواهی ڪه باشد نژند
نخواهی ڪه دایم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی اگر نمی‌خواهی دلمُرده و پژمرده شوی، به گفتار نبی مڪرم اسلام (ص) باید راه بجویی و دلت را از تیرگی‌های احتمالی با آب گفتار نبوی شست‌وشو و پاڪیزه ڪنی، تا هم پاڪ بزیی، هم پاڪ بمیری.

۲۵ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

در بالا بالا، حالا دیدم که بر سر «رقص» بحث درگرفت، میان سید علی‌اصغر و اخوی. گریزی هم به سوی دامنه شد. کمی در زیر شرح می‌کنم: لَختی دیگر: اول دو عکس و سپس شرح «رقص»!

سلام

رقص در واقع واژه‌ای برای رساندن مفهوم جنبش و جست‌خیز است. انسان علاوه بر این‌که «حیوان ناطق» است به نظر من مظهر «نیازمندی»ست. آنچنان نیازمند که باید مانند روزنامه‌ها، سازمان نیازمندی‌ها در درون خود تأسیس کند و به آن خود را توزین و تغذیه کند. در روان انسان، جنبش موزون وجود دارد، برای بروز احساس. پس در نهاد همه‌کس، «رقص» به مفهوم جنبش و تکان وجود دارد، اما دست‌مایه کردن آن برای تحریک قوای جنسی دیگران و هرزگی کاری عبث، سست و نافی حکمت خلقت و هدف خالق باری‌تعالی است. به دامنه می‌آید برقصد؟؟؟ دامنه، جست دارد، خیز دارد، اهتزاز و تکانه دارد، چون روان و احساس دارد. اما رقص درون، مانند ذُکر، در ذکر درون چرا.

در آخر: از نقب تو به نقاب، تقدیر!


نه سیستَلی، نه سیرِم، نه حنا

دامنه در نگارش‌هایش نه سیرِم (=نیش) می‌زند، نه سیستَلی‌ست (=خار تیز و دردناک). حنا هم نمی‌بندد که رنگ‌آمیزی کند و تظاهر.

نیز دامنه نوشته‌های هیچ‌کس از اعضای شریف را برای خودش نه سیرِم می‌پندارد، نه سیستَلی، و نه حتی حنا. همه را «فکرت» می‌گیرد برای فکرش.

نقدها و حتی شتاب‌گویی‌ها با آن‌که نادرست هم باشد، به توصیف آموزه‌ی وحیانی قرآن کریم، منفعت است و تقویت فؤاد و قلب.

 

و نیز، درست هم نمی‌داند کسی به حریم شخصی و هویت فردی و شغلی و پیشینه‌ی دامنه ورود کند. این کار، نادرست و ناپسند است از نظر اخلاقی، و خطاست از نظر حقوق شهروندی.

 

باید به «فکرت» پرداخت و هم‌اندیشی آراست و از حاشیه‌ها کاست. اگر کسی از ناحیه‌ی هر عضوی نقد می‌شود، پاسخ به نقد مفید است، نه واردشدن به هویت فرد.

 

سال‌هاست پای منبرها و سر درس‌ها و لای کتاب‌ها آموختیم «ماقال» را توجه کنیم، هر چند «مَن قال» هم در مسائل سرنوشت‌ساز مهم است.

چون در نوشته‌هایی در بالا بالا، به سمت‌و‌سوی دامنه، گفت‌وگفتاری سر گرفت، این پست را نوشت.

با احترام و سلام بر اهالی شریف فکرت

 

پاسخ:

سلام. شما معمولاً نسبت به سایر اعضای مدرسه‌ی فکرت، سماحت می‌کردی و رواداری. چی شد نسبت دادی به عضو؟ روادار بمان. مثل همیشه‌ی خودت به نوشته‌ها بپرداز نه به هویت افراد.

 

پاسخ:

سلام جناب...

گرچه خود هم تصریح کردی، مزاح کردی، مثل شوخی‌هایی که در کتاب طنز جبهه، جمع‌آوری شده. اما من خودم در یکی از اعزام‌هایم به جبهه در دوره‌ی دفاع مقدس، که آن اعزام تا ۱۱ ماه متوالی طول کشید، از یک نهادی که در آن بودم، همه هفته به مقرهای ارتش می‌رفتم و از نزدیک شاهد زحمت‌ها و غیورهای ارتش بودم. و دوستان ارتشی همرزم زیادی هنوز دارم و مرتبطم. بگذرم.

 

پاسخ:

منش تو در تمام روزهای روزگار رفاقت -که از چند سال گذشته است- برای منِ رفیق، شکوفه‌ی گلی‌ست برای بوییدن و رفتاری‌ست برای پاییدن. چون چُنینی، توقع آوردم به توی مهربان و خلیق در خُلق‌وخوی نمی‌آمد، به عضو بگی: مریخی. که کمترین کنایه‌ی مریخی‌بودن پرت‌و‌پلا بودن و «منگ» است. بگذرم.

 


آشنایی‌های گذرا (۲)

ولادیمیر لنین در سال ۱۹۲۲ درباره‌ی استالین چنین گفت: «استالین قدرت زیادی را به اختیار خود درآورده که به دلیلِ خشونت، ناشکیبایی، و دَمدمی مزاجی‌اش، قادر نخواهد بود از آن به نحوِ مسئولانه‌ای استفاده کند.»

 

شرحی کوتاه: ژوزف استالین طلبه‌ی علوم دینی کلسیا در گرجستان بود. بعد راهزن شد. بعد به حزب کمونیست پیوست و سپس جانشین لنین شد و طی سی‌سال میلیونها انسان را یا کشت، یا به سیبری تبعید کرد و یا مخفیانه سر به‌نیست. مثلاً لئون تروتسکی را به مکزیک اخراج کرد و به دستور او با تبر به قتل رسید.

 

نکته: اساساً دَمدمی مزاج‌ها، مُذبذَب‌اند (=متزلزل، هر دم این‌رو،اون‌رو)

۲۵ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

نخود و لوبیا و بُقچه!

به نام خدا. سلام. روزی مرحوم مهندس مهدی بازرگان در نڪوهش انقلابیون گفته بود «مگر انقلاب نخود و لوبیا است ڪه صادر شود!» و نیز گفته بود «مگر انقلاب بُقچه است ڪه صادر ڪنیم»

 

نڪته: نه؛ نه نخود و لوبیاست و نه بُقچه. انقلاب اسلامی ایران به تعبیر میشل فوڪو -ڪه اوایل انقلاب به ایران آمده و تا بهشت زهرای تهران را گشت زده بود- انقلاب ایران «روحِ جهان بی‌روح است»

 

از نظر من، برای همین ارزش‌های انقلاب خودبه‌خود صادر شده و می‌شود. چون فڪر نو، جنبش نو، فریاد نو ڪه دارای گفتمان قوی و منطقی باشد میان ملل منتشر می‌شود و پذیرنده و خواهان دارد.

 

مگر می‌شود تابش انوار آفتاب را جلودار بود و نگذاشت به زمین و محدوده‌ی منظومه‌ی گیتی بتابد؟ خورشید می‌تابد، چه بخواهیم، چه نخواهیم. گفتمان انقلاب نیز خود، مسیر خود را طی می‌ڪند و به صدور می‌رسد؛ هر چند صادرڪردن اگر به زیور هنر و فڪر و قلم و ترویج و تبلیغ و سفیر (=به معنای دیپلماسی عمومی آن) درآید، ڪاراتر است.  به‌ویژه اگر به گسترش عدالت در داخل و «رفع فساد و تبعیض» همت شود.

 

اشاره: البته مرحوم بازرگان تزش این بود به جهان، ڪاری نداشته باشیم، «سازگاری» پیشه ڪنیم؛ ڪه موج طبیعی انقلاب ایشان را واداشت ڪنار برود و نجابتش و تدینش هرگز نگذاشت به محور براندازان خون‌آشام بپیوندد. او تا آخر، منتقد ماند و بر نظریه‌ی ولایت فقیه انتقاد می‌بُرد و در آخرین مقاله‌اش «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا» دست به اصلاح گفته‌ها، گفتارها و ڪردارهای سیاسی‌اش زد و هدف بعثت انبیا را فقط «خدا و آخرت» خواند و بس.

 

تڪمله: روحِ جهان بی‌روح، یعنی انقلاب اسلامی را امانت‌دار باید بود. نباید برای این روح، هر یڪ از ما «عزرائیل» شویم و روحش را قبض ڪنیم و بی‌رحمانه بستانیم و به نعش تبدلیش ڪنیم و آنگاه بر ڪرده‌ی ناگوار خود، سوگواره براندازیم. آن روز مَباد. و نمی‌باد.

۲۶ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

توضیح مدیر در باره‌ی آقای غلامعلی حداد عادل:

بر روی این پاسخ من به سؤال جناب آقای قربانی، یکی از بزرگواران مدرسه‌ی فکرت صبح امروز نقد و تذکری بر من نوشتند که علاوه بر تشکر از تذکر و نقد ایشان بر نوشته‌ی من، متن نقد را عیناً در زیر درج می‌کنم و پاسخی که به تذکرشان دادم را نیز می‌آورم:


متن کامل نقد بر متن من:

«بنام خدای علیم و حکیم. جناب آقا ابراهیم ضمن ابلاغ سلامی مجدد، به عرض می‌رسانم: گاه، توفیق تورق در نوشته های مدرسه فکرت رفیق راهم می گردد؛ نقاط مثبت خوبی را در این گفتمان ها می بینم؛ اگرچه گاه و شذوذا نقاط ضعفی چه در محورهای بحث و چه در محتوا و چه در شیوه بحث دیده می شود ولی نقاط مثبت در آنها ترجیح دارد و امید تقویت آنها را دارم.

 

در خلال ملاحظات امروز صبحم، در پاسخ به پرسشی دیدم، نقم و نقبی به پیشینه تلاشهای سیاسی جناب دکتر حداد عادل داشتی؛ اگرچه خود بنده، ایراداتی حتی در حوزه فرهنگی هم به ایشان داشته و دارم؛ و اگرچه در فراز پایانی نوشته جنابعالی، رعایت انصاف کاملا مشهود است؛ و اگرچه ارتباط علمی او با دکتر نصر غیر قابل انکار می باشد؛ ولی نسبت به تلاشهای مبارزاتی و سیاسی ایشان در دوران قبل از پیروزی انقلاب، رعایت انصاف نشده است؛ زیرا نوشته جنابعالی گویای این است که وی در عرصه مبارزه پیش از پیروزی انقلاب، اصلا حضور نداشته است؛در حالیکه او به جهت اقدامات مبارزاتیش در آن دوران، هم دستگیر شد و به زندان اوین برده شد و هم از دانشگاه شیراز اخراج شده بود و هم....؛ بنابراین، در صورت مصلحت، تصحیح کنید؛ چون نوشته هایت در مخاطبان مدرسه فکرت تاثیر گذار می باشد و لازم است اعاده حیثیت شود. البته قطعا تلاشهای او در حد برخی از چهره های فعال در آن زمان نبوده است ولی صفر هم نبوده است. در مجموع، ضریب همخوانی طرح اینگونه تعریض ها با صبغه مدرسه فکرت، کمرنگ است. موفق باشید.»

پایان نقل قول

 

پاسخ دامنه به ایشان:

سلام استاد بزرگوار. به روی چشم. تذکر شما وارد است. ازین پیشینه‌ی آقای حداد عادل خبر نداشتم. البته در متن هم تصریح کردم هرگز میراثخوار نشدند. اما یکباره جهشی تا سطح قوه مقننه رفتند، برای من یک مثال شد. وگرنه ترجمه‌ی قرآن و برخی مقالات ایشان برای من ارزش رجوع دارد. قصدم تضعیف کسی نبود. فقط نمونه آوردم. از نوشته‌ی خیرخواهانه و اخلاقی شما ممنونم. متن تذکرتان را نیز در مدرسه‌ی فکرت بکار می‌گیرم. در اولین فرصت.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ...

من از منتقدان آقای غلامعلی حداد عادل هستم. انتقادکردن برای تضعیف و تخطئه کسی نیست. بر عملکرد و رفتار و گفتار هر سیاست‌ورزی می‌توان انتقاد کرد. در هیچ نوشته‌ای از خودم، بر هیچ‌کسی اهانت نمی‌کنم، اما از بیان انتقاد واهمه هم ندارم. حتی بارها در همین مدرسه گفتم، در پاره‌ای از مسائل داخلی حتی به رهبری هم انتقاد و گلایه دارم. بنابراین در اسلام، افراد مصون از نقد نیستند. آنچه به آن نقد گفتم و تذکر را وارد دانستم، این بود که من نمی‌دانستم آقای حداد عادل پیشینه‌ی مبارزاتی دارد. بیشترین شناختم از وی، حضوشان در آموزش و پرورش و تدوین و تألیف کتاب‌های پایه‌های مختلف درسی بود. و نیز جهش یکباره‌ی او به صدر قوه‌ی مقننه. اساسأ با تحقیر و تضعیف و توهین کسی مخالفم و درین صحن مدرسه هم اعضا مقررات را مد نظر دارند. فرصت مطالعه روی ابعاد کار و شخصیت آقای حداد عادل را نیز ندارم.

 

البته، وقتی آقای علیرضا رجایی ملی مذهبی را که با آن‌که در تهران برای مجلس ۶ رأی آورده بود، شورای نگهبان حذف کرد و به جای او، حداد آمد و مجلس ششم و جریانی که خود را اصلاح‌طلب می‌خواند هم فقط نظاره‌گر ماند و اعتبارنامه‌اش را تأیید کرد، می‌گذرم. ممنونم از مطالبی که افزودی، برای دیدگاه شما حق انتخاب و بیان قائلم.

 

آشنایی‌های گذرا (۱)

آیت‌الله حاج شیخ‌مهدی مروارید. از عالمان پرهیزگار. استاد درس‌های خارج فقه و اصول  حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد مقدس. نماینده‌ی آیت‌الله العظمی سیدعلی سیستانی در مشهد. عضو شورای عالی حوزه‌ی علمیه‌ی خراسان. فرزند مرحوم حاج میرزا حسنعلی مروارید از علمای شهیر و عارف زاهد شهر مشهد مقدس.

 

یادآوری: مسجد ملاحیدر در خیابان شهید سیدعلی اندرزگو جلوتر از باب‌الجواد حرم رضوی (=خیابان خسروی) از پایگاه‌های دینی و فرهنگی ایشان می‌باشد.

 

توضیح: من و دوستان در زیارت رضوی، توفیقِ نمازگزاردن در مسجد ملاحیدر و اشتیاق و اقتداء به نماز جماعت این عالم وارسته و پارسا را داشتیم.

 

اشاره: در مسجد ملاحیدر -که از معماری قابل توجه برخوردار است- تکبیر آخر نماز در همان گفتن سه الله‌اکبر است، نه مانند مساجد ایران، که به دنباله‌ی نماز چندین شعار دیگر، تعقیب می‌گردد! و شاید هم ترغیب!

 

تبصره (=روشنی‌بخشی) : گویا حجت‌الاسلام آقای محسن قرائتی، یک تعریضی به این روال آنجا زده بود.

۲۱ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

آشنایی‌های گذرا (۲)

 

ولادیمیر لنین در سال ۱۹۲۲ درباره‌ی استالین چنین گفت: «استالین قدرت زیادی را به اختیار خود درآورده که به دلیلِ خشونت، ناشکیبایی، و دَمدمی مزاجی‌اش، قادر نخواهد بود از آن به نحوِ مسئولانه‌ای استفاده کند.»

 

شرحی کوتاه: ژوزف استالین طلبه‌ی علوم دینی کلسیا در گرجستان بود. بعد راهزن شد. بعد به حزب کمونیست پیوست و سپس جانشین لنین شد و طی سی‌سال میلیونها انسان را یا کشت، یا به سیبری تبعید کرد و یا مخفیانه سر به‌نیست. مثلاً لئون تروتسکی را به مکزیک اخراج کرد و به دستور او با تبر به قتل رسید.

 

نکته: اساساً دَمدمی مزاج‌ها، مُذبذَب‌اند (=متزلزل، هر دم این‌رو،اون‌رو)

 

۲۵ اسفند ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

آشنایی‌های گذرا (۳)

 

مرحوم حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر ابوترابی وقتی در اسارت حزب بعث عراق بود، مورد شکنجه قرار گرفت. روزی از سوی سازمان صلیب سرخ جهانی نمایندگانی به اردوگاه‌ها اعزام شدند به جستجو بپردازند. دیدند سربازان با اشاره‌ی ایشان درین باره لب نمی‌گشایند. صلیبی‌ها دریافتند ابوترابی برای اسیران وجاهت و محبویت و رهبریت دارد، رفتند پیش او. اما ایشان با کمال تعجب اصل شکنجه توسط بعثی‌های عراقی را در اسارتگاه رد کردند.

 

فرستادن صلیب که رفتند افسر عراقی، آقای ابوترابی را به دفتر بردند و پرسیدند: چرا نگفتید شکنجه شدید، ترسیدید؟

 

جواب جالب است و تکان‌دهنده و یک دنیا درس و کلاس اخلاق و آموزه‌ی قرآن و مروت:

 

مرحوم ابوترابی گفت نترسیدم. من به امر خدا نگفتم شکنجه شدیم. زیرا قرآن فرمود «مسلمان شکایتِ مسلمان را نزد کافر نمی‌برد.»

 

روح فرازمند ابوترابی که به سیدالاسرا مشهور شد، آن‌چنان اهتزازی داشت که افسر شکنجه‌گر را وادار به تعظیم نمود.

 

نکته: احتمال می‌دهم شهید چمران با آن حالات عرفانی که داشت و به فرموده‌ی امام «شرف را بیمه کرد»، در شکل‌دهی روحیات مرحوم ابوترابی نقش داشت؛ چون‌که آنها با هم در کنار هم در جبهه می‌رزمیدند. بگذرم.

 

قَوْل و صَوْل. لسان و سَنان

 

به نام خدا. سلام

 

رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ. امام علی -علیه‌السلام- فرمودند: چه بسا، سخنى که از حمله‌اى کارسازتر افتد.

(حڪمت ۳۹۴ نهج‌البلاغه)

 

آیت‌الله العظمی مڪارم شیرازی این حڪمت را شرح ڪردند ڪه به آن نگاهی می‌افڪنم فشرده‌اش را می‌نویسم.‌ ایشان بر این نظرند ڪه این ڪلام امام علی -علیه‌السلام- «ممکن است هم ناظر به تأثیرات مثبت سخن باشد هم تأثیرات منفى آن.»

 

زیرا از نگاه آقای مڪارم؛

 

۱. گاه سخن آن‌چنان نافذ است که ممکن است دشمن یا دشمنانى را مغلوب سازد.

 

۲. گاه اثر سخن در آزُردن از حمله‌کردن با سلاح بیشتر است. چنانچه شاعر سروده:

 

جِراحاتُ السِّنانِ لها التِیامٌ

وَلا یَلتامُ ما جَرَح اللِّسانُ

 

یعنی: «جراحات نیزه‌ها ممکن است بهبود یابد ولى اى بسا که جراحات زبان هرگز بهبودى نیابد. به همین دلیل است که بعضى نام لسان را سَنان [=سرنیزه] گذاشته‌اند.»

 

۲۷ اسفند ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در باره‌ی بحث «شُرور»

 

من برین نظرم. سلام. به نظر من بحث «ڪلام» جناب... ذیل «شُرور» و ورود روحانیون محترم مدرسه‌ی فڪرت برای مباحثه‌ی «ڪلامی» گرچه به لحاظ «فڪرت» ڪاری اندیشه‌ورزانه بوده است؛ اما من شخصاً ڪشاندن این  نوع مباحث تخصصی و پیچیده به پهنه‌ی مدرسه را، رسا و وافی به مقصود نمی‌دانم. در واقع من این‌گونه گفت‌وگوها را -ڪه پاسخ‌ها به جای آن‌ڪه ڪدور را آشڪار ڪند، غُموض‌ را می‌افزاید- برای حلقه‌های فڪری مناسب می‌دانم، نه برای پهنه‌ی عمومی مدرسه؛ که جنبه‌ی دعوت عام دارد نه اعضای خاص.

 

آنچه من خواندم و با مباحث ڪلام جدید هم بیگانه نیستم و شاید همه‌ی نوارهای دڪتر سروش را نیز -ڪه در دهه‌ی هفتاد از مؤسسه‌ی امام رضا -علیه‌السلام- قم امانت گرفتم و‌ گوش دادم- بر این نظرم ڪه مبحث اخیر، رفع ڪدورت (البته ڪدورت به معنای علمی آن، نه ڪدورت به مفهوم تیرگی اخلاقی) نڪرد، بلڪه دامنه‌ی بحث شُرور (=جمع شرّ، بدی‌ها) را بیشتر و بیشتر ڪِدر ڪرد.

 

البته این ڪاملاً طبیعی است. و مناظره‌ی علمی قدر و قیمت فراوانی در اسلام دارد. اما به قول یڪ بزرگواری وقتی تفسیر حمد امام خمینی، از تلویزیون ایران با فشار این و آن، ناتمام تعطیل می‌شود، و یا مرحوم علامه طباطبایی درس خاص خود را فقط محدود به ۱۱ طلبه می‌ڪند، تڪلیف این فضای مدرسه‌ی فڪرت روشن است. بماند که مدتی درس فلسفه‌ی ایشان در عصر مرحوم بروجردی -که آن مرجع عامه صلاح همه‌جانبه حوزه را در نظر می‌گرفتند- تحت فشارِ قشریون تعطیل شد. خوب شد، بحث شرور خاتمه داده شد و من هم اگر ورود نکردم، ازین زاویه بود. درود.

 

پاسخ:

سلام جناب... در اجابت به پرسش شما، پاسخ کوتاه‌ام این است: «کی» فقط یک اجیرشده یا غافل و یا غضبناک است، اما «چی» یک تفکر غلط، منحرف و باطل است که خطر این دو، حتی قابل مقایسه هم نیست. فرد کجا، تفکر غلط کجا. می‌توانم یک نشانه‌ی جدیدتری بدهم: دوره‌ی مبارزه با طاغوت پهلوی، امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- هم با شاه و رژیم در می‌افتاد و هم باید درون حوزه را از آفتی خطرناک‌تر می‌زدود که در یک جمله‌ای در منشور روحانیت در اواخر دهه‌ی شصت فرمودند بدین مضمون که پدر پیرتان از این مقدس‌مآب‌ها بیشتر خون دل خورد تا از شاه.

 

بنابرین سخن استاد شهید مطهری، از نظر من سوق‌دادن به این خطر و دردهای واقعی امام علی -علیه‌السلام- بود. «کی» کُشت فرد است؛ و فرع. اما «چی» کشت، فکر غلط است؛ و اصل. دنباله‌ی پاسخ قسمت نخست: «مقدس‌مآب‌ها اَضرّ به مسلمین‌اند

 

صبح، وقتی دفتر یادداشت‌های سال‌های دورم را مرور می‌کردم دیدم در گوشه‌ایی نوشتم: چندسال پیش از تلویزیون از زبان امام خمینی دیده و شنیدم.

 

 

پاسخ:

 

سلام جناب ... قسمت سوم را هم با گرسنگی و تشنگی خواندم. همه هم جالب‌اند و هم پشتش فلسفه خوابیده. برای بند ۳۵ خندیدم.  بند ۲۷ را خیلی قشنگ یافتم. البته همسایه‌هایم چه در محل و چه در قم، همواره بهتر از من هستند. بند ۲۹ می‌تواند شرح حال کسانی‌ باشد که همیشه کشور و جامعه را به «کورگر» می‌اندازند. ممنونم از اهتمامت.

 

پاسخ:

سلام آقا

چه زیبا؛ راه باز؛ کسب درجات بی‌کران و بی‌ حد و مرز. چنین است؛ آری.

 

پاسخ:

 

یادآوری ۲ :

برای چرخشی‌شدن مدیریت مدرسه‌ی فکرت، فکری بکنید. این برای بار هشتم است که مدیر دوران مدیریت خود را تمام‌شده می‌داند. هرگز ادعا نداشته و ندارم، مدیر خوبی بودم. به‌هرحال، تا سال به آغاز ۹۹ نرسیده، مدیر مدرسه را انتخاب کنید، اگر برای بقای مدرسه دغدغه‌ای دارید.

 

ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 

شناسنده‌ی جاحِد

به نام خدا. سلام. شناسنده‌ی جاحِد ڪیست؟ اول بدانیم جاحِد چیست؟ جاحد یعنی مُنڪِر، یعنی انڪارڪننده. اما آن نوع انڪاری ڪه با وجودِ دانستن، مُنڪِر است. مرحوم عمید، جاحد را این‌گونه تعریف می‌ڪند: «ڪسی ڪه با علم، حقِ ڪسی را انڪار می‌ڪند.» در لغت‌نامه‌ی مرحوم علی‌اڪبر دهخدا این‌گونه آمده: «انڪارڪننده با وجودِ دانستن.» بنابرین؛ شناسنده‌ی جاحد -چنانچه از واژه و اسمش پیداست- ڪسی‌ست ڪه می‌داند و می‌شناسد، ولی مُنڪِر است، ولی تڪذیب‌گر است، ولی ردڪننده است، ولی باورناپذیر است. زیرا زیرِ بار باور و ایمان و پذیرش نمی‌رود.

شهید مطهری در «انسان ڪامل» شیطان را «شناسنده‌ی جاحد» می‌داند و استدلالش این است چون شیطان «از همه بیشتر خدا، ملائڪ و پیامبران را می‌شناسد. حتی قیامت و معاد را بهتر از همه می‌فهمد اما مُنڪِر است.» بدین‌خاطر شناسنده‌ی جاحد نامیده می‌شود.

 


نڪته‌ی تشریحی تحلیلی: امام علی (ع) «پارسایی را سرآمدِ ڪارها» می‌داند و از نظر امام صادق (ع) «ڪوششی ڪه در آن پارسایی نباشد، بی‌فایده است.» ازین‌رو از نظر من یڪ علت از علت‌های جَحد و انڪار این است چون شیطان پارسایی نداشت. پارسا به ڪسی گفته می‌شود ڪه پرهیزگار باشد، از گناه و زشتی‌ها بپرهیزد، و به زبان عامیانه اما حڪیمانه خداترس باشد. پارسایی نمی‌گذارد انسان به سمت‌وسویی برود ڪه شیطان رفت. شیطانی ڪه، هم جنود دارد، هم لشڪر و تیپ و گردان و گروهان و دسته و هسته و فرمانده و فرمانبَر و مطیع و سرباز و مأمور و پیڪ و پیام‌رسان. پارسا، پیام‌پذیرِ خدا می‌ماند و اگر بلغزد -ڪه این امڪانِ خطا همیشه برای بشر متصوّر است- باز نیز به سوی پروردگارِ آفریدگار بازمی‌گردد و خود را رانده‌ی درگاه حق نمی‌پندارد. شیطانِ رانده‌‌شده -ڪه شناسنده‌ی جاحد است- اما سعی و تلاش دارد از مؤمنان، نیرو بدُزدد، آدم بستانَد، و به جرگه‌ی خود درآورَد و در میدانِ تیر با آنان مشق عصیان ڪند و بر سرِ راهِ بشرِ مشتاق حضرت حق و رونده‌ی مسیر حقیقت و پرستنده‌ی پروردگار متعال، دام و تله بگذارد. پارسایان با هر مرتبه و میزان ایمان، و با هر پایه از دانش و ارزش درین دامگه، صید شیطان نمی‌شوند و خدا را در همه‌حال می‌خواهند و می‌خوانند و می‌پرستند و تسلیم زر و زور و تزویز جبهه‌ی ابلیس نمی‌شوند.

 

من خود را نه پارسا می‌دانم و نه پرواپیشه، اما برای تمام پارسیان در هر دین و ڪیش و آیین و مذهبی، مراتب و منزلت قائلم. بگذرم. و فقط بگویم می‌ڪوشم دنبال‌ڪننده‌ی پارسایان و خداترسان باشم تا از قافله‌ی خداجویی و خداخواهی پس نیفتم. ڪاری بسی سخت است، چون شڪار شیطان شڪاری نیزنگ‌واره است؛ ولی خدای مهربان به خلق و همه‌ی جُنبندگان و دابّه (=جانور) در قرآن فرموده اگر بندگان پروا ڪنند، شیطان قدرت احاطه‌اش را از ڪف می‌دهد و قادر نخواهد ماند. درود می‌فرستم به همه‌ی اعضای شریف مدرسه‌ی فڪرت ڪه شناسنده‌ی «پارسا»اند و دانا و بیش‌آگاه.

۲۸ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سلام بر شما
این صحنه‌ی دل‌انگیز شهید سرافراز دین و میهن حاج‌قاسم را با آهنگ دلربا دیدم و گریستم. خوشا به حال شما که در رکاب آن بزرگ‌مرد گیتی، گام داری. گام.

 

 پاسخ:

سلام جناب...

برای جمله‌ی پایانی‌ات می‌توانستی مثلاً بگویی: ماندم که بر آنان چه بنامم. تا نوع و مصداق نسبت مجهول بماند و دور از انتساب. این به حال قلم همیشه منزه و خوب‌تان بیشتر وفق دارد. باز نیز اختیار با اَخیار است. بگذرم و فقط بنالم که تقّه‌تُقه‌ی چهارشنبه‌سوری (=سوزی!) را بارها، سال‌ها که آخر سال تهران می‌ماندم به‌وحشت و هراس دیدم و از چنان کارهایی سخت اعجاب داشتم و خیره به حال انسان می‌گشتم

 

پاسخ:

سلام جناب

نقل و نکته‌ای نغز (=نیکو و لطیف) بود. خوشحالم می‌شوم اگر دسترسی دارید، مأخذ را نیز بفرمایید. سپاس از نکته‌های مفید و مفیدنویسی.

 

در همین راستا، علم نیز پرده برداشته که بر خلاف سایر سلول‌های بدن، سلول خاکستری مغز هرچه بیشتر به‌کار گرفته شود جوان‌تر می‌شود. گویا این سلول از قانون کهولت بیرون است و هر چه انسان بیشتر مطالعه و فکر کند، این سلول شکوفاتر می‌شود. این خود حکمت خداداد است که شکر نعمتش از عهده‌ی بشر خارج.

 

پاسخ:

همان‌طور که آداب و رسوم دینی باید خلوص خود را در گذر زمان حفظ کند، آیین‌های ملی و بومی هر سرزمینی نیز باید از حذف و اضافه و خرافه در امان باشد. عده‌ای بر هر دو گونه از این نوع سنت‌ها و فرهنگ‌ها و یادکردها، یا چیزی افزودند و یا چیزی حذف کردند. خلوص و سادگی و رعایت شئون تنها چاره‌ی بقای این‌گونه یادمان‌هاست. نکاتی که فرمودی نشان از همین دغدغه و احترامت دارد. درود.

 

پاسخ:

سلام جناب

پیشنهاد می‌شود برای قید زمانی «هرگاه»، قید دایمی «همیشه» را جایگزین فرمایید. چون این ربط، فصلی و زمانی نیست؛ دایمی و همیشگی‌ست. با جناب‌عالی درین متن بر سر ربط وثیق دین و علم هم‌نظرم. حتی رسول خدا (ص) هم به عنوان یک بشر، مشمول عارضه‌‌های طبیعی و پدیده‌ی رحلت بود.

یاد سنگ قبر مرحوم پدرم افتادم که بر تارک آن آمده است:

کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ (قصص. ۸۸)

 

عین جمله‌ی جناب‌عالی: «در دین مبین اسلام هرگاه به حیات انسانی لطمه ای عارض شود علم به مدد دین می آید و در کنار دین به تعامل جهت بهبود وضعیت سلامت انسان همت می گمارد.»

پایان نقل قول


منظورم این بود اسلام همیشه به مدد علم ربط دارد. و مقطع ندارد. در واقع دین، دخالت علم را مزاحم تلقی نمی‌کند. این پیوند همیشگی‌ست. برای همین مرجع تقلید، در علم پزشکی، مقلد است. و امام به دستور پزشک به خطه‌ی جماران رفت و امام به توصیه‌ی پزشک عمل می‌کرد و بیمارستان می‌رفت و حرف علم و پزشک را نافی دین نمی‌دانست. البته من در آن متن گفتم پیشنهاد می‌کنم. اختیار به اخیار است.

 

پاسخ:

سلام جناب

در متن شما چنین برداشت کرده‌ام که سنت مورد نظر، برای آن است که قابلیت‌های هر فرد یا جامعه ظهور کند، به نظر شما این قابلیت‌ها را چگونه می‌توان برشمرد و دانست چیست؟ روشن‌تر کنم: شما جناب آشیخ مالک می‌فرمایی، ابتلا برای بروز قابلیت‌هاست. تا اینجا درست. آن قابلیت‌ها چیست که باید ظهور کند در فرد یا در جامعه و به قول پاره‌ای «اجتماع» و «جمعیت».

 

 

پاسخ:

رفتارهای ایشان (=حاج سید احمد) در صدرات دفتر با مرحوم آیت‌‌الله العظمی منتظری مبتنی بر قواعد و قانون نبود. ایشان در قضایای میان امام و قائم مقام به نفع مطلق امام دخالت می‌کرد که بر برخی از آن‌ها می‌توان جنبه‌ی عاطفی نام نهاد. البته از نظر من در کل، کارکردهای خوب هیچ‌کسی نادیده‌گرفتنی نیست، ازجمله حاج سیداحمد.

 

پاسخ:
 
نکات داشت. تشکر.
آری؛ تا قیامت نشده،
هیچ‌که قضاوت نکنه.
 
پاسخ:
 
آهااااااااااای علیک...
 
ابتدا سپاس بابت خواندن شناسنده‌ی جاحد و تعبیرت به «بهره‌ی بهاری» از آن. اما منظورم از ترس از خدا یا همان خداترس، نه این‌که خدای رحمان و رحیم، نعوذبالله خوفناک است. مثلاً وقتی شما می‌گویی از ستم بر ستمدیدگان می‌ترسم، این ترس نوعی معرفت است و پارسایی، نه هراس از چیزی خوفناک.

 

 

سال ۱۳۵۵. حیاط پدر شهید سید جواد شفیعی:

ردیف بالا از راست: پسر عمه‌ام آق‌باقر شفیعی. سید عسکری، (نفر روی سرش، سید مجید) . سید علی‌اصغر.

 

ردیف پایین از چپ: من. سید جعفر شفیعی. سید محمد شفیعی (ذاکر اهلبیت)، اخوی‌ام آق‌شیخ باقر

 

در ساواک سلسله مراتبی بود این‌طور:

 

اسناد می‌رفت پیش آقای شنبه. شنبه زیرنویس می‌کرد و می‌فرستاد پیش آقای یکشنبه. یکشنبه پاراف می‌کرد، می‌داد به آقای دوشنبه. دوشنبه حاشیه می‌نوشت، واگذار می‌کرد به آقای سه‌شنبه. سه‌شنبه چیزی می‌نوشت می‌انداخت به گردن آقای چهارشنبه. چهارشنبه دستور می‌زد می‌داد به آقای پنج‌شنبه. پنج‌شنبه امضا می‌زد می‌داد به آقای جمعه. جمعه چه کار می‌کرد برید سراغ مطالعات تاریخ معاصر و تاریخ انقلاب.

 

خواستم گفته‌باشم، برخی‌ها عین روندی که گفتم هستند. شنبه یک‌جوری‌ست. یکشنبه افکارش رنگ می‌بازد. دوشنبه شروع می‌کند به لج. سه‌شنبه اساساً در دنده‌ی کج است. چهارشنبه که بیاد چهارجور موضع می‌گیرد. پنج‌شنبه فرا برسد حزب بادی می‌شود و جمعه هم همه‌جوره خودش را لعاب می‌دهد.

 

چقدر این جور افراد به خود و مرابطین خود صدمه می‌زنند و هر کجا حضورشان میسّر شد، مسیر را می‌کوشند با سنگ و خار و چاله سدّ کنند.

ویرایشش فرصت نشد.

 

پاسخ:

سلام. سیاسی‌میاسی شدی!

می‌دانی چرا آقای طالقانی درین فیلم گفتند مدبّرات را نازعات باید بر عهده بگیرند؟

 

خدا پیامبران را با زر و سیم نفرستاد، با واژگان فرستاد

دامنه | | پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۲۳ ق.ظ
 
به قلم دامنه. به نام خدا
 
سلام ای آخر سال
 
سلام ای هم‌ڪلاسی‌ها
 
سلام ای دامنه‌خوانان
 
با زر و سیم نیامدند ! با واژگان آمدند.
 

سِن (=صحنه و پرده‌ی) اول:

روزی به مردی برخورد؛ نمی‌دانم در راهی و یا در جایی. به او گفت: «آیا 'سخن' را خوار و ناچیز می‌شماری؟ بدان‌ڪه خدای عزّوجلّ پیامبرانِ خود را با زر و سیم نفرستاد، بلڪه با واژگان فرستاد.»

 

از آن مرد خبر ندارم ڪه در برابر این سخن ڪه گیتی‌پسند است و شاداب‌ساز، چه واڪنشی بروز داد و چه حالی شد، اما خودم نه فقط به عظمت این سخن ڪه به عظمت روح و دانش امام محمدباقر (ع) تعظیم نمودم و آرام گرفتم.

 

اصل این روایت در «میزان‌الحڪمه» محمد محمدی‌ ری‌شهری صفحه‌ی ۵۱ به ثبت رسیده است.

 


سِن دوم:

یڪ انسان -ڪه همانند و همتا ندارد و فقط وصیِّ او در اندازه‌ی جای و مقام او بود و متحد تامّ وی- در غزوه‌ی تبوڪ، با یڪ اقدام بی‌مانند و ماندگار بر اذهان، اسیران رومى را با ڪتا‌ب‌های پزشڪى معاوضه ڪرد. یڪ نویسنده‌ی عرب هم -ڪه نجیب محفوظ باشد- در سخنرانی‌اش هنگام گرفتن جایزه‌ی نوبل به این ڪار افتخارآفرین، افتخار ڪرد.

 

آیا این ڪار ستُرگ و معنادار حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_ صلوات ندارد؟ و سلام و درود و بهجت نمی‌خواهد هم‌ڪلاسی‌های فڪرت؟ پس بلند صلوات. و جانانه سلام و درود.

 


سِن سوم:

امشب و فردا یڪِ یڪِ هزارُ سیصدُ نودُ نُه، -ڪه خورشید درخشنده‌ی ایران و فارسی‌زبانان، طلوع بهار نوینی را نوید می‌دهد- یادآور زمانی از زمان‌هاست ڪه حُزن شهادت انسانی شڪیبا و نماد ڪظم غیظ (=فروخورنده‌ی خشم و خشونت) امام موسی ڪاظم -علیه‌السلام- است. من به رسم همیشگی‌ام و با ادای ادب، دو سخن از آن امامِ بردبار در مصیبت‌ها، در زندان‌ها، در شڪنجه‌ها و صبّار در مأموریت‌های الهی -ڪه در لسان پیروان باب‌الحوائج است- تقدیم شیفتگان خاندان عصمت و راست‌قامتان خطِّ نبوت و امامت می‌ڪنم:

 

سخن اول: «سخاوتمند نیڪ‌رفتار در حفاظت و حمایت خداست، او را وانگذارد تا به بهشت وارد ڪند و خداوند پیامبرى را مبعوث نڪرد جز آن‌ڪه سخاوت‌پیشه بود و همواره پدرم مرا به سخاوت و نیڪ‌رفتارى سفارش مى‏‌فرمود تا این‌ڪه درگذشت.»

 

سخن دوم: «دین خدا را بشناسید ڪه دین‌‏شناسى ڪلید بینش و ڪمال عبادت است و راه رسیدن به جایگاه‏‌هاى بلند و مراتب ستَبر و باعظمت در دین و دنیاست و برترى دین‌‏شناس بر عابد همانند برترى خورشید بر ستارگان است و هر ڪس دینش را نشناسد، خدا از هیچ ڪردار او خرسند نباشد.» (منبع)

 

۲۹ اسفند ۱۳۹۸
مدرسه‌ی فڪرت

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آسید مصطفی

بین این علم در بیان شما، با آن علم در بیان جناب آشیخ محمدجواد فرق است. این علم مورد نظر شما به رفع جهالت مربوط است و برون‌افتادن پرده‌ی حجاب. اما منظور آشیخ محمدجواد علم به معنای مصطلح آن است که دانشی است آزمون‌شده. که دوره‌ی فرضیه را گذرانده و نظریه و پارادایم شده. مانند علم پزشکی، علم فیزیک، علم طبیعت. علم زیست. علم ادب فارسی.

 

دنباله‌ی پاسخ:

 

منظور من این بود که مرجع تقلید در هر حیطه و علمی جدا از فقه، توان نداشت و به آن احاطه و دانش نداشت، پیرو علوم می‌شود و آن را به‌کار می‌گیرد. بزرگان دین به طبیب هم رجوع می‌کردند. حال اگر مرجع تقلیدی وجود داشته باشد که پزشک و حکیم به معنی طبیب باشد، به علم خودش رجوع می‌کند. در خوزستان امام جمعه‌ای است، جوشکاری و صنعت برق هم بلد است، خوب درین حیطه، خوداکتفا است، اما اگر نبود، تابع دانش می‌شود که دیگران آن را اثبات کرده‌اند و قطعی است. امیدوارم همه‌ی ما در هر کاری، استغراقی (=فراگیرانه، ژرفناک) بیندیشیم. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام جناب...

برای کلاس اخلاق در مدرسه‌ی فکرت، نمی‌توان فرد خاصی را برگزید، هر یک اعضا چنانچه خود خواست، می‌تواند نکات اخلاقی مطالعه‌شده‌ی خود را در اینجا به اشتراک بگذارن. این البته اختیاری است و بستگی به ذوق نویسنده‌اش دارد. در گذشته رسم بود می‌پرسیدند استاد اخلاق شما کی بود؟ البته بیشتر در حوزه رسم بود. حالا هم، همه، همه‌ی انسان‌ها نیازمند کتاب‌ها، گفتارها و نکات اخلاقی و معنوی و دینی و دانشی هستیم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۵۵

مدرسه فکرت ۵۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و پنجم

 

سلام بر ااعضای نغمه
از نظر من اجازات مراجع عالیقدر به روحانیونی که استحقاق و فضیلت دارند، امری مبارک و شایسته است زیرا هیچ‌کس بهتر از مراجع و مجتهدین بزرگ، شاگردان حوزه را نمی‌شناسند. برای امثال ما هم وقتی یک روحانی از مرجع سرشناس اجازه‌نامه داشته باشد، وثوق و اعتماد می‌آفریند. البته این اجازات لزوماً باید بر مبنای سنت رایج باشد و از دخالت‌ها و حُب‌وبغض‌های عوامل غریبه به‌دور. و لابد به‌دورند. درود می‌فرستم به اساتید مبرّز و مبارز در نغمه.


انگل

برداشت‌هایم از فیلم «انگل». محصول ۲۰۱۹ ڪره‌جنوبی. برنده‌ی جایزه‌ی نخل «ڪَن»، برنده‌ی ۴ جایزه‌ی اُسڪار و چند جایزه‌ی دیگر. وقتی ازین همه امتیاز فیلم سردرآوردم، رفتم سراغش ببینم ڪه «انگل» مگه چه می‌خواهد بگوید. نشستم دیدم. فیلم ۲ساعت‌و۲دقیقه است اما بیننده را میخڪوب می‌ڪند تا ثانیه‌ای را از دست ندهد. به سراغ یڪ مسأله‌ی جهانی می‌رود؛ زندگی سرمایه‌داران و بیچارگان، داراها و ندارها، ڪه دنیای سرمایه‌داری به این نڪبت و شڪاف بی‌رحمانه‌ی طبقاتی دامن زده است. در واقع از نظر من، تمام حرف فیلم این است ڪه نظام‌های سرمایه‌داری در اثر ثروت و رفاه و بی‌عاری، میان پولدارها و فقرا فاصله، تضاد، شڪاف، تنفّر و در نهایت حس تقابل خونین انداخته است.

 

یڪ خانواده‌‌ی بااستعداد چهارنفره (پدر و مادر و پسر و دختر) ڪه ڪارهایی با درآمد بسیار ناچیز دارند، مانند ساخت جعبه پیتزا، توزیع ڪیڪ تایوانی و... در یڪ زیرزمین ساختمانی قدیمی زندگی می‌ڪنند، در اثر فلاڪت و فقر، خودبه‌خود وادار می‌شوند با شگردها و حیله‌های حرفه‌ایی وارد زندگی و خانه‌ی مجلّل یڪ سرمایه‌دارِ ثروتمند مرفّه به نام آقای «پارڪ» شوند. این‌طوری:

 

پسر برای تدریس خصوصی زبان انگلیسی به «داهیه» دخترِ آقای «پارڪ» به زندگی‌شان راه می‌یابد و دختر دلباخته‌ی وی می‌شود و اسرار زندگی‌شان را فاش می‌ڪند. پسر با یڪ حیله‌ی تازه به «داهیه» می‌گوید دخترعموی وی هنردرمانی وارد است و می‌تواند به برادر خردسال شما ڪمڪ ڪند تا از این بحران روحی خلاص شود. در حقیقت، دخترعمو همان خواهر پسره است ڪه از این طریق وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. حالا این دختر با شگردِ بدنام ڪردن راننده‌ی «پارڪ» به اعتیاد ڪوڪائین، دسیسه‌چینی می‌ڪند تا پدرش را راننده‌ی «پارڪ» ڪند، اما نمی‌گوید پدرش است، می‌گوید عمویش است ڪه به شیگاگو رفته است. پدر هم با این شگرد، وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. و حالا پدر با دسیسه‌ای دیگر باعث می‌شود زن خدمتڪار خانه، از آنجا اخراج شود و به جایش همسرش به عنوان مستخدم وارد زندگی‌شان شود. و شد، بی‌آنڪه ڪسی بفهمد. با چهار شگرد، این خانواده‌‌ی چهارنفره‌ی فقیر، بی‌آنڪه نسبت خود را لُو دهند، در خانه‌ی «پارڪ» مشغول می‌شوند: معلم زبان، مربی هنردرمانی، راننده، خدمتڪار. از اینجا فیلم -ڪه بخش عمده‌ی آن در قالب ڪمدی تلخ پیش می‌رود_ شڪاف طبقاتی دونوع زندگی رفاه و راحت و مَلول و فلاڪت‌بار را به بیننده می‌نمایاند، ڪه مقصر اصلی آن نظام سرمایه‌داری بی‌رحم است و بی‌عدالتی محض.

 

من خودم در هنگام دیدن فیلم، بر این فلسفه‌ی زیستی نقب پرسشگرانه زدم ڪه اساساً چگونه می‌شود یڪ تز اقتصادی را با امپراطوری رسانه، به عنوان تفڪری برتر، جهانی، قابل پیروی و حتی پایان تاریخ خواند، در صورتی‌ڪه همین تز عامل اصلی فلاڪت و شڪاف میان دارا و ندار در درون ڪشورهای سرمایه‌داری‌ست؟ تا آن حد ڪه «بونگ جون هو» در درون همان ڪره جنوبی پیدا می‌شود ڪه با این فهم تیز، به نقد عمیق و نفی چنین نظام ظالمانه‌ای می‌رسد. «پارڪِ» سرمایه‌دار از طبقه‌ی فرادست، برای آموزش دختر و پسر خردسالش، نیازمند دو معلم زبان و هنردرمانی شده‌است ڪه هر دو از طبقه‌ی فرودست ڪره جنوبی‌اند. نشان‌دان واقعیتی به اسم دوگانه‌ی فقر آموزشی و فقر اقتصادی. بگذرم.

 

فیلم به‌خوبی و رسا می‌رساند ڪه در ڪره جنوبی هر خانه‌ی مرفّه‌ای، یڪ زیرزمین بتونی عمیق تودرتو دارد ڪه از ترس موشڪ‌های ڪره شمالی به عنوان پناهگاه در روز مبادا عمل می‌ڪند. اما چون چنین حمله‌ای فقط در حد تصوّر مانده است، این زیرزمین‌ها -ڪه مانند سیاه‌چاله‌های تنگ و پیچ‌درپیچ و مَخوف در اعماق چندمتری بَرج‌ها و خانه‌های باشڪوه و شیڪ پولدارهای ڪره جنوبی تعبیه شده است- به محلی برای زندگی مخفی بیچارگان و مستمندان تبدیل شده است؛ بی‌آنڪه صاحبان ثروتمند آن خانه‌ها ازین قضیه خبردار باشند، اما فیلم «انگل» به روی بیننده پرده‌ی این راز را برمی‌دارد و زندگی شڪننده‌ی دنیای سرمایه‌داری و بیچارگی را برملا می‌ڪند. وقتی فیلم اتاقی شیڪ پر از انواع غذاهای بسته‌بندی شده‌ی مدرن را نشان می‌دهد، بیننده حیرت می‌ڪند اما بلافاصله می‌فهمد این‌همه، برای سه سگ داخل خانه است ڪه از بچه‌ها برای‌شان عزیزترند و در ناز و وفوری و نعمت. و من خرسندم ڪه انگل را از «شاتل» دیدم. چندجا دیالوگ‌ها اوج داشت ازجمله این‌ جاها:

 

پس، آڪسفورد هم بخش جعل سند و مدرڪ دارد!

رفتار نمایشی داشتن به شڪل نابغه‌ها رفتارڪردن است!

قلب انسان دروغ نمی‌گوید؛ نبض او این را می‌گوید!

می‌دونی چه نقشه‌ای شڪست نمی‌خورَد؟ آن وقت ڪه هیچ نقشه‌ای نداشته باشی. انسان نباید برای دیگران نقشه بڪشد!

وقتی زندگی زیر نظر ڪارآگاه می‌گذرد، ڪه جُرمی ڪنی!
 

پول هرچه اَخم و تَخم را از بین می‌بره!

حسابی ڪُفری شده! (شبیه همان جمله‌ی رایج ایرانیان، وقتی داغ می‌ڪنند می‌گویند مرا «ڪُفری» نڪن)

۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام جناب ...

حالا خرسندترم؛ زیرا شما هم «انگل» را به تماشا نشستید. چه خوب. تعبیر ژرف و فلسفی برای آن به‌کار بردی. آری؛ همین است. متشکرم. متشکرم.

 دست‌کم پنج ساعت برای «انگل» وقت گذاشتم، جمعه‌ی دیروز. دو ساعت برا دیدن آن، دو ساعت برای تفکر و فرورفتن در زوایای آن و یک ساعت برای نوشتن تحلیل آن.

 

بازنشر دامنه

شرح عارف‌ آهنگر بر روی این عکس: «یادداشتی از من با عنوان "به کجا چنین شتابان"، در شماره امروز (شنبه ٣ اسفند ٩٨) روزنامه جام جم منتشر شده است.»


دامنه:، حتماً وقت می‌ذارم برا دیدن هر دو فیلم. ممنونم معرفی فرمودی. جالب این است، نقد بر سرمایه‌داری مرفه، از درون خودشان آغاز شده است. دیگر متهم نمی‌شوند که جهان سوم! چون «مغضوبین زمین»اند، نگاه نقد به غرب سرمایه‌داری دارند. به‌هرحال کارگردان‌ها از روشنفکران جامعه‌ به حساب می‌آیند.

 

«جوکر» را کمی از نقدها و بررسی‌هایی که چندی پیش مطالعه کرده بودم، فهمیدم که «فیلیپس» این فیلم را در ژانر وحشت و نقد ساخت و پیام عمیقی دارد. اما نمی‌دانستم این‌همه باشد، با این‌حال، حالا که شما هم مهر تأیید زدی بر این دو فیلم، لازم شد که ببینم. و می‌بینم. با درود.

 

در باره‌ی متن جناب..

با سلام و احترام. متن را علاوه بر دربردارندگی محتوای سرشار و خیلی‌غنی، در عین حال بسیار زیبا و دلنشین دیدم. با وجود استدلال و قراین، از ترکیبات بکر بهره دارد. مانند: روح به‌بند کشیده‌ی کودک، مردگی مردم بی‌تخیّل، ماشین پُرآپشن اما تهی از بنزین، بدهکار نساختن به بزرگسال.

 

من گرچه در این موضوع متخصص و کارشناس نیستم، ولی این نوشته را از علایق و اولویت‌های خودم یافتم. یعنی با چنین نگرش ژرفی موافقت دارم. بر طبع فکری من نشست.

 

متن نوشته‌ی جناب ...، گرچه بُرش روزنامه بود و با خط ریزِ ریز، اما چون دلکش بود و کشش داشت، با صرف حوصله خواندم، خاصه وقتی می‌دانم که نویسنده‌اش دوستی از دیرباز من است. من همیشه عینک می‌زنم به چشمم که دور را در بیرون ببینم، اما شکر خدا خط ریزِ ریزِ پوست شکلات مینو را بی‌عینک راحت و آرام می‌خوانم. وقتی متن از مسأله‌ی خداداده‌ی قدرت «تخیّل» خیلی‌خوب مایه گذاشت، مرا به همراه یک آموزه‌ی تربیتی، به دوردست عرفان نیز بُرد، چون تخیل را قدرت برتر در وجود انسان می‌دانم، چه برای کودک، چه در هنگامه‌ی کهولت. عالی بود این نگاه، نگرش و‌ نگارش‌ات. احتمال می‌دهم تیتر متن را روزنامه برگزید، زیرا اگر جناب... تیتر را نیز، پیشنهاد می‌داد، به‌یقین رساننده‌تر بود. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و پنجم

 

سلام بر ااعضای نغمه
از نظر من اجازات مراجع عالیقدر به روحانیونی که استحقاق و فضیلت دارند، امری مبارک و شایسته است زیرا هیچ‌کس بهتر از مراجع و مجتهدین بزرگ، شاگردان حوزه را نمی‌شناسند. برای امثال ما هم وقتی یک روحانی از مرجع سرشناس اجازه‌نامه داشته باشد، وثوق و اعتماد می‌آفریند. البته این اجازات لزوماً باید بر مبنای سنت رایج باشد و از دخالت‌ها و حُب‌وبغض‌های عوامل غریبه به‌دور. و لابد به‌دورند. درود می‌فرستم به اساتید مبرّز و مبارز در نغمه.


انگل

برداشت‌هایم از فیلم «انگل». محصول ۲۰۱۹ ڪره‌جنوبی. برنده‌ی جایزه‌ی نخل «ڪَن»، برنده‌ی ۴ جایزه‌ی اُسڪار و چند جایزه‌ی دیگر. وقتی ازین همه امتیاز فیلم سردرآوردم، رفتم سراغش ببینم ڪه «انگل» مگه چه می‌خواهد بگوید. نشستم دیدم. فیلم ۲ساعت‌و۲دقیقه است اما بیننده را میخڪوب می‌ڪند تا ثانیه‌ای را از دست ندهد. به سراغ یڪ مسأله‌ی جهانی می‌رود؛ زندگی سرمایه‌داران و بیچارگان، داراها و ندارها، ڪه دنیای سرمایه‌داری به این نڪبت و شڪاف بی‌رحمانه‌ی طبقاتی دامن زده است. در واقع از نظر من، تمام حرف فیلم این است ڪه نظام‌های سرمایه‌داری در اثر ثروت و رفاه و بی‌عاری، میان پولدارها و فقرا فاصله، تضاد، شڪاف، تنفّر و در نهایت حس تقابل خونین انداخته است.

 

یڪ خانواده‌‌ی بااستعداد چهارنفره (پدر و مادر و پسر و دختر) ڪه ڪارهایی با درآمد بسیار ناچیز دارند، مانند ساخت جعبه پیتزا، توزیع ڪیڪ تایوانی و... در یڪ زیرزمین ساختمانی قدیمی زندگی می‌ڪنند، در اثر فلاڪت و فقر، خودبه‌خود وادار می‌شوند با شگردها و حیله‌های حرفه‌ایی وارد زندگی و خانه‌ی مجلّل یڪ سرمایه‌دارِ ثروتمند مرفّه به نام آقای «پارڪ» شوند. این‌طوری:

 

پسر برای تدریس خصوصی زبان انگلیسی به «داهیه» دخترِ آقای «پارڪ» به زندگی‌شان راه می‌یابد و دختر دلباخته‌ی وی می‌شود و اسرار زندگی‌شان را فاش می‌ڪند. پسر با یڪ حیله‌ی تازه به «داهیه» می‌گوید دخترعموی وی هنردرمانی وارد است و می‌تواند به برادر خردسال شما ڪمڪ ڪند تا از این بحران روحی خلاص شود. در حقیقت، دخترعمو همان خواهر پسره است ڪه از این طریق وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. حالا این دختر با شگردِ بدنام ڪردن راننده‌ی «پارڪ» به اعتیاد ڪوڪائین، دسیسه‌چینی می‌ڪند تا پدرش را راننده‌ی «پارڪ» ڪند، اما نمی‌گوید پدرش است، می‌گوید عمویش است ڪه به شیگاگو رفته است. پدر هم با این شگرد، وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. و حالا پدر با دسیسه‌ای دیگر باعث می‌شود زن خدمتڪار خانه، از آنجا اخراج شود و به جایش همسرش به عنوان مستخدم وارد زندگی‌شان شود. و شد، بی‌آنڪه ڪسی بفهمد. با چهار شگرد، این خانواده‌‌ی چهارنفره‌ی فقیر، بی‌آنڪه نسبت خود را لُو دهند، در خانه‌ی «پارڪ» مشغول می‌شوند: معلم زبان، مربی هنردرمانی، راننده، خدمتڪار. از اینجا فیلم -ڪه بخش عمده‌ی آن در قالب ڪمدی تلخ پیش می‌رود_ شڪاف طبقاتی دونوع زندگی رفاه و راحت و مَلول و فلاڪت‌بار را به بیننده می‌نمایاند، ڪه مقصر اصلی آن نظام سرمایه‌داری بی‌رحم است و بی‌عدالتی محض.

 

من خودم در هنگام دیدن فیلم، بر این فلسفه‌ی زیستی نقب پرسشگرانه زدم ڪه اساساً چگونه می‌شود یڪ تز اقتصادی را با امپراطوری رسانه، به عنوان تفڪری برتر، جهانی، قابل پیروی و حتی پایان تاریخ خواند، در صورتی‌ڪه همین تز عامل اصلی فلاڪت و شڪاف میان دارا و ندار در درون ڪشورهای سرمایه‌داری‌ست؟ تا آن حد ڪه «بونگ جون هو» در درون همان ڪره جنوبی پیدا می‌شود ڪه با این فهم تیز، به نقد عمیق و نفی چنین نظام ظالمانه‌ای می‌رسد. «پارڪِ» سرمایه‌دار از طبقه‌ی فرادست، برای آموزش دختر و پسر خردسالش، نیازمند دو معلم زبان و هنردرمانی شده‌است ڪه هر دو از طبقه‌ی فرودست ڪره جنوبی‌اند. نشان‌دان واقعیتی به اسم دوگانه‌ی فقر آموزشی و فقر اقتصادی. بگذرم.

 

فیلم به‌خوبی و رسا می‌رساند ڪه در ڪره جنوبی هر خانه‌ی مرفّه‌ای، یڪ زیرزمین بتونی عمیق تودرتو دارد ڪه از ترس موشڪ‌های ڪره شمالی به عنوان پناهگاه در روز مبادا عمل می‌ڪند. اما چون چنین حمله‌ای فقط در حد تصوّر مانده است، این زیرزمین‌ها -ڪه مانند سیاه‌چاله‌های تنگ و پیچ‌درپیچ و مَخوف در اعماق چندمتری بَرج‌ها و خانه‌های باشڪوه و شیڪ پولدارهای ڪره جنوبی تعبیه شده است- به محلی برای زندگی مخفی بیچارگان و مستمندان تبدیل شده است؛ بی‌آنڪه صاحبان ثروتمند آن خانه‌ها ازین قضیه خبردار باشند، اما فیلم «انگل» به روی بیننده پرده‌ی این راز را برمی‌دارد و زندگی شڪننده‌ی دنیای سرمایه‌داری و بیچارگی را برملا می‌ڪند. وقتی فیلم اتاقی شیڪ پر از انواع غذاهای بسته‌بندی شده‌ی مدرن را نشان می‌دهد، بیننده حیرت می‌ڪند اما بلافاصله می‌فهمد این‌همه، برای سه سگ داخل خانه است ڪه از بچه‌ها برای‌شان عزیزترند و در ناز و وفوری و نعمت. و من خرسندم ڪه انگل را از «شاتل» دیدم. چندجا دیالوگ‌ها اوج داشت ازجمله این‌ جاها:

 

پس، آڪسفورد هم بخش جعل سند و مدرڪ دارد!

رفتار نمایشی داشتن به شڪل نابغه‌ها رفتارڪردن است!

قلب انسان دروغ نمی‌گوید؛ نبض او این را می‌گوید!

می‌دونی چه نقشه‌ای شڪست نمی‌خورَد؟ آن وقت ڪه هیچ نقشه‌ای نداشته باشی. انسان نباید برای دیگران نقشه بڪشد!

وقتی زندگی زیر نظر ڪارآگاه می‌گذرد، ڪه جُرمی ڪنی!
 

پول هرچه اَخم و تَخم را از بین می‌بره!

حسابی ڪُفری شده! (شبیه همان جمله‌ی رایج ایرانیان، وقتی داغ می‌ڪنند می‌گویند مرا «ڪُفری» نڪن)

۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام جناب ...

حالا خرسندترم؛ زیرا شما هم «انگل» را به تماشا نشستید. چه خوب. تعبیر ژرف و فلسفی برای آن به‌کار بردی. آری؛ همین است. متشکرم. متشکرم.

 دست‌کم پنج ساعت برای «انگل» وقت گذاشتم، جمعه‌ی دیروز. دو ساعت برا دیدن آن، دو ساعت برای تفکر و فرورفتن در زوایای آن و یک ساعت برای نوشتن تحلیل آن.

 

بازنشر دامنه

شرح عارف‌ آهنگر بر روی این عکس: «یادداشتی از من با عنوان "به کجا چنین شتابان"، در شماره امروز (شنبه ٣ اسفند ٩٨) روزنامه جام جم منتشر شده است.»


دامنه:، حتماً وقت می‌ذارم برا دیدن هر دو فیلم. ممنونم معرفی فرمودی. جالب این است، نقد بر سرمایه‌داری مرفه، از درون خودشان آغاز شده است. دیگر متهم نمی‌شوند که جهان سوم! چون «مغضوبین زمین»اند، نگاه نقد به غرب سرمایه‌داری دارند. به‌هرحال کارگردان‌ها از روشنفکران جامعه‌ به حساب می‌آیند.

 

«جوکر» را کمی از نقدها و بررسی‌هایی که چندی پیش مطالعه کرده بودم، فهمیدم که «فیلیپس» این فیلم را در ژانر وحشت و نقد ساخت و پیام عمیقی دارد. اما نمی‌دانستم این‌همه باشد، با این‌حال، حالا که شما هم مهر تأیید زدی بر این دو فیلم، لازم شد که ببینم. و می‌بینم. با درود.

 

در باره‌ی متن جناب..

با سلام و احترام. متن را علاوه بر دربردارندگی محتوای سرشار و خیلی‌غنی، در عین حال بسیار زیبا و دلنشین دیدم. با وجود استدلال و قراین، از ترکیبات بکر بهره دارد. مانند: روح به‌بند کشیده‌ی کودک، مردگی مردم بی‌تخیّل، ماشین پُرآپشن اما تهی از بنزین، بدهکار نساختن به بزرگسال.

 

من گرچه در این موضوع متخصص و کارشناس نیستم، ولی این نوشته را از علایق و اولویت‌های خودم یافتم. یعنی با چنین نگرش ژرفی موافقت دارم. بر طبع فکری من نشست.

 

متن نوشته‌ی جناب ...، گرچه بُرش روزنامه بود و با خط ریزِ ریز، اما چون دلکش بود و کشش داشت، با صرف حوصله خواندم، خاصه وقتی می‌دانم که نویسنده‌اش دوستی از دیرباز من است. من همیشه عینک می‌زنم به چشمم که دور را در بیرون ببینم، اما شکر خدا خط ریزِ ریزِ پوست شکلات مینو را بی‌عینک راحت و آرام می‌خوانم. وقتی متن از مسأله‌ی خداداده‌ی قدرت «تخیّل» خیلی‌خوب مایه گذاشت، مرا به همراه یک آموزه‌ی تربیتی، به دوردست عرفان نیز بُرد، چون تخیل را قدرت برتر در وجود انسان می‌دانم، چه برای کودک، چه در هنگامه‌ی کهولت. عالی بود این نگاه، نگرش و‌ نگارش‌ات. احتمال می‌دهم تیتر متن را روزنامه برگزید، زیرا اگر جناب... تیتر را نیز، پیشنهاد می‌داد، به‌یقین رساننده‌تر بود. بیشتر بخوانید ↓

 

حال از لذتی که از این متن به سراغم آمد، خاطره‌ای بس‌کوتاه بگویم: فردای روز عروسی‌ام در در ۳۱ مرداد ۱۳۶۵، از شریک زندگی‌ام پرسیدم راستی گفته بودی رشته‌ات چی بود؟ گفت: کودک‌یاری. گفتم پس راحتم. چون مرا می‌پرورانی! آخه من کودکی‌ام را تا پیری با خود می‌آورم.

 

بگذرم. اما ازین نگذرم که تمامِ ۱۰۰٪ ذوق و افتخار با این متن، -و برتر از آن انتشارش در اندازه‌ی گستره‌ی کشوری- بر من دست داد. زیرا من بی‌آن‌که اغراق را پشتوانه‌ کنم، برین نظرم ادبیات جناب ... در حد کشوری‌ست. بعون الله تعالی.

۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


آیه‌ی ۵۷ زُمر چه می‌گوید؟


أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِی لَڪُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ.
ترجمه‌ی آقای خرمشاهی: یا بگوید اگر خداوند مرا هدایت ڪرده بود، بى‌‏شڪ از پرهیزگاران بودم.
 
علامه طباطبایی درین آیه معتقد است ضمیر در تَقُولَ به همان نفْس برمى‌گردد، و مراد از هدایت در «هَدَانِی» ارشاد و نشان‌دادنِ «راه» است. در حقیقت در تفسیر علامه، این آیه با این خطاب، «عذر و بهانه» را از دست ڪفّار و مُنڪرین مى‌گیرد.

 

آیت‌الله مڪارم در تفسیر نمونه آورده‌اند: «این سخن را گویا زمانى مى‌گوید که او را به پاى میزان حساب مى‌آورند.»

 

در تفسیر نور - تألیف آقای شیخ محسن قرائتی- این نڪته ذڪر شده است ڪه: «گرچه در آیه‌ی ۵۷، مجرم مى‌خواهد بگوید: خدا مرا هدایت نکرد که به چنین راهى رفتم، ولى در آیه‌ی ۵۹ پاسخ مى‌شنود که ما تو را هدایت کردیم و اتمام حجّت نمودیم، ولى تو خود اهل تکذیب و استکبار بودى.»

پیام آیه در تفسیر نور این است ڪه «مُجرم در قیامت، به دنبال تبرئه‌ى خود است.»

۴ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:
سلام جناب...با این عکس‌های تازه و دیدنی، دیده‌ی بیننده‌ توانی برای نگریستن به بخشایشگری خدای متعال و زحمت‌کشی کشاورزان پیدا می‌کند. خدا پدر گرامی‌تان را رحمت کناد و ان‌شاءالله برادرت بهبودی بیابد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای...

 

از گزارش انتخاباتی‌ات از استان متشکرم. یعنی می‌فرمایی دیگر باید خاطرجمع بود که نماینده‌ی مجلسی به فرموده‌ی مهم رهبری، «کُلفت آمریکا» نمی‌گردد. همان دگردیسی‌های عجیبی که بر برخی‌ها رخ داد و اکنون در بلاد غرب، سخیف‌ترین رفتار را علیه‌ی انقلاب و ایران و نظام از خود بروز می‌دهند. تعبیر «انقلابی» که برای رأی‌آوردندگان به کار بردی، برای من جالب بود. در پایان فرمودی صلوات. از آنجا که صلوات از بالاترین ذکرهاست می‌گویم چشم: ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۲۰)

به نام خدا. سلام. قاسم سلیمانی به علت پوشش آستین‌ڪوتاه، موهای وزوزی و بستن ڪمربند پهن از سوی گزینش سپاه رد شده بود؛ توسط آقای ڪرمی مسئول گزینش سپاه ڪرمان. این قضیه از زبان آقای ڪرمی و نقلِ توأم با خنده از زبان خود شهید عزیز ایران حاج‌ قاسم سلیمانی در این فیلم دیده و شنیده می‌شود؛ در «جهان‌نیوز» با  این ڪد خبر: ۷۱۹۵۷۳ قابل جستجوست.

۵ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سلام جناب ...

از این‌که این مسأله در حد «فرضیه» مطرح فرمودی، نه «نظریه»، هم جای تشکر دارد و هم جای پژوهش و رسیدن به نتایج متقن با داده‌های علمی و میدانی. من تا جایی که دستم به مطالعات دسترسی دارد این‌طور فهمیدم حتی آنان که بیرون از ایران رفتند دلشان برای وطن لَه‌لَه می‌زند و هر جا غیر از ایران را غُربت و دلگیرانه می‌دانند. شاید اطلاعات من درین باره، کفاف نظرِ قطعی را ندهد البته. آنچه من بدان ورود کردم، می‌تواند یک متغیّر وابسته و دخیل محسوب شود. از نظر من، چون احتمال می‌دادم حسّ ایرانیانی که بیرون از ایران را تجربه کردند، و خود دریافتند ایران جایی به مراتب بهتر از هر جای جهان است، آن را مطرح کردم.

 

 

پاسخ:

سلام جناب 

با این فکر شما که سودجویانی از همین ملت، در هر برهه و موقعیتی سعی می‌کنند بر سر هم‌وطن خود کلاه بگذارند، هم‌نظرم. کاسبانی که فقط به جیب و انباشت می‌اندیشند. در واقع، همین‌ تیپ افراد در بحران‌ها و مشکلات به سراغ فشار به حکومت و حاکمیت سوق می‌یابند و مطالبه‌گر کاذب هم می‌شوند. حال آن‌که خود زشت‌ترین بدی را به ملت می‌کنند و حتی اگر فرصت بیابند، غارتگر می‌شوند. حتی در هشت سال دفاع مقدس نیز، که ایران در سخت‌ترین تنگنا و فشار غرب استعمارگر بوده، احتکار می‌کردند و طمّاعی.

 

به مناسبت میلاد خجسته‌ی امام محمد باقر (ع) سه سخن آن امام دانشمند و گستراننده‌ی معارف الهیه تقدیم می‌کنم:

 

۱. دانشمندی که از علمش سود برند، از هفتاد هزار عابد بهتر است.

 

۲. امروز غنیمت است، درحالی‌که نمی‌دانی فردا از آن کیست.

 

۳. با مردم به بهترین چیزی که دوست دارید به شما بگویند، صحبت کنید.

(منبع)

 

دموڪراسی استبدادی و میلیتاریستی آمریڪایی

 

ڪشوری ڪه مدعی است از همه‌ی جهان، از همه‌نظر برتر است، و می‌ڪوشد با زور و اسلحه و قوانین و مقررات خشن بر دیگر ملل چیرگی‌اش را گسترش دهد تا به اصطلاح لیبرالیسم و دموڪراسی و فرهنگ آمریڪایی! را صادر ڪند، ولی در واقع منابع غنی ملل را غارت و چپاول ڪند؛ همین نظام سلطه‌گر، در درون حاڪمیت خود بدترین تنگناها و ڪنترل‌ها را برای شهروندان آمریڪایی تصویب می‌ڪند. مثلِ «قانون لوگن» ڪه بر مبنای آن، نه فقط مقامات دولتی، ڪه حتی شهروندان آمریڪایی نیز بدون اجازه‌ی دولت واشنگتن، هرگز نمی‌توانند با مقامات دولت خارجی بر سر موضوعات مورد مناقشه‌ی آن ڪشور با آمریڪا دیدار ڪنند. در واقع این قانون، حق تماس شهروندان و حتی دانشمندان، نخبگان، میانجی‌گران صلح و دوستی و اندیشمندان مستقل و خیرخواه را با سایر شهروندان و مقامات جهان به‌آسانی سلب می‌ڪند و دولت، هر زمان دلش خواست، بر حسب تفسیر موسّع و حقوق مضیّق، می‌تواند فرد مورد نظر را مورد تعقیب و محاڪمه قرار دهد.

 

نڪته: البته همیشه  بوده و هستند ڪسانی از جای‌جای جهان و ایران‌مان ڪه از خودِ آمریڪایی‌ها، آمریڪایی‌ترند و حسابی آلودگی‌های آشڪار آن نظام را تَر و خشڪ می‌ڪنند! تطهیر غرب در ایران سابقه‌ا‌ی دست‌ڪم دویست ساله دارد. از نظر من، نسبتِ ایران به مغرب‌زمین باید نسبت اقتباس (=برگرفتن) باشد نه تقلید، زیرا داشته‌های خوب تمدنی هر ڪشور پیشرفته‌ای، ممڪن ارزش مشترڪ بشری داشته باشد و مفید به حال سایر ملت‌ها، اما ملت‌ها باید از هویت دینی و ملی خود دفاع ڪنند.

 

اشاره: جمهوری اسلامی ایران همواره در صدد بوده با همه‌ی جهان -منهای رژیم جعلی اسرائیل- هم رابطه داشته باشد و هم تعامل و اقتباس. اما ڪشورهای حسود و عَنود سال‌هاست مانع این ڪار می‌شوند، چون‌ڪه چشمِ دیدنِ یڪ ایران پیشرفته، قوی، متمدن و متدیّن را ندارند و لذا دست به هر نوع نیرنگ و هجوم خفّت‌بارانه می‌زنند تا ایران -این مرز پرگُهر- را زمین‌گیر ڪنند. ڪه هرگز به این مقصدِ شُوم‌شان نمی‌رسند، ڪه نمی‌رسند.

 

«بگویید فهم خوئی از این آیه چنین است»

به نام خدا. سلام. نقل می‌ڪنند فردی مفهوم آیه‌ای را از مرحوم آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی می‌پرسد و ایشان نظر خود را می‌گوید و فرد می‌گوید پس به مؤمنین بگویم این آیه چنین می‌گوید؟ مرحوم آیت‌الله خوئی پاسخ می‌دهد: «بگویید فهم خوئی از این آیه چنین است.»

 

نڪته: دست‌ڪم سه پیام این شیوه‌ی اخلاقی و معرفتی مرحوم آقای خوئی می‌تواند این باشد: ۱. فروتنی ۲. احتمال‌دادن به این‌ڪه ممڪن است برداشت‌های دیگری از آیات قرآن وجود داشته باشد و با فهم آقای خوئی نسبت به آن آیه، فرق داشته باشد و به حقیقت آیه نزدیڪ‌تر یا دورتر باشد. ۳. و نیز حرف و فهم خود را برای همه، تمام‌شده تلقّی نداشتن.

۷ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سه سخن امام هادی (ع)

امشب در سالروز شهادت غم‌انگیز امام هادی -علیه‌السلام- سه سخن از آن امامِ هُمام (=بزرگ و بخشنده) تقدیم ارادتمندان به اهل‌بیت عصمت و طهارت و معرفت -علیهم‌السلام- می‌کنم:

۱. از حدّ خود تجاوز نکن و براى روزگار هیچ اثرى در حکم خدا قرار نده.

۲. مصیبت براى صابر یکى است و براى کسى که بى‌طاقتى مى‌کند دوتاست.

۳. حکمت، اثرى در دل‌هاى فاسد نمى‌گذارد.

۷ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

۱۴۴هزار نفر را به بهشت می‌برم!

به نام خدا. سلام. چندی‌پیش در خبرخوانی‌هایم متوجه شدم ڪه «لی مان هی» رهبر فرقه‌ی «شین‌چون‌جی» و مؤسس ڪلیسای عیسوی شین‌چون‌جی شهر دائگو ڪره جنوبی‌ -ڪه می‌گویند حدود ۲۰۰ هزار عضو دارد- معتقد به احیای دوباره‌ی حضرت مسیح (ع) است. او به پیروانش وعده داده در روز معاد، ۱۴۴ هزار نفر از اعضا و پیروان ڪلیسای خود را به بهشت ببرد.

سه نڪته بگویم:

 

یڪم: گرچه در بینش اسلامی، در هر موضوع و مسأله‌ایی، چه دینی، چه اجتماعی و چه اعتقادی، مؤمنین از ساده‌اندیشی و ساده‌لوحی (=زودباوری) پرهیز داده شدند، تا بی‌جهت و بی‌حجّت چیزی را نپذیرند، و یا مانند مُنڪرین -ڪه اساس ڪارشان همیشه بر انڪار است- فوری دست به انڪار نزنند؛ بنابرین من در باره‌ی شاڪله‌ی فڪری این فرقه‌ی ڪُره‌ای، فعلاً و آناً پیشداوریی نمی‌ڪنم.

 

دوم: در باره‌ی احیای دوباره‌ی حضرت مسیح (ع)، در تفڪر اعتقادی شیعی نیز بحث روایی در باره‌ی عالَم رجعت (=بازگشت) وجود دارد ڪه طبق آن خداوند ڪسانی را به دنیا بازمی‌گردانَد. مرحوم علامه طباطبایی رجعت را «از مراتب روز قیامت» می‌داند ڪه البته در ڪشف و ظهور «پایین‌تر از قیامت» است. بگذرم.

 

سوم: اما این‌ڪه «لی مان هی» رهبر این فرقه‌ با قاطعیت می‌گوید من در روز رستاخیز ۱۴۴هزار نفر از اعضا و پیروان ڪلیسایش را به بهشت می‌برَد، اگر نگویم شیّادی است، دست‌ڪم می‌توانم بگویم خوش‌خیالی است و شاید هم انگیزه‌ای برای جذب ڪره‌ای‌ها به سازمان ڪلیسا.

 

اشاره: من یادم است یڪی روحانیون مطرح ڪشور چندسال پیش گفته بود ما باید مردم را بهشت ببریم. من مقاله‌ای در نقد سخنانش در وبلاگم «دامنه» نوشته بودم ڪه از ڪجا معلوم شما خود اهل بهشتی، ڪه این‌گونه مطمئن، می‌خواهی دیگران را هم به دنبال خود به بهشت بڪشانی! ڪشڪ و ڪشڪولی ڪه نیست. ڪردار و ڪرده و ڪرامت می‌خواهد.

۸ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


نوح و نوحه

روزی حضرت نوح -علیه‌السلام- به یک سگ، به‌عتاب، تندی کرد و گفت: چه ناپسند و زشته. خطاب آمد از خدای متعال به حضرت نوح که چرا آفریده‌ی مرا... ؟ نوح، ازین حرکت خود نوحه [=شیون] کرد. و به همین علت او را «نوح» نامیدند. وگرنه، اهل دانش باخبرند که اسم آن پیامبر خدا «ساکت» بود. درود می‌فرستم به حضرتِ مستطاب و شایسته‌ی «سکوت». ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد.

 

پاسخ:

سلام

به کشف‌الاسرار حکیم میبدی، ذیل آیه‌ی ۲۵ سوره‌ی هود رجوع شود. من از دفتر یادداشت‌هایم از این تفسیر نوشتم که سال‌ها قبل، تفسیر دوجلدی‌اش را خوانده و خلاصه‌اش کرده بودم.

 

البته چنانچه جناب‌عالی خود نیک می‌دانید، پاره‌ای هم معتقدند چون مردم عصر نوح، بسیار ناسپاسی می‌کردند، حضرت نوح (ع) به درگاه خداوند متعال نوحه و زاری کرد، به نوح مشهور گشت که سرانجام به کشتی نوح و به قول مرحوم بازرگان به تصفیه‌ی جهان منتهی شد. دوگانه‌ی نجات و هلاک.

 

پاسخ:

نه، منبعی که ذکر کردم الان پیش‌روی من است. از روی عین یادداشت‌هایم که سال ۱۳۹۱ خلاصه کرده بودم، منبع را منعکس می‌کنم. چوم ممکن است منبعی که شما از کتابخانه‌ی خود جست‌وجو کردید، چاپ جدید باشد. از توجه‌ی‌تان ممنونم. در دو عکس زیر منبع را می‌گذارم، اگر البته دستخطم خوانا باشد:

 

یادداشت‌هایم از کشف‌الاسرار حکیم میبدی

عکس صفحه‌ی مورد نظر در باره‌ی حضرت نوح -علیه‌السلام- در در کنارش نوشتم در مدرسه‌ی فکرت استفاده کردم.

 

پژواڪِ نداها و آواهای جورواجور

به نام خدا. حضرت ایّوب نبی (ع) از سرِ ابتلاء، هفت سال در ڪُناسه (=خاڪ‌روبه) گرفتار شده و گفته می‌شود ڪرم بر بدنش افتاده بود. روزی شیطان آمد سراغش تا بر اثر بلا، فریبش دهد. گفت: گوسفند نذر من ڪن تا... . اما ایّوب با جرأت جواب داد: «ما ۸۰ سال در نعمت بودیم، حالا ۷ سال در بلا، تازه ۷۳ سال دیگر باقی‌ست تا نعمت و نِقمت برابر شود.» و بی‌حڪمت نبود ایّوب را خدا صابر خواند.

 

نڪته: بر اساس تفسیر مفسرانِ بنام، حضرت ایّوب (ع) هرگز «جزَع و فزَع» نڪرد و وقتی هم نزد خدا ندا بُرد ڪه «مَسَّنِیَ الضُّرُّ»: «مرا آسیبی رسیده»، شڪایت نڪرد، ترڪِ صبر نڪرد، فقط پیشگاه خدا صحبت از أَرْحَمُ الرَّاحِمِین ڪرد:

وَ أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ:

و ایوب را

[یاد ڪن] هنگامی ڪه پروردگارش را ندا داد ڪه مرا آسیب و سختی رسیده و تو مهربان‌ترین مهربانانی. (آیه‌ی ۸۳ سوره‌ی انبیاء، ترجمه‌ی انصاریان)

نتیجه: یڪ نتیجه این است ڪه در اثر سختی‌ها و آسیب‌ها، در وجود آدمی، آواها و نداهایی جورواجور پژواڪ می‌یابد ڪه او را برُباید، بفریباند. خردمند و شڪیبا ڪسی‌ست ڪه نه گولِ این‌گونه نداها را بخورَد و نه بردباری و آرامشش را در برابر آواهای غلط ترڪ ڪند. این، به سلامتی روح و روان و تن ڪمڪ می‌رساند. آلودگی‌هایی ڪه در فضای مَجازی و حتی گفت‌وشنودهای حضوری بیش و ڪم رخ می‌دهد و می‌رود تا به یڪ روال رایج منزجرڪننده بدل شود -و شاید هم شده باشد- می‌تواند بسی بدتر و مخرّب‌تر از نداهای شیطانی درونی باشد. و به نظر من اگر از خود در برابر انبوه ڪژتابی‌ها مراقبت نڪرد، دیری نمی‌پایَد ڪه چنین مِحنت‌هایی بتواند اثرات آرامش‌بخشِ نعمت‌ها، محبّت‌ها و نوازشگری‌ها را خنثی ڪند. سیستم ایمنی بدن ما امر خداداد است، او بزرگترین و قوی‌ترین ارتش فردی در دفاع انفرادی است، آن را با پذیرش تشویش‌ها، قبول فوری پژواڪ‌های نادرست، و نیز اعتماد بی‌وجه به منابع ناباب، نابود و تضعیف نڪنیم.

 

اشاره: حتی اگر در آزمون الهی نباشیم، دست‌ڪم در معرض امتحان انسانی قرار داریم. پس، هرچه «ایمان» و «ایمنی» ما را ویران می‌ڪند، باید از آن رهایی داشته باشیم. بردباری، خردمندی، معنویت، شریعت و عقلانیت همه‌وهمه هم‌راستاست.

۱۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام

فهم، به یافتن است. علم به دانش. لکنت دو دوست در برابر هم علامت اتحاد است و حُجب و هم‌روحی‌.

 

@

سلام جناب آقای قربانی

همه‌ی پست‌ها و درس‌ها در مدرسه‌ی فکرت، یک‌واحدی‌ست،بلکُم نیم‌واحدی و شاید هم مثقال‌واحدی و فوقش چهارواحدی، مثل درس امپریالیسم که در رشته‌ی علوم سیاسی دوره‌ی ما چهارواحدی بود. اما درس دلبری و دلربایی و دلدادگی، درسی‌ست «n واحدی».

راستی کشکولی بگم: حسودی نکن!

 

پاسخ:

سلام جناب ...

نوشته‌ای کارا و زیبا نوشتی. هم نقلی که از آن دوستت آوردی که از نیاکان گفت، جالب بود و هم آن تعبیری که در پاراگراف چهارم نوشتی بدین درون‌مایه که جنگل را به داراب‌کلا می‌آورند، نه داراب‌کلا را  به جنگل نزدیک می‌کنند. ازین تعبیرتان خیلی خوشم آمد. در واقع اولی یعنی درخت‌کاری زندگی‌ساز، دومی یعنی ساخت‌وسازهای زندگی‌برانداز. بد نمی‌بینم خاطره‌ای را در این راستا بنویسم؛ به‌کوتاهی و فشردگی:

 

سال‌ها پیش به اتفاق سید علی‌اصغر و روان‌شاد یوسف -که ۱۸ اسفند پیش‌رو پانزدهمین سالگرد غیاب محسوسش را تجربه می‌کنیم- به منزل مرحوم نوربخش رفته بودیم. دیدیم خانه‌ی نوساز فرزندش آقاسیدحسین نوربخش گوشه‌ی شرقی‌اش قِناس (=کجی و بدقوارگی) دارد. پرسیدم چرا؟ پاسخ شنیدیم: پدرش نوربخش نگذاشت درخت نارنگی محلی قطع شود. ازین‌رو ضلع شرقی ساختمان با فرورفتگی بنا شد.

 

خواستم با این خاطره، رسانده و گفته‌باشم اهمیت درخت چه مُثمر (=میوه‌دار) و چه غیرمثمر تا چه میزان نزد بزرگان و پیشینیان‌مان احترام و حتی حس نوستالژیک داشت. بماند که عده‌ای دلّال منطقه‌، نسل درختان کهنسال گردو را چگونه نابود کردند. بگذرم. از اهتمام‌تان ممنونم و به درخت و سایه و ثمره و‌ میوه و هزاران فایده‌ی نهفته بی‌نهایت دلبسته‌ام.

 

پاسخ:

جناب ..، من روند صنعتی‌شدن جهان به این منوال را خطایی نابخشودنی می‌دانم. این را سال‌ها قبل هم طی نوشته‌ای، گفته بودم. اگر توانستم درین باره حتماً خواهم نوشت. به نگرش درست شما درین زمینه افتخار می‌کنم.

 

به مناسبت فرخنده زادروز میلاد حضرت امام جواد -علیه‌السلام- دو سخن از آن امام بخشنده؛ یادگار عزیز امام رضا -علیه‌السلام- تقدیم می‌کنم تا صحن مدرسه و خاطر خوانندگان شریف با این کلام متبرّک گردد:

 

۱. «خدمت و نعمتی که مورد شکر و سپاس قرار نگیرد همانند خطای غیرقابلِ بخشش است.»

۲. «هر که کار زشتی را تحسین و تأیید کند، در آن کار شریک می‌باشد.»

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

برای ارزش‌گذاری‌ات بر این کتاب و بیان نکته‌نظر جالب زیر این پست ممنونم.

۱. دستخط شما چه زیباست. خط شکسته را قشنگ می‌نویسی؛ سبک نستعلیق (=جمع میان نسخ و تعلیق)

۲. بله اِعراب‌گذاری رسم مرحوم نادر ابراهیمی بود.

 

۳. به نظرم ویرگولِ اول در جمله‌ی آخر متن‌تان اضافه است. جمله‌ای مهم برگزیدی. من هم یک جمله‌ی مهم تقدیم می‌کنم که در همین کتاب خواندم: ملاصدرا می‌گوید: مُرید اگر به مُراد شبیه شود، خود، هرگز، به مقام مُرادی نمی‌رسد!

۴. من هم چاپ ۱۳۷۵ انتشارات روزبهان را خوانم، البته با تأخیر زیاد در سال ۱۳۹۶.

از توجه‌ی شما شادمان شدم. شب شما هم به نیکی و سلامتی و تندرستی.

 

عکس: بازنشر دامنه

از راست: حسن صادقی. یوسف رزاقی. شیخ باقر طالبی. سید علی‌اصغر. رضا مهیمنی

پاسخ:

سلام..

غرق در عمق عکس شدم. یک روایت مصور از تاریخ مظلومیت این سرزمین که همه‌ی غیوران با هر سن و سالی با هر اعتقاد و مرامی و در هر رشته و دانشی رهسپار دفاع از انقلاب، دین، میهن و ناموس و ملت شدند. گذاشتن عکس در مدرسه‌ی فکرت امری رایج و پسندیده و پرطرفدار است. چهرگان همه‌ی حاضرین در عکس، دلم را ربود. یک «یاء» از جناب رضا مهیمنی کم کن.

 

این پرسشم بیشتر از جناب آقای قربانی است، چون جناب ایشان هم اقتصاد خوانده و هم اقتصاد درس می‌دهد، اما اگر پاسخ اعضا هم دیده شود، خشنودی دارد.

 

اینک جسته‌وگریخته می‌خوانیم برخی‌ها که در اقتصاد خرد و‌ کلان دست تصرف دارند، کالاهای مورد نیاز بهداشتی را از انبار به بازار روانه نمی‌کنند، به‌گونه‌ای که در نگاه مردم آنها به نیاز ملت تعدّی می‌کنند. آنان به نظر می‌رسد دست‌کم به دو علت چنین می‌کنند: چون در این متاع‌ها و کالا‌ها تقاضا به‌شدت از تولید و توزیع و عرضه پیشی گرفته، می‌خواهند به خارج از ایران بفروشند با سود بسیارزیاد، یا از طریق شبکه‌ی مخفی در داخل به فروش برسانند باز هم با سود بیشتر.

 

از آنجا که در منطق اقتصاد بازار آزاد بر مبنای تئوری اسمیت و نظام حاکم بر مکتب کاپیتالیسم، منفعت ذات اقتصاد است، رفتار چنین افراد در ایران چگونه تحلیل می‌شود؟ علت نام‌بردن از «ادام اسمیت» این است که او چنانچه می‌دانید «طبیعی‌بودن» و «نافع‌بودن» را دو اصل سیستم‌های اقتصادی‌ می‌دانست.

 

پاسخ:
این پرسشم بیشتر از جناب آقای... است، چون جناب ایشان هم اقتصاد خوانده و هم اقتصاد درس می‌دهد، اما اگر پاسخ اعضا هم دیده شود، خشنودی دارد. اینک جسته‌وگریخته می‌خوانیم برخی‌ها که در اقتصاد خرد و‌ کلان دست تصرف دارند، کالاهای مورد نیاز بهداشتی را از انبار به بازار روانه نمی‌کنند، به‌گونه‌ای که در نگاه مردم آنها به نیاز ملت تعدّی می‌کنند. آنان به نظر می‌رسد دست‌کم به دو علت چنین می‌کنند: چون در این متاع‌ها و کالا‌ها تقاضا به‌شدت از تولید و توزیع و عرضه پیشی گرفته، می‌خواهند به خارج از ایران بفروشند با سود بسیارزیاد، یا از طریق شبکه‌ی مخفی در داخل به فروش برسانند باز هم با سود بیشتر. از آنجا که در منطق اقتصاد بازار آزاد بر مبنای تئوری اسمیت و نظام حاکم بر مکتب کاپیتالیسم، منفعت ذات اقتصاد است، رفتار چنین افراد در ایران چگونه تحلیل می‌شود؟ علت نام‌بردن از «ادام اسمیت» این است که او چنانچه می‌دانید «طبیعی‌بودن» و «نافع‌بودن» را دو اصل سیستم‌های اقتصادی‌ می‌دانست.

 

پاسخ:

۱. ممکن است اخلاق نتواند جلودار سود باشد و به عنوان یک عامل بازدارنده، اقتصاد را به‌سامان نگه دارد.

۲. ممکن است شرع و دین هم نتواند فعالین اقتصادی را از سوداگری باز بدارد.

۳. ممکن است ذات اقتصاد نگذارد، به سود کم بسنده کنند.

۴. ممکن است اقتصاد آزاد مانع از دست دخالت‌گر شود.

۵. ممکن است اصل رقابت و تئوری رشد دیکته کند، نباید برای اقتصاد دستور نوشت. طبیعت اقتصاد، آزادی معامله میان خریدار و فروشنده است.

 

اما با این‌همه، جهان از یک الگو پیروی نمی‌کند. حتی در دولت‌های سرمایه‌داری نیز تفکر «دولت رفاه» در برابر «دولت لیبرال» رخ داد که دولت موظف به دخالت در اقتصاد در زمان لازم است. و برخی از کشورهای غربی پا را فراتر گذاشتند، مانند سوئد که سوسیالیسم را در اقتصاد عدالت‌محور وارد کردند.

پس، کشورها حق دارند با وضع قانون و مقررات، از سوداگری جلوگیری کنند. و این به معنای اختلال در روند اقتصاد نیست.

 

من تا جایی که می‌دانم در شرع، چیزی از احتکار (=گردآوری برای گران‌فروشی) نیامده، اما اسلام پای ایده‌های عُقلایی را امضاء کرده است.

 

قدرت مرکزی در هر کشوری، در وضع بحرانی می‌تواند دست خود را در بازار دراز کند، نه این‌که بگوید ذات اقتصاد مجاز نمی‌دارد، ورود کنم. اساساً هرگاه کالا نایاب می‌شود، نشان می‌دهد کسانی از طریق انبارکردن، قصد سود بی‌شمار دارند، منفعت عمومی ایجاد می‌کند، نفع فردی تا حدودی فدای جامعه و عموم شود. وگرنه تشکیل حکومت و دولت، فلسفه‌ی وجودی‌اش را از دست می‌دهد.

 

همه‌ی دولت‌ها به علت شکنندگی پهنه‌ی سیاسی سعی می‌کنند، کالاهای اساسی مردم را هر شش‌ماه، شش‌ماه انبار کنند تا در زمان کمیابی با عرضه‌ی آن قیمت‌های گزاف را بشکنند. همین دخالت به‌جا و لازم، ایجاب می‌کند، دولت‌ها به نفع ملت در زمان ضرورت وارد عمل شوند. در مقابل کسانی هم دست به انبار می‌کنند، که قیمت‌ها را بالا ببرند. از نظر من اقتصادِ بازِ باز، فقط یک بازی است، نه واقعی.

 

اگر کشوری در هر کجای جهان درین باره ضعف دارد و ملت رنج می‌برد، نشان از این نیست که دارد به ذات اقتصاد احترام می‌گذارد، نه، او دارد از کار خود به هر عللی -از جمله تنبلی، نابلدی، بی‌تدبیری، نفوذ افراد فاقد شایستگی و نیز احتمال دست‌داشتن در سود و منفعت‌های مخفی- شانه خالی می‌کند. در پایان روشن کنم نکاتی که جناب آقای قربانی در مقام پاسخ به پرسش، وضع موجود را تبیین کرد و گزاره‌های علمی گفت، قابل تأمل است و ارزش علمی دارد.

 

پاسخ:

سلام .... در باره‌ی متن شما علاوه بر این‌که نکاتش را مورد مطالعه قرار دادم، اضافه کنم در نگاه مارکس «روابط تولید» به انضمام «نیروهای تولید» اساس تضاد یا سازگاری یک جامعه را تشکیل می‌دهد. مارکس از همین نظر متعقد بود در سیستم سرمایه‌داری چون بین کارفرما و کارگر ستم حاکم است و سود و استثمار، لذا طبقه‌ی پرولتاریا (=کارگر) به کمک حزب‌های پیشرو، علیه‌ی سرمایه‌داری انقلاب می‌کند. و نظام‌های سرمایه‌داری برای پیشگیری ازین پیش‌بینی تئوریک مارکس، در اقتصاد دخالت‌هایی کردند تا از بروز انقلاب جلوگیری کنند. در واقع دغدغه‌های مارکس، نسخه‌ی آنتی آنان شد.

 

اینک من بر همین اساس معتقد به دخالت قدرت مرکزی کشورها در زمان اقتضا به نفع ملت‌ خودشان هستم، وگرنه کام هر ملتی از حکومت و کارفرمایان و سیاستمداران تلخ شود، وقوع دگرگونی‌های دیگر امری غیرقابل انکار است. مارکس اسمی از حزب نبرد، اما بر آگاهی طبقه‌ی کارگر دست گذاشت. اما چون کشورهای سرمایه‌داری مانع از بروز انقلاب کارگری شدند، لنین بر آن شد تا از طریق ایجاد حزب، پیش‌آگاهی را برای کارگر تسهیل کند. اشاره‌ی من در متن برای این نکته بود.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای
به پیوست تشکر برای پاسخ، باید عرض کنم با شما بر سرِ بند مربع سبز، متفاوت می‌اندیشم. تفاوت به این‌که من نقش دولت و قدرت مرکزی را دست لازم در اقتصاد می‌دانم تا مردم در بیدادِ فقر و شکاف میان ثروتمندی و مستمندی، له نشوند.


خَبّاب آهنگر، یارِ علی را بشناسیم

به نام خدا. سلام. امام علی (ع) به یاد یکى از یارانش به نام «خَبّاب بن اَرتّ» سخنان قصار (=ڪوتاه) فرمودند ڪه به نظرم دقت در آن، نگرش انسان را نسبت به اصالت زندگی و اثرات فضیلت‌های اخلاقی بر حیات دنیوی متحوّل می‌ڪند، حضرت -ڪه امشب‌شبی، میلاد خجسته‌‌اش در درون ڪعبه‌ی معظّمه بود_ این‌گونه از یارش یاد می‌ڪند: «خدا «خَبّاب بن اَرَتّ» را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت کرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى کرد.»

 

ڪمی شرح می‌دهم:

خواندن زندگانی خَبّاب، حقیقتاً بر انسان اثر می‌گذارد. گفته می‌شود او از ایرانیانِ ساڪن در عراق بود. آهنگر بود. چون پدرش لُڪنت زبان داشت، به او «اَرِتّ» می‌گفتند. ششمین مردی بود ڪه به اسلام ایمان آورد. از شجاع‌ترین مسلمانان بود ڪه در اوج خفقان جاهلیت، از آشڪارڪردنِ مسلمانی‌اش هراسی نداشت. از مسلمانان مستضعف بود، بسیار شڪنجه‌اش ڪردند تا از اسلام برگردد، اما با آن‌ڪه ۲۳ سال داشت اما هرگز دست از دین بر نداشت. در تمام غزوات برای دفاع از اسلام و مسلمین شرڪت داشت. پیامبر خدا (ص) وی را مسئول نگه‌داری غنیمت‌های جنگی ڪرده بود. همنشین حضرت محمد (ص) بود. روایت‌های زیادی از رسول خدا (ص) نقل ڪرد. یڪ مبلّغ دینی بزرگ نیز بود. آموزگار قرآن هم. حتی عُمَر به ڪوشش او مسلمان شد. با آن ڪه مجاهدت‌های بی‌شماری برای اسلام و مسلمین ڪرد، اما دچار بیماری پوستی شد و در ۷۳ سالگی درگذشت. یعنی همان سال ۳۷ هجری ڪه امام علی (ع) از جنگ صفین بازمی‌گشت و خَبّاب به خاطر بیماری مُزمن پوستی نتوانست در صفین شرڪت جوید. اما شڪیبایی ورزید و بردباری ڪرد.

 

رسم بود در ڪوفه ڪه افراد را در منرل در آستانه‌ی در ورودی خانه‌ها دفن می‌ڪردند اما او اولین ڪسی بود ڪه وصیت ڪرد وی را در بیرون ڪوفه (یعنی نجف ڪنونی) دفن ڪنند. امام علی (ع) بر پیڪرش نماز گزاردند و در نجف به خاڪ سپردند.

 

حالا اگر بر شما خوانندگان شریف سخت نیست یڪ بار دیگر سخن امام علی (ع) در وصف خَبّاب آهنگر را بخوانید ڪه چه ویژگی‌های ژرفی ازو گفت.

 

اشاره: احتمال دادم با تجلیل و معرفی خَبّاب، این صحابی آگاه رسول الله (ص) روح امیرالمؤمنین علی (ع) بیشتر خشنود می‌شود ڪه در میلادش، از یارش یادی ڪرده‌ام. و این‌گونه ۱۳ رجب را گرامی داشتم. بگذرم و این بزرگ‌روز را بر روح‌های خواهان فرهنگ و عدالت علوی تبریڪ و شادباش بگویم. و پرده بردارم ڪه یارِ علی بودن آنچنان میانِ ایرانیان اهمیت داشت، ڪه حتی اسم فرزندانشان را «یارعلی» می‌گرفتند.

۱۷ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام. توجه‌دادن شما به اقدام‌هایی که مرحوم علامه طباطبایی و شهید مطهری در راه شناساندن دین کردند، نتیجه‌ی خوبی از متن بود. بیفزایم من کارهای بزرگ دکتر علی شریعتی، مرحوم بازرگان و نیز حرکت بی‌نظیر معرفتی و انقلاب‌آفرینی امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی را. اگر تبیین را از سرِ دردِ دینی دانسته‌ای، آشکار کنم زاویه‌ای که باز کرده‌ای نیز چنین است. ممنونم.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام
از توجه‌ی خوب‌تان به ستمدیدگان مسلمان به دست دستانِ تحریک‌شده و مشکوک هندوها، ممنونم. واکنش شما را پاس می‌دارم. دموکراسی هندی را در درس با دکتر حسین بشیریه گذراندم، با کتاب کمکی «برینگتین مور» که ریشه‌های دموکراسی و دیکتاتوری را در جهان بررسی کرد. آری؛ اینک چندسالی‌ست که دموکراسی هندی که می‌رفت به یک الگو در سرزمین مکعب مذاهب تبدیل شود، در معرض آسیب‌هاست و حتی نقض‌ها. اشاره‌های شما درین پست و پست بعدی حاکی از شناخت و آگاهی شماست.

 

پاسخ:

سلام... خودنقدی یک دستاورد از آن دسته دستاوردهای خوب مدرنیته است که به نقد دیگران در کنار خودانتقادی، توجه می‌کند. البته در عالم نظر. از نظر من حکومت‌ها -هیچ نوع حکومتی- نه قداست دارند و نه مصون از خطااند. حتی امام علی-علیه‌السلام- در درون حکومت قریب پنج‌ساله‌اش، عده‌ای از استانداران را توبیخ، عزل، جابجا می‌کردند. این نشان می‌دهد حتی اگر معصوم (ع) هم در رأس نظام سیاسی باشد، بدنه‌ی حکومت چون غیرمعصوم‌اند، در معرض نقد و آسیب است.

 

اصل نصب و نظارت و عزل نشان می‌دهد، حکومت علوی نیز، نیازمند نطارت است و امام علی -علیه‌السلام- خود نخستین فرد در برخورد با خطاکاران حکومتی بود و بر امور نظارت داشت و با نقص‌ها برخورد عادلانه می‌کرد. خواستم گفته باشم، نقد دموکراسی به معنی نفی و زدودن ارزش‌های مردم‌سالاری نیست.

 

پاسخ:

«کنار کشیده‌اند» یا کنار گذاشته شدند؟ به نظرم در بررسی جوامع دارای شکاف فعال، حتی در شناخت جوامع با شکاف‌های خفته، باید اصل نهضت و نهاد را در نظر بگیریم. آنان در دوره‌ی گذار هستند، نه استقرار، پس، آسیبی که بیان فرمودی، می‌تواند از متغیرهای مستقل، ریشه و شاخه بگیرد. که به‌یقین محتاج پژوهش‌هاست.

 

پاسخ:

سلام. به اصل نقد شما به دستگاه دیپلماسی و نیز به خود دیپلماسی کشور ورود نمی‌کنم، اما در باره‌ی این رویداد نظری دارم که بیان می‌کنم:

اگر سازمان‌یافته، یا دست کم سازماندهی‌شده نیست، این ابهام مطرح است چرا دولت هند دست  گروه افراطی هندو به نام «RSS» را باز گذاشته برای کشتار و تخریب و تلاش برای سلب تابعیت مسلمانان. اگر جهان یادش رفته، همسایگان هندوستان که در حافظه دارند زمانی هند سرزمین مسلمانان و حکومت مسلمین بوده.

 

به‌هرحال دموکراسی هندی که بومی و نشان مدارا بر تاج دارد و ریشه در جنبش عدم خشونت گاندی دارد، باید مانع ازین رفتار این گروه مشکوک هندو باشد. هرگونه رفتار که میان هندو و سیک‌ها و مسلمانان تیرگی ایجاد کند، عملی خلاف انسانیت است.

 

پاسخ:
این دستکش هم که این‌روزها پول‌خوارها جاسازی کردند! هدیه‌ی مشق روز شما. تبینه!؟ خدا نکنه! مدرسه‌ی فکرت، شیش و شلپت و فلِک و کاتِک نیست، هرچه است، نگرش و نگارش و نگاه اعضاست.
 
پاسخ:
 
یک چیز از دید شما درین متن که گذاشتی، پنهان - و به قول شما اساتید: مغفول- مانده. و آن این‌که این شهر نه فقط همه‌ی ایران است، همه‌ی جهان است. چون از هر ایرانی‌ها در هر استانی، دست‌کم یک تا چند خانواده به این شهر هجرت کرده و از  سراسر جهان هم شهروندانی به این شهر آمده‌اند. بنابرین مدیریت این کلان‌شهر حتی در شرایط عادی نیز مدیریت ویژه و تساهل خاص می‌طلبد.
 
اگر روزی فرا رسد که شما با فراغت و فرصت به این شهر بیایی و دیداری با هم داشته باشیم، شما را خواهم برد جایی که وقتی کمتر از چند ساعت بگردیم، انگار تمام جهان را یکجا دیده‌ای. در واقع، این شهر، «شهر جهان» است که انسان در آن احساس جهانی می‌کند. نگفتم «شهر خدا» تا هم از آگوستین گرته برنگرفته باشم و هم بی‌جهت صفت نبخشیده باشم.
 
البته من یک روزی که این فضای خاص کشور به لطف خدا و کردارهای مبتنی بر بهداشت شهروندان ایران، به‌سلامتی طی شود، به هجمه‌های پلید به این شهر که خودت هم شاهدی چه زشت است و دور از چارچوب انسانیت، نوشته‌ای خواهم نوشت. خندیدم از طنزتان؛ آن‌هم پس از خمیرآشی در زیر تابش آفتاب در حیاط به حالت مشّاء خوردم.
 
پاسخ:
 
حالا با این فرار به جلوی شما آن شعار تاکتیکی «یک گام به پس و یک گام به جلو»ی لنین را فهمیدم! آن هم چه به ژرف. بی‌جهت نیست به جای تنظیم به نردبان «طنزیم» می‌پّری! راستی! من در لغت ضعیفم، می‌شه زبِل را برام معنی کنی!
 

پیربڪران و جُفیر

به نام خدا. سلام

اول: پیربڪران: سالی، مجبور شدم در پیربڪران باشم؛ مدتی. شب‌هایی ڪه، همه‌شبش خاطره بود و یڪ شبِ آن شبی پرخاطره‌تر. آن شب‌ها ڪه تمامش خاطره بود، به این علت بود ڪه تا پهِن الاغ را دود نمی‌ڪردند، هرگز نمی‌شد به رختخواب پناه ببری؛ دود آڪنده، برڪَنده از سوختنِ پهِن الاغ، هرگونه پشه و خونخواران موذیِ شب‌هنگام را فراری می‌داد. اگر آن دود نبود، حتی طهارت در مُستراح‌هایش لاممڪن بود. تا می‌خواستی دفع (=قضای حاجت) ڪنی، پوستِ بدنت ڪه پیدا می‌شد، خونخواران، وِزوِزڪُنان امان از تو می‌ربودند. یعنی پهِن خر اگر نبود، زیست و زیستن هم نبود. اگر بود، آسان نبود.

 

اما ببین برخی از مردمِ همین ایران‌مان را، ڪه با این حیوان باری و ڪاری و سواری چه بدرفتارهای خشنی می‌ڪنند. حتی در تمام زندگی روزمرّه‌ی‌شان این به اون می‌گوید: «ای خر»، اون به این می‌گوید: «ای الاغ». اما برای یڪ خواب راحت در جاهای حسّاس، حتی به پهِنِ الاغ محتاج است؛ چه رسد به نیروی ڪارش.

 

من چندسال قبل نیز با نوشتن متنی، از خدمات طاقت‌فرسای این حیوان در جبهه‌ی ڪردستان، بیشتر از نفربر و تانڪ، پرده برداشتم، ڪه بگذرم.

 

اما خاطره‌ی خواب آن شبم در پیربڪران حقیقتاً هنوز در ذهنم رژه می‌رود. با آن‌ڪه پشه‌بند، بلند ڪرده بودند، اما زیر آن هم حتی نیم‌ساعتی، حتی لَختی نخوابیدم. زیرش چُمباتمِه (=به گویش مازندرانی چندلوڪ) زدم و تا سحرگاهان با دو دست، تمام بدنم از «ناخن پا تا فرق سر» را می‌خاراندم (=می‌رڪیدم، به حالت چنگی‌زدن) بگذرم. اما این را بگویم ڪه نعمت وقتی موقتاً مفقود شود، تازه درڪ می‌شود، اگر انڪار گردد فقدان آن ممڪن است دایمی گردد.

 

دوم: جُفیر. حالا چند سال به عقب‌تر از پیربڪران می‌روم. از ملزومات انفرادی ڪوله‌پشتی جنگی‌مان دو چیز بیش از همه در دسترس بود: یڪی پُماد ضدعفونی و دیگری سُرنگ اتوماتیڪ. اولی را دَمِ غروب هر روز طی بیش از چهار ماه بر دستان و پیشانی می‌مالیدیم  و پوست را آغشته می‌کردیم تا در سنگر مورد گزند قرار نگیریم. نمی‌زدیم، باید تابوت‌مان را مهیا می‌ڪردند و افقی به خانه می‌آمدیم. اما آن دیگر را باید در جیب بالای زانوی شلوار رزم‌مان می‌گذاشتیم ڪه اگر مورد حمله‌ی شیمیایی و میڪروبی واقع شدیم، با ڪوبیدنِ فوری آن بر قسمت پُرگوشت رانِ خود، از خطر رهایی می‌یافتیم. یا دست‌ڪم مخاطرات بیماری را ڪم می‌ڪردیم.

 

در جُفیر خوزستان ڪنار ڪوشڪ و هویزه و طلائیه در گردان مسلم‌بن عقیل به فرماندهی «شهید ذبیح‌الله عالی جویباری» خاطراتم فراوان است؛ فراوان. شهید عالی انسان والِه و عارفی بود؛ همان انسان وارسته‌ای ڪه به ڪارگزینی محل ڪارش نوشت چون چهار هڪتار زمین آبی و خشڪه دارد، دارایی و درآمد زیادی دارد و درخواست ڪرد دو هزار تومان از حقوقش را ڪسر ڪنند. (در دو عڪس در پست زیر موقعیت جُفیر و متن نوشته‌ی شهید عالی را منعڪس می‌ڪنم.)

 

اشاره: جبهه جدا از معنویات و غیوری‌ها، دست‌ڪم دو چیز به رزمندگان یادگاری داد: شڪیبایی در زندگیِ دور از خانه، قدردان نعمتِ صلح و آرامش و بهداشت و به‌زیستن بودن. بگذرمُ و به «د. د. ت» ورود نڪنم.

۱۹ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


وفات:

وفات بانوی دردمند و دانشمند حضرت زینب کبرا -سلام الله علیها- است. با احترام و اقتداء به آن پیام‌آور انسانیت و عرفان، که پس از واقعه‌ی غمبار کربلا، و رسانیدن آوای عاشورا به جان انسان‌ها، یک‌سال بیشتر طاقت فراق نداشت و در عشق و غم مصائب  حضرت سیدالشهداء (ع) وفات کردند. جمله‌ای از خطابه‌ی ایشان را خطاب به مردم خطاکار کوفه پس از عاشورا تقدیم می‌کنم:

«شما سوگندهای خود را در میان خویش،
وسیله‌ی فریب و تقلب ساخته اید...
آیا در میان شما،
جز وقاحت و رسوایی،
سینه‌های آکنده از کینه،
دو رویی و تملق،
همچون زبان‌پردازی کنیزکان،
و ذلت و حقارت در برابر دشمنان،
چیز دیگری نیز یافت می‌شود؟
یا همچون سبزه‌هایی هستید،
که ریشه در فضولات حیوانی داشته،
یا همچون جنازه‌ی دفن‌شده‌ای،
که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند؟»

 

پاسخ:

سلام. متن شما را خواندم. نکات ارزنده‌ای داشت. برایم جالب بود. اما یک نکته نیاز است بگویم. من نظرم این است که: شیعه را نباید به «گروهی به نام شیعه» تقلیل داد. شیعه یک جریان اعتقادی و مکتب فکری‌ست. محدودکردن، بلی کار نادرستی‌ست، ولی شیعیان گمان ندارم، امام علی (ع) را در انحصار و محدوده‌‌ی خود درآورده باشند. شیعه، خود افتخار دارد که پیرو علی‌ست، افتخار می‌کند هر کس با علی (ع) و دوستدار علی‌ست، چون امام علی (ع)، انسان کاملی برای همگی‌ست.

 

بحث ۱۴۳ :  این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:

اگر شما بودید به برادرتان «عقیل» پول را می‌دادید؟ اگر نه، چرا؟ اگر آری، چگونه؟

 

پاسخم به بحث ۱۴۳

۱. اول روشن کنم، رفتاری که حضرت امیرالمؤمنین امام علی (ع) از خود بروز دادند، هم برآمده از روح مستغنی آن انسان کامل است، هم آموزه‌ای برای دست‌اندرکاران سیاست و نیز تعلیم به مؤمنان برای دوری از رفتار سوء حاکمان پیشین و پسین.

۲. اگر من بودم دو فرض دارم:

الف. اگر در همان عصر بودم، احتمال می‌دهم دچار ضعف می‌شدم و از بیت‌المال می‌دادم. هرچند در اصالت کار علوی ذره‌ای تردید ندارم. ولی سطح دانش و سوگیری سیاسی در آن دوره، چندان زیاد و راحت نبود. ازین‌رو ممکن بود، در چاله و چاه ویل می‌افتادم.

ب. اگر درین عصر باشد، با توجه شناخت و بینشی که هم اکنون مقداری از آن برخوردارم، در مقام اخلاقی و امانت‌داری هرگز نمی‌دادم، اما در مقام ترحّم ممکن بود از توان مالی شخصی خود به او قرض می‌دادم و یا بخشش می‌کردم. زیرا تصرف در اموال عمومی از انتقاداتی‌ست که سال‌ها از صاحبان قدرت می‌کنیم. پس، نمی‌توان به کاری که از آن به عنوان یک قبح یاد می‌کنیم، خود در خفا مرتکبش شویم.

از پاسخ‌دهندگان به مبحث و گفت‌وگوی ۱۴۳ متشکرم و از جواب همگی بهره بردم.

 

بِأَعْیُنِنَا: زیرِ نظرِ مایی

به نام خدا. سلام. این عبارت -ڪه یڪ تڪ‌جمله‌ی ڪوتاست- از آیه‌ی ۴۸ سوره‌ی طور است. آن‌هم خطاب به رسول‌الله (ص). ابتدا ببینیم تفسیر علامه طباطبایی درین باره چیست؟

 

به المیزان ڪه مراجعه ڪردم این‌گونه دریافتم ڪه ایشان معتقدند خـداى تـعالى، رسول خدا -صلّى‌اللّه علیه و آله و سلّم- را مأمو ڪرده، مردم را بـه سـوى حـق دعـوت ڪند، دعوتى ڪه مستلزم تحمل اذیت‌ها و آزارها در راه خداست. پس مراد این است ڪه:

«تو زیر نظر ما هستى، ما تو را مى بینیم به‌طورى هیچ چـیـزى از حـالت بـر مـا پـوشـیـده نـیـسـت و مـا از تـو غـافـل نـیـسـتـیـم.»

 

بعضى از مفسّرین هم گفته‌اند: مراد این است ڪه تو در حفظ و حراست مایى؛ ولى علامه، معناى قبلى را با سیاق (=روش سخن) آیه مناسب‌تر می‌داند.

 

نڪته: وقتی خاتم نبوت، رسم رسالت، اُسوه‌ی اُمت، حضرت ختمی‌مرتبت (ص) زیر نظر اوست، پس تڪلیف سایرین روشن است. به قول امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- «عالَم، محضر خداست.»

 

اشاره: پس؛  همه‌ی ما در حضور خداییم؛ زیر نظرِ او. مراقب خویش باشیم. چه می‌ڪنیم؟ چه می‌گوییم؟ چه می‌شنویم؟ چه می‌پراڪنیم؟ چه داریم؟ و چه توشه‌ای می‌بریم؟ سبڪبالانیم، یا ... ؟

۲۰ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

فرمودی فروش املاک فلسطینی‌ها به اسرائیلی‌ها بر اساس معامله... تا جایی که مطالعات من نشان می‌دهد، صهیونیست‌ها، زمین‌های فلسطینیان را با زور و بلدوزر غصب کردند و زیان به بومیان رساندند و آنان را از سرزمین‌شان آواره کردند. آن مقدار خریدها هم، با حربه‌ی انگلیسی‌ها بود... که واردش نمی‌شوم.

 

رویِ مردم دوبار باید دید!
 
به نام خدا. سلام
 
مرا ز روز قیامت غمی ڪه هست این است
ڪه رویِ مردمِ عالَم دوبار باید دید
 
توضیح: چون ممڪن است حق‌النّاس به گردن ڪسی باشد. پس چه بهتر پندار، گفتار، ڪردار، هر سه را نیڪ ڪنیم. ڪه می‌ڪنیم. درود بر نیڪان و «وصل نیڪان»
 
نڪته را با شعر بگویم:
 
آنچه خواهی ڪه ندرَویش، مَڪار
آنچه خواهی ڪه نَشنَویش، مَگوی
 
 
توضیح: چون روز حساب‌وڪتاب در ڪار است و جواب پس‌دادن.
 
اشاره هم بڪنم: بازتاب اعمال ڪَریه و نیڪ به ڪننده‌ی آن بازمی‌گردد. درود بر نیڪی و نیڪویی و نیڪ‌نیازی و نیڪان و نیاڪان.
 
۲۱ اسفند ۱۳۹۸
مدرسه‌ی فڪرت
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
پاسخ:
 
سلام. میانبحث میان تو و .... را خواندم. آموزندگی داشت. درین نقل در تصویر، با مفهوم «ایمان» موافق با شما هستم. چون ایمان، اصالتش بر باور و‌ گرایش کامل به آورده‌های خداست؛ چون جاهایی عقل آدمی دچار عجز است و بشر مؤمن‌شده اندک‌اندک علاوه بر ایمان، اعتقادات خود را با کسب دانش و تأملات عقلانی تقویت می‌کند: مثل عینی آن ابوذر غفاری و سلمان پاک است.
 
اضافه کنم دکتر آرش نراقی و دکتر ابراهیم سلطانی از نویسندگان ثابت مجله‌ی کیان بودند. از نزدیکان حلقه‌ی دکتر سروش، که اخیرا نراقی سروش را به فرقه‌سازی و شیطان‌زدگی متهم کرد و ازو گویا برید. عکس هر دو را در زیر می‌گذارم‌ در ضمن سایت «صدانت»، به‌نوعی ادامه‌ی مجله‌ی «کیان» است که معمولاً به آن نگاه می‌اندازم.
 
اما آنجا که ... به شما در دقت در نقل نوید داد، امری بایسته بود. چون تک‌جمله‌ها، کار کتاب را نمی‌کند. در زیر برایت مثال می‌زنم و می‌پرسم این عبارت من چه تفسیری دارد: فرض کن کسی از من در باره‌ی خصیصه‌ی تو می‌پرسد. به او می‌گویم: پیشوند «سید» علاوه بر سیادت در نسَبِ سید، یک صفت مُشبّهه هم در اوست.
 
پاسخ:
 
جناب آقای... تمام این متن شما از سین تا نون، همه خواندن داشت... شاعر زبانِ ملت است. و از آنچه می‌بیند، می‌گوید. یا مثل منوچهری دامغانی آنچه می‌بیند را وصف می‌نماید. سلام یادم رفت: سلام
 
پاسخ:
 
سلام جناب ...
 
حقیقتاً من از سی‌و‌‌چند سال پیش در وصیتی که نوشته بودم، از بازماندگانم خواسته‌‌بودم برای دفن و کفن و ترحیم من هیچ مجلس و اجتماعاتی و حتی کم‌ترین رفت‌وآمدی نگیرند و پول این‌گونه مراسمم را صرفِ... .
 
بقیه بماند.
 
منظور این است خوانندگان شریف، از نظر من، آداب پسِ از مرگ را -که اندک‌اندک می‌رفت برای خانواده‌ها یک هزینه‌ی سرسام‌آور بدَل، و زلزله‌ای ویرانگر گردد و حتی خرافه‌ها در کنارش رشد یافته بود- باید به همان سیاق شرعی بسنده شود و هزینه‌های گزاف لغو گردد.
 
خدا درگذشته‌ی جوان شما را مشمول رحماتش می‌کند. شکیبایی برای شما و غفران برای مرحوم قدرت آرزومندم.

 

پاسخ:

سلام
فرمودید: «من در باره کارکردها و جایگاه ساختاری و شکلی معاونت سوال کردم؟»

شما فکر می‌کنید پاسخ چنین سؤالی درین اینجا قابلیت کاویدن دارد؟ یا اگر کسی از اعضای مدرسه بر فرض هم جواب‌های بتواند بنویسد، آیا قابل استناد است؟ در این جمع من گمان ندارم، کسی به این سه خواسته در سؤال شما دسترسی داشته باشد، چون سه مفهوم کارکرد، جایگاه، شکل از اموری است که باید از همان نهاد کندوکاو کرد.

 

شُترِ آب ڪِش

به نام خدا. سلام

سال ۳۵ هجرى بود. آن زمان ڪه عثمان بن عفّان -خلیفه‌ی سوم اهل سنت- توسط مردم محاصره شد. او ابن‌عباس را فرستاد که به امام على (ع) پیغام دهد در مدینه نباشد و به ینبُع (باغات حومه‌ی مدینه) برود، تا مردم به نام او شعار ندهند، امام چنین ڪردند. سپس عثمان احتیاج شدید به یارى پیدا ڪرد، پیام فرستاد و امام به مدینه برگشت. باز دوباره ابن‌عباس را روانه ڪرد که على (ع) از مدینه خارج شود، امام علی -علیه‌السّلام- درین لحظه در نکوهشِ رفتار نارواى عثمان، فرمودند:

 

«اى پسر عبّاس! عثمان خواسته‌اى جز این ندارد که مرا به مانند شترِ آبکش با دَلو قرار دهد، بیایم و بروم، [=سرگردان‌شدن] پیش از این فرستاد که از مدینه بیرون روَم، دوباره فرستاد که بازگردم، الان هم فرستاده که خارج شوم. به خدا قسم به اندازه‌اى از او دفاع کردم که ترسیدم آلوده به گناه شده باشم.»

نگاهی بود چشم‌اندازانه به آخرین خطبه‌ی نهج‌البلاغه.

 

نڪته‌ بگویم: به نظر من، یڪ برداشت ازین پیام سیاسی ضرب‌المثَلانه‌ی امام علی (ع) این است ڪه هرگاه قدرتِ حاڪم دچار تزلزل است، سیاست جذب و نیاز درپیش می‌گیرد، اما وقتی خطر دور شد، نه فقط نیازی به جذب و حضور افراد مؤثر و بانفوذ نمی‌بیند، بلڪه به تارومار و دفع و تبعید آنان می‌پردازد. یڪ نمونه‌ی خشنِ آن، تبعید حضرت ابوذر غفاری، صحابه‌ی انقلابی و آرمانی آیین محمدی (ص) به صحرای ربذه‌ی تفتیده‌ی سوزنده.

 

پیوست مرحوم علی دشتی مترجم نهج‌البلاغه: «جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ (مرا چون شتر آبکش قرار داد) ضرب‌المثل است. دَلو بزرگ چاه آب را با طنابى بر شتر مى‏‌بستند، وقتى از چاه دور مى‌‏شد دلو بالا کشیده‌شده زمین آبیارى مى‏‌شد و چون به عقب برمى‏‌گشت و به چاه نزدیک مى‏‌شد دَلو آب به تهِ چاه مى‏‌رسید.

۲۲ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

بحث ۱۴۴ :  این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:

سراسر سال ۱۳۹۸ بر شما چگونه گذشت؟ البته سالی که بر ایران و جهان گذشت نیز، می‌تواند درین گفت‌وگو جای داشته باشد.

 

پاسخم به بحث ۱۴۴

۱. بدترین رویکرد در سال ۹۸ این بود که جهان به جای پرداختن به علم و بهداشت مردم و سالم‌تر نگه‌داشتن زمین و زمینیان، با سرسام‌آورترین بودجه‌ها، بازهم به سراغ تولید انواع جنگ‌افزارهای کشتارجمعی و به قول ترامپ -رئیس‌جمهور جنایتکار جنگی- «سلاح‌های شیک» رفت. دستان آمریکا و چند کشور قدرتمندتر اروپا و روس و چین درین رویکرد و دگرگونی‌های هولناک و ویرانگر، آلوده‌تر است.

 

از نظر من جهان باید به سمت و سوی بهزیستی، بهداری، بهیاری، بهداشت، و در یک کلمه بهینه‌کردن همه‌ی امور بشری و معنوی و اخلاقی رو کند، که نمی‌دانم آیا روزی چنین می‌کند یا نه. جهان را همچنان دور از مدار می‌دانم، جهان دیرزمانی‌ست بیرون از مدار، می‌گردد!

این بخش پاسخ...
ادامه دارد...

 

اما بر من:

یکم. در سال ۹۸، برای پسر سومم ایام نوروز خواستگاری انجام دادیم، و آخر تابستان هم در حرم رضوی مراسم ساده‌ی عقد ازدواج‌شان را ترتیب دادیم. این رویداد چون دلشادی فرزندم را فراهم آورد، به درگاه خدای متعال خشنود و شاکرم.

 

دوم. سه بار به زیارت امام رضا -علیه‌السلام- به مشهد مقدس شتافتم، زیرا بر استدامت این رفتارم باورهای ماورایی و اشتیاق معنوی دارم و یقین دارم آثار و برکات آن بر روح و روان انسانِ باورمند کاراست. یک بار ازین سه زیارت، با دوستانم بودم در زیارت رضوی. برای چنین توفیقی خدای متعال را شاکرم.

 

ادامه...

پاسخم به بحث ۱۴۴

در ابعاد ایران:

قسمت دوم:

۲. می‌توانم رفتار انتخاباتی شورای نگهبان در سال ۹۸ را از دیگر مواردی نام ببرم که بر آن انتقاد دارم. این شورا وقتی نقد می‌شود، می‌گویند ما عادل هستیم. اما جواب این است:

یکم: عادل‌بودن با عصمت و مصونیت فرق دارد.

 

دوم: شورا فقط ۶ فقیه نیست، شش حقوقدان هم دارد، آنان هم عادل هستند؟ مگر در کار سیاست صفت عادل‌بودن، مانع از نقد و بروز خطاست؟

 

سوم: کار شورای نگهبان را فقط ۱۲ نفر نمی‌کنند، آنها چندسالی‌ست که بیش از ۳۰۰ نفر را در سراسر کشور بر نهاد خود افزودند و سازماندهی کردند. یعنی شورای نگهبان در مقام رفتار انتخاباتی، ۳۰۰ هزار نفرند، مگر اینان همه عادل‌اند؟ و بری و مصون از خطا؟!

 

به نظرم شورای نگهبان اشتباهات فاحشی را تکرار می‌کند، که ضربه و آسیب به آرمان انقلاب می‌زند. حتی دوره‌ی امام هم این‌گونه بودند. چند تشر جدی از امام گرفتند، علاوه بر حمایت.

 

۳. مورد سوم سال ۱۳۹۸ این بود وقتی آمریکا سپاه پاسداران را در لیست سازمان‌های تروریستی قرار داد، موج حمایت از سپاه در میان ملت برخاست و در مجلس، تمام نمایندگان به‌طور سمبلیک لباس سپاه بر تن کرده بودند. کاری به رفتار و عملکرد مجلس ندارم، سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم! اما آن روز، رفتار ملی و دینی و انقلابی از خود بروز دادند. شاید ادامه دادم...

 

پاسخ:

خندیدم، این یک.

تِه تا بتوندی شِل‌بنِ بکِن. کود هِم هادِه. کاله هم نیَر. این دو.

دیگه چی بود؟ بله، درود بر پیشگامان جهاد سلامت که اگر خدای ناکرده بر آنان اتفاقی بیفتد رهبری تأیید شرعی فرمودند «شهید خدمت» هستند. واقعاً هم «شهید»اند، زیرا هم پیش ملت تا ابد زنده‌اند و هم نزد حضرت پروردگار. خدای مهربان چه حکیم بود چنین کشته‌شدگان در راه خدا و خیر را شهید لقب دادند. این هم ازین.

 

پاسخ:

سلام جناب..
۱. پاسخ را با بیان مولا علی -علیه‌السلام- آمیخته کردی، گوهربار شد. خودم شخصاً از مستندات بیان به کلام معصومین و قرآن لذت می‌برم، چون بحث را پخته‌تر می‌کند.

۲. از شاکربودن جواب‌دهندگان در پیشگاه خدا، درس ادب و اخلاق گرفتم. تحسین‌آمیز است این خشوع و خضوع نزد آفریدگار.

۳. اشارات کشوری شما را نیز مرور کردم. از شرکت آن دوست در بحث ۱۴۴ مشعوف.

 

یادآوری کنم، زیارت از بعید در مفاتیح، خود یک فرهنگ‌سازی اخلاقی زیبایی بود؛ اینک، همان زیارت از دور را می‌توانی برای والدین کِرام خود، خویشاوندانت، مشاهد مشرّفه و اماکن مقدسه داشته باشید آقای ... دارابیِ عاشقِ زادبومِ داراب‌کلای میاندورود.

 

عکس بالا:

امروز در خبرخوانی‌های روزانه‌ام خواندم که تنها زرافه‌ی سفید جهان که مانند آن در هیچ کجای زمین وجود نداشت به همراه بچه‌اش در مناطق جنگلی شرق کنیا توسط شکارچیان کشته شدند.

 

دو نکته‌ی لازم:
 
۱. در خورجین مدرسه‌ی فکرت، هیچ پرسش دیگری برای نوبت وجود ندارد. چنانچه عضوی تمایل به پرسش دارد، برای نوبت‌گیری پرسشش را به خورجین مدرسه ارسال کند تا صورت لازم، در پیشخوان سنجاق شود.
 
۲. سال ۹۹ به ما نزدیک می‌شود، پیشاپیش برای بار هفتم اعلان می‌کنم برای تمرین دموکراسی و چرخشی بودن مدیریت مدرسه‌ی فکرت، همین حالا به فکر انتخاب مدیر جدید برای اداره‌ی مدرسه باشید. از آغاز سال ۹۹، مدیریت، به مدیر جدید منتقل شود. این شیوه‌ای پسندیده است. امید است به این مسأله‌ی مهم چرخشی‌بودن مدیریت و دائمی‌نبودن مدیریت در مدرسه توجه شود. تشکر وافر.
 

سندان و زندان

به نام خدا. سلام. سال‌ها پیش یعنی سال ۱۳۷۲ از مرحوم دڪتر محمدجواد صاحبی ڪتابی خوانده بودم به نام «مَقتل‌الشمس» ڪه از نظر من تحقیق و تحلیلی خواندنی و روان از نهضت حسینی -علیه‌السلام- است؛ از انتشارات هجرت قم. اشاره‌ام درین اینجا به آن ماجرایی‌ست ڪه حاڪم جدید ڪوفه بدان توسّل جسته بود؛ ابن زیاد.

 

برداشت من از آن بخش ڪتاب، این است ڪه او با پوشش روبند به صورتش و غالفلگیرڪردنِ مردم، وارد شهر ڪوفه شد تا دست‌ڪم دو ڪار ڪرده باشد:

 

یڪی این ڪه شناسایی نشود و مورد حمله‌ی مردم منتظر و چشم‌انتظار امام حسین (ع) قرار نگیرد. دومی این ڪه همزمان با حفظ جان خود، میزان علایق، محبت، روراستی و اطاعت‌پذیری مردم نسبت به امام حسین (ع) را بسنجد ڪه با فرستادنِ نامه‌ها و امضای فراوان پای آن‌ها از امام (ع) برای آمدن به ڪوفه دعوت به عمل آورده‌بودند.

 

ابن زیاد ارزیابی شوُمی در آن روز ڪرد، زیرا با این مشاهده‌ی میدانی گویا همان شب به سمت نیرنگ رفت و دستور داد آهنگرها و چلنگرها و شمشیرسازها تا صبح فقط بر سندان بڪوبند. چرا؟ چون‌ڪه سر و صدای خوفناڪِ چڪش بر سندان، از مردم یڪ خیال‌واره می‌سازد ڪه در ذهن خود مرور ڪنند ڪه واقعاً ابن زیاد قصد جنگ و ڪشتار دارد. این عملیات روانیِ ابن زیاد بر فڪر و خیال ڪوفی‌ها ڪارگر افتاد و ترس و هراس و رُعب بر آنان سایه افڪند و ڪوچه‌ها و باریڪه‌ها از مردم خالیِ خالی و خلوتُ خلوت شد! و خواب غفلت و خالی‌ڪردن پشت معصوم (ع) آنان را فراگرفت.

 

نڪته: آری؛ سیاستِ سندان، زندان در پی دارد اگر ڪوفی‌یی نخواهد بپذیرد! سندان و زندان در آن روز به هم ڪمڪ ڪرده بودند ڪه ڪوفی‌ها ڪنار بڪشند؛ و ڪشیدند. و ڪوفه به ڪربلا ڪمڪ نڪرد!

 

اشاره: ڪربلا در آن عاشورا، در ۸۷ ڪیلومتری ڪوفه بود، ڪه امام حسین (ع) برای پرهیزدادنِ دشمن از نبرد و جنگ، راه‌شان را به آن سمت ڪج ڪرده بودند تا خون ڪسانی از ڪوفیان نریزد، اما دشمن خونی‌تر از آن بود ڪه به پیام انسانی و آسمانی امام حسین -علیه‌السلام- گوش ڪند و به خاندان طهارت و عصمت احترامی روا بدارد.

 

نڪته بر نڪته: گاه دشمن با جهالت و خشونت، مردم را وادار می‌ڪند ڪه عاشورا شڪل بگیرد؛ همان عزت و آزادگی ڪه سرور شهیدان آفرید و رزمندگان دفاع مقدس نیز آن راه را پویید و درخشید.

 

توضیح: این متن را به مناسبت روز گرامی‌داشت شهیدان نوشتم. جاویدانند شهیدان. نیز سلام و ارادت پایدار به شهیدان داراب‌ڪلا. و تقدیم درود به خاندان شهیدان ایران.

۲۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:
با سلام و احترام

مطلع شعر در مصرع نخست خیلی اخلاقی‌ست و در مصرع دوم به‌زیبایی از مَغیبات. اولی عالَم شهود، دومی از عالَم غیب. دست مریزاد.

 

اما از وصف «تلاش آهویی» نیز لذت بردم. یاد هم ضامن آهو امام رئوف (ع) افتادم و هم صحنه‌هایی که آهو با جَست چابک از چنگال شیر غُرّان می‌گریزد و می‌پرد و باز نیز می‌چرد و زندگی دارد و از تلاش ناخسته است. سلامت باشید با بیان این شعر و آن «لا حَول» در پیشگاه محوّل‌الحال.

 

شتر در سوراخِ سوزن!

به نام خدا. سلام. دست‌ڪم سه چیزِ انڪاریون و مُڪذّبین (=قائلین به انڪار وحی و خبر پیامبران الهی و ردّ دین و دیانت) به آسمان صعود نمی‌ڪند و آسمان هم، به روی آنان فتح (=گشوده) نمی‌شود و آن سه چیز این است:

دعاها،
عمل‌ها،
روح‌‌های‌شان.

زیرا از نظر قرآن درهای آسمان برای آنان باز نمی‌گردد و وارد بهشت نیز نمی‌شوند. و برای این‌ڪه این مسأله‌ی مهم، روشن‌تر شود این ڪنایه هم آمده: «حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ» یعنی «مگر آنڪه، شتر در سوراخ سوزن درآید!!» ڪه مَحال است.

 

علامه طباطبایی ضمن تأڪید بر این ڪه «بهشت، در آسمان است» درین باره برین نظرند ڪه ورود منڪرین و‌ مڪذبین «به بهشت، تعلیق بر محال شده، و این تعلیق بر محال ڪنایه است از اینڪه چنین چیزى محقّق نخواهد شد، و باید براى همیشه از آن مأیوس باشند، همچنانڪه گفته مى‌شود (من این ڪار را نمى‌ڪنم مگر بعد از آنڪه ڪلاغ، سفید شود. و یا موش، تخم بگذارد.) در آیه مورد بحث، این معنا را به ڪنایه فهمانده.»

 

متن آیه‌ی شریفه‌ی ۴۰ سوره‌ی اعراف را پیوست می‌ڪنم؛ هم برای تبرُّڪ در رؤیت و قرائت و هم جهت استناد و سخن سدید و مستند:

 

إِنَّ الَّذِینَ ڪَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَڪْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَڪَذَلِڪَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ.

 

ترجمه‌ی آیه از شیخ‌حسین انصاریان: «قطعاً ڪسانی ڪه آیات ما را تڪذیب ڪردند، و از پذیرفتن آنها تڪبّر ورزیدند، درهای آسمان [برای نزول رحمت] بر آنان گشوده نخواهد شد، و در بهشت هم وارد نمی‌شوند مگر آنڪه شتر در سوراخ سوزن درآید!! [پس هم چنانڪه ورود شتر به سوراخ سوزن محال است، ورود آنان هم به بهشت محال است؛] این‌گونه گنهڪاران را ڪیفر می‌دهیم.»

۲۴ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


ڪمی درباره‌ی حڪیم ابوالقاسم فردوسی

به نام خدا. فردوسی در «سرآغاز» شاهنامه با ۱۵ بیت، از خدا و خرد می‌گوید و در در پیِ آن در بخش «ستایش» با ۱۹ بیت خرَد را شرح می‌ڪند و سپس با سرودنِ شعرهایی درباره‌ی آفرینش عالَم، آفرینش مردم، آفرینش آفتاب، آفرینش ماه، و سپری‌ڪردن شش بخش شاهنامه، به بخش هفتم می‌رسد ڪه «اندر ستایش پیغمبر» (ص) است و با زیرڪی و ذڪاوت تمام، در آن عصرِ سختگیرانه بر شیعیان، با گذری گُذرا از ذڪر نام سه خلیفه‌ی یڪم تا سوم، به وصف خاص و اتحاد نفسانی امام علی (ع) با محمد رسول (ص) می‌پردازد و خود را نیز پیرو اهلبیت (ع) و ستاینده‌ی حضرت وصی یعنی علی (ع)  می‌خوانَد. با این بیت و صراحت:

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاڪ و پای وصی

آنگاه با پایان این بخش، وارد ڪارزار شاهنامه می‌شود ڪه بگذرم.

 

از بخش «سرآغاز» سه بیت، از بخش «ستایش» سه بیت و از بخش «اندر ستایش پیغمبر» (ص) نیز سه بیت را برگزیدم و می‌آورم و سه نڪته می‌گویم و یاد آن حڪیم را در سالروز آفرینش سُرایش شاهنامه پاس می‌دارم و بر روح او درود می‌فرستم ڪه نگذاشت درخشندگی نام و مرام ایران را تاریڪ و خاموش و فُوت (=پُف) ڪنند.

 

۱. از بخش سرآغاز:

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
ڪزین سه رسد نیڪ و بد بی‌گمان

تویی ڪردهٔ ڪردگار جهان
ببینی همی آشڪار و نهان

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی انسان ڪه ڪرده‌ی حضرت ڪردگار است، اول باید آفریدگارِ خرد را بشناسد. و خردِ او -ڪه آفریده‌ی خداست- نگهبان جان اوست؛ نیز محافظ چشم و گوش و زبانش. یعنی خرد در ستاد فرماندهی انسان، ایستاده و نمی‌گذارد از سه ناحیه‌ی دیدن، شنیدن، و گفتن به او بدی برسد، و در واقع خرد، تمام صادرات و واردات این سه حس را متوازن و حق‌مدار نگه می‌دارد. تنظیم پندار، گفتار، ڪردار به نیڪ‌شدن و نیڪ‌نیازی.

 

۲. از بخش ستایس:

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند ڪه بیند همی

پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش ڪردن نگاه
توانا بود هر ڪه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی خردِ خردمند چنان درست و استوار راه را از چاه، درست را از نادرست تمیز می‌دهد و گزینش می‌ڪند ڪه انگار خرد، حقانیت و درستی آن را مانند چشم می‌بیند.

 

۳. از بخش ستودن پیامبر (ص) و علی (ع)

ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست

وگر دل نخواهی ڪه باشد نژند
نخواهی ڪه دایم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی اگر نمی‌خواهی دلمُرده و پژمرده شوی، به گفتار نبی مڪرم اسلام (ص) باید راه بجویی و دلت را از تیرگی‌های احتمالی با آب گفتار نبوی شست‌وشو و پاڪیزه ڪنی، تا هم پاڪ بزیی، هم پاڪ بمیری.

۲۵ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

در بالا بالا، حالا دیدم که بر سر «رقص» بحث درگرفت، میان سید علی‌اصغر و اخوی. گریزی هم به سوی دامنه شد. کمی در زیر شرح می‌کنم: لَختی دیگر: اول دو عکس و سپس شرح «رقص»!

سلام

رقص در واقع واژه‌ای برای رساندن مفهوم جنبش و جست‌خیز است. انسان علاوه بر این‌که «حیوان ناطق» است به نظر من مظهر «نیازمندی»ست. آنچنان نیازمند که باید مانند روزنامه‌ها، سازمان نیازمندی‌ها در درون خود تأسیس کند و به آن خود را توزین و تغذیه کند. در روان انسان، جنبش موزون وجود دارد، برای بروز احساس. پس در نهاد همه‌کس، «رقص» به مفهوم جنبش و تکان وجود دارد، اما دست‌مایه کردن آن برای تحریک قوای جنسی دیگران و هرزگی کاری عبث، سست و نافی حکمت خلقت و هدف خالق باری‌تعالی است. به دامنه می‌آید برقصد؟؟؟ دامنه، جست دارد، خیز دارد، اهتزاز و تکانه دارد، چون روان و احساس دارد. اما رقص درون، مانند ذُکر، در ذکر درون چرا.

در آخر: از نقب تو به نقاب، تقدیر!


نه سیستَلی، نه سیرِم، نه حنا

دامنه در نگارش‌هایش نه سیرِم (=نیش) می‌زند، نه سیستَلی‌ست (=خار تیز و دردناک). حنا هم نمی‌بندد که رنگ‌آمیزی کند و تظاهر.

نیز دامنه نوشته‌های هیچ‌کس از اعضای شریف را برای خودش نه سیرِم می‌پندارد، نه سیستَلی، و نه حتی حنا. همه را «فکرت» می‌گیرد برای فکرش.

نقدها و حتی شتاب‌گویی‌ها با آن‌که نادرست هم باشد، به توصیف آموزه‌ی وحیانی قرآن کریم، منفعت است و تقویت فؤاد و قلب.

 

و نیز، درست هم نمی‌داند کسی به حریم شخصی و هویت فردی و شغلی و پیشینه‌ی دامنه ورود کند. این کار، نادرست و ناپسند است از نظر اخلاقی، و خطاست از نظر حقوق شهروندی.

 

باید به «فکرت» پرداخت و هم‌اندیشی آراست و از حاشیه‌ها کاست. اگر کسی از ناحیه‌ی هر عضوی نقد می‌شود، پاسخ به نقد مفید است، نه واردشدن به هویت فرد.

 

سال‌هاست پای منبرها و سر درس‌ها و لای کتاب‌ها آموختیم «ماقال» را توجه کنیم، هر چند «مَن قال» هم در مسائل سرنوشت‌ساز مهم است.

چون در نوشته‌هایی در بالا بالا، به سمت‌و‌سوی دامنه، گفت‌وگفتاری سر گرفت، این پست را نوشت.

با احترام و سلام بر اهالی شریف فکرت

 

پاسخ:

سلام. شما معمولاً نسبت به سایر اعضای مدرسه‌ی فکرت، سماحت می‌کردی و رواداری. چی شد نسبت دادی به عضو؟ روادار بمان. مثل همیشه‌ی خودت به نوشته‌ها بپرداز نه به هویت افراد.

 

پاسخ:

سلام جناب...

گرچه خود هم تصریح کردی، مزاح کردی، مثل شوخی‌هایی که در کتاب طنز جبهه، جمع‌آوری شده. اما من خودم در یکی از اعزام‌هایم به جبهه در دوره‌ی دفاع مقدس، که آن اعزام تا ۱۱ ماه متوالی طول کشید، از یک نهادی که در آن بودم، همه هفته به مقرهای ارتش می‌رفتم و از نزدیک شاهد زحمت‌ها و غیورهای ارتش بودم. و دوستان ارتشی همرزم زیادی هنوز دارم و مرتبطم. بگذرم.

 

پاسخ:

منش تو در تمام روزهای روزگار رفاقت -که از چند سال گذشته است- برای منِ رفیق، شکوفه‌ی گلی‌ست برای بوییدن و رفتاری‌ست برای پاییدن. چون چُنینی، توقع آوردم به توی مهربان و خلیق در خُلق‌وخوی نمی‌آمد، به عضو بگی: مریخی. که کمترین کنایه‌ی مریخی‌بودن پرت‌و‌پلا بودن و «منگ» است. بگذرم.

 


آشنایی‌های گذرا (۲)

ولادیمیر لنین در سال ۱۹۲۲ درباره‌ی استالین چنین گفت: «استالین قدرت زیادی را به اختیار خود درآورده که به دلیلِ خشونت، ناشکیبایی، و دَمدمی مزاجی‌اش، قادر نخواهد بود از آن به نحوِ مسئولانه‌ای استفاده کند.»

 

شرحی کوتاه: ژوزف استالین طلبه‌ی علوم دینی کلسیا در گرجستان بود. بعد راهزن شد. بعد به حزب کمونیست پیوست و سپس جانشین لنین شد و طی سی‌سال میلیونها انسان را یا کشت، یا به سیبری تبعید کرد و یا مخفیانه سر به‌نیست. مثلاً لئون تروتسکی را به مکزیک اخراج کرد و به دستور او با تبر به قتل رسید.

 

نکته: اساساً دَمدمی مزاج‌ها، مُذبذَب‌اند (=متزلزل، هر دم این‌رو،اون‌رو)

۲۵ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

نخود و لوبیا و بُقچه!

به نام خدا. سلام. روزی مرحوم مهندس مهدی بازرگان در نڪوهش انقلابیون گفته بود «مگر انقلاب نخود و لوبیا است ڪه صادر شود!» و نیز گفته بود «مگر انقلاب بُقچه است ڪه صادر ڪنیم»

 

نڪته: نه؛ نه نخود و لوبیاست و نه بُقچه. انقلاب اسلامی ایران به تعبیر میشل فوڪو -ڪه اوایل انقلاب به ایران آمده و تا بهشت زهرای تهران را گشت زده بود- انقلاب ایران «روحِ جهان بی‌روح است»

 

از نظر من، برای همین ارزش‌های انقلاب خودبه‌خود صادر شده و می‌شود. چون فڪر نو، جنبش نو، فریاد نو ڪه دارای گفتمان قوی و منطقی باشد میان ملل منتشر می‌شود و پذیرنده و خواهان دارد.

 

مگر می‌شود تابش انوار آفتاب را جلودار بود و نگذاشت به زمین و محدوده‌ی منظومه‌ی گیتی بتابد؟ خورشید می‌تابد، چه بخواهیم، چه نخواهیم. گفتمان انقلاب نیز خود، مسیر خود را طی می‌ڪند و به صدور می‌رسد؛ هر چند صادرڪردن اگر به زیور هنر و فڪر و قلم و ترویج و تبلیغ و سفیر (=به معنای دیپلماسی عمومی آن) درآید، ڪاراتر است.  به‌ویژه اگر به گسترش عدالت در داخل و «رفع فساد و تبعیض» همت شود.

 

اشاره: البته مرحوم بازرگان تزش این بود به جهان، ڪاری نداشته باشیم، «سازگاری» پیشه ڪنیم؛ ڪه موج طبیعی انقلاب ایشان را واداشت ڪنار برود و نجابتش و تدینش هرگز نگذاشت به محور براندازان خون‌آشام بپیوندد. او تا آخر، منتقد ماند و بر نظریه‌ی ولایت فقیه انتقاد می‌بُرد و در آخرین مقاله‌اش «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا» دست به اصلاح گفته‌ها، گفتارها و ڪردارهای سیاسی‌اش زد و هدف بعثت انبیا را فقط «خدا و آخرت» خواند و بس.

 

تڪمله: روحِ جهان بی‌روح، یعنی انقلاب اسلامی را امانت‌دار باید بود. نباید برای این روح، هر یڪ از ما «عزرائیل» شویم و روحش را قبض ڪنیم و بی‌رحمانه بستانیم و به نعش تبدلیش ڪنیم و آنگاه بر ڪرده‌ی ناگوار خود، سوگواره براندازیم. آن روز مَباد. و نمی‌باد.

۲۶ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

توضیح مدیر در باره‌ی آقای غلامعلی حداد عادل:

بر روی این پاسخ من به سؤال جناب آقای قربانی، یکی از بزرگواران مدرسه‌ی فکرت صبح امروز نقد و تذکری بر من نوشتند که علاوه بر تشکر از تذکر و نقد ایشان بر نوشته‌ی من، متن نقد را عیناً در زیر درج می‌کنم و پاسخی که به تذکرشان دادم را نیز می‌آورم:


متن کامل نقد بر متن من:

«بنام خدای علیم و حکیم. جناب آقا ابراهیم ضمن ابلاغ سلامی مجدد، به عرض می‌رسانم: گاه، توفیق تورق در نوشته های مدرسه فکرت رفیق راهم می گردد؛ نقاط مثبت خوبی را در این گفتمان ها می بینم؛ اگرچه گاه و شذوذا نقاط ضعفی چه در محورهای بحث و چه در محتوا و چه در شیوه بحث دیده می شود ولی نقاط مثبت در آنها ترجیح دارد و امید تقویت آنها را دارم.

 

در خلال ملاحظات امروز صبحم، در پاسخ به پرسشی دیدم، نقم و نقبی به پیشینه تلاشهای سیاسی جناب دکتر حداد عادل داشتی؛ اگرچه خود بنده، ایراداتی حتی در حوزه فرهنگی هم به ایشان داشته و دارم؛ و اگرچه در فراز پایانی نوشته جنابعالی، رعایت انصاف کاملا مشهود است؛ و اگرچه ارتباط علمی او با دکتر نصر غیر قابل انکار می باشد؛ ولی نسبت به تلاشهای مبارزاتی و سیاسی ایشان در دوران قبل از پیروزی انقلاب، رعایت انصاف نشده است؛ زیرا نوشته جنابعالی گویای این است که وی در عرصه مبارزه پیش از پیروزی انقلاب، اصلا حضور نداشته است؛در حالیکه او به جهت اقدامات مبارزاتیش در آن دوران، هم دستگیر شد و به زندان اوین برده شد و هم از دانشگاه شیراز اخراج شده بود و هم....؛ بنابراین، در صورت مصلحت، تصحیح کنید؛ چون نوشته هایت در مخاطبان مدرسه فکرت تاثیر گذار می باشد و لازم است اعاده حیثیت شود. البته قطعا تلاشهای او در حد برخی از چهره های فعال در آن زمان نبوده است ولی صفر هم نبوده است. در مجموع، ضریب همخوانی طرح اینگونه تعریض ها با صبغه مدرسه فکرت، کمرنگ است. موفق باشید.»

پایان نقل قول

 

پاسخ دامنه به ایشان:

سلام استاد بزرگوار. به روی چشم. تذکر شما وارد است. ازین پیشینه‌ی آقای حداد عادل خبر نداشتم. البته در متن هم تصریح کردم هرگز میراثخوار نشدند. اما یکباره جهشی تا سطح قوه مقننه رفتند، برای من یک مثال شد. وگرنه ترجمه‌ی قرآن و برخی مقالات ایشان برای من ارزش رجوع دارد. قصدم تضعیف کسی نبود. فقط نمونه آوردم. از نوشته‌ی خیرخواهانه و اخلاقی شما ممنونم. متن تذکرتان را نیز در مدرسه‌ی فکرت بکار می‌گیرم. در اولین فرصت.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ...

من از منتقدان آقای غلامعلی حداد عادل هستم. انتقادکردن برای تضعیف و تخطئه کسی نیست. بر عملکرد و رفتار و گفتار هر سیاست‌ورزی می‌توان انتقاد کرد. در هیچ نوشته‌ای از خودم، بر هیچ‌کسی اهانت نمی‌کنم، اما از بیان انتقاد واهمه هم ندارم. حتی بارها در همین مدرسه گفتم، در پاره‌ای از مسائل داخلی حتی به رهبری هم انتقاد و گلایه دارم. بنابراین در اسلام، افراد مصون از نقد نیستند. آنچه به آن نقد گفتم و تذکر را وارد دانستم، این بود که من نمی‌دانستم آقای حداد عادل پیشینه‌ی مبارزاتی دارد. بیشترین شناختم از وی، حضوشان در آموزش و پرورش و تدوین و تألیف کتاب‌های پایه‌های مختلف درسی بود. و نیز جهش یکباره‌ی او به صدر قوه‌ی مقننه. اساسأ با تحقیر و تضعیف و توهین کسی مخالفم و درین صحن مدرسه هم اعضا مقررات را مد نظر دارند. فرصت مطالعه روی ابعاد کار و شخصیت آقای حداد عادل را نیز ندارم.

 

البته، وقتی آقای علیرضا رجایی ملی مذهبی را که با آن‌که در تهران برای مجلس ۶ رأی آورده بود، شورای نگهبان حذف کرد و به جای او، حداد آمد و مجلس ششم و جریانی که خود را اصلاح‌طلب می‌خواند هم فقط نظاره‌گر ماند و اعتبارنامه‌اش را تأیید کرد، می‌گذرم. ممنونم از مطالبی که افزودی، برای دیدگاه شما حق انتخاب و بیان قائلم.

 

آشنایی‌های گذرا (۱)

آیت‌الله حاج شیخ‌مهدی مروارید. از عالمان پرهیزگار. استاد درس‌های خارج فقه و اصول  حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد مقدس. نماینده‌ی آیت‌الله العظمی سیدعلی سیستانی در مشهد. عضو شورای عالی حوزه‌ی علمیه‌ی خراسان. فرزند مرحوم حاج میرزا حسنعلی مروارید از علمای شهیر و عارف زاهد شهر مشهد مقدس.

 

یادآوری: مسجد ملاحیدر در خیابان شهید سیدعلی اندرزگو جلوتر از باب‌الجواد حرم رضوی (=خیابان خسروی) از پایگاه‌های دینی و فرهنگی ایشان می‌باشد.

 

توضیح: من و دوستان در زیارت رضوی، توفیقِ نمازگزاردن در مسجد ملاحیدر و اشتیاق و اقتداء به نماز جماعت این عالم وارسته و پارسا را داشتیم.

 

اشاره: در مسجد ملاحیدر -که از معماری قابل توجه برخوردار است- تکبیر آخر نماز در همان گفتن سه الله‌اکبر است، نه مانند مساجد ایران، که به دنباله‌ی نماز چندین شعار دیگر، تعقیب می‌گردد! و شاید هم ترغیب!

 

تبصره (=روشنی‌بخشی) : گویا حجت‌الاسلام آقای محسن قرائتی، یک تعریضی به این روال آنجا زده بود.

۲۱ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

آشنایی‌های گذرا (۲)

 

ولادیمیر لنین در سال ۱۹۲۲ درباره‌ی استالین چنین گفت: «استالین قدرت زیادی را به اختیار خود درآورده که به دلیلِ خشونت، ناشکیبایی، و دَمدمی مزاجی‌اش، قادر نخواهد بود از آن به نحوِ مسئولانه‌ای استفاده کند.»

 

شرحی کوتاه: ژوزف استالین طلبه‌ی علوم دینی کلسیا در گرجستان بود. بعد راهزن شد. بعد به حزب کمونیست پیوست و سپس جانشین لنین شد و طی سی‌سال میلیونها انسان را یا کشت، یا به سیبری تبعید کرد و یا مخفیانه سر به‌نیست. مثلاً لئون تروتسکی را به مکزیک اخراج کرد و به دستور او با تبر به قتل رسید.

 

نکته: اساساً دَمدمی مزاج‌ها، مُذبذَب‌اند (=متزلزل، هر دم این‌رو،اون‌رو)

 

۲۵ اسفند ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

آشنایی‌های گذرا (۳)

 

مرحوم حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر ابوترابی وقتی در اسارت حزب بعث عراق بود، مورد شکنجه قرار گرفت. روزی از سوی سازمان صلیب سرخ جهانی نمایندگانی به اردوگاه‌ها اعزام شدند به جستجو بپردازند. دیدند سربازان با اشاره‌ی ایشان درین باره لب نمی‌گشایند. صلیبی‌ها دریافتند ابوترابی برای اسیران وجاهت و محبویت و رهبریت دارد، رفتند پیش او. اما ایشان با کمال تعجب اصل شکنجه توسط بعثی‌های عراقی را در اسارتگاه رد کردند.

 

فرستادن صلیب که رفتند افسر عراقی، آقای ابوترابی را به دفتر بردند و پرسیدند: چرا نگفتید شکنجه شدید، ترسیدید؟

 

جواب جالب است و تکان‌دهنده و یک دنیا درس و کلاس اخلاق و آموزه‌ی قرآن و مروت:

 

مرحوم ابوترابی گفت نترسیدم. من به امر خدا نگفتم شکنجه شدیم. زیرا قرآن فرمود «مسلمان شکایتِ مسلمان را نزد کافر نمی‌برد.»

 

روح فرازمند ابوترابی که به سیدالاسرا مشهور شد، آن‌چنان اهتزازی داشت که افسر شکنجه‌گر را وادار به تعظیم نمود.

 

نکته: احتمال می‌دهم شهید چمران با آن حالات عرفانی که داشت و به فرموده‌ی امام «شرف را بیمه کرد»، در شکل‌دهی روحیات مرحوم ابوترابی نقش داشت؛ چون‌که آنها با هم در کنار هم در جبهه می‌رزمیدند. بگذرم.

 

قَوْل و صَوْل. لسان و سَنان

 

به نام خدا. سلام

 

رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ. امام علی -علیه‌السلام- فرمودند: چه بسا، سخنى که از حمله‌اى کارسازتر افتد.

(حڪمت ۳۹۴ نهج‌البلاغه)

 

آیت‌الله العظمی مڪارم شیرازی این حڪمت را شرح ڪردند ڪه به آن نگاهی می‌افڪنم فشرده‌اش را می‌نویسم.‌ ایشان بر این نظرند ڪه این ڪلام امام علی -علیه‌السلام- «ممکن است هم ناظر به تأثیرات مثبت سخن باشد هم تأثیرات منفى آن.»

 

زیرا از نگاه آقای مڪارم؛

 

۱. گاه سخن آن‌چنان نافذ است که ممکن است دشمن یا دشمنانى را مغلوب سازد.

 

۲. گاه اثر سخن در آزُردن از حمله‌کردن با سلاح بیشتر است. چنانچه شاعر سروده:

 

جِراحاتُ السِّنانِ لها التِیامٌ

وَلا یَلتامُ ما جَرَح اللِّسانُ

 

یعنی: «جراحات نیزه‌ها ممکن است بهبود یابد ولى اى بسا که جراحات زبان هرگز بهبودى نیابد. به همین دلیل است که بعضى نام لسان را سَنان [=سرنیزه] گذاشته‌اند.»

 

۲۷ اسفند ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در باره‌ی بحث «شُرور»

 

من برین نظرم. سلام. به نظر من بحث «ڪلام» جناب... ذیل «شُرور» و ورود روحانیون محترم مدرسه‌ی فڪرت برای مباحثه‌ی «ڪلامی» گرچه به لحاظ «فڪرت» ڪاری اندیشه‌ورزانه بوده است؛ اما من شخصاً ڪشاندن این  نوع مباحث تخصصی و پیچیده به پهنه‌ی مدرسه را، رسا و وافی به مقصود نمی‌دانم. در واقع من این‌گونه گفت‌وگوها را -ڪه پاسخ‌ها به جای آن‌ڪه ڪدور را آشڪار ڪند، غُموض‌ را می‌افزاید- برای حلقه‌های فڪری مناسب می‌دانم، نه برای پهنه‌ی عمومی مدرسه؛ که جنبه‌ی دعوت عام دارد نه اعضای خاص.

 

آنچه من خواندم و با مباحث ڪلام جدید هم بیگانه نیستم و شاید همه‌ی نوارهای دڪتر سروش را نیز -ڪه در دهه‌ی هفتاد از مؤسسه‌ی امام رضا -علیه‌السلام- قم امانت گرفتم و‌ گوش دادم- بر این نظرم ڪه مبحث اخیر، رفع ڪدورت (البته ڪدورت به معنای علمی آن، نه ڪدورت به مفهوم تیرگی اخلاقی) نڪرد، بلڪه دامنه‌ی بحث شُرور (=جمع شرّ، بدی‌ها) را بیشتر و بیشتر ڪِدر ڪرد.

 

البته این ڪاملاً طبیعی است. و مناظره‌ی علمی قدر و قیمت فراوانی در اسلام دارد. اما به قول یڪ بزرگواری وقتی تفسیر حمد امام خمینی، از تلویزیون ایران با فشار این و آن، ناتمام تعطیل می‌شود، و یا مرحوم علامه طباطبایی درس خاص خود را فقط محدود به ۱۱ طلبه می‌ڪند، تڪلیف این فضای مدرسه‌ی فڪرت روشن است. بماند که مدتی درس فلسفه‌ی ایشان در عصر مرحوم بروجردی -که آن مرجع عامه صلاح همه‌جانبه حوزه را در نظر می‌گرفتند- تحت فشارِ قشریون تعطیل شد. خوب شد، بحث شرور خاتمه داده شد و من هم اگر ورود نکردم، ازین زاویه بود. درود.

 

پاسخ:

سلام جناب... در اجابت به پرسش شما، پاسخ کوتاه‌ام این است: «کی» فقط یک اجیرشده یا غافل و یا غضبناک است، اما «چی» یک تفکر غلط، منحرف و باطل است که خطر این دو، حتی قابل مقایسه هم نیست. فرد کجا، تفکر غلط کجا. می‌توانم یک نشانه‌ی جدیدتری بدهم: دوره‌ی مبارزه با طاغوت پهلوی، امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- هم با شاه و رژیم در می‌افتاد و هم باید درون حوزه را از آفتی خطرناک‌تر می‌زدود که در یک جمله‌ای در منشور روحانیت در اواخر دهه‌ی شصت فرمودند بدین مضمون که پدر پیرتان از این مقدس‌مآب‌ها بیشتر خون دل خورد تا از شاه.

 

بنابرین سخن استاد شهید مطهری، از نظر من سوق‌دادن به این خطر و دردهای واقعی امام علی -علیه‌السلام- بود. «کی» کُشت فرد است؛ و فرع. اما «چی» کشت، فکر غلط است؛ و اصل. دنباله‌ی پاسخ قسمت نخست: «مقدس‌مآب‌ها اَضرّ به مسلمین‌اند

 

صبح، وقتی دفتر یادداشت‌های سال‌های دورم را مرور می‌کردم دیدم در گوشه‌ایی نوشتم: چندسال پیش از تلویزیون از زبان امام خمینی دیده و شنیدم.

 

 

پاسخ:

 

سلام جناب ... قسمت سوم را هم با گرسنگی و تشنگی خواندم. همه هم جالب‌اند و هم پشتش فلسفه خوابیده. برای بند ۳۵ خندیدم.  بند ۲۷ را خیلی قشنگ یافتم. البته همسایه‌هایم چه در محل و چه در قم، همواره بهتر از من هستند. بند ۲۹ می‌تواند شرح حال کسانی‌ باشد که همیشه کشور و جامعه را به «کورگر» می‌اندازند. ممنونم از اهتمامت.

 

پاسخ:

سلام آقا

چه زیبا؛ راه باز؛ کسب درجات بی‌کران و بی‌ حد و مرز. چنین است؛ آری.

 

پاسخ:

 

یادآوری ۲ :

برای چرخشی‌شدن مدیریت مدرسه‌ی فکرت، فکری بکنید. این برای بار هشتم است که مدیر دوران مدیریت خود را تمام‌شده می‌داند. هرگز ادعا نداشته و ندارم، مدیر خوبی بودم. به‌هرحال، تا سال به آغاز ۹۹ نرسیده، مدیر مدرسه را انتخاب کنید، اگر برای بقای مدرسه دغدغه‌ای دارید.

 

ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 

شناسنده‌ی جاحِد

به نام خدا. سلام. شناسنده‌ی جاحِد ڪیست؟ اول بدانیم جاحِد چیست؟ جاحد یعنی مُنڪِر، یعنی انڪارڪننده. اما آن نوع انڪاری ڪه با وجودِ دانستن، مُنڪِر است. مرحوم عمید، جاحد را این‌گونه تعریف می‌ڪند: «ڪسی ڪه با علم، حقِ ڪسی را انڪار می‌ڪند.» در لغت‌نامه‌ی مرحوم علی‌اڪبر دهخدا این‌گونه آمده: «انڪارڪننده با وجودِ دانستن.» بنابرین؛ شناسنده‌ی جاحد -چنانچه از واژه و اسمش پیداست- ڪسی‌ست ڪه می‌داند و می‌شناسد، ولی مُنڪِر است، ولی تڪذیب‌گر است، ولی ردڪننده است، ولی باورناپذیر است. زیرا زیرِ بار باور و ایمان و پذیرش نمی‌رود.

شهید مطهری در «انسان ڪامل» شیطان را «شناسنده‌ی جاحد» می‌داند و استدلالش این است چون شیطان «از همه بیشتر خدا، ملائڪ و پیامبران را می‌شناسد. حتی قیامت و معاد را بهتر از همه می‌فهمد اما مُنڪِر است.» بدین‌خاطر شناسنده‌ی جاحد نامیده می‌شود.

 


نڪته‌ی تشریحی تحلیلی: امام علی (ع) «پارسایی را سرآمدِ ڪارها» می‌داند و از نظر امام صادق (ع) «ڪوششی ڪه در آن پارسایی نباشد، بی‌فایده است.» ازین‌رو از نظر من یڪ علت از علت‌های جَحد و انڪار این است چون شیطان پارسایی نداشت. پارسا به ڪسی گفته می‌شود ڪه پرهیزگار باشد، از گناه و زشتی‌ها بپرهیزد، و به زبان عامیانه اما حڪیمانه خداترس باشد. پارسایی نمی‌گذارد انسان به سمت‌وسویی برود ڪه شیطان رفت. شیطانی ڪه، هم جنود دارد، هم لشڪر و تیپ و گردان و گروهان و دسته و هسته و فرمانده و فرمانبَر و مطیع و سرباز و مأمور و پیڪ و پیام‌رسان. پارسا، پیام‌پذیرِ خدا می‌ماند و اگر بلغزد -ڪه این امڪانِ خطا همیشه برای بشر متصوّر است- باز نیز به سوی پروردگارِ آفریدگار بازمی‌گردد و خود را رانده‌ی درگاه حق نمی‌پندارد. شیطانِ رانده‌‌شده -ڪه شناسنده‌ی جاحد است- اما سعی و تلاش دارد از مؤمنان، نیرو بدُزدد، آدم بستانَد، و به جرگه‌ی خود درآورَد و در میدانِ تیر با آنان مشق عصیان ڪند و بر سرِ راهِ بشرِ مشتاق حضرت حق و رونده‌ی مسیر حقیقت و پرستنده‌ی پروردگار متعال، دام و تله بگذارد. پارسایان با هر مرتبه و میزان ایمان، و با هر پایه از دانش و ارزش درین دامگه، صید شیطان نمی‌شوند و خدا را در همه‌حال می‌خواهند و می‌خوانند و می‌پرستند و تسلیم زر و زور و تزویز جبهه‌ی ابلیس نمی‌شوند.

 

من خود را نه پارسا می‌دانم و نه پرواپیشه، اما برای تمام پارسیان در هر دین و ڪیش و آیین و مذهبی، مراتب و منزلت قائلم. بگذرم. و فقط بگویم می‌ڪوشم دنبال‌ڪننده‌ی پارسایان و خداترسان باشم تا از قافله‌ی خداجویی و خداخواهی پس نیفتم. ڪاری بسی سخت است، چون شڪار شیطان شڪاری نیزنگ‌واره است؛ ولی خدای مهربان به خلق و همه‌ی جُنبندگان و دابّه (=جانور) در قرآن فرموده اگر بندگان پروا ڪنند، شیطان قدرت احاطه‌اش را از ڪف می‌دهد و قادر نخواهد ماند. درود می‌فرستم به همه‌ی اعضای شریف مدرسه‌ی فڪرت ڪه شناسنده‌ی «پارسا»اند و دانا و بیش‌آگاه.

۲۸ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سلام بر شما
این صحنه‌ی دل‌انگیز شهید سرافراز دین و میهن حاج‌قاسم را با آهنگ دلربا دیدم و گریستم. خوشا به حال شما که در رکاب آن بزرگ‌مرد گیتی، گام داری. گام.

 

 پاسخ:

سلام جناب...

برای جمله‌ی پایانی‌ات می‌توانستی مثلاً بگویی: ماندم که بر آنان چه بنامم. تا نوع و مصداق نسبت مجهول بماند و دور از انتساب. این به حال قلم همیشه منزه و خوب‌تان بیشتر وفق دارد. باز نیز اختیار با اَخیار است. بگذرم و فقط بنالم که تقّه‌تُقه‌ی چهارشنبه‌سوری (=سوزی!) را بارها، سال‌ها که آخر سال تهران می‌ماندم به‌وحشت و هراس دیدم و از چنان کارهایی سخت اعجاب داشتم و خیره به حال انسان می‌گشتم

 

پاسخ:

سلام جناب

نقل و نکته‌ای نغز (=نیکو و لطیف) بود. خوشحالم می‌شوم اگر دسترسی دارید، مأخذ را نیز بفرمایید. سپاس از نکته‌های مفید و مفیدنویسی.

 

در همین راستا، علم نیز پرده برداشته که بر خلاف سایر سلول‌های بدن، سلول خاکستری مغز هرچه بیشتر به‌کار گرفته شود جوان‌تر می‌شود. گویا این سلول از قانون کهولت بیرون است و هر چه انسان بیشتر مطالعه و فکر کند، این سلول شکوفاتر می‌شود. این خود حکمت خداداد است که شکر نعمتش از عهده‌ی بشر خارج.

 

پاسخ:

همان‌طور که آداب و رسوم دینی باید خلوص خود را در گذر زمان حفظ کند، آیین‌های ملی و بومی هر سرزمینی نیز باید از حذف و اضافه و خرافه در امان باشد. عده‌ای بر هر دو گونه از این نوع سنت‌ها و فرهنگ‌ها و یادکردها، یا چیزی افزودند و یا چیزی حذف کردند. خلوص و سادگی و رعایت شئون تنها چاره‌ی بقای این‌گونه یادمان‌هاست. نکاتی که فرمودی نشان از همین دغدغه و احترامت دارد. درود.

 

پاسخ:

سلام جناب

پیشنهاد می‌شود برای قید زمانی «هرگاه»، قید دایمی «همیشه» را جایگزین فرمایید. چون این ربط، فصلی و زمانی نیست؛ دایمی و همیشگی‌ست. با جناب‌عالی درین متن بر سر ربط وثیق دین و علم هم‌نظرم. حتی رسول خدا (ص) هم به عنوان یک بشر، مشمول عارضه‌‌های طبیعی و پدیده‌ی رحلت بود.

یاد سنگ قبر مرحوم پدرم افتادم که بر تارک آن آمده است:

کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ (قصص. ۸۸)

 

عین جمله‌ی جناب‌عالی: «در دین مبین اسلام هرگاه به حیات انسانی لطمه ای عارض شود علم به مدد دین می آید و در کنار دین به تعامل جهت بهبود وضعیت سلامت انسان همت می گمارد.»

پایان نقل قول


منظورم این بود اسلام همیشه به مدد علم ربط دارد. و مقطع ندارد. در واقع دین، دخالت علم را مزاحم تلقی نمی‌کند. این پیوند همیشگی‌ست. برای همین مرجع تقلید، در علم پزشکی، مقلد است. و امام به دستور پزشک به خطه‌ی جماران رفت و امام به توصیه‌ی پزشک عمل می‌کرد و بیمارستان می‌رفت و حرف علم و پزشک را نافی دین نمی‌دانست. البته من در آن متن گفتم پیشنهاد می‌کنم. اختیار به اخیار است.

 

پاسخ:

سلام جناب

در متن شما چنین برداشت کرده‌ام که سنت مورد نظر، برای آن است که قابلیت‌های هر فرد یا جامعه ظهور کند، به نظر شما این قابلیت‌ها را چگونه می‌توان برشمرد و دانست چیست؟ روشن‌تر کنم: شما جناب آشیخ مالک می‌فرمایی، ابتلا برای بروز قابلیت‌هاست. تا اینجا درست. آن قابلیت‌ها چیست که باید ظهور کند در فرد یا در جامعه و به قول پاره‌ای «اجتماع» و «جمعیت».

 

 

پاسخ:

رفتارهای ایشان (=حاج سید احمد) در صدرات دفتر با مرحوم آیت‌‌الله العظمی منتظری مبتنی بر قواعد و قانون نبود. ایشان در قضایای میان امام و قائم مقام به نفع مطلق امام دخالت می‌کرد که بر برخی از آن‌ها می‌توان جنبه‌ی عاطفی نام نهاد. البته از نظر من در کل، کارکردهای خوب هیچ‌کسی نادیده‌گرفتنی نیست، ازجمله حاج سیداحمد.

 

پاسخ:
 
نکات داشت. تشکر.
آری؛ تا قیامت نشده،
هیچ‌که قضاوت نکنه.
 
پاسخ:
 
آهااااااااااای علیک...
 
ابتدا سپاس بابت خواندن شناسنده‌ی جاحد و تعبیرت به «بهره‌ی بهاری» از آن. اما منظورم از ترس از خدا یا همان خداترس، نه این‌که خدای رحمان و رحیم، نعوذبالله خوفناک است. مثلاً وقتی شما می‌گویی از ستم بر ستمدیدگان می‌ترسم، این ترس نوعی معرفت است و پارسایی، نه هراس از چیزی خوفناک.

 

 

سال ۱۳۵۵. حیاط پدر شهید سید جواد شفیعی:

ردیف بالا از راست: پسر عمه‌ام آق‌باقر شفیعی. سید عسکری، (نفر روی سرش، سید مجید) . سید علی‌اصغر.

 

ردیف پایین از چپ: من. سید جعفر شفیعی. سید محمد شفیعی (ذاکر اهلبیت)، اخوی‌ام آق‌شیخ باقر

 

در ساواک سلسله مراتبی بود این‌طور:

 

اسناد می‌رفت پیش آقای شنبه. شنبه زیرنویس می‌کرد و می‌فرستاد پیش آقای یکشنبه. یکشنبه پاراف می‌کرد، می‌داد به آقای دوشنبه. دوشنبه حاشیه می‌نوشت، واگذار می‌کرد به آقای سه‌شنبه. سه‌شنبه چیزی می‌نوشت می‌انداخت به گردن آقای چهارشنبه. چهارشنبه دستور می‌زد می‌داد به آقای پنج‌شنبه. پنج‌شنبه امضا می‌زد می‌داد به آقای جمعه. جمعه چه کار می‌کرد برید سراغ مطالعات تاریخ معاصر و تاریخ انقلاب.

 

خواستم گفته‌باشم، برخی‌ها عین روندی که گفتم هستند. شنبه یک‌جوری‌ست. یکشنبه افکارش رنگ می‌بازد. دوشنبه شروع می‌کند به لج. سه‌شنبه اساساً در دنده‌ی کج است. چهارشنبه که بیاد چهارجور موضع می‌گیرد. پنج‌شنبه فرا برسد حزب بادی می‌شود و جمعه هم همه‌جوره خودش را لعاب می‌دهد.

 

چقدر این جور افراد به خود و مرابطین خود صدمه می‌زنند و هر کجا حضورشان میسّر شد، مسیر را می‌کوشند با سنگ و خار و چاله سدّ کنند.

ویرایشش فرصت نشد.

 

پاسخ:

سلام. سیاسی‌میاسی شدی!

می‌دانی چرا آقای طالقانی درین فیلم گفتند مدبّرات را نازعات باید بر عهده بگیرند؟

 

خدا پیامبران را با زر و سیم نفرستاد، با واژگان فرستاد

دامنه | | پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۲۳ ق.ظ
 
به قلم دامنه. به نام خدا
 
سلام ای آخر سال
 
سلام ای هم‌ڪلاسی‌ها
 
سلام ای دامنه‌خوانان
 
با زر و سیم نیامدند ! با واژگان آمدند.
 

سِن (=صحنه و پرده‌ی) اول:

روزی به مردی برخورد؛ نمی‌دانم در راهی و یا در جایی. به او گفت: «آیا 'سخن' را خوار و ناچیز می‌شماری؟ بدان‌ڪه خدای عزّوجلّ پیامبرانِ خود را با زر و سیم نفرستاد، بلڪه با واژگان فرستاد.»

 

از آن مرد خبر ندارم ڪه در برابر این سخن ڪه گیتی‌پسند است و شاداب‌ساز، چه واڪنشی بروز داد و چه حالی شد، اما خودم نه فقط به عظمت این سخن ڪه به عظمت روح و دانش امام محمدباقر (ع) تعظیم نمودم و آرام گرفتم.

 

اصل این روایت در «میزان‌الحڪمه» محمد محمدی‌ ری‌شهری صفحه‌ی ۵۱ به ثبت رسیده است.

 


سِن دوم:

یڪ انسان -ڪه همانند و همتا ندارد و فقط وصیِّ او در اندازه‌ی جای و مقام او بود و متحد تامّ وی- در غزوه‌ی تبوڪ، با یڪ اقدام بی‌مانند و ماندگار بر اذهان، اسیران رومى را با ڪتا‌ب‌های پزشڪى معاوضه ڪرد. یڪ نویسنده‌ی عرب هم -ڪه نجیب محفوظ باشد- در سخنرانی‌اش هنگام گرفتن جایزه‌ی نوبل به این ڪار افتخارآفرین، افتخار ڪرد.

 

آیا این ڪار ستُرگ و معنادار حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_ صلوات ندارد؟ و سلام و درود و بهجت نمی‌خواهد هم‌ڪلاسی‌های فڪرت؟ پس بلند صلوات. و جانانه سلام و درود.

 


سِن سوم:

امشب و فردا یڪِ یڪِ هزارُ سیصدُ نودُ نُه، -ڪه خورشید درخشنده‌ی ایران و فارسی‌زبانان، طلوع بهار نوینی را نوید می‌دهد- یادآور زمانی از زمان‌هاست ڪه حُزن شهادت انسانی شڪیبا و نماد ڪظم غیظ (=فروخورنده‌ی خشم و خشونت) امام موسی ڪاظم -علیه‌السلام- است. من به رسم همیشگی‌ام و با ادای ادب، دو سخن از آن امامِ بردبار در مصیبت‌ها، در زندان‌ها، در شڪنجه‌ها و صبّار در مأموریت‌های الهی -ڪه در لسان پیروان باب‌الحوائج است- تقدیم شیفتگان خاندان عصمت و راست‌قامتان خطِّ نبوت و امامت می‌ڪنم:

 

سخن اول: «سخاوتمند نیڪ‌رفتار در حفاظت و حمایت خداست، او را وانگذارد تا به بهشت وارد ڪند و خداوند پیامبرى را مبعوث نڪرد جز آن‌ڪه سخاوت‌پیشه بود و همواره پدرم مرا به سخاوت و نیڪ‌رفتارى سفارش مى‏‌فرمود تا این‌ڪه درگذشت.»

 

سخن دوم: «دین خدا را بشناسید ڪه دین‌‏شناسى ڪلید بینش و ڪمال عبادت است و راه رسیدن به جایگاه‏‌هاى بلند و مراتب ستَبر و باعظمت در دین و دنیاست و برترى دین‌‏شناس بر عابد همانند برترى خورشید بر ستارگان است و هر ڪس دینش را نشناسد، خدا از هیچ ڪردار او خرسند نباشد.» (منبع)

 

۲۹ اسفند ۱۳۹۸
مدرسه‌ی فڪرت

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آسید مصطفی

بین این علم در بیان شما، با آن علم در بیان جناب آشیخ محمدجواد فرق است. این علم مورد نظر شما به رفع جهالت مربوط است و برون‌افتادن پرده‌ی حجاب. اما منظور آشیخ محمدجواد علم به معنای مصطلح آن است که دانشی است آزمون‌شده. که دوره‌ی فرضیه را گذرانده و نظریه و پارادایم شده. مانند علم پزشکی، علم فیزیک، علم طبیعت. علم زیست. علم ادب فارسی.

 

دنباله‌ی پاسخ:

 

منظور من این بود که مرجع تقلید در هر حیطه و علمی جدا از فقه، توان نداشت و به آن احاطه و دانش نداشت، پیرو علوم می‌شود و آن را به‌کار می‌گیرد. بزرگان دین به طبیب هم رجوع می‌کردند. حال اگر مرجع تقلیدی وجود داشته باشد که پزشک و حکیم به معنی طبیب باشد، به علم خودش رجوع می‌کند. در خوزستان امام جمعه‌ای است، جوشکاری و صنعت برق هم بلد است، خوب درین حیطه، خوداکتفا است، اما اگر نبود، تابع دانش می‌شود که دیگران آن را اثبات کرده‌اند و قطعی است. امیدوارم همه‌ی ما در هر کاری، استغراقی (=فراگیرانه، ژرفناک) بیندیشیم. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام جناب...

برای کلاس اخلاق در مدرسه‌ی فکرت، نمی‌توان فرد خاصی را برگزید، هر یک اعضا چنانچه خود خواست، می‌تواند نکات اخلاقی مطالعه‌شده‌ی خود را در اینجا به اشتراک بگذارن. این البته اختیاری است و بستگی به ذوق نویسنده‌اش دارد. در گذشته رسم بود می‌پرسیدند استاد اخلاق شما کی بود؟ البته بیشتر در حوزه رسم بود. حالا هم، همه، همه‌ی انسان‌ها نیازمند کتاب‌ها، گفتارها و نکات اخلاقی و معنوی و دینی و دانشی هستیم.

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۸
بازدید ها : ۲۹۳
ساعت پست : ۱۱:۳۳
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۵۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و چهارم

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ... نیازمندی به پند و یادآوری و در اصطلاح قرآنی تذکر، منفعت قلوب مؤمنین است. تأیید می‌کنم این عبارت شما را که فرمودی: «همه ما کوتاهی در انجام چنین دستورات نابی داریم» آری؛ و من از همه بیشتر گرفتار این کوتاهی و تقصیر و قصورم. اساساً انسان‌ به این‌گونه سخنان که روح را به پرواز سالم‌تر مجهز می‌کند، احتیاج دارد، مثلاً وقتی هر یک از ما برای همدیگر آیه‌ی کرامت و تقوا در سوره‌ی حُجرات را می‌خوانیم و به یادِ هم، می‌آوریم که: گرامی‌ترین شما باپرواترین‌تان نزد خداست؛ به این معنا نیست، گوینده‌ی آیه خود را پیشتاز و یا پارساترین بداند. نه. من حقیقتاً هر متن معنوی یا اخلاقی و یا دینی که درین مدرسه می‌نویسم، خودم را دورترین فرد به آن حُسن می‌بینم، حتی بی‌توشه‌ترین. چون خودم از همه کس، بیشتر از کاستی‌هایم، گناهانم، و ضعف‌هایم آگاهی دارم. منطق بحث شما هم نشان از همین گوشزد دارد. خواهنده‌ی دعای خیرم. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام. ازین‌که اخلاق دینی و خدمت نظامی را پارادوکسیکال (=متناقض‌نما) خواندی، نکته‌ای مهم است، زیرا ویژگی نظامی که صلابت و توان جنگیدن است، با اخلاق ناسازگار می‌نمایاند. اما شهید سلیمانی، و خیل عظیم شهیدان دفاع مقدس و ایجاد نیروی مسلح مکتبی این فضا را دگرگون کرد و آنچه در جبهه دفاع مقدس رخ می‌داد، از چندین دانشگاه اخلاق پیشی داشت. آری؛ مرتبط‌بودن با علمای اخلاق، روح یک نظامی را پرورش می‌دهد. از بذل محبت و حرمت شما به شهید عزیز سلیمانی بسی متشکرم.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای... خواندم، نکته‌آمیز بود و نیز نکته‌آموز. البته من بند لوزی آبی را مخالف دموکراسی می‌دانم، چون درین زمانه، هر آن، صدها شهروند در مسافرت و گشت‌وگذار و سیاحت‌اند، لذا از نظر من بهتر همین است وقتی من مشهد هستم، مجاز باشم، رأی بدهم، هرچند حوزه‌ی انتخابیه‌ام سلماس باشد یا دشت‌ناز. لالیم باشد یا نائین. مرو باشد یا یزد. تهران باشد یا مهران.

 

ممنونم. خندیدم؛ چون قُرص روی دلیل خود ایستادی آقای .... جالب هم بود، چون سلامت رأی را مدّ نظر داری. من هم قُرص‌ام، نخند ! چون ممکنه مثلاً در هر رأی‌گیری بیش از ۳ و نیم میلیون ایرانی در سفر داخلی باشند؛ از مشهد مقدس گرفته تا مشهد اردهال. از دامنه‌ی خزر گیلان و گلستان و مازندران گرفته تا شهر «دامنه‌»ی فریدن اصفهان. و از بم گرفته تا قم. بگذرُم!

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۴)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگ‌انسانی آگاه و مهیّا بود؛ آگاه بود، چون‌ڪه به اعتراف خودِ جنگ‌سالاران آمریڪا، «ژنرال سلیمانی، یڪ نابغه» بود. مهیّا بود، چون‌ڪه جهان اسلام دست‌ڪم  از سه سو در تب و تعَب بود:

از دسیسه‌های دشمنان خارجی،

از ذلّت‌پذیری‌های سران ڪشورهای خائف و «شیرده»،

از مزدوری عده‌ای اندڪ از وطن‌فروشان خیانت‌پیشه ڪه حاضرند حتی با موساد و سیا و رژیم قبیله‌ای سعودی درآمیزند. با این وجود، گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زنده‌بودن یڪ ارزش و مزرعه‌ی آخرت است  و امانت و هدیه‌ی خدا، اما حاج قاسم سلیمانی برای شهادت بی‌تاب بود و از «مرگ» هرگز نمی‌هراسید و در مبارزه با امپریالیسم، بی‌باڪ بود: دست‌ڪم با این دو استناد، او در پی فیض و فوزِ شهادت بود:

 

یڪم: بارها از رهبری، عاجزانه طلبیدند ڪه برایش دعا ڪنند تا «شهید» شوند و با شهادت از این دنیا پَر بڪشند.

دوم: سلیمانی در ۲ مهر ماه ۱۳۹۷ وقتی گزارشی در رابطه با تهدیدات شده بود در بالای آن گزارش نوشته بودند:

«خداوندا ! از تو می‌خواهم به دست بدترین دشمنان اسلام ڪشته شوم.»

و چه ڪسی بدتر -و به تعبیر رهبری: «شقی‌تر»- از رئیسِ بدنام و شَریر ڪشور یاغی، امپریالیستی و تاراجگر آمریڪا.

۱۷ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

دامنه:

رهبری در سخنرانی دیروز (۱۶ بهمن ۱۳۹۸) باز نیز موضع رسمی انقلاب اسلامی ایران را در باره‌ی سرزمین فلسطین و «فلسطینی‌الاصل‌»ها، شجاعانه و به‌طور شفّاف بیان ڪرده، و  طرح ظالمانه و منحرفانه‌ی «معامله‌ی قرن» ترامپ را درهم فرو ریختند، ڪه به دلیل اهمیت آن در اینجا ارائه می‌ڪنم: بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۸
بازدید ها : ۲۹۳
ساعت پست : ۱۱:۳۳
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۵۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و چهارم

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ... نیازمندی به پند و یادآوری و در اصطلاح قرآنی تذکر، منفعت قلوب مؤمنین است. تأیید می‌کنم این عبارت شما را که فرمودی: «همه ما کوتاهی در انجام چنین دستورات نابی داریم» آری؛ و من از همه بیشتر گرفتار این کوتاهی و تقصیر و قصورم. اساساً انسان‌ به این‌گونه سخنان که روح را به پرواز سالم‌تر مجهز می‌کند، احتیاج دارد، مثلاً وقتی هر یک از ما برای همدیگر آیه‌ی کرامت و تقوا در سوره‌ی حُجرات را می‌خوانیم و به یادِ هم، می‌آوریم که: گرامی‌ترین شما باپرواترین‌تان نزد خداست؛ به این معنا نیست، گوینده‌ی آیه خود را پیشتاز و یا پارساترین بداند. نه. من حقیقتاً هر متن معنوی یا اخلاقی و یا دینی که درین مدرسه می‌نویسم، خودم را دورترین فرد به آن حُسن می‌بینم، حتی بی‌توشه‌ترین. چون خودم از همه کس، بیشتر از کاستی‌هایم، گناهانم، و ضعف‌هایم آگاهی دارم. منطق بحث شما هم نشان از همین گوشزد دارد. خواهنده‌ی دعای خیرم. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام. ازین‌که اخلاق دینی و خدمت نظامی را پارادوکسیکال (=متناقض‌نما) خواندی، نکته‌ای مهم است، زیرا ویژگی نظامی که صلابت و توان جنگیدن است، با اخلاق ناسازگار می‌نمایاند. اما شهید سلیمانی، و خیل عظیم شهیدان دفاع مقدس و ایجاد نیروی مسلح مکتبی این فضا را دگرگون کرد و آنچه در جبهه دفاع مقدس رخ می‌داد، از چندین دانشگاه اخلاق پیشی داشت. آری؛ مرتبط‌بودن با علمای اخلاق، روح یک نظامی را پرورش می‌دهد. از بذل محبت و حرمت شما به شهید عزیز سلیمانی بسی متشکرم.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای... خواندم، نکته‌آمیز بود و نیز نکته‌آموز. البته من بند لوزی آبی را مخالف دموکراسی می‌دانم، چون درین زمانه، هر آن، صدها شهروند در مسافرت و گشت‌وگذار و سیاحت‌اند، لذا از نظر من بهتر همین است وقتی من مشهد هستم، مجاز باشم، رأی بدهم، هرچند حوزه‌ی انتخابیه‌ام سلماس باشد یا دشت‌ناز. لالیم باشد یا نائین. مرو باشد یا یزد. تهران باشد یا مهران.

 

ممنونم. خندیدم؛ چون قُرص روی دلیل خود ایستادی آقای .... جالب هم بود، چون سلامت رأی را مدّ نظر داری. من هم قُرص‌ام، نخند ! چون ممکنه مثلاً در هر رأی‌گیری بیش از ۳ و نیم میلیون ایرانی در سفر داخلی باشند؛ از مشهد مقدس گرفته تا مشهد اردهال. از دامنه‌ی خزر گیلان و گلستان و مازندران گرفته تا شهر «دامنه‌»ی فریدن اصفهان. و از بم گرفته تا قم. بگذرُم!

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۴)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگ‌انسانی آگاه و مهیّا بود؛ آگاه بود، چون‌ڪه به اعتراف خودِ جنگ‌سالاران آمریڪا، «ژنرال سلیمانی، یڪ نابغه» بود. مهیّا بود، چون‌ڪه جهان اسلام دست‌ڪم  از سه سو در تب و تعَب بود:

از دسیسه‌های دشمنان خارجی،

از ذلّت‌پذیری‌های سران ڪشورهای خائف و «شیرده»،

از مزدوری عده‌ای اندڪ از وطن‌فروشان خیانت‌پیشه ڪه حاضرند حتی با موساد و سیا و رژیم قبیله‌ای سعودی درآمیزند. با این وجود، گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زنده‌بودن یڪ ارزش و مزرعه‌ی آخرت است  و امانت و هدیه‌ی خدا، اما حاج قاسم سلیمانی برای شهادت بی‌تاب بود و از «مرگ» هرگز نمی‌هراسید و در مبارزه با امپریالیسم، بی‌باڪ بود: دست‌ڪم با این دو استناد، او در پی فیض و فوزِ شهادت بود:

 

یڪم: بارها از رهبری، عاجزانه طلبیدند ڪه برایش دعا ڪنند تا «شهید» شوند و با شهادت از این دنیا پَر بڪشند.

دوم: سلیمانی در ۲ مهر ماه ۱۳۹۷ وقتی گزارشی در رابطه با تهدیدات شده بود در بالای آن گزارش نوشته بودند:

«خداوندا ! از تو می‌خواهم به دست بدترین دشمنان اسلام ڪشته شوم.»

و چه ڪسی بدتر -و به تعبیر رهبری: «شقی‌تر»- از رئیسِ بدنام و شَریر ڪشور یاغی، امپریالیستی و تاراجگر آمریڪا.

۱۷ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

دامنه:

رهبری در سخنرانی دیروز (۱۶ بهمن ۱۳۹۸) باز نیز موضع رسمی انقلاب اسلامی ایران را در باره‌ی سرزمین فلسطین و «فلسطینی‌الاصل‌»ها، شجاعانه و به‌طور شفّاف بیان ڪرده، و  طرح ظالمانه و منحرفانه‌ی «معامله‌ی قرن» ترامپ را درهم فرو ریختند، ڪه به دلیل اهمیت آن در اینجا ارائه می‌ڪنم: بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و چهارم

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ... نیازمندی به پند و یادآوری و در اصطلاح قرآنی تذکر، منفعت قلوب مؤمنین است. تأیید می‌کنم این عبارت شما را که فرمودی: «همه ما کوتاهی در انجام چنین دستورات نابی داریم» آری؛ و من از همه بیشتر گرفتار این کوتاهی و تقصیر و قصورم. اساساً انسان‌ به این‌گونه سخنان که روح را به پرواز سالم‌تر مجهز می‌کند، احتیاج دارد، مثلاً وقتی هر یک از ما برای همدیگر آیه‌ی کرامت و تقوا در سوره‌ی حُجرات را می‌خوانیم و به یادِ هم، می‌آوریم که: گرامی‌ترین شما باپرواترین‌تان نزد خداست؛ به این معنا نیست، گوینده‌ی آیه خود را پیشتاز و یا پارساترین بداند. نه. من حقیقتاً هر متن معنوی یا اخلاقی و یا دینی که درین مدرسه می‌نویسم، خودم را دورترین فرد به آن حُسن می‌بینم، حتی بی‌توشه‌ترین. چون خودم از همه کس، بیشتر از کاستی‌هایم، گناهانم، و ضعف‌هایم آگاهی دارم. منطق بحث شما هم نشان از همین گوشزد دارد. خواهنده‌ی دعای خیرم. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام. ازین‌که اخلاق دینی و خدمت نظامی را پارادوکسیکال (=متناقض‌نما) خواندی، نکته‌ای مهم است، زیرا ویژگی نظامی که صلابت و توان جنگیدن است، با اخلاق ناسازگار می‌نمایاند. اما شهید سلیمانی، و خیل عظیم شهیدان دفاع مقدس و ایجاد نیروی مسلح مکتبی این فضا را دگرگون کرد و آنچه در جبهه دفاع مقدس رخ می‌داد، از چندین دانشگاه اخلاق پیشی داشت. آری؛ مرتبط‌بودن با علمای اخلاق، روح یک نظامی را پرورش می‌دهد. از بذل محبت و حرمت شما به شهید عزیز سلیمانی بسی متشکرم.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای... خواندم، نکته‌آمیز بود و نیز نکته‌آموز. البته من بند لوزی آبی را مخالف دموکراسی می‌دانم، چون درین زمانه، هر آن، صدها شهروند در مسافرت و گشت‌وگذار و سیاحت‌اند، لذا از نظر من بهتر همین است وقتی من مشهد هستم، مجاز باشم، رأی بدهم، هرچند حوزه‌ی انتخابیه‌ام سلماس باشد یا دشت‌ناز. لالیم باشد یا نائین. مرو باشد یا یزد. تهران باشد یا مهران.

 

ممنونم. خندیدم؛ چون قُرص روی دلیل خود ایستادی آقای .... جالب هم بود، چون سلامت رأی را مدّ نظر داری. من هم قُرص‌ام، نخند ! چون ممکنه مثلاً در هر رأی‌گیری بیش از ۳ و نیم میلیون ایرانی در سفر داخلی باشند؛ از مشهد مقدس گرفته تا مشهد اردهال. از دامنه‌ی خزر گیلان و گلستان و مازندران گرفته تا شهر «دامنه‌»ی فریدن اصفهان. و از بم گرفته تا قم. بگذرُم!

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۴)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگ‌انسانی آگاه و مهیّا بود؛ آگاه بود، چون‌ڪه به اعتراف خودِ جنگ‌سالاران آمریڪا، «ژنرال سلیمانی، یڪ نابغه» بود. مهیّا بود، چون‌ڪه جهان اسلام دست‌ڪم  از سه سو در تب و تعَب بود:

از دسیسه‌های دشمنان خارجی،

از ذلّت‌پذیری‌های سران ڪشورهای خائف و «شیرده»،

از مزدوری عده‌ای اندڪ از وطن‌فروشان خیانت‌پیشه ڪه حاضرند حتی با موساد و سیا و رژیم قبیله‌ای سعودی درآمیزند. با این وجود، گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زنده‌بودن یڪ ارزش و مزرعه‌ی آخرت است  و امانت و هدیه‌ی خدا، اما حاج قاسم سلیمانی برای شهادت بی‌تاب بود و از «مرگ» هرگز نمی‌هراسید و در مبارزه با امپریالیسم، بی‌باڪ بود: دست‌ڪم با این دو استناد، او در پی فیض و فوزِ شهادت بود:

 

یڪم: بارها از رهبری، عاجزانه طلبیدند ڪه برایش دعا ڪنند تا «شهید» شوند و با شهادت از این دنیا پَر بڪشند.

دوم: سلیمانی در ۲ مهر ماه ۱۳۹۷ وقتی گزارشی در رابطه با تهدیدات شده بود در بالای آن گزارش نوشته بودند:

«خداوندا ! از تو می‌خواهم به دست بدترین دشمنان اسلام ڪشته شوم.»

و چه ڪسی بدتر -و به تعبیر رهبری: «شقی‌تر»- از رئیسِ بدنام و شَریر ڪشور یاغی، امپریالیستی و تاراجگر آمریڪا.

۱۷ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

دامنه:

رهبری در سخنرانی دیروز (۱۶ بهمن ۱۳۹۸) باز نیز موضع رسمی انقلاب اسلامی ایران را در باره‌ی سرزمین فلسطین و «فلسطینی‌الاصل‌»ها، شجاعانه و به‌طور شفّاف بیان ڪرده، و  طرح ظالمانه و منحرفانه‌ی «معامله‌ی قرن» ترامپ را درهم فرو ریختند، ڪه به دلیل اهمیت آن در اینجا ارائه می‌ڪنم: بیشتر بخوانید ↓

«تنها راه برای صلح و حل مسأله‌ی فلسطین، نظرخواهی از مردم فلسطینی‌الاصل با هر مذهبی اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی است تا با رأی عمومی آنها، نظام مورد نظرشان بر سراسر سرزمین فلسطین حاڪم شود و درباره‌ی فلسطین و امثال نتانیاهو و دیگران نیز خودشان تصمیم‌گیری ڪنند... ان‌شاءالله این هدف محقق خواهد شد و شما جوانان آن روز را خواهید دید و به توفیق الهی در بیت‌المقدس نماز خواهید خواند.»

 

پاسخ:

سلام... . عین جمله‌ی من در متن را دقت بفرما که نوشتم: «گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زنده‌بودن یڪ ارزش و مزرعه‌ی آخرت است  و امانت و هدیه‌ی خدا،..» این نگاهم همان چیزی است که شما به‌درستی به من تذکر دادی، یعنی هم خوب‌زیستن، هم خوب‌مردن. سعی کرده و می‌کنم از زاویه‌های مختلف این شخصیت را که زنده‌ی تاریخ است، به اندازه‌ی تکلیف و شناخت و عشقی که به شهید سلیمانی دارم، بنویسم. از زیرنویسی‌های دانشمندانه‌ات نیز خیلی‌خیلی ممنونم و بهره‌مند.

 

پاسخ:

اگر دقت کرده‌باشی من هم مانند خودت -که بر مفهوم «موضع‌گیری» انگشت گذاشتی- در تاج متن خود نوشتم: «باز نیز موضع رسمی انقلاب اسلامی ایران را...» بنابرین، دقت و هوش شما ستودنی‌ست. شما در مباحث، خیلی ذکاوتمندانه موم را از عسل می‌کشی، شیره را از انگور، و عطر را از گشنیز. ممنون.

 

پاسخ به یک کاربر در یک گروه ایتا:

سلام بزرگوار و گرامی و دانشمند...

من مطالب شما را خواندم. از نقد شما نیز بهره می‌برم. اما دو نکته را چون حضرت‌عالی را با خودم صمیمی و صادق می‌دانم، مطرح می‌کنم: من در باره‌ی شورای نگهبان دیدگاهم انتقادی است، بنابراین ممکن است در این زمینه نظرم با آنچه رهبری می‌فرمایند، فرق داشته باشد که ایشان هم نظرشان این است مردم اگر در هر موضوعی با رهبری اختلاف فکری داشته باشند، به معنای مخالفت و ضدیت نیست.

 

من عادل‌بودن را به معنی معصوم‌بودن و بی‌اشتباه‌بودن نمی‌دانم. آنان علاوه بر افکار جناحی، رفتار جناحی هم دارند. تأیید صلاحیت آقای احمدی نژاد در دو دوره‌ی ریاست جمهوری و نیز تأیید صلاحیت آقای حسن روحانی در دو دوره‌ی ریاست جمهوری نشان از آن می‌دهد اصطلاح «استسلاقی» که برای اعضای این نهاد نگهبان بکار بردند، درست است، گزاف نیست، نه استصوابی است و استطلاعی. چون سلیقه هم در این نهاد، گاه به گاه بر ضابطه چیرگی دارد. حال آن‌که این دو نفر، برای این مقام دارای شرائط جامع نبودند؛ آن یکی افکار پریشان داشت، این یکی افکار غرب‌ستا. اگر سیاست سازش مرحوم بازرگان در برابر آمریکا نادرست بود، که بود، سیاست سازگاری و بند و بست این فرد در قالب مذاکره‌ی خفّت‌بار نیز نادرست و حتی می‌توان گفت ضد امنیت ملی بود. من از اول هم موضع‌ام نسبت به مذاکرات و خود ایشان، نقادی و مخالفت فکری بود.

 

با این وجود، من هرگز نه برآشفته می‌شوم از اقدامات شورای نگهبان و نه نیاز می‌بینم خودم را به این امور ملال‌آور خسته کنم. عادت کردم که چنین، ببینم. روشن سازم که به روشنگری‌های شما نسبت به این قضایا، هم ارج می‌نهم و هم آن را بی‌اجر نمی‌دانم.

التماس دعا

برادرت: ابراهیم


درخونگاه

پریروز از شاتل« درخونگاه» را به تماشا نشستم. (درخونگاه منطقه‌ای از مناطق شهر تهران است) یادداشت‌هایی هنگام دیدن فیلم نوشتم ڪه اینڪ تبدیل به یڪ متن می‌ڪنم. البته ضعف‌ها و تیرگی‌ها درین فیلم، از نگاه من زیاد است، اما نمی‌توانم از نڪاتی ڪه مؤثر دیدم، به اشتراڪ نگذارم، پرده‌پرده می‌ڪنم تا برداشت خوانندگان را آسان‌تر سازم:

 

پرده‌ی ۱. رضا (امین حیایی) از ژاپن به ایران برمی‌گردد؛ پس از هفت‌هشت سال ڪار و تلخی‌ها. به مادرش می‌گوید از یڪ ژاپنی پرسیدم چرا این‌همه پیشرفت ڪرده‌اید؟ گفت به سه علت: نسل جوان، هدف، چندخدایی! یعنی هر چی نفع دارد همان دین‌شان است!

 

پرده‌ی ۲. مادر ڪه فقر و فلاڪتش ڪِش آمده است، می‌گوید من الان آدم می‌خواهم نه گرگ و سگ.

 

پرده‌ی ۳. رضا با اِعجاب می‌گوید زیرِ پاشون آبه، اما انگار رو آتیش‌اند. اشاره‌ی حیایی است به تحرڪ ژاپنی‌ها.

 

پرده‌ی ۴. رضا شخصیت محوری فیلم ڪه فردی با سابقه‌ی شرارت و ... است و برادرش در جبهه شهید شده، وقتی در اتاق، مادربزرگش را می‌بیند او را «خورشید» خود می‌خواند. با این‌ڪه «لات» است و از ژاپن برگشته، اما احترام به جدّه را برای خود ارزش می‌بیند.

 

پرده‌ی ۵. رضا وقتی می‌بیند هنوز دور و بری‌هاش با منجلاب ڪژروی مانند زورگیری، قمه‌ڪشی و آزار شهروندان وداع نڪردند می‌گوید هرچه پیرای آنجا ڪار می‌ڪنند، اینجا جوانا لالا. و از سرِ فسوس می‌گوید پیرمرد ۸۰ساله می‌ره تازه تنیس یاد می‌گیره و گیتار.

 

پرده‌ی ۶. فیلم در یڪ صحنه ڪارگاه دستڪش‌سازی لاستیڪی را نشان می‌دهد ڪه دو چیز را برساند: ڪارگران آن، همه زنان پایین‌شهری‌اند، دستڪش هم سرانجام به دست همان زنان است ڪه باید دستشان بڪنن و برای خانه‌های بالاشهری ڪار ڪنند.

 

پرده‌ی ۷. وقتی حیایی از جمشید هاشم‌پور سراغ رفیق قدیمی‌اش را می‌پرسد، جمشید می‌گوید اون دیگه هیچ رقمی مانند گذشته‌اش نیست. یعنی رفت پیِ فساد و تباهی.

 

پرده‌ی ۸. وقتی رضا از پدرش می‌پرسد چرا آن‌همه پول توی حسابم را به باد دادید؟ جواب داد توی قیر بودیم، توی گیر بودیم. حیایی می‌گوید من به «یِن» پول درآوردم، نه به ریال. اما حیایی هنوز نمی‌داند یڪ نزول‌خوار پول را با حیله و نیرنگ از چنگ مادر درآورد، چندی سود داد و سرانجام دررفت.

 

پرده‌ی ۹. وقتی حیایی برای نجات رفیقش از زندان به او می‌گوید تو را با پولی ڪه ژاپن درآوردم، از زندان درمی‌آورم، رفیقش می‌گوید نه، من بیرون ڪلی بدهڪارم، زندان باشم آزادم، بیرون بیام در زندانم!

 

پرده‌ی ۱۰. حیایی زمینی خشڪ و دورافتاده را معامله می‌ڪند ڪه تا پرورش ماهی بزند، و می‌گوید هر ڪس را ڪه دیدی جَنم دارد اما ڪار ندارد، بگو بیاد پیشم ڪار بدم. اما پولش را ڪه به حساب مادر بود، نزول‌خوار یڪجا قورت داده‌بود و نقشه‌ی ڪار حیایی بر باد.

 

پرده‌ی ۱۱. در یڪ صحنه‌ی فیلم، سریال «سلطان و شبان» در اتاق مادر در حال پخش است ڪه دیالوگ آن به این می‌ماند: این گوسفندان مانند درباریان تو نیستند! ڪه هر چه فرمان بدی، بله‌قربان بگویند، اینا را با با حُش‌حُش‌ش‌ش‌ش‌ش‌ش بچرانی، نه با فرمان و دادوبیداد!

 

پرده‌ی ۱۲. فیلم، سراسر صحنه است، سخن و درد و البته مقداری هم مسأله‌ساز و تیره‌نما، اما در جایی ڪه می‌بینی ڪف پای مادربزرگ پیر و زمین‌گیر، با دستان مادر با ولَرم، مهربانانه پاشویی می‌شود، دل انسان آرام می‌گیرد؛ آداب و ادبی برخاسته از اسلام و ایران. والسلام.

 

۱۷ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۵)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی، رفتار و افڪار دیپلماتیڪ در میدان سیاست دڪتر محمدجواد ظریف را بیشتر از همه درڪ می‌ڪرد، و دڪتر ظریف نیز، رفتار و افڪار سیستماتیڪ در میدان مقاومت حاج قاسم سلیمانی را. زیرا در هر ڪشور پیشرفته و یا پیشتاخته‌ای، این دو مسیر مانند دو خطِ یڪ ریل است و سلیمانی و ظریف گویی لوڪوموتیورانِ این ریل بودند؛ ریل رو به جلو.

 

نمونه این‌ڪه خود آقای ظریف اخیراً در دانشگاه فرماندهی و ستاد (دافوس)  معترف شد ڪه «همراهی دیپلماسی و قدرت نظامی با هم» فرمول من و شهید سلیمانی بود... دیپلماسی هر زمان باید از این توان [قدرت معنایی] بهره بگیرد و هر زمان لازم بود باید به آن خدمت ڪند. این فرمولی بود ڪه من و سپهبد سلیمانی توأمان مورد استفاده قرار می‌دادیم.»

 

اگر دنباله‌ی سخن ظریف را دقت ڪنید سرشار از پیام است: «این روزها ما و مردم منطقه داغدار فرمانده‌ای هستیم ڪه برای ما الگوی فهم و خردورزی بود. شهید سلیمانی از بزرگوارانی بود ڪه با فهم دقیق راهبردی و شجاعت بی‌نظیر توانست تحولی را در منطقه ایجاد ڪند ڪه ما باید با همان فهم راهبردی و نگرش درازمدت بتوانیم نتایج و میوه‌های آن را در نهادینه‌ڪردن تحول عظیمی ڪه در منطقه و جهان در حال اتفاق است بچینیم و به دست آوریم.»

 

بنابرین، یڪ نتیجه‌ از نتایج این قسمت این است ڪه بزرگ‌مردِ اندیشمند شهید قاسم سلیمانی در نگره و نگاه امثال آقای ظریف، یڪ «مدرسه» است و یڪ «راه». و این راه، به اقتدار ایران انجامیده، به دفع شرّ دشمنان، و به هراسِ فزون در دل زَبونان.

 

نڪته: ڪاش دولت ۱۱ و ۱۲ به جای اعتماد به غرب، به سیاستِ بر سِر عقل آوردن دولت‌های منطقه روی می‌آورد، تا آنگاه خود غربی‌ها (اروپا و آمریکا) با سرافڪندگی به ایران رو می‌آوردند. به‌هرحال، آقای ظریف به اشتباه بزرگش پی برده است، اما دولت او، هنوز هم از اروپا و حتی آمریڪا چشم یاری! دارد.

۱۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

منبع عکس

پیشنهاد چاپ اسکناس با تصویر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از سوی دوستداران آن شهید عزیز. امید دارم که سکّه هم به اسم آن بزرگ‌مرد خردمند ضرب شود.

 

پاسخ:

سلام. در موضوع بود نکته‌ام، نه خارج آن. آنچه شما فراتر از بنده می‌دانی و به آن اِشراف داری، چنانچه بخواهی تبیین بفرمایی بهره می‌بریم. من دانسته‌هایم کفاف گفتن ندارد. درود.

 

پاسخ:

سلام... اسلام عزیز ورق‌های تاریخ‌ درخشانش با شهیدان «مُقطّع الاعضا» عطر و رایحه گرفته، که سالار شهیدان آن، آقا اباعبدالله الحسین -علیه‌السلام- است و شهید قاسم سلیمانی پیرو نظری و عملی این مکتب انسان‌پرور حسینی بود. این قهرمان ملی و بی‌همتا، خار دل پرکینه‌ی دشمنان این مرز و بوم خواهد ماند و اُسوه‌ی نسل پرواپیشه‌ی ایرانیان و ایمانیان.

 

وفات حضرت ام‌البنین

امشب، شبِ وفات حضرت ام‌البنین -سلام الله علیها- است. با عرض ادب و احترام به پیشگاه آن مقام بلند، آن مادر گرانقدر، آن پرورش‌دهنده‌ی حضرت ابوالفضل العباس -سلام الله علیه_ یک سخن شیدانه‌ی ایشان را که از ژرفای جانش پس از واقعه‌ی عظیم عاشورا، بر زبان جاری شد، تقدیم به دوستان اهل معرفت و مودّت به اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌کنم:

حضرت ام‌البنین با شنیدن خبر شهادت چهار فرزندش و امام حسین (ع) چُنین گفت:‌

«ای کاش فرزندانم و تمامی آنچه در زمین است فدای حسین می‌شد و او زنده می‌ماند.»

درود بر این گونه روح‌ها و برین نوع اوج‌ها.

 

پاسخ:

سلام
ارادت و معرفتت به اهل‌بیت -علیهم‌السلام- برای این بنده، هم درس است و هم عبرت. درسه، چون راهِ رفتن تو، راه‌رفتن مرا هم بر من می‌گشاید. عبرته، چون بیراهه‌‌ها را بر رویم می‌بندد. مشق شما سادات گرامی، سرمشق من است.

 

پاسخ به یک کاربر در یک جمع دیگر:

یک استدلال سُست هم در نوشتار امروزت بود که اظهار داشتی خیلی وقت است دیگر شهریه امام زمان عج نمی‌خوری.

پاسخ من تمثیل است نه استدلال:

حرفت مثل این می‌ماند که مثلاً کسی بگوید من به مادر مدیون نیستم، زیرا پس از دو سالگی دیگر از شیر مادر افتادم!

اما شیر مادر در همان دو سال، تا پَرکشیدن به سرای آخرت در رگ‌ها و نسوج جاری است. شهریه، حکم همین شیر مادر دارد، چه یک ماه، چه چندماه و چند همه ماه آن را خورده باشند یا هچنان بخورند!


پاسخ:

سلام جناب آقا...

تردیدی بر من تنیده نیست که وقتی برای مطالب مربوط به سردار نامدار اسلام شهید سلیمانی احترام قائلی، اندیشه‌ات خواهنده‌ی افکار و رفتار سلیمانی‌ست. زمان فراوان نیاز است تا کسانی که این شخصیت بزرگ ایران در تمامی اعصار را نمی‌شناسند، بشناسند. اما لایه‌های معنوی این انسان، حقیقتاً یک مدرسه‌ی ابدی‌ست. بگذرم.

 

در همان زمان، همین مدرسه نوشته بودم، ظریف با استعفای احساسی کار خود را تمام کرد، نه کار انقلاب اسلامی ایران را. اما منش و بینش شهید سلیمانی بود که به سراغ ظریف شتافت و او را به اقناع و بازگشت رساند. از این نظر می‌گویم ظریف از همه بیشتر سلیمانی را درک می‌کرد. یعنی در درون دولت ۱۱ و ۱۲. وگرنه سلیمانی را کسانی تا اعماق می‌شناختند، که از جایگاه نامرئی قدرت و نفوذ وی در سه عرصه‌ی رزم لازم، دیپلماسی باحکمت و معنابخشی به زندگی باخبر بودند. بگذرم.

 

فردا «در مدرسه‌ی سلیمانی» یک فراز از ژرفای تفکر او را در باره‌ی آل سعود خواهید خواند تا بر خوانندگان دانسته شود او تا کجا به درد جهان اسلام به دیده‌ی درمان می‌نگریست و راهبرد عقلانی داشت، نه احساس زودگذر. از توجه‌ی فکری و نقادانه‌ی شما بی‌اندازه خرسند شدم و مُتمنّی همین صراحت در نظر و نقد هستم. درود.

 

به این پاسخ بالایم به جناب ...، یک جمله می‌افزایم و آن این‌که آقای حسن روحانی در موضوع هسته‌ای و مذاکرات جهانی، خود را صاحب ایده می‌داند، و او آقای ظریف را برای اجرایی‌کردن ایده‌ی خود می‌خواست. این‌گونه نبود که ابتکار کامل در دست ظریف باشد. هرچند آقای ظریف از خاندانی تاجرپیشه و مرفّه برخاسته و اصلی‌ترین زمان عمرش را در آمریکا سپری کرده، و به ایده‌ی حسن روحانی، هم علاقمند گردیده و هم بعد تئوریکی نوین می‌داد، اما روحانی اساساً دنبال این بود، که آن حرف درگوشی مرحوم رفسنجانی را تعقیب کند، نه این‌که از خیابان ولی‌عصر بالاتر از راه‌آهن، دستوراتش را بگیرد. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام
یک نکته این‌که نظام بین‌الملل، با تغییر بافت قدرت در درون نظام سیاسی آمریکا دچار ضعف و خطر شده است. دیگ جوشان نخبگان قدرت در ساختار یک‌جانبه‌گرایی آمریکا، آینده‌ی جهان را هدف قرار داده است. در این میان، فقط ایران بود که شاخ آمریکا را بشدت شکست. و تردید ندارم، نویسندگان صاحب‌نظر سیاسی جهان، پاسخ موشکی ایران به آمریکا را به عنوان یک متغییر دگرگون‌ساز نظام بین‌الملل، به مثال تبدیل خواهند کرد. ایران، تمام معادله‌های منطقه‌ای آمریکا را برهم زد، که از برخی از آنها نمی‌توان اسم برد.

 

پاسخ:

سطح بحث را وقتی به سمت مسائل فرعی کاهش دهی، و مرا هم بیگانه از رنج مردم بدانی و فردی بی‌اطلاع از واقعیت اجتماع، در واقع تکاپوی بحث برای من تمام می‌شود و به تکافوی مباحث می‌رسم.

 

معتقدم سطح دانش و بینش اعضای محترم درین مدرسه، آن‌چنان بالاست، که نوشتن‌های من درین باره، چیزی بر دانایی کسی نمی‌افزاید. در واقع سطوح دانایی افراد از جمله حضرت‌عالی به اشباع رسیده است. نکته‌ای هم اگر در میان بحث شما و جناب صدرالدین گفتم، جنبه‌ی روابط بین‌المللی داشت. چون برخی از حوادث در طول دو قرن گذشته، متغیر دخیل در این علم شده است. پوزش.

 

فقط ناگفته نگذارم، یک متر ایران را با هیچ کجای جهان عوض نمی‌کنم، و هیچ جایی بهتر از ایران فعلی ما نیست. منهای اماکن مقدسه‌ی دینی و مذهبی که نزدم فرامرزی‌ست و فراملی.

 

پاسخ:

وقتی آمریکا مانند یک «درّنده‌ی وحشی» به براندازی انقلاب اسلامی ایران روی آورده، شاخ‌شکستن این درّنده‌ که به هیچ قواعد بین‌المللی و به هیچ قیود انسانی اعتنایی نمی‌کند، بالاترین مدیریت محسوب می‌شود.

 

این جمله‌ات که نوشتی: «ایران مانند مصر دوران عبدالناصر شده که داره از درون می پوسد..» از ادعاهایی‌ست که نیازمند ارائه‌ی شاخص‌های علمی‌ست. همین‌طوری نمی‌شود رأی شاذّ داد.

 

وقتی می‌گویی «آمریکا به ما ربطی ندارد»، در واقع خیلی آسان صورت‌مسأله را داری پاک می‌کنی، اگر شما با آمریکا کار نداری، آمریکا با نابودی ملت ایران کار دارد، زیرا ایران سدّ نفوذ غارتگری‌ست. ایده‌ی شما نزدتان محفوظ. من به این ایده‌های جناب‌عالی لباس واقعیت نمی‌پوشانم. مشکلات بیشتر کشورهای اروپا از ایران بیشتر است. مگر کشوری بدون مشکل هم داریم؟! اگر داریم یکی را به من نشان دهید!

 

پاسخ:

اندیشه‌پردازی‌های شما برای من حکم درس و یادگیری دارد. در دانشگاه‌ها برای گذراندن برخی از درس‌های تخصصی، باید واحد درسی پیش‌نیاز را بگذرانی. بنابراین، با گذراندن برخی پیش‌نیازها، خودم را شاگرد مستعدی برای نوشته‌های تخصصی‌ات می‌دانم. در کلاس بحث اینجا هم خوبی‌اش اینه، نمره ملاک نیست، فهم و دریافت معیار است. درود.

 

پاسخ:

اشاره‌ی برحق و دردمندانه‌ات از آفت فساد، قابل انکار نیست و باید برای زدودن آن از ساحتِ هم حکومت و هم جامعه کوشید. فقط حکومت نیست که دچار فساد شد، جامعه هم ازین بلیه بری نیست.

 

اما وقتی از ایران در برابر فشار بیرونی بحث می‌کنیم، من نظرم این است از حقانیت و آرمان درست انقلاب اسلامی باید قاطع دفاع کرد. آن یک چیزی‌ست، این چیز دیگر. من، به عنوان یک شهروند منتقد سیاست داخلی نظام هستم، اما از انقلاب در برابر تمام دسیسه‌های بیرونی که دستی در داخل هم دارند، به وُسع خود می‌ایستم و تا می‌توانم حرفم را به جمله، و جمله‌ام را به متن، و متنم را به موضع و موضع‌ام را به آرمان می‌رسانم. در وجود شما هم همین نگرش را می‌بینم، تردیدی ندارم، زیرا روشنگری‌های شما جنبه‌ی روشنفکرانه و دین‌مدارانه دارد.

 

پاسخ:

خونه‌ی مرحوم حسن بابویه داماد یوسف در جفت‌کوه، به گمانم عصر تاسوعا بود بحثی داشتیم از علت حرکت امام حسین علیه السلام به کوفه. آنجا گفته بودم برخی از مردم مدینه و مکه، چون آسایش خود را به هیچ چیزی عوض نمی‌کردند، حرکت امام حسین را خطرناک و حتی به زعم خود نادرست می‌دانستند و‌ حتی تعدادی بزرگان کوشیدند، ایشان را از آن حرکت بازدارند. اما امام می‌دانستند که اسلام به او آموخته، راه، همان است که وی را به عاشورا می‌رساند. عاشورا، یک واقعه نبود، بلکه تفسیر عملی اسلام بود. خودت که بیش از همه‌ی ماها ازین مکتب، تبعیت داری. جواب نکاتی از نوشته‌ات همین است که یادآوری کردم. وگرنه راه‌ها برای تسلیم و سازش و سازگار نشان‌دادن زیاد است.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۶)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی، حتی نسبت به «شیردِه»ترین ڪشور منطقه به آمریڪا -یعنی حڪومت آل‌سعود- برنامه‌ی دلسوزانه و شیوه‌های قانع‌کننده داشت. یعنی نمی‌خواست این ڪشور وسیع و غنی جهان اسلام، تا این حد دچار توهّمات ویرانگر باشد. ازین‌رو، حتی برای استخلاص (=رهایی‌دادن) آل‌سعود از نگرش‌های خطرناڪ، و دست‌برداشتن از افڪار تنش‌زا، معتقد به ڪمڪ‌ڪردن بود. به گفته‌ی یڪی از دیپلمات‌های ایران در منطقه، شهید حاج قاسم سلیمانی همیشه:

 

«می‌گفت ڪه آنها [سعودی‌ها] را باید ڪمڪ ڪنیم چون توهّم‌های خطرناڪی دارند ڪه سبب آسیب‌زدن به خودشان و جامعه و منطقه می‌شود. چون دچار اشتباه هستند و نمی‌توانند نگاه درستی به امور داشته باشند. او دوست داشت به آنان ڪمڪ ڪند. حتی زمانی‌ڪه هیأت‌های امنیتی از امارات، عربستان یا بحرین می‌آمد دوست داشت با آنان ارتباط بگیرد و نظراتشان را بداند و برخی مشورت‌ها به آنها بدهد.» 

۱۹ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام
بله، چون به هجرت‌دادنِ واژگان به صحن مباحثات، باور و اشتیاق دارید، به چنین کاری اهتمام می‌ورزم. چنانچه می‌دانید تکاپو یعنی دوندگی‌فکری، که ذهن را به شتاب در تفکر و اندیشیدن وا می‌دارد تا با انرژی‌زایی، بحث‌ها به جریان افتد. اما تکافو یعنی بسندگی در بحث. یعنی کفایت‌ و کافی‌بودن و بس‌بودن. لذا در مباحث، وقتی ادلّه (=دلیل‌آوری‌ها) به وفور رسید در اصطلاح می‌گویند به تکافوی ادلّه رسیدیم. یعنی دیگه بَس است.

 

بد نیست خاطره‌ای یاد کنم:

یادم است در مناظره‌ی میان آقایان محسن کدیور و عباس عبدی در روزنامه‌ی سلام (در اواخر دهه‌ی شصت، یا اوایل دهه‌ی هفتاد) که من کتابش را همان زمان خواندم، طرفین برای همدیگر، لایه به لایه از تکافوی ادلّه می‌گفتند و از ادامه‌ی بحث انصراف می‌دادند و بحث در هر مرحله‌ای اَبتر و دُم‌بریده رها می‌شد.

 

شاید یک علت چنین وضعی این باشد، طرفین بحث به اصول بحث وفادار نیستند و به قول رایج: این شاخه و آن شاخه می‌پرند. بگذرم. و آشکار سازم بنده درین درگاه مدرسه، از تکاپوهای شما همآره متنعّم می‌شوم. و اغلب برای من تکافو محسوب می‌شود و پذیرابودن. ممنونم.

 

کمی در باره‌ی جنگ هیبریدی

 

هر گاه یک سوی جنگ، با ترکیبی از انواع هجوم، و با میزان فراوانی از پیچیدگی، به نبرد برخیزد، به چنین ستیزی جنگ هیبریدی می‌گویند.

 

این لفظ در یک بُعد، معنای «دو رگه» را هم می‌دهد. جنگ‌های نوین اغلب هیبریدی است، یعنی ترکیبی. ترکیب (=درهم آمیختگی) از عملیات روانی، نبرد رسانه‌ایی، جنگ سرد، تهاجم نرم، بکارگیری موشک، نبرد سایبری، پایش پهپادی، اخلال در دیپلماسی، تحریم اقتصادی و... .

 

مقصد مخفی این نوع جنگ، فروپاشی نظام حریف است، اما با درجه‌ی بسیاربالا و حرفه‌ای از ایجاد ابهام و سردرگمی در ذهن مردم؛ به‌طوری‌که از تشخیص راهبردها و تاکیتک‌های کشور ستیزه‌گر باز بمانند و به شماتت خود در داخل مشغول شوند.

 

از نظر من، توئیت‌های ضد و نقیض ترامپ علیه‌ی ایران شاخه‌ای ازین نبرد هیبریدی است که یک تیم حرفه‌ای آن را پیش می‌برد. بالاترین باخت این است، شهروندی غفلت کند و غافلگیر شود، او درین حالت ناخودگاه بی‌آنکه خود متوجه‌ی رفتارش باشد، مهره‌ی نامرئی نبرد هیبریدی می‌شود.

 

پس، درک کنیم که چرا رهبری، باز نیز کُد داده‌اند که «باید قوی شویم تا جنگ نشود» و حتی جمله‌ای معنادارتر گفته‌اند که: «تهدید دشمن تمام شود.»

 

۱۹ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

تکمیل بحث بالا: از نظر من «باید قوی شویم تا جنگ نشود.» بالاترین فلسفه‌ی صلح در نظام نوین جهانی‌ست. چون آن دوره و قرن که می‌گفتند: «تلاش کنیم تا صلح باقی بماند»، جای خود را به تفکر ستیزه‌گرانه‌ی قدرت‌ یکجانبه‌نگر آمریکا داده است که حتی ماهاتیر محمد رئیس توسعه‌نگر مالزی از این رفتار آمریکا احساس خطر کرده‌است؛ هم ترور سلیمانی را و هم «معامله‌ی قرن» را برای امنیت بین‌الملل مخاطره‌آمیز دانست.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۷)

 

به نام خدا. سلام. به روایت یاران نزدیڪ شهید حاج قاسم سلیمانی، ایشان برای سلامت و تغذیه‌ی نیروهای رزمنده در طول دفاع مقدس اهمیت به‌سزایی قائل بودند.

 

ڪمتر جبهه‌رفته‌ای انڪار می‌دارد ڪه: نابسامانی در جنگ نبود، غافلگیری نبود، بی‌آبی در گردان نبود، مشڪل غذا پیش نمی‌آمد، و حتی گاه تدابیر از میان فلان گردان از میان نمی‌رفت و گردان، گروهان بازنمی‌گشت و گروهان، دسته. نه. این ڪاستی‌ها رخ می‌داد. چون، جنگ است، شوخی ڪه نیست.

 

اما من از سرگذشت‌های عجیب این بزرگ‌مرد نامدار خوانده و دانسته‌ام ڪه او همیشه مراقبت داشت ڪه دست‌ڪم مشڪلات سلامت و تغذیه‌ لشڪر ثارالله ڪرمان را دربر نگیرد. یعنی علاوه بر احاطه بر بُعد نظامی، «به سلامت و تغذیه‌ی نیروها بسیار توجه می‌ڪرد.» زیرا در جنگ، این دو عامل (سلامتی و تغذیه)، بُنیه‌ی نیروهای جنگ و روحیه‌ی رزمندگان را ضامن است، این دو اگر نادیده گرفته شود، انسجام درونی و شیرازه‌ی دفاعی از هم می‌پاشد.

 

جد‌ّی‌بودن سلیمانی در همه‌ی ابعاد موجب می‌شد تا نیروهایی ڪه به او سپرده شدند با ڪمترین آسیب مواجه شوند؛ هرچند در جنگ نمی‌توان همه‌ی عوامل را مانند زمان صلح و آرامش به دلخواه خود، تحت ڪنترل درآورد و مدیریت تام ڪرد. زیرا هر جنگی دو سر دارد: دفاع‌ڪنندگان (=ایران و محور مقاومت) و جنگ‌آفرینان (=عراق و داعش).

 

خوانندگان بزرگوار را به مورد استنادی زیر در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه‌ی ایران، توجه می‌دهم ڪه حاج قاسم تا چه میزان به حراست از جان و خون رزمندگان، دغدغه و دقت و نظارت داشت:

 

«مسئول مهندسی لشڪر ثارالله تعریف می‌ڪند؛ روزی با یڪی از نیروهای ستاد لشڪر در عملیات به حاج قاسم رسیدیم. در حین عملیات چند نفر شهید شده بودند. ایشان با صلابت رو به ما ڪرد و گفت: «اگر در ڪار مهندسی‌تان ڪوتاهی ڪرده باشید در خونِ همه‌ی این شهدا سهیم هستید.»

 

۲۰ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در باره‌ی امام‌جمعه‌ی دیرین شهرمان،

و ادای احترام به آن مقام:

 

یادی از مرحوم طبرسی

به نام خدا. مرحوم آیت‌الله شیخ نورالله طبرسی برای من، نامی بسیارآشنا و مأنوس است. نه حالا، ڪه آن زمان دور، ڪه در «بلوار ارتش» ساری به نمازجمعه‌اش اقتداء ڪرده بودم و چند باری هم در مصلّی.

 

وظیفه‌ی خود می‌دانم درگذشت این عالم دینی را به فرزند گرانقدرشان جناب حجت‌الاسلام آشیخ مهدی طبرسی و تمام روحانیون در مدرسه‌ی فکرت تسلیت بگویم. روح آن روحانی حامی انقلابیون و رزمندگان، با روح اولیای مقرّب خدا محشور. ان‌شاءالله.

۲۰ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام

یک نگاه، یک نگرش، یک خواهش

از توضیحاتی که به نیابت از جناب... مرقوم می‌فرمایی نشان می‌دهی به مخاطب و منتقد احترام می‌گذاری. این اخلاق شما، برای من یک آینگی است، که انسان را به دیدن نیکی‌های شما مدد می‌رساند و زمینه‌ای برای زدودنِ زنگارها می‌گردد.

 

هیچ پاسخی حتی پاسخ شما به جای آقای ... -که نزدیک‌ترین فرد به جناب قربانی هستی و افکار ایشان را بیشتر از همه باخبری- پر نمی‌کند. حتی ممکن است منِ خواننده پیش خود بگویم از کجا معلوم جواب ایشان همین است که جناب آقای... نیابت کرد!

 

در اینجا با کسب اجازه از شما و ارادتی که به جنابان: ... و ... دارم پیشنهادم به جناب آقای ... این است: بهتر می‌بینم وقتی عضو فعال این مدرسه یعنی جناب ... در بیشتر پست‌های آقای ... نظر، یا نقد، یا توضیح، یا توشیح و یا حتی ردّیه می‌نویسد، جناب ... از این اقدام منطقی و تبادل فکری، نگذَرد.

 

البته دأب من این نیست که اراده‌ی کسی را تغییر دهم، اما انتظارم را آشکار کردم. به عنوان خواننده‌ی متن‌های مدرسه تا کنون مشاهده نمودم آقای ... بی‌آن‌که بر دل بگیرند، همچنان زیر نوشته‌های آقای ...، نظر خود را با رعایت ادب و منطق می‌نویسد، و شاید هم بر خود تکلیف می‌داند. اما جناب قربانی به نظر می‌رسد از کنار تمام نقد و نظرهای آقای ... بر نوشته‌های خود، می‌گذرد. نمی‌گویم دارد بی‌اعتنایی می‌کند، می‌گویم صورت خوشایندی ندارد. زیرا اینجا مدرسه است، آن‌هم فکرت، نه کانال، که یک‌طرفه است و یکّه‌نویسی.

 

باز هم روشن کنم، اختیار، با اَخیار است و من فقط توقّع‌ام را به میان آوردم. چون نمی‌شود، من متنی بنویسم، نقد شوم، اما به نقدم هیچ پاسخ یا نکته‌ایی نفیزایم. در انسان، هیچ چیز جای نُطق و مهر و حُبّ را تنگ نمی‌کند، اگر کرد، بدانیم متغیّرهای مزاحم ما را از اصالت خردورزی دور می‌سازد. مخصوصاً اگر انسان بخواهد جمع سنت و مدرنیته باشد. با بالاترین احترام به مثلت فکری مدرسه: جنابان: ... و ... و ...

 

پاسخ

 

لوزی‌ات را بنازم. سلام. احسنت. پس، زین‌پس، پس از هر لَخت و مکث، بفرما به پاسخ؛ زیرا جواب شما به هر نقدی، ره‌گشا هم اگر نباشد، ابهام‌زدا که هست. درود. خرسندی‌ام را پنهان نمی‌دارم از این هر سه بندتان و نگاه تا دوردست‌تان. لوزی، را «لوزه» نخوانی! کشکولی!

 

پاسخ

 

سلام جناب آقای 

برای واژه‌ی عربی ضلع، برگردان زیبایی نوشتی: بر. جالب بود.   در عربی راحت می‌توان واژگان را به اسم فاعل یا اسم مفعول یا وزن‌های دیگر برد، مانند مثلت. اگر به‌جای مثلث فکری، می‌نوشتم سه‌بر فکری نمی‌دانم آیا کاربرد داشت یا نه. 

 

اما پرِستِکتیوْ را هم به‌جا، جانمایی کردی: دیدگاه، چشم‌انداز.

 

پاسخ

 

جناب آقا...

با سلام و احترام و تشکر وافر

متن برداشت شما از «درخت گردو» را خواندم. هنوز موفق به دیدن فیلم نشدم، اما جشنواره‌ی فیلم فجر را در سایت دنبال می‌کنم و نقد و نگاه‌ها به این فیلم را دیدم. نوشته‌ی شما را نیز با اشتیاق خواندم. خوب نوشتی؛ پیام دارد. یک جا نوشتی، با جمله‌ای مستحکم که:

«صلح را نمی‌توان آموزش داد. صلح را فقط می‌توان زندگی کرد»

 

آری؛ چنین است. اما وقتی صلح را از ما می‌گیرند، آن‌هم به هزاران حیله و نیرنگ، باید برای صلح، دست به مقاومت زد که در اسلام به چنین حرکت ثانوی انسان، جهاد می‌گویند؛ جهادی برای دفاع، برای بازآوری صلح. درود می‌فرستم به شما و این نگاه و نگرش شما.

 

یادم هنوز هست در یکی از نوشته‌های خوب خود جناب آقا... -که به گمانم در وبلاگت «روزنه» بود- به دفاع و ستودن از سلحشوری هفت‌هزار از زنان کُرد شهر «کوبانی» سوریه در برابر بربریت داعش پرداخته بودی؛ کسانی که صلح‌شان آماج جنگ بی‌رحم قرار گرفته بود، و آنان غیورانه برای دفن زور و خون‌ریزی، سلاح برگرفتند و از خود، از آیین، از دین، از مرام و از مردم خود دفاع کردند. اگر به مقاومت برنمی‌خاستند، مانند دختران ایزدی عراق به کنیزی و بیگاری و آن اعمال شناعت بی‌شرمانه مبتلا می‌شدند و تاریخ آنان را سرزنش می‌کرد و نمی‌بخشید. دفاع برای بازآوری صلح و زندگی.

 

در «درخت گردو» روایت «سردشت» فقط گوشه‌ای از رنجی‌ست که دنیای بی‌شرم بخشی از غرب، علیه‌ی ایران مرتکب شد و صدام را برای هر کاری، با هر مقیاس ویرانگری‌یی مُجاز می‌نمود. این متن شما نیز قابل ستودن است و واژگان آن درخور تشکر. با درود.

 

پاسخ

 

سلام علیکم. نکاتی که پس از خواندن متن‌های این بنده، بیان می‌فرمایی نشان از علوّ طبع و ارزش‌های معنوی و علمی شماست. من خودم را حقیقتاً یک شاگرد دوستدار حضرت‌عالی می‌دانم. دقت‌ها و مشوق‌های آن استاد، همان خیری‌ست که خدا خشنود می‌شود. چه توفیق و سعادتی دارید که همه‌شب،سحرگان را کنار کریمه‌ی محبوب‌مان حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به فلق می‌رسانید. خیلی مرا خوشحال می‌کنید با دعا در قنوت، که قیام و قعودتان را معطر به عطر نیاز و راز می‌کند. فراوان‌درود.


پاسخ

سلام جناب ...

تشکر بابت افزوده. البته می‌دانم که می‌دانید ائتلاف غرب به سرکردگی آمریکای تروریست، برای چپاول نفت سوریه و نیز حائل‌شدن در درازمدت به نفع اسراییل اشغالگر، گام برمی‌داشت و می‌دارد. در ضمن واژه‌ی کوبانی را در تایپ نادرست نوشتی.


پاسخ

سلام جناب آقای..

جالب و جاذب. می‌دانی بیشتر از کجای این سروده‌ی مرحوم سهراب لذت ادبی بردم؟ اینجا که آوردی:

 

«بدوم تا تهِ دشت،

بروم تا سرِ کوه»

 

زیرا خیلی زیرک بود، در دشت می‌توان دَوید، ولی به سر کوه رفتن نه، پس استخدام «بدَوم» و «بروم» حکمت داشت. البته فراست ادبی شما این را کاشف بود. توضیح‌ام مضاف بود.

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

معمولاً روحانیون که در منبر و محفل، مقدمه‌ی قشنگی می‌چینند و خود آن‌گاه آن را تجزیه و تحلیل می‌کنند. شما اما این را وامی‌گذارید به ما، که تملیذ شماهاییم! شناخت خوب شما از نظام آمریکا، حاکی از این است که افکار دانشمند قرن ۱۹ «الکسی دو توکویل» را دقیق می‌دانی که بسیار حرفه‌ای آمریکا را آسیب‌شناسی کرد و کتابش منبع درسی دانشگاه‌های معتبر دنیاست. جناب‌عالی خود در رشته‌ی سیاسی، دانش‌آموخته‌ی زبردست هستی و استاد بنده.

 

«نِصکالِه»

این واژه، مرکّب است؛ نص و کاله. نِص در نصکاله، مخفّف نصف است. نصکاله، یعنی ناقص، نیمه‌کاره، نصفه‌نیمه. نصکاله متضاد دِرسّه است یعنی کامل، همه. مثلاً می‌گویند: پنبه‌جار رِه نِصکالِه وجین هاکارده. یا می‌گویند: این مقاله و کتاب را نصکاله، رها هاکاردی؟ یا می‌گویند: این خانه هنوز نصکاله هَسّه. یعنی تمام‌کار نیست. یا مثلاً می‌گویند: فلان دختر و پسر، عشق‌شان را «نِصکالِه ول هاکاردِنه» ازدواج نکاردنِه. یا مثلاً می‌گویند: شما اگر این توضیح را نمی‌دادید، صحبت من نِصکالِه می‌ماند!

 

یک نمونه از نِصکاله: تکمیل عجیب ساختمان نیمه‌کاره

 

حالا بد نیست یادی بکنم از مادرم: مرحوم مادرم در نوجوانی‌مان، قصّه‌های شبانه‌ی زیادی برامون می‌گفت. یکی از آنها داستان دو قهرمان و دو برادر ناتنیِ یک پادشاه بود که چون یکی از مادران از نیمه‌ی سیبِ قسمت‌شده و دعاخوانده‌شده‌ی درویش، کمی را خورد و بقیه را گذاشت کنارش تا بعد از رخت‌شستن بخورَد ولی غافل شد و مرغ آمد و نوک زد آن را خورد و فرزندش نیمه و ناقص به دنیا آمد، که نِصکاله‌کینگ می‌گفتند. اما با آن‌که نیمه‌ناقص به دنیا آمد ولی شخصیت قهرمان قصه بود و در مواجهه با دشمن همه را یکجا با گفتن: بورکش بورکش همه بورین مِه... .

 

بگذرم. منظور این بود، سیب، یُمن می‌آورَد. چون سیب مظهر قسمت است. دو نیمه‌ی سیب یعنی دو نیمه‌ی عشق. در هفت‌سین هم، سیب از میوه‌های بهشتی‌ست.

 

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

 

پاسخ

پس خوش‌ذوقی. اساساً شعر وقتی به آهنگ و تصنیف تبدیل شود، ماندگارتر است در ذهن. معتقدم ادبیات ایران به مدد آهنگ‌های فاخر محافظت خواهد شد. قضیه‌ی دم‌نوش سیب که تعریف کردی هم جالب بود. برای سید هم تجویز کن پس! فقط جایی خواندم تخم سیب خیلی سمّی‌ست.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۸)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در آخرین مأموریت الهی‌اش وقتی از بیروت خارج می‌شود، دوستان به نوعی به او می‌گویند ڪه شما به بغداد نروید. سردار می‌گوید: «من دارم به مَقتَل [شهادتگاه، قتلگاه] خودم می‌روم».

 

نڪته‌ی نیمه‌تشریحی: زندگی، مقدمه‌ای بسیارزیبا برای آخرت است، هرچه طولانی‌تر، بهتر. هرچه معنوی‌تر و مینویی‌تر، پذیرنده‌تر. تنها مقدمه‌ایی بر ڪتاب حیات آدمی، ڪه انسان آن را همی دوست می‌دارد. همی. حتی حاضر نمی‌شود تمام شود تا وارد متن ڪتاب و گفتارهای آن و پایانش شود. شاید به همین علت باشد رسول خدا (ص) دنیای زیبای خدا را به «مزرعه» تشبیه ڪرده‌اند، ڪه در آن هم باید ڪار ڪرد، هم باید ڪاشت، هم باید برداشت و هم باید لذت بُرد. اما گاه انسان آنچنان والِه و والا می‌گردد ڪه رفتن را بر ماندن بیشتر می‌خواهد.

 

این حالت ڪه گاه انسان از لحظه‌های «مرگ» خود مطلع و آگاه می‌شود، قابل انڪار نیست. من این حالت را همان دل‌آگاهی و پیش‌آگاهی می‌دانم ڪه برای هر یڪ از ما در پهنه‌ی زندگی بر سرِ حتی پیش‌وپا افتاده‌ترین موضوعات پیش می‌آید. مثلاً در محاورت محلی می‌گوییم: دلم «بِرات» ڪرد ڪه فلانی می‌آید. یعنی دل من آگاه شد. یا می‌گویند: «مِه دل مِره خَوِر هِداهه...»: یعنی دل من به من خبر داده...

 

بنابراین «من دارم به مَقتل خودم می‌روم» در زبان حاج قاسم، مصداق روشن همان دل‌آگاهی و پیش‌آگاهی‌ست. این از قدرت‌های درونی و پوشیده‌ی آدمی‌ست. اللهُ اعلَم: خدا بهتر می‌داند.

 

۲۱ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


خبر و نظر

خبر: چندی پیش در خبرخوانی‌ام، خواندم ڪه انگلیس به مناسبت خروج از اتحادیه‌ی اروپا در ۳۱ ژانویه‌ی گذشته، حدود ۳میلیون سڪّه ۵۰پنسی (=نیم پوندی) ضرب ڪرده ڪه روی سڪّه‌ها عبارت «صلح، سعادت و دوستی با تمام ملت‌ها» ثبت شده است.


نظر: برای انگلیس همین بس، ڪه اگر ڪتابی برای تاریخ عمومی بسیاری از ڪشورهای جهان نوشته شود -شاید هم نوشته شده باشد و من نمی‌دانم- نام این ڪشور اخلال‌گر، به عنوان یڪ ڪشور مزاحم و مُخلّ ثبت می‌شود، نه طالب «صلح، سعادت و دوستی با تمام ملت‌ها». اگر بر فرض، آن هم در خیال! به هر ڪشوری از اروپا چنین صفاتی برآید، دست‌ڪم به این انگلیسِ «خبیث» (=بدخواه، بدڪار) هرگز برنمی‌آید. ڪاش این ڪشورها ڪه شعارهای شیڪ سر می‌دهند، به تعبیر مرحوم دڪتر علی شریعتی، «به سر عقل» بیایند! ڪه نمی‌آیند. بگذرم.

۲۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

تحلیل شما را درین باره خواندم. خوشحالم با این نوشته‌، خواننده اگر موافق چنین دیدگاهی نباشد، دست‌کم از زاویه‌ی دید اقتصادخوانده‌ها باخبر می‌شود.

اما بعد نظر من: برابر با بند ۶ شما، من در هیچ انتخاباتی، خودم را طرفِ معامله با فرد یا افراد انتخاب‌شونده قرار ندادم. یعنی رأی من از نوع معامله نبود. پس، قید «تمام بازارها» برای این گزاره‌ات، با همین یک مورد اذعان من، مختل می‌شود. کماکان از نوشته‌های فکورانه‌ی و حتی گاه متفاوت شما متشکرم.

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

سلام
بند اول و دوم شما نیاز به جواب توضیحی دارد:

بند اول: از یادم نرفته که چه در بحث‌های حضوری و چه مَجازی، جناب‌عالی همیشه از رفتار و افکار گاندی تحسین می‌کردی. انگلیس به‌مدت طولانی هند (=تمام سرزمین هند، پاکستان و بنگلادش) را تحت قیمومیت خود داشت و آن را از طریق یک شرکت و کمپانی هند شرقی در تصرف خود داشت. اما با مقاومت مدنی گاندی، انگلیس سرانجام سرافکنده و خوار شد. دموکراسی هندی امروزه به عنوان یک دموکراسی بومی در جهان مطرح است. این حاصل مبارزه است، نه به قول شما اثر هدیه‌ی انگلیس به کشورها. از گزاره‌ی اول شما تعجب کردم.

 

بند دوم: انقلاب اسلامی ایران، اساس سلطنت پهلوی را برهم زد و نظام نوینی برپا کرد. اما انگلیس بر همان سنت سلطنت اما به ظاهر پادشاهی مشروطه و شیوه‌های نوین استعماری‌اش باقی ماند و حتی بدتر از گذشته شد. ملکه‌ی انگلیس حتی اخیراً پارلمان کشورش را منحل کرد!

 

امروزه انگلیس، دنباله‌روترین نظام سیاسی نسبت به آمریکاست و در دسیسه‌ها علیه‌‌ی ایران و حتی دین اسلام، بسیار بی‌شرمانه با ارتش تروریست آمریکا همدستی دارد.

 

از این‌رو بود که من، ضرب سکه با شعار شیک را برای چنین کشوری با آن تبار تیره و این وضع حال کنونی تیره‌تر، گزاف دانستم و بی‌وجه. و آن را تحت عنوان خبر و نظر مورد بررسی و نقادی قرار دادم. البته نظر شما را من زور نمی‌زنم عوض -به قول محلی: دَگش- کنم! زیرا لابد برای آن دلایلی داری، اما من فقط خواستم به این نقد شما پاسخ کوتاه داده باشم تا رفع ابهام شده باشد. ممنونم.

 

یک نکته هم حالا بگویم، ورای آن میان‌بحث:

من احتمال می‌دم ممکن است شما میان مدرنیزاسیون و مدرنیته، تفکیک قائل نمی‌شوی. مدرنیزاسیون، نوسازی است و روبناهای کشور را نو می‌کند از بازسازی ارتش گرفته تا سنگ‌فرش فلان روستا و ایجاد موزه در فلان بلاد. مدرنیته اما به قول یورگن هابرماس، یک پروژه‌ی ناتمام است. یعنی تا ابد ادامه دارد. در مدرنیته، آگاهی، تفکر، انسان‌شناسی، و تئوری‌های فلسفی و دینی جامعه مد نظر است.

 

انگلیس در دوره‌ی نفوذش در ایران، هرگز دوست نداشت ملت، به خودآگاهی برسد. اساساً، خودآگاهی برای آنان یک سمّ بود و هراس داشتند از سواد ملت. و هرگز هم نتوانستند ملت ایران را از سنت‌های دینی، دور کنند، چقدر کوشیدند تا مثلاً عزاداری محرم و عاشورا را از ملت بگیرند، اما هرگز به هدف نرسیدند.

 

تازه نکته‌ی کلیدی‌تر این‌که هیچ کشور استعمارگر حاضر نشد، مستعره‌اش به استقلال برسد. همه‌ی کشورها مجبور به انقلاب و جنگ و قیام شدند تا انگلیس و فرانسه و پرتغال و... از این کشورها که آن را «متصرفات» خود می‌پنداشتند، پا به فرار بگذارند. ملت‌ها مجبور شدند خون بدهند تا از اشغال رهایی یابند. پوزش از توضیح و تفصیل.

 

پاسخ:

سلام آقا...

با ابراز تشکر از شما که چنین خواسته‌ای را طرح فرمودی، یعنی (دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران) من با آن‌که کمتر از همه درین باب می‌دانم، اما نظرم را می‌نویسم.

۱. ریشه‌کنی موروثی‌شدن قدرت و سلطنت
۲. دانش پزشکی و مهندسی پزشکی
۳. تحول دفاعی و برتری بازدارندگی و تشکیل سپاه و بسیج
۴. دمیدن معنویت در میان ملت و رونق حوزه‌ی علمیه‌ی شیعه
۵. صنایع غذایی و پتروشیمی
۶. رساندن سوخت گاز ارزان به خانه‌ها

 

نکته‌ها:

برای بند ۱ : رژیم قرار بود تا آخر از پدر به پسر دست‌به‌دست شود. حتی مدتی فرح، نائب‌السلطنه بود. انقلاب این بساط این تفکر موهِن و به‌دور از عقلانیت را جمع کرد و به زباله‌دان انداخت.

 

برای بند ۲ : مردم یادشان نرفته که درین زمینه‌ شدیداً محتاج پزشک‌های هندی و بنگلادشی بودند. حتی من یادم است، چه رسد به مُسن‌تر‌ها.

 

برای بند ۳ : بالاترین شاخص رشد یک کشور این است، بتواند از امنیت پایدار برخوردار باشد، تفکر انقلاب، ایران را با برترین سکوی عزت و اقتدار نشاند. حتی یک سرباز و ژنرال آمریکا در ایران حضور ندارد. چه رسد به این‌که، بخواهند برای ملت تعیین تکلیف کنند.

 

برای بند ۴ : این نکته را کسانی بیشتر لمس می‌کنند، که یا آن رژیم را درک کرده باشند و یا تاریخ فساد و کثافت‌بازی‌های سران آن را مطالعه. بنای رژیم بر گستراندن فساد و فحشا و برهنگی و تقلید از تمدن باطل غرب بود.

 

برای بند ۵ : در این زمینه ایران هم رشد بالایی کرده و هم خریداران آن با اطمینان به آن می‌نگرند. دوره‌ی رژیم شاه حتی تخم مرغ را از اسرائیل و پنیر را از هلند وارد می‌کردند. مثل رژیم‌های کنونی عرب‌های منطقه.

 

برای بند ۶ : ایجاد جاده، بردن گاز، آب و برق تلفن و اینترنت به تمام نقاط ایران نشانه‌ی برترین خدمت نظام به مردم است. اساساً این نظام در تفکر و عمل خود را خدمت مردم می‌داند اگر کاستی هم هست، نشان ضعف مدیریتی است نه آرمانی.

 

یک گزاره هم بنویسم: علم، وطن ندارد، مالک علم بشریت است و لذا دستاوردهای بشری از هم انقطاع نمی‌یابد. امام هم فرموده بودند ما با علم و تمدن مخالف نیستم. پس، زنجیره‌ی علم بشر را نباید پاره کرد و آن را دوک‌دوک و جداجدا دید.

با احترام

۲۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


پاسخ:

جناب آقا....

با سلام و احترام. شما طی طرح مسأله، خواستید افراد پاسخ خود را بیان کنند، من هم دیدگاه خودم را مطرح کردم. اساساً در جواب‌هایی که می‌نویسم در پی این نیستم کسی را وا بدارم دست از دیدگاه خود بردارد و به جرگه‌ی دیدگاه من ملحق شود؛ نه. اختیار با خود خواننده است که نوشته‌ام را رد کند، یا بپذیرد. بنابراین، متفاوت‌اندیشیدن خود نشان از طبیعت و سرشت آدمی‌ست.

مثال می‌زنم:

من می‌توانستم حتی تا ۹۹۹ دستاورد انقلاب اسلامی نیز نام ببرم، حال آن‌که در همین طرح مسأله‌ات، ممکن است کسی پیدا شود، حتی هیچ دستاوردی برای انقلاب اسلامی قائل نباشد. خُب این ناشی از نگرش هر یک از پاسخ‌دهندگان است. مهم این است، دیدگاه‌ها بیان شود و فکرها بکار افتد. این که فرمودی پاسخ مرا نمی‌پذیری، امری کاملاً طبیعی‌ست و حق شماست، بپذیری، یا نه. متشکرم از بحثی که شکل داده‌ای.

 

پاسخ:

بله، می‌توان بحث را امتداد داد، اما زاویه‌های بحث به اصل طرح مسأله‌ی ایشان لطمه می‌زند. می‌توانم هلند و ایران را بگویم: هلند نه مزاحمی به اسم آمریکا دارد که سالی نزدیک ۴۰۰ میلیون دلار ارتش آمریکا علیه‌ی آن هزینه کند. کما آن‌که علیه‌ی ایران سالهاست دارد دسیسه می‌کند و  نه صدام حسین داشت که ۸ سال بی‌دلیل کشور را به جنگ تحمیلی وادار کند.

 

ایران با این‌همه مزاحمین و دشمنان عنود، این‌همه دستاورد داشت. اما اگر کسی نخواهد آن را بپذیرد، نمی‌توان به‌زور گفت، نه بپذیر. پس اگر ایران با هلند مقایسه می‌شود باید متغیرهای یکسان را با هم تطبیق داد. هرچند من معتقدم، ایران در زمینه‌های فراوان از هلند پیشی دارد. مزیت‌های هلند نیز البته قابل انکار نیست.

 

تِپ‌تِپ را می‌شڪافم.

تِپ‌تِپ یعنی قطره‌قطره. البته ڪم‌ڪم، سِسڪه‌سِسڪه‌، ذِرّه‌ذِرّه، نَم‌نَم،  و چِڪّه‌چِڪّه هم می‌گویند. مثلاً اگر وارش (باران) ببارد، اما خیلی‌ڪم باشد، می‌گویند: وارش تِپ‌تِپ زَندِه. یا تازه سِسڪه‌سِسڪه‌ دَهیتِه. یا مثلاً می‌گویند فلان مسئول فلان پرونده‌ی مملڪتی سِسڪه‌سِسڪه‌ اطلاعات به ملت دِنه.

 

یا اگر یڪ سرباز محلی از ڪنجان‌جم ایلام، یا از جَرگلان خراسان بپرسد آنجا در داراب‌ڪلا هوا چیطیه؟ می‌گویند: اِی، وَرف (=برف) تِپ‌تِپ و سِسڪه‌سِسڪه‌ زَندِه، وارش نَم‌نَم وارِنه.

 

یا اگر از مادران بپرسند این پارچه چه رنگی‌ست می‌گویند: تِپ‌تِپی یعنی خال‌خالی و دون‌دونی.

 

نیز اگر پسربچه‌ی خردسالی در پوشک یا نال‌بِن (=زیر سکّوی منزل)  اِدرار کند چنانچه کم باشد، مادر کودک می‌گوید: اِتّا تِپ هاکارده.

 

قدیم‌ترها ڪه سقف خانه‌ها گاله‌به‌سر یا آلِم‌به‌سر بود و حلب و ایرانیت درڪار نبود، حتی داخل اِوُون‌دله (=مهمون‌خانه) هم آب باران چِڪّه‌چِڪّه می‌ڪرد و نقطه‌نقطه‌ی خانه، لاگ و لَوِه و سینی می‌ذاشتند تا گلیم و جاجیم و ڪوب (=حصیر) و لَمِه خیس نشه.

 

همین تا پری‌روزها تمام خونه‌ها یا بخاری هیزمی بود و یا بخاری نفتی، ڪه به این دومی می‌گفتند: بخاری تِپ‌تِپی. یعنی قطره‌ای؛ ڪه در برخی از زمان‌های بحرانیِ بی‌نفتی و بَلبشوی ڪوپنی، باید چندین ساعت در صف می‌ماندیم، و آخرسر هم اعلان می‌ڪردند سرِ پُمب دعوا شده و دیگه نفت! نمی‌ده. بورین سِره.

 

بخاری نفتی قطره‌ای. بازنشر دامنه

 

آری؛ این بخاری قطره‌ای ڪه با چڪاندن قطره‌قطره‌ی نفت به آتش‌خانه، گرما می‌داد، گاه، بَعل می‌زد (=زبانه می‌ڪشید) و اَلوگ می‌گرفت (=شعله‌ور می‌شد) و برای بیشتر ماها این متاع، خاطرات و مخاطرات و مڪافات زیادی داشت.

 

اینڪ ڪه گاز با لوله در خونه‌هاست، حتی تا اتاق‌خواب و مِطبخ‌دِلهُ و حموم‌دله هِم رفته، بازم برخی‌ها ازین همه نعمت و امنیت و تأمین رفاه عمومی، به قول داراب‌ڪلایی‌ها «بی‌منظورند». یعنی ناسپاسی می‌ڪنند و ناشڪری. حتی حاضر نیستند اِتّا سِسڪه از نظام تعریف ڪنند. جمهوری اسلامی واقعاً چقدر مظلوم است؛ مظلوم.

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

۲۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

بحث ۱۴۲ : امشب، در شب اربعین، وصیت‌نامه‌ی سردار بااخلاصِ دین و وطن شهید حاج قاسم سلیمانی توسط آقای قاآنی گشوده شد. ازین متن ماندگار، پرفراز، دارای مضامین بسیارعظیم، ژرف و دربرگیرنده‌ی پیام‌های فراوانِ این قهرمان ملی چه برداشت‌ها و نکته‌هایی دارید؟ این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

با درود بی‌پایان به روح آن انسان والِه و وارسته و والامقام.

 

پاسخ:

سلام جناب

از شما ممنونم. من طی چهل روز، از روز شهادت تا اربعین سردار، هر روز به بضاعت اندک خود، در قالب دو عنوان «مبانی فکری سلیمانی» و سپس در ادامه با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» ویژگی‌هایی از آن بزرگ‌مرد اندیشمند و عارف و جهادگر عرصه‌ی مقاومت نوشتم. اینک، این پرسش خوب شما هم، جنبه‌ای اجتماعی دارد و مناسب هم هست. پس می‌شنویم پاسخ خودتان را به این سؤال. سپاس.

 

فروتنی شما جناب...، مایه‌ی درس و عبرت من است؛ در آن درگاه، شاگرد تمامی اساتید متخلّق و متبحر،  بوده و هستم و خواهم بود. درود می‌فرستم به روح امواتت که با اشتیاق فراوان شما را سرباز امام صادق علیه‌السلام کرد. تشکر که بر والدین عزیزم رحمت فرستادی. با چشمان خیسم، ممنونم.

 

پاسخم به بحث ۱۴۲

پاره‌ای از برداشت‌های من از وصیت‌نامه‌ی درخشنده‌ی شهید عزیز سلیمانی؛ وصیتی ڪه در میان آدمیان، برآمده از فرهنگ دیرین و ادب بَرین است:

به نام خدا. سلام.

پرده‌ی راز: او شیدانه، خدا را «عشق» و «حبیب» خود می‌خوانَد و با ساده‌ترین جمله‌ی رایج ایرانی، می‌گوید: «من دوستت دارم» و با بر زبان‌آوردنِ واژگان اَنیسیِ «عشقِ من»، پرده از راز و نیاز مُدامِ عرفانی‌اش با حضرت پروردگار برمی‌دارد و می‌گوید: «پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملُوِ از عشقِ به خودت ڪنی» و با آن‌ڪه به گواهی ملتِ «صبّار و شڪور» ایران، آن‌همه توشه‌ی معنوی و جهادی و اخلاص‌ورزانه‌ی آخرت با خود بُرده، اما خود نزد خدا، اظهار عجز و بی‌توشگی می‌ڪند؛ اما چون اهل خوف و رجاء، با هم، است در بهترین جمله، با بڪارگیری دو واژه‌ی محلی ڪه بر ما روستازادگان، آشناست می‌گوید: «سارُق و چارُقم پُر است از امید به تو و فضل و ڪرَم تو». (سارُق همان بُقچه است و چارُق همان ڪفش و پاپوش چرمی بی‌دوختِ قدیم) سپس ندایش را از ژرفای درونش می‌شنویم ڪه معترف است: «همه‌ی اعضا و جوارح‌» حاج قاسم «در همین امید به سر می‌برند». و آنگاه بر ما فاش می‌ڪند ڪه «پیوسته به سمت» خدا روان و دَوان بود. و در حالی‌ڪه پیش خداوند با افتخار «سپاس» می‌گزارَد ڪه وی را «از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهلبیت (ع) و پیوسته در مسیر پاڪی بهره‌مند نمود» بر ما روشن می‌سازد ڪه با آن تَب‌وتاب‌های عرفانی و معنوی‌اش، با دیدگانِ دل و چشمانِ قلب، به دیدار خدا می‌رفته و از او این‌گونه، خواسته، می‌خواسته: «بارها تو را دیدم و حسّ ڪردم، نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر.» و چه زیبا هم پذیرفته شد؛ به تعبیر رهبری با «جهادی بزرگ»، و با «شهادتی بزرگ».

 
پرده‌ی نیاز: او در ادامه‌ی راز، از نیاز می‌گوید. و از این‌ڪه در زندگی‌اش «از اشڪِ بر فرزندان علی‌بن‌ابی‌طالب و فاطمه اَطهر بهره‌مند» شد، دلشاد است و آماده‌ی پرواز. و برخلاف ڪسانی ڪه بر شیعیان به خاطر عزاداری، غمگساری و اندوه بر مصائب اهل‌بیت (ع) خدشه وارد می‌ڪنند، او این غم را به «غمی ڪه آرامش و معنویت دارد» توصیف می‌نماید و این آگاهی، خطِ بُطلان می‌ڪَشد بر مدّعیات ناروای پریشان‌گویانی ڪه مردم ما را رنجور و ماتم‌زده و گریان می‌خوانند! اما سلیمانی بزرگ، در پیشگاه خدا از گوهری به اسم «اشڪ» یاد می‌ڪند و دو چشم خویش را این‌گونه وصف: «دو چشمِ بسته آورده‌ام ڪه ثروتِ آن» ، «یڪ ذخیره‌ی ارزشمند دارد و آن گوهر اشڪ بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشڪ بر اهلبیت است؛ گوهر اشڪِ دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.» این ادبیاتِ عجیب و بی‌نظیر سلیمانی، نگاه انسان را به عمق عظمت نگاه عارفانه‌اش به هستی‌ و هستی‌بخش می‌دوزاند تا سرّ حیات طیّبه را بر ساحت وجودش برملا ببیند و روا.

 

پرده‌ی زحمت: سلیمانی، آن مردِ خدا درین وصیت، با خلوص مطلق آگاهی داد ڪه سال‌ها با همه‌ی دشواری‌ها، «پاها»یش را «در سنگرهای طولانی، خمیده جمع ڪرد» و این حالت سختِ سردار، برای ڪسانی ڪه طی هشت سال دفاع مقدس، جبهه و سنگرهای سقف‌ِ پَست را درڪ ڪرده‌اند، ڪاملاً محسوس است. او با «رزمندگان» بیشتر به سر بُرد تا با خانواده و همسر؛ این عزیز راحل، خود، علت را گفته‌است، زیرا وجودِ خود را «نذر وجودِ ملت ایران» ڪرده بود. این‌همه زحمتِ مجاهدت برای این بود ڪه آگاه بود و آگاهی و اِنذار داد «اگر این انقلاب آسیب ببیند، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلڪه سعی استڪبار بر الحادگریِ محض و انحراف عمیق غیر قابل‌برگشت خواهد بود.»

 

پرده‌ی حُرمت: سلیمانی از صادقین مُتقّینِ راستین بود و من هرگز نمی‌توانم آنچه در وصیت، سفارش ڪرده است را نادیده و یا خدای ناڪرده نادرست بپندارم و ناروا. قلم او از عقیده‌ی یڪ شیعه‌ی بااخلاص برخاسته، ڪه بیشتر ماها از همان نوجوانی در پشت آینه‌های مستطیل‌شڪلِ ڪوچڪ جیبی آموختیم ڪه حڪّ شده بود: «از علی آموز اخلاصِ عمل». و او، یڪ مظهر بی‌همتا از این اخلاص عصرِ معاصر است. اویی ڪه برای همه، دل می‌سوزانده و با حُرمت‌نگه‌داری‌‌های فروتنانه برای سعادتشان آرزو به‌دل بوده، درین وصیت عُظما بر همگان تقاضا بُرده ڪه «حرمت او [آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای] را حرمتِ مقدّسات بدانید.» و این ڪم تمنّایی نیست. چراڪه اندیشه‌اش برآمده از اسلام ناب محمدی (ص) و تفڪر اُمت و امامت بود و می‌دانست «رهبری» در اسلام چه بار سنگین و باعظمتِ دینی، شرعی، سیاسی، معنوی، مدیریتی و تألیف قلوبی بر عهده دارد. برداشت تأمل‌برانگیز سلیمانی از دو رهبر انقلاب اسلامی، ما را به تفڪر و خرَد و خویشتن‌آرایی می‌برَد: در حالی‌ڪه امام خمینی را در حدّ «قرین و قریب معصومین» می‌داند و مفتخر است ڪه «عبد صالح‌، خمینی ڪبیر را درڪ» ڪرده است، برای آقای خامنه‌ای این تعبیر را استخدام می‌ڪند: «عبد صالح دیگری ڪه مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش». این، پیام رسایی را به مخاطب می‌رسانَد؛ زیرا خود، در آخرهای وصیت با خطاب مؤدبانه به محضر مراجع عظام و علمای اَعلام، به عنوان «یڪ دیده‌بان» گواهی می‌دهد ڪه رهبری را «خیلی مظلوم و تنها می‌بینم. او نیازمند همراهی و ڪمڪ شماست.»

 

پرده‌ی ایران: من با خواندن این فراز وصیت بر تن خود سخت لرزیدم و بر روح خود راحت به اهتزاز درآمدم ڪه نوشت ایران «قرارگاه» امام حسین (ع) است و جمهوری اسلامی «حرَم». آن‌گاه سلیمانی پیش می‌افتَد و از بلاهای هولناڪی ڪه ممڪن است بر اثر  این غفلت، دامنگیرمان شود، پرده برمی‌دارد و به عنوان یڪ مؤمن الهی، با شجاعت و صراحت هشدارش را به سوگند و قسم جلاله‌ی «والله والله والله» پیوست می‌زند. این سوگند برای آن است ڪه معمولاً انسان معتقد، باورپذیر و فردی پذیرنده است، اما هستند افرادی ڪه دیرباورند و گاه هم ناپذیرا. او خواست، سخن حقّی را ناگفته نگذارد تا در پیشگاه خدا حس درماندگی و خلاء نڪند. او ریشه‌یابی هم ڪرد ڪه نقطه‌آسیب‌پذیر ما ڪجاست. آنجاست ڪه «مذمّت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها،» برخی‌ها را «دچار تفرقه» می‌ڪند. و معلوم است ڪه آن عزیزِ شهید چرا دست گذاشت روی «مهمترین هنر خمینی عزیز» زیرا به نظر سلیمانی، امام خمینی «اوّل اسلام را به پشتوانه‌ی ایران آوُرد و سپس ایران را در خدمت اسلام». زیرا به اعتقاد سلیمانی این مهمترین هنر امام امت، از هنر اصلی ایشان جوانه می‌زد؛ یعنی آنجا ڪه «عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه‌ی این ملت آوُرد.» و البته سلیمانی درین باره، اندیشمندانه و هوشمندانه می‌زیست، ازین‌روست ڪه به خوانندگان وصیتش می‌گوید: «دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و توجه‌ی خاص است.» نه خامی، گُنگی و رفتارهای شاذّ.

 

پرده‌ی اخلاص: سلیمانی چون خود «در زندگی به انسانیت و عاطفه‌ها و فطرت‌ها بیشتر از رنگ‌های سیاسی توجه» می‌ڪرد، به انسان از سرِ ارشاد، سفارش دوستانه می‌ڪند «رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.» عارفی بالاتر از این عرفان؟ ڪه ڪسی «صدای فرزندان شهدا و صدای پدر و مادر شهدا» را «مانند صوت قرآن» بداند ڪه به او «آرامش» می‌دهد و «پشتوانه‌ی معنوی‌»اش باشد. او به این انذاری ڪه به دو جناح سیاسی ڪشور می‌دهد، سال‌ها رنجوری ڪشید و از درد، در درون می‌پیچید و در نهایت نیز این حرف بسیار سنگین‌اش را رنگ وصیت بخشید و قاطع و روراست گفت: «تضعیف‌ڪننده‌ی دین و انقلاب»، «مغضوبِ نبی مڪرّم اسلام و شهدای این راه» است. و علاوه برسیاسیون راست و چپ، از نیروهای مسلّح نیز با صداقت و راستی و خواهش، می‌خواهد ڪه «قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم» باشند و نیز «زینت ڪشور». و از سپاهی و ارتشی می‌خواهد ڪه «شناخت به‌موقع از دشمن» داشته باشند و نیز «اخذِ تصمیم به‌موقع و عملِ به‌موقع». این نوید و نهیب سلیمانی یعنی نه نارَس بمانند، نه زودرَس، نه دیررَس. و با ادبیات رمزی، این جمله را از پرده‌ی غیب به صحنه می‌آورَد، تا ناگفته نگذارد و ازین محضر نرود ڪه «نیروی باعظمت قدس» «خار چشم دشمن و سدّ راه اوست».

 

پرده‌ی اصول: از منظر سلیمانی اصول برای انقلابیون، نه مطوّل و طولانی است و نه مفصّل و زیاد، فقط «چند اصل مهم است» ڪه ڪافی‌ست انسان خود را به این چند اصل مؤڪد سلیمانی واقف و پایبند ڪند: «اعتقاد عملی به ولایت فقیه» زیرا از نگاه شهید سلیمانی، رهبری «طبیب حقیقی شرعی و علمی» است. سلیمانی، نه «ولایت تنوری» (=ذوب‌شدگان، گُداختگان) مدِّ نظرش بود، و نه «ولایت قانونی»، یعنی چون این مفهوم در قانون اساسی آمده است، پس به آن التزام دارند، نه اعتقاد. او اما برای سیاسیون «ولایت عملی» را می‌خواست و می‌خواهد ڪه خودش روشن ڪرد این نوع ولایت‌پذیری، «مخصوص مسئولین است ڪه می‌خواهند بارِ مهم ڪشور را بر دوش بگیرند». با این فراز، به اصل دوم می‌رود یعنی: «اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است» و از بڪارگیری افراد پاڪدست و خدوم دفاع می‌ڪند «نه افرادی ڪه حتی اگر به میز یڪ دهستان هم برسند خاطره‌ی خان‌های سابق را» زنده می‌نمایند. و این اصل را، اصل بعدی‌اش برمی‌شمارَد یعنی «مقابله با فساد و دوری از فساد و تجمّلات» به عنوان شیوه‌ی یڪ زندگی سالم. زیرا اصل «احترام به مردم و خدمت به آنان» در نگاه سلیمانی «عبادت» است و خدمتگزار واقعی ڪسی‌ست ڪه «توسعه‌گر ارزش‌ها باشد، نه با توجیهات واهی، ارزشها را بایڪوت ڪند.» زیرا اصل بعدی‌اش این است ڪه باید به «تربیت و حراست از جامعه توجه ڪنند»؛ تا با این نگرش سالم، از «از هم پاشیدن خانواده» جلوگیری شود.

 

درود بی‌عدد بر این بزرگ‌انسانِ والا، وارسته و والِه ڪه خود را با آن‌همه داشته‌های معنوی و الهی و عبادی، «سرباز سلیمانی» بیش نمی‌دانست. راه او، رفتن دارد و باقی‌ماندن و عاقبت به‌خیر شدن. بگذرم.

 

۲۶ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

من طی چهل روز، از روز شهادت تا اربعین انسان شریف و یکی از اُسوه‌های دوست‌داشتنی انسانیت و تدیّن، حکیم سلیمانی، هر روز به بضاعت اندک خود، در قالب دو عنوان «مبانی فکری سلیمانی» و سپس در ادامه با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» ویژگی‌هایی از آن بزرگ‌مرد اندیشمند و عارف و جهادگر عرصه‌ی مقاومت نوشتم. فروتنانه از خوانندگان شرافتمند مدرسه‌ی فکرت، پوزش می‌خواهم اگر با این سری نوشته‌هایم، وقت شریف کسی را گرفته‌ام. من فقط خواستم با این نوشتارهای چهل‌روزه،، مایه‌ی درس و عبرت برای خودم شده باشم و اگر به اشتراک هم گذاشتم، احساسم این بوده، ممکن است بر تعدادی از خوانندگان مفید افتد. معذرت. من درین درگاه، خودم را شاگرد کسانی می‌دانم که برایم افرادی متخلّق و متبحّرند. درود می‌فرستم به روح اموات همگان و دست ادب بر سینه‌ام می‌گذارم به رسم پاسداشت شهیدان که با چشمان خیس و اشکبارشان نگذاشتند حتی یک سانتی‌متر از خاک ایران به تصرّف متجاوزان در آید. سلام بر سرسلسله‌ی شهیدان قاسم سلیمانی، این سرباز دین و میهن و جهان اسلام.

خدا نگه‌دار

۲۶ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی

 

نگاه و نکته
 
نگاه: در آمریکا، با توسّل به این بند دیکتاتورانه‌ی «اختیارات اقتصادی در شرایط اضطراری بین‌المللی آمریکا»، هر کس قابل بازداشت است. می‌توان وی را تا ۲۵ سال زندان و نیز یک میلیون و ۲۵۰ هزار دلار جریمه‌ی نقدی محکوم کرد. (منبع).
 
نکته: دموکراسی (=حکومت مردم توسط مردم برای مردم) به عنوان یک روش، از هر نوع حکومتی پیشی دارد، اما هرگز نمی‌تواند مردم و اُلیگارشی قدرت را به رفتار پسندیده و وفق عُرف ملزم کند. نظام پوسیده و ستمگر آمریکا که به غلط، مدینه‌ی فاضله (=آرمانشهر) یک عده خودباخته، تلقی می‌شود، فاسدتر از آن است که به چشم می‌آید. البته نگران نباید بود، زیرا جهان علاوه بر داشتن خودباختگان، از وجود پاکباختگان خالیِ خالی نشده است.
 
ورق‌ها و جوهرهای کتاب تاریخ، هم‌اینک و در آینده از انبوه و حجم ظلم و جنایت و زور و غارت و تاراجگری نظام پوک آمریکا، به شرمساری می‌رسد. جهان «پاک»، ازین نظام «پوک» آلوده شد. به فرموده‌ی علامه طباطبایی تا «تربیت» نباشد، حتی «شریعت هم ضمانت اجرایی» ندارد. (المیزان جلد چهار، ص 159 و 160)
 
آری، شایده در یک نگاه این حرفم مُضحک تلقی شود، اما دموکراسی زمانی آسیب نمی‌بیند که «تربیت» بُن‌پایه‌ی مردم شود.
 

27 بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ به یک کاربر در یک گروه دیگر:

سلام جناب آقای....

بر هفت نکته در سخنرانی‌ها پا بفشار:

۱. همیشه گفتی خدا دستگیرت بود. همین تفکر توحیدی را به مخاطب در انواع مثال‌هایی که در زندگی داشتی، برسان. این معرفت، معرفت بی‌کرانی‌ست.

 

۲. ماهیت این انقلاب حقیقتاً، خدمت به مردم است، اگر خیانت دیده می‌شود، یک انشعاب فرعی و طمّاعانه از خط انقلاب است.

 

۳. این‌همه هجوم به ایران، نه ناشی از مثلاً اصل مقاومت ایران، که در واقع جلوگیری از بروز این تفکر در میان ملل است. غرب هرگز حاضر نیست، ملت‌ها آگاه و دانا بمانند. زیرا چپاول و تاراج آن‌گاه بشدت سخت و ناممکن می‌شود.

 

۴. با ادبیات فاخر و مؤدبانه به شنوندگان و دیدارکنندگانت نشان بده، اسلامی‌بودن و ایرانی‌ماندن از اخلاق فروتنی مایه می‌گیرد، نه از تبختُر و اشرافی‌گری و پرهیز از صفات پسندیده.

 

۵. گرداگرد رهبری بودن، از بودن زیر دستجاتی که شالوده‌ایی جز جیب‌پُرکردن ندارند، بسی بهتر است و مرضی خدا و خشنودی خدا این است، افرادی صندلی مجلس را به امانت بردارند که بهتر و بیشتر به ملت خدمت و به کشور ترقی می‌افزایند.

 

۶. تاریخ ایران، ورق به ورق سرخ است و بر جای‌جای خود نشان از دسیسه‌ها دارد. کسی می‌تواند در مجلس «در رأس امور» قرار گیرد که هم تاریخ این مرز و بوم را بداند و هم از تمدن‌سازی نوین سر در بیاورد. به یقین چنین افرادی شایسته‌ی نمایندگی‌کردن هستند تا قانون خوب و کم‌نقص برای ملت و کشور بگذارنند.

 

۷. میان اسلام و ایران یک ربط مرموز وجود دارد. هم پیامبر اسلام (ص) داده و هم خودمان این راز را درک می‌کنیم. نباید گذاشت این دو از هم بگسلند، نه ایران بی اسلام قابل تنفس است. و نه اسلام، بی‌ایران قابل دوام. دریابیم این دو را که چونان چسب دوقلو عمل می‌کنند. نماینده‌ی مجلس باید ازین اتحاد مکتب و کشور درک رسا داشته باشد.

۲۶ بهمن ۱۳۹۸

برادرت ابراهیم

 

حکایت

می‌گویند در دوره‌ی یکی از پاشاهان، شبی از ماه رمضان، توپچی توپ سحر را شلیک نکرد. امیر توپخانه او را احضار و با خشم از او سؤال کرد:

«چرا توپ در نکردی؟»

توپچی پاسخ داد:
«قربان! به هزار و یک دلیل؛
اولی‌اش این‌که گلوله نداشتم!».
 

وقف‌خواری پلیدتر از شراب‌خواری

یڪ بیت با حافظ

فقیه مدرسه دی مَست بود و فتوا داد
ڪه مِی حرام، ولی بِه ز مالِ اوقاف است


شرح و نڪته‌: مَست درین بیت اشاره است به تعلّق‌نداشتن به هواهای نفسانی. یعنی فقیه در اوج آزادگی و دانایی و وارستگی و نیز بی‌وابستگی، فتوای شرعی داد ڪه بی‌شڪ شراب‌خواری (=یڪی از نجاسات) حرام است و خورنده‌ی آن حڪم خدا را بر زمین می‌زند؛ اما بدتر از شراب‌خواری این است ڪسی اموالی را ڪه برای مردم و عموم و یا برای امر دین و امور غیرشخصی و با قصد خیریّه وقف شده است، بخورَد.

 

از نظر من، حافظ به عنوان یڪ عالم دینی و متشرّع، با بینشی منتقدانه می‌خواهد بگوید خوردنِ شراب زیانش در درجه‌ی نخست به خودِ خورنده‌ی این نجسی و سپس اثرات بدش به جامعه بازمی‌گردد، اما خوردنِ مال وقفی، زیانش علاوه بر فرد خورنده، جامعه و دین را نیز دربرمی‌گیرد و دست‌ڪم به سه ساحت ضرر می‌زند و خدشه وارد می‌ڪند: فرد، مردم و مذهب.

 

نڪته اما این‌ڪه، وقف‌ڪردن اقدامی‌ست از سر احسان و نیڪوڪاری، خوردن آن به نفع خود و خویشان، اقدامی‌ست پلیدتر از شراب‌خواری. دور باد؛ دور باد؛ این هر دو زشت‌ڪاری و حرام‌خواری.

 

۲۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

تربیت و آموزش

اول: سلام و سپاس برای این آورده‌ات ڪه میزان مطالعات شما را آشڪار می‌ڪند.

دوم: من بر خلاف این نگرش شما، این‌گونه می‌اندیشم ڪه تربیت و آموزش هر دو لازم و ملزوم هم‌اند. تربیت به اخلاق و بالابَری خُلق می‌انجامد. آموزش به دارایی دانایی می‌افزاید. اولی پرورش روح است و دومی فَربِه‌سازی دانش و علم. هم علم و هم عمل هر دو لازم است. تربیت، عمل را تسهیل می‌ڪند و آموزش علم را تجهیز.

 

سوم: اما من نظرم نسبت به سنت، این نیست ڪه شما وقتی به قول خودت به یاد آن می‌افتی گویا ناخوش می‌شوی! سنّت در یڪ معنا یعنی باورهای قابل انتقال ڪه ارزش پویدن دارد. این، از پیش‌پا افتاده‌ترین ڪار تا بالاترین اقدام را دربرمی‌گیرد. مثل پیش بزرگ‌تر پا درازنڪردن و برای عشق به خدا نذر ڪردن. حتی هنوز هم مدرن‌ترین مدعی‌ها، چهل‌وپنج دقیقه صف نون سنگڪ می‌ایستند و از نون باگت ڪه مدرن است و نو، پرهیز می‌ڪنند. خودت هم مدتی‌ست به ظروف مسی بازگشتی. نگشتی؟

 

چهارم: چون از بزرگان فلسفه‌ی غرب سخنان شنیدنی نوشتی، من هم یڪ سخن از روسو می‌نویسم ڪه هم به بحث قوت می‌دهد در حد قوّتوی ڪرمان (=پودر چند قلم از آجیل ڪه چون قوی است قوتو نام گرفته است و من هم در خانه همیشه ازین ابتیاع می‌ڪنم و به ڪام می‌ریزم). هم به بحث تربیت و آموزش مدد می‌دهد. اما ژان ژاڪ روسو چه گفت:

 

«قلب، دانشمندترین فلاسفه و دانایان است.» روسو چون برای قلب ارزش تربیتی و اصلاحی قائل است تا آنجا پیش می‌رود ڪه حتی معتقد می‌شود: «ڪسی ڪه صاحب قلب پاڪ باشد به نصیحت حُڪما احتیاجی ندارد.»

 

البته در پایان باور دارم، شما باریک‌ می‌اندیشی و ازین‌رو آنچه به من می‌نویسی، حرکت‌آفرینم می‌باشد.

۲۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام جناب...

 

هر سه پست را خوانده و دیدم. گزارش مناسبی نوشتی. نکات فراوانی در آن هست. از جمله چندتا را برمی‌شمارم:

 

۱. در فیلم از ۶۵۰ تن زباله‌ی روزانه در یکی از شهرهای گیلان آن‌هم استانی سرسبز و با جنگل هیرکانی تأسف مرا برانگیخت.

 

۲. در زلالی آب رودخانه در گذشته، سخن راستینی را گفتی. آری چنین بود، خصوصاً آب از قنات‌پِشون یورمله به سمت پایین بیشتر زلال بود، اما هر دو آب‌حمام زنانه‌ی قدیم و مردانه به رود می‌ریخت که به آن زیراب می‌گفتیم.

 

۳. شعر مرحوم سهراب نشان از آن دارد، مردم در ایران از نظر نعمت‌های خداداد پُرپیمانه‌اند، اما چون تعدادی آن‌هم زیاد تخریب‌گر بوم‌زیست هستند، دیگر به قول سهراب گویی انگار پل و راه و رود و سایه و دارو درخت و شن و ... نداریم.

 

۴. به تلاش‌ها، آموزش‌ها، تسهیلگری‌های جناب‌عالی خداقوت می‌گویم و خرسند شدم از این نگاه و دورنگری. درود

 

این آمار هم بر تعجبات و تأسفاتم افزود. شاید یک علت از انبوه زباله این باشد، مردم ایران و بیشتر همه نوار شمالی، حجم زیادی از غذا و خوردنی‌ها و آلاف و علوف را صرف خود و حیوانات اهلی می‌کنند. به‌هرحال، شما درین باره کارشناسی و تحلیل دقیق‌تری از علل و دلایل داری. از نوشته‌ات بهره‌ی لازم را می‌برم و فکرم با این به این قضایا دوخته‌تر شد. سپاس و سلامتی.

 

عشق ازلی و عشق ابدی

با  غزلی از سعدی

بیرون نشود عشق توام تا ابد از دل
ڪاندر ازَلم حرز تو بستند به بازوی

عشق از دل سعدی به ملامت بتوان بُرد
گر رنگ توان بُرد به آب از رُخ هندوی

(منبع)

 

شرح و نڪته: از بیت‌های هشتم و نهم غزل «عشق» سعدی است. از نظر من شیخ اجل سعدی -علیه‌الرحمه- در بیت هشتم بر ابدی‌بودنِ عشق دست می‌گذارد، زیرا عشق از نظر او، از ازل ریشه گرفته است. عشق به خدا، و در امتداد عشق به بندگان صالح خدا  و عشق به خوبان، عشقی ابدی و ازلی‌ست. و در بیت نهم، سعدی از طریق صنعت مبالغه و اغراق، به زیبایی تمام بر روی این مَحال می‌رود ڪه اگر توانستی رنگ پوست تیره و سیاه مردم هندوستان را با آب از رُخ‌شان بزُدایی، عشق سعدی را هم با سرزنش! می‌توانی از بین ببری؛ ڪه امری ناشدنی‌ست.

نڪته: عشق پویاست، عشق ایستا از اساس غلط و خطاست. بگذرم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۵۴

مدرسه فکرت ۵۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و چهارم

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ... نیازمندی به پند و یادآوری و در اصطلاح قرآنی تذکر، منفعت قلوب مؤمنین است. تأیید می‌کنم این عبارت شما را که فرمودی: «همه ما کوتاهی در انجام چنین دستورات نابی داریم» آری؛ و من از همه بیشتر گرفتار این کوتاهی و تقصیر و قصورم. اساساً انسان‌ به این‌گونه سخنان که روح را به پرواز سالم‌تر مجهز می‌کند، احتیاج دارد، مثلاً وقتی هر یک از ما برای همدیگر آیه‌ی کرامت و تقوا در سوره‌ی حُجرات را می‌خوانیم و به یادِ هم، می‌آوریم که: گرامی‌ترین شما باپرواترین‌تان نزد خداست؛ به این معنا نیست، گوینده‌ی آیه خود را پیشتاز و یا پارساترین بداند. نه. من حقیقتاً هر متن معنوی یا اخلاقی و یا دینی که درین مدرسه می‌نویسم، خودم را دورترین فرد به آن حُسن می‌بینم، حتی بی‌توشه‌ترین. چون خودم از همه کس، بیشتر از کاستی‌هایم، گناهانم، و ضعف‌هایم آگاهی دارم. منطق بحث شما هم نشان از همین گوشزد دارد. خواهنده‌ی دعای خیرم. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام. ازین‌که اخلاق دینی و خدمت نظامی را پارادوکسیکال (=متناقض‌نما) خواندی، نکته‌ای مهم است، زیرا ویژگی نظامی که صلابت و توان جنگیدن است، با اخلاق ناسازگار می‌نمایاند. اما شهید سلیمانی، و خیل عظیم شهیدان دفاع مقدس و ایجاد نیروی مسلح مکتبی این فضا را دگرگون کرد و آنچه در جبهه دفاع مقدس رخ می‌داد، از چندین دانشگاه اخلاق پیشی داشت. آری؛ مرتبط‌بودن با علمای اخلاق، روح یک نظامی را پرورش می‌دهد. از بذل محبت و حرمت شما به شهید عزیز سلیمانی بسی متشکرم.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای... خواندم، نکته‌آمیز بود و نیز نکته‌آموز. البته من بند لوزی آبی را مخالف دموکراسی می‌دانم، چون درین زمانه، هر آن، صدها شهروند در مسافرت و گشت‌وگذار و سیاحت‌اند، لذا از نظر من بهتر همین است وقتی من مشهد هستم، مجاز باشم، رأی بدهم، هرچند حوزه‌ی انتخابیه‌ام سلماس باشد یا دشت‌ناز. لالیم باشد یا نائین. مرو باشد یا یزد. تهران باشد یا مهران.

 

ممنونم. خندیدم؛ چون قُرص روی دلیل خود ایستادی آقای .... جالب هم بود، چون سلامت رأی را مدّ نظر داری. من هم قُرص‌ام، نخند ! چون ممکنه مثلاً در هر رأی‌گیری بیش از ۳ و نیم میلیون ایرانی در سفر داخلی باشند؛ از مشهد مقدس گرفته تا مشهد اردهال. از دامنه‌ی خزر گیلان و گلستان و مازندران گرفته تا شهر «دامنه‌»ی فریدن اصفهان. و از بم گرفته تا قم. بگذرُم!

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۴)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگ‌انسانی آگاه و مهیّا بود؛ آگاه بود، چون‌ڪه به اعتراف خودِ جنگ‌سالاران آمریڪا، «ژنرال سلیمانی، یڪ نابغه» بود. مهیّا بود، چون‌ڪه جهان اسلام دست‌ڪم  از سه سو در تب و تعَب بود:

از دسیسه‌های دشمنان خارجی،

از ذلّت‌پذیری‌های سران ڪشورهای خائف و «شیرده»،

از مزدوری عده‌ای اندڪ از وطن‌فروشان خیانت‌پیشه ڪه حاضرند حتی با موساد و سیا و رژیم قبیله‌ای سعودی درآمیزند. با این وجود، گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زنده‌بودن یڪ ارزش و مزرعه‌ی آخرت است  و امانت و هدیه‌ی خدا، اما حاج قاسم سلیمانی برای شهادت بی‌تاب بود و از «مرگ» هرگز نمی‌هراسید و در مبارزه با امپریالیسم، بی‌باڪ بود: دست‌ڪم با این دو استناد، او در پی فیض و فوزِ شهادت بود:

 

یڪم: بارها از رهبری، عاجزانه طلبیدند ڪه برایش دعا ڪنند تا «شهید» شوند و با شهادت از این دنیا پَر بڪشند.

دوم: سلیمانی در ۲ مهر ماه ۱۳۹۷ وقتی گزارشی در رابطه با تهدیدات شده بود در بالای آن گزارش نوشته بودند:

«خداوندا ! از تو می‌خواهم به دست بدترین دشمنان اسلام ڪشته شوم.»

و چه ڪسی بدتر -و به تعبیر رهبری: «شقی‌تر»- از رئیسِ بدنام و شَریر ڪشور یاغی، امپریالیستی و تاراجگر آمریڪا.

۱۷ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

دامنه:

رهبری در سخنرانی دیروز (۱۶ بهمن ۱۳۹۸) باز نیز موضع رسمی انقلاب اسلامی ایران را در باره‌ی سرزمین فلسطین و «فلسطینی‌الاصل‌»ها، شجاعانه و به‌طور شفّاف بیان ڪرده، و  طرح ظالمانه و منحرفانه‌ی «معامله‌ی قرن» ترامپ را درهم فرو ریختند، ڪه به دلیل اهمیت آن در اینجا ارائه می‌ڪنم: بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و چهارم

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ... نیازمندی به پند و یادآوری و در اصطلاح قرآنی تذکر، منفعت قلوب مؤمنین است. تأیید می‌کنم این عبارت شما را که فرمودی: «همه ما کوتاهی در انجام چنین دستورات نابی داریم» آری؛ و من از همه بیشتر گرفتار این کوتاهی و تقصیر و قصورم. اساساً انسان‌ به این‌گونه سخنان که روح را به پرواز سالم‌تر مجهز می‌کند، احتیاج دارد، مثلاً وقتی هر یک از ما برای همدیگر آیه‌ی کرامت و تقوا در سوره‌ی حُجرات را می‌خوانیم و به یادِ هم، می‌آوریم که: گرامی‌ترین شما باپرواترین‌تان نزد خداست؛ به این معنا نیست، گوینده‌ی آیه خود را پیشتاز و یا پارساترین بداند. نه. من حقیقتاً هر متن معنوی یا اخلاقی و یا دینی که درین مدرسه می‌نویسم، خودم را دورترین فرد به آن حُسن می‌بینم، حتی بی‌توشه‌ترین. چون خودم از همه کس، بیشتر از کاستی‌هایم، گناهانم، و ضعف‌هایم آگاهی دارم. منطق بحث شما هم نشان از همین گوشزد دارد. خواهنده‌ی دعای خیرم. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام. ازین‌که اخلاق دینی و خدمت نظامی را پارادوکسیکال (=متناقض‌نما) خواندی، نکته‌ای مهم است، زیرا ویژگی نظامی که صلابت و توان جنگیدن است، با اخلاق ناسازگار می‌نمایاند. اما شهید سلیمانی، و خیل عظیم شهیدان دفاع مقدس و ایجاد نیروی مسلح مکتبی این فضا را دگرگون کرد و آنچه در جبهه دفاع مقدس رخ می‌داد، از چندین دانشگاه اخلاق پیشی داشت. آری؛ مرتبط‌بودن با علمای اخلاق، روح یک نظامی را پرورش می‌دهد. از بذل محبت و حرمت شما به شهید عزیز سلیمانی بسی متشکرم.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای... خواندم، نکته‌آمیز بود و نیز نکته‌آموز. البته من بند لوزی آبی را مخالف دموکراسی می‌دانم، چون درین زمانه، هر آن، صدها شهروند در مسافرت و گشت‌وگذار و سیاحت‌اند، لذا از نظر من بهتر همین است وقتی من مشهد هستم، مجاز باشم، رأی بدهم، هرچند حوزه‌ی انتخابیه‌ام سلماس باشد یا دشت‌ناز. لالیم باشد یا نائین. مرو باشد یا یزد. تهران باشد یا مهران.

 

ممنونم. خندیدم؛ چون قُرص روی دلیل خود ایستادی آقای .... جالب هم بود، چون سلامت رأی را مدّ نظر داری. من هم قُرص‌ام، نخند ! چون ممکنه مثلاً در هر رأی‌گیری بیش از ۳ و نیم میلیون ایرانی در سفر داخلی باشند؛ از مشهد مقدس گرفته تا مشهد اردهال. از دامنه‌ی خزر گیلان و گلستان و مازندران گرفته تا شهر «دامنه‌»ی فریدن اصفهان. و از بم گرفته تا قم. بگذرُم!

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۴)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگ‌انسانی آگاه و مهیّا بود؛ آگاه بود، چون‌ڪه به اعتراف خودِ جنگ‌سالاران آمریڪا، «ژنرال سلیمانی، یڪ نابغه» بود. مهیّا بود، چون‌ڪه جهان اسلام دست‌ڪم  از سه سو در تب و تعَب بود:

از دسیسه‌های دشمنان خارجی،

از ذلّت‌پذیری‌های سران ڪشورهای خائف و «شیرده»،

از مزدوری عده‌ای اندڪ از وطن‌فروشان خیانت‌پیشه ڪه حاضرند حتی با موساد و سیا و رژیم قبیله‌ای سعودی درآمیزند. با این وجود، گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زنده‌بودن یڪ ارزش و مزرعه‌ی آخرت است  و امانت و هدیه‌ی خدا، اما حاج قاسم سلیمانی برای شهادت بی‌تاب بود و از «مرگ» هرگز نمی‌هراسید و در مبارزه با امپریالیسم، بی‌باڪ بود: دست‌ڪم با این دو استناد، او در پی فیض و فوزِ شهادت بود:

 

یڪم: بارها از رهبری، عاجزانه طلبیدند ڪه برایش دعا ڪنند تا «شهید» شوند و با شهادت از این دنیا پَر بڪشند.

دوم: سلیمانی در ۲ مهر ماه ۱۳۹۷ وقتی گزارشی در رابطه با تهدیدات شده بود در بالای آن گزارش نوشته بودند:

«خداوندا ! از تو می‌خواهم به دست بدترین دشمنان اسلام ڪشته شوم.»

و چه ڪسی بدتر -و به تعبیر رهبری: «شقی‌تر»- از رئیسِ بدنام و شَریر ڪشور یاغی، امپریالیستی و تاراجگر آمریڪا.

۱۷ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

دامنه:

رهبری در سخنرانی دیروز (۱۶ بهمن ۱۳۹۸) باز نیز موضع رسمی انقلاب اسلامی ایران را در باره‌ی سرزمین فلسطین و «فلسطینی‌الاصل‌»ها، شجاعانه و به‌طور شفّاف بیان ڪرده، و  طرح ظالمانه و منحرفانه‌ی «معامله‌ی قرن» ترامپ را درهم فرو ریختند، ڪه به دلیل اهمیت آن در اینجا ارائه می‌ڪنم: بیشتر بخوانید ↓

«تنها راه برای صلح و حل مسأله‌ی فلسطین، نظرخواهی از مردم فلسطینی‌الاصل با هر مذهبی اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی است تا با رأی عمومی آنها، نظام مورد نظرشان بر سراسر سرزمین فلسطین حاڪم شود و درباره‌ی فلسطین و امثال نتانیاهو و دیگران نیز خودشان تصمیم‌گیری ڪنند... ان‌شاءالله این هدف محقق خواهد شد و شما جوانان آن روز را خواهید دید و به توفیق الهی در بیت‌المقدس نماز خواهید خواند.»

 

پاسخ:

سلام... . عین جمله‌ی من در متن را دقت بفرما که نوشتم: «گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زنده‌بودن یڪ ارزش و مزرعه‌ی آخرت است  و امانت و هدیه‌ی خدا،..» این نگاهم همان چیزی است که شما به‌درستی به من تذکر دادی، یعنی هم خوب‌زیستن، هم خوب‌مردن. سعی کرده و می‌کنم از زاویه‌های مختلف این شخصیت را که زنده‌ی تاریخ است، به اندازه‌ی تکلیف و شناخت و عشقی که به شهید سلیمانی دارم، بنویسم. از زیرنویسی‌های دانشمندانه‌ات نیز خیلی‌خیلی ممنونم و بهره‌مند.

 

پاسخ:

اگر دقت کرده‌باشی من هم مانند خودت -که بر مفهوم «موضع‌گیری» انگشت گذاشتی- در تاج متن خود نوشتم: «باز نیز موضع رسمی انقلاب اسلامی ایران را...» بنابرین، دقت و هوش شما ستودنی‌ست. شما در مباحث، خیلی ذکاوتمندانه موم را از عسل می‌کشی، شیره را از انگور، و عطر را از گشنیز. ممنون.

 

پاسخ به یک کاربر در یک گروه ایتا:

سلام بزرگوار و گرامی و دانشمند...

من مطالب شما را خواندم. از نقد شما نیز بهره می‌برم. اما دو نکته را چون حضرت‌عالی را با خودم صمیمی و صادق می‌دانم، مطرح می‌کنم: من در باره‌ی شورای نگهبان دیدگاهم انتقادی است، بنابراین ممکن است در این زمینه نظرم با آنچه رهبری می‌فرمایند، فرق داشته باشد که ایشان هم نظرشان این است مردم اگر در هر موضوعی با رهبری اختلاف فکری داشته باشند، به معنای مخالفت و ضدیت نیست.

 

من عادل‌بودن را به معنی معصوم‌بودن و بی‌اشتباه‌بودن نمی‌دانم. آنان علاوه بر افکار جناحی، رفتار جناحی هم دارند. تأیید صلاحیت آقای احمدی نژاد در دو دوره‌ی ریاست جمهوری و نیز تأیید صلاحیت آقای حسن روحانی در دو دوره‌ی ریاست جمهوری نشان از آن می‌دهد اصطلاح «استسلاقی» که برای اعضای این نهاد نگهبان بکار بردند، درست است، گزاف نیست، نه استصوابی است و استطلاعی. چون سلیقه هم در این نهاد، گاه به گاه بر ضابطه چیرگی دارد. حال آن‌که این دو نفر، برای این مقام دارای شرائط جامع نبودند؛ آن یکی افکار پریشان داشت، این یکی افکار غرب‌ستا. اگر سیاست سازش مرحوم بازرگان در برابر آمریکا نادرست بود، که بود، سیاست سازگاری و بند و بست این فرد در قالب مذاکره‌ی خفّت‌بار نیز نادرست و حتی می‌توان گفت ضد امنیت ملی بود. من از اول هم موضع‌ام نسبت به مذاکرات و خود ایشان، نقادی و مخالفت فکری بود.

 

با این وجود، من هرگز نه برآشفته می‌شوم از اقدامات شورای نگهبان و نه نیاز می‌بینم خودم را به این امور ملال‌آور خسته کنم. عادت کردم که چنین، ببینم. روشن سازم که به روشنگری‌های شما نسبت به این قضایا، هم ارج می‌نهم و هم آن را بی‌اجر نمی‌دانم.

التماس دعا

برادرت: ابراهیم


درخونگاه

پریروز از شاتل« درخونگاه» را به تماشا نشستم. (درخونگاه منطقه‌ای از مناطق شهر تهران است) یادداشت‌هایی هنگام دیدن فیلم نوشتم ڪه اینڪ تبدیل به یڪ متن می‌ڪنم. البته ضعف‌ها و تیرگی‌ها درین فیلم، از نگاه من زیاد است، اما نمی‌توانم از نڪاتی ڪه مؤثر دیدم، به اشتراڪ نگذارم، پرده‌پرده می‌ڪنم تا برداشت خوانندگان را آسان‌تر سازم:

 

پرده‌ی ۱. رضا (امین حیایی) از ژاپن به ایران برمی‌گردد؛ پس از هفت‌هشت سال ڪار و تلخی‌ها. به مادرش می‌گوید از یڪ ژاپنی پرسیدم چرا این‌همه پیشرفت ڪرده‌اید؟ گفت به سه علت: نسل جوان، هدف، چندخدایی! یعنی هر چی نفع دارد همان دین‌شان است!

 

پرده‌ی ۲. مادر ڪه فقر و فلاڪتش ڪِش آمده است، می‌گوید من الان آدم می‌خواهم نه گرگ و سگ.

 

پرده‌ی ۳. رضا با اِعجاب می‌گوید زیرِ پاشون آبه، اما انگار رو آتیش‌اند. اشاره‌ی حیایی است به تحرڪ ژاپنی‌ها.

 

پرده‌ی ۴. رضا شخصیت محوری فیلم ڪه فردی با سابقه‌ی شرارت و ... است و برادرش در جبهه شهید شده، وقتی در اتاق، مادربزرگش را می‌بیند او را «خورشید» خود می‌خواند. با این‌ڪه «لات» است و از ژاپن برگشته، اما احترام به جدّه را برای خود ارزش می‌بیند.

 

پرده‌ی ۵. رضا وقتی می‌بیند هنوز دور و بری‌هاش با منجلاب ڪژروی مانند زورگیری، قمه‌ڪشی و آزار شهروندان وداع نڪردند می‌گوید هرچه پیرای آنجا ڪار می‌ڪنند، اینجا جوانا لالا. و از سرِ فسوس می‌گوید پیرمرد ۸۰ساله می‌ره تازه تنیس یاد می‌گیره و گیتار.

 

پرده‌ی ۶. فیلم در یڪ صحنه ڪارگاه دستڪش‌سازی لاستیڪی را نشان می‌دهد ڪه دو چیز را برساند: ڪارگران آن، همه زنان پایین‌شهری‌اند، دستڪش هم سرانجام به دست همان زنان است ڪه باید دستشان بڪنن و برای خانه‌های بالاشهری ڪار ڪنند.

 

پرده‌ی ۷. وقتی حیایی از جمشید هاشم‌پور سراغ رفیق قدیمی‌اش را می‌پرسد، جمشید می‌گوید اون دیگه هیچ رقمی مانند گذشته‌اش نیست. یعنی رفت پیِ فساد و تباهی.

 

پرده‌ی ۸. وقتی رضا از پدرش می‌پرسد چرا آن‌همه پول توی حسابم را به باد دادید؟ جواب داد توی قیر بودیم، توی گیر بودیم. حیایی می‌گوید من به «یِن» پول درآوردم، نه به ریال. اما حیایی هنوز نمی‌داند یڪ نزول‌خوار پول را با حیله و نیرنگ از چنگ مادر درآورد، چندی سود داد و سرانجام دررفت.

 

پرده‌ی ۹. وقتی حیایی برای نجات رفیقش از زندان به او می‌گوید تو را با پولی ڪه ژاپن درآوردم، از زندان درمی‌آورم، رفیقش می‌گوید نه، من بیرون ڪلی بدهڪارم، زندان باشم آزادم، بیرون بیام در زندانم!

 

پرده‌ی ۱۰. حیایی زمینی خشڪ و دورافتاده را معامله می‌ڪند ڪه تا پرورش ماهی بزند، و می‌گوید هر ڪس را ڪه دیدی جَنم دارد اما ڪار ندارد، بگو بیاد پیشم ڪار بدم. اما پولش را ڪه به حساب مادر بود، نزول‌خوار یڪجا قورت داده‌بود و نقشه‌ی ڪار حیایی بر باد.

 

پرده‌ی ۱۱. در یڪ صحنه‌ی فیلم، سریال «سلطان و شبان» در اتاق مادر در حال پخش است ڪه دیالوگ آن به این می‌ماند: این گوسفندان مانند درباریان تو نیستند! ڪه هر چه فرمان بدی، بله‌قربان بگویند، اینا را با با حُش‌حُش‌ش‌ش‌ش‌ش‌ش بچرانی، نه با فرمان و دادوبیداد!

 

پرده‌ی ۱۲. فیلم، سراسر صحنه است، سخن و درد و البته مقداری هم مسأله‌ساز و تیره‌نما، اما در جایی ڪه می‌بینی ڪف پای مادربزرگ پیر و زمین‌گیر، با دستان مادر با ولَرم، مهربانانه پاشویی می‌شود، دل انسان آرام می‌گیرد؛ آداب و ادبی برخاسته از اسلام و ایران. والسلام.

 

۱۷ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۵)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی، رفتار و افڪار دیپلماتیڪ در میدان سیاست دڪتر محمدجواد ظریف را بیشتر از همه درڪ می‌ڪرد، و دڪتر ظریف نیز، رفتار و افڪار سیستماتیڪ در میدان مقاومت حاج قاسم سلیمانی را. زیرا در هر ڪشور پیشرفته و یا پیشتاخته‌ای، این دو مسیر مانند دو خطِ یڪ ریل است و سلیمانی و ظریف گویی لوڪوموتیورانِ این ریل بودند؛ ریل رو به جلو.

 

نمونه این‌ڪه خود آقای ظریف اخیراً در دانشگاه فرماندهی و ستاد (دافوس)  معترف شد ڪه «همراهی دیپلماسی و قدرت نظامی با هم» فرمول من و شهید سلیمانی بود... دیپلماسی هر زمان باید از این توان [قدرت معنایی] بهره بگیرد و هر زمان لازم بود باید به آن خدمت ڪند. این فرمولی بود ڪه من و سپهبد سلیمانی توأمان مورد استفاده قرار می‌دادیم.»

 

اگر دنباله‌ی سخن ظریف را دقت ڪنید سرشار از پیام است: «این روزها ما و مردم منطقه داغدار فرمانده‌ای هستیم ڪه برای ما الگوی فهم و خردورزی بود. شهید سلیمانی از بزرگوارانی بود ڪه با فهم دقیق راهبردی و شجاعت بی‌نظیر توانست تحولی را در منطقه ایجاد ڪند ڪه ما باید با همان فهم راهبردی و نگرش درازمدت بتوانیم نتایج و میوه‌های آن را در نهادینه‌ڪردن تحول عظیمی ڪه در منطقه و جهان در حال اتفاق است بچینیم و به دست آوریم.»

 

بنابرین، یڪ نتیجه‌ از نتایج این قسمت این است ڪه بزرگ‌مردِ اندیشمند شهید قاسم سلیمانی در نگره و نگاه امثال آقای ظریف، یڪ «مدرسه» است و یڪ «راه». و این راه، به اقتدار ایران انجامیده، به دفع شرّ دشمنان، و به هراسِ فزون در دل زَبونان.

 

نڪته: ڪاش دولت ۱۱ و ۱۲ به جای اعتماد به غرب، به سیاستِ بر سِر عقل آوردن دولت‌های منطقه روی می‌آورد، تا آنگاه خود غربی‌ها (اروپا و آمریکا) با سرافڪندگی به ایران رو می‌آوردند. به‌هرحال، آقای ظریف به اشتباه بزرگش پی برده است، اما دولت او، هنوز هم از اروپا و حتی آمریڪا چشم یاری! دارد.

۱۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

منبع عکس

پیشنهاد چاپ اسکناس با تصویر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از سوی دوستداران آن شهید عزیز. امید دارم که سکّه هم به اسم آن بزرگ‌مرد خردمند ضرب شود.

 

پاسخ:

سلام. در موضوع بود نکته‌ام، نه خارج آن. آنچه شما فراتر از بنده می‌دانی و به آن اِشراف داری، چنانچه بخواهی تبیین بفرمایی بهره می‌بریم. من دانسته‌هایم کفاف گفتن ندارد. درود.

 

پاسخ:

سلام... اسلام عزیز ورق‌های تاریخ‌ درخشانش با شهیدان «مُقطّع الاعضا» عطر و رایحه گرفته، که سالار شهیدان آن، آقا اباعبدالله الحسین -علیه‌السلام- است و شهید قاسم سلیمانی پیرو نظری و عملی این مکتب انسان‌پرور حسینی بود. این قهرمان ملی و بی‌همتا، خار دل پرکینه‌ی دشمنان این مرز و بوم خواهد ماند و اُسوه‌ی نسل پرواپیشه‌ی ایرانیان و ایمانیان.

 

وفات حضرت ام‌البنین

امشب، شبِ وفات حضرت ام‌البنین -سلام الله علیها- است. با عرض ادب و احترام به پیشگاه آن مقام بلند، آن مادر گرانقدر، آن پرورش‌دهنده‌ی حضرت ابوالفضل العباس -سلام الله علیه_ یک سخن شیدانه‌ی ایشان را که از ژرفای جانش پس از واقعه‌ی عظیم عاشورا، بر زبان جاری شد، تقدیم به دوستان اهل معرفت و مودّت به اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌کنم:

حضرت ام‌البنین با شنیدن خبر شهادت چهار فرزندش و امام حسین (ع) چُنین گفت:‌

«ای کاش فرزندانم و تمامی آنچه در زمین است فدای حسین می‌شد و او زنده می‌ماند.»

درود بر این گونه روح‌ها و برین نوع اوج‌ها.

 

پاسخ:

سلام
ارادت و معرفتت به اهل‌بیت -علیهم‌السلام- برای این بنده، هم درس است و هم عبرت. درسه، چون راهِ رفتن تو، راه‌رفتن مرا هم بر من می‌گشاید. عبرته، چون بیراهه‌‌ها را بر رویم می‌بندد. مشق شما سادات گرامی، سرمشق من است.

 

پاسخ به یک کاربر در یک جمع دیگر:

یک استدلال سُست هم در نوشتار امروزت بود که اظهار داشتی خیلی وقت است دیگر شهریه امام زمان عج نمی‌خوری.

پاسخ من تمثیل است نه استدلال:

حرفت مثل این می‌ماند که مثلاً کسی بگوید من به مادر مدیون نیستم، زیرا پس از دو سالگی دیگر از شیر مادر افتادم!

اما شیر مادر در همان دو سال، تا پَرکشیدن به سرای آخرت در رگ‌ها و نسوج جاری است. شهریه، حکم همین شیر مادر دارد، چه یک ماه، چه چندماه و چند همه ماه آن را خورده باشند یا هچنان بخورند!


پاسخ:

سلام جناب آقا...

تردیدی بر من تنیده نیست که وقتی برای مطالب مربوط به سردار نامدار اسلام شهید سلیمانی احترام قائلی، اندیشه‌ات خواهنده‌ی افکار و رفتار سلیمانی‌ست. زمان فراوان نیاز است تا کسانی که این شخصیت بزرگ ایران در تمامی اعصار را نمی‌شناسند، بشناسند. اما لایه‌های معنوی این انسان، حقیقتاً یک مدرسه‌ی ابدی‌ست. بگذرم.

 

در همان زمان، همین مدرسه نوشته بودم، ظریف با استعفای احساسی کار خود را تمام کرد، نه کار انقلاب اسلامی ایران را. اما منش و بینش شهید سلیمانی بود که به سراغ ظریف شتافت و او را به اقناع و بازگشت رساند. از این نظر می‌گویم ظریف از همه بیشتر سلیمانی را درک می‌کرد. یعنی در درون دولت ۱۱ و ۱۲. وگرنه سلیمانی را کسانی تا اعماق می‌شناختند، که از جایگاه نامرئی قدرت و نفوذ وی در سه عرصه‌ی رزم لازم، دیپلماسی باحکمت و معنابخشی به زندگی باخبر بودند. بگذرم.

 

فردا «در مدرسه‌ی سلیمانی» یک فراز از ژرفای تفکر او را در باره‌ی آل سعود خواهید خواند تا بر خوانندگان دانسته شود او تا کجا به درد جهان اسلام به دیده‌ی درمان می‌نگریست و راهبرد عقلانی داشت، نه احساس زودگذر. از توجه‌ی فکری و نقادانه‌ی شما بی‌اندازه خرسند شدم و مُتمنّی همین صراحت در نظر و نقد هستم. درود.

 

به این پاسخ بالایم به جناب ...، یک جمله می‌افزایم و آن این‌که آقای حسن روحانی در موضوع هسته‌ای و مذاکرات جهانی، خود را صاحب ایده می‌داند، و او آقای ظریف را برای اجرایی‌کردن ایده‌ی خود می‌خواست. این‌گونه نبود که ابتکار کامل در دست ظریف باشد. هرچند آقای ظریف از خاندانی تاجرپیشه و مرفّه برخاسته و اصلی‌ترین زمان عمرش را در آمریکا سپری کرده، و به ایده‌ی حسن روحانی، هم علاقمند گردیده و هم بعد تئوریکی نوین می‌داد، اما روحانی اساساً دنبال این بود، که آن حرف درگوشی مرحوم رفسنجانی را تعقیب کند، نه این‌که از خیابان ولی‌عصر بالاتر از راه‌آهن، دستوراتش را بگیرد. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام
یک نکته این‌که نظام بین‌الملل، با تغییر بافت قدرت در درون نظام سیاسی آمریکا دچار ضعف و خطر شده است. دیگ جوشان نخبگان قدرت در ساختار یک‌جانبه‌گرایی آمریکا، آینده‌ی جهان را هدف قرار داده است. در این میان، فقط ایران بود که شاخ آمریکا را بشدت شکست. و تردید ندارم، نویسندگان صاحب‌نظر سیاسی جهان، پاسخ موشکی ایران به آمریکا را به عنوان یک متغییر دگرگون‌ساز نظام بین‌الملل، به مثال تبدیل خواهند کرد. ایران، تمام معادله‌های منطقه‌ای آمریکا را برهم زد، که از برخی از آنها نمی‌توان اسم برد.

 

پاسخ:

سطح بحث را وقتی به سمت مسائل فرعی کاهش دهی، و مرا هم بیگانه از رنج مردم بدانی و فردی بی‌اطلاع از واقعیت اجتماع، در واقع تکاپوی بحث برای من تمام می‌شود و به تکافوی مباحث می‌رسم.

 

معتقدم سطح دانش و بینش اعضای محترم درین مدرسه، آن‌چنان بالاست، که نوشتن‌های من درین باره، چیزی بر دانایی کسی نمی‌افزاید. در واقع سطوح دانایی افراد از جمله حضرت‌عالی به اشباع رسیده است. نکته‌ای هم اگر در میان بحث شما و جناب صدرالدین گفتم، جنبه‌ی روابط بین‌المللی داشت. چون برخی از حوادث در طول دو قرن گذشته، متغیر دخیل در این علم شده است. پوزش.

 

فقط ناگفته نگذارم، یک متر ایران را با هیچ کجای جهان عوض نمی‌کنم، و هیچ جایی بهتر از ایران فعلی ما نیست. منهای اماکن مقدسه‌ی دینی و مذهبی که نزدم فرامرزی‌ست و فراملی.

 

پاسخ:

وقتی آمریکا مانند یک «درّنده‌ی وحشی» به براندازی انقلاب اسلامی ایران روی آورده، شاخ‌شکستن این درّنده‌ که به هیچ قواعد بین‌المللی و به هیچ قیود انسانی اعتنایی نمی‌کند، بالاترین مدیریت محسوب می‌شود.

 

این جمله‌ات که نوشتی: «ایران مانند مصر دوران عبدالناصر شده که داره از درون می پوسد..» از ادعاهایی‌ست که نیازمند ارائه‌ی شاخص‌های علمی‌ست. همین‌طوری نمی‌شود رأی شاذّ داد.

 

وقتی می‌گویی «آمریکا به ما ربطی ندارد»، در واقع خیلی آسان صورت‌مسأله را داری پاک می‌کنی، اگر شما با آمریکا کار نداری، آمریکا با نابودی ملت ایران کار دارد، زیرا ایران سدّ نفوذ غارتگری‌ست. ایده‌ی شما نزدتان محفوظ. من به این ایده‌های جناب‌عالی لباس واقعیت نمی‌پوشانم. مشکلات بیشتر کشورهای اروپا از ایران بیشتر است. مگر کشوری بدون مشکل هم داریم؟! اگر داریم یکی را به من نشان دهید!

 

پاسخ:

اندیشه‌پردازی‌های شما برای من حکم درس و یادگیری دارد. در دانشگاه‌ها برای گذراندن برخی از درس‌های تخصصی، باید واحد درسی پیش‌نیاز را بگذرانی. بنابراین، با گذراندن برخی پیش‌نیازها، خودم را شاگرد مستعدی برای نوشته‌های تخصصی‌ات می‌دانم. در کلاس بحث اینجا هم خوبی‌اش اینه، نمره ملاک نیست، فهم و دریافت معیار است. درود.

 

پاسخ:

اشاره‌ی برحق و دردمندانه‌ات از آفت فساد، قابل انکار نیست و باید برای زدودن آن از ساحتِ هم حکومت و هم جامعه کوشید. فقط حکومت نیست که دچار فساد شد، جامعه هم ازین بلیه بری نیست.

 

اما وقتی از ایران در برابر فشار بیرونی بحث می‌کنیم، من نظرم این است از حقانیت و آرمان درست انقلاب اسلامی باید قاطع دفاع کرد. آن یک چیزی‌ست، این چیز دیگر. من، به عنوان یک شهروند منتقد سیاست داخلی نظام هستم، اما از انقلاب در برابر تمام دسیسه‌های بیرونی که دستی در داخل هم دارند، به وُسع خود می‌ایستم و تا می‌توانم حرفم را به جمله، و جمله‌ام را به متن، و متنم را به موضع و موضع‌ام را به آرمان می‌رسانم. در وجود شما هم همین نگرش را می‌بینم، تردیدی ندارم، زیرا روشنگری‌های شما جنبه‌ی روشنفکرانه و دین‌مدارانه دارد.

 

پاسخ:

خونه‌ی مرحوم حسن بابویه داماد یوسف در جفت‌کوه، به گمانم عصر تاسوعا بود بحثی داشتیم از علت حرکت امام حسین علیه السلام به کوفه. آنجا گفته بودم برخی از مردم مدینه و مکه، چون آسایش خود را به هیچ چیزی عوض نمی‌کردند، حرکت امام حسین را خطرناک و حتی به زعم خود نادرست می‌دانستند و‌ حتی تعدادی بزرگان کوشیدند، ایشان را از آن حرکت بازدارند. اما امام می‌دانستند که اسلام به او آموخته، راه، همان است که وی را به عاشورا می‌رساند. عاشورا، یک واقعه نبود، بلکه تفسیر عملی اسلام بود. خودت که بیش از همه‌ی ماها ازین مکتب، تبعیت داری. جواب نکاتی از نوشته‌ات همین است که یادآوری کردم. وگرنه راه‌ها برای تسلیم و سازش و سازگار نشان‌دادن زیاد است.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۶)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی، حتی نسبت به «شیردِه»ترین ڪشور منطقه به آمریڪا -یعنی حڪومت آل‌سعود- برنامه‌ی دلسوزانه و شیوه‌های قانع‌کننده داشت. یعنی نمی‌خواست این ڪشور وسیع و غنی جهان اسلام، تا این حد دچار توهّمات ویرانگر باشد. ازین‌رو، حتی برای استخلاص (=رهایی‌دادن) آل‌سعود از نگرش‌های خطرناڪ، و دست‌برداشتن از افڪار تنش‌زا، معتقد به ڪمڪ‌ڪردن بود. به گفته‌ی یڪی از دیپلمات‌های ایران در منطقه، شهید حاج قاسم سلیمانی همیشه:

 

«می‌گفت ڪه آنها [سعودی‌ها] را باید ڪمڪ ڪنیم چون توهّم‌های خطرناڪی دارند ڪه سبب آسیب‌زدن به خودشان و جامعه و منطقه می‌شود. چون دچار اشتباه هستند و نمی‌توانند نگاه درستی به امور داشته باشند. او دوست داشت به آنان ڪمڪ ڪند. حتی زمانی‌ڪه هیأت‌های امنیتی از امارات، عربستان یا بحرین می‌آمد دوست داشت با آنان ارتباط بگیرد و نظراتشان را بداند و برخی مشورت‌ها به آنها بدهد.» 

۱۹ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام
بله، چون به هجرت‌دادنِ واژگان به صحن مباحثات، باور و اشتیاق دارید، به چنین کاری اهتمام می‌ورزم. چنانچه می‌دانید تکاپو یعنی دوندگی‌فکری، که ذهن را به شتاب در تفکر و اندیشیدن وا می‌دارد تا با انرژی‌زایی، بحث‌ها به جریان افتد. اما تکافو یعنی بسندگی در بحث. یعنی کفایت‌ و کافی‌بودن و بس‌بودن. لذا در مباحث، وقتی ادلّه (=دلیل‌آوری‌ها) به وفور رسید در اصطلاح می‌گویند به تکافوی ادلّه رسیدیم. یعنی دیگه بَس است.

 

بد نیست خاطره‌ای یاد کنم:

یادم است در مناظره‌ی میان آقایان محسن کدیور و عباس عبدی در روزنامه‌ی سلام (در اواخر دهه‌ی شصت، یا اوایل دهه‌ی هفتاد) که من کتابش را همان زمان خواندم، طرفین برای همدیگر، لایه به لایه از تکافوی ادلّه می‌گفتند و از ادامه‌ی بحث انصراف می‌دادند و بحث در هر مرحله‌ای اَبتر و دُم‌بریده رها می‌شد.

 

شاید یک علت چنین وضعی این باشد، طرفین بحث به اصول بحث وفادار نیستند و به قول رایج: این شاخه و آن شاخه می‌پرند. بگذرم. و آشکار سازم بنده درین درگاه مدرسه، از تکاپوهای شما همآره متنعّم می‌شوم. و اغلب برای من تکافو محسوب می‌شود و پذیرابودن. ممنونم.

 

کمی در باره‌ی جنگ هیبریدی

 

هر گاه یک سوی جنگ، با ترکیبی از انواع هجوم، و با میزان فراوانی از پیچیدگی، به نبرد برخیزد، به چنین ستیزی جنگ هیبریدی می‌گویند.

 

این لفظ در یک بُعد، معنای «دو رگه» را هم می‌دهد. جنگ‌های نوین اغلب هیبریدی است، یعنی ترکیبی. ترکیب (=درهم آمیختگی) از عملیات روانی، نبرد رسانه‌ایی، جنگ سرد، تهاجم نرم، بکارگیری موشک، نبرد سایبری، پایش پهپادی، اخلال در دیپلماسی، تحریم اقتصادی و... .

 

مقصد مخفی این نوع جنگ، فروپاشی نظام حریف است، اما با درجه‌ی بسیاربالا و حرفه‌ای از ایجاد ابهام و سردرگمی در ذهن مردم؛ به‌طوری‌که از تشخیص راهبردها و تاکیتک‌های کشور ستیزه‌گر باز بمانند و به شماتت خود در داخل مشغول شوند.

 

از نظر من، توئیت‌های ضد و نقیض ترامپ علیه‌ی ایران شاخه‌ای ازین نبرد هیبریدی است که یک تیم حرفه‌ای آن را پیش می‌برد. بالاترین باخت این است، شهروندی غفلت کند و غافلگیر شود، او درین حالت ناخودگاه بی‌آنکه خود متوجه‌ی رفتارش باشد، مهره‌ی نامرئی نبرد هیبریدی می‌شود.

 

پس، درک کنیم که چرا رهبری، باز نیز کُد داده‌اند که «باید قوی شویم تا جنگ نشود» و حتی جمله‌ای معنادارتر گفته‌اند که: «تهدید دشمن تمام شود.»

 

۱۹ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

تکمیل بحث بالا: از نظر من «باید قوی شویم تا جنگ نشود.» بالاترین فلسفه‌ی صلح در نظام نوین جهانی‌ست. چون آن دوره و قرن که می‌گفتند: «تلاش کنیم تا صلح باقی بماند»، جای خود را به تفکر ستیزه‌گرانه‌ی قدرت‌ یکجانبه‌نگر آمریکا داده است که حتی ماهاتیر محمد رئیس توسعه‌نگر مالزی از این رفتار آمریکا احساس خطر کرده‌است؛ هم ترور سلیمانی را و هم «معامله‌ی قرن» را برای امنیت بین‌الملل مخاطره‌آمیز دانست.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۷)

 

به نام خدا. سلام. به روایت یاران نزدیڪ شهید حاج قاسم سلیمانی، ایشان برای سلامت و تغذیه‌ی نیروهای رزمنده در طول دفاع مقدس اهمیت به‌سزایی قائل بودند.

 

ڪمتر جبهه‌رفته‌ای انڪار می‌دارد ڪه: نابسامانی در جنگ نبود، غافلگیری نبود، بی‌آبی در گردان نبود، مشڪل غذا پیش نمی‌آمد، و حتی گاه تدابیر از میان فلان گردان از میان نمی‌رفت و گردان، گروهان بازنمی‌گشت و گروهان، دسته. نه. این ڪاستی‌ها رخ می‌داد. چون، جنگ است، شوخی ڪه نیست.

 

اما من از سرگذشت‌های عجیب این بزرگ‌مرد نامدار خوانده و دانسته‌ام ڪه او همیشه مراقبت داشت ڪه دست‌ڪم مشڪلات سلامت و تغذیه‌ لشڪر ثارالله ڪرمان را دربر نگیرد. یعنی علاوه بر احاطه بر بُعد نظامی، «به سلامت و تغذیه‌ی نیروها بسیار توجه می‌ڪرد.» زیرا در جنگ، این دو عامل (سلامتی و تغذیه)، بُنیه‌ی نیروهای جنگ و روحیه‌ی رزمندگان را ضامن است، این دو اگر نادیده گرفته شود، انسجام درونی و شیرازه‌ی دفاعی از هم می‌پاشد.

 

جد‌ّی‌بودن سلیمانی در همه‌ی ابعاد موجب می‌شد تا نیروهایی ڪه به او سپرده شدند با ڪمترین آسیب مواجه شوند؛ هرچند در جنگ نمی‌توان همه‌ی عوامل را مانند زمان صلح و آرامش به دلخواه خود، تحت ڪنترل درآورد و مدیریت تام ڪرد. زیرا هر جنگی دو سر دارد: دفاع‌ڪنندگان (=ایران و محور مقاومت) و جنگ‌آفرینان (=عراق و داعش).

 

خوانندگان بزرگوار را به مورد استنادی زیر در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه‌ی ایران، توجه می‌دهم ڪه حاج قاسم تا چه میزان به حراست از جان و خون رزمندگان، دغدغه و دقت و نظارت داشت:

 

«مسئول مهندسی لشڪر ثارالله تعریف می‌ڪند؛ روزی با یڪی از نیروهای ستاد لشڪر در عملیات به حاج قاسم رسیدیم. در حین عملیات چند نفر شهید شده بودند. ایشان با صلابت رو به ما ڪرد و گفت: «اگر در ڪار مهندسی‌تان ڪوتاهی ڪرده باشید در خونِ همه‌ی این شهدا سهیم هستید.»

 

۲۰ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در باره‌ی امام‌جمعه‌ی دیرین شهرمان،

و ادای احترام به آن مقام:

 

یادی از مرحوم طبرسی

به نام خدا. مرحوم آیت‌الله شیخ نورالله طبرسی برای من، نامی بسیارآشنا و مأنوس است. نه حالا، ڪه آن زمان دور، ڪه در «بلوار ارتش» ساری به نمازجمعه‌اش اقتداء ڪرده بودم و چند باری هم در مصلّی.

 

وظیفه‌ی خود می‌دانم درگذشت این عالم دینی را به فرزند گرانقدرشان جناب حجت‌الاسلام آشیخ مهدی طبرسی و تمام روحانیون در مدرسه‌ی فکرت تسلیت بگویم. روح آن روحانی حامی انقلابیون و رزمندگان، با روح اولیای مقرّب خدا محشور. ان‌شاءالله.

۲۰ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام

یک نگاه، یک نگرش، یک خواهش

از توضیحاتی که به نیابت از جناب... مرقوم می‌فرمایی نشان می‌دهی به مخاطب و منتقد احترام می‌گذاری. این اخلاق شما، برای من یک آینگی است، که انسان را به دیدن نیکی‌های شما مدد می‌رساند و زمینه‌ای برای زدودنِ زنگارها می‌گردد.

 

هیچ پاسخی حتی پاسخ شما به جای آقای ... -که نزدیک‌ترین فرد به جناب قربانی هستی و افکار ایشان را بیشتر از همه باخبری- پر نمی‌کند. حتی ممکن است منِ خواننده پیش خود بگویم از کجا معلوم جواب ایشان همین است که جناب آقای... نیابت کرد!

 

در اینجا با کسب اجازه از شما و ارادتی که به جنابان: ... و ... دارم پیشنهادم به جناب آقای ... این است: بهتر می‌بینم وقتی عضو فعال این مدرسه یعنی جناب ... در بیشتر پست‌های آقای ... نظر، یا نقد، یا توضیح، یا توشیح و یا حتی ردّیه می‌نویسد، جناب ... از این اقدام منطقی و تبادل فکری، نگذَرد.

 

البته دأب من این نیست که اراده‌ی کسی را تغییر دهم، اما انتظارم را آشکار کردم. به عنوان خواننده‌ی متن‌های مدرسه تا کنون مشاهده نمودم آقای ... بی‌آن‌که بر دل بگیرند، همچنان زیر نوشته‌های آقای ...، نظر خود را با رعایت ادب و منطق می‌نویسد، و شاید هم بر خود تکلیف می‌داند. اما جناب قربانی به نظر می‌رسد از کنار تمام نقد و نظرهای آقای ... بر نوشته‌های خود، می‌گذرد. نمی‌گویم دارد بی‌اعتنایی می‌کند، می‌گویم صورت خوشایندی ندارد. زیرا اینجا مدرسه است، آن‌هم فکرت، نه کانال، که یک‌طرفه است و یکّه‌نویسی.

 

باز هم روشن کنم، اختیار، با اَخیار است و من فقط توقّع‌ام را به میان آوردم. چون نمی‌شود، من متنی بنویسم، نقد شوم، اما به نقدم هیچ پاسخ یا نکته‌ایی نفیزایم. در انسان، هیچ چیز جای نُطق و مهر و حُبّ را تنگ نمی‌کند، اگر کرد، بدانیم متغیّرهای مزاحم ما را از اصالت خردورزی دور می‌سازد. مخصوصاً اگر انسان بخواهد جمع سنت و مدرنیته باشد. با بالاترین احترام به مثلت فکری مدرسه: جنابان: ... و ... و ...

 

پاسخ

 

لوزی‌ات را بنازم. سلام. احسنت. پس، زین‌پس، پس از هر لَخت و مکث، بفرما به پاسخ؛ زیرا جواب شما به هر نقدی، ره‌گشا هم اگر نباشد، ابهام‌زدا که هست. درود. خرسندی‌ام را پنهان نمی‌دارم از این هر سه بندتان و نگاه تا دوردست‌تان. لوزی، را «لوزه» نخوانی! کشکولی!

 

پاسخ

 

سلام جناب آقای 

برای واژه‌ی عربی ضلع، برگردان زیبایی نوشتی: بر. جالب بود.   در عربی راحت می‌توان واژگان را به اسم فاعل یا اسم مفعول یا وزن‌های دیگر برد، مانند مثلت. اگر به‌جای مثلث فکری، می‌نوشتم سه‌بر فکری نمی‌دانم آیا کاربرد داشت یا نه. 

 

اما پرِستِکتیوْ را هم به‌جا، جانمایی کردی: دیدگاه، چشم‌انداز.

 

پاسخ

 

جناب آقا...

با سلام و احترام و تشکر وافر

متن برداشت شما از «درخت گردو» را خواندم. هنوز موفق به دیدن فیلم نشدم، اما جشنواره‌ی فیلم فجر را در سایت دنبال می‌کنم و نقد و نگاه‌ها به این فیلم را دیدم. نوشته‌ی شما را نیز با اشتیاق خواندم. خوب نوشتی؛ پیام دارد. یک جا نوشتی، با جمله‌ای مستحکم که:

«صلح را نمی‌توان آموزش داد. صلح را فقط می‌توان زندگی کرد»

 

آری؛ چنین است. اما وقتی صلح را از ما می‌گیرند، آن‌هم به هزاران حیله و نیرنگ، باید برای صلح، دست به مقاومت زد که در اسلام به چنین حرکت ثانوی انسان، جهاد می‌گویند؛ جهادی برای دفاع، برای بازآوری صلح. درود می‌فرستم به شما و این نگاه و نگرش شما.

 

یادم هنوز هست در یکی از نوشته‌های خوب خود جناب آقا... -که به گمانم در وبلاگت «روزنه» بود- به دفاع و ستودن از سلحشوری هفت‌هزار از زنان کُرد شهر «کوبانی» سوریه در برابر بربریت داعش پرداخته بودی؛ کسانی که صلح‌شان آماج جنگ بی‌رحم قرار گرفته بود، و آنان غیورانه برای دفن زور و خون‌ریزی، سلاح برگرفتند و از خود، از آیین، از دین، از مرام و از مردم خود دفاع کردند. اگر به مقاومت برنمی‌خاستند، مانند دختران ایزدی عراق به کنیزی و بیگاری و آن اعمال شناعت بی‌شرمانه مبتلا می‌شدند و تاریخ آنان را سرزنش می‌کرد و نمی‌بخشید. دفاع برای بازآوری صلح و زندگی.

 

در «درخت گردو» روایت «سردشت» فقط گوشه‌ای از رنجی‌ست که دنیای بی‌شرم بخشی از غرب، علیه‌ی ایران مرتکب شد و صدام را برای هر کاری، با هر مقیاس ویرانگری‌یی مُجاز می‌نمود. این متن شما نیز قابل ستودن است و واژگان آن درخور تشکر. با درود.

 

پاسخ

 

سلام علیکم. نکاتی که پس از خواندن متن‌های این بنده، بیان می‌فرمایی نشان از علوّ طبع و ارزش‌های معنوی و علمی شماست. من خودم را حقیقتاً یک شاگرد دوستدار حضرت‌عالی می‌دانم. دقت‌ها و مشوق‌های آن استاد، همان خیری‌ست که خدا خشنود می‌شود. چه توفیق و سعادتی دارید که همه‌شب،سحرگان را کنار کریمه‌ی محبوب‌مان حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به فلق می‌رسانید. خیلی مرا خوشحال می‌کنید با دعا در قنوت، که قیام و قعودتان را معطر به عطر نیاز و راز می‌کند. فراوان‌درود.


پاسخ

سلام جناب ...

تشکر بابت افزوده. البته می‌دانم که می‌دانید ائتلاف غرب به سرکردگی آمریکای تروریست، برای چپاول نفت سوریه و نیز حائل‌شدن در درازمدت به نفع اسراییل اشغالگر، گام برمی‌داشت و می‌دارد. در ضمن واژه‌ی کوبانی را در تایپ نادرست نوشتی.


پاسخ

سلام جناب آقای..

جالب و جاذب. می‌دانی بیشتر از کجای این سروده‌ی مرحوم سهراب لذت ادبی بردم؟ اینجا که آوردی:

 

«بدوم تا تهِ دشت،

بروم تا سرِ کوه»

 

زیرا خیلی زیرک بود، در دشت می‌توان دَوید، ولی به سر کوه رفتن نه، پس استخدام «بدَوم» و «بروم» حکمت داشت. البته فراست ادبی شما این را کاشف بود. توضیح‌ام مضاف بود.

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

معمولاً روحانیون که در منبر و محفل، مقدمه‌ی قشنگی می‌چینند و خود آن‌گاه آن را تجزیه و تحلیل می‌کنند. شما اما این را وامی‌گذارید به ما، که تملیذ شماهاییم! شناخت خوب شما از نظام آمریکا، حاکی از این است که افکار دانشمند قرن ۱۹ «الکسی دو توکویل» را دقیق می‌دانی که بسیار حرفه‌ای آمریکا را آسیب‌شناسی کرد و کتابش منبع درسی دانشگاه‌های معتبر دنیاست. جناب‌عالی خود در رشته‌ی سیاسی، دانش‌آموخته‌ی زبردست هستی و استاد بنده.

 

«نِصکالِه»

این واژه، مرکّب است؛ نص و کاله. نِص در نصکاله، مخفّف نصف است. نصکاله، یعنی ناقص، نیمه‌کاره، نصفه‌نیمه. نصکاله متضاد دِرسّه است یعنی کامل، همه. مثلاً می‌گویند: پنبه‌جار رِه نِصکالِه وجین هاکارده. یا می‌گویند: این مقاله و کتاب را نصکاله، رها هاکاردی؟ یا می‌گویند: این خانه هنوز نصکاله هَسّه. یعنی تمام‌کار نیست. یا مثلاً می‌گویند: فلان دختر و پسر، عشق‌شان را «نِصکالِه ول هاکاردِنه» ازدواج نکاردنِه. یا مثلاً می‌گویند: شما اگر این توضیح را نمی‌دادید، صحبت من نِصکالِه می‌ماند!

 

یک نمونه از نِصکاله: تکمیل عجیب ساختمان نیمه‌کاره

 

حالا بد نیست یادی بکنم از مادرم: مرحوم مادرم در نوجوانی‌مان، قصّه‌های شبانه‌ی زیادی برامون می‌گفت. یکی از آنها داستان دو قهرمان و دو برادر ناتنیِ یک پادشاه بود که چون یکی از مادران از نیمه‌ی سیبِ قسمت‌شده و دعاخوانده‌شده‌ی درویش، کمی را خورد و بقیه را گذاشت کنارش تا بعد از رخت‌شستن بخورَد ولی غافل شد و مرغ آمد و نوک زد آن را خورد و فرزندش نیمه و ناقص به دنیا آمد، که نِصکاله‌کینگ می‌گفتند. اما با آن‌که نیمه‌ناقص به دنیا آمد ولی شخصیت قهرمان قصه بود و در مواجهه با دشمن همه را یکجا با گفتن: بورکش بورکش همه بورین مِه... .

 

بگذرم. منظور این بود، سیب، یُمن می‌آورَد. چون سیب مظهر قسمت است. دو نیمه‌ی سیب یعنی دو نیمه‌ی عشق. در هفت‌سین هم، سیب از میوه‌های بهشتی‌ست.

 

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

 

پاسخ

پس خوش‌ذوقی. اساساً شعر وقتی به آهنگ و تصنیف تبدیل شود، ماندگارتر است در ذهن. معتقدم ادبیات ایران به مدد آهنگ‌های فاخر محافظت خواهد شد. قضیه‌ی دم‌نوش سیب که تعریف کردی هم جالب بود. برای سید هم تجویز کن پس! فقط جایی خواندم تخم سیب خیلی سمّی‌ست.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۸)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در آخرین مأموریت الهی‌اش وقتی از بیروت خارج می‌شود، دوستان به نوعی به او می‌گویند ڪه شما به بغداد نروید. سردار می‌گوید: «من دارم به مَقتَل [شهادتگاه، قتلگاه] خودم می‌روم».

 

نڪته‌ی نیمه‌تشریحی: زندگی، مقدمه‌ای بسیارزیبا برای آخرت است، هرچه طولانی‌تر، بهتر. هرچه معنوی‌تر و مینویی‌تر، پذیرنده‌تر. تنها مقدمه‌ایی بر ڪتاب حیات آدمی، ڪه انسان آن را همی دوست می‌دارد. همی. حتی حاضر نمی‌شود تمام شود تا وارد متن ڪتاب و گفتارهای آن و پایانش شود. شاید به همین علت باشد رسول خدا (ص) دنیای زیبای خدا را به «مزرعه» تشبیه ڪرده‌اند، ڪه در آن هم باید ڪار ڪرد، هم باید ڪاشت، هم باید برداشت و هم باید لذت بُرد. اما گاه انسان آنچنان والِه و والا می‌گردد ڪه رفتن را بر ماندن بیشتر می‌خواهد.

 

این حالت ڪه گاه انسان از لحظه‌های «مرگ» خود مطلع و آگاه می‌شود، قابل انڪار نیست. من این حالت را همان دل‌آگاهی و پیش‌آگاهی می‌دانم ڪه برای هر یڪ از ما در پهنه‌ی زندگی بر سرِ حتی پیش‌وپا افتاده‌ترین موضوعات پیش می‌آید. مثلاً در محاورت محلی می‌گوییم: دلم «بِرات» ڪرد ڪه فلانی می‌آید. یعنی دل من آگاه شد. یا می‌گویند: «مِه دل مِره خَوِر هِداهه...»: یعنی دل من به من خبر داده...

 

بنابراین «من دارم به مَقتل خودم می‌روم» در زبان حاج قاسم، مصداق روشن همان دل‌آگاهی و پیش‌آگاهی‌ست. این از قدرت‌های درونی و پوشیده‌ی آدمی‌ست. اللهُ اعلَم: خدا بهتر می‌داند.

 

۲۱ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


خبر و نظر

خبر: چندی پیش در خبرخوانی‌ام، خواندم ڪه انگلیس به مناسبت خروج از اتحادیه‌ی اروپا در ۳۱ ژانویه‌ی گذشته، حدود ۳میلیون سڪّه ۵۰پنسی (=نیم پوندی) ضرب ڪرده ڪه روی سڪّه‌ها عبارت «صلح، سعادت و دوستی با تمام ملت‌ها» ثبت شده است.


نظر: برای انگلیس همین بس، ڪه اگر ڪتابی برای تاریخ عمومی بسیاری از ڪشورهای جهان نوشته شود -شاید هم نوشته شده باشد و من نمی‌دانم- نام این ڪشور اخلال‌گر، به عنوان یڪ ڪشور مزاحم و مُخلّ ثبت می‌شود، نه طالب «صلح، سعادت و دوستی با تمام ملت‌ها». اگر بر فرض، آن هم در خیال! به هر ڪشوری از اروپا چنین صفاتی برآید، دست‌ڪم به این انگلیسِ «خبیث» (=بدخواه، بدڪار) هرگز برنمی‌آید. ڪاش این ڪشورها ڪه شعارهای شیڪ سر می‌دهند، به تعبیر مرحوم دڪتر علی شریعتی، «به سر عقل» بیایند! ڪه نمی‌آیند. بگذرم.

۲۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

تحلیل شما را درین باره خواندم. خوشحالم با این نوشته‌، خواننده اگر موافق چنین دیدگاهی نباشد، دست‌کم از زاویه‌ی دید اقتصادخوانده‌ها باخبر می‌شود.

اما بعد نظر من: برابر با بند ۶ شما، من در هیچ انتخاباتی، خودم را طرفِ معامله با فرد یا افراد انتخاب‌شونده قرار ندادم. یعنی رأی من از نوع معامله نبود. پس، قید «تمام بازارها» برای این گزاره‌ات، با همین یک مورد اذعان من، مختل می‌شود. کماکان از نوشته‌های فکورانه‌ی و حتی گاه متفاوت شما متشکرم.

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

سلام
بند اول و دوم شما نیاز به جواب توضیحی دارد:

بند اول: از یادم نرفته که چه در بحث‌های حضوری و چه مَجازی، جناب‌عالی همیشه از رفتار و افکار گاندی تحسین می‌کردی. انگلیس به‌مدت طولانی هند (=تمام سرزمین هند، پاکستان و بنگلادش) را تحت قیمومیت خود داشت و آن را از طریق یک شرکت و کمپانی هند شرقی در تصرف خود داشت. اما با مقاومت مدنی گاندی، انگلیس سرانجام سرافکنده و خوار شد. دموکراسی هندی امروزه به عنوان یک دموکراسی بومی در جهان مطرح است. این حاصل مبارزه است، نه به قول شما اثر هدیه‌ی انگلیس به کشورها. از گزاره‌ی اول شما تعجب کردم.

 

بند دوم: انقلاب اسلامی ایران، اساس سلطنت پهلوی را برهم زد و نظام نوینی برپا کرد. اما انگلیس بر همان سنت سلطنت اما به ظاهر پادشاهی مشروطه و شیوه‌های نوین استعماری‌اش باقی ماند و حتی بدتر از گذشته شد. ملکه‌ی انگلیس حتی اخیراً پارلمان کشورش را منحل کرد!

 

امروزه انگلیس، دنباله‌روترین نظام سیاسی نسبت به آمریکاست و در دسیسه‌ها علیه‌‌ی ایران و حتی دین اسلام، بسیار بی‌شرمانه با ارتش تروریست آمریکا همدستی دارد.

 

از این‌رو بود که من، ضرب سکه با شعار شیک را برای چنین کشوری با آن تبار تیره و این وضع حال کنونی تیره‌تر، گزاف دانستم و بی‌وجه. و آن را تحت عنوان خبر و نظر مورد بررسی و نقادی قرار دادم. البته نظر شما را من زور نمی‌زنم عوض -به قول محلی: دَگش- کنم! زیرا لابد برای آن دلایلی داری، اما من فقط خواستم به این نقد شما پاسخ کوتاه داده باشم تا رفع ابهام شده باشد. ممنونم.

 

یک نکته هم حالا بگویم، ورای آن میان‌بحث:

من احتمال می‌دم ممکن است شما میان مدرنیزاسیون و مدرنیته، تفکیک قائل نمی‌شوی. مدرنیزاسیون، نوسازی است و روبناهای کشور را نو می‌کند از بازسازی ارتش گرفته تا سنگ‌فرش فلان روستا و ایجاد موزه در فلان بلاد. مدرنیته اما به قول یورگن هابرماس، یک پروژه‌ی ناتمام است. یعنی تا ابد ادامه دارد. در مدرنیته، آگاهی، تفکر، انسان‌شناسی، و تئوری‌های فلسفی و دینی جامعه مد نظر است.

 

انگلیس در دوره‌ی نفوذش در ایران، هرگز دوست نداشت ملت، به خودآگاهی برسد. اساساً، خودآگاهی برای آنان یک سمّ بود و هراس داشتند از سواد ملت. و هرگز هم نتوانستند ملت ایران را از سنت‌های دینی، دور کنند، چقدر کوشیدند تا مثلاً عزاداری محرم و عاشورا را از ملت بگیرند، اما هرگز به هدف نرسیدند.

 

تازه نکته‌ی کلیدی‌تر این‌که هیچ کشور استعمارگر حاضر نشد، مستعره‌اش به استقلال برسد. همه‌ی کشورها مجبور به انقلاب و جنگ و قیام شدند تا انگلیس و فرانسه و پرتغال و... از این کشورها که آن را «متصرفات» خود می‌پنداشتند، پا به فرار بگذارند. ملت‌ها مجبور شدند خون بدهند تا از اشغال رهایی یابند. پوزش از توضیح و تفصیل.

 

پاسخ:

سلام آقا...

با ابراز تشکر از شما که چنین خواسته‌ای را طرح فرمودی، یعنی (دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران) من با آن‌که کمتر از همه درین باب می‌دانم، اما نظرم را می‌نویسم.

۱. ریشه‌کنی موروثی‌شدن قدرت و سلطنت
۲. دانش پزشکی و مهندسی پزشکی
۳. تحول دفاعی و برتری بازدارندگی و تشکیل سپاه و بسیج
۴. دمیدن معنویت در میان ملت و رونق حوزه‌ی علمیه‌ی شیعه
۵. صنایع غذایی و پتروشیمی
۶. رساندن سوخت گاز ارزان به خانه‌ها

 

نکته‌ها:

برای بند ۱ : رژیم قرار بود تا آخر از پدر به پسر دست‌به‌دست شود. حتی مدتی فرح، نائب‌السلطنه بود. انقلاب این بساط این تفکر موهِن و به‌دور از عقلانیت را جمع کرد و به زباله‌دان انداخت.

 

برای بند ۲ : مردم یادشان نرفته که درین زمینه‌ شدیداً محتاج پزشک‌های هندی و بنگلادشی بودند. حتی من یادم است، چه رسد به مُسن‌تر‌ها.

 

برای بند ۳ : بالاترین شاخص رشد یک کشور این است، بتواند از امنیت پایدار برخوردار باشد، تفکر انقلاب، ایران را با برترین سکوی عزت و اقتدار نشاند. حتی یک سرباز و ژنرال آمریکا در ایران حضور ندارد. چه رسد به این‌که، بخواهند برای ملت تعیین تکلیف کنند.

 

برای بند ۴ : این نکته را کسانی بیشتر لمس می‌کنند، که یا آن رژیم را درک کرده باشند و یا تاریخ فساد و کثافت‌بازی‌های سران آن را مطالعه. بنای رژیم بر گستراندن فساد و فحشا و برهنگی و تقلید از تمدن باطل غرب بود.

 

برای بند ۵ : در این زمینه ایران هم رشد بالایی کرده و هم خریداران آن با اطمینان به آن می‌نگرند. دوره‌ی رژیم شاه حتی تخم مرغ را از اسرائیل و پنیر را از هلند وارد می‌کردند. مثل رژیم‌های کنونی عرب‌های منطقه.

 

برای بند ۶ : ایجاد جاده، بردن گاز، آب و برق تلفن و اینترنت به تمام نقاط ایران نشانه‌ی برترین خدمت نظام به مردم است. اساساً این نظام در تفکر و عمل خود را خدمت مردم می‌داند اگر کاستی هم هست، نشان ضعف مدیریتی است نه آرمانی.

 

یک گزاره هم بنویسم: علم، وطن ندارد، مالک علم بشریت است و لذا دستاوردهای بشری از هم انقطاع نمی‌یابد. امام هم فرموده بودند ما با علم و تمدن مخالف نیستم. پس، زنجیره‌ی علم بشر را نباید پاره کرد و آن را دوک‌دوک و جداجدا دید.

با احترام

۲۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


پاسخ:

جناب آقا....

با سلام و احترام. شما طی طرح مسأله، خواستید افراد پاسخ خود را بیان کنند، من هم دیدگاه خودم را مطرح کردم. اساساً در جواب‌هایی که می‌نویسم در پی این نیستم کسی را وا بدارم دست از دیدگاه خود بردارد و به جرگه‌ی دیدگاه من ملحق شود؛ نه. اختیار با خود خواننده است که نوشته‌ام را رد کند، یا بپذیرد. بنابراین، متفاوت‌اندیشیدن خود نشان از طبیعت و سرشت آدمی‌ست.

مثال می‌زنم:

من می‌توانستم حتی تا ۹۹۹ دستاورد انقلاب اسلامی نیز نام ببرم، حال آن‌که در همین طرح مسأله‌ات، ممکن است کسی پیدا شود، حتی هیچ دستاوردی برای انقلاب اسلامی قائل نباشد. خُب این ناشی از نگرش هر یک از پاسخ‌دهندگان است. مهم این است، دیدگاه‌ها بیان شود و فکرها بکار افتد. این که فرمودی پاسخ مرا نمی‌پذیری، امری کاملاً طبیعی‌ست و حق شماست، بپذیری، یا نه. متشکرم از بحثی که شکل داده‌ای.

 

پاسخ:

بله، می‌توان بحث را امتداد داد، اما زاویه‌های بحث به اصل طرح مسأله‌ی ایشان لطمه می‌زند. می‌توانم هلند و ایران را بگویم: هلند نه مزاحمی به اسم آمریکا دارد که سالی نزدیک ۴۰۰ میلیون دلار ارتش آمریکا علیه‌ی آن هزینه کند. کما آن‌که علیه‌ی ایران سالهاست دارد دسیسه می‌کند و  نه صدام حسین داشت که ۸ سال بی‌دلیل کشور را به جنگ تحمیلی وادار کند.

 

ایران با این‌همه مزاحمین و دشمنان عنود، این‌همه دستاورد داشت. اما اگر کسی نخواهد آن را بپذیرد، نمی‌توان به‌زور گفت، نه بپذیر. پس اگر ایران با هلند مقایسه می‌شود باید متغیرهای یکسان را با هم تطبیق داد. هرچند من معتقدم، ایران در زمینه‌های فراوان از هلند پیشی دارد. مزیت‌های هلند نیز البته قابل انکار نیست.

 

تِپ‌تِپ را می‌شڪافم.

تِپ‌تِپ یعنی قطره‌قطره. البته ڪم‌ڪم، سِسڪه‌سِسڪه‌، ذِرّه‌ذِرّه، نَم‌نَم،  و چِڪّه‌چِڪّه هم می‌گویند. مثلاً اگر وارش (باران) ببارد، اما خیلی‌ڪم باشد، می‌گویند: وارش تِپ‌تِپ زَندِه. یا تازه سِسڪه‌سِسڪه‌ دَهیتِه. یا مثلاً می‌گویند فلان مسئول فلان پرونده‌ی مملڪتی سِسڪه‌سِسڪه‌ اطلاعات به ملت دِنه.

 

یا اگر یڪ سرباز محلی از ڪنجان‌جم ایلام، یا از جَرگلان خراسان بپرسد آنجا در داراب‌ڪلا هوا چیطیه؟ می‌گویند: اِی، وَرف (=برف) تِپ‌تِپ و سِسڪه‌سِسڪه‌ زَندِه، وارش نَم‌نَم وارِنه.

 

یا اگر از مادران بپرسند این پارچه چه رنگی‌ست می‌گویند: تِپ‌تِپی یعنی خال‌خالی و دون‌دونی.

 

نیز اگر پسربچه‌ی خردسالی در پوشک یا نال‌بِن (=زیر سکّوی منزل)  اِدرار کند چنانچه کم باشد، مادر کودک می‌گوید: اِتّا تِپ هاکارده.

 

قدیم‌ترها ڪه سقف خانه‌ها گاله‌به‌سر یا آلِم‌به‌سر بود و حلب و ایرانیت درڪار نبود، حتی داخل اِوُون‌دله (=مهمون‌خانه) هم آب باران چِڪّه‌چِڪّه می‌ڪرد و نقطه‌نقطه‌ی خانه، لاگ و لَوِه و سینی می‌ذاشتند تا گلیم و جاجیم و ڪوب (=حصیر) و لَمِه خیس نشه.

 

همین تا پری‌روزها تمام خونه‌ها یا بخاری هیزمی بود و یا بخاری نفتی، ڪه به این دومی می‌گفتند: بخاری تِپ‌تِپی. یعنی قطره‌ای؛ ڪه در برخی از زمان‌های بحرانیِ بی‌نفتی و بَلبشوی ڪوپنی، باید چندین ساعت در صف می‌ماندیم، و آخرسر هم اعلان می‌ڪردند سرِ پُمب دعوا شده و دیگه نفت! نمی‌ده. بورین سِره.

 

بخاری نفتی قطره‌ای. بازنشر دامنه

 

آری؛ این بخاری قطره‌ای ڪه با چڪاندن قطره‌قطره‌ی نفت به آتش‌خانه، گرما می‌داد، گاه، بَعل می‌زد (=زبانه می‌ڪشید) و اَلوگ می‌گرفت (=شعله‌ور می‌شد) و برای بیشتر ماها این متاع، خاطرات و مخاطرات و مڪافات زیادی داشت.

 

اینڪ ڪه گاز با لوله در خونه‌هاست، حتی تا اتاق‌خواب و مِطبخ‌دِلهُ و حموم‌دله هِم رفته، بازم برخی‌ها ازین همه نعمت و امنیت و تأمین رفاه عمومی، به قول داراب‌ڪلایی‌ها «بی‌منظورند». یعنی ناسپاسی می‌ڪنند و ناشڪری. حتی حاضر نیستند اِتّا سِسڪه از نظام تعریف ڪنند. جمهوری اسلامی واقعاً چقدر مظلوم است؛ مظلوم.

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

۲۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

بحث ۱۴۲ : امشب، در شب اربعین، وصیت‌نامه‌ی سردار بااخلاصِ دین و وطن شهید حاج قاسم سلیمانی توسط آقای قاآنی گشوده شد. ازین متن ماندگار، پرفراز، دارای مضامین بسیارعظیم، ژرف و دربرگیرنده‌ی پیام‌های فراوانِ این قهرمان ملی چه برداشت‌ها و نکته‌هایی دارید؟ این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

با درود بی‌پایان به روح آن انسان والِه و وارسته و والامقام.

 

پاسخ:

سلام جناب

از شما ممنونم. من طی چهل روز، از روز شهادت تا اربعین سردار، هر روز به بضاعت اندک خود، در قالب دو عنوان «مبانی فکری سلیمانی» و سپس در ادامه با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» ویژگی‌هایی از آن بزرگ‌مرد اندیشمند و عارف و جهادگر عرصه‌ی مقاومت نوشتم. اینک، این پرسش خوب شما هم، جنبه‌ای اجتماعی دارد و مناسب هم هست. پس می‌شنویم پاسخ خودتان را به این سؤال. سپاس.

 

فروتنی شما جناب...، مایه‌ی درس و عبرت من است؛ در آن درگاه، شاگرد تمامی اساتید متخلّق و متبحر،  بوده و هستم و خواهم بود. درود می‌فرستم به روح امواتت که با اشتیاق فراوان شما را سرباز امام صادق علیه‌السلام کرد. تشکر که بر والدین عزیزم رحمت فرستادی. با چشمان خیسم، ممنونم.

 

پاسخم به بحث ۱۴۲

پاره‌ای از برداشت‌های من از وصیت‌نامه‌ی درخشنده‌ی شهید عزیز سلیمانی؛ وصیتی ڪه در میان آدمیان، برآمده از فرهنگ دیرین و ادب بَرین است:

به نام خدا. سلام.

پرده‌ی راز: او شیدانه، خدا را «عشق» و «حبیب» خود می‌خوانَد و با ساده‌ترین جمله‌ی رایج ایرانی، می‌گوید: «من دوستت دارم» و با بر زبان‌آوردنِ واژگان اَنیسیِ «عشقِ من»، پرده از راز و نیاز مُدامِ عرفانی‌اش با حضرت پروردگار برمی‌دارد و می‌گوید: «پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملُوِ از عشقِ به خودت ڪنی» و با آن‌ڪه به گواهی ملتِ «صبّار و شڪور» ایران، آن‌همه توشه‌ی معنوی و جهادی و اخلاص‌ورزانه‌ی آخرت با خود بُرده، اما خود نزد خدا، اظهار عجز و بی‌توشگی می‌ڪند؛ اما چون اهل خوف و رجاء، با هم، است در بهترین جمله، با بڪارگیری دو واژه‌ی محلی ڪه بر ما روستازادگان، آشناست می‌گوید: «سارُق و چارُقم پُر است از امید به تو و فضل و ڪرَم تو». (سارُق همان بُقچه است و چارُق همان ڪفش و پاپوش چرمی بی‌دوختِ قدیم) سپس ندایش را از ژرفای درونش می‌شنویم ڪه معترف است: «همه‌ی اعضا و جوارح‌» حاج قاسم «در همین امید به سر می‌برند». و آنگاه بر ما فاش می‌ڪند ڪه «پیوسته به سمت» خدا روان و دَوان بود. و در حالی‌ڪه پیش خداوند با افتخار «سپاس» می‌گزارَد ڪه وی را «از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهلبیت (ع) و پیوسته در مسیر پاڪی بهره‌مند نمود» بر ما روشن می‌سازد ڪه با آن تَب‌وتاب‌های عرفانی و معنوی‌اش، با دیدگانِ دل و چشمانِ قلب، به دیدار خدا می‌رفته و از او این‌گونه، خواسته، می‌خواسته: «بارها تو را دیدم و حسّ ڪردم، نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر.» و چه زیبا هم پذیرفته شد؛ به تعبیر رهبری با «جهادی بزرگ»، و با «شهادتی بزرگ».

 
پرده‌ی نیاز: او در ادامه‌ی راز، از نیاز می‌گوید. و از این‌ڪه در زندگی‌اش «از اشڪِ بر فرزندان علی‌بن‌ابی‌طالب و فاطمه اَطهر بهره‌مند» شد، دلشاد است و آماده‌ی پرواز. و برخلاف ڪسانی ڪه بر شیعیان به خاطر عزاداری، غمگساری و اندوه بر مصائب اهل‌بیت (ع) خدشه وارد می‌ڪنند، او این غم را به «غمی ڪه آرامش و معنویت دارد» توصیف می‌نماید و این آگاهی، خطِ بُطلان می‌ڪَشد بر مدّعیات ناروای پریشان‌گویانی ڪه مردم ما را رنجور و ماتم‌زده و گریان می‌خوانند! اما سلیمانی بزرگ، در پیشگاه خدا از گوهری به اسم «اشڪ» یاد می‌ڪند و دو چشم خویش را این‌گونه وصف: «دو چشمِ بسته آورده‌ام ڪه ثروتِ آن» ، «یڪ ذخیره‌ی ارزشمند دارد و آن گوهر اشڪ بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشڪ بر اهلبیت است؛ گوهر اشڪِ دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.» این ادبیاتِ عجیب و بی‌نظیر سلیمانی، نگاه انسان را به عمق عظمت نگاه عارفانه‌اش به هستی‌ و هستی‌بخش می‌دوزاند تا سرّ حیات طیّبه را بر ساحت وجودش برملا ببیند و روا.

 

پرده‌ی زحمت: سلیمانی، آن مردِ خدا درین وصیت، با خلوص مطلق آگاهی داد ڪه سال‌ها با همه‌ی دشواری‌ها، «پاها»یش را «در سنگرهای طولانی، خمیده جمع ڪرد» و این حالت سختِ سردار، برای ڪسانی ڪه طی هشت سال دفاع مقدس، جبهه و سنگرهای سقف‌ِ پَست را درڪ ڪرده‌اند، ڪاملاً محسوس است. او با «رزمندگان» بیشتر به سر بُرد تا با خانواده و همسر؛ این عزیز راحل، خود، علت را گفته‌است، زیرا وجودِ خود را «نذر وجودِ ملت ایران» ڪرده بود. این‌همه زحمتِ مجاهدت برای این بود ڪه آگاه بود و آگاهی و اِنذار داد «اگر این انقلاب آسیب ببیند، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلڪه سعی استڪبار بر الحادگریِ محض و انحراف عمیق غیر قابل‌برگشت خواهد بود.»

 

پرده‌ی حُرمت: سلیمانی از صادقین مُتقّینِ راستین بود و من هرگز نمی‌توانم آنچه در وصیت، سفارش ڪرده است را نادیده و یا خدای ناڪرده نادرست بپندارم و ناروا. قلم او از عقیده‌ی یڪ شیعه‌ی بااخلاص برخاسته، ڪه بیشتر ماها از همان نوجوانی در پشت آینه‌های مستطیل‌شڪلِ ڪوچڪ جیبی آموختیم ڪه حڪّ شده بود: «از علی آموز اخلاصِ عمل». و او، یڪ مظهر بی‌همتا از این اخلاص عصرِ معاصر است. اویی ڪه برای همه، دل می‌سوزانده و با حُرمت‌نگه‌داری‌‌های فروتنانه برای سعادتشان آرزو به‌دل بوده، درین وصیت عُظما بر همگان تقاضا بُرده ڪه «حرمت او [آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای] را حرمتِ مقدّسات بدانید.» و این ڪم تمنّایی نیست. چراڪه اندیشه‌اش برآمده از اسلام ناب محمدی (ص) و تفڪر اُمت و امامت بود و می‌دانست «رهبری» در اسلام چه بار سنگین و باعظمتِ دینی، شرعی، سیاسی، معنوی، مدیریتی و تألیف قلوبی بر عهده دارد. برداشت تأمل‌برانگیز سلیمانی از دو رهبر انقلاب اسلامی، ما را به تفڪر و خرَد و خویشتن‌آرایی می‌برَد: در حالی‌ڪه امام خمینی را در حدّ «قرین و قریب معصومین» می‌داند و مفتخر است ڪه «عبد صالح‌، خمینی ڪبیر را درڪ» ڪرده است، برای آقای خامنه‌ای این تعبیر را استخدام می‌ڪند: «عبد صالح دیگری ڪه مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش». این، پیام رسایی را به مخاطب می‌رسانَد؛ زیرا خود، در آخرهای وصیت با خطاب مؤدبانه به محضر مراجع عظام و علمای اَعلام، به عنوان «یڪ دیده‌بان» گواهی می‌دهد ڪه رهبری را «خیلی مظلوم و تنها می‌بینم. او نیازمند همراهی و ڪمڪ شماست.»

 

پرده‌ی ایران: من با خواندن این فراز وصیت بر تن خود سخت لرزیدم و بر روح خود راحت به اهتزاز درآمدم ڪه نوشت ایران «قرارگاه» امام حسین (ع) است و جمهوری اسلامی «حرَم». آن‌گاه سلیمانی پیش می‌افتَد و از بلاهای هولناڪی ڪه ممڪن است بر اثر  این غفلت، دامنگیرمان شود، پرده برمی‌دارد و به عنوان یڪ مؤمن الهی، با شجاعت و صراحت هشدارش را به سوگند و قسم جلاله‌ی «والله والله والله» پیوست می‌زند. این سوگند برای آن است ڪه معمولاً انسان معتقد، باورپذیر و فردی پذیرنده است، اما هستند افرادی ڪه دیرباورند و گاه هم ناپذیرا. او خواست، سخن حقّی را ناگفته نگذارد تا در پیشگاه خدا حس درماندگی و خلاء نڪند. او ریشه‌یابی هم ڪرد ڪه نقطه‌آسیب‌پذیر ما ڪجاست. آنجاست ڪه «مذمّت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها،» برخی‌ها را «دچار تفرقه» می‌ڪند. و معلوم است ڪه آن عزیزِ شهید چرا دست گذاشت روی «مهمترین هنر خمینی عزیز» زیرا به نظر سلیمانی، امام خمینی «اوّل اسلام را به پشتوانه‌ی ایران آوُرد و سپس ایران را در خدمت اسلام». زیرا به اعتقاد سلیمانی این مهمترین هنر امام امت، از هنر اصلی ایشان جوانه می‌زد؛ یعنی آنجا ڪه «عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه‌ی این ملت آوُرد.» و البته سلیمانی درین باره، اندیشمندانه و هوشمندانه می‌زیست، ازین‌روست ڪه به خوانندگان وصیتش می‌گوید: «دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و توجه‌ی خاص است.» نه خامی، گُنگی و رفتارهای شاذّ.

 

پرده‌ی اخلاص: سلیمانی چون خود «در زندگی به انسانیت و عاطفه‌ها و فطرت‌ها بیشتر از رنگ‌های سیاسی توجه» می‌ڪرد، به انسان از سرِ ارشاد، سفارش دوستانه می‌ڪند «رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.» عارفی بالاتر از این عرفان؟ ڪه ڪسی «صدای فرزندان شهدا و صدای پدر و مادر شهدا» را «مانند صوت قرآن» بداند ڪه به او «آرامش» می‌دهد و «پشتوانه‌ی معنوی‌»اش باشد. او به این انذاری ڪه به دو جناح سیاسی ڪشور می‌دهد، سال‌ها رنجوری ڪشید و از درد، در درون می‌پیچید و در نهایت نیز این حرف بسیار سنگین‌اش را رنگ وصیت بخشید و قاطع و روراست گفت: «تضعیف‌ڪننده‌ی دین و انقلاب»، «مغضوبِ نبی مڪرّم اسلام و شهدای این راه» است. و علاوه برسیاسیون راست و چپ، از نیروهای مسلّح نیز با صداقت و راستی و خواهش، می‌خواهد ڪه «قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم» باشند و نیز «زینت ڪشور». و از سپاهی و ارتشی می‌خواهد ڪه «شناخت به‌موقع از دشمن» داشته باشند و نیز «اخذِ تصمیم به‌موقع و عملِ به‌موقع». این نوید و نهیب سلیمانی یعنی نه نارَس بمانند، نه زودرَس، نه دیررَس. و با ادبیات رمزی، این جمله را از پرده‌ی غیب به صحنه می‌آورَد، تا ناگفته نگذارد و ازین محضر نرود ڪه «نیروی باعظمت قدس» «خار چشم دشمن و سدّ راه اوست».

 

پرده‌ی اصول: از منظر سلیمانی اصول برای انقلابیون، نه مطوّل و طولانی است و نه مفصّل و زیاد، فقط «چند اصل مهم است» ڪه ڪافی‌ست انسان خود را به این چند اصل مؤڪد سلیمانی واقف و پایبند ڪند: «اعتقاد عملی به ولایت فقیه» زیرا از نگاه شهید سلیمانی، رهبری «طبیب حقیقی شرعی و علمی» است. سلیمانی، نه «ولایت تنوری» (=ذوب‌شدگان، گُداختگان) مدِّ نظرش بود، و نه «ولایت قانونی»، یعنی چون این مفهوم در قانون اساسی آمده است، پس به آن التزام دارند، نه اعتقاد. او اما برای سیاسیون «ولایت عملی» را می‌خواست و می‌خواهد ڪه خودش روشن ڪرد این نوع ولایت‌پذیری، «مخصوص مسئولین است ڪه می‌خواهند بارِ مهم ڪشور را بر دوش بگیرند». با این فراز، به اصل دوم می‌رود یعنی: «اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است» و از بڪارگیری افراد پاڪدست و خدوم دفاع می‌ڪند «نه افرادی ڪه حتی اگر به میز یڪ دهستان هم برسند خاطره‌ی خان‌های سابق را» زنده می‌نمایند. و این اصل را، اصل بعدی‌اش برمی‌شمارَد یعنی «مقابله با فساد و دوری از فساد و تجمّلات» به عنوان شیوه‌ی یڪ زندگی سالم. زیرا اصل «احترام به مردم و خدمت به آنان» در نگاه سلیمانی «عبادت» است و خدمتگزار واقعی ڪسی‌ست ڪه «توسعه‌گر ارزش‌ها باشد، نه با توجیهات واهی، ارزشها را بایڪوت ڪند.» زیرا اصل بعدی‌اش این است ڪه باید به «تربیت و حراست از جامعه توجه ڪنند»؛ تا با این نگرش سالم، از «از هم پاشیدن خانواده» جلوگیری شود.

 

درود بی‌عدد بر این بزرگ‌انسانِ والا، وارسته و والِه ڪه خود را با آن‌همه داشته‌های معنوی و الهی و عبادی، «سرباز سلیمانی» بیش نمی‌دانست. راه او، رفتن دارد و باقی‌ماندن و عاقبت به‌خیر شدن. بگذرم.

 

۲۶ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

من طی چهل روز، از روز شهادت تا اربعین انسان شریف و یکی از اُسوه‌های دوست‌داشتنی انسانیت و تدیّن، حکیم سلیمانی، هر روز به بضاعت اندک خود، در قالب دو عنوان «مبانی فکری سلیمانی» و سپس در ادامه با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» ویژگی‌هایی از آن بزرگ‌مرد اندیشمند و عارف و جهادگر عرصه‌ی مقاومت نوشتم. فروتنانه از خوانندگان شرافتمند مدرسه‌ی فکرت، پوزش می‌خواهم اگر با این سری نوشته‌هایم، وقت شریف کسی را گرفته‌ام. من فقط خواستم با این نوشتارهای چهل‌روزه،، مایه‌ی درس و عبرت برای خودم شده باشم و اگر به اشتراک هم گذاشتم، احساسم این بوده، ممکن است بر تعدادی از خوانندگان مفید افتد. معذرت. من درین درگاه، خودم را شاگرد کسانی می‌دانم که برایم افرادی متخلّق و متبحّرند. درود می‌فرستم به روح اموات همگان و دست ادب بر سینه‌ام می‌گذارم به رسم پاسداشت شهیدان که با چشمان خیس و اشکبارشان نگذاشتند حتی یک سانتی‌متر از خاک ایران به تصرّف متجاوزان در آید. سلام بر سرسلسله‌ی شهیدان قاسم سلیمانی، این سرباز دین و میهن و جهان اسلام.

خدا نگه‌دار

۲۶ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی

 

نگاه و نکته
 
نگاه: در آمریکا، با توسّل به این بند دیکتاتورانه‌ی «اختیارات اقتصادی در شرایط اضطراری بین‌المللی آمریکا»، هر کس قابل بازداشت است. می‌توان وی را تا ۲۵ سال زندان و نیز یک میلیون و ۲۵۰ هزار دلار جریمه‌ی نقدی محکوم کرد. (منبع).
 
نکته: دموکراسی (=حکومت مردم توسط مردم برای مردم) به عنوان یک روش، از هر نوع حکومتی پیشی دارد، اما هرگز نمی‌تواند مردم و اُلیگارشی قدرت را به رفتار پسندیده و وفق عُرف ملزم کند. نظام پوسیده و ستمگر آمریکا که به غلط، مدینه‌ی فاضله (=آرمانشهر) یک عده خودباخته، تلقی می‌شود، فاسدتر از آن است که به چشم می‌آید. البته نگران نباید بود، زیرا جهان علاوه بر داشتن خودباختگان، از وجود پاکباختگان خالیِ خالی نشده است.
 
ورق‌ها و جوهرهای کتاب تاریخ، هم‌اینک و در آینده از انبوه و حجم ظلم و جنایت و زور و غارت و تاراجگری نظام پوک آمریکا، به شرمساری می‌رسد. جهان «پاک»، ازین نظام «پوک» آلوده شد. به فرموده‌ی علامه طباطبایی تا «تربیت» نباشد، حتی «شریعت هم ضمانت اجرایی» ندارد. (المیزان جلد چهار، ص 159 و 160)
 
آری، شایده در یک نگاه این حرفم مُضحک تلقی شود، اما دموکراسی زمانی آسیب نمی‌بیند که «تربیت» بُن‌پایه‌ی مردم شود.
 

27 بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ به یک کاربر در یک گروه دیگر:

سلام جناب آقای....

بر هفت نکته در سخنرانی‌ها پا بفشار:

۱. همیشه گفتی خدا دستگیرت بود. همین تفکر توحیدی را به مخاطب در انواع مثال‌هایی که در زندگی داشتی، برسان. این معرفت، معرفت بی‌کرانی‌ست.

 

۲. ماهیت این انقلاب حقیقتاً، خدمت به مردم است، اگر خیانت دیده می‌شود، یک انشعاب فرعی و طمّاعانه از خط انقلاب است.

 

۳. این‌همه هجوم به ایران، نه ناشی از مثلاً اصل مقاومت ایران، که در واقع جلوگیری از بروز این تفکر در میان ملل است. غرب هرگز حاضر نیست، ملت‌ها آگاه و دانا بمانند. زیرا چپاول و تاراج آن‌گاه بشدت سخت و ناممکن می‌شود.

 

۴. با ادبیات فاخر و مؤدبانه به شنوندگان و دیدارکنندگانت نشان بده، اسلامی‌بودن و ایرانی‌ماندن از اخلاق فروتنی مایه می‌گیرد، نه از تبختُر و اشرافی‌گری و پرهیز از صفات پسندیده.

 

۵. گرداگرد رهبری بودن، از بودن زیر دستجاتی که شالوده‌ایی جز جیب‌پُرکردن ندارند، بسی بهتر است و مرضی خدا و خشنودی خدا این است، افرادی صندلی مجلس را به امانت بردارند که بهتر و بیشتر به ملت خدمت و به کشور ترقی می‌افزایند.

 

۶. تاریخ ایران، ورق به ورق سرخ است و بر جای‌جای خود نشان از دسیسه‌ها دارد. کسی می‌تواند در مجلس «در رأس امور» قرار گیرد که هم تاریخ این مرز و بوم را بداند و هم از تمدن‌سازی نوین سر در بیاورد. به یقین چنین افرادی شایسته‌ی نمایندگی‌کردن هستند تا قانون خوب و کم‌نقص برای ملت و کشور بگذارنند.

 

۷. میان اسلام و ایران یک ربط مرموز وجود دارد. هم پیامبر اسلام (ص) داده و هم خودمان این راز را درک می‌کنیم. نباید گذاشت این دو از هم بگسلند، نه ایران بی اسلام قابل تنفس است. و نه اسلام، بی‌ایران قابل دوام. دریابیم این دو را که چونان چسب دوقلو عمل می‌کنند. نماینده‌ی مجلس باید ازین اتحاد مکتب و کشور درک رسا داشته باشد.

۲۶ بهمن ۱۳۹۸

برادرت ابراهیم

 

حکایت

می‌گویند در دوره‌ی یکی از پاشاهان، شبی از ماه رمضان، توپچی توپ سحر را شلیک نکرد. امیر توپخانه او را احضار و با خشم از او سؤال کرد:

«چرا توپ در نکردی؟»

توپچی پاسخ داد:
«قربان! به هزار و یک دلیل؛
اولی‌اش این‌که گلوله نداشتم!».
 

وقف‌خواری پلیدتر از شراب‌خواری

یڪ بیت با حافظ

فقیه مدرسه دی مَست بود و فتوا داد
ڪه مِی حرام، ولی بِه ز مالِ اوقاف است


شرح و نڪته‌: مَست درین بیت اشاره است به تعلّق‌نداشتن به هواهای نفسانی. یعنی فقیه در اوج آزادگی و دانایی و وارستگی و نیز بی‌وابستگی، فتوای شرعی داد ڪه بی‌شڪ شراب‌خواری (=یڪی از نجاسات) حرام است و خورنده‌ی آن حڪم خدا را بر زمین می‌زند؛ اما بدتر از شراب‌خواری این است ڪسی اموالی را ڪه برای مردم و عموم و یا برای امر دین و امور غیرشخصی و با قصد خیریّه وقف شده است، بخورَد.

 

از نظر من، حافظ به عنوان یڪ عالم دینی و متشرّع، با بینشی منتقدانه می‌خواهد بگوید خوردنِ شراب زیانش در درجه‌ی نخست به خودِ خورنده‌ی این نجسی و سپس اثرات بدش به جامعه بازمی‌گردد، اما خوردنِ مال وقفی، زیانش علاوه بر فرد خورنده، جامعه و دین را نیز دربرمی‌گیرد و دست‌ڪم به سه ساحت ضرر می‌زند و خدشه وارد می‌ڪند: فرد، مردم و مذهب.

 

نڪته اما این‌ڪه، وقف‌ڪردن اقدامی‌ست از سر احسان و نیڪوڪاری، خوردن آن به نفع خود و خویشان، اقدامی‌ست پلیدتر از شراب‌خواری. دور باد؛ دور باد؛ این هر دو زشت‌ڪاری و حرام‌خواری.

 

۲۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

تربیت و آموزش

اول: سلام و سپاس برای این آورده‌ات ڪه میزان مطالعات شما را آشڪار می‌ڪند.

دوم: من بر خلاف این نگرش شما، این‌گونه می‌اندیشم ڪه تربیت و آموزش هر دو لازم و ملزوم هم‌اند. تربیت به اخلاق و بالابَری خُلق می‌انجامد. آموزش به دارایی دانایی می‌افزاید. اولی پرورش روح است و دومی فَربِه‌سازی دانش و علم. هم علم و هم عمل هر دو لازم است. تربیت، عمل را تسهیل می‌ڪند و آموزش علم را تجهیز.

 

سوم: اما من نظرم نسبت به سنت، این نیست ڪه شما وقتی به قول خودت به یاد آن می‌افتی گویا ناخوش می‌شوی! سنّت در یڪ معنا یعنی باورهای قابل انتقال ڪه ارزش پویدن دارد. این، از پیش‌پا افتاده‌ترین ڪار تا بالاترین اقدام را دربرمی‌گیرد. مثل پیش بزرگ‌تر پا درازنڪردن و برای عشق به خدا نذر ڪردن. حتی هنوز هم مدرن‌ترین مدعی‌ها، چهل‌وپنج دقیقه صف نون سنگڪ می‌ایستند و از نون باگت ڪه مدرن است و نو، پرهیز می‌ڪنند. خودت هم مدتی‌ست به ظروف مسی بازگشتی. نگشتی؟

 

چهارم: چون از بزرگان فلسفه‌ی غرب سخنان شنیدنی نوشتی، من هم یڪ سخن از روسو می‌نویسم ڪه هم به بحث قوت می‌دهد در حد قوّتوی ڪرمان (=پودر چند قلم از آجیل ڪه چون قوی است قوتو نام گرفته است و من هم در خانه همیشه ازین ابتیاع می‌ڪنم و به ڪام می‌ریزم). هم به بحث تربیت و آموزش مدد می‌دهد. اما ژان ژاڪ روسو چه گفت:

 

«قلب، دانشمندترین فلاسفه و دانایان است.» روسو چون برای قلب ارزش تربیتی و اصلاحی قائل است تا آنجا پیش می‌رود ڪه حتی معتقد می‌شود: «ڪسی ڪه صاحب قلب پاڪ باشد به نصیحت حُڪما احتیاجی ندارد.»

 

البته در پایان باور دارم، شما باریک‌ می‌اندیشی و ازین‌رو آنچه به من می‌نویسی، حرکت‌آفرینم می‌باشد.

۲۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام جناب...

 

هر سه پست را خوانده و دیدم. گزارش مناسبی نوشتی. نکات فراوانی در آن هست. از جمله چندتا را برمی‌شمارم:

 

۱. در فیلم از ۶۵۰ تن زباله‌ی روزانه در یکی از شهرهای گیلان آن‌هم استانی سرسبز و با جنگل هیرکانی تأسف مرا برانگیخت.

 

۲. در زلالی آب رودخانه در گذشته، سخن راستینی را گفتی. آری چنین بود، خصوصاً آب از قنات‌پِشون یورمله به سمت پایین بیشتر زلال بود، اما هر دو آب‌حمام زنانه‌ی قدیم و مردانه به رود می‌ریخت که به آن زیراب می‌گفتیم.

 

۳. شعر مرحوم سهراب نشان از آن دارد، مردم در ایران از نظر نعمت‌های خداداد پُرپیمانه‌اند، اما چون تعدادی آن‌هم زیاد تخریب‌گر بوم‌زیست هستند، دیگر به قول سهراب گویی انگار پل و راه و رود و سایه و دارو درخت و شن و ... نداریم.

 

۴. به تلاش‌ها، آموزش‌ها، تسهیلگری‌های جناب‌عالی خداقوت می‌گویم و خرسند شدم از این نگاه و دورنگری. درود

 

این آمار هم بر تعجبات و تأسفاتم افزود. شاید یک علت از انبوه زباله این باشد، مردم ایران و بیشتر همه نوار شمالی، حجم زیادی از غذا و خوردنی‌ها و آلاف و علوف را صرف خود و حیوانات اهلی می‌کنند. به‌هرحال، شما درین باره کارشناسی و تحلیل دقیق‌تری از علل و دلایل داری. از نوشته‌ات بهره‌ی لازم را می‌برم و فکرم با این به این قضایا دوخته‌تر شد. سپاس و سلامتی.

 

عشق ازلی و عشق ابدی

با  غزلی از سعدی

بیرون نشود عشق توام تا ابد از دل
ڪاندر ازَلم حرز تو بستند به بازوی

عشق از دل سعدی به ملامت بتوان بُرد
گر رنگ توان بُرد به آب از رُخ هندوی

(منبع)

 

شرح و نڪته: از بیت‌های هشتم و نهم غزل «عشق» سعدی است. از نظر من شیخ اجل سعدی -علیه‌الرحمه- در بیت هشتم بر ابدی‌بودنِ عشق دست می‌گذارد، زیرا عشق از نظر او، از ازل ریشه گرفته است. عشق به خدا، و در امتداد عشق به بندگان صالح خدا  و عشق به خوبان، عشقی ابدی و ازلی‌ست. و در بیت نهم، سعدی از طریق صنعت مبالغه و اغراق، به زیبایی تمام بر روی این مَحال می‌رود ڪه اگر توانستی رنگ پوست تیره و سیاه مردم هندوستان را با آب از رُخ‌شان بزُدایی، عشق سعدی را هم با سرزنش! می‌توانی از بین ببری؛ ڪه امری ناشدنی‌ست.

نڪته: عشق پویاست، عشق ایستا از اساس غلط و خطاست. بگذرم.

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۸
بازدید ها : ۲۷۱
ساعت پست : ۰۷:۱۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۵۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و سوم

 

پاسخم به جناب آقای...

سلام

ظهرتان به نیکی. بله، بیانیه‌ی شما را خواندم. نکات فراوانی داشت. از نظر من چه این فرد روحانی یعنی «آقای تبریزیان» که کتاب پزشکی را در آتش سوزاند و چه آن فرد غربی که قرآن را به آتش کشید، چه آن معاویه که قرآن‌ها را به نیزه‌ها بُرد و چه آن عده که در ماجرای بنزینی آبان امسال، در شیراز یا جای دیگر، حتی قرآن‌ها را به آتش کشیدند، همه و همه کار و کرده‌ی‌شان از یک جنس است؛ زشت، قبیح، ناشی از حُمق و به‌شدت محکوم. ممنون.

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

پنج: اگر در باره‌ی جهان و تحوّلات روزگار مشڪلى براى تو پدید آمد آن را به عدم آگاهى ارتباط ده، زیرا تو ابتدا با ناآگاهى متولّد شدى و سپس علوم را فراگرفتى، و چه بسیار است آنچه را ڪه نمى‏‌دانى و خدا مى‏‌داند، ڪه اندیشه‌‏ات سرگردان، و بینش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را مى‌‏شناسى. پس به قدرتى پناه بَر ڪه تو را آفریده، روزى داده و اعتدال در اندام تو آورده است.

 


پاسخ:
با عرض سلام دوم. فکر می‌کردم کسانی‌که در رشته‌ی اقتصاد، مقتصد شدند، احساساتی نمی‌شن! پس؛ می‌شن! به امید روزی که تشریفات و القاب از ایران رخت بربندد. البته ادب و احترام، از بُنیه‌های انسان ایرانی‌ست. زنده‌یاد نادر ابراهیمی همه‌جا به درد آدم می‌خورَد.

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۱)

به مناسبت فاطمیه: «بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده‌ی مردان قرار نگیرد.»

 


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۶)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از سخنرانی‌های تفصیلی و تحلیلی‌اش -که به ابعاد معنویت در دفاع مقدس پرداخته بود- به نکته‌ایی بسیار معنادار اشاره کرد که در این قسمت با اشتیاق و ارادت به آن مقام بلندپایه‌ی جهان اسلام، بازنویس می‌کنم؛ باشد که شاید اهل دقت راهیابی کنند:

 

«همین‌طور که در دین اسلام یک خلاصه‌هایی وجود دارد، یعنی وقتی ما می‌خواهیم بگوییم که دین در امیرالمومنین (ع) خلاصه شده است یا امیرالمومنین (ع) دینِ مطلق است معنایش این نیست که دیگران از دین بهره‌ای نبردند. دیگران هم در رکاب پیغمبر (ص) بودند و دیگران نیز هر کدام یک بخشی از خلاصه‌های دین در آنها بود، یکی در تقوا بود، یکی در شجاعت بود، ولی این‌که همه، همه‌ی موجودی دین را بگیرند، کمتر بود. امام راحل هم در تربیتی که در جامعه ما انجام داد مثل آن سلول‌های بنیادی بود که تحوُّل ایجاد کرد و این تحوّل هم در جاهایی که تاثیر گذاشت به عنوان آدم‌هایی که به نحوی خلاصه‌ی امام بودند ظاهر شد. البته کسانی که به معنای واقعی در ابعاد مختلف رفتار امام، معنویت امام، شخصیت امام، خلاصه‌ی امام راحل باشند کمتر پیدا می‌شود.»

۶ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۲)

 

به مناسبت فاطمیه : حضرت فاطمه (س) در آخرین لحظات عمرش به همسر خود امام علی (ع) چنین سفارش نمود: «پس از من با دختر خواهرم اُمامَه ازدواج نما، چون‌که او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است . همانا مردان در هر حال، نیازمند به زن مى باشند.»

 

امام علی (ع) نیز به وصیت فاطمه‌ی زهرا (س) عمل کرد و با اُمامَه دختر زینب -از فرزندان پیامبر (ص) و حضرت خدیجه (س) پیش از بعثت- ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد به اسم «محمد اوسط».

 

نکته‌ی تشریحی: حضرت فاطمه (س) در تربیت فرزندان و پرورش آنان پیشگام بود و به امورشان اهتمام تامّ داشت. برای آن مربّی و اُسوه‌ که هم به تربیت جامعه توجه داشت و هم به آموزش در خانه، همین بس که حضرت زینب کبری -سلام الله علیها- را در دامان پاک خود پرورانده، که در برابر اَعظمِ مصائب؛ یعنی واقعه‌ی عاشورا و دوره‌ی سخت اسارت، برترین مدیریت بحران را از خود بروز داد و با تدبّر و تحمل نگذاشت پیام عاشورا به محاصره‌ی دغَل‌کاران بنی امیه درآید و به مانند بسیاری از رویدادهای تاریخ اسلام به نسیانی و وارونگی بیفتد؛ بلکه آن حضرت آن را با هنر خطابه و فریاد حق، جهانی کرد. بنابراین، حضرت فاطمه (س) حتی برای پس از شهادت خود نیز دغدغه‌ی دلسوزی فرزندانش را داشت و لذا امام علی (ع) را سفارش به ازدواج با «اُمامَه» نمود.

 

پاسخ:

جناب آقامهدی رنجبر سلام

بنده یک درس‌آموز، درین مدرسه‌ام؛ و به خوبان و بزرگوارانی چونان شما افتخار دوستی و ارادت دارم. پایداری در تدیّن، شرافت، شریعت، مقاومت، اخلاق، منطق، دانش و در یک کلام انسان‌ماندن و دین‌ورزی از اصولی‌ست که از نیاکان‌مان آموختیم تا راه را بر گمراهی تشخیص دهیم. امید است درین اصول مردود و مردّد نگردیم.

 

و شما یادی از والدین عزیزم کردی، مهدی، درود می‌فرستم به مادرت که اُم‌الشهید شکیبا و شکور است و به پدرت که برای هم‌نسل‌های من یک مرد نیکو و نیک و دل‌صاف و دل‌آرام بود. همون «مش‌شعبون رنجبر» به زبان رایج‌مان؛ که تا تکیه و مسجد و روضه و‌ چای خوش‌طعم و تک‌قند به ذهن‌مان می‌آید، او در اول خاطرات‌مان صف می‌شود. خدا وی را رحمتش بدارد.

 

درود بر شهیدان که روح تازگی‌بخش و انوار درخشان محل‌مان هستند برای ابد. خداقوت به همه‌ی شما که برای علمای محل، شهیدان برومند روستای‌مان و نیز برای بزرگداشت بزرگ‌سردار دین و وطن و‌ جهان اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی یادواره‌ای در فاطمیه گرفته‌اید؛ پسندیده‌ترین ارج‌گذاری به آنان.

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

شش: همانا داستان آن کس که دنیا را آزمود، چونان مسافرانى است که در سرمنزلى بى‌آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد کوچ‌کردن به سرزمینى را دارند که در آنجا آسایش و رفاه فراهم است. پس مشکلات راه را تحمّل مى‏‌کنند، و جدایى دوستان را مى‏‌پذیرند، و سختىِ سفر، و ناگوارى غذا را با جان و دل قبول مى‏‌کنند، تا به جایگاه وسیع، و منزلگاه امن، با آرامش قدم بگذارند، و از تمام سختى‏‌هاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند، و هزینه‌‏هاى مصرف‌شده را غرامت نمى‏‌شمارند، و هیچ‌چیز براى آنان دوست‌داشتنى نیست جز آن‌که به منزل امن، و محل آرامش برسند. 

نوشته‌ی آقای... :

چند نکته درباره اصلاح‌طلبی

۱- اصلاح‌طلبی امری نسبی است و در هر زمان، افراد اصلاح‌طلب در جامعه وجود دارند.

۲- قدرت اصلاحات بستگی به خواست عمومی و پذیرش حکومت دارد. مطالبات عمومی و آمادگی حاکمیت برای تغییر شرایط، درجه اصلاح‌طلبی را تعیین می‌کند.

۳- اصلاح‌طلبی، تغییر روند اداره امور حکمرانی در حوزه‌های سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ با کمترین هزینه است و تفاوت آن با انقلاب در همین است!

 

دو سوال؛

۱- مخالفان اصلاح‌طلبی، اگر به دنبال آلترناتیو یا بدیل هستند، جز انقلاب چه جایگزین دیگری دارند؟

۲- چه کسی حاضر است هزینه‌های یک انقلاب را بپردازد؟

 

نتیجه؛

اصلاح‌طلبییک فرایند است که در این فرایند، ممکن است عده‌ای سوار قطار آن شوند و عده‌ای نیز از قطار آن پیاده شوند تا سوار قطار انقلاب شوند یا از طی مسیر پا پس بکشند.

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام

گرچه با قید «برای» متن خود را به مخاطب مورد نظر خودت نوشتی؛ اما من از خواندن آن بهره بردم؛ چون آکادمیک و نظریه‌واره است. البته با افزودن چند نکته‌ام به نوشتارت که نقد نیست، اما یک نگاه از زاویه‌ی دیگر است به این مسأله‌ی پرداخته‌شده‌ی شما. روشن سازم خودم هیچ گرایشی به صف‌بندی‌های داخلی ایران ندارم. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۸
بازدید ها : ۲۷۱
ساعت پست : ۰۷:۱۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۵۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۳
مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و سوم

 

پاسخم به جناب آقای...

سلام

ظهرتان به نیکی. بله، بیانیه‌ی شما را خواندم. نکات فراوانی داشت. از نظر من چه این فرد روحانی یعنی «آقای تبریزیان» که کتاب پزشکی را در آتش سوزاند و چه آن فرد غربی که قرآن را به آتش کشید، چه آن معاویه که قرآن‌ها را به نیزه‌ها بُرد و چه آن عده که در ماجرای بنزینی آبان امسال، در شیراز یا جای دیگر، حتی قرآن‌ها را به آتش کشیدند، همه و همه کار و کرده‌ی‌شان از یک جنس است؛ زشت، قبیح، ناشی از حُمق و به‌شدت محکوم. ممنون.

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

پنج: اگر در باره‌ی جهان و تحوّلات روزگار مشڪلى براى تو پدید آمد آن را به عدم آگاهى ارتباط ده، زیرا تو ابتدا با ناآگاهى متولّد شدى و سپس علوم را فراگرفتى، و چه بسیار است آنچه را ڪه نمى‏‌دانى و خدا مى‏‌داند، ڪه اندیشه‌‏ات سرگردان، و بینش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را مى‌‏شناسى. پس به قدرتى پناه بَر ڪه تو را آفریده، روزى داده و اعتدال در اندام تو آورده است.

 


پاسخ:
با عرض سلام دوم. فکر می‌کردم کسانی‌که در رشته‌ی اقتصاد، مقتصد شدند، احساساتی نمی‌شن! پس؛ می‌شن! به امید روزی که تشریفات و القاب از ایران رخت بربندد. البته ادب و احترام، از بُنیه‌های انسان ایرانی‌ست. زنده‌یاد نادر ابراهیمی همه‌جا به درد آدم می‌خورَد.

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۱)

به مناسبت فاطمیه: «بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده‌ی مردان قرار نگیرد.»

 


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۶)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از سخنرانی‌های تفصیلی و تحلیلی‌اش -که به ابعاد معنویت در دفاع مقدس پرداخته بود- به نکته‌ایی بسیار معنادار اشاره کرد که در این قسمت با اشتیاق و ارادت به آن مقام بلندپایه‌ی جهان اسلام، بازنویس می‌کنم؛ باشد که شاید اهل دقت راهیابی کنند:

 

«همین‌طور که در دین اسلام یک خلاصه‌هایی وجود دارد، یعنی وقتی ما می‌خواهیم بگوییم که دین در امیرالمومنین (ع) خلاصه شده است یا امیرالمومنین (ع) دینِ مطلق است معنایش این نیست که دیگران از دین بهره‌ای نبردند. دیگران هم در رکاب پیغمبر (ص) بودند و دیگران نیز هر کدام یک بخشی از خلاصه‌های دین در آنها بود، یکی در تقوا بود، یکی در شجاعت بود، ولی این‌که همه، همه‌ی موجودی دین را بگیرند، کمتر بود. امام راحل هم در تربیتی که در جامعه ما انجام داد مثل آن سلول‌های بنیادی بود که تحوُّل ایجاد کرد و این تحوّل هم در جاهایی که تاثیر گذاشت به عنوان آدم‌هایی که به نحوی خلاصه‌ی امام بودند ظاهر شد. البته کسانی که به معنای واقعی در ابعاد مختلف رفتار امام، معنویت امام، شخصیت امام، خلاصه‌ی امام راحل باشند کمتر پیدا می‌شود.»

۶ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۲)

 

به مناسبت فاطمیه : حضرت فاطمه (س) در آخرین لحظات عمرش به همسر خود امام علی (ع) چنین سفارش نمود: «پس از من با دختر خواهرم اُمامَه ازدواج نما، چون‌که او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است . همانا مردان در هر حال، نیازمند به زن مى باشند.»

 

امام علی (ع) نیز به وصیت فاطمه‌ی زهرا (س) عمل کرد و با اُمامَه دختر زینب -از فرزندان پیامبر (ص) و حضرت خدیجه (س) پیش از بعثت- ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد به اسم «محمد اوسط».

 

نکته‌ی تشریحی: حضرت فاطمه (س) در تربیت فرزندان و پرورش آنان پیشگام بود و به امورشان اهتمام تامّ داشت. برای آن مربّی و اُسوه‌ که هم به تربیت جامعه توجه داشت و هم به آموزش در خانه، همین بس که حضرت زینب کبری -سلام الله علیها- را در دامان پاک خود پرورانده، که در برابر اَعظمِ مصائب؛ یعنی واقعه‌ی عاشورا و دوره‌ی سخت اسارت، برترین مدیریت بحران را از خود بروز داد و با تدبّر و تحمل نگذاشت پیام عاشورا به محاصره‌ی دغَل‌کاران بنی امیه درآید و به مانند بسیاری از رویدادهای تاریخ اسلام به نسیانی و وارونگی بیفتد؛ بلکه آن حضرت آن را با هنر خطابه و فریاد حق، جهانی کرد. بنابراین، حضرت فاطمه (س) حتی برای پس از شهادت خود نیز دغدغه‌ی دلسوزی فرزندانش را داشت و لذا امام علی (ع) را سفارش به ازدواج با «اُمامَه» نمود.

 

پاسخ:

جناب آقامهدی رنجبر سلام

بنده یک درس‌آموز، درین مدرسه‌ام؛ و به خوبان و بزرگوارانی چونان شما افتخار دوستی و ارادت دارم. پایداری در تدیّن، شرافت، شریعت، مقاومت، اخلاق، منطق، دانش و در یک کلام انسان‌ماندن و دین‌ورزی از اصولی‌ست که از نیاکان‌مان آموختیم تا راه را بر گمراهی تشخیص دهیم. امید است درین اصول مردود و مردّد نگردیم.

 

و شما یادی از والدین عزیزم کردی، مهدی، درود می‌فرستم به مادرت که اُم‌الشهید شکیبا و شکور است و به پدرت که برای هم‌نسل‌های من یک مرد نیکو و نیک و دل‌صاف و دل‌آرام بود. همون «مش‌شعبون رنجبر» به زبان رایج‌مان؛ که تا تکیه و مسجد و روضه و‌ چای خوش‌طعم و تک‌قند به ذهن‌مان می‌آید، او در اول خاطرات‌مان صف می‌شود. خدا وی را رحمتش بدارد.

 

درود بر شهیدان که روح تازگی‌بخش و انوار درخشان محل‌مان هستند برای ابد. خداقوت به همه‌ی شما که برای علمای محل، شهیدان برومند روستای‌مان و نیز برای بزرگداشت بزرگ‌سردار دین و وطن و‌ جهان اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی یادواره‌ای در فاطمیه گرفته‌اید؛ پسندیده‌ترین ارج‌گذاری به آنان.

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

شش: همانا داستان آن کس که دنیا را آزمود، چونان مسافرانى است که در سرمنزلى بى‌آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد کوچ‌کردن به سرزمینى را دارند که در آنجا آسایش و رفاه فراهم است. پس مشکلات راه را تحمّل مى‏‌کنند، و جدایى دوستان را مى‏‌پذیرند، و سختىِ سفر، و ناگوارى غذا را با جان و دل قبول مى‏‌کنند، تا به جایگاه وسیع، و منزلگاه امن، با آرامش قدم بگذارند، و از تمام سختى‏‌هاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند، و هزینه‌‏هاى مصرف‌شده را غرامت نمى‏‌شمارند، و هیچ‌چیز براى آنان دوست‌داشتنى نیست جز آن‌که به منزل امن، و محل آرامش برسند. 

نوشته‌ی آقای... :

چند نکته درباره اصلاح‌طلبی

۱- اصلاح‌طلبی امری نسبی است و در هر زمان، افراد اصلاح‌طلب در جامعه وجود دارند.

۲- قدرت اصلاحات بستگی به خواست عمومی و پذیرش حکومت دارد. مطالبات عمومی و آمادگی حاکمیت برای تغییر شرایط، درجه اصلاح‌طلبی را تعیین می‌کند.

۳- اصلاح‌طلبی، تغییر روند اداره امور حکمرانی در حوزه‌های سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ با کمترین هزینه است و تفاوت آن با انقلاب در همین است!

 

دو سوال؛

۱- مخالفان اصلاح‌طلبی، اگر به دنبال آلترناتیو یا بدیل هستند، جز انقلاب چه جایگزین دیگری دارند؟

۲- چه کسی حاضر است هزینه‌های یک انقلاب را بپردازد؟

 

نتیجه؛

اصلاح‌طلبییک فرایند است که در این فرایند، ممکن است عده‌ای سوار قطار آن شوند و عده‌ای نیز از قطار آن پیاده شوند تا سوار قطار انقلاب شوند یا از طی مسیر پا پس بکشند.

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام

گرچه با قید «برای» متن خود را به مخاطب مورد نظر خودت نوشتی؛ اما من از خواندن آن بهره بردم؛ چون آکادمیک و نظریه‌واره است. البته با افزودن چند نکته‌ام به نوشتارت که نقد نیست، اما یک نگاه از زاویه‌ی دیگر است به این مسأله‌ی پرداخته‌شده‌ی شما. روشن سازم خودم هیچ گرایشی به صف‌بندی‌های داخلی ایران ندارم. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و سوم

 

پاسخم به جناب آقای...

سلام

ظهرتان به نیکی. بله، بیانیه‌ی شما را خواندم. نکات فراوانی داشت. از نظر من چه این فرد روحانی یعنی «آقای تبریزیان» که کتاب پزشکی را در آتش سوزاند و چه آن فرد غربی که قرآن را به آتش کشید، چه آن معاویه که قرآن‌ها را به نیزه‌ها بُرد و چه آن عده که در ماجرای بنزینی آبان امسال، در شیراز یا جای دیگر، حتی قرآن‌ها را به آتش کشیدند، همه و همه کار و کرده‌ی‌شان از یک جنس است؛ زشت، قبیح، ناشی از حُمق و به‌شدت محکوم. ممنون.

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

پنج: اگر در باره‌ی جهان و تحوّلات روزگار مشڪلى براى تو پدید آمد آن را به عدم آگاهى ارتباط ده، زیرا تو ابتدا با ناآگاهى متولّد شدى و سپس علوم را فراگرفتى، و چه بسیار است آنچه را ڪه نمى‏‌دانى و خدا مى‏‌داند، ڪه اندیشه‌‏ات سرگردان، و بینش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را مى‌‏شناسى. پس به قدرتى پناه بَر ڪه تو را آفریده، روزى داده و اعتدال در اندام تو آورده است.

 


پاسخ:
با عرض سلام دوم. فکر می‌کردم کسانی‌که در رشته‌ی اقتصاد، مقتصد شدند، احساساتی نمی‌شن! پس؛ می‌شن! به امید روزی که تشریفات و القاب از ایران رخت بربندد. البته ادب و احترام، از بُنیه‌های انسان ایرانی‌ست. زنده‌یاد نادر ابراهیمی همه‌جا به درد آدم می‌خورَد.

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۱)

به مناسبت فاطمیه: «بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده‌ی مردان قرار نگیرد.»

 


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۶)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از سخنرانی‌های تفصیلی و تحلیلی‌اش -که به ابعاد معنویت در دفاع مقدس پرداخته بود- به نکته‌ایی بسیار معنادار اشاره کرد که در این قسمت با اشتیاق و ارادت به آن مقام بلندپایه‌ی جهان اسلام، بازنویس می‌کنم؛ باشد که شاید اهل دقت راهیابی کنند:

 

«همین‌طور که در دین اسلام یک خلاصه‌هایی وجود دارد، یعنی وقتی ما می‌خواهیم بگوییم که دین در امیرالمومنین (ع) خلاصه شده است یا امیرالمومنین (ع) دینِ مطلق است معنایش این نیست که دیگران از دین بهره‌ای نبردند. دیگران هم در رکاب پیغمبر (ص) بودند و دیگران نیز هر کدام یک بخشی از خلاصه‌های دین در آنها بود، یکی در تقوا بود، یکی در شجاعت بود، ولی این‌که همه، همه‌ی موجودی دین را بگیرند، کمتر بود. امام راحل هم در تربیتی که در جامعه ما انجام داد مثل آن سلول‌های بنیادی بود که تحوُّل ایجاد کرد و این تحوّل هم در جاهایی که تاثیر گذاشت به عنوان آدم‌هایی که به نحوی خلاصه‌ی امام بودند ظاهر شد. البته کسانی که به معنای واقعی در ابعاد مختلف رفتار امام، معنویت امام، شخصیت امام، خلاصه‌ی امام راحل باشند کمتر پیدا می‌شود.»

۶ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۲)

 

به مناسبت فاطمیه : حضرت فاطمه (س) در آخرین لحظات عمرش به همسر خود امام علی (ع) چنین سفارش نمود: «پس از من با دختر خواهرم اُمامَه ازدواج نما، چون‌که او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است . همانا مردان در هر حال، نیازمند به زن مى باشند.»

 

امام علی (ع) نیز به وصیت فاطمه‌ی زهرا (س) عمل کرد و با اُمامَه دختر زینب -از فرزندان پیامبر (ص) و حضرت خدیجه (س) پیش از بعثت- ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد به اسم «محمد اوسط».

 

نکته‌ی تشریحی: حضرت فاطمه (س) در تربیت فرزندان و پرورش آنان پیشگام بود و به امورشان اهتمام تامّ داشت. برای آن مربّی و اُسوه‌ که هم به تربیت جامعه توجه داشت و هم به آموزش در خانه، همین بس که حضرت زینب کبری -سلام الله علیها- را در دامان پاک خود پرورانده، که در برابر اَعظمِ مصائب؛ یعنی واقعه‌ی عاشورا و دوره‌ی سخت اسارت، برترین مدیریت بحران را از خود بروز داد و با تدبّر و تحمل نگذاشت پیام عاشورا به محاصره‌ی دغَل‌کاران بنی امیه درآید و به مانند بسیاری از رویدادهای تاریخ اسلام به نسیانی و وارونگی بیفتد؛ بلکه آن حضرت آن را با هنر خطابه و فریاد حق، جهانی کرد. بنابراین، حضرت فاطمه (س) حتی برای پس از شهادت خود نیز دغدغه‌ی دلسوزی فرزندانش را داشت و لذا امام علی (ع) را سفارش به ازدواج با «اُمامَه» نمود.

 

پاسخ:

جناب آقامهدی رنجبر سلام

بنده یک درس‌آموز، درین مدرسه‌ام؛ و به خوبان و بزرگوارانی چونان شما افتخار دوستی و ارادت دارم. پایداری در تدیّن، شرافت، شریعت، مقاومت، اخلاق، منطق، دانش و در یک کلام انسان‌ماندن و دین‌ورزی از اصولی‌ست که از نیاکان‌مان آموختیم تا راه را بر گمراهی تشخیص دهیم. امید است درین اصول مردود و مردّد نگردیم.

 

و شما یادی از والدین عزیزم کردی، مهدی، درود می‌فرستم به مادرت که اُم‌الشهید شکیبا و شکور است و به پدرت که برای هم‌نسل‌های من یک مرد نیکو و نیک و دل‌صاف و دل‌آرام بود. همون «مش‌شعبون رنجبر» به زبان رایج‌مان؛ که تا تکیه و مسجد و روضه و‌ چای خوش‌طعم و تک‌قند به ذهن‌مان می‌آید، او در اول خاطرات‌مان صف می‌شود. خدا وی را رحمتش بدارد.

 

درود بر شهیدان که روح تازگی‌بخش و انوار درخشان محل‌مان هستند برای ابد. خداقوت به همه‌ی شما که برای علمای محل، شهیدان برومند روستای‌مان و نیز برای بزرگداشت بزرگ‌سردار دین و وطن و‌ جهان اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی یادواره‌ای در فاطمیه گرفته‌اید؛ پسندیده‌ترین ارج‌گذاری به آنان.

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

شش: همانا داستان آن کس که دنیا را آزمود، چونان مسافرانى است که در سرمنزلى بى‌آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد کوچ‌کردن به سرزمینى را دارند که در آنجا آسایش و رفاه فراهم است. پس مشکلات راه را تحمّل مى‏‌کنند، و جدایى دوستان را مى‏‌پذیرند، و سختىِ سفر، و ناگوارى غذا را با جان و دل قبول مى‏‌کنند، تا به جایگاه وسیع، و منزلگاه امن، با آرامش قدم بگذارند، و از تمام سختى‏‌هاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند، و هزینه‌‏هاى مصرف‌شده را غرامت نمى‏‌شمارند، و هیچ‌چیز براى آنان دوست‌داشتنى نیست جز آن‌که به منزل امن، و محل آرامش برسند. 

نوشته‌ی آقای... :

چند نکته درباره اصلاح‌طلبی

۱- اصلاح‌طلبی امری نسبی است و در هر زمان، افراد اصلاح‌طلب در جامعه وجود دارند.

۲- قدرت اصلاحات بستگی به خواست عمومی و پذیرش حکومت دارد. مطالبات عمومی و آمادگی حاکمیت برای تغییر شرایط، درجه اصلاح‌طلبی را تعیین می‌کند.

۳- اصلاح‌طلبی، تغییر روند اداره امور حکمرانی در حوزه‌های سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ با کمترین هزینه است و تفاوت آن با انقلاب در همین است!

 

دو سوال؛

۱- مخالفان اصلاح‌طلبی، اگر به دنبال آلترناتیو یا بدیل هستند، جز انقلاب چه جایگزین دیگری دارند؟

۲- چه کسی حاضر است هزینه‌های یک انقلاب را بپردازد؟

 

نتیجه؛

اصلاح‌طلبییک فرایند است که در این فرایند، ممکن است عده‌ای سوار قطار آن شوند و عده‌ای نیز از قطار آن پیاده شوند تا سوار قطار انقلاب شوند یا از طی مسیر پا پس بکشند.

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام

گرچه با قید «برای» متن خود را به مخاطب مورد نظر خودت نوشتی؛ اما من از خواندن آن بهره بردم؛ چون آکادمیک و نظریه‌واره است. البته با افزودن چند نکته‌ام به نوشتارت که نقد نیست، اما یک نگاه از زاویه‌ی دیگر است به این مسأله‌ی پرداخته‌شده‌ی شما. روشن سازم خودم هیچ گرایشی به صف‌بندی‌های داخلی ایران ندارم. بیشتر بخوانید ↓

۱. به امر نسبی در بند ۱ شما ایرادی ندارم اما من آن را یک امر تعاملی می‌دانم. یعنی حل‌وفصل با قدرت. زیرا فقط «انقلاب» و کودتا است که در همه‌ جای جهان، قهرآمیز (=زور و غلبه) ، خشونت‌بار، پرخاشگرانه، بی‌توقف و یک‌جانبه از سوی انقلابیون علیه‌ی قدرت و حکمران است.

 

۲. با تعیین درجه و میزان، در بند ۲، با شما اختلاف دیدی ندارم. درست گفتی.

 

۳. در بند ۳ نیز با تعریف شما موافقت دارم، فقط گفتمان‌سازی را از قلم انداختی. تا یک گفتمان رقیب نتواند گفتمان مسلط و رایج را از اثر و اقبال بیندازد، سطوح و روند مورد نظر مناقشه‌انگیز می‌شود. مثلاً جریان اصلاح‌طلب ایران، نظریه‌ی ولایت فقیه را هدف قرار گرفته‌اند، اما سرِ مطالبه‌گری را به علت مصلحت و اختفا و یا هراس از متدینان جامعه، به جای دیگر می‌کشانند.

 

۴. پاسخ سؤال ۱ را خودت دادی، اما جواب من یک افزوده‌ی دیگر هم دارد، ممکن است حاجت به فشار بیرونی داشته باشند. دوره‌ی اوباما برخی اصلاح‌طلبان، از باراک اوباما برای ورود به نفع خود چشم یاری! داشتند.

 

۵. به سؤال ۲ خودت پاسخ ندادی.

 

۶. نتیجه‌ات گزاره‌ای از منطق است. اما جامعه‌شناسی سیاسی نیست. درین گونه پرسش‌ها، پاسخ را باید از جامعه‌شناسی سیاسی گرفت و روابط قدرت با احزاب و و... را بررسی می‌کند. تشکرم را پیوست می‌کنم، زیرا بحثی که به‌زیبایی و تسلط پختی، آتش تنورش از خود گرما باقی گذاشته. وقت ویرایش متنم را نیافتم.

 

 

پاسخ:
 
سلام آقارضا ادبی. بستگی دارد به این‌که کی آن را می‌نویسد؛ سیدحمید روحانی!؟ یا راوندی!؟ و یا سرهنگ نجاتی!؟
 
بله؛ هر دو نکته، برداشت درستی است که صورت‌بندی کردی. من البته به «غیریت» بسیار اهمیت می‌دهم. وگرنه مانند این می‌ماند در داخل آش محلی، هر سبزی و بوته‌ای بریزی، که از خوردن و مزه می‌اندازد. لذا هر جریان فکری، با تمام مدارا و رواداری، باید از «غیریت» برخوردار باشد. غیریت به معنای نفی حقوق نیست، بلکه آراستگی درون‌حزبی‌ست.
 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۷)

به نام خدا. سلام. بایسته است بدانیم ڪه شهید قاسم سلیمانی با پرداختن به خویشتنِ خویش و خودسازی اخلاقی، به قلّه‌ای معنوی بدَل شد. وی یڪباره به این مقام والا نائل نیامد؛ از همان جوانی شاڪله‌ی خود را می‌پروَراند و به آن شڪل و ڪمال می‌داد. من درین قسمت «مدرسه‌ی سلیمانی» ڪمی به شڪل‌گیری این شاڪله (=خُلق‌وخوی، سرشت‌وصورت) می‌پردازم:

 

در سازمان آب ڪرمان ڪار می‌ڪرد، در بخش اداری؛ ڪه به روابط عمومی نیز می‌پرداخت، همین، وی را با دردهای مردم و با نیازهای آنان مرتبط و دل‌آگاه می‍ڪرد. ورزشڪار بود، در ڪاراته. حتی به نقل یڪی از نزدیڪانش، در این ورزش دارای «دان» بود. و همان زمان، در یڪ باشگاه پرورش اندام نیز از مربّیان پرورش اندام.

 

وقتی مبارزه با شاه، به یڪ نهضت و انقلاب فراگیر منتهی می‌شود حاج قاسم نیز یڪی از گردانندگان اصلی راهپیمایی‌ها و اعتصابات ڪرمان می‌شود. پس از پیروزی انقلاب، از سازمان آب به عنوان «پاسدار افتخاری» به سپاه می‌رود. سپس دوره‌های آموزش نظامی را می‌گذراند. به جبهه می‌شتابد و هویت و سرشت و اخلاق و عرفان خود را در آنجا تڪمیل می‌ڪند. به قول شهید بهشتی: «عرفان واقعی، خانقاهش بازی‌دراز است». و او در همان آغاز ڪار در جبهه، در عملیات ڪرخه‌نور در اطراف حمیدیه‌ی اهواز معاون یڪ گردان از ڪرمان می‌شود.

 

حاج قاسم انسانی معنوی، مُنضبط و مواظب بود. معنوی بود؛ چون‌ڪه بُنِ ڪارِ آدمی را پی‌ریزی اخلاق و عرفان می‌دانست و در جبهه نیز جذب انسان‌های دارای روحیات معنوی و آسمانی می‌شد مانند شهید حسین یوسف‌الهی؛ ڪه سرآخر نیز ڪنار قبرش آرام گرفت.

 

منضبط بود؛ چون‌ڪه خیلی‌ها از او الگو می‌گرفتند؛ نظمی خشڪ و بی‌روح و زورگویانه، نه، نظمی ڪه امام علی (ع) سفارش می‌ڪرد ڪه پایه‌ی دوم در ڪنار تقوا و پرهیزگاری‌ست: یعنی تقوای الهی و نظم در امور. تا ضابطه‌ها بر رابطه‌ها چیرگی یابد و قانون، معیار شود. اما این خصیصه به یڪی از اصلی‌ترین روحیات سردار سلیمانی ڪه انسانی بسیارعاطفی بود، لطمه نمی‌زد.

 

مواظب بود چون‌ڪه به اموال عموم، حقوق مردم، خدمت به جامعه، ترڪِ اُولی، و نیز عَطوفت به ملت بی‌نهایت اهتمام ژرف و همّت بلند داشت. مثلاً وقتی برادرش اگر یڪ موتور می‌خرید تا اطمینان پیدا نمی‌ڪرد «ڪه چگونه آن را تهیه ڪرده، راحت نمی‌شد» زندگی اطرافیان نزدیڪ خود را مواظبت می‌ڪرد «تا خدای ناڪرده به راه ڪج و آلوده» ڪشیده نشوند.

۷ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۳)

به مناسبت فاطمیه : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمودند: «بهترین شما ڪسانى‌اند ڪه با مردم نَرم‌ترند و زنان خویش را بیشتر گرامى مى‌دارند.»

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

هفت: نفس خود را میزان میان خود و دیگران قرار ده، پس آنچه را ڪه براى خود دوست دارى براى دیگران نیز دوست بدار، و آنچه را ڪه براى خود نمى‏‌پسندى، براى دیگران مَپسند، ستم روا مَدار، آن‌گونه ڪه دوست ندارى به تو ستم شود.

 


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۸)

به نام خدا. سلام. برای شناخت افراد، یڪ شاخص بارز این است ڪه بدانیم با چه ڪسانی نشست‌وبرخاست داشته و دارد و با چه افرادی دوست و رفیق بوده و هست. شهید قاسم سلیمانی با «یونس زنگی‌آبادی» رفاقت داشت و همرزم بود. آری یونس؛ برخاسته از ڪرمان، از پدری هیزم‌شڪن و ڪشاورز و از دامانِ مادرش قمربانو ڪه در رعایت شرع تقّید خاص داشت. همان یونس ڪه نوار سخنرانی‌های امام علیه‌ی جور و ظلم شاه، وی را به مبارزه‌ی با شاه، شوراند. همان یونس ڪه در ڪردستان، پانزده تن از دوستانش شهید شدند و این قضیه‌ی دردناڪ او را در دفاع از دین و وطن آماده‌تر ڪرد.

 

همان یونس ڪه در ده‌ها عملیات در جبهه‌ها به عنوان یڪی از فرماندهان سلحشور گردان، شرڪت داشت و در رزم و معنویت به آنچنان شایستگی‌هایی دست یافت ڪه حاج قاسم سلیمانی وی را معاون خود در لشڪر 41 ثارالله ڪرد و نیز سفارش اڪید ڪه اگر روزی به شهادت رسید، «حاج یونس» فرمانده لشڪر ثارالله شود. اما یونس در والفجر ۴ در سال ۱۳۶۴، با سری جدا از بدن به حضرت سیدالشهداء (ع) پیوست و با خیل شهیدان محشور شد.

 

یونس ڪه با لقمه‌های حلالِ هیزم‌شڪنی پدرش و با پرورش در دامان پاڪ مادر مؤمنه‌اش، قد ڪشیده بود، دوست و همنشین حاج قاسم بود. آیا همنشینی معنوی و ارزشیِ اینچنینی، دو دوست را، دو همرزم را، دو فقرچشیده‌ی ڪرمانی (حاج یونس زنگی‌آبادی و حاج قاسم سلیمانی) را بالِ پرواز نمی‌بخشد؟ آیا بی‌دلیل و علت بود ڪه شهید رشید سلیمانی با همه‌ی خلوص و پاڪی وصیت نمود در همان مزار شهیدان ڪرمان به خاڪ سپرده شود ڪه دوستان شهیدش آنجا گِرد هم‌ حلقه زده‌اند؟ نه، هرگز. زیرا او با آنان، و با پیوستگی‌های معرفتی و حُبّی و عرفانی‌یی ڪه میان‌شان چون سیمان چسبندگی آفریده بود، پلّه‌های اخلاص و سُرور را طی نمود.

 

بله؛ باید رمزگشایی ڪرد ڪه ڪمال‌طلبی انسان، چگونه موجب می‌شود ڪه پله‌پله تا به ملاقات با خدا بینجامد. هم «یونس زنگی‌آبادی»، هم «حسین یوسف‌الهی» و هم «قاسم سلیمانی» از همین خاڪ پُرگهر برخاستند؛ ایران، و بی‌آنڪه ڪسی بخواهد از آنان قدّیس بسازد و دروغ‌بافی ڪند، خود، زندگی و زِمام امور خود را افلاڪی ڪردند و ملڪوتی. این اُسوه‌های انسانی، ڪه فرزندان عادی ڪُهن‌دیار ایران‌اند، نه «افسانه‌ی ساختگی‌»اند و نه «اسطوره‌‌ی خیالی»؛ واقعی و حیقیقی‌اند. برآمده از ایمان، برخاسته از ایران.

۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۴)

به مناسبت فاطمیه : روزی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به محضر پیامبر (ص) آمد و گفت: «یا رسول‌اللّه! سلمان از لباس ساده‌ی من تعجب مى‌ڪند! قسم به خدایى ڪه تو را به پیامبرى برانگیخته است، مدت پنج سال است ڪه زیرانداز شبانه‌ی من و على پوست گوسفندى است ڪه روزها علوفه‌ی شترمان را بر روى آن مى‌ریزیم، و بالش ما نیز قطعه پوستى است ڪه درون آن از لیف درخت خرماست.»

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

هشت: اگر مستمندى را دیدى ڪه توشه‌‏ات را تا قیامت مى‌‏برَد، و فردا ڪه به آن نیاز دارى به تو باز مى‏‌گرداند، ڪمڪ او را غنیمت بشمار، و زاد و توشه را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت مالى دارى بیشتر انفاق ڪن، و همراه او بفرست، زیرا ممڪن است روزى در رستاخیز در جستجوى چنین فردى باشى و او را نیابى.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
من اگر بر فرض روبه‌روی اشپیگل نشسته بودم، زبان دیپلماتیک پیچیده‌ای به‌کار می‌بستم و مثلاً می‌گفتم:
شما اشپیگل! از چیزی سخن می‌گویی که لاف‌زن آن ممکن است دومین سه‌شنبه‌ی نوامبر محو شود!

و نیز یک نکته‌ی معرفتی هم می‌گفتم: اسلام ما با منطق جلو آمده است، نه با استبداد.

@

سلام. اشک برای حضرت فاطمه (س) ریشه در معرفت دارد. دلی که منبع معرفت شود، خود سرچشمه‌ی چشم می‌شود برای ریختن اشک. این سرچشمه را باید زلال نگه داشت و چنین دل‌هایی‌ست که پاسبان انسان است. شما که ساداتی، باید هم اشکبار باشی. مأجورید.

 

تحلیلی بر بستنِ مرڪز اسلامی هامبورگ

 

به نام خدا. سلام. آلمان، مرڪز اسلامی هامبورگ را بست. به چه علت؟ به علت برپایی مراسم بزرگداشت شهید قاسم سلیمانی. چند نڪته‌ی تحلیلی برای این اقدام:

 

نڪته‌ی یڪم: آلمان به لحاظ سنتی، مهد فلسفه است و فیلسوفان. بستنِ یڪ مرڪز فڪری و دینی دست‌ڪم به یڪ ڪشور فلسفی و فڪری، هارمونی (=همآهنگی) ندارد.

 

نڪته‌ی دوم: آلمان به لحاظ حڪومتی، از پیشتازان نظام چندحزبی است. از این زاویه نیز، بستن مقرّ عبادی و فڪری مسلمانان، به یڪ ڪشور چندحزبی و پیشرو در سیستم پارلمانی ڪه علامت پذیرش تڪثُّر و تفڪر پلورالی است، نمی‌آید.

 

نڪته‌ی سوم: آلمان به لحاظ جهانی، از حڪومت‌های دموڪراتیڪ و جلودار است. با این صبغه و سابقه هم، بستن مؤسّسه‌ی مسلمین به آلمان غیرنازی! همخوانی ندارد.

 

نڪته‌ی چهارم: این مرڪز دست‌ڪم در طول شصت سال اخیر سه چهره‌ی فڪری و روحانی ایران را در خود جای داده بود، ڪه هر ڪدام نماینده و نماد تفڪر میان مردم ایران بوده و هستند: شهید بهشتی، محمد مجتهد شبستری، سید محمد خاتمی. بستن چنین مرڪزی، (ڪه با همّت و فڪر بلند مرحوم آیت‌الله بروجردی رونق یافت و مرڪزی برای اتصال و گفت‌وشنود شرق با غرب بود) حتی اگر به بازگشایی دوباره هم بینجامد، نشان از این دارد ڪه آلمان هم مانند هر رژیم و نظام مدعی دیگر جهان، وقتی از اندیشه‌ای بهراسد، به آن فرصت تنفُّس و حیات نمی‌دهد. تضاد آشڪار میان ادّعا و عمل.

 

نڪته‌ی پنجم: برای آدم‌های اهل و عاقل، بسی مبرهَن و هویداست ڪه مغرب‌زمین، گفتار آزادی و نظام سڪیولاری و لیبرالی سر می‌دهد، ولی وقتی پای ڪردار فرا برسد، پندارهای همان هیتلر و موسولینی و رفتار راتڪو ملادیچ (=قصّاب بوسنی) به میدان می‌رسد.

 

نڪته‌ی ششم: مغرب‌زمین دانشمندان بزرگی داشته و دارد ڪه افڪار و آموزه‌های مترقّی و متعالی در گفتارشان موج می‌زند و قابل خواندن و احترام‌اند، اما غربِ سیاسی هرگز از غرب اندیشه‌ای پیروی نمی‌ڪند و این اندیشمندان، چه گذشته و چه حال و اڪنونِ آنان هستند ڪه در جامعه‌ی خود از همه غریب‌ترند و تڪ و تنها افتاده‌اند. پس؛ ایرانی! خود را بیاب؛ و در برابر غرب خویشتنِ خویش را نباز. ڪه نمی‌بازی. آری، ڪه نمی‌بازی.

 

۹ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

شانزده نکته از یک نامه

 

نُه: خواسته‌‏هاى تو به گونه‌‏اى باشد که جمال و زیبایى تو را تأمین، و رنج و سختى را از تو دور کند، پس نه مال دنیا براى تو پایدار، و نه تو براى مالِ دنیا باقى خواهى ماند.


«ڪِّه» را می‌شڪافم

این واژه‌ی محلی مازندرانی، وقتی با پیشوند «آڪّ» اسڪورت (=همراهی) شود، ژرف‌تر فهمیده می‌شود. با سه مثال روشن می‌ڪنم:

 

۱. وقتی مثلاً ڪسی بِنه می‌خورَد (=بر زمین می‌اُفتد) طرف مقابل، یا به شوخی و یا به جدّ و حسّ تلافی می‌گوید: آڪّ ڪِّه، خُب بَیّه.

 

۲. وقتی مثلاً ڪسی خبری می‌شنَود ڪه نشان می‌دهد طرف شڪست خورده است، یا مُفلس (=ورشڪسته) شده است، یا به بُن‌بست رسیده است، می‌گوید: آڪّ ڪِّه، خُب بَیّه. مِه دِل پی بَڪارده. یعنی دلشادم.

 

۳. وقتی مثلاً ڪسی یڪ نوشابه‌ی سرد و به قول رایج تگری می‌نوشد، یا هفت شڪم سیرِسیر می‌خورد، با خود می‌گوید: آڪّ ڪِّه. یعنی چه خوب سیراب و سیر شدم. بگذرم.

 

 

پاسخ

سلام جناب آقا رضا ادبی
منطقی نوشتی و حتی می‌توانی قید گمان را هم برداری. چون مثل روز روشن است.

آمریکا و پیروانش، دست‌کم سه چیز ما را می‌خواهند:

 ۱. موشک نداشته باشیم، چه بالستیک (=پرتاب بلند)، چه کروز (=پرتاب در سطح پایین)

۲. اعضای سپاه کاهش پیدا کند.

۳. به اسرائیل جعلی، هیچی نگوییم! ولی اسرائیل آزاد است هرچه می‌خواهد با همه بکند.


نکته: اسلام پایه‌گذار صلح و ایمان و امنیت است، و پیامبر رحمتش (ص) با دعوت و نامه و سخن، پیش رفت، اما هنگامه‌ی دفاع و مقاومت، هرگز هراس و تردید نداشت.

 

پاسخ

سلام جناب آشیخ محمد
کمی از آن اصول فقه را گاه‌گاه برای ما بکاو. من کتابی از اصول خواندم به تحریر شیخ عیسی ولایی، نمی‌دانم او درین رشته، سررشته‌ای دارد یا نه. اما چون نشر نی آن را چاپ کرد، حدس زدم باید نوشته‌ای دقیق باشد.

 

پاسخ
سلام جناب صدرالدین
مهم همین است که اصلی‌ترین خبرهای مملکت، درین مدرسه توسط اعضا به بحث کشانده می‌شود. این علامت خوبی برای تفکر و و آموختن است. نوشته‌ی شما همواره‌ دربردارنده‌ی نکات ارزنده و قابل کاوش است. درود.

 

پاسخ

سلام جناب عبدالرحیم
وجود علمای بزرگ و وارسته چه در «حال» و چه در «گذشته» در داراب‌کلا برکات زیادی آفریده و می‌آفریند. یاد پدر شما مرحوم حاج آقا آفاقی که روحانی باسواد، انقلابی و مردمدار محل بود، گرامی باد.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
با این نوشته، حق فاطمیه را درین مدرسه ادا نمودی. با نام بردن از مرحوم علامه عبدالحسین امینی فرصت تمهید کردی تا نکته‌ای بگویم:

مرحوم استاد محمدتقی شریعتی پدر دکتر علی شریعتی، تعریف می‌کرد یک بار با علامه امینی داخل ماشین همنشین و همراه بود. علامه امینی با محمدتقی دوست و مرتبط بود. گفت علامه امینی از مشهد تا نیشابور، در داخل ماشین پشت به مشهد و حرم امام رضا (ع) نکرد، و رو به مشهد نشست تا ادب به مقام حضرت رضا را این‌حد رعایت کرده باشد.

 

پاسخ

از مسأله‌ی مهمی سخن به میان آوردی: انعطاف‌پذیری. ریشه‌ی این نگرش، منافع ملی است؛ یعنی منافع ملی، نوع انعطاف را الزام و ایجاب (=وجوب) می‌کند. و منافع ملی امری ایستا نیست، پویاست. به زبان امروزی باید همیشه «به‌روزرسانی» شود. وگرنه در پوسته‌ی خود می‌ماند. این نیازمند چشمان روشنگر و مغزهای فعال کشور است که منافع ملی را رصد کنند و تشخیص دهند، در هر برهه، چه چیز نافع است و چه چیز زیانبار.

 

اما ناراحتی و بغض که گفتی، یک پاره از واکنش‌تان است، که هم قابل درک است و هم ستودنی. مهم این است این رفتار دولت آلمان به عنوان مهد فلسفه و کشوری مبتنی بر رأی با احزاب چندگانه، چه نامی دارد از نظر خودت.

 

در پایان جواب، یک نکته‌ی سیاسی بگویم: کشور اگر دموکراتیک‌‌ است، بدین معنی نیست، از هر نقص و عیب پاک است. دموکراسی روش است، کارکردها اما فرهنگ. پس؛ دموکراسی گرچه مردمی‌ترین نوع حکومت است و با سایر حکومت‌ها متمایز، اما گرفتار رفتارهای غیردموکراتیک هم می‌شود.

 

جناب آقای قربانی سلام
متن تحلیلی و تفسیری و روایی شما را خواندم. از بند ۱ تا ۶ دست به سیر تاریخی زدید که به نظرم خوب و بادقت نوشتی. این شش بند جمع‌بندی روشمند برای خواننده است. متشکرم.

اما بعد از بند ۷ تا بند ۱۰ با گزاره‌هایت حرف دارم؛ در واقع نوعی تکمیل و یا به قول خودتان افزودنی‌ مُجاز است.

بند ۷ : اسرائیل همانطور که قانون اساسی مکتوب را نمی‌پذیرد، تعیین هیچ‌گونه «مرز» را برای محدوده‌ی جغرافیایی‌اش نمی‌پذیرد. این نپذیرفتن مرز، در معامله‌ی قرن هم به صراحت ذکر شده است. شاید نمی‌خواهد شعار نیل تا فرات را با قبول مرز، به لحاظ حقوق بین‌الملل منتفی کند.

بند ۸ : تأکیدت بر لفظ «مدعی» درین گزاره، نشان واقع‌گرایی و انصاف شماست. سپاس.

بند ۹ : عنوان مطلق کشورهای عربی درین بند، واقعیت ندارد. چون فقط سه کشور حمایت کردند؛ همان سه کشور مشهور به «گاو شیرده». علاوه بر این جناب‌عالی با رعایت شأن پژوهندگی، از لفظ علمی «احتمالاً» استفاده کردی، ضمن تشکر، باید بگویم نتیجه‌گیری‌ات مبنی بر «رضایت» اعراب، از نظر من هنوز نامعلوم است.

بند ۱۰ : جمله‌ای که با «شاید» خاتمه دادی، بخشی از افکار عمومی را نشان می‌دهد، اما آنچه در منطقه واقعیت دارد، این را نتیجه نمی‌دهد.

اضافه کنم راهکار رهبری مبنی بر برگزاری انتخابات سرنوشت با حضور تمام فلسطینیان یعنی مسلمان، مسیحی، یهودی، راهکار دموکراتیک‌‌ است. اما آنچه آمریکا در پی آن است، راهکار خیانت به فلسطین و خدمت به صهیونیسم.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۹)

به نام خدا. سلام. شخصیت افراد، به‌ویژه مشاهیر را به گواهی و تصدیق دیگران نیز می‌توان درڪ ڪرد. مثلاً به این نمونه در باره‌ی شخصیت معنوی حاج قاسم اشاره می‌ڪنم و فشرده می‌نویسم:

 

شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی به همراه رهبری در سال ۱۳۸۴ به دیدار یڪ خانواده‌ی شهید در ڪرمان می‌روند. در آنجا یڪی از منتسبان شهید، از رهبری می‌خواهند ڪه در قیامت وی را شفاعت ڪنند. شفاعت نوعی عفوطلبی در میان دینداران است.

 

 اما رهبری ضمن تأڪید بر شفیع‌بودن شهیدان و پدر و مادر شهدا، و نیز بیان این سخن ڪه «ما چه‌ڪاره‌ایم ڪه شما را شفاعت ڪنیم؟» خم می‌شوند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی این‌گونه می‌گویند:

 

«این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است ڪه شفاعت می‌ڪند ان‌شاءالله.»

 

حاج قاسم سلیمانی -آن مرد ستُرگ و فروتن و آسمانی- وقتی با این جمله‌ی سراسر مؤیّدانه‌ی رهبری مواجه می‌شود «سر پایین می‌اندازد و با دو دست صورتش را می‌پوشاند.»

به امید شفاعت از شهید حاج قاسم.

۱۰ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:
 

سلام. اشک برای حضرت فاطمه (س) ریشه در معرفت دارد. دلی که منبع معرفت شود، خود سرچشمه‌ی چشم می‌شود برای ریختن اشک. این سرچشمه را باید زلال نگه داشت و چنین دل‌هایی‌ست که پاسبان انسان است.

 

چرا جنبش‌های ڪمونیستی در ایران موفق نشدند؟

درنگ در نغمه. ۱۲۷. به نام خدا. این یک بحث اندیشه‌ای و جامعه‌شناسی سیاسی است. ما می‌بایست در ایران‌شناسی از مستشرقین! (=شرق‌شناسان) پیشی بگیریم. به عنوان مثال شاید برای هر یڪ از ما این سؤال یا پرسش مطرح باشد ڪه چرا ڪمونیست‌ها در ایران موفق نبودند؟ و نتوانستند ایران را در دست بگیرند؟ من برای این مسأله دست‌ڪم پنج علت و دلیل می‌بینم. در واقع جواب‌ها، به‌حتم به فراخور افکار زیاد است، ولی یڪ پاسخ من این است:

 

چون‌ڪه؛ ڪمونیست‌ها _از جمله حزب منسجم و وابسته‌ی توده_ حداقل پنج نقص و مشڪل داشتند. ڪما آن‌ڪه عامّه‌ی آنان، مارڪسیسم را دوای دردِ جامعه‌ی فاسد و رو به زوال می دانستند و برای ایجاد جامعه‌ی بی‌طبقه و مساوی تلاش داشتند:

 

۱. جنبش ڪمونیستی زاییده‌ی سیاست جهانی ڪمونیسم بین‌الملل بود، نه زادۀ ملی‌گرایی ایران و جنبش عدالت‌گرای شیعه. یعنی فرمان از شوروی می‌گرفت، یا از مائو تسه تونگ.

 

۲. وابسته به شوروی بودند ڪه به لحاظ تاریخی و دینی آن ڪشور نزد ایرانیان چهره‌ای منفور و ملوّن (=رنگارنگ) داشت، ڪه در دور‌ه‌ی تزارها چشم طمع به خاڪ ایران داشت و بخشی وسیع و غنی از سرزمین مادری ما را بلعید.

 

۳. ڪمونیست‌ها، با رویڪرد مُلحدانه و مُنڪرانه، فاقدِ نیروی معنویِ لازم برای بسیج توده‌های مسلمان بودند. حتی واژه‌ی ڪمونیست نیز، نزد مردم مسلمان و دیندار ایران مساوی بود با «خدا نیست»؛ ڪه این تلقّی، واڪنش سرسختانه‌ای را در برابر این گرایش ایجاد می‌نمود؛ علاوه این‌ڪه، نه فقط ڪارزار پدید می‌آمد، بلڪه در این وادی، صدها جلد ڪتاب در ایران در ردّ مارڪسیسم نوشته شد.

 

۴. میان روشفڪران پیشتاز جنبش‌ها و احزاب ڪمونیستی و ڪارگران حامی آن‌ها، همیشه اختلاف فڪری، فرهنگی و تاڪتیڪی و در یڪ ڪلام، تضاد منافع طبقاتی بود. وحدت رویّه و مشیء واحد نداشتند.

 

۵. جهان و ایران در نفوذ ندادن به ڪمونیست‌ها در ایران و خاورمیانه، اشتراڪ هدف داشتند. در این میان استراتژی «سدِّ نفوذ» آمریڪا ڪه ناشی از همین دغدغه و خطر بود، بر دولت‌ها نیز اثر می‌گذاشت. یعنی آمریڪا پول می‌داد تا جلوی نفوذ ڪمونیست‌ها گرفته شود. رژیم پهلوی در ڪشتن ڪمونیست‌ها در ایران به‌ویژه تئوریسین‌ها و سران آن از همین خط پیروی می‌ڪرد.

۱۰ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

توضیح دامنه: ابتدا با عزم، بر نماد دولت تروریست و غارتگر آمریکا پا گذاشتم، زیرا این کشور یاغی نه فقط به ایران، که به تمام ملت‌های آگاه جهان زور می‌گوید. سپس وارد محل دعوت شدم.👇

 

 
عکاس: دامنه. قم. 10 بهمن 1398.
 
 
دامنه. در نشست بالا
 
عکس پا گذاشتنم بر روی پرچم آمریکا

پاسخ:

سلام سید علی اصغر. درباره‌ی کتاب، کتابخانه و کتابخوانی نوشتارت آکنده از آموزه است. گویی ثمره‌ی پنج‌دهه اندیشیدن حیات خود را در یک تابلو، نقاشی کردی. من برق روشنای کلمات را از لابه‌لای گفتارت دیدم. با تو هم‌آوا هستم که کتاب انسان را بزرگ می‌کند و پله‌پله وی را به ورای جهل می‌رساند. وقتی آدمی از جهل عبور کرد، خود پل پولادین برای خود و یا هم‌پویه‌هایش می‌شود. کتاب را گرامی داشتی، چون تا یاد دارم، ورقه‌های کتاب را بر صدها خروار پول برتر می‌نشاندی. درود بر این متن و پویه‌ی پوینده‌ی‌تان.

 


برابری و عرب و عجَم

 به نام خدا. سلام. از نظر قرآن انسان‌ها با هم برابرند. با این‌که این اصل آسانگیر و روشنگر وجود دارد، اما در طول تاریخ اسلام، برابری، از سوی عده‌ای -چه حاکمان و چه عالمان چه مردمان- یا نادیده گرفته شده، یا اختلاف آراء برخاسته و یا اساساً پذیرفته نشده است و نزاع ساز شده. با سه مثال، مطلبم را روشن‌تر می‌کنم؛ سراغ حاکمان جور نمی‌روم، که رفتارشان بر اهل خرَد برملاست، از همین عالمان نمونه می‌آورم که علَم و پرچم و راهنمای مردم‌اند:

 

ابوحنیفه از بزرگان و حتی بزرگترین فقیه اهل سنت است، به‌طوری‌که به «امام اعظم» مشهور است. او با آن‌که ایرانی است اما فتوا صادر کرده که عجَم، کُفوِ (=مساوی، همتا، برابر، معادل) عرب نیست. و عجم نمی‌تواند زنِ عرب بگیرد.

 

علامه حلّی فقیه شیعه اما با آن‌که عرب است، در کتاب «تذکره الفقهاء» این سخن ابوحنیفه را «نادرست» می‌داند و می‌گوید «در اسلام، شریفِ علوی با کنیز حبَشی برابر است.»

 

مالک‌بن انَس نیز با آن‌که عرب است و از چهار فقیه محلِ رجوع مذهب اهل تسنّن، معتقد است «عجم و عرب» از این نظر تفاوتی ندارد. در واقع نظر او ردّی بر نظر ابوحنیفه به حساب می‌آید.

 

کسانی که طالب بحث بیشتر و تتبّع ژرف‌تری هستند می‌توانند کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» اثر شهید مطهری را بازخوانی کنند. در اینجا ابتدا آیه‌ی مورد بحث را می‌آورم تا تدبرّ و تبرّک گردد و سپس یک سخن از حضرت امام صادق (ع) را.

 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ.

هان اى مردم همانا ما شما را از یک مرد و یک زن آفریده‌‏ایم و شما را به هیئت اقوام و قبایلى در آورده‌‏ایم تا با یکدیگر اُنس و آشنایى یابید، بى‏‌گمان گرامى‌‏ترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، که خداوند داناى آگاه است.

(سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 13- ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

امام صادق (ع) سخنی در باره‌ی ایرانیان و آن عرب‌هایی که به ظاهر به اسلام روی آوردند ولی از درون نفاق داشتند، دارد که برای پایان این متن مفید است. آن پیشوای صادق می‌فرماید: «این اعراب منافق از ترس مسلمان شدند، اما ایرانیان با میل و رغبت مسلمان شدند.»

در ایران امروز هم هنوز هستند کسانی که به نژاد عرب بد می‌گویند و ناسزا. اینان هم انسان و انسانیت را به نژاد خود می‌فروشند و سخت در اشتباه‌اند.

۱۱ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام آقای..

من برای این‌که جناب‌عالی ازین دیدگاه در باره‌ی آمریکا، برخورداری به شما اشکالی وارد نمی‌کنم؛ زیرا با شناختی که ازت دارم معتقدم برای این منظر فکری‌ات حتماً حجت و دلیل داری که شما را به این باور رساند. نیز آزادی فکری به شما این شأن را می‌بخشد علاوه بر بیان عقاید خود، به نقد فکر و یا رفتار من بپردازی. اما جواب من کوتاه است:

من این رفتارم را که پا می‌گذارم بر پرچم امپریالیست آمریکا، نه تنها خلاف شرع نمی‌دانم بلکه ناشی از اراده و اندیشه و آزادی‌ام می‌دانم؛ چون‌که این دولت را شرّ و شریر و مظهر فرعونیت معاصر می‌دانم که به فرموده‌ی امام خمینی (مقتدای ابدی ظلم‌ستیزان جهان) آمریکا شیطان بزرگ است. و خدا بر ما الزام داشته با شیطان و و جنود شیطان ناآشتی باشیم.

 

حق این است که ملت آمریکا با دولت آمریکا فرق دارد، گرچه بخشی از ملت آمریکا همان کسانی‌اند که این دولت‌های چپاولگر و زورگو را ایجاد کرده و می‌کنند؛ و این آنان هستند که باید جوابگوی این باشند که چرا نظام‌شان به ملت‌های جهان ستم می‌کند و به خاطر شریان نفت، شریان‌های خون انسان‌های روی کُره‌ی زمین را می‌ریزد. این آنان هستند که باید دولت‌های جنگ‌طلب خود را مؤاخذه کنند که چرا به ملت‌های آزاد و آگاه که زیر زور نمی‌روند، این‌همه بد می‌کند.

 

پا گذاشتن ملت‌ها روی پرچم دولت فاشیست و تروریست آمریکا یک پیام رساست به دولت جنایت‌پیشه‌ی آمریکا که نه فقط دولت ملی مرحوم مصدق را سرنگون می‌کند بلکه تا کنون بیش از 56 دولت جهان را با تجاوز نظامی و کمک به کودتا سرنگون کرده است و هم اینک نیز در تمام کشورهای نفت‌خیز منطقه پایگاه زده است که جلوی تمدن‌سازی و پیشرفت و قدرت و اقتدار ایران را بگیرد تا سران حکومت‌های عشیره‌ای منطقه را بر سر قدرت نگه دارد؛ که به فرموده‌ی رهبری تا از این «گاوهای شیرده» تا می‌تواند بدوشد؛ دوشیدن چندین میلیارد دلار و دادن چندین نوع سلاح نابکار.

 

وقتی ایران قاجاریه را تجربه می‌کرد آمریکا تأسیس شد؛ چگونه؟ حتماً می‌دانید چگونه. با قتل‌عام سرخپوستان و نسل‌کشی بومیان. اما ایران تا مغز کشش دارد اگر بتواند تا به کهن‌سال‌های دورِ دور برسد، تمدن داشته و پیام. حالا این دولت یاغی و سلطه‌طلب وقتی از سوی ایران سرافکنده و ذلیل شد، می‌خواهد نقاط تمدنی ما را بمباران کند. پرچم که سهله، ما به گفته‌ی سدید امام خمینی آمریکا را زیر پا می‌گذاریم.

 

عجب نمی‌کنم از انگشت‌شمار افرادی در ایران که تا یک ملت پا می‌گذارد بر پرچم نماد شیطان، یا آتش می‌زند این نشانه‌ی دولت شررات را، فوری عصبانی می‌شوند و شراره‌ی دلشان مشتعل می‌شود و چنین و چنان می‌گویند. ولی وقتی رئیس فاشیست دولت تروریست آمریکا، سلیمانی این برترین قهرمان ملی ایران (از آغاز تا اکنون ما) را آتش می‌زند، نه فقط ناراحت نمی‌شوند بلکه احتمال می‌دهم در دل ذوق هم می‌کنند.

 

راستی آقای...! از این تیپ افراد را بپرس که چرا از آتش‌زدن سردار وطن و میهن و دین سلیمانی توسط دولت شرارت‌محور آمریکا به خشم نیامدند و در عوض زیر پل حافظ به جای مرگ بر آمریکا، به سلیمانی و رهبری جسارت و بی‌شرمی کردند. بگذرم و بازم تأکید می‌کنم برای شما ... حساب جدایی دارم و به افکار درخشان تو احترام می‌گذارم. با درود و پوزش.

 

پاسخ:

 

جناب آقای... سلام

اختیار با شماست، پا نگذاری یا آتش نزنی. آزادی. پس بگذار اختیار با دیگران هم باشد که اختیار کنند که پا بگذارند یا آتش بزنند. چرا که آزادند. پس، این وسط خودت هم با پوزش دست به کاسبی نزن! این آخری کشکولی!

 

شانزده نکته از یک نامه

یازده: همانا دنیاپرستان چونان سگ‏‌هاى درنده، عوعوکُنان، براى دریدن صید در شتاب‌اند، برخى به برخى دیگر هجوم آورند، و نیرومندشان، ناتوان را مى‏‌خورَد، و بزرگ‏ترها کوچک‏ترها را...، هم دنیا آنها را به بازى گرفته، و هم آنها با دنیا به بازى پرداخته، و آخرت را فراموش کرده‏‌اند.

 

پاسخ:
جناب ... سلام

علاوه کنم به علاوه‌های خوب متن شما دو چیز را:

 

 ۱. ستاره‌های موجود بر پرچم آمریکا نشان یک ایالت است. آلاسکا را آمریکا به حیله خرید، و یک ستاره به پرچم اضافه کرد. اگر گروئلند دانمارک را هم بزودی با زور و حیله بگیرد، حتما یک ستاره‌ی دیگر بر آن می‌افزاید.

 

۲. همین ایران ما، یک سازمان که در دریوزگی و خیانت هیچ چیز کم نگذاشته و سربازکوچولوهای صدام شده بودند، روی پرچم ایران نشان الله را محو کرده و یک نشان دیگر بر آن نشانده و حتی دیده شده برخی‌ها در ایران پرچم سه رنگ را حفظ کردند، اما الله را پاک کردند. و حتی آن پرچم بی نشانه‌ی الله را نشان خود گذاشته‌اند. که مثلا پُز باستان‌گرایی! بدهند. پس، در ایران از سوی انگشت‌شماری که غفلت دارند، داغ، داغ احترام به پرچم نیست، چیز دیگر است.

 

پاسخ:

روز شما هم به نیکی جناب. بله، در آخر نوشتی «و همه جا». و من درین راستا بیفزایم از جمله همین متن‌های شما را که برای من حقیقتاً دست‌کم سه حُسن دارد که شما اگر خواستی اسم بگذاری، بذار کسب و کار:

 

حُسن نخست نوشته‌هایت برای من این است بر من می‌آموزاند. حتی نکاتی داری که من تا کنون آن را بلد نبودم. حُسن ثانی این است که مرا به کسب و کار مطالعه وامی‌دارد، و چه کاسبی‌یی بالاتر از مطالعه؟ حُسن سوم هم این است از روی تضاد و تفاوت و نیز تشابه فکری میان‌مان -که از شئونات خوب انسان است- پی به درستی یا نادرستی افکار و نظراتم می‌برم و خودم را می‌سازم. به عبارتی حتی اگر نادرست‌ترین نوشته هم بر جای بگذاری، برای من پله‌ی فکرت است و خودساختگی؛ که این یکی تمرین سختی است، سخت‌تر از یوگا. در ضمن کمی هم به جملاتت خندیدم، البته نه نیشخند، که از نوع نوشخند.

 

 

بحث ۱۴۰ : با بازگشت امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- پس از ۱۴ سال تبعید به ایران در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ ، یک سخنرانی تاریخ‌ساز در بهشت زهرا انجام گرفت که توانست سلطنت پهلوی را به کمک ملت واژگون کند. پرسش این است از آن سخنرانی امام، چه برداشت‌هایی داشته و دارید؟ اگر کسی خاطره‌ای هم دارد، یا در جایی خوانده و یا شنیده است، نقل آن می‌تواند پاسخی به بحث ۱۴۰ باشد. این پرسش جهت بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخ:
 

 

جناب آقا... با سلام
 
تشکر می‌کنم از این‌که در بحث ۱۴۰ شرکت کردی. بر دو نکته‌ی مهم درین سخنرانی دست گذاشتی. دخالت دادن مردم در سرنوشت و امور مملکت. و اعتماد به مردم. روزی در یکی از شهرهای لرستان در انتخابات مجلس، یکی از منتسبان امام رأی نیاورد. رفتند پیش امام که بگوید انتخابات آن شهر منحل شود. امام چون به رأی مردم باور واقعی داشتند گفتند همین‌که مردم به کسی که با من نسبت دارد، رأی ندادند، یعنی آن انتخابات هم سالم است و هم آزادانه. از نوشته‌ات لذت بردم آقا. درود بر شما.
 
پاسخ:
 
سلام جناب آقا...
 
از مشارکت شما در گفت‌گوی ۱۴۰ مدرسه‌ی فکرت ممنونم. جناب‌عالی نیز خیلی زیرکانه رفتی سراغ دو نکته‌ی مهم از آن سخنرانی. یکی شاکله‌ی نظام بر مردم یعنی نظر مردم استوار است که هر چیز یا هر کسی این ویژگی را از نظام کم‌کم کم‌رنگ و یا صوری کند، از خط امام دور افتاده است. درود دارم به علاقه‌ و منطق شما در بحث‌ها.
 

 

آن انفعال که در بیان سید علی‌اصغر آمد، از نظر من درست است. اگر شجاعت و درایت امام آن لحظات بحرانی نبود، ممکن بود زنجیره‌ی حرکات انقلابی در خیابان‌ها از هم پاره، و پیوند به گسستگی بینجامد، اما امام هدایت‌گرایانه نگذاشت تزلزل رخ دهد. امام با آمدن به این مکان یعنی بهشت زهرا، کار رژیم آمریکایی پهلوی را تمام کرد. روزی بزرگ برای ایران و اسلام.
 
 
یک نکته‌ی دیگر هم بیفزایم: حتی روز ۲۱ بهمن که حکومت نظامی اعلان شد، برخی‌ها وحشت کرده بودند اما امام با نهایت خردمندی و هوشمندی، از همه خواست آن روز بیرون بیایند و حکومت نظامی را بشکنند. منظور این است امام هرگز دچار انفعال نشد، بلکه فعال و قاطع بود. انفعال در لغت به رفتاری گفته می‌شود که در آن میزانی تردید و شرمندگی باشد.
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۰)
 
به نام خدا. سلام. شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی ڪه در میدان مقاومت علیه‌ی امپریالسیم، برترین، شجاع‌ترین، پیشروترین، فڪورترین فرمانده‌ی بازدارنده و جلودارترین نبردڪننده بود، در مسیر اخلاق، سَیر الی‌الله و خودساختگی نیز انسانی پاڪ، وارسته و اُسوه بود.
 
یڪ نمونه از نمونه‌های فراوان از اخلاص، از خاڪی‌بودن، از فروتنی، از صمیمیت با اجتماع و از افتادگی‌اش را در این قسمت «مدرسه‌ی سلیمانی» می‌نویسم، ڪه در یڪ جمعی، از زبان آقای حاج مهدی سلحشور به گوشم شنیدم. عصاره‌ی آن این است:
 
من آنچه آقای سلحشور تعریف می‌ڪرد را می‌توانم این‌گونه، خلاصه و تنظیم ڪنم. سلیمانی برای بزرگداشت شهیدان به ڪرمان رفته بود. مراسم تا دیروقت ادامه یافت. وقتی خاتمه یافت، سلیمانی از تڪ‌تڪ افراد زحتمڪش برگزارڪننده‌ی بزرگداشت، تشڪر ڪرد و از یڪ‌یڪ آنان خواست محل را ترڪ ڪنند. ڪردند. آن‌گاه خود آستین بالا زد، دمپایی پوشید و لبه‌‌ی شلوارش را تا زد و شروع ڪرد به شستن و تمیزڪردن و رُفت‌ و روب... .
 
نڪته: این ڪار معمولاً می‌تواند از هر یڪ از ماها سر بزند، یا ممڪن است سر زده باشد، اما وقتی شهید سلیمانی با آن جایگاه معنوی و نظامی، چنین می‌ڪند می‌شود یڪ رفتار قابل انتقال، می‌شود یڪ ڪردار قابل ارائه، می‌شود یڪ درس برای هم آموزش و هم عبرت. این است ڪه باور دارم پاڪ‌سیرتان از تلاش بازنمی‌مانند و برای همیشه در امروز و فردای ایران حاج قاسم: شعر می‌شود، فیلم می‌شود، رُمان می‌شود، شخصیت اول داستان‌های بلند و ڪوتاه می‌شود. نمونه‌ای خواندنی در صفحات ڪتاب دانشگاه و مدرسه‌ها می‌شود، باجذبه‌ترین فیلم‌های مستند و سریال‌ها می‌شود و در یڪ ڪلام سرگذشت و احوالاتش سوژه‌ای جذّاب برای نویسندگان و اهل ادب و قلم.
 
۱۲ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
پاسخ:
 
سلام جناب آقا عبدالرحیم
 
پاسخ شما هم به بحث ۱۴۰ شیرین و یادآور خاطراتی بود ڪه هر یڪ از ما به نحوی آن را حس ڪردیم. شما نیز روی ملت و نقش آنان انگشت گذاشتی، و این یعنی حڪومت بی‌مردم یعنی مُردن قدرت، نه ماندن قدرت.
 
از سوی دیگر از پدری گفتی ڪه گرچه برای شما پدر مهربان و باعظمت درون خانواده بود، اما برای مردم داراب‌ڪلا نیز پدر بود، پدری معنوی، اخلاقی و دینی. زحمات او و وعظ‎ و پندهایش هنوز نیز در گوش جان طنین‌انداز است. شڪ نڪن مرحوم حاج‌آقا آفاقی چهره‌ی فراموش‌نشدنی محل باقی خواهد ماند. از مشارڪتت در این گفت‌وگوی یڪصد و چهلم ممنون.
 
یادآوری: دیشب انتهای شب پاسخی به جواب شما نوشتم، اما ناقص بود و فرصت نشد، بنابراین دوباره پاسخ نوشتم. یاد ژ3 هم بله، به خیر. در جبهه‌ی ڪردستان ما ژ3 داشتیم به ما می‌گفتند فرق ڪلاش با ژ3 این است، اولی فقط بدن را سوراخ می‌ڪند و زخمش به حد گلوله‌اش است، ولی ژ3 نه، علاوه بر سوراخ، در مسیرش بدن را متلاشی می‌ڪند و حجم زیادی زحم و جراحت برجای می‍گذارد. هنوز هم نمی‌دانم راست بود یا فقط حرف.
 
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
دوازده: برده‌ی دیگرى مَباش، ڪه خدا تو را آزاد آفرید، آن نیڪ ڪه جز با شرّ به دست نیاید نیڪى نیست، و آن راحتى ڪه با سختى‏‌هاى فراوان به دست آید، آسایش نخواهد بود... آنچه با سڪوت از دست مى‌‌دهى آسان‌تر از آن است ڪه با سخن از دست برود، چراڪه نگه‌دارى آن‌چه در مُشڪ است با محڪم‌بستنِ دهانه‌ی آن امڪان‌پذیر است... شغل همراه با پاڪدامنى، بهتر از ثروت فراوانى است ڪه با گناهان به دست آید... بدترین غذاها، لقمه‌ی حرام، و بدترین ستم‏‌ها، ستمڪارى به ناتوان است... هرگز بر آرزوها تڪیه نڪن ڪه سرمایه‌ی احمقان است، و حفظ عقل، پندگرفتن از تجربه‏‌هاست... از نمونه‏‌هاى تباهى، نابودڪردن زاد و توشه‌ی آخرت است.
 
 
پاسخم به بحث ۱۴۰
۱. اگر امام به جای سخنرانی در بهشت زهرا، از بیانیه استفاده می‌کردند، من بر این نظرم هرگز آن تأثیر بنیان‌افکن رژیم را نداشت. انقلاب ما، انقلاب «نوار» بود و امام با همین «نوار» کار رژیم را پایان داد.
 
۲. وقتی هر بار متن آن سخنرانی را مطالعه و یا صدای آن را گوش می‌کنم، عظمت خطابه و منبر و اثرات ژرف آن را درک می‌کنم.
 
۳. امام درین سخنرانی، فوق‌العاده بی‌همتا ظاهر شدند و نشان دادند هوش خود را کجا هزینه کنند. سخنرانی‌یی که به نظرم تمام افکار چندین ساله‌ی امام و نهضت مردمی و اسلامی در آن یکجا به خروش و پژواک بدل شد و ملت هنوز هم آن لحن و فریاد بی‌هراس امام را در پژواک می‌شنود و آن چهره‌ی نافذ و کاریزماتیک بر روی صندلی را می‌بیند.
 
۴. تحلیل محتوای فوری‌ام از آن سخنرانی این است که در زیر به سبک فشرده‌نویسی، بیان می‌دارم. واژگان داخل «...» از خود امام است.
 
۵. اول از همه صاف می‌رود روی «راه خدا» و با این عنوان، در واقع به صورت حرفه‌ای بقیه‌ی راه‌ها را ناکافی و در نهایت بی‌اثر و باطل نمایاندند.
 
۶. بعد بی‌درنگ به ریشه‌ی سلطنت و سلطان حملات مَهیب و تهییج‌کننده می‌برَد و مشروعیت سیاسی رژیم هر دو پهلوی را، نابود و یکجا منحل می‌سازد. این کم چیزی نیست، آن‌هم سخن‌گفتن در جایی که هنوز رژیم سرپاست.
 
۷. آنگاه سخن خود را به تمایلات ملت پیوند می‌زند و باز نیز پایه‌های تأسیسی سلطنت پهلوی و حتی قجَری را سُست می‌کند و حتی با یک پرسش تحریک برانگیز از مردم تهران می‌پرسد شما آیا این نمایندگان مجلس و سنا را می‌شناسید؟ با این سخن، فرمایشی‌بودن نهادها و ساختار نظام را در مقام نظری فرومی‌پاشاند. زیرا در پایان سخن‌شان سنا را «مزخرف» توصیف می‌کند.
 
۸. در ادامه‌ وارد فاز حساس‌تر می‌شود و با بکارگیری لفظ قانون و قانونی به سخنرانی خود جنبه‌ی ایجابی می‌دهد و می‌گوید: «ما مى‏‌گوییم که شما غیرقانونى هستید باید بروید.» و حرفه‌ای‌تر این‌که آن را وارد فاز شرعی می‌کند و می‌گوید: «حق شرعى و حق قانونى و حق بشرى ما این است که سرنوشتمان دست خودمان باشد.»
 
۹. آنگاه به آوردن لفظ «خائن خبیث» برای شاه، شخصیت حقوقی محمدرضا را مهر ابطال می‌زد و مردم را به این پیام نوید می‌دهد که چون ملت مرا قبول دارد، «من دولت تعیین مى‌کنم! من تو دهن این دولت مى‏‌زنم!» امام با این جمله‌ی قصار، اساس حکومت شاه و دولت فرمایشی بختیار را درهم کوبید و ملت با این جمله، دریافت تا سرنگونی رژیم چندقدمی باقی نمانده است. مردم سراسر ایران گمان می‌کنم در آن لحظه با این جمله‌ی امام به اوج شادی خود رسیده بودند.
 
۱۰. در انتهای سخنرانی نکته‌ای دستوری با الفظ فقهی می‌گوید که کلید ظفر بود در ۲۲ بهمن،  «بر همه‌ی ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آن وقتى که اینها ساقط بشوند.»
 
۱۱. دست روی مطلبی می‌گذارد که افکار بخشی از متشرعین ناهمراه نهضت را خنثی ساخت. یعنی آنجا که فرمودند: ما با سینما و رایو و تلویزیون مخالف نیستیم، ما با مرکز فحشا مخالفیم.
 
۱۲. و در اوج سخن، حرف از ساختن می‌زند و قدرتمند‌بودن ایران و قوی‌شدن مملکت. عین سخن این است: «ما مى‏‌خواهیم که مملکتْ مملکت قوى باشد. ما مى‏‌خواهیم که مملکت داراى یک نظام قدرتمند باشد.» همان خط و راهی که اخیراً رهبری نیز در نمازجمعه ۱۷ دی ۱۳۹۸، آن را با زبان تازه‌تر بیان کردند: «باید قوی شویم».
 
آمدنت ای امام خجسته بود، ماندنت نیز خجسته‌ و یادت و راهت هم خجسته، فرخنده، برازنده.
 
۱۲ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 

پاسخ:

 
جناب آقای ... سلام
اول از شرکت شما در بحث ۱۴۰ متشکرم. اما بعد به نکات قابل تأمل بندهایی که تحلیل کردی، نکاتی دارم که عرض می‌کنم:
 
بند ۱. بله هر انسانی آزاد است از جایی و از هر کسی حکمت و پند و درس و .... بیاموزد، خاصه که امام خمینی رهبری یک انقلاب مردمی را بر عهده داشتند که نیاز بود از هر چه لازم می‌آید، بداند. اما بند شما، نقص هم دارد، چون امام در همین سخنرانی‌اش، علیه‌ی آمریکا و انگلیس حرف می‌زند.
 
بند ۲.  این‌که جغرافیا و هر متغییری بر فهم اثر دارد، حرفی درست است، اما امام مبانی و حجت‌های قطعی خود را از عقل و خردمندی و فهم تیزبین خود داشت.
 
بند ۳. نه، امام برای جلب رضایت اروپا و غرب، سخن نگفتند، ایشان صداقت و آینده‌ی ایران را با ملت در میان گذاشتند، و نگذاشتند سردی و سختی کسی را ناامید کند.
 
بند ۴. انکار نمی‌کنم. اما پیش از سوسیالیسم، نمونه‌های عالی حکومت پیامبر (ص) و امام علی (ع) را در افکار خود داشتند و فقیه سیاسی و فیلسوف و متفکر بودند، نه مقلد.
 
بند ۵. اگر عین نقل شهید محمدباقر صدر صحیح باشد، نشان می‌دهد امام از همه‌ی علمای معاصرش پیشی و بیشی داشت، که داشت. همتایی نداشت امام.
 
از نکاتی که در مقام پاسخ، انشاء تعقلی فرمودی، بهره بردم و مقداری زیاد تفکر و فکرت. اساساً به این‌چنین نوشته‌های شما توجه‌ی خاصی دارم. از دانسته‌هایت نیز لذت می‌برم. دوست وقتی دانا و شکیبا باشد، برای آدم نعمت است و آینه.
 
من هم ممنونم. البته به بند آخرتان ان‌قُلت دارم که می‌گذرم. واقعیت کنونی ایران، زمین تا آسمان فرق دارد با آن دهه که مقایسه کردی. ما حتی سیم‌خاردار نداشتیم میدان مین را حصاربندی کنیم، اما شما این‌همه پیشرفت در اثر انقلاب و آن‌همه ساختن مملکت را نادیده گرفتی و گفتی در دهه‌ی اواخر پنجاه و شصت خورشیدی ماندیم. نه، چنین نیست. فرصت نوشتن ندارم هیچ، مجال مدرسه هم اجازه نمی‌دهد درازنویسی کنم.
با تقدیم آرزوی سلامتی و توفیق.
 
پاسخ:
سلام بر شما
بحث‌هایی که در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود، امری رایج در مدرسه است. و پاسخ به آن اختیاری است. یعنی اعضا علاوه بر این بحث، هر مطلب یا موضوعی را می‌توانند بنویسند. این‌طور نیست وقتی پرسشی سنجاق می‌شود فقط باید در باره‌ی آن مطلب نوشت. نه. صحن مدرسه برای هر نوع بحث منطقی و مفید به روی اعضا گشوده  و مهیاست. ممنونم از شما.
 
 
«تُه» را می‌شکافم
 
تُه، از واژگان محلی چندمنظوره است. ریشه‌ی این لغت را هر چه زور زدم نتوانستم کشف کنم. البته در یک معنای آن قابل ریشه‌یابی است که خواهم گفت. باید با چند مثال این لفظ را به اذهان نزدیک‌تر کنم:
 
گاه، تُه یعنی دل‌سوختن. مثلاً اگر کسی زخم و یا مریضی سخت و جانکاه کسی یا جُنبنده‌ای را ببیند، می‌گوید: مِه دل تُه بیَموهه.
 
گاه، تُه به معنی تب است، مثلاً این جمله: اَره خاخِر، وَچه تُه دانّه و دَره سوزنِه.
 
گاه، تُه به معنی درد است. مثلاً اگر لب کسی تبخال بزند و بترکد به طرف مقابل می‌گوید: مِه تِِک تُه کانده.
 
گاه، تُه معنی تنبلی را می‌رساند. مثلاً اگر نصف‌شب در وسط یخ و کولاک به یکی بگی برو فلان جا، فلان چیز را بیار، از تنبلی رفتاری از خود بروز می‌دهد که طرف مقابل به او می‌گه: هِع؟ تِه را تُه بیته فرمون بُری؟
 
گاه، تُه جنبه‌ی حسادت می‌آفریند. مثلاً اگر کسی نسبت کسی دشمنی بورزد وقتی طرف در یک کاری به درجات بالایی برسد برای آن فرد حسود بکار می‌رود. مثلاً فلانی دل از بس حسوده تُه بیموهه.
 
یک مثال سیاسی: مثلاً وقتی موشک‌های سپاه پایگاه ارتش تروریست آمریکا در عین‌الاسد در عمق عراق را با دقت بی‌نظیر درهم کوبید، عده‌ای عُقده‌ای و کینه‌ورزان، از بس دچار حسادت و حقد و کینه شدند، انگار واشون دل تُه بکارده، که سپاه اقتدار و صلابت نشان داد.
 
یک تُه هم به معنای تاب است که قبلاً در لغت سرتُو کاوش و شرح شد. این تُه است که ریشه‌اش مشخص است، از تاب، تابیدن، به مفهوم تکان‌خوردن است.
 
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
سیزده: دشمنِ دوستِ خود را دوست مَگیر تا با دوست، دشمنى نڪنى. در پنددادنِ دوست بڪوش، خوب باشد یا بد. و خشم را فرو خور ڪه من جُرعه‌‏اى شیرین‏‌تر از آن ننوشیدم، و پایانى گواراتر از آن ندیده‌‏ام... به ڪسى ڪه به تو علاقه‌‏اى ندارد دل مَبند... ستمڪارى ڪسى ڪه بر تو ستم مى‏‌ڪند در دیده‏‌ات بزرگ جِلوه نڪند، چه او به زیان خود، و سود تو ڪوشش دارد.
 
اِبن‌ُالوقت یعنی چه؟
 
به نام خدا. سلام. در مثل معروف آمده: «صوفی اِبن‌الوقت است»؛ زیرا صوفی (=سالڪ) گذشته و آینده را فدای حال می‌ڪند و به همان لحظه‌ای ڪه در آن بسر می‌برَد، غنیمت قائل است. ویلیام چیتیڪ در صفحه‌ی ۸۵ ڪتابش با عنوان «در باره‌ی تصوُّف» بر این نظر است چون صوفی هر «آنی» بی‌مانند است، و هر لحظه‌ «خود» نیز بی‌نظیر است، به آنان اِبن‌الوقت می‌گویند.
 
البته همین اِبن‌الوقت بودن در اجتماع و سیاست، معنای دیگری دارد ڪه معمولاً برای افراد فرصت‌طلب به ڪار می‌رود؛ یعنی ڪسانی‌ڪه روز‌به‌روز، و حتی دَم‌به‌دَم رنگ عوض می‌ڪنند! تا به نان و نوا برسند. یا مثلاً به خیال خود دل افرادی را به نفع خود فتح کنند!
 
صوفی را «اهلُ‌الاَنفاس» نیز گفته‌اند. چون صوفیان هر لحظه از «خود» را نفَسی نامیده‌اند. مولوی در مثنوی دفتر اول بیت ۱۳۳ می‌گوید:
 
صوفی اِبن‌الوقت باشد ای رفیق
نیست فرداگفتن از شرطِ طریق
 
نڪته: در برداشت عارفانه، فڪرِ بی‌نیازی از مددِ نبوی و این خیال و پندار ڪه می‌دانم «چه ڪسی هستم»! عیبِ ویرانگر محسوب می‌شود. در  آیه‌ی ۸ مُزّمِّل تأڪید رفته است ڪه از همه بُریده شو و یڪسره روی دل به او ڪن؛ به پروردگار متعال (=بلندمرتبه) . و مهمتر این‌ڪه در قرآن ۱۵ بار دستور آمده ڪه خدا را یاد ڪنید.
 
پیوست: متن آیه هشت مزمل: وَاذْڪُرِ اسْمَ رَبِّڪَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا : ترجمه‌ی انصاریان: نام پروردگارت را [به زبان حال و قال] یاد ڪن [و از غیر او قطع امید نما] و فقط دل بر او بند.
 
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
پاسخ
 
سلام
این حال که به شما دست داد، ارزش دارد. زیرا نشانه‌ی ایمان‌ورزی است. خودت می‌دانی که مرحوم دکتر علی شریعتی خطاب به ساواک که شکنجه‌اش می‌کرد و نیز در برابر آزارهایی که مخالفانش به او می‌دادند، می‌گفت: اگر تنهای تنها هم شوم، باز هم می‌گویم خدایم هست.
 
آری؛ درست چشمانی بارانی پیدا کردی، انسان وقتی خدا نداشته باشد، پوچ است، وهم است، به پوچی می‌رسد. این است که اسلام تا آخرین لحظات عمر برای همه‌ی انسان‌ها فرصت خداباوری می‌دهد و درهایش را به روی هر بشری باز و گشاده نگه می‌دارد، حتی ابوسفیان با آن‌همه کارکرد کفر علیه‌ی ایمان، اما باز نیز اسلام‌آوردنش را مانع نشد.
 
از متن نخست شما نیز بهره بردم، زیرا از دوست متدیّن و متفکر همین انتظار و تلقی است. درود.
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۱)
 
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی هنگامی که آزادسازی «بوکمال» را فرماندهی می‌کرد، یک شب ناچار شده بود خانه‌ی یکی از خانواده‌های بوکمال را -که از داعشی‌ها بودند- مقرّ خود کند و در آن بماند.
 
صبح، حاج قاسم نامه‌ای به زبان عربی برای صاحب‌خانه نوشت تا به علت این‌که ضرورت جنگی ایجاب کرده بود بدون کسب اجازه‌ وارد فضای آنجا شود، «حلالیت» بطلبد. در انتهای نامه نیز نام و شماره‌ی منزل خود را درج و درخواست کرد:
 
«اگر من را حلال نکردید تماس بگیرید تا جبران کنم».
 
 ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
کارویژه‌های احزاب سیاسی
 
 
به نام خدا. پیش از پرداختن به کارویژه‌های احزاب سیاسی، اول یک تعریف از حزب ارائه کنم و پایه‌های شکل‌گیری احزاب را نیز از نظر علم سیاست برشمارم. چنانچه می‌دانید حزب سیاسی را «چرخ‌دنده‌ی ماشین دموکراسی» نام نهاده‌اند.
 
 
تعریف: حزب «گردهمایی» مُستمر گروهی از مردم است با عقاید مشترک که با تشکیلات در پی دستیابی به قدرت سیاسی‌اند، از راه قانون و پشتیبانی مردم.
 
 
پایه‌های شکل‌گیری: دست‌کم پنج پایه برای شکل‌گیری حزب‌ها وجود دارد: ۱. طبیعت انسان، ۲. منافع متضاد اقتصادی، ۳. عامل محیطی، ۴. حس نژادی، ۵. زمینه‌ی دینی و مذهبی. در حال حاضر صاحب‌نظران علم سیاست بر این نظرند پایه‌ی اصلی و عمده‌ی احزاب سیاسی «اقتصادی» است. به‌طوری که آن را پایه‌ی واقعی احزاب می‌دانند.
 
 
کارویژه‌های احزاب سیاسی: اما کارویژه‌ها را این‌گونه بیان می‌کنم: چون دانشمندان علم سیاست، احزاب را ستون فقرات دموکراسی می‌دانند، روند زندگی سیاسی را بر پایه‌ی آن تفسیر می‌کنند. کارویژه‌های احزاب نیز متعدد است که من از هفت کارویژه‌ها نام می‌برم:
 
 
۱. رقابت انتخاباتی برای کسب قدرت، ۲. تدوین سیاست‌های عمومی، ۳. انتقاد از حکومت، ۴. واسطه‌ی میان حکومت و ملت، ۵. تسهیل کار حکومت پارلمانی، ۶. گردآوری همفکران، ۷. آموزش سیاسی مردم.
 
 
از نگاه صاحب‌نظران علوم سیاسی دموکراسی بدون حزب «مانند قایق بی‌پارو» است. در واقع وجود حزب سیاسی باعث می‌شود پهنه‌ی قدرت در هر دوره‌ی گردش نخبگان با رأی مردم، دچار فقدان برنامه و و خلاء مدیریتی نشود.
 
 
نبودِ احزاب، از نظر من، محیط دولت و کشور را به یک آزمایشگاه دایمی افراد سیاسیِ فاقد توان و تفکر تبدیل می‌کند؛ تا آن حد که مثلاً در همین ایران یکی می‌آید سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی (=برنامه و بودجه) را با برداشت شخصی‌اش منحل می‌کند؛ دیگری می‌آید سه وزراتخانه را با هم ادغام می‌سازد؛ و  یکی دیگر از راه می‌رسد و اساساً درمی‌ماند چه باید بکنَد. به قول لنین تا «چه باید کرد؟» ندانی، در هیچ کاری نمی‌توانی آوانگارد (=جلودار، به‌وجودآورنده) و پیشرو و تغییردهنده‌ باشی. به گفته‌ی مارکس جهان تغییر لازم دارد، نه فقط تفسیر.
 
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
چهار خانه، چهار تاریخ
 
من خدای متعال را شاکرم که بر من میسّر (=آسان) ساخت به دیدار چهار «خانه» بروم، که در آن چهار خانه، یک ابرمرد «بی‌همتا» می‌زیست؛ ساده‌زیست. فقیهی که برنامه‌های فرستادگان خدا را امتداد داد؛ رهبری که گفت به من «خدمتگزار» بگویید نه رهبر. سیاستمداری که هم مظهر عطوفت با ملت و مستمندان بود و هم تصمیم‌گیر قاطع و نترس در برابر امپریالیسم و وطن‌فروشان.
 
به خمین رفتم، سال ۱۳۸۲، تا بیتی که امام در آن چشم به جهان گشود را ببینم. دیدم؛ باشکوه بود و دل‌انگیز. نیز پناهگاهی برای مردم ظلم‌ستیز، و دژی برای «نه» گفتن به ستم.
 
در قم، به یخچال قاضی رفتم، نه یک بار و دو بار، بلکه بارها؛ که این بیت امام، نماد نهضت اسلامی علیه‌ی ستمشاهی پهلوی‌ست، بیتی که از آن به مسجد سلماسی می‌رفت و شاگرد می‌پروراند؛ فیلسوف، فقیه، انقلابی، درگیر با ظلم و آگاه به زمانه.
 
در جماران، هم نیز. چند بار به دیدن بیت و حسینیه، آن هنگام که در تهران ساکن بودم؛ دهه‌ی هشتاد. جمارانی که در آن نه فقط ایران، بلکه جهان اسلام را به بهترین راه و برترین خط دعوت می‌کرد و کشتی انقلاب را هدایت.
 
به نجف شتافتم، دی ۱۳۹۲، که پایان آن، نوشتنِ یک سفرنامه‌ی تحلیلی و تفسیری بود از کربلا و کوفه و نجف اشرف. بیت امام در خیابان حضرت رسول (ص) یک دیدار جانبخش بود برای من. خانه‌ای که بیش از ۱۳ سال در آن تفکر کرد و به مبارزین خط می‌داد و ربط. بگذرم.
 
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۱)
 
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی هنگامی ڪه آزادسازی «بوڪمال» را فرماندهی می‌ڪرد، یڪ شب ناچار شده بود خانه‌ی یڪی از خانواده‌های بوڪمال را -ڪه از داعشی‌ها بودند- مقرّ خود ڪند و در آن بماند.
 
صبح، حاج قاسم نامه‌ای به زبان عربی برای صاحب‌خانه نوشت تا به علت این‌ڪه ضرورت جنگی ایجاب ڪرده بود بدون ڪسب اجازه‌ وارد فضای آنجا شود، «حلالیت» بطلبد. در انتهای نامه نیز نام و شماره‌ی منزل خود را درج و درخواست ڪرد:
 
«اگر من را حلال نڪردید تماس بگیرید تا جبران ڪنم».
 
 ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
چهارده: بدان‌ڪه روزى دو قِسم است، یڪى آن‌ڪه تو آن را مى‌جویى، و دیگر آن‌ڪه او تو را مى‏‌جوید، و اگر تو به سوى آن نروى، خود به سوى تو خواهد آمد، چه زشت است فروتنى به هنگام نیاز، و ستمڪارى به هنگام بى‏‌نیازى... براى هر چیزى ڪه به دست تو نرسیده نیز نگران باش. با آنچه در گذشته دیده یا شنیده‌‏اى، براى آنچه ڪه هنوز نیامده، استدلال ڪن، زیرا تحوّلات و امور زندگى همانند یڪدیگرند، از ڪسانى مَباش ڪه اندرز سودشان ندهد، مگر با آزُردن فراوان، زیرا عاقل با اندرز و آداب پند گیرد... ڪسى ڪه میانه‌روى را ترڪ ڪند از راه حق منحرف مى‏‌گردد، یار و همنشین، چونان خویشاوند است. دوست آن است ڪه در نهان آیین دوستى را رعایت ڪند... بریدن با جاهل، پیوستن به عاقل است... هر گاه اندیشه‌ی سلطان تغییر ڪند، زمانه دگرگون شود.
 
کارویژه‌های احزاب سیاسی
 
 
به نام خدا. این یک بحث تخصصی است، اما با زبان ساده و خلاصه نگاشتم.  پیش از پرداختن به کارویژه‌های احزاب سیاسی، اول یک تعریف از حزب ارائه کنم و پایه‌های شکل‌گیری احزاب را نیز از نظر علم سیاست برشمارم. چنانچه می‌دانید حزب سیاسی را «چرخ‌دنده‌ی ماشین دموکراسی» نام نهاده‌اند.
 
 
تعریف: حزب «گردهمایی» مُستمر گروهی از مردم است با عقاید مشترک که با تشکیلات در پی دستیابی به قدرت سیاسی‌اند، از راه قانون و پشتیبانی مردم.
 
 
پایه‌های شکل‌گیری: دست‌کم پنج پایه برای شکل‌گیری حزب‌ها وجود دارد: ۱. طبیعت انسان، ۲. منافع متضاد اقتصادی، ۳. عامل محیطی، ۴. حس نژادی، ۵. زمینه‌ی دینی و مذهبی. در حال حاضر صاحب‌نظران علم سیاست بر این نظرند پایه‌ی اصلی و عمده‌ی احزاب سیاسی «اقتصادی» است. به‌طوری که آن را پایه‌ی واقعی احزاب می‌دانند.
 
 
کارویژه‌های احزاب سیاسی: اما کارویژه‌ها را این‌گونه بیان می‌کنم: چون دانشمندان علم سیاست، احزاب را ستون فقرات دموکراسی می‌دانند، روند زندگی سیاسی را بر پایه‌ی آن تفسیر می‌کنند. کارویژه‌های احزاب نیز متعدد است که من از هفت کارویژه‌ها نام می‌برم:
 
 
۱. رقابت انتخاباتی برای کسب قدرت، ۲. تدوین سیاست‌های عمومی، ۳. انتقاد از حکومت، ۴. واسطه‌ی میان حکومت و ملت، ۵. تسهیل کار حکومت پارلمانی، ۶. گردآوری همفکران، ۷. آموزش سیاسی مردم.
 
 
از نگاه صاحب‌نظران علوم سیاسی دموکراسی بدون حزب «مانند قایق بی‌پارو» است. در واقع وجود حزب سیاسی باعث می‌شود پهنه‌ی قدرت در هر دوره‌ی گردش نخبگان با رأی مردم، دچار فقدان برنامه و و خلاء مدیریتی نشود.
 
 
نبودِ احزاب، از نظر من، محیط دولت و یک کشور ولو پیشرفته و یا درحال‌پیشرفت را به یک آزمایشگاه دایمی خطرناکِ افراد سیاسیِ فاقد توان و تفکر تبدیل می‌کند؛ تا آن حد که مثلاً در همین ایران ما یکی می‌آید سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی (=برنامه و بودجه) را با میل و برداشت شخصی‌اش منحل می‌کند؛ دیگری می‌آید سه وزراتخانه را با هم ادغام می‌سازد؛ و آن دیگری از راه می‌رسد و اساساً درمی‌ماند چه باید بکنَد. در سیاست‌ورزی و مملکت‌داری حتی «لنین» هم باشد باز هم اول «چه باید کرد؟» می‌نویسد، زیرا باور داشت بی این، در هیچ کاری نمی‌توان آوانگارد (=جلودار، به‌وجودآورنده) و پیشرو و تغییردهنده‌ بود.
 
پس؛ احزاب اگر آزاد و با مرامنانه باشند، «چه باید کرد؟»ها را بهتر از فرد یا باند می‌دانند و می‌فهمند و پاسخگو به مردم هم می‌مانند.
 
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
 
پاسخم به یک سؤال سید علی‌اصغر
 
سلام
 
در این نظرنویسی‌ات، سؤال گرانقیمتی به درگاه مدرسه آوردی. اساساً، از انسان‌های زیرک خوشم می‌آید، اگر زیرک‌ها نباشند، حتی علم هم پیشرفت نمی‌کند. چون علم، با پرسش‌های تازه‌تر جان می‌گیرد. حتی، خون رگ‌های دانش، پرسش و پرسشگری است. برای گذر از شک به یقین، نه ماندن در شبهه و تردید.
 
پاسخم این است. چند سال پیش کتابی از مرحوم منتظری با عنوان «از آغاز تا انجام» را می‌خواندم که در آن «حد وسط» را خوب جا انداخت. نیز ارسطو هم در کتاب «اخلاق» این بحث را شکافت. من دو مثال می‌زنم تا «میانه‌روی» در معنای حقیقی آن روشن شود.
 
اول آن‌که از نظر ارسطو «حد وسط» در اخلاق از همه‌ی فضیلت‌ها (=زیادگی) بافضیلت‌تر است.
 
دوم این‌که میانه‌روی یا حد وسط، ناشی از رفتار متّکی به عدل است. در مثال زیر دقت فرمایید:
 
شما آقا سید علی‌اصغر می‌دانی که «شجاعت» تا چه حد برای زندگی بشر امری در حد ضرورت است، و در جبهه هم بارها آن را آزمودی. حال همین شجاعت که فضیلت و حد وسط است، ممکن است میان دو پدیده‌ی افراط و تفرط گرفتار گردد. افراط آن جُبن است (یعنی فرد در ترس مرتکب افراط شود، یعنی زیادی بترسد) و تفریط آن تهوُّر (یعنی فرد در ترس مرتکب تفریط شود، یعنی اصلاً نترسد، آنجا که باید از انجام کاری ترسید) که هر دو در مقابل فضیلت شجاعت، رذیلت محسوب می‌شود. کمال و عدل آن است که انسان شجاعت را در اندازه‌ی عدل آن داشته باشد، نه جُبن بورزد یعنی ترسو بودن در حد افراط. و نه تهور کند یعنی دلیری بی‌جا و نترسیدن در حد افراط. پس شجاع کسی نیست که اصلاً نباید بترسد، بلکه کسی است که حد وسط آن را بداند و بماند.
 
مثلاً دلاوری و شهادت و رشادت حاج قاسم سلیمانی از نظر من یک مثال عملی برای فضیلت شجاعت است؛ چون انسانی بود که هم حد وسط را می‌دانست و هم در حد وسط عمل می‌کرد. زیرا افراطی معنایش (=زیاده‌روی) است و تفریطی مفهومش کوتاهی‌گری.
 
مثال دوم: هر یک از ماها و اساساً اغلب ایرانی‌ها در دوره‌ی دفاع مقدس به جبهه رفتیم. رفتن به جبهه یک اقدام فضیلت و میانه‌روی بود، نه رذیلت؛ پس اگر رزمنده به شهادت می‌رسید، فعل او از فضایل بود. رذیلت اخلاقی در دوره‌ی دفاع مقدس در این دو چیز بود:
 
۱. برخی‌ها از نهایت ترسوبودن، به دفاع از دین و میهن برنخاستند. این یعنی افراط؛ که گفتم یعنی جُبن.
 
۲. برخی‌ها نیز با قبول قطعنامه‌ی صلح ۵۹۸ توسط امام، باز هم دم از ادامه‌ی جنگ می‌زدند و غبطه‌ی پیروزی نهایی را می‌خوردند، این یعنی تفریط؛ که گفتم تهوُر (=دلیر بی‌پروا و گستاخ) نام دارد نه شجاعت.
 
نتیجه: رزمندگان فعل‌شان فضیلت است، پس شهادت‌شان نیز حد وسط است و میانه‌روی. خدا خود در قرآن فرمود در راه خدا کشته‌شدن، شهادت و زنده‌بودن و رزق‌الهی خوردن است. پس، این سؤال شما که پرسیدی «اگر کسی در راه خدا فنا شود و غنی شود میانه روست ؟» جوابش، از نظر من آری است.
 
نکته: میانه‌رو بودن در رفتارهای سیاسی به معنای این نباید باشد که کسی بخواهد هم از آخور بخورد و هم تُوبره. نه. این کار فرصت‌طلبان است که اوایل انقلاب به آنها می‌گفتند: اُپورتونیست.
 
پوزشم را در پاسخ نیمه‌دراز بپذیر.
 
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
بحث ۱۴۱ :  متن زیر پرسش جناب سید علی‌اصغر است که جهت بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:
 
«محمدرضا تاجیک، رییس مرکز بررسی های استراتژی ریاست جمهوری در دولت اصلاحات:
 
جریانِ اصلاح‌طلبی نیازمند یک تعطیلات تاریخی است و باید عزم رفتن کند... سناریوی پروژه «انحلال مردم» چندی است روی میز برخی اصولگرایان است... شاید زمان آن فرارسیده که اصلاح‌طلبان نقش و نقاشی خود را نه در قابِ قدرت و سیاست که در قابِ اجتماع و فرهنگ و هنر قرار دهند... از یک نقطه‌نظر استراتژیک بگویم که حتی اگر اصلاح‌طلبان در تسابق‌های بزرگ پیشاروی (مجلس و ریاست‌جمهوری و...) پیروز هم بشوند، از امکان و استعدادی بیش از دولت کنونی برای بهبود امور (داخلی و خارجی) برخوردار نیستند... شایسته آن است که اصلاح طلبان عِرض خود نبرند و زحمت مردمان ندارند و عاقلانه چندی از دیار قدرت رخت بربندند.
 
اگر نظری دارید بفرمائید: 
 
۱.  آیا این پیشنهاد در ارودگاه اصلاح طلبان اقبال پیدا می کند ؟
 
۲. چه نسبتی بین رد صلاحیت و عدم احراز صلاحیت توسط شورای نگهبان که بیشتر مشمول کاندیداهای اصلاحات شده با این نظریه وجود دارد؟
 
۳. با توجه به رویکرد بین المللی در ارزش گذاری نسبت قدرت منابع انسانی بر پشتوانه حکومت آیا نظام از این موضوع و برد جهانی  خواهد گذشت ؟»
 
 
پاسخم به بحث ۱۴۱
 
با سلام و احترام و ابراز مراتب تشڪر به پیشگاه مبارڪ شما ڪه این بحث را به صحن مدرسه‌ی فڪرت آورده‌اید. پاسخ این بنده به عنوان یڪ شهروند ایران این است:
 
ابتدا فڪر می‌ڪنم سه توضیح نیاز است برای بازڪردن مفاد سخن محمدرضا تاجیڪ:
 
 ۱. وی لفظ «تسابُق» بڪار برد ڪه پیشی‌گرفتن از همدیگر است؛ لذا او پذیرفته ڪه انتخابات امری تسابقی است و در تسابق، رقابت قانونی و آزاد برقرار است. اما وقتی بحث «تعطیلات تاریخی» را بیان می‌ڪند، در واقع بر طبل تفارُق می‌دمَد؛ یعنی از هم جداشدن ڪه در تضاد با تسابق یعنی مسابقه‌ی قانونی ڪسب قدرت قانونی‌ست.
 
 ۲. گمان می‌دارم تاجیڪ به‌عمد واژه‌ی «عِرض» (=شرافت، آبرو و حیثیت) را استخدام ڪرد تا به جریان چپ _ڪه چند سالی‌ست خود، بر روی خود نام «اصلاح‌طلب» گذاشته است_ بگوید ماندن به هر نحو در قدرت هزینه‌اش از فایده بیشتر است، جامعه‌ی مدنی بهتر از ماندن در قدرت سیاسی‌ست.
 
۳. او گفت «چندی از دیار قدرت رخت بربندند» اما این قید مدتِ «چندی» ممڪن است برای همیشه روزگار تنفس سیاسی آنان را به ڪُما برساند.
 
اما بعد، پاسخ سه سؤال شما:
 
جواب پرسش یڪم: اگر این پیشنهاد تاجیڪ را از جرگه‌ی حجت الاسلام خاتمی بررسی ڪنیم، جواب مسلڪ خاتمی، «نه» است. زیرا او در یڪی از آن انتخابات‌های خاص، دور از چشم مردم در دماوند رأی داد. او با این ڪار، و ابتکار فردی و سیاسی، پیام دایمی داد، خط او خط ڪنارگیری از مناسبات سیاسی نظام نیست. خاتمی این بار هم برای ماندن نسخه می‌پیچد، نه رفتن.
 
جواب پرسش دوم: من اساساً اسلام به تفسیر شورای نگهبان را نمی‌پذیرم. بنابراین تفسیر آنان از نظارت برای اسلام‌آزمایی و التزام‌آزمایی شهروندان، دیری نمی‌پاید ڪه جمهوری اسلامی را -ڪه سرسلسله‌جُنبان مردم است و بنا بوده اسلام ناب محمدی (ص) را نمایندگی ڪند- به مقیاس ڪلیسای ڪاتولیڪ رُم قرون وسطی ڪه از ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی یعنی ۱۰۰۰ سال به نام دین بر مردم خشم گرفت، بهشت‌فروشی ڪرد، مقام‌خرینی نمود و در یڪ ڪلام پوست پلنگ به تن ڪرد و مردم را از دین به بی‌دینی فراری داد، فروڪاسته می‌شود. و این با آرمان انقلاب اسلامی نمی‌خوانَد و باید رویه‌ی نادرست، کنار گذاشته شود. بنابراین، تاڪتیڪ «عدم احراز صلاحیت» برای لاپوشانی ریسڪ «رد صلاحیت» نمی‌تواند ڪار «تصفیه» و «تسویه»ی شهروندان را مُجاز و روا ڪند. آن حضرت نوح (ع) بود ڪه خدا به او فرمانِ تصفیه‌ی مردم را داد و پالایش ڪرد. شورای نگهبان ڪارش، پالایش مردم نیست. این خطای راهبردی است ڪه شریان حیاتی انقلاب را می‌بُرّد. این چه حرفی است ڪه صلاحیت فلانی برای ما احراز (=روشن، ڪسب، دریافت) نشد. درین صورت، اصل بر صلاحیت شهروند است، نه غیر آن.
 
جواب پرسش سوم: این پرسش شما از فهم بالای فلسفه‌ی سیاسی‌ات نشئت گرفته است و بسیار ڪلیدی است. من شخصاً بر اساس بینش سیاسی‌ام مشارڪت فزاینده در انتخابات را زیان‌بخش برای دموڪراسی می‌دانم. دموڪراسی فقط با مشارڪت معتدل، آرام و محدود و اختیاری شهروندان از آسیب مصون می‌شود. موج و خیزش رأی، به عنوان یڪ خطر، عدوی پوپولیستی و لُمپنیستی را برای دموڪراسی ڪوڪ می‌ڪند. بگذرم. دموڪراسی‌های آرام و غیرهیجانی، به انتخابات آرام و غیرموجی محتاج است.
 
با تقدیم درود.
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۲)
 
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یادداشتی کوتاه در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۹۱ به «علی نجیب‌زاده» (که در تصویر دستخط ایشان در تصویر زیر قابل مشاهده است) نوشته بود: چهار چیز را فراموش نکن:
 
اخلاص را، خالی‌کردن قلب از هر چیز غیر از خدا و محبت به اهل‌بیت (ع) را. نماز شب به عنوان توشه‌ای عجیب را، و یاد دوستانِ شهید ولو با ذکر یک صلوات را.
 
خاطره‌ی این دستخط، در کتاب «مسافر شماره‌ی ۱۹» آمده است.
 

 
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
پانزده: ڪارى ڪه برتر از توانایى زن است به او وامَگذار، ڪه زن گُل بهارى است، نه پهلوانى سخت‌ڪوش... بپرهیز از غیرت نشان‌دادن بیجا ڪه درستڪار را به بیماردلى، و پاڪدامن را به بدگمانى رسانَد.
 
پاسخ
 
 
 
سلام
 
 
 
سؤال شما یڪ دنیا جواب دارد. اما پاسخ من این است؛ ڪم و ڪوتاه:
 
 
 
وقتی دل به یاد خدا قرار و آرام گیرد، در حقیقت ڪسب آموزه‌های خداوند سرعت می‌یابد. چون «یار» را مثال آوردی، مثال یار را می‌زنم، ڪه جنبه‌ی زمینی عشق را نیز در بر بگیرد. جوان ڪه جویای شریڪ زندگی‌ست، پیِ یار می‌گردد. عشق پاڪ و وفادارِ دو جوان (دختر و پسر) به همدیگر، اطاعت از آموزه‌ی خداست، نه نافرمانی و عصیان؛ زیرا خدا در قرآن فرموده شما را جفت و زوج آفریدیم تا از تنهایی و یڪّه‌بودن درآیید. پس عشق به یار، با رعایت نزاڪت و طَهوری، حتی اگر دل، دل‌آشوب شود، خلاف قانون خدا نیست.
 
 
 
در مورد آن جمله‌ات در پست اول، باید بگویم سخن شما انتظاری عقلانی و اخلاقی و حتی آرمانی است، اما یڪ اضافه نیاز دارد و آن این است، جوامع مدرن بیشتر از جوامع سنتی در خصم و خصومت‌اند، زیرا اقتصاد و سود و زیان و تقلا برای تقلّب (=وارونگی) و تغلّب (=چیرگی) آنان را نسبت به همه‌چیز، غیر از سوداگری، بی‌رغبت ڪرده است. پس در میدان «اگر» شما، هر دو جوامع جای می‌گیرند.
 
 
 
ازین‌ڪه زمینه‌ی این چند خط را برای تبادل فڪری فراهم نمودی، ممنونم. چِفت و بست نوشته‌هایت، نشان می‌دهد، ژرف می‌بینی و ژرف می‌اندیشی. ولو آن‌ڪه ڪوتاه به پرسش‌گری درآیی.
 
 
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۳)
 
 
 
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی به دلیل معنویتی ڪه فزاینده و اخلاص‌گرانه داشت، از همان سال‌های ۱۳۶۵ یا ۱۳۶۶ در اوج دفاع مقدس به عنوان فرمانده لشڪر ۴۱ ثارالله ڪرمان، به این فڪر و ایده رسیده بود ڪه ڪادر لشڪر باید با علمای اخلاق رابطه‌ برقرار ڪنند تا ساخته شوند. ازاین‌رو، او، به حجت‌الاسلام علی شیرازی نماینده‌ی ولی‌فقیه در سپاه قدس (ڪه در آن دوره، مسئول تبلیغات لشڪر ثارالله بود) گفته‌بود:
 
 
«به قم برو و ساختمانی را بگیر و ڪادر لشڪر ثارالله را به قم ببر و در آنجا برایشان ڪلاس برگزار ڪن و نیروها را با علمای اخلاق مرتبط ڪن.»
 
 
نڪته: بنابرین؛ تردیدی نیست ڪه پایه‌های مستحڪم «مدرسه‌ی سلیمانی»، معنویت، معرفت، اخلاق، خودسازی و در اوج آن وارستگی‌ست. به تعبیری دیگر، مدرسه‌ای ڪه در آن باید «آراسته» باشی در بیرون، و «وارسته» گردی در درون. ظاهر و باطن را رُفتن و رَستن. و شهید سلیمانی بنیانگذار چنین دوره‌دیدن بود.
 
 
 
۱۶ بهمن ۱۳۹۸
 
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
 
شانزده (قسمت آخر): خویشاوندانت را گرامى دار، زیرا آنها پر و بال تو مى‏‌باشند، ڪه با آن پرواز مى‏‌ڪنى، و ریشه‌ی تو هستند ڪه به آنها باز مى‏‌گردى... بهترین خواسته‌ی الهى را در آینده و هم‌اڪنون، در دنیا و آخرت، براى تو مى‏‌خواهم، با درود.
 
 
 
توضیحات پایانی: تمام شانزده قسمت، نامه‌ی امام علی -علیه‌السلام- بود به امام حسن مجتبی -علیه‌السلام- ڪه در نهج‌البلاغه ثبت است و برخی از عالمان دین بر آن شرح و تفسیر نوشته‌اند. در جمع روشنفکران دینی نیز دڪتر عبدالڪریم سروش این نامه را در دهه‌ی هفتاد شرح و تفسیر ڪرد ڪه با عنوان «حڪمت و معیشت» چاپ و منتشر شد. و انصافاً کتابی خواندنی‌ست. البته قلم و بینش و گرایش دکتر سروشِ آن زمان، ڪه روزی برای مَصاف با مارڪسیسم، «ایدئولوژی شیطانی» را نوشت، اما هم‌اینڪ در ظل غرب، به ورطه‌ای گرفتار شده است ڪه نزدیڪ‌ترین دوستانش مانند آرش نراقی نیز، وی را به علت «فرقه‌سازی» سرزنش و نقد و شماتت می‌ڪنند و پاره‌ای هم به «شیطان‌زدگی»‌اش، برائت. خدا عاقبت‌ها را ختم به خیر ڪند!
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۵۳

مدرسه فکرت ۵۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۳
مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و سوم

 

پاسخم به جناب آقای...

سلام

ظهرتان به نیکی. بله، بیانیه‌ی شما را خواندم. نکات فراوانی داشت. از نظر من چه این فرد روحانی یعنی «آقای تبریزیان» که کتاب پزشکی را در آتش سوزاند و چه آن فرد غربی که قرآن را به آتش کشید، چه آن معاویه که قرآن‌ها را به نیزه‌ها بُرد و چه آن عده که در ماجرای بنزینی آبان امسال، در شیراز یا جای دیگر، حتی قرآن‌ها را به آتش کشیدند، همه و همه کار و کرده‌ی‌شان از یک جنس است؛ زشت، قبیح، ناشی از حُمق و به‌شدت محکوم. ممنون.

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

پنج: اگر در باره‌ی جهان و تحوّلات روزگار مشڪلى براى تو پدید آمد آن را به عدم آگاهى ارتباط ده، زیرا تو ابتدا با ناآگاهى متولّد شدى و سپس علوم را فراگرفتى، و چه بسیار است آنچه را ڪه نمى‏‌دانى و خدا مى‏‌داند، ڪه اندیشه‌‏ات سرگردان، و بینش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را مى‌‏شناسى. پس به قدرتى پناه بَر ڪه تو را آفریده، روزى داده و اعتدال در اندام تو آورده است.

 


پاسخ:
با عرض سلام دوم. فکر می‌کردم کسانی‌که در رشته‌ی اقتصاد، مقتصد شدند، احساساتی نمی‌شن! پس؛ می‌شن! به امید روزی که تشریفات و القاب از ایران رخت بربندد. البته ادب و احترام، از بُنیه‌های انسان ایرانی‌ست. زنده‌یاد نادر ابراهیمی همه‌جا به درد آدم می‌خورَد.

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۱)

به مناسبت فاطمیه: «بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده‌ی مردان قرار نگیرد.»

 


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۶)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از سخنرانی‌های تفصیلی و تحلیلی‌اش -که به ابعاد معنویت در دفاع مقدس پرداخته بود- به نکته‌ایی بسیار معنادار اشاره کرد که در این قسمت با اشتیاق و ارادت به آن مقام بلندپایه‌ی جهان اسلام، بازنویس می‌کنم؛ باشد که شاید اهل دقت راهیابی کنند:

 

«همین‌طور که در دین اسلام یک خلاصه‌هایی وجود دارد، یعنی وقتی ما می‌خواهیم بگوییم که دین در امیرالمومنین (ع) خلاصه شده است یا امیرالمومنین (ع) دینِ مطلق است معنایش این نیست که دیگران از دین بهره‌ای نبردند. دیگران هم در رکاب پیغمبر (ص) بودند و دیگران نیز هر کدام یک بخشی از خلاصه‌های دین در آنها بود، یکی در تقوا بود، یکی در شجاعت بود، ولی این‌که همه، همه‌ی موجودی دین را بگیرند، کمتر بود. امام راحل هم در تربیتی که در جامعه ما انجام داد مثل آن سلول‌های بنیادی بود که تحوُّل ایجاد کرد و این تحوّل هم در جاهایی که تاثیر گذاشت به عنوان آدم‌هایی که به نحوی خلاصه‌ی امام بودند ظاهر شد. البته کسانی که به معنای واقعی در ابعاد مختلف رفتار امام، معنویت امام، شخصیت امام، خلاصه‌ی امام راحل باشند کمتر پیدا می‌شود.»

۶ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۲)

 

به مناسبت فاطمیه : حضرت فاطمه (س) در آخرین لحظات عمرش به همسر خود امام علی (ع) چنین سفارش نمود: «پس از من با دختر خواهرم اُمامَه ازدواج نما، چون‌که او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است . همانا مردان در هر حال، نیازمند به زن مى باشند.»

 

امام علی (ع) نیز به وصیت فاطمه‌ی زهرا (س) عمل کرد و با اُمامَه دختر زینب -از فرزندان پیامبر (ص) و حضرت خدیجه (س) پیش از بعثت- ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد به اسم «محمد اوسط».

 

نکته‌ی تشریحی: حضرت فاطمه (س) در تربیت فرزندان و پرورش آنان پیشگام بود و به امورشان اهتمام تامّ داشت. برای آن مربّی و اُسوه‌ که هم به تربیت جامعه توجه داشت و هم به آموزش در خانه، همین بس که حضرت زینب کبری -سلام الله علیها- را در دامان پاک خود پرورانده، که در برابر اَعظمِ مصائب؛ یعنی واقعه‌ی عاشورا و دوره‌ی سخت اسارت، برترین مدیریت بحران را از خود بروز داد و با تدبّر و تحمل نگذاشت پیام عاشورا به محاصره‌ی دغَل‌کاران بنی امیه درآید و به مانند بسیاری از رویدادهای تاریخ اسلام به نسیانی و وارونگی بیفتد؛ بلکه آن حضرت آن را با هنر خطابه و فریاد حق، جهانی کرد. بنابراین، حضرت فاطمه (س) حتی برای پس از شهادت خود نیز دغدغه‌ی دلسوزی فرزندانش را داشت و لذا امام علی (ع) را سفارش به ازدواج با «اُمامَه» نمود.

 

پاسخ:

جناب آقامهدی رنجبر سلام

بنده یک درس‌آموز، درین مدرسه‌ام؛ و به خوبان و بزرگوارانی چونان شما افتخار دوستی و ارادت دارم. پایداری در تدیّن، شرافت، شریعت، مقاومت، اخلاق، منطق، دانش و در یک کلام انسان‌ماندن و دین‌ورزی از اصولی‌ست که از نیاکان‌مان آموختیم تا راه را بر گمراهی تشخیص دهیم. امید است درین اصول مردود و مردّد نگردیم.

 

و شما یادی از والدین عزیزم کردی، مهدی، درود می‌فرستم به مادرت که اُم‌الشهید شکیبا و شکور است و به پدرت که برای هم‌نسل‌های من یک مرد نیکو و نیک و دل‌صاف و دل‌آرام بود. همون «مش‌شعبون رنجبر» به زبان رایج‌مان؛ که تا تکیه و مسجد و روضه و‌ چای خوش‌طعم و تک‌قند به ذهن‌مان می‌آید، او در اول خاطرات‌مان صف می‌شود. خدا وی را رحمتش بدارد.

 

درود بر شهیدان که روح تازگی‌بخش و انوار درخشان محل‌مان هستند برای ابد. خداقوت به همه‌ی شما که برای علمای محل، شهیدان برومند روستای‌مان و نیز برای بزرگداشت بزرگ‌سردار دین و وطن و‌ جهان اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی یادواره‌ای در فاطمیه گرفته‌اید؛ پسندیده‌ترین ارج‌گذاری به آنان.

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

شش: همانا داستان آن کس که دنیا را آزمود، چونان مسافرانى است که در سرمنزلى بى‌آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد کوچ‌کردن به سرزمینى را دارند که در آنجا آسایش و رفاه فراهم است. پس مشکلات راه را تحمّل مى‏‌کنند، و جدایى دوستان را مى‏‌پذیرند، و سختىِ سفر، و ناگوارى غذا را با جان و دل قبول مى‏‌کنند، تا به جایگاه وسیع، و منزلگاه امن، با آرامش قدم بگذارند، و از تمام سختى‏‌هاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند، و هزینه‌‏هاى مصرف‌شده را غرامت نمى‏‌شمارند، و هیچ‌چیز براى آنان دوست‌داشتنى نیست جز آن‌که به منزل امن، و محل آرامش برسند. 

نوشته‌ی آقای... :

چند نکته درباره اصلاح‌طلبی

۱- اصلاح‌طلبی امری نسبی است و در هر زمان، افراد اصلاح‌طلب در جامعه وجود دارند.

۲- قدرت اصلاحات بستگی به خواست عمومی و پذیرش حکومت دارد. مطالبات عمومی و آمادگی حاکمیت برای تغییر شرایط، درجه اصلاح‌طلبی را تعیین می‌کند.

۳- اصلاح‌طلبی، تغییر روند اداره امور حکمرانی در حوزه‌های سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ با کمترین هزینه است و تفاوت آن با انقلاب در همین است!

 

دو سوال؛

۱- مخالفان اصلاح‌طلبی، اگر به دنبال آلترناتیو یا بدیل هستند، جز انقلاب چه جایگزین دیگری دارند؟

۲- چه کسی حاضر است هزینه‌های یک انقلاب را بپردازد؟

 

نتیجه؛

اصلاح‌طلبییک فرایند است که در این فرایند، ممکن است عده‌ای سوار قطار آن شوند و عده‌ای نیز از قطار آن پیاده شوند تا سوار قطار انقلاب شوند یا از طی مسیر پا پس بکشند.

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام

گرچه با قید «برای» متن خود را به مخاطب مورد نظر خودت نوشتی؛ اما من از خواندن آن بهره بردم؛ چون آکادمیک و نظریه‌واره است. البته با افزودن چند نکته‌ام به نوشتارت که نقد نیست، اما یک نگاه از زاویه‌ی دیگر است به این مسأله‌ی پرداخته‌شده‌ی شما. روشن سازم خودم هیچ گرایشی به صف‌بندی‌های داخلی ایران ندارم. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و سوم

 

پاسخم به جناب آقای...

سلام

ظهرتان به نیکی. بله، بیانیه‌ی شما را خواندم. نکات فراوانی داشت. از نظر من چه این فرد روحانی یعنی «آقای تبریزیان» که کتاب پزشکی را در آتش سوزاند و چه آن فرد غربی که قرآن را به آتش کشید، چه آن معاویه که قرآن‌ها را به نیزه‌ها بُرد و چه آن عده که در ماجرای بنزینی آبان امسال، در شیراز یا جای دیگر، حتی قرآن‌ها را به آتش کشیدند، همه و همه کار و کرده‌ی‌شان از یک جنس است؛ زشت، قبیح، ناشی از حُمق و به‌شدت محکوم. ممنون.

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

پنج: اگر در باره‌ی جهان و تحوّلات روزگار مشڪلى براى تو پدید آمد آن را به عدم آگاهى ارتباط ده، زیرا تو ابتدا با ناآگاهى متولّد شدى و سپس علوم را فراگرفتى، و چه بسیار است آنچه را ڪه نمى‏‌دانى و خدا مى‏‌داند، ڪه اندیشه‌‏ات سرگردان، و بینش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را مى‌‏شناسى. پس به قدرتى پناه بَر ڪه تو را آفریده، روزى داده و اعتدال در اندام تو آورده است.

 


پاسخ:
با عرض سلام دوم. فکر می‌کردم کسانی‌که در رشته‌ی اقتصاد، مقتصد شدند، احساساتی نمی‌شن! پس؛ می‌شن! به امید روزی که تشریفات و القاب از ایران رخت بربندد. البته ادب و احترام، از بُنیه‌های انسان ایرانی‌ست. زنده‌یاد نادر ابراهیمی همه‌جا به درد آدم می‌خورَد.

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۱)

به مناسبت فاطمیه: «بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده‌ی مردان قرار نگیرد.»

 


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۶)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از سخنرانی‌های تفصیلی و تحلیلی‌اش -که به ابعاد معنویت در دفاع مقدس پرداخته بود- به نکته‌ایی بسیار معنادار اشاره کرد که در این قسمت با اشتیاق و ارادت به آن مقام بلندپایه‌ی جهان اسلام، بازنویس می‌کنم؛ باشد که شاید اهل دقت راهیابی کنند:

 

«همین‌طور که در دین اسلام یک خلاصه‌هایی وجود دارد، یعنی وقتی ما می‌خواهیم بگوییم که دین در امیرالمومنین (ع) خلاصه شده است یا امیرالمومنین (ع) دینِ مطلق است معنایش این نیست که دیگران از دین بهره‌ای نبردند. دیگران هم در رکاب پیغمبر (ص) بودند و دیگران نیز هر کدام یک بخشی از خلاصه‌های دین در آنها بود، یکی در تقوا بود، یکی در شجاعت بود، ولی این‌که همه، همه‌ی موجودی دین را بگیرند، کمتر بود. امام راحل هم در تربیتی که در جامعه ما انجام داد مثل آن سلول‌های بنیادی بود که تحوُّل ایجاد کرد و این تحوّل هم در جاهایی که تاثیر گذاشت به عنوان آدم‌هایی که به نحوی خلاصه‌ی امام بودند ظاهر شد. البته کسانی که به معنای واقعی در ابعاد مختلف رفتار امام، معنویت امام، شخصیت امام، خلاصه‌ی امام راحل باشند کمتر پیدا می‌شود.»

۶ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۲)

 

به مناسبت فاطمیه : حضرت فاطمه (س) در آخرین لحظات عمرش به همسر خود امام علی (ع) چنین سفارش نمود: «پس از من با دختر خواهرم اُمامَه ازدواج نما، چون‌که او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است . همانا مردان در هر حال، نیازمند به زن مى باشند.»

 

امام علی (ع) نیز به وصیت فاطمه‌ی زهرا (س) عمل کرد و با اُمامَه دختر زینب -از فرزندان پیامبر (ص) و حضرت خدیجه (س) پیش از بعثت- ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد به اسم «محمد اوسط».

 

نکته‌ی تشریحی: حضرت فاطمه (س) در تربیت فرزندان و پرورش آنان پیشگام بود و به امورشان اهتمام تامّ داشت. برای آن مربّی و اُسوه‌ که هم به تربیت جامعه توجه داشت و هم به آموزش در خانه، همین بس که حضرت زینب کبری -سلام الله علیها- را در دامان پاک خود پرورانده، که در برابر اَعظمِ مصائب؛ یعنی واقعه‌ی عاشورا و دوره‌ی سخت اسارت، برترین مدیریت بحران را از خود بروز داد و با تدبّر و تحمل نگذاشت پیام عاشورا به محاصره‌ی دغَل‌کاران بنی امیه درآید و به مانند بسیاری از رویدادهای تاریخ اسلام به نسیانی و وارونگی بیفتد؛ بلکه آن حضرت آن را با هنر خطابه و فریاد حق، جهانی کرد. بنابراین، حضرت فاطمه (س) حتی برای پس از شهادت خود نیز دغدغه‌ی دلسوزی فرزندانش را داشت و لذا امام علی (ع) را سفارش به ازدواج با «اُمامَه» نمود.

 

پاسخ:

جناب آقامهدی رنجبر سلام

بنده یک درس‌آموز، درین مدرسه‌ام؛ و به خوبان و بزرگوارانی چونان شما افتخار دوستی و ارادت دارم. پایداری در تدیّن، شرافت، شریعت، مقاومت، اخلاق، منطق، دانش و در یک کلام انسان‌ماندن و دین‌ورزی از اصولی‌ست که از نیاکان‌مان آموختیم تا راه را بر گمراهی تشخیص دهیم. امید است درین اصول مردود و مردّد نگردیم.

 

و شما یادی از والدین عزیزم کردی، مهدی، درود می‌فرستم به مادرت که اُم‌الشهید شکیبا و شکور است و به پدرت که برای هم‌نسل‌های من یک مرد نیکو و نیک و دل‌صاف و دل‌آرام بود. همون «مش‌شعبون رنجبر» به زبان رایج‌مان؛ که تا تکیه و مسجد و روضه و‌ چای خوش‌طعم و تک‌قند به ذهن‌مان می‌آید، او در اول خاطرات‌مان صف می‌شود. خدا وی را رحمتش بدارد.

 

درود بر شهیدان که روح تازگی‌بخش و انوار درخشان محل‌مان هستند برای ابد. خداقوت به همه‌ی شما که برای علمای محل، شهیدان برومند روستای‌مان و نیز برای بزرگداشت بزرگ‌سردار دین و وطن و‌ جهان اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی یادواره‌ای در فاطمیه گرفته‌اید؛ پسندیده‌ترین ارج‌گذاری به آنان.

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

شش: همانا داستان آن کس که دنیا را آزمود، چونان مسافرانى است که در سرمنزلى بى‌آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد کوچ‌کردن به سرزمینى را دارند که در آنجا آسایش و رفاه فراهم است. پس مشکلات راه را تحمّل مى‏‌کنند، و جدایى دوستان را مى‏‌پذیرند، و سختىِ سفر، و ناگوارى غذا را با جان و دل قبول مى‏‌کنند، تا به جایگاه وسیع، و منزلگاه امن، با آرامش قدم بگذارند، و از تمام سختى‏‌هاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند، و هزینه‌‏هاى مصرف‌شده را غرامت نمى‏‌شمارند، و هیچ‌چیز براى آنان دوست‌داشتنى نیست جز آن‌که به منزل امن، و محل آرامش برسند. 

نوشته‌ی آقای... :

چند نکته درباره اصلاح‌طلبی

۱- اصلاح‌طلبی امری نسبی است و در هر زمان، افراد اصلاح‌طلب در جامعه وجود دارند.

۲- قدرت اصلاحات بستگی به خواست عمومی و پذیرش حکومت دارد. مطالبات عمومی و آمادگی حاکمیت برای تغییر شرایط، درجه اصلاح‌طلبی را تعیین می‌کند.

۳- اصلاح‌طلبی، تغییر روند اداره امور حکمرانی در حوزه‌های سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ با کمترین هزینه است و تفاوت آن با انقلاب در همین است!

 

دو سوال؛

۱- مخالفان اصلاح‌طلبی، اگر به دنبال آلترناتیو یا بدیل هستند، جز انقلاب چه جایگزین دیگری دارند؟

۲- چه کسی حاضر است هزینه‌های یک انقلاب را بپردازد؟

 

نتیجه؛

اصلاح‌طلبییک فرایند است که در این فرایند، ممکن است عده‌ای سوار قطار آن شوند و عده‌ای نیز از قطار آن پیاده شوند تا سوار قطار انقلاب شوند یا از طی مسیر پا پس بکشند.

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام

گرچه با قید «برای» متن خود را به مخاطب مورد نظر خودت نوشتی؛ اما من از خواندن آن بهره بردم؛ چون آکادمیک و نظریه‌واره است. البته با افزودن چند نکته‌ام به نوشتارت که نقد نیست، اما یک نگاه از زاویه‌ی دیگر است به این مسأله‌ی پرداخته‌شده‌ی شما. روشن سازم خودم هیچ گرایشی به صف‌بندی‌های داخلی ایران ندارم. بیشتر بخوانید ↓

۱. به امر نسبی در بند ۱ شما ایرادی ندارم اما من آن را یک امر تعاملی می‌دانم. یعنی حل‌وفصل با قدرت. زیرا فقط «انقلاب» و کودتا است که در همه‌ جای جهان، قهرآمیز (=زور و غلبه) ، خشونت‌بار، پرخاشگرانه، بی‌توقف و یک‌جانبه از سوی انقلابیون علیه‌ی قدرت و حکمران است.

 

۲. با تعیین درجه و میزان، در بند ۲، با شما اختلاف دیدی ندارم. درست گفتی.

 

۳. در بند ۳ نیز با تعریف شما موافقت دارم، فقط گفتمان‌سازی را از قلم انداختی. تا یک گفتمان رقیب نتواند گفتمان مسلط و رایج را از اثر و اقبال بیندازد، سطوح و روند مورد نظر مناقشه‌انگیز می‌شود. مثلاً جریان اصلاح‌طلب ایران، نظریه‌ی ولایت فقیه را هدف قرار گرفته‌اند، اما سرِ مطالبه‌گری را به علت مصلحت و اختفا و یا هراس از متدینان جامعه، به جای دیگر می‌کشانند.

 

۴. پاسخ سؤال ۱ را خودت دادی، اما جواب من یک افزوده‌ی دیگر هم دارد، ممکن است حاجت به فشار بیرونی داشته باشند. دوره‌ی اوباما برخی اصلاح‌طلبان، از باراک اوباما برای ورود به نفع خود چشم یاری! داشتند.

 

۵. به سؤال ۲ خودت پاسخ ندادی.

 

۶. نتیجه‌ات گزاره‌ای از منطق است. اما جامعه‌شناسی سیاسی نیست. درین گونه پرسش‌ها، پاسخ را باید از جامعه‌شناسی سیاسی گرفت و روابط قدرت با احزاب و و... را بررسی می‌کند. تشکرم را پیوست می‌کنم، زیرا بحثی که به‌زیبایی و تسلط پختی، آتش تنورش از خود گرما باقی گذاشته. وقت ویرایش متنم را نیافتم.

 

 

پاسخ:
 
سلام آقارضا ادبی. بستگی دارد به این‌که کی آن را می‌نویسد؛ سیدحمید روحانی!؟ یا راوندی!؟ و یا سرهنگ نجاتی!؟
 
بله؛ هر دو نکته، برداشت درستی است که صورت‌بندی کردی. من البته به «غیریت» بسیار اهمیت می‌دهم. وگرنه مانند این می‌ماند در داخل آش محلی، هر سبزی و بوته‌ای بریزی، که از خوردن و مزه می‌اندازد. لذا هر جریان فکری، با تمام مدارا و رواداری، باید از «غیریت» برخوردار باشد. غیریت به معنای نفی حقوق نیست، بلکه آراستگی درون‌حزبی‌ست.
 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۷)

به نام خدا. سلام. بایسته است بدانیم ڪه شهید قاسم سلیمانی با پرداختن به خویشتنِ خویش و خودسازی اخلاقی، به قلّه‌ای معنوی بدَل شد. وی یڪباره به این مقام والا نائل نیامد؛ از همان جوانی شاڪله‌ی خود را می‌پروَراند و به آن شڪل و ڪمال می‌داد. من درین قسمت «مدرسه‌ی سلیمانی» ڪمی به شڪل‌گیری این شاڪله (=خُلق‌وخوی، سرشت‌وصورت) می‌پردازم:

 

در سازمان آب ڪرمان ڪار می‌ڪرد، در بخش اداری؛ ڪه به روابط عمومی نیز می‌پرداخت، همین، وی را با دردهای مردم و با نیازهای آنان مرتبط و دل‌آگاه می‍ڪرد. ورزشڪار بود، در ڪاراته. حتی به نقل یڪی از نزدیڪانش، در این ورزش دارای «دان» بود. و همان زمان، در یڪ باشگاه پرورش اندام نیز از مربّیان پرورش اندام.

 

وقتی مبارزه با شاه، به یڪ نهضت و انقلاب فراگیر منتهی می‌شود حاج قاسم نیز یڪی از گردانندگان اصلی راهپیمایی‌ها و اعتصابات ڪرمان می‌شود. پس از پیروزی انقلاب، از سازمان آب به عنوان «پاسدار افتخاری» به سپاه می‌رود. سپس دوره‌های آموزش نظامی را می‌گذراند. به جبهه می‌شتابد و هویت و سرشت و اخلاق و عرفان خود را در آنجا تڪمیل می‌ڪند. به قول شهید بهشتی: «عرفان واقعی، خانقاهش بازی‌دراز است». و او در همان آغاز ڪار در جبهه، در عملیات ڪرخه‌نور در اطراف حمیدیه‌ی اهواز معاون یڪ گردان از ڪرمان می‌شود.

 

حاج قاسم انسانی معنوی، مُنضبط و مواظب بود. معنوی بود؛ چون‌ڪه بُنِ ڪارِ آدمی را پی‌ریزی اخلاق و عرفان می‌دانست و در جبهه نیز جذب انسان‌های دارای روحیات معنوی و آسمانی می‌شد مانند شهید حسین یوسف‌الهی؛ ڪه سرآخر نیز ڪنار قبرش آرام گرفت.

 

منضبط بود؛ چون‌ڪه خیلی‌ها از او الگو می‌گرفتند؛ نظمی خشڪ و بی‌روح و زورگویانه، نه، نظمی ڪه امام علی (ع) سفارش می‌ڪرد ڪه پایه‌ی دوم در ڪنار تقوا و پرهیزگاری‌ست: یعنی تقوای الهی و نظم در امور. تا ضابطه‌ها بر رابطه‌ها چیرگی یابد و قانون، معیار شود. اما این خصیصه به یڪی از اصلی‌ترین روحیات سردار سلیمانی ڪه انسانی بسیارعاطفی بود، لطمه نمی‌زد.

 

مواظب بود چون‌ڪه به اموال عموم، حقوق مردم، خدمت به جامعه، ترڪِ اُولی، و نیز عَطوفت به ملت بی‌نهایت اهتمام ژرف و همّت بلند داشت. مثلاً وقتی برادرش اگر یڪ موتور می‌خرید تا اطمینان پیدا نمی‌ڪرد «ڪه چگونه آن را تهیه ڪرده، راحت نمی‌شد» زندگی اطرافیان نزدیڪ خود را مواظبت می‌ڪرد «تا خدای ناڪرده به راه ڪج و آلوده» ڪشیده نشوند.

۷ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۳)

به مناسبت فاطمیه : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمودند: «بهترین شما ڪسانى‌اند ڪه با مردم نَرم‌ترند و زنان خویش را بیشتر گرامى مى‌دارند.»

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

هفت: نفس خود را میزان میان خود و دیگران قرار ده، پس آنچه را ڪه براى خود دوست دارى براى دیگران نیز دوست بدار، و آنچه را ڪه براى خود نمى‏‌پسندى، براى دیگران مَپسند، ستم روا مَدار، آن‌گونه ڪه دوست ندارى به تو ستم شود.

 


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۸)

به نام خدا. سلام. برای شناخت افراد، یڪ شاخص بارز این است ڪه بدانیم با چه ڪسانی نشست‌وبرخاست داشته و دارد و با چه افرادی دوست و رفیق بوده و هست. شهید قاسم سلیمانی با «یونس زنگی‌آبادی» رفاقت داشت و همرزم بود. آری یونس؛ برخاسته از ڪرمان، از پدری هیزم‌شڪن و ڪشاورز و از دامانِ مادرش قمربانو ڪه در رعایت شرع تقّید خاص داشت. همان یونس ڪه نوار سخنرانی‌های امام علیه‌ی جور و ظلم شاه، وی را به مبارزه‌ی با شاه، شوراند. همان یونس ڪه در ڪردستان، پانزده تن از دوستانش شهید شدند و این قضیه‌ی دردناڪ او را در دفاع از دین و وطن آماده‌تر ڪرد.

 

همان یونس ڪه در ده‌ها عملیات در جبهه‌ها به عنوان یڪی از فرماندهان سلحشور گردان، شرڪت داشت و در رزم و معنویت به آنچنان شایستگی‌هایی دست یافت ڪه حاج قاسم سلیمانی وی را معاون خود در لشڪر 41 ثارالله ڪرد و نیز سفارش اڪید ڪه اگر روزی به شهادت رسید، «حاج یونس» فرمانده لشڪر ثارالله شود. اما یونس در والفجر ۴ در سال ۱۳۶۴، با سری جدا از بدن به حضرت سیدالشهداء (ع) پیوست و با خیل شهیدان محشور شد.

 

یونس ڪه با لقمه‌های حلالِ هیزم‌شڪنی پدرش و با پرورش در دامان پاڪ مادر مؤمنه‌اش، قد ڪشیده بود، دوست و همنشین حاج قاسم بود. آیا همنشینی معنوی و ارزشیِ اینچنینی، دو دوست را، دو همرزم را، دو فقرچشیده‌ی ڪرمانی (حاج یونس زنگی‌آبادی و حاج قاسم سلیمانی) را بالِ پرواز نمی‌بخشد؟ آیا بی‌دلیل و علت بود ڪه شهید رشید سلیمانی با همه‌ی خلوص و پاڪی وصیت نمود در همان مزار شهیدان ڪرمان به خاڪ سپرده شود ڪه دوستان شهیدش آنجا گِرد هم‌ حلقه زده‌اند؟ نه، هرگز. زیرا او با آنان، و با پیوستگی‌های معرفتی و حُبّی و عرفانی‌یی ڪه میان‌شان چون سیمان چسبندگی آفریده بود، پلّه‌های اخلاص و سُرور را طی نمود.

 

بله؛ باید رمزگشایی ڪرد ڪه ڪمال‌طلبی انسان، چگونه موجب می‌شود ڪه پله‌پله تا به ملاقات با خدا بینجامد. هم «یونس زنگی‌آبادی»، هم «حسین یوسف‌الهی» و هم «قاسم سلیمانی» از همین خاڪ پُرگهر برخاستند؛ ایران، و بی‌آنڪه ڪسی بخواهد از آنان قدّیس بسازد و دروغ‌بافی ڪند، خود، زندگی و زِمام امور خود را افلاڪی ڪردند و ملڪوتی. این اُسوه‌های انسانی، ڪه فرزندان عادی ڪُهن‌دیار ایران‌اند، نه «افسانه‌ی ساختگی‌»اند و نه «اسطوره‌‌ی خیالی»؛ واقعی و حیقیقی‌اند. برآمده از ایمان، برخاسته از ایران.

۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۴)

به مناسبت فاطمیه : روزی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به محضر پیامبر (ص) آمد و گفت: «یا رسول‌اللّه! سلمان از لباس ساده‌ی من تعجب مى‌ڪند! قسم به خدایى ڪه تو را به پیامبرى برانگیخته است، مدت پنج سال است ڪه زیرانداز شبانه‌ی من و على پوست گوسفندى است ڪه روزها علوفه‌ی شترمان را بر روى آن مى‌ریزیم، و بالش ما نیز قطعه پوستى است ڪه درون آن از لیف درخت خرماست.»

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

هشت: اگر مستمندى را دیدى ڪه توشه‌‏ات را تا قیامت مى‌‏برَد، و فردا ڪه به آن نیاز دارى به تو باز مى‏‌گرداند، ڪمڪ او را غنیمت بشمار، و زاد و توشه را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت مالى دارى بیشتر انفاق ڪن، و همراه او بفرست، زیرا ممڪن است روزى در رستاخیز در جستجوى چنین فردى باشى و او را نیابى.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
من اگر بر فرض روبه‌روی اشپیگل نشسته بودم، زبان دیپلماتیک پیچیده‌ای به‌کار می‌بستم و مثلاً می‌گفتم:
شما اشپیگل! از چیزی سخن می‌گویی که لاف‌زن آن ممکن است دومین سه‌شنبه‌ی نوامبر محو شود!

و نیز یک نکته‌ی معرفتی هم می‌گفتم: اسلام ما با منطق جلو آمده است، نه با استبداد.

@

سلام. اشک برای حضرت فاطمه (س) ریشه در معرفت دارد. دلی که منبع معرفت شود، خود سرچشمه‌ی چشم می‌شود برای ریختن اشک. این سرچشمه را باید زلال نگه داشت و چنین دل‌هایی‌ست که پاسبان انسان است. شما که ساداتی، باید هم اشکبار باشی. مأجورید.

 

تحلیلی بر بستنِ مرڪز اسلامی هامبورگ

 

به نام خدا. سلام. آلمان، مرڪز اسلامی هامبورگ را بست. به چه علت؟ به علت برپایی مراسم بزرگداشت شهید قاسم سلیمانی. چند نڪته‌ی تحلیلی برای این اقدام:

 

نڪته‌ی یڪم: آلمان به لحاظ سنتی، مهد فلسفه است و فیلسوفان. بستنِ یڪ مرڪز فڪری و دینی دست‌ڪم به یڪ ڪشور فلسفی و فڪری، هارمونی (=همآهنگی) ندارد.

 

نڪته‌ی دوم: آلمان به لحاظ حڪومتی، از پیشتازان نظام چندحزبی است. از این زاویه نیز، بستن مقرّ عبادی و فڪری مسلمانان، به یڪ ڪشور چندحزبی و پیشرو در سیستم پارلمانی ڪه علامت پذیرش تڪثُّر و تفڪر پلورالی است، نمی‌آید.

 

نڪته‌ی سوم: آلمان به لحاظ جهانی، از حڪومت‌های دموڪراتیڪ و جلودار است. با این صبغه و سابقه هم، بستن مؤسّسه‌ی مسلمین به آلمان غیرنازی! همخوانی ندارد.

 

نڪته‌ی چهارم: این مرڪز دست‌ڪم در طول شصت سال اخیر سه چهره‌ی فڪری و روحانی ایران را در خود جای داده بود، ڪه هر ڪدام نماینده و نماد تفڪر میان مردم ایران بوده و هستند: شهید بهشتی، محمد مجتهد شبستری، سید محمد خاتمی. بستن چنین مرڪزی، (ڪه با همّت و فڪر بلند مرحوم آیت‌الله بروجردی رونق یافت و مرڪزی برای اتصال و گفت‌وشنود شرق با غرب بود) حتی اگر به بازگشایی دوباره هم بینجامد، نشان از این دارد ڪه آلمان هم مانند هر رژیم و نظام مدعی دیگر جهان، وقتی از اندیشه‌ای بهراسد، به آن فرصت تنفُّس و حیات نمی‌دهد. تضاد آشڪار میان ادّعا و عمل.

 

نڪته‌ی پنجم: برای آدم‌های اهل و عاقل، بسی مبرهَن و هویداست ڪه مغرب‌زمین، گفتار آزادی و نظام سڪیولاری و لیبرالی سر می‌دهد، ولی وقتی پای ڪردار فرا برسد، پندارهای همان هیتلر و موسولینی و رفتار راتڪو ملادیچ (=قصّاب بوسنی) به میدان می‌رسد.

 

نڪته‌ی ششم: مغرب‌زمین دانشمندان بزرگی داشته و دارد ڪه افڪار و آموزه‌های مترقّی و متعالی در گفتارشان موج می‌زند و قابل خواندن و احترام‌اند، اما غربِ سیاسی هرگز از غرب اندیشه‌ای پیروی نمی‌ڪند و این اندیشمندان، چه گذشته و چه حال و اڪنونِ آنان هستند ڪه در جامعه‌ی خود از همه غریب‌ترند و تڪ و تنها افتاده‌اند. پس؛ ایرانی! خود را بیاب؛ و در برابر غرب خویشتنِ خویش را نباز. ڪه نمی‌بازی. آری، ڪه نمی‌بازی.

 

۹ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

شانزده نکته از یک نامه

 

نُه: خواسته‌‏هاى تو به گونه‌‏اى باشد که جمال و زیبایى تو را تأمین، و رنج و سختى را از تو دور کند، پس نه مال دنیا براى تو پایدار، و نه تو براى مالِ دنیا باقى خواهى ماند.


«ڪِّه» را می‌شڪافم

این واژه‌ی محلی مازندرانی، وقتی با پیشوند «آڪّ» اسڪورت (=همراهی) شود، ژرف‌تر فهمیده می‌شود. با سه مثال روشن می‌ڪنم:

 

۱. وقتی مثلاً ڪسی بِنه می‌خورَد (=بر زمین می‌اُفتد) طرف مقابل، یا به شوخی و یا به جدّ و حسّ تلافی می‌گوید: آڪّ ڪِّه، خُب بَیّه.

 

۲. وقتی مثلاً ڪسی خبری می‌شنَود ڪه نشان می‌دهد طرف شڪست خورده است، یا مُفلس (=ورشڪسته) شده است، یا به بُن‌بست رسیده است، می‌گوید: آڪّ ڪِّه، خُب بَیّه. مِه دِل پی بَڪارده. یعنی دلشادم.

 

۳. وقتی مثلاً ڪسی یڪ نوشابه‌ی سرد و به قول رایج تگری می‌نوشد، یا هفت شڪم سیرِسیر می‌خورد، با خود می‌گوید: آڪّ ڪِّه. یعنی چه خوب سیراب و سیر شدم. بگذرم.

 

 

پاسخ

سلام جناب آقا رضا ادبی
منطقی نوشتی و حتی می‌توانی قید گمان را هم برداری. چون مثل روز روشن است.

آمریکا و پیروانش، دست‌کم سه چیز ما را می‌خواهند:

 ۱. موشک نداشته باشیم، چه بالستیک (=پرتاب بلند)، چه کروز (=پرتاب در سطح پایین)

۲. اعضای سپاه کاهش پیدا کند.

۳. به اسرائیل جعلی، هیچی نگوییم! ولی اسرائیل آزاد است هرچه می‌خواهد با همه بکند.


نکته: اسلام پایه‌گذار صلح و ایمان و امنیت است، و پیامبر رحمتش (ص) با دعوت و نامه و سخن، پیش رفت، اما هنگامه‌ی دفاع و مقاومت، هرگز هراس و تردید نداشت.

 

پاسخ

سلام جناب آشیخ محمد
کمی از آن اصول فقه را گاه‌گاه برای ما بکاو. من کتابی از اصول خواندم به تحریر شیخ عیسی ولایی، نمی‌دانم او درین رشته، سررشته‌ای دارد یا نه. اما چون نشر نی آن را چاپ کرد، حدس زدم باید نوشته‌ای دقیق باشد.

 

پاسخ
سلام جناب صدرالدین
مهم همین است که اصلی‌ترین خبرهای مملکت، درین مدرسه توسط اعضا به بحث کشانده می‌شود. این علامت خوبی برای تفکر و و آموختن است. نوشته‌ی شما همواره‌ دربردارنده‌ی نکات ارزنده و قابل کاوش است. درود.

 

پاسخ

سلام جناب عبدالرحیم
وجود علمای بزرگ و وارسته چه در «حال» و چه در «گذشته» در داراب‌کلا برکات زیادی آفریده و می‌آفریند. یاد پدر شما مرحوم حاج آقا آفاقی که روحانی باسواد، انقلابی و مردمدار محل بود، گرامی باد.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
با این نوشته، حق فاطمیه را درین مدرسه ادا نمودی. با نام بردن از مرحوم علامه عبدالحسین امینی فرصت تمهید کردی تا نکته‌ای بگویم:

مرحوم استاد محمدتقی شریعتی پدر دکتر علی شریعتی، تعریف می‌کرد یک بار با علامه امینی داخل ماشین همنشین و همراه بود. علامه امینی با محمدتقی دوست و مرتبط بود. گفت علامه امینی از مشهد تا نیشابور، در داخل ماشین پشت به مشهد و حرم امام رضا (ع) نکرد، و رو به مشهد نشست تا ادب به مقام حضرت رضا را این‌حد رعایت کرده باشد.

 

پاسخ

از مسأله‌ی مهمی سخن به میان آوردی: انعطاف‌پذیری. ریشه‌ی این نگرش، منافع ملی است؛ یعنی منافع ملی، نوع انعطاف را الزام و ایجاب (=وجوب) می‌کند. و منافع ملی امری ایستا نیست، پویاست. به زبان امروزی باید همیشه «به‌روزرسانی» شود. وگرنه در پوسته‌ی خود می‌ماند. این نیازمند چشمان روشنگر و مغزهای فعال کشور است که منافع ملی را رصد کنند و تشخیص دهند، در هر برهه، چه چیز نافع است و چه چیز زیانبار.

 

اما ناراحتی و بغض که گفتی، یک پاره از واکنش‌تان است، که هم قابل درک است و هم ستودنی. مهم این است این رفتار دولت آلمان به عنوان مهد فلسفه و کشوری مبتنی بر رأی با احزاب چندگانه، چه نامی دارد از نظر خودت.

 

در پایان جواب، یک نکته‌ی سیاسی بگویم: کشور اگر دموکراتیک‌‌ است، بدین معنی نیست، از هر نقص و عیب پاک است. دموکراسی روش است، کارکردها اما فرهنگ. پس؛ دموکراسی گرچه مردمی‌ترین نوع حکومت است و با سایر حکومت‌ها متمایز، اما گرفتار رفتارهای غیردموکراتیک هم می‌شود.

 

جناب آقای قربانی سلام
متن تحلیلی و تفسیری و روایی شما را خواندم. از بند ۱ تا ۶ دست به سیر تاریخی زدید که به نظرم خوب و بادقت نوشتی. این شش بند جمع‌بندی روشمند برای خواننده است. متشکرم.

اما بعد از بند ۷ تا بند ۱۰ با گزاره‌هایت حرف دارم؛ در واقع نوعی تکمیل و یا به قول خودتان افزودنی‌ مُجاز است.

بند ۷ : اسرائیل همانطور که قانون اساسی مکتوب را نمی‌پذیرد، تعیین هیچ‌گونه «مرز» را برای محدوده‌ی جغرافیایی‌اش نمی‌پذیرد. این نپذیرفتن مرز، در معامله‌ی قرن هم به صراحت ذکر شده است. شاید نمی‌خواهد شعار نیل تا فرات را با قبول مرز، به لحاظ حقوق بین‌الملل منتفی کند.

بند ۸ : تأکیدت بر لفظ «مدعی» درین گزاره، نشان واقع‌گرایی و انصاف شماست. سپاس.

بند ۹ : عنوان مطلق کشورهای عربی درین بند، واقعیت ندارد. چون فقط سه کشور حمایت کردند؛ همان سه کشور مشهور به «گاو شیرده». علاوه بر این جناب‌عالی با رعایت شأن پژوهندگی، از لفظ علمی «احتمالاً» استفاده کردی، ضمن تشکر، باید بگویم نتیجه‌گیری‌ات مبنی بر «رضایت» اعراب، از نظر من هنوز نامعلوم است.

بند ۱۰ : جمله‌ای که با «شاید» خاتمه دادی، بخشی از افکار عمومی را نشان می‌دهد، اما آنچه در منطقه واقعیت دارد، این را نتیجه نمی‌دهد.

اضافه کنم راهکار رهبری مبنی بر برگزاری انتخابات سرنوشت با حضور تمام فلسطینیان یعنی مسلمان، مسیحی، یهودی، راهکار دموکراتیک‌‌ است. اما آنچه آمریکا در پی آن است، راهکار خیانت به فلسطین و خدمت به صهیونیسم.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۹)

به نام خدا. سلام. شخصیت افراد، به‌ویژه مشاهیر را به گواهی و تصدیق دیگران نیز می‌توان درڪ ڪرد. مثلاً به این نمونه در باره‌ی شخصیت معنوی حاج قاسم اشاره می‌ڪنم و فشرده می‌نویسم:

 

شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی به همراه رهبری در سال ۱۳۸۴ به دیدار یڪ خانواده‌ی شهید در ڪرمان می‌روند. در آنجا یڪی از منتسبان شهید، از رهبری می‌خواهند ڪه در قیامت وی را شفاعت ڪنند. شفاعت نوعی عفوطلبی در میان دینداران است.

 

 اما رهبری ضمن تأڪید بر شفیع‌بودن شهیدان و پدر و مادر شهدا، و نیز بیان این سخن ڪه «ما چه‌ڪاره‌ایم ڪه شما را شفاعت ڪنیم؟» خم می‌شوند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی این‌گونه می‌گویند:

 

«این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است ڪه شفاعت می‌ڪند ان‌شاءالله.»

 

حاج قاسم سلیمانی -آن مرد ستُرگ و فروتن و آسمانی- وقتی با این جمله‌ی سراسر مؤیّدانه‌ی رهبری مواجه می‌شود «سر پایین می‌اندازد و با دو دست صورتش را می‌پوشاند.»

به امید شفاعت از شهید حاج قاسم.

۱۰ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:
 

سلام. اشک برای حضرت فاطمه (س) ریشه در معرفت دارد. دلی که منبع معرفت شود، خود سرچشمه‌ی چشم می‌شود برای ریختن اشک. این سرچشمه را باید زلال نگه داشت و چنین دل‌هایی‌ست که پاسبان انسان است.

 

چرا جنبش‌های ڪمونیستی در ایران موفق نشدند؟

درنگ در نغمه. ۱۲۷. به نام خدا. این یک بحث اندیشه‌ای و جامعه‌شناسی سیاسی است. ما می‌بایست در ایران‌شناسی از مستشرقین! (=شرق‌شناسان) پیشی بگیریم. به عنوان مثال شاید برای هر یڪ از ما این سؤال یا پرسش مطرح باشد ڪه چرا ڪمونیست‌ها در ایران موفق نبودند؟ و نتوانستند ایران را در دست بگیرند؟ من برای این مسأله دست‌ڪم پنج علت و دلیل می‌بینم. در واقع جواب‌ها، به‌حتم به فراخور افکار زیاد است، ولی یڪ پاسخ من این است:

 

چون‌ڪه؛ ڪمونیست‌ها _از جمله حزب منسجم و وابسته‌ی توده_ حداقل پنج نقص و مشڪل داشتند. ڪما آن‌ڪه عامّه‌ی آنان، مارڪسیسم را دوای دردِ جامعه‌ی فاسد و رو به زوال می دانستند و برای ایجاد جامعه‌ی بی‌طبقه و مساوی تلاش داشتند:

 

۱. جنبش ڪمونیستی زاییده‌ی سیاست جهانی ڪمونیسم بین‌الملل بود، نه زادۀ ملی‌گرایی ایران و جنبش عدالت‌گرای شیعه. یعنی فرمان از شوروی می‌گرفت، یا از مائو تسه تونگ.

 

۲. وابسته به شوروی بودند ڪه به لحاظ تاریخی و دینی آن ڪشور نزد ایرانیان چهره‌ای منفور و ملوّن (=رنگارنگ) داشت، ڪه در دور‌ه‌ی تزارها چشم طمع به خاڪ ایران داشت و بخشی وسیع و غنی از سرزمین مادری ما را بلعید.

 

۳. ڪمونیست‌ها، با رویڪرد مُلحدانه و مُنڪرانه، فاقدِ نیروی معنویِ لازم برای بسیج توده‌های مسلمان بودند. حتی واژه‌ی ڪمونیست نیز، نزد مردم مسلمان و دیندار ایران مساوی بود با «خدا نیست»؛ ڪه این تلقّی، واڪنش سرسختانه‌ای را در برابر این گرایش ایجاد می‌نمود؛ علاوه این‌ڪه، نه فقط ڪارزار پدید می‌آمد، بلڪه در این وادی، صدها جلد ڪتاب در ایران در ردّ مارڪسیسم نوشته شد.

 

۴. میان روشفڪران پیشتاز جنبش‌ها و احزاب ڪمونیستی و ڪارگران حامی آن‌ها، همیشه اختلاف فڪری، فرهنگی و تاڪتیڪی و در یڪ ڪلام، تضاد منافع طبقاتی بود. وحدت رویّه و مشیء واحد نداشتند.

 

۵. جهان و ایران در نفوذ ندادن به ڪمونیست‌ها در ایران و خاورمیانه، اشتراڪ هدف داشتند. در این میان استراتژی «سدِّ نفوذ» آمریڪا ڪه ناشی از همین دغدغه و خطر بود، بر دولت‌ها نیز اثر می‌گذاشت. یعنی آمریڪا پول می‌داد تا جلوی نفوذ ڪمونیست‌ها گرفته شود. رژیم پهلوی در ڪشتن ڪمونیست‌ها در ایران به‌ویژه تئوریسین‌ها و سران آن از همین خط پیروی می‌ڪرد.

۱۰ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

توضیح دامنه: ابتدا با عزم، بر نماد دولت تروریست و غارتگر آمریکا پا گذاشتم، زیرا این کشور یاغی نه فقط به ایران، که به تمام ملت‌های آگاه جهان زور می‌گوید. سپس وارد محل دعوت شدم.👇

 

 
عکاس: دامنه. قم. 10 بهمن 1398.
 
 
دامنه. در نشست بالا
 
عکس پا گذاشتنم بر روی پرچم آمریکا

پاسخ:

سلام سید علی اصغر. درباره‌ی کتاب، کتابخانه و کتابخوانی نوشتارت آکنده از آموزه است. گویی ثمره‌ی پنج‌دهه اندیشیدن حیات خود را در یک تابلو، نقاشی کردی. من برق روشنای کلمات را از لابه‌لای گفتارت دیدم. با تو هم‌آوا هستم که کتاب انسان را بزرگ می‌کند و پله‌پله وی را به ورای جهل می‌رساند. وقتی آدمی از جهل عبور کرد، خود پل پولادین برای خود و یا هم‌پویه‌هایش می‌شود. کتاب را گرامی داشتی، چون تا یاد دارم، ورقه‌های کتاب را بر صدها خروار پول برتر می‌نشاندی. درود بر این متن و پویه‌ی پوینده‌ی‌تان.

 


برابری و عرب و عجَم

 به نام خدا. سلام. از نظر قرآن انسان‌ها با هم برابرند. با این‌که این اصل آسانگیر و روشنگر وجود دارد، اما در طول تاریخ اسلام، برابری، از سوی عده‌ای -چه حاکمان و چه عالمان چه مردمان- یا نادیده گرفته شده، یا اختلاف آراء برخاسته و یا اساساً پذیرفته نشده است و نزاع ساز شده. با سه مثال، مطلبم را روشن‌تر می‌کنم؛ سراغ حاکمان جور نمی‌روم، که رفتارشان بر اهل خرَد برملاست، از همین عالمان نمونه می‌آورم که علَم و پرچم و راهنمای مردم‌اند:

 

ابوحنیفه از بزرگان و حتی بزرگترین فقیه اهل سنت است، به‌طوری‌که به «امام اعظم» مشهور است. او با آن‌که ایرانی است اما فتوا صادر کرده که عجَم، کُفوِ (=مساوی، همتا، برابر، معادل) عرب نیست. و عجم نمی‌تواند زنِ عرب بگیرد.

 

علامه حلّی فقیه شیعه اما با آن‌که عرب است، در کتاب «تذکره الفقهاء» این سخن ابوحنیفه را «نادرست» می‌داند و می‌گوید «در اسلام، شریفِ علوی با کنیز حبَشی برابر است.»

 

مالک‌بن انَس نیز با آن‌که عرب است و از چهار فقیه محلِ رجوع مذهب اهل تسنّن، معتقد است «عجم و عرب» از این نظر تفاوتی ندارد. در واقع نظر او ردّی بر نظر ابوحنیفه به حساب می‌آید.

 

کسانی که طالب بحث بیشتر و تتبّع ژرف‌تری هستند می‌توانند کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» اثر شهید مطهری را بازخوانی کنند. در اینجا ابتدا آیه‌ی مورد بحث را می‌آورم تا تدبرّ و تبرّک گردد و سپس یک سخن از حضرت امام صادق (ع) را.

 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ.

هان اى مردم همانا ما شما را از یک مرد و یک زن آفریده‌‏ایم و شما را به هیئت اقوام و قبایلى در آورده‌‏ایم تا با یکدیگر اُنس و آشنایى یابید، بى‏‌گمان گرامى‌‏ترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، که خداوند داناى آگاه است.

(سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 13- ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

امام صادق (ع) سخنی در باره‌ی ایرانیان و آن عرب‌هایی که به ظاهر به اسلام روی آوردند ولی از درون نفاق داشتند، دارد که برای پایان این متن مفید است. آن پیشوای صادق می‌فرماید: «این اعراب منافق از ترس مسلمان شدند، اما ایرانیان با میل و رغبت مسلمان شدند.»

در ایران امروز هم هنوز هستند کسانی که به نژاد عرب بد می‌گویند و ناسزا. اینان هم انسان و انسانیت را به نژاد خود می‌فروشند و سخت در اشتباه‌اند.

۱۱ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام آقای..

من برای این‌که جناب‌عالی ازین دیدگاه در باره‌ی آمریکا، برخورداری به شما اشکالی وارد نمی‌کنم؛ زیرا با شناختی که ازت دارم معتقدم برای این منظر فکری‌ات حتماً حجت و دلیل داری که شما را به این باور رساند. نیز آزادی فکری به شما این شأن را می‌بخشد علاوه بر بیان عقاید خود، به نقد فکر و یا رفتار من بپردازی. اما جواب من کوتاه است:

من این رفتارم را که پا می‌گذارم بر پرچم امپریالیست آمریکا، نه تنها خلاف شرع نمی‌دانم بلکه ناشی از اراده و اندیشه و آزادی‌ام می‌دانم؛ چون‌که این دولت را شرّ و شریر و مظهر فرعونیت معاصر می‌دانم که به فرموده‌ی امام خمینی (مقتدای ابدی ظلم‌ستیزان جهان) آمریکا شیطان بزرگ است. و خدا بر ما الزام داشته با شیطان و و جنود شیطان ناآشتی باشیم.

 

حق این است که ملت آمریکا با دولت آمریکا فرق دارد، گرچه بخشی از ملت آمریکا همان کسانی‌اند که این دولت‌های چپاولگر و زورگو را ایجاد کرده و می‌کنند؛ و این آنان هستند که باید جوابگوی این باشند که چرا نظام‌شان به ملت‌های جهان ستم می‌کند و به خاطر شریان نفت، شریان‌های خون انسان‌های روی کُره‌ی زمین را می‌ریزد. این آنان هستند که باید دولت‌های جنگ‌طلب خود را مؤاخذه کنند که چرا به ملت‌های آزاد و آگاه که زیر زور نمی‌روند، این‌همه بد می‌کند.

 

پا گذاشتن ملت‌ها روی پرچم دولت فاشیست و تروریست آمریکا یک پیام رساست به دولت جنایت‌پیشه‌ی آمریکا که نه فقط دولت ملی مرحوم مصدق را سرنگون می‌کند بلکه تا کنون بیش از 56 دولت جهان را با تجاوز نظامی و کمک به کودتا سرنگون کرده است و هم اینک نیز در تمام کشورهای نفت‌خیز منطقه پایگاه زده است که جلوی تمدن‌سازی و پیشرفت و قدرت و اقتدار ایران را بگیرد تا سران حکومت‌های عشیره‌ای منطقه را بر سر قدرت نگه دارد؛ که به فرموده‌ی رهبری تا از این «گاوهای شیرده» تا می‌تواند بدوشد؛ دوشیدن چندین میلیارد دلار و دادن چندین نوع سلاح نابکار.

 

وقتی ایران قاجاریه را تجربه می‌کرد آمریکا تأسیس شد؛ چگونه؟ حتماً می‌دانید چگونه. با قتل‌عام سرخپوستان و نسل‌کشی بومیان. اما ایران تا مغز کشش دارد اگر بتواند تا به کهن‌سال‌های دورِ دور برسد، تمدن داشته و پیام. حالا این دولت یاغی و سلطه‌طلب وقتی از سوی ایران سرافکنده و ذلیل شد، می‌خواهد نقاط تمدنی ما را بمباران کند. پرچم که سهله، ما به گفته‌ی سدید امام خمینی آمریکا را زیر پا می‌گذاریم.

 

عجب نمی‌کنم از انگشت‌شمار افرادی در ایران که تا یک ملت پا می‌گذارد بر پرچم نماد شیطان، یا آتش می‌زند این نشانه‌ی دولت شررات را، فوری عصبانی می‌شوند و شراره‌ی دلشان مشتعل می‌شود و چنین و چنان می‌گویند. ولی وقتی رئیس فاشیست دولت تروریست آمریکا، سلیمانی این برترین قهرمان ملی ایران (از آغاز تا اکنون ما) را آتش می‌زند، نه فقط ناراحت نمی‌شوند بلکه احتمال می‌دهم در دل ذوق هم می‌کنند.

 

راستی آقای...! از این تیپ افراد را بپرس که چرا از آتش‌زدن سردار وطن و میهن و دین سلیمانی توسط دولت شرارت‌محور آمریکا به خشم نیامدند و در عوض زیر پل حافظ به جای مرگ بر آمریکا، به سلیمانی و رهبری جسارت و بی‌شرمی کردند. بگذرم و بازم تأکید می‌کنم برای شما ... حساب جدایی دارم و به افکار درخشان تو احترام می‌گذارم. با درود و پوزش.

 

پاسخ:

 

جناب آقای... سلام

اختیار با شماست، پا نگذاری یا آتش نزنی. آزادی. پس بگذار اختیار با دیگران هم باشد که اختیار کنند که پا بگذارند یا آتش بزنند. چرا که آزادند. پس، این وسط خودت هم با پوزش دست به کاسبی نزن! این آخری کشکولی!

 

شانزده نکته از یک نامه

یازده: همانا دنیاپرستان چونان سگ‏‌هاى درنده، عوعوکُنان، براى دریدن صید در شتاب‌اند، برخى به برخى دیگر هجوم آورند، و نیرومندشان، ناتوان را مى‏‌خورَد، و بزرگ‏ترها کوچک‏ترها را...، هم دنیا آنها را به بازى گرفته، و هم آنها با دنیا به بازى پرداخته، و آخرت را فراموش کرده‏‌اند.

 

پاسخ:
جناب ... سلام

علاوه کنم به علاوه‌های خوب متن شما دو چیز را:

 

 ۱. ستاره‌های موجود بر پرچم آمریکا نشان یک ایالت است. آلاسکا را آمریکا به حیله خرید، و یک ستاره به پرچم اضافه کرد. اگر گروئلند دانمارک را هم بزودی با زور و حیله بگیرد، حتما یک ستاره‌ی دیگر بر آن می‌افزاید.

 

۲. همین ایران ما، یک سازمان که در دریوزگی و خیانت هیچ چیز کم نگذاشته و سربازکوچولوهای صدام شده بودند، روی پرچم ایران نشان الله را محو کرده و یک نشان دیگر بر آن نشانده و حتی دیده شده برخی‌ها در ایران پرچم سه رنگ را حفظ کردند، اما الله را پاک کردند. و حتی آن پرچم بی نشانه‌ی الله را نشان خود گذاشته‌اند. که مثلا پُز باستان‌گرایی! بدهند. پس، در ایران از سوی انگشت‌شماری که غفلت دارند، داغ، داغ احترام به پرچم نیست، چیز دیگر است.

 

پاسخ:

روز شما هم به نیکی جناب. بله، در آخر نوشتی «و همه جا». و من درین راستا بیفزایم از جمله همین متن‌های شما را که برای من حقیقتاً دست‌کم سه حُسن دارد که شما اگر خواستی اسم بگذاری، بذار کسب و کار:

 

حُسن نخست نوشته‌هایت برای من این است بر من می‌آموزاند. حتی نکاتی داری که من تا کنون آن را بلد نبودم. حُسن ثانی این است که مرا به کسب و کار مطالعه وامی‌دارد، و چه کاسبی‌یی بالاتر از مطالعه؟ حُسن سوم هم این است از روی تضاد و تفاوت و نیز تشابه فکری میان‌مان -که از شئونات خوب انسان است- پی به درستی یا نادرستی افکار و نظراتم می‌برم و خودم را می‌سازم. به عبارتی حتی اگر نادرست‌ترین نوشته هم بر جای بگذاری، برای من پله‌ی فکرت است و خودساختگی؛ که این یکی تمرین سختی است، سخت‌تر از یوگا. در ضمن کمی هم به جملاتت خندیدم، البته نه نیشخند، که از نوع نوشخند.

 

 

بحث ۱۴۰ : با بازگشت امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- پس از ۱۴ سال تبعید به ایران در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ ، یک سخنرانی تاریخ‌ساز در بهشت زهرا انجام گرفت که توانست سلطنت پهلوی را به کمک ملت واژگون کند. پرسش این است از آن سخنرانی امام، چه برداشت‌هایی داشته و دارید؟ اگر کسی خاطره‌ای هم دارد، یا در جایی خوانده و یا شنیده است، نقل آن می‌تواند پاسخی به بحث ۱۴۰ باشد. این پرسش جهت بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخ:
 

 

جناب آقا... با سلام
 
تشکر می‌کنم از این‌که در بحث ۱۴۰ شرکت کردی. بر دو نکته‌ی مهم درین سخنرانی دست گذاشتی. دخالت دادن مردم در سرنوشت و امور مملکت. و اعتماد به مردم. روزی در یکی از شهرهای لرستان در انتخابات مجلس، یکی از منتسبان امام رأی نیاورد. رفتند پیش امام که بگوید انتخابات آن شهر منحل شود. امام چون به رأی مردم باور واقعی داشتند گفتند همین‌که مردم به کسی که با من نسبت دارد، رأی ندادند، یعنی آن انتخابات هم سالم است و هم آزادانه. از نوشته‌ات لذت بردم آقا. درود بر شما.
 
پاسخ:
 
سلام جناب آقا...
 
از مشارکت شما در گفت‌گوی ۱۴۰ مدرسه‌ی فکرت ممنونم. جناب‌عالی نیز خیلی زیرکانه رفتی سراغ دو نکته‌ی مهم از آن سخنرانی. یکی شاکله‌ی نظام بر مردم یعنی نظر مردم استوار است که هر چیز یا هر کسی این ویژگی را از نظام کم‌کم کم‌رنگ و یا صوری کند، از خط امام دور افتاده است. درود دارم به علاقه‌ و منطق شما در بحث‌ها.
 

 

آن انفعال که در بیان سید علی‌اصغر آمد، از نظر من درست است. اگر شجاعت و درایت امام آن لحظات بحرانی نبود، ممکن بود زنجیره‌ی حرکات انقلابی در خیابان‌ها از هم پاره، و پیوند به گسستگی بینجامد، اما امام هدایت‌گرایانه نگذاشت تزلزل رخ دهد. امام با آمدن به این مکان یعنی بهشت زهرا، کار رژیم آمریکایی پهلوی را تمام کرد. روزی بزرگ برای ایران و اسلام.
 
 
یک نکته‌ی دیگر هم بیفزایم: حتی روز ۲۱ بهمن که حکومت نظامی اعلان شد، برخی‌ها وحشت کرده بودند اما امام با نهایت خردمندی و هوشمندی، از همه خواست آن روز بیرون بیایند و حکومت نظامی را بشکنند. منظور این است امام هرگز دچار انفعال نشد، بلکه فعال و قاطع بود. انفعال در لغت به رفتاری گفته می‌شود که در آن میزانی تردید و شرمندگی باشد.
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۰)
 
به نام خدا. سلام. شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی ڪه در میدان مقاومت علیه‌ی امپریالسیم، برترین، شجاع‌ترین، پیشروترین، فڪورترین فرمانده‌ی بازدارنده و جلودارترین نبردڪننده بود، در مسیر اخلاق، سَیر الی‌الله و خودساختگی نیز انسانی پاڪ، وارسته و اُسوه بود.
 
یڪ نمونه از نمونه‌های فراوان از اخلاص، از خاڪی‌بودن، از فروتنی، از صمیمیت با اجتماع و از افتادگی‌اش را در این قسمت «مدرسه‌ی سلیمانی» می‌نویسم، ڪه در یڪ جمعی، از زبان آقای حاج مهدی سلحشور به گوشم شنیدم. عصاره‌ی آن این است:
 
من آنچه آقای سلحشور تعریف می‌ڪرد را می‌توانم این‌گونه، خلاصه و تنظیم ڪنم. سلیمانی برای بزرگداشت شهیدان به ڪرمان رفته بود. مراسم تا دیروقت ادامه یافت. وقتی خاتمه یافت، سلیمانی از تڪ‌تڪ افراد زحتمڪش برگزارڪننده‌ی بزرگداشت، تشڪر ڪرد و از یڪ‌یڪ آنان خواست محل را ترڪ ڪنند. ڪردند. آن‌گاه خود آستین بالا زد، دمپایی پوشید و لبه‌‌ی شلوارش را تا زد و شروع ڪرد به شستن و تمیزڪردن و رُفت‌ و روب... .
 
نڪته: این ڪار معمولاً می‌تواند از هر یڪ از ماها سر بزند، یا ممڪن است سر زده باشد، اما وقتی شهید سلیمانی با آن جایگاه معنوی و نظامی، چنین می‌ڪند می‌شود یڪ رفتار قابل انتقال، می‌شود یڪ ڪردار قابل ارائه، می‌شود یڪ درس برای هم آموزش و هم عبرت. این است ڪه باور دارم پاڪ‌سیرتان از تلاش بازنمی‌مانند و برای همیشه در امروز و فردای ایران حاج قاسم: شعر می‌شود، فیلم می‌شود، رُمان می‌شود، شخصیت اول داستان‌های بلند و ڪوتاه می‌شود. نمونه‌ای خواندنی در صفحات ڪتاب دانشگاه و مدرسه‌ها می‌شود، باجذبه‌ترین فیلم‌های مستند و سریال‌ها می‌شود و در یڪ ڪلام سرگذشت و احوالاتش سوژه‌ای جذّاب برای نویسندگان و اهل ادب و قلم.
 
۱۲ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
پاسخ:
 
سلام جناب آقا عبدالرحیم
 
پاسخ شما هم به بحث ۱۴۰ شیرین و یادآور خاطراتی بود ڪه هر یڪ از ما به نحوی آن را حس ڪردیم. شما نیز روی ملت و نقش آنان انگشت گذاشتی، و این یعنی حڪومت بی‌مردم یعنی مُردن قدرت، نه ماندن قدرت.
 
از سوی دیگر از پدری گفتی ڪه گرچه برای شما پدر مهربان و باعظمت درون خانواده بود، اما برای مردم داراب‌ڪلا نیز پدر بود، پدری معنوی، اخلاقی و دینی. زحمات او و وعظ‎ و پندهایش هنوز نیز در گوش جان طنین‌انداز است. شڪ نڪن مرحوم حاج‌آقا آفاقی چهره‌ی فراموش‌نشدنی محل باقی خواهد ماند. از مشارڪتت در این گفت‌وگوی یڪصد و چهلم ممنون.
 
یادآوری: دیشب انتهای شب پاسخی به جواب شما نوشتم، اما ناقص بود و فرصت نشد، بنابراین دوباره پاسخ نوشتم. یاد ژ3 هم بله، به خیر. در جبهه‌ی ڪردستان ما ژ3 داشتیم به ما می‌گفتند فرق ڪلاش با ژ3 این است، اولی فقط بدن را سوراخ می‌ڪند و زخمش به حد گلوله‌اش است، ولی ژ3 نه، علاوه بر سوراخ، در مسیرش بدن را متلاشی می‌ڪند و حجم زیادی زحم و جراحت برجای می‍گذارد. هنوز هم نمی‌دانم راست بود یا فقط حرف.
 
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
دوازده: برده‌ی دیگرى مَباش، ڪه خدا تو را آزاد آفرید، آن نیڪ ڪه جز با شرّ به دست نیاید نیڪى نیست، و آن راحتى ڪه با سختى‏‌هاى فراوان به دست آید، آسایش نخواهد بود... آنچه با سڪوت از دست مى‌‌دهى آسان‌تر از آن است ڪه با سخن از دست برود، چراڪه نگه‌دارى آن‌چه در مُشڪ است با محڪم‌بستنِ دهانه‌ی آن امڪان‌پذیر است... شغل همراه با پاڪدامنى، بهتر از ثروت فراوانى است ڪه با گناهان به دست آید... بدترین غذاها، لقمه‌ی حرام، و بدترین ستم‏‌ها، ستمڪارى به ناتوان است... هرگز بر آرزوها تڪیه نڪن ڪه سرمایه‌ی احمقان است، و حفظ عقل، پندگرفتن از تجربه‏‌هاست... از نمونه‏‌هاى تباهى، نابودڪردن زاد و توشه‌ی آخرت است.
 
 
پاسخم به بحث ۱۴۰
۱. اگر امام به جای سخنرانی در بهشت زهرا، از بیانیه استفاده می‌کردند، من بر این نظرم هرگز آن تأثیر بنیان‌افکن رژیم را نداشت. انقلاب ما، انقلاب «نوار» بود و امام با همین «نوار» کار رژیم را پایان داد.
 
۲. وقتی هر بار متن آن سخنرانی را مطالعه و یا صدای آن را گوش می‌کنم، عظمت خطابه و منبر و اثرات ژرف آن را درک می‌کنم.
 
۳. امام درین سخنرانی، فوق‌العاده بی‌همتا ظاهر شدند و نشان دادند هوش خود را کجا هزینه کنند. سخنرانی‌یی که به نظرم تمام افکار چندین ساله‌ی امام و نهضت مردمی و اسلامی در آن یکجا به خروش و پژواک بدل شد و ملت هنوز هم آن لحن و فریاد بی‌هراس امام را در پژواک می‌شنود و آن چهره‌ی نافذ و کاریزماتیک بر روی صندلی را می‌بیند.
 
۴. تحلیل محتوای فوری‌ام از آن سخنرانی این است که در زیر به سبک فشرده‌نویسی، بیان می‌دارم. واژگان داخل «...» از خود امام است.
 
۵. اول از همه صاف می‌رود روی «راه خدا» و با این عنوان، در واقع به صورت حرفه‌ای بقیه‌ی راه‌ها را ناکافی و در نهایت بی‌اثر و باطل نمایاندند.
 
۶. بعد بی‌درنگ به ریشه‌ی سلطنت و سلطان حملات مَهیب و تهییج‌کننده می‌برَد و مشروعیت سیاسی رژیم هر دو پهلوی را، نابود و یکجا منحل می‌سازد. این کم چیزی نیست، آن‌هم سخن‌گفتن در جایی که هنوز رژیم سرپاست.
 
۷. آنگاه سخن خود را به تمایلات ملت پیوند می‌زند و باز نیز پایه‌های تأسیسی سلطنت پهلوی و حتی قجَری را سُست می‌کند و حتی با یک پرسش تحریک برانگیز از مردم تهران می‌پرسد شما آیا این نمایندگان مجلس و سنا را می‌شناسید؟ با این سخن، فرمایشی‌بودن نهادها و ساختار نظام را در مقام نظری فرومی‌پاشاند. زیرا در پایان سخن‌شان سنا را «مزخرف» توصیف می‌کند.
 
۸. در ادامه‌ وارد فاز حساس‌تر می‌شود و با بکارگیری لفظ قانون و قانونی به سخنرانی خود جنبه‌ی ایجابی می‌دهد و می‌گوید: «ما مى‏‌گوییم که شما غیرقانونى هستید باید بروید.» و حرفه‌ای‌تر این‌که آن را وارد فاز شرعی می‌کند و می‌گوید: «حق شرعى و حق قانونى و حق بشرى ما این است که سرنوشتمان دست خودمان باشد.»
 
۹. آنگاه به آوردن لفظ «خائن خبیث» برای شاه، شخصیت حقوقی محمدرضا را مهر ابطال می‌زد و مردم را به این پیام نوید می‌دهد که چون ملت مرا قبول دارد، «من دولت تعیین مى‌کنم! من تو دهن این دولت مى‏‌زنم!» امام با این جمله‌ی قصار، اساس حکومت شاه و دولت فرمایشی بختیار را درهم کوبید و ملت با این جمله، دریافت تا سرنگونی رژیم چندقدمی باقی نمانده است. مردم سراسر ایران گمان می‌کنم در آن لحظه با این جمله‌ی امام به اوج شادی خود رسیده بودند.
 
۱۰. در انتهای سخنرانی نکته‌ای دستوری با الفظ فقهی می‌گوید که کلید ظفر بود در ۲۲ بهمن،  «بر همه‌ی ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آن وقتى که اینها ساقط بشوند.»
 
۱۱. دست روی مطلبی می‌گذارد که افکار بخشی از متشرعین ناهمراه نهضت را خنثی ساخت. یعنی آنجا که فرمودند: ما با سینما و رایو و تلویزیون مخالف نیستیم، ما با مرکز فحشا مخالفیم.
 
۱۲. و در اوج سخن، حرف از ساختن می‌زند و قدرتمند‌بودن ایران و قوی‌شدن مملکت. عین سخن این است: «ما مى‏‌خواهیم که مملکتْ مملکت قوى باشد. ما مى‏‌خواهیم که مملکت داراى یک نظام قدرتمند باشد.» همان خط و راهی که اخیراً رهبری نیز در نمازجمعه ۱۷ دی ۱۳۹۸، آن را با زبان تازه‌تر بیان کردند: «باید قوی شویم».
 
آمدنت ای امام خجسته بود، ماندنت نیز خجسته‌ و یادت و راهت هم خجسته، فرخنده، برازنده.
 
۱۲ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 

پاسخ:

 
جناب آقای ... سلام
اول از شرکت شما در بحث ۱۴۰ متشکرم. اما بعد به نکات قابل تأمل بندهایی که تحلیل کردی، نکاتی دارم که عرض می‌کنم:
 
بند ۱. بله هر انسانی آزاد است از جایی و از هر کسی حکمت و پند و درس و .... بیاموزد، خاصه که امام خمینی رهبری یک انقلاب مردمی را بر عهده داشتند که نیاز بود از هر چه لازم می‌آید، بداند. اما بند شما، نقص هم دارد، چون امام در همین سخنرانی‌اش، علیه‌ی آمریکا و انگلیس حرف می‌زند.
 
بند ۲.  این‌که جغرافیا و هر متغییری بر فهم اثر دارد، حرفی درست است، اما امام مبانی و حجت‌های قطعی خود را از عقل و خردمندی و فهم تیزبین خود داشت.
 
بند ۳. نه، امام برای جلب رضایت اروپا و غرب، سخن نگفتند، ایشان صداقت و آینده‌ی ایران را با ملت در میان گذاشتند، و نگذاشتند سردی و سختی کسی را ناامید کند.
 
بند ۴. انکار نمی‌کنم. اما پیش از سوسیالیسم، نمونه‌های عالی حکومت پیامبر (ص) و امام علی (ع) را در افکار خود داشتند و فقیه سیاسی و فیلسوف و متفکر بودند، نه مقلد.
 
بند ۵. اگر عین نقل شهید محمدباقر صدر صحیح باشد، نشان می‌دهد امام از همه‌ی علمای معاصرش پیشی و بیشی داشت، که داشت. همتایی نداشت امام.
 
از نکاتی که در مقام پاسخ، انشاء تعقلی فرمودی، بهره بردم و مقداری زیاد تفکر و فکرت. اساساً به این‌چنین نوشته‌های شما توجه‌ی خاصی دارم. از دانسته‌هایت نیز لذت می‌برم. دوست وقتی دانا و شکیبا باشد، برای آدم نعمت است و آینه.
 
من هم ممنونم. البته به بند آخرتان ان‌قُلت دارم که می‌گذرم. واقعیت کنونی ایران، زمین تا آسمان فرق دارد با آن دهه که مقایسه کردی. ما حتی سیم‌خاردار نداشتیم میدان مین را حصاربندی کنیم، اما شما این‌همه پیشرفت در اثر انقلاب و آن‌همه ساختن مملکت را نادیده گرفتی و گفتی در دهه‌ی اواخر پنجاه و شصت خورشیدی ماندیم. نه، چنین نیست. فرصت نوشتن ندارم هیچ، مجال مدرسه هم اجازه نمی‌دهد درازنویسی کنم.
با تقدیم آرزوی سلامتی و توفیق.
 
پاسخ:
سلام بر شما
بحث‌هایی که در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود، امری رایج در مدرسه است. و پاسخ به آن اختیاری است. یعنی اعضا علاوه بر این بحث، هر مطلب یا موضوعی را می‌توانند بنویسند. این‌طور نیست وقتی پرسشی سنجاق می‌شود فقط باید در باره‌ی آن مطلب نوشت. نه. صحن مدرسه برای هر نوع بحث منطقی و مفید به روی اعضا گشوده  و مهیاست. ممنونم از شما.
 
 
«تُه» را می‌شکافم
 
تُه، از واژگان محلی چندمنظوره است. ریشه‌ی این لغت را هر چه زور زدم نتوانستم کشف کنم. البته در یک معنای آن قابل ریشه‌یابی است که خواهم گفت. باید با چند مثال این لفظ را به اذهان نزدیک‌تر کنم:
 
گاه، تُه یعنی دل‌سوختن. مثلاً اگر کسی زخم و یا مریضی سخت و جانکاه کسی یا جُنبنده‌ای را ببیند، می‌گوید: مِه دل تُه بیَموهه.
 
گاه، تُه به معنی تب است، مثلاً این جمله: اَره خاخِر، وَچه تُه دانّه و دَره سوزنِه.
 
گاه، تُه به معنی درد است. مثلاً اگر لب کسی تبخال بزند و بترکد به طرف مقابل می‌گوید: مِه تِِک تُه کانده.
 
گاه، تُه معنی تنبلی را می‌رساند. مثلاً اگر نصف‌شب در وسط یخ و کولاک به یکی بگی برو فلان جا، فلان چیز را بیار، از تنبلی رفتاری از خود بروز می‌دهد که طرف مقابل به او می‌گه: هِع؟ تِه را تُه بیته فرمون بُری؟
 
گاه، تُه جنبه‌ی حسادت می‌آفریند. مثلاً اگر کسی نسبت کسی دشمنی بورزد وقتی طرف در یک کاری به درجات بالایی برسد برای آن فرد حسود بکار می‌رود. مثلاً فلانی دل از بس حسوده تُه بیموهه.
 
یک مثال سیاسی: مثلاً وقتی موشک‌های سپاه پایگاه ارتش تروریست آمریکا در عین‌الاسد در عمق عراق را با دقت بی‌نظیر درهم کوبید، عده‌ای عُقده‌ای و کینه‌ورزان، از بس دچار حسادت و حقد و کینه شدند، انگار واشون دل تُه بکارده، که سپاه اقتدار و صلابت نشان داد.
 
یک تُه هم به معنای تاب است که قبلاً در لغت سرتُو کاوش و شرح شد. این تُه است که ریشه‌اش مشخص است، از تاب، تابیدن، به مفهوم تکان‌خوردن است.
 
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
سیزده: دشمنِ دوستِ خود را دوست مَگیر تا با دوست، دشمنى نڪنى. در پنددادنِ دوست بڪوش، خوب باشد یا بد. و خشم را فرو خور ڪه من جُرعه‌‏اى شیرین‏‌تر از آن ننوشیدم، و پایانى گواراتر از آن ندیده‌‏ام... به ڪسى ڪه به تو علاقه‌‏اى ندارد دل مَبند... ستمڪارى ڪسى ڪه بر تو ستم مى‏‌ڪند در دیده‏‌ات بزرگ جِلوه نڪند، چه او به زیان خود، و سود تو ڪوشش دارد.
 
اِبن‌ُالوقت یعنی چه؟
 
به نام خدا. سلام. در مثل معروف آمده: «صوفی اِبن‌الوقت است»؛ زیرا صوفی (=سالڪ) گذشته و آینده را فدای حال می‌ڪند و به همان لحظه‌ای ڪه در آن بسر می‌برَد، غنیمت قائل است. ویلیام چیتیڪ در صفحه‌ی ۸۵ ڪتابش با عنوان «در باره‌ی تصوُّف» بر این نظر است چون صوفی هر «آنی» بی‌مانند است، و هر لحظه‌ «خود» نیز بی‌نظیر است، به آنان اِبن‌الوقت می‌گویند.
 
البته همین اِبن‌الوقت بودن در اجتماع و سیاست، معنای دیگری دارد ڪه معمولاً برای افراد فرصت‌طلب به ڪار می‌رود؛ یعنی ڪسانی‌ڪه روز‌به‌روز، و حتی دَم‌به‌دَم رنگ عوض می‌ڪنند! تا به نان و نوا برسند. یا مثلاً به خیال خود دل افرادی را به نفع خود فتح کنند!
 
صوفی را «اهلُ‌الاَنفاس» نیز گفته‌اند. چون صوفیان هر لحظه از «خود» را نفَسی نامیده‌اند. مولوی در مثنوی دفتر اول بیت ۱۳۳ می‌گوید:
 
صوفی اِبن‌الوقت باشد ای رفیق
نیست فرداگفتن از شرطِ طریق
 
نڪته: در برداشت عارفانه، فڪرِ بی‌نیازی از مددِ نبوی و این خیال و پندار ڪه می‌دانم «چه ڪسی هستم»! عیبِ ویرانگر محسوب می‌شود. در  آیه‌ی ۸ مُزّمِّل تأڪید رفته است ڪه از همه بُریده شو و یڪسره روی دل به او ڪن؛ به پروردگار متعال (=بلندمرتبه) . و مهمتر این‌ڪه در قرآن ۱۵ بار دستور آمده ڪه خدا را یاد ڪنید.
 
پیوست: متن آیه هشت مزمل: وَاذْڪُرِ اسْمَ رَبِّڪَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا : ترجمه‌ی انصاریان: نام پروردگارت را [به زبان حال و قال] یاد ڪن [و از غیر او قطع امید نما] و فقط دل بر او بند.
 
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
پاسخ
 
سلام
این حال که به شما دست داد، ارزش دارد. زیرا نشانه‌ی ایمان‌ورزی است. خودت می‌دانی که مرحوم دکتر علی شریعتی خطاب به ساواک که شکنجه‌اش می‌کرد و نیز در برابر آزارهایی که مخالفانش به او می‌دادند، می‌گفت: اگر تنهای تنها هم شوم، باز هم می‌گویم خدایم هست.
 
آری؛ درست چشمانی بارانی پیدا کردی، انسان وقتی خدا نداشته باشد، پوچ است، وهم است، به پوچی می‌رسد. این است که اسلام تا آخرین لحظات عمر برای همه‌ی انسان‌ها فرصت خداباوری می‌دهد و درهایش را به روی هر بشری باز و گشاده نگه می‌دارد، حتی ابوسفیان با آن‌همه کارکرد کفر علیه‌ی ایمان، اما باز نیز اسلام‌آوردنش را مانع نشد.
 
از متن نخست شما نیز بهره بردم، زیرا از دوست متدیّن و متفکر همین انتظار و تلقی است. درود.
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۱)
 
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی هنگامی که آزادسازی «بوکمال» را فرماندهی می‌کرد، یک شب ناچار شده بود خانه‌ی یکی از خانواده‌های بوکمال را -که از داعشی‌ها بودند- مقرّ خود کند و در آن بماند.
 
صبح، حاج قاسم نامه‌ای به زبان عربی برای صاحب‌خانه نوشت تا به علت این‌که ضرورت جنگی ایجاب کرده بود بدون کسب اجازه‌ وارد فضای آنجا شود، «حلالیت» بطلبد. در انتهای نامه نیز نام و شماره‌ی منزل خود را درج و درخواست کرد:
 
«اگر من را حلال نکردید تماس بگیرید تا جبران کنم».
 
 ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
کارویژه‌های احزاب سیاسی
 
 
به نام خدا. پیش از پرداختن به کارویژه‌های احزاب سیاسی، اول یک تعریف از حزب ارائه کنم و پایه‌های شکل‌گیری احزاب را نیز از نظر علم سیاست برشمارم. چنانچه می‌دانید حزب سیاسی را «چرخ‌دنده‌ی ماشین دموکراسی» نام نهاده‌اند.
 
 
تعریف: حزب «گردهمایی» مُستمر گروهی از مردم است با عقاید مشترک که با تشکیلات در پی دستیابی به قدرت سیاسی‌اند، از راه قانون و پشتیبانی مردم.
 
 
پایه‌های شکل‌گیری: دست‌کم پنج پایه برای شکل‌گیری حزب‌ها وجود دارد: ۱. طبیعت انسان، ۲. منافع متضاد اقتصادی، ۳. عامل محیطی، ۴. حس نژادی، ۵. زمینه‌ی دینی و مذهبی. در حال حاضر صاحب‌نظران علم سیاست بر این نظرند پایه‌ی اصلی و عمده‌ی احزاب سیاسی «اقتصادی» است. به‌طوری که آن را پایه‌ی واقعی احزاب می‌دانند.
 
 
کارویژه‌های احزاب سیاسی: اما کارویژه‌ها را این‌گونه بیان می‌کنم: چون دانشمندان علم سیاست، احزاب را ستون فقرات دموکراسی می‌دانند، روند زندگی سیاسی را بر پایه‌ی آن تفسیر می‌کنند. کارویژه‌های احزاب نیز متعدد است که من از هفت کارویژه‌ها نام می‌برم:
 
 
۱. رقابت انتخاباتی برای کسب قدرت، ۲. تدوین سیاست‌های عمومی، ۳. انتقاد از حکومت، ۴. واسطه‌ی میان حکومت و ملت، ۵. تسهیل کار حکومت پارلمانی، ۶. گردآوری همفکران، ۷. آموزش سیاسی مردم.
 
 
از نگاه صاحب‌نظران علوم سیاسی دموکراسی بدون حزب «مانند قایق بی‌پارو» است. در واقع وجود حزب سیاسی باعث می‌شود پهنه‌ی قدرت در هر دوره‌ی گردش نخبگان با رأی مردم، دچار فقدان برنامه و و خلاء مدیریتی نشود.
 
 
نبودِ احزاب، از نظر من، محیط دولت و کشور را به یک آزمایشگاه دایمی افراد سیاسیِ فاقد توان و تفکر تبدیل می‌کند؛ تا آن حد که مثلاً در همین ایران یکی می‌آید سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی (=برنامه و بودجه) را با برداشت شخصی‌اش منحل می‌کند؛ دیگری می‌آید سه وزراتخانه را با هم ادغام می‌سازد؛ و  یکی دیگر از راه می‌رسد و اساساً درمی‌ماند چه باید بکنَد. به قول لنین تا «چه باید کرد؟» ندانی، در هیچ کاری نمی‌توانی آوانگارد (=جلودار، به‌وجودآورنده) و پیشرو و تغییردهنده‌ باشی. به گفته‌ی مارکس جهان تغییر لازم دارد، نه فقط تفسیر.
 
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
چهار خانه، چهار تاریخ
 
من خدای متعال را شاکرم که بر من میسّر (=آسان) ساخت به دیدار چهار «خانه» بروم، که در آن چهار خانه، یک ابرمرد «بی‌همتا» می‌زیست؛ ساده‌زیست. فقیهی که برنامه‌های فرستادگان خدا را امتداد داد؛ رهبری که گفت به من «خدمتگزار» بگویید نه رهبر. سیاستمداری که هم مظهر عطوفت با ملت و مستمندان بود و هم تصمیم‌گیر قاطع و نترس در برابر امپریالیسم و وطن‌فروشان.
 
به خمین رفتم، سال ۱۳۸۲، تا بیتی که امام در آن چشم به جهان گشود را ببینم. دیدم؛ باشکوه بود و دل‌انگیز. نیز پناهگاهی برای مردم ظلم‌ستیز، و دژی برای «نه» گفتن به ستم.
 
در قم، به یخچال قاضی رفتم، نه یک بار و دو بار، بلکه بارها؛ که این بیت امام، نماد نهضت اسلامی علیه‌ی ستمشاهی پهلوی‌ست، بیتی که از آن به مسجد سلماسی می‌رفت و شاگرد می‌پروراند؛ فیلسوف، فقیه، انقلابی، درگیر با ظلم و آگاه به زمانه.
 
در جماران، هم نیز. چند بار به دیدن بیت و حسینیه، آن هنگام که در تهران ساکن بودم؛ دهه‌ی هشتاد. جمارانی که در آن نه فقط ایران، بلکه جهان اسلام را به بهترین راه و برترین خط دعوت می‌کرد و کشتی انقلاب را هدایت.
 
به نجف شتافتم، دی ۱۳۹۲، که پایان آن، نوشتنِ یک سفرنامه‌ی تحلیلی و تفسیری بود از کربلا و کوفه و نجف اشرف. بیت امام در خیابان حضرت رسول (ص) یک دیدار جانبخش بود برای من. خانه‌ای که بیش از ۱۳ سال در آن تفکر کرد و به مبارزین خط می‌داد و ربط. بگذرم.
 
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۱)
 
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی هنگامی ڪه آزادسازی «بوڪمال» را فرماندهی می‌ڪرد، یڪ شب ناچار شده بود خانه‌ی یڪی از خانواده‌های بوڪمال را -ڪه از داعشی‌ها بودند- مقرّ خود ڪند و در آن بماند.
 
صبح، حاج قاسم نامه‌ای به زبان عربی برای صاحب‌خانه نوشت تا به علت این‌ڪه ضرورت جنگی ایجاب ڪرده بود بدون ڪسب اجازه‌ وارد فضای آنجا شود، «حلالیت» بطلبد. در انتهای نامه نیز نام و شماره‌ی منزل خود را درج و درخواست ڪرد:
 
«اگر من را حلال نڪردید تماس بگیرید تا جبران ڪنم».
 
 ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
چهارده: بدان‌ڪه روزى دو قِسم است، یڪى آن‌ڪه تو آن را مى‌جویى، و دیگر آن‌ڪه او تو را مى‏‌جوید، و اگر تو به سوى آن نروى، خود به سوى تو خواهد آمد، چه زشت است فروتنى به هنگام نیاز، و ستمڪارى به هنگام بى‏‌نیازى... براى هر چیزى ڪه به دست تو نرسیده نیز نگران باش. با آنچه در گذشته دیده یا شنیده‌‏اى، براى آنچه ڪه هنوز نیامده، استدلال ڪن، زیرا تحوّلات و امور زندگى همانند یڪدیگرند، از ڪسانى مَباش ڪه اندرز سودشان ندهد، مگر با آزُردن فراوان، زیرا عاقل با اندرز و آداب پند گیرد... ڪسى ڪه میانه‌روى را ترڪ ڪند از راه حق منحرف مى‏‌گردد، یار و همنشین، چونان خویشاوند است. دوست آن است ڪه در نهان آیین دوستى را رعایت ڪند... بریدن با جاهل، پیوستن به عاقل است... هر گاه اندیشه‌ی سلطان تغییر ڪند، زمانه دگرگون شود.
 
کارویژه‌های احزاب سیاسی
 
 
به نام خدا. این یک بحث تخصصی است، اما با زبان ساده و خلاصه نگاشتم.  پیش از پرداختن به کارویژه‌های احزاب سیاسی، اول یک تعریف از حزب ارائه کنم و پایه‌های شکل‌گیری احزاب را نیز از نظر علم سیاست برشمارم. چنانچه می‌دانید حزب سیاسی را «چرخ‌دنده‌ی ماشین دموکراسی» نام نهاده‌اند.
 
 
تعریف: حزب «گردهمایی» مُستمر گروهی از مردم است با عقاید مشترک که با تشکیلات در پی دستیابی به قدرت سیاسی‌اند، از راه قانون و پشتیبانی مردم.
 
 
پایه‌های شکل‌گیری: دست‌کم پنج پایه برای شکل‌گیری حزب‌ها وجود دارد: ۱. طبیعت انسان، ۲. منافع متضاد اقتصادی، ۳. عامل محیطی، ۴. حس نژادی، ۵. زمینه‌ی دینی و مذهبی. در حال حاضر صاحب‌نظران علم سیاست بر این نظرند پایه‌ی اصلی و عمده‌ی احزاب سیاسی «اقتصادی» است. به‌طوری که آن را پایه‌ی واقعی احزاب می‌دانند.
 
 
کارویژه‌های احزاب سیاسی: اما کارویژه‌ها را این‌گونه بیان می‌کنم: چون دانشمندان علم سیاست، احزاب را ستون فقرات دموکراسی می‌دانند، روند زندگی سیاسی را بر پایه‌ی آن تفسیر می‌کنند. کارویژه‌های احزاب نیز متعدد است که من از هفت کارویژه‌ها نام می‌برم:
 
 
۱. رقابت انتخاباتی برای کسب قدرت، ۲. تدوین سیاست‌های عمومی، ۳. انتقاد از حکومت، ۴. واسطه‌ی میان حکومت و ملت، ۵. تسهیل کار حکومت پارلمانی، ۶. گردآوری همفکران، ۷. آموزش سیاسی مردم.
 
 
از نگاه صاحب‌نظران علوم سیاسی دموکراسی بدون حزب «مانند قایق بی‌پارو» است. در واقع وجود حزب سیاسی باعث می‌شود پهنه‌ی قدرت در هر دوره‌ی گردش نخبگان با رأی مردم، دچار فقدان برنامه و و خلاء مدیریتی نشود.
 
 
نبودِ احزاب، از نظر من، محیط دولت و یک کشور ولو پیشرفته و یا درحال‌پیشرفت را به یک آزمایشگاه دایمی خطرناکِ افراد سیاسیِ فاقد توان و تفکر تبدیل می‌کند؛ تا آن حد که مثلاً در همین ایران ما یکی می‌آید سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی (=برنامه و بودجه) را با میل و برداشت شخصی‌اش منحل می‌کند؛ دیگری می‌آید سه وزراتخانه را با هم ادغام می‌سازد؛ و آن دیگری از راه می‌رسد و اساساً درمی‌ماند چه باید بکنَد. در سیاست‌ورزی و مملکت‌داری حتی «لنین» هم باشد باز هم اول «چه باید کرد؟» می‌نویسد، زیرا باور داشت بی این، در هیچ کاری نمی‌توان آوانگارد (=جلودار، به‌وجودآورنده) و پیشرو و تغییردهنده‌ بود.
 
پس؛ احزاب اگر آزاد و با مرامنانه باشند، «چه باید کرد؟»ها را بهتر از فرد یا باند می‌دانند و می‌فهمند و پاسخگو به مردم هم می‌مانند.
 
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
 
پاسخم به یک سؤال سید علی‌اصغر
 
سلام
 
در این نظرنویسی‌ات، سؤال گرانقیمتی به درگاه مدرسه آوردی. اساساً، از انسان‌های زیرک خوشم می‌آید، اگر زیرک‌ها نباشند، حتی علم هم پیشرفت نمی‌کند. چون علم، با پرسش‌های تازه‌تر جان می‌گیرد. حتی، خون رگ‌های دانش، پرسش و پرسشگری است. برای گذر از شک به یقین، نه ماندن در شبهه و تردید.
 
پاسخم این است. چند سال پیش کتابی از مرحوم منتظری با عنوان «از آغاز تا انجام» را می‌خواندم که در آن «حد وسط» را خوب جا انداخت. نیز ارسطو هم در کتاب «اخلاق» این بحث را شکافت. من دو مثال می‌زنم تا «میانه‌روی» در معنای حقیقی آن روشن شود.
 
اول آن‌که از نظر ارسطو «حد وسط» در اخلاق از همه‌ی فضیلت‌ها (=زیادگی) بافضیلت‌تر است.
 
دوم این‌که میانه‌روی یا حد وسط، ناشی از رفتار متّکی به عدل است. در مثال زیر دقت فرمایید:
 
شما آقا سید علی‌اصغر می‌دانی که «شجاعت» تا چه حد برای زندگی بشر امری در حد ضرورت است، و در جبهه هم بارها آن را آزمودی. حال همین شجاعت که فضیلت و حد وسط است، ممکن است میان دو پدیده‌ی افراط و تفرط گرفتار گردد. افراط آن جُبن است (یعنی فرد در ترس مرتکب افراط شود، یعنی زیادی بترسد) و تفریط آن تهوُّر (یعنی فرد در ترس مرتکب تفریط شود، یعنی اصلاً نترسد، آنجا که باید از انجام کاری ترسید) که هر دو در مقابل فضیلت شجاعت، رذیلت محسوب می‌شود. کمال و عدل آن است که انسان شجاعت را در اندازه‌ی عدل آن داشته باشد، نه جُبن بورزد یعنی ترسو بودن در حد افراط. و نه تهور کند یعنی دلیری بی‌جا و نترسیدن در حد افراط. پس شجاع کسی نیست که اصلاً نباید بترسد، بلکه کسی است که حد وسط آن را بداند و بماند.
 
مثلاً دلاوری و شهادت و رشادت حاج قاسم سلیمانی از نظر من یک مثال عملی برای فضیلت شجاعت است؛ چون انسانی بود که هم حد وسط را می‌دانست و هم در حد وسط عمل می‌کرد. زیرا افراطی معنایش (=زیاده‌روی) است و تفریطی مفهومش کوتاهی‌گری.
 
مثال دوم: هر یک از ماها و اساساً اغلب ایرانی‌ها در دوره‌ی دفاع مقدس به جبهه رفتیم. رفتن به جبهه یک اقدام فضیلت و میانه‌روی بود، نه رذیلت؛ پس اگر رزمنده به شهادت می‌رسید، فعل او از فضایل بود. رذیلت اخلاقی در دوره‌ی دفاع مقدس در این دو چیز بود:
 
۱. برخی‌ها از نهایت ترسوبودن، به دفاع از دین و میهن برنخاستند. این یعنی افراط؛ که گفتم یعنی جُبن.
 
۲. برخی‌ها نیز با قبول قطعنامه‌ی صلح ۵۹۸ توسط امام، باز هم دم از ادامه‌ی جنگ می‌زدند و غبطه‌ی پیروزی نهایی را می‌خوردند، این یعنی تفریط؛ که گفتم تهوُر (=دلیر بی‌پروا و گستاخ) نام دارد نه شجاعت.
 
نتیجه: رزمندگان فعل‌شان فضیلت است، پس شهادت‌شان نیز حد وسط است و میانه‌روی. خدا خود در قرآن فرمود در راه خدا کشته‌شدن، شهادت و زنده‌بودن و رزق‌الهی خوردن است. پس، این سؤال شما که پرسیدی «اگر کسی در راه خدا فنا شود و غنی شود میانه روست ؟» جوابش، از نظر من آری است.
 
نکته: میانه‌رو بودن در رفتارهای سیاسی به معنای این نباید باشد که کسی بخواهد هم از آخور بخورد و هم تُوبره. نه. این کار فرصت‌طلبان است که اوایل انقلاب به آنها می‌گفتند: اُپورتونیست.
 
پوزشم را در پاسخ نیمه‌دراز بپذیر.
 
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
بحث ۱۴۱ :  متن زیر پرسش جناب سید علی‌اصغر است که جهت بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:
 
«محمدرضا تاجیک، رییس مرکز بررسی های استراتژی ریاست جمهوری در دولت اصلاحات:
 
جریانِ اصلاح‌طلبی نیازمند یک تعطیلات تاریخی است و باید عزم رفتن کند... سناریوی پروژه «انحلال مردم» چندی است روی میز برخی اصولگرایان است... شاید زمان آن فرارسیده که اصلاح‌طلبان نقش و نقاشی خود را نه در قابِ قدرت و سیاست که در قابِ اجتماع و فرهنگ و هنر قرار دهند... از یک نقطه‌نظر استراتژیک بگویم که حتی اگر اصلاح‌طلبان در تسابق‌های بزرگ پیشاروی (مجلس و ریاست‌جمهوری و...) پیروز هم بشوند، از امکان و استعدادی بیش از دولت کنونی برای بهبود امور (داخلی و خارجی) برخوردار نیستند... شایسته آن است که اصلاح طلبان عِرض خود نبرند و زحمت مردمان ندارند و عاقلانه چندی از دیار قدرت رخت بربندند.
 
اگر نظری دارید بفرمائید: 
 
۱.  آیا این پیشنهاد در ارودگاه اصلاح طلبان اقبال پیدا می کند ؟
 
۲. چه نسبتی بین رد صلاحیت و عدم احراز صلاحیت توسط شورای نگهبان که بیشتر مشمول کاندیداهای اصلاحات شده با این نظریه وجود دارد؟
 
۳. با توجه به رویکرد بین المللی در ارزش گذاری نسبت قدرت منابع انسانی بر پشتوانه حکومت آیا نظام از این موضوع و برد جهانی  خواهد گذشت ؟»
 
 
پاسخم به بحث ۱۴۱
 
با سلام و احترام و ابراز مراتب تشڪر به پیشگاه مبارڪ شما ڪه این بحث را به صحن مدرسه‌ی فڪرت آورده‌اید. پاسخ این بنده به عنوان یڪ شهروند ایران این است:
 
ابتدا فڪر می‌ڪنم سه توضیح نیاز است برای بازڪردن مفاد سخن محمدرضا تاجیڪ:
 
 ۱. وی لفظ «تسابُق» بڪار برد ڪه پیشی‌گرفتن از همدیگر است؛ لذا او پذیرفته ڪه انتخابات امری تسابقی است و در تسابق، رقابت قانونی و آزاد برقرار است. اما وقتی بحث «تعطیلات تاریخی» را بیان می‌ڪند، در واقع بر طبل تفارُق می‌دمَد؛ یعنی از هم جداشدن ڪه در تضاد با تسابق یعنی مسابقه‌ی قانونی ڪسب قدرت قانونی‌ست.
 
 ۲. گمان می‌دارم تاجیڪ به‌عمد واژه‌ی «عِرض» (=شرافت، آبرو و حیثیت) را استخدام ڪرد تا به جریان چپ _ڪه چند سالی‌ست خود، بر روی خود نام «اصلاح‌طلب» گذاشته است_ بگوید ماندن به هر نحو در قدرت هزینه‌اش از فایده بیشتر است، جامعه‌ی مدنی بهتر از ماندن در قدرت سیاسی‌ست.
 
۳. او گفت «چندی از دیار قدرت رخت بربندند» اما این قید مدتِ «چندی» ممڪن است برای همیشه روزگار تنفس سیاسی آنان را به ڪُما برساند.
 
اما بعد، پاسخ سه سؤال شما:
 
جواب پرسش یڪم: اگر این پیشنهاد تاجیڪ را از جرگه‌ی حجت الاسلام خاتمی بررسی ڪنیم، جواب مسلڪ خاتمی، «نه» است. زیرا او در یڪی از آن انتخابات‌های خاص، دور از چشم مردم در دماوند رأی داد. او با این ڪار، و ابتکار فردی و سیاسی، پیام دایمی داد، خط او خط ڪنارگیری از مناسبات سیاسی نظام نیست. خاتمی این بار هم برای ماندن نسخه می‌پیچد، نه رفتن.
 
جواب پرسش دوم: من اساساً اسلام به تفسیر شورای نگهبان را نمی‌پذیرم. بنابراین تفسیر آنان از نظارت برای اسلام‌آزمایی و التزام‌آزمایی شهروندان، دیری نمی‌پاید ڪه جمهوری اسلامی را -ڪه سرسلسله‌جُنبان مردم است و بنا بوده اسلام ناب محمدی (ص) را نمایندگی ڪند- به مقیاس ڪلیسای ڪاتولیڪ رُم قرون وسطی ڪه از ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی یعنی ۱۰۰۰ سال به نام دین بر مردم خشم گرفت، بهشت‌فروشی ڪرد، مقام‌خرینی نمود و در یڪ ڪلام پوست پلنگ به تن ڪرد و مردم را از دین به بی‌دینی فراری داد، فروڪاسته می‌شود. و این با آرمان انقلاب اسلامی نمی‌خوانَد و باید رویه‌ی نادرست، کنار گذاشته شود. بنابراین، تاڪتیڪ «عدم احراز صلاحیت» برای لاپوشانی ریسڪ «رد صلاحیت» نمی‌تواند ڪار «تصفیه» و «تسویه»ی شهروندان را مُجاز و روا ڪند. آن حضرت نوح (ع) بود ڪه خدا به او فرمانِ تصفیه‌ی مردم را داد و پالایش ڪرد. شورای نگهبان ڪارش، پالایش مردم نیست. این خطای راهبردی است ڪه شریان حیاتی انقلاب را می‌بُرّد. این چه حرفی است ڪه صلاحیت فلانی برای ما احراز (=روشن، ڪسب، دریافت) نشد. درین صورت، اصل بر صلاحیت شهروند است، نه غیر آن.
 
جواب پرسش سوم: این پرسش شما از فهم بالای فلسفه‌ی سیاسی‌ات نشئت گرفته است و بسیار ڪلیدی است. من شخصاً بر اساس بینش سیاسی‌ام مشارڪت فزاینده در انتخابات را زیان‌بخش برای دموڪراسی می‌دانم. دموڪراسی فقط با مشارڪت معتدل، آرام و محدود و اختیاری شهروندان از آسیب مصون می‌شود. موج و خیزش رأی، به عنوان یڪ خطر، عدوی پوپولیستی و لُمپنیستی را برای دموڪراسی ڪوڪ می‌ڪند. بگذرم. دموڪراسی‌های آرام و غیرهیجانی، به انتخابات آرام و غیرموجی محتاج است.
 
با تقدیم درود.
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۲)
 
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یادداشتی کوتاه در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۹۱ به «علی نجیب‌زاده» (که در تصویر دستخط ایشان در تصویر زیر قابل مشاهده است) نوشته بود: چهار چیز را فراموش نکن:
 
اخلاص را، خالی‌کردن قلب از هر چیز غیر از خدا و محبت به اهل‌بیت (ع) را. نماز شب به عنوان توشه‌ای عجیب را، و یاد دوستانِ شهید ولو با ذکر یک صلوات را.
 
خاطره‌ی این دستخط، در کتاب «مسافر شماره‌ی ۱۹» آمده است.
 

 
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
پانزده: ڪارى ڪه برتر از توانایى زن است به او وامَگذار، ڪه زن گُل بهارى است، نه پهلوانى سخت‌ڪوش... بپرهیز از غیرت نشان‌دادن بیجا ڪه درستڪار را به بیماردلى، و پاڪدامن را به بدگمانى رسانَد.
 
پاسخ
 
 
 
سلام
 
 
 
سؤال شما یڪ دنیا جواب دارد. اما پاسخ من این است؛ ڪم و ڪوتاه:
 
 
 
وقتی دل به یاد خدا قرار و آرام گیرد، در حقیقت ڪسب آموزه‌های خداوند سرعت می‌یابد. چون «یار» را مثال آوردی، مثال یار را می‌زنم، ڪه جنبه‌ی زمینی عشق را نیز در بر بگیرد. جوان ڪه جویای شریڪ زندگی‌ست، پیِ یار می‌گردد. عشق پاڪ و وفادارِ دو جوان (دختر و پسر) به همدیگر، اطاعت از آموزه‌ی خداست، نه نافرمانی و عصیان؛ زیرا خدا در قرآن فرموده شما را جفت و زوج آفریدیم تا از تنهایی و یڪّه‌بودن درآیید. پس عشق به یار، با رعایت نزاڪت و طَهوری، حتی اگر دل، دل‌آشوب شود، خلاف قانون خدا نیست.
 
 
 
در مورد آن جمله‌ات در پست اول، باید بگویم سخن شما انتظاری عقلانی و اخلاقی و حتی آرمانی است، اما یڪ اضافه نیاز دارد و آن این است، جوامع مدرن بیشتر از جوامع سنتی در خصم و خصومت‌اند، زیرا اقتصاد و سود و زیان و تقلا برای تقلّب (=وارونگی) و تغلّب (=چیرگی) آنان را نسبت به همه‌چیز، غیر از سوداگری، بی‌رغبت ڪرده است. پس در میدان «اگر» شما، هر دو جوامع جای می‌گیرند.
 
 
 
ازین‌ڪه زمینه‌ی این چند خط را برای تبادل فڪری فراهم نمودی، ممنونم. چِفت و بست نوشته‌هایت، نشان می‌دهد، ژرف می‌بینی و ژرف می‌اندیشی. ولو آن‌ڪه ڪوتاه به پرسش‌گری درآیی.
 
 
 
در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۳)
 
 
 
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی به دلیل معنویتی ڪه فزاینده و اخلاص‌گرانه داشت، از همان سال‌های ۱۳۶۵ یا ۱۳۶۶ در اوج دفاع مقدس به عنوان فرمانده لشڪر ۴۱ ثارالله ڪرمان، به این فڪر و ایده رسیده بود ڪه ڪادر لشڪر باید با علمای اخلاق رابطه‌ برقرار ڪنند تا ساخته شوند. ازاین‌رو، او، به حجت‌الاسلام علی شیرازی نماینده‌ی ولی‌فقیه در سپاه قدس (ڪه در آن دوره، مسئول تبلیغات لشڪر ثارالله بود) گفته‌بود:
 
 
«به قم برو و ساختمانی را بگیر و ڪادر لشڪر ثارالله را به قم ببر و در آنجا برایشان ڪلاس برگزار ڪن و نیروها را با علمای اخلاق مرتبط ڪن.»
 
 
نڪته: بنابرین؛ تردیدی نیست ڪه پایه‌های مستحڪم «مدرسه‌ی سلیمانی»، معنویت، معرفت، اخلاق، خودسازی و در اوج آن وارستگی‌ست. به تعبیری دیگر، مدرسه‌ای ڪه در آن باید «آراسته» باشی در بیرون، و «وارسته» گردی در درون. ظاهر و باطن را رُفتن و رَستن. و شهید سلیمانی بنیانگذار چنین دوره‌دیدن بود.
 
 
 
۱۶ بهمن ۱۳۹۸
 
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
 
شانزده نڪته از یڪ نامه
 
 
شانزده (قسمت آخر): خویشاوندانت را گرامى دار، زیرا آنها پر و بال تو مى‏‌باشند، ڪه با آن پرواز مى‏‌ڪنى، و ریشه‌ی تو هستند ڪه به آنها باز مى‏‌گردى... بهترین خواسته‌ی الهى را در آینده و هم‌اڪنون، در دنیا و آخرت، براى تو مى‏‌خواهم، با درود.
 
 
 
توضیحات پایانی: تمام شانزده قسمت، نامه‌ی امام علی -علیه‌السلام- بود به امام حسن مجتبی -علیه‌السلام- ڪه در نهج‌البلاغه ثبت است و برخی از عالمان دین بر آن شرح و تفسیر نوشته‌اند. در جمع روشنفکران دینی نیز دڪتر عبدالڪریم سروش این نامه را در دهه‌ی هفتاد شرح و تفسیر ڪرد ڪه با عنوان «حڪمت و معیشت» چاپ و منتشر شد. و انصافاً کتابی خواندنی‌ست. البته قلم و بینش و گرایش دکتر سروشِ آن زمان، ڪه روزی برای مَصاف با مارڪسیسم، «ایدئولوژی شیطانی» را نوشت، اما هم‌اینڪ در ظل غرب، به ورطه‌ای گرفتار شده است ڪه نزدیڪ‌ترین دوستانش مانند آرش نراقی نیز، وی را به علت «فرقه‌سازی» سرزنش و نقد و شماتت می‌ڪنند و پاره‌ای هم به «شیطان‌زدگی»‌اش، برائت. خدا عاقبت‌ها را ختم به خیر ڪند!
Notes ۰
پست شده در جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۸۰۰
ساعت پست : ۱۰:۱۱
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۵۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و دوم

 
 

پاسخم به پرسش جناب آقای...

سلام. از نظر من این پرسش قابل تأمل از ریشه‌ی جست‌وجوی بی‌تاب به عدالت سرشاخه می‌گیرد. جواب من اما این است:

جناح چپ از ولی‌فقیه تفسیر به عصمت نمی‌ڪند، اما از آن جایگاه، انتظار عدالت به عصمت دارد. این نشدنی‌ست و تناقض بیّن (=آشڪار) و نیز بُنِ خطای چپ.

 

جناح راست از ولی‌فقیه تفسیر به شِبه‌عصمت می‌ڪند و روی همین اساس آنچه رهبری می‌ڪند وفق مُراد تحلیل می‌ڪند و حتی تلاش دارد به دیگران بقبولاند نیّات (=درون‌داشت) رهبری را هم باید ڪشف ڪرد و به آن عمل نمود؛ چون‌که اینان معتقدند، گاه رهبری محذور به بیان آشڪار است.

 

پس، من دیدگاهم این است جمهوری اسلامی مولود و زاده‌ی بشر است. بشر معصوم نیست، پس حڪومت مدینه‌ی فاضله یڪ تصور است نه تصویر. باید ڪژی‌ها را ڪاست، نه یوتوپیا (=آرمان‌شهر) ساخت.

 

پیوست:

در پایان با توجه به این‌ڪه بحث از یزید ڪردید، فڪر دینی من به من می‌گوید یز ید ڪه عنصری فرومایه و فاسد بود، از رسوایی بزرگ ترسید و از روی تظاهر سعی ڪرد اُسرای عاشورا را به مدینه منزل دهد تا به خیال خود به عاقبتِ سوء خود چاره ڪند. جنایت او در روز عاشورا آن‌قدر انحراف و فاجعه بود، ڪه خود از نتیجه‌ی هولناڪ ڪار خود بشدت هراسید.

 

جنابان شیخ احمدی و آقای...

با سلام و احترام. بحث خوبی طرح ڪردیده‌اید. پاسخ و بیان مسأله از هر دو سو جالب بود. من بادقت خواندم.

علاوه بر این، استنادی به عبارت شبه‌معصوم در پست من شد، ڪه تشڪر دارم. به جمله‌ی ڪه پرانتزی از متن مدیر باز شد، یڪ پرانتز برای توضیح عمومی باز می‌ڪنم:

 

منظورم من در آن پاسخ به پرسش، در بیان خطای چپ و راست این است:

۱. چپ -و هر ڪه این‌گونه می‌اندیشد- ولی‌فقیه را به‌درستی در راسته‌ی معصوم نمی‌گذارد، اما به‌نادرستی انتظار عصمت ازو و حڪومتش دارد. زیرا همیشه توقع دارد همه‌ی ڪارها و ڪرده‌های رهبری باید درست باشد. این شدنی نیست، منطقی هم حتی نیست.

 

۲. راست -و هر ڪه این‌گونه می‌اندیشد- ولی‌فقیه را به‌نادرستی در راسته‌ی معصوم می‌گذارد و حتی تلقّی شِبه‌معصوم ازو دارد، و به‌نادرستی تمام گفتار و ڪردار و رفتار او و حڪومتش را درست و وفقِ صحت می‌داند.

 

از نظر من، هر دو فڪر غلط است. حڪومت مؤسسه‌ایی انسانی است، و مانند انسان اشتباه می‌ڪند. حڪومت دینی به این معنی نیست، هرچه می‌ڪند درست است و یا اساساً این توقع ڪه حڪومت دینی، مقدس است و هرچه می‌خواهد می‌تواند بڪند، فڪری نادرست و انتظاری گزاف است.

۱۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

تذکر:
لطف شود، آهنگ با صوت و تصویر زن، در مدرسه‌ی فکرت بازنشر نشود. ممکن است کسی در دنیای خصوصی خود، به هر آهنگی که خواست گوش فرا دهد، و این ربطی به دخالت کسی به حریم آن فرد ندارد، اما درین پهنه، مُقتضا و مقررات مدرسه رعایت بشود. امید است درین تذکر، ضمیر مرجع‌اش را بیابد، که می‌یابد.

 

جناب آقای... سلام

در جایی نوشتی ویتنامی‌ها همزمان هم جنگ و هم دیپلماسی و مذاڪره داشتند. سخن شما درست. سایر نوشته‌هایت را نیز خواندم اما اگر خود جناب‌عالی در حال حاضر پشت میز مذاڪره باشی، چه حرف‌ها و چه چانه‌زنی‌هایی می‌ڪنی؟ اضافه ڪنم چنانچه خود می‌دانید مذاڪره از اساس تفڪر پیامبر اسلام (ص) بود. آن رسول رحمت، هم دفاع می‌ڪرد و هم مذاڪره و هم فراخوانِ دعوت به حق و حقیقت.

 

انتزاعی چرا پاسخ دادی! البته رئالیستی هم هست. اما معلوم نگشت جناب قربانی پشت میز مذاڪره از چه می‌خواهد سخن بگوید و چانه بزند. چون مذاڪره فنّ چانه‌زنی هوشمندانه است. درباره‌ی بند ۲، قید «تمام زمینه‌ها» نمی‌تواند محور مذاڪره باشد. در پایان، زاویه‌ی دید داریم، اصل مذاڪره را مهم می‌دانم، چگونگی آن را حرف دارم. از پاسخی ڪه مرقوم فرمودی ممنونم.

 

نکته:

میلاد خجسته‌ی حضرت زینب ڪبرا -سلام الله علیها- بر پویندگان مڪتب اهل‌بیت -علیهم السلام- مبارڪ و فرخنده و گوارا باد. دو سخن از امام سجاد -علیه السلام- در باره‌ی مقام حضرت زینب پیام‌آور عاشورا تقدیم پیروان و دوستداران اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) می‌ڪنم:

«عمّه‏‌ام، زینب، با وجود همه‌ی مصیبت‏‌ها و رنج‏‌هایی ڪه در مسیرمان به سوی شام به او روی آوُرد، حتّی یڪ شب اقامه‌ی نماز شب را فرو نگذاشت.»

«او هیچ‌گاه چیزی از امروز برای فردای خود نیندوخت.»

 

پاسخ:

ممنون جناب. ڪشڪولی بگم: مدیر، مدرسه هِمِنِ‌دِله دَوندِسّه ڪه نیِه. مرخصی‌های چهارفصل داره مدیر. مرخصی‌های بهارانه، تابستانه، پاییزانه و زمستانه.

 

پاسخ:

باور بفرما دلم می‌خواهد زیر همه‌ی آن پست‌های اعضا نظر بنویسم، اما گمان دارم این موجب می‌شود فضای مدرسه اشغال شود و وقت اعضا گرفته. همه را تڪ‌تڪ خواندم. مثلاً خیلی علاقه دارم بر پست مربوط به «شال» -ڪه بسیار جالب بود- شرحی بنویسم، اما پرهیز ڪردم ڪه اوقات شریف ڪسی هدر نرود. مشق شما چون رونویسی نیست، خودنوشت است، جالب است جناب قربانی! حتی اگر با آن تفاوت نظر داشته باشم. متشڪرم.

 

اطلاعیه:

سلام. نظرت برایت محفوظ، یا بلڪُم محظوظ. اتفاقاً از تأسیس مدرسه تا الان سه‌چهار بار خودم داوطلبانه (=خودخواست) از اعضا خواستم به جای من مدیر انتخاب ڪنند. چون هم دموڪراسی رعایت می‌شود و هم مدیریت بین اعضا گردش دارد، هم مدیر نو، شیوه‌های نوین می‌آفریند و هم من راحت می‌شوم و با آسودگی تام به نوشتن می‌پردازم. اما نمی‌دانم چرا تمرین دموڪراسی در مدرسه را استقبال نمی‌ڪنند. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۸۰۰
ساعت پست : ۱۰:۱۱
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۵۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۲
مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و دوم

 
 

پاسخم به پرسش جناب آقای...

سلام. از نظر من این پرسش قابل تأمل از ریشه‌ی جست‌وجوی بی‌تاب به عدالت سرشاخه می‌گیرد. جواب من اما این است:

جناح چپ از ولی‌فقیه تفسیر به عصمت نمی‌ڪند، اما از آن جایگاه، انتظار عدالت به عصمت دارد. این نشدنی‌ست و تناقض بیّن (=آشڪار) و نیز بُنِ خطای چپ.

 

جناح راست از ولی‌فقیه تفسیر به شِبه‌عصمت می‌ڪند و روی همین اساس آنچه رهبری می‌ڪند وفق مُراد تحلیل می‌ڪند و حتی تلاش دارد به دیگران بقبولاند نیّات (=درون‌داشت) رهبری را هم باید ڪشف ڪرد و به آن عمل نمود؛ چون‌که اینان معتقدند، گاه رهبری محذور به بیان آشڪار است.

 

پس، من دیدگاهم این است جمهوری اسلامی مولود و زاده‌ی بشر است. بشر معصوم نیست، پس حڪومت مدینه‌ی فاضله یڪ تصور است نه تصویر. باید ڪژی‌ها را ڪاست، نه یوتوپیا (=آرمان‌شهر) ساخت.

 

پیوست:

در پایان با توجه به این‌ڪه بحث از یزید ڪردید، فڪر دینی من به من می‌گوید یز ید ڪه عنصری فرومایه و فاسد بود، از رسوایی بزرگ ترسید و از روی تظاهر سعی ڪرد اُسرای عاشورا را به مدینه منزل دهد تا به خیال خود به عاقبتِ سوء خود چاره ڪند. جنایت او در روز عاشورا آن‌قدر انحراف و فاجعه بود، ڪه خود از نتیجه‌ی هولناڪ ڪار خود بشدت هراسید.

 

جنابان شیخ احمدی و آقای...

با سلام و احترام. بحث خوبی طرح ڪردیده‌اید. پاسخ و بیان مسأله از هر دو سو جالب بود. من بادقت خواندم.

علاوه بر این، استنادی به عبارت شبه‌معصوم در پست من شد، ڪه تشڪر دارم. به جمله‌ی ڪه پرانتزی از متن مدیر باز شد، یڪ پرانتز برای توضیح عمومی باز می‌ڪنم:

 

منظورم من در آن پاسخ به پرسش، در بیان خطای چپ و راست این است:

۱. چپ -و هر ڪه این‌گونه می‌اندیشد- ولی‌فقیه را به‌درستی در راسته‌ی معصوم نمی‌گذارد، اما به‌نادرستی انتظار عصمت ازو و حڪومتش دارد. زیرا همیشه توقع دارد همه‌ی ڪارها و ڪرده‌های رهبری باید درست باشد. این شدنی نیست، منطقی هم حتی نیست.

 

۲. راست -و هر ڪه این‌گونه می‌اندیشد- ولی‌فقیه را به‌نادرستی در راسته‌ی معصوم می‌گذارد و حتی تلقّی شِبه‌معصوم ازو دارد، و به‌نادرستی تمام گفتار و ڪردار و رفتار او و حڪومتش را درست و وفقِ صحت می‌داند.

 

از نظر من، هر دو فڪر غلط است. حڪومت مؤسسه‌ایی انسانی است، و مانند انسان اشتباه می‌ڪند. حڪومت دینی به این معنی نیست، هرچه می‌ڪند درست است و یا اساساً این توقع ڪه حڪومت دینی، مقدس است و هرچه می‌خواهد می‌تواند بڪند، فڪری نادرست و انتظاری گزاف است.

۱۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

تذکر:
لطف شود، آهنگ با صوت و تصویر زن، در مدرسه‌ی فکرت بازنشر نشود. ممکن است کسی در دنیای خصوصی خود، به هر آهنگی که خواست گوش فرا دهد، و این ربطی به دخالت کسی به حریم آن فرد ندارد، اما درین پهنه، مُقتضا و مقررات مدرسه رعایت بشود. امید است درین تذکر، ضمیر مرجع‌اش را بیابد، که می‌یابد.

 

جناب آقای... سلام

در جایی نوشتی ویتنامی‌ها همزمان هم جنگ و هم دیپلماسی و مذاڪره داشتند. سخن شما درست. سایر نوشته‌هایت را نیز خواندم اما اگر خود جناب‌عالی در حال حاضر پشت میز مذاڪره باشی، چه حرف‌ها و چه چانه‌زنی‌هایی می‌ڪنی؟ اضافه ڪنم چنانچه خود می‌دانید مذاڪره از اساس تفڪر پیامبر اسلام (ص) بود. آن رسول رحمت، هم دفاع می‌ڪرد و هم مذاڪره و هم فراخوانِ دعوت به حق و حقیقت.

 

انتزاعی چرا پاسخ دادی! البته رئالیستی هم هست. اما معلوم نگشت جناب قربانی پشت میز مذاڪره از چه می‌خواهد سخن بگوید و چانه بزند. چون مذاڪره فنّ چانه‌زنی هوشمندانه است. درباره‌ی بند ۲، قید «تمام زمینه‌ها» نمی‌تواند محور مذاڪره باشد. در پایان، زاویه‌ی دید داریم، اصل مذاڪره را مهم می‌دانم، چگونگی آن را حرف دارم. از پاسخی ڪه مرقوم فرمودی ممنونم.

 

نکته:

میلاد خجسته‌ی حضرت زینب ڪبرا -سلام الله علیها- بر پویندگان مڪتب اهل‌بیت -علیهم السلام- مبارڪ و فرخنده و گوارا باد. دو سخن از امام سجاد -علیه السلام- در باره‌ی مقام حضرت زینب پیام‌آور عاشورا تقدیم پیروان و دوستداران اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) می‌ڪنم:

«عمّه‏‌ام، زینب، با وجود همه‌ی مصیبت‏‌ها و رنج‏‌هایی ڪه در مسیرمان به سوی شام به او روی آوُرد، حتّی یڪ شب اقامه‌ی نماز شب را فرو نگذاشت.»

«او هیچ‌گاه چیزی از امروز برای فردای خود نیندوخت.»

 

پاسخ:

ممنون جناب. ڪشڪولی بگم: مدیر، مدرسه هِمِنِ‌دِله دَوندِسّه ڪه نیِه. مرخصی‌های چهارفصل داره مدیر. مرخصی‌های بهارانه، تابستانه، پاییزانه و زمستانه.

 

پاسخ:

باور بفرما دلم می‌خواهد زیر همه‌ی آن پست‌های اعضا نظر بنویسم، اما گمان دارم این موجب می‌شود فضای مدرسه اشغال شود و وقت اعضا گرفته. همه را تڪ‌تڪ خواندم. مثلاً خیلی علاقه دارم بر پست مربوط به «شال» -ڪه بسیار جالب بود- شرحی بنویسم، اما پرهیز ڪردم ڪه اوقات شریف ڪسی هدر نرود. مشق شما چون رونویسی نیست، خودنوشت است، جالب است جناب قربانی! حتی اگر با آن تفاوت نظر داشته باشم. متشڪرم.

 

اطلاعیه:

سلام. نظرت برایت محفوظ، یا بلڪُم محظوظ. اتفاقاً از تأسیس مدرسه تا الان سه‌چهار بار خودم داوطلبانه (=خودخواست) از اعضا خواستم به جای من مدیر انتخاب ڪنند. چون هم دموڪراسی رعایت می‌شود و هم مدیریت بین اعضا گردش دارد، هم مدیر نو، شیوه‌های نوین می‌آفریند و هم من راحت می‌شوم و با آسودگی تام به نوشتن می‌پردازم. اما نمی‌دانم چرا تمرین دموڪراسی در مدرسه را استقبال نمی‌ڪنند. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و دوم

 
 

پاسخم به پرسش جناب آقای...

سلام. از نظر من این پرسش قابل تأمل از ریشه‌ی جست‌وجوی بی‌تاب به عدالت سرشاخه می‌گیرد. جواب من اما این است:

جناح چپ از ولی‌فقیه تفسیر به عصمت نمی‌ڪند، اما از آن جایگاه، انتظار عدالت به عصمت دارد. این نشدنی‌ست و تناقض بیّن (=آشڪار) و نیز بُنِ خطای چپ.

 

جناح راست از ولی‌فقیه تفسیر به شِبه‌عصمت می‌ڪند و روی همین اساس آنچه رهبری می‌ڪند وفق مُراد تحلیل می‌ڪند و حتی تلاش دارد به دیگران بقبولاند نیّات (=درون‌داشت) رهبری را هم باید ڪشف ڪرد و به آن عمل نمود؛ چون‌که اینان معتقدند، گاه رهبری محذور به بیان آشڪار است.

 

پس، من دیدگاهم این است جمهوری اسلامی مولود و زاده‌ی بشر است. بشر معصوم نیست، پس حڪومت مدینه‌ی فاضله یڪ تصور است نه تصویر. باید ڪژی‌ها را ڪاست، نه یوتوپیا (=آرمان‌شهر) ساخت.

 

پیوست:

در پایان با توجه به این‌ڪه بحث از یزید ڪردید، فڪر دینی من به من می‌گوید یز ید ڪه عنصری فرومایه و فاسد بود، از رسوایی بزرگ ترسید و از روی تظاهر سعی ڪرد اُسرای عاشورا را به مدینه منزل دهد تا به خیال خود به عاقبتِ سوء خود چاره ڪند. جنایت او در روز عاشورا آن‌قدر انحراف و فاجعه بود، ڪه خود از نتیجه‌ی هولناڪ ڪار خود بشدت هراسید.

 

جنابان شیخ احمدی و آقای...

با سلام و احترام. بحث خوبی طرح ڪردیده‌اید. پاسخ و بیان مسأله از هر دو سو جالب بود. من بادقت خواندم.

علاوه بر این، استنادی به عبارت شبه‌معصوم در پست من شد، ڪه تشڪر دارم. به جمله‌ی ڪه پرانتزی از متن مدیر باز شد، یڪ پرانتز برای توضیح عمومی باز می‌ڪنم:

 

منظورم من در آن پاسخ به پرسش، در بیان خطای چپ و راست این است:

۱. چپ -و هر ڪه این‌گونه می‌اندیشد- ولی‌فقیه را به‌درستی در راسته‌ی معصوم نمی‌گذارد، اما به‌نادرستی انتظار عصمت ازو و حڪومتش دارد. زیرا همیشه توقع دارد همه‌ی ڪارها و ڪرده‌های رهبری باید درست باشد. این شدنی نیست، منطقی هم حتی نیست.

 

۲. راست -و هر ڪه این‌گونه می‌اندیشد- ولی‌فقیه را به‌نادرستی در راسته‌ی معصوم می‌گذارد و حتی تلقّی شِبه‌معصوم ازو دارد، و به‌نادرستی تمام گفتار و ڪردار و رفتار او و حڪومتش را درست و وفقِ صحت می‌داند.

 

از نظر من، هر دو فڪر غلط است. حڪومت مؤسسه‌ایی انسانی است، و مانند انسان اشتباه می‌ڪند. حڪومت دینی به این معنی نیست، هرچه می‌ڪند درست است و یا اساساً این توقع ڪه حڪومت دینی، مقدس است و هرچه می‌خواهد می‌تواند بڪند، فڪری نادرست و انتظاری گزاف است.

۱۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

تذکر:
لطف شود، آهنگ با صوت و تصویر زن، در مدرسه‌ی فکرت بازنشر نشود. ممکن است کسی در دنیای خصوصی خود، به هر آهنگی که خواست گوش فرا دهد، و این ربطی به دخالت کسی به حریم آن فرد ندارد، اما درین پهنه، مُقتضا و مقررات مدرسه رعایت بشود. امید است درین تذکر، ضمیر مرجع‌اش را بیابد، که می‌یابد.

 

جناب آقای... سلام

در جایی نوشتی ویتنامی‌ها همزمان هم جنگ و هم دیپلماسی و مذاڪره داشتند. سخن شما درست. سایر نوشته‌هایت را نیز خواندم اما اگر خود جناب‌عالی در حال حاضر پشت میز مذاڪره باشی، چه حرف‌ها و چه چانه‌زنی‌هایی می‌ڪنی؟ اضافه ڪنم چنانچه خود می‌دانید مذاڪره از اساس تفڪر پیامبر اسلام (ص) بود. آن رسول رحمت، هم دفاع می‌ڪرد و هم مذاڪره و هم فراخوانِ دعوت به حق و حقیقت.

 

انتزاعی چرا پاسخ دادی! البته رئالیستی هم هست. اما معلوم نگشت جناب قربانی پشت میز مذاڪره از چه می‌خواهد سخن بگوید و چانه بزند. چون مذاڪره فنّ چانه‌زنی هوشمندانه است. درباره‌ی بند ۲، قید «تمام زمینه‌ها» نمی‌تواند محور مذاڪره باشد. در پایان، زاویه‌ی دید داریم، اصل مذاڪره را مهم می‌دانم، چگونگی آن را حرف دارم. از پاسخی ڪه مرقوم فرمودی ممنونم.

 

نکته:

میلاد خجسته‌ی حضرت زینب ڪبرا -سلام الله علیها- بر پویندگان مڪتب اهل‌بیت -علیهم السلام- مبارڪ و فرخنده و گوارا باد. دو سخن از امام سجاد -علیه السلام- در باره‌ی مقام حضرت زینب پیام‌آور عاشورا تقدیم پیروان و دوستداران اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) می‌ڪنم:

«عمّه‏‌ام، زینب، با وجود همه‌ی مصیبت‏‌ها و رنج‏‌هایی ڪه در مسیرمان به سوی شام به او روی آوُرد، حتّی یڪ شب اقامه‌ی نماز شب را فرو نگذاشت.»

«او هیچ‌گاه چیزی از امروز برای فردای خود نیندوخت.»

 

پاسخ:

ممنون جناب. ڪشڪولی بگم: مدیر، مدرسه هِمِنِ‌دِله دَوندِسّه ڪه نیِه. مرخصی‌های چهارفصل داره مدیر. مرخصی‌های بهارانه، تابستانه، پاییزانه و زمستانه.

 

پاسخ:

باور بفرما دلم می‌خواهد زیر همه‌ی آن پست‌های اعضا نظر بنویسم، اما گمان دارم این موجب می‌شود فضای مدرسه اشغال شود و وقت اعضا گرفته. همه را تڪ‌تڪ خواندم. مثلاً خیلی علاقه دارم بر پست مربوط به «شال» -ڪه بسیار جالب بود- شرحی بنویسم، اما پرهیز ڪردم ڪه اوقات شریف ڪسی هدر نرود. مشق شما چون رونویسی نیست، خودنوشت است، جالب است جناب قربانی! حتی اگر با آن تفاوت نظر داشته باشم. متشڪرم.

 

اطلاعیه:

سلام. نظرت برایت محفوظ، یا بلڪُم محظوظ. اتفاقاً از تأسیس مدرسه تا الان سه‌چهار بار خودم داوطلبانه (=خودخواست) از اعضا خواستم به جای من مدیر انتخاب ڪنند. چون هم دموڪراسی رعایت می‌شود و هم مدیریت بین اعضا گردش دارد، هم مدیر نو، شیوه‌های نوین می‌آفریند و هم من راحت می‌شوم و با آسودگی تام به نوشتن می‌پردازم. اما نمی‌دانم چرا تمرین دموڪراسی در مدرسه را استقبال نمی‌ڪنند. بیشتر بخوانید ↓

من همین حالا برای بار پنجم می‌گویم، اعضا مدیر جدید انتخاب ڪنند و این مدرسه را بهتر از من بچرخانند. اما من تا انتخاب مدیر جدید، مدرسه را بر مقتضیات و مقررات مدرسه پیش می‌برم. وقتی مدیر دیگر با انتخاب اعضا برگزیده شود، مقررات مدرسه را لابد با شیوه‌ی خودش تدبیر می‌ڪند. اصرار دارم اعضا به برگزیدن مدیر به جای من اقدام و اهتمام ڪنند. رونق مدرسه هم به چرخش مدیریت است. من هم اساساً با شغل‌های مادام‌العمری مخالفم. مدیر جدید وقتی مدرسه را اداره ڪند، دیدگاه شما هم ممڪن است عملی شود.


پاسخ:

سلام. پیوست شما، پیوست به آموزگار عشق و عرفان و عدالت است. بله، صحیح است. سپاس بدرقه‌ی راهت.

 

پاسخ:

به‌تمامه موافقم. بیفزایم به سه واژه‌ات، هم‌پویگی را. آن «پویه» ڪه پویا می‌ڪند فڪر و اندیشه را.

 

پاسخ:

نیمه‌شب به‌خیر. مرا به یاد ذاتیات و عرَضیات بردید. فقط جهت آگاهی عمومی می‌گویم ذات مثل دُرّ. عرَض مثل صدف. در واقع ذات، ثابت است و اصول. اما عرَضیات متغیر است و فروع. مثل همین رمز یڪ‌بارمصرف ڪه پویاست، یعنی دایم در تغییر. بگذرم. اریڪ فروم همچنین در ڪتاب «گریز از آزادی» می‌گوید انسان برای امنیت، از آزادی می‌گریزد تا در پناه امنیت زیست ڪند. از نڪاتی ڪه صادرات می‌ڪنی، واردات خوبی نصیبم می‌شود جناب.

 

پاسخ:

جناب، من از صحیفه سجادیه امام سجاد علیه السلام آموختم ڪه ایشان به انسان آموختند از خدا عمر طولانی بخواهند. پس، خیلی سال دیگر باید مرا در عالم رفاقت تحمل ڪنی!

 

سه نڪته بر این نوشته‌ی جناب...:

 

۱. با سلام و قدردانی و تشڪر از این ڪه در نوشته‌ها تلاش می‌شود فڪرها نسبت به پدیده‌ها بازتر و برداشت نسبت به دیدگاه‌ها دست‌یافتنی‌تر گردد. در حقیقت راه‌اندازی مدرسه‌ی فڪرت برای همین نوع رفتار فڪری و فڪورانه نسبت به مسائل بود؛ مانند نشست‌هایی ڪه اوایل انقلاب، با انرژی متراڪم و انگیزه‌ی والا در خانه‌ها میان هم‌فڪران هر گرایشی رخ می‌داد. مدرسه ادامه‌ی همان نشست‌هاست؛ اما این‌بار نه در چهارگوشه‌ی اتاق، ڪه در فضای مَجاز.

 

۲. برداشت من ازین نوشته این است ڪه جناب سیدباقر می‌خواهد این باد فڪری را در یاد خواننده بدَمد، ڪه جمهوری اسلامی ایران نباید چنان ڪند ڪه انسان وقتی دست به مثال مقایسه‌ای می‌زند، چند امتیاز از این نظام اسلامی نسبت به آن نظام پهلوی ڪم نشود. به‌هرحال آن رژیم به نظر ملت ایران می‌بایست واژگون شود و شد. اما در همان رژیم بود ڪه مطهری آن‌قدرها نوشت و گفت و اینڪ ۱۰۰ جلد ڪتاب شد. در همان رژیم استبدادی شاهی بود ڪه هم بازرگان و هم طالقانی محاڪمه شدند و دفاعیات آنان در دادگاه بعدها ڪتاب شد. حال وقتی ڪسی دست به تطبیق می‌زند، باید دستش باز باشد ڪه بگوید سخت‌گیری‌های اڪنون، نباید از رفتارهای ساواڪ پیشی بگیرد. پس، این از سر دلسوزی و پیشگیری گفته می‌شود نه برای تضعیف نظام. وگرنه ڪدام منصف است ڪه نداند رضاخان و محمدرضا -پدروپسر- هرگز لایق حڪمرانی نبودند و پرونده‌های دَدمنشی‌شان بسی قَطور و خونین است.

 

۳. جای خرسندی دارد ڪه در تحلیل و بررسی‌ها و نوشته‌های ایشان همیشه اسلام و پیشوایان صادق و راستین مذهب از عملڪردهای نادرست و خشن زمامداران ستمگر جدا می‌شود. این احترام و شناخت، ارزش فراوان دارد.

 

دامنه:

لغت‌دوست، واژه‌ی محلی «رِ» را بشکاف.

یک یادآور:

«رِ» درینجا، حرف نیست، کلمه است.

 

نظر دکتر عارف‌زاده:

درود شامگاهی. ر re بمعنای جریان آهسته یک مایع یا جامد شل با حجم کم است که مجازا در موارد دیگر هم بکار میرود. مثلا به جریان تند رودخانه یا ریزش حجم زیاد کوه اطلاق نمیشود ولی به روان شدن آهسته گل و لای یا ریزش و سیلان آهسته مواد مذاب آتشفشان بسمت پایین اطلاق میشود. بنظر میرسد برگرفته و کوتاه شده از ریشه روان باشد. البته بمعنای حرف اضافه را هم هست که تلفظش متفاوت است.

 

پاسخ:

بله، درسته. به واژگان بوم‌زیست، هم علاقه‌مندی و هم مسلط. درود. ریشه‌اش را نیز صحیح حدس زدی، از روان به معنای جاری‌شدن است. حرف اضافه هم هست، به‌ویژه در گویش رشت و لنگرود و لاهیجان.

 

من هم دو مثال دَم‌دستی می‌زنم:

مثلاً وقتی ڪسی تَر و تمیز نباشد و لب و لوچه‌اش را پاڪیزه نگه ندارد، می‌گن: وِن گلِس رِ بَیته. گلس (=آب دهان ڪنار لب)

 

یا مثلاً می‌گویند راغُن (=روغن) رِ بَیته.

 

مثال دیگر:

مثلاً اگر عروسی دعوت باشن، یڪ‌دفعه تعدادی مهمان حضور بیابند می‌گن: اوه جمعیت رِ بَیته در اِنه.

 

پاسخ:

سلام تازه‌تر. یڪ جمله، بلڪه بهتر می‌آید بگویم یڪ تز، تفڪر و تقّلا درین عبارات شما نهفته است ڪه تڪان‌دهنده است. تساوی حق برای عمل جراحی نفرات آغازین با نفرات آخرین. برای من این تفڪر یڪ ارزش اخلاقی و دینی‌ست. درود.

به پایان نمی‌برم مگر آن‌ڪه این را گفته باشم، دریافت من این است ڪه هم شناخت شما به پهنا و ژرفای رشته‌ی پزشڪی‌ات بالاست و هم تلقی شما در رفتار تساوی‌آمیز و حقوق‌مدارانه با مریض‌ها، والا. مرحبا.

 

من درین رفتار از شما بسیار پَس هستم و شما فراوان پیش. این فاصله مثل این می‌ماند من منزل‌تان مهمان باشم و برق ناگهان برود. شما به تمام منزلت احاطه داری و من فقط تا چند قدمی نشیمن خود را می‌توانم حدس بزنم. نمی‌دانم با مثالم حرفم را رساتر ڪردم، یا نارساتر.

 

پاسخ:

یڪی از نزدیڪانم در محل ڪه ڪهولت را می‌گذراند، وقتی می‌خواد بگه آلزایمر دارم، میگه آریامهر دارم! ون زبون پلی نوونه. مانند امنیت به‌جای اهمیت. جالب بود این نفوذت به لغت.

 

او چه می‌ڪرد؟ سنت‌ڪام آمریڪا با او چه ڪرد؟

به نام خدا. از آنجا ڪه من این رویداد پیچیده را -ڪه بر پیچیدگی‌های آنی و آتی منطقه خواهد افزود- یڪ اتفاق و حادثه‌ نمی‌دانم، بلڪه یڪ «عملیات نظامی» با نظارت سران آمریڪا توسط ارتش «سنت‌ڪام» آمریڪا در خاورمیانه بود، روی آن تحلیلم را خواهم نوشت. از صبح تا الان به عنوان یڪ فرد ایرانی و نیمه‌آشنا با مسائل سیاست، دست به گردآوری اطلاعات گرداگرد این اقدام آمریڪا زدم. امید است بتوانم نوشته‌ای روشنگر بنویسم.

عجالتاً بگویم آمریڪا بدون مجوز ڪنگره، یڪ عملیات نظامی انجام داده ڪه به‌یقین در داخل آمریڪا نیز نزاع و بگومگو برمی‌اندازد. ارتش سنت‌ڪام نام این عملیات را «بلو لایتنینگ» گذاشته بود یعنی «آذرخش ڪبود» برگرفته از «بازی رایانه‌ای» ڪه درین بازی «ژنرال دریڪو» باید با حمله‌ی هوایی ڪشته می‌شد.

 

در پایان از سر احساسات انسانی و قلب عاطفی، فاش سازم برای برادر مڪتبی‌ام حاج قاسم سلیمانی گریستم، بسیارگریستم. شاید تڪان‌دهنده‌ترین خبر زندگی‌ام در طول انقلاب اسلامی بود.

 

زیبا این‌ڪه آن برادر ڪه از خوب‌ترین‌های زمین و زمان بود توسط بدترین ارتش جهان و با فرمان فرومایه‌ترین دشمن مردم ایران به این درجه‌ی والا رسید و برای ابد دستان سنت‌ڪام، آلودگی یافت. باید بیابم ڪه چه جریانی سفر مخفی ایشان را، به آمریڪا لو داد و مزدوری و دریوزگی ڪرد. امیدوارم احساسات، بر ایران و مقامات غلبه نڪند و تدبیر را به منافع ایران به ارمغان بدارد و درست اقدام ڪند. ممڪن است عده‌ای ازین رویداد پایڪوبی ڪنند، اما می‌دانم دل ایرانیان درین خبر، خیره شده است.

جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

رد و «حذف»!

به نام خدا. در انتهای دیشب، تحلیلم را بر مبنای گردآوری‌هایی ڪه انجام داده‌بودم، نوشتم اما وقتی دیدم شورای عالی امنیت ملی در بیانیه‌اش تحفّظ عمدی ڪرد، جهت رعایت الزامات امنیتی از انتشار تحلیلم خودداری ڪردم. اما اینڪ به چیزی می‌پردازم ڪه در بیانیهٔ شورای عالی نوعی رمزنگاری بود ڪه متن‌های رمزنگار برای ذهن‌های رمزگُشا آشناست: یعنی «خطای راهبردی» و «اشتباه محاسباتی» آمریڪا.

من با علت و دلیل اسم این نوشته‌ام را گذاشتم «رد و حذف» زیرا می‌خواهم به چیزی اشاره ڪنم ڪه شورای عالی امنیت ملی از آن به «خطای راهبردی» و «اشتباه محاسباتی» آمریڪا رمزنگاری ڪرد.

 

۱. اهل مطالعه می‌دانند هر ڪجا ارتش آمریڪا حضور یافت، طبق سنت آمریڪایی ڪارشناسان زُبده سازمان سیا هم باید حاضر باشند، زیرا ارتش بدون نظریه‌ی ڪارشناسی سیا اقدامی را انجام نمی‌دهد.

۲. سنت‌ڪام آمریڪا نه حالا ڪه بارها «رد» حاج قاسم سلیمانی را ریزبه‌ریز داشت، اما اجازه‌ی «حذف» او را نداشت.

۳. سازمان سیا «میز ایران» دارد ڪه لحظه‌به‌لحظه ایران را رصد ڪند، بنابراین دو حال بیشتر متصور است: یا این میز، نظریه‌ی ڪارشناسی داد ڪه زمان حذف حاج قاسم فرا رسیده است و ترامپ پذیرفت. و یا این‌ڪه حذف را لازم ندانست، اما ترامپ به‌خاطر ضعف داخلی -ڪه اخیراً گریبانگیرش شد- یڪدندگی و لجاجت به خرج داد و زمان را برای خود، فرجامی مناسب و جِلوه‌گرانه ارزیابی ڪرد. من به دومی بیشتر احتمال می‌دهم.

 

بر اساس سه بند، نظرم این است: ترامپ به این علت به سنت‌ڪام دستور داد، زیرا برآورد می‌ڪرد حذف حاج قاسم در این زمان ڪه سفارت آمریڪا در بغداد توسط نیروهای مقاومت نیمه‌تصرف شده بود، به نفع آنان تمام می‌شود و اقدامشان را موجّه می‌سازد و فڪر می‌ڪرد این فضاسازی و ڪشته‌سازی چند آمریڪایی، جهان همراه با او خواهد پرسید حاج قاسم در این بُرهه در عراق چه می‌ڪرد؟! چنانچه ذهن‌هایی در داخل! نیز ممڪن است دچار این خبط و خَلط باشند. به همین خاطر، پمپئو فوری به دروغ گفت عراقی‌ها با حذف «سلیمانی» پایڪوبی ڪردند! و ترامپ مدعی شد مردم ایران شادمان شدند! ڪه هر دو جمله، از جملات عملیات روانی است ڪه معمولاً بر ڪوته‌فڪران یا بدبینان! زود اثر می‌ڪند.

 

از سوی دیگر این تردید هم وجود دارد آمریڪا آخرین رد سردار سلیمانی را نداشت، اما چون فرودگاه بغداد توسط پیمانڪاران غربی اداره می‌شود، فروش اطلاعات صورت گرفت، چراڪه آمریڪا پیشتر ازین برای خرید اطلاعات از موقعیت‌های جغرافیایی سلیمانی جایزه تعیین ڪرده بود. اگر از ناحیه‌ی پیمانڪاران پوششی! نبوده باشد، ممڪن است جریانی دیگر، سفر محرمانهٔ سردار را ڪه از آسمان سوریه صورت گرفت، لو داد. گرچه من هنوز نیز در حسرتی بزرگ در خود می‌غلتم ڪه چرا باید جمال جعفر (=مشهور به ابومهدی المهندس) به پیشوازش می‌رفت و منتظرش می‌نشست و یا لزوماً همراه سردار می‌بود! و تا این حد، بی‌احتیاطی عجیب رخ داده باشد.

 

در اینجا پنهان نگذارم ڪه مرحبا به جناب محمود دولت‌آبادی این چهره‌ی ایرانی ڪه با شعر «طبیب اصفهانی» برای بزرگ‌مرد حاج قاسم سلیمانی این‌گونه حُزن و واڪنش و غیرت و ایرانیت و انسانیت نشان داد و دلِ خود را در حبس نفس گرفتار نڪرد و فریاد و مویه برآورد:

خلَد گر به پا خاری، آسان برآرَم
چه سازم به خاری که در دل نشیند؟

من بر این نظرم ڪه شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگترین شهید و نامی‌ترین قهرمان ایران و جهان اسلام، ڪه توسط شَریرترین ارتش جهان به مقام والای شهادت نائل آمد. برای او بسیارڪم بود اگر توسط هر دشمنی دیگر، یا رخدادی دیگر شهید می‌شد؛ خون پاڪ و پیام‌دارش توسط «شیطان بزرگ» به زمین ریخته شد تا برای همیشه در یاد و ذهن ایرانیان بماند ڪه ارتش آمریڪا دستش به خون بالاترین مقام جهاد دفاعی و فرمانده جبههٔ ضدامپریالیستی ایران آلوده شد. همان آمریڪایی ڪه به زور بر خاڪ بومیان سرخپوست بنا شد؛ رژیمی ڪه هم روزی سلطه‌طلبانه مرحوم مصدق رهبر نهضت ملی را در ازای حفظ پادشاهی، به قول خود «سرنگون» ڪرد و هم امروزه راهبر نهضت ضدامپریالیستی حاج قاسم سلیمانی را به خیال خود «حذف» ڪرد.

 

آمریڪا با این راهبرد، در منطقه گرفتارتر از آنی خواهدشد ڪه اینڪ دچارش است. در یڪ دیدگاه واقع‌گرایانه جغرافیای منطقه، جغرافیای سرخپوستان مظلوم و تسلیم نیست، اینجا، نام‌های نامورانی چون حضرت محمد (ص)، امام علی (ع) و امام حسین (ع) راه‌ها و راهبردها را تعیین می‌ڪند، پیشوایانی ڪه مڪتب صلح و رحمت و خدمت را بنا نهادند، اما هم آنان آموختند اگر با خصم و خصومت روبرو شدید، ذلت را حرام و به‌دور از راه وحی و عقل بدانید.

 

در روزهای پیش‌رو، به روی ایران و منطقه به دلیل حق ضربه‌ی متقابلی ڪه برای ایران محفوظ مانده، صفحات جدیدی گشوده خواهد شد ڪه مدیریت آن حزم، خردمندی و شڪیبایی راهبردی می‌طلبد. احتمال می‌دهم این احتیاط، تشخیص داده شد.

۱۴ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

داغدارِ انسانِ خاڪسار

 

نه ملت، ڪه یڪ اُمت تو را دوست می‌داشت و در سراچه‌ی دلش می‌گذاشت. اخلاق تو، عرفان تو و چهره‌ی نافذ تو مردم را به وجودت اعتماد می‌بخشید و همین موجب می‌شد شجاعت و فرماندهی تو را غرور ملی خود تفسیر ڪنند و در فراق و شهادت تو خود را بی‌قرار و اشڪبار می‌دانند؛ ای انسانِ خاڪسار.

 

بسیاربسیار مردم، حسرت دارند ڪاش در مسیر تشییع پیڪرت می‌بودند و روح نستوه تو را دربر بگیرند و با آرمان یڪتای تو پیمان غیرت و صلح و دفاع راسخ امضا ڪنند تا این‌بار بر ادامه‌ی شاهنامه‌ی حڪیم فردوسی، ورقی واقعی و اسطوره‌‌ای حقیقی بنگارند؛ ای قهرمان خاڪسار.

 

خواستم تا مشهد بشتابم ڪه در سایه‌ی تابوت مقدس‌ات پناه بگیرم و روحم را طعم عشق بمالم اما خدایم را شڪر می‌گزارم ڪه به قم می‌آیی. و ثانیه ثانیه می‌شمارم دوشنبه‌ی پس‌فردا فرا رسد ڪه پیڪر معطر غرقه و پاره‌پاره‌ات به شهر قیام برسد، به دیدارت در حرم بشتابم تا قلب شڪسته و دل فسُرده‌ام را با عطر وجودت تسڪین ببخشم و عهد ڪنم، در راه تو سرباز بمانم؛ ای مرد خاڪسار.

 

اینڪ درود می‌فرستم به آن دل‌های داغدار، به آن عقل‌های هوشیار، به آن روح‌های سالم و سلیم و غمدار ڪه در شهادت غریبانه‌ی تو، خود را عزادار می‌دانند و به روح پاڪ تو ادای احترام ڪردند و با آگاهی و بیداری، امپریالیسم را برای این جنایت و رذالت محڪوم ڪردند؛ ای مظهر فضیلت، ای مؤمن خاڪسار. ای سلیمانی سردار.

 

۱۴ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

چگونه زیستن را به من آموختی

 

شهید بزرگ ایران، ای حاج قاسم، ڪه بیدارگر بودی و بیدارِ بیداری‌ها، تو خوب و خوب می‌دانستی ڪه معلم انقلاب، علی شریعتی -همو ڪه در اوج استبداد شاهی با قلم می‌نوشت و با زبان می‌گفت، تا بیداری را بیدار نگه بدارد و خفتگان را هشدار و هوشیار- به همه‌ی ایرانیان و مبارزان راستین آموخت چگونه‌زیستن را از خدا بیابند و چگونه‌مردن را از خود.

 

و تو حاج قاسم، سردار خاڪسار و خاڪسار سردار، در تمام عمرت هم زیستنِ خوب را، خوب بلد بودی و هم خوب‌زیستن را خوبِ خوب.

 

و همین، تو را برجسته و نمادِ تمام نمادها ڪرد ڪه چگونه‌مردنِ تو، مانندِ چگونه‌زیستن‌ات آینه‌ایی برای زیستن شد.

 

تو اینڪ، خود یڪ «راه» شدی، راهی برای رهایی. راهی برای آگاهی، راهی برای آزادی. راهی برای دانایی. دوستت داریم قاسم انقلاب چرا ڪه در آخرین نوشته‌ات پیش از شهادت هم نوشتی:

 

«خدایا مرا پاڪیزه بپذیر.»

 

۱۵ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

ثارالله‌ ثانی

 

با اجازه‌ات ای خدا،

با رضایتت ای حضرت ثارالله، حضرت سیدالشهداء (ع)،

با طلب خشنودی‌تان ای شهیدان ایران و جهان،

نام بزرگ‌شهید ایران حاج قاسم سلیمانی را می‌گذارم:

ثارالله ثانی.

خونی ڪه ثور و انقلاب نوین برای صلح جهانی و امنیت پایدار در جهان اسلام خواهد شد.

 

۱۵ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

ای سردار خوبی‌ها

 

ایران، یڪسره بپاخاسته.

ای سرداری ڪه پیشاپیش رزم بودی و می‌گفتی:

«بیا» دفاع.

 

نه مانند آنان ڪه پساپسِ بزم بودند و پستوی ترس ڪه می‌گفتند:

«برو» دفاع.

 

ای سلیمانی، ای سلمان ما،

ای بزرگ‌شهید ایران ما،

اینڪ ملت به مویه و ماتم و در غم اندوه توست،

تا دو فاطمیه‌ی پیش‌رو

و تا ۲۲ بهمن ڪه روز اربعین توست، نام تو را در اندوه‌اش جاوید نگه می‌دارد.

 

و راه تو را نماد می‌سازد‌ ای سردار ایستادگی‌ها،

 

ای مرد عمل، ای مؤمن ایستاده و نستوه و بپاخاسته.

 

ای باعث وحدت ملی، ای مشتاق آشتی ملی.

 

۱۵ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

تو به تمام انسان فڪر می‌ڪردی

 

به تمامیت ایران،

به همه‌ی جناح‌ها،

به آحاد شهروندان،

به همه‌ی امت اسلام،

به ڪل مستضعفان جهان.

 

ای قاسِم! ای قسمت‌ڪننده‌ی عشق،

ای قاسمِ قائم منطقه.

ای قیامگر برای صلح و رحمت و نجات.

 

تو چه با خشوع و خضوع می‌گفتی:

 

ای «نشستگان...»

برای «ایستادگان» دعا ڪنید.

 

۱۵ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

۵۲ مڪان ایران!

 

تو، ترامپ، توئیت (=جیڪ‌جیڪ) ڪردی ڪه اگر ایران اقدامی ڪند، ۵۲ مڪان ایران را ڪه برای فرهنگ ایرانی مهم است، بمباران می‌ڪنی.

 

عجالتاً جوابم این است:

 

از شرِّ شَریری چون تو ڪه مغزی برای حزم و درڪی برای فهم نداری، ممڪن است چنین دَنیتی. اما بدان، ایران بر بنای تدبیر ایستاده و ڪظمِ غیظ (=فروخوری خشم) خود را فقط در اخلاق فردی نمی‌داند، ڪه در راهبرد و نگاه استراتژیڪ هم آن را اَهم از مهم می‌بیند.

 

ملت دانای ایران مگر ترور خائفانه‌ی سلیمانی ایران را، ڪمتر از ۵۲ مڪان می‌داند؟ چه تخت‌جمشید را ویران ڪنی، چه حرم رضوی را، چه سی‌سه‌پل را، اما بدان، آثار تمدنی ایران از دل فرهنگ و ادب ایران برخاسته است. فرهنگ غیرت و رُستم‌واره‌ی ایرانیان را چه خواهی ڪرد؟ آداب آسمانی ملت پرگهر را چگونه خواهی توانست بمباران ڪنی!

بگذرم، فعلاً.

 

۱۵ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

من به این می‌اندیشم!

 

یڪ تحلیل پیش‌دستانه‌ام این است، بر فرض -تأڪید می‌ڪنم بر فرض- ایران از حق ضربه‌ی متقابل خود در قبال ترور خشن حاج‌قاسم -ڪه در حقیقت حمله‌ای تمام‌عیار و آشڪار به تمام ملت ایران و امت اسلام بود- برای حفظ منافع بالاتر خود، بگذرد، اما آیا نباید به عنوان عقل هوشمند به این فرضیه اندیشید، ڪه آمریڪا شاید (=تأڪید می‌ڪنم شاید) بخواهد با دادن یڪ امتیاز بزرگ در پشت پرده به ایران، از هراس اعظم خود خلاص شود!؟

۱۵ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

این پُستم را نخوانید، مگر خود بخواهید

 

تماس گرفتم. گفت اصلاً دست به ماشین نزن، تمام شهر قفل است. گوش دادم. دوش گرفتمُ اسمش را هم گذاشتم غسل دیدار. نمی‌دانم چنین غسلی هم داریم! یا نه. دو دنده ڪلید را چرخاندمُ از قفل منزل مطمئن شدمُ پیاده، راه افتادم سمت دیدار. از میانبُر رفتم، به تعبیر محلی: دلِه‌راه؛ ڪه دلِ راه بود و راهِ دل. ۵۶ دقیقه‌ی بعد، با طی‌ڪردن میدان مرجعیت، رسیدم به نقطه‌ایی ڪه با خود قرار گذاشتم قرارگاه دیدار باشد؛ تقاطع بزرگراه حضرت خدیجه با بزرگراه پیامبر اعظم. در مسیر، مانند خود بسیاری را دیدم، از زن و مرد، ڪه با هم بر سرِ سردار سخن به سوز می‌گویند؛ ڪه از یڪی شنیدم ڪه همسرش داشت می‌گفت من فقط صحرای عرفات چنین موجی از مردم دیدم. زمانی زیاد به انتظار گذشت. با همسرم خدیجه، تماس گرفتم، گفتم خانم من تقاطع حضرت خدیجه عمود ۱۰۵ هستم. گفت ما عمود ۶۰ هستیم، از ما عبور ڪرد، منتظر باش. دو ساعت دیگر گذشت اما انتظار پایان نداشت. نه به چپ و نه به راست جایی برای جابجایی نبود. چاره هم نداشتم، مگر آن‌ڪه در همان نقطه بایستم. ایستادم. من تا به این سِنّم در قم، این‌همه جمعیت آن‌هم در بُهت و حیرت و همزمان عشق و شفقت ندیدم. به حرف‌های ڪنارهای‌هایم دل می‌سُپردم، بی‌آن‌ڪه آنان بدانند؛ و چه قشنگ دل‌گویه می‌ڪردند. نَقل‌شان، نُقل بود؛ نُقلی مصفّا. هم دل‌رضا به سردار و هم ذوب در اخلاص سردار. آری راست می‌گفتند؛ یگانه بود سردار. یڪ دقیقه به نُه شب مانده بود ڪه خودم را در برابر یڪ عظمت یافتم. این، بزرگی ڪه از بَرم رد می‌شد تابوت نبود، تار و پود برای وجود وطن و دین بود. تماماً، به او دلباختم و سرم را به سردار مُماس ڪردمُ و دلم را فرش مرد خاڪسار. برای نخستین‌بار از اعماق دلم، انفراداً و اختیاراً سلامِ نظامی دادم و پیمان بر پیڪر پاڪ بستم تا گُم نشوم. نمی‌دانم چه ندایی مرا به گوشی دومم بُرد و برداشتم و تماس برقرار ڪردم و گفتم: سلام سید من. پیڪر پاڪ سردار از روبرویم، می‌رود، احترام ڪن و پیمان ببند. در صدای بیڪران امواج مردم نمی‌دانم سید علی‌اصغر به سردار چه گفت اما شنیدم ڪه صدایش ارتعاش داشت و حُزن؛ چونان سیم‌های سنتور. از او خداحافظی ڪردم ڪه یاد یوسف همرزم‌مان را نموده باشم و به حاج قاسم پیوستم. تا از تشییع این بزرگمرد معنویت و راهبر ضدامپریالیست، ذرّه‌ای فهم ذخیره ڪنم ڪه آیا می‌توانم جرأت ڪنم به خودم بگویم: سربازِ سلیمانی‌ام، برای مسلمانی‌ام. باری! با دلی جای‌مانده در پیڪر پیام‌آور عزیزِ دل سلیمانی، از همان میانبُر به خانه برگشتم؛ بازگشتی ڪه بیش از ۵۶ دقیقه گذشت؛ اما نه از خودم خبر داشتم و نه از پاهایم؛ محو جمعیتی بودم ڪه در چهرگان‌شان صدها مقاله و سخن تلألؤ داشت. باید می‌بودی، تا می‌فهمیدی. نزدیڪی‌های خونه‌ام دیدم جوانی پرشیا سوار می‌گوید: آقای دڪتر ظریف! برسونم؟ آشنا بود، حال خندیدن نداشتم، گفتم نه، نه. ممنونم. دیگه رسیدم. ڪلید بر قفل منزل زدم و داشتم می‌چرخاندم بازش ڪنم، نمی‌دانم چرا یادم به چلَنگر رفت! ڪه از اول بر من معلوم بود نه چلنگر، ڪه به زبان محلی: چِنگِر بود! اگر روزی با او دیم‌‌به‌دیم (=روبه‌رو) شوم، می‌گویم ڪه چرا چِنگر.

 

دوشنبه ۲۳ و ۴۹ دقیقه. ۱۶ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

صافڪاری دموڪراسی!

 

به نام خدا. سلام. نه تنها روح دموڪراسی، حتی بدنه‌ی دموڪراسی دست‌ڪم از سه سو ضربات سختی خورده‌است: از سوی پول و سرمایه‌داری، از سوی اولیگارشی نفوذ و دست‌ڪاری‌ها، و از سوی هژمونی (=سلطه‌‌ی) میلیتاریستی.

 

اگر فرضاً یڪ شهروند از هر نقطه‌ی جهان، عینڪ آمریڪای بر بینشش بزند و جهان را با آن ببیند، از چهار رویڪرد بیرون نمی‌رود ڪه همیلتون، ویلسون، جڪسون و جفرسون رؤسای جمهور تاریخ آمریڪا آن را بنیاد نهادند. در اولی، جهان باید محل تجارت دیده شود. در دومی ارتش آمریڪا باید صادرڪننده‌ی دموڪراسی به حساب آید. در سومی ناسیونالیسم باید محور سیاست خارجی باشد. و در چهارمی ڪه جفرسون آن را بنا نهاد آمریڪا باید به خانه‌اش برگردد و فایده‌ی درون را نباید به هزینه‌ی هژمونی در بیرون ڪنار بگذارد.

 

این چهار جهان‌نگری، چهار مڪتب سیاسی در درون آمریڪا به‌ویژه در میان نخبگان (مردان و زنان سیاستمدار در درون اِلیت قدرت) پدید آورد.

 

گرانیگاه (=مرڪز ثقل) اینجاست: در هر چهار نگرش با تمام تفاوت‌های نظری و فلسفی و سیاسی، به جهان به دیده‌ی حفظ منفعت و منزلت آمریڪا نگریسته می‌شود. گویی، همه‌چیز جهان -چه به‌ زور و چه به هر روش دیگر- در واقع برای آسایش آمریڪاست و هر مانعی بر سر آن (چه دولت و چه فرد) باید برداشته شود؛ با چند راهبرد : نابودی ڪامل، اشغال محدود، تنازع تعاملی، ڪنترل ڪامل.

 

اینڪ بپردازم به واقعیت جهانی: واقعیت این است بیشتر جهان برای منافع ملی خود هژمونی آمریڪا را پذیرفته‌اند. این ڪشورها آن‌چنان آشڪارا تن به این ڪار داده‌اند ڪه ڪمتر شهروندی در جهان وجود دارد ڪه آن‌ دولت‌ها را نشناسند. بخشی از ڪشورها نیز آن‌چنان دچار ضعف داخلی‌اند ڪه برای باقی‌ماندن در قدرت، تن به تسلیم تام در برابر آمریڪا دادند.

 

آمریڪا در اجرای راهبرد خود در تمام خاورمیانه اما دچار مشڪل است. دست‌ڪم به چهار علت: تنازع اسرائیل، انقلاب اسلامی، شڪل‌گیری اندیشه‌ی مقاومت و ڪالای استراتژیڪ نفت ڪه خون برای رگ‌های اقتصاد ڪاپیتالیستی چپاولی است.

 

با این تحلیلم می‌خواهم سه چیز را نشان دهم:

 

۱. چون نفت، چرخ‌دنده‌های اقتصاد آمریڪا و جهان را می‌چرخاند، برای آمریڪا (با هر چهار رویڪردی ڪه برشمردم) آسان نیست هژمونی نسبی خود را در خاورمیانه ترڪ گوید.

 

۲. از میان چهار راهبرد هم ڪه برشمردم (یعنی: نابودی ڪامل، اشغال محدود، تنازع تعاملی، ڪنترل ڪامل) اجرای اولی و دومی در برابر ایران، تا اینجا به‌هیچ وجه برای آمریڪا مقدور نیست. می‌ماند دو راهبرد دیگر، ڪه دولت باراڪ اوباما با تاڪتیڪ قرارداد برجام (=برنامه‌ی جامع اقدام مشترڪ) قصد داشت ایران را با راهبرد «ڪنترل ڪامل» زیر نظر خود نگه دارد ڪه ترامپ این شیوه‌ی اوباما را منحل ڪرد و می‌خواهد با رویڪرد جڪسونی، و بڪارگیری «تنازع تعاملی»، ایران را همچنان مشغول نگه دارد تا منطقه را بآسانی بدوشد.

 

این روش خشن ترامپ سه سود برای آمریڪا رقم می‌زند ادامه‌ی روند نفت‌خواری، ادامه‌ی فروش جنگ‌افزار‌ها، ادامه‌ی ممانعت از پیوند آسان محور مقاومت به رهبری فرمانده ڪاریزماتیڪ حاج قاسم سلیمانی.

 

تیم ترامپ زمان را برای ترور حاج قاسم سلیمانی مناسب دید. دست‌ڪم با سه هدف هم‌راستا: با گره‌انداختن در عراق، محیط استراتژیڪ ایران را با راهبرد اشغال محدود از ایران بگیرد. با «حذف سلیمانی» -ڪه بالاترین چهره‌‌ی قدرت پس از رهبری بود- به ایران اخطار دهد آماده‌ی هرگونه ڪاری است. ابتڪار عمل ایران را در خاورمیانه مختل ڪند. اما آیا می‌تواند؟ جواب فوری‌ام این است، نه. اما جواب مفصلم باشد برای زمانی ڪه گفتن لازم آمد. اما این را ناگفته نگذارم گرچه دموڪراسی آرمانی را فقط یڪ امر ذهنی می‌دانم، اما همین دموڪراسی ڪه غرب به آن غرور می‌ورزد، نیازمند به صافڪاری است. بیداری منطقی و مردم‌داری همه‌جانبه، بالاترین ابزار قدرت و سالم‌ترین شیوه‌ی بقا است، ڪه شهید بزرگ حاج قاسم سلیمانی هر دو را با هم به تمام و ڪمال داشت و برای ایران همین را می‌خواست.

 

نه تنها من -ڪه خودم را ضد امپریالیسم می‌دانم- بلڪه ڪارشناسان بی‌طرف هم تا اینجا آمریڪا را بازنده می‌دانند و سیاست‌هایش را شڪننده، ولی از آنجا ڪه حتی دشمن را هم باید به‌درستی ارزیابی ڪرد معتقدم آمریڪا می‌ڪوشد با خبرهای آشڪار و فریب افڪار، میدان را پیچیده‌ و گنگ نگه دارد.

 

حواس‌های هوشمند خود را از این بیرون نمی‌زنند ڪه سیاست با خبرهای پنهان، پیش می‌رود نه آنچه در آشڪارا جریان می‌یابد. آنچه در عراق خواهد گذشت، چهره‌ی آینده منطقه را تعیین می‌ڪند. باید نگاه تیزبین داشت تا منافع ملی تأمین شود.

 

درود دارم، فراوان، به روح حڪیم حماسی شهید سلیمانی، ڪه امید است ناگفته‌های ایشان به رسم امانت و ضرورت، روزی -چه بهتر ڪه زود- منتشر شود. و نیز معتقدم تریبون‌ها در ڪشور درین برهه‌ی پیچ‌آلود، رها و یلَه و احساس محض نباشد.

 

۱۹ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

ڪلمه به جای خدمتڪار

 

به نام خدا. سلام. در دومین روز ایام فاطمیه، ورقی از ڪتاب «فاطمه، فاطمه است» اثر ارزشمند مرحوم دڪتر علی شریعتی را بازمی‌گشایم؛ ڪتابی آشنا برای اهل مطالعه و حتی علمای دینی، ڪه نه یڪ‌بار، ڪه بارها آن را گشوده‌ و خوانده‌ایم.

 

آنجایی از ڪتاب را می‌نویسم ڪه امام علی -علیه‌السلام- می‌دانست سختی‌های زندگی و آزارهایی ڪه فاطمه (س) از ڪودڪی خصوصاً سه سال در شعب ابی‌طالب، دیده است او را «ضعیف و لاغراندام» ساخته بود، ازاین‌رو از فاطمه زهرا -سلام الله علیها- خواست، از پیامبر خدا (ص) خدمتڪار بخواهد. اما رسول‌الله (ص) مخالفت ڪرد و به جای خدمتڪار، «ڪلمه» به آنها هدیه داد؛ یعنی تسبیح خدا پس از نماز و پیش از خواب‌رفتن.

 

آری؛ ڪلمه به جای خدمتڪار. و علی (ع) به قول علی شریعتی تا آخر عمر «از این ڪلمه بیرون نرفت و فاطمه با این ڪلمه زندگی ڪرد... ڪلمه‌ای ڪه به جای خدمتڪار، فاطمه را مدد می‌رساند و به عنوان هدیه‌ی عروسی، پیامبر به او ارمغان داد.»

 

۲۰ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

 

با سلام و احترام. از توجه و بیان نظر شما تشڪر دارم. از آنجا ڪه جناب‌عالی را علاقه‌مند به مسائل می‌بینم، یڪ فراز دیگر به روی‌تان باز می‌ڪنم. پوزش می‌طلبم اگر دیر پاسخ نوشتم. فرصتم برای پاسخ، مناسب نبود.

 

در رشته‌ام علوم سیاسی، چند واحد درسی روابط بین‌الملل و حقوق بین‌الملل وجود دارد ڪه نه فقط ماده‌ی درس است بلڪه هر ڪدام یڪ رشته‌ی علمی شده است. هزاران استاد در سراسر جهان این رشته را تدریس می‌ڪنند. حتی وزارت خارجه ایران، در دوره‌ی دڪتر ولایتی دانشڪده‌ای با نام روابط بین‌الملل تأسیس ڪرد تا نیروسازی ڪند. اما چه جهان و چه ایران ڪمتر به تئوری‌های این علم و نظریه‌های ڪارشناسان این فن توجه می‌ڪنند.

 

قدرتمندان جهان، به صاحب‌نظران حتی به دیده‌ی مشاورت نگاه نمی‌ڪنند، چه رسد به این ڪه منافع ملی را پس از عبور‌دادن از ڪانال متخصصان علم و فن، در نظر بگیرند. در این سهم آمریڪا در هدم و بی‌اثرڪردن این روند از تمام ڪشورها بیشتر است.

 

با شناختی ڪه من از غرب دارم، آنها تا به افڪار پیشرفته‌ی اخلاقی ڪانت برسند، قیامت فرا می‌رسد! اساساً، سرمایه‌داری ذاتش سود است نه اخلاق. و هدفش ثروت‌اندوزی با هر حیله و شیوه است نه رعایت ضوابط و حقوق و روابط بین‌الملل. با این همه، باز نیز معتقدم تشخیص منافع ملی، تا حد بسیار بالایی گذر از احساس می‌خواهد و عبور از تنش. البته جای دلیری و قدرت‌بخشی به دفاع ملی را هرگز نباید تنگ ڪرد. ڪشور ضعیف باشی، بلعیده می‌شوی. ڪشور قوی باشی دسیسه می‌بینی، عقلانت دومی را نشان می‌دهد.

 

من، هم در حین تحصیل و در مطالعات جانبی‌ام، به اندڪ داشته‌ایی ڪه ڪسب ڪردم، این‌گونه معتقدم، دیپلماسی پیش از آن‌ڪه یڪ علم باشد -ڪه نیست- یڪ فنّ است. فن را مانند ڪُشتی، به‌جا باید زد وگرنه مانند ڪشتی در قعر دریا غرق می‌شوی و یا در برابر حریف ضربه‌ی فنی می‌شوی. در دیپلماسی اگر زیرڪ و چابڪ باشی مانند ڪُشتی، می‌توان به‌جای خاڪ‌ڪردن حریف، با امتیاز از او بُرد. بگذرم، زیاد ڪش رفتم.

 

پاسخ:

سلام. از شما متشڪرم جناب. برای مأموریت‌هایت ڪه جامه‌ی خدمت به دین و میهن به تن ڪرده‌ای، و اغلب دور از خانه‌ای، آرزوی توفیق و صلابت دارم.

 

پاسخم به سید علی‌اصغر:

 

سلام. از عنایتت به نوشته‌ و گزاره‌گذاری‌ات به متن‌ها، و موشڪافی‌ات بر درزها، و ریزه‌بینی‌ات بر آموزه‌ها، ممنونم. زیرا افزوده‌ها و نقدها، مرا به فڪر بیشتر و نگاه ژرف‌تر فرا می‌خواند و نیز به درڪ فراگیرتر.

 

از لفظ ضربه به دموڪراسی استفاده ڪردم تا نشان دهم، این دستاورد خوب بشر مورد صدمه قرار گرفته. دغدغه‌ی شما ارزشمند است. با هم می‌اندیشیم؛ حفظ دموڪراسی آرمان بشری است. این شیوه‌ی ڪسب قدرت و گردش نخبگان، حتی به حڪومت‌‌های مبتنی بر دیانت و ارزش‌های اخلاقی جامعه‌ی انسانی نیز مدد می‌رساند.

 

دموڪراسی در ساحت نظری، ارزش‌های جهان‌شمول دارد، اما اهداف اقتصادی آمریڪا و اتصال قدرت سیاسی آمریڪا به ارتش و ژنرال‌ها، پیڪر دموڪراسی را نه فقط خراشیده ڪه تراشیده است. اگر ساختار چندجانبه‌گرایی ارزش‌های حضور خود را از ڪف بدهد و یڪ‌جانبه‌گرایی آمریڪا چیره شود، از دموڪراسی فقط نام باقی می‌ماند.

 

شما نگاه ڪنید حتی جمهوری اسلامی ایران هم، ڪه بر نظریه‌ی پیشینی قدرت و حق پیشینی ولایت یڪ فقیه شیعی ابتناء دارد، باز نیز بر اساس فرمول امام خمینی باید بر رأی مردم وفادار بماند. حال آن‌ڪه اگر امام نبود، شاید (تأڪید می‌ڪنم شاید) این فڪر رونق می‌گرفت، همه‌چیز باید از منبع فقیه صادر شود، حتی مقامات انتخاباتی. ڪما آن‌ڪه چنین اندیشه‌ای گاهی در میان حوزه و مؤتلفه زبانه می‌ڪشید، اما توان اشتعال فراگیر نداشت. و لذا دموڪراسی بر هر شیوه‌ای دیگر اولویت یافت.

 

فروپاشی نظام ڪمونیست روسی -ڪه ای ڪاش درهم فرو نمی‌ریخت و به بازسازی خود می‌پرداخت- یڪ علتش همین دورداشتن خود از دموڪراسی بود. حال آن‌ڪه دموڪراسی، تنها حڪومت اقناعی است ڪه به رضامندی عمومی منجر می‌شود. اگر البته دموڪراسی واقعی و به قول دیگر خالص باشد، به همین علت در تحلیلم باورمندانه گفتم دموڪراسی هم اینڪ زیر ضربات سخت قرار گرفته است، زیر ضربات: پول، دست‌ڪاری، هژمونی.

 

یادی از دو جان‌باخته‌ی بوئینگ اوڪراین:

به نام خدا. من، دو نفرشان را می‌شناختم؛ محمد صالحه نخبه‌ی برنامه‌نویسی ڪامپیوتر دانشگاه شریف و همسرش زهرا حسنی سعدی نخبه‌ی فیزیڪ دانشگاه شریف. علت آشنایی این بوده ڪه من چند سال است، وبلاگم «دامنه» را پس از مشڪلات فنی پرشین بلاگ، در شرڪت «بیان» تأسیس ڪردم ڪه محمد صالحه، مدیر فنی این شرڪت دانش‌بنیان بود. او از قوی‌ترین برنامه‌نویسان بود، فردی مذهبی ڪه دوره‌ی دڪتری را در ڪانادا داشت به پایان می‌رساند. او چندین مدال علمی جهانی داشت و‌ مُخ عجیبی بود. درین رشته، همتا نداشت گویا.

 

عڪسی از آن دو در بالا گذاشتم ڪه با شهید حاج قاسم سلیمانی گرفتند. زهرا دختر شهید بود، شهیدی ڪه از دوستان قدیمی حاج قاسم سلیمانی بود.


اُسوه بودن حضرت فاطمه

به نام خدا. سلام. در سومین روز ایام فاطمیه، به این نکته می‌پردازم که به آن حضرت از هر زاویه بنگری، نمونه و اسوه است و منبعی بی‌پایان برای الهام‌گرفتن. زیرا در تمام جهات زندگی یک انسان کامل و الگوی حیات بود: در مقام یک دختر، در جایگاه یک همسر، در منزلت یک مادر، و از همه بالاتر در هویت یک زنِ مبارز و مسئول.

 

سراسر زندگی نظری و عملی حضرت فاطمه -سلام الله علیه- درس و آموزه است که می‌تواند راهی برای انسان باشد. چه زن باشی، چه مرد، مطالعه و پیروی افکار و زندگی فاطمی موجب رستگاری و مقدمه‌ی الهی‌اندیشیدن و خوب‌زیستن است. به فرموده‌ی امام علی (ع) باید با کسانی همنشین شد که سه چیز را به انسان ارمغان بیاورد:

 

۱. دیدنش شما را به یاد خدا اندازد.
۲. سخنانش بر علم شما بیفزاید.
۳. رفتارش شما را به کار نیک و آخرت ترغیب و تشویق کند.

 

بنابراین با این فرمول حضرت علی (ع) همنشینی با مکتب، مشئ و مرام فاطمه (س) یکی از بهترین همنشینی‌هاست. و این حاصل نمی‌شود مگر آن‌که در امتداد مَودّت به آن حضرت، زندگی، نظرات، رفتارها و کردارهای ایشان را مطالعه نمود و از آن برای خود ولو در حد وُسع و محدود الگو ساخت. فاطمه‌ای که:

 

همیشه در مدار حق قرار داشت. ستم را برنمی‌تافت. ساده و سالم زندگی می‌کرد. به بیچارگان مهربان بود. به انتقاد از حاکم وقت برخاست. فقر و سختی‌ها را چشید و شکیبایی ورزید. با آن‌که پیامبرزاده بود، اما مانند مستمندان و مستضعفان و حتی سخت‌تر از آنان زندگی می‌کرد. دعا و تضرّع و عبودیت عارفانه داشت. همتا و همپای امام علی (ع) بود و جان خود را فدای حق‌گرایی و حق‌گویی کرد. شهادت غمبارش بر پیروان تسلیت.

۲۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در باره‌ی حادثه‌ی بوئینگ اوکراین:

به قلم دامنه: به نام خدا. در باره‌ی حادثه‌ی بوئینگ اوکراین: گرچه کشور وقتی در شرایط جنگی قرار می‌گیرد، هرگونه خطا و رویداد کنترل‌نشده‌ای ممکن است رخ دهد، و این در هر جایی از جهان امکان وقوع دارد؛ اما شخصاً به ضمیمه‌ی تأسّف و تآلّم که چند روزی‌ست مرا دربرگرفته، بر این بوده و هستم، راست را -تا جایی که امنیت ملی پایدار را ناپایدار نمی‌کند- باید به مردم گفت. این شفافیت، حق مردم است، هرچند دشمنان ایران احتمال برود، شانتاژ (=هیاهو) کنند.

 
حادثه‌ی بوئینگ اوکراین از نظر من اگر هم در روز نخست، مستلزم پنهان‌کاری امنیتی بود، در روزهای بعد نباید هراس و نگرانی می‌داشت که خبر اول، توسط خبر دوم کم‌اثر گردد. بگذرم.
 
البته ضدانقلاب کینه‌توز، و پاره‌ای از وادادگان، همیشه با این‌گونه خطاها، گُر می‌گیرند، اما ضدانقلابِ هم‌پیمانِ دشمنان ایران، آن‌چنان نزد ملت مفتضح و جنایتکارند که کمتر کسی‌ست که نداند چه خیانت‌هایی به ملت و میهن و دین کرده‌اند.
 
۲۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ یڪ‌جا به جنابان: ... و ....

 

۱. ابتدا جای تشڪر دارد ڪه بلاخره پس از ۹ روز، آقای ... ، ترور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را محڪوم دانست و دیدگاهش را در مدرسه‌ی فڪرت بیان ڪرد. هرچند من، به افڪار و رفتار هیچ‌ڪس سرَڪ نمی‌ڪشم ڪه ڪی چه موضعی دارد و یا چه حالی نسبت به رویدادها پیدا ڪرده است.

 

۲. در اخلاق «ڪانتی» باید همیشه راست را گفت ڪه منتقدان معتقدند این نظریه‌ی ڪانت، نادرست است.

 

۳. مثال می‌زنم یڪ پزشڪ همیشه به بیمار راست نمی‌گوید چون جو روانی بیمار را به هم می‌زند و حتی ممڪن است روان و روحیه‌ی بیمار با شنیدن راست، متلاشی شود.

۴. هر ڪدام از ما هم ممڪن است برای‌مان ڪارها و ڪرده‌هایی رخ داده باشد ڪه حتی دین ما را برای مصلحتی بالاتر از آشڪارڪردن آن منع می‌ڪند. مثلاً اگر ڪسی مرتڪب زنا شده است، یا مدام شراب می‌نوشد، دین اسلام به این خطاڪار و گناهڪار اجازه‌ی افشای خود و راست‌گفتن نمی‌دهد، می‌ماند میان او و خدا در روز حساب، یا به توبه و بازگشت به فطرت.

 

۵. هر ڪس تا الان تمام اخبار زندگی و ڪرده‌های خود را راست گفت و همه‌چیز زندگی‌اش را افشا ڪرد، دست بالا. پس، پاره‌ای امور را به مصلحت و نیز نهی دینی نباید علنی ڪرد.

 

۶. من رُڪ گفتم ڪه شفافیت حق ملت است، حتی به شانتاژ دشمن منتهی شود. اما معتقد نیستم، تمام خطا‌ها را باید گفت. اگر آشڪارڪردن خطایی، موجبات تهدیدات خطرناڪ‌تر را فراهم ڪند، عقل و شرع می‌گوید باید مراعات دومی را ڪرد.

 

۷. حتی نظام‌های دموڪراتیڪ‌‌ و مدعی مهد دموڪراسی هم در شرائط صلح همه‌ی راست را آشڪار نمی‌ڪنند چه رسد به زمان جنگ. مثلاً آمریڪا آنچه در پایگاه عین‌الاسد رخ داد را تماماً پنهان ڪرد و رسانه‌های بزرگ جهان هم از آن سر در نیاورد.

 

۸. آن شخص ڪه در سامانه‌ی پدافند مرتڪب خطا شد، سرباز همین میهن است. و اصل بر این است ڪه او در یڪ خطای خطرناڪ و فاجعه‌بار به گمان خود به یڪ مهاجم شلیڪ ڪرد. خطایی ڪه قابل بخشش است و امری متصور. توصیف فوری این اقدام، به خیانت و جنایت، به نظر من داوری زودرس است.

 

۸. من بر شرط خودم باقی‌ام ڪه اگر خبر یا خطایی، امنیت پایدار ڪشور و ملت را ناپایدار می‌ڪند، عقل و آموزه‌های نظامی و امنیتی حڪم می‌ڪند، آن خبر و خطا را باید مدیریت ڪرد.

 

۹. رزمندگانی ڪه در همین مدرسه در دفاع مقدس حضور داشتند، گاه مشاهده ڪردند ڪه هواپیماهای خودی یا توپ‌ها و خمپاره‌اندازهای خودی به اشتباه جبهه‌ی خودی اصابت قرار دادند. این خطاها را نمی‌توان از سامانه‌های جنگی به‌تمامه برطرف ڪرد.

 

۱۰. من حتی در روزهای پس از ترور سردار هم گفتم، می‌توان ضربه‌ی متقابل را نزد و به‌جای آن امتیاز بزرگ گرفت. حتی در منزل هم میان جمع‌، وقتی از من نظر خواسته شد گفتم ایران نباید اقدام فوری ڪند، مشت خود را بسته نگه دارد تا آمریڪا گیج و مبهوت بماند و بحران را با روش دیگر به پیش ببرد.

 

۱۱. من معتقدم خیال، هرگز ترمز ندارد و لذا نظرم این بود ڪظم غیض شود و احساس از عقل گذر نڪند. حتی وقتی دیدم موشڪ‌ها به پایگاه آمریڪا شلیڪ شد، باز نیز قائل به ادامه‌دادن نبودم. هرچند آثار و آورده‌های امنیتی و پرستیژی پرتاب موشڪ هم در جای خود، جای ساعت‌ها تحلیل و برآورد و نظریه‌پردازی دارد.

 

۱۲. این قضیه‌ی بوئینگ اوڪراین، تلخ است، اما نباید حربه‌ای برای ڪسانی در ڪشور و بیرون ڪشور شود ڪه فقط به براندازی انقلاب اسلامی و انتقام از ملت حامی انقلاب دلخوش ڪرده‌اند. این نظر من است، هر ڪس هر نظر دیگری دارد، برای خودش محفوظ.

 

۱۴. این‌ڪه واقعیتِ اخیر گفته نشد و دیر اعتراف شد، آثار خود را دارد ڪه من هنوز از میزان و ابعاد این پدیده در گستره‌ی داخلی و خارجی توان ارزیابی ندارم. اما هر یڪ از ایرانی دلسوز به نظرم باید فضا را منطقی‌تر و گذشت‌پذیرتر نگه دارد.

۲۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

به قلم دامنه : به نام خدا. مبانی فڪری سلیمانی (۱) . شهید حاج قاسم سلیمانی زندگی‌اش را بر حڪمت نظری و حڪمت عملی بنا ڪرده بود. دنیا را با دیده و بینشِ حڪمت می‌نگریست؛ ازین‌رو عمل و علم او ممزوج (=آمیخته) و ڪنار هم بود.

حڪمت، آگاهی و دانشی‌ست ڪه اِتقان و آرامش به انسان می‌بخشد و فرد را چنان در دسته‌ی راسخون می‌گذارد ڪه به باورش رخنه و سُستی راه نمی‌دهد. به تعبیر علامه طباطبایی حڪمت چیزی‌ست ڪه انسان را به حق و رشد در برابر «غَی» (=گمراهی، تباهی) می‌رساند. و شهید حاج قاسم با عرفان و درایت و غیرتی -ڪه به حد بالاترین ڪسب ڪرده بود- در جاده‌ی حڪمت گام گذاشت و تا لحظه‌ی شهادت بر این صفت و سَطوت (=وقار، جذبه، حشمت، عظمت، اُبهت) بود.

 

حاج قاسم سلیمانی ‌در لباس خادمی امام رضا (ع)


حاج قاسم، معتقد بود انسان در بهترین حالت باید سه غیرت را در خود جمع داشته باشد: غیرت دینی، غیرت انسانی، غیرت ملی. او تأڪید می‌ڪرد اگر انسان به این سه غیرت، مجهّز نیست دست‌ڪم از یڪی ازین سه غیرت برخوردار باشد. مثلاً اگر غیرت دینی ندارد، لااقل غیرت انسانی داشته باشد. یا اگر این دو را ندارد، انتظار این است غیرت ملی را دارا باشد.

بنابراین می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت از نگاه شهید سلیمانی، اگر انسان‌هایی باشند ڪه ڪلاً ازین سه غیرت خالی باشند، آسیب بزرگی برای وطن و دین است ڪه ڪمترین آثارش این است ڪشور دچار ضعف بزرگ در برابر هجوم متجاوزان می‌شود. اما در صورت برخورداری این سه غیرت، دین، ایمان و میهن از دسیسه و تجاوز مَصون و ایمن است.

این ڪه چه ڪسی این غیرت‌ها را در خود دارد، به خود آن فرد مربوط است و درون او. فقط خدا آگاه به امور دیگران است. اما معمولاً رفتار، گفتار، پندار افراد اغلب نشان می‌دهد ڪه چنین غیرت در او بروز دارد، یا نه.

 

 

سخنی کوتاه با آقای...

 
برای احترام و بزرگداشتت که مرا با آن متنت، پنبه‌خِلال کردی، از جایم لَختی برمی‌خیزم و برای انتقادت بر من، قیام می‌کنم و به وجه «سان دادن» می‌ایستم و بر آن دوست حقوقدان و محترم ادای محبت و اکرام می‌کنم. ممنونم، ممنونم. خوب بود رودررو نبودم، وگرنه احتمال می‌رفت با این‌همه خشم، مشت و گال‌میس بر گونه‌ام نثارِ ایثار می‌کردی و یک بادمجان کبود بر گوشه‌ی چشمم نقاشی!
 
من از دنیای وکالت اطلاعی ندارم. نمی‌دانم فصل خصومت در آنجا تماماً با بیان تمام راست‌ها است، یا نه، راه‌های خلاصی و رهایی و تبصره‌ای و مصلحت‌بینی زمینه‌ای می‌سازد که پایان‌کار به نفع کسی باشد که وکیل جانب او را دارد. اگر تمام راست‌ها، در دنیای وکالت عیان و فاش می‌شود، و هرگز هیچ غیر راستی در دعاوی مطرح نمی‌شود، بَدا بر من که از این دنیای «یوتوپیا»یی (=مدینه‌فاضله‌ای) وکالت بی‌خبرم و مزّه‌ی این زیبایی‌های رؤیایی حق‌سِتان و راست‌بیان را نچشیده‌ام. بگذرم.
 
اگر آن‌گونه متن‌های من بر آرامش و آرمان کسی لطمه می‌زند، من، علاوه بر پوزش، آمادگی تام دارم دست از نوشتن‌های سیاسی بردارم و اگر هر زمان بلد بودم و توان و لیاقت نوشتن داشتم، نوشته‌های ذوقی و «فکر دینی»ام را گاه‌به‌گاه بنگارم. برای من، نگفتن، عادتی رایج‌تر است، تا گفتن.
 
 

پاسخ:
یڪی از اعضای مدرسه شعر «جعبه‌ی سیاه سقوط» دڪتر محمدرضا شفیعی ڪدڪنی را انتشار داد. حال آن‌ڪه این شعر در سال‌های دور سروده شد و دکتر عبدالعلی دستغیب در سال ۱۳۸۷ آن را شرح داد. امید است، انتشار دهنده‌ی این شعر در مدرسه، اخلاق را زیر پای هیچ قصد و انگیزه و انگیخته‌ای لِه و لورده نڪند.

 

وقتی از شاعری ڪه هم اکنون در میان ما زندگی می‌ڪند، شعری منتشر می‌ڪنی، آن‌هم در هنگامه‌ی بحث جعبه‌ی سیاه، اخلاق حڪم می‌ڪند دست‌ڪم اگر تاریخ سرودن را نمی‌دانی، بنویسی در سال‌های دور چنین سروده. ڪسی نمی‌پرسد حافظ و سعدی ڪی این شعر را سرود، اما از ڪدڪنی، درین بحبوبه می‌گذاری، جای پرسش نزد خواننده پیدا می‌کند.

 

دوم این ڪه ڪدڪنی درین شعر از عرفان و اشراق و سرگشتگی آدمی می‌گوید، از داستان «هبوط» ڪه شما با آوردن آن، آن را با ماجرای بوئینگ اوڪراین خَلط ڪردی و خواننده را ممڪن است به سمت اغوا بڪشاند.

 

درین اشتباه‌ات تا هر وقت خواستی بمان. آزادی. مهم این است بهره‌برداری نادرست انجام دادی. چنین شیوه‌ای، بی‌اعتمادساز است. خواستی با آن شعر نقب بزنی، بدجور خودت در نقب گیر ڪردی. تمام. از این ڪه در نزد شما این‌گونه‌ام، متشڪرم ڪه مرا به برداشت‌های خودت از من، آگاه ڪرده‌ای. چون صدای تو به عصبانیت بلند، شد، دیگر جای بحث نیست. با تمام احترام به شما ڪه در نزد من، فردی فاضل و دارای شایستگی‌های زیاد هستی، خدا نگه‌ار. التماس دعا. مرا دعا ڪن، تا ازین ڪاستی‌هایی ڪه در من سراغ داری، خودم را بهتر ڪنم.

 

مبانی فکری سلیمانی (۲)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی به این یقین داشت که دین بر سراسر اعضای دینداران حکومت می‌کند، ازین‌رو، دین برای سلیمانی نه فقط پاسبانی است که انسان را از کارهای نکوهیده باز می‌دارد، بلکه «آموزگار و مربّی هم هست که فضائل و کمالات» به او یاد می‌دهد. آن بزرگ‌شهید می‌دانست که طبق دستور اسلام، باید هدف اصلی را «اخلاق» قرار داد و خود را بر معیار آن ساخت. زیرا پیامبر اسلام (ص) خود، فلسفه‌ی برانگیخته‌شدنش را کامل‌کردن پسندیدگی‌ها و نیکی‌ها اعلام کردند: «اِنَّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» به‌راستی من مبعوث گردیدم تا مکارم اخلاق را کامل کنم.

 

بزرگ‌پاسدار انقلاب شهید سلیمانی مبنای فکری‌اش این بود که خود در سخنرانی‌اش می‌گفت: «قرآن ما منابع مادر» است. او با این مبنا، در تمام امورش، خط را از قرآن می‌گرفت و با خودسازی به پیش می‌رفت. همین مبنا، موجب می‌شد او راه را گم نکند و در احوالات و دگرگونی‌های پی‌درپی روزگار، خود را نبازد و برازنده و بزرگ‌مرد بماند.

 

وقتی مبانی فکری کسی این‌گونه محکم و توحیدی و اخلاقی باشد، در فهم مکتب کم نمی‌آورد. لذا سلیمانی یکی از مشخصه‌های اسلام ناب را «از بین بردن ترس و جهل» می‌شمارد و خودش نیز درین راه، پیشتاز و نمونه می‌شود. نه ترسی داشت که گرفتار اِعوجاجات (=کجی‌های) روزگار گردد و نه جهل داشت که گریبانش را در بزنگاه‌ها بگیرد و از مسیر و صراط، منحرفش گرداند.

 

سلیمانی یکی از تفکرات اساسی‌اش این بود که می‌گفت: «نیاز انسان به مربی» هرگز پایان نمی‌پذیرد. بدین دلیل بود که خود تا پایان عمر، خویشتن را هم با همدمی با علمای وارسته آرام می‌نمود، هم ارواح شهیدان را سرمایه‌ی تهذیبش می‌ساخت، هم با قبول سخت‌ترین مأموریت‌ها خود را در آزمون دو جهاد سرنوشت‌ساز قرار می‌داد؛ (مبارزه با نفس در درون، مقابله با متجاوزان در بیرون) و هم با بینش و نگرش عرفانی و معنوی، وجودش را پاکیزه و پارسا و پرواپیشه نگه می‌داشت.
۲۳ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

دکتر شیخ باقر طالبی دارابی و دکتر عارف‌زاده. 22 دی 1398. شیراز.

شرحی بر عکس بالا:

پیش از سلام و درود، مِقار بیام که به وجد آمدم. به این پست عکس که رسیدم مکث کردم، بازش نکردم، سپس درنگم را به حدس و گمانه آویختم و متنت در زیر عکس را خواندم که یک دسته گل، کنار گل دیگر کی می‌تواند باشد که جناب دکتر عارف‌زاده افتخار میزبانی‌اش را به اشتراک گذاشت؟!

 

ذهنم به هیچ وَری خطور نکرد. بلاخره ضربه را زدم و تبلت، دو چهره را به روی من گشود. بی‌اختیار، آتشِ وجد، به وجه‌ام زدم و گلگونه شدم وقتی دیدم دو دوست، دو دکتر، دو هم‌محلی، یکی رفیق و دیگری اخوی دوش‌به‌دوش هم در مطب‌اند. یکی دکتری گوش و حلق و مغز و بینی را در دفتر افتخاراتش دارد و دیگری دکتری جامعه‌شناسی دین را. یکی مطب دارد برای تشخیص و درمان اَبدان، دیگری مطب دارد برای و تشخیص علت روی‌آوری به دین و ادیان.

 

عکسی جذاب بود برای من. هم به علت سیمای درخشنده‌ی هر دوی‌تان و هم برای صحنه‌ای که کنار هم مهربان به هم و مهربان‌تر به دوربین ایستاده‌اید. تبسم در دوربین، یعنی نگاه مهر‌آمیز دوختن به ببیننده. به هر دو (جنابان: دکتر عارف‌زاده و اخوی‌ام دکتر شیخ باقر) درود بی‌کران،. و باز نیز در پایان، سلام، سلام.

 

مبانی فکری سلیمانی (۳)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی، انسانی اندیشمند بود و اندیشه‌های مکتبی و اخلاقی‌اش ریشه در مراحل دشوار زندگی‌اش داشت. «توماس اسپریگنز» در کتاب «فهم نظریه‌های سیاسی» (ترجمه‌ی دکتر فرهنگ رجایی): «با ارائه‌ی الگویی چهارمرحله‌ای شامل مشاهده‌ی بحران و بی‌نظمی، تشخیص درد و علت بحران، بازسازی خیالی جامعه‌ی مطلوب و در نهایت ارائه‌ی راه‎حلی برای درمان درد، بر آن است که اندیشمندان سیاسی در تأملات خویش ناگزیر از این مراحل گذر کرده‌اند.»

 

ازین‌رو، در سومین قسمت مبانی فڪری سلیمانی، با الگوی چهارمرحله‌ای «توماس اسپریگنز»، بنیادهای فکری سلیمانی را پی می‌گیرم. در واقع اسپریگنز می‌خواهد این را بگوید که برای فهم نظریه‌ها و اندیشه‌های هر یک از متفکران و چهره‌های شاخص جامعه، اول از همه، باید دانست زمانه و احوالات روزگار آن فرد چگونه بوده و یا هست؟ (=بحران یا ثبات) چه بحران‌ها و مسائلی را لمس کرده است؟ (=متغیّرات) نسبت به انسان چگونه می‌اندیشد؟ (=انسان‌شناسی) و چه چیزهایی بر افکار و رفتارش تأثیر گذاشته است؟ (=تأثیرگذاران).

 

۱. زندگی حاج قاسم از دل فقر و سختی‌ و از سرزمینی فقیرتر و سخت‌تر قوام یافت و خود از درون این دو درد برخاست و این دو محرومیت را بشدّت در وجودش لمس کرد. همین دو عامل، متغیّر اصلی در شکل‌گیری شاکله‌ی شخصیتی او شد. یعنی وی را برای همیشه وامی‌داشت تا از این مبنای فکری و هویت‌سازش بیرون نیفتد و خود را همواره با بیچارگان و مظلومان دربیامیزد و به دردهای‌شان بیندیشد و اگر توانی دارد (که داشت) برای کاستن آلام مستمندان و مستضعفان و سختی‌کشیدگان ایران و جهان بکوشد. (که کوشید)

 

من در مرداد سال ۱۳۹۳ در وبلاگ اولم: «دامنه داراب‌کلا؛ طوفان فکری» نخستین پست سلسله مباحث «چهره‌ها» را به معرفی این بزرگ‌مرد اختصاص داده و وی را به اختصار معرفی کرده بودم، با این جملات کوتاه:

 

«او متولد ۱۳۳۵ روستای «قنات ملک» شهرستان رابُر کرمان است. در برق کرمان کار می‌کرد، [مدتی نیز در رستوران]. در جوانی جذب سپاه شد. به کردستان رفت. فرمانده سپاه ۴۱ ثارالله کرمان شد. سال ۱۳۷۶ فرمانده سپاه قدس شد؛ بخشی از سپاه که به امور بین المللی و ... می‌پردازد. او یکی از مهمترین چهره‌های روز ایران و جهان است. شجاع و دانا و باپرواست. در واقع حاج قاسم سلیمانی مرد نخست سپاه ایران است. اینکه دامنه ایشان را چهره‌ی اول این سلسله متن نموده است را حتماً درک می‌کنید.».

 

و نیز در همان تاریخ در پستی دیگر در تذکری برادرانه‌ به وبلاگ «قله‌ی بصیرت داراب‌کلا» نوشته بودم:

«کدام ایرانی سراغ دارد که حاج قاسم سلیمانی حتی یک سخنرانی علیه‌ی وحدت و انسجام کشور کرده باشد؟ حتی یک بار وارد مسائل فشل‌کننده‌ی جناحی شده باشد... حتی یک بار از عنوان «فتنه» پلی بسازد برای انتقام‌جویی و کینه‌های ابوسفیانی؟»

 

۲. زمانه‌ی حاج قاسم نیز بر اساس الگوی چهارمرحله‌ای «توماس اسپریگنز»، زمانه‌ای انباشته از بحران‌ها بود. کافی است از میان انبوهی از بحران‌ها، فقط به هشت سال سخت دفاع مقدس توجه داشت که او به همراه حلقه‌ی نیکان، یک پای جنگ بود و در طول جنگ نیابتی عراق از سوی غرب علیه‌ی ایران، او همواره کنار خوبان و شهیدان و جان‌برکفان زندگی کرد. و این، موجب گردید مبانی فکری‌اش سرشار از آموزه‌های معنوی و آسمانی باشد.

 

بدیهی و روشن است میان دو کَس که یکی در پَرِ قو و خانه‌ای مجلّل و آرزوهای دراز بخوابد و دیگری در کیسه‌خواب و سنگرهای محقّر و آمال فَراز، فرق‌شان از فرش است تا به عرش. عرشی‌ فکرکردن سلیمانی ریشه در همین زیستن کنار خوبانِ روزگار داشت که همه‌ی آنان جانِ شیرین خود را برای دین و وطن تنظیم می‌کردند و لحظه‌لحظه معاش‌شان را برای معاد به‌روزرسانی. و چنین بود بزرگ‌مردِ دین و میهن، شهید حکیم، قاسم سلیمانی.
۲۴ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

مبانی فکری سلیمانی (۴)

به نام خدا. سلام. داشتم بر اساس الگوی چهارمرحله‌ای «توماس اسپریگنز»، مبانی فکری شهید حاج قاسم سلیمانی را تبیین می‌کردم. اینک دنباله‌ی نوشتار:

 

۳. در حوزه‌ی انسان‌شناسی، شهید سلیمانی به انسان از دریچه‌ی کمال، حُبّ، حُسنِ خُلق و غیوری می‌نگریست. مجموعه‌ی سخنرانی‌ها و رفتارهای ایشان، نشان از این دارد که وی دست‌کم چهار خصوصیت برای انسانِ سالم قائل بود. او یک ویژگی خاص را نیز از انسان انتظار داشت.

 

یعنی بدین ترتیب: انسان برای «شدن» و «بودن» باید نگرشِ کمال‌بخشی به خود، حُبّ به همنوع، حُسن خُلق در رفتار اجتماعی و سیاسی و حتی رزمی و نیز درجه‌ی بالایی از غیوری سه‌گانه‌ی دینی، انسانی و ملّی (و یا لااقل یکی از ازین سه غیرت را نسبت به دین و وطن) داشته باشد. و آن ویژگی خاص که از انسان انتظار داشت نیز این بود که هر کس به نوبه‌ی خود، همه‌ی مردم را از آنِ مملکت بداند و نسبت به همه، دوستدار و دلسوز و خیرخواه بماند.

 

سلیمانی با این مبانی فکری که در خود جمعیت داده بود، می‌زیست و همین باعث می‌شد در عین این‌که نخستین رزمجوی دلیر در میدان نبرد برای دفاع حق‌طلبانه از ایران و جهان اسلام باشد، به تمام مردمِ میهن و منطقه مهربان بمانَد. حرکات، سکَنات و حتی نگاه‌های نافذ چشمانش این اخلاق برازنده‌ی وی را بر همگان بر ملا می‌کرد. و کمتر مُنصفی پیدا می‌شود که این خصیصه‌های سلیمانی را انکار نماید، فقط یک حالت لجاجت‌ورزانه و کینه‌توزانه می‌خواهد که این برجستگی‌های سلیمانی را نبیند و دست ردّ بر او بزند، که من بر این نظرم، این عده خیلی اندک‌اند.

 

۴. من تا جایی‌که از سلیمانی شناخت دارم (چه در حوزه‌ی کار و چه در حیطه‌ی اشتغال) وی را مُتأثّر (=تأثیرپذیر) از سه پدیده‌ی مهم قرن می‌دانم: پدیده‌ی امام خمینی، پدیده‌ی وصال شهیدان دفاع مقدس، پدیده‌ی روح مقاومت ملل منطقه.

 

در پدیده‌ی اولی، سلیمانی خود را برآمده از مکتب عرفانی و سیاسی امام خمینی می‌یافت و اندازه‌های خود را با تفکر امام بُرش می‌کرد و جامه‌ی زندگی‌اش را بر این الگو می‌دوخت و با همین جامه‌ی ورع و رزم می‌زیست و همیشه با آرزوی شهیدشدن گام از گام برمی‌داشت و به همین علت از اندیشۀ «امت و امامت» و پیوندداشتن با رهبری نگُسست.

 

در پدیده‌ی دومی، سلیمانی علاوه بر همزیستی مُدام کنار شهیدانی که با هم در جبهه قد کشیدند، از آنان الگو می‌گرفت و خود را بی‌وقفه با روح آنان دمساز می‌نمود. شاهد مثال این‌که از دو سال قبل همیشه از شهید شیدا «محمدحسین پسر غلامحسین» یاد می‌کرد و پس از شهادتش از وصیتش مشخص شد منظورش همان «شهید محمدحسین یوسف‌الهی» بود که خواست کنارش دفن شود. و چنین هم شد. من در ۱۷ مهر ۱۳۹۸ در وبلاگم «دامنه» از او مصوّر یاد کرده بودم.

 

اگر کسی به آخرین حرفش پس از چندین ساعت نشست سرّی در جمع نیروهای رزمندگان فاطمیون در دمشق که بیش از هفت ساعت طول کشید، توجه و تأمّل کند، به راز درست‌زیستن سلیمانی پی خواهد برد. او وقتی خواست به بغداد برود رو به آن روایتگر این نقل، کرد و «خیلی آرام و شمرده‌شمرده و کمی سکوت» گفت: «میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه‌ی رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میُفته!».

 

این حرف، حاکی از این است که سلیمانی زندگی و مرگ را الهیاتی می‌دید و شناخت ژرفش، الهام‌بخش حیات و مماتش بود.

 

در پدیده‌ی سومی یعنی روح مقاومت ملل منطقه، سلیمانی آنچنان از رفتار فداکارانه، غیورانه و آگاهانه‌ی رزمندگان مقاومت تأثیرپذیری داشت که تمام زندگی‌اش را برای خاتمه‌بخشی خلافت داعش (=دولت اسلامی عراق و شام) گذاشت و خود با درخششی که از خود -هم در استراتژی و هم تاکتیک عملیاتی- بر جای گذاشت، محبوب و رهبر کاریزماتیک مقاومت منطقه‌ی خاورمیانه (=غرب آسیا) شد. یعنی تأثیر متقابل. هم او از منطق و مردان مقاومت اثرِ مؤثّر پذیرفت و هم مقاومت از او تأثیر پایدار و مداوم.

۲۵ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

مبانی فکری سلیمانی (۵)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی علاوه بر دارابودنِ بنیادهای فکریِ مستحکم و ارزشمند، یک استراتژیست بود. توجه داشته باشیم که استراتژی، اقدامی است که سرانجامی داشته باشد و منتهی به هدف شود، نه فقط در ایده و ذهن بماند. بنابراین، فرهنگستان علوم ایران هم لفظ استراتژی را با ساختِ واژه‌ی «راهبُرد» معادل‌سازیِ درستی کرده است که اگر به زبان ساده شکافته شود یعنی راهی که بُردن در آن باشد، بُردن به معنی رفتن، نایل‌آمدن (=یابنده‌)، یعنی راه و هدف و فکری که ما را به آن مقصد می‌برَد. و سلیمانی به عنوان یک استراتژیست، راهبُردی را تعیین می‌کرد که بتواند آن را پیاده و به سرانجام برساند.

 

آنچه سلیمانی به عنوان مرد میدان عمل و مأمور به انجام آن، در سوریه، لبنان، یمن و عراق برای مردم ستمدیده‌ی این بلادِ دچار بَلایای ویرانگر کرد، تمامی، سرانجامی ظفرمند و نتایجی نجاتبخش برای مردمِ گرفتار، داشت. گرچه تمام مسائل منطقه‌ی خاورمیانه (=غرب آسیا) نمی‌تواند یکجا و یک‌جانبه حل و فصل شود، و فکر و بینش داعش را بآسانی برانداخت، اما قاسم سلیمانی (Qasem Soleimani) از شکل‌گیری عملی تفکرات تکفیری و پیکارگرانه، جلوگیری و از بقا و دوام خطرناک خلافت داعش (=دولت اسلامی عراق و شام) ممانعت کرد و حکومت ویرانگر آنان را -که بیم آن می‌رفت فراگیر و گسترده‌تر گردد- سرنگون ساخت.

 

شهید سلیمانی نسبت به خاورمیانه شناخت و تسلّط فکری داشت. آنچه در این خطّه می‌گذشت از چشم تیزبین او بیرون نبود. مسأله‌ی اشغال فلسطین و تأسیس کشور جعلی اسرائیل و توسعه‌طلبی‌های این رژیم، برای او مسأله‌ی دستِ چندم نبود؛ ازین‌رو، او در برابر رویارویی‌ها و دست‌درازی‌های ستمکارانه‌ی اسرائیل علیه‌ی مردم بی‌دفاع و آواره‌ی منطقه، به مقابله‌ی مقاومت‌آمیز می‌پرداخت.

 

او به‌دقت و به‌درستی می‌دانست که رژیم‌های موروثی عرب منطقه، چون بقای حکومت خود را بر اثرِ بیداری مردمی، در معرض فروپاشی می‌دیدند، پای آمریکا را به کشورهای‌شان باز کردند و قسمتی از خاک خود را در اختیار ارتش آمریکا قرار دادند، تا این کشور سلطه‌گر از طریق سنت‌کام و سازمان سیا، سلطنت و پادشاهی و ثروت‌های انباشته‌شده‌ی‌ آنان را مثلاً حراست! کند و در واقع، همزمان، هم آنان را مانند «گاو شیرده» بدوشد، هم ایران را زیر نظر و کنترل خود داشته باشد، هم از شکل‌گیری انقلابات ضدآمریکایی در منطقه جلوگیری نماید و هم از همه پیشینی‌تر، اسرائیل (بنیاد یهودیان آمریکا در منطقه) را از هر سو نگهبان و پشتیبان باشد.

 

همگان می‌دانند، این خُبرگی و عقلانیت سلیمانی بود که این پازل مُهلک آمریکا و سران مرتجع عرب را در سراسر منطقه برهم می‌زد. و همین درایت، شهامت، لیاقت‌ و برنامه‌های خیره‌کننده‌ی این سردار پاک و قهرمان مبارزه‌ی عملی با امپریالیسم بود که موجب خشم و کینه‌ی سران آمریکا و شیوخ عرب منطقه می‌شد. تا آن‌که سرانجام با شکست‌هایی که پی‌درپی نصیب‌شان می‌شد، با دسیسه‌ای پیچیده و جاسوسی‌های همه‌جانبه و با کثیف‌ترین رفتار نظامی و ناجوانمردانه‌ترین ترور دولتی، وی را به شهادت رساندند؛ شهادتی که بی‌تردید فصلی نوین در خاورمیانه را نوید می‌دهد و راه را برای پیشبُرد راهبُردهای آمریکا با شدّتی بیشتر و حَمیتی (=غیرتمندی و استواری) عمیق‌تر، سدّ و سخت‌تر می‌کند و هویت‌ها را برملا و آشکار می‌سازد.

۲۶ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام دارم به دستانت که به مهارت، آراسته است و درود دارم به مغزت که به مداوا، آمیخته. و نیز آفرین می‌فرستم به تلاشت که امراض بیمار با آن آجین می‌شود و آخته (=بیرون‌انداخته).

 

ما آدمیان چون در اثر قِلّت ملاقات، ناگزیر دچار بُعد جغرافیایی شده‌ایم، لاجرَم می‌بایست چنین صحنه‌هایی را مغتنم بشماریم تا محبت و احترام و افتخار ورزیدن را پیشکش (=ارزانی) و تقدیم بداریم.

 

این ابراز حُب و حرمت، از نظر من، یک شأنی از شئون پرشور انسانی‌ست. به قول مولا امام علی -علیه السلام- «فرصت‌ها چون ابر در گذر هستند...»، پس چه خوب می‌باشد که اغتنام فرصت کنیم قلب خویش را به امر محبت و فرمان حرمت، به روی هم بگشاییم، که وقتی هنگامه‌ی مُردن -که امری محتوم است- به سراغ وقتِ تنگِ ما آمده، حسرت ابراز دوستی و حرمت‌گذاری را با وا اسفا، وا اسفا نخوریم. پس ممنونم دوست وطن و محل من. بگذرم، اما فقط فاش سازم ضمیره‌های «من» در این متن، و همه‌ی متن‌های من، همیشه، «هویتی» است، نه «اخلاقی» و «مَنیّتی» و «نفسانی».

 

به قلم مقررات:

«مقررات این مدرسه، از بدو تأسیس و دعوت اعضا، اقدام به فوروارد و بارگذاری پست‌های لینک‌دار را ممنوع کرده است. لذا هر عضو به این کار مداومت بورزد و مقررات را به‌ هیچ انگارد، مقررات در اِعمال قواعدش بدون هیچ تعارف با هیچ‌کس، مدرسه را از دسترس خارج می‌کند. بنابراین، پنج روز پیش در ۲۲ دی ۱۳۹۸، با تحمل بیشترین مدارا در طول مدرسه، مقررات اعمال گردید؛ به علت فوروارد لینک‌دار، آن هم نه یک‌بار و چندبار، که از بدو تأسیس تا آن زمان، شاید بیش از ۱۰۰ بار»

 

پاسخ به سه پرسش جناب آقامهدی ملایی

با سلام و احترام و تشکر

پاسخ به پرسش ۱. از آنجا که خاورمیانه دست‌کم، انباشتی‌ از دو کالای استراتژیک نفت و گاز و نیز احاطه‌شده با دولت‌هایی هزاررنگ است، من نظرم این است نباید خوشبین بود، حتی لازمه‌ی استراتژی دفاعی هم نیروهای کشورها را از خوشبینی نسبت به هم بازمی‌دارد، البته عرصه‌ی سیاست، عرصه‌ی ثابت نیست، دائم در دگرگونی‌ست. اما دست برتر ایران، بیشتر برای آنان اثبات شد.

 

پاسخ به پرسش ۲. بله. آقای قاآنی را می‌شناسم. هم به علت این‌که سال ۸۵ و ۸۶ ریاست جایی را برعهده داشت، که در آنجا کار می‌کردم. و هم به علت چند همکار محترمی که با هم تا مدت‌ها هم‌اتاق بودیم که سال‌ها در آفریقا بودند و قاآنی را می‌شناختند و از نزدیک با سلیمانی و افکارش آشنا بودند. یک جمله اگر بخواهم بگویم این است، قاآنی عقل منفصل سلیمانی بود. یعنی وقتی مشغول هزاران مشغله بود، قاآنی اتاق فکر را هدایت می‌کرد. من قاآنی را مُخ پویا و حتی پیشبرانه‌تر از سلیمانی می‌دانم؛ مردی کم‌گو، پرپیمانه و ساده‌زیست. بگذرم.

 

پاسخ به پرسش ۳. البته خاورمیانه، راه‌حلی چندجانبه‌گرایانه می‌طلبد. نه آمریکا قادر است بر اینجا به‌آسانی هژمونی داشته باشد، و نه ایران قادر است آنچه مطلوب می‌داند، به ظهور برساند. اما ضربه‌ی عاجل موشکی ایران یک نوع ترس مَهیب به دامن آمریکا انداخته که می‌خواهم اسم آن را بگذارم: «ترس ایرانی». یعنی ترسی که ارتش آمریکا از قدرت بازدارندگی و حتی بهتر است بگویم، توان بالای درهم‌کوبندگی ایران، دچارش شده‌است.

 

با این‌همه، من معتقدم، اصالت با سیاست است. چون هیچ نبردی ابدی نیست، نبردها، میزها را برای سیاست و کسب منافع چینش می‌کند. هرگز فرصت مقاومت را نباید کم پنداشت، اما مقاومت در نهایت منتهی به سیاست و کسب منافع می‌شود. درود به علایق و خواهندگی‌ات. فکر کنم، این مقدار بس باشد.

 

مبانی فکری سلیمانی (۶)

درنگ در نغمه. ۱۱۰ . به نام خدا. سلام. یک راه شناخت چهره‌ها و ایدئولوژی‌ها و نظریه‌ها، معمولاً روش تطبیقی است. به نظر من اگر شهید حاج قاسم سلیمانی به روش مطالعات تطبیقی، با افراد دیگر مقایسه گردد، برجستگی‌های وی بهتر نمایان می‌شود؛ کما این که ممکن است مردم ایران و منطقه نیز بارها پیش خود، پیش از شهادت و یا پس از شهادت، ایشان را با بسیاری از افراد دیگر در عرصه‌ی سیاست و در پهنه‌ی اجتماع مقایسه کرده باشند و به نتایج بی‌نظیری رسیده باشند. من در اینجا سلیمانی را دست‌کم با سه فرد مقایسه می‌کنم:

 

۱ . قاسم سلیمانی و محسن رضایی: هر دو نظامیِ سپاهی. هر دو برآمده از دفاع مقدس. هر دو برخاسته از شهرهای دوردست و مستضعف. هر دو نائل‌ به بالاترین درجه‌ی نظامی. هر دو در بالاترین رده‌ی فرماندهی در سپاه پاسداران. هر دو، چهره‌هایی شناخته‌شده نزد حاکمیت و رهبری. و هر دو آشنا به زیر و بم های سیاست. اما قاسم سلیمانی کجا وُ محسن رضایی کجا؟

 

آقای محسن رضایی در دایره‌ی قدرت، بارها و بارها چرخید و چرخید و چرخید و حتی رنگ‌ها و موضع‌گیری‌ها عوض کرد و خط و خط‌بازی‌ها درآورد و حتی بلندپروازانه (که فی نفسه می‌تواند عیبی به حساب نیاد) لباس نظامی از تن کَند و وارد گود سیاست شد. او برای آن‌که جایگاهش را مستحکم کند خود را به مرحوم هاشمی رفسنجانی فروخت چون گمان می‌کرد آینده از آن رفسنجانی است. و حتی در بحران ۸۸ نیز اول موضعی دیگر داشت و به رهبری نامه‌ای تند و دستوری! و انتقادی نوشت! اما وقتی دید باد از سمت دیگری می‌وزَد، ترسید و زود موضع عوض کرد و دچار تحول (بخوانید: تلوُّن) شد. حتی در زمان فرماندهی در سپاه، بر خلاف فرمان صریح امام خمینی، بخشی از سپاه را برای جانبداری از یک جناح وارد کارزار انتخابات و دخالت در سیاست کرد و اسم آن حرکت را هم گویا گذاشته بود عملیات سیاسی محمد رسول الله (ص). و اینک نیز سال‌هاست با رانتی که نصیب می‌برَد در مجمع تشخیص مصلحت، با پست «دبیر» جا خوش کرده است و دور و بری‌ها و خواص! را در آنجا با میزهای خلق‌السّاعه، پشت میزنشین ساخته است.


البته با همه‌ی اینها قصدم این نیست، کسی را بکوبم و یا خدمات و حسَنات کسی را نادیده بگیرم، منظورم این است مردم تیزبین هستند و به‌وضوح می‌بینند که محسن رضایی خود، خود را این‌گونه، «چندگونه» کرده! و هر بار سمت و سویی سیر و سَیر.

 

مردم، آن هم مردم ایران (که از بس سیاسی‌اند و حسّاس به امور، مو را از ماست می‌کشند) فرق قاسم سلیمانی و محسن رضایی را خیلی خوب و ریزبه‌ریز می‌دانسته و می‌دانند. محبوبیت و منزلت و سربلندی و وارستگی و فرزانگی قاسم سلیمانی نظیری ندارد. کسی که، بسیار آسان می‌توانست راحت‌طلبی پیشه کند و شغل‌های سیاسی رده بالای حکومتی انتصابی و انتخابی داشته باشد و حتی احتمال قریب به یقین می‌رفت اگر گام در سیاست می‌گذاشت (که هرگز مشتاق این راه نبود) با رأی فوق‌العاده‌ بالایی به ریاست جمهوری هم برسد. اما او با اهدافِ مقدّس و رهایی‌بخش که برای مردم ستمدید‌ه‌ی خاورمیانه و خط مقاومت منطقه در سر داشت، تمام این راه‌های پُر پرستیژ را با نیّتی خالصانه به روی خود مطلقاً بست و به جای آن به پرنسیپ (=اصول اخلاقی) روی آوَرد؛ و گفتار نظری و رفتار عملی را در وسط میدان عمل تجلّی داد. و با برخورداری از مبانی محکم فکری که ریشه در دیانت و عدالت وی داشت، با پرهیز از هرگونه جناح‌گرایی، اختلاف‌افکنی و نقارآفرینی داخلی، پروا پیشه کرد و پارسا و پیروز زیست. زیرا شاکله‌ی وجودی سلیمانی، خیرخواهی، غمخواری و دلسوزیی برای همه‌ی ملت بود؛ نه یک صنف و دسته و باند و جناح خاص.

۲۷ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

جناب...

با سلام و احترام؛ من درین پستی که نوشتی و به نمایش گذاشتی دخالتی به افکار و آزادی جناب‌عالی ندارم، عقاید شما برای‌تان محفوظ، اما من این‌گونه می‌اندیشم:

 

۱. به این فیلم با هر انگیزه و یا از هر ناحیه‌ای تهیه‌ شده باشد، ورود نمی‌کنم، ولی اگر افرادی از شهروندان ایران از روی پرچم آمریکا عبور نمی‌کنند، حتماً به این معنی نیست که با ترامپ همفکر است. نیز بدین معنی نیست که لزوماً آمریکا را نظامی درست و دولتی خوب بداند، بلکه چنین افرادی ممکن است نخواهند بر روی نماد ملت آمریکا لگد بگذارند.

 

۲. دوستانه بگویم، جمله‌ات درین پست، خود، یک جمله‌ای جهان سومی است. البته بر من معلوم است شرافت و ستم‌کشیدگی‌های جهان سومی‌ها (=از نظر من کشورهای عقب‌ نگه‌داشته‌ شده) بر تمام رذیلت‌های غرب می‌ارزد. پس، از نظر من، جمله‌ات با توجه به لفظ «شعور» -که خودت بهتر از من بلدی معنایی چندپهلو دارد- مناسب به نظر نمی‌رسد. چون ناخواسته، کسانی را که از روی پرچم رد می‌شوند، بی‌شعور تلقی می‌کند. بگذرم.

 

توضیح ضروری:

امروز یکی از روحانیان بزرگوار و از اخیار ارجمند که سِمت استادی و بزرگی بر من دارند ، پند و توصیه‌ای به بنده فرمودند که آن را صائب دانستم و نیز مبتنی بر آموزه‌ی قرآنی.


ضمن قدردانی از ایشان، تصریح کنم شاید من به‌خوبی از تبیین «مبانی فکری» بزرگ‌شهید انقلاب قاسم سلیمانی بر نیامده باشم، اما قصدم در اصالت کار، شناسایی کارکردها، رفتارها و جایگاه ایشان بود که به تعبیر رهبری در نمازجمعه‌ی امروز تهران، به این سردار قهرمان ایران و جهان اسلام به عنوان یک فرد نباید نگریست بلکه به عنوان «مکتب، راه، و مدرسه» باید نگاه کرد. امید است ذره‌ای از دین خود را به آن انسان پاک و اسوه، ادا کرده باشم.

 

از دوستان و اساتید انتظار دارم، جو جامعه را دست‌کم تا ۲۲ بهمن، «سلیمانی» و «سیلی موشکی» نگه دارند، تا وادادگان و خودباختگان و کینه‌توزان، نتوانند این دو «یوم الله» را تحت‌الشعاع قرار دهند. با این کار، دو یوم الله را به یوم الله ۲۲ بهمن پیوست می‌زنیم.

والسلام

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ
سلام آقا...
همواره طبع گوارا، منش والا و ادب بالا داشتی. به داشتن دوستی کوشا و باصفا چون شما می‌بالم. ممنونم. ممنونم.


مبانی فکری سلیمانی (۸)

درنگ در نغمه. ۱۱۲. به نام خدا. سلام. در دو قسمت گذشته، ششم و هفتم، در بررسی تطبیقی، به دو مقایسه‌ پرداختم، اینک می‌پردازم به مقایسه‌ی سوم:

 

۳. قاسم سلیمانی و کوروش هخامنشی. هر دو هموطن. هر دو سردارِ برون‌مرزی. هر دو دادگر علیه‌ی بیدادگر. هر دو ناجی مردم در عراق. هر دو تمام عمر در رزم. هر دو رزمنده و مدَد دهنده به ملل تحتِ ستم. هر دو سواره رهسپار سوی نبرد با ظلم و ظالمین. هر دو تا آخر عمر هرگز از زینِ دفاع پیاده نشدند. هر دو از سرزمین ایران حراست کردند. هر دو، جان خود برای کمک به ملت خود و منطقه در طبق ایثار گذاشتند. قاسم سلیمانی برای برافکندنِ بنیاد داعش که با ایجاد خلافت بر عراق و شام، مردم‌کُشی و سیل خون راه انداخته بود و کوروش هخامنشی برای برافکندنِ بنیاد بُخت‌النصر که یک ملت را به اسارت و زبونی و شکنجه و کشتار گرفته بود.

 

هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی برای نجات ستمدیدگان، از مرز ایران گذشتند و به فریاد منطقه رسیدند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی مرزهای جغرافیایی را مرزهای اعتباری دانستند و به دور از هر نوع تعصب کور، شعار انسانیت و رهایی از یوغ ستم را به جای آن نشاندند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی تا آن سوی مرزها به یاری مردمِ در رنج و فلاکت شتافتند، یکی تا سرحدّات (=مرزها و ثغور) لبنان و فلسطین، دیگری (بنا به نقل پاره‌ای از مفسّران کِرام قرآن در ذیل آیات سوره‌ی کهف) تا سرحدّات چین، برای مدد به مردمی که گرفتار یأجوج و مأجوج شده بودند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی، سرانجام پس از سالیان سال در جامه‌ی رزم و دفاع و دلاوری، سر از بدن جا، به دیار باقی شتافتند و میان مردم خود و ملل مجاور به عنوان «قهرمانان ملی» گرامی نگاه‌داشته شدند.



فرهنگ قرآن می‌آموزد که حتی نجات یک نفر، نجات همه‌ی مردم محسوب می‌شود، چه رسد به این‌که این دو قهرمان ملی، یک ملت بلکه چند ملت منطقه را نجات دادند. اما چه شده است عده‌ای در داخل کشور، وقتی به حکومت سلطنتی هخامنشی می‌رسند، کوروش هخامنشی را برای چنین کارهای ستُرک (=کبیر، باشکوه، سِتَبر) برون‌مرزی می‌ستایند، ولی وقتی به جمهوری اسلامی سرَک می‌کشند، کارهای ستُرک‌تر و سِتَبرترِ قاسم سلیمانی را نادیده می‌گیرند. اینان کارِ کوروش هخامنشی را تمجید می‌کنند که با بُخت‌النصر ستمگر در افتاد، اما وقتی کارِ کارستانِ قاسم سلیمانی را دیدند که بُخت‌النصرهای بدتر زمان را زمین‌گیر کرد، لب فرو می‌بندند و حتی تعدادی فریب‌خورده به این سردار پرافتخار گیتی اهانت می‌کنند. اسم این تناقض و نفاق و دودوزه‌بازی، اگر خیانت و حسادت و کینه‌توزی نیست، پس چیست؟

 

تا دیروز از روی پُز، با تظاهر به باستان‌گرایی، کوروش هخامنشی را به عرش می‌بردند، اما امروز وقتی همان سیاست منطقه‌ای کوروش را که به‌درستی دنباله می‌گرفت، قاسم سلیمانی با استحکام و بُرد بیشتری ادامه بخشید، شعار فریبنده‌ی «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» سر می‌دهند. شعاری کاملاً توخالی و پارادوکسیکال (=متناقض‌نُما)؛ زیرا اَسلاف (=پیشینیانِ) اینان در وقت سرنوشتِ هشت سال دفاع مقدس، حتی یک روز هم به جبهه نشتافتند که جان‌شان را «فدای ایران» کنند. و اینان که اَخلاف (=پسینیان) آنان‌اند نیز وقتی وقت سرنوشت فرا رسد، باز نیز به کُنج خانه‌ها می‌خزند تا از کَنز و گنج عقب نمانند.

 

بر عقل سلیم معلوم است چنین شعارهایی بزَک‌کرده، فقط از روی انتقام از انقلاب اسلامی ساخته و پرداخته می‌شود تا مرزبندی‌هایی کاذب و شکاف‌هایی فشل‌کننده میان ایرانیان بیافرینند که با آن بتوانند مردم را به آرمان، به باورهای ژرف و به ایمان راسخ خود به تردید بیفکنند و آن‌گاه با شیوه‌ی تیره و تار کردن فضا، مسیر را بر روی ملت سخت کنند.

 

آری؛ اگر کوروش هخامنشی ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که الحق بود، قاسم سلیمانی نیز به مراتب بالاتر و باعظمت‌تر ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که الحق و فی‌الحقّ بود. نمی‌شود از یک سو کوروش هخامنشی را برای این شرافت و بزرگی ستود، اما از سوی دیگر قاسم سلیمانی برای همین شرافت و بزرگی با ابعاد وسیع‌تر و عمیق‌تر نه فقط نستود بلکه زبان به ذمِّ او آلود. این تنافض رفتاری، یا این کردار ناجوانمردانه، فقط از کسانی بروز دارد که نمی‌توانند شرف و عزّت انقلاب اسلامی و خواری و خفّت دشمنان عَنود را ببینند و یا دچار اطلاعات غلط و گمراه‌کننده‌اند و توان دیدن مُحسّنات این بزرگ‌شهید وطن و دین و جهان اسلام را ندارند.

۲۹ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

دو سپاس از دو بزرگوار و دو استاد

وقتی متن مقایسه‌ی قاسم سلیمانی و مسعود رجوی را دیروز نوشته و منتشر کردم، بزرگی فاضل و گرامی در پیامی تأییدآمیز و تشویق‌برانگیز به بنده، آن را مقایسه‌ی خیر و شرّ دانستند که قرآن به ما آموخته، و بزرگی دیگر -که فضیلتش بر من مسجّل است- به واسطه‌ی نگاشتن آن، مرا به آغوش مهرش کشیده و علاوه بر تأیید و دعا در حق والدینم، آورده که چه نوشته‌ی آموزنده‌‌ای نگاشته‌ای و فسادهای اخلاقی و جنسی و زن‌بارگی رجوی را بر آن مقایسه افزوده، و با استقبال از شیوه‌ی تطبیقی، تشویقم داشته که آیات آخر سوره‌ی تحریم هم به روش مقایسه‌ای‌ست؛ که پیام هر دو بزرگوار کاملاً یادآوری درست و به‌جایی بوده. اینک، با پیوست بالاترین سپاس از این مُکرّمان که پرچم درونم را به نوازشِ مهرشان، اهتزاز بخشیدند، برای احترامشان از جایم بر می‌خیزم و سلام و درود می‌فرستم.

التماس دعا

برادرتان: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام

تأیید و تشویق شما، ناهمواری‌های مرا هموار می‌کند. ممنونم که مرا همیشه راهنما هستید. سایه‌ی شما و اساتید مکرم دیگر بر سر ما همآره مستدام. آمین.

 

پاسخ

سلام جناب شاکر برادر فهیم و گرامی‌ام

درین روز برفی، لطف و محبت‌ را با صمیمی‌ترین واژگان بر سرم باریدی. دعا می‌کنم شکوفه‌های درونت، همیشه غنچه کند و بر خود و اطرافیان عطر بیفشاند. ممنونم.

 

پاسخ
جناب آقای...
سلام
علاوه بر این‌که متن شما را دارای ظرایف می‌دانم، اما همواره این‌گونه نبوده. مثلاً، مغول‌ها آن همه کشتار در بلاد مسلمان‌ها و نیز ایران کردند، که از دین سراغی در دل نداشتند. پس، جمله‌ی شما، جمله‌ای ناتمام و اگر صریح‌تر باشم، بخشی ازش ناقص است. پوزش.

 

بنابراین؛ این جمله‌ی کلیه‌ی شما که فرمودی بی‌دین‌ها، با دینداران دعوایی بیش از جرّ و بحث و به قول خودت کِتارکِشی ندارن، جمله‌ای جامع و مانع نیست. ازین‌رو، اگر معتقد باشیم جامعه‌ی بی‌دین وجود داشته باشد، آنان هم روزگاری علاوه بر کتارکشی، کُشتار و آدم‌کُشی داشتند. نیز از توضیحات شما متشکرم.

 

سه مثال می‌زنم:

۱. در یونان باستان که هلنیسی بود یعنی بی‌اعتقاد به دین و خدا، میان‌ آتن و اسپارت بارها کشتار و ویرانگری رخ داد.

۲. در چین، مائو در قالب انقلاب فرهنگی، بیش از سه میلیون هم‌وطن خود را کشت.

۳. در شوروی، استالین چندین میلیون مخالف را کشت و به سیبری برد.

پس، آنان، که خود بیان می‌داشتند به هیچ دینی اِشعار نداشتند، کشتار هم داشتند. بگذرم.

هرچند معتقدم امروزه، بآسانی نمی‌توان گفت چه کسی بی‌دین است، چون‌که درون و دل و فطرت خداجوی انسان‌ها را فقط خدا می‌داند.

 

پادوی «پادوهای آمریکا»!

به نام خدا. سلام. ممکن است در یک نگاه این‌گونه برداشت شود که اروپا (البته منهای برخی از اعضای اروپا که سرگرم کار خود هستند و برای بیرون کشور چندان اهمیتی نمی‌بینند) هر آنچه می‌کند برای منافع ملی خود می‌کند. پس؛ اگر امروز در باره‌ی ایران دنباله‌روِ آمریکاست، منافع ملی آنان ایجاب می‌کند که چُنین باشند. و در واقع این نگاه، به اروپا حق می‌دهد این‌گونه باشد تا سود و زیان خود را تعقیب کند.

 

اما یک نگاه دیگر اروپا را در حد «پادوی آمریکا» می‌بیند. از این نگاه، اروپا نه بر اساس منافع ملی، که بر حسب ایدئولوژی سیاسی رفتار می‌کند. اروپا از یک سو برای حقوق بشر و دموکراسی برای قارّه‌ی خود و حتی جهان ارزش و احترام قائل است، اما از سوی دیگر بالاترین روابط همه‌جانبه! را با بیگانه‌ترین کشورها نسبت به دموکراسی و حقوق بشر دارند. ازین زاویه، چنین رفتاری ناشی از تعصب کور به ایدئولوژی سکولاریستی است که آنان را مُجاب می‌سازد نسبت به حقیقت و دفاع از حق در برابر ناحقی‌ها، خنثی و بی‌تفاوت بماند. و حتی حاضر نمی‌شود این‌همه جنایات آمریکا در جای جای جهان را، نه محکوم و ردّ کند که نقد و زیر سؤال ببرد.

 

یک نگاه دیگر هم گویا در میان پاره‌ای از ایرانیان وجود دارد که اروپا را قبله‌ی عالَم می‌دانند و مانند ملکم‌خان و تقی‌زاده برین باورند که ایران باید تماماً به شکل و شمایل اروپا در آید تا آزاد و آباد گردد؛ از سر تا ناخن پا. به نظر می‌رسد دل اینان برای اروپایی‌شدنِ ایران، لَه‌لَه می‌زند و آرزو جمع می‌کنند که روزی آن روز فرا رسد، حتی اگر آن روز به قیمتِ براندازی انقلاب اسلامی ایران توسط ترامپ و پول‌های سران عرب منطقه باشد. به چنین گرایش، خودباختگی‌، الیناسیون و غفلت ویرانگر اگر بتوان اسمی دیگر گذاشت به نظرم این است گفته شود: پادوی پادوهای آمریکا. به هر حال اینان هم دوست دارند از آزادی و وابستگی، نام و نان جست‌وجو کنند. آری؛ آزادند!

 

نکته: یاد عزیز دل ایرانیانِ عزت‌‌خواه، شهید قافله‌ی عاشورایی قاسم سلیمانی جاویدان.

 

یک پیوست:
روشن است بر اهل فهم که پادو چندین معنی دارد، اوجش یعنی گماشتگی، نوکری. و در زبان محلی یعنی فَله و فلگی به معنی عملگی و فرمانبَری و پیش‌خدمتی.

۳۰ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

جناب آقای... سلام
وقت‌تان به خیر. متن هشت بندی‌تان را خواندم. روشنم کردی. جای یک تشکر ویژه است که برای بند ۴ از شما قدردانی کنم و بگویم عمیقاً متشکرم. زیرا واژه‌ی «به بهانه» در جمله‌ات تمام‌کننده بود.


یادآوری عمومی:
من دیروز عصر متن پرسشی زیر را برای دانای‌افزایی خودم در مدرسه نوشته بودم، اما احساس کردم ممکن است یک بحث حاشیه‌ای برای هدررفت وقت اعضا باشد، آن را برداشتم، اما اینک که دیدم اعضا روی این موضوع ورود داشتند، دوباره می‌آورم:


اقدام کنفدراسیون فوتبال آسیا علیه‌ی فوتبال ایران یک خبر در فضای ایران بود. من چندان شناختی از فوتبال و حواشی آن ندارم، اما اگر تحلیل و یا برداشت اعضای مدرسه از راه برسد، خواندنش را برای خود لازم می‌دانم تا سر در بیاورم که فوتبال با سیاست چه می‌کند؟ و پاسخ ایران در برابر چنین رفتاری چه می‌تواند باشد؟

 

پاسخ

جناب حجت‌الاسلام احمدی سلام

با حضرت‌عالی موافقم که فیفا و اساسأ فوتبال در چنبره‌ی سیاست افتاد. یک مثال بیّن این است، اسرائیل جعلی در آسیاست، اما در لیگ اروپا قرار دارد!

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱)

به نام خدا. سلام. وقتی شهر مسیحی‌نشین «بیجی» نزدیک موصل، توسط همرزمان حاج قاسم سلیمانی آزاد می‌شود یک زن مسیحی روی دیوار کلیسا نوشت:

 

«مریم مقدس راحت بخواب که دیگر مسیح به صلیب کشیده نمی‌شود چون فرزندان حضرت زهرا [سلام الله علیها] رسیدند.

۱ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

خمیره‌ی نادر ابراهیمی

زنده‌یاد نادر ابراهیمی به نظرم چهره‌ای نادر است که گمان ندارم ذهن ایران از یادش محو گردد؛ از کرده‌هایش، از کردارهایش و از کتاب‌هایش.

 

دهه‌ی پنجاه: با نوشتن و ساختن، یک نسل را به تفکر و آرمان فرا خواند؛ نوشتن کتاب‌ها و ساختن فیلم‌ها.

 

دهه‌ی اول انقلاب: از آمدن امام خمینی از پاریس به ایران با عنوان «آفتاب این بار از غرب به شرق طلوع می‌کند» یاد می‌کند و سال ۱۳۶۲ خود را به سپاه و حوزه می‌رساند و تجربیات و دانش خود را به درون این دو نهاد می‌ریزد. در زمانه‌ی جنگ تحمیلی نیز به جبهه می‌شتابد و بعدها با عزت و افتخار می‌گوید: «من اگر به جبهه نمی‌رفتم، دیگر سرم را بلند نمی‌کردم.»

 

دهه‌ی هفتاد: با مرور کارهای کرده‌اش، چندین کار ارزشمند دیگر را روانه‌ی بازار علم و غیرت و دانش می‌کند. و بر این نهج پای می‌فشارد که هر کس هر اعتقادی دارد، باید برای ایران و اعتقادش اهل دفاع و ایثار و وفا باشد. زیرا آن زنده‌یاد معتقد بود: «بازگشت به اسارت، نابخشودنی است.» و آن مرد آگاه و آگاهی‌رسان به این نیز واقف بود که: «ما بدونِ زنانِ خوب، مردان کوچکیم.»

 

دهه‌ی هشتاد: او که با بیان واقعیت‌ها و دفاع از آرمان انقلاب و نقد روشنفکرمآب‌های حرّاف و بزَک‌کرده‌ی کافه‌نشین غرب‌پرست، مورد خشم و غضب آنان قرار می‌گیرد، در خرداد ۱۳۸۷ پس از به یادگار گذاشتن چند فیلم، چندین کتاب، و آموزه‌های انسان‌ساز و غیرت‌آفرین به دیار ابدی شتافت. همو که ملاصدرا را در رمان «مردی در تبعید ابدی» به‌زیبایی و بی‌نظیری نگاشت. و همانجاست که می‌نویسد:


«خداوند همه‌چیز می‌شود همه‌کس را.
به شرط اعتقاد؛
به شرط پاکی دل؛
به شرط طهارت روح؛
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.»

 

آری؛ در خمیره‌ی نادر ابراهیمی، باور وجود داشت؛ باور به الله، باور به ایران، باور به ایمان، باور به ایثار، و باور به کمال انسان.

۱ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

شانزده نکته از یک نامه

یک: جایگاه آینده را آباد کن، آخرت را به دنیا مَفروش، و آنچه نمى‏‌دانى مگو، و آنچه بر تو لازم نیست بر زبان نیاور، و در جادّه‌‏اى که از گمراهى آن مى‌‏ترسى قدم مَگذار، زیرا خوددارى به هنگام سرگردانى و گمراهى، بهتر از سقوط در تباهى‌‏هاست.

 

پاسخ
بله. دریافت شد آق‌سید وکیل. سلام و سپاس. یاد «رِفت» در لغت محلی افتادم. گاه می‌شود روی «رِفت» راه را طی نمود. «راه طی‌شده»ی مرحوم بازرگان به خیر که دیروز سالگرد درگذشتش بود.

 

پاسخ

جناب آقای ... سلام

بسیارممنونم که سراغ مرحوم بازرگان را گرفتی، به نکاتی هشت‌گانه و قابل تأمّل و واجد بحث. با اشتیاق خواندم. خرسندم که از توان در نوشتن شما. گفتم به هر ۸ بند شما، دنباله‌ دهم:

 

به بند ۱ ادامه می‌دهم: و مردم هم در خیابان‌ها پس از نصب امام، با شعار به او رأی دادند: مثل این دو شعار:

«بازرگان، مجری حکم قرآن»
«بازرگان، بازرگان نخست‌وزیر مائی، بختیار، بختیار نوکر آمریکایی»

 

به بند ۲ ادامه می‌دهم: پیشنهاد شهید مطهری بود، اما مرحوم طالقانی به بازرگان گفت این پست را نپذیر، چون از سوی برخی روحانیون تحمل نخواهی شد.


به بند ۳ ادامه می‌دهم: و بازرگان کتاب «انقلاب در دو حرکت» درین باره نوشت. البته سپس کتاب سه جلدی «بازیابی ارزش‌ها».

 

به بند ۴ ادامه می‌دهم: امام خمینی خود با فتح خرمشهر، معتقد به پایان‌دادن به جنگ بود، اما نظر کارشناسان جنگ را بر نظر خود ترجیح داد. بازرگان درین باره، تا پایان جنگ موضع‌اش ضعیف و گاه خلاف اصول دفاع و مقاومت بود.

 

به بند ۵ ادامه می‌دهم: شهید مطهری پشت سر بازرگان نماز می‌گزارد.

 

به بند ۶ ادامه می‌دهم: رهبری در پیام درگذشت بازرگان خطاب به مرحوم یدالله سحابی (روحانی‌ مجتهدی که لباس روحانی به تن نمی‌کرد) از مبازرات و تفکر احیای دینی بازرگان تمجید و از وی به عنوان یکی از: «پیشروان ترویج و تبیین اندیشه‌هاى ناب اسلامى با زبان و منطق و شیوه‌ى نوین» یاد کرد.

 

به بند لوزی قرمز ادامه می‌دهم: و اما بازرگان بر خلاف توصیف سروش، انسانی اهل کار و داخل در اقتصاد بخش خصوصی هم بود مثل، شرکت یاد، صانیاد، و نیز مرکز فکری «متاع» مخفف: (مکتب تربیتی، اجتماعی، علمی)

 

به بند ۷ ادامه می‌دهم: استعفای بازرگان عجولانه و ناشی از رفتاری بود که خود اطرافیان بازرگان هم می‌دانند او فردی سمج بود که وی را گاه به یکدندگی می‌کشاند.

 

به بند ۸ ادامه می‌دهم: اما جناب قربانی! اگر آن زمان صلح می‌شد، من معتقدم امروزه کسانی که امام را برای حمایت از دفاع تا زمان قبول قطعنامه ۵۹۸، نقد و برخی‌ها هم سرزنش و حتی در خفا اهانت و جسارت می‌کنند، در یک سنگری دیگر می‌ایستادند و از روی ادعا و هل من مبارز طلبی! می‌گفتند چرا امام، تن به پایان جنگ پس از فتح خرمشهر داد؟! ما راحت می‌توانستیم تا شکست رژیم بعثی پیش برویم! ما در چند قدمی فتح نهایی بودیم! و چه و چه... . بگذرم.

در پایان از نوشته‌ی شما در حق مرحوم بازرگان متشکرم.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

بله، جناب آقای ... در بند ۲، می‌توانست آن جمله‌ی انتهایی را که گفت: «از انقلابیون دیگر، کسی دست چپ یا راست خود را نمی‌شناخت!» نگوید.

من خودم آن زمان وقتی شنیدم بازرگان نخست‌وزیر شد، با آن‌که نوجوان بودم خوشحال شدم. به‌هرحال، چون شهید مطهری دوست و همفکر بازرگان بود، او را بر همه‌ی گزینه‌ها ترجیح داد و به امام معرفی کرد.

شاید هم منظور جناب قربانی از آن عبارت این بود که به لحاظ اجرایی، تجربه و سابقه‌ی بازرگان را ندارند.

 

از نوشته‌ی تکمیلی‌ات بهره بردم، چون جناب‌عالی مدت طولانی مسئولیت پروژه‌های تحقیقاتی انقلاب اسلامی را بر عهده داشتید و درین رشته، سررشته دارید و من از نزدیک با شما کار هم می‌کردم.

 

در مورد فتح لانه‌ی جاسوسی، امام خمینی در جریان نبودند، اما وقتی باخبر شدند، حمایت قاطع کردند و انقلاب دوم نامیدند آن تسخیر را. هرچند بار اول سازمان‌های چریک‌های فدایی خلق دست به حمله زده بودند ولی موفق به تصرف سفارت نشدند.

بله، بازرگان، با کنایه به انقلابیون، فولکس‌ واگن را به تانک ترجیح می‌داد در سیاست.

با تشکر و احترام

 


@

سلام
برداشت درستی از این متن کرده‌ای. همین‌طور است که فهم کرده‌ای. زنده‌یاد نادر ابراهیمی نویسندگی‌اش، زندگی‌اش، آرمانش، و آگاه‌بخشی‌اش همه ارزش تأمل و تدبّر دارد که نسل امروز باید به آن نگاه بیندازد و نگرش و بینش بگیرد. من کتاب‌هایی ازو خواندم که با خواندنش حتی فرصت نمی‌کردم از جایم برخیزم و به کاری دیگر بپردازم؛ آن قدر دُرّ در آن است و ادبیات شیرین و آهنگین.

 

@

در ادبیات دینی و عرفانی «خوف و رجاء» با هم است. مفهوم خوف به معنای هولناک‌بودن نیست، به معنی حسرت و حیرانی‌ست. عارفان رجاء خود را از طریق خوف و خشیت از خدا پیش می‌بردند. خوف از خدا، هرگز مانند ترسی نیست که مثلاً در برابر یک حادثه‌ی هولناک به آدم دست می‌دهد. بگذرم.

ممکن است (حتی قریب به یقین) وقتی این سلسله متن، تا به نکته‌ی شانزده برسد، فهم و برداشت‌ها ازین نامه ژرف‌تر گردد.

در پایان، از استقبالت ازین متن، ممنونم.

 


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۳)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یڪی از سخنرانی‌هایش -ڪه رده‌های بالای نظامی و فرماندهان دفاع مقدس حضور داشتند- بر مشخصّه‌هایی تأڪید ڪرد ڪه انسان باید تلاش ڪند به آن دست یابد؛ مانند:

 

«زیرڪی، دوراندیشی، استفاده از فرصت در بعد تاڪتیڪی و در بعد استراتژی، انضباط، شجاعت و جسارت، معنویت، ادب به عنوان شاه‌ڪلید همه‌چیز ، رازنگه‌داری، تواضع و فروتنی، پرهیز از غیبت و بدگویی پشتِ سر افراد، بریدگی از دنیا.»

۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

سه: قلب نوجوان چونان زمین ڪاشته‌نشده، آماده‌ی پذیرش هر بذرى است ڪه در آن پاشیده شود. پس در تربیت تو شتاب ڪردم، پیش از آن‌ڪه دل تو سخت شود، و عقل تو به چیز دیگرى مشغول گردد، تا به استقبال ڪارهایى بروى ڪه صاحبان تجربه، زحمت آزمون آن را ڪشیده‌‏اند، و تو را از تلاش و یافتن بى‏‌نیاز ساخته‏‌اند.

 

نظر جناب سیدمحمد موسوی: سلام مدیر محترم. ما هر جا به یک گره غامض و پیچیده میخوریم؛ جهت حل مسئله به ناچار بایستی از حضرتعالی کمک بگیریم؛ تا چراغ راهمان باشد. جناب مدیر، در خصوص نماز جمعه هفته قبل کمی برایمان بفرمایید! از باید و نباید ها! اینکه شخصا انتظار داشتید چه مطالبی گفته میشد و چه ها نبایست بیان می شد؟ آیا حقیقتا آنچه انتظار داشتید براورده شد! میتوانست بهتر و مردمی تر مسایل گفته میشد؟ یا هر آنچه گفته شد به نظر شما، به بهترین نحو و شکل بیان شد!؟

ممنونم از اینکه راهگشا هستید. هر چند که اقتضائات مدیر مدرسه همین است.

 

پاسخ دامنه:
سلام جناب آقاسید محمد وکیل

ابتدا روشن کنم از آنجایی‌که مراودت و ارادت میان من و شما به دورتر از مدرسه‌ی فکرت باز می‌گردد، همیشه به رأی همدیگر توجه داشتیم، پس ربط من و شما ربط حل پیچیدگی‌ها از سوی من نیست، بلکه تبادل فکر متقابل است. ازین‌رو؛ من نمی‌خواهم قبول کنم چنین شأنی برای خویش قائلم. شما خود از دانایان هستی؛ درست‌تر این است که من و شما به مسائل، نگاه‌هایی هم متفاوت و هم متشابه داریم، و این تشابه و تفاوت نشانه‌ی بارزی برای روابط فکری دو انسان است. این از این.

 

اما بعد؛ این‌که رهبری در خطبه‌های اخیر چه باید می‌گفت، که نگفت، باید با احترام‌گذاری به درخواست صمیمانه و صادقانه‌ی شما اظهار کنم:

 

۱. همان‌طور که می‌دانید در عرصه‌ی علم، زمانی یک مقاله، یک پژوهش و یک کتاب، علمی و منطقی ارزیابی می‌شود که نویسنده موضوع و زمان را تخصیص بزند و به هر کجا و به هر سو نپرد. رهبری نیز در خطبه‌ی ۱۷ دی ۱۳۹۸، این اصل علمی را دخالت داد و همان سرآغاز، تکلیف شنونده را روشن کرد و گفت: «دوهفته‌ی پرماجرا و استثنائی». پس، هر کس عاقل بود همان دم باید می‌فهمید رهبری قصد تئوری‌پردازی فضای پیش‌آمده‌ی اخیر را دارد، نه ورود به قضایای گریبانگیر کشور، که اندک‌اندک تلنبار شد و خیلی‌ها در آن تقصیر دارند و برون‌رفت از آن راه‌حل‌های ملی دارد، نه فردی.

 

۲. من فکر می‌کردم رهبری می‌خواهد در خطبه‌ی جمعه نقشه‌ی راه ارائه کند، حتی تصور داشتم تبصره‌ای استراتژیک به بیانیه‌ی گام دوم خود خواهد زد. اما وقتی خطبه‌ها تمام شد، نتیجه گرفتم رهبری به‌عمد قصد کرد، در مقام خطبه‌ی جمعه بایستد، تا نگذارد فضای عاطفی و شور انقلابی که در اثر شهادت و تشییع عجیب و بی‌مانند و پرتاب‌های موشک، در سراسر ایران و منطقه ایجاد شد، توسط امپراتوری رسانه‌ای غرب و دنباله‌رُوهای آن واژگونه شود؛ به‌ویژه وقتی بوئینگ اوکراین را بهانه کردند تا آثار تاریخ‌ساز این سه پدیده (یعنی ترور خطرناک سلیمانی از طریق عملیات نظامی، تشییع قدرتمند، و موشک هراس‌افکن) را از ذهن پوینده و جوینده‌ی ایرانی محو کنند.

 

۳. از آنجا که رهبری یک خطیب بسیار بامهارت و زبَردست است، و کمتر کسی در خطابه به توانمندی او می‌رسد، از نظر من توانست آن فضای تیره‌ساز را بشکند و محیط رسانه‌ای را که می‌رفت شیطنت بیافریند، به‌راحتی خنثی کند.

 

۴. البته هر شهروند ازین حق برخوردار است که انتظارات از رهبری داشته باشد که در خطبه باید چنان می‌گفت یا چنین نمی‌گفت، اما من خطبه‌های رهبری را با توجه به این‌که محدود به فضای دوهفته‌ای کشور کردند، خطبه‌ای حرفه‌ای، زیرکانه و ورودی به‌جا و اثرگذار ارزیابی می‌کنم و به حضوری این‌گونه رأی موافق می‌دهم. رهبری شأنش در اصل ورود به‌موقع و به‌سخن‌آمدن به‌جا است. و ایستادن در مقام خطبه، در آن روز رفتاری سیاستمدارانه و آرام‌بخش بود. هرچند از کسانی نیستم که معتقد باشم، همه‌ی سخن درباره‌ی ایران فقط بیان همین مسائل بود.

 

از نظر من؛ کشور با نظریه‌های انسجام درونی، مقاومت منطقه‌ای، رابطه‌های پایدار با همسایگان و آزادی‌های سیاسی پیش می‌رود. درین کاستی، دستان و داستان هم چپ و هم راست آلوده است که باید پاکیزه و تمیز گردد، نه پاکسازی و تبعید.

با ناگفته‌هایی که دارم، پایان.

با احترام و اکرام
برادرت: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۴)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی بر لزوم انسجام و همه‌باهم بودن تأڪید می‌ورزید و آن را با این تمثیل به شنوندگانش در یڪ سخنرانی انتقال داد:

 

«یڪی از علت‌هایی ڪه ما دور هم جمع شدیم این بود ڪه ما مثل یڪ جمعی هستیم ڪه در یڪ طوفان و یڪ رودخانه‌ایم و باید دستمان به هم باشد و حامی هم باشیم تا آب ما را نبَرد...»

 

نکته: در اهمیت انسجام -که بسیار مورد تأکید شهید سلیمانی بوده- همین بس که اگر یک متن یک‌صفحه‌ای و یا یک‌ تابلوفرش کوچک، فاقد انسجام درونی باشد، تا چه حد معیوب به حساب می‌آید؛ چه رسد اگر این فقدان (=نبودِ) انسجام، یک جامعه و یا حکومت را فرا بگیرد.

۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

چهار: تلاش ڪن تا درخواست‏‌هاى تو از روى درڪ و آگاهى باشد، نه آن ڪه به شُبهات روى آورى و از دشمنى‏‌ها ڪمڪ گیرى. و قبل از پیمودن راه پاڪان، از خداوند یارى بجوى، و در راه او با اشتیاق عمل ڪن تا پیروز شوى، و از هر ڪارى ڪه تو را به شڪ و تردید اندازد یا تسلیم گمراهى ڪند، بپرهیز... زیرا طالبِ دین، نه اشتباه مى‏‌ڪند، و نه در تردید و سرگردانى است، ڪه در چنین حالتى خوددارى بهتر است.

 

پاسخ
سلام. جمله‌ی وسط نکته‌ای مهم است. در پژوهش‌ها، مفروض می‌تواند قرار گیرد. یعنی پیش‌فرضِ مورد قبولِ پژوهنده.

پاسخ

سلام. نه جناب مهندس! اصل این است که حکومت، که با رأی اکثریت به قدرت رسیده است، اقلیّت را که با رأی، کنار رفته است، پذیرا و پذیرنده و به قول خودت قانع و اقناع‌شده نگه دارد. شما به‌سهو، وارونه گفتی.

 

پاسخ

سلام جناب...

متن تحلیلی شما را با دقت خواندم. زوایای مهمی را گشودی. می‌توان این را هم افزود که هشدار رهبری گوشزدی بود برای پرهیز از ناسپاسی. به قول علامه حسن حسن‌زاده خدایا اگر حساب کنی، سهم من زیاد می‌آد. برای پرهیز از ناسپاسی -که از نظر شرعی میزانِ قبح آن را نمی‌دانم- مردم به «داشته‌»ها باید سپاس گویند و «نداشته‌»ها را باید با شکیبایی بجویند. ملت باید مفتخر باشند و دائم نشان دهند که به فرموده‌ی رهبری «صبّار و شکور»ند. ممنونم.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۵)

به قلم دامنه: به نام خدا. شهید حاج قاسم سلیمانی در یڪ جمع با حضور فرماندهان سپاه بر مفهوم رایج عنوان‌های «حاجی» ، «برادر» ، «سردار» و... نگاه نقّادانه‌ی می‌افڪند و با هدف تبیین اخلاص و گذر از عناوین و القاب چنین گفته بود:

 
«مثلا همین عنوان حاجی! ڪه باب شده، من واقعاً می‌گویم ڪه یڪ تحریفی دارد انجام می‌شود نسبت به جنگ ما و ما هم خودمان خوشمان می‌آید می‌نشینیم نگاه می‌ڪنیم. گوش می‌دهیم. حاجی نبود ڪه، من و احمد و حسین بودیم و اصلا و ابدا حاجی نمی‌گفتند. برادر حسین،‌ برادر قاسم، اصلا این چیزها نبود اصلا برادر هم ڪم ڪاربُرد داشت و فقط اسم گفته می‌شد. من وقتی این فیلم‌ها را نگاه می‌ڪنم، فڪر می‌ڪنم ڪه آنجا یڪ دُڪّانی است. روزنامه‌ها را می‌خوانیم می‌بینیم پر از خاطرات دروغ، دروغ محض نسبت به شهید؛ من با شهید رفتم آنجا، من با شهید چه و چه، همه‌اش دروغ، چیزهایی را ڪه آدم می‌داند ڪه واقعیت ندارد.»
 
نڪته: از نظر شهید سلیمانی در اَوان انقلاب و دفاع مقدس اخلاص اوج داشت. القاب و پیشوندها و پسوندها گرچه نشان ادب و احترام است اما نباید پیڪره‌ی اخلاص، صمیمیت، ساده‌زیستی و مردمی‌ماندن را زخمی و نابود ڪند.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۵۲

مدرسه فکرت ۵۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۲
مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و دوم

 
 

پاسخم به پرسش جناب آقای...

سلام. از نظر من این پرسش قابل تأمل از ریشه‌ی جست‌وجوی بی‌تاب به عدالت سرشاخه می‌گیرد. جواب من اما این است:

جناح چپ از ولی‌فقیه تفسیر به عصمت نمی‌ڪند، اما از آن جایگاه، انتظار عدالت به عصمت دارد. این نشدنی‌ست و تناقض بیّن (=آشڪار) و نیز بُنِ خطای چپ.

 

جناح راست از ولی‌فقیه تفسیر به شِبه‌عصمت می‌ڪند و روی همین اساس آنچه رهبری می‌ڪند وفق مُراد تحلیل می‌ڪند و حتی تلاش دارد به دیگران بقبولاند نیّات (=درون‌داشت) رهبری را هم باید ڪشف ڪرد و به آن عمل نمود؛ چون‌که اینان معتقدند، گاه رهبری محذور به بیان آشڪار است.

 

پس، من دیدگاهم این است جمهوری اسلامی مولود و زاده‌ی بشر است. بشر معصوم نیست، پس حڪومت مدینه‌ی فاضله یڪ تصور است نه تصویر. باید ڪژی‌ها را ڪاست، نه یوتوپیا (=آرمان‌شهر) ساخت.

 

پیوست:

در پایان با توجه به این‌ڪه بحث از یزید ڪردید، فڪر دینی من به من می‌گوید یز ید ڪه عنصری فرومایه و فاسد بود، از رسوایی بزرگ ترسید و از روی تظاهر سعی ڪرد اُسرای عاشورا را به مدینه منزل دهد تا به خیال خود به عاقبتِ سوء خود چاره ڪند. جنایت او در روز عاشورا آن‌قدر انحراف و فاجعه بود، ڪه خود از نتیجه‌ی هولناڪ ڪار خود بشدت هراسید.

 

جنابان شیخ احمدی و آقای...

با سلام و احترام. بحث خوبی طرح ڪردیده‌اید. پاسخ و بیان مسأله از هر دو سو جالب بود. من بادقت خواندم.

علاوه بر این، استنادی به عبارت شبه‌معصوم در پست من شد، ڪه تشڪر دارم. به جمله‌ی ڪه پرانتزی از متن مدیر باز شد، یڪ پرانتز برای توضیح عمومی باز می‌ڪنم:

 

منظورم من در آن پاسخ به پرسش، در بیان خطای چپ و راست این است:

۱. چپ -و هر ڪه این‌گونه می‌اندیشد- ولی‌فقیه را به‌درستی در راسته‌ی معصوم نمی‌گذارد، اما به‌نادرستی انتظار عصمت ازو و حڪومتش دارد. زیرا همیشه توقع دارد همه‌ی ڪارها و ڪرده‌های رهبری باید درست باشد. این شدنی نیست، منطقی هم حتی نیست.

 

۲. راست -و هر ڪه این‌گونه می‌اندیشد- ولی‌فقیه را به‌نادرستی در راسته‌ی معصوم می‌گذارد و حتی تلقّی شِبه‌معصوم ازو دارد، و به‌نادرستی تمام گفتار و ڪردار و رفتار او و حڪومتش را درست و وفقِ صحت می‌داند.

 

از نظر من، هر دو فڪر غلط است. حڪومت مؤسسه‌ایی انسانی است، و مانند انسان اشتباه می‌ڪند. حڪومت دینی به این معنی نیست، هرچه می‌ڪند درست است و یا اساساً این توقع ڪه حڪومت دینی، مقدس است و هرچه می‌خواهد می‌تواند بڪند، فڪری نادرست و انتظاری گزاف است.

۱۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

تذکر:
لطف شود، آهنگ با صوت و تصویر زن، در مدرسه‌ی فکرت بازنشر نشود. ممکن است کسی در دنیای خصوصی خود، به هر آهنگی که خواست گوش فرا دهد، و این ربطی به دخالت کسی به حریم آن فرد ندارد، اما درین پهنه، مُقتضا و مقررات مدرسه رعایت بشود. امید است درین تذکر، ضمیر مرجع‌اش را بیابد، که می‌یابد.

 

جناب آقای... سلام

در جایی نوشتی ویتنامی‌ها همزمان هم جنگ و هم دیپلماسی و مذاڪره داشتند. سخن شما درست. سایر نوشته‌هایت را نیز خواندم اما اگر خود جناب‌عالی در حال حاضر پشت میز مذاڪره باشی، چه حرف‌ها و چه چانه‌زنی‌هایی می‌ڪنی؟ اضافه ڪنم چنانچه خود می‌دانید مذاڪره از اساس تفڪر پیامبر اسلام (ص) بود. آن رسول رحمت، هم دفاع می‌ڪرد و هم مذاڪره و هم فراخوانِ دعوت به حق و حقیقت.

 

انتزاعی چرا پاسخ دادی! البته رئالیستی هم هست. اما معلوم نگشت جناب قربانی پشت میز مذاڪره از چه می‌خواهد سخن بگوید و چانه بزند. چون مذاڪره فنّ چانه‌زنی هوشمندانه است. درباره‌ی بند ۲، قید «تمام زمینه‌ها» نمی‌تواند محور مذاڪره باشد. در پایان، زاویه‌ی دید داریم، اصل مذاڪره را مهم می‌دانم، چگونگی آن را حرف دارم. از پاسخی ڪه مرقوم فرمودی ممنونم.

 

نکته:

میلاد خجسته‌ی حضرت زینب ڪبرا -سلام الله علیها- بر پویندگان مڪتب اهل‌بیت -علیهم السلام- مبارڪ و فرخنده و گوارا باد. دو سخن از امام سجاد -علیه السلام- در باره‌ی مقام حضرت زینب پیام‌آور عاشورا تقدیم پیروان و دوستداران اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) می‌ڪنم:

«عمّه‏‌ام، زینب، با وجود همه‌ی مصیبت‏‌ها و رنج‏‌هایی ڪه در مسیرمان به سوی شام به او روی آوُرد، حتّی یڪ شب اقامه‌ی نماز شب را فرو نگذاشت.»

«او هیچ‌گاه چیزی از امروز برای فردای خود نیندوخت.»

 

پاسخ:

ممنون جناب. ڪشڪولی بگم: مدیر، مدرسه هِمِنِ‌دِله دَوندِسّه ڪه نیِه. مرخصی‌های چهارفصل داره مدیر. مرخصی‌های بهارانه، تابستانه، پاییزانه و زمستانه.

 

پاسخ:

باور بفرما دلم می‌خواهد زیر همه‌ی آن پست‌های اعضا نظر بنویسم، اما گمان دارم این موجب می‌شود فضای مدرسه اشغال شود و وقت اعضا گرفته. همه را تڪ‌تڪ خواندم. مثلاً خیلی علاقه دارم بر پست مربوط به «شال» -ڪه بسیار جالب بود- شرحی بنویسم، اما پرهیز ڪردم ڪه اوقات شریف ڪسی هدر نرود. مشق شما چون رونویسی نیست، خودنوشت است، جالب است جناب قربانی! حتی اگر با آن تفاوت نظر داشته باشم. متشڪرم.

 

اطلاعیه:

سلام. نظرت برایت محفوظ، یا بلڪُم محظوظ. اتفاقاً از تأسیس مدرسه تا الان سه‌چهار بار خودم داوطلبانه (=خودخواست) از اعضا خواستم به جای من مدیر انتخاب ڪنند. چون هم دموڪراسی رعایت می‌شود و هم مدیریت بین اعضا گردش دارد، هم مدیر نو، شیوه‌های نوین می‌آفریند و هم من راحت می‌شوم و با آسودگی تام به نوشتن می‌پردازم. اما نمی‌دانم چرا تمرین دموڪراسی در مدرسه را استقبال نمی‌ڪنند. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و دوم

 
 

پاسخم به پرسش جناب آقای...

سلام. از نظر من این پرسش قابل تأمل از ریشه‌ی جست‌وجوی بی‌تاب به عدالت سرشاخه می‌گیرد. جواب من اما این است:

جناح چپ از ولی‌فقیه تفسیر به عصمت نمی‌ڪند، اما از آن جایگاه، انتظار عدالت به عصمت دارد. این نشدنی‌ست و تناقض بیّن (=آشڪار) و نیز بُنِ خطای چپ.

 

جناح راست از ولی‌فقیه تفسیر به شِبه‌عصمت می‌ڪند و روی همین اساس آنچه رهبری می‌ڪند وفق مُراد تحلیل می‌ڪند و حتی تلاش دارد به دیگران بقبولاند نیّات (=درون‌داشت) رهبری را هم باید ڪشف ڪرد و به آن عمل نمود؛ چون‌که اینان معتقدند، گاه رهبری محذور به بیان آشڪار است.

 

پس، من دیدگاهم این است جمهوری اسلامی مولود و زاده‌ی بشر است. بشر معصوم نیست، پس حڪومت مدینه‌ی فاضله یڪ تصور است نه تصویر. باید ڪژی‌ها را ڪاست، نه یوتوپیا (=آرمان‌شهر) ساخت.

 

پیوست:

در پایان با توجه به این‌ڪه بحث از یزید ڪردید، فڪر دینی من به من می‌گوید یز ید ڪه عنصری فرومایه و فاسد بود، از رسوایی بزرگ ترسید و از روی تظاهر سعی ڪرد اُسرای عاشورا را به مدینه منزل دهد تا به خیال خود به عاقبتِ سوء خود چاره ڪند. جنایت او در روز عاشورا آن‌قدر انحراف و فاجعه بود، ڪه خود از نتیجه‌ی هولناڪ ڪار خود بشدت هراسید.

 

جنابان شیخ احمدی و آقای...

با سلام و احترام. بحث خوبی طرح ڪردیده‌اید. پاسخ و بیان مسأله از هر دو سو جالب بود. من بادقت خواندم.

علاوه بر این، استنادی به عبارت شبه‌معصوم در پست من شد، ڪه تشڪر دارم. به جمله‌ی ڪه پرانتزی از متن مدیر باز شد، یڪ پرانتز برای توضیح عمومی باز می‌ڪنم:

 

منظورم من در آن پاسخ به پرسش، در بیان خطای چپ و راست این است:

۱. چپ -و هر ڪه این‌گونه می‌اندیشد- ولی‌فقیه را به‌درستی در راسته‌ی معصوم نمی‌گذارد، اما به‌نادرستی انتظار عصمت ازو و حڪومتش دارد. زیرا همیشه توقع دارد همه‌ی ڪارها و ڪرده‌های رهبری باید درست باشد. این شدنی نیست، منطقی هم حتی نیست.

 

۲. راست -و هر ڪه این‌گونه می‌اندیشد- ولی‌فقیه را به‌نادرستی در راسته‌ی معصوم می‌گذارد و حتی تلقّی شِبه‌معصوم ازو دارد، و به‌نادرستی تمام گفتار و ڪردار و رفتار او و حڪومتش را درست و وفقِ صحت می‌داند.

 

از نظر من، هر دو فڪر غلط است. حڪومت مؤسسه‌ایی انسانی است، و مانند انسان اشتباه می‌ڪند. حڪومت دینی به این معنی نیست، هرچه می‌ڪند درست است و یا اساساً این توقع ڪه حڪومت دینی، مقدس است و هرچه می‌خواهد می‌تواند بڪند، فڪری نادرست و انتظاری گزاف است.

۱۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

تذکر:
لطف شود، آهنگ با صوت و تصویر زن، در مدرسه‌ی فکرت بازنشر نشود. ممکن است کسی در دنیای خصوصی خود، به هر آهنگی که خواست گوش فرا دهد، و این ربطی به دخالت کسی به حریم آن فرد ندارد، اما درین پهنه، مُقتضا و مقررات مدرسه رعایت بشود. امید است درین تذکر، ضمیر مرجع‌اش را بیابد، که می‌یابد.

 

جناب آقای... سلام

در جایی نوشتی ویتنامی‌ها همزمان هم جنگ و هم دیپلماسی و مذاڪره داشتند. سخن شما درست. سایر نوشته‌هایت را نیز خواندم اما اگر خود جناب‌عالی در حال حاضر پشت میز مذاڪره باشی، چه حرف‌ها و چه چانه‌زنی‌هایی می‌ڪنی؟ اضافه ڪنم چنانچه خود می‌دانید مذاڪره از اساس تفڪر پیامبر اسلام (ص) بود. آن رسول رحمت، هم دفاع می‌ڪرد و هم مذاڪره و هم فراخوانِ دعوت به حق و حقیقت.

 

انتزاعی چرا پاسخ دادی! البته رئالیستی هم هست. اما معلوم نگشت جناب قربانی پشت میز مذاڪره از چه می‌خواهد سخن بگوید و چانه بزند. چون مذاڪره فنّ چانه‌زنی هوشمندانه است. درباره‌ی بند ۲، قید «تمام زمینه‌ها» نمی‌تواند محور مذاڪره باشد. در پایان، زاویه‌ی دید داریم، اصل مذاڪره را مهم می‌دانم، چگونگی آن را حرف دارم. از پاسخی ڪه مرقوم فرمودی ممنونم.

 

نکته:

میلاد خجسته‌ی حضرت زینب ڪبرا -سلام الله علیها- بر پویندگان مڪتب اهل‌بیت -علیهم السلام- مبارڪ و فرخنده و گوارا باد. دو سخن از امام سجاد -علیه السلام- در باره‌ی مقام حضرت زینب پیام‌آور عاشورا تقدیم پیروان و دوستداران اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) می‌ڪنم:

«عمّه‏‌ام، زینب، با وجود همه‌ی مصیبت‏‌ها و رنج‏‌هایی ڪه در مسیرمان به سوی شام به او روی آوُرد، حتّی یڪ شب اقامه‌ی نماز شب را فرو نگذاشت.»

«او هیچ‌گاه چیزی از امروز برای فردای خود نیندوخت.»

 

پاسخ:

ممنون جناب. ڪشڪولی بگم: مدیر، مدرسه هِمِنِ‌دِله دَوندِسّه ڪه نیِه. مرخصی‌های چهارفصل داره مدیر. مرخصی‌های بهارانه، تابستانه، پاییزانه و زمستانه.

 

پاسخ:

باور بفرما دلم می‌خواهد زیر همه‌ی آن پست‌های اعضا نظر بنویسم، اما گمان دارم این موجب می‌شود فضای مدرسه اشغال شود و وقت اعضا گرفته. همه را تڪ‌تڪ خواندم. مثلاً خیلی علاقه دارم بر پست مربوط به «شال» -ڪه بسیار جالب بود- شرحی بنویسم، اما پرهیز ڪردم ڪه اوقات شریف ڪسی هدر نرود. مشق شما چون رونویسی نیست، خودنوشت است، جالب است جناب قربانی! حتی اگر با آن تفاوت نظر داشته باشم. متشڪرم.

 

اطلاعیه:

سلام. نظرت برایت محفوظ، یا بلڪُم محظوظ. اتفاقاً از تأسیس مدرسه تا الان سه‌چهار بار خودم داوطلبانه (=خودخواست) از اعضا خواستم به جای من مدیر انتخاب ڪنند. چون هم دموڪراسی رعایت می‌شود و هم مدیریت بین اعضا گردش دارد، هم مدیر نو، شیوه‌های نوین می‌آفریند و هم من راحت می‌شوم و با آسودگی تام به نوشتن می‌پردازم. اما نمی‌دانم چرا تمرین دموڪراسی در مدرسه را استقبال نمی‌ڪنند. بیشتر بخوانید ↓

من همین حالا برای بار پنجم می‌گویم، اعضا مدیر جدید انتخاب ڪنند و این مدرسه را بهتر از من بچرخانند. اما من تا انتخاب مدیر جدید، مدرسه را بر مقتضیات و مقررات مدرسه پیش می‌برم. وقتی مدیر دیگر با انتخاب اعضا برگزیده شود، مقررات مدرسه را لابد با شیوه‌ی خودش تدبیر می‌ڪند. اصرار دارم اعضا به برگزیدن مدیر به جای من اقدام و اهتمام ڪنند. رونق مدرسه هم به چرخش مدیریت است. من هم اساساً با شغل‌های مادام‌العمری مخالفم. مدیر جدید وقتی مدرسه را اداره ڪند، دیدگاه شما هم ممڪن است عملی شود.


پاسخ:

سلام. پیوست شما، پیوست به آموزگار عشق و عرفان و عدالت است. بله، صحیح است. سپاس بدرقه‌ی راهت.

 

پاسخ:

به‌تمامه موافقم. بیفزایم به سه واژه‌ات، هم‌پویگی را. آن «پویه» ڪه پویا می‌ڪند فڪر و اندیشه را.

 

پاسخ:

نیمه‌شب به‌خیر. مرا به یاد ذاتیات و عرَضیات بردید. فقط جهت آگاهی عمومی می‌گویم ذات مثل دُرّ. عرَض مثل صدف. در واقع ذات، ثابت است و اصول. اما عرَضیات متغیر است و فروع. مثل همین رمز یڪ‌بارمصرف ڪه پویاست، یعنی دایم در تغییر. بگذرم. اریڪ فروم همچنین در ڪتاب «گریز از آزادی» می‌گوید انسان برای امنیت، از آزادی می‌گریزد تا در پناه امنیت زیست ڪند. از نڪاتی ڪه صادرات می‌ڪنی، واردات خوبی نصیبم می‌شود جناب.

 

پاسخ:

جناب، من از صحیفه سجادیه امام سجاد علیه السلام آموختم ڪه ایشان به انسان آموختند از خدا عمر طولانی بخواهند. پس، خیلی سال دیگر باید مرا در عالم رفاقت تحمل ڪنی!

 

سه نڪته بر این نوشته‌ی جناب...:

 

۱. با سلام و قدردانی و تشڪر از این ڪه در نوشته‌ها تلاش می‌شود فڪرها نسبت به پدیده‌ها بازتر و برداشت نسبت به دیدگاه‌ها دست‌یافتنی‌تر گردد. در حقیقت راه‌اندازی مدرسه‌ی فڪرت برای همین نوع رفتار فڪری و فڪورانه نسبت به مسائل بود؛ مانند نشست‌هایی ڪه اوایل انقلاب، با انرژی متراڪم و انگیزه‌ی والا در خانه‌ها میان هم‌فڪران هر گرایشی رخ می‌داد. مدرسه ادامه‌ی همان نشست‌هاست؛ اما این‌بار نه در چهارگوشه‌ی اتاق، ڪه در فضای مَجاز.

 

۲. برداشت من ازین نوشته این است ڪه جناب سیدباقر می‌خواهد این باد فڪری را در یاد خواننده بدَمد، ڪه جمهوری اسلامی ایران نباید چنان ڪند ڪه انسان وقتی دست به مثال مقایسه‌ای می‌زند، چند امتیاز از این نظام اسلامی نسبت به آن نظام پهلوی ڪم نشود. به‌هرحال آن رژیم به نظر ملت ایران می‌بایست واژگون شود و شد. اما در همان رژیم بود ڪه مطهری آن‌قدرها نوشت و گفت و اینڪ ۱۰۰ جلد ڪتاب شد. در همان رژیم استبدادی شاهی بود ڪه هم بازرگان و هم طالقانی محاڪمه شدند و دفاعیات آنان در دادگاه بعدها ڪتاب شد. حال وقتی ڪسی دست به تطبیق می‌زند، باید دستش باز باشد ڪه بگوید سخت‌گیری‌های اڪنون، نباید از رفتارهای ساواڪ پیشی بگیرد. پس، این از سر دلسوزی و پیشگیری گفته می‌شود نه برای تضعیف نظام. وگرنه ڪدام منصف است ڪه نداند رضاخان و محمدرضا -پدروپسر- هرگز لایق حڪمرانی نبودند و پرونده‌های دَدمنشی‌شان بسی قَطور و خونین است.

 

۳. جای خرسندی دارد ڪه در تحلیل و بررسی‌ها و نوشته‌های ایشان همیشه اسلام و پیشوایان صادق و راستین مذهب از عملڪردهای نادرست و خشن زمامداران ستمگر جدا می‌شود. این احترام و شناخت، ارزش فراوان دارد.

 

دامنه:

لغت‌دوست، واژه‌ی محلی «رِ» را بشکاف.

یک یادآور:

«رِ» درینجا، حرف نیست، کلمه است.

 

نظر دکتر عارف‌زاده:

درود شامگاهی. ر re بمعنای جریان آهسته یک مایع یا جامد شل با حجم کم است که مجازا در موارد دیگر هم بکار میرود. مثلا به جریان تند رودخانه یا ریزش حجم زیاد کوه اطلاق نمیشود ولی به روان شدن آهسته گل و لای یا ریزش و سیلان آهسته مواد مذاب آتشفشان بسمت پایین اطلاق میشود. بنظر میرسد برگرفته و کوتاه شده از ریشه روان باشد. البته بمعنای حرف اضافه را هم هست که تلفظش متفاوت است.

 

پاسخ:

بله، درسته. به واژگان بوم‌زیست، هم علاقه‌مندی و هم مسلط. درود. ریشه‌اش را نیز صحیح حدس زدی، از روان به معنای جاری‌شدن است. حرف اضافه هم هست، به‌ویژه در گویش رشت و لنگرود و لاهیجان.

 

من هم دو مثال دَم‌دستی می‌زنم:

مثلاً وقتی ڪسی تَر و تمیز نباشد و لب و لوچه‌اش را پاڪیزه نگه ندارد، می‌گن: وِن گلِس رِ بَیته. گلس (=آب دهان ڪنار لب)

 

یا مثلاً می‌گویند راغُن (=روغن) رِ بَیته.

 

مثال دیگر:

مثلاً اگر عروسی دعوت باشن، یڪ‌دفعه تعدادی مهمان حضور بیابند می‌گن: اوه جمعیت رِ بَیته در اِنه.

 

پاسخ:

سلام تازه‌تر. یڪ جمله، بلڪه بهتر می‌آید بگویم یڪ تز، تفڪر و تقّلا درین عبارات شما نهفته است ڪه تڪان‌دهنده است. تساوی حق برای عمل جراحی نفرات آغازین با نفرات آخرین. برای من این تفڪر یڪ ارزش اخلاقی و دینی‌ست. درود.

به پایان نمی‌برم مگر آن‌ڪه این را گفته باشم، دریافت من این است ڪه هم شناخت شما به پهنا و ژرفای رشته‌ی پزشڪی‌ات بالاست و هم تلقی شما در رفتار تساوی‌آمیز و حقوق‌مدارانه با مریض‌ها، والا. مرحبا.

 

من درین رفتار از شما بسیار پَس هستم و شما فراوان پیش. این فاصله مثل این می‌ماند من منزل‌تان مهمان باشم و برق ناگهان برود. شما به تمام منزلت احاطه داری و من فقط تا چند قدمی نشیمن خود را می‌توانم حدس بزنم. نمی‌دانم با مثالم حرفم را رساتر ڪردم، یا نارساتر.

 

پاسخ:

یڪی از نزدیڪانم در محل ڪه ڪهولت را می‌گذراند، وقتی می‌خواد بگه آلزایمر دارم، میگه آریامهر دارم! ون زبون پلی نوونه. مانند امنیت به‌جای اهمیت. جالب بود این نفوذت به لغت.

 

او چه می‌ڪرد؟ سنت‌ڪام آمریڪا با او چه ڪرد؟

به نام خدا. از آنجا ڪه من این رویداد پیچیده را -ڪه بر پیچیدگی‌های آنی و آتی منطقه خواهد افزود- یڪ اتفاق و حادثه‌ نمی‌دانم، بلڪه یڪ «عملیات نظامی» با نظارت سران آمریڪا توسط ارتش «سنت‌ڪام» آمریڪا در خاورمیانه بود، روی آن تحلیلم را خواهم نوشت. از صبح تا الان به عنوان یڪ فرد ایرانی و نیمه‌آشنا با مسائل سیاست، دست به گردآوری اطلاعات گرداگرد این اقدام آمریڪا زدم. امید است بتوانم نوشته‌ای روشنگر بنویسم.

عجالتاً بگویم آمریڪا بدون مجوز ڪنگره، یڪ عملیات نظامی انجام داده ڪه به‌یقین در داخل آمریڪا نیز نزاع و بگومگو برمی‌اندازد. ارتش سنت‌ڪام نام این عملیات را «بلو لایتنینگ» گذاشته بود یعنی «آذرخش ڪبود» برگرفته از «بازی رایانه‌ای» ڪه درین بازی «ژنرال دریڪو» باید با حمله‌ی هوایی ڪشته می‌شد.

 

در پایان از سر احساسات انسانی و قلب عاطفی، فاش سازم برای برادر مڪتبی‌ام حاج قاسم سلیمانی گریستم، بسیارگریستم. شاید تڪان‌دهنده‌ترین خبر زندگی‌ام در طول انقلاب اسلامی بود.

 

زیبا این‌ڪه آن برادر ڪه از خوب‌ترین‌های زمین و زمان بود توسط بدترین ارتش جهان و با فرمان فرومایه‌ترین دشمن مردم ایران به این درجه‌ی والا رسید و برای ابد دستان سنت‌ڪام، آلودگی یافت. باید بیابم ڪه چه جریانی سفر مخفی ایشان را، به آمریڪا لو داد و مزدوری و دریوزگی ڪرد. امیدوارم احساسات، بر ایران و مقامات غلبه نڪند و تدبیر را به منافع ایران به ارمغان بدارد و درست اقدام ڪند. ممڪن است عده‌ای ازین رویداد پایڪوبی ڪنند، اما می‌دانم دل ایرانیان درین خبر، خیره شده است.

جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

رد و «حذف»!

به نام خدا. در انتهای دیشب، تحلیلم را بر مبنای گردآوری‌هایی ڪه انجام داده‌بودم، نوشتم اما وقتی دیدم شورای عالی امنیت ملی در بیانیه‌اش تحفّظ عمدی ڪرد، جهت رعایت الزامات امنیتی از انتشار تحلیلم خودداری ڪردم. اما اینڪ به چیزی می‌پردازم ڪه در بیانیهٔ شورای عالی نوعی رمزنگاری بود ڪه متن‌های رمزنگار برای ذهن‌های رمزگُشا آشناست: یعنی «خطای راهبردی» و «اشتباه محاسباتی» آمریڪا.

من با علت و دلیل اسم این نوشته‌ام را گذاشتم «رد و حذف» زیرا می‌خواهم به چیزی اشاره ڪنم ڪه شورای عالی امنیت ملی از آن به «خطای راهبردی» و «اشتباه محاسباتی» آمریڪا رمزنگاری ڪرد.

 

۱. اهل مطالعه می‌دانند هر ڪجا ارتش آمریڪا حضور یافت، طبق سنت آمریڪایی ڪارشناسان زُبده سازمان سیا هم باید حاضر باشند، زیرا ارتش بدون نظریه‌ی ڪارشناسی سیا اقدامی را انجام نمی‌دهد.

۲. سنت‌ڪام آمریڪا نه حالا ڪه بارها «رد» حاج قاسم سلیمانی را ریزبه‌ریز داشت، اما اجازه‌ی «حذف» او را نداشت.

۳. سازمان سیا «میز ایران» دارد ڪه لحظه‌به‌لحظه ایران را رصد ڪند، بنابراین دو حال بیشتر متصور است: یا این میز، نظریه‌ی ڪارشناسی داد ڪه زمان حذف حاج قاسم فرا رسیده است و ترامپ پذیرفت. و یا این‌ڪه حذف را لازم ندانست، اما ترامپ به‌خاطر ضعف داخلی -ڪه اخیراً گریبانگیرش شد- یڪدندگی و لجاجت به خرج داد و زمان را برای خود، فرجامی مناسب و جِلوه‌گرانه ارزیابی ڪرد. من به دومی بیشتر احتمال می‌دهم.

 

بر اساس سه بند، نظرم این است: ترامپ به این علت به سنت‌ڪام دستور داد، زیرا برآورد می‌ڪرد حذف حاج قاسم در این زمان ڪه سفارت آمریڪا در بغداد توسط نیروهای مقاومت نیمه‌تصرف شده بود، به نفع آنان تمام می‌شود و اقدامشان را موجّه می‌سازد و فڪر می‌ڪرد این فضاسازی و ڪشته‌سازی چند آمریڪایی، جهان همراه با او خواهد پرسید حاج قاسم در این بُرهه در عراق چه می‌ڪرد؟! چنانچه ذهن‌هایی در داخل! نیز ممڪن است دچار این خبط و خَلط باشند. به همین خاطر، پمپئو فوری به دروغ گفت عراقی‌ها با حذف «سلیمانی» پایڪوبی ڪردند! و ترامپ مدعی شد مردم ایران شادمان شدند! ڪه هر دو جمله، از جملات عملیات روانی است ڪه معمولاً بر ڪوته‌فڪران یا بدبینان! زود اثر می‌ڪند.

 

از سوی دیگر این تردید هم وجود دارد آمریڪا آخرین رد سردار سلیمانی را نداشت، اما چون فرودگاه بغداد توسط پیمانڪاران غربی اداره می‌شود، فروش اطلاعات صورت گرفت، چراڪه آمریڪا پیشتر ازین برای خرید اطلاعات از موقعیت‌های جغرافیایی سلیمانی جایزه تعیین ڪرده بود. اگر از ناحیه‌ی پیمانڪاران پوششی! نبوده باشد، ممڪن است جریانی دیگر، سفر محرمانهٔ سردار را ڪه از آسمان سوریه صورت گرفت، لو داد. گرچه من هنوز نیز در حسرتی بزرگ در خود می‌غلتم ڪه چرا باید جمال جعفر (=مشهور به ابومهدی المهندس) به پیشوازش می‌رفت و منتظرش می‌نشست و یا لزوماً همراه سردار می‌بود! و تا این حد، بی‌احتیاطی عجیب رخ داده باشد.

 

در اینجا پنهان نگذارم ڪه مرحبا به جناب محمود دولت‌آبادی این چهره‌ی ایرانی ڪه با شعر «طبیب اصفهانی» برای بزرگ‌مرد حاج قاسم سلیمانی این‌گونه حُزن و واڪنش و غیرت و ایرانیت و انسانیت نشان داد و دلِ خود را در حبس نفس گرفتار نڪرد و فریاد و مویه برآورد:

خلَد گر به پا خاری، آسان برآرَم
چه سازم به خاری که در دل نشیند؟

من بر این نظرم ڪه شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگترین شهید و نامی‌ترین قهرمان ایران و جهان اسلام، ڪه توسط شَریرترین ارتش جهان به مقام والای شهادت نائل آمد. برای او بسیارڪم بود اگر توسط هر دشمنی دیگر، یا رخدادی دیگر شهید می‌شد؛ خون پاڪ و پیام‌دارش توسط «شیطان بزرگ» به زمین ریخته شد تا برای همیشه در یاد و ذهن ایرانیان بماند ڪه ارتش آمریڪا دستش به خون بالاترین مقام جهاد دفاعی و فرمانده جبههٔ ضدامپریالیستی ایران آلوده شد. همان آمریڪایی ڪه به زور بر خاڪ بومیان سرخپوست بنا شد؛ رژیمی ڪه هم روزی سلطه‌طلبانه مرحوم مصدق رهبر نهضت ملی را در ازای حفظ پادشاهی، به قول خود «سرنگون» ڪرد و هم امروزه راهبر نهضت ضدامپریالیستی حاج قاسم سلیمانی را به خیال خود «حذف» ڪرد.

 

آمریڪا با این راهبرد، در منطقه گرفتارتر از آنی خواهدشد ڪه اینڪ دچارش است. در یڪ دیدگاه واقع‌گرایانه جغرافیای منطقه، جغرافیای سرخپوستان مظلوم و تسلیم نیست، اینجا، نام‌های نامورانی چون حضرت محمد (ص)، امام علی (ع) و امام حسین (ع) راه‌ها و راهبردها را تعیین می‌ڪند، پیشوایانی ڪه مڪتب صلح و رحمت و خدمت را بنا نهادند، اما هم آنان آموختند اگر با خصم و خصومت روبرو شدید، ذلت را حرام و به‌دور از راه وحی و عقل بدانید.

 

در روزهای پیش‌رو، به روی ایران و منطقه به دلیل حق ضربه‌ی متقابلی ڪه برای ایران محفوظ مانده، صفحات جدیدی گشوده خواهد شد ڪه مدیریت آن حزم، خردمندی و شڪیبایی راهبردی می‌طلبد. احتمال می‌دهم این احتیاط، تشخیص داده شد.

۱۴ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

داغدارِ انسانِ خاڪسار

 

نه ملت، ڪه یڪ اُمت تو را دوست می‌داشت و در سراچه‌ی دلش می‌گذاشت. اخلاق تو، عرفان تو و چهره‌ی نافذ تو مردم را به وجودت اعتماد می‌بخشید و همین موجب می‌شد شجاعت و فرماندهی تو را غرور ملی خود تفسیر ڪنند و در فراق و شهادت تو خود را بی‌قرار و اشڪبار می‌دانند؛ ای انسانِ خاڪسار.

 

بسیاربسیار مردم، حسرت دارند ڪاش در مسیر تشییع پیڪرت می‌بودند و روح نستوه تو را دربر بگیرند و با آرمان یڪتای تو پیمان غیرت و صلح و دفاع راسخ امضا ڪنند تا این‌بار بر ادامه‌ی شاهنامه‌ی حڪیم فردوسی، ورقی واقعی و اسطوره‌‌ای حقیقی بنگارند؛ ای قهرمان خاڪسار.

 

خواستم تا مشهد بشتابم ڪه در سایه‌ی تابوت مقدس‌ات پناه بگیرم و روحم را طعم عشق بمالم اما خدایم را شڪر می‌گزارم ڪه به قم می‌آیی. و ثانیه ثانیه می‌شمارم دوشنبه‌ی پس‌فردا فرا رسد ڪه پیڪر معطر غرقه و پاره‌پاره‌ات به شهر قیام برسد، به دیدارت در حرم بشتابم تا قلب شڪسته و دل فسُرده‌ام را با عطر وجودت تسڪین ببخشم و عهد ڪنم، در راه تو سرباز بمانم؛ ای مرد خاڪسار.

 

اینڪ درود می‌فرستم به آن دل‌های داغدار، به آن عقل‌های هوشیار، به آن روح‌های سالم و سلیم و غمدار ڪه در شهادت غریبانه‌ی تو، خود را عزادار می‌دانند و به روح پاڪ تو ادای احترام ڪردند و با آگاهی و بیداری، امپریالیسم را برای این جنایت و رذالت محڪوم ڪردند؛ ای مظهر فضیلت، ای مؤمن خاڪسار. ای سلیمانی سردار.

 

۱۴ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

چگونه زیستن را به من آموختی

 

شهید بزرگ ایران، ای حاج قاسم، ڪه بیدارگر بودی و بیدارِ بیداری‌ها، تو خوب و خوب می‌دانستی ڪه معلم انقلاب، علی شریعتی -همو ڪه در اوج استبداد شاهی با قلم می‌نوشت و با زبان می‌گفت، تا بیداری را بیدار نگه بدارد و خفتگان را هشدار و هوشیار- به همه‌ی ایرانیان و مبارزان راستین آموخت چگونه‌زیستن را از خدا بیابند و چگونه‌مردن را از خود.

 

و تو حاج قاسم، سردار خاڪسار و خاڪسار سردار، در تمام عمرت هم زیستنِ خوب را، خوب بلد بودی و هم خوب‌زیستن را خوبِ خوب.

 

و همین، تو را برجسته و نمادِ تمام نمادها ڪرد ڪه چگونه‌مردنِ تو، مانندِ چگونه‌زیستن‌ات آینه‌ایی برای زیستن شد.

 

تو اینڪ، خود یڪ «راه» شدی، راهی برای رهایی. راهی برای آگاهی، راهی برای آزادی. راهی برای دانایی. دوستت داریم قاسم انقلاب چرا ڪه در آخرین نوشته‌ات پیش از شهادت هم نوشتی:

 

«خدایا مرا پاڪیزه بپذیر.»

 

۱۵ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

ثارالله‌ ثانی

 

با اجازه‌ات ای خدا،

با رضایتت ای حضرت ثارالله، حضرت سیدالشهداء (ع)،

با طلب خشنودی‌تان ای شهیدان ایران و جهان،

نام بزرگ‌شهید ایران حاج قاسم سلیمانی را می‌گذارم:

ثارالله ثانی.

خونی ڪه ثور و انقلاب نوین برای صلح جهانی و امنیت پایدار در جهان اسلام خواهد شد.

 

۱۵ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

ای سردار خوبی‌ها

 

ایران، یڪسره بپاخاسته.

ای سرداری ڪه پیشاپیش رزم بودی و می‌گفتی:

«بیا» دفاع.

 

نه مانند آنان ڪه پساپسِ بزم بودند و پستوی ترس ڪه می‌گفتند:

«برو» دفاع.

 

ای سلیمانی، ای سلمان ما،

ای بزرگ‌شهید ایران ما،

اینڪ ملت به مویه و ماتم و در غم اندوه توست،

تا دو فاطمیه‌ی پیش‌رو

و تا ۲۲ بهمن ڪه روز اربعین توست، نام تو را در اندوه‌اش جاوید نگه می‌دارد.

 

و راه تو را نماد می‌سازد‌ ای سردار ایستادگی‌ها،

 

ای مرد عمل، ای مؤمن ایستاده و نستوه و بپاخاسته.

 

ای باعث وحدت ملی، ای مشتاق آشتی ملی.

 

۱۵ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

تو به تمام انسان فڪر می‌ڪردی

 

به تمامیت ایران،

به همه‌ی جناح‌ها،

به آحاد شهروندان،

به همه‌ی امت اسلام،

به ڪل مستضعفان جهان.

 

ای قاسِم! ای قسمت‌ڪننده‌ی عشق،

ای قاسمِ قائم منطقه.

ای قیامگر برای صلح و رحمت و نجات.

 

تو چه با خشوع و خضوع می‌گفتی:

 

ای «نشستگان...»

برای «ایستادگان» دعا ڪنید.

 

۱۵ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

۵۲ مڪان ایران!

 

تو، ترامپ، توئیت (=جیڪ‌جیڪ) ڪردی ڪه اگر ایران اقدامی ڪند، ۵۲ مڪان ایران را ڪه برای فرهنگ ایرانی مهم است، بمباران می‌ڪنی.

 

عجالتاً جوابم این است:

 

از شرِّ شَریری چون تو ڪه مغزی برای حزم و درڪی برای فهم نداری، ممڪن است چنین دَنیتی. اما بدان، ایران بر بنای تدبیر ایستاده و ڪظمِ غیظ (=فروخوری خشم) خود را فقط در اخلاق فردی نمی‌داند، ڪه در راهبرد و نگاه استراتژیڪ هم آن را اَهم از مهم می‌بیند.

 

ملت دانای ایران مگر ترور خائفانه‌ی سلیمانی ایران را، ڪمتر از ۵۲ مڪان می‌داند؟ چه تخت‌جمشید را ویران ڪنی، چه حرم رضوی را، چه سی‌سه‌پل را، اما بدان، آثار تمدنی ایران از دل فرهنگ و ادب ایران برخاسته است. فرهنگ غیرت و رُستم‌واره‌ی ایرانیان را چه خواهی ڪرد؟ آداب آسمانی ملت پرگهر را چگونه خواهی توانست بمباران ڪنی!

بگذرم، فعلاً.

 

۱۵ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

من به این می‌اندیشم!

 

یڪ تحلیل پیش‌دستانه‌ام این است، بر فرض -تأڪید می‌ڪنم بر فرض- ایران از حق ضربه‌ی متقابل خود در قبال ترور خشن حاج‌قاسم -ڪه در حقیقت حمله‌ای تمام‌عیار و آشڪار به تمام ملت ایران و امت اسلام بود- برای حفظ منافع بالاتر خود، بگذرد، اما آیا نباید به عنوان عقل هوشمند به این فرضیه اندیشید، ڪه آمریڪا شاید (=تأڪید می‌ڪنم شاید) بخواهد با دادن یڪ امتیاز بزرگ در پشت پرده به ایران، از هراس اعظم خود خلاص شود!؟

۱۵ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

این پُستم را نخوانید، مگر خود بخواهید

 

تماس گرفتم. گفت اصلاً دست به ماشین نزن، تمام شهر قفل است. گوش دادم. دوش گرفتمُ اسمش را هم گذاشتم غسل دیدار. نمی‌دانم چنین غسلی هم داریم! یا نه. دو دنده ڪلید را چرخاندمُ از قفل منزل مطمئن شدمُ پیاده، راه افتادم سمت دیدار. از میانبُر رفتم، به تعبیر محلی: دلِه‌راه؛ ڪه دلِ راه بود و راهِ دل. ۵۶ دقیقه‌ی بعد، با طی‌ڪردن میدان مرجعیت، رسیدم به نقطه‌ایی ڪه با خود قرار گذاشتم قرارگاه دیدار باشد؛ تقاطع بزرگراه حضرت خدیجه با بزرگراه پیامبر اعظم. در مسیر، مانند خود بسیاری را دیدم، از زن و مرد، ڪه با هم بر سرِ سردار سخن به سوز می‌گویند؛ ڪه از یڪی شنیدم ڪه همسرش داشت می‌گفت من فقط صحرای عرفات چنین موجی از مردم دیدم. زمانی زیاد به انتظار گذشت. با همسرم خدیجه، تماس گرفتم، گفتم خانم من تقاطع حضرت خدیجه عمود ۱۰۵ هستم. گفت ما عمود ۶۰ هستیم، از ما عبور ڪرد، منتظر باش. دو ساعت دیگر گذشت اما انتظار پایان نداشت. نه به چپ و نه به راست جایی برای جابجایی نبود. چاره هم نداشتم، مگر آن‌ڪه در همان نقطه بایستم. ایستادم. من تا به این سِنّم در قم، این‌همه جمعیت آن‌هم در بُهت و حیرت و همزمان عشق و شفقت ندیدم. به حرف‌های ڪنارهای‌هایم دل می‌سُپردم، بی‌آن‌ڪه آنان بدانند؛ و چه قشنگ دل‌گویه می‌ڪردند. نَقل‌شان، نُقل بود؛ نُقلی مصفّا. هم دل‌رضا به سردار و هم ذوب در اخلاص سردار. آری راست می‌گفتند؛ یگانه بود سردار. یڪ دقیقه به نُه شب مانده بود ڪه خودم را در برابر یڪ عظمت یافتم. این، بزرگی ڪه از بَرم رد می‌شد تابوت نبود، تار و پود برای وجود وطن و دین بود. تماماً، به او دلباختم و سرم را به سردار مُماس ڪردمُ و دلم را فرش مرد خاڪسار. برای نخستین‌بار از اعماق دلم، انفراداً و اختیاراً سلامِ نظامی دادم و پیمان بر پیڪر پاڪ بستم تا گُم نشوم. نمی‌دانم چه ندایی مرا به گوشی دومم بُرد و برداشتم و تماس برقرار ڪردم و گفتم: سلام سید من. پیڪر پاڪ سردار از روبرویم، می‌رود، احترام ڪن و پیمان ببند. در صدای بیڪران امواج مردم نمی‌دانم سید علی‌اصغر به سردار چه گفت اما شنیدم ڪه صدایش ارتعاش داشت و حُزن؛ چونان سیم‌های سنتور. از او خداحافظی ڪردم ڪه یاد یوسف همرزم‌مان را نموده باشم و به حاج قاسم پیوستم. تا از تشییع این بزرگمرد معنویت و راهبر ضدامپریالیست، ذرّه‌ای فهم ذخیره ڪنم ڪه آیا می‌توانم جرأت ڪنم به خودم بگویم: سربازِ سلیمانی‌ام، برای مسلمانی‌ام. باری! با دلی جای‌مانده در پیڪر پیام‌آور عزیزِ دل سلیمانی، از همان میانبُر به خانه برگشتم؛ بازگشتی ڪه بیش از ۵۶ دقیقه گذشت؛ اما نه از خودم خبر داشتم و نه از پاهایم؛ محو جمعیتی بودم ڪه در چهرگان‌شان صدها مقاله و سخن تلألؤ داشت. باید می‌بودی، تا می‌فهمیدی. نزدیڪی‌های خونه‌ام دیدم جوانی پرشیا سوار می‌گوید: آقای دڪتر ظریف! برسونم؟ آشنا بود، حال خندیدن نداشتم، گفتم نه، نه. ممنونم. دیگه رسیدم. ڪلید بر قفل منزل زدم و داشتم می‌چرخاندم بازش ڪنم، نمی‌دانم چرا یادم به چلَنگر رفت! ڪه از اول بر من معلوم بود نه چلنگر، ڪه به زبان محلی: چِنگِر بود! اگر روزی با او دیم‌‌به‌دیم (=روبه‌رو) شوم، می‌گویم ڪه چرا چِنگر.

 

دوشنبه ۲۳ و ۴۹ دقیقه. ۱۶ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

صافڪاری دموڪراسی!

 

به نام خدا. سلام. نه تنها روح دموڪراسی، حتی بدنه‌ی دموڪراسی دست‌ڪم از سه سو ضربات سختی خورده‌است: از سوی پول و سرمایه‌داری، از سوی اولیگارشی نفوذ و دست‌ڪاری‌ها، و از سوی هژمونی (=سلطه‌‌ی) میلیتاریستی.

 

اگر فرضاً یڪ شهروند از هر نقطه‌ی جهان، عینڪ آمریڪای بر بینشش بزند و جهان را با آن ببیند، از چهار رویڪرد بیرون نمی‌رود ڪه همیلتون، ویلسون، جڪسون و جفرسون رؤسای جمهور تاریخ آمریڪا آن را بنیاد نهادند. در اولی، جهان باید محل تجارت دیده شود. در دومی ارتش آمریڪا باید صادرڪننده‌ی دموڪراسی به حساب آید. در سومی ناسیونالیسم باید محور سیاست خارجی باشد. و در چهارمی ڪه جفرسون آن را بنا نهاد آمریڪا باید به خانه‌اش برگردد و فایده‌ی درون را نباید به هزینه‌ی هژمونی در بیرون ڪنار بگذارد.

 

این چهار جهان‌نگری، چهار مڪتب سیاسی در درون آمریڪا به‌ویژه در میان نخبگان (مردان و زنان سیاستمدار در درون اِلیت قدرت) پدید آورد.

 

گرانیگاه (=مرڪز ثقل) اینجاست: در هر چهار نگرش با تمام تفاوت‌های نظری و فلسفی و سیاسی، به جهان به دیده‌ی حفظ منفعت و منزلت آمریڪا نگریسته می‌شود. گویی، همه‌چیز جهان -چه به‌ زور و چه به هر روش دیگر- در واقع برای آسایش آمریڪاست و هر مانعی بر سر آن (چه دولت و چه فرد) باید برداشته شود؛ با چند راهبرد : نابودی ڪامل، اشغال محدود، تنازع تعاملی، ڪنترل ڪامل.

 

اینڪ بپردازم به واقعیت جهانی: واقعیت این است بیشتر جهان برای منافع ملی خود هژمونی آمریڪا را پذیرفته‌اند. این ڪشورها آن‌چنان آشڪارا تن به این ڪار داده‌اند ڪه ڪمتر شهروندی در جهان وجود دارد ڪه آن‌ دولت‌ها را نشناسند. بخشی از ڪشورها نیز آن‌چنان دچار ضعف داخلی‌اند ڪه برای باقی‌ماندن در قدرت، تن به تسلیم تام در برابر آمریڪا دادند.

 

آمریڪا در اجرای راهبرد خود در تمام خاورمیانه اما دچار مشڪل است. دست‌ڪم به چهار علت: تنازع اسرائیل، انقلاب اسلامی، شڪل‌گیری اندیشه‌ی مقاومت و ڪالای استراتژیڪ نفت ڪه خون برای رگ‌های اقتصاد ڪاپیتالیستی چپاولی است.

 

با این تحلیلم می‌خواهم سه چیز را نشان دهم:

 

۱. چون نفت، چرخ‌دنده‌های اقتصاد آمریڪا و جهان را می‌چرخاند، برای آمریڪا (با هر چهار رویڪردی ڪه برشمردم) آسان نیست هژمونی نسبی خود را در خاورمیانه ترڪ گوید.

 

۲. از میان چهار راهبرد هم ڪه برشمردم (یعنی: نابودی ڪامل، اشغال محدود، تنازع تعاملی، ڪنترل ڪامل) اجرای اولی و دومی در برابر ایران، تا اینجا به‌هیچ وجه برای آمریڪا مقدور نیست. می‌ماند دو راهبرد دیگر، ڪه دولت باراڪ اوباما با تاڪتیڪ قرارداد برجام (=برنامه‌ی جامع اقدام مشترڪ) قصد داشت ایران را با راهبرد «ڪنترل ڪامل» زیر نظر خود نگه دارد ڪه ترامپ این شیوه‌ی اوباما را منحل ڪرد و می‌خواهد با رویڪرد جڪسونی، و بڪارگیری «تنازع تعاملی»، ایران را همچنان مشغول نگه دارد تا منطقه را بآسانی بدوشد.

 

این روش خشن ترامپ سه سود برای آمریڪا رقم می‌زند ادامه‌ی روند نفت‌خواری، ادامه‌ی فروش جنگ‌افزار‌ها، ادامه‌ی ممانعت از پیوند آسان محور مقاومت به رهبری فرمانده ڪاریزماتیڪ حاج قاسم سلیمانی.

 

تیم ترامپ زمان را برای ترور حاج قاسم سلیمانی مناسب دید. دست‌ڪم با سه هدف هم‌راستا: با گره‌انداختن در عراق، محیط استراتژیڪ ایران را با راهبرد اشغال محدود از ایران بگیرد. با «حذف سلیمانی» -ڪه بالاترین چهره‌‌ی قدرت پس از رهبری بود- به ایران اخطار دهد آماده‌ی هرگونه ڪاری است. ابتڪار عمل ایران را در خاورمیانه مختل ڪند. اما آیا می‌تواند؟ جواب فوری‌ام این است، نه. اما جواب مفصلم باشد برای زمانی ڪه گفتن لازم آمد. اما این را ناگفته نگذارم گرچه دموڪراسی آرمانی را فقط یڪ امر ذهنی می‌دانم، اما همین دموڪراسی ڪه غرب به آن غرور می‌ورزد، نیازمند به صافڪاری است. بیداری منطقی و مردم‌داری همه‌جانبه، بالاترین ابزار قدرت و سالم‌ترین شیوه‌ی بقا است، ڪه شهید بزرگ حاج قاسم سلیمانی هر دو را با هم به تمام و ڪمال داشت و برای ایران همین را می‌خواست.

 

نه تنها من -ڪه خودم را ضد امپریالیسم می‌دانم- بلڪه ڪارشناسان بی‌طرف هم تا اینجا آمریڪا را بازنده می‌دانند و سیاست‌هایش را شڪننده، ولی از آنجا ڪه حتی دشمن را هم باید به‌درستی ارزیابی ڪرد معتقدم آمریڪا می‌ڪوشد با خبرهای آشڪار و فریب افڪار، میدان را پیچیده‌ و گنگ نگه دارد.

 

حواس‌های هوشمند خود را از این بیرون نمی‌زنند ڪه سیاست با خبرهای پنهان، پیش می‌رود نه آنچه در آشڪارا جریان می‌یابد. آنچه در عراق خواهد گذشت، چهره‌ی آینده منطقه را تعیین می‌ڪند. باید نگاه تیزبین داشت تا منافع ملی تأمین شود.

 

درود دارم، فراوان، به روح حڪیم حماسی شهید سلیمانی، ڪه امید است ناگفته‌های ایشان به رسم امانت و ضرورت، روزی -چه بهتر ڪه زود- منتشر شود. و نیز معتقدم تریبون‌ها در ڪشور درین برهه‌ی پیچ‌آلود، رها و یلَه و احساس محض نباشد.

 

۱۹ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

ڪلمه به جای خدمتڪار

 

به نام خدا. سلام. در دومین روز ایام فاطمیه، ورقی از ڪتاب «فاطمه، فاطمه است» اثر ارزشمند مرحوم دڪتر علی شریعتی را بازمی‌گشایم؛ ڪتابی آشنا برای اهل مطالعه و حتی علمای دینی، ڪه نه یڪ‌بار، ڪه بارها آن را گشوده‌ و خوانده‌ایم.

 

آنجایی از ڪتاب را می‌نویسم ڪه امام علی -علیه‌السلام- می‌دانست سختی‌های زندگی و آزارهایی ڪه فاطمه (س) از ڪودڪی خصوصاً سه سال در شعب ابی‌طالب، دیده است او را «ضعیف و لاغراندام» ساخته بود، ازاین‌رو از فاطمه زهرا -سلام الله علیها- خواست، از پیامبر خدا (ص) خدمتڪار بخواهد. اما رسول‌الله (ص) مخالفت ڪرد و به جای خدمتڪار، «ڪلمه» به آنها هدیه داد؛ یعنی تسبیح خدا پس از نماز و پیش از خواب‌رفتن.

 

آری؛ ڪلمه به جای خدمتڪار. و علی (ع) به قول علی شریعتی تا آخر عمر «از این ڪلمه بیرون نرفت و فاطمه با این ڪلمه زندگی ڪرد... ڪلمه‌ای ڪه به جای خدمتڪار، فاطمه را مدد می‌رساند و به عنوان هدیه‌ی عروسی، پیامبر به او ارمغان داد.»

 

۲۰ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

 

با سلام و احترام. از توجه و بیان نظر شما تشڪر دارم. از آنجا ڪه جناب‌عالی را علاقه‌مند به مسائل می‌بینم، یڪ فراز دیگر به روی‌تان باز می‌ڪنم. پوزش می‌طلبم اگر دیر پاسخ نوشتم. فرصتم برای پاسخ، مناسب نبود.

 

در رشته‌ام علوم سیاسی، چند واحد درسی روابط بین‌الملل و حقوق بین‌الملل وجود دارد ڪه نه فقط ماده‌ی درس است بلڪه هر ڪدام یڪ رشته‌ی علمی شده است. هزاران استاد در سراسر جهان این رشته را تدریس می‌ڪنند. حتی وزارت خارجه ایران، در دوره‌ی دڪتر ولایتی دانشڪده‌ای با نام روابط بین‌الملل تأسیس ڪرد تا نیروسازی ڪند. اما چه جهان و چه ایران ڪمتر به تئوری‌های این علم و نظریه‌های ڪارشناسان این فن توجه می‌ڪنند.

 

قدرتمندان جهان، به صاحب‌نظران حتی به دیده‌ی مشاورت نگاه نمی‌ڪنند، چه رسد به این ڪه منافع ملی را پس از عبور‌دادن از ڪانال متخصصان علم و فن، در نظر بگیرند. در این سهم آمریڪا در هدم و بی‌اثرڪردن این روند از تمام ڪشورها بیشتر است.

 

با شناختی ڪه من از غرب دارم، آنها تا به افڪار پیشرفته‌ی اخلاقی ڪانت برسند، قیامت فرا می‌رسد! اساساً، سرمایه‌داری ذاتش سود است نه اخلاق. و هدفش ثروت‌اندوزی با هر حیله و شیوه است نه رعایت ضوابط و حقوق و روابط بین‌الملل. با این همه، باز نیز معتقدم تشخیص منافع ملی، تا حد بسیار بالایی گذر از احساس می‌خواهد و عبور از تنش. البته جای دلیری و قدرت‌بخشی به دفاع ملی را هرگز نباید تنگ ڪرد. ڪشور ضعیف باشی، بلعیده می‌شوی. ڪشور قوی باشی دسیسه می‌بینی، عقلانت دومی را نشان می‌دهد.

 

من، هم در حین تحصیل و در مطالعات جانبی‌ام، به اندڪ داشته‌ایی ڪه ڪسب ڪردم، این‌گونه معتقدم، دیپلماسی پیش از آن‌ڪه یڪ علم باشد -ڪه نیست- یڪ فنّ است. فن را مانند ڪُشتی، به‌جا باید زد وگرنه مانند ڪشتی در قعر دریا غرق می‌شوی و یا در برابر حریف ضربه‌ی فنی می‌شوی. در دیپلماسی اگر زیرڪ و چابڪ باشی مانند ڪُشتی، می‌توان به‌جای خاڪ‌ڪردن حریف، با امتیاز از او بُرد. بگذرم، زیاد ڪش رفتم.

 

پاسخ:

سلام. از شما متشڪرم جناب. برای مأموریت‌هایت ڪه جامه‌ی خدمت به دین و میهن به تن ڪرده‌ای، و اغلب دور از خانه‌ای، آرزوی توفیق و صلابت دارم.

 

پاسخم به سید علی‌اصغر:

 

سلام. از عنایتت به نوشته‌ و گزاره‌گذاری‌ات به متن‌ها، و موشڪافی‌ات بر درزها، و ریزه‌بینی‌ات بر آموزه‌ها، ممنونم. زیرا افزوده‌ها و نقدها، مرا به فڪر بیشتر و نگاه ژرف‌تر فرا می‌خواند و نیز به درڪ فراگیرتر.

 

از لفظ ضربه به دموڪراسی استفاده ڪردم تا نشان دهم، این دستاورد خوب بشر مورد صدمه قرار گرفته. دغدغه‌ی شما ارزشمند است. با هم می‌اندیشیم؛ حفظ دموڪراسی آرمان بشری است. این شیوه‌ی ڪسب قدرت و گردش نخبگان، حتی به حڪومت‌‌های مبتنی بر دیانت و ارزش‌های اخلاقی جامعه‌ی انسانی نیز مدد می‌رساند.

 

دموڪراسی در ساحت نظری، ارزش‌های جهان‌شمول دارد، اما اهداف اقتصادی آمریڪا و اتصال قدرت سیاسی آمریڪا به ارتش و ژنرال‌ها، پیڪر دموڪراسی را نه فقط خراشیده ڪه تراشیده است. اگر ساختار چندجانبه‌گرایی ارزش‌های حضور خود را از ڪف بدهد و یڪ‌جانبه‌گرایی آمریڪا چیره شود، از دموڪراسی فقط نام باقی می‌ماند.

 

شما نگاه ڪنید حتی جمهوری اسلامی ایران هم، ڪه بر نظریه‌ی پیشینی قدرت و حق پیشینی ولایت یڪ فقیه شیعی ابتناء دارد، باز نیز بر اساس فرمول امام خمینی باید بر رأی مردم وفادار بماند. حال آن‌ڪه اگر امام نبود، شاید (تأڪید می‌ڪنم شاید) این فڪر رونق می‌گرفت، همه‌چیز باید از منبع فقیه صادر شود، حتی مقامات انتخاباتی. ڪما آن‌ڪه چنین اندیشه‌ای گاهی در میان حوزه و مؤتلفه زبانه می‌ڪشید، اما توان اشتعال فراگیر نداشت. و لذا دموڪراسی بر هر شیوه‌ای دیگر اولویت یافت.

 

فروپاشی نظام ڪمونیست روسی -ڪه ای ڪاش درهم فرو نمی‌ریخت و به بازسازی خود می‌پرداخت- یڪ علتش همین دورداشتن خود از دموڪراسی بود. حال آن‌ڪه دموڪراسی، تنها حڪومت اقناعی است ڪه به رضامندی عمومی منجر می‌شود. اگر البته دموڪراسی واقعی و به قول دیگر خالص باشد، به همین علت در تحلیلم باورمندانه گفتم دموڪراسی هم اینڪ زیر ضربات سخت قرار گرفته است، زیر ضربات: پول، دست‌ڪاری، هژمونی.

 

یادی از دو جان‌باخته‌ی بوئینگ اوڪراین:

به نام خدا. من، دو نفرشان را می‌شناختم؛ محمد صالحه نخبه‌ی برنامه‌نویسی ڪامپیوتر دانشگاه شریف و همسرش زهرا حسنی سعدی نخبه‌ی فیزیڪ دانشگاه شریف. علت آشنایی این بوده ڪه من چند سال است، وبلاگم «دامنه» را پس از مشڪلات فنی پرشین بلاگ، در شرڪت «بیان» تأسیس ڪردم ڪه محمد صالحه، مدیر فنی این شرڪت دانش‌بنیان بود. او از قوی‌ترین برنامه‌نویسان بود، فردی مذهبی ڪه دوره‌ی دڪتری را در ڪانادا داشت به پایان می‌رساند. او چندین مدال علمی جهانی داشت و‌ مُخ عجیبی بود. درین رشته، همتا نداشت گویا.

 

عڪسی از آن دو در بالا گذاشتم ڪه با شهید حاج قاسم سلیمانی گرفتند. زهرا دختر شهید بود، شهیدی ڪه از دوستان قدیمی حاج قاسم سلیمانی بود.


اُسوه بودن حضرت فاطمه

به نام خدا. سلام. در سومین روز ایام فاطمیه، به این نکته می‌پردازم که به آن حضرت از هر زاویه بنگری، نمونه و اسوه است و منبعی بی‌پایان برای الهام‌گرفتن. زیرا در تمام جهات زندگی یک انسان کامل و الگوی حیات بود: در مقام یک دختر، در جایگاه یک همسر، در منزلت یک مادر، و از همه بالاتر در هویت یک زنِ مبارز و مسئول.

 

سراسر زندگی نظری و عملی حضرت فاطمه -سلام الله علیه- درس و آموزه است که می‌تواند راهی برای انسان باشد. چه زن باشی، چه مرد، مطالعه و پیروی افکار و زندگی فاطمی موجب رستگاری و مقدمه‌ی الهی‌اندیشیدن و خوب‌زیستن است. به فرموده‌ی امام علی (ع) باید با کسانی همنشین شد که سه چیز را به انسان ارمغان بیاورد:

 

۱. دیدنش شما را به یاد خدا اندازد.
۲. سخنانش بر علم شما بیفزاید.
۳. رفتارش شما را به کار نیک و آخرت ترغیب و تشویق کند.

 

بنابراین با این فرمول حضرت علی (ع) همنشینی با مکتب، مشئ و مرام فاطمه (س) یکی از بهترین همنشینی‌هاست. و این حاصل نمی‌شود مگر آن‌که در امتداد مَودّت به آن حضرت، زندگی، نظرات، رفتارها و کردارهای ایشان را مطالعه نمود و از آن برای خود ولو در حد وُسع و محدود الگو ساخت. فاطمه‌ای که:

 

همیشه در مدار حق قرار داشت. ستم را برنمی‌تافت. ساده و سالم زندگی می‌کرد. به بیچارگان مهربان بود. به انتقاد از حاکم وقت برخاست. فقر و سختی‌ها را چشید و شکیبایی ورزید. با آن‌که پیامبرزاده بود، اما مانند مستمندان و مستضعفان و حتی سخت‌تر از آنان زندگی می‌کرد. دعا و تضرّع و عبودیت عارفانه داشت. همتا و همپای امام علی (ع) بود و جان خود را فدای حق‌گرایی و حق‌گویی کرد. شهادت غمبارش بر پیروان تسلیت.

۲۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در باره‌ی حادثه‌ی بوئینگ اوکراین:

به قلم دامنه: به نام خدا. در باره‌ی حادثه‌ی بوئینگ اوکراین: گرچه کشور وقتی در شرایط جنگی قرار می‌گیرد، هرگونه خطا و رویداد کنترل‌نشده‌ای ممکن است رخ دهد، و این در هر جایی از جهان امکان وقوع دارد؛ اما شخصاً به ضمیمه‌ی تأسّف و تآلّم که چند روزی‌ست مرا دربرگرفته، بر این بوده و هستم، راست را -تا جایی که امنیت ملی پایدار را ناپایدار نمی‌کند- باید به مردم گفت. این شفافیت، حق مردم است، هرچند دشمنان ایران احتمال برود، شانتاژ (=هیاهو) کنند.

 
حادثه‌ی بوئینگ اوکراین از نظر من اگر هم در روز نخست، مستلزم پنهان‌کاری امنیتی بود، در روزهای بعد نباید هراس و نگرانی می‌داشت که خبر اول، توسط خبر دوم کم‌اثر گردد. بگذرم.
 
البته ضدانقلاب کینه‌توز، و پاره‌ای از وادادگان، همیشه با این‌گونه خطاها، گُر می‌گیرند، اما ضدانقلابِ هم‌پیمانِ دشمنان ایران، آن‌چنان نزد ملت مفتضح و جنایتکارند که کمتر کسی‌ست که نداند چه خیانت‌هایی به ملت و میهن و دین کرده‌اند.
 
۲۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ یڪ‌جا به جنابان: ... و ....

 

۱. ابتدا جای تشڪر دارد ڪه بلاخره پس از ۹ روز، آقای ... ، ترور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را محڪوم دانست و دیدگاهش را در مدرسه‌ی فڪرت بیان ڪرد. هرچند من، به افڪار و رفتار هیچ‌ڪس سرَڪ نمی‌ڪشم ڪه ڪی چه موضعی دارد و یا چه حالی نسبت به رویدادها پیدا ڪرده است.

 

۲. در اخلاق «ڪانتی» باید همیشه راست را گفت ڪه منتقدان معتقدند این نظریه‌ی ڪانت، نادرست است.

 

۳. مثال می‌زنم یڪ پزشڪ همیشه به بیمار راست نمی‌گوید چون جو روانی بیمار را به هم می‌زند و حتی ممڪن است روان و روحیه‌ی بیمار با شنیدن راست، متلاشی شود.

۴. هر ڪدام از ما هم ممڪن است برای‌مان ڪارها و ڪرده‌هایی رخ داده باشد ڪه حتی دین ما را برای مصلحتی بالاتر از آشڪارڪردن آن منع می‌ڪند. مثلاً اگر ڪسی مرتڪب زنا شده است، یا مدام شراب می‌نوشد، دین اسلام به این خطاڪار و گناهڪار اجازه‌ی افشای خود و راست‌گفتن نمی‌دهد، می‌ماند میان او و خدا در روز حساب، یا به توبه و بازگشت به فطرت.

 

۵. هر ڪس تا الان تمام اخبار زندگی و ڪرده‌های خود را راست گفت و همه‌چیز زندگی‌اش را افشا ڪرد، دست بالا. پس، پاره‌ای امور را به مصلحت و نیز نهی دینی نباید علنی ڪرد.

 

۶. من رُڪ گفتم ڪه شفافیت حق ملت است، حتی به شانتاژ دشمن منتهی شود. اما معتقد نیستم، تمام خطا‌ها را باید گفت. اگر آشڪارڪردن خطایی، موجبات تهدیدات خطرناڪ‌تر را فراهم ڪند، عقل و شرع می‌گوید باید مراعات دومی را ڪرد.

 

۷. حتی نظام‌های دموڪراتیڪ‌‌ و مدعی مهد دموڪراسی هم در شرائط صلح همه‌ی راست را آشڪار نمی‌ڪنند چه رسد به زمان جنگ. مثلاً آمریڪا آنچه در پایگاه عین‌الاسد رخ داد را تماماً پنهان ڪرد و رسانه‌های بزرگ جهان هم از آن سر در نیاورد.

 

۸. آن شخص ڪه در سامانه‌ی پدافند مرتڪب خطا شد، سرباز همین میهن است. و اصل بر این است ڪه او در یڪ خطای خطرناڪ و فاجعه‌بار به گمان خود به یڪ مهاجم شلیڪ ڪرد. خطایی ڪه قابل بخشش است و امری متصور. توصیف فوری این اقدام، به خیانت و جنایت، به نظر من داوری زودرس است.

 

۸. من بر شرط خودم باقی‌ام ڪه اگر خبر یا خطایی، امنیت پایدار ڪشور و ملت را ناپایدار می‌ڪند، عقل و آموزه‌های نظامی و امنیتی حڪم می‌ڪند، آن خبر و خطا را باید مدیریت ڪرد.

 

۹. رزمندگانی ڪه در همین مدرسه در دفاع مقدس حضور داشتند، گاه مشاهده ڪردند ڪه هواپیماهای خودی یا توپ‌ها و خمپاره‌اندازهای خودی به اشتباه جبهه‌ی خودی اصابت قرار دادند. این خطاها را نمی‌توان از سامانه‌های جنگی به‌تمامه برطرف ڪرد.

 

۱۰. من حتی در روزهای پس از ترور سردار هم گفتم، می‌توان ضربه‌ی متقابل را نزد و به‌جای آن امتیاز بزرگ گرفت. حتی در منزل هم میان جمع‌، وقتی از من نظر خواسته شد گفتم ایران نباید اقدام فوری ڪند، مشت خود را بسته نگه دارد تا آمریڪا گیج و مبهوت بماند و بحران را با روش دیگر به پیش ببرد.

 

۱۱. من معتقدم خیال، هرگز ترمز ندارد و لذا نظرم این بود ڪظم غیض شود و احساس از عقل گذر نڪند. حتی وقتی دیدم موشڪ‌ها به پایگاه آمریڪا شلیڪ شد، باز نیز قائل به ادامه‌دادن نبودم. هرچند آثار و آورده‌های امنیتی و پرستیژی پرتاب موشڪ هم در جای خود، جای ساعت‌ها تحلیل و برآورد و نظریه‌پردازی دارد.

 

۱۲. این قضیه‌ی بوئینگ اوڪراین، تلخ است، اما نباید حربه‌ای برای ڪسانی در ڪشور و بیرون ڪشور شود ڪه فقط به براندازی انقلاب اسلامی و انتقام از ملت حامی انقلاب دلخوش ڪرده‌اند. این نظر من است، هر ڪس هر نظر دیگری دارد، برای خودش محفوظ.

 

۱۴. این‌ڪه واقعیتِ اخیر گفته نشد و دیر اعتراف شد، آثار خود را دارد ڪه من هنوز از میزان و ابعاد این پدیده در گستره‌ی داخلی و خارجی توان ارزیابی ندارم. اما هر یڪ از ایرانی دلسوز به نظرم باید فضا را منطقی‌تر و گذشت‌پذیرتر نگه دارد.

۲۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

به قلم دامنه : به نام خدا. مبانی فڪری سلیمانی (۱) . شهید حاج قاسم سلیمانی زندگی‌اش را بر حڪمت نظری و حڪمت عملی بنا ڪرده بود. دنیا را با دیده و بینشِ حڪمت می‌نگریست؛ ازین‌رو عمل و علم او ممزوج (=آمیخته) و ڪنار هم بود.

حڪمت، آگاهی و دانشی‌ست ڪه اِتقان و آرامش به انسان می‌بخشد و فرد را چنان در دسته‌ی راسخون می‌گذارد ڪه به باورش رخنه و سُستی راه نمی‌دهد. به تعبیر علامه طباطبایی حڪمت چیزی‌ست ڪه انسان را به حق و رشد در برابر «غَی» (=گمراهی، تباهی) می‌رساند. و شهید حاج قاسم با عرفان و درایت و غیرتی -ڪه به حد بالاترین ڪسب ڪرده بود- در جاده‌ی حڪمت گام گذاشت و تا لحظه‌ی شهادت بر این صفت و سَطوت (=وقار، جذبه، حشمت، عظمت، اُبهت) بود.

 

حاج قاسم سلیمانی ‌در لباس خادمی امام رضا (ع)


حاج قاسم، معتقد بود انسان در بهترین حالت باید سه غیرت را در خود جمع داشته باشد: غیرت دینی، غیرت انسانی، غیرت ملی. او تأڪید می‌ڪرد اگر انسان به این سه غیرت، مجهّز نیست دست‌ڪم از یڪی ازین سه غیرت برخوردار باشد. مثلاً اگر غیرت دینی ندارد، لااقل غیرت انسانی داشته باشد. یا اگر این دو را ندارد، انتظار این است غیرت ملی را دارا باشد.

بنابراین می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت از نگاه شهید سلیمانی، اگر انسان‌هایی باشند ڪه ڪلاً ازین سه غیرت خالی باشند، آسیب بزرگی برای وطن و دین است ڪه ڪمترین آثارش این است ڪشور دچار ضعف بزرگ در برابر هجوم متجاوزان می‌شود. اما در صورت برخورداری این سه غیرت، دین، ایمان و میهن از دسیسه و تجاوز مَصون و ایمن است.

این ڪه چه ڪسی این غیرت‌ها را در خود دارد، به خود آن فرد مربوط است و درون او. فقط خدا آگاه به امور دیگران است. اما معمولاً رفتار، گفتار، پندار افراد اغلب نشان می‌دهد ڪه چنین غیرت در او بروز دارد، یا نه.

 

 

سخنی کوتاه با آقای...

 
برای احترام و بزرگداشتت که مرا با آن متنت، پنبه‌خِلال کردی، از جایم لَختی برمی‌خیزم و برای انتقادت بر من، قیام می‌کنم و به وجه «سان دادن» می‌ایستم و بر آن دوست حقوقدان و محترم ادای محبت و اکرام می‌کنم. ممنونم، ممنونم. خوب بود رودررو نبودم، وگرنه احتمال می‌رفت با این‌همه خشم، مشت و گال‌میس بر گونه‌ام نثارِ ایثار می‌کردی و یک بادمجان کبود بر گوشه‌ی چشمم نقاشی!
 
من از دنیای وکالت اطلاعی ندارم. نمی‌دانم فصل خصومت در آنجا تماماً با بیان تمام راست‌ها است، یا نه، راه‌های خلاصی و رهایی و تبصره‌ای و مصلحت‌بینی زمینه‌ای می‌سازد که پایان‌کار به نفع کسی باشد که وکیل جانب او را دارد. اگر تمام راست‌ها، در دنیای وکالت عیان و فاش می‌شود، و هرگز هیچ غیر راستی در دعاوی مطرح نمی‌شود، بَدا بر من که از این دنیای «یوتوپیا»یی (=مدینه‌فاضله‌ای) وکالت بی‌خبرم و مزّه‌ی این زیبایی‌های رؤیایی حق‌سِتان و راست‌بیان را نچشیده‌ام. بگذرم.
 
اگر آن‌گونه متن‌های من بر آرامش و آرمان کسی لطمه می‌زند، من، علاوه بر پوزش، آمادگی تام دارم دست از نوشتن‌های سیاسی بردارم و اگر هر زمان بلد بودم و توان و لیاقت نوشتن داشتم، نوشته‌های ذوقی و «فکر دینی»ام را گاه‌به‌گاه بنگارم. برای من، نگفتن، عادتی رایج‌تر است، تا گفتن.
 
 

پاسخ:
یڪی از اعضای مدرسه شعر «جعبه‌ی سیاه سقوط» دڪتر محمدرضا شفیعی ڪدڪنی را انتشار داد. حال آن‌ڪه این شعر در سال‌های دور سروده شد و دکتر عبدالعلی دستغیب در سال ۱۳۸۷ آن را شرح داد. امید است، انتشار دهنده‌ی این شعر در مدرسه، اخلاق را زیر پای هیچ قصد و انگیزه و انگیخته‌ای لِه و لورده نڪند.

 

وقتی از شاعری ڪه هم اکنون در میان ما زندگی می‌ڪند، شعری منتشر می‌ڪنی، آن‌هم در هنگامه‌ی بحث جعبه‌ی سیاه، اخلاق حڪم می‌ڪند دست‌ڪم اگر تاریخ سرودن را نمی‌دانی، بنویسی در سال‌های دور چنین سروده. ڪسی نمی‌پرسد حافظ و سعدی ڪی این شعر را سرود، اما از ڪدڪنی، درین بحبوبه می‌گذاری، جای پرسش نزد خواننده پیدا می‌کند.

 

دوم این ڪه ڪدڪنی درین شعر از عرفان و اشراق و سرگشتگی آدمی می‌گوید، از داستان «هبوط» ڪه شما با آوردن آن، آن را با ماجرای بوئینگ اوڪراین خَلط ڪردی و خواننده را ممڪن است به سمت اغوا بڪشاند.

 

درین اشتباه‌ات تا هر وقت خواستی بمان. آزادی. مهم این است بهره‌برداری نادرست انجام دادی. چنین شیوه‌ای، بی‌اعتمادساز است. خواستی با آن شعر نقب بزنی، بدجور خودت در نقب گیر ڪردی. تمام. از این ڪه در نزد شما این‌گونه‌ام، متشڪرم ڪه مرا به برداشت‌های خودت از من، آگاه ڪرده‌ای. چون صدای تو به عصبانیت بلند، شد، دیگر جای بحث نیست. با تمام احترام به شما ڪه در نزد من، فردی فاضل و دارای شایستگی‌های زیاد هستی، خدا نگه‌ار. التماس دعا. مرا دعا ڪن، تا ازین ڪاستی‌هایی ڪه در من سراغ داری، خودم را بهتر ڪنم.

 

مبانی فکری سلیمانی (۲)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی به این یقین داشت که دین بر سراسر اعضای دینداران حکومت می‌کند، ازین‌رو، دین برای سلیمانی نه فقط پاسبانی است که انسان را از کارهای نکوهیده باز می‌دارد، بلکه «آموزگار و مربّی هم هست که فضائل و کمالات» به او یاد می‌دهد. آن بزرگ‌شهید می‌دانست که طبق دستور اسلام، باید هدف اصلی را «اخلاق» قرار داد و خود را بر معیار آن ساخت. زیرا پیامبر اسلام (ص) خود، فلسفه‌ی برانگیخته‌شدنش را کامل‌کردن پسندیدگی‌ها و نیکی‌ها اعلام کردند: «اِنَّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» به‌راستی من مبعوث گردیدم تا مکارم اخلاق را کامل کنم.

 

بزرگ‌پاسدار انقلاب شهید سلیمانی مبنای فکری‌اش این بود که خود در سخنرانی‌اش می‌گفت: «قرآن ما منابع مادر» است. او با این مبنا، در تمام امورش، خط را از قرآن می‌گرفت و با خودسازی به پیش می‌رفت. همین مبنا، موجب می‌شد او راه را گم نکند و در احوالات و دگرگونی‌های پی‌درپی روزگار، خود را نبازد و برازنده و بزرگ‌مرد بماند.

 

وقتی مبانی فکری کسی این‌گونه محکم و توحیدی و اخلاقی باشد، در فهم مکتب کم نمی‌آورد. لذا سلیمانی یکی از مشخصه‌های اسلام ناب را «از بین بردن ترس و جهل» می‌شمارد و خودش نیز درین راه، پیشتاز و نمونه می‌شود. نه ترسی داشت که گرفتار اِعوجاجات (=کجی‌های) روزگار گردد و نه جهل داشت که گریبانش را در بزنگاه‌ها بگیرد و از مسیر و صراط، منحرفش گرداند.

 

سلیمانی یکی از تفکرات اساسی‌اش این بود که می‌گفت: «نیاز انسان به مربی» هرگز پایان نمی‌پذیرد. بدین دلیل بود که خود تا پایان عمر، خویشتن را هم با همدمی با علمای وارسته آرام می‌نمود، هم ارواح شهیدان را سرمایه‌ی تهذیبش می‌ساخت، هم با قبول سخت‌ترین مأموریت‌ها خود را در آزمون دو جهاد سرنوشت‌ساز قرار می‌داد؛ (مبارزه با نفس در درون، مقابله با متجاوزان در بیرون) و هم با بینش و نگرش عرفانی و معنوی، وجودش را پاکیزه و پارسا و پرواپیشه نگه می‌داشت.
۲۳ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

دکتر شیخ باقر طالبی دارابی و دکتر عارف‌زاده. 22 دی 1398. شیراز.

شرحی بر عکس بالا:

پیش از سلام و درود، مِقار بیام که به وجد آمدم. به این پست عکس که رسیدم مکث کردم، بازش نکردم، سپس درنگم را به حدس و گمانه آویختم و متنت در زیر عکس را خواندم که یک دسته گل، کنار گل دیگر کی می‌تواند باشد که جناب دکتر عارف‌زاده افتخار میزبانی‌اش را به اشتراک گذاشت؟!

 

ذهنم به هیچ وَری خطور نکرد. بلاخره ضربه را زدم و تبلت، دو چهره را به روی من گشود. بی‌اختیار، آتشِ وجد، به وجه‌ام زدم و گلگونه شدم وقتی دیدم دو دوست، دو دکتر، دو هم‌محلی، یکی رفیق و دیگری اخوی دوش‌به‌دوش هم در مطب‌اند. یکی دکتری گوش و حلق و مغز و بینی را در دفتر افتخاراتش دارد و دیگری دکتری جامعه‌شناسی دین را. یکی مطب دارد برای تشخیص و درمان اَبدان، دیگری مطب دارد برای و تشخیص علت روی‌آوری به دین و ادیان.

 

عکسی جذاب بود برای من. هم به علت سیمای درخشنده‌ی هر دوی‌تان و هم برای صحنه‌ای که کنار هم مهربان به هم و مهربان‌تر به دوربین ایستاده‌اید. تبسم در دوربین، یعنی نگاه مهر‌آمیز دوختن به ببیننده. به هر دو (جنابان: دکتر عارف‌زاده و اخوی‌ام دکتر شیخ باقر) درود بی‌کران،. و باز نیز در پایان، سلام، سلام.

 

مبانی فکری سلیمانی (۳)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی، انسانی اندیشمند بود و اندیشه‌های مکتبی و اخلاقی‌اش ریشه در مراحل دشوار زندگی‌اش داشت. «توماس اسپریگنز» در کتاب «فهم نظریه‌های سیاسی» (ترجمه‌ی دکتر فرهنگ رجایی): «با ارائه‌ی الگویی چهارمرحله‌ای شامل مشاهده‌ی بحران و بی‌نظمی، تشخیص درد و علت بحران، بازسازی خیالی جامعه‌ی مطلوب و در نهایت ارائه‌ی راه‎حلی برای درمان درد، بر آن است که اندیشمندان سیاسی در تأملات خویش ناگزیر از این مراحل گذر کرده‌اند.»

 

ازین‌رو، در سومین قسمت مبانی فڪری سلیمانی، با الگوی چهارمرحله‌ای «توماس اسپریگنز»، بنیادهای فکری سلیمانی را پی می‌گیرم. در واقع اسپریگنز می‌خواهد این را بگوید که برای فهم نظریه‌ها و اندیشه‌های هر یک از متفکران و چهره‌های شاخص جامعه، اول از همه، باید دانست زمانه و احوالات روزگار آن فرد چگونه بوده و یا هست؟ (=بحران یا ثبات) چه بحران‌ها و مسائلی را لمس کرده است؟ (=متغیّرات) نسبت به انسان چگونه می‌اندیشد؟ (=انسان‌شناسی) و چه چیزهایی بر افکار و رفتارش تأثیر گذاشته است؟ (=تأثیرگذاران).

 

۱. زندگی حاج قاسم از دل فقر و سختی‌ و از سرزمینی فقیرتر و سخت‌تر قوام یافت و خود از درون این دو درد برخاست و این دو محرومیت را بشدّت در وجودش لمس کرد. همین دو عامل، متغیّر اصلی در شکل‌گیری شاکله‌ی شخصیتی او شد. یعنی وی را برای همیشه وامی‌داشت تا از این مبنای فکری و هویت‌سازش بیرون نیفتد و خود را همواره با بیچارگان و مظلومان دربیامیزد و به دردهای‌شان بیندیشد و اگر توانی دارد (که داشت) برای کاستن آلام مستمندان و مستضعفان و سختی‌کشیدگان ایران و جهان بکوشد. (که کوشید)

 

من در مرداد سال ۱۳۹۳ در وبلاگ اولم: «دامنه داراب‌کلا؛ طوفان فکری» نخستین پست سلسله مباحث «چهره‌ها» را به معرفی این بزرگ‌مرد اختصاص داده و وی را به اختصار معرفی کرده بودم، با این جملات کوتاه:

 

«او متولد ۱۳۳۵ روستای «قنات ملک» شهرستان رابُر کرمان است. در برق کرمان کار می‌کرد، [مدتی نیز در رستوران]. در جوانی جذب سپاه شد. به کردستان رفت. فرمانده سپاه ۴۱ ثارالله کرمان شد. سال ۱۳۷۶ فرمانده سپاه قدس شد؛ بخشی از سپاه که به امور بین المللی و ... می‌پردازد. او یکی از مهمترین چهره‌های روز ایران و جهان است. شجاع و دانا و باپرواست. در واقع حاج قاسم سلیمانی مرد نخست سپاه ایران است. اینکه دامنه ایشان را چهره‌ی اول این سلسله متن نموده است را حتماً درک می‌کنید.».

 

و نیز در همان تاریخ در پستی دیگر در تذکری برادرانه‌ به وبلاگ «قله‌ی بصیرت داراب‌کلا» نوشته بودم:

«کدام ایرانی سراغ دارد که حاج قاسم سلیمانی حتی یک سخنرانی علیه‌ی وحدت و انسجام کشور کرده باشد؟ حتی یک بار وارد مسائل فشل‌کننده‌ی جناحی شده باشد... حتی یک بار از عنوان «فتنه» پلی بسازد برای انتقام‌جویی و کینه‌های ابوسفیانی؟»

 

۲. زمانه‌ی حاج قاسم نیز بر اساس الگوی چهارمرحله‌ای «توماس اسپریگنز»، زمانه‌ای انباشته از بحران‌ها بود. کافی است از میان انبوهی از بحران‌ها، فقط به هشت سال سخت دفاع مقدس توجه داشت که او به همراه حلقه‌ی نیکان، یک پای جنگ بود و در طول جنگ نیابتی عراق از سوی غرب علیه‌ی ایران، او همواره کنار خوبان و شهیدان و جان‌برکفان زندگی کرد. و این، موجب گردید مبانی فکری‌اش سرشار از آموزه‌های معنوی و آسمانی باشد.

 

بدیهی و روشن است میان دو کَس که یکی در پَرِ قو و خانه‌ای مجلّل و آرزوهای دراز بخوابد و دیگری در کیسه‌خواب و سنگرهای محقّر و آمال فَراز، فرق‌شان از فرش است تا به عرش. عرشی‌ فکرکردن سلیمانی ریشه در همین زیستن کنار خوبانِ روزگار داشت که همه‌ی آنان جانِ شیرین خود را برای دین و وطن تنظیم می‌کردند و لحظه‌لحظه معاش‌شان را برای معاد به‌روزرسانی. و چنین بود بزرگ‌مردِ دین و میهن، شهید حکیم، قاسم سلیمانی.
۲۴ دی ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

مبانی فکری سلیمانی (۴)

به نام خدا. سلام. داشتم بر اساس الگوی چهارمرحله‌ای «توماس اسپریگنز»، مبانی فکری شهید حاج قاسم سلیمانی را تبیین می‌کردم. اینک دنباله‌ی نوشتار:

 

۳. در حوزه‌ی انسان‌شناسی، شهید سلیمانی به انسان از دریچه‌ی کمال، حُبّ، حُسنِ خُلق و غیوری می‌نگریست. مجموعه‌ی سخنرانی‌ها و رفتارهای ایشان، نشان از این دارد که وی دست‌کم چهار خصوصیت برای انسانِ سالم قائل بود. او یک ویژگی خاص را نیز از انسان انتظار داشت.

 

یعنی بدین ترتیب: انسان برای «شدن» و «بودن» باید نگرشِ کمال‌بخشی به خود، حُبّ به همنوع، حُسن خُلق در رفتار اجتماعی و سیاسی و حتی رزمی و نیز درجه‌ی بالایی از غیوری سه‌گانه‌ی دینی، انسانی و ملّی (و یا لااقل یکی از ازین سه غیرت را نسبت به دین و وطن) داشته باشد. و آن ویژگی خاص که از انسان انتظار داشت نیز این بود که هر کس به نوبه‌ی خود، همه‌ی مردم را از آنِ مملکت بداند و نسبت به همه، دوستدار و دلسوز و خیرخواه بماند.

 

سلیمانی با این مبانی فکری که در خود جمعیت داده بود، می‌زیست و همین باعث می‌شد در عین این‌که نخستین رزمجوی دلیر در میدان نبرد برای دفاع حق‌طلبانه از ایران و جهان اسلام باشد، به تمام مردمِ میهن و منطقه مهربان بمانَد. حرکات، سکَنات و حتی نگاه‌های نافذ چشمانش این اخلاق برازنده‌ی وی را بر همگان بر ملا می‌کرد. و کمتر مُنصفی پیدا می‌شود که این خصیصه‌های سلیمانی را انکار نماید، فقط یک حالت لجاجت‌ورزانه و کینه‌توزانه می‌خواهد که این برجستگی‌های سلیمانی را نبیند و دست ردّ بر او بزند، که من بر این نظرم، این عده خیلی اندک‌اند.

 

۴. من تا جایی‌که از سلیمانی شناخت دارم (چه در حوزه‌ی کار و چه در حیطه‌ی اشتغال) وی را مُتأثّر (=تأثیرپذیر) از سه پدیده‌ی مهم قرن می‌دانم: پدیده‌ی امام خمینی، پدیده‌ی وصال شهیدان دفاع مقدس، پدیده‌ی روح مقاومت ملل منطقه.

 

در پدیده‌ی اولی، سلیمانی خود را برآمده از مکتب عرفانی و سیاسی امام خمینی می‌یافت و اندازه‌های خود را با تفکر امام بُرش می‌کرد و جامه‌ی زندگی‌اش را بر این الگو می‌دوخت و با همین جامه‌ی ورع و رزم می‌زیست و همیشه با آرزوی شهیدشدن گام از گام برمی‌داشت و به همین علت از اندیشۀ «امت و امامت» و پیوندداشتن با رهبری نگُسست.

 

در پدیده‌ی دومی، سلیمانی علاوه بر همزیستی مُدام کنار شهیدانی که با هم در جبهه قد کشیدند، از آنان الگو می‌گرفت و خود را بی‌وقفه با روح آنان دمساز می‌نمود. شاهد مثال این‌که از دو سال قبل همیشه از شهید شیدا «محمدحسین پسر غلامحسین» یاد می‌کرد و پس از شهادتش از وصیتش مشخص شد منظورش همان «شهید محمدحسین یوسف‌الهی» بود که خواست کنارش دفن شود. و چنین هم شد. من در ۱۷ مهر ۱۳۹۸ در وبلاگم «دامنه» از او مصوّر یاد کرده بودم.

 

اگر کسی به آخرین حرفش پس از چندین ساعت نشست سرّی در جمع نیروهای رزمندگان فاطمیون در دمشق که بیش از هفت ساعت طول کشید، توجه و تأمّل کند، به راز درست‌زیستن سلیمانی پی خواهد برد. او وقتی خواست به بغداد برود رو به آن روایتگر این نقل، کرد و «خیلی آرام و شمرده‌شمرده و کمی سکوت» گفت: «میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه‌ی رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میُفته!».

 

این حرف، حاکی از این است که سلیمانی زندگی و مرگ را الهیاتی می‌دید و شناخت ژرفش، الهام‌بخش حیات و مماتش بود.

 

در پدیده‌ی سومی یعنی روح مقاومت ملل منطقه، سلیمانی آنچنان از رفتار فداکارانه، غیورانه و آگاهانه‌ی رزمندگان مقاومت تأثیرپذیری داشت که تمام زندگی‌اش را برای خاتمه‌بخشی خلافت داعش (=دولت اسلامی عراق و شام) گذاشت و خود با درخششی که از خود -هم در استراتژی و هم تاکتیک عملیاتی- بر جای گذاشت، محبوب و رهبر کاریزماتیک مقاومت منطقه‌ی خاورمیانه (=غرب آسیا) شد. یعنی تأثیر متقابل. هم او از منطق و مردان مقاومت اثرِ مؤثّر پذیرفت و هم مقاومت از او تأثیر پایدار و مداوم.

۲۵ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

مبانی فکری سلیمانی (۵)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی علاوه بر دارابودنِ بنیادهای فکریِ مستحکم و ارزشمند، یک استراتژیست بود. توجه داشته باشیم که استراتژی، اقدامی است که سرانجامی داشته باشد و منتهی به هدف شود، نه فقط در ایده و ذهن بماند. بنابراین، فرهنگستان علوم ایران هم لفظ استراتژی را با ساختِ واژه‌ی «راهبُرد» معادل‌سازیِ درستی کرده است که اگر به زبان ساده شکافته شود یعنی راهی که بُردن در آن باشد، بُردن به معنی رفتن، نایل‌آمدن (=یابنده‌)، یعنی راه و هدف و فکری که ما را به آن مقصد می‌برَد. و سلیمانی به عنوان یک استراتژیست، راهبُردی را تعیین می‌کرد که بتواند آن را پیاده و به سرانجام برساند.

 

آنچه سلیمانی به عنوان مرد میدان عمل و مأمور به انجام آن، در سوریه، لبنان، یمن و عراق برای مردم ستمدیده‌ی این بلادِ دچار بَلایای ویرانگر کرد، تمامی، سرانجامی ظفرمند و نتایجی نجاتبخش برای مردمِ گرفتار، داشت. گرچه تمام مسائل منطقه‌ی خاورمیانه (=غرب آسیا) نمی‌تواند یکجا و یک‌جانبه حل و فصل شود، و فکر و بینش داعش را بآسانی برانداخت، اما قاسم سلیمانی (Qasem Soleimani) از شکل‌گیری عملی تفکرات تکفیری و پیکارگرانه، جلوگیری و از بقا و دوام خطرناک خلافت داعش (=دولت اسلامی عراق و شام) ممانعت کرد و حکومت ویرانگر آنان را -که بیم آن می‌رفت فراگیر و گسترده‌تر گردد- سرنگون ساخت.

 

شهید سلیمانی نسبت به خاورمیانه شناخت و تسلّط فکری داشت. آنچه در این خطّه می‌گذشت از چشم تیزبین او بیرون نبود. مسأله‌ی اشغال فلسطین و تأسیس کشور جعلی اسرائیل و توسعه‌طلبی‌های این رژیم، برای او مسأله‌ی دستِ چندم نبود؛ ازین‌رو، او در برابر رویارویی‌ها و دست‌درازی‌های ستمکارانه‌ی اسرائیل علیه‌ی مردم بی‌دفاع و آواره‌ی منطقه، به مقابله‌ی مقاومت‌آمیز می‌پرداخت.

 

او به‌دقت و به‌درستی می‌دانست که رژیم‌های موروثی عرب منطقه، چون بقای حکومت خود را بر اثرِ بیداری مردمی، در معرض فروپاشی می‌دیدند، پای آمریکا را به کشورهای‌شان باز کردند و قسمتی از خاک خود را در اختیار ارتش آمریکا قرار دادند، تا این کشور سلطه‌گر از طریق سنت‌کام و سازمان سیا، سلطنت و پادشاهی و ثروت‌های انباشته‌شده‌ی‌ آنان را مثلاً حراست! کند و در واقع، همزمان، هم آنان را مانند «گاو شیرده» بدوشد، هم ایران را زیر نظر و کنترل خود داشته باشد، هم از شکل‌گیری انقلابات ضدآمریکایی در منطقه جلوگیری نماید و هم از همه پیشینی‌تر، اسرائیل (بنیاد یهودیان آمریکا در منطقه) را از هر سو نگهبان و پشتیبان باشد.

 

همگان می‌دانند، این خُبرگی و عقلانیت سلیمانی بود که این پازل مُهلک آمریکا و سران مرتجع عرب را در سراسر منطقه برهم می‌زد. و همین درایت، شهامت، لیاقت‌ و برنامه‌های خیره‌کننده‌ی این سردار پاک و قهرمان مبارزه‌ی عملی با امپریالیسم بود که موجب خشم و کینه‌ی سران آمریکا و شیوخ عرب منطقه می‌شد. تا آن‌که سرانجام با شکست‌هایی که پی‌درپی نصیب‌شان می‌شد، با دسیسه‌ای پیچیده و جاسوسی‌های همه‌جانبه و با کثیف‌ترین رفتار نظامی و ناجوانمردانه‌ترین ترور دولتی، وی را به شهادت رساندند؛ شهادتی که بی‌تردید فصلی نوین در خاورمیانه را نوید می‌دهد و راه را برای پیشبُرد راهبُردهای آمریکا با شدّتی بیشتر و حَمیتی (=غیرتمندی و استواری) عمیق‌تر، سدّ و سخت‌تر می‌کند و هویت‌ها را برملا و آشکار می‌سازد.

۲۶ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام دارم به دستانت که به مهارت، آراسته است و درود دارم به مغزت که به مداوا، آمیخته. و نیز آفرین می‌فرستم به تلاشت که امراض بیمار با آن آجین می‌شود و آخته (=بیرون‌انداخته).

 

ما آدمیان چون در اثر قِلّت ملاقات، ناگزیر دچار بُعد جغرافیایی شده‌ایم، لاجرَم می‌بایست چنین صحنه‌هایی را مغتنم بشماریم تا محبت و احترام و افتخار ورزیدن را پیشکش (=ارزانی) و تقدیم بداریم.

 

این ابراز حُب و حرمت، از نظر من، یک شأنی از شئون پرشور انسانی‌ست. به قول مولا امام علی -علیه السلام- «فرصت‌ها چون ابر در گذر هستند...»، پس چه خوب می‌باشد که اغتنام فرصت کنیم قلب خویش را به امر محبت و فرمان حرمت، به روی هم بگشاییم، که وقتی هنگامه‌ی مُردن -که امری محتوم است- به سراغ وقتِ تنگِ ما آمده، حسرت ابراز دوستی و حرمت‌گذاری را با وا اسفا، وا اسفا نخوریم. پس ممنونم دوست وطن و محل من. بگذرم، اما فقط فاش سازم ضمیره‌های «من» در این متن، و همه‌ی متن‌های من، همیشه، «هویتی» است، نه «اخلاقی» و «مَنیّتی» و «نفسانی».

 

به قلم مقررات:

«مقررات این مدرسه، از بدو تأسیس و دعوت اعضا، اقدام به فوروارد و بارگذاری پست‌های لینک‌دار را ممنوع کرده است. لذا هر عضو به این کار مداومت بورزد و مقررات را به‌ هیچ انگارد، مقررات در اِعمال قواعدش بدون هیچ تعارف با هیچ‌کس، مدرسه را از دسترس خارج می‌کند. بنابراین، پنج روز پیش در ۲۲ دی ۱۳۹۸، با تحمل بیشترین مدارا در طول مدرسه، مقررات اعمال گردید؛ به علت فوروارد لینک‌دار، آن هم نه یک‌بار و چندبار، که از بدو تأسیس تا آن زمان، شاید بیش از ۱۰۰ بار»

 

پاسخ به سه پرسش جناب آقامهدی ملایی

با سلام و احترام و تشکر

پاسخ به پرسش ۱. از آنجا که خاورمیانه دست‌کم، انباشتی‌ از دو کالای استراتژیک نفت و گاز و نیز احاطه‌شده با دولت‌هایی هزاررنگ است، من نظرم این است نباید خوشبین بود، حتی لازمه‌ی استراتژی دفاعی هم نیروهای کشورها را از خوشبینی نسبت به هم بازمی‌دارد، البته عرصه‌ی سیاست، عرصه‌ی ثابت نیست، دائم در دگرگونی‌ست. اما دست برتر ایران، بیشتر برای آنان اثبات شد.

 

پاسخ به پرسش ۲. بله. آقای قاآنی را می‌شناسم. هم به علت این‌که سال ۸۵ و ۸۶ ریاست جایی را برعهده داشت، که در آنجا کار می‌کردم. و هم به علت چند همکار محترمی که با هم تا مدت‌ها هم‌اتاق بودیم که سال‌ها در آفریقا بودند و قاآنی را می‌شناختند و از نزدیک با سلیمانی و افکارش آشنا بودند. یک جمله اگر بخواهم بگویم این است، قاآنی عقل منفصل سلیمانی بود. یعنی وقتی مشغول هزاران مشغله بود، قاآنی اتاق فکر را هدایت می‌کرد. من قاآنی را مُخ پویا و حتی پیشبرانه‌تر از سلیمانی می‌دانم؛ مردی کم‌گو، پرپیمانه و ساده‌زیست. بگذرم.

 

پاسخ به پرسش ۳. البته خاورمیانه، راه‌حلی چندجانبه‌گرایانه می‌طلبد. نه آمریکا قادر است بر اینجا به‌آسانی هژمونی داشته باشد، و نه ایران قادر است آنچه مطلوب می‌داند، به ظهور برساند. اما ضربه‌ی عاجل موشکی ایران یک نوع ترس مَهیب به دامن آمریکا انداخته که می‌خواهم اسم آن را بگذارم: «ترس ایرانی». یعنی ترسی که ارتش آمریکا از قدرت بازدارندگی و حتی بهتر است بگویم، توان بالای درهم‌کوبندگی ایران، دچارش شده‌است.

 

با این‌همه، من معتقدم، اصالت با سیاست است. چون هیچ نبردی ابدی نیست، نبردها، میزها را برای سیاست و کسب منافع چینش می‌کند. هرگز فرصت مقاومت را نباید کم پنداشت، اما مقاومت در نهایت منتهی به سیاست و کسب منافع می‌شود. درود به علایق و خواهندگی‌ات. فکر کنم، این مقدار بس باشد.

 

مبانی فکری سلیمانی (۶)

درنگ در نغمه. ۱۱۰ . به نام خدا. سلام. یک راه شناخت چهره‌ها و ایدئولوژی‌ها و نظریه‌ها، معمولاً روش تطبیقی است. به نظر من اگر شهید حاج قاسم سلیمانی به روش مطالعات تطبیقی، با افراد دیگر مقایسه گردد، برجستگی‌های وی بهتر نمایان می‌شود؛ کما این که ممکن است مردم ایران و منطقه نیز بارها پیش خود، پیش از شهادت و یا پس از شهادت، ایشان را با بسیاری از افراد دیگر در عرصه‌ی سیاست و در پهنه‌ی اجتماع مقایسه کرده باشند و به نتایج بی‌نظیری رسیده باشند. من در اینجا سلیمانی را دست‌کم با سه فرد مقایسه می‌کنم:

 

۱ . قاسم سلیمانی و محسن رضایی: هر دو نظامیِ سپاهی. هر دو برآمده از دفاع مقدس. هر دو برخاسته از شهرهای دوردست و مستضعف. هر دو نائل‌ به بالاترین درجه‌ی نظامی. هر دو در بالاترین رده‌ی فرماندهی در سپاه پاسداران. هر دو، چهره‌هایی شناخته‌شده نزد حاکمیت و رهبری. و هر دو آشنا به زیر و بم های سیاست. اما قاسم سلیمانی کجا وُ محسن رضایی کجا؟

 

آقای محسن رضایی در دایره‌ی قدرت، بارها و بارها چرخید و چرخید و چرخید و حتی رنگ‌ها و موضع‌گیری‌ها عوض کرد و خط و خط‌بازی‌ها درآورد و حتی بلندپروازانه (که فی نفسه می‌تواند عیبی به حساب نیاد) لباس نظامی از تن کَند و وارد گود سیاست شد. او برای آن‌که جایگاهش را مستحکم کند خود را به مرحوم هاشمی رفسنجانی فروخت چون گمان می‌کرد آینده از آن رفسنجانی است. و حتی در بحران ۸۸ نیز اول موضعی دیگر داشت و به رهبری نامه‌ای تند و دستوری! و انتقادی نوشت! اما وقتی دید باد از سمت دیگری می‌وزَد، ترسید و زود موضع عوض کرد و دچار تحول (بخوانید: تلوُّن) شد. حتی در زمان فرماندهی در سپاه، بر خلاف فرمان صریح امام خمینی، بخشی از سپاه را برای جانبداری از یک جناح وارد کارزار انتخابات و دخالت در سیاست کرد و اسم آن حرکت را هم گویا گذاشته بود عملیات سیاسی محمد رسول الله (ص). و اینک نیز سال‌هاست با رانتی که نصیب می‌برَد در مجمع تشخیص مصلحت، با پست «دبیر» جا خوش کرده است و دور و بری‌ها و خواص! را در آنجا با میزهای خلق‌السّاعه، پشت میزنشین ساخته است.


البته با همه‌ی اینها قصدم این نیست، کسی را بکوبم و یا خدمات و حسَنات کسی را نادیده بگیرم، منظورم این است مردم تیزبین هستند و به‌وضوح می‌بینند که محسن رضایی خود، خود را این‌گونه، «چندگونه» کرده! و هر بار سمت و سویی سیر و سَیر.

 

مردم، آن هم مردم ایران (که از بس سیاسی‌اند و حسّاس به امور، مو را از ماست می‌کشند) فرق قاسم سلیمانی و محسن رضایی را خیلی خوب و ریزبه‌ریز می‌دانسته و می‌دانند. محبوبیت و منزلت و سربلندی و وارستگی و فرزانگی قاسم سلیمانی نظیری ندارد. کسی که، بسیار آسان می‌توانست راحت‌طلبی پیشه کند و شغل‌های سیاسی رده بالای حکومتی انتصابی و انتخابی داشته باشد و حتی احتمال قریب به یقین می‌رفت اگر گام در سیاست می‌گذاشت (که هرگز مشتاق این راه نبود) با رأی فوق‌العاده‌ بالایی به ریاست جمهوری هم برسد. اما او با اهدافِ مقدّس و رهایی‌بخش که برای مردم ستمدید‌ه‌ی خاورمیانه و خط مقاومت منطقه در سر داشت، تمام این راه‌های پُر پرستیژ را با نیّتی خالصانه به روی خود مطلقاً بست و به جای آن به پرنسیپ (=اصول اخلاقی) روی آوَرد؛ و گفتار نظری و رفتار عملی را در وسط میدان عمل تجلّی داد. و با برخورداری از مبانی محکم فکری که ریشه در دیانت و عدالت وی داشت، با پرهیز از هرگونه جناح‌گرایی، اختلاف‌افکنی و نقارآفرینی داخلی، پروا پیشه کرد و پارسا و پیروز زیست. زیرا شاکله‌ی وجودی سلیمانی، خیرخواهی، غمخواری و دلسوزیی برای همه‌ی ملت بود؛ نه یک صنف و دسته و باند و جناح خاص.

۲۷ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

جناب...

با سلام و احترام؛ من درین پستی که نوشتی و به نمایش گذاشتی دخالتی به افکار و آزادی جناب‌عالی ندارم، عقاید شما برای‌تان محفوظ، اما من این‌گونه می‌اندیشم:

 

۱. به این فیلم با هر انگیزه و یا از هر ناحیه‌ای تهیه‌ شده باشد، ورود نمی‌کنم، ولی اگر افرادی از شهروندان ایران از روی پرچم آمریکا عبور نمی‌کنند، حتماً به این معنی نیست که با ترامپ همفکر است. نیز بدین معنی نیست که لزوماً آمریکا را نظامی درست و دولتی خوب بداند، بلکه چنین افرادی ممکن است نخواهند بر روی نماد ملت آمریکا لگد بگذارند.

 

۲. دوستانه بگویم، جمله‌ات درین پست، خود، یک جمله‌ای جهان سومی است. البته بر من معلوم است شرافت و ستم‌کشیدگی‌های جهان سومی‌ها (=از نظر من کشورهای عقب‌ نگه‌داشته‌ شده) بر تمام رذیلت‌های غرب می‌ارزد. پس، از نظر من، جمله‌ات با توجه به لفظ «شعور» -که خودت بهتر از من بلدی معنایی چندپهلو دارد- مناسب به نظر نمی‌رسد. چون ناخواسته، کسانی را که از روی پرچم رد می‌شوند، بی‌شعور تلقی می‌کند. بگذرم.

 

توضیح ضروری:

امروز یکی از روحانیان بزرگوار و از اخیار ارجمند که سِمت استادی و بزرگی بر من دارند ، پند و توصیه‌ای به بنده فرمودند که آن را صائب دانستم و نیز مبتنی بر آموزه‌ی قرآنی.


ضمن قدردانی از ایشان، تصریح کنم شاید من به‌خوبی از تبیین «مبانی فکری» بزرگ‌شهید انقلاب قاسم سلیمانی بر نیامده باشم، اما قصدم در اصالت کار، شناسایی کارکردها، رفتارها و جایگاه ایشان بود که به تعبیر رهبری در نمازجمعه‌ی امروز تهران، به این سردار قهرمان ایران و جهان اسلام به عنوان یک فرد نباید نگریست بلکه به عنوان «مکتب، راه، و مدرسه» باید نگاه کرد. امید است ذره‌ای از دین خود را به آن انسان پاک و اسوه، ادا کرده باشم.

 

از دوستان و اساتید انتظار دارم، جو جامعه را دست‌کم تا ۲۲ بهمن، «سلیمانی» و «سیلی موشکی» نگه دارند، تا وادادگان و خودباختگان و کینه‌توزان، نتوانند این دو «یوم الله» را تحت‌الشعاع قرار دهند. با این کار، دو یوم الله را به یوم الله ۲۲ بهمن پیوست می‌زنیم.

والسلام

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ
سلام آقا...
همواره طبع گوارا، منش والا و ادب بالا داشتی. به داشتن دوستی کوشا و باصفا چون شما می‌بالم. ممنونم. ممنونم.


مبانی فکری سلیمانی (۸)

درنگ در نغمه. ۱۱۲. به نام خدا. سلام. در دو قسمت گذشته، ششم و هفتم، در بررسی تطبیقی، به دو مقایسه‌ پرداختم، اینک می‌پردازم به مقایسه‌ی سوم:

 

۳. قاسم سلیمانی و کوروش هخامنشی. هر دو هموطن. هر دو سردارِ برون‌مرزی. هر دو دادگر علیه‌ی بیدادگر. هر دو ناجی مردم در عراق. هر دو تمام عمر در رزم. هر دو رزمنده و مدَد دهنده به ملل تحتِ ستم. هر دو سواره رهسپار سوی نبرد با ظلم و ظالمین. هر دو تا آخر عمر هرگز از زینِ دفاع پیاده نشدند. هر دو از سرزمین ایران حراست کردند. هر دو، جان خود برای کمک به ملت خود و منطقه در طبق ایثار گذاشتند. قاسم سلیمانی برای برافکندنِ بنیاد داعش که با ایجاد خلافت بر عراق و شام، مردم‌کُشی و سیل خون راه انداخته بود و کوروش هخامنشی برای برافکندنِ بنیاد بُخت‌النصر که یک ملت را به اسارت و زبونی و شکنجه و کشتار گرفته بود.

 

هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی برای نجات ستمدیدگان، از مرز ایران گذشتند و به فریاد منطقه رسیدند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی مرزهای جغرافیایی را مرزهای اعتباری دانستند و به دور از هر نوع تعصب کور، شعار انسانیت و رهایی از یوغ ستم را به جای آن نشاندند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی تا آن سوی مرزها به یاری مردمِ در رنج و فلاکت شتافتند، یکی تا سرحدّات (=مرزها و ثغور) لبنان و فلسطین، دیگری (بنا به نقل پاره‌ای از مفسّران کِرام قرآن در ذیل آیات سوره‌ی کهف) تا سرحدّات چین، برای مدد به مردمی که گرفتار یأجوج و مأجوج شده بودند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی، سرانجام پس از سالیان سال در جامه‌ی رزم و دفاع و دلاوری، سر از بدن جا، به دیار باقی شتافتند و میان مردم خود و ملل مجاور به عنوان «قهرمانان ملی» گرامی نگاه‌داشته شدند.



فرهنگ قرآن می‌آموزد که حتی نجات یک نفر، نجات همه‌ی مردم محسوب می‌شود، چه رسد به این‌که این دو قهرمان ملی، یک ملت بلکه چند ملت منطقه را نجات دادند. اما چه شده است عده‌ای در داخل کشور، وقتی به حکومت سلطنتی هخامنشی می‌رسند، کوروش هخامنشی را برای چنین کارهای ستُرک (=کبیر، باشکوه، سِتَبر) برون‌مرزی می‌ستایند، ولی وقتی به جمهوری اسلامی سرَک می‌کشند، کارهای ستُرک‌تر و سِتَبرترِ قاسم سلیمانی را نادیده می‌گیرند. اینان کارِ کوروش هخامنشی را تمجید می‌کنند که با بُخت‌النصر ستمگر در افتاد، اما وقتی کارِ کارستانِ قاسم سلیمانی را دیدند که بُخت‌النصرهای بدتر زمان را زمین‌گیر کرد، لب فرو می‌بندند و حتی تعدادی فریب‌خورده به این سردار پرافتخار گیتی اهانت می‌کنند. اسم این تناقض و نفاق و دودوزه‌بازی، اگر خیانت و حسادت و کینه‌توزی نیست، پس چیست؟

 

تا دیروز از روی پُز، با تظاهر به باستان‌گرایی، کوروش هخامنشی را به عرش می‌بردند، اما امروز وقتی همان سیاست منطقه‌ای کوروش را که به‌درستی دنباله می‌گرفت، قاسم سلیمانی با استحکام و بُرد بیشتری ادامه بخشید، شعار فریبنده‌ی «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» سر می‌دهند. شعاری کاملاً توخالی و پارادوکسیکال (=متناقض‌نُما)؛ زیرا اَسلاف (=پیشینیانِ) اینان در وقت سرنوشتِ هشت سال دفاع مقدس، حتی یک روز هم به جبهه نشتافتند که جان‌شان را «فدای ایران» کنند. و اینان که اَخلاف (=پسینیان) آنان‌اند نیز وقتی وقت سرنوشت فرا رسد، باز نیز به کُنج خانه‌ها می‌خزند تا از کَنز و گنج عقب نمانند.

 

بر عقل سلیم معلوم است چنین شعارهایی بزَک‌کرده، فقط از روی انتقام از انقلاب اسلامی ساخته و پرداخته می‌شود تا مرزبندی‌هایی کاذب و شکاف‌هایی فشل‌کننده میان ایرانیان بیافرینند که با آن بتوانند مردم را به آرمان، به باورهای ژرف و به ایمان راسخ خود به تردید بیفکنند و آن‌گاه با شیوه‌ی تیره و تار کردن فضا، مسیر را بر روی ملت سخت کنند.

 

آری؛ اگر کوروش هخامنشی ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که الحق بود، قاسم سلیمانی نیز به مراتب بالاتر و باعظمت‌تر ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که الحق و فی‌الحقّ بود. نمی‌شود از یک سو کوروش هخامنشی را برای این شرافت و بزرگی ستود، اما از سوی دیگر قاسم سلیمانی برای همین شرافت و بزرگی با ابعاد وسیع‌تر و عمیق‌تر نه فقط نستود بلکه زبان به ذمِّ او آلود. این تنافض رفتاری، یا این کردار ناجوانمردانه، فقط از کسانی بروز دارد که نمی‌توانند شرف و عزّت انقلاب اسلامی و خواری و خفّت دشمنان عَنود را ببینند و یا دچار اطلاعات غلط و گمراه‌کننده‌اند و توان دیدن مُحسّنات این بزرگ‌شهید وطن و دین و جهان اسلام را ندارند.

۲۹ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

دو سپاس از دو بزرگوار و دو استاد

وقتی متن مقایسه‌ی قاسم سلیمانی و مسعود رجوی را دیروز نوشته و منتشر کردم، بزرگی فاضل و گرامی در پیامی تأییدآمیز و تشویق‌برانگیز به بنده، آن را مقایسه‌ی خیر و شرّ دانستند که قرآن به ما آموخته، و بزرگی دیگر -که فضیلتش بر من مسجّل است- به واسطه‌ی نگاشتن آن، مرا به آغوش مهرش کشیده و علاوه بر تأیید و دعا در حق والدینم، آورده که چه نوشته‌ی آموزنده‌‌ای نگاشته‌ای و فسادهای اخلاقی و جنسی و زن‌بارگی رجوی را بر آن مقایسه افزوده، و با استقبال از شیوه‌ی تطبیقی، تشویقم داشته که آیات آخر سوره‌ی تحریم هم به روش مقایسه‌ای‌ست؛ که پیام هر دو بزرگوار کاملاً یادآوری درست و به‌جایی بوده. اینک، با پیوست بالاترین سپاس از این مُکرّمان که پرچم درونم را به نوازشِ مهرشان، اهتزاز بخشیدند، برای احترامشان از جایم بر می‌خیزم و سلام و درود می‌فرستم.

التماس دعا

برادرتان: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام

تأیید و تشویق شما، ناهمواری‌های مرا هموار می‌کند. ممنونم که مرا همیشه راهنما هستید. سایه‌ی شما و اساتید مکرم دیگر بر سر ما همآره مستدام. آمین.

 

پاسخ

سلام جناب شاکر برادر فهیم و گرامی‌ام

درین روز برفی، لطف و محبت‌ را با صمیمی‌ترین واژگان بر سرم باریدی. دعا می‌کنم شکوفه‌های درونت، همیشه غنچه کند و بر خود و اطرافیان عطر بیفشاند. ممنونم.

 

پاسخ
جناب آقای...
سلام
علاوه بر این‌که متن شما را دارای ظرایف می‌دانم، اما همواره این‌گونه نبوده. مثلاً، مغول‌ها آن همه کشتار در بلاد مسلمان‌ها و نیز ایران کردند، که از دین سراغی در دل نداشتند. پس، جمله‌ی شما، جمله‌ای ناتمام و اگر صریح‌تر باشم، بخشی ازش ناقص است. پوزش.

 

بنابراین؛ این جمله‌ی کلیه‌ی شما که فرمودی بی‌دین‌ها، با دینداران دعوایی بیش از جرّ و بحث و به قول خودت کِتارکِشی ندارن، جمله‌ای جامع و مانع نیست. ازین‌رو، اگر معتقد باشیم جامعه‌ی بی‌دین وجود داشته باشد، آنان هم روزگاری علاوه بر کتارکشی، کُشتار و آدم‌کُشی داشتند. نیز از توضیحات شما متشکرم.

 

سه مثال می‌زنم:

۱. در یونان باستان که هلنیسی بود یعنی بی‌اعتقاد به دین و خدا، میان‌ آتن و اسپارت بارها کشتار و ویرانگری رخ داد.

۲. در چین، مائو در قالب انقلاب فرهنگی، بیش از سه میلیون هم‌وطن خود را کشت.

۳. در شوروی، استالین چندین میلیون مخالف را کشت و به سیبری برد.

پس، آنان، که خود بیان می‌داشتند به هیچ دینی اِشعار نداشتند، کشتار هم داشتند. بگذرم.

هرچند معتقدم امروزه، بآسانی نمی‌توان گفت چه کسی بی‌دین است، چون‌که درون و دل و فطرت خداجوی انسان‌ها را فقط خدا می‌داند.

 

پادوی «پادوهای آمریکا»!

به نام خدا. سلام. ممکن است در یک نگاه این‌گونه برداشت شود که اروپا (البته منهای برخی از اعضای اروپا که سرگرم کار خود هستند و برای بیرون کشور چندان اهمیتی نمی‌بینند) هر آنچه می‌کند برای منافع ملی خود می‌کند. پس؛ اگر امروز در باره‌ی ایران دنباله‌روِ آمریکاست، منافع ملی آنان ایجاب می‌کند که چُنین باشند. و در واقع این نگاه، به اروپا حق می‌دهد این‌گونه باشد تا سود و زیان خود را تعقیب کند.

 

اما یک نگاه دیگر اروپا را در حد «پادوی آمریکا» می‌بیند. از این نگاه، اروپا نه بر اساس منافع ملی، که بر حسب ایدئولوژی سیاسی رفتار می‌کند. اروپا از یک سو برای حقوق بشر و دموکراسی برای قارّه‌ی خود و حتی جهان ارزش و احترام قائل است، اما از سوی دیگر بالاترین روابط همه‌جانبه! را با بیگانه‌ترین کشورها نسبت به دموکراسی و حقوق بشر دارند. ازین زاویه، چنین رفتاری ناشی از تعصب کور به ایدئولوژی سکولاریستی است که آنان را مُجاب می‌سازد نسبت به حقیقت و دفاع از حق در برابر ناحقی‌ها، خنثی و بی‌تفاوت بماند. و حتی حاضر نمی‌شود این‌همه جنایات آمریکا در جای جای جهان را، نه محکوم و ردّ کند که نقد و زیر سؤال ببرد.

 

یک نگاه دیگر هم گویا در میان پاره‌ای از ایرانیان وجود دارد که اروپا را قبله‌ی عالَم می‌دانند و مانند ملکم‌خان و تقی‌زاده برین باورند که ایران باید تماماً به شکل و شمایل اروپا در آید تا آزاد و آباد گردد؛ از سر تا ناخن پا. به نظر می‌رسد دل اینان برای اروپایی‌شدنِ ایران، لَه‌لَه می‌زند و آرزو جمع می‌کنند که روزی آن روز فرا رسد، حتی اگر آن روز به قیمتِ براندازی انقلاب اسلامی ایران توسط ترامپ و پول‌های سران عرب منطقه باشد. به چنین گرایش، خودباختگی‌، الیناسیون و غفلت ویرانگر اگر بتوان اسمی دیگر گذاشت به نظرم این است گفته شود: پادوی پادوهای آمریکا. به هر حال اینان هم دوست دارند از آزادی و وابستگی، نام و نان جست‌وجو کنند. آری؛ آزادند!

 

نکته: یاد عزیز دل ایرانیانِ عزت‌‌خواه، شهید قافله‌ی عاشورایی قاسم سلیمانی جاویدان.

 

یک پیوست:
روشن است بر اهل فهم که پادو چندین معنی دارد، اوجش یعنی گماشتگی، نوکری. و در زبان محلی یعنی فَله و فلگی به معنی عملگی و فرمانبَری و پیش‌خدمتی.

۳۰ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

جناب آقای... سلام
وقت‌تان به خیر. متن هشت بندی‌تان را خواندم. روشنم کردی. جای یک تشکر ویژه است که برای بند ۴ از شما قدردانی کنم و بگویم عمیقاً متشکرم. زیرا واژه‌ی «به بهانه» در جمله‌ات تمام‌کننده بود.


یادآوری عمومی:
من دیروز عصر متن پرسشی زیر را برای دانای‌افزایی خودم در مدرسه نوشته بودم، اما احساس کردم ممکن است یک بحث حاشیه‌ای برای هدررفت وقت اعضا باشد، آن را برداشتم، اما اینک که دیدم اعضا روی این موضوع ورود داشتند، دوباره می‌آورم:


اقدام کنفدراسیون فوتبال آسیا علیه‌ی فوتبال ایران یک خبر در فضای ایران بود. من چندان شناختی از فوتبال و حواشی آن ندارم، اما اگر تحلیل و یا برداشت اعضای مدرسه از راه برسد، خواندنش را برای خود لازم می‌دانم تا سر در بیاورم که فوتبال با سیاست چه می‌کند؟ و پاسخ ایران در برابر چنین رفتاری چه می‌تواند باشد؟

 

پاسخ

جناب حجت‌الاسلام احمدی سلام

با حضرت‌عالی موافقم که فیفا و اساسأ فوتبال در چنبره‌ی سیاست افتاد. یک مثال بیّن این است، اسرائیل جعلی در آسیاست، اما در لیگ اروپا قرار دارد!

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱)

به نام خدا. سلام. وقتی شهر مسیحی‌نشین «بیجی» نزدیک موصل، توسط همرزمان حاج قاسم سلیمانی آزاد می‌شود یک زن مسیحی روی دیوار کلیسا نوشت:

 

«مریم مقدس راحت بخواب که دیگر مسیح به صلیب کشیده نمی‌شود چون فرزندان حضرت زهرا [سلام الله علیها] رسیدند.

۱ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

خمیره‌ی نادر ابراهیمی

زنده‌یاد نادر ابراهیمی به نظرم چهره‌ای نادر است که گمان ندارم ذهن ایران از یادش محو گردد؛ از کرده‌هایش، از کردارهایش و از کتاب‌هایش.

 

دهه‌ی پنجاه: با نوشتن و ساختن، یک نسل را به تفکر و آرمان فرا خواند؛ نوشتن کتاب‌ها و ساختن فیلم‌ها.

 

دهه‌ی اول انقلاب: از آمدن امام خمینی از پاریس به ایران با عنوان «آفتاب این بار از غرب به شرق طلوع می‌کند» یاد می‌کند و سال ۱۳۶۲ خود را به سپاه و حوزه می‌رساند و تجربیات و دانش خود را به درون این دو نهاد می‌ریزد. در زمانه‌ی جنگ تحمیلی نیز به جبهه می‌شتابد و بعدها با عزت و افتخار می‌گوید: «من اگر به جبهه نمی‌رفتم، دیگر سرم را بلند نمی‌کردم.»

 

دهه‌ی هفتاد: با مرور کارهای کرده‌اش، چندین کار ارزشمند دیگر را روانه‌ی بازار علم و غیرت و دانش می‌کند. و بر این نهج پای می‌فشارد که هر کس هر اعتقادی دارد، باید برای ایران و اعتقادش اهل دفاع و ایثار و وفا باشد. زیرا آن زنده‌یاد معتقد بود: «بازگشت به اسارت، نابخشودنی است.» و آن مرد آگاه و آگاهی‌رسان به این نیز واقف بود که: «ما بدونِ زنانِ خوب، مردان کوچکیم.»

 

دهه‌ی هشتاد: او که با بیان واقعیت‌ها و دفاع از آرمان انقلاب و نقد روشنفکرمآب‌های حرّاف و بزَک‌کرده‌ی کافه‌نشین غرب‌پرست، مورد خشم و غضب آنان قرار می‌گیرد، در خرداد ۱۳۸۷ پس از به یادگار گذاشتن چند فیلم، چندین کتاب، و آموزه‌های انسان‌ساز و غیرت‌آفرین به دیار ابدی شتافت. همو که ملاصدرا را در رمان «مردی در تبعید ابدی» به‌زیبایی و بی‌نظیری نگاشت. و همانجاست که می‌نویسد:


«خداوند همه‌چیز می‌شود همه‌کس را.
به شرط اعتقاد؛
به شرط پاکی دل؛
به شرط طهارت روح؛
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.»

 

آری؛ در خمیره‌ی نادر ابراهیمی، باور وجود داشت؛ باور به الله، باور به ایران، باور به ایمان، باور به ایثار، و باور به کمال انسان.

۱ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

شانزده نکته از یک نامه

یک: جایگاه آینده را آباد کن، آخرت را به دنیا مَفروش، و آنچه نمى‏‌دانى مگو، و آنچه بر تو لازم نیست بر زبان نیاور، و در جادّه‌‏اى که از گمراهى آن مى‌‏ترسى قدم مَگذار، زیرا خوددارى به هنگام سرگردانى و گمراهى، بهتر از سقوط در تباهى‌‏هاست.

 

پاسخ
بله. دریافت شد آق‌سید وکیل. سلام و سپاس. یاد «رِفت» در لغت محلی افتادم. گاه می‌شود روی «رِفت» راه را طی نمود. «راه طی‌شده»ی مرحوم بازرگان به خیر که دیروز سالگرد درگذشتش بود.

 

پاسخ

جناب آقای ... سلام

بسیارممنونم که سراغ مرحوم بازرگان را گرفتی، به نکاتی هشت‌گانه و قابل تأمّل و واجد بحث. با اشتیاق خواندم. خرسندم که از توان در نوشتن شما. گفتم به هر ۸ بند شما، دنباله‌ دهم:

 

به بند ۱ ادامه می‌دهم: و مردم هم در خیابان‌ها پس از نصب امام، با شعار به او رأی دادند: مثل این دو شعار:

«بازرگان، مجری حکم قرآن»
«بازرگان، بازرگان نخست‌وزیر مائی، بختیار، بختیار نوکر آمریکایی»

 

به بند ۲ ادامه می‌دهم: پیشنهاد شهید مطهری بود، اما مرحوم طالقانی به بازرگان گفت این پست را نپذیر، چون از سوی برخی روحانیون تحمل نخواهی شد.


به بند ۳ ادامه می‌دهم: و بازرگان کتاب «انقلاب در دو حرکت» درین باره نوشت. البته سپس کتاب سه جلدی «بازیابی ارزش‌ها».

 

به بند ۴ ادامه می‌دهم: امام خمینی خود با فتح خرمشهر، معتقد به پایان‌دادن به جنگ بود، اما نظر کارشناسان جنگ را بر نظر خود ترجیح داد. بازرگان درین باره، تا پایان جنگ موضع‌اش ضعیف و گاه خلاف اصول دفاع و مقاومت بود.

 

به بند ۵ ادامه می‌دهم: شهید مطهری پشت سر بازرگان نماز می‌گزارد.

 

به بند ۶ ادامه می‌دهم: رهبری در پیام درگذشت بازرگان خطاب به مرحوم یدالله سحابی (روحانی‌ مجتهدی که لباس روحانی به تن نمی‌کرد) از مبازرات و تفکر احیای دینی بازرگان تمجید و از وی به عنوان یکی از: «پیشروان ترویج و تبیین اندیشه‌هاى ناب اسلامى با زبان و منطق و شیوه‌ى نوین» یاد کرد.

 

به بند لوزی قرمز ادامه می‌دهم: و اما بازرگان بر خلاف توصیف سروش، انسانی اهل کار و داخل در اقتصاد بخش خصوصی هم بود مثل، شرکت یاد، صانیاد، و نیز مرکز فکری «متاع» مخفف: (مکتب تربیتی، اجتماعی، علمی)

 

به بند ۷ ادامه می‌دهم: استعفای بازرگان عجولانه و ناشی از رفتاری بود که خود اطرافیان بازرگان هم می‌دانند او فردی سمج بود که وی را گاه به یکدندگی می‌کشاند.

 

به بند ۸ ادامه می‌دهم: اما جناب قربانی! اگر آن زمان صلح می‌شد، من معتقدم امروزه کسانی که امام را برای حمایت از دفاع تا زمان قبول قطعنامه ۵۹۸، نقد و برخی‌ها هم سرزنش و حتی در خفا اهانت و جسارت می‌کنند، در یک سنگری دیگر می‌ایستادند و از روی ادعا و هل من مبارز طلبی! می‌گفتند چرا امام، تن به پایان جنگ پس از فتح خرمشهر داد؟! ما راحت می‌توانستیم تا شکست رژیم بعثی پیش برویم! ما در چند قدمی فتح نهایی بودیم! و چه و چه... . بگذرم.

در پایان از نوشته‌ی شما در حق مرحوم بازرگان متشکرم.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

بله، جناب آقای ... در بند ۲، می‌توانست آن جمله‌ی انتهایی را که گفت: «از انقلابیون دیگر، کسی دست چپ یا راست خود را نمی‌شناخت!» نگوید.

من خودم آن زمان وقتی شنیدم بازرگان نخست‌وزیر شد، با آن‌که نوجوان بودم خوشحال شدم. به‌هرحال، چون شهید مطهری دوست و همفکر بازرگان بود، او را بر همه‌ی گزینه‌ها ترجیح داد و به امام معرفی کرد.

شاید هم منظور جناب قربانی از آن عبارت این بود که به لحاظ اجرایی، تجربه و سابقه‌ی بازرگان را ندارند.

 

از نوشته‌ی تکمیلی‌ات بهره بردم، چون جناب‌عالی مدت طولانی مسئولیت پروژه‌های تحقیقاتی انقلاب اسلامی را بر عهده داشتید و درین رشته، سررشته دارید و من از نزدیک با شما کار هم می‌کردم.

 

در مورد فتح لانه‌ی جاسوسی، امام خمینی در جریان نبودند، اما وقتی باخبر شدند، حمایت قاطع کردند و انقلاب دوم نامیدند آن تسخیر را. هرچند بار اول سازمان‌های چریک‌های فدایی خلق دست به حمله زده بودند ولی موفق به تصرف سفارت نشدند.

بله، بازرگان، با کنایه به انقلابیون، فولکس‌ واگن را به تانک ترجیح می‌داد در سیاست.

با تشکر و احترام

 


@

سلام
برداشت درستی از این متن کرده‌ای. همین‌طور است که فهم کرده‌ای. زنده‌یاد نادر ابراهیمی نویسندگی‌اش، زندگی‌اش، آرمانش، و آگاه‌بخشی‌اش همه ارزش تأمل و تدبّر دارد که نسل امروز باید به آن نگاه بیندازد و نگرش و بینش بگیرد. من کتاب‌هایی ازو خواندم که با خواندنش حتی فرصت نمی‌کردم از جایم برخیزم و به کاری دیگر بپردازم؛ آن قدر دُرّ در آن است و ادبیات شیرین و آهنگین.

 

@

در ادبیات دینی و عرفانی «خوف و رجاء» با هم است. مفهوم خوف به معنای هولناک‌بودن نیست، به معنی حسرت و حیرانی‌ست. عارفان رجاء خود را از طریق خوف و خشیت از خدا پیش می‌بردند. خوف از خدا، هرگز مانند ترسی نیست که مثلاً در برابر یک حادثه‌ی هولناک به آدم دست می‌دهد. بگذرم.

ممکن است (حتی قریب به یقین) وقتی این سلسله متن، تا به نکته‌ی شانزده برسد، فهم و برداشت‌ها ازین نامه ژرف‌تر گردد.

در پایان، از استقبالت ازین متن، ممنونم.

 


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۳)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یڪی از سخنرانی‌هایش -ڪه رده‌های بالای نظامی و فرماندهان دفاع مقدس حضور داشتند- بر مشخصّه‌هایی تأڪید ڪرد ڪه انسان باید تلاش ڪند به آن دست یابد؛ مانند:

 

«زیرڪی، دوراندیشی، استفاده از فرصت در بعد تاڪتیڪی و در بعد استراتژی، انضباط، شجاعت و جسارت، معنویت، ادب به عنوان شاه‌ڪلید همه‌چیز ، رازنگه‌داری، تواضع و فروتنی، پرهیز از غیبت و بدگویی پشتِ سر افراد، بریدگی از دنیا.»

۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

سه: قلب نوجوان چونان زمین ڪاشته‌نشده، آماده‌ی پذیرش هر بذرى است ڪه در آن پاشیده شود. پس در تربیت تو شتاب ڪردم، پیش از آن‌ڪه دل تو سخت شود، و عقل تو به چیز دیگرى مشغول گردد، تا به استقبال ڪارهایى بروى ڪه صاحبان تجربه، زحمت آزمون آن را ڪشیده‌‏اند، و تو را از تلاش و یافتن بى‏‌نیاز ساخته‏‌اند.

 

نظر جناب سیدمحمد موسوی: سلام مدیر محترم. ما هر جا به یک گره غامض و پیچیده میخوریم؛ جهت حل مسئله به ناچار بایستی از حضرتعالی کمک بگیریم؛ تا چراغ راهمان باشد. جناب مدیر، در خصوص نماز جمعه هفته قبل کمی برایمان بفرمایید! از باید و نباید ها! اینکه شخصا انتظار داشتید چه مطالبی گفته میشد و چه ها نبایست بیان می شد؟ آیا حقیقتا آنچه انتظار داشتید براورده شد! میتوانست بهتر و مردمی تر مسایل گفته میشد؟ یا هر آنچه گفته شد به نظر شما، به بهترین نحو و شکل بیان شد!؟

ممنونم از اینکه راهگشا هستید. هر چند که اقتضائات مدیر مدرسه همین است.

 

پاسخ دامنه:
سلام جناب آقاسید محمد وکیل

ابتدا روشن کنم از آنجایی‌که مراودت و ارادت میان من و شما به دورتر از مدرسه‌ی فکرت باز می‌گردد، همیشه به رأی همدیگر توجه داشتیم، پس ربط من و شما ربط حل پیچیدگی‌ها از سوی من نیست، بلکه تبادل فکر متقابل است. ازین‌رو؛ من نمی‌خواهم قبول کنم چنین شأنی برای خویش قائلم. شما خود از دانایان هستی؛ درست‌تر این است که من و شما به مسائل، نگاه‌هایی هم متفاوت و هم متشابه داریم، و این تشابه و تفاوت نشانه‌ی بارزی برای روابط فکری دو انسان است. این از این.

 

اما بعد؛ این‌که رهبری در خطبه‌های اخیر چه باید می‌گفت، که نگفت، باید با احترام‌گذاری به درخواست صمیمانه و صادقانه‌ی شما اظهار کنم:

 

۱. همان‌طور که می‌دانید در عرصه‌ی علم، زمانی یک مقاله، یک پژوهش و یک کتاب، علمی و منطقی ارزیابی می‌شود که نویسنده موضوع و زمان را تخصیص بزند و به هر کجا و به هر سو نپرد. رهبری نیز در خطبه‌ی ۱۷ دی ۱۳۹۸، این اصل علمی را دخالت داد و همان سرآغاز، تکلیف شنونده را روشن کرد و گفت: «دوهفته‌ی پرماجرا و استثنائی». پس، هر کس عاقل بود همان دم باید می‌فهمید رهبری قصد تئوری‌پردازی فضای پیش‌آمده‌ی اخیر را دارد، نه ورود به قضایای گریبانگیر کشور، که اندک‌اندک تلنبار شد و خیلی‌ها در آن تقصیر دارند و برون‌رفت از آن راه‌حل‌های ملی دارد، نه فردی.

 

۲. من فکر می‌کردم رهبری می‌خواهد در خطبه‌ی جمعه نقشه‌ی راه ارائه کند، حتی تصور داشتم تبصره‌ای استراتژیک به بیانیه‌ی گام دوم خود خواهد زد. اما وقتی خطبه‌ها تمام شد، نتیجه گرفتم رهبری به‌عمد قصد کرد، در مقام خطبه‌ی جمعه بایستد، تا نگذارد فضای عاطفی و شور انقلابی که در اثر شهادت و تشییع عجیب و بی‌مانند و پرتاب‌های موشک، در سراسر ایران و منطقه ایجاد شد، توسط امپراتوری رسانه‌ای غرب و دنباله‌رُوهای آن واژگونه شود؛ به‌ویژه وقتی بوئینگ اوکراین را بهانه کردند تا آثار تاریخ‌ساز این سه پدیده (یعنی ترور خطرناک سلیمانی از طریق عملیات نظامی، تشییع قدرتمند، و موشک هراس‌افکن) را از ذهن پوینده و جوینده‌ی ایرانی محو کنند.

 

۳. از آنجا که رهبری یک خطیب بسیار بامهارت و زبَردست است، و کمتر کسی در خطابه به توانمندی او می‌رسد، از نظر من توانست آن فضای تیره‌ساز را بشکند و محیط رسانه‌ای را که می‌رفت شیطنت بیافریند، به‌راحتی خنثی کند.

 

۴. البته هر شهروند ازین حق برخوردار است که انتظارات از رهبری داشته باشد که در خطبه باید چنان می‌گفت یا چنین نمی‌گفت، اما من خطبه‌های رهبری را با توجه به این‌که محدود به فضای دوهفته‌ای کشور کردند، خطبه‌ای حرفه‌ای، زیرکانه و ورودی به‌جا و اثرگذار ارزیابی می‌کنم و به حضوری این‌گونه رأی موافق می‌دهم. رهبری شأنش در اصل ورود به‌موقع و به‌سخن‌آمدن به‌جا است. و ایستادن در مقام خطبه، در آن روز رفتاری سیاستمدارانه و آرام‌بخش بود. هرچند از کسانی نیستم که معتقد باشم، همه‌ی سخن درباره‌ی ایران فقط بیان همین مسائل بود.

 

از نظر من؛ کشور با نظریه‌های انسجام درونی، مقاومت منطقه‌ای، رابطه‌های پایدار با همسایگان و آزادی‌های سیاسی پیش می‌رود. درین کاستی، دستان و داستان هم چپ و هم راست آلوده است که باید پاکیزه و تمیز گردد، نه پاکسازی و تبعید.

با ناگفته‌هایی که دارم، پایان.

با احترام و اکرام
برادرت: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۴)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی بر لزوم انسجام و همه‌باهم بودن تأڪید می‌ورزید و آن را با این تمثیل به شنوندگانش در یڪ سخنرانی انتقال داد:

 

«یڪی از علت‌هایی ڪه ما دور هم جمع شدیم این بود ڪه ما مثل یڪ جمعی هستیم ڪه در یڪ طوفان و یڪ رودخانه‌ایم و باید دستمان به هم باشد و حامی هم باشیم تا آب ما را نبَرد...»

 

نکته: در اهمیت انسجام -که بسیار مورد تأکید شهید سلیمانی بوده- همین بس که اگر یک متن یک‌صفحه‌ای و یا یک‌ تابلوفرش کوچک، فاقد انسجام درونی باشد، تا چه حد معیوب به حساب می‌آید؛ چه رسد اگر این فقدان (=نبودِ) انسجام، یک جامعه و یا حکومت را فرا بگیرد.

۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

 

شانزده نڪته از یڪ نامه

چهار: تلاش ڪن تا درخواست‏‌هاى تو از روى درڪ و آگاهى باشد، نه آن ڪه به شُبهات روى آورى و از دشمنى‏‌ها ڪمڪ گیرى. و قبل از پیمودن راه پاڪان، از خداوند یارى بجوى، و در راه او با اشتیاق عمل ڪن تا پیروز شوى، و از هر ڪارى ڪه تو را به شڪ و تردید اندازد یا تسلیم گمراهى ڪند، بپرهیز... زیرا طالبِ دین، نه اشتباه مى‏‌ڪند، و نه در تردید و سرگردانى است، ڪه در چنین حالتى خوددارى بهتر است.

 

پاسخ
سلام. جمله‌ی وسط نکته‌ای مهم است. در پژوهش‌ها، مفروض می‌تواند قرار گیرد. یعنی پیش‌فرضِ مورد قبولِ پژوهنده.

پاسخ

سلام. نه جناب مهندس! اصل این است که حکومت، که با رأی اکثریت به قدرت رسیده است، اقلیّت را که با رأی، کنار رفته است، پذیرا و پذیرنده و به قول خودت قانع و اقناع‌شده نگه دارد. شما به‌سهو، وارونه گفتی.

 

پاسخ

سلام جناب...

متن تحلیلی شما را با دقت خواندم. زوایای مهمی را گشودی. می‌توان این را هم افزود که هشدار رهبری گوشزدی بود برای پرهیز از ناسپاسی. به قول علامه حسن حسن‌زاده خدایا اگر حساب کنی، سهم من زیاد می‌آد. برای پرهیز از ناسپاسی -که از نظر شرعی میزانِ قبح آن را نمی‌دانم- مردم به «داشته‌»ها باید سپاس گویند و «نداشته‌»ها را باید با شکیبایی بجویند. ملت باید مفتخر باشند و دائم نشان دهند که به فرموده‌ی رهبری «صبّار و شکور»ند. ممنونم.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۵)

به قلم دامنه: به نام خدا. شهید حاج قاسم سلیمانی در یڪ جمع با حضور فرماندهان سپاه بر مفهوم رایج عنوان‌های «حاجی» ، «برادر» ، «سردار» و... نگاه نقّادانه‌ی می‌افڪند و با هدف تبیین اخلاص و گذر از عناوین و القاب چنین گفته بود:

 
«مثلا همین عنوان حاجی! ڪه باب شده، من واقعاً می‌گویم ڪه یڪ تحریفی دارد انجام می‌شود نسبت به جنگ ما و ما هم خودمان خوشمان می‌آید می‌نشینیم نگاه می‌ڪنیم. گوش می‌دهیم. حاجی نبود ڪه، من و احمد و حسین بودیم و اصلا و ابدا حاجی نمی‌گفتند. برادر حسین،‌ برادر قاسم، اصلا این چیزها نبود اصلا برادر هم ڪم ڪاربُرد داشت و فقط اسم گفته می‌شد. من وقتی این فیلم‌ها را نگاه می‌ڪنم، فڪر می‌ڪنم ڪه آنجا یڪ دُڪّانی است. روزنامه‌ها را می‌خوانیم می‌بینیم پر از خاطرات دروغ، دروغ محض نسبت به شهید؛ من با شهید رفتم آنجا، من با شهید چه و چه، همه‌اش دروغ، چیزهایی را ڪه آدم می‌داند ڪه واقعیت ندارد.»
 
نڪته: از نظر شهید سلیمانی در اَوان انقلاب و دفاع مقدس اخلاص اوج داشت. القاب و پیشوندها و پسوندها گرچه نشان ادب و احترام است اما نباید پیڪره‌ی اخلاص، صمیمیت، ساده‌زیستی و مردمی‌ماندن را زخمی و نابود ڪند.
Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۷۸
ساعت پست : ۰۷:۲۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۵۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و یکم

 

آنارشی‌گری

پست ۴۸۰ : به نام خدا. سلام. گرچه وقتی اسم آنارشیسم می‌آید، ذهن همگان به دم‌ِدستی‌ترین تعریف آن یعنی هرج‌ومرج ڪشانده می‌شود، اما این تعریفی جامع و مانع از آن نیست. یڪ فلسفه از آنارشیسم این است ڪه افراد در پناه آن اساساً به ایجاد هرگونه حڪومت و دولت و قدرتی رضایت ندارند. خودِ واژه‌ی ترڪیبی آنارشیسم یعنی نبودِ حڪومت، نبودِ ریاست،. زیرا درین ایدئولوژی، سلطه‌گری و حڪمرانی هیچ ڪسی پذیرفته نیست؛ به جای آن قائل به محوریت انجمن‌ و سمن‌ (=سازمان‌های مردم‌نهاد) هستند. بگذرم.

 

خواستم بگویم من مدتی‌ست به پدیده‌ی فراگیر، فڪر می‌ڪنم ڪه نسل‌های جدید در گستره‌ی جهانی، به نوعی آنارشی‌گری را دنبال می‌ڪنند، بی‌آن‌ڪه البته خود ازین مڪتب سیاسی سر در بیاورند. در ایران نیز، به نظرم نمی‌توانیم این پدیده را نادیده بگیریم؛ گویی نوعی خفیف یا تند ازین فڪر در رفتارها بروز دارد. نمی‌خواهم بگویم چنین فڪر و رفتاری داوطلبانه و مبتنی بر انتخاب است، بلڪه منظورم این است وقتی به آن خیره می‌شویم چنین چیزی در افڪار و رفتار سرریز دارد.

 

نڪته: من بارها به افرادی بر می‌خورم ڪه وقتی ڪمی می‌شڪافم می‌بینم اساساً هیچ طبقه، هیچ قدرت، تقریباً هیچ ڪس و نیز هیچ شیوه‌ی سیاسی و حڪومتی را قبول ندارد؛ انگار سرخورده است و به همه ڪس منتقد و منتظر یڪ واقعه در آینده. بنابراین، هرگاه چنین فڪری، زمینه‌ی بروز رفتاری پیدا ڪند، به آنارشی‌گری شباهت می‌زند. امید است، نسل تازه‌ی ما با خویشتن‌داری و بردباری و درجه‌ی بالایی از دانایی، آینده‌ساز بماند. زیرا آنان ڪه می‌آیند،  روزی هم می‌روند. جهان یعنی آینده و رونده.

۱۹ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

 

سلام جناب... البته شما خود زیادتر از من خبردار هستی. من ڪه در توانم نیست ڪسی را قانع ڪنم، در روحیه‌ی من هم نیست اساساً به قصد قانع‌ڪردن ڪسی، وارد پاسخ شوم،  اما چون خودت خواستی و گفتی، من فقط سه مثال می‌آورم:

 

۱. در دهه‌ی پنجاه هرچه می‌ڪوشیدند فتوای ترور از امام خمینی بگیرند، امام به شیوه رضایت نداد.

 

۲. هرچه سازمان مجاهدین خلقِ اواخر دهه‌ی پنجاه بر شیوه‌ی قیام مسلحانه علیه رژیم شاه اصرار می‌ڪرد، امام هرگز قبول نمی‌ڪرد و فقط به حضور دایمی و منسجم مردم در تظاهرات خیابانی موافق بودند، ڪه ڪمیته‌هایی هدایتگر این تظاهرات را منظم و مردمی و مسالمت‌آمیز پیش می‌برد.

 

۳. حتی وقتی سینما رڪس آبادان را آتش زدند، امام و تمام مبارزین -ڪه از رهبر نهضت خط می‌گرفتند- رژیم شاه را درین حرڪت شوم، رسوا ڪردند، تا به ملت بفهمانند آتش‌زدن ڪارِ درستی نیست و  انقلابیون چنین رفتاری ندارند و این شیوه شدیداً محڪوم است.

 

درڪِ زودرَس

پست ۴۸۱ : به نام خدا. سلام. سال‌ها پیش در ڪتاب «در خدمت و خیانت روشنفڪران» اثر مرحوم جلال آل‌احمد خوانده‌ بودم ڪه او در ص ۲۶ نوشت: روشنفڪر قادر به «درڪِ زودرَس از وقایع اجتماعی» است.

 

نڪته: نمی‌دانم درین مسیر آیا ڪارشناسان «اط...» و «ام...» ڪه لزوماً باید درڪِ زودرَس از اجتماع داشته باشند و مبتلا به بلیه‌ی درڪِ دیررَس نباشند، داده‌های خود را به مقامات بالا -و نه لزوماً والا- به‌درستی می‌رسانند، تا تبدیل به نهاده شود و میان سه حالت متعادل سیستم، به تعبیر «تالڪوت پارسونز» تعادل برقرار باشد؛ یعنی میان داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها.

 

افزوده: هرگاه میان داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها در هر سیستمی توازُن نباشد، سیستم دچار نقص در عملڪرد می‌شود و به تعبیر پارسونز اختلال سیستمی پدید می‌آید.

 

توضیح: داده‌ها یعنی مطالبات مردم از نظام ڪه بزرگترین سیستم است. نهاده‌ها یعنی پردازش داده‌های مردم توسط حڪومت و تبدیل داده‌ها به قانون و جواب‌های رضایت‌بخش. بازخوردها یعنی واڪنش‌های مردمی ڪه یا بازخورد منفی است و یا بازخورد مثبت. هر داده‌ای، اگر درست به نهاده بدل شود، بازخورد آن نیز مثبت است. بگذرم.

۲۰ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. تیل‌وتپیل شد، ولی وارِش آمده بود شست! جایی هم ڪه دره‌به‌دست ایستاده‌ام، رأس جغرافیایی انارقلّت است، ڪه انارباغ ماست.

 

آداب قاجاری!

پست ۴۸۲ : به نام خدا. سلام. حاجی‌خان قدسی شعری دارد ڪه به ڪسانی طعنه می‌زند ڪه دوست دارند نامدار و ناموَر معرفی شوند. مثل «عبدالله‌خان بهادُر» ڪه اصرار داشت نامش در شاهنامه بیاید. اما حڪیم فردوسی، الحق حڪیم بوده... . شعر حاجی‌خان قدسی این است ڪه از ابراهیم باستانی پاریزی قرض گرفتم:

 

نهنگی ڪه از غایتِ اِحتشام
نگُنجد به بحر، از بزرگی‌اش نام

 

 

نڪته: برخی آدابِ قاجاری ڪه آڪنده از القاب و اِعطای ڪیلویی! و دلبخواهیِ نام و نشان به اینُ‌وآن بود، گویا در فڪر و ذهن عده‌ای از قدرت‌لیسان مَزمِزه ڪرده! البته سانسور نڪنم پاره‌ایی علما در آن عصر، از سرِ اڪراه و یا اجبار، شاهان قجری را با القاب و پیشوند و پسوندهای گران خطاب می‌ڪردند ڪه همین امر بر شاهان و شاهزادگان مُشتبَهه شد ڪه شاید چُنان باشند! بگذرم. تطبیق امروزه‌روز با خودِ خواننده.

 

پاسخ

سلام. من از اِڪراه و اجبار هر دو نام بردم. یعنی در دل ازین ڪار ڪراهت  داشتند اما مجبور بودند. حالا شما در ڪنار اڪراه و اجبار خواستی اقبال را هم بنشانی مخیّری جناب. بلی، مُلا احمد نراقی در ڪتاب اخلاقی «معراج‌السعاده» -ڪه در اڪثر خانه‌ها موجود است- در مقدمه‌اش دو صفحه در وصف فتحعلی‌شاه مطلب می‌نویسد و چنان هم می‌نویسد ڪه اگر اسم فتحعلی‌شاه را از آن صفحه حذف ڪنی، گویا دارد یڪ انسان قدّیس الهی را توصیف می‌ڪند و حتی دولت او را «مصون از زوال» می‌خواند. بگذرمُ و فقط بگویم ڪه الحمدُلِله این شیوه! دیگر منسوخ شد. نشد؟! دیگر ڪی در ڪجای جهان به رئیس ڪشورش می‌گوید «قطبِ عالَم امڪان»!!؟ الان حتی حُڪّام سعودی هم خود را خادمُ الحرمَین الشّریفَین لقب داده‌اند! چه رسد به «دالایی لاما»ی حالای تبّت! بیشتتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۷۸
ساعت پست : ۰۷:۲۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۵۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۱

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و یکم

 

آنارشی‌گری

پست ۴۸۰ : به نام خدا. سلام. گرچه وقتی اسم آنارشیسم می‌آید، ذهن همگان به دم‌ِدستی‌ترین تعریف آن یعنی هرج‌ومرج ڪشانده می‌شود، اما این تعریفی جامع و مانع از آن نیست. یڪ فلسفه از آنارشیسم این است ڪه افراد در پناه آن اساساً به ایجاد هرگونه حڪومت و دولت و قدرتی رضایت ندارند. خودِ واژه‌ی ترڪیبی آنارشیسم یعنی نبودِ حڪومت، نبودِ ریاست،. زیرا درین ایدئولوژی، سلطه‌گری و حڪمرانی هیچ ڪسی پذیرفته نیست؛ به جای آن قائل به محوریت انجمن‌ و سمن‌ (=سازمان‌های مردم‌نهاد) هستند. بگذرم.

 

خواستم بگویم من مدتی‌ست به پدیده‌ی فراگیر، فڪر می‌ڪنم ڪه نسل‌های جدید در گستره‌ی جهانی، به نوعی آنارشی‌گری را دنبال می‌ڪنند، بی‌آن‌ڪه البته خود ازین مڪتب سیاسی سر در بیاورند. در ایران نیز، به نظرم نمی‌توانیم این پدیده را نادیده بگیریم؛ گویی نوعی خفیف یا تند ازین فڪر در رفتارها بروز دارد. نمی‌خواهم بگویم چنین فڪر و رفتاری داوطلبانه و مبتنی بر انتخاب است، بلڪه منظورم این است وقتی به آن خیره می‌شویم چنین چیزی در افڪار و رفتار سرریز دارد.

 

نڪته: من بارها به افرادی بر می‌خورم ڪه وقتی ڪمی می‌شڪافم می‌بینم اساساً هیچ طبقه، هیچ قدرت، تقریباً هیچ ڪس و نیز هیچ شیوه‌ی سیاسی و حڪومتی را قبول ندارد؛ انگار سرخورده است و به همه ڪس منتقد و منتظر یڪ واقعه در آینده. بنابراین، هرگاه چنین فڪری، زمینه‌ی بروز رفتاری پیدا ڪند، به آنارشی‌گری شباهت می‌زند. امید است، نسل تازه‌ی ما با خویشتن‌داری و بردباری و درجه‌ی بالایی از دانایی، آینده‌ساز بماند. زیرا آنان ڪه می‌آیند،  روزی هم می‌روند. جهان یعنی آینده و رونده.

۱۹ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

 

سلام جناب... البته شما خود زیادتر از من خبردار هستی. من ڪه در توانم نیست ڪسی را قانع ڪنم، در روحیه‌ی من هم نیست اساساً به قصد قانع‌ڪردن ڪسی، وارد پاسخ شوم،  اما چون خودت خواستی و گفتی، من فقط سه مثال می‌آورم:

 

۱. در دهه‌ی پنجاه هرچه می‌ڪوشیدند فتوای ترور از امام خمینی بگیرند، امام به شیوه رضایت نداد.

 

۲. هرچه سازمان مجاهدین خلقِ اواخر دهه‌ی پنجاه بر شیوه‌ی قیام مسلحانه علیه رژیم شاه اصرار می‌ڪرد، امام هرگز قبول نمی‌ڪرد و فقط به حضور دایمی و منسجم مردم در تظاهرات خیابانی موافق بودند، ڪه ڪمیته‌هایی هدایتگر این تظاهرات را منظم و مردمی و مسالمت‌آمیز پیش می‌برد.

 

۳. حتی وقتی سینما رڪس آبادان را آتش زدند، امام و تمام مبارزین -ڪه از رهبر نهضت خط می‌گرفتند- رژیم شاه را درین حرڪت شوم، رسوا ڪردند، تا به ملت بفهمانند آتش‌زدن ڪارِ درستی نیست و  انقلابیون چنین رفتاری ندارند و این شیوه شدیداً محڪوم است.

 

درڪِ زودرَس

پست ۴۸۱ : به نام خدا. سلام. سال‌ها پیش در ڪتاب «در خدمت و خیانت روشنفڪران» اثر مرحوم جلال آل‌احمد خوانده‌ بودم ڪه او در ص ۲۶ نوشت: روشنفڪر قادر به «درڪِ زودرَس از وقایع اجتماعی» است.

 

نڪته: نمی‌دانم درین مسیر آیا ڪارشناسان «اط...» و «ام...» ڪه لزوماً باید درڪِ زودرَس از اجتماع داشته باشند و مبتلا به بلیه‌ی درڪِ دیررَس نباشند، داده‌های خود را به مقامات بالا -و نه لزوماً والا- به‌درستی می‌رسانند، تا تبدیل به نهاده شود و میان سه حالت متعادل سیستم، به تعبیر «تالڪوت پارسونز» تعادل برقرار باشد؛ یعنی میان داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها.

 

افزوده: هرگاه میان داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها در هر سیستمی توازُن نباشد، سیستم دچار نقص در عملڪرد می‌شود و به تعبیر پارسونز اختلال سیستمی پدید می‌آید.

 

توضیح: داده‌ها یعنی مطالبات مردم از نظام ڪه بزرگترین سیستم است. نهاده‌ها یعنی پردازش داده‌های مردم توسط حڪومت و تبدیل داده‌ها به قانون و جواب‌های رضایت‌بخش. بازخوردها یعنی واڪنش‌های مردمی ڪه یا بازخورد منفی است و یا بازخورد مثبت. هر داده‌ای، اگر درست به نهاده بدل شود، بازخورد آن نیز مثبت است. بگذرم.

۲۰ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. تیل‌وتپیل شد، ولی وارِش آمده بود شست! جایی هم ڪه دره‌به‌دست ایستاده‌ام، رأس جغرافیایی انارقلّت است، ڪه انارباغ ماست.

 

آداب قاجاری!

پست ۴۸۲ : به نام خدا. سلام. حاجی‌خان قدسی شعری دارد ڪه به ڪسانی طعنه می‌زند ڪه دوست دارند نامدار و ناموَر معرفی شوند. مثل «عبدالله‌خان بهادُر» ڪه اصرار داشت نامش در شاهنامه بیاید. اما حڪیم فردوسی، الحق حڪیم بوده... . شعر حاجی‌خان قدسی این است ڪه از ابراهیم باستانی پاریزی قرض گرفتم:

 

نهنگی ڪه از غایتِ اِحتشام
نگُنجد به بحر، از بزرگی‌اش نام

 

 

نڪته: برخی آدابِ قاجاری ڪه آڪنده از القاب و اِعطای ڪیلویی! و دلبخواهیِ نام و نشان به اینُ‌وآن بود، گویا در فڪر و ذهن عده‌ای از قدرت‌لیسان مَزمِزه ڪرده! البته سانسور نڪنم پاره‌ایی علما در آن عصر، از سرِ اڪراه و یا اجبار، شاهان قجری را با القاب و پیشوند و پسوندهای گران خطاب می‌ڪردند ڪه همین امر بر شاهان و شاهزادگان مُشتبَهه شد ڪه شاید چُنان باشند! بگذرم. تطبیق امروزه‌روز با خودِ خواننده.

 

پاسخ

سلام. من از اِڪراه و اجبار هر دو نام بردم. یعنی در دل ازین ڪار ڪراهت  داشتند اما مجبور بودند. حالا شما در ڪنار اڪراه و اجبار خواستی اقبال را هم بنشانی مخیّری جناب. بلی، مُلا احمد نراقی در ڪتاب اخلاقی «معراج‌السعاده» -ڪه در اڪثر خانه‌ها موجود است- در مقدمه‌اش دو صفحه در وصف فتحعلی‌شاه مطلب می‌نویسد و چنان هم می‌نویسد ڪه اگر اسم فتحعلی‌شاه را از آن صفحه حذف ڪنی، گویا دارد یڪ انسان قدّیس الهی را توصیف می‌ڪند و حتی دولت او را «مصون از زوال» می‌خواند. بگذرمُ و فقط بگویم ڪه الحمدُلِله این شیوه! دیگر منسوخ شد. نشد؟! دیگر ڪی در ڪجای جهان به رئیس ڪشورش می‌گوید «قطبِ عالَم امڪان»!!؟ الان حتی حُڪّام سعودی هم خود را خادمُ الحرمَین الشّریفَین لقب داده‌اند! چه رسد به «دالایی لاما»ی حالای تبّت! بیشتتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و یکم

 

آنارشی‌گری

پست ۴۸۰ : به نام خدا. سلام. گرچه وقتی اسم آنارشیسم می‌آید، ذهن همگان به دم‌ِدستی‌ترین تعریف آن یعنی هرج‌ومرج ڪشانده می‌شود، اما این تعریفی جامع و مانع از آن نیست. یڪ فلسفه از آنارشیسم این است ڪه افراد در پناه آن اساساً به ایجاد هرگونه حڪومت و دولت و قدرتی رضایت ندارند. خودِ واژه‌ی ترڪیبی آنارشیسم یعنی نبودِ حڪومت، نبودِ ریاست،. زیرا درین ایدئولوژی، سلطه‌گری و حڪمرانی هیچ ڪسی پذیرفته نیست؛ به جای آن قائل به محوریت انجمن‌ و سمن‌ (=سازمان‌های مردم‌نهاد) هستند. بگذرم.

 

خواستم بگویم من مدتی‌ست به پدیده‌ی فراگیر، فڪر می‌ڪنم ڪه نسل‌های جدید در گستره‌ی جهانی، به نوعی آنارشی‌گری را دنبال می‌ڪنند، بی‌آن‌ڪه البته خود ازین مڪتب سیاسی سر در بیاورند. در ایران نیز، به نظرم نمی‌توانیم این پدیده را نادیده بگیریم؛ گویی نوعی خفیف یا تند ازین فڪر در رفتارها بروز دارد. نمی‌خواهم بگویم چنین فڪر و رفتاری داوطلبانه و مبتنی بر انتخاب است، بلڪه منظورم این است وقتی به آن خیره می‌شویم چنین چیزی در افڪار و رفتار سرریز دارد.

 

نڪته: من بارها به افرادی بر می‌خورم ڪه وقتی ڪمی می‌شڪافم می‌بینم اساساً هیچ طبقه، هیچ قدرت، تقریباً هیچ ڪس و نیز هیچ شیوه‌ی سیاسی و حڪومتی را قبول ندارد؛ انگار سرخورده است و به همه ڪس منتقد و منتظر یڪ واقعه در آینده. بنابراین، هرگاه چنین فڪری، زمینه‌ی بروز رفتاری پیدا ڪند، به آنارشی‌گری شباهت می‌زند. امید است، نسل تازه‌ی ما با خویشتن‌داری و بردباری و درجه‌ی بالایی از دانایی، آینده‌ساز بماند. زیرا آنان ڪه می‌آیند،  روزی هم می‌روند. جهان یعنی آینده و رونده.

۱۹ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

 

سلام جناب... البته شما خود زیادتر از من خبردار هستی. من ڪه در توانم نیست ڪسی را قانع ڪنم، در روحیه‌ی من هم نیست اساساً به قصد قانع‌ڪردن ڪسی، وارد پاسخ شوم،  اما چون خودت خواستی و گفتی، من فقط سه مثال می‌آورم:

 

۱. در دهه‌ی پنجاه هرچه می‌ڪوشیدند فتوای ترور از امام خمینی بگیرند، امام به شیوه رضایت نداد.

 

۲. هرچه سازمان مجاهدین خلقِ اواخر دهه‌ی پنجاه بر شیوه‌ی قیام مسلحانه علیه رژیم شاه اصرار می‌ڪرد، امام هرگز قبول نمی‌ڪرد و فقط به حضور دایمی و منسجم مردم در تظاهرات خیابانی موافق بودند، ڪه ڪمیته‌هایی هدایتگر این تظاهرات را منظم و مردمی و مسالمت‌آمیز پیش می‌برد.

 

۳. حتی وقتی سینما رڪس آبادان را آتش زدند، امام و تمام مبارزین -ڪه از رهبر نهضت خط می‌گرفتند- رژیم شاه را درین حرڪت شوم، رسوا ڪردند، تا به ملت بفهمانند آتش‌زدن ڪارِ درستی نیست و  انقلابیون چنین رفتاری ندارند و این شیوه شدیداً محڪوم است.

 

درڪِ زودرَس

پست ۴۸۱ : به نام خدا. سلام. سال‌ها پیش در ڪتاب «در خدمت و خیانت روشنفڪران» اثر مرحوم جلال آل‌احمد خوانده‌ بودم ڪه او در ص ۲۶ نوشت: روشنفڪر قادر به «درڪِ زودرَس از وقایع اجتماعی» است.

 

نڪته: نمی‌دانم درین مسیر آیا ڪارشناسان «اط...» و «ام...» ڪه لزوماً باید درڪِ زودرَس از اجتماع داشته باشند و مبتلا به بلیه‌ی درڪِ دیررَس نباشند، داده‌های خود را به مقامات بالا -و نه لزوماً والا- به‌درستی می‌رسانند، تا تبدیل به نهاده شود و میان سه حالت متعادل سیستم، به تعبیر «تالڪوت پارسونز» تعادل برقرار باشد؛ یعنی میان داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها.

 

افزوده: هرگاه میان داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها در هر سیستمی توازُن نباشد، سیستم دچار نقص در عملڪرد می‌شود و به تعبیر پارسونز اختلال سیستمی پدید می‌آید.

 

توضیح: داده‌ها یعنی مطالبات مردم از نظام ڪه بزرگترین سیستم است. نهاده‌ها یعنی پردازش داده‌های مردم توسط حڪومت و تبدیل داده‌ها به قانون و جواب‌های رضایت‌بخش. بازخوردها یعنی واڪنش‌های مردمی ڪه یا بازخورد منفی است و یا بازخورد مثبت. هر داده‌ای، اگر درست به نهاده بدل شود، بازخورد آن نیز مثبت است. بگذرم.

۲۰ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. تیل‌وتپیل شد، ولی وارِش آمده بود شست! جایی هم ڪه دره‌به‌دست ایستاده‌ام، رأس جغرافیایی انارقلّت است، ڪه انارباغ ماست.

 

آداب قاجاری!

پست ۴۸۲ : به نام خدا. سلام. حاجی‌خان قدسی شعری دارد ڪه به ڪسانی طعنه می‌زند ڪه دوست دارند نامدار و ناموَر معرفی شوند. مثل «عبدالله‌خان بهادُر» ڪه اصرار داشت نامش در شاهنامه بیاید. اما حڪیم فردوسی، الحق حڪیم بوده... . شعر حاجی‌خان قدسی این است ڪه از ابراهیم باستانی پاریزی قرض گرفتم:

 

نهنگی ڪه از غایتِ اِحتشام
نگُنجد به بحر، از بزرگی‌اش نام

 

 

نڪته: برخی آدابِ قاجاری ڪه آڪنده از القاب و اِعطای ڪیلویی! و دلبخواهیِ نام و نشان به اینُ‌وآن بود، گویا در فڪر و ذهن عده‌ای از قدرت‌لیسان مَزمِزه ڪرده! البته سانسور نڪنم پاره‌ایی علما در آن عصر، از سرِ اڪراه و یا اجبار، شاهان قجری را با القاب و پیشوند و پسوندهای گران خطاب می‌ڪردند ڪه همین امر بر شاهان و شاهزادگان مُشتبَهه شد ڪه شاید چُنان باشند! بگذرم. تطبیق امروزه‌روز با خودِ خواننده.

 

پاسخ

سلام. من از اِڪراه و اجبار هر دو نام بردم. یعنی در دل ازین ڪار ڪراهت  داشتند اما مجبور بودند. حالا شما در ڪنار اڪراه و اجبار خواستی اقبال را هم بنشانی مخیّری جناب. بلی، مُلا احمد نراقی در ڪتاب اخلاقی «معراج‌السعاده» -ڪه در اڪثر خانه‌ها موجود است- در مقدمه‌اش دو صفحه در وصف فتحعلی‌شاه مطلب می‌نویسد و چنان هم می‌نویسد ڪه اگر اسم فتحعلی‌شاه را از آن صفحه حذف ڪنی، گویا دارد یڪ انسان قدّیس الهی را توصیف می‌ڪند و حتی دولت او را «مصون از زوال» می‌خواند. بگذرمُ و فقط بگویم ڪه الحمدُلِله این شیوه! دیگر منسوخ شد. نشد؟! دیگر ڪی در ڪجای جهان به رئیس ڪشورش می‌گوید «قطبِ عالَم امڪان»!!؟ الان حتی حُڪّام سعودی هم خود را خادمُ الحرمَین الشّریفَین لقب داده‌اند! چه رسد به «دالایی لاما»ی حالای تبّت! بیشتتر بخوانید ↓

 

پاسخ

 

جناب! سلام

عصر پنج‌شنبه‌ی امروزتان به خیر باد. اهل‌القبور ڪه رفتی به یادمان باش. یا به قول فریدون آسرایی: هر جا دیدی پرنده‌ای لونه به جز قفس نداشت، به یاد من باش.اما بعد. من، شما و هر اهل نمازی در تشهّدِ نماز چه پیام ژرفی را به‌خوبی آموختیم: «وَ أَشهَدُ اَنَّ مُحَمَدًا عَبدُهُ وَ رَسوُلُهُ». این یاد می‌دهد محمد (ص) با آن‌همه منزلت و قُرب تا قابِ قوسین، درین عبارت اول بنده‌ی خدا و آنگاه فرستاده‌ی خدا است. یعنی عبودیت رسول خدا، مهمتر از پیامبری اوست. درود. پس، همان‌طور ڪه خودت بهتر از من می‌دانی، اسلام، درست می‌آموزاند، اما این دیگران هستند ڪه از سرِ هر حسّ، یا اُلفت، یا قداست و یا در بدترین حالت غُلوّ و خیالات، افراد جامعه را تا هفت‌آسمان هم می‌برَند. امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- چه خوب به مرحوم فخرالدین حجازی تذڪر دادند ڪه مرا آن‌گونه نستایند. بگذرم.

 

خارج و داخل؛ تحلیل من

دو چیز درین روزها ذهنم را بیشتر به سوی خود ڪشانده‌اند: ۱. تشخیص مصلحت در داخل. ۲. توطئه‌ در عراق. در اولی بر این نظر هستم ڪه مجمع تشخیص مصلحت نظام -ڪه اساساً برای جایگزین‌ڪردنِ مصلحت بر هر امر دیگری است- مصلحت‌ها را ڪنار گذاشته و به چیزهایی اصرار دارد، ڪه خود بیشتر موجب مَخمصه است، تا رهایی نظام از گره‌های ڪور.

 

آنها آنجا جمع شده‌اند ڪه مصلحت مردم و نظام را به عنوان ثانویه، حتی جای شرع -یعنی احڪام اولیه- بگذارند. اما گویا آنان هم می‌ترسند مصلحت‌ها را به رأس نظام پیشنهاد ببرند. این خود، یڪ مخمصه است. امید است «سنا»ی نمایشی نشود. شده‌است!؟ نه! گمان نڪنم! 

 

در دومی تحلیلم این است جریان بداندیش غرب، به این نتیجه رسیده است، خاڪ عراق محیط استراتژیڪ ایران شده است و باعث تسلط آن بر منطقه. و مطالعات چند روز اخیرم روی رویدادهای عراق مرا به این فڪر ڪشانده ڪه به نظر می‌رسد یڪ زنجیره اتفاقات قرار است رخ دهد. اگرچه من هنوز هم معتقدم دست ایران برتر است، اما دسیسه، دسیسه‌ای پیچیده و بویناڪ است. این حدس تحلیلی من است، ڪه خطای برآورد در هر تحلیلی امری بدیهی و طبیعی است.

 

نشانه، اشاره، گزاره

نشانه: یڪ آقایی ڪه در مشهد نمازجمعه می‌خواند (شما بخوانید بر آن خِطّه برای خطِ خود حڪومت در حڪومت می‌رانَد) دیروز از قلعه‌ی ایمنُ، ولایتُ، دیوارِ بلندُ، دروازه‌ی بزرگُ، دشمنُ، انتخاباتُ، واردُ و چیزهای دیگرُ و نگفته‌های محفوظ، سخن به میان آوُرد.

 

اشاره: گویا از دیدِ برخی‌ها هرچه ناخوشی‌ست! از طریق انتخابات وارد سیستم می‌شود و هر چه خوبی‌ست از ناحیه‌ی انتصابات. اما یادشان رفته وقتی هاشمی شاهرودی آمده بود، گفته بود «ویرانه» تحویل گرفتم، ولی خود، آن قوه را ویران‌تر از عصر شیخ محمد یزدی ڪرد. و حالا هم ڪه آقای رئیسی آمده، تازه شروع ڪرده به فسادهایی ڪه در عصر شیخ صادق لاریجانی درین قوه، فوَران زده. امید است جناب ابراهیم رئیسی درین مبارزه با فساد! خدمت به مردم را برای خود به یادگار گذارد و جبران مافات نماید.

 

گزاره: البته الان دانش‌آموز پایه‌ی راهنمایی هم بلد است رهبری ڪه در نظام جمهوری اسلامی انتصابات می‌ڪند، خود از طریق انتخابات، انتخاب می‌شود؟! حتی امام خمینی فرمودند حڪم ولی‌فقیه پس از رأی خبرگانِ منتخبِ ملت، «نافذ» است. حال، حرف آن آقا، تردیدی نیست ڪه سُست است. زیرا، گویا، خیال بر او غالب آمده، چون در اسم، هم «علَم» را دارد! و هم هُدیٰ را، هرچه می‌خواهد بگوید. اما او در مُسمّا، نه این دارد و نه آن را.

 

ما داراب‌ڪلایی‌ها به افرادی ڪه لی‌لِم می‌رفتند و لَم‌لِوار را آتش می‌زدند و یا از بِن درمی‌آوردند، می‌گفتیم: رفته تاشِش؛ رفته لی‌لِم‌تاشی. چُنین حرف‌هایی از نظر من، جز تاشِشُ لی‌لِم‌تاشی نامی بر‌نمی‌دارد.

 

حاشیه: انتخابات اخیر انگلیس راست‌گرایی در مغرب‌زمین را بازهم تڪمیل‌تر ڪرد. مردم به یڪ معنا به فروپاشی یڪ اتحادیه‌ی بزرگ رأی دادند ڪه قرار بود «ایالات متحده‌ی اروپا» بشود. زیر قبر آقای ڪارل مارڪس و خانم هانا آرنت و آقای برتراند راسل و آن ابراهام لینڪلنِ قصارگوی آمریڪا چه تفسیر می‌ڪنند، من نمی‌دانم.

 

یادآور: انتخابات، نُسخه‌ی تجویز دموڪراسی است. اگر ڪسی از رأی اڪثریت می‌هراسد، دلیلش این است جرأت گردشِ قدرت میان افڪار متفاوت ملت را ندارد. خاصیت رأی، جابجاڪردن اشخاص است، و نیز فرصت بخشیدن به هر یڪ از انواع تفڪر و گرایش در درون سیاست. اما در نگاه برخی‌ها، این رأی‌ها، تهدید است! چون خود را معیار حق می‌پندارند. به قول امام خمینی رأی اڪثریت قابل اِتّباع (= تبَعیت‌ڪردن، پیروی‌ڪردن) است، حتی اگر به ضرر خودشان باشد. و یا در تشخیص، خطا ڪرده باشند. بگذرم. تمام.

۲۳ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

زبان مادری؛ توان خیال و قدرت فڪر

پست ۴۸۵ : به نام خدا. سلام. در رمان «مِسیا» چاپ ۱۳۸۸ دریافته بودم ڪه اعراب جاهلی اعتقادشان برین بود ڪه به همراه هر شاعر، «جِنّی» می‌باشد ڪه اشعار را به او القاء می‌ڪند و از همه چیز او اطلاع دارد.

 

نڪته: البته این را هم در مطالعات آموختم ڪه هر انسانی در واقع با «زبان اصلیِ خودش» فڪر می‌ڪند؛ یعنی زبان مادری. به عبارت دیگر، زبان انسان فقط برای گفت‌وگو و رابطه‌ی ڪلامی با دیگری نیست، برای فڪرڪردن نیز هست.

 

مثال: مثلاً زنِ حضرت لوط نبی (ع) اخبار خانه‌ی او را به ڪافران می‌گفت. این، یڪ ربط ڪلامی و واسط با دیگران است از طریق زبان رایج آن قوم. اما وقتی مشغول جمع‌آوری خبرها بود، با زبان اصلی خود روی آن فڪر می‌ڪرد.

 

نتیجه‌ی اخلاقی: زبان، هم حرف می‌زند و هم فڪر می‌ڪند. در هر دو جا، قیمت و ارزش و اثرات زبان را باید پاس داشت.

 

نتیجه‌ی بیانی: پس عرب‌های عصر جاهلی اشتباه می‌فهمیدند ڪه می‌گفتند ڪنار هر شاعر، جنّ است. بلڪه ڪنار شاعر، همان «زبان مادری» است ڪه قدرتِ فڪر و توانِ خیال به او می‌بخشد.

 

۲۴ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام جناب. آنچه من ازین لغت محلی «بِینگِنه» می‌فهمم این است:

۱. «بِینگِنه» یڪ واژه و ڪلمه نیست؛ یڪ جمله‌ی فعلی است؛ یعنی جمله‌ی فعلیه‌ی نفرینیه، ڪه در دستور زبان، در ردیف فعل «امر» قرار می‌گیرد.

 

۲. معمولاً این واژه‌فعل، با نام «خدا» در اول آن می‌آید تا نفرین چه جدّی و چه صوری ادا شود. مثال زیر:

 

۳. مثلاً اگر ڪسی به‌فرض در عصر سلطان مسعود غزنوی بود برای فروپاشی سلطنت و نام‌ونشان آن می‌گفت: خدا تِه اسم رِه بینگنه. یعنی از تاج و تخت بیفتی. اشاره به افتادن، برافتادن. ورافتادن. واژگون‌شدن. اسقاط.

 

۴. بینگنه از «بَوی» ریشه می‌گیرد. مثال می‌زنم: زنان روستا در نفرین ڪسی ڪه به امر و نهی‌اش گوش نمی‌ڪند، می‌گویند: ای اسم گُم بَوی. یعنی اسم تو گُم بشود. بیفتی.

 

۵. در برخی گویش‌ها بینگنه، دینگنه هم تلفظ می‌شود.

 

هجرانِ ابدی

پست ۴۸۶ : به نام خدا. سلام. یکی از سخن‌هایی که به پیامبر اسلام (ص) نسبت می‌دهند و حتی بسیار بد معنی شده است، حدیث «عَلَیْکُمْ بِدینِ الْعَجائِزِ» است. یعنی بر شما باد دینِ پیرزن‌ها.

 

جدا از آن‌که شهید مطهری برین نظر است که این حدیث در هیچ کتاب شیعی و سنی نیامده، اما گاه‌به‌گاه به آن برمی‌خوریم. خواستم روشن کنم اول‌آن‌که عین‌القضات همدانی این حدیث را به معنای عجزِ در فهم تفسیر کرده است، نه پیرزن. یعنی چون خدا کمال مطلق است، در فهم آن عجز داریم. دوم‌این‌که عُرفا ازین موضوع به عنوان «هجرانِ ابدی» تعبیر می‌کنند؛ زیرا بشر در فهم ذات اَقدس حق، عاجز است.

 

عجوز در لغت یعنی بسیارعاجز، که مبالغه در عجز است، نه به معنای پیرزن. به قول دکتر دینانی، التزاماً به پیرزن نیز به دلیل ناتوانی عجوز می‌گویند، نه این‌که این حدیث به معنای پیرزن باشد.

 

نکته: در اینجا کاری به اصالت حدیث ندارم، در تخصص من هم نیست، اما بر این نظرم که عجز در فهم یکی از سرفصل‌های زندگانی بشر است، خصوصاً بشر امروزی؛ که هرچه زمان می‌گذرد مشغولیات غیرفکری‌اش پیچیده‌تر و بیشتر از اشتغالات فکری‌اش است. دنیای دانایان، دنیایی نایاب نشده است، اما کمیاب چرا. ان‌شاءالله، دانش و ارزش را به دست آوریم، به هزاران دلیل. چراکه این دو است که آدمی را پیش می‌برَد. اگر در عرفان، هجران ابدی مزّه‌ای ویژه دارد، ولی در دانش چنین هجرانی، خسران می‌آورد. بگذرم. نمی‌دانم رساندم یا نه.

۲۵ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. لازم دیدم نقدم را بنویسم.

 

۱. تعبیر «آلن بَدیو» ڪه یڪ نئومارڪسیست فرانسه است، معلوم نساختی چه تعبیری است.

 

۲. در درون جریان اصلاحات افراد نارَس موج می‌زند، حال آن‌ڪه محمدرضا تاجیڪ در بیان تئوریڪ قضیه، سخن از بلوغ‌یافتگی می‌ڪند.

 

۳. ایمانوئل ڪانت، منظورش از صغارت این است انسان با روشنگری ازین مرحله بیرون می‌رود. گمان نڪنم بیشتر اصلاح‌طلبان حتی یڪ ڪتاب درباره‌ی عصر روشنگری و مفهوم «روشنگری» ڪه از اصل رنسانس هم مهمتر است مطالعه ڪرده باشند، چه رسد به بیرون‌رفتن از صغارت (=خُردی، ڪوچڪی).

 

۴. دگرپذیری «میشل فوڪو»یی، ڪه سخنی مدرن است، همان اندیشه‌ی مدارای مولوی است ڪه اصلاح‌طلبان و جناح چپ در بیرون‌راندن غیردموڪراتیڪ ِ جریان راست از قدرت، ڪمی از تمامیت‌خواهی‌های اقتدارگرایانه‌ی جناح راست ندارند. دگرپذیری، رسمیت‌دادن به دگراندیشی است، حال آن‌ڪه چپ و راست هر دو در ایران، رقیبان خود را تارومار ڪرده و می‌ڪنند و اول آنان را لڪه‌دار و سپس نابود می‌ڪنند. حتی آقای سیدمحمد خاتمی نیز یڪ فرد از جامعه‌ی مدنی را به درون قدرت راه نداد و بالاتر این‌ڪه حتی یڪ دگراندیش را به عنوان مشاورش برنگزید تا ازو مشورت گیرد.

 

۵. چه چپ و چه راست هر دو ڪثرت را نپذیرفتد و صدای خود را میان صداها، برتر دانستند.

 

۶. سرزمین اندیشگی و معرفتی ڪه تاجیڪ از آن سخن می‌گوید، یڪ رابطه‌ی به قول خودش دالّ و مدلول است، ڪه جریان اصلاحات نیز مانند جریان راست نسبت به آن بیگانه و بی‌اعتناست.

 

۷. خیلی هم درست است جمله‌ی آخر پست شما، ڪه ڪریه‌ترین خشونت، خشونت گفتمانی است. اما از نظر من هم آقای مصباح یزدی ڪه در تریبون نمازجمعه‌ی تهران «گفتمانِ خشونت» را تبیین می‌ڪرد در ڪژی فڪری بود و هم جناح چپ ڪه در برخورد با آقای مصباح، به «خشونت گفتمانی» توسل می‌جست و به ادبیات سخیف روی می‌آوُرد. پس، در این فراز هم هر دو تیپ فڪری ازین نمای زیبا -ڪه تاجیڪ با ادبیات خاص خود جانُمایی ڪرده- فاصله‌ی فراوان دارند.

 

روشن ڪنم: محمدرضا تاجیڪ در مقطع ارشد، استاد «تئوری‌های انقلاب» ما بود. ڪه نمره‌ی ۲۰ از درسش گرفتم. او هیچ ڪتاب به زبان فارسی نمی‌خواند. این را گفتم، ڪه رسانده باشم، نسبت به ایده‌های تاجیڪ، ناآشنا نیستم.

 

در پایان، من هم این‌گونه معتقدم و جمله‌ام را این‌گونه می‌سازم: خردمندی یعنی گذر از خُردیِ خود. همان صغارت ڪانتی ڪه در پست خود آوردی. یعنی تا انسان از خِرد، بهره نگیرد، از خُردیِ خود بیرون نتوانَد روَد. پوزش ازین ورود.

 

پاسخ

سلام. محکوم نمی‌کنم، نفی هم نمی‌کنم، نقد کرده‌ام. نقد هم از حقوق شهروندی هر ایرانی‌ است که عوامل قدرت را بررسی کند. به لحاظ اندیشه، از «فکر دینی» دفاع می‌کنم، اما به لحاظ سیاست، از کثرت‌گرایی دفاع می‌کنم، مهم خدمت به ملت و رشد کشور و توسعه‌ی سیاسی و تقویت جامعه‌ی مدنی است. هر کس درین راه شایستگی دارد، حق حضور در قدرت سیاسی را دارد.

 

دینِ من به برداشت من، اجازه می‌دهد هر انسان خدمتگذاری از این حق برخوردار باشد که بتواند با آزادی و شرکت در سیاست، به میهن و ملت و به دانش و اخلاق و هر آنچه مایه‌ی بقای کشور و مردم است، خدمت کند. قائل به مرزبندی شهروندی نیستم؛ اصالت با شایستگی است نه هیچ چیز دیگر. فرصت برابر برای هر انسان لایق قائلم که به ایران و آینده در هر عرصه‌ای که قابلیت دارد، مدد برساند. نقد جناح‌ها، به دلیل واقعیاتی است که مطالعات و تجربیات به من آموخت. ازین‌رو با این گمانه که بازگویی آن در صحن مدرسه ممکن است مفید باشد، به بیان آن مبادرت می‌ورزم. ناگفته نگذارم اگر بر کسی سخت هست، می‌توانم این نوع گفتارهایم با خیالی آسوده ترک بگویم.

 

تمام‌رُخ با مردم حرف می‌زد

پست ۴۸۸ : به نام خدا. سلام. به نظر من این فراز دعای روزهای پنج‌شنبه‌، بسیار ژرف و آرامبخش و توحیدی‌ست. ایام دفاع مقدس در جبهه این دعا را بهتر درڪ می‌ڪردیم، زیرا رزمندگان با همه‌ی عشق و ایثار و با تمام خلوص و پرهیز از استیثار، حال و قال خود را یڪسان‌تر نگه می‌داشتند، چراڪه چندقدم بیشتر با معاد و روز حساب فاصله‌ای نداشتیم و این دعاها تسڪین روح و روان بود. این فراز:

 

اللّٰهُمَّ إِنِّى بِذِمَّةِ الْإِسْلامِ أَتَوَسَّلُ إِلَیْڪَ، وَبِحُرْمَةِ الْقُرْآنِ أَعْتَمِدُ عَلَیْڪَ، وَبِمُحَمَّدٍ الْمُصْطَفىٰ -صَلَّى‌اللّٰهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ- أَسْتَشْفِعُ لَدَیْڪَ.

 

خدایا! من با گردن‌نهادن به دین اسلام به‌ سوی تو وسیله می‌جویم و با حرمت‌نهادن به قرآن بر تو اعتماد می‌ڪنم و به دوستی محمّد، بنده‌ی برگزیده‌ات -درود خدا بر او و خاندانش باد- نزد تو شفاعت می‌طلبم.

 

نڪته: فقیه فیلسوف، صاحب تفسیر تسنیم، آیةالله عبدالله جوادی آملی در ۲۲ آبان امسال در گردهمایی استادان علوم عقلی در دارالقرآن علامه طباطبایی، در باره‌ی رسول خدا (ص) سخنان تأمل‌برانگیزی ایراد فرمودند:

 

«سیدصدرالدین قونوی در شرح ویژگی‌های پیامبر آورده ڪه از خصلت‌های آن حضرت آن بود ڪه تمام‌رُخ با دیگران حرف می‌زد و امروز هم ڪه میلیاردها انسان روی زمین هستند با همین ادب با آنان حرف می‌زند زیرا رَحْمَةً لِلْعالَمِین است.»

 

نتیجه: خدا ڪند همه‌ی ڪسانی ڪه درین نظام مردمیِ برآمده از خون شهیدان، قدرتی ڪسب ڪرده‌اند، وقتی به مردم ڪه ولی نعمت هستند، می‌رسند، به شیوه‌ی رحمت پیامبر مڪرّم اسلام (ص) رفتار ڪنند و «تمام‌رُخ» با آنان حرف بزنند و فروتنانه پاسخگوی گفتار و پندار و ڪردارشان باشند. اما حیف! ڪه هواهای نفسانی بر بیشترشان غلبه یافته است و گویا درد و فقر و حقِ مردم برای‌شان به «ارزَن»ی هم نمی‌ارزد. بگذرم.

۲۸ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. مرحوم دڪتر علی شریعتی ڪتابی دارد به اسم «به سرِ عقل‌آمدن سرمایه‌داری»، احتمال می‌دهم خوانده‌باشی. حال، گویا وقت آن رسیده اسم این ڪتاب را بگذاریم: «به سرِ عقل‌آمدنِ سردمداران»!

 

پاسخ

سلام. جناب... فڪر پراگماتیستی او بر او این شیوه را ایجاب می‌ڪرد. شاید هم شأن تجارت‌پیشگی هم در این خصلت بی‌اثر نبوده باشد. این ویژگی او منحصر به پس از انقلاب نیست، پیش از آن هم از اوایل دهه‌ی چهل ڪه نهضت امام رخ داد تا آخر سال ۵۷ چنین روحیاتی در او تموّج داشت.

 

در مورد پرسش دوم‌ات نیز بارها مطرح ڪردم، ڪه دولت ۱۱ و ۱۲ در غیاب یڪ جناح ڪه از قدرت و مشارڪت رانده شد، سر برآورد و جریان خاتمی در به پیروزی رساندن این قماش فڪری ڪه در دامن مرحوم رفسنجانی قد ڪشیدند! و در گهواره‌ی فرصت‌طلبی آرام و منتظر خُسبیده‌اند، نقش اول را داشت. اما می‌دانستند ڪه او و قماشش از جناح راست منشعب شدند، نه از جناح چپ.

 

 در واقع جناح چپ و همه‌ی شاخه‌های متڪثر فڪری جامعه، دست‌ڪم به دو علت در روی‌ڪار آوردن دولت ۱۱ و ۱۲ وارد میدان شدند: ۱. از تڪمیل پازل حلقه‌ی اقتدارگرایی جلوگیری ڪنند. ۲. رد صلاحیت عجیب مرحوم رفسنجانی، آنان را برای تقابل قاطع با ڪاندیداهای مورد نظر شورای نگهبان و مقبول جناح راست، تهییج و حق‌به‌جانب ڪرد.

 

اما نڪته‌ی آخرت ایرادش این است، دین است ڪه ایراد ندارد، ایدئولوژی‌ها چون برآمده از ایده‌های افراد است، در خود خطا هم حمل می‌ڪنند. این تفڪیڪ را از نظر دور ندار. درود.

 

پاسخ

 

۱. زیرا، سیرِ دین‌ورزی را از مسیر سطح به سمت عمق، به عدالت ختم ڪرده‌ای. این یعنی فلسفه‌ی دیانت را دقت ڪرده‌ای. یعنی همان فرمول ڪه: آنچه عدلی‌ست، شرعی‌ست.

 

۲. زیرا، دست به تطبیق مرجعیت عراق و ایران زده‌ای. این یعنی به عنوان یڪ فرد مُسلِم به امور مسلمانان اهتمام داری. زیرا یقین دارم ڪه به این هشدار رسول خدا (ص) واقف و آگاهی ڪه فرمودند (به این مضون) هر ڪس به امور مسلمین همت نورزد مسلمان نیست.

 

۳. زیرا، اتصال و پیوند خودت را از مرجعیت عادل و آگاه نگسستی. به این رویڪرد شیعی و دانایی‌محور شما غَرّه‌ام. آفرین. شناخت درست شما از آقای سیستانی، شناخت به اُولویت‌هاست.

 

۴. اما اطلاعات اندڪ من، به من اجازه نمی‌دهد از آنچه در ماجرای بنزین در ایران گذشت، داوری زودرَس داشته باشم. دسترسی‌های اندڪم مرا باز می‌دارد ڪه با احساسات تحلیل نڪنم. شما به من یڪ جنبش بینای مدنی نشان بده تا من هم به عنوان یڪ منتقد، با رعایت رفتار مدنی و اخلاقی در آن شرڪت ڪنم تا دست‌اندرڪاران نظام در آن حرڪت اعتراضی با منطق و سخن به استیضاح ڪشانده شوند. جنبش‌ها، مانند هر جُنبده‌ای محتاج آداب و اخلاق و نزاڪت‌اند. زیرا جنبش‌ها، زایده‌ی جُنبندگان‌اند، پس رفتار در هر جنبشی باید انسانی و به‌دور از هر پَلشتی باشد.

 

لَن تَرَانِی: هرگز مرا نخواهى دید

 

شیخ اجل ﺳﻌﺪﯼ:

ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ

ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ 

 

منسوب به ﺣﺎﻓﻆ:

ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ

ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ 

 

منسوب به ﻣﻮلوی:

ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ

ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮانی

 

این سه بیت، سه قرائت از آیهٔ۱۴۳ سورهٔ اعراف است و سه رویڪرد به دیدن جمال آفریدگار. هرچند بیت‌های مربوط به حافظ و مولوی گفته می‌شود منسوب به آنان است و تردید وجود دارد. با این وجود، چند شاعر دیگر هم به این قضیه ورود (=به زبان ادبی استقبال) ڪرده‌اند؛ از جمله این بیت زیر ڪه منسوب به علامه طباطبایی‌ست:

 

سحر آمدم به ڪویت ڪه ببینمت نهانی

اَرِنِی نگفته گفتی دوهزار لَن تَرانی

 

فرض می‌گذارم هر سه بیت سعدی، حافظ و مولوی عیناً سُروده‌ی خود آنان است و دخل و تصرف و جعل صورت نگرفته است، در این فرض برداشت شخصی من این است:

 

سعدی خواست اخلاقِ روبروشدن با خدا را پند و اندرز ڪند. ازین‌رو معتقد است بشر عادی نباید پا جای پای پیامبر خدا بگذارد و مانند حضرت موسیٰ (ع) خود را در میقات (=وعده‌گاه، وقت‌ِملاقات) فرض ڪند و از خدا بخواهند خود را نشانم بده. خدا خود به موسی جواب راه درست را داد. پس، دوباره نباید آزموده را آزمود. قرآن این قضیه را ختم ڪرد. حال اگر ڪسی بازهم می‌خواهد آن مرحله‌ی مقدماتی موسی (ع) را طی ڪند، بازگشت به عقب است و نادیده‌گرفتن جوابی ڪه خدا به آن پیامبرش داد و راه را نمایاند. پس، چون خدا خود فرمود من نادیدنی‌ام، اخلاق حڪم می‌ڪند نباید تمنا ڪرد ڪه خود را نشانم بده. چون موسی (ع) این را به مشیّت خدا آزمود و جوابی آن‌گونه گرفت و از درخواست خود توبه ڪرد. ابراهیم (ع) نیز با آن قضیهٔ چند پرنده در دامنهٔ ڪوه، این راه را طی ڪرده بود ڪه با میقات موسی (ع) تڪمیل شد.

 

اما حافظ -اگر شعر از او باشد- گام را عوض می‌ڪند و از عالم وحدت، وارد عالم ڪثرت می‌شود و جلوه‌های خدا را نشان می‌دهد ڪه اگر می‌خواهی پروردگار را ببینی، ڪوه، دشت، گل، دوست، آب، و تمام مظاهر خدا را مشاهده ڪن. حافظ پیام معنوی می‌دهد ڪه مڪمل پیام اخلاقی سعدی است.

 

و مولوی نیز -اگر شعر از او باشد- می‌خواهد راه دل را و چشم دل را برجسته ڪند، ڪه خدا با چشم سَر دیده نمی‌شود، با چشم سِرّ و با بینایی درون نمایان می‌گردد. چون‌ڪه به صورت غیرمستقیم اشاره ڪرد به آیهٔ دیگر قرآن ڪه خدا فرمود من از رگِ گردن‌تان به شما نزدیڪ‌ترم. یعنی آیهٔ ۱۶ سورهٔ ق: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ.»

 

ترجمهٔ فولادوند: و ما انسان را آفریده‏‌ایم و مى‏‌دانیم که نفس او چه وسوسه‏‌اى به او مى ‌کند و ما از شاهرگ [او] به او نزدیکتریم.

 

ازین‌رو، مولوی اصل درخواستِ دیدار را برای انسان موحّدی ڪه خدا را با همهٔ وجودش دیدارِ دلی و رؤیت عرفانی می‌ڪند، ڪنار می‌زند. زیرا وقتی دیدار، حاصل است، چه جای درخواستِ دیدار.

 

اما بیت منسوب به علامه، ژرفای بیشتری یافته و انسانِ واصلِ سحرخیزِ ستایشگر را ڪه در جست‌وجو و نیایش با خداست، متصل به خدا می‌بیند، ازین‌رو خدا خود دوهزار بار زودتر نزد بنده‌ی پرستشگرش می‌رسد و می‌گوید نادیدنی هستم، دیدن همین است ڪه بنده‌ی خداپرست، خدا را در پرستیدن و تنزیه می‌بیند.

 

حاصل‌جمع بحث: هر سه بیت، و بیت علامه یڪ قصد دارند، قصد توحید. قصد بُردنِ انسان توحیدی به سمت آفریدگار ڪه ازین مدار بیرون نرود و خدا را به راه‌های فراوان بجوید. و من، معتقدم حقیقت خدا واحد است، رسیدن به آن متڪثر و انبوه. خود قرآن فرموده هر ڪس به اندازه‌ی فهم و وُسع خود در آیات خدا تدبّر ڪند؛ چه آیات وحی، و چه آیات طبیعت و خلقت. خدا، «صمد» (=پُر و بی‌نیاز) است، انسان هم باید ازین صمدیت بهره ببرد. یعنی پُر و پُربار شود.

 

من در پیوست هم متن آیه و هم ترجمه را می‌آورم تا باورمندان به قرآن، هم تبرُّڪ ڪنند و هم تفڪر.

 

آیه:

وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ.

 

ترجمهٔ خرمشاهی:

و چون موسى به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت پروردگارا خود را به من بنمایان تا بر تو بنگرم، فرمود هرگز مرا نخواهى دید، ولى [اگر اصرار مى‏‌ورزى‏] به آن کوه بنگر، اگر در جایش استوار ماند، مرا خواهى دید، و چون پروردگارش بر کوه تجلّى کرد، آن را پخش و پریشان کرد و موسى بیهوش در افتاد، سپس چون به خود آمد گفت پاکا که تویى، به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمن [به این حقیقت‏] هستم‏.

 

ترجمه‌ی انصاریان:

زمانی که موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با وی سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! جمال با کمال ذات بی نهایتت را [به قلب من] بنمای تا تو را [به رؤیت ویژه باطنی] بنگرم. خدا فرمود: هرگز مرا نخواهی دید، ولی به این کوه بنگر اگر [پس از جلوه من] بر جای خود ثابت و برقرار ماند، تو هم مرا خواهی دید. چون پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را متلاشی نمود و موسی بی هوش شد، پس هنگامی که به هوش آمد گفت: تو منزّهی [از اینکه مشاهده شوی،] به سویت بازگشتم، و من [در میان مردم این روزگار] نخستین باور کننده [این حقیقت که هرگز دیده نمی شوی] هستم.

(آیه‌ی ۱۴۳ سوره‌ی اعراف)

 

نڪته: خدا در میقات، یڪ‌بار در قالب ڪوه بر موسی (ع) جلوه ڪرد، موسی غش ڪرد و افتاد، اما چندین‌بار بر حضرت محمد (ص) جلوه ڪرد، اما پیامبر استوارتر ماند. عظمت وجودی حضرت ختمی مرتبت (ص) با هیچ پیامبری قابل قیاس نیست.

۲۹ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

به نام خدای متعال و حڪیم.  فروید چون دین را توهّم می‌داند، درین جمله‌ی ناشیانه‌اش، وحی الهی را هدف قرار داده است ڪه باطل و بیهوده‌بودن سخن فروید -ڪه دارای عُقده‌های فروخفته بود- نیازی به فڪرڪردن هم ندارد. او چون از درڪ جهان و جان عاجز بود، مادّه‌گرایی پیشه ڪرد و به انڪار دین و وحی و روح و خدا رسید ڪه این بد عاقبتی است برای هر ڪس.

 

انسان موحّد خداپرست، علم و وحی را باهم دارد. پس، از جایی غیر از علم، ڪه وحی آسمانی است نیز حقایق و راه را به چنگ می‌آورد. فروید، وحی را به رسمیت نمی‌شناسد و ازین ایمان و درڪ، خالی است.

 

گفتم، بُطلان سخن فروید چنان بدیهی است ڪه نیاز به فڪرڪردن ندارد. یڪ بچه محصل ڪلاس پنجم هم ازین جمله‌ی فروید سر در می‌آورد ڪه او با این توهّمی ڪه خود ڪ گرفتارش بود و فردی معتاد و آلوده به ڪوڪایین هم بود، به وحی می‌تازد. اما چون خواستی ڪمی شرح می‌دهم. زیرا جمله‌ی شما ڪه از فروید گذاشتی، مربوط به نظریه‌ی توهّم و دین است ڪه از قضا فروید دست به مطالعه و نوشتن درباره‌ی حضرت موسی (ع) زده بود. و بحث ما هم امروز قضیه‌ی لن ترانی میقات موسی (ع) بود.

 

۱. نه حالا، ڪه بارها نظریات و گفتارهای فروید را مطالعه ڪرده‌ام. در اینجا با توجه به این جمله‌ی باطلش، سه مبانی فڪری غلط فروید را باز می‌ڪنم.

 

۲. او روح تفردّی در ذات انسان را انڪار می‌ڪند و به روح اجتماعی انگشت اعتقاد می‌گذارد. هر چند از این‌ڪه قرارگاه روح اجتماعی ڪجاست، فرار می‌ڪند. او با این تفڪر غلط، روح در وجود انسان را انڪار می‌ڪند.

 

۳. او بالاتر می‌رود و منڪر است ڪه آموزه‌های دینی از جانب وحی الهام شده‌است. پس، درین فراز، اصل وحی را نیز منڪر است. حتی وحی و دین را فقط ایده‌هایی می‌داند ڪه دارندگان دین و فرستادگان آن، تمایل دارند حقیقت داشته باشد، حال آن‌ڪه از نظر او حقیقت ندارد. پس، علاوه وحی و روح، دین را نیز فاقد حقیقت می‌داند.

 

 ۴. او ڪه در خانواده‌ای یهودی بی‌اعتقاد بزرگ شد، اندیشه‌های الهی و دینی را ساخته‌ی ذهن افراد و جامعه تنزل می‌دهد و معتقد است خدا را افراد پرورش دادند. این یعنی انڪار خدا.

 

۵. و بدترین الحادش این بود ڪه می‌گفت: اساس ‏دین، نوعی توهّم برای گریز از نیروهای قهار و غلبه‌کننده بر انسان است»

 

 

در پایان، این آزادی برای هر ڪس وجود دارد، جمله‌ای از هر ڪس، حتی ملحد، منڪر، خالی‌العقیده بخواهد بگذارد، بگذارد. اما من به سهم خود، راه و مسیر ایمانی خودم را از ڪلام وحی، فرستادگان خدا، انسا‌ن‌های درستڪار، امامان معصوم (ع)، دانش و نیز تعقلاتم می‌گیرم و بهایی به حرف‌های متوهم افراد ملحد و بدڪردار قائل نیستم.

 

پاسخ:

 

در دو پست زیر سخنم را تمام ڪردم:

به نام خدا. با توجه به سرزنش و شماتتی ڪه درین پُستت صورت گرفت، لازمم آمده بنویسم ڪه آنچه در باره‌ی سخن فروید گفتم، در پیروی از همین آیه بود ڪه از حق تبَعیت ڪردم و بر قول باطل فروید نقد و رد نوشتم. زیرا خدا درین آیه به پیامبر خدا (ص) وحی ڪرده ڪه به «عبادِ» (=بندگانِ من) مژده بده‏. ڪدام بندگان؟ بندگانی ڪه خدا می‌گوید این‌گونه‌اند: همان ڪسانى ڪه قولِ [نیڪ و حق‏] را مى‏‌شنوند و آنگاه از بهترین آن پیروى مى‏‌ڪنند، اینانند ڪه خداوند هدایتشان ڪرده است و اینانند ڪه خردمندانند.

 

اغلب می‌بینم ڪه ازین دو آیه‌ی ۱۷ و ۱۸ سوره‌ی زمر، برداشت درستی نمی‌ڪنند. اینڪ با این سرزنشی ڪه نصیب شده، بر خود واجب‌تر دیدم با رجوع مجدد به تفسیر «المیزان» نظرات ژرف و سَدید مرحوم علامه طباطبایی را در پستی جداگانه تنظیم ڪنم.

 

علامه را عالمی وارسته و انسانی نمونه می‌دانم ڪه دقت در آرای ایشان، انسان را به هدایت و حقانیت می‌رساند. در زندگی‌ام سعی ڪرده‌ام خودم از خواندن افڪار ایشان بی‌بهره رها نڪنم.

 

شهید بهشتی یڪ سخن مهمی دارد ڪه مضمون آن این است: انسان سالم ڪسی است ڪه هرچه به او نزدیڪ و نزدیڪ‌تر می‌شوی، بیشتر متوجه بشوی ڪه نقاط مثبت زیادتری دارد. نه این‌ڪه هرچه نزدیڪترش شوی بیشتر متوجه شوی ڪه نقاط ضعف‌ فراوان‌تری دارد.

 

من، مرحوم علامه را چنین انسان بزرگی می‌دانم و مصداق بارز سخن شهید بهشتی. آنچه در عمر پربرڪتش گفته و یا نوشته، انسان را منتهی به مقصود الهی می‌ڪند. در زیر، نظر آن بزرگ‌مردعالِم و سالم را با ڪمال اطمینان و اعتقاد، مطالعه‌ی مجدد ڪرده و در قالب یڪ پست اندیشه‌محور تنظیم نمودم. امید است خواننده‌ی اهل ذوق و مشتاق، روی واژه‌واژه‌های استدلالات و تفسیر ایشان دقت وافر ڪند. از نظر من نگاه ایشان، خود یڪ بشارت و مژده‌ی ژرف است.

 

آخر سخنم این است: آنچه میان من و جناب دڪتر عارف‌زاده میان‌بحثی ڪوتاه در صحن مدرسه‌ی فڪرت برخاسته، یڪ روال همیشگی بوده. مدرسه، خانقاه نیست، ڪه هر عضو در آن به سیر انفسی و درونی بپردازد، مدرسه جای قیل و قال است. جای ربط و تبادل فڪرها با فڪرهای دیگر اعضا. همیشه هم سعی ڪرده‌ام در مباحثه با اعضا، از ادب خارج نگردم و در بیان دیدگاهم، ادبیات و آداب سخن و بحث را رعایت ڪنم. اگر گمان می‌رود در بحث با ایشان از پیام آیه‌ی استنادی پا به بیرون گذاشتم، من چنین رفتاری نداشتم. و حتی گمان هم ندارم، جناب دڪتر با آن گنجایش وسیع‌اش، ورودم به بحث را خَبط بداند و یا نافی آزادی چندصدایی. زیرا چندصدایی به این معنا نیست اگر سخنی را باطل و یا دارای عیب و نقص و ایراد و ڪاستی یافتیم، به نقدش برنخیزیم. بگذرم. من حرفم، تمامِ تمام شد.

 

متن زیر نظر علامه، به تنظیم دامنه:

 

فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِڪَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِڪَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ. آیات ۱۷ و ۱۷ زُمر.

 

«پس بندگانم را بشارت ده‏. همان ڪسانى را ڪه قولِ [نیڪ و حق‏] را مى‏‌شنوند و آنگاه از بهترین آن پیروى مى‏‌ڪنند، اینانند ڪه خداوند هدایتشان ڪرده است و اینانند ڪه خردمندانند.»

سوره زمر آیات ۱۷ و ۱۸. ترجمۀ خرمشاهی

 

تفسیر علامه طباطبایی: مراد از قَوْل به شهادت اینڪه دنبالش مسألهٔ اتّباع آمده، آن قولى‌ست ڪه ارتـبـاط و مِـسـاسـى [=نزدیڪی] بـا عـمـل داشـتـه بـاشـد، پـس ‍ بـهـتـریـن قـول آن قـولى‌سـت ڪـه آدمـى را بـهـتـر به حق برساند، و براى انسان خیرخواهانه‌تر بـاشـد. و انـسـان فـطـرتـاً ایـن‌طـور اسـت ڪـه حُـسـن و جـمال را دوست مى‌دارد و به سویش مجذوب مى‌شود، و معلوم است ڪه هرچه آن حُسن، بیشتر بـاشـد ایـن جـذَبـه شـدیـدتـر اسـت. و اگـر زشت و زیبا، هر دو را ببیند، به سوى زیبا مـتـمـایل مى‌شود، و اگر زیبا و زیباتر را ببیند به سوى زیباتر مى‌گراید. و اما اگر به سوى زیباتر نرود، و باز به همان زیبا سرگرم شود معلوم مى‌شود ڪه سرگرمى‌اش به زیبا به خاطر زیبایى آن نبوده، چون اگر براى زیبایى آن بود با بیشتر‌شدن زیـبـایـى، بـایـد بـیـشـتـر مـجـذوب شـود، و زیـبـا را رهـاڪـرده بـه طـرف زیـبـاتـر متمایل شود.

 

پـس ایـنـڪـه آیـهٔ شـریـفـه بـنـدگـان خـدا را توصیف فرموده به اینڪه (پیرو بهترین قـولنـد) مـعـنـایـش ایـن اسـت ڪـه مـطبوع و مَفطور بر طلبِ حقّند و به فطرت خود، رشد و رسـیـدن بـه واقـع را طـالبـنـد. پـس هـر جـا امـرشـان دائر شـود بـیـن حـق و بـاطـل، بـیـن رشـد و گـمـراهـى، البـتـه حـق و رشـد را مـتـابـعـت مـى‌ڪـنـنـد و بـاطل و گمراهى را رها مى‌نمایند. و هر جا امرشان دایر شود بین (حق) و (اَحقّ) -حقتر- و رشد و رشدِ بیشتر، البته حقتر و رشد بیشتر را انتخاب مى‌ڪنند. پـس حـق و رشـد، مـطلوب بندگان خداست، و به همین جهت هر چه بشنوند به آن گوش مى‌دهـنـد و ایـن‌طـور نـیـسـت ڪـه متابعت هواى نفس ڪنند و هر سخنى را به صرفِ شنیدن، بدون تفڪر و تدبُّر رد ڪنند.

 

پـس جـمـلهٔ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ مفادش این است ڪه: بندگان خدا طالب حق و رشدند، به هر سخنى ڪه گوش دهند بدین امید گوش مى‌دهند ڪه در آن حقّى بیابند و مى‌ترسند ڪه در اثر گوش‌ندادن به آن، حق از ایشان فوت شود.

 

بعضى از مفسرین گفته‌اند: مراد از (گوش‌دادن به حرف و پیروى‌ڪردن از بهترین آن) گوش‌دادن به قرآن و غیرقرآن، و پیروى‌ڪردن از قرآن است. بعضى دیگر گفته‌اند: مراد اِستماع اوامر خداى تعالى و پیروى‌ڪردن بهترین آنها است، مـثـلاً در مـسـألهٔ قـصـاص، خـدا هـم اجـازهٔ قصاص به ایشان داده، و هم عفو، و ایشان عفو را پـیروى مى‌ڪنند. و نیز، هم اجازه داده صدقه را آشڪارا دهند و هم پنهانى، و ایشان پنهانى صدقه مى‌دهند. ولى ایـن دو قـولى ڪـه از مـفـسّـریـن نـقـل ڪـردیـم بـدون دلیل عموم آیه را تخصیص می‌زند.

 

أُولَئِڪَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ: این جمله اشاره است به اینڪه صفت پیروى از بهترین قـول، خـود هـدایـتى است الهى، و این هدایت -ڪه گفتیم عبارت است از طلب حق و آمادگى تـام بـراى پـیروى از آن هر جا ڪه یافت شود- هدایتى است اجمالى ڪه تمامى هدایتهاى تفصیلى و رسیدن به هر یڪ از معارف الهى بدان منتهى مى‌شود.

 

وَأُولَئِڪَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ: یعنى اینهایند تنها ڪسانى ڪه صاحب عقل‌اند. و از این جـمـله اسـتفاده مى‌شود ڪه عقل عبارت است از نیرویى ڪه با آن به سوى حق راه یافته مى‌شـود، و نـشانِ داشتن عقل، پیروى از حق است. و در تفسیر آیۀ ۱۳۰ بقره (وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ: و چه ڪسى جز آنڪه به سبڪ‌مغزى گراید از آیین ابراهیم روى برمى‏‌تابد) ڪه از آن استفاده مى‌شود ڪه سَفیه آن ڪسی‌ست ڪه دین خدا را پیروى نڪند، درنتیجه، عاقل آن ڪسى‌ست ڪه دین خدا را پیروى ڪند. (قلم قم دامنه دوم)

۳۰ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۵۱

مدرسه فکرت ۵۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۱

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و یکم

 

آنارشی‌گری

پست ۴۸۰ : به نام خدا. سلام. گرچه وقتی اسم آنارشیسم می‌آید، ذهن همگان به دم‌ِدستی‌ترین تعریف آن یعنی هرج‌ومرج ڪشانده می‌شود، اما این تعریفی جامع و مانع از آن نیست. یڪ فلسفه از آنارشیسم این است ڪه افراد در پناه آن اساساً به ایجاد هرگونه حڪومت و دولت و قدرتی رضایت ندارند. خودِ واژه‌ی ترڪیبی آنارشیسم یعنی نبودِ حڪومت، نبودِ ریاست،. زیرا درین ایدئولوژی، سلطه‌گری و حڪمرانی هیچ ڪسی پذیرفته نیست؛ به جای آن قائل به محوریت انجمن‌ و سمن‌ (=سازمان‌های مردم‌نهاد) هستند. بگذرم.

 

خواستم بگویم من مدتی‌ست به پدیده‌ی فراگیر، فڪر می‌ڪنم ڪه نسل‌های جدید در گستره‌ی جهانی، به نوعی آنارشی‌گری را دنبال می‌ڪنند، بی‌آن‌ڪه البته خود ازین مڪتب سیاسی سر در بیاورند. در ایران نیز، به نظرم نمی‌توانیم این پدیده را نادیده بگیریم؛ گویی نوعی خفیف یا تند ازین فڪر در رفتارها بروز دارد. نمی‌خواهم بگویم چنین فڪر و رفتاری داوطلبانه و مبتنی بر انتخاب است، بلڪه منظورم این است وقتی به آن خیره می‌شویم چنین چیزی در افڪار و رفتار سرریز دارد.

 

نڪته: من بارها به افرادی بر می‌خورم ڪه وقتی ڪمی می‌شڪافم می‌بینم اساساً هیچ طبقه، هیچ قدرت، تقریباً هیچ ڪس و نیز هیچ شیوه‌ی سیاسی و حڪومتی را قبول ندارد؛ انگار سرخورده است و به همه ڪس منتقد و منتظر یڪ واقعه در آینده. بنابراین، هرگاه چنین فڪری، زمینه‌ی بروز رفتاری پیدا ڪند، به آنارشی‌گری شباهت می‌زند. امید است، نسل تازه‌ی ما با خویشتن‌داری و بردباری و درجه‌ی بالایی از دانایی، آینده‌ساز بماند. زیرا آنان ڪه می‌آیند،  روزی هم می‌روند. جهان یعنی آینده و رونده.

۱۹ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

 

سلام جناب... البته شما خود زیادتر از من خبردار هستی. من ڪه در توانم نیست ڪسی را قانع ڪنم، در روحیه‌ی من هم نیست اساساً به قصد قانع‌ڪردن ڪسی، وارد پاسخ شوم،  اما چون خودت خواستی و گفتی، من فقط سه مثال می‌آورم:

 

۱. در دهه‌ی پنجاه هرچه می‌ڪوشیدند فتوای ترور از امام خمینی بگیرند، امام به شیوه رضایت نداد.

 

۲. هرچه سازمان مجاهدین خلقِ اواخر دهه‌ی پنجاه بر شیوه‌ی قیام مسلحانه علیه رژیم شاه اصرار می‌ڪرد، امام هرگز قبول نمی‌ڪرد و فقط به حضور دایمی و منسجم مردم در تظاهرات خیابانی موافق بودند، ڪه ڪمیته‌هایی هدایتگر این تظاهرات را منظم و مردمی و مسالمت‌آمیز پیش می‌برد.

 

۳. حتی وقتی سینما رڪس آبادان را آتش زدند، امام و تمام مبارزین -ڪه از رهبر نهضت خط می‌گرفتند- رژیم شاه را درین حرڪت شوم، رسوا ڪردند، تا به ملت بفهمانند آتش‌زدن ڪارِ درستی نیست و  انقلابیون چنین رفتاری ندارند و این شیوه شدیداً محڪوم است.

 

درڪِ زودرَس

پست ۴۸۱ : به نام خدا. سلام. سال‌ها پیش در ڪتاب «در خدمت و خیانت روشنفڪران» اثر مرحوم جلال آل‌احمد خوانده‌ بودم ڪه او در ص ۲۶ نوشت: روشنفڪر قادر به «درڪِ زودرَس از وقایع اجتماعی» است.

 

نڪته: نمی‌دانم درین مسیر آیا ڪارشناسان «اط...» و «ام...» ڪه لزوماً باید درڪِ زودرَس از اجتماع داشته باشند و مبتلا به بلیه‌ی درڪِ دیررَس نباشند، داده‌های خود را به مقامات بالا -و نه لزوماً والا- به‌درستی می‌رسانند، تا تبدیل به نهاده شود و میان سه حالت متعادل سیستم، به تعبیر «تالڪوت پارسونز» تعادل برقرار باشد؛ یعنی میان داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها.

 

افزوده: هرگاه میان داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها در هر سیستمی توازُن نباشد، سیستم دچار نقص در عملڪرد می‌شود و به تعبیر پارسونز اختلال سیستمی پدید می‌آید.

 

توضیح: داده‌ها یعنی مطالبات مردم از نظام ڪه بزرگترین سیستم است. نهاده‌ها یعنی پردازش داده‌های مردم توسط حڪومت و تبدیل داده‌ها به قانون و جواب‌های رضایت‌بخش. بازخوردها یعنی واڪنش‌های مردمی ڪه یا بازخورد منفی است و یا بازخورد مثبت. هر داده‌ای، اگر درست به نهاده بدل شود، بازخورد آن نیز مثبت است. بگذرم.

۲۰ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. تیل‌وتپیل شد، ولی وارِش آمده بود شست! جایی هم ڪه دره‌به‌دست ایستاده‌ام، رأس جغرافیایی انارقلّت است، ڪه انارباغ ماست.

 

آداب قاجاری!

پست ۴۸۲ : به نام خدا. سلام. حاجی‌خان قدسی شعری دارد ڪه به ڪسانی طعنه می‌زند ڪه دوست دارند نامدار و ناموَر معرفی شوند. مثل «عبدالله‌خان بهادُر» ڪه اصرار داشت نامش در شاهنامه بیاید. اما حڪیم فردوسی، الحق حڪیم بوده... . شعر حاجی‌خان قدسی این است ڪه از ابراهیم باستانی پاریزی قرض گرفتم:

 

نهنگی ڪه از غایتِ اِحتشام
نگُنجد به بحر، از بزرگی‌اش نام

 

 

نڪته: برخی آدابِ قاجاری ڪه آڪنده از القاب و اِعطای ڪیلویی! و دلبخواهیِ نام و نشان به اینُ‌وآن بود، گویا در فڪر و ذهن عده‌ای از قدرت‌لیسان مَزمِزه ڪرده! البته سانسور نڪنم پاره‌ایی علما در آن عصر، از سرِ اڪراه و یا اجبار، شاهان قجری را با القاب و پیشوند و پسوندهای گران خطاب می‌ڪردند ڪه همین امر بر شاهان و شاهزادگان مُشتبَهه شد ڪه شاید چُنان باشند! بگذرم. تطبیق امروزه‌روز با خودِ خواننده.

 

پاسخ

سلام. من از اِڪراه و اجبار هر دو نام بردم. یعنی در دل ازین ڪار ڪراهت  داشتند اما مجبور بودند. حالا شما در ڪنار اڪراه و اجبار خواستی اقبال را هم بنشانی مخیّری جناب. بلی، مُلا احمد نراقی در ڪتاب اخلاقی «معراج‌السعاده» -ڪه در اڪثر خانه‌ها موجود است- در مقدمه‌اش دو صفحه در وصف فتحعلی‌شاه مطلب می‌نویسد و چنان هم می‌نویسد ڪه اگر اسم فتحعلی‌شاه را از آن صفحه حذف ڪنی، گویا دارد یڪ انسان قدّیس الهی را توصیف می‌ڪند و حتی دولت او را «مصون از زوال» می‌خواند. بگذرمُ و فقط بگویم ڪه الحمدُلِله این شیوه! دیگر منسوخ شد. نشد؟! دیگر ڪی در ڪجای جهان به رئیس ڪشورش می‌گوید «قطبِ عالَم امڪان»!!؟ الان حتی حُڪّام سعودی هم خود را خادمُ الحرمَین الشّریفَین لقب داده‌اند! چه رسد به «دالایی لاما»ی حالای تبّت! بیشتتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و یکم

 

آنارشی‌گری

پست ۴۸۰ : به نام خدا. سلام. گرچه وقتی اسم آنارشیسم می‌آید، ذهن همگان به دم‌ِدستی‌ترین تعریف آن یعنی هرج‌ومرج ڪشانده می‌شود، اما این تعریفی جامع و مانع از آن نیست. یڪ فلسفه از آنارشیسم این است ڪه افراد در پناه آن اساساً به ایجاد هرگونه حڪومت و دولت و قدرتی رضایت ندارند. خودِ واژه‌ی ترڪیبی آنارشیسم یعنی نبودِ حڪومت، نبودِ ریاست،. زیرا درین ایدئولوژی، سلطه‌گری و حڪمرانی هیچ ڪسی پذیرفته نیست؛ به جای آن قائل به محوریت انجمن‌ و سمن‌ (=سازمان‌های مردم‌نهاد) هستند. بگذرم.

 

خواستم بگویم من مدتی‌ست به پدیده‌ی فراگیر، فڪر می‌ڪنم ڪه نسل‌های جدید در گستره‌ی جهانی، به نوعی آنارشی‌گری را دنبال می‌ڪنند، بی‌آن‌ڪه البته خود ازین مڪتب سیاسی سر در بیاورند. در ایران نیز، به نظرم نمی‌توانیم این پدیده را نادیده بگیریم؛ گویی نوعی خفیف یا تند ازین فڪر در رفتارها بروز دارد. نمی‌خواهم بگویم چنین فڪر و رفتاری داوطلبانه و مبتنی بر انتخاب است، بلڪه منظورم این است وقتی به آن خیره می‌شویم چنین چیزی در افڪار و رفتار سرریز دارد.

 

نڪته: من بارها به افرادی بر می‌خورم ڪه وقتی ڪمی می‌شڪافم می‌بینم اساساً هیچ طبقه، هیچ قدرت، تقریباً هیچ ڪس و نیز هیچ شیوه‌ی سیاسی و حڪومتی را قبول ندارد؛ انگار سرخورده است و به همه ڪس منتقد و منتظر یڪ واقعه در آینده. بنابراین، هرگاه چنین فڪری، زمینه‌ی بروز رفتاری پیدا ڪند، به آنارشی‌گری شباهت می‌زند. امید است، نسل تازه‌ی ما با خویشتن‌داری و بردباری و درجه‌ی بالایی از دانایی، آینده‌ساز بماند. زیرا آنان ڪه می‌آیند،  روزی هم می‌روند. جهان یعنی آینده و رونده.

۱۹ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

 

سلام جناب... البته شما خود زیادتر از من خبردار هستی. من ڪه در توانم نیست ڪسی را قانع ڪنم، در روحیه‌ی من هم نیست اساساً به قصد قانع‌ڪردن ڪسی، وارد پاسخ شوم،  اما چون خودت خواستی و گفتی، من فقط سه مثال می‌آورم:

 

۱. در دهه‌ی پنجاه هرچه می‌ڪوشیدند فتوای ترور از امام خمینی بگیرند، امام به شیوه رضایت نداد.

 

۲. هرچه سازمان مجاهدین خلقِ اواخر دهه‌ی پنجاه بر شیوه‌ی قیام مسلحانه علیه رژیم شاه اصرار می‌ڪرد، امام هرگز قبول نمی‌ڪرد و فقط به حضور دایمی و منسجم مردم در تظاهرات خیابانی موافق بودند، ڪه ڪمیته‌هایی هدایتگر این تظاهرات را منظم و مردمی و مسالمت‌آمیز پیش می‌برد.

 

۳. حتی وقتی سینما رڪس آبادان را آتش زدند، امام و تمام مبارزین -ڪه از رهبر نهضت خط می‌گرفتند- رژیم شاه را درین حرڪت شوم، رسوا ڪردند، تا به ملت بفهمانند آتش‌زدن ڪارِ درستی نیست و  انقلابیون چنین رفتاری ندارند و این شیوه شدیداً محڪوم است.

 

درڪِ زودرَس

پست ۴۸۱ : به نام خدا. سلام. سال‌ها پیش در ڪتاب «در خدمت و خیانت روشنفڪران» اثر مرحوم جلال آل‌احمد خوانده‌ بودم ڪه او در ص ۲۶ نوشت: روشنفڪر قادر به «درڪِ زودرَس از وقایع اجتماعی» است.

 

نڪته: نمی‌دانم درین مسیر آیا ڪارشناسان «اط...» و «ام...» ڪه لزوماً باید درڪِ زودرَس از اجتماع داشته باشند و مبتلا به بلیه‌ی درڪِ دیررَس نباشند، داده‌های خود را به مقامات بالا -و نه لزوماً والا- به‌درستی می‌رسانند، تا تبدیل به نهاده شود و میان سه حالت متعادل سیستم، به تعبیر «تالڪوت پارسونز» تعادل برقرار باشد؛ یعنی میان داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها.

 

افزوده: هرگاه میان داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها در هر سیستمی توازُن نباشد، سیستم دچار نقص در عملڪرد می‌شود و به تعبیر پارسونز اختلال سیستمی پدید می‌آید.

 

توضیح: داده‌ها یعنی مطالبات مردم از نظام ڪه بزرگترین سیستم است. نهاده‌ها یعنی پردازش داده‌های مردم توسط حڪومت و تبدیل داده‌ها به قانون و جواب‌های رضایت‌بخش. بازخوردها یعنی واڪنش‌های مردمی ڪه یا بازخورد منفی است و یا بازخورد مثبت. هر داده‌ای، اگر درست به نهاده بدل شود، بازخورد آن نیز مثبت است. بگذرم.

۲۰ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. تیل‌وتپیل شد، ولی وارِش آمده بود شست! جایی هم ڪه دره‌به‌دست ایستاده‌ام، رأس جغرافیایی انارقلّت است، ڪه انارباغ ماست.

 

آداب قاجاری!

پست ۴۸۲ : به نام خدا. سلام. حاجی‌خان قدسی شعری دارد ڪه به ڪسانی طعنه می‌زند ڪه دوست دارند نامدار و ناموَر معرفی شوند. مثل «عبدالله‌خان بهادُر» ڪه اصرار داشت نامش در شاهنامه بیاید. اما حڪیم فردوسی، الحق حڪیم بوده... . شعر حاجی‌خان قدسی این است ڪه از ابراهیم باستانی پاریزی قرض گرفتم:

 

نهنگی ڪه از غایتِ اِحتشام
نگُنجد به بحر، از بزرگی‌اش نام

 

 

نڪته: برخی آدابِ قاجاری ڪه آڪنده از القاب و اِعطای ڪیلویی! و دلبخواهیِ نام و نشان به اینُ‌وآن بود، گویا در فڪر و ذهن عده‌ای از قدرت‌لیسان مَزمِزه ڪرده! البته سانسور نڪنم پاره‌ایی علما در آن عصر، از سرِ اڪراه و یا اجبار، شاهان قجری را با القاب و پیشوند و پسوندهای گران خطاب می‌ڪردند ڪه همین امر بر شاهان و شاهزادگان مُشتبَهه شد ڪه شاید چُنان باشند! بگذرم. تطبیق امروزه‌روز با خودِ خواننده.

 

پاسخ

سلام. من از اِڪراه و اجبار هر دو نام بردم. یعنی در دل ازین ڪار ڪراهت  داشتند اما مجبور بودند. حالا شما در ڪنار اڪراه و اجبار خواستی اقبال را هم بنشانی مخیّری جناب. بلی، مُلا احمد نراقی در ڪتاب اخلاقی «معراج‌السعاده» -ڪه در اڪثر خانه‌ها موجود است- در مقدمه‌اش دو صفحه در وصف فتحعلی‌شاه مطلب می‌نویسد و چنان هم می‌نویسد ڪه اگر اسم فتحعلی‌شاه را از آن صفحه حذف ڪنی، گویا دارد یڪ انسان قدّیس الهی را توصیف می‌ڪند و حتی دولت او را «مصون از زوال» می‌خواند. بگذرمُ و فقط بگویم ڪه الحمدُلِله این شیوه! دیگر منسوخ شد. نشد؟! دیگر ڪی در ڪجای جهان به رئیس ڪشورش می‌گوید «قطبِ عالَم امڪان»!!؟ الان حتی حُڪّام سعودی هم خود را خادمُ الحرمَین الشّریفَین لقب داده‌اند! چه رسد به «دالایی لاما»ی حالای تبّت! بیشتتر بخوانید ↓

 

پاسخ

 

جناب! سلام

عصر پنج‌شنبه‌ی امروزتان به خیر باد. اهل‌القبور ڪه رفتی به یادمان باش. یا به قول فریدون آسرایی: هر جا دیدی پرنده‌ای لونه به جز قفس نداشت، به یاد من باش.اما بعد. من، شما و هر اهل نمازی در تشهّدِ نماز چه پیام ژرفی را به‌خوبی آموختیم: «وَ أَشهَدُ اَنَّ مُحَمَدًا عَبدُهُ وَ رَسوُلُهُ». این یاد می‌دهد محمد (ص) با آن‌همه منزلت و قُرب تا قابِ قوسین، درین عبارت اول بنده‌ی خدا و آنگاه فرستاده‌ی خدا است. یعنی عبودیت رسول خدا، مهمتر از پیامبری اوست. درود. پس، همان‌طور ڪه خودت بهتر از من می‌دانی، اسلام، درست می‌آموزاند، اما این دیگران هستند ڪه از سرِ هر حسّ، یا اُلفت، یا قداست و یا در بدترین حالت غُلوّ و خیالات، افراد جامعه را تا هفت‌آسمان هم می‌برَند. امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- چه خوب به مرحوم فخرالدین حجازی تذڪر دادند ڪه مرا آن‌گونه نستایند. بگذرم.

 

خارج و داخل؛ تحلیل من

دو چیز درین روزها ذهنم را بیشتر به سوی خود ڪشانده‌اند: ۱. تشخیص مصلحت در داخل. ۲. توطئه‌ در عراق. در اولی بر این نظر هستم ڪه مجمع تشخیص مصلحت نظام -ڪه اساساً برای جایگزین‌ڪردنِ مصلحت بر هر امر دیگری است- مصلحت‌ها را ڪنار گذاشته و به چیزهایی اصرار دارد، ڪه خود بیشتر موجب مَخمصه است، تا رهایی نظام از گره‌های ڪور.

 

آنها آنجا جمع شده‌اند ڪه مصلحت مردم و نظام را به عنوان ثانویه، حتی جای شرع -یعنی احڪام اولیه- بگذارند. اما گویا آنان هم می‌ترسند مصلحت‌ها را به رأس نظام پیشنهاد ببرند. این خود، یڪ مخمصه است. امید است «سنا»ی نمایشی نشود. شده‌است!؟ نه! گمان نڪنم! 

 

در دومی تحلیلم این است جریان بداندیش غرب، به این نتیجه رسیده است، خاڪ عراق محیط استراتژیڪ ایران شده است و باعث تسلط آن بر منطقه. و مطالعات چند روز اخیرم روی رویدادهای عراق مرا به این فڪر ڪشانده ڪه به نظر می‌رسد یڪ زنجیره اتفاقات قرار است رخ دهد. اگرچه من هنوز هم معتقدم دست ایران برتر است، اما دسیسه، دسیسه‌ای پیچیده و بویناڪ است. این حدس تحلیلی من است، ڪه خطای برآورد در هر تحلیلی امری بدیهی و طبیعی است.

 

نشانه، اشاره، گزاره

نشانه: یڪ آقایی ڪه در مشهد نمازجمعه می‌خواند (شما بخوانید بر آن خِطّه برای خطِ خود حڪومت در حڪومت می‌رانَد) دیروز از قلعه‌ی ایمنُ، ولایتُ، دیوارِ بلندُ، دروازه‌ی بزرگُ، دشمنُ، انتخاباتُ، واردُ و چیزهای دیگرُ و نگفته‌های محفوظ، سخن به میان آوُرد.

 

اشاره: گویا از دیدِ برخی‌ها هرچه ناخوشی‌ست! از طریق انتخابات وارد سیستم می‌شود و هر چه خوبی‌ست از ناحیه‌ی انتصابات. اما یادشان رفته وقتی هاشمی شاهرودی آمده بود، گفته بود «ویرانه» تحویل گرفتم، ولی خود، آن قوه را ویران‌تر از عصر شیخ محمد یزدی ڪرد. و حالا هم ڪه آقای رئیسی آمده، تازه شروع ڪرده به فسادهایی ڪه در عصر شیخ صادق لاریجانی درین قوه، فوَران زده. امید است جناب ابراهیم رئیسی درین مبارزه با فساد! خدمت به مردم را برای خود به یادگار گذارد و جبران مافات نماید.

 

گزاره: البته الان دانش‌آموز پایه‌ی راهنمایی هم بلد است رهبری ڪه در نظام جمهوری اسلامی انتصابات می‌ڪند، خود از طریق انتخابات، انتخاب می‌شود؟! حتی امام خمینی فرمودند حڪم ولی‌فقیه پس از رأی خبرگانِ منتخبِ ملت، «نافذ» است. حال، حرف آن آقا، تردیدی نیست ڪه سُست است. زیرا، گویا، خیال بر او غالب آمده، چون در اسم، هم «علَم» را دارد! و هم هُدیٰ را، هرچه می‌خواهد بگوید. اما او در مُسمّا، نه این دارد و نه آن را.

 

ما داراب‌ڪلایی‌ها به افرادی ڪه لی‌لِم می‌رفتند و لَم‌لِوار را آتش می‌زدند و یا از بِن درمی‌آوردند، می‌گفتیم: رفته تاشِش؛ رفته لی‌لِم‌تاشی. چُنین حرف‌هایی از نظر من، جز تاشِشُ لی‌لِم‌تاشی نامی بر‌نمی‌دارد.

 

حاشیه: انتخابات اخیر انگلیس راست‌گرایی در مغرب‌زمین را بازهم تڪمیل‌تر ڪرد. مردم به یڪ معنا به فروپاشی یڪ اتحادیه‌ی بزرگ رأی دادند ڪه قرار بود «ایالات متحده‌ی اروپا» بشود. زیر قبر آقای ڪارل مارڪس و خانم هانا آرنت و آقای برتراند راسل و آن ابراهام لینڪلنِ قصارگوی آمریڪا چه تفسیر می‌ڪنند، من نمی‌دانم.

 

یادآور: انتخابات، نُسخه‌ی تجویز دموڪراسی است. اگر ڪسی از رأی اڪثریت می‌هراسد، دلیلش این است جرأت گردشِ قدرت میان افڪار متفاوت ملت را ندارد. خاصیت رأی، جابجاڪردن اشخاص است، و نیز فرصت بخشیدن به هر یڪ از انواع تفڪر و گرایش در درون سیاست. اما در نگاه برخی‌ها، این رأی‌ها، تهدید است! چون خود را معیار حق می‌پندارند. به قول امام خمینی رأی اڪثریت قابل اِتّباع (= تبَعیت‌ڪردن، پیروی‌ڪردن) است، حتی اگر به ضرر خودشان باشد. و یا در تشخیص، خطا ڪرده باشند. بگذرم. تمام.

۲۳ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

زبان مادری؛ توان خیال و قدرت فڪر

پست ۴۸۵ : به نام خدا. سلام. در رمان «مِسیا» چاپ ۱۳۸۸ دریافته بودم ڪه اعراب جاهلی اعتقادشان برین بود ڪه به همراه هر شاعر، «جِنّی» می‌باشد ڪه اشعار را به او القاء می‌ڪند و از همه چیز او اطلاع دارد.

 

نڪته: البته این را هم در مطالعات آموختم ڪه هر انسانی در واقع با «زبان اصلیِ خودش» فڪر می‌ڪند؛ یعنی زبان مادری. به عبارت دیگر، زبان انسان فقط برای گفت‌وگو و رابطه‌ی ڪلامی با دیگری نیست، برای فڪرڪردن نیز هست.

 

مثال: مثلاً زنِ حضرت لوط نبی (ع) اخبار خانه‌ی او را به ڪافران می‌گفت. این، یڪ ربط ڪلامی و واسط با دیگران است از طریق زبان رایج آن قوم. اما وقتی مشغول جمع‌آوری خبرها بود، با زبان اصلی خود روی آن فڪر می‌ڪرد.

 

نتیجه‌ی اخلاقی: زبان، هم حرف می‌زند و هم فڪر می‌ڪند. در هر دو جا، قیمت و ارزش و اثرات زبان را باید پاس داشت.

 

نتیجه‌ی بیانی: پس عرب‌های عصر جاهلی اشتباه می‌فهمیدند ڪه می‌گفتند ڪنار هر شاعر، جنّ است. بلڪه ڪنار شاعر، همان «زبان مادری» است ڪه قدرتِ فڪر و توانِ خیال به او می‌بخشد.

 

۲۴ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام جناب. آنچه من ازین لغت محلی «بِینگِنه» می‌فهمم این است:

۱. «بِینگِنه» یڪ واژه و ڪلمه نیست؛ یڪ جمله‌ی فعلی است؛ یعنی جمله‌ی فعلیه‌ی نفرینیه، ڪه در دستور زبان، در ردیف فعل «امر» قرار می‌گیرد.

 

۲. معمولاً این واژه‌فعل، با نام «خدا» در اول آن می‌آید تا نفرین چه جدّی و چه صوری ادا شود. مثال زیر:

 

۳. مثلاً اگر ڪسی به‌فرض در عصر سلطان مسعود غزنوی بود برای فروپاشی سلطنت و نام‌ونشان آن می‌گفت: خدا تِه اسم رِه بینگنه. یعنی از تاج و تخت بیفتی. اشاره به افتادن، برافتادن. ورافتادن. واژگون‌شدن. اسقاط.

 

۴. بینگنه از «بَوی» ریشه می‌گیرد. مثال می‌زنم: زنان روستا در نفرین ڪسی ڪه به امر و نهی‌اش گوش نمی‌ڪند، می‌گویند: ای اسم گُم بَوی. یعنی اسم تو گُم بشود. بیفتی.

 

۵. در برخی گویش‌ها بینگنه، دینگنه هم تلفظ می‌شود.

 

هجرانِ ابدی

پست ۴۸۶ : به نام خدا. سلام. یکی از سخن‌هایی که به پیامبر اسلام (ص) نسبت می‌دهند و حتی بسیار بد معنی شده است، حدیث «عَلَیْکُمْ بِدینِ الْعَجائِزِ» است. یعنی بر شما باد دینِ پیرزن‌ها.

 

جدا از آن‌که شهید مطهری برین نظر است که این حدیث در هیچ کتاب شیعی و سنی نیامده، اما گاه‌به‌گاه به آن برمی‌خوریم. خواستم روشن کنم اول‌آن‌که عین‌القضات همدانی این حدیث را به معنای عجزِ در فهم تفسیر کرده است، نه پیرزن. یعنی چون خدا کمال مطلق است، در فهم آن عجز داریم. دوم‌این‌که عُرفا ازین موضوع به عنوان «هجرانِ ابدی» تعبیر می‌کنند؛ زیرا بشر در فهم ذات اَقدس حق، عاجز است.

 

عجوز در لغت یعنی بسیارعاجز، که مبالغه در عجز است، نه به معنای پیرزن. به قول دکتر دینانی، التزاماً به پیرزن نیز به دلیل ناتوانی عجوز می‌گویند، نه این‌که این حدیث به معنای پیرزن باشد.

 

نکته: در اینجا کاری به اصالت حدیث ندارم، در تخصص من هم نیست، اما بر این نظرم که عجز در فهم یکی از سرفصل‌های زندگانی بشر است، خصوصاً بشر امروزی؛ که هرچه زمان می‌گذرد مشغولیات غیرفکری‌اش پیچیده‌تر و بیشتر از اشتغالات فکری‌اش است. دنیای دانایان، دنیایی نایاب نشده است، اما کمیاب چرا. ان‌شاءالله، دانش و ارزش را به دست آوریم، به هزاران دلیل. چراکه این دو است که آدمی را پیش می‌برَد. اگر در عرفان، هجران ابدی مزّه‌ای ویژه دارد، ولی در دانش چنین هجرانی، خسران می‌آورد. بگذرم. نمی‌دانم رساندم یا نه.

۲۵ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. لازم دیدم نقدم را بنویسم.

 

۱. تعبیر «آلن بَدیو» ڪه یڪ نئومارڪسیست فرانسه است، معلوم نساختی چه تعبیری است.

 

۲. در درون جریان اصلاحات افراد نارَس موج می‌زند، حال آن‌ڪه محمدرضا تاجیڪ در بیان تئوریڪ قضیه، سخن از بلوغ‌یافتگی می‌ڪند.

 

۳. ایمانوئل ڪانت، منظورش از صغارت این است انسان با روشنگری ازین مرحله بیرون می‌رود. گمان نڪنم بیشتر اصلاح‌طلبان حتی یڪ ڪتاب درباره‌ی عصر روشنگری و مفهوم «روشنگری» ڪه از اصل رنسانس هم مهمتر است مطالعه ڪرده باشند، چه رسد به بیرون‌رفتن از صغارت (=خُردی، ڪوچڪی).

 

۴. دگرپذیری «میشل فوڪو»یی، ڪه سخنی مدرن است، همان اندیشه‌ی مدارای مولوی است ڪه اصلاح‌طلبان و جناح چپ در بیرون‌راندن غیردموڪراتیڪ ِ جریان راست از قدرت، ڪمی از تمامیت‌خواهی‌های اقتدارگرایانه‌ی جناح راست ندارند. دگرپذیری، رسمیت‌دادن به دگراندیشی است، حال آن‌ڪه چپ و راست هر دو در ایران، رقیبان خود را تارومار ڪرده و می‌ڪنند و اول آنان را لڪه‌دار و سپس نابود می‌ڪنند. حتی آقای سیدمحمد خاتمی نیز یڪ فرد از جامعه‌ی مدنی را به درون قدرت راه نداد و بالاتر این‌ڪه حتی یڪ دگراندیش را به عنوان مشاورش برنگزید تا ازو مشورت گیرد.

 

۵. چه چپ و چه راست هر دو ڪثرت را نپذیرفتد و صدای خود را میان صداها، برتر دانستند.

 

۶. سرزمین اندیشگی و معرفتی ڪه تاجیڪ از آن سخن می‌گوید، یڪ رابطه‌ی به قول خودش دالّ و مدلول است، ڪه جریان اصلاحات نیز مانند جریان راست نسبت به آن بیگانه و بی‌اعتناست.

 

۷. خیلی هم درست است جمله‌ی آخر پست شما، ڪه ڪریه‌ترین خشونت، خشونت گفتمانی است. اما از نظر من هم آقای مصباح یزدی ڪه در تریبون نمازجمعه‌ی تهران «گفتمانِ خشونت» را تبیین می‌ڪرد در ڪژی فڪری بود و هم جناح چپ ڪه در برخورد با آقای مصباح، به «خشونت گفتمانی» توسل می‌جست و به ادبیات سخیف روی می‌آوُرد. پس، در این فراز هم هر دو تیپ فڪری ازین نمای زیبا -ڪه تاجیڪ با ادبیات خاص خود جانُمایی ڪرده- فاصله‌ی فراوان دارند.

 

روشن ڪنم: محمدرضا تاجیڪ در مقطع ارشد، استاد «تئوری‌های انقلاب» ما بود. ڪه نمره‌ی ۲۰ از درسش گرفتم. او هیچ ڪتاب به زبان فارسی نمی‌خواند. این را گفتم، ڪه رسانده باشم، نسبت به ایده‌های تاجیڪ، ناآشنا نیستم.

 

در پایان، من هم این‌گونه معتقدم و جمله‌ام را این‌گونه می‌سازم: خردمندی یعنی گذر از خُردیِ خود. همان صغارت ڪانتی ڪه در پست خود آوردی. یعنی تا انسان از خِرد، بهره نگیرد، از خُردیِ خود بیرون نتوانَد روَد. پوزش ازین ورود.

 

پاسخ

سلام. محکوم نمی‌کنم، نفی هم نمی‌کنم، نقد کرده‌ام. نقد هم از حقوق شهروندی هر ایرانی‌ است که عوامل قدرت را بررسی کند. به لحاظ اندیشه، از «فکر دینی» دفاع می‌کنم، اما به لحاظ سیاست، از کثرت‌گرایی دفاع می‌کنم، مهم خدمت به ملت و رشد کشور و توسعه‌ی سیاسی و تقویت جامعه‌ی مدنی است. هر کس درین راه شایستگی دارد، حق حضور در قدرت سیاسی را دارد.

 

دینِ من به برداشت من، اجازه می‌دهد هر انسان خدمتگذاری از این حق برخوردار باشد که بتواند با آزادی و شرکت در سیاست، به میهن و ملت و به دانش و اخلاق و هر آنچه مایه‌ی بقای کشور و مردم است، خدمت کند. قائل به مرزبندی شهروندی نیستم؛ اصالت با شایستگی است نه هیچ چیز دیگر. فرصت برابر برای هر انسان لایق قائلم که به ایران و آینده در هر عرصه‌ای که قابلیت دارد، مدد برساند. نقد جناح‌ها، به دلیل واقعیاتی است که مطالعات و تجربیات به من آموخت. ازین‌رو با این گمانه که بازگویی آن در صحن مدرسه ممکن است مفید باشد، به بیان آن مبادرت می‌ورزم. ناگفته نگذارم اگر بر کسی سخت هست، می‌توانم این نوع گفتارهایم با خیالی آسوده ترک بگویم.

 

تمام‌رُخ با مردم حرف می‌زد

پست ۴۸۸ : به نام خدا. سلام. به نظر من این فراز دعای روزهای پنج‌شنبه‌، بسیار ژرف و آرامبخش و توحیدی‌ست. ایام دفاع مقدس در جبهه این دعا را بهتر درڪ می‌ڪردیم، زیرا رزمندگان با همه‌ی عشق و ایثار و با تمام خلوص و پرهیز از استیثار، حال و قال خود را یڪسان‌تر نگه می‌داشتند، چراڪه چندقدم بیشتر با معاد و روز حساب فاصله‌ای نداشتیم و این دعاها تسڪین روح و روان بود. این فراز:

 

اللّٰهُمَّ إِنِّى بِذِمَّةِ الْإِسْلامِ أَتَوَسَّلُ إِلَیْڪَ، وَبِحُرْمَةِ الْقُرْآنِ أَعْتَمِدُ عَلَیْڪَ، وَبِمُحَمَّدٍ الْمُصْطَفىٰ -صَلَّى‌اللّٰهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ- أَسْتَشْفِعُ لَدَیْڪَ.

 

خدایا! من با گردن‌نهادن به دین اسلام به‌ سوی تو وسیله می‌جویم و با حرمت‌نهادن به قرآن بر تو اعتماد می‌ڪنم و به دوستی محمّد، بنده‌ی برگزیده‌ات -درود خدا بر او و خاندانش باد- نزد تو شفاعت می‌طلبم.

 

نڪته: فقیه فیلسوف، صاحب تفسیر تسنیم، آیةالله عبدالله جوادی آملی در ۲۲ آبان امسال در گردهمایی استادان علوم عقلی در دارالقرآن علامه طباطبایی، در باره‌ی رسول خدا (ص) سخنان تأمل‌برانگیزی ایراد فرمودند:

 

«سیدصدرالدین قونوی در شرح ویژگی‌های پیامبر آورده ڪه از خصلت‌های آن حضرت آن بود ڪه تمام‌رُخ با دیگران حرف می‌زد و امروز هم ڪه میلیاردها انسان روی زمین هستند با همین ادب با آنان حرف می‌زند زیرا رَحْمَةً لِلْعالَمِین است.»

 

نتیجه: خدا ڪند همه‌ی ڪسانی ڪه درین نظام مردمیِ برآمده از خون شهیدان، قدرتی ڪسب ڪرده‌اند، وقتی به مردم ڪه ولی نعمت هستند، می‌رسند، به شیوه‌ی رحمت پیامبر مڪرّم اسلام (ص) رفتار ڪنند و «تمام‌رُخ» با آنان حرف بزنند و فروتنانه پاسخگوی گفتار و پندار و ڪردارشان باشند. اما حیف! ڪه هواهای نفسانی بر بیشترشان غلبه یافته است و گویا درد و فقر و حقِ مردم برای‌شان به «ارزَن»ی هم نمی‌ارزد. بگذرم.

۲۸ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. مرحوم دڪتر علی شریعتی ڪتابی دارد به اسم «به سرِ عقل‌آمدن سرمایه‌داری»، احتمال می‌دهم خوانده‌باشی. حال، گویا وقت آن رسیده اسم این ڪتاب را بگذاریم: «به سرِ عقل‌آمدنِ سردمداران»!

 

پاسخ

سلام. جناب... فڪر پراگماتیستی او بر او این شیوه را ایجاب می‌ڪرد. شاید هم شأن تجارت‌پیشگی هم در این خصلت بی‌اثر نبوده باشد. این ویژگی او منحصر به پس از انقلاب نیست، پیش از آن هم از اوایل دهه‌ی چهل ڪه نهضت امام رخ داد تا آخر سال ۵۷ چنین روحیاتی در او تموّج داشت.

 

در مورد پرسش دوم‌ات نیز بارها مطرح ڪردم، ڪه دولت ۱۱ و ۱۲ در غیاب یڪ جناح ڪه از قدرت و مشارڪت رانده شد، سر برآورد و جریان خاتمی در به پیروزی رساندن این قماش فڪری ڪه در دامن مرحوم رفسنجانی قد ڪشیدند! و در گهواره‌ی فرصت‌طلبی آرام و منتظر خُسبیده‌اند، نقش اول را داشت. اما می‌دانستند ڪه او و قماشش از جناح راست منشعب شدند، نه از جناح چپ.

 

 در واقع جناح چپ و همه‌ی شاخه‌های متڪثر فڪری جامعه، دست‌ڪم به دو علت در روی‌ڪار آوردن دولت ۱۱ و ۱۲ وارد میدان شدند: ۱. از تڪمیل پازل حلقه‌ی اقتدارگرایی جلوگیری ڪنند. ۲. رد صلاحیت عجیب مرحوم رفسنجانی، آنان را برای تقابل قاطع با ڪاندیداهای مورد نظر شورای نگهبان و مقبول جناح راست، تهییج و حق‌به‌جانب ڪرد.

 

اما نڪته‌ی آخرت ایرادش این است، دین است ڪه ایراد ندارد، ایدئولوژی‌ها چون برآمده از ایده‌های افراد است، در خود خطا هم حمل می‌ڪنند. این تفڪیڪ را از نظر دور ندار. درود.

 

پاسخ

 

۱. زیرا، سیرِ دین‌ورزی را از مسیر سطح به سمت عمق، به عدالت ختم ڪرده‌ای. این یعنی فلسفه‌ی دیانت را دقت ڪرده‌ای. یعنی همان فرمول ڪه: آنچه عدلی‌ست، شرعی‌ست.

 

۲. زیرا، دست به تطبیق مرجعیت عراق و ایران زده‌ای. این یعنی به عنوان یڪ فرد مُسلِم به امور مسلمانان اهتمام داری. زیرا یقین دارم ڪه به این هشدار رسول خدا (ص) واقف و آگاهی ڪه فرمودند (به این مضون) هر ڪس به امور مسلمین همت نورزد مسلمان نیست.

 

۳. زیرا، اتصال و پیوند خودت را از مرجعیت عادل و آگاه نگسستی. به این رویڪرد شیعی و دانایی‌محور شما غَرّه‌ام. آفرین. شناخت درست شما از آقای سیستانی، شناخت به اُولویت‌هاست.

 

۴. اما اطلاعات اندڪ من، به من اجازه نمی‌دهد از آنچه در ماجرای بنزین در ایران گذشت، داوری زودرَس داشته باشم. دسترسی‌های اندڪم مرا باز می‌دارد ڪه با احساسات تحلیل نڪنم. شما به من یڪ جنبش بینای مدنی نشان بده تا من هم به عنوان یڪ منتقد، با رعایت رفتار مدنی و اخلاقی در آن شرڪت ڪنم تا دست‌اندرڪاران نظام در آن حرڪت اعتراضی با منطق و سخن به استیضاح ڪشانده شوند. جنبش‌ها، مانند هر جُنبده‌ای محتاج آداب و اخلاق و نزاڪت‌اند. زیرا جنبش‌ها، زایده‌ی جُنبندگان‌اند، پس رفتار در هر جنبشی باید انسانی و به‌دور از هر پَلشتی باشد.

 

لَن تَرَانِی: هرگز مرا نخواهى دید

 

شیخ اجل ﺳﻌﺪﯼ:

ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ

ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ 

 

منسوب به ﺣﺎﻓﻆ:

ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ

ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ 

 

منسوب به ﻣﻮلوی:

ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ

ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮانی

 

این سه بیت، سه قرائت از آیهٔ۱۴۳ سورهٔ اعراف است و سه رویڪرد به دیدن جمال آفریدگار. هرچند بیت‌های مربوط به حافظ و مولوی گفته می‌شود منسوب به آنان است و تردید وجود دارد. با این وجود، چند شاعر دیگر هم به این قضیه ورود (=به زبان ادبی استقبال) ڪرده‌اند؛ از جمله این بیت زیر ڪه منسوب به علامه طباطبایی‌ست:

 

سحر آمدم به ڪویت ڪه ببینمت نهانی

اَرِنِی نگفته گفتی دوهزار لَن تَرانی

 

فرض می‌گذارم هر سه بیت سعدی، حافظ و مولوی عیناً سُروده‌ی خود آنان است و دخل و تصرف و جعل صورت نگرفته است، در این فرض برداشت شخصی من این است:

 

سعدی خواست اخلاقِ روبروشدن با خدا را پند و اندرز ڪند. ازین‌رو معتقد است بشر عادی نباید پا جای پای پیامبر خدا بگذارد و مانند حضرت موسیٰ (ع) خود را در میقات (=وعده‌گاه، وقت‌ِملاقات) فرض ڪند و از خدا بخواهند خود را نشانم بده. خدا خود به موسی جواب راه درست را داد. پس، دوباره نباید آزموده را آزمود. قرآن این قضیه را ختم ڪرد. حال اگر ڪسی بازهم می‌خواهد آن مرحله‌ی مقدماتی موسی (ع) را طی ڪند، بازگشت به عقب است و نادیده‌گرفتن جوابی ڪه خدا به آن پیامبرش داد و راه را نمایاند. پس، چون خدا خود فرمود من نادیدنی‌ام، اخلاق حڪم می‌ڪند نباید تمنا ڪرد ڪه خود را نشانم بده. چون موسی (ع) این را به مشیّت خدا آزمود و جوابی آن‌گونه گرفت و از درخواست خود توبه ڪرد. ابراهیم (ع) نیز با آن قضیهٔ چند پرنده در دامنهٔ ڪوه، این راه را طی ڪرده بود ڪه با میقات موسی (ع) تڪمیل شد.

 

اما حافظ -اگر شعر از او باشد- گام را عوض می‌ڪند و از عالم وحدت، وارد عالم ڪثرت می‌شود و جلوه‌های خدا را نشان می‌دهد ڪه اگر می‌خواهی پروردگار را ببینی، ڪوه، دشت، گل، دوست، آب، و تمام مظاهر خدا را مشاهده ڪن. حافظ پیام معنوی می‌دهد ڪه مڪمل پیام اخلاقی سعدی است.

 

و مولوی نیز -اگر شعر از او باشد- می‌خواهد راه دل را و چشم دل را برجسته ڪند، ڪه خدا با چشم سَر دیده نمی‌شود، با چشم سِرّ و با بینایی درون نمایان می‌گردد. چون‌ڪه به صورت غیرمستقیم اشاره ڪرد به آیهٔ دیگر قرآن ڪه خدا فرمود من از رگِ گردن‌تان به شما نزدیڪ‌ترم. یعنی آیهٔ ۱۶ سورهٔ ق: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ.»

 

ترجمهٔ فولادوند: و ما انسان را آفریده‏‌ایم و مى‏‌دانیم که نفس او چه وسوسه‏‌اى به او مى ‌کند و ما از شاهرگ [او] به او نزدیکتریم.

 

ازین‌رو، مولوی اصل درخواستِ دیدار را برای انسان موحّدی ڪه خدا را با همهٔ وجودش دیدارِ دلی و رؤیت عرفانی می‌ڪند، ڪنار می‌زند. زیرا وقتی دیدار، حاصل است، چه جای درخواستِ دیدار.

 

اما بیت منسوب به علامه، ژرفای بیشتری یافته و انسانِ واصلِ سحرخیزِ ستایشگر را ڪه در جست‌وجو و نیایش با خداست، متصل به خدا می‌بیند، ازین‌رو خدا خود دوهزار بار زودتر نزد بنده‌ی پرستشگرش می‌رسد و می‌گوید نادیدنی هستم، دیدن همین است ڪه بنده‌ی خداپرست، خدا را در پرستیدن و تنزیه می‌بیند.

 

حاصل‌جمع بحث: هر سه بیت، و بیت علامه یڪ قصد دارند، قصد توحید. قصد بُردنِ انسان توحیدی به سمت آفریدگار ڪه ازین مدار بیرون نرود و خدا را به راه‌های فراوان بجوید. و من، معتقدم حقیقت خدا واحد است، رسیدن به آن متڪثر و انبوه. خود قرآن فرموده هر ڪس به اندازه‌ی فهم و وُسع خود در آیات خدا تدبّر ڪند؛ چه آیات وحی، و چه آیات طبیعت و خلقت. خدا، «صمد» (=پُر و بی‌نیاز) است، انسان هم باید ازین صمدیت بهره ببرد. یعنی پُر و پُربار شود.

 

من در پیوست هم متن آیه و هم ترجمه را می‌آورم تا باورمندان به قرآن، هم تبرُّڪ ڪنند و هم تفڪر.

 

آیه:

وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ.

 

ترجمهٔ خرمشاهی:

و چون موسى به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت پروردگارا خود را به من بنمایان تا بر تو بنگرم، فرمود هرگز مرا نخواهى دید، ولى [اگر اصرار مى‏‌ورزى‏] به آن کوه بنگر، اگر در جایش استوار ماند، مرا خواهى دید، و چون پروردگارش بر کوه تجلّى کرد، آن را پخش و پریشان کرد و موسى بیهوش در افتاد، سپس چون به خود آمد گفت پاکا که تویى، به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمن [به این حقیقت‏] هستم‏.

 

ترجمه‌ی انصاریان:

زمانی که موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با وی سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! جمال با کمال ذات بی نهایتت را [به قلب من] بنمای تا تو را [به رؤیت ویژه باطنی] بنگرم. خدا فرمود: هرگز مرا نخواهی دید، ولی به این کوه بنگر اگر [پس از جلوه من] بر جای خود ثابت و برقرار ماند، تو هم مرا خواهی دید. چون پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را متلاشی نمود و موسی بی هوش شد، پس هنگامی که به هوش آمد گفت: تو منزّهی [از اینکه مشاهده شوی،] به سویت بازگشتم، و من [در میان مردم این روزگار] نخستین باور کننده [این حقیقت که هرگز دیده نمی شوی] هستم.

(آیه‌ی ۱۴۳ سوره‌ی اعراف)

 

نڪته: خدا در میقات، یڪ‌بار در قالب ڪوه بر موسی (ع) جلوه ڪرد، موسی غش ڪرد و افتاد، اما چندین‌بار بر حضرت محمد (ص) جلوه ڪرد، اما پیامبر استوارتر ماند. عظمت وجودی حضرت ختمی مرتبت (ص) با هیچ پیامبری قابل قیاس نیست.

۲۹ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

به نام خدای متعال و حڪیم.  فروید چون دین را توهّم می‌داند، درین جمله‌ی ناشیانه‌اش، وحی الهی را هدف قرار داده است ڪه باطل و بیهوده‌بودن سخن فروید -ڪه دارای عُقده‌های فروخفته بود- نیازی به فڪرڪردن هم ندارد. او چون از درڪ جهان و جان عاجز بود، مادّه‌گرایی پیشه ڪرد و به انڪار دین و وحی و روح و خدا رسید ڪه این بد عاقبتی است برای هر ڪس.

 

انسان موحّد خداپرست، علم و وحی را باهم دارد. پس، از جایی غیر از علم، ڪه وحی آسمانی است نیز حقایق و راه را به چنگ می‌آورد. فروید، وحی را به رسمیت نمی‌شناسد و ازین ایمان و درڪ، خالی است.

 

گفتم، بُطلان سخن فروید چنان بدیهی است ڪه نیاز به فڪرڪردن ندارد. یڪ بچه محصل ڪلاس پنجم هم ازین جمله‌ی فروید سر در می‌آورد ڪه او با این توهّمی ڪه خود ڪ گرفتارش بود و فردی معتاد و آلوده به ڪوڪایین هم بود، به وحی می‌تازد. اما چون خواستی ڪمی شرح می‌دهم. زیرا جمله‌ی شما ڪه از فروید گذاشتی، مربوط به نظریه‌ی توهّم و دین است ڪه از قضا فروید دست به مطالعه و نوشتن درباره‌ی حضرت موسی (ع) زده بود. و بحث ما هم امروز قضیه‌ی لن ترانی میقات موسی (ع) بود.

 

۱. نه حالا، ڪه بارها نظریات و گفتارهای فروید را مطالعه ڪرده‌ام. در اینجا با توجه به این جمله‌ی باطلش، سه مبانی فڪری غلط فروید را باز می‌ڪنم.

 

۲. او روح تفردّی در ذات انسان را انڪار می‌ڪند و به روح اجتماعی انگشت اعتقاد می‌گذارد. هر چند از این‌ڪه قرارگاه روح اجتماعی ڪجاست، فرار می‌ڪند. او با این تفڪر غلط، روح در وجود انسان را انڪار می‌ڪند.

 

۳. او بالاتر می‌رود و منڪر است ڪه آموزه‌های دینی از جانب وحی الهام شده‌است. پس، درین فراز، اصل وحی را نیز منڪر است. حتی وحی و دین را فقط ایده‌هایی می‌داند ڪه دارندگان دین و فرستادگان آن، تمایل دارند حقیقت داشته باشد، حال آن‌ڪه از نظر او حقیقت ندارد. پس، علاوه وحی و روح، دین را نیز فاقد حقیقت می‌داند.

 

 ۴. او ڪه در خانواده‌ای یهودی بی‌اعتقاد بزرگ شد، اندیشه‌های الهی و دینی را ساخته‌ی ذهن افراد و جامعه تنزل می‌دهد و معتقد است خدا را افراد پرورش دادند. این یعنی انڪار خدا.

 

۵. و بدترین الحادش این بود ڪه می‌گفت: اساس ‏دین، نوعی توهّم برای گریز از نیروهای قهار و غلبه‌کننده بر انسان است»

 

 

در پایان، این آزادی برای هر ڪس وجود دارد، جمله‌ای از هر ڪس، حتی ملحد، منڪر، خالی‌العقیده بخواهد بگذارد، بگذارد. اما من به سهم خود، راه و مسیر ایمانی خودم را از ڪلام وحی، فرستادگان خدا، انسا‌ن‌های درستڪار، امامان معصوم (ع)، دانش و نیز تعقلاتم می‌گیرم و بهایی به حرف‌های متوهم افراد ملحد و بدڪردار قائل نیستم.

 

پاسخ:

 

در دو پست زیر سخنم را تمام ڪردم:

به نام خدا. با توجه به سرزنش و شماتتی ڪه درین پُستت صورت گرفت، لازمم آمده بنویسم ڪه آنچه در باره‌ی سخن فروید گفتم، در پیروی از همین آیه بود ڪه از حق تبَعیت ڪردم و بر قول باطل فروید نقد و رد نوشتم. زیرا خدا درین آیه به پیامبر خدا (ص) وحی ڪرده ڪه به «عبادِ» (=بندگانِ من) مژده بده‏. ڪدام بندگان؟ بندگانی ڪه خدا می‌گوید این‌گونه‌اند: همان ڪسانى ڪه قولِ [نیڪ و حق‏] را مى‏‌شنوند و آنگاه از بهترین آن پیروى مى‏‌ڪنند، اینانند ڪه خداوند هدایتشان ڪرده است و اینانند ڪه خردمندانند.

 

اغلب می‌بینم ڪه ازین دو آیه‌ی ۱۷ و ۱۸ سوره‌ی زمر، برداشت درستی نمی‌ڪنند. اینڪ با این سرزنشی ڪه نصیب شده، بر خود واجب‌تر دیدم با رجوع مجدد به تفسیر «المیزان» نظرات ژرف و سَدید مرحوم علامه طباطبایی را در پستی جداگانه تنظیم ڪنم.

 

علامه را عالمی وارسته و انسانی نمونه می‌دانم ڪه دقت در آرای ایشان، انسان را به هدایت و حقانیت می‌رساند. در زندگی‌ام سعی ڪرده‌ام خودم از خواندن افڪار ایشان بی‌بهره رها نڪنم.

 

شهید بهشتی یڪ سخن مهمی دارد ڪه مضمون آن این است: انسان سالم ڪسی است ڪه هرچه به او نزدیڪ و نزدیڪ‌تر می‌شوی، بیشتر متوجه بشوی ڪه نقاط مثبت زیادتری دارد. نه این‌ڪه هرچه نزدیڪترش شوی بیشتر متوجه شوی ڪه نقاط ضعف‌ فراوان‌تری دارد.

 

من، مرحوم علامه را چنین انسان بزرگی می‌دانم و مصداق بارز سخن شهید بهشتی. آنچه در عمر پربرڪتش گفته و یا نوشته، انسان را منتهی به مقصود الهی می‌ڪند. در زیر، نظر آن بزرگ‌مردعالِم و سالم را با ڪمال اطمینان و اعتقاد، مطالعه‌ی مجدد ڪرده و در قالب یڪ پست اندیشه‌محور تنظیم نمودم. امید است خواننده‌ی اهل ذوق و مشتاق، روی واژه‌واژه‌های استدلالات و تفسیر ایشان دقت وافر ڪند. از نظر من نگاه ایشان، خود یڪ بشارت و مژده‌ی ژرف است.

 

آخر سخنم این است: آنچه میان من و جناب دڪتر عارف‌زاده میان‌بحثی ڪوتاه در صحن مدرسه‌ی فڪرت برخاسته، یڪ روال همیشگی بوده. مدرسه، خانقاه نیست، ڪه هر عضو در آن به سیر انفسی و درونی بپردازد، مدرسه جای قیل و قال است. جای ربط و تبادل فڪرها با فڪرهای دیگر اعضا. همیشه هم سعی ڪرده‌ام در مباحثه با اعضا، از ادب خارج نگردم و در بیان دیدگاهم، ادبیات و آداب سخن و بحث را رعایت ڪنم. اگر گمان می‌رود در بحث با ایشان از پیام آیه‌ی استنادی پا به بیرون گذاشتم، من چنین رفتاری نداشتم. و حتی گمان هم ندارم، جناب دڪتر با آن گنجایش وسیع‌اش، ورودم به بحث را خَبط بداند و یا نافی آزادی چندصدایی. زیرا چندصدایی به این معنا نیست اگر سخنی را باطل و یا دارای عیب و نقص و ایراد و ڪاستی یافتیم، به نقدش برنخیزیم. بگذرم. من حرفم، تمامِ تمام شد.

 

متن زیر نظر علامه، به تنظیم دامنه:

 

فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِڪَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِڪَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ. آیات ۱۷ و ۱۷ زُمر.

 

«پس بندگانم را بشارت ده‏. همان ڪسانى را ڪه قولِ [نیڪ و حق‏] را مى‏‌شنوند و آنگاه از بهترین آن پیروى مى‏‌ڪنند، اینانند ڪه خداوند هدایتشان ڪرده است و اینانند ڪه خردمندانند.»

سوره زمر آیات ۱۷ و ۱۸. ترجمۀ خرمشاهی

 

تفسیر علامه طباطبایی: مراد از قَوْل به شهادت اینڪه دنبالش مسألهٔ اتّباع آمده، آن قولى‌ست ڪه ارتـبـاط و مِـسـاسـى [=نزدیڪی] بـا عـمـل داشـتـه بـاشـد، پـس ‍ بـهـتـریـن قـول آن قـولى‌سـت ڪـه آدمـى را بـهـتـر به حق برساند، و براى انسان خیرخواهانه‌تر بـاشـد. و انـسـان فـطـرتـاً ایـن‌طـور اسـت ڪـه حُـسـن و جـمال را دوست مى‌دارد و به سویش مجذوب مى‌شود، و معلوم است ڪه هرچه آن حُسن، بیشتر بـاشـد ایـن جـذَبـه شـدیـدتـر اسـت. و اگـر زشت و زیبا، هر دو را ببیند، به سوى زیبا مـتـمـایل مى‌شود، و اگر زیبا و زیباتر را ببیند به سوى زیباتر مى‌گراید. و اما اگر به سوى زیباتر نرود، و باز به همان زیبا سرگرم شود معلوم مى‌شود ڪه سرگرمى‌اش به زیبا به خاطر زیبایى آن نبوده، چون اگر براى زیبایى آن بود با بیشتر‌شدن زیـبـایـى، بـایـد بـیـشـتـر مـجـذوب شـود، و زیـبـا را رهـاڪـرده بـه طـرف زیـبـاتـر متمایل شود.

 

پـس ایـنـڪـه آیـهٔ شـریـفـه بـنـدگـان خـدا را توصیف فرموده به اینڪه (پیرو بهترین قـولنـد) مـعـنـایـش ایـن اسـت ڪـه مـطبوع و مَفطور بر طلبِ حقّند و به فطرت خود، رشد و رسـیـدن بـه واقـع را طـالبـنـد. پـس هـر جـا امـرشـان دائر شـود بـیـن حـق و بـاطـل، بـیـن رشـد و گـمـراهـى، البـتـه حـق و رشـد را مـتـابـعـت مـى‌ڪـنـنـد و بـاطل و گمراهى را رها مى‌نمایند. و هر جا امرشان دایر شود بین (حق) و (اَحقّ) -حقتر- و رشد و رشدِ بیشتر، البته حقتر و رشد بیشتر را انتخاب مى‌ڪنند. پـس حـق و رشـد، مـطلوب بندگان خداست، و به همین جهت هر چه بشنوند به آن گوش مى‌دهـنـد و ایـن‌طـور نـیـسـت ڪـه متابعت هواى نفس ڪنند و هر سخنى را به صرفِ شنیدن، بدون تفڪر و تدبُّر رد ڪنند.

 

پـس جـمـلهٔ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ مفادش این است ڪه: بندگان خدا طالب حق و رشدند، به هر سخنى ڪه گوش دهند بدین امید گوش مى‌دهند ڪه در آن حقّى بیابند و مى‌ترسند ڪه در اثر گوش‌ندادن به آن، حق از ایشان فوت شود.

 

بعضى از مفسرین گفته‌اند: مراد از (گوش‌دادن به حرف و پیروى‌ڪردن از بهترین آن) گوش‌دادن به قرآن و غیرقرآن، و پیروى‌ڪردن از قرآن است. بعضى دیگر گفته‌اند: مراد اِستماع اوامر خداى تعالى و پیروى‌ڪردن بهترین آنها است، مـثـلاً در مـسـألهٔ قـصـاص، خـدا هـم اجـازهٔ قصاص به ایشان داده، و هم عفو، و ایشان عفو را پـیروى مى‌ڪنند. و نیز، هم اجازه داده صدقه را آشڪارا دهند و هم پنهانى، و ایشان پنهانى صدقه مى‌دهند. ولى ایـن دو قـولى ڪـه از مـفـسّـریـن نـقـل ڪـردیـم بـدون دلیل عموم آیه را تخصیص می‌زند.

 

أُولَئِڪَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ: این جمله اشاره است به اینڪه صفت پیروى از بهترین قـول، خـود هـدایـتى است الهى، و این هدایت -ڪه گفتیم عبارت است از طلب حق و آمادگى تـام بـراى پـیروى از آن هر جا ڪه یافت شود- هدایتى است اجمالى ڪه تمامى هدایتهاى تفصیلى و رسیدن به هر یڪ از معارف الهى بدان منتهى مى‌شود.

 

وَأُولَئِڪَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ: یعنى اینهایند تنها ڪسانى ڪه صاحب عقل‌اند. و از این جـمـله اسـتفاده مى‌شود ڪه عقل عبارت است از نیرویى ڪه با آن به سوى حق راه یافته مى‌شـود، و نـشانِ داشتن عقل، پیروى از حق است. و در تفسیر آیۀ ۱۳۰ بقره (وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ: و چه ڪسى جز آنڪه به سبڪ‌مغزى گراید از آیین ابراهیم روى برمى‏‌تابد) ڪه از آن استفاده مى‌شود ڪه سَفیه آن ڪسی‌ست ڪه دین خدا را پیروى نڪند، درنتیجه، عاقل آن ڪسى‌ست ڪه دین خدا را پیروى ڪند. (قلم قم دامنه دوم)

۳۰ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۳۱
ساعت پست : ۰۶:۴۸
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۵۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاهم

 

پاسخ

سلام. سپاس. بلی؛ من هم برین نظرم که باید متعارَف باشد و همآره عزاداری‌یی معرفت‌افزا، اصیل، خالص، عمومی، به‌دور از تحریفات و خصوصاً به‌اندازه و بی‌مزاحمت بر مردم باقی بماند. اما در باره‌ی کافی‌بودن تعطیلی جمعه، با شما جناب هم‌نظر نیستم. به‌هرحال، کارگر و کارمند و کارکنان و اساساً همه‌ی زحمتکشان به استراحت و تفریح ژرف و بهینه نیاز دارند. اگر توضیحی بر پاسخم دارید، خواهم خواند. درود.

 

پاسخ

سلام. در مورد جمعه، خُب، روز جمعه نمازجمعه و آداب شرعی دیگری دارد که برداشت فقهی و زمینه‌ی فکری مسلمین و اساساً جامعه‌ی دینی نمی‌تواند از تعطیلی این روز خاص خدا، چشم‌پوشی کند.

 

پاسخ

سلام. عموماً عارض به خوانندگان شریف هستم که بخشش و عفو اولیای دَم (=قاعده‌ی خون‌بهاء) کاری در ردیف کار حضرت پروردگار به حساب می‌آید و همین بخشش تساوی برقرار می‌کند، زیرا خدای عادل و متعال این حق را به صاحب خون داده، و برای آنان هم حق قصاص قائل شد و هم حق عفو. و این عظمت و عدالت خدا را نشان می‌دهد؛ که به همان اولیای دم سفارش می‌کند اگر عفو کنید، بر قصاص ارجح است. پس، وقتی آنان گذشت کردند، میان قاتل و مقتول در همان حق‌الناس تساوی ایجاد می‌شود، و الا مفهوم گذشت، امری صوری باقی می‌ماند. مؤمنان می‌دانند در قانون قرآن و وحی الهی هیچ کم و کسری نیست، اگر هم گاه بد تفسیر می‌شود، مقصر مفسّران هستند.

 

زنگ شعر:

یک بیت از مرحوم نیما یوشیج:

قطره‌ی باران، که در افتد به خاک
زو بدمد بس گوهر تابناک

 

پاسخ

من هرگاه احساس کنم نظردادنم بر خودم واجب است، تردید نمی‌کنم. مثلاً وقتی ببینم کسی «مرگ بر آمریکا» را مورد نقد یا هَجو قرار دهد به او، در چارچوب نقد و بررسی یادآوری می‌کنم اگر شعار مرگ بر آمریکا را ناروا می‌دانی پس چرا قتل‌عام مردم جای‌جای جهان توسط آمریکا را نادیده می‌گیری. کشتار که قباحت و ستم آن اظهر من الشمس است. بگذرم. شما فرمودی آن نظرت با نظر امام خمینی تفاوت دارد، جوابم این بود، در پهنه‌ی تفکر می‌توان دیدگاه دیگری داشت. و این درس توحید و دیانت است که تفاوت دیدگاه اساس رونق بشریت است.

 

 

یادی از توتون و خاطره‌ها:
 

نظر حمید عباسیان: چه شد یاد توتم افتادی ، و خاطراتش را در ذهنمان زنده کردی، ترابوزان، بارلی، ویرجنیا، نام توتونهایی بود که میکاشتیم، البته نخبندی تن واگن سوچکه و بوم سر ، رج نخ و توتم سوزن ، بوقچه و عدل بندی و یک و یک و دو و سه و چار و پنج و شش و کبود سیاه و کبود تیلن و سم زنی توتم چینی ، کشه گیری و چارشو دوش گیری هم خاطراتی داشت، ممنون از اینکه با عنوان واژه های محلی خاطرات را نیز زنده نگه میداری. باسپاس.

 

پاسخ:

سلام. اساساً از هر نوشتاری که در آن واژگان داراب‌کلا صف بکشند، خوشم می‌آید، چون خون مرا تازه‌تر، رگ مرا بازتر، قلب مرا خوش‌ضربان‌تر و روح مرا پرنده‌تر می‌سازد. پس، پُستی خوش نوشتی که با تمام بزرگ‌شدمان آمیختگی دارد؛ لامصب! توتون، توتم! و من هم بیفزایم: اسب و توتم‌بار و سوچکه‌سر هیمه‌بزن را. و لِسک‌دوا و تیم‌جار، آن ول‌چو که سر تیم‌جار می‌ذاشتند و مترسک جیکا رَم ده. و آن چوصندوق و کارشناش بد عُنق دخانیات. و آن کاوِه‌پوست، که بر گُرده‌ی برگ توتم می‌بستند موقع تخت‌کردن. و نیز آن زحمتی که خواهران و مادران دیارمان می‌کشیدند و هرگز یک اُف به خدا و خانواده نمی‌گفتند. و آن سرداب تاریک و نَمور که توتم‌شقه‌ها را می‌ذاشتن نم بکشه تا تخت بشه. و آن بدخریدن‌های دخانیات. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۳۱
ساعت پست : ۰۶:۴۸
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۵۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۰

 مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاهم

 

پاسخ

سلام. سپاس. بلی؛ من هم برین نظرم که باید متعارَف باشد و همآره عزاداری‌یی معرفت‌افزا، اصیل، خالص، عمومی، به‌دور از تحریفات و خصوصاً به‌اندازه و بی‌مزاحمت بر مردم باقی بماند. اما در باره‌ی کافی‌بودن تعطیلی جمعه، با شما جناب هم‌نظر نیستم. به‌هرحال، کارگر و کارمند و کارکنان و اساساً همه‌ی زحمتکشان به استراحت و تفریح ژرف و بهینه نیاز دارند. اگر توضیحی بر پاسخم دارید، خواهم خواند. درود.

 

پاسخ

سلام. در مورد جمعه، خُب، روز جمعه نمازجمعه و آداب شرعی دیگری دارد که برداشت فقهی و زمینه‌ی فکری مسلمین و اساساً جامعه‌ی دینی نمی‌تواند از تعطیلی این روز خاص خدا، چشم‌پوشی کند.

 

پاسخ

سلام. عموماً عارض به خوانندگان شریف هستم که بخشش و عفو اولیای دَم (=قاعده‌ی خون‌بهاء) کاری در ردیف کار حضرت پروردگار به حساب می‌آید و همین بخشش تساوی برقرار می‌کند، زیرا خدای عادل و متعال این حق را به صاحب خون داده، و برای آنان هم حق قصاص قائل شد و هم حق عفو. و این عظمت و عدالت خدا را نشان می‌دهد؛ که به همان اولیای دم سفارش می‌کند اگر عفو کنید، بر قصاص ارجح است. پس، وقتی آنان گذشت کردند، میان قاتل و مقتول در همان حق‌الناس تساوی ایجاد می‌شود، و الا مفهوم گذشت، امری صوری باقی می‌ماند. مؤمنان می‌دانند در قانون قرآن و وحی الهی هیچ کم و کسری نیست، اگر هم گاه بد تفسیر می‌شود، مقصر مفسّران هستند.

 

زنگ شعر:

یک بیت از مرحوم نیما یوشیج:

قطره‌ی باران، که در افتد به خاک
زو بدمد بس گوهر تابناک

 

پاسخ

من هرگاه احساس کنم نظردادنم بر خودم واجب است، تردید نمی‌کنم. مثلاً وقتی ببینم کسی «مرگ بر آمریکا» را مورد نقد یا هَجو قرار دهد به او، در چارچوب نقد و بررسی یادآوری می‌کنم اگر شعار مرگ بر آمریکا را ناروا می‌دانی پس چرا قتل‌عام مردم جای‌جای جهان توسط آمریکا را نادیده می‌گیری. کشتار که قباحت و ستم آن اظهر من الشمس است. بگذرم. شما فرمودی آن نظرت با نظر امام خمینی تفاوت دارد، جوابم این بود، در پهنه‌ی تفکر می‌توان دیدگاه دیگری داشت. و این درس توحید و دیانت است که تفاوت دیدگاه اساس رونق بشریت است.

 

 

یادی از توتون و خاطره‌ها:
 

نظر حمید عباسیان: چه شد یاد توتم افتادی ، و خاطراتش را در ذهنمان زنده کردی، ترابوزان، بارلی، ویرجنیا، نام توتونهایی بود که میکاشتیم، البته نخبندی تن واگن سوچکه و بوم سر ، رج نخ و توتم سوزن ، بوقچه و عدل بندی و یک و یک و دو و سه و چار و پنج و شش و کبود سیاه و کبود تیلن و سم زنی توتم چینی ، کشه گیری و چارشو دوش گیری هم خاطراتی داشت، ممنون از اینکه با عنوان واژه های محلی خاطرات را نیز زنده نگه میداری. باسپاس.

 

پاسخ:

سلام. اساساً از هر نوشتاری که در آن واژگان داراب‌کلا صف بکشند، خوشم می‌آید، چون خون مرا تازه‌تر، رگ مرا بازتر، قلب مرا خوش‌ضربان‌تر و روح مرا پرنده‌تر می‌سازد. پس، پُستی خوش نوشتی که با تمام بزرگ‌شدمان آمیختگی دارد؛ لامصب! توتون، توتم! و من هم بیفزایم: اسب و توتم‌بار و سوچکه‌سر هیمه‌بزن را. و لِسک‌دوا و تیم‌جار، آن ول‌چو که سر تیم‌جار می‌ذاشتند و مترسک جیکا رَم ده. و آن چوصندوق و کارشناش بد عُنق دخانیات. و آن کاوِه‌پوست، که بر گُرده‌ی برگ توتم می‌بستند موقع تخت‌کردن. و نیز آن زحمتی که خواهران و مادران دیارمان می‌کشیدند و هرگز یک اُف به خدا و خانواده نمی‌گفتند. و آن سرداب تاریک و نَمور که توتم‌شقه‌ها را می‌ذاشتن نم بکشه تا تخت بشه. و آن بدخریدن‌های دخانیات. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاهم

 

پاسخ

سلام. سپاس. بلی؛ من هم برین نظرم که باید متعارَف باشد و همآره عزاداری‌یی معرفت‌افزا، اصیل، خالص، عمومی، به‌دور از تحریفات و خصوصاً به‌اندازه و بی‌مزاحمت بر مردم باقی بماند. اما در باره‌ی کافی‌بودن تعطیلی جمعه، با شما جناب هم‌نظر نیستم. به‌هرحال، کارگر و کارمند و کارکنان و اساساً همه‌ی زحمتکشان به استراحت و تفریح ژرف و بهینه نیاز دارند. اگر توضیحی بر پاسخم دارید، خواهم خواند. درود.

 

پاسخ

سلام. در مورد جمعه، خُب، روز جمعه نمازجمعه و آداب شرعی دیگری دارد که برداشت فقهی و زمینه‌ی فکری مسلمین و اساساً جامعه‌ی دینی نمی‌تواند از تعطیلی این روز خاص خدا، چشم‌پوشی کند.

 

پاسخ

سلام. عموماً عارض به خوانندگان شریف هستم که بخشش و عفو اولیای دَم (=قاعده‌ی خون‌بهاء) کاری در ردیف کار حضرت پروردگار به حساب می‌آید و همین بخشش تساوی برقرار می‌کند، زیرا خدای عادل و متعال این حق را به صاحب خون داده، و برای آنان هم حق قصاص قائل شد و هم حق عفو. و این عظمت و عدالت خدا را نشان می‌دهد؛ که به همان اولیای دم سفارش می‌کند اگر عفو کنید، بر قصاص ارجح است. پس، وقتی آنان گذشت کردند، میان قاتل و مقتول در همان حق‌الناس تساوی ایجاد می‌شود، و الا مفهوم گذشت، امری صوری باقی می‌ماند. مؤمنان می‌دانند در قانون قرآن و وحی الهی هیچ کم و کسری نیست، اگر هم گاه بد تفسیر می‌شود، مقصر مفسّران هستند.

 

زنگ شعر:

یک بیت از مرحوم نیما یوشیج:

قطره‌ی باران، که در افتد به خاک
زو بدمد بس گوهر تابناک

 

پاسخ

من هرگاه احساس کنم نظردادنم بر خودم واجب است، تردید نمی‌کنم. مثلاً وقتی ببینم کسی «مرگ بر آمریکا» را مورد نقد یا هَجو قرار دهد به او، در چارچوب نقد و بررسی یادآوری می‌کنم اگر شعار مرگ بر آمریکا را ناروا می‌دانی پس چرا قتل‌عام مردم جای‌جای جهان توسط آمریکا را نادیده می‌گیری. کشتار که قباحت و ستم آن اظهر من الشمس است. بگذرم. شما فرمودی آن نظرت با نظر امام خمینی تفاوت دارد، جوابم این بود، در پهنه‌ی تفکر می‌توان دیدگاه دیگری داشت. و این درس توحید و دیانت است که تفاوت دیدگاه اساس رونق بشریت است.

 

 

یادی از توتون و خاطره‌ها:
 

نظر حمید عباسیان: چه شد یاد توتم افتادی ، و خاطراتش را در ذهنمان زنده کردی، ترابوزان، بارلی، ویرجنیا، نام توتونهایی بود که میکاشتیم، البته نخبندی تن واگن سوچکه و بوم سر ، رج نخ و توتم سوزن ، بوقچه و عدل بندی و یک و یک و دو و سه و چار و پنج و شش و کبود سیاه و کبود تیلن و سم زنی توتم چینی ، کشه گیری و چارشو دوش گیری هم خاطراتی داشت، ممنون از اینکه با عنوان واژه های محلی خاطرات را نیز زنده نگه میداری. باسپاس.

 

پاسخ:

سلام. اساساً از هر نوشتاری که در آن واژگان داراب‌کلا صف بکشند، خوشم می‌آید، چون خون مرا تازه‌تر، رگ مرا بازتر، قلب مرا خوش‌ضربان‌تر و روح مرا پرنده‌تر می‌سازد. پس، پُستی خوش نوشتی که با تمام بزرگ‌شدمان آمیختگی دارد؛ لامصب! توتون، توتم! و من هم بیفزایم: اسب و توتم‌بار و سوچکه‌سر هیمه‌بزن را. و لِسک‌دوا و تیم‌جار، آن ول‌چو که سر تیم‌جار می‌ذاشتند و مترسک جیکا رَم ده. و آن چوصندوق و کارشناش بد عُنق دخانیات. و آن کاوِه‌پوست، که بر گُرده‌ی برگ توتم می‌بستند موقع تخت‌کردن. و نیز آن زحمتی که خواهران و مادران دیارمان می‌کشیدند و هرگز یک اُف به خدا و خانواده نمی‌گفتند. و آن سرداب تاریک و نَمور که توتم‌شقه‌ها را می‌ذاشتن نم بکشه تا تخت بشه. و آن بدخریدن‌های دخانیات. بیشتر بخوانید ↓

و اون روغن‌نباتی حلب‌های ۱۷کیلویی که دو سر یک چوب سفت و درار می‌بستیم و از کِله و چشمه آب می‌آوردم داخل وال‌‌کشی‌ها با بَلو، می‌پاشیدیم که با آن انجلی‌چو، توتم را نشاء کنن. و نیز اون‌همه‌ پِک‌پِک و وِگ‌وگ می‌کردن در حین سوزن‌پر توتون؛ جرکّه‌جریکّه‌ی سردری‌بِن و تِلوار. و آن اقتصاد کمپرادور (=خریداری ارزان استعماری) که کشت توتون را بر ایران تحمیل کرد و اقتصاد کشاورزی و دامداری ایران نابود کرد و شهید خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه آن را رسوا کرد. و آن واسطه‌گری‌های خائنانه در خرید توتم‌عدل از کشاورز و تأخیر پرداخت پول‌های کشاورزان. و آن قصه‌های قشنگ شبانه‌ی مادران که موقع توتون‌تخت‌کنی برای ما تعریف می‌کردند، و‌ آن بادی و لامپا و هیمه‌بخاری و گوجه‌خوارش و صمیمیت.

 

و آن قول و وعده‌ها که پدران به فرزندان می‌دادند توتون رو بفروشم برات عروسی می‌کنم، برات اسب می‌خرم، برات دِوندی می‌خرم، شِما ره وَرمه مشهد، قرض‌وقوله‌ها ره می‌دم، جهیزیه می‌خرم، و.... و چه وعده‌های دیگر که هرگز از فرط فقر عملی نشد که نشد... و آن فرهنگ کارِ جمعی و قرض‌کاری و همبستگی و گرمی همسایه‌ها. و آن دود‌ها و دوده‌های سوچکه و صدای ونگ‌وای سیدابوالقاسم اذان‌گو: که مردم داراب‌کلا پایین‌محله کنه سوچکه تش بیته، بهین تش را خاموش و خامیر هاکین. و آن نابودی جنگل برای کاتل‌کینگه و شیرهیمه برای سوچکه که کلِک‌سَر همه ۱۱تا تریلی هیمه‌چو کَدییه. و اون شپشک توتم که بدجور پچاک و چسناک بود و دستان سیاه‌شده‌ی زنان دیارمان که شیره‌ی تل‌زهر توتم پدید می‌آورد. و آن مردان خوش‌نشین که بار ۱۱ماه توتون‌کاری را بر دوش زنان می‌گذاشتن و خادشون فقط قیلون و چوپوق پُک‌پُک دانِه و فقط کَت ره پِشت دانه. و آن تراکتور و وِرزا و اِزّال و زمین و چی‌چم و خی و کبودشدن توتم. بگذرم، زیاد پیش نرم... والسلام.

 

بحث ۱۳۷ : تفاوت‌ها و تشابه‌های سه حوزه‌ی علمیه‌ی نجف، قم و مشهد را در چه مسائلی می‌دانید؟ اگر مایل‌اید و چنانچه اطلاعات عمومی و نکاتی هم‌راستا ازین سه حوزه‌ی شیعی دارید -که فکر می‌کنید برای خوانندگان ارزش خواندن، اندیشیدن، فکرکردن و یا نقد‌وبررسی دارد- بیان کنید. این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۳۷

پرسش این بوده که «تفاوت‌ها و تشابه‌های سه حوزه‌ی علمیه‌ی نجف، قم و مشهد را در چه مسائلی می‌دانید؟» اینک مَجالی دست داد تا نظرم را فشرده بنویسم. ورود تاریخی نمی‌کنم، فقط به اوضاع معاصر و اکنون می‌پردازم. آنچه می‌نویسم فهم شخصی من است؛ اگر نادرست بود، مسئولیت آن بر عهده‌ی خودم می‌باشد:

 

۱. حوزه‌ی مشهد دارای سه سبک بود. اول: تلاش بزرگان آن بر تسلط طلبه بر ادبیات فارسی و گرایش به شعر و نثر ایرانی و آمیختگی به سبک خراسانی. دوم: وجود تفکر مکتبِ تفکیک. این مکتب سهم عقل، نقل و عرفان را جدا جدا می‌داند و بر شرع و وحی تأکید اکید دارد؛ نماینده و راه‌بَر فعلی آن استاد محمدرضا حکیمی است که از مشهد کوچ کرد و در تهران مقیم است. او شیوه‌ی علوی را می‌پیماید و از نظام فعلی جمهوری اسلامی ایران با همه‌ی آن حمایت‌ها و کتاب‌ها و مقاله‌های تبینی و تفسیری، قطع امید کرد. سوم: طلبه‌های حوزه‌ی مشهد در میانه‌ی طلبگی معمولاً سعی می‌کنند حوزه‌ی قم را یا با هجرت دائمی و یا با آشنایی دورادور درک و فهم کنند. این از امتیازات حوزه‌ی مشهد است که بیشتر طلبه‌ی آن تلاش دارند مدارج و پله‌های هر دو حوزه را طی کنند. مانند افرادی چون شهید مطهری، سید علی خامنه‌ای، وحید خراسانی و ... .

 

۲. حوزه‌ی قم در سه زمینه برجستگی و به عبارتی بهتر برآمدگی دارد. منظورم ازین دو واژه این نیست که بخواهم امتیاز و برتری ببخشم؛ نه. آن سه این است: یکم: سنت‌گرایی و روایی‌بودن در آن وجود دارد که گاه به ظاهرگرایی دینی منتهی می‌شود؛ که امام خمینی نیز از آن مکرّر می‌نالید و بر پیشوایان آن می‌تاخت. دوم: سیاسی‌بودن و مبارزه‌طلبی با رژیم استبدادی و آمریکایی گذشته؛ که این حوزه را در صدر مجامع دینی جهان قرار داد. امروزه نیز ولی فقیه و سیستم ولایی مردمی را در فقه جستجو می‌کند. و یا بهتر است بگویم فلسفه‌ی عملی فقه را در حاکمیت ولی فقیه می‌بیند. سوم: وجود تفکر فلسفی و تفسیری و عرفانی که البته معدود و محدود بود مانند علامه طباطبایی. زیرا اصالت در قم، بر زعامت و مرجعیت است که اغلب می‌کوشند فقیه شوند تا فیلسوف.

 

۳. حوزه‌ی نجف هم اکنون سه وجه دارد: یک. پرهیز از تصرف مقام‌های حکومتی. دو. اجتناب از تئوری ولایت فقیه و اصرار بر نظارت مرجع عام. سه. تمرکز درس بر شیوه‌ی سنتی نقل و عقل.

 

نکته: این‌که کدام حوزه پرفروغ‌تر، کارآمدتر و به‌روزتر است، پیش هر کس شاید فرق داشته باشد و من نیز ازین داوری زودرَس خودم را عبور می‌دهم و از بسطِ بحث می‌پرهیزم؛ زیرا خوانندگان مدرسه‌ی فکرت خود مجهز به دانش‌ و فنّ بررسی و تحلیل‌اند.

 

۸ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. دور نروم و اول سپاس را ارزانی شما کنم که شرکت کردی در این بحث ۱۳۷. ۱. حِلّه، حِلّه را از قلم انداختی،چون به قدمت عراق پرداختی این را یادآوری کردم. ۲. شما خوب انگشت گذاشتی به اعتبار حوزه‌ی عراق و البته باهم درین‌باره تا حدی اختلاف دید داریم. ولی نکته‌ام این است، کسانی در داخل از محفل روشنفکری و لائیک که امروزه عراق‌ستیزند و نجف را هدف قرار داده‌اند، هیچ نمی‌دانند که مکتب مدینه که ظاهرگرا و ضدعقلی است، چه خطراتی را در خود خفته دارد. عراق در طول تاریخ مرکز تفکر عقلی بود در برابر تفکر قشری مدینه پس از پیامبر (ص) و سخت‌گیری‌ها بر اهل‌بیت علیهم‌السلام.

 

پاسخ:

با سلام. جناب؛ اما من بر این نظرم اگر متنی که نوشته می‌شود خمیرمایه‌ی اصلی‌اش تخیّل و تلخند و به‌عبارتی علمی و ادبی «داستان‌کوتاه» است، باید در متن، دقیقاً آن را گفت، تا شخصیت حقیقی کسی در لابه‌لای آن، دست‌مایه‌ی ظنّ قرار نگیرد.

 

پست (۴۶۷)


از تبریز تا نیریز؛ از بجنورد تا بروجرد

به نام خدا. سلام. باورسِتان مَباش. اگر خواستی باور افراد -به‌ویژه جوان- را بسِتانی، هیچ فکر کرده‌ای جای آن چه می‌گذاری؟ می‌دانی آنان را با خالی‌کردن عقیده، دچار خلاء کرده‌ای؟ و با این بی‌رحمی غیراخلاقی‌ات، ساختمان وجودی‌شان را در معرض خطر قرار داده‌ای؟ شمایی که از تبریز تا نیریز؛ و از بجنورد تا بروجرد می‌تلاشی که ایمان و علایق دینی باورمندان جامعه را در هر موقعیت و فرصتی که تحصیل کردی، متلاشی کنی، بدان که به بدترین نوعِ تلاش، مشغولی؛ بلکه مشغولیت شیطانی یافته‌ای. و خودت یا تغافل می‌کنی، یا مأمور مخفی شیطان درون و شیاطین بیرونی شده‌ای، و خودت از آن خبر نداری که مفت و مجانی، رایگان با بندگانِ خداوند می‌ستیزی.

 

بنابراین اگر بر فرض به حکم عقل خود و به یُمن آزادی و حتی به خاطر احساس شخصی، می‌خواهی چنین کنی، اول باید از افکار خود خبر داشته باشی که چقدر می‌ارزد، آیا درست و موزون است، تا چه حد خودت به آن یقین و اطمینان داری. و نیز بدانی آنچه از باور دیگران می‌رُبایی، به ازای آن چه می‌نِشانی. اگر چنین کاری را بی‌محابا و بی‌رحمانه و بی‌«مفاصاحساب» می‌کنی، یقین کن در حال تخریب هم خود و هم دیگرانی. آری با شما بودم، ایرانی؛ از تبریز تا نیریز؛ و از بجنورد تا بروجرد. فرقی نمی‌کند تخریب یک ساختمان بلند با دینامیک، با تخریب باورهای دینی یک جوان با بمب تردیدافکنی و بی‌باورسازی. ایمان، از نظر من سیمان اجتماعی است، آن را به‌آسانی از ایمان‌ورزان نگیر و مثل خودت پُرخلاء و بی‌دغدغه مساز.

 

نکته: اگر می‌بینید پیامبر خاتم (ص) که معدن رحمت است و مخزن مکارم اخلاق، اول سراغ باور زورمندان و زرمندان و بُت‌خواهان رفته بود، دلیلش این بود، می‌خواست بر جای آن باورهای جاهلیت، باور اسلام بنشاند که دین رحمت و سهله و عقل و خرد و صلح و مخالف هرگونه زور و زر و تزویر است. درود خدا بر محمد رسول‌الله (ص) که باور برتر بر باورهای آغشته و منحرف و تحریف‌شده نشاند و راه رستگاری به روی بشریت گشود و توحید و یگانه‌پرستی و عشق به پرورگار و خدمت به خلق را جا انداخت. و  سلام بر حضرت صادق آل محمد که پیشوایی اندیشمند برای تبیین مکتب مسلمین و رهبری خردمند برای شیعیان بوده است. میلاد دو دُرِّ ایمان و اسلام مبارک و خجسته.

 

پاسخ

سلام

وارد محتوای نوشته‌ات نمی‌شوم. اما دو ایراد شکلی و شاید هم سهوی در این جملاتت دیده می‌شود.

 

یکی این جمله قیددار که نوشتی: «همه ملت را اغتشاشگر...»

دومی این جمله‌ی تعمیمی و انتسابی که نوشتی: «به روی مردم مستضعف اسلحه...»

 

این دو ایراد اساسی جملاتت، اصل نوشته‌ات را مخدوش کرد و دست‌کم خواننده را متوجه کردی در بیان جمله‌بندی، احساسات خاص خودت را با خود انتقال می‌دهی. تمام.

 

نظر سیدعلی‌اصغر:

زیر نور کلاس. کانت: فلسفه‌ی آموزش، اندیشیدن است نه آموزش اندیشه‌ها

پاسخ:

سلام.‌ جمله‌ای بسیارکلیدی از ایمانوئل کانت را در زیر نور کلاس بردی. منظور کانت این است، انسان فراتر از آن است که فقط اندیشه‌های نقلی را نُقل بیان خود کند و در تعبیر کنایی نُشخوار نماید، بلکه انسان علاوه بر کسب اندیشه‌ها، باید خود اندیشه و فکرت کند. مدرسه‌ی اینجا نیز در واقع برای تمرین و ممارست اندیشیدن اعضاست.

 

 

پاسخ به جناب...

 

سلام. در متنی که به سید علی‌اصغر نوشتی، اشاره‌ای به مدیر داشتی. اخلاق ایجاب می‌کند پاسخی بنویسم و ندادن جواب را بی‌احترامی می‌دانم. و آن پاسخم این است جناب‌عالی خود اهل تحلیل و دارنده‌ی اخباری؛ و نیز صاحبِ تصمیم و تصمیم‌گیری. گرچه در یکی از متن‌ها درباره‌ی قضیه‌ی بنزین، لفظ «تصمیم‌گیری» را به سهو و اشتباه، ناجور تایپ کردی. 

 

اما بعد؛ فکر می‌کنم اعضای مدرسه و خود شما بیشتر از من بر این قضیه تحلیل دارید و نیازی به تحلیل من ندارید. اگر احساس کنم هم‌کلاسی‌های فکرت به نوشته‌ای از من درین‌باره، انتظار دارند، درنگ نمی‌کنم. اما گمانه‌ام این است همگی بهتر از من، از ماجرا و ماورای ماجرا خبر دارند؛ بنابراین از تکرارِ مکررات پرهیز کردم. من هم اگر به این قضیه ورود کنم، پاره‌ای خوانندگان محترم گمان کنم تاب تحلیلم را نداشته باشند. پس، سزاست خواننده‌ی تحلیل اعضا باقی بمانم.

 

پاسخ

سلام جناب

آنقدر نبودی در مدرسه‌ی فکرت، که هوش مصنوعی دستگاه تایپ من نام‌واژه‌ی «آقاعیسی آهنگر» را از هوش بُرد. قرار بود به من فیزیک کوانتوم درس بدی، اما رفتی که رفتی. در مشهد نام شما در حین مباحثه‌ی دوستانه، بر زبان آمد، چند باری. در محل هم دیدار با تو را در برنامه‌ام داشتم، اما نبودی، یا نشد؛ شاید هم انارباغی بود و حسابی‌مسابی تنهاخوری می‌کردی! بگذرم.

 

پاسخ

سلام

ممنونم. در حرم آقا علی‌بن موسی‌الرضا (ع) یا هتل که نشسته بودیم، یاد مرحوم پدرت شد. و نیز سخنرانی‌یی که سید علی‌اصغر برای مراسم ابوی‌ات کرد. خدا بیامرزاد.

 

پاسخ

سلام

شما جناب به من لطف می‌فرمایی. بسی ممنونم. باری؛ آنچه در حرم می‌بینی از نظر من برای آسایش و گشایش زائرین است؛ اما هر کس از این مسیر بر خلاف رأفت امام رضا -علیه السلام- از حرم برای حریم خود و خاندان و باند خود قصه‌ای بافت، او محکوم است. واژه‌‌ی امپراتوری نیز برازنده‌ی کسانی‌ست که روح هژمونیک (=سلطه‌گر) دارند. پس، هر کس مشئِ خدمت و رئوفت داشت در خط رضوی‌ست. تمام. والسلام.

 

پاسخ

سلام جناب

جمله‌ی صمیمی شما مرا بُرد به اندرون بافت آداب روستای‌مان که همیشه چنین می‌گفتند. ممنونم از مهربانی‌ات. اگه کشکولی نگویم از کَش‌پَلی‌ام در می‌زند. پس بدان و آگاه باش! که هستی: ما هنوز هم همان حس‌وحال سال‌های پیشین را داشتیم که باید جواب‌گوی «گَنا»ی باجناق شفیق‌ات می‌بودیم! لذا حزم و احتیاط می‌کردیم تا خطر نکنیم و وی را به سلامت به کانون گرم خانواده‌اش برسانیم. در مشهد داخل بحث‌ها در هتل، یاد شما جناب یادآوری شد؛ بارها. پست زیر را تقدیم می‌کنم:

 

پِخو را بشکاف.

 

پاسخ:

۱. بله پِخو را درست شکافتی و چیزی باقی نگذاشتی. فقط بیفزایم همین پخوی مثلاً گندم که چیچم هم می‌گویند اگر کاشته شود، خصیل می‌شود و خوراک دام. بگذرم.

۲. آن واژه‌ی شَقمِج خنده‌ام را برانگیخت.

۳. اما پِروخ یا تلفظ شدّت‌دار پُروخ، به حالتی از خمیدگی و فرورفتگی سر و گردن از سرِ سوز سرما برای انسان است و از سرِ مریضی و‌ آبله برای مرغان. با یک خاطره این واژه را بیشر می‌شکافم:

یادم است سال‌ها پیش یکی از پیرمردان محل که مجاز نمی‌دانم نامش را بیاورم به مرحوم آقای نبی‌زاده که از شدت سرمای زمستانی کنار قصابی تکیه‌پیش پِروخ زده بود، گفته بود: چیه آقای نبی‌زاده پُروخ زدی؟ جواب داد: با آن‌که کلّه‌پاچه خوردم اما سردِمه. گفت: پس آقای نبی‌زاده قونجولوک بزن گرم کَفنی! بگذرم و سیرداغ نزنم و قصه، بِکر بماند.

 

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز

 

نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی

که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز

 

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل

که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز

 

طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق

به قول مفتی عشقش درست نیست نماز

 

در این مقام مجازی به جز پیاله مگیر

در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز

 

به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی

که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز

 

فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق

نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز

 

پاسخ

سلام سید علی‌اصغر. گرچه لب را به سخن تبرُّک نکردی، صامت و ساکت آمدی و فقط عکسی از غزل حافظ فرستادی؛ اما این غزل، از غزل‌های ژرف و پیچیده‌ی حافظ است. من دو سه نکته ازین غزل می‌نگارم، شاید فهم را آسان‌تر سازد و آن را به زیارت رضوی تطبیق می‌دهم و کمی تفسیر می‌کنم:

 

۱. در بیت اول چنین سروده:

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

چه شُکر گویمت ای کارسازِ بنده‌نواز

 

خُب؛ اهل شعر و دل و معنویت می‌دانند حافظ خداپرست عاشق‌پیشه بود. حافظ در هر کاری خدا را از حافظه‌ی خود پنهان نمی‌داشت. او با شاه‌شجاع که اهل دل و ادب بود رفیق بود؛ مدتی او را گم کرد. وقتی دیدار شاه‌شجاع برایش دست داد، خدا را در بیت اول این‌گونه عارفانه شکر و ستایش می‌کند. هم خدا را در همه‌ی امور کارساز می‌داند و هم پروردگار بنده‌نواز. حافظ فقط به خاطر این‌که توانست بعد از چندی فراق و جدایی، باز هم دوست خود شاه‌شجاع را ببیند، این‌چنین در حق خدا شکر‌گزاری می‌کند. یعنی می‌آموزاند باید در تمام کارها خدا را شکر کرد و از او غافل نشد. حال قضاوت کن وقتی ایرانیان به دیدار امام رضا علیه السلام آن انسان نمونه و اسوه و دانشمند آل محمد (ص) می‌روند، باید تا چد میزان خدا را به این دیده‌گشایی حرم رضوی شاکر باشند و ستاینده.

 

۲. در بیت دوم می‌گوید:

نیازمندِ بَلا گُو رُخ از غبار مَشوی

که کیمیای مُراد است خاک کوی نیاز

 

حافظ درین شعر بر جبریون و مأیوسان و منکران خدا یورش می‌برَد و آنان را سرزنش می‌کند که به خاطر بلاها، گرفتاری‌ها، کاستی‌ها، کمیابی‌ها و گرفتاری‌ها از خدا غافل نشوند و دست به رد خدا نزنند زیرا از نگاه عارفانه‌ی حافظ این گرفتاری‌ها «کیمیا» است که خاک را طلا می‌کند. کیمیا را بر عناصر می‌زدند تا طلا شود. انسان مبتلا به گرفتاری و کمبودها و نقص‌ها در دیدِ حافظ خاک کوی نیاز را باید به کیمیا بزند تا چشم دلش بینا شود. در حقیقت حافظ کمیابی‌ها و نواقص را فرصتی علیه‌ی تهدید می‌شناسد. فقط قلب بینا می‌خواهد که دیدگاه حافظ را درک کند. زیارت رضوی نیز بابی است برای افتتاح دل، برای پرده‌گشایی رازها و نیازها از راه ذکر و شکر و نماز.

 

کاش این غزل را در حرم می‌گفتی تا بحث می‌کردیم. زیرا شعر حافظ زمانه‌ی معین ندارد، برای همه‌ی زمان‌هاست . بگذرم.

 

ورای ماجرای بنزین

به نام خدا. سلام. ماجرای بنزین و آنچه پس از آن تصمیم، بر ڪشور، مردم و نظام گذشت نیازمند مطالعات ژرف‌تر و احاطه‌ی ڪامل بر اتفاقات است ڪه من درین‌باره اخبارم اندڪ است. اما «ورای ماجرای بنزین» چون یڪ پدیده است، می‌توان بر روی آن تحلیل داشت؛ بنابراین، من، هم‌اڪنون این‌گونه به این رویداد نظر افڪنده‌ام:

 

یڪم: جنبشِ بی‌سر دست‌ڪم در ایران به معالجه و علاج نیازمند است؛ زیرا گونه‌هایی فراوان از بافت اجتماع ایران حالتی برای تعارض و درافتادنِ خشونت‌بار با نظام -و بهتر است بگویم با دست‌اندرڪاران نظام- دارند. تا آنجا ڪه حرڪت اعتراضی در همان ثانیه‌ای آغازین به آشوب و آتش ڪشانیده می‌شود. این ضعف بزرگ و انحراف اصلی جنبش بی‌سر در ایران است ڪه رفتار مدنی را آنی به ڪردار خشونت‌بار پیوند می‌دهد و تبهڪاران را به طمع و جلوداری می‌اندازد. این آسیب به یڪ تهدید خطرناڪ برای جنبش‌های آرام و مدنی مردم تبدیل شده است. همین ضعف موجب می‌شود، مردم در ورود به جنبش‌های اعتراضی مدنی و شایسته، به تردید بیفتند و از هزینه‌ی گزاف و مخاطره‌آمیز آن بشدت بهراسند.

دوم: ساختارسازی نظام جواب نداد. آنچه سران حڪومتی برای نهادسازی حڪومتی ڪوشیدند، ڪم‌ڪم در اثر انباشت مطالبات مردمی و نارڪارمدی افراد دست‌اندر و نیز بسته‌نگه‌داشتن گردش قدرت به بن‌بست رسید. ڪافی‌ست به این چهار مثالی ڪه می‌نویسم توجه شود:

 

۱. ایجاد مجلس شورای اسلامی به جای مجلس شورای ملی. ڪه دومی اگر دوام داشت دموڪراسی واقعی‌تری را ممڪن بود تجربه ڪنیم.

 

۲. تأسیس نهاد فرادستی شورای مصلحت ڪه هدف امام خمینی از ایجاد آن جلوگیری از بن‌بست‌ها در اثر پافشاری شورای نگهبان بر شرعی‌ڪردن تمام امور بود. اما اینڪ این نهاد از ڪارڪرد و قابلیت خود به سمت یڪ نشست شیڪ و صوری غلطید.

 

۳. تأسیس شورای حل اختلاف قوا توسط رهبری ڪه این نهاد حڪومتی هرگز نتوانست برای نظام اثری از خود باقی بگذارد. حتی اسم آن در ذهن مردم باقی نماند چه برسد به رسم و ترسیم‌های آن.

 

۴. شورای هماهنگی قوا ڪه توسط رهبری تأسیس شد. این نهاد، نه فقط در نزد ملت در حد یڪ نشست نمایشی سه سران قوا برای عڪس‌انداختن پنداشته می‌شود بلڪه بالایی‌های نظام هم آن را اخلال در روند قانونی خود می‌بینند.
 
سوم: نهاد «شورای هماهنگی سران قوا» دست به یڪ قانون‌گذاری آنی و مخفی می‌زند و آن را به عنوان یڪ سیاست اجرایی به طرف‌های امنیتی و ڪشوری حواله می‌دهد. یعنی قیمت‌گذاری بر روی بنزین. دست‌ڪم سه عیب درین ڪار وجود داشت:

 

۱. امام‌خمینی فرموده بود مردم باید مذاڪرات مجلس نمایندگان را از رادیو بشنوند تا در پنهانی چیزی برای ملت تصویب نڪنند، اما این شورای هماهنگی قوا در خفا دست به قانون‌گذاری بُرد.

۲. امام‌خمینی با تأسیس شورای نگهبان خواستند آنچه درین ڪشور تصویب شود هم قانونی باشد و هم ضد شرع نباشد. اما این شورای نگهبان حتی قادر نبود روی این قانون‌گذاری سران قوا، یڪ ڪلمه ورود ڪند.

 

۳. امام‌خمینی پس از جنگ تأڪید ڪرده بودند همه به قانون برگردیم، و بارها فرمودند، مجلس در رأس امور است، اما شورای هماهنگی قوا، مجلس شورا را در یڪ تصمیم بُغرنج، به هیچ می‌انگارد و حتی مصوبه‌ی مخفی خود را از چشم‌شان دور نگه می‌دارد.

 

چهارم: وقتی مردم به خیابان می‌آیند این حق را دارند، خواسته‌های خود را با رفتار مدنی و با آزادی قانونی بیان ڪنند و حتی به فرموده‌ی امام علی (ع) فریاد ڪنند. اما نه خیابانی برای این‌گونه مطالبات جانمایی شده، و نه درهای مڪان‌های عمومی مثل مصلاهای جمعه و سالن‌های ورزشی به روی مردم باز است. در چنین وضعی بدترین حالت، جایگزین جنبش مدنی می‌شود؛ غلبه‌ی تبهڪاران بر معترضان. و تبهڪاران ڪاری غیر از تخریب بلد نیستند. دشمن خارجی هم ڪارش دشمنی است و در چنین فرصت‌هایی ڪار خود را می‌ڪند. مگر منطقی است ڪه دشمن را از دشمنی‌اش باز داشت؟ پس؛ اگر حرڪت خودجوش مردمی، به دسیسه‌هایی به آشوب و آتش ڪشانده می‌شود، علت اصلی‌اش این است، انباشتی از مطالبات وجود دارد و نظام نیز نگذاشته مردم در جایی مطالبات خود را اندڪ‌اندڪ انتشار دهند. تراڪم خواسته‌ها، مردم را در نزد گروه‌های برانداز به یڪ صید‌های مفید تبدیل می‌ڪند. و می‌شود آنچه نباید شود.

 

پنجم: دولت ۱۱ و ۱۲ ڪه زاده‌ی یڪ فرصت‌طلبی‌ست؛ یعنی از دلِ قهریت نظام با یڪی از دو جناح اصلی ڪشور سربرآوده است، خود را ناجی جا زد. حال آن‌ڪه در سیاست داخلی اساساً مزوّر است. در سیاست خارجی عمیقاً منفعل. در سیاست اقتصادی، اغلب بی‌تدبیر. در سیاست فرهنگی، بی‌رمق. و در ڪلیت ڪار، ناڪارآمد و حتی بی‌ڪفایت. ازنظرمن همین یڪ مسأله‌ی بنزین ڪفایت می‌ڪرد، حسن روحانی عدم‌ڪفایت بگیرد و به دلیل صدها ڪار نادرست آزمون و خطایی محاڪمه گردد. اما نظام در مجازات سران خود، ضعف و حتی عجز دارد. انقلاب اسلامی نیازمند نظام دموڪراتیڪ‌تر است و مجلس شورای ملی.

۱۰ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

نظر جلیل‌قربانی:
سلام، جناب آقای طالبی، روز بخیر، همیشه به گشت!

۱- نوشته‌ای خواندنی در باب اعتراضات آبان ۹۸ نوشته‌اید، چند نکته تکمیلی مقرون به نقد را یادآور می‌شوم.

 

۲- حاکمیت جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته، راه فرصت اعتراض مدنی از جمله اعتصاب و تظاهرات را بسته است، وقتی فرصت رفتار مدنی گرفته شود، خشونت، امری ناگزیر می‌شود.

 

۳- هر گروه یا فرقه‌ که خود را «فرقه ناجیه» بداند، در صدد تحمیل برداشت خود که همان خواسته‌‌های اوست، برمی‌آید. از  آنجا که روش مدیریت جامعه، انباشت تجربه و دانش بشری است،  تفکر فرقه ناجیه این تجربه متراکم نسل‌ها را نادیده می‌گیرد و بدون گفتگو در صدد ساختن راه سعادت برای جامعه برخواهد آمد.

 

۴- حاکمیت جمهوری اسلامی با تفکر فرقه ناجیه، با وجود ناکامی‌هایی که برشمردید، حاضر به اصلاح روش‌های حکمرانی خود نشده و هنوز راه خود را می‌رود.

 

۵- بی‌کفایتی دولت در امور داخلی را می‌پذیرم، ادعای کارشکنی مخالفان که در ناکامی‌ها بر زبان‌شان جاری می‌شود، فرافکنی است، چرا که همه با علم به این مشکلات وارد میدان می‌شوند.

 

۶- در سیاست خارجی، نتایج عملکرد گذشته، راهی جز انفعال و تسلیم باقی نگذاشته و هر گرایشی  در مصدر قدرت، ناچار باید همین راه را بپیماید.

پایدار و تن‌درست باشید!


پاسخ

جناب جلیل قربانی سلام
ساعات شما نیز در خیر باشد. بله؛ گشت یڪ سفارش وحیانی است: سیروا فی‌الارض. اما بعد جوابم به شش بندت:

جواب به بند ۱ :  سپاس. از افزوده‌ی سالم و خوب شما بر تحلیلم، استفاده‌ی علمی بردم ڪه جرقه‌هایی دیگر برای فڪرڪردن در من درخشش زد.

 

جواب به بند ۲ : درین بند، تمام بیان شما را هم درست می‌دانم و هم گزاره‌اش را علمی و تحلیلی می‌شمارم؛ اما نتیجه‌ی گزاره‌ات ڪه فرمودی «خشونت، امری ناگزیر می‌شود» لزوماً این‌چنین نمی‌دانم. در واقع می‌خواهم بگویم خشونت، عارضی است نه طبیعی. پس همه باید بڪوشند در هیچ وجهی خشونت و تبهڪاری را جلودار ِجنبش‌های اعتراضی نڪنند. البته شما خواستید آنچه هست را بشڪافید، اما  قیدواژه‌ی «ناگزیر» جمله‌ی جناب‌عالی را به نتیجه طبعی ڪشاند، ڪه از نظرم نادرست است.

 

جواب به بند ۳ :  با بند شما نه فقط موافقم ڪه در آن تفڪر و اندیشه می‌بینم و این نگرش شما را آموزه‌ی انتقادیِ منطقی‌ می‌دانم. نشان شناخت جامعه‌شناختی شما از محیط و مرڪز به تعبیر «سَمیر امین»ی است.

 

جواب به بند ۴ : ممڪن است حاضر شود؛ باید شڪیبایی را تمدید و رفتار مدنی را ژرف‌تر ڪرد و دست از دانایی بر نداشت. دانایی بالاترین سڪوی اِشراف بر قدرت است. و قدرت از دانایی حساب می‌برد؛ اگر دیر ڪند، خود خسران می‌ڪند.

 

جواب به بند ۵ : ازین بابت ڪه تصدیق فرمودی، تشڪر دارم و تأیید شما به عنوان فردی دانا، بر استحڪام تحلیلم می‌افزاید.

 

جواب به بند ۶ : قِسم  نخست گزاره‌ات منطقی و درست است، اما با قیدهای «جز» و «همین» موافق نیستم. من معتقدم باید راه غرب از همسایگان می‌گذشت. بدون رفع تنش‌زدایی با همسایگان، پرش به غرب و سمت «ڪدخدا» غلطاً در غلط بود.

 

به دعای پایانی‌ات آمین می‌گویم؛ و همین را از خدای باری‌تعالی برای شما طلب می‌ڪنم. از ورود و خروج شما درین مبحث بهره بردم. و نڪات آموختنی در بر داشت. درود. متنم را فرصت نڪردم بازبینی ڪنم، اگر ایراد ویرایشی داشت، خودت به شیوه‌ی تصحیح بخوان.

 

خمیرمایه‌ی نَرمش‌پذیر

پست ۴۷۱ : به نام خدا. سلام. گاه‌به‌گاه پیش می‌آید چون مسیر طبیعی به روی آدمی بسته می‌شود؛ انسان‌ها به جای سیرِ بیرون، به درون خود می‌روند و در درون، آن اهداف را دنبال می‌ڪنند؛ ڪه گویی آن هدف‌ها را دست‌ڪم برای خود تحقّق (=انجام) می‌بخشند.

 

وُلتر، گویا نخستین ڪسی بود ڪه از نوشتنِ سرگذشتِ شاهان، سران، ماجراجویان و ... دست بر داشت و در عوض، به اخلاقِ مردم، به لباس مردم، به عادات آنان، به علت‌های رفتاری انسان و نیز به نهادهای قضایی مردم توجه ڪرد.

 

هیوم می‌گفت بیشتر انسان‌ها در بیشتر موقعیت‌ها تابع «علّت‌ها»یی یڪسان بوده‌اند و رفتاری ڪم‌وبیش واحد داشته‌اند. البته مونتسڪیو این تز را پیش ڪشید ڪه انسان‌ها در همه «جا» یڪسان نیستند. حرف او این بود یڪ ایرانی ڪه در محیط ایران، بزرگ شده باشد، به احتمال فراوان، با یڪ پارسیِ بزرگ‌شده در پاریس، یڪی نخواهد بود. زیرا مونتسڪیو اهمیتی بسیار به «خاڪ» و «آب‌وهوا» و «نهادهای سیاسی» حاڪم بر جوامع می‌داد. برای او، این عوامل چنان اثر دارد، ڪه گوشتِ بویناڪ برای گُربه. بگذرم.

 

خواستم با این مقدمات، این را جا بیندازم -بهتر است بگویم به مُفاهِمه بگذارم- ڪه انسان موجودی تربیت‌پذیر است؛ همان‌طور ڪه او دست به اهلی‌ڪردن برخی حیوانات تعلیم‌پذیر می‌زند، خود نیز خمیرمایه‌ای نرمش‌پذیر دارد.

 

مطالعات اندڪ من، نشانم داده است ڪه حتی در عصر روشنگری -ڪه اروپا را تڪان داد و بر جهان چندین ریشتر! لرزه و پس‌لرزه درانداخته- آن‌عده اندیشمند ڪه به قول «آیزایا برلین» در صفحه‌ی ۵۴ ریشه‌‌های رومانتیسم، «سیاه‌بین» نبودند، درباره‌ی انسان می‌گفتند: آدمی «مشت گِلی است ڪه هر آموزگارِ باڪفایت و هر قانونگذارِ روشن‌بین می‌تواند آن را به شڪل مناسب و معقول درآورَد.» چراڪه از دیدگاه آن‌ها، انسان‌ها خمیرمایه‌ای نرمش‌پذیر دارند ڪه می‌توان آنان را وَرز و جهت داد.

 

راستی! شما درین دوره از سرزمین ڪُهن‌ ایران می‌خواهی به چه شڪلی درآیی؟ قصدِ سیر به درون داری؟ یا نه بیرون را می‌خواهی تفسیر و تغییر دهی؟ و این صد البته، تربیت و ادب و آداب و صد البته آرمان و ایمان می‌طلبد.

 

نڪته: شهید مظلوم بهشتی دهه‌ی پنجاه وقتی به لندن رفته بود، روزی تابلویی توجه‌اش را جلب ڪرد: «به سمت قبر مارڪس». به همراهان گفت بریم قبر مارڪس را ببینیم. رفتند. نوشته‌ی روی سنگ‌قبر مارڪس توجه‌اش را سخت جلب ڪرد ڪه مارڪس بارها آن‌را بیان می‌ڪرد، بدین مضمون(=درون‌مایه) : تفسیر جهان مهم نیست، تغییر جهان مهم است.

۱۲ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پَلی را بشڪافند؛ لغت‌دوستان.

 

آهِ من و راهِ من

آه این است ڪه «حسین» دست از نگارستن شست! اما راه این است ڪه جناب «گویا» چرا باید جُرم او را بڪشد! من ڪوچڪِ هر انسان وارسته‌ای هستم. خدا نگه‌دار.

 

یڪ گِرا به اعضا:

عضوی گرامی، در تحتانی پست خود خطاب به یڪ عضو گرامی دیگر چنین نوشت: «بگذرم بحث با شما فایده ندارد به قول خودتان.»

این، مثل این می‌ماند ڪه «خواب» را بخواهی، خوب هم بخوابی، آنگاه از آن برخیزی، اما نعمتِ آن را منڪر شوی. هم بحث می‌ڪنند، هم بی‌فایده می‌انگارند. نه، عضو‌های ڪِرام! چنین مَپندارند.

 

آخه الفبای فارسی را ساختند تا با ۳۲ حرف آن، سخن، سُرایی. نه صُمٌ بُڪم باشی. مدرسه‌ی فڪرت اساس ڪارش همان جلسات شبانه‌ی اول انقلاب میان انقلابیون شهر و دِه و پایتخت است. این جلسه‌ها را گرم و پویا و گویا نگه داریم. اگر بحث و حرف نباشد، مثل آنانی می‌ماند ڪه به نشست شبانه می‌آمدند، اما در دَم، در دمِ در، تا آخر جلسه خواب می‌رفتند و خُرناس‌خُرناس می‌ڪردند. حتی پینگ! هم در می‌ڪردند.

 

مدرسه، همیشه باید بیدارباش باشد، مگر یڪ بامداد تا اذان صبح. پس نگو فایده ندارد، این بُطلان بر نوشته‌ات می‌زند. باهم بحث ڪنید، خیال‌مندانه آخر آن را با چنین جملاتی آغشته به خطا نڪنید. درود مرا همواره به همراه دارید. از تِذڪار مدیر نرنجید. درود دارید.

 

پاسخ

جناب جلیل قربانی!

سلام. خندیدم. ۱. مدیر ڪه شب‌ها ڪم پیش می‌آد، بیداری بڪشد؛ اساساً خوابِ شب را ڪامل می‌خوابد و آرام و ژرف. پس خیال‌تخت باش شما. ۲. شما «متهجّدان» هم‌پایه‌ی مجتهدان! هستید حتماً. مدیر، ولی نه تهجُّد بلد است، نه تجهّد!

 

هفته‌ی پیش مشهد ڪه بودیم یڪی -ڪه خیلی می‌شناسیدش- پیش از بستررفتن، به من می‌گفت نماز صبح بیدارم ڪن! من هم اول اذان با صدای بلندگوی هتل برمی‌خاستم اول می‌رفتم سراغش. تا می‌رفتم درگاه اتاقش و می‌گفتم: بزرگان! بزرگان! نماز، نماز. مانند جت تورنادو پا می‌شدند. بگذرم.

 

حال ڪه گفتی اهل تهجُّدی! خاطره‌ای بگویم:

دڪتر سروش پیش از انقلاب، لندن ڪه بود تهجُّد (=شب‌زنده‌داری و نمازشب) را ترڪ نمی‌ڪرد. انقلابیون وقتی می‌رفتند خونه‌اش، می‌دیدند تا چه حد احتیاط‌ڪار است و از نجاست بشدت پرهیز دارد. حالا را البته خبر ندارم در آمریڪا چه احتیاط‌هایی می‌نُماید! یا می‌نُمایاند؛ ڪه آیا شب را به تهجُّد به صبح می‌برَد یا «تفرّج صُنع»‌اش را می‌خواند. بگذرم، حریم خصوصی هر ڪس فقط متعلق به خود اوست. درود؛ گشایش آوردی با این طنّازی.

 

پاسخ

سپاس از شما. اسم زیبایی برگزیدی؛ این اسم دست‌کم این ویژگی‌ها را دارد:

۱. وارش نام مازندرانی برای باران است.
۲. در قرآن از آن یاد شده؛ مطر.
۳. از آسمان به زمین می‌آید.
۴. برکت و نعمت و موجب رویش است.
۵. نشانی از اتصال ماوراء به ماسویٰ است.

امید است باران «مِدرَاراٌ» آیه‌ی ۱۱ سوره‌ی مبارکه‌ی نوح در داستان حضرت نوح (ع) باشی!؟ که پی‌درپی بارید و خوبان را ناجی شد. درود بر شما جناب «وارش»

 

حمد شاملو در یکی از مشهورترین اشعار خود برای ایرانِ درّودی – نقاش- می سُراید:

 

تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و/ آن نگفتیم/ که به کار آید/ چرا که تنها یک سخن/ یک سخن در میانه نبود/ - آزادی/ ما نگفتیم/ تو تصویرش کن!

 

کار«نقاش» نوشتن نیست. به تصویر کشیدن است. شاعر البته کم از آزادی نگفته با این حال فروتنانه می گوید حق مطلب را نتوانسته ادا کند و تصویر را برتر از واژه می نشاند

 

 مرحوم احمد شاملو انداختی ڪه در یڪ شعری سیاسی گفته بود بدین درون‌مایه ڪه همه‌ی الفاظ دنیا را داشتیم اما نگفتیم، چون شاملو برین بود آزادی نبود. البته شاید هم ترس داشت از شاه زمانه! اما از یڪ نقاش ڪه اسمش یادم نیست می‌خواهد حال ڪه ما نگفتیم، توی نقاش، نقاشی ڪن، به تصویر در آر.

 

متأسفانه من شعر «نو» را نمی‌توانم حفظ ڪنم. آنچه نوشتم مضمون سخن شاملو بود. بگذرم.

 

درود فراوان بر آن ژرف‌اندیش

 

چه دعای زیبایی فرمودی استاد. آمین. این دیدار در کُنهِ وجودم، مرا یک شیعه‌ی انتظاری نگه می‌دارد؛ آرزویی که انسان را به «امید» و «آینده»  پیوند می‌زند؛ چراکه، آن بزرگ‌مرد عالم (عج) خواهد آمد. کاش، در روزگاری بیاید که انوار چهره‌ی تابانش بر روح و نگاه‌مان برق شادی افکند.

 

سلام جناب

خُب، یڪی پیدا شد و آمد «پلی» را به صخره‌ی سیاست برد. من زیاد حرف‌های سنگین‌منگین را نمی‌توانم پلی‌پلی ڪنم، یعنی زبانم پلی نَوونه!

من هم در زیر این لغت را می‌شڪافم. ازت ممنونم. دیوار و غرور را پلی هم نشاندی!

 

 

شرحی بر لغتِ «پَلی»

 

۱. ریشه‌اش به نظر من از واژه‌ی پهلُو گرفته شد.

۲. معنی‌های متفاوت می‌دهد.

۳. گاه یعنی نزد. مثلاً: بیا پلی من. یعنی بیا نزد من.

۴. گاه معنی ڪنار می‌دهد. مثلاً بور وِن پلی هِنیش.

۵. گاه معنی افتادن می‌دهد، مثلاً مجسمه‌ی شاه، پلی بورده.

۶. گاه یعنی ریختن. مثلاً تمام خورش ره خاش بشقاب دله پلی هداهِه.

۷. گاه لُغز می‌شود مثلاً می‌گویند تا ڪِه سڪوت هاڪنم آدم ڪش‌پلی جِه در زَندِه اگه نگم!

۸. گاه معنی پِشتیم می‌دهد، البته درین موقع معمولاً پلی را دو بار پشت‌سرهم تڪرار می‌ڪنند: پلی‌پلی ڪانده. پشتیمن‌پلی هم می‌گویند.

۹. در سیاست هم ڪاربرد دارد به معنی سرنگون‌ڪردن است این لغت: مثلاً ملت، شاه‌ِ دم‌ودستگاه رِه، پلی داد و رفت.

۱۰. پِلِق هداهِن هم هم گفته می‌شود.

 

خواندن این پستم در زیر مقداری حوصله می‌خواهد: دارید، بسم‌الله. و الّا، فلا.

 

هوشیاری به هشداری

پست ۴۷۲ : به نام خدا. سلام. هوشیاری همان دوراندیشی است ڪه هشدار (=آگاهانیدن) را سرمایه‌ی حیات پاڪیزه و «فڪر دینی» و اصلاح خود و جامعه‌اش می‌ڪند. یڪی از چندین هشدارها در قرآن هشدار «تحریف» است: یُحَرِّفُونَ الْڪَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ. این هشدار در دو جای قرآن (شاید هم بیشتر، ڪه من نمی‌دانم) برجسته‌ شد: آیه‌ی ۴۶ سوره‌ی نساء و آیه‌ی ۱۳ سوره‌ی مائده.

 

می‌دانید، نیڪ، ڪه طایفه‌ای از قوم یهود آن‌دسته ڪسانی‌ بودند ڪه حقایق را [با تفسیرهای نابجا و تحلیل های غلط و ناصواب] از جایگاه‌های اصلی و معانی حقیقی‌اش تغییر می‌دادند. به قول مرحوم علامه طباطبایی اینان ڪسانی‌اند یا جاى ڪلمات و حقیقت‌ها را تغییر مى‌دهند، و پس و پیش مى‌ڪنند، و یا آن‌ڪه بعضى از ڪلمات را به ڪلى مى‌اندازند، و یا به این ڪه ڪلماتى از خود به ڪتاب خدا اضافه مى‌ڪنند، همچنان ڪه تورات موجود دچار چنین سرنوشتى شده، یعنى بسیارى از مطالبش آسمانى نیست.

 

و یا مثلاً به جاى مُنزّه‌دانستن خداى تعالى مرتڪب تشبیه و شبیه برای خدا می‌شدند ڪه بر خلاف اصل توحید است، و یا موسى (ع) را خاتم انبیا می‌شمردند، و شریعت تورات را براى ابد همیشگى می‌پنداشتند، و نسخ و بداء را باطل می‌دانستند؛ بنابراین، گرفتار عقائد باطل و غیر اینها شدند.

 

نڪته‌ی مهم درین هشدار دست‌ڪم سه چیز است:

 

اول‌آن‌ڪه علامه معتقدند این ڪار  ناشی از قساوت قلب است. قساوت قلب، از قسوت سنگ -ڪه صلابت و سختى آن است- گرفته شده است.

 

دوم‌این‌ڪه چنین اقدامی به حڪم ادامه‌ی آیه، مستوجب لعن است ڪه خدا آنان را لعن ڪرده: «لَعَنَهُمُ اللَّهُ». علامه می‌فرماید «لعن» عبارت است از دورڪردنِ ڪسى از رحمت خدا. و خودِ خدا این تحریف‌گران را از رحمت خود بیرون می‌اندازد.

 

سوم‌آن‌ڪه افرادی از سر حَقد، ڪینه، عُقده‌های انباشت‌شده و نیز با هدف تزلزل در حقیقت‌ها دست به تحریف می‌زنند تا اقدام به انتقام ڪرده باشند. زیرا ریشه‌ی تحریف، برای به انحراف ڪشاندن است و پوشاندن حقایق و واژگونه‌ڪردن وقایع و واقعیت‌ها.

 

نتیجه: قرآن راهنمای ابدی مؤمنان و پاڪیزگان است، پس آموزه‌های آن نجات‌بخش و روشنگر است، قرآن به تعبیر من آخرین و جمع‌بندی‌شده‌ترین نامه‌های خداوند به مؤمنان و آدمیان است. حال، هر ڪس با هر انگیخته و انگیزه‌ای تحربف‌گر شود، قرآن او را لعن می‌ڪند؛ یعنی او را از رحمت خداوند دور می‌دارد. انسان پاڪیزه، «یُحَرِّفُونَ الْڪَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ» نمی‌ڪند ڪه نفرین بخرد بلڪه افڪار و رفتاری از خود بروز می‌دهد تا به هشدارهای قرآن، هوشیاری ڪسب ڪند و دین خود را به دنیای زرپرستان، زورگریان، تزویرپیشگان نفروشد.

 

 

درنگ سیاسی: وقایع و حقایق سایه‌به‌سایه‌ی هم‌اند؛ و در پهنه‌ی قدرت و جامعه، رویدادها همواره آبستن تحریف‌اند. خردمند، آزادی‌خواه، درست‌ڪار و حقیقت‌ورز ڪسی‌ست ڪه زاده‌های زودرَسِ زایمانی به نام «رویدادها» را ملاط تحلیل و ڪد رهگیری نڪند. حقیقت‌ها همیشه محتاج تحقیق‌اند؛ امروزه نیز، جهان، جهانی تیره‌وتار و غبارگرفته و غمبار است ڪه در هر ڪاری، ملت‌ها، خواهان ڪمیته‌ی حقیقت‌یاب‌اند. هر شهروند در جای خود یڪ عضو حقیقت‌یاب جهانی است؛ زیرا تاریخ مردم و قدرت را، هر دو سوی جریان‌های ذی‌نفع، معمولاً و اغلب بد و بیراه می‌نویسند. شهروند اخلاقی و منطقی اگر انصاف را فدای شتاب و انتقام و تحریف نڪند، خود برترین عضو ڪمیته‌ی حقیقت‌یاب‌ است؛ ڪه ڪمترین شرطش تمیزدادن میان خبر و اطلاعات است. از نظر من، چه حڪومت‌ها و چه ملت‌ها، در هر گوشه از جهان از میان‌شان اگر ڪسانی دستی بر تحریف دراز ڪنند، محڪوم‌‌اند. والسلام.

۱۳ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. در همان‌جا به جناب آقای... عرض ڪردم، تایید شما بر تحلیلم، موجب استحڪام ڪلامم شد و افزوده‌ات بر تحلیلم موجب انسجام‌ آن. اهل فن، خوب درڪ می‌ڪنند؛ زیرا فراست، اساس فرد زیرڪ است. سپاس از هر دو.

 

پاسخ

 

سلام جناب. پاسخ شما را می‌دانم ڪه از سرِ صدق و صداقت نوشتی، چون من سالهاست از نزدیڪ می‌شناسمت. ازین رو برای این اصالت در جوابت، ارزش قائلم.

 

خب، بله، من هم واقفم مردمِ منتقد، مردمِ آبروخواه، مردمِ رنج‌ڪشیده، مردمِ دموڪراسی‌خواه (به قول سیدمحمد خاتمیِ شما مردم‌سالاری دینی) و در یڪ‌ڪلام مردمِ انقلابی و خداپرست و نجیب ایران، ازین نظام برآمده از خون شهیدان و انقلاب علیه‌ی سلطنت و استبداد شاه هم حمایت‌ها و هم انتقادها، خواسته‌ها و حتی اعتراض‌هایی دارند. گُنگ خواهد بود ڪسی باور به وجود اعتراض در بطن و متن ملت نداشته باشد.

 

اما درباره‌ی آن قسمت دیگر جوابت، من گمان می‌ڪنم اگر فرضاً (تأڪید می‌ڪنم: فرضاً، فرضاً) در ماجرای بنزین شرڪت می‌ڪردی، همان در صحنه، آناً پشیمان می‌شدی، زیرا یقین دارم با اخلاق و ایمان دینی ڪه داری، رفتارهای غیرمدنی مانند آتش‌زدن، قمه‌ڪشیدن، خودپرداز شڪستن، ترساندن مردم، ایجاد وحشت، عربده‌ڪشی و پاساژ به آتش‌ڪشیدن و صدها ڪار زشت و غیرانسانی دیگر مخالفت می‌ڪردی، و حتی در همان صحنه به دست همین آشوب‌ڪشان هم تو و هم ماشین‌ات به آتش ڪشیده می‌شدین.

 

اعتراض به نظام البته حق ملت است، حتی به قول امام خمینی، همواره اڪثریت ملت، میزان است، حتی اگر خطا باشد. اما راه اعتراض، اینی نیست ڪه شد و خودت هم ازین شیوه‌ی خشن برائت جستی. هرچند من در آن تحلیلم گفته‌ام ڪه مسیر اعتراض مسدود است و این ضعف بزرگ حاڪمیت است ڪه نمی‌گذارد ضربه‌گیر داشته باشد. من هم معتقدم نظام برای بقای خود و حرمت آرمان انقلاب، باید مسیرهای اعتراضات را تأمین ڪند تا شیوه‌ی جنبش مدنی با رفتارهای احزاب و سازمان‌های مردم‌نهاد (=سمن)، توسط تبهڪاران، انتقام‌جویان، خط‌گیران از آن‌سوی آب و نیز شَریران جامعه به بدترین شڪل نینجامد.

 

سخن شما از مهاتما گاندی بسیار مسموع است، اما خود نیز می‌دانید آن بزرگ‌مرد اخلاق‌گرا تئوری‌پرداز جنبش عدم‌خشونت و مقاومت منفی بود. ازهمین‌روست دموڪراسی هندی را بومی می‌دانند و ریشه‌اش را صلح‌آمیزتر.

 

 

پس جناب! هر رفتاری هنجار خود را می‌خواهد. احتمالاً بدانی یڪ پزشڪ و پرستار هم، جرأت چندانی نمی‌ڪرد به مطب و بیمارستان برود؛ نُرمی ڪه حتی در جنگ به آن پایبندند و پزشڪان و امدادگران مصونیت دارند، چه رسد به زمان غیرجنگ. آیا این شد جنبش اعتراضی؟

 

بگذرم؛ ولی تأڪید بدارم همه مسئولیم ایران را در ریل تمدن و آرامش و دانش و اخلاق و اهداف خداوند قرار دهیم. هر ڪس این ریل را آسیب بزند، در خطا و خیانت است. من در «فکر دینی»‌ قدم می‌زنم و برای فکر دینی تا جایی که بلدم، می‌کوشم.

 

دامنه:

امشب میلاد امام حسن عسڪری (ع) است، با گرامی‌داشت و تبریڪِ این میلاد خجسته به پیروان امامت و عاشقان عترت، دو حدیث از امام حسن عسڪری -علیه السّلام- تقدیم می‌‌دارم:

 

۱. «از بلاهاى ڪمرشڪن، همسایه‌اى است ڪه اگر ڪردار خوبى را بیند نهانش سازد و اگر ڪردار بدى را بیند آشڪارش نماید.»

 

۲. «دوستِ نادان، مایه‌ی رنج است.»

 

پاسخ

سلام جناب... البته اهل فیزیڪ، انسان‌های باحوصله‌ایی باید بماند، باید تاب نظرات مختلف را داشته باشیم. چون آزادی تفڪر ارمغان بزرگی است ڪه به‌آسانی نباید چشم از آن فروبست. بنابراین، سزاست هم افڪار خود را بیان فرمایید، هم افڪار آقایان آفاقی را -ڪه به نقد و انتظار و توقع بردی- باید خواند. به‌هرحال، همه ڪه نباید نسبت به پدیده‌ها، آن‌هم پدیده‌های پیچیده و پوشیده و تودرتو، یڪسان بیندیشند. به فیزیڪ‌دان نمی‌آید بفرماید حوصله ندارم. ممنونم.

 

تڪرار می‌ڪنم: ڪم‌حوصلگی با جنس فیزیڪ‌دان‌ها همخوانی ندارد. آقاعیسی! بهت نمی‌آ‌د: من معمولاً شڪلڪ نمی‌دم. حالا ولی این چتر را هدیه‌ات می‌ڪنم بلڪُم زیر باران به دردت بخورد: ☂️⁩⁦ .

 

پاسخ

 

سلام و تشڪر فراوان

 

۱. بله، نیاز به تحقیقات میدانی است، اما ڪیست نداند ڪه به علت‌های متفاوت، گونه‌ها، از مستمند گرفته تا دانشمند، این‌گونه به نظام فڪر می‌ڪنند. من، «فراوانی» را در همین گونه‌های معترض و نیز متعَرّض، وارد جمله‌ام ڪردم، نه نسبت به تمام جامعه. شناخت شخصی من، همان است ڪه در متن «ورای ماجرای بنزین» برآورد ڪردم. برآورد، در تحلیل مانعی ندارد، حتی اگر خلاف آن بعداً اثبات شود، زیرا تحلیل، خبر نیست، گمانه و پیش‌نمایاندن است.

 

۲. اشتباه برداشت ڪردی، منظورم مجلس شورای ملی جمهوری اسلامی است، نه عصر دو دژخیم پهلوی. اگر دقت ڪرده باشی، مجلس اول ڪه ملی بود، همه‌ی شهروندان و افڪار در آن حضور داشتند. پس، بهتر می‌بینم سفارشت ڪنم، مباحث را با دیده‌ی دقت بخوانید؛ اگر چنین دقتی را استخدام می‌ڪردی، مجالس عصر پهلوی را به رخم نمی‌ڪشیدی؛ عصری ڪه دو پدر و پسر تمام مملڪت را در مِلڪیت خود می‌پنداشتند و مجلس فرمایشی ترتیب می‌دادند.

 

۳. باز هم در ادامه اشتباه فاحش‌تری ڪردی، چرا؟ چون منظورم تغییر فقط نام نیست. معتقدم وقتی مجلس، شورای ملی باشد، آنگاه حق همه‌ی شایستگان و شهروندان در آن دیده می‌شود. جمهوری اسلامی ایران هیچ حقی ندارد ڪه با افزودن پسوند اسلامی روی مجلس، ملت را درجه‌بندی ڪند و از قبل بخشی از ملت را از حق وڪالت محروم ڪند. مجلس، زمانی «شورا» است ڪه همه‌ی شهروندان با هر نوع افڪار در آن باشند. درین صورت است نظام، دموڪراتیڪ‌تر می‌شود و امنیت پایدار شڪل می‌گیرد.

 

نڪته: من راه برون‌رفت نظام از دردِسرها را نظام دموڪراتیڪ‌‌تر و مجلس ملی می‌دانم و نیز ضرورت آزادی‌دادن به اعتراضات مدنی، ڪه در آن هیچ معترضی دست به آشوب نزند، بلڪه به‌جای به‌آتش ڪشیدن ڪارگر مظلوم پمپ بنزین، به همراه خود ڪاغذ و قلم و سخن و منطق حمل ڪند. جمهوری اسلامی فقط با اجتماعات نمازجمعه و تجمع ارادت‌سالاری پیش نمی‌رود، همه‌ی مڪان‌های عمومی حتی رواق امام خمینی حرم رضوی (ع) مال تمام مردم است، نه محل سخنرانی و تجمع یڪ جناح خاص. خیابانِ اعتراض، اگر بر روی مردم بسته بماند، هر خنّاسی هم راحت مردم را در بزنگاه علیه‌ی نظام صید می‌ڪند و بلوا می‌آفریند. جمهوری اسلامی، از مردم ڪه بالاتر و والاتر نیست، بلڪه، ابزاری برای خدمت مردم است. گردش قدرت و تعویض اشخاص یک روال جاری در جهان است. بقیه‌ی مطالب شما، از نظر من نیازی به پاسخ ندارد. دیدگاه شما برای شما محفوظ و آزادی گفتار شما را پاس می‌دارم. ممنونم.

 

 

از «ماهی سیاه ڪوچولو»ی صمد چه خبر؟

پست ۴۷۳ : به نام خدا. سلام. صمد بهرنگی، آن معلم راه و آه، آن دلسوز فهم و فقر، آن ڪِشته‌ی ستمدیده و ڪُشته‌ی ستمگر در «ماهی سیاه ڪوچولو»ی خود می‌گفت: «راه بیفتی ترست می‌ریزه.»

 

صمدِ مرحوم راست می‌گفت. ملت هم، همان ڪاری را با شاه و استبداد ڪرد ڪه صمد به ماهی‌اش می‌آموخت. راه افتاد، منسجم، مداوم و منظم؛ و شاه را از سلطه و سلطنت و استبداد را از تخت و بختِ نگونبخت انداخت. زیرا رهبری آگاه و وارسته‌ایی چون امام خمینی داشت و خود اصالت و نجابت داشت و مبارزه در خیابان‌ها را بلد بود و تنِ هیچ جُنبده‌ایی را زخم نمی‌گذاشت و بر جان و مال مردم و اموال آتش نمی‌انداخت.

 

اینڪ پس از چهل سال ڪه انقلاب اسلامی با پشت‌سر گذاشتن مراحل بغرنج و بحران‌ها، در خط تمدن‌سازی افتاده، دیگر وقت حرف صمد نیست، صمد هم اگر بود من فڪر می‌ڪنم شاید به ماهی‌های امروزش می‌گفت: راه افتادی، مرحبا، صدها درود، اما حالا بساز؛ خود و جامعه‌ات را. جهان و ایرانَت را. ملت و نظامت را. آن را، و زودتر از همه خود را، اگر نسازی، البته با درایت و صبر و بردباری، آنگاه مانند ملت روس می‌شوی ڪه یڪ طلبه‌ی دینیِ مسیحیِ گُرجی، بر گُرده‌ی تمام مردم روس با استبدادی آهنین سوار شد. همان ژوزف (=یوسف) جوگاشویلی را می‌گویم ڪه به استالین شهرت یافت و ڪمونیستِ ضد امپریالیسم را به بدترین انحراف برد.

 

آری؛ حالا، زمان، زمانِ حرف مولوی‌ست ڪه سُرود:
عالَم اول جهانِ امتحان
عالَم ثانی جَزای این و آن


نڪته: باروخ بندیڪت اسپینوزا فیلسوف خردگرای جبرگرا ڪه سهم سهمگینی در بنیاد تفڪر غرب داشت، می‌گفت: «جهل، دلیل نیست.» یعنی اگر از چیزی، درست و دقیق اطلاع نداری، نمی‌توانی با توسل به حدس و با پناه‌گرفتن به مشیّت خداوند، سخن سُست بگویی و جهل خود را به اسمِ «دلیل» جا بزنی. دلیل، همواره دانش و اطلاعات می‌خواهد و هرگز حدس و گمانه، دلیل را نه یاور و یارا است و نه راه‌بَر و راهیاب. تا پست بعد.

۱۴ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

پاسخ

سلام

باز کردم دیدم؛ فیلم اعتراضات خیابانی را؛ عالی دیدم؛ چون گفت‌وگو، گفت‌وگو می‌آورد؛ در لبنان نیز در اعتراضات مردمی، معترضین ابتڪاری زیبا به‌خرج دادند؛ خیمه‌ی گفت‌وگو زدند و باهم مانند دو انسان حرف می‌زنند و بحث می‌ڪنند و همدیگر را با زبان منطق و درد و گلایه و خواسته، حالی می‌ڪنند و بَر و روی همدیگر را نمی‌برند. بگذرم.

 

پاسخ

سلام جناب دڪتر عارف‌زاده

علاوه بر سپاس، تقریباً به همه چیز در لغت «پَلی» فڪر ڪردم، مگر به استفراغ‌ڪردن. بالاآوردن. جالب بود. مرا به یاد ڪتاب «تهوُّع» ژان پل سارتر انداختی.

 

بیفزایم گرچه جناب‌عالی ڪاملاً می‌دانید اما برای مزید اطلاع خواهندگان می‌گویم ڪه استفراغ واژه‌ای عربی‌ست از باب استفعال. ڪه به معنی فارغ‌شدن است. یعنی فارغ‌شدن معده از غذایی ڪه موجب اذیت شد و باید بیرون ریخت و راحت شد. عرب وقتی لغتی را به باب استفعال می‌برد، در یڪ معنا «طلب» را در نظر دارد. مثلاً استفراغ: یعنی طلبِ غذا از معده برای فراغت و آسودگی.

 جالب این‌ڪه پلی‌دادن به معنای استفراغ در عربی، رنگ ژرف‌تری داد. درود بر بزرگان محله‌های ما در تمام مازندران، ڪه واژگان قشنگ‌تری از همه‌ی زبان‌های دنیا برای‌مان به یادگار گذاشتند.

 

پاسخ

سلام جناب جعفر 

یڪ روزی در همین مدرسه به جناب آقای جلیل قربانی گفتم: پس ڪه این‌طور؛ در پروفایل می‌نویسند «اقتصاد و دیگر هیچ.» جواب داد، دو تا: اول گفت منظورم علم اقتصاد است. سپس تقریباً این‌جور گفت: اگر صد بار دیگر دانشگاه بروم بازم رشته‌ی اقتصاد می‌خوانم. هر دو جواب جناب قربانی، خیلی چیزهای دیگر را قربانی! ڪرد و من فهمیدم فلسفه‌ی فڪرش چیست. یعنی جوابی بی‌نهایت زیبا داد. 

 

حالا من مانند قربانی، بلد نیستم جواب تعبیه ڪنم اما سه چیز را برملا می‌ڪنم:

۱. ڪتاب قطع جیبی خانم اوریانا فالاچی «زندگی؛ جنگ و دیگر هیچ» را یڪ ماه در جیبم گذاشتم، ڪی؟ سال ۱۳۵۹، و هر ڪجا می‌رفتم می‌خواندم؛ ڪتابی ڪه از شیخ وحدت گرفته بودم. اوریانا، درین ڪتاب از رنج و جنگ و مردم ویتنام و مڪزیڪ می‌گفت. و خطاب به خواهرش ڪه می‌خواست ازو بداند زندگی یعنی چه؟

 

۲. من هم می‌گویم اگر هزار بار دیگر برای تحصیل به دانشگاه بروم، همین رشته‌ام «علوم سیاسی» را می‌خوانم؛ زیرا هیچی اگر به من ندهد، دو چیز را صددرصد می‌دهد: این‌ڪه یادم می‌دهد سیاسی‌میاسی نباشم! و این ڪه می‌آموزد به من ڪه دانش سیاسی با سیاست‌ورزی زمین تا آسمان افتراق آفاق دارد و اختلاف آرمان.

 

۳. من منابع خبری‌ام را خودم دستچین ڪرده‌ام، و خودم می‌دانم ڪدام منبع‌ام خبر پاڪیزه می‌رساند و ڪدام منبع خبر آلوده. منابع‌ام را نیز می‌شناسم. اگر سایت خبری‌یی را در دسترسی روزانه و شبانه‌ام گذاشتم و دو ۲۴ ساعت دو بار به آن‌ها سر می‌زنم، پیش از هر چیز، اول گردانندگان آن را می‌شناسم، سپس خبرهای‌شان را مطالعه می‌ڪنم. بگذرم. آن روزها هم خبر داشتم عبدالله نوری و عطاءالله مهاجرانی در خفا چه می‌ڪنند.

 

امابعد نهایت سخن: می‌دانم ڪه به اندازه‌ی شما نمی‌دانم. دخل من همین‌قدر است ڪه می‌بینی. بر هیچ دوستی هم هزینه بار نمی‌ڪنم زیرا از پیامبر عزیزم آموختم:
مؤمن «قَلِیل الْمَئُونَه و ڪثِیرَ الْمَعُونَه» یعنی نفع مؤمن افزون است و خرج او اندڪ.  گرچه هنوز جرأت نمی‌ڪنم بل این‌همه گناه و ضعف‌هایم خودم را در ردیف مؤمن قرار دهم.

 

فقط این را بگویم و بروم: اگر تو ۷۸ را خواندی، من بحران ۷۸ را مبسوط و ڪارشناسی‌شده نوشتم و به دست‌اندڪاران دادم و خدا را شاڪرم آن روز، حرف حق را بی‌ترس گفتم و فرستادم. این‌ڪه حالا درین سن‌وسال علم من زیاد قد و قواره ندارد، طبیعی است؛ شاید هم آلزایمر دچارم و شاید هم به گزِش مالاریای زامبیا و گینه‌ی بیسائو.

نڪته: درست است «دنا» را تند می‌راندی و از دوربین‌ها رد می‌شدی! ولی خودت را تند نران، تند نران، رئیس‌جمهور شما گویی گفته دوربین زیاد دارد!

 

پاسخ

 

با سلام و احترام و اڪرام

۱. ڪوتاه آن‌ڪه، جمهوری اسلامی قالبِ نظام سیاسی ماست، ڪه در واقع یعنی جمهوریت و اسلامیت. بخش جمهوریت آن، به رأی مردم اتّڪا دارد و به پشتوانه‌ی نظر مردم تڪیه می‌دهد. و شقّ اسلامیت آن به مبانی اسلام ابتناء دارد و به شریعت آن تڪیه می‌دهد. در واقع لباس و آستر نظام سیاسی ماست. هرچند بر روی آن در صدر انقلاب، چالش‌ها برخاسته بود ڪه دو سوی آن گرد‌غبار زیادی به فضای ڪشور پراڪنده بود؛ از سوی نهضت آزادی ترجیح مفهوم «جمهوری دموڪراتیڪ» غلبه داشت و از سوی قشری از حوزه هم نام «حڪومت اسلامی» غلَیان (=جوشان) داشت. امام امت وارد میدان شد تا ڪارزار تئوری‌پردازی‌ها در سرآغاز پیروزی انقلاب، به نقار و نقمت نینجامد، لذا حد وسط را گرفت و آن شد ڪه شما هم جمله‌ی تاریخی‌اش را فرمودی. و مجلس شورا  نماد بخش جمهوریت و دموکراتیک‌‌ نظام ماست که قرار در رأس امور باشد، یعنی کارساز و مؤثر باشد.

 

۲. اما پسوند اسلامی بر سر مجلس شورای ملی، هم حَشو است و هم محدودسازی مشارڪت منتخب‌شوندگان. جمهوریت نظام دو نیم‌دایره دارد ڪه وقتی ڪنار هم باشند، دایره می‌شوند: یڪ؛ انتخاب ڪنندگان و ورودی صندوقِ آزاد رأی با رأی آزاد، ڪه باید شیشه‌ای باشد و پیدا. دوم؛ انتخاب‌شوندگان و خروجی صندوق رأی ڪه حق توڪیل دارند و وڪیل تمام ملت می‌شوند.

 

۳. نمایندگان مجلس ڪه بنایش بر شور و مشورت است، هم تصمیم‌ساز و قانون‌ساز هستند و هم رأی دایمی در طول نمایندگی دارند ڪه به مسائل جامعه ڪه به مجلس واگذار می‌شود، رأی ابرام یا رآی نقض و رد دهند. مثلاً ر فرضاً درخواست رأی از مجلس برای پیوستن ایران به پالرمو مگر اسلامی‌بودن می‌خواهد. این است ڪه مجلس نمایندگان ڪشور باید گستره‌ی ملی داشته باشد و همه‌ی افڪار و اندیشه‌ها و گرایش‌ها در آن حضور داشته باشند. نه افرادی ڪه شورای نگهبان می‌خواهد!

 

۴. تا جایی ڪه دانش اندڪ من قد دارد، قرار بود شورای نگهبان شامل ۱۲ تن، فقط دو ڪار ڪند: تطبیق مصوبات با قانون اساسی و تشخیص عدم مغایرت با شرع. پس هرگز پسوند اسلامی به معنای شرعی‌ڪردن و اسلامیزه‌ڪردن نیست، بلڪه آنچه در مملڪت به سمت اجرا می‌رود فقط نباید با شرع مغایرت داشته باشد. همین، بقیه به نظام دوخته شد ڪه هنوز هم برخی‌ها خود را صاحب و مالڪ و چوپان ملت (با عرض معذرت) فرض می‌ڪنند!

 

۵. امام خمینی خود هوشمندانه دریافته بود، اسلامی‌ڪردن به نحو تفڪر شورای نگهبان جواب نمی‌دهد، زیرڪانه تشخیص مصلحت را ایجاد ڪرد؛ یعنی فرایندی مدرن برای گذار و رهایی نظام از بن‌بست تفڪر قشری.

 

۶. از نظر من جمهوری اسلامی ایران از درد و تب تفڪر بسته‌اندیش در رنج است. پسوند اسلامی بهانه‌ای شد تا ۱۲ نفر شورای نگهبان به همراه چندین‌هزار نیرو در آن نهاد -ڪه این شورایی را ڪه باید بی‌طرف بماند در چنبره‌ی خود گرفته‌اند- در سراسر ڪشور مردم را می‌پایند ڪه نچایند!

 

 

۷. این شیوه حکومت‌داری جواب نمی‌دهد. روزی خواهند فهمید.

 

تفسیری بر یڪ عڪس

پست ۴۷۴ : به نام خدا. سلام. با رفقا، ۴ آذر ڪه از مشهد مقدس برمی‌گشتیم، نمازِ ظهروعصر را در نمازخانه‌ی بین‌راهی پارڪ ڪوهستانی باباامان بجنورد گُزاردیم. سر از سجده‌ی آخر ڪه برداشتم حینِ تشهّد و سلام، چشمم افتاد به بخاری نفتی‌یی ڪه دُرست در ضلع قبله تعبیه شده بود ڪه یڪ قفل و چِفت، درِ مخزن نفت و آتش‌خانه را مسدود نگه می‌داشت. پس از نماز اول، آنی عڪسی از آن انداختم تا سرِ فرصت اگر مجالی دست داد، سه نڪته درباره‌ی آن شرح دهم:

 

نڪته‌ی اول: گاه اخلاق و قانون، قدرتِ بازدارندگی و انتظام‌بخشی رفتار مردم را ندارد؛ از همین رو شیوه‌های تأمینی و پیشگیری جایگزین آن می‌شود. مانند همین قفلِ روی بخاری ڪه هدف از آن، بازداشتن مسافرین از دست‌ڪاری روی بخاری است؛ ڪه یڪی قطرات نفت‌چڪان مخزن را ڪم نڪند، و آن دیگری زیادش ننماید؛ و آن سومی ڪه از بس وِ رِه تٕش‌ڪَشنه، چون اَنده خانّه، خاموشش نڪند و شاید هم نعوذُبِالله یڪ رهگذری از دستبردزدن به نفت مخزن بازداشته شود. پس، گاه انسان ڪاری می‌ڪند ڪه قفل، اثرش از اخلاق و قانون جلو می‌زند.

 

نڪته‌ی دوم: من فقط ۹ استان ایران را نرفته‌ام، در بقیه‌ی استان‌ها به هر شهری ڪه رفتم، اغلب دیده‌ام ڪه شهروندان از پل عابر پیاده، عرض خیابان را طی نمی‌ڪنند، همچنان ڪف آسفالت را محل عبورشان می‌دانند. حتی دیدم برخی از روی نرده‌های وسط اتوبان‌ها و بلوارها بالا می‌روند و از روی آن به ڪف آسفالت می‌پّرند. پس، اینجا هم اخلاق، قانون و تابلوهای راهنمایی و خط‌ڪشی‌های خیابان، ڪارایی خود را از دست می‌دهد و رفتارهای دیگر جای آن را می‌گیرد. تا جایی‌ڪه دیده‌ام ڪه برخی شهردارها مجبور شدند روی نرده‌های یڪ‌متری، باز نیز دو متر دیگر نرده بڪارند. چه می‌ڪند این بشر!

 

نڪته‌ی سوم: حتی دیده‌ام دوربرگردانِ نزدیڪ همین سورڪ را  هیچ محل نمی‌گذارند و بی‌اعتنا به آن، از همین بریدگی خطرناڪِ روبروی پمب‌بنزین سه‌راه می‌پیچند تا سه‌چهار ثانیه زودتر به داراب‌ڪلا برسند! حتی اگر راننده را ازین ریسڪ و خطر نهی هم بڪنی، غِض ڪاندِه و غضبناڪ‌تر دور می‌زند و می‌گوید ول ڪن، ڪی خانِه بُوره تا اون پل رودخانه! همیجِه بِتّره!

 

حاشیه: قفل بخاری باعث شده بود من نفهیدم تشهد و سلام نمازم را چه‌جوری اَدا و ختم ڪردم. آخه تشهد نماز اوجِ گواهی‌دادن به توحید و نبوت و عبودیت است. و سلامِ نماز نیز اجازه‌خواستن از خدا برای خارج‌شدن نزاڪت‌آمیز از نماز است ڪه همراه با سلام به نبی (ص) و صالحین و پیوستن مجدد به میان مردم است. به قول ملاصدرا در اسفار اربعه (=سفرهای چهارگانه) سیر از حق به خلق است. بگذرم، نمازم آن روز مثل بقیه‌ی روز -به قول داراب‌ڪلایی‌ها- «چماز» شده بود؛ نمازِ با تمرڪز، خیالی آسوده می‌خواهد و عرفانی پاڪیزه. خدایا هر دو را بِده!

۱۵ آذر ۱۳۹۸

 

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

توجه به سه جمهوری:

پست ۴۷۵ : اتحاد جماهیر شوروی هم مجلس داشت. جمهوری خلق چین هم مجلس دارد. هر دو ائدئولوژیک و حزبی و با سیستم توتالیتاریستی (=تمامت‌خواهی). یکی کارش تمام شد و فروپاشید، کاش فرو نمی‌پاشید و خود را ترمیم می‌کرد و یک بلوک را در برابر بلوک سلطه‌گر دیگر در توازان نگه می‌داشت. و دیگری یعنی چین هم، با همین شیوه‌ی تک‌حزبی می‌خواهد غول جهان شود که -با تحولات ژرفی که بشر در حال طی‌کردن و تجربه‌ی آن است- گمان ندارم هرگز شدنی باشد.. بگذرم.

 

 

جمهوری اسلامی ایران هم، مجلس دارد. اما حرف من این بوده که این نظام باید در درون ساختار خود، یک نهاد مردمی به اسم مجلس را کاملاً دموکراتیک‌‌ تحمل کند و مانند آن دو رژیم، انحصارگر و ایدئولوژیک و بسته نباشد. وگرنه دیری نمی‌پاید که مانند آن دو، دچار بن‌بست و دردسر و نارضایی عمومی می‌شود. کیست که نداند در ایران -یک تفکر مذهبی که خود را بر مردم تحمیل می‌کند- اسلام را در قالب ایدئولوژی در آورده است و حکومت را بر منهَج و شیوه‌ی بسته‌ و انسدادی خود می‌خواهد. به قول دکتر عبدالکریم سروش نویسنده‌ی کتاب «ایدئولوژی شیطانی» فروپاشی شوروی، ما را باید عبرت بیاموزاند، نه جشن و پایکوبی.

 

روشن سازم ڪه:

آقایان میرحسین موسوی و حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی در ماجرای بنزین، در بیانیه‌‌های خود، از نظر من: اولی از حد گذشت و دومی تذبذُب ڪرد. من، میرحسین را پاڪ و پاڪیزه می‌دانم و هنوز نیز، استیفای حقوق شهروندی‌اش را به‌حق می‌دانم، اما با پاره‌ای از واژگان بیانیه‌ی اخیرش (اگر گیرم ڪه به قلم و اراده‌ی خودش نوشته شده باشد) بشدّت تفاوت نگرش و نگارش دارم. روشن‌تر سازم ڪه: ای آزادی؛ تو چقدر خوبی؛ انسان را به رهایی می‌بَری و به آزادگی می‌رسانی.

 

برکت بانوی بافضیلت

وفات حضرت فاطمه معصومه -سلام الله علیها- را گرامی می‌دارم و بر پویندگان راه قرآن و عترت تسلیت دارم و سه نڪته می‌نویسم:

 

۱. قم و حوزه‌ی علمیه‌ی قم به برڪت وجود آن حضرت، جایی برای زیستن و محلی برای اندیشیدن شده است؛ این برڪت زمانی حس می‌شود ڪه شهروندی خود را به قم برساند و در آن آرامش و دانش بجوید.

 

۲. همیشه شاهدم حرم آن بانوی بافضیلت، پناه سیل میلیونی زائرانی است ڪه در طول سال از سراسر ڪشور با شوق و رغبت به حرم می‌شتابند و دلدادگی می‌ڪنند.

 

۳. دست دسیسه‌گر بسیار دست‌وپا می‌زند قم را از هویت مذهبی‌اش بیندازد، تا اندلسی دیگر ساز ڪند، اما برداشت‌های من از متن مردم این است چنین توطئه‌ایی یارای غلبه بر ایمان مردم قم را ندارد؛ امید است روحانیت مقیم قم، قم را برای ایران، مرڪزی برای انتشار آموزه‌های اسلام و آداب عترت و فرهنگ آزادی و آزادگی و مردم‌سالاری واقعی ڪند. زیرا خاندان عصمت (ع) همیشه در دل مردم زندگی می‌ڪردند و میان مردم بودند و برای آزادی و زندگی درخشان مردم ارزش قائل بودند و در رفع مشڪلات آنان هم‌غُصه و هم‌پیوند بودند.

 

پاسخ

 

سلام جناب

 

۱. اشڪالی ندارد، صحنه‌ی بحث، پهنه‌ی بیان است، گاه در بیان ممڪن است، واژگان بهتر از ذهن ما غایب شوند.

 

۲. بله، ڪاشِ شما درست است، البته ڪاش من رئالیستی‌ست و عملیاتی و ڪاش شما ایدئالیستی و آرمانی. و ارزش ڪاش شما بهتر است. البته من ڪاش خودم را منوط به ترمیم ڪردم ڪه بهتر بود فرونپاشد، و خود را نظام ڪمونیستی واقعی ڪند ڪه اهداف مارڪسیسم در بیشتر زمینه به اهداف اسلام مدد می‌دهد، منهای الحاد.

از نظر من این مبحث تمام.

 

سلام. چه حسی زیبا، پس بفرما بیا، زیارت در خدمتت هستم. ڪامل می‌ڪنی زیارت رضوی را. دلم از غروب حرم قم قرارگاه زد.

 

نقدی بر «جمهوریِ مؤمنین»

 

پست ۴۷۷ : به نام خدا. سلام. آخرای شهریور امسال (۹۸) بود که رهبری در ابتدای درس خارج فقه، برای نخستین بار از «جمهوریِ مؤمنین» نام بردند. جمله‌ی ایشان این بود: «جمهوری اسلامی، جمهوریِ مؤمنین، جمهوری مسلمینِ لِلّه و جمهوری عزت است.»

 

من سه نقد بر این مسأله دارم. همیشه بر رعایت حرمت رهبری واقفم، اما نقد و بررسی را مُخلّ احترام نمی‌دانم. پوزش، از ورودم به این نقد. نوشته‌ام را فشرده شرح می‌دهم.

 

۱. ترکیب «جمهوریِ مؤمنین» به لحاظ مفهوم سیاسی جای بحث وجود دارد. چون جمهوریت در علم سیاست، ناظر بر تمام شهروندان است نه فقط مؤمنان. بنابراین، این ترکیب می‌تواند موجب سوء برداشت عوامل قدرت قرار گیرد و کم‌کم دایره‌ی جمهوریت تنگ‌تر شود؛ یعنی علاوه بر قید اسلامیت که به‌هرحال قید عام‌تری است، به قید مضیّق مؤمنیت نیز دچار شود. حال آن‌که، اساس هر حکومت در هر کشوری این است که تمام ملت را دربر بگیرد، نه صنف و طبقه و تبار خاص را.

 

۲. همه‌ی ایرانیان صاحب حق و دارای رأی سیاسی‌اند، و در حقیقت هر یک از آن سهمی در قدرت و سرنوشت دارند. همین، ایجاب می‌کند جمهوری اسلامی، جمهموری مردم بماند، نه فقط مؤمنین. در واقع، جمهوری اسلامی جمهوری ایرانیان است که چون اکثریت مطلق آن مسلیمن‌اند، نمی‌خواهند حکومت‌شان با اسلام مغایرت داشته باشد نه این که در همه‌ی امور اسلامیزه شود.

 

۳. وقتی رفراندوم و انتخابات برگزار می‌شود، این تمام مردم‌اند که می‌توانند تعیین تکلیف کنند و مفهوم اکثریت در نظام‌های دموکراتیک‌‌ فلسفه‌اش همین است. تا ملت رأی ندهد، نه رهبری حکمش نافذ می‌شود و نه مجلس خبرگان شکل می‌گیرد و نه مجلس مقننه و قوه‌ی مجریه. حتی تأسیس نظام سیاسی و قبول قانون اساسی به رأی اکثریت مردم وابسته است. پس، تخصیص و تحدیدِ جمهوری اسلامی به «جمهوریِ مؤمنین»  نمی‌تواند وافی به مقصود باشد زیرا رأی را همه‌ی مردم می‌دهند نه فقط مؤمنین.

 

نکته:

۱. مگر آن‌که جمله‌ی رهبری به معنای دیگر باشد که در آن صورت این نقد منتفی است.

 

۲. در اندیشه‌ی دینی نیز، فرق است میان مسلمان و مؤمن. هر مؤمنی، مسلمان است. ولی هر مسلمانی ممکن است نخواهد مؤمن باشد. مؤمن درجه‌ای والاتر نسبت به مُسلم است.

 

۳. اما اگر منظور از این جمله، تأکید بر فداکاری و گذاشتن بارِ دفاع از نظام بر دوش مؤمنین باشد، نقدم وارد نیست، وگرنه تردید ندارم، در آینده هرگاه پایه‌های حکومت مستحکم‌تر از حال شود، ممکن است با همین مفهوم مردم را درجه‌بندی کنند و به اسم مؤمنین بخشی از جامعه را نادیده انگارند. بگذرم.

 

این پست را به مناسبت ۱۶ آذر نوشتم، تا تأکید کنم دانشجو، دست‌کم به به سه دلیل در بیان تفکر باید پیشتاز باشد: ۱. در حال گذار است؛ از سطح متوسط به سطح عالی‌تر دانش و فهم. ۲. مانند پاره‌ای از حکومت‌گران دستان آلوده ندارند، چون هنوز وارد قدرت نشدند. ۳. جنبش‌های بیداری -که مبتنی بر رفتار مسالمیت‌آمیز و بانزاکت‌ و دارای آرمان فکری است- معمولاً ریشه در دانشگاه دارد.

۱۶ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

گزاره، نشانه، اشاره

گزاره: باخبر شدم سوچی به شهر «لاهه»ی هلند رفت تا در دادگاه لاهه به نسل‌ڪُشی مسلمانان استان راخین پاسخ بدهد.

 

نشانه: شاڪی علیه‌ی خانم سوچی، ڪشور مسلمان گامبیا است ڪه پیشتاز این حرڪت حق‌طلبانه شد تا دادِ مردم ستمدیده‌ به دست بوداییان میانمار (=برمه) را بسِتاند.  (منبع)

 

اشاره: سوچی آن‌زمان ڪه با نظامیان حاڪم میانمار در مبارزه و سپس در حصر بود، جایزه‌ی صلح نوبل گرفت، اما وقتی به قدرت رسید، خود، جنایتڪاری جنگی شد و مسلمانان میانمار را با بی‌رحمیِ تمام قتل‌عام، آواره، بی‌وطن و از خاڪ خود بیرون ڪرد.

 

نڪته‌ی عمومی: من می‌اندیشم در قاموس جهانی، اڪثریت اگر اقلیت را برنتابد، فاجعه‌بار است و اقلیت اگر اڪثریت را تاب نیاورد، فاجعه‌بارتر. پس، بی‌علت نیست که قاعده‌ی اڪثریت، بنیادِ دموڪراسی و پایه‌ی مُداراست.

 

پاسخ

 

سلام نیز بر شما جناب دڪتر عارف‌زاده

یڪ پیوست به پَلی:

گرچه جناب‌عالی و جنابان عبدالرحیم و مرتضی لغت پَلی را شڪافتید و خودم نیز بر آن شرح نوشتم، اما علاوه بر معنای استفراغ ڪه به‌جا یادآور شدید، و من آن را در ذهنم اصلاً نداشتم،  یڪ معنی دیگر به ذهنم تداعی ڪرد و آن این است ڪه گاه واژه‌ی «پَلی» یعنی ناتوانی در اَداڪردنِ ڪلمات سخت. مثلاً ڪودڪی ڪه دیر به حرف آمده باشد و یا ڪمی لُڪنت و گِره در زبانش بیفتد، می‌گویند: وِن زِ‌وُون پَلی نَوُونِه. این پلی ڪشڪولی اگه بشه، سیاسی‌میاسی هم می‌شه! بگذرم ڪه خودِ من هم اسم «شیخ سعید شعبان» -رهبر اسبق سُنی‌های لبنان- زبانم پلی نمی‌شد.

 

پاسخ

 

سلام. درڪ شما ازین مطلب مرا به این فڪرم هدایت ڪرد ڪه پیش ذهنم دست به اندیشه بزنم و نردبان ڪنم، تا آن‌مقدار فڪرورزی ڪه انسان‌شناسی‌ام به من می‌گوید ڪه بگویم: هر گرانمایه، گرانپایه است، اما هر گرانپایه، لزوماً گرانمایه نیست.

 

 

مزیداً این‌ڪه لفظ «خانه‌ی تاریڪ» در متن تو، مرا به یاد ڪتاب «شنود اشباح» انداخت، ڪه چند سال پیش، واو به واوِ آن را خواندم. بگذرم. ڪتابی ڪه قرار شده بود خمیر ڪنند! که نکردند!

 

جنبش سینه‌ به سینه

 

پست ۴۷۹ : به نام خدا. سلام. مردم غنا به مدد رهبری مرحوم «قوام نڪرومه» چند سال زودتر از مردم ایران، دست به انقلابِ ابتڪاری زدند و بر استعمار انگلیس و پادشاهی وابسته پیروز شدند. تا پیش از پیروزی حتی نام ڪشورشان، «ساحل طلا» بود؛ زیرا انگلیس به طمع طلا آنجا را مُستعمره‌ی خود ساخته بود و به چپاول می‌پرداخت.

 

در دوره‌ی لیسانس، استادی داشتم به نام دڪتر خلیجی رئیس وقت دانشگاه علامه طباطبایی، ڪه برای تدریس دو سه درس، به دانشگاه تهران هم می‌آمد. یڪی از درس‌هایی ڪه با او گذراندم «سیاست و حڪومت در آفریقا» بود. درس او پژوهش‌محور بود و من آن سال یعنی پاییز ۱۳۷۱، ڪشور غنا و جنبش سینه‌ به سینه را تحقیق ڪردم و از قضا نمره‌ی بیست گرفتم. جالب‌تر این بوده، وقتی تحقیقم را به ایشان دادم، تازه فهمیدم او مدتی در غنا بود و در پایتخت آن؛ آڪرا.

 

جنبش سینه‌ به سینه یڪ رفتار جالبی بود. انقلابیون برای آن‌ڪه تمام مردم غنا را به رفتار همآهنگ، درست، منطقی و به‌دور از خودسری و خشونتِ ڪور، سازماندهی ڪنند از طریقِ حرڪت مخفیِ «سینه‌ به سینه» این هدف را پیش بردند و سرانجام پیروز شدند. یعنی اصالت در پیام. این، خبر را به سینه‌ی اون در فلان نقطه می‌سپرد. اون، خبر را به سینه‌ی دیگری در فلان منطقه می‌داد. آن دیگری خبر را به سینه‌ی چهارمی در فلان دوردست می‌رسانْد و چهارمی به پنجمی. و پنجمی به ششمی و همینطور بشمار بُرو به آخری. تا این‌ڪه خبر، با رعایت رازداری و سِرّنگه‌داری در سینه، به تمام انقلابیون در همه‌ی جا غنا می‌رسید؛ از ساحلش تا ڪوهستان. زیرا به علت ڪوهستانی بودن غنا، انقلابیون خود را در ڪوهستان پنهان و سازماندهی می‌ڪردند. بگذرم ولی بگویم ڪه «پیام» در انقلاب غنا، مانند «نوار» در انقلاب ایران مؤثر افتاد.

 

نڪته: جنبش‌های سیاسی باید «بینا» و با «سَر»وُ«سِرّ» باشد، وگرنه جنبش‌های بی‌سر وُ سِرّ به اعتراضات ڪور و خشونت‌های ڪورتر می‌انجامد. اگر افرادی چون حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی فقط راه اصلاحات و جامعه مدنی را تجویز و تبلیغ می‌ڪنند، در واقع آثار تخریب و بُن‌بستِ جنبش‌های نابینا و اعتراضات ڪور را می‌دانند؛ گرچه شخص خاتمی شجاعت و فراست و سیاستِ چنین ڪار و رفتاری را چندان نداشت و ندارد و نخواهد داشت. جناح اصلاحات، در اصلاحات خود درماند، ازهمین‌رو، جنبش‌های بی‌سر، ڪوڪورانه وارد گود می‌شود و راحت صیدِ دسیسه‌بازان و دام‌گُستران می‌گردد.

 

به قول مولوی در دفتر چهارم مثنوی:

 

هر ڪه او بی سَر بجُنبد دُم بوَد

جنبشش چون جنبشِ ڪژدُم بوَد

من این شعر را در سال ۸۸ در شام غریبان عاشورای داراب‌ڪلا در یڪ متنی پشت تریبون تڪیه‌ی بالا، ارائه و شرح ڪرده بودم. بگذرم.

۱۸ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

 

سلام پسرم آقاعارف

 

اونجا قم ڪه هستین، ازین خیابان‌های «آینده» خبری هست؟! جالب بود؛ خدا ڪنه عمر ما قد دهد، در عصر ما ازین فن‌آوری دیدنی، دیدن ڪنیم. من شنیدم فقط مردم ڪاشمر مقررات رانندگی را بسیارڪامل رعایت می‌ڪنند و گویا یڪ‌بار از سوی سازمان ملل برگزیده شدند.

 

پاسخ

 

جناب آقا... درود من هم به شما. نمی‌دانم.

 

استبعاد، یڪ معنی‌اش این است ڪه افراد از طریق خیال و یا تردید و یا هر عامل و علت دیگر، نسبت به دیگری نه فقط دیرباوری پیشه ڪنند، بلڪه حتی نسبت به دیگری باور نداشته باشند. این رویّه و خصلت، اعتماد را محو می‌ڪند.

 

پاسخ

 

با سلام دوباره جناب آقا...

۱. بله؛ تحلیل شما واقعیت دارد؛ یعنی آنچه در آن درنگ ڪردی، یڪ شناخت درست از ماجراست. می‌دانم ڪه می‌دانید.

 

۲. شما خود از لایه‌های پنهان بهتر از من خبر داری، حتی موشڪاف‌تر از من بلدی، پس چرا من نقب بزنم به آن.

 

۳. اما یڪ بُرش از زر و زور و تزویر ڪه اشارت داشتی، همان است ڪه برخی‌ها با «تڪرار می‌ڪنم» فلانی به قدرت می‌رسند، اما در خفا با همان دولت‌سایه هم‌پیمان‌اند.

 

۴. از نظر من، هنوز هم ضروری‌ترین اقدام، آگاهی است؛ آگاهی به هزاران چیز. زیرا در درازمدت حڪومت‌ڪردن بر ملت دانا ناممڪن می‌شود.

 

۵. قرار بود در بالا «چانه‌زنی» شود، ولی جریان مورد نظر، «فشار از پایین» را باب ڪرد، ولی چانه‌زنی در بالا را زورش می‌آمد، ادامه دهد. آنها تا از قدرت، عبوسی می‌بینند، خود رو تُرش می‌ڪنند و در می‌روند و یادشان می‌رود بازهم باید چانه بزنند. قدرت، با قهرڪردن و شانه‌خالی ڪردن نرم نمی‌شود. میان فروشنده و خریدار، روال چانه رواست، میان قدرت نیز این ڪار آنقدر باید تڪرار شود ڪه ثمر دهد. ثمرات آن ممڪن است اینڪ به چشم نیاید، اما درازمدت اثر دارد؛ ما مگر وارث نهضت مشروطه و نهضت ملی نیستیم؟ آن دو نهضت دسترنج معاصران بود تا به ما رسید.

 

۶. اما آقای خاتمی ڪه خود بهتر می‌دانید در بهترین موقعیت، دو دستی تمام داشته‌ها را تحویل عوامل پنهان قدرت داد و نیز همه‌ی رشته‌های دوم خرداد ملت را پنبه ڪرد.

 

۷. با این‌همه من معتقدم راه، بن‌بست نیست، باید بذر دانایی، شڪیبایی و رفتار مدنی را همچنان ڪاشت، شاید روزِ برداشت برای نسل پیش‌رو باشد. به قول ڪنفوسیوس: «ما میراث‌خوار گذشتگان نیستیم، امانت‌دار آیندگانیم.» من، در رشته‌ام یاد گرفتم نباید عجول بود و نیز مأیوس.

 

 

۸. تمام آنچه درین چند بند نوشتم را شما خود از بری. اگر جواب نمی‌نوشتم شاید حمل بر بی‌اعتنایی می‌شد. پوزش.

 

پاسخ

جناب علیرضا، سلام و مرحبا

 واژه‌ی پلی را حسابی پلی ڪردی. هر سه مثالی ڪه زدی، اولی را بلد نبودم، برام تازگی داشت. دو دیگر همان معنیِ «نزد» و «پیش» می‌دهد. راستی! منظورت از «قست» همان «قصد» است!؟

 

پاسخ

 

سلام جناب دڪتر عارف‌زاده

این معنی از پلی نیز برام مانند معنای استفراغ، جالب بود. ممنونم ڪه خوب دست به شڪافت و اڪتشاف می‌زنی. حال من معنایی دیگر می‌گشایم:

 

پلی، یڪ معنای نوزدهم هم دارد، یعنی این‌رو اون‌رو شدن. مثل ڪسی ڪه تا از دهن ڪسی حرفی می‌شنود، چون بُنیه و باور سُست و تُردی دارد، زود پَلی می‌شود و به اون‌ور می‌غلتد. در واقع فرد دهن‌بین، زود پلی‌ می‌شود. تا تقّی به تُقّی می‌خورد، زیرورو و پلی می‌شود. انقلابیون حزب باد هم زود پلی می‌شوند. چه لغت ژرف و پُردامنه‌ای خلق ڪردند این مردم دیرین مازندران.

 

پاسخ:

همیشه، جملات و حتی واژگان «رهبران» دستاویز قرار می‌گیرد، مثل جمله‌ی «میزان، حال فعلی افراد است» ڪه رهبری برای جذب افراد رژیم گذشته مطرح ڪرد، نه دفع افراد از نظام. یعنی اگر یڪ رئیس بانڪ در رژیم گذشته، خطا ڪرده، میزان، حال اڪنون اوست.

 

واژگان «جمهوری مؤمنین» نیز ممڪن است چنین شود. من در آن نقد، ابعاد مختلف آن را بررسی ڪردم. امید است، در نقد بر متن، تمام متن مطالعه شود.

 

در ضمن حجاب مؤمنین با حجاب مسلمانان فرق دارد، درجه‌ی پوشش مؤمنین باید بیشتر از سایرین باشد. بی‌علت نیست مؤمنین ویژگی‌های منحصری دارند، خطبه‌ی متقین نهج‌البلاغه اگر مطالعه شود، این ویژگی‌ها آمده است و نیر ڪتاب «اوصاف پارسایان» دڪتر عبدالڪریم سروش ڪه شرحی است بر این خطبه‌ی نهج‌البلاغه.

 

 

یعنی اسلام بر عامه‌ی مسلمین آسان می‌گیرد، ولی مؤمنین اخلاق و احڪام سخت‌تری را باید مد نظر قرار دهند. به هر حال هر ڪس به درجه‌ی مؤمن برسد، آداب آن هم سخت‌تر می‌شود و این ڪاملاً عقلی، منطقی و اخلاقی‌ست.

 

پاسخ

یڪ نڪته‌ی عمومی:

من به عنوان یڪ شهروند ایرانی اساساً با «اعتراضات ڪور» مخالفم. از هر سو ڪه برخاسته شود. جنبشِ بینا. فقط جنبش بینا. اما جریان‌های برانداز، دسیسه می‌ڪنند و اعتراضات ڪور را صید. مردم در هیچ شرایطی نباید تن به «اعتراضات ڪور» بدهند، این شیوه اعتراض‌ڪردن، به نفع جریان مقابل تمام می‌شود. در چنین اعتراضاتی، مردمی ڪه معتقد به مبارزه‌ی مدنی و آرام‌اند شرڪت نمی‌ڪنند. حڪومت ڪم‌ڪم روزی می‌پذیرد مطالبات مردم باید دیده شود. من آن روز را در نگاه دورانداز می‌بینم.

 

«اعتراضات ڪور» چنان آتش‌افروز است، ڪه حتی شما هم جرأت نمی‌ڪنی پا در آن‌گونه اعتراضات بگذاری.

 

من بر این نظرم، پیام‌رسان‌ها همان پیش‌بینی الوین تافلر است ڪه گفته بود، جنبش‌های دیجیتالی رخ خواهد داد، و سراسر جهان رخ هم داد. همه‌ی ما اخلاقاً و منطقاً باید فضای داخل پیام‌رسان‌ها را به وسع خود، مدنی، مدرن و قانونی نگه داریم. حرڪت ڪور، در اصل جنبش بینا را تخریب می‌ڪند نه حڪومت و حڪمرانی را.

 

دستوری نیست، انگیزشی‌ست. من «فڪر دینی» خودم را بیان ڪردم. به این جناح و آن جناح هم وابسته و دلبسته نیستم. به هر حال هیچ وقت، هیچ رویدادی نباید عده‌ای را به حرڪت ڪور بڪشاند. این سم مهلڪ است. سال‌ها مهاتما جنبش مدنی عدم‌خشونت را تحمل ڪرد، تا به رهایی از انگلیس و استقلال و دموڪراسی هندی رسید. اعتراضات ڪور، افتادن از چاله به چاه است.

 

بحث ۱۳۸ : امام علی -علیه‌السلام- هم عزل ڪرد: (اشعَث را) ، هم داغ ڪرد: (عقیل را) ، هم توبیخ ڪرد: (ڪمیل را) ، هم تشویق و توصیف ڪرد: (متقین را) و هم با رفت‌وآمد دایم میان مردم به آنان ڪمڪ ڪرد (مستمندان را). از این رفتارهای حڪومتی امام علی (ع) چه تحلیل، برداشت، و نڪته‌هایی دارید؟ این پرسش برای بحث‌ونظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود.

 

بحث ۱۳۹ : پدیده‌ی «آشنابازی» را چگونه می‌بینید؟ تحلیل و بررسی شما نسبت این پدیده چیست؟ چرا چنین رفتاری در میان مردم رسوخ پیدا کرده است؟ این پرسش جهت بحث و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود. 

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۵۰

مدرسه فکرت ۵۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۰

 مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاهم

 

پاسخ

سلام. سپاس. بلی؛ من هم برین نظرم که باید متعارَف باشد و همآره عزاداری‌یی معرفت‌افزا، اصیل، خالص، عمومی، به‌دور از تحریفات و خصوصاً به‌اندازه و بی‌مزاحمت بر مردم باقی بماند. اما در باره‌ی کافی‌بودن تعطیلی جمعه، با شما جناب هم‌نظر نیستم. به‌هرحال، کارگر و کارمند و کارکنان و اساساً همه‌ی زحمتکشان به استراحت و تفریح ژرف و بهینه نیاز دارند. اگر توضیحی بر پاسخم دارید، خواهم خواند. درود.

 

پاسخ

سلام. در مورد جمعه، خُب، روز جمعه نمازجمعه و آداب شرعی دیگری دارد که برداشت فقهی و زمینه‌ی فکری مسلمین و اساساً جامعه‌ی دینی نمی‌تواند از تعطیلی این روز خاص خدا، چشم‌پوشی کند.

 

پاسخ

سلام. عموماً عارض به خوانندگان شریف هستم که بخشش و عفو اولیای دَم (=قاعده‌ی خون‌بهاء) کاری در ردیف کار حضرت پروردگار به حساب می‌آید و همین بخشش تساوی برقرار می‌کند، زیرا خدای عادل و متعال این حق را به صاحب خون داده، و برای آنان هم حق قصاص قائل شد و هم حق عفو. و این عظمت و عدالت خدا را نشان می‌دهد؛ که به همان اولیای دم سفارش می‌کند اگر عفو کنید، بر قصاص ارجح است. پس، وقتی آنان گذشت کردند، میان قاتل و مقتول در همان حق‌الناس تساوی ایجاد می‌شود، و الا مفهوم گذشت، امری صوری باقی می‌ماند. مؤمنان می‌دانند در قانون قرآن و وحی الهی هیچ کم و کسری نیست، اگر هم گاه بد تفسیر می‌شود، مقصر مفسّران هستند.

 

زنگ شعر:

یک بیت از مرحوم نیما یوشیج:

قطره‌ی باران، که در افتد به خاک
زو بدمد بس گوهر تابناک

 

پاسخ

من هرگاه احساس کنم نظردادنم بر خودم واجب است، تردید نمی‌کنم. مثلاً وقتی ببینم کسی «مرگ بر آمریکا» را مورد نقد یا هَجو قرار دهد به او، در چارچوب نقد و بررسی یادآوری می‌کنم اگر شعار مرگ بر آمریکا را ناروا می‌دانی پس چرا قتل‌عام مردم جای‌جای جهان توسط آمریکا را نادیده می‌گیری. کشتار که قباحت و ستم آن اظهر من الشمس است. بگذرم. شما فرمودی آن نظرت با نظر امام خمینی تفاوت دارد، جوابم این بود، در پهنه‌ی تفکر می‌توان دیدگاه دیگری داشت. و این درس توحید و دیانت است که تفاوت دیدگاه اساس رونق بشریت است.

 

 

یادی از توتون و خاطره‌ها:
 

نظر حمید عباسیان: چه شد یاد توتم افتادی ، و خاطراتش را در ذهنمان زنده کردی، ترابوزان، بارلی، ویرجنیا، نام توتونهایی بود که میکاشتیم، البته نخبندی تن واگن سوچکه و بوم سر ، رج نخ و توتم سوزن ، بوقچه و عدل بندی و یک و یک و دو و سه و چار و پنج و شش و کبود سیاه و کبود تیلن و سم زنی توتم چینی ، کشه گیری و چارشو دوش گیری هم خاطراتی داشت، ممنون از اینکه با عنوان واژه های محلی خاطرات را نیز زنده نگه میداری. باسپاس.

 

پاسخ:

سلام. اساساً از هر نوشتاری که در آن واژگان داراب‌کلا صف بکشند، خوشم می‌آید، چون خون مرا تازه‌تر، رگ مرا بازتر، قلب مرا خوش‌ضربان‌تر و روح مرا پرنده‌تر می‌سازد. پس، پُستی خوش نوشتی که با تمام بزرگ‌شدمان آمیختگی دارد؛ لامصب! توتون، توتم! و من هم بیفزایم: اسب و توتم‌بار و سوچکه‌سر هیمه‌بزن را. و لِسک‌دوا و تیم‌جار، آن ول‌چو که سر تیم‌جار می‌ذاشتند و مترسک جیکا رَم ده. و آن چوصندوق و کارشناش بد عُنق دخانیات. و آن کاوِه‌پوست، که بر گُرده‌ی برگ توتم می‌بستند موقع تخت‌کردن. و نیز آن زحمتی که خواهران و مادران دیارمان می‌کشیدند و هرگز یک اُف به خدا و خانواده نمی‌گفتند. و آن سرداب تاریک و نَمور که توتم‌شقه‌ها را می‌ذاشتن نم بکشه تا تخت بشه. و آن بدخریدن‌های دخانیات. بیشتر بخوانید ↓

 مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاهم

 

پاسخ

سلام. سپاس. بلی؛ من هم برین نظرم که باید متعارَف باشد و همآره عزاداری‌یی معرفت‌افزا، اصیل، خالص، عمومی، به‌دور از تحریفات و خصوصاً به‌اندازه و بی‌مزاحمت بر مردم باقی بماند. اما در باره‌ی کافی‌بودن تعطیلی جمعه، با شما جناب هم‌نظر نیستم. به‌هرحال، کارگر و کارمند و کارکنان و اساساً همه‌ی زحمتکشان به استراحت و تفریح ژرف و بهینه نیاز دارند. اگر توضیحی بر پاسخم دارید، خواهم خواند. درود.

 

پاسخ

سلام. در مورد جمعه، خُب، روز جمعه نمازجمعه و آداب شرعی دیگری دارد که برداشت فقهی و زمینه‌ی فکری مسلمین و اساساً جامعه‌ی دینی نمی‌تواند از تعطیلی این روز خاص خدا، چشم‌پوشی کند.

 

پاسخ

سلام. عموماً عارض به خوانندگان شریف هستم که بخشش و عفو اولیای دَم (=قاعده‌ی خون‌بهاء) کاری در ردیف کار حضرت پروردگار به حساب می‌آید و همین بخشش تساوی برقرار می‌کند، زیرا خدای عادل و متعال این حق را به صاحب خون داده، و برای آنان هم حق قصاص قائل شد و هم حق عفو. و این عظمت و عدالت خدا را نشان می‌دهد؛ که به همان اولیای دم سفارش می‌کند اگر عفو کنید، بر قصاص ارجح است. پس، وقتی آنان گذشت کردند، میان قاتل و مقتول در همان حق‌الناس تساوی ایجاد می‌شود، و الا مفهوم گذشت، امری صوری باقی می‌ماند. مؤمنان می‌دانند در قانون قرآن و وحی الهی هیچ کم و کسری نیست، اگر هم گاه بد تفسیر می‌شود، مقصر مفسّران هستند.

 

زنگ شعر:

یک بیت از مرحوم نیما یوشیج:

قطره‌ی باران، که در افتد به خاک
زو بدمد بس گوهر تابناک

 

پاسخ

من هرگاه احساس کنم نظردادنم بر خودم واجب است، تردید نمی‌کنم. مثلاً وقتی ببینم کسی «مرگ بر آمریکا» را مورد نقد یا هَجو قرار دهد به او، در چارچوب نقد و بررسی یادآوری می‌کنم اگر شعار مرگ بر آمریکا را ناروا می‌دانی پس چرا قتل‌عام مردم جای‌جای جهان توسط آمریکا را نادیده می‌گیری. کشتار که قباحت و ستم آن اظهر من الشمس است. بگذرم. شما فرمودی آن نظرت با نظر امام خمینی تفاوت دارد، جوابم این بود، در پهنه‌ی تفکر می‌توان دیدگاه دیگری داشت. و این درس توحید و دیانت است که تفاوت دیدگاه اساس رونق بشریت است.

 

 

یادی از توتون و خاطره‌ها:
 

نظر حمید عباسیان: چه شد یاد توتم افتادی ، و خاطراتش را در ذهنمان زنده کردی، ترابوزان، بارلی، ویرجنیا، نام توتونهایی بود که میکاشتیم، البته نخبندی تن واگن سوچکه و بوم سر ، رج نخ و توتم سوزن ، بوقچه و عدل بندی و یک و یک و دو و سه و چار و پنج و شش و کبود سیاه و کبود تیلن و سم زنی توتم چینی ، کشه گیری و چارشو دوش گیری هم خاطراتی داشت، ممنون از اینکه با عنوان واژه های محلی خاطرات را نیز زنده نگه میداری. باسپاس.

 

پاسخ:

سلام. اساساً از هر نوشتاری که در آن واژگان داراب‌کلا صف بکشند، خوشم می‌آید، چون خون مرا تازه‌تر، رگ مرا بازتر، قلب مرا خوش‌ضربان‌تر و روح مرا پرنده‌تر می‌سازد. پس، پُستی خوش نوشتی که با تمام بزرگ‌شدمان آمیختگی دارد؛ لامصب! توتون، توتم! و من هم بیفزایم: اسب و توتم‌بار و سوچکه‌سر هیمه‌بزن را. و لِسک‌دوا و تیم‌جار، آن ول‌چو که سر تیم‌جار می‌ذاشتند و مترسک جیکا رَم ده. و آن چوصندوق و کارشناش بد عُنق دخانیات. و آن کاوِه‌پوست، که بر گُرده‌ی برگ توتم می‌بستند موقع تخت‌کردن. و نیز آن زحمتی که خواهران و مادران دیارمان می‌کشیدند و هرگز یک اُف به خدا و خانواده نمی‌گفتند. و آن سرداب تاریک و نَمور که توتم‌شقه‌ها را می‌ذاشتن نم بکشه تا تخت بشه. و آن بدخریدن‌های دخانیات. بیشتر بخوانید ↓

و اون روغن‌نباتی حلب‌های ۱۷کیلویی که دو سر یک چوب سفت و درار می‌بستیم و از کِله و چشمه آب می‌آوردم داخل وال‌‌کشی‌ها با بَلو، می‌پاشیدیم که با آن انجلی‌چو، توتم را نشاء کنن. و نیز اون‌همه‌ پِک‌پِک و وِگ‌وگ می‌کردن در حین سوزن‌پر توتون؛ جرکّه‌جریکّه‌ی سردری‌بِن و تِلوار. و آن اقتصاد کمپرادور (=خریداری ارزان استعماری) که کشت توتون را بر ایران تحمیل کرد و اقتصاد کشاورزی و دامداری ایران نابود کرد و شهید خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه آن را رسوا کرد. و آن واسطه‌گری‌های خائنانه در خرید توتم‌عدل از کشاورز و تأخیر پرداخت پول‌های کشاورزان. و آن قصه‌های قشنگ شبانه‌ی مادران که موقع توتون‌تخت‌کنی برای ما تعریف می‌کردند، و‌ آن بادی و لامپا و هیمه‌بخاری و گوجه‌خوارش و صمیمیت.

 

و آن قول و وعده‌ها که پدران به فرزندان می‌دادند توتون رو بفروشم برات عروسی می‌کنم، برات اسب می‌خرم، برات دِوندی می‌خرم، شِما ره وَرمه مشهد، قرض‌وقوله‌ها ره می‌دم، جهیزیه می‌خرم، و.... و چه وعده‌های دیگر که هرگز از فرط فقر عملی نشد که نشد... و آن فرهنگ کارِ جمعی و قرض‌کاری و همبستگی و گرمی همسایه‌ها. و آن دود‌ها و دوده‌های سوچکه و صدای ونگ‌وای سیدابوالقاسم اذان‌گو: که مردم داراب‌کلا پایین‌محله کنه سوچکه تش بیته، بهین تش را خاموش و خامیر هاکین. و آن نابودی جنگل برای کاتل‌کینگه و شیرهیمه برای سوچکه که کلِک‌سَر همه ۱۱تا تریلی هیمه‌چو کَدییه. و اون شپشک توتم که بدجور پچاک و چسناک بود و دستان سیاه‌شده‌ی زنان دیارمان که شیره‌ی تل‌زهر توتم پدید می‌آورد. و آن مردان خوش‌نشین که بار ۱۱ماه توتون‌کاری را بر دوش زنان می‌گذاشتن و خادشون فقط قیلون و چوپوق پُک‌پُک دانِه و فقط کَت ره پِشت دانه. و آن تراکتور و وِرزا و اِزّال و زمین و چی‌چم و خی و کبودشدن توتم. بگذرم، زیاد پیش نرم... والسلام.

 

بحث ۱۳۷ : تفاوت‌ها و تشابه‌های سه حوزه‌ی علمیه‌ی نجف، قم و مشهد را در چه مسائلی می‌دانید؟ اگر مایل‌اید و چنانچه اطلاعات عمومی و نکاتی هم‌راستا ازین سه حوزه‌ی شیعی دارید -که فکر می‌کنید برای خوانندگان ارزش خواندن، اندیشیدن، فکرکردن و یا نقد‌وبررسی دارد- بیان کنید. این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۳۷

پرسش این بوده که «تفاوت‌ها و تشابه‌های سه حوزه‌ی علمیه‌ی نجف، قم و مشهد را در چه مسائلی می‌دانید؟» اینک مَجالی دست داد تا نظرم را فشرده بنویسم. ورود تاریخی نمی‌کنم، فقط به اوضاع معاصر و اکنون می‌پردازم. آنچه می‌نویسم فهم شخصی من است؛ اگر نادرست بود، مسئولیت آن بر عهده‌ی خودم می‌باشد:

 

۱. حوزه‌ی مشهد دارای سه سبک بود. اول: تلاش بزرگان آن بر تسلط طلبه بر ادبیات فارسی و گرایش به شعر و نثر ایرانی و آمیختگی به سبک خراسانی. دوم: وجود تفکر مکتبِ تفکیک. این مکتب سهم عقل، نقل و عرفان را جدا جدا می‌داند و بر شرع و وحی تأکید اکید دارد؛ نماینده و راه‌بَر فعلی آن استاد محمدرضا حکیمی است که از مشهد کوچ کرد و در تهران مقیم است. او شیوه‌ی علوی را می‌پیماید و از نظام فعلی جمهوری اسلامی ایران با همه‌ی آن حمایت‌ها و کتاب‌ها و مقاله‌های تبینی و تفسیری، قطع امید کرد. سوم: طلبه‌های حوزه‌ی مشهد در میانه‌ی طلبگی معمولاً سعی می‌کنند حوزه‌ی قم را یا با هجرت دائمی و یا با آشنایی دورادور درک و فهم کنند. این از امتیازات حوزه‌ی مشهد است که بیشتر طلبه‌ی آن تلاش دارند مدارج و پله‌های هر دو حوزه را طی کنند. مانند افرادی چون شهید مطهری، سید علی خامنه‌ای، وحید خراسانی و ... .

 

۲. حوزه‌ی قم در سه زمینه برجستگی و به عبارتی بهتر برآمدگی دارد. منظورم ازین دو واژه این نیست که بخواهم امتیاز و برتری ببخشم؛ نه. آن سه این است: یکم: سنت‌گرایی و روایی‌بودن در آن وجود دارد که گاه به ظاهرگرایی دینی منتهی می‌شود؛ که امام خمینی نیز از آن مکرّر می‌نالید و بر پیشوایان آن می‌تاخت. دوم: سیاسی‌بودن و مبارزه‌طلبی با رژیم استبدادی و آمریکایی گذشته؛ که این حوزه را در صدر مجامع دینی جهان قرار داد. امروزه نیز ولی فقیه و سیستم ولایی مردمی را در فقه جستجو می‌کند. و یا بهتر است بگویم فلسفه‌ی عملی فقه را در حاکمیت ولی فقیه می‌بیند. سوم: وجود تفکر فلسفی و تفسیری و عرفانی که البته معدود و محدود بود مانند علامه طباطبایی. زیرا اصالت در قم، بر زعامت و مرجعیت است که اغلب می‌کوشند فقیه شوند تا فیلسوف.

 

۳. حوزه‌ی نجف هم اکنون سه وجه دارد: یک. پرهیز از تصرف مقام‌های حکومتی. دو. اجتناب از تئوری ولایت فقیه و اصرار بر نظارت مرجع عام. سه. تمرکز درس بر شیوه‌ی سنتی نقل و عقل.

 

نکته: این‌که کدام حوزه پرفروغ‌تر، کارآمدتر و به‌روزتر است، پیش هر کس شاید فرق داشته باشد و من نیز ازین داوری زودرَس خودم را عبور می‌دهم و از بسطِ بحث می‌پرهیزم؛ زیرا خوانندگان مدرسه‌ی فکرت خود مجهز به دانش‌ و فنّ بررسی و تحلیل‌اند.

 

۸ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. دور نروم و اول سپاس را ارزانی شما کنم که شرکت کردی در این بحث ۱۳۷. ۱. حِلّه، حِلّه را از قلم انداختی،چون به قدمت عراق پرداختی این را یادآوری کردم. ۲. شما خوب انگشت گذاشتی به اعتبار حوزه‌ی عراق و البته باهم درین‌باره تا حدی اختلاف دید داریم. ولی نکته‌ام این است، کسانی در داخل از محفل روشنفکری و لائیک که امروزه عراق‌ستیزند و نجف را هدف قرار داده‌اند، هیچ نمی‌دانند که مکتب مدینه که ظاهرگرا و ضدعقلی است، چه خطراتی را در خود خفته دارد. عراق در طول تاریخ مرکز تفکر عقلی بود در برابر تفکر قشری مدینه پس از پیامبر (ص) و سخت‌گیری‌ها بر اهل‌بیت علیهم‌السلام.

 

پاسخ:

با سلام. جناب؛ اما من بر این نظرم اگر متنی که نوشته می‌شود خمیرمایه‌ی اصلی‌اش تخیّل و تلخند و به‌عبارتی علمی و ادبی «داستان‌کوتاه» است، باید در متن، دقیقاً آن را گفت، تا شخصیت حقیقی کسی در لابه‌لای آن، دست‌مایه‌ی ظنّ قرار نگیرد.

 

پست (۴۶۷)


از تبریز تا نیریز؛ از بجنورد تا بروجرد

به نام خدا. سلام. باورسِتان مَباش. اگر خواستی باور افراد -به‌ویژه جوان- را بسِتانی، هیچ فکر کرده‌ای جای آن چه می‌گذاری؟ می‌دانی آنان را با خالی‌کردن عقیده، دچار خلاء کرده‌ای؟ و با این بی‌رحمی غیراخلاقی‌ات، ساختمان وجودی‌شان را در معرض خطر قرار داده‌ای؟ شمایی که از تبریز تا نیریز؛ و از بجنورد تا بروجرد می‌تلاشی که ایمان و علایق دینی باورمندان جامعه را در هر موقعیت و فرصتی که تحصیل کردی، متلاشی کنی، بدان که به بدترین نوعِ تلاش، مشغولی؛ بلکه مشغولیت شیطانی یافته‌ای. و خودت یا تغافل می‌کنی، یا مأمور مخفی شیطان درون و شیاطین بیرونی شده‌ای، و خودت از آن خبر نداری که مفت و مجانی، رایگان با بندگانِ خداوند می‌ستیزی.

 

بنابراین اگر بر فرض به حکم عقل خود و به یُمن آزادی و حتی به خاطر احساس شخصی، می‌خواهی چنین کنی، اول باید از افکار خود خبر داشته باشی که چقدر می‌ارزد، آیا درست و موزون است، تا چه حد خودت به آن یقین و اطمینان داری. و نیز بدانی آنچه از باور دیگران می‌رُبایی، به ازای آن چه می‌نِشانی. اگر چنین کاری را بی‌محابا و بی‌رحمانه و بی‌«مفاصاحساب» می‌کنی، یقین کن در حال تخریب هم خود و هم دیگرانی. آری با شما بودم، ایرانی؛ از تبریز تا نیریز؛ و از بجنورد تا بروجرد. فرقی نمی‌کند تخریب یک ساختمان بلند با دینامیک، با تخریب باورهای دینی یک جوان با بمب تردیدافکنی و بی‌باورسازی. ایمان، از نظر من سیمان اجتماعی است، آن را به‌آسانی از ایمان‌ورزان نگیر و مثل خودت پُرخلاء و بی‌دغدغه مساز.

 

نکته: اگر می‌بینید پیامبر خاتم (ص) که معدن رحمت است و مخزن مکارم اخلاق، اول سراغ باور زورمندان و زرمندان و بُت‌خواهان رفته بود، دلیلش این بود، می‌خواست بر جای آن باورهای جاهلیت، باور اسلام بنشاند که دین رحمت و سهله و عقل و خرد و صلح و مخالف هرگونه زور و زر و تزویر است. درود خدا بر محمد رسول‌الله (ص) که باور برتر بر باورهای آغشته و منحرف و تحریف‌شده نشاند و راه رستگاری به روی بشریت گشود و توحید و یگانه‌پرستی و عشق به پرورگار و خدمت به خلق را جا انداخت. و  سلام بر حضرت صادق آل محمد که پیشوایی اندیشمند برای تبیین مکتب مسلمین و رهبری خردمند برای شیعیان بوده است. میلاد دو دُرِّ ایمان و اسلام مبارک و خجسته.

 

پاسخ

سلام

وارد محتوای نوشته‌ات نمی‌شوم. اما دو ایراد شکلی و شاید هم سهوی در این جملاتت دیده می‌شود.

 

یکی این جمله قیددار که نوشتی: «همه ملت را اغتشاشگر...»

دومی این جمله‌ی تعمیمی و انتسابی که نوشتی: «به روی مردم مستضعف اسلحه...»

 

این دو ایراد اساسی جملاتت، اصل نوشته‌ات را مخدوش کرد و دست‌کم خواننده را متوجه کردی در بیان جمله‌بندی، احساسات خاص خودت را با خود انتقال می‌دهی. تمام.

 

نظر سیدعلی‌اصغر:

زیر نور کلاس. کانت: فلسفه‌ی آموزش، اندیشیدن است نه آموزش اندیشه‌ها

پاسخ:

سلام.‌ جمله‌ای بسیارکلیدی از ایمانوئل کانت را در زیر نور کلاس بردی. منظور کانت این است، انسان فراتر از آن است که فقط اندیشه‌های نقلی را نُقل بیان خود کند و در تعبیر کنایی نُشخوار نماید، بلکه انسان علاوه بر کسب اندیشه‌ها، باید خود اندیشه و فکرت کند. مدرسه‌ی اینجا نیز در واقع برای تمرین و ممارست اندیشیدن اعضاست.

 

 

پاسخ به جناب...

 

سلام. در متنی که به سید علی‌اصغر نوشتی، اشاره‌ای به مدیر داشتی. اخلاق ایجاب می‌کند پاسخی بنویسم و ندادن جواب را بی‌احترامی می‌دانم. و آن پاسخم این است جناب‌عالی خود اهل تحلیل و دارنده‌ی اخباری؛ و نیز صاحبِ تصمیم و تصمیم‌گیری. گرچه در یکی از متن‌ها درباره‌ی قضیه‌ی بنزین، لفظ «تصمیم‌گیری» را به سهو و اشتباه، ناجور تایپ کردی. 

 

اما بعد؛ فکر می‌کنم اعضای مدرسه و خود شما بیشتر از من بر این قضیه تحلیل دارید و نیازی به تحلیل من ندارید. اگر احساس کنم هم‌کلاسی‌های فکرت به نوشته‌ای از من درین‌باره، انتظار دارند، درنگ نمی‌کنم. اما گمانه‌ام این است همگی بهتر از من، از ماجرا و ماورای ماجرا خبر دارند؛ بنابراین از تکرارِ مکررات پرهیز کردم. من هم اگر به این قضیه ورود کنم، پاره‌ای خوانندگان محترم گمان کنم تاب تحلیلم را نداشته باشند. پس، سزاست خواننده‌ی تحلیل اعضا باقی بمانم.

 

پاسخ

سلام جناب

آنقدر نبودی در مدرسه‌ی فکرت، که هوش مصنوعی دستگاه تایپ من نام‌واژه‌ی «آقاعیسی آهنگر» را از هوش بُرد. قرار بود به من فیزیک کوانتوم درس بدی، اما رفتی که رفتی. در مشهد نام شما در حین مباحثه‌ی دوستانه، بر زبان آمد، چند باری. در محل هم دیدار با تو را در برنامه‌ام داشتم، اما نبودی، یا نشد؛ شاید هم انارباغی بود و حسابی‌مسابی تنهاخوری می‌کردی! بگذرم.

 

پاسخ

سلام

ممنونم. در حرم آقا علی‌بن موسی‌الرضا (ع) یا هتل که نشسته بودیم، یاد مرحوم پدرت شد. و نیز سخنرانی‌یی که سید علی‌اصغر برای مراسم ابوی‌ات کرد. خدا بیامرزاد.

 

پاسخ

سلام

شما جناب به من لطف می‌فرمایی. بسی ممنونم. باری؛ آنچه در حرم می‌بینی از نظر من برای آسایش و گشایش زائرین است؛ اما هر کس از این مسیر بر خلاف رأفت امام رضا -علیه السلام- از حرم برای حریم خود و خاندان و باند خود قصه‌ای بافت، او محکوم است. واژه‌‌ی امپراتوری نیز برازنده‌ی کسانی‌ست که روح هژمونیک (=سلطه‌گر) دارند. پس، هر کس مشئِ خدمت و رئوفت داشت در خط رضوی‌ست. تمام. والسلام.

 

پاسخ

سلام جناب

جمله‌ی صمیمی شما مرا بُرد به اندرون بافت آداب روستای‌مان که همیشه چنین می‌گفتند. ممنونم از مهربانی‌ات. اگه کشکولی نگویم از کَش‌پَلی‌ام در می‌زند. پس بدان و آگاه باش! که هستی: ما هنوز هم همان حس‌وحال سال‌های پیشین را داشتیم که باید جواب‌گوی «گَنا»ی باجناق شفیق‌ات می‌بودیم! لذا حزم و احتیاط می‌کردیم تا خطر نکنیم و وی را به سلامت به کانون گرم خانواده‌اش برسانیم. در مشهد داخل بحث‌ها در هتل، یاد شما جناب یادآوری شد؛ بارها. پست زیر را تقدیم می‌کنم:

 

پِخو را بشکاف.

 

پاسخ:

۱. بله پِخو را درست شکافتی و چیزی باقی نگذاشتی. فقط بیفزایم همین پخوی مثلاً گندم که چیچم هم می‌گویند اگر کاشته شود، خصیل می‌شود و خوراک دام. بگذرم.

۲. آن واژه‌ی شَقمِج خنده‌ام را برانگیخت.

۳. اما پِروخ یا تلفظ شدّت‌دار پُروخ، به حالتی از خمیدگی و فرورفتگی سر و گردن از سرِ سوز سرما برای انسان است و از سرِ مریضی و‌ آبله برای مرغان. با یک خاطره این واژه را بیشر می‌شکافم:

یادم است سال‌ها پیش یکی از پیرمردان محل که مجاز نمی‌دانم نامش را بیاورم به مرحوم آقای نبی‌زاده که از شدت سرمای زمستانی کنار قصابی تکیه‌پیش پِروخ زده بود، گفته بود: چیه آقای نبی‌زاده پُروخ زدی؟ جواب داد: با آن‌که کلّه‌پاچه خوردم اما سردِمه. گفت: پس آقای نبی‌زاده قونجولوک بزن گرم کَفنی! بگذرم و سیرداغ نزنم و قصه، بِکر بماند.

 

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز

 

نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی

که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز

 

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل

که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز

 

طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق

به قول مفتی عشقش درست نیست نماز

 

در این مقام مجازی به جز پیاله مگیر

در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز

 

به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی

که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز

 

فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق

نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز

 

پاسخ

سلام سید علی‌اصغر. گرچه لب را به سخن تبرُّک نکردی، صامت و ساکت آمدی و فقط عکسی از غزل حافظ فرستادی؛ اما این غزل، از غزل‌های ژرف و پیچیده‌ی حافظ است. من دو سه نکته ازین غزل می‌نگارم، شاید فهم را آسان‌تر سازد و آن را به زیارت رضوی تطبیق می‌دهم و کمی تفسیر می‌کنم:

 

۱. در بیت اول چنین سروده:

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

چه شُکر گویمت ای کارسازِ بنده‌نواز

 

خُب؛ اهل شعر و دل و معنویت می‌دانند حافظ خداپرست عاشق‌پیشه بود. حافظ در هر کاری خدا را از حافظه‌ی خود پنهان نمی‌داشت. او با شاه‌شجاع که اهل دل و ادب بود رفیق بود؛ مدتی او را گم کرد. وقتی دیدار شاه‌شجاع برایش دست داد، خدا را در بیت اول این‌گونه عارفانه شکر و ستایش می‌کند. هم خدا را در همه‌ی امور کارساز می‌داند و هم پروردگار بنده‌نواز. حافظ فقط به خاطر این‌که توانست بعد از چندی فراق و جدایی، باز هم دوست خود شاه‌شجاع را ببیند، این‌چنین در حق خدا شکر‌گزاری می‌کند. یعنی می‌آموزاند باید در تمام کارها خدا را شکر کرد و از او غافل نشد. حال قضاوت کن وقتی ایرانیان به دیدار امام رضا علیه السلام آن انسان نمونه و اسوه و دانشمند آل محمد (ص) می‌روند، باید تا چد میزان خدا را به این دیده‌گشایی حرم رضوی شاکر باشند و ستاینده.

 

۲. در بیت دوم می‌گوید:

نیازمندِ بَلا گُو رُخ از غبار مَشوی

که کیمیای مُراد است خاک کوی نیاز

 

حافظ درین شعر بر جبریون و مأیوسان و منکران خدا یورش می‌برَد و آنان را سرزنش می‌کند که به خاطر بلاها، گرفتاری‌ها، کاستی‌ها، کمیابی‌ها و گرفتاری‌ها از خدا غافل نشوند و دست به رد خدا نزنند زیرا از نگاه عارفانه‌ی حافظ این گرفتاری‌ها «کیمیا» است که خاک را طلا می‌کند. کیمیا را بر عناصر می‌زدند تا طلا شود. انسان مبتلا به گرفتاری و کمبودها و نقص‌ها در دیدِ حافظ خاک کوی نیاز را باید به کیمیا بزند تا چشم دلش بینا شود. در حقیقت حافظ کمیابی‌ها و نواقص را فرصتی علیه‌ی تهدید می‌شناسد. فقط قلب بینا می‌خواهد که دیدگاه حافظ را درک کند. زیارت رضوی نیز بابی است برای افتتاح دل، برای پرده‌گشایی رازها و نیازها از راه ذکر و شکر و نماز.

 

کاش این غزل را در حرم می‌گفتی تا بحث می‌کردیم. زیرا شعر حافظ زمانه‌ی معین ندارد، برای همه‌ی زمان‌هاست . بگذرم.

 

ورای ماجرای بنزین

به نام خدا. سلام. ماجرای بنزین و آنچه پس از آن تصمیم، بر ڪشور، مردم و نظام گذشت نیازمند مطالعات ژرف‌تر و احاطه‌ی ڪامل بر اتفاقات است ڪه من درین‌باره اخبارم اندڪ است. اما «ورای ماجرای بنزین» چون یڪ پدیده است، می‌توان بر روی آن تحلیل داشت؛ بنابراین، من، هم‌اڪنون این‌گونه به این رویداد نظر افڪنده‌ام:

 

یڪم: جنبشِ بی‌سر دست‌ڪم در ایران به معالجه و علاج نیازمند است؛ زیرا گونه‌هایی فراوان از بافت اجتماع ایران حالتی برای تعارض و درافتادنِ خشونت‌بار با نظام -و بهتر است بگویم با دست‌اندرڪاران نظام- دارند. تا آنجا ڪه حرڪت اعتراضی در همان ثانیه‌ای آغازین به آشوب و آتش ڪشانیده می‌شود. این ضعف بزرگ و انحراف اصلی جنبش بی‌سر در ایران است ڪه رفتار مدنی را آنی به ڪردار خشونت‌بار پیوند می‌دهد و تبهڪاران را به طمع و جلوداری می‌اندازد. این آسیب به یڪ تهدید خطرناڪ برای جنبش‌های آرام و مدنی مردم تبدیل شده است. همین ضعف موجب می‌شود، مردم در ورود به جنبش‌های اعتراضی مدنی و شایسته، به تردید بیفتند و از هزینه‌ی گزاف و مخاطره‌آمیز آن بشدت بهراسند.

دوم: ساختارسازی نظام جواب نداد. آنچه سران حڪومتی برای نهادسازی حڪومتی ڪوشیدند، ڪم‌ڪم در اثر انباشت مطالبات مردمی و نارڪارمدی افراد دست‌اندر و نیز بسته‌نگه‌داشتن گردش قدرت به بن‌بست رسید. ڪافی‌ست به این چهار مثالی ڪه می‌نویسم توجه شود:

 

۱. ایجاد مجلس شورای اسلامی به جای مجلس شورای ملی. ڪه دومی اگر دوام داشت دموڪراسی واقعی‌تری را ممڪن بود تجربه ڪنیم.

 

۲. تأسیس نهاد فرادستی شورای مصلحت ڪه هدف امام خمینی از ایجاد آن جلوگیری از بن‌بست‌ها در اثر پافشاری شورای نگهبان بر شرعی‌ڪردن تمام امور بود. اما اینڪ این نهاد از ڪارڪرد و قابلیت خود به سمت یڪ نشست شیڪ و صوری غلطید.

 

۳. تأسیس شورای حل اختلاف قوا توسط رهبری ڪه این نهاد حڪومتی هرگز نتوانست برای نظام اثری از خود باقی بگذارد. حتی اسم آن در ذهن مردم باقی نماند چه برسد به رسم و ترسیم‌های آن.

 

۴. شورای هماهنگی قوا ڪه توسط رهبری تأسیس شد. این نهاد، نه فقط در نزد ملت در حد یڪ نشست نمایشی سه سران قوا برای عڪس‌انداختن پنداشته می‌شود بلڪه بالایی‌های نظام هم آن را اخلال در روند قانونی خود می‌بینند.
 
سوم: نهاد «شورای هماهنگی سران قوا» دست به یڪ قانون‌گذاری آنی و مخفی می‌زند و آن را به عنوان یڪ سیاست اجرایی به طرف‌های امنیتی و ڪشوری حواله می‌دهد. یعنی قیمت‌گذاری بر روی بنزین. دست‌ڪم سه عیب درین ڪار وجود داشت:

 

۱. امام‌خمینی فرموده بود مردم باید مذاڪرات مجلس نمایندگان را از رادیو بشنوند تا در پنهانی چیزی برای ملت تصویب نڪنند، اما این شورای هماهنگی قوا در خفا دست به قانون‌گذاری بُرد.

۲. امام‌خمینی با تأسیس شورای نگهبان خواستند آنچه درین ڪشور تصویب شود هم قانونی باشد و هم ضد شرع نباشد. اما این شورای نگهبان حتی قادر نبود روی این قانون‌گذاری سران قوا، یڪ ڪلمه ورود ڪند.

 

۳. امام‌خمینی پس از جنگ تأڪید ڪرده بودند همه به قانون برگردیم، و بارها فرمودند، مجلس در رأس امور است، اما شورای هماهنگی قوا، مجلس شورا را در یڪ تصمیم بُغرنج، به هیچ می‌انگارد و حتی مصوبه‌ی مخفی خود را از چشم‌شان دور نگه می‌دارد.

 

چهارم: وقتی مردم به خیابان می‌آیند این حق را دارند، خواسته‌های خود را با رفتار مدنی و با آزادی قانونی بیان ڪنند و حتی به فرموده‌ی امام علی (ع) فریاد ڪنند. اما نه خیابانی برای این‌گونه مطالبات جانمایی شده، و نه درهای مڪان‌های عمومی مثل مصلاهای جمعه و سالن‌های ورزشی به روی مردم باز است. در چنین وضعی بدترین حالت، جایگزین جنبش مدنی می‌شود؛ غلبه‌ی تبهڪاران بر معترضان. و تبهڪاران ڪاری غیر از تخریب بلد نیستند. دشمن خارجی هم ڪارش دشمنی است و در چنین فرصت‌هایی ڪار خود را می‌ڪند. مگر منطقی است ڪه دشمن را از دشمنی‌اش باز داشت؟ پس؛ اگر حرڪت خودجوش مردمی، به دسیسه‌هایی به آشوب و آتش ڪشانده می‌شود، علت اصلی‌اش این است، انباشتی از مطالبات وجود دارد و نظام نیز نگذاشته مردم در جایی مطالبات خود را اندڪ‌اندڪ انتشار دهند. تراڪم خواسته‌ها، مردم را در نزد گروه‌های برانداز به یڪ صید‌های مفید تبدیل می‌ڪند. و می‌شود آنچه نباید شود.

 

پنجم: دولت ۱۱ و ۱۲ ڪه زاده‌ی یڪ فرصت‌طلبی‌ست؛ یعنی از دلِ قهریت نظام با یڪی از دو جناح اصلی ڪشور سربرآوده است، خود را ناجی جا زد. حال آن‌ڪه در سیاست داخلی اساساً مزوّر است. در سیاست خارجی عمیقاً منفعل. در سیاست اقتصادی، اغلب بی‌تدبیر. در سیاست فرهنگی، بی‌رمق. و در ڪلیت ڪار، ناڪارآمد و حتی بی‌ڪفایت. ازنظرمن همین یڪ مسأله‌ی بنزین ڪفایت می‌ڪرد، حسن روحانی عدم‌ڪفایت بگیرد و به دلیل صدها ڪار نادرست آزمون و خطایی محاڪمه گردد. اما نظام در مجازات سران خود، ضعف و حتی عجز دارد. انقلاب اسلامی نیازمند نظام دموڪراتیڪ‌تر است و مجلس شورای ملی.

۱۰ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

نظر جلیل‌قربانی:
سلام، جناب آقای طالبی، روز بخیر، همیشه به گشت!

۱- نوشته‌ای خواندنی در باب اعتراضات آبان ۹۸ نوشته‌اید، چند نکته تکمیلی مقرون به نقد را یادآور می‌شوم.

 

۲- حاکمیت جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته، راه فرصت اعتراض مدنی از جمله اعتصاب و تظاهرات را بسته است، وقتی فرصت رفتار مدنی گرفته شود، خشونت، امری ناگزیر می‌شود.

 

۳- هر گروه یا فرقه‌ که خود را «فرقه ناجیه» بداند، در صدد تحمیل برداشت خود که همان خواسته‌‌های اوست، برمی‌آید. از  آنجا که روش مدیریت جامعه، انباشت تجربه و دانش بشری است،  تفکر فرقه ناجیه این تجربه متراکم نسل‌ها را نادیده می‌گیرد و بدون گفتگو در صدد ساختن راه سعادت برای جامعه برخواهد آمد.

 

۴- حاکمیت جمهوری اسلامی با تفکر فرقه ناجیه، با وجود ناکامی‌هایی که برشمردید، حاضر به اصلاح روش‌های حکمرانی خود نشده و هنوز راه خود را می‌رود.

 

۵- بی‌کفایتی دولت در امور داخلی را می‌پذیرم، ادعای کارشکنی مخالفان که در ناکامی‌ها بر زبان‌شان جاری می‌شود، فرافکنی است، چرا که همه با علم به این مشکلات وارد میدان می‌شوند.

 

۶- در سیاست خارجی، نتایج عملکرد گذشته، راهی جز انفعال و تسلیم باقی نگذاشته و هر گرایشی  در مصدر قدرت، ناچار باید همین راه را بپیماید.

پایدار و تن‌درست باشید!


پاسخ

جناب جلیل قربانی سلام
ساعات شما نیز در خیر باشد. بله؛ گشت یڪ سفارش وحیانی است: سیروا فی‌الارض. اما بعد جوابم به شش بندت:

جواب به بند ۱ :  سپاس. از افزوده‌ی سالم و خوب شما بر تحلیلم، استفاده‌ی علمی بردم ڪه جرقه‌هایی دیگر برای فڪرڪردن در من درخشش زد.

 

جواب به بند ۲ : درین بند، تمام بیان شما را هم درست می‌دانم و هم گزاره‌اش را علمی و تحلیلی می‌شمارم؛ اما نتیجه‌ی گزاره‌ات ڪه فرمودی «خشونت، امری ناگزیر می‌شود» لزوماً این‌چنین نمی‌دانم. در واقع می‌خواهم بگویم خشونت، عارضی است نه طبیعی. پس همه باید بڪوشند در هیچ وجهی خشونت و تبهڪاری را جلودار ِجنبش‌های اعتراضی نڪنند. البته شما خواستید آنچه هست را بشڪافید، اما  قیدواژه‌ی «ناگزیر» جمله‌ی جناب‌عالی را به نتیجه طبعی ڪشاند، ڪه از نظرم نادرست است.

 

جواب به بند ۳ :  با بند شما نه فقط موافقم ڪه در آن تفڪر و اندیشه می‌بینم و این نگرش شما را آموزه‌ی انتقادیِ منطقی‌ می‌دانم. نشان شناخت جامعه‌شناختی شما از محیط و مرڪز به تعبیر «سَمیر امین»ی است.

 

جواب به بند ۴ : ممڪن است حاضر شود؛ باید شڪیبایی را تمدید و رفتار مدنی را ژرف‌تر ڪرد و دست از دانایی بر نداشت. دانایی بالاترین سڪوی اِشراف بر قدرت است. و قدرت از دانایی حساب می‌برد؛ اگر دیر ڪند، خود خسران می‌ڪند.

 

جواب به بند ۵ : ازین بابت ڪه تصدیق فرمودی، تشڪر دارم و تأیید شما به عنوان فردی دانا، بر استحڪام تحلیلم می‌افزاید.

 

جواب به بند ۶ : قِسم  نخست گزاره‌ات منطقی و درست است، اما با قیدهای «جز» و «همین» موافق نیستم. من معتقدم باید راه غرب از همسایگان می‌گذشت. بدون رفع تنش‌زدایی با همسایگان، پرش به غرب و سمت «ڪدخدا» غلطاً در غلط بود.

 

به دعای پایانی‌ات آمین می‌گویم؛ و همین را از خدای باری‌تعالی برای شما طلب می‌ڪنم. از ورود و خروج شما درین مبحث بهره بردم. و نڪات آموختنی در بر داشت. درود. متنم را فرصت نڪردم بازبینی ڪنم، اگر ایراد ویرایشی داشت، خودت به شیوه‌ی تصحیح بخوان.

 

خمیرمایه‌ی نَرمش‌پذیر

پست ۴۷۱ : به نام خدا. سلام. گاه‌به‌گاه پیش می‌آید چون مسیر طبیعی به روی آدمی بسته می‌شود؛ انسان‌ها به جای سیرِ بیرون، به درون خود می‌روند و در درون، آن اهداف را دنبال می‌ڪنند؛ ڪه گویی آن هدف‌ها را دست‌ڪم برای خود تحقّق (=انجام) می‌بخشند.

 

وُلتر، گویا نخستین ڪسی بود ڪه از نوشتنِ سرگذشتِ شاهان، سران، ماجراجویان و ... دست بر داشت و در عوض، به اخلاقِ مردم، به لباس مردم، به عادات آنان، به علت‌های رفتاری انسان و نیز به نهادهای قضایی مردم توجه ڪرد.

 

هیوم می‌گفت بیشتر انسان‌ها در بیشتر موقعیت‌ها تابع «علّت‌ها»یی یڪسان بوده‌اند و رفتاری ڪم‌وبیش واحد داشته‌اند. البته مونتسڪیو این تز را پیش ڪشید ڪه انسان‌ها در همه «جا» یڪسان نیستند. حرف او این بود یڪ ایرانی ڪه در محیط ایران، بزرگ شده باشد، به احتمال فراوان، با یڪ پارسیِ بزرگ‌شده در پاریس، یڪی نخواهد بود. زیرا مونتسڪیو اهمیتی بسیار به «خاڪ» و «آب‌وهوا» و «نهادهای سیاسی» حاڪم بر جوامع می‌داد. برای او، این عوامل چنان اثر دارد، ڪه گوشتِ بویناڪ برای گُربه. بگذرم.

 

خواستم با این مقدمات، این را جا بیندازم -بهتر است بگویم به مُفاهِمه بگذارم- ڪه انسان موجودی تربیت‌پذیر است؛ همان‌طور ڪه او دست به اهلی‌ڪردن برخی حیوانات تعلیم‌پذیر می‌زند، خود نیز خمیرمایه‌ای نرمش‌پذیر دارد.

 

مطالعات اندڪ من، نشانم داده است ڪه حتی در عصر روشنگری -ڪه اروپا را تڪان داد و بر جهان چندین ریشتر! لرزه و پس‌لرزه درانداخته- آن‌عده اندیشمند ڪه به قول «آیزایا برلین» در صفحه‌ی ۵۴ ریشه‌‌های رومانتیسم، «سیاه‌بین» نبودند، درباره‌ی انسان می‌گفتند: آدمی «مشت گِلی است ڪه هر آموزگارِ باڪفایت و هر قانونگذارِ روشن‌بین می‌تواند آن را به شڪل مناسب و معقول درآورَد.» چراڪه از دیدگاه آن‌ها، انسان‌ها خمیرمایه‌ای نرمش‌پذیر دارند ڪه می‌توان آنان را وَرز و جهت داد.

 

راستی! شما درین دوره از سرزمین ڪُهن‌ ایران می‌خواهی به چه شڪلی درآیی؟ قصدِ سیر به درون داری؟ یا نه بیرون را می‌خواهی تفسیر و تغییر دهی؟ و این صد البته، تربیت و ادب و آداب و صد البته آرمان و ایمان می‌طلبد.

 

نڪته: شهید مظلوم بهشتی دهه‌ی پنجاه وقتی به لندن رفته بود، روزی تابلویی توجه‌اش را جلب ڪرد: «به سمت قبر مارڪس». به همراهان گفت بریم قبر مارڪس را ببینیم. رفتند. نوشته‌ی روی سنگ‌قبر مارڪس توجه‌اش را سخت جلب ڪرد ڪه مارڪس بارها آن‌را بیان می‌ڪرد، بدین مضمون(=درون‌مایه) : تفسیر جهان مهم نیست، تغییر جهان مهم است.

۱۲ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پَلی را بشڪافند؛ لغت‌دوستان.

 

آهِ من و راهِ من

آه این است ڪه «حسین» دست از نگارستن شست! اما راه این است ڪه جناب «گویا» چرا باید جُرم او را بڪشد! من ڪوچڪِ هر انسان وارسته‌ای هستم. خدا نگه‌دار.

 

یڪ گِرا به اعضا:

عضوی گرامی، در تحتانی پست خود خطاب به یڪ عضو گرامی دیگر چنین نوشت: «بگذرم بحث با شما فایده ندارد به قول خودتان.»

این، مثل این می‌ماند ڪه «خواب» را بخواهی، خوب هم بخوابی، آنگاه از آن برخیزی، اما نعمتِ آن را منڪر شوی. هم بحث می‌ڪنند، هم بی‌فایده می‌انگارند. نه، عضو‌های ڪِرام! چنین مَپندارند.

 

آخه الفبای فارسی را ساختند تا با ۳۲ حرف آن، سخن، سُرایی. نه صُمٌ بُڪم باشی. مدرسه‌ی فڪرت اساس ڪارش همان جلسات شبانه‌ی اول انقلاب میان انقلابیون شهر و دِه و پایتخت است. این جلسه‌ها را گرم و پویا و گویا نگه داریم. اگر بحث و حرف نباشد، مثل آنانی می‌ماند ڪه به نشست شبانه می‌آمدند، اما در دَم، در دمِ در، تا آخر جلسه خواب می‌رفتند و خُرناس‌خُرناس می‌ڪردند. حتی پینگ! هم در می‌ڪردند.

 

مدرسه، همیشه باید بیدارباش باشد، مگر یڪ بامداد تا اذان صبح. پس نگو فایده ندارد، این بُطلان بر نوشته‌ات می‌زند. باهم بحث ڪنید، خیال‌مندانه آخر آن را با چنین جملاتی آغشته به خطا نڪنید. درود مرا همواره به همراه دارید. از تِذڪار مدیر نرنجید. درود دارید.

 

پاسخ

جناب جلیل قربانی!

سلام. خندیدم. ۱. مدیر ڪه شب‌ها ڪم پیش می‌آد، بیداری بڪشد؛ اساساً خوابِ شب را ڪامل می‌خوابد و آرام و ژرف. پس خیال‌تخت باش شما. ۲. شما «متهجّدان» هم‌پایه‌ی مجتهدان! هستید حتماً. مدیر، ولی نه تهجُّد بلد است، نه تجهّد!

 

هفته‌ی پیش مشهد ڪه بودیم یڪی -ڪه خیلی می‌شناسیدش- پیش از بستررفتن، به من می‌گفت نماز صبح بیدارم ڪن! من هم اول اذان با صدای بلندگوی هتل برمی‌خاستم اول می‌رفتم سراغش. تا می‌رفتم درگاه اتاقش و می‌گفتم: بزرگان! بزرگان! نماز، نماز. مانند جت تورنادو پا می‌شدند. بگذرم.

 

حال ڪه گفتی اهل تهجُّدی! خاطره‌ای بگویم:

دڪتر سروش پیش از انقلاب، لندن ڪه بود تهجُّد (=شب‌زنده‌داری و نمازشب) را ترڪ نمی‌ڪرد. انقلابیون وقتی می‌رفتند خونه‌اش، می‌دیدند تا چه حد احتیاط‌ڪار است و از نجاست بشدت پرهیز دارد. حالا را البته خبر ندارم در آمریڪا چه احتیاط‌هایی می‌نُماید! یا می‌نُمایاند؛ ڪه آیا شب را به تهجُّد به صبح می‌برَد یا «تفرّج صُنع»‌اش را می‌خواند. بگذرم، حریم خصوصی هر ڪس فقط متعلق به خود اوست. درود؛ گشایش آوردی با این طنّازی.

 

پاسخ

سپاس از شما. اسم زیبایی برگزیدی؛ این اسم دست‌کم این ویژگی‌ها را دارد:

۱. وارش نام مازندرانی برای باران است.
۲. در قرآن از آن یاد شده؛ مطر.
۳. از آسمان به زمین می‌آید.
۴. برکت و نعمت و موجب رویش است.
۵. نشانی از اتصال ماوراء به ماسویٰ است.

امید است باران «مِدرَاراٌ» آیه‌ی ۱۱ سوره‌ی مبارکه‌ی نوح در داستان حضرت نوح (ع) باشی!؟ که پی‌درپی بارید و خوبان را ناجی شد. درود بر شما جناب «وارش»

 

حمد شاملو در یکی از مشهورترین اشعار خود برای ایرانِ درّودی – نقاش- می سُراید:

 

تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و/ آن نگفتیم/ که به کار آید/ چرا که تنها یک سخن/ یک سخن در میانه نبود/ - آزادی/ ما نگفتیم/ تو تصویرش کن!

 

کار«نقاش» نوشتن نیست. به تصویر کشیدن است. شاعر البته کم از آزادی نگفته با این حال فروتنانه می گوید حق مطلب را نتوانسته ادا کند و تصویر را برتر از واژه می نشاند

 

 مرحوم احمد شاملو انداختی ڪه در یڪ شعری سیاسی گفته بود بدین درون‌مایه ڪه همه‌ی الفاظ دنیا را داشتیم اما نگفتیم، چون شاملو برین بود آزادی نبود. البته شاید هم ترس داشت از شاه زمانه! اما از یڪ نقاش ڪه اسمش یادم نیست می‌خواهد حال ڪه ما نگفتیم، توی نقاش، نقاشی ڪن، به تصویر در آر.

 

متأسفانه من شعر «نو» را نمی‌توانم حفظ ڪنم. آنچه نوشتم مضمون سخن شاملو بود. بگذرم.

 

درود فراوان بر آن ژرف‌اندیش

 

چه دعای زیبایی فرمودی استاد. آمین. این دیدار در کُنهِ وجودم، مرا یک شیعه‌ی انتظاری نگه می‌دارد؛ آرزویی که انسان را به «امید» و «آینده»  پیوند می‌زند؛ چراکه، آن بزرگ‌مرد عالم (عج) خواهد آمد. کاش، در روزگاری بیاید که انوار چهره‌ی تابانش بر روح و نگاه‌مان برق شادی افکند.

 

سلام جناب

خُب، یڪی پیدا شد و آمد «پلی» را به صخره‌ی سیاست برد. من زیاد حرف‌های سنگین‌منگین را نمی‌توانم پلی‌پلی ڪنم، یعنی زبانم پلی نَوونه!

من هم در زیر این لغت را می‌شڪافم. ازت ممنونم. دیوار و غرور را پلی هم نشاندی!

 

 

شرحی بر لغتِ «پَلی»

 

۱. ریشه‌اش به نظر من از واژه‌ی پهلُو گرفته شد.

۲. معنی‌های متفاوت می‌دهد.

۳. گاه یعنی نزد. مثلاً: بیا پلی من. یعنی بیا نزد من.

۴. گاه معنی ڪنار می‌دهد. مثلاً بور وِن پلی هِنیش.

۵. گاه معنی افتادن می‌دهد، مثلاً مجسمه‌ی شاه، پلی بورده.

۶. گاه یعنی ریختن. مثلاً تمام خورش ره خاش بشقاب دله پلی هداهِه.

۷. گاه لُغز می‌شود مثلاً می‌گویند تا ڪِه سڪوت هاڪنم آدم ڪش‌پلی جِه در زَندِه اگه نگم!

۸. گاه معنی پِشتیم می‌دهد، البته درین موقع معمولاً پلی را دو بار پشت‌سرهم تڪرار می‌ڪنند: پلی‌پلی ڪانده. پشتیمن‌پلی هم می‌گویند.

۹. در سیاست هم ڪاربرد دارد به معنی سرنگون‌ڪردن است این لغت: مثلاً ملت، شاه‌ِ دم‌ودستگاه رِه، پلی داد و رفت.

۱۰. پِلِق هداهِن هم هم گفته می‌شود.

 

خواندن این پستم در زیر مقداری حوصله می‌خواهد: دارید، بسم‌الله. و الّا، فلا.

 

هوشیاری به هشداری

پست ۴۷۲ : به نام خدا. سلام. هوشیاری همان دوراندیشی است ڪه هشدار (=آگاهانیدن) را سرمایه‌ی حیات پاڪیزه و «فڪر دینی» و اصلاح خود و جامعه‌اش می‌ڪند. یڪی از چندین هشدارها در قرآن هشدار «تحریف» است: یُحَرِّفُونَ الْڪَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ. این هشدار در دو جای قرآن (شاید هم بیشتر، ڪه من نمی‌دانم) برجسته‌ شد: آیه‌ی ۴۶ سوره‌ی نساء و آیه‌ی ۱۳ سوره‌ی مائده.

 

می‌دانید، نیڪ، ڪه طایفه‌ای از قوم یهود آن‌دسته ڪسانی‌ بودند ڪه حقایق را [با تفسیرهای نابجا و تحلیل های غلط و ناصواب] از جایگاه‌های اصلی و معانی حقیقی‌اش تغییر می‌دادند. به قول مرحوم علامه طباطبایی اینان ڪسانی‌اند یا جاى ڪلمات و حقیقت‌ها را تغییر مى‌دهند، و پس و پیش مى‌ڪنند، و یا آن‌ڪه بعضى از ڪلمات را به ڪلى مى‌اندازند، و یا به این ڪه ڪلماتى از خود به ڪتاب خدا اضافه مى‌ڪنند، همچنان ڪه تورات موجود دچار چنین سرنوشتى شده، یعنى بسیارى از مطالبش آسمانى نیست.

 

و یا مثلاً به جاى مُنزّه‌دانستن خداى تعالى مرتڪب تشبیه و شبیه برای خدا می‌شدند ڪه بر خلاف اصل توحید است، و یا موسى (ع) را خاتم انبیا می‌شمردند، و شریعت تورات را براى ابد همیشگى می‌پنداشتند، و نسخ و بداء را باطل می‌دانستند؛ بنابراین، گرفتار عقائد باطل و غیر اینها شدند.

 

نڪته‌ی مهم درین هشدار دست‌ڪم سه چیز است:

 

اول‌آن‌ڪه علامه معتقدند این ڪار  ناشی از قساوت قلب است. قساوت قلب، از قسوت سنگ -ڪه صلابت و سختى آن است- گرفته شده است.

 

دوم‌این‌ڪه چنین اقدامی به حڪم ادامه‌ی آیه، مستوجب لعن است ڪه خدا آنان را لعن ڪرده: «لَعَنَهُمُ اللَّهُ». علامه می‌فرماید «لعن» عبارت است از دورڪردنِ ڪسى از رحمت خدا. و خودِ خدا این تحریف‌گران را از رحمت خود بیرون می‌اندازد.

 

سوم‌آن‌ڪه افرادی از سر حَقد، ڪینه، عُقده‌های انباشت‌شده و نیز با هدف تزلزل در حقیقت‌ها دست به تحریف می‌زنند تا اقدام به انتقام ڪرده باشند. زیرا ریشه‌ی تحریف، برای به انحراف ڪشاندن است و پوشاندن حقایق و واژگونه‌ڪردن وقایع و واقعیت‌ها.

 

نتیجه: قرآن راهنمای ابدی مؤمنان و پاڪیزگان است، پس آموزه‌های آن نجات‌بخش و روشنگر است، قرآن به تعبیر من آخرین و جمع‌بندی‌شده‌ترین نامه‌های خداوند به مؤمنان و آدمیان است. حال، هر ڪس با هر انگیخته و انگیزه‌ای تحربف‌گر شود، قرآن او را لعن می‌ڪند؛ یعنی او را از رحمت خداوند دور می‌دارد. انسان پاڪیزه، «یُحَرِّفُونَ الْڪَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ» نمی‌ڪند ڪه نفرین بخرد بلڪه افڪار و رفتاری از خود بروز می‌دهد تا به هشدارهای قرآن، هوشیاری ڪسب ڪند و دین خود را به دنیای زرپرستان، زورگریان، تزویرپیشگان نفروشد.

 

 

درنگ سیاسی: وقایع و حقایق سایه‌به‌سایه‌ی هم‌اند؛ و در پهنه‌ی قدرت و جامعه، رویدادها همواره آبستن تحریف‌اند. خردمند، آزادی‌خواه، درست‌ڪار و حقیقت‌ورز ڪسی‌ست ڪه زاده‌های زودرَسِ زایمانی به نام «رویدادها» را ملاط تحلیل و ڪد رهگیری نڪند. حقیقت‌ها همیشه محتاج تحقیق‌اند؛ امروزه نیز، جهان، جهانی تیره‌وتار و غبارگرفته و غمبار است ڪه در هر ڪاری، ملت‌ها، خواهان ڪمیته‌ی حقیقت‌یاب‌اند. هر شهروند در جای خود یڪ عضو حقیقت‌یاب جهانی است؛ زیرا تاریخ مردم و قدرت را، هر دو سوی جریان‌های ذی‌نفع، معمولاً و اغلب بد و بیراه می‌نویسند. شهروند اخلاقی و منطقی اگر انصاف را فدای شتاب و انتقام و تحریف نڪند، خود برترین عضو ڪمیته‌ی حقیقت‌یاب‌ است؛ ڪه ڪمترین شرطش تمیزدادن میان خبر و اطلاعات است. از نظر من، چه حڪومت‌ها و چه ملت‌ها، در هر گوشه از جهان از میان‌شان اگر ڪسانی دستی بر تحریف دراز ڪنند، محڪوم‌‌اند. والسلام.

۱۳ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. در همان‌جا به جناب آقای... عرض ڪردم، تایید شما بر تحلیلم، موجب استحڪام ڪلامم شد و افزوده‌ات بر تحلیلم موجب انسجام‌ آن. اهل فن، خوب درڪ می‌ڪنند؛ زیرا فراست، اساس فرد زیرڪ است. سپاس از هر دو.

 

پاسخ

 

سلام جناب. پاسخ شما را می‌دانم ڪه از سرِ صدق و صداقت نوشتی، چون من سالهاست از نزدیڪ می‌شناسمت. ازین رو برای این اصالت در جوابت، ارزش قائلم.

 

خب، بله، من هم واقفم مردمِ منتقد، مردمِ آبروخواه، مردمِ رنج‌ڪشیده، مردمِ دموڪراسی‌خواه (به قول سیدمحمد خاتمیِ شما مردم‌سالاری دینی) و در یڪ‌ڪلام مردمِ انقلابی و خداپرست و نجیب ایران، ازین نظام برآمده از خون شهیدان و انقلاب علیه‌ی سلطنت و استبداد شاه هم حمایت‌ها و هم انتقادها، خواسته‌ها و حتی اعتراض‌هایی دارند. گُنگ خواهد بود ڪسی باور به وجود اعتراض در بطن و متن ملت نداشته باشد.

 

اما درباره‌ی آن قسمت دیگر جوابت، من گمان می‌ڪنم اگر فرضاً (تأڪید می‌ڪنم: فرضاً، فرضاً) در ماجرای بنزین شرڪت می‌ڪردی، همان در صحنه، آناً پشیمان می‌شدی، زیرا یقین دارم با اخلاق و ایمان دینی ڪه داری، رفتارهای غیرمدنی مانند آتش‌زدن، قمه‌ڪشیدن، خودپرداز شڪستن، ترساندن مردم، ایجاد وحشت، عربده‌ڪشی و پاساژ به آتش‌ڪشیدن و صدها ڪار زشت و غیرانسانی دیگر مخالفت می‌ڪردی، و حتی در همان صحنه به دست همین آشوب‌ڪشان هم تو و هم ماشین‌ات به آتش ڪشیده می‌شدین.

 

اعتراض به نظام البته حق ملت است، حتی به قول امام خمینی، همواره اڪثریت ملت، میزان است، حتی اگر خطا باشد. اما راه اعتراض، اینی نیست ڪه شد و خودت هم ازین شیوه‌ی خشن برائت جستی. هرچند من در آن تحلیلم گفته‌ام ڪه مسیر اعتراض مسدود است و این ضعف بزرگ حاڪمیت است ڪه نمی‌گذارد ضربه‌گیر داشته باشد. من هم معتقدم نظام برای بقای خود و حرمت آرمان انقلاب، باید مسیرهای اعتراضات را تأمین ڪند تا شیوه‌ی جنبش مدنی با رفتارهای احزاب و سازمان‌های مردم‌نهاد (=سمن)، توسط تبهڪاران، انتقام‌جویان، خط‌گیران از آن‌سوی آب و نیز شَریران جامعه به بدترین شڪل نینجامد.

 

سخن شما از مهاتما گاندی بسیار مسموع است، اما خود نیز می‌دانید آن بزرگ‌مرد اخلاق‌گرا تئوری‌پرداز جنبش عدم‌خشونت و مقاومت منفی بود. ازهمین‌روست دموڪراسی هندی را بومی می‌دانند و ریشه‌اش را صلح‌آمیزتر.

 

 

پس جناب! هر رفتاری هنجار خود را می‌خواهد. احتمالاً بدانی یڪ پزشڪ و پرستار هم، جرأت چندانی نمی‌ڪرد به مطب و بیمارستان برود؛ نُرمی ڪه حتی در جنگ به آن پایبندند و پزشڪان و امدادگران مصونیت دارند، چه رسد به زمان غیرجنگ. آیا این شد جنبش اعتراضی؟

 

بگذرم؛ ولی تأڪید بدارم همه مسئولیم ایران را در ریل تمدن و آرامش و دانش و اخلاق و اهداف خداوند قرار دهیم. هر ڪس این ریل را آسیب بزند، در خطا و خیانت است. من در «فکر دینی»‌ قدم می‌زنم و برای فکر دینی تا جایی که بلدم، می‌کوشم.

 

دامنه:

امشب میلاد امام حسن عسڪری (ع) است، با گرامی‌داشت و تبریڪِ این میلاد خجسته به پیروان امامت و عاشقان عترت، دو حدیث از امام حسن عسڪری -علیه السّلام- تقدیم می‌‌دارم:

 

۱. «از بلاهاى ڪمرشڪن، همسایه‌اى است ڪه اگر ڪردار خوبى را بیند نهانش سازد و اگر ڪردار بدى را بیند آشڪارش نماید.»

 

۲. «دوستِ نادان، مایه‌ی رنج است.»

 

پاسخ

سلام جناب... البته اهل فیزیڪ، انسان‌های باحوصله‌ایی باید بماند، باید تاب نظرات مختلف را داشته باشیم. چون آزادی تفڪر ارمغان بزرگی است ڪه به‌آسانی نباید چشم از آن فروبست. بنابراین، سزاست هم افڪار خود را بیان فرمایید، هم افڪار آقایان آفاقی را -ڪه به نقد و انتظار و توقع بردی- باید خواند. به‌هرحال، همه ڪه نباید نسبت به پدیده‌ها، آن‌هم پدیده‌های پیچیده و پوشیده و تودرتو، یڪسان بیندیشند. به فیزیڪ‌دان نمی‌آید بفرماید حوصله ندارم. ممنونم.

 

تڪرار می‌ڪنم: ڪم‌حوصلگی با جنس فیزیڪ‌دان‌ها همخوانی ندارد. آقاعیسی! بهت نمی‌آ‌د: من معمولاً شڪلڪ نمی‌دم. حالا ولی این چتر را هدیه‌ات می‌ڪنم بلڪُم زیر باران به دردت بخورد: ☂️⁩⁦ .

 

پاسخ

 

سلام و تشڪر فراوان

 

۱. بله، نیاز به تحقیقات میدانی است، اما ڪیست نداند ڪه به علت‌های متفاوت، گونه‌ها، از مستمند گرفته تا دانشمند، این‌گونه به نظام فڪر می‌ڪنند. من، «فراوانی» را در همین گونه‌های معترض و نیز متعَرّض، وارد جمله‌ام ڪردم، نه نسبت به تمام جامعه. شناخت شخصی من، همان است ڪه در متن «ورای ماجرای بنزین» برآورد ڪردم. برآورد، در تحلیل مانعی ندارد، حتی اگر خلاف آن بعداً اثبات شود، زیرا تحلیل، خبر نیست، گمانه و پیش‌نمایاندن است.

 

۲. اشتباه برداشت ڪردی، منظورم مجلس شورای ملی جمهوری اسلامی است، نه عصر دو دژخیم پهلوی. اگر دقت ڪرده باشی، مجلس اول ڪه ملی بود، همه‌ی شهروندان و افڪار در آن حضور داشتند. پس، بهتر می‌بینم سفارشت ڪنم، مباحث را با دیده‌ی دقت بخوانید؛ اگر چنین دقتی را استخدام می‌ڪردی، مجالس عصر پهلوی را به رخم نمی‌ڪشیدی؛ عصری ڪه دو پدر و پسر تمام مملڪت را در مِلڪیت خود می‌پنداشتند و مجلس فرمایشی ترتیب می‌دادند.

 

۳. باز هم در ادامه اشتباه فاحش‌تری ڪردی، چرا؟ چون منظورم تغییر فقط نام نیست. معتقدم وقتی مجلس، شورای ملی باشد، آنگاه حق همه‌ی شایستگان و شهروندان در آن دیده می‌شود. جمهوری اسلامی ایران هیچ حقی ندارد ڪه با افزودن پسوند اسلامی روی مجلس، ملت را درجه‌بندی ڪند و از قبل بخشی از ملت را از حق وڪالت محروم ڪند. مجلس، زمانی «شورا» است ڪه همه‌ی شهروندان با هر نوع افڪار در آن باشند. درین صورت است نظام، دموڪراتیڪ‌تر می‌شود و امنیت پایدار شڪل می‌گیرد.

 

نڪته: من راه برون‌رفت نظام از دردِسرها را نظام دموڪراتیڪ‌‌تر و مجلس ملی می‌دانم و نیز ضرورت آزادی‌دادن به اعتراضات مدنی، ڪه در آن هیچ معترضی دست به آشوب نزند، بلڪه به‌جای به‌آتش ڪشیدن ڪارگر مظلوم پمپ بنزین، به همراه خود ڪاغذ و قلم و سخن و منطق حمل ڪند. جمهوری اسلامی فقط با اجتماعات نمازجمعه و تجمع ارادت‌سالاری پیش نمی‌رود، همه‌ی مڪان‌های عمومی حتی رواق امام خمینی حرم رضوی (ع) مال تمام مردم است، نه محل سخنرانی و تجمع یڪ جناح خاص. خیابانِ اعتراض، اگر بر روی مردم بسته بماند، هر خنّاسی هم راحت مردم را در بزنگاه علیه‌ی نظام صید می‌ڪند و بلوا می‌آفریند. جمهوری اسلامی، از مردم ڪه بالاتر و والاتر نیست، بلڪه، ابزاری برای خدمت مردم است. گردش قدرت و تعویض اشخاص یک روال جاری در جهان است. بقیه‌ی مطالب شما، از نظر من نیازی به پاسخ ندارد. دیدگاه شما برای شما محفوظ و آزادی گفتار شما را پاس می‌دارم. ممنونم.

 

 

از «ماهی سیاه ڪوچولو»ی صمد چه خبر؟

پست ۴۷۳ : به نام خدا. سلام. صمد بهرنگی، آن معلم راه و آه، آن دلسوز فهم و فقر، آن ڪِشته‌ی ستمدیده و ڪُشته‌ی ستمگر در «ماهی سیاه ڪوچولو»ی خود می‌گفت: «راه بیفتی ترست می‌ریزه.»

 

صمدِ مرحوم راست می‌گفت. ملت هم، همان ڪاری را با شاه و استبداد ڪرد ڪه صمد به ماهی‌اش می‌آموخت. راه افتاد، منسجم، مداوم و منظم؛ و شاه را از سلطه و سلطنت و استبداد را از تخت و بختِ نگونبخت انداخت. زیرا رهبری آگاه و وارسته‌ایی چون امام خمینی داشت و خود اصالت و نجابت داشت و مبارزه در خیابان‌ها را بلد بود و تنِ هیچ جُنبده‌ایی را زخم نمی‌گذاشت و بر جان و مال مردم و اموال آتش نمی‌انداخت.

 

اینڪ پس از چهل سال ڪه انقلاب اسلامی با پشت‌سر گذاشتن مراحل بغرنج و بحران‌ها، در خط تمدن‌سازی افتاده، دیگر وقت حرف صمد نیست، صمد هم اگر بود من فڪر می‌ڪنم شاید به ماهی‌های امروزش می‌گفت: راه افتادی، مرحبا، صدها درود، اما حالا بساز؛ خود و جامعه‌ات را. جهان و ایرانَت را. ملت و نظامت را. آن را، و زودتر از همه خود را، اگر نسازی، البته با درایت و صبر و بردباری، آنگاه مانند ملت روس می‌شوی ڪه یڪ طلبه‌ی دینیِ مسیحیِ گُرجی، بر گُرده‌ی تمام مردم روس با استبدادی آهنین سوار شد. همان ژوزف (=یوسف) جوگاشویلی را می‌گویم ڪه به استالین شهرت یافت و ڪمونیستِ ضد امپریالیسم را به بدترین انحراف برد.

 

آری؛ حالا، زمان، زمانِ حرف مولوی‌ست ڪه سُرود:
عالَم اول جهانِ امتحان
عالَم ثانی جَزای این و آن


نڪته: باروخ بندیڪت اسپینوزا فیلسوف خردگرای جبرگرا ڪه سهم سهمگینی در بنیاد تفڪر غرب داشت، می‌گفت: «جهل، دلیل نیست.» یعنی اگر از چیزی، درست و دقیق اطلاع نداری، نمی‌توانی با توسل به حدس و با پناه‌گرفتن به مشیّت خداوند، سخن سُست بگویی و جهل خود را به اسمِ «دلیل» جا بزنی. دلیل، همواره دانش و اطلاعات می‌خواهد و هرگز حدس و گمانه، دلیل را نه یاور و یارا است و نه راه‌بَر و راهیاب. تا پست بعد.

۱۴ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

پاسخ

سلام

باز کردم دیدم؛ فیلم اعتراضات خیابانی را؛ عالی دیدم؛ چون گفت‌وگو، گفت‌وگو می‌آورد؛ در لبنان نیز در اعتراضات مردمی، معترضین ابتڪاری زیبا به‌خرج دادند؛ خیمه‌ی گفت‌وگو زدند و باهم مانند دو انسان حرف می‌زنند و بحث می‌ڪنند و همدیگر را با زبان منطق و درد و گلایه و خواسته، حالی می‌ڪنند و بَر و روی همدیگر را نمی‌برند. بگذرم.

 

پاسخ

سلام جناب دڪتر عارف‌زاده

علاوه بر سپاس، تقریباً به همه چیز در لغت «پَلی» فڪر ڪردم، مگر به استفراغ‌ڪردن. بالاآوردن. جالب بود. مرا به یاد ڪتاب «تهوُّع» ژان پل سارتر انداختی.

 

بیفزایم گرچه جناب‌عالی ڪاملاً می‌دانید اما برای مزید اطلاع خواهندگان می‌گویم ڪه استفراغ واژه‌ای عربی‌ست از باب استفعال. ڪه به معنی فارغ‌شدن است. یعنی فارغ‌شدن معده از غذایی ڪه موجب اذیت شد و باید بیرون ریخت و راحت شد. عرب وقتی لغتی را به باب استفعال می‌برد، در یڪ معنا «طلب» را در نظر دارد. مثلاً استفراغ: یعنی طلبِ غذا از معده برای فراغت و آسودگی.

 جالب این‌ڪه پلی‌دادن به معنای استفراغ در عربی، رنگ ژرف‌تری داد. درود بر بزرگان محله‌های ما در تمام مازندران، ڪه واژگان قشنگ‌تری از همه‌ی زبان‌های دنیا برای‌مان به یادگار گذاشتند.

 

پاسخ

سلام جناب جعفر 

یڪ روزی در همین مدرسه به جناب آقای جلیل قربانی گفتم: پس ڪه این‌طور؛ در پروفایل می‌نویسند «اقتصاد و دیگر هیچ.» جواب داد، دو تا: اول گفت منظورم علم اقتصاد است. سپس تقریباً این‌جور گفت: اگر صد بار دیگر دانشگاه بروم بازم رشته‌ی اقتصاد می‌خوانم. هر دو جواب جناب قربانی، خیلی چیزهای دیگر را قربانی! ڪرد و من فهمیدم فلسفه‌ی فڪرش چیست. یعنی جوابی بی‌نهایت زیبا داد. 

 

حالا من مانند قربانی، بلد نیستم جواب تعبیه ڪنم اما سه چیز را برملا می‌ڪنم:

۱. ڪتاب قطع جیبی خانم اوریانا فالاچی «زندگی؛ جنگ و دیگر هیچ» را یڪ ماه در جیبم گذاشتم، ڪی؟ سال ۱۳۵۹، و هر ڪجا می‌رفتم می‌خواندم؛ ڪتابی ڪه از شیخ وحدت گرفته بودم. اوریانا، درین ڪتاب از رنج و جنگ و مردم ویتنام و مڪزیڪ می‌گفت. و خطاب به خواهرش ڪه می‌خواست ازو بداند زندگی یعنی چه؟

 

۲. من هم می‌گویم اگر هزار بار دیگر برای تحصیل به دانشگاه بروم، همین رشته‌ام «علوم سیاسی» را می‌خوانم؛ زیرا هیچی اگر به من ندهد، دو چیز را صددرصد می‌دهد: این‌ڪه یادم می‌دهد سیاسی‌میاسی نباشم! و این ڪه می‌آموزد به من ڪه دانش سیاسی با سیاست‌ورزی زمین تا آسمان افتراق آفاق دارد و اختلاف آرمان.

 

۳. من منابع خبری‌ام را خودم دستچین ڪرده‌ام، و خودم می‌دانم ڪدام منبع‌ام خبر پاڪیزه می‌رساند و ڪدام منبع خبر آلوده. منابع‌ام را نیز می‌شناسم. اگر سایت خبری‌یی را در دسترسی روزانه و شبانه‌ام گذاشتم و دو ۲۴ ساعت دو بار به آن‌ها سر می‌زنم، پیش از هر چیز، اول گردانندگان آن را می‌شناسم، سپس خبرهای‌شان را مطالعه می‌ڪنم. بگذرم. آن روزها هم خبر داشتم عبدالله نوری و عطاءالله مهاجرانی در خفا چه می‌ڪنند.

 

امابعد نهایت سخن: می‌دانم ڪه به اندازه‌ی شما نمی‌دانم. دخل من همین‌قدر است ڪه می‌بینی. بر هیچ دوستی هم هزینه بار نمی‌ڪنم زیرا از پیامبر عزیزم آموختم:
مؤمن «قَلِیل الْمَئُونَه و ڪثِیرَ الْمَعُونَه» یعنی نفع مؤمن افزون است و خرج او اندڪ.  گرچه هنوز جرأت نمی‌ڪنم بل این‌همه گناه و ضعف‌هایم خودم را در ردیف مؤمن قرار دهم.

 

فقط این را بگویم و بروم: اگر تو ۷۸ را خواندی، من بحران ۷۸ را مبسوط و ڪارشناسی‌شده نوشتم و به دست‌اندڪاران دادم و خدا را شاڪرم آن روز، حرف حق را بی‌ترس گفتم و فرستادم. این‌ڪه حالا درین سن‌وسال علم من زیاد قد و قواره ندارد، طبیعی است؛ شاید هم آلزایمر دچارم و شاید هم به گزِش مالاریای زامبیا و گینه‌ی بیسائو.

نڪته: درست است «دنا» را تند می‌راندی و از دوربین‌ها رد می‌شدی! ولی خودت را تند نران، تند نران، رئیس‌جمهور شما گویی گفته دوربین زیاد دارد!

 

پاسخ

 

با سلام و احترام و اڪرام

۱. ڪوتاه آن‌ڪه، جمهوری اسلامی قالبِ نظام سیاسی ماست، ڪه در واقع یعنی جمهوریت و اسلامیت. بخش جمهوریت آن، به رأی مردم اتّڪا دارد و به پشتوانه‌ی نظر مردم تڪیه می‌دهد. و شقّ اسلامیت آن به مبانی اسلام ابتناء دارد و به شریعت آن تڪیه می‌دهد. در واقع لباس و آستر نظام سیاسی ماست. هرچند بر روی آن در صدر انقلاب، چالش‌ها برخاسته بود ڪه دو سوی آن گرد‌غبار زیادی به فضای ڪشور پراڪنده بود؛ از سوی نهضت آزادی ترجیح مفهوم «جمهوری دموڪراتیڪ» غلبه داشت و از سوی قشری از حوزه هم نام «حڪومت اسلامی» غلَیان (=جوشان) داشت. امام امت وارد میدان شد تا ڪارزار تئوری‌پردازی‌ها در سرآغاز پیروزی انقلاب، به نقار و نقمت نینجامد، لذا حد وسط را گرفت و آن شد ڪه شما هم جمله‌ی تاریخی‌اش را فرمودی. و مجلس شورا  نماد بخش جمهوریت و دموکراتیک‌‌ نظام ماست که قرار در رأس امور باشد، یعنی کارساز و مؤثر باشد.

 

۲. اما پسوند اسلامی بر سر مجلس شورای ملی، هم حَشو است و هم محدودسازی مشارڪت منتخب‌شوندگان. جمهوریت نظام دو نیم‌دایره دارد ڪه وقتی ڪنار هم باشند، دایره می‌شوند: یڪ؛ انتخاب ڪنندگان و ورودی صندوقِ آزاد رأی با رأی آزاد، ڪه باید شیشه‌ای باشد و پیدا. دوم؛ انتخاب‌شوندگان و خروجی صندوق رأی ڪه حق توڪیل دارند و وڪیل تمام ملت می‌شوند.

 

۳. نمایندگان مجلس ڪه بنایش بر شور و مشورت است، هم تصمیم‌ساز و قانون‌ساز هستند و هم رأی دایمی در طول نمایندگی دارند ڪه به مسائل جامعه ڪه به مجلس واگذار می‌شود، رأی ابرام یا رآی نقض و رد دهند. مثلاً ر فرضاً درخواست رأی از مجلس برای پیوستن ایران به پالرمو مگر اسلامی‌بودن می‌خواهد. این است ڪه مجلس نمایندگان ڪشور باید گستره‌ی ملی داشته باشد و همه‌ی افڪار و اندیشه‌ها و گرایش‌ها در آن حضور داشته باشند. نه افرادی ڪه شورای نگهبان می‌خواهد!

 

۴. تا جایی ڪه دانش اندڪ من قد دارد، قرار بود شورای نگهبان شامل ۱۲ تن، فقط دو ڪار ڪند: تطبیق مصوبات با قانون اساسی و تشخیص عدم مغایرت با شرع. پس هرگز پسوند اسلامی به معنای شرعی‌ڪردن و اسلامیزه‌ڪردن نیست، بلڪه آنچه در مملڪت به سمت اجرا می‌رود فقط نباید با شرع مغایرت داشته باشد. همین، بقیه به نظام دوخته شد ڪه هنوز هم برخی‌ها خود را صاحب و مالڪ و چوپان ملت (با عرض معذرت) فرض می‌ڪنند!

 

۵. امام خمینی خود هوشمندانه دریافته بود، اسلامی‌ڪردن به نحو تفڪر شورای نگهبان جواب نمی‌دهد، زیرڪانه تشخیص مصلحت را ایجاد ڪرد؛ یعنی فرایندی مدرن برای گذار و رهایی نظام از بن‌بست تفڪر قشری.

 

۶. از نظر من جمهوری اسلامی ایران از درد و تب تفڪر بسته‌اندیش در رنج است. پسوند اسلامی بهانه‌ای شد تا ۱۲ نفر شورای نگهبان به همراه چندین‌هزار نیرو در آن نهاد -ڪه این شورایی را ڪه باید بی‌طرف بماند در چنبره‌ی خود گرفته‌اند- در سراسر ڪشور مردم را می‌پایند ڪه نچایند!

 

 

۷. این شیوه حکومت‌داری جواب نمی‌دهد. روزی خواهند فهمید.

 

تفسیری بر یڪ عڪس

پست ۴۷۴ : به نام خدا. سلام. با رفقا، ۴ آذر ڪه از مشهد مقدس برمی‌گشتیم، نمازِ ظهروعصر را در نمازخانه‌ی بین‌راهی پارڪ ڪوهستانی باباامان بجنورد گُزاردیم. سر از سجده‌ی آخر ڪه برداشتم حینِ تشهّد و سلام، چشمم افتاد به بخاری نفتی‌یی ڪه دُرست در ضلع قبله تعبیه شده بود ڪه یڪ قفل و چِفت، درِ مخزن نفت و آتش‌خانه را مسدود نگه می‌داشت. پس از نماز اول، آنی عڪسی از آن انداختم تا سرِ فرصت اگر مجالی دست داد، سه نڪته درباره‌ی آن شرح دهم:

 

نڪته‌ی اول: گاه اخلاق و قانون، قدرتِ بازدارندگی و انتظام‌بخشی رفتار مردم را ندارد؛ از همین رو شیوه‌های تأمینی و پیشگیری جایگزین آن می‌شود. مانند همین قفلِ روی بخاری ڪه هدف از آن، بازداشتن مسافرین از دست‌ڪاری روی بخاری است؛ ڪه یڪی قطرات نفت‌چڪان مخزن را ڪم نڪند، و آن دیگری زیادش ننماید؛ و آن سومی ڪه از بس وِ رِه تٕش‌ڪَشنه، چون اَنده خانّه، خاموشش نڪند و شاید هم نعوذُبِالله یڪ رهگذری از دستبردزدن به نفت مخزن بازداشته شود. پس، گاه انسان ڪاری می‌ڪند ڪه قفل، اثرش از اخلاق و قانون جلو می‌زند.

 

نڪته‌ی دوم: من فقط ۹ استان ایران را نرفته‌ام، در بقیه‌ی استان‌ها به هر شهری ڪه رفتم، اغلب دیده‌ام ڪه شهروندان از پل عابر پیاده، عرض خیابان را طی نمی‌ڪنند، همچنان ڪف آسفالت را محل عبورشان می‌دانند. حتی دیدم برخی از روی نرده‌های وسط اتوبان‌ها و بلوارها بالا می‌روند و از روی آن به ڪف آسفالت می‌پّرند. پس، اینجا هم اخلاق، قانون و تابلوهای راهنمایی و خط‌ڪشی‌های خیابان، ڪارایی خود را از دست می‌دهد و رفتارهای دیگر جای آن را می‌گیرد. تا جایی‌ڪه دیده‌ام ڪه برخی شهردارها مجبور شدند روی نرده‌های یڪ‌متری، باز نیز دو متر دیگر نرده بڪارند. چه می‌ڪند این بشر!

 

نڪته‌ی سوم: حتی دیده‌ام دوربرگردانِ نزدیڪ همین سورڪ را  هیچ محل نمی‌گذارند و بی‌اعتنا به آن، از همین بریدگی خطرناڪِ روبروی پمب‌بنزین سه‌راه می‌پیچند تا سه‌چهار ثانیه زودتر به داراب‌ڪلا برسند! حتی اگر راننده را ازین ریسڪ و خطر نهی هم بڪنی، غِض ڪاندِه و غضبناڪ‌تر دور می‌زند و می‌گوید ول ڪن، ڪی خانِه بُوره تا اون پل رودخانه! همیجِه بِتّره!

 

حاشیه: قفل بخاری باعث شده بود من نفهیدم تشهد و سلام نمازم را چه‌جوری اَدا و ختم ڪردم. آخه تشهد نماز اوجِ گواهی‌دادن به توحید و نبوت و عبودیت است. و سلامِ نماز نیز اجازه‌خواستن از خدا برای خارج‌شدن نزاڪت‌آمیز از نماز است ڪه همراه با سلام به نبی (ص) و صالحین و پیوستن مجدد به میان مردم است. به قول ملاصدرا در اسفار اربعه (=سفرهای چهارگانه) سیر از حق به خلق است. بگذرم، نمازم آن روز مثل بقیه‌ی روز -به قول داراب‌ڪلایی‌ها- «چماز» شده بود؛ نمازِ با تمرڪز، خیالی آسوده می‌خواهد و عرفانی پاڪیزه. خدایا هر دو را بِده!

۱۵ آذر ۱۳۹۸

 

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

توجه به سه جمهوری:

پست ۴۷۵ : اتحاد جماهیر شوروی هم مجلس داشت. جمهوری خلق چین هم مجلس دارد. هر دو ائدئولوژیک و حزبی و با سیستم توتالیتاریستی (=تمامت‌خواهی). یکی کارش تمام شد و فروپاشید، کاش فرو نمی‌پاشید و خود را ترمیم می‌کرد و یک بلوک را در برابر بلوک سلطه‌گر دیگر در توازان نگه می‌داشت. و دیگری یعنی چین هم، با همین شیوه‌ی تک‌حزبی می‌خواهد غول جهان شود که -با تحولات ژرفی که بشر در حال طی‌کردن و تجربه‌ی آن است- گمان ندارم هرگز شدنی باشد.. بگذرم.

 

 

جمهوری اسلامی ایران هم، مجلس دارد. اما حرف من این بوده که این نظام باید در درون ساختار خود، یک نهاد مردمی به اسم مجلس را کاملاً دموکراتیک‌‌ تحمل کند و مانند آن دو رژیم، انحصارگر و ایدئولوژیک و بسته نباشد. وگرنه دیری نمی‌پاید که مانند آن دو، دچار بن‌بست و دردسر و نارضایی عمومی می‌شود. کیست که نداند در ایران -یک تفکر مذهبی که خود را بر مردم تحمیل می‌کند- اسلام را در قالب ایدئولوژی در آورده است و حکومت را بر منهَج و شیوه‌ی بسته‌ و انسدادی خود می‌خواهد. به قول دکتر عبدالکریم سروش نویسنده‌ی کتاب «ایدئولوژی شیطانی» فروپاشی شوروی، ما را باید عبرت بیاموزاند، نه جشن و پایکوبی.

 

روشن سازم ڪه:

آقایان میرحسین موسوی و حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی در ماجرای بنزین، در بیانیه‌‌های خود، از نظر من: اولی از حد گذشت و دومی تذبذُب ڪرد. من، میرحسین را پاڪ و پاڪیزه می‌دانم و هنوز نیز، استیفای حقوق شهروندی‌اش را به‌حق می‌دانم، اما با پاره‌ای از واژگان بیانیه‌ی اخیرش (اگر گیرم ڪه به قلم و اراده‌ی خودش نوشته شده باشد) بشدّت تفاوت نگرش و نگارش دارم. روشن‌تر سازم ڪه: ای آزادی؛ تو چقدر خوبی؛ انسان را به رهایی می‌بَری و به آزادگی می‌رسانی.

 

برکت بانوی بافضیلت

وفات حضرت فاطمه معصومه -سلام الله علیها- را گرامی می‌دارم و بر پویندگان راه قرآن و عترت تسلیت دارم و سه نڪته می‌نویسم:

 

۱. قم و حوزه‌ی علمیه‌ی قم به برڪت وجود آن حضرت، جایی برای زیستن و محلی برای اندیشیدن شده است؛ این برڪت زمانی حس می‌شود ڪه شهروندی خود را به قم برساند و در آن آرامش و دانش بجوید.

 

۲. همیشه شاهدم حرم آن بانوی بافضیلت، پناه سیل میلیونی زائرانی است ڪه در طول سال از سراسر ڪشور با شوق و رغبت به حرم می‌شتابند و دلدادگی می‌ڪنند.

 

۳. دست دسیسه‌گر بسیار دست‌وپا می‌زند قم را از هویت مذهبی‌اش بیندازد، تا اندلسی دیگر ساز ڪند، اما برداشت‌های من از متن مردم این است چنین توطئه‌ایی یارای غلبه بر ایمان مردم قم را ندارد؛ امید است روحانیت مقیم قم، قم را برای ایران، مرڪزی برای انتشار آموزه‌های اسلام و آداب عترت و فرهنگ آزادی و آزادگی و مردم‌سالاری واقعی ڪند. زیرا خاندان عصمت (ع) همیشه در دل مردم زندگی می‌ڪردند و میان مردم بودند و برای آزادی و زندگی درخشان مردم ارزش قائل بودند و در رفع مشڪلات آنان هم‌غُصه و هم‌پیوند بودند.

 

پاسخ

 

سلام جناب

 

۱. اشڪالی ندارد، صحنه‌ی بحث، پهنه‌ی بیان است، گاه در بیان ممڪن است، واژگان بهتر از ذهن ما غایب شوند.

 

۲. بله، ڪاشِ شما درست است، البته ڪاش من رئالیستی‌ست و عملیاتی و ڪاش شما ایدئالیستی و آرمانی. و ارزش ڪاش شما بهتر است. البته من ڪاش خودم را منوط به ترمیم ڪردم ڪه بهتر بود فرونپاشد، و خود را نظام ڪمونیستی واقعی ڪند ڪه اهداف مارڪسیسم در بیشتر زمینه به اهداف اسلام مدد می‌دهد، منهای الحاد.

از نظر من این مبحث تمام.

 

سلام. چه حسی زیبا، پس بفرما بیا، زیارت در خدمتت هستم. ڪامل می‌ڪنی زیارت رضوی را. دلم از غروب حرم قم قرارگاه زد.

 

نقدی بر «جمهوریِ مؤمنین»

 

پست ۴۷۷ : به نام خدا. سلام. آخرای شهریور امسال (۹۸) بود که رهبری در ابتدای درس خارج فقه، برای نخستین بار از «جمهوریِ مؤمنین» نام بردند. جمله‌ی ایشان این بود: «جمهوری اسلامی، جمهوریِ مؤمنین، جمهوری مسلمینِ لِلّه و جمهوری عزت است.»

 

من سه نقد بر این مسأله دارم. همیشه بر رعایت حرمت رهبری واقفم، اما نقد و بررسی را مُخلّ احترام نمی‌دانم. پوزش، از ورودم به این نقد. نوشته‌ام را فشرده شرح می‌دهم.

 

۱. ترکیب «جمهوریِ مؤمنین» به لحاظ مفهوم سیاسی جای بحث وجود دارد. چون جمهوریت در علم سیاست، ناظر بر تمام شهروندان است نه فقط مؤمنان. بنابراین، این ترکیب می‌تواند موجب سوء برداشت عوامل قدرت قرار گیرد و کم‌کم دایره‌ی جمهوریت تنگ‌تر شود؛ یعنی علاوه بر قید اسلامیت که به‌هرحال قید عام‌تری است، به قید مضیّق مؤمنیت نیز دچار شود. حال آن‌که، اساس هر حکومت در هر کشوری این است که تمام ملت را دربر بگیرد، نه صنف و طبقه و تبار خاص را.

 

۲. همه‌ی ایرانیان صاحب حق و دارای رأی سیاسی‌اند، و در حقیقت هر یک از آن سهمی در قدرت و سرنوشت دارند. همین، ایجاب می‌کند جمهوری اسلامی، جمهموری مردم بماند، نه فقط مؤمنین. در واقع، جمهوری اسلامی جمهوری ایرانیان است که چون اکثریت مطلق آن مسلیمن‌اند، نمی‌خواهند حکومت‌شان با اسلام مغایرت داشته باشد نه این که در همه‌ی امور اسلامیزه شود.

 

۳. وقتی رفراندوم و انتخابات برگزار می‌شود، این تمام مردم‌اند که می‌توانند تعیین تکلیف کنند و مفهوم اکثریت در نظام‌های دموکراتیک‌‌ فلسفه‌اش همین است. تا ملت رأی ندهد، نه رهبری حکمش نافذ می‌شود و نه مجلس خبرگان شکل می‌گیرد و نه مجلس مقننه و قوه‌ی مجریه. حتی تأسیس نظام سیاسی و قبول قانون اساسی به رأی اکثریت مردم وابسته است. پس، تخصیص و تحدیدِ جمهوری اسلامی به «جمهوریِ مؤمنین»  نمی‌تواند وافی به مقصود باشد زیرا رأی را همه‌ی مردم می‌دهند نه فقط مؤمنین.

 

نکته:

۱. مگر آن‌که جمله‌ی رهبری به معنای دیگر باشد که در آن صورت این نقد منتفی است.

 

۲. در اندیشه‌ی دینی نیز، فرق است میان مسلمان و مؤمن. هر مؤمنی، مسلمان است. ولی هر مسلمانی ممکن است نخواهد مؤمن باشد. مؤمن درجه‌ای والاتر نسبت به مُسلم است.

 

۳. اما اگر منظور از این جمله، تأکید بر فداکاری و گذاشتن بارِ دفاع از نظام بر دوش مؤمنین باشد، نقدم وارد نیست، وگرنه تردید ندارم، در آینده هرگاه پایه‌های حکومت مستحکم‌تر از حال شود، ممکن است با همین مفهوم مردم را درجه‌بندی کنند و به اسم مؤمنین بخشی از جامعه را نادیده انگارند. بگذرم.

 

این پست را به مناسبت ۱۶ آذر نوشتم، تا تأکید کنم دانشجو، دست‌کم به به سه دلیل در بیان تفکر باید پیشتاز باشد: ۱. در حال گذار است؛ از سطح متوسط به سطح عالی‌تر دانش و فهم. ۲. مانند پاره‌ای از حکومت‌گران دستان آلوده ندارند، چون هنوز وارد قدرت نشدند. ۳. جنبش‌های بیداری -که مبتنی بر رفتار مسالمیت‌آمیز و بانزاکت‌ و دارای آرمان فکری است- معمولاً ریشه در دانشگاه دارد.

۱۶ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

گزاره، نشانه، اشاره

گزاره: باخبر شدم سوچی به شهر «لاهه»ی هلند رفت تا در دادگاه لاهه به نسل‌ڪُشی مسلمانان استان راخین پاسخ بدهد.

 

نشانه: شاڪی علیه‌ی خانم سوچی، ڪشور مسلمان گامبیا است ڪه پیشتاز این حرڪت حق‌طلبانه شد تا دادِ مردم ستمدیده‌ به دست بوداییان میانمار (=برمه) را بسِتاند.  (منبع)

 

اشاره: سوچی آن‌زمان ڪه با نظامیان حاڪم میانمار در مبارزه و سپس در حصر بود، جایزه‌ی صلح نوبل گرفت، اما وقتی به قدرت رسید، خود، جنایتڪاری جنگی شد و مسلمانان میانمار را با بی‌رحمیِ تمام قتل‌عام، آواره، بی‌وطن و از خاڪ خود بیرون ڪرد.

 

نڪته‌ی عمومی: من می‌اندیشم در قاموس جهانی، اڪثریت اگر اقلیت را برنتابد، فاجعه‌بار است و اقلیت اگر اڪثریت را تاب نیاورد، فاجعه‌بارتر. پس، بی‌علت نیست که قاعده‌ی اڪثریت، بنیادِ دموڪراسی و پایه‌ی مُداراست.

 

پاسخ

 

سلام نیز بر شما جناب دڪتر عارف‌زاده

یڪ پیوست به پَلی:

گرچه جناب‌عالی و جنابان عبدالرحیم و مرتضی لغت پَلی را شڪافتید و خودم نیز بر آن شرح نوشتم، اما علاوه بر معنای استفراغ ڪه به‌جا یادآور شدید، و من آن را در ذهنم اصلاً نداشتم،  یڪ معنی دیگر به ذهنم تداعی ڪرد و آن این است ڪه گاه واژه‌ی «پَلی» یعنی ناتوانی در اَداڪردنِ ڪلمات سخت. مثلاً ڪودڪی ڪه دیر به حرف آمده باشد و یا ڪمی لُڪنت و گِره در زبانش بیفتد، می‌گویند: وِن زِ‌وُون پَلی نَوُونِه. این پلی ڪشڪولی اگه بشه، سیاسی‌میاسی هم می‌شه! بگذرم ڪه خودِ من هم اسم «شیخ سعید شعبان» -رهبر اسبق سُنی‌های لبنان- زبانم پلی نمی‌شد.

 

پاسخ

 

سلام. درڪ شما ازین مطلب مرا به این فڪرم هدایت ڪرد ڪه پیش ذهنم دست به اندیشه بزنم و نردبان ڪنم، تا آن‌مقدار فڪرورزی ڪه انسان‌شناسی‌ام به من می‌گوید ڪه بگویم: هر گرانمایه، گرانپایه است، اما هر گرانپایه، لزوماً گرانمایه نیست.

 

 

مزیداً این‌ڪه لفظ «خانه‌ی تاریڪ» در متن تو، مرا به یاد ڪتاب «شنود اشباح» انداخت، ڪه چند سال پیش، واو به واوِ آن را خواندم. بگذرم. ڪتابی ڪه قرار شده بود خمیر ڪنند! که نکردند!

 

جنبش سینه‌ به سینه

 

پست ۴۷۹ : به نام خدا. سلام. مردم غنا به مدد رهبری مرحوم «قوام نڪرومه» چند سال زودتر از مردم ایران، دست به انقلابِ ابتڪاری زدند و بر استعمار انگلیس و پادشاهی وابسته پیروز شدند. تا پیش از پیروزی حتی نام ڪشورشان، «ساحل طلا» بود؛ زیرا انگلیس به طمع طلا آنجا را مُستعمره‌ی خود ساخته بود و به چپاول می‌پرداخت.

 

در دوره‌ی لیسانس، استادی داشتم به نام دڪتر خلیجی رئیس وقت دانشگاه علامه طباطبایی، ڪه برای تدریس دو سه درس، به دانشگاه تهران هم می‌آمد. یڪی از درس‌هایی ڪه با او گذراندم «سیاست و حڪومت در آفریقا» بود. درس او پژوهش‌محور بود و من آن سال یعنی پاییز ۱۳۷۱، ڪشور غنا و جنبش سینه‌ به سینه را تحقیق ڪردم و از قضا نمره‌ی بیست گرفتم. جالب‌تر این بوده، وقتی تحقیقم را به ایشان دادم، تازه فهمیدم او مدتی در غنا بود و در پایتخت آن؛ آڪرا.

 

جنبش سینه‌ به سینه یڪ رفتار جالبی بود. انقلابیون برای آن‌ڪه تمام مردم غنا را به رفتار همآهنگ، درست، منطقی و به‌دور از خودسری و خشونتِ ڪور، سازماندهی ڪنند از طریقِ حرڪت مخفیِ «سینه‌ به سینه» این هدف را پیش بردند و سرانجام پیروز شدند. یعنی اصالت در پیام. این، خبر را به سینه‌ی اون در فلان نقطه می‌سپرد. اون، خبر را به سینه‌ی دیگری در فلان منطقه می‌داد. آن دیگری خبر را به سینه‌ی چهارمی در فلان دوردست می‌رسانْد و چهارمی به پنجمی. و پنجمی به ششمی و همینطور بشمار بُرو به آخری. تا این‌ڪه خبر، با رعایت رازداری و سِرّنگه‌داری در سینه، به تمام انقلابیون در همه‌ی جا غنا می‌رسید؛ از ساحلش تا ڪوهستان. زیرا به علت ڪوهستانی بودن غنا، انقلابیون خود را در ڪوهستان پنهان و سازماندهی می‌ڪردند. بگذرم ولی بگویم ڪه «پیام» در انقلاب غنا، مانند «نوار» در انقلاب ایران مؤثر افتاد.

 

نڪته: جنبش‌های سیاسی باید «بینا» و با «سَر»وُ«سِرّ» باشد، وگرنه جنبش‌های بی‌سر وُ سِرّ به اعتراضات ڪور و خشونت‌های ڪورتر می‌انجامد. اگر افرادی چون حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی فقط راه اصلاحات و جامعه مدنی را تجویز و تبلیغ می‌ڪنند، در واقع آثار تخریب و بُن‌بستِ جنبش‌های نابینا و اعتراضات ڪور را می‌دانند؛ گرچه شخص خاتمی شجاعت و فراست و سیاستِ چنین ڪار و رفتاری را چندان نداشت و ندارد و نخواهد داشت. جناح اصلاحات، در اصلاحات خود درماند، ازهمین‌رو، جنبش‌های بی‌سر، ڪوڪورانه وارد گود می‌شود و راحت صیدِ دسیسه‌بازان و دام‌گُستران می‌گردد.

 

به قول مولوی در دفتر چهارم مثنوی:

 

هر ڪه او بی سَر بجُنبد دُم بوَد

جنبشش چون جنبشِ ڪژدُم بوَد

من این شعر را در سال ۸۸ در شام غریبان عاشورای داراب‌ڪلا در یڪ متنی پشت تریبون تڪیه‌ی بالا، ارائه و شرح ڪرده بودم. بگذرم.

۱۸ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

 

سلام پسرم آقاعارف

 

اونجا قم ڪه هستین، ازین خیابان‌های «آینده» خبری هست؟! جالب بود؛ خدا ڪنه عمر ما قد دهد، در عصر ما ازین فن‌آوری دیدنی، دیدن ڪنیم. من شنیدم فقط مردم ڪاشمر مقررات رانندگی را بسیارڪامل رعایت می‌ڪنند و گویا یڪ‌بار از سوی سازمان ملل برگزیده شدند.

 

پاسخ

 

جناب آقا... درود من هم به شما. نمی‌دانم.

 

استبعاد، یڪ معنی‌اش این است ڪه افراد از طریق خیال و یا تردید و یا هر عامل و علت دیگر، نسبت به دیگری نه فقط دیرباوری پیشه ڪنند، بلڪه حتی نسبت به دیگری باور نداشته باشند. این رویّه و خصلت، اعتماد را محو می‌ڪند.

 

پاسخ

 

با سلام دوباره جناب آقا...

۱. بله؛ تحلیل شما واقعیت دارد؛ یعنی آنچه در آن درنگ ڪردی، یڪ شناخت درست از ماجراست. می‌دانم ڪه می‌دانید.

 

۲. شما خود از لایه‌های پنهان بهتر از من خبر داری، حتی موشڪاف‌تر از من بلدی، پس چرا من نقب بزنم به آن.

 

۳. اما یڪ بُرش از زر و زور و تزویر ڪه اشارت داشتی، همان است ڪه برخی‌ها با «تڪرار می‌ڪنم» فلانی به قدرت می‌رسند، اما در خفا با همان دولت‌سایه هم‌پیمان‌اند.

 

۴. از نظر من، هنوز هم ضروری‌ترین اقدام، آگاهی است؛ آگاهی به هزاران چیز. زیرا در درازمدت حڪومت‌ڪردن بر ملت دانا ناممڪن می‌شود.

 

۵. قرار بود در بالا «چانه‌زنی» شود، ولی جریان مورد نظر، «فشار از پایین» را باب ڪرد، ولی چانه‌زنی در بالا را زورش می‌آمد، ادامه دهد. آنها تا از قدرت، عبوسی می‌بینند، خود رو تُرش می‌ڪنند و در می‌روند و یادشان می‌رود بازهم باید چانه بزنند. قدرت، با قهرڪردن و شانه‌خالی ڪردن نرم نمی‌شود. میان فروشنده و خریدار، روال چانه رواست، میان قدرت نیز این ڪار آنقدر باید تڪرار شود ڪه ثمر دهد. ثمرات آن ممڪن است اینڪ به چشم نیاید، اما درازمدت اثر دارد؛ ما مگر وارث نهضت مشروطه و نهضت ملی نیستیم؟ آن دو نهضت دسترنج معاصران بود تا به ما رسید.

 

۶. اما آقای خاتمی ڪه خود بهتر می‌دانید در بهترین موقعیت، دو دستی تمام داشته‌ها را تحویل عوامل پنهان قدرت داد و نیز همه‌ی رشته‌های دوم خرداد ملت را پنبه ڪرد.

 

۷. با این‌همه من معتقدم راه، بن‌بست نیست، باید بذر دانایی، شڪیبایی و رفتار مدنی را همچنان ڪاشت، شاید روزِ برداشت برای نسل پیش‌رو باشد. به قول ڪنفوسیوس: «ما میراث‌خوار گذشتگان نیستیم، امانت‌دار آیندگانیم.» من، در رشته‌ام یاد گرفتم نباید عجول بود و نیز مأیوس.

 

 

۸. تمام آنچه درین چند بند نوشتم را شما خود از بری. اگر جواب نمی‌نوشتم شاید حمل بر بی‌اعتنایی می‌شد. پوزش.

 

پاسخ

جناب علیرضا، سلام و مرحبا

 واژه‌ی پلی را حسابی پلی ڪردی. هر سه مثالی ڪه زدی، اولی را بلد نبودم، برام تازگی داشت. دو دیگر همان معنیِ «نزد» و «پیش» می‌دهد. راستی! منظورت از «قست» همان «قصد» است!؟

 

پاسخ

 

سلام جناب دڪتر عارف‌زاده

این معنی از پلی نیز برام مانند معنای استفراغ، جالب بود. ممنونم ڪه خوب دست به شڪافت و اڪتشاف می‌زنی. حال من معنایی دیگر می‌گشایم:

 

پلی، یڪ معنای نوزدهم هم دارد، یعنی این‌رو اون‌رو شدن. مثل ڪسی ڪه تا از دهن ڪسی حرفی می‌شنود، چون بُنیه و باور سُست و تُردی دارد، زود پَلی می‌شود و به اون‌ور می‌غلتد. در واقع فرد دهن‌بین، زود پلی‌ می‌شود. تا تقّی به تُقّی می‌خورد، زیرورو و پلی می‌شود. انقلابیون حزب باد هم زود پلی می‌شوند. چه لغت ژرف و پُردامنه‌ای خلق ڪردند این مردم دیرین مازندران.

 

پاسخ:

همیشه، جملات و حتی واژگان «رهبران» دستاویز قرار می‌گیرد، مثل جمله‌ی «میزان، حال فعلی افراد است» ڪه رهبری برای جذب افراد رژیم گذشته مطرح ڪرد، نه دفع افراد از نظام. یعنی اگر یڪ رئیس بانڪ در رژیم گذشته، خطا ڪرده، میزان، حال اڪنون اوست.

 

واژگان «جمهوری مؤمنین» نیز ممڪن است چنین شود. من در آن نقد، ابعاد مختلف آن را بررسی ڪردم. امید است، در نقد بر متن، تمام متن مطالعه شود.

 

در ضمن حجاب مؤمنین با حجاب مسلمانان فرق دارد، درجه‌ی پوشش مؤمنین باید بیشتر از سایرین باشد. بی‌علت نیست مؤمنین ویژگی‌های منحصری دارند، خطبه‌ی متقین نهج‌البلاغه اگر مطالعه شود، این ویژگی‌ها آمده است و نیر ڪتاب «اوصاف پارسایان» دڪتر عبدالڪریم سروش ڪه شرحی است بر این خطبه‌ی نهج‌البلاغه.

 

 

یعنی اسلام بر عامه‌ی مسلمین آسان می‌گیرد، ولی مؤمنین اخلاق و احڪام سخت‌تری را باید مد نظر قرار دهند. به هر حال هر ڪس به درجه‌ی مؤمن برسد، آداب آن هم سخت‌تر می‌شود و این ڪاملاً عقلی، منطقی و اخلاقی‌ست.

 

پاسخ

یڪ نڪته‌ی عمومی:

من به عنوان یڪ شهروند ایرانی اساساً با «اعتراضات ڪور» مخالفم. از هر سو ڪه برخاسته شود. جنبشِ بینا. فقط جنبش بینا. اما جریان‌های برانداز، دسیسه می‌ڪنند و اعتراضات ڪور را صید. مردم در هیچ شرایطی نباید تن به «اعتراضات ڪور» بدهند، این شیوه اعتراض‌ڪردن، به نفع جریان مقابل تمام می‌شود. در چنین اعتراضاتی، مردمی ڪه معتقد به مبارزه‌ی مدنی و آرام‌اند شرڪت نمی‌ڪنند. حڪومت ڪم‌ڪم روزی می‌پذیرد مطالبات مردم باید دیده شود. من آن روز را در نگاه دورانداز می‌بینم.

 

«اعتراضات ڪور» چنان آتش‌افروز است، ڪه حتی شما هم جرأت نمی‌ڪنی پا در آن‌گونه اعتراضات بگذاری.

 

من بر این نظرم، پیام‌رسان‌ها همان پیش‌بینی الوین تافلر است ڪه گفته بود، جنبش‌های دیجیتالی رخ خواهد داد، و سراسر جهان رخ هم داد. همه‌ی ما اخلاقاً و منطقاً باید فضای داخل پیام‌رسان‌ها را به وسع خود، مدنی، مدرن و قانونی نگه داریم. حرڪت ڪور، در اصل جنبش بینا را تخریب می‌ڪند نه حڪومت و حڪمرانی را.

 

دستوری نیست، انگیزشی‌ست. من «فڪر دینی» خودم را بیان ڪردم. به این جناح و آن جناح هم وابسته و دلبسته نیستم. به هر حال هیچ وقت، هیچ رویدادی نباید عده‌ای را به حرڪت ڪور بڪشاند. این سم مهلڪ است. سال‌ها مهاتما جنبش مدنی عدم‌خشونت را تحمل ڪرد، تا به رهایی از انگلیس و استقلال و دموڪراسی هندی رسید. اعتراضات ڪور، افتادن از چاله به چاه است.

 

بحث ۱۳۸ : امام علی -علیه‌السلام- هم عزل ڪرد: (اشعَث را) ، هم داغ ڪرد: (عقیل را) ، هم توبیخ ڪرد: (ڪمیل را) ، هم تشویق و توصیف ڪرد: (متقین را) و هم با رفت‌وآمد دایم میان مردم به آنان ڪمڪ ڪرد (مستمندان را). از این رفتارهای حڪومتی امام علی (ع) چه تحلیل، برداشت، و نڪته‌هایی دارید؟ این پرسش برای بحث‌ونظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود.

 

بحث ۱۳۹ : پدیده‌ی «آشنابازی» را چگونه می‌بینید؟ تحلیل و بررسی شما نسبت این پدیده چیست؟ چرا چنین رفتاری در میان مردم رسوخ پیدا کرده است؟ این پرسش جهت بحث و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود. 

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۹۷
ساعت پست : ۰۷:۵۲
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و نهم

 

تپّه چاله (۴۵۹)

دِوْچاهِ داراب‌کلا

به نام خدا. سلام. دِو چا، یا دِب چا چیست؟ اسم‌واژه‌ی دیٖو (=هیولای افسانه‌ای و اساطیری) در زبان دارابکلایی‌ها می‌شکَند و به دِو و دِب تبدیل می‌شود. «چا» بدونِ تلفّظ حرف «ها» نیز همان چاه است. یعنی در آن قسمت انتهایی یال شمالی روستای داراب‌کلا گودال عمیقی حفر است (نمی‌دانم چاه طبیعی‌ست یا کَنده‌کاری) که از قدیم، داراب‌کلایی‌ها به آن می‌گفتند دِو چاه؛ که در نزدیکی جادۀ بین‌المللی ساری_مشهد، میان مزارع داراب‌کلا و روستای اَسرم قرار دارد. در گذشته و حتی در دوره‌ی نوجوانی ما، برای این‌که بچه‌ها را بترسانند، می‌گفتند حوالی‌اش نروید، اژدها شما را می‌بلعد و تَهِ چاه پیش اژدها می‌برَد. نیز قصه‌ها برای آن بافته‌اند که اینجا جای نقلش نیست.

 

نکته بگویم و بگذرم:

اساساً در تاریخ بشر حقیقت و اساطیر با هم پیش آمدند. بشر هم در طلبِ حقیقت است و واقعیت را جست‌وجو می‌کند و هم در پی اساطیر است و افسانه و خیال را می‌خواهد. البته تخیّل خوب، بخش جدانشدنی بشر بوده و هست. مهم آن است، خیالات، به خُرافات و خُزعبلات سنجاق نشود که بدجوری انسان را بَداعتقاد می‌سازد و نیز خالی‌بند و حرّاف و وِرّاج.

 

پاسخ

سلام

نه، شاید آق سید رسول با این عدد پنج، خواسته به من در قم پیام رسانیده باشه:

که ۵ کیلو شکِرانار برات کنار گذاشتم!
که ۵ کیلو کانجی‌تیم برات ذخیره کردم!
که ۵ عدد کهی و کچّلیک برات آماده کردم!
که ۵ تا شیشه کاندس‌تِرشی برات مهیا ساختم!

بگذرم و درود بفرستم و بروم که کشکولی‌مشکولی شد.

 

پاسخ


سلام جناب...

پاسخ شما به بحث ۱۳۴ را مهم و مناسب و البته در سه جا نادرست، ارزیابی می‌کنم یعنی از آن عبارت که «چندین راه» را برشماردی و ۱۰ راه‌کار کاربردی ارائه کردی. این نشان می‌دهد به مسائل به دیده‌ی دانایی می‌نگری. علاوه بر سپاس برای این افکار و حضورت در بحث، سه نکته را باهم متفاوت می‌نگریم و این علامت خوبی برای جدّیت در مباحثات است:

 

۱. ارجحیت‌داشتن مملکت بر نظام که مطرح کردی، برای من مفهوم نیست. در هر دوره‌ای، این نظام سیاسی مستقر است که برای مملکت یا تمدن می‌آفریند یا تباهی.

۲. قُلدری را به نقد کشیدی. اما کلی‌گویی رها کردی. اگر دقیق‌تر می‌گفتی، می‌توانستم بفهمم که منظورت ازین وضع واژه چیست. قید «فقط» در جمله‌ات نادرست است؛ یعنی این‌گونه که یکسره تیره تحلیل شود، درست نیست. حکمت، مصلحت، عزت سه بعد سیاست است که رهبری برای دست‌اندرکاران جانمایی کرد؛ حال اگر دولتی ازین کار عاجز است، تقصیر باید تخصیص بخورد نه تعمیم.

۳. دخالت منطقه‌ای را در بعد استراتژیک نفوذ می‌گویند که از اساس منافع ملی و امنیت پایدار کشورهاست. دخالت اگر باشد، باید اصلاح شود، اما اگر مقاومت و تدبیر باشد، نباید مخدوش شود. در پایان بگویم به بحث‌ها، بسیار بافکر وارد می‌شود و  مفهوم خودآراستگی را نیز پسندیدم که عالی بیان فرمودی. درود.

 

پاسخ

سلام

هیچ می‌دانی جناب ! که اگر پیش من کلی‌گویی کنی، گیر می‌افتی! کشکولی. جواب این نظرت را فعلاً می‌گذارم کنار، سه نکته پیش می‌کشم تا ببینم مطلب را می‌گیری یا نه؟ اگر گرفته‌باشی پاسخ من نصفش را درمی‌یابی:

۱. من به عنوان یک شهروند که حق نظر دارد، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی شدیداً مخالف بودم؛ هنوز هم مخالف باقی ماندم.

۲. از لفیف مقرون و لفیف مفروق سر در می‌آوری؟

۳. برخی از پاسخ‌هایی که به همدیگر می‌نویسیم از نظر من، نیازمند مناظره است که میان دو یا چندنفر باید برقرار شود تا بحث زنده پیش رود و گرنه، کارساز نیست.

 

پاسخ


جناب! با سلام و سپاس از این شرح مفید و پرمحتوا بر این عکس‌نوشته، من هم سرراست وارد این میان‌بحث‌تان می‌شوم و چند نکته می‌گویم:

 

۱. بحث خوب با نگرش‌های مختلف شکل گرفته که بسیار به این گونه گفت‌گوها نیازمندیم. پیامبر اکرم (ص) نیز حلقه‌های علمی را دوست می‌داشت.

۲. من متن شما را این‌گونه فهم می‌کنم که انسان آنچنان کرامت خدادادی دارد که هرگز نباید ارزش‌های خود را در کُرنش نزد دیگران ببازد. این اساس توحید است. نکته‌ات از نظر من ما را به این سو هدایت می‌کرد. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۹۷
ساعت پست : ۰۷:۵۲
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۹

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و نهم

 

تپّه چاله (۴۵۹)

دِوْچاهِ داراب‌کلا

به نام خدا. سلام. دِو چا، یا دِب چا چیست؟ اسم‌واژه‌ی دیٖو (=هیولای افسانه‌ای و اساطیری) در زبان دارابکلایی‌ها می‌شکَند و به دِو و دِب تبدیل می‌شود. «چا» بدونِ تلفّظ حرف «ها» نیز همان چاه است. یعنی در آن قسمت انتهایی یال شمالی روستای داراب‌کلا گودال عمیقی حفر است (نمی‌دانم چاه طبیعی‌ست یا کَنده‌کاری) که از قدیم، داراب‌کلایی‌ها به آن می‌گفتند دِو چاه؛ که در نزدیکی جادۀ بین‌المللی ساری_مشهد، میان مزارع داراب‌کلا و روستای اَسرم قرار دارد. در گذشته و حتی در دوره‌ی نوجوانی ما، برای این‌که بچه‌ها را بترسانند، می‌گفتند حوالی‌اش نروید، اژدها شما را می‌بلعد و تَهِ چاه پیش اژدها می‌برَد. نیز قصه‌ها برای آن بافته‌اند که اینجا جای نقلش نیست.

 

نکته بگویم و بگذرم:

اساساً در تاریخ بشر حقیقت و اساطیر با هم پیش آمدند. بشر هم در طلبِ حقیقت است و واقعیت را جست‌وجو می‌کند و هم در پی اساطیر است و افسانه و خیال را می‌خواهد. البته تخیّل خوب، بخش جدانشدنی بشر بوده و هست. مهم آن است، خیالات، به خُرافات و خُزعبلات سنجاق نشود که بدجوری انسان را بَداعتقاد می‌سازد و نیز خالی‌بند و حرّاف و وِرّاج.

 

پاسخ

سلام

نه، شاید آق سید رسول با این عدد پنج، خواسته به من در قم پیام رسانیده باشه:

که ۵ کیلو شکِرانار برات کنار گذاشتم!
که ۵ کیلو کانجی‌تیم برات ذخیره کردم!
که ۵ عدد کهی و کچّلیک برات آماده کردم!
که ۵ تا شیشه کاندس‌تِرشی برات مهیا ساختم!

بگذرم و درود بفرستم و بروم که کشکولی‌مشکولی شد.

 

پاسخ


سلام جناب...

پاسخ شما به بحث ۱۳۴ را مهم و مناسب و البته در سه جا نادرست، ارزیابی می‌کنم یعنی از آن عبارت که «چندین راه» را برشماردی و ۱۰ راه‌کار کاربردی ارائه کردی. این نشان می‌دهد به مسائل به دیده‌ی دانایی می‌نگری. علاوه بر سپاس برای این افکار و حضورت در بحث، سه نکته را باهم متفاوت می‌نگریم و این علامت خوبی برای جدّیت در مباحثات است:

 

۱. ارجحیت‌داشتن مملکت بر نظام که مطرح کردی، برای من مفهوم نیست. در هر دوره‌ای، این نظام سیاسی مستقر است که برای مملکت یا تمدن می‌آفریند یا تباهی.

۲. قُلدری را به نقد کشیدی. اما کلی‌گویی رها کردی. اگر دقیق‌تر می‌گفتی، می‌توانستم بفهمم که منظورت ازین وضع واژه چیست. قید «فقط» در جمله‌ات نادرست است؛ یعنی این‌گونه که یکسره تیره تحلیل شود، درست نیست. حکمت، مصلحت، عزت سه بعد سیاست است که رهبری برای دست‌اندرکاران جانمایی کرد؛ حال اگر دولتی ازین کار عاجز است، تقصیر باید تخصیص بخورد نه تعمیم.

۳. دخالت منطقه‌ای را در بعد استراتژیک نفوذ می‌گویند که از اساس منافع ملی و امنیت پایدار کشورهاست. دخالت اگر باشد، باید اصلاح شود، اما اگر مقاومت و تدبیر باشد، نباید مخدوش شود. در پایان بگویم به بحث‌ها، بسیار بافکر وارد می‌شود و  مفهوم خودآراستگی را نیز پسندیدم که عالی بیان فرمودی. درود.

 

پاسخ

سلام

هیچ می‌دانی جناب ! که اگر پیش من کلی‌گویی کنی، گیر می‌افتی! کشکولی. جواب این نظرت را فعلاً می‌گذارم کنار، سه نکته پیش می‌کشم تا ببینم مطلب را می‌گیری یا نه؟ اگر گرفته‌باشی پاسخ من نصفش را درمی‌یابی:

۱. من به عنوان یک شهروند که حق نظر دارد، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی شدیداً مخالف بودم؛ هنوز هم مخالف باقی ماندم.

۲. از لفیف مقرون و لفیف مفروق سر در می‌آوری؟

۳. برخی از پاسخ‌هایی که به همدیگر می‌نویسیم از نظر من، نیازمند مناظره است که میان دو یا چندنفر باید برقرار شود تا بحث زنده پیش رود و گرنه، کارساز نیست.

 

پاسخ


جناب! با سلام و سپاس از این شرح مفید و پرمحتوا بر این عکس‌نوشته، من هم سرراست وارد این میان‌بحث‌تان می‌شوم و چند نکته می‌گویم:

 

۱. بحث خوب با نگرش‌های مختلف شکل گرفته که بسیار به این گونه گفت‌گوها نیازمندیم. پیامبر اکرم (ص) نیز حلقه‌های علمی را دوست می‌داشت.

۲. من متن شما را این‌گونه فهم می‌کنم که انسان آنچنان کرامت خدادادی دارد که هرگز نباید ارزش‌های خود را در کُرنش نزد دیگران ببازد. این اساس توحید است. نکته‌ات از نظر من ما را به این سو هدایت می‌کرد. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و نهم

 

تپّه چاله (۴۵۹)

دِوْچاهِ داراب‌کلا

به نام خدا. سلام. دِو چا، یا دِب چا چیست؟ اسم‌واژه‌ی دیٖو (=هیولای افسانه‌ای و اساطیری) در زبان دارابکلایی‌ها می‌شکَند و به دِو و دِب تبدیل می‌شود. «چا» بدونِ تلفّظ حرف «ها» نیز همان چاه است. یعنی در آن قسمت انتهایی یال شمالی روستای داراب‌کلا گودال عمیقی حفر است (نمی‌دانم چاه طبیعی‌ست یا کَنده‌کاری) که از قدیم، داراب‌کلایی‌ها به آن می‌گفتند دِو چاه؛ که در نزدیکی جادۀ بین‌المللی ساری_مشهد، میان مزارع داراب‌کلا و روستای اَسرم قرار دارد. در گذشته و حتی در دوره‌ی نوجوانی ما، برای این‌که بچه‌ها را بترسانند، می‌گفتند حوالی‌اش نروید، اژدها شما را می‌بلعد و تَهِ چاه پیش اژدها می‌برَد. نیز قصه‌ها برای آن بافته‌اند که اینجا جای نقلش نیست.

 

نکته بگویم و بگذرم:

اساساً در تاریخ بشر حقیقت و اساطیر با هم پیش آمدند. بشر هم در طلبِ حقیقت است و واقعیت را جست‌وجو می‌کند و هم در پی اساطیر است و افسانه و خیال را می‌خواهد. البته تخیّل خوب، بخش جدانشدنی بشر بوده و هست. مهم آن است، خیالات، به خُرافات و خُزعبلات سنجاق نشود که بدجوری انسان را بَداعتقاد می‌سازد و نیز خالی‌بند و حرّاف و وِرّاج.

 

پاسخ

سلام

نه، شاید آق سید رسول با این عدد پنج، خواسته به من در قم پیام رسانیده باشه:

که ۵ کیلو شکِرانار برات کنار گذاشتم!
که ۵ کیلو کانجی‌تیم برات ذخیره کردم!
که ۵ عدد کهی و کچّلیک برات آماده کردم!
که ۵ تا شیشه کاندس‌تِرشی برات مهیا ساختم!

بگذرم و درود بفرستم و بروم که کشکولی‌مشکولی شد.

 

پاسخ


سلام جناب...

پاسخ شما به بحث ۱۳۴ را مهم و مناسب و البته در سه جا نادرست، ارزیابی می‌کنم یعنی از آن عبارت که «چندین راه» را برشماردی و ۱۰ راه‌کار کاربردی ارائه کردی. این نشان می‌دهد به مسائل به دیده‌ی دانایی می‌نگری. علاوه بر سپاس برای این افکار و حضورت در بحث، سه نکته را باهم متفاوت می‌نگریم و این علامت خوبی برای جدّیت در مباحثات است:

 

۱. ارجحیت‌داشتن مملکت بر نظام که مطرح کردی، برای من مفهوم نیست. در هر دوره‌ای، این نظام سیاسی مستقر است که برای مملکت یا تمدن می‌آفریند یا تباهی.

۲. قُلدری را به نقد کشیدی. اما کلی‌گویی رها کردی. اگر دقیق‌تر می‌گفتی، می‌توانستم بفهمم که منظورت ازین وضع واژه چیست. قید «فقط» در جمله‌ات نادرست است؛ یعنی این‌گونه که یکسره تیره تحلیل شود، درست نیست. حکمت، مصلحت، عزت سه بعد سیاست است که رهبری برای دست‌اندرکاران جانمایی کرد؛ حال اگر دولتی ازین کار عاجز است، تقصیر باید تخصیص بخورد نه تعمیم.

۳. دخالت منطقه‌ای را در بعد استراتژیک نفوذ می‌گویند که از اساس منافع ملی و امنیت پایدار کشورهاست. دخالت اگر باشد، باید اصلاح شود، اما اگر مقاومت و تدبیر باشد، نباید مخدوش شود. در پایان بگویم به بحث‌ها، بسیار بافکر وارد می‌شود و  مفهوم خودآراستگی را نیز پسندیدم که عالی بیان فرمودی. درود.

 

پاسخ

سلام

هیچ می‌دانی جناب ! که اگر پیش من کلی‌گویی کنی، گیر می‌افتی! کشکولی. جواب این نظرت را فعلاً می‌گذارم کنار، سه نکته پیش می‌کشم تا ببینم مطلب را می‌گیری یا نه؟ اگر گرفته‌باشی پاسخ من نصفش را درمی‌یابی:

۱. من به عنوان یک شهروند که حق نظر دارد، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی شدیداً مخالف بودم؛ هنوز هم مخالف باقی ماندم.

۲. از لفیف مقرون و لفیف مفروق سر در می‌آوری؟

۳. برخی از پاسخ‌هایی که به همدیگر می‌نویسیم از نظر من، نیازمند مناظره است که میان دو یا چندنفر باید برقرار شود تا بحث زنده پیش رود و گرنه، کارساز نیست.

 

پاسخ


جناب! با سلام و سپاس از این شرح مفید و پرمحتوا بر این عکس‌نوشته، من هم سرراست وارد این میان‌بحث‌تان می‌شوم و چند نکته می‌گویم:

 

۱. بحث خوب با نگرش‌های مختلف شکل گرفته که بسیار به این گونه گفت‌گوها نیازمندیم. پیامبر اکرم (ص) نیز حلقه‌های علمی را دوست می‌داشت.

۲. من متن شما را این‌گونه فهم می‌کنم که انسان آنچنان کرامت خدادادی دارد که هرگز نباید ارزش‌های خود را در کُرنش نزد دیگران ببازد. این اساس توحید است. نکته‌ات از نظر من ما را به این سو هدایت می‌کرد. بیشتر بخوانید ↓

۳. من اعتقاد فردی‌ام بر توحید است، در توحید خدا را پروردگاری بی‌همتا می‌دانیم و همین توحید نمی‌گذارد که انسان قیمت و ارزش خود را نزد غیر خدا کاهش دهد و با کُرنش و سرخم‌کردن و سرسپردگی و دریوزگی ماهیت خود را خدشه‌دار کند. خدا با دمیدن تفکر توحیدی، خواست انسان را به این امر آگاه کند، هیچگاه در پیشگاه هیچ جنبده‌ای سر خم نکن، زیرا هر انسانی به برکت فطرت الهی استعداد خلیفه و جانشینی خدا را دارد اگر بتواند، و این عظمت انسان نباید فرو بپاشد. توحید نمی‌گذارد، انسان نزد انسان خوار و ذلیل گردد. احترام و محبت جدا از کُرنش است.

 

۴. ازین‌رو خدا نه نیازمند پرستش است و نه محتاج هیچ امری. این‌که خدا خواسته که انسان فقط خدا را پرستش کند، در حقیقت می‌خواسته اصالت و ارزش و کرامت آدمی را به او بفهماند. آنچه میان آفریده و آفریدگار عشق و عبادت شکل می‌گیرد همه ناشی از ربط قلبی و حُبی میان خالق و مخلوق است. درین میان اگر دستور یافتیم توسل و وسیله هم باید جست‌وجو کنیم، علتش این است این واسط‌ها ما را به توحید می‌رسانند نه شرک و شراکت و نفی کرامت. از بحث‌کنندگان این موضوع ممنونم که خوب مباحثه کردند و موشکافانه خواندم. با این‌که امروز کارهای زیادی مرا احاطه کرده بود و از کار برگشتم، اما بحثِ شکل‌گرفته را نافع و جدی دیدم، ورود کردم.

 


تپّه چاله (۴۶۰)


ماهیت استبداد آمریکایی

به نام خدا. سلام. مونتسکیو در «روح‌القوانین» در تعریف ماهیت استبداد مثال جالبی دارد، او می‌گوید: «وحشیان لویزیان [از ایالات آمریکا] چون می‌خواهند میوه به چنگ آورند، درخت را از بیخ قطع می‌کنند، این است ماهیتِ استبداد»

منبع این نقل قولم کتاب تفسیر نوین است. استاد محمدتقی شریعتی. ص ۳۴۷.


نکته: امروز ۱۳ آبان است. خواستم گفته باشم، نظام هژمونیک (=سلطه‌گر) آمریکا همانند مردم منطقه‌ی لویزیان خود -که بومی و طبْعی این‌گونه می‌زیند- نسبت به تمام جهان چنین ماهیتی دارد؛ هم می‌خواهد تمام کشورها را در چنگ چنگال خود بگیرد و هم می‌خواهد بیخ و بُن مردمان آزاده و آگاه جهان را ریشه‌کن کند؛ دست‌کم «کاسپار واینبرگر» وزیر جنگ عصر ریگان به این ریشه‌کنی ملت ایران دم زده بود که البته هیچ غلطی نتوانست بکند.


اشاره‌ی تحلیلی:  اول سازمان چریکهای فدایی خلق، سفارت آمریکا را نیمه اشغال کرده بود. مدتی بعد این اقدام غیورانه‌ی آنان، موجب رَشک دیگران افتاد و «دانشجویان پیرو خط امام» آنجا را تسخیر کردند و چند سال بعد همین جناح چپ که به این روز افتاده! در مجلس شورای اسلامی! این روز را روز مبارزه با استکبار به تصویب رساند؛ اما همین جناح چپی که ضدآمریکایی بود، از بسیاری افکار و مواضع خود شرمگین شد و در درون خود نیروهای فراوانی جای داده که گویا قصد دارند دوستان آمریکا باشند و از مبارزه با آمریکا نادم‌اند. من حتی معتقدم و تردیدی ندارم که جناح چپ توسط نیروهای نفوذی و وادداده اشغال و تسخیر شد. البته ناگفته نگذارم جناح راست از بیخ و بن همان ابتدا اهل ساخت‌وپاخت مخفی با آمریکا و چین بود و برای او اقتصاد آزاد و بازار معنا و اعتبار داشت و جناح چپ را کمونیست و کوپنیست می‌دانست، ولی حالا تظاهر به نبرد با آمریکا دارد و با چین هنوز نیز آمد و شد می‌کند. الله اعلم. بگذرم و فقط یک جمله انشاء کنم: مبارزه با آمریکا آداب و غیرت و حمیت می‌طلبد و نیز جُو تیم قایده، جُربُزه.

 

پاسخ

جناب سلام و سپاس. مطلب و مقصود شما را گرفتم با این افزوده. اجازه می‌خواهم یک نکته در راستای همین موضوع بنویسم: به‌هرحال جناب قربانی، هم طبق نظریه‌ی «حرکت جوهری» حکیم ملاصدرا و هم بر حسب نظریه‌ی هراکلیت فیلسوف یونان باستان، پدیده‌ها سیّال‌اند و در حال حرکت و تغییر و اگر تدبیر هم همراه باشد به سوی کمال. فهم بشر هم همواره سیال است و قادر است کمال پذیرد؛ اگر البته بخواهد. اینها را شما می‌دانسته‌اید، اما من فقط به یاد آوردم. درود.

 

پاسخ

سلام درین آغازین روز تازه. ممنونم جناب دکتر که توضیح روشنگرانه داده‌ای و نیز آموختنی. موافق این دوست‌داشتِ شما نسبت به این قضیه هستم. دو گواه صادق را نیز ضمیمه کردی. من هم زیاد سراغ دارم چنان روحانیان وارسته‌ای را. کاسب‌کارها همه‌جا هستند؛ این طبع نظام طبیعی بشری‌ست. بد و خوب مخلوط‌اند، باید قدرت تمیز و تشخیص داشت. درود.

 

پاسخ

۱. به سلام شما ممنونم. از سپاس شما متشکرم. ازین‌که به ریزه‌کاری‌های ادبیات فارسی دقت داری و بدان احترام می‌گذاری، لذت می‌برم. اساساً دستور زبان فارسی، دل انسان را خنک می‌کند؛ به‌ویژه وقتی می‌بینم کسی آن را در همین فضای خودمونی نیز پاس می‌دارد و گرامی‌اش می‌دارد.

 

۲. از پایه‌ای‌ترین مبانی فکری‌ام یکی این است، به روحانیت دسترسی داشته باشم؛ به آن روحانیانی که لباس خود را مایه‌ی تفاخر و ارتزاق نمی‌کنند. با آنانی که خود را ارباب فکری دیگران نمی‌پندارند. به کسانی که اخلاق را نه فقط برای شنوندگان خود، بلکه در سرآغاز برای خود لازم می‌دانند.

 

۳. من شما را درک می‌کنم که چرا معتقدی روحانیت باید از آلودگی نام و نان پاک باشد و زندگی دنیای‌اش چنان وارسته و منطقی باشد که نه تارک دنیا و خشک‌مقدس باشد و نه شیفته‌ی حرفه‌ایی و مکارانه‌ی آن. زیرا آن کسی که لباس متمایز بر تن دارد -که در افّواه می‌گویند لباس پیامبر اسلام (ص) پوشیدند- باید فردی پارسا و توانا و دانا باشد و چشمش به پول و مقام و توجیه و توبیخ و توهین و تکفیر و تندخویی نباشد. بگذرم.

 

 

بحث ۱۳۵ : صاحب اثر «مرام جاودانه» در صفحه‌ی ۷۴ کتابش معتقد است انسان در زندگی می‌تواند دارای دو گونه حرکت باشد: ۱. حرکت وضعی؛ شبیه سایر جانوران. مانند: خور، خوراک، خواب، خشم، شهوت. ۲. حرکت انتقالی؛ که در این حرکت، انسان جا عوض می‌کند، به پیش می‌رود، به طبیعت محدود و به ماوراءِ طبیعت سیر می‌کند و به جهان «تألُّه» پا می‌گذارد، منتهیٰ باید این حقایق را کاوید، فهمید، معتقد شد و متعهد گشت. نویسنده‌ی «مرام جاودانه» در ادامه، سخن اصلی‌اش را صادر می‌کند که: «انسان به همین حرکت انتقالی نیز، نیازمند آزادی است». و در باره‌ی آزادی نیز نویسنده‌ی«مرام جاودانه» برین نظر است که آزادی مطلوب، آزادی تعریف‌شده‌ای است، یعنی آزادی مقررات‌پذیر.  این مطلب -که در واقع آن را تپّه چاله (۴۶۱) خودم محسوب می‌کنم- برای بحث‌ونظر در مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌گردد.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۵

 

یکم: در قسمت ۱۳۵ گفت‌‌وگوی مدرسه، پرسش، دورِ یک عبارت چندوجهی از علامه محمدرضا حکیمی در کتابش  «مرام جاودانه» می‌چرخد. بنابراین، پاسخ نیز باید گِرد همین دیدگاه ایشان بچرخد تا از بحث دور نیفتد، و اول من به تحلیل این عبارت می‌پردازم و سپس نگاه و دیدگاه و گِرایم را می‌گویم.

 

دوم: حکیمی که فیلسوف عدالت و آزادی است، و چندسالی است که از نظام جمهوری اسلامی ایران به دلیل تغییر ماهیت انقلاب قطع امید کرده است و در انزوای خودخواسته زندگی می‌کند و به لحاظ دسته‌بندی فکری از مؤثرین و رهبران اصلی «مکتب تفکیک» است، بر این نظر است که انسان در هر دو حرکت وضعی و انتقالی، به آزادی مطلوب و مقررات‌شده نیازمند است. از نظر او زندگی انسان با آزادی عجین و درهم آمیخته است.

 

سوم: او همچنین در این عبارت که از عبارات فلسفی و دینی و سیاسی است، معتقد است آدمی باید چند گام را در حرکت انتقالی (=از حالی به حالی دیگر شدن) به عنوان پیش‌نیاز آزادی و تکامل بردارد که من نُمایه می‌سازم: سَیر، کاوِش، فهم، تعهد، تألُّه. این واژه‌ی آخری از ریشه‌ی اله و الله می‌آید که یعنی الهیاتی‌شدن.

 

چهارم: حکیمی در پایان عبارت آزادی را در ردیف مرام جاودانه قرار می‌دهد و تمام کمال و زندگی انسان را در سه زمینه‌ی رشد، ترقی و توسعه به آزادی منوط و وابسته می‌کند؛ در حقیقت او -که صاحب بیش از صد جلد کتاب و از اندیشمندان پویا، توانا، دانا و پارسای ایران است و فیلسوف عدالت و آزادی توأمان است- انسان را در ترازوی عدل و آزادی میزان می‌کند. در واقع در بینش علامه حکیمی، هر کس از این دو صفت خالی بود، از مرام جاودانه و آیین‌نامه‌ی زندگی سازوار و سازگار دور افتاده است.

 

پنجم: اما دیدگاه خودم این است: ۱. این آراء و افکار حکیمی را به دلیل این‌که ریشه‌ی اخلاقی، دینی و فلسفی دارد، قبول دارم و آن را مبنای حیات پاکیزه فرض می‌کنم. ۲. از آنجا که امنیت در نگاه من مفهومی برای قدرتِ حفظِ ارزش‌های یک ملت است و در سایه‌ی آن توانِ مقابله با تهدید و حمله پدیدار می‌گردد، آزادی و امنیت را همانند چسب دوقلو می‌دانم، که تا ترکیب نشوند، اثر چسبندگی و پیوند و استحکام ندارند. ۳. معتقدم هیچ کسی از فرودست تا فرادست هر جامعه‌ای، از این حق و زور و غلبه و چیرگی برخوردار نیست که به اسم یکی از این دو مفهوم یعنی آزادی و امنیت، جای دیگری را تنگ کند. این دو همواره با هم می‌روند، و با هم می‌آیند و با هم می‌باشند و باهم می‌مانند. ۴. هرگاه دیده شد یکی ازین دو مفهوم لنگ شد، باید دانست یا یک مصلحت پدیدار شد، یا یک چیرگی رخ داد، و یا کسانی از یکی از این در حال سودگیری و سوگیری شده‌اند. در چنین وضعی راه حل فقط دانایی و مقابله با تنگ‌سازی هر دو مفهوم آزادی و امنیت است.

 

ساده‌تر بگویم: امنیت از نظر من یعنی قدرتِ رشدیافته‌ی یک ملت در زمانی که اگر خواستند دفاع کنند، بتوانند، و اگر دشمنان خواستند، حمله بکنند، نتوانند. به‌طور خلاصه یعنی: اگر خواستیم، بتوانیم؛ اگر خواستند، نتوانند. این هم پدافند عامل (=نظامی) است و هم پدافند غیرعامل (=نانظامی) و آزادی یعنی احدی از مردم چه در بالای قدرت و چه در پایین قدرت دچار مانع درونی و بیرونی نباشند تا بتوانند انسانیت و دیانت و معنویت خود را با آسودگی تحقق ببخشند. در اینجاست که قیدها و شرط و شروط متولد می‌شود: قانون، حقوق، اخلاق، مقررات، حرمت‌ها، مرزها، عرف‌ها، منافع ملی، مصلحت، احکام ثانوی، شرایط بحرانی، حوادث حاد، رویدادهای غیرمترقبه و در صدر همه قید عدل و عدالت.

 

در پایان پاسخم از همه‌ی پاسخ‌دهندگان بحث ۱۳۵ بی‌نهایت متشکرم و پنهان نمی‌کنم از تک تک جواب‌ها آموختم و حتی در فرازهایی از پاسخ‌های هم‌کلاسی‌ها حظّ و لذت بردم. یک نکته بگویم و بگذرم: آزادی اگر در غلاف امنیت نرود، و امنیت در تیزی آزادی بُریده نشود، جامعه در رشد و توسعه و تمدن دچار کمیابی و فقدان نمی‌شود.

 

نظر دکتر‌عارف‌زاده: درود برشما. مطالب  مبنایی و  مفیدی  بود  و  برایم  سودمند  واقع  شد. فقط  آیا  شما  در  بخش پنجم  و  بند۲  صورت  این  سوال  (  اگر  فرضا  ناچار  باشید از میان  آزادی و  امنیت فقط  یکی  را  انتخاب  کنید  آن  کدامست)  را  پاک  کردید؟ 
لطفا  در نشو😂

 

پاسخ:

درود دکتر. به‌هرحال اندیشمندان باسوادی چون شما وقتی بر نوشته‌ای قلم تأیید، تشویق و حتی نقد و بررسی می‌برَد، جای دو حال بر نویسنده‌ی متن دارد: حال نشاط مغز و حال قوت قلب. پس ممنونم ازین بابت. امابعد؛ شما از دو رنگ آبی و قرمز چسب دوقلو که در پاسخم نام بردم و تمثیل کردم و گفتم که فقط با ترکیب و درهم آمیختن، خاصیت و اثر می‌گذارد، کدام را ترجیح می‌دهی؟ من فکر کنم جداکردن هر کدام از قلو، یعنی در واقع چسب نداشتن و بی‌خاصیت ساختن. من، امنیت را سیمان و آزادی را بنّای بِنای بشریت می‌دانم. در فراپرده بگویم به آن اندیشناکی‌ات هنوز هم درود دارم. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

پاسخ

سلام جناب . بلی؛ پرسش شما که به بحث ۱۳۵ افزون شد، مطلب را قوی‌تر و معنی‌دارتر کرد. اریک فروم روانکاو حلقه‌ی فرانکفورت، کتابی مهمی دارد که «گریز از آزادی» نام دارد، من آن را دو، سه باری خواندم که محتوای سیاسی و روانی آن اثر در واقع یک پاسخ به پرسش شماست. من در آینده که به بحث ۱۳۵ جواب می‌دهم، شاید اشاره کنم. راستی یک «این» در جمله‌ات کم گذاشتی، ماقبل واژه‌ی پرسش. درود.

 

پاسخ

سلام جناب. یکم: ممنونم حاشیه‌ی معنادار زدی. دوم: بومهن اسم‌واژه‌‌ای ترکیبی است، هِن که گفتم دیشب، یعنی لرزه و صدا. بوم هم یعنی جا، زمین، ناحیه. البته مرحوم دهخدا، کل واژه‌ی «بومهن» را زلزله معنا کرده. من در شهرشناسی -که سال‌ها آن را تدریس کردم- به مسائل ریز جغرافیای شهری دقت می‌کنم. این بومهن که غربی‌تر از رودهن قرار دارد، اساساً چون در خط گسل مشاء دماوند بنا شده، بومهن نام گرفته است، همان محلی که رضاخان میرپنج قهر کرد و آنجا مخفی شد تا نازش! را بکشند و به قدرت برگردانند، بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

و اما سوم و چهارم: تو بچه که بودی هِن‌هِن، هِن‌هِن نمی‌کردی؟ سروصدا و لرزه در دهان. من که بچه بودم در ذهنم زیر کُرسی و بالای کُرسی هِن‌هِن می‌کردم که توی خیالم ماشین را مثلاً از گردنه و چاله‌چوله و تپه‌ماهُور عبور دهم. حالا هِن‌هِن کن، معنی بومهن و رودهن برات جا می‌افتد. و النّهایه چهارم که کالا و متاع آمریکایی بحثی طُوال (=بسیارطولانی و تفصیلی) می‌طلبد که من سوادش را ندارم. بگذرم.

 

شش حدیث:

امشب شب شهادت امام عسکری (ع) است، با گرامیداشت و حرمت و تسلیت شهادت امام یازده حضرت امام حسن عسکری -علیه السلام- در این نوشتار و یادبود، شش حدیث از آن امام شهید ارائه می‌کنم:
 
1. عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه [حقیقتِ] عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است. 2. مؤمن برای مؤمن، برکت و بر کافر، اتمامِ حجّت است. 3. چه زشت است برای مؤمن، دلبستگی به چیزی که او را خوار دارد. 4. تواضع و فروتنی، نعمتی است که بر آن حسَد نبرند. 5. پرورش‌دادن (=اصلاحِ) نادان، مانند معجزه است. 5. هر که نالایقی را ثنا گوید، خود در موضعِ اتّهام قرار گیرد. 6. در مقام ادب برای تو همین بس که آنچه برای دیگران نمی پسندی، خود، از آن دوری کنی.

 

پاسخ

سلام. پیشتر تشکر کنم در بحث ۱۳۵ با دو پست جداگانه‌ی پرسشی و پاسخی شرکت کردی. بعد بیاورم که در فراز اول تحدید را ولو در فرض، و در قیود دوگانه‌ی اخلاق و حقوق مورد تأکید و پذیرش قرار دادی. سپس نیز بنویسم که با مثال سلاح، آزادی را بر امنیت رُجحان دادی. من البته این پاسخ شما را به فرموده‌ی خودتان اندیشناک می‌دانم، بنابراین، وقتی مسأله‌ای بر کسی به جای اندیشه و رأی، اندیشناک باشد، یعنی هنوز هم دارد روی آن می‌اندیشد و این دغدغه‌ای ستودنی‌ست. باشد تا پاسخ من هم به بحث ۱۳۵ در آینده مهیا شود. درود دکتر. استفاده دادی.

 


تپّه چاله (۴۶۲)

موعودگرایی

به نام خدا. سلام. در شیعه اندیشه‌ی منجی، مَهدی، موعود، ظهور و منتظِر و منتظَر بسیار غلیظ‌تر از دیگر ادیان و مکاتب سیاسی است. هم در هندو، هم در بودایی‌ها و هم در مارکسیسم وعده و آینده وجود دارد. «هندو»ها منتظر ویشنو هستند که او را کالکی می‌نامند. بودایی‌ها اما ظهور پنجمین بودا را روزشماری می‌کنند. حتی مارکس و لنین نیز با موعودگرایی قطعی، افکارشان را نزد پیروان جاوید ساختند. مارکس در تئوریک (=نظری) و لنین در پراتیک (=عملی). و بهاییان نیز -که از نجف و کربلا و سپس ایران توسط چند سردمدار خودخواه مذهبی و مشکوک سر برآوردند و از ساخته‌های دستان نامرئی استعمار است- بر این نظرند که ظهور رخ داد و تمام شد و انتظار منجی دیگر خیالات است و باید به درگاه «باب» رفت که سردمدار و رهبر بهایی در هر عصری، «باب» انسان‌ها محسوب می‌شود؛ یعنی دروازه‌ی مذهب و ایمان که آنها «ایقان» می‌نامند یعنی یقین، که در معنا و تلقی‌شان از ایمان پیش‌رفته‌تر است. ازین‌رو علی‌محمد باب کتاب خود را «ایقان» نام نهاد و روز عاشورا را روز جشن و شادی و عید و پایکوبی می‌دانند. ازین بگذرم. فقط خواستم مفهوم و فکر مهدویت و منجی‌گرایی را کمی باز کرده باشم که یعنی مهدی‌گرایی، یعنی هدایت‌خواهی، یعنی وجودِ پنهان و غایب یک نجات‌بخش آخرالزمانی که برای نجات و صلح و آینده‌ی سرشار از عدالت و درستی و راستی ظهور می‌کند.

 

نکته: سه نکته می‌گویم و می‌گذرم: ۱. در قرآن مسأله‌ی مهدویت به صراحت مطرح نشده است؛ اما مفسرین برخی آیات را برای آن به تأویل برده‌اند که سخن‌شان مبتنی بر روایت است. حتی آیه بقیة‌الله نیز در شکل ظاهری آیه مربوط به کیل (=وزن و میزان و ترازو) است، نه مهدی و مهدوی. ۲. مهدویت در ایران به سمت انحراف کشانده شد. مانند انجمن حجتیه که حلبی مشهدی آن را بنا کرد و دست شیعه را از تعیین سرنوشت بُرید و فقط او را منتظر (=چشم‌به‌راه) به زبان شیرین محلی «خاشکِه‌چو» گذاشت، همین. ۳. انتظار و ظهور دو پدیده‌ی مرموز و از اسرار است، بنابراین برای آن افکاری که فقط خردورزی و معنویت جدا از دین را تعقیب می‌کنند و سهمی برای امامِ زمان خود در نظر نمی‌گیرند، قابل هضم و پذیرش نیست؛ یا دست‌کم امری پیچیده و سخت است و در بالاترین رویکرد، پدیده‌ای موهوم است و خردناپذیر. اما یک شیعه‌ی امامیه (=اثنی عشری دوازده‌امامی) سخنان و وعده‌ها و افکار امامان خود را راست و مبتنی بر حقیقت محمدی می‌داند و به این راز اعتقاد دارد و انتظار می‌کشد، که این مکتب امید و دین آینده‌دار است. به عبارت بهتر بگویم که باور به حضرت مهدی و موعود و ولی‌عصر (عج) یعنی نماندن در گذشته و نیل به آینده و روح سازنده.

 

خط پایانی: این تپّه چاله‌ی ۴۶۲ از آن رو نوشتم چون با شهادت امام حسن عسکری (ع) مسأله‌ی غیبت صغرا و کبرا شکل گرفت و امام دوازدهم شیعیان به مشیت الهی از دیده‌ها پنهان گردید و تا زمان ظهور و قیام صلح‌انگیز، عمری نامیرا یافت و در سخت‌ترین شرایط زندگی می‌کند، زیرا حضرت مهدی که اباصالح نام دارد، خود نیز بیش از منتظران و چشم‌به‌راهان خواهان ظهور است. ولی خدا صلاح نمی‌بیند. من به عنوان یک شیعه‌ی منتظِر و باورمند مکتب انتظار و ظهور منجی و قیام حضرت قائم (عج)، این متن را نوشتم. پوزش، که متنم دراز است؛ گمانه‌ام این بود کارساز است.

 

اشاره: امروز علاوه بر روز شهادت امام یازدهم، روز سرآغاز امامت امام زمان (عج) است. خدایا خود بهتر از همه می‌دانی که چه زمانی امام زمان ما ظهور کنند، پس ظهور حضرت فرج (=گشایشگر مردم و دین) دست خودت است و من فقط آرزو می‌کنم آن امام عزیز مرا به عنوان یک پیرو، لایق پیروی بداند. والسلام.

 

پاسخ

سلام. خوب پرسش ۱۳۵ را گرفتی و خوب آن را به پاسخ فهیم، آغشتی؛ بسیارممنونم از شرکت شما. بی‌علت نبین که جناب دکتر عارف‌زاده بر شما بر این جوابت درود داد. به من با این نوشته‌ات، وجد فرستادی. شما همیشه در گفت‌وگوهای سنجاق‌شده در پیشخوان مدرسه اهتمام و اقبال داری و مباحث کلاس مدرسه‌ی فکرت را جدی می‌گیری. قدر فکر پوینده‌ی خودت را بدان و از آن مراقبت کن. برای عموزاده‌ام همآره، درخشانی و فروزانی و فراوانی را آرزومندم.

 

پاسخ

سلام. جوابت به پرسش ۱۳۵ فکر مرا به فکرت خیره کرد. چهارده پاره، جواب نوشتی که یکی از یکی دیگر ژرف‌تر. مهم است، که به این پرسش چه پاسخ داده‌ای، اما مهمتر این است که اساساً فکرت را در جواب می‌بینم. درود دارم؛ هم برای شرکت در بحث و هم برای افکار درخشان. یک متن خوب، اضاف بر دانانی‌افزایی، تا مدتی فکر خواننده‌ی جویا را به خود درگیر می‌کند. بی‌جهت نبود علامه حکیمی نام اسلام راستین را «اسلام درگیر» گذاشت؛ یعنی اسلامی که سکوت و سکون ندارد و تماشاگر نیست. درگیر کار و ایمان و سعادت مردم است. من از جواب‌های فکرشده، رُخ‌سُرخ می‌شوم. همه‌ی چهارده پاره‌ی جوابت جالب بود، اما پاره‌ی چهارم اخگر بود؛ شعله داشت. البته یک قید کم داشت؛ فقط قانون بشری نه، آنچه خدا انشاء کرده هم باید در نظر آید؛ من وحی خدا را نامه‌نگاری‌های باواسطه‌ی پروردگار به بشر می‌دانم. بگذرم. تا هوایی‌تر نشدم؛ آخه پاسخ‌های خوش‌نوشت و سخنانِ پُر مرا به فضای روشن پَر می‌دهد.

 

پاسخ

درود به این ورود. جلالت بخشیدی جناب با این حدیث تأمل‌برانگیز، و نیز حلاوت.


پاسخ

جناب! سلامٌ علیکم. روز و وقت و بخت آن دوست هم به خیر و خیرات و مبرّات. این شرح شما نیز بر شیرینی و حلاوت آن افزود. حال که این خاطره‌ و شأن نزول خود را به زبان شیوا گفتی و مبذول داشتی، من هم جمله‌ای بنویسم و ازین حدیث ژرف، توشه‌ای بردارم. نظر من این است که از منظورهای اصلی امام حسن عسکری (ع) یکی این است انسان باید سوار باشد، سوار زمان، سوار بر اوضاع، به عبارتی روزگار در چنگ افکارش باشد، نه او در چنگ روزگار. و این سواد می‌خواهد. و شما خوب بلدی که اساساً سواد در معنای واژگانی یعنی جایی که آبادی و آبادانی دارد. به بلاد کبیره، سواد اعظم می‌گویند. یعنی شهری دارا، دارنده، بزرگ، گسترده. و منظور از این که کسی سواد دارد، یعنی مانند یک شهر شده و مدنیت دارد. بگذرم. سر شما را سردرد! آوردم.

 

پاسخ

سلام. از مشارکت شما در بحث ۱۳۴ و ۱۳۵ ممنونم. نکات آفات را بادقت خواندم؛ این‌گونه دریافتم که مشاهدات عینی‌ات است. و البته آن را در ترازوی ارزش و دانش گذاشتی و هر یک را بررسی کردی. من علاوه بر دقت و فکرتی که روی جواب شما کردم، برین نکته هم رسیدم که چه عالی‌ست که انسان همان‌گونه که بر خود آسان می‌گیرد، بر مردم هم آسان بخواهد. نه این که با خود حاتم طایی باشد با مردم میرغضب. اما در مورد پاسخ ۱۳۵  دو نکته دارم: من بر خلاف شما بر این باور نیستم که پاسخ دیگران سالبِ پاسخ شما باشد، مگر تمام جواب این پرسش را می‌شود یک یا دو نفر به‌صورت تمام بگویند. من گمانه‌ام رُک این است عبدی دارد، در می‌رود؛ یا از سر تنبلی! یا از سر اولویت‌های دیگری که برای خوددارد. کشکولی هم نشد! اما حرف دومم این است چون تمام سخن آن صاحب نقل را نخواندم، نظری ندارم. اساساً در این باب که مثال آوردی، من بینش و گرایش خرد و شرع انوَر خودم را دارم.

 

پاسخ

فرق فریقِ سردرد و دردسر را بهلول‌واره فرمودی. حَبّذا احسنت!

 

پاسخ

مرحبا؛ درست آوردی. من نیز برین دأب (=رفتار) راسخم که زیارت‌ها باید حریم را رعایت کرد و آن‌گونه بی‌نظمی نکرد. اساساً علمای بزرگ و عارف جرأت نمی‌کردند خود را به چند متری مضجع برسانند، زیرا معتقد بودند شایستگی ندارند تا آن حد به قبر و ضریح امامان نزدیک گردند. به‌ هرحال، با آن‌که اساساً بدعت امر مخاطره‌آمیزی است، اما باز هم عده‌ای در اقدام به آن شجاعت می‌ورزند! آقای محمد عبدی شاید ندانی، اما سید باخبر است، که در حرم رضوی (ع) همیشه بر این نهج باقی‌ام که با آرامش و سکوت و زمزمه‌ی دلی و با گپ‌هایی که خودم بر زبانم جاری می‌کنم آهسته زیارت کنم.

 

پاسخ

جناب حجت‌الاسلام احمدی سلام. عالی آمدی؛ سواره و با سواد و سود. از ورودت به این میان‌بحث با این نکته‌ی ارزنده‌ات سپاس دارم. آری؛؛ هوده این‌که، شیخ اجل سعدی تهاون را -که خواری و ذلالت است- برای عالم بار کرده که زیاد پند دارد. بلعم باعورا هم عالم دینی بود، ولی در قرآن آمده که خدا او را در همین دنیا رسوا کرده و به شکل سگ وحشی (نه سگ‌های اهلی و وفادار) در آورد. بگذرم. بله، بی علت نیست که بزرگان دین به مردم سفارش کردند با هم مناظره علمی کنند و حلقه‌ی بحث تشکیل دهند. و مدرسه‌ی فکرت در حقیقت همان حلقه‌ی بحث و درس است. نوام چامسکی زبان‌شناس مشهور هم، بالاترین ربط آدمیان به هم را از طریق گفتار و مباحثه می‌داند، و بحث‌های مدرسه‌ی فکرت نیز در واقع شکلِ غنی‌شده‌ی اورانیومِ فکرتِ اعضاست.

 

پاسخ


سلام. خیلی عالی وارد مطلب شدی. اساساً نظرم این است یک عبارت‌پرداز، باید عبارت‌خوان حرفه‌ای باشد تا جواب عبارت را فهم کند و بنگارد. شما در عبارات پرسش ۱۳۵ حسابی غواصی کردی. عجالتاً اینجا تشکر کنم از شرکتت، اما جواب متن مهم جناب‌عالی را در پاسخی که به پرسش ۱۳۵ خواهم نوشت، می‌دهم. فقط بگویم فوری که منظور صاحب آن عبارت از آزادی و حرکت انتقالی، جهان بیرونی است، نه نفس درونی هر فرد، که آن به معنای آزادگی است، که از آزادی کمک می‌گیرد و به آزادی کمک می‌دهد. یک حرف بگم خلاص: آزادی اگر فقدان کند، انسان وجود و ماهیت هر دو را از دست می‌دهد. شما خوب بحث را امتداد دادید و هنوز هم جا دارد، پاسخ‌هایی دیگر داده شود. تسلیت و تبریک را هم درین روز، مانند نماز ظهر و عصر به‌جمع خواندی.

 

پاسخ

سلام. دلیل گوناگونی وجود دارد؛ عقلی، شرعی، عرفی، اخلاقی، قانونی، طبیعی، فطری، حقوقی. اما جای تحلیل آن مجال می‌طلبد. اما با یک مثال تردید یا چیستی شما را می‌زدایم و یا شما را به دیدگاهم آشنا می‌کنم: فرض می‌گذارم یکی می‌خواهد یکی دیگر را از راه قتل از سر راه بردارد. آزادی به او حق اقدام می‌دهد؟ اگر جواب سؤال آری است، من درباره‌ی چنین فکری که برای آزادی حقِ قتل دیگری قائل است، تسلیت و تأسف و برائت دارم! اما اگر جواب، خیر است، پس به همین مثال ساده و قابل لمس دانسته می‌شود آزادی، قید و شرط‌پذیر است. و دائمی‌ترین این قیدها، عدالت است و نیز حرمت حقوق متقابل.

 

پاسخ:

سلام. از مزیت‌های فکری‌ات یکی این است، همواره از پوسته‌ی متن عبور می‌کنی و خود را به مغز پوسته می‌رسانی. این شیوه، رسم انسان‌های طالب دانش و ارزش است. چنان متنم را چینش کردی که خودم نیز از نتیجه‌گیری‌ات لذت بردم. خوب گرفتی. درود.

 

پاسخ:

نیز درود و احترام به شما جناب دکتر. معتقدم بضاعت فکری فرد با مصلحت عمومی جمع ربط دارد. ازین‌رو خیلی از موارد حرف برای گفتن دارم، اما ترجیح می‌دهم تا زمان عمومی‌کردن آن فرا نرسیده، آن را فرو بخورم. شما را نیز دائم می‌بینم با حزم و رعایت حرمت‌ می‌نویسی. اخلاق نویسندگی را در نظر می‌گیری و خود را درگیر وهن و نکات بغرنج نمی‌کنی. همین علامت بضاعت است، اما چون مصلحت و اقتضائات دیگر را متغیر خود می‌دانی، سخن را به فرصت‌های دیگر موکول می‌کنی. ممنونم از نکته‌ای که در باب التفات به بلدنبودن فرمودی. مرحوم علامه طباطبایی با آن‌که خیلی پُر بود، اما «نمی‌دانم»های زیادی گفت که نشان فروتنی و دست‌شستن از غرور و کِبر است.

 

پاسخ:

خیلی عالی و حرفه‌ای و با گزاره‌های دقیق علمی نوشته‌ای. خواستم برترین بند را برگزینم، دیدم انسجام متن چنان است که یکی به دیگری تکیه داده است. البته حرفه‌ای بودن متن، موجب شد گفتار شما را تخصصی و مبتنی بر روش تحقیق بدانم. اجازه می‌خواهم که رضایت دهید که در اولین فرصت این متن را با نام شما در سایت خودم نیز انتشار بدهم. اما بعد، افزون بر سپاس به دلیل پاسخ دوم به بحث ۱۳۶، باید بگویم درین زمینه من مقداری متفاوت می‌نگرم، که خواهم گفت. فعلاً می‌گذارم تا روال پاسخ و شرکت در بحث طی شود. البته با اصالت گفتار و نگرش شما هم‌نظرم. درود دارم به این گونه قلم زیبا و پویای شما؛ منظم، آراسته، آرایه‌دار و شماره‌دار که در ذهن نیز موجب دسته‌بندی منظم می‌شود. استدلال‌های قشنگی کردی. سلام شبانگاهی پیوست می‌شود.

 

تپّه چاله (۴۶۳)

به نام خدا. سلام. خواستم تپّه چاله‌ی امروزم را بنویسم، دیدم سه زیبایی در این فیلم، سه پیام بزرگ با خود دارد؛ پس دست شستم و همین فیلم کوتاه را دست‌مایه‌ی ستون روزانه‌ام کردم؛ حالا چه می‌خواهم بگویم؟ دست‌کم این سه چیز را:

 

اول این‌که قهرمان این داستان حقیقی، دوستِ‌مان آقای عارف‌زاده است که پله‌های ترقی طب را با هوش بالا یکی‌یکی بالا رفته و امروزه جزو متخصص برتر دیارمان ایران گردیده. این یعنی اگر انسان به خود اراده‌ی پولادین ببخشد ناشناخته‌های این جهان را کشف می‌کند و یک پُتک محکم بر سر جهل و جهالت می‌شود. دوم آن‌که طرفِ قهرمان داستان ما یک دختر ۹ ساله است، و این یعنی زندگی‌بخشی به یک نوجوانی که تا چندین بهار دیگر می‌خواهد دور خورشید گردش کند و شکوفا شود و شکوفه‌ها دهد. و بی‌حکمت نبود که خدای خالق حکیم وحی فرستاده و گفته از خدمت به مخلوقات خود خشنود می‌شود. ما هم مانند خدا، ازین داستان زندگی دوباره خشنود و خرسند گشتیم. سوم این‌که این فیلم لحظه‌وار به ما پیام دنباله‌دار داده که علم تا چه میزان توسط بشر پیشرفت کرده. و علم یک معنی‌اش یعنی روشن‌شدن تاریکی و غلبه بر جهل و نادانی. و در اینجا، هم علم طب و هم دستان حاذق و زبَردستِ جان یک جُنبنده‌انسان را دوباره به او هدیه نمودند. این است که علم طب، کنار علم حکمت زانو می‌زد و بوعلی‌ها پزشکی و حکیمی را باهم به پیش می‌راندند؛ چونان دو پای توانا؛ که گام به جلو جز با یاری هر دو مُیسّر نیست. پس؛ جناب بر شما درود بی‌عدد می‌فرستم که این‌چنین به خود و علم خود و بیماران خود رونق و ترقی بخشیدی. من از پیچیدگی‌های این کار تخصصی و ارزنده‌ی شما هیچ سر در نمی‌آورم ولی آنچه دیدم به من فهماند که کاری کارستان کردی. از خدای علیم علوّ درجات و بالاترین پیمایش راه را برایت آرزومندم و برای آن دختر محترم تمنای زندگی رستگارانه و شیرین می‌کنم. خدا به همراه.

 

پاسخ:

سلام. چه بجا هم بود این ارجاع. تجدید فکر و خاطره شد؛ همچنان شعار مرگ بر آمریکا را از بُن‌مایه‌های اصالت فکری و دینی‌ام می‌دانم و آن را برگرفته از آموزه‌ی فرعون‌ستیزانه‌ی قرآن کریم می‌خوانم و در پسِ روزگار و نِق‌های امپریالیسم و نیز گپ‌وگفت‌های کم‌آوردگان، ماهیت و وجودم را پس نمی‌زنم.

 

بحث ۱۳۶ : طرح تعطیلی پنج‌شنبه‌ها از نظر تحلیلی و تفسیری شما چیست؟ اساساً دیدگاه همه‌جانبه‌ی خود را درباره‌ی تعطیل‌کردن مناسب‌ها و پنج‌شنبه‌ها در تقویم کاری و اداری ایران تبیین کنید. این پرسش -که از مسائل روز نیز هست- برای بحث‌ونظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۳۶

 

به نام خدا. سلام. در پاسخ اعضای محترم مدرسه جنابان به ترتیب زمانِ پاسخگویی: آقای قربانی، آقای صدرالدین و آقای شیخ مالک، نکات برجسته، ارزنده و استدلال پذیرایی وجود دارد که من نیز آن سه پاسخ را، جواب خودم به بحث ۱۳۶ تلقی می‌کنم و از ایشان برای این درسی که به درگاه مدرسه آوردند، ممنونم. بنابراین، تکرارِ مکرّرات نمی‌کنم و فقط چند فرازی که فکر می‌کنم بیان آن شاید مفید افتد، فراهم می‌سازم:

 

 

۱. معتقدم برای تمام انسان‌ها از نظر قانون طبیعت، قواعد فطرت، و آیین الهیت هم کار و کوشش متعادل ارزش و نشاط و بازدهی دارد و هم استراحت و تفریح و وجود تعطیلات خوش و گرامی‌داشت. مثلاً هم تعطیلی سیزده‌بدر نشاط‌آوری و رونق روحی دارد و هم تعطیلی عاشورا و سالروز شهادت امام علی -علیه‌السلام- که شب قدر در آن جا دارد و مردم ایران آن را بشدت گرامی می‌دارند و با آن سر و سرّ دارند. پس غم و شادی هر دو نیازمند گرامی‌داشتن است.

 

۲. از کار فقط کسانی انزجار دارند که یا بد تربیت شدند، یا مرفه‌‌ی بی‌دردند و یا کاهل و تنبل و تن‌پرور و یا علت‌های ماهوی و اختصاصی دیگری دارند. اما مقصود پرودگار از خلقت بشر، فقط کار و اقتصاد و درآمد و جنبش نیست، فراغت از کار و دست یازیدن به تفریح و تفرُّج و تقویت قوای بدنی و پرداخت و پرورش قدرت روحی و معنوی نیز از نیازمندی‌های اساسی و بنیادی انسان است. 

 

۳. بر ارزش فراوان کار و کارگر و کارکنان و تلاشگران و صنعتگران و کاسبان و فروشندگان و صاحبان حِرَفِ فنی و حرفه‌ای تردیدی وجود ندارد؛ کما این‌که می‌دانیم قرآن سعی و کوشش کاری را ستوده، پیامبر اکرم (ص) دستان مرد زحمکتشی را بوسیده، امام علی (ص) خود، کار و باغ‌داری می‌کرده و محصولات آن را به نیازمندان می‌داده و نخل‌ها را وقف عام می‌نموده. علامه طباطبایی، فقط روز عاشورا دست از کار می‌کشیده و تمام سال را کار فکری می‌کرده و با آن‌که یک عالم دینی نجف‌دیده‌ی باسواد بود، حتی به مدت ۱۰ سال در تبریز به باغداری مشغول بوده. و جهان نیز با کار، تمدن‌ساز شده. هیچ ملتی با بیکاری و بیگاری نه فرهنگ آفریده و نه تمدن ساخته. پس هم کار و هم فراغت از کار، هر دو نیاز بشر است. تقبیح هر کدام یعنی برهم زدن ترازو و میزان.

 

۴. ما بارها چه از طریق روایات و چه از پندهای بزرگان شنیده و یا خوانده‌ایم که بر ما تأکید رفته‌اند شبانه‌روز را سه تقسیم کنیم؛ ۸ ساعت برای اِمرار معاش، ۸ ساعت برای تفریح آزاد و تفکر آزاد و برگرفتنِ ره‌توشه‌ی معاد (=بازپسین روز رستاخیز) و ۸ ساعت را نیز برای خواب و خور و خوراک.

 

۵. یک نکته اساسی‌ام اما این است، برای کسانی که به کار سخت و صَعب ‌‌‌آن‌هم در دلِ شب، در بطن معدن، در قعر درّه، در گرم‌ترین جای ذوب فلز و یا در بدترین شرایط مشغول‌اند، این تعطیلات اداری کشوری باید هدفمندتر جانمایی شود، چنانچه زایمان‌ها مرخصی‌های تشویقی دارد، کارهای بسیارسخت نیز باید تسهیلات ویژه داشته باشد تا عدل و مروّت از سراپرده‌ی ما رَخت بر نبندد و از هستی‌مان دور نیفتد. والسلام.

 

پاسخ:

 

سلام جناب. از نظرگذاری شما برای پست من، ممنونم. نکات قابل تأملی نوشتی. از فکر وقتی چیزی برخیزد، ارزش خواندن دارد. به همین علت مدرسه جای کپی فرستادن نیست، کپی که باشد، پس فکر خود اعضا چه می‌شود. هدف تأسیس مدرسه فقط فکرت بود و فرد را به فکر و قلم واداشتن. از قلم شما جنابه، استفاده می‌برم. درود.

 

پاسخ:

 

شما خود صاحبِ نظر و رأی هستی جناب. من هیچ‌گاه در صدد نیستم حرفم و متنم را بر تنِ فکر کسی بپوشانم، این اساساً در شأن انسان هم نیست. پس، دیدگاه شما برای فکر و گرایش شما محفوظ. در پی قانع‌کردن هم نیستم. فقط هر کس نظرات و افکارش را اینجا جانمایی و بازنمایی می‌کند تا مثل جلسات شبانه، بحث و گفت‌وشنو پا بگیرد و این رسم، مرسوم بماند. درود.

 

پاسخ:

 

سلام. ۱. پاسخ‌دادن به هر بحث سنجاق‌شده -از سرآغازش تا اکنون- در هر زمان برای عضو ممکن است، هر پاسخ نیز برای خود ارزش دارد و در آن فکر و وقت و ارزش خوابیده، پس جناب از نظر من پاسخ‌دادن یا پاسخ‌ندادن به بحث‌های سنجاقی پیشخوان برای هر فرد آزاد است و اجبار و اکراه در کار نیست. اینک شرکت شما در پرسش ۱۳۶ نیز چقدر عالی‌ست. چرا؟ چون نکات تجربی، مشاهدات شخصی و تفکر عقلی و بیان نقلی خود را در آن تجمع و انتظام دادی.

 

۲. از نظر من پاسخ شما حاکی از روایت واقعی است که از روزگار و رویدادهای اطراف و اکناف خود، داری. و من، که خودت باخبری، بارها حضوری هم به تو گفتم، ارزش مدرسه‌ی فکرت را در همین بیان قلمی و فکری اعضا می‌بینم و لذت می‌برم وقتی قلم فرد را در پستی که می‌نویسد، می‌خوانم. تراوش فکر فقط با قلم رخ می‌دهد و بر بستر مدرسه جاری می‌شود. وگرنه کپی که همه‌جا پُر است و همه هم، همگی به انواع سایت‌ها و خبرگزاری‌های جورواجور دسترسی دارند. مدرسه اما جای فقط قلم اعضاست و بحث و نظرها. و تز مدرسه جهت جانمایی پرسش در پیشخوان همین گرم‌نگه‌داری فکر و اندیشه‌ی اعضاست. مدرسه‌ی فکرت، سیدحمزه‌بازار اسرم که نیست، هرچه هرکه خواست کپی بذارد. نه، اینجا، جای فکرت است فقط. و من از پاسخ‌های قلمی‌ات مهندس اهل فکر -حتی درجاهای زیادی باهم متفاوت- همیشه استقبال می‌کنم حتی اگر با آن اختلاف نگرش داشته باشم. مرحبا به این پاسخ و زوایه‌ی نگاه شما.

 

ادامۀ پاسخ:

 

سپاس. بله، آگاهم از رویه و روحیه‌ات. باز هم شکیبایی‌ام را تقویت می‌کنم که رجاء واثق دارم، اگر کسی کپی می‌گذارد و به اسم خود تمام می‌کند کم‌کم خواهد فهمید سه کار نادرست درین مدرسه می‌کند:

۱. مقررات اینجا را لگدمال می‌کند.

۲. به فکر خود وَرز و قِوام نمی‌دهد که از خود چیزی بنویسد.

۳. سرقت ادبی می‌کند که قُبح آن شدید است. طبق ادب تحقیق و آداب نویسندگی حتی یک واژه اگر مال کسی دیگر است باید گفت من آن را وام گرفته‌ام. حال آن‌که چندین پاراگراف از نوشته‌های سایت‌ها را بگذارد و به اسم خود تمام کند، قباحت آن بسی زیاد و حتی مطلق است. علاوه بر سه، مدرسه دنباله‌رو هیچ گروه و سایتی نیست، یک نشست و جلسه‌ی روزانه و شبانه میان اعضاست، و هر کس حرف خود را باید نشر دهد، نه کپی را. کپی در مدرسه، جایی برای ماندن ندارد. پس، بازم ناامید نیستم که این نَهج و راه مدرسه، جا خواهد افتاد. سپاس.


سخنی با سید علی‌اصغر

سلام. از آنجا که گنجایشی ستودنی در شما سراغ دارم که می‌توانم نقدم را با شما در میان بگذارم و در طول عمرمان نیز بارها و بارها باهم چنین منطقی را اجرا کرده‌ایم، این ساز نقد را می‌نوازم گرچه سمفونی فکری مرا می‌دانی:

 

چندی پیش در صحن مدرسه‌ی فکرت، چندباری به شعار «مرگ بر آمریکا» تاختید. این‌که تشکیک کردید و آن را ناروا پنداشتید از نظر این‌که اهل اندیشه و موضع سیاسی هستید، برای شما آزادی فکری قائلم و به شخصیت و آزادی شما احترام دارم؛ اما برای من این نگاه و رأی شما گنگ است. بپُرس چرا. زیرا اگر فلسفه‌ی سیاسی و اخلاقی این شعار را نادرست و خطا می‌دانید و بر جاری‌بودن در زبانِ سیاسی و دینی ملت، عیب وارد می‌کنید، اساساً چرا ملت ما یکپارچه و از سرِ دانایی و با آخرین حالت شور و شعور انقلابی طی چندماه متوالیِ انقلاب علیه‌ی سلطنت تباهی پهلوی، شعار «مرگ بر شاه» را آرمانِ استراتژیک خود ساخت و با همین استراژی «شاه باید برود» متحد شد و رژیم نابکار، وابسته و مستبد را واژگون کرد.

 

زمان را جلوتر می‌آیم و به یادت می‌آورم اگر جناح چپ دست از شعار «مرگ بر آمریکا» کشید و به قول فرمایش شما مضموناً، تلویحاً، تصریحاً «مرگ» را غیرمدرن و ناسزا می‌داند و ازین شعار استنکاف می‌کند، آیا یادشان نیست که در همین دهه‌ی پیش در بحران ۸۸ شعار «مرگ بر دیکتاتور» را شنید و گفت و دم فرو برد. اگر جاری‌کردن شعار «مرگ» زشت و قباحت دارد و فاقد ارزش تمدنی و فرهنگی است، چپ با این شعار سال ۸۸ چه کرد. چرا آن را محکوم نکرد. چرا آن را زشت و بی‌تمدنی ندانست. و شما می‌دانید که من آن سال ۸۸ را انقلاب علیه‌ی انقلاب می‌دانسته و می‌دانم و زمینه‌ی بروز آن بحران از نظر من هنوز نیز نیازمند بررسی و مطالعه و کشف حقایق است.

 

پس؛ اگر جناح چپ خود را متمدن‌تر می‌بیند و دیگر شعار «مرگ بر آمریکا» سر نمی‌دهد و بر فلسفه‌ی «مرگ بر آمریکا» و نیز «مرگ بر آمریکا» گویان خُرده می‌گیرد، بهتر است برای تاریخ و نسل آینده و رونده روشن سازد پس آن شعار «مرگ بر دیکتاتور» چه بود که معلوم بود کدام شخصیت کشور را هدف قرار داد. نمی‌شود از یک سو مدرن باشد و لباس فکر نوین بپوشد و از «مرگ بر دیکتاتور» برائت نجوید و از سوی دیگر که خود با «مرگ بر شاه» نسخه‌ی انقلاب را به همراه همه‌ی ملت نوشت، در بحران ۸۸ شعار «مرگ بر دیکتاتور» را یا شنید و سکوت و همراهی کرد و یا گفت و گفت و گفت اما به شکست و ورشکستگی کشید.

 

روشن سازم بحران ۸۸ که می‌توانست یک مطالبه‌گری مدرن و مبتنی بر حقوق اساسی و سیاسی باشد -چنانچه خودِ رهبری چند جلسه با سران چپ نشست و بحث کرد- از طریق افراط و ذوق‌زدگی براندازان و حضور عده‌ای مشکوک و متصل به سرویس‌های اطلاعاتی سازمان‌های برانداز و کشورهای هدف، در بطنِ اعتراضات به خشونت و شیرتوشیری و سرکوب منتهی شد. بگذرم، فقط خواستم بر من روشن کنید این حال و وضع را. وگرنه من که می‌دانم به زلالی آب قنات گوارا، شما کیستی و در پیِ چیستی. و تو هم می‌دانی من کیستم و در پیِ چی‌ستم. و تماماً و خالصاً مرا می‌شناسی که اگر بر جناح چپ و به قول شما جناح «اصلاح‌طلب» نقد می‌کنم دلیل بر این نیست جناح راست را نمی‌شناسم؛ نه. برای من، برای جناح راست (جدا از آن آدم‌های قابل اعتماد و دارای رفتار مناسب) همین بس که افکار و افرادی چون آقایان آیت‌الله‌های: جنتی، مصباح یزدی، آذری قمی، محمد یزدی و از همه شاهدمثال‌تر آقایان حجت‌الاسلام ‌‌‌‌‌های: روح الله حسینیان، علی فلاحیان و نکونام دارد و تازگی‌ها طائب و پناهیان. بگذرم. و فقط بگویم: راه ما، راه امام علی _علیه السّلام_ است که فرمودند: أجوَرُ الناسِ مَن عَدَّ جَورَهُ عَدلاً مِنهُ. ظالم‌ترین مردم کسی‌ست که ستم خود را به عنوان عدل به حساب آورَد. والسلام و احترام و اکرام.

 

پاسخ:

سلام. مدرسه‌ی فکرت صحن بحث و محبت است. بحث رابطه‌ای فکری و اندیشه‌ایی است. محبت ربطی قلبی و دلی. بگذارید هم‌کلاسی‌ها قلب و مغز هر دو را با همدیگر داشته باشند. اولی برای تفکر با هم و دومی برای توجه به هم. و خوشحالی آنان و من برای کار بزرگ و ستودنی‌تان از همین زاویه نگریسته می‌شود. باز نیز درود.

 

تپّه چاله (۴۶۴)


درباره‌ی یک نصب تازه

به نام خدا. سلام. در تاریخ شیعه، مراجع شیعه در بلاد دینی نماینده می‌گذاشتند و به فرد دارای صلاحیت علمی و فضیلت‌های دیگر اجازه‌نامه‌ی کتبی می‌دادند تا امور شرعی و عمومی مردم و نیز وجوهات را متکفل باشند. گاه به افراد غیرروحانی نیز این وکالات را صادر می‌کردند مثل مرحوم ابراهیم یزدی نهضت آزادی که از سوی امام خمینی اجازه‌نامه‌ی شرعی داشت. او پیش از انقلاب چون در آمریکا و اروپا حضور داشت، امام به وی چنین اجازتی داده بودند.

 

با تأسیس جمهوری اسلامی، امام خمینی در تمام استان‌ها نماینده گذاشت که بیشتر آنان امام‌جمعه‌ی مرکز استان را نیز عهده‌دار بودند. علاوه بر استان‌ها و بلاد شیعه‌نشین جهان، در نهادها و سازمان‌های برآمده از انقلاب مانند: سپاه، جهاد، کمیته، بنیاد مسکن، کمیته‌ی امداد و اماکن مقدسه‌ای مثل آستان قدس رضوی نیز، نماینده منصوب می‌کردند. اساس این کار ریشه در حق وکالت دارد که امام کاظم -علیه السلام- آن را بنیاد نهادند و بهتر است بگویم انتظام و سروسامان بخشیدند؛ زیرا تمام عمر پربرکت خود را در حبس و زندان عباسیان بودند، از این رو وکالت رونق گرفت تا دست مردم که از امام معصوم (ع) کوتاه شد، به نمایندگانش دسترسی داشته باشند. و امام هادی (ع) این نهاد امامت را بیشتر توسعه دادند، زیرا حاکمان وقت، نمی‌گذاشتند امام‌های معصوم (ع) آزادی عمل داشته باشند. بگذرم.

 

با رحلت امام خمینی، تمام نمایندگان امام توسط رهبری در سِمت خود ابقا شدند و هیچ‌کدام عوض نشدند الّا حجت‌الاسلام عبدالله نوری، که از نمایندگی امام در سپاه در سال ۱۳۶۹ توسط رهبری کنار گذاشته شد و به جای او حجت‌الاسلام محمود محمدی‌عراقی کنگاوری را نماینده ولی فقیه در سپاه منصوب کرد؛ بعدها به ترتیب؛ حجت‌الاسلام محمدعلی موحدی کرمانی، حجت‌الاسلام علی سعیدی شاهرودی و هم‌اینک حجت‌الاسلام عبدالله حاجی‌صادقی دهاقانی اصفهانی را. بگذرم.

 

پس از خرداد ۱۳۶۸ عنوان «نماینده‌ی امام» نه یکباره، که کم‌کم به مرور زمان به عنوان «نماینده‌ی ولی‌فقیه» تغییرنام یافت. در مازندران با آن‌که مرکز استان ساری بود، اما نماینده‌ی امام و سپس نماینده‌ی ولی‌فقیه در مازندران، مرحوم حجت‌الاسلام روحانی بود که در بابل مستقر و امام جمعه‌ی آن شهر بود. زیرا ساری از حیث علمایی، دچار کمیابی یا مسائل حاشیه‌ای بود. حجت‌الاسلام نورالله طبرسی سوچلمایی با درگذشت آقای روحانی، توانست این عنوان را کسب کند و سازه و ساختار نمایندگی ولی‌فقیه را در مرکز استان بر عهده بگیرد. در مورد چگونگی افکار و رفتار این دو نماینده‌ی ولی‌فقیه، یکی مستقر در بابل و دیگری در ساری، من شناخت و ارزیابی ندارم و ورود نمی‌کنم و می‌گذرم. اینک که حجت‌الاسلام شیخ محمدباقر لائینی نکایی به این جایگاه رسید، نمی‌دانم آیا این ساختار را در نکا برپا می‌کند، یا در مرکز استان. هنوز نمی‌دانم.

 

از آنجا که اساساً به تحولات ایران و نیز به اخبار ویژه‌ی مازندران علایق مطالعاتی دارم، وقتی از این نصب با خبر شدم، چندی پیش دست به کسب اطلاعات تحلیلی زدم، یعنی از دوست بافضیلتم جناب آق‌سید رسول هاشمی و دو نفر دیگر، جویای نظر تشریحی شدم. چون آق‌رسول را خبره و کارشناس قابل و مطلع در استان به‌ویژه مسلط به امور نکا و منطقه می‌دانم، دیدگاه وی برای من اهمیت داشت، ازین‌رو ایشان مرا از پاره‌ای از زوایای این شخصیت نکایی و جایگاه قبلی‌اش آگاه‌تر کرد. متن آق‌رسول -البته گوشه‌ای از تحلیل و دیدگاهش- این است، که عیناً در زیر نقل می‌شود:

 

«سلام اقاابراهیم... . اقاشیخ محمد باقر لایینی فرزند مرحوم ایت ا۰۰۰ لایینی بوده که حدود هفده سالی بعد از اقای روح الله بیانی از فضلای شهرستان به امامت جمعه نکا منصوب شدند. ایشان اهل زهد وتقوا بوده، فردی بی حاشیه وکمتر درامورات سیاسی در ان زمان دخالت وبیشتر سعی در ایجاد وحدت رویه تلاش داشتند. ساده زیست بی ادعا مأخوذ به حیا و ابروداری در دستور کار ومنش زندگی ایشان بوده. دنبال زرق وبرق دنیایی نبود. انشا الله با استفاده از ظرفیت استانی در جهت امورات محوله وتوسعه استان  و وحدت حوزه ودانشگاه با بهره گیری ومشاوره اهل علم وقلم بتواند بخشی از محرومیتهای استان را با رایزنی و همفکری وبکارگیری نمایندگان مردم در مجلس مرتفع نماید.»

پایان نقل قول.

من نیز به ایشان پاسخ دادم: آق‌سیدرسول خیلی ممنون. نظر شما را درین باره منصفانه می‌دانم. خوب نوشتی و مرا آگاه کردی. پس، ان‌شاءالله خیر است. نکات محوری را فرمودی. از آنجا که در امور نکا و منطقه احاطه داری، دیدگاهت را کارشناسی می‌دانم. از شما رفیق بسیارعزیزم متشکرم. تحلیل این خبر و گزینش و رویداد و بازتاب، بماند برای روزی که صلاح سخن سر رسید.

 

پاسخ:

سلام سید. چه استناد مهمی. شش برکت و برونداد «خودحرفی» را به ارمغان آوردی. حقیقتاً برای کلاس مدرسه و برای خودم «نور» داشت. اساساً، دانش، نور است، چون نادانی و جهل و نیز جعل (=من‌درآوردی‌های دروغین) را محو می‌کند. از این‌که نوشتی نوابغ با خود حرف می‌زنند، دلگرم‌کننده بود. برای این نورتابی‌ات ممنونم. عالی بود، عالی.

 

پاسخ:

سلام. پاسخ شما جناب به بحث ۱۳۶، جالب بود؛ هم جنبه‌های غیرنافع تعطیلات را اشاره کردی و هم ضرورت کار را. محتوای پاسخ شما برخوردار از نکات مفیده است. تجدید قوا در تعطیلات و هرز نشدن آن ایام از آداب خوب فرهنگی و دینی است. باشد که چنین شود. نظر کامل من درباره‌ی ۱۳۶ در آینده نوشته خواهد شد. تشکر از توجه‌ی فکری‌ات به این بحث.

 


کمی درباره‌ی مُردن‌ها

سلام سید علی‌اصغر. اساساً مُردن جُنبندگان بر انسان آثار ترحم و تفکر می‌آفریند؛ هرچه این جُنبده، به تبار نسبی(=خونی) و سببی (=غیرخونی) انسان نزدیک‌تر می‌شود، بار غم دوری و به خاکسپاری، بیشتر و جانکاه‌تر می‌گردد. هم عکسی که ازین پسرعمّ‌تان گذاشتی و هم مویه‌ای که در متن خود، به دست باد سپُردی تا به ما برساند، مرا تکان داد و مدتی مرا در خود و او و تو و باقی‌ماندگان و منتسبانش غرق کرد و احساس همدردی مرا به آستانه‌ی بی‌قراری برد. برای این سید جوان که این‌گونه نابهنگام و آرزو بر کام درگذشت، مویه‌های قشنگ و دل‌آمدِ تو را زمزمه می‌کنم و تسلیت و مغفرت روانه‌ی آن دیار و خاندان و مصیب‌دیدگان می‌کنم. فاتحه و صلوات را درین هنگامه‌ها نباید از یاد برد. ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد.

 

جواب سید علی‌اصغر نبت  مسألۀ شعار مرگ بر آمریکا:
 

سلام . نقدتان از تقبیع مرگ بر آمریکا که از طرف بنده سرزده را خواندم و بسیار خوشحال شدم . فراوانی محتوی نقدتان در عرصه غیر مولفه ها و بی تحلیلی ها قابل محاسبه است اما در معادلات علمی و منطقی جایگاه ماندگاری ندارد . یادآوری نمایم که بحث ارزشگذاری نماد عملی اش نیست . فهرست تحلیل محتوایی به تفکیک ارائه ؛  در حد بضاعت خودم پاسخ می دهم .


۱ - به شعار مرگ بر آمریکا تاختید !
پاسخ :
یک شعار پوپولیستی است و مبتنی بر هیچ قانونی نیست . بحث آزاد است منشا باورنیست  بنابرین باید عمر این شعار که تبدیل به عادت تنفر روانی شده است و  منابع و منافع بین المللی ایران را تحت شرایط خاص قرار داده و هزینه هنگفتی را بر ما تحمیل نموده است و بنظرم هم ضد اخلاق و دین مبین اسلام است .روزی تموم شود . از ایجاد جنبش خارج شدیم و نظم و نظام داریم به لحاظ سیاسی هم باید اعلان جنگ جدل نکنیم .

 

۲ - فلسفه سیاسی و اخلاقی نادرست می دانید 
پاسخ : علم سیاست و اخلاق بمراتب از رویکردهای غیر استاندارد فراتر هستند . هر واکشنی مانند مرگ مرگ گفتن را انتساب به سیاست و اخلاق نبندیم . باور کن توانایی و روش های پسندیده و برتری وجود دارد برای مبارزه با امپریالیسم .

 

۳ - به زبان سیاسی و دینی ملت عیب وارد می کنید .
پاسخ : در مباحث و دیدگاه فرایند دار به نوعی کارشناسی نباید فضایی که در عرصه یک قشر خاص جامعه بر اندیشه علمی و آکادمیک غالب شود . وقتی سیاسی و دینی می فرمائید اندوهگین می شوم این امر شما قالب حقوقی ندارد به استناد کدام قانون این روش را منطق می دانید .


۴ - مرگ بر شاه آرمان استراتژیک بود .
پاسخ : اول اینکه مرگ بر آمریکا عادتی است که مبتنی بر مرگ بر شاه بود . دوم ؛ آرمان چه نسبتی با استراژیک دارد ؟ آرمان، تغییر سلطنت بود و استراتژی ،ایجاد یک نظام سیاسی .تفاوت آرزو و آرمان در این است که آرزو برنامه پذیر نیست ولی آرمان دارای برنامه است بنابرین مرگ بر شاه نمی تواند آرمان اصلی انقلاب باشد .


۵ - بحران ۸۸ و مرگ بر دیکتاتور ...

پاسخ :  اول ؛ جنبش اجتماعی و سیاسی سال ۸۸ تاثیر مردم بر سرنوشت خویش است . دوم ؛  برای اینکه از طرف حکومت مولفه مطالبگری به پروژه غیر قابل قبول تبدیل شده است و در تحلیل این پدیده هنوز خروجی منصفانه ایی بیرون نیامده است پرونده تحلیلی و آماری و خبرهاسری مفتوح است. سوم ؛ مرگ بر در اینجا مهندسی معکوس است . فحش و ناسزا اپیدمی شده است . دلیلی آوردی تا بنفع بنده شود که آنش بگیرد تر و خشک نمی شناسد . مرگ بر نتیجه اش همین می شود .

 

۶ - فاقد ارزش تمدنی و فرهنگی است 
پاسخ : تمدن و فرهنگ ارزش ملی هر کشور متمدن و مردم با فرهنگ است . دلیلی وجود ندارد که بارم مرگ بر آمریکا دارای ارزش تمدنی و فرهنگی باشد . هر جنایت بین المللی که آمریکا مرتکب می شود ساز و کارهای قانونی وجود دارد . آمریکا کشوری است با قدمت فعالیت مضاعف و با اقتدار و مدنیت فراتر از کشور های دنیا بویژه اروپا !  مردم کشور آمریکا با این تمدن و فرهنگ نمی پذیرند که مرگ بر آمریکا را حتی بشنوند . وارد شدن من در این بحث بخاطر ارادتی که به شخصیت و استادی ات دارم شکل گرفت و برداشت شخصی هم از نوشته تان دارم که برای من ره توشه است . انکار نمی کنم که سمت استادی ات همواره مرا کمک می کند فعال باشم . هر چند فکر کردن من برتر از نوشته بنده است .

 

تپّه چاله (۴۶۵)

برای بعضی‌ها همه چیز این است
به نام خدا. سلام. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول.

نکته: من که در باره‌ی پول‌مول نکته‌دانی بلد نیستم، دو بیت از شاعر هزارجریب آقای عباس قاسمی که زبانِ حال پول با صاحبِ پول است می‌نویسم:
دین و شرف و خداپرستی
با یادِ من از زمین برَستی

ای صاحبِ من مَشو اسیرم
من آفتِ هر رفیق و دینم

(منبع)

بگذرم.

 

پاسخ من به سید علی اصغر شفیعی:

 

سخن دوم با سید علی‌اصغر


۱. معلوم است وقت مناسب و ارزنده‌ای برای خواندن متن من و پاسخ تبیینی‌ات گذاشتی؛ و این مشئ شما به‌پاداشتن ارزش و دانش است. پس؛ سپاس زیاد مرا از خودت تمهید کردی. چنین رفتاری حاکی از توان در وجود انسان است که خدای متعال ودیعه نهاده است، هر کس این قدرت فکری و رابطه‌ی قیل‌وقالی را با دیگر انسان برقرار می‌دارد، در واقع به نعمت خدادداد وجود توجه نشان داده است. و من در جناب‌عالی همیشه توان تفکر و اندیشیدن سراغ داشتم. متشکرم.

 

۲. باهم درین زمینه دست‌کم در فضای عمومی‌تر و عیانی‌تر، زاویه‌ی نگاه و تفاوت نگرش داریم. داوری نمی‌کنم  و سرراست می‌روم به سراغ سه جای سخن تو. گرچه عزم پاسخ مفصل داشتم اما ممکن است فضای مدرسه ازین نوشتن‌های من خسته شود و بر دیگران مزاحمت بیافرینم. امابعد آن سه سخن در سرسرا و زیرسرای پاسخ متن تو:

 

اول: وقتی می‌بینم در نگاه تحلیلی‌ات «مرگ بر دیکتاتور» در بحران ۸۸، «مهندسی معکوس» تلقی و ارزیابی معرفتی می‌شود، عقل من و نگاه آزاد من، روانه‌ام می‌دارد که همین منطق و استدلال و استشهاد، پس چرا در شعار «مرگ بر آمریکا» به فراموشی و به دست نسیان سپرده می‌شود. این پارادوکسیکال در تحلیل شما نه فقط درج است بلکه سوسو می‌زند و من می‌دانم که شما چرا حرف از «مهندسی معکوس» زدی. چنین رویکرد معرفت‌شناختی، ایجاب می‌کند، «مهندسی معکوس» را در رابطه با آمریکا سانسور نداری. سخنم را ناگفته، رها می‌کنم. ساده‌تر بگویم اگر شعار ۸۸ «مهندسی معکوس» است، شعار ملت علیه‌ی هژمونی آمریکا و امپریالیسم به طریق اُولی چنین است. مگر ستمگری چون آمریکا به مِلل و نِحل بد نکرده است؟ او از زشتی اربابی‌گری و رهبری‌گری جهان دست بردارد و به دین و آزادی ملت ایران احترام بگذارد، این شعار هم از واکنش، به کُنشی دیگر تبدیل می‌شود؛ خصم را حورا‌حورا، هورا‌هورا که نمی‌کنند. کوروش هم تمام عمر روی زین اسب بود، و متخاصمان را نه فقط «مرگ بر، مرگ بر» نمی‌کرد، بلکه از زیر تیغ بُرّنده و حق‌سِتان خود می‌گذراند. شما که دورباد، اما هستند کسانی که در این سرزمین به افکار خود لباس شیک می‌پوشانند و دم از کوروش و داریوش و زرتشت می‌زنند و فریاد انسان‌انسان برمی‌آورند. اینان از ادبیات و آداب تمدنی ایران چیزی ژرفی نمی‌دانند، فقط دست‌چینی نادرست می‌کنند، تا بتوانند پُز بفروشند و بُز برقصانند. بگذرم.

 

دوم: منابع قدسی که من و تو به آن ایمان آوردیم به ما می‌آموزاند، که شعار استراتژیک «مرگ بر آمریکا» نشانه‌ی بلوغ یک ملت متدین است که تن به فرمان و فرآورده‌های ابولهب‌های زمان خود نمی‌دهند که خدا در قرآن او را لعنت و نفرین فرستاد. و در آیاتی دیگر برای عده‌ای نابکار و دسیسه‌گر «مرگ» فرستاد. ایمان به قرآن بعنی باور و عمل به آموزه‌های آن. پس آیا بهتر نمی‌بینی تحلیل خود را طوری پیشبرانه‌ی افکارت کنی که از منابع قدسی دور نیفتد: منابعی قدسی‌یی چون قرآن، نهج‌البلاغه، عاشورا که در هر سه منبع سرشار معرفت و شناخت حقیقت، این اندیشه در برابر خصم و ستمگر و باطل وجود یقینی و قطعی دارد. هیچ‌گاه ندیدم تو در جایی که سخن از وحی و عصمت آمده است، دست به یورش ببری و آن را آرمان خود نسازی. پس؛ بهتر می‌بینم شعار «مرگ بر آمریکا» را وقتی تحلیل می‌کنی یادت از منابع قدسی دور نیفتد که به آن قدسیت و حقیقت باوری ژرف‌تر از من داری. من به آزادی نگرش هیچ کسی ورود نمی‌کنم، اما در بحث با تو، آزادی نظرم را خدشه به ساحت خودت تلقی نمی‌دارم. ازین‌رو حتی کمتر از شک هم به خود راه نده و بیان مرا زمُختی علیه‌ی خود مَپندار که نمی‌پنداری.

 

سوم: قائل به عمر این شعار «مرگ بر آمریکا» شدی. اگر این منطق شما از پشتوانه‌ی معرفتی برخوردار است، پس این شعار را زمانمند می‌شماری. حال تناقض دوم به آن پارادوکسیکال متن شما افزوده شد؛ زیرا بر فرض این شعار «مرگ بر آمریکا» به زعم یا فکر شما برای ایران فصلش گذشت و «تنفر» می‌آورد -که البته به نظر من فصلش هنوز تازه‌تر گشته‌است به علت خصومت‌های حسادت‌ورزانه‌ی تیم ترامپ علیه‌ی ایران- پس با این حساب باید بپذیری برای سایر ملت‌ها زمانش ممکن است نگذشته باشد؟ مثال عینی منطقه‌ای نمی‌آورم که خیال شود جانبدارانه حرف می‌زنم، مثل فرضی و ذهنی می‌زنم: اگر ملتی در حهان تازه به مبارزه با آمریکا رسیده است و هنوز نظام سیاسی مستقر برپا نکرده است، طبق فرمول شما چنین شعاری را مُحق است که سر دهد. خدا را می‌خوانم آنچه می‌کنم، یا می‌کنی برای خدا باشد. مال تو که برای خدا هست، مال من اما تلاش می‌کنم که برای خدا باشد. از اهمیتی که برای متن اولم ترتیب داده‌ای، ادب و آداب مباحثه‌ای‌ات را می‌ستایم. ثنای من: بقای عزیزانه‌ی تو. خداحافظ رخِف.

 

پاسخ:

سلام جناب یک. ابتدا از لطف و بزرگواری‌ات ممنونم. دو. موضوع بحث فقط بررسی شعار «مرگ بر آمریکا» بود و نیز مفهوم «مرگ» فرستادن. چون سید به چارچوب نظری این شعار مطالبی مطرح کرده بود، نقدی بر آن نوشتم، اما این‌که شما می‌خواهی آن را به دامنه‌ی دیگری ببری، مبحثی جداست و من شما را منع نمی‌کنم که و درین باره چندماه قبل به درخواست جناب حسن رمضانی سرتایی مفصل جواب دادم. جستجو کنی در همین مدرسه آن نوشته‌ام را در باره‌ی روسیه خواهی دید. سه. در مورد بحران ۸۸ از نظر من عواملی مشکوک آن را قهقهرا بردند، که حتی در ۱۸ بیانیه‌ی میرحسین بارها به تظاهرکنندگان یادآور شد ولی گوش نمی‌کردند. بالاترین درخواست میرحسین قانون اساسی بدون تنازل و باور به آرمان امام خمینی بود، ولی آنان که کف خیابان چیزی دیگری را تعقیب می‌کردند. حتی عباس عبدی شما هم دادش در آمده بود چنان هزینه‌ی حضور در جنبش را بالا بردید که دیگر کمتر کسی جرأت می‌کرد در آن حاضر شود. بیشتر شهرهای ایران نیز، تماشاگر بودند. خیلی از نیروهای چپ در شهرستان، فقط در منزل حضور داشتند و وارد تظاهرات نمی‌شدند. چون فضای آن آلوده شده بود. بگذرم. این ۸۸ به زمان نیاز دارد تا روشن شود. از شما برای ورود به این میان‌بحث ممنونم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۹

مدرسه فکرت ۴۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۹

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و نهم

 

تپّه چاله (۴۵۹)

دِوْچاهِ داراب‌کلا

به نام خدا. سلام. دِو چا، یا دِب چا چیست؟ اسم‌واژه‌ی دیٖو (=هیولای افسانه‌ای و اساطیری) در زبان دارابکلایی‌ها می‌شکَند و به دِو و دِب تبدیل می‌شود. «چا» بدونِ تلفّظ حرف «ها» نیز همان چاه است. یعنی در آن قسمت انتهایی یال شمالی روستای داراب‌کلا گودال عمیقی حفر است (نمی‌دانم چاه طبیعی‌ست یا کَنده‌کاری) که از قدیم، داراب‌کلایی‌ها به آن می‌گفتند دِو چاه؛ که در نزدیکی جادۀ بین‌المللی ساری_مشهد، میان مزارع داراب‌کلا و روستای اَسرم قرار دارد. در گذشته و حتی در دوره‌ی نوجوانی ما، برای این‌که بچه‌ها را بترسانند، می‌گفتند حوالی‌اش نروید، اژدها شما را می‌بلعد و تَهِ چاه پیش اژدها می‌برَد. نیز قصه‌ها برای آن بافته‌اند که اینجا جای نقلش نیست.

 

نکته بگویم و بگذرم:

اساساً در تاریخ بشر حقیقت و اساطیر با هم پیش آمدند. بشر هم در طلبِ حقیقت است و واقعیت را جست‌وجو می‌کند و هم در پی اساطیر است و افسانه و خیال را می‌خواهد. البته تخیّل خوب، بخش جدانشدنی بشر بوده و هست. مهم آن است، خیالات، به خُرافات و خُزعبلات سنجاق نشود که بدجوری انسان را بَداعتقاد می‌سازد و نیز خالی‌بند و حرّاف و وِرّاج.

 

پاسخ

سلام

نه، شاید آق سید رسول با این عدد پنج، خواسته به من در قم پیام رسانیده باشه:

که ۵ کیلو شکِرانار برات کنار گذاشتم!
که ۵ کیلو کانجی‌تیم برات ذخیره کردم!
که ۵ عدد کهی و کچّلیک برات آماده کردم!
که ۵ تا شیشه کاندس‌تِرشی برات مهیا ساختم!

بگذرم و درود بفرستم و بروم که کشکولی‌مشکولی شد.

 

پاسخ


سلام جناب...

پاسخ شما به بحث ۱۳۴ را مهم و مناسب و البته در سه جا نادرست، ارزیابی می‌کنم یعنی از آن عبارت که «چندین راه» را برشماردی و ۱۰ راه‌کار کاربردی ارائه کردی. این نشان می‌دهد به مسائل به دیده‌ی دانایی می‌نگری. علاوه بر سپاس برای این افکار و حضورت در بحث، سه نکته را باهم متفاوت می‌نگریم و این علامت خوبی برای جدّیت در مباحثات است:

 

۱. ارجحیت‌داشتن مملکت بر نظام که مطرح کردی، برای من مفهوم نیست. در هر دوره‌ای، این نظام سیاسی مستقر است که برای مملکت یا تمدن می‌آفریند یا تباهی.

۲. قُلدری را به نقد کشیدی. اما کلی‌گویی رها کردی. اگر دقیق‌تر می‌گفتی، می‌توانستم بفهمم که منظورت ازین وضع واژه چیست. قید «فقط» در جمله‌ات نادرست است؛ یعنی این‌گونه که یکسره تیره تحلیل شود، درست نیست. حکمت، مصلحت، عزت سه بعد سیاست است که رهبری برای دست‌اندرکاران جانمایی کرد؛ حال اگر دولتی ازین کار عاجز است، تقصیر باید تخصیص بخورد نه تعمیم.

۳. دخالت منطقه‌ای را در بعد استراتژیک نفوذ می‌گویند که از اساس منافع ملی و امنیت پایدار کشورهاست. دخالت اگر باشد، باید اصلاح شود، اما اگر مقاومت و تدبیر باشد، نباید مخدوش شود. در پایان بگویم به بحث‌ها، بسیار بافکر وارد می‌شود و  مفهوم خودآراستگی را نیز پسندیدم که عالی بیان فرمودی. درود.

 

پاسخ

سلام

هیچ می‌دانی جناب ! که اگر پیش من کلی‌گویی کنی، گیر می‌افتی! کشکولی. جواب این نظرت را فعلاً می‌گذارم کنار، سه نکته پیش می‌کشم تا ببینم مطلب را می‌گیری یا نه؟ اگر گرفته‌باشی پاسخ من نصفش را درمی‌یابی:

۱. من به عنوان یک شهروند که حق نظر دارد، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی شدیداً مخالف بودم؛ هنوز هم مخالف باقی ماندم.

۲. از لفیف مقرون و لفیف مفروق سر در می‌آوری؟

۳. برخی از پاسخ‌هایی که به همدیگر می‌نویسیم از نظر من، نیازمند مناظره است که میان دو یا چندنفر باید برقرار شود تا بحث زنده پیش رود و گرنه، کارساز نیست.

 

پاسخ


جناب! با سلام و سپاس از این شرح مفید و پرمحتوا بر این عکس‌نوشته، من هم سرراست وارد این میان‌بحث‌تان می‌شوم و چند نکته می‌گویم:

 

۱. بحث خوب با نگرش‌های مختلف شکل گرفته که بسیار به این گونه گفت‌گوها نیازمندیم. پیامبر اکرم (ص) نیز حلقه‌های علمی را دوست می‌داشت.

۲. من متن شما را این‌گونه فهم می‌کنم که انسان آنچنان کرامت خدادادی دارد که هرگز نباید ارزش‌های خود را در کُرنش نزد دیگران ببازد. این اساس توحید است. نکته‌ات از نظر من ما را به این سو هدایت می‌کرد. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و نهم

 

تپّه چاله (۴۵۹)

دِوْچاهِ داراب‌کلا

به نام خدا. سلام. دِو چا، یا دِب چا چیست؟ اسم‌واژه‌ی دیٖو (=هیولای افسانه‌ای و اساطیری) در زبان دارابکلایی‌ها می‌شکَند و به دِو و دِب تبدیل می‌شود. «چا» بدونِ تلفّظ حرف «ها» نیز همان چاه است. یعنی در آن قسمت انتهایی یال شمالی روستای داراب‌کلا گودال عمیقی حفر است (نمی‌دانم چاه طبیعی‌ست یا کَنده‌کاری) که از قدیم، داراب‌کلایی‌ها به آن می‌گفتند دِو چاه؛ که در نزدیکی جادۀ بین‌المللی ساری_مشهد، میان مزارع داراب‌کلا و روستای اَسرم قرار دارد. در گذشته و حتی در دوره‌ی نوجوانی ما، برای این‌که بچه‌ها را بترسانند، می‌گفتند حوالی‌اش نروید، اژدها شما را می‌بلعد و تَهِ چاه پیش اژدها می‌برَد. نیز قصه‌ها برای آن بافته‌اند که اینجا جای نقلش نیست.

 

نکته بگویم و بگذرم:

اساساً در تاریخ بشر حقیقت و اساطیر با هم پیش آمدند. بشر هم در طلبِ حقیقت است و واقعیت را جست‌وجو می‌کند و هم در پی اساطیر است و افسانه و خیال را می‌خواهد. البته تخیّل خوب، بخش جدانشدنی بشر بوده و هست. مهم آن است، خیالات، به خُرافات و خُزعبلات سنجاق نشود که بدجوری انسان را بَداعتقاد می‌سازد و نیز خالی‌بند و حرّاف و وِرّاج.

 

پاسخ

سلام

نه، شاید آق سید رسول با این عدد پنج، خواسته به من در قم پیام رسانیده باشه:

که ۵ کیلو شکِرانار برات کنار گذاشتم!
که ۵ کیلو کانجی‌تیم برات ذخیره کردم!
که ۵ عدد کهی و کچّلیک برات آماده کردم!
که ۵ تا شیشه کاندس‌تِرشی برات مهیا ساختم!

بگذرم و درود بفرستم و بروم که کشکولی‌مشکولی شد.

 

پاسخ


سلام جناب...

پاسخ شما به بحث ۱۳۴ را مهم و مناسب و البته در سه جا نادرست، ارزیابی می‌کنم یعنی از آن عبارت که «چندین راه» را برشماردی و ۱۰ راه‌کار کاربردی ارائه کردی. این نشان می‌دهد به مسائل به دیده‌ی دانایی می‌نگری. علاوه بر سپاس برای این افکار و حضورت در بحث، سه نکته را باهم متفاوت می‌نگریم و این علامت خوبی برای جدّیت در مباحثات است:

 

۱. ارجحیت‌داشتن مملکت بر نظام که مطرح کردی، برای من مفهوم نیست. در هر دوره‌ای، این نظام سیاسی مستقر است که برای مملکت یا تمدن می‌آفریند یا تباهی.

۲. قُلدری را به نقد کشیدی. اما کلی‌گویی رها کردی. اگر دقیق‌تر می‌گفتی، می‌توانستم بفهمم که منظورت ازین وضع واژه چیست. قید «فقط» در جمله‌ات نادرست است؛ یعنی این‌گونه که یکسره تیره تحلیل شود، درست نیست. حکمت، مصلحت، عزت سه بعد سیاست است که رهبری برای دست‌اندرکاران جانمایی کرد؛ حال اگر دولتی ازین کار عاجز است، تقصیر باید تخصیص بخورد نه تعمیم.

۳. دخالت منطقه‌ای را در بعد استراتژیک نفوذ می‌گویند که از اساس منافع ملی و امنیت پایدار کشورهاست. دخالت اگر باشد، باید اصلاح شود، اما اگر مقاومت و تدبیر باشد، نباید مخدوش شود. در پایان بگویم به بحث‌ها، بسیار بافکر وارد می‌شود و  مفهوم خودآراستگی را نیز پسندیدم که عالی بیان فرمودی. درود.

 

پاسخ

سلام

هیچ می‌دانی جناب ! که اگر پیش من کلی‌گویی کنی، گیر می‌افتی! کشکولی. جواب این نظرت را فعلاً می‌گذارم کنار، سه نکته پیش می‌کشم تا ببینم مطلب را می‌گیری یا نه؟ اگر گرفته‌باشی پاسخ من نصفش را درمی‌یابی:

۱. من به عنوان یک شهروند که حق نظر دارد، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی شدیداً مخالف بودم؛ هنوز هم مخالف باقی ماندم.

۲. از لفیف مقرون و لفیف مفروق سر در می‌آوری؟

۳. برخی از پاسخ‌هایی که به همدیگر می‌نویسیم از نظر من، نیازمند مناظره است که میان دو یا چندنفر باید برقرار شود تا بحث زنده پیش رود و گرنه، کارساز نیست.

 

پاسخ


جناب! با سلام و سپاس از این شرح مفید و پرمحتوا بر این عکس‌نوشته، من هم سرراست وارد این میان‌بحث‌تان می‌شوم و چند نکته می‌گویم:

 

۱. بحث خوب با نگرش‌های مختلف شکل گرفته که بسیار به این گونه گفت‌گوها نیازمندیم. پیامبر اکرم (ص) نیز حلقه‌های علمی را دوست می‌داشت.

۲. من متن شما را این‌گونه فهم می‌کنم که انسان آنچنان کرامت خدادادی دارد که هرگز نباید ارزش‌های خود را در کُرنش نزد دیگران ببازد. این اساس توحید است. نکته‌ات از نظر من ما را به این سو هدایت می‌کرد. بیشتر بخوانید ↓

۳. من اعتقاد فردی‌ام بر توحید است، در توحید خدا را پروردگاری بی‌همتا می‌دانیم و همین توحید نمی‌گذارد که انسان قیمت و ارزش خود را نزد غیر خدا کاهش دهد و با کُرنش و سرخم‌کردن و سرسپردگی و دریوزگی ماهیت خود را خدشه‌دار کند. خدا با دمیدن تفکر توحیدی، خواست انسان را به این امر آگاه کند، هیچگاه در پیشگاه هیچ جنبده‌ای سر خم نکن، زیرا هر انسانی به برکت فطرت الهی استعداد خلیفه و جانشینی خدا را دارد اگر بتواند، و این عظمت انسان نباید فرو بپاشد. توحید نمی‌گذارد، انسان نزد انسان خوار و ذلیل گردد. احترام و محبت جدا از کُرنش است.

 

۴. ازین‌رو خدا نه نیازمند پرستش است و نه محتاج هیچ امری. این‌که خدا خواسته که انسان فقط خدا را پرستش کند، در حقیقت می‌خواسته اصالت و ارزش و کرامت آدمی را به او بفهماند. آنچه میان آفریده و آفریدگار عشق و عبادت شکل می‌گیرد همه ناشی از ربط قلبی و حُبی میان خالق و مخلوق است. درین میان اگر دستور یافتیم توسل و وسیله هم باید جست‌وجو کنیم، علتش این است این واسط‌ها ما را به توحید می‌رسانند نه شرک و شراکت و نفی کرامت. از بحث‌کنندگان این موضوع ممنونم که خوب مباحثه کردند و موشکافانه خواندم. با این‌که امروز کارهای زیادی مرا احاطه کرده بود و از کار برگشتم، اما بحثِ شکل‌گرفته را نافع و جدی دیدم، ورود کردم.

 


تپّه چاله (۴۶۰)


ماهیت استبداد آمریکایی

به نام خدا. سلام. مونتسکیو در «روح‌القوانین» در تعریف ماهیت استبداد مثال جالبی دارد، او می‌گوید: «وحشیان لویزیان [از ایالات آمریکا] چون می‌خواهند میوه به چنگ آورند، درخت را از بیخ قطع می‌کنند، این است ماهیتِ استبداد»

منبع این نقل قولم کتاب تفسیر نوین است. استاد محمدتقی شریعتی. ص ۳۴۷.


نکته: امروز ۱۳ آبان است. خواستم گفته باشم، نظام هژمونیک (=سلطه‌گر) آمریکا همانند مردم منطقه‌ی لویزیان خود -که بومی و طبْعی این‌گونه می‌زیند- نسبت به تمام جهان چنین ماهیتی دارد؛ هم می‌خواهد تمام کشورها را در چنگ چنگال خود بگیرد و هم می‌خواهد بیخ و بُن مردمان آزاده و آگاه جهان را ریشه‌کن کند؛ دست‌کم «کاسپار واینبرگر» وزیر جنگ عصر ریگان به این ریشه‌کنی ملت ایران دم زده بود که البته هیچ غلطی نتوانست بکند.


اشاره‌ی تحلیلی:  اول سازمان چریکهای فدایی خلق، سفارت آمریکا را نیمه اشغال کرده بود. مدتی بعد این اقدام غیورانه‌ی آنان، موجب رَشک دیگران افتاد و «دانشجویان پیرو خط امام» آنجا را تسخیر کردند و چند سال بعد همین جناح چپ که به این روز افتاده! در مجلس شورای اسلامی! این روز را روز مبارزه با استکبار به تصویب رساند؛ اما همین جناح چپی که ضدآمریکایی بود، از بسیاری افکار و مواضع خود شرمگین شد و در درون خود نیروهای فراوانی جای داده که گویا قصد دارند دوستان آمریکا باشند و از مبارزه با آمریکا نادم‌اند. من حتی معتقدم و تردیدی ندارم که جناح چپ توسط نیروهای نفوذی و وادداده اشغال و تسخیر شد. البته ناگفته نگذارم جناح راست از بیخ و بن همان ابتدا اهل ساخت‌وپاخت مخفی با آمریکا و چین بود و برای او اقتصاد آزاد و بازار معنا و اعتبار داشت و جناح چپ را کمونیست و کوپنیست می‌دانست، ولی حالا تظاهر به نبرد با آمریکا دارد و با چین هنوز نیز آمد و شد می‌کند. الله اعلم. بگذرم و فقط یک جمله انشاء کنم: مبارزه با آمریکا آداب و غیرت و حمیت می‌طلبد و نیز جُو تیم قایده، جُربُزه.

 

پاسخ

جناب سلام و سپاس. مطلب و مقصود شما را گرفتم با این افزوده. اجازه می‌خواهم یک نکته در راستای همین موضوع بنویسم: به‌هرحال جناب قربانی، هم طبق نظریه‌ی «حرکت جوهری» حکیم ملاصدرا و هم بر حسب نظریه‌ی هراکلیت فیلسوف یونان باستان، پدیده‌ها سیّال‌اند و در حال حرکت و تغییر و اگر تدبیر هم همراه باشد به سوی کمال. فهم بشر هم همواره سیال است و قادر است کمال پذیرد؛ اگر البته بخواهد. اینها را شما می‌دانسته‌اید، اما من فقط به یاد آوردم. درود.

 

پاسخ

سلام درین آغازین روز تازه. ممنونم جناب دکتر که توضیح روشنگرانه داده‌ای و نیز آموختنی. موافق این دوست‌داشتِ شما نسبت به این قضیه هستم. دو گواه صادق را نیز ضمیمه کردی. من هم زیاد سراغ دارم چنان روحانیان وارسته‌ای را. کاسب‌کارها همه‌جا هستند؛ این طبع نظام طبیعی بشری‌ست. بد و خوب مخلوط‌اند، باید قدرت تمیز و تشخیص داشت. درود.

 

پاسخ

۱. به سلام شما ممنونم. از سپاس شما متشکرم. ازین‌که به ریزه‌کاری‌های ادبیات فارسی دقت داری و بدان احترام می‌گذاری، لذت می‌برم. اساساً دستور زبان فارسی، دل انسان را خنک می‌کند؛ به‌ویژه وقتی می‌بینم کسی آن را در همین فضای خودمونی نیز پاس می‌دارد و گرامی‌اش می‌دارد.

 

۲. از پایه‌ای‌ترین مبانی فکری‌ام یکی این است، به روحانیت دسترسی داشته باشم؛ به آن روحانیانی که لباس خود را مایه‌ی تفاخر و ارتزاق نمی‌کنند. با آنانی که خود را ارباب فکری دیگران نمی‌پندارند. به کسانی که اخلاق را نه فقط برای شنوندگان خود، بلکه در سرآغاز برای خود لازم می‌دانند.

 

۳. من شما را درک می‌کنم که چرا معتقدی روحانیت باید از آلودگی نام و نان پاک باشد و زندگی دنیای‌اش چنان وارسته و منطقی باشد که نه تارک دنیا و خشک‌مقدس باشد و نه شیفته‌ی حرفه‌ایی و مکارانه‌ی آن. زیرا آن کسی که لباس متمایز بر تن دارد -که در افّواه می‌گویند لباس پیامبر اسلام (ص) پوشیدند- باید فردی پارسا و توانا و دانا باشد و چشمش به پول و مقام و توجیه و توبیخ و توهین و تکفیر و تندخویی نباشد. بگذرم.

 

 

بحث ۱۳۵ : صاحب اثر «مرام جاودانه» در صفحه‌ی ۷۴ کتابش معتقد است انسان در زندگی می‌تواند دارای دو گونه حرکت باشد: ۱. حرکت وضعی؛ شبیه سایر جانوران. مانند: خور، خوراک، خواب، خشم، شهوت. ۲. حرکت انتقالی؛ که در این حرکت، انسان جا عوض می‌کند، به پیش می‌رود، به طبیعت محدود و به ماوراءِ طبیعت سیر می‌کند و به جهان «تألُّه» پا می‌گذارد، منتهیٰ باید این حقایق را کاوید، فهمید، معتقد شد و متعهد گشت. نویسنده‌ی «مرام جاودانه» در ادامه، سخن اصلی‌اش را صادر می‌کند که: «انسان به همین حرکت انتقالی نیز، نیازمند آزادی است». و در باره‌ی آزادی نیز نویسنده‌ی«مرام جاودانه» برین نظر است که آزادی مطلوب، آزادی تعریف‌شده‌ای است، یعنی آزادی مقررات‌پذیر.  این مطلب -که در واقع آن را تپّه چاله (۴۶۱) خودم محسوب می‌کنم- برای بحث‌ونظر در مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌گردد.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۵

 

یکم: در قسمت ۱۳۵ گفت‌‌وگوی مدرسه، پرسش، دورِ یک عبارت چندوجهی از علامه محمدرضا حکیمی در کتابش  «مرام جاودانه» می‌چرخد. بنابراین، پاسخ نیز باید گِرد همین دیدگاه ایشان بچرخد تا از بحث دور نیفتد، و اول من به تحلیل این عبارت می‌پردازم و سپس نگاه و دیدگاه و گِرایم را می‌گویم.

 

دوم: حکیمی که فیلسوف عدالت و آزادی است، و چندسالی است که از نظام جمهوری اسلامی ایران به دلیل تغییر ماهیت انقلاب قطع امید کرده است و در انزوای خودخواسته زندگی می‌کند و به لحاظ دسته‌بندی فکری از مؤثرین و رهبران اصلی «مکتب تفکیک» است، بر این نظر است که انسان در هر دو حرکت وضعی و انتقالی، به آزادی مطلوب و مقررات‌شده نیازمند است. از نظر او زندگی انسان با آزادی عجین و درهم آمیخته است.

 

سوم: او همچنین در این عبارت که از عبارات فلسفی و دینی و سیاسی است، معتقد است آدمی باید چند گام را در حرکت انتقالی (=از حالی به حالی دیگر شدن) به عنوان پیش‌نیاز آزادی و تکامل بردارد که من نُمایه می‌سازم: سَیر، کاوِش، فهم، تعهد، تألُّه. این واژه‌ی آخری از ریشه‌ی اله و الله می‌آید که یعنی الهیاتی‌شدن.

 

چهارم: حکیمی در پایان عبارت آزادی را در ردیف مرام جاودانه قرار می‌دهد و تمام کمال و زندگی انسان را در سه زمینه‌ی رشد، ترقی و توسعه به آزادی منوط و وابسته می‌کند؛ در حقیقت او -که صاحب بیش از صد جلد کتاب و از اندیشمندان پویا، توانا، دانا و پارسای ایران است و فیلسوف عدالت و آزادی توأمان است- انسان را در ترازوی عدل و آزادی میزان می‌کند. در واقع در بینش علامه حکیمی، هر کس از این دو صفت خالی بود، از مرام جاودانه و آیین‌نامه‌ی زندگی سازوار و سازگار دور افتاده است.

 

پنجم: اما دیدگاه خودم این است: ۱. این آراء و افکار حکیمی را به دلیل این‌که ریشه‌ی اخلاقی، دینی و فلسفی دارد، قبول دارم و آن را مبنای حیات پاکیزه فرض می‌کنم. ۲. از آنجا که امنیت در نگاه من مفهومی برای قدرتِ حفظِ ارزش‌های یک ملت است و در سایه‌ی آن توانِ مقابله با تهدید و حمله پدیدار می‌گردد، آزادی و امنیت را همانند چسب دوقلو می‌دانم، که تا ترکیب نشوند، اثر چسبندگی و پیوند و استحکام ندارند. ۳. معتقدم هیچ کسی از فرودست تا فرادست هر جامعه‌ای، از این حق و زور و غلبه و چیرگی برخوردار نیست که به اسم یکی از این دو مفهوم یعنی آزادی و امنیت، جای دیگری را تنگ کند. این دو همواره با هم می‌روند، و با هم می‌آیند و با هم می‌باشند و باهم می‌مانند. ۴. هرگاه دیده شد یکی ازین دو مفهوم لنگ شد، باید دانست یا یک مصلحت پدیدار شد، یا یک چیرگی رخ داد، و یا کسانی از یکی از این در حال سودگیری و سوگیری شده‌اند. در چنین وضعی راه حل فقط دانایی و مقابله با تنگ‌سازی هر دو مفهوم آزادی و امنیت است.

 

ساده‌تر بگویم: امنیت از نظر من یعنی قدرتِ رشدیافته‌ی یک ملت در زمانی که اگر خواستند دفاع کنند، بتوانند، و اگر دشمنان خواستند، حمله بکنند، نتوانند. به‌طور خلاصه یعنی: اگر خواستیم، بتوانیم؛ اگر خواستند، نتوانند. این هم پدافند عامل (=نظامی) است و هم پدافند غیرعامل (=نانظامی) و آزادی یعنی احدی از مردم چه در بالای قدرت و چه در پایین قدرت دچار مانع درونی و بیرونی نباشند تا بتوانند انسانیت و دیانت و معنویت خود را با آسودگی تحقق ببخشند. در اینجاست که قیدها و شرط و شروط متولد می‌شود: قانون، حقوق، اخلاق، مقررات، حرمت‌ها، مرزها، عرف‌ها، منافع ملی، مصلحت، احکام ثانوی، شرایط بحرانی، حوادث حاد، رویدادهای غیرمترقبه و در صدر همه قید عدل و عدالت.

 

در پایان پاسخم از همه‌ی پاسخ‌دهندگان بحث ۱۳۵ بی‌نهایت متشکرم و پنهان نمی‌کنم از تک تک جواب‌ها آموختم و حتی در فرازهایی از پاسخ‌های هم‌کلاسی‌ها حظّ و لذت بردم. یک نکته بگویم و بگذرم: آزادی اگر در غلاف امنیت نرود، و امنیت در تیزی آزادی بُریده نشود، جامعه در رشد و توسعه و تمدن دچار کمیابی و فقدان نمی‌شود.

 

نظر دکتر‌عارف‌زاده: درود برشما. مطالب  مبنایی و  مفیدی  بود  و  برایم  سودمند  واقع  شد. فقط  آیا  شما  در  بخش پنجم  و  بند۲  صورت  این  سوال  (  اگر  فرضا  ناچار  باشید از میان  آزادی و  امنیت فقط  یکی  را  انتخاب  کنید  آن  کدامست)  را  پاک  کردید؟ 
لطفا  در نشو😂

 

پاسخ:

درود دکتر. به‌هرحال اندیشمندان باسوادی چون شما وقتی بر نوشته‌ای قلم تأیید، تشویق و حتی نقد و بررسی می‌برَد، جای دو حال بر نویسنده‌ی متن دارد: حال نشاط مغز و حال قوت قلب. پس ممنونم ازین بابت. امابعد؛ شما از دو رنگ آبی و قرمز چسب دوقلو که در پاسخم نام بردم و تمثیل کردم و گفتم که فقط با ترکیب و درهم آمیختن، خاصیت و اثر می‌گذارد، کدام را ترجیح می‌دهی؟ من فکر کنم جداکردن هر کدام از قلو، یعنی در واقع چسب نداشتن و بی‌خاصیت ساختن. من، امنیت را سیمان و آزادی را بنّای بِنای بشریت می‌دانم. در فراپرده بگویم به آن اندیشناکی‌ات هنوز هم درود دارم. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

پاسخ

سلام جناب . بلی؛ پرسش شما که به بحث ۱۳۵ افزون شد، مطلب را قوی‌تر و معنی‌دارتر کرد. اریک فروم روانکاو حلقه‌ی فرانکفورت، کتابی مهمی دارد که «گریز از آزادی» نام دارد، من آن را دو، سه باری خواندم که محتوای سیاسی و روانی آن اثر در واقع یک پاسخ به پرسش شماست. من در آینده که به بحث ۱۳۵ جواب می‌دهم، شاید اشاره کنم. راستی یک «این» در جمله‌ات کم گذاشتی، ماقبل واژه‌ی پرسش. درود.

 

پاسخ

سلام جناب. یکم: ممنونم حاشیه‌ی معنادار زدی. دوم: بومهن اسم‌واژه‌‌ای ترکیبی است، هِن که گفتم دیشب، یعنی لرزه و صدا. بوم هم یعنی جا، زمین، ناحیه. البته مرحوم دهخدا، کل واژه‌ی «بومهن» را زلزله معنا کرده. من در شهرشناسی -که سال‌ها آن را تدریس کردم- به مسائل ریز جغرافیای شهری دقت می‌کنم. این بومهن که غربی‌تر از رودهن قرار دارد، اساساً چون در خط گسل مشاء دماوند بنا شده، بومهن نام گرفته است، همان محلی که رضاخان میرپنج قهر کرد و آنجا مخفی شد تا نازش! را بکشند و به قدرت برگردانند، بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

و اما سوم و چهارم: تو بچه که بودی هِن‌هِن، هِن‌هِن نمی‌کردی؟ سروصدا و لرزه در دهان. من که بچه بودم در ذهنم زیر کُرسی و بالای کُرسی هِن‌هِن می‌کردم که توی خیالم ماشین را مثلاً از گردنه و چاله‌چوله و تپه‌ماهُور عبور دهم. حالا هِن‌هِن کن، معنی بومهن و رودهن برات جا می‌افتد. و النّهایه چهارم که کالا و متاع آمریکایی بحثی طُوال (=بسیارطولانی و تفصیلی) می‌طلبد که من سوادش را ندارم. بگذرم.

 

شش حدیث:

امشب شب شهادت امام عسکری (ع) است، با گرامیداشت و حرمت و تسلیت شهادت امام یازده حضرت امام حسن عسکری -علیه السلام- در این نوشتار و یادبود، شش حدیث از آن امام شهید ارائه می‌کنم:
 
1. عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه [حقیقتِ] عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است. 2. مؤمن برای مؤمن، برکت و بر کافر، اتمامِ حجّت است. 3. چه زشت است برای مؤمن، دلبستگی به چیزی که او را خوار دارد. 4. تواضع و فروتنی، نعمتی است که بر آن حسَد نبرند. 5. پرورش‌دادن (=اصلاحِ) نادان، مانند معجزه است. 5. هر که نالایقی را ثنا گوید، خود در موضعِ اتّهام قرار گیرد. 6. در مقام ادب برای تو همین بس که آنچه برای دیگران نمی پسندی، خود، از آن دوری کنی.

 

پاسخ

سلام. پیشتر تشکر کنم در بحث ۱۳۵ با دو پست جداگانه‌ی پرسشی و پاسخی شرکت کردی. بعد بیاورم که در فراز اول تحدید را ولو در فرض، و در قیود دوگانه‌ی اخلاق و حقوق مورد تأکید و پذیرش قرار دادی. سپس نیز بنویسم که با مثال سلاح، آزادی را بر امنیت رُجحان دادی. من البته این پاسخ شما را به فرموده‌ی خودتان اندیشناک می‌دانم، بنابراین، وقتی مسأله‌ای بر کسی به جای اندیشه و رأی، اندیشناک باشد، یعنی هنوز هم دارد روی آن می‌اندیشد و این دغدغه‌ای ستودنی‌ست. باشد تا پاسخ من هم به بحث ۱۳۵ در آینده مهیا شود. درود دکتر. استفاده دادی.

 


تپّه چاله (۴۶۲)

موعودگرایی

به نام خدا. سلام. در شیعه اندیشه‌ی منجی، مَهدی، موعود، ظهور و منتظِر و منتظَر بسیار غلیظ‌تر از دیگر ادیان و مکاتب سیاسی است. هم در هندو، هم در بودایی‌ها و هم در مارکسیسم وعده و آینده وجود دارد. «هندو»ها منتظر ویشنو هستند که او را کالکی می‌نامند. بودایی‌ها اما ظهور پنجمین بودا را روزشماری می‌کنند. حتی مارکس و لنین نیز با موعودگرایی قطعی، افکارشان را نزد پیروان جاوید ساختند. مارکس در تئوریک (=نظری) و لنین در پراتیک (=عملی). و بهاییان نیز -که از نجف و کربلا و سپس ایران توسط چند سردمدار خودخواه مذهبی و مشکوک سر برآوردند و از ساخته‌های دستان نامرئی استعمار است- بر این نظرند که ظهور رخ داد و تمام شد و انتظار منجی دیگر خیالات است و باید به درگاه «باب» رفت که سردمدار و رهبر بهایی در هر عصری، «باب» انسان‌ها محسوب می‌شود؛ یعنی دروازه‌ی مذهب و ایمان که آنها «ایقان» می‌نامند یعنی یقین، که در معنا و تلقی‌شان از ایمان پیش‌رفته‌تر است. ازین‌رو علی‌محمد باب کتاب خود را «ایقان» نام نهاد و روز عاشورا را روز جشن و شادی و عید و پایکوبی می‌دانند. ازین بگذرم. فقط خواستم مفهوم و فکر مهدویت و منجی‌گرایی را کمی باز کرده باشم که یعنی مهدی‌گرایی، یعنی هدایت‌خواهی، یعنی وجودِ پنهان و غایب یک نجات‌بخش آخرالزمانی که برای نجات و صلح و آینده‌ی سرشار از عدالت و درستی و راستی ظهور می‌کند.

 

نکته: سه نکته می‌گویم و می‌گذرم: ۱. در قرآن مسأله‌ی مهدویت به صراحت مطرح نشده است؛ اما مفسرین برخی آیات را برای آن به تأویل برده‌اند که سخن‌شان مبتنی بر روایت است. حتی آیه بقیة‌الله نیز در شکل ظاهری آیه مربوط به کیل (=وزن و میزان و ترازو) است، نه مهدی و مهدوی. ۲. مهدویت در ایران به سمت انحراف کشانده شد. مانند انجمن حجتیه که حلبی مشهدی آن را بنا کرد و دست شیعه را از تعیین سرنوشت بُرید و فقط او را منتظر (=چشم‌به‌راه) به زبان شیرین محلی «خاشکِه‌چو» گذاشت، همین. ۳. انتظار و ظهور دو پدیده‌ی مرموز و از اسرار است، بنابراین برای آن افکاری که فقط خردورزی و معنویت جدا از دین را تعقیب می‌کنند و سهمی برای امامِ زمان خود در نظر نمی‌گیرند، قابل هضم و پذیرش نیست؛ یا دست‌کم امری پیچیده و سخت است و در بالاترین رویکرد، پدیده‌ای موهوم است و خردناپذیر. اما یک شیعه‌ی امامیه (=اثنی عشری دوازده‌امامی) سخنان و وعده‌ها و افکار امامان خود را راست و مبتنی بر حقیقت محمدی می‌داند و به این راز اعتقاد دارد و انتظار می‌کشد، که این مکتب امید و دین آینده‌دار است. به عبارت بهتر بگویم که باور به حضرت مهدی و موعود و ولی‌عصر (عج) یعنی نماندن در گذشته و نیل به آینده و روح سازنده.

 

خط پایانی: این تپّه چاله‌ی ۴۶۲ از آن رو نوشتم چون با شهادت امام حسن عسکری (ع) مسأله‌ی غیبت صغرا و کبرا شکل گرفت و امام دوازدهم شیعیان به مشیت الهی از دیده‌ها پنهان گردید و تا زمان ظهور و قیام صلح‌انگیز، عمری نامیرا یافت و در سخت‌ترین شرایط زندگی می‌کند، زیرا حضرت مهدی که اباصالح نام دارد، خود نیز بیش از منتظران و چشم‌به‌راهان خواهان ظهور است. ولی خدا صلاح نمی‌بیند. من به عنوان یک شیعه‌ی منتظِر و باورمند مکتب انتظار و ظهور منجی و قیام حضرت قائم (عج)، این متن را نوشتم. پوزش، که متنم دراز است؛ گمانه‌ام این بود کارساز است.

 

اشاره: امروز علاوه بر روز شهادت امام یازدهم، روز سرآغاز امامت امام زمان (عج) است. خدایا خود بهتر از همه می‌دانی که چه زمانی امام زمان ما ظهور کنند، پس ظهور حضرت فرج (=گشایشگر مردم و دین) دست خودت است و من فقط آرزو می‌کنم آن امام عزیز مرا به عنوان یک پیرو، لایق پیروی بداند. والسلام.

 

پاسخ

سلام. خوب پرسش ۱۳۵ را گرفتی و خوب آن را به پاسخ فهیم، آغشتی؛ بسیارممنونم از شرکت شما. بی‌علت نبین که جناب دکتر عارف‌زاده بر شما بر این جوابت درود داد. به من با این نوشته‌ات، وجد فرستادی. شما همیشه در گفت‌وگوهای سنجاق‌شده در پیشخوان مدرسه اهتمام و اقبال داری و مباحث کلاس مدرسه‌ی فکرت را جدی می‌گیری. قدر فکر پوینده‌ی خودت را بدان و از آن مراقبت کن. برای عموزاده‌ام همآره، درخشانی و فروزانی و فراوانی را آرزومندم.

 

پاسخ

سلام. جوابت به پرسش ۱۳۵ فکر مرا به فکرت خیره کرد. چهارده پاره، جواب نوشتی که یکی از یکی دیگر ژرف‌تر. مهم است، که به این پرسش چه پاسخ داده‌ای، اما مهمتر این است که اساساً فکرت را در جواب می‌بینم. درود دارم؛ هم برای شرکت در بحث و هم برای افکار درخشان. یک متن خوب، اضاف بر دانانی‌افزایی، تا مدتی فکر خواننده‌ی جویا را به خود درگیر می‌کند. بی‌جهت نبود علامه حکیمی نام اسلام راستین را «اسلام درگیر» گذاشت؛ یعنی اسلامی که سکوت و سکون ندارد و تماشاگر نیست. درگیر کار و ایمان و سعادت مردم است. من از جواب‌های فکرشده، رُخ‌سُرخ می‌شوم. همه‌ی چهارده پاره‌ی جوابت جالب بود، اما پاره‌ی چهارم اخگر بود؛ شعله داشت. البته یک قید کم داشت؛ فقط قانون بشری نه، آنچه خدا انشاء کرده هم باید در نظر آید؛ من وحی خدا را نامه‌نگاری‌های باواسطه‌ی پروردگار به بشر می‌دانم. بگذرم. تا هوایی‌تر نشدم؛ آخه پاسخ‌های خوش‌نوشت و سخنانِ پُر مرا به فضای روشن پَر می‌دهد.

 

پاسخ

درود به این ورود. جلالت بخشیدی جناب با این حدیث تأمل‌برانگیز، و نیز حلاوت.


پاسخ

جناب! سلامٌ علیکم. روز و وقت و بخت آن دوست هم به خیر و خیرات و مبرّات. این شرح شما نیز بر شیرینی و حلاوت آن افزود. حال که این خاطره‌ و شأن نزول خود را به زبان شیوا گفتی و مبذول داشتی، من هم جمله‌ای بنویسم و ازین حدیث ژرف، توشه‌ای بردارم. نظر من این است که از منظورهای اصلی امام حسن عسکری (ع) یکی این است انسان باید سوار باشد، سوار زمان، سوار بر اوضاع، به عبارتی روزگار در چنگ افکارش باشد، نه او در چنگ روزگار. و این سواد می‌خواهد. و شما خوب بلدی که اساساً سواد در معنای واژگانی یعنی جایی که آبادی و آبادانی دارد. به بلاد کبیره، سواد اعظم می‌گویند. یعنی شهری دارا، دارنده، بزرگ، گسترده. و منظور از این که کسی سواد دارد، یعنی مانند یک شهر شده و مدنیت دارد. بگذرم. سر شما را سردرد! آوردم.

 

پاسخ

سلام. از مشارکت شما در بحث ۱۳۴ و ۱۳۵ ممنونم. نکات آفات را بادقت خواندم؛ این‌گونه دریافتم که مشاهدات عینی‌ات است. و البته آن را در ترازوی ارزش و دانش گذاشتی و هر یک را بررسی کردی. من علاوه بر دقت و فکرتی که روی جواب شما کردم، برین نکته هم رسیدم که چه عالی‌ست که انسان همان‌گونه که بر خود آسان می‌گیرد، بر مردم هم آسان بخواهد. نه این که با خود حاتم طایی باشد با مردم میرغضب. اما در مورد پاسخ ۱۳۵  دو نکته دارم: من بر خلاف شما بر این باور نیستم که پاسخ دیگران سالبِ پاسخ شما باشد، مگر تمام جواب این پرسش را می‌شود یک یا دو نفر به‌صورت تمام بگویند. من گمانه‌ام رُک این است عبدی دارد، در می‌رود؛ یا از سر تنبلی! یا از سر اولویت‌های دیگری که برای خوددارد. کشکولی هم نشد! اما حرف دومم این است چون تمام سخن آن صاحب نقل را نخواندم، نظری ندارم. اساساً در این باب که مثال آوردی، من بینش و گرایش خرد و شرع انوَر خودم را دارم.

 

پاسخ

فرق فریقِ سردرد و دردسر را بهلول‌واره فرمودی. حَبّذا احسنت!

 

پاسخ

مرحبا؛ درست آوردی. من نیز برین دأب (=رفتار) راسخم که زیارت‌ها باید حریم را رعایت کرد و آن‌گونه بی‌نظمی نکرد. اساساً علمای بزرگ و عارف جرأت نمی‌کردند خود را به چند متری مضجع برسانند، زیرا معتقد بودند شایستگی ندارند تا آن حد به قبر و ضریح امامان نزدیک گردند. به‌ هرحال، با آن‌که اساساً بدعت امر مخاطره‌آمیزی است، اما باز هم عده‌ای در اقدام به آن شجاعت می‌ورزند! آقای محمد عبدی شاید ندانی، اما سید باخبر است، که در حرم رضوی (ع) همیشه بر این نهج باقی‌ام که با آرامش و سکوت و زمزمه‌ی دلی و با گپ‌هایی که خودم بر زبانم جاری می‌کنم آهسته زیارت کنم.

 

پاسخ

جناب حجت‌الاسلام احمدی سلام. عالی آمدی؛ سواره و با سواد و سود. از ورودت به این میان‌بحث با این نکته‌ی ارزنده‌ات سپاس دارم. آری؛؛ هوده این‌که، شیخ اجل سعدی تهاون را -که خواری و ذلالت است- برای عالم بار کرده که زیاد پند دارد. بلعم باعورا هم عالم دینی بود، ولی در قرآن آمده که خدا او را در همین دنیا رسوا کرده و به شکل سگ وحشی (نه سگ‌های اهلی و وفادار) در آورد. بگذرم. بله، بی علت نیست که بزرگان دین به مردم سفارش کردند با هم مناظره علمی کنند و حلقه‌ی بحث تشکیل دهند. و مدرسه‌ی فکرت در حقیقت همان حلقه‌ی بحث و درس است. نوام چامسکی زبان‌شناس مشهور هم، بالاترین ربط آدمیان به هم را از طریق گفتار و مباحثه می‌داند، و بحث‌های مدرسه‌ی فکرت نیز در واقع شکلِ غنی‌شده‌ی اورانیومِ فکرتِ اعضاست.

 

پاسخ


سلام. خیلی عالی وارد مطلب شدی. اساساً نظرم این است یک عبارت‌پرداز، باید عبارت‌خوان حرفه‌ای باشد تا جواب عبارت را فهم کند و بنگارد. شما در عبارات پرسش ۱۳۵ حسابی غواصی کردی. عجالتاً اینجا تشکر کنم از شرکتت، اما جواب متن مهم جناب‌عالی را در پاسخی که به پرسش ۱۳۵ خواهم نوشت، می‌دهم. فقط بگویم فوری که منظور صاحب آن عبارت از آزادی و حرکت انتقالی، جهان بیرونی است، نه نفس درونی هر فرد، که آن به معنای آزادگی است، که از آزادی کمک می‌گیرد و به آزادی کمک می‌دهد. یک حرف بگم خلاص: آزادی اگر فقدان کند، انسان وجود و ماهیت هر دو را از دست می‌دهد. شما خوب بحث را امتداد دادید و هنوز هم جا دارد، پاسخ‌هایی دیگر داده شود. تسلیت و تبریک را هم درین روز، مانند نماز ظهر و عصر به‌جمع خواندی.

 

پاسخ

سلام. دلیل گوناگونی وجود دارد؛ عقلی، شرعی، عرفی، اخلاقی، قانونی، طبیعی، فطری، حقوقی. اما جای تحلیل آن مجال می‌طلبد. اما با یک مثال تردید یا چیستی شما را می‌زدایم و یا شما را به دیدگاهم آشنا می‌کنم: فرض می‌گذارم یکی می‌خواهد یکی دیگر را از راه قتل از سر راه بردارد. آزادی به او حق اقدام می‌دهد؟ اگر جواب سؤال آری است، من درباره‌ی چنین فکری که برای آزادی حقِ قتل دیگری قائل است، تسلیت و تأسف و برائت دارم! اما اگر جواب، خیر است، پس به همین مثال ساده و قابل لمس دانسته می‌شود آزادی، قید و شرط‌پذیر است. و دائمی‌ترین این قیدها، عدالت است و نیز حرمت حقوق متقابل.

 

پاسخ:

سلام. از مزیت‌های فکری‌ات یکی این است، همواره از پوسته‌ی متن عبور می‌کنی و خود را به مغز پوسته می‌رسانی. این شیوه، رسم انسان‌های طالب دانش و ارزش است. چنان متنم را چینش کردی که خودم نیز از نتیجه‌گیری‌ات لذت بردم. خوب گرفتی. درود.

 

پاسخ:

نیز درود و احترام به شما جناب دکتر. معتقدم بضاعت فکری فرد با مصلحت عمومی جمع ربط دارد. ازین‌رو خیلی از موارد حرف برای گفتن دارم، اما ترجیح می‌دهم تا زمان عمومی‌کردن آن فرا نرسیده، آن را فرو بخورم. شما را نیز دائم می‌بینم با حزم و رعایت حرمت‌ می‌نویسی. اخلاق نویسندگی را در نظر می‌گیری و خود را درگیر وهن و نکات بغرنج نمی‌کنی. همین علامت بضاعت است، اما چون مصلحت و اقتضائات دیگر را متغیر خود می‌دانی، سخن را به فرصت‌های دیگر موکول می‌کنی. ممنونم از نکته‌ای که در باب التفات به بلدنبودن فرمودی. مرحوم علامه طباطبایی با آن‌که خیلی پُر بود، اما «نمی‌دانم»های زیادی گفت که نشان فروتنی و دست‌شستن از غرور و کِبر است.

 

پاسخ:

خیلی عالی و حرفه‌ای و با گزاره‌های دقیق علمی نوشته‌ای. خواستم برترین بند را برگزینم، دیدم انسجام متن چنان است که یکی به دیگری تکیه داده است. البته حرفه‌ای بودن متن، موجب شد گفتار شما را تخصصی و مبتنی بر روش تحقیق بدانم. اجازه می‌خواهم که رضایت دهید که در اولین فرصت این متن را با نام شما در سایت خودم نیز انتشار بدهم. اما بعد، افزون بر سپاس به دلیل پاسخ دوم به بحث ۱۳۶، باید بگویم درین زمینه من مقداری متفاوت می‌نگرم، که خواهم گفت. فعلاً می‌گذارم تا روال پاسخ و شرکت در بحث طی شود. البته با اصالت گفتار و نگرش شما هم‌نظرم. درود دارم به این گونه قلم زیبا و پویای شما؛ منظم، آراسته، آرایه‌دار و شماره‌دار که در ذهن نیز موجب دسته‌بندی منظم می‌شود. استدلال‌های قشنگی کردی. سلام شبانگاهی پیوست می‌شود.

 

تپّه چاله (۴۶۳)

به نام خدا. سلام. خواستم تپّه چاله‌ی امروزم را بنویسم، دیدم سه زیبایی در این فیلم، سه پیام بزرگ با خود دارد؛ پس دست شستم و همین فیلم کوتاه را دست‌مایه‌ی ستون روزانه‌ام کردم؛ حالا چه می‌خواهم بگویم؟ دست‌کم این سه چیز را:

 

اول این‌که قهرمان این داستان حقیقی، دوستِ‌مان آقای عارف‌زاده است که پله‌های ترقی طب را با هوش بالا یکی‌یکی بالا رفته و امروزه جزو متخصص برتر دیارمان ایران گردیده. این یعنی اگر انسان به خود اراده‌ی پولادین ببخشد ناشناخته‌های این جهان را کشف می‌کند و یک پُتک محکم بر سر جهل و جهالت می‌شود. دوم آن‌که طرفِ قهرمان داستان ما یک دختر ۹ ساله است، و این یعنی زندگی‌بخشی به یک نوجوانی که تا چندین بهار دیگر می‌خواهد دور خورشید گردش کند و شکوفا شود و شکوفه‌ها دهد. و بی‌حکمت نبود که خدای خالق حکیم وحی فرستاده و گفته از خدمت به مخلوقات خود خشنود می‌شود. ما هم مانند خدا، ازین داستان زندگی دوباره خشنود و خرسند گشتیم. سوم این‌که این فیلم لحظه‌وار به ما پیام دنباله‌دار داده که علم تا چه میزان توسط بشر پیشرفت کرده. و علم یک معنی‌اش یعنی روشن‌شدن تاریکی و غلبه بر جهل و نادانی. و در اینجا، هم علم طب و هم دستان حاذق و زبَردستِ جان یک جُنبنده‌انسان را دوباره به او هدیه نمودند. این است که علم طب، کنار علم حکمت زانو می‌زد و بوعلی‌ها پزشکی و حکیمی را باهم به پیش می‌راندند؛ چونان دو پای توانا؛ که گام به جلو جز با یاری هر دو مُیسّر نیست. پس؛ جناب بر شما درود بی‌عدد می‌فرستم که این‌چنین به خود و علم خود و بیماران خود رونق و ترقی بخشیدی. من از پیچیدگی‌های این کار تخصصی و ارزنده‌ی شما هیچ سر در نمی‌آورم ولی آنچه دیدم به من فهماند که کاری کارستان کردی. از خدای علیم علوّ درجات و بالاترین پیمایش راه را برایت آرزومندم و برای آن دختر محترم تمنای زندگی رستگارانه و شیرین می‌کنم. خدا به همراه.

 

پاسخ:

سلام. چه بجا هم بود این ارجاع. تجدید فکر و خاطره شد؛ همچنان شعار مرگ بر آمریکا را از بُن‌مایه‌های اصالت فکری و دینی‌ام می‌دانم و آن را برگرفته از آموزه‌ی فرعون‌ستیزانه‌ی قرآن کریم می‌خوانم و در پسِ روزگار و نِق‌های امپریالیسم و نیز گپ‌وگفت‌های کم‌آوردگان، ماهیت و وجودم را پس نمی‌زنم.

 

بحث ۱۳۶ : طرح تعطیلی پنج‌شنبه‌ها از نظر تحلیلی و تفسیری شما چیست؟ اساساً دیدگاه همه‌جانبه‌ی خود را درباره‌ی تعطیل‌کردن مناسب‌ها و پنج‌شنبه‌ها در تقویم کاری و اداری ایران تبیین کنید. این پرسش -که از مسائل روز نیز هست- برای بحث‌ونظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۳۶

 

به نام خدا. سلام. در پاسخ اعضای محترم مدرسه جنابان به ترتیب زمانِ پاسخگویی: آقای قربانی، آقای صدرالدین و آقای شیخ مالک، نکات برجسته، ارزنده و استدلال پذیرایی وجود دارد که من نیز آن سه پاسخ را، جواب خودم به بحث ۱۳۶ تلقی می‌کنم و از ایشان برای این درسی که به درگاه مدرسه آوردند، ممنونم. بنابراین، تکرارِ مکرّرات نمی‌کنم و فقط چند فرازی که فکر می‌کنم بیان آن شاید مفید افتد، فراهم می‌سازم:

 

 

۱. معتقدم برای تمام انسان‌ها از نظر قانون طبیعت، قواعد فطرت، و آیین الهیت هم کار و کوشش متعادل ارزش و نشاط و بازدهی دارد و هم استراحت و تفریح و وجود تعطیلات خوش و گرامی‌داشت. مثلاً هم تعطیلی سیزده‌بدر نشاط‌آوری و رونق روحی دارد و هم تعطیلی عاشورا و سالروز شهادت امام علی -علیه‌السلام- که شب قدر در آن جا دارد و مردم ایران آن را بشدت گرامی می‌دارند و با آن سر و سرّ دارند. پس غم و شادی هر دو نیازمند گرامی‌داشتن است.

 

۲. از کار فقط کسانی انزجار دارند که یا بد تربیت شدند، یا مرفه‌‌ی بی‌دردند و یا کاهل و تنبل و تن‌پرور و یا علت‌های ماهوی و اختصاصی دیگری دارند. اما مقصود پرودگار از خلقت بشر، فقط کار و اقتصاد و درآمد و جنبش نیست، فراغت از کار و دست یازیدن به تفریح و تفرُّج و تقویت قوای بدنی و پرداخت و پرورش قدرت روحی و معنوی نیز از نیازمندی‌های اساسی و بنیادی انسان است. 

 

۳. بر ارزش فراوان کار و کارگر و کارکنان و تلاشگران و صنعتگران و کاسبان و فروشندگان و صاحبان حِرَفِ فنی و حرفه‌ای تردیدی وجود ندارد؛ کما این‌که می‌دانیم قرآن سعی و کوشش کاری را ستوده، پیامبر اکرم (ص) دستان مرد زحمکتشی را بوسیده، امام علی (ص) خود، کار و باغ‌داری می‌کرده و محصولات آن را به نیازمندان می‌داده و نخل‌ها را وقف عام می‌نموده. علامه طباطبایی، فقط روز عاشورا دست از کار می‌کشیده و تمام سال را کار فکری می‌کرده و با آن‌که یک عالم دینی نجف‌دیده‌ی باسواد بود، حتی به مدت ۱۰ سال در تبریز به باغداری مشغول بوده. و جهان نیز با کار، تمدن‌ساز شده. هیچ ملتی با بیکاری و بیگاری نه فرهنگ آفریده و نه تمدن ساخته. پس هم کار و هم فراغت از کار، هر دو نیاز بشر است. تقبیح هر کدام یعنی برهم زدن ترازو و میزان.

 

۴. ما بارها چه از طریق روایات و چه از پندهای بزرگان شنیده و یا خوانده‌ایم که بر ما تأکید رفته‌اند شبانه‌روز را سه تقسیم کنیم؛ ۸ ساعت برای اِمرار معاش، ۸ ساعت برای تفریح آزاد و تفکر آزاد و برگرفتنِ ره‌توشه‌ی معاد (=بازپسین روز رستاخیز) و ۸ ساعت را نیز برای خواب و خور و خوراک.

 

۵. یک نکته اساسی‌ام اما این است، برای کسانی که به کار سخت و صَعب ‌‌‌آن‌هم در دلِ شب، در بطن معدن، در قعر درّه، در گرم‌ترین جای ذوب فلز و یا در بدترین شرایط مشغول‌اند، این تعطیلات اداری کشوری باید هدفمندتر جانمایی شود، چنانچه زایمان‌ها مرخصی‌های تشویقی دارد، کارهای بسیارسخت نیز باید تسهیلات ویژه داشته باشد تا عدل و مروّت از سراپرده‌ی ما رَخت بر نبندد و از هستی‌مان دور نیفتد. والسلام.

 

پاسخ:

 

سلام جناب. از نظرگذاری شما برای پست من، ممنونم. نکات قابل تأملی نوشتی. از فکر وقتی چیزی برخیزد، ارزش خواندن دارد. به همین علت مدرسه جای کپی فرستادن نیست، کپی که باشد، پس فکر خود اعضا چه می‌شود. هدف تأسیس مدرسه فقط فکرت بود و فرد را به فکر و قلم واداشتن. از قلم شما جنابه، استفاده می‌برم. درود.

 

پاسخ:

 

شما خود صاحبِ نظر و رأی هستی جناب. من هیچ‌گاه در صدد نیستم حرفم و متنم را بر تنِ فکر کسی بپوشانم، این اساساً در شأن انسان هم نیست. پس، دیدگاه شما برای فکر و گرایش شما محفوظ. در پی قانع‌کردن هم نیستم. فقط هر کس نظرات و افکارش را اینجا جانمایی و بازنمایی می‌کند تا مثل جلسات شبانه، بحث و گفت‌وشنو پا بگیرد و این رسم، مرسوم بماند. درود.

 

پاسخ:

 

سلام. ۱. پاسخ‌دادن به هر بحث سنجاق‌شده -از سرآغازش تا اکنون- در هر زمان برای عضو ممکن است، هر پاسخ نیز برای خود ارزش دارد و در آن فکر و وقت و ارزش خوابیده، پس جناب از نظر من پاسخ‌دادن یا پاسخ‌ندادن به بحث‌های سنجاقی پیشخوان برای هر فرد آزاد است و اجبار و اکراه در کار نیست. اینک شرکت شما در پرسش ۱۳۶ نیز چقدر عالی‌ست. چرا؟ چون نکات تجربی، مشاهدات شخصی و تفکر عقلی و بیان نقلی خود را در آن تجمع و انتظام دادی.

 

۲. از نظر من پاسخ شما حاکی از روایت واقعی است که از روزگار و رویدادهای اطراف و اکناف خود، داری. و من، که خودت باخبری، بارها حضوری هم به تو گفتم، ارزش مدرسه‌ی فکرت را در همین بیان قلمی و فکری اعضا می‌بینم و لذت می‌برم وقتی قلم فرد را در پستی که می‌نویسد، می‌خوانم. تراوش فکر فقط با قلم رخ می‌دهد و بر بستر مدرسه جاری می‌شود. وگرنه کپی که همه‌جا پُر است و همه هم، همگی به انواع سایت‌ها و خبرگزاری‌های جورواجور دسترسی دارند. مدرسه اما جای فقط قلم اعضاست و بحث و نظرها. و تز مدرسه جهت جانمایی پرسش در پیشخوان همین گرم‌نگه‌داری فکر و اندیشه‌ی اعضاست. مدرسه‌ی فکرت، سیدحمزه‌بازار اسرم که نیست، هرچه هرکه خواست کپی بذارد. نه، اینجا، جای فکرت است فقط. و من از پاسخ‌های قلمی‌ات مهندس اهل فکر -حتی درجاهای زیادی باهم متفاوت- همیشه استقبال می‌کنم حتی اگر با آن اختلاف نگرش داشته باشم. مرحبا به این پاسخ و زوایه‌ی نگاه شما.

 

ادامۀ پاسخ:

 

سپاس. بله، آگاهم از رویه و روحیه‌ات. باز هم شکیبایی‌ام را تقویت می‌کنم که رجاء واثق دارم، اگر کسی کپی می‌گذارد و به اسم خود تمام می‌کند کم‌کم خواهد فهمید سه کار نادرست درین مدرسه می‌کند:

۱. مقررات اینجا را لگدمال می‌کند.

۲. به فکر خود وَرز و قِوام نمی‌دهد که از خود چیزی بنویسد.

۳. سرقت ادبی می‌کند که قُبح آن شدید است. طبق ادب تحقیق و آداب نویسندگی حتی یک واژه اگر مال کسی دیگر است باید گفت من آن را وام گرفته‌ام. حال آن‌که چندین پاراگراف از نوشته‌های سایت‌ها را بگذارد و به اسم خود تمام کند، قباحت آن بسی زیاد و حتی مطلق است. علاوه بر سه، مدرسه دنباله‌رو هیچ گروه و سایتی نیست، یک نشست و جلسه‌ی روزانه و شبانه میان اعضاست، و هر کس حرف خود را باید نشر دهد، نه کپی را. کپی در مدرسه، جایی برای ماندن ندارد. پس، بازم ناامید نیستم که این نَهج و راه مدرسه، جا خواهد افتاد. سپاس.


سخنی با سید علی‌اصغر

سلام. از آنجا که گنجایشی ستودنی در شما سراغ دارم که می‌توانم نقدم را با شما در میان بگذارم و در طول عمرمان نیز بارها و بارها باهم چنین منطقی را اجرا کرده‌ایم، این ساز نقد را می‌نوازم گرچه سمفونی فکری مرا می‌دانی:

 

چندی پیش در صحن مدرسه‌ی فکرت، چندباری به شعار «مرگ بر آمریکا» تاختید. این‌که تشکیک کردید و آن را ناروا پنداشتید از نظر این‌که اهل اندیشه و موضع سیاسی هستید، برای شما آزادی فکری قائلم و به شخصیت و آزادی شما احترام دارم؛ اما برای من این نگاه و رأی شما گنگ است. بپُرس چرا. زیرا اگر فلسفه‌ی سیاسی و اخلاقی این شعار را نادرست و خطا می‌دانید و بر جاری‌بودن در زبانِ سیاسی و دینی ملت، عیب وارد می‌کنید، اساساً چرا ملت ما یکپارچه و از سرِ دانایی و با آخرین حالت شور و شعور انقلابی طی چندماه متوالیِ انقلاب علیه‌ی سلطنت تباهی پهلوی، شعار «مرگ بر شاه» را آرمانِ استراتژیک خود ساخت و با همین استراژی «شاه باید برود» متحد شد و رژیم نابکار، وابسته و مستبد را واژگون کرد.

 

زمان را جلوتر می‌آیم و به یادت می‌آورم اگر جناح چپ دست از شعار «مرگ بر آمریکا» کشید و به قول فرمایش شما مضموناً، تلویحاً، تصریحاً «مرگ» را غیرمدرن و ناسزا می‌داند و ازین شعار استنکاف می‌کند، آیا یادشان نیست که در همین دهه‌ی پیش در بحران ۸۸ شعار «مرگ بر دیکتاتور» را شنید و گفت و دم فرو برد. اگر جاری‌کردن شعار «مرگ» زشت و قباحت دارد و فاقد ارزش تمدنی و فرهنگی است، چپ با این شعار سال ۸۸ چه کرد. چرا آن را محکوم نکرد. چرا آن را زشت و بی‌تمدنی ندانست. و شما می‌دانید که من آن سال ۸۸ را انقلاب علیه‌ی انقلاب می‌دانسته و می‌دانم و زمینه‌ی بروز آن بحران از نظر من هنوز نیز نیازمند بررسی و مطالعه و کشف حقایق است.

 

پس؛ اگر جناح چپ خود را متمدن‌تر می‌بیند و دیگر شعار «مرگ بر آمریکا» سر نمی‌دهد و بر فلسفه‌ی «مرگ بر آمریکا» و نیز «مرگ بر آمریکا» گویان خُرده می‌گیرد، بهتر است برای تاریخ و نسل آینده و رونده روشن سازد پس آن شعار «مرگ بر دیکتاتور» چه بود که معلوم بود کدام شخصیت کشور را هدف قرار داد. نمی‌شود از یک سو مدرن باشد و لباس فکر نوین بپوشد و از «مرگ بر دیکتاتور» برائت نجوید و از سوی دیگر که خود با «مرگ بر شاه» نسخه‌ی انقلاب را به همراه همه‌ی ملت نوشت، در بحران ۸۸ شعار «مرگ بر دیکتاتور» را یا شنید و سکوت و همراهی کرد و یا گفت و گفت و گفت اما به شکست و ورشکستگی کشید.

 

روشن سازم بحران ۸۸ که می‌توانست یک مطالبه‌گری مدرن و مبتنی بر حقوق اساسی و سیاسی باشد -چنانچه خودِ رهبری چند جلسه با سران چپ نشست و بحث کرد- از طریق افراط و ذوق‌زدگی براندازان و حضور عده‌ای مشکوک و متصل به سرویس‌های اطلاعاتی سازمان‌های برانداز و کشورهای هدف، در بطنِ اعتراضات به خشونت و شیرتوشیری و سرکوب منتهی شد. بگذرم، فقط خواستم بر من روشن کنید این حال و وضع را. وگرنه من که می‌دانم به زلالی آب قنات گوارا، شما کیستی و در پیِ چیستی. و تو هم می‌دانی من کیستم و در پیِ چی‌ستم. و تماماً و خالصاً مرا می‌شناسی که اگر بر جناح چپ و به قول شما جناح «اصلاح‌طلب» نقد می‌کنم دلیل بر این نیست جناح راست را نمی‌شناسم؛ نه. برای من، برای جناح راست (جدا از آن آدم‌های قابل اعتماد و دارای رفتار مناسب) همین بس که افکار و افرادی چون آقایان آیت‌الله‌های: جنتی، مصباح یزدی، آذری قمی، محمد یزدی و از همه شاهدمثال‌تر آقایان حجت‌الاسلام ‌‌‌‌‌های: روح الله حسینیان، علی فلاحیان و نکونام دارد و تازگی‌ها طائب و پناهیان. بگذرم. و فقط بگویم: راه ما، راه امام علی _علیه السّلام_ است که فرمودند: أجوَرُ الناسِ مَن عَدَّ جَورَهُ عَدلاً مِنهُ. ظالم‌ترین مردم کسی‌ست که ستم خود را به عنوان عدل به حساب آورَد. والسلام و احترام و اکرام.

 

پاسخ:

سلام. مدرسه‌ی فکرت صحن بحث و محبت است. بحث رابطه‌ای فکری و اندیشه‌ایی است. محبت ربطی قلبی و دلی. بگذارید هم‌کلاسی‌ها قلب و مغز هر دو را با همدیگر داشته باشند. اولی برای تفکر با هم و دومی برای توجه به هم. و خوشحالی آنان و من برای کار بزرگ و ستودنی‌تان از همین زاویه نگریسته می‌شود. باز نیز درود.

 

تپّه چاله (۴۶۴)


درباره‌ی یک نصب تازه

به نام خدا. سلام. در تاریخ شیعه، مراجع شیعه در بلاد دینی نماینده می‌گذاشتند و به فرد دارای صلاحیت علمی و فضیلت‌های دیگر اجازه‌نامه‌ی کتبی می‌دادند تا امور شرعی و عمومی مردم و نیز وجوهات را متکفل باشند. گاه به افراد غیرروحانی نیز این وکالات را صادر می‌کردند مثل مرحوم ابراهیم یزدی نهضت آزادی که از سوی امام خمینی اجازه‌نامه‌ی شرعی داشت. او پیش از انقلاب چون در آمریکا و اروپا حضور داشت، امام به وی چنین اجازتی داده بودند.

 

با تأسیس جمهوری اسلامی، امام خمینی در تمام استان‌ها نماینده گذاشت که بیشتر آنان امام‌جمعه‌ی مرکز استان را نیز عهده‌دار بودند. علاوه بر استان‌ها و بلاد شیعه‌نشین جهان، در نهادها و سازمان‌های برآمده از انقلاب مانند: سپاه، جهاد، کمیته، بنیاد مسکن، کمیته‌ی امداد و اماکن مقدسه‌ای مثل آستان قدس رضوی نیز، نماینده منصوب می‌کردند. اساس این کار ریشه در حق وکالت دارد که امام کاظم -علیه السلام- آن را بنیاد نهادند و بهتر است بگویم انتظام و سروسامان بخشیدند؛ زیرا تمام عمر پربرکت خود را در حبس و زندان عباسیان بودند، از این رو وکالت رونق گرفت تا دست مردم که از امام معصوم (ع) کوتاه شد، به نمایندگانش دسترسی داشته باشند. و امام هادی (ع) این نهاد امامت را بیشتر توسعه دادند، زیرا حاکمان وقت، نمی‌گذاشتند امام‌های معصوم (ع) آزادی عمل داشته باشند. بگذرم.

 

با رحلت امام خمینی، تمام نمایندگان امام توسط رهبری در سِمت خود ابقا شدند و هیچ‌کدام عوض نشدند الّا حجت‌الاسلام عبدالله نوری، که از نمایندگی امام در سپاه در سال ۱۳۶۹ توسط رهبری کنار گذاشته شد و به جای او حجت‌الاسلام محمود محمدی‌عراقی کنگاوری را نماینده ولی فقیه در سپاه منصوب کرد؛ بعدها به ترتیب؛ حجت‌الاسلام محمدعلی موحدی کرمانی، حجت‌الاسلام علی سعیدی شاهرودی و هم‌اینک حجت‌الاسلام عبدالله حاجی‌صادقی دهاقانی اصفهانی را. بگذرم.

 

پس از خرداد ۱۳۶۸ عنوان «نماینده‌ی امام» نه یکباره، که کم‌کم به مرور زمان به عنوان «نماینده‌ی ولی‌فقیه» تغییرنام یافت. در مازندران با آن‌که مرکز استان ساری بود، اما نماینده‌ی امام و سپس نماینده‌ی ولی‌فقیه در مازندران، مرحوم حجت‌الاسلام روحانی بود که در بابل مستقر و امام جمعه‌ی آن شهر بود. زیرا ساری از حیث علمایی، دچار کمیابی یا مسائل حاشیه‌ای بود. حجت‌الاسلام نورالله طبرسی سوچلمایی با درگذشت آقای روحانی، توانست این عنوان را کسب کند و سازه و ساختار نمایندگی ولی‌فقیه را در مرکز استان بر عهده بگیرد. در مورد چگونگی افکار و رفتار این دو نماینده‌ی ولی‌فقیه، یکی مستقر در بابل و دیگری در ساری، من شناخت و ارزیابی ندارم و ورود نمی‌کنم و می‌گذرم. اینک که حجت‌الاسلام شیخ محمدباقر لائینی نکایی به این جایگاه رسید، نمی‌دانم آیا این ساختار را در نکا برپا می‌کند، یا در مرکز استان. هنوز نمی‌دانم.

 

از آنجا که اساساً به تحولات ایران و نیز به اخبار ویژه‌ی مازندران علایق مطالعاتی دارم، وقتی از این نصب با خبر شدم، چندی پیش دست به کسب اطلاعات تحلیلی زدم، یعنی از دوست بافضیلتم جناب آق‌سید رسول هاشمی و دو نفر دیگر، جویای نظر تشریحی شدم. چون آق‌رسول را خبره و کارشناس قابل و مطلع در استان به‌ویژه مسلط به امور نکا و منطقه می‌دانم، دیدگاه وی برای من اهمیت داشت، ازین‌رو ایشان مرا از پاره‌ای از زوایای این شخصیت نکایی و جایگاه قبلی‌اش آگاه‌تر کرد. متن آق‌رسول -البته گوشه‌ای از تحلیل و دیدگاهش- این است، که عیناً در زیر نقل می‌شود:

 

«سلام اقاابراهیم... . اقاشیخ محمد باقر لایینی فرزند مرحوم ایت ا۰۰۰ لایینی بوده که حدود هفده سالی بعد از اقای روح الله بیانی از فضلای شهرستان به امامت جمعه نکا منصوب شدند. ایشان اهل زهد وتقوا بوده، فردی بی حاشیه وکمتر درامورات سیاسی در ان زمان دخالت وبیشتر سعی در ایجاد وحدت رویه تلاش داشتند. ساده زیست بی ادعا مأخوذ به حیا و ابروداری در دستور کار ومنش زندگی ایشان بوده. دنبال زرق وبرق دنیایی نبود. انشا الله با استفاده از ظرفیت استانی در جهت امورات محوله وتوسعه استان  و وحدت حوزه ودانشگاه با بهره گیری ومشاوره اهل علم وقلم بتواند بخشی از محرومیتهای استان را با رایزنی و همفکری وبکارگیری نمایندگان مردم در مجلس مرتفع نماید.»

پایان نقل قول.

من نیز به ایشان پاسخ دادم: آق‌سیدرسول خیلی ممنون. نظر شما را درین باره منصفانه می‌دانم. خوب نوشتی و مرا آگاه کردی. پس، ان‌شاءالله خیر است. نکات محوری را فرمودی. از آنجا که در امور نکا و منطقه احاطه داری، دیدگاهت را کارشناسی می‌دانم. از شما رفیق بسیارعزیزم متشکرم. تحلیل این خبر و گزینش و رویداد و بازتاب، بماند برای روزی که صلاح سخن سر رسید.

 

پاسخ:

سلام سید. چه استناد مهمی. شش برکت و برونداد «خودحرفی» را به ارمغان آوردی. حقیقتاً برای کلاس مدرسه و برای خودم «نور» داشت. اساساً، دانش، نور است، چون نادانی و جهل و نیز جعل (=من‌درآوردی‌های دروغین) را محو می‌کند. از این‌که نوشتی نوابغ با خود حرف می‌زنند، دلگرم‌کننده بود. برای این نورتابی‌ات ممنونم. عالی بود، عالی.

 

پاسخ:

سلام. پاسخ شما جناب به بحث ۱۳۶، جالب بود؛ هم جنبه‌های غیرنافع تعطیلات را اشاره کردی و هم ضرورت کار را. محتوای پاسخ شما برخوردار از نکات مفیده است. تجدید قوا در تعطیلات و هرز نشدن آن ایام از آداب خوب فرهنگی و دینی است. باشد که چنین شود. نظر کامل من درباره‌ی ۱۳۶ در آینده نوشته خواهد شد. تشکر از توجه‌ی فکری‌ات به این بحث.

 


کمی درباره‌ی مُردن‌ها

سلام سید علی‌اصغر. اساساً مُردن جُنبندگان بر انسان آثار ترحم و تفکر می‌آفریند؛ هرچه این جُنبده، به تبار نسبی(=خونی) و سببی (=غیرخونی) انسان نزدیک‌تر می‌شود، بار غم دوری و به خاکسپاری، بیشتر و جانکاه‌تر می‌گردد. هم عکسی که ازین پسرعمّ‌تان گذاشتی و هم مویه‌ای که در متن خود، به دست باد سپُردی تا به ما برساند، مرا تکان داد و مدتی مرا در خود و او و تو و باقی‌ماندگان و منتسبانش غرق کرد و احساس همدردی مرا به آستانه‌ی بی‌قراری برد. برای این سید جوان که این‌گونه نابهنگام و آرزو بر کام درگذشت، مویه‌های قشنگ و دل‌آمدِ تو را زمزمه می‌کنم و تسلیت و مغفرت روانه‌ی آن دیار و خاندان و مصیب‌دیدگان می‌کنم. فاتحه و صلوات را درین هنگامه‌ها نباید از یاد برد. ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد.

 

جواب سید علی‌اصغر نبت  مسألۀ شعار مرگ بر آمریکا:
 

سلام . نقدتان از تقبیع مرگ بر آمریکا که از طرف بنده سرزده را خواندم و بسیار خوشحال شدم . فراوانی محتوی نقدتان در عرصه غیر مولفه ها و بی تحلیلی ها قابل محاسبه است اما در معادلات علمی و منطقی جایگاه ماندگاری ندارد . یادآوری نمایم که بحث ارزشگذاری نماد عملی اش نیست . فهرست تحلیل محتوایی به تفکیک ارائه ؛  در حد بضاعت خودم پاسخ می دهم .


۱ - به شعار مرگ بر آمریکا تاختید !
پاسخ :
یک شعار پوپولیستی است و مبتنی بر هیچ قانونی نیست . بحث آزاد است منشا باورنیست  بنابرین باید عمر این شعار که تبدیل به عادت تنفر روانی شده است و  منابع و منافع بین المللی ایران را تحت شرایط خاص قرار داده و هزینه هنگفتی را بر ما تحمیل نموده است و بنظرم هم ضد اخلاق و دین مبین اسلام است .روزی تموم شود . از ایجاد جنبش خارج شدیم و نظم و نظام داریم به لحاظ سیاسی هم باید اعلان جنگ جدل نکنیم .

 

۲ - فلسفه سیاسی و اخلاقی نادرست می دانید 
پاسخ : علم سیاست و اخلاق بمراتب از رویکردهای غیر استاندارد فراتر هستند . هر واکشنی مانند مرگ مرگ گفتن را انتساب به سیاست و اخلاق نبندیم . باور کن توانایی و روش های پسندیده و برتری وجود دارد برای مبارزه با امپریالیسم .

 

۳ - به زبان سیاسی و دینی ملت عیب وارد می کنید .
پاسخ : در مباحث و دیدگاه فرایند دار به نوعی کارشناسی نباید فضایی که در عرصه یک قشر خاص جامعه بر اندیشه علمی و آکادمیک غالب شود . وقتی سیاسی و دینی می فرمائید اندوهگین می شوم این امر شما قالب حقوقی ندارد به استناد کدام قانون این روش را منطق می دانید .


۴ - مرگ بر شاه آرمان استراتژیک بود .
پاسخ : اول اینکه مرگ بر آمریکا عادتی است که مبتنی بر مرگ بر شاه بود . دوم ؛ آرمان چه نسبتی با استراژیک دارد ؟ آرمان، تغییر سلطنت بود و استراتژی ،ایجاد یک نظام سیاسی .تفاوت آرزو و آرمان در این است که آرزو برنامه پذیر نیست ولی آرمان دارای برنامه است بنابرین مرگ بر شاه نمی تواند آرمان اصلی انقلاب باشد .


۵ - بحران ۸۸ و مرگ بر دیکتاتور ...

پاسخ :  اول ؛ جنبش اجتماعی و سیاسی سال ۸۸ تاثیر مردم بر سرنوشت خویش است . دوم ؛  برای اینکه از طرف حکومت مولفه مطالبگری به پروژه غیر قابل قبول تبدیل شده است و در تحلیل این پدیده هنوز خروجی منصفانه ایی بیرون نیامده است پرونده تحلیلی و آماری و خبرهاسری مفتوح است. سوم ؛ مرگ بر در اینجا مهندسی معکوس است . فحش و ناسزا اپیدمی شده است . دلیلی آوردی تا بنفع بنده شود که آنش بگیرد تر و خشک نمی شناسد . مرگ بر نتیجه اش همین می شود .

 

۶ - فاقد ارزش تمدنی و فرهنگی است 
پاسخ : تمدن و فرهنگ ارزش ملی هر کشور متمدن و مردم با فرهنگ است . دلیلی وجود ندارد که بارم مرگ بر آمریکا دارای ارزش تمدنی و فرهنگی باشد . هر جنایت بین المللی که آمریکا مرتکب می شود ساز و کارهای قانونی وجود دارد . آمریکا کشوری است با قدمت فعالیت مضاعف و با اقتدار و مدنیت فراتر از کشور های دنیا بویژه اروپا !  مردم کشور آمریکا با این تمدن و فرهنگ نمی پذیرند که مرگ بر آمریکا را حتی بشنوند . وارد شدن من در این بحث بخاطر ارادتی که به شخصیت و استادی ات دارم شکل گرفت و برداشت شخصی هم از نوشته تان دارم که برای من ره توشه است . انکار نمی کنم که سمت استادی ات همواره مرا کمک می کند فعال باشم . هر چند فکر کردن من برتر از نوشته بنده است .

 

تپّه چاله (۴۶۵)

برای بعضی‌ها همه چیز این است
به نام خدا. سلام. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول. پول.

نکته: من که در باره‌ی پول‌مول نکته‌دانی بلد نیستم، دو بیت از شاعر هزارجریب آقای عباس قاسمی که زبانِ حال پول با صاحبِ پول است می‌نویسم:
دین و شرف و خداپرستی
با یادِ من از زمین برَستی

ای صاحبِ من مَشو اسیرم
من آفتِ هر رفیق و دینم

(منبع)

بگذرم.

 

پاسخ من به سید علی اصغر شفیعی:

 

سخن دوم با سید علی‌اصغر


۱. معلوم است وقت مناسب و ارزنده‌ای برای خواندن متن من و پاسخ تبیینی‌ات گذاشتی؛ و این مشئ شما به‌پاداشتن ارزش و دانش است. پس؛ سپاس زیاد مرا از خودت تمهید کردی. چنین رفتاری حاکی از توان در وجود انسان است که خدای متعال ودیعه نهاده است، هر کس این قدرت فکری و رابطه‌ی قیل‌وقالی را با دیگر انسان برقرار می‌دارد، در واقع به نعمت خدادداد وجود توجه نشان داده است. و من در جناب‌عالی همیشه توان تفکر و اندیشیدن سراغ داشتم. متشکرم.

 

۲. باهم درین زمینه دست‌کم در فضای عمومی‌تر و عیانی‌تر، زاویه‌ی نگاه و تفاوت نگرش داریم. داوری نمی‌کنم  و سرراست می‌روم به سراغ سه جای سخن تو. گرچه عزم پاسخ مفصل داشتم اما ممکن است فضای مدرسه ازین نوشتن‌های من خسته شود و بر دیگران مزاحمت بیافرینم. امابعد آن سه سخن در سرسرا و زیرسرای پاسخ متن تو:

 

اول: وقتی می‌بینم در نگاه تحلیلی‌ات «مرگ بر دیکتاتور» در بحران ۸۸، «مهندسی معکوس» تلقی و ارزیابی معرفتی می‌شود، عقل من و نگاه آزاد من، روانه‌ام می‌دارد که همین منطق و استدلال و استشهاد، پس چرا در شعار «مرگ بر آمریکا» به فراموشی و به دست نسیان سپرده می‌شود. این پارادوکسیکال در تحلیل شما نه فقط درج است بلکه سوسو می‌زند و من می‌دانم که شما چرا حرف از «مهندسی معکوس» زدی. چنین رویکرد معرفت‌شناختی، ایجاب می‌کند، «مهندسی معکوس» را در رابطه با آمریکا سانسور نداری. سخنم را ناگفته، رها می‌کنم. ساده‌تر بگویم اگر شعار ۸۸ «مهندسی معکوس» است، شعار ملت علیه‌ی هژمونی آمریکا و امپریالیسم به طریق اُولی چنین است. مگر ستمگری چون آمریکا به مِلل و نِحل بد نکرده است؟ او از زشتی اربابی‌گری و رهبری‌گری جهان دست بردارد و به دین و آزادی ملت ایران احترام بگذارد، این شعار هم از واکنش، به کُنشی دیگر تبدیل می‌شود؛ خصم را حورا‌حورا، هورا‌هورا که نمی‌کنند. کوروش هم تمام عمر روی زین اسب بود، و متخاصمان را نه فقط «مرگ بر، مرگ بر» نمی‌کرد، بلکه از زیر تیغ بُرّنده و حق‌سِتان خود می‌گذراند. شما که دورباد، اما هستند کسانی که در این سرزمین به افکار خود لباس شیک می‌پوشانند و دم از کوروش و داریوش و زرتشت می‌زنند و فریاد انسان‌انسان برمی‌آورند. اینان از ادبیات و آداب تمدنی ایران چیزی ژرفی نمی‌دانند، فقط دست‌چینی نادرست می‌کنند، تا بتوانند پُز بفروشند و بُز برقصانند. بگذرم.

 

دوم: منابع قدسی که من و تو به آن ایمان آوردیم به ما می‌آموزاند، که شعار استراتژیک «مرگ بر آمریکا» نشانه‌ی بلوغ یک ملت متدین است که تن به فرمان و فرآورده‌های ابولهب‌های زمان خود نمی‌دهند که خدا در قرآن او را لعنت و نفرین فرستاد. و در آیاتی دیگر برای عده‌ای نابکار و دسیسه‌گر «مرگ» فرستاد. ایمان به قرآن بعنی باور و عمل به آموزه‌های آن. پس آیا بهتر نمی‌بینی تحلیل خود را طوری پیشبرانه‌ی افکارت کنی که از منابع قدسی دور نیفتد: منابعی قدسی‌یی چون قرآن، نهج‌البلاغه، عاشورا که در هر سه منبع سرشار معرفت و شناخت حقیقت، این اندیشه در برابر خصم و ستمگر و باطل وجود یقینی و قطعی دارد. هیچ‌گاه ندیدم تو در جایی که سخن از وحی و عصمت آمده است، دست به یورش ببری و آن را آرمان خود نسازی. پس؛ بهتر می‌بینم شعار «مرگ بر آمریکا» را وقتی تحلیل می‌کنی یادت از منابع قدسی دور نیفتد که به آن قدسیت و حقیقت باوری ژرف‌تر از من داری. من به آزادی نگرش هیچ کسی ورود نمی‌کنم، اما در بحث با تو، آزادی نظرم را خدشه به ساحت خودت تلقی نمی‌دارم. ازین‌رو حتی کمتر از شک هم به خود راه نده و بیان مرا زمُختی علیه‌ی خود مَپندار که نمی‌پنداری.

 

سوم: قائل به عمر این شعار «مرگ بر آمریکا» شدی. اگر این منطق شما از پشتوانه‌ی معرفتی برخوردار است، پس این شعار را زمانمند می‌شماری. حال تناقض دوم به آن پارادوکسیکال متن شما افزوده شد؛ زیرا بر فرض این شعار «مرگ بر آمریکا» به زعم یا فکر شما برای ایران فصلش گذشت و «تنفر» می‌آورد -که البته به نظر من فصلش هنوز تازه‌تر گشته‌است به علت خصومت‌های حسادت‌ورزانه‌ی تیم ترامپ علیه‌ی ایران- پس با این حساب باید بپذیری برای سایر ملت‌ها زمانش ممکن است نگذشته باشد؟ مثال عینی منطقه‌ای نمی‌آورم که خیال شود جانبدارانه حرف می‌زنم، مثل فرضی و ذهنی می‌زنم: اگر ملتی در حهان تازه به مبارزه با آمریکا رسیده است و هنوز نظام سیاسی مستقر برپا نکرده است، طبق فرمول شما چنین شعاری را مُحق است که سر دهد. خدا را می‌خوانم آنچه می‌کنم، یا می‌کنی برای خدا باشد. مال تو که برای خدا هست، مال من اما تلاش می‌کنم که برای خدا باشد. از اهمیتی که برای متن اولم ترتیب داده‌ای، ادب و آداب مباحثه‌ای‌ات را می‌ستایم. ثنای من: بقای عزیزانه‌ی تو. خداحافظ رخِف.

 

پاسخ:

سلام جناب یک. ابتدا از لطف و بزرگواری‌ات ممنونم. دو. موضوع بحث فقط بررسی شعار «مرگ بر آمریکا» بود و نیز مفهوم «مرگ» فرستادن. چون سید به چارچوب نظری این شعار مطالبی مطرح کرده بود، نقدی بر آن نوشتم، اما این‌که شما می‌خواهی آن را به دامنه‌ی دیگری ببری، مبحثی جداست و من شما را منع نمی‌کنم که و درین باره چندماه قبل به درخواست جناب حسن رمضانی سرتایی مفصل جواب دادم. جستجو کنی در همین مدرسه آن نوشته‌ام را در باره‌ی روسیه خواهی دید. سه. در مورد بحران ۸۸ از نظر من عواملی مشکوک آن را قهقهرا بردند، که حتی در ۱۸ بیانیه‌ی میرحسین بارها به تظاهرکنندگان یادآور شد ولی گوش نمی‌کردند. بالاترین درخواست میرحسین قانون اساسی بدون تنازل و باور به آرمان امام خمینی بود، ولی آنان که کف خیابان چیزی دیگری را تعقیب می‌کردند. حتی عباس عبدی شما هم دادش در آمده بود چنان هزینه‌ی حضور در جنبش را بالا بردید که دیگر کمتر کسی جرأت می‌کرد در آن حاضر شود. بیشتر شهرهای ایران نیز، تماشاگر بودند. خیلی از نیروهای چپ در شهرستان، فقط در منزل حضور داشتند و وارد تظاهرات نمی‌شدند. چون فضای آن آلوده شده بود. بگذرم. این ۸۸ به زمان نیاز دارد تا روشن شود. از شما برای ورود به این میان‌بحث ممنونم.

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۰۴
ساعت پست : ۰۷:۳۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت جهل و هشتم

 

تپّه چاله (۳)
روح‌الله

به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلی‌ها اسم فرزندان‌شان را «روح‌الله» گرفتند؛ ازجمله یک نوه‌ی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چه‌اندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سال‌های سال در قم به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بود و به این نام خوانده می‌شد.

 

محمدعلی هم که اسم فرزندش را روح‌الله نهاد، روحانی‌ی اسم‌ورسم‌‌داری بود؛ سال‌ها ریاست حوزه‌ی هنری و سوره و امور روزنامه‌ی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجت‌الاسلامِ کم‌ریش و کوسه‌مانند و همه‌کاره‌ی سینمای دهه‌های اولیه‌ی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمع‌دار ساخت که حلقه‌ای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرج‌الله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا می‌کردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنب‌ها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلم‌های محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکل‌ران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوری‌زاد هم از زم، زمزمه‌هایی می‌گرفت.

 

آنچه سازمان تبلیغات بی‌دروپیکر آیت‌الله احمد جنتی با آن بودجه‌ی بی‌سر‌وته‌اش صورت می‌داده و حوزه‌ی هنری آن را با نصب حجت‌الاسلام محمدعلی زم به حلقه‌ی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزده‌ی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روح‌الله زم «مجازات» می‌طلبد و «مکافات دنیا» را مثال می‌آورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روح‌الله هم برایش گرفت- عاجز مانده.


نکته‌ی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برون‌مرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویس‌های رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلط‌انداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفت‌هنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا می‌داری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود می‌کند و با عملیات یا معامله‌ی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» می‌اندازد؛ چراکه سرویس‌های اطلاعاتی به حوزه‌های هدف خاصه همسایه حساس‌‌ترند و شاخک‌های تیزتری دارند.


نکته‌ی ۲: سال‌ها پیش در کتاب یک افسر بلندپایه‌ی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشته‌ی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را به‌کار می‌بندد تا زیر افعی تخم‌هایش را جاسازی کند تا جوجه‌های این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.

 

بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسه سنجاق می‌شود.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۲

۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.

 

۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی می‌تواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آن‌که مدنی‌الطبع است، اما به‌عمد می‌بایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفته‌ها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جان‌ودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشه‌اش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب می‌شود گفت‌وگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُن‌بست‌ها را باز کند و گره‌ها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه‌ و رُستنگاه‌اش تمرکز و خلوتِ با خود است.

 

۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماری‌ست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُک‌تر مُستراح- بازمی‌گشت، می‌گفت: یافتم، پیدا کردم. او، همان‌لحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور می‌زد و هم فکر می‌کرد، ازین‌رو پیدا می‌کرد؛ پیچیدگی‌های ذهنش را باز می‌نمود و دست‌به‌کار می‌شد و نقشه‌اش را می‌ساخت. با خود حرف می‌زد و مُنتج به نتیجه می‌شد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحت‌شدن معنی می‌دهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.

 

۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان می‌دهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. این‌که زرتشت در سخن سه‌پاره‌ای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیره‌دیدن دیگران است.

 

۵. از نظر من با خود حرف‌زدن، جنبه‌ی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابت‌شدن و ملکه‌شدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دست‌کم یک‌بار، به‌یک‌بارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمه‌وار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَن‌زدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.

 

۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار می‌رفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاه‌‌مانند) می‌رفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنه‌ی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.

 

۷. درین‌باره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسه‌ی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خراب‌کاری‌هاست، بازآموزی اندیشه‌هاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علی‌اصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینه‌های عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.

 

تپّه چاله (۴)

 

بازشناسی مفهوم شهادت

شهادت، آن‌هم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِه‌ترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمت‌واره می‌گوید مَپندار که شهیدان مُرده‌اند، نه؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد خدا رزق و روزی داده‌ می‌شوند. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۰۴
ساعت پست : ۰۷:۳۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت جهل و هشتم

 

تپّه چاله (۳)
روح‌الله

به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلی‌ها اسم فرزندان‌شان را «روح‌الله» گرفتند؛ ازجمله یک نوه‌ی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چه‌اندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سال‌های سال در قم به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بود و به این نام خوانده می‌شد.

 

محمدعلی هم که اسم فرزندش را روح‌الله نهاد، روحانی‌ی اسم‌ورسم‌‌داری بود؛ سال‌ها ریاست حوزه‌ی هنری و سوره و امور روزنامه‌ی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجت‌الاسلامِ کم‌ریش و کوسه‌مانند و همه‌کاره‌ی سینمای دهه‌های اولیه‌ی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمع‌دار ساخت که حلقه‌ای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرج‌الله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا می‌کردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنب‌ها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلم‌های محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکل‌ران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوری‌زاد هم از زم، زمزمه‌هایی می‌گرفت.

 

آنچه سازمان تبلیغات بی‌دروپیکر آیت‌الله احمد جنتی با آن بودجه‌ی بی‌سر‌وته‌اش صورت می‌داده و حوزه‌ی هنری آن را با نصب حجت‌الاسلام محمدعلی زم به حلقه‌ی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزده‌ی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روح‌الله زم «مجازات» می‌طلبد و «مکافات دنیا» را مثال می‌آورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روح‌الله هم برایش گرفت- عاجز مانده.


نکته‌ی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برون‌مرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویس‌های رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلط‌انداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفت‌هنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا می‌داری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود می‌کند و با عملیات یا معامله‌ی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» می‌اندازد؛ چراکه سرویس‌های اطلاعاتی به حوزه‌های هدف خاصه همسایه حساس‌‌ترند و شاخک‌های تیزتری دارند.


نکته‌ی ۲: سال‌ها پیش در کتاب یک افسر بلندپایه‌ی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشته‌ی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را به‌کار می‌بندد تا زیر افعی تخم‌هایش را جاسازی کند تا جوجه‌های این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.

 

بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسه سنجاق می‌شود.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۲

۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.

 

۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی می‌تواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آن‌که مدنی‌الطبع است، اما به‌عمد می‌بایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفته‌ها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جان‌ودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشه‌اش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب می‌شود گفت‌وگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُن‌بست‌ها را باز کند و گره‌ها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه‌ و رُستنگاه‌اش تمرکز و خلوتِ با خود است.

 

۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماری‌ست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُک‌تر مُستراح- بازمی‌گشت، می‌گفت: یافتم، پیدا کردم. او، همان‌لحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور می‌زد و هم فکر می‌کرد، ازین‌رو پیدا می‌کرد؛ پیچیدگی‌های ذهنش را باز می‌نمود و دست‌به‌کار می‌شد و نقشه‌اش را می‌ساخت. با خود حرف می‌زد و مُنتج به نتیجه می‌شد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحت‌شدن معنی می‌دهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.

 

۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان می‌دهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. این‌که زرتشت در سخن سه‌پاره‌ای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیره‌دیدن دیگران است.

 

۵. از نظر من با خود حرف‌زدن، جنبه‌ی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابت‌شدن و ملکه‌شدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دست‌کم یک‌بار، به‌یک‌بارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمه‌وار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَن‌زدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.

 

۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار می‌رفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاه‌‌مانند) می‌رفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنه‌ی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.

 

۷. درین‌باره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسه‌ی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خراب‌کاری‌هاست، بازآموزی اندیشه‌هاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علی‌اصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینه‌های عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.

 

تپّه چاله (۴)

 

بازشناسی مفهوم شهادت

شهادت، آن‌هم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِه‌ترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمت‌واره می‌گوید مَپندار که شهیدان مُرده‌اند، نه؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد خدا رزق و روزی داده‌ می‌شوند. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت جهل و هشتم

 

تپّه چاله (۳)
روح‌الله

به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلی‌ها اسم فرزندان‌شان را «روح‌الله» گرفتند؛ ازجمله یک نوه‌ی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چه‌اندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سال‌های سال در قم به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بود و به این نام خوانده می‌شد.

 

محمدعلی هم که اسم فرزندش را روح‌الله نهاد، روحانی‌ی اسم‌ورسم‌‌داری بود؛ سال‌ها ریاست حوزه‌ی هنری و سوره و امور روزنامه‌ی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجت‌الاسلامِ کم‌ریش و کوسه‌مانند و همه‌کاره‌ی سینمای دهه‌های اولیه‌ی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمع‌دار ساخت که حلقه‌ای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرج‌الله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا می‌کردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنب‌ها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلم‌های محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکل‌ران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوری‌زاد هم از زم، زمزمه‌هایی می‌گرفت.

 

آنچه سازمان تبلیغات بی‌دروپیکر آیت‌الله احمد جنتی با آن بودجه‌ی بی‌سر‌وته‌اش صورت می‌داده و حوزه‌ی هنری آن را با نصب حجت‌الاسلام محمدعلی زم به حلقه‌ی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزده‌ی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روح‌الله زم «مجازات» می‌طلبد و «مکافات دنیا» را مثال می‌آورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روح‌الله هم برایش گرفت- عاجز مانده.


نکته‌ی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برون‌مرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویس‌های رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلط‌انداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفت‌هنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا می‌داری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود می‌کند و با عملیات یا معامله‌ی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» می‌اندازد؛ چراکه سرویس‌های اطلاعاتی به حوزه‌های هدف خاصه همسایه حساس‌‌ترند و شاخک‌های تیزتری دارند.


نکته‌ی ۲: سال‌ها پیش در کتاب یک افسر بلندپایه‌ی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشته‌ی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را به‌کار می‌بندد تا زیر افعی تخم‌هایش را جاسازی کند تا جوجه‌های این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.

 

بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسه سنجاق می‌شود.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۲

۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.

 

۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی می‌تواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آن‌که مدنی‌الطبع است، اما به‌عمد می‌بایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفته‌ها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جان‌ودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشه‌اش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب می‌شود گفت‌وگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُن‌بست‌ها را باز کند و گره‌ها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه‌ و رُستنگاه‌اش تمرکز و خلوتِ با خود است.

 

۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماری‌ست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُک‌تر مُستراح- بازمی‌گشت، می‌گفت: یافتم، پیدا کردم. او، همان‌لحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور می‌زد و هم فکر می‌کرد، ازین‌رو پیدا می‌کرد؛ پیچیدگی‌های ذهنش را باز می‌نمود و دست‌به‌کار می‌شد و نقشه‌اش را می‌ساخت. با خود حرف می‌زد و مُنتج به نتیجه می‌شد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحت‌شدن معنی می‌دهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.

 

۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان می‌دهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. این‌که زرتشت در سخن سه‌پاره‌ای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیره‌دیدن دیگران است.

 

۵. از نظر من با خود حرف‌زدن، جنبه‌ی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابت‌شدن و ملکه‌شدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دست‌کم یک‌بار، به‌یک‌بارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمه‌وار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَن‌زدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.

 

۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار می‌رفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاه‌‌مانند) می‌رفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنه‌ی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.

 

۷. درین‌باره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسه‌ی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خراب‌کاری‌هاست، بازآموزی اندیشه‌هاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علی‌اصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینه‌های عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.

 

تپّه چاله (۴)

 

بازشناسی مفهوم شهادت

شهادت، آن‌هم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِه‌ترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمت‌واره می‌گوید مَپندار که شهیدان مُرده‌اند، نه؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد خدا رزق و روزی داده‌ می‌شوند. بیشتر بخوانید ↓

زنده‌بودنِ شهید، خود یک پروسه و روند است که راز بزرگی است و بر بشر است که به کشف آن بپردازد و بیابد که منظور خدای متعال از زنده‌دانستن شهید چیست؟ و خون شهید چه عظمت و قداستی دارد که همآره در رگ تاریخ و انسان و ایمان جاری‌ست و پیامش در زمان، همچنان سریان دارد؟

 

کربلا، صحرا بود؛ تا بی‌نهایت کویر و تفتیده و بی‌کِشت و زرع. اما آمدن امام حسین -علیه‌السلام- به آنجا و آن‌هم به مدت ۸ روز، آن تکّه زمین را مقدس و معنادار کرد و با شهیدشدن، مفهوم شهادت را معنا و مقام و اعتبار داد. یعنی این حسین (ع) است که به شهادت ارزش و عظمت داد. و آن دیار و دشت «کرب» و «بلا» را کربلای مُعلّی ساخت. آن‌گونه که شعار بی‌پایان شیعه و شیفته‌ی حسین بن علی (ع) این شد که: کل روزها عاشوراست و کل زمین‌ها کربلا. و این یعنی عاشورا و کربلا دانشگاه دائمی هویت انسانی‌ست.

 

مشهد، سناباد بود و نوغان و سرشور. این امام رضا -علیه السلام- بود که با مناظره‌های علمی و دینی‌اش و سرانجام شهادتش نام آن دیار را مشهد (=یعنی شهادتگاه) کرد و برای ایرانیان و بخشی از جهانیان شهری مقدس: مشهد مقدس.

 

شهید نه فقط به خود مقام می‌بخشد، بلکه به پدر و مادر خود و به منتسبان خود از خواهر تا برادر و از اقوام دور تا نزدیک نیز مقام والا و جایگاه ارزنده اِعطاء می‌کند و این عظمت خون و پیام اوست که با فدیه‌ی خود، صراط را مستقیم نگه می‌دارد و ما با گفتنِ هرروز و هرشبِ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» از حضرت باری‌تعالی می‌طلبیم که ما را به راه راست هدایت فرماید و درین جاده باقی بدارد و شهید زمزمه‌ساز این اُوراد الهی است و پرچمدار این راه بی‌زاویه.

 

آری؛ شهید، می‌ماند، نمی‌رود؛ تا روح و پیامش، بشرِ بشارت‌طلب را بشیر و نذیر باشد. حتی در روز بازپسین و رستاخیز نیز، شهید با ارج و قُربی که پیش پروردگار کسب کرده‌است، مقام شفاعت دارد. پس؛ به زنده‌بودن شهید، باید معنای واقعی و کاربردی بخشید. به قول شهید مرتضی مطهری: «مثَل شهید مثَل شمع است که خدمتش از نوع سوخته‌شدن و فانی‌شدن و پرتوافکندن است...». بکوشیم پرتو پیام شهیدان را دریابیم.

 

 

تپّه چاله (۵)

به نام خدا. سلام. خیلی شرم داشت. در سخن، نارسا و در پیکر نحیف بود. یتیم و کم‌رو. همین موجب شد ارث پدری‌اش را غاصبین، به حیله و دغل به چنگ آورند. وکلای سخنور که قدرت کلام داشتند و سِحر بیان، با سفسطه و نفوذ در تاروپود جامعه دخل و تصرّف می‌کردند و حق ضعیف را به نفع غنی در دادگاه‌ها قربانی می‌ساختند؛ او را نیز از حقوقش محروم نمودند.

 

اما او در صدد برآمد تا نارسایی زبان و ضعف گفتارش را از خود بزُداید. تا با توانایی و صلابت، به حق خود دست یابد و از قِبل همین اراده، به سخنورترین سخنوران جهان تبدیل شود.

 

او سر به صحرا، دل به کوهستان و تن به غار داد و حتی برای یک سخنرانی‌اش «هفت سال کار کرد». در دشت و کوه و دمَن برای انبوهی از جمعیت ذهنی و خیالی‌اش سخنرانی کرد. به حفره‌ای که در دل صخره‌های سخت، ساخت رفت و در غارِ خودساخته، خود را بازسازی نمود؛ غاری تنگ، باریک و به حدی کوچک که به‌زور در آن جا می‌شد. بر کناره‌ها، دیواره‌ها و سقف و جداره‌های آن «تیغ‌ها و خارها و میخ‌ها و سیخ‌ها» گذاشت تا هنگام تمرین سخنرانی به حالت ایستاده، دست و سر و تن و شانه و گردنش بی‌قواره حرکت نکند؛ و اگر کرد، با خوردن به تیغ و میخ و سیخ بفهمد و حرکاتش را موزون و همآهنگ سازد. آری؛ این «دموستنسِ» ضعیف بود که شده بود خطیب بزرگ. و با این عزم و اراده بر سوفیست‌ها غلبه کرد که با ابزار سخن و وکالت ناحق، خود را نیرومندان جامعه جا می‌زدند و شب را روز و روز را شب نشان می‌دادند! و حق و حقوق مردم را به کام اغنیا و زرمندان و زورمندان بالا می‌کشیدند.

 

حاشیه: من در ایام شباب -که خوراکم کتاب بود و عاشق خودنویس پارکر آمریکایی بودم- داستان دموستنس را از روی صفحه‌ی ۲۵ کتاب «تشیّع صفوی و تشیّع علوی» در دفتر یادداشتم، با پارکر نقره‌ای نوشته بودم که از آن یادگارِ ماندگارم، عکسی انداختم و در زیر منعکس می‌کنم.

 

نکته: آری؛ گاه به غارِ دموستنسی باید رفت... به‌ویژه وقتی در جامعه و جهانی گرفتاری که عده‌ای، جزء به چپاول و چاپیدن و چاپوکردن، تقلّای دیگری ندارند؛ زیرا اگر نجُنبی چاپیده می‌شوی و چاپوچی‌ها چونان سوفسطائیان راهزنِ دَله‌ای‌اند؛ که فقط دلیری، دَلگی‌شان را خنثی و دست‌کم، کم می‌کند. بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

تپّه چاله (۶)


از جیحون تا مدیترانه

به نام خدا. سلام. خواجه نظام‌الملکِ نظامیه‌ساز در آن عصر تاخت‌وتاز -که همه به گشایش و کشورگشایی عادت داشتند و ستیزه و نبرد رایج بود چونان امروزه‌روز- می‌خواست اسب‌های سلجوقیان را چونان تانک، از جیحون به کنار مدیترانه برساند. و به اسبان حکومت، به قول رواندی:  «از دریای مغرب، آب دهد».

 

نکته: از آن سو هم حتماً کسانی بودند که می‌خواستند فیل‌های‌شان را چونان جِت، در استپ‌های بلخ و خوارزم بچرانند و از دو رود سیحون (=سیردریا) و جیحون (=آمودریا) آب دهند. بگذرم که دنیا، به قول قرآن کریم در آیات ۲۱ و ۲۲ سوره‌ی فجر: «کَلَّا إِذَا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا، اوَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا» است. یعنی نه چنان است آن‌گاه که زمین سخت درهم‌کوبیده شود. و [فرمان] پروردگارت و فرشته[ها] صف‌‏درصف آیند.

 

نشانه و اشاره و گزاره
 
نشانه‌ی من: با خبرخوانی‌ام از سایت‌ها، این خبر توجه‌ام بیشتر جلب کرد که ۸۲ حزب کشوری، ۳۴ حزب استانی و شش جبهه‌ی سیاسی «تاکنون از کمیسیون ماده‌ی ۱۰ احزاب مجوز فعالیت سیاسی و انتخاباتی دریافت کرده‌ و می‌توانند برای انتخابات مجلس شورای اسلامی با نام و نشان حزبی خود فعالیت کنند.»
 
اشاره‌ی من: سال‌ها پیش یکی از صدرنشینان قدرت گفته بود در نظام ولایت فقیه، مردم مانند ایتام هستند. بیچاره! قصد بدی نداشته! منظورش این بوده که ملت یتیم است و رهبری، پدر این یتیم‌ها! دیگه احزاب‌محزاب به چه کار؟!

 

گزاره‌ی من: اُوووه وَه! پس این‌همه حزب و جبهه‌مِبهه داشتیم توی مُلک و مملکت، که منِ بی‌خبر، خَوِر نداشتم! نکنه تعداد اعضای برخی ازین احزاب و جبهه‌ها، توی فولکس‌ هم جا می‌شن! مانند همان‌هایی که با «عصر ما» به عصری‌کردنِ! دین و دولت مشغول بودند و سازمان پنج‌شش نفری‌شان با حکم! جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم منحل گشت! نکنه گشتاگشت و سیر‌وسفر است سیاست؟ (منبع)

 

بحث ۱۳۳ مدرسۀ فکرت : چندی‌پیش رئیس دولت دوازدهم گفت: «حتی اگر در مسائل استراتژیک سال‌ها بحث کردیم و به نتیجه نرسیدیم باید برویم همه‌پرسی و از مردم بپرسیم.» پرسش ۱۳۳ این است: ۱. نظر شما درین‌باره چیست؟ ۲. رفراندم، گیریم که بر فرض برگزار شود، آیا نتیجه‌بخش است؟ همه به نتیجه‌ی برآمده از رأی رفراندومی تن می‌دهند؟ ۳. آیا اساساً رهبری به عنوان فصل‌الخطاب و عامل اقتدار و هدایتگر حکومت، مگر تبیین‌گر مسائل استراتژیک نیست؟ اگر هست پس چرا برخی‌ها مردم را به سوی رفراندوم (=همه‌پرسی) حواله می‌دهند؟ پس این بین جایگاه رهبری و نقش آن چه می‌شود؟ ۴.آیا به تحلیل شما این‌گونه سخن‌راندن، جنبه‌ی فصلی (=در راه‌بودن انتخابات مجلس آتی) دارد؟ آیا این یک شعار بزَکی با هدفِ مشغول‌کردن ذهن مردم به امور بی‌اثر و خیالی است؟

 

پاسخم به بحث ۱۳۳

پاسخ به سؤال یکم بحث ۱۳۳: از نظر من بکارگیری قید امری و دستوری «باید» در جمله‌ی آقای حسن روحانی، دست‌کم دو خطا در خود دارد: یکی این‌که روند و نحوه‌ی قانونی برگزاری همه‌پرسی را نادیده گرفته است. دوم آنکه تحکُمی (=فرمانی) سخن گفته است. علاوه بر این، با این جمله، مردم را تحریک کرده و خود برای فرار از کارآمدی و کارآفرینی به فرافکنی پرداخته است. پرسیدن از مردم از طریق وکالت «نمایندگی» ذات دموکراسی است. پرسیدن مستقیم گرچه یک راهکار است، اما نه هر وقت که کسی هوس کرد دم از آن بزند و از زیر کار و خدمت و کارآمدی شانه خالی کند. من گفتن جمله و هزاران جمله‌ی دیگر حرفی ندارم، اما وقتی آن را با حقایق و واقعیت‌ها می‌سنجم می‌بینم، بیراهه‌روی بیش نیست.

 

پاسخ به سؤال فرعی دوم: از نظر من حتی اگر رفراندوم هم بر فرض برگزار گردد، آنچه هم اینک، یا در دیروز انقلاب و فردای نظام وجود دارد و داشته و خواهد داشت، با این سرگرمی‌های بساز نمی‌شود.

 

پاسخ به سؤال فرعی سوم: نه فقط در مسائل استراتژیک نظام و انقلاب بلکه در مسائل کلان آن، کارگزاران حکومتی باید به صلاح‌اندیشی‌های رهبری همت بگمارند؛ حتی از نظر من بحران ۸۸ نیز که مطالباتی قابل عمل وجود داشت، سرانجام باید حرف رهبری خاتمه‌بخش مخاصمات می‌بود و بستر سیاست نمی‌بایست به سمت کوچه و خیابان و دست‌یابی دو سوی ماجرا به تنش و رویارویی و درهم‌کپبیدن همدیگر پیش می‌رفت. رهبری، به تعبیر عامیانه «مداد» و «مجسمه» و به تعبیر من مقامی تشریفاتی که نیست. البته اشتباه نشود، من به رهبری انتقادهایی در سیاست داخلی دارم، و هرگز مقدس و قدسی‌اش نمی‌پندارم، اما در تحلیل مسائل جامعه و حکومت و انقلاب رأی و فکرم را می‌کوشم از انصاف و حق‌ دور نیفتد. رهبری در آن جایگاه نقش هدایتی و نیز طبق قانون اساسی و شرع و مصلحت، فرمان‌های ویژه‌ی حکومتی دارد.

 

پاسخ به سؤال فرعی چهار: من شخصاً تردیدی ندارم که این حرکت خام حسن روحانی، فقط بزَک است و نیز مخلوطی از دغدغه‌ها و فکر برون‌رفت از پیچیدگی‌های سیاست خارجی. حال آن‌که دولت او در دوره‌ی ۱۱ بشدت در برجام فریب خورد؛ و دست‌کم اگر نگویم خطای استراتژیک کرد، می‌توانم بگویم شتاب غیرقابل بخشش کرد و تمام فرمول‌هایی که رهبری در خفا و علَن به آنان گوشزد، اخطار و حتی تقاضای احتیاط‌آمیز کرد، نادیده انگاشت.

 

نکته‌ی نهایی: همه‌پرسی برای خود هم اصالت دارد و هم مقررات و هم چگونگی اجرا و عمل. در سوئیس اساس حکومت بر دموکراسی مستقیم است، لذا همیشه از مردم می‌پرسند که چه کنند، اما در دموکراسی رایج جهان، مگر هر جا کم آوردند و خود ناکارآمد بودند، صندوق رفراندوم پیش می‌کشند.

 

پاسخ:

اما بعد، جناب آق سید محمد وکیل، اگر از نظر جناب‌عالی دموکراسی مستقیم -که مربوط به عهد باستانی یونان است- بهتر از دموکراسی نمایندگی است، پس به عنوان یک وکیل محترم، چرا اصل نمایندگی در وکالت در قضاییه را پیشرفته و منطقی می‌دانی. در صورتی‌که فلسفه‌ی هر دو نمایندگی و وکالت و سپردن کار به کاردان و وکیل یکی‌ست. خواه وکیل قانون‌گذار و مجریه و خواه وکیل دعاوی. متشکرم از شرکتت در ۱۳۳.

 

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

چنانچه زلزله شأنش، تکانه و ایجاد گُسله، متن‌های معنوی و اخلاقی نیز تکان‌دهنده و گسل‌سازه. نمی‌دانم خدای حکیم در وجود بشری چه عظمتی تعبیه کرده که وقتی پیام‌ها و نشانه‌های ژرف می‌بیند، می‌خواند، می‌شنود تکان می‌خورد. پس؛ آدمی همین گوشت و پوست و عضام (استخوان) نیست. از نظر من عالی نوشتی، مؤثر و مفید و چندریشتری. درود.

 

چشش زیارت اربعین


چِشش زیارت اربعین بر شیفتگانی گوارا بود که سختی‌های راه دراز و پرمشقّت به نجف و کوفه و کربلا و کاظمین و سامرا را بر راحتی‌ها و تفریح‌های عادی و مرسوم زندگی ترجیح دادند و قدم بر قدم، علاوه کردند و از کنار عمودهای فراوان، خسته‌تن ولی دلآرام با قلبی محزون و با ادب و آدابی محبوب، خود و خویشتن خویش را به حرمَین و بین‌الحرمین رساندند و از آن قطعه‌ی پاک و آکنده به پیام، توشه‌ی آخرت برداشتند. زیارت تمامی زائرین اربعین گوارای وجودشان.

 

خوشا به حال زیبای آنان، که حُب و مَودّت و معرفت، آنان را این‌گونه شوقانه صدها کیلومتر از خانه و خانواده جابجا کرد تا روح و تن را به اضلاع متبرّک حرم‌های ائمه‌ی اطهار -علیهم السلام- مماس سازند. این سازندگی روحی و معنوی و عاطفی بر دیدارکنندگان اربعینی، -به‌ویژه به هم‌کلاسی‌های مدرسه‌ی فکرت که زائر شدند و شیدانه شهد زیارت و وصال را چشیدند- همچنان پُربرکت و پُرپیمانه بماند. درود دارم به پاس‌دارندگان عظمت اربعین که این فرهنگ را نگهبانی می‌دهند و به این روز بزرگ و مفهوم ژرف اربعین احترام می‌گذارند و شأن والای آن را در نظر می‌گیرند.

 

تپّه چاله (۷)

ریه، روده، روح

به نام خدا. سلام. ۱. تا ریه‌ی طرف به سُرفه افتاد، اکسپکتورانت بالای اکسپکتورانت. چراکه این شربت، خِلط جدار ریه‌ی طرف را گاندلیک! می‌دهد و آماده‌ی پرتاب به بیرون می‌کند ولو کف خیابون بندازد!! تا اینجا گپ‌وگفتی نیست؛ هرچند شلغم بهتر از اکسپکتورانت است. ازین بگذرم. ۲. تا روده‌‌اش پیچ می‌خورد و تخلیه مختل می‌گردد، تمام سوراخ‌سُمبه‌های سِره و بومسر را پاک‌بِنه می‌کند که چیزی بیابد بخورد تا رقیق کند و خلاص شود و آکِّه گوید؛ تا اینجا هم حرف‌وگپی نیست؛ هرچند سرکه‌سیب بهترین نوشیدنی‌ست. ۳. اما تا روح او درد می‌گیرد، سوزش می‌آید، تغذیه‌ی معنوی می‌خواهد و بلاخره قُرص قلبی و حَبّ عبادی و عرفانی می‌طلبد، گیج می‌شود به آن محل نمی‌گذارد و حتی قُلدری می‌کند انکار معنا و ماوراء می‌شود.

نکته: ریه، روده، روح هر سه، هر سه؛ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش.

 

پاسخ:

 

آزادی مطبوعات از نظر من مقیّد باید باشد نه رها و ولنگار. زیرا پنج حال انسانی حقوق و اخلاق و عدالت و آزادی و اطلاعات (=اینفورمِیشن) همواره نیازمند مقررات و مقیدات است. اگر این‌گونه نباشد، مطبوعات به قهقرا می‌روند و به تعبیر محسن مخملباف از جنگل‌ها می‌کاهند و بر جنگ‌ها می‌افزایند. ازین ورودت و دو پاره میان‌بحثت ممنونم.

 

 

تپّه چاله (454)

سِلْمٌ و حَرْبٌ

به نام خدا. سلام. در زیارت عاشورا یک فرازی است که نه فقط درون‌مایه‌ی آن غنی‌ست، بلکه بازتاب بیرونی آن نیز دارای بار اغنایی و پیام اقناعی است. «یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ» یعنی: «اى اباعبداللّه! من تسلیمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قیامت.»

 

من معتقدم این عبارتِ زیارت عاشورا، اساس و مرامنامه‌ی زندگی شیعیان و هر انسان سلیم‌النفس می‌باشد و هر انسان آزاده و بامنطقی اگر ژرف به این بیندیشد، نمی‌تواند حسّ خرسندی و عزت و رضامندی نداشته باشد. زیرا سیر منطقی، طبیعی، انسانی و شرعی این فراز زیارت، از قرآن و وحی و سیرۀ نبوی و عترت ریشه می‌گیرد؛ یعنی منطبق است با آیه‌ی ۲۹ سوره‌ی فتح: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ. بدین معنی: «محمد پیامبر الهى است و کسانى که با او هستند بر کافران سختگیر و با خودشان مهربانند» (ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی)

 

نکته: تسلیم حق‌وشرع‌بودن و بنای زندگی بر صلح و دوستی و پرهیز از هرگونه خشونت و تشنج و کشورگشایی، در زیارت عاشورا اصالت و پایه‌ی دینی و عاطفی دارد. سپس اگر کسی یا کشوری و یا تفکری، ارزش بی‌پایان صلح را لگدمال کرد و شرع و شهر را زیر حملات جنگجویانه‌اش قرار داد، یک شیعه‌ی شیدای حسینی فریادش به مقتدایش این است از حَرب و جنگیدن با جنگجویی که ضد صلح و برهم زننده‌ی سِلم و سلامتی و امنیت و آرامش و آزادی است، هیچ‌گاه نمی هراسد؛ بلکه، با بکارگیری عزت، شجاعت، انصاف و عدالت دست به مقاومت و حراست می‌زند، تا باز نیز صلح و آرامش در  محیط زندگی بشریت پدیدار شود. زیرا جنگ هرگز اصل نیست، اصالت با صلح است، در این فراز زیارت نیز سلم و صلح اول آمده است.

 

درود دارم به تفکری که سِلْمٌ و حَرْبٌ را باهم دارد، سِلم و صلحِ دایمی و حقیقی، و حرب به وقت لزوم و وجوب و زمان ضروری. این راهی است که صاحب محرم حضرت امام حسین (ع) آن را تابلوگذاری و نشانه‌گذاری کرده و در قلب‌های پذیرفتگان مکتب حسین حَکّ کرد.

 

پاسخ

 

سلام جناب

۱. از نظر من نه. در پاسخ ۱۳۳ هم گفته بودم: «همه‌پرسی برای خود هم اصالت دارد و هم مقررات و هم چگونگی اجرا و عمل». اما این‌که اینک چه چیزی از نظام و انقلاب را به رفراندم بگذاریم، من نه فقط امری حَشو و زاید می‌دانم، بلکه معتقدم مگر نظام سیاسی یک کشور، موش آزمایشگاه است که هر کس بلد نبود برای مردم کار و خدمت کند و برنامه‌یی برای عمل نداشت و از کیاست عاجز بود، هوس و سلیقه خود را به رفراندم بکشاند و مردم را بفریبد تا ناکارآمدی و عدم کفایت سیاسی خود را پوشش بزند. کُهن‌آدمیان دیارم مازندران، خوب جامعه‌شناس! بودند که ضرب‌المثل حکیمانه‌ای ساخته بودند: عاروس گو دوش نیِه، گونِه زمین تپّه چاله دانّه!

 

۲. من تا جایی‌که سواد اندکم قد می‌دهد، این را نیز از بطن جامعه خبر دارم که بخشی از شهروندان، با هر انگیزه‌ای -که به من مربوط نیست انگیزه‌خوانی کنم- و با اندوخته‌هایی که در دانش و گرایش خود جمع کرده‌اند، برین نظرند که مردم، ولی‌فقیه را سدّ راه می‌دانند و باید این سیستم سیاسی عوض، به قول محلی‌ها (=دَگِش) شود.

 

۳. من حتی نسبت به این مسأله هم معتقدم اگر بر فرض به رفراندم بگذارند و دو طرف تفکر به یک‌اندازه در سیما وقت تبلیغ داشته باشند، باز نیز برآوردم این است اکثریت قاطع مردم به دموکراسیِ توأم با رهبری رأی می‌دهند، نه حذف ولایت فقیه و پذیرش دموکراسی نوع غربی.

 

۴. این را هم بگویم و از قلم نیندازم این تحلیل و برآوردم ناشی از این نیست که کسی بپندارد ابراهیم طالبی دارابی، رهبری را بی‌عیب‌وایراد و بری از اشتباه و موجودی قدسی و دارای فرّهِ ایزدی می داند؛ نه، هرگز. من برداشتم از متن جامعه این است که همچنان با تمام عیب و نقص‌هایی که هر یک از شهروندان در امور شخصی خود دارند، باز نیز مردمانی دینی و پایبند به شرع و الهیات‌اند؛ و غرب و تفکر غیردینی و تز استعماری اسلام منهای روحانیت وارسته و درستکار را، بر آرمان خود رُجحان و برتری نمی‌دهند. من بحثم تمام.

 

پاسخ به یک پاسخ

 

اول. با سلام. من به احترام رفاقتت، شرافتت و آزادی نظرت از جایم برمی‌خیزم و خشم شدید تو را که از سقف نوشتارت و عاطفۀ احساساتی‌ات، چکّه کرد و به سویم کمانه، به دل نمی‌گیرم و حتی آن را به خاطر و مخیّله‌ام نمی سپارم. بگذرم.

 

دوم. جناب‌عالی در هر نوع وضع و حالی و با هر شکل قلمی، هر چه بنگاری، با هر نوع واژگانی، در واقع داری به من می آموزانی و این برای من آموزه و پند و گوهر و نعمت خواهد ماند، چراکه جوهرم را تقویت می‌کند؛ حتی اگر با این جمله‌ات به من یورش ببری و خطاب به من بگویی «غیرمحترمانه» متن می نویسی، باز هم من به اندازه‌ی وزن تار شیار هسته‌ی خرما از خودم دفاعی نمی‌کنم. چون حتماً شما این عیب و بدی را در من کشف کرده‌ای، که می‌گویی. شما وقتی این گونه جمله می‌سازی به عبارتی دیگر داری به من هشدار می‌دهی ادب نوشتن نمی‌دانم. با آن‌که بر من معلوم نگشت در پاسخم به بحث ۱۳۳ چه بی‌احترامیی به مقامات نظام مرتکب شدم، اما به انتقاد و توقع‌ات می‌گویم باشه، چشم، سعی می‌کنم ادب هم بیاموزم. نمی‌گویم همواره در درازای زندگی‌ ۵۶ پاییزم در مدار ادب مانده‌ام، نه، ولی هرچند کمتر پیش آمده بی‌ادب باشم و آداب ندانم، زیرا هیچ کجا اگر درس نخوانده باشم در دامان مادر حکیمم -که شما او را خوب می‌شناختی- قصه و اندرز و نصیحت و حکایات و جملات قصار زیاد شنیدم. ولی من هم یک آدمم و آدم هم موجودی است با خطا، و ابراهیم طالبی هم یکی ازین آدم‌های پر از خطا. و انتقاد شما بر من دست‌کم نمی‌گذارد مانند قوه (=باطری) سولفاته شوم و وجودم زنگار بگیرد. پوزش رُکیِ این پاسخم را باش پذیرا.

 

سوم. البته بر من مسجّل است که احساسات سیاسی و کاریزمای شخصیتی برخی سیاسیون در تار و پود شما، کلَم‌پیچ است و نمی گذارد، آزادتر ازینی باشی که انتظارش هم سخت است. البته این سلایق و گرایش فکری و سیاسی شما، نشان انتخاب و اختیار است که هرگز آن را مخدوش نمی کنم؛ حق اختشاش و نیز اغتشاش اختیارت را هم ندارم. حتی تحسین هم دارم. اما ناگفته نگذارم، این گروِش احساسی‌ات ممکن است به حجاب و پرده‌ی دانش و تحلیل آزاد شما منتهی شود.

 

چهارم. به‌هرحال، شما یک روشنفکر چپ مذهبی هستی و باید هم به دفاع برخیزی و از جناح خودت حمایت کنی. ولی این واکنش احساسی و خشم آلودت نشان داد که تحلیل و پاسخ ۱۳۳ من با خود اثر به بیرون بُرد.

 

پنجم. در مورد میان‌بحث بین شما و جناب حجت‌الاسلام شیخ احمدی بااجازه ورود کنم و بگویم علت اصلی در اصطلاحی است که شما آن را به کار گرفتی، یعنی: «توضیح واضحات». این عبارت را باری برای یکی از تحلیل‌های من هم بکار گرفته بودی که تأییدی خوشایند نموده باشی. اما به‌یقین می‌دانم منظور شما ازین اصلاح طلبگی، آن نیست که در حوزه رایج است. شما در واقع با آوردن این اصطلاح می‌خواهی با حال شُکرانه به طرف بحث خود برسانی که توضیح روشنگرانه و واضحی داده‌ای. حال‌آن‌که «توضیح واضحات» در اصل کنایه‌ی تندی است برای کسی که سخنی حَشو و جملاتی ابتدایی که از قبل همه آن را می‌دانند، نوشته باشد. ساده‌تر بگویم اگر کسی مطلبی گفت که چیزی جدیدی در آن نبود، به کنایه به او می گویند توضیح واضحات دادی. یعنی سخنی زاید و بی ارزش که نیاز نبود بگویی.

 

ششم. والسلام و سلامتی. اگر اکنون نزدم بودی همین الان با شما ریسی‌ریسی، پنبه‌ریسی می‌کردم تا قولنج‌ات را گرفته باشم!


تپّه چاله (۴۵۵)


بار اولی که به جنگ رفتم

به نام خدا. سلام. سال ۶۰ سه شوق درونی جوانی‌ام را در ۱۷ سالگی، داوطلبانه ترک گفتم، و به فرمان امام خمینی راهی جبهه شدم: ۱. دلبستگی به داراب‌کلا را. ۲. دلباختگی عشقی را که تا آن‌روز در دلم مخفی نگه می‌داشتم. ۳. و ذوق درسی رشتۀ علوم تجربی را.

انبارها و کارگاه‌های کارخانه‌ای در چالوس را پادگان و خوابگاه ما کردند و کاخ شمس در بالای تپۀ چالوس را محل آموزش‌مان. هر روز بعد از صبحانه، به خط می‌شدیم و در چند گروهان از وسط شهر با شعارهای سیاسی عبور می‌کردیم و وارد محوطۀ وسیع و خوش‌منظرۀ کاخ شمس _پادگان المهدی_ در بالای تپّه‌ی جنگل جوار شهر می‌شدیم و آموزش می‌دیدیم. پیشرُو و جلوبَر ما در شعار، عیسی کاکوئی بود که الان سرتیپ و سردار است. آن زمان القاب و درجه و عناوینی درکار نبود که جای زیبای «برادر» را بگیرد و عنوان پُرطمطراق «سردار» را باب! نماید؛ که اغلب فقط اسم است نه مُسمّی و رَسم.

 

او دو شعار را همیشه با آن حنجره و صوت بَمش فریاد می‌زد و ما گلوی‌مان را پاره‌پوره می‌کردیم و جواب می‌دادیم که به بهشت! نائل شویم: «حزب فقط حزب‌الله، مرجع فقط روح‌الله». «مرگ بر بی‌حجاب». شعار اولی ناظر بر بحران آن قطعه از زمان، آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری بود و دومی اشاره به جوِّ بدحجابی چالوس داشت.

 

کماندوهای ارتش ما را به مدت کمتر از دوونیم ماه آموزش دادند: سلاح، تاکیتک‌های رزمی، تکنیک‌های فردی. کلاس‌های عقیدتی هم داشتیم که مربی‌های پاسدار بر ما القاء می‌نمودند که من برخی از درس‌گفتارهای آنان را اساساً قبول نداشتم. یادم است یکی از کماندوهای ارتش، آقای رشیدی فریدونکنار بود که بعدها همکار سید علی‌اصغر در سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی استان مازندران شد.

 

من در میدان تیر، اول شدم -هرچند اساسأ اهل تیر و تیرباران نبوده و نیستم- و کماندویی که مربی‌مان بود، مرا به جایگاه برد و دستم را بالا گرفت و به جمع گفت برایم سه صلوات بفرستند و به مسئولان گفت برایم جایزه‌ایی تهیه نمایند. صلوات را فرستادند، ولی جایزه را هنوز که هنوزه نفرستادند!

 

پس از اتمام دوره، از راه جادۀ رشت، منجیل، قزوین راهی تهران شدیم. در رشت ما را به دیدار مرحوم آیت‌الله احسانبخش بردند که امام جمعه‌ایی خط امامی بود. در تهران هم ما را برای دیدار با امام بردند، اما گویا امام کسالتی داشتند، ملاقات نداشتند، بجایش به پاستور به دیدار مرحوم آیت‌الله سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی -که رئیس دیوان عالی کشور بود- بردند، تا با سخن مثلاً ما را شارژ کند؛ بگذرم.

 

آنگاه از راه تاکستان، رزن، همدان، کنگاور، صحنه، و پیچ‌وخم‌های جاده، وارد کرمانشاه شدیم که آن زمان چون واژۀ «شاه» خیلی طاغوتی بود، شده بود باختران یعنی غربگاهان. بعد، به شهر اسلام‌آباد غرب رفتیم و در پادگان الله‌اکبر ارتش مستقر شدیم. مدتی ماندیم و با ماشین‌آلات جنگی آنجا آشنا شدیم. یادم است شبی گوشت شُتر خوردیم که طعمش بر من گویی شیرین بود. در نهایت، فرمان از قرارگاه رسید که به دلیل نیاز فوری، ما را از راه کامیاران به مریوان برسانند. رساندند.

 

عکس بالا: جبهۀ مریوان. روستای بوریدر. تیر ۶۱. عکاس: همرزمم جناب سیدکاظم صباغ.

 

در مرکز اعزام نیروی مریوان، سه روزی هاج‌وواج بودیم، بعد به باغ شیخ عثمان سروآباد اعزام شدیم. سپس به مقرّمان روستای بوریدِر چشمه‌دِر مستقر گردیدیم و نزدیک چهارماه یکسره آنجا ماندیم؛ که منطقه‌ای بسیارخطرناک و دارای درگیری‌های دائمی دایره‌وار بود؛ در اصطلاح به این‌گونه محورها می‌گفتند مناطق آلوده؛ آلوده به نیروهای حزب دموکرات قاسملو و حزب کمونیست کومله و حزبی به اسم رزگاری (شاید هم رستگاری). گیر هر کدام‌شان اگر می‌افتادیم عاقبت‌مان یا شهادت بود و یا شکنجه‌ای به اسم میخ بر پیشانی و مَته بر مُخ و تیغ بر رُخ.

 

در بوریدر به گروه کمین پیوستیم. روز را _اگر درگیری نمی‌شد_کاملاً استراحت می‌کردیم و شب از دَم‌دَمای غروب تا اذان صبح و کمی بیشتر، به همراه پیشمرگان کُرد که توسط سپاه سازماندهی شده بودند، در کمینِ دشمن می‌ماندیم و محیط را برای مردم روستا و نیروهای رزمندۀ منطقه، تأمین امنیت می‌نمودیم. کار ما با آن‌که جوان بودیم و ناشی، بسیار وحشت داشت و خطرات فراوان.

 

نکته: جنگ تحمیلی، دسیسه‌ی تمام غرب و شرق علیه‌ی تمام آرمان انقلاب و خاک ایران بود و الحمدلله به لطف خدا و رشادت شهداء و شجاعت رزمنده‌ها حتی یک سانتیمتر از خاک وطن، به دشمن واگذار نگردید. یاد دوستم نعمت یاری جویباری را گرامی می‌دارم که در کنارم در کمین شهید شد. با تپّه چاله (۴۵۵) خواستم گفته‌باشم پرگار جوانی‌ هم‌سنّ‌وسال‌های من دایره‌هایی این‌گونه می‌زد.

 

تسلیت

سلام. قرارگاه دنیا قرار موقتی است، اگر زیاد طول بکشد ۱۲۰ سال، تقدیر و تدبیر همین قرارگاه موقت را قشنگ می‌کند؛ پدرتان درین قرارگاه به روایت دیدگان ما فردی زحمتکش و باایمان بود. این مصیبت را به شما و تمامی بازماندگان و خاندان نسبی و سببی‌تان تسلیت می‌گویم، به‌ویژه‌ مراتب تسلیت مرا به مادر گرانقدرتان عموزاده‌ی بزرگوارم اعلان بفرما. راه من دور است، حضور ناممکن. خدا بیامرزدش. به‌یقین با بردباری و شکیبایی و خیرات دل مرحوم را شاد می‌کنید.

 

پاسخ

سلام سه‌باره جناب. من برآورد خودم را دارم و شما هم چون در بطن و متن سیاست هستی، برآورد خودت را. مهم این است رأی مردم، سرنوشت‌ساز آنان و ایران و اسلام است. چه رفراندوم، چه از طریق اصل نمایندگی و نیابت. اما به رفراندوم بردن هر موضوعی دلایل قوی و حکیمانه می‌خواهد، تا دلبخواهانه. مثال می‌زنم شما در مقام دهیاری و مدیر اجرایی روستا، آیا حاضر بودی مثلاً عقب‌نشینی خانه‌ها از بَرِ معابر را به رفراندوم محلی بگذاری؟ یا نه، با همان تدبیر و جدّیت و قابلیت خودت که ناشی از توان درونی‌ات و نیز ثمره‌ی مشاورت‌هایت بوده، پیش می‌بردی، که خوب هم پیش بردی. بگذرم. و خدا نگه‌دار.

 

پاسخ
 
سلام. امروز با این نوشته‌ی تأثیرگذارت، کلاس مدرسه‌ی فکرت را با قلم درخشنده‌ات از اخلاق نظری به اخلاق عملی  پیوند دادی و بر ساقه‌ی آن قلمه‌ی مُثمِر زدی. آفرین بر این آداب‌دانی. وقتی واژه‌واژه جمله‌هایت را به پایان بردم، چشمانم نمناک شد؛ بِرمِه‌دوگ نیستم سید اما از گونه‌هایم قطراتی شور ریزش کرد. من ازین درگاه، درسی ازت آموختم که ستودن دارد. ممنونم که نه تنها تقاضای مرا در دفتر دلت عملی کردی، بلکه خود، خود را ورز داده، و مهیای این فرآورده بوده‌ای.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

زیباترین پست اخلاقی مدرسه‌ی فکرت همین حرکت سید بود که نه فقط پاک نباید کرد، بلکه باید تابلوی همه‌ی ما بماند. زیبنده بود برخوردهای فروتنانه‌ی شما دو بزرگوار. گمان دارم خوانندگان نیز با خواندن علایق و احترام شما به سید و با دیدن سَیَلان سید، سپید شدند و مسرور.

 

تپّه چاله (۴۵۶)

 

کدام عشق نردبان است؟

به نام خدا. سلام. عارفان برین هستند که عشق به انسان نردبانِ عشق به خداست. در کتاب «عبهر العاشقین» اثر روزبهان بقلی شیرازی -که هانری کُربَن و مرحوم دکتر محمد معین آن را تصحیح کردند- این عبارت آمده است که: «عشقُ الانسانِ سُلَّمُ عشقِ الرحمانِ».

 

نکته: پیامبر اسلام (ص) سخن تکان‌دهنده‌ای دارد که من در صفحه‌ی ۱۱۷ کتاب «راه خورشیدی» دیده‌ام کتابی که راه‌نامه‌ی استاد محمدرضا حکیمی است. اگر این سخن رسول‌الله خوب شکافته شود به نظرم ریشه‌ی عشق انسان به انسان معلوم می‌گردد که به دیده‌ی عارفان والِه و حقیقی نردبان عشق به خداست. آن حضرت فرمود: یک روز کمک به برادری، برتر از یک ماه اعتکاف است.

 

افزوده: استاد حکیمی توحید و عدل را «چکیده‌ی دین» می‌داند و از نظر او، توحید تصحیح رابطه‌ی انسان با خداست و عدل تصحیح رابطه‌ی انسان با انسان و دیگران.

 

یادکرد: این تپّه چاله را از آن رو نوشتم که برادرم آقا حمید عباسیان دیشب تپّه چاله‌ای دردمندانه و پرمحتوا و از روی مشاهدات چشمی خود نوشتند. که خواستم بگویم اقدام اخلاقی و والای حمید برای آن دو دانش‌آموز دختر جناسمی، ناشی از همین رویکرد توحیدی و عدلی و معرفتی انسان به انسان است. بگذرم. ۳ آبان ۱۳۹۸.

 

پاسخ:

 

سلام جناب. صبح و صِوی وقتی این تپّه چاله‌ات را (که در ۲ و ۱۲ دقیقه‌ی بامداد! نوشتی) خواندم، به قول قشنگت خودم هم هِلبِسّمه. رفتم توی حیاطم، گرداگرد خودم هی چرخیدم که چه نکاتی به پست حمید به قول فنی فضای مجازی ریپلای کنم. مانده بودم که چه بنویسم تا این‌که تپّه چاله (۴۵۶) را هم‌راستا با درک و درد ژرف تو، به ژرفا رفتم. خیلی ممنونم که برای پاسخ به پستی که خواسته بودم عکسی از برف مسیر جناسم چرا نینداختی، این‌گونه قلم زدی و به تالار اذهان برق و نورافکن انداختی. بله حالا درست شد؛ آری فهمیدم برف نبود و گل‌ولای بود.

 

اما بعد فرمودی: «از آنجایی که دو دانش آموز دختر خانم هستند ، خانواده های دانش آموزان گفتند ، اگر نپذیری ما بچه ها را مدرسه نمی فرستیم و یک هفته نفرستادند و من به ناچار پذیرفتم.» همین کار زیبایت مرا بُرد به سمت تپّه چاله‌ی امروز. دست‌کم سه اثر درین جمله‌ات ساطع و فروزان است: ۱. امین مردم به حساب می‌آیی. ۲. دلی به نرمی پر قو داری و فهمی به رنگ‌آمیزی‌های شگفت طاووس. ۳. برای زدودن یک فقر و محرومیت، درک را به درد چسب زدی؛ این برچسب اخلاق، بازتاب دارد که از نظر من نردبان درون تو را پله‌پله می‌کند.

 

 انسان ریشه در اُنس دارد و نیز ریشه در نسیان. و شما درین حرکت اُنس را برگزیدی که نسیان (=فراموشی) را می‌زداید. درود به تو و این تپه چاله‌ایی که نوشتی و بر آن دو دانش‌آموز محترم جناسم. با رحم و مهر، سدبندی را رد کرده‌ای؛ ردّ.

 

سامان عباسیان و کیا شاهمیری. جوانان فوتبالیست  داراب کلا

سلام حمید. سامان تو، «سامان» همه‌ی ماست؛ سامانِ شادی و افتخار پهنه‌ی قشنگ ورزش ایران و داراب‌کلا. درود بر تو و آقاسامان و آقاکیا.

 

تپّه چاله (۴۵۷)

 

ازدواج‌های سیاسی

 

به نام خدا. سلام. چنین ازدواج‌هایی دست‌کم با دو هدف صورت می‌گرفت و می‌گیرد: تفاخر و تصاحب. اولی برای حضور و ماندن در طبقات بالا و دومی برای کسب امتیاز و به زبان امروزی رانت قدرت. چون درین نوع ازدواج‌ها کمتر پیش می‌آید که عشق، پیش‌زمینه‌ی پیوند جنسی باشد. خاندان ساسان که به کمک روحانیان زرتشتی حکومت ۵۰۰ ساله‌ی اشکانی را برانداختند در یک برهه‌ایی یک ازدواج به این خاندان سلطنتی کمک کرد. دختر زرتشت با جاماسب که شخصیتی معتبر در خدمت گشتاسب (=فرمانروای شرق ایران) بود، ازدواج کرد و این ازدواج او را به خاندان سلطنتی وارد کرد و در نیروبخشی به زرتشت تأثیر فراوان داشت. یکی از کتاب‌های مناسب برای شناخت ایران، کتاب «دین و دولت در عهد ساسانی» است؛ دکتر شیرین بیانی این کتاب را خوب تدوین کرده است. بگذرم.

 

نکته: ندارم. فقط بگویم که بگردید ببینید ازدواج‌های سیاسی در ایران چه درهم‌تنیدگی‌هایی داشته و دارد و شاید هم خواهد داشت. به‌هرحال، فامیلی‌های سیاسی یک لایه‌ی رازآلود در بستر سیاست‌ها و حکومت‌هاست؛ به‌ویژه در ایران ما. تا جیز نشد، تمام کنم. تمام.

 

پاسخ

 

سلام جناب. نکته‌ی درستی در پاسخ به بحث ۱۳۴ درباره‌ی آفت‌ و آسیب به میان آوردی. با این نظرت هم‌نظرم. البته جناب‌عالی خودت بهتر و بیشتر از من می‌دانی که خرافات یک مسأله‌ی پیچیده‌ای می‌باشد؛ هم ریشه‌های شکل‌گیری‌اش کلاف دارد و هم این‌که تا کسی عقلش قد نداد، باورهای دیگران را با حربه‌ی خرافه مورد هجوم و سُخره قرار می‌دهد. متشکرم از شرکتت در بحث.

 

پاسخ

 

سلام جناب. می‌دانم که می‌دانید از حالات انسانی یکی این است که دوست می‌دارد عمل اخلاقی همنوع خود را از طریق دمیدن حس محبت و شادمان‌شدن مستحکم‌تر و رایج‌تر کند و چنین فرهنگی را بگستراند. در راستای فکر آرمانی و تصمیم آرام‌بخش شما درین پیشنهاد والا، من هم آن لحظه‌ی زیبا، اگر ساری، سیر داشتم، آن روز و شب را داوطلبانه در محل انجام عمل حاضر می‌شوم تا همراه افتخاری باشم و شوقم را چون بادبادک به دوردست پرواز دهم و با این کار قشنگ شما به خودم دَم و دما ببخشم. درود.

 

پاسخ:

سلام. من مخالف انتقال نیستم. البته دست‌کم با سه شرط: ۱. طراحی بی‌عیب‌ونقص پروژه. ۲. حق‌آبه در نظر گرفته شود برای زیرساخت‌های مازندران. ۳. پنجاه درصد شغل‌های تخصصی و موردی این طرح در دو سوی هر دو استان برای همیشه برای جوانان جویای کار مازندران ثبت و تقسیم شود.

 

ایران برای همه‌ی ایرانیان است. مگر خوزستانی‌ها مانع‌اند نفت‌شان به همه‌ی ایرانیان برسد!؟ به نظر من این طرح با رعایت همه‌ی جوانب علمی و تکنولوژی آن، به آبادانی می‌انجامد.

 

سخن رسول خدا:

در شب رحلت پیامبر اسلام (ص) و شهادت امام حسن مجتبی -علیه السلام- یک سخن از حضرت ختمی مرتبت (ص) تقدیم می‌گردد: اگر خدا خیرِ بنده‌ای را اراده کند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار می‌دهد. (منبع)


تپّه چاله (۴۵۸)


سلامت تن و سلامت دین

به نام خدا. سلام. یکی از تفسیرهای یک جلدی، تفسیر مبین است؛ از ابوالفضل بهرام پور. من این تفسیر را به صورتِ تطبیقی مطالعه کردم. نسخۀ چاپ سوم را. از انتشارات آوای قرآن. قم. در ۶۰۵ صفحه.

در این نوشتارم از تفسیر مبین یک جلدی ابوالفضل بهرام پور، چهارنکته می‌نویسم و به اشتراک می‌گذارم. امید است فرهنگ کتابخوانی و به اشتراک گذاری از سوی ایرانیان بیشتر باب شود.

 

نکته‌ی اول:  در ذیل سورۀ ناس آورده است: در سورۀ فلَق بیشترین تکیه روی سلامت تنِ انسان و زندگی اوست. ولی در سورۀ ناس، تکیه روی سلامت دین و ایمان از وسوسه‌های درونی و بیرونی‌ست.

 

نکته‌ی دوم: در تفسیر آیه‌ی ۲۵ سورۀ نحل «...وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ...» این‌گونه نوشته است: پیروان ،دو نوع گناه دارند: نوعی را خودشان مستقلاً مرتکب می‌شوند و کسی در آن نقشی ندارد و نوع دیگر گناهانی است که معلم، واعظ، نویسنده، فیلمساز و سیاستمداران تعلیم داده‌اند و در این گناه نقش و تأثیر داشته‌اند؛ رهبران و نقش‌آفرینان گناه، فقط در این قسمت از گناهِ پیروان، شریک هستند.

 

نکته‌ی سوم: در آیۀ ۲۲۴ شعرا می‌گوید: خط مشیء پیامبر (ص) از خطِ شُعَرا جداست. شعر در وادی حدس و خیال و بزرگنمایی حرکت می‌کند. آنها در هر مدح و ذمّی بدون حساب وارد می‌شوند... البته این آیه شامل حال شاعران حکیم نمی‌شود. و رسول خدا (ص) فرمود: پاره‌ای شعرها حکمت است.

 

نکته‌ی چهارم: در ذیل آیۀ ۱۸ غافر نیز از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده است: هر کسی را که عمل صالحی، مسرور کند و گناه، ناآرامش نماید، او مؤمن است.

 

پاسخ:

سلام جناب شیخ احمدی. متنی ارزنده تدوین کرده‌اید. در دامنه هم منتشر کردم. دارندگان این خصال، ارزش پیروی‌کردن دارند. عالمان آگاه و پرهیزگار، دانشمندان اهل دانش و ارزش و نیز انسان‌های وارسته و دارای ادب و آداب برازنده‌ی این شباهت‌ها می‌باشند ولو در اندازه‌ی اندک و به وسع وجودی‌شان؛ که انسان‌های معنوی و مؤمن تلاش‌شان این است ذره‌های ازین مکارم اخلاق محمدی را تکاسب کنند.

 

درود می‌فرستم به شما و هر بشری که در همه‌حال، آداب احترام به حاصل جمع انبیا یعنی حضرت محمد مصطفی (ص) را در وجود خود پرورش داده است و تربیت  و مؤدّب به این فرهنگ والا گردیده است. از محمد مصطفی صلوات الله علیه وآله بالاتر و والاتر کسی را نداریم که این‌همه محبوب خدای یکتا و مهربان باشد.

 

پاسخ:

سلام جناب. حاجت به این کار می‌رفت. خواندن داشت؛ با فراوانی بالای لذت. برای بار چندم به عنوان خواننده، درخواست دارم که برای این‌گونه متن‌هایت، بیشترین آرایه‌ی ادبیات فارسی و زیباتر نویسی را بکار ببندید. آیندگان خواننده‌ی این متن‌ها خواهند بود؛ هرچه منظم‌تر و شکیل‌تر بنویسید، ارزش و بازدهی اثر را بیشتر کرده‌ای. برای من این تاریخ محل، هم قشنگ بود، و هم خاطره‌انگیز. قفیز را هم به تلفظ محلی درست نوشتی؛ یعنی آن‌گونه خوانده می‌شود و این‌گونه نوشته. اگر آمار تراکتورهای این زمانه‌ی محل را هم برآورد می‌کردی خوب‌تر می‌شد. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام جناب. امیدوارم این ۱۳ خصال نیکو در لحظه‌لحظه‌های زندگانی بشر رخ دهد. برترین‌ها، برترین‌ها هم می‌گویند و امام رضا علیه السلام یکی از آن برترین‌هاست که آفتابِ درخشنده‌ی مردمان خوب ایران‌زمین است. آنچه از این امام رئوف به پیروان رسیده، همه حکمت است و راه‌نشانِ حیات طیبه. سپاس که ارزش‌گذاری کردی.

 

پاسخ:

سلام دوباره آقای...

قید تامّ «هر» در گزاره‌ی پایانی‌ات، از نظر من نمی‌تواند درست باشد. آن‌سان که شما نیز به‌خوبی آگاه‌اید گزاره‌ی علمی آن‌هم در علوم انسانی و سیاسی با قید مطلق پذیرفته نیست. جدا ازین اشاره‌ی ادبی‌ام، با این دیدگاه شما توافق دارم؛ زیرا می‌دانم که ژرف‌تر از من می‌دانی اساساً تقدیس انسان‌هایی که در سیاست دخل و تصرفی داشتند، ناپذیرفتنی‌ست. حتی این افرادی که نام برده‌ای نیز، از نظر من دارای اشتباهات بزرگ و پیچانده‌ای بودند که مسیر را با پاره‌ای از آن یکدندگی‌ها ناهموارتر کردند. بگذرم. ممنونم. پوزش می‌طلبم.

 

بحث ۱۳۴ : این پرسش برای گفت‌وگوی سنجاق می‌گردد: با توجه به ارزش و آثار خودنقدی که نقش درجه‌ی یک در فرهنگ‌سازی و تمدن‌آفرینی ملت‌ها دارد، هم‌اینک ما ملت ایران دچار چه آفت‌ها و آسیب‌هایی هستیم؟ اگر نخواستید ریشه‌یابی کنید، دست‌کم بگویید بازتاب این کاستی‌ها بر جامعه‌ی ایران که گریبان‌گیر می‌شود، چیست؟ و اگر وجود آفت‌ها و آسیب‌ها را تأیید می‌کنید، بفرمایید چه باید کرد تا کمتر به آن گرفتار شد؟ و یا چه نباید کرد که بدان مبتلا نشد؟


پاسخم به بحث ۱۳۴

پیش‌پرداخت بحث: هم اکنون مردم ایران به برخی از آفت‌ها و آسیب‌ها گرفتارند که هرچه‌زودتر می‌بایست از آن رهایی یابند. وقتی درین عبارت می‌گویم مردم ایران، منظورم این نیست همه به یک‌اندازه چنین‌اند؛ یا همه به این ضعف‌های گریبانگیر، مبتلا هستند؛ نه، بلکه این بدین معنی‌ست چنین آفتی میان مردم سرشکن می‌شود و بُن و بافتِ جامعه را دچار کاستی می‌کند. من چهار نمونه برمی‌شمارم:


۱. در بیشتر مسائل -چه شخصی و چه عمومی- کمتر به عمق می‌روند و از ژرفای آن سردرنمی‌آورند. حال آن‌که ملت ایران اساساً دارای روحیات جست‌وجو و خردورزی بود؛ مانند نمونه‌ی برتر آن حضرت سلمان فارسی -سلام الله علیه- که نماد تحقیق در عقیده و باورپذیری بود و با پژوهش‌ها و سیر و سفرهای جهانی به مکتب برتر و غنی اسلام، ایمان راسخ و آزادانه آورد. اما اینک به گمان من مردم به علل و دلایل ناشناخته اغلب می‌کوشند بیشتر موارد پیش رو را سطحی ببینند و دست به تحقیق و مطالعه و کسب فرآورده‌های علمی نزنند. اگر سری به پایان‌نامه‌نویسی‌های دانشگاهی و حتی حوزوی بزنید حرفم را تصدیق و گواهی می‌کنید؛ که این پهنه‌ی تخصصی و مهم کم‌وبیش مبتلا به آفت خریدو‌فروش پایان‌نامه و تز است. از یک زاویه این کاستی عمومی شاید بازتاب اثرات فضای مجازی باشد که در آن سرعت و دروغ و شایعه و حتی تخریب و ستیزه جای کمتری برای به عمق رفتن گذاشته است. البته ناگفته نگذارم فضای مجازی ثمره‌ی علم بشری است و باید از آن بهره برد و در آن ورودی بایسته داشت.

 

۲. ملت نجیب ایران گرفتار کسانی شد که نه فقط شایسته‌ی کشورداری و مدیریت سیاسی نیستند، بلکه بخشی از آن دچار فساد اقتصادی و حتی ضعف شدید علمی و معرفتی‌اند. مثال می‌زنم: اگر مثلاً در آن دوره‌ی تاخت‌وتازهای ویرانگر، به جای کوروش، فتحعلی‌شاه، حاکم بود، چه‌ها به روزگار ایران که نمی‌آمد. کوروش تمام عمرش را بر زین اسب می‌نشست تا نگذارد ایران دچار کاستی گردد و حتی به مدد و نجات ملل ستمدیده‌ی دیگر می‌شتافت، اما فتحعلی‌شاه تمام عمرش را یا در حرمسرا بود یا در بذل‌وبخشش‌های بی‌جا.

 

من بر این گمانم که مجموعه‌ی مدیریت حکومت، حاصل جمع عقل جمعی ملت ایران نیست. نمی‌گویم باید نیست و نابود شوند؛ نه، می‌گویم این آفت همچنان دارد به درخت ملت چه به ریشه، چه به ساقه و چه به برگ‌ها آسیب وارد می‌کند. یک ملت سالم و بزرگ، مدیران و خدمتکاران بزرگ و سالم هم می‌طلبد.

 

۳. یک روی دیگر آفت این است که پاره‌ای از مردم به‌ویژه آنانی که نشان می‌دهند که جنبه‌های روشنفکرانه‌ی‌شان بر سایر ویژگی‌های‌شان غلبه دارد، ارزش فرآورده‌های انقلاب را یا انکار می‌کنند، یا نادیده می‌انگارند و یا حتی با آن سر ناسازگار دارند. این روحیات مطلق‌بینی که همه‌چیز را تیره‌وتار معرفی می‌کند، کشور و جامعه را در معرض بدبینی مطلق قرار می‌دهد که اثر ویرانگر آن خانمان‌سوز خواهد بود. ملت ایران اهل انصاف و عدالت‌خواهی بود؛ پس، درین فاز آن بخش از مردم که دچار این آفت‌اند، باید دست از سیاه‌بینی تام بردارد؛ چنین شیوه‌ای بافت وجودی ملت را صدمه می‌زد و تار و پود را از هم وا می‌کَند.

 

۴. پاره‌ای مردم دچار اسراف و ویرانگری طبیعت‌اند؛ اگر به یک پارک عمومی در دل طبیعت ایران سری بزنید حرف مرا تأیید می‌کنید که تا چه اندازه نسبت به محیط بی‌توجه و حتی بی‌رحم‌اند. میلیون‌ها زباله در دل طبیعت را آیا خارجی‌ها پاشاندند؟ یا همین بی‌توجه‌هان؟ هرچه هم آموزش و سفارش به‌کار می‌رود، گویا اثر ندارد. در اسراف نیز، بسیار بد عمل می‌شود از غذا و میوه گرفته تا آب. هنوز هم زیر دوش حمام چندین غسل می‌کند، باز هم قانع نمی‌شود. برای یک وضو که با یک نصف لیوان قابل ساختن است، یک بشکه آب هدر می‌دهد. برای وسواس خود صدها لیتر آب را نابود می‌کند و هنوز نیز با آب شُرب، ماشین و تراکتور و حیاط و کوچه و تریلی‌اش را شست‌وشو می‌دهد. به جای یک بشقاب، یک دیس پلو به شکم می‌ریزد و درجا زیر لحاف به خواب می‌رود.

 

پاسخ:

سلام جناب

۱. پیشتر از هر چیزی اول بیخ املای تو را بگیرم که در آخر پست، «غین» را «قاف» جا زدی! این ازین. شدی ۱۹.

۲. اگر سری به دامنه می‌زدی می‌فهمیدی چنان متن زیارت اربعین که نوشتی، فاخر و بکر بود که پست اول وبلاگم شد.

۳. سپاس از لطف و مهرت؛ که این مدرسه هم بحث جانمایی می‌گردد و هم محبت و علاقه‌ها به هم؛ که انسان از اُنس‌ها شادمان و شادکام می‌گردد. جناب آقاصدرالدین همآره به من لطف و اجلال داشته و دارد. ایشان خود استاد هستند و منِ ناچیز هرگز خودم را شایسته‌ی لقب «استاد» نمی‌پندارم.

۴. دیشب بحث‌های این یک‌هفته، همه را یکی‌به‌یکی خواندم. من به هیچ نوشته‌ای از اعضای محترم مدرسه بی‌محلی نمی‌کنم، بر عکس موبه‌مو همه را می‌خوانم. و تلاش دارم از نوشته‌های همه‌ی دوستان هم‌کلاسی بیاموزم.

 

ادامۀ پاسخ»

 
این پست شما منظور بود که در دامنه پست ویژه‌اش کردم. این نوشتۀ خوش‌ساختار شما بسیار ارزشمند و نگاه نوین به پدیدۀ مقدس و جهانی اربعین است. من ازین نوشته‌ات درس آموختم. عالی به آن پرداختی. پخته و آموزنده بود. ژرف بود. تا به حال کمتر دیدم کسی این‌گونه به این رخداد بی‌نظیر جهانی نظر بیفکند. تبارک‌الله.
 
به یُمن همین کارهای ارزنده است که زندگی برکت می افتد و معنویت به سرای خانه و سراچه‌ی دل وارد می‌شود. مگر انسان فقط پوست و گوشت و شکم است که جسم و کالبد، کلید شود؟ نه هرگز. و شما و همه‌ی زائرین عارف و عابد اربعین راه معنا را طی کردید و زیارت قبول دارید؛ رستگاری، والاترین آرزوی بشری‌ست. زیارات تمامی زائرین اربعین خاصه هم‌مدرسه‌ای‌ها قبول.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۸

مدرسه فکرت ۴۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت جهل و هشتم

 

تپّه چاله (۳)
روح‌الله

به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلی‌ها اسم فرزندان‌شان را «روح‌الله» گرفتند؛ ازجمله یک نوه‌ی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چه‌اندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سال‌های سال در قم به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بود و به این نام خوانده می‌شد.

 

محمدعلی هم که اسم فرزندش را روح‌الله نهاد، روحانی‌ی اسم‌ورسم‌‌داری بود؛ سال‌ها ریاست حوزه‌ی هنری و سوره و امور روزنامه‌ی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجت‌الاسلامِ کم‌ریش و کوسه‌مانند و همه‌کاره‌ی سینمای دهه‌های اولیه‌ی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمع‌دار ساخت که حلقه‌ای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرج‌الله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا می‌کردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنب‌ها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلم‌های محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکل‌ران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوری‌زاد هم از زم، زمزمه‌هایی می‌گرفت.

 

آنچه سازمان تبلیغات بی‌دروپیکر آیت‌الله احمد جنتی با آن بودجه‌ی بی‌سر‌وته‌اش صورت می‌داده و حوزه‌ی هنری آن را با نصب حجت‌الاسلام محمدعلی زم به حلقه‌ی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزده‌ی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روح‌الله زم «مجازات» می‌طلبد و «مکافات دنیا» را مثال می‌آورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روح‌الله هم برایش گرفت- عاجز مانده.


نکته‌ی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برون‌مرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویس‌های رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلط‌انداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفت‌هنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا می‌داری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود می‌کند و با عملیات یا معامله‌ی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» می‌اندازد؛ چراکه سرویس‌های اطلاعاتی به حوزه‌های هدف خاصه همسایه حساس‌‌ترند و شاخک‌های تیزتری دارند.


نکته‌ی ۲: سال‌ها پیش در کتاب یک افسر بلندپایه‌ی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشته‌ی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را به‌کار می‌بندد تا زیر افعی تخم‌هایش را جاسازی کند تا جوجه‌های این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.

 

بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسه سنجاق می‌شود.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۲

۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.

 

۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی می‌تواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آن‌که مدنی‌الطبع است، اما به‌عمد می‌بایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفته‌ها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جان‌ودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشه‌اش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب می‌شود گفت‌وگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُن‌بست‌ها را باز کند و گره‌ها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه‌ و رُستنگاه‌اش تمرکز و خلوتِ با خود است.

 

۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماری‌ست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُک‌تر مُستراح- بازمی‌گشت، می‌گفت: یافتم، پیدا کردم. او، همان‌لحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور می‌زد و هم فکر می‌کرد، ازین‌رو پیدا می‌کرد؛ پیچیدگی‌های ذهنش را باز می‌نمود و دست‌به‌کار می‌شد و نقشه‌اش را می‌ساخت. با خود حرف می‌زد و مُنتج به نتیجه می‌شد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحت‌شدن معنی می‌دهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.

 

۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان می‌دهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. این‌که زرتشت در سخن سه‌پاره‌ای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیره‌دیدن دیگران است.

 

۵. از نظر من با خود حرف‌زدن، جنبه‌ی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابت‌شدن و ملکه‌شدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دست‌کم یک‌بار، به‌یک‌بارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمه‌وار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَن‌زدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.

 

۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار می‌رفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاه‌‌مانند) می‌رفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنه‌ی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.

 

۷. درین‌باره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسه‌ی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خراب‌کاری‌هاست، بازآموزی اندیشه‌هاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علی‌اصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینه‌های عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.

 

تپّه چاله (۴)

 

بازشناسی مفهوم شهادت

شهادت، آن‌هم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِه‌ترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمت‌واره می‌گوید مَپندار که شهیدان مُرده‌اند، نه؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد خدا رزق و روزی داده‌ می‌شوند. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت جهل و هشتم

 

تپّه چاله (۳)
روح‌الله

به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلی‌ها اسم فرزندان‌شان را «روح‌الله» گرفتند؛ ازجمله یک نوه‌ی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چه‌اندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سال‌های سال در قم به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بود و به این نام خوانده می‌شد.

 

محمدعلی هم که اسم فرزندش را روح‌الله نهاد، روحانی‌ی اسم‌ورسم‌‌داری بود؛ سال‌ها ریاست حوزه‌ی هنری و سوره و امور روزنامه‌ی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجت‌الاسلامِ کم‌ریش و کوسه‌مانند و همه‌کاره‌ی سینمای دهه‌های اولیه‌ی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمع‌دار ساخت که حلقه‌ای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرج‌الله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا می‌کردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنب‌ها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلم‌های محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکل‌ران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوری‌زاد هم از زم، زمزمه‌هایی می‌گرفت.

 

آنچه سازمان تبلیغات بی‌دروپیکر آیت‌الله احمد جنتی با آن بودجه‌ی بی‌سر‌وته‌اش صورت می‌داده و حوزه‌ی هنری آن را با نصب حجت‌الاسلام محمدعلی زم به حلقه‌ی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزده‌ی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روح‌الله زم «مجازات» می‌طلبد و «مکافات دنیا» را مثال می‌آورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روح‌الله هم برایش گرفت- عاجز مانده.


نکته‌ی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برون‌مرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویس‌های رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلط‌انداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفت‌هنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا می‌داری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود می‌کند و با عملیات یا معامله‌ی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» می‌اندازد؛ چراکه سرویس‌های اطلاعاتی به حوزه‌های هدف خاصه همسایه حساس‌‌ترند و شاخک‌های تیزتری دارند.


نکته‌ی ۲: سال‌ها پیش در کتاب یک افسر بلندپایه‌ی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشته‌ی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را به‌کار می‌بندد تا زیر افعی تخم‌هایش را جاسازی کند تا جوجه‌های این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.

 

بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسه سنجاق می‌شود.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۲

۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.

 

۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی می‌تواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آن‌که مدنی‌الطبع است، اما به‌عمد می‌بایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفته‌ها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جان‌ودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشه‌اش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب می‌شود گفت‌وگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُن‌بست‌ها را باز کند و گره‌ها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه‌ و رُستنگاه‌اش تمرکز و خلوتِ با خود است.

 

۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماری‌ست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُک‌تر مُستراح- بازمی‌گشت، می‌گفت: یافتم، پیدا کردم. او، همان‌لحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور می‌زد و هم فکر می‌کرد، ازین‌رو پیدا می‌کرد؛ پیچیدگی‌های ذهنش را باز می‌نمود و دست‌به‌کار می‌شد و نقشه‌اش را می‌ساخت. با خود حرف می‌زد و مُنتج به نتیجه می‌شد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحت‌شدن معنی می‌دهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.

 

۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان می‌دهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. این‌که زرتشت در سخن سه‌پاره‌ای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیره‌دیدن دیگران است.

 

۵. از نظر من با خود حرف‌زدن، جنبه‌ی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابت‌شدن و ملکه‌شدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دست‌کم یک‌بار، به‌یک‌بارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمه‌وار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَن‌زدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.

 

۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار می‌رفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاه‌‌مانند) می‌رفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنه‌ی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.

 

۷. درین‌باره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسه‌ی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خراب‌کاری‌هاست، بازآموزی اندیشه‌هاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علی‌اصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینه‌های عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.

 

تپّه چاله (۴)

 

بازشناسی مفهوم شهادت

شهادت، آن‌هم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِه‌ترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمت‌واره می‌گوید مَپندار که شهیدان مُرده‌اند، نه؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد خدا رزق و روزی داده‌ می‌شوند. بیشتر بخوانید ↓

زنده‌بودنِ شهید، خود یک پروسه و روند است که راز بزرگی است و بر بشر است که به کشف آن بپردازد و بیابد که منظور خدای متعال از زنده‌دانستن شهید چیست؟ و خون شهید چه عظمت و قداستی دارد که همآره در رگ تاریخ و انسان و ایمان جاری‌ست و پیامش در زمان، همچنان سریان دارد؟

 

کربلا، صحرا بود؛ تا بی‌نهایت کویر و تفتیده و بی‌کِشت و زرع. اما آمدن امام حسین -علیه‌السلام- به آنجا و آن‌هم به مدت ۸ روز، آن تکّه زمین را مقدس و معنادار کرد و با شهیدشدن، مفهوم شهادت را معنا و مقام و اعتبار داد. یعنی این حسین (ع) است که به شهادت ارزش و عظمت داد. و آن دیار و دشت «کرب» و «بلا» را کربلای مُعلّی ساخت. آن‌گونه که شعار بی‌پایان شیعه و شیفته‌ی حسین بن علی (ع) این شد که: کل روزها عاشوراست و کل زمین‌ها کربلا. و این یعنی عاشورا و کربلا دانشگاه دائمی هویت انسانی‌ست.

 

مشهد، سناباد بود و نوغان و سرشور. این امام رضا -علیه السلام- بود که با مناظره‌های علمی و دینی‌اش و سرانجام شهادتش نام آن دیار را مشهد (=یعنی شهادتگاه) کرد و برای ایرانیان و بخشی از جهانیان شهری مقدس: مشهد مقدس.

 

شهید نه فقط به خود مقام می‌بخشد، بلکه به پدر و مادر خود و به منتسبان خود از خواهر تا برادر و از اقوام دور تا نزدیک نیز مقام والا و جایگاه ارزنده اِعطاء می‌کند و این عظمت خون و پیام اوست که با فدیه‌ی خود، صراط را مستقیم نگه می‌دارد و ما با گفتنِ هرروز و هرشبِ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» از حضرت باری‌تعالی می‌طلبیم که ما را به راه راست هدایت فرماید و درین جاده باقی بدارد و شهید زمزمه‌ساز این اُوراد الهی است و پرچمدار این راه بی‌زاویه.

 

آری؛ شهید، می‌ماند، نمی‌رود؛ تا روح و پیامش، بشرِ بشارت‌طلب را بشیر و نذیر باشد. حتی در روز بازپسین و رستاخیز نیز، شهید با ارج و قُربی که پیش پروردگار کسب کرده‌است، مقام شفاعت دارد. پس؛ به زنده‌بودن شهید، باید معنای واقعی و کاربردی بخشید. به قول شهید مرتضی مطهری: «مثَل شهید مثَل شمع است که خدمتش از نوع سوخته‌شدن و فانی‌شدن و پرتوافکندن است...». بکوشیم پرتو پیام شهیدان را دریابیم.

 

 

تپّه چاله (۵)

به نام خدا. سلام. خیلی شرم داشت. در سخن، نارسا و در پیکر نحیف بود. یتیم و کم‌رو. همین موجب شد ارث پدری‌اش را غاصبین، به حیله و دغل به چنگ آورند. وکلای سخنور که قدرت کلام داشتند و سِحر بیان، با سفسطه و نفوذ در تاروپود جامعه دخل و تصرّف می‌کردند و حق ضعیف را به نفع غنی در دادگاه‌ها قربانی می‌ساختند؛ او را نیز از حقوقش محروم نمودند.

 

اما او در صدد برآمد تا نارسایی زبان و ضعف گفتارش را از خود بزُداید. تا با توانایی و صلابت، به حق خود دست یابد و از قِبل همین اراده، به سخنورترین سخنوران جهان تبدیل شود.

 

او سر به صحرا، دل به کوهستان و تن به غار داد و حتی برای یک سخنرانی‌اش «هفت سال کار کرد». در دشت و کوه و دمَن برای انبوهی از جمعیت ذهنی و خیالی‌اش سخنرانی کرد. به حفره‌ای که در دل صخره‌های سخت، ساخت رفت و در غارِ خودساخته، خود را بازسازی نمود؛ غاری تنگ، باریک و به حدی کوچک که به‌زور در آن جا می‌شد. بر کناره‌ها، دیواره‌ها و سقف و جداره‌های آن «تیغ‌ها و خارها و میخ‌ها و سیخ‌ها» گذاشت تا هنگام تمرین سخنرانی به حالت ایستاده، دست و سر و تن و شانه و گردنش بی‌قواره حرکت نکند؛ و اگر کرد، با خوردن به تیغ و میخ و سیخ بفهمد و حرکاتش را موزون و همآهنگ سازد. آری؛ این «دموستنسِ» ضعیف بود که شده بود خطیب بزرگ. و با این عزم و اراده بر سوفیست‌ها غلبه کرد که با ابزار سخن و وکالت ناحق، خود را نیرومندان جامعه جا می‌زدند و شب را روز و روز را شب نشان می‌دادند! و حق و حقوق مردم را به کام اغنیا و زرمندان و زورمندان بالا می‌کشیدند.

 

حاشیه: من در ایام شباب -که خوراکم کتاب بود و عاشق خودنویس پارکر آمریکایی بودم- داستان دموستنس را از روی صفحه‌ی ۲۵ کتاب «تشیّع صفوی و تشیّع علوی» در دفتر یادداشتم، با پارکر نقره‌ای نوشته بودم که از آن یادگارِ ماندگارم، عکسی انداختم و در زیر منعکس می‌کنم.

 

نکته: آری؛ گاه به غارِ دموستنسی باید رفت... به‌ویژه وقتی در جامعه و جهانی گرفتاری که عده‌ای، جزء به چپاول و چاپیدن و چاپوکردن، تقلّای دیگری ندارند؛ زیرا اگر نجُنبی چاپیده می‌شوی و چاپوچی‌ها چونان سوفسطائیان راهزنِ دَله‌ای‌اند؛ که فقط دلیری، دَلگی‌شان را خنثی و دست‌کم، کم می‌کند. بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

تپّه چاله (۶)


از جیحون تا مدیترانه

به نام خدا. سلام. خواجه نظام‌الملکِ نظامیه‌ساز در آن عصر تاخت‌وتاز -که همه به گشایش و کشورگشایی عادت داشتند و ستیزه و نبرد رایج بود چونان امروزه‌روز- می‌خواست اسب‌های سلجوقیان را چونان تانک، از جیحون به کنار مدیترانه برساند. و به اسبان حکومت، به قول رواندی:  «از دریای مغرب، آب دهد».

 

نکته: از آن سو هم حتماً کسانی بودند که می‌خواستند فیل‌های‌شان را چونان جِت، در استپ‌های بلخ و خوارزم بچرانند و از دو رود سیحون (=سیردریا) و جیحون (=آمودریا) آب دهند. بگذرم که دنیا، به قول قرآن کریم در آیات ۲۱ و ۲۲ سوره‌ی فجر: «کَلَّا إِذَا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا، اوَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا» است. یعنی نه چنان است آن‌گاه که زمین سخت درهم‌کوبیده شود. و [فرمان] پروردگارت و فرشته[ها] صف‌‏درصف آیند.

 

نشانه و اشاره و گزاره
 
نشانه‌ی من: با خبرخوانی‌ام از سایت‌ها، این خبر توجه‌ام بیشتر جلب کرد که ۸۲ حزب کشوری، ۳۴ حزب استانی و شش جبهه‌ی سیاسی «تاکنون از کمیسیون ماده‌ی ۱۰ احزاب مجوز فعالیت سیاسی و انتخاباتی دریافت کرده‌ و می‌توانند برای انتخابات مجلس شورای اسلامی با نام و نشان حزبی خود فعالیت کنند.»
 
اشاره‌ی من: سال‌ها پیش یکی از صدرنشینان قدرت گفته بود در نظام ولایت فقیه، مردم مانند ایتام هستند. بیچاره! قصد بدی نداشته! منظورش این بوده که ملت یتیم است و رهبری، پدر این یتیم‌ها! دیگه احزاب‌محزاب به چه کار؟!

 

گزاره‌ی من: اُوووه وَه! پس این‌همه حزب و جبهه‌مِبهه داشتیم توی مُلک و مملکت، که منِ بی‌خبر، خَوِر نداشتم! نکنه تعداد اعضای برخی ازین احزاب و جبهه‌ها، توی فولکس‌ هم جا می‌شن! مانند همان‌هایی که با «عصر ما» به عصری‌کردنِ! دین و دولت مشغول بودند و سازمان پنج‌شش نفری‌شان با حکم! جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم منحل گشت! نکنه گشتاگشت و سیر‌وسفر است سیاست؟ (منبع)

 

بحث ۱۳۳ مدرسۀ فکرت : چندی‌پیش رئیس دولت دوازدهم گفت: «حتی اگر در مسائل استراتژیک سال‌ها بحث کردیم و به نتیجه نرسیدیم باید برویم همه‌پرسی و از مردم بپرسیم.» پرسش ۱۳۳ این است: ۱. نظر شما درین‌باره چیست؟ ۲. رفراندم، گیریم که بر فرض برگزار شود، آیا نتیجه‌بخش است؟ همه به نتیجه‌ی برآمده از رأی رفراندومی تن می‌دهند؟ ۳. آیا اساساً رهبری به عنوان فصل‌الخطاب و عامل اقتدار و هدایتگر حکومت، مگر تبیین‌گر مسائل استراتژیک نیست؟ اگر هست پس چرا برخی‌ها مردم را به سوی رفراندوم (=همه‌پرسی) حواله می‌دهند؟ پس این بین جایگاه رهبری و نقش آن چه می‌شود؟ ۴.آیا به تحلیل شما این‌گونه سخن‌راندن، جنبه‌ی فصلی (=در راه‌بودن انتخابات مجلس آتی) دارد؟ آیا این یک شعار بزَکی با هدفِ مشغول‌کردن ذهن مردم به امور بی‌اثر و خیالی است؟

 

پاسخم به بحث ۱۳۳

پاسخ به سؤال یکم بحث ۱۳۳: از نظر من بکارگیری قید امری و دستوری «باید» در جمله‌ی آقای حسن روحانی، دست‌کم دو خطا در خود دارد: یکی این‌که روند و نحوه‌ی قانونی برگزاری همه‌پرسی را نادیده گرفته است. دوم آنکه تحکُمی (=فرمانی) سخن گفته است. علاوه بر این، با این جمله، مردم را تحریک کرده و خود برای فرار از کارآمدی و کارآفرینی به فرافکنی پرداخته است. پرسیدن از مردم از طریق وکالت «نمایندگی» ذات دموکراسی است. پرسیدن مستقیم گرچه یک راهکار است، اما نه هر وقت که کسی هوس کرد دم از آن بزند و از زیر کار و خدمت و کارآمدی شانه خالی کند. من گفتن جمله و هزاران جمله‌ی دیگر حرفی ندارم، اما وقتی آن را با حقایق و واقعیت‌ها می‌سنجم می‌بینم، بیراهه‌روی بیش نیست.

 

پاسخ به سؤال فرعی دوم: از نظر من حتی اگر رفراندوم هم بر فرض برگزار گردد، آنچه هم اینک، یا در دیروز انقلاب و فردای نظام وجود دارد و داشته و خواهد داشت، با این سرگرمی‌های بساز نمی‌شود.

 

پاسخ به سؤال فرعی سوم: نه فقط در مسائل استراتژیک نظام و انقلاب بلکه در مسائل کلان آن، کارگزاران حکومتی باید به صلاح‌اندیشی‌های رهبری همت بگمارند؛ حتی از نظر من بحران ۸۸ نیز که مطالباتی قابل عمل وجود داشت، سرانجام باید حرف رهبری خاتمه‌بخش مخاصمات می‌بود و بستر سیاست نمی‌بایست به سمت کوچه و خیابان و دست‌یابی دو سوی ماجرا به تنش و رویارویی و درهم‌کپبیدن همدیگر پیش می‌رفت. رهبری، به تعبیر عامیانه «مداد» و «مجسمه» و به تعبیر من مقامی تشریفاتی که نیست. البته اشتباه نشود، من به رهبری انتقادهایی در سیاست داخلی دارم، و هرگز مقدس و قدسی‌اش نمی‌پندارم، اما در تحلیل مسائل جامعه و حکومت و انقلاب رأی و فکرم را می‌کوشم از انصاف و حق‌ دور نیفتد. رهبری در آن جایگاه نقش هدایتی و نیز طبق قانون اساسی و شرع و مصلحت، فرمان‌های ویژه‌ی حکومتی دارد.

 

پاسخ به سؤال فرعی چهار: من شخصاً تردیدی ندارم که این حرکت خام حسن روحانی، فقط بزَک است و نیز مخلوطی از دغدغه‌ها و فکر برون‌رفت از پیچیدگی‌های سیاست خارجی. حال آن‌که دولت او در دوره‌ی ۱۱ بشدت در برجام فریب خورد؛ و دست‌کم اگر نگویم خطای استراتژیک کرد، می‌توانم بگویم شتاب غیرقابل بخشش کرد و تمام فرمول‌هایی که رهبری در خفا و علَن به آنان گوشزد، اخطار و حتی تقاضای احتیاط‌آمیز کرد، نادیده انگاشت.

 

نکته‌ی نهایی: همه‌پرسی برای خود هم اصالت دارد و هم مقررات و هم چگونگی اجرا و عمل. در سوئیس اساس حکومت بر دموکراسی مستقیم است، لذا همیشه از مردم می‌پرسند که چه کنند، اما در دموکراسی رایج جهان، مگر هر جا کم آوردند و خود ناکارآمد بودند، صندوق رفراندوم پیش می‌کشند.

 

پاسخ:

اما بعد، جناب آق سید محمد وکیل، اگر از نظر جناب‌عالی دموکراسی مستقیم -که مربوط به عهد باستانی یونان است- بهتر از دموکراسی نمایندگی است، پس به عنوان یک وکیل محترم، چرا اصل نمایندگی در وکالت در قضاییه را پیشرفته و منطقی می‌دانی. در صورتی‌که فلسفه‌ی هر دو نمایندگی و وکالت و سپردن کار به کاردان و وکیل یکی‌ست. خواه وکیل قانون‌گذار و مجریه و خواه وکیل دعاوی. متشکرم از شرکتت در ۱۳۳.

 

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

چنانچه زلزله شأنش، تکانه و ایجاد گُسله، متن‌های معنوی و اخلاقی نیز تکان‌دهنده و گسل‌سازه. نمی‌دانم خدای حکیم در وجود بشری چه عظمتی تعبیه کرده که وقتی پیام‌ها و نشانه‌های ژرف می‌بیند، می‌خواند، می‌شنود تکان می‌خورد. پس؛ آدمی همین گوشت و پوست و عضام (استخوان) نیست. از نظر من عالی نوشتی، مؤثر و مفید و چندریشتری. درود.

 

چشش زیارت اربعین


چِشش زیارت اربعین بر شیفتگانی گوارا بود که سختی‌های راه دراز و پرمشقّت به نجف و کوفه و کربلا و کاظمین و سامرا را بر راحتی‌ها و تفریح‌های عادی و مرسوم زندگی ترجیح دادند و قدم بر قدم، علاوه کردند و از کنار عمودهای فراوان، خسته‌تن ولی دلآرام با قلبی محزون و با ادب و آدابی محبوب، خود و خویشتن خویش را به حرمَین و بین‌الحرمین رساندند و از آن قطعه‌ی پاک و آکنده به پیام، توشه‌ی آخرت برداشتند. زیارت تمامی زائرین اربعین گوارای وجودشان.

 

خوشا به حال زیبای آنان، که حُب و مَودّت و معرفت، آنان را این‌گونه شوقانه صدها کیلومتر از خانه و خانواده جابجا کرد تا روح و تن را به اضلاع متبرّک حرم‌های ائمه‌ی اطهار -علیهم السلام- مماس سازند. این سازندگی روحی و معنوی و عاطفی بر دیدارکنندگان اربعینی، -به‌ویژه به هم‌کلاسی‌های مدرسه‌ی فکرت که زائر شدند و شیدانه شهد زیارت و وصال را چشیدند- همچنان پُربرکت و پُرپیمانه بماند. درود دارم به پاس‌دارندگان عظمت اربعین که این فرهنگ را نگهبانی می‌دهند و به این روز بزرگ و مفهوم ژرف اربعین احترام می‌گذارند و شأن والای آن را در نظر می‌گیرند.

 

تپّه چاله (۷)

ریه، روده، روح

به نام خدا. سلام. ۱. تا ریه‌ی طرف به سُرفه افتاد، اکسپکتورانت بالای اکسپکتورانت. چراکه این شربت، خِلط جدار ریه‌ی طرف را گاندلیک! می‌دهد و آماده‌ی پرتاب به بیرون می‌کند ولو کف خیابون بندازد!! تا اینجا گپ‌وگفتی نیست؛ هرچند شلغم بهتر از اکسپکتورانت است. ازین بگذرم. ۲. تا روده‌‌اش پیچ می‌خورد و تخلیه مختل می‌گردد، تمام سوراخ‌سُمبه‌های سِره و بومسر را پاک‌بِنه می‌کند که چیزی بیابد بخورد تا رقیق کند و خلاص شود و آکِّه گوید؛ تا اینجا هم حرف‌وگپی نیست؛ هرچند سرکه‌سیب بهترین نوشیدنی‌ست. ۳. اما تا روح او درد می‌گیرد، سوزش می‌آید، تغذیه‌ی معنوی می‌خواهد و بلاخره قُرص قلبی و حَبّ عبادی و عرفانی می‌طلبد، گیج می‌شود به آن محل نمی‌گذارد و حتی قُلدری می‌کند انکار معنا و ماوراء می‌شود.

نکته: ریه، روده، روح هر سه، هر سه؛ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش.

 

پاسخ:

 

آزادی مطبوعات از نظر من مقیّد باید باشد نه رها و ولنگار. زیرا پنج حال انسانی حقوق و اخلاق و عدالت و آزادی و اطلاعات (=اینفورمِیشن) همواره نیازمند مقررات و مقیدات است. اگر این‌گونه نباشد، مطبوعات به قهقرا می‌روند و به تعبیر محسن مخملباف از جنگل‌ها می‌کاهند و بر جنگ‌ها می‌افزایند. ازین ورودت و دو پاره میان‌بحثت ممنونم.

 

 

تپّه چاله (454)

سِلْمٌ و حَرْبٌ

به نام خدا. سلام. در زیارت عاشورا یک فرازی است که نه فقط درون‌مایه‌ی آن غنی‌ست، بلکه بازتاب بیرونی آن نیز دارای بار اغنایی و پیام اقناعی است. «یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ» یعنی: «اى اباعبداللّه! من تسلیمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قیامت.»

 

من معتقدم این عبارتِ زیارت عاشورا، اساس و مرامنامه‌ی زندگی شیعیان و هر انسان سلیم‌النفس می‌باشد و هر انسان آزاده و بامنطقی اگر ژرف به این بیندیشد، نمی‌تواند حسّ خرسندی و عزت و رضامندی نداشته باشد. زیرا سیر منطقی، طبیعی، انسانی و شرعی این فراز زیارت، از قرآن و وحی و سیرۀ نبوی و عترت ریشه می‌گیرد؛ یعنی منطبق است با آیه‌ی ۲۹ سوره‌ی فتح: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ. بدین معنی: «محمد پیامبر الهى است و کسانى که با او هستند بر کافران سختگیر و با خودشان مهربانند» (ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی)

 

نکته: تسلیم حق‌وشرع‌بودن و بنای زندگی بر صلح و دوستی و پرهیز از هرگونه خشونت و تشنج و کشورگشایی، در زیارت عاشورا اصالت و پایه‌ی دینی و عاطفی دارد. سپس اگر کسی یا کشوری و یا تفکری، ارزش بی‌پایان صلح را لگدمال کرد و شرع و شهر را زیر حملات جنگجویانه‌اش قرار داد، یک شیعه‌ی شیدای حسینی فریادش به مقتدایش این است از حَرب و جنگیدن با جنگجویی که ضد صلح و برهم زننده‌ی سِلم و سلامتی و امنیت و آرامش و آزادی است، هیچ‌گاه نمی هراسد؛ بلکه، با بکارگیری عزت، شجاعت، انصاف و عدالت دست به مقاومت و حراست می‌زند، تا باز نیز صلح و آرامش در  محیط زندگی بشریت پدیدار شود. زیرا جنگ هرگز اصل نیست، اصالت با صلح است، در این فراز زیارت نیز سلم و صلح اول آمده است.

 

درود دارم به تفکری که سِلْمٌ و حَرْبٌ را باهم دارد، سِلم و صلحِ دایمی و حقیقی، و حرب به وقت لزوم و وجوب و زمان ضروری. این راهی است که صاحب محرم حضرت امام حسین (ع) آن را تابلوگذاری و نشانه‌گذاری کرده و در قلب‌های پذیرفتگان مکتب حسین حَکّ کرد.

 

پاسخ

 

سلام جناب

۱. از نظر من نه. در پاسخ ۱۳۳ هم گفته بودم: «همه‌پرسی برای خود هم اصالت دارد و هم مقررات و هم چگونگی اجرا و عمل». اما این‌که اینک چه چیزی از نظام و انقلاب را به رفراندم بگذاریم، من نه فقط امری حَشو و زاید می‌دانم، بلکه معتقدم مگر نظام سیاسی یک کشور، موش آزمایشگاه است که هر کس بلد نبود برای مردم کار و خدمت کند و برنامه‌یی برای عمل نداشت و از کیاست عاجز بود، هوس و سلیقه خود را به رفراندم بکشاند و مردم را بفریبد تا ناکارآمدی و عدم کفایت سیاسی خود را پوشش بزند. کُهن‌آدمیان دیارم مازندران، خوب جامعه‌شناس! بودند که ضرب‌المثل حکیمانه‌ای ساخته بودند: عاروس گو دوش نیِه، گونِه زمین تپّه چاله دانّه!

 

۲. من تا جایی‌که سواد اندکم قد می‌دهد، این را نیز از بطن جامعه خبر دارم که بخشی از شهروندان، با هر انگیزه‌ای -که به من مربوط نیست انگیزه‌خوانی کنم- و با اندوخته‌هایی که در دانش و گرایش خود جمع کرده‌اند، برین نظرند که مردم، ولی‌فقیه را سدّ راه می‌دانند و باید این سیستم سیاسی عوض، به قول محلی‌ها (=دَگِش) شود.

 

۳. من حتی نسبت به این مسأله هم معتقدم اگر بر فرض به رفراندم بگذارند و دو طرف تفکر به یک‌اندازه در سیما وقت تبلیغ داشته باشند، باز نیز برآوردم این است اکثریت قاطع مردم به دموکراسیِ توأم با رهبری رأی می‌دهند، نه حذف ولایت فقیه و پذیرش دموکراسی نوع غربی.

 

۴. این را هم بگویم و از قلم نیندازم این تحلیل و برآوردم ناشی از این نیست که کسی بپندارد ابراهیم طالبی دارابی، رهبری را بی‌عیب‌وایراد و بری از اشتباه و موجودی قدسی و دارای فرّهِ ایزدی می داند؛ نه، هرگز. من برداشتم از متن جامعه این است که همچنان با تمام عیب و نقص‌هایی که هر یک از شهروندان در امور شخصی خود دارند، باز نیز مردمانی دینی و پایبند به شرع و الهیات‌اند؛ و غرب و تفکر غیردینی و تز استعماری اسلام منهای روحانیت وارسته و درستکار را، بر آرمان خود رُجحان و برتری نمی‌دهند. من بحثم تمام.

 

پاسخ به یک پاسخ

 

اول. با سلام. من به احترام رفاقتت، شرافتت و آزادی نظرت از جایم برمی‌خیزم و خشم شدید تو را که از سقف نوشتارت و عاطفۀ احساساتی‌ات، چکّه کرد و به سویم کمانه، به دل نمی‌گیرم و حتی آن را به خاطر و مخیّله‌ام نمی سپارم. بگذرم.

 

دوم. جناب‌عالی در هر نوع وضع و حالی و با هر شکل قلمی، هر چه بنگاری، با هر نوع واژگانی، در واقع داری به من می آموزانی و این برای من آموزه و پند و گوهر و نعمت خواهد ماند، چراکه جوهرم را تقویت می‌کند؛ حتی اگر با این جمله‌ات به من یورش ببری و خطاب به من بگویی «غیرمحترمانه» متن می نویسی، باز هم من به اندازه‌ی وزن تار شیار هسته‌ی خرما از خودم دفاعی نمی‌کنم. چون حتماً شما این عیب و بدی را در من کشف کرده‌ای، که می‌گویی. شما وقتی این گونه جمله می‌سازی به عبارتی دیگر داری به من هشدار می‌دهی ادب نوشتن نمی‌دانم. با آن‌که بر من معلوم نگشت در پاسخم به بحث ۱۳۳ چه بی‌احترامیی به مقامات نظام مرتکب شدم، اما به انتقاد و توقع‌ات می‌گویم باشه، چشم، سعی می‌کنم ادب هم بیاموزم. نمی‌گویم همواره در درازای زندگی‌ ۵۶ پاییزم در مدار ادب مانده‌ام، نه، ولی هرچند کمتر پیش آمده بی‌ادب باشم و آداب ندانم، زیرا هیچ کجا اگر درس نخوانده باشم در دامان مادر حکیمم -که شما او را خوب می‌شناختی- قصه و اندرز و نصیحت و حکایات و جملات قصار زیاد شنیدم. ولی من هم یک آدمم و آدم هم موجودی است با خطا، و ابراهیم طالبی هم یکی ازین آدم‌های پر از خطا. و انتقاد شما بر من دست‌کم نمی‌گذارد مانند قوه (=باطری) سولفاته شوم و وجودم زنگار بگیرد. پوزش رُکیِ این پاسخم را باش پذیرا.

 

سوم. البته بر من مسجّل است که احساسات سیاسی و کاریزمای شخصیتی برخی سیاسیون در تار و پود شما، کلَم‌پیچ است و نمی گذارد، آزادتر ازینی باشی که انتظارش هم سخت است. البته این سلایق و گرایش فکری و سیاسی شما، نشان انتخاب و اختیار است که هرگز آن را مخدوش نمی کنم؛ حق اختشاش و نیز اغتشاش اختیارت را هم ندارم. حتی تحسین هم دارم. اما ناگفته نگذارم، این گروِش احساسی‌ات ممکن است به حجاب و پرده‌ی دانش و تحلیل آزاد شما منتهی شود.

 

چهارم. به‌هرحال، شما یک روشنفکر چپ مذهبی هستی و باید هم به دفاع برخیزی و از جناح خودت حمایت کنی. ولی این واکنش احساسی و خشم آلودت نشان داد که تحلیل و پاسخ ۱۳۳ من با خود اثر به بیرون بُرد.

 

پنجم. در مورد میان‌بحث بین شما و جناب حجت‌الاسلام شیخ احمدی بااجازه ورود کنم و بگویم علت اصلی در اصطلاحی است که شما آن را به کار گرفتی، یعنی: «توضیح واضحات». این عبارت را باری برای یکی از تحلیل‌های من هم بکار گرفته بودی که تأییدی خوشایند نموده باشی. اما به‌یقین می‌دانم منظور شما ازین اصلاح طلبگی، آن نیست که در حوزه رایج است. شما در واقع با آوردن این اصطلاح می‌خواهی با حال شُکرانه به طرف بحث خود برسانی که توضیح روشنگرانه و واضحی داده‌ای. حال‌آن‌که «توضیح واضحات» در اصل کنایه‌ی تندی است برای کسی که سخنی حَشو و جملاتی ابتدایی که از قبل همه آن را می‌دانند، نوشته باشد. ساده‌تر بگویم اگر کسی مطلبی گفت که چیزی جدیدی در آن نبود، به کنایه به او می گویند توضیح واضحات دادی. یعنی سخنی زاید و بی ارزش که نیاز نبود بگویی.

 

ششم. والسلام و سلامتی. اگر اکنون نزدم بودی همین الان با شما ریسی‌ریسی، پنبه‌ریسی می‌کردم تا قولنج‌ات را گرفته باشم!


تپّه چاله (۴۵۵)


بار اولی که به جنگ رفتم

به نام خدا. سلام. سال ۶۰ سه شوق درونی جوانی‌ام را در ۱۷ سالگی، داوطلبانه ترک گفتم، و به فرمان امام خمینی راهی جبهه شدم: ۱. دلبستگی به داراب‌کلا را. ۲. دلباختگی عشقی را که تا آن‌روز در دلم مخفی نگه می‌داشتم. ۳. و ذوق درسی رشتۀ علوم تجربی را.

انبارها و کارگاه‌های کارخانه‌ای در چالوس را پادگان و خوابگاه ما کردند و کاخ شمس در بالای تپۀ چالوس را محل آموزش‌مان. هر روز بعد از صبحانه، به خط می‌شدیم و در چند گروهان از وسط شهر با شعارهای سیاسی عبور می‌کردیم و وارد محوطۀ وسیع و خوش‌منظرۀ کاخ شمس _پادگان المهدی_ در بالای تپّه‌ی جنگل جوار شهر می‌شدیم و آموزش می‌دیدیم. پیشرُو و جلوبَر ما در شعار، عیسی کاکوئی بود که الان سرتیپ و سردار است. آن زمان القاب و درجه و عناوینی درکار نبود که جای زیبای «برادر» را بگیرد و عنوان پُرطمطراق «سردار» را باب! نماید؛ که اغلب فقط اسم است نه مُسمّی و رَسم.

 

او دو شعار را همیشه با آن حنجره و صوت بَمش فریاد می‌زد و ما گلوی‌مان را پاره‌پوره می‌کردیم و جواب می‌دادیم که به بهشت! نائل شویم: «حزب فقط حزب‌الله، مرجع فقط روح‌الله». «مرگ بر بی‌حجاب». شعار اولی ناظر بر بحران آن قطعه از زمان، آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری بود و دومی اشاره به جوِّ بدحجابی چالوس داشت.

 

کماندوهای ارتش ما را به مدت کمتر از دوونیم ماه آموزش دادند: سلاح، تاکیتک‌های رزمی، تکنیک‌های فردی. کلاس‌های عقیدتی هم داشتیم که مربی‌های پاسدار بر ما القاء می‌نمودند که من برخی از درس‌گفتارهای آنان را اساساً قبول نداشتم. یادم است یکی از کماندوهای ارتش، آقای رشیدی فریدونکنار بود که بعدها همکار سید علی‌اصغر در سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی استان مازندران شد.

 

من در میدان تیر، اول شدم -هرچند اساسأ اهل تیر و تیرباران نبوده و نیستم- و کماندویی که مربی‌مان بود، مرا به جایگاه برد و دستم را بالا گرفت و به جمع گفت برایم سه صلوات بفرستند و به مسئولان گفت برایم جایزه‌ایی تهیه نمایند. صلوات را فرستادند، ولی جایزه را هنوز که هنوزه نفرستادند!

 

پس از اتمام دوره، از راه جادۀ رشت، منجیل، قزوین راهی تهران شدیم. در رشت ما را به دیدار مرحوم آیت‌الله احسانبخش بردند که امام جمعه‌ایی خط امامی بود. در تهران هم ما را برای دیدار با امام بردند، اما گویا امام کسالتی داشتند، ملاقات نداشتند، بجایش به پاستور به دیدار مرحوم آیت‌الله سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی -که رئیس دیوان عالی کشور بود- بردند، تا با سخن مثلاً ما را شارژ کند؛ بگذرم.

 

آنگاه از راه تاکستان، رزن، همدان، کنگاور، صحنه، و پیچ‌وخم‌های جاده، وارد کرمانشاه شدیم که آن زمان چون واژۀ «شاه» خیلی طاغوتی بود، شده بود باختران یعنی غربگاهان. بعد، به شهر اسلام‌آباد غرب رفتیم و در پادگان الله‌اکبر ارتش مستقر شدیم. مدتی ماندیم و با ماشین‌آلات جنگی آنجا آشنا شدیم. یادم است شبی گوشت شُتر خوردیم که طعمش بر من گویی شیرین بود. در نهایت، فرمان از قرارگاه رسید که به دلیل نیاز فوری، ما را از راه کامیاران به مریوان برسانند. رساندند.

 

عکس بالا: جبهۀ مریوان. روستای بوریدر. تیر ۶۱. عکاس: همرزمم جناب سیدکاظم صباغ.

 

در مرکز اعزام نیروی مریوان، سه روزی هاج‌وواج بودیم، بعد به باغ شیخ عثمان سروآباد اعزام شدیم. سپس به مقرّمان روستای بوریدِر چشمه‌دِر مستقر گردیدیم و نزدیک چهارماه یکسره آنجا ماندیم؛ که منطقه‌ای بسیارخطرناک و دارای درگیری‌های دائمی دایره‌وار بود؛ در اصطلاح به این‌گونه محورها می‌گفتند مناطق آلوده؛ آلوده به نیروهای حزب دموکرات قاسملو و حزب کمونیست کومله و حزبی به اسم رزگاری (شاید هم رستگاری). گیر هر کدام‌شان اگر می‌افتادیم عاقبت‌مان یا شهادت بود و یا شکنجه‌ای به اسم میخ بر پیشانی و مَته بر مُخ و تیغ بر رُخ.

 

در بوریدر به گروه کمین پیوستیم. روز را _اگر درگیری نمی‌شد_کاملاً استراحت می‌کردیم و شب از دَم‌دَمای غروب تا اذان صبح و کمی بیشتر، به همراه پیشمرگان کُرد که توسط سپاه سازماندهی شده بودند، در کمینِ دشمن می‌ماندیم و محیط را برای مردم روستا و نیروهای رزمندۀ منطقه، تأمین امنیت می‌نمودیم. کار ما با آن‌که جوان بودیم و ناشی، بسیار وحشت داشت و خطرات فراوان.

 

نکته: جنگ تحمیلی، دسیسه‌ی تمام غرب و شرق علیه‌ی تمام آرمان انقلاب و خاک ایران بود و الحمدلله به لطف خدا و رشادت شهداء و شجاعت رزمنده‌ها حتی یک سانتیمتر از خاک وطن، به دشمن واگذار نگردید. یاد دوستم نعمت یاری جویباری را گرامی می‌دارم که در کنارم در کمین شهید شد. با تپّه چاله (۴۵۵) خواستم گفته‌باشم پرگار جوانی‌ هم‌سنّ‌وسال‌های من دایره‌هایی این‌گونه می‌زد.

 

تسلیت

سلام. قرارگاه دنیا قرار موقتی است، اگر زیاد طول بکشد ۱۲۰ سال، تقدیر و تدبیر همین قرارگاه موقت را قشنگ می‌کند؛ پدرتان درین قرارگاه به روایت دیدگان ما فردی زحمتکش و باایمان بود. این مصیبت را به شما و تمامی بازماندگان و خاندان نسبی و سببی‌تان تسلیت می‌گویم، به‌ویژه‌ مراتب تسلیت مرا به مادر گرانقدرتان عموزاده‌ی بزرگوارم اعلان بفرما. راه من دور است، حضور ناممکن. خدا بیامرزدش. به‌یقین با بردباری و شکیبایی و خیرات دل مرحوم را شاد می‌کنید.

 

پاسخ

سلام سه‌باره جناب. من برآورد خودم را دارم و شما هم چون در بطن و متن سیاست هستی، برآورد خودت را. مهم این است رأی مردم، سرنوشت‌ساز آنان و ایران و اسلام است. چه رفراندوم، چه از طریق اصل نمایندگی و نیابت. اما به رفراندوم بردن هر موضوعی دلایل قوی و حکیمانه می‌خواهد، تا دلبخواهانه. مثال می‌زنم شما در مقام دهیاری و مدیر اجرایی روستا، آیا حاضر بودی مثلاً عقب‌نشینی خانه‌ها از بَرِ معابر را به رفراندوم محلی بگذاری؟ یا نه، با همان تدبیر و جدّیت و قابلیت خودت که ناشی از توان درونی‌ات و نیز ثمره‌ی مشاورت‌هایت بوده، پیش می‌بردی، که خوب هم پیش بردی. بگذرم. و خدا نگه‌دار.

 

پاسخ
 
سلام. امروز با این نوشته‌ی تأثیرگذارت، کلاس مدرسه‌ی فکرت را با قلم درخشنده‌ات از اخلاق نظری به اخلاق عملی  پیوند دادی و بر ساقه‌ی آن قلمه‌ی مُثمِر زدی. آفرین بر این آداب‌دانی. وقتی واژه‌واژه جمله‌هایت را به پایان بردم، چشمانم نمناک شد؛ بِرمِه‌دوگ نیستم سید اما از گونه‌هایم قطراتی شور ریزش کرد. من ازین درگاه، درسی ازت آموختم که ستودن دارد. ممنونم که نه تنها تقاضای مرا در دفتر دلت عملی کردی، بلکه خود، خود را ورز داده، و مهیای این فرآورده بوده‌ای.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

زیباترین پست اخلاقی مدرسه‌ی فکرت همین حرکت سید بود که نه فقط پاک نباید کرد، بلکه باید تابلوی همه‌ی ما بماند. زیبنده بود برخوردهای فروتنانه‌ی شما دو بزرگوار. گمان دارم خوانندگان نیز با خواندن علایق و احترام شما به سید و با دیدن سَیَلان سید، سپید شدند و مسرور.

 

تپّه چاله (۴۵۶)

 

کدام عشق نردبان است؟

به نام خدا. سلام. عارفان برین هستند که عشق به انسان نردبانِ عشق به خداست. در کتاب «عبهر العاشقین» اثر روزبهان بقلی شیرازی -که هانری کُربَن و مرحوم دکتر محمد معین آن را تصحیح کردند- این عبارت آمده است که: «عشقُ الانسانِ سُلَّمُ عشقِ الرحمانِ».

 

نکته: پیامبر اسلام (ص) سخن تکان‌دهنده‌ای دارد که من در صفحه‌ی ۱۱۷ کتاب «راه خورشیدی» دیده‌ام کتابی که راه‌نامه‌ی استاد محمدرضا حکیمی است. اگر این سخن رسول‌الله خوب شکافته شود به نظرم ریشه‌ی عشق انسان به انسان معلوم می‌گردد که به دیده‌ی عارفان والِه و حقیقی نردبان عشق به خداست. آن حضرت فرمود: یک روز کمک به برادری، برتر از یک ماه اعتکاف است.

 

افزوده: استاد حکیمی توحید و عدل را «چکیده‌ی دین» می‌داند و از نظر او، توحید تصحیح رابطه‌ی انسان با خداست و عدل تصحیح رابطه‌ی انسان با انسان و دیگران.

 

یادکرد: این تپّه چاله را از آن رو نوشتم که برادرم آقا حمید عباسیان دیشب تپّه چاله‌ای دردمندانه و پرمحتوا و از روی مشاهدات چشمی خود نوشتند. که خواستم بگویم اقدام اخلاقی و والای حمید برای آن دو دانش‌آموز دختر جناسمی، ناشی از همین رویکرد توحیدی و عدلی و معرفتی انسان به انسان است. بگذرم. ۳ آبان ۱۳۹۸.

 

پاسخ:

 

سلام جناب. صبح و صِوی وقتی این تپّه چاله‌ات را (که در ۲ و ۱۲ دقیقه‌ی بامداد! نوشتی) خواندم، به قول قشنگت خودم هم هِلبِسّمه. رفتم توی حیاطم، گرداگرد خودم هی چرخیدم که چه نکاتی به پست حمید به قول فنی فضای مجازی ریپلای کنم. مانده بودم که چه بنویسم تا این‌که تپّه چاله (۴۵۶) را هم‌راستا با درک و درد ژرف تو، به ژرفا رفتم. خیلی ممنونم که برای پاسخ به پستی که خواسته بودم عکسی از برف مسیر جناسم چرا نینداختی، این‌گونه قلم زدی و به تالار اذهان برق و نورافکن انداختی. بله حالا درست شد؛ آری فهمیدم برف نبود و گل‌ولای بود.

 

اما بعد فرمودی: «از آنجایی که دو دانش آموز دختر خانم هستند ، خانواده های دانش آموزان گفتند ، اگر نپذیری ما بچه ها را مدرسه نمی فرستیم و یک هفته نفرستادند و من به ناچار پذیرفتم.» همین کار زیبایت مرا بُرد به سمت تپّه چاله‌ی امروز. دست‌کم سه اثر درین جمله‌ات ساطع و فروزان است: ۱. امین مردم به حساب می‌آیی. ۲. دلی به نرمی پر قو داری و فهمی به رنگ‌آمیزی‌های شگفت طاووس. ۳. برای زدودن یک فقر و محرومیت، درک را به درد چسب زدی؛ این برچسب اخلاق، بازتاب دارد که از نظر من نردبان درون تو را پله‌پله می‌کند.

 

 انسان ریشه در اُنس دارد و نیز ریشه در نسیان. و شما درین حرکت اُنس را برگزیدی که نسیان (=فراموشی) را می‌زداید. درود به تو و این تپه چاله‌ایی که نوشتی و بر آن دو دانش‌آموز محترم جناسم. با رحم و مهر، سدبندی را رد کرده‌ای؛ ردّ.

 

سامان عباسیان و کیا شاهمیری. جوانان فوتبالیست  داراب کلا

سلام حمید. سامان تو، «سامان» همه‌ی ماست؛ سامانِ شادی و افتخار پهنه‌ی قشنگ ورزش ایران و داراب‌کلا. درود بر تو و آقاسامان و آقاکیا.

 

تپّه چاله (۴۵۷)

 

ازدواج‌های سیاسی

 

به نام خدا. سلام. چنین ازدواج‌هایی دست‌کم با دو هدف صورت می‌گرفت و می‌گیرد: تفاخر و تصاحب. اولی برای حضور و ماندن در طبقات بالا و دومی برای کسب امتیاز و به زبان امروزی رانت قدرت. چون درین نوع ازدواج‌ها کمتر پیش می‌آید که عشق، پیش‌زمینه‌ی پیوند جنسی باشد. خاندان ساسان که به کمک روحانیان زرتشتی حکومت ۵۰۰ ساله‌ی اشکانی را برانداختند در یک برهه‌ایی یک ازدواج به این خاندان سلطنتی کمک کرد. دختر زرتشت با جاماسب که شخصیتی معتبر در خدمت گشتاسب (=فرمانروای شرق ایران) بود، ازدواج کرد و این ازدواج او را به خاندان سلطنتی وارد کرد و در نیروبخشی به زرتشت تأثیر فراوان داشت. یکی از کتاب‌های مناسب برای شناخت ایران، کتاب «دین و دولت در عهد ساسانی» است؛ دکتر شیرین بیانی این کتاب را خوب تدوین کرده است. بگذرم.

 

نکته: ندارم. فقط بگویم که بگردید ببینید ازدواج‌های سیاسی در ایران چه درهم‌تنیدگی‌هایی داشته و دارد و شاید هم خواهد داشت. به‌هرحال، فامیلی‌های سیاسی یک لایه‌ی رازآلود در بستر سیاست‌ها و حکومت‌هاست؛ به‌ویژه در ایران ما. تا جیز نشد، تمام کنم. تمام.

 

پاسخ

 

سلام جناب. نکته‌ی درستی در پاسخ به بحث ۱۳۴ درباره‌ی آفت‌ و آسیب به میان آوردی. با این نظرت هم‌نظرم. البته جناب‌عالی خودت بهتر و بیشتر از من می‌دانی که خرافات یک مسأله‌ی پیچیده‌ای می‌باشد؛ هم ریشه‌های شکل‌گیری‌اش کلاف دارد و هم این‌که تا کسی عقلش قد نداد، باورهای دیگران را با حربه‌ی خرافه مورد هجوم و سُخره قرار می‌دهد. متشکرم از شرکتت در بحث.

 

پاسخ

 

سلام جناب. می‌دانم که می‌دانید از حالات انسانی یکی این است که دوست می‌دارد عمل اخلاقی همنوع خود را از طریق دمیدن حس محبت و شادمان‌شدن مستحکم‌تر و رایج‌تر کند و چنین فرهنگی را بگستراند. در راستای فکر آرمانی و تصمیم آرام‌بخش شما درین پیشنهاد والا، من هم آن لحظه‌ی زیبا، اگر ساری، سیر داشتم، آن روز و شب را داوطلبانه در محل انجام عمل حاضر می‌شوم تا همراه افتخاری باشم و شوقم را چون بادبادک به دوردست پرواز دهم و با این کار قشنگ شما به خودم دَم و دما ببخشم. درود.

 

پاسخ:

سلام. من مخالف انتقال نیستم. البته دست‌کم با سه شرط: ۱. طراحی بی‌عیب‌ونقص پروژه. ۲. حق‌آبه در نظر گرفته شود برای زیرساخت‌های مازندران. ۳. پنجاه درصد شغل‌های تخصصی و موردی این طرح در دو سوی هر دو استان برای همیشه برای جوانان جویای کار مازندران ثبت و تقسیم شود.

 

ایران برای همه‌ی ایرانیان است. مگر خوزستانی‌ها مانع‌اند نفت‌شان به همه‌ی ایرانیان برسد!؟ به نظر من این طرح با رعایت همه‌ی جوانب علمی و تکنولوژی آن، به آبادانی می‌انجامد.

 

سخن رسول خدا:

در شب رحلت پیامبر اسلام (ص) و شهادت امام حسن مجتبی -علیه السلام- یک سخن از حضرت ختمی مرتبت (ص) تقدیم می‌گردد: اگر خدا خیرِ بنده‌ای را اراده کند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار می‌دهد. (منبع)


تپّه چاله (۴۵۸)


سلامت تن و سلامت دین

به نام خدا. سلام. یکی از تفسیرهای یک جلدی، تفسیر مبین است؛ از ابوالفضل بهرام پور. من این تفسیر را به صورتِ تطبیقی مطالعه کردم. نسخۀ چاپ سوم را. از انتشارات آوای قرآن. قم. در ۶۰۵ صفحه.

در این نوشتارم از تفسیر مبین یک جلدی ابوالفضل بهرام پور، چهارنکته می‌نویسم و به اشتراک می‌گذارم. امید است فرهنگ کتابخوانی و به اشتراک گذاری از سوی ایرانیان بیشتر باب شود.

 

نکته‌ی اول:  در ذیل سورۀ ناس آورده است: در سورۀ فلَق بیشترین تکیه روی سلامت تنِ انسان و زندگی اوست. ولی در سورۀ ناس، تکیه روی سلامت دین و ایمان از وسوسه‌های درونی و بیرونی‌ست.

 

نکته‌ی دوم: در تفسیر آیه‌ی ۲۵ سورۀ نحل «...وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ...» این‌گونه نوشته است: پیروان ،دو نوع گناه دارند: نوعی را خودشان مستقلاً مرتکب می‌شوند و کسی در آن نقشی ندارد و نوع دیگر گناهانی است که معلم، واعظ، نویسنده، فیلمساز و سیاستمداران تعلیم داده‌اند و در این گناه نقش و تأثیر داشته‌اند؛ رهبران و نقش‌آفرینان گناه، فقط در این قسمت از گناهِ پیروان، شریک هستند.

 

نکته‌ی سوم: در آیۀ ۲۲۴ شعرا می‌گوید: خط مشیء پیامبر (ص) از خطِ شُعَرا جداست. شعر در وادی حدس و خیال و بزرگنمایی حرکت می‌کند. آنها در هر مدح و ذمّی بدون حساب وارد می‌شوند... البته این آیه شامل حال شاعران حکیم نمی‌شود. و رسول خدا (ص) فرمود: پاره‌ای شعرها حکمت است.

 

نکته‌ی چهارم: در ذیل آیۀ ۱۸ غافر نیز از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده است: هر کسی را که عمل صالحی، مسرور کند و گناه، ناآرامش نماید، او مؤمن است.

 

پاسخ:

سلام جناب شیخ احمدی. متنی ارزنده تدوین کرده‌اید. در دامنه هم منتشر کردم. دارندگان این خصال، ارزش پیروی‌کردن دارند. عالمان آگاه و پرهیزگار، دانشمندان اهل دانش و ارزش و نیز انسان‌های وارسته و دارای ادب و آداب برازنده‌ی این شباهت‌ها می‌باشند ولو در اندازه‌ی اندک و به وسع وجودی‌شان؛ که انسان‌های معنوی و مؤمن تلاش‌شان این است ذره‌های ازین مکارم اخلاق محمدی را تکاسب کنند.

 

درود می‌فرستم به شما و هر بشری که در همه‌حال، آداب احترام به حاصل جمع انبیا یعنی حضرت محمد مصطفی (ص) را در وجود خود پرورش داده است و تربیت  و مؤدّب به این فرهنگ والا گردیده است. از محمد مصطفی صلوات الله علیه وآله بالاتر و والاتر کسی را نداریم که این‌همه محبوب خدای یکتا و مهربان باشد.

 

پاسخ:

سلام جناب. حاجت به این کار می‌رفت. خواندن داشت؛ با فراوانی بالای لذت. برای بار چندم به عنوان خواننده، درخواست دارم که برای این‌گونه متن‌هایت، بیشترین آرایه‌ی ادبیات فارسی و زیباتر نویسی را بکار ببندید. آیندگان خواننده‌ی این متن‌ها خواهند بود؛ هرچه منظم‌تر و شکیل‌تر بنویسید، ارزش و بازدهی اثر را بیشتر کرده‌ای. برای من این تاریخ محل، هم قشنگ بود، و هم خاطره‌انگیز. قفیز را هم به تلفظ محلی درست نوشتی؛ یعنی آن‌گونه خوانده می‌شود و این‌گونه نوشته. اگر آمار تراکتورهای این زمانه‌ی محل را هم برآورد می‌کردی خوب‌تر می‌شد. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام جناب. امیدوارم این ۱۳ خصال نیکو در لحظه‌لحظه‌های زندگانی بشر رخ دهد. برترین‌ها، برترین‌ها هم می‌گویند و امام رضا علیه السلام یکی از آن برترین‌هاست که آفتابِ درخشنده‌ی مردمان خوب ایران‌زمین است. آنچه از این امام رئوف به پیروان رسیده، همه حکمت است و راه‌نشانِ حیات طیبه. سپاس که ارزش‌گذاری کردی.

 

پاسخ:

سلام دوباره آقای...

قید تامّ «هر» در گزاره‌ی پایانی‌ات، از نظر من نمی‌تواند درست باشد. آن‌سان که شما نیز به‌خوبی آگاه‌اید گزاره‌ی علمی آن‌هم در علوم انسانی و سیاسی با قید مطلق پذیرفته نیست. جدا ازین اشاره‌ی ادبی‌ام، با این دیدگاه شما توافق دارم؛ زیرا می‌دانم که ژرف‌تر از من می‌دانی اساساً تقدیس انسان‌هایی که در سیاست دخل و تصرفی داشتند، ناپذیرفتنی‌ست. حتی این افرادی که نام برده‌ای نیز، از نظر من دارای اشتباهات بزرگ و پیچانده‌ای بودند که مسیر را با پاره‌ای از آن یکدندگی‌ها ناهموارتر کردند. بگذرم. ممنونم. پوزش می‌طلبم.

 

بحث ۱۳۴ : این پرسش برای گفت‌وگوی سنجاق می‌گردد: با توجه به ارزش و آثار خودنقدی که نقش درجه‌ی یک در فرهنگ‌سازی و تمدن‌آفرینی ملت‌ها دارد، هم‌اینک ما ملت ایران دچار چه آفت‌ها و آسیب‌هایی هستیم؟ اگر نخواستید ریشه‌یابی کنید، دست‌کم بگویید بازتاب این کاستی‌ها بر جامعه‌ی ایران که گریبان‌گیر می‌شود، چیست؟ و اگر وجود آفت‌ها و آسیب‌ها را تأیید می‌کنید، بفرمایید چه باید کرد تا کمتر به آن گرفتار شد؟ و یا چه نباید کرد که بدان مبتلا نشد؟


پاسخم به بحث ۱۳۴

پیش‌پرداخت بحث: هم اکنون مردم ایران به برخی از آفت‌ها و آسیب‌ها گرفتارند که هرچه‌زودتر می‌بایست از آن رهایی یابند. وقتی درین عبارت می‌گویم مردم ایران، منظورم این نیست همه به یک‌اندازه چنین‌اند؛ یا همه به این ضعف‌های گریبانگیر، مبتلا هستند؛ نه، بلکه این بدین معنی‌ست چنین آفتی میان مردم سرشکن می‌شود و بُن و بافتِ جامعه را دچار کاستی می‌کند. من چهار نمونه برمی‌شمارم:


۱. در بیشتر مسائل -چه شخصی و چه عمومی- کمتر به عمق می‌روند و از ژرفای آن سردرنمی‌آورند. حال آن‌که ملت ایران اساساً دارای روحیات جست‌وجو و خردورزی بود؛ مانند نمونه‌ی برتر آن حضرت سلمان فارسی -سلام الله علیه- که نماد تحقیق در عقیده و باورپذیری بود و با پژوهش‌ها و سیر و سفرهای جهانی به مکتب برتر و غنی اسلام، ایمان راسخ و آزادانه آورد. اما اینک به گمان من مردم به علل و دلایل ناشناخته اغلب می‌کوشند بیشتر موارد پیش رو را سطحی ببینند و دست به تحقیق و مطالعه و کسب فرآورده‌های علمی نزنند. اگر سری به پایان‌نامه‌نویسی‌های دانشگاهی و حتی حوزوی بزنید حرفم را تصدیق و گواهی می‌کنید؛ که این پهنه‌ی تخصصی و مهم کم‌وبیش مبتلا به آفت خریدو‌فروش پایان‌نامه و تز است. از یک زاویه این کاستی عمومی شاید بازتاب اثرات فضای مجازی باشد که در آن سرعت و دروغ و شایعه و حتی تخریب و ستیزه جای کمتری برای به عمق رفتن گذاشته است. البته ناگفته نگذارم فضای مجازی ثمره‌ی علم بشری است و باید از آن بهره برد و در آن ورودی بایسته داشت.

 

۲. ملت نجیب ایران گرفتار کسانی شد که نه فقط شایسته‌ی کشورداری و مدیریت سیاسی نیستند، بلکه بخشی از آن دچار فساد اقتصادی و حتی ضعف شدید علمی و معرفتی‌اند. مثال می‌زنم: اگر مثلاً در آن دوره‌ی تاخت‌وتازهای ویرانگر، به جای کوروش، فتحعلی‌شاه، حاکم بود، چه‌ها به روزگار ایران که نمی‌آمد. کوروش تمام عمرش را بر زین اسب می‌نشست تا نگذارد ایران دچار کاستی گردد و حتی به مدد و نجات ملل ستمدیده‌ی دیگر می‌شتافت، اما فتحعلی‌شاه تمام عمرش را یا در حرمسرا بود یا در بذل‌وبخشش‌های بی‌جا.

 

من بر این گمانم که مجموعه‌ی مدیریت حکومت، حاصل جمع عقل جمعی ملت ایران نیست. نمی‌گویم باید نیست و نابود شوند؛ نه، می‌گویم این آفت همچنان دارد به درخت ملت چه به ریشه، چه به ساقه و چه به برگ‌ها آسیب وارد می‌کند. یک ملت سالم و بزرگ، مدیران و خدمتکاران بزرگ و سالم هم می‌طلبد.

 

۳. یک روی دیگر آفت این است که پاره‌ای از مردم به‌ویژه آنانی که نشان می‌دهند که جنبه‌های روشنفکرانه‌ی‌شان بر سایر ویژگی‌های‌شان غلبه دارد، ارزش فرآورده‌های انقلاب را یا انکار می‌کنند، یا نادیده می‌انگارند و یا حتی با آن سر ناسازگار دارند. این روحیات مطلق‌بینی که همه‌چیز را تیره‌وتار معرفی می‌کند، کشور و جامعه را در معرض بدبینی مطلق قرار می‌دهد که اثر ویرانگر آن خانمان‌سوز خواهد بود. ملت ایران اهل انصاف و عدالت‌خواهی بود؛ پس، درین فاز آن بخش از مردم که دچار این آفت‌اند، باید دست از سیاه‌بینی تام بردارد؛ چنین شیوه‌ای بافت وجودی ملت را صدمه می‌زد و تار و پود را از هم وا می‌کَند.

 

۴. پاره‌ای مردم دچار اسراف و ویرانگری طبیعت‌اند؛ اگر به یک پارک عمومی در دل طبیعت ایران سری بزنید حرف مرا تأیید می‌کنید که تا چه اندازه نسبت به محیط بی‌توجه و حتی بی‌رحم‌اند. میلیون‌ها زباله در دل طبیعت را آیا خارجی‌ها پاشاندند؟ یا همین بی‌توجه‌هان؟ هرچه هم آموزش و سفارش به‌کار می‌رود، گویا اثر ندارد. در اسراف نیز، بسیار بد عمل می‌شود از غذا و میوه گرفته تا آب. هنوز هم زیر دوش حمام چندین غسل می‌کند، باز هم قانع نمی‌شود. برای یک وضو که با یک نصف لیوان قابل ساختن است، یک بشکه آب هدر می‌دهد. برای وسواس خود صدها لیتر آب را نابود می‌کند و هنوز نیز با آب شُرب، ماشین و تراکتور و حیاط و کوچه و تریلی‌اش را شست‌وشو می‌دهد. به جای یک بشقاب، یک دیس پلو به شکم می‌ریزد و درجا زیر لحاف به خواب می‌رود.

 

پاسخ:

سلام جناب

۱. پیشتر از هر چیزی اول بیخ املای تو را بگیرم که در آخر پست، «غین» را «قاف» جا زدی! این ازین. شدی ۱۹.

۲. اگر سری به دامنه می‌زدی می‌فهمیدی چنان متن زیارت اربعین که نوشتی، فاخر و بکر بود که پست اول وبلاگم شد.

۳. سپاس از لطف و مهرت؛ که این مدرسه هم بحث جانمایی می‌گردد و هم محبت و علاقه‌ها به هم؛ که انسان از اُنس‌ها شادمان و شادکام می‌گردد. جناب آقاصدرالدین همآره به من لطف و اجلال داشته و دارد. ایشان خود استاد هستند و منِ ناچیز هرگز خودم را شایسته‌ی لقب «استاد» نمی‌پندارم.

۴. دیشب بحث‌های این یک‌هفته، همه را یکی‌به‌یکی خواندم. من به هیچ نوشته‌ای از اعضای محترم مدرسه بی‌محلی نمی‌کنم، بر عکس موبه‌مو همه را می‌خوانم. و تلاش دارم از نوشته‌های همه‌ی دوستان هم‌کلاسی بیاموزم.

 

ادامۀ پاسخ»

 
این پست شما منظور بود که در دامنه پست ویژه‌اش کردم. این نوشتۀ خوش‌ساختار شما بسیار ارزشمند و نگاه نوین به پدیدۀ مقدس و جهانی اربعین است. من ازین نوشته‌ات درس آموختم. عالی به آن پرداختی. پخته و آموزنده بود. ژرف بود. تا به حال کمتر دیدم کسی این‌گونه به این رخداد بی‌نظیر جهانی نظر بیفکند. تبارک‌الله.
 
به یُمن همین کارهای ارزنده است که زندگی برکت می افتد و معنویت به سرای خانه و سراچه‌ی دل وارد می‌شود. مگر انسان فقط پوست و گوشت و شکم است که جسم و کالبد، کلید شود؟ نه هرگز. و شما و همه‌ی زائرین عارف و عابد اربعین راه معنا را طی کردید و زیارت قبول دارید؛ رستگاری، والاترین آرزوی بشری‌ست. زیارات تمامی زائرین اربعین خاصه هم‌مدرسه‌ای‌ها قبول.
Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۷
ساعت پست : ۰۷:۰۷
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و هفتم

 

زنگ انشاء مدیر (۶)

از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخی‌ها، از جای‌جای ایران ما، داراب‌کلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعه‌کنندگان بسیاری.

 

من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آق‌علی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علی‌اکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر می‌نشینند و دعا می‌نویسند. گویا مشتری‌های فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمی‌دانم آیا حاج‌شیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا می‌نوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخ‌جواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.

 

نکته‌ی کشکولی: اگر آق‌سیدمحمد موسوی وکیل، نمی‌رفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمی‌دانم آیا پشت تخته‌میزِ پایه کوتاهِ جوهری‌شده‌ی دعانویسی پدرش، می‌نشست و حال مردم را دگرگون! می‌کرد یا نه. آن‌وقت می‌ترسیدم او، به جای شفا، کور می‌کرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسی‌میاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوس‌کلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث می‌بُردم!

 

 

یک نمونه از کتاب دعانویس در داراب‌کلا

ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی

 

تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننه‌آقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانی‌های دکتر می‌نشیند، تلقینِ مثبت سراغش می‌آید و خود را درمان‌شده می‌پندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.

 

نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمی‌توان به‌آسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلی‌اصغر ما هم، مردم التماس‌دعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم می‌خورند و وی را فردی بااخلاص می‌دانند. می‌دانم او فوت نمی‌کند، پرَک هم نمی‌نویسد، جولان هم نمی‌دهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز می‌دهد. من اما حالا یک نعلبکی جُل‌دِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.

 

پاسخ:

 

سلام. یقین من این است دست‌کم وقتی جناب دکتر عارف‌زاده می‌خواهد پاسخی را کمی کامل‌تر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را به‌کار می‌گیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزاره‌اش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشته‌های دقیق و پیام‌دار شما را می‌خوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۷
ساعت پست : ۰۷:۰۷
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و هفتم

 

زنگ انشاء مدیر (۶)

از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخی‌ها، از جای‌جای ایران ما، داراب‌کلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعه‌کنندگان بسیاری.

 

من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آق‌علی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علی‌اکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر می‌نشینند و دعا می‌نویسند. گویا مشتری‌های فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمی‌دانم آیا حاج‌شیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا می‌نوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخ‌جواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.

 

نکته‌ی کشکولی: اگر آق‌سیدمحمد موسوی وکیل، نمی‌رفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمی‌دانم آیا پشت تخته‌میزِ پایه کوتاهِ جوهری‌شده‌ی دعانویسی پدرش، می‌نشست و حال مردم را دگرگون! می‌کرد یا نه. آن‌وقت می‌ترسیدم او، به جای شفا، کور می‌کرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسی‌میاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوس‌کلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث می‌بُردم!

 

 

یک نمونه از کتاب دعانویس در داراب‌کلا

ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی

 

تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننه‌آقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانی‌های دکتر می‌نشیند، تلقینِ مثبت سراغش می‌آید و خود را درمان‌شده می‌پندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.

 

نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمی‌توان به‌آسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلی‌اصغر ما هم، مردم التماس‌دعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم می‌خورند و وی را فردی بااخلاص می‌دانند. می‌دانم او فوت نمی‌کند، پرَک هم نمی‌نویسد، جولان هم نمی‌دهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز می‌دهد. من اما حالا یک نعلبکی جُل‌دِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.

 

پاسخ:

 

سلام. یقین من این است دست‌کم وقتی جناب دکتر عارف‌زاده می‌خواهد پاسخی را کمی کامل‌تر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را به‌کار می‌گیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزاره‌اش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشته‌های دقیق و پیام‌دار شما را می‌خوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و هفتم

 

زنگ انشاء مدیر (۶)

از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخی‌ها، از جای‌جای ایران ما، داراب‌کلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعه‌کنندگان بسیاری.

 

من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آق‌علی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علی‌اکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر می‌نشینند و دعا می‌نویسند. گویا مشتری‌های فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمی‌دانم آیا حاج‌شیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا می‌نوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخ‌جواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.

 

نکته‌ی کشکولی: اگر آق‌سیدمحمد موسوی وکیل، نمی‌رفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمی‌دانم آیا پشت تخته‌میزِ پایه کوتاهِ جوهری‌شده‌ی دعانویسی پدرش، می‌نشست و حال مردم را دگرگون! می‌کرد یا نه. آن‌وقت می‌ترسیدم او، به جای شفا، کور می‌کرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسی‌میاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوس‌کلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث می‌بُردم!

 

 

یک نمونه از کتاب دعانویس در داراب‌کلا

ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی

 

تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننه‌آقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانی‌های دکتر می‌نشیند، تلقینِ مثبت سراغش می‌آید و خود را درمان‌شده می‌پندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.

 

نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمی‌توان به‌آسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلی‌اصغر ما هم، مردم التماس‌دعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم می‌خورند و وی را فردی بااخلاص می‌دانند. می‌دانم او فوت نمی‌کند، پرَک هم نمی‌نویسد، جولان هم نمی‌دهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز می‌دهد. من اما حالا یک نعلبکی جُل‌دِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.

 

پاسخ:

 

سلام. یقین من این است دست‌کم وقتی جناب دکتر عارف‌زاده می‌خواهد پاسخی را کمی کامل‌تر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را به‌کار می‌گیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزاره‌اش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشته‌های دقیق و پیام‌دار شما را می‌خوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓

بله؛ به گفته‌ات: چه موجود پیچیده‌ای‌ست این بشر. که حتی وقتی پا به عصر مدرنیته هم می‌گذارد «چکمه‌ی آهنین تعصب» را گیوتین سر می‌کند و با رمزآلودترین سلاح میکروبی و شیمیایی سرباز مقابل که نه، کودک بی‌گناه را با بدنی تاول‌زده رهسپار زجر و درد و سرانجام مرگ می‌کند.

 

آری دکتر! هم تعصب و هم تجدّد هر دو در مقام افراط و تفریط جانکاه می‌گردد و ناگوار. و می‌دانم برادر شهیدت علیرضا نیز، با همان سلاح‌های هدیه‌ی آلمان و آمریکا و اطریش و شوروی و هلند و انگلستان و مجارستان به صدام، به مقام شهید راه اسلام و کیان ایران نائل آمدند. من هم مانند جناب‌عالی معتقدم تعصب و تجدد اگر از حد تجاوز کند و صبغه‌ی خرافه و خطا و خیال تامّ به خود پذیرد، مهلک است و تباه‌کننده. از نکاتت آموختم دکتر. درود.

 

لغت پِچاک: مثلاً می‌گفتند وِه رِه نَوینین لاغر مَغ‌مغوهه (=نحیفه)، چنان پِچاکه، تیردار و انگیردار رِه رِگ کانده شوونه بالا. البته به بامشی که به پشت نمی‌افتاد، و به فرد چابک که در بازیگرخانه‌ی عروسی در کُشتی زمین‌گیر نمی‌شد هم می‌گفتند ضب پِچاکه. نیز به پارچه و دست و چیزی که عسلی، روغنی، خاروندی، دِشواُوه یا مربّایی می‌شد می‌گفتند پِچاک شده، به معنای چسبناک. در سیاست هم افراد پچاک داریم. اما بگذریم.

 

زنگ انشاء مدیر (۷)

به نام خدا. سلام. پری‌روز، باخبر شدم که استفان -گردشگر آلمانی که به ایران آمده بود- اسلام آورد و با انتخاب نام «علی» برای خود، مسلمان شد. او جمله‌ی شورانگیزی به‌کار برد که قلبم لبریز شعف و چشمانم سرشار اشک شد: مرام امام حسین -علیه‌السلام- دل مرا به خود درگیر کرد و به عشق او مسلمان شدم.

درود بر استفان که نامش «علی» شد و راهش حسینی. من مصاحبه‌ی ایشان را جست‌وجو کردم تا ببینم. مقداری را دیدم. دست به مطالعه‌ی اسلام زده بودند و به زندگانی و قیام امام حسین -علیه‌السلام- پرداختند و همین دلش را درگیر امام شهیدان کرد. استفان که نام علی بر خود گذاشت و مسلِم شد، حالا قصد کرده پیاده به زیارت قبر حضرت سیدالشهدا -علیه‌السلام- بشتابد. آری؛ هنوز هم حرارت عشق حسینی، و حُریت شهید آگاه (ع)، در دل‌ها جنبش و و در افکار استبصار پدید می‌آورد.

 

قارّه‌ی غروب

 

به نام خدا. سلام

۱. اروپا نامی‌ست که سامی‌ها (=مردم خاورمیانه، شامل عِبری‌ها، عرب‌ها، آشوری‌ها) آن را گذاشتند که به معنی غروب است و نیز شاید معادل غُروبا. که امروزه ما از آن مغرب‌زمین یاد می‌کنیم. همان‌گونه که اروپایی‌ها از منطقه‌ی ما به نام خاورمیانه (=شرق الاوسط، شرق میانه و وسط) نام می‌برند که رهبری تأکید کردند به جای خاورمیانه گفته شود «غرب آسیا».

 

۲. اروپا که ۵۰ کشور را در خود جای داده، قاره‌ایی کوچک، اما پرجمعیت است. حرف من از همینجا آغاز می‌شود. چرا قاره‌ای به این کوچکی این‌همه کشور کوچک و کم‌وسعت دارد؟ جواب‌های زیادی می‌توان داد اما دمِ دست‌ترین پاسخ من این است چون بر سر هویت، قومیت، زبان، تاریخ خود باهم نبردهای سنگین کردند و در مدتی کوتاه خون‌های همدیگر را ریخته‌اند تا مرز و جغرافیا و سرزمین معیّن برای خود دست‌وپا کنند. حتی آتش دو جنگ جهانی ویرانگر و هولناک از همین قاره آغاز شده بود و به سایر جهان زبانه کشید. هنوز هم در آن قاره، اختلافات بالقوه وجود دارد که ممکن است روزی آنان را به ستیزه و جنگ بکشاند. گرچه فعلاً خویشتنداری دارند. نمونه‌اش یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد. بنابراین اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند. اگر بخشی از ما درین مدرسه تقریباً ۱۵ سال سن خود را بزرگتر می‌دیدیم، دست‌کم جنگ مَخوف جهانی دوم و قحطی‌های مُهلک آن را حس می‌کردیم. بگذرم. 

 

۳. اگر ایران را بلند کنی و بر قاره‌ی اروپا پهن کنی چندین کشور را در بر می‌گیرد. یعنی وسعت ایران تقریباً به‌اندازه‌ی ۱۷ درصد کل خاک اروپاست. (این رقم را حدسی نوشتم) آن‌وقت اروپا به علت برتری در اقتصاد می‌خواهد برای ما خط و نشان بکشد!

 

نکته‌ی تحلیلی: اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است، می‌خواهد بر تحولات جهان و امور بین‌الملل دخالت داشته باشد تا هم قدرت خود را در چانه‌زنی‌ها مواظبت کند و هم محیط بین‌الملل را بازاری آرام برای خرید کالاهای گران خود نگه دارد.

 

آنان همچنان یک کوشش طاقت‌فرسا هم دارند که ایران را از روند بیداری ملت‌ها و نفوذ منطقه‌ای حذف کنند. اما هنوز نتوانسته‌اند. یک دلیل عمده‌اش این است ملت‌هایی از منطقه با دل و جان حاضرند برای ایران و اسلام فداکاری کنند و تن به خفّت پادشاهی و سلسله‌ی «آل»های فاسد ندهند. سخن فراوان است، مجال اندک.

 

نظر سیدعلی‌اصغر: سلام  از تحلیل و تبیین و تفسیر جدید مغرب زمین کمافی السابق خوشه چیده ام و روانی انتقال تحلیل بر کام دیدگاه سیاسی ام  نشست . تاریخ اروپا و طبع ماهیت را در دو موضوع مورد نظر خیلی زیبا تدوین نمودی که همه اروپا را تعریف نمودید .لحاظ نمودن عرصه متن انتخابی من از نوشته تان برای این است که خلق جدید از تحلیل تان است :

۱__ یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد. بنابراین اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند.

 

 

۲ _ اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است،

 

محمدحسین آهنگر دارابی. ۱۰ مهر ۱۳۹۸. متکازین بهشهر

محمدحسین آهنگر دارابی

 ۱۰ مهر ۱۳۹۸. متکازین بهشهر

 

لغت پِراز: پِراز از واژگانی‌ست که برای دَمرو کردن ظروف شسته‌شده، یا چوب کُنده‌شده به‌کار می‌رفت. مثلاً آن لَوه (=دیگ) را اون گوشه پراز هادِه. یعنی طوری بذار که کج باشد آبش بچکد.

 

افزون بر آن: وقتی از فعل امر استفاده کنن و بخواهند به کسی دستور بدهند، می‌گویند: این صافی، این چو، این لاغالی، این کِتّرا و این جاجیم رِه اونجه دِفرازن. یعنی توک هاده. پِراز هاده. این هم از ریشه‌ی فراز به واژه‌ی پِراز پرداختم. البته من لغت نفی «لاپِراز» را نشنیدم.

 

پاسخ

سلام. با این‌گونه کامنت‌ها (=نظرات) که می‌گذاری در واقع فکر مرا ماساژ می‌دهی. و تمایلی که بروز می‌دهی برای من مانند اسکناسِ تا نخورده است که وقتی به دستم می‌رسید حیفم می‌آید لا بزنم. ممنونم.

 

زنگ انشاء مدیر (۷)

 

پری‌روز، باخبر شدم که استفان آلمانی، اسلام آورد و با انتخاب نام «علی» برای خود، مسلمان شد. او جمله‌ی شورانگیزی به‌کار برد که قلبم لبریز شعف و چشمانم سرشار اشک شد:

 

مرام امام حسین -علیه‌السلام- دل مرا به خود درگیر کرد و به عشق او مسلمان شدم.

 

 

درود بر استفان که نامش «علی» شد و راهش حسینی. او دست به مطالعه‌ی اسلام زد و به زندگانی و قیام امام حسین -علیه‌السلام- پرداخت و همین، دلش را درگیر امام شهیدان کرد. آری؛ هنوز هم حرارت عشق حسینی و پیام قیام شهید آگاه (ع) در دل‌ها جنبش و در افکار استبصار  (=بینادلی) پدید می‌آورد.

 

دورها، ناطق‌ها، صامت‌ها

 

به نام خدا. سلام. در تفکر اسماعیلیان (=باطنیه) دور، ناطق و صامت وجود دارد و برای هر دور -که هزار سال است- هم یک ناطق وجود دارد، هم هفت امام که در طول هزار سالِ هر دور، شریعت و اسرار آن ناطق را تفسیر و تبیین می‌کنند، و هم چندین صامت، که پیامبران میان دو ناطق‌اند.

 

آنان دور را دو قِسم می‌دانند: دور کبیر و دور صغیر. در اولی، منظور مجموعه‌ی اَدوار هفت‌گانه‌ی عالَم از آدم (ع) تا خاتم (ص) است. در دومی مدت زمان ۱۰۰۰ سال میان دو ناطق است که در میان آن هفت «امامِ مستقر» به راهنمایی مردم همت می‌گمارند.

 

دورها از نظر باطنیه این‌سان است؛ هرچند بعضی از دورها هزار سال نیست و بعضی دورها از هزار سال هم عبور کرده‌است:

 

۱. دور آدم تا نوح، ۲. دور نوح تا ابراهیم، ۳. دور ابراهیم تا موسی، ۴. دور موسی تا عیسی، ۵. دور عیسی تا محمد، ۶. دور محمد تا قیام قائم. سلام الله علیهم اجمعین.

 

نکته‌ی تشریحی:

 

وارد ارزیابی دیدگاه اسماعیلیه نمی‌شوم. فقط خواستم از یک تفکر -که بخشی حساس از تاریخ ایران هم هست- خلاصه‌ایی نوشته و رسانده باشم. آنان را متهم‌ می‌کردند که ظاهر اسلام (=احکام دینی) را نادیده می‌گیرند. اسماعیلیان ایران تحت رهبری حسن صبّاح بودند که در الموتِ قزوین در قلعه حکومت می‌کردند که به کتاب و خواندن بسیار اهمیت می‌دادند. مهمترین خصوصیت آنها پنهان‌کاری و حتی کتمان‌ عقاید خود بود تا شناسایی نشوند و گیر نیفتند و این حالت بر فرهنگ ایرانیان اثر گذاشت.

 

این فرقه -که به اسماعیل فرزند امام صادق -علیه‌السلام- ایمان آوردند- به انقلابی‌ترین جنبش بدل شده‌بود و با عنوان خلافت فاطمی، در مصر حکومت می‌کرد و در ایران با عنوان نزاری. آنان به نسل امام حسین -علیه‌السلام- بسیار اعتقاد دارند. خواجه نصیرالدین طوسی برجسته‌ترین عالم شیعه بود که سه دهه را در قلاع ایران (=قلعه‌ها) میان آنان گذراند. بگذرم. امروزه، هند مرکز اصلی حضور شاخه‌ای از آنان است.

 

اشاره: از آنجا که قلعه، نماد تفکر اسماعیلیان است، از نظر من کیجاقلعه‌ی داراب‌کلا را اگر بتوان از این زاویه هم مورد مطالعه و بررسی قرار داد، شاید نتایجی به‌دست آید. البته من علمی درین باره ندارم، گمانه‌ام را در این تریبون گذاشتم.

 

پاسخ

 

سلام. آری، سرمدی‌ست. یعنی تمامی ندارد. همیشگی‌ست. من با آینه‌ی امام حسین-علیه‌السلام- به شیعه می‌نگرم، با آینه‌ی امام علی -علیه السلام- به اسلام و با آینه‌ی پیامبر اسلام (ص) به جهان.

 

پاسخ

 

سلام. بر شیعیان تأکید شده برای زنده‌نگه‌داشتن مرام و مصائب امام حسین -علیه‌السلام- می‌توان تباکی کرد؛ یعنی حالت گریان و نگران به خود گرفت. و این با تظاهر و ریا فرق دارد. از متن شما هم بهره‌ی لازمش را بردم.

 

پاسخ

 

سلام. وارد استدلال نمی‌شوم؛ چون گمانم این است برای شما بی‌فایده و یا دست‌کم کم‌بهاء است، پس از تعبیر استفاده می‌کنم: در کلاس یک هم خداشناسی و خوبی است، در کلاس هفت هم خداشناسی و خوبی است، در کلاس دوازده هم هم‌چنین و در کلاس پروفسوری و علمایی هم، هم. باید گذاشت هر انسان به کلاس برتر برود. شما هم زیاد به خودت زجر نده که انگیزه‌خوانی کنی. از نظر من به راه دینی که هر کس آگاهانه و آزادانه برمی‌گزیند، نباید سیس‌تلی انداخت. در پایان نظر شما برای شما قابل احترام و من به آزادی نظرت خدشه و خراش نمی‌زنم. زیبایی همین است، که نسبت به پدیده‌های اطراف‌مان دیدگاه‌ها گوناگون است؛ یکسان‌اندیشی، همیشه پس می‌زند.

 

 

پاسخ یکجا به جنابان سید و سیدمحمد موسوی:

 

با توجه به جواب هر دوی شما جنابان: سید و سیدمحمد موسوی، پس؛ همان حالت و حق دفاع در جنگ که برای سیدمحمد خاتمی در طول دفاع مقدس قائل هستید، اینک باید برای رهبران مقاومت منطقه چون سیدحسن نصرالله و مجاهدان یمن قائل بود که در حال دفاع‌اند و پایداری‌کردن. دوم این‌که اگر سیدمحمد خاتمی جهان را به صلح فرا می‌خواند چرا خود و جناح‌های همفکر او با رهبری صلح نمی‌کنند و چرا اساساً با رهبری رویارویی کردند. سوم این‌که کسانی که صلح را تقدیس می‌کنند پس چرا جنگ‌طلبی‌های آمریکا را محکوم نمی‌کنند و حتی پاره‌ای از واداگان و غرب‌پرستان، پارسال با کنفرانس مضحک لهستان لحظه‌شماری می‌کردند و منتظر بودند ترامپ دمار انقلاب اسلامی را با جنگ و حمله درآورد. صلح، عصاره‌ی اسلام است و اساس دعوت پیامبران بر صلح و دوستی‌ و مدنیت و مکارم اخلاق است، اما اگر ملتی مورد جنگ قرار گرفت، صلح، با آن‌که ارزش خود را همچنان با خود حفظ می‌کند، اما جای خود را به مقاومت و دفاع و ذلیل‌نشدن هدیه می‌کند. من با شما درین پاسخم بحث نکردم، فقط طرح سخن کردم.

 

تعصبات قبیله‌ای و شهری


به نام خدا. سلام. ناگهان اسلام را تا جیحون و مصر و از دریای سرخ تا هند گسترش دادند؛ یعنی در مدت ۱۰ سال و اندی خلافت عمر. همین کشورگشایی، در حالی‌که در ظاهر امتیاز محسوب می‌شد و حتی موجب غرور کاذب و تفاخر نژادی، اما در باطن آسیب بزرگ و حتی گاه در جاهایی جنایاتی غیرقابل پیش‌بینی بود. افزون بر این، در طول زمان، تعصبات قبیله‌ای و شهری به آن بار می‌شد و بحران را پیچیده و کلاف را بزرگ‌تر و افراد را سردرگُم‌تر می‌کرد. جای دور نروم، در همین فین و کاشان، عده‌ای به روستای اردهال شبیخون زدند و سرِ فرزند امام باقر (ع) را -که در آن دیار سفیر اسلام و اخلاق بود- بریدند.

 

جای دورتر نروم، در همین نیشابور -که مرکز علم و ادب بود- اوباش طوس به آنجا عزیمت می کردند و دست به غارت و چپاول می‌زدند که ابوالفضل بیهقی از آن یاد کرده است.

 

جای دور و دور و دور نروم، در همین مشهد مقدس تعصبات از شهر به محلات هم کشیده شده بود. یعنی این محله با آن محله درگیر می‌شد. به‌گونه‌ای که تمام مشهد به دو محله‌ی نوغان و سَرشور تجزیه شده بود. نوغان کنونی محدوده‌ی میدان طبرسی است و سرشور محله‌ی پشت خیابان خسروی (=شهید اندرزگو) روبروی بازار فرش‌فروشان، روبروی مسجد مشهور ملاحیدر.

همین مثال‌ها را امروزه می‌توان برای کازرون و حومه، بابل و ساری،  و نیز اصفهان و یزد زد.


نکته:

وقتی شخصی زندیق چون عبدالکریم بن ابی العوجا می‌گویند از روی دشمنی، ۴۰۰۰ حدیث جعل کرده بود، آن‌وقت روشن می‌شود آن جامعه‌ی مبتلا به آشوب و تعصبات کور، چه بار سنگینی بر پشت خود حس می‌کرد. عمَر، سی و هفتمین کسی بود که اسلام آورده بود، اما وقتی پیامبر اسلام (ص) رحلت کرد، خود را از همه سرتر می‌پنداشت. من در منبعی خوانده بودم عمَر وقتی حرف می‌زد صدایش تا چندصدمتری پژواک داشت. خشونت عمر، یک رفتار دیرین بود که پیش از اسلام‌آوری، تندخویی در او به صورت اخلاق رایج درآمده بود. یک فرد، گاه مکتب را به میل خود محاصره می‌کند؛ چه رسد به ملت یا قوم و یا شهر و دیار.

 

پاسخ به جناب آق‌سیدمحمد موسوی وکیل


توضیح می‌دهم:

تعصب از واژه‌ی عصب ریشه می‌گیرد. و عصب یعنی پیچک؛ یعنی تنیدگی. یعنی سخت، یعنی پیونددهنده. ازین‌رو این لغت در عرب وقتی به باب تفعُّل می‌رود می‌شود تعصب. که از نظر معنایی هم شدت پیدا می‌کند و هم سرسختی می‌آورد. و این البته با نظریه‌های ابن خلدون و امیل دورکهیم درباره‌ی «عصبیت» و «انسجام» فرق دارد.

 

اما نظر من: تعصب مفهومی نسبی‌ست. اگر کسی در ایمان حقیقی و اخلاق فردی و اجتماعی راسخ باشد چنین تعصب به معنای پایبندی و پایداری مفید است. اما همین فرد اگر همین راسخ‌بودن خود را بخواهد در دیگری اجبار و الزام کند، مضر است. مثال می‌زنم:

 

در پادگان‌ها همه‌ی سرداران و سربازان باید هم از فرمانده کل قوا اطاعت محض کنند. اما دمیدن همین تعصب در جامعه و در میان مردم، مورد مذمت است زیرا عقل‌ها و فکرها و گرایش‌ها را تعطیل می‌کند. خلاصه؛ تعصب به معنای سرسختی علیه‌ی دیگران از هر نوعی که باشد، نادرست است. و از نظر من مذهب امری تعبّدی و تعقلی است نه امری تعصبی.

۱. تعبدی‌ست چون‌که برخی از امور از غیب است و حکمت آن بر بشر یا آشکار نمی‌شود و یا بسیار اندیشه لازم است، پس مؤمن تعبد می‌ورزد چون به وحی خدا ایمان آورده. ایمان یک معنایش ایمن‌شدن و امنیت فکری‌ست.

 

۲. تعقلی‌ست چون‌که اصول دین نیارمند خردمندی و تحقیق است. دخالت دادن تعصب در امور مذهب از ناحیه‌ی هر کس و از هر جا با هدف دعوت و اجبار، نارواست و موجب ناامنی عقیدتی می‌شود. خشک‌اندیشی، نمونه‌ی بارز تعصب است. که در زمان امام علی -علیه السلام- در جریان خوارج نمود بارز داشت که حاضر بود برای برداشت تند و تیز و قهقهرایی خود از دین، با هر کس در افتد حتی با امام خود. تعصب ریشه‌ی جاهلی دارد. بهترین آنتی و ضد تعصب، تفکر و تعبد است. جمع اندیشه و روح. خرسندم که به بحث‌های بنیادی علاقه داری و دارای نظر و دیدگاهی. درود.

 

پاسخ

 

سلام جناب ... خندیدم؛ ولی جواب کشکولی‌ از نوع تشریحی! در خورجین دارم:

در کهولت اگر با غازکَل‌دَسچو گذرت به سر قبرم افتاد، نه فقط برایم فاتحه بخوان، بلکه زحمت بکش هفت‌تا قل هوالله هم زمزمه کن. چون باور دارم بر من اثر می‌گذارد. نکنه فقط بگی: آرامش مدام برای این درگذشته آرزومندم!؟

 

آخه خودت هم به عنوان یک فرد فکور و زیرک، دقیق‌تر از من می‌دانی عده‌ای، تمام ایمان دیگری را به تعصب تقلیل (=فروکاهیدن) می‌دهند، تا ضربه‌ی کاری نواخته شود. بگذرم.

 

نکته هم بگم بدَک نیست: معتقدم هر کس دیگران را دم‌به‌ساعت متعصب می‌خواند، خود نیز گرفتار تعصب از نوعِ ضدتعصب است! و تعصبِ ضدّتعصب، هم بد کلاه و کالایی‌ست.

 

پاسخ

 

با نهایت احترام و درود

 

گرچه می‌دانم جناب‌عالی به دلیل شور و نشاط جوانی و توان فکری، از من بیشتر سواد داری و برین امور علم داری؛ اما چندکلمه اجابت می‌کنم:

 

۱. از دین برگشتگی، یک ضایعه است که احکام آن متفاوت است؛ چون فقیهان، متفاوت اجتهاد کرده‌اند و فتوا دارند. از نظر من نمی‌توان مانع اجتهادات علما شد.

 

۲. کسی که مسلمان‌زاده است اگر در سن بلوغ و بر اثر تحقیق و انتخاب عقلانی، اسلام را نپذیرفته، مرتد محسوب نمی‌شود. چون مرتد یک صفت فاعلی است برای کسی از اسلام، برگردد، چون این واژه از ریشه‌ی رد است.

 

۳. این پدیده‌ی دین‌برگشتگی البته نادر است. معمولاً نوعی ادا و اطوار برخی‌هاست که مثلاً دم از زرتشت می‌زنند. حال آن‌که حتی به آداب دین زرتشت عمل نمی‌کند هیچ، اصلاً چیزی هم از آن نمی‌داند. از سر لجبازی یک جولانی می‌دهد.

 

۴. من درین باره صاحب‌نظر نیستم، اما همینقدر می‌فهمم ارتداد در طول تاریخ همواره تکفیر بود و انگ‌زنی. شما چند تا سرشناس نام ببر که خود گفته باشد من از اسلام برگشتم به بی‌دینی، یا مسیحیت، یا زرتشتی، با بودایی. چون یهود که پذیرش ندارد فقط باید ثابت کنی از طرف مادر، نژادت یهودی‌ست.

 

۵. به‌هرحال در آیین اسلام برای فردی که مرتد شد، آثاری مترقب است. مثلاً مکارم می‌گوید زن او بر او حرام می‌شود.

 

۶. انکار خدا، اهانت به پیامبر و مقدسات مسلّم، عواقب دارد که کمترین آن حرام شدن همسر است. چون فرد تا زمانی که مسلمان است، آثار حقوقی اسلام بر او جاری‌ست.

 

۷. از نظر من محال است کسی فطرت خود را پاسبان باشد و واقعاً دست به تحقیق دین بزند اما اسلام را که آخرین و کامل‌ترین دین از سوی خداوند است، پس بزند و به الحاد یا دین دیگر بگراید که فرسنگ‌ها از نظر زیبایی‌ها و آموزه‌های برتر از مکتب اسلام فاصله دارد؛ مگر آن فرد از روی هوس، لج و جهل و نادیده‌گرفتن ندای درون و فطرت پاک خود به آن وادی کشانده شده باشد. زیرا خدای حکیم دین را از بدو تاریخ کم‌کم کامل کرد تا رسید به ختم نبوت و اسلام. اسلامی که دربردارنده‌ی پیام تمام مکاتب آسمانی‌ست. اسلامی که دین سهله و سمحه و مایه‌ی آرامش و معنویت است. کسی لامپ پرنور را کنار نمی‌گذارد که در پناه شمع و لامپا سیر کند.

 

۸. بیرون رفتن از دین آثار دارد، چنانچه بیرون رفتن از قانون جریمه. اما من برای انتخاب حقیقی، پژوهش‌شده و مبتی بر فطرت پاک هر انسان مشکلی ندارم، و خود را درین‌باره داروغه و محتسب نمی‌پندارم.

 

 

به علت علاقه‌ی فردی‌ات به فکر و بحث، لاجرم شرحی مفصل دادم. پوزش.

ادامه‌ی پاسخ:

 

۱. خرسندم از این بحثی که پیش کشیدی. ۲. به قانع‌نشدن شما احترام می‌گذارم، چون کار من قانع‌کردن نیست؛ چون پرسیدی، برداشت‌های خودم را گفتم. ۳. این‌که فرمودی حکم ارتداد، ریشه در تعصب دارد؛ اولاً خودت وارد حکم‌دادن شدی. این یعنی داوری. ثانیاً اگر حکم می‌کنی و ریشه‌ی فتواهای مراجع دین‌شناس را تعصب تعبیر می‌کنی، پس بفرما ریشه‌ی ارتداد چیست که کسی دست به رد اسلام می‌زند و یا بی‌دین و ملحد می‌شود و یا به دین دیگر در می‌آید. شما اطمینان داری که فتواها ریشه‌اش تعصب است و ناصواب؟ و نیز اطمینان داری ارتداد، نشان تعقل است و پژوهش و انتخاب عقلانی؟ یعنی از نظر شما رد کردن اسلام، امری عقلانی‌ست؟

 

من البته گفتم درین‌باره، صاحب‌نظر نیستم و در بند ۸ حرف خودم را روشن کردم. تمام. بسیارمتشکرم.

 

بند ۶ مربوط به همان مسلمانی‌ست که ممکن است چنین سَبّ را مرتکب شود. فقها آن را اگر استمرار یابد، ارتداد می‌دانند.

 

من از ابتدایی‌ترین آثار مرتّب بر فردی که مسلمان بود ولی اسلام را رد کرد از نگاه فقهاء مثال آوردم. چون ارتداد لزوماً به معنای برگشت از اسلام به دین دیگر نیست. مسلمانی که ملحد شود و بی‌دین شود نیز، از نظر فقهای اسلام مرتد است. مثال همسر مرتد از آن‌رو مهم است که زن مسلمانی که مردش مرتد شود، نظام عقد و ازدواج و حرمت آن مختل می‌گردد و این برای فقهاء مهم است.

 

 

من که خودم اکابری خواندم و سیاسی‌میاسی بلد نیستم.

 

پاسخ

 

سلام سید علی‌اصغر. چون امر فرمودی، من هم پذیرفتم کمی پاسخ بنویسم تا فرمان رفیق را بر زمین نکوفته باشم. به این فراز نامه‌ی آقای خاتمی توجه شود. من از حیث هرمنوتیک آن را می‌کاوم:

 

«گرچه تلاش‌های ارجمند ملت و دولت توانست سیاست گفت‌وگو را به‌جای ایجاد موقعیت‌های خطرناک بنشاند و شاهد توافقی نو برای همزیستی و همکاری شود».

(متن کامل نامه‌ی خاتمی: اینجا)

 

آقای حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی درین گزاره از آن نامه‌اش به گوترش، انصاف را لحظاتی از خود دور داشت. نام‌آوردن از ملت و دولت و سانسور عمدی نقش مقاومت و شجاعت رهبری در برابر عربده‌کشی‌های ترامپ و جریان برانداز، نشان می‌دهد هنوز خاتمی سرِ ستیزه با رهبری دارد. زیرا به‌عمد، وضع حال کنونی کشور را به جای تعریف و تحلیل، تحریف کرد تا به خواننده برساند هنوزم نام بردن از اسم رهبری در ادبیات من جایی ندارد چه رسد به این‌که نقش مؤثر ایشان را اعتراف کنم.

 

اردوی چپ، زمانی دراز، به‌درستی و از سر منطق و انتظار، به جناح راست می‌تاخت که چرا از «رهبری» یک موجود آسمانی و قدسی و خدایی می‌سازید که دیگر نتوان گفت بالای چشم رهبری، اَبروست. ولی همین جناح، صدها برابر بدتر از جناح راست، خودِ خاتمی را مقدس ساخت و در پیله‌ی او رفت و دچار کیش شخصیت شد و تاب حتی یک پرسش و نقد ساده از او را ندارد. تا این اعوجاج‌ها باقی‌ست، نقد بر هر دو جریان راست و چپ -که بسیار آلوده به خطا و افکار احساسی‌اند- ناتمام است و ابتر و حتی بی‌سود.

 

 

خودت مرا می‌شناسی که هرگز اسیر اشخاص نیستم که دنباله‌رو باشم. من حتی رهبری را نیز مقدس و بی‌عیب‌ونقص نمی‌دانم. اگر دست به نقد سخن شخصیت‌های کشور می‌زنم دلیل بر این نیست، برای جایی و یا تمجیدی و یا رتبه و پول‌وپَلی دست‌وپا کنم. من که پنجاه‌و‌هفتمین جِمِه‌ (=پیراهن و کال‌قِبا) ام را بر تن کرده‌ام و از نظر مالی هم دستم به‌حد قناعت به جیب‌های کت و شلوارم می‌رود!

 

 

نشانه و اشاره و گزاره

 

نشانه‌ی من: در مرور «رویداد ۲۴» به این خبر و عکس -در پست زیر می‌گذارم- رسیدم که پائولو مالدینی چون هفته‌ی «جالبی را سپری نکرد» به او جایزه‌ی «خوک طلایی» دادند.

 

 

اشاره‌ی من: یک رسم، رایج شده که برای نمره‌ی منفی به مشاهیر و هنرمندان جهان، جایزه‌هایی «تحقیرآمیز» هدیه می‌کنند. مانند زرشک طلایی، خوک طلایی، باروت خیس.

 

گزاره‌ی من: من سواد فوتبالی ندارم. فقط می‌دانم مالدینی مال آ.ث.میلان بود. جنگ دفاعی سرسختانه می‌کرد. برای مبارزه با فقر و ایدز نیز فعالیت داشت.

 

 

حال این‌که زرشک، خوک و باروت چه ذَنب! و بِزه! مرتکب شدند که دست‌مایه‌ی چنین جوائز خفیفی شدند؛ نمی‌دانم. از سبُکی زرشک، فربِهی خوک و مخرّبیِ باروت بگذرم و بگویم اگر این سه، زبان داشتند و شاکی می‌شدند بشر چه جوابی داشت!؟ بس است و درود بفرستم به تیم مالدیو! من صبحانه حلیم خوردم و حالا یک فنجان فِسقلی آب زرشک شاید بچسبد!

 

زنگ انشاء مدیر (۸)


به‌ نام خدا. سلام. حالا را نبین که زربال می‌خرند، بلدرچین می‌خورند، کِتف‌وبالِ آماده می‌خرند، چکسن‌پکسن به سیخ می‌کشند، یا ته‌چین می‌کنند و یا آلوخارش. نه. آن زمان -دست‌کم- اَم مَلِه‌سر این‌طیری بود:

 

کدبانوی خانه، حالا یا ننه، یا دِدا، یا گت‌داداش، یا خاله، یا عمه، یا بَوا و یا همسایه، یا دِرازقِبا(=موجود هیولایی ترسناک) از پیش یک کِرگ، یا تِرکوله، یا تِلا 🐓 یا غاز یا سیکا را نشانه می‌کرد و به بچه‌های کوچه و خونه، زار می‌زد اینو بگیریند. یک لشگر! وَچه‌ویله! پشت آن، راه می‌افتادند تا گیرش بندازند. من هم بارها یکی از همان لشگرِ حمله‌ور به کِرگ و چین‌کا بودم!

 

ماشینی‌کرگ که نبود فوری دَخاسه و دستگیر بَووشِه. نه؛ چنان چیرت بودند که خسته‌وکوفته می‌شدیم تا یکی را به‌زور و ضرب، تَپ بَزنیم بگیریم. خونه‌ها هم مثل الآنه درودیوار و بارو نداشت، یا پرچین بود یا بی‌در‌وپیکر. و برای دستگیری یک غاز، خصوصاً ترکوله باید صدها متر این حیاط، اون حیاط دنبالش می‌کردیم تا به دام بندازیم. بیشتر هم سرمان به سنگ می‌خورد و در می‌رفت؛ یا می‌رفت زیر کاه و کمِل خَف می‌شد. یا می‌رفت لای پَیلم و گزنه و موره جا می‌خورد. و یا پَر می‌زد می‌رفت روی شاخه‌ی رَفِ لو.

 

تازه اگر تِلا و ترکوله‌ای را می‌گرفتیم، کدبانوهای خانه‌ها یا کُشنده نبودند و یا کُشنده نداشتند، مادرها با یک دست مرغ، و با دست دیگر کاردِ کال! راه می‌افتادند کوچه‌ها، یا خونه‌ی همسایه‌ها، چخ‌چخ می‌گرفتند تا یک غیورمردی! پیدا کنند که کِرگِ سر رِه بَروینِه. ماها که وَچه بودیم می‌شنیدم که برخی‌ها می‌گفتند مِن بلد نیمه بَکاشِم. جالب‌تر این‌که برخی می‌گفتند اِما دل نِدارمیه حِوون رِه بَکاشیم!

 

چه زمانه‌ای بود؛ کِکّالی؛ موره‌جار، تیل‌بازی، گزنه‌رُش‌کردن، چِش‌بَکّا، کیجا و ریکا، عشق و صمیمیت و دل‌صافی، همه و همه از اعماق فرهنگ زلال روستا. 

خا؛ اِسا تِه بِنال.

 


امروز در تقویم، روز روستا و عشایر بود؛ به عنوان یک روستازاده -که بُنیه و خون، و همه‌ی وجود و خاطرات و عشقم از آن است- با این نوشته، یادی از  دِه و دِه‌نشینی‌ام کردم.

 

به همه‌ی کسانی که برای روستای‌مان داراب‌کلا و یا به روستای‌شان در هر کجا، از قدیم تا اکنون زحمت و خدمت و همت، در دفتر اعمال خود انباشته‌ و پنبه‌های رشد و آبادانی و پیشرفت را رشته‌اند، و زمینه را برای توسعه‌ -که توسعه امری مافوق رشد و پیشرفت است- فراهم کرده‌اند، درود می‌فرستم. تنِ سالم و روح معناپذیر را برای شیفتگان خدمت به روستا، آرزومندم. و برای درگذشتگان تحول‌آفرین داراب‌کلا ازجمله روان‌شاد یوسف، غفران و شادکامی در فردوس برین طلب می‌نمایم.

 


پاسخ

سلام

شادمانم عبدالله، وقتی می‌بینم پویایی. دلشادم وقتی می‌فهمم از نوشته‌ات یاد می‌گیرم. و خدا را شاکرم که جوانی آگاه به زمانه‌ایی. ازت متشکرم که دیدگاه‌ات را می‌نویسی.

 

یک نکته هم بگویم:

امام وقتی به بورسیا تبعید شد، به سید احمد تلگراف زد این چند قلم را برایش بفرستد. یکی مفاتیح بود. سید مصطفی که پیشش بود به این مضمون گفت حالا درین وقت و حال چرا مفاتیح... امام بدین مضمون گفت رگ عوامی مرا نگیر... .

 


گرچه در خیال برخی‌ فرنگ‌باختگان و دل‌پریش‌ها شاید مفاتیح بلااثر باشد، اما ایمان مؤمنان با آن خو کرده است. پس؛ تعصب در میزان افراط و تفریط مذموم است. جهان ما سرشار غیب و علَن است. منکران غیب، خود را از درک آن غایب می‌کنند و پشت غفلت جا می‌خورند. بگذرم. دنیا فقط به همین ظاهرش نیست. لایه‌هایی دارد که فهم آن لیاقت می‌خواهد و روح پرورش‌خواه.

 

پاسخ

سلام. ممنونم آقاجعفر که خواندی و خرسندم که به خاطراتت در گذشته‌ات پرواز کرده‌ای. خوشحال باش که در پیشینه‌‌ات خدمت و خلوص به مردم ثبت است و تفکر خودت را در رشد و پیشرفت روستا به‌درستی و ذکاوت به‌کار گرفته بودی. بله؛ یاد یوسف همیشه در دل‌ها با ضربان قلب‌ها می‌تپد.

 

پاسخ

سلام. خواندم و خندیدم. همیشه وقتی درباره‌ی گذشته‌ی خودم و محله‌ام و محل‌مان می‌نویسم،  تو را حمید، در حین نوشتن به ذهن دارم؛ زیرا کودکی و نوجوانی‌مان زیاد باهم گذشت. خدا شفا دهد مادرت کبرا خاله را، که زیاد تندیر نون از دستش خوردیم. فراوان سلامم برسان.

 

پاسخ

سلام. چنین باد. و چنان مَباد که بدخواهان برانداز شب‌وروز می‌شمارند و به روی همدیگه تیله میندازند و تیر.

 

پاسخ

سلام

با تک‌بُعدی فکرکردن شما درین باره، سخت مخالفم. همه چیز در دین در جای خودش لازم و‌ ملزوم هم‌اند. البته برای آزادی فکرت دیوار و بارو نمی‌کشم.

 

برداشت من نسبت به همین تیکه از پستت بود که نوشتی کتابی که عوام به آن گرایش دارد. وگرنه من‌که بارها دیدم از جیب کُتت زیارت عاشورا درآوردی.

 

اگر دقت کرده‌باشی قیدِ «درین باره» را به‌کار برده‌ام تا نشان دهم فقط در باره‌ی همین نوشته‌ات دارم نظر می‌دهم.  و الا من که می‌دانم چه‌ها در دعا و معنا پیشتازی. در سفرهای رضوی بارها و بارها لمس کردم چه دل به معنا و ماوراء می‌دادی. اگر باز نیز می‌اندیشی برداشتم غلط بود، معذرت.

 

به‌هرحال کتاب مفاتیح، جمع‌آوری دعاها و زیارات است. گرچه ممکن است جاهایی، منبع و مفاد پاره‌ای از آن دچار خدشه باشد ولی یک منبع مورد توجه برای مؤمنان است. از عالمان تا عارفان. از مردمی که سواد خواندن و نوشتن بلدند تا مجتهدان. از جمله‌ی پرشور و شعور شما که نوشتی «برای تکامل شخصیت معنوی، رجوع به دعا خوب است» متشکرم.

 

هفت ضعف جناح چپ

به نام خدا. سلام. جناح چپ -که کم‌کم خود را اصلاح‌طلب نام نهاد- دچار گرفتاری‌های پیچیده و ضعف‌های فراوان است. من از دیدگاه خودم هفت ضعف جناح چپ را بر می‌شمارم:

 

۱. با آن‌که در ایجاد ساختار نظام، نظریه‌ها، گفتمان غالب و مسلّط، هیأت‌دولت‌ها، دوره‌های مجلس، قوه‌ی قضاییه و سیاست‌های خرد و کلان جمهوری اسلامی ایران نقش کلیدی، یکه‌تاز و نافذ داشت؛ -و به عبارتی دیگر خود نیز از به وجود آوردندگان مزایا و کاستی‌ها در سیستم سیاسی بود- با نام جعلی اصلاح‌طلبی! -که فلسفه‌ای التقاطی و اقتباسی ناقص آن را رنگ‌آمیزی می‌کرد- به سراغ اهدافی گنگ، حساسیت برانگیز و هزینه‌زا رفت که نه فقط در آن گرفتار، حتی از مجاری قدرت و نیز از حوزه‌ی اقتدار (=که در ادبیات جناح راست در ولایت منحصر است) رانده شد.

 

۲. با آن‌که می‌توانست تفکری زائو و زاینده باشد، دچار انسداد در درون شد؛ به‌طوری‌که نمی‌داند اصلاحات یعنی چه؟ و هیچ تعریفی از اصلاحات ندارد که دست‌کم در معنای لفظی پارادایم ایجاد کند. در واقع، خودِ جریان چپ -که نام خود را به غلط اصلاح‌طلب می‌نامد- بیشتر از نظام سیاسی مستقر، نیازمند اصلاح شد.

 

۳. دانشگاه را خاستگاه جنبش‌ها، محیط‌های کارگری را خاستگاه اعتراض‌ها، و حوزه‌ی کارمندان (=بروکراسی) را خاستگاه رأی‌سازی‌ها قرار داد و از دانشجو، کارکر و کارمند به عنوان عمَله‌ی جنبش‌های اعتراضی سود جست. و همین موجب شد شاخک‌های امنیتی نسبت به آنان حساس شوند و بخش وسیعی از نیروهای جناح چپ را از مدار سه دایره! بیرون اندازند و به عنوان یک سوژه‌ی نیمه‌برانداز، مورد تعقیب و مراقبت اطلاعاتی قرار بگیرند.

 

۴. بی‌آن‌که وقت‌شناسی کند، خود را درگیر با گفتمان رسمی نظام کرد و با اتلاف انرژی فکری و عملی، اذهان جامعه، خاصه جوانان تازه‌کار را در تریبون‌های علنی و پشت پرده به سمت مبارزه با ولی فقیه و نهادهای اقتداری و مراجع و حوزه پیش راند. و این، گرچه در معرفت‌سازی و یا نظریه‌پردازی امری معمول است، اما کاری سیاست‌ورزانه و معقول نبود.

 

۵. با آن‌که جناح چپ اساساً افکار ضدآمریکایی داشت و جهان را به سمت و سوی عدالت، آزادی و مبارزه‌ی بی‌وقفه با نظام سلطه و غارت و حمایت از مستضعفان گیتی جست‌وجو می‌نمود، دچار باخت در تئوری و عمل شد و برجستگی‌های این ویژگی ارزشمند از تنه و بدنه و روح این جریان مانند ریزش تُندتُند برگ‌های زرد پاییزی بر زمین ریخت و چون مرغی پرکنده ماند.

 

۶. کوشید با افکار ناپخته و زودباورانه‌ی عده‌ای خودباخته و حتی متصل به سرویس‌های بیگانه، از اصول و چارچوب‌های عقیدتی و سیاسی خود و نظام سیاسی مذهب‌زدایی کند. دوباره پا در همان راهی گذاشت که سال‌های دور، خود با نمایندگان این تز یعنی روحانیان غیرمبارز و انجمن حجتیه درگیر بود. بردن دین به درون خانه و حوزه‌ی علمیه، بدترین تئورهایی بود که این جریان را اسیر و گرفتار کرد. علاوه بر این، دچار شخصیت‌‌محوری شد. نقد بر خود و افراد شاخص خود را بر نتافت و هرگز نمی‌تابد. حال آن‌که خودنقدی، تفکری پوینده و زاینده است.

 

۷. از مناسک مذهبی فاصله گرفت و نتوانست با ایجاد حلقه‌های مذهبی و دینی حضوری اندیشمندانه و معنویت‌گرایانه بیابد، حال آن‌که جمهوری اسلامی اساسش بر التقای دائمی مذهب و سیاست است. مثلاً به جای ارودی مختلط روشنفکرانه، دورهای مذهبی و زیارتی نیز ایجاد می‌کرد. حتی روزنامه‌نگارانی را به‌کار گرفت که نه فقط به قبله نمی‌ایستادند، بلکه برای آن‌ور آب کار می‌کردند و تفکر و آمال براندازانه داشتند. بگذرم.

 

نکته:
جناح چپ مذهبی هنوز نیز در درون خود افراد بی‌شمار وفادار به انقلاب دارد که دارای افکار پویا، مذهبی و مدرن‌اند و منتقدِ منصف، اما غلبه با کسانی‌ست که اندک‌اندک نیروی ایمان خود را در درجه‌ی چندم اولویت‌هایشان قرار داده اند؛ که بیشتر پُز است تا تز.

 

اشاره:
خام نیستم که ندانم جناح چپ را جناح راست نیز به این روز انداخته؛ خاصّه چهره‌های شهیر راست و یا شهیرساخته‌ی راست، که گویی هدفی مقدس‌تر از براندازی جناح چپ و میخ‌کوب و مصلوب‌کردن آن ندارند! بگذرم.

 

فلسفه! :
چون سید علی‌اصغر، تمام‌قد، به دفاع از جریان چپ و به قول خودشان اصلاح‌طلب! پرداخت، این نوشته‌ام، به عنوان یک شهروند عادی ایران، علتِ نگارش یافت.

 

پاسخ

سلام

ممنونم ، که خواندی؛ آن‌هم فرمودی بادقت. اما بعد سه قطعه نکته:

 

۱. کشف مصادیق کار خواننده است.

۲. رویزیونیسم (=تجدیدنظرطلبی) هر کجا نموّ یافت چه در نئومارکسیست‌ها و چه در عصر سوسیالیسم روسی واکنش‌ها برانگیخت. جناح چپ که خود نباید اسم خود را اصلاح‌طلب بنامد که جریان مقابل را علیه‌ی خود بسیج کند. این خامی چپ بود. از نظر من رویزیونیست‌ها در جهان دست‌کم سه رفتار مشترک دارند: دست برداشتن از اصول اولیه. خالی‌کردن مکتب از اصالت. افکار نو بی‌پایه و عجولانه و سطحی علیه‌ی تئوری‌های ایدئولوژی مستقر مثل مارکسیسم، ولایت فقیه. و این نام‌گذاری اوج کودکی چپ بود.

 

۳. یک مثال سه وجهی می‌زنم برای اشاره به مصادیق. وجه اول: اولین جناحی که «حزب‌الله»سازی کرد و گروه فشار پدید آورد جناح چپ بود. هم در داخل و هم لبنان. نقش محتشمی سفیر میرحسین در سوریه در تأسیس حزب‌الله... . در همین ساری آقای «ح. ب» مگر رئیس حزب‌الله ساری نبود؟

 

وجه دوم: بهره‌گیری از نهاد سپاه اولین بار توسط جناح چپ بود. اساسأ سپاه در دهه‌ی اول گرایش چپ داشت.

 

وجه سوم: ورود روحانیت به قدرت را جناح چپ باب کرد؛ امام مخالف حضور روحانیون در پهنه‌ی سیاست اجرایی بود.

 

اما در هر سه وجه، الان جناح چپ، افکار دیگر و شعارهای تند را پیش می‌برد و این ضعف است. دست‌کم در عرصه‌ی سیاست‌ورزی ژرف و به قول مرحوم بازرگان گام‌به‌گام. حرف فتح سنگر به سنگر حجاریان خام و جوانانه بود. بگذرم.

 

من از منظرم می‌نویسم، نه از موضع‌ام. به درستی یا نادرستی سه‌وجه البته ورود نمی‌کنم. ممنونم.

 

پاسخ


سلام

۱. آقاجعفر جناب‌عالی از چپ مذهبی هستی و واکنش شما به نوشته‌ام، سزا بود و دیدگاه خود را نیز با صداقت نوشتی. ازین‌رو متشکرم. اما من منظر تحلیلی‌ام همان است که نوشتم.

 

۲. نوشته‌ام، تضعیف چپ نبود، شناخت ضعف چپ بود. و فرق است میان ضعف و تضعیف.

 

۳. آنچه نوشتی اتفاقاً ذرّه‌ای از بازتاب‌های همان ضعف‌هایی‌ست که چپ در پیله‌ی آن مبتلا شد.

 

۴. آن نتیجه‌گیری کنایی که گفتی کاش هفت فایده‌ی جناح راست را می‌نوشتم، یک نتیجه‌گری نادرست از نوشته‌ام است.

 

۵. دفاع شما از عملکرد و افکار جناح چپ و نیز از اشخاص نامبرده، حق طبیعی جناب‌عالی‌ست؛ اما این دفاع‌ات آن هفت ضعف را که برشمردم، خنثی نمی‌کند؛ زیرا شناخت و تحلیل من از چپ همین است. فضای بحث که بیش از دو کف دست نباید باشد، مجال نداد، وگرنه از هفت‌تا هم عبور می‌کردم.

 

۶. شناخت ضعف، یک رفتار علمی است که در جامعه‌شناسی سیاسی امری جاری و رایج است. و اساساً، اساس و بُنِ این علم همین است. از این هم‌بحثی که آفریدی، آفرین داری.

 

از ویژگی‌های میهن‌مان ایران

به نام خدا. سلام. ایران، وطن بزرگان شعر و ادب و دین و علم بوده است؛ چهره‌هایی که جهان به آنان رو کرده و می‌کند. یکی از ویژگی‌های بزرگان ایران این بوده، که در آغاز شعر و مثنوی و سخن، به تحمید خداوند باری‌تعالی و نعتِ (=وصف) حضرت محمد مصطفی صلوات الله می‌پرداختند؛ به‌طوری‌که اگر سرآغازِ سخن آن بزرگان در کتاب‌ها، شعرها، مقالات و شاهنامه‌ها را یکجا جمع کنیم، یک گنجینه‌ی بی‌همتا می‌شود. بگذرم و درود بفرستم به این ادب و آداب بزرگان میهن‌مان ایران.

 

یک نمونه می‌نویسم از عبدالرحمن جامی. او در یکی از مثنوی‌های هفت‌گانه -که به هفت‌اورنگ مشهورند- به نام «سلامان و ابسال» در سرآغاز آن با چند بیت ژرف درباره‌ی خداوند و پیامبر اسلام، ادب و ارادت را به اوج می‌رساند و می‌سُراید:

 

ای به یادت تازه جانِ عاشقان

ز آبِ لطفت تَر زبان عاشقان

 

جامی چون شاعری جمال‌دوست است و جذب جمال خداست، جهان و جان را چونان عارفان، جلوه‌ی جمال خدا می‌داند و حُسن و زیبایی «لیلی» را سِرّ خدا می‌داند:

 

تا ز لیلی، سِرّ حُسنت سر نزد

عشقِ او، آتش به مجنون در نزد

 

و در نَعت و ستایش رسول‌الله صلوات الله می‌گوید:

کعبه بی وی، از بُتان پُرسنگ بوَد

بر خداجویان، حریمش ننگ بوَد

 

نکته‌:

ایرانیان اگر دست‌کم هفته‌ای یک بار آثار بی‌مانند بزرگان ادب و دین و حکمت خود باز کنند، دریچه‌های عشق، مهر، ادب، معرفت، معنویت، پرستش و یکتاپرستی بر روی‌‌شان گشوده و نورباران می‌گردند. آنگاه است که فرهنگ و ادب اصیل ایرانی و هویت سرزمینی را گم نمی‌کنند. به امید آن روز در هر روز.

 

گزاره‌ی کشکولی: اگر کسی در این ایران غنی، فقط سیاسی‌میاسی! باشد و یا تک‌بُعدی، در حقیقت مساحت خود را خوب طناب نزده است و اندازه‌ی خود را خوب متراژ نکرده است و روح و درون خود را خوب ماساژ نداده است.

 

پاسخ

سلام. تو الفبای سیاست را که بلدی هیچ؛ نُت‌های چپ را  هم از بَری. فقط دلت می‌خواهد منی که سیاسی‌میاسی نیستم به ساز نُت چپ! برقصم که می‌دانم نوازندگان آن، گاه ریپ می‌زنند، گاه سیم گیتارشان خش دارد! و گاه سنتورشان ساز سنت و مدرنیته را مخلوط می‌زند. کشکولی آمدم، چون خوب هضم می‌کنی! راستی کلیه‌ات که دیگر سنگ و کاچّیله و الوار نساخت!؟

 

هفت ضعف جناح راست

 

۱. در برخورد نخست، هرگونه افکار نوپدید و حتی ابزارهای نوین را آماج حملات کور قرار می‌دهد؛ سپس آرام‌آرام یا به آن تن می‌دهد و یا بُرد حمله را کاهش می‌دهد. خزینه، موبایل و بلندگو سه نمونه بود که مخالفت با آن از درون افکاری برمی‌خاست که شمایل این جریان را نشان می‌دهد.

 

۲. با تصاحب مَجاری اقتداری، تمام کشور را پادگان می‌خواهد و مطیع محض؛ و ملت را گروگان می‌پندارد نه صاحبان رأی. حتی رأی را «زینت» می‌پندارد نه اصالت.

 

۳. بازی رقابت و دموکراسی را برهم می‌زند زیرا دموکراسی خالص با عیار بالا را مُضر به حال نظام و تسلط افکار خود می‌داند؛ ازین‌رو به تعبیر من به دموکراسی غربالی و ناخالص معتقد است. نظارت استصوابی را ابزاری تیز و بُرنده و بَرنده در دستان خود می‌داند. البته آقای «خوئینی‌ها»ی چپ هم که زمانی ناظر انتخابات بود، از دم همه را درو کرد.

 

۴. از آنجا که قدرت مالی جناح راست، بازار سنتی و تجارت آزاد است، در اقتصاد دور و بر پول‌دارها جلسه‌های شرعی برگزار می‌کند تا مال‌شان را مثلاً پاک و حلال نگه دارد! و همین این جناح را سودمحور کرد نه عدالت‌خواه.

 

۵. امتیازطلب است و برای روحانییت، ربوبیت قائل است و ازین‌رو نظام سیاسی را روحانیزه کرده است؛ از نمازخانه‌ی بین‌راهی گرفته تا ادارات را پیش‌نماز گذاشت و از نهاد اوقاف تا استان‌ها را نماینده‌ی ولی‌فقیه، تا به گمان خود کشور شرعی پیش برود.

 

۶. از طریق انحصار در هسته‌ی گزینش، مهره‌چینی کشور را در دست گرفت و سعی کرده و می‌کند اصول انقلاب را به نفع نظام جمهوری اسلامی ذبح کند و اگر قادر نبود دست‌کم می‌کوشد از آن بتراشد تا لاغر و نحیفش کند.

 

۷. با نگرش و گرایش منفعت‌خواه و استبدادی از ولایت فقیه، تفکر شاغولی پیشه می‌کند و مانند پیف‌پاف به روی افکار و افراد افشنه می‌پاشد تا محیط خود را تصفیه و پالایش‌شده و امن و امنیتی نگه دارد. اگر مثال بیاورم مثل نگرش شاه به حزب رستاخیز؛ که گفت هر که با شاه و رستاخیز نیست، از ایران برود.

 

در واقع جناح راست، -بخش کوچک معقول آن نه- بلکه شاخه‌های افراطی، هرَس‌شده، حرَس‌شده و حتی سازماندهی‌شده‌ی آن با این هفت ضعف -که البته شمّه‌ای از شمایل فکری آن است- هم به ولی‌فقیه آسیب زدند، هم به نظریه‌ی ولایت فقیه. هم به جمهوری اسلامی آفت رساندند و هم به آرمان و اصول انقلاب اسلامی پشت کردند. بگذرم.

 

اگر فضای کلاس مدرسه‌ی فکرت مجال می‌داد، تا هفتاد ضعف جناح راست هم می‌توانستم پیش بروم.

این پست، از آن‌رو علت نوشتن یافت، که جناب سید محمد وکیل از من خواست؛ و جناب جعفر بسیار شتاب ورزید و مرا به علت آن‌که «هفت ضعف جناح چپ» را نوشتم، به گرایش به راست متهم کرد و جناب سید علی‌اصغر حتی پا را فراتر گذاشت و تحلیل مرا طاقت نیاورد و گفت پای نظامی در کار است. جلً الخالق. خدا به صدور (=دل و سینه و سِرّ پنهان) آدم‌ها آگاه است.

 

هفت ضعف روحانیت ایران

 

۱. فقهی‌دیدن دین و زندگی، روحانیت را دچار سردرگمی کرده‌است. جهان با نوشوَندگی فزاینده و پی‌درپی کار را بر روحانیت سخت کرده است. موضوعات نوپدید، گاه چنان پیچیده، باشتاب و عجیب است که فقیه درمی‌مانَد با آن چه کند. اجتهاد، آن‌چنان کاری مشکل و طاقت‌فرسا و شبیه به عبور از لبه‌های پرتگاه است که یکی از علمای بزرگ شیعه در گدشته، آن را به «کندن کوه با سوزن» تعبیر کرده بود. بنابراین، فقه چون کشف و برداشت احکام شرع است، فقیه خود را متوّلی جامعه می‌بیند و همین، سایز سایر ساحت‌های حوزه مانند فلسفه، عرفان، گفت‌وگو، تفسیر، اخلاق، تاریخ ادیان و ... را می‌تراشد و از کمال و پختگی همه‌جانبه‌ی حوزه می‌کاهد.

 

۲. دولتی‌شدن و توجیه‌گر قدرت شدن، استقلال روحانیت شیعه را در معرض خطر قرار داده است. شهید مطهری در کتاب نهضت‌های صدساله‌ی اخیر بالاترین امتیاز روحانیت شیعه را استقلال آن از حکومت‌ها می‌دانست و روحانیت سُنی را ازین نظر دچار آفت وابستگی می‌دانست. امروزه، تفکری که بر آرمان انقلاب کودتای خزنده‌ی فکری کرد و نظام جمهوری اسلامی را بر خلاف انقلاب اسلامی، روحانیزه کرد و بر صورت و سیرت حکومت، لَک (=به قول داراب‌کلایی‌ها سیسِک) انداخت، منزلت معنوی و معرفتی حوزه‌ی علمیه را در حد عملگی و حقوق‌بگیر حکومت تنزّل داد. و این کم لکّه و خسارتی نیست.

 

۳. از برقراری دیالوگ با مردم و دانشمندان دوری کرده است. من سراغ ندارم یک مرجع تقلید در گفت‌وگوی باز و آزاد شرکت کند و یا تن به مصاحبه‌ی آزاد انتقادی و استیضاحی بدهد و یا به درون جامعه در دوردست‌ها سفر کند. روحانیت خود را صاحب تریبون و منبر یک‌طرفه می‌پندارد و از حضور در حلقه‌ی فکری آزاد خودداری می‌کند. اگر حتی به مرحوم منتظری -که مردمی بود و منتقد- مراجعه کنید می‌بینید او هم ده‌ها جلد سخنرانی‌های یک‌طرفه کرده است. بیت‌نشینی، اَعلام دین را از کشف درد مردم و واقعیت‌های جامعه دور می‌دارد.

 

۴. آفت رفاه و دنیازدگی آنان را درنوردیده است. حال آن‌که از نام‌شان پیداست که باید «روحانی» باشند و منزّه‌تر از مردم بمانند. امروزه دیده می‌شود سطح زندگی عده‌ای از روحانیت به‌ویژه روحانیانی که به حکومت چسبیده‌اند، از بسیاری از اقشار جامعه مرفّه‌تر و خوش‌نشین‌تر است. این تضاد و تناقض بزرگی است که در دیده‌ی ملت آنان را خفیف می‌کند. ساده‌زیستی اساس تفکر معنوی‌ست.

 

۵. روحانیت ایران با دانشمندان جهان به معنای واقعی درگیر گفت‌وشنود نمی‌شود. ارتباط علمی آنان با علوم جهان و عالمان جهان شکل نگرفته است و اگر هم گاه تعامل و رفت‌وآمدی دیده شده، صوری و صُدفی (=ناگهانی و اتفاقی) بوده است. من کتابی ندیدم که در آن مثلاً آمده باشد این اثر حاصل ۹۹ ساعت گفت‌وشنود پنج عالم حوزه است با پنجاه دانشمند جهان. حوزه حتی لازم است دانشمندان مسأله‌دار پنج قاره را به مَدرس‌ها و تالارهای فکری حوزه دعوت کند و با آنان به نقد و نظر بپردازد تا ازین طریق، موضوعات جدید و شبهات تازه را بشنود، و به سوی جواب و راه حل بشتابد و بر انواع افکار جهان اِشراف بیابد. مرحوم علامه طباطبایی با هانری کُربَن در تهران به واسطه‌ی مرحوم داریوش شایگان، به گفت‌وگو می‌پرداخت، زیرا می‌گفت از زبان او می‌خواهم مسائل فلسفی غرب را بشنوم تا برای آن فکر و اندیشه کنم. که آن نشست پس از انقلاب توسط یک باند ! تعطیل شد و علامه دچار ناراحتی شدید گردید و قهر کرد. روحانیت اکنون ایران حتی گاه با روحانیت نجف سازگاری! ندارد، چه رسد به دانشمندان جهان مدرن.

 

۶. روایی‌شدن در اندازه‌ی خود امری ممدوح و درست است، اما وقتی صبغه‌ی اصلی حوزه، روایی شود، خسران بزرگی است. خردورزی اساس تفقه است. حتی به روایت هم باید به دیده‌ی فهم و برداشت نگریست وگرنه اجتهاد و تفقه معنا ندارد. سال‌ها پیش آقای مسجدجامعی رفته بود به دیدار آقای سیستانی، ایشان گلایه کرد که در حوزه‌ی قم چرا این‌همه کتاب‌های کرامات و خواب چاپ می‌شود و دیگر خبری از امثال آقای مطهری نیست. منظور سیسانی این بود حوزه باید مطهری‌پرور شود، نه کتاب‌‌خواب‌نویس و کرامات‌اندیش.

 

۷. این ضعف هفتم را در ردیف هفت قرار دادم چون هفت یعنی بی‌نهایت. خودبرتربینی و احساس رُبوبیت از آفات خطرناک روحانیت است که همیشه مثل سایه و شیطان او را دنبال می‌کند و این ضعف و آفت، چهره‌ی روحانیت را تخریب کرده و می‌کند. در عصر زرتشت نیز، کم‌کم مُغ‌ها (=روحانیان زرتشتی) با قدرت فاسد و مستبد ساسانی اتحاد شُوم کردند و دین را به مسلخ شاهان بردند و از آن به عنوان ابزار رزق و دنیاخواهی سوداگری کردند و مثلث فریب ملت را را وَرز دادند: یعنی زر و زور و تزویر. روحانیت ایران نباید بگذارد، دین، فلز قدرت شود و پولاد حکومت. دین جوهر دل و عطر جسم و رایحه‌ی روان و پر پرواز و فریاد عدالت و مکارم اخلاق و فلسفه‌ی بِه‌زیستن و بِه‌مردن است. این، می‌طلبد که روحانیت دست از ربوبیت بردارد و طبیب مردم بماند و راه‌بَر انسان، نه پروردگار آنان و ارباب انسان. بگذرم.

 

 

این را ناگفته نگذارم که روحانیت ایران هنوز نیز دارای روحانیانی فراوان است که وارسته، باپروا و خردمندند و نان به نرخ زمان نمی‌خورند و در کُشتی قدرت، در کِشتی نجات نشسته‌اند. درود بر آنان که تز استعماری «اسلام منهای روحانیت» با حضور آنان ابطال می‌گردد.

 

نظر حجت الاسلام شیخ‌احمدی:

با سلام. البته جناب آقای طالبی عزیز، گرچه خود روحانی نیستند، اما روحانی‌زاده و با روحانی‌ها بوده و در شهر روحانی‌ها زندگی کرده و دوستان و همکاران روحانی زیاد داشته هستند و طبیعی است که به امور مختلف فکری و زندگی شخصی و سیاسی و اجتماعی آنان آگاهی داشته باشند.

من ایشان را فی‌الواقع یک روحانی می‌دانم.

 

اما نکته‌ای که من می‌خواهم عرض کنم این است که یک وقت در مقام شمردن نقاط قوت و ضعف روحانیت و چپی‌ها و راستی‌ها هستیم، که در این صورت می‌توانیم ضعف‌های زیادی را که اتفاق افتاده است (البته با درجه شدت کم یا زیاد) بشماریم. در این حالت با آنچه که در جریان هست و مبتلا هستند مواجه هستیم. اما یک وقت در مقام بیان تهدیدات هستیم. یعنی پاشنه آشیل‌هایی که می‌تواند برای جناح‌ها و روحانیت خطرناک باشد و باید مواظب باشند که گرفتار آن نشوند. آنچه که جناب طالبی عزیز نگارش نمودند، هم ضعف هست و هم در مواردی تهدید که اگر جلوی آن گرفته نشود، اساس روحانیت متزلزل خواهد کرد.یکی از مهم‌ترین و بدترین تهدیدات، همان  بند آخر است. اگر فرعون، فرعون شد به دلیل همین ویژگی بود، وگرنه فرعون آدمی دست و دل باز و سهل الحجاب و ... بود. موارد دیگر را کم و بیش شاهد هستیم. خوشبختانه روحانیت اهل دیالوگ و گفتگو هستند. گرچه در مقام عمل ضعف وجود دارد، اما در تئوری و در گفتگو، فکر نکنم کم بیاورند. بعضی از بندها هم به نوع نگرش برخی از روحانی‌ها برمی‌گردد...

 

ادامه‌ی نظر شیخ احمدی: سلام بر استاد طالبی عزیز/ شما همیشه بزرگواری می‌فرمایید و بنده‌نوازی می‌کنید. بهترین کار روحانیت این است که همیشه ضعفها و تهدیدها را احصاء نموده و نسخه محافظت و مراقبت و مقابله با آن را به درستی بنویسد... اگر خود این کار را نکنیم، دیگران خواهند کرد... چه در افکار دکتر شریعتی و چه در افکار شهید مطهری، بهترین درمان‌گران روحانیت، خودِ روحانیت است

 

پاسخ 

سلام حمید. اول سپاس. اما بعد چون با شعر آمدی، من هم با شعر سهراب سپهری می‌آیم:

 

زندگی، فهمِ نفهمیدن‌هاست

زندگی، پنجره‌ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازیِ این پنجره را دریابیم...

 

یک توضیح:

«بازی» در بیت آخر، به معنای گشوده‌بودن پنجره است، نه بازی و بازیچه. البته همگان می‌دانستید، فقط برای تأکید نوشتم.

 

پاسخ

سلام جناب

از درک شما خرسندم. از علایق و پویندگی‌ات، یکی این است به متن‌ها، سرسری نظر نمی‌افکنی. خنثی‌کردن ضعف‌ها به قول جناب شیخ احمدی از عهده‌ی خود روحانیت برمی‌آید. سپاس. از برخی از لغات لُغُزی و لیز تو خندیدم!

 

 

پاسخ

آنچه در تشویق و برداشت می‌نویسی، اگر کتمان نکنم، محصولی از چهاردهه گفت‌شنود میان‌مان بوده که یکدیگر را به دانش بیشتر و فهم ژرف‌تر فرامی‌خواندیم. از دانش و ارزش شما همیشه به عنوان آینه‌ی فکرم بهره می‌گیرم. فروتنی شما خود درگاهی برای تعلیم من است.

 

پاسخ

من، سید، یک پروانه‌ای دورپروازم گِرد شمع دوستان. راه‌بلد و سرشناسه‌ی ما، شمایی. گرچه من هم، اگر در گرداگردی که در جنگل و دمَن راه می‌اندازین، دعوت باشم، از کنارِ تَش‌کله، کنارتر نمی‌روم

 

 

چنین حالی فقط از عشق امام حسین -علیه‌السلام- جنبش و اهتزاز می‌گیرد. تردید ندارم، عاشورا و اربعین کار خود را در تدبیر جهان خواهد کرد. درین حالی که الان در آنی، مرا با دعا دربر بگیر.

 

زنگ انشاء مدیر (۹)

 

به نام خدا. سلام. یکی گفت درباره‌ی دارا و ندار هم انشاء بنویس مدیر! گفتم: خا. این‌هم از خا: نگاه نکن دارا به ندار نگاه ندارد؛ در گذشته‌ی دور هم بودند کسانی که ردای صوفی می‌پوشیدند و پشمینه‌پوش طیّ‌طریق می‌کردند، اما داراترین بودند. این گردون، گردونه‌‌ و گردنه‌ی گردنده‌بگیران است گویا. امروزه اختلاس و ساخت‌وپاخت و اسکله‌ساز، دیروزه اختفاء و کِشت‌وساز.

 

اول به شعر -که زبان حالِ صوفی‌هاست- ورود کنم و وِرد انشاءام؛ و سپس یک خوشه از مزرعه‌ی یک صوفی مدعی برچینم!

 

اینک شعر:

دل‌بسته‌ی عشقیم و خِرَد را نپذیریم

پرورده‌ی فقریم و غنا را نشناسیم

 

حالا آن صوفی:

او خواجه عُبیدالله اَحرار است. یک صوفی قرن نهم قمری که ۱۳۰۰ مزرعه به زیر کشت داشت و گوسفندان و بُز بی‌شمار. شاعر بزرگ جامی قرن ۹ درباره‌ی او به نظم و نقد و انتقاد، آوُرد:

 

هزارش مزرعه در زیرِ کشت است

که زادِ رفتن به بهشت است

شمار گوسفندش از بز و میش

در آن وادی شد از مور و ملخ بیش

 

نویسنده‌ی کهنسال کرمانی ابراهیم باستانی پاریزی در پاورقی صفحه‌ی ۱۶۹ کتاب «نونِ جو و دوغِ گو» از همین صوفی مدعی نقل کرده است که خلاصه‌اش این است: چخوویچ یک کتاب ۴۰۰ صفحه‌ای در روسیه چاپ کرده که فقط شامل ده پانزده تا از وقف‌نامه‌ها و اسناد و املاک خواجه عُبیدالله اَحرار است. بگذرم و در زیر فقط یک نکته بنگارم. نکته: راستی آن طرح و مصوبه‌ی «از کجا آورده‌ای؟» چه شد؟! شاید هست؛ ولی اجرایش سخت است، بلکُم افشایش. برم ذرّتم را بخورم که بقیه‌اش «جیز» است. یاد اصل ۱۴۲ به خیر!

 

پیوست:

اصل ۱۴۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: «دارایی رهبر، رئیس جمهور، معاونان رئیس جمهور، وزیران و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت، توسط رئیس قوه قضاییه رسیدگی می‌شود که بر خلاف حق، افزایش نیافته باشد.»

 

پاسخ

 

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

گرچه سؤال شما، پرسش یک معلم از شاگرد است؛ اما چشم. جوابم به عنوان یک شاگرد این است:

 

۱. لغت شریعت و مذهب و طریقت هرسه به لحاظ واژه‌شناسی معنای یکسان دارد: یعنی راه. مثلاً می‌گویند شریعه‌ی دجله و فُرات. و مذهب هم از ریشه‌ی ذهب است که رفتن و راه‌رفتن است.

 

۲. شریعت و مذهب، راه است، اما خدای حکیم آن را در زمین برای مؤمنین و ایمان‌آوردگان ساخت.

 

۳. طریقت هم راه است، اما راهی که بشر که خود را سالک (=رونده) می‌داند با عنوان قطب یا مرشد آن را برای مریدان ساخت.

 

۴. آن دسته که فرمود‌ه‌ای، بله، درست حدس زدی؛ آنها با آن‌که غربِ مبتنی بر عقل خودبنیاد و غَرّه به نفسانیات را الگوی خود می‌دانند، اما دم از طریقت می‌زنند که اساسش پیروی و تقلید از قطب و مرشد است، و یا دست‌کم یافته‌ها و بافته‌های شهود و دل.

 

از نظر من، اینان، چون روی‌شان نمی‌شود خوداظهاری کنند که بدجور به مذهب و شریعت «ویار» گرفته‌اند، و توان مذهبی‌ماندن ندارند، از سرِ لَج و لقلقه‌ی زبان، طریقت را بر سر مذهب علَم (=پرچم) می‌کنند ولی در حقیقت چندان عِلم و گرایشی بدان ندارند. ادا و اطوار درمی‌آورند؛ تظاهر می‌کنند اما پشت مطبخ آن کار دگر می‌کنند. حتی اگر شده، خوک و خرگوش و خنزیر و نجسی می‌خورند. طریقت، شعار برای گریز از مذهب است و به قول اریک فروم فرار از آزادی! این تیپ افراد، در واقع خود را داناتر از خدا می‌دانند و خیال می‌کنند چند گِرم مغزشان همه‌چیزفهم است!

 

 

۵. خدا حکیم و علیم است و مذهب را با فرستادن پیامبران پی‌درپی به خاتمیت رساند و اسلام را دین کامل و تام قرار داد. به قول علامه طباطبایی اگر کسی پیام اسلام را نگرفت، «مستضعف فکری» است که باید بر روی آنان کار فرهنگی و فکری کرد. لذا از نظر من، پُتک و گُرز و گزمه اثر ندارد؛ فقط اندیشه و روشنگری با میزان بی‌عدد مدارا و مدد.

 


زنگ انشاء مدیر (10)


قسمت آخر


خفّت تا این حد؟! دست‌شان را می‌گیرند، می‌برند کانبرا، کنیا، کاراکاس، کانادا، کومور، کامبوج، کرواسی، کلکته، کازابلانکا و کوالالامپور که وقتی زاده شد، زادگاهش ایران نباشد. خفّت تا این حد؟!

زائو و تو، شاید، یحتمل، می‌خواهید ادای زاییدن در دنیای مدرن دربیاورید و بگویید آزادی زاییدن یعنی این و همین، اما حق زاده‌شدن در وطن برای آن نوزاد و جنین چی؟ هم ایرانی و هم زاده‌ی ایران و وطن بمانیم.

 

تپّه چاله (۱)

 

اُسّامراد

به نام خدا. سلام. مرحوم اُسّامراد یکی از تأثیرگذارهای داراب‌کلا بود. او مکتبخانه داشت؛ در داخل تکیۀ قدیمی داراب‌کلا. تابستان‌ها در زیر درخت نارنج داخل حیاط مسجدجامع تدریس می‌کرد. شاگردان زیادی داشت. قرآن‌آموزی و سوادآموزی جوانان دهۀ ۳۰ داراب‌کلا، مدیون تلاش‌های ایشان بود.

 

خانۀ اُسّامراد کنارِ خانۀ حسین‌دائی ما؛ دائی مرحوم پدرم مشهور به حسین‌خال طالبی _نزدیک درمانگاه پایین‌محله_ بود. همین خانه‌سرای درازی که چفتِ مغازۀ مرحوم فتح‌الله اعتمادیان است.

 

شاگردان اُسّا مراد وی را خیلی دوست می‌داشتند. جذبه‌ای داشت؛ نیز صدایی گیرا. گلویش بعدها دچار آسیب شد. یک شیوۀ او این بود که همه‌هفته، پنجشنبه‌ها یا جمعه‌ها، شاگردانش (البته بزرگترهای‌شان) را به جنگل می‌فرستاد، تا هر یک برای او یک «رُوشا» بیاورند؛ چوبی بلند برگرفته از تنه‌های درختان، که در وسط حیاط منزلش به صورت عمودی دِپو (=کوفا و کوپا) می‌کردند و به قول داراب‌کلایی‌ها پِراز می‌دادند. او زمستان‌ها برای «تَش کِله» (=بخاری هیمه‌ای، هیزمی) از آن چوب‌ها استفاده می‌کرد.

 

از جمله شاگردان او شیخ وحدت، سیداسحاق حاتمی، سیدحسن شفیعی (سید میرمیر)، مرحوم سیدهادی صباغ (پدر سیدادریس) و ... بودند. بین آنها رفاقت و دوستی عمیق برقرار بود. اینان به جنگلِ میان‌شورش می‌رفتند؛ کمی بالاتر از آغوزگاله‌ی یورمله. آن سال‌ها جنگل به باغات روستا متّصل بود، با جنگل‌تراشی‌ها و تصرفات، جنگل اندک‌اندک از محل دور و دورتر شد!

 

آنها باید درخت‌هایی را برمی گزیدند و آن را به اصطلاح «بِن‌شیری» می‌کردند؛ یعنی موقع بریدن، روی آن سوار می‌شدند، تا هنگام افتادن درخت سواری بخوردند. هم کار، هم تفریح جمعی، هم آموزش، هم تربیت و هم کمک به مربی.

 

خدا اُسّامراد را بیامرزد و مقامش را در دار بقا منیع بدارد. ان‌شاءالله روزی فرا برسد که در مراسمی شأن معلمی‌اش گرامی داشته شود؛ انسان‌ها و «فضیلت‌های فراموش‌شده‌»ی داراب‌کلا که در ظلمات و فقر و تنگدستی‌ها، با جهد و نگرش‌های تربیتی، آموزشی و دینی‌شان نگذاشتند جوان‌های دهۀ ۳۰ محل، بی‌سواد و به‌دور از مکتب و علم و دانش و قرآن بمانند. درود به روحش. تشکر از تلاشش.

 

افزوده‌ی تبارشناسی جناب محمدحسین برای اُسا مراد:

 

«استاد مراد اصالتا اهل امل از فامیل های آنها در محل سیه چهره و میرزایی هستند نوه اش محمد چلویی فرزند بابا جانی.»

 

تپّه چاله (۲)

اسلام فقاهتی

به نام خدا. سلام. ابتدای دهه‌ی شصت بود. شیفته‌ی شغلی شده بودم. دست به اقدام و دل به دریا زده بودم. اما برخی‌ها وارد عمل شدند و کوشیدند تا نگذارند. و نگذاشتند. چاره اندیشیده بودم که چه کنم. خودم را به قم رساندم. دو معرّف قدَر و متنفّذ حوزه‌ی قم برگه‌ی معرّف مرا پر کردند، تا ازین طریق -یعنی ابتکار شیخ وحدت- جست‌وخیزهایی را که مانع از ورودم شده بود، پوچ کند. و کرد؛ خوب و آنی هم کرد.

 

اما سخن من درین تپّه چاله‌ی دوم، نقل خاطره نیست؛ (که آن را اگر ریزریز، زیر قلم آورم، -که البته در دفتر خاطراتم کامل شرح دادم- دو کف دست که هیچ، دو مساحت زمین فوتبال می‌شود!) بلکه می‌خواهم «اسلام فقاهتی» را به میان آورده باشم. چراکه آن دو روحانی کِرام حوزه‌ی قم که حرفشان به قول داراب‌کلایی‌ها «بَخِر» داشت، در فرم معرّف -که همان سال از هر دو فرم، کپی کرده‌بودم و هنوز نیز در بایگانی شخصی‌ام نگه داشته‌ام- نوشته بودند: داوطلب (یعنی من) به «اسلام فقاهتی» عقیده و باور دارد.

 

روز بعد به شیخ وحدت گفتم من که نظرم فقط «اسلام فقاهتی» نیست، هم افکار شریعتی را باور دارم و هم مبانی‌ فکری‌ام، تفکرات استاد مطهری است. بگذرم.

 

حال که به آن ۳۷ سال پیش فکر می‌کنم و به واژه‌ی «اسلام فقاهتی» در فرم معرّفم تأمل می‌نمایم، می‌بینم چه درست می‌اندیشیدم؛ با آن‌که جوان بودم. جوانی که همه‌ی وجودم کتاب‌خواندن بود و عشقم مطالعه و نوشتن و جنبش و کوشش و حرکت به برکت به انقلاب.

 

حالا دیگر خودِ بزرگان و طلاب متفکر حوزه نیز چندسالی است که به «اسلام فقاهتی» بسنده نمی‌کنند و عالم وارسته‌ای چون آیةالله جوادی آملی سخن از سه فقه می‌زند و در تبیین و شرح و بسط آن می‌کوشد: فقه اکبر، فقه اوسَط، فقه اصغر. اولی یعنی اعتقادات و باورها، دومی یعنی اخلاق و معنویات و سومی یعنی احکام و تکالیف شرع و فرد.

 

افرادی مانند امام خمینی، علامه طباطبایی، طالقانی، شهید مطهری، شهید بهشتی، دکتر علی شریعتی، مهندس مهدی بازرگان و ... فقط در اسلام فقاهتی متوقف نشدند بلکه منتقد تک‌بُعدی کردنِ اسلام و انحصار آن در فقه اصغر بودند. فقه اصغر، در کنار فقه اکبر و فقه اوسط، ناجی بشریت است، نه به تنهایی؛ که انحراف و خشک‌مغزی است و نادیده‌گیری اسلام کامل.

 

نکته‌ی تشریحی: خلاصه و عصاره سه فقه این است: فقه اصغر تکالیف را روشن می‌کند. فقه اوسط اخلاق و رفتارها را تنظیم و رهنون می‌کند. و فقه اکبر اعتقادات و تحقیقات دینی را به ارمغان می‌آورد. انسانی کامل‌تر و کمال‌گراتر است که تکلیف و اخلاق و عقیده‌اش را بهتر بداند و بفهمد. و فهم بالاتر از علم است. به تعبیر آقای جوادی آملی فهم شنا در بحر است، علم، شنا در نهر.

 

نتیجه‌گیری:

 

پس؛ خُلق، عقیده، ایمان، خرَد، حقوق، تکلیف، خدمت، عرفان، عشق، سیر و سلوک، معنویت، صلح، مقاومت، دوستی، آبادانی، آزادی و آزادگی همه‌باهم کنار هم پیش می‌رود و همه‌ی انسان‌ها ازین حق و آزادی فکری برخوردارند که دست به تفکر و اندیشه و رفتارسازی بزنند که همان فقه اوسط است و فقه اکبر. که خودِ قرآن کریم تمام انسان‌ها را با خطاب و ندای «یٰا أَیُّهَا النَّاسُ» به تدبّر و ایمان و فهمیدن فرا خوانده است. و حوزه‌ی علمیه هم اگر فقط، فقه اصغر را فربِه کند، از اسلام ناب محمدی و شیعه‌ی علوی و انسان حسینی کاسته است و آن را تراشیده و نحیفش ساخته است؛ هم رساله، هم قرآن، هم نهج‌البلاغه؛ هر سه. فقط رساله، هم راهی خطا و غلطه و هم مهجوریت قرآن و عقل و اخلاق. به دور باد. زیرا، اسلام فقط فقه نیست، فقه بخشی از اسلام است ؛ البته بخشی لایَنفَک (=جدایی‌ناپذیر) و همیشه جاری.

 

پاسخ

سلام. بله، نکته‌ی مهمی است. فرانسیس بیکن معتقد بود دانایی، توانایی است. البته چند قرن زودتر از او حکیم ابوالقاسم فردوسی در سرآغاز شاهنامه این را گفته بود:

توانا بود هر که دانا بود

ز دانش دل پیر برنا بود

 

یعنی دانایی، توانایی‌ست. یعنی دانش، جوان‌کننده‌ی دل است و جوانه‌زن ذهن. و زودتر از همه خدا گفت و نیز آدم (ع) که علم اسمای الهی آموخت. و قرآن ما نیز با بخوان و بدان و بفهم آغاز کرد. درود.

 

پاسخ

سلام زائر اربعین حسینی.

ممنونم که مرا در دل داری.

بازم در زمزمه‌ها، یادت بماند دعایم کنی.

چه قدم‌های محکمی‌ست قدم‌های زائر والِه اربعینی.

 

پاسخ

سلام جناب... سپاس از بیان نظر و شرحی که نوشته‌ای. آنچه درین فراز از سخن خود بیان فرمودی، بر اذهان من و شما و ما -که در بطن انقلاب و رویدادها بودیم- مکتوم و پوشیده نیست. دردهایی که برشمردی، آن‌هم یک گوشه‌ایی از بی‌شمار اقدام‌های ناپسند را، سخنی درست و واقعیت است.

 

به تعبیر من آن نون‌بُرها، رفتار حسودانه‌ای داشتند و ظلم بر دفتر اعمال خود بر جای گذاشتند که به‌یقین نزد خدای یکتا پاسخگو باید بمانند. چنین رفتاری از نظر تحلیلی نیز دست‌کم دو اثر ناگوار برجای گذاشت: ۱. فرد را از پیشرفت و توان خدمت به خلق و خدا و انقلاب، بازمانده و محروم گذاشت. ۲. محل و منطقه را از نظر کسب مشاغل اثرگذار و تأثیر متقابل آن برای رشد و توسعه‌ی همه‌جانبه‌ محروم نمود. و این کم خطایی نبود. من نیز، نه فقط این رفتاری که می‌کردند را بسیارزشت و نانجیبانه می‌دانسته و می‌دانم، بلکه خود نیز بارها و بارها حتی در حین سی سال شغلم با آثار سوء گزارش‌های‌شان دست و پنجه نرم! می‌کردم و با شکیبایی نقش تخریب‌گرانه‌ی‌شان را خنثی می‌کردم. بگذرم که گفتن و افشای آن را هنوز صلاح نمی‌دانم. ممنونم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۷

مدرسه فکرت ۴۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و هفتم

 

زنگ انشاء مدیر (۶)

از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخی‌ها، از جای‌جای ایران ما، داراب‌کلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعه‌کنندگان بسیاری.

 

من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آق‌علی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علی‌اکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر می‌نشینند و دعا می‌نویسند. گویا مشتری‌های فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمی‌دانم آیا حاج‌شیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا می‌نوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخ‌جواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.

 

نکته‌ی کشکولی: اگر آق‌سیدمحمد موسوی وکیل، نمی‌رفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمی‌دانم آیا پشت تخته‌میزِ پایه کوتاهِ جوهری‌شده‌ی دعانویسی پدرش، می‌نشست و حال مردم را دگرگون! می‌کرد یا نه. آن‌وقت می‌ترسیدم او، به جای شفا، کور می‌کرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسی‌میاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوس‌کلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث می‌بُردم!

 

 

یک نمونه از کتاب دعانویس در داراب‌کلا

ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی

 

تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننه‌آقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانی‌های دکتر می‌نشیند، تلقینِ مثبت سراغش می‌آید و خود را درمان‌شده می‌پندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.

 

نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمی‌توان به‌آسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلی‌اصغر ما هم، مردم التماس‌دعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم می‌خورند و وی را فردی بااخلاص می‌دانند. می‌دانم او فوت نمی‌کند، پرَک هم نمی‌نویسد، جولان هم نمی‌دهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز می‌دهد. من اما حالا یک نعلبکی جُل‌دِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.

 

پاسخ:

 

سلام. یقین من این است دست‌کم وقتی جناب دکتر عارف‌زاده می‌خواهد پاسخی را کمی کامل‌تر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را به‌کار می‌گیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزاره‌اش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشته‌های دقیق و پیام‌دار شما را می‌خوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و هفتم

 

زنگ انشاء مدیر (۶)

از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخی‌ها، از جای‌جای ایران ما، داراب‌کلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعه‌کنندگان بسیاری.

 

من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آق‌علی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علی‌اکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر می‌نشینند و دعا می‌نویسند. گویا مشتری‌های فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمی‌دانم آیا حاج‌شیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا می‌نوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخ‌جواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.

 

نکته‌ی کشکولی: اگر آق‌سیدمحمد موسوی وکیل، نمی‌رفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمی‌دانم آیا پشت تخته‌میزِ پایه کوتاهِ جوهری‌شده‌ی دعانویسی پدرش، می‌نشست و حال مردم را دگرگون! می‌کرد یا نه. آن‌وقت می‌ترسیدم او، به جای شفا، کور می‌کرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسی‌میاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوس‌کلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث می‌بُردم!

 

 

یک نمونه از کتاب دعانویس در داراب‌کلا

ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی

 

تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننه‌آقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانی‌های دکتر می‌نشیند، تلقینِ مثبت سراغش می‌آید و خود را درمان‌شده می‌پندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.

 

نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمی‌توان به‌آسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلی‌اصغر ما هم، مردم التماس‌دعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم می‌خورند و وی را فردی بااخلاص می‌دانند. می‌دانم او فوت نمی‌کند، پرَک هم نمی‌نویسد، جولان هم نمی‌دهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز می‌دهد. من اما حالا یک نعلبکی جُل‌دِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.

 

پاسخ:

 

سلام. یقین من این است دست‌کم وقتی جناب دکتر عارف‌زاده می‌خواهد پاسخی را کمی کامل‌تر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را به‌کار می‌گیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزاره‌اش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشته‌های دقیق و پیام‌دار شما را می‌خوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓

بله؛ به گفته‌ات: چه موجود پیچیده‌ای‌ست این بشر. که حتی وقتی پا به عصر مدرنیته هم می‌گذارد «چکمه‌ی آهنین تعصب» را گیوتین سر می‌کند و با رمزآلودترین سلاح میکروبی و شیمیایی سرباز مقابل که نه، کودک بی‌گناه را با بدنی تاول‌زده رهسپار زجر و درد و سرانجام مرگ می‌کند.

 

آری دکتر! هم تعصب و هم تجدّد هر دو در مقام افراط و تفریط جانکاه می‌گردد و ناگوار. و می‌دانم برادر شهیدت علیرضا نیز، با همان سلاح‌های هدیه‌ی آلمان و آمریکا و اطریش و شوروی و هلند و انگلستان و مجارستان به صدام، به مقام شهید راه اسلام و کیان ایران نائل آمدند. من هم مانند جناب‌عالی معتقدم تعصب و تجدد اگر از حد تجاوز کند و صبغه‌ی خرافه و خطا و خیال تامّ به خود پذیرد، مهلک است و تباه‌کننده. از نکاتت آموختم دکتر. درود.

 

لغت پِچاک: مثلاً می‌گفتند وِه رِه نَوینین لاغر مَغ‌مغوهه (=نحیفه)، چنان پِچاکه، تیردار و انگیردار رِه رِگ کانده شوونه بالا. البته به بامشی که به پشت نمی‌افتاد، و به فرد چابک که در بازیگرخانه‌ی عروسی در کُشتی زمین‌گیر نمی‌شد هم می‌گفتند ضب پِچاکه. نیز به پارچه و دست و چیزی که عسلی، روغنی، خاروندی، دِشواُوه یا مربّایی می‌شد می‌گفتند پِچاک شده، به معنای چسبناک. در سیاست هم افراد پچاک داریم. اما بگذریم.

 

زنگ انشاء مدیر (۷)

به نام خدا. سلام. پری‌روز، باخبر شدم که استفان -گردشگر آلمانی که به ایران آمده بود- اسلام آورد و با انتخاب نام «علی» برای خود، مسلمان شد. او جمله‌ی شورانگیزی به‌کار برد که قلبم لبریز شعف و چشمانم سرشار اشک شد: مرام امام حسین -علیه‌السلام- دل مرا به خود درگیر کرد و به عشق او مسلمان شدم.

درود بر استفان که نامش «علی» شد و راهش حسینی. من مصاحبه‌ی ایشان را جست‌وجو کردم تا ببینم. مقداری را دیدم. دست به مطالعه‌ی اسلام زده بودند و به زندگانی و قیام امام حسین -علیه‌السلام- پرداختند و همین دلش را درگیر امام شهیدان کرد. استفان که نام علی بر خود گذاشت و مسلِم شد، حالا قصد کرده پیاده به زیارت قبر حضرت سیدالشهدا -علیه‌السلام- بشتابد. آری؛ هنوز هم حرارت عشق حسینی، و حُریت شهید آگاه (ع)، در دل‌ها جنبش و و در افکار استبصار پدید می‌آورد.

 

قارّه‌ی غروب

 

به نام خدا. سلام

۱. اروپا نامی‌ست که سامی‌ها (=مردم خاورمیانه، شامل عِبری‌ها، عرب‌ها، آشوری‌ها) آن را گذاشتند که به معنی غروب است و نیز شاید معادل غُروبا. که امروزه ما از آن مغرب‌زمین یاد می‌کنیم. همان‌گونه که اروپایی‌ها از منطقه‌ی ما به نام خاورمیانه (=شرق الاوسط، شرق میانه و وسط) نام می‌برند که رهبری تأکید کردند به جای خاورمیانه گفته شود «غرب آسیا».

 

۲. اروپا که ۵۰ کشور را در خود جای داده، قاره‌ایی کوچک، اما پرجمعیت است. حرف من از همینجا آغاز می‌شود. چرا قاره‌ای به این کوچکی این‌همه کشور کوچک و کم‌وسعت دارد؟ جواب‌های زیادی می‌توان داد اما دمِ دست‌ترین پاسخ من این است چون بر سر هویت، قومیت، زبان، تاریخ خود باهم نبردهای سنگین کردند و در مدتی کوتاه خون‌های همدیگر را ریخته‌اند تا مرز و جغرافیا و سرزمین معیّن برای خود دست‌وپا کنند. حتی آتش دو جنگ جهانی ویرانگر و هولناک از همین قاره آغاز شده بود و به سایر جهان زبانه کشید. هنوز هم در آن قاره، اختلافات بالقوه وجود دارد که ممکن است روزی آنان را به ستیزه و جنگ بکشاند. گرچه فعلاً خویشتنداری دارند. نمونه‌اش یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد. بنابراین اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند. اگر بخشی از ما درین مدرسه تقریباً ۱۵ سال سن خود را بزرگتر می‌دیدیم، دست‌کم جنگ مَخوف جهانی دوم و قحطی‌های مُهلک آن را حس می‌کردیم. بگذرم. 

 

۳. اگر ایران را بلند کنی و بر قاره‌ی اروپا پهن کنی چندین کشور را در بر می‌گیرد. یعنی وسعت ایران تقریباً به‌اندازه‌ی ۱۷ درصد کل خاک اروپاست. (این رقم را حدسی نوشتم) آن‌وقت اروپا به علت برتری در اقتصاد می‌خواهد برای ما خط و نشان بکشد!

 

نکته‌ی تحلیلی: اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است، می‌خواهد بر تحولات جهان و امور بین‌الملل دخالت داشته باشد تا هم قدرت خود را در چانه‌زنی‌ها مواظبت کند و هم محیط بین‌الملل را بازاری آرام برای خرید کالاهای گران خود نگه دارد.

 

آنان همچنان یک کوشش طاقت‌فرسا هم دارند که ایران را از روند بیداری ملت‌ها و نفوذ منطقه‌ای حذف کنند. اما هنوز نتوانسته‌اند. یک دلیل عمده‌اش این است ملت‌هایی از منطقه با دل و جان حاضرند برای ایران و اسلام فداکاری کنند و تن به خفّت پادشاهی و سلسله‌ی «آل»های فاسد ندهند. سخن فراوان است، مجال اندک.

 

نظر سیدعلی‌اصغر: سلام  از تحلیل و تبیین و تفسیر جدید مغرب زمین کمافی السابق خوشه چیده ام و روانی انتقال تحلیل بر کام دیدگاه سیاسی ام  نشست . تاریخ اروپا و طبع ماهیت را در دو موضوع مورد نظر خیلی زیبا تدوین نمودی که همه اروپا را تعریف نمودید .لحاظ نمودن عرصه متن انتخابی من از نوشته تان برای این است که خلق جدید از تحلیل تان است :

۱__ یوگسلاوی که به ۷ کشور کوچک تبدیل شد. بنابراین اروپا با آن‌که اتحادیه اروپا را شکل داده، اما هرگز ایالات متحده اروپا نشده؛ و هنوز نیز یک فرانسوی خود را عاقل‌تر از آلمانی می‌داند. یک آلمانی خود را نژاده‌تر از انگلیسی. و یک انگلیسی خود را خردمندتر از ایتالیایی. و یک ایتالیایی خود را تاریخی‌تر از تمام اروپایی. و یک یونانی خود را فلسفی‌تر و متمدن‌تر از همگان می‌داند.

 

 

۲ _ اینک اروپا که بر اساس انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ فرانسه، بر مبنای انقلاب صنعتی انگلستان، بر پایه‌ی مصلحت صلح جمعی، بر وفق عقلانیت رنسانس و نیز به موازات اصلاحات عصر روشنگری خود را رهبری می‌کند و به پیش می‌رود و صاحب برند و سرمایه و اقتصاد و تئورهای دلربا ! شده است،

 

محمدحسین آهنگر دارابی. ۱۰ مهر ۱۳۹۸. متکازین بهشهر

محمدحسین آهنگر دارابی

 ۱۰ مهر ۱۳۹۸. متکازین بهشهر

 

لغت پِراز: پِراز از واژگانی‌ست که برای دَمرو کردن ظروف شسته‌شده، یا چوب کُنده‌شده به‌کار می‌رفت. مثلاً آن لَوه (=دیگ) را اون گوشه پراز هادِه. یعنی طوری بذار که کج باشد آبش بچکد.

 

افزون بر آن: وقتی از فعل امر استفاده کنن و بخواهند به کسی دستور بدهند، می‌گویند: این صافی، این چو، این لاغالی، این کِتّرا و این جاجیم رِه اونجه دِفرازن. یعنی توک هاده. پِراز هاده. این هم از ریشه‌ی فراز به واژه‌ی پِراز پرداختم. البته من لغت نفی «لاپِراز» را نشنیدم.

 

پاسخ

سلام. با این‌گونه کامنت‌ها (=نظرات) که می‌گذاری در واقع فکر مرا ماساژ می‌دهی. و تمایلی که بروز می‌دهی برای من مانند اسکناسِ تا نخورده است که وقتی به دستم می‌رسید حیفم می‌آید لا بزنم. ممنونم.

 

زنگ انشاء مدیر (۷)

 

پری‌روز، باخبر شدم که استفان آلمانی، اسلام آورد و با انتخاب نام «علی» برای خود، مسلمان شد. او جمله‌ی شورانگیزی به‌کار برد که قلبم لبریز شعف و چشمانم سرشار اشک شد:

 

مرام امام حسین -علیه‌السلام- دل مرا به خود درگیر کرد و به عشق او مسلمان شدم.

 

 

درود بر استفان که نامش «علی» شد و راهش حسینی. او دست به مطالعه‌ی اسلام زد و به زندگانی و قیام امام حسین -علیه‌السلام- پرداخت و همین، دلش را درگیر امام شهیدان کرد. آری؛ هنوز هم حرارت عشق حسینی و پیام قیام شهید آگاه (ع) در دل‌ها جنبش و در افکار استبصار  (=بینادلی) پدید می‌آورد.

 

دورها، ناطق‌ها، صامت‌ها

 

به نام خدا. سلام. در تفکر اسماعیلیان (=باطنیه) دور، ناطق و صامت وجود دارد و برای هر دور -که هزار سال است- هم یک ناطق وجود دارد، هم هفت امام که در طول هزار سالِ هر دور، شریعت و اسرار آن ناطق را تفسیر و تبیین می‌کنند، و هم چندین صامت، که پیامبران میان دو ناطق‌اند.

 

آنان دور را دو قِسم می‌دانند: دور کبیر و دور صغیر. در اولی، منظور مجموعه‌ی اَدوار هفت‌گانه‌ی عالَم از آدم (ع) تا خاتم (ص) است. در دومی مدت زمان ۱۰۰۰ سال میان دو ناطق است که در میان آن هفت «امامِ مستقر» به راهنمایی مردم همت می‌گمارند.

 

دورها از نظر باطنیه این‌سان است؛ هرچند بعضی از دورها هزار سال نیست و بعضی دورها از هزار سال هم عبور کرده‌است:

 

۱. دور آدم تا نوح، ۲. دور نوح تا ابراهیم، ۳. دور ابراهیم تا موسی، ۴. دور موسی تا عیسی، ۵. دور عیسی تا محمد، ۶. دور محمد تا قیام قائم. سلام الله علیهم اجمعین.

 

نکته‌ی تشریحی:

 

وارد ارزیابی دیدگاه اسماعیلیه نمی‌شوم. فقط خواستم از یک تفکر -که بخشی حساس از تاریخ ایران هم هست- خلاصه‌ایی نوشته و رسانده باشم. آنان را متهم‌ می‌کردند که ظاهر اسلام (=احکام دینی) را نادیده می‌گیرند. اسماعیلیان ایران تحت رهبری حسن صبّاح بودند که در الموتِ قزوین در قلعه حکومت می‌کردند که به کتاب و خواندن بسیار اهمیت می‌دادند. مهمترین خصوصیت آنها پنهان‌کاری و حتی کتمان‌ عقاید خود بود تا شناسایی نشوند و گیر نیفتند و این حالت بر فرهنگ ایرانیان اثر گذاشت.

 

این فرقه -که به اسماعیل فرزند امام صادق -علیه‌السلام- ایمان آوردند- به انقلابی‌ترین جنبش بدل شده‌بود و با عنوان خلافت فاطمی، در مصر حکومت می‌کرد و در ایران با عنوان نزاری. آنان به نسل امام حسین -علیه‌السلام- بسیار اعتقاد دارند. خواجه نصیرالدین طوسی برجسته‌ترین عالم شیعه بود که سه دهه را در قلاع ایران (=قلعه‌ها) میان آنان گذراند. بگذرم. امروزه، هند مرکز اصلی حضور شاخه‌ای از آنان است.

 

اشاره: از آنجا که قلعه، نماد تفکر اسماعیلیان است، از نظر من کیجاقلعه‌ی داراب‌کلا را اگر بتوان از این زاویه هم مورد مطالعه و بررسی قرار داد، شاید نتایجی به‌دست آید. البته من علمی درین باره ندارم، گمانه‌ام را در این تریبون گذاشتم.

 

پاسخ

 

سلام. آری، سرمدی‌ست. یعنی تمامی ندارد. همیشگی‌ست. من با آینه‌ی امام حسین-علیه‌السلام- به شیعه می‌نگرم، با آینه‌ی امام علی -علیه السلام- به اسلام و با آینه‌ی پیامبر اسلام (ص) به جهان.

 

پاسخ

 

سلام. بر شیعیان تأکید شده برای زنده‌نگه‌داشتن مرام و مصائب امام حسین -علیه‌السلام- می‌توان تباکی کرد؛ یعنی حالت گریان و نگران به خود گرفت. و این با تظاهر و ریا فرق دارد. از متن شما هم بهره‌ی لازمش را بردم.

 

پاسخ

 

سلام. وارد استدلال نمی‌شوم؛ چون گمانم این است برای شما بی‌فایده و یا دست‌کم کم‌بهاء است، پس از تعبیر استفاده می‌کنم: در کلاس یک هم خداشناسی و خوبی است، در کلاس هفت هم خداشناسی و خوبی است، در کلاس دوازده هم هم‌چنین و در کلاس پروفسوری و علمایی هم، هم. باید گذاشت هر انسان به کلاس برتر برود. شما هم زیاد به خودت زجر نده که انگیزه‌خوانی کنی. از نظر من به راه دینی که هر کس آگاهانه و آزادانه برمی‌گزیند، نباید سیس‌تلی انداخت. در پایان نظر شما برای شما قابل احترام و من به آزادی نظرت خدشه و خراش نمی‌زنم. زیبایی همین است، که نسبت به پدیده‌های اطراف‌مان دیدگاه‌ها گوناگون است؛ یکسان‌اندیشی، همیشه پس می‌زند.

 

 

پاسخ یکجا به جنابان سید و سیدمحمد موسوی:

 

با توجه به جواب هر دوی شما جنابان: سید و سیدمحمد موسوی، پس؛ همان حالت و حق دفاع در جنگ که برای سیدمحمد خاتمی در طول دفاع مقدس قائل هستید، اینک باید برای رهبران مقاومت منطقه چون سیدحسن نصرالله و مجاهدان یمن قائل بود که در حال دفاع‌اند و پایداری‌کردن. دوم این‌که اگر سیدمحمد خاتمی جهان را به صلح فرا می‌خواند چرا خود و جناح‌های همفکر او با رهبری صلح نمی‌کنند و چرا اساساً با رهبری رویارویی کردند. سوم این‌که کسانی که صلح را تقدیس می‌کنند پس چرا جنگ‌طلبی‌های آمریکا را محکوم نمی‌کنند و حتی پاره‌ای از واداگان و غرب‌پرستان، پارسال با کنفرانس مضحک لهستان لحظه‌شماری می‌کردند و منتظر بودند ترامپ دمار انقلاب اسلامی را با جنگ و حمله درآورد. صلح، عصاره‌ی اسلام است و اساس دعوت پیامبران بر صلح و دوستی‌ و مدنیت و مکارم اخلاق است، اما اگر ملتی مورد جنگ قرار گرفت، صلح، با آن‌که ارزش خود را همچنان با خود حفظ می‌کند، اما جای خود را به مقاومت و دفاع و ذلیل‌نشدن هدیه می‌کند. من با شما درین پاسخم بحث نکردم، فقط طرح سخن کردم.

 

تعصبات قبیله‌ای و شهری


به نام خدا. سلام. ناگهان اسلام را تا جیحون و مصر و از دریای سرخ تا هند گسترش دادند؛ یعنی در مدت ۱۰ سال و اندی خلافت عمر. همین کشورگشایی، در حالی‌که در ظاهر امتیاز محسوب می‌شد و حتی موجب غرور کاذب و تفاخر نژادی، اما در باطن آسیب بزرگ و حتی گاه در جاهایی جنایاتی غیرقابل پیش‌بینی بود. افزون بر این، در طول زمان، تعصبات قبیله‌ای و شهری به آن بار می‌شد و بحران را پیچیده و کلاف را بزرگ‌تر و افراد را سردرگُم‌تر می‌کرد. جای دور نروم، در همین فین و کاشان، عده‌ای به روستای اردهال شبیخون زدند و سرِ فرزند امام باقر (ع) را -که در آن دیار سفیر اسلام و اخلاق بود- بریدند.

 

جای دورتر نروم، در همین نیشابور -که مرکز علم و ادب بود- اوباش طوس به آنجا عزیمت می کردند و دست به غارت و چپاول می‌زدند که ابوالفضل بیهقی از آن یاد کرده است.

 

جای دور و دور و دور نروم، در همین مشهد مقدس تعصبات از شهر به محلات هم کشیده شده بود. یعنی این محله با آن محله درگیر می‌شد. به‌گونه‌ای که تمام مشهد به دو محله‌ی نوغان و سَرشور تجزیه شده بود. نوغان کنونی محدوده‌ی میدان طبرسی است و سرشور محله‌ی پشت خیابان خسروی (=شهید اندرزگو) روبروی بازار فرش‌فروشان، روبروی مسجد مشهور ملاحیدر.

همین مثال‌ها را امروزه می‌توان برای کازرون و حومه، بابل و ساری،  و نیز اصفهان و یزد زد.


نکته:

وقتی شخصی زندیق چون عبدالکریم بن ابی العوجا می‌گویند از روی دشمنی، ۴۰۰۰ حدیث جعل کرده بود، آن‌وقت روشن می‌شود آن جامعه‌ی مبتلا به آشوب و تعصبات کور، چه بار سنگینی بر پشت خود حس می‌کرد. عمَر، سی و هفتمین کسی بود که اسلام آورده بود، اما وقتی پیامبر اسلام (ص) رحلت کرد، خود را از همه سرتر می‌پنداشت. من در منبعی خوانده بودم عمَر وقتی حرف می‌زد صدایش تا چندصدمتری پژواک داشت. خشونت عمر، یک رفتار دیرین بود که پیش از اسلام‌آوری، تندخویی در او به صورت اخلاق رایج درآمده بود. یک فرد، گاه مکتب را به میل خود محاصره می‌کند؛ چه رسد به ملت یا قوم و یا شهر و دیار.

 

پاسخ به جناب آق‌سیدمحمد موسوی وکیل


توضیح می‌دهم:

تعصب از واژه‌ی عصب ریشه می‌گیرد. و عصب یعنی پیچک؛ یعنی تنیدگی. یعنی سخت، یعنی پیونددهنده. ازین‌رو این لغت در عرب وقتی به باب تفعُّل می‌رود می‌شود تعصب. که از نظر معنایی هم شدت پیدا می‌کند و هم سرسختی می‌آورد. و این البته با نظریه‌های ابن خلدون و امیل دورکهیم درباره‌ی «عصبیت» و «انسجام» فرق دارد.

 

اما نظر من: تعصب مفهومی نسبی‌ست. اگر کسی در ایمان حقیقی و اخلاق فردی و اجتماعی راسخ باشد چنین تعصب به معنای پایبندی و پایداری مفید است. اما همین فرد اگر همین راسخ‌بودن خود را بخواهد در دیگری اجبار و الزام کند، مضر است. مثال می‌زنم:

 

در پادگان‌ها همه‌ی سرداران و سربازان باید هم از فرمانده کل قوا اطاعت محض کنند. اما دمیدن همین تعصب در جامعه و در میان مردم، مورد مذمت است زیرا عقل‌ها و فکرها و گرایش‌ها را تعطیل می‌کند. خلاصه؛ تعصب به معنای سرسختی علیه‌ی دیگران از هر نوعی که باشد، نادرست است. و از نظر من مذهب امری تعبّدی و تعقلی است نه امری تعصبی.

۱. تعبدی‌ست چون‌که برخی از امور از غیب است و حکمت آن بر بشر یا آشکار نمی‌شود و یا بسیار اندیشه لازم است، پس مؤمن تعبد می‌ورزد چون به وحی خدا ایمان آورده. ایمان یک معنایش ایمن‌شدن و امنیت فکری‌ست.

 

۲. تعقلی‌ست چون‌که اصول دین نیارمند خردمندی و تحقیق است. دخالت دادن تعصب در امور مذهب از ناحیه‌ی هر کس و از هر جا با هدف دعوت و اجبار، نارواست و موجب ناامنی عقیدتی می‌شود. خشک‌اندیشی، نمونه‌ی بارز تعصب است. که در زمان امام علی -علیه السلام- در جریان خوارج نمود بارز داشت که حاضر بود برای برداشت تند و تیز و قهقهرایی خود از دین، با هر کس در افتد حتی با امام خود. تعصب ریشه‌ی جاهلی دارد. بهترین آنتی و ضد تعصب، تفکر و تعبد است. جمع اندیشه و روح. خرسندم که به بحث‌های بنیادی علاقه داری و دارای نظر و دیدگاهی. درود.

 

پاسخ

 

سلام جناب ... خندیدم؛ ولی جواب کشکولی‌ از نوع تشریحی! در خورجین دارم:

در کهولت اگر با غازکَل‌دَسچو گذرت به سر قبرم افتاد، نه فقط برایم فاتحه بخوان، بلکه زحمت بکش هفت‌تا قل هوالله هم زمزمه کن. چون باور دارم بر من اثر می‌گذارد. نکنه فقط بگی: آرامش مدام برای این درگذشته آرزومندم!؟

 

آخه خودت هم به عنوان یک فرد فکور و زیرک، دقیق‌تر از من می‌دانی عده‌ای، تمام ایمان دیگری را به تعصب تقلیل (=فروکاهیدن) می‌دهند، تا ضربه‌ی کاری نواخته شود. بگذرم.

 

نکته هم بگم بدَک نیست: معتقدم هر کس دیگران را دم‌به‌ساعت متعصب می‌خواند، خود نیز گرفتار تعصب از نوعِ ضدتعصب است! و تعصبِ ضدّتعصب، هم بد کلاه و کالایی‌ست.

 

پاسخ

 

با نهایت احترام و درود

 

گرچه می‌دانم جناب‌عالی به دلیل شور و نشاط جوانی و توان فکری، از من بیشتر سواد داری و برین امور علم داری؛ اما چندکلمه اجابت می‌کنم:

 

۱. از دین برگشتگی، یک ضایعه است که احکام آن متفاوت است؛ چون فقیهان، متفاوت اجتهاد کرده‌اند و فتوا دارند. از نظر من نمی‌توان مانع اجتهادات علما شد.

 

۲. کسی که مسلمان‌زاده است اگر در سن بلوغ و بر اثر تحقیق و انتخاب عقلانی، اسلام را نپذیرفته، مرتد محسوب نمی‌شود. چون مرتد یک صفت فاعلی است برای کسی از اسلام، برگردد، چون این واژه از ریشه‌ی رد است.

 

۳. این پدیده‌ی دین‌برگشتگی البته نادر است. معمولاً نوعی ادا و اطوار برخی‌هاست که مثلاً دم از زرتشت می‌زنند. حال آن‌که حتی به آداب دین زرتشت عمل نمی‌کند هیچ، اصلاً چیزی هم از آن نمی‌داند. از سر لجبازی یک جولانی می‌دهد.

 

۴. من درین باره صاحب‌نظر نیستم، اما همینقدر می‌فهمم ارتداد در طول تاریخ همواره تکفیر بود و انگ‌زنی. شما چند تا سرشناس نام ببر که خود گفته باشد من از اسلام برگشتم به بی‌دینی، یا مسیحیت، یا زرتشتی، با بودایی. چون یهود که پذیرش ندارد فقط باید ثابت کنی از طرف مادر، نژادت یهودی‌ست.

 

۵. به‌هرحال در آیین اسلام برای فردی که مرتد شد، آثاری مترقب است. مثلاً مکارم می‌گوید زن او بر او حرام می‌شود.

 

۶. انکار خدا، اهانت به پیامبر و مقدسات مسلّم، عواقب دارد که کمترین آن حرام شدن همسر است. چون فرد تا زمانی که مسلمان است، آثار حقوقی اسلام بر او جاری‌ست.

 

۷. از نظر من محال است کسی فطرت خود را پاسبان باشد و واقعاً دست به تحقیق دین بزند اما اسلام را که آخرین و کامل‌ترین دین از سوی خداوند است، پس بزند و به الحاد یا دین دیگر بگراید که فرسنگ‌ها از نظر زیبایی‌ها و آموزه‌های برتر از مکتب اسلام فاصله دارد؛ مگر آن فرد از روی هوس، لج و جهل و نادیده‌گرفتن ندای درون و فطرت پاک خود به آن وادی کشانده شده باشد. زیرا خدای حکیم دین را از بدو تاریخ کم‌کم کامل کرد تا رسید به ختم نبوت و اسلام. اسلامی که دربردارنده‌ی پیام تمام مکاتب آسمانی‌ست. اسلامی که دین سهله و سمحه و مایه‌ی آرامش و معنویت است. کسی لامپ پرنور را کنار نمی‌گذارد که در پناه شمع و لامپا سیر کند.

 

۸. بیرون رفتن از دین آثار دارد، چنانچه بیرون رفتن از قانون جریمه. اما من برای انتخاب حقیقی، پژوهش‌شده و مبتی بر فطرت پاک هر انسان مشکلی ندارم، و خود را درین‌باره داروغه و محتسب نمی‌پندارم.

 

 

به علت علاقه‌ی فردی‌ات به فکر و بحث، لاجرم شرحی مفصل دادم. پوزش.

ادامه‌ی پاسخ:

 

۱. خرسندم از این بحثی که پیش کشیدی. ۲. به قانع‌نشدن شما احترام می‌گذارم، چون کار من قانع‌کردن نیست؛ چون پرسیدی، برداشت‌های خودم را گفتم. ۳. این‌که فرمودی حکم ارتداد، ریشه در تعصب دارد؛ اولاً خودت وارد حکم‌دادن شدی. این یعنی داوری. ثانیاً اگر حکم می‌کنی و ریشه‌ی فتواهای مراجع دین‌شناس را تعصب تعبیر می‌کنی، پس بفرما ریشه‌ی ارتداد چیست که کسی دست به رد اسلام می‌زند و یا بی‌دین و ملحد می‌شود و یا به دین دیگر در می‌آید. شما اطمینان داری که فتواها ریشه‌اش تعصب است و ناصواب؟ و نیز اطمینان داری ارتداد، نشان تعقل است و پژوهش و انتخاب عقلانی؟ یعنی از نظر شما رد کردن اسلام، امری عقلانی‌ست؟

 

من البته گفتم درین‌باره، صاحب‌نظر نیستم و در بند ۸ حرف خودم را روشن کردم. تمام. بسیارمتشکرم.

 

بند ۶ مربوط به همان مسلمانی‌ست که ممکن است چنین سَبّ را مرتکب شود. فقها آن را اگر استمرار یابد، ارتداد می‌دانند.

 

من از ابتدایی‌ترین آثار مرتّب بر فردی که مسلمان بود ولی اسلام را رد کرد از نگاه فقهاء مثال آوردم. چون ارتداد لزوماً به معنای برگشت از اسلام به دین دیگر نیست. مسلمانی که ملحد شود و بی‌دین شود نیز، از نظر فقهای اسلام مرتد است. مثال همسر مرتد از آن‌رو مهم است که زن مسلمانی که مردش مرتد شود، نظام عقد و ازدواج و حرمت آن مختل می‌گردد و این برای فقهاء مهم است.

 

 

من که خودم اکابری خواندم و سیاسی‌میاسی بلد نیستم.

 

پاسخ

 

سلام سید علی‌اصغر. چون امر فرمودی، من هم پذیرفتم کمی پاسخ بنویسم تا فرمان رفیق را بر زمین نکوفته باشم. به این فراز نامه‌ی آقای خاتمی توجه شود. من از حیث هرمنوتیک آن را می‌کاوم:

 

«گرچه تلاش‌های ارجمند ملت و دولت توانست سیاست گفت‌وگو را به‌جای ایجاد موقعیت‌های خطرناک بنشاند و شاهد توافقی نو برای همزیستی و همکاری شود».

(متن کامل نامه‌ی خاتمی: اینجا)

 

آقای حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی درین گزاره از آن نامه‌اش به گوترش، انصاف را لحظاتی از خود دور داشت. نام‌آوردن از ملت و دولت و سانسور عمدی نقش مقاومت و شجاعت رهبری در برابر عربده‌کشی‌های ترامپ و جریان برانداز، نشان می‌دهد هنوز خاتمی سرِ ستیزه با رهبری دارد. زیرا به‌عمد، وضع حال کنونی کشور را به جای تعریف و تحلیل، تحریف کرد تا به خواننده برساند هنوزم نام بردن از اسم رهبری در ادبیات من جایی ندارد چه رسد به این‌که نقش مؤثر ایشان را اعتراف کنم.

 

اردوی چپ، زمانی دراز، به‌درستی و از سر منطق و انتظار، به جناح راست می‌تاخت که چرا از «رهبری» یک موجود آسمانی و قدسی و خدایی می‌سازید که دیگر نتوان گفت بالای چشم رهبری، اَبروست. ولی همین جناح، صدها برابر بدتر از جناح راست، خودِ خاتمی را مقدس ساخت و در پیله‌ی او رفت و دچار کیش شخصیت شد و تاب حتی یک پرسش و نقد ساده از او را ندارد. تا این اعوجاج‌ها باقی‌ست، نقد بر هر دو جریان راست و چپ -که بسیار آلوده به خطا و افکار احساسی‌اند- ناتمام است و ابتر و حتی بی‌سود.

 

 

خودت مرا می‌شناسی که هرگز اسیر اشخاص نیستم که دنباله‌رو باشم. من حتی رهبری را نیز مقدس و بی‌عیب‌ونقص نمی‌دانم. اگر دست به نقد سخن شخصیت‌های کشور می‌زنم دلیل بر این نیست، برای جایی و یا تمجیدی و یا رتبه و پول‌وپَلی دست‌وپا کنم. من که پنجاه‌و‌هفتمین جِمِه‌ (=پیراهن و کال‌قِبا) ام را بر تن کرده‌ام و از نظر مالی هم دستم به‌حد قناعت به جیب‌های کت و شلوارم می‌رود!

 

 

نشانه و اشاره و گزاره

 

نشانه‌ی من: در مرور «رویداد ۲۴» به این خبر و عکس -در پست زیر می‌گذارم- رسیدم که پائولو مالدینی چون هفته‌ی «جالبی را سپری نکرد» به او جایزه‌ی «خوک طلایی» دادند.

 

 

اشاره‌ی من: یک رسم، رایج شده که برای نمره‌ی منفی به مشاهیر و هنرمندان جهان، جایزه‌هایی «تحقیرآمیز» هدیه می‌کنند. مانند زرشک طلایی، خوک طلایی، باروت خیس.

 

گزاره‌ی من: من سواد فوتبالی ندارم. فقط می‌دانم مالدینی مال آ.ث.میلان بود. جنگ دفاعی سرسختانه می‌کرد. برای مبارزه با فقر و ایدز نیز فعالیت داشت.

 

 

حال این‌که زرشک، خوک و باروت چه ذَنب! و بِزه! مرتکب شدند که دست‌مایه‌ی چنین جوائز خفیفی شدند؛ نمی‌دانم. از سبُکی زرشک، فربِهی خوک و مخرّبیِ باروت بگذرم و بگویم اگر این سه، زبان داشتند و شاکی می‌شدند بشر چه جوابی داشت!؟ بس است و درود بفرستم به تیم مالدیو! من صبحانه حلیم خوردم و حالا یک فنجان فِسقلی آب زرشک شاید بچسبد!

 

زنگ انشاء مدیر (۸)


به‌ نام خدا. سلام. حالا را نبین که زربال می‌خرند، بلدرچین می‌خورند، کِتف‌وبالِ آماده می‌خرند، چکسن‌پکسن به سیخ می‌کشند، یا ته‌چین می‌کنند و یا آلوخارش. نه. آن زمان -دست‌کم- اَم مَلِه‌سر این‌طیری بود:

 

کدبانوی خانه، حالا یا ننه، یا دِدا، یا گت‌داداش، یا خاله، یا عمه، یا بَوا و یا همسایه، یا دِرازقِبا(=موجود هیولایی ترسناک) از پیش یک کِرگ، یا تِرکوله، یا تِلا 🐓 یا غاز یا سیکا را نشانه می‌کرد و به بچه‌های کوچه و خونه، زار می‌زد اینو بگیریند. یک لشگر! وَچه‌ویله! پشت آن، راه می‌افتادند تا گیرش بندازند. من هم بارها یکی از همان لشگرِ حمله‌ور به کِرگ و چین‌کا بودم!

 

ماشینی‌کرگ که نبود فوری دَخاسه و دستگیر بَووشِه. نه؛ چنان چیرت بودند که خسته‌وکوفته می‌شدیم تا یکی را به‌زور و ضرب، تَپ بَزنیم بگیریم. خونه‌ها هم مثل الآنه درودیوار و بارو نداشت، یا پرچین بود یا بی‌در‌وپیکر. و برای دستگیری یک غاز، خصوصاً ترکوله باید صدها متر این حیاط، اون حیاط دنبالش می‌کردیم تا به دام بندازیم. بیشتر هم سرمان به سنگ می‌خورد و در می‌رفت؛ یا می‌رفت زیر کاه و کمِل خَف می‌شد. یا می‌رفت لای پَیلم و گزنه و موره جا می‌خورد. و یا پَر می‌زد می‌رفت روی شاخه‌ی رَفِ لو.

 

تازه اگر تِلا و ترکوله‌ای را می‌گرفتیم، کدبانوهای خانه‌ها یا کُشنده نبودند و یا کُشنده نداشتند، مادرها با یک دست مرغ، و با دست دیگر کاردِ کال! راه می‌افتادند کوچه‌ها، یا خونه‌ی همسایه‌ها، چخ‌چخ می‌گرفتند تا یک غیورمردی! پیدا کنند که کِرگِ سر رِه بَروینِه. ماها که وَچه بودیم می‌شنیدم که برخی‌ها می‌گفتند مِن بلد نیمه بَکاشِم. جالب‌تر این‌که برخی می‌گفتند اِما دل نِدارمیه حِوون رِه بَکاشیم!

 

چه زمانه‌ای بود؛ کِکّالی؛ موره‌جار، تیل‌بازی، گزنه‌رُش‌کردن، چِش‌بَکّا، کیجا و ریکا، عشق و صمیمیت و دل‌صافی، همه و همه از اعماق فرهنگ زلال روستا. 

خا؛ اِسا تِه بِنال.

 


امروز در تقویم، روز روستا و عشایر بود؛ به عنوان یک روستازاده -که بُنیه و خون، و همه‌ی وجود و خاطرات و عشقم از آن است- با این نوشته، یادی از  دِه و دِه‌نشینی‌ام کردم.

 

به همه‌ی کسانی که برای روستای‌مان داراب‌کلا و یا به روستای‌شان در هر کجا، از قدیم تا اکنون زحمت و خدمت و همت، در دفتر اعمال خود انباشته‌ و پنبه‌های رشد و آبادانی و پیشرفت را رشته‌اند، و زمینه را برای توسعه‌ -که توسعه امری مافوق رشد و پیشرفت است- فراهم کرده‌اند، درود می‌فرستم. تنِ سالم و روح معناپذیر را برای شیفتگان خدمت به روستا، آرزومندم. و برای درگذشتگان تحول‌آفرین داراب‌کلا ازجمله روان‌شاد یوسف، غفران و شادکامی در فردوس برین طلب می‌نمایم.

 


پاسخ

سلام

شادمانم عبدالله، وقتی می‌بینم پویایی. دلشادم وقتی می‌فهمم از نوشته‌ات یاد می‌گیرم. و خدا را شاکرم که جوانی آگاه به زمانه‌ایی. ازت متشکرم که دیدگاه‌ات را می‌نویسی.

 

یک نکته هم بگویم:

امام وقتی به بورسیا تبعید شد، به سید احمد تلگراف زد این چند قلم را برایش بفرستد. یکی مفاتیح بود. سید مصطفی که پیشش بود به این مضمون گفت حالا درین وقت و حال چرا مفاتیح... امام بدین مضمون گفت رگ عوامی مرا نگیر... .

 


گرچه در خیال برخی‌ فرنگ‌باختگان و دل‌پریش‌ها شاید مفاتیح بلااثر باشد، اما ایمان مؤمنان با آن خو کرده است. پس؛ تعصب در میزان افراط و تفریط مذموم است. جهان ما سرشار غیب و علَن است. منکران غیب، خود را از درک آن غایب می‌کنند و پشت غفلت جا می‌خورند. بگذرم. دنیا فقط به همین ظاهرش نیست. لایه‌هایی دارد که فهم آن لیاقت می‌خواهد و روح پرورش‌خواه.

 

پاسخ

سلام. ممنونم آقاجعفر که خواندی و خرسندم که به خاطراتت در گذشته‌ات پرواز کرده‌ای. خوشحال باش که در پیشینه‌‌ات خدمت و خلوص به مردم ثبت است و تفکر خودت را در رشد و پیشرفت روستا به‌درستی و ذکاوت به‌کار گرفته بودی. بله؛ یاد یوسف همیشه در دل‌ها با ضربان قلب‌ها می‌تپد.

 

پاسخ

سلام. خواندم و خندیدم. همیشه وقتی درباره‌ی گذشته‌ی خودم و محله‌ام و محل‌مان می‌نویسم،  تو را حمید، در حین نوشتن به ذهن دارم؛ زیرا کودکی و نوجوانی‌مان زیاد باهم گذشت. خدا شفا دهد مادرت کبرا خاله را، که زیاد تندیر نون از دستش خوردیم. فراوان سلامم برسان.

 

پاسخ

سلام. چنین باد. و چنان مَباد که بدخواهان برانداز شب‌وروز می‌شمارند و به روی همدیگه تیله میندازند و تیر.

 

پاسخ

سلام

با تک‌بُعدی فکرکردن شما درین باره، سخت مخالفم. همه چیز در دین در جای خودش لازم و‌ ملزوم هم‌اند. البته برای آزادی فکرت دیوار و بارو نمی‌کشم.

 

برداشت من نسبت به همین تیکه از پستت بود که نوشتی کتابی که عوام به آن گرایش دارد. وگرنه من‌که بارها دیدم از جیب کُتت زیارت عاشورا درآوردی.

 

اگر دقت کرده‌باشی قیدِ «درین باره» را به‌کار برده‌ام تا نشان دهم فقط در باره‌ی همین نوشته‌ات دارم نظر می‌دهم.  و الا من که می‌دانم چه‌ها در دعا و معنا پیشتازی. در سفرهای رضوی بارها و بارها لمس کردم چه دل به معنا و ماوراء می‌دادی. اگر باز نیز می‌اندیشی برداشتم غلط بود، معذرت.

 

به‌هرحال کتاب مفاتیح، جمع‌آوری دعاها و زیارات است. گرچه ممکن است جاهایی، منبع و مفاد پاره‌ای از آن دچار خدشه باشد ولی یک منبع مورد توجه برای مؤمنان است. از عالمان تا عارفان. از مردمی که سواد خواندن و نوشتن بلدند تا مجتهدان. از جمله‌ی پرشور و شعور شما که نوشتی «برای تکامل شخصیت معنوی، رجوع به دعا خوب است» متشکرم.

 

هفت ضعف جناح چپ

به نام خدا. سلام. جناح چپ -که کم‌کم خود را اصلاح‌طلب نام نهاد- دچار گرفتاری‌های پیچیده و ضعف‌های فراوان است. من از دیدگاه خودم هفت ضعف جناح چپ را بر می‌شمارم:

 

۱. با آن‌که در ایجاد ساختار نظام، نظریه‌ها، گفتمان غالب و مسلّط، هیأت‌دولت‌ها، دوره‌های مجلس، قوه‌ی قضاییه و سیاست‌های خرد و کلان جمهوری اسلامی ایران نقش کلیدی، یکه‌تاز و نافذ داشت؛ -و به عبارتی دیگر خود نیز از به وجود آوردندگان مزایا و کاستی‌ها در سیستم سیاسی بود- با نام جعلی اصلاح‌طلبی! -که فلسفه‌ای التقاطی و اقتباسی ناقص آن را رنگ‌آمیزی می‌کرد- به سراغ اهدافی گنگ، حساسیت برانگیز و هزینه‌زا رفت که نه فقط در آن گرفتار، حتی از مجاری قدرت و نیز از حوزه‌ی اقتدار (=که در ادبیات جناح راست در ولایت منحصر است) رانده شد.

 

۲. با آن‌که می‌توانست تفکری زائو و زاینده باشد، دچار انسداد در درون شد؛ به‌طوری‌که نمی‌داند اصلاحات یعنی چه؟ و هیچ تعریفی از اصلاحات ندارد که دست‌کم در معنای لفظی پارادایم ایجاد کند. در واقع، خودِ جریان چپ -که نام خود را به غلط اصلاح‌طلب می‌نامد- بیشتر از نظام سیاسی مستقر، نیازمند اصلاح شد.

 

۳. دانشگاه را خاستگاه جنبش‌ها، محیط‌های کارگری را خاستگاه اعتراض‌ها، و حوزه‌ی کارمندان (=بروکراسی) را خاستگاه رأی‌سازی‌ها قرار داد و از دانشجو، کارکر و کارمند به عنوان عمَله‌ی جنبش‌های اعتراضی سود جست. و همین موجب شد شاخک‌های امنیتی نسبت به آنان حساس شوند و بخش وسیعی از نیروهای جناح چپ را از مدار سه دایره! بیرون اندازند و به عنوان یک سوژه‌ی نیمه‌برانداز، مورد تعقیب و مراقبت اطلاعاتی قرار بگیرند.

 

۴. بی‌آن‌که وقت‌شناسی کند، خود را درگیر با گفتمان رسمی نظام کرد و با اتلاف انرژی فکری و عملی، اذهان جامعه، خاصه جوانان تازه‌کار را در تریبون‌های علنی و پشت پرده به سمت مبارزه با ولی فقیه و نهادهای اقتداری و مراجع و حوزه پیش راند. و این، گرچه در معرفت‌سازی و یا نظریه‌پردازی امری معمول است، اما کاری سیاست‌ورزانه و معقول نبود.

 

۵. با آن‌که جناح چپ اساساً افکار ضدآمریکایی داشت و جهان را به سمت و سوی عدالت، آزادی و مبارزه‌ی بی‌وقفه با نظام سلطه و غارت و حمایت از مستضعفان گیتی جست‌وجو می‌نمود، دچار باخت در تئوری و عمل شد و برجستگی‌های این ویژگی ارزشمند از تنه و بدنه و روح این جریان مانند ریزش تُندتُند برگ‌های زرد پاییزی بر زمین ریخت و چون مرغی پرکنده ماند.

 

۶. کوشید با افکار ناپخته و زودباورانه‌ی عده‌ای خودباخته و حتی متصل به سرویس‌های بیگانه، از اصول و چارچوب‌های عقیدتی و سیاسی خود و نظام سیاسی مذهب‌زدایی کند. دوباره پا در همان راهی گذاشت که سال‌های دور، خود با نمایندگان این تز یعنی روحانیان غیرمبارز و انجمن حجتیه درگیر بود. بردن دین به درون خانه و حوزه‌ی علمیه، بدترین تئورهایی بود که این جریان را اسیر و گرفتار کرد. علاوه بر این، دچار شخصیت‌‌محوری شد. نقد بر خود و افراد شاخص خود را بر نتافت و هرگز نمی‌تابد. حال آن‌که خودنقدی، تفکری پوینده و زاینده است.

 

۷. از مناسک مذهبی فاصله گرفت و نتوانست با ایجاد حلقه‌های مذهبی و دینی حضوری اندیشمندانه و معنویت‌گرایانه بیابد، حال آن‌که جمهوری اسلامی اساسش بر التقای دائمی مذهب و سیاست است. مثلاً به جای ارودی مختلط روشنفکرانه، دورهای مذهبی و زیارتی نیز ایجاد می‌کرد. حتی روزنامه‌نگارانی را به‌کار گرفت که نه فقط به قبله نمی‌ایستادند، بلکه برای آن‌ور آب کار می‌کردند و تفکر و آمال براندازانه داشتند. بگذرم.

 

نکته:
جناح چپ مذهبی هنوز نیز در درون خود افراد بی‌شمار وفادار به انقلاب دارد که دارای افکار پویا، مذهبی و مدرن‌اند و منتقدِ منصف، اما غلبه با کسانی‌ست که اندک‌اندک نیروی ایمان خود را در درجه‌ی چندم اولویت‌هایشان قرار داده اند؛ که بیشتر پُز است تا تز.

 

اشاره:
خام نیستم که ندانم جناح چپ را جناح راست نیز به این روز انداخته؛ خاصّه چهره‌های شهیر راست و یا شهیرساخته‌ی راست، که گویی هدفی مقدس‌تر از براندازی جناح چپ و میخ‌کوب و مصلوب‌کردن آن ندارند! بگذرم.

 

فلسفه! :
چون سید علی‌اصغر، تمام‌قد، به دفاع از جریان چپ و به قول خودشان اصلاح‌طلب! پرداخت، این نوشته‌ام، به عنوان یک شهروند عادی ایران، علتِ نگارش یافت.

 

پاسخ

سلام

ممنونم ، که خواندی؛ آن‌هم فرمودی بادقت. اما بعد سه قطعه نکته:

 

۱. کشف مصادیق کار خواننده است.

۲. رویزیونیسم (=تجدیدنظرطلبی) هر کجا نموّ یافت چه در نئومارکسیست‌ها و چه در عصر سوسیالیسم روسی واکنش‌ها برانگیخت. جناح چپ که خود نباید اسم خود را اصلاح‌طلب بنامد که جریان مقابل را علیه‌ی خود بسیج کند. این خامی چپ بود. از نظر من رویزیونیست‌ها در جهان دست‌کم سه رفتار مشترک دارند: دست برداشتن از اصول اولیه. خالی‌کردن مکتب از اصالت. افکار نو بی‌پایه و عجولانه و سطحی علیه‌ی تئوری‌های ایدئولوژی مستقر مثل مارکسیسم، ولایت فقیه. و این نام‌گذاری اوج کودکی چپ بود.

 

۳. یک مثال سه وجهی می‌زنم برای اشاره به مصادیق. وجه اول: اولین جناحی که «حزب‌الله»سازی کرد و گروه فشار پدید آورد جناح چپ بود. هم در داخل و هم لبنان. نقش محتشمی سفیر میرحسین در سوریه در تأسیس حزب‌الله... . در همین ساری آقای «ح. ب» مگر رئیس حزب‌الله ساری نبود؟

 

وجه دوم: بهره‌گیری از نهاد سپاه اولین بار توسط جناح چپ بود. اساسأ سپاه در دهه‌ی اول گرایش چپ داشت.

 

وجه سوم: ورود روحانیت به قدرت را جناح چپ باب کرد؛ امام مخالف حضور روحانیون در پهنه‌ی سیاست اجرایی بود.

 

اما در هر سه وجه، الان جناح چپ، افکار دیگر و شعارهای تند را پیش می‌برد و این ضعف است. دست‌کم در عرصه‌ی سیاست‌ورزی ژرف و به قول مرحوم بازرگان گام‌به‌گام. حرف فتح سنگر به سنگر حجاریان خام و جوانانه بود. بگذرم.

 

من از منظرم می‌نویسم، نه از موضع‌ام. به درستی یا نادرستی سه‌وجه البته ورود نمی‌کنم. ممنونم.

 

پاسخ


سلام

۱. آقاجعفر جناب‌عالی از چپ مذهبی هستی و واکنش شما به نوشته‌ام، سزا بود و دیدگاه خود را نیز با صداقت نوشتی. ازین‌رو متشکرم. اما من منظر تحلیلی‌ام همان است که نوشتم.

 

۲. نوشته‌ام، تضعیف چپ نبود، شناخت ضعف چپ بود. و فرق است میان ضعف و تضعیف.

 

۳. آنچه نوشتی اتفاقاً ذرّه‌ای از بازتاب‌های همان ضعف‌هایی‌ست که چپ در پیله‌ی آن مبتلا شد.

 

۴. آن نتیجه‌گیری کنایی که گفتی کاش هفت فایده‌ی جناح راست را می‌نوشتم، یک نتیجه‌گری نادرست از نوشته‌ام است.

 

۵. دفاع شما از عملکرد و افکار جناح چپ و نیز از اشخاص نامبرده، حق طبیعی جناب‌عالی‌ست؛ اما این دفاع‌ات آن هفت ضعف را که برشمردم، خنثی نمی‌کند؛ زیرا شناخت و تحلیل من از چپ همین است. فضای بحث که بیش از دو کف دست نباید باشد، مجال نداد، وگرنه از هفت‌تا هم عبور می‌کردم.

 

۶. شناخت ضعف، یک رفتار علمی است که در جامعه‌شناسی سیاسی امری جاری و رایج است. و اساساً، اساس و بُنِ این علم همین است. از این هم‌بحثی که آفریدی، آفرین داری.

 

از ویژگی‌های میهن‌مان ایران

به نام خدا. سلام. ایران، وطن بزرگان شعر و ادب و دین و علم بوده است؛ چهره‌هایی که جهان به آنان رو کرده و می‌کند. یکی از ویژگی‌های بزرگان ایران این بوده، که در آغاز شعر و مثنوی و سخن، به تحمید خداوند باری‌تعالی و نعتِ (=وصف) حضرت محمد مصطفی صلوات الله می‌پرداختند؛ به‌طوری‌که اگر سرآغازِ سخن آن بزرگان در کتاب‌ها، شعرها، مقالات و شاهنامه‌ها را یکجا جمع کنیم، یک گنجینه‌ی بی‌همتا می‌شود. بگذرم و درود بفرستم به این ادب و آداب بزرگان میهن‌مان ایران.

 

یک نمونه می‌نویسم از عبدالرحمن جامی. او در یکی از مثنوی‌های هفت‌گانه -که به هفت‌اورنگ مشهورند- به نام «سلامان و ابسال» در سرآغاز آن با چند بیت ژرف درباره‌ی خداوند و پیامبر اسلام، ادب و ارادت را به اوج می‌رساند و می‌سُراید:

 

ای به یادت تازه جانِ عاشقان

ز آبِ لطفت تَر زبان عاشقان

 

جامی چون شاعری جمال‌دوست است و جذب جمال خداست، جهان و جان را چونان عارفان، جلوه‌ی جمال خدا می‌داند و حُسن و زیبایی «لیلی» را سِرّ خدا می‌داند:

 

تا ز لیلی، سِرّ حُسنت سر نزد

عشقِ او، آتش به مجنون در نزد

 

و در نَعت و ستایش رسول‌الله صلوات الله می‌گوید:

کعبه بی وی، از بُتان پُرسنگ بوَد

بر خداجویان، حریمش ننگ بوَد

 

نکته‌:

ایرانیان اگر دست‌کم هفته‌ای یک بار آثار بی‌مانند بزرگان ادب و دین و حکمت خود باز کنند، دریچه‌های عشق، مهر، ادب، معرفت، معنویت، پرستش و یکتاپرستی بر روی‌‌شان گشوده و نورباران می‌گردند. آنگاه است که فرهنگ و ادب اصیل ایرانی و هویت سرزمینی را گم نمی‌کنند. به امید آن روز در هر روز.

 

گزاره‌ی کشکولی: اگر کسی در این ایران غنی، فقط سیاسی‌میاسی! باشد و یا تک‌بُعدی، در حقیقت مساحت خود را خوب طناب نزده است و اندازه‌ی خود را خوب متراژ نکرده است و روح و درون خود را خوب ماساژ نداده است.

 

پاسخ

سلام. تو الفبای سیاست را که بلدی هیچ؛ نُت‌های چپ را  هم از بَری. فقط دلت می‌خواهد منی که سیاسی‌میاسی نیستم به ساز نُت چپ! برقصم که می‌دانم نوازندگان آن، گاه ریپ می‌زنند، گاه سیم گیتارشان خش دارد! و گاه سنتورشان ساز سنت و مدرنیته را مخلوط می‌زند. کشکولی آمدم، چون خوب هضم می‌کنی! راستی کلیه‌ات که دیگر سنگ و کاچّیله و الوار نساخت!؟

 

هفت ضعف جناح راست

 

۱. در برخورد نخست، هرگونه افکار نوپدید و حتی ابزارهای نوین را آماج حملات کور قرار می‌دهد؛ سپس آرام‌آرام یا به آن تن می‌دهد و یا بُرد حمله را کاهش می‌دهد. خزینه، موبایل و بلندگو سه نمونه بود که مخالفت با آن از درون افکاری برمی‌خاست که شمایل این جریان را نشان می‌دهد.

 

۲. با تصاحب مَجاری اقتداری، تمام کشور را پادگان می‌خواهد و مطیع محض؛ و ملت را گروگان می‌پندارد نه صاحبان رأی. حتی رأی را «زینت» می‌پندارد نه اصالت.

 

۳. بازی رقابت و دموکراسی را برهم می‌زند زیرا دموکراسی خالص با عیار بالا را مُضر به حال نظام و تسلط افکار خود می‌داند؛ ازین‌رو به تعبیر من به دموکراسی غربالی و ناخالص معتقد است. نظارت استصوابی را ابزاری تیز و بُرنده و بَرنده در دستان خود می‌داند. البته آقای «خوئینی‌ها»ی چپ هم که زمانی ناظر انتخابات بود، از دم همه را درو کرد.

 

۴. از آنجا که قدرت مالی جناح راست، بازار سنتی و تجارت آزاد است، در اقتصاد دور و بر پول‌دارها جلسه‌های شرعی برگزار می‌کند تا مال‌شان را مثلاً پاک و حلال نگه دارد! و همین این جناح را سودمحور کرد نه عدالت‌خواه.

 

۵. امتیازطلب است و برای روحانییت، ربوبیت قائل است و ازین‌رو نظام سیاسی را روحانیزه کرده است؛ از نمازخانه‌ی بین‌راهی گرفته تا ادارات را پیش‌نماز گذاشت و از نهاد اوقاف تا استان‌ها را نماینده‌ی ولی‌فقیه، تا به گمان خود کشور شرعی پیش برود.

 

۶. از طریق انحصار در هسته‌ی گزینش، مهره‌چینی کشور را در دست گرفت و سعی کرده و می‌کند اصول انقلاب را به نفع نظام جمهوری اسلامی ذبح کند و اگر قادر نبود دست‌کم می‌کوشد از آن بتراشد تا لاغر و نحیفش کند.

 

۷. با نگرش و گرایش منفعت‌خواه و استبدادی از ولایت فقیه، تفکر شاغولی پیشه می‌کند و مانند پیف‌پاف به روی افکار و افراد افشنه می‌پاشد تا محیط خود را تصفیه و پالایش‌شده و امن و امنیتی نگه دارد. اگر مثال بیاورم مثل نگرش شاه به حزب رستاخیز؛ که گفت هر که با شاه و رستاخیز نیست، از ایران برود.

 

در واقع جناح راست، -بخش کوچک معقول آن نه- بلکه شاخه‌های افراطی، هرَس‌شده، حرَس‌شده و حتی سازماندهی‌شده‌ی آن با این هفت ضعف -که البته شمّه‌ای از شمایل فکری آن است- هم به ولی‌فقیه آسیب زدند، هم به نظریه‌ی ولایت فقیه. هم به جمهوری اسلامی آفت رساندند و هم به آرمان و اصول انقلاب اسلامی پشت کردند. بگذرم.

 

اگر فضای کلاس مدرسه‌ی فکرت مجال می‌داد، تا هفتاد ضعف جناح راست هم می‌توانستم پیش بروم.

این پست، از آن‌رو علت نوشتن یافت، که جناب سید محمد وکیل از من خواست؛ و جناب جعفر بسیار شتاب ورزید و مرا به علت آن‌که «هفت ضعف جناح چپ» را نوشتم، به گرایش به راست متهم کرد و جناب سید علی‌اصغر حتی پا را فراتر گذاشت و تحلیل مرا طاقت نیاورد و گفت پای نظامی در کار است. جلً الخالق. خدا به صدور (=دل و سینه و سِرّ پنهان) آدم‌ها آگاه است.

 

هفت ضعف روحانیت ایران

 

۱. فقهی‌دیدن دین و زندگی، روحانیت را دچار سردرگمی کرده‌است. جهان با نوشوَندگی فزاینده و پی‌درپی کار را بر روحانیت سخت کرده است. موضوعات نوپدید، گاه چنان پیچیده، باشتاب و عجیب است که فقیه درمی‌مانَد با آن چه کند. اجتهاد، آن‌چنان کاری مشکل و طاقت‌فرسا و شبیه به عبور از لبه‌های پرتگاه است که یکی از علمای بزرگ شیعه در گدشته، آن را به «کندن کوه با سوزن» تعبیر کرده بود. بنابراین، فقه چون کشف و برداشت احکام شرع است، فقیه خود را متوّلی جامعه می‌بیند و همین، سایز سایر ساحت‌های حوزه مانند فلسفه، عرفان، گفت‌وگو، تفسیر، اخلاق، تاریخ ادیان و ... را می‌تراشد و از کمال و پختگی همه‌جانبه‌ی حوزه می‌کاهد.

 

۲. دولتی‌شدن و توجیه‌گر قدرت شدن، استقلال روحانیت شیعه را در معرض خطر قرار داده است. شهید مطهری در کتاب نهضت‌های صدساله‌ی اخیر بالاترین امتیاز روحانیت شیعه را استقلال آن از حکومت‌ها می‌دانست و روحانیت سُنی را ازین نظر دچار آفت وابستگی می‌دانست. امروزه، تفکری که بر آرمان انقلاب کودتای خزنده‌ی فکری کرد و نظام جمهوری اسلامی را بر خلاف انقلاب اسلامی، روحانیزه کرد و بر صورت و سیرت حکومت، لَک (=به قول داراب‌کلایی‌ها سیسِک) انداخت، منزلت معنوی و معرفتی حوزه‌ی علمیه را در حد عملگی و حقوق‌بگیر حکومت تنزّل داد. و این کم لکّه و خسارتی نیست.

 

۳. از برقراری دیالوگ با مردم و دانشمندان دوری کرده است. من سراغ ندارم یک مرجع تقلید در گفت‌وگوی باز و آزاد شرکت کند و یا تن به مصاحبه‌ی آزاد انتقادی و استیضاحی بدهد و یا به درون جامعه در دوردست‌ها سفر کند. روحانیت خود را صاحب تریبون و منبر یک‌طرفه می‌پندارد و از حضور در حلقه‌ی فکری آزاد خودداری می‌کند. اگر حتی به مرحوم منتظری -که مردمی بود و منتقد- مراجعه کنید می‌بینید او هم ده‌ها جلد سخنرانی‌های یک‌طرفه کرده است. بیت‌نشینی، اَعلام دین را از کشف درد مردم و واقعیت‌های جامعه دور می‌دارد.

 

۴. آفت رفاه و دنیازدگی آنان را درنوردیده است. حال آن‌که از نام‌شان پیداست که باید «روحانی» باشند و منزّه‌تر از مردم بمانند. امروزه دیده می‌شود سطح زندگی عده‌ای از روحانیت به‌ویژه روحانیانی که به حکومت چسبیده‌اند، از بسیاری از اقشار جامعه مرفّه‌تر و خوش‌نشین‌تر است. این تضاد و تناقض بزرگی است که در دیده‌ی ملت آنان را خفیف می‌کند. ساده‌زیستی اساس تفکر معنوی‌ست.

 

۵. روحانیت ایران با دانشمندان جهان به معنای واقعی درگیر گفت‌وشنود نمی‌شود. ارتباط علمی آنان با علوم جهان و عالمان جهان شکل نگرفته است و اگر هم گاه تعامل و رفت‌وآمدی دیده شده، صوری و صُدفی (=ناگهانی و اتفاقی) بوده است. من کتابی ندیدم که در آن مثلاً آمده باشد این اثر حاصل ۹۹ ساعت گفت‌وشنود پنج عالم حوزه است با پنجاه دانشمند جهان. حوزه حتی لازم است دانشمندان مسأله‌دار پنج قاره را به مَدرس‌ها و تالارهای فکری حوزه دعوت کند و با آنان به نقد و نظر بپردازد تا ازین طریق، موضوعات جدید و شبهات تازه را بشنود، و به سوی جواب و راه حل بشتابد و بر انواع افکار جهان اِشراف بیابد. مرحوم علامه طباطبایی با هانری کُربَن در تهران به واسطه‌ی مرحوم داریوش شایگان، به گفت‌وگو می‌پرداخت، زیرا می‌گفت از زبان او می‌خواهم مسائل فلسفی غرب را بشنوم تا برای آن فکر و اندیشه کنم. که آن نشست پس از انقلاب توسط یک باند ! تعطیل شد و علامه دچار ناراحتی شدید گردید و قهر کرد. روحانیت اکنون ایران حتی گاه با روحانیت نجف سازگاری! ندارد، چه رسد به دانشمندان جهان مدرن.

 

۶. روایی‌شدن در اندازه‌ی خود امری ممدوح و درست است، اما وقتی صبغه‌ی اصلی حوزه، روایی شود، خسران بزرگی است. خردورزی اساس تفقه است. حتی به روایت هم باید به دیده‌ی فهم و برداشت نگریست وگرنه اجتهاد و تفقه معنا ندارد. سال‌ها پیش آقای مسجدجامعی رفته بود به دیدار آقای سیستانی، ایشان گلایه کرد که در حوزه‌ی قم چرا این‌همه کتاب‌های کرامات و خواب چاپ می‌شود و دیگر خبری از امثال آقای مطهری نیست. منظور سیسانی این بود حوزه باید مطهری‌پرور شود، نه کتاب‌‌خواب‌نویس و کرامات‌اندیش.

 

۷. این ضعف هفتم را در ردیف هفت قرار دادم چون هفت یعنی بی‌نهایت. خودبرتربینی و احساس رُبوبیت از آفات خطرناک روحانیت است که همیشه مثل سایه و شیطان او را دنبال می‌کند و این ضعف و آفت، چهره‌ی روحانیت را تخریب کرده و می‌کند. در عصر زرتشت نیز، کم‌کم مُغ‌ها (=روحانیان زرتشتی) با قدرت فاسد و مستبد ساسانی اتحاد شُوم کردند و دین را به مسلخ شاهان بردند و از آن به عنوان ابزار رزق و دنیاخواهی سوداگری کردند و مثلث فریب ملت را را وَرز دادند: یعنی زر و زور و تزویر. روحانیت ایران نباید بگذارد، دین، فلز قدرت شود و پولاد حکومت. دین جوهر دل و عطر جسم و رایحه‌ی روان و پر پرواز و فریاد عدالت و مکارم اخلاق و فلسفه‌ی بِه‌زیستن و بِه‌مردن است. این، می‌طلبد که روحانیت دست از ربوبیت بردارد و طبیب مردم بماند و راه‌بَر انسان، نه پروردگار آنان و ارباب انسان. بگذرم.

 

 

این را ناگفته نگذارم که روحانیت ایران هنوز نیز دارای روحانیانی فراوان است که وارسته، باپروا و خردمندند و نان به نرخ زمان نمی‌خورند و در کُشتی قدرت، در کِشتی نجات نشسته‌اند. درود بر آنان که تز استعماری «اسلام منهای روحانیت» با حضور آنان ابطال می‌گردد.

 

نظر حجت الاسلام شیخ‌احمدی:

با سلام. البته جناب آقای طالبی عزیز، گرچه خود روحانی نیستند، اما روحانی‌زاده و با روحانی‌ها بوده و در شهر روحانی‌ها زندگی کرده و دوستان و همکاران روحانی زیاد داشته هستند و طبیعی است که به امور مختلف فکری و زندگی شخصی و سیاسی و اجتماعی آنان آگاهی داشته باشند.

من ایشان را فی‌الواقع یک روحانی می‌دانم.

 

اما نکته‌ای که من می‌خواهم عرض کنم این است که یک وقت در مقام شمردن نقاط قوت و ضعف روحانیت و چپی‌ها و راستی‌ها هستیم، که در این صورت می‌توانیم ضعف‌های زیادی را که اتفاق افتاده است (البته با درجه شدت کم یا زیاد) بشماریم. در این حالت با آنچه که در جریان هست و مبتلا هستند مواجه هستیم. اما یک وقت در مقام بیان تهدیدات هستیم. یعنی پاشنه آشیل‌هایی که می‌تواند برای جناح‌ها و روحانیت خطرناک باشد و باید مواظب باشند که گرفتار آن نشوند. آنچه که جناب طالبی عزیز نگارش نمودند، هم ضعف هست و هم در مواردی تهدید که اگر جلوی آن گرفته نشود، اساس روحانیت متزلزل خواهد کرد.یکی از مهم‌ترین و بدترین تهدیدات، همان  بند آخر است. اگر فرعون، فرعون شد به دلیل همین ویژگی بود، وگرنه فرعون آدمی دست و دل باز و سهل الحجاب و ... بود. موارد دیگر را کم و بیش شاهد هستیم. خوشبختانه روحانیت اهل دیالوگ و گفتگو هستند. گرچه در مقام عمل ضعف وجود دارد، اما در تئوری و در گفتگو، فکر نکنم کم بیاورند. بعضی از بندها هم به نوع نگرش برخی از روحانی‌ها برمی‌گردد...

 

ادامه‌ی نظر شیخ احمدی: سلام بر استاد طالبی عزیز/ شما همیشه بزرگواری می‌فرمایید و بنده‌نوازی می‌کنید. بهترین کار روحانیت این است که همیشه ضعفها و تهدیدها را احصاء نموده و نسخه محافظت و مراقبت و مقابله با آن را به درستی بنویسد... اگر خود این کار را نکنیم، دیگران خواهند کرد... چه در افکار دکتر شریعتی و چه در افکار شهید مطهری، بهترین درمان‌گران روحانیت، خودِ روحانیت است

 

پاسخ 

سلام حمید. اول سپاس. اما بعد چون با شعر آمدی، من هم با شعر سهراب سپهری می‌آیم:

 

زندگی، فهمِ نفهمیدن‌هاست

زندگی، پنجره‌ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازیِ این پنجره را دریابیم...

 

یک توضیح:

«بازی» در بیت آخر، به معنای گشوده‌بودن پنجره است، نه بازی و بازیچه. البته همگان می‌دانستید، فقط برای تأکید نوشتم.

 

پاسخ

سلام جناب

از درک شما خرسندم. از علایق و پویندگی‌ات، یکی این است به متن‌ها، سرسری نظر نمی‌افکنی. خنثی‌کردن ضعف‌ها به قول جناب شیخ احمدی از عهده‌ی خود روحانیت برمی‌آید. سپاس. از برخی از لغات لُغُزی و لیز تو خندیدم!

 

 

پاسخ

آنچه در تشویق و برداشت می‌نویسی، اگر کتمان نکنم، محصولی از چهاردهه گفت‌شنود میان‌مان بوده که یکدیگر را به دانش بیشتر و فهم ژرف‌تر فرامی‌خواندیم. از دانش و ارزش شما همیشه به عنوان آینه‌ی فکرم بهره می‌گیرم. فروتنی شما خود درگاهی برای تعلیم من است.

 

پاسخ

من، سید، یک پروانه‌ای دورپروازم گِرد شمع دوستان. راه‌بلد و سرشناسه‌ی ما، شمایی. گرچه من هم، اگر در گرداگردی که در جنگل و دمَن راه می‌اندازین، دعوت باشم، از کنارِ تَش‌کله، کنارتر نمی‌روم

 

 

چنین حالی فقط از عشق امام حسین -علیه‌السلام- جنبش و اهتزاز می‌گیرد. تردید ندارم، عاشورا و اربعین کار خود را در تدبیر جهان خواهد کرد. درین حالی که الان در آنی، مرا با دعا دربر بگیر.

 

زنگ انشاء مدیر (۹)

 

به نام خدا. سلام. یکی گفت درباره‌ی دارا و ندار هم انشاء بنویس مدیر! گفتم: خا. این‌هم از خا: نگاه نکن دارا به ندار نگاه ندارد؛ در گذشته‌ی دور هم بودند کسانی که ردای صوفی می‌پوشیدند و پشمینه‌پوش طیّ‌طریق می‌کردند، اما داراترین بودند. این گردون، گردونه‌‌ و گردنه‌ی گردنده‌بگیران است گویا. امروزه اختلاس و ساخت‌وپاخت و اسکله‌ساز، دیروزه اختفاء و کِشت‌وساز.

 

اول به شعر -که زبان حالِ صوفی‌هاست- ورود کنم و وِرد انشاءام؛ و سپس یک خوشه از مزرعه‌ی یک صوفی مدعی برچینم!

 

اینک شعر:

دل‌بسته‌ی عشقیم و خِرَد را نپذیریم

پرورده‌ی فقریم و غنا را نشناسیم

 

حالا آن صوفی:

او خواجه عُبیدالله اَحرار است. یک صوفی قرن نهم قمری که ۱۳۰۰ مزرعه به زیر کشت داشت و گوسفندان و بُز بی‌شمار. شاعر بزرگ جامی قرن ۹ درباره‌ی او به نظم و نقد و انتقاد، آوُرد:

 

هزارش مزرعه در زیرِ کشت است

که زادِ رفتن به بهشت است

شمار گوسفندش از بز و میش

در آن وادی شد از مور و ملخ بیش

 

نویسنده‌ی کهنسال کرمانی ابراهیم باستانی پاریزی در پاورقی صفحه‌ی ۱۶۹ کتاب «نونِ جو و دوغِ گو» از همین صوفی مدعی نقل کرده است که خلاصه‌اش این است: چخوویچ یک کتاب ۴۰۰ صفحه‌ای در روسیه چاپ کرده که فقط شامل ده پانزده تا از وقف‌نامه‌ها و اسناد و املاک خواجه عُبیدالله اَحرار است. بگذرم و در زیر فقط یک نکته بنگارم. نکته: راستی آن طرح و مصوبه‌ی «از کجا آورده‌ای؟» چه شد؟! شاید هست؛ ولی اجرایش سخت است، بلکُم افشایش. برم ذرّتم را بخورم که بقیه‌اش «جیز» است. یاد اصل ۱۴۲ به خیر!

 

پیوست:

اصل ۱۴۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: «دارایی رهبر، رئیس جمهور، معاونان رئیس جمهور، وزیران و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت، توسط رئیس قوه قضاییه رسیدگی می‌شود که بر خلاف حق، افزایش نیافته باشد.»

 

پاسخ

 

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

گرچه سؤال شما، پرسش یک معلم از شاگرد است؛ اما چشم. جوابم به عنوان یک شاگرد این است:

 

۱. لغت شریعت و مذهب و طریقت هرسه به لحاظ واژه‌شناسی معنای یکسان دارد: یعنی راه. مثلاً می‌گویند شریعه‌ی دجله و فُرات. و مذهب هم از ریشه‌ی ذهب است که رفتن و راه‌رفتن است.

 

۲. شریعت و مذهب، راه است، اما خدای حکیم آن را در زمین برای مؤمنین و ایمان‌آوردگان ساخت.

 

۳. طریقت هم راه است، اما راهی که بشر که خود را سالک (=رونده) می‌داند با عنوان قطب یا مرشد آن را برای مریدان ساخت.

 

۴. آن دسته که فرمود‌ه‌ای، بله، درست حدس زدی؛ آنها با آن‌که غربِ مبتنی بر عقل خودبنیاد و غَرّه به نفسانیات را الگوی خود می‌دانند، اما دم از طریقت می‌زنند که اساسش پیروی و تقلید از قطب و مرشد است، و یا دست‌کم یافته‌ها و بافته‌های شهود و دل.

 

از نظر من، اینان، چون روی‌شان نمی‌شود خوداظهاری کنند که بدجور به مذهب و شریعت «ویار» گرفته‌اند، و توان مذهبی‌ماندن ندارند، از سرِ لَج و لقلقه‌ی زبان، طریقت را بر سر مذهب علَم (=پرچم) می‌کنند ولی در حقیقت چندان عِلم و گرایشی بدان ندارند. ادا و اطوار درمی‌آورند؛ تظاهر می‌کنند اما پشت مطبخ آن کار دگر می‌کنند. حتی اگر شده، خوک و خرگوش و خنزیر و نجسی می‌خورند. طریقت، شعار برای گریز از مذهب است و به قول اریک فروم فرار از آزادی! این تیپ افراد، در واقع خود را داناتر از خدا می‌دانند و خیال می‌کنند چند گِرم مغزشان همه‌چیزفهم است!

 

 

۵. خدا حکیم و علیم است و مذهب را با فرستادن پیامبران پی‌درپی به خاتمیت رساند و اسلام را دین کامل و تام قرار داد. به قول علامه طباطبایی اگر کسی پیام اسلام را نگرفت، «مستضعف فکری» است که باید بر روی آنان کار فرهنگی و فکری کرد. لذا از نظر من، پُتک و گُرز و گزمه اثر ندارد؛ فقط اندیشه و روشنگری با میزان بی‌عدد مدارا و مدد.

 


زنگ انشاء مدیر (10)


قسمت آخر


خفّت تا این حد؟! دست‌شان را می‌گیرند، می‌برند کانبرا، کنیا، کاراکاس، کانادا، کومور، کامبوج، کرواسی، کلکته، کازابلانکا و کوالالامپور که وقتی زاده شد، زادگاهش ایران نباشد. خفّت تا این حد؟!

زائو و تو، شاید، یحتمل، می‌خواهید ادای زاییدن در دنیای مدرن دربیاورید و بگویید آزادی زاییدن یعنی این و همین، اما حق زاده‌شدن در وطن برای آن نوزاد و جنین چی؟ هم ایرانی و هم زاده‌ی ایران و وطن بمانیم.

 

تپّه چاله (۱)

 

اُسّامراد

به نام خدا. سلام. مرحوم اُسّامراد یکی از تأثیرگذارهای داراب‌کلا بود. او مکتبخانه داشت؛ در داخل تکیۀ قدیمی داراب‌کلا. تابستان‌ها در زیر درخت نارنج داخل حیاط مسجدجامع تدریس می‌کرد. شاگردان زیادی داشت. قرآن‌آموزی و سوادآموزی جوانان دهۀ ۳۰ داراب‌کلا، مدیون تلاش‌های ایشان بود.

 

خانۀ اُسّامراد کنارِ خانۀ حسین‌دائی ما؛ دائی مرحوم پدرم مشهور به حسین‌خال طالبی _نزدیک درمانگاه پایین‌محله_ بود. همین خانه‌سرای درازی که چفتِ مغازۀ مرحوم فتح‌الله اعتمادیان است.

 

شاگردان اُسّا مراد وی را خیلی دوست می‌داشتند. جذبه‌ای داشت؛ نیز صدایی گیرا. گلویش بعدها دچار آسیب شد. یک شیوۀ او این بود که همه‌هفته، پنجشنبه‌ها یا جمعه‌ها، شاگردانش (البته بزرگترهای‌شان) را به جنگل می‌فرستاد، تا هر یک برای او یک «رُوشا» بیاورند؛ چوبی بلند برگرفته از تنه‌های درختان، که در وسط حیاط منزلش به صورت عمودی دِپو (=کوفا و کوپا) می‌کردند و به قول داراب‌کلایی‌ها پِراز می‌دادند. او زمستان‌ها برای «تَش کِله» (=بخاری هیمه‌ای، هیزمی) از آن چوب‌ها استفاده می‌کرد.

 

از جمله شاگردان او شیخ وحدت، سیداسحاق حاتمی، سیدحسن شفیعی (سید میرمیر)، مرحوم سیدهادی صباغ (پدر سیدادریس) و ... بودند. بین آنها رفاقت و دوستی عمیق برقرار بود. اینان به جنگلِ میان‌شورش می‌رفتند؛ کمی بالاتر از آغوزگاله‌ی یورمله. آن سال‌ها جنگل به باغات روستا متّصل بود، با جنگل‌تراشی‌ها و تصرفات، جنگل اندک‌اندک از محل دور و دورتر شد!

 

آنها باید درخت‌هایی را برمی گزیدند و آن را به اصطلاح «بِن‌شیری» می‌کردند؛ یعنی موقع بریدن، روی آن سوار می‌شدند، تا هنگام افتادن درخت سواری بخوردند. هم کار، هم تفریح جمعی، هم آموزش، هم تربیت و هم کمک به مربی.

 

خدا اُسّامراد را بیامرزد و مقامش را در دار بقا منیع بدارد. ان‌شاءالله روزی فرا برسد که در مراسمی شأن معلمی‌اش گرامی داشته شود؛ انسان‌ها و «فضیلت‌های فراموش‌شده‌»ی داراب‌کلا که در ظلمات و فقر و تنگدستی‌ها، با جهد و نگرش‌های تربیتی، آموزشی و دینی‌شان نگذاشتند جوان‌های دهۀ ۳۰ محل، بی‌سواد و به‌دور از مکتب و علم و دانش و قرآن بمانند. درود به روحش. تشکر از تلاشش.

 

افزوده‌ی تبارشناسی جناب محمدحسین برای اُسا مراد:

 

«استاد مراد اصالتا اهل امل از فامیل های آنها در محل سیه چهره و میرزایی هستند نوه اش محمد چلویی فرزند بابا جانی.»

 

تپّه چاله (۲)

اسلام فقاهتی

به نام خدا. سلام. ابتدای دهه‌ی شصت بود. شیفته‌ی شغلی شده بودم. دست به اقدام و دل به دریا زده بودم. اما برخی‌ها وارد عمل شدند و کوشیدند تا نگذارند. و نگذاشتند. چاره اندیشیده بودم که چه کنم. خودم را به قم رساندم. دو معرّف قدَر و متنفّذ حوزه‌ی قم برگه‌ی معرّف مرا پر کردند، تا ازین طریق -یعنی ابتکار شیخ وحدت- جست‌وخیزهایی را که مانع از ورودم شده بود، پوچ کند. و کرد؛ خوب و آنی هم کرد.

 

اما سخن من درین تپّه چاله‌ی دوم، نقل خاطره نیست؛ (که آن را اگر ریزریز، زیر قلم آورم، -که البته در دفتر خاطراتم کامل شرح دادم- دو کف دست که هیچ، دو مساحت زمین فوتبال می‌شود!) بلکه می‌خواهم «اسلام فقاهتی» را به میان آورده باشم. چراکه آن دو روحانی کِرام حوزه‌ی قم که حرفشان به قول داراب‌کلایی‌ها «بَخِر» داشت، در فرم معرّف -که همان سال از هر دو فرم، کپی کرده‌بودم و هنوز نیز در بایگانی شخصی‌ام نگه داشته‌ام- نوشته بودند: داوطلب (یعنی من) به «اسلام فقاهتی» عقیده و باور دارد.

 

روز بعد به شیخ وحدت گفتم من که نظرم فقط «اسلام فقاهتی» نیست، هم افکار شریعتی را باور دارم و هم مبانی‌ فکری‌ام، تفکرات استاد مطهری است. بگذرم.

 

حال که به آن ۳۷ سال پیش فکر می‌کنم و به واژه‌ی «اسلام فقاهتی» در فرم معرّفم تأمل می‌نمایم، می‌بینم چه درست می‌اندیشیدم؛ با آن‌که جوان بودم. جوانی که همه‌ی وجودم کتاب‌خواندن بود و عشقم مطالعه و نوشتن و جنبش و کوشش و حرکت به برکت به انقلاب.

 

حالا دیگر خودِ بزرگان و طلاب متفکر حوزه نیز چندسالی است که به «اسلام فقاهتی» بسنده نمی‌کنند و عالم وارسته‌ای چون آیةالله جوادی آملی سخن از سه فقه می‌زند و در تبیین و شرح و بسط آن می‌کوشد: فقه اکبر، فقه اوسَط، فقه اصغر. اولی یعنی اعتقادات و باورها، دومی یعنی اخلاق و معنویات و سومی یعنی احکام و تکالیف شرع و فرد.

 

افرادی مانند امام خمینی، علامه طباطبایی، طالقانی، شهید مطهری، شهید بهشتی، دکتر علی شریعتی، مهندس مهدی بازرگان و ... فقط در اسلام فقاهتی متوقف نشدند بلکه منتقد تک‌بُعدی کردنِ اسلام و انحصار آن در فقه اصغر بودند. فقه اصغر، در کنار فقه اکبر و فقه اوسط، ناجی بشریت است، نه به تنهایی؛ که انحراف و خشک‌مغزی است و نادیده‌گیری اسلام کامل.

 

نکته‌ی تشریحی: خلاصه و عصاره سه فقه این است: فقه اصغر تکالیف را روشن می‌کند. فقه اوسط اخلاق و رفتارها را تنظیم و رهنون می‌کند. و فقه اکبر اعتقادات و تحقیقات دینی را به ارمغان می‌آورد. انسانی کامل‌تر و کمال‌گراتر است که تکلیف و اخلاق و عقیده‌اش را بهتر بداند و بفهمد. و فهم بالاتر از علم است. به تعبیر آقای جوادی آملی فهم شنا در بحر است، علم، شنا در نهر.

 

نتیجه‌گیری:

 

پس؛ خُلق، عقیده، ایمان، خرَد، حقوق، تکلیف، خدمت، عرفان، عشق، سیر و سلوک، معنویت، صلح، مقاومت، دوستی، آبادانی، آزادی و آزادگی همه‌باهم کنار هم پیش می‌رود و همه‌ی انسان‌ها ازین حق و آزادی فکری برخوردارند که دست به تفکر و اندیشه و رفتارسازی بزنند که همان فقه اوسط است و فقه اکبر. که خودِ قرآن کریم تمام انسان‌ها را با خطاب و ندای «یٰا أَیُّهَا النَّاسُ» به تدبّر و ایمان و فهمیدن فرا خوانده است. و حوزه‌ی علمیه هم اگر فقط، فقه اصغر را فربِه کند، از اسلام ناب محمدی و شیعه‌ی علوی و انسان حسینی کاسته است و آن را تراشیده و نحیفش ساخته است؛ هم رساله، هم قرآن، هم نهج‌البلاغه؛ هر سه. فقط رساله، هم راهی خطا و غلطه و هم مهجوریت قرآن و عقل و اخلاق. به دور باد. زیرا، اسلام فقط فقه نیست، فقه بخشی از اسلام است ؛ البته بخشی لایَنفَک (=جدایی‌ناپذیر) و همیشه جاری.

 

پاسخ

سلام. بله، نکته‌ی مهمی است. فرانسیس بیکن معتقد بود دانایی، توانایی است. البته چند قرن زودتر از او حکیم ابوالقاسم فردوسی در سرآغاز شاهنامه این را گفته بود:

توانا بود هر که دانا بود

ز دانش دل پیر برنا بود

 

یعنی دانایی، توانایی‌ست. یعنی دانش، جوان‌کننده‌ی دل است و جوانه‌زن ذهن. و زودتر از همه خدا گفت و نیز آدم (ع) که علم اسمای الهی آموخت. و قرآن ما نیز با بخوان و بدان و بفهم آغاز کرد. درود.

 

پاسخ

سلام زائر اربعین حسینی.

ممنونم که مرا در دل داری.

بازم در زمزمه‌ها، یادت بماند دعایم کنی.

چه قدم‌های محکمی‌ست قدم‌های زائر والِه اربعینی.

 

پاسخ

سلام جناب... سپاس از بیان نظر و شرحی که نوشته‌ای. آنچه درین فراز از سخن خود بیان فرمودی، بر اذهان من و شما و ما -که در بطن انقلاب و رویدادها بودیم- مکتوم و پوشیده نیست. دردهایی که برشمردی، آن‌هم یک گوشه‌ایی از بی‌شمار اقدام‌های ناپسند را، سخنی درست و واقعیت است.

 

به تعبیر من آن نون‌بُرها، رفتار حسودانه‌ای داشتند و ظلم بر دفتر اعمال خود بر جای گذاشتند که به‌یقین نزد خدای یکتا پاسخگو باید بمانند. چنین رفتاری از نظر تحلیلی نیز دست‌کم دو اثر ناگوار برجای گذاشت: ۱. فرد را از پیشرفت و توان خدمت به خلق و خدا و انقلاب، بازمانده و محروم گذاشت. ۲. محل و منطقه را از نظر کسب مشاغل اثرگذار و تأثیر متقابل آن برای رشد و توسعه‌ی همه‌جانبه‌ محروم نمود. و این کم خطایی نبود. من نیز، نه فقط این رفتاری که می‌کردند را بسیارزشت و نانجیبانه می‌دانسته و می‌دانم، بلکه خود نیز بارها و بارها حتی در حین سی سال شغلم با آثار سوء گزارش‌های‌شان دست و پنجه نرم! می‌کردم و با شکیبایی نقش تخریب‌گرانه‌ی‌شان را خنثی می‌کردم. بگذرم که گفتن و افشای آن را هنوز صلاح نمی‌دانم. ممنونم.

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۷۶
ساعت پست : ۰۹:۰۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و ششم

 

هُدهُد و خاطره‌ی من
صبح امروز وقتی برای نرمش و قدم‌زدن به پارک کناری منزل‌مان رفته بودم، به وجد و هیجان آمدم. بگو چرا؟ هُدهُدی در نزدیکی من فرود آمد و لحظاتی، لذت بی‌نظیر در بطن من دمید. این پرنده‌ی جذاب و قشنگ -که شانه‌به‌سر، پوپک و مرغ سلیمان هم نامبردار است- اساساً در اذهان، پیام‌رسان مشهور است. کاش چونان عطار منطق‌الطیر (=زبان پرندگان دانستن) بلد می‌بودم و می‌فهمیدم چه پیامی! برایم به ارمغان آورده. بگذرم. اما از چند عکسی که در نزدیک‌ترین فاصله از این هُدهُد نر انداختم، دو عکس برای مشتاقان جانداران در زیر بگذارم. فقط یک خاطره‌ی سیاسی هم بگویم، بعد هُدهُد را منعکس کنم:

 


به گمانم اواخر دهه‌ی هفتاد بود که به اتفاق و بهتر است بگویم در مَعیت دوست گرانقدرم جناب دکتر علیرضا زهیری -رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم- به مراسم افتتاح اینترنت قم به باجک رفته بودیم. من و او کنار هم در ردیف سوم نشستیم. درست جلوی صندلی من شیخ صادق لاریجانی نشسته بود. که دیدم هم با متانت نشسته است و هم سرش به کتاب دوخته است و هم از وقت خود به‌خوبی بهره می‌برد. سرم را کمی خم کردم که ببینم چه کتابی می‌خواند، دیدم گویا کتابی با عنوان الفرید را می‌خواند؛ نسخه‌ای سنگی بود و چاپ قدیم. اما جالت‌تر این‌که سخنران مراسم اینترنت قم حجت‌الاسلام آقای سید احمد خاتمی بود که در یک جای سخن استشهاد قرآنی کرد که اینترنت پیش‌بینی شده بود و مثال هُدهُد حضرت سلیمان (ع) را زده بود. من آنجا گوش تیز کردم و چشمم قُلَپ کرد درآمد! اما حالا مَنگِ آن خاطره‌ام و سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم. بگذرم.

 

 

هدهد. شانه‌به‌سر

قم. ۲۸ شهریور ۱۳۸۹

پارک کنار خانه‌ی‌مان. عکاس: دامنه

 

هدهد

عکاس: دامنه

۲۸ شهریور ۱۳۹۸

 

 

شب‌نشینی

به نام خدا. سلام. از ۵۸ به بعد جوان‌ها هم به شب‌نشینی‌ها روی آورده بودند. پیشتر، گویا عرف حکم می‌کرد فقط پیران شب‌نشینی بروند. شاید از یُمن انقلاب بود که جوان‌های انقلابی را علاوه بر تمامِ ساعت روز که باهم می‌گشتند، شب را هم به‌هم پیوند می‌داد که از هم نگُسلند!

 

یادم مانده هنوز، همان سال‌ها و کمی این‌طرف‌تر، ما جمعی از رفقا، بیشترِ یکشنبه‌شب‌های هفته، شب‌نشینی را پیش پدرِ احمد نصیری می‌رفتیم. احمد، مادری مهربان داشت و پدری خطّاط و شعردان. او در تهران با همین هنر خوشنویسی، معیشت می‌کرد و هر هفته به داراب‌کلا بازمی‌گشت. هر دو بزرگوار مهمان‌پذیر بودند. خدای تبارک و تعالی رحمت کناد آنها را.

 

حالا را نبین که هر خانه‌ای، شاید بیش از دو سه تا تلویزیون چند اینج باشد. آن‌سال‌های سخت، مردم در تنگنا بودند و قدرت خرید تلویزیون رنگی که هیچ، سیاه‌وسفید را هم نداشتند. ما، آن شب‌نشینی‌های مداوم را بیشتر برای دیدن سه برنامه می‌رفتیم: ژیمناستیک، دیدنی‌های کانال دو با گویندگی جلال مقامی و نیز نکته‌گیری‌ از پدر احمد نصیری که لبریز از شعر بود و انبانی از  نکته‌های بِکر. او هیکلی تنومند، چهره‌ای پُرهیبت و رخساری سفید داشت. و نیز صدایی بَم و طنین‌انداز. شروع می‌کرد برای ما شعر گفتن. ذهن او، تالار شعرهای منتخب شاعران بود. من، از سر اشتیاق شعرهای او را در ورقه‌ای می‌نوشتم تا بعداً به حافظه‌ام بسپارم. یکی از آن شعرها این شعر صائب تبریزی بود که به‌زیبایی آن را برای‌مان می‌خواند و تفسیر می‌کرد:

 

من از روییدنِ خار

سرِ دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد

از این بالا‌نشینی‌ها

 

من از افتادنِ سوسن

به روی خاک دانستم

که کس، ناکس نمی‌گردد

از این اُفتان و خیزان‌ها

نکته: ندارم. فقط ترسیم کنم، چه صفا و صمیمیتی ساطع بود، وقتی سماور، کنار تلویزیون غُلغُل می‌آمد و نگاه به نارنگی‌های محلی و شب‌چره‌های بومی بُزاق دهان را افزون می‌کرد و دل را آب می‌انداخت. صدها رحمت به مادر و پدر احمد.

 

پاسخ:

با سلام و احترام، در هر دو قسمت ۸ و ۹ چونان قسمت‌های پیشین، درس‌ها آشکار و حتی نهفته است. سهم من ازین نوشته‌های آموزنده این است که بر خودم بیشتر نهیب زنم. ممنونم و از ذکر سه نکته دریغ نورزم: بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۷۶
ساعت پست : ۰۹:۰۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و ششم

 

هُدهُد و خاطره‌ی من
صبح امروز وقتی برای نرمش و قدم‌زدن به پارک کناری منزل‌مان رفته بودم، به وجد و هیجان آمدم. بگو چرا؟ هُدهُدی در نزدیکی من فرود آمد و لحظاتی، لذت بی‌نظیر در بطن من دمید. این پرنده‌ی جذاب و قشنگ -که شانه‌به‌سر، پوپک و مرغ سلیمان هم نامبردار است- اساساً در اذهان، پیام‌رسان مشهور است. کاش چونان عطار منطق‌الطیر (=زبان پرندگان دانستن) بلد می‌بودم و می‌فهمیدم چه پیامی! برایم به ارمغان آورده. بگذرم. اما از چند عکسی که در نزدیک‌ترین فاصله از این هُدهُد نر انداختم، دو عکس برای مشتاقان جانداران در زیر بگذارم. فقط یک خاطره‌ی سیاسی هم بگویم، بعد هُدهُد را منعکس کنم:

 


به گمانم اواخر دهه‌ی هفتاد بود که به اتفاق و بهتر است بگویم در مَعیت دوست گرانقدرم جناب دکتر علیرضا زهیری -رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم- به مراسم افتتاح اینترنت قم به باجک رفته بودیم. من و او کنار هم در ردیف سوم نشستیم. درست جلوی صندلی من شیخ صادق لاریجانی نشسته بود. که دیدم هم با متانت نشسته است و هم سرش به کتاب دوخته است و هم از وقت خود به‌خوبی بهره می‌برد. سرم را کمی خم کردم که ببینم چه کتابی می‌خواند، دیدم گویا کتابی با عنوان الفرید را می‌خواند؛ نسخه‌ای سنگی بود و چاپ قدیم. اما جالت‌تر این‌که سخنران مراسم اینترنت قم حجت‌الاسلام آقای سید احمد خاتمی بود که در یک جای سخن استشهاد قرآنی کرد که اینترنت پیش‌بینی شده بود و مثال هُدهُد حضرت سلیمان (ع) را زده بود. من آنجا گوش تیز کردم و چشمم قُلَپ کرد درآمد! اما حالا مَنگِ آن خاطره‌ام و سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم. بگذرم.

 

 

هدهد. شانه‌به‌سر

قم. ۲۸ شهریور ۱۳۸۹

پارک کنار خانه‌ی‌مان. عکاس: دامنه

 

هدهد

عکاس: دامنه

۲۸ شهریور ۱۳۹۸

 

 

شب‌نشینی

به نام خدا. سلام. از ۵۸ به بعد جوان‌ها هم به شب‌نشینی‌ها روی آورده بودند. پیشتر، گویا عرف حکم می‌کرد فقط پیران شب‌نشینی بروند. شاید از یُمن انقلاب بود که جوان‌های انقلابی را علاوه بر تمامِ ساعت روز که باهم می‌گشتند، شب را هم به‌هم پیوند می‌داد که از هم نگُسلند!

 

یادم مانده هنوز، همان سال‌ها و کمی این‌طرف‌تر، ما جمعی از رفقا، بیشترِ یکشنبه‌شب‌های هفته، شب‌نشینی را پیش پدرِ احمد نصیری می‌رفتیم. احمد، مادری مهربان داشت و پدری خطّاط و شعردان. او در تهران با همین هنر خوشنویسی، معیشت می‌کرد و هر هفته به داراب‌کلا بازمی‌گشت. هر دو بزرگوار مهمان‌پذیر بودند. خدای تبارک و تعالی رحمت کناد آنها را.

 

حالا را نبین که هر خانه‌ای، شاید بیش از دو سه تا تلویزیون چند اینج باشد. آن‌سال‌های سخت، مردم در تنگنا بودند و قدرت خرید تلویزیون رنگی که هیچ، سیاه‌وسفید را هم نداشتند. ما، آن شب‌نشینی‌های مداوم را بیشتر برای دیدن سه برنامه می‌رفتیم: ژیمناستیک، دیدنی‌های کانال دو با گویندگی جلال مقامی و نیز نکته‌گیری‌ از پدر احمد نصیری که لبریز از شعر بود و انبانی از  نکته‌های بِکر. او هیکلی تنومند، چهره‌ای پُرهیبت و رخساری سفید داشت. و نیز صدایی بَم و طنین‌انداز. شروع می‌کرد برای ما شعر گفتن. ذهن او، تالار شعرهای منتخب شاعران بود. من، از سر اشتیاق شعرهای او را در ورقه‌ای می‌نوشتم تا بعداً به حافظه‌ام بسپارم. یکی از آن شعرها این شعر صائب تبریزی بود که به‌زیبایی آن را برای‌مان می‌خواند و تفسیر می‌کرد:

 

من از روییدنِ خار

سرِ دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد

از این بالا‌نشینی‌ها

 

من از افتادنِ سوسن

به روی خاک دانستم

که کس، ناکس نمی‌گردد

از این اُفتان و خیزان‌ها

نکته: ندارم. فقط ترسیم کنم، چه صفا و صمیمیتی ساطع بود، وقتی سماور، کنار تلویزیون غُلغُل می‌آمد و نگاه به نارنگی‌های محلی و شب‌چره‌های بومی بُزاق دهان را افزون می‌کرد و دل را آب می‌انداخت. صدها رحمت به مادر و پدر احمد.

 

پاسخ:

با سلام و احترام، در هر دو قسمت ۸ و ۹ چونان قسمت‌های پیشین، درس‌ها آشکار و حتی نهفته است. سهم من ازین نوشته‌های آموزنده این است که بر خودم بیشتر نهیب زنم. ممنونم و از ذکر سه نکته دریغ نورزم: بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و ششم

 

هُدهُد و خاطره‌ی من
صبح امروز وقتی برای نرمش و قدم‌زدن به پارک کناری منزل‌مان رفته بودم، به وجد و هیجان آمدم. بگو چرا؟ هُدهُدی در نزدیکی من فرود آمد و لحظاتی، لذت بی‌نظیر در بطن من دمید. این پرنده‌ی جذاب و قشنگ -که شانه‌به‌سر، پوپک و مرغ سلیمان هم نامبردار است- اساساً در اذهان، پیام‌رسان مشهور است. کاش چونان عطار منطق‌الطیر (=زبان پرندگان دانستن) بلد می‌بودم و می‌فهمیدم چه پیامی! برایم به ارمغان آورده. بگذرم. اما از چند عکسی که در نزدیک‌ترین فاصله از این هُدهُد نر انداختم، دو عکس برای مشتاقان جانداران در زیر بگذارم. فقط یک خاطره‌ی سیاسی هم بگویم، بعد هُدهُد را منعکس کنم:

 


به گمانم اواخر دهه‌ی هفتاد بود که به اتفاق و بهتر است بگویم در مَعیت دوست گرانقدرم جناب دکتر علیرضا زهیری -رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم- به مراسم افتتاح اینترنت قم به باجک رفته بودیم. من و او کنار هم در ردیف سوم نشستیم. درست جلوی صندلی من شیخ صادق لاریجانی نشسته بود. که دیدم هم با متانت نشسته است و هم سرش به کتاب دوخته است و هم از وقت خود به‌خوبی بهره می‌برد. سرم را کمی خم کردم که ببینم چه کتابی می‌خواند، دیدم گویا کتابی با عنوان الفرید را می‌خواند؛ نسخه‌ای سنگی بود و چاپ قدیم. اما جالت‌تر این‌که سخنران مراسم اینترنت قم حجت‌الاسلام آقای سید احمد خاتمی بود که در یک جای سخن استشهاد قرآنی کرد که اینترنت پیش‌بینی شده بود و مثال هُدهُد حضرت سلیمان (ع) را زده بود. من آنجا گوش تیز کردم و چشمم قُلَپ کرد درآمد! اما حالا مَنگِ آن خاطره‌ام و سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم. بگذرم.

 

 

هدهد. شانه‌به‌سر

قم. ۲۸ شهریور ۱۳۸۹

پارک کنار خانه‌ی‌مان. عکاس: دامنه

 

هدهد

عکاس: دامنه

۲۸ شهریور ۱۳۹۸

 

 

شب‌نشینی

به نام خدا. سلام. از ۵۸ به بعد جوان‌ها هم به شب‌نشینی‌ها روی آورده بودند. پیشتر، گویا عرف حکم می‌کرد فقط پیران شب‌نشینی بروند. شاید از یُمن انقلاب بود که جوان‌های انقلابی را علاوه بر تمامِ ساعت روز که باهم می‌گشتند، شب را هم به‌هم پیوند می‌داد که از هم نگُسلند!

 

یادم مانده هنوز، همان سال‌ها و کمی این‌طرف‌تر، ما جمعی از رفقا، بیشترِ یکشنبه‌شب‌های هفته، شب‌نشینی را پیش پدرِ احمد نصیری می‌رفتیم. احمد، مادری مهربان داشت و پدری خطّاط و شعردان. او در تهران با همین هنر خوشنویسی، معیشت می‌کرد و هر هفته به داراب‌کلا بازمی‌گشت. هر دو بزرگوار مهمان‌پذیر بودند. خدای تبارک و تعالی رحمت کناد آنها را.

 

حالا را نبین که هر خانه‌ای، شاید بیش از دو سه تا تلویزیون چند اینج باشد. آن‌سال‌های سخت، مردم در تنگنا بودند و قدرت خرید تلویزیون رنگی که هیچ، سیاه‌وسفید را هم نداشتند. ما، آن شب‌نشینی‌های مداوم را بیشتر برای دیدن سه برنامه می‌رفتیم: ژیمناستیک، دیدنی‌های کانال دو با گویندگی جلال مقامی و نیز نکته‌گیری‌ از پدر احمد نصیری که لبریز از شعر بود و انبانی از  نکته‌های بِکر. او هیکلی تنومند، چهره‌ای پُرهیبت و رخساری سفید داشت. و نیز صدایی بَم و طنین‌انداز. شروع می‌کرد برای ما شعر گفتن. ذهن او، تالار شعرهای منتخب شاعران بود. من، از سر اشتیاق شعرهای او را در ورقه‌ای می‌نوشتم تا بعداً به حافظه‌ام بسپارم. یکی از آن شعرها این شعر صائب تبریزی بود که به‌زیبایی آن را برای‌مان می‌خواند و تفسیر می‌کرد:

 

من از روییدنِ خار

سرِ دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد

از این بالا‌نشینی‌ها

 

من از افتادنِ سوسن

به روی خاک دانستم

که کس، ناکس نمی‌گردد

از این اُفتان و خیزان‌ها

نکته: ندارم. فقط ترسیم کنم، چه صفا و صمیمیتی ساطع بود، وقتی سماور، کنار تلویزیون غُلغُل می‌آمد و نگاه به نارنگی‌های محلی و شب‌چره‌های بومی بُزاق دهان را افزون می‌کرد و دل را آب می‌انداخت. صدها رحمت به مادر و پدر احمد.

 

پاسخ:

با سلام و احترام، در هر دو قسمت ۸ و ۹ چونان قسمت‌های پیشین، درس‌ها آشکار و حتی نهفته است. سهم من ازین نوشته‌های آموزنده این است که بر خودم بیشتر نهیب زنم. ممنونم و از ذکر سه نکته دریغ نورزم: بیشتر بخوانید ↓

۱. عبادت شاکرانه را در تطبیق آن دو دیگر، مفید به پایان رساندید. من البته عبادت شائقانه را نیز پیشنهاد دارم که آیا شوق والاتر از شکر نیست؟

 

۲. از سوی دیگر مگر نماز، تکلیفی واجب نیست؟ پس اگر نمازگزاری برای انجام امر مطاع خدا، نماز اقامه بدارد، و نمازش جنبه‌ی شکر نداشته باشد، از اصالت صلات دور افتاده است؟ به آیه‌ی آخر حجر هم نظر دارم که آن عده از سر تفسیر و طریقت غلط، گمان دارند وقتی به یقین! واصل شدند دیگر فریضه‌ی نماز نیاز نیست!

 

۳. اگر جسارت نباشد من از ترکیب «شاه شهید» به جای امام شهید به شما انتقاد دارم. البته در پایان همان قسمت، امام شهید را مزیّن فرمودید. پوزش. زیرا واژه‌ی ناخوشِ «شاه» در قاموس دین، جایی ندارد، لفظی اَشرافی و تماماً یادآور ستم و دُژم است. هیچ لفظی والاتر از امام، برای آن سالار شهیدان نیست. التماس دعا آقا.

 

لاب

 

۱. واژه‌ی محلی «لاب» به معنای شکاف و چاک است. لاب، شکافی‌ست که در بیننده شگفتی می‌آفریند. مثلاً فلانی در دعوایی خونین با بیل کلّه‌ی فلانی را زد و لاب و لیب کرد.

 

۲. تنه‌های درختان هم گاه لاب می‌شود که به دارلاب معروف است. زنبورها دارلاب را کندو می‌کنند که اگر عسلش گیر هر کس بیفتد، سود سرشار می‌کند. سنجاب‌ها هم در دارلاب‌ها لانه می‌کنند. و نیز دارلاب به نظر می‌رسد مانند یک منبع ذخیره‌ی آب، برای درخت عمل می‌کند.

 

۳. لاب در مقایسه با «لاش» که نوعی ترَگ است، از شدت بیشتری برخوردار است.

 

۴. به ظرف قدیمی مسی حمام که با آن، پیش و پس از لیف‌کردن و کیسه‌کردن، بر سر و تن آب می‌ریختند، «لابی» می‌گفتند که به‌گمانم علت این نام، ناشی از گودی و شکاف داخلی آن است. با این نام: لابیِ حموم.

 

نکته: کاش سیاست و حکومت در کشورهای چپاولگر و بسته، این‌همه لاب و لیب و لیب‌لوب نمی‌شد!

 

 

سلام جناب

 

برای این آمریکاشناسی واقعی‌ات، اگر اینک شیراز بودم پنجه در پنجه‌ی شما می‌نهادم و متّحدانه یک فالوده‌ی شیرازی با آب‌لیموی طبیعی جهرم -البته به حساب شما- تناول می‌کردیم؛ به‌هرحال رسم است میزبان در پرداخت پیش می‌افتد.

 

و اینک پنهان ندارم، که شناخت حقیقت در صحن ذهن، اگر ۳۸ درصد ارزش داشته باشد، بیانِ همان حقیقت در صحن علَن ۶۲ درصد جُربزه و حُرّیت می‌طلبد. و جناب‌عالی درین باب، خوب دروازه‌ی آمریکا را باز کرده‌ای و ضربه، چنان سهمگین بود که تور آن را نیز پاره‌پوره نمودی. درود.

 

پاسخ:

درود بر این سخاوت و فرهنگ والا. لطف شما به همراه همین تک‌جمله‌ی حکیمانه‌ات پرواز درآمد.

آری، وطن. زیرا وطن ظرف است که محتواهایی مثل ادب، فرهنگ، رسوم، آیین، تمدن، تبار، تاریخ، باورها، اعتقادات مذهبی مردم و از همه فوری‌تر جان و مسکن و حیات و زیست مادی و معنوی ایرانیان را در خود جای می‌دهد. تا ظرف، سالم و در امان نباشد هیچ محتوایی نمی‌تواند خود را در آن جای دهد. سپاس. بابت آن لغت لاب نیز تشکر.

 

زنگ انشاء مدیر (۲)

امروز صحنه‌ای هولناک دیدم. فکر نمی‌کردم آدم تا این‌همه از فطرت و ادب دور می‌افتد؛ دو گوشِ الاغ مهربان و مظلوم و به گمانم آبستن را با داس (=دره) می‌بُرّد و سرمستانه آن را فیلم می‌کند.این جوان مازندرانی با این زشتی و ماجراجویی نشان داد که با تربیت و مروّت و ابتدایی‌ترین پایه‌های انسانیت، بی‌نهایت بیگانه است. کاش آن سایت خبری را باز نمی‌کردم و آزار و رنج و بی‌تابی الاغ را نمی‌دیدم. هم گریستم و وجودم زخم برداشت. برادرِ حاتم طایی هم در چاه زمزم ادرار کرد که آوازه‌اش در دنیا بپیچد. تُف برین آوازه و آوازه‌خواهی.

 

 

دوستی بجز کوهستان ندارم

به نام خدا. سلام. من رمان او را نخواندم. حتی نمی‌دانم آیا در ایران هم چاپ شده یا می‌شود؟ او بهرور بوچانی است نویسنده‌ی همین رمان. اهل ایلام. پناهجوی ایرانی کُرد، محبوس در جزیرە مانوس (پاپواگینه) نزدیک استرالیا.

 

بوچانی با این‌که در جزیره کنترل امنیتی می‌شد، اما زیرکانه توانست رمان «دوستی بجز کوهستان ندارم» را بنویسد و از طریق واتساپ به دوستش بفرستد و ترجمه‌ی انگلیسی شود و چاپ و بازتاب جهانی و بازخورد مثبت.

او حالا علاوه بر دریافت جایزه‌ی ادبی استرالیا، «برنده‌ی ۱۰۰ هزار دلار استرالیا  (۵۵هزار پوند انگلیس) در بخش ادبیات جایزه ویکتورین شد و جالب‌تر این‌که از سوی دانشگاه «بیرکبِکِ لندن» عنوان استادِ مهمان این دانشگاه را کسب کرد.

 

بهروز بوچانی، پناهجوی کرد اهل ایلام

 

نکته: در حالی‌که یک هم‌میهن در بدترین شرایط زندگی، یعنی حبس عذاب‌آور در جزیره، اندوخته‌های فکری خود را با انگیزه‌ی عجیب به رمان تبدیل می‌کند، در داخل، گاه مشاهده می‌شود -چه در حوزه و چه در دانشگاه- از روی نوشته‌ها و تزهای دیگران که نوعی سرقت ادبی محسوب می‌شود، پایان‌نامه یا کتاب و یا مقاله می‌نویسند. اساساً در ایران، عادت به کپی‌کردنِ نوشته‌های دیگران یک بیماری و اپیدمی شده است.

 

توی همین مدرسه‌ی فکرت -که فضایی برای غُلغُل فکر است و گفت‌‌وگوهای فکورانه- هنوز هم پس از یکسال و اندی تذکر و خواهش و بودنِ مقررات و مرامنامه، باز نیز برخی از اعضا، میل به کپی‌کردن و کپی‌فرستادن می‌کنند. از ابتدا قرار شده بود، اینجا دست‌کم، پهنه‌ی فکرت باشد نه عرصه‌ی کپی و رونویسی نوشته‌های دیگران. از بهروز بوچانی (عکس بالا) یاد باید گرفت.

 

پاسخ:

سلام

دلرحمی به عنوان یک خصیصه‌ی فطری و اکتسابی، همآره در وجودت بارز بوده است. سپاس.

 

پاسخ:

سلام جناب حاج علی‌میرزا. سپاس از دیدگاه شما. بله، همین‌طور است. پیامبر اکرم (ص) همیشه حتی در غزوات به همه فرمان می‌داد مواظب درخت و حیوان و بیشه و طبیعت باشید. حتی بریدن بی‌جهت شاخه‌های درخت، به بریدن بال ملائک تعبیر شد.

 

پاسخ:

سلام... منزجرکننده است این شیوه در فیلم. هرچند به تنظیم این‌گونه فیلم‌ها از سوی جریان‌های مغرض با هدف تخریب شیعه نباید تردید داشت، و من به آن مشکوک هستم، اما در اسلام همیشه تأکید شده است موقع ذبح گوسفند و مرغ و نَحرکردن شتر حتی به آنها باید آب داد، مهربانی کرد، کارد بسیار تیز داشت و نیز ذکر گفت و نام خدا را به زبان آورد و حتی رو به کعبه کُشت. از نظر من گوشت‌خواری اساساً باید بسیار کم و بر حسب اصول بهداشت و به‌اندازه و قناعت‌گونه باشد.

 

سال‌ها پیش روز عاشورا ذبح گوسفندان نذری در پای علَم و دسته‌ها هم در داراب‌کلا زیاد رایج بود که همیشه با آن روش مخالف بودم و گویا چند سالی است که مدیریت شد.

 

امید است بشر با هر مرام و مسلک، شیوه‌های درست ذبح را بیاموزد و حتی عید قربان هم مروت را از سر دور ندارد. درود می‌فرستم به روحیه‌ی ترحّم و رویه‌ی پاک تو.

 


پاسخ:
لطف کن هرگز در هیچ مسأله‌ای جملاتت را ابتر رها نکن. مطلب را منعقد کن. تا خدای‌ناکرده برای خواننده، ریبه روی ندهد. تخریب مسجد ضِرار به دستور رسول‌الله صلوات الله که می‌دانی. بگذرم. سلام. لذتی بیشینه می‌برم وقتی، مهربانی می‌کنی. اخلاق خوب، چقدر تا تاروپود اثر ژرف می‌گذارد. بی‌علت نبود رسول رحمت حضرت ختمی مرتبت برانگیخته شد برای مکارم اخلاق.

 

پنج ترور، پنج برهه

به نام خدا. سلام.

 

بُرهه‌ی ۱
حجت‌الاسلام دکتر جواد مناقبی نوایی -داماد علامه طباطبایی- را به دلیل درباری دانستن و رابطه با شاه و انقلابی‌نبودن، قبل از انقلاب ترور کرد. او البته جان سالم به‌در برد. پس از انقلاب به دلیل درباری‌بودن خلع لباس گردید و مجدداً بر اثر نفوذ، لباس روحانیت پوشید و  در سال ۱۳۸۲ فوت کرد.

 

بُرهه‌ی ۲
حجت‌الاسلام علی قدوسی -داماد علامه طباطبایی- را بعد از انقلاب ترور کرد. دو باجناق هر ترور می‌شوند اولی به دلیل انقلابی‌نبودن، دومی به علت انقلابی‌بودن.

 

بُرهه‌ی ۳
امیر سرلشکرعلی  صیاد شیرازی قهرمان ملی در دفاع مقدس را ترور کرد زیرا با رشادت نگذاشت به تهران! برسد.

 

شهید علی صیاد شیرازی: بقیۀ عکسها: اینجا

 

بُرهه‌ی ۴
کم‌کم ترورها از سمت چهره‌های سیاسی به سمت ترور دانشمندان علمی و هسته‌ای هدایت شد و چند دانشمند هسته‌ای را ترور کرد.

 

بُرهه‌ی ۵
دهه‌ی پنجاه اساس کار را بر ترور نظامیان آمریکا در ایران گذاشت و چند عملیات مسلحانه‌ی موفق انجام داد که بر شاه بسیار گران آمد. اما در برهه‌ی بعد -یعنی از بحران سال شصت به بعد- کم‌کم با آمریکا به سازگاری تن داد و بر سر هدفی که در سر داشت، با آنها نشست و برخاست آغاز کرد؛ به‌ویژه با همان جان بولتون اخراجی! و جان مک‌کین که سال پیش مُرد.

 

برداشت آخر: یک سازمان برای خود حق می‌پندارد در هر برهه، هر رفتاری بروز دهد. و همین راهبرد، سنگلاخ بزرگ ایجاد کرد. زیرا یک سازمان حق دارد به خود تحول دهد، اما حق ندارد آن‌گونه دگردیسی کند که از تناسخ هم بدتر شود، چه رسد به تعارض و تناقض. گرفتن هدیه‌ی پادگان از صدام و شرکت در جنگ علیه‌ی ملت و جوانان ایران اسمش غیر از خیانت و جنایت و قساوت چیزی دیگری نیست.

 

نکته: همیشه قرض‌گرفتنِ تئوری‌های انقلابی از مکتب مارکسیسم برای ایجاد جهش در معرفت اسلامی -آن اسلامی که توسط پاره‌ای از علمای غیرمبارز، اسلامِ ساکت، راضی به تقدیر، خرسند به سرنوشت و سازش با شاه تعبیر می‌شد- وافی به مقصود نیست. قرض‌گرفتن، اگر هم نیاز باشد، حدّ و قواعد دارد. از همین‌رو، به این‌گونه گرایش‌ها، لفظ «التقاط» را بار کرده‌اند، یعنی قاطی‌کردن تئورهای مکاتب رایج در ایدئولوژی‌های رایج. و وام‌گیری‌های فکری نابجا از این جا و آن جا.

 

یادآوری: دفع جنگ تحمیلی، فقط با دفاع مقدس و غیرت ممکن بود. درود به پدیدآوران رشادت، شهادت، مقاومت. نامشان مانا و جاویدان.

 

پاسخ:

سلام

شادابی تو، شادابم می‌کند. اما بعد؛ خودت یقین داری که من جناحی‌مناحی نیستم. نیز تاجی و پرسپولیسی هم نیستم. من در جهان، با تیم مالدیوم، در ایران حامی تیم ملی و در انتظار اهتزاز پرچم کشور، و در محل هم طرفدار تیم وحدت ببخل. پس، جنگ‌ روانی و زرگری تو بی‌حاصل! است. این ۱.

 

من حتی پیچ تلویزیون را هم وا نکردم. اساساً به‌ندرت تلویزیون می‌بینم. چون فقط در هواشناسی راست می‌گوید. این ۲.

 

اما سه جا همیشه در ذهن منی و خنده را در من اجتماع و ارتفاع می‌دهی. اوایل انقلاب می‌آمدم فوتبال‌زمین جامخانه، بازی تو را می‌دیدم که با پشت پاشنه، پاس می‌دادی، البته ویشته لین‌چِک! بود. بازم اوایل انقلاب دسته برده بودیم سورک که تو و خدابیامرز ناصر دباغیان نوحه می‌خواندین. پِه‌گویی نوحه‌ی ناصر یادم نیست ولی پِه‌گویی جوشی تو این بود: می‌رویم تا بال مالا! البته ما این‌طور جواب می‌دادیم اما گویا جمله‌ات چیزی دیگه بود. و نیز در زمین اوس‌صحرا و تیرنگ‌گردی داور وسط بودی و حرکات بدن و سر و لوچه‌ات جالب بود و من از تَهِ دل می‌خندیدم. این هم ۳.

 

نمی‌دانم متوجه‌ی بُنِ جواب من شدی یا نه. در جنگ روانی، بهترین مقابله و پاتک ایجاد سناریوهای گیج‌کننده است و نیز آغاز عملیات روانی چند وجه. مدیر، بگذرد.

 

 
 
 

 

مرحومان: حاج محمدعلی ملایی سرتاش فرزند شیخ حسین ملایی و مرحوم حاج طاهر رمضانی. آن دو بزرگوار سال‌های سال در کاروان روز عاشورای داراب‌کلا نقش داشتند؛ اولی نقش حضرت زینب (س) را بر عهده داشت. دومی گویا ساربان بود. عکس از وبلاگم دامنه.

 

این سلمانی -البته آن اتاق قدیمی‌اش- هم خیلی خاطره‌آمیز است برای ما در آن دوره، که کلّه را سِلوپ می‌کردیم. و کلّه که سِلوپ می‌شد، دبستان دلِه، کَشیده اِتّا یقّران! کاکّل سیدها باعث می‌شد واشون رِه سَرتَپ و چَک نمی‌زدند! گاه محمدعلی سرتاش ماشین چنان کال بود، «می» را چندخال، چندخال می‌کَند، آدم داد شیهِه آسمون!

 

 

پرسش ۱۳۱ : درباره‌ی رویداد آرامکو چه فکر می‌کنید؟ این رویداد چه تأثیری بر صف‌بندی منطقه‌ای، نگرش‌های نوین نظامی و تحولات و تغییرات راهبردی در میان کشورهای منطقه و قدرت‌های بازیگر جهانی می‌گذارد؟ این موضوع مهم برای بحث در مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

 

زنگ انشاء مدیر (۳)

روزنامه‌ی «حمایت» وابسته به سازمان زندانهای قوه‌ی قضاییه، امروز ۱ مهر ۱۳۹۸، نوشت ۳۰ هزار میلیارد تومان به بیت‌المال بازگشت. البته اگر رقم پول را درست خوانده باشم. منظورش این است حجت‌الاسلام رئیسی مبارزه با فساد را خوب آغاز کرده است.


من می‌گوم خداقوت و آرزوی دوام و بقای این‌گونه سیاست. اما حالا که این مقدار پول به کیسه‌ی مردم بازگشت، دست کی هست؟ و چگونه خرج می‌شود؟ نکند خدای ناکرده بازم کیسه را سوراخ کنند و یواشکی به یغما ببرند! بگذرم. عکس تیتر و سوتیتر روزنامه را در زیر منعکس کنم:

 

 

پاسخ به بحث ۱۳۱

انتظار است که دیدگاه من زود پذیرفته نشود، چون آنچه فکر مرا به این قضیه مشغول کرده را بازتاب دادم، هنوز نمی‌دانم تا چه حد حدس تحلیلی من با واقعیت همنشین است.

 

۱. حمله بر آرامکو با مبدائی استتارشده، جغرافیای جنگ نظامی را دگرگون کرد. درین دگرگونی سرزمین و مرز در نوردیده می‌شود.

 

۲. سال‌ها پیش رهبری به علت فردی استراتژیست و کاربلد در امور نظامی، مخفیانه دستور صادر کرد نظام مسلحانه‌ی ایران باید نیروی پنجم تأسیس کند با عنوان نیروی پدافند هوایی خاتم‌الانبیاء کشور که این مأموریت به ارتش واگذار شد. این تدبیر، پیشی‌گرفتن راهبرد پدافند بر آفند است که جهان هم کشور حمله‌ور را برنمی‌تابد.

 

۳. سلاح‌های مرموز و ناشناخته، نظامیان منطقه و استراتژیست‌های نظامی را گیج کرده است. سرمایه‌گذاری ضد هوایی آمریکا در منطقه نیز زیر سوال رفت. و پوشالی‌بودن سیستم‌های آنان برملا شد.

 

۴. نقشه‌هایی که از قبل برای منطقه کشیده شد با این شیوه‌ی پیچیده حملات جنگال (=نبرد الکترونیک) از خاصیت و عملیاتی‌شدن افتاد.

 

۵. چتر امنیتی سرزمینی و تعیین حد فاصل و خط قرمز جغرافیایی کشورهای منطقه -به‌ویژه رژیمِ در حالِ فروپاشی اسراییل- زایل شد.

 

۶. بحران آرامکو، منطقه را به سمت ایحاد پیمان‌های مخفی و آرایش جدید نظامی و سیاسی میان دولت‌های دو محور «گاو شیرده» و «شیر مقاومت» سوق خواهد داد، و البته کشورها را به سمت گفت‌وگو می‌کشاند. زیرا نه منطقه تاب جنگ را دارد، و نه غرب نیازی بیشتر به درگیری.

 

۷. همان‌طور که آمریکا با ایجاد ارتش مخفی و خصوصی مانند شرکت «بلک‌واتر» میدان منازعه را به آنان می‌سپارد، منطقه نیز دارای نیروهای مسلح مخفی است که کشور خاصی خود را برای تجهیز و پشتیبانی آنان آفتابی نمی‌کند. شرکت‌های نظامی خصوصی عملیات ریسک را بر عهده می‌گیرند و در عوض دستمزد هنگفت می‌گیرند. این شرکت‌ها به محافل قدرت، اطلاعات نیز می‌فروشند.

 

۸. حمله به آرامکو گویا ! هم مبدایی ۶۰۰ کیلومتری دارد، هم مبدایی ۱۲۰۰ کیلومتری. وقتی به مقصد می‌رسند همه، با موشک نقطه‌زن وارد عمل می‌شوند. این عملیات، پیام اصلی‌اش نه فقط اختلال در شریان نفت، بلکه اخطار به طرف‌هایی است که به نبرد غافلگیرکننده و ویرانگر خود زیاد حساب باز کرده‌اند. بگذرم.

 

ری یا ولنجک! کدام یک؟

به نام خدا. سلام. اساساً لفظ «روحانیت» و «رُهبانیت» از کلیسا برخاسته است؛ که هنوز اسلام ظهور نکرده بود. کلیسا در قرون وسطی -یعنی از سال ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی- نه فقط بر تمام اروپا حکومت می‌کرد و گاه‌به‌گاه دست در دست امپراتوری هم می‌داد، بلکه تمام دین را در محاصره‌ی فهمِ تنگ و تاریک خود نگه می‌داشت و داننده‌ی متفاوت از فهم خود را، به صلیب می‌کشاند.

 

اسلام اما، در آیه‌ی ۷ سوره‌ی آل عمران، از طریق وحی قرآن بر مفهوم «راسِخُون» انگشت گذاشت، نه بر واژه‌ی روحانیون. و راسخون را مترجمان سرشناس قرآن، به «استواران در دانش»، «چیره‌دستان در بینش»، «ریشه‏‌داران در دانش» و نیز «اهل دانش» معنا کرده‌اند.

 

دو چیز در عالمان مذهبی برجستگی داشت و همین دو صفت موجب می‌گشت مردم به آنان به دیده‌ی «مرجع و محل رجوع» و افراد مورد وثوق بنگرند؛ یکی فضل و فهم و دانش و دیگری سلامتِ نفْس و ساده‌زیستی و وارستگی و بینش.

 

کافی بود امام خمینی با یک جمله‌ی قصار از شاه تعریف می‌کرد! دیگر هرگز نه به حبس در قیطریه می‌رفت، نه از وطن اخراج می‌شد، نه ۱۴ سال در نجف سختی می‌کشید، و نه آرامش ظاهری‌اش درهم می‌ریخت. اما امام برای کیان دین و میهن، شاه را بارها نصیحت کرد و سرآخر دید نمی‌شود، او را «مَردَک» خطاب کرد و با تمام قاطعیت گفت «شاه باید برود».

 

امام در نجف اشرف، حتی کولر آبی نخرید و با بادبزن دستی و در زیرزمین خانه‌ی اجاره‌ای‌اش، تابستان‌های سوزان را به فصل پاییز می‌رساند.

 

حالا برگردیم به ایران: یک زمانی، هر کس ری زندگی می‌کرد همه چیز داشت؛ چون ری، مهد تمدن بود و شهر تمکُّن. اما اینک هرچه از ری به سمت کولک‌چال و دربند و ولنجک به پای کوه و بلندی‌ها! می‌روی، تفاخر و اشرافیت سوسو می‌زند و ری، چونان شهری برای بیچاره‌ها و ندارها و ضُعفا و جوانانِ خُرده‌پا، کو؟ کو؟ می‌گوید.

 

مسئولان نظام و روحانیان سیاسی، در کجای تهران زندگی می‌کنند؟ که البته این واژه به‌شدت توخالی شده، زیرا در اغلب موارد، هیچ‌کس، نه تنها پاسخگو نیست، که نامش مسئول (=یعنی پاسخگو) باشد، بلکه به قول داراب‌کلایی‌ها دَسّی‌بِخواه (=طلبکار پُررو) هم هست. این‌که روحانیت حقیقتاً دو گونه است هیچ تردیدی نیست: دسته‌ای که خود را نباخته و مانند اَضعَف جامعه، ساده و سالم زندگی می‌کند. دسته‌ای دیگر که خود را باخته‌اند و مانند شاهنشاهان زندگی می‌کنند و خانه‌های قارونی دارند و در منطقه‌های میلیاردی ساکن‌اند. بگذرم.

 

جمله‌ی پایانی: من با برادرم حیدر - که او را آشخ حیدر صدا می‌کنیم- به‌شوخی می‌گفتم تو خودت یک عالِم لغت‌دانی. او هم بی‌معطّلی و به‌طنز و طعنه جواب می‌داد: آره عالم‌ام! اما نا با عَین، با الف «آلَم‌»ام. آلَم‌ همان گالِه (=نی) کنار بینجِسّون است که می‌تراشیدند و به جای حلَب و ایرانیت، خانه‌های روستایی را سر می‌کردند. هان! همین! حال، حلبی‌آباد پیشکش! ری یا ولنجک! کدام یک؟

 

پاسخ:

 

سلام. ممنونم از شرکتت در بحث ۱۳۱. چهره‌ی کریه و واقعی کشور آل سعود را به‌درستی آفتابی کردی. کشوری منحط، فاسد، حسود، و از همه بدتر با نگرش اسلام ابوسفیانی؛ که حتی نام کشور را از اسم قبلی و تاریخی‌اش «حجاز و نجد» به فامیلی خاندان خود تغییر داد: عربستان سعودی! این رژیم حتی یک بار انتخابات مردمی در قاموسش ندارد، اما همین کشور عهد حجَر، دوست دیرین و صمیمی غرب است؛ چرا چون نفت دارد و پستان شیرده! و سرمست است که خون مردم یمن را می‌ریزد و لوله‌ی نفت غرب را تأمین می‌کند. رژیمی که با الفبای ابتدایی سیاست و اخلاق بیگانه است. با این‌همه ایران با پهنای سیاست، همواره می‌کوشد این کشور نفت‌خیز و البته منحط، به دامن ملت و صلح و آسایش منطقه بازگردد و نگذارد مسلمین این‌همه در رنج و جنگ مبتلا شوند.

 

 

دارِ بُکایی!

 

به نام خدا. سلام. امروز رفته بودم برای تمدید گذرنامه‌ی خانمم. مُتصدی باجه‌ی گواهیِ امضاء محضر اسناد رسمی، نام شهر صدور شناسنامه را که دید، شروع کرد به خوش‌وبَش کردن با من و خاطره‌اش از ساری و حسرت از زیبایی‌های نوار شمالی. تا اینجا اتفاق خاصی نیفتاد، معمولاً مرسوم است. اما وقتی خواست فامیلیِ خانمم را بخواند، بلند خواند: «دارابُکایی» و فوری پرسید دارِ بُکا کجای مازندران است؟ خندیدم و گفتم: زیاد بی‌ربط! هم نخواندی. چون محل ما مردمش از مؤمنین هستند به دارالمؤمنین هم مشهور است. حالا شما هم خواندی دارُالبُکا. بُکا هم که هم‌کلاسی‌ها می‌دانند یعنی گریه و ناله و نوا. گفتم: اشتباه تلفظ کرده‌ای جناب. دارِ بُکایی نیست، «داراب‌کُلایی» است. بگذرم.

 

خواستم با نوشتن خاطره‌‌گونه‌ی این پست، گفته باشم فامیلی خانمم -که اسمِ مکان است- هم به شهرهای مختلف ایران که می‌رویم، کجایی‌بودنش قابل پنهان‌کردن نیست و هم این‌که معمولاً به علت ناآشنایی غریبه‌ها با روستای داراب‌کلا، فامیلی وی را، اغلب جورواجور می‌خوانند. تاکنون چندجور به گوشم خورده، ازجمله جدیدترینش: دارِبُکایی. بنابراین، چه خوب است عادت کنیم نام دارابکلا را همواره به شکل درستش، جُدا‌ جُدا، یعنی داراب‌کُلا «Darab kola» بنویسیم. و انتظار است ثبت احوال میاندورود، این لفظ را ازین پس به شکل صحیح‌اش در شناسنامه‌ها درج کند.

 

نکته:

گمان دارم وقت خوانندگان را با این پست گرفته باشم. پوزش.

 

 

از دیشب هم این کتاب (عکسی که در بالا از آن انداختم) بخش وسیعی از وقتم را به خود فراخواند و مرا در خودش فرو بُرد. کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. اگر ۴۶۷ صفحه‌ی این کتاب چیزی عایدم کرد، در آینده درین‌باره برای خواهنده‌ی خوانا، خواهم نگاشت.

 

پاسخ:

 

سلام. می‌دانستم پُرجست‌وجویی و متوجه به امور. اما نمی‌دانستم پُرمطالعه‌ای و چینه‌دانِ علمی‌ات پُربار. خواندم، که چه فرمودی. ممنونم ازین‌گونه متن‌های شما، ولو آن‌که بر سر آن می‌توان متفاوت تحلیل و برداشت داشت. صید تو هم خوب است. رفتی توی صدفِ متن. متشکرم. دُر هم حتماً گرفتی از صدف! مدیر البته بگذرد.

 

درنگ در نغمه (۵۵)

 
به نام خدا. سلام

تا نبیند رنج و سختی مرد،
کی گردد تمام

تا نیابد باد و باران
گل کجا بویا شود

(ناصرخسرو قبادیانی)


آیه‌ی قرآنی:

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ.
به‌راستى انسان را در رنج و مِحنت‌کشیدن آفریده ‌ایم.
(سوره‌ی بلد - آیه‌ی ۴. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

پاسخ:

با سلام و احترام و اِکرام. خواهنده‌ای خوانا برای متن‌های شما هستم گرامی‌استاد. تتمّه‌ی متن را خوب به غارتگران بیت‌المال سنجاق کرده‌اید. امان‌امان از این ناسپاسان. طریقت حسینی را با خامه‌ی پرمغز بر روی‌مان باز می‌کنید. ممنونم. من جایی خواندم و یا پای منبر شنیدم که امام حسین -علیه‌السلام- حتی آن قسمت کربلا را خریداری کرده بودند تا در ذمّه‌ نباشند. بحث‌های مدقّانه‌ی حضرت استاد برای من جالب و ارزنده است. خدا قوت.

التماس دعا از تهجّدهای شبانه‌ی‌تان.

 

 

زبانِ بدن، زبانِ دهان را خنثی می‌کند؛ این شیخ شیک‌پوش، کنار جانسون، فکر می‌کند پای فکاهی میری رشتی! نشسته است.

 

گروه حمزه

مسائل داخلی ایران

به نام خدا. سلام. آنان -که به سیاه‌جامگان معروف بودند- بیش از ۱۰۰۰ نفر بودند؛ به سرپرستی «قدرت لطفی» مشهور به حاجی لطفی. مخفی بودند و زیر نظر مرحوم داریوش فروهر وزیر کار دولت بازرگان فعالیت می‌کردند. و نیز به شهید سرلشگر محمدولی قرنی رئیس ستاد مشترک ارتش، منصوب مرحوم بازرگان، نزدیک بودند.

 

آنان، هم دوره‌ی چریکی آموزش می‌دیدند و هم «کاراته‌کا»های زبده‌‌ای بودند و در سنین ۲۱ تا ۳۸ سال. با شاه مبارزه می‌کردند. مثلاً پیش از پیروزی انقلاب، عکس امام خمینی را در چاپخانه‌ی یک کلیمی چاپ می‌کردند.

 

گروه حمزه -که خود را فدایی اسلام می‌دانست- در آخرین دیداری که با امام خمینی داشتند با خود کفن برده بودند و از امام خواستند کفن‌های آنان را متبرّک کنند که به گفته‌ی قدرت لطفی امام هم پذیرفت.

 

یکی از مهمترین کارهای گروه حمزه، دستگیری امیرعباس هویدا بود. داریوش فروهر، نشانی ویلایی در لویزان را به آنان داد که عشرتکده‌ی ساواک بود و هویدا و خواهرش در آنجا پنهان شده بودند. گروه حمزه و قدرت لطفی به ویلا حمله و هویدا و خواهرش را دستگیر کردند. او هویدا را به صورت مجروح انقلاب، سوار آمبولانس کرد و بر تن خواهرش لباس پرستاری پوشاند و با این تاکتیک و نقشه از ویلا خارج کرد و به مدرسه‌ی رفاه رساند و تحویل دکتر ابراهیم یزدی داد. بگذرم. (برداشت‌هایم از صفحات ۲۹۶ تا ۳۰۱  کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا.)

 

نکته: الآن را نبین! آن زمان واژه‌ی «فدایی» علامت فداکاری افراد برای اسلام، ملت و میهن و خلق بود و بارِ معنایی بلندی داشت: مانند نامی که نواب صفوی برای تشکیلات خود برگزیده بود. مانند همین گروه حمزه که خود را فدایی اسلام می‌نامید. و نیز نامی که بنیانگذاران چریک‌های فدایی خلق ایران برای سازمان خود برگزیده بودند. که البته بعدها دو شاخه‌ شد اکثریت و اقلیت. شاخه‌ی دیگری هم علاوه بر آن بود، که خانم اشرف دهقانی آن را رهبری می‌کرد که تز مسعود احمدزاده را بر بیژن جزنی ترجیح می‌داد و به جنگ مسلحانه‌ی شهری باور داشت. بگذرم.

 

فقط بگویم لانه‌ی جاسوسی آمریکا را زودتر از همه، چریک‌های فدایی خلق ایران حمله کرده بود تا آمریکایی را دستگیر یا بکشند که بعداً در مرحله‌ی دوم، آن دانشجویان «پیرو خط امام» وارد قضیه شدند و رفتند سفارت را تسخیر کردند. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. البته خود نیک می‌دانید، اما برای تأکید می‌نویسم که «دالایی لاما» اسم او نیست. عنوان مقام مذهبی بودایی در تبّت است. اسم او «تنزین گیاتسو» است که او به این مقام رسیده است. دالایی لاما به لحاظ واژه یعنی اقیانوس پیر، مرشد. این عنوان بالاترین مقام مذهبی در میان بوداییان تبت است چیزی شبیه مقام «پاپ» برای کلیسا است. در حکومت جمهوری اسلامی ایران هم «ولی فقیه» این‌گونه مقام را در بعد حکومتی در اختیار گرفته است و در شیعه «مرجع تقلید» امور مذهبی و شرعی شیعیان را.

 

اما خواب؛ اگر جمله‌ی کامل دالایی لاما را نقل می‌کردی، بهتر می‌توانستم آن را بفهمم. اما دست‌کم دو معنای قریب و بعید در ذهنم شورش کرد: معنای قریب (=نزدیک) همین خواب به معنای استراحت است که بالاترین نعمت برای آدم است؛ زیرا در طول خواب بسیاری از امور جسمانی و روحانی انسان بازسازی، تنظیم و به زبان مکانیکی آچارکِشی می‌شود. اما معنای بعید (=دور) این است او غفلت و خواب‌بودن و نبودِ بیداری! را شاید کنایه زد. البته شاید. شاید.

 

سلام آقا مهدی ملایی

پدر خدابیامرزت، از نیکان بود؛ آرام، باایمان، بی‌آزار. سفارش حکیمانه‌ای کرد پدرت. و حکمت یک معنایش این است که مرحوم علامه طباطبایی در المیزان نوشته است: «حـکمت به معناى کلمه‌ی حقى است که از آن بهره‌بردارى شود.» در پایان ممنونم از مادر و پدرم یاد کرده‌ای.

 

سه شیخ و اسلامِ لاو

 

به نام خدا. سلام. شیخ محسن، شیخ پژمان و شیخ محمدکاظم فراستی سال ۱۳۹۳ از حوزه‌ی علمیه‌ی کاشان برای یک نشست چالشی مذهبی با مسیحیان، به آلمان می‌روند. شیخ فراستی -که رئیس آن حوزه است- با وایبر و فضای مَجازی مخالف است و اینترنت را به روی طلبه‌های مدرسه می‌بندد. و به آنان می‌گوید دنبال پهنای باند نباشید، بروید پهنای عقل‌تان را بیشتر کنید. و معتقد است اساساً دل‌دادن به دختر، خطرناک است!

 

در هواپیما، به دختر مهماندار آلمانی که لباس تنگی دارد و چهره‌ای آرایش‌کرده، پند می‌دهد که کفَن، آخرین مُد لباس است، چیه این وضع؟!

 

در آلمان هم به دو شیخ همراه سفارش می‌کند اگر چشم‌تان به زنان لُختُ و عُور و برهنه افتاد، یک صلوات بفرستید و دست روی چشم بکشید، نگاه‌تان پاک می‌گردد. و نیز یک چیستان را به روی هم می‌اندازند: «آن چه نجاستی است که با زبان پاک می‌شود»؟

 

شیخ پژمان -که از نظر شیخ فراستی طلبه‌ای فُکُّلی و جدیدالاسلام است- گشتی در آلمان می‌زند که شیخ فراستی می‌گوید آن مناطق نرو که اگر تنها بری، شیطان فعال می‌شود. او از شیخ پژمان متلک می‌شنود نکنه در بهشت هم می‌خواهی حوری‌ها را با چادر دیدار کنی!

 

شیخ محسن هم -که پیش از طلبگی در بازرسی ضد منکرات کار می‌کرد و به جوان‌های عاشق گیر می‌داد و دستگیر می‌کرد- حالا خود در آلمان در همان نشست مذهبی در دانشگاه، عاشق‌پیشه و دلباخته‌ی دختر دانشجو می‌شود و دختر آلمانی نیز می‌گوید او را دوست دارد. و سامان، همان جوان در ایران که توسط شیخ محسن به منکرات تحویل شد او را در آلمان می‌بیند که با دختر مرتبط شده، شروع می‌کند به تخطئه‌ی او. شیخ فراستی نصیحت می‌کند که در عشق، وقتی اولش به آخرش فکری نکنی، مجبوری آخرش به اولش فکر کنی! که آن وقت دیر است.

 

شیخ فراستی به شیخ پژمان -که مقداری متفاوت و امروزی فکر می‌کند- می‌گوید تو چه کِرمی داشتی آمدی طلبه شدی. با این بگومگو وارد نشست می‌شوند. چالش آغاز می‌شود و  شیخ فراستی شروع می‌کند به استدلال و طعنه و اشاره؛ ازجمله این‌ها:

 

آن اسلام که شما از آن می‌گویید اسلام بدَلی است؛ اسلام واقعی اسلام «لاو» است. اسلام عشق و دوستی. مشکل از اسلام نیست، مشکل از مسلمانی ماست. اسلام دینی است که قابلیت «به‌روزشدن» دارد.

 

آن سه شیخ با هم نیز در هتل و پیاده‌روها و مترو بحث می‌کردند. وقتی شیخ فراستی دست پیرزن عصابه‌دست آلمانی را می‌گیرد تا روی پله‌ها کمکش کند، شیخ پژمان کنایه می‌زند بغلش کن کمکش کن؛ بغل‌کردن او که حرام نیست.

 

شیخ فراستی به یادش می‌آورد که در ایران، اوایل انقلاب با فطرت دخترهای بی‌حجاب بازی می‌کرد و آنان را سربه‌راه و هدایت می‌کرد. و حتی یکی از آنان زن جلسه‌ای شد و بالاتر این که گفت با یکی از همینان ازدواج کردم.

 

شیخ فراستی پس از بازگشت از آلمان به دست‌اندرکار فنی مدرسه دستور داد بدون هیچ اِهمالی اینترنت مدرسه را هرچه زودتر وصل کند و سرعت آن هم بالا باشد. و نشستی در ضرورت حضور طلبه‌ها درین فضا تشکیل داد. آن دختر آلمانی معشوق شیخ محسن هم به ایران آمد و در جلسه‌ای در دفتر شیخ فراستی با ذکر شهادتَین، اسلام آورد و آن چیستان که چه نجاستی با زبان پاک می‌شود، حل شد. من البته به مفهوم فقهی این واژه، ورودی ندارم.

 

پایان ماجرا:

 

من چندی پیش از شاتل دیدم. از نظر من علی عطشانی خوب ساخت و مهران رجبی و جواد عزتی خیلی‌عالی درخشیدند. از «پارادایس» برای شما گفتم. فیلم سینمایی جذاب و کمدی و طنز ژرف (به‌دور از لودگی) به درون طلبه‌ها ورود کرد و خوب پیش رفت. سه آهنگ آلمانی و اسپانیایی دلنواز هم در سراسر فیلم پخش می‌شود، با موزیکی که بِتهووِن را به ذهن تداعی می‌دهد. پارادایس را واژه‌نویسان در لغت به «بهشت، باغ هخامنشی، بهشت اوستایی، برگرفته از پردیس» معنا کرده‌اند. بگذرم. فقط یک جمله‌ی از فیلم را بگویم تمام زیرا من همیشه فیلم‌های منتخبم را همراه با یادداشت و نکته‌پردازی‌ها می‌بینم: صدها لوستر مغازه، چنانچه برق برود و نور نداشته باشند، بی‌اثر است.

 

نکته: اسلام را باید با حفظ اصول و چارچوب، به‌روزرسانی کرد؛ همان تفکر متفکران اسلام‌شناسی مانند علامه طباطبایی و استاد شهید مرتضی مطهری: اسلام با مقتضیات زمان پیش می‌رود.

 

فیلم سینمایی پارادایس

 

 

پاسخ به یک کاربر:

سلام. شما همیشه به من لطف و مهر داشتی. اندوخته‌ها و آموزه‌های خوبی هم در سرزمین درونت کاشتی، امید است ثمرات آن را با دستان پرهیزگار و دانش پویا، بچینی. این جمله‌ی زیر هدیه‌ی من به خودم و شما آقا:

ذهن خود را همیشه تالار تفکر فکورانه کنیم، نه تلَنبار تقلید کورکورانه.

 

پاسخ:

سلام. با این جمله‌ی شما آقا، از نظر زیبایی عبارت حرفی ندارم، قشنگ هم هست، اما اساساً آن را نادرست می‌دانم؛ بگو چرا؟ زیرا معتقدم نباید درباره‌ی آدم‌ها دست به قضاوت زد. داوری از آنِ خداست و در موارد ویژه‌ی جامعه هم، کار قضاوت با قاضی‌هاست و نظرات تخصصی وکیل‌ها. پس؛ می‌توان این‌گونه گفت:

 

به داوری درباره‌ی آدم‌ها در مراوادت اجتماعی و خصوصی نباید ورود کرد، داوری‌کردن کار نادرستی است، زیرا انسان‌ها به تمام دنیای همدیگر دسترسی ندارند و حق هم ندارند در امور شخصی، عقیدتی و فکری دیگران تجسّس و تحقیق کنند. قضاوت زمانی درست و راست است که انسان، به تمام دنیای دیگری دسترسی داشته باشد و این سهل نیست. اسلام نیز در سوره‌ی حجرات آن را به‌شدت نهی کرده است.

 

پاسخ:

 

سلام. سپاس از اظهارنظرت. اما بعد؛ قید من در آن کاملاً مشخص است. داوری‌کردن درباره‌ی افراد، نه وظیفه‌ی کسی‌ست و نه حق کسی. مثال می‌زنم:

 

عده‌ای از افراد -شاید هم طلاب- با متنی تند بسیارتند علیه‌ی شمس و مولوی از آقای مکارم شیرازی نسبت به ساخت فیلم «مست عشق» -به کارگردانی حسن فتحی سازنده‌ی سریال شهرزاد- درخواست فتوا می‌کنند. ایشان هم به دلیل این‌که مرجع تقلید است و اسلام‌شناس و بر خود لازم می‌داند جواب سؤالات شرعی را بدهد و مُحق هم هست نظرش را تبیین کند، بی‌آن‌که محتوای متن نامه‌ی آن افراد را مورد تأیید قرار دهد، فتوای خود را در قالب جمله‌ی شرطیه، آزادانه بدین‌گونه اعلان می‌کند: «با توجه به اینکه این کار سبب ترویج فرقه ضالّه صوفیه می‌شود، شرعاً جایز نیست و باید از آن خودداری کرد.»

 

خُب این نظر یک مرجع است. و مرجع مانند همه‌ی شهروندان در اظهارنظر آزاد است. و ایشان ترویج فرقه‌‌ی صوفیه‌ی ضالٌه را جایز ندانست. حال اگر واقعاً فیلم «مست عشق» که قرار شد ساخته شود، قصد ترویج شاخه‌ی ضاله‌ی صوفیه را دارد، مشمول این فتوا می‌شود و اگر فیلم سبب ترویج نمی‌شود، آثار فتوا به آن اصابت نمی‌کند. اما این‌که این فتوا تا چه حد اثر و نفوذ دارد، به عمق جامعه بازمی‌گردد و روز اکران؛ چون به هرحال جامعه‌ی ایران، با همه‌ی آسیب‌هایی که کمابیش دیده می‌شود، جامعه‌ای شرع‌پسند است.

 

 

حال اگر مثلاً در قم یا تهران و یا در هیرمند و سمرقند کسی بخواهد روی این فتوا ورود کند، باید از جنبه‌ی شناخت اصل فتوا وارد شود، نه این‌که بر خلاف اصول اخلاق، دست به داوری درباره‌ی خود آقای مکارم بزند و به امور فردی و خصوصی یک مرجع تعرّض کند. من معتقدم نه فقط باید از داوری درباره‌ی افراد اِعراض کرد، بلکه باید به کسانی که به این گونه قضایا، قضاوت‌ها و داوری‌ها خود را دخالت می‌دهند، اعتراض نمود.

 

ای کاش ایرانیان همیشه گِرد همان  شعر «من یار مهربانم» مرحوم عباس یمینی شریف بگردند که پندِ آن شناخت است، نه داوری‌کردن و سرَک‌کشیدن به ساحت شخصی دیگران:

 

من یار مهربانم

دانا و خوش‌بیانم

 

گویم سخن فراوان

با آن که بی‌زبانم

 

پندت دهم فراوان

من یار پند دانم

 

من دوستی هنرمند

با سود و بی‌زیانم

 

از من مباش غافل

من یار مهربانم

 

ناگفته نگذارم، به اصل فتوا ورود نمی‌کنم. خودم شخصاً زیاد پیش می‌آد که شب را با کتاب مثنوی معنوی به خواب می‌روم.

 

 

حزب «پاک‌دستان»!

 

به نام خدا. سلام. دوره‌ی اشتغال، بخش زیاد از آن را در اختیاریه بودم. دو سوی ورودی آن به «خیابان دولت» برای من جالب بود. از سمت غرب یعنی از خیابان شریعتی و قلهک که می‌آمدم، از خیابان یخچال خودم را می‌رساندم، از کوچه ی فکوریان می گذشتم. وسط‌های آن، خونه‌ی مادر شهید جلائی‌پور بود که پسرش حمیدرضا جلائی‌پور نیز در آنجا زندگی می‌کرد. این‌خانه، تا مدتی پاتوقی امن و حلقه‌ی دکتر عبدالکریم سروش بود که سخنرانی‌های ویژه در آن می‌کرد. بگذرم.

 

اما از سمت شرق، یعنی از خیابان «پاسداران جنوبی» که وارد می‌شدم یک ساختمان خاص! توجه‌ام را تا مدتها به خود جلب می‌کرد! چون آمد و شد در آن برای من حس خاصی می‌بخشید و شامّه‌ی مرا بوناک می‌کرد. تا این یک روز دیدم حجت‌الاسلام... به اتفاق یک روحانی دیگر -که در ایران میدان مانور دارد- وارد آن ساختمان شدند. تردیدم پاک شد که آن ساختمان باید جایی خاص! باشد. بگذرم.

 

خواستم گفته باشم: حزب «پاک‌دستان» از محفل قدرت گریس‌کاری می‌شد. و او هم کم نگذاشت. البته این اسم از حافظه‌ی سیاست محو شد و به‌جای آن از لفظ «آبادگران» استفاده شد. اما قرار آنان این بود هر کس پاک‌دست! است باید بیاید وسط و جذب شود و قدرت را (=شورای شهر، شهرداری، مجلس، دولت و مجاری مهمه‌ی قضاییه را) به دست گیرد. و گرفتند از مجلس ششم به بعد! بگذرم.

 

نکته: دست‌کم سه حزب در ایران از آبشخور قدرت و با فرمان و نفوذ این‌وآن پا گرفت که به لحاظ جامعه‌شناسی سیاسی اساساً خاستگاه و روند طبیعی شکل‌گیری‌شان نادرست است و به نظرم به دموکراسی در ایران ضربه‌ی سختی زد: حزب کارگزاران سازندگی، حزب آبادگران، حزب مشارکت. هر سه با فرمان سه نفر، که نحوه‌ی شکل‌گیری این سه حزب حتی از چگونگی شکل‌گیری حزب شاه‌خواسته‌ی رستاخیز بدتر است. اسَف آن که، همین تولد ناقص موحب شد هر سه حزب به‌شدت انحصارطلب شوند و سیاسی‌کار، نه سیاستمدار و مردم‌دار.

 

به قلم مقررات:

 

در تمام مدت یک‌سال و اندی ماه راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت، چندین بار -شاید بیش از پنجاه بار_ به صفحه‌ی شخصی‌اش پیام فرستاده شد: «لطف کن فوروارد نکن. مقررات مدرسه را رعایت کن.» اما همچنان هرچندوقت، به فورواردکردن ادامه می‌داد. مقررات هم، برای عادت دادنش به احترام به مقررات، شکیبایی می‌ورزید که شاید ازین روال دست بکشد و آرام‌آرام رعایت نماید. اما هرگز این‌گونه نشد و در طول این مدت تأسیس مدرسه، ده‌ها بار فوروارد می‌کرد که به محض مشاهده مقررات آن پست را پاک می‌کرد. تا رسید به دو سه هفته پیش، که بازهم، دو سه تا فوروارد دیگر صورت داد. و مقررات به صفحه‌ی شخصی‌اش باز نیز دلسوزانه پیام فرستاد: «لطف کن فوروارد نکن. مقررات مدرسه را رعایت کن.» و در انتهای پیام افزود: «این آخرین تذکر است.»

 

اما صبح امروز شش مهر، نیز مقررات دید فوروارد انجام داد. و مقررات، به پیام قبل خود که «این آخرین تذکر است.» وفا کرد. پس؛ مقررات، قابل سرزنش نیست. روال‌کردن فوروارد و استمرار آن و زیرپاگذاشتن مقررات و نادیده‌انگاشتن تذکر را باید چاره کرد. عادت به فورواردکردن نوعی آزاررسانی است چون خلاف آیین مدرسه است.

 


پاسخ:

سلام. تو را می‌شناخته و می‌شناسم سید، که همیشه به فیلم‌ها با دیده‌ی حرفه‌ای می‌بینی و با بینش هنری می‌نگری. برداشت‌هایت نیز از سرِ زیرکی‌ست. امابعد؛ شما را سپاس و خدا شاکرم که یک نفر، متن «سه شیخ و اسلامِ لاو» مرا خواند.

 

پاسخ:

سلام. البته جناب ... -بی‌آن‌که به اصل فتوا ورود کنم- از این زاویه هم می‌توان پدیده‌ی دست‌دادن را نگریست: به جای آن‌که آن زنان، دست‌ندادن یک مسلم به خود را اهانت و تحقیر تلقی کند، به خود نرمی و پذیرش و مدارا تعلیم دهند که آیین مسلمانان و فتاوی آنان این کار را منع کرده و خود پیش‌قدم نشوند در دست‌دادن.

 

این به نظرم مرجّح (=پیشی، برتر) است که زنِ نامحرم به دین و آیین دیگران احترام بگذارد و به مسلم دست ندهد، تا این که مسلم، جهت جلب رضایت شکلی و پروتکلی، با دست‌دادن به زن احترام بگذارد ولی آیین خود را حاشا کند و نادیده انگارد. البته سخن راست و فهم دقیق از آن فقیهان است که تفقه دارند و فتوا می‌دهند. من نظر شخصی خودم را گفتم.

 

پاسخ:

سلام. به‌هرحال جناب صدرالدین، در این سخن آقای آیت‌الله احمد جنتی -حتی اگر از نگاه جناب‌عالی اشکال ماهیتی نداشته باشد- ایراد شکلی و بلاغتی و لفظی که دارد. این چه حرفی است که او می‌زند؛ او مگر داروغه و سرکرده است یا مُحتسب! جلسه‌ی خبرگان سالی دو بار تشکیل می‌شود تا کار نظارت بر رهبری را دسته‌بندی کنند. کمیسیون ‌های آن هم اعضایش از هم منفصل و دورافتاده هستند.

 

این چگونه مجلسی است که اولاً اکثر اعضای آن سال‌به‌سال همدیگر را نمی‌بیند، مقصر هم نیستند! چون در استان‌ها حضور دارند نه در مرکز. و سالی دو بار هم جلسه تشکیل می‌شود، این جناب جنتی هم در همین دو نشست -که مردم (بخوانید ولی‌نعمتان) از محتوای آن هیچ خبری ندارند- به جای پرداخت به وظیفه‌ی که رأی ملت بر دوش او و آنان گذاشته، می‌آید خط و نشان می‌کشد علیه‌ی شهروندان.‌ آخه به او چه مربوط! موقع رأی و انتخابات شد آن‌گاه از همه خواسته می‌شود شرکت کنند و پوزه‌ی دسیسه‌چینان را به خاک بمالند. که مشارکت همه‌ی مردم البته سیاستی درست است. بگذرم.

 

 

آن «۳۰۰۰۰» تا

به نام خدا. سلام. اهلِ ایستادن در صف نبودم. حاضر بودم حتی غُرغُر شکم را بشنوم و قار‌وقور اِشکِم را شکیبا باشم، اما برای چندلُقمه ناهار در صف نایستم. اساساً صف، ضد آرامش آدمی‌ست. ازین‌رو روی تراس یا بالکن یا محوطه قدم مشّایی ارسطوگونه! می‌زدم و یا کُنجی قونجولوک، که رستوران خلوت شود.

 

روزی در مشهد مقدس روی تراس بودم. چخ‌چخ می‌گرفتم. گفت: فلانی می‌شناسی؟ گفتم: کی رو؟ گفت: همونی که پیراهنِ زیتونی‌رنگِ سبْکِ لبنانی به تن می کنه. گفتم: نه. ندیدمش تابه‌حال؛ بجا نمی‌آورمش. گفت: یکی از همون «۳۰۰۰۰» تاست. گفتم: چه می‌کنه؟ گفت: همه رو پخش کردند، سوراخ سُنبه‌ (=سُمبه) را پُر کنند. گفتم: آهان! پس چَپوندنِشون. عجب! عجب! چه ریش و پشمی هم گذاشته با این‌که ۹ پلکان پایین‌تره. گفت: آها. و سر تکون داد و دست به نرده زد و ... . اینو گفتیم و رفتیم تا از قورمه‌سبزی رستوران خیابان -که تمام مَشامم را می‌نواخت و بر تن و جانم مزّه می‌رساند- عقب نمانیم.

 

حین غذا -که البته گپ‌زدن کراهت دارد- بازم لقمه‌به‌دهن حرّافی کردیم که اگه زیاد ادامه دهی نفخ هم می‌گیری. ولی موضوع وقتی بِکر باشه و یواشکی، حاضری نَفخ که خوبه، فَتق! هم بگیری.گفت: سرآغاز و سرانجامش را که می‌دونی؟ گفتم: سرآغازش پیش‌بینی پیروزی آن نامزد خاص بود و سرانجامش خوردن سرشان به سنگ.

 

یک زمان دیدم اُوه وَه، دو کفگیر پلو و قورمه‌سبزی با دو تا لیمو عمانی -شاید هم جهرمی!- را چنان خوردم، حتی پِخوی آن را هم جا نذاشتم! سیاسی‌میاسی که بلد نباشی، همین می‌شه. از راهرو که رد شدیم، و عرض خبابان شهر را رد کردیم. گفتم: آن حوالی ضرابخانه، کمی پایین‌تر و بالاتر از خیابان شهید عراقی مگر خبر نداشتند که این «۳۰۰۰۰» تا اگر آن چهره‌ی ویژه پیروز شد، دیوان‌سالاری فشل را تصفیه و پالایش کنند و شاید هم در تمام بلاد تألیفِ قلوب نمایند؟ و تا جواب دهد بازم گفتم: این را از نظرت نیروسازی می‌گویند؟ یا نیروگذاری؟ این با دوبیتی باباطاهر و با شوروحال خاصش این را به سینه‌ی صدرم پرتاب کرد:

ببندم شال و می‌پوشم قدَک را

بنازم گردش چرخ و فلک را

بگردم آب دریاها سراسر

بشُویم هر دو دستِ بی‌نمک را

(منبع)

 

به مزاح به او گفتم: ما توی محلمون دو «شال» داریم: شالِ گردن. شالِ جنگل. اولی شال اگر بد بپیچید وبال گردن می‌شود و دومی شال اگر نباشد و بی‌رحمانه شکار شود، گندوبوی آت‌وآشغال دشت و دَمَن و صحرا را سر می‌گیرد.

 

تتمّه: باز شال! که تصفیه‌گر و پالایشگر بی‌منّت طبیعت است و گاه‌گاه مرغ و خروس می‌دزدد اما اختلاس و استتار نمی‌کند. از بس قورمه، بلعیده بود، سرآخر معده جواب کرد و آروغ زد و رفت.

 

نکته:

حتی معده‌داری هم محتاج آموزش و ساماندهی است، چه رسد به مملکت‌داری و سیاست‌گری و دیپلماسی. امید است این فرموده‌ی سدید و پرمعنای امام جعفر، پیشوای صادق -علیه السلام- وارونه نشود که پندِ گران دادند: «شخص مؤمن از یک شکم می‌خورد، در حالی‌که کافر از هفت شکم می‌خورد.» منظور این است مؤمنان قانع‌اند، ولی ناسپاسان کافر، حریص و آزمند. عدد یک نشان قلّت و کمینه است و عدد هفت علامت کثرت و بیشینه. من چای «لاهیجان»م را بنوشم که خوب دَم کشیده و آنتی‌اُکسیدان است و ارتشِ مدافع بدن، و نیز سپاه روح و جان. تمام. 7 مهر 1398.

 

پاسخ:

سلام. صف را خوب آمدی. بله. در قرآن هم سوره‌ی صف آمده. آن صف‌ها که اساس کار آدمی‌ست. امابعد؛ توق‌دار رفتن استراتژی تو بود؛ من حتی خط، را در جوانی و مجردی می‌آمدم اتاق تو، از تو آموختم که در اولین سرمشق برایم نوشته بودی و فرمان داده‌بوی هفت‌بار از آن بنویسم که من هفتادبار نوشتم. و‌ آن این عبارت بود: ادب، آداب دارد.

 

به وقت شعر:

میل جان اندر حیات و در حی است

زانک جانِ لامکان اصل وی است

 

میل جان در حکمت است و در علوم

میل تن در باغ و راغ است و کروم

 

میل جان اندر ترّقی و شرف

میل تن در کسب و اسباب علف

(مولوی)

 

عبادت دائم به چه معناست؟

 

«منظور این نیست همیشه در حال عبادت رسمی هستند بلکه کار و کردارشان یکپارچه الهی شد و رنگ خدایی گرفت». امام حسین -علیه‌السلام- در یکی از منازل به سمت هجرت (یعنی منزلی به اسم زباله که گویا یک آب‌گاه بود) دست به پالایش همراهان زد و با مهربانی، آنان را از ادامه‌ی راه منصرف کرد؛ زیرا با شناخت ژرف، هویت آنان را می‌دید که طاقت مصائب مسیر تا عاشورا را ندارند.

​​​

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور

 

به نام خدا. سلام. امروز چون روز بزرگداشت جلال‌الدین بلخی -مولوی- است؛ یک اشارت به مثنوی معنوی او می‌کنم.

 

در دفتر ششم مثنوی -از بیت ۲۰۴۴ تا بیت ۲۱۵۲- مولوی از مُریدی حکایت می‌کند که از طالقان راه می‌افتد و به خرقان (در جاده‌ی شاهرود به آزادشهر) می‌رود و در کنار بیشه با شیخ ابوالحسن خرقانی ملاقات می‌کند که خواندن آن خوب و لذیذ است. من دو بیت از سراسر این حکایت انتخاب کرده‌ام که از نشانه‌ها و وصفِ یک عارف واقعی از نگاه مولوی‌ست. عارفی که نه اهل اَدا و اَطوار و بازی و ریاکاری، که اهل آداب و کردار و آیین الهی و مردم‌دوستی و والِه و حیران در عشق خدایی و خداپرستی‌ست.

 

فردیِ ما جُفتیِ ما نه از هواست

جانِ ما چون مُهره در دستِ خداست

...

از همه اوهام و تصویراتْ دور

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور

(منبع)

 

توضیح:

انسان اگر انسان باشد، از کارِ لغو و «لاطائلات» اِعراض می‌کند. طائل یعنی: قدرت، فضل، توانایی. لاطائل یعنی بی‌فایده و بی‌هوده. لغو یعنی: پوچ و پوچی و باطل. ازین‌رو، به برداشت شخصی من، مولوی عارفِ حقیقی را کسی می‌داند که وجودش انباشتِ اَنوار باشد و نیز نورانی‌ و تابنده و روشن‌کننده‌ی خلق. و چنین انسانی واصِل و مُتّصف و منتهی است به: نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور.

 

نکته:

چه زمانه‌ی زیبایی بود. یک مرید شیدای دانایی و معنویت از طالقان و از رشته‌کوه البرز پا می‌شود به پایین می‌آید و به خرقان می‌شتابد تا از شیخ خرقانی حرفِ دل بشنود تا رشته‌‌کوه معنوی را بپیماید. چه زمانه‌ای شده حالا، که گاه انسان می‌بیند و می‌شنود، پا بر روی هرچه بوی معنا و معنویت و ماوراء می‌دهد می‌گذارند و رشته‌کوه درون خود را با وَهم و انکار و غرور، ویران می‌کنند و خیال می‌کنند مارمُهره‌ -آن‌هم از نوع مار کبرای هندی- را در جیب‌شان! دارند. بگذرم که خود سخت محتاج تعالیم بزرگانم و دوستدار آموزه‌های درخشان عالمان.

 

 

پاسخ

 

سلام

گویا بارها جناب ...! گفته بودی برایت خودِ اصلِ انسان مهم است و ورودی به باورها و عقاید هیچ کسی نمی‌کنی؛ اما اینجا، چارچوب فکری‌ات را دور زده‌ای و به باور فرد گیر داده‌ای و سخن از خرافه می‌کنی، حال‌آن‌که، همین «خرافه» که شما به ظنّ خود به طرف خود نسبت می‌دهی، برای همان شخص جزوِی مسلّم از اعتقادات و ایمانیات و حتی یقینیات محسوب می‌شود. پس، هرگز به خودت اجازه نده باورهای کسی را به خرافه تقلیل دهی. این دست‌کم با اصولی که خودت آن را مطرح کرده بودی، ناسازگار می‌افتد.

 

نظر سیدعلی‌اصغر:

سلام. ابراهیم طالبی مرد لحظه های اعم و مهم و مفید است کیفیت حضورش همواره آموزنده و بی بدیل است . تحلیل از عملکردش و حتی شخصیتش در تخریب نه تنها صحیح نیست بلکه هدف خوبی در پی نداره . در کانال چشمه سار شناخت خوبی از ایشان ارائه نمودی. جدیت و اقتدارش آنقدر زیاد است که قرار و مقررات برایش اصل ارزش قرار می گیرد در رابطه با خانواده هم همینطور است .

 

پاسخ:

سلام

در اخلاق شما کردارهای بروز دارد که منِ رفیقِ دیرین آن را دانشگاه خودم کرده‌ام. اگرچه به پای تو هرگز نرسیده‌ام و نمی‌رسم. مهم این است پندار، گفتار و کردار تو برای من آن‌مقدار جذبه داشت که ما را به درازای عمرمان مقیم درگاه هم کرد. اما همین موجب نشد دست از مباحثه برداریم و از هم تقلید کور کنیم.

 

 

من در ساحت وجودی‌ات سید، تمام مزایای رفاقت را مشاهده می‌کنم و اگر لایق باشم از آن برای خود مواد درسی می‌سازم. حتی نقدهایی که بر من داری را نعمت می‌دانم تا با آن خودم را به جاده‌ی اصلاح و خودسازی برسانم. تو نیک می‌دانی من رفاقت را هیچ‌گاه فقط در نشست‌وبرخاست‌ها و چای‌خوردن‌ها و گشت‌وگذارها منحصر نکردم، رفاقت از نظر من هم در تفریحات است و هم در تفکرات؛ اگر این دو رخ داد، دو رفیق برای هم هم تفرُّجگاه می‌شوند و هم دانشگاه. بگذرم. ممنونم.

 

نشانه و اشاره و گزاره

 

نشانه‌ی من: «غنی» و «عبدالله» به رقابت برخاستند. مردم، بسیارکم مشارکت کردند و رأی خود را -که حق‌شان بود- در صندوق انتخابات نینداختند و در سینه‌هایشان نگه داشتند. افغانستان، همچنان در فغان است. دست‌کم به سه علت: امنیت، ترس، فقر.

 

اشاره‌ی من: پنج‌شش سال پیش در یک کنفراس مسائل افغانستان، شرکت کرده بودم. کارشناس خبره‌ای می‌گفت افغانستان همچنان در سیطره‌ی طالبان است؛ زیرا بیش از ۶۵ درصد خاک آن در دست طالبان است.

 

گزاره‌ی من: گرچه دموکراسی بهترین روش حکومت و سیاست است؛ و بهترین تعریف از آن همان است که آبراهام لینکلن گفته‌است: دموکراسی «حکومت مردم، توسط مردم، برای مردم، توسط همه» است؛ اما به نظر من دست‌کم دو آفت دموکراسی را کِرمو کرده و به میوه‌های گوارای درختش آسیب رسانده است؛ یکی پول و دیگری ترس. اولی با نفوذ طبقه‌ی دارا در دموکراسی، و دومی با تهدید گروه‌های فشار و ستیزه‌گر در پهنه‌ی کشور. پس؛ دموکراسی هرچند ارمغان صلح است و نوید آزادی، اما همیشه محتاج امنیت است و عدالت. و این شکننده است و سخت.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۶

مدرسه فکرت ۴۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و ششم

 

هُدهُد و خاطره‌ی من
صبح امروز وقتی برای نرمش و قدم‌زدن به پارک کناری منزل‌مان رفته بودم، به وجد و هیجان آمدم. بگو چرا؟ هُدهُدی در نزدیکی من فرود آمد و لحظاتی، لذت بی‌نظیر در بطن من دمید. این پرنده‌ی جذاب و قشنگ -که شانه‌به‌سر، پوپک و مرغ سلیمان هم نامبردار است- اساساً در اذهان، پیام‌رسان مشهور است. کاش چونان عطار منطق‌الطیر (=زبان پرندگان دانستن) بلد می‌بودم و می‌فهمیدم چه پیامی! برایم به ارمغان آورده. بگذرم. اما از چند عکسی که در نزدیک‌ترین فاصله از این هُدهُد نر انداختم، دو عکس برای مشتاقان جانداران در زیر بگذارم. فقط یک خاطره‌ی سیاسی هم بگویم، بعد هُدهُد را منعکس کنم:

 


به گمانم اواخر دهه‌ی هفتاد بود که به اتفاق و بهتر است بگویم در مَعیت دوست گرانقدرم جناب دکتر علیرضا زهیری -رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم- به مراسم افتتاح اینترنت قم به باجک رفته بودیم. من و او کنار هم در ردیف سوم نشستیم. درست جلوی صندلی من شیخ صادق لاریجانی نشسته بود. که دیدم هم با متانت نشسته است و هم سرش به کتاب دوخته است و هم از وقت خود به‌خوبی بهره می‌برد. سرم را کمی خم کردم که ببینم چه کتابی می‌خواند، دیدم گویا کتابی با عنوان الفرید را می‌خواند؛ نسخه‌ای سنگی بود و چاپ قدیم. اما جالت‌تر این‌که سخنران مراسم اینترنت قم حجت‌الاسلام آقای سید احمد خاتمی بود که در یک جای سخن استشهاد قرآنی کرد که اینترنت پیش‌بینی شده بود و مثال هُدهُد حضرت سلیمان (ع) را زده بود. من آنجا گوش تیز کردم و چشمم قُلَپ کرد درآمد! اما حالا مَنگِ آن خاطره‌ام و سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم. بگذرم.

 

 

هدهد. شانه‌به‌سر

قم. ۲۸ شهریور ۱۳۸۹

پارک کنار خانه‌ی‌مان. عکاس: دامنه

 

هدهد

عکاس: دامنه

۲۸ شهریور ۱۳۹۸

 

 

شب‌نشینی

به نام خدا. سلام. از ۵۸ به بعد جوان‌ها هم به شب‌نشینی‌ها روی آورده بودند. پیشتر، گویا عرف حکم می‌کرد فقط پیران شب‌نشینی بروند. شاید از یُمن انقلاب بود که جوان‌های انقلابی را علاوه بر تمامِ ساعت روز که باهم می‌گشتند، شب را هم به‌هم پیوند می‌داد که از هم نگُسلند!

 

یادم مانده هنوز، همان سال‌ها و کمی این‌طرف‌تر، ما جمعی از رفقا، بیشترِ یکشنبه‌شب‌های هفته، شب‌نشینی را پیش پدرِ احمد نصیری می‌رفتیم. احمد، مادری مهربان داشت و پدری خطّاط و شعردان. او در تهران با همین هنر خوشنویسی، معیشت می‌کرد و هر هفته به داراب‌کلا بازمی‌گشت. هر دو بزرگوار مهمان‌پذیر بودند. خدای تبارک و تعالی رحمت کناد آنها را.

 

حالا را نبین که هر خانه‌ای، شاید بیش از دو سه تا تلویزیون چند اینج باشد. آن‌سال‌های سخت، مردم در تنگنا بودند و قدرت خرید تلویزیون رنگی که هیچ، سیاه‌وسفید را هم نداشتند. ما، آن شب‌نشینی‌های مداوم را بیشتر برای دیدن سه برنامه می‌رفتیم: ژیمناستیک، دیدنی‌های کانال دو با گویندگی جلال مقامی و نیز نکته‌گیری‌ از پدر احمد نصیری که لبریز از شعر بود و انبانی از  نکته‌های بِکر. او هیکلی تنومند، چهره‌ای پُرهیبت و رخساری سفید داشت. و نیز صدایی بَم و طنین‌انداز. شروع می‌کرد برای ما شعر گفتن. ذهن او، تالار شعرهای منتخب شاعران بود. من، از سر اشتیاق شعرهای او را در ورقه‌ای می‌نوشتم تا بعداً به حافظه‌ام بسپارم. یکی از آن شعرها این شعر صائب تبریزی بود که به‌زیبایی آن را برای‌مان می‌خواند و تفسیر می‌کرد:

 

من از روییدنِ خار

سرِ دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد

از این بالا‌نشینی‌ها

 

من از افتادنِ سوسن

به روی خاک دانستم

که کس، ناکس نمی‌گردد

از این اُفتان و خیزان‌ها

نکته: ندارم. فقط ترسیم کنم، چه صفا و صمیمیتی ساطع بود، وقتی سماور، کنار تلویزیون غُلغُل می‌آمد و نگاه به نارنگی‌های محلی و شب‌چره‌های بومی بُزاق دهان را افزون می‌کرد و دل را آب می‌انداخت. صدها رحمت به مادر و پدر احمد.

 

پاسخ:

با سلام و احترام، در هر دو قسمت ۸ و ۹ چونان قسمت‌های پیشین، درس‌ها آشکار و حتی نهفته است. سهم من ازین نوشته‌های آموزنده این است که بر خودم بیشتر نهیب زنم. ممنونم و از ذکر سه نکته دریغ نورزم: بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و ششم

 

هُدهُد و خاطره‌ی من
صبح امروز وقتی برای نرمش و قدم‌زدن به پارک کناری منزل‌مان رفته بودم، به وجد و هیجان آمدم. بگو چرا؟ هُدهُدی در نزدیکی من فرود آمد و لحظاتی، لذت بی‌نظیر در بطن من دمید. این پرنده‌ی جذاب و قشنگ -که شانه‌به‌سر، پوپک و مرغ سلیمان هم نامبردار است- اساساً در اذهان، پیام‌رسان مشهور است. کاش چونان عطار منطق‌الطیر (=زبان پرندگان دانستن) بلد می‌بودم و می‌فهمیدم چه پیامی! برایم به ارمغان آورده. بگذرم. اما از چند عکسی که در نزدیک‌ترین فاصله از این هُدهُد نر انداختم، دو عکس برای مشتاقان جانداران در زیر بگذارم. فقط یک خاطره‌ی سیاسی هم بگویم، بعد هُدهُد را منعکس کنم:

 


به گمانم اواخر دهه‌ی هفتاد بود که به اتفاق و بهتر است بگویم در مَعیت دوست گرانقدرم جناب دکتر علیرضا زهیری -رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم- به مراسم افتتاح اینترنت قم به باجک رفته بودیم. من و او کنار هم در ردیف سوم نشستیم. درست جلوی صندلی من شیخ صادق لاریجانی نشسته بود. که دیدم هم با متانت نشسته است و هم سرش به کتاب دوخته است و هم از وقت خود به‌خوبی بهره می‌برد. سرم را کمی خم کردم که ببینم چه کتابی می‌خواند، دیدم گویا کتابی با عنوان الفرید را می‌خواند؛ نسخه‌ای سنگی بود و چاپ قدیم. اما جالت‌تر این‌که سخنران مراسم اینترنت قم حجت‌الاسلام آقای سید احمد خاتمی بود که در یک جای سخن استشهاد قرآنی کرد که اینترنت پیش‌بینی شده بود و مثال هُدهُد حضرت سلیمان (ع) را زده بود. من آنجا گوش تیز کردم و چشمم قُلَپ کرد درآمد! اما حالا مَنگِ آن خاطره‌ام و سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم. بگذرم.

 

 

هدهد. شانه‌به‌سر

قم. ۲۸ شهریور ۱۳۸۹

پارک کنار خانه‌ی‌مان. عکاس: دامنه

 

هدهد

عکاس: دامنه

۲۸ شهریور ۱۳۹۸

 

 

شب‌نشینی

به نام خدا. سلام. از ۵۸ به بعد جوان‌ها هم به شب‌نشینی‌ها روی آورده بودند. پیشتر، گویا عرف حکم می‌کرد فقط پیران شب‌نشینی بروند. شاید از یُمن انقلاب بود که جوان‌های انقلابی را علاوه بر تمامِ ساعت روز که باهم می‌گشتند، شب را هم به‌هم پیوند می‌داد که از هم نگُسلند!

 

یادم مانده هنوز، همان سال‌ها و کمی این‌طرف‌تر، ما جمعی از رفقا، بیشترِ یکشنبه‌شب‌های هفته، شب‌نشینی را پیش پدرِ احمد نصیری می‌رفتیم. احمد، مادری مهربان داشت و پدری خطّاط و شعردان. او در تهران با همین هنر خوشنویسی، معیشت می‌کرد و هر هفته به داراب‌کلا بازمی‌گشت. هر دو بزرگوار مهمان‌پذیر بودند. خدای تبارک و تعالی رحمت کناد آنها را.

 

حالا را نبین که هر خانه‌ای، شاید بیش از دو سه تا تلویزیون چند اینج باشد. آن‌سال‌های سخت، مردم در تنگنا بودند و قدرت خرید تلویزیون رنگی که هیچ، سیاه‌وسفید را هم نداشتند. ما، آن شب‌نشینی‌های مداوم را بیشتر برای دیدن سه برنامه می‌رفتیم: ژیمناستیک، دیدنی‌های کانال دو با گویندگی جلال مقامی و نیز نکته‌گیری‌ از پدر احمد نصیری که لبریز از شعر بود و انبانی از  نکته‌های بِکر. او هیکلی تنومند، چهره‌ای پُرهیبت و رخساری سفید داشت. و نیز صدایی بَم و طنین‌انداز. شروع می‌کرد برای ما شعر گفتن. ذهن او، تالار شعرهای منتخب شاعران بود. من، از سر اشتیاق شعرهای او را در ورقه‌ای می‌نوشتم تا بعداً به حافظه‌ام بسپارم. یکی از آن شعرها این شعر صائب تبریزی بود که به‌زیبایی آن را برای‌مان می‌خواند و تفسیر می‌کرد:

 

من از روییدنِ خار

سرِ دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد

از این بالا‌نشینی‌ها

 

من از افتادنِ سوسن

به روی خاک دانستم

که کس، ناکس نمی‌گردد

از این اُفتان و خیزان‌ها

نکته: ندارم. فقط ترسیم کنم، چه صفا و صمیمیتی ساطع بود، وقتی سماور، کنار تلویزیون غُلغُل می‌آمد و نگاه به نارنگی‌های محلی و شب‌چره‌های بومی بُزاق دهان را افزون می‌کرد و دل را آب می‌انداخت. صدها رحمت به مادر و پدر احمد.

 

پاسخ:

با سلام و احترام، در هر دو قسمت ۸ و ۹ چونان قسمت‌های پیشین، درس‌ها آشکار و حتی نهفته است. سهم من ازین نوشته‌های آموزنده این است که بر خودم بیشتر نهیب زنم. ممنونم و از ذکر سه نکته دریغ نورزم: بیشتر بخوانید ↓

۱. عبادت شاکرانه را در تطبیق آن دو دیگر، مفید به پایان رساندید. من البته عبادت شائقانه را نیز پیشنهاد دارم که آیا شوق والاتر از شکر نیست؟

 

۲. از سوی دیگر مگر نماز، تکلیفی واجب نیست؟ پس اگر نمازگزاری برای انجام امر مطاع خدا، نماز اقامه بدارد، و نمازش جنبه‌ی شکر نداشته باشد، از اصالت صلات دور افتاده است؟ به آیه‌ی آخر حجر هم نظر دارم که آن عده از سر تفسیر و طریقت غلط، گمان دارند وقتی به یقین! واصل شدند دیگر فریضه‌ی نماز نیاز نیست!

 

۳. اگر جسارت نباشد من از ترکیب «شاه شهید» به جای امام شهید به شما انتقاد دارم. البته در پایان همان قسمت، امام شهید را مزیّن فرمودید. پوزش. زیرا واژه‌ی ناخوشِ «شاه» در قاموس دین، جایی ندارد، لفظی اَشرافی و تماماً یادآور ستم و دُژم است. هیچ لفظی والاتر از امام، برای آن سالار شهیدان نیست. التماس دعا آقا.

 

لاب

 

۱. واژه‌ی محلی «لاب» به معنای شکاف و چاک است. لاب، شکافی‌ست که در بیننده شگفتی می‌آفریند. مثلاً فلانی در دعوایی خونین با بیل کلّه‌ی فلانی را زد و لاب و لیب کرد.

 

۲. تنه‌های درختان هم گاه لاب می‌شود که به دارلاب معروف است. زنبورها دارلاب را کندو می‌کنند که اگر عسلش گیر هر کس بیفتد، سود سرشار می‌کند. سنجاب‌ها هم در دارلاب‌ها لانه می‌کنند. و نیز دارلاب به نظر می‌رسد مانند یک منبع ذخیره‌ی آب، برای درخت عمل می‌کند.

 

۳. لاب در مقایسه با «لاش» که نوعی ترَگ است، از شدت بیشتری برخوردار است.

 

۴. به ظرف قدیمی مسی حمام که با آن، پیش و پس از لیف‌کردن و کیسه‌کردن، بر سر و تن آب می‌ریختند، «لابی» می‌گفتند که به‌گمانم علت این نام، ناشی از گودی و شکاف داخلی آن است. با این نام: لابیِ حموم.

 

نکته: کاش سیاست و حکومت در کشورهای چپاولگر و بسته، این‌همه لاب و لیب و لیب‌لوب نمی‌شد!

 

 

سلام جناب

 

برای این آمریکاشناسی واقعی‌ات، اگر اینک شیراز بودم پنجه در پنجه‌ی شما می‌نهادم و متّحدانه یک فالوده‌ی شیرازی با آب‌لیموی طبیعی جهرم -البته به حساب شما- تناول می‌کردیم؛ به‌هرحال رسم است میزبان در پرداخت پیش می‌افتد.

 

و اینک پنهان ندارم، که شناخت حقیقت در صحن ذهن، اگر ۳۸ درصد ارزش داشته باشد، بیانِ همان حقیقت در صحن علَن ۶۲ درصد جُربزه و حُرّیت می‌طلبد. و جناب‌عالی درین باب، خوب دروازه‌ی آمریکا را باز کرده‌ای و ضربه، چنان سهمگین بود که تور آن را نیز پاره‌پوره نمودی. درود.

 

پاسخ:

درود بر این سخاوت و فرهنگ والا. لطف شما به همراه همین تک‌جمله‌ی حکیمانه‌ات پرواز درآمد.

آری، وطن. زیرا وطن ظرف است که محتواهایی مثل ادب، فرهنگ، رسوم، آیین، تمدن، تبار، تاریخ، باورها، اعتقادات مذهبی مردم و از همه فوری‌تر جان و مسکن و حیات و زیست مادی و معنوی ایرانیان را در خود جای می‌دهد. تا ظرف، سالم و در امان نباشد هیچ محتوایی نمی‌تواند خود را در آن جای دهد. سپاس. بابت آن لغت لاب نیز تشکر.

 

زنگ انشاء مدیر (۲)

امروز صحنه‌ای هولناک دیدم. فکر نمی‌کردم آدم تا این‌همه از فطرت و ادب دور می‌افتد؛ دو گوشِ الاغ مهربان و مظلوم و به گمانم آبستن را با داس (=دره) می‌بُرّد و سرمستانه آن را فیلم می‌کند.این جوان مازندرانی با این زشتی و ماجراجویی نشان داد که با تربیت و مروّت و ابتدایی‌ترین پایه‌های انسانیت، بی‌نهایت بیگانه است. کاش آن سایت خبری را باز نمی‌کردم و آزار و رنج و بی‌تابی الاغ را نمی‌دیدم. هم گریستم و وجودم زخم برداشت. برادرِ حاتم طایی هم در چاه زمزم ادرار کرد که آوازه‌اش در دنیا بپیچد. تُف برین آوازه و آوازه‌خواهی.

 

 

دوستی بجز کوهستان ندارم

به نام خدا. سلام. من رمان او را نخواندم. حتی نمی‌دانم آیا در ایران هم چاپ شده یا می‌شود؟ او بهرور بوچانی است نویسنده‌ی همین رمان. اهل ایلام. پناهجوی ایرانی کُرد، محبوس در جزیرە مانوس (پاپواگینه) نزدیک استرالیا.

 

بوچانی با این‌که در جزیره کنترل امنیتی می‌شد، اما زیرکانه توانست رمان «دوستی بجز کوهستان ندارم» را بنویسد و از طریق واتساپ به دوستش بفرستد و ترجمه‌ی انگلیسی شود و چاپ و بازتاب جهانی و بازخورد مثبت.

او حالا علاوه بر دریافت جایزه‌ی ادبی استرالیا، «برنده‌ی ۱۰۰ هزار دلار استرالیا  (۵۵هزار پوند انگلیس) در بخش ادبیات جایزه ویکتورین شد و جالب‌تر این‌که از سوی دانشگاه «بیرکبِکِ لندن» عنوان استادِ مهمان این دانشگاه را کسب کرد.

 

بهروز بوچانی، پناهجوی کرد اهل ایلام

 

نکته: در حالی‌که یک هم‌میهن در بدترین شرایط زندگی، یعنی حبس عذاب‌آور در جزیره، اندوخته‌های فکری خود را با انگیزه‌ی عجیب به رمان تبدیل می‌کند، در داخل، گاه مشاهده می‌شود -چه در حوزه و چه در دانشگاه- از روی نوشته‌ها و تزهای دیگران که نوعی سرقت ادبی محسوب می‌شود، پایان‌نامه یا کتاب و یا مقاله می‌نویسند. اساساً در ایران، عادت به کپی‌کردنِ نوشته‌های دیگران یک بیماری و اپیدمی شده است.

 

توی همین مدرسه‌ی فکرت -که فضایی برای غُلغُل فکر است و گفت‌‌وگوهای فکورانه- هنوز هم پس از یکسال و اندی تذکر و خواهش و بودنِ مقررات و مرامنامه، باز نیز برخی از اعضا، میل به کپی‌کردن و کپی‌فرستادن می‌کنند. از ابتدا قرار شده بود، اینجا دست‌کم، پهنه‌ی فکرت باشد نه عرصه‌ی کپی و رونویسی نوشته‌های دیگران. از بهروز بوچانی (عکس بالا) یاد باید گرفت.

 

پاسخ:

سلام

دلرحمی به عنوان یک خصیصه‌ی فطری و اکتسابی، همآره در وجودت بارز بوده است. سپاس.

 

پاسخ:

سلام جناب حاج علی‌میرزا. سپاس از دیدگاه شما. بله، همین‌طور است. پیامبر اکرم (ص) همیشه حتی در غزوات به همه فرمان می‌داد مواظب درخت و حیوان و بیشه و طبیعت باشید. حتی بریدن بی‌جهت شاخه‌های درخت، به بریدن بال ملائک تعبیر شد.

 

پاسخ:

سلام... منزجرکننده است این شیوه در فیلم. هرچند به تنظیم این‌گونه فیلم‌ها از سوی جریان‌های مغرض با هدف تخریب شیعه نباید تردید داشت، و من به آن مشکوک هستم، اما در اسلام همیشه تأکید شده است موقع ذبح گوسفند و مرغ و نَحرکردن شتر حتی به آنها باید آب داد، مهربانی کرد، کارد بسیار تیز داشت و نیز ذکر گفت و نام خدا را به زبان آورد و حتی رو به کعبه کُشت. از نظر من گوشت‌خواری اساساً باید بسیار کم و بر حسب اصول بهداشت و به‌اندازه و قناعت‌گونه باشد.

 

سال‌ها پیش روز عاشورا ذبح گوسفندان نذری در پای علَم و دسته‌ها هم در داراب‌کلا زیاد رایج بود که همیشه با آن روش مخالف بودم و گویا چند سالی است که مدیریت شد.

 

امید است بشر با هر مرام و مسلک، شیوه‌های درست ذبح را بیاموزد و حتی عید قربان هم مروت را از سر دور ندارد. درود می‌فرستم به روحیه‌ی ترحّم و رویه‌ی پاک تو.

 


پاسخ:
لطف کن هرگز در هیچ مسأله‌ای جملاتت را ابتر رها نکن. مطلب را منعقد کن. تا خدای‌ناکرده برای خواننده، ریبه روی ندهد. تخریب مسجد ضِرار به دستور رسول‌الله صلوات الله که می‌دانی. بگذرم. سلام. لذتی بیشینه می‌برم وقتی، مهربانی می‌کنی. اخلاق خوب، چقدر تا تاروپود اثر ژرف می‌گذارد. بی‌علت نبود رسول رحمت حضرت ختمی مرتبت برانگیخته شد برای مکارم اخلاق.

 

پنج ترور، پنج برهه

به نام خدا. سلام.

 

بُرهه‌ی ۱
حجت‌الاسلام دکتر جواد مناقبی نوایی -داماد علامه طباطبایی- را به دلیل درباری دانستن و رابطه با شاه و انقلابی‌نبودن، قبل از انقلاب ترور کرد. او البته جان سالم به‌در برد. پس از انقلاب به دلیل درباری‌بودن خلع لباس گردید و مجدداً بر اثر نفوذ، لباس روحانیت پوشید و  در سال ۱۳۸۲ فوت کرد.

 

بُرهه‌ی ۲
حجت‌الاسلام علی قدوسی -داماد علامه طباطبایی- را بعد از انقلاب ترور کرد. دو باجناق هر ترور می‌شوند اولی به دلیل انقلابی‌نبودن، دومی به علت انقلابی‌بودن.

 

بُرهه‌ی ۳
امیر سرلشکرعلی  صیاد شیرازی قهرمان ملی در دفاع مقدس را ترور کرد زیرا با رشادت نگذاشت به تهران! برسد.

 

شهید علی صیاد شیرازی: بقیۀ عکسها: اینجا

 

بُرهه‌ی ۴
کم‌کم ترورها از سمت چهره‌های سیاسی به سمت ترور دانشمندان علمی و هسته‌ای هدایت شد و چند دانشمند هسته‌ای را ترور کرد.

 

بُرهه‌ی ۵
دهه‌ی پنجاه اساس کار را بر ترور نظامیان آمریکا در ایران گذاشت و چند عملیات مسلحانه‌ی موفق انجام داد که بر شاه بسیار گران آمد. اما در برهه‌ی بعد -یعنی از بحران سال شصت به بعد- کم‌کم با آمریکا به سازگاری تن داد و بر سر هدفی که در سر داشت، با آنها نشست و برخاست آغاز کرد؛ به‌ویژه با همان جان بولتون اخراجی! و جان مک‌کین که سال پیش مُرد.

 

برداشت آخر: یک سازمان برای خود حق می‌پندارد در هر برهه، هر رفتاری بروز دهد. و همین راهبرد، سنگلاخ بزرگ ایجاد کرد. زیرا یک سازمان حق دارد به خود تحول دهد، اما حق ندارد آن‌گونه دگردیسی کند که از تناسخ هم بدتر شود، چه رسد به تعارض و تناقض. گرفتن هدیه‌ی پادگان از صدام و شرکت در جنگ علیه‌ی ملت و جوانان ایران اسمش غیر از خیانت و جنایت و قساوت چیزی دیگری نیست.

 

نکته: همیشه قرض‌گرفتنِ تئوری‌های انقلابی از مکتب مارکسیسم برای ایجاد جهش در معرفت اسلامی -آن اسلامی که توسط پاره‌ای از علمای غیرمبارز، اسلامِ ساکت، راضی به تقدیر، خرسند به سرنوشت و سازش با شاه تعبیر می‌شد- وافی به مقصود نیست. قرض‌گرفتن، اگر هم نیاز باشد، حدّ و قواعد دارد. از همین‌رو، به این‌گونه گرایش‌ها، لفظ «التقاط» را بار کرده‌اند، یعنی قاطی‌کردن تئورهای مکاتب رایج در ایدئولوژی‌های رایج. و وام‌گیری‌های فکری نابجا از این جا و آن جا.

 

یادآوری: دفع جنگ تحمیلی، فقط با دفاع مقدس و غیرت ممکن بود. درود به پدیدآوران رشادت، شهادت، مقاومت. نامشان مانا و جاویدان.

 

پاسخ:

سلام

شادابی تو، شادابم می‌کند. اما بعد؛ خودت یقین داری که من جناحی‌مناحی نیستم. نیز تاجی و پرسپولیسی هم نیستم. من در جهان، با تیم مالدیوم، در ایران حامی تیم ملی و در انتظار اهتزاز پرچم کشور، و در محل هم طرفدار تیم وحدت ببخل. پس، جنگ‌ روانی و زرگری تو بی‌حاصل! است. این ۱.

 

من حتی پیچ تلویزیون را هم وا نکردم. اساساً به‌ندرت تلویزیون می‌بینم. چون فقط در هواشناسی راست می‌گوید. این ۲.

 

اما سه جا همیشه در ذهن منی و خنده را در من اجتماع و ارتفاع می‌دهی. اوایل انقلاب می‌آمدم فوتبال‌زمین جامخانه، بازی تو را می‌دیدم که با پشت پاشنه، پاس می‌دادی، البته ویشته لین‌چِک! بود. بازم اوایل انقلاب دسته برده بودیم سورک که تو و خدابیامرز ناصر دباغیان نوحه می‌خواندین. پِه‌گویی نوحه‌ی ناصر یادم نیست ولی پِه‌گویی جوشی تو این بود: می‌رویم تا بال مالا! البته ما این‌طور جواب می‌دادیم اما گویا جمله‌ات چیزی دیگه بود. و نیز در زمین اوس‌صحرا و تیرنگ‌گردی داور وسط بودی و حرکات بدن و سر و لوچه‌ات جالب بود و من از تَهِ دل می‌خندیدم. این هم ۳.

 

نمی‌دانم متوجه‌ی بُنِ جواب من شدی یا نه. در جنگ روانی، بهترین مقابله و پاتک ایجاد سناریوهای گیج‌کننده است و نیز آغاز عملیات روانی چند وجه. مدیر، بگذرد.

 

 
 
 

 

مرحومان: حاج محمدعلی ملایی سرتاش فرزند شیخ حسین ملایی و مرحوم حاج طاهر رمضانی. آن دو بزرگوار سال‌های سال در کاروان روز عاشورای داراب‌کلا نقش داشتند؛ اولی نقش حضرت زینب (س) را بر عهده داشت. دومی گویا ساربان بود. عکس از وبلاگم دامنه.

 

این سلمانی -البته آن اتاق قدیمی‌اش- هم خیلی خاطره‌آمیز است برای ما در آن دوره، که کلّه را سِلوپ می‌کردیم. و کلّه که سِلوپ می‌شد، دبستان دلِه، کَشیده اِتّا یقّران! کاکّل سیدها باعث می‌شد واشون رِه سَرتَپ و چَک نمی‌زدند! گاه محمدعلی سرتاش ماشین چنان کال بود، «می» را چندخال، چندخال می‌کَند، آدم داد شیهِه آسمون!

 

 

پرسش ۱۳۱ : درباره‌ی رویداد آرامکو چه فکر می‌کنید؟ این رویداد چه تأثیری بر صف‌بندی منطقه‌ای، نگرش‌های نوین نظامی و تحولات و تغییرات راهبردی در میان کشورهای منطقه و قدرت‌های بازیگر جهانی می‌گذارد؟ این موضوع مهم برای بحث در مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

 

زنگ انشاء مدیر (۳)

روزنامه‌ی «حمایت» وابسته به سازمان زندانهای قوه‌ی قضاییه، امروز ۱ مهر ۱۳۹۸، نوشت ۳۰ هزار میلیارد تومان به بیت‌المال بازگشت. البته اگر رقم پول را درست خوانده باشم. منظورش این است حجت‌الاسلام رئیسی مبارزه با فساد را خوب آغاز کرده است.


من می‌گوم خداقوت و آرزوی دوام و بقای این‌گونه سیاست. اما حالا که این مقدار پول به کیسه‌ی مردم بازگشت، دست کی هست؟ و چگونه خرج می‌شود؟ نکند خدای ناکرده بازم کیسه را سوراخ کنند و یواشکی به یغما ببرند! بگذرم. عکس تیتر و سوتیتر روزنامه را در زیر منعکس کنم:

 

 

پاسخ به بحث ۱۳۱

انتظار است که دیدگاه من زود پذیرفته نشود، چون آنچه فکر مرا به این قضیه مشغول کرده را بازتاب دادم، هنوز نمی‌دانم تا چه حد حدس تحلیلی من با واقعیت همنشین است.

 

۱. حمله بر آرامکو با مبدائی استتارشده، جغرافیای جنگ نظامی را دگرگون کرد. درین دگرگونی سرزمین و مرز در نوردیده می‌شود.

 

۲. سال‌ها پیش رهبری به علت فردی استراتژیست و کاربلد در امور نظامی، مخفیانه دستور صادر کرد نظام مسلحانه‌ی ایران باید نیروی پنجم تأسیس کند با عنوان نیروی پدافند هوایی خاتم‌الانبیاء کشور که این مأموریت به ارتش واگذار شد. این تدبیر، پیشی‌گرفتن راهبرد پدافند بر آفند است که جهان هم کشور حمله‌ور را برنمی‌تابد.

 

۳. سلاح‌های مرموز و ناشناخته، نظامیان منطقه و استراتژیست‌های نظامی را گیج کرده است. سرمایه‌گذاری ضد هوایی آمریکا در منطقه نیز زیر سوال رفت. و پوشالی‌بودن سیستم‌های آنان برملا شد.

 

۴. نقشه‌هایی که از قبل برای منطقه کشیده شد با این شیوه‌ی پیچیده حملات جنگال (=نبرد الکترونیک) از خاصیت و عملیاتی‌شدن افتاد.

 

۵. چتر امنیتی سرزمینی و تعیین حد فاصل و خط قرمز جغرافیایی کشورهای منطقه -به‌ویژه رژیمِ در حالِ فروپاشی اسراییل- زایل شد.

 

۶. بحران آرامکو، منطقه را به سمت ایحاد پیمان‌های مخفی و آرایش جدید نظامی و سیاسی میان دولت‌های دو محور «گاو شیرده» و «شیر مقاومت» سوق خواهد داد، و البته کشورها را به سمت گفت‌وگو می‌کشاند. زیرا نه منطقه تاب جنگ را دارد، و نه غرب نیازی بیشتر به درگیری.

 

۷. همان‌طور که آمریکا با ایجاد ارتش مخفی و خصوصی مانند شرکت «بلک‌واتر» میدان منازعه را به آنان می‌سپارد، منطقه نیز دارای نیروهای مسلح مخفی است که کشور خاصی خود را برای تجهیز و پشتیبانی آنان آفتابی نمی‌کند. شرکت‌های نظامی خصوصی عملیات ریسک را بر عهده می‌گیرند و در عوض دستمزد هنگفت می‌گیرند. این شرکت‌ها به محافل قدرت، اطلاعات نیز می‌فروشند.

 

۸. حمله به آرامکو گویا ! هم مبدایی ۶۰۰ کیلومتری دارد، هم مبدایی ۱۲۰۰ کیلومتری. وقتی به مقصد می‌رسند همه، با موشک نقطه‌زن وارد عمل می‌شوند. این عملیات، پیام اصلی‌اش نه فقط اختلال در شریان نفت، بلکه اخطار به طرف‌هایی است که به نبرد غافلگیرکننده و ویرانگر خود زیاد حساب باز کرده‌اند. بگذرم.

 

ری یا ولنجک! کدام یک؟

به نام خدا. سلام. اساساً لفظ «روحانیت» و «رُهبانیت» از کلیسا برخاسته است؛ که هنوز اسلام ظهور نکرده بود. کلیسا در قرون وسطی -یعنی از سال ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی- نه فقط بر تمام اروپا حکومت می‌کرد و گاه‌به‌گاه دست در دست امپراتوری هم می‌داد، بلکه تمام دین را در محاصره‌ی فهمِ تنگ و تاریک خود نگه می‌داشت و داننده‌ی متفاوت از فهم خود را، به صلیب می‌کشاند.

 

اسلام اما، در آیه‌ی ۷ سوره‌ی آل عمران، از طریق وحی قرآن بر مفهوم «راسِخُون» انگشت گذاشت، نه بر واژه‌ی روحانیون. و راسخون را مترجمان سرشناس قرآن، به «استواران در دانش»، «چیره‌دستان در بینش»، «ریشه‏‌داران در دانش» و نیز «اهل دانش» معنا کرده‌اند.

 

دو چیز در عالمان مذهبی برجستگی داشت و همین دو صفت موجب می‌گشت مردم به آنان به دیده‌ی «مرجع و محل رجوع» و افراد مورد وثوق بنگرند؛ یکی فضل و فهم و دانش و دیگری سلامتِ نفْس و ساده‌زیستی و وارستگی و بینش.

 

کافی بود امام خمینی با یک جمله‌ی قصار از شاه تعریف می‌کرد! دیگر هرگز نه به حبس در قیطریه می‌رفت، نه از وطن اخراج می‌شد، نه ۱۴ سال در نجف سختی می‌کشید، و نه آرامش ظاهری‌اش درهم می‌ریخت. اما امام برای کیان دین و میهن، شاه را بارها نصیحت کرد و سرآخر دید نمی‌شود، او را «مَردَک» خطاب کرد و با تمام قاطعیت گفت «شاه باید برود».

 

امام در نجف اشرف، حتی کولر آبی نخرید و با بادبزن دستی و در زیرزمین خانه‌ی اجاره‌ای‌اش، تابستان‌های سوزان را به فصل پاییز می‌رساند.

 

حالا برگردیم به ایران: یک زمانی، هر کس ری زندگی می‌کرد همه چیز داشت؛ چون ری، مهد تمدن بود و شهر تمکُّن. اما اینک هرچه از ری به سمت کولک‌چال و دربند و ولنجک به پای کوه و بلندی‌ها! می‌روی، تفاخر و اشرافیت سوسو می‌زند و ری، چونان شهری برای بیچاره‌ها و ندارها و ضُعفا و جوانانِ خُرده‌پا، کو؟ کو؟ می‌گوید.

 

مسئولان نظام و روحانیان سیاسی، در کجای تهران زندگی می‌کنند؟ که البته این واژه به‌شدت توخالی شده، زیرا در اغلب موارد، هیچ‌کس، نه تنها پاسخگو نیست، که نامش مسئول (=یعنی پاسخگو) باشد، بلکه به قول داراب‌کلایی‌ها دَسّی‌بِخواه (=طلبکار پُررو) هم هست. این‌که روحانیت حقیقتاً دو گونه است هیچ تردیدی نیست: دسته‌ای که خود را نباخته و مانند اَضعَف جامعه، ساده و سالم زندگی می‌کند. دسته‌ای دیگر که خود را باخته‌اند و مانند شاهنشاهان زندگی می‌کنند و خانه‌های قارونی دارند و در منطقه‌های میلیاردی ساکن‌اند. بگذرم.

 

جمله‌ی پایانی: من با برادرم حیدر - که او را آشخ حیدر صدا می‌کنیم- به‌شوخی می‌گفتم تو خودت یک عالِم لغت‌دانی. او هم بی‌معطّلی و به‌طنز و طعنه جواب می‌داد: آره عالم‌ام! اما نا با عَین، با الف «آلَم‌»ام. آلَم‌ همان گالِه (=نی) کنار بینجِسّون است که می‌تراشیدند و به جای حلَب و ایرانیت، خانه‌های روستایی را سر می‌کردند. هان! همین! حال، حلبی‌آباد پیشکش! ری یا ولنجک! کدام یک؟

 

پاسخ:

 

سلام. ممنونم از شرکتت در بحث ۱۳۱. چهره‌ی کریه و واقعی کشور آل سعود را به‌درستی آفتابی کردی. کشوری منحط، فاسد، حسود، و از همه بدتر با نگرش اسلام ابوسفیانی؛ که حتی نام کشور را از اسم قبلی و تاریخی‌اش «حجاز و نجد» به فامیلی خاندان خود تغییر داد: عربستان سعودی! این رژیم حتی یک بار انتخابات مردمی در قاموسش ندارد، اما همین کشور عهد حجَر، دوست دیرین و صمیمی غرب است؛ چرا چون نفت دارد و پستان شیرده! و سرمست است که خون مردم یمن را می‌ریزد و لوله‌ی نفت غرب را تأمین می‌کند. رژیمی که با الفبای ابتدایی سیاست و اخلاق بیگانه است. با این‌همه ایران با پهنای سیاست، همواره می‌کوشد این کشور نفت‌خیز و البته منحط، به دامن ملت و صلح و آسایش منطقه بازگردد و نگذارد مسلمین این‌همه در رنج و جنگ مبتلا شوند.

 

 

دارِ بُکایی!

 

به نام خدا. سلام. امروز رفته بودم برای تمدید گذرنامه‌ی خانمم. مُتصدی باجه‌ی گواهیِ امضاء محضر اسناد رسمی، نام شهر صدور شناسنامه را که دید، شروع کرد به خوش‌وبَش کردن با من و خاطره‌اش از ساری و حسرت از زیبایی‌های نوار شمالی. تا اینجا اتفاق خاصی نیفتاد، معمولاً مرسوم است. اما وقتی خواست فامیلیِ خانمم را بخواند، بلند خواند: «دارابُکایی» و فوری پرسید دارِ بُکا کجای مازندران است؟ خندیدم و گفتم: زیاد بی‌ربط! هم نخواندی. چون محل ما مردمش از مؤمنین هستند به دارالمؤمنین هم مشهور است. حالا شما هم خواندی دارُالبُکا. بُکا هم که هم‌کلاسی‌ها می‌دانند یعنی گریه و ناله و نوا. گفتم: اشتباه تلفظ کرده‌ای جناب. دارِ بُکایی نیست، «داراب‌کُلایی» است. بگذرم.

 

خواستم با نوشتن خاطره‌‌گونه‌ی این پست، گفته باشم فامیلی خانمم -که اسمِ مکان است- هم به شهرهای مختلف ایران که می‌رویم، کجایی‌بودنش قابل پنهان‌کردن نیست و هم این‌که معمولاً به علت ناآشنایی غریبه‌ها با روستای داراب‌کلا، فامیلی وی را، اغلب جورواجور می‌خوانند. تاکنون چندجور به گوشم خورده، ازجمله جدیدترینش: دارِبُکایی. بنابراین، چه خوب است عادت کنیم نام دارابکلا را همواره به شکل درستش، جُدا‌ جُدا، یعنی داراب‌کُلا «Darab kola» بنویسیم. و انتظار است ثبت احوال میاندورود، این لفظ را ازین پس به شکل صحیح‌اش در شناسنامه‌ها درج کند.

 

نکته:

گمان دارم وقت خوانندگان را با این پست گرفته باشم. پوزش.

 

 

از دیشب هم این کتاب (عکسی که در بالا از آن انداختم) بخش وسیعی از وقتم را به خود فراخواند و مرا در خودش فرو بُرد. کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. اگر ۴۶۷ صفحه‌ی این کتاب چیزی عایدم کرد، در آینده درین‌باره برای خواهنده‌ی خوانا، خواهم نگاشت.

 

پاسخ:

 

سلام. می‌دانستم پُرجست‌وجویی و متوجه به امور. اما نمی‌دانستم پُرمطالعه‌ای و چینه‌دانِ علمی‌ات پُربار. خواندم، که چه فرمودی. ممنونم ازین‌گونه متن‌های شما، ولو آن‌که بر سر آن می‌توان متفاوت تحلیل و برداشت داشت. صید تو هم خوب است. رفتی توی صدفِ متن. متشکرم. دُر هم حتماً گرفتی از صدف! مدیر البته بگذرد.

 

درنگ در نغمه (۵۵)

 
به نام خدا. سلام

تا نبیند رنج و سختی مرد،
کی گردد تمام

تا نیابد باد و باران
گل کجا بویا شود

(ناصرخسرو قبادیانی)


آیه‌ی قرآنی:

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ.
به‌راستى انسان را در رنج و مِحنت‌کشیدن آفریده ‌ایم.
(سوره‌ی بلد - آیه‌ی ۴. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

پاسخ:

با سلام و احترام و اِکرام. خواهنده‌ای خوانا برای متن‌های شما هستم گرامی‌استاد. تتمّه‌ی متن را خوب به غارتگران بیت‌المال سنجاق کرده‌اید. امان‌امان از این ناسپاسان. طریقت حسینی را با خامه‌ی پرمغز بر روی‌مان باز می‌کنید. ممنونم. من جایی خواندم و یا پای منبر شنیدم که امام حسین -علیه‌السلام- حتی آن قسمت کربلا را خریداری کرده بودند تا در ذمّه‌ نباشند. بحث‌های مدقّانه‌ی حضرت استاد برای من جالب و ارزنده است. خدا قوت.

التماس دعا از تهجّدهای شبانه‌ی‌تان.

 

 

زبانِ بدن، زبانِ دهان را خنثی می‌کند؛ این شیخ شیک‌پوش، کنار جانسون، فکر می‌کند پای فکاهی میری رشتی! نشسته است.

 

گروه حمزه

مسائل داخلی ایران

به نام خدا. سلام. آنان -که به سیاه‌جامگان معروف بودند- بیش از ۱۰۰۰ نفر بودند؛ به سرپرستی «قدرت لطفی» مشهور به حاجی لطفی. مخفی بودند و زیر نظر مرحوم داریوش فروهر وزیر کار دولت بازرگان فعالیت می‌کردند. و نیز به شهید سرلشگر محمدولی قرنی رئیس ستاد مشترک ارتش، منصوب مرحوم بازرگان، نزدیک بودند.

 

آنان، هم دوره‌ی چریکی آموزش می‌دیدند و هم «کاراته‌کا»های زبده‌‌ای بودند و در سنین ۲۱ تا ۳۸ سال. با شاه مبارزه می‌کردند. مثلاً پیش از پیروزی انقلاب، عکس امام خمینی را در چاپخانه‌ی یک کلیمی چاپ می‌کردند.

 

گروه حمزه -که خود را فدایی اسلام می‌دانست- در آخرین دیداری که با امام خمینی داشتند با خود کفن برده بودند و از امام خواستند کفن‌های آنان را متبرّک کنند که به گفته‌ی قدرت لطفی امام هم پذیرفت.

 

یکی از مهمترین کارهای گروه حمزه، دستگیری امیرعباس هویدا بود. داریوش فروهر، نشانی ویلایی در لویزان را به آنان داد که عشرتکده‌ی ساواک بود و هویدا و خواهرش در آنجا پنهان شده بودند. گروه حمزه و قدرت لطفی به ویلا حمله و هویدا و خواهرش را دستگیر کردند. او هویدا را به صورت مجروح انقلاب، سوار آمبولانس کرد و بر تن خواهرش لباس پرستاری پوشاند و با این تاکتیک و نقشه از ویلا خارج کرد و به مدرسه‌ی رفاه رساند و تحویل دکتر ابراهیم یزدی داد. بگذرم. (برداشت‌هایم از صفحات ۲۹۶ تا ۳۰۱  کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا.)

 

نکته: الآن را نبین! آن زمان واژه‌ی «فدایی» علامت فداکاری افراد برای اسلام، ملت و میهن و خلق بود و بارِ معنایی بلندی داشت: مانند نامی که نواب صفوی برای تشکیلات خود برگزیده بود. مانند همین گروه حمزه که خود را فدایی اسلام می‌نامید. و نیز نامی که بنیانگذاران چریک‌های فدایی خلق ایران برای سازمان خود برگزیده بودند. که البته بعدها دو شاخه‌ شد اکثریت و اقلیت. شاخه‌ی دیگری هم علاوه بر آن بود، که خانم اشرف دهقانی آن را رهبری می‌کرد که تز مسعود احمدزاده را بر بیژن جزنی ترجیح می‌داد و به جنگ مسلحانه‌ی شهری باور داشت. بگذرم.

 

فقط بگویم لانه‌ی جاسوسی آمریکا را زودتر از همه، چریک‌های فدایی خلق ایران حمله کرده بود تا آمریکایی را دستگیر یا بکشند که بعداً در مرحله‌ی دوم، آن دانشجویان «پیرو خط امام» وارد قضیه شدند و رفتند سفارت را تسخیر کردند. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. البته خود نیک می‌دانید، اما برای تأکید می‌نویسم که «دالایی لاما» اسم او نیست. عنوان مقام مذهبی بودایی در تبّت است. اسم او «تنزین گیاتسو» است که او به این مقام رسیده است. دالایی لاما به لحاظ واژه یعنی اقیانوس پیر، مرشد. این عنوان بالاترین مقام مذهبی در میان بوداییان تبت است چیزی شبیه مقام «پاپ» برای کلیسا است. در حکومت جمهوری اسلامی ایران هم «ولی فقیه» این‌گونه مقام را در بعد حکومتی در اختیار گرفته است و در شیعه «مرجع تقلید» امور مذهبی و شرعی شیعیان را.

 

اما خواب؛ اگر جمله‌ی کامل دالایی لاما را نقل می‌کردی، بهتر می‌توانستم آن را بفهمم. اما دست‌کم دو معنای قریب و بعید در ذهنم شورش کرد: معنای قریب (=نزدیک) همین خواب به معنای استراحت است که بالاترین نعمت برای آدم است؛ زیرا در طول خواب بسیاری از امور جسمانی و روحانی انسان بازسازی، تنظیم و به زبان مکانیکی آچارکِشی می‌شود. اما معنای بعید (=دور) این است او غفلت و خواب‌بودن و نبودِ بیداری! را شاید کنایه زد. البته شاید. شاید.

 

سلام آقا مهدی ملایی

پدر خدابیامرزت، از نیکان بود؛ آرام، باایمان، بی‌آزار. سفارش حکیمانه‌ای کرد پدرت. و حکمت یک معنایش این است که مرحوم علامه طباطبایی در المیزان نوشته است: «حـکمت به معناى کلمه‌ی حقى است که از آن بهره‌بردارى شود.» در پایان ممنونم از مادر و پدرم یاد کرده‌ای.

 

سه شیخ و اسلامِ لاو

 

به نام خدا. سلام. شیخ محسن، شیخ پژمان و شیخ محمدکاظم فراستی سال ۱۳۹۳ از حوزه‌ی علمیه‌ی کاشان برای یک نشست چالشی مذهبی با مسیحیان، به آلمان می‌روند. شیخ فراستی -که رئیس آن حوزه است- با وایبر و فضای مَجازی مخالف است و اینترنت را به روی طلبه‌های مدرسه می‌بندد. و به آنان می‌گوید دنبال پهنای باند نباشید، بروید پهنای عقل‌تان را بیشتر کنید. و معتقد است اساساً دل‌دادن به دختر، خطرناک است!

 

در هواپیما، به دختر مهماندار آلمانی که لباس تنگی دارد و چهره‌ای آرایش‌کرده، پند می‌دهد که کفَن، آخرین مُد لباس است، چیه این وضع؟!

 

در آلمان هم به دو شیخ همراه سفارش می‌کند اگر چشم‌تان به زنان لُختُ و عُور و برهنه افتاد، یک صلوات بفرستید و دست روی چشم بکشید، نگاه‌تان پاک می‌گردد. و نیز یک چیستان را به روی هم می‌اندازند: «آن چه نجاستی است که با زبان پاک می‌شود»؟

 

شیخ پژمان -که از نظر شیخ فراستی طلبه‌ای فُکُّلی و جدیدالاسلام است- گشتی در آلمان می‌زند که شیخ فراستی می‌گوید آن مناطق نرو که اگر تنها بری، شیطان فعال می‌شود. او از شیخ پژمان متلک می‌شنود نکنه در بهشت هم می‌خواهی حوری‌ها را با چادر دیدار کنی!

 

شیخ محسن هم -که پیش از طلبگی در بازرسی ضد منکرات کار می‌کرد و به جوان‌های عاشق گیر می‌داد و دستگیر می‌کرد- حالا خود در آلمان در همان نشست مذهبی در دانشگاه، عاشق‌پیشه و دلباخته‌ی دختر دانشجو می‌شود و دختر آلمانی نیز می‌گوید او را دوست دارد. و سامان، همان جوان در ایران که توسط شیخ محسن به منکرات تحویل شد او را در آلمان می‌بیند که با دختر مرتبط شده، شروع می‌کند به تخطئه‌ی او. شیخ فراستی نصیحت می‌کند که در عشق، وقتی اولش به آخرش فکری نکنی، مجبوری آخرش به اولش فکر کنی! که آن وقت دیر است.

 

شیخ فراستی به شیخ پژمان -که مقداری متفاوت و امروزی فکر می‌کند- می‌گوید تو چه کِرمی داشتی آمدی طلبه شدی. با این بگومگو وارد نشست می‌شوند. چالش آغاز می‌شود و  شیخ فراستی شروع می‌کند به استدلال و طعنه و اشاره؛ ازجمله این‌ها:

 

آن اسلام که شما از آن می‌گویید اسلام بدَلی است؛ اسلام واقعی اسلام «لاو» است. اسلام عشق و دوستی. مشکل از اسلام نیست، مشکل از مسلمانی ماست. اسلام دینی است که قابلیت «به‌روزشدن» دارد.

 

آن سه شیخ با هم نیز در هتل و پیاده‌روها و مترو بحث می‌کردند. وقتی شیخ فراستی دست پیرزن عصابه‌دست آلمانی را می‌گیرد تا روی پله‌ها کمکش کند، شیخ پژمان کنایه می‌زند بغلش کن کمکش کن؛ بغل‌کردن او که حرام نیست.

 

شیخ فراستی به یادش می‌آورد که در ایران، اوایل انقلاب با فطرت دخترهای بی‌حجاب بازی می‌کرد و آنان را سربه‌راه و هدایت می‌کرد. و حتی یکی از آنان زن جلسه‌ای شد و بالاتر این که گفت با یکی از همینان ازدواج کردم.

 

شیخ فراستی پس از بازگشت از آلمان به دست‌اندرکار فنی مدرسه دستور داد بدون هیچ اِهمالی اینترنت مدرسه را هرچه زودتر وصل کند و سرعت آن هم بالا باشد. و نشستی در ضرورت حضور طلبه‌ها درین فضا تشکیل داد. آن دختر آلمانی معشوق شیخ محسن هم به ایران آمد و در جلسه‌ای در دفتر شیخ فراستی با ذکر شهادتَین، اسلام آورد و آن چیستان که چه نجاستی با زبان پاک می‌شود، حل شد. من البته به مفهوم فقهی این واژه، ورودی ندارم.

 

پایان ماجرا:

 

من چندی پیش از شاتل دیدم. از نظر من علی عطشانی خوب ساخت و مهران رجبی و جواد عزتی خیلی‌عالی درخشیدند. از «پارادایس» برای شما گفتم. فیلم سینمایی جذاب و کمدی و طنز ژرف (به‌دور از لودگی) به درون طلبه‌ها ورود کرد و خوب پیش رفت. سه آهنگ آلمانی و اسپانیایی دلنواز هم در سراسر فیلم پخش می‌شود، با موزیکی که بِتهووِن را به ذهن تداعی می‌دهد. پارادایس را واژه‌نویسان در لغت به «بهشت، باغ هخامنشی، بهشت اوستایی، برگرفته از پردیس» معنا کرده‌اند. بگذرم. فقط یک جمله‌ی از فیلم را بگویم تمام زیرا من همیشه فیلم‌های منتخبم را همراه با یادداشت و نکته‌پردازی‌ها می‌بینم: صدها لوستر مغازه، چنانچه برق برود و نور نداشته باشند، بی‌اثر است.

 

نکته: اسلام را باید با حفظ اصول و چارچوب، به‌روزرسانی کرد؛ همان تفکر متفکران اسلام‌شناسی مانند علامه طباطبایی و استاد شهید مرتضی مطهری: اسلام با مقتضیات زمان پیش می‌رود.

 

فیلم سینمایی پارادایس

 

 

پاسخ به یک کاربر:

سلام. شما همیشه به من لطف و مهر داشتی. اندوخته‌ها و آموزه‌های خوبی هم در سرزمین درونت کاشتی، امید است ثمرات آن را با دستان پرهیزگار و دانش پویا، بچینی. این جمله‌ی زیر هدیه‌ی من به خودم و شما آقا:

ذهن خود را همیشه تالار تفکر فکورانه کنیم، نه تلَنبار تقلید کورکورانه.

 

پاسخ:

سلام. با این جمله‌ی شما آقا، از نظر زیبایی عبارت حرفی ندارم، قشنگ هم هست، اما اساساً آن را نادرست می‌دانم؛ بگو چرا؟ زیرا معتقدم نباید درباره‌ی آدم‌ها دست به قضاوت زد. داوری از آنِ خداست و در موارد ویژه‌ی جامعه هم، کار قضاوت با قاضی‌هاست و نظرات تخصصی وکیل‌ها. پس؛ می‌توان این‌گونه گفت:

 

به داوری درباره‌ی آدم‌ها در مراوادت اجتماعی و خصوصی نباید ورود کرد، داوری‌کردن کار نادرستی است، زیرا انسان‌ها به تمام دنیای همدیگر دسترسی ندارند و حق هم ندارند در امور شخصی، عقیدتی و فکری دیگران تجسّس و تحقیق کنند. قضاوت زمانی درست و راست است که انسان، به تمام دنیای دیگری دسترسی داشته باشد و این سهل نیست. اسلام نیز در سوره‌ی حجرات آن را به‌شدت نهی کرده است.

 

پاسخ:

 

سلام. سپاس از اظهارنظرت. اما بعد؛ قید من در آن کاملاً مشخص است. داوری‌کردن درباره‌ی افراد، نه وظیفه‌ی کسی‌ست و نه حق کسی. مثال می‌زنم:

 

عده‌ای از افراد -شاید هم طلاب- با متنی تند بسیارتند علیه‌ی شمس و مولوی از آقای مکارم شیرازی نسبت به ساخت فیلم «مست عشق» -به کارگردانی حسن فتحی سازنده‌ی سریال شهرزاد- درخواست فتوا می‌کنند. ایشان هم به دلیل این‌که مرجع تقلید است و اسلام‌شناس و بر خود لازم می‌داند جواب سؤالات شرعی را بدهد و مُحق هم هست نظرش را تبیین کند، بی‌آن‌که محتوای متن نامه‌ی آن افراد را مورد تأیید قرار دهد، فتوای خود را در قالب جمله‌ی شرطیه، آزادانه بدین‌گونه اعلان می‌کند: «با توجه به اینکه این کار سبب ترویج فرقه ضالّه صوفیه می‌شود، شرعاً جایز نیست و باید از آن خودداری کرد.»

 

خُب این نظر یک مرجع است. و مرجع مانند همه‌ی شهروندان در اظهارنظر آزاد است. و ایشان ترویج فرقه‌‌ی صوفیه‌ی ضالٌه را جایز ندانست. حال اگر واقعاً فیلم «مست عشق» که قرار شد ساخته شود، قصد ترویج شاخه‌ی ضاله‌ی صوفیه را دارد، مشمول این فتوا می‌شود و اگر فیلم سبب ترویج نمی‌شود، آثار فتوا به آن اصابت نمی‌کند. اما این‌که این فتوا تا چه حد اثر و نفوذ دارد، به عمق جامعه بازمی‌گردد و روز اکران؛ چون به هرحال جامعه‌ی ایران، با همه‌ی آسیب‌هایی که کمابیش دیده می‌شود، جامعه‌ای شرع‌پسند است.

 

 

حال اگر مثلاً در قم یا تهران و یا در هیرمند و سمرقند کسی بخواهد روی این فتوا ورود کند، باید از جنبه‌ی شناخت اصل فتوا وارد شود، نه این‌که بر خلاف اصول اخلاق، دست به داوری درباره‌ی خود آقای مکارم بزند و به امور فردی و خصوصی یک مرجع تعرّض کند. من معتقدم نه فقط باید از داوری درباره‌ی افراد اِعراض کرد، بلکه باید به کسانی که به این گونه قضایا، قضاوت‌ها و داوری‌ها خود را دخالت می‌دهند، اعتراض نمود.

 

ای کاش ایرانیان همیشه گِرد همان  شعر «من یار مهربانم» مرحوم عباس یمینی شریف بگردند که پندِ آن شناخت است، نه داوری‌کردن و سرَک‌کشیدن به ساحت شخصی دیگران:

 

من یار مهربانم

دانا و خوش‌بیانم

 

گویم سخن فراوان

با آن که بی‌زبانم

 

پندت دهم فراوان

من یار پند دانم

 

من دوستی هنرمند

با سود و بی‌زیانم

 

از من مباش غافل

من یار مهربانم

 

ناگفته نگذارم، به اصل فتوا ورود نمی‌کنم. خودم شخصاً زیاد پیش می‌آد که شب را با کتاب مثنوی معنوی به خواب می‌روم.

 

 

حزب «پاک‌دستان»!

 

به نام خدا. سلام. دوره‌ی اشتغال، بخش زیاد از آن را در اختیاریه بودم. دو سوی ورودی آن به «خیابان دولت» برای من جالب بود. از سمت غرب یعنی از خیابان شریعتی و قلهک که می‌آمدم، از خیابان یخچال خودم را می‌رساندم، از کوچه ی فکوریان می گذشتم. وسط‌های آن، خونه‌ی مادر شهید جلائی‌پور بود که پسرش حمیدرضا جلائی‌پور نیز در آنجا زندگی می‌کرد. این‌خانه، تا مدتی پاتوقی امن و حلقه‌ی دکتر عبدالکریم سروش بود که سخنرانی‌های ویژه در آن می‌کرد. بگذرم.

 

اما از سمت شرق، یعنی از خیابان «پاسداران جنوبی» که وارد می‌شدم یک ساختمان خاص! توجه‌ام را تا مدتها به خود جلب می‌کرد! چون آمد و شد در آن برای من حس خاصی می‌بخشید و شامّه‌ی مرا بوناک می‌کرد. تا این یک روز دیدم حجت‌الاسلام... به اتفاق یک روحانی دیگر -که در ایران میدان مانور دارد- وارد آن ساختمان شدند. تردیدم پاک شد که آن ساختمان باید جایی خاص! باشد. بگذرم.

 

خواستم گفته باشم: حزب «پاک‌دستان» از محفل قدرت گریس‌کاری می‌شد. و او هم کم نگذاشت. البته این اسم از حافظه‌ی سیاست محو شد و به‌جای آن از لفظ «آبادگران» استفاده شد. اما قرار آنان این بود هر کس پاک‌دست! است باید بیاید وسط و جذب شود و قدرت را (=شورای شهر، شهرداری، مجلس، دولت و مجاری مهمه‌ی قضاییه را) به دست گیرد. و گرفتند از مجلس ششم به بعد! بگذرم.

 

نکته: دست‌کم سه حزب در ایران از آبشخور قدرت و با فرمان و نفوذ این‌وآن پا گرفت که به لحاظ جامعه‌شناسی سیاسی اساساً خاستگاه و روند طبیعی شکل‌گیری‌شان نادرست است و به نظرم به دموکراسی در ایران ضربه‌ی سختی زد: حزب کارگزاران سازندگی، حزب آبادگران، حزب مشارکت. هر سه با فرمان سه نفر، که نحوه‌ی شکل‌گیری این سه حزب حتی از چگونگی شکل‌گیری حزب شاه‌خواسته‌ی رستاخیز بدتر است. اسَف آن که، همین تولد ناقص موحب شد هر سه حزب به‌شدت انحصارطلب شوند و سیاسی‌کار، نه سیاستمدار و مردم‌دار.

 

به قلم مقررات:

 

در تمام مدت یک‌سال و اندی ماه راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت، چندین بار -شاید بیش از پنجاه بار_ به صفحه‌ی شخصی‌اش پیام فرستاده شد: «لطف کن فوروارد نکن. مقررات مدرسه را رعایت کن.» اما همچنان هرچندوقت، به فورواردکردن ادامه می‌داد. مقررات هم، برای عادت دادنش به احترام به مقررات، شکیبایی می‌ورزید که شاید ازین روال دست بکشد و آرام‌آرام رعایت نماید. اما هرگز این‌گونه نشد و در طول این مدت تأسیس مدرسه، ده‌ها بار فوروارد می‌کرد که به محض مشاهده مقررات آن پست را پاک می‌کرد. تا رسید به دو سه هفته پیش، که بازهم، دو سه تا فوروارد دیگر صورت داد. و مقررات به صفحه‌ی شخصی‌اش باز نیز دلسوزانه پیام فرستاد: «لطف کن فوروارد نکن. مقررات مدرسه را رعایت کن.» و در انتهای پیام افزود: «این آخرین تذکر است.»

 

اما صبح امروز شش مهر، نیز مقررات دید فوروارد انجام داد. و مقررات، به پیام قبل خود که «این آخرین تذکر است.» وفا کرد. پس؛ مقررات، قابل سرزنش نیست. روال‌کردن فوروارد و استمرار آن و زیرپاگذاشتن مقررات و نادیده‌انگاشتن تذکر را باید چاره کرد. عادت به فورواردکردن نوعی آزاررسانی است چون خلاف آیین مدرسه است.

 


پاسخ:

سلام. تو را می‌شناخته و می‌شناسم سید، که همیشه به فیلم‌ها با دیده‌ی حرفه‌ای می‌بینی و با بینش هنری می‌نگری. برداشت‌هایت نیز از سرِ زیرکی‌ست. امابعد؛ شما را سپاس و خدا شاکرم که یک نفر، متن «سه شیخ و اسلامِ لاو» مرا خواند.

 

پاسخ:

سلام. البته جناب ... -بی‌آن‌که به اصل فتوا ورود کنم- از این زاویه هم می‌توان پدیده‌ی دست‌دادن را نگریست: به جای آن‌که آن زنان، دست‌ندادن یک مسلم به خود را اهانت و تحقیر تلقی کند، به خود نرمی و پذیرش و مدارا تعلیم دهند که آیین مسلمانان و فتاوی آنان این کار را منع کرده و خود پیش‌قدم نشوند در دست‌دادن.

 

این به نظرم مرجّح (=پیشی، برتر) است که زنِ نامحرم به دین و آیین دیگران احترام بگذارد و به مسلم دست ندهد، تا این که مسلم، جهت جلب رضایت شکلی و پروتکلی، با دست‌دادن به زن احترام بگذارد ولی آیین خود را حاشا کند و نادیده انگارد. البته سخن راست و فهم دقیق از آن فقیهان است که تفقه دارند و فتوا می‌دهند. من نظر شخصی خودم را گفتم.

 

پاسخ:

سلام. به‌هرحال جناب صدرالدین، در این سخن آقای آیت‌الله احمد جنتی -حتی اگر از نگاه جناب‌عالی اشکال ماهیتی نداشته باشد- ایراد شکلی و بلاغتی و لفظی که دارد. این چه حرفی است که او می‌زند؛ او مگر داروغه و سرکرده است یا مُحتسب! جلسه‌ی خبرگان سالی دو بار تشکیل می‌شود تا کار نظارت بر رهبری را دسته‌بندی کنند. کمیسیون ‌های آن هم اعضایش از هم منفصل و دورافتاده هستند.

 

این چگونه مجلسی است که اولاً اکثر اعضای آن سال‌به‌سال همدیگر را نمی‌بیند، مقصر هم نیستند! چون در استان‌ها حضور دارند نه در مرکز. و سالی دو بار هم جلسه تشکیل می‌شود، این جناب جنتی هم در همین دو نشست -که مردم (بخوانید ولی‌نعمتان) از محتوای آن هیچ خبری ندارند- به جای پرداخت به وظیفه‌ی که رأی ملت بر دوش او و آنان گذاشته، می‌آید خط و نشان می‌کشد علیه‌ی شهروندان.‌ آخه به او چه مربوط! موقع رأی و انتخابات شد آن‌گاه از همه خواسته می‌شود شرکت کنند و پوزه‌ی دسیسه‌چینان را به خاک بمالند. که مشارکت همه‌ی مردم البته سیاستی درست است. بگذرم.

 

 

آن «۳۰۰۰۰» تا

به نام خدا. سلام. اهلِ ایستادن در صف نبودم. حاضر بودم حتی غُرغُر شکم را بشنوم و قار‌وقور اِشکِم را شکیبا باشم، اما برای چندلُقمه ناهار در صف نایستم. اساساً صف، ضد آرامش آدمی‌ست. ازین‌رو روی تراس یا بالکن یا محوطه قدم مشّایی ارسطوگونه! می‌زدم و یا کُنجی قونجولوک، که رستوران خلوت شود.

 

روزی در مشهد مقدس روی تراس بودم. چخ‌چخ می‌گرفتم. گفت: فلانی می‌شناسی؟ گفتم: کی رو؟ گفت: همونی که پیراهنِ زیتونی‌رنگِ سبْکِ لبنانی به تن می کنه. گفتم: نه. ندیدمش تابه‌حال؛ بجا نمی‌آورمش. گفت: یکی از همون «۳۰۰۰۰» تاست. گفتم: چه می‌کنه؟ گفت: همه رو پخش کردند، سوراخ سُنبه‌ (=سُمبه) را پُر کنند. گفتم: آهان! پس چَپوندنِشون. عجب! عجب! چه ریش و پشمی هم گذاشته با این‌که ۹ پلکان پایین‌تره. گفت: آها. و سر تکون داد و دست به نرده زد و ... . اینو گفتیم و رفتیم تا از قورمه‌سبزی رستوران خیابان -که تمام مَشامم را می‌نواخت و بر تن و جانم مزّه می‌رساند- عقب نمانیم.

 

حین غذا -که البته گپ‌زدن کراهت دارد- بازم لقمه‌به‌دهن حرّافی کردیم که اگه زیاد ادامه دهی نفخ هم می‌گیری. ولی موضوع وقتی بِکر باشه و یواشکی، حاضری نَفخ که خوبه، فَتق! هم بگیری.گفت: سرآغاز و سرانجامش را که می‌دونی؟ گفتم: سرآغازش پیش‌بینی پیروزی آن نامزد خاص بود و سرانجامش خوردن سرشان به سنگ.

 

یک زمان دیدم اُوه وَه، دو کفگیر پلو و قورمه‌سبزی با دو تا لیمو عمانی -شاید هم جهرمی!- را چنان خوردم، حتی پِخوی آن را هم جا نذاشتم! سیاسی‌میاسی که بلد نباشی، همین می‌شه. از راهرو که رد شدیم، و عرض خبابان شهر را رد کردیم. گفتم: آن حوالی ضرابخانه، کمی پایین‌تر و بالاتر از خیابان شهید عراقی مگر خبر نداشتند که این «۳۰۰۰۰» تا اگر آن چهره‌ی ویژه پیروز شد، دیوان‌سالاری فشل را تصفیه و پالایش کنند و شاید هم در تمام بلاد تألیفِ قلوب نمایند؟ و تا جواب دهد بازم گفتم: این را از نظرت نیروسازی می‌گویند؟ یا نیروگذاری؟ این با دوبیتی باباطاهر و با شوروحال خاصش این را به سینه‌ی صدرم پرتاب کرد:

ببندم شال و می‌پوشم قدَک را

بنازم گردش چرخ و فلک را

بگردم آب دریاها سراسر

بشُویم هر دو دستِ بی‌نمک را

(منبع)

 

به مزاح به او گفتم: ما توی محلمون دو «شال» داریم: شالِ گردن. شالِ جنگل. اولی شال اگر بد بپیچید وبال گردن می‌شود و دومی شال اگر نباشد و بی‌رحمانه شکار شود، گندوبوی آت‌وآشغال دشت و دَمَن و صحرا را سر می‌گیرد.

 

تتمّه: باز شال! که تصفیه‌گر و پالایشگر بی‌منّت طبیعت است و گاه‌گاه مرغ و خروس می‌دزدد اما اختلاس و استتار نمی‌کند. از بس قورمه، بلعیده بود، سرآخر معده جواب کرد و آروغ زد و رفت.

 

نکته:

حتی معده‌داری هم محتاج آموزش و ساماندهی است، چه رسد به مملکت‌داری و سیاست‌گری و دیپلماسی. امید است این فرموده‌ی سدید و پرمعنای امام جعفر، پیشوای صادق -علیه السلام- وارونه نشود که پندِ گران دادند: «شخص مؤمن از یک شکم می‌خورد، در حالی‌که کافر از هفت شکم می‌خورد.» منظور این است مؤمنان قانع‌اند، ولی ناسپاسان کافر، حریص و آزمند. عدد یک نشان قلّت و کمینه است و عدد هفت علامت کثرت و بیشینه. من چای «لاهیجان»م را بنوشم که خوب دَم کشیده و آنتی‌اُکسیدان است و ارتشِ مدافع بدن، و نیز سپاه روح و جان. تمام. 7 مهر 1398.

 

پاسخ:

سلام. صف را خوب آمدی. بله. در قرآن هم سوره‌ی صف آمده. آن صف‌ها که اساس کار آدمی‌ست. امابعد؛ توق‌دار رفتن استراتژی تو بود؛ من حتی خط، را در جوانی و مجردی می‌آمدم اتاق تو، از تو آموختم که در اولین سرمشق برایم نوشته بودی و فرمان داده‌بوی هفت‌بار از آن بنویسم که من هفتادبار نوشتم. و‌ آن این عبارت بود: ادب، آداب دارد.

 

به وقت شعر:

میل جان اندر حیات و در حی است

زانک جانِ لامکان اصل وی است

 

میل جان در حکمت است و در علوم

میل تن در باغ و راغ است و کروم

 

میل جان اندر ترّقی و شرف

میل تن در کسب و اسباب علف

(مولوی)

 

عبادت دائم به چه معناست؟

 

«منظور این نیست همیشه در حال عبادت رسمی هستند بلکه کار و کردارشان یکپارچه الهی شد و رنگ خدایی گرفت». امام حسین -علیه‌السلام- در یکی از منازل به سمت هجرت (یعنی منزلی به اسم زباله که گویا یک آب‌گاه بود) دست به پالایش همراهان زد و با مهربانی، آنان را از ادامه‌ی راه منصرف کرد؛ زیرا با شناخت ژرف، هویت آنان را می‌دید که طاقت مصائب مسیر تا عاشورا را ندارند.

​​​

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور

 

به نام خدا. سلام. امروز چون روز بزرگداشت جلال‌الدین بلخی -مولوی- است؛ یک اشارت به مثنوی معنوی او می‌کنم.

 

در دفتر ششم مثنوی -از بیت ۲۰۴۴ تا بیت ۲۱۵۲- مولوی از مُریدی حکایت می‌کند که از طالقان راه می‌افتد و به خرقان (در جاده‌ی شاهرود به آزادشهر) می‌رود و در کنار بیشه با شیخ ابوالحسن خرقانی ملاقات می‌کند که خواندن آن خوب و لذیذ است. من دو بیت از سراسر این حکایت انتخاب کرده‌ام که از نشانه‌ها و وصفِ یک عارف واقعی از نگاه مولوی‌ست. عارفی که نه اهل اَدا و اَطوار و بازی و ریاکاری، که اهل آداب و کردار و آیین الهی و مردم‌دوستی و والِه و حیران در عشق خدایی و خداپرستی‌ست.

 

فردیِ ما جُفتیِ ما نه از هواست

جانِ ما چون مُهره در دستِ خداست

...

از همه اوهام و تصویراتْ دور

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور

(منبع)

 

توضیح:

انسان اگر انسان باشد، از کارِ لغو و «لاطائلات» اِعراض می‌کند. طائل یعنی: قدرت، فضل، توانایی. لاطائل یعنی بی‌فایده و بی‌هوده. لغو یعنی: پوچ و پوچی و باطل. ازین‌رو، به برداشت شخصی من، مولوی عارفِ حقیقی را کسی می‌داند که وجودش انباشتِ اَنوار باشد و نیز نورانی‌ و تابنده و روشن‌کننده‌ی خلق. و چنین انسانی واصِل و مُتّصف و منتهی است به: نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور.

 

نکته:

چه زمانه‌ی زیبایی بود. یک مرید شیدای دانایی و معنویت از طالقان و از رشته‌کوه البرز پا می‌شود به پایین می‌آید و به خرقان می‌شتابد تا از شیخ خرقانی حرفِ دل بشنود تا رشته‌‌کوه معنوی را بپیماید. چه زمانه‌ای شده حالا، که گاه انسان می‌بیند و می‌شنود، پا بر روی هرچه بوی معنا و معنویت و ماوراء می‌دهد می‌گذارند و رشته‌کوه درون خود را با وَهم و انکار و غرور، ویران می‌کنند و خیال می‌کنند مارمُهره‌ -آن‌هم از نوع مار کبرای هندی- را در جیب‌شان! دارند. بگذرم که خود سخت محتاج تعالیم بزرگانم و دوستدار آموزه‌های درخشان عالمان.

 

 

پاسخ

 

سلام

گویا بارها جناب ...! گفته بودی برایت خودِ اصلِ انسان مهم است و ورودی به باورها و عقاید هیچ کسی نمی‌کنی؛ اما اینجا، چارچوب فکری‌ات را دور زده‌ای و به باور فرد گیر داده‌ای و سخن از خرافه می‌کنی، حال‌آن‌که، همین «خرافه» که شما به ظنّ خود به طرف خود نسبت می‌دهی، برای همان شخص جزوِی مسلّم از اعتقادات و ایمانیات و حتی یقینیات محسوب می‌شود. پس، هرگز به خودت اجازه نده باورهای کسی را به خرافه تقلیل دهی. این دست‌کم با اصولی که خودت آن را مطرح کرده بودی، ناسازگار می‌افتد.

 

نظر سیدعلی‌اصغر:

سلام. ابراهیم طالبی مرد لحظه های اعم و مهم و مفید است کیفیت حضورش همواره آموزنده و بی بدیل است . تحلیل از عملکردش و حتی شخصیتش در تخریب نه تنها صحیح نیست بلکه هدف خوبی در پی نداره . در کانال چشمه سار شناخت خوبی از ایشان ارائه نمودی. جدیت و اقتدارش آنقدر زیاد است که قرار و مقررات برایش اصل ارزش قرار می گیرد در رابطه با خانواده هم همینطور است .

 

پاسخ:

سلام

در اخلاق شما کردارهای بروز دارد که منِ رفیقِ دیرین آن را دانشگاه خودم کرده‌ام. اگرچه به پای تو هرگز نرسیده‌ام و نمی‌رسم. مهم این است پندار، گفتار و کردار تو برای من آن‌مقدار جذبه داشت که ما را به درازای عمرمان مقیم درگاه هم کرد. اما همین موجب نشد دست از مباحثه برداریم و از هم تقلید کور کنیم.

 

 

من در ساحت وجودی‌ات سید، تمام مزایای رفاقت را مشاهده می‌کنم و اگر لایق باشم از آن برای خود مواد درسی می‌سازم. حتی نقدهایی که بر من داری را نعمت می‌دانم تا با آن خودم را به جاده‌ی اصلاح و خودسازی برسانم. تو نیک می‌دانی من رفاقت را هیچ‌گاه فقط در نشست‌وبرخاست‌ها و چای‌خوردن‌ها و گشت‌وگذارها منحصر نکردم، رفاقت از نظر من هم در تفریحات است و هم در تفکرات؛ اگر این دو رخ داد، دو رفیق برای هم هم تفرُّجگاه می‌شوند و هم دانشگاه. بگذرم. ممنونم.

 

نشانه و اشاره و گزاره

 

نشانه‌ی من: «غنی» و «عبدالله» به رقابت برخاستند. مردم، بسیارکم مشارکت کردند و رأی خود را -که حق‌شان بود- در صندوق انتخابات نینداختند و در سینه‌هایشان نگه داشتند. افغانستان، همچنان در فغان است. دست‌کم به سه علت: امنیت، ترس، فقر.

 

اشاره‌ی من: پنج‌شش سال پیش در یک کنفراس مسائل افغانستان، شرکت کرده بودم. کارشناس خبره‌ای می‌گفت افغانستان همچنان در سیطره‌ی طالبان است؛ زیرا بیش از ۶۵ درصد خاک آن در دست طالبان است.

 

گزاره‌ی من: گرچه دموکراسی بهترین روش حکومت و سیاست است؛ و بهترین تعریف از آن همان است که آبراهام لینکلن گفته‌است: دموکراسی «حکومت مردم، توسط مردم، برای مردم، توسط همه» است؛ اما به نظر من دست‌کم دو آفت دموکراسی را کِرمو کرده و به میوه‌های گوارای درختش آسیب رسانده است؛ یکی پول و دیگری ترس. اولی با نفوذ طبقه‌ی دارا در دموکراسی، و دومی با تهدید گروه‌های فشار و ستیزه‌گر در پهنه‌ی کشور. پس؛ دموکراسی هرچند ارمغان صلح است و نوید آزادی، اما همیشه محتاج امنیت است و عدالت. و این شکننده است و سخت.

Notes ۰
پست شده در جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۶۷۵
ساعت پست : ۰۷:۱۱
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و پنجم

 
هف‌هش خط (۱۷)

به نام خدا. سلام. مرحوم بازرگان به نویسنده‌ی کتاب «جامعه‌شناسی خودکامگی» یعنی علی رضاقلی، گفته بود: چرا در کتاب خود ازین سخن پیامبر اسلام (ص) استفاده نکردید: کَما تکونُوا یُولّی علَیکُم. هرگونه که باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند.

 

افزوده: پیامبر اسلام (ص) در جایی دیگر _به نقل از کتاب «شرح‌الشهاب» ابن‌القاضی_ می‌فرماید: عملکرد و رفتار شما، بر شما فرمانروایی می‌کند، اگر رفتارتان نیک باشد، فرمانروایان شما هم اصلاح می‌گردند.

 

آخر خط: در جایی خوانده و یادداشت کرده بودم که بدبینی در ایران سابقه دارد؛ داخل عدلِ پشمِ ایران، ممکنه آجر و سنگ باشد؛ آری درین هف‌هش خط باید افزون کنم و نیز داخل کیسه‌ی سیب‌زمینی، خاک. داخل جعبه‌ی میوه، جنس نارس و کال. داخل گونی برنج طارم، اقسام بُنجُل آن. و داخل کاخ شیشه‌ای مات! و مشجّر حکومت، هم که جای خود دارد، زیرا حکومت‌ها توسط آدم‌ها اداره می‌شود، نه فرشته‌ها. و جهان، حقّا ! که از سورینام گرفته تا آسام، و از توکیو گرفته تا مسکو و پورتوریکو، و از گابُن گرفته تا واشینگتن سیاستمدارهای حُقّه‌باز زیاد به خود دیده است و آدم‌های دغَل‌کار، فراوان. بگذرم، سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
 
 
جامعه‌شناسی خودکامگی
اثر علی رضاقلی، نشر نی
 
 

هف‌‌هش خط (۱۸)

به نام خدا. سلام. یورگن هابرماس _فیلسوف معاصر آلمان، که در دوره‌ی دولت جناح چپ در اواسط دهه‌ی ۷۰ به ایران آمده بود_ به «گستره‌ی همگانی» معتقد است.

 

مفهوم سیاسی «گستره‌ی همگانی» به فضای باز میان دولت و فرد اطلاق می‌شود، که البته چنین گستره‌ای در نظام‌های توتالیتر (=تک‌تاز) و شاهنشاهی شکل نمی‌گیرد. به جای آن لُمپن‌ها (=شَرورها، قمه‌کش‌ها، چماق‌دارها، هراس‌افکن‌ها) میدان مانور می‌یابند و یا گروه‌های مخفی خودسر مثل فاشیست‌ها در اسپانیا و نازیست‌ها و اس‌اس‌ها در آلمان هیتلری، جای احزاب و مردم را پر می‌کنند. به عبارتی به قول هگل، جامعه‌ی مدنی، درین نوع دولت‌ها پدید نمی‌آید. یعنی نمی‌گذارند پدیدار گردد. مثلاً در نظام بسته‌ی خاندان سعود در عربستان، گستره‌ی همگانی اساساً وجود ندارد. آنان، حتی بر نام کشور، فامیلی خاندان خود را گذاشتند: عربستان سعودی!

 

آخر خط: فرصت ماه محرم _که یک قدرت بزرگ برای مکتب تشیّع است_ به نظرم می‌تواند تمرینی بر ژرف‌ترکردنِ گستره‌ی همگانی در نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. زیرا انقلاب اسلامی، این اجازه‌ی پیشرفته را به نظام می‌دهد، که میان قدرت و ملت فضای باز وجود داشته باشد؛ همان گستره‌ی همگانی که در آن بتوان تفکر کرد، نظارت داشت، فعال و متحرک بود، بر مبنای قانون و مدنیت اقدام سیاسی و اندیشه‌ای کرد و حتی متشکّل شد و حزب و گروه و سازمان به ثبت رسمی رساند. تمام. اگر دقت شود حزب مؤتلفه‌ی اسلامی به عنوان یک جریان اصیل و تشکیلاتی جناح راست، از دل هیأت‌های مذهبی زنجیرزن ماه محرم شکل گرفت که از سال‌های آغازین دهه‌ی چهل همگام با نهضت امام خمینی به هم زنجیره‌وار مؤتلف و متحد شدند و کم‌کم نُضج (=رونق) گرفتند و در امر مبارزه برای سرنگونی شاه بسیار تلاش کردند.

 

 

پاسخم به جناب ...

سلام. آنچه در ادامه‌ی نوشته‌ام در هف‌هش خط ۱۷، امتداد داده‌ای، شناسایی آفاتی است که اندک‌اندک آسیب شد و کم‌کم، کم‌کم، معضل و به‌یکباره عیب عظیم. با شما درین درد و گلایه‌ی جامعه‌شناختی، مخالفتی ندارم. از نظرنویسی پرحوصله‌ی شما هم خرسند و ممنونم. اما واقعیت این است درین آفات _که حتی می‌توان نامش را بلیّه‌ی مخاطره‌آمیز اجتماعی گذاشت_ هم پاره‌ای از مردم دخالت دارند و هم دست پاره‌ای از حکومت و قدرت به‌صورت مرئی و نامرئی دخیل است. که در نوشته‌ات ازین ابعاد، دور نیفتاده‌ای.

 


راه‌حل اما چیست؟ به نظر من، محو چنین رفتارهایی چه از ساحت حکومت و چه از میان ملت، ناممکن است. زیرا یوتوپیا (=مدینه‌ی فاضله‌ی فارابی) اساساً رخ نمی‌دهد. پس، این زشتی‌ها همیشه در جوفِ جامعه، پیوست است. مهم این است، هر کس خود، ازین گونه کردارهای ناروا و سست‌کننده‌ی تاروپود اجتماع، دست بشوید. کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک در تبار ایرانی سنجاق بوده‌است. اما گویا یادش رفته است و گاه‌به‌گاه دست به کلاهبرداری دراز می‌کند و به قول شما از منفعت متعادل به سوداگری خطرناک میل می‌نماید.

 

از نظر فلسفی نیز، من هر حکومتی را زاده و مولودِ مردم می‌دانم و مردم هم، هیچ‌گاه در هیچ زمانه‌ای، همه یکسره خوب و منزّه نبوده و نمی‌شوند. بد و خوب باهم در یک فرصت واحد، زیست می‌کنند. پس، حکومت هم چون زاده‌ی بشر است، دست و پایش ممکن است آلوده شود و بلرزد. انتظار مطلق از حکومت و ملت برای پرهیز از بِزه، پنداری بیش نیست.

 

باید بر مبنای اخلاق و آموزه‌های دینی و تجربیات بشری و ملاطفت‌های انسانی، از میزان آلودگی و تقلب و تغلب (=چیرگی زورمندانه) علیه‌ی همدیگر، کم کرد. آب، املاح دارد، خالص نیست، حکومت هم امواج دارد و خالص نیست. موج‌هایی از آن با خود آلودگی‌ها دارد، و موج‌های هم پاکیزگی‌ها. حرف درین پاره، پایانی ندارد. پویه‌ی آدمی باید پویان و جویان باشد تا اول خود را پایش و جویش کند که بتواند پاینده و جوینده، عمر بگذراند. بگذرم.

 

پاسخ:


سلام. دیدگاه شما درین مسأله، منطقی و مناسب است. از نظر من نیز مسجد خدا، در هر کجای کره‌ی خاک، بنا و برپا شده باشد، متعلق به همه‌ی نمازگزاران است. از هر فرقه و مذهب. اگر بحث نماز و انجام فرایض شرعی‌ست، پس نباید دنبال مسجد خاص با نام خاص در تهران گشت. اما اگر دنبال ایجاد پایگاه برای نشر افکار و عقاید ویژه‌ی هستند، این البته نباید سخت گرفته شود. هرچند اهل سنت در شهرهایی که اکثریت دارند، مساجدشان با افکار خودشان اداره می‌شوم.

 

من چندین ماه در ایام دفاع مقدس، در مریوان بودم، هم سال ۶۱ و هم سال ۶۷، با چشم خود شاهد بودم و خودم در نمازجمعه‌ی اهل‌سنت مریوان شرکت می‌کردم. و به ماموستا اقتدا می‌کردم. این‌که در تهران، عواملی در جست‌وجوی تفرّق‌اند تردیدی نیست و تا جایی که می‌دانم اهل‌سنت خیلی به‌ندرت به امام جماعت شیعه اقتدا می‌کنند. اعضا و رهبران گروه‌های فلسطینی هم که چندی پیش در تهران به یک روحانی شیعه اقتدا کردند، دیده شد چه واکنش‌هایی در منطقه ایجاد شد. ازین تفکر و دیدگاه مترقی و دلسوزانه‌ی شما خرسند و متشکرم. هدف اتحاد میان مسلمین است. هر تزی مایه‌ی چندپارگی شود از نظر شرع، مصلحت و عقلانیت مردود است.

 

هف‌هش‌ خط (۱۹)

به نام خدا. سلام. «إِلَهَهُ هَوَاهُ». این خطاب خدا به رسول خدا _صلوات الله_ است در آیه‌ی ۴۳ فرقان، که می‌گوید ای پیامبرم تو آن کسی را که هوای نفْسِ خود را «خدای خود» ساخته و گمراهی پیشه کرده، نمی‌توانی هدایت کنی. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز در ۸ روز حضورش در سرزمین کربلا، با آن‌که با چنین افراد بی‌شماری مواجه شد، اما تمام توان را به کار گرفت تا شاید از گمراهی نجات‌شان دهد و یا دست‌کم از به‌راه‌انداختن جنگ و ستیزه‌گری پشیمان‌شان سازد. ولی آن لشگر، به سازِ هوای نفس رقصید، دین را از پیش به درهم و دینار فروخت، سخن لطیف نماینده‌ی برجسته‌ی رسالت را نادیده انگاشت و در نهایت، به شنیع‌ترین وضع و غیرانسانی‌ترین رفتار، با خاندان عصمت و طهارت برخورد کرد.

 

آخر خط: خدایا! آیا می‌توانم ای‌کاش بگویم؟! ای‌کاش فرصت می‌دادند تا امام حسین _علیه‌السلام_ از کربلا خود را به ایران، میان مردمان دل‌آگاه و یاریگرِ ستمدیدگان می‌رسانید. همان سرزمینی که پیش از گرَوِش آزادانه‌اش به اسلام و تشیّع، دست‌کم با سخن‌های دلنواز فردی پیام‌دار یعنی جناب زرتشت آشنایّت داشت که می‌گفت: شریف‌ترین دل‌ها، دلی‌ست که اندیشه‌ی آزارِ کسان در آن نباشد. درین صبح غمگین تاسوعا سلام می‌کنم به امام حسین و یاران یاریگرش. و آرزو می‌کنم، همآره راه ملت، راه «حسین» باشد و مرامِ مردم، مرام «زینب». دو پَرورده‌ی پُرشور وُ شعورِ امام علی بن ابی‌طالب، وصیِّ حضرت محمد.

 

امشب از عاشورا می‌گویم

به نام خدا. سلام. اسلام را از اول ورق می‌زنم. یک اُمّیِ امین، در غار حرا، برانگیخته می‌شود؛ بعثت. دست به دعوت پنهانی و سپس فراخوان آشکار می‌زند. هر کس به او ایمان آورَد، مسلمان می‌شود؛ جامعه‌ی مسلمین با ۳ نفر آغاز شد. اندک‌اندک به این عدد افزوده شد. ۱۳ سال درازا کشید. اما هنوز محمد امین بر اشراف و اعیان و جاهلیت مکه پیروز نشد؛ دست به زور هم نزد. پس از تبعیدکردن مسلمین به شِعب (=درّه‌‌) ابی‌طالب، اینک نقشه‌ی قتل پیامبر را به سرکردگی ابوجهل می‌کشند. هجرت آغاز می‌گردد. ترک دیار خود و ساکن‌شدن در یثرب و ایجاد مدینه و سپس حکومت. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۶۷۵
ساعت پست : ۰۷:۱۱
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و پنجم

 
هف‌هش خط (۱۷)

به نام خدا. سلام. مرحوم بازرگان به نویسنده‌ی کتاب «جامعه‌شناسی خودکامگی» یعنی علی رضاقلی، گفته بود: چرا در کتاب خود ازین سخن پیامبر اسلام (ص) استفاده نکردید: کَما تکونُوا یُولّی علَیکُم. هرگونه که باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند.

 

افزوده: پیامبر اسلام (ص) در جایی دیگر _به نقل از کتاب «شرح‌الشهاب» ابن‌القاضی_ می‌فرماید: عملکرد و رفتار شما، بر شما فرمانروایی می‌کند، اگر رفتارتان نیک باشد، فرمانروایان شما هم اصلاح می‌گردند.

 

آخر خط: در جایی خوانده و یادداشت کرده بودم که بدبینی در ایران سابقه دارد؛ داخل عدلِ پشمِ ایران، ممکنه آجر و سنگ باشد؛ آری درین هف‌هش خط باید افزون کنم و نیز داخل کیسه‌ی سیب‌زمینی، خاک. داخل جعبه‌ی میوه، جنس نارس و کال. داخل گونی برنج طارم، اقسام بُنجُل آن. و داخل کاخ شیشه‌ای مات! و مشجّر حکومت، هم که جای خود دارد، زیرا حکومت‌ها توسط آدم‌ها اداره می‌شود، نه فرشته‌ها. و جهان، حقّا ! که از سورینام گرفته تا آسام، و از توکیو گرفته تا مسکو و پورتوریکو، و از گابُن گرفته تا واشینگتن سیاستمدارهای حُقّه‌باز زیاد به خود دیده است و آدم‌های دغَل‌کار، فراوان. بگذرم، سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
 
 
جامعه‌شناسی خودکامگی
اثر علی رضاقلی، نشر نی
 
 

هف‌‌هش خط (۱۸)

به نام خدا. سلام. یورگن هابرماس _فیلسوف معاصر آلمان، که در دوره‌ی دولت جناح چپ در اواسط دهه‌ی ۷۰ به ایران آمده بود_ به «گستره‌ی همگانی» معتقد است.

 

مفهوم سیاسی «گستره‌ی همگانی» به فضای باز میان دولت و فرد اطلاق می‌شود، که البته چنین گستره‌ای در نظام‌های توتالیتر (=تک‌تاز) و شاهنشاهی شکل نمی‌گیرد. به جای آن لُمپن‌ها (=شَرورها، قمه‌کش‌ها، چماق‌دارها، هراس‌افکن‌ها) میدان مانور می‌یابند و یا گروه‌های مخفی خودسر مثل فاشیست‌ها در اسپانیا و نازیست‌ها و اس‌اس‌ها در آلمان هیتلری، جای احزاب و مردم را پر می‌کنند. به عبارتی به قول هگل، جامعه‌ی مدنی، درین نوع دولت‌ها پدید نمی‌آید. یعنی نمی‌گذارند پدیدار گردد. مثلاً در نظام بسته‌ی خاندان سعود در عربستان، گستره‌ی همگانی اساساً وجود ندارد. آنان، حتی بر نام کشور، فامیلی خاندان خود را گذاشتند: عربستان سعودی!

 

آخر خط: فرصت ماه محرم _که یک قدرت بزرگ برای مکتب تشیّع است_ به نظرم می‌تواند تمرینی بر ژرف‌ترکردنِ گستره‌ی همگانی در نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. زیرا انقلاب اسلامی، این اجازه‌ی پیشرفته را به نظام می‌دهد، که میان قدرت و ملت فضای باز وجود داشته باشد؛ همان گستره‌ی همگانی که در آن بتوان تفکر کرد، نظارت داشت، فعال و متحرک بود، بر مبنای قانون و مدنیت اقدام سیاسی و اندیشه‌ای کرد و حتی متشکّل شد و حزب و گروه و سازمان به ثبت رسمی رساند. تمام. اگر دقت شود حزب مؤتلفه‌ی اسلامی به عنوان یک جریان اصیل و تشکیلاتی جناح راست، از دل هیأت‌های مذهبی زنجیرزن ماه محرم شکل گرفت که از سال‌های آغازین دهه‌ی چهل همگام با نهضت امام خمینی به هم زنجیره‌وار مؤتلف و متحد شدند و کم‌کم نُضج (=رونق) گرفتند و در امر مبارزه برای سرنگونی شاه بسیار تلاش کردند.

 

 

پاسخم به جناب ...

سلام. آنچه در ادامه‌ی نوشته‌ام در هف‌هش خط ۱۷، امتداد داده‌ای، شناسایی آفاتی است که اندک‌اندک آسیب شد و کم‌کم، کم‌کم، معضل و به‌یکباره عیب عظیم. با شما درین درد و گلایه‌ی جامعه‌شناختی، مخالفتی ندارم. از نظرنویسی پرحوصله‌ی شما هم خرسند و ممنونم. اما واقعیت این است درین آفات _که حتی می‌توان نامش را بلیّه‌ی مخاطره‌آمیز اجتماعی گذاشت_ هم پاره‌ای از مردم دخالت دارند و هم دست پاره‌ای از حکومت و قدرت به‌صورت مرئی و نامرئی دخیل است. که در نوشته‌ات ازین ابعاد، دور نیفتاده‌ای.

 


راه‌حل اما چیست؟ به نظر من، محو چنین رفتارهایی چه از ساحت حکومت و چه از میان ملت، ناممکن است. زیرا یوتوپیا (=مدینه‌ی فاضله‌ی فارابی) اساساً رخ نمی‌دهد. پس، این زشتی‌ها همیشه در جوفِ جامعه، پیوست است. مهم این است، هر کس خود، ازین گونه کردارهای ناروا و سست‌کننده‌ی تاروپود اجتماع، دست بشوید. کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک در تبار ایرانی سنجاق بوده‌است. اما گویا یادش رفته است و گاه‌به‌گاه دست به کلاهبرداری دراز می‌کند و به قول شما از منفعت متعادل به سوداگری خطرناک میل می‌نماید.

 

از نظر فلسفی نیز، من هر حکومتی را زاده و مولودِ مردم می‌دانم و مردم هم، هیچ‌گاه در هیچ زمانه‌ای، همه یکسره خوب و منزّه نبوده و نمی‌شوند. بد و خوب باهم در یک فرصت واحد، زیست می‌کنند. پس، حکومت هم چون زاده‌ی بشر است، دست و پایش ممکن است آلوده شود و بلرزد. انتظار مطلق از حکومت و ملت برای پرهیز از بِزه، پنداری بیش نیست.

 

باید بر مبنای اخلاق و آموزه‌های دینی و تجربیات بشری و ملاطفت‌های انسانی، از میزان آلودگی و تقلب و تغلب (=چیرگی زورمندانه) علیه‌ی همدیگر، کم کرد. آب، املاح دارد، خالص نیست، حکومت هم امواج دارد و خالص نیست. موج‌هایی از آن با خود آلودگی‌ها دارد، و موج‌های هم پاکیزگی‌ها. حرف درین پاره، پایانی ندارد. پویه‌ی آدمی باید پویان و جویان باشد تا اول خود را پایش و جویش کند که بتواند پاینده و جوینده، عمر بگذراند. بگذرم.

 

پاسخ:


سلام. دیدگاه شما درین مسأله، منطقی و مناسب است. از نظر من نیز مسجد خدا، در هر کجای کره‌ی خاک، بنا و برپا شده باشد، متعلق به همه‌ی نمازگزاران است. از هر فرقه و مذهب. اگر بحث نماز و انجام فرایض شرعی‌ست، پس نباید دنبال مسجد خاص با نام خاص در تهران گشت. اما اگر دنبال ایجاد پایگاه برای نشر افکار و عقاید ویژه‌ی هستند، این البته نباید سخت گرفته شود. هرچند اهل سنت در شهرهایی که اکثریت دارند، مساجدشان با افکار خودشان اداره می‌شوم.

 

من چندین ماه در ایام دفاع مقدس، در مریوان بودم، هم سال ۶۱ و هم سال ۶۷، با چشم خود شاهد بودم و خودم در نمازجمعه‌ی اهل‌سنت مریوان شرکت می‌کردم. و به ماموستا اقتدا می‌کردم. این‌که در تهران، عواملی در جست‌وجوی تفرّق‌اند تردیدی نیست و تا جایی که می‌دانم اهل‌سنت خیلی به‌ندرت به امام جماعت شیعه اقتدا می‌کنند. اعضا و رهبران گروه‌های فلسطینی هم که چندی پیش در تهران به یک روحانی شیعه اقتدا کردند، دیده شد چه واکنش‌هایی در منطقه ایجاد شد. ازین تفکر و دیدگاه مترقی و دلسوزانه‌ی شما خرسند و متشکرم. هدف اتحاد میان مسلمین است. هر تزی مایه‌ی چندپارگی شود از نظر شرع، مصلحت و عقلانیت مردود است.

 

هف‌هش‌ خط (۱۹)

به نام خدا. سلام. «إِلَهَهُ هَوَاهُ». این خطاب خدا به رسول خدا _صلوات الله_ است در آیه‌ی ۴۳ فرقان، که می‌گوید ای پیامبرم تو آن کسی را که هوای نفْسِ خود را «خدای خود» ساخته و گمراهی پیشه کرده، نمی‌توانی هدایت کنی. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز در ۸ روز حضورش در سرزمین کربلا، با آن‌که با چنین افراد بی‌شماری مواجه شد، اما تمام توان را به کار گرفت تا شاید از گمراهی نجات‌شان دهد و یا دست‌کم از به‌راه‌انداختن جنگ و ستیزه‌گری پشیمان‌شان سازد. ولی آن لشگر، به سازِ هوای نفس رقصید، دین را از پیش به درهم و دینار فروخت، سخن لطیف نماینده‌ی برجسته‌ی رسالت را نادیده انگاشت و در نهایت، به شنیع‌ترین وضع و غیرانسانی‌ترین رفتار، با خاندان عصمت و طهارت برخورد کرد.

 

آخر خط: خدایا! آیا می‌توانم ای‌کاش بگویم؟! ای‌کاش فرصت می‌دادند تا امام حسین _علیه‌السلام_ از کربلا خود را به ایران، میان مردمان دل‌آگاه و یاریگرِ ستمدیدگان می‌رسانید. همان سرزمینی که پیش از گرَوِش آزادانه‌اش به اسلام و تشیّع، دست‌کم با سخن‌های دلنواز فردی پیام‌دار یعنی جناب زرتشت آشنایّت داشت که می‌گفت: شریف‌ترین دل‌ها، دلی‌ست که اندیشه‌ی آزارِ کسان در آن نباشد. درین صبح غمگین تاسوعا سلام می‌کنم به امام حسین و یاران یاریگرش. و آرزو می‌کنم، همآره راه ملت، راه «حسین» باشد و مرامِ مردم، مرام «زینب». دو پَرورده‌ی پُرشور وُ شعورِ امام علی بن ابی‌طالب، وصیِّ حضرت محمد.

 

امشب از عاشورا می‌گویم

به نام خدا. سلام. اسلام را از اول ورق می‌زنم. یک اُمّیِ امین، در غار حرا، برانگیخته می‌شود؛ بعثت. دست به دعوت پنهانی و سپس فراخوان آشکار می‌زند. هر کس به او ایمان آورَد، مسلمان می‌شود؛ جامعه‌ی مسلمین با ۳ نفر آغاز شد. اندک‌اندک به این عدد افزوده شد. ۱۳ سال درازا کشید. اما هنوز محمد امین بر اشراف و اعیان و جاهلیت مکه پیروز نشد؛ دست به زور هم نزد. پس از تبعیدکردن مسلمین به شِعب (=درّه‌‌) ابی‌طالب، اینک نقشه‌ی قتل پیامبر را به سرکردگی ابوجهل می‌کشند. هجرت آغاز می‌گردد. ترک دیار خود و ساکن‌شدن در یثرب و ایجاد مدینه و سپس حکومت. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و پنجم

 
هف‌هش خط (۱۷)

به نام خدا. سلام. مرحوم بازرگان به نویسنده‌ی کتاب «جامعه‌شناسی خودکامگی» یعنی علی رضاقلی، گفته بود: چرا در کتاب خود ازین سخن پیامبر اسلام (ص) استفاده نکردید: کَما تکونُوا یُولّی علَیکُم. هرگونه که باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند.

 

افزوده: پیامبر اسلام (ص) در جایی دیگر _به نقل از کتاب «شرح‌الشهاب» ابن‌القاضی_ می‌فرماید: عملکرد و رفتار شما، بر شما فرمانروایی می‌کند، اگر رفتارتان نیک باشد، فرمانروایان شما هم اصلاح می‌گردند.

 

آخر خط: در جایی خوانده و یادداشت کرده بودم که بدبینی در ایران سابقه دارد؛ داخل عدلِ پشمِ ایران، ممکنه آجر و سنگ باشد؛ آری درین هف‌هش خط باید افزون کنم و نیز داخل کیسه‌ی سیب‌زمینی، خاک. داخل جعبه‌ی میوه، جنس نارس و کال. داخل گونی برنج طارم، اقسام بُنجُل آن. و داخل کاخ شیشه‌ای مات! و مشجّر حکومت، هم که جای خود دارد، زیرا حکومت‌ها توسط آدم‌ها اداره می‌شود، نه فرشته‌ها. و جهان، حقّا ! که از سورینام گرفته تا آسام، و از توکیو گرفته تا مسکو و پورتوریکو، و از گابُن گرفته تا واشینگتن سیاستمدارهای حُقّه‌باز زیاد به خود دیده است و آدم‌های دغَل‌کار، فراوان. بگذرم، سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
 
 
جامعه‌شناسی خودکامگی
اثر علی رضاقلی، نشر نی
 
 

هف‌‌هش خط (۱۸)

به نام خدا. سلام. یورگن هابرماس _فیلسوف معاصر آلمان، که در دوره‌ی دولت جناح چپ در اواسط دهه‌ی ۷۰ به ایران آمده بود_ به «گستره‌ی همگانی» معتقد است.

 

مفهوم سیاسی «گستره‌ی همگانی» به فضای باز میان دولت و فرد اطلاق می‌شود، که البته چنین گستره‌ای در نظام‌های توتالیتر (=تک‌تاز) و شاهنشاهی شکل نمی‌گیرد. به جای آن لُمپن‌ها (=شَرورها، قمه‌کش‌ها، چماق‌دارها، هراس‌افکن‌ها) میدان مانور می‌یابند و یا گروه‌های مخفی خودسر مثل فاشیست‌ها در اسپانیا و نازیست‌ها و اس‌اس‌ها در آلمان هیتلری، جای احزاب و مردم را پر می‌کنند. به عبارتی به قول هگل، جامعه‌ی مدنی، درین نوع دولت‌ها پدید نمی‌آید. یعنی نمی‌گذارند پدیدار گردد. مثلاً در نظام بسته‌ی خاندان سعود در عربستان، گستره‌ی همگانی اساساً وجود ندارد. آنان، حتی بر نام کشور، فامیلی خاندان خود را گذاشتند: عربستان سعودی!

 

آخر خط: فرصت ماه محرم _که یک قدرت بزرگ برای مکتب تشیّع است_ به نظرم می‌تواند تمرینی بر ژرف‌ترکردنِ گستره‌ی همگانی در نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. زیرا انقلاب اسلامی، این اجازه‌ی پیشرفته را به نظام می‌دهد، که میان قدرت و ملت فضای باز وجود داشته باشد؛ همان گستره‌ی همگانی که در آن بتوان تفکر کرد، نظارت داشت، فعال و متحرک بود، بر مبنای قانون و مدنیت اقدام سیاسی و اندیشه‌ای کرد و حتی متشکّل شد و حزب و گروه و سازمان به ثبت رسمی رساند. تمام. اگر دقت شود حزب مؤتلفه‌ی اسلامی به عنوان یک جریان اصیل و تشکیلاتی جناح راست، از دل هیأت‌های مذهبی زنجیرزن ماه محرم شکل گرفت که از سال‌های آغازین دهه‌ی چهل همگام با نهضت امام خمینی به هم زنجیره‌وار مؤتلف و متحد شدند و کم‌کم نُضج (=رونق) گرفتند و در امر مبارزه برای سرنگونی شاه بسیار تلاش کردند.

 

 

پاسخم به جناب ...

سلام. آنچه در ادامه‌ی نوشته‌ام در هف‌هش خط ۱۷، امتداد داده‌ای، شناسایی آفاتی است که اندک‌اندک آسیب شد و کم‌کم، کم‌کم، معضل و به‌یکباره عیب عظیم. با شما درین درد و گلایه‌ی جامعه‌شناختی، مخالفتی ندارم. از نظرنویسی پرحوصله‌ی شما هم خرسند و ممنونم. اما واقعیت این است درین آفات _که حتی می‌توان نامش را بلیّه‌ی مخاطره‌آمیز اجتماعی گذاشت_ هم پاره‌ای از مردم دخالت دارند و هم دست پاره‌ای از حکومت و قدرت به‌صورت مرئی و نامرئی دخیل است. که در نوشته‌ات ازین ابعاد، دور نیفتاده‌ای.

 


راه‌حل اما چیست؟ به نظر من، محو چنین رفتارهایی چه از ساحت حکومت و چه از میان ملت، ناممکن است. زیرا یوتوپیا (=مدینه‌ی فاضله‌ی فارابی) اساساً رخ نمی‌دهد. پس، این زشتی‌ها همیشه در جوفِ جامعه، پیوست است. مهم این است، هر کس خود، ازین گونه کردارهای ناروا و سست‌کننده‌ی تاروپود اجتماع، دست بشوید. کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک در تبار ایرانی سنجاق بوده‌است. اما گویا یادش رفته است و گاه‌به‌گاه دست به کلاهبرداری دراز می‌کند و به قول شما از منفعت متعادل به سوداگری خطرناک میل می‌نماید.

 

از نظر فلسفی نیز، من هر حکومتی را زاده و مولودِ مردم می‌دانم و مردم هم، هیچ‌گاه در هیچ زمانه‌ای، همه یکسره خوب و منزّه نبوده و نمی‌شوند. بد و خوب باهم در یک فرصت واحد، زیست می‌کنند. پس، حکومت هم چون زاده‌ی بشر است، دست و پایش ممکن است آلوده شود و بلرزد. انتظار مطلق از حکومت و ملت برای پرهیز از بِزه، پنداری بیش نیست.

 

باید بر مبنای اخلاق و آموزه‌های دینی و تجربیات بشری و ملاطفت‌های انسانی، از میزان آلودگی و تقلب و تغلب (=چیرگی زورمندانه) علیه‌ی همدیگر، کم کرد. آب، املاح دارد، خالص نیست، حکومت هم امواج دارد و خالص نیست. موج‌هایی از آن با خود آلودگی‌ها دارد، و موج‌های هم پاکیزگی‌ها. حرف درین پاره، پایانی ندارد. پویه‌ی آدمی باید پویان و جویان باشد تا اول خود را پایش و جویش کند که بتواند پاینده و جوینده، عمر بگذراند. بگذرم.

 

پاسخ:


سلام. دیدگاه شما درین مسأله، منطقی و مناسب است. از نظر من نیز مسجد خدا، در هر کجای کره‌ی خاک، بنا و برپا شده باشد، متعلق به همه‌ی نمازگزاران است. از هر فرقه و مذهب. اگر بحث نماز و انجام فرایض شرعی‌ست، پس نباید دنبال مسجد خاص با نام خاص در تهران گشت. اما اگر دنبال ایجاد پایگاه برای نشر افکار و عقاید ویژه‌ی هستند، این البته نباید سخت گرفته شود. هرچند اهل سنت در شهرهایی که اکثریت دارند، مساجدشان با افکار خودشان اداره می‌شوم.

 

من چندین ماه در ایام دفاع مقدس، در مریوان بودم، هم سال ۶۱ و هم سال ۶۷، با چشم خود شاهد بودم و خودم در نمازجمعه‌ی اهل‌سنت مریوان شرکت می‌کردم. و به ماموستا اقتدا می‌کردم. این‌که در تهران، عواملی در جست‌وجوی تفرّق‌اند تردیدی نیست و تا جایی که می‌دانم اهل‌سنت خیلی به‌ندرت به امام جماعت شیعه اقتدا می‌کنند. اعضا و رهبران گروه‌های فلسطینی هم که چندی پیش در تهران به یک روحانی شیعه اقتدا کردند، دیده شد چه واکنش‌هایی در منطقه ایجاد شد. ازین تفکر و دیدگاه مترقی و دلسوزانه‌ی شما خرسند و متشکرم. هدف اتحاد میان مسلمین است. هر تزی مایه‌ی چندپارگی شود از نظر شرع، مصلحت و عقلانیت مردود است.

 

هف‌هش‌ خط (۱۹)

به نام خدا. سلام. «إِلَهَهُ هَوَاهُ». این خطاب خدا به رسول خدا _صلوات الله_ است در آیه‌ی ۴۳ فرقان، که می‌گوید ای پیامبرم تو آن کسی را که هوای نفْسِ خود را «خدای خود» ساخته و گمراهی پیشه کرده، نمی‌توانی هدایت کنی. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز در ۸ روز حضورش در سرزمین کربلا، با آن‌که با چنین افراد بی‌شماری مواجه شد، اما تمام توان را به کار گرفت تا شاید از گمراهی نجات‌شان دهد و یا دست‌کم از به‌راه‌انداختن جنگ و ستیزه‌گری پشیمان‌شان سازد. ولی آن لشگر، به سازِ هوای نفس رقصید، دین را از پیش به درهم و دینار فروخت، سخن لطیف نماینده‌ی برجسته‌ی رسالت را نادیده انگاشت و در نهایت، به شنیع‌ترین وضع و غیرانسانی‌ترین رفتار، با خاندان عصمت و طهارت برخورد کرد.

 

آخر خط: خدایا! آیا می‌توانم ای‌کاش بگویم؟! ای‌کاش فرصت می‌دادند تا امام حسین _علیه‌السلام_ از کربلا خود را به ایران، میان مردمان دل‌آگاه و یاریگرِ ستمدیدگان می‌رسانید. همان سرزمینی که پیش از گرَوِش آزادانه‌اش به اسلام و تشیّع، دست‌کم با سخن‌های دلنواز فردی پیام‌دار یعنی جناب زرتشت آشنایّت داشت که می‌گفت: شریف‌ترین دل‌ها، دلی‌ست که اندیشه‌ی آزارِ کسان در آن نباشد. درین صبح غمگین تاسوعا سلام می‌کنم به امام حسین و یاران یاریگرش. و آرزو می‌کنم، همآره راه ملت، راه «حسین» باشد و مرامِ مردم، مرام «زینب». دو پَرورده‌ی پُرشور وُ شعورِ امام علی بن ابی‌طالب، وصیِّ حضرت محمد.

 

امشب از عاشورا می‌گویم

به نام خدا. سلام. اسلام را از اول ورق می‌زنم. یک اُمّیِ امین، در غار حرا، برانگیخته می‌شود؛ بعثت. دست به دعوت پنهانی و سپس فراخوان آشکار می‌زند. هر کس به او ایمان آورَد، مسلمان می‌شود؛ جامعه‌ی مسلمین با ۳ نفر آغاز شد. اندک‌اندک به این عدد افزوده شد. ۱۳ سال درازا کشید. اما هنوز محمد امین بر اشراف و اعیان و جاهلیت مکه پیروز نشد؛ دست به زور هم نزد. پس از تبعیدکردن مسلمین به شِعب (=درّه‌‌) ابی‌طالب، اینک نقشه‌ی قتل پیامبر را به سرکردگی ابوجهل می‌کشند. هجرت آغاز می‌گردد. ترک دیار خود و ساکن‌شدن در یثرب و ایجاد مدینه و سپس حکومت. بیشتر بخوانید ↓

زراندوزان مکه که با تجارت و بردگی، پول انباشت می‌کردند، خود را زیان‌کار یافتند، دست به دامان پدیده‌ی نفاق در مدینه شدند تا پیوند و مدنیت مدینه را نابود کنند. تا توانستند جنگ و نقار آفریدند. ۱۰ سال دسیسه کردند اما نتوانستند و سران آنان مانند ابوسفیان، به زبان و ظاهر، اسلام آوردند. مکه به دست مسلمین فتح شد، اما پیامبر همه را بخشید و میان‌شان آرامش آفرید.

 

وفات اتفاق می‌افتد و پیامبر اسلام صلوات الله از میان یک امت تازه‌ساخته، رحلت می‌کند. سه خلیفه، بر حسب تفکر شیخوخیت در برابر امامت که استمرار نبوت است، خلافت را راه می‌اندازند و اختلافات تار و پود مسلمین را در می‌نوردد. تا آن حد بازگشت به جاهلیت که فاطمه به دست یکی از سران! سیلی می‌خورد و علی، در خانه، خانه‌نشین می‌شود و برای حفظ کیان دین، ۲۵ سال سکوت می‌کند. مردم با فهم به این‌که خلیفه‌ی سوم یعنی عثمان، اساس و عصاره‌ی اسلام را زیرپا گذاشت و آگاه‌ترین افراد مانند ابوذرها را به صحرای تفتیده‌ی ربذه تبعید کرد تا حکومت را در خاندان مروان و قریش موروثی کند، دست به قیام زدند. و علی با فشار و رأی مردم حکومت‌کردن را پذیرفت. مرکز اسلام را از مدینه به کوفه انتقال داد. در کوفه ۵ سال حکومت کرد و عدالت را پیاده کرد و اشرافیت را از دور و بر قدرت راند و اسلام پیامبر را در عمل معنا کرد و دست فقر را گرفت و طعم مساوات را بر جان جامعه چشاند.

 

جریان زراندوز به مدد مکرهای معاویه، حیله‌های عمروعاص، جهل ابوموسی و پُست‌دوستان دسیسه‌گر احساس غَبن و خطر کرد و تا قتل علی پیش آمد و معاویه را حاکم مسلمین کرد. و شد آنچه نمی‌باید می‌شد.

 

حرکت آگاهی‌ساز امام حسن به جنبش و قیام علیه‌ی تیرگی‌های حکومت نینجامید و تنها ماند و برای بقای اسلام، به صلح و قرارداد با معاویه رضایت داد. و شیعیان اندک‌اندک به عنوان افرادی خارج از دین و منحرف و مستحق لعن و نفرین و شکنجه معرفی شدند.

 

معاویه با سه سلاح زر و زور و تزویر بر خواص جاهل! غالب شد و مردم را با حربه‌ی ارهاب و کشتار ترساند. با مرگ معاویه یزید به خلافت منصوب شد که خلاف صلح‌نامه‌ بود. و از اینجا به بعد امام حسین به عنوان ناجی مکتب اسلام به مدد دین خدا بر آمد و به میدان آمد و حاضر شد فداکاری‌های تمامی انبیا و صالحان و نیکان را یکجا بر عهده بگیرد و نگذارد حاصل نهایی جریان نبوت نابود شود و ثمره‌ی آن پوک گردد. آری؛ او، اسلام را -که عصاره‌ی آموزه‌های آسمانی‌ست- در عاشورا دوباره به ظهور و تجلی رساند و خود جلوه‌ی خدا در زمین و زمان شد. شب عاشورا را ژرف باید درک کرد، تا به روز عاشورا پیوند و پیوست خورد. زیرا عاشورا، ترکیبی از پیام، حماسه و سوگ است. به قول عطار در باره‌ی عاشورای حسینی:

بسی خون کرده‌اند اهل ملامت
ولی این خون نخُسبَد تا قیامت
هر آن خونی که بر روی زمان هست
برفت از چشم و این خون جاودان هست

 

هف‌هش‌ خط (۲۱)

به نام خدا. سلام. سال‌های دور در ستون «بیشتر بدانیم» یک روزنامه‌، خوانده و دفترم یادداشت کرده‌بودم که منطقه‌ای در مغز وجود دارد که با پاداش‌گرفتن (مانند: پول، غذا، تشویق، پُست و...) ارتباط دارد. همین منطقه‌ی با نام «مخطّط قدامی» است که در امر یادگیری بسیار حیاتی است و با پاداش‌گرفتن و تشویق فعال‌تر می‌شود.


شرح دو لغت: مخطّط یعنی راه‌راه، جداجدا. خط‌خط. سواسوا و قدامی یعنی جلویی، پیشانی. پس مخطط قدامی یعنی بخش جلویی مغز که در سمت پیشانی سر قرار دارد. که کارهایی چون فکرکردن، چاره‌یابی، هیجان‌افکنی، سخن‌راندن، داوری‌کردن، رفتار ارادی و... کار اوست. که با پاداش، به وجد می‌آید.


آخر خط: به مقدمه‌ی متن بالایم، هر کس پیش خود و در ذهن خود و بر حسب میزان توانِ بخش «مغز پیشانی‌»اش می‌تواند آخر خط بنویسد و من اما آخر خط این قسمت هف‌هش خطم است:


واقعاً آن خودباخته‌های داخلی! که برای تیره‌سری و خیره‌سری جان بولتون جهت جنگ‌افروزی علیه‌ی ایران در دل کف می‌زدند و هر شب با خبرهای تازه‌ایی _که از سوی تلویزیون تیره‌ی ملکه‌ی بریتانیا و خبرسازها و هشتک‌آفرین‌های جلگه‌ی تیره‌وتارِ تیرانا در فضای مجازی ایران بمب‌باران می‌شد_ دلخوش می‌شدند که آری! امشب ترامپ حمله می‌کند، اگر نکرد فرداشب حمله می‌کند، اگر فرداشب هم نکرد، بلاخره بزودی حمله می‌کند و کلک ایران را می‌کند، اما، اما، وقتی اینک می‌بینند که نه فقط «آمریکای جنایتکار» «هیچ غلطی» نتوانست بکند، بلکه این فردِ دریوزه‌ی پولکیِ کینه‌ای علیه‌ی ایران، از تیم ترامپ اخراج شد، منطقه‌ی مخطّط قدامی مغز کوچولوی‌شان! چه‌ها که نمی‌کند!

 

حالا تعلیق پارلمان انگلیس به امر ملکه الیزابت و خوش‌رقصی‌های بوریس جانسون، البته بماند که نشان داد غرب‌گرایان و خودباختگان داخلی از چه الگوهای منحط و بادکنکی‌یی، هواداری و گَرته‌برداری می‌کنند. دست‌کم در انقلاب اسلامی ایران به احترام ملت، انحلال مجلس توسط رهبر را حتی در بازنگری قانون اساسی نیز نگنجانده‌اند. و این البته تا میزان بی‌نهایت، مدیون روشنگری آن انسان‌هایی بود که بعد از رحلت امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ با همه‌ی توان و روشن‌بینی، جلوی آن کسان! که می‌خواستند به بند وظایف رهبری، حق انحلال مجلس را نیز اضاف کنند، ایستادند و رهبری نیز پذیرفت و این بند پیشنهادی را نگذاشت تا به شورای بازنگری برود. آری؛ دموکراسی غرب به میلیتاریستی و فروش اسلحه و جنگ‌افزارها آلوده است و نیز به سود و سلطه و هژمونی و غارت.

 

پاسخ در گروه نغمه

 

سلام...پند، درین متن شما، پرتوافکنی می‌کند. خیلی‌عالی نگاشتین. خاصّه آن فراز که فرمودین: «دوری نزدیکی با او به جسم زایر در حرمش نیست به دل زایر وابسته است» یاد ناحیه‌ی مقدسه افتادم که سال ۹۳ در آن ناحیه‌ی حرم امام حسین _علیه السلام_ نشستم و به کرده‌های خودم فکر کردم و اشک ریختم که نمره‌ی خوبی ندارم. ممنونم استاد. تکان‌دهنده بود؛ با ریشتر بالا.

 

 

نشانه و اشاره و گزاره

نشانه‌ی من: عکسی که در بالا گذاشتم، مراسم عزاداری تاسوعای امسال (۱۸ شهریور ۱۳۹۸) در بیت آیت الله سیدمحمدجواد علوی بروجردی در قم است. نماینده‌ی قم، علی لاریجانی، درین مراسم شرکت کرد و کنار آقای علوی بروجردی نشست.


اشاره‌ی من: چندی پیش (در دعوای آقای شیخ محمد یزدی و شیخ‌صادق لاریجانی) شیخ محمد یزدی، همین علوی بروجردی _نوه‌ی دختری آیت‌الله‌العظمی بروجردی که مواضعی انتقادی دارد_ را درباره‌ی اعلان مرجعیت تهدید کرده بود: «...اگر چنین فردی تابلو هم بزند، تابلویش را پایین می‌آوریم؛ هیچ تعارفی هم نداریم، چون مرجعیت نمی‌تواند بازیچه باشد.»

البته می‌دانم که نیک باخبرید همین آقای شیخ محمد یزدی، پیش‌تر آقای شُبیری زنجانی را نیز با سست‌ترین واژگان حمله کرده بود که چرا مثلاً افرادی از یک جناح دیگر با او ملاقات کردند!

 

گزاره‌ی من: رفتن آقای علی لاریجانی به مراسم بیت آقای علوی بروجردی، هیچ معنایی اگر نداشته باشد، دست‌کم از نظر من این پیام را دارد که حرف‌های شیخ محمد یزدی _که اساسأ فردی عصبانی و تندخوست_ برای چهره‌های جناح راست هم، چندان وجهی ندارد! البته این‌که این‌گونه حرف‌های سست چه آفتی به شاخسارهای نظام جمهوری اسلامی می‌اندازد خدا می‌داند. امید است انقلاب اسلامی ایران به دست این نوع افکار و افراد آسیب نبیند. بگذرم.

 

سخنی از امام سجاد علیه السلام:

 

«وَ الذُّنُوبُ الّتى تُنزِلُ النِّقَمَ عِصیانُ العارِفِ بِالبَغىِ وَ التَطاوُلُ عَلَى النّاسِ وَ الاِستِهزاءُ بهِم وَ السُّخریَّةُ مِنهُم» (معانى الاخبار ، ص 270)

 

یعنی: گناهانى که باعث نزول عذاب می ‏شوند، عبارت‌‏اند از: ستم‌کردن شخص از روى آگاهى، تجاوز به حقوق مردم، و دست‌انداختن و مسخره‌کردن آنان. (منبع)

 

 

نشانه و اشاره و گزاره

 

نشانه‌ی من: اهل فن می‌فهمند شرکت «سید مقتدی صدر» در مراسم شام غریبان، آن‌هم در کنار رهبر ایران، تا چه‌اندازه با خود پیام حمل می‌کند. چه برای داخل، چه برای منطقه و چه برای جهان.

 

اشاره‌ی من: با مکثی چشم‌دوختن به عکس زیر، ذرّات اطلاعاتی به ذهن‌های کنجکاو سرازیر می‌شود. یک اصل روان‌شناختی در سازمان‌های اطلاعاتی این است اهل سیاست همواره خواهانِ دریافتِ آخرین ذرّات اطلاعاتی درباره‌ی موضوع مورد علاقه‌ی‌شان هستند.

 

گزاره‌ی من: می‌دانم که می‌دانید خاندان صدر سه گستره‌ی سرزمینی دارند: ایران، عراق، لبنان. من برین نظرم اهل سیاست کسی‌ست که از ازین خاندان در تار و پود دین و سیاست به عنوان یک پدیده‌ی پیچیده و چندین پدیدارِ پیچاپیچ، سر در آورد. زیرا خاندان صدر در طول تاریخ هیچ زمینی را برای خود لم‌یزرع! نمی‌پندارد. من کمی درین فضای فکرتِ مدرسه، به آن می‌پردازم؛ خیلی‌خیلی فشرده البته:

 

در لبنان: پس از ربوده‌شدن امام موسی صدر -که در گزارشی خوانده بودم جلال‌الدین فارسی علیه‌ی صدر و ربوده‌شدنش نقش مخرّب و درز اطلاعاتی داشت- ربابه صدر -خواهرش_ از طریق جمعیت «البرّ و الاحسان» نقشه‌ی راه برادرش را پیش می‌برَد.

 

در ایران: سید صدرالدین صدر _پدر سید موسی صدر- که پس از درگذشت آیت الله حائری مؤسس حوزه‌ی علمیه‌ی قم، جانشین او می‌شود و مرجع تقلید. در اصفهان آیت‌الله سید حسین خادمی رهبریت فکری آن منطقه را بر عهده می‌گیرد او در حرم امام رضا علیه السلام دفن است. در تهران سید رضا صدر برادر سید موسی صدر که حامی مصدق و کاشانی بود و سپس از سیاست و قدرت کناره گرفت. آیت‌الله سید صادق روحانی در سفر عبدالسلام جلّود مرد شماره‌ی ۲ لیبی به ایران، سیدرضا صدر را برای معاوضه با امام موسی صدر مطرح کرده بود. نیز در اصفهان دو نفر دیگر مرتضی مستجابی و مجتبی بهشتی‌اصفهانی که این دومی را آیت الله خادمی، از عراق عصر خفقان حزب بعث در سال ۱۳۵۰ به اصفهان پناه داد. و نیز سیدمحمد صدر که در مجمع تشخیص مصلحت نظام نصب است و از عوامل کلیدی سیدمحمد خاتمی است.

 

در ایران اساساً خاندان صدر با فامیلی‌های متعدد شُهره‌اند: صدر، صدرعاملی، بهشتی، خادمی و مستجاب‌الدعوه. و دو خانواده در ایران با خاندان صدر زیاد نزدیک‌اند: آقای خامنه‌ای و آقای خاتمی.

 

در عراق: شهید محمدباقر صدر و شهید سیدمحمد صدر. اولی حزب الدعوه را رهبری می‌کرد و دومی جریان قبیله‌ای و مردمی عراق را. سید مقتدی پسر او اینک این جنبش را هدایت و رهبری می‌کند. او برادرش مرتضی را که به ایران نزدیک است، در کنار خود دارد. دو برادرش مصطفی و مؤمل هم توسط صدام شهید شدند. من در نجف به تشکیلات صدر در ضلع جنوب شرقی حرم امام علیه‌السلام رفته بودم و با چشمان خودم دیده بود از چه نظم، پرستیژ، انضباط و مشئ مردم‌گرایانه‌ای برخوردارند و حتی عکس‌هایی هم از آن انداختم و همان سال ۱۳۹۳ در وبلاگم دامنه پخش کرده بودم. جریان مقتدی صدر اکثراً مسلح‌اند.

 

تفکر مقتدی صدر عصاره‌اش این است: حوزه‌ی ساکت! حوزه‌ی سخنگو. او اما به حوزه‌ای سخنگو معتقد است و آقای سیستانی را به عنوان سردمدار حوزه‌ی ساکت می‌کوبد. او مانند پدرش رفتار عامه‌پسند دارد و سخنانی می‌گوید که در شنوندگان تهییج و احساسات برانگیزاند.

 

سیدحسین صدر اما افکار امام موسی صدر را دارد. او از مراجع تقلید امروز کاظمین است؛ برادرزاده‌ی شهید سیدمحمدباقر. او فردی سیاسی است و مؤسسه «گفت‌وگوی انسانی» راه انداخته است. شنیدم که به اسلام رحمانی و میانه‌روی معتقد است. او به همین علت ارتداد را جایز نمی‌داند. شبکه ماهواره‌ای «الاسلام» از اوست.

 

نکته‌ی نهایی: بوش پسر قصد کشتن مقتدی صدر را داشت اما کارشناس سازمان سیا در اتاق بیضی حاضر شد و به بوش گفت: کشتن مقتدی از او یک شهید می‌سازد و در شیعه، «شهید»بودن یک فرد از «زنده»بودنش والاتر و مؤثرتر است. مقتدی جایگاهی «شمایل‌گونه» در عراق دارد. بوش که مقتدی را «آدمی لات و تبهکار» می‌دانست از حرف کارشناس قانع شد. راستی این را هم بیفزایم آمریکایی‌ها معمولاً پرسش‌های رگباری دارند؛ از همین‌رو، زود این «رو» آن «رو» می‌شوند؛ از جمله بوش پسر.

 

 اِنتاج:اینک که سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه جهان اسلام، رصدگر بزرگی‌ست، خوب محاسبه‌گرانه و با اقتدار، سید مقتدی را به اقتداء (=پیروی) کشانده است. این را در امنیت به آن می‌گویند تبدیل تهدید به فرصت. اگرچه آن فرد، دَمدمی‌مزاج، مُذبذب و یا حتی هُرهُری‌مذهب باشد. بماند و بگذرم.

 

پاسخ به یک پست:

 

هم سلام، هم احترام و هم اِکرام

جمله‌ی شما، در نقد من اما: «اینکه مسوول بلندپایه نظام حضور خود در اجتماعات مذهبی را برپایه انتقال پیام به اشخاص خاصی قرار دهد نشان سیاسی کاری و سیاست زدگی افکار  دارد.»

 

جمله‌ی من، اما: «دست‌کم از نظر من این پیام را دارد که حرف‌های شیخ محمد یزدی _که اساسأ فردی عصبانی و تندخوست_ برای چهره‌های جناح راست هم، چندان وجهی ندارد!»

 

اثر، اما: در جمله‌ی شما برای علی لاریجانی انگیزه‌تراشی شد. یعنی یقین شد که او با این قصد چنین کرد. اما در جمله‌ی من بر رفتار علی لاریجانی تحلیل صورت گرفت، نه اتهام یا اتّصاف. و تحلیل، امری پردازشی‌ست. و میان این دو جمله‌ی شما و من فرق است؛ از زمین تا افلاک.

 

 

نکته‌‌ام، اما:

خواننده‌ی هر متن اگر دچار بدفهمی و یا حتی بدبینی شود، طبیعی است و حق اوست. ولی او حق ندارد جمله، متن و ساختار کلام صاحب متن را تحریف کند. و واژه‌ی عربی «تحریف» نیز در فارسی به واژگونه و دگرگونه‌کردن برگردان می‌گردد. و این چقدر بد است که سخن کسی را بد برگردان کنند.

 

در قرآن داریم که تعدادی یهود لفظ نام محمد (ص) را  در زبان می‌چرخاندند تا بد و زشت تلفظ شود، (همین حالت را در محل‌مان داراب‌کلا هم سراغ داریم که اسم افراد را به‌عمد و سُخره بد اَدا می‌کنند) خدا این کار آنان را به‌شدت نکوهش کرده است، چه رسد به چرخاندن سخنان دیگران. آری؛ هرچه زودتر باید ازین شیوه دست شست. این به نگرش و نگارش، هر دو، آسیب می‌زند. این یک آموزه است، نه صرفاً نصیحت.

 

سخن عمومی‌ام، اما: برای من تمامی چهره‌های نظام نه مقدّس‌اند و نه دلخوش و دلسپرده‌ی هیچ‌کدام‌شان هستم. برای انسان‌های اندیشمند مایه‌ی اُفْت و فرومایگی می‌دانم که تابع سیاستمداران باشند. این آنان هستند که باید از اندیشمندان، مایه بگیرند. سیاستمداران که با رأی مردم نردبان قدرت را بالا می‌روند، کاویژه‌ای جز خدمت به خلق و کیان کشور ندارند. هر کس خادم ملت شد، او شایسته‌ی ارج‌گذاری است؛ از هر فکر و جناح و صنف و طبقه‌ای باشد. این‌که آن بالا به جای فریادرسی به دادِ ملت، و کوشش برای نوکری ملت، دائم به کول هم بپّرند و مانند زرّافه کپّل و یال و کوپال همدیگر را گاز بگیرند و لگد بزنند، و شبانه‌روز پشت میکروفون و تریبون ملت را سخن‌درمانی کنند، نه فقط کاری عبث و بیهوده است، بلکه خارج شدن از حیطه‌ی مسئولیت و پاسخگویی به ملت است. چه کسی به اینان حق داده به جای کار در نظام، برای مردم نصیحت بتراشند و کارکردشان جز حرف‌زدن و دروغ‌بافی چیزی نباشد.

 

اما این‌که آقای شیخ صادق لاریجانی به علت صِغَر سنّ، با پادرمیانی افرادی که قصدشان را خیرخواهی اعلان کردند، از آقای شیخ محمد یزدی به علت کِبَر سنّ عذرخواهی کند، امری ممدوح و پسندیده است و دو حوزوی اگر ازین کار نیکو و مورد توصیه‌ی قرآن و عترت و آموزه‌های دانشمندان اخلاق، شانه خالی کنند، حظّی از آن نبرده‌اند. مهم اما آن است، آنچه شیخ صادق لاریجانی در آن نامه‌اش علیه‌ی شیخ محمد یزدی نوشته، در ذهن تاریخ ماندگار شده‌است. مگر حافظه‌ی تاریخ پاک‌شدنی‌ست. دست‌کم این دو جمله‌ی شیخ صادق لاریجانی خطاب به شیخ محمد یزدی از بایگانی تاریخ کنده نمی‌شود. هر چند عذرخواهی کرده باشد، که عذرخواهی اساساً کاری بزرگوارانه است:

 

«با لحنی بی ادبانه گفته‌اید " آیا ارث پدرت بود"، می‌گویم نخیر ارث پدرم نبود‌!»

 

«آیا جز با صدای بلند و داد و قال، به مسئولین و بزرگان توهین کردن و افترا زدن و تحقیر کردن، کار دیگری هم کرده اید‌؟ شما با آیت ا... شبیری حفظه الله  چه کرده‌اید‌: با مرجعی که آیتی است در علم و تقوی و اخلاق و متانت و مروت و انصاف و بزرگواری. آخر چرا به خودتان اجازه می دهید به همه توهین کنید. هیچ بررسی کرده اید که علماء و فضلاء در قم، به آثار شما و به گفته‌های شما چگونه نگاه می‌کنند؟ ! چقدر آنها را جدی می‌گیرند؟»

 

سخنم را با سخن مولا علی -علیه السلام- تمام می‌کنم بدین مضمون (=درون‌مایه): تا سخن نگفتی، سخن در بندِ توست، چون سخن گفتی، تو در بندِ آنی.

 

تشکر از نویسندگان مدرسه‌ی فکرت در عزای ماه محرم:

 

به عنوان یک هم‌کلاسی درین مدرسه‌ی فکرت از تمامی هم‌کلاسی‌هایی که برای آقا اباعبدالله الحسین -علیه السلام_ و پاسداشت ایام عزاداری محرم، پست‌هایی، نوشته‌هایی، عکس‌هایی، اطلاع‌رسانی‌هایی، خبرهایی، تحلیل‌هایی، نوحه‌هایی و عرض ارادت‌هایی به ساحت مقدس آن سالار شهیدان و رهبر آزادگان جهان درین مدرسه نوشتند، از اعماق دلم ممنونم.

 

هر کدام از آن پست‌ها و عشق‌ها در جای خود ارزش معنوی ژرفی داشته و دل انسان را آرام می‌کرده. اما بگذارید بی‌آن‌که ارزش کار کسی را کم یا بی‌اثر بدانم، یک متن برگزیده‌ام را عیان کنم. از نظر من پست زیر از نوشته‌های عزادار دل‌سوخته‌ی امام حسین، جناب محمدحسین، که عصر روز عاشورا در مدرسه بارگذاری کرده، بی‌نهایت عالی بوده و برای من مانند اثرات چندین روضه را داشته. کوتاه بود اما از الفبای درد برآمده و از واژگان ساده و رساننده. و آن متن این بود:

 

«سلام. نام خود را در لیست عزاداران حسین ثبت کردم. ولی امسال هم نظاره گر شلاق زدن سربازان یزید به به بچه‌های امام حسین بودم نگاه کردم و اشک ریختم جرات نکردم شلاق از دست این جلاد بی رحم بگیرم تا اینکه باز هم رقیه در راه آزادی کشته شد.»

 

آری؛ حقیقتاً از این اعضا که ادای عشق کردند به عاشورا و کربلا، ممنونم. هر یک از ما ممکن است حرف‌ها و گفته‌های بزرگان علم و دانش و شعر و فلسفه را با اشتیاق بپذیریم و به رودکی و بوعلی و سهروردی و خیام و سعدی و شریعتی و امام و کانت و ارسطو و گاندی و سهراب و قیصر امین‌پور و نیما و فروغ فرخ‌زاد بابت پاره‌ای از افکارشان درود بفرستیم، اما می‌دانم وقتی به نام امام حسین می‌رسیم حال هر یک از ما نسبت این رهبر و پیشوای انسانیت و آدمیت و آزادگی حالی خاص و عشقی راد و ارادت بی‌مانند است. درود به این فهم و وفا و عزاداری‌های شما. سالم بمانید تا عاشوراهای دیگر و ادای عشق دیگر و آبادانی‌ها و آزادگی‌های عمیق‌تر.

 

دستچین!

به نام خدا. سلام. برای عزاداری محرم، بیت امام در قم بودم، آنجا در داخل بیت، نمایشگاه دایمی عکس بر دیوارهای اتاق‌ها نصب است. من یک روز، که زود خودم را رسانده بودم، بادقّت از آن دیدن کردم. اساساً بیت امام می‌روم تا پیوندم را نگُسلم. آن زمان، تهران هم که شاغل و ساکن بودم، حسینیه‌ی جماران و بیت امام می‌رفتم. زیرا به آن مکان عُلقه و عقیده دارم. از قضا، یکی از دوستانم در زمان حیات امام، محافظ بیت امام بود؛ دوستی دانا که هنوزم باهم دوستیم و مرتبط، که پس از بازنشستگی به شهرش کازرون برگشت.

 

اما بعد؛ از بعضی از عکس‌های دستچین‌شده‌ی نمایشگاه بیت تعجب کردم. پرسیدم اجازه هست عکس بیندازم؟ جواب مثبت بود. گوشی را درآوردم و عکس‌هایی از آن انداختم.

 

 

عکس اول که در زیر می‌گذارم، صحنه‌ی دست‌بوسی است؛ عنوان عکس قطعنامه ۵۹۸ است. از آقایی که در دفتر استفتاء مشغول مطالعه بود پرسیدم متصدی نمایشگاه کیست. گفت فلانی. رفتم سراغش. گفتند هنوز نیامده است. به دو نفر از کارکنان بیت گفتم به آقای میرجعفری متصدی نمایشگاه از قول من برسانید به جای این صحنه‌ی دست‌بوسی، آن برهه‌ی تاریخ‌ساز سخنرانی فخرالدین حجازی را بگذارید که با نهایت خلوص خود، داشت از امام تمجید می‌کرد، اما امام او را از آن‌گونه ستاییدن و ستودن به‌شدت برحذر دادند.

 

عکس دوم که در زیر می‌گذارم، نشانگر برکناری مرحوم منتظری است. در وسط تابلو دو تا راه است، یکی مستقیم، دیگری کج. منظور این است منتظری راه کج رفت و عزل شد. عکسی هم که از چهره‌ی منتظری گذاشتند، کج است. اما حواس من به کجا رفت؟ حواسم آن لحظه به علی موسوی گرمارودی رفت -که از قضا قمی هم هست و حتی در دفتر بنی‌صدر، صدارت داشت- یعنی یاد کتاب او «دستچین» که پس از رحلت امام آن را خریده و خوانده‌بودم. آیا مثلاً سزاست که به این شاعر به علت مدتی همکاری با بنی‌صدر بگویم تو کج بودی، دیگر راست و درست نمی‌شوی! انقلاب، در زمان استقرار، مبتنی بر رأفت است نه خشونت.

 

 

نمایشگاه انقلاب را این‌گونه دستچین‌کردن، و بر عکس‌های آن، آن‌گونه حاشیه‌نوشتن، نه هنر است، نه پیام است و نه انصاف و سزاوار. این شیوه از نمایش عکس، در بیننده پیام‌هایی برعکس! برمی‌انگیزاند. بر منِ نوعی معلوم است که مرحوم منتظری به کج نرفت، مگر برای هر بیننده‌ی جوان و نوظهور و یا گردشگر خارجی نیز،  همه‌ی زوایا روشن است؟! من می‌فهمیم برکناری او، هم غیرقانونی بود و هم به دور از تصمیم درست و هم دسیسه‌ایی برآمده از سوی آن باند مخوف! که همیشه به قلع‌وقمع معتقد بود و کینه‌جویی و انتقام؛ که حتی یکی‌شون وزیر اطلاعات رفسنجانی شد و او و دخمه‌هایش کشور را با سکوت و سازش و ناهمسازی و بهتر است بگویم «اکبرشاه‌»گری‌های رفسنجانی، به قهقرای سیاسی و امنیتی برده بود. اگر نبود دوم خرداد ملت، معلوم نبود کشور به کجا می‌رفت. حیف که خاتمی چهاردست‌وپا باز نیز کشور را تحویل رفسنجانی داده بود و از سر جُبن و واهمه به قیام فکری، انتخاباتی و قانونی ملت نسبت به رفتارهای رفسنجانی، سیاست غلط لیبرال‌گونه‌ی تعدیل اقتصادی و مشئ حکومت‌داری، خیانت کرد.

 

 

بگذرم، ولی بگویم چطور وقتی از امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- می‌خواهید روایت تصویری و صوتی بکنید، دستچین می‌کنید، اما به منتظری که می‌رسید، سانسور؟ منتظری نه نعوذ بالله خدا بود، نه خدایگون. نه معصوم بود و نه دسیسه‌چین. او، هرچه احساس می‌کرد به نفع انقلاب است، با فکر باز و آزاد و صراحت‌گویی‌های خاصِّ خود، بی‌تعارف می‌گفت و ترسی در دل نداشت؛ حتی از امام هم در بیان حرفی که آن را به نظر خود حق می‌دانست، نمی‌هراسید. پس؛ اگر از منتظری عکسی می‌گذارید، کامل بگذارید. آنجا که در عصر سکوت پاره‌ای مراجع و برخی علما و ندامت عده‌ای روحانیون سرشناس از ادامه‌دادن نهضت امام، او و طالقانی و خامنه‌ای و شریعتی و بازرگان و صدها مبارز، طلبه و دانشجو در زندان شاهِ زبون بودند و یا در تبعید و دربه‌دری و زندگی مخفی و پوششی. تحریف، تا کجا زبانه کشید! تا بیت! عکس‌های دیگری هم انداخته بودم، شاید در پستی دیگر بگذارم و شرحی بنگارم.

 

پاسخ

 

سلام. قسمت سوم و چهارم متن بازنگری شما را هم بادقت خواندم. اصل وفاداری در تدوین روایی را بسیارمناسب رعایت کرده‌ای. نوشته‌هایی ازین دست شما -که دربردارنده‌ی پیام‌های متفاوت و تاریخ سیاسی است- سرزمین ذهن خواننده را بارور می‌کند. خداقوت داری. و متشکرم.

 

اما از آنجا که درین باب روحیه‌ی پذیرندگی داری، یک نقص را که بازم دیده شده، بگویم. آنجا که سخن از واژه‌ی «جالب» به میان آوردی و نقل‌قول مرحوم طاهری خرم‌آبادی را درج کردی، ناخودآگاه به اصل خبر، ورود کردی که این نافی شکل روایی خبر است و در واقع یک لحظه با لفظ «جالب» وارد ارزیابی خبر شدی و نظر خود را در آن دخالت دادی که خواننده آن را گرایش و یا گزِش ناقلِ خبر تلقی می‌کند و این خود نیک می‌دانی با بی‌طرفی در اصالت خبر منافات دارد. اصل وفاداری در روایت را هرگز از نظر دور نینداز. اگر چنین شد، متن‌هایت صدمه نمی‌بیند و خواننده، روایت شما را به عنوان راوی صادق بر ذهنش حمل می‌کند.

 

 

اما نظر من در باره‌ی نایب امام بودن حاکم:

 

 

البته خطاب من از اینجا به بعد عمومی‌ست. از آنجا که برای خودم در پهنه‌ی اندیشه، حق تفکر و آزادی بیان قائلم، من نظر شخصی‌ام این است نیابت در شیعه در زمانه‌ی غیبت معصوم (ع)، مربوط به اصل حکومت است نه  فرد حاکم. یعنی عنوان و مقام «نائبی» به فرد خاصی داده نمی‌شود. زیرا معصوم غایب (ع)، فرد خاصی را نه منصوب می‌کند و نه توقیع (=دست‌خط، امضاء). اگر این‌گونه بود که حاکم در ایران، «نائب» است، پس مثلاً فی‌الحال آقای سیستانی در عراق چه منصبی دارد. من دیدگاهم این است منصب رهبری در ایران با رأی مردم نافذ است، نه به حکم خاص ماوراء، و یا فرّه ایزدی و یا توقیع. البته این مبحث، دامنه‌ی گسترده‌ای دارد که من وارد جلگه و ستیغ و آبرُفت و آب‌خیز و حوضچه و دِلتای آن نمی‌شوم! بگذرم.

 

 

پاسخ:

با سلام و احترام و عزاداری قبول؛ نوشته‌ی غنی تو را در حق آقا سیدالشهداء -علیه السلام- با عنوان «... می خواستی چه چیزی به من بگویی؟» -که پدر بارگذاشت- با اشتیاق خواندم؛ چندبار مکرر. اینک وقت دست داد تا چندجمله‌ای از آن بنویسم:

 

۱. وقتی از فعل «می دانی» برای امام حسین -علیه السلام- بهره گرفتی و مکرّرش نمودی، فهمیدم که نشان دادی به علم و آگاهی امام (ع) در آن واقعه تأکیدی هدفمند رفته‌ای. آفرین به این فهم.

 

۲. چه درست واگویه کردی؛ «...تا حق خواهی نمیرد» و درین فراز، فلسفه‌ی قیام را فاش ساختی که تمام پیام در همین واژگانی‌ست که استخدام نموده‌ای.

 

۳. این جملاتت، گرانیگاه و جمال متن تو بود که نوشتی: «از تو تاریخ از یخبندان نجات یافت و گرمای خونت قطار آزادگی را در میان زمستان های ظلم و سکوت و تزویر به پیش راند.» هم ترکیبات عالی بود، هم محتوای آن حرارت داشت و هم لفظ قطار، نشان از حرکت و ناایستایی دارد که برودت!  هم مانع آن نیست. جنب‌وجوشم آوردی با این فراز.

 

۴. و بستر بحث را با این گزاره‌ی گران چه درست و با آه و حسرت و عشق جوشنده، مفروش کردی: «این منم که سخت... نیازمند اندیشیدن به آنکه تو هستی»

 

 

۵. به این فهم‌ات، به این عناصر سازنده‌ی متن‌ات، به این تعبیر «واقعه» دانستن قیام‌اش که تعبیری قرآنی نیز هست، و به این ادراک عارفانه و عاشقانه‌ات به رهبر عاشورا، درودی بی‌عدد می‌فرستم. مأجورید آقا. ممنونم از پدر، که متن‌ات را در معرض دیدگان‌ ما هم نهاد. خدا یارت دوست دانای من.

 

منبع‌عکس

خلیفه و شکاف تاج و پرس‌پولیس!

 

به نام خدا. سلام. او، در عکس زیر، مسعود خلیفه است؛ ۲۰ساله، اهل دِه طلحه، از دشتستان استان بوشهر. گویا با پدرش بر سرِ ارث و میراث تنش کرد. اول چندین نخله درخت خرما را به آتش کشید، سپس خودکُشی کرد. تا اینجا حرفی نیست. حرف از اینجاست که گویا او پیشتر، شاید یک‌سال ‌‌‌‌‌‌پیش، سنگِ قبر خود را _که در عکس دیده می‌شود_ ساخت؛ اما نه بر سرِ تنش ارث با پدر، که به خاطر ترس از به قول خودش: پرس‌پولیسی‌ها. این جمله‌‌ای از او بود که گفته بود: «اطرافیانم و اقوامم همه پرسپولیسی هستند، می‌ترسم بعد از مرگم لوگوی (=نشانِ)  باشگاه پرسپولیس را روی سنگ قبرم بزنند.» از این‌رو او سنگ قبرش را پیش‌پیش ساخت.

 

نمی‌دانم چه حاشیه‌ای بزنم بر این خبر. من نه پرس‌پولیسی هستم، نه تاج. تیم من، اگر هم گاه‌گاه ذوق فوتبالی در ذهنم نوج بزند، مالدیو است و بس. که یکی اخیراً به من رسانده، مالدیو بُرده؛ مالدیو بُرده. ولی نگفته کی رو برده. و او کی بوده، ازو خورده! از سوی دیگر در درس «جامعه‌شناسی سیاسی» همه‌جور شکاف‌های فعال و غیرفعال از سه نوع متوازی و متقاطع و متراکم را در چهار نوع بافت‌های اجتماعی تک‌شکافی، دوشکافی، سه‌شکافی و چندشکافی ازجمله شکافِ درهم‌تنیده‌ی ایرلند را پیش استادمان دکتر حسین بشیریه خوانده بودم، اما شکاف از نوع تاجی و پرس‌پولیسی در ایران نوین! را نه.

 

این شکاف را -که در معنای اوجش، منازعه معنی می‌کنند- من نه بلدم، و نه حتی می‌دانم آیا این شکاف از نوع خُفته است یا «سر» باز کرده و «دهن» چاک شده. که کار به جایی می‌کشد که طرف، سنگ قبرش را پیش از مُردن، با لوگوی تیم تاج حکّ می‌کند. هرچه است به تعبیر من شکافِ گود و پُرچاله‌وچوله‌ی تاجی_پرس‌پولیسی است. که من فوتبالی‌موتبالی بلد نیستم. حتی نام «استقلال» را هم نمی‌فهمم که چرا بر تختِ «تاج» نشسته است! و آن یکی را که پرس‌پولیس (=شهر پارسه، سیاست پارس، سرزمین پارسیان) بود، چرا «پیروزی» لقب داده‌اند. مگر یک تیم، پیش از دیدار و رقابت و داربی -پوزش، شهرآورد- و مسابقه و سوت‌زدن در میدان، مجاز است نامش را پیروز! بگذارد؟ بگذارید من همان تیم «مالدیو»م را داشته باشم؛ چون هم جزایر است، هم کشوری سیاه‌پوست، هم محروم، و هم همیشه فوتبالیست‌هایش، شلوارک بلند پای‌شان بوده، نه شورتک جِلف و رکابی رپ!

 

پاسخ:

سلام

۱. پاره‌ی پنجم را هم خواندم. خوب و خلاصه. جای تشکر دارد. متشکرم متنی که برای پژوهندگان ارزش رجوع دارد.

 

 

اما دو نکته‌ام که خطابی عمومی‌ست:

 

۲. جریان چپ، آن زمان ازین فکر تأسیس مجمع و فقه پویا و جواهری سنتی امام، به عنوان پدیده‌ی گذار به عصر مدرن، دفاع می‌کرد. اما از پس از رحلت امام و حالا، خاصه از بحران ۸۸ به بعد -که از نظر من یک انقلابِ نارس و ناپخته در انقلاب بود- آن را به کنایه و طعنه، مجلس سنا می‌خواند! و من البته سیاسی‌میاسی بلد نیستم و می‌گذرم.

 

 

۳. از نظر من، همیشه -البته اغلب مواقع- پهنه‌ی تئوریک از پهنه‌ی پراتیک تفریق دارد. مثلاً لنین مجبور شد به تئوری مارکس، حزب را اضافه کند تا پیشران انقلاب شود و بر تزار پیروز شود و اصل خودجوشی قیام پرولتاریا (=کارگران) علیه‌ی کاپیتالیسم (= نظام سرمایه‌داری) را نادیده بگیرد. ولی استالین، پس از لنین، حزب را از جایگاه پیشرانه، به جایی رساند که تمام نظام کمونیستی رنگ روسی گرفت و همه‌ی قدرت صبغه‌ی توتالیتر.

 

پاسخ:

با سلام، احترام و اِکرام

۱. بسی شعَف که شفّاف شرح حال و بسط قال می‌کنی و من این رفتار و افکار شما را وفق منطق می‌دانم و در چارچوب؛ هرچند اگر  تمام، یا پاره‌ای از آنچه می‌نگاری، با افکار و رفتارم سازگاری نداشته باشد. پس؛ سپاس.

 

۲. بلی؛ درخشنده درگذشت. و این بستگی به نگرش افراد دارد که زندگی و مرگ بزرگان و مشاهیر جامعه‌ی خود را چگونه هضم و درک و توصیف و داوری کنند. زیرا معیارها و محک‌های هر یک از افراد، می‌تواند از هم افتراق، یا اتحاد و یا اشتراک داشته باشد. پس؛ تفاوت نظر را باید پاس داشت.

 

۳. اما سیداحمد و کتاب «رنجنامه»اش. دو نکته بگویم از هزاران نکته در جوف این جریان خزنده، بسنده است:

 

یکی این‌که، اگر کسی رنجنامه «سیداحمد خمینی» را که با پول بیت‌المال و با شمارگان میلیونی و در چندین بار چاپ و در انواع و اقسام توزیع رایگان، خوانده است، نباید سر درآورد که چرا جواب منتظری یعنی کتاب «واقعیت‌ها و قضاوت‌ها» را نه فقط نگذاشتند خوانده شود که حتی پیش از توزیع، خمیر کردند! و افرادی را دستگیر؟ من البته به نسخه‌ی A4 آن کتاب که قاچاق! هم بوده، دسترسی یافته بودم و علاوه بر خواندن، خلاصه‌نویسی هم کردم و امانت را بازپس دادم.

 

دوم این‌که، برای یک پدیده‌ی سیاسی که دو سوی ماجرا دارد، نمی‌توان با خواندن مطالب یک سوی جریان، علیه‌ی سوی دیگر آن داوری و حکمرانی کرد. این در شیعه، دست‌کم رسم نیست و با الگوی فکری ائمه (ع) ناسازگار است.

 

۴. منتظری در پست قائم‌مقامی، منتخب مجلس خبرگان بود، نه امام. و امام -که خود شعار و اندیشه‌ی همه به قانون برگردیم سر داده بودند- نمی‌توانستند فردی را که منصوب او نیست، شبانه و با تحکم برکنار کنند. دست‌کم خود آقای خامنه‌ای درین باره مخالف سرسخت عزل و آن‌نحوه برخورد با منتظری بودند. اساساً چرا یک فقیه سیاسی، با چند انتقاد به امام و حکومت باید آن‌گونه از حکومت رانده شود؟ منتظری نه فقط جرم نکرد، بلکه حق و حقیقت‌هایی را گفت که هیچ‌کس حتی جرأت نمی‌کرد زمزمه‌اش کند، چه رسد به این‌که در نامه‌ای، یا در دیداری حضوریی و یا در سخنرانی‌یی بگوید.

 

۵. هر کس بر حسب مبانی فکری خود می‌تواند بگوید منتظری در «راه» بود یا در «بیراه». درخشنده درگذشت یا نه. پس، من از دیدگاه مخالفی که بیان شده است، شوریده و سرافکنده نمی‌گردم. افراد به همان اندازه‌ای جمعیت جهان، افکار دارند. و این یعنی آزادی بیان، و بیان آزاد. برای دیدگاهی هم که در پست بالا نگاشته شد، حق بیان قائلم. سپاس.

 

۶. من، هنوز بر من نیامده که حرم قم بروم اما کنار قبر منتظری حاضر نشوم، و نیز نیامده که تهران بروم ولی حرم امام را زیارت نکنم و سلام ندهم و گاه‌گاه به داخلش نروم. اشتباهات انسان‌های غیرمعصوم به معنای هدم آنها نیست. کیست که بگوید امام خمینی هم اشتباه نکرده است!؟ اشتباه که در وجود بشریت امری ساری و جاری‌ست وگرنه می‌شدیم فرشتگانی مسلوب‌الاختیار و تماماً حُسن و درستی. خدا نگه‌دارت، ای مقیم مشهد مقدس. زیارت، عوضِ من یادت نرود.

 

شهید ابراهیم عباسیان

شهید ابراهیم عباسیان

پاسخ:

سلام

 

به احترامش از جایم برمی‌خیزم. من سی‌وخورده‌ای سال پیش در تابستان داغ و ماه رمضان طاقت‌سوز، که روزه‌گرفتن، بسیار بر منِ نوجوانِ غیرمکلّف دشوار می‌نمود و داوطلب صیام نمی‌شدم، با چشم و وجودم لمس می‌کردم که برادر رزمنده‌ی شهیدت ابراهیم عباسیان، با زبان تشنه‌‌لب و خشک‌کام، روزه دارد و در نجارّی همسایه باهم کنارهم کار می‌کردیم. درودش باد. درود.

 

پاسخ: پیشاپیش پوزش جعفر. مدرسه‌ی فکرت تأسیس شد تا جبران جلسات حضوری آن سال‌ها کنار هم، تمرین شود. و هر کس، درس پیش آورد و درس پیش دهد. چه کنیم مدیر را گپ می‌آورند دیگه!

 

عکس نقاشی چهره‌ی دامنه

 

چلّه‌ی اِزّاردارِ امامزاده جعفر

 

به نام خدا. سلام. نه کسی جُربُزه داشت تنهایی پا به امامزاده جعفر بگذارد، الّا آن پیرمرد کلاه‌سبز پوش مرحوم سید صباغ. و نه احدی جرأت داشت چلّه‌‌ای از  اِزّاردار و موزی‌دار آنجا را هیمه و هیزم خانه‌اش کند. برای تنهایی‌رفتن به آنجا این فکر «جاانداخته» بود که اگر بروی تو را آل (=موجود خیالی) می‌زند و جنّ می‌گیردت. و برای چلّه و شاخه و خال آن، این باور در ذهن‌ها «دمیده‌شده» بود که اگر چله و خال آنجا را به خانه ببری، خانه و سوچکه تَش می‌گیرد و شیر گاو، خاشک می‌شود. بگذرم. فقط سه تا مطلب را از قلم نیندازم:

 

۱. باورها، از خودِ درختان تنومند و کهنسال، تنومندتر و کهنسال‌ترند و چون باروی ساروج می‌مانند و آجرهای رَج در تنه‌ی بارو، که با کمتر پُتکی ویران می‌گردد.

 

۲. این باور بالا، هیچ آثاری فرضاً اگر نداشت، دست‌کم توانست درختان آن قطعه خاک داراب‌کلا را سالم و دست‌نخورده باقی بدارد. وگرنه، نه از «تاک» نشان بود و نه از «تاک‌نِشان». تاک هم که می‌دانید یعنی درخت انگور و انگیر.

 

۳. این نوع باور، در زرتشت هم ریشه دارد: در زرتشت با دانش اندکی که دارم، باخبرم دو چیز زیاد گسترش داشت؛ درخت و سگ. اولی برای کاشت و سایه‌سار و اَثمار (=ثمرات و میوجات» و دیگری برای پاسبانی خانه. البته سگ در زرتشت فقط در حیاط بود و دمِ دروازه‌ی خانه؛ نه مثل حالا، که برخی «متمدّن‌نما»ها، آن را توی اتاق خواب می‌برند و داخل هال و سرِ سفره و کاناپه!

 

لابد می‌دانید قضیه‌ی درخت سرو کاشمر را، که زرتشت با دست خود کاشت. آن را سرو مقدس می‌دانستند و مانند انسان او را خطاب می‌کردند و زیارت‌گاه و تضرُّع‌گاه و محل دخیل‌بستن انسان‌ها بود که در عصر متوکل عباسی به فرمان جابرانه‌ی او، ارّه شد و الوار، که ببرند به دربار. که در نیمه‌ی راه خبر آوردند متوکل ستمگر جبّار در بغداد مُرد. و حالا هنوز هم به یاد آن سرو مقدس، مردم کاشمر در ماه محرم چه نمادهایی از سرو می‌سازند در عزای ۷۲ تن نینوا و شهید دشت کربلا. بازم بگذرم. ولی دو جمله را از یاد نبرم:

 

یکی این‌که عکسی تازه از امامزاده جعفر نداشتم بگذارم، در عوض استطراد می‌کنم (=پرت‌شدن از بحث) یک جوان پویای داراب‌کلا که مدیر را کشیده، آن نقاشی را می‌گذارم. ممنونم از آن جوان با این قلب پاک و صاف. واقعاً چه استعدادهای درخشانی در محل مخفی است. فقط استراتژی (=راهبرد) و نقشه‌ی راه و تدبیر و همت بلند می‌خواهد که این جوان‌ها به اوج برسند. او می‌تواند چهره‌نگار چهره‌های شهیر ایران و جهان شود. دوم این‌که چه خوب شد که جناب جعفر آهنگر، آینده‌نگر بود و در مقام دهیار و مدیر اجرایی محل، امامزاده جعفر را گسترش داد و محصور کرد و گردشگاه. پس حصر، گاه مؤثر هم هست، دست‌کم از دستبُرد در امان نگه می‌دارد!

 

پاسخ:

سلام. چینش خوبی کردی. البته مقدمه‌نویسی‌ات هم، مناسب بود زیرا فضای بحث با آن شکل منطقی‌تر گرفت. خداقوت. چنین تلاشی هم مَثوبت (=ثواب) و هم اثر دارد. چهار نکته‌ی عمومی هم بنویسم که شما در لابه‌لای مقدمه‌ات جملات معترضه‌ی مفید داشتید.

 

۱. در نظام سیاسی ریاستی، پست نخست‌وزیری حشو است. ۲. در نظام پارلمانی، پست ریاست‌جمهوری حشو است. ۳. در نظام‌های سیاسی دارای رهبر، یا امپراتور، یا پادشاه، پست ریاست‌جمهوری، حشو است. ۴. از این‌که افراد در هر برهه‌ای چه افکاری داشتند و بعد چه افکاری، این علامت پویایی است و نیز نقش زمان و مکان در تفکر و آرا.

 

سگ، توبه، کورگِر

 

به نام خدا. سلام. مگه بیش‌وکم، همه‌ی خانه‌ها سگ نبود؟ بود. اما نه در اتاق و ایوان و دالون و جای خواب. حتی نالسَر هم سگ را راه نمی‌دادند. حتی روزهای بارانی از سگ خیس حذر می‌کردند. داراب‌کلا را می‌گویم. سگ، فقط تا نالبِن حق عبور و خاسِه داشت. سگ‌های وفادار؛ نه هرزه و گیرا و هار. ما البته در خانه، نه سگ داشتیم، نه سیکا و غاز. یعنی پدرم هرگز نمی‌گذاشت. ولی سگ‌های دور و بر را گاه‌گاه نان می‌دادم که نگیرمند.

 

اما امروزه‌روز، اینها -اَدا و اَطوار درآرها- پُزِ عصر زرتشت را می‌دهند و دم از سگ و سگ‌داری می‌زنند. اینها، بیشترشان، هیچ حظّ و بهره‌ای از پندار و گفتار و کردار نیکِ آن مرد نیک ندارند. همه‌کار علیه‌ی اخلاق و هنجارها و ساختار دیرپای جامعه و نوامیس مردم و حد و حدودها می‌کنند؛ آن‌وقت خود را سگ‌دوست و سگ‌باز و سگ‌ساز جا می‌زنند. و تفاخر می‌ورزند و اَشرافیت نشان می‌دهند. و حتی گویا به نظر می‌رسد با سگ و سگ‌گردانی، به ستیز با حکومت می‌روند! بعضی‌هاشون از سوسک -به قول قِرطی‌ها سوکْس!- می‌ترسند، ولی نرّه‌سگِ جِثّه‌‌هیولای وحشتناک را تا پا و پیشِ تختِ خواب می‌برند! جَلّ الخالق.

 

اما توبه: مردم داراب‌کلا و منطقه، سنت‌گرا بودند؛ باورپذیر و ایمان‌ورز و نیز گاه اهل خرافه و تلقین و شگین و شگون. ازین‌رو، برخی خانه‌ها سه چیز «توبه» داشتند: سگ، سیکا، ماست‌وشیر فروختن در چهارشنبه‌شب‌ها. برای مادرم، گاه مرا برای خرید شیر و ماست، به در همسایه‌ها و دوشادارها ببخِل می‌فرستادند. مردم این دو قلم را از مغازه خرید نمی‌کردند، رسم هم نبود. وقتی با تاس برای خرید ماست می‌رفتم، گاه می‌شنیدم که می‌گفتند ما امشب شیر و ماست نمی‌فروشیم، توبه داریم! نمی‌دانم درین خاطرات خطیر که هر یک از ماها شاید با آن داستان‌ها داریم، چی بنویسم، من‌که ذهنم کورگِر افتاد. من‌که بلد نیستم از کورگِر جمله‌ای بسازم؛ چه در سیاست، چه در جماعت و چه در معیشت. هر کس بلد است و خواست بنویسد، بنویسد. امید است کورگِر را ویشتِه کورگر نینگنِن! همین.

 

پاسخ:

 

سلام جناب عبدالرحیم

 

۱ به نظرم خلأ متن مرا پر کرده‌ای. بسی ممنونم. ۲. شرح‌ات بر لغت کورگِر هم، جالب بود. نکته‌ات هم فاخر. ۳.  مواعظ مرحوم پدرت -حاج‌آقا آفاقی- در اعماق روح‌های پذیرنده اثر داشت. زیرا واعظِ غیرمتّعظ نبود؛ یعنی خود پیشاپیش به پند و اندرز خود جامه‌ی عمل می‌پوشید. ۴. گرچه در صفحه‌ی شخصی‌ات دیشب تبریک فرستادم، باز نیز خرسندم از صعود علمی فامیل عزیزم. ۵. ازین پست پاسخ به شما، سود بجویم نکته‌ای عمومی هم بگویم:

 

متن‌‌هایی که با این مضامین (=درون‌مایه‌ها) می‌نویسم در واقع از نوشته‌های خاطرات‌گونه‌ی من است در شناساندن مردم دیارمان، روستای داراب‌کلا. که گاه‌گاه ازین دست موضوعات در «مدرسه‌ی فکرت» بار می‌گذارم تا هم ما و نسل جوان باهم بسازیم و راه را گم نکنیم. و هم از درز و روزنه‌ی واژگان بومی، نقبی به جامعه بزنیم. به‌هرحال، ببخشین اگر در اوقات‌تان خلل و اختلال وارد می‌کنیم. الخاصّه آقاجعفر که کشکولی بگویم: با متن‌های من کَف‌کتِله می‌گردد!

 

سلام

آقای شیخ‌زاده بسیارجالب بخش توبه و سیکا و دِشواُوه (=شیره‌ی خاروِندی) را از خاندان خود مثال آوردی. درخت انجیر را اصلاً نمی‌دانستم که به آن شگین دارند. ممنونم ازین خاطره‌ات و و بازگو کردن فرهنگ بومی سورک.

 

درباره‌ی سگ، پیشتر هم گفته بودم در آیین زرتشت نیز به سگ و درخت زیاد بهاء می‌دادند. اولی برای امنیت و دومی برای مبارزه با خشکسالی. لذا استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در یکی از آثارش در مسأله‌ی سگ در آیین زرتشت بحث کرد. بله؛ الانه به قول شما و عبدالرحیم، از حالت طبیعی خارج و شکل زشت پیدا کرده است. امان! امان! از تقلید و پُز و مُد.

 

پاسخ به فقه‌پژوهان

 

گرامی‌استادم سلام و احترام و اکرام
حال من به به حال شما مانند حال اویس قرَن است به حال حضرت رسول ‌‌‌‌‌‌‌الله صلوات الله. او هم در یمن بود چهره‌ی پیامبر خدا را ندید، من هم چهره‌ی شما را. اما چه چیز مرا به شما دلدار کرد؟ دانشگاه‌بودن رفتار و افکار شما. و الا من‌که تاکنون نه شما را می‌شناختم و نه هنوز دیده‌ام. اما در نغمه‌ی جناب شیخ مالک دریافتم وجود شما برای من کتاب است، درس است، آموزگار اخلاق است. ازین‌رو شما را دنبال می‌کردم، هرچند اساساً فردی دنباله‌رو نیستم، ولی نوشته‌های حضرت مستطاب برای من ارزش یادگیری داشت و خودسازی. آنچه می‌نویسید از نظر من غُلغُل جوشان فکر و قلم شما است نه مانند سایرین کپی و رونویسی از دست این و آن که من اساساً به کپی‌ها نظر نمی‌افکنم، چه رسد که بخوانم. اما متون شما را لقمه‌ی لقمانم می‌کردم؛ پندی برای درونم. همین ارزش‌های تاباننده‌ی شما مرا تحریک کرد تا از طریق جست‌وجو در اینترنت شما را کمی بیشتر بشناسم که الحمدُلله آنچه به رویم باز شد همه نشان از پختگی شما و سلامت نفس‌تان بود و من از راه دور نزدتان شاگردی می‌کنم، بی‌آنکه در کلاس افکار و آراءتان حضور و غیاب شوم! این حال آموختن از کودکی در من نهادینه شد و حتی در جبهه‌ها که بودم شب زیر نور ماه هم کتاب می‌خواندم! خدا را شاکرم اینک نعمتی مانند شما را پیش راهم چونان یک آموزگار عرفان متشرع و متشرع عرفانی سبز کرده‌است. من شما را می‌خوانم، چون کتاب من هستی و ره‌نُمای من. بگذرم.

 

اما بعد، چون تالار فقه را غنی و پربار می‌یافتم، چشم می‌دوختم. تا این‌که کم‌کم با آن‌که تالار گروه شما فخیم و فهیم بودند، برای من نوشتجات آنجا مانند تلنبار بود نه تالار. چون احساس غبن داشتم، بیرون آمدم. زیرا وقتی نوشته‌ها برای من حالت تلنبار پیدا می‌کند، من توان ماندن ندارم. سه روز برای ترک تالار اندیشیدم، سرانجام دستم از روی اراده روی دگمه‌ی ترک رفت. اگر بر شما برین کارم جسارت رفت، پوزش می‌طلبم، زیرا من زیان خودم را در نظر داشتم و سعی کردم بیرون باشم تا وقت من صرف دانستنی‌های دیگر شود. هرگز آن تصور که ترسیم فرمودید در ذهن من خلجان نداشت در ترک، فقط چون برایم تلنبار شده بود نه تالار، ترک دادم. درود بی‌عدد بر آن گرامی‌استاد که هم در اسم کمال است و هم در مسمّی دارای کمالات.

پیام شما را پس از فریضه‌ی صبح دیدم، لهذا بی‌معطلی و حتی بی خوردن چای جواب نگاشتم. ملتمس دعایم.

 

می‌رم مشهد یک آبِ توبه می‌ریزم سرم، خلاص!

 

به نام خدا. سلام. نمی‌دانم چرا تا به حال این‌را ندیده بودم؛ سن پطرز بورگ را. شاید هم چون هول بودم و در هلند بودم! افخمی -البته بهروز- درین فیلمش به تزار روس می‌پردازد و گنج عقاب دو سر در منطقه‌ی دَروس. فیلم به این ورود کرده است که شورای سلطنتی خاندان رومانف روس، طلا و جواهرات را برای حراست از دستبُرد انقلاب کمونیستی اکتبر روس شوروی، به دَروس تهران در خانه‌ی «پسر سفیر ایران در روس» مخفی کرده بود. من چند پلان (=نقشه‌ی نقش) از فیلم را زیادتر از بقیه‌ی پلان‌ها دقت کرده‌ام که فشرده برداشت‌هایم را می‌نویسم:

 

۱. سه بِزه رایج جامعه‌ی کنونی ایران را به رخ کشید افخمی؛ همونی که نماینده‌ی مجلس ششم شده بود و شیخ مهدی کروبی می‌خواست او را مثلاً رئیس تلویزیون خصوصی ایران کند که در اخذ مجوزش ماند، چه رسد به ایجاد و پخش آن. سه بزه این است: تیپ تبهکار که همیشه می‌خواهد راحت با سرقت به گنج برسد. تیپ خلافکار که برای خود در زندان و حبس و درون جامعه دستور زبان فارسی ویژه خلق کرده است. تیپ هوَسران که زن را دست‌مایه‌ی هوس‌های خود می‌کند.

 

۲. اول برای تیپ خلافکار مثال می‌آورم که خود فیلم پر است ازین واژگان. این تیپ، برای تفاخر به خلاف خود، کلمات فارسی را می‌شکند تا با ادای آن حالت لاتی را نمایان کند. مثل: استخل. ریکس. صِرف. قُلف. سوکس. توانیر. کَرتیم. سولاخ. به جای واژگان استخر، ریسک، صِفر، قُفل، سوسک، تَبانی، نوکرتیم، سوراخ.

 

تبصره: البته مولوی هم به خاطر دل شمس، برخی واژگان را به‌عمد، غلط ادا می‌کرد؛ زیرا شمس برخی واژگان را نمی‌توانست درست تلفظ کند. البته ماها هم به‌اشتباه فلَسک چای را فلاکس می‌گوییم!

 

۳. تیپ تبهکار که درین فیلم، پیمان قاسم‌خانی، محسن تنابنده و امین حیایی در نقش آنان، خوب می‌درخشند، حرف‌های ناراست می‌زنند که البته در جامعه به‌وفور نمود دارد و راست تلقی می‌گردد. ازجمله این‌ها: یارو معلوم نیست با خودش چندچنده؟ اگر به کارت باشد من ۱۱ تا لیسانس دارم. مَرد وُ خُرخُرش. چاقو که درین صنف امری رایج است.

 

۴. برای تیپ هوسران سه تا مثال می‌توان در فیلم دید. که پیمان قاسم‌خانی نقشش را بر عهده دارد. آنجا که در سه جای فیلم می‌گوید: درکِ زن، اضافی است، از این‌رو زود آدمو به سویش می‌کِشاند. درک نمی‌خواد، برو «درَکه» ببین. خجالت را بُز می‌کشد. البته این را پیمان در سن پطرز بورک نگفت، تنابنده گفت. همان «نقی معمولی» پایتخت.

 

مدیر که تهران بود همان سربالایی جماران را می‌رفت و کویر ری را، درکه و دربند و زرگنده و زعفرانیه و الهیه و اقدسیه مال همان‌ها! در فیلم یک پلان مازندرانی هم هست. صحنه‌ای که موتوری مسافرکش مازندرانی، وقتی قاسم‌خانی را به مقصد می‌رساند این دیالوگ را دارد. موتوریی که چون مثل وِرگِ ماز موتورش را تند و تیز راه می‌رود:

موتوری: خار بیِه؟
قاسم‌خانی: چی؟؟ گواهینامه داری؟
موتوری: اُو وَه! مگه نیسانه! گواهینامه بِخوایه.(کنایه است به راننده‌ نیسان‌های جادّه هراز)


نکته:
وقتی خواهر تنابنده به تبهکاری او گیر می‌دهد و می‌گوید توی صنف شما همه تو جیبشون چاقو دارند، تابنده جواب می‌دهد: می‌رم مشهد یک آبِ توبه می‌ریزم سرم، خلاص!!

 

پاسخ:

سلام

از این‌که با شرکت خود در متن‌هایم، فکر خود را به حلقه‌های ناگفته جوش می‌دهید بی‌نهایت برای خودِ من بهره‌رسان هستید. همیشه‌ی عمرم قایل به این بودم در هر جمع و حلقه‌ای که باشم، باید لَجنه‌ی فکری راه انداخت و شما درین راه، حال قشنگی داری و صفتی پیشتاز.

 

البته من بر اینم آن سنت‌ها و باورهایی که ریشه در دیانت و عقلانیت دارد، خردمند آن را ترک نمی‌گوید، چون حکمت‌های بسیاری از باورها بر آدمی که غرق در مشکلات زندگی و فکری است، ناشناخته می‌ماند. مثال می‌زنم: باز نیز ظروف مسی بازگشت. باز نیز دیزی سنگی طرفدار دارد، باز نیز اسب‌سواری آرزو گردیده است و بکر نگه‌داشتن طبیعت آرمان شده است. گریز بشر از صنعت به دل باغ و کاشت و برداشت جرقه و آذرخش شده است. بگذرم که البته عمق و ژرفای حرف تو را گرفتم.

 

پاسخ:

 

سلام

 

سه قسمت بعدی پست‌های دنباله‌دار بازنگری شما را خواندم جناب. متشکرم از زحمتت؛ که حرارت خود را هم در بحث نشان می‌گذاری. ردّ پای موضع‌ات در لابه‌لای متون دیده می‌شود! من‌که این‌همه کم‌اطلاع از این‌گونه قضایا هستم، راحت، ردّی که برجای می‌گذاری! می‌بینم. بگذرم. اما سه نکته‌ی عمومی بگویم و بگذرم.

 

۱. «مطلقه»بودن ولایتِ یک فقیه‌ی حاکم عادل، به نظرم از سه نظر درست است: اول به علت این‌که حقوق ملت را در برابر دست‌درازی‌های عناصر قدرت و نهادهای حکومت، نگهبان و حارس است. دوم به این دلیل، که شأن تصرّف در حیطه‌ی عمومی قدرت دارد؛ زیرا حاکمیت امری مطلق است، نه مشروط و مقیّد. و مقتضیات و رویدادها در دل روزگار رخ می‌دهد نه در لای تاریخ، که حوادث تازه، در هیچ قانون نوشته شده‌ای ممکن است پیدا نشود. درین صورت، مگر می‌شود دست روی دست گذارد و فرمان از جایی دیگر بگیرد. سوم به این علت، که فقیه عادل مکلّف است به پرهیز از هوَس و نیّات خودکامگی و تصرّفات در امور شخصی و فکری و اجتهادات آزاد دانشمندان و فقهیان. اما این که اگر کسی درین مقام دچار نقضِ غرض شد او خودبه‌خود مُنعزل است و حتی قدرت مقیّده ندارد، چه رسد به مطلقه.

 

۲. حجاریان اشتباه می‌کرد. نیز هر کس که اطلاعات را وزارت کرد. در دوره‌ی آن شخص خاص! دیدیم که وقتی وزیر نداشت وزارت اطلاعات، خود به کجا رفت و چی‌ها را به کجاها بُرد. سرویس داخلی جاسوسی زیتون، (همان آدم‌های مخفی باند مخوف منهاییون!) آن زمان چه‌ها که نکردند! و الان چه‌ها که نمی‌کنند؟ بگذرم... سربسته است ماجرا، نه سرگشاده.

 

۳. شیخ مهدی کروبی کار را زمانی خراب‌خریب کرد که یک‌کَش و یک‌دنده شد و حزبِ چندنفره زد که توی مینی‌بوس جا می‌شدند و حتی صندلی خالی اضافه می‌آمد. آری؛ او و رفسنجانی و معین سه‌تایی با برق سه‌فاز! هر کدام با سه سازِ ناساز وارد جرگه‌ی انتخابات سال ۸۴ شدند و به چشم خود نیمِ بامداد آن شب تار، دیدند که رأی چگونه سه قسمت شد و آن یکی با «رأی»های شهر اصفهان و اکناف! به دور دوم رفت و کروبی و معین را انگشت به‌دهان ساخت. و در دور دوم هم هرچه زور زدند، همه، از دولت‌آبادی تا آن شیرین عبادی شیرین‌عقل! که رفسنجانی سکّونشین سعدآباد شود، نشد که نشد. و شد آنچه که شد! بازم بگذرم. پاسخم عمومی بود. هین! همین.

 

پاسخ:

 

نکته‌‌ات استراکچرال است. یعنی نگرشی ساختارشناسانه گفتی. و البته مبتنی است بر تجربیاتت که از جامعه و سیاست داری. اما بحث من مفهومی بود نه فردی. بلی؛ همیشه درین جایگاه فردی با آن آوازه و کاریزما، مانند امام خمینی قرار ندارد، اما من بیفزایم حتی پس از آقای خامنه‌ای هم که اگر فردی دیگر رهبر شود، این نکته‌ات می‌تواند دست‌کم، همچنان یک نوع دغدغه‌ی فکری باقی بماند. من البته برین نظرم، فرد، جایگاه‌ساز نیست، این خود جایگاه «رهبری» است که از فرد، یک شأنیت می‌سازد که جامعه کم‌کم به آن خو می‌گیرد. با این همه باز نیز نمی‌توان قدرت «رهبر» را آنچنان کاست که عناصر قدرت و دست‌اندرکاران حکومت، چنین جایگاهی را تشریفات فرض کنند و هرچه خواستند علیه‌ی حقوق ملت بکنند. رهبر، به تعبیر من حافظ‌منافع حقوق ملت است و نیز پاسبان کیان دین و کشور. من نیز نگرانم که آینده کسی این مقام را تصاحب کند که نه از امام چیزی دارد و نه بر خامنه‌ای، علم‌افزوده‌‌ای و شئونی. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام جناب. البته من برخلاف این نظر جناب‌عالی، همواره مخالف شدید کندنِ قارچ (زردکیجا) از جنگل بوده و هستم. زیرا قارچ، عامل اصلی حفظ درختان و منبع غنی و سرشار جنگل است. باید پیشتاز شد که یغمای جنگل رخ ندهد و این آرمان طبیعی و بوم‌زیستی، گمان نکنم به‌زودی و تا سال‌های سال، کسی را از این تصرّف عُدوانی پشیمان و منصرف سازد.

 

پاسخ:

 

از این‌که سفارشم کردی برای این‌که سعید حجاریان را بشناسم کیست، کتاب فلانی را بخوانم، باید بگویم چشم. اما یاد خاطره‌ای افتادم. اواخر دهه‌ی هفتاد بود. رفته بودم تیرنگ‌گری زمین فوتبال داراب‌کلا فوتبال تماشا کنم. یک شیخ از محل‌مان هم آمده بود آنجا. مرا سفارش کرد کتاب بخوانم. نگاهش انداختم و او بلافاصله ادامه داد کتاب «جوانان چرا؟»ی مکارم شیرازی را بخوان! نگاهم را این‌بار علاوه بر چشمش، تا عمامه و پیشانی‌اش گرد کردم تا نی‌نی چشمش در چشمم نیفتد! و لبانم را مانند کسی که قلیون می‌کشد، میم کردم که جلوی حرف یک آخوند، تِک میم کنم! و دست به اِن‌قُلت نزنم! بگذرم.

 

 

نه. نه. مشتبه نشود جناب. من حجاریان را آن مقداری که شما که در امور خبرنگاری حضوری تمام‌قد داشتی و او را می‌شناسید، نمی‌شناسم. فقط آن‌زمان که بحث‌های قبض و بسط تئوریک شریعت دکتر سروش را در مجله‌ی کیان (دنباله‌ی همان کیهان فرهنگی) پی می‌گرفتم، او را با اسم مستعار «جهانگیر صالح‌پور» می‌شناختم که به مقابله با سروش در پهنه‌ی فکری می‌پرداخت که سپس شیخ صادق لاریجانی به جمع تقابل فکری با سروش در همان کیان، افزوده شد. بگذرم که تمام آن شمارگان را نیز هنوز دارم. از شما در معرفی اشخاص و افکار متشکرم. درس‌آموختن برای من لذتی بی‌توصیف دارد و لبریزم می‌کند از نشاط، از هر که بیاموزم. در هر ثانیه و روز و شام. والسلام. تمام.

 

 

 

عکس بالا: من. توس. مشهد. زیرزمین آرامگاه فردوسی. تابستان سال ۱۳۷۳. در زیرزمین آرامگاه، بخش‌های مهم شاهنامه، حکاکی شد. آن مسافرت را -که آن سال پس از توس به نیشابور نزد قبور امامزاده مَحروق و خیام و عطار و کمال‌الملک هم رفته بودم- تبدیل به مقاله کرده بودم. یک خاطره نیز از آن مکان نیک و آن مرد نیک در توس دارم که خلاصه‌اش این است. مسافری -از قضا قمی- برای من تعریف کرد که شاهنامه‌ای خرید از مغازه‌ای. فروشنده، آن را در داخل پاکت نایلونی مشکی (شاید هم بازیافتی) گذاشت. مسافر برآشفته و غیرتی! شد و گفت چرا به شاهنامه این‌قدر بی‌احترامی می‌کنید. باید آن را در بهترین بسته‌ها جاسازی کنید و بعد به دست مشتری و خریدار بدهید.

نکته: ندارم!

 

رمان «خرمگس» اثر اتل لیلیان وینیج. ترجمه‌ی خسرو همایون‌پور، چاپ اول ۱۳۴۳،چاپ چهاردهم ۱۳۸۸، تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۸، ۳۷۳ صفحه.

 

خرمگس


به نام خدا. سلام. نوروز سال ۵۶ بود. آمده بودیم قم دیدن شیخ وحدت، که در قیام سال ۵۴ طلاب فیضیه دستگیر و در اوین حبس و سپس در چهل‌دختر تبعید و آن‌گاه از خرم‌آباد فرار کرد وُ دربه‌در شده بود و با لباس مبدّل این‌شهر و آن‌شهر می‌رفت تا شناسایی نشود و خانه‌ای اگر اجاره می‌کرد در دوردستِ شهر بود و مخفی زندگی می‌کرد. این رُمان «خرمگس» اثر «اتل لیلیان وینیج» را آن سال، روی میز مطالعه‌اش دیده بودم ولی از مفهوم و درون آن سر در نمی‌آوردم. حتی در تلفظ خرمگس، به میم، سکون می‌دادم که گمانم این بود واژه‌ای انگلیسی‌ست! فقط کتاب را ورق زدم و بس. بگذرم و فاش سازم تا این‌که به‌هرحال چندی پیش خرمگس را تا تَه خواندم. چند نکته از خرمگس که سال ۱۳۸۸ چاپ چهادرهمش به زیر چاپ رفت، بگویم، خلاص. عکسی از جلد کتاب انداختم که در زیر، می‌گذارم.


۱. رمان اشاره دارد به مبارزه‌ی سرسختانه‌ی اعضای سازمان «ایتالیای جوان» علیه‌ی اشغالگران اتریش که ایتالیا را به ۸ کشور پاره‌پاره کرده بودند و کلسیای کاتولیک رُم به جای دفاع از رهایی ملتِ ایتالیا از یوغ ستمِ اشغالگران، از اتریشی‌ها حمایت می‌کرد. این رمان، در حقیقت آن سوی چهره‌ی کلیسای کاتولیک را برملا می‌کند که همیشه می‌خواهد راه راحتِ بی‌دردسر را به جای جاده دشوار بپیماید. و خرمگس، نام قهرمان مبارز داستان است که یگانه سلاح او ایمان واقعی اوست که می‌کوشد ایتالیا را از مِحنتکَده، به رهایی برساند. در بیان رساتر این رمان این پندار را که کلیسا راهنمای ملت است، پوچ می‌کند.


۲. اگر بدانید -که می‌دانید- جرجی اورِست جغرافیدان مشهور جهان که بلندترین قله‌ی جهان در هیمالیای نپال به اسم او ثبت شده است، یعنی قله‌ی اورِست، عمویِ مادرِ نویسنده‌ی همین رمان، اتل لیلیان وینیج است. اتل، رمان‌های دیگری هم نوشت مثل «کفشت را بکَن».


۳. وقتی مبارزین در اوج مبارزه‌اند دریاچه‌ی زیبا حتی کنار آلپ، تأثیر کمتری از آب تیره و آلوده در مبارزین بر جای می‌گذارد. این درسی است که رمان به خوانندگان می‌آموزاند. حرف خودم را همینجا ببُرّم وُ به ذهن خوش‌تراش شما زیادتر ازین! سوهان نکشم!


بیفزایم ژوزف مازینی انقلابی مشهور ایتالیا در سال ۱۸۳۱ سازمان مخفی «ایتالیای جوان» را پایه‌گذاری کرد که سرانجام با مبارزات بی‌امان مبارزان، کشور ایتالیا در ۱۸۷۰ متحد شد.


نکته اما: دارم. و آن این است «شیخ وحدت»ها که دربه‌در بودند و آواره، خرمگس را در کنار کفایه و رسائل و مکاسب می‌خواندند که چه بکنند!؟ شاه را بیرون!؟ یا شاهی و شاهی‌گری را نیست و نابود؟ من برم نسکافه‌ام را هورت بکشم!

 

پاسخ تلفیقی

 

سلام

افزون بر نگاه نقادانه‌ات به ماجرا، رازآلودتر این است که آن دهه‌ی پنجاه، جوانان اگر گذرشان به کتاب‌های توصیه‌گرانه‌ی عالمانی چون مکارم و روحانیانی چون مصطفی زمانی، عقیقی بخشایشی می‌افتاد، با گرایش بیشتری خوراک فکرشان می‌کردند. اما این زمانه نه فقط به نوشته‌های بزرگان مذهبی کمتر کشش دارند، بلکه به فتواهای شرعی هم کم‌وبیش بی‌توجه‌اند و همین موجب شد میزان اِنفاذ علما کاهش یابد و حتی برخی از آنان هیچ نفوذی بر این گونه جوانان ندارند. من به ریشه‌یابی این شکاف‌ها گرایش دارم تا موضع‌گیری و دست پشت دست گذاشتن و تماشاکردن.

 

عالِم جهان‌دیده‌ای چون شهید بهشتی، اساساً فردی کادرساز و نیروپرور بود. تا زمانی که پاره‌ای علما با تأسف، «بیت» نشین هستند و به جامعه و جوانان مانند شهید بهشتی نمی‌پردازند، رجوع جوانان همچنان در حالت تردید است. به هر حال انسان محتاج تربیت است. داشتن معلم اخلاق، یا انس با کتاب و دست‌کم مطالعه به هر میزان که نیاز است، شرط مهم فرمول شماست.

 

بلی، حرف دقیقی به آسمان تفکر پرتاب کرده‌ای. من اسم این را می‌گذارم ذهن‌های اِشغال‌شده. یک راه، برای جوان، چون آینده از آن اوست، «خودساختگی» است. به مفهوم خودساختگی دقت شود، منظور رفتن به سمت بهترشدن با اراده‌ی راسخ خویش است، به مدد آموزه‌های تسهیل‌گر بزرگان. جوان، فرصت انباشته‌شده دارد، اگر ذهن خود را تالار فکر کند، می‌برَد و اگر تلنبار کند، می‌بازد. من البته درین موضوع مفید مهم جوان، که خود در میانسالی بسر می‌برم، از سر تجربه حرف می‌زنم نه خدای ناکرده برای توصیه. که خودم بی‌اندازه معایب و کاستی احاطه‌ام کرده. مثال ویل دورانت نیز که آسیب را نشانه رفت، مثالی متأسفانه برای قسمتی از روزگار ما مصداق دارد که باید نگران بود و از آن و آینده بیمناک، حیف بیم‌رسانی هم گاه کم‌فایده است. بحث، نیمه‌کاره رها شد و تمام.

 

دختری به اسم سباء

 

به نام خدا. سلام. به عکس او یعنی سباء -که در زیر بار می‌گذارم- سه صبا است که خیره می‌شوم. هر بار حرفی از مزرعه‌ی دلم بر می‌خیزد و مرا در امتدادِ فرار قهرمانانه‌ی او از چنگ جنگجویان وحشت‌آفرین داعش به‌صف می‌کند و وادارم می‌سازد که با «سباء» دختر موصل نجوا کنم و زمزمه. تا این‌که امروز حسّ من برانگیخته‌تر شد و گفتم در مدرسه‌ی فکرت هم برای او سخن ساز کنم و تجلیلیه.

 

حالا «سباء» را به علت این لبخند نمَکین که در گریه‌اش درآمیخته، «مونالیزای موصل» یا «مونالیزای قرن» خوانده‌اند؛ همان تابلوی جهان‌تابِ «مونالیزا» اثر ماندگار و ملیح لئوناردو داوینچی.

 

...

 

سباء اینک سه سال پس از آن فرار که ناجی جسم و روحش شده، روبروی همان خبرنگار عکاسش «الفهداوی» ایستاده و رهایی از ترس و وحشت و گریه‌اش را با آزادی موصل از اشغالگران داعش جشن گرفته. به امید رهایی و آزادگی تمامی انسان‌های ستمدیده و مظلوم زمین.

 

تحلیل: بیش‌وکم می‌شنوم که برخی یکسره و مطلق، سخن از صلح می‌زنند. خیلی زیباست این. آری صلح، که مقصد و مأوای بشریت است و خواسته‌ی خدای مهربان. اما هم‌اینان وقتی کمی بیشتر، چَکّی ایده‌ی خود را واز می‌کنند، می‌بینم تا چقدر از واقعیت و ضرورت و وجوبِ مقاومت دور افتاده‌اند. اگر موصل و سلیمانیه به فرمان شرعی آقای سیستانی و جهاد دفاعی هزاران ایثارگر طبقه‌ی مستضعف عراق و تفکر رهای‌بخش و مدَدرسان یک سپاهی عرفان‌پیشه و خاکی، حاج قاسم سلیمانی -که گیج‌کننده‌ی دشمن است و زمین‌گیرکننده‌ی دسیسه‌چینان- آزاد و پاکسازی نمی‌شد، آیا این دختربچه‌ی معصومِ مظلوم می‌توانست امروز با تنی آسوده و روحی شاداب و آرزوی پاک، عکس گریه‌اش را در دست گیرد و به رخ غرب و ارتجاع عرب بکشد؟ غرب و سازمان «سیا»یی که با پول خود و با انگیزه‌ی ایجاد خاورمیانه‌ی نوین، پرچم سیاه و دروغین «لا اله الا الله» داعش را به اهتزاز درآورده بودند و جاده‌ی تباهی آنها را با پول و جنگ‌افزارهای پیشرفته، هموار نموده بودند.

 

آری؛ اگر نبود روح دفاع و مقاومت، امروز داعش جاهلیتِ عربی‌ی عصرِ پیش از اسلام را بازتولید و در برابر بعثتِ آزادی‌بخش پیامبر اسلام -صلوات الله- به دولت و حکومت فراگیر و فرومایه مبدّل می‌ساخت و شاید هم، امپراتوریی اسلامی از نوع اموی و عباسی و عثمانی. و نیز اگر دفاع مقدس هشت‌ساله‌ی رزمندگان غیرتمند ایران و فداکاری ماندگار شهیدان نبود، امروزه تهران تا خراسان، با سبک‌سری‌های صدام شاید در آشوب بود و نزاع و جنگ. آری، مقاومت به وقت ضرورت یک اصل پایدار است. بگذرم.

 

 

زنگ انشاء مدیر (۱)

ریختنِ آن‌همه خون از رگ‌های بی‌گناهان یمن، آرامش غرب را هرگز به‌هم نمی‌ریخت، اما لوله‌های نفت آرامکو که به‌هم ریخت، غرب هم احساس غَبن (=زیان) کرد و آرامشش را آشفته دید؛ زیرا نفت برای غرب از خون برتر است! تا چه حد به دور افتاده است این غرب! که فیلسوفان آن برای تمدنش چه تئوری‌های ناب نوشته‌اند.

 

این بار نگذرم و بگویم دیری نخواهد پایید که روزی فرا می‌رسد، اهمیت آب و علف از آز و نفت پیشی می‌زند و جنگ آز و نفت، جایش را به ستیزه بر سر آب و علف می‌دهد. وای بر این بشر که از اصالت دور افتاده است. خوشا به حال جنگل آمازون و کویر کنیا که حیوانات در آن بِه‌زیستی‌ی بیشتری از غربی‌های پُرمدعا دارند و کمتر بر سر چاه و چاله و چوله و چونه باهم نزاع و مکافات دارند. شرق و شرقی خود را دریاب.

 

پاسخ:

 

سلام برادرم جناب... غرق در نوشته‌ات شدم. چه زیبا و آرمانی آن بحث کوتاه دیشب را دنباله دادی. کاش آن دو بزرگوار که بحث را خود به میان کشیده بودند، وسط آن، ول نمی‌کردند و نمی‌رفتند! همین ابترگذاشتن مباحثه‌ها موجب می‌شود لَجنه‌ی فکری (=نشست اندیشه) پا نگیرد. و شما، حالا آن انقطاع و بُریدن از بحث را به شکل فوق‌العاده گیرا و جذبنده تدوین و نگارش کردی. درود بر آن برادر برای این برآیند.

 

از نظر من شهید بهشتی را هنوز هم نمی‌شناسند. حیف که دست کور ترور کور، مغزهای متفکر و پیشران را نشانه می‌گرفت و ملت را خصوصاً نسل جویا و جوان را از وجودشان بی‌نصیب ساخت. درس بهشتی‌شناسی باید راه بیفتد تا فهمید او که بود و چه می‌گفت. هنوز هم از درک افکار بهشتی عاجزند.

 

خطا درین نظام آن زمان رخ داده که مفهوم فخیم «برادر» و «خواهر» از میان محاوره‌ی انقلابیون رخت بر بسته و حتی در نهاد مکتبی و ایثارگر سپاه هم این واژگان ژرف «برادر» و «خواهر» در برابر عناوینِ گاه توخالیِ سرهنگ و سردار و دریادار و نمی‌دانم چی‌شی دار، رنگ باخته. از شما برای این ورود ستُرگ (=چالاکانه) متشکرم.

 

پاسخ:

سلام. چون از حافظه‌ی خوبی برخورداری، تو را به یاد می‌آورم به آن ایجاد دوربرگردان‌های فراوان بزرگراه‌های شهر تهرانِ آن شهردار که بعد به علت رقابت بچه‌گانه‌ی درون‌گروهی جناح چپ در انتخابات ۸۴، بَپِّربَپِّر کرد و خود را به پله‌ی تخت سعدآباد و داربست تخت پاستور رساند و حلقه‌ی کرج را در نیمه‌ی تاریک سیاست در ایران شکل داد. بگذرم. مدیر دوربرگردان‌های همه را می‌خواند! اما بَپِّربَپِّر !! ندارد. این جَفر بس است جعفر؟ یا ویشته پیش بیام؟

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۵

مدرسه فکرت ۴۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و پنجم

 
هف‌هش خط (۱۷)

به نام خدا. سلام. مرحوم بازرگان به نویسنده‌ی کتاب «جامعه‌شناسی خودکامگی» یعنی علی رضاقلی، گفته بود: چرا در کتاب خود ازین سخن پیامبر اسلام (ص) استفاده نکردید: کَما تکونُوا یُولّی علَیکُم. هرگونه که باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند.

 

افزوده: پیامبر اسلام (ص) در جایی دیگر _به نقل از کتاب «شرح‌الشهاب» ابن‌القاضی_ می‌فرماید: عملکرد و رفتار شما، بر شما فرمانروایی می‌کند، اگر رفتارتان نیک باشد، فرمانروایان شما هم اصلاح می‌گردند.

 

آخر خط: در جایی خوانده و یادداشت کرده بودم که بدبینی در ایران سابقه دارد؛ داخل عدلِ پشمِ ایران، ممکنه آجر و سنگ باشد؛ آری درین هف‌هش خط باید افزون کنم و نیز داخل کیسه‌ی سیب‌زمینی، خاک. داخل جعبه‌ی میوه، جنس نارس و کال. داخل گونی برنج طارم، اقسام بُنجُل آن. و داخل کاخ شیشه‌ای مات! و مشجّر حکومت، هم که جای خود دارد، زیرا حکومت‌ها توسط آدم‌ها اداره می‌شود، نه فرشته‌ها. و جهان، حقّا ! که از سورینام گرفته تا آسام، و از توکیو گرفته تا مسکو و پورتوریکو، و از گابُن گرفته تا واشینگتن سیاستمدارهای حُقّه‌باز زیاد به خود دیده است و آدم‌های دغَل‌کار، فراوان. بگذرم، سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
 
 
جامعه‌شناسی خودکامگی
اثر علی رضاقلی، نشر نی
 
 

هف‌‌هش خط (۱۸)

به نام خدا. سلام. یورگن هابرماس _فیلسوف معاصر آلمان، که در دوره‌ی دولت جناح چپ در اواسط دهه‌ی ۷۰ به ایران آمده بود_ به «گستره‌ی همگانی» معتقد است.

 

مفهوم سیاسی «گستره‌ی همگانی» به فضای باز میان دولت و فرد اطلاق می‌شود، که البته چنین گستره‌ای در نظام‌های توتالیتر (=تک‌تاز) و شاهنشاهی شکل نمی‌گیرد. به جای آن لُمپن‌ها (=شَرورها، قمه‌کش‌ها، چماق‌دارها، هراس‌افکن‌ها) میدان مانور می‌یابند و یا گروه‌های مخفی خودسر مثل فاشیست‌ها در اسپانیا و نازیست‌ها و اس‌اس‌ها در آلمان هیتلری، جای احزاب و مردم را پر می‌کنند. به عبارتی به قول هگل، جامعه‌ی مدنی، درین نوع دولت‌ها پدید نمی‌آید. یعنی نمی‌گذارند پدیدار گردد. مثلاً در نظام بسته‌ی خاندان سعود در عربستان، گستره‌ی همگانی اساساً وجود ندارد. آنان، حتی بر نام کشور، فامیلی خاندان خود را گذاشتند: عربستان سعودی!

 

آخر خط: فرصت ماه محرم _که یک قدرت بزرگ برای مکتب تشیّع است_ به نظرم می‌تواند تمرینی بر ژرف‌ترکردنِ گستره‌ی همگانی در نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. زیرا انقلاب اسلامی، این اجازه‌ی پیشرفته را به نظام می‌دهد، که میان قدرت و ملت فضای باز وجود داشته باشد؛ همان گستره‌ی همگانی که در آن بتوان تفکر کرد، نظارت داشت، فعال و متحرک بود، بر مبنای قانون و مدنیت اقدام سیاسی و اندیشه‌ای کرد و حتی متشکّل شد و حزب و گروه و سازمان به ثبت رسمی رساند. تمام. اگر دقت شود حزب مؤتلفه‌ی اسلامی به عنوان یک جریان اصیل و تشکیلاتی جناح راست، از دل هیأت‌های مذهبی زنجیرزن ماه محرم شکل گرفت که از سال‌های آغازین دهه‌ی چهل همگام با نهضت امام خمینی به هم زنجیره‌وار مؤتلف و متحد شدند و کم‌کم نُضج (=رونق) گرفتند و در امر مبارزه برای سرنگونی شاه بسیار تلاش کردند.

 

 

پاسخم به جناب ...

سلام. آنچه در ادامه‌ی نوشته‌ام در هف‌هش خط ۱۷، امتداد داده‌ای، شناسایی آفاتی است که اندک‌اندک آسیب شد و کم‌کم، کم‌کم، معضل و به‌یکباره عیب عظیم. با شما درین درد و گلایه‌ی جامعه‌شناختی، مخالفتی ندارم. از نظرنویسی پرحوصله‌ی شما هم خرسند و ممنونم. اما واقعیت این است درین آفات _که حتی می‌توان نامش را بلیّه‌ی مخاطره‌آمیز اجتماعی گذاشت_ هم پاره‌ای از مردم دخالت دارند و هم دست پاره‌ای از حکومت و قدرت به‌صورت مرئی و نامرئی دخیل است. که در نوشته‌ات ازین ابعاد، دور نیفتاده‌ای.

 


راه‌حل اما چیست؟ به نظر من، محو چنین رفتارهایی چه از ساحت حکومت و چه از میان ملت، ناممکن است. زیرا یوتوپیا (=مدینه‌ی فاضله‌ی فارابی) اساساً رخ نمی‌دهد. پس، این زشتی‌ها همیشه در جوفِ جامعه، پیوست است. مهم این است، هر کس خود، ازین گونه کردارهای ناروا و سست‌کننده‌ی تاروپود اجتماع، دست بشوید. کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک در تبار ایرانی سنجاق بوده‌است. اما گویا یادش رفته است و گاه‌به‌گاه دست به کلاهبرداری دراز می‌کند و به قول شما از منفعت متعادل به سوداگری خطرناک میل می‌نماید.

 

از نظر فلسفی نیز، من هر حکومتی را زاده و مولودِ مردم می‌دانم و مردم هم، هیچ‌گاه در هیچ زمانه‌ای، همه یکسره خوب و منزّه نبوده و نمی‌شوند. بد و خوب باهم در یک فرصت واحد، زیست می‌کنند. پس، حکومت هم چون زاده‌ی بشر است، دست و پایش ممکن است آلوده شود و بلرزد. انتظار مطلق از حکومت و ملت برای پرهیز از بِزه، پنداری بیش نیست.

 

باید بر مبنای اخلاق و آموزه‌های دینی و تجربیات بشری و ملاطفت‌های انسانی، از میزان آلودگی و تقلب و تغلب (=چیرگی زورمندانه) علیه‌ی همدیگر، کم کرد. آب، املاح دارد، خالص نیست، حکومت هم امواج دارد و خالص نیست. موج‌هایی از آن با خود آلودگی‌ها دارد، و موج‌های هم پاکیزگی‌ها. حرف درین پاره، پایانی ندارد. پویه‌ی آدمی باید پویان و جویان باشد تا اول خود را پایش و جویش کند که بتواند پاینده و جوینده، عمر بگذراند. بگذرم.

 

پاسخ:


سلام. دیدگاه شما درین مسأله، منطقی و مناسب است. از نظر من نیز مسجد خدا، در هر کجای کره‌ی خاک، بنا و برپا شده باشد، متعلق به همه‌ی نمازگزاران است. از هر فرقه و مذهب. اگر بحث نماز و انجام فرایض شرعی‌ست، پس نباید دنبال مسجد خاص با نام خاص در تهران گشت. اما اگر دنبال ایجاد پایگاه برای نشر افکار و عقاید ویژه‌ی هستند، این البته نباید سخت گرفته شود. هرچند اهل سنت در شهرهایی که اکثریت دارند، مساجدشان با افکار خودشان اداره می‌شوم.

 

من چندین ماه در ایام دفاع مقدس، در مریوان بودم، هم سال ۶۱ و هم سال ۶۷، با چشم خود شاهد بودم و خودم در نمازجمعه‌ی اهل‌سنت مریوان شرکت می‌کردم. و به ماموستا اقتدا می‌کردم. این‌که در تهران، عواملی در جست‌وجوی تفرّق‌اند تردیدی نیست و تا جایی که می‌دانم اهل‌سنت خیلی به‌ندرت به امام جماعت شیعه اقتدا می‌کنند. اعضا و رهبران گروه‌های فلسطینی هم که چندی پیش در تهران به یک روحانی شیعه اقتدا کردند، دیده شد چه واکنش‌هایی در منطقه ایجاد شد. ازین تفکر و دیدگاه مترقی و دلسوزانه‌ی شما خرسند و متشکرم. هدف اتحاد میان مسلمین است. هر تزی مایه‌ی چندپارگی شود از نظر شرع، مصلحت و عقلانیت مردود است.

 

هف‌هش‌ خط (۱۹)

به نام خدا. سلام. «إِلَهَهُ هَوَاهُ». این خطاب خدا به رسول خدا _صلوات الله_ است در آیه‌ی ۴۳ فرقان، که می‌گوید ای پیامبرم تو آن کسی را که هوای نفْسِ خود را «خدای خود» ساخته و گمراهی پیشه کرده، نمی‌توانی هدایت کنی. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز در ۸ روز حضورش در سرزمین کربلا، با آن‌که با چنین افراد بی‌شماری مواجه شد، اما تمام توان را به کار گرفت تا شاید از گمراهی نجات‌شان دهد و یا دست‌کم از به‌راه‌انداختن جنگ و ستیزه‌گری پشیمان‌شان سازد. ولی آن لشگر، به سازِ هوای نفس رقصید، دین را از پیش به درهم و دینار فروخت، سخن لطیف نماینده‌ی برجسته‌ی رسالت را نادیده انگاشت و در نهایت، به شنیع‌ترین وضع و غیرانسانی‌ترین رفتار، با خاندان عصمت و طهارت برخورد کرد.

 

آخر خط: خدایا! آیا می‌توانم ای‌کاش بگویم؟! ای‌کاش فرصت می‌دادند تا امام حسین _علیه‌السلام_ از کربلا خود را به ایران، میان مردمان دل‌آگاه و یاریگرِ ستمدیدگان می‌رسانید. همان سرزمینی که پیش از گرَوِش آزادانه‌اش به اسلام و تشیّع، دست‌کم با سخن‌های دلنواز فردی پیام‌دار یعنی جناب زرتشت آشنایّت داشت که می‌گفت: شریف‌ترین دل‌ها، دلی‌ست که اندیشه‌ی آزارِ کسان در آن نباشد. درین صبح غمگین تاسوعا سلام می‌کنم به امام حسین و یاران یاریگرش. و آرزو می‌کنم، همآره راه ملت، راه «حسین» باشد و مرامِ مردم، مرام «زینب». دو پَرورده‌ی پُرشور وُ شعورِ امام علی بن ابی‌طالب، وصیِّ حضرت محمد.

 

امشب از عاشورا می‌گویم

به نام خدا. سلام. اسلام را از اول ورق می‌زنم. یک اُمّیِ امین، در غار حرا، برانگیخته می‌شود؛ بعثت. دست به دعوت پنهانی و سپس فراخوان آشکار می‌زند. هر کس به او ایمان آورَد، مسلمان می‌شود؛ جامعه‌ی مسلمین با ۳ نفر آغاز شد. اندک‌اندک به این عدد افزوده شد. ۱۳ سال درازا کشید. اما هنوز محمد امین بر اشراف و اعیان و جاهلیت مکه پیروز نشد؛ دست به زور هم نزد. پس از تبعیدکردن مسلمین به شِعب (=درّه‌‌) ابی‌طالب، اینک نقشه‌ی قتل پیامبر را به سرکردگی ابوجهل می‌کشند. هجرت آغاز می‌گردد. ترک دیار خود و ساکن‌شدن در یثرب و ایجاد مدینه و سپس حکومت. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و پنجم

 
هف‌هش خط (۱۷)

به نام خدا. سلام. مرحوم بازرگان به نویسنده‌ی کتاب «جامعه‌شناسی خودکامگی» یعنی علی رضاقلی، گفته بود: چرا در کتاب خود ازین سخن پیامبر اسلام (ص) استفاده نکردید: کَما تکونُوا یُولّی علَیکُم. هرگونه که باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند.

 

افزوده: پیامبر اسلام (ص) در جایی دیگر _به نقل از کتاب «شرح‌الشهاب» ابن‌القاضی_ می‌فرماید: عملکرد و رفتار شما، بر شما فرمانروایی می‌کند، اگر رفتارتان نیک باشد، فرمانروایان شما هم اصلاح می‌گردند.

 

آخر خط: در جایی خوانده و یادداشت کرده بودم که بدبینی در ایران سابقه دارد؛ داخل عدلِ پشمِ ایران، ممکنه آجر و سنگ باشد؛ آری درین هف‌هش خط باید افزون کنم و نیز داخل کیسه‌ی سیب‌زمینی، خاک. داخل جعبه‌ی میوه، جنس نارس و کال. داخل گونی برنج طارم، اقسام بُنجُل آن. و داخل کاخ شیشه‌ای مات! و مشجّر حکومت، هم که جای خود دارد، زیرا حکومت‌ها توسط آدم‌ها اداره می‌شود، نه فرشته‌ها. و جهان، حقّا ! که از سورینام گرفته تا آسام، و از توکیو گرفته تا مسکو و پورتوریکو، و از گابُن گرفته تا واشینگتن سیاستمدارهای حُقّه‌باز زیاد به خود دیده است و آدم‌های دغَل‌کار، فراوان. بگذرم، سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
 
 
جامعه‌شناسی خودکامگی
اثر علی رضاقلی، نشر نی
 
 

هف‌‌هش خط (۱۸)

به نام خدا. سلام. یورگن هابرماس _فیلسوف معاصر آلمان، که در دوره‌ی دولت جناح چپ در اواسط دهه‌ی ۷۰ به ایران آمده بود_ به «گستره‌ی همگانی» معتقد است.

 

مفهوم سیاسی «گستره‌ی همگانی» به فضای باز میان دولت و فرد اطلاق می‌شود، که البته چنین گستره‌ای در نظام‌های توتالیتر (=تک‌تاز) و شاهنشاهی شکل نمی‌گیرد. به جای آن لُمپن‌ها (=شَرورها، قمه‌کش‌ها، چماق‌دارها، هراس‌افکن‌ها) میدان مانور می‌یابند و یا گروه‌های مخفی خودسر مثل فاشیست‌ها در اسپانیا و نازیست‌ها و اس‌اس‌ها در آلمان هیتلری، جای احزاب و مردم را پر می‌کنند. به عبارتی به قول هگل، جامعه‌ی مدنی، درین نوع دولت‌ها پدید نمی‌آید. یعنی نمی‌گذارند پدیدار گردد. مثلاً در نظام بسته‌ی خاندان سعود در عربستان، گستره‌ی همگانی اساساً وجود ندارد. آنان، حتی بر نام کشور، فامیلی خاندان خود را گذاشتند: عربستان سعودی!

 

آخر خط: فرصت ماه محرم _که یک قدرت بزرگ برای مکتب تشیّع است_ به نظرم می‌تواند تمرینی بر ژرف‌ترکردنِ گستره‌ی همگانی در نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. زیرا انقلاب اسلامی، این اجازه‌ی پیشرفته را به نظام می‌دهد، که میان قدرت و ملت فضای باز وجود داشته باشد؛ همان گستره‌ی همگانی که در آن بتوان تفکر کرد، نظارت داشت، فعال و متحرک بود، بر مبنای قانون و مدنیت اقدام سیاسی و اندیشه‌ای کرد و حتی متشکّل شد و حزب و گروه و سازمان به ثبت رسمی رساند. تمام. اگر دقت شود حزب مؤتلفه‌ی اسلامی به عنوان یک جریان اصیل و تشکیلاتی جناح راست، از دل هیأت‌های مذهبی زنجیرزن ماه محرم شکل گرفت که از سال‌های آغازین دهه‌ی چهل همگام با نهضت امام خمینی به هم زنجیره‌وار مؤتلف و متحد شدند و کم‌کم نُضج (=رونق) گرفتند و در امر مبارزه برای سرنگونی شاه بسیار تلاش کردند.

 

 

پاسخم به جناب ...

سلام. آنچه در ادامه‌ی نوشته‌ام در هف‌هش خط ۱۷، امتداد داده‌ای، شناسایی آفاتی است که اندک‌اندک آسیب شد و کم‌کم، کم‌کم، معضل و به‌یکباره عیب عظیم. با شما درین درد و گلایه‌ی جامعه‌شناختی، مخالفتی ندارم. از نظرنویسی پرحوصله‌ی شما هم خرسند و ممنونم. اما واقعیت این است درین آفات _که حتی می‌توان نامش را بلیّه‌ی مخاطره‌آمیز اجتماعی گذاشت_ هم پاره‌ای از مردم دخالت دارند و هم دست پاره‌ای از حکومت و قدرت به‌صورت مرئی و نامرئی دخیل است. که در نوشته‌ات ازین ابعاد، دور نیفتاده‌ای.

 


راه‌حل اما چیست؟ به نظر من، محو چنین رفتارهایی چه از ساحت حکومت و چه از میان ملت، ناممکن است. زیرا یوتوپیا (=مدینه‌ی فاضله‌ی فارابی) اساساً رخ نمی‌دهد. پس، این زشتی‌ها همیشه در جوفِ جامعه، پیوست است. مهم این است، هر کس خود، ازین گونه کردارهای ناروا و سست‌کننده‌ی تاروپود اجتماع، دست بشوید. کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک در تبار ایرانی سنجاق بوده‌است. اما گویا یادش رفته است و گاه‌به‌گاه دست به کلاهبرداری دراز می‌کند و به قول شما از منفعت متعادل به سوداگری خطرناک میل می‌نماید.

 

از نظر فلسفی نیز، من هر حکومتی را زاده و مولودِ مردم می‌دانم و مردم هم، هیچ‌گاه در هیچ زمانه‌ای، همه یکسره خوب و منزّه نبوده و نمی‌شوند. بد و خوب باهم در یک فرصت واحد، زیست می‌کنند. پس، حکومت هم چون زاده‌ی بشر است، دست و پایش ممکن است آلوده شود و بلرزد. انتظار مطلق از حکومت و ملت برای پرهیز از بِزه، پنداری بیش نیست.

 

باید بر مبنای اخلاق و آموزه‌های دینی و تجربیات بشری و ملاطفت‌های انسانی، از میزان آلودگی و تقلب و تغلب (=چیرگی زورمندانه) علیه‌ی همدیگر، کم کرد. آب، املاح دارد، خالص نیست، حکومت هم امواج دارد و خالص نیست. موج‌هایی از آن با خود آلودگی‌ها دارد، و موج‌های هم پاکیزگی‌ها. حرف درین پاره، پایانی ندارد. پویه‌ی آدمی باید پویان و جویان باشد تا اول خود را پایش و جویش کند که بتواند پاینده و جوینده، عمر بگذراند. بگذرم.

 

پاسخ:


سلام. دیدگاه شما درین مسأله، منطقی و مناسب است. از نظر من نیز مسجد خدا، در هر کجای کره‌ی خاک، بنا و برپا شده باشد، متعلق به همه‌ی نمازگزاران است. از هر فرقه و مذهب. اگر بحث نماز و انجام فرایض شرعی‌ست، پس نباید دنبال مسجد خاص با نام خاص در تهران گشت. اما اگر دنبال ایجاد پایگاه برای نشر افکار و عقاید ویژه‌ی هستند، این البته نباید سخت گرفته شود. هرچند اهل سنت در شهرهایی که اکثریت دارند، مساجدشان با افکار خودشان اداره می‌شوم.

 

من چندین ماه در ایام دفاع مقدس، در مریوان بودم، هم سال ۶۱ و هم سال ۶۷، با چشم خود شاهد بودم و خودم در نمازجمعه‌ی اهل‌سنت مریوان شرکت می‌کردم. و به ماموستا اقتدا می‌کردم. این‌که در تهران، عواملی در جست‌وجوی تفرّق‌اند تردیدی نیست و تا جایی که می‌دانم اهل‌سنت خیلی به‌ندرت به امام جماعت شیعه اقتدا می‌کنند. اعضا و رهبران گروه‌های فلسطینی هم که چندی پیش در تهران به یک روحانی شیعه اقتدا کردند، دیده شد چه واکنش‌هایی در منطقه ایجاد شد. ازین تفکر و دیدگاه مترقی و دلسوزانه‌ی شما خرسند و متشکرم. هدف اتحاد میان مسلمین است. هر تزی مایه‌ی چندپارگی شود از نظر شرع، مصلحت و عقلانیت مردود است.

 

هف‌هش‌ خط (۱۹)

به نام خدا. سلام. «إِلَهَهُ هَوَاهُ». این خطاب خدا به رسول خدا _صلوات الله_ است در آیه‌ی ۴۳ فرقان، که می‌گوید ای پیامبرم تو آن کسی را که هوای نفْسِ خود را «خدای خود» ساخته و گمراهی پیشه کرده، نمی‌توانی هدایت کنی. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز در ۸ روز حضورش در سرزمین کربلا، با آن‌که با چنین افراد بی‌شماری مواجه شد، اما تمام توان را به کار گرفت تا شاید از گمراهی نجات‌شان دهد و یا دست‌کم از به‌راه‌انداختن جنگ و ستیزه‌گری پشیمان‌شان سازد. ولی آن لشگر، به سازِ هوای نفس رقصید، دین را از پیش به درهم و دینار فروخت، سخن لطیف نماینده‌ی برجسته‌ی رسالت را نادیده انگاشت و در نهایت، به شنیع‌ترین وضع و غیرانسانی‌ترین رفتار، با خاندان عصمت و طهارت برخورد کرد.

 

آخر خط: خدایا! آیا می‌توانم ای‌کاش بگویم؟! ای‌کاش فرصت می‌دادند تا امام حسین _علیه‌السلام_ از کربلا خود را به ایران، میان مردمان دل‌آگاه و یاریگرِ ستمدیدگان می‌رسانید. همان سرزمینی که پیش از گرَوِش آزادانه‌اش به اسلام و تشیّع، دست‌کم با سخن‌های دلنواز فردی پیام‌دار یعنی جناب زرتشت آشنایّت داشت که می‌گفت: شریف‌ترین دل‌ها، دلی‌ست که اندیشه‌ی آزارِ کسان در آن نباشد. درین صبح غمگین تاسوعا سلام می‌کنم به امام حسین و یاران یاریگرش. و آرزو می‌کنم، همآره راه ملت، راه «حسین» باشد و مرامِ مردم، مرام «زینب». دو پَرورده‌ی پُرشور وُ شعورِ امام علی بن ابی‌طالب، وصیِّ حضرت محمد.

 

امشب از عاشورا می‌گویم

به نام خدا. سلام. اسلام را از اول ورق می‌زنم. یک اُمّیِ امین، در غار حرا، برانگیخته می‌شود؛ بعثت. دست به دعوت پنهانی و سپس فراخوان آشکار می‌زند. هر کس به او ایمان آورَد، مسلمان می‌شود؛ جامعه‌ی مسلمین با ۳ نفر آغاز شد. اندک‌اندک به این عدد افزوده شد. ۱۳ سال درازا کشید. اما هنوز محمد امین بر اشراف و اعیان و جاهلیت مکه پیروز نشد؛ دست به زور هم نزد. پس از تبعیدکردن مسلمین به شِعب (=درّه‌‌) ابی‌طالب، اینک نقشه‌ی قتل پیامبر را به سرکردگی ابوجهل می‌کشند. هجرت آغاز می‌گردد. ترک دیار خود و ساکن‌شدن در یثرب و ایجاد مدینه و سپس حکومت. بیشتر بخوانید ↓

زراندوزان مکه که با تجارت و بردگی، پول انباشت می‌کردند، خود را زیان‌کار یافتند، دست به دامان پدیده‌ی نفاق در مدینه شدند تا پیوند و مدنیت مدینه را نابود کنند. تا توانستند جنگ و نقار آفریدند. ۱۰ سال دسیسه کردند اما نتوانستند و سران آنان مانند ابوسفیان، به زبان و ظاهر، اسلام آوردند. مکه به دست مسلمین فتح شد، اما پیامبر همه را بخشید و میان‌شان آرامش آفرید.

 

وفات اتفاق می‌افتد و پیامبر اسلام صلوات الله از میان یک امت تازه‌ساخته، رحلت می‌کند. سه خلیفه، بر حسب تفکر شیخوخیت در برابر امامت که استمرار نبوت است، خلافت را راه می‌اندازند و اختلافات تار و پود مسلمین را در می‌نوردد. تا آن حد بازگشت به جاهلیت که فاطمه به دست یکی از سران! سیلی می‌خورد و علی، در خانه، خانه‌نشین می‌شود و برای حفظ کیان دین، ۲۵ سال سکوت می‌کند. مردم با فهم به این‌که خلیفه‌ی سوم یعنی عثمان، اساس و عصاره‌ی اسلام را زیرپا گذاشت و آگاه‌ترین افراد مانند ابوذرها را به صحرای تفتیده‌ی ربذه تبعید کرد تا حکومت را در خاندان مروان و قریش موروثی کند، دست به قیام زدند. و علی با فشار و رأی مردم حکومت‌کردن را پذیرفت. مرکز اسلام را از مدینه به کوفه انتقال داد. در کوفه ۵ سال حکومت کرد و عدالت را پیاده کرد و اشرافیت را از دور و بر قدرت راند و اسلام پیامبر را در عمل معنا کرد و دست فقر را گرفت و طعم مساوات را بر جان جامعه چشاند.

 

جریان زراندوز به مدد مکرهای معاویه، حیله‌های عمروعاص، جهل ابوموسی و پُست‌دوستان دسیسه‌گر احساس غَبن و خطر کرد و تا قتل علی پیش آمد و معاویه را حاکم مسلمین کرد. و شد آنچه نمی‌باید می‌شد.

 

حرکت آگاهی‌ساز امام حسن به جنبش و قیام علیه‌ی تیرگی‌های حکومت نینجامید و تنها ماند و برای بقای اسلام، به صلح و قرارداد با معاویه رضایت داد. و شیعیان اندک‌اندک به عنوان افرادی خارج از دین و منحرف و مستحق لعن و نفرین و شکنجه معرفی شدند.

 

معاویه با سه سلاح زر و زور و تزویر بر خواص جاهل! غالب شد و مردم را با حربه‌ی ارهاب و کشتار ترساند. با مرگ معاویه یزید به خلافت منصوب شد که خلاف صلح‌نامه‌ بود. و از اینجا به بعد امام حسین به عنوان ناجی مکتب اسلام به مدد دین خدا بر آمد و به میدان آمد و حاضر شد فداکاری‌های تمامی انبیا و صالحان و نیکان را یکجا بر عهده بگیرد و نگذارد حاصل نهایی جریان نبوت نابود شود و ثمره‌ی آن پوک گردد. آری؛ او، اسلام را -که عصاره‌ی آموزه‌های آسمانی‌ست- در عاشورا دوباره به ظهور و تجلی رساند و خود جلوه‌ی خدا در زمین و زمان شد. شب عاشورا را ژرف باید درک کرد، تا به روز عاشورا پیوند و پیوست خورد. زیرا عاشورا، ترکیبی از پیام، حماسه و سوگ است. به قول عطار در باره‌ی عاشورای حسینی:

بسی خون کرده‌اند اهل ملامت
ولی این خون نخُسبَد تا قیامت
هر آن خونی که بر روی زمان هست
برفت از چشم و این خون جاودان هست

 

هف‌هش‌ خط (۲۱)

به نام خدا. سلام. سال‌های دور در ستون «بیشتر بدانیم» یک روزنامه‌، خوانده و دفترم یادداشت کرده‌بودم که منطقه‌ای در مغز وجود دارد که با پاداش‌گرفتن (مانند: پول، غذا، تشویق، پُست و...) ارتباط دارد. همین منطقه‌ی با نام «مخطّط قدامی» است که در امر یادگیری بسیار حیاتی است و با پاداش‌گرفتن و تشویق فعال‌تر می‌شود.


شرح دو لغت: مخطّط یعنی راه‌راه، جداجدا. خط‌خط. سواسوا و قدامی یعنی جلویی، پیشانی. پس مخطط قدامی یعنی بخش جلویی مغز که در سمت پیشانی سر قرار دارد. که کارهایی چون فکرکردن، چاره‌یابی، هیجان‌افکنی، سخن‌راندن، داوری‌کردن، رفتار ارادی و... کار اوست. که با پاداش، به وجد می‌آید.


آخر خط: به مقدمه‌ی متن بالایم، هر کس پیش خود و در ذهن خود و بر حسب میزان توانِ بخش «مغز پیشانی‌»اش می‌تواند آخر خط بنویسد و من اما آخر خط این قسمت هف‌هش خطم است:


واقعاً آن خودباخته‌های داخلی! که برای تیره‌سری و خیره‌سری جان بولتون جهت جنگ‌افروزی علیه‌ی ایران در دل کف می‌زدند و هر شب با خبرهای تازه‌ایی _که از سوی تلویزیون تیره‌ی ملکه‌ی بریتانیا و خبرسازها و هشتک‌آفرین‌های جلگه‌ی تیره‌وتارِ تیرانا در فضای مجازی ایران بمب‌باران می‌شد_ دلخوش می‌شدند که آری! امشب ترامپ حمله می‌کند، اگر نکرد فرداشب حمله می‌کند، اگر فرداشب هم نکرد، بلاخره بزودی حمله می‌کند و کلک ایران را می‌کند، اما، اما، وقتی اینک می‌بینند که نه فقط «آمریکای جنایتکار» «هیچ غلطی» نتوانست بکند، بلکه این فردِ دریوزه‌ی پولکیِ کینه‌ای علیه‌ی ایران، از تیم ترامپ اخراج شد، منطقه‌ی مخطّط قدامی مغز کوچولوی‌شان! چه‌ها که نمی‌کند!

 

حالا تعلیق پارلمان انگلیس به امر ملکه الیزابت و خوش‌رقصی‌های بوریس جانسون، البته بماند که نشان داد غرب‌گرایان و خودباختگان داخلی از چه الگوهای منحط و بادکنکی‌یی، هواداری و گَرته‌برداری می‌کنند. دست‌کم در انقلاب اسلامی ایران به احترام ملت، انحلال مجلس توسط رهبر را حتی در بازنگری قانون اساسی نیز نگنجانده‌اند. و این البته تا میزان بی‌نهایت، مدیون روشنگری آن انسان‌هایی بود که بعد از رحلت امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ با همه‌ی توان و روشن‌بینی، جلوی آن کسان! که می‌خواستند به بند وظایف رهبری، حق انحلال مجلس را نیز اضاف کنند، ایستادند و رهبری نیز پذیرفت و این بند پیشنهادی را نگذاشت تا به شورای بازنگری برود. آری؛ دموکراسی غرب به میلیتاریستی و فروش اسلحه و جنگ‌افزارها آلوده است و نیز به سود و سلطه و هژمونی و غارت.

 

پاسخ در گروه نغمه

 

سلام...پند، درین متن شما، پرتوافکنی می‌کند. خیلی‌عالی نگاشتین. خاصّه آن فراز که فرمودین: «دوری نزدیکی با او به جسم زایر در حرمش نیست به دل زایر وابسته است» یاد ناحیه‌ی مقدسه افتادم که سال ۹۳ در آن ناحیه‌ی حرم امام حسین _علیه السلام_ نشستم و به کرده‌های خودم فکر کردم و اشک ریختم که نمره‌ی خوبی ندارم. ممنونم استاد. تکان‌دهنده بود؛ با ریشتر بالا.

 

 

نشانه و اشاره و گزاره

نشانه‌ی من: عکسی که در بالا گذاشتم، مراسم عزاداری تاسوعای امسال (۱۸ شهریور ۱۳۹۸) در بیت آیت الله سیدمحمدجواد علوی بروجردی در قم است. نماینده‌ی قم، علی لاریجانی، درین مراسم شرکت کرد و کنار آقای علوی بروجردی نشست.


اشاره‌ی من: چندی پیش (در دعوای آقای شیخ محمد یزدی و شیخ‌صادق لاریجانی) شیخ محمد یزدی، همین علوی بروجردی _نوه‌ی دختری آیت‌الله‌العظمی بروجردی که مواضعی انتقادی دارد_ را درباره‌ی اعلان مرجعیت تهدید کرده بود: «...اگر چنین فردی تابلو هم بزند، تابلویش را پایین می‌آوریم؛ هیچ تعارفی هم نداریم، چون مرجعیت نمی‌تواند بازیچه باشد.»

البته می‌دانم که نیک باخبرید همین آقای شیخ محمد یزدی، پیش‌تر آقای شُبیری زنجانی را نیز با سست‌ترین واژگان حمله کرده بود که چرا مثلاً افرادی از یک جناح دیگر با او ملاقات کردند!

 

گزاره‌ی من: رفتن آقای علی لاریجانی به مراسم بیت آقای علوی بروجردی، هیچ معنایی اگر نداشته باشد، دست‌کم از نظر من این پیام را دارد که حرف‌های شیخ محمد یزدی _که اساسأ فردی عصبانی و تندخوست_ برای چهره‌های جناح راست هم، چندان وجهی ندارد! البته این‌که این‌گونه حرف‌های سست چه آفتی به شاخسارهای نظام جمهوری اسلامی می‌اندازد خدا می‌داند. امید است انقلاب اسلامی ایران به دست این نوع افکار و افراد آسیب نبیند. بگذرم.

 

سخنی از امام سجاد علیه السلام:

 

«وَ الذُّنُوبُ الّتى تُنزِلُ النِّقَمَ عِصیانُ العارِفِ بِالبَغىِ وَ التَطاوُلُ عَلَى النّاسِ وَ الاِستِهزاءُ بهِم وَ السُّخریَّةُ مِنهُم» (معانى الاخبار ، ص 270)

 

یعنی: گناهانى که باعث نزول عذاب می ‏شوند، عبارت‌‏اند از: ستم‌کردن شخص از روى آگاهى، تجاوز به حقوق مردم، و دست‌انداختن و مسخره‌کردن آنان. (منبع)

 

 

نشانه و اشاره و گزاره

 

نشانه‌ی من: اهل فن می‌فهمند شرکت «سید مقتدی صدر» در مراسم شام غریبان، آن‌هم در کنار رهبر ایران، تا چه‌اندازه با خود پیام حمل می‌کند. چه برای داخل، چه برای منطقه و چه برای جهان.

 

اشاره‌ی من: با مکثی چشم‌دوختن به عکس زیر، ذرّات اطلاعاتی به ذهن‌های کنجکاو سرازیر می‌شود. یک اصل روان‌شناختی در سازمان‌های اطلاعاتی این است اهل سیاست همواره خواهانِ دریافتِ آخرین ذرّات اطلاعاتی درباره‌ی موضوع مورد علاقه‌ی‌شان هستند.

 

گزاره‌ی من: می‌دانم که می‌دانید خاندان صدر سه گستره‌ی سرزمینی دارند: ایران، عراق، لبنان. من برین نظرم اهل سیاست کسی‌ست که از ازین خاندان در تار و پود دین و سیاست به عنوان یک پدیده‌ی پیچیده و چندین پدیدارِ پیچاپیچ، سر در آورد. زیرا خاندان صدر در طول تاریخ هیچ زمینی را برای خود لم‌یزرع! نمی‌پندارد. من کمی درین فضای فکرتِ مدرسه، به آن می‌پردازم؛ خیلی‌خیلی فشرده البته:

 

در لبنان: پس از ربوده‌شدن امام موسی صدر -که در گزارشی خوانده بودم جلال‌الدین فارسی علیه‌ی صدر و ربوده‌شدنش نقش مخرّب و درز اطلاعاتی داشت- ربابه صدر -خواهرش_ از طریق جمعیت «البرّ و الاحسان» نقشه‌ی راه برادرش را پیش می‌برَد.

 

در ایران: سید صدرالدین صدر _پدر سید موسی صدر- که پس از درگذشت آیت الله حائری مؤسس حوزه‌ی علمیه‌ی قم، جانشین او می‌شود و مرجع تقلید. در اصفهان آیت‌الله سید حسین خادمی رهبریت فکری آن منطقه را بر عهده می‌گیرد او در حرم امام رضا علیه السلام دفن است. در تهران سید رضا صدر برادر سید موسی صدر که حامی مصدق و کاشانی بود و سپس از سیاست و قدرت کناره گرفت. آیت‌الله سید صادق روحانی در سفر عبدالسلام جلّود مرد شماره‌ی ۲ لیبی به ایران، سیدرضا صدر را برای معاوضه با امام موسی صدر مطرح کرده بود. نیز در اصفهان دو نفر دیگر مرتضی مستجابی و مجتبی بهشتی‌اصفهانی که این دومی را آیت الله خادمی، از عراق عصر خفقان حزب بعث در سال ۱۳۵۰ به اصفهان پناه داد. و نیز سیدمحمد صدر که در مجمع تشخیص مصلحت نظام نصب است و از عوامل کلیدی سیدمحمد خاتمی است.

 

در ایران اساساً خاندان صدر با فامیلی‌های متعدد شُهره‌اند: صدر، صدرعاملی، بهشتی، خادمی و مستجاب‌الدعوه. و دو خانواده در ایران با خاندان صدر زیاد نزدیک‌اند: آقای خامنه‌ای و آقای خاتمی.

 

در عراق: شهید محمدباقر صدر و شهید سیدمحمد صدر. اولی حزب الدعوه را رهبری می‌کرد و دومی جریان قبیله‌ای و مردمی عراق را. سید مقتدی پسر او اینک این جنبش را هدایت و رهبری می‌کند. او برادرش مرتضی را که به ایران نزدیک است، در کنار خود دارد. دو برادرش مصطفی و مؤمل هم توسط صدام شهید شدند. من در نجف به تشکیلات صدر در ضلع جنوب شرقی حرم امام علیه‌السلام رفته بودم و با چشمان خودم دیده بود از چه نظم، پرستیژ، انضباط و مشئ مردم‌گرایانه‌ای برخوردارند و حتی عکس‌هایی هم از آن انداختم و همان سال ۱۳۹۳ در وبلاگم دامنه پخش کرده بودم. جریان مقتدی صدر اکثراً مسلح‌اند.

 

تفکر مقتدی صدر عصاره‌اش این است: حوزه‌ی ساکت! حوزه‌ی سخنگو. او اما به حوزه‌ای سخنگو معتقد است و آقای سیستانی را به عنوان سردمدار حوزه‌ی ساکت می‌کوبد. او مانند پدرش رفتار عامه‌پسند دارد و سخنانی می‌گوید که در شنوندگان تهییج و احساسات برانگیزاند.

 

سیدحسین صدر اما افکار امام موسی صدر را دارد. او از مراجع تقلید امروز کاظمین است؛ برادرزاده‌ی شهید سیدمحمدباقر. او فردی سیاسی است و مؤسسه «گفت‌وگوی انسانی» راه انداخته است. شنیدم که به اسلام رحمانی و میانه‌روی معتقد است. او به همین علت ارتداد را جایز نمی‌داند. شبکه ماهواره‌ای «الاسلام» از اوست.

 

نکته‌ی نهایی: بوش پسر قصد کشتن مقتدی صدر را داشت اما کارشناس سازمان سیا در اتاق بیضی حاضر شد و به بوش گفت: کشتن مقتدی از او یک شهید می‌سازد و در شیعه، «شهید»بودن یک فرد از «زنده»بودنش والاتر و مؤثرتر است. مقتدی جایگاهی «شمایل‌گونه» در عراق دارد. بوش که مقتدی را «آدمی لات و تبهکار» می‌دانست از حرف کارشناس قانع شد. راستی این را هم بیفزایم آمریکایی‌ها معمولاً پرسش‌های رگباری دارند؛ از همین‌رو، زود این «رو» آن «رو» می‌شوند؛ از جمله بوش پسر.

 

 اِنتاج:اینک که سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه جهان اسلام، رصدگر بزرگی‌ست، خوب محاسبه‌گرانه و با اقتدار، سید مقتدی را به اقتداء (=پیروی) کشانده است. این را در امنیت به آن می‌گویند تبدیل تهدید به فرصت. اگرچه آن فرد، دَمدمی‌مزاج، مُذبذب و یا حتی هُرهُری‌مذهب باشد. بماند و بگذرم.

 

پاسخ به یک پست:

 

هم سلام، هم احترام و هم اِکرام

جمله‌ی شما، در نقد من اما: «اینکه مسوول بلندپایه نظام حضور خود در اجتماعات مذهبی را برپایه انتقال پیام به اشخاص خاصی قرار دهد نشان سیاسی کاری و سیاست زدگی افکار  دارد.»

 

جمله‌ی من، اما: «دست‌کم از نظر من این پیام را دارد که حرف‌های شیخ محمد یزدی _که اساسأ فردی عصبانی و تندخوست_ برای چهره‌های جناح راست هم، چندان وجهی ندارد!»

 

اثر، اما: در جمله‌ی شما برای علی لاریجانی انگیزه‌تراشی شد. یعنی یقین شد که او با این قصد چنین کرد. اما در جمله‌ی من بر رفتار علی لاریجانی تحلیل صورت گرفت، نه اتهام یا اتّصاف. و تحلیل، امری پردازشی‌ست. و میان این دو جمله‌ی شما و من فرق است؛ از زمین تا افلاک.

 

 

نکته‌‌ام، اما:

خواننده‌ی هر متن اگر دچار بدفهمی و یا حتی بدبینی شود، طبیعی است و حق اوست. ولی او حق ندارد جمله، متن و ساختار کلام صاحب متن را تحریف کند. و واژه‌ی عربی «تحریف» نیز در فارسی به واژگونه و دگرگونه‌کردن برگردان می‌گردد. و این چقدر بد است که سخن کسی را بد برگردان کنند.

 

در قرآن داریم که تعدادی یهود لفظ نام محمد (ص) را  در زبان می‌چرخاندند تا بد و زشت تلفظ شود، (همین حالت را در محل‌مان داراب‌کلا هم سراغ داریم که اسم افراد را به‌عمد و سُخره بد اَدا می‌کنند) خدا این کار آنان را به‌شدت نکوهش کرده است، چه رسد به چرخاندن سخنان دیگران. آری؛ هرچه زودتر باید ازین شیوه دست شست. این به نگرش و نگارش، هر دو، آسیب می‌زند. این یک آموزه است، نه صرفاً نصیحت.

 

سخن عمومی‌ام، اما: برای من تمامی چهره‌های نظام نه مقدّس‌اند و نه دلخوش و دلسپرده‌ی هیچ‌کدام‌شان هستم. برای انسان‌های اندیشمند مایه‌ی اُفْت و فرومایگی می‌دانم که تابع سیاستمداران باشند. این آنان هستند که باید از اندیشمندان، مایه بگیرند. سیاستمداران که با رأی مردم نردبان قدرت را بالا می‌روند، کاویژه‌ای جز خدمت به خلق و کیان کشور ندارند. هر کس خادم ملت شد، او شایسته‌ی ارج‌گذاری است؛ از هر فکر و جناح و صنف و طبقه‌ای باشد. این‌که آن بالا به جای فریادرسی به دادِ ملت، و کوشش برای نوکری ملت، دائم به کول هم بپّرند و مانند زرّافه کپّل و یال و کوپال همدیگر را گاز بگیرند و لگد بزنند، و شبانه‌روز پشت میکروفون و تریبون ملت را سخن‌درمانی کنند، نه فقط کاری عبث و بیهوده است، بلکه خارج شدن از حیطه‌ی مسئولیت و پاسخگویی به ملت است. چه کسی به اینان حق داده به جای کار در نظام، برای مردم نصیحت بتراشند و کارکردشان جز حرف‌زدن و دروغ‌بافی چیزی نباشد.

 

اما این‌که آقای شیخ صادق لاریجانی به علت صِغَر سنّ، با پادرمیانی افرادی که قصدشان را خیرخواهی اعلان کردند، از آقای شیخ محمد یزدی به علت کِبَر سنّ عذرخواهی کند، امری ممدوح و پسندیده است و دو حوزوی اگر ازین کار نیکو و مورد توصیه‌ی قرآن و عترت و آموزه‌های دانشمندان اخلاق، شانه خالی کنند، حظّی از آن نبرده‌اند. مهم اما آن است، آنچه شیخ صادق لاریجانی در آن نامه‌اش علیه‌ی شیخ محمد یزدی نوشته، در ذهن تاریخ ماندگار شده‌است. مگر حافظه‌ی تاریخ پاک‌شدنی‌ست. دست‌کم این دو جمله‌ی شیخ صادق لاریجانی خطاب به شیخ محمد یزدی از بایگانی تاریخ کنده نمی‌شود. هر چند عذرخواهی کرده باشد، که عذرخواهی اساساً کاری بزرگوارانه است:

 

«با لحنی بی ادبانه گفته‌اید " آیا ارث پدرت بود"، می‌گویم نخیر ارث پدرم نبود‌!»

 

«آیا جز با صدای بلند و داد و قال، به مسئولین و بزرگان توهین کردن و افترا زدن و تحقیر کردن، کار دیگری هم کرده اید‌؟ شما با آیت ا... شبیری حفظه الله  چه کرده‌اید‌: با مرجعی که آیتی است در علم و تقوی و اخلاق و متانت و مروت و انصاف و بزرگواری. آخر چرا به خودتان اجازه می دهید به همه توهین کنید. هیچ بررسی کرده اید که علماء و فضلاء در قم، به آثار شما و به گفته‌های شما چگونه نگاه می‌کنند؟ ! چقدر آنها را جدی می‌گیرند؟»

 

سخنم را با سخن مولا علی -علیه السلام- تمام می‌کنم بدین مضمون (=درون‌مایه): تا سخن نگفتی، سخن در بندِ توست، چون سخن گفتی، تو در بندِ آنی.

 

تشکر از نویسندگان مدرسه‌ی فکرت در عزای ماه محرم:

 

به عنوان یک هم‌کلاسی درین مدرسه‌ی فکرت از تمامی هم‌کلاسی‌هایی که برای آقا اباعبدالله الحسین -علیه السلام_ و پاسداشت ایام عزاداری محرم، پست‌هایی، نوشته‌هایی، عکس‌هایی، اطلاع‌رسانی‌هایی، خبرهایی، تحلیل‌هایی، نوحه‌هایی و عرض ارادت‌هایی به ساحت مقدس آن سالار شهیدان و رهبر آزادگان جهان درین مدرسه نوشتند، از اعماق دلم ممنونم.

 

هر کدام از آن پست‌ها و عشق‌ها در جای خود ارزش معنوی ژرفی داشته و دل انسان را آرام می‌کرده. اما بگذارید بی‌آن‌که ارزش کار کسی را کم یا بی‌اثر بدانم، یک متن برگزیده‌ام را عیان کنم. از نظر من پست زیر از نوشته‌های عزادار دل‌سوخته‌ی امام حسین، جناب محمدحسین، که عصر روز عاشورا در مدرسه بارگذاری کرده، بی‌نهایت عالی بوده و برای من مانند اثرات چندین روضه را داشته. کوتاه بود اما از الفبای درد برآمده و از واژگان ساده و رساننده. و آن متن این بود:

 

«سلام. نام خود را در لیست عزاداران حسین ثبت کردم. ولی امسال هم نظاره گر شلاق زدن سربازان یزید به به بچه‌های امام حسین بودم نگاه کردم و اشک ریختم جرات نکردم شلاق از دست این جلاد بی رحم بگیرم تا اینکه باز هم رقیه در راه آزادی کشته شد.»

 

آری؛ حقیقتاً از این اعضا که ادای عشق کردند به عاشورا و کربلا، ممنونم. هر یک از ما ممکن است حرف‌ها و گفته‌های بزرگان علم و دانش و شعر و فلسفه را با اشتیاق بپذیریم و به رودکی و بوعلی و سهروردی و خیام و سعدی و شریعتی و امام و کانت و ارسطو و گاندی و سهراب و قیصر امین‌پور و نیما و فروغ فرخ‌زاد بابت پاره‌ای از افکارشان درود بفرستیم، اما می‌دانم وقتی به نام امام حسین می‌رسیم حال هر یک از ما نسبت این رهبر و پیشوای انسانیت و آدمیت و آزادگی حالی خاص و عشقی راد و ارادت بی‌مانند است. درود به این فهم و وفا و عزاداری‌های شما. سالم بمانید تا عاشوراهای دیگر و ادای عشق دیگر و آبادانی‌ها و آزادگی‌های عمیق‌تر.

 

دستچین!

به نام خدا. سلام. برای عزاداری محرم، بیت امام در قم بودم، آنجا در داخل بیت، نمایشگاه دایمی عکس بر دیوارهای اتاق‌ها نصب است. من یک روز، که زود خودم را رسانده بودم، بادقّت از آن دیدن کردم. اساساً بیت امام می‌روم تا پیوندم را نگُسلم. آن زمان، تهران هم که شاغل و ساکن بودم، حسینیه‌ی جماران و بیت امام می‌رفتم. زیرا به آن مکان عُلقه و عقیده دارم. از قضا، یکی از دوستانم در زمان حیات امام، محافظ بیت امام بود؛ دوستی دانا که هنوزم باهم دوستیم و مرتبط، که پس از بازنشستگی به شهرش کازرون برگشت.

 

اما بعد؛ از بعضی از عکس‌های دستچین‌شده‌ی نمایشگاه بیت تعجب کردم. پرسیدم اجازه هست عکس بیندازم؟ جواب مثبت بود. گوشی را درآوردم و عکس‌هایی از آن انداختم.

 

 

عکس اول که در زیر می‌گذارم، صحنه‌ی دست‌بوسی است؛ عنوان عکس قطعنامه ۵۹۸ است. از آقایی که در دفتر استفتاء مشغول مطالعه بود پرسیدم متصدی نمایشگاه کیست. گفت فلانی. رفتم سراغش. گفتند هنوز نیامده است. به دو نفر از کارکنان بیت گفتم به آقای میرجعفری متصدی نمایشگاه از قول من برسانید به جای این صحنه‌ی دست‌بوسی، آن برهه‌ی تاریخ‌ساز سخنرانی فخرالدین حجازی را بگذارید که با نهایت خلوص خود، داشت از امام تمجید می‌کرد، اما امام او را از آن‌گونه ستاییدن و ستودن به‌شدت برحذر دادند.

 

عکس دوم که در زیر می‌گذارم، نشانگر برکناری مرحوم منتظری است. در وسط تابلو دو تا راه است، یکی مستقیم، دیگری کج. منظور این است منتظری راه کج رفت و عزل شد. عکسی هم که از چهره‌ی منتظری گذاشتند، کج است. اما حواس من به کجا رفت؟ حواسم آن لحظه به علی موسوی گرمارودی رفت -که از قضا قمی هم هست و حتی در دفتر بنی‌صدر، صدارت داشت- یعنی یاد کتاب او «دستچین» که پس از رحلت امام آن را خریده و خوانده‌بودم. آیا مثلاً سزاست که به این شاعر به علت مدتی همکاری با بنی‌صدر بگویم تو کج بودی، دیگر راست و درست نمی‌شوی! انقلاب، در زمان استقرار، مبتنی بر رأفت است نه خشونت.

 

 

نمایشگاه انقلاب را این‌گونه دستچین‌کردن، و بر عکس‌های آن، آن‌گونه حاشیه‌نوشتن، نه هنر است، نه پیام است و نه انصاف و سزاوار. این شیوه از نمایش عکس، در بیننده پیام‌هایی برعکس! برمی‌انگیزاند. بر منِ نوعی معلوم است که مرحوم منتظری به کج نرفت، مگر برای هر بیننده‌ی جوان و نوظهور و یا گردشگر خارجی نیز،  همه‌ی زوایا روشن است؟! من می‌فهمیم برکناری او، هم غیرقانونی بود و هم به دور از تصمیم درست و هم دسیسه‌ایی برآمده از سوی آن باند مخوف! که همیشه به قلع‌وقمع معتقد بود و کینه‌جویی و انتقام؛ که حتی یکی‌شون وزیر اطلاعات رفسنجانی شد و او و دخمه‌هایش کشور را با سکوت و سازش و ناهمسازی و بهتر است بگویم «اکبرشاه‌»گری‌های رفسنجانی، به قهقرای سیاسی و امنیتی برده بود. اگر نبود دوم خرداد ملت، معلوم نبود کشور به کجا می‌رفت. حیف که خاتمی چهاردست‌وپا باز نیز کشور را تحویل رفسنجانی داده بود و از سر جُبن و واهمه به قیام فکری، انتخاباتی و قانونی ملت نسبت به رفتارهای رفسنجانی، سیاست غلط لیبرال‌گونه‌ی تعدیل اقتصادی و مشئ حکومت‌داری، خیانت کرد.

 

 

بگذرم، ولی بگویم چطور وقتی از امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- می‌خواهید روایت تصویری و صوتی بکنید، دستچین می‌کنید، اما به منتظری که می‌رسید، سانسور؟ منتظری نه نعوذ بالله خدا بود، نه خدایگون. نه معصوم بود و نه دسیسه‌چین. او، هرچه احساس می‌کرد به نفع انقلاب است، با فکر باز و آزاد و صراحت‌گویی‌های خاصِّ خود، بی‌تعارف می‌گفت و ترسی در دل نداشت؛ حتی از امام هم در بیان حرفی که آن را به نظر خود حق می‌دانست، نمی‌هراسید. پس؛ اگر از منتظری عکسی می‌گذارید، کامل بگذارید. آنجا که در عصر سکوت پاره‌ای مراجع و برخی علما و ندامت عده‌ای روحانیون سرشناس از ادامه‌دادن نهضت امام، او و طالقانی و خامنه‌ای و شریعتی و بازرگان و صدها مبارز، طلبه و دانشجو در زندان شاهِ زبون بودند و یا در تبعید و دربه‌دری و زندگی مخفی و پوششی. تحریف، تا کجا زبانه کشید! تا بیت! عکس‌های دیگری هم انداخته بودم، شاید در پستی دیگر بگذارم و شرحی بنگارم.

 

پاسخ

 

سلام. قسمت سوم و چهارم متن بازنگری شما را هم بادقت خواندم. اصل وفاداری در تدوین روایی را بسیارمناسب رعایت کرده‌ای. نوشته‌هایی ازین دست شما -که دربردارنده‌ی پیام‌های متفاوت و تاریخ سیاسی است- سرزمین ذهن خواننده را بارور می‌کند. خداقوت داری. و متشکرم.

 

اما از آنجا که درین باب روحیه‌ی پذیرندگی داری، یک نقص را که بازم دیده شده، بگویم. آنجا که سخن از واژه‌ی «جالب» به میان آوردی و نقل‌قول مرحوم طاهری خرم‌آبادی را درج کردی، ناخودآگاه به اصل خبر، ورود کردی که این نافی شکل روایی خبر است و در واقع یک لحظه با لفظ «جالب» وارد ارزیابی خبر شدی و نظر خود را در آن دخالت دادی که خواننده آن را گرایش و یا گزِش ناقلِ خبر تلقی می‌کند و این خود نیک می‌دانی با بی‌طرفی در اصالت خبر منافات دارد. اصل وفاداری در روایت را هرگز از نظر دور نینداز. اگر چنین شد، متن‌هایت صدمه نمی‌بیند و خواننده، روایت شما را به عنوان راوی صادق بر ذهنش حمل می‌کند.

 

 

اما نظر من در باره‌ی نایب امام بودن حاکم:

 

 

البته خطاب من از اینجا به بعد عمومی‌ست. از آنجا که برای خودم در پهنه‌ی اندیشه، حق تفکر و آزادی بیان قائلم، من نظر شخصی‌ام این است نیابت در شیعه در زمانه‌ی غیبت معصوم (ع)، مربوط به اصل حکومت است نه  فرد حاکم. یعنی عنوان و مقام «نائبی» به فرد خاصی داده نمی‌شود. زیرا معصوم غایب (ع)، فرد خاصی را نه منصوب می‌کند و نه توقیع (=دست‌خط، امضاء). اگر این‌گونه بود که حاکم در ایران، «نائب» است، پس مثلاً فی‌الحال آقای سیستانی در عراق چه منصبی دارد. من دیدگاهم این است منصب رهبری در ایران با رأی مردم نافذ است، نه به حکم خاص ماوراء، و یا فرّه ایزدی و یا توقیع. البته این مبحث، دامنه‌ی گسترده‌ای دارد که من وارد جلگه و ستیغ و آبرُفت و آب‌خیز و حوضچه و دِلتای آن نمی‌شوم! بگذرم.

 

 

پاسخ:

با سلام و احترام و عزاداری قبول؛ نوشته‌ی غنی تو را در حق آقا سیدالشهداء -علیه السلام- با عنوان «... می خواستی چه چیزی به من بگویی؟» -که پدر بارگذاشت- با اشتیاق خواندم؛ چندبار مکرر. اینک وقت دست داد تا چندجمله‌ای از آن بنویسم:

 

۱. وقتی از فعل «می دانی» برای امام حسین -علیه السلام- بهره گرفتی و مکرّرش نمودی، فهمیدم که نشان دادی به علم و آگاهی امام (ع) در آن واقعه تأکیدی هدفمند رفته‌ای. آفرین به این فهم.

 

۲. چه درست واگویه کردی؛ «...تا حق خواهی نمیرد» و درین فراز، فلسفه‌ی قیام را فاش ساختی که تمام پیام در همین واژگانی‌ست که استخدام نموده‌ای.

 

۳. این جملاتت، گرانیگاه و جمال متن تو بود که نوشتی: «از تو تاریخ از یخبندان نجات یافت و گرمای خونت قطار آزادگی را در میان زمستان های ظلم و سکوت و تزویر به پیش راند.» هم ترکیبات عالی بود، هم محتوای آن حرارت داشت و هم لفظ قطار، نشان از حرکت و ناایستایی دارد که برودت!  هم مانع آن نیست. جنب‌وجوشم آوردی با این فراز.

 

۴. و بستر بحث را با این گزاره‌ی گران چه درست و با آه و حسرت و عشق جوشنده، مفروش کردی: «این منم که سخت... نیازمند اندیشیدن به آنکه تو هستی»

 

 

۵. به این فهم‌ات، به این عناصر سازنده‌ی متن‌ات، به این تعبیر «واقعه» دانستن قیام‌اش که تعبیری قرآنی نیز هست، و به این ادراک عارفانه و عاشقانه‌ات به رهبر عاشورا، درودی بی‌عدد می‌فرستم. مأجورید آقا. ممنونم از پدر، که متن‌ات را در معرض دیدگان‌ ما هم نهاد. خدا یارت دوست دانای من.

 

منبع‌عکس

خلیفه و شکاف تاج و پرس‌پولیس!

 

به نام خدا. سلام. او، در عکس زیر، مسعود خلیفه است؛ ۲۰ساله، اهل دِه طلحه، از دشتستان استان بوشهر. گویا با پدرش بر سرِ ارث و میراث تنش کرد. اول چندین نخله درخت خرما را به آتش کشید، سپس خودکُشی کرد. تا اینجا حرفی نیست. حرف از اینجاست که گویا او پیشتر، شاید یک‌سال ‌‌‌‌‌‌پیش، سنگِ قبر خود را _که در عکس دیده می‌شود_ ساخت؛ اما نه بر سرِ تنش ارث با پدر، که به خاطر ترس از به قول خودش: پرس‌پولیسی‌ها. این جمله‌‌ای از او بود که گفته بود: «اطرافیانم و اقوامم همه پرسپولیسی هستند، می‌ترسم بعد از مرگم لوگوی (=نشانِ)  باشگاه پرسپولیس را روی سنگ قبرم بزنند.» از این‌رو او سنگ قبرش را پیش‌پیش ساخت.

 

نمی‌دانم چه حاشیه‌ای بزنم بر این خبر. من نه پرس‌پولیسی هستم، نه تاج. تیم من، اگر هم گاه‌گاه ذوق فوتبالی در ذهنم نوج بزند، مالدیو است و بس. که یکی اخیراً به من رسانده، مالدیو بُرده؛ مالدیو بُرده. ولی نگفته کی رو برده. و او کی بوده، ازو خورده! از سوی دیگر در درس «جامعه‌شناسی سیاسی» همه‌جور شکاف‌های فعال و غیرفعال از سه نوع متوازی و متقاطع و متراکم را در چهار نوع بافت‌های اجتماعی تک‌شکافی، دوشکافی، سه‌شکافی و چندشکافی ازجمله شکافِ درهم‌تنیده‌ی ایرلند را پیش استادمان دکتر حسین بشیریه خوانده بودم، اما شکاف از نوع تاجی و پرس‌پولیسی در ایران نوین! را نه.

 

این شکاف را -که در معنای اوجش، منازعه معنی می‌کنند- من نه بلدم، و نه حتی می‌دانم آیا این شکاف از نوع خُفته است یا «سر» باز کرده و «دهن» چاک شده. که کار به جایی می‌کشد که طرف، سنگ قبرش را پیش از مُردن، با لوگوی تیم تاج حکّ می‌کند. هرچه است به تعبیر من شکافِ گود و پُرچاله‌وچوله‌ی تاجی_پرس‌پولیسی است. که من فوتبالی‌موتبالی بلد نیستم. حتی نام «استقلال» را هم نمی‌فهمم که چرا بر تختِ «تاج» نشسته است! و آن یکی را که پرس‌پولیس (=شهر پارسه، سیاست پارس، سرزمین پارسیان) بود، چرا «پیروزی» لقب داده‌اند. مگر یک تیم، پیش از دیدار و رقابت و داربی -پوزش، شهرآورد- و مسابقه و سوت‌زدن در میدان، مجاز است نامش را پیروز! بگذارد؟ بگذارید من همان تیم «مالدیو»م را داشته باشم؛ چون هم جزایر است، هم کشوری سیاه‌پوست، هم محروم، و هم همیشه فوتبالیست‌هایش، شلوارک بلند پای‌شان بوده، نه شورتک جِلف و رکابی رپ!

 

پاسخ:

سلام

۱. پاره‌ی پنجم را هم خواندم. خوب و خلاصه. جای تشکر دارد. متشکرم متنی که برای پژوهندگان ارزش رجوع دارد.

 

 

اما دو نکته‌ام که خطابی عمومی‌ست:

 

۲. جریان چپ، آن زمان ازین فکر تأسیس مجمع و فقه پویا و جواهری سنتی امام، به عنوان پدیده‌ی گذار به عصر مدرن، دفاع می‌کرد. اما از پس از رحلت امام و حالا، خاصه از بحران ۸۸ به بعد -که از نظر من یک انقلابِ نارس و ناپخته در انقلاب بود- آن را به کنایه و طعنه، مجلس سنا می‌خواند! و من البته سیاسی‌میاسی بلد نیستم و می‌گذرم.

 

 

۳. از نظر من، همیشه -البته اغلب مواقع- پهنه‌ی تئوریک از پهنه‌ی پراتیک تفریق دارد. مثلاً لنین مجبور شد به تئوری مارکس، حزب را اضافه کند تا پیشران انقلاب شود و بر تزار پیروز شود و اصل خودجوشی قیام پرولتاریا (=کارگران) علیه‌ی کاپیتالیسم (= نظام سرمایه‌داری) را نادیده بگیرد. ولی استالین، پس از لنین، حزب را از جایگاه پیشرانه، به جایی رساند که تمام نظام کمونیستی رنگ روسی گرفت و همه‌ی قدرت صبغه‌ی توتالیتر.

 

پاسخ:

با سلام، احترام و اِکرام

۱. بسی شعَف که شفّاف شرح حال و بسط قال می‌کنی و من این رفتار و افکار شما را وفق منطق می‌دانم و در چارچوب؛ هرچند اگر  تمام، یا پاره‌ای از آنچه می‌نگاری، با افکار و رفتارم سازگاری نداشته باشد. پس؛ سپاس.

 

۲. بلی؛ درخشنده درگذشت. و این بستگی به نگرش افراد دارد که زندگی و مرگ بزرگان و مشاهیر جامعه‌ی خود را چگونه هضم و درک و توصیف و داوری کنند. زیرا معیارها و محک‌های هر یک از افراد، می‌تواند از هم افتراق، یا اتحاد و یا اشتراک داشته باشد. پس؛ تفاوت نظر را باید پاس داشت.

 

۳. اما سیداحمد و کتاب «رنجنامه»اش. دو نکته بگویم از هزاران نکته در جوف این جریان خزنده، بسنده است:

 

یکی این‌که، اگر کسی رنجنامه «سیداحمد خمینی» را که با پول بیت‌المال و با شمارگان میلیونی و در چندین بار چاپ و در انواع و اقسام توزیع رایگان، خوانده است، نباید سر درآورد که چرا جواب منتظری یعنی کتاب «واقعیت‌ها و قضاوت‌ها» را نه فقط نگذاشتند خوانده شود که حتی پیش از توزیع، خمیر کردند! و افرادی را دستگیر؟ من البته به نسخه‌ی A4 آن کتاب که قاچاق! هم بوده، دسترسی یافته بودم و علاوه بر خواندن، خلاصه‌نویسی هم کردم و امانت را بازپس دادم.

 

دوم این‌که، برای یک پدیده‌ی سیاسی که دو سوی ماجرا دارد، نمی‌توان با خواندن مطالب یک سوی جریان، علیه‌ی سوی دیگر آن داوری و حکمرانی کرد. این در شیعه، دست‌کم رسم نیست و با الگوی فکری ائمه (ع) ناسازگار است.

 

۴. منتظری در پست قائم‌مقامی، منتخب مجلس خبرگان بود، نه امام. و امام -که خود شعار و اندیشه‌ی همه به قانون برگردیم سر داده بودند- نمی‌توانستند فردی را که منصوب او نیست، شبانه و با تحکم برکنار کنند. دست‌کم خود آقای خامنه‌ای درین باره مخالف سرسخت عزل و آن‌نحوه برخورد با منتظری بودند. اساساً چرا یک فقیه سیاسی، با چند انتقاد به امام و حکومت باید آن‌گونه از حکومت رانده شود؟ منتظری نه فقط جرم نکرد، بلکه حق و حقیقت‌هایی را گفت که هیچ‌کس حتی جرأت نمی‌کرد زمزمه‌اش کند، چه رسد به این‌که در نامه‌ای، یا در دیداری حضوریی و یا در سخنرانی‌یی بگوید.

 

۵. هر کس بر حسب مبانی فکری خود می‌تواند بگوید منتظری در «راه» بود یا در «بیراه». درخشنده درگذشت یا نه. پس، من از دیدگاه مخالفی که بیان شده است، شوریده و سرافکنده نمی‌گردم. افراد به همان اندازه‌ای جمعیت جهان، افکار دارند. و این یعنی آزادی بیان، و بیان آزاد. برای دیدگاهی هم که در پست بالا نگاشته شد، حق بیان قائلم. سپاس.

 

۶. من، هنوز بر من نیامده که حرم قم بروم اما کنار قبر منتظری حاضر نشوم، و نیز نیامده که تهران بروم ولی حرم امام را زیارت نکنم و سلام ندهم و گاه‌گاه به داخلش نروم. اشتباهات انسان‌های غیرمعصوم به معنای هدم آنها نیست. کیست که بگوید امام خمینی هم اشتباه نکرده است!؟ اشتباه که در وجود بشریت امری ساری و جاری‌ست وگرنه می‌شدیم فرشتگانی مسلوب‌الاختیار و تماماً حُسن و درستی. خدا نگه‌دارت، ای مقیم مشهد مقدس. زیارت، عوضِ من یادت نرود.

 

شهید ابراهیم عباسیان

شهید ابراهیم عباسیان

پاسخ:

سلام

 

به احترامش از جایم برمی‌خیزم. من سی‌وخورده‌ای سال پیش در تابستان داغ و ماه رمضان طاقت‌سوز، که روزه‌گرفتن، بسیار بر منِ نوجوانِ غیرمکلّف دشوار می‌نمود و داوطلب صیام نمی‌شدم، با چشم و وجودم لمس می‌کردم که برادر رزمنده‌ی شهیدت ابراهیم عباسیان، با زبان تشنه‌‌لب و خشک‌کام، روزه دارد و در نجارّی همسایه باهم کنارهم کار می‌کردیم. درودش باد. درود.

 

پاسخ: پیشاپیش پوزش جعفر. مدرسه‌ی فکرت تأسیس شد تا جبران جلسات حضوری آن سال‌ها کنار هم، تمرین شود. و هر کس، درس پیش آورد و درس پیش دهد. چه کنیم مدیر را گپ می‌آورند دیگه!

 

عکس نقاشی چهره‌ی دامنه

 

چلّه‌ی اِزّاردارِ امامزاده جعفر

 

به نام خدا. سلام. نه کسی جُربُزه داشت تنهایی پا به امامزاده جعفر بگذارد، الّا آن پیرمرد کلاه‌سبز پوش مرحوم سید صباغ. و نه احدی جرأت داشت چلّه‌‌ای از  اِزّاردار و موزی‌دار آنجا را هیمه و هیزم خانه‌اش کند. برای تنهایی‌رفتن به آنجا این فکر «جاانداخته» بود که اگر بروی تو را آل (=موجود خیالی) می‌زند و جنّ می‌گیردت. و برای چلّه و شاخه و خال آن، این باور در ذهن‌ها «دمیده‌شده» بود که اگر چله و خال آنجا را به خانه ببری، خانه و سوچکه تَش می‌گیرد و شیر گاو، خاشک می‌شود. بگذرم. فقط سه تا مطلب را از قلم نیندازم:

 

۱. باورها، از خودِ درختان تنومند و کهنسال، تنومندتر و کهنسال‌ترند و چون باروی ساروج می‌مانند و آجرهای رَج در تنه‌ی بارو، که با کمتر پُتکی ویران می‌گردد.

 

۲. این باور بالا، هیچ آثاری فرضاً اگر نداشت، دست‌کم توانست درختان آن قطعه خاک داراب‌کلا را سالم و دست‌نخورده باقی بدارد. وگرنه، نه از «تاک» نشان بود و نه از «تاک‌نِشان». تاک هم که می‌دانید یعنی درخت انگور و انگیر.

 

۳. این نوع باور، در زرتشت هم ریشه دارد: در زرتشت با دانش اندکی که دارم، باخبرم دو چیز زیاد گسترش داشت؛ درخت و سگ. اولی برای کاشت و سایه‌سار و اَثمار (=ثمرات و میوجات» و دیگری برای پاسبانی خانه. البته سگ در زرتشت فقط در حیاط بود و دمِ دروازه‌ی خانه؛ نه مثل حالا، که برخی «متمدّن‌نما»ها، آن را توی اتاق خواب می‌برند و داخل هال و سرِ سفره و کاناپه!

 

لابد می‌دانید قضیه‌ی درخت سرو کاشمر را، که زرتشت با دست خود کاشت. آن را سرو مقدس می‌دانستند و مانند انسان او را خطاب می‌کردند و زیارت‌گاه و تضرُّع‌گاه و محل دخیل‌بستن انسان‌ها بود که در عصر متوکل عباسی به فرمان جابرانه‌ی او، ارّه شد و الوار، که ببرند به دربار. که در نیمه‌ی راه خبر آوردند متوکل ستمگر جبّار در بغداد مُرد. و حالا هنوز هم به یاد آن سرو مقدس، مردم کاشمر در ماه محرم چه نمادهایی از سرو می‌سازند در عزای ۷۲ تن نینوا و شهید دشت کربلا. بازم بگذرم. ولی دو جمله را از یاد نبرم:

 

یکی این‌که عکسی تازه از امامزاده جعفر نداشتم بگذارم، در عوض استطراد می‌کنم (=پرت‌شدن از بحث) یک جوان پویای داراب‌کلا که مدیر را کشیده، آن نقاشی را می‌گذارم. ممنونم از آن جوان با این قلب پاک و صاف. واقعاً چه استعدادهای درخشانی در محل مخفی است. فقط استراتژی (=راهبرد) و نقشه‌ی راه و تدبیر و همت بلند می‌خواهد که این جوان‌ها به اوج برسند. او می‌تواند چهره‌نگار چهره‌های شهیر ایران و جهان شود. دوم این‌که چه خوب شد که جناب جعفر آهنگر، آینده‌نگر بود و در مقام دهیار و مدیر اجرایی محل، امامزاده جعفر را گسترش داد و محصور کرد و گردشگاه. پس حصر، گاه مؤثر هم هست، دست‌کم از دستبُرد در امان نگه می‌دارد!

 

پاسخ:

سلام. چینش خوبی کردی. البته مقدمه‌نویسی‌ات هم، مناسب بود زیرا فضای بحث با آن شکل منطقی‌تر گرفت. خداقوت. چنین تلاشی هم مَثوبت (=ثواب) و هم اثر دارد. چهار نکته‌ی عمومی هم بنویسم که شما در لابه‌لای مقدمه‌ات جملات معترضه‌ی مفید داشتید.

 

۱. در نظام سیاسی ریاستی، پست نخست‌وزیری حشو است. ۲. در نظام پارلمانی، پست ریاست‌جمهوری حشو است. ۳. در نظام‌های سیاسی دارای رهبر، یا امپراتور، یا پادشاه، پست ریاست‌جمهوری، حشو است. ۴. از این‌که افراد در هر برهه‌ای چه افکاری داشتند و بعد چه افکاری، این علامت پویایی است و نیز نقش زمان و مکان در تفکر و آرا.

 

سگ، توبه، کورگِر

 

به نام خدا. سلام. مگه بیش‌وکم، همه‌ی خانه‌ها سگ نبود؟ بود. اما نه در اتاق و ایوان و دالون و جای خواب. حتی نالسَر هم سگ را راه نمی‌دادند. حتی روزهای بارانی از سگ خیس حذر می‌کردند. داراب‌کلا را می‌گویم. سگ، فقط تا نالبِن حق عبور و خاسِه داشت. سگ‌های وفادار؛ نه هرزه و گیرا و هار. ما البته در خانه، نه سگ داشتیم، نه سیکا و غاز. یعنی پدرم هرگز نمی‌گذاشت. ولی سگ‌های دور و بر را گاه‌گاه نان می‌دادم که نگیرمند.

 

اما امروزه‌روز، اینها -اَدا و اَطوار درآرها- پُزِ عصر زرتشت را می‌دهند و دم از سگ و سگ‌داری می‌زنند. اینها، بیشترشان، هیچ حظّ و بهره‌ای از پندار و گفتار و کردار نیکِ آن مرد نیک ندارند. همه‌کار علیه‌ی اخلاق و هنجارها و ساختار دیرپای جامعه و نوامیس مردم و حد و حدودها می‌کنند؛ آن‌وقت خود را سگ‌دوست و سگ‌باز و سگ‌ساز جا می‌زنند. و تفاخر می‌ورزند و اَشرافیت نشان می‌دهند. و حتی گویا به نظر می‌رسد با سگ و سگ‌گردانی، به ستیز با حکومت می‌روند! بعضی‌هاشون از سوسک -به قول قِرطی‌ها سوکْس!- می‌ترسند، ولی نرّه‌سگِ جِثّه‌‌هیولای وحشتناک را تا پا و پیشِ تختِ خواب می‌برند! جَلّ الخالق.

 

اما توبه: مردم داراب‌کلا و منطقه، سنت‌گرا بودند؛ باورپذیر و ایمان‌ورز و نیز گاه اهل خرافه و تلقین و شگین و شگون. ازین‌رو، برخی خانه‌ها سه چیز «توبه» داشتند: سگ، سیکا، ماست‌وشیر فروختن در چهارشنبه‌شب‌ها. برای مادرم، گاه مرا برای خرید شیر و ماست، به در همسایه‌ها و دوشادارها ببخِل می‌فرستادند. مردم این دو قلم را از مغازه خرید نمی‌کردند، رسم هم نبود. وقتی با تاس برای خرید ماست می‌رفتم، گاه می‌شنیدم که می‌گفتند ما امشب شیر و ماست نمی‌فروشیم، توبه داریم! نمی‌دانم درین خاطرات خطیر که هر یک از ماها شاید با آن داستان‌ها داریم، چی بنویسم، من‌که ذهنم کورگِر افتاد. من‌که بلد نیستم از کورگِر جمله‌ای بسازم؛ چه در سیاست، چه در جماعت و چه در معیشت. هر کس بلد است و خواست بنویسد، بنویسد. امید است کورگِر را ویشتِه کورگر نینگنِن! همین.

 

پاسخ:

 

سلام جناب عبدالرحیم

 

۱ به نظرم خلأ متن مرا پر کرده‌ای. بسی ممنونم. ۲. شرح‌ات بر لغت کورگِر هم، جالب بود. نکته‌ات هم فاخر. ۳.  مواعظ مرحوم پدرت -حاج‌آقا آفاقی- در اعماق روح‌های پذیرنده اثر داشت. زیرا واعظِ غیرمتّعظ نبود؛ یعنی خود پیشاپیش به پند و اندرز خود جامه‌ی عمل می‌پوشید. ۴. گرچه در صفحه‌ی شخصی‌ات دیشب تبریک فرستادم، باز نیز خرسندم از صعود علمی فامیل عزیزم. ۵. ازین پست پاسخ به شما، سود بجویم نکته‌ای عمومی هم بگویم:

 

متن‌‌هایی که با این مضامین (=درون‌مایه‌ها) می‌نویسم در واقع از نوشته‌های خاطرات‌گونه‌ی من است در شناساندن مردم دیارمان، روستای داراب‌کلا. که گاه‌گاه ازین دست موضوعات در «مدرسه‌ی فکرت» بار می‌گذارم تا هم ما و نسل جوان باهم بسازیم و راه را گم نکنیم. و هم از درز و روزنه‌ی واژگان بومی، نقبی به جامعه بزنیم. به‌هرحال، ببخشین اگر در اوقات‌تان خلل و اختلال وارد می‌کنیم. الخاصّه آقاجعفر که کشکولی بگویم: با متن‌های من کَف‌کتِله می‌گردد!

 

سلام

آقای شیخ‌زاده بسیارجالب بخش توبه و سیکا و دِشواُوه (=شیره‌ی خاروِندی) را از خاندان خود مثال آوردی. درخت انجیر را اصلاً نمی‌دانستم که به آن شگین دارند. ممنونم ازین خاطره‌ات و و بازگو کردن فرهنگ بومی سورک.

 

درباره‌ی سگ، پیشتر هم گفته بودم در آیین زرتشت نیز به سگ و درخت زیاد بهاء می‌دادند. اولی برای امنیت و دومی برای مبارزه با خشکسالی. لذا استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در یکی از آثارش در مسأله‌ی سگ در آیین زرتشت بحث کرد. بله؛ الانه به قول شما و عبدالرحیم، از حالت طبیعی خارج و شکل زشت پیدا کرده است. امان! امان! از تقلید و پُز و مُد.

 

پاسخ به فقه‌پژوهان

 

گرامی‌استادم سلام و احترام و اکرام
حال من به به حال شما مانند حال اویس قرَن است به حال حضرت رسول ‌‌‌‌‌‌‌الله صلوات الله. او هم در یمن بود چهره‌ی پیامبر خدا را ندید، من هم چهره‌ی شما را. اما چه چیز مرا به شما دلدار کرد؟ دانشگاه‌بودن رفتار و افکار شما. و الا من‌که تاکنون نه شما را می‌شناختم و نه هنوز دیده‌ام. اما در نغمه‌ی جناب شیخ مالک دریافتم وجود شما برای من کتاب است، درس است، آموزگار اخلاق است. ازین‌رو شما را دنبال می‌کردم، هرچند اساساً فردی دنباله‌رو نیستم، ولی نوشته‌های حضرت مستطاب برای من ارزش یادگیری داشت و خودسازی. آنچه می‌نویسید از نظر من غُلغُل جوشان فکر و قلم شما است نه مانند سایرین کپی و رونویسی از دست این و آن که من اساساً به کپی‌ها نظر نمی‌افکنم، چه رسد که بخوانم. اما متون شما را لقمه‌ی لقمانم می‌کردم؛ پندی برای درونم. همین ارزش‌های تاباننده‌ی شما مرا تحریک کرد تا از طریق جست‌وجو در اینترنت شما را کمی بیشتر بشناسم که الحمدُلله آنچه به رویم باز شد همه نشان از پختگی شما و سلامت نفس‌تان بود و من از راه دور نزدتان شاگردی می‌کنم، بی‌آنکه در کلاس افکار و آراءتان حضور و غیاب شوم! این حال آموختن از کودکی در من نهادینه شد و حتی در جبهه‌ها که بودم شب زیر نور ماه هم کتاب می‌خواندم! خدا را شاکرم اینک نعمتی مانند شما را پیش راهم چونان یک آموزگار عرفان متشرع و متشرع عرفانی سبز کرده‌است. من شما را می‌خوانم، چون کتاب من هستی و ره‌نُمای من. بگذرم.

 

اما بعد، چون تالار فقه را غنی و پربار می‌یافتم، چشم می‌دوختم. تا این‌که کم‌کم با آن‌که تالار گروه شما فخیم و فهیم بودند، برای من نوشتجات آنجا مانند تلنبار بود نه تالار. چون احساس غبن داشتم، بیرون آمدم. زیرا وقتی نوشته‌ها برای من حالت تلنبار پیدا می‌کند، من توان ماندن ندارم. سه روز برای ترک تالار اندیشیدم، سرانجام دستم از روی اراده روی دگمه‌ی ترک رفت. اگر بر شما برین کارم جسارت رفت، پوزش می‌طلبم، زیرا من زیان خودم را در نظر داشتم و سعی کردم بیرون باشم تا وقت من صرف دانستنی‌های دیگر شود. هرگز آن تصور که ترسیم فرمودید در ذهن من خلجان نداشت در ترک، فقط چون برایم تلنبار شده بود نه تالار، ترک دادم. درود بی‌عدد بر آن گرامی‌استاد که هم در اسم کمال است و هم در مسمّی دارای کمالات.

پیام شما را پس از فریضه‌ی صبح دیدم، لهذا بی‌معطلی و حتی بی خوردن چای جواب نگاشتم. ملتمس دعایم.

 

می‌رم مشهد یک آبِ توبه می‌ریزم سرم، خلاص!

 

به نام خدا. سلام. نمی‌دانم چرا تا به حال این‌را ندیده بودم؛ سن پطرز بورگ را. شاید هم چون هول بودم و در هلند بودم! افخمی -البته بهروز- درین فیلمش به تزار روس می‌پردازد و گنج عقاب دو سر در منطقه‌ی دَروس. فیلم به این ورود کرده است که شورای سلطنتی خاندان رومانف روس، طلا و جواهرات را برای حراست از دستبُرد انقلاب کمونیستی اکتبر روس شوروی، به دَروس تهران در خانه‌ی «پسر سفیر ایران در روس» مخفی کرده بود. من چند پلان (=نقشه‌ی نقش) از فیلم را زیادتر از بقیه‌ی پلان‌ها دقت کرده‌ام که فشرده برداشت‌هایم را می‌نویسم:

 

۱. سه بِزه رایج جامعه‌ی کنونی ایران را به رخ کشید افخمی؛ همونی که نماینده‌ی مجلس ششم شده بود و شیخ مهدی کروبی می‌خواست او را مثلاً رئیس تلویزیون خصوصی ایران کند که در اخذ مجوزش ماند، چه رسد به ایجاد و پخش آن. سه بزه این است: تیپ تبهکار که همیشه می‌خواهد راحت با سرقت به گنج برسد. تیپ خلافکار که برای خود در زندان و حبس و درون جامعه دستور زبان فارسی ویژه خلق کرده است. تیپ هوَسران که زن را دست‌مایه‌ی هوس‌های خود می‌کند.

 

۲. اول برای تیپ خلافکار مثال می‌آورم که خود فیلم پر است ازین واژگان. این تیپ، برای تفاخر به خلاف خود، کلمات فارسی را می‌شکند تا با ادای آن حالت لاتی را نمایان کند. مثل: استخل. ریکس. صِرف. قُلف. سوکس. توانیر. کَرتیم. سولاخ. به جای واژگان استخر، ریسک، صِفر، قُفل، سوسک، تَبانی، نوکرتیم، سوراخ.

 

تبصره: البته مولوی هم به خاطر دل شمس، برخی واژگان را به‌عمد، غلط ادا می‌کرد؛ زیرا شمس برخی واژگان را نمی‌توانست درست تلفظ کند. البته ماها هم به‌اشتباه فلَسک چای را فلاکس می‌گوییم!

 

۳. تیپ تبهکار که درین فیلم، پیمان قاسم‌خانی، محسن تنابنده و امین حیایی در نقش آنان، خوب می‌درخشند، حرف‌های ناراست می‌زنند که البته در جامعه به‌وفور نمود دارد و راست تلقی می‌گردد. ازجمله این‌ها: یارو معلوم نیست با خودش چندچنده؟ اگر به کارت باشد من ۱۱ تا لیسانس دارم. مَرد وُ خُرخُرش. چاقو که درین صنف امری رایج است.

 

۴. برای تیپ هوسران سه تا مثال می‌توان در فیلم دید. که پیمان قاسم‌خانی نقشش را بر عهده دارد. آنجا که در سه جای فیلم می‌گوید: درکِ زن، اضافی است، از این‌رو زود آدمو به سویش می‌کِشاند. درک نمی‌خواد، برو «درَکه» ببین. خجالت را بُز می‌کشد. البته این را پیمان در سن پطرز بورک نگفت، تنابنده گفت. همان «نقی معمولی» پایتخت.

 

مدیر که تهران بود همان سربالایی جماران را می‌رفت و کویر ری را، درکه و دربند و زرگنده و زعفرانیه و الهیه و اقدسیه مال همان‌ها! در فیلم یک پلان مازندرانی هم هست. صحنه‌ای که موتوری مسافرکش مازندرانی، وقتی قاسم‌خانی را به مقصد می‌رساند این دیالوگ را دارد. موتوریی که چون مثل وِرگِ ماز موتورش را تند و تیز راه می‌رود:

موتوری: خار بیِه؟
قاسم‌خانی: چی؟؟ گواهینامه داری؟
موتوری: اُو وَه! مگه نیسانه! گواهینامه بِخوایه.(کنایه است به راننده‌ نیسان‌های جادّه هراز)


نکته:
وقتی خواهر تنابنده به تبهکاری او گیر می‌دهد و می‌گوید توی صنف شما همه تو جیبشون چاقو دارند، تابنده جواب می‌دهد: می‌رم مشهد یک آبِ توبه می‌ریزم سرم، خلاص!!

 

پاسخ:

سلام

از این‌که با شرکت خود در متن‌هایم، فکر خود را به حلقه‌های ناگفته جوش می‌دهید بی‌نهایت برای خودِ من بهره‌رسان هستید. همیشه‌ی عمرم قایل به این بودم در هر جمع و حلقه‌ای که باشم، باید لَجنه‌ی فکری راه انداخت و شما درین راه، حال قشنگی داری و صفتی پیشتاز.

 

البته من بر اینم آن سنت‌ها و باورهایی که ریشه در دیانت و عقلانیت دارد، خردمند آن را ترک نمی‌گوید، چون حکمت‌های بسیاری از باورها بر آدمی که غرق در مشکلات زندگی و فکری است، ناشناخته می‌ماند. مثال می‌زنم: باز نیز ظروف مسی بازگشت. باز نیز دیزی سنگی طرفدار دارد، باز نیز اسب‌سواری آرزو گردیده است و بکر نگه‌داشتن طبیعت آرمان شده است. گریز بشر از صنعت به دل باغ و کاشت و برداشت جرقه و آذرخش شده است. بگذرم که البته عمق و ژرفای حرف تو را گرفتم.

 

پاسخ:

 

سلام

 

سه قسمت بعدی پست‌های دنباله‌دار بازنگری شما را خواندم جناب. متشکرم از زحمتت؛ که حرارت خود را هم در بحث نشان می‌گذاری. ردّ پای موضع‌ات در لابه‌لای متون دیده می‌شود! من‌که این‌همه کم‌اطلاع از این‌گونه قضایا هستم، راحت، ردّی که برجای می‌گذاری! می‌بینم. بگذرم. اما سه نکته‌ی عمومی بگویم و بگذرم.

 

۱. «مطلقه»بودن ولایتِ یک فقیه‌ی حاکم عادل، به نظرم از سه نظر درست است: اول به علت این‌که حقوق ملت را در برابر دست‌درازی‌های عناصر قدرت و نهادهای حکومت، نگهبان و حارس است. دوم به این دلیل، که شأن تصرّف در حیطه‌ی عمومی قدرت دارد؛ زیرا حاکمیت امری مطلق است، نه مشروط و مقیّد. و مقتضیات و رویدادها در دل روزگار رخ می‌دهد نه در لای تاریخ، که حوادث تازه، در هیچ قانون نوشته شده‌ای ممکن است پیدا نشود. درین صورت، مگر می‌شود دست روی دست گذارد و فرمان از جایی دیگر بگیرد. سوم به این علت، که فقیه عادل مکلّف است به پرهیز از هوَس و نیّات خودکامگی و تصرّفات در امور شخصی و فکری و اجتهادات آزاد دانشمندان و فقهیان. اما این که اگر کسی درین مقام دچار نقضِ غرض شد او خودبه‌خود مُنعزل است و حتی قدرت مقیّده ندارد، چه رسد به مطلقه.

 

۲. حجاریان اشتباه می‌کرد. نیز هر کس که اطلاعات را وزارت کرد. در دوره‌ی آن شخص خاص! دیدیم که وقتی وزیر نداشت وزارت اطلاعات، خود به کجا رفت و چی‌ها را به کجاها بُرد. سرویس داخلی جاسوسی زیتون، (همان آدم‌های مخفی باند مخوف منهاییون!) آن زمان چه‌ها که نکردند! و الان چه‌ها که نمی‌کنند؟ بگذرم... سربسته است ماجرا، نه سرگشاده.

 

۳. شیخ مهدی کروبی کار را زمانی خراب‌خریب کرد که یک‌کَش و یک‌دنده شد و حزبِ چندنفره زد که توی مینی‌بوس جا می‌شدند و حتی صندلی خالی اضافه می‌آمد. آری؛ او و رفسنجانی و معین سه‌تایی با برق سه‌فاز! هر کدام با سه سازِ ناساز وارد جرگه‌ی انتخابات سال ۸۴ شدند و به چشم خود نیمِ بامداد آن شب تار، دیدند که رأی چگونه سه قسمت شد و آن یکی با «رأی»های شهر اصفهان و اکناف! به دور دوم رفت و کروبی و معین را انگشت به‌دهان ساخت. و در دور دوم هم هرچه زور زدند، همه، از دولت‌آبادی تا آن شیرین عبادی شیرین‌عقل! که رفسنجانی سکّونشین سعدآباد شود، نشد که نشد. و شد آنچه که شد! بازم بگذرم. پاسخم عمومی بود. هین! همین.

 

پاسخ:

 

نکته‌‌ات استراکچرال است. یعنی نگرشی ساختارشناسانه گفتی. و البته مبتنی است بر تجربیاتت که از جامعه و سیاست داری. اما بحث من مفهومی بود نه فردی. بلی؛ همیشه درین جایگاه فردی با آن آوازه و کاریزما، مانند امام خمینی قرار ندارد، اما من بیفزایم حتی پس از آقای خامنه‌ای هم که اگر فردی دیگر رهبر شود، این نکته‌ات می‌تواند دست‌کم، همچنان یک نوع دغدغه‌ی فکری باقی بماند. من البته برین نظرم، فرد، جایگاه‌ساز نیست، این خود جایگاه «رهبری» است که از فرد، یک شأنیت می‌سازد که جامعه کم‌کم به آن خو می‌گیرد. با این همه باز نیز نمی‌توان قدرت «رهبر» را آنچنان کاست که عناصر قدرت و دست‌اندرکاران حکومت، چنین جایگاهی را تشریفات فرض کنند و هرچه خواستند علیه‌ی حقوق ملت بکنند. رهبر، به تعبیر من حافظ‌منافع حقوق ملت است و نیز پاسبان کیان دین و کشور. من نیز نگرانم که آینده کسی این مقام را تصاحب کند که نه از امام چیزی دارد و نه بر خامنه‌ای، علم‌افزوده‌‌ای و شئونی. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام جناب. البته من برخلاف این نظر جناب‌عالی، همواره مخالف شدید کندنِ قارچ (زردکیجا) از جنگل بوده و هستم. زیرا قارچ، عامل اصلی حفظ درختان و منبع غنی و سرشار جنگل است. باید پیشتاز شد که یغمای جنگل رخ ندهد و این آرمان طبیعی و بوم‌زیستی، گمان نکنم به‌زودی و تا سال‌های سال، کسی را از این تصرّف عُدوانی پشیمان و منصرف سازد.

 

پاسخ:

 

از این‌که سفارشم کردی برای این‌که سعید حجاریان را بشناسم کیست، کتاب فلانی را بخوانم، باید بگویم چشم. اما یاد خاطره‌ای افتادم. اواخر دهه‌ی هفتاد بود. رفته بودم تیرنگ‌گری زمین فوتبال داراب‌کلا فوتبال تماشا کنم. یک شیخ از محل‌مان هم آمده بود آنجا. مرا سفارش کرد کتاب بخوانم. نگاهش انداختم و او بلافاصله ادامه داد کتاب «جوانان چرا؟»ی مکارم شیرازی را بخوان! نگاهم را این‌بار علاوه بر چشمش، تا عمامه و پیشانی‌اش گرد کردم تا نی‌نی چشمش در چشمم نیفتد! و لبانم را مانند کسی که قلیون می‌کشد، میم کردم که جلوی حرف یک آخوند، تِک میم کنم! و دست به اِن‌قُلت نزنم! بگذرم.

 

 

نه. نه. مشتبه نشود جناب. من حجاریان را آن مقداری که شما که در امور خبرنگاری حضوری تمام‌قد داشتی و او را می‌شناسید، نمی‌شناسم. فقط آن‌زمان که بحث‌های قبض و بسط تئوریک شریعت دکتر سروش را در مجله‌ی کیان (دنباله‌ی همان کیهان فرهنگی) پی می‌گرفتم، او را با اسم مستعار «جهانگیر صالح‌پور» می‌شناختم که به مقابله با سروش در پهنه‌ی فکری می‌پرداخت که سپس شیخ صادق لاریجانی به جمع تقابل فکری با سروش در همان کیان، افزوده شد. بگذرم که تمام آن شمارگان را نیز هنوز دارم. از شما در معرفی اشخاص و افکار متشکرم. درس‌آموختن برای من لذتی بی‌توصیف دارد و لبریزم می‌کند از نشاط، از هر که بیاموزم. در هر ثانیه و روز و شام. والسلام. تمام.

 

 

 

عکس بالا: من. توس. مشهد. زیرزمین آرامگاه فردوسی. تابستان سال ۱۳۷۳. در زیرزمین آرامگاه، بخش‌های مهم شاهنامه، حکاکی شد. آن مسافرت را -که آن سال پس از توس به نیشابور نزد قبور امامزاده مَحروق و خیام و عطار و کمال‌الملک هم رفته بودم- تبدیل به مقاله کرده بودم. یک خاطره نیز از آن مکان نیک و آن مرد نیک در توس دارم که خلاصه‌اش این است. مسافری -از قضا قمی- برای من تعریف کرد که شاهنامه‌ای خرید از مغازه‌ای. فروشنده، آن را در داخل پاکت نایلونی مشکی (شاید هم بازیافتی) گذاشت. مسافر برآشفته و غیرتی! شد و گفت چرا به شاهنامه این‌قدر بی‌احترامی می‌کنید. باید آن را در بهترین بسته‌ها جاسازی کنید و بعد به دست مشتری و خریدار بدهید.

نکته: ندارم!

 

رمان «خرمگس» اثر اتل لیلیان وینیج. ترجمه‌ی خسرو همایون‌پور، چاپ اول ۱۳۴۳،چاپ چهاردهم ۱۳۸۸، تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۸، ۳۷۳ صفحه.

 

خرمگس


به نام خدا. سلام. نوروز سال ۵۶ بود. آمده بودیم قم دیدن شیخ وحدت، که در قیام سال ۵۴ طلاب فیضیه دستگیر و در اوین حبس و سپس در چهل‌دختر تبعید و آن‌گاه از خرم‌آباد فرار کرد وُ دربه‌در شده بود و با لباس مبدّل این‌شهر و آن‌شهر می‌رفت تا شناسایی نشود و خانه‌ای اگر اجاره می‌کرد در دوردستِ شهر بود و مخفی زندگی می‌کرد. این رُمان «خرمگس» اثر «اتل لیلیان وینیج» را آن سال، روی میز مطالعه‌اش دیده بودم ولی از مفهوم و درون آن سر در نمی‌آوردم. حتی در تلفظ خرمگس، به میم، سکون می‌دادم که گمانم این بود واژه‌ای انگلیسی‌ست! فقط کتاب را ورق زدم و بس. بگذرم و فاش سازم تا این‌که به‌هرحال چندی پیش خرمگس را تا تَه خواندم. چند نکته از خرمگس که سال ۱۳۸۸ چاپ چهادرهمش به زیر چاپ رفت، بگویم، خلاص. عکسی از جلد کتاب انداختم که در زیر، می‌گذارم.


۱. رمان اشاره دارد به مبارزه‌ی سرسختانه‌ی اعضای سازمان «ایتالیای جوان» علیه‌ی اشغالگران اتریش که ایتالیا را به ۸ کشور پاره‌پاره کرده بودند و کلسیای کاتولیک رُم به جای دفاع از رهایی ملتِ ایتالیا از یوغ ستمِ اشغالگران، از اتریشی‌ها حمایت می‌کرد. این رمان، در حقیقت آن سوی چهره‌ی کلیسای کاتولیک را برملا می‌کند که همیشه می‌خواهد راه راحتِ بی‌دردسر را به جای جاده دشوار بپیماید. و خرمگس، نام قهرمان مبارز داستان است که یگانه سلاح او ایمان واقعی اوست که می‌کوشد ایتالیا را از مِحنتکَده، به رهایی برساند. در بیان رساتر این رمان این پندار را که کلیسا راهنمای ملت است، پوچ می‌کند.


۲. اگر بدانید -که می‌دانید- جرجی اورِست جغرافیدان مشهور جهان که بلندترین قله‌ی جهان در هیمالیای نپال به اسم او ثبت شده است، یعنی قله‌ی اورِست، عمویِ مادرِ نویسنده‌ی همین رمان، اتل لیلیان وینیج است. اتل، رمان‌های دیگری هم نوشت مثل «کفشت را بکَن».


۳. وقتی مبارزین در اوج مبارزه‌اند دریاچه‌ی زیبا حتی کنار آلپ، تأثیر کمتری از آب تیره و آلوده در مبارزین بر جای می‌گذارد. این درسی است که رمان به خوانندگان می‌آموزاند. حرف خودم را همینجا ببُرّم وُ به ذهن خوش‌تراش شما زیادتر ازین! سوهان نکشم!


بیفزایم ژوزف مازینی انقلابی مشهور ایتالیا در سال ۱۸۳۱ سازمان مخفی «ایتالیای جوان» را پایه‌گذاری کرد که سرانجام با مبارزات بی‌امان مبارزان، کشور ایتالیا در ۱۸۷۰ متحد شد.


نکته اما: دارم. و آن این است «شیخ وحدت»ها که دربه‌در بودند و آواره، خرمگس را در کنار کفایه و رسائل و مکاسب می‌خواندند که چه بکنند!؟ شاه را بیرون!؟ یا شاهی و شاهی‌گری را نیست و نابود؟ من برم نسکافه‌ام را هورت بکشم!

 

پاسخ تلفیقی

 

سلام

افزون بر نگاه نقادانه‌ات به ماجرا، رازآلودتر این است که آن دهه‌ی پنجاه، جوانان اگر گذرشان به کتاب‌های توصیه‌گرانه‌ی عالمانی چون مکارم و روحانیانی چون مصطفی زمانی، عقیقی بخشایشی می‌افتاد، با گرایش بیشتری خوراک فکرشان می‌کردند. اما این زمانه نه فقط به نوشته‌های بزرگان مذهبی کمتر کشش دارند، بلکه به فتواهای شرعی هم کم‌وبیش بی‌توجه‌اند و همین موجب شد میزان اِنفاذ علما کاهش یابد و حتی برخی از آنان هیچ نفوذی بر این گونه جوانان ندارند. من به ریشه‌یابی این شکاف‌ها گرایش دارم تا موضع‌گیری و دست پشت دست گذاشتن و تماشاکردن.

 

عالِم جهان‌دیده‌ای چون شهید بهشتی، اساساً فردی کادرساز و نیروپرور بود. تا زمانی که پاره‌ای علما با تأسف، «بیت» نشین هستند و به جامعه و جوانان مانند شهید بهشتی نمی‌پردازند، رجوع جوانان همچنان در حالت تردید است. به هر حال انسان محتاج تربیت است. داشتن معلم اخلاق، یا انس با کتاب و دست‌کم مطالعه به هر میزان که نیاز است، شرط مهم فرمول شماست.

 

بلی، حرف دقیقی به آسمان تفکر پرتاب کرده‌ای. من اسم این را می‌گذارم ذهن‌های اِشغال‌شده. یک راه، برای جوان، چون آینده از آن اوست، «خودساختگی» است. به مفهوم خودساختگی دقت شود، منظور رفتن به سمت بهترشدن با اراده‌ی راسخ خویش است، به مدد آموزه‌های تسهیل‌گر بزرگان. جوان، فرصت انباشته‌شده دارد، اگر ذهن خود را تالار فکر کند، می‌برَد و اگر تلنبار کند، می‌بازد. من البته درین موضوع مفید مهم جوان، که خود در میانسالی بسر می‌برم، از سر تجربه حرف می‌زنم نه خدای ناکرده برای توصیه. که خودم بی‌اندازه معایب و کاستی احاطه‌ام کرده. مثال ویل دورانت نیز که آسیب را نشانه رفت، مثالی متأسفانه برای قسمتی از روزگار ما مصداق دارد که باید نگران بود و از آن و آینده بیمناک، حیف بیم‌رسانی هم گاه کم‌فایده است. بحث، نیمه‌کاره رها شد و تمام.

 

دختری به اسم سباء

 

به نام خدا. سلام. به عکس او یعنی سباء -که در زیر بار می‌گذارم- سه صبا است که خیره می‌شوم. هر بار حرفی از مزرعه‌ی دلم بر می‌خیزد و مرا در امتدادِ فرار قهرمانانه‌ی او از چنگ جنگجویان وحشت‌آفرین داعش به‌صف می‌کند و وادارم می‌سازد که با «سباء» دختر موصل نجوا کنم و زمزمه. تا این‌که امروز حسّ من برانگیخته‌تر شد و گفتم در مدرسه‌ی فکرت هم برای او سخن ساز کنم و تجلیلیه.

 

حالا «سباء» را به علت این لبخند نمَکین که در گریه‌اش درآمیخته، «مونالیزای موصل» یا «مونالیزای قرن» خوانده‌اند؛ همان تابلوی جهان‌تابِ «مونالیزا» اثر ماندگار و ملیح لئوناردو داوینچی.

 

...

 

سباء اینک سه سال پس از آن فرار که ناجی جسم و روحش شده، روبروی همان خبرنگار عکاسش «الفهداوی» ایستاده و رهایی از ترس و وحشت و گریه‌اش را با آزادی موصل از اشغالگران داعش جشن گرفته. به امید رهایی و آزادگی تمامی انسان‌های ستمدیده و مظلوم زمین.

 

تحلیل: بیش‌وکم می‌شنوم که برخی یکسره و مطلق، سخن از صلح می‌زنند. خیلی زیباست این. آری صلح، که مقصد و مأوای بشریت است و خواسته‌ی خدای مهربان. اما هم‌اینان وقتی کمی بیشتر، چَکّی ایده‌ی خود را واز می‌کنند، می‌بینم تا چقدر از واقعیت و ضرورت و وجوبِ مقاومت دور افتاده‌اند. اگر موصل و سلیمانیه به فرمان شرعی آقای سیستانی و جهاد دفاعی هزاران ایثارگر طبقه‌ی مستضعف عراق و تفکر رهای‌بخش و مدَدرسان یک سپاهی عرفان‌پیشه و خاکی، حاج قاسم سلیمانی -که گیج‌کننده‌ی دشمن است و زمین‌گیرکننده‌ی دسیسه‌چینان- آزاد و پاکسازی نمی‌شد، آیا این دختربچه‌ی معصومِ مظلوم می‌توانست امروز با تنی آسوده و روحی شاداب و آرزوی پاک، عکس گریه‌اش را در دست گیرد و به رخ غرب و ارتجاع عرب بکشد؟ غرب و سازمان «سیا»یی که با پول خود و با انگیزه‌ی ایجاد خاورمیانه‌ی نوین، پرچم سیاه و دروغین «لا اله الا الله» داعش را به اهتزاز درآورده بودند و جاده‌ی تباهی آنها را با پول و جنگ‌افزارهای پیشرفته، هموار نموده بودند.

 

آری؛ اگر نبود روح دفاع و مقاومت، امروز داعش جاهلیتِ عربی‌ی عصرِ پیش از اسلام را بازتولید و در برابر بعثتِ آزادی‌بخش پیامبر اسلام -صلوات الله- به دولت و حکومت فراگیر و فرومایه مبدّل می‌ساخت و شاید هم، امپراتوریی اسلامی از نوع اموی و عباسی و عثمانی. و نیز اگر دفاع مقدس هشت‌ساله‌ی رزمندگان غیرتمند ایران و فداکاری ماندگار شهیدان نبود، امروزه تهران تا خراسان، با سبک‌سری‌های صدام شاید در آشوب بود و نزاع و جنگ. آری، مقاومت به وقت ضرورت یک اصل پایدار است. بگذرم.

 

 

زنگ انشاء مدیر (۱)

ریختنِ آن‌همه خون از رگ‌های بی‌گناهان یمن، آرامش غرب را هرگز به‌هم نمی‌ریخت، اما لوله‌های نفت آرامکو که به‌هم ریخت، غرب هم احساس غَبن (=زیان) کرد و آرامشش را آشفته دید؛ زیرا نفت برای غرب از خون برتر است! تا چه حد به دور افتاده است این غرب! که فیلسوفان آن برای تمدنش چه تئوری‌های ناب نوشته‌اند.

 

این بار نگذرم و بگویم دیری نخواهد پایید که روزی فرا می‌رسد، اهمیت آب و علف از آز و نفت پیشی می‌زند و جنگ آز و نفت، جایش را به ستیزه بر سر آب و علف می‌دهد. وای بر این بشر که از اصالت دور افتاده است. خوشا به حال جنگل آمازون و کویر کنیا که حیوانات در آن بِه‌زیستی‌ی بیشتری از غربی‌های پُرمدعا دارند و کمتر بر سر چاه و چاله و چوله و چونه باهم نزاع و مکافات دارند. شرق و شرقی خود را دریاب.

 

پاسخ:

 

سلام برادرم جناب... غرق در نوشته‌ات شدم. چه زیبا و آرمانی آن بحث کوتاه دیشب را دنباله دادی. کاش آن دو بزرگوار که بحث را خود به میان کشیده بودند، وسط آن، ول نمی‌کردند و نمی‌رفتند! همین ابترگذاشتن مباحثه‌ها موجب می‌شود لَجنه‌ی فکری (=نشست اندیشه) پا نگیرد. و شما، حالا آن انقطاع و بُریدن از بحث را به شکل فوق‌العاده گیرا و جذبنده تدوین و نگارش کردی. درود بر آن برادر برای این برآیند.

 

از نظر من شهید بهشتی را هنوز هم نمی‌شناسند. حیف که دست کور ترور کور، مغزهای متفکر و پیشران را نشانه می‌گرفت و ملت را خصوصاً نسل جویا و جوان را از وجودشان بی‌نصیب ساخت. درس بهشتی‌شناسی باید راه بیفتد تا فهمید او که بود و چه می‌گفت. هنوز هم از درک افکار بهشتی عاجزند.

 

خطا درین نظام آن زمان رخ داده که مفهوم فخیم «برادر» و «خواهر» از میان محاوره‌ی انقلابیون رخت بر بسته و حتی در نهاد مکتبی و ایثارگر سپاه هم این واژگان ژرف «برادر» و «خواهر» در برابر عناوینِ گاه توخالیِ سرهنگ و سردار و دریادار و نمی‌دانم چی‌شی دار، رنگ باخته. از شما برای این ورود ستُرگ (=چالاکانه) متشکرم.

 

پاسخ:

سلام. چون از حافظه‌ی خوبی برخورداری، تو را به یاد می‌آورم به آن ایجاد دوربرگردان‌های فراوان بزرگراه‌های شهر تهرانِ آن شهردار که بعد به علت رقابت بچه‌گانه‌ی درون‌گروهی جناح چپ در انتخابات ۸۴، بَپِّربَپِّر کرد و خود را به پله‌ی تخت سعدآباد و داربست تخت پاستور رساند و حلقه‌ی کرج را در نیمه‌ی تاریک سیاست در ایران شکل داد. بگذرم. مدیر دوربرگردان‌های همه را می‌خواند! اما بَپِّربَپِّر !! ندارد. این جَفر بس است جعفر؟ یا ویشته پیش بیام؟

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۷۸
ساعت پست : ۰۶:۰۸
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و چهارم

 
زنگ شعر:
مولوی در مثنوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهِش ای پندگو
 
 
هف‌‌هش خط (۳)
 
به نام خدا. سلام. دسیسه، وسوسه، وجدان. زنده‌بودن، این زیبندگی را بر آدمی دارد که دعوای دو قاضی‌القضات را در همین دنیا ببینی. شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی هر دو، در جایگاهی بودند که کارویژه‌ی اصلی‌اش، فصلِ خصومت یعنی پایان‌دادن دعاوی و فیصله‌دادن شکایات میان مردم است؛ اما خود به زبان زیبایی داراب‌کلایی‌ها هر دو «کِره‌کَف» شدند!
 
آدمی از نظر من، همیشه در مثلث «دسیسه، وسوسه، وجدان» قرار دارد. اولی از بیرون به انسان هجوم می‌کند، دومی و سومی از درون؛ وسوسه به بدی‌ها سوق می‌دهد و وجدان به انصاف. اگر جواب انسان به ندای وجدان _این نعمت خدا در وجود انسان_ درست باشد، آسودگی می‌آفریند وگرنه عذاب. این دو شیخ جمهوری اسلامی، گویا از دسیسه‌ها در امان‌اند. اما این‌که با کدام‌یک از دو ضلع دیگر مثلث _یعنی وسوسه یا وجدان_ به‌هم تاختند، من نمی‌دانم. داوری هم نخواندم.
 
 
اما بعد؛ وقتی می‌بینم دو «آیت‌الله» باهم این‌گونه تاخت‌وتاز می‌کنند، به یاد محمد مجتهد شبستری می‌افتم _که خود در سال‌های پیشین داوطلبانه_ لباس روحانیت از تن خویش برکَند و چندی‌پیش نیز پیشنهاد داد این القاب و عناوین از میانِ روحانیت شیعه رَخت بر بندد. البته باخبر شدم مرجع بزرگ آقای سیدعلی سیستانی عنوان «آیت‌الله العظمی» را از پیشوند نامش حذف کردند. خدا کند حوزه‌ی قم نیز از این اسارت اَلقاب رهایی یابد.
 
نکته: عنوان «آیت‌الله» و «حجت‌الاسلام» نه فقط مصونیت نمی‌آورد، بلکه گاه مسمومیت می‌آفریند. مایه‌ی عُجب و خودپسندی، موجب آفت و آسیب و نیز دستاویز دنیاداری و خود را خدای‌گون پنداشتن! می‌شود.
 
 
افزوده: من خود را به همان «مدرسه‌ی علمیه‌ی ولی‌عصر» رساندم که شیخ محمد یزدی به شیخ صادق لاریجانی طعنه زد که مدرسه‌ی لوکس ساختی. و دو سه صحنه از آن، عکس انداختم. که در زیر، پیوست این قسمت «هف‌‌هش خط» می‌کنم. این‌که مدرسه را مجلل ساخته، یا مقررات شهرداری قم را رعایت نکرده، یا از حریم خیابان عقب‌نشینی نکرده، و یا چنان و چنین شده را من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
 
آخر خط:
وقتی دو قاضی‌القضات که متّصف به آیت‌الله شدند و قوه‌ی قضاییه را هر کدام ده‌سال به سبک و سلیقه‌ی خود چرخاندند، و بیست سال تمام برای مردم پند و اندرز بافتند و به هیچ‌کس و هیچ‌کجا پاسخگو نبودند! و هنوز نیز به‌گونه‌ی آزادانه مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند، این‌طور باهم درمی‌افتند، من آن را نشانه‌ایی از مکافات عمل در همین دنیا می‌دانم. شاید من در خط آخر، خطا کرده‌ام. بگذرم. ۳ شهریور ۱۳۹۸.
 


هف‌‌هش خط (۴)

به نام خدا. سلام. درین هف‌‌هش خط، مفهوم قیاس را می‌کاوم: طوطی روغن بقّال را بر زمین ریخت... بقّال خشمگین شد و بر سر طوطی کوفت. پرهای سرِ طوطی ریخت و کچَل شد. طوطی قهر کرده بود و دیگر نه بانگ می‌زد و نه سخن می‌گفت. تا این‌که روزی، مردِ طاسی را دمِ بقالی دید. به گپ آمد و گفت: تو مگر از شیشه روغن ریختی کچل شدی؟!


آخر خط:
مولوی درین حکایتِ دفتر اول مثنوی _که از کهن‌ترین ادبیات شرق است_ می‌خواهد بگوید برخی از انسان‌ها در درازای زندگی، تفکر خویش را بر اساس قیاسِ واهی بنا می‌نهند و هرگز به ژرفا نمی‌روند و از نگاهِ تنگ خود، به پدیده‌ها می‌نگرند که اغلب، خیال است نه حقیقت. بگذرم!

 

یک سخن از بوعلی سینا:
دشنه‌هایی که مردم را می‌کُشد عریان است، اما دشنه‌هایی که شاهان را می‌کُشد، پنهان!

 

 

...

 

 

دو عکس بالا جاده‌ی خوش‌ییلاق است. میان شاهرود و آزادشهر. درین جاده چندجای دیدنی وجود دارد: خرقان، بسطام، روستای ابر، جنگل ابر، چهل‌دختر، روستا و گردنه‌ی خوش‌ییلاق. تیل‌آباد و نیز شالیزارهای وسیع و زیبا در شکاف درّه‌ی این منطقه با آب‌های زلال کوهستانی.

من تا به‌حال از دو سه دهه پیش تا اکنون، در بخش نیمه‌ی شمالی ایران بر تمام راه‌های میانبُری که رشته‌کوه البرز را از دو سوی دامنه‌ی شمالی و جنوبی به هم متصل می‌کند، راندم. همه را برمی‌شمارم:


۱. گردنه‌ی حیران آستارا به اردبیل.
۲. گردنه‌ی اسالم به خلخال.
۳. گردنه‌ی کوهین در جاده‌ی قزوین، رشت.
۴. گردنه‌ی هزارچم جاده‌ی چالوس کرج.
۵. گردنه‌ی امام‌زاده‌هاشم جاده‌ی هراز.
۶. گردنه‌ی گدوک و دلیجایی جاده‌ی فیروزکوه.
۷. گردنه‌ی سرانزا جاده‌ی فیروزکوه سمنان.
۸. گردنه‌ی کیلان آبسرد ایوانکی آزادراه گرمسار قم.
۹. گردنه‌ی کیاسر ساری فولادمحله دامغان.
۱۰. گردنه‌ی شاه‌کوه شاهرود توسکستان گرگان.
۱۱. گردنه‌ی خوش‌ییلاق شاهرود آزادشهر.
۱۲. گردنه‌ی لواسان فشم دیزین.

فقط سه میانبُر دیگر مانده که بزودی در آن هم خواهم راند:

۱. گردنه‌ی خطیرکوه چاشم شهمیرزاد.
۲. گردنه‌ی گرمه جاجرم میامی.
۳. گردنه‌ی دیباج گلوگاه دامغان

و نیز جاده‌ی شرقی غربی بلده سیاه‌بیشه را تا به حال نرفته‌ام. از خانه تکان باید خورد، ایران را دید. جهان فقط داراب‌کلا نیست!

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

با سلام و آرزوی توفیق

با این دیدگاه شما تماماً مخالفم. دست‌کم به این علت: اسلام از طریق امامت تفسیر می‌شود. امام از نظر مرحوم علامه، کسی‌ست که راه‌بَر است. یعنی امام خود پیش می‌افتد و به عنوان پیشوای صادق و عامل پیرو را به مقصد می‌رساند. اسلام منهای امام، نقض سفارش پیامبر اسلام (ص) است: کتاب و عترت. پس، شیعه که حاصلِ جمع کتاب و عترت است، ملاک و معیار است. و من اسلامی را پیروی می‌کنم که از مسیر امامت طی شود. تأکید بر شیعه‌بودن جز طی طریق در راه اسلام ناب محمدی نیست. و این به معنی غالی و غُلات نیست. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۷۸
ساعت پست : ۰۶:۰۸
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و چهارم

 
زنگ شعر:
مولوی در مثنوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهِش ای پندگو
 
 
هف‌‌هش خط (۳)
 
به نام خدا. سلام. دسیسه، وسوسه، وجدان. زنده‌بودن، این زیبندگی را بر آدمی دارد که دعوای دو قاضی‌القضات را در همین دنیا ببینی. شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی هر دو، در جایگاهی بودند که کارویژه‌ی اصلی‌اش، فصلِ خصومت یعنی پایان‌دادن دعاوی و فیصله‌دادن شکایات میان مردم است؛ اما خود به زبان زیبایی داراب‌کلایی‌ها هر دو «کِره‌کَف» شدند!
 
آدمی از نظر من، همیشه در مثلث «دسیسه، وسوسه، وجدان» قرار دارد. اولی از بیرون به انسان هجوم می‌کند، دومی و سومی از درون؛ وسوسه به بدی‌ها سوق می‌دهد و وجدان به انصاف. اگر جواب انسان به ندای وجدان _این نعمت خدا در وجود انسان_ درست باشد، آسودگی می‌آفریند وگرنه عذاب. این دو شیخ جمهوری اسلامی، گویا از دسیسه‌ها در امان‌اند. اما این‌که با کدام‌یک از دو ضلع دیگر مثلث _یعنی وسوسه یا وجدان_ به‌هم تاختند، من نمی‌دانم. داوری هم نخواندم.
 
 
اما بعد؛ وقتی می‌بینم دو «آیت‌الله» باهم این‌گونه تاخت‌وتاز می‌کنند، به یاد محمد مجتهد شبستری می‌افتم _که خود در سال‌های پیشین داوطلبانه_ لباس روحانیت از تن خویش برکَند و چندی‌پیش نیز پیشنهاد داد این القاب و عناوین از میانِ روحانیت شیعه رَخت بر بندد. البته باخبر شدم مرجع بزرگ آقای سیدعلی سیستانی عنوان «آیت‌الله العظمی» را از پیشوند نامش حذف کردند. خدا کند حوزه‌ی قم نیز از این اسارت اَلقاب رهایی یابد.
 
نکته: عنوان «آیت‌الله» و «حجت‌الاسلام» نه فقط مصونیت نمی‌آورد، بلکه گاه مسمومیت می‌آفریند. مایه‌ی عُجب و خودپسندی، موجب آفت و آسیب و نیز دستاویز دنیاداری و خود را خدای‌گون پنداشتن! می‌شود.
 
 
افزوده: من خود را به همان «مدرسه‌ی علمیه‌ی ولی‌عصر» رساندم که شیخ محمد یزدی به شیخ صادق لاریجانی طعنه زد که مدرسه‌ی لوکس ساختی. و دو سه صحنه از آن، عکس انداختم. که در زیر، پیوست این قسمت «هف‌‌هش خط» می‌کنم. این‌که مدرسه را مجلل ساخته، یا مقررات شهرداری قم را رعایت نکرده، یا از حریم خیابان عقب‌نشینی نکرده، و یا چنان و چنین شده را من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
 
آخر خط:
وقتی دو قاضی‌القضات که متّصف به آیت‌الله شدند و قوه‌ی قضاییه را هر کدام ده‌سال به سبک و سلیقه‌ی خود چرخاندند، و بیست سال تمام برای مردم پند و اندرز بافتند و به هیچ‌کس و هیچ‌کجا پاسخگو نبودند! و هنوز نیز به‌گونه‌ی آزادانه مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند، این‌طور باهم درمی‌افتند، من آن را نشانه‌ایی از مکافات عمل در همین دنیا می‌دانم. شاید من در خط آخر، خطا کرده‌ام. بگذرم. ۳ شهریور ۱۳۹۸.
 


هف‌‌هش خط (۴)

به نام خدا. سلام. درین هف‌‌هش خط، مفهوم قیاس را می‌کاوم: طوطی روغن بقّال را بر زمین ریخت... بقّال خشمگین شد و بر سر طوطی کوفت. پرهای سرِ طوطی ریخت و کچَل شد. طوطی قهر کرده بود و دیگر نه بانگ می‌زد و نه سخن می‌گفت. تا این‌که روزی، مردِ طاسی را دمِ بقالی دید. به گپ آمد و گفت: تو مگر از شیشه روغن ریختی کچل شدی؟!


آخر خط:
مولوی درین حکایتِ دفتر اول مثنوی _که از کهن‌ترین ادبیات شرق است_ می‌خواهد بگوید برخی از انسان‌ها در درازای زندگی، تفکر خویش را بر اساس قیاسِ واهی بنا می‌نهند و هرگز به ژرفا نمی‌روند و از نگاهِ تنگ خود، به پدیده‌ها می‌نگرند که اغلب، خیال است نه حقیقت. بگذرم!

 

یک سخن از بوعلی سینا:
دشنه‌هایی که مردم را می‌کُشد عریان است، اما دشنه‌هایی که شاهان را می‌کُشد، پنهان!

 

 

...

 

 

دو عکس بالا جاده‌ی خوش‌ییلاق است. میان شاهرود و آزادشهر. درین جاده چندجای دیدنی وجود دارد: خرقان، بسطام، روستای ابر، جنگل ابر، چهل‌دختر، روستا و گردنه‌ی خوش‌ییلاق. تیل‌آباد و نیز شالیزارهای وسیع و زیبا در شکاف درّه‌ی این منطقه با آب‌های زلال کوهستانی.

من تا به‌حال از دو سه دهه پیش تا اکنون، در بخش نیمه‌ی شمالی ایران بر تمام راه‌های میانبُری که رشته‌کوه البرز را از دو سوی دامنه‌ی شمالی و جنوبی به هم متصل می‌کند، راندم. همه را برمی‌شمارم:


۱. گردنه‌ی حیران آستارا به اردبیل.
۲. گردنه‌ی اسالم به خلخال.
۳. گردنه‌ی کوهین در جاده‌ی قزوین، رشت.
۴. گردنه‌ی هزارچم جاده‌ی چالوس کرج.
۵. گردنه‌ی امام‌زاده‌هاشم جاده‌ی هراز.
۶. گردنه‌ی گدوک و دلیجایی جاده‌ی فیروزکوه.
۷. گردنه‌ی سرانزا جاده‌ی فیروزکوه سمنان.
۸. گردنه‌ی کیلان آبسرد ایوانکی آزادراه گرمسار قم.
۹. گردنه‌ی کیاسر ساری فولادمحله دامغان.
۱۰. گردنه‌ی شاه‌کوه شاهرود توسکستان گرگان.
۱۱. گردنه‌ی خوش‌ییلاق شاهرود آزادشهر.
۱۲. گردنه‌ی لواسان فشم دیزین.

فقط سه میانبُر دیگر مانده که بزودی در آن هم خواهم راند:

۱. گردنه‌ی خطیرکوه چاشم شهمیرزاد.
۲. گردنه‌ی گرمه جاجرم میامی.
۳. گردنه‌ی دیباج گلوگاه دامغان

و نیز جاده‌ی شرقی غربی بلده سیاه‌بیشه را تا به حال نرفته‌ام. از خانه تکان باید خورد، ایران را دید. جهان فقط داراب‌کلا نیست!

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

با سلام و آرزوی توفیق

با این دیدگاه شما تماماً مخالفم. دست‌کم به این علت: اسلام از طریق امامت تفسیر می‌شود. امام از نظر مرحوم علامه، کسی‌ست که راه‌بَر است. یعنی امام خود پیش می‌افتد و به عنوان پیشوای صادق و عامل پیرو را به مقصد می‌رساند. اسلام منهای امام، نقض سفارش پیامبر اسلام (ص) است: کتاب و عترت. پس، شیعه که حاصلِ جمع کتاب و عترت است، ملاک و معیار است. و من اسلامی را پیروی می‌کنم که از مسیر امامت طی شود. تأکید بر شیعه‌بودن جز طی طریق در راه اسلام ناب محمدی نیست. و این به معنی غالی و غُلات نیست. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و چهارم

 
زنگ شعر:
مولوی در مثنوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهِش ای پندگو
 
 
هف‌‌هش خط (۳)
 
به نام خدا. سلام. دسیسه، وسوسه، وجدان. زنده‌بودن، این زیبندگی را بر آدمی دارد که دعوای دو قاضی‌القضات را در همین دنیا ببینی. شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی هر دو، در جایگاهی بودند که کارویژه‌ی اصلی‌اش، فصلِ خصومت یعنی پایان‌دادن دعاوی و فیصله‌دادن شکایات میان مردم است؛ اما خود به زبان زیبایی داراب‌کلایی‌ها هر دو «کِره‌کَف» شدند!
 
آدمی از نظر من، همیشه در مثلث «دسیسه، وسوسه، وجدان» قرار دارد. اولی از بیرون به انسان هجوم می‌کند، دومی و سومی از درون؛ وسوسه به بدی‌ها سوق می‌دهد و وجدان به انصاف. اگر جواب انسان به ندای وجدان _این نعمت خدا در وجود انسان_ درست باشد، آسودگی می‌آفریند وگرنه عذاب. این دو شیخ جمهوری اسلامی، گویا از دسیسه‌ها در امان‌اند. اما این‌که با کدام‌یک از دو ضلع دیگر مثلث _یعنی وسوسه یا وجدان_ به‌هم تاختند، من نمی‌دانم. داوری هم نخواندم.
 
 
اما بعد؛ وقتی می‌بینم دو «آیت‌الله» باهم این‌گونه تاخت‌وتاز می‌کنند، به یاد محمد مجتهد شبستری می‌افتم _که خود در سال‌های پیشین داوطلبانه_ لباس روحانیت از تن خویش برکَند و چندی‌پیش نیز پیشنهاد داد این القاب و عناوین از میانِ روحانیت شیعه رَخت بر بندد. البته باخبر شدم مرجع بزرگ آقای سیدعلی سیستانی عنوان «آیت‌الله العظمی» را از پیشوند نامش حذف کردند. خدا کند حوزه‌ی قم نیز از این اسارت اَلقاب رهایی یابد.
 
نکته: عنوان «آیت‌الله» و «حجت‌الاسلام» نه فقط مصونیت نمی‌آورد، بلکه گاه مسمومیت می‌آفریند. مایه‌ی عُجب و خودپسندی، موجب آفت و آسیب و نیز دستاویز دنیاداری و خود را خدای‌گون پنداشتن! می‌شود.
 
 
افزوده: من خود را به همان «مدرسه‌ی علمیه‌ی ولی‌عصر» رساندم که شیخ محمد یزدی به شیخ صادق لاریجانی طعنه زد که مدرسه‌ی لوکس ساختی. و دو سه صحنه از آن، عکس انداختم. که در زیر، پیوست این قسمت «هف‌‌هش خط» می‌کنم. این‌که مدرسه را مجلل ساخته، یا مقررات شهرداری قم را رعایت نکرده، یا از حریم خیابان عقب‌نشینی نکرده، و یا چنان و چنین شده را من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
 
آخر خط:
وقتی دو قاضی‌القضات که متّصف به آیت‌الله شدند و قوه‌ی قضاییه را هر کدام ده‌سال به سبک و سلیقه‌ی خود چرخاندند، و بیست سال تمام برای مردم پند و اندرز بافتند و به هیچ‌کس و هیچ‌کجا پاسخگو نبودند! و هنوز نیز به‌گونه‌ی آزادانه مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند، این‌طور باهم درمی‌افتند، من آن را نشانه‌ایی از مکافات عمل در همین دنیا می‌دانم. شاید من در خط آخر، خطا کرده‌ام. بگذرم. ۳ شهریور ۱۳۹۸.
 


هف‌‌هش خط (۴)

به نام خدا. سلام. درین هف‌‌هش خط، مفهوم قیاس را می‌کاوم: طوطی روغن بقّال را بر زمین ریخت... بقّال خشمگین شد و بر سر طوطی کوفت. پرهای سرِ طوطی ریخت و کچَل شد. طوطی قهر کرده بود و دیگر نه بانگ می‌زد و نه سخن می‌گفت. تا این‌که روزی، مردِ طاسی را دمِ بقالی دید. به گپ آمد و گفت: تو مگر از شیشه روغن ریختی کچل شدی؟!


آخر خط:
مولوی درین حکایتِ دفتر اول مثنوی _که از کهن‌ترین ادبیات شرق است_ می‌خواهد بگوید برخی از انسان‌ها در درازای زندگی، تفکر خویش را بر اساس قیاسِ واهی بنا می‌نهند و هرگز به ژرفا نمی‌روند و از نگاهِ تنگ خود، به پدیده‌ها می‌نگرند که اغلب، خیال است نه حقیقت. بگذرم!

 

یک سخن از بوعلی سینا:
دشنه‌هایی که مردم را می‌کُشد عریان است، اما دشنه‌هایی که شاهان را می‌کُشد، پنهان!

 

 

...

 

 

دو عکس بالا جاده‌ی خوش‌ییلاق است. میان شاهرود و آزادشهر. درین جاده چندجای دیدنی وجود دارد: خرقان، بسطام، روستای ابر، جنگل ابر، چهل‌دختر، روستا و گردنه‌ی خوش‌ییلاق. تیل‌آباد و نیز شالیزارهای وسیع و زیبا در شکاف درّه‌ی این منطقه با آب‌های زلال کوهستانی.

من تا به‌حال از دو سه دهه پیش تا اکنون، در بخش نیمه‌ی شمالی ایران بر تمام راه‌های میانبُری که رشته‌کوه البرز را از دو سوی دامنه‌ی شمالی و جنوبی به هم متصل می‌کند، راندم. همه را برمی‌شمارم:


۱. گردنه‌ی حیران آستارا به اردبیل.
۲. گردنه‌ی اسالم به خلخال.
۳. گردنه‌ی کوهین در جاده‌ی قزوین، رشت.
۴. گردنه‌ی هزارچم جاده‌ی چالوس کرج.
۵. گردنه‌ی امام‌زاده‌هاشم جاده‌ی هراز.
۶. گردنه‌ی گدوک و دلیجایی جاده‌ی فیروزکوه.
۷. گردنه‌ی سرانزا جاده‌ی فیروزکوه سمنان.
۸. گردنه‌ی کیلان آبسرد ایوانکی آزادراه گرمسار قم.
۹. گردنه‌ی کیاسر ساری فولادمحله دامغان.
۱۰. گردنه‌ی شاه‌کوه شاهرود توسکستان گرگان.
۱۱. گردنه‌ی خوش‌ییلاق شاهرود آزادشهر.
۱۲. گردنه‌ی لواسان فشم دیزین.

فقط سه میانبُر دیگر مانده که بزودی در آن هم خواهم راند:

۱. گردنه‌ی خطیرکوه چاشم شهمیرزاد.
۲. گردنه‌ی گرمه جاجرم میامی.
۳. گردنه‌ی دیباج گلوگاه دامغان

و نیز جاده‌ی شرقی غربی بلده سیاه‌بیشه را تا به حال نرفته‌ام. از خانه تکان باید خورد، ایران را دید. جهان فقط داراب‌کلا نیست!

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

با سلام و آرزوی توفیق

با این دیدگاه شما تماماً مخالفم. دست‌کم به این علت: اسلام از طریق امامت تفسیر می‌شود. امام از نظر مرحوم علامه، کسی‌ست که راه‌بَر است. یعنی امام خود پیش می‌افتد و به عنوان پیشوای صادق و عامل پیرو را به مقصد می‌رساند. اسلام منهای امام، نقض سفارش پیامبر اسلام (ص) است: کتاب و عترت. پس، شیعه که حاصلِ جمع کتاب و عترت است، ملاک و معیار است. و من اسلامی را پیروی می‌کنم که از مسیر امامت طی شود. تأکید بر شیعه‌بودن جز طی طریق در راه اسلام ناب محمدی نیست. و این به معنی غالی و غُلات نیست. بیشتر بخوانید ↓

از خصلت نیکو و پسندیده‌ی شما در تأیید سخنم، متشکرم آقا. اما بعد؛ خود به‌یقین واقف‌اید که پهنه‌ی تئوریک با پهنه‌ی پراتیک (=عرصه‌ی عمل و واقعیت) ممکن است فرق باشد. اما این دلیل بر این نیست، آسیب‌ها در مقام عمل و کردارها را موجب خدشه در تئوری‌ها کنیم.

 

خلاصه کنم: اگر شیعیان در وفا و عمل دچار آسیب‌اند، مستمسکی نیست که به باورها و نظریات شیعی خود تردید و رخنه وارد کنیم. همیشه فرسنگ‌ها فاصله خواهد بود میان امام علی و شیعه‌ی علی. آن انسان کامل کجا و ما که دچار انواع حجاب‌ها و لغزش‌ها هستیم، کجا. مهم این است اصالت فکری خود را به نسیانی نسپُریم. شیعه، حق است؛ چون علی، حق است، و حتی حق هم با علی است و علی با حق. با نهایت احترام و اعتذار. پوزش از ورودم به بحث.

 

هف‌‌هش خط (۵)

 

به نام خدا. سلام. «تی‌یک» نمایشنامه‌ای دارد با عنوان «گربه در چکمه». درین نمایش، پادشاه به شاهزاده که به دیدارش آمده می‌گوید: «تو که از راهی به این دور و درازی آمده‌ای، چطور زبان ما را به‌این‌خوبی بلدی؟» شاهزاده پاسخ می‌گوید: «هیس!» پادشاه می‌پرسد: چرا می‌گویی هیس؟ و شاهزاده جواب می‌دهد: «اگر من نگویم هیس! و اگر تو باز هم حرف بزنی نمی‌شود نمایش را ادامه بدهیم.»

 

آخر خط:

شاهان خیلی دوست دارند حرف بزنند. همین محمدرضاشاه _سردستِ دسیسه‌ و گماشته‌ی انگلیسی‌ها آمریکایی‌ها_ شیفته‌ی حرف‌زدن، مصاحبه‌کردن و سخنرانی بود. حتی خود را به میدان «آستانه قم» در مجاورت حرم حضرت معصومه می‌رسانْد، ایستاده سخنرانی می‌کرد، داد و فریاد می‌نمود و نصیحت و تهدید به علما و ملت سر می‌داد. حالا در تئاتر «گربه در چکمه» هم پادشاه همه را ساکت! می‌خواهد. این‌که نشد تئاتر! بگذرم.

 

شرحی بر یک آزادراه

۱. این آزادراه در شرق قم، جنوب ورامین و غرب گرمسار قرار دارد. طول آن از ۱۵۰ کیلومتر است.

 

۲. این آزادراه گرچه در میان مردم جاده‌ی قم_گرمسار مشهور است، اما نامش حرم تا حرم است. یعنی حرم قم به حرم مشهد. ثبت این نام در سیستم راهیاب ماشینم در عکس بالا کاملاً مشخص است.

 

۳. دو جایگاه عوارض دارد: یکی در ۳۰ کیلومتری قم، دیگری در ۵ کیلومتری بزرگراه تهران مشهد در نزدیکی سه‌راهی گرمسار.

 

۴. در هر عوارضی ۷هزار تومان باید پرداخت کنی. یا نقدی یا با کارت بانکی. در مسیر منتهی به قم «رسیدِ عوارضی» را باید نزد خود نگه‌داری کنی، تا در عوارضی سوم که ابتدای آزادراه قم_کاشان قرار دارد، آن را نشان دهی تا برای آن آزادراه عوارض نپردازی.

 

۵. اگر از سمت قم وارد آزادراه حرم تا حرم می‌شوی در کیلومتر ۱۵ جایگاه پمپ بنزین دارد. اما اگر از سمت گرمسار وارد آزادراه می‌شوی، در کیلومتر ۱۳۵ یعنی در نزدیکی قم و در امتداد پمپ بنزین ضلع جنوبی، جایگاه پمپ بنزین دارد. بهتر است باک ماشین را از پیش بنزین بریزید تا آرامش داشته باشید.

 

۶. درین آزاد‌راه، با جغرافیای زیبا مواجه می‌شوی: درختان کوتاه‌قد کویری، پرندگان فصلی مرداب‌ها و شوره‌زارها، شترچرانی صحراگردها، مزرعه‌ها، تپه‌ماهورهای سرخ‌رنگ، دو امام‌زاده، مسیر کاروانسرای بهرام‌گور و خلوت کویر.

 

۷. سرعت مجاز این آزادراه در بیشینه و کمینه، ۱۲۰ و ۷۰ است. آزادراه در هر دو مسیر دارای چهار باند و یک باند کناری است. راندن در این آزادراه توأم با آسودگی است. و هیچ گردنه و سربالایی و سرپایینی‌یی ندارد.

 

۸. کسی از قم بخواهد به مشهد برود، با انتخاب این آزادراه، به جای طی کردن آزادراه قم_تهران و از آنجا بزرگراه پاکدشت_مشهد، هم مسافت خود را کوتاه‌تر کرده است و هم از راه‌بندان کلافه‌کننده و شلوغی و آلودگی تهران رهایی یافته است.

 

۹. مثال می‌زنم: مثلاً من اگر بخواهم از قم به مشهد بروم، چنانچه ازین آزادراه عبور کنم، حدود ۳۰۰ کیلومتر مسافت کمتری را طی می‌کنم تا آن‌که از مسیرآزادراه قم_ تهران و بزرگراه فیروزکوه به ساری بیاییم و راه جنگل گلستان و بجنورد به مشهد بروم. از سوی دیگر با کمتر از ده ساعت از این مسیر به مشهد می‌رسم. حال آن‌که در آن مسیر هم امکان یکسره‌راندن نیست و هم بیش از ۱۶ ساعت زمان می‌برد. که برای کمتر راننده‌ای این زمان تحمل‌کردنی است. چون کشکولی بگم هم خودت جوش می‌آری و هم ماشین!

 

 عکس از دامنه

۱۰. اگر از ساری به قم می‌آیی باید چه کنی؟ تا فیروزکوه بران. وارد فیروزکوه شدی، در اولین دوربرگردان سمت چپ ورودی شهر را دور بزن، ۵۰۰ متر عقب‌تر جاده‌ی فیروزکوه_سمنان را _که ۶۵ کیلومتر است_ طی کن. در ۲۲ کیلومتری سمنان، به سمت راست یعنی مسیر گرمسار تهران بران. از عبور گرمسار که رد شدی، ۱۰ کیلومتر جلوتر، بزرگراه منتهی به تهران در سمت چپ به آزادراه گرمسار_ قم وارد شو و با خیال آسوده تا قم بران که کمتر از ۱ ساعت و نیم زمان می‌برد.

 

۱۱. این مسیر این چند حُسن را نسبت به مسیر فیروزکوه، تهران قم دارد:

 

۱. از گردنه‌های نفس‌گیر نمرود، دلیچایی، امین‌آباد و جاجرود رهایی می‌یابی. ۲. ترافیک عجیب بزرگراه بسیج، سه‌‌راه‌افسریه، و آزادگان را نداری. از دوربین‌های پی‌درپی بزرگراه یاسینی تهران و جریمه‌های محتمل کمین‌های پلیس تهران خلاص می‌شوی. ۳. مسافت کمتری را طی می‌کنی و نیز زمان کمتر و نیز هیچ ترافیکی را پیش‌رو نداری. ۴. از شرّ تهران رَستی. بیش از ۲۵ سال تهران اشتغال داشتم و هرگز دوست ندارم حتی وارد این شهر شوم. بگذرم.

 

زمبِر

۱. واژه‌ای است برای ابزار کار خاصه در حمل خاک و خشت‌خام در آجرپزی‌ها. و نیز جابجایی خاک تَه‌کار کَنی‌های ساختمان‌ها در قدیم.

۲. به گمانم (این نظر شخصی منه. شاید نادرست باشد) این ابزار ریشه در زن هم دارد. زن‌بَر بود که در تلفظ به میم بدل شد. در قدیم بُت‌ها، صنم‌ها، زنان دربار و افراد دیکتاتور را با «زن‌بر» حمل می‌کردند.

۳. من با زمبر کار کردم. هم کوره‌فشاری نکا. (البته فقط یک روز) هم در حمل خاک و سنگ ته‌کار در خانه‌سازی منزل پدری‌ام.

۴. نفری که دو سر چوب جلویی زمبر را می‌گرفت، سختی بیشتری را تاب می‌آورد.

۵. گاه بچه‌های کوچک را نیز زمبر سوار می‌کردند تا تفریحی صورت داده باشند.

۶. دسته‌ی زمبر دست آدم را زخم می‌کرد.

از شیخ‌عسکر، حمید و محمدحسین بابت شرکت در بحث واژه‌شناسی محلی متشکرم.

 

هف‌‌هش خط (۶)

 

به نام خدا. سلام.

۱. سال‌های دور در نشستی شبانه در جمع رفقا و سیاسیون در محل شرکت داشتم. همه‌جور بحث، شبیه هفتاویجار شده بود. ازجمله یک مشاجره. یکی، در بیان و دفاعیه بر سر یک اختلاف درون‌خانوادگی، به احترام و قدردانی، اسم همسر یکی را برد. آن یکی در کسری از ثانیه، برآشفت و پرخاشگرانه گفت: تو بیخود می‌کنی اسم زنم را در جمع به‌زبان می‌آوری. حال؛ اگر من در آن متن دیشبم، سه اسم بردم، اسم چهارم را نیاوردم، خواستم حدود نگه دارم.

 

۲. خواستم با این خاطره، گفته باشم در میان ایرانیان و از قضا در بین داراب‌کلایی‌ها، این هنجار همواره جاری بوده که اسمِ زن را در جمع نمی‌آورده و نمی‌آورند. این‌که ریشه‌ی این گرَوِش اخلاقی چیست، به نظرم روشن و بدیهی‌ست.

 

۳. اگر به دروازه‌های چوبی قدیمی دقت شود، دو کوبه (=دقّ‌الباب) داشت: یکی کلفت و یکی نازک. اگر کوبه‌ی کلفت کوبیده می‌شد اهل منزل می‌فهمیدند آن‌که پشت در، در می‌زند مرد است، پس زنان خانه حجاب و پوشش می‌کردند. اما اگر کوبه‌ی نازک کوبیده می‌شد مردان منزل هنجار پوشش خود را رعایت می‌کردند زیرا زنان، کوبه‌ی نازک را می‌کوبیدند. این‌ها بخشی از فرهنگ ما بوده است.

 

۴. این یک هنجار دیرینه‌ی ایرانی است که «زن» در این سرزمین پرگهر، همیشه پوشش داشت و در هیچ کتیبه، تندیس، سردیس و مجسمه‌های تاریخی، زن عریان و برهنه دیده نمی‌شود.

 

۵. پس؛ محفوظ‌داشتن اسم زن، ریشه در آداب و فرهنگ کشورمان دارد که تا اکنون بر همه‌ی‌مان جاری‌ست. و من فکر می‌کنم هنوز هم تقریباً تمام مردان، از روی آداب و غیرت، سعی دارند نام و اسم زن و دختر و خواهر خود و دیگران را در هر جایی، آشکارا بیان نکنند و از آن به‌درستی اکراه دارند.

 

آخر خط:

این‌که آیا این فرهنگ و آداب و هنجار، خوب است یا نه، بحث من نیست. من «آنچه هست» را نوشتم. آنچه «باید باشد» بحثی دیگر است که من درین‌باره تخصص و علم ندارم. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. گزاره‌ی مهمی تولید کردی و من شادابم که سلسله اعصاب متن را می‌گیری. اگر حوصله به‌خرح دهی پاسخم را کمی فنّی‌تر بگویم:

 

ایزایا برلین آزادی را به «آزادی از» و «آزادی در» تقسیم می‌کند. در اولی آزادی از قید و بند‌هاست مثل آزادی از دست استبداد. و دومی آزادی درونی است. یعنی آزادی در نفس، در جهل، در دانش ، در روح. پس دو حرف «از» و «در» را بگذار بر سر آزادی و در دنباله‌ی آن هرچه قید و بند بیرونی و درونی است را ردیف کن. هرچه از آن قید و بندها رهاتر باشی، به آن سخن فیشته نزدیک‌تر شدی. پوزش از توضیخ واضحات. برداشت شما هم عالی بود.

 

 در عکس بالا مدیر در حال آماده‌شدن برای نوشتن هف‌‌هش خط هشتم بر روی دستگاه تبلت

 

هف‌‌هش خط (۸)

به نام خدا. سلام.

۱. هر کس هف‌‌هش بار جوراب خود و همسرش را شسته، دست بالا.

 

۲. هر کس هف‌‌هش بار برای زنش چای بُرده، دست بالا.

 

۳. هر کس هف‌‌هش بار به خانمش اُرد نداده، دست بالا.

 

۴. هر کس هف‌‌هش بار حرف زنش را گوش و اطاعت کرده، دست بالا.

 

۵. هر کس هف‌‌هش بار که نه، فقط یک‌بار به صلاحدید و مخالفت همسرش از نصب ماهواره پرهیز کرده، دست بالا.

 

۶.  هرکس هف‌‌هش بار در رخت‌شویی و ظرف‌شویی به‌جای همسرش کار کرده، دست بالا.

 

۷. هر کس هف‌‌هش بار زنش را بر تفریح و سرگرمی‌ (به قول داراب‌کلایی‌ها رفیق‌بازی) ترجیح داده، دست بالا.

 

۸. هر کس هف‌‌هش بار در مشورت با همسرش، تسلیم رأی او شده، دست بالا.

 

۹. هر کس هف‌‌هش بار لَم نداده یک گوشه‌ای و به زنش نگفته پاشو برو برام آب بیار، دست بالا.

 

۱۰. هر کس هف‌‌هش بار دعوامرافعهِ خشن و خونین با خانمش نکرده، دست بالا. البته می‌دانم فقط دو خاشکِ چو با هم مرافعه نمی‌کنن. پس بگومگو امری طبیعی است.

 

۱۱. هر کس هف‌‌هش بار در معابر و محافل جفت همسرش رفته و چند شاپ جلوتر او نبوده، دست بالا.

 

۱۲. هر کس هف‌‌هش بار برای ورود همسرش از بیرون به منزل، قیام کرده به‌قول بچه‌محصل‌ها برپا و به‌شکل سربازها خبردار شده، دست بالا.

 

۱۳. هر کس هف‌‌هش بار زنش را به نجف و کربلا رسانده و بیش از چهل و هشت بار به مشهد برده، دست بالا. البته این مورد، اختیاری‌ و ذوقی‌ست.

 

۱۴. هر کس هف‌‌هش بار بیرون منزل و در اجتماع اخم بوده، ولی در بیت و کنار زنش دست از اخم و تَخم و عَبوسیت شسته، دست بالا.

 

۱۵. هر کس هف‌‌هش بار فقط به‌خاطر دل همسرش از کارهای مورد علاقه‌اش خودداری کرده، دست بالا.

 

۱۶. هر کس هف‌‌هش بار در خانه دموکراسی پیاده کرده و از خوی دیکتاتوری وداع کرده، دست بالا.

 

۱۷. هر کس هف‌‌هش بار برای پختِ غذا و نوع شام و نهار به خانمش غُرّولُند نزده، دست بالا.

 

۱۸. هر کس هف‌‌هش بار  به‌جای زنش برای فرزندان خردسالش شب‌زنده‌داری کرده و در بُردن بچه‌ی تب‌کرده و سرماخورده‌اش به مطبِّ پزشکان، از زنش سبقت گرفته، دست بالا.

 

۱۹. هر کس هف‌‌هش بار که نه بلکه همچنان عشقش به زنش زیادتر می‌شود و از سر عشق و وفا، دلبخواهانه به او چشمک می‌زند، دست بالا.

 

۲۰. هر کس هف‌‌هش بار دلش برای زنش تنگ شده و اشک ریخته و در انتظارش شب و روز شمرده، دست بالا.

 

۲۱. هر کس هف‌هش بار سفره‌ی غذا را خود جمع‌وجور کرده و به زنش مدد رسانده، و تا خورده چَک رِه چَکِ پِشت نذاشته و لَم نداده، دست بالا.

 

۲۲. هر کس هف‌هش بار، هم کفش خود و هم کفش زنش را به‌رغبت واکس زده و چادر و مانتوی همسرش را به‌شوق و رضا، اتو کرده، دست بالا.

 

۲۳. هر کس هف‌هش بار توی ماشین خانوادگی‌اش، خود به احترام و منزلت و مقام زنش رفت صندلی پشتی نشست و خانمش در صندلی جلو، دست بالا.

 

۲۴. هر کس هف‌‌هش بار  که چه عرض کنم، بلکه برای ابد و لحد، نیمی از اموال و زمین و خانه و ارثیه‌اش و حتی اغلب دارایی‌هایش را به‌نام همسرش کرده دست بالا. چون طبق قانون طبیعت البته از نظر ناقص من، مردان معمولاً ده سال زودتر از زنان می‌میرند، پس باید حواس را به امنیت و تأمین زن جمع کرد. بگذرم.

 

خدا امروز درین مدرسه‌ی فکرت به دادم برسد. کشکولی بگم: امرو مدرسه را کودکستان نکنن خوبه!

 

آخر خط:

ویکتور فرانکل اتریشی که ۳۲ کتاب نوشت و در ۱۹۹۷ درگذشت، به کسی که زنش مرده بود و سوگناک بود گفت: «اگر تو می‌مُردی، همسرت به رنج می‌افتاد پس خوشحال باش.» یعنی حتی فکر رنجور نشدن همسر نیز، قانون بقاء و بهاء عشق است.

 

هف‌هش خط (۹)

به نام خدا. سلام. وقتی مفهوم عشق را در افلاطون و ارسطو و قیصر امین‌پور تلاقی (=دیدار و ملاقات) دهیم، نکات پرشوری عاید می‌شود.

 

افلاطون عشق را جنبش جوشنده‌ی نفْس می‌داند به نفع معشوق. ارسطو شاگرد او اما، عشق را حرکت حس می‌داند به سمت‌وسوی معشوق. و مرحوم قیصر امین‌پور عشق را در کتابِ «دستور زبان عشق» بی‌دستور می‌داند که خداوند آن را بی‌گزاره در نهاد بشر نهاد. یعنی به دل نمی‌توان دستور داد. عشق، دستورپذیر نیست. ادبیات، دستور زبان دارد، اما عشق، بی‌دستور است. او این‌گونه عشق را سروده:

 

دست عشق از دامن دل دور باد
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حکم کرده
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهادِ ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد

 

درنگ در آیه

فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا کَانُوا مُنْظَرِینَ. یعنی: پس نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین و [هنگام نزول عذاب هم] مهلت نیافتند.(دخان. ۲۹)

 

مرحوم علامه طباطبایی در المیزان معتقد است گریه‌نکردن آسمان و زمین «کنایه از عدم تغییر حالت آنها» است. یعنی نه آسمان و نه زمین به حال آنان [فرعون و لشگرش که در دریا غرق شدند] گریه نکرده و تغییر حالت ندادند. و این‌که خدا به آنان مهلت نداد، یعنی «ناگهان آنها را به هلاکت رساند» و غرَض این است «هلاک فرعونیان هیچ اهمیتی برای خدا نداشت.»

 

منطقه الفراغ

سلام علیکم
به نام خدا. فرصت دست داد بحث‌های اساتید بزرگوار تالار فقه‌پژوهان را خواندم. گرچه واضع منطقه الفراغ _شهید محمدباقر صدر_ به پهنه‌ی متحول و متغیر توجه دادند و این نشان از فراست آن فقیه مبارز و سیاسی بود که می‌خواست دست حاکم اسلامی در اجرای احکام و عدالت بسته نباشد. اما من یک ابهام در ذهنم چرخش دارد و آن این‌که از کجا مطمئن باشیم منطقه الفراغ است. شاید در آن باره، سخن خدا و معصومین _علیهم‌السلام_ موجود باشد و ما از آن بی‌خبریم. و یا فهم نوین نداریم. بنابراین، به‌آسانی نمی‌توان این منطقه را تشخیص داد و بر اساس آن حکم داد. شاید من ازین مفهوم پرت هستم و فهم درستی از آن ندارم. اگر اساتید محترم و نیز، گرامی‌استاد آقای عمادی روشنگری فرمایند، بهره‌بردار خواهیم شد. پوزش.

التماس دعا.

 

هف‌‌هش خط (۱۰)

به نام خدا. سلام. دو سال پیش، از من درباره‌ی دین پرسیده شد. در یک فراز از آن جواب گفتم: «به قول ملاصدرا همۀ موجودات در حرکت به سوی کمال‌اند؛ حتی سنگ.»

 

آخر خط:
خدا نکند انسان کم از سنگ شود. دین، کارش به کمال بردن انسان است. بگذرم. ⁦☂️⁩

 

هف‌‌هش خط (۱۱)

 

به نام خدا. سلام. دَنی دیدرو _دانشمند عصر روشنگری و صاحب آثار و دائرةالمعارف ۲۸ جلدی_ از نخستین متفکرانی است که وجودِ دو نوع انسان را پیش کشید:

 

یکی «انسانِ ساختگی» است که منظورش ازین گونه انسان‌ها این است در جامعه جای دارد و خود را با کردارهای جامعه سازگار می‌کند و در پیِ جلب رضایت آنان است. «دیدرو» این نوع انسان را «انسان مصنوعی اَطواری» می‌داند که برای خوشایند جامعه، اَدا و اَطوار درمی‌آورد. اطوار یعنی طوری به طوری شدن! چندگونگی.

 

دیگری «انسان درونی» است که می‌خواهد بند بگُسلَد و بیرون بجَهد.

 

آخر خط:

آدم‌ اطواری، انگاری جهان را دادگاه سَنهِدرین فرض می‌گیرد! که از خود شخصیتی ساختگی و به‌ظاهر سازگار می‌سازند. این دادگاه هم که نیک می‌دانید، دادگاه عالی بنی‌اسرائیل در اورشلیم بود. و اما آدم‌ درونی، اهلِ این تزِ عامیانه‌ی مشهورِ «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»، نیست.

 

بررسی یک آسیب

 

دیشب در یک سایتی خواندم که «مدّاحان اسرائیلی» دستگیر شدند و حتی پس‌زمینه‌ی این خبر، این اخطار سوسو می‌زد که مداحانی توسط رژیم غاصب اسرائیل آموزش می‌بینند.

 

۱. من هنوز نمی‌دانم این خبر راست است یا ناراست. پس؛ اگر اصل خبر، نادرست بود به حساب وارونگی و اینوِرژن ! نگذارید.

 

۲. حال‌که چنین افرادی دستگیر شدند، یکی از کارها _که خشنودی خدا در آن است_ می‌تواند این باشد آن محتواهای سُست و بی‌پایه‌ایی را که چنین مداحانی در طول این مدت طولانی، در هزاران محفل و مجلس می‌پراکندند، به مردم گفته شود تا روشنگری صورت پذیرد.

 

۳. چندسال پیش آقای مکارم شیرازی، این‌گونه مداحی‌ها و مرثیه‌سرایی‌ها را حذر داد، اما کمتر کسی گوش داد.

 

۴. متأسفانه مَقتل (=روایت صحنه‌ی عاشورا)ی امام حسین _علیه‌السلام_ توسط بسیاری از مداحان و منبری‌ها در طول زمان، ورق‌های تحریف‌ خورد و هربار حجیم‌تر گردید و به آن چیزهای نادرست و حتی وهن‌آلود و خرافه افزوده شد. شهید مطهری صاحب کتاب تحریفات عاشورا _که بعدها نمی‌دانم چرا به حماسه‌ی حسینی تغییرنام یافت_ در پی زدودنِ همین انحرافات عدیده بود.

 

۵. در پایان، آغاز ماه محرم را پاس می‌دارم که در این ماه، آموزگار رستگاری، آزادگی و دینداری به دست دنیازدگانِ دیندار و دیندارانِ دنیاپرست و زردوست، با دسیسه‌های جریان زور و تزویر به شهادت رسید. شهید مطهری درباره‌ی واقعه‌ی عاشورا می‌گوید:

 

«بزرگترین اثر حادثه‌ی کربلا این بود پرده‌ی نفاق را درید و حساب سلطنت عملاً از حساب دین جدا شد.» ۱۰ شهریور ۱۳۹۸.

 

 

سلام شیخ‌عسکر

جالب آسیب‌شناسی کردی. هیچ می‌دانید که بزرگترین مرکز شیعه‌شناسی در اسرائیل اشغالگر تأسیس شده‌است؟ چرا؟ زیرا آنان دشمن شیعه‌اند، پس لازمه‌ی دشمنی، دشمن‌شناسی است. ازین‌رو شیعه‌شناسی می‌کنند تا تخریب کنند. چندسال پیش، کتاب شیعه‌شناسی این مرکز را مطالعه کردم.

 

سلام آقارضا ادبی

 

نکته‌نگاری زیر آن پست من، نشان از علاقه و احاطه‌ات به مسائل مهمه است. خوب، ریز شدی در ورای این موضوع. به قول دوست ارزشمندم آقامهدی ملایی در جواب به شما: از ماست که بر ماست.

 

یک روزی درین مدرسه‌ی فکرت گفته بودم انقلاب اسلامی ایران باید پناهگاه و محل زیستِ دانشمندان جهان باشد و بکوشد دانشمند، اندیشمند و پژوهشگر از جهان جذب کند. اما گاه، با اسَف، کاری می‌کنند که دانشمند دفع می‌شود! و سراغ ایران را هم دیگر نمی‌گیرد. سیاست داخلی و خارجی ما باید سیاست عصر رسول‌الله (ص) شود که مدینه‌ای برای علم و فضیلت ایجاد کرد.

 

تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین

 

عطشی دارند که فقط با نوشیدن جرعه‌جرعه‌های عشق حسینی سیراب می‌شوند. داغی از کُشته‌شدن حسین به دست دشنه‌ی دسیسه‌چینان، در دل مالامالِ اندوه‌ها و اندوخته‌ها دارند که هرگز سرد و بَرد نمی‌شود. تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین.

 

اینان آموزگارشان حسین است که با عرفان و نیایش و نماز و ایستادن، با سرانی به نبرد برآمد که از سر بیم و آز مسلمان شده بودند.

 

هنوز نیز درد اینان، دیدنِ استیلای مداوم اهلِ بیم و آز بر گُرده‌ی بشریت است. رنجی که بر اهل راز و نیاز و انسان‌های آزاد گران می‌آید و می‌خواهد با راه حسین (ع)  باز نیز در صف عزادار امام حسین بایستد تا علم‌زده، پوچ، بی‌معنا، تهی از غایت هستی و محروم از عنایت الهی نگردد و تا می‌تواند راه بشر را اصلاح و کژی‌ها را درست کند. زیرا حسین شهید نیز، در برابر زندگی‌یابیِ دوباره‌ی جاهلیت ایستاد تا زنگار پَلشتی‌ها از چهره‌ی اسلام ناب بزُداید. هر کس، امام حسین آموزگارش گردد، راهش راه نه گفتن به ستم است.

 

عزادار آگاه

سلام من بر شما؛

جامه‌ی مشکی‌تان را می‌بویم؛

زنجیرتان را می‌بوسم؛

رنج‌تان را لمس می‌کنم؛

عرقِ جَبین‌تان را آبِ آبرو می‌دانم؛

و یک تار موی شما سینه‌زنان آگاه و شیدای حسین، سالار نیکان و نیاکان را به تمام کینه‌ورزان به اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ و دل‌سِفتگان خودباخته عوض نمی‌کنم. آگاهانه عزادار باشید زیرا حسین «شهید آگاه» و آگاه‌کننده‌ی مبارزان و راست‌قامتان بوده و هست و خواهد بود. عشق حسین، سرسلسله‌جُنبان تمام عاشقان و شیفتگان و دلدادگان بااخلاص است.

 

رهبر جنبش آگاهی و رهایی

از هزاران علت پایداری رفاقت، یکی همین است که در منظرمان، آن رفیق و رفاقتی در دل و جان، ماندگار است که معرفت و محبت به عترت به‌ویژه به مکتب و منهج و منش امام حسین علیه السلام موج بزند. زیرا همان‌گونه که بلیغ بیان داشتی، رفتار و افکار سالار شهیدان، مکتب و جنبش آگاهی و رهایی است. و این به فرموده‌ی شما معرفت است؛ معرفتی که به قول استاد حکیمی منبع محبت می‌شود. و امام حسین تا آن اندازه مرجعیت می‌یابد که رسول خدا (ص) می‌گوید حسین از من است و من از حسین. پاره‌ی دوم سخن پیامبر، فلسفه‌ی زیستن است؛ آری او نیز که محبوب‌ترین خلق خداست، با حسین است؛ حسینی که کردار و گفتار و افکارش مکتب پویا شد. همه‌ی شاخص‌های یک زندگی رستگارانه، در وجود امام حسین هست. زندگی ننگین آن زندگانی‌یی است که بنیادش بر آز یزیدی، حیله‌ی ابن‌زیادی، خنجر شمری، طمع ابن‌سعدی و جهل عوامی بنا شده باشد. راه حسین، راه آگاهی و رهایی است، که دو اصل اصیل دارد: عبادت و عدالت. اولی برای رابطه با خدا و دومی برای رابطه با خلق خدا، از هر جُنبده‌ای. از زنبور عسل تا تمامی آدم‌ها. درود بر شما و عزاداران آگاه و رها.

 


هف‌‌هش خط (۱۲)

به نام خدا. سلام. چندجایی ازجمله در کتاب نجم‌الدین رازی اسدی یعنی در صفحه‌ی ۱۴۱ «مرموزات اسدی در مزمورات داودی» به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی خوانده بودم آن لحظه‌ای که پیامبر اسلام (ص) در غزوه‌ی بدر، در سایه‌ای قرار گرفته بود، جبرئیل پیام هشدار آورد. عین آن نقل رازی، بی‌کم و کاست، این است: «گویند: روز بدر رسول (ص) در سایه نشسته بود. جبرئیل (ع) آمد و گفت: تو در سایه و اصحاب در آفتاب؟ چگونه بوَد؟ بدین‌قدر، با وی عتاب کردند.»

 

آخر خط:
رابطه‌ی رهبر جامعه با مردم جامعه‌اش تا این حدّ زیر نظر و ذرّه‌بین است. به قول رازی به علت همین مقدار در سایه قرارگرفتن، پیام گلایه و پیغامِ گران آمد. آری؛ در دین، میان رهبر و پیرو، پیوند و پیوست برقرار است، نه گُسل و گُسست.

 

هف‌‌هش خط (۱۳)

به نام خدا. سلام. من در کتاب «آشنایی با مولوی» اثر خوب محمود نامنی _نویسنده و شاعر اهل نامَن سبزوار_ این سه‌ تا چله‌ی پی‌درپی مولوی را خواندم. شمس در پایان هر چلّه، سراغ مولوی می‌رفت، او را ارزیابی و ورانداز روحی می‌کرد و این چله‌نشینی را سه‌بار بی‌انقطاع تمدید کرد.

 

در هم‌صحبتی و خلوت‌گزینی شمس و مولوی _که جمعاّ ۱۴ ماه به دراز انجامید_ مولوی، دگرگونی موسی (ع) را در طور سینا در خود مشاهده کرد. و از آن زمان به بعد بود که دیوان شمس با ۴۲ هزار بیت شکل گرفت.

 

مولوی در ستایش شمس بابت آموختن معنا به او می‌گوید:
صبر پرید از دلم،
عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشَد مرا،
مستی بی‌امان تو

میدان بحث فراخ است، مجال من اندک و فضای اینجا هم محدود. بگذرم.

 

عکس‌ها از محمدحسین آهنگر

 


پاسخ

سعدی در بوستان می‌گوید:
چو اِستاده‌ای بر مقامی بلند
بر افتاده گر هوشمندی مَخند

بَسا ایستاده در آمد ز پای
که افتادگانش گرفتند جای

 

۱. امید است جنگل مینوی بی‌مانند جهان که لباس پیکر مازندران است و ریه‌ی بی‌همتای ایرانیان، این‌گونه تخریب نشود تا مردمانی از سر نیاز و فقر، به‌گونه‌ای رنج‌آور الوارکِش کسانی شوند که از این تنه‌های تنومند درختان چندین‌میلیون ساله‌ی جنگل داراب‌کلا و اطراف، مبل‌های مجلل و متاع‌های لوکس برای میلیادرهای بی‌درد و پول‌‌پرستان اَشرافی می‌سازند.

 

۲. جملات انتهای شما که مطالب بالای آن را از روی درد و شناخت زمانه نگاشتی_ اساساً بی‌ربط است. هر مسأله‌ای برای خود موضوعیت دارد.

 

پاسخ:

 

سلام. تو اساساً، خلق شده‌ای که پروتست! باشی؛ پروتست یک معنای ژرفش یعنی معترض. از همان اَون انقلاب که آرمان انقلابی، ماها را به‌هم چِفت‌ووصل کرد و بر لولای روان و لیز عدل و قسط می‌چرخیدیم، تو همآره، فردی همیشه‌معترض بودی. آلمان عصر رنسانس اگر بودی، جذب و هضم لوتر می‌شدی! کشکولی. پس؛ برخی از پامنبری‌های تو در مدرسه‌ی فکرت برایم همیشه آشناست.

 

پاسخ:

سلام. این گسل و گسست، متقابل و دوجانبه است. یعنی رهبر دینی هم نمی‌تواند خود را از مردم جدا کند و رفتاری فرعونانه داشته باشد و به درد و خواسته‌های مردم زمانه‌ی خود بی‌توجه بماند و حتی عجز در مدیریت موجب نکوهش است. من متن‌هایم اساساً تئوریک است، شما اما به پراتیک (=عمل و واقع) ورود می‌کنید. در آن نقل قول از نجم‌الدین رازی آوردم که حتی یک لحظه رسول خدا (ص) در دفاع بدر، در سایه بود، جبرئیل (ع) آن عتاب را از نزد خدا به نزد رسول‌الله فرو آورد.

 

اما بعد، بابت جنگل و چوب و تخریب و آن کُنده‌ها و الوارها و درد و رنج‌ها هم، ممنونم. محمدحسین هم دردشناسی رئال (=واقع‌گرایانه) و به‌جایی انجام داده، فقط در جملات آخر، گریزی ناگزیر زد که خود دریافت از آثار پامنبری‌های اوست! که لاجرَم چنین می‌شود! اِعوجاج!

 

در پایان کشکولی بگویم گرچه محمدحسین اگر در دوره‌ی رنسانس (=نوزایی) بود با «لوتر» شب‌نشینی می‌کرد، اما تو اگر در عصر روشنگری فرانسه بودی می‌رفتی با «وُلتر» چت (=بگو‌مگو) می‌کردی! شاید هم با لاک و هابز بده‌بستان! و با دامنه، چیست‌و‌چیستان!

 

 

تذکر مدیر:

این‌که شما می‌نویسی: «در دگرگونه کردن نظم اجتماعی موجود...» این ادعا، تحریف است. لطف کن تاریخ را تحریف نکن. آنچه سال ۵۶ و ۵۷ علیه‌ی نظام شاهنشاهی، اوج گرفت، انقلاب علیه‌ی فساد و ستم بود که دنباله‌ی نهضت مشروطه بود که به بند استبداد صغیر (=دوره‌ی فَترت) گرفتار شده بود و بعد با استبداد رضاخانی و پهلوی دوم و نقش مرموز انگلیس، به بدترین شکل درآمده بود. پشت آن انقلاب، همه‌ی تفکر و افراد متحد بودند: از فقیه مبارز گرفته تا کمونیست آرمان‌خواه. از روشنفکر گرفته تا گروه‌ها و سازمان‌های مسلح. از کارگر گرفته تا دانش‌آموز و دانشجوها. انقلاب ملت بود علیه‌ی نظام فاسد، نه انقلاب فرد علیه‌ی فرد و نظم. پس، فروکاهیدن انقلاب به دگرگونی علیه‌ی نظم اجتماعی! یک خبط آشکار و به نظرم یک سخن سست است. در نگاه به گذشته، عینک امروز را شاخص نکن. در ظرف زمان خود، کاوش کن. تمام.

 

 

بُرشی بر قیام محرّم

 

سلام و احترام. گرچه به تاریخ واقعه‌ی کربلا و جزئیات حرکت انقلابی و روشنگرانه‌ی امام حسین (ع) آگاه‌اید، اما من به ذوق خود این حادثه را فشرده ترسیم می‌کنم. آنچه می‌‌نویسم بر مبنای حافظه‌ام است، اگر خطا دیده شد، خود اصلاح فرمایید:

 

پرده‌ی اول: سال ۵۰ هجری: امام حسن (ع) شهید می‌شود و امام حسین (ع) امامت شیعیان را بر عهده می‌گیرد. سال ۶۰ هجری: معاویه پس از ۴۰ سال والی‌گری و حکومت‌کردن، در ۱۲ رجب این سال می‌میرد. او بر خلاف صلحنامه‌اش با امام حسن، پسرش یزد جوان را به عنوان حاکم سراسر جهان اسلام نصب می‌کند. سلطنت اموی موروثی می‌شود.

 

پرده‌ی دوم: ماه رجب سال ۶۰ هجری: یزید به والی مدینه دستور می‌دهد نزد امام حسین (ع) برود و از او برای حاکمیت یزید بیعت بستاند. امام با تمام قدرت به این تقاضای یزید «نه» می‌گوید. اولین «نه» بزرگ در تاریخ اسلام. ماه رجب همین سال: امام حسین (ع) دسیسه‌ی امویان در به قتل رساندن خود را می‌فهمد و در درون بیت خود با نمایندگان حکومت یزید درگیر می‌شود. ماه رجب همین سال: امام حسین (ع) مخفیانه دست به هجرت معکوس می‌زند. کاری که جدّش حضرت سیّدالمُرسلین (ص)، از مکه به مدینه کرد، او از مدینه به مکه کرد. این هجرت معکوس از عظیم‌ترین حرکت‌های اعتراضی امام حسین (ع) علیه‌ی زورگویی‌های یزید است.

 

پرده‌ی سوم: ماه رجب سال ۶۰ تا دهه‌ی اول ذی‌الحجّه همین سال: امام حسین (ع) در طول شش ماه یعنی رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی‌القعده و ذی‌الحجه تا آغاز ماه محرم سال ۶۱ هجری، حرکت انقلابی خود را با استقرار در مکه استمرار می‌بخشد و در همین هنگام با دعوت‌نامه‌های بی‌شمار انقلابیون کوفه مواجه می‌شود.  آخرهای سال ۶۰ هجری: امام حسین (ع) برای پرهیز از بیعت و مبارزه‌ی پیگیر و مداوم با سلطنت اموی، به دعوت مردم کوفه که پایگاه انقلابیون و مرکز حکومت امام علی (ع) بود، جواب مثبت می‌دهد. مسلم را به عنوان نماینده‌ی خود به کوفه می‌فرستد تا زمینه‌ساز هجرتش به کوفه شود. اوایل مراسم حج در ماه ذی‌الحجه سال ۶۰ هجری: امام حسین (ع) حج را نیمه می‌گذارد و به سمت عراق حرکت می‌کند، حرکتی انقلابی و اعتراضانه با دو هدف بزرگ، یکی جواب «آری» به ندا و نامه‌های مردم یک بلاد مشهور جهان اسلام و دیگری جواب «نه» به سازش با یزید که نه شایستگی حاکم اسلامی را داشت و نه مورد تأیید مردم بود.

 

پرده‌ی چهارم: دوم ماه محرم سال ۶۱ هجری: امام حسین (ع) و یاران و خاندانش به دلیل این‌که در کوفه شورش مردم سرکوب شد و خود با مانع بزرگ لشگریان یزید به سرکردگی ابن‌زیاد مواجه شد، برای پرهیز از هرگونه خون‌ریزی و جنگ و کشتار، راه خود را به جای کوفه به سمت شمال عراق یعنی کربلا کج کرد، اما حُر بر او و یارانش سخت می‌گرفت. تا به‌هرحال، به روز نهم و دهم یعنی تاسوعا و عاشورا ختم شد. که این دو پدیده، نماد ماندگار اسلام شد و مرکز دایره‌ی معرفت، عشق، مقاومت، نماز، قیام، عزت و اسلامِ درگیر با ستم و ستمگران و نفیِ سکوت در زمان اقتضای فریاد. والسلام. با عرض ادب و ارادت به پیشگاه آقا امام حسین و حضرت ابوالفضل و حضرت زینب و یاران بی‌مانند و ایثارگر روز عاشورا.

 

هف‌‌هش خط (۱۴)

 

به نام خدا. سلام. دَه و خورده‌ای سانتیمتر گشادتر بود؛ راه‌آهن شوروی را می‌گویم. گِیج (=عرض خط) آن را بیشتر کردند تا دشمن نتواند سر برسد.

 

آخر خط:

خواستم گفته‌باشم، و به قول علما اِشعار بدارم (=آگاهی‌ بدهم) گرچه برای حاکمان، امنیتِ راه‌گُشا، یعنی تنگ‌کردن عرصه‌ها، و نیز باریک‌کردن راه‌ها؛ اما گاه گویا گشادکردن راه‌، راه‌گُشاست و امنیت می‌آورد. شوروی، راه‌آهن خود را کمی گشاد کرد تا بلوک غرب به عنوان دشمنِ خونی، باز نیز همچون هیتلر از راهِ راه‌آهن به لنینگراد و استالینگراد و یا منچوری اشغالی! نرسد. بگذرم!

 

نکته:

سلام. باخبرم، که باخبرید که در زندگی‌مان و برای وجودمان، نه فقط در فصل محرم و فرصت عاشورا، که در طول لیالی و ایام، نام و مکتب امام حسین (ع) و اسم و منش حضرت زینب کبری _سلام الله علیها_ «سرشناسه»اند. و  شما می‌دانید «سرشناسه» یعنی چه. با «سرشناسه» است که به تمام کتابِ اسلام و معرفت الهی می‌توان آشنا و انیس شد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب شیخ احمدی

از دقت شما متشکرم. من با احتساب والی‌گری معاویه در شام، مدت حکومت او را در نظر گرفتم. شرح شما اما بر روشن‌تر کردن قضیه کمک کرد. من درین مورد، دقت نداشتم. باشه، چشم، در آن متن، والی‌گری را به حکومت‌داری اضافه می‌کنم تا دقیق‌تر شود. درود داری.

 

نکته‌ی مرحوم علامه هم بر غنای متن افزود. بلی؛ معاویه حکومت اسلامی را شخصی‌سازی کرد. حال آن‌که حکومت اسلامی باید خادم مردم باشد و برگرفته از رأی مردم و متکی بر مطالبات ملت و بر مبنای آموزه‌های اسلام؛ اما آنان (=امویان و عباسیان) اسلام را مانند دست‌اَنبُه، در دستان خود دست‌به‌دست می‌کردند و می‌چرخاندند.

 

پاسخ:

سلام و سپاس. بحثی مفصل می‌طلبد. اما فشرده می‌توان نظر را گفت. من دیدگاهم این است:

 

۱. چند منکر عصر معاویه: نژادگرایی، تبدیل خلافت به سلطنت، رونق نفاق، اتحاد زر و زور و تزویر، حکومت رعب و وحشت، سخت‌گیری بر خاندان رسالت و امامت، دورافتادن حکومت از آموزه‌ها و آیین اسلام، موروثی‌کردن حکومت و قدرت. بکارگیری فریب و نیرنگ، کنترل افکار مردم، رواج فرهنگ زشت لعنت‌کردن بر امام علی علیه‌السلام که بزرگترین انحراف بود.

 

۲. اما درباره ایران فعلی از نظر من دست‌کم سه نکته را باید در نظر داشت:
الف. به جای آن‌که مردم ستاد امر به معروف تشکیل دهند، خود حکومت که قدرت (قدرتی که اساساً در ذات خود فسادآور است) در دستان اوست، ستاد تشکیل داد. و این از عجایب است. آن‌هم مدتی مدید رئیس این ستاد شخصی مشهور از شورای نگهبان بود.

 

ب. این قضیه دو وجه دارد: معروف و منکر. در دومی که نهی است، بسیار حساس‌تر و سخت‌تر است. شرط تأثیر هم لازم است. یعنی اجرای این کار، از نظر شرع شرائط پیچیده‌ای دارد. به‌آسانی نمی‌توان امر و نهی کرد.

 

ج. بله؛ منکرات وجود دارد، هم در حکومت و هم در جامعه. گاه منکرات در جامعه که ناظر بر حکومت‌‌اند، بیشتر از خود حکومت است. اگر به بازار دقت شود، میزان چپاول و کلاهبرداری‌اش از ملت بسیار بالاست. بازار هم بیرون حکومت است.

 

۳. از نظر من نظام فعلی ایران از بسیاری از اصول انقلاب فاصله گرفته است. که راه آن نه انقلاب، نه شورش، نه جنگ بیگانگان با ایران، بلکه تصفیه ارادی خود حکومت است. یعنی تغییر اشخاص و گردش آزاد قدرت.

سخن فراوان است. بگذرم.

 

نظر سید علی‌اصغر:
سلام. منشور اخلاقی می دانم. که هم برای حکمرانان و هم تاثیر گذاران بر زندگی مردم . یکی از محورهای محتوایی متون تحریریه تو اصلاح امور است و تاکید بر شناسایی رویکرد ناشایست و آفات شناسی حکومت و ..مقدمه  فرایند است
. وجه بسیار اصیل شخصیت یک مسلمان آزاده است گفتن و تحلیل وقایع... از بند اول تان که دلیل هایی خلع ید مفهومی حکمرانی ظالم و ستمگر را تبیین نمودی برایم آموزه است از صد تا موعظه یکطرفه تاثیر بخش تر است.

 

هف‌‌هش خط (۱۵)

به نام خدا. سلام. تاریخ‌نگار، تاریخ‌انگار، تاریخ‌نگر. اولی واقعیات تاریخ را می‌نگارد. دومی بر حسب سلیقه‌ی خود یا دستوری که می‌گیرد، تاریخ می‌نویسد. سومی کسی‌ست که با دید تحلیلی و عمیق به رویدادها و حوادث می‌نگرد. تا یادم نرفته بگویم اصطلاح دومی _یعنی تاریخ‌اِنگار_ از جواد مُجابی (=نویسنده، نقاش و طنزپرداز) است.

 

آخر خط:
نوعی از ملخ‌ها وضع هوا را از یک‌سال قبل پیش‌بینی می‌کنند. برخی انسان‌ها هم پیش‌پیش، فضا را بو می‌کشند هر سمت به‌صرفه بود، همان سمتی می‌شن. حتماً می‌دانید: ۱.  آن تاریخ‌نویس: (س‌. ح. ر. ز) برای خوشایند قدرت و برخی روحانیت، در جلد دوم آثارش! شریعتی را ساواکی! خواند. ۲. برخی‌ها حتی به قداست قیام عاشورا رحم نمی‌کنند، هرچه دلشان را خنک! می‌کند به این قسمت تاریخ ماندگار اسلام می‌بندند از خرافه تا دروغ و وَهن.

 

اَشیر و روضه‌خوانی:

نکته‌ی عمومی: کمتر منزلی در روستای داراب‌کلا وجود داشته که در آن مرحوم حاج‌شیخ احمد آفاقی، اشیر نخوانده باشد. و این یعنی رابطه‌ی دیرینه‌ی دینیِ مردم مذهبی با آخوند مقیم محل. روح ایشان و همه‌ی درگذشتگان محل و اموات همگان غریق رحمت خداوند غفور و بخشایگر و مهربان باد.

 

هف‌‌هش خط (۱۶)

به نام خدا. سلام. پیامبر اسلام (ص) سخن تکان‌دهنده‌ای دارند. که درین هف‌‌هش خط می‌گویم: ترک یک‌لقمه‌ی حرام، از دوهزار رکعت نمازِ مستحبّی بهتر است. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز گویا در صحنه‌ای از کربلا، بر لقمه‌های حرام‌ِ لشگریان یزید تأکید کرد.

 

آخر خط:
من مانده‌ام چگونه است که عده‌ای در خوانِ قدرت انقلاب _که امانت شهیدان و مبارزان است_ لقمه‌های بی‌شمار حرام، خورده و می‌خورند و آن‌گاه عده‌ای دیگر، فقط‌وفقط غصّه و دغدغه‌ی ظاهرسازی جامعه و حکومت اسلامی را می‌خورند. به قول وُلتر خطاهای بشری اول «رهگذر»ند ، بعد «میهمان‌»اند و چندی نمی‌گذرد که «صاحبخانه» می‌شوند. آری؛ سر، وقتی خوره افتاد، اول با یک مو آغاز می‌شود، آن‌گاه تمام سر را تاس! می‌کند. خدا رحم کند.

 

پاسخ:
سلام حاج‌علی‌میرزا. از شرکت شما در بحث لغت «اشیر» ممنونم. خدا رحمت کند آن سید _فامیل ما_ را. بلی؛ درست است قدیم رایج‌تر بود. خدا کند بر صورت و سیرت آیین‌های ملی و مذهبی روستای ما در اثر روزگار، لَک نیفتد.

 

پاسخ:
سلام جناب عبدالرحیم. سپاس از شرکتت در لغت اشیر. خوب وارد شدی. «منبر» را خوب یادآوری کردی. ما نیز دو تا منبر چوبی در خانه داشتیم، هرکس در محله‌ی حموم‌پیش و بَبخل در منزلش اشیر می‌گرفت، از خونه‌ی ما منبر می‌بُرد. مرحومان پدرومادرم نیز طی چندین سال، ده‌شبانه‌روز ماه‌ محرم، در منزل‌مان پی‌درپی اشیر می‌گرفتند و مرحوم پدرت _شخ‌احمدعمو_ اشیرخوان آن اشیرها بود. یاد همه‌ی‌شان به‌خیر.

 

 

سخنان امام حسین علیه‌السلام:

یک:

الناس عَبیدُالدُّنْیا، وَ الدّینُ لَعِبٌ عَلى ألْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّیّانُونَ.


یعنی: افراد جامعه بنده و تابع دنیا هستند و مذهب، بازیچه زبانشان گردیده است و براى إمرار معاش خود، دین را محور قرار داده اند، پس اگر بلائى همانند خطر ـ مقام و ریاست، جان، مال، فرزند و موقعیّت، ... ـ انسان را تهدید کند، خواهى دید که دین داران واقعى کمیاب خواهند شد. (منبع: محجّة البیضاء: ج 4، ص 228، بحارالأنوار: ج 75، ص 116، ح 2)

 

 

دو:

إنَّ شیعَتَنا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ کُلِّ غِشٍّ وَ غِلّ وَ دَغَل.
یعنی: شیعیان و پیروان ما ـ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ـ آن کسانى هستند که أفکار و درون آن ها از هر گونه حیله و نیرنگ و عوام فریبى سلامت و تهى باشد. (منبع: تفسیرالإمام العسکرى علیه السلام: ص 309، ح 154، بحارالأنوار: ج 65، ص 156، ح 11).

 

سه: إنَّ الْغِنى وَ اْلِعزَّ خَرَجا یَجُولانِ، فَلَقیا التَّوَکُلَّ فَاسْتَوْطَنا.

یعنی: عزّت و بى نیازى _هر دو_ شتاب‌زده به دنبالِ پناهگاهى مى‌دویدند، چون به توکّل برخورد کردند، آرامش پیدا نموده و آن را پناهگاه خود قرار دادند. (مستدرک الوسائل: ج 11، ص 218، ح 15، بحارالأنوار: ج 75، ص 257، ح 108) (منبع)

 

 

درباره‌ی کتاب شهید جاوید: چالش اصلی درباره‌ی کتاب «شهید جاوید» مرحوم آیت‌الله نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی بر سر مفهوم «آگاهی و علم» امام بود، که کتاب «شهید آگاه» اثر آیت‌الله‌العظمی لطف‌الله صافی گلپایگانی پاسخی به آن بود. از نظر من، حضرت سیدالشهداء _علیه‌السلام_ به شهادت خود، علم و آگاهی داشت. و آنچه در حالت دفاع، انجام داد برای پایان‌دادن به تفکر جنگ‌طلبی لشگر مقابل بود، تا هدایت‌گری خود را حتی تا آخرین ثانیه‌ها کنار نگذارد. حتی احتجاج با کودک خردسال و شیرخواره _علی اصغر_ اوج هدایتگری و انسان‌دوستی آن امام بود که شاید از راه ترحُّم به کودک، به راه بیایند و قتل و کشتار نکنند. اما برای سران آن لشگر، سکّه‌ها سوسو می‌زد. بگذرم. بقیه‌ی حاشیه‌ها درباره‌ی آن کتاب، از حوصله‌ی تکرار خارج است.

 

متری شیش‌ونیم

چندی پیش، فرصت دست داد، رفتم این فیلم دیدم. پرداختِ ژرف است به فقر، فروش مواد مخدر و گرفتاری مبتلایان به آن. به نظر من، دیدن آن _که کمی بیشتر از دو ساعت زمان می‌برَد_ نه فقط هدَردادن وقت نیست، بلکه یک درک تازه ازین خطر و آفت است؛ که من فکر می‌کنم هیچ نظام و حکومتی قادر به محو آن نیست. جمهوری اسلامی ایران هم که به‌تمامه نتوانست.

 

بیفزایم لفظ «متری شیش‌ونیم» _که عنوان فیلم شده‌است_ اشاره به کفَن است که در بخش‌های پایانی از زبان «ناصر خاکسار» که نقش تبهکار مواد مخدر را بازی می‌کند، بیان می‌شود. گلایه‌اش در دادگاه که گفت رفت بازار، دید کفن از چادر گران‌تر است. چادر متری چهارونیم بود، اما کفن متری شیش‌ونیم!

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۴

مدرسه فکرت ۴۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و چهارم

 
زنگ شعر:
مولوی در مثنوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهِش ای پندگو
 
 
هف‌‌هش خط (۳)
 
به نام خدا. سلام. دسیسه، وسوسه، وجدان. زنده‌بودن، این زیبندگی را بر آدمی دارد که دعوای دو قاضی‌القضات را در همین دنیا ببینی. شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی هر دو، در جایگاهی بودند که کارویژه‌ی اصلی‌اش، فصلِ خصومت یعنی پایان‌دادن دعاوی و فیصله‌دادن شکایات میان مردم است؛ اما خود به زبان زیبایی داراب‌کلایی‌ها هر دو «کِره‌کَف» شدند!
 
آدمی از نظر من، همیشه در مثلث «دسیسه، وسوسه، وجدان» قرار دارد. اولی از بیرون به انسان هجوم می‌کند، دومی و سومی از درون؛ وسوسه به بدی‌ها سوق می‌دهد و وجدان به انصاف. اگر جواب انسان به ندای وجدان _این نعمت خدا در وجود انسان_ درست باشد، آسودگی می‌آفریند وگرنه عذاب. این دو شیخ جمهوری اسلامی، گویا از دسیسه‌ها در امان‌اند. اما این‌که با کدام‌یک از دو ضلع دیگر مثلث _یعنی وسوسه یا وجدان_ به‌هم تاختند، من نمی‌دانم. داوری هم نخواندم.
 
 
اما بعد؛ وقتی می‌بینم دو «آیت‌الله» باهم این‌گونه تاخت‌وتاز می‌کنند، به یاد محمد مجتهد شبستری می‌افتم _که خود در سال‌های پیشین داوطلبانه_ لباس روحانیت از تن خویش برکَند و چندی‌پیش نیز پیشنهاد داد این القاب و عناوین از میانِ روحانیت شیعه رَخت بر بندد. البته باخبر شدم مرجع بزرگ آقای سیدعلی سیستانی عنوان «آیت‌الله العظمی» را از پیشوند نامش حذف کردند. خدا کند حوزه‌ی قم نیز از این اسارت اَلقاب رهایی یابد.
 
نکته: عنوان «آیت‌الله» و «حجت‌الاسلام» نه فقط مصونیت نمی‌آورد، بلکه گاه مسمومیت می‌آفریند. مایه‌ی عُجب و خودپسندی، موجب آفت و آسیب و نیز دستاویز دنیاداری و خود را خدای‌گون پنداشتن! می‌شود.
 
 
افزوده: من خود را به همان «مدرسه‌ی علمیه‌ی ولی‌عصر» رساندم که شیخ محمد یزدی به شیخ صادق لاریجانی طعنه زد که مدرسه‌ی لوکس ساختی. و دو سه صحنه از آن، عکس انداختم. که در زیر، پیوست این قسمت «هف‌‌هش خط» می‌کنم. این‌که مدرسه را مجلل ساخته، یا مقررات شهرداری قم را رعایت نکرده، یا از حریم خیابان عقب‌نشینی نکرده، و یا چنان و چنین شده را من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
 
آخر خط:
وقتی دو قاضی‌القضات که متّصف به آیت‌الله شدند و قوه‌ی قضاییه را هر کدام ده‌سال به سبک و سلیقه‌ی خود چرخاندند، و بیست سال تمام برای مردم پند و اندرز بافتند و به هیچ‌کس و هیچ‌کجا پاسخگو نبودند! و هنوز نیز به‌گونه‌ی آزادانه مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند، این‌طور باهم درمی‌افتند، من آن را نشانه‌ایی از مکافات عمل در همین دنیا می‌دانم. شاید من در خط آخر، خطا کرده‌ام. بگذرم. ۳ شهریور ۱۳۹۸.
 


هف‌‌هش خط (۴)

به نام خدا. سلام. درین هف‌‌هش خط، مفهوم قیاس را می‌کاوم: طوطی روغن بقّال را بر زمین ریخت... بقّال خشمگین شد و بر سر طوطی کوفت. پرهای سرِ طوطی ریخت و کچَل شد. طوطی قهر کرده بود و دیگر نه بانگ می‌زد و نه سخن می‌گفت. تا این‌که روزی، مردِ طاسی را دمِ بقالی دید. به گپ آمد و گفت: تو مگر از شیشه روغن ریختی کچل شدی؟!


آخر خط:
مولوی درین حکایتِ دفتر اول مثنوی _که از کهن‌ترین ادبیات شرق است_ می‌خواهد بگوید برخی از انسان‌ها در درازای زندگی، تفکر خویش را بر اساس قیاسِ واهی بنا می‌نهند و هرگز به ژرفا نمی‌روند و از نگاهِ تنگ خود، به پدیده‌ها می‌نگرند که اغلب، خیال است نه حقیقت. بگذرم!

 

یک سخن از بوعلی سینا:
دشنه‌هایی که مردم را می‌کُشد عریان است، اما دشنه‌هایی که شاهان را می‌کُشد، پنهان!

 

 

...

 

 

دو عکس بالا جاده‌ی خوش‌ییلاق است. میان شاهرود و آزادشهر. درین جاده چندجای دیدنی وجود دارد: خرقان، بسطام، روستای ابر، جنگل ابر، چهل‌دختر، روستا و گردنه‌ی خوش‌ییلاق. تیل‌آباد و نیز شالیزارهای وسیع و زیبا در شکاف درّه‌ی این منطقه با آب‌های زلال کوهستانی.

من تا به‌حال از دو سه دهه پیش تا اکنون، در بخش نیمه‌ی شمالی ایران بر تمام راه‌های میانبُری که رشته‌کوه البرز را از دو سوی دامنه‌ی شمالی و جنوبی به هم متصل می‌کند، راندم. همه را برمی‌شمارم:


۱. گردنه‌ی حیران آستارا به اردبیل.
۲. گردنه‌ی اسالم به خلخال.
۳. گردنه‌ی کوهین در جاده‌ی قزوین، رشت.
۴. گردنه‌ی هزارچم جاده‌ی چالوس کرج.
۵. گردنه‌ی امام‌زاده‌هاشم جاده‌ی هراز.
۶. گردنه‌ی گدوک و دلیجایی جاده‌ی فیروزکوه.
۷. گردنه‌ی سرانزا جاده‌ی فیروزکوه سمنان.
۸. گردنه‌ی کیلان آبسرد ایوانکی آزادراه گرمسار قم.
۹. گردنه‌ی کیاسر ساری فولادمحله دامغان.
۱۰. گردنه‌ی شاه‌کوه شاهرود توسکستان گرگان.
۱۱. گردنه‌ی خوش‌ییلاق شاهرود آزادشهر.
۱۲. گردنه‌ی لواسان فشم دیزین.

فقط سه میانبُر دیگر مانده که بزودی در آن هم خواهم راند:

۱. گردنه‌ی خطیرکوه چاشم شهمیرزاد.
۲. گردنه‌ی گرمه جاجرم میامی.
۳. گردنه‌ی دیباج گلوگاه دامغان

و نیز جاده‌ی شرقی غربی بلده سیاه‌بیشه را تا به حال نرفته‌ام. از خانه تکان باید خورد، ایران را دید. جهان فقط داراب‌کلا نیست!

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

با سلام و آرزوی توفیق

با این دیدگاه شما تماماً مخالفم. دست‌کم به این علت: اسلام از طریق امامت تفسیر می‌شود. امام از نظر مرحوم علامه، کسی‌ست که راه‌بَر است. یعنی امام خود پیش می‌افتد و به عنوان پیشوای صادق و عامل پیرو را به مقصد می‌رساند. اسلام منهای امام، نقض سفارش پیامبر اسلام (ص) است: کتاب و عترت. پس، شیعه که حاصلِ جمع کتاب و عترت است، ملاک و معیار است. و من اسلامی را پیروی می‌کنم که از مسیر امامت طی شود. تأکید بر شیعه‌بودن جز طی طریق در راه اسلام ناب محمدی نیست. و این به معنی غالی و غُلات نیست. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و چهارم

 
زنگ شعر:
مولوی در مثنوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهِش ای پندگو
 
 
هف‌‌هش خط (۳)
 
به نام خدا. سلام. دسیسه، وسوسه، وجدان. زنده‌بودن، این زیبندگی را بر آدمی دارد که دعوای دو قاضی‌القضات را در همین دنیا ببینی. شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی هر دو، در جایگاهی بودند که کارویژه‌ی اصلی‌اش، فصلِ خصومت یعنی پایان‌دادن دعاوی و فیصله‌دادن شکایات میان مردم است؛ اما خود به زبان زیبایی داراب‌کلایی‌ها هر دو «کِره‌کَف» شدند!
 
آدمی از نظر من، همیشه در مثلث «دسیسه، وسوسه، وجدان» قرار دارد. اولی از بیرون به انسان هجوم می‌کند، دومی و سومی از درون؛ وسوسه به بدی‌ها سوق می‌دهد و وجدان به انصاف. اگر جواب انسان به ندای وجدان _این نعمت خدا در وجود انسان_ درست باشد، آسودگی می‌آفریند وگرنه عذاب. این دو شیخ جمهوری اسلامی، گویا از دسیسه‌ها در امان‌اند. اما این‌که با کدام‌یک از دو ضلع دیگر مثلث _یعنی وسوسه یا وجدان_ به‌هم تاختند، من نمی‌دانم. داوری هم نخواندم.
 
 
اما بعد؛ وقتی می‌بینم دو «آیت‌الله» باهم این‌گونه تاخت‌وتاز می‌کنند، به یاد محمد مجتهد شبستری می‌افتم _که خود در سال‌های پیشین داوطلبانه_ لباس روحانیت از تن خویش برکَند و چندی‌پیش نیز پیشنهاد داد این القاب و عناوین از میانِ روحانیت شیعه رَخت بر بندد. البته باخبر شدم مرجع بزرگ آقای سیدعلی سیستانی عنوان «آیت‌الله العظمی» را از پیشوند نامش حذف کردند. خدا کند حوزه‌ی قم نیز از این اسارت اَلقاب رهایی یابد.
 
نکته: عنوان «آیت‌الله» و «حجت‌الاسلام» نه فقط مصونیت نمی‌آورد، بلکه گاه مسمومیت می‌آفریند. مایه‌ی عُجب و خودپسندی، موجب آفت و آسیب و نیز دستاویز دنیاداری و خود را خدای‌گون پنداشتن! می‌شود.
 
 
افزوده: من خود را به همان «مدرسه‌ی علمیه‌ی ولی‌عصر» رساندم که شیخ محمد یزدی به شیخ صادق لاریجانی طعنه زد که مدرسه‌ی لوکس ساختی. و دو سه صحنه از آن، عکس انداختم. که در زیر، پیوست این قسمت «هف‌‌هش خط» می‌کنم. این‌که مدرسه را مجلل ساخته، یا مقررات شهرداری قم را رعایت نکرده، یا از حریم خیابان عقب‌نشینی نکرده، و یا چنان و چنین شده را من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
 
آخر خط:
وقتی دو قاضی‌القضات که متّصف به آیت‌الله شدند و قوه‌ی قضاییه را هر کدام ده‌سال به سبک و سلیقه‌ی خود چرخاندند، و بیست سال تمام برای مردم پند و اندرز بافتند و به هیچ‌کس و هیچ‌کجا پاسخگو نبودند! و هنوز نیز به‌گونه‌ی آزادانه مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند، این‌طور باهم درمی‌افتند، من آن را نشانه‌ایی از مکافات عمل در همین دنیا می‌دانم. شاید من در خط آخر، خطا کرده‌ام. بگذرم. ۳ شهریور ۱۳۹۸.
 


هف‌‌هش خط (۴)

به نام خدا. سلام. درین هف‌‌هش خط، مفهوم قیاس را می‌کاوم: طوطی روغن بقّال را بر زمین ریخت... بقّال خشمگین شد و بر سر طوطی کوفت. پرهای سرِ طوطی ریخت و کچَل شد. طوطی قهر کرده بود و دیگر نه بانگ می‌زد و نه سخن می‌گفت. تا این‌که روزی، مردِ طاسی را دمِ بقالی دید. به گپ آمد و گفت: تو مگر از شیشه روغن ریختی کچل شدی؟!


آخر خط:
مولوی درین حکایتِ دفتر اول مثنوی _که از کهن‌ترین ادبیات شرق است_ می‌خواهد بگوید برخی از انسان‌ها در درازای زندگی، تفکر خویش را بر اساس قیاسِ واهی بنا می‌نهند و هرگز به ژرفا نمی‌روند و از نگاهِ تنگ خود، به پدیده‌ها می‌نگرند که اغلب، خیال است نه حقیقت. بگذرم!

 

یک سخن از بوعلی سینا:
دشنه‌هایی که مردم را می‌کُشد عریان است، اما دشنه‌هایی که شاهان را می‌کُشد، پنهان!

 

 

...

 

 

دو عکس بالا جاده‌ی خوش‌ییلاق است. میان شاهرود و آزادشهر. درین جاده چندجای دیدنی وجود دارد: خرقان، بسطام، روستای ابر، جنگل ابر، چهل‌دختر، روستا و گردنه‌ی خوش‌ییلاق. تیل‌آباد و نیز شالیزارهای وسیع و زیبا در شکاف درّه‌ی این منطقه با آب‌های زلال کوهستانی.

من تا به‌حال از دو سه دهه پیش تا اکنون، در بخش نیمه‌ی شمالی ایران بر تمام راه‌های میانبُری که رشته‌کوه البرز را از دو سوی دامنه‌ی شمالی و جنوبی به هم متصل می‌کند، راندم. همه را برمی‌شمارم:


۱. گردنه‌ی حیران آستارا به اردبیل.
۲. گردنه‌ی اسالم به خلخال.
۳. گردنه‌ی کوهین در جاده‌ی قزوین، رشت.
۴. گردنه‌ی هزارچم جاده‌ی چالوس کرج.
۵. گردنه‌ی امام‌زاده‌هاشم جاده‌ی هراز.
۶. گردنه‌ی گدوک و دلیجایی جاده‌ی فیروزکوه.
۷. گردنه‌ی سرانزا جاده‌ی فیروزکوه سمنان.
۸. گردنه‌ی کیلان آبسرد ایوانکی آزادراه گرمسار قم.
۹. گردنه‌ی کیاسر ساری فولادمحله دامغان.
۱۰. گردنه‌ی شاه‌کوه شاهرود توسکستان گرگان.
۱۱. گردنه‌ی خوش‌ییلاق شاهرود آزادشهر.
۱۲. گردنه‌ی لواسان فشم دیزین.

فقط سه میانبُر دیگر مانده که بزودی در آن هم خواهم راند:

۱. گردنه‌ی خطیرکوه چاشم شهمیرزاد.
۲. گردنه‌ی گرمه جاجرم میامی.
۳. گردنه‌ی دیباج گلوگاه دامغان

و نیز جاده‌ی شرقی غربی بلده سیاه‌بیشه را تا به حال نرفته‌ام. از خانه تکان باید خورد، ایران را دید. جهان فقط داراب‌کلا نیست!

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

با سلام و آرزوی توفیق

با این دیدگاه شما تماماً مخالفم. دست‌کم به این علت: اسلام از طریق امامت تفسیر می‌شود. امام از نظر مرحوم علامه، کسی‌ست که راه‌بَر است. یعنی امام خود پیش می‌افتد و به عنوان پیشوای صادق و عامل پیرو را به مقصد می‌رساند. اسلام منهای امام، نقض سفارش پیامبر اسلام (ص) است: کتاب و عترت. پس، شیعه که حاصلِ جمع کتاب و عترت است، ملاک و معیار است. و من اسلامی را پیروی می‌کنم که از مسیر امامت طی شود. تأکید بر شیعه‌بودن جز طی طریق در راه اسلام ناب محمدی نیست. و این به معنی غالی و غُلات نیست. بیشتر بخوانید ↓

از خصلت نیکو و پسندیده‌ی شما در تأیید سخنم، متشکرم آقا. اما بعد؛ خود به‌یقین واقف‌اید که پهنه‌ی تئوریک با پهنه‌ی پراتیک (=عرصه‌ی عمل و واقعیت) ممکن است فرق باشد. اما این دلیل بر این نیست، آسیب‌ها در مقام عمل و کردارها را موجب خدشه در تئوری‌ها کنیم.

 

خلاصه کنم: اگر شیعیان در وفا و عمل دچار آسیب‌اند، مستمسکی نیست که به باورها و نظریات شیعی خود تردید و رخنه وارد کنیم. همیشه فرسنگ‌ها فاصله خواهد بود میان امام علی و شیعه‌ی علی. آن انسان کامل کجا و ما که دچار انواع حجاب‌ها و لغزش‌ها هستیم، کجا. مهم این است اصالت فکری خود را به نسیانی نسپُریم. شیعه، حق است؛ چون علی، حق است، و حتی حق هم با علی است و علی با حق. با نهایت احترام و اعتذار. پوزش از ورودم به بحث.

 

هف‌‌هش خط (۵)

 

به نام خدا. سلام. «تی‌یک» نمایشنامه‌ای دارد با عنوان «گربه در چکمه». درین نمایش، پادشاه به شاهزاده که به دیدارش آمده می‌گوید: «تو که از راهی به این دور و درازی آمده‌ای، چطور زبان ما را به‌این‌خوبی بلدی؟» شاهزاده پاسخ می‌گوید: «هیس!» پادشاه می‌پرسد: چرا می‌گویی هیس؟ و شاهزاده جواب می‌دهد: «اگر من نگویم هیس! و اگر تو باز هم حرف بزنی نمی‌شود نمایش را ادامه بدهیم.»

 

آخر خط:

شاهان خیلی دوست دارند حرف بزنند. همین محمدرضاشاه _سردستِ دسیسه‌ و گماشته‌ی انگلیسی‌ها آمریکایی‌ها_ شیفته‌ی حرف‌زدن، مصاحبه‌کردن و سخنرانی بود. حتی خود را به میدان «آستانه قم» در مجاورت حرم حضرت معصومه می‌رسانْد، ایستاده سخنرانی می‌کرد، داد و فریاد می‌نمود و نصیحت و تهدید به علما و ملت سر می‌داد. حالا در تئاتر «گربه در چکمه» هم پادشاه همه را ساکت! می‌خواهد. این‌که نشد تئاتر! بگذرم.

 

شرحی بر یک آزادراه

۱. این آزادراه در شرق قم، جنوب ورامین و غرب گرمسار قرار دارد. طول آن از ۱۵۰ کیلومتر است.

 

۲. این آزادراه گرچه در میان مردم جاده‌ی قم_گرمسار مشهور است، اما نامش حرم تا حرم است. یعنی حرم قم به حرم مشهد. ثبت این نام در سیستم راهیاب ماشینم در عکس بالا کاملاً مشخص است.

 

۳. دو جایگاه عوارض دارد: یکی در ۳۰ کیلومتری قم، دیگری در ۵ کیلومتری بزرگراه تهران مشهد در نزدیکی سه‌راهی گرمسار.

 

۴. در هر عوارضی ۷هزار تومان باید پرداخت کنی. یا نقدی یا با کارت بانکی. در مسیر منتهی به قم «رسیدِ عوارضی» را باید نزد خود نگه‌داری کنی، تا در عوارضی سوم که ابتدای آزادراه قم_کاشان قرار دارد، آن را نشان دهی تا برای آن آزادراه عوارض نپردازی.

 

۵. اگر از سمت قم وارد آزادراه حرم تا حرم می‌شوی در کیلومتر ۱۵ جایگاه پمپ بنزین دارد. اما اگر از سمت گرمسار وارد آزادراه می‌شوی، در کیلومتر ۱۳۵ یعنی در نزدیکی قم و در امتداد پمپ بنزین ضلع جنوبی، جایگاه پمپ بنزین دارد. بهتر است باک ماشین را از پیش بنزین بریزید تا آرامش داشته باشید.

 

۶. درین آزاد‌راه، با جغرافیای زیبا مواجه می‌شوی: درختان کوتاه‌قد کویری، پرندگان فصلی مرداب‌ها و شوره‌زارها، شترچرانی صحراگردها، مزرعه‌ها، تپه‌ماهورهای سرخ‌رنگ، دو امام‌زاده، مسیر کاروانسرای بهرام‌گور و خلوت کویر.

 

۷. سرعت مجاز این آزادراه در بیشینه و کمینه، ۱۲۰ و ۷۰ است. آزادراه در هر دو مسیر دارای چهار باند و یک باند کناری است. راندن در این آزادراه توأم با آسودگی است. و هیچ گردنه و سربالایی و سرپایینی‌یی ندارد.

 

۸. کسی از قم بخواهد به مشهد برود، با انتخاب این آزادراه، به جای طی کردن آزادراه قم_تهران و از آنجا بزرگراه پاکدشت_مشهد، هم مسافت خود را کوتاه‌تر کرده است و هم از راه‌بندان کلافه‌کننده و شلوغی و آلودگی تهران رهایی یافته است.

 

۹. مثال می‌زنم: مثلاً من اگر بخواهم از قم به مشهد بروم، چنانچه ازین آزادراه عبور کنم، حدود ۳۰۰ کیلومتر مسافت کمتری را طی می‌کنم تا آن‌که از مسیرآزادراه قم_ تهران و بزرگراه فیروزکوه به ساری بیاییم و راه جنگل گلستان و بجنورد به مشهد بروم. از سوی دیگر با کمتر از ده ساعت از این مسیر به مشهد می‌رسم. حال آن‌که در آن مسیر هم امکان یکسره‌راندن نیست و هم بیش از ۱۶ ساعت زمان می‌برد. که برای کمتر راننده‌ای این زمان تحمل‌کردنی است. چون کشکولی بگم هم خودت جوش می‌آری و هم ماشین!

 

 عکس از دامنه

۱۰. اگر از ساری به قم می‌آیی باید چه کنی؟ تا فیروزکوه بران. وارد فیروزکوه شدی، در اولین دوربرگردان سمت چپ ورودی شهر را دور بزن، ۵۰۰ متر عقب‌تر جاده‌ی فیروزکوه_سمنان را _که ۶۵ کیلومتر است_ طی کن. در ۲۲ کیلومتری سمنان، به سمت راست یعنی مسیر گرمسار تهران بران. از عبور گرمسار که رد شدی، ۱۰ کیلومتر جلوتر، بزرگراه منتهی به تهران در سمت چپ به آزادراه گرمسار_ قم وارد شو و با خیال آسوده تا قم بران که کمتر از ۱ ساعت و نیم زمان می‌برد.

 

۱۱. این مسیر این چند حُسن را نسبت به مسیر فیروزکوه، تهران قم دارد:

 

۱. از گردنه‌های نفس‌گیر نمرود، دلیچایی، امین‌آباد و جاجرود رهایی می‌یابی. ۲. ترافیک عجیب بزرگراه بسیج، سه‌‌راه‌افسریه، و آزادگان را نداری. از دوربین‌های پی‌درپی بزرگراه یاسینی تهران و جریمه‌های محتمل کمین‌های پلیس تهران خلاص می‌شوی. ۳. مسافت کمتری را طی می‌کنی و نیز زمان کمتر و نیز هیچ ترافیکی را پیش‌رو نداری. ۴. از شرّ تهران رَستی. بیش از ۲۵ سال تهران اشتغال داشتم و هرگز دوست ندارم حتی وارد این شهر شوم. بگذرم.

 

زمبِر

۱. واژه‌ای است برای ابزار کار خاصه در حمل خاک و خشت‌خام در آجرپزی‌ها. و نیز جابجایی خاک تَه‌کار کَنی‌های ساختمان‌ها در قدیم.

۲. به گمانم (این نظر شخصی منه. شاید نادرست باشد) این ابزار ریشه در زن هم دارد. زن‌بَر بود که در تلفظ به میم بدل شد. در قدیم بُت‌ها، صنم‌ها، زنان دربار و افراد دیکتاتور را با «زن‌بر» حمل می‌کردند.

۳. من با زمبر کار کردم. هم کوره‌فشاری نکا. (البته فقط یک روز) هم در حمل خاک و سنگ ته‌کار در خانه‌سازی منزل پدری‌ام.

۴. نفری که دو سر چوب جلویی زمبر را می‌گرفت، سختی بیشتری را تاب می‌آورد.

۵. گاه بچه‌های کوچک را نیز زمبر سوار می‌کردند تا تفریحی صورت داده باشند.

۶. دسته‌ی زمبر دست آدم را زخم می‌کرد.

از شیخ‌عسکر، حمید و محمدحسین بابت شرکت در بحث واژه‌شناسی محلی متشکرم.

 

هف‌‌هش خط (۶)

 

به نام خدا. سلام.

۱. سال‌های دور در نشستی شبانه در جمع رفقا و سیاسیون در محل شرکت داشتم. همه‌جور بحث، شبیه هفتاویجار شده بود. ازجمله یک مشاجره. یکی، در بیان و دفاعیه بر سر یک اختلاف درون‌خانوادگی، به احترام و قدردانی، اسم همسر یکی را برد. آن یکی در کسری از ثانیه، برآشفت و پرخاشگرانه گفت: تو بیخود می‌کنی اسم زنم را در جمع به‌زبان می‌آوری. حال؛ اگر من در آن متن دیشبم، سه اسم بردم، اسم چهارم را نیاوردم، خواستم حدود نگه دارم.

 

۲. خواستم با این خاطره، گفته باشم در میان ایرانیان و از قضا در بین داراب‌کلایی‌ها، این هنجار همواره جاری بوده که اسمِ زن را در جمع نمی‌آورده و نمی‌آورند. این‌که ریشه‌ی این گرَوِش اخلاقی چیست، به نظرم روشن و بدیهی‌ست.

 

۳. اگر به دروازه‌های چوبی قدیمی دقت شود، دو کوبه (=دقّ‌الباب) داشت: یکی کلفت و یکی نازک. اگر کوبه‌ی کلفت کوبیده می‌شد اهل منزل می‌فهمیدند آن‌که پشت در، در می‌زند مرد است، پس زنان خانه حجاب و پوشش می‌کردند. اما اگر کوبه‌ی نازک کوبیده می‌شد مردان منزل هنجار پوشش خود را رعایت می‌کردند زیرا زنان، کوبه‌ی نازک را می‌کوبیدند. این‌ها بخشی از فرهنگ ما بوده است.

 

۴. این یک هنجار دیرینه‌ی ایرانی است که «زن» در این سرزمین پرگهر، همیشه پوشش داشت و در هیچ کتیبه، تندیس، سردیس و مجسمه‌های تاریخی، زن عریان و برهنه دیده نمی‌شود.

 

۵. پس؛ محفوظ‌داشتن اسم زن، ریشه در آداب و فرهنگ کشورمان دارد که تا اکنون بر همه‌ی‌مان جاری‌ست. و من فکر می‌کنم هنوز هم تقریباً تمام مردان، از روی آداب و غیرت، سعی دارند نام و اسم زن و دختر و خواهر خود و دیگران را در هر جایی، آشکارا بیان نکنند و از آن به‌درستی اکراه دارند.

 

آخر خط:

این‌که آیا این فرهنگ و آداب و هنجار، خوب است یا نه، بحث من نیست. من «آنچه هست» را نوشتم. آنچه «باید باشد» بحثی دیگر است که من درین‌باره تخصص و علم ندارم. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. گزاره‌ی مهمی تولید کردی و من شادابم که سلسله اعصاب متن را می‌گیری. اگر حوصله به‌خرح دهی پاسخم را کمی فنّی‌تر بگویم:

 

ایزایا برلین آزادی را به «آزادی از» و «آزادی در» تقسیم می‌کند. در اولی آزادی از قید و بند‌هاست مثل آزادی از دست استبداد. و دومی آزادی درونی است. یعنی آزادی در نفس، در جهل، در دانش ، در روح. پس دو حرف «از» و «در» را بگذار بر سر آزادی و در دنباله‌ی آن هرچه قید و بند بیرونی و درونی است را ردیف کن. هرچه از آن قید و بندها رهاتر باشی، به آن سخن فیشته نزدیک‌تر شدی. پوزش از توضیخ واضحات. برداشت شما هم عالی بود.

 

 در عکس بالا مدیر در حال آماده‌شدن برای نوشتن هف‌‌هش خط هشتم بر روی دستگاه تبلت

 

هف‌‌هش خط (۸)

به نام خدا. سلام.

۱. هر کس هف‌‌هش بار جوراب خود و همسرش را شسته، دست بالا.

 

۲. هر کس هف‌‌هش بار برای زنش چای بُرده، دست بالا.

 

۳. هر کس هف‌‌هش بار به خانمش اُرد نداده، دست بالا.

 

۴. هر کس هف‌‌هش بار حرف زنش را گوش و اطاعت کرده، دست بالا.

 

۵. هر کس هف‌‌هش بار که نه، فقط یک‌بار به صلاحدید و مخالفت همسرش از نصب ماهواره پرهیز کرده، دست بالا.

 

۶.  هرکس هف‌‌هش بار در رخت‌شویی و ظرف‌شویی به‌جای همسرش کار کرده، دست بالا.

 

۷. هر کس هف‌‌هش بار زنش را بر تفریح و سرگرمی‌ (به قول داراب‌کلایی‌ها رفیق‌بازی) ترجیح داده، دست بالا.

 

۸. هر کس هف‌‌هش بار در مشورت با همسرش، تسلیم رأی او شده، دست بالا.

 

۹. هر کس هف‌‌هش بار لَم نداده یک گوشه‌ای و به زنش نگفته پاشو برو برام آب بیار، دست بالا.

 

۱۰. هر کس هف‌‌هش بار دعوامرافعهِ خشن و خونین با خانمش نکرده، دست بالا. البته می‌دانم فقط دو خاشکِ چو با هم مرافعه نمی‌کنن. پس بگومگو امری طبیعی است.

 

۱۱. هر کس هف‌‌هش بار در معابر و محافل جفت همسرش رفته و چند شاپ جلوتر او نبوده، دست بالا.

 

۱۲. هر کس هف‌‌هش بار برای ورود همسرش از بیرون به منزل، قیام کرده به‌قول بچه‌محصل‌ها برپا و به‌شکل سربازها خبردار شده، دست بالا.

 

۱۳. هر کس هف‌‌هش بار زنش را به نجف و کربلا رسانده و بیش از چهل و هشت بار به مشهد برده، دست بالا. البته این مورد، اختیاری‌ و ذوقی‌ست.

 

۱۴. هر کس هف‌‌هش بار بیرون منزل و در اجتماع اخم بوده، ولی در بیت و کنار زنش دست از اخم و تَخم و عَبوسیت شسته، دست بالا.

 

۱۵. هر کس هف‌‌هش بار فقط به‌خاطر دل همسرش از کارهای مورد علاقه‌اش خودداری کرده، دست بالا.

 

۱۶. هر کس هف‌‌هش بار در خانه دموکراسی پیاده کرده و از خوی دیکتاتوری وداع کرده، دست بالا.

 

۱۷. هر کس هف‌‌هش بار برای پختِ غذا و نوع شام و نهار به خانمش غُرّولُند نزده، دست بالا.

 

۱۸. هر کس هف‌‌هش بار  به‌جای زنش برای فرزندان خردسالش شب‌زنده‌داری کرده و در بُردن بچه‌ی تب‌کرده و سرماخورده‌اش به مطبِّ پزشکان، از زنش سبقت گرفته، دست بالا.

 

۱۹. هر کس هف‌‌هش بار که نه بلکه همچنان عشقش به زنش زیادتر می‌شود و از سر عشق و وفا، دلبخواهانه به او چشمک می‌زند، دست بالا.

 

۲۰. هر کس هف‌‌هش بار دلش برای زنش تنگ شده و اشک ریخته و در انتظارش شب و روز شمرده، دست بالا.

 

۲۱. هر کس هف‌هش بار سفره‌ی غذا را خود جمع‌وجور کرده و به زنش مدد رسانده، و تا خورده چَک رِه چَکِ پِشت نذاشته و لَم نداده، دست بالا.

 

۲۲. هر کس هف‌هش بار، هم کفش خود و هم کفش زنش را به‌رغبت واکس زده و چادر و مانتوی همسرش را به‌شوق و رضا، اتو کرده، دست بالا.

 

۲۳. هر کس هف‌هش بار توی ماشین خانوادگی‌اش، خود به احترام و منزلت و مقام زنش رفت صندلی پشتی نشست و خانمش در صندلی جلو، دست بالا.

 

۲۴. هر کس هف‌‌هش بار  که چه عرض کنم، بلکه برای ابد و لحد، نیمی از اموال و زمین و خانه و ارثیه‌اش و حتی اغلب دارایی‌هایش را به‌نام همسرش کرده دست بالا. چون طبق قانون طبیعت البته از نظر ناقص من، مردان معمولاً ده سال زودتر از زنان می‌میرند، پس باید حواس را به امنیت و تأمین زن جمع کرد. بگذرم.

 

خدا امروز درین مدرسه‌ی فکرت به دادم برسد. کشکولی بگم: امرو مدرسه را کودکستان نکنن خوبه!

 

آخر خط:

ویکتور فرانکل اتریشی که ۳۲ کتاب نوشت و در ۱۹۹۷ درگذشت، به کسی که زنش مرده بود و سوگناک بود گفت: «اگر تو می‌مُردی، همسرت به رنج می‌افتاد پس خوشحال باش.» یعنی حتی فکر رنجور نشدن همسر نیز، قانون بقاء و بهاء عشق است.

 

هف‌هش خط (۹)

به نام خدا. سلام. وقتی مفهوم عشق را در افلاطون و ارسطو و قیصر امین‌پور تلاقی (=دیدار و ملاقات) دهیم، نکات پرشوری عاید می‌شود.

 

افلاطون عشق را جنبش جوشنده‌ی نفْس می‌داند به نفع معشوق. ارسطو شاگرد او اما، عشق را حرکت حس می‌داند به سمت‌وسوی معشوق. و مرحوم قیصر امین‌پور عشق را در کتابِ «دستور زبان عشق» بی‌دستور می‌داند که خداوند آن را بی‌گزاره در نهاد بشر نهاد. یعنی به دل نمی‌توان دستور داد. عشق، دستورپذیر نیست. ادبیات، دستور زبان دارد، اما عشق، بی‌دستور است. او این‌گونه عشق را سروده:

 

دست عشق از دامن دل دور باد
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حکم کرده
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهادِ ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد

 

درنگ در آیه

فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا کَانُوا مُنْظَرِینَ. یعنی: پس نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین و [هنگام نزول عذاب هم] مهلت نیافتند.(دخان. ۲۹)

 

مرحوم علامه طباطبایی در المیزان معتقد است گریه‌نکردن آسمان و زمین «کنایه از عدم تغییر حالت آنها» است. یعنی نه آسمان و نه زمین به حال آنان [فرعون و لشگرش که در دریا غرق شدند] گریه نکرده و تغییر حالت ندادند. و این‌که خدا به آنان مهلت نداد، یعنی «ناگهان آنها را به هلاکت رساند» و غرَض این است «هلاک فرعونیان هیچ اهمیتی برای خدا نداشت.»

 

منطقه الفراغ

سلام علیکم
به نام خدا. فرصت دست داد بحث‌های اساتید بزرگوار تالار فقه‌پژوهان را خواندم. گرچه واضع منطقه الفراغ _شهید محمدباقر صدر_ به پهنه‌ی متحول و متغیر توجه دادند و این نشان از فراست آن فقیه مبارز و سیاسی بود که می‌خواست دست حاکم اسلامی در اجرای احکام و عدالت بسته نباشد. اما من یک ابهام در ذهنم چرخش دارد و آن این‌که از کجا مطمئن باشیم منطقه الفراغ است. شاید در آن باره، سخن خدا و معصومین _علیهم‌السلام_ موجود باشد و ما از آن بی‌خبریم. و یا فهم نوین نداریم. بنابراین، به‌آسانی نمی‌توان این منطقه را تشخیص داد و بر اساس آن حکم داد. شاید من ازین مفهوم پرت هستم و فهم درستی از آن ندارم. اگر اساتید محترم و نیز، گرامی‌استاد آقای عمادی روشنگری فرمایند، بهره‌بردار خواهیم شد. پوزش.

التماس دعا.

 

هف‌‌هش خط (۱۰)

به نام خدا. سلام. دو سال پیش، از من درباره‌ی دین پرسیده شد. در یک فراز از آن جواب گفتم: «به قول ملاصدرا همۀ موجودات در حرکت به سوی کمال‌اند؛ حتی سنگ.»

 

آخر خط:
خدا نکند انسان کم از سنگ شود. دین، کارش به کمال بردن انسان است. بگذرم. ⁦☂️⁩

 

هف‌‌هش خط (۱۱)

 

به نام خدا. سلام. دَنی دیدرو _دانشمند عصر روشنگری و صاحب آثار و دائرةالمعارف ۲۸ جلدی_ از نخستین متفکرانی است که وجودِ دو نوع انسان را پیش کشید:

 

یکی «انسانِ ساختگی» است که منظورش ازین گونه انسان‌ها این است در جامعه جای دارد و خود را با کردارهای جامعه سازگار می‌کند و در پیِ جلب رضایت آنان است. «دیدرو» این نوع انسان را «انسان مصنوعی اَطواری» می‌داند که برای خوشایند جامعه، اَدا و اَطوار درمی‌آورد. اطوار یعنی طوری به طوری شدن! چندگونگی.

 

دیگری «انسان درونی» است که می‌خواهد بند بگُسلَد و بیرون بجَهد.

 

آخر خط:

آدم‌ اطواری، انگاری جهان را دادگاه سَنهِدرین فرض می‌گیرد! که از خود شخصیتی ساختگی و به‌ظاهر سازگار می‌سازند. این دادگاه هم که نیک می‌دانید، دادگاه عالی بنی‌اسرائیل در اورشلیم بود. و اما آدم‌ درونی، اهلِ این تزِ عامیانه‌ی مشهورِ «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»، نیست.

 

بررسی یک آسیب

 

دیشب در یک سایتی خواندم که «مدّاحان اسرائیلی» دستگیر شدند و حتی پس‌زمینه‌ی این خبر، این اخطار سوسو می‌زد که مداحانی توسط رژیم غاصب اسرائیل آموزش می‌بینند.

 

۱. من هنوز نمی‌دانم این خبر راست است یا ناراست. پس؛ اگر اصل خبر، نادرست بود به حساب وارونگی و اینوِرژن ! نگذارید.

 

۲. حال‌که چنین افرادی دستگیر شدند، یکی از کارها _که خشنودی خدا در آن است_ می‌تواند این باشد آن محتواهای سُست و بی‌پایه‌ایی را که چنین مداحانی در طول این مدت طولانی، در هزاران محفل و مجلس می‌پراکندند، به مردم گفته شود تا روشنگری صورت پذیرد.

 

۳. چندسال پیش آقای مکارم شیرازی، این‌گونه مداحی‌ها و مرثیه‌سرایی‌ها را حذر داد، اما کمتر کسی گوش داد.

 

۴. متأسفانه مَقتل (=روایت صحنه‌ی عاشورا)ی امام حسین _علیه‌السلام_ توسط بسیاری از مداحان و منبری‌ها در طول زمان، ورق‌های تحریف‌ خورد و هربار حجیم‌تر گردید و به آن چیزهای نادرست و حتی وهن‌آلود و خرافه افزوده شد. شهید مطهری صاحب کتاب تحریفات عاشورا _که بعدها نمی‌دانم چرا به حماسه‌ی حسینی تغییرنام یافت_ در پی زدودنِ همین انحرافات عدیده بود.

 

۵. در پایان، آغاز ماه محرم را پاس می‌دارم که در این ماه، آموزگار رستگاری، آزادگی و دینداری به دست دنیازدگانِ دیندار و دیندارانِ دنیاپرست و زردوست، با دسیسه‌های جریان زور و تزویر به شهادت رسید. شهید مطهری درباره‌ی واقعه‌ی عاشورا می‌گوید:

 

«بزرگترین اثر حادثه‌ی کربلا این بود پرده‌ی نفاق را درید و حساب سلطنت عملاً از حساب دین جدا شد.» ۱۰ شهریور ۱۳۹۸.

 

 

سلام شیخ‌عسکر

جالب آسیب‌شناسی کردی. هیچ می‌دانید که بزرگترین مرکز شیعه‌شناسی در اسرائیل اشغالگر تأسیس شده‌است؟ چرا؟ زیرا آنان دشمن شیعه‌اند، پس لازمه‌ی دشمنی، دشمن‌شناسی است. ازین‌رو شیعه‌شناسی می‌کنند تا تخریب کنند. چندسال پیش، کتاب شیعه‌شناسی این مرکز را مطالعه کردم.

 

سلام آقارضا ادبی

 

نکته‌نگاری زیر آن پست من، نشان از علاقه و احاطه‌ات به مسائل مهمه است. خوب، ریز شدی در ورای این موضوع. به قول دوست ارزشمندم آقامهدی ملایی در جواب به شما: از ماست که بر ماست.

 

یک روزی درین مدرسه‌ی فکرت گفته بودم انقلاب اسلامی ایران باید پناهگاه و محل زیستِ دانشمندان جهان باشد و بکوشد دانشمند، اندیشمند و پژوهشگر از جهان جذب کند. اما گاه، با اسَف، کاری می‌کنند که دانشمند دفع می‌شود! و سراغ ایران را هم دیگر نمی‌گیرد. سیاست داخلی و خارجی ما باید سیاست عصر رسول‌الله (ص) شود که مدینه‌ای برای علم و فضیلت ایجاد کرد.

 

تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین

 

عطشی دارند که فقط با نوشیدن جرعه‌جرعه‌های عشق حسینی سیراب می‌شوند. داغی از کُشته‌شدن حسین به دست دشنه‌ی دسیسه‌چینان، در دل مالامالِ اندوه‌ها و اندوخته‌ها دارند که هرگز سرد و بَرد نمی‌شود. تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین.

 

اینان آموزگارشان حسین است که با عرفان و نیایش و نماز و ایستادن، با سرانی به نبرد برآمد که از سر بیم و آز مسلمان شده بودند.

 

هنوز نیز درد اینان، دیدنِ استیلای مداوم اهلِ بیم و آز بر گُرده‌ی بشریت است. رنجی که بر اهل راز و نیاز و انسان‌های آزاد گران می‌آید و می‌خواهد با راه حسین (ع)  باز نیز در صف عزادار امام حسین بایستد تا علم‌زده، پوچ، بی‌معنا، تهی از غایت هستی و محروم از عنایت الهی نگردد و تا می‌تواند راه بشر را اصلاح و کژی‌ها را درست کند. زیرا حسین شهید نیز، در برابر زندگی‌یابیِ دوباره‌ی جاهلیت ایستاد تا زنگار پَلشتی‌ها از چهره‌ی اسلام ناب بزُداید. هر کس، امام حسین آموزگارش گردد، راهش راه نه گفتن به ستم است.

 

عزادار آگاه

سلام من بر شما؛

جامه‌ی مشکی‌تان را می‌بویم؛

زنجیرتان را می‌بوسم؛

رنج‌تان را لمس می‌کنم؛

عرقِ جَبین‌تان را آبِ آبرو می‌دانم؛

و یک تار موی شما سینه‌زنان آگاه و شیدای حسین، سالار نیکان و نیاکان را به تمام کینه‌ورزان به اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ و دل‌سِفتگان خودباخته عوض نمی‌کنم. آگاهانه عزادار باشید زیرا حسین «شهید آگاه» و آگاه‌کننده‌ی مبارزان و راست‌قامتان بوده و هست و خواهد بود. عشق حسین، سرسلسله‌جُنبان تمام عاشقان و شیفتگان و دلدادگان بااخلاص است.

 

رهبر جنبش آگاهی و رهایی

از هزاران علت پایداری رفاقت، یکی همین است که در منظرمان، آن رفیق و رفاقتی در دل و جان، ماندگار است که معرفت و محبت به عترت به‌ویژه به مکتب و منهج و منش امام حسین علیه السلام موج بزند. زیرا همان‌گونه که بلیغ بیان داشتی، رفتار و افکار سالار شهیدان، مکتب و جنبش آگاهی و رهایی است. و این به فرموده‌ی شما معرفت است؛ معرفتی که به قول استاد حکیمی منبع محبت می‌شود. و امام حسین تا آن اندازه مرجعیت می‌یابد که رسول خدا (ص) می‌گوید حسین از من است و من از حسین. پاره‌ی دوم سخن پیامبر، فلسفه‌ی زیستن است؛ آری او نیز که محبوب‌ترین خلق خداست، با حسین است؛ حسینی که کردار و گفتار و افکارش مکتب پویا شد. همه‌ی شاخص‌های یک زندگی رستگارانه، در وجود امام حسین هست. زندگی ننگین آن زندگانی‌یی است که بنیادش بر آز یزیدی، حیله‌ی ابن‌زیادی، خنجر شمری، طمع ابن‌سعدی و جهل عوامی بنا شده باشد. راه حسین، راه آگاهی و رهایی است، که دو اصل اصیل دارد: عبادت و عدالت. اولی برای رابطه با خدا و دومی برای رابطه با خلق خدا، از هر جُنبده‌ای. از زنبور عسل تا تمامی آدم‌ها. درود بر شما و عزاداران آگاه و رها.

 


هف‌‌هش خط (۱۲)

به نام خدا. سلام. چندجایی ازجمله در کتاب نجم‌الدین رازی اسدی یعنی در صفحه‌ی ۱۴۱ «مرموزات اسدی در مزمورات داودی» به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی خوانده بودم آن لحظه‌ای که پیامبر اسلام (ص) در غزوه‌ی بدر، در سایه‌ای قرار گرفته بود، جبرئیل پیام هشدار آورد. عین آن نقل رازی، بی‌کم و کاست، این است: «گویند: روز بدر رسول (ص) در سایه نشسته بود. جبرئیل (ع) آمد و گفت: تو در سایه و اصحاب در آفتاب؟ چگونه بوَد؟ بدین‌قدر، با وی عتاب کردند.»

 

آخر خط:
رابطه‌ی رهبر جامعه با مردم جامعه‌اش تا این حدّ زیر نظر و ذرّه‌بین است. به قول رازی به علت همین مقدار در سایه قرارگرفتن، پیام گلایه و پیغامِ گران آمد. آری؛ در دین، میان رهبر و پیرو، پیوند و پیوست برقرار است، نه گُسل و گُسست.

 

هف‌‌هش خط (۱۳)

به نام خدا. سلام. من در کتاب «آشنایی با مولوی» اثر خوب محمود نامنی _نویسنده و شاعر اهل نامَن سبزوار_ این سه‌ تا چله‌ی پی‌درپی مولوی را خواندم. شمس در پایان هر چلّه، سراغ مولوی می‌رفت، او را ارزیابی و ورانداز روحی می‌کرد و این چله‌نشینی را سه‌بار بی‌انقطاع تمدید کرد.

 

در هم‌صحبتی و خلوت‌گزینی شمس و مولوی _که جمعاّ ۱۴ ماه به دراز انجامید_ مولوی، دگرگونی موسی (ع) را در طور سینا در خود مشاهده کرد. و از آن زمان به بعد بود که دیوان شمس با ۴۲ هزار بیت شکل گرفت.

 

مولوی در ستایش شمس بابت آموختن معنا به او می‌گوید:
صبر پرید از دلم،
عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشَد مرا،
مستی بی‌امان تو

میدان بحث فراخ است، مجال من اندک و فضای اینجا هم محدود. بگذرم.

 

عکس‌ها از محمدحسین آهنگر

 


پاسخ

سعدی در بوستان می‌گوید:
چو اِستاده‌ای بر مقامی بلند
بر افتاده گر هوشمندی مَخند

بَسا ایستاده در آمد ز پای
که افتادگانش گرفتند جای

 

۱. امید است جنگل مینوی بی‌مانند جهان که لباس پیکر مازندران است و ریه‌ی بی‌همتای ایرانیان، این‌گونه تخریب نشود تا مردمانی از سر نیاز و فقر، به‌گونه‌ای رنج‌آور الوارکِش کسانی شوند که از این تنه‌های تنومند درختان چندین‌میلیون ساله‌ی جنگل داراب‌کلا و اطراف، مبل‌های مجلل و متاع‌های لوکس برای میلیادرهای بی‌درد و پول‌‌پرستان اَشرافی می‌سازند.

 

۲. جملات انتهای شما که مطالب بالای آن را از روی درد و شناخت زمانه نگاشتی_ اساساً بی‌ربط است. هر مسأله‌ای برای خود موضوعیت دارد.

 

پاسخ:

 

سلام. تو اساساً، خلق شده‌ای که پروتست! باشی؛ پروتست یک معنای ژرفش یعنی معترض. از همان اَون انقلاب که آرمان انقلابی، ماها را به‌هم چِفت‌ووصل کرد و بر لولای روان و لیز عدل و قسط می‌چرخیدیم، تو همآره، فردی همیشه‌معترض بودی. آلمان عصر رنسانس اگر بودی، جذب و هضم لوتر می‌شدی! کشکولی. پس؛ برخی از پامنبری‌های تو در مدرسه‌ی فکرت برایم همیشه آشناست.

 

پاسخ:

سلام. این گسل و گسست، متقابل و دوجانبه است. یعنی رهبر دینی هم نمی‌تواند خود را از مردم جدا کند و رفتاری فرعونانه داشته باشد و به درد و خواسته‌های مردم زمانه‌ی خود بی‌توجه بماند و حتی عجز در مدیریت موجب نکوهش است. من متن‌هایم اساساً تئوریک است، شما اما به پراتیک (=عمل و واقع) ورود می‌کنید. در آن نقل قول از نجم‌الدین رازی آوردم که حتی یک لحظه رسول خدا (ص) در دفاع بدر، در سایه بود، جبرئیل (ع) آن عتاب را از نزد خدا به نزد رسول‌الله فرو آورد.

 

اما بعد، بابت جنگل و چوب و تخریب و آن کُنده‌ها و الوارها و درد و رنج‌ها هم، ممنونم. محمدحسین هم دردشناسی رئال (=واقع‌گرایانه) و به‌جایی انجام داده، فقط در جملات آخر، گریزی ناگزیر زد که خود دریافت از آثار پامنبری‌های اوست! که لاجرَم چنین می‌شود! اِعوجاج!

 

در پایان کشکولی بگویم گرچه محمدحسین اگر در دوره‌ی رنسانس (=نوزایی) بود با «لوتر» شب‌نشینی می‌کرد، اما تو اگر در عصر روشنگری فرانسه بودی می‌رفتی با «وُلتر» چت (=بگو‌مگو) می‌کردی! شاید هم با لاک و هابز بده‌بستان! و با دامنه، چیست‌و‌چیستان!

 

 

تذکر مدیر:

این‌که شما می‌نویسی: «در دگرگونه کردن نظم اجتماعی موجود...» این ادعا، تحریف است. لطف کن تاریخ را تحریف نکن. آنچه سال ۵۶ و ۵۷ علیه‌ی نظام شاهنشاهی، اوج گرفت، انقلاب علیه‌ی فساد و ستم بود که دنباله‌ی نهضت مشروطه بود که به بند استبداد صغیر (=دوره‌ی فَترت) گرفتار شده بود و بعد با استبداد رضاخانی و پهلوی دوم و نقش مرموز انگلیس، به بدترین شکل درآمده بود. پشت آن انقلاب، همه‌ی تفکر و افراد متحد بودند: از فقیه مبارز گرفته تا کمونیست آرمان‌خواه. از روشنفکر گرفته تا گروه‌ها و سازمان‌های مسلح. از کارگر گرفته تا دانش‌آموز و دانشجوها. انقلاب ملت بود علیه‌ی نظام فاسد، نه انقلاب فرد علیه‌ی فرد و نظم. پس، فروکاهیدن انقلاب به دگرگونی علیه‌ی نظم اجتماعی! یک خبط آشکار و به نظرم یک سخن سست است. در نگاه به گذشته، عینک امروز را شاخص نکن. در ظرف زمان خود، کاوش کن. تمام.

 

 

بُرشی بر قیام محرّم

 

سلام و احترام. گرچه به تاریخ واقعه‌ی کربلا و جزئیات حرکت انقلابی و روشنگرانه‌ی امام حسین (ع) آگاه‌اید، اما من به ذوق خود این حادثه را فشرده ترسیم می‌کنم. آنچه می‌‌نویسم بر مبنای حافظه‌ام است، اگر خطا دیده شد، خود اصلاح فرمایید:

 

پرده‌ی اول: سال ۵۰ هجری: امام حسن (ع) شهید می‌شود و امام حسین (ع) امامت شیعیان را بر عهده می‌گیرد. سال ۶۰ هجری: معاویه پس از ۴۰ سال والی‌گری و حکومت‌کردن، در ۱۲ رجب این سال می‌میرد. او بر خلاف صلحنامه‌اش با امام حسن، پسرش یزد جوان را به عنوان حاکم سراسر جهان اسلام نصب می‌کند. سلطنت اموی موروثی می‌شود.

 

پرده‌ی دوم: ماه رجب سال ۶۰ هجری: یزید به والی مدینه دستور می‌دهد نزد امام حسین (ع) برود و از او برای حاکمیت یزید بیعت بستاند. امام با تمام قدرت به این تقاضای یزید «نه» می‌گوید. اولین «نه» بزرگ در تاریخ اسلام. ماه رجب همین سال: امام حسین (ع) دسیسه‌ی امویان در به قتل رساندن خود را می‌فهمد و در درون بیت خود با نمایندگان حکومت یزید درگیر می‌شود. ماه رجب همین سال: امام حسین (ع) مخفیانه دست به هجرت معکوس می‌زند. کاری که جدّش حضرت سیّدالمُرسلین (ص)، از مکه به مدینه کرد، او از مدینه به مکه کرد. این هجرت معکوس از عظیم‌ترین حرکت‌های اعتراضی امام حسین (ع) علیه‌ی زورگویی‌های یزید است.

 

پرده‌ی سوم: ماه رجب سال ۶۰ تا دهه‌ی اول ذی‌الحجّه همین سال: امام حسین (ع) در طول شش ماه یعنی رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی‌القعده و ذی‌الحجه تا آغاز ماه محرم سال ۶۱ هجری، حرکت انقلابی خود را با استقرار در مکه استمرار می‌بخشد و در همین هنگام با دعوت‌نامه‌های بی‌شمار انقلابیون کوفه مواجه می‌شود.  آخرهای سال ۶۰ هجری: امام حسین (ع) برای پرهیز از بیعت و مبارزه‌ی پیگیر و مداوم با سلطنت اموی، به دعوت مردم کوفه که پایگاه انقلابیون و مرکز حکومت امام علی (ع) بود، جواب مثبت می‌دهد. مسلم را به عنوان نماینده‌ی خود به کوفه می‌فرستد تا زمینه‌ساز هجرتش به کوفه شود. اوایل مراسم حج در ماه ذی‌الحجه سال ۶۰ هجری: امام حسین (ع) حج را نیمه می‌گذارد و به سمت عراق حرکت می‌کند، حرکتی انقلابی و اعتراضانه با دو هدف بزرگ، یکی جواب «آری» به ندا و نامه‌های مردم یک بلاد مشهور جهان اسلام و دیگری جواب «نه» به سازش با یزید که نه شایستگی حاکم اسلامی را داشت و نه مورد تأیید مردم بود.

 

پرده‌ی چهارم: دوم ماه محرم سال ۶۱ هجری: امام حسین (ع) و یاران و خاندانش به دلیل این‌که در کوفه شورش مردم سرکوب شد و خود با مانع بزرگ لشگریان یزید به سرکردگی ابن‌زیاد مواجه شد، برای پرهیز از هرگونه خون‌ریزی و جنگ و کشتار، راه خود را به جای کوفه به سمت شمال عراق یعنی کربلا کج کرد، اما حُر بر او و یارانش سخت می‌گرفت. تا به‌هرحال، به روز نهم و دهم یعنی تاسوعا و عاشورا ختم شد. که این دو پدیده، نماد ماندگار اسلام شد و مرکز دایره‌ی معرفت، عشق، مقاومت، نماز، قیام، عزت و اسلامِ درگیر با ستم و ستمگران و نفیِ سکوت در زمان اقتضای فریاد. والسلام. با عرض ادب و ارادت به پیشگاه آقا امام حسین و حضرت ابوالفضل و حضرت زینب و یاران بی‌مانند و ایثارگر روز عاشورا.

 

هف‌‌هش خط (۱۴)

 

به نام خدا. سلام. دَه و خورده‌ای سانتیمتر گشادتر بود؛ راه‌آهن شوروی را می‌گویم. گِیج (=عرض خط) آن را بیشتر کردند تا دشمن نتواند سر برسد.

 

آخر خط:

خواستم گفته‌باشم، و به قول علما اِشعار بدارم (=آگاهی‌ بدهم) گرچه برای حاکمان، امنیتِ راه‌گُشا، یعنی تنگ‌کردن عرصه‌ها، و نیز باریک‌کردن راه‌ها؛ اما گاه گویا گشادکردن راه‌، راه‌گُشاست و امنیت می‌آورد. شوروی، راه‌آهن خود را کمی گشاد کرد تا بلوک غرب به عنوان دشمنِ خونی، باز نیز همچون هیتلر از راهِ راه‌آهن به لنینگراد و استالینگراد و یا منچوری اشغالی! نرسد. بگذرم!

 

نکته:

سلام. باخبرم، که باخبرید که در زندگی‌مان و برای وجودمان، نه فقط در فصل محرم و فرصت عاشورا، که در طول لیالی و ایام، نام و مکتب امام حسین (ع) و اسم و منش حضرت زینب کبری _سلام الله علیها_ «سرشناسه»اند. و  شما می‌دانید «سرشناسه» یعنی چه. با «سرشناسه» است که به تمام کتابِ اسلام و معرفت الهی می‌توان آشنا و انیس شد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب شیخ احمدی

از دقت شما متشکرم. من با احتساب والی‌گری معاویه در شام، مدت حکومت او را در نظر گرفتم. شرح شما اما بر روشن‌تر کردن قضیه کمک کرد. من درین مورد، دقت نداشتم. باشه، چشم، در آن متن، والی‌گری را به حکومت‌داری اضافه می‌کنم تا دقیق‌تر شود. درود داری.

 

نکته‌ی مرحوم علامه هم بر غنای متن افزود. بلی؛ معاویه حکومت اسلامی را شخصی‌سازی کرد. حال آن‌که حکومت اسلامی باید خادم مردم باشد و برگرفته از رأی مردم و متکی بر مطالبات ملت و بر مبنای آموزه‌های اسلام؛ اما آنان (=امویان و عباسیان) اسلام را مانند دست‌اَنبُه، در دستان خود دست‌به‌دست می‌کردند و می‌چرخاندند.

 

پاسخ:

سلام و سپاس. بحثی مفصل می‌طلبد. اما فشرده می‌توان نظر را گفت. من دیدگاهم این است:

 

۱. چند منکر عصر معاویه: نژادگرایی، تبدیل خلافت به سلطنت، رونق نفاق، اتحاد زر و زور و تزویر، حکومت رعب و وحشت، سخت‌گیری بر خاندان رسالت و امامت، دورافتادن حکومت از آموزه‌ها و آیین اسلام، موروثی‌کردن حکومت و قدرت. بکارگیری فریب و نیرنگ، کنترل افکار مردم، رواج فرهنگ زشت لعنت‌کردن بر امام علی علیه‌السلام که بزرگترین انحراف بود.

 

۲. اما درباره ایران فعلی از نظر من دست‌کم سه نکته را باید در نظر داشت:
الف. به جای آن‌که مردم ستاد امر به معروف تشکیل دهند، خود حکومت که قدرت (قدرتی که اساساً در ذات خود فسادآور است) در دستان اوست، ستاد تشکیل داد. و این از عجایب است. آن‌هم مدتی مدید رئیس این ستاد شخصی مشهور از شورای نگهبان بود.

 

ب. این قضیه دو وجه دارد: معروف و منکر. در دومی که نهی است، بسیار حساس‌تر و سخت‌تر است. شرط تأثیر هم لازم است. یعنی اجرای این کار، از نظر شرع شرائط پیچیده‌ای دارد. به‌آسانی نمی‌توان امر و نهی کرد.

 

ج. بله؛ منکرات وجود دارد، هم در حکومت و هم در جامعه. گاه منکرات در جامعه که ناظر بر حکومت‌‌اند، بیشتر از خود حکومت است. اگر به بازار دقت شود، میزان چپاول و کلاهبرداری‌اش از ملت بسیار بالاست. بازار هم بیرون حکومت است.

 

۳. از نظر من نظام فعلی ایران از بسیاری از اصول انقلاب فاصله گرفته است. که راه آن نه انقلاب، نه شورش، نه جنگ بیگانگان با ایران، بلکه تصفیه ارادی خود حکومت است. یعنی تغییر اشخاص و گردش آزاد قدرت.

سخن فراوان است. بگذرم.

 

نظر سید علی‌اصغر:
سلام. منشور اخلاقی می دانم. که هم برای حکمرانان و هم تاثیر گذاران بر زندگی مردم . یکی از محورهای محتوایی متون تحریریه تو اصلاح امور است و تاکید بر شناسایی رویکرد ناشایست و آفات شناسی حکومت و ..مقدمه  فرایند است
. وجه بسیار اصیل شخصیت یک مسلمان آزاده است گفتن و تحلیل وقایع... از بند اول تان که دلیل هایی خلع ید مفهومی حکمرانی ظالم و ستمگر را تبیین نمودی برایم آموزه است از صد تا موعظه یکطرفه تاثیر بخش تر است.

 

هف‌‌هش خط (۱۵)

به نام خدا. سلام. تاریخ‌نگار، تاریخ‌انگار، تاریخ‌نگر. اولی واقعیات تاریخ را می‌نگارد. دومی بر حسب سلیقه‌ی خود یا دستوری که می‌گیرد، تاریخ می‌نویسد. سومی کسی‌ست که با دید تحلیلی و عمیق به رویدادها و حوادث می‌نگرد. تا یادم نرفته بگویم اصطلاح دومی _یعنی تاریخ‌اِنگار_ از جواد مُجابی (=نویسنده، نقاش و طنزپرداز) است.

 

آخر خط:
نوعی از ملخ‌ها وضع هوا را از یک‌سال قبل پیش‌بینی می‌کنند. برخی انسان‌ها هم پیش‌پیش، فضا را بو می‌کشند هر سمت به‌صرفه بود، همان سمتی می‌شن. حتماً می‌دانید: ۱.  آن تاریخ‌نویس: (س‌. ح. ر. ز) برای خوشایند قدرت و برخی روحانیت، در جلد دوم آثارش! شریعتی را ساواکی! خواند. ۲. برخی‌ها حتی به قداست قیام عاشورا رحم نمی‌کنند، هرچه دلشان را خنک! می‌کند به این قسمت تاریخ ماندگار اسلام می‌بندند از خرافه تا دروغ و وَهن.

 

اَشیر و روضه‌خوانی:

نکته‌ی عمومی: کمتر منزلی در روستای داراب‌کلا وجود داشته که در آن مرحوم حاج‌شیخ احمد آفاقی، اشیر نخوانده باشد. و این یعنی رابطه‌ی دیرینه‌ی دینیِ مردم مذهبی با آخوند مقیم محل. روح ایشان و همه‌ی درگذشتگان محل و اموات همگان غریق رحمت خداوند غفور و بخشایگر و مهربان باد.

 

هف‌‌هش خط (۱۶)

به نام خدا. سلام. پیامبر اسلام (ص) سخن تکان‌دهنده‌ای دارند. که درین هف‌‌هش خط می‌گویم: ترک یک‌لقمه‌ی حرام، از دوهزار رکعت نمازِ مستحبّی بهتر است. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز گویا در صحنه‌ای از کربلا، بر لقمه‌های حرام‌ِ لشگریان یزید تأکید کرد.

 

آخر خط:
من مانده‌ام چگونه است که عده‌ای در خوانِ قدرت انقلاب _که امانت شهیدان و مبارزان است_ لقمه‌های بی‌شمار حرام، خورده و می‌خورند و آن‌گاه عده‌ای دیگر، فقط‌وفقط غصّه و دغدغه‌ی ظاهرسازی جامعه و حکومت اسلامی را می‌خورند. به قول وُلتر خطاهای بشری اول «رهگذر»ند ، بعد «میهمان‌»اند و چندی نمی‌گذرد که «صاحبخانه» می‌شوند. آری؛ سر، وقتی خوره افتاد، اول با یک مو آغاز می‌شود، آن‌گاه تمام سر را تاس! می‌کند. خدا رحم کند.

 

پاسخ:
سلام حاج‌علی‌میرزا. از شرکت شما در بحث لغت «اشیر» ممنونم. خدا رحمت کند آن سید _فامیل ما_ را. بلی؛ درست است قدیم رایج‌تر بود. خدا کند بر صورت و سیرت آیین‌های ملی و مذهبی روستای ما در اثر روزگار، لَک نیفتد.

 

پاسخ:
سلام جناب عبدالرحیم. سپاس از شرکتت در لغت اشیر. خوب وارد شدی. «منبر» را خوب یادآوری کردی. ما نیز دو تا منبر چوبی در خانه داشتیم، هرکس در محله‌ی حموم‌پیش و بَبخل در منزلش اشیر می‌گرفت، از خونه‌ی ما منبر می‌بُرد. مرحومان پدرومادرم نیز طی چندین سال، ده‌شبانه‌روز ماه‌ محرم، در منزل‌مان پی‌درپی اشیر می‌گرفتند و مرحوم پدرت _شخ‌احمدعمو_ اشیرخوان آن اشیرها بود. یاد همه‌ی‌شان به‌خیر.

 

 

سخنان امام حسین علیه‌السلام:

یک:

الناس عَبیدُالدُّنْیا، وَ الدّینُ لَعِبٌ عَلى ألْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّیّانُونَ.


یعنی: افراد جامعه بنده و تابع دنیا هستند و مذهب، بازیچه زبانشان گردیده است و براى إمرار معاش خود، دین را محور قرار داده اند، پس اگر بلائى همانند خطر ـ مقام و ریاست، جان، مال، فرزند و موقعیّت، ... ـ انسان را تهدید کند، خواهى دید که دین داران واقعى کمیاب خواهند شد. (منبع: محجّة البیضاء: ج 4، ص 228، بحارالأنوار: ج 75، ص 116، ح 2)

 

 

دو:

إنَّ شیعَتَنا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ کُلِّ غِشٍّ وَ غِلّ وَ دَغَل.
یعنی: شیعیان و پیروان ما ـ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ـ آن کسانى هستند که أفکار و درون آن ها از هر گونه حیله و نیرنگ و عوام فریبى سلامت و تهى باشد. (منبع: تفسیرالإمام العسکرى علیه السلام: ص 309، ح 154، بحارالأنوار: ج 65، ص 156، ح 11).

 

سه: إنَّ الْغِنى وَ اْلِعزَّ خَرَجا یَجُولانِ، فَلَقیا التَّوَکُلَّ فَاسْتَوْطَنا.

یعنی: عزّت و بى نیازى _هر دو_ شتاب‌زده به دنبالِ پناهگاهى مى‌دویدند، چون به توکّل برخورد کردند، آرامش پیدا نموده و آن را پناهگاه خود قرار دادند. (مستدرک الوسائل: ج 11، ص 218، ح 15، بحارالأنوار: ج 75، ص 257، ح 108) (منبع)

 

 

درباره‌ی کتاب شهید جاوید: چالش اصلی درباره‌ی کتاب «شهید جاوید» مرحوم آیت‌الله نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی بر سر مفهوم «آگاهی و علم» امام بود، که کتاب «شهید آگاه» اثر آیت‌الله‌العظمی لطف‌الله صافی گلپایگانی پاسخی به آن بود. از نظر من، حضرت سیدالشهداء _علیه‌السلام_ به شهادت خود، علم و آگاهی داشت. و آنچه در حالت دفاع، انجام داد برای پایان‌دادن به تفکر جنگ‌طلبی لشگر مقابل بود، تا هدایت‌گری خود را حتی تا آخرین ثانیه‌ها کنار نگذارد. حتی احتجاج با کودک خردسال و شیرخواره _علی اصغر_ اوج هدایتگری و انسان‌دوستی آن امام بود که شاید از راه ترحُّم به کودک، به راه بیایند و قتل و کشتار نکنند. اما برای سران آن لشگر، سکّه‌ها سوسو می‌زد. بگذرم. بقیه‌ی حاشیه‌ها درباره‌ی آن کتاب، از حوصله‌ی تکرار خارج است.

 

متری شیش‌ونیم

چندی پیش، فرصت دست داد، رفتم این فیلم دیدم. پرداختِ ژرف است به فقر، فروش مواد مخدر و گرفتاری مبتلایان به آن. به نظر من، دیدن آن _که کمی بیشتر از دو ساعت زمان می‌برَد_ نه فقط هدَردادن وقت نیست، بلکه یک درک تازه ازین خطر و آفت است؛ که من فکر می‌کنم هیچ نظام و حکومتی قادر به محو آن نیست. جمهوری اسلامی ایران هم که به‌تمامه نتوانست.

 

بیفزایم لفظ «متری شیش‌ونیم» _که عنوان فیلم شده‌است_ اشاره به کفَن است که در بخش‌های پایانی از زبان «ناصر خاکسار» که نقش تبهکار مواد مخدر را بازی می‌کند، بیان می‌شود. گلایه‌اش در دادگاه که گفت رفت بازار، دید کفن از چادر گران‌تر است. چادر متری چهارونیم بود، اما کفن متری شیش‌ونیم!

Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۸۸۵
ساعت پست : ۰۶:۰۱
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و سوم

 

با امام هشتم (۱۰)

سبیکه همسر امام رضا _علیه السلام_ مادر امام جواد _علیه السلام_ است که به سکینه و مرسیه و دُرّه نیز معروف بود. و حضرت رضا او را «خیزران» (=گیاهِ نی) صدا می‌کردند. آن زن فداکار و وفادار، از خاندان ماریه‌ی قبطیه مادرِ ابراهیم پسر رسول خدا _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

امروز، ۲۳ ذی‌ القعده ۴ مرداد ۱۳۹۸، روز زیارتی آقا علی بن موسی الرضا است. خواستم با احترام‌گذاری به بانوی محترم، همسر مکرم امام رئوف، وظیفه‌ام را به آن امام عزیز که محبوب دلِ خوبان و اهل معنویت و عشق است، انجام داده باشم. این روز ارزشمند و بزرگ، بر آن دل‌هایی که آکنده از محبت و پیروی از اهل‌بیت عصمت و طهارت _علیهم السلام_ است، درخشنده و گوارا باد.

 

دعا

انسانی که درست دعا می‌کند به خدا گوش فرا می‌دهد اما انسانی که نادرست دعا می‌کند می‌خواهد خدا به او گوش کند. نیایش نادرست می‌کوشد خدا را بفریبد! این را از آموزه‌های «سورن کی یر کیگارد» آموختم؛ بنیانگذار فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم.

 

لبریز از شمش تبریز (۱)

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۱)

مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. به‌طوری‌که وقتی در یکی از آزمون‌های سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلال‌الدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»

 

نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمه‌ای پیدا کند. از ملاقات شمسِ ژنده‌پوش ۶۰ساله، با مولوی رِداپوشِ ۳۸ساله، زیاد در یادها و یادداشت‌ها دارم. همان شمس تبریزی، که به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است. من بیت آخر این غزل مولوی در دیوان شمس را اوج این غزلش می‌دانم:

 

برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان

که ز هر دوتا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد

 

نخستین درس شمس

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۲)
لبریز از شمش تبریز (۲). شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری به‌صورت ناشناس، وارد قونیه‌ی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده!

 

شمسِ ناشناسِ ژنده‌پوش، در کوچه، دهَنه‌ی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را می‌شناسی؟ مولوی با حیرت و نیم‌نگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر می‌شود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»

 

شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکم‌تری پرسید: تو بزرگ‌تری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بی‌درنگ حمله‌ی معرفتی‌اش را به جلال‌الدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همین‌گونه راهِ مسجد به خانه را می‌پیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عده‌ای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟!

 

این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بی‌هوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!

امید آنچه به سبک خود نوشتم، خوب نوشته باشم و گیرا.

 

مفهوم تابعیت
تابعیت یک مفهوم مدرن است. با شکل‌گیری دولت‌های ملی این مفهوم وارد حقوق بین‌الملل شد. گرچه تابعیت و تبعه‌ی کشور مشخص بودن هم برای فرد حقوق و تکالیف پدید می‌آورد و هم آثار امنیتی دارد. اما کاش جهان به صلح پایدار می‌رسید و هویت انسانی هر انسان، گذرنامه‌اش محسوب می‌شد. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۸۸۵
ساعت پست : ۰۶:۰۱
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۳

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و سوم

 

با امام هشتم (۱۰)

سبیکه همسر امام رضا _علیه السلام_ مادر امام جواد _علیه السلام_ است که به سکینه و مرسیه و دُرّه نیز معروف بود. و حضرت رضا او را «خیزران» (=گیاهِ نی) صدا می‌کردند. آن زن فداکار و وفادار، از خاندان ماریه‌ی قبطیه مادرِ ابراهیم پسر رسول خدا _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

امروز، ۲۳ ذی‌ القعده ۴ مرداد ۱۳۹۸، روز زیارتی آقا علی بن موسی الرضا است. خواستم با احترام‌گذاری به بانوی محترم، همسر مکرم امام رئوف، وظیفه‌ام را به آن امام عزیز که محبوب دلِ خوبان و اهل معنویت و عشق است، انجام داده باشم. این روز ارزشمند و بزرگ، بر آن دل‌هایی که آکنده از محبت و پیروی از اهل‌بیت عصمت و طهارت _علیهم السلام_ است، درخشنده و گوارا باد.

 

دعا

انسانی که درست دعا می‌کند به خدا گوش فرا می‌دهد اما انسانی که نادرست دعا می‌کند می‌خواهد خدا به او گوش کند. نیایش نادرست می‌کوشد خدا را بفریبد! این را از آموزه‌های «سورن کی یر کیگارد» آموختم؛ بنیانگذار فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم.

 

لبریز از شمش تبریز (۱)

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۱)

مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. به‌طوری‌که وقتی در یکی از آزمون‌های سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلال‌الدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»

 

نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمه‌ای پیدا کند. از ملاقات شمسِ ژنده‌پوش ۶۰ساله، با مولوی رِداپوشِ ۳۸ساله، زیاد در یادها و یادداشت‌ها دارم. همان شمس تبریزی، که به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است. من بیت آخر این غزل مولوی در دیوان شمس را اوج این غزلش می‌دانم:

 

برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان

که ز هر دوتا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد

 

نخستین درس شمس

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۲)
لبریز از شمش تبریز (۲). شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری به‌صورت ناشناس، وارد قونیه‌ی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده!

 

شمسِ ناشناسِ ژنده‌پوش، در کوچه، دهَنه‌ی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را می‌شناسی؟ مولوی با حیرت و نیم‌نگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر می‌شود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»

 

شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکم‌تری پرسید: تو بزرگ‌تری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بی‌درنگ حمله‌ی معرفتی‌اش را به جلال‌الدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همین‌گونه راهِ مسجد به خانه را می‌پیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عده‌ای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟!

 

این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بی‌هوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!

امید آنچه به سبک خود نوشتم، خوب نوشته باشم و گیرا.

 

مفهوم تابعیت
تابعیت یک مفهوم مدرن است. با شکل‌گیری دولت‌های ملی این مفهوم وارد حقوق بین‌الملل شد. گرچه تابعیت و تبعه‌ی کشور مشخص بودن هم برای فرد حقوق و تکالیف پدید می‌آورد و هم آثار امنیتی دارد. اما کاش جهان به صلح پایدار می‌رسید و هویت انسانی هر انسان، گذرنامه‌اش محسوب می‌شد. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و سوم

 

با امام هشتم (۱۰)

سبیکه همسر امام رضا _علیه السلام_ مادر امام جواد _علیه السلام_ است که به سکینه و مرسیه و دُرّه نیز معروف بود. و حضرت رضا او را «خیزران» (=گیاهِ نی) صدا می‌کردند. آن زن فداکار و وفادار، از خاندان ماریه‌ی قبطیه مادرِ ابراهیم پسر رسول خدا _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

امروز، ۲۳ ذی‌ القعده ۴ مرداد ۱۳۹۸، روز زیارتی آقا علی بن موسی الرضا است. خواستم با احترام‌گذاری به بانوی محترم، همسر مکرم امام رئوف، وظیفه‌ام را به آن امام عزیز که محبوب دلِ خوبان و اهل معنویت و عشق است، انجام داده باشم. این روز ارزشمند و بزرگ، بر آن دل‌هایی که آکنده از محبت و پیروی از اهل‌بیت عصمت و طهارت _علیهم السلام_ است، درخشنده و گوارا باد.

 

دعا

انسانی که درست دعا می‌کند به خدا گوش فرا می‌دهد اما انسانی که نادرست دعا می‌کند می‌خواهد خدا به او گوش کند. نیایش نادرست می‌کوشد خدا را بفریبد! این را از آموزه‌های «سورن کی یر کیگارد» آموختم؛ بنیانگذار فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم.

 

لبریز از شمش تبریز (۱)

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۱)

مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. به‌طوری‌که وقتی در یکی از آزمون‌های سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلال‌الدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»

 

نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمه‌ای پیدا کند. از ملاقات شمسِ ژنده‌پوش ۶۰ساله، با مولوی رِداپوشِ ۳۸ساله، زیاد در یادها و یادداشت‌ها دارم. همان شمس تبریزی، که به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است. من بیت آخر این غزل مولوی در دیوان شمس را اوج این غزلش می‌دانم:

 

برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان

که ز هر دوتا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد

 

نخستین درس شمس

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۲)
لبریز از شمش تبریز (۲). شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری به‌صورت ناشناس، وارد قونیه‌ی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده!

 

شمسِ ناشناسِ ژنده‌پوش، در کوچه، دهَنه‌ی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را می‌شناسی؟ مولوی با حیرت و نیم‌نگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر می‌شود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»

 

شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکم‌تری پرسید: تو بزرگ‌تری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بی‌درنگ حمله‌ی معرفتی‌اش را به جلال‌الدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همین‌گونه راهِ مسجد به خانه را می‌پیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عده‌ای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟!

 

این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بی‌هوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!

امید آنچه به سبک خود نوشتم، خوب نوشته باشم و گیرا.

 

مفهوم تابعیت
تابعیت یک مفهوم مدرن است. با شکل‌گیری دولت‌های ملی این مفهوم وارد حقوق بین‌الملل شد. گرچه تابعیت و تبعه‌ی کشور مشخص بودن هم برای فرد حقوق و تکالیف پدید می‌آورد و هم آثار امنیتی دارد. اما کاش جهان به صلح پایدار می‌رسید و هویت انسانی هر انسان، گذرنامه‌اش محسوب می‌شد. بیشتر بخوانید ↓

جهان می‌گویند دهکده‌ی جهانی شده، اما همچنان مرزها برای کشورها مهم و حیاتی‌ست. حتی آمریکای مدعی دموکراسی _که بنای آن بر اصل مهاجرت‌پذیری است_ میان خود و یک ملت هم‌کیش و همسایه و هم‌خون خود _یعنی مکزیک_ دیوار می‌کشد. و رژیم جعلی اسرائیل میان خود و فلسطینی‌ها دیوار حائل می‌سازد. بشر چقدر، عقب مانده است.

روزی مارکوپولو همه‌ی جهان یا نیمی از آن را با خیال تخت می‌پیمود، بزرگان ما نیز چه آسان از بلخ تا قونیه می‌رفتند و از خوارزم تا بغداد و از سمرقند تا رُوم شرقی (=آسیای صغیر).

 

قانون شن‌گن میان ۲۶ کشور اروپا، مرزها را کم‌اثر کرد، اما مسلمانان که هویت دینی‌شان بالاترین پاسپورت (=گذرنامه) باید محسوب شود، هنوز هم به هم مشکوک‌اند و دشمن.

 

این متن را فقط درباره‌ی مفهوم تابعیت نوشتم. و اساساً به موضوع و زاویه‌ای که که جناب شیخ‌زاده مطرح و باز کرده‌اند، وارد نشدم. خواستم کمی این مسأله از نگاه جهان‌بینی انسانی بشکافم. همین.

 

خاطرات من (۶)

 

نوجوان که بودم، در روستای‌مان داراب‌کلا، خیلی‌زیاد «درویش» می‌دیدم؛ با تیپ‌های گونه‌گون و از بلاد گوناگون؛ به‌ویژه از دیار خُراسون. یادمه، والدین خدابیامرزم، به ما تأکید می‌کردند درویش هر وقت در زد، حتماً «خِر» بدین. خِر، همان خیرات به زبان محلی‌ست. که بیشتر شامل دُنِه (=برنج)، آرد و رِزه (=پولِ خُرد) بود.

 

یادمه نیز، دو درویش، سبزپوش بودند؛ این‌گونه در ذهنم مانده‌اند: مُسِن (=پا به سن گذاشته)، با دستیاری سبز بر سر، رِدای نیمه‌بلند، قدّی کشیده، شالی دراز به گردن آویزان، ریشی پُرپُشت و بلند، چشمانی از حدقه بیرون‌زده و گیرنده!، چهره و رُخی باهیبت، و نیز با دَس‌چو (=عصا)یی حکّاکی‌شده.

 

از این دو درویش، سخت می‌ترسیدیم؛ حتی پا به فرار می‌گذاشتیم. چون به گوش‌ها بدجور، دمیده بودند آن دو، «غول‌»اند؛ نمی‌شنوند! و سرنوشت و آینده‌ی افراد را با چندسؤال پیش‌وپا افتاده می‌فهمند. حرف‌شان، بیشتر اَصوات بود و اَدا؛ این‌طور: هَع‌پَه‌خَه. لوپالا. مَع‌ناها.

 

برایان مگی، فیلسوف و سیاستمدار، عکس بالا، که جمعه درگذشت. من در اواسط دهه‌ی هفتاد از طریق کتاب‌های او، به‌ویژه کتاب خواندنی «مردان اندیشه» با اندیشه‌های بسیاری از فیلسوفان سیاسی غرب آشنا شدم. نوشته‌های مگی خیلی عالی و رسا بود.

 

متن زیر از سایت انتخاب است:

«مگی (فیلسوف، روزنامه‌نگار و سیاستمدار بریتانیایی)، در سن ۸۹ سالگی درگذشت. براین مگی (Bryan Magee) متولد دوازدهم آوریل ۱۹۳۰ بود و در اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ برنامه‌ رادیویی فلسفه‌ مدرن بریتانیا را در بی‌بی‌سی و در سال ۱۹۷۸ برنامه‌ تلویزیونی «مردان اندیشه» را آغاز کرد. او در این برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی خود با شماری از فیلسوفان از جمله کارل پوپر، برنار ویلیامز، گیلبرت رایل، السدیر مک‌اینتایر، آیزایا برلین، هربرت مارکوزه، نوام چامسکی، و شماری دیگر مصاحبه کرد. براین مگی از دانشگاه آکسفورد لیسانس فلسفه گرفت و یک سال نیز در دانشگاه ییل آمریکا تحصیل کرد.

 

 

او از سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۳ نماینده‌ مجلس عوام بریتانیا بود. از آثار ترجمه‌شده‌ برایان مگی به فارسی می‌توان به کتاب‌های «سرگذشت فلسفه» با ترجمه‌ی حسن کامشاد، «مردان اندیشه» و «فلاسفه‌ی بزرگ: آشنایی با فلسفه‌ی غرب» با ترجمه‌ عزت‌الله فولادوند، «مواجهه با مرگ» با ترجمه‌ مجتبی عبدالله‌نژاد و «فلسفه‌ شوپنهاور» با ترجمه‌ رضا ولی‌یاری اشاره کرد.» (منبع)

 

 

سوسک و کبک و عقاب

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۳)
لبریز از شمس تبریز (۳). روزی دگر، شمس، مولوی را از خانه و مدرسه به کوه‌پایه و دامنه برد. گفت اینجا هم، چون آنجا «حجابِ دیوار» دارد. آن سوسک را ببین که زیر سنگ لانه کرده او دیدِ محدودی دارد. این کَبک درین دامنه را نگاه کن، که سرش را زیر برف کرده تا از شرّ شکار ایمن شود. چاره‌جوی‌اش درست است و راه‌حلّش بهترین، اما دیدش را زیر برف از بین برده است.

 

شمس آخرین پُتک معرفت را اینجا، بر سر جهل می‌کوبد و می‌گوید مثل عقاب باش مولوی، نه مانند سوسک و کبک. چرا شمس چنین کرد؟ شمس درس تجربی‌ِ معرفت و عرفان به او داد. گفت جلال‌الدین! گوش کن. «به حرف آخرم گوش کن». این عُقاب است که بر کوه بلند، آشیانه می‌سازد تا از آن بلندی، از آشیانه تا بی‌نهایت را ببیند! تا هیچ دیوار و صخره و سنگ و درخت و کوه‌پایه‌ای، دیدش را مانع نباشد.

 

شمس با این درس، حجاب دیوار مدرسه و خانه را به مولوی گوشزد کرد تا به او گفته‌باشد باید با رفتن به بیابان و صحرا و کوه و دامنه و درون جامعه، دیدِ معرفتی خود را گسترده و نامحدود و بی‌ «مانع‌وحجاب» کند! و سرش را چون کبک، از روی عجز زیرِ برف نکند و مثلِ سوسک از سرِ ترس، زیر سنگ. بگذرم.

 

استان خیال (۱۵)

 

در استان خیال این پند فخرالدین اسعد گرگانی بر دروازه‌ی شهرها آویزان است:

جهان هرگز به حالی بر نپاید

پسِ هر روز، روز دیگر آید

 

پاسخ به سید علی‌اصغر:

سلام

گمان می‌کنم به شعر فخرالدین اسعد، با دقت پیش نرفتی. سال‌های تحصیلی‌ام در دانشگاه، آثار مرحوم دکتر حمید عنایت را دوست می‌داشتم. او معتقد بود اولین فیلسوفی که گفت فهم ثابت نیست و سیّال است، «هراکلیت» بود. هراکلیت می‌گفت در یک رودخانه دوبار نمی‌توان شنا کرد. چون معتقد بود هر بار رودخانه، رودخانه‌ای دیگر است. فخرالدین اسعد، درین بیت همین سیّالیت (=روان و جاری و غیر ثابت) را دارد می‌گوید. این یعنی تکامل فهم. البته من ثابت و متغیر در مسائلی دینی _هر دو_ باور دارم. نه فقط سیّالیت.

 

«نظریه‌های جبّاریت از افلاطون تا آرنت»

عکس از دامنه

 

دوازده ویژگی جبّاریت اولیه

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۴)

حکومت‌های اولیه‌ی مبتنی بر جبّاریت یا همان تیرانی، که قرن‌ها بر بشر حکمرانی کردند و دیرپا بودند، دست‌کم ۱۲ ویژگی داشتند که فشرده برمی‌شمارم.

 

این برداشت‌هایم حاصل مطالعه‌ی کتاب «نظریه‌های جبّاریت از افلاطون تا هانا آرنت» است، نوشته‌ی دکتر راجر بوشه، ترجمه‌ی فریدون مجلسی. از انتشارات مروارید.

 

۱. «جبّار»ها (=تیرانوس‌ها) با هدف رسیدن به قدرت فائقه، به‌ظاهر به ستیزه‌های داخلی و جناحی پایان می‌دادند و نظم به ارمغان می‌آوردند.

 

۲. معلولِ رفاه فزاینده و نوعی شهرمداریِ روبه‌رشد بودند.

 

۳. سامانه‌ی اقتصادی و تجارت را نظم می‌بخشیدند.

 

۴. با پایدارشدن بندگی (=بردگی) و بیگاریِ ناشی از بدهکاری، غالباً دولت‌_شهرها را به دموکراسی می‌رساندند؛ نوعِ یونانی آن.

 

۵. دست به برنامه‌های ساختمانی می‌زدند. مثل بنادر، کاریز (=چاه، قنات)، آبراه، جاده‌ها و ... .

 

۶. جبّاران اولیّه برای خود کاخ نمی‌ساختند، بلکه بناهای یادبود و یادمان‌های عمومی مثل معبد می‌ساختند.

 

۷. از سامانه‌ی نهادهای مذهبی حمایت و به آن تکیه می‌کردند.

 

۸. اغلب، حامی هنر بودند. مثل معماری، پیکرتراشی، نقاشی، شعر، نمایش و ... .

 

۹. گاهی شوراهای سنتی را به‌طورکلی حذف نمی‌کردند، تا یکسره به فرمانروای بی‌قانون، مستبد و خودکامه متّهم نشوند.

 

۱۰. با اِرعاب (=هراس‌افکنی، ترساندن) حکومت می‌کردند.

 

۱۱. با خودنمایی دست به نمایش ثروت و قدرت می‌زدند.

 

۱۲. برای تحکیم فرمانروایی خود آشکارا و عمداً به جاذبه‌های نژادی متوسل می‌شدند.

 

نکته بگویم: جبّاریت، اساساً به قول فیلسوفان سیاسی «یک خطرِ پیوسته‌ی رجعت‌پذیر» است و از نظر من، یک پدیده‌ی نامیرای همواره در سیر و سفر که گاه می‌پژمُرَد اما نمی‌میرد. و «آلکسی توکویل» گویا حق داشت می‌گفت از «استبدادِ نو» بیم دارم. بگذرم. ۸ مرداد ۱۳۹۸.

(اینجا پست کردم)

 

نشانه و اشاره و گزاره (۶)

 

نشانه‌ی من:امروز متوجه شدم آیت‌الله آقای محمدتقی مصباح یزدی گفته که خلاصه‌اش این است: «یکی از نعمت‌های خداوند برای ما، رهبری است که در طول تاریخ زندگی‌اش، نمی‌توان نقطه تاریکی یافت و یا اثبات کرد که ایشان در مسئله‌ای اشتباه کرده باشد... آیا این نعمت، شکر ندارد؟... نعمت وجود چنین رهبری، نعمتی بس بزرگ است... حداقل ۴۰ سال تجربه تأیید می‌کند که راهی که ایشان نشان می‌دهد، همان راه صحیح است. از همین امروز بنا بگذاریم تا اسلام و فرمایشات ایشان را یاد بگیریم و آنچه را یادگرفتیم، عمل کنیم.» (منبع)

 

 

اشاره‌ی من: امیدوارم آنچه از ایشان نقل کردند، همین عبارات باشد. من فرض می‌گذارم، آن سایت، درست نقل کرده است و سخنش را تحریف نکرده است. با این مقدمه، و با این نوع بینش فکری ایشان، نقدم بر جناب آقای مصباح یزدی این است: پس چرا در دوره‌ی نهضت مردمی اسلامی، ایشان رهبریِ امام خمینی علیه‌ی استبداد شاهی را تندروی و گویا نوعی عصبیت! می‌دانست و خود را از ادامه‌ی راه، کنار کشیده و از امضای آن بیانیه‌ها امتناع نموده بود. و من تا جایی که اطلاعات اندکم قد می‌دهد گویا در ده سال اول جمهوری اسلامی یعنی در دوره‌ی حیات امام، هرگز از سوی امام در هیچ کاری به‌کار گرفته نشد.

 

 

گزاره‌ی من:  احترام، التزام و حتی اعتقاد به «رهبری» یک اصل پیشرفته و مبتنی بر مکتب راستین تشیع است. اما فرق عصر عصمت با عصر غیبت، در این است که فقهای دارای شرایط شیعه‌ی امامیه، از حقِ رهبری امت و مردم پذیرنده، برخوردارند، نه از صفت عصمت و نداشتن اشتباه. گمان ندارم حتی خود رهبری چنین نگاهی اشتباه‌ناآمیز به خود داشته باشند، کما این که، امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ نیز فرمودند من هم اشتباه کرده‌ام و از ملت طلب بخشش و مغفرت نمودند. پس؛ من معتقدم مرز عصمت را بسط ندهیم. دودش به چشم هم اسلام می‌رود و هم مسلمان و شهروند ایران.

 

دلِ تابان

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۵)

 معتقدم دل وقتی در اثر معرفت، خِرد، ایمان، عشق الهی و اطاعت از حضرت باری، نورانی شود، راه و رونده گم نمی‌گردد. چون دل تابنده، یابنده است. تابش دل، نورافکن راه است. یک انسان روشن‌ضمیر، شرق عالم را تا غرب عالم هم بپیماید، ایمان خود را درنمی‌بازد و خویشتنِ خویش را به تخته نَرد نمی‌زند و با این قمار و خمار، باخت نمی‌خرَد. به گفته‌ی «بینش مدراسی»:

 

ز مشرق تا به مغرب سیر دارد همچو کوکب‌ها

نسازد راه گُم روشندل از تاریکی شب‌ها

 

پاسخم به دو پست‌گذار:

با سلام

۱. هر دو از زاویه‌ی باریک و ظریف، به معرفت لطیف اشارت کرده‌اید. از این زاویه‌ایی که منظر انداختید، مرز را باریک دیده‌اید و این اساسِ اصل توحید است. و درست هم گفته‌اید. بلی؛ ازین منظر مرز ایمان و غیرایمان بسیار نزدیک است در حد تار مو. با کمترین کار، ممکن است یک عابد، یک‌شبه، فاسق شود و به‌عکس.

 

۲. شما از عرفان «صادق» سخن آورده‌اید. که نتیجه‌اش در دو تمثیل و مثال معلوم می‌شود، مثال مَحرم به یک نقطه مُجرم گردد. و مثال نفی اول در لااله و اثبات در الاالله. و مثال من ابوجهل و ابوذر است که میان این دو، هزاران فرسخ فاصله است، اولی یعنی ابوجهل مظهر جهالت، ستیزه‌گری، قساوت، قتل و انکار است و دومی یعنی حضرت ابوذر مصداق صادق فضیلت، عدالت، صلح، وفا و ایمان.

 

۳. اما آن متن در آن دو پاره‌اش، عرفانی کاذب است و از نوع «من‌درآوردی» است و بدعت. و اساساً با این زاویه‌ی فکری شما، زمین تا آسمان فاصله دارد و باطل است. زیرا آن دو پاره گزاره، می‌خواهد مرز میان ایمان و بی‌ایمان را نفی کند. این نوع گزاره با آموزه‌های قرآن متضاد است. اما شما مرز را قبول دارید.

 

۴. اتفاقاً اگر انسان فکرش ژرف شود و خالص،  و به تعبیر دیگر «پَر» در آورَد، بآسانی آثار و بازتاب ایمان‌ورزی را می‌فهمد و مرزبندی را نیز. یعنی یقین می‌کند ستمدیده کنار ستمگر برابر نیست. عادل کنار ظالم یکسان نیست. فاسق کنار مؤمن مساوی نیست. شراب‌خوار کنار پرهیزگار بی‌ارزش است. خوب کنار بد یکی نیست. نیک‌کردار کنار بدکردار مرز دارد.

 

۵. قرآن حتی در داخل حوزه‌ی مسلمین ازجمله در حرم امن مکه که تا شعاع چندکیلومتر در چهار جهت اصلی‌ست، برای نامسلمان حق ورود قائل نیست. این همان مرزبندی است. اسلام شراب را هم نجس و هم حرام کرد. کسی که «نجسی» می‌خورد با کسی که از رجس و پلیدی دوری می‌کند، یک‌اندازه نیستند و مرز میان‌شان هست. این سخن من نیست، سخن قرآن است. اما اسلام برای هر انسان حق حیات قائل است. و حق اختیار و انتخاب. ولی راه مبین را هم نشان داده است: یعنی اسلام و آموزه‌های خاتم‌الانبیاء که کامل‌کننده‌ی تمام پیام‌های پیامبران گذشته است.

 

 

۶. من، بر حسب پرواز دادن فکرم به این ژرفا می‌رسم که میان معاویه و امام علی _علیه السلام_ فرق و مرز قائلم. من میان غدیر و غیر غدیر فرق و مرز قائلم. من میان مؤمنان عالم از هر کیش و دینی، با ملحدان عالم از هر منش و مکتبی فرق قائلم. فرق و مرز به معنای جنگ و کشتار نیست، بلکه به معنای حراست از مرز شناخت و باور و ایمان است، که حق، با باطل قابل جمع نیست. اسلام بر صراط مستقیم تأکید دارد که این صراط و راه لزوماً و عملاً و علماً با هر کژراهه‌ای مرزبندی دارد.

 

اولین پست در مدرسه‌ی فکرت

دوسالگی مدرسه‌ی فکرت

در عکس بالا، اولین پستم که در ۹ مرداد ۹۷ در مدرسه‌ی فکرت نوشتم، بازنشر شده است تا بگویم:

 

برج مراقبت فرودگاه برای این نیست که هواپیما فراز و فرود نکند؛ برای آن است خلبان هواپیما را سالم در باند آن براند، یا بنشاند. مدیر مدرسه‌ی فکرت بودن چیزی شبیهِ در برج مراقبت نشستن است. به هر حال گاه ممکن است، شاید سطح باند پرواز لغزنده باشد، شاید دو چرخ هواپیما ترکیده باشد، شاید دو بال هواپیما دریچه‌هایش کار نکند، و نیز شاید هوا مه‌آلود باشد و رادار ناپیدا. باز نیز تأکید می‌کنم این فضای مدرسه، فکرت باشد فقط، نه پخش کپی و فترت. اندیشه باشد نه هر انتشار.

 


قم را بشناسیم (۱)


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۶)
«مؤسسه‌ی در راه حق» در سال ۱۳۴۳ توسط آیت‌الله سیدمحسن خرازی راه‌اندازی شد. هدف اولیه‌ی آن مقابله با جریان مسیحیت در ایران بود که این جریان مخفی، تلاش می‌کرد مردم را به سمت مسیحی‌گری جذب کند.


منبع مالی این مؤسسه‌ی دینی، بعد از کمک‌های مالی تُجّار و بازاریان، اجاره‌‌بهای مغازه‌های پاساژ در راه حق در چهارراه حسن‌آباد تهران است.
حاج محمود لولاچیان (لولافروش بازار تهران)، پدرهمسر یکی از پسران رهبری، که فردی مذهبی و مرتبط و نزدیک با بزرگان قم و علمای تهران بوده، در امر کمک به مؤسسه‌ی در راه حق مشارکت مؤثری داشت رئیس هیأت مدیره مؤسسه‌ی در راه حق شد. آقایان آیت‌الله رضا استادی، آیت‌الله مصباح یزدی، حجت‌الاسلام سیدهادی خسروشاهی از مؤثرین این مؤسسه بودند.

 

 

آقای مصباح بخش آموزش در راه حق را بر عهده داشت. بعدها وقتی مؤسسه‌ی آموزشی تحقیقی باقرالعلوم شکل گرفت، در آنجا تأثیرگذار شد. این مؤسسه‌ی آموزشی بعدها تبدیل به «مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی» شد که بیشتر مشهور است به موسسه‌ی مصباح.


مؤسسه‌ی در راه حق، خدمات فراوان داشت، اما در یک دوره‌ای وقت برخی از اعضای آن، صرف مبارزه و تخریب دکتر علی شریعتی شده بود. بگذرم. از همان اواخر دهه‌ی پنجاه، در روستای ما داراب‌کلا چند نفر، مجله‌ی «در راه حق» را آبونمان (=حق اشتراک) بودند که از مجلات مستمر با موضوع دینی، آموزشی و تبلیغی بود.

 

شهادت امام جواد _علیه السلام_


امشب، شب شهادت امام جواد _علیه السلام_ است، با بیان یک حدیث گهربار از آن امام بزرگوار، این شهادت را را گرامی می‌دارم و به آن دل‌هایی که برای اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ می‌تپد، تسلیت می‌دهم. امام محمد تقی جوادالائمه می‌فرمایند: «سه خصلت جلب محبّت مى کند: انصاف در معاشرت با مردم، همدردى در مشکلات آن‌ها، همراه و همدم‌شدن با معنویات و قلب سلیم.»

 

 

با امام هشتم (۱۱)

 

امام رضا و آرامش ملت. این جملۀ امام خمینی دربارۀ امام رضا _علیه السلام_ از نظر من، دارای اهمیت و پیام ژرف است که گفته‌اند: «حضرت رضا _سلام الله علیه_ در آن ابتلائاتی که داشت و در آن مصیبت‌های معنوی که برایش وارد می‌شد، بدون این‌که یک اختلافی ایجاد کند، با آرامش، راه خودش را به پیش می‌بُرد. مقیّد بود به این‌که آرامش ملت را حفظ کند.»  (صحیفه امام؛ ج ۱۳، ص ۴۲۷)

 

دو نکته بگویم:

 

۱. امام رضا (ع) فضای جامعه را برای انقلاب و دگرگونی اساسی مهیّا نمی‌دیدند ازین‌رو مکتب شیعه را با اندیشه‌پردازی‌هایش تقویت و غنی کردند.

 

۲. امام رضا (ع) در جامعۀ بحران‌زدۀ آن روزگار، به چیزی جز آرامش ملت فکر نمی‌کردند. در واقع این سخن امام خمینی دربارۀ امام رضا، نشان‌دهندۀ این است، اساسِ اسلام بر آرامش ملت است. جامعۀ ناآرام و متلاطم جامعه‌ایی معیوب و بیمار است.

 

بنابراین، وقتی انقلاب‌کردن در محیط و زمانه‌ای _چون دورۀ سخت امام رضا_ نه فقط نمی‌تواند وافی به مقصود باشد، بلکه مُخلّ آرامش ملت و موجب اختلال در روند مکتب می‌گردد؛ امام رضا آرامش را حفظ می‌کنند تا دین و شیعه محفوظ بماند و فکر مردم غنی‌تر گردد. به همین دلیل است که می‌بینیم امام رضا با حکمت و اندیشه‌پردازی و سخنان بسیارمهم، اسلام را از ملعبۀ آل عباس و تفسیرهای غلط فرقه‌های منحرف و ضالّه (=گمراه) دور و محفوظ نگه داشتند.

 

لغت رِفت:

واژه‌ی رِفت: این لغت یعنی ردِّ پا. من گمانه‌ام این است که رِفت هم‌ریشه‌ی مصدر «رفتن» باشد. از خوک (=خی) که جای پا (=رِفت) از خود باقی می‌گذاشت، درمی‌یافتند مزرعه و باغ غارت شد.

 

اساساً رِفت برای شناسایی و شکارچی مهم بود. در رِفت اسب و گاو که سنگین وزن‌اند، چالوک ایجاد می‌شد و همین موجب می‌شود آب در آن جمع شود و حشرات از آن آب تغذیه کنند.

 

حتی در آفریقا رد پای فیل، خود یک عامل مهم ذخیره‌ی آب است و پس از باران، ظرفی مناسب برای آبخوری حیوانات دیگر. یک اکوسیستم پیچیده و ظریف.

 

واژه‌های سوما و کالپه

سوما، تا جایی که من ازین لغت مورد نظرت حدس می‌زنم، شکافِ افقی قنات است که در آن پالونه‌ی بِتونی می‌گذاشتند تا به چاه بعدی متصل شوند. همان کاریز به زبان کویرنشینان.. اما «کالپِه». من این‌گونه این لغت را می‌فهمیدم. به کسی که کمی از حد متعارف، قدی کوتاه و تنه‌ای تنومند داشت، اما ریزه‌میزه‌ی جذاب بود، می‌گفتند کالپه. واژه دو سیلاب دارد: کال: کوتاه، پِه: تنه.

 

جامعه‌شناسی ویژه‌ی بیهقی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۷)

ابوالفضل بیهقی می‌گوید: «از پدر شنودم که قاضی بوالهثیم پوشیده گفت و وی مردی فَراخ‌مَزاح بود، ای اباالقاسم یاد دار که قوّادی بِه از قاضی‌گری.»

 

شرح: «ابوالقاسم رازی» در آن عصر در نیشابور به گفته‌ی مورخان «آموزشگاه کنیزک‌پروری داشت» و در آن، دختران را شکار و اغفال می‌کرد و مثل مُد و مدل امروزی، آموزش می‌داد و سپس در آن شهر «به دستگاه حاکمه می‌داد و صِله می‌گرفت» و ازین راه قوّادی (=دلّالی برای هرزگی) درآمد فراوان تحصیل می‌نمود. و بوالهثیمِ قاضی درین گفت‌وشنود به‌ همین علت به پدر بیهقی به طنز و درد و گلایه می‌گوید قوّاد از قاضی بیشتر درآمد دارد!

 

نکته بگویم: اساساً زیبایی و لباس‌های بدن‌نما، به گفته‌ی پروفسور رضا، «دل از عارف و عامی می‌برد». دلفریب است و طهارت از آدمی می‌رباید. به قول حافظ در غزل ۱۹۷:

شاهدان گر دلبَری زین‌سان کنند

زاهدان را رخنه در ایمان کنند

 

اشاره:نیشابورِ آن زمان مانند نیویورکِ این زمان بود. یک مرکز بزرگ و شهری برای جذب هر مشتاق و مهاجر و آواره. حتی پناهگاهی مطمئن برای عالمان و خردمندان بود که در بلاد خود به ظلم و ستم و اذیت گرفتار و مجبور به هجرت به نیشابور می‌شدند.

 

افزوده: ابوالفضل بیهقی در عهد غزنوی، فقط مورّخ نبود، اندیشمند، جامعه‌شناس، خردمند و ادیب نیز بود. درین هفت کول، عنوان جامعه‌شناس را که پدیده‌ی مدرن است خودم به بیهقی دادم. بنابراین این اِسناد، قابل تسامح است.

 

تبصره: امید است تاریخ‌نویسان امروزی نیز، حقیقت‌ها را بی‌کم‌وکاست، در لابه‌لای کتاب‌ها درج کنند تا آیندگان از همان لابه‌لا، پی به ماجراها ببرند. همان شیوه‌ایی که بیهقی با زیرکی صورت می‌داد و به دست ما رسید. بگذرم.

 

پاسخ به یک پست:

اما برادرم، خود نیز نیک می‌دانید خودباختگی و تقلید از برهنگی غربی، نه فقط یک آفت و بلیّه است، بلکه گاه یک نوع برنامه‌ی طراحی‌شده‌ی دسیسه‌چینان است که به بافت پاک جامعه‌ی متدین ایران رخنه کنند.

 

 

میانه‌ی متضادها

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۸)

در عرفان اسلامی و در نگاه آرام عارفان و پارسایان این تفکر تقویت می‌شود که میان صفت‌های ضد، حاجِزی (=دیافراگم، حائل، پرده) قرار دارد تا انسان به سمتِ کمال، راه بپیماید. مانند: خوف و رجاء. شک و یقین. ضلالت و هدایت. حرص و قناعت. عفّت و شهوت.

 

مثلاً در میان خوف و رجاء، حُسنِ ظنّ قرار دارد تا به قول رشیدالدین ابوالفضل میبدی، آدمی «تلخیِ ترس و خوشی امید را تباه نکند». در میان شک و یقین، معرفت حائل است. میان ضلالت و هدایت، عصمت وجود دارد و میان حرص و قناعت، پرهیزگاری و تقوا (=ترمز) و پروا.

 

نکته: خدای حکیم و علیم در آیه‌ی ۶۱ سوره‌ی نمل می‌فرماید: ...وَجَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حَاجِزًا... . یعنی: و میان دو دریا [ی شیرین و شور] مانع و حایلی قرار داد [که با هم مخلوط نشوند].

 

اشاره: برخی از تفسیرهای عرفانی لفظ «بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ» را به قلب و نفْس نیز تأویل کرده‌اند. ازجمله تفسیر کشف‌الاسرار، صفحه‌ی ۱۸۱ ذیل همین آیه. چون «نهادِ آدمی را هم کعبه‌ی دل می‌دانند و هم تکیه‌گاه نفْس.»

 

آرایه: متن را به یک بیت شعر شاعر نیز آراسته کنم که باید چون پرگار شد و دایره، دایر کرد و درین «گنبد دوّار» راه پیمود و سکون و رکود و رِخوت نکرد.

خرّم‌دل آن کسی‌که همچون پرگار

پایی به میان نهاد و پایی در کنار

 

چرمِ کاوه؛ درفشِ فریاد

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۹)

۱. جمشید به‌تدریج خودبین و ناسپاس به یزدان شد. و همچون فرعون، خود را «جهان‌آفرین» خواند. ضحّاک فرصت را غنیمت شمرد و بپا خاست. جمشید گریخت. ضحّاک، جمشید را به‌چنگ آورد و با ارّه دونیم کرد.

 

۲. ضحّاک، سپس خود در مقام پادشاهی، چنان ستمگر شد که حتی برای دو مار دو دوشش، مغز دو انسان را هر روز می‌شکافت تا خورشت و غذای مار سازد.

 

۳. مردی فرودست و گوژ‌پشت و دادخواه به‌قیام بلند شد و از چرمِ روپوشِ آهنگریِ خود، درفشی برافراشت و بر ضد ضحّاک، فریادِ حقّ برآورد. پشتِ فریاد و غریو غیوریِ کاوه، یک ملت ستمدیده، یکسره خیزش شد. خیزشی که ندای مردمِ کوی و برزن بود، و جنبشی دادخواهانه به راه یزدان. و به سروده‌ی فردوسی:

 

خروشان همی رفت نیزه به‌دست

که ای نامدارانِ یزدان‌پرست

 

و سلحشورانه داد بر بیداد، سر داد:

 

نخواهیم برگاهِ ضحّاک را

مَر آن اِژدها دوشِ ناپاک را

 

نکته : من، این هفت کول ۱۱۹ را _که محو ستمگر ناپاک، به دست ستمدیدگان پاک است_ با حسّ‌وحال نوشتم. جهان، همیشه ضحّاک‌پرور و کاوه‌پرور بوده و هست. و کاوه‌ها، هرگز با ضحّاک‌ها مساوی و برابر نیستند. برابری‌خواه، همواره علیه‌ی نابرابری‌ها، چون کاوه‌ی دادخواه، آرمانی برای فریاد دارد و چرمی برای درفش و حقی برای گرفتن. فرودست، علیه‌ی فرادست است، نه زیردستِ فرادست. این، درس مکتب اسلام و فرهنگ دیرین ایران است. والسّلام.

 

 لغت بَروشتن، چکّال، دکّال:

 

ازین واژه چهار معنا بیشتر در ذهنم رژه می‌رود: یکی دعوا. که مثلاً می‌گفتند هفتایی‌ورگ واری رفتند فلان افراد را بَروشتنه و در بُوردنه. یکی عروسی. که می‌گفتند آی چَکّه‌سماع بَروشتنه و بزونه. سومی سِلِ دَره دِله. که می‌گفتند اُوه همطی بَروشته و هرچی دیّه بوِردِه. یکی هم ضرب‌المثل: هیچی‌نداشتن رِه بَوین، دُمپاش بروشتن را بَوین! کنایه ازین رفتار که طرف درآمدش کمه، اما پُز و ریخت‌وپاشش زیاد.

 

تنگۀ کنار منزل مرحوم شیخ روح الله حبیبی

 

 

با دیدن این دو عکس دست‌کم هفت زاویه، بر رویم باز شد، چهار زاویه برای عکس تنگه، سه زاویه برای عکس کَتِل‌کَش، که برمی‌شمام:

 

۱. دوره‌ی جوانی که ازین تنگه‌ی باریک و وحشتناک، با ترس و لرز به حموم می‌رفتیم.

۲. راهی میان‌بُر که دو قهر وقتی درین تنگ، دیم‌به‌دیم (=رُخ‌به‌رُخ) می‌شدند، یا ماز می‌کردند، یا ماچ!

۳. برای تیپ‌های سن‌دارتر از ما، این تنگه، کوچه‌ی دلگشا بود برای خاطرخواه‌ها. بیشتر بگم جیزه!

۴. حجم عکس را بالا آوردم و با این عینک شیشه آلمانی‌ام به دقت دیدم که ۱۹ قطعه زباله‌ی غیرقابل بازیافت در کف این سنگفرش، وِلو و پخش است!

 

اما با دیدن کَتِل‌کَش سه حرف بر دلم راه افتاد:

۱. یاد غارت جنگل افتادم که سال‌ها عده‌ای به اسم بهره‌برداری و استحصال، نسل ملچ، نم‌دار و گونه‌های بی‌نظیر را زدند.

۲. یاد دست‌رنج کارگران افتادم که با این نوع ماشین، دسته‌دسته صبح سرد زمستان به جنگل می‌رفتند تا رزق خانه را تأمین کنند.

۳. یاد روزهایی از خودم افتادم که با کتل‌کش‌ها به چلکاچین می‌رفتم و تمش و تِش‌هَلی می‌چیندم. عکس از دکتر عارف‌زاده. ۱۲ مرداد ۱۳۹۸.

 

 

لغت چکّال

جناب صدرالدین لغت چکّال را به میان آورد. من هم نظرم را می‌نویسم. وقتی گردو، راحت از تَلپاس (=پوسته‌ی تَل) جدا می‌شد، آن آغوز آسان چِکّه یعنی مغز می‌شد. به این آغوزها اَلوری می‌گفتیم. پس چکّال، یعنی چِکّه‌نشدن، به‌ضرب‌وزور مغز شدن.

 

اما چکّال، در اَفّواه داراب‌کلا، در رفتارهای اجتماعی نیز راه یافته بود که حکایت از کسانی داشت که سرِ جیب را حمّال‌حمّال‌، وا نمی‌کردند و بی‌حد و اندازه گَنِس بودند، و به هیچ‌وجه دست‌به‌جیب نمی‌شدند. پول و پَل برای فرد چکال مثل آغوزهایی بود که دِله نمی‌شدند

 

ممنونم هستم ازت که استقبال کرده‌ای. هدف ما ازین شکافتِ لغات محل، رخنه به اعماق فرهنگ دیرین ماست تا با تازه‌سازی معانی آن، مایه‌ و نیز سرمایه‌ی فرهنگی روستا را در اذهان آشتی و اُلفت و پیوند دهیم. آن واژگان که شما در نظر داری، اگر همان لُمزه و عیب‌گذاری‌ها و دشنام باشد، چون به نظرم ممکن است عصاره‌ی منفی‌اش در اثر شکافتن بیرون بزند، بدآیند باشد. من معمولاً الوری تلفظ می‌کردم. من آفتاب را نیز هفتاب تلفظ می‌کردم و نیز چِش را تِش. اما تذکرت وارد است که البته باید در متنم تصریح می‌کردم و قید «اغلب» را می‌آوردم که آغوز الوری اغلب، غیرچکال بود. به قول شهمیرزادی‌ها: پوست‌کاغذی. شما بحثم را به اتمام رساندی. درود داری. با شرم از برملاشدن مازندرانی ‌بودن، با جناب‌عالی ۱۰۰٪ موافقم و سرزنش می‌کنم هرکسی را که هویت زادبوم خود را پنهان می‌دارد. این، به نظرم یکی از عوامل مهم پس‌افتادگی و حتی خِجلت روحی و روانی مازندرانی در گستره‌ی ایران است. و تعامل را از آنان می‌زداید. تشکر از روحیه‌ی بوم‌گرایانه‌ات.

 

لغت محلی پِتّتوش:

وقتی شیء یا متاعی، خیلی تعفّن می‌آمد، با آوردنِ واژه‌ْصوتِ ایف‌ایف، و با چهره‌ایی چین به پیشانی زده، این لغت پِتّوش یا پرت‌توش را به‌کار می‌گرفتند که حکایت از شدت گند و بو می‌کرد و اظهار ناخوشایندی.

 

 

خانمِ مشروطه!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۰)
مظفرالدین‌شاه پرسید مقصود از «مشروطیت» چیست؟ جواب دادند: عدل، علم، ترقی و آبادیِ مملکت. گفت: یعنی تهران مانند لندن می‌شود؟ جواب دادند: بلی. گفت: چه بهتر از این. پس؛ فرمان مشروطیت را در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ صادر کرد!

 

نکته بگویم: سال‌های دور، در آثار شهید مطهری _نمی‌دانم کدام کتاب_ خوانده بودم که تعریف می‌کرد (بدین مضمون) که برخی از مخالفینِ «مشروطه» اصلاً نمی‌دانستند مشروطه چیه؟ لذا وقتی از سرِ ستیز برمی‌خاستند، به‌جد و از روی جهل می‌گفتند این «خانمِ مشروطه» دیگه کیه؟

 

افزوده: آنان مشروطه را _که تأنیث است_ به وزن منصوره و محبوبه و... قیاس می‌کردند و خیال می‌کردند «مشروطه»، اسم یک زن است که به نبرد با «مشروعه» آمده!

 

تبصره: من شنیدم _البته شاید به طنز بود، اما گوییا، انگاری واقع بود_ که یک آقایی در مشهد در آن سال‌های آغازین انقلاب، که سخن می‌ راند گفته بود این «بهمن عظیمی» را چرا دستگیر نمی‌کنید که در جاده‌ی هراز جان چندین انسان بی‌گناه را گرفت!

 

الحاقیه:زمستان آن سال به گمانم سال ۱۳۶۳ _یا کمتر و بیشتر_ در جاده‌ هراز، برف بسیارسنگینی آمده بود که چند روز بعد روزنامه‌ها تیتری این‌گونه زده بودند: بهمنِ عظیمی، جان چندین انسان را در جاده هراز گرفت.

 

نتیجه:

خانم مشروطه! و بهمن عظیمی! از «متشابهات» بودند که می‌بایست با «محکَمات» تفسیر شوند، ولی محکمات نزد آنان مفقود بود. زیرا برای درک خانم مشروطه، ضد آن آقای «مطلقه»! لازم بود و برای بهمن عظیمی، مرادِف آن برف و خیزش عظیم بهمن. بگذرم.

 

با سلام و احترام

در متن اشاره به مضطر فرمودی. خواستم بگویم توصیف به مضطر برای آن حال حضرت موسی علیه السلام جالب است. در تفسیر کشف‌الاسرار خواندم که حکیم میبدی مضطر را آن کودک و جنینی می‌داند که در رحِم مادر، بیمار می‌گردد ولی مادر ازو خبر ندارد و فقط خدا حال او را می‌داند. حال مضطر را فقط خدا می‌داند.

أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ...

 


سه مصرع از مصرع‌های دوم ابیات غزل حافظ:


آری آری سخن عشق نشانی دارد

...

هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

...

هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

 

جورچین جهان و انسان!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۲)

مادر روزنامه مطالعه می‌کرد. بچه‌اش گفت بیا بازی کنیم. مادر که گرمِ خواندن بود و وقتِ بازی‌کردن نداشت، قسمتی از روزنامه را _که نقشه‌ی جهان در آن بود_ چندین تکّه کرد و به بچه داد و گفت: این تکّه‌ها را مانند پازل جور کن.

 

بچه کمی بعد، جور کرد. مادر با شگفتی پرسید تو که نقشه‌ی جهان را بلد نبودی چه‌جوری، جور کردی؟ بچه جواب داد: من که جهان را درست نکردم، آدم‌های پشت روزنامه را جور کردم. جهان خودش درست شد.

 

تکانه:پدر وقتی از کارخانه به خانه رسید، از ذکاوت فرزندش به قول جناب محمد عبدی «شاخ در آورد»!
 
 
نکته: برای ساختن جهان، اول باید آدم‌ها را درست و جور کرد تا «جَور» نکرد. تا انسان ساخته و درست نشود، جهان جور در نمی‌آید و از زیر جَور (=زور) درنمی‌آید. پازل و جورچین جهان، از پرورشِ اخلاقی، دینی، علمی و عرفانی انسان آغاز می‌شود و بس. 15 مرداد 1398.
 
 
 
عکس یک طلبۀ دینی آفریقایی در حوزه‌ی علمیه‌ی قم. این عکس را خودم در 13 خرداد 1393 ازین مرد مهربان آفریقایی انداختم. خیابان فجر قم.
 
زنگ شعر
 
مولوی:
عشق می‌گوید به گوشم پست پست
صیدبودن خوش‌تر از صیادی‌ست
 
 
طرح پَکد
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۳)
آن‌سال‌ها که نه هنوز تلگرام بود و نه هنوز ایمو و واتس‌آپ. نه موبایل بود، و نه حتی تلفن‌های هندلی منزل، میان دو داراب‌کلایی و دو رفیق، پیام‌رسانِ «پَکد» برقرار بود. آن‌دو از طریق مدار پکد به‌هم نشر فکر و تبادل پیام می‌کردند. چرا؟
 
 
اساساً انسان اشتیاق به یارِ فکری دارد. این گرایش، هم ناشی از طبیعت و فطرت است و هم برگرفته از آموزش و تربیت. میان پرندگان و چرندگان، نغمه‌ها و صوت‌ها روابط را شکل می‌دهد اما میان جُنبده‌‌ی کمال‌جو یعنی انسان، عشق و عقل و فکر و قلم.
 
 
بالاتر این‌که رابطه‌ی عاشق و معشوق نیز برانگیخته از دل‌گپ‌ها است که یا به‌صورت گفتار در دیدار رخ می‌تابد و یا به‌حالت نوشتار که در وضع انفصال و فراق از چشمه‌ی دوستی جوشش می‌کند و در آسمانِ علاقه و پیوند، طلوع.
 
 
پس، همیشه میان دو یا چند مشتاقِ به هم، یک نوع پیوست حاکم است و اگر گسست هم گاه‌به‌گاه نمایان می‌شود موجب حسرت می‌گردد. بنای بشر بر پیوند و پیام‌رسانی است. حتی دو دوست، دو هم‌بحث، دو متضاد، دو عاشق و معشوق و در یک کلام دو آدم بیشتر وقت‌ها در پنهانی و نهانی و در غیاب همدیگر باهم زمزمه می‌کنند و به قول داراب‌کلایی‌ها: دل دِله باهم دیگه گپ زنّه.
 
 
طرح پکد از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۸۶ میان آن دو نفر برقرار بود که باهم بر سر مسائل فراوان و گوناگون دینی، سیاسی، جهانی، اخلاقی و حتی جغرافیایی و بومی تبادل اندیشه می‌کردند. تمام مکتوبات و نوشته‌های آن دو که از صد نامه‌، بیش و پیش افتاده است، یا از طریق پست و یا از طریق دست‌به‌دست به هم رسانیده می‌شد. و این نام‌ها که همه، پژوهانه و فکری است در بایگانی شخصی‌شان نگه‌داری می‌شود. حتی اگر یکی از آن دو، به جبهه و دوردست می‌رفت، پکد که یک بررسی علمی و فکری قضایای روز دنیا بود، نباید تعطیل می‌شد و نمی‌شد. این کار، بعدها از سال ۱۳۸۶ به بعد از طریق پیامک تلفن همراه، و سپس با تأسیس وبلاگ «دامنه داراب‌کلا» میان‌شان استمرار یافت و دنباله‌دار شد تا رسید به راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت.
 
 
آری؛ طرح پکد (=پرواز کبوتر دانش) پیام‌رسان ابتکاری میان دو رفیق بود که پیمان اخوت بستند که هرگز ازهم نگُسلند. پکد میان من و سید علی‌اصغر، پُل بزرگ بود که مصالح ساختمانی آن از نوشتن‌ها، پیام‌ها، فکرها، بررسی‌های انتقادی، نقدهای منطقی و جست‌وجوها تهیه شد؛ پلی که نمی‌گذارد سرزمین وجودی دو موجود، جزیره شود و منقطع.
 
به قول ملک‌الشعرای بهار:
«ما کُهنه‌چناریم،
که از باد ننالیم؛
در خاک ببالیم.»
 
 
جمال و زیبایی
 
درباره‌ی جمال نظرات خوبی ارائه دادند. با تشکر، من هم نظرم را می‌نویسم:
 
از نظر من زیبایی و جمال، پدیداری نسبی است. لیلی سیاه‌چرده بود ولی مجنون شیفته‌اش. و هیچ زیباروی را زیباتر از او نمی‌پنداشت.
 
وقتی لیلی را از بیابان آوردند، هارون‌الرشید دید یک زن عادی‌ سیه‌چرده است اما مجنون عامری گفت:
 
اگر در کاسه چشمم نشینی
به جز از خوبی لیلا نبینی
 
به قول شهید مطهری، «این عشق است که زیبایی را می‌آفریند» نه زیبایی، عشق را.
 
بنابراین من معتقدم حضرت یوسف (ع) چه جمیل بوده باشد، و چه عادی، نزد زلیخا زیباترین بود. ممکن است هر یک از ما، زیبا را کسی بدانیم که به او دل می‌بازیم و یا انگشت وجد و حیرت به دهن می‌افکنیم؛ ملاک واحد و یکسان وجود ندارد. حتی زیبایی خاص در جهان وجود ندارد، زشتِ یک کسی، ممکن است، زیبای کس دیگر باشد. و زیبای یک کسی، ممکن است زشتِ کسی دیگر. چه سفید، چه سیاه. چه نحیف، چه فربِه. چه سبزه، چه ترکیبی و بکر و تازه، چه تلفیقی و زشت و کهنه. بگذرم. زیاد، زیبایی‌شناس نیستم!
 

پاسخ:

سلام. من این سریال ساخته‌ی سلحشور را _که یک مدتی برای فیلم‌های محسن مخملباف نقش بازی می‌کرد_ ندیدم. یعنی نخواستم هم ببینم. پس داوری نباید بکنم. اما درباره‌ی زیبایی و جمال من نظرم را صبح گفتم که آن را نسبی می‌دانم؛ یعنی هر کس بر حسب شاخص‌های ذاتی و اکتسابی خود تشخیص می‌دهد چه کسی جمیل و خوشگل است، و چه کسی این‌گونه نیست. لیلی سیاه‌چرده نزد مجنون زیبای بی‌نظیر است. شیرین پیش فرهاد، قند و عسل است. اما شاید پیش دیگران نه شیرین که تلخ باشد. در مورد حضرت یوسف _علیه السلام_ نیز من آنچه در قرآن هست را ایمان دارم، حاشیه‌ها و خرافه‌ها را اساساً قبول ندارم. در پایان ممنونم. سخن شما را هم خواندم که چه خواستی بیان کنی.

 

هِدِی:

یکی به معنای فرورفتن. مثلاً می‌گن وِن چِش هدی بورده، یعنی چِش‌بِن لی (=گود) دَکته.

یکی هم به معنای به‌هم آمدن و جمع‌شدن مانند چاک بخیه، خوب‌شدن جای زخم.

 


تو مقلّدِ تقلیدکنندگانِ خودتی!


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۴)
لبریز از شمش تبریز (قسمت۵). آنچه می‌‌نویسم برداشت‌های شخصی‌ام است. اگر عیب و نقص و کم و کاستی است از قلم من است نه از اصالت داستان:

 

شمس عتاب (=سرزنش) شدید کرد به مولوی، که تو ازین «اسبِ افکاری» که سال‌هاست بر خود زین کرده و بر آن سوار شده‌ای، پیاده شو و با خلقِ خدا شانه‌به‌شانه حرکت کن. اما تو مولوی از حرفِ مردم بیمناکی نه از داوری خدا. تو از ریخته‌شدن آبروی ظاهریِ قراردادیِ خود بین مردم و عوام می‌هراسی. تو از تکفیر «مشتی عوام» بر خود می‌لرزی. تو می‌خواهی بر وفقِ مردمِ اطرافت _که از تو کمتر می‌فهمند_ زندگی کنی. در حقیقت تو مقلّدِ تقلیدکنندگانِ خودت می‌باشی!


دلِ مولوی از پند شمس، مالامال عشق شد. از مدرسه و تدریس و وعظ دست کشید و وارد «حلقه» شد. دست از دستار و اَطوار برداشت و طبق آورده‌ی جدید معنوی شمس، راه پیمود و سه چلّه‌ی متوالی (=پی‌درپی) نشست و درین سه بار اربعین، به خودسازی و درون‌بینی پرداخت. در پایان هر چهل‌شبانه‌روز یک‌جانشینی برای تربیت و مدیریتِ نفْسِ خود، شمس او را تست می‌کرد و باز می‌گفت یک چلّه‌ی دیگر بنشین. سه چله که تمام شد، مولوی آن آدمی شد که شمس بر سرزمین پهناور درون او، چون آفتاب درخشان تابانید.


اما شمس، مورد هجوم حسودان و مخالفان قرار گرفت و از قونیه مخفیانه و به‌قهر، به حلب رفت. مولوی پس از چندی بی‌خبری وقتی فهمید شمس رفت، دچار گمشتگی و حالِ زار شد. اما وقتی فهمید،  شمس از دست جهل و جهالت به حلب گریخت. چند نامه فرستاد. ولی شمس بازنگشت. درین دوره‌یِ دوریِ میان شمس و مولوی، دل مولوی چنان بی‌تاب می‌شد که غزل‌های «دیوان شمس» از همین حال زارش، سر می‌زد و مایه می‌گرفت. یک نامه‌ی مولوی، چون شمس به قونیه بازنمی‌گشت، این‌گونه شِکوِه‌آمیز بود:

 

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمی‌دانی، یا نامه نمی‌خوانی


 تا آن‌که عده‌ای را پیِ شمس فرستاد و مراد و مرشد خود را باز نیز بازیافت. شمس پس از برگشت بازهم بر مولوی دل‌آموزی می‌کرد و روحش را پرواز می‌داد. اما، اما، مدتی بعد، توسط مخالفان فکری‌اش _به سرکردگی یکی از فرزندان مولوی_ که خیال می‌کردند، شمس، مولوی را از راه به در کرده، شبانه به قتل رسید و به چاه افکنده شد. مولوی مدتی دنبال گمگشته می‌گشت تا در رؤیا فهمید که شمس، کشته و به چاه انداخته شد. شمس را «شهید» لقب داد و از چاه درآورد و در مزار قونیه، کنار پدرش بهاءالدین ولد، دفن کرد که از آن زمان تا الان بارگاه است و محل دید و دیدار یار.

 

کِشش و کوشش


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۵)
سه سخن بگویم والسلام نامه تمام: زیرا گویا به قول صاحب رمان «مرشد و مارگریتا» از لذیذترین چیزها «مغزِ قلم» است؛ مغز قلمِ بُز و گوساله و گوسفند!

۱. امام صادق _علیه‌السلام_ فرمودند: «...اما اگر کسی با دلیلِ کتاب و سنت وارد دین شود، اگر کوه‌ها از جای بجُنبند، او نخواهد جُنبید.»


۲. شمس تبریزی گفت: «هر فسادی که در عالَم افتاد از این افتاد که یکی، یکی را معتقد شد به تقلید، یا مُنکر شد به تقلید.»


۳. علامه محمدرضا حکیمی می‌گوید: «پیداست که هیچ عالِمی، ‹علم› نیست و هیچ عالِم مسلمانی ‹اسلام› نیست و هیچ حاکمی، ‹حکومت› نیست. بنابراین، انتقاد به اینها، انتقاد به علم و اسلام و حکومت نیست. منسوبانِ به چیزی، ذیل و ظلِّ آن جای دارند و نه بر فراز آن.»


گویا کشش و کوشش فروکش کرد. پس من هم «تودِماغی» می‌گویم: گاه باید چشمان را «تنگ» کرد تا بهتر آن دوردست را دید و به ارزیابی وضعیت پرداخت. تمام.


پاسخ به فقه پژوهان

با سلام و احترام

متن را خواندم و منتظر می‌مانیم تا حضرت‌عالی اشکالی را که وعده داده‌اید، بیان فرمایید. بهره بردیم. فقط از باب افزودن یک نکته به این نوشته‌‌ی مؤثر عالی‌جناب، از کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» درباره‌ی علم کلام جمله‌ای نقل می‌کنم که آن مرحوم در صفحه‌ی ۱۱۱ این‌گونه به‌اختصار آن را مطرح کرده بود: «علم کلام یعنی برای عقاید مذهبی حجت اقامه شود با مهارت.»


خواستم با این نقل قول گفته باشم: در واقع، مهارت موجب می‌شود یک عالم دینی، بهتر و رساتر با خواننده‌ی گفتارهایش ارتباط برقرار کند. فقه و کلام به هرحال درصددند مؤمنان را پایدارتر و پایبندتر کنند، یکی در اعتقادات و دیگری در احکام و شرعیات. با اعتذار و سپاس. درود وافر به حضرت‌عالی جناب حجت‌الاسلام عمادی مدیر گرامی فقه پژوهان که سعی دارم از آموزه‌های آن استاد بیاموزم. شاگردی‌کردن برای من شیرین است و فرآورده دارد. درین تالار فکری، سفره‌ی درس پهن است، و من خدا کند ازین همه آموزگاران دانا و شکیبا، پند بگیرم.

التماس دعا

 

هف‌هش خط. سلسله نوشته‌های دامنه در مدرسه‌ی فکرت. اولین قسمت. ۱۸ مرداد ۱۳۹۸.

هف‌هش خط. سلسله نوشته‌های دامنه در مدرسه‌ی فکرت. اولین قسمت. ۱۸ مرداد ۱۳۹۸.

 

هف‌‌هش خط (۱)

به نام خدا. سلام. دیروز هفت کول را در ۱۲۵ قسمت به پایان رساندم. اینک در «هف‌‌هش خط» دقیقه‌هایی از وقت خوانندگانِ خواهنده و خواهندگانِ خواننده را خواهم‌گرفت. چرا «هف‌‌هش خط» را، آخرِ خط برمی‌شمارم. اینک اولین قسمت:

 

نمایش اول:

با تمام بی‌تکلّفی، اخلاص و باور با چند کالِش و اِههه‌اِههه‌‌کردن و یاالله‌یاالله‌گفتن، وارد حیاط می‌شدند پیش «شخ‌عمو» می‌نشستند. سلام و احوالپرسی. سپس این حرف: «شِخ‌عمو اِتّا کتاب لا بَیّی». شخ‌عمو با یک دست تسبیح و یک دست کتاب چاپ هندوستان چهارزانو و بی‌قبا و با عرِق‌چین سفید «لا» می‌گرفت. با این دو سؤال: وِن مار اسم چیه؟ اون تا مار اسم چیه؟ جواب که می‌گرفت، هف‌هش خط می‌نوشت و پرَک هم به آن چسب می‌زد. هف‌هش روز بعد می‌آمد می‌گفت: اخلاقش خوب شد و آشتی کردند! تمام. پدرم خندان.

 

نمایش دوم: با هول و ولع وارد می‌شد. شِخ‌عمو اَم شالیزار خَله جیکا دَکته. شِخ‌عمو فوری قلم‌مو و مُرکّب ردیف می‌کرد هف‌هش خط همان نال‌سر، می‌نوشت می‌داد دستش ببر زمین‌سر، سرِ چوب و مترسک دِکار. هف‌هش هفته بعد با هف‌هش کیلو برنج می‌آمد با ذوق و خنده می‌گفت: شِخ‌عمو جیکاها امسال همه رَم کردند رفتند. خدا برکت. تمام. پدرم خندان.


نمایش سوم: غمگین وارد می‌شد. در می‌کوبید و بدون هیچ مکثی وارد اتاق می‌شد و با لحن لرزان می‌گفت: شِخ‌عمو اَم دوشا خاشک هایتِه. شِخ‌عمو با قدَک و کلاه بَرّه، کنار بخاری هیمه‌ای می‌نشست هف‌هش خط قلمی می‌کرد. با دستانی پُر برمی‌گشت. هف‌هش روز بعد برمی‌گشت: شِخ‌عمو دستت درد نکند. چنان گاو ما شیر آمد از گِیونش (=پستان) همش شیر می‌چکد. تمام. پدرم خندان.

 

آخرین خط: من فقط در یک جا می‌دیدم نام «مادر» مقدّم بر نام «پدر» است. همان‌جا که می‌گفتند شخ‌عمو کتاب لا بگیر. باید نام مادرِ دو طرف را می‌گفتند تا سرنوشت آن طرفین را بتوان تغییر داد! بگذرم. فقط بنالم که باورها طی هزاران سال شکل و قوام می‌گیرد، پس دگرگونی آن آسان نیست و نباید شتاب ورزید! من نسبت به این‌گونه باورها، نظراتی دارم که نیاز نمی‌بینم بیان کنم و متن را کِش بدم.

 

اما چرا «هف‌‌هش خط»؟

جدا از آن‌که عدد هفت و هشت را دوست می‌دارم، یک وِردِ زبان رایج محلی‌ست و نیز معنای بیشماری در آن، جمع شده است: هف‌‌هش‌تا کال آغوز بیار. هف‌‌هش‌تا نون بخر. هف‌‌هش‌تا کارگر لازمه. هف‌‌هش‌تا ویشته جمع نشدند. هف‌‌هش‌نفر بیشتر نبودند نمازجماعت! هف‌‌هش‌سال دیگه معلوم می‌شه. هف‌‌هش‌روز مشهد موندِمبه. هف‌‌هش‌ سال پیش چقدر ارزونی بود. هف‌‌هش‌تا هندونه بذار برا شب یلدا. هف‌‌هش‌تا دار ویشته نارنگی نیارده. هف‌‌هش‌میلیون پول دانّی قرض هادِی؟ می‌دی دیگه هی باید پِتک را بِرِکی. هف‌‌هش‌تا کتاب هم نخواند. هف‌‌هش‌تا آدم حسابی نیازه. هف‌‌هش‌خط بنویس کلِک را بَکِن. پوزش اولین قسمت از هف‌هش‌ خط گذشت. ۱۸ مرداد ۱۳۹۸.

 


هف‌‌هش خط (۲)

به نام خدا. سلام. اگرچه بحث‌های بزرگواران حوزه، و به قول علمای اَعلام: «اَعِزّه» همیشه جالب و جدی‌ست، نیز نافع و دانش‌افزا. اما منِ خواننده‌ی مُبتدی نیز، می‌توانم دو سه نکته در «حاشیه‌»ی بحث‌های حوزوی مطلب بگویم، زیرا خود را مُجاز به ورود به «متن» نمی‌دانم. مرکز، آنهایند و پیرامون، ما:


۱. صدور حکم، کار فقیه است، ولی تشخیص مصداق و موضوع بر گردن فرد. مثل تشخیص غنای موسیقی. بخشی از مباحث در تالارهای درس حوزه علمیه، گرچه مخلوط این دو است، اما به‌هرحال مفید و جاذب است. چون‌که موضوعات و احکام، چنان پیچیده و گوناگون و درهم شدند _مانند ربا و اعتبار شناور پول_ که دیگر در پشتِ مرزِ حکم و مصداق ماندن، کاری صعب و سخت‌ شده است، و همه به‌گونه‌ای دوست دارند مرزها را نادیده بگیرند تا شاید میان متدیّن با دین رابطه‌ای مأنوس‌تر و مُطیعانه‌تر بیافرینند؛ چون گاه، آگاهان دینی _بخوانید فقهاء و فضلای حوزه_ در خود، علاوه بر بیان حکم شارع، مأمویت شرعی نیز فرض می‌بینند تا شاید شریعت را گسترش و پاسبانی دهند.


۲. بخشی از مسائل به حساسیت‌ها و سلایق و ترجیحات نیز برمی‌گردد. مثلاً فرقی شرعی میان نعلین آخوندی و کفش مُکلّا نیست، اما روزگاری به استاد شهید مطهری به خاطر پوشیدن کفش در دانشگاه تهران به جای نعلین، هجوم می‌کردند. یا داشتن ساعت مچی برای روحانی و طلبه، گناه نابخشودنی پنداشته می‌شد، باید ساعت روسی و سوئیسی جیبیِ زنجیری به آسترِ قبایش می‌بست، تا مورد حمله و برائت واقع نشود.


۳. خواستم با این نوشته‌ام گفته باشم، اجتهاد شیعه از آن رو به قول شهید مطهری «موتور محرّکه» است چون درِ آن به روی آزادی تفکر و استنباط فقیهان، باز است و گونه‌گونی رأی‌ها نشان رشد و ترقی است، نه اختلاف و تشتّت و تفرقه. پوزش ازین ورود.

 

  لغت اِلا و هِله:

 

واژه‌ی هِله: یعنی زُل زدن، به فکر فرورفتن. وقتی کسی از چیزی یا خیال و پندار، دچار شگفتی ژرف و ترس و حیرت شود، این موقع هله می‌رود. و حتی گِسش هم کج می‌شود.

 

واژه‌ی الا : ۱. یکی از چیستان‌هایی که مرحوم پدرم به ما می‌گفت این بود: «آن چیه که سر تنگ، بِن اِلا، میون خرتَپکلا، بلینگ‌بلینگ‌بلینگ.» ما بعدها فهمیدم جوابش: کلاه است. پس: الا یعنی گشاد در برابر تنگ.

 

روشن کنم «بلینگ‌بلینگ‌بلینگ» در انتهای چیستان، آهنگ آن بود که پدرم به‌طرز خاصی آن را ادا می‌کرد تا ما را بخنداند. چه روزگار قشنگی بود. همه روبه‌روی هم، باهم کنار بادی و لَمپا گپ می‌زدند و قصّه‌های قشنگ و حکیمانه و اندرزواره‌های مادر را می‌شنیدند. خدا رحمت کند والدین مرا و همه‌ی رفتگان عزیز این جمع را.

 

۲. اِلا به معنی سیری‌ناپذیر هم کاربرد دارد. مثلاً به کسی که از غذاخوردن دست نمی‌کشد و یا دست هم بکشد بازهم ولع خوردن داشته باشد، می‌گن: وِن داهون الا هسّه. یعنی چشم و دلش سیر نیست.

 

۳. نیز به کسی که دُمبلال یعنی دهن‌درّه‌ی عمیق بکند، به او می‌گن: ون داهون یک ذرع و نیم الا بیّه.

 

به فقه‌پژوهان:

درباره‌ی قول زور

سلام علیکم

با عرض ادب و ابراز ارادت.

درست است که فقه و فقاهت، کارویژه‌های مخصوص به خود را دارد، و هر کسی نمی‌تواند به دلخواه خود در آن دخل و تصرفی کند و بدون احاطه به علوم هم‌پیوند که ابزار فهم فقهی‌ست، دست به انشای رأی بزند؛ اما با این‌همه سازواره، به کارشناسی کارشناسان بهاء می‌دهد. ازین‌رو به موسیقی و پوشش _دو موضوعی که درین تالار توسط فقه‌پژوهان محترم کاوش و کنکاش شد_ می‌توان از زاویه‌ی کارشناسی نگریست و «قول زور» را مقداری ملموس به بحث کشاند. من با بیان الکَن چند نکته با هدف گره‌گشایی و تقریب ذهنی می‌گویم:

 

۱. بزرگواران این جمع، «قول الزور» را در یک معنا و به‌درستی، «انحراف» و یا انحراف‌کشاندن تفسیر کرده‌اند. تردیدی برای خردورز باقی نمی‌ماند که عریانی و برهنگی و غنا در ردیف زور است. زیرا؛ بازتاب و بازخورد قطعی و قهری غنا و برهنگی، انحراف است، حتی اگر به انگیزه و انگیخته‌های غنا و برهنگی ورود نکنیم.

 

۲. اگر سخن فرعون،  قول زور و مستحق غرق است؛ اگر حرکت ابولهب، قول زور و مستحق لعن است؛ اگر جنگ‌طلبی و کینه‌ورزی عَنودانه‌ی ابوجهل، قول زور و مستحق قتل است؛ اگر تزویرهای ابوسفیان، قول زور و مستحق دفع است؛ صد البته غنا و برهنگی هم قول الزور است، و واجب الاجتناب (که البته برخورد با این آخری به کار فرهنگی و آموزشی و اقناعی نیاز است). چون مقصد همه‌ی این‌ها که برشمردم ایجاد انحراف است و دست‌کم خدشه در راهِ راست و تشویش اذهان. هرچند اگر خوش‌بینانه مقصود را در نظر، مفقود نگه داریم.

 

۳. وقتی غنا از طریق هنر و سوداگری (=مرکانتالیسم) به برهنگی پیوند پیدا کرده است و امروزه دیگر تصویر مستهجنِ خوانندگانِ غنا، جای صوت و صدای تنها را گرفته و بر میزان اثرگذاری بار انحرافی و کژی بر مخاطب و بیننده، افزوده، «زور» بودن آن به نظر می‌رسد، «بدیهی» شده است. که تصورش، موحب تصدیق است!

 

۴. امید است با دانش فراوان و فروتنیِ درس‌آموزی که در شما فرهیختگان دانشور این فضای فکری_فقهی سراغ دارم، کاستی‌ها و ابتدایی‌بودن نوشته‌ام را تحمل فرمایید و بگذارید به حساب یک مخاطبِ ناشی و مبتدی که دارد از شما درس می‌گیرد، گه‌گاه درس پس می‌دهد. نوشته‌ی من، هرگز تعریض و تداخلی بر بحث‌های تخصصی شما عزیزان نیست، حریم اختصاصی شما را واقفم و به آن ورودی نکرده و نمی‌کنم. والسلام. التماس دعا.

  

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۳

مدرسه فکرت ۴۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۳

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و سوم

 

با امام هشتم (۱۰)

سبیکه همسر امام رضا _علیه السلام_ مادر امام جواد _علیه السلام_ است که به سکینه و مرسیه و دُرّه نیز معروف بود. و حضرت رضا او را «خیزران» (=گیاهِ نی) صدا می‌کردند. آن زن فداکار و وفادار، از خاندان ماریه‌ی قبطیه مادرِ ابراهیم پسر رسول خدا _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

امروز، ۲۳ ذی‌ القعده ۴ مرداد ۱۳۹۸، روز زیارتی آقا علی بن موسی الرضا است. خواستم با احترام‌گذاری به بانوی محترم، همسر مکرم امام رئوف، وظیفه‌ام را به آن امام عزیز که محبوب دلِ خوبان و اهل معنویت و عشق است، انجام داده باشم. این روز ارزشمند و بزرگ، بر آن دل‌هایی که آکنده از محبت و پیروی از اهل‌بیت عصمت و طهارت _علیهم السلام_ است، درخشنده و گوارا باد.

 

دعا

انسانی که درست دعا می‌کند به خدا گوش فرا می‌دهد اما انسانی که نادرست دعا می‌کند می‌خواهد خدا به او گوش کند. نیایش نادرست می‌کوشد خدا را بفریبد! این را از آموزه‌های «سورن کی یر کیگارد» آموختم؛ بنیانگذار فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم.

 

لبریز از شمش تبریز (۱)

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۱)

مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. به‌طوری‌که وقتی در یکی از آزمون‌های سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلال‌الدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»

 

نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمه‌ای پیدا کند. از ملاقات شمسِ ژنده‌پوش ۶۰ساله، با مولوی رِداپوشِ ۳۸ساله، زیاد در یادها و یادداشت‌ها دارم. همان شمس تبریزی، که به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است. من بیت آخر این غزل مولوی در دیوان شمس را اوج این غزلش می‌دانم:

 

برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان

که ز هر دوتا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد

 

نخستین درس شمس

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۲)
لبریز از شمش تبریز (۲). شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری به‌صورت ناشناس، وارد قونیه‌ی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده!

 

شمسِ ناشناسِ ژنده‌پوش، در کوچه، دهَنه‌ی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را می‌شناسی؟ مولوی با حیرت و نیم‌نگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر می‌شود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»

 

شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکم‌تری پرسید: تو بزرگ‌تری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بی‌درنگ حمله‌ی معرفتی‌اش را به جلال‌الدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همین‌گونه راهِ مسجد به خانه را می‌پیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عده‌ای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟!

 

این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بی‌هوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!

امید آنچه به سبک خود نوشتم، خوب نوشته باشم و گیرا.

 

مفهوم تابعیت
تابعیت یک مفهوم مدرن است. با شکل‌گیری دولت‌های ملی این مفهوم وارد حقوق بین‌الملل شد. گرچه تابعیت و تبعه‌ی کشور مشخص بودن هم برای فرد حقوق و تکالیف پدید می‌آورد و هم آثار امنیتی دارد. اما کاش جهان به صلح پایدار می‌رسید و هویت انسانی هر انسان، گذرنامه‌اش محسوب می‌شد. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و سوم

 

با امام هشتم (۱۰)

سبیکه همسر امام رضا _علیه السلام_ مادر امام جواد _علیه السلام_ است که به سکینه و مرسیه و دُرّه نیز معروف بود. و حضرت رضا او را «خیزران» (=گیاهِ نی) صدا می‌کردند. آن زن فداکار و وفادار، از خاندان ماریه‌ی قبطیه مادرِ ابراهیم پسر رسول خدا _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

امروز، ۲۳ ذی‌ القعده ۴ مرداد ۱۳۹۸، روز زیارتی آقا علی بن موسی الرضا است. خواستم با احترام‌گذاری به بانوی محترم، همسر مکرم امام رئوف، وظیفه‌ام را به آن امام عزیز که محبوب دلِ خوبان و اهل معنویت و عشق است، انجام داده باشم. این روز ارزشمند و بزرگ، بر آن دل‌هایی که آکنده از محبت و پیروی از اهل‌بیت عصمت و طهارت _علیهم السلام_ است، درخشنده و گوارا باد.

 

دعا

انسانی که درست دعا می‌کند به خدا گوش فرا می‌دهد اما انسانی که نادرست دعا می‌کند می‌خواهد خدا به او گوش کند. نیایش نادرست می‌کوشد خدا را بفریبد! این را از آموزه‌های «سورن کی یر کیگارد» آموختم؛ بنیانگذار فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم.

 

لبریز از شمش تبریز (۱)

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۱)

مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. به‌طوری‌که وقتی در یکی از آزمون‌های سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلال‌الدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»

 

نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمه‌ای پیدا کند. از ملاقات شمسِ ژنده‌پوش ۶۰ساله، با مولوی رِداپوشِ ۳۸ساله، زیاد در یادها و یادداشت‌ها دارم. همان شمس تبریزی، که به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است. من بیت آخر این غزل مولوی در دیوان شمس را اوج این غزلش می‌دانم:

 

برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان

که ز هر دوتا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد

 

نخستین درس شمس

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۲)
لبریز از شمش تبریز (۲). شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری به‌صورت ناشناس، وارد قونیه‌ی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده!

 

شمسِ ناشناسِ ژنده‌پوش، در کوچه، دهَنه‌ی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را می‌شناسی؟ مولوی با حیرت و نیم‌نگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر می‌شود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»

 

شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکم‌تری پرسید: تو بزرگ‌تری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بی‌درنگ حمله‌ی معرفتی‌اش را به جلال‌الدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همین‌گونه راهِ مسجد به خانه را می‌پیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عده‌ای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟!

 

این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بی‌هوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!

امید آنچه به سبک خود نوشتم، خوب نوشته باشم و گیرا.

 

مفهوم تابعیت
تابعیت یک مفهوم مدرن است. با شکل‌گیری دولت‌های ملی این مفهوم وارد حقوق بین‌الملل شد. گرچه تابعیت و تبعه‌ی کشور مشخص بودن هم برای فرد حقوق و تکالیف پدید می‌آورد و هم آثار امنیتی دارد. اما کاش جهان به صلح پایدار می‌رسید و هویت انسانی هر انسان، گذرنامه‌اش محسوب می‌شد. بیشتر بخوانید ↓

جهان می‌گویند دهکده‌ی جهانی شده، اما همچنان مرزها برای کشورها مهم و حیاتی‌ست. حتی آمریکای مدعی دموکراسی _که بنای آن بر اصل مهاجرت‌پذیری است_ میان خود و یک ملت هم‌کیش و همسایه و هم‌خون خود _یعنی مکزیک_ دیوار می‌کشد. و رژیم جعلی اسرائیل میان خود و فلسطینی‌ها دیوار حائل می‌سازد. بشر چقدر، عقب مانده است.

روزی مارکوپولو همه‌ی جهان یا نیمی از آن را با خیال تخت می‌پیمود، بزرگان ما نیز چه آسان از بلخ تا قونیه می‌رفتند و از خوارزم تا بغداد و از سمرقند تا رُوم شرقی (=آسیای صغیر).

 

قانون شن‌گن میان ۲۶ کشور اروپا، مرزها را کم‌اثر کرد، اما مسلمانان که هویت دینی‌شان بالاترین پاسپورت (=گذرنامه) باید محسوب شود، هنوز هم به هم مشکوک‌اند و دشمن.

 

این متن را فقط درباره‌ی مفهوم تابعیت نوشتم. و اساساً به موضوع و زاویه‌ای که که جناب شیخ‌زاده مطرح و باز کرده‌اند، وارد نشدم. خواستم کمی این مسأله از نگاه جهان‌بینی انسانی بشکافم. همین.

 

خاطرات من (۶)

 

نوجوان که بودم، در روستای‌مان داراب‌کلا، خیلی‌زیاد «درویش» می‌دیدم؛ با تیپ‌های گونه‌گون و از بلاد گوناگون؛ به‌ویژه از دیار خُراسون. یادمه، والدین خدابیامرزم، به ما تأکید می‌کردند درویش هر وقت در زد، حتماً «خِر» بدین. خِر، همان خیرات به زبان محلی‌ست. که بیشتر شامل دُنِه (=برنج)، آرد و رِزه (=پولِ خُرد) بود.

 

یادمه نیز، دو درویش، سبزپوش بودند؛ این‌گونه در ذهنم مانده‌اند: مُسِن (=پا به سن گذاشته)، با دستیاری سبز بر سر، رِدای نیمه‌بلند، قدّی کشیده، شالی دراز به گردن آویزان، ریشی پُرپُشت و بلند، چشمانی از حدقه بیرون‌زده و گیرنده!، چهره و رُخی باهیبت، و نیز با دَس‌چو (=عصا)یی حکّاکی‌شده.

 

از این دو درویش، سخت می‌ترسیدیم؛ حتی پا به فرار می‌گذاشتیم. چون به گوش‌ها بدجور، دمیده بودند آن دو، «غول‌»اند؛ نمی‌شنوند! و سرنوشت و آینده‌ی افراد را با چندسؤال پیش‌وپا افتاده می‌فهمند. حرف‌شان، بیشتر اَصوات بود و اَدا؛ این‌طور: هَع‌پَه‌خَه. لوپالا. مَع‌ناها.

 

برایان مگی، فیلسوف و سیاستمدار، عکس بالا، که جمعه درگذشت. من در اواسط دهه‌ی هفتاد از طریق کتاب‌های او، به‌ویژه کتاب خواندنی «مردان اندیشه» با اندیشه‌های بسیاری از فیلسوفان سیاسی غرب آشنا شدم. نوشته‌های مگی خیلی عالی و رسا بود.

 

متن زیر از سایت انتخاب است:

«مگی (فیلسوف، روزنامه‌نگار و سیاستمدار بریتانیایی)، در سن ۸۹ سالگی درگذشت. براین مگی (Bryan Magee) متولد دوازدهم آوریل ۱۹۳۰ بود و در اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ برنامه‌ رادیویی فلسفه‌ مدرن بریتانیا را در بی‌بی‌سی و در سال ۱۹۷۸ برنامه‌ تلویزیونی «مردان اندیشه» را آغاز کرد. او در این برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی خود با شماری از فیلسوفان از جمله کارل پوپر، برنار ویلیامز، گیلبرت رایل، السدیر مک‌اینتایر، آیزایا برلین، هربرت مارکوزه، نوام چامسکی، و شماری دیگر مصاحبه کرد. براین مگی از دانشگاه آکسفورد لیسانس فلسفه گرفت و یک سال نیز در دانشگاه ییل آمریکا تحصیل کرد.

 

 

او از سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۳ نماینده‌ مجلس عوام بریتانیا بود. از آثار ترجمه‌شده‌ برایان مگی به فارسی می‌توان به کتاب‌های «سرگذشت فلسفه» با ترجمه‌ی حسن کامشاد، «مردان اندیشه» و «فلاسفه‌ی بزرگ: آشنایی با فلسفه‌ی غرب» با ترجمه‌ عزت‌الله فولادوند، «مواجهه با مرگ» با ترجمه‌ مجتبی عبدالله‌نژاد و «فلسفه‌ شوپنهاور» با ترجمه‌ رضا ولی‌یاری اشاره کرد.» (منبع)

 

 

سوسک و کبک و عقاب

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۳)
لبریز از شمس تبریز (۳). روزی دگر، شمس، مولوی را از خانه و مدرسه به کوه‌پایه و دامنه برد. گفت اینجا هم، چون آنجا «حجابِ دیوار» دارد. آن سوسک را ببین که زیر سنگ لانه کرده او دیدِ محدودی دارد. این کَبک درین دامنه را نگاه کن، که سرش را زیر برف کرده تا از شرّ شکار ایمن شود. چاره‌جوی‌اش درست است و راه‌حلّش بهترین، اما دیدش را زیر برف از بین برده است.

 

شمس آخرین پُتک معرفت را اینجا، بر سر جهل می‌کوبد و می‌گوید مثل عقاب باش مولوی، نه مانند سوسک و کبک. چرا شمس چنین کرد؟ شمس درس تجربی‌ِ معرفت و عرفان به او داد. گفت جلال‌الدین! گوش کن. «به حرف آخرم گوش کن». این عُقاب است که بر کوه بلند، آشیانه می‌سازد تا از آن بلندی، از آشیانه تا بی‌نهایت را ببیند! تا هیچ دیوار و صخره و سنگ و درخت و کوه‌پایه‌ای، دیدش را مانع نباشد.

 

شمس با این درس، حجاب دیوار مدرسه و خانه را به مولوی گوشزد کرد تا به او گفته‌باشد باید با رفتن به بیابان و صحرا و کوه و دامنه و درون جامعه، دیدِ معرفتی خود را گسترده و نامحدود و بی‌ «مانع‌وحجاب» کند! و سرش را چون کبک، از روی عجز زیرِ برف نکند و مثلِ سوسک از سرِ ترس، زیر سنگ. بگذرم.

 

استان خیال (۱۵)

 

در استان خیال این پند فخرالدین اسعد گرگانی بر دروازه‌ی شهرها آویزان است:

جهان هرگز به حالی بر نپاید

پسِ هر روز، روز دیگر آید

 

پاسخ به سید علی‌اصغر:

سلام

گمان می‌کنم به شعر فخرالدین اسعد، با دقت پیش نرفتی. سال‌های تحصیلی‌ام در دانشگاه، آثار مرحوم دکتر حمید عنایت را دوست می‌داشتم. او معتقد بود اولین فیلسوفی که گفت فهم ثابت نیست و سیّال است، «هراکلیت» بود. هراکلیت می‌گفت در یک رودخانه دوبار نمی‌توان شنا کرد. چون معتقد بود هر بار رودخانه، رودخانه‌ای دیگر است. فخرالدین اسعد، درین بیت همین سیّالیت (=روان و جاری و غیر ثابت) را دارد می‌گوید. این یعنی تکامل فهم. البته من ثابت و متغیر در مسائلی دینی _هر دو_ باور دارم. نه فقط سیّالیت.

 

«نظریه‌های جبّاریت از افلاطون تا آرنت»

عکس از دامنه

 

دوازده ویژگی جبّاریت اولیه

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۴)

حکومت‌های اولیه‌ی مبتنی بر جبّاریت یا همان تیرانی، که قرن‌ها بر بشر حکمرانی کردند و دیرپا بودند، دست‌کم ۱۲ ویژگی داشتند که فشرده برمی‌شمارم.

 

این برداشت‌هایم حاصل مطالعه‌ی کتاب «نظریه‌های جبّاریت از افلاطون تا هانا آرنت» است، نوشته‌ی دکتر راجر بوشه، ترجمه‌ی فریدون مجلسی. از انتشارات مروارید.

 

۱. «جبّار»ها (=تیرانوس‌ها) با هدف رسیدن به قدرت فائقه، به‌ظاهر به ستیزه‌های داخلی و جناحی پایان می‌دادند و نظم به ارمغان می‌آوردند.

 

۲. معلولِ رفاه فزاینده و نوعی شهرمداریِ روبه‌رشد بودند.

 

۳. سامانه‌ی اقتصادی و تجارت را نظم می‌بخشیدند.

 

۴. با پایدارشدن بندگی (=بردگی) و بیگاریِ ناشی از بدهکاری، غالباً دولت‌_شهرها را به دموکراسی می‌رساندند؛ نوعِ یونانی آن.

 

۵. دست به برنامه‌های ساختمانی می‌زدند. مثل بنادر، کاریز (=چاه، قنات)، آبراه، جاده‌ها و ... .

 

۶. جبّاران اولیّه برای خود کاخ نمی‌ساختند، بلکه بناهای یادبود و یادمان‌های عمومی مثل معبد می‌ساختند.

 

۷. از سامانه‌ی نهادهای مذهبی حمایت و به آن تکیه می‌کردند.

 

۸. اغلب، حامی هنر بودند. مثل معماری، پیکرتراشی، نقاشی، شعر، نمایش و ... .

 

۹. گاهی شوراهای سنتی را به‌طورکلی حذف نمی‌کردند، تا یکسره به فرمانروای بی‌قانون، مستبد و خودکامه متّهم نشوند.

 

۱۰. با اِرعاب (=هراس‌افکنی، ترساندن) حکومت می‌کردند.

 

۱۱. با خودنمایی دست به نمایش ثروت و قدرت می‌زدند.

 

۱۲. برای تحکیم فرمانروایی خود آشکارا و عمداً به جاذبه‌های نژادی متوسل می‌شدند.

 

نکته بگویم: جبّاریت، اساساً به قول فیلسوفان سیاسی «یک خطرِ پیوسته‌ی رجعت‌پذیر» است و از نظر من، یک پدیده‌ی نامیرای همواره در سیر و سفر که گاه می‌پژمُرَد اما نمی‌میرد. و «آلکسی توکویل» گویا حق داشت می‌گفت از «استبدادِ نو» بیم دارم. بگذرم. ۸ مرداد ۱۳۹۸.

(اینجا پست کردم)

 

نشانه و اشاره و گزاره (۶)

 

نشانه‌ی من:امروز متوجه شدم آیت‌الله آقای محمدتقی مصباح یزدی گفته که خلاصه‌اش این است: «یکی از نعمت‌های خداوند برای ما، رهبری است که در طول تاریخ زندگی‌اش، نمی‌توان نقطه تاریکی یافت و یا اثبات کرد که ایشان در مسئله‌ای اشتباه کرده باشد... آیا این نعمت، شکر ندارد؟... نعمت وجود چنین رهبری، نعمتی بس بزرگ است... حداقل ۴۰ سال تجربه تأیید می‌کند که راهی که ایشان نشان می‌دهد، همان راه صحیح است. از همین امروز بنا بگذاریم تا اسلام و فرمایشات ایشان را یاد بگیریم و آنچه را یادگرفتیم، عمل کنیم.» (منبع)

 

 

اشاره‌ی من: امیدوارم آنچه از ایشان نقل کردند، همین عبارات باشد. من فرض می‌گذارم، آن سایت، درست نقل کرده است و سخنش را تحریف نکرده است. با این مقدمه، و با این نوع بینش فکری ایشان، نقدم بر جناب آقای مصباح یزدی این است: پس چرا در دوره‌ی نهضت مردمی اسلامی، ایشان رهبریِ امام خمینی علیه‌ی استبداد شاهی را تندروی و گویا نوعی عصبیت! می‌دانست و خود را از ادامه‌ی راه، کنار کشیده و از امضای آن بیانیه‌ها امتناع نموده بود. و من تا جایی که اطلاعات اندکم قد می‌دهد گویا در ده سال اول جمهوری اسلامی یعنی در دوره‌ی حیات امام، هرگز از سوی امام در هیچ کاری به‌کار گرفته نشد.

 

 

گزاره‌ی من:  احترام، التزام و حتی اعتقاد به «رهبری» یک اصل پیشرفته و مبتنی بر مکتب راستین تشیع است. اما فرق عصر عصمت با عصر غیبت، در این است که فقهای دارای شرایط شیعه‌ی امامیه، از حقِ رهبری امت و مردم پذیرنده، برخوردارند، نه از صفت عصمت و نداشتن اشتباه. گمان ندارم حتی خود رهبری چنین نگاهی اشتباه‌ناآمیز به خود داشته باشند، کما این که، امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ نیز فرمودند من هم اشتباه کرده‌ام و از ملت طلب بخشش و مغفرت نمودند. پس؛ من معتقدم مرز عصمت را بسط ندهیم. دودش به چشم هم اسلام می‌رود و هم مسلمان و شهروند ایران.

 

دلِ تابان

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۵)

 معتقدم دل وقتی در اثر معرفت، خِرد، ایمان، عشق الهی و اطاعت از حضرت باری، نورانی شود، راه و رونده گم نمی‌گردد. چون دل تابنده، یابنده است. تابش دل، نورافکن راه است. یک انسان روشن‌ضمیر، شرق عالم را تا غرب عالم هم بپیماید، ایمان خود را درنمی‌بازد و خویشتنِ خویش را به تخته نَرد نمی‌زند و با این قمار و خمار، باخت نمی‌خرَد. به گفته‌ی «بینش مدراسی»:

 

ز مشرق تا به مغرب سیر دارد همچو کوکب‌ها

نسازد راه گُم روشندل از تاریکی شب‌ها

 

پاسخم به دو پست‌گذار:

با سلام

۱. هر دو از زاویه‌ی باریک و ظریف، به معرفت لطیف اشارت کرده‌اید. از این زاویه‌ایی که منظر انداختید، مرز را باریک دیده‌اید و این اساسِ اصل توحید است. و درست هم گفته‌اید. بلی؛ ازین منظر مرز ایمان و غیرایمان بسیار نزدیک است در حد تار مو. با کمترین کار، ممکن است یک عابد، یک‌شبه، فاسق شود و به‌عکس.

 

۲. شما از عرفان «صادق» سخن آورده‌اید. که نتیجه‌اش در دو تمثیل و مثال معلوم می‌شود، مثال مَحرم به یک نقطه مُجرم گردد. و مثال نفی اول در لااله و اثبات در الاالله. و مثال من ابوجهل و ابوذر است که میان این دو، هزاران فرسخ فاصله است، اولی یعنی ابوجهل مظهر جهالت، ستیزه‌گری، قساوت، قتل و انکار است و دومی یعنی حضرت ابوذر مصداق صادق فضیلت، عدالت، صلح، وفا و ایمان.

 

۳. اما آن متن در آن دو پاره‌اش، عرفانی کاذب است و از نوع «من‌درآوردی» است و بدعت. و اساساً با این زاویه‌ی فکری شما، زمین تا آسمان فاصله دارد و باطل است. زیرا آن دو پاره گزاره، می‌خواهد مرز میان ایمان و بی‌ایمان را نفی کند. این نوع گزاره با آموزه‌های قرآن متضاد است. اما شما مرز را قبول دارید.

 

۴. اتفاقاً اگر انسان فکرش ژرف شود و خالص،  و به تعبیر دیگر «پَر» در آورَد، بآسانی آثار و بازتاب ایمان‌ورزی را می‌فهمد و مرزبندی را نیز. یعنی یقین می‌کند ستمدیده کنار ستمگر برابر نیست. عادل کنار ظالم یکسان نیست. فاسق کنار مؤمن مساوی نیست. شراب‌خوار کنار پرهیزگار بی‌ارزش است. خوب کنار بد یکی نیست. نیک‌کردار کنار بدکردار مرز دارد.

 

۵. قرآن حتی در داخل حوزه‌ی مسلمین ازجمله در حرم امن مکه که تا شعاع چندکیلومتر در چهار جهت اصلی‌ست، برای نامسلمان حق ورود قائل نیست. این همان مرزبندی است. اسلام شراب را هم نجس و هم حرام کرد. کسی که «نجسی» می‌خورد با کسی که از رجس و پلیدی دوری می‌کند، یک‌اندازه نیستند و مرز میان‌شان هست. این سخن من نیست، سخن قرآن است. اما اسلام برای هر انسان حق حیات قائل است. و حق اختیار و انتخاب. ولی راه مبین را هم نشان داده است: یعنی اسلام و آموزه‌های خاتم‌الانبیاء که کامل‌کننده‌ی تمام پیام‌های پیامبران گذشته است.

 

 

۶. من، بر حسب پرواز دادن فکرم به این ژرفا می‌رسم که میان معاویه و امام علی _علیه السلام_ فرق و مرز قائلم. من میان غدیر و غیر غدیر فرق و مرز قائلم. من میان مؤمنان عالم از هر کیش و دینی، با ملحدان عالم از هر منش و مکتبی فرق قائلم. فرق و مرز به معنای جنگ و کشتار نیست، بلکه به معنای حراست از مرز شناخت و باور و ایمان است، که حق، با باطل قابل جمع نیست. اسلام بر صراط مستقیم تأکید دارد که این صراط و راه لزوماً و عملاً و علماً با هر کژراهه‌ای مرزبندی دارد.

 

اولین پست در مدرسه‌ی فکرت

دوسالگی مدرسه‌ی فکرت

در عکس بالا، اولین پستم که در ۹ مرداد ۹۷ در مدرسه‌ی فکرت نوشتم، بازنشر شده است تا بگویم:

 

برج مراقبت فرودگاه برای این نیست که هواپیما فراز و فرود نکند؛ برای آن است خلبان هواپیما را سالم در باند آن براند، یا بنشاند. مدیر مدرسه‌ی فکرت بودن چیزی شبیهِ در برج مراقبت نشستن است. به هر حال گاه ممکن است، شاید سطح باند پرواز لغزنده باشد، شاید دو چرخ هواپیما ترکیده باشد، شاید دو بال هواپیما دریچه‌هایش کار نکند، و نیز شاید هوا مه‌آلود باشد و رادار ناپیدا. باز نیز تأکید می‌کنم این فضای مدرسه، فکرت باشد فقط، نه پخش کپی و فترت. اندیشه باشد نه هر انتشار.

 


قم را بشناسیم (۱)


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۶)
«مؤسسه‌ی در راه حق» در سال ۱۳۴۳ توسط آیت‌الله سیدمحسن خرازی راه‌اندازی شد. هدف اولیه‌ی آن مقابله با جریان مسیحیت در ایران بود که این جریان مخفی، تلاش می‌کرد مردم را به سمت مسیحی‌گری جذب کند.


منبع مالی این مؤسسه‌ی دینی، بعد از کمک‌های مالی تُجّار و بازاریان، اجاره‌‌بهای مغازه‌های پاساژ در راه حق در چهارراه حسن‌آباد تهران است.
حاج محمود لولاچیان (لولافروش بازار تهران)، پدرهمسر یکی از پسران رهبری، که فردی مذهبی و مرتبط و نزدیک با بزرگان قم و علمای تهران بوده، در امر کمک به مؤسسه‌ی در راه حق مشارکت مؤثری داشت رئیس هیأت مدیره مؤسسه‌ی در راه حق شد. آقایان آیت‌الله رضا استادی، آیت‌الله مصباح یزدی، حجت‌الاسلام سیدهادی خسروشاهی از مؤثرین این مؤسسه بودند.

 

 

آقای مصباح بخش آموزش در راه حق را بر عهده داشت. بعدها وقتی مؤسسه‌ی آموزشی تحقیقی باقرالعلوم شکل گرفت، در آنجا تأثیرگذار شد. این مؤسسه‌ی آموزشی بعدها تبدیل به «مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی» شد که بیشتر مشهور است به موسسه‌ی مصباح.


مؤسسه‌ی در راه حق، خدمات فراوان داشت، اما در یک دوره‌ای وقت برخی از اعضای آن، صرف مبارزه و تخریب دکتر علی شریعتی شده بود. بگذرم. از همان اواخر دهه‌ی پنجاه، در روستای ما داراب‌کلا چند نفر، مجله‌ی «در راه حق» را آبونمان (=حق اشتراک) بودند که از مجلات مستمر با موضوع دینی، آموزشی و تبلیغی بود.

 

شهادت امام جواد _علیه السلام_


امشب، شب شهادت امام جواد _علیه السلام_ است، با بیان یک حدیث گهربار از آن امام بزرگوار، این شهادت را را گرامی می‌دارم و به آن دل‌هایی که برای اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ می‌تپد، تسلیت می‌دهم. امام محمد تقی جوادالائمه می‌فرمایند: «سه خصلت جلب محبّت مى کند: انصاف در معاشرت با مردم، همدردى در مشکلات آن‌ها، همراه و همدم‌شدن با معنویات و قلب سلیم.»

 

 

با امام هشتم (۱۱)

 

امام رضا و آرامش ملت. این جملۀ امام خمینی دربارۀ امام رضا _علیه السلام_ از نظر من، دارای اهمیت و پیام ژرف است که گفته‌اند: «حضرت رضا _سلام الله علیه_ در آن ابتلائاتی که داشت و در آن مصیبت‌های معنوی که برایش وارد می‌شد، بدون این‌که یک اختلافی ایجاد کند، با آرامش، راه خودش را به پیش می‌بُرد. مقیّد بود به این‌که آرامش ملت را حفظ کند.»  (صحیفه امام؛ ج ۱۳، ص ۴۲۷)

 

دو نکته بگویم:

 

۱. امام رضا (ع) فضای جامعه را برای انقلاب و دگرگونی اساسی مهیّا نمی‌دیدند ازین‌رو مکتب شیعه را با اندیشه‌پردازی‌هایش تقویت و غنی کردند.

 

۲. امام رضا (ع) در جامعۀ بحران‌زدۀ آن روزگار، به چیزی جز آرامش ملت فکر نمی‌کردند. در واقع این سخن امام خمینی دربارۀ امام رضا، نشان‌دهندۀ این است، اساسِ اسلام بر آرامش ملت است. جامعۀ ناآرام و متلاطم جامعه‌ایی معیوب و بیمار است.

 

بنابراین، وقتی انقلاب‌کردن در محیط و زمانه‌ای _چون دورۀ سخت امام رضا_ نه فقط نمی‌تواند وافی به مقصود باشد، بلکه مُخلّ آرامش ملت و موجب اختلال در روند مکتب می‌گردد؛ امام رضا آرامش را حفظ می‌کنند تا دین و شیعه محفوظ بماند و فکر مردم غنی‌تر گردد. به همین دلیل است که می‌بینیم امام رضا با حکمت و اندیشه‌پردازی و سخنان بسیارمهم، اسلام را از ملعبۀ آل عباس و تفسیرهای غلط فرقه‌های منحرف و ضالّه (=گمراه) دور و محفوظ نگه داشتند.

 

لغت رِفت:

واژه‌ی رِفت: این لغت یعنی ردِّ پا. من گمانه‌ام این است که رِفت هم‌ریشه‌ی مصدر «رفتن» باشد. از خوک (=خی) که جای پا (=رِفت) از خود باقی می‌گذاشت، درمی‌یافتند مزرعه و باغ غارت شد.

 

اساساً رِفت برای شناسایی و شکارچی مهم بود. در رِفت اسب و گاو که سنگین وزن‌اند، چالوک ایجاد می‌شد و همین موجب می‌شود آب در آن جمع شود و حشرات از آن آب تغذیه کنند.

 

حتی در آفریقا رد پای فیل، خود یک عامل مهم ذخیره‌ی آب است و پس از باران، ظرفی مناسب برای آبخوری حیوانات دیگر. یک اکوسیستم پیچیده و ظریف.

 

واژه‌های سوما و کالپه

سوما، تا جایی که من ازین لغت مورد نظرت حدس می‌زنم، شکافِ افقی قنات است که در آن پالونه‌ی بِتونی می‌گذاشتند تا به چاه بعدی متصل شوند. همان کاریز به زبان کویرنشینان.. اما «کالپِه». من این‌گونه این لغت را می‌فهمیدم. به کسی که کمی از حد متعارف، قدی کوتاه و تنه‌ای تنومند داشت، اما ریزه‌میزه‌ی جذاب بود، می‌گفتند کالپه. واژه دو سیلاب دارد: کال: کوتاه، پِه: تنه.

 

جامعه‌شناسی ویژه‌ی بیهقی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۷)

ابوالفضل بیهقی می‌گوید: «از پدر شنودم که قاضی بوالهثیم پوشیده گفت و وی مردی فَراخ‌مَزاح بود، ای اباالقاسم یاد دار که قوّادی بِه از قاضی‌گری.»

 

شرح: «ابوالقاسم رازی» در آن عصر در نیشابور به گفته‌ی مورخان «آموزشگاه کنیزک‌پروری داشت» و در آن، دختران را شکار و اغفال می‌کرد و مثل مُد و مدل امروزی، آموزش می‌داد و سپس در آن شهر «به دستگاه حاکمه می‌داد و صِله می‌گرفت» و ازین راه قوّادی (=دلّالی برای هرزگی) درآمد فراوان تحصیل می‌نمود. و بوالهثیمِ قاضی درین گفت‌وشنود به‌ همین علت به پدر بیهقی به طنز و درد و گلایه می‌گوید قوّاد از قاضی بیشتر درآمد دارد!

 

نکته بگویم: اساساً زیبایی و لباس‌های بدن‌نما، به گفته‌ی پروفسور رضا، «دل از عارف و عامی می‌برد». دلفریب است و طهارت از آدمی می‌رباید. به قول حافظ در غزل ۱۹۷:

شاهدان گر دلبَری زین‌سان کنند

زاهدان را رخنه در ایمان کنند

 

اشاره:نیشابورِ آن زمان مانند نیویورکِ این زمان بود. یک مرکز بزرگ و شهری برای جذب هر مشتاق و مهاجر و آواره. حتی پناهگاهی مطمئن برای عالمان و خردمندان بود که در بلاد خود به ظلم و ستم و اذیت گرفتار و مجبور به هجرت به نیشابور می‌شدند.

 

افزوده: ابوالفضل بیهقی در عهد غزنوی، فقط مورّخ نبود، اندیشمند، جامعه‌شناس، خردمند و ادیب نیز بود. درین هفت کول، عنوان جامعه‌شناس را که پدیده‌ی مدرن است خودم به بیهقی دادم. بنابراین این اِسناد، قابل تسامح است.

 

تبصره: امید است تاریخ‌نویسان امروزی نیز، حقیقت‌ها را بی‌کم‌وکاست، در لابه‌لای کتاب‌ها درج کنند تا آیندگان از همان لابه‌لا، پی به ماجراها ببرند. همان شیوه‌ایی که بیهقی با زیرکی صورت می‌داد و به دست ما رسید. بگذرم.

 

پاسخ به یک پست:

اما برادرم، خود نیز نیک می‌دانید خودباختگی و تقلید از برهنگی غربی، نه فقط یک آفت و بلیّه است، بلکه گاه یک نوع برنامه‌ی طراحی‌شده‌ی دسیسه‌چینان است که به بافت پاک جامعه‌ی متدین ایران رخنه کنند.

 

 

میانه‌ی متضادها

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۸)

در عرفان اسلامی و در نگاه آرام عارفان و پارسایان این تفکر تقویت می‌شود که میان صفت‌های ضد، حاجِزی (=دیافراگم، حائل، پرده) قرار دارد تا انسان به سمتِ کمال، راه بپیماید. مانند: خوف و رجاء. شک و یقین. ضلالت و هدایت. حرص و قناعت. عفّت و شهوت.

 

مثلاً در میان خوف و رجاء، حُسنِ ظنّ قرار دارد تا به قول رشیدالدین ابوالفضل میبدی، آدمی «تلخیِ ترس و خوشی امید را تباه نکند». در میان شک و یقین، معرفت حائل است. میان ضلالت و هدایت، عصمت وجود دارد و میان حرص و قناعت، پرهیزگاری و تقوا (=ترمز) و پروا.

 

نکته: خدای حکیم و علیم در آیه‌ی ۶۱ سوره‌ی نمل می‌فرماید: ...وَجَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حَاجِزًا... . یعنی: و میان دو دریا [ی شیرین و شور] مانع و حایلی قرار داد [که با هم مخلوط نشوند].

 

اشاره: برخی از تفسیرهای عرفانی لفظ «بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ» را به قلب و نفْس نیز تأویل کرده‌اند. ازجمله تفسیر کشف‌الاسرار، صفحه‌ی ۱۸۱ ذیل همین آیه. چون «نهادِ آدمی را هم کعبه‌ی دل می‌دانند و هم تکیه‌گاه نفْس.»

 

آرایه: متن را به یک بیت شعر شاعر نیز آراسته کنم که باید چون پرگار شد و دایره، دایر کرد و درین «گنبد دوّار» راه پیمود و سکون و رکود و رِخوت نکرد.

خرّم‌دل آن کسی‌که همچون پرگار

پایی به میان نهاد و پایی در کنار

 

چرمِ کاوه؛ درفشِ فریاد

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۹)

۱. جمشید به‌تدریج خودبین و ناسپاس به یزدان شد. و همچون فرعون، خود را «جهان‌آفرین» خواند. ضحّاک فرصت را غنیمت شمرد و بپا خاست. جمشید گریخت. ضحّاک، جمشید را به‌چنگ آورد و با ارّه دونیم کرد.

 

۲. ضحّاک، سپس خود در مقام پادشاهی، چنان ستمگر شد که حتی برای دو مار دو دوشش، مغز دو انسان را هر روز می‌شکافت تا خورشت و غذای مار سازد.

 

۳. مردی فرودست و گوژ‌پشت و دادخواه به‌قیام بلند شد و از چرمِ روپوشِ آهنگریِ خود، درفشی برافراشت و بر ضد ضحّاک، فریادِ حقّ برآورد. پشتِ فریاد و غریو غیوریِ کاوه، یک ملت ستمدیده، یکسره خیزش شد. خیزشی که ندای مردمِ کوی و برزن بود، و جنبشی دادخواهانه به راه یزدان. و به سروده‌ی فردوسی:

 

خروشان همی رفت نیزه به‌دست

که ای نامدارانِ یزدان‌پرست

 

و سلحشورانه داد بر بیداد، سر داد:

 

نخواهیم برگاهِ ضحّاک را

مَر آن اِژدها دوشِ ناپاک را

 

نکته : من، این هفت کول ۱۱۹ را _که محو ستمگر ناپاک، به دست ستمدیدگان پاک است_ با حسّ‌وحال نوشتم. جهان، همیشه ضحّاک‌پرور و کاوه‌پرور بوده و هست. و کاوه‌ها، هرگز با ضحّاک‌ها مساوی و برابر نیستند. برابری‌خواه، همواره علیه‌ی نابرابری‌ها، چون کاوه‌ی دادخواه، آرمانی برای فریاد دارد و چرمی برای درفش و حقی برای گرفتن. فرودست، علیه‌ی فرادست است، نه زیردستِ فرادست. این، درس مکتب اسلام و فرهنگ دیرین ایران است. والسّلام.

 

 لغت بَروشتن، چکّال، دکّال:

 

ازین واژه چهار معنا بیشتر در ذهنم رژه می‌رود: یکی دعوا. که مثلاً می‌گفتند هفتایی‌ورگ واری رفتند فلان افراد را بَروشتنه و در بُوردنه. یکی عروسی. که می‌گفتند آی چَکّه‌سماع بَروشتنه و بزونه. سومی سِلِ دَره دِله. که می‌گفتند اُوه همطی بَروشته و هرچی دیّه بوِردِه. یکی هم ضرب‌المثل: هیچی‌نداشتن رِه بَوین، دُمپاش بروشتن را بَوین! کنایه ازین رفتار که طرف درآمدش کمه، اما پُز و ریخت‌وپاشش زیاد.

 

تنگۀ کنار منزل مرحوم شیخ روح الله حبیبی

 

 

با دیدن این دو عکس دست‌کم هفت زاویه، بر رویم باز شد، چهار زاویه برای عکس تنگه، سه زاویه برای عکس کَتِل‌کَش، که برمی‌شمام:

 

۱. دوره‌ی جوانی که ازین تنگه‌ی باریک و وحشتناک، با ترس و لرز به حموم می‌رفتیم.

۲. راهی میان‌بُر که دو قهر وقتی درین تنگ، دیم‌به‌دیم (=رُخ‌به‌رُخ) می‌شدند، یا ماز می‌کردند، یا ماچ!

۳. برای تیپ‌های سن‌دارتر از ما، این تنگه، کوچه‌ی دلگشا بود برای خاطرخواه‌ها. بیشتر بگم جیزه!

۴. حجم عکس را بالا آوردم و با این عینک شیشه آلمانی‌ام به دقت دیدم که ۱۹ قطعه زباله‌ی غیرقابل بازیافت در کف این سنگفرش، وِلو و پخش است!

 

اما با دیدن کَتِل‌کَش سه حرف بر دلم راه افتاد:

۱. یاد غارت جنگل افتادم که سال‌ها عده‌ای به اسم بهره‌برداری و استحصال، نسل ملچ، نم‌دار و گونه‌های بی‌نظیر را زدند.

۲. یاد دست‌رنج کارگران افتادم که با این نوع ماشین، دسته‌دسته صبح سرد زمستان به جنگل می‌رفتند تا رزق خانه را تأمین کنند.

۳. یاد روزهایی از خودم افتادم که با کتل‌کش‌ها به چلکاچین می‌رفتم و تمش و تِش‌هَلی می‌چیندم. عکس از دکتر عارف‌زاده. ۱۲ مرداد ۱۳۹۸.

 

 

لغت چکّال

جناب صدرالدین لغت چکّال را به میان آورد. من هم نظرم را می‌نویسم. وقتی گردو، راحت از تَلپاس (=پوسته‌ی تَل) جدا می‌شد، آن آغوز آسان چِکّه یعنی مغز می‌شد. به این آغوزها اَلوری می‌گفتیم. پس چکّال، یعنی چِکّه‌نشدن، به‌ضرب‌وزور مغز شدن.

 

اما چکّال، در اَفّواه داراب‌کلا، در رفتارهای اجتماعی نیز راه یافته بود که حکایت از کسانی داشت که سرِ جیب را حمّال‌حمّال‌، وا نمی‌کردند و بی‌حد و اندازه گَنِس بودند، و به هیچ‌وجه دست‌به‌جیب نمی‌شدند. پول و پَل برای فرد چکال مثل آغوزهایی بود که دِله نمی‌شدند

 

ممنونم هستم ازت که استقبال کرده‌ای. هدف ما ازین شکافتِ لغات محل، رخنه به اعماق فرهنگ دیرین ماست تا با تازه‌سازی معانی آن، مایه‌ و نیز سرمایه‌ی فرهنگی روستا را در اذهان آشتی و اُلفت و پیوند دهیم. آن واژگان که شما در نظر داری، اگر همان لُمزه و عیب‌گذاری‌ها و دشنام باشد، چون به نظرم ممکن است عصاره‌ی منفی‌اش در اثر شکافتن بیرون بزند، بدآیند باشد. من معمولاً الوری تلفظ می‌کردم. من آفتاب را نیز هفتاب تلفظ می‌کردم و نیز چِش را تِش. اما تذکرت وارد است که البته باید در متنم تصریح می‌کردم و قید «اغلب» را می‌آوردم که آغوز الوری اغلب، غیرچکال بود. به قول شهمیرزادی‌ها: پوست‌کاغذی. شما بحثم را به اتمام رساندی. درود داری. با شرم از برملاشدن مازندرانی ‌بودن، با جناب‌عالی ۱۰۰٪ موافقم و سرزنش می‌کنم هرکسی را که هویت زادبوم خود را پنهان می‌دارد. این، به نظرم یکی از عوامل مهم پس‌افتادگی و حتی خِجلت روحی و روانی مازندرانی در گستره‌ی ایران است. و تعامل را از آنان می‌زداید. تشکر از روحیه‌ی بوم‌گرایانه‌ات.

 

لغت محلی پِتّتوش:

وقتی شیء یا متاعی، خیلی تعفّن می‌آمد، با آوردنِ واژه‌ْصوتِ ایف‌ایف، و با چهره‌ایی چین به پیشانی زده، این لغت پِتّوش یا پرت‌توش را به‌کار می‌گرفتند که حکایت از شدت گند و بو می‌کرد و اظهار ناخوشایندی.

 

 

خانمِ مشروطه!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۰)
مظفرالدین‌شاه پرسید مقصود از «مشروطیت» چیست؟ جواب دادند: عدل، علم، ترقی و آبادیِ مملکت. گفت: یعنی تهران مانند لندن می‌شود؟ جواب دادند: بلی. گفت: چه بهتر از این. پس؛ فرمان مشروطیت را در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ صادر کرد!

 

نکته بگویم: سال‌های دور، در آثار شهید مطهری _نمی‌دانم کدام کتاب_ خوانده بودم که تعریف می‌کرد (بدین مضمون) که برخی از مخالفینِ «مشروطه» اصلاً نمی‌دانستند مشروطه چیه؟ لذا وقتی از سرِ ستیز برمی‌خاستند، به‌جد و از روی جهل می‌گفتند این «خانمِ مشروطه» دیگه کیه؟

 

افزوده: آنان مشروطه را _که تأنیث است_ به وزن منصوره و محبوبه و... قیاس می‌کردند و خیال می‌کردند «مشروطه»، اسم یک زن است که به نبرد با «مشروعه» آمده!

 

تبصره: من شنیدم _البته شاید به طنز بود، اما گوییا، انگاری واقع بود_ که یک آقایی در مشهد در آن سال‌های آغازین انقلاب، که سخن می‌ راند گفته بود این «بهمن عظیمی» را چرا دستگیر نمی‌کنید که در جاده‌ی هراز جان چندین انسان بی‌گناه را گرفت!

 

الحاقیه:زمستان آن سال به گمانم سال ۱۳۶۳ _یا کمتر و بیشتر_ در جاده‌ هراز، برف بسیارسنگینی آمده بود که چند روز بعد روزنامه‌ها تیتری این‌گونه زده بودند: بهمنِ عظیمی، جان چندین انسان را در جاده هراز گرفت.

 

نتیجه:

خانم مشروطه! و بهمن عظیمی! از «متشابهات» بودند که می‌بایست با «محکَمات» تفسیر شوند، ولی محکمات نزد آنان مفقود بود. زیرا برای درک خانم مشروطه، ضد آن آقای «مطلقه»! لازم بود و برای بهمن عظیمی، مرادِف آن برف و خیزش عظیم بهمن. بگذرم.

 

با سلام و احترام

در متن اشاره به مضطر فرمودی. خواستم بگویم توصیف به مضطر برای آن حال حضرت موسی علیه السلام جالب است. در تفسیر کشف‌الاسرار خواندم که حکیم میبدی مضطر را آن کودک و جنینی می‌داند که در رحِم مادر، بیمار می‌گردد ولی مادر ازو خبر ندارد و فقط خدا حال او را می‌داند. حال مضطر را فقط خدا می‌داند.

أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ...

 


سه مصرع از مصرع‌های دوم ابیات غزل حافظ:


آری آری سخن عشق نشانی دارد

...

هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

...

هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

 

جورچین جهان و انسان!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۲)

مادر روزنامه مطالعه می‌کرد. بچه‌اش گفت بیا بازی کنیم. مادر که گرمِ خواندن بود و وقتِ بازی‌کردن نداشت، قسمتی از روزنامه را _که نقشه‌ی جهان در آن بود_ چندین تکّه کرد و به بچه داد و گفت: این تکّه‌ها را مانند پازل جور کن.

 

بچه کمی بعد، جور کرد. مادر با شگفتی پرسید تو که نقشه‌ی جهان را بلد نبودی چه‌جوری، جور کردی؟ بچه جواب داد: من که جهان را درست نکردم، آدم‌های پشت روزنامه را جور کردم. جهان خودش درست شد.

 

تکانه:پدر وقتی از کارخانه به خانه رسید، از ذکاوت فرزندش به قول جناب محمد عبدی «شاخ در آورد»!
 
 
نکته: برای ساختن جهان، اول باید آدم‌ها را درست و جور کرد تا «جَور» نکرد. تا انسان ساخته و درست نشود، جهان جور در نمی‌آید و از زیر جَور (=زور) درنمی‌آید. پازل و جورچین جهان، از پرورشِ اخلاقی، دینی، علمی و عرفانی انسان آغاز می‌شود و بس. 15 مرداد 1398.
 
 
 
عکس یک طلبۀ دینی آفریقایی در حوزه‌ی علمیه‌ی قم. این عکس را خودم در 13 خرداد 1393 ازین مرد مهربان آفریقایی انداختم. خیابان فجر قم.
 
زنگ شعر
 
مولوی:
عشق می‌گوید به گوشم پست پست
صیدبودن خوش‌تر از صیادی‌ست
 
 
طرح پَکد
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۳)
آن‌سال‌ها که نه هنوز تلگرام بود و نه هنوز ایمو و واتس‌آپ. نه موبایل بود، و نه حتی تلفن‌های هندلی منزل، میان دو داراب‌کلایی و دو رفیق، پیام‌رسانِ «پَکد» برقرار بود. آن‌دو از طریق مدار پکد به‌هم نشر فکر و تبادل پیام می‌کردند. چرا؟
 
 
اساساً انسان اشتیاق به یارِ فکری دارد. این گرایش، هم ناشی از طبیعت و فطرت است و هم برگرفته از آموزش و تربیت. میان پرندگان و چرندگان، نغمه‌ها و صوت‌ها روابط را شکل می‌دهد اما میان جُنبده‌‌ی کمال‌جو یعنی انسان، عشق و عقل و فکر و قلم.
 
 
بالاتر این‌که رابطه‌ی عاشق و معشوق نیز برانگیخته از دل‌گپ‌ها است که یا به‌صورت گفتار در دیدار رخ می‌تابد و یا به‌حالت نوشتار که در وضع انفصال و فراق از چشمه‌ی دوستی جوشش می‌کند و در آسمانِ علاقه و پیوند، طلوع.
 
 
پس، همیشه میان دو یا چند مشتاقِ به هم، یک نوع پیوست حاکم است و اگر گسست هم گاه‌به‌گاه نمایان می‌شود موجب حسرت می‌گردد. بنای بشر بر پیوند و پیام‌رسانی است. حتی دو دوست، دو هم‌بحث، دو متضاد، دو عاشق و معشوق و در یک کلام دو آدم بیشتر وقت‌ها در پنهانی و نهانی و در غیاب همدیگر باهم زمزمه می‌کنند و به قول داراب‌کلایی‌ها: دل دِله باهم دیگه گپ زنّه.
 
 
طرح پکد از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۸۶ میان آن دو نفر برقرار بود که باهم بر سر مسائل فراوان و گوناگون دینی، سیاسی، جهانی، اخلاقی و حتی جغرافیایی و بومی تبادل اندیشه می‌کردند. تمام مکتوبات و نوشته‌های آن دو که از صد نامه‌، بیش و پیش افتاده است، یا از طریق پست و یا از طریق دست‌به‌دست به هم رسانیده می‌شد. و این نام‌ها که همه، پژوهانه و فکری است در بایگانی شخصی‌شان نگه‌داری می‌شود. حتی اگر یکی از آن دو، به جبهه و دوردست می‌رفت، پکد که یک بررسی علمی و فکری قضایای روز دنیا بود، نباید تعطیل می‌شد و نمی‌شد. این کار، بعدها از سال ۱۳۸۶ به بعد از طریق پیامک تلفن همراه، و سپس با تأسیس وبلاگ «دامنه داراب‌کلا» میان‌شان استمرار یافت و دنباله‌دار شد تا رسید به راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت.
 
 
آری؛ طرح پکد (=پرواز کبوتر دانش) پیام‌رسان ابتکاری میان دو رفیق بود که پیمان اخوت بستند که هرگز ازهم نگُسلند. پکد میان من و سید علی‌اصغر، پُل بزرگ بود که مصالح ساختمانی آن از نوشتن‌ها، پیام‌ها، فکرها، بررسی‌های انتقادی، نقدهای منطقی و جست‌وجوها تهیه شد؛ پلی که نمی‌گذارد سرزمین وجودی دو موجود، جزیره شود و منقطع.
 
به قول ملک‌الشعرای بهار:
«ما کُهنه‌چناریم،
که از باد ننالیم؛
در خاک ببالیم.»
 
 
جمال و زیبایی
 
درباره‌ی جمال نظرات خوبی ارائه دادند. با تشکر، من هم نظرم را می‌نویسم:
 
از نظر من زیبایی و جمال، پدیداری نسبی است. لیلی سیاه‌چرده بود ولی مجنون شیفته‌اش. و هیچ زیباروی را زیباتر از او نمی‌پنداشت.
 
وقتی لیلی را از بیابان آوردند، هارون‌الرشید دید یک زن عادی‌ سیه‌چرده است اما مجنون عامری گفت:
 
اگر در کاسه چشمم نشینی
به جز از خوبی لیلا نبینی
 
به قول شهید مطهری، «این عشق است که زیبایی را می‌آفریند» نه زیبایی، عشق را.
 
بنابراین من معتقدم حضرت یوسف (ع) چه جمیل بوده باشد، و چه عادی، نزد زلیخا زیباترین بود. ممکن است هر یک از ما، زیبا را کسی بدانیم که به او دل می‌بازیم و یا انگشت وجد و حیرت به دهن می‌افکنیم؛ ملاک واحد و یکسان وجود ندارد. حتی زیبایی خاص در جهان وجود ندارد، زشتِ یک کسی، ممکن است، زیبای کس دیگر باشد. و زیبای یک کسی، ممکن است زشتِ کسی دیگر. چه سفید، چه سیاه. چه نحیف، چه فربِه. چه سبزه، چه ترکیبی و بکر و تازه، چه تلفیقی و زشت و کهنه. بگذرم. زیاد، زیبایی‌شناس نیستم!
 

پاسخ:

سلام. من این سریال ساخته‌ی سلحشور را _که یک مدتی برای فیلم‌های محسن مخملباف نقش بازی می‌کرد_ ندیدم. یعنی نخواستم هم ببینم. پس داوری نباید بکنم. اما درباره‌ی زیبایی و جمال من نظرم را صبح گفتم که آن را نسبی می‌دانم؛ یعنی هر کس بر حسب شاخص‌های ذاتی و اکتسابی خود تشخیص می‌دهد چه کسی جمیل و خوشگل است، و چه کسی این‌گونه نیست. لیلی سیاه‌چرده نزد مجنون زیبای بی‌نظیر است. شیرین پیش فرهاد، قند و عسل است. اما شاید پیش دیگران نه شیرین که تلخ باشد. در مورد حضرت یوسف _علیه السلام_ نیز من آنچه در قرآن هست را ایمان دارم، حاشیه‌ها و خرافه‌ها را اساساً قبول ندارم. در پایان ممنونم. سخن شما را هم خواندم که چه خواستی بیان کنی.

 

هِدِی:

یکی به معنای فرورفتن. مثلاً می‌گن وِن چِش هدی بورده، یعنی چِش‌بِن لی (=گود) دَکته.

یکی هم به معنای به‌هم آمدن و جمع‌شدن مانند چاک بخیه، خوب‌شدن جای زخم.

 


تو مقلّدِ تقلیدکنندگانِ خودتی!


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۴)
لبریز از شمش تبریز (قسمت۵). آنچه می‌‌نویسم برداشت‌های شخصی‌ام است. اگر عیب و نقص و کم و کاستی است از قلم من است نه از اصالت داستان:

 

شمس عتاب (=سرزنش) شدید کرد به مولوی، که تو ازین «اسبِ افکاری» که سال‌هاست بر خود زین کرده و بر آن سوار شده‌ای، پیاده شو و با خلقِ خدا شانه‌به‌شانه حرکت کن. اما تو مولوی از حرفِ مردم بیمناکی نه از داوری خدا. تو از ریخته‌شدن آبروی ظاهریِ قراردادیِ خود بین مردم و عوام می‌هراسی. تو از تکفیر «مشتی عوام» بر خود می‌لرزی. تو می‌خواهی بر وفقِ مردمِ اطرافت _که از تو کمتر می‌فهمند_ زندگی کنی. در حقیقت تو مقلّدِ تقلیدکنندگانِ خودت می‌باشی!


دلِ مولوی از پند شمس، مالامال عشق شد. از مدرسه و تدریس و وعظ دست کشید و وارد «حلقه» شد. دست از دستار و اَطوار برداشت و طبق آورده‌ی جدید معنوی شمس، راه پیمود و سه چلّه‌ی متوالی (=پی‌درپی) نشست و درین سه بار اربعین، به خودسازی و درون‌بینی پرداخت. در پایان هر چهل‌شبانه‌روز یک‌جانشینی برای تربیت و مدیریتِ نفْسِ خود، شمس او را تست می‌کرد و باز می‌گفت یک چلّه‌ی دیگر بنشین. سه چله که تمام شد، مولوی آن آدمی شد که شمس بر سرزمین پهناور درون او، چون آفتاب درخشان تابانید.


اما شمس، مورد هجوم حسودان و مخالفان قرار گرفت و از قونیه مخفیانه و به‌قهر، به حلب رفت. مولوی پس از چندی بی‌خبری وقتی فهمید شمس رفت، دچار گمشتگی و حالِ زار شد. اما وقتی فهمید،  شمس از دست جهل و جهالت به حلب گریخت. چند نامه فرستاد. ولی شمس بازنگشت. درین دوره‌یِ دوریِ میان شمس و مولوی، دل مولوی چنان بی‌تاب می‌شد که غزل‌های «دیوان شمس» از همین حال زارش، سر می‌زد و مایه می‌گرفت. یک نامه‌ی مولوی، چون شمس به قونیه بازنمی‌گشت، این‌گونه شِکوِه‌آمیز بود:

 

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمی‌دانی، یا نامه نمی‌خوانی


 تا آن‌که عده‌ای را پیِ شمس فرستاد و مراد و مرشد خود را باز نیز بازیافت. شمس پس از برگشت بازهم بر مولوی دل‌آموزی می‌کرد و روحش را پرواز می‌داد. اما، اما، مدتی بعد، توسط مخالفان فکری‌اش _به سرکردگی یکی از فرزندان مولوی_ که خیال می‌کردند، شمس، مولوی را از راه به در کرده، شبانه به قتل رسید و به چاه افکنده شد. مولوی مدتی دنبال گمگشته می‌گشت تا در رؤیا فهمید که شمس، کشته و به چاه انداخته شد. شمس را «شهید» لقب داد و از چاه درآورد و در مزار قونیه، کنار پدرش بهاءالدین ولد، دفن کرد که از آن زمان تا الان بارگاه است و محل دید و دیدار یار.

 

کِشش و کوشش


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۵)
سه سخن بگویم والسلام نامه تمام: زیرا گویا به قول صاحب رمان «مرشد و مارگریتا» از لذیذترین چیزها «مغزِ قلم» است؛ مغز قلمِ بُز و گوساله و گوسفند!

۱. امام صادق _علیه‌السلام_ فرمودند: «...اما اگر کسی با دلیلِ کتاب و سنت وارد دین شود، اگر کوه‌ها از جای بجُنبند، او نخواهد جُنبید.»


۲. شمس تبریزی گفت: «هر فسادی که در عالَم افتاد از این افتاد که یکی، یکی را معتقد شد به تقلید، یا مُنکر شد به تقلید.»


۳. علامه محمدرضا حکیمی می‌گوید: «پیداست که هیچ عالِمی، ‹علم› نیست و هیچ عالِم مسلمانی ‹اسلام› نیست و هیچ حاکمی، ‹حکومت› نیست. بنابراین، انتقاد به اینها، انتقاد به علم و اسلام و حکومت نیست. منسوبانِ به چیزی، ذیل و ظلِّ آن جای دارند و نه بر فراز آن.»


گویا کشش و کوشش فروکش کرد. پس من هم «تودِماغی» می‌گویم: گاه باید چشمان را «تنگ» کرد تا بهتر آن دوردست را دید و به ارزیابی وضعیت پرداخت. تمام.


پاسخ به فقه پژوهان

با سلام و احترام

متن را خواندم و منتظر می‌مانیم تا حضرت‌عالی اشکالی را که وعده داده‌اید، بیان فرمایید. بهره بردیم. فقط از باب افزودن یک نکته به این نوشته‌‌ی مؤثر عالی‌جناب، از کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» درباره‌ی علم کلام جمله‌ای نقل می‌کنم که آن مرحوم در صفحه‌ی ۱۱۱ این‌گونه به‌اختصار آن را مطرح کرده بود: «علم کلام یعنی برای عقاید مذهبی حجت اقامه شود با مهارت.»


خواستم با این نقل قول گفته باشم: در واقع، مهارت موجب می‌شود یک عالم دینی، بهتر و رساتر با خواننده‌ی گفتارهایش ارتباط برقرار کند. فقه و کلام به هرحال درصددند مؤمنان را پایدارتر و پایبندتر کنند، یکی در اعتقادات و دیگری در احکام و شرعیات. با اعتذار و سپاس. درود وافر به حضرت‌عالی جناب حجت‌الاسلام عمادی مدیر گرامی فقه پژوهان که سعی دارم از آموزه‌های آن استاد بیاموزم. شاگردی‌کردن برای من شیرین است و فرآورده دارد. درین تالار فکری، سفره‌ی درس پهن است، و من خدا کند ازین همه آموزگاران دانا و شکیبا، پند بگیرم.

التماس دعا

 

هف‌هش خط. سلسله نوشته‌های دامنه در مدرسه‌ی فکرت. اولین قسمت. ۱۸ مرداد ۱۳۹۸.

هف‌هش خط. سلسله نوشته‌های دامنه در مدرسه‌ی فکرت. اولین قسمت. ۱۸ مرداد ۱۳۹۸.

 

هف‌‌هش خط (۱)

به نام خدا. سلام. دیروز هفت کول را در ۱۲۵ قسمت به پایان رساندم. اینک در «هف‌‌هش خط» دقیقه‌هایی از وقت خوانندگانِ خواهنده و خواهندگانِ خواننده را خواهم‌گرفت. چرا «هف‌‌هش خط» را، آخرِ خط برمی‌شمارم. اینک اولین قسمت:

 

نمایش اول:

با تمام بی‌تکلّفی، اخلاص و باور با چند کالِش و اِههه‌اِههه‌‌کردن و یاالله‌یاالله‌گفتن، وارد حیاط می‌شدند پیش «شخ‌عمو» می‌نشستند. سلام و احوالپرسی. سپس این حرف: «شِخ‌عمو اِتّا کتاب لا بَیّی». شخ‌عمو با یک دست تسبیح و یک دست کتاب چاپ هندوستان چهارزانو و بی‌قبا و با عرِق‌چین سفید «لا» می‌گرفت. با این دو سؤال: وِن مار اسم چیه؟ اون تا مار اسم چیه؟ جواب که می‌گرفت، هف‌هش خط می‌نوشت و پرَک هم به آن چسب می‌زد. هف‌هش روز بعد می‌آمد می‌گفت: اخلاقش خوب شد و آشتی کردند! تمام. پدرم خندان.

 

نمایش دوم: با هول و ولع وارد می‌شد. شِخ‌عمو اَم شالیزار خَله جیکا دَکته. شِخ‌عمو فوری قلم‌مو و مُرکّب ردیف می‌کرد هف‌هش خط همان نال‌سر، می‌نوشت می‌داد دستش ببر زمین‌سر، سرِ چوب و مترسک دِکار. هف‌هش هفته بعد با هف‌هش کیلو برنج می‌آمد با ذوق و خنده می‌گفت: شِخ‌عمو جیکاها امسال همه رَم کردند رفتند. خدا برکت. تمام. پدرم خندان.


نمایش سوم: غمگین وارد می‌شد. در می‌کوبید و بدون هیچ مکثی وارد اتاق می‌شد و با لحن لرزان می‌گفت: شِخ‌عمو اَم دوشا خاشک هایتِه. شِخ‌عمو با قدَک و کلاه بَرّه، کنار بخاری هیمه‌ای می‌نشست هف‌هش خط قلمی می‌کرد. با دستانی پُر برمی‌گشت. هف‌هش روز بعد برمی‌گشت: شِخ‌عمو دستت درد نکند. چنان گاو ما شیر آمد از گِیونش (=پستان) همش شیر می‌چکد. تمام. پدرم خندان.

 

آخرین خط: من فقط در یک جا می‌دیدم نام «مادر» مقدّم بر نام «پدر» است. همان‌جا که می‌گفتند شخ‌عمو کتاب لا بگیر. باید نام مادرِ دو طرف را می‌گفتند تا سرنوشت آن طرفین را بتوان تغییر داد! بگذرم. فقط بنالم که باورها طی هزاران سال شکل و قوام می‌گیرد، پس دگرگونی آن آسان نیست و نباید شتاب ورزید! من نسبت به این‌گونه باورها، نظراتی دارم که نیاز نمی‌بینم بیان کنم و متن را کِش بدم.

 

اما چرا «هف‌‌هش خط»؟

جدا از آن‌که عدد هفت و هشت را دوست می‌دارم، یک وِردِ زبان رایج محلی‌ست و نیز معنای بیشماری در آن، جمع شده است: هف‌‌هش‌تا کال آغوز بیار. هف‌‌هش‌تا نون بخر. هف‌‌هش‌تا کارگر لازمه. هف‌‌هش‌تا ویشته جمع نشدند. هف‌‌هش‌نفر بیشتر نبودند نمازجماعت! هف‌‌هش‌سال دیگه معلوم می‌شه. هف‌‌هش‌روز مشهد موندِمبه. هف‌‌هش‌ سال پیش چقدر ارزونی بود. هف‌‌هش‌تا هندونه بذار برا شب یلدا. هف‌‌هش‌تا دار ویشته نارنگی نیارده. هف‌‌هش‌میلیون پول دانّی قرض هادِی؟ می‌دی دیگه هی باید پِتک را بِرِکی. هف‌‌هش‌تا کتاب هم نخواند. هف‌‌هش‌تا آدم حسابی نیازه. هف‌‌هش‌خط بنویس کلِک را بَکِن. پوزش اولین قسمت از هف‌هش‌ خط گذشت. ۱۸ مرداد ۱۳۹۸.

 


هف‌‌هش خط (۲)

به نام خدا. سلام. اگرچه بحث‌های بزرگواران حوزه، و به قول علمای اَعلام: «اَعِزّه» همیشه جالب و جدی‌ست، نیز نافع و دانش‌افزا. اما منِ خواننده‌ی مُبتدی نیز، می‌توانم دو سه نکته در «حاشیه‌»ی بحث‌های حوزوی مطلب بگویم، زیرا خود را مُجاز به ورود به «متن» نمی‌دانم. مرکز، آنهایند و پیرامون، ما:


۱. صدور حکم، کار فقیه است، ولی تشخیص مصداق و موضوع بر گردن فرد. مثل تشخیص غنای موسیقی. بخشی از مباحث در تالارهای درس حوزه علمیه، گرچه مخلوط این دو است، اما به‌هرحال مفید و جاذب است. چون‌که موضوعات و احکام، چنان پیچیده و گوناگون و درهم شدند _مانند ربا و اعتبار شناور پول_ که دیگر در پشتِ مرزِ حکم و مصداق ماندن، کاری صعب و سخت‌ شده است، و همه به‌گونه‌ای دوست دارند مرزها را نادیده بگیرند تا شاید میان متدیّن با دین رابطه‌ای مأنوس‌تر و مُطیعانه‌تر بیافرینند؛ چون گاه، آگاهان دینی _بخوانید فقهاء و فضلای حوزه_ در خود، علاوه بر بیان حکم شارع، مأمویت شرعی نیز فرض می‌بینند تا شاید شریعت را گسترش و پاسبانی دهند.


۲. بخشی از مسائل به حساسیت‌ها و سلایق و ترجیحات نیز برمی‌گردد. مثلاً فرقی شرعی میان نعلین آخوندی و کفش مُکلّا نیست، اما روزگاری به استاد شهید مطهری به خاطر پوشیدن کفش در دانشگاه تهران به جای نعلین، هجوم می‌کردند. یا داشتن ساعت مچی برای روحانی و طلبه، گناه نابخشودنی پنداشته می‌شد، باید ساعت روسی و سوئیسی جیبیِ زنجیری به آسترِ قبایش می‌بست، تا مورد حمله و برائت واقع نشود.


۳. خواستم با این نوشته‌ام گفته باشم، اجتهاد شیعه از آن رو به قول شهید مطهری «موتور محرّکه» است چون درِ آن به روی آزادی تفکر و استنباط فقیهان، باز است و گونه‌گونی رأی‌ها نشان رشد و ترقی است، نه اختلاف و تشتّت و تفرقه. پوزش ازین ورود.

 

  لغت اِلا و هِله:

 

واژه‌ی هِله: یعنی زُل زدن، به فکر فرورفتن. وقتی کسی از چیزی یا خیال و پندار، دچار شگفتی ژرف و ترس و حیرت شود، این موقع هله می‌رود. و حتی گِسش هم کج می‌شود.

 

واژه‌ی الا : ۱. یکی از چیستان‌هایی که مرحوم پدرم به ما می‌گفت این بود: «آن چیه که سر تنگ، بِن اِلا، میون خرتَپکلا، بلینگ‌بلینگ‌بلینگ.» ما بعدها فهمیدم جوابش: کلاه است. پس: الا یعنی گشاد در برابر تنگ.

 

روشن کنم «بلینگ‌بلینگ‌بلینگ» در انتهای چیستان، آهنگ آن بود که پدرم به‌طرز خاصی آن را ادا می‌کرد تا ما را بخنداند. چه روزگار قشنگی بود. همه روبه‌روی هم، باهم کنار بادی و لَمپا گپ می‌زدند و قصّه‌های قشنگ و حکیمانه و اندرزواره‌های مادر را می‌شنیدند. خدا رحمت کند والدین مرا و همه‌ی رفتگان عزیز این جمع را.

 

۲. اِلا به معنی سیری‌ناپذیر هم کاربرد دارد. مثلاً به کسی که از غذاخوردن دست نمی‌کشد و یا دست هم بکشد بازهم ولع خوردن داشته باشد، می‌گن: وِن داهون الا هسّه. یعنی چشم و دلش سیر نیست.

 

۳. نیز به کسی که دُمبلال یعنی دهن‌درّه‌ی عمیق بکند، به او می‌گن: ون داهون یک ذرع و نیم الا بیّه.

 

به فقه‌پژوهان:

درباره‌ی قول زور

سلام علیکم

با عرض ادب و ابراز ارادت.

درست است که فقه و فقاهت، کارویژه‌های مخصوص به خود را دارد، و هر کسی نمی‌تواند به دلخواه خود در آن دخل و تصرفی کند و بدون احاطه به علوم هم‌پیوند که ابزار فهم فقهی‌ست، دست به انشای رأی بزند؛ اما با این‌همه سازواره، به کارشناسی کارشناسان بهاء می‌دهد. ازین‌رو به موسیقی و پوشش _دو موضوعی که درین تالار توسط فقه‌پژوهان محترم کاوش و کنکاش شد_ می‌توان از زاویه‌ی کارشناسی نگریست و «قول زور» را مقداری ملموس به بحث کشاند. من با بیان الکَن چند نکته با هدف گره‌گشایی و تقریب ذهنی می‌گویم:

 

۱. بزرگواران این جمع، «قول الزور» را در یک معنا و به‌درستی، «انحراف» و یا انحراف‌کشاندن تفسیر کرده‌اند. تردیدی برای خردورز باقی نمی‌ماند که عریانی و برهنگی و غنا در ردیف زور است. زیرا؛ بازتاب و بازخورد قطعی و قهری غنا و برهنگی، انحراف است، حتی اگر به انگیزه و انگیخته‌های غنا و برهنگی ورود نکنیم.

 

۲. اگر سخن فرعون،  قول زور و مستحق غرق است؛ اگر حرکت ابولهب، قول زور و مستحق لعن است؛ اگر جنگ‌طلبی و کینه‌ورزی عَنودانه‌ی ابوجهل، قول زور و مستحق قتل است؛ اگر تزویرهای ابوسفیان، قول زور و مستحق دفع است؛ صد البته غنا و برهنگی هم قول الزور است، و واجب الاجتناب (که البته برخورد با این آخری به کار فرهنگی و آموزشی و اقناعی نیاز است). چون مقصد همه‌ی این‌ها که برشمردم ایجاد انحراف است و دست‌کم خدشه در راهِ راست و تشویش اذهان. هرچند اگر خوش‌بینانه مقصود را در نظر، مفقود نگه داریم.

 

۳. وقتی غنا از طریق هنر و سوداگری (=مرکانتالیسم) به برهنگی پیوند پیدا کرده است و امروزه دیگر تصویر مستهجنِ خوانندگانِ غنا، جای صوت و صدای تنها را گرفته و بر میزان اثرگذاری بار انحرافی و کژی بر مخاطب و بیننده، افزوده، «زور» بودن آن به نظر می‌رسد، «بدیهی» شده است. که تصورش، موحب تصدیق است!

 

۴. امید است با دانش فراوان و فروتنیِ درس‌آموزی که در شما فرهیختگان دانشور این فضای فکری_فقهی سراغ دارم، کاستی‌ها و ابتدایی‌بودن نوشته‌ام را تحمل فرمایید و بگذارید به حساب یک مخاطبِ ناشی و مبتدی که دارد از شما درس می‌گیرد، گه‌گاه درس پس می‌دهد. نوشته‌ی من، هرگز تعریض و تداخلی بر بحث‌های تخصصی شما عزیزان نیست، حریم اختصاصی شما را واقفم و به آن ورودی نکرده و نمی‌کنم. والسلام. التماس دعا.

  

Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۹۴
ساعت پست : ۰۹:۵۶
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و دوم

 

با آیه
جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا

[این است] پاداشى از پروردگار تو، عطایى از روى حساب. (آیه‌ی ۳۶ نبأ. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

در این آیه جزای پارسایان را به ربّ (=پروردگار) نسبت داده و ربّ را به ضمیر «کَ» _که به رسول خدا (ص) برمی‌گردد_ اضافه نموده است. علامه طباطبایی معتقد است خدا با این ضمیر، «احترام رسولش را به عمل آوَرد. بر خلافِ جزای طاغیان، که چنین نکرد، تا بفهماند که خداوند منزّه از این است که «شرّ» برساند. یعنی این مزد و اجر و پاداشی است که خداوند عطا کرد، با وصف این که عطای خدا باحساب است.» ۲۷ تیر ۱۳۹۸.

 

۱۳ کیلومتر آرشیو

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۳)

می‌دانستم؛ _آن‌هم سال ۶۱_ که آرشیو هند ۱۳ کیلومتر درازی دارد. یعنی از تکیه‌پیش دارابکلا تا عبور اُومال و نودهک نکا. قفسه‌هایی از کتاب در کتابخانه‌ی هند که این‌مقدار طول دارد تا از تاریخ و تمدن هند مراقبت کند. اما نمی‌دانستم؛ _تا همین سه سال پیش_ که آرشیو هلند به روایت ویلیام فلور، ولی ۱۷ کیلومتر درازی دارد و از هند، پیشی. و کتاب‌های سرگذشت و فرهنگ و تاریخ و تمدن هلند را در قفسه‌هایش نگه می‌دارد؛ تا هلندی‌ها آن را از یاد نبرند، کشوری که حتی از گُجَرات هند بسیار کوچک‌تر است.

 

نکته: گرچه می‌دانم و بارها به چشم دیده‌ام در تهران، در بیخ بزرگراه حقانی و پیچ تند منتهی به بلوار میرداماد، دو ساختمان همدیگر را شبانه‌روز نگاه می‌کنند و چشمک می‌زنند؛ یکی ساختمان شیشه‌ای آبی لاجوردی بانک مرکزی و دیگری کتابخانه‌ی ملی با معماری اسلامی‌ایرانی. اما نمی‌دانم که درازیِ کدام سازه و قفسه‌های کدام ساختمان و محتوای داخلی کدام معماری، ۱۷ کیلومتر طول دارد؛ پول یا کتاب. تمدن و تاریخ اسلام و ایران یا ارز و یورو و پزو و یوان و یِن و روبل و لیره و فرانک!

 

تتمّه: وینستون چرچیل گفته بود: من هیچ‌جا مسافرت نمی‌کنم مگر این‌که دوره‌ی «گیبون» را با خود همراه داشته باشم.

 

یادآوری: حتماً می‌دانید که ادوارد گیبون، مورّخی بود که اوج و سقوط امپراتوری رُوم را نوشت و بخشی از آن توسط خانم فرنگیس نمازی به فارسی ترجمه شده است.

 

بگذرم؛ خواستم فقط به قفسه‌های سینه، صدایی سر داده‌باشم تا دست‌کم اگر مغزِ سر، از راه‌بندانِ این‌همه مشغولیات کم‌اثر در گستره‌ی ایران پهناور، پیام‌ها را نمی‌گیرد، لااقل قلبِ زیر قفسه‌ی سینه، بشنَود که ایران با آن‌همه کهن‌بودن و تمدن‌داشتن و مزیّن به اسلامِ مبین شدن، چند کلیومتر قفسه‌ی کتابخانه دارد؟ که پیش هند و هلند شرمسار نباشیم؛ هندی که روزی‌روزگاری ریشه‌ی زبان پارسی داشت و هلندی که از رامسر تا بابلسر و چمستان ما، هم بسی کم‌مساحت‌تر است.

 

متن سید مهدی حسینی:

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی

بساط خویش برچیدند و رفتند

زکالاهای این آشفته بازار

محبت را پسندیدند و رفتند

درود بر اقا ابراهیم از محبت شما نسبت  به خودم و ذکر خیر و طلب رحمت براى  پدرم با بهره گیرى ازبهترین واژه ها ، سپاسگزارم امید که شنگ عشق و مهر، شور ونشاط ،  و پراکندن بذرمهربانی،  گرمی بخش وجود مان، و باعث استوارى خیمه ی وصال گردد دوستان قاصد سبز زندگی هستندکه با کوله باری از مهر، دل غنچه ها را با شادی، پیوند می زنند.در کلاس درسشان ، حتی تخته سیاه نیز، روسفید است. سیمای شورانگیز پدرتان. و روحیه صمیمی و حس احترام بی شائبه مادرتان ارمغان جاریه از آن دو عزیزسفرکرده است. همیشه هنگام گذر از کنار منزلتان بسان پرده سینما براى من ظاهر میشود.

یاد این عزیزان نقاب کشیده در خاک در هر محفلی، تفألی است به باغ زیبایی های زندگی.

ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست ...

سپاس از شما.

 

سلام آقا سیدمهدی حسینی،

سلام و سلامتی. دل‌انگیز، خوانا و مرطوب و باطراوت بود آنچه نوشتی. همواره به گشایش و گنجایش آن دوست محبوب، آگاه بوده‌ام. ممنونم. نیز ممنون‌تر که چه احساسات برانگیزانه و مهربانانه یاد مرحومان مادرم و پدرم را این‌گونه دلرُبا به یادم آوردی. درود داری. از دور باز نیز، برای شکیبایی‌ات بر مصیبت اندوه‌بار و غیر قابل جبرانِ وفات پدرت _که ماها جز خیر و خنده و درست‌کرداری و ایمان و مظهر بی‌آزاری چیزی ازو ندیدیم_ دعا می‌کنم. درود بر شما آقا.

 

«لغت اتوتوس»

 

۱. اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل.

 

۲. وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَیمی، دار هاکانیم و آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه.

 

۳. این‌که شما اوتوس دوست نداری! و گلیم خود را  سبک و خشک و جمع‌وجور می‌خوایی، خود پیام خاص است که مفهوم آن هم در «رسا»ست و در «خفا».

 

همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

استان خیال ۱۴
درین استان به قول مرحوم بازرگان «پُرتوقّعی مردم»  نقد می‌شود.

 

ماش فرستادیم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۴)

سیدابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم باکفایت و ادیب ایرانی که ضدانگلیس بود و به این پیر فتنه‌انگیز بهایی نمی‌داد، سرانجام مورد حسادت و کینه‌ی آن کشور به قول رهبری «خبیث» قرار گرفت و با دسیسه‌چینی‌شان نزد محمدشاه قاجار، در سال ۱۲۱۴ خورشیدی در ییلاق خفه شد. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۹۴
ساعت پست : ۰۹:۵۶
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و دوم

 

با آیه
جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا

[این است] پاداشى از پروردگار تو، عطایى از روى حساب. (آیه‌ی ۳۶ نبأ. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

در این آیه جزای پارسایان را به ربّ (=پروردگار) نسبت داده و ربّ را به ضمیر «کَ» _که به رسول خدا (ص) برمی‌گردد_ اضافه نموده است. علامه طباطبایی معتقد است خدا با این ضمیر، «احترام رسولش را به عمل آوَرد. بر خلافِ جزای طاغیان، که چنین نکرد، تا بفهماند که خداوند منزّه از این است که «شرّ» برساند. یعنی این مزد و اجر و پاداشی است که خداوند عطا کرد، با وصف این که عطای خدا باحساب است.» ۲۷ تیر ۱۳۹۸.

 

۱۳ کیلومتر آرشیو

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۳)

می‌دانستم؛ _آن‌هم سال ۶۱_ که آرشیو هند ۱۳ کیلومتر درازی دارد. یعنی از تکیه‌پیش دارابکلا تا عبور اُومال و نودهک نکا. قفسه‌هایی از کتاب در کتابخانه‌ی هند که این‌مقدار طول دارد تا از تاریخ و تمدن هند مراقبت کند. اما نمی‌دانستم؛ _تا همین سه سال پیش_ که آرشیو هلند به روایت ویلیام فلور، ولی ۱۷ کیلومتر درازی دارد و از هند، پیشی. و کتاب‌های سرگذشت و فرهنگ و تاریخ و تمدن هلند را در قفسه‌هایش نگه می‌دارد؛ تا هلندی‌ها آن را از یاد نبرند، کشوری که حتی از گُجَرات هند بسیار کوچک‌تر است.

 

نکته: گرچه می‌دانم و بارها به چشم دیده‌ام در تهران، در بیخ بزرگراه حقانی و پیچ تند منتهی به بلوار میرداماد، دو ساختمان همدیگر را شبانه‌روز نگاه می‌کنند و چشمک می‌زنند؛ یکی ساختمان شیشه‌ای آبی لاجوردی بانک مرکزی و دیگری کتابخانه‌ی ملی با معماری اسلامی‌ایرانی. اما نمی‌دانم که درازیِ کدام سازه و قفسه‌های کدام ساختمان و محتوای داخلی کدام معماری، ۱۷ کیلومتر طول دارد؛ پول یا کتاب. تمدن و تاریخ اسلام و ایران یا ارز و یورو و پزو و یوان و یِن و روبل و لیره و فرانک!

 

تتمّه: وینستون چرچیل گفته بود: من هیچ‌جا مسافرت نمی‌کنم مگر این‌که دوره‌ی «گیبون» را با خود همراه داشته باشم.

 

یادآوری: حتماً می‌دانید که ادوارد گیبون، مورّخی بود که اوج و سقوط امپراتوری رُوم را نوشت و بخشی از آن توسط خانم فرنگیس نمازی به فارسی ترجمه شده است.

 

بگذرم؛ خواستم فقط به قفسه‌های سینه، صدایی سر داده‌باشم تا دست‌کم اگر مغزِ سر، از راه‌بندانِ این‌همه مشغولیات کم‌اثر در گستره‌ی ایران پهناور، پیام‌ها را نمی‌گیرد، لااقل قلبِ زیر قفسه‌ی سینه، بشنَود که ایران با آن‌همه کهن‌بودن و تمدن‌داشتن و مزیّن به اسلامِ مبین شدن، چند کلیومتر قفسه‌ی کتابخانه دارد؟ که پیش هند و هلند شرمسار نباشیم؛ هندی که روزی‌روزگاری ریشه‌ی زبان پارسی داشت و هلندی که از رامسر تا بابلسر و چمستان ما، هم بسی کم‌مساحت‌تر است.

 

متن سید مهدی حسینی:

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی

بساط خویش برچیدند و رفتند

زکالاهای این آشفته بازار

محبت را پسندیدند و رفتند

درود بر اقا ابراهیم از محبت شما نسبت  به خودم و ذکر خیر و طلب رحمت براى  پدرم با بهره گیرى ازبهترین واژه ها ، سپاسگزارم امید که شنگ عشق و مهر، شور ونشاط ،  و پراکندن بذرمهربانی،  گرمی بخش وجود مان، و باعث استوارى خیمه ی وصال گردد دوستان قاصد سبز زندگی هستندکه با کوله باری از مهر، دل غنچه ها را با شادی، پیوند می زنند.در کلاس درسشان ، حتی تخته سیاه نیز، روسفید است. سیمای شورانگیز پدرتان. و روحیه صمیمی و حس احترام بی شائبه مادرتان ارمغان جاریه از آن دو عزیزسفرکرده است. همیشه هنگام گذر از کنار منزلتان بسان پرده سینما براى من ظاهر میشود.

یاد این عزیزان نقاب کشیده در خاک در هر محفلی، تفألی است به باغ زیبایی های زندگی.

ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست ...

سپاس از شما.

 

سلام آقا سیدمهدی حسینی،

سلام و سلامتی. دل‌انگیز، خوانا و مرطوب و باطراوت بود آنچه نوشتی. همواره به گشایش و گنجایش آن دوست محبوب، آگاه بوده‌ام. ممنونم. نیز ممنون‌تر که چه احساسات برانگیزانه و مهربانانه یاد مرحومان مادرم و پدرم را این‌گونه دلرُبا به یادم آوردی. درود داری. از دور باز نیز، برای شکیبایی‌ات بر مصیبت اندوه‌بار و غیر قابل جبرانِ وفات پدرت _که ماها جز خیر و خنده و درست‌کرداری و ایمان و مظهر بی‌آزاری چیزی ازو ندیدیم_ دعا می‌کنم. درود بر شما آقا.

 

«لغت اتوتوس»

 

۱. اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل.

 

۲. وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَیمی، دار هاکانیم و آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه.

 

۳. این‌که شما اوتوس دوست نداری! و گلیم خود را  سبک و خشک و جمع‌وجور می‌خوایی، خود پیام خاص است که مفهوم آن هم در «رسا»ست و در «خفا».

 

همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

استان خیال ۱۴
درین استان به قول مرحوم بازرگان «پُرتوقّعی مردم»  نقد می‌شود.

 

ماش فرستادیم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۴)

سیدابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم باکفایت و ادیب ایرانی که ضدانگلیس بود و به این پیر فتنه‌انگیز بهایی نمی‌داد، سرانجام مورد حسادت و کینه‌ی آن کشور به قول رهبری «خبیث» قرار گرفت و با دسیسه‌چینی‌شان نزد محمدشاه قاجار، در سال ۱۲۱۴ خورشیدی در ییلاق خفه شد. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و دوم

 

با آیه
جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا

[این است] پاداشى از پروردگار تو، عطایى از روى حساب. (آیه‌ی ۳۶ نبأ. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

در این آیه جزای پارسایان را به ربّ (=پروردگار) نسبت داده و ربّ را به ضمیر «کَ» _که به رسول خدا (ص) برمی‌گردد_ اضافه نموده است. علامه طباطبایی معتقد است خدا با این ضمیر، «احترام رسولش را به عمل آوَرد. بر خلافِ جزای طاغیان، که چنین نکرد، تا بفهماند که خداوند منزّه از این است که «شرّ» برساند. یعنی این مزد و اجر و پاداشی است که خداوند عطا کرد، با وصف این که عطای خدا باحساب است.» ۲۷ تیر ۱۳۹۸.

 

۱۳ کیلومتر آرشیو

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۳)

می‌دانستم؛ _آن‌هم سال ۶۱_ که آرشیو هند ۱۳ کیلومتر درازی دارد. یعنی از تکیه‌پیش دارابکلا تا عبور اُومال و نودهک نکا. قفسه‌هایی از کتاب در کتابخانه‌ی هند که این‌مقدار طول دارد تا از تاریخ و تمدن هند مراقبت کند. اما نمی‌دانستم؛ _تا همین سه سال پیش_ که آرشیو هلند به روایت ویلیام فلور، ولی ۱۷ کیلومتر درازی دارد و از هند، پیشی. و کتاب‌های سرگذشت و فرهنگ و تاریخ و تمدن هلند را در قفسه‌هایش نگه می‌دارد؛ تا هلندی‌ها آن را از یاد نبرند، کشوری که حتی از گُجَرات هند بسیار کوچک‌تر است.

 

نکته: گرچه می‌دانم و بارها به چشم دیده‌ام در تهران، در بیخ بزرگراه حقانی و پیچ تند منتهی به بلوار میرداماد، دو ساختمان همدیگر را شبانه‌روز نگاه می‌کنند و چشمک می‌زنند؛ یکی ساختمان شیشه‌ای آبی لاجوردی بانک مرکزی و دیگری کتابخانه‌ی ملی با معماری اسلامی‌ایرانی. اما نمی‌دانم که درازیِ کدام سازه و قفسه‌های کدام ساختمان و محتوای داخلی کدام معماری، ۱۷ کیلومتر طول دارد؛ پول یا کتاب. تمدن و تاریخ اسلام و ایران یا ارز و یورو و پزو و یوان و یِن و روبل و لیره و فرانک!

 

تتمّه: وینستون چرچیل گفته بود: من هیچ‌جا مسافرت نمی‌کنم مگر این‌که دوره‌ی «گیبون» را با خود همراه داشته باشم.

 

یادآوری: حتماً می‌دانید که ادوارد گیبون، مورّخی بود که اوج و سقوط امپراتوری رُوم را نوشت و بخشی از آن توسط خانم فرنگیس نمازی به فارسی ترجمه شده است.

 

بگذرم؛ خواستم فقط به قفسه‌های سینه، صدایی سر داده‌باشم تا دست‌کم اگر مغزِ سر، از راه‌بندانِ این‌همه مشغولیات کم‌اثر در گستره‌ی ایران پهناور، پیام‌ها را نمی‌گیرد، لااقل قلبِ زیر قفسه‌ی سینه، بشنَود که ایران با آن‌همه کهن‌بودن و تمدن‌داشتن و مزیّن به اسلامِ مبین شدن، چند کلیومتر قفسه‌ی کتابخانه دارد؟ که پیش هند و هلند شرمسار نباشیم؛ هندی که روزی‌روزگاری ریشه‌ی زبان پارسی داشت و هلندی که از رامسر تا بابلسر و چمستان ما، هم بسی کم‌مساحت‌تر است.

 

متن سید مهدی حسینی:

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی

بساط خویش برچیدند و رفتند

زکالاهای این آشفته بازار

محبت را پسندیدند و رفتند

درود بر اقا ابراهیم از محبت شما نسبت  به خودم و ذکر خیر و طلب رحمت براى  پدرم با بهره گیرى ازبهترین واژه ها ، سپاسگزارم امید که شنگ عشق و مهر، شور ونشاط ،  و پراکندن بذرمهربانی،  گرمی بخش وجود مان، و باعث استوارى خیمه ی وصال گردد دوستان قاصد سبز زندگی هستندکه با کوله باری از مهر، دل غنچه ها را با شادی، پیوند می زنند.در کلاس درسشان ، حتی تخته سیاه نیز، روسفید است. سیمای شورانگیز پدرتان. و روحیه صمیمی و حس احترام بی شائبه مادرتان ارمغان جاریه از آن دو عزیزسفرکرده است. همیشه هنگام گذر از کنار منزلتان بسان پرده سینما براى من ظاهر میشود.

یاد این عزیزان نقاب کشیده در خاک در هر محفلی، تفألی است به باغ زیبایی های زندگی.

ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست ...

سپاس از شما.

 

سلام آقا سیدمهدی حسینی،

سلام و سلامتی. دل‌انگیز، خوانا و مرطوب و باطراوت بود آنچه نوشتی. همواره به گشایش و گنجایش آن دوست محبوب، آگاه بوده‌ام. ممنونم. نیز ممنون‌تر که چه احساسات برانگیزانه و مهربانانه یاد مرحومان مادرم و پدرم را این‌گونه دلرُبا به یادم آوردی. درود داری. از دور باز نیز، برای شکیبایی‌ات بر مصیبت اندوه‌بار و غیر قابل جبرانِ وفات پدرت _که ماها جز خیر و خنده و درست‌کرداری و ایمان و مظهر بی‌آزاری چیزی ازو ندیدیم_ دعا می‌کنم. درود بر شما آقا.

 

«لغت اتوتوس»

 

۱. اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل.

 

۲. وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَیمی، دار هاکانیم و آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه.

 

۳. این‌که شما اوتوس دوست نداری! و گلیم خود را  سبک و خشک و جمع‌وجور می‌خوایی، خود پیام خاص است که مفهوم آن هم در «رسا»ست و در «خفا».

 

همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

استان خیال ۱۴
درین استان به قول مرحوم بازرگان «پُرتوقّعی مردم»  نقد می‌شود.

 

ماش فرستادیم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۴)

سیدابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم باکفایت و ادیب ایرانی که ضدانگلیس بود و به این پیر فتنه‌انگیز بهایی نمی‌داد، سرانجام مورد حسادت و کینه‌ی آن کشور به قول رهبری «خبیث» قرار گرفت و با دسیسه‌چینی‌شان نزد محمدشاه قاجار، در سال ۱۲۱۴ خورشیدی در ییلاق خفه شد. بیشتر بخوانید ↓

آن مرد ادیبِ اهل اراک، هم خوشنویس بود، هم شاعر، هم اندیشمند و هم سیاستمدار. او نثر فارسی پیچیده، مُغلق، متملّق و سخت آن دوران را، کم‌کم به نثر روان و سلیس رسانْد. دو اثر مجموعه‌ی رسائل و منشآت ازوست. من متنی ازو دارم که در زیر می‌نویسم و معنی آن را چندساعتی به رأی می‌گذارم، سپس اگر رأی یا رأی‌های رسید یا نرسید، شرحش را می‌نویسم. امید است در کشف این متن، به هیچ گوگل‌موگلی و موتورهای «جست‌وجوگر»ی سرچ و رجوع نشود که درین خصوص تقلًب است و رعایت‌نکردن امانت:

 

متن نامه‌ی هنرمندانه‌ی قائم‌مقام:

«... انبارپناها، ارزنی آمد مرجمَک‌نام، نخودش آمد، ماش فرستادیم، برنجش میآور، گندمش ده جوجو به‌کار است.»

 

فقط یک‌نکته بگویم ورای متن بالا: اساساً مقامِ «قائم‌مقام»ی مقامی خطرناک است! چه در دوره‌ی قاجاریه باشد و چه در بلاد قزاق و قرقیز و قم. گرچه سیدابوالقاسم، فامیلی‌اش قائم‌مقام بود، اما در سیاست، قائم‌مقام شدن، زیاد خوش‌یُمن و مَیمون نیست! یا خفه می‌شود، یا خفقان می‌گیرد، یا احتقان می‌پذیرد، یا اختناق به ارمغان! می‌آورد و یا خُفتگی و خوف و خسوف سیاسی پدیدار می‌گردد. بگذرم، زیاد با حرف «خاء» نمی‌توان جولان داد.

 

توضیح متن:

 

جمله‌ی قائم‌مقام فراهانی در متن هفت کول ۱۰۴ یک حواله است خطاب به انباردار غلّه:

 

«... انبارپناها، ارزنی آمد مرجمَک‌نام، نخودش آمد، ماش فرستادیم، برنجش میآور، گندمش دِه، جوجو به‌کار است.»

 

یعنی ای انباردار، اگر زنی آمد به اسم مرجمک، خودش نیامد، ما او را فرستادیم، به رنج نیاور او را ، گندم بده به او که جو آماده‌ی درو است.

 

تجزیه کنم متن را:

 

ارزنی آمد: یعنی اگر زنی آمد.

مرجمَک‌نام: یعنی به اسم مرجمک.

نخودش آمد: یعنی خودش نیامد.

ماش فرستادیم: یعنی ما او را فرستادیم پیشت.

برنجش میآور: یعنی او را رنج نده.

گندم بده...

 

قائم‌مقام در آن متن به بُقولات (=آنچه از بذر برُوید) مانند ماش و عدس و ارزَن و نخود و غلات گندم و برنج نام برد تا این مواد حیاتی کشور را گوشزد کند. اما مقصود همان است که در بالا نوشتم. مرجمک هم در آذربایجان به عدس گفته می‌شود که اسم زن نیز هست. در داراب‌کلا هم به این حبّه‌ی گیاه می‌گویند مِرجی.

 

 

نشانه و اشاره و گزاره (۵)

 

نشانه‌ی من: پایگاه هوایی ماری دو در جنوب ترکمنستان که در نزدیکی مرز ایران در خراسان شمالی قرار دارد، یک پایگاه مشکوک است. زیرا یک سایت _که من به آن دسترسی دارم و نیز تا حدزیادی به خبرهای آن اطمینان_ پرده برداشت که گویا توسط حُکام دودوزه‌باز ترکمنستان جهت پشتیبانی هوایی در اختیار ارتش آمریکا قرار داده شد.

 

اشاره‌ی من: چرا نوشتم دودوزه‌باز؟ چون‌که ترکمنستان از زمان استقلال از اتحاد جماهیر شوروی، خود را مانند سوئیس، کشوری «بی‌طرف» به ثبت رسانید. اما حرکت خزنده‌ی در خفای اخیر، نشان از زیرپاگذاشتن این شیوه‌ی سیاسی دولت ترکمنستان می‌دهد. دودوزه‌باز کسی‌ست که با حُقّه‌بازی، رفتاری خلافِ ادعایش دارد و می‌خواهد به همه‌ی طرف‌های خود، خود را خوب و منزّه و قابلِ قبول نشان دهد، اما در واقع، قصد فریب و نیرنگ و دروغ و دورویی دارد.

 

گزاره‌ی من: واکنش‌سریعِ چندی پیش سپاه و ارتش به این خیزش مخفی و حرکات ضدتهاجمی ایران در خراسان شمالی و رفتنِ فوری سردار باقری به آن منطقه و سازماندهی پیشرفته‌تر قوا، درین خطّه، و نیز گوشزد غیرعلنی دیپلماتیک به ترکمنستان، همگی سطح هوشمندی ایران را نشان می‌دهد که غفلت نورزیدن از دشمن و برآوردِ نظامی داشتنِ لحظه‌به‌لحظه از آن، علامت عقلانیت و امنیت پایدار است. زیرا نباید فرصت داد تا مهاجم و متجاوزی _ولو ارتش ترسوی آمریکا به رهبری دولت جاهل و فاسد ترامپ_ ازین پایگاه مرزی برای ایجاد دستبردهای هوایی سود جوید. خصوصاً وقتی می‌دانیم «متیو کلیمو» عنصر اصلی پیشین سازمان نظامی ناتو، سفیر آمریکا و منتخب ترامپ در ترکمنستان است، باید «میز جاسوسی ایران» سفارت این کشور در ترکمنستان را چهارچشمی مراقبت کرد. از نظر من، حَزم، شرط اَمن‌زیستن است. ۲۹ تیر ۱۳۹۸.

 

 

خداوند به من می‌گفت «لا لبیک»

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۵)

مرحوم آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی در تمام عمرش به حج نرفت، چون خود را مستطیع (=دارا و دارنده) نمی‌دانست. گفته می‌شود یکی از نزدیکانش هزینه‌ی حج را به وی هدیه نمود، اما مرحوم مرعشی آن را برای یکی بیمارستان‌های قم هزینه کرد. علتش این بود که خود فرمود:

 

«اگر من به این حج می‌رفتم و یک زن به علت نبودِ امکانات در این بیمارستان می‌مُرد، وقتی من می‌گفتم «لبّیک» خداوند به من می‌گفت «لالَبّیک».

 

نکته:من زیارت مکه و مدینه را _که تاریخ مجسّم اسلام و مسلمین صدر اسلام است_ دوست می‌دارم؛ دوست. و حج را در معنا و پیام اصیلش، آرزومندم. اما آنچه مرحوم مرعشی کرد پیام ژرفی دارد. به فرموده‌ی امام صادق _علیه‌السلام_ «دل، حرم خداست.» پس؛ گرچه کعبه، قبله‌ی قلب‌هاست و حرم امن الهی و گَردش در گِردش آهنگ وجود آدمی را همآهنگ و موزون و میزان می‌کند، اما دل انسان نیز، عرش و کُرسی خدایی‌ست. و آقای مرعشی، دل‌های فراوانی را با کار خیر و ستوده‌اش و پرهیز از رفتن به حج، به علت عدم دارایی و استطاعت پولی و مالی، شادمان کرد؛ دل‌هایی که حرم خداست و حرمت و احترام دارد و نیز، ترحُّم و رحمت می‌طلبد.

 

 

خاطرات من (۵)

 

سه تیپ فکر

سال ۱۳۷۱ در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران، با دانشجویان سه کشور ترکیه، کره شمالی و افغانستان هم‌دوره، هم‌کلاس و رفیق بودم. هشت کره‌ای، چهار افغان و یک ترکیه‌ای. نام‌های‌شان را در دفترچه‌ام نوشته‌ام که چون شاید راضی نباشند، نام نمی‌برم.

 

کره‌ای‌ها را با آن‌‌که صمیمیت داشتم، به هیچ‌وجه نتوانستم به حرف بیاورم؛ حرف و خنده و گپ و گفت داشتیم، اما از مملکت خود از لام‌تا‌کام هیچی درز نمی‌دادند. در کلاس نیز، اساساً خَموش بودند؛ به قول داراب‌کلایی‌ها: «مول»، اما در درس، عالی می‌فهمیدند.

 

از سه برادر تیزهوش و پرمطالعه‌ی افغان، یکی که در سفارت بود، خوب اطلاعات داشت و از سخن، هراسی نداشت. من ترکیب‌بندی سیاسی جناح‌های افغان را با او بحث می‌کردم، که تسلط عجیبی داشت. در سال ۶۳ نیز با طلبه‌ای افغان در قم و اصفهان هم‌حجره بودم که بسیار باسواد، فاضل، متواضع و نحیف بود و حتی طلبه‌های ایرانی‌ را درس می‌داد و رفع اشکال می‌کرد.

 

اما آن یک ترکیه‌ای سُرمه‌پوش، که همیشه تَه‌خنده در چهره داشت و سیاسی‌دان بود، نه فقط مراودت می‌کردیم که در کلاس نیز شجاعانه کنفرانس می‌داد و پربار بود. خلاصه کنم: سه تیپ فکری از سه حوزه‌ی جغرافیای جدا، گویا این‌گونه برایم نمود و تجلّی داشتند: هفت کره‌ای‌های خاور دور: تیپ فکری محافظه‌کار زیرک. سه افغان خاورمیانه: تیپ فکری رادیکال باهراس. یک ترکیه‌ای نیمه‌اروپایی: تیپ فکری میانه‌ی آرام.

 

 

سلام شیخ احمدی

بَه.بَه. هر جا، هر زمان، هر مرحله که دلت یاد من کرد، برای دل من، همان کن که در حرم علی بن موسی الرضا _علیهم السلام_با دلِ شوقی‌ات با امام رئوف می‌کنی، جناب شیخ احمدی.

 

تله در مسیر دارالفنون

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۶)

مغزها و مُخ‌ها همواره در تله‌ی صید و شکارند. در ایران مَلکم‌خان پسر میرزا یعقوب‌خان، در برابر دارالفنون امیرکبیر، «مجمع فراماسون» را راه انداخت که به آن فراموشخانه می‌گوییم. این دلبسته و وابسته به انگلیس و غربستان! برای اعضای فراماسون، از میان شاگردان قدیم دارالفنون _که برای مَجد و هویت ایران تعلیم می‌دیدند_ شکار می‌کرد؛ زیرا خود در دارالفنون معلم هندسه و حساب! بود. عجیب این‌که او آن زمان تا پانصد نفر را عضو فراماسونری خود کرده بود. شکار افکار و افراد مُخ و نخبه. این، سرقت و دزدی بزرگ مغزها محسوب می‌شد که این جُلفازاده‌ی اصفهانی شِبه‌روشنفکر، بر مسیردارالفنون بساط پهن کرده کرد.

 

 

نکته بگویم و بگذرم: من یک علت از علل حمله به دارالفنون را همین برونداد می‌دانم که شاگردان این مرکزِ اعتبار علمی و فنی ایران، توسط غرب‌پرستی چون ملکم بنیانگذار فراموشخانه، صید و سرقت می‌شدند و به لُژ فراماسونری دعوت. در تاریخ داریم که همین کار ملکم، آبروی دارالفنون را «بر باد داد». و حتی «علمای اَعلام و عِظام طهران» به مقام «منع و تکفیر دارالفنون برآمدند.» که بیراهه نمی‌گفتند.

 

ناتّرینگِ فکری: راستی هنوز آیا این سرقت مغز ادامه دارد!؟ به زبان محلی باید بگویم: «بلکُم» شاید به‌حتم. آن روز با تله‌ی ملکم‌خان، امروز با دامِ گسترده‌ی خودباختگان و به قول مرحوم علی حاتمی «دل‌شدگان» در فیلم ژانر تاریخی «دل‌شدگان»! که خواننده‌ی گروه موسیقی عصر قاجاریه، سرانجام به تفلیس و... رفت و دلباخته‌ی شاهزاده‌ی تُرک شد. یعنی باخت و ساخت‌ و پاخت!

 

واژه‌ی لامیزه:

 

دکتر عارف‌زاده:

جناب طالبی  با  درود  و  احترام. در باره لامیزه  پرسیدی.  این  یک  واژه  غیر  محترمانه  برای لب  است. فکر میکنم  عمدتا  به  لب پایین  و  بخش  فوقانی  چانه  اطلاق شود. در زمان  خشم و  تحقیر  و  توهین  و تمسخر  فرد مخاطب  بکار  میرود.

 

سلام آقای دکتر عارف‌زاده

 

بلی؛ درست و بانزاکت ترسیم فرمودی. ممنونم فراوان. من هم در امتداد عبارات شما، کمی لغتِ لُغُزی «لامیزه» را می‌شکافم:

 

۱. واژه، دو سیٖلابی (=هجا و بخش) است. سیٖلاب دوم را هرچه زور زدم نفهمیدم نیاکان ما چرا بر دنباله‌ی سیٖلاب اول درآوردند. یعنی «لا» به نظر من همان لُو، لَب، لُوچه و لاچ است. اما «میزه» را سر درنیاوردم.

 

۲. ترسیم درست شما از واژه‌ی تأدیبی لامیزه، مرا به سمت یک مثَل و عبارت رایج پرتاب ساخت که دارابکلایی‌ها درین جور مواقع می‌گویند: «وَچه وِن لامیزه رِه گالْمیس دَکون». یعنی مُشتِ محکم و بزرگ، بر دهنش بزن!

 

حال که بررسی لغت با حرف «لا» بود، بر وزن لا، «لاغمی» یا «لاقمی» را بشکافیم

 

دکتر‌عارف‌زاده:

اما  جناب  آقای  طالبی عزیز  بنظرم  لاقمی باشد  هرچند  مطمئن  نیستم.زخم پوسته دهنده  گوشه های دهان  دردناک که مانع باز شدن دهان میشود و عذاب آور  است. میگفتند غذا یا ظرف دهن زده کسی  را  استفاده نکن  لاقمی میزنی.علتش میکروب یا قارچ است. گاهی کمبود ویتامین و املاح. خواستید سرچ کنید در  پزشکی cheilitis  گفته میشود.

 

لغت لاقمی:

 

سلام بر جناب‌عالی که به این خُرده‌کاری‌ها _اما به قول شما تأثیرگذار و در جای خود مهم_ علاقه‌ی وافر داری و با توجه به تجربه و فکر، واژگان را به‌خوبی می‌شکافی. لذت می‌برم من حقیقتاً دکتر. اما افزوده‌ی من بر  لغت لاقمی:

 

۱. با شما موافقم که ترجیح دادی لاقمی با حرف قاف نوشته می‌شود. زیرا از نظر من نیز وقتی در ذهنم کاوش کردم، لاقمی از واژه‌ی لُقمه ممکن است ریشه‌ی لفظی و معنایی بگیرد. چون مفهوم آن، به غذای دهنی و دهن‌زده و لقمه مرتبط است.

 

۲. بلی درست فرمودی. چون میکروب و مُسری‌بودن در لاقمی بازتاب دارد. محلی‌ها می‌گفتن: وِن داهون‌بَزه رِه نخور، تِه تِک لاقمی زنده: برای فارسی‌زبان‌ها ترجمه کنم: یعنی دهن‌زده‌ی وی را نخور، لَبت کورَک و زخم می‌زند.

 

۳. جای لاقمی را هم با شما هم‌نظرم که در دو گوشه‌ی لب و دهن، زخم می‌زند که دردناک است و با سفیدک و کف نشان داده می‌شود.

 

۴. چِیلیتیس معادل پزشکی لاقمی را ممنونم که بیان داشتی و نیاز به سرچ نمی‌بینم، چون حرف شما برایم سندیت دارد و ثِقت.

 

می‌توانیم در نوبت آتی، دو واژه‌ی وابسته به همِ «دَروِن یا دربِن‌سر» و «کاتی» را بشکافیم و کاربردهای آن را در روستاها.

 

 

پنج اصل، پنج رفتار

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۷)

بی‌آن‌که درباره‌ی مرحوم نکوگویان _مشهور به رجبعلی خیّاط که در سال ۱۳۴۰ درگذشت و در ری به خاک سپرده شد_ قائل به غلوّ، تقدّس و کراماتِ آن‌چنانی باشم، اما وی را به عنوان یک انسان خوب، عرفان‌پیشه و دارای پندهای اخلاقی عامیانه، مورد ستودن و پاییدن می‌دانم. دست‌کم بسیاری از ماها، سفارش‌ها و نداهای قابل قبولی ازو خوانده و یا از زبان ناقلان شنیده‌ایم. پنج اصلی که در زیر به‌فشردگی و با کمی دخل و تصرف ادبی و نوشتاری، می‌نویسم، یک نمونه از آن پندهای گِران و پرقیمت اوست:

 

نقل است که از او پرسیدند چرا بسیار آرامی؟ گفت بدین مضمون: چون زندگی‌ام را بر پنج اصل بنا کردم: یعنی: ۱. دانستم رزق مرا دیگری نمی‌خورد، ۲. خدا مرا می‌بیند، ۳. کار مرا دیگری انجام نمی‌دهد، ۴. پایان کارم مرگ است و ۵. نیکی و بدی گُم نمی‌شود و به خودم بازمی‌گردد.

 

مرحوم رجبعلی، از این پنج اصل و معرفت، به پنج نتیجه و پیام و رفتار منتهی شد: برای اصل اول، آرام شد. برای اصل دوم حیا پیشه کرد. برای اصل سوم تلاش کرد، برای اصل چهارم خود را مهیّا ساخت و برای اصل پنجم بر «خوبی» خود افزود و از «بدی‌»اش کم کرد.

 

نکته بگویم و تمام:

 

به فرموده‌ی زیبای مولوی، انسان «همان اندیشه» است، مابَقیِ آدمی، فقط «استخوان و ریشه» است. ازین‌رو، زندگی بر پایه‌ی معرفت و معنویت پیش می‌رود که از دل و عقل، هر دو، سرچشمه می‌گیرد. باید پندِ لطیف بزرگان، خوبان و نیک‌‌کرداران را به گوشِ دل سپرد؛ زیرا آدمی در زیست، بی‌نیاز از پند و اندرز نیست. شاعر، خیلی‌خوب سُروده و اِنذار داده که:

 

به شادکامی دشمن، کسی سزاوار است

که نشنَود سخنِ دوستانِ نیک‌اندیش

 

لغت کاتی و دربِن‌سر

 

سلام و بسیار‌سپاس. به فرآورده‌های فکری شما جناب دکتر، زیاد فکر می‌کنم و به مفاد آن خیره می‌شوم. خرسندی‌ام تشدید شد که این میدان لغت را «رقص واژگان» خوانده‌ای و بر آتش «چماز» می‌دمی تا گُر بگیرد. من هستم، تا هستی. و شیفته‌ی شکافتِ هسته‌ی واژگان‌ام، و دوست دارم اتُمِ لغات محل! کشف و شکوفا و شکوفته شود. از مانوری که در «کاتی» می‌دادی خندیدم.

 

اما بعد؛ هم «کاتی» (=راه‌پله، نردبانِ تک‌چوب) و هم «دربِن‌سر» (=سکّو) و به عبارتی دیگر «نال‌سر» را خوب پیش بردی، و حسّ و عشق در آمیختی و گذر به گذشته‌ی خاطره‌انگیزت و دالانِ دل‌انگیزت کرده‌ای. من هم نیز، هم کاتی را دوست می‌داشتم که مرا به بومسَر می‌رسانید و اشیای جاداده و پنهان‌شده‌ی آن و هم به دربِن‌سر عشق می‌ورزیدم، زیرا خود یک تماشاخانه‌ای بود. هم آسمان، از آن دیده می‌شد. هم گاو. هم گوسفند و بز و اسب. هم انگور و انجیر و حیاط و باغ و تیردار و فک‌دار و هیمه و تندیر. و هم تش‌کِله و دِس‌کِله و پخت و پز و شام با طعمِ «دی». و چای با کتری دودی روی دیزندون. ممنون. به لغتِ «شوپِه» پرّش کنیم و بشکافیم. شاید نوستالژی باشد باز نیز.

 

 

اهمیت لغت شناسی:
 

یک مثال می‌زنم تا اهمیت لغت‌شناسی را رسانده باشم. علامه طباطبایی روی یک لغت ساده قرآن بازمانده بود که منظور چیست. آنقدر صبر کرد، فکر کرد، تحقیق کرد باز هم نتوانست کشف کند، تا این‌که از یک پژوهش کمک گرفت که آن تیم رفته بودند حجاز که به‌صورت گذری و اتفاقی از یک زن بادیه‌نشین، تلفظ آن لغت را می‌شنَوند و از همان‌جا می‌فهمند آن لغت قرآن، یعنی دَلْو. به قول ما داراب‌کلایی‌ها: خیک. که از چاه، آب می‌کشیدیم.

 

رُمان «زندانی قلعه‌ی هفت‌حصار»

گزارش کتاب

 

۱. همیشه در در اتاق خلوت پدر، قرآن تلاوت می‌کرد و ده‌سالگی تمام قرآن را از حفظ بود. صفحه‌ی ۶.

 

۲. گفت هر چه از من می‌خواهی بخواه، خزینه‌ها و گنجینه‌ها در دست من است. گفت چیزی نمی‌خواهم، فقط اجازه دهید اجازه‌ی ورود به کتابخانه داشته باشم. صفحه‌ی ۳۳.

 

۳. وقتی از قضیه‌ی سُغُد سر در آوُرد، گفت علت «لالی» معلوم گشت، چون میان عاشق و معشوق ربط است و هر گاه حرفی از معشوق به میان آید، نبض عاشق حسّاس می‌شود و تندتر می‌زند. صفحه‌ی ۶۴.

 

۴. این سخن ابوسعید ابوالخیر را خوش می‌داشت: «پیک انسان، قلب اوست.» صفحه‌ی ۱۰۷.

 

۵. می‌گفت، نه یک‌بار، که بارها: «من به همه‌ی کسانی که علیه‌ی بی‌عدالتی مبارزه می‌کنند، احترام می‌گذارم.» صفحه‌ی ۱۲۷.

 

۶. معتقد بود قدرت لایق خداوند است و بس. و می‌گفت: «برای ما آدم‌ها، قدرت تنهایی می‌آورَد.» صفحه‌ی ۱۶۳.

 

۷. با ناله و درد می‌گفت: «اگر به دستورهای اسلام عمل میکردند، شاید چنین جنگ‌هایی در سرزمین‌های اسلامی صورت نمی‌گرفت.» صفحه‌ی ۱۶۲.

 

۸. در آخرین ساعات عمرش در ۵۷ سالگی باز نیز چون در نوجوانی گفت: «دوست من، برایم قرآن بخوان» و آرام چشم از جهان بست. صفحه‌ی ۲۴۸.

 

آری آنچه به این سبک درین پست با شوق و ذوق نوشتم از رُمان «زندانی قلعه‌ی هفت‌حصار» گفتم؛ یعنی از ابوعلی سینا فرزند عبدالله سینا و ستاره افشنه‌ای، مادر اهل دعای شیخ‌الرئیس بوعلی سینا. که از بخارا به خوارزم آمد، از آنجا از دست حملات سلطان محمود غزنوی به نیشابور روانه شد، سپس در ری مقیم شد، بعد به قزوین رفت و آنگاه به همدان درآمد و سرانجام از زندان به اصفهان فرار کرد و در نهایت در مقبره‌اش در همدان خُفت، که من در آن آرامگاه، بر این مرد حکیم و طبیب ایران و اسلام و جهان احترام گذاشتم.

 

با آیه:

وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.
و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست

وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى.
و [نتیجه] کوشش او به زودى دیده خواهد شد.

ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَ.
سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند. 

وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى
 و اینکه پایان [کار] به سوى پروردگار توست.

سوره‌ی نجم آیات ۳۹ تا ۴۲.
ترجمه‌ی مرحوم فولادوند.

 

ای کودک‌فکران

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۸)

وقتی شما را در تابستان فرمان جهاد دهم، گویید گرما شدید است، مهلتی تا صولتِ گرما بشکند و اگر در زمستان فرمان دهم که بر دشمن بتازید، گویید شدّت سرماست، فرصتی تا سورتِ سرما فرو افتد.

 

شما ای‏ تن‌پروران که به بهانه گرما و سرما از جهاد می‏‌گریزید، پس در برابر شمشیرها چگونه خواهید ایستاد؟ ای مشابهِ مردان که از مردانگی دورید، و ای کودک‌فکران و حِجله‌اندیشان، دوست می‏‌داشتم اصلاً  شما را نمی‏‌دیدم و نمی‌‏شناختم. این چه آشنایی است که به خدا سوگند موجب پشیمانی، و سرانجامِ آن اندوه است. خدا مرگتان دهد که دلم را خون کردید، و سینه‏‌ام را از خشم آکندید، و جرعه‌‏های غم را یکی پس از دیگری به کامم ریختید، و با نافرمانی و کار‌شکنی‏‌تان اندیشه‏‌ام را تباه کردید، تا آنجا که قریش گفت: پسر ابوطالب دلیرمَرد است امّا از دانشِ نبَرد، بهره ندارد. خدا پدرشان را بیامرزد آیا کسی از من جنگاورتر، و در جبهه پرسابقه‏‌تر هست؟ من هنوز بیست سال نداشتم که پای در جبهه گذاشتم تا امروز که شصت سال را پشت سر نهاده‌‏ام. امّا چه کنم، آن که فرمانش را نبَرند، اندیشه‌‏اش را نیز از دست دهند.

قسمتی از خطبه‌ی ۲۷ نهج‌‌البلاغه.

 

شرح و نکته: «کودک‌فکران» به تعبیر امام علی _علیه السلام_ فقط در عصر آن امام نبودند که فریفته و مفتون معاویه و عمرو عاص شدند که هیچ قید دینی و آموزه‌ی اخلاقی برای خود قائل نبودند، و خون به دلِ انسان کامل و مولای موحّدان و مقتدای متّقیان کردند، امروزه‌روز نیز «کودک‌فکران» می‌تواند شامل اندک‌افرادی باشد که در لابه‌لای جامعه‌ی ایران، جا خوش کرده‌اند و دولت‌های شَریری چون آمریکا، فرانسه و انگلیس و حتی رژیم جعلی اسرائیل را می‌ستایند و آرزوی غربی‌شدن را در کلّه‌ی‌شان می‌پرورانند و مفتون و فریفته‌ی غربستان‌اند؛ و الگوی‌شان همین سه دولت استعمارگر و چپاولگر است که دستان آلوده داشته و دارند و هنوز نیز با تجارت اسلحه و سوداگری زرّادخانه و سلاح‌فروشی، به غارت و فساد و انباشت سرمایه و تباهی‌ها مشغول‌اند.

 

و در رأس یکی ازین دولت‌ها، فردی «احمق» و نژادپرست قرار دارد که همین دیروز بدین مضمون گفت اگر می‌خواستم و یا بخواهم می‌توانستم با کشتن ۱۰ میلیون نفر از مردم افغان، در افغانستان پیروز شویم. و یا به چهار نماینده‌ی رنگین پوست کنگره‌ی آمریکا _که از وی انتقاد کردند_ گفت به همان کشورهای جُرم‌خیز خود برگردید. و یا به سیاهان آمریکا گفت شما از آفریقای «فاضلاب» به آمریکا آمدید. 

 

کودک‌فکران درون ایران اما، از چنین جُرثومه‌های ننگ‌آور و زورگویان بی‌منطقی چون ترامپ، دفاع می‌کنند و روز می‌شمارند که ایران به دست کثیف ترامپ، بمباران و نابود و انقلاب اسلامی از صفحه‌ی روزگار محو گردد! کودک‌فکری ازین بدتر نداریم.

 

 

تِغک:

اما می‌ماند «تِخک» که درخواستِ شکافت شد:

۱. من این لغت را در حرف «قاف» تلفظ می‌کنم؛ تِقک. چون این‌گونه شنیدم.
۲. تِقک کمی کمتر از گریه است.
۳. عاملش حسرت و دلتنگی و نازک‌دلی است.
۴. بیشتر، از بچه‌ها حادث می‌شود.
این‌که چرا تِقک نامیده شد، چون با حرف مصغّر «ک» تصغیر شد تا کمیِ آن با شدّت گریه سنجش شود.

در فارسی و ادبیات و محاوره‌ها به «تِقک»، هِق‌هِق‌ می‌گویند. که البته با غین (=تِغک) هم نوشته می‌شود. مثل این شعر نوی شاعر نویسنده آقای «نامنی» در وصف مادر، که بخشی از آن را می‌نویسم:

مادر؛
ای زُلال صبور صادقم،
ماندنت را می‌خواستم،
رفتنت را دیدم.
رفتی؟...
ای پناه هِق‌هِق بی‌کسی‌ام،...
ای طعم شیرین شوق.

نامن: نام روستایی است در ۳۰ کیلومتری سبزوار.

 


پاسخم به یک پست:


من با تشکر از مباحثه‌ی روشنگرانه‌ی آرام میان تو و صدرالدین، اما این جمله‌ی شما را نادرست و شتابزده می‌دانم. زیرا ایران با هیچ‌کشوری _منهای آن رژیم جعلی_ نه قطع رابطه کرد و نه جنگ و دعوا دارد. این آنان هستند که زور می‌گویند و در امور ما دخالت می‌کنند و ما را مانند سنگاپور و کره جنوبی و مصر و قبرس وابسته و نوکر می‌خواهند و مطیع. خودت خوب می‌دانی و سواد سیاسی و دینی‌ات هم کم نیست که این ترامپ است که با جهل و احساس زورداشتن! می‌خواهد کدخدای همه‌ی جهان تلقی شود. ایران زیر فشار ابلَه‌هایی چون ‌حاکمان کم‌سواد و بی‌تجربه‌ی امروزی آمریکا و انگلیس و فرانسه‌اند که در فرانسه‌ی مهد آزادی، حتی مردم خود را در پاریس و شهرهای دیگر سرکوب می‌کنند و کشتار و آواره. در برابر ابله، هر عاقلی، مقاومت می‌کند نه جُبن و اطاعت.

 

در مثَل مناقشه نیست

نمی‌توان و نباید در مثَل‌ها که در بحث‌ها و گفت‌وگو‌ها به‌کار می‌رود و در زبان فارسی نیز بسیار پُرکاربرد و مفید است، کشمکش کرد. زیرا مباحث را به انحراف، بیراهه و نِقارافکنی می‌برِد. باری؛ از قضا، مثَل‌ها، بحث‌ها را ساده‌تر، گیراتر، رساتر و فهمیدنی‌تر می‌سازد. یک مثال می‌زنم تا روشن کنم که در مثَل نباید مناقشه (=ستیزه) کرد. احمد شاملو در شعر زیر از مُزد «گورکن» نام برد ولی آزادی آدمی را ستود. اگر بر سر مثَل مناقشه می‌توان کرد باید شاملو را بابت تحقیر و تصغیر مُرده‌شور _که شغل باارزش و دارای ثواب مذهبی، ولی خدشه‌دارشده‌ای است_ نکوهش کرد و نیز او را مورد نقد قرار داد، شغل مرده‌شستن نیز بخشی از آزادی آدمی‌ست. سُروده‌ی شاملو را در زیر می‌نویسم:

 

«هراسِ من، باری،
همه از مُردن در سرزمینی است
که مُزدِ گورکن
از آزادی آدمی
افزون باشد.»

پس؛ در مثل مناقشه روا نیست.

 

نظر محمد عبدی:

در مورد لغت سیمپوش . دارای دو کلمه است : سینه و پوش. پوش یعنی پوشاندن یا پوشنده . با اتصال این دو کلمه و مخفف سازی در اصل سینه پوش است که ترکیبش می شود سینپوش و یا در قلب به میم ن می شود م و تلفظ می گردد سیمپوش که نوعی جامه را می گویند که بالاتنه  را می پوشاند و لایه رویی که تا روی سینه آدمی واقع شده و آویزان می شد و معمولا دکمه نداشت و یا کمتر داشت .البته سیمپوش بخشی از کت و شلوار بود و نیز نوعی پیراهن مانند.

 

پاسخم:

 

چیزی از سیمپوش باقی نگذاشتی. عالی و درست نوشتی. درود داری. بلی، نون در لفظ «سینه‌پوش» قلبِ به میم می‌شود و مخفف آن سیم‌پوش می‌شود. که من در واژگان محلی بر این نظرم که طرز تلفظ الفاظ را باید نگاشت. به سینپوش در فارسی جلیقه هم گفته می‌شود. که محلی می‌شود: جِلزقه. سیمپوش آستین ندارد و روپوش زمستانه است. گویا داراب‌کلایی‌ها به آن «سارفون» هم می‌گفتند. ممنونم.

 

الاغِ لنگِ آسوده

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۹)

شبی نعلبندی و پالانگری

حق خویش خواستند از خری

خر از پای لنگیده و پُشت ریش

بیفْکندشان نعل و پالان به پیش

چو از وام‌داری، خر آزاد شد

بر آسود و از خویش شاد شد

 

شرح دهم و نکته بگویم:

 

نظامی گنجوی درین شعرش دارد این پیام را می‌دهد که پالان‌دوز و نعل‌بند از خر، مزدِ کارشان را طلب کردند. در حالی‌که خر هم لنگ بود و هم پشتش زخم داشت. یعنی نه نعل نیاز داشت و نه پالان. از این‌رو، هم نعل را انداخت و هم پالان را پرت کرد. الاغ با این زرنگی و تدبیر! که دیگر خود را به آن دو نفر، بدهکار و مدیون نمی‌دید، آسوده گردید و شادمان. و لابد از پیش‌شان عرعرکنان جهید و گریخت.

 

نکته:

گاه، انسان‌ها از بس ستمکار، دور از اخلاق و مادّه‌پرست می‌شوند که باید مانند شاعر رجاء بخارایی، در همدردی با الاغ _این حیوان و جُنبنده‌ی بارکش و بلاکِش_ گفت:

اَشرف تویی که در پیِ رنجِ کسان نِیی

گرچه ستم ز خلق به خَروار می‌کِشی

 

سلام

لابد آن دو نفر، از قدرت سلبی بهره جستند جناب حسین. با این داستانک شما و آن شوپه‌ی سنگ‌چِکّلی جناب دکتر عارف‌زاه، یاد قضیه‌ای در سال ۱۳۷۱ افتادم. کلاس درس روابط بین‌الملل دکتر سیدحسین سیف‌زاده بود. بحث از قدرت ایجابی و قدرت سلبی شده بود. یکی پرسید قدرت سلبی دیگه چیست؟ سیف‌زاده که قمی است، با تبسّم گفت: قدرت سلبی مثل رفتار تدافعی راسو. که اگر مثلاً این حیوان این کلاس بیاید و گیر بیفتد، بویی بسیار بد از خود متصاعد می‌کند که دیگر هیچ کس از گندِ تندِ بویش قادر نیست در کلاس بماند و نفس بکشد. داراب‌کلایی‌ها البته به راسو می‌گویند «دَله»، هم‌ریشه‌ی دلیک. که در جایی خواندم حیوانی بسیار مکّار است؛ و گویا باید هم مکر بورزد، چون شکارچی قهّاری است و اهل انفعال نیست، که بد چیزی‌ست این سیاست انفعالی و مُنفعلی.

 

تُرنج زلیخا:

چه حکایتی. جالب. تکان‌دهنده. به قول مسیح و آرش: صد ریشتری. دقیق، قدرت سلبی را با این مثال انتقال دادی. یاد آن تُرنج افتادم که آن زنان در مجلس طراحی‌شده‌ی مهمانی زُلیخا، با کارد، به جای میوه دستشان را بریدند؛ وقتی یوسف (ع) را دیدند. «...وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ...» که در آیه‌های ۳۱ و ۳۲ سوره‌ی یوسف آمده است.

 

زبان فارسی: امروز در شفقنا خواندم که قرار است ازین پس رساله‌ها و پایان‌نامه‌های دانشگاه‌ها، بر اساس شاخص‌های فارسی‌نویسی و ادبیات فارسی ارزیابی شوند. از نظر من _که به زبان فارسی هم بسیار علاقه دارم و هم آن را هویت و میراث ایرانی می‌دانم_ چنین گامی از هر نظر ستودنی‌ست. هم زبان فارسی را پاسبانی می‌دهد و هم آن را جهانی می‌کند. امید است، امید، که دست‌کم این قول و قرار، به آن هزاران قول و قرارهای توخالی، که در بایگانی‌ها خاک می‌خورند، و تلَنبارند، دچار نگردد. ان‌شاءالله.

 

سلام جناب آشیخ محمد

به‌زیبایی و درستی نوشتی:
«بگذار خدا دست بِه قَلْبَت بگذارد»

می‌گویم:
در شعری از نامنی خواندم که قسمتی از آن را می‌نویسم:
«معبدِ دل را پاک دار،
تا معبود بیاید
و در آن سُکنیٰ گُزیند.».

 

لغت محلی آچی

تخته‌هایی کلفت و ضخیم بوده از چوب سخت موزی‌دار، تیردار، اِزّاردار. که وقتی مُرده را داخل قبر می‌گذاشتند، آچی را بین دو دیواره‌‌ی قبر، می‌چیدند تا هم خاک روی جسد نیفتد و هم پیکر، آسیب نبیند. تخته‌ی آخر را بعد از گور تلقین، جا می‌گذاشتند، و سپس خاک‌سپاری انجام می‌دادند.

 

الانه، با قالب‌های سیمانی، آچی می‌سازند. معمولاً این سه‌چهار تخته را برخی از خانواده‌ها مانند کفن، از قبل برای خود تهیه و در نِپاربِن یا تَه‌خانه‌بِن یا بومسر نگه‌داری می‌کردند. کاچی هم می‌گویند. البته این‌گونه، تابع قاعده‌ی خاصی نیست، در ادبیات عرب نیز، برخی لغات و تلفظ‌ها «سماعی»ست. بنابراین، با مقداری تلورانس، می‌گذاریم به حساب گونه‌گونی گویش‌ها و لهجه‌ها.

 

خوبی این‌گونه ورود به بحث این است، یک لغت _که گاه ممکن است، تاریخ فرهنگ و آداب و باورهای محل و منطقه باشد_ با شمّ تحقیقی یا تجربی کاویده شود. آنچه درین باره نگاشتی همین ارزش و پاسبانی از میراث را می‌رساند. لغت بعدی: لغت آتی «رِفت» یا «رِفد». هر دو لغت به سکونِ فاء

 

پاسخ به یک پست:

جناب... شما مطلع هستید که برخی از واژگان پرکاربرد را نمی‌توان کنار گذاشت. مانند: انقلاب، تاکسی، اداره، وزارت، ثبت، ورود، خروج، دنیا، قلب، رادیو، تلویزیون، سماور، و شاید هزارها لغت دیگر و حتی خود لفظ «فارسی» که عربی‌ست. بدین ترتیب، منظورم از پاسبانی از زبان فارسی به معنای این نیست زبان پارسی را به عهد قدیم ببریم و مانند آقای کزّازی فقط واژگان ترکیبی و خالص ایرانی و دَری بسازیم. که ممکن هم نیست و گاه رسا و سلیس هم نمی‌باشد.

 

بلی؛  تذکر شما در باره‌ی به‌کارگیری آن لغت وارد است. من معمولاً در جلوی واژگان با بازکردن پرانتز معنا و معادل را می‌نویسم، این‌گونه: (=...). اما تلورانس را یادم رفت معنی‌اش را ذکر کنم. که به معنی مدارا، راوداری، تسامح و بار‌پذیری است. در سازه‌ها هم به‌کار می‌رود. زبان فارسی چنانچه خود می‌دانی، از جمله زبان‌هایی است که قابلیت جذب واژگان را دارد. بگذرم. متشکرم

 

 

اشغالگری و شادکامی!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۰)

4 مرداد 1398.

یکی از ویژگی‌های تمدن‌ها در گذشته حمله، کشورگشایی، جنگ و قتل‌عام‌ها بود. دولت‌ها خیال می‌کردند هرچه وسیع‌تر باشند، قوی‌ترند و هرچه قساوت بیشتر باشد، خِطّه‌های اشغالی خاضع‌تر. اشغالگری شده بود امتیاز بزرگ تمدن‌ها. حتی روسیه نیز، که سرزمینی گسترده بود _از کریمه تا سیبری_ دست ازین کار ستیزه‌گرانه برنمی‌داشت. استالین جانشین لنین در پایان جنگ جهانی دوم، با ۲۰۰ هزار سرباز ترک و تاجیکِ «ارتش سرخ» به آلمان حمله برد و برلین را تصرف کرد.

 

گویا آنقدر این‌کار جاذبه! داشته که حتی فقیه‌السلطنه، شاهزاده‌ی قاجاری _که سال‌ها فرماندار قزوین بوده_ از اشغال آلمان به امر استالین خوشحالی کرده و این‌چنین سروده:

به سرپرستی حزب پرافتخار لنین

ز پا درآمد برلین به دست استالین

 

نمی‌دانم این تیپ شاهزاده‌ها و شاه‌دوست‌ها و اشخاص و افراد و آحاد، وقتی ایرانِ عصر رضاخان میرپنج، در ۳ شهریور ۱۳۲۰، از شمال و جنوب، چهارروزه به اشغال روس و انگلیس و متفقین! درآمده بود، چه حالی داشتند. خوشحال یا نگران؟ ارتش مجهز و شخصی‌شده‌ی! رضاخان _که فقط دلیر بوده مردم‌ و هم‌وطنان خود را با بی‌رحمی و قساوت و خون‌ریزی میخ‌کوب کند و مخالفان و بزرگان و روشنفکران این مملکت را سرکوب‌_ در دَم، در برابر اشغالگران خارجی فروپاشید، از هم گسیخت و «به سرعت متلاشی» و حتی منحل گردید. ارتشی که ملی نبوده، بلکه فقط مزدور، مواجب‌گیر سلطنت و پلیس‌مخفی رژیم جبّار بوده، تا استبداد وحشتناک رضاخانی را حفظ کند و تاج پهلوی را محفوظ. بگذرم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۲

مدرسه فکرت ۴۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و دوم

 

با آیه
جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا

[این است] پاداشى از پروردگار تو، عطایى از روى حساب. (آیه‌ی ۳۶ نبأ. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

در این آیه جزای پارسایان را به ربّ (=پروردگار) نسبت داده و ربّ را به ضمیر «کَ» _که به رسول خدا (ص) برمی‌گردد_ اضافه نموده است. علامه طباطبایی معتقد است خدا با این ضمیر، «احترام رسولش را به عمل آوَرد. بر خلافِ جزای طاغیان، که چنین نکرد، تا بفهماند که خداوند منزّه از این است که «شرّ» برساند. یعنی این مزد و اجر و پاداشی است که خداوند عطا کرد، با وصف این که عطای خدا باحساب است.» ۲۷ تیر ۱۳۹۸.

 

۱۳ کیلومتر آرشیو

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۳)

می‌دانستم؛ _آن‌هم سال ۶۱_ که آرشیو هند ۱۳ کیلومتر درازی دارد. یعنی از تکیه‌پیش دارابکلا تا عبور اُومال و نودهک نکا. قفسه‌هایی از کتاب در کتابخانه‌ی هند که این‌مقدار طول دارد تا از تاریخ و تمدن هند مراقبت کند. اما نمی‌دانستم؛ _تا همین سه سال پیش_ که آرشیو هلند به روایت ویلیام فلور، ولی ۱۷ کیلومتر درازی دارد و از هند، پیشی. و کتاب‌های سرگذشت و فرهنگ و تاریخ و تمدن هلند را در قفسه‌هایش نگه می‌دارد؛ تا هلندی‌ها آن را از یاد نبرند، کشوری که حتی از گُجَرات هند بسیار کوچک‌تر است.

 

نکته: گرچه می‌دانم و بارها به چشم دیده‌ام در تهران، در بیخ بزرگراه حقانی و پیچ تند منتهی به بلوار میرداماد، دو ساختمان همدیگر را شبانه‌روز نگاه می‌کنند و چشمک می‌زنند؛ یکی ساختمان شیشه‌ای آبی لاجوردی بانک مرکزی و دیگری کتابخانه‌ی ملی با معماری اسلامی‌ایرانی. اما نمی‌دانم که درازیِ کدام سازه و قفسه‌های کدام ساختمان و محتوای داخلی کدام معماری، ۱۷ کیلومتر طول دارد؛ پول یا کتاب. تمدن و تاریخ اسلام و ایران یا ارز و یورو و پزو و یوان و یِن و روبل و لیره و فرانک!

 

تتمّه: وینستون چرچیل گفته بود: من هیچ‌جا مسافرت نمی‌کنم مگر این‌که دوره‌ی «گیبون» را با خود همراه داشته باشم.

 

یادآوری: حتماً می‌دانید که ادوارد گیبون، مورّخی بود که اوج و سقوط امپراتوری رُوم را نوشت و بخشی از آن توسط خانم فرنگیس نمازی به فارسی ترجمه شده است.

 

بگذرم؛ خواستم فقط به قفسه‌های سینه، صدایی سر داده‌باشم تا دست‌کم اگر مغزِ سر، از راه‌بندانِ این‌همه مشغولیات کم‌اثر در گستره‌ی ایران پهناور، پیام‌ها را نمی‌گیرد، لااقل قلبِ زیر قفسه‌ی سینه، بشنَود که ایران با آن‌همه کهن‌بودن و تمدن‌داشتن و مزیّن به اسلامِ مبین شدن، چند کلیومتر قفسه‌ی کتابخانه دارد؟ که پیش هند و هلند شرمسار نباشیم؛ هندی که روزی‌روزگاری ریشه‌ی زبان پارسی داشت و هلندی که از رامسر تا بابلسر و چمستان ما، هم بسی کم‌مساحت‌تر است.

 

متن سید مهدی حسینی:

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی

بساط خویش برچیدند و رفتند

زکالاهای این آشفته بازار

محبت را پسندیدند و رفتند

درود بر اقا ابراهیم از محبت شما نسبت  به خودم و ذکر خیر و طلب رحمت براى  پدرم با بهره گیرى ازبهترین واژه ها ، سپاسگزارم امید که شنگ عشق و مهر، شور ونشاط ،  و پراکندن بذرمهربانی،  گرمی بخش وجود مان، و باعث استوارى خیمه ی وصال گردد دوستان قاصد سبز زندگی هستندکه با کوله باری از مهر، دل غنچه ها را با شادی، پیوند می زنند.در کلاس درسشان ، حتی تخته سیاه نیز، روسفید است. سیمای شورانگیز پدرتان. و روحیه صمیمی و حس احترام بی شائبه مادرتان ارمغان جاریه از آن دو عزیزسفرکرده است. همیشه هنگام گذر از کنار منزلتان بسان پرده سینما براى من ظاهر میشود.

یاد این عزیزان نقاب کشیده در خاک در هر محفلی، تفألی است به باغ زیبایی های زندگی.

ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست ...

سپاس از شما.

 

سلام آقا سیدمهدی حسینی،

سلام و سلامتی. دل‌انگیز، خوانا و مرطوب و باطراوت بود آنچه نوشتی. همواره به گشایش و گنجایش آن دوست محبوب، آگاه بوده‌ام. ممنونم. نیز ممنون‌تر که چه احساسات برانگیزانه و مهربانانه یاد مرحومان مادرم و پدرم را این‌گونه دلرُبا به یادم آوردی. درود داری. از دور باز نیز، برای شکیبایی‌ات بر مصیبت اندوه‌بار و غیر قابل جبرانِ وفات پدرت _که ماها جز خیر و خنده و درست‌کرداری و ایمان و مظهر بی‌آزاری چیزی ازو ندیدیم_ دعا می‌کنم. درود بر شما آقا.

 

«لغت اتوتوس»

 

۱. اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل.

 

۲. وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَیمی، دار هاکانیم و آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه.

 

۳. این‌که شما اوتوس دوست نداری! و گلیم خود را  سبک و خشک و جمع‌وجور می‌خوایی، خود پیام خاص است که مفهوم آن هم در «رسا»ست و در «خفا».

 

همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

استان خیال ۱۴
درین استان به قول مرحوم بازرگان «پُرتوقّعی مردم»  نقد می‌شود.

 

ماش فرستادیم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۴)

سیدابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم باکفایت و ادیب ایرانی که ضدانگلیس بود و به این پیر فتنه‌انگیز بهایی نمی‌داد، سرانجام مورد حسادت و کینه‌ی آن کشور به قول رهبری «خبیث» قرار گرفت و با دسیسه‌چینی‌شان نزد محمدشاه قاجار، در سال ۱۲۱۴ خورشیدی در ییلاق خفه شد. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و دوم

 

با آیه
جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا

[این است] پاداشى از پروردگار تو، عطایى از روى حساب. (آیه‌ی ۳۶ نبأ. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

در این آیه جزای پارسایان را به ربّ (=پروردگار) نسبت داده و ربّ را به ضمیر «کَ» _که به رسول خدا (ص) برمی‌گردد_ اضافه نموده است. علامه طباطبایی معتقد است خدا با این ضمیر، «احترام رسولش را به عمل آوَرد. بر خلافِ جزای طاغیان، که چنین نکرد، تا بفهماند که خداوند منزّه از این است که «شرّ» برساند. یعنی این مزد و اجر و پاداشی است که خداوند عطا کرد، با وصف این که عطای خدا باحساب است.» ۲۷ تیر ۱۳۹۸.

 

۱۳ کیلومتر آرشیو

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۳)

می‌دانستم؛ _آن‌هم سال ۶۱_ که آرشیو هند ۱۳ کیلومتر درازی دارد. یعنی از تکیه‌پیش دارابکلا تا عبور اُومال و نودهک نکا. قفسه‌هایی از کتاب در کتابخانه‌ی هند که این‌مقدار طول دارد تا از تاریخ و تمدن هند مراقبت کند. اما نمی‌دانستم؛ _تا همین سه سال پیش_ که آرشیو هلند به روایت ویلیام فلور، ولی ۱۷ کیلومتر درازی دارد و از هند، پیشی. و کتاب‌های سرگذشت و فرهنگ و تاریخ و تمدن هلند را در قفسه‌هایش نگه می‌دارد؛ تا هلندی‌ها آن را از یاد نبرند، کشوری که حتی از گُجَرات هند بسیار کوچک‌تر است.

 

نکته: گرچه می‌دانم و بارها به چشم دیده‌ام در تهران، در بیخ بزرگراه حقانی و پیچ تند منتهی به بلوار میرداماد، دو ساختمان همدیگر را شبانه‌روز نگاه می‌کنند و چشمک می‌زنند؛ یکی ساختمان شیشه‌ای آبی لاجوردی بانک مرکزی و دیگری کتابخانه‌ی ملی با معماری اسلامی‌ایرانی. اما نمی‌دانم که درازیِ کدام سازه و قفسه‌های کدام ساختمان و محتوای داخلی کدام معماری، ۱۷ کیلومتر طول دارد؛ پول یا کتاب. تمدن و تاریخ اسلام و ایران یا ارز و یورو و پزو و یوان و یِن و روبل و لیره و فرانک!

 

تتمّه: وینستون چرچیل گفته بود: من هیچ‌جا مسافرت نمی‌کنم مگر این‌که دوره‌ی «گیبون» را با خود همراه داشته باشم.

 

یادآوری: حتماً می‌دانید که ادوارد گیبون، مورّخی بود که اوج و سقوط امپراتوری رُوم را نوشت و بخشی از آن توسط خانم فرنگیس نمازی به فارسی ترجمه شده است.

 

بگذرم؛ خواستم فقط به قفسه‌های سینه، صدایی سر داده‌باشم تا دست‌کم اگر مغزِ سر، از راه‌بندانِ این‌همه مشغولیات کم‌اثر در گستره‌ی ایران پهناور، پیام‌ها را نمی‌گیرد، لااقل قلبِ زیر قفسه‌ی سینه، بشنَود که ایران با آن‌همه کهن‌بودن و تمدن‌داشتن و مزیّن به اسلامِ مبین شدن، چند کلیومتر قفسه‌ی کتابخانه دارد؟ که پیش هند و هلند شرمسار نباشیم؛ هندی که روزی‌روزگاری ریشه‌ی زبان پارسی داشت و هلندی که از رامسر تا بابلسر و چمستان ما، هم بسی کم‌مساحت‌تر است.

 

متن سید مهدی حسینی:

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی

بساط خویش برچیدند و رفتند

زکالاهای این آشفته بازار

محبت را پسندیدند و رفتند

درود بر اقا ابراهیم از محبت شما نسبت  به خودم و ذکر خیر و طلب رحمت براى  پدرم با بهره گیرى ازبهترین واژه ها ، سپاسگزارم امید که شنگ عشق و مهر، شور ونشاط ،  و پراکندن بذرمهربانی،  گرمی بخش وجود مان، و باعث استوارى خیمه ی وصال گردد دوستان قاصد سبز زندگی هستندکه با کوله باری از مهر، دل غنچه ها را با شادی، پیوند می زنند.در کلاس درسشان ، حتی تخته سیاه نیز، روسفید است. سیمای شورانگیز پدرتان. و روحیه صمیمی و حس احترام بی شائبه مادرتان ارمغان جاریه از آن دو عزیزسفرکرده است. همیشه هنگام گذر از کنار منزلتان بسان پرده سینما براى من ظاهر میشود.

یاد این عزیزان نقاب کشیده در خاک در هر محفلی، تفألی است به باغ زیبایی های زندگی.

ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست ...

سپاس از شما.

 

سلام آقا سیدمهدی حسینی،

سلام و سلامتی. دل‌انگیز، خوانا و مرطوب و باطراوت بود آنچه نوشتی. همواره به گشایش و گنجایش آن دوست محبوب، آگاه بوده‌ام. ممنونم. نیز ممنون‌تر که چه احساسات برانگیزانه و مهربانانه یاد مرحومان مادرم و پدرم را این‌گونه دلرُبا به یادم آوردی. درود داری. از دور باز نیز، برای شکیبایی‌ات بر مصیبت اندوه‌بار و غیر قابل جبرانِ وفات پدرت _که ماها جز خیر و خنده و درست‌کرداری و ایمان و مظهر بی‌آزاری چیزی ازو ندیدیم_ دعا می‌کنم. درود بر شما آقا.

 

«لغت اتوتوس»

 

۱. اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل.

 

۲. وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَیمی، دار هاکانیم و آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه.

 

۳. این‌که شما اوتوس دوست نداری! و گلیم خود را  سبک و خشک و جمع‌وجور می‌خوایی، خود پیام خاص است که مفهوم آن هم در «رسا»ست و در «خفا».

 

همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

استان خیال ۱۴
درین استان به قول مرحوم بازرگان «پُرتوقّعی مردم»  نقد می‌شود.

 

ماش فرستادیم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۴)

سیدابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم باکفایت و ادیب ایرانی که ضدانگلیس بود و به این پیر فتنه‌انگیز بهایی نمی‌داد، سرانجام مورد حسادت و کینه‌ی آن کشور به قول رهبری «خبیث» قرار گرفت و با دسیسه‌چینی‌شان نزد محمدشاه قاجار، در سال ۱۲۱۴ خورشیدی در ییلاق خفه شد. بیشتر بخوانید ↓

آن مرد ادیبِ اهل اراک، هم خوشنویس بود، هم شاعر، هم اندیشمند و هم سیاستمدار. او نثر فارسی پیچیده، مُغلق، متملّق و سخت آن دوران را، کم‌کم به نثر روان و سلیس رسانْد. دو اثر مجموعه‌ی رسائل و منشآت ازوست. من متنی ازو دارم که در زیر می‌نویسم و معنی آن را چندساعتی به رأی می‌گذارم، سپس اگر رأی یا رأی‌های رسید یا نرسید، شرحش را می‌نویسم. امید است در کشف این متن، به هیچ گوگل‌موگلی و موتورهای «جست‌وجوگر»ی سرچ و رجوع نشود که درین خصوص تقلًب است و رعایت‌نکردن امانت:

 

متن نامه‌ی هنرمندانه‌ی قائم‌مقام:

«... انبارپناها، ارزنی آمد مرجمَک‌نام، نخودش آمد، ماش فرستادیم، برنجش میآور، گندمش ده جوجو به‌کار است.»

 

فقط یک‌نکته بگویم ورای متن بالا: اساساً مقامِ «قائم‌مقام»ی مقامی خطرناک است! چه در دوره‌ی قاجاریه باشد و چه در بلاد قزاق و قرقیز و قم. گرچه سیدابوالقاسم، فامیلی‌اش قائم‌مقام بود، اما در سیاست، قائم‌مقام شدن، زیاد خوش‌یُمن و مَیمون نیست! یا خفه می‌شود، یا خفقان می‌گیرد، یا احتقان می‌پذیرد، یا اختناق به ارمغان! می‌آورد و یا خُفتگی و خوف و خسوف سیاسی پدیدار می‌گردد. بگذرم، زیاد با حرف «خاء» نمی‌توان جولان داد.

 

توضیح متن:

 

جمله‌ی قائم‌مقام فراهانی در متن هفت کول ۱۰۴ یک حواله است خطاب به انباردار غلّه:

 

«... انبارپناها، ارزنی آمد مرجمَک‌نام، نخودش آمد، ماش فرستادیم، برنجش میآور، گندمش دِه، جوجو به‌کار است.»

 

یعنی ای انباردار، اگر زنی آمد به اسم مرجمک، خودش نیامد، ما او را فرستادیم، به رنج نیاور او را ، گندم بده به او که جو آماده‌ی درو است.

 

تجزیه کنم متن را:

 

ارزنی آمد: یعنی اگر زنی آمد.

مرجمَک‌نام: یعنی به اسم مرجمک.

نخودش آمد: یعنی خودش نیامد.

ماش فرستادیم: یعنی ما او را فرستادیم پیشت.

برنجش میآور: یعنی او را رنج نده.

گندم بده...

 

قائم‌مقام در آن متن به بُقولات (=آنچه از بذر برُوید) مانند ماش و عدس و ارزَن و نخود و غلات گندم و برنج نام برد تا این مواد حیاتی کشور را گوشزد کند. اما مقصود همان است که در بالا نوشتم. مرجمک هم در آذربایجان به عدس گفته می‌شود که اسم زن نیز هست. در داراب‌کلا هم به این حبّه‌ی گیاه می‌گویند مِرجی.

 

 

نشانه و اشاره و گزاره (۵)

 

نشانه‌ی من: پایگاه هوایی ماری دو در جنوب ترکمنستان که در نزدیکی مرز ایران در خراسان شمالی قرار دارد، یک پایگاه مشکوک است. زیرا یک سایت _که من به آن دسترسی دارم و نیز تا حدزیادی به خبرهای آن اطمینان_ پرده برداشت که گویا توسط حُکام دودوزه‌باز ترکمنستان جهت پشتیبانی هوایی در اختیار ارتش آمریکا قرار داده شد.

 

اشاره‌ی من: چرا نوشتم دودوزه‌باز؟ چون‌که ترکمنستان از زمان استقلال از اتحاد جماهیر شوروی، خود را مانند سوئیس، کشوری «بی‌طرف» به ثبت رسانید. اما حرکت خزنده‌ی در خفای اخیر، نشان از زیرپاگذاشتن این شیوه‌ی سیاسی دولت ترکمنستان می‌دهد. دودوزه‌باز کسی‌ست که با حُقّه‌بازی، رفتاری خلافِ ادعایش دارد و می‌خواهد به همه‌ی طرف‌های خود، خود را خوب و منزّه و قابلِ قبول نشان دهد، اما در واقع، قصد فریب و نیرنگ و دروغ و دورویی دارد.

 

گزاره‌ی من: واکنش‌سریعِ چندی پیش سپاه و ارتش به این خیزش مخفی و حرکات ضدتهاجمی ایران در خراسان شمالی و رفتنِ فوری سردار باقری به آن منطقه و سازماندهی پیشرفته‌تر قوا، درین خطّه، و نیز گوشزد غیرعلنی دیپلماتیک به ترکمنستان، همگی سطح هوشمندی ایران را نشان می‌دهد که غفلت نورزیدن از دشمن و برآوردِ نظامی داشتنِ لحظه‌به‌لحظه از آن، علامت عقلانیت و امنیت پایدار است. زیرا نباید فرصت داد تا مهاجم و متجاوزی _ولو ارتش ترسوی آمریکا به رهبری دولت جاهل و فاسد ترامپ_ ازین پایگاه مرزی برای ایجاد دستبردهای هوایی سود جوید. خصوصاً وقتی می‌دانیم «متیو کلیمو» عنصر اصلی پیشین سازمان نظامی ناتو، سفیر آمریکا و منتخب ترامپ در ترکمنستان است، باید «میز جاسوسی ایران» سفارت این کشور در ترکمنستان را چهارچشمی مراقبت کرد. از نظر من، حَزم، شرط اَمن‌زیستن است. ۲۹ تیر ۱۳۹۸.

 

 

خداوند به من می‌گفت «لا لبیک»

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۵)

مرحوم آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی در تمام عمرش به حج نرفت، چون خود را مستطیع (=دارا و دارنده) نمی‌دانست. گفته می‌شود یکی از نزدیکانش هزینه‌ی حج را به وی هدیه نمود، اما مرحوم مرعشی آن را برای یکی بیمارستان‌های قم هزینه کرد. علتش این بود که خود فرمود:

 

«اگر من به این حج می‌رفتم و یک زن به علت نبودِ امکانات در این بیمارستان می‌مُرد، وقتی من می‌گفتم «لبّیک» خداوند به من می‌گفت «لالَبّیک».

 

نکته:من زیارت مکه و مدینه را _که تاریخ مجسّم اسلام و مسلمین صدر اسلام است_ دوست می‌دارم؛ دوست. و حج را در معنا و پیام اصیلش، آرزومندم. اما آنچه مرحوم مرعشی کرد پیام ژرفی دارد. به فرموده‌ی امام صادق _علیه‌السلام_ «دل، حرم خداست.» پس؛ گرچه کعبه، قبله‌ی قلب‌هاست و حرم امن الهی و گَردش در گِردش آهنگ وجود آدمی را همآهنگ و موزون و میزان می‌کند، اما دل انسان نیز، عرش و کُرسی خدایی‌ست. و آقای مرعشی، دل‌های فراوانی را با کار خیر و ستوده‌اش و پرهیز از رفتن به حج، به علت عدم دارایی و استطاعت پولی و مالی، شادمان کرد؛ دل‌هایی که حرم خداست و حرمت و احترام دارد و نیز، ترحُّم و رحمت می‌طلبد.

 

 

خاطرات من (۵)

 

سه تیپ فکر

سال ۱۳۷۱ در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران، با دانشجویان سه کشور ترکیه، کره شمالی و افغانستان هم‌دوره، هم‌کلاس و رفیق بودم. هشت کره‌ای، چهار افغان و یک ترکیه‌ای. نام‌های‌شان را در دفترچه‌ام نوشته‌ام که چون شاید راضی نباشند، نام نمی‌برم.

 

کره‌ای‌ها را با آن‌‌که صمیمیت داشتم، به هیچ‌وجه نتوانستم به حرف بیاورم؛ حرف و خنده و گپ و گفت داشتیم، اما از مملکت خود از لام‌تا‌کام هیچی درز نمی‌دادند. در کلاس نیز، اساساً خَموش بودند؛ به قول داراب‌کلایی‌ها: «مول»، اما در درس، عالی می‌فهمیدند.

 

از سه برادر تیزهوش و پرمطالعه‌ی افغان، یکی که در سفارت بود، خوب اطلاعات داشت و از سخن، هراسی نداشت. من ترکیب‌بندی سیاسی جناح‌های افغان را با او بحث می‌کردم، که تسلط عجیبی داشت. در سال ۶۳ نیز با طلبه‌ای افغان در قم و اصفهان هم‌حجره بودم که بسیار باسواد، فاضل، متواضع و نحیف بود و حتی طلبه‌های ایرانی‌ را درس می‌داد و رفع اشکال می‌کرد.

 

اما آن یک ترکیه‌ای سُرمه‌پوش، که همیشه تَه‌خنده در چهره داشت و سیاسی‌دان بود، نه فقط مراودت می‌کردیم که در کلاس نیز شجاعانه کنفرانس می‌داد و پربار بود. خلاصه کنم: سه تیپ فکری از سه حوزه‌ی جغرافیای جدا، گویا این‌گونه برایم نمود و تجلّی داشتند: هفت کره‌ای‌های خاور دور: تیپ فکری محافظه‌کار زیرک. سه افغان خاورمیانه: تیپ فکری رادیکال باهراس. یک ترکیه‌ای نیمه‌اروپایی: تیپ فکری میانه‌ی آرام.

 

 

سلام شیخ احمدی

بَه.بَه. هر جا، هر زمان، هر مرحله که دلت یاد من کرد، برای دل من، همان کن که در حرم علی بن موسی الرضا _علیهم السلام_با دلِ شوقی‌ات با امام رئوف می‌کنی، جناب شیخ احمدی.

 

تله در مسیر دارالفنون

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۶)

مغزها و مُخ‌ها همواره در تله‌ی صید و شکارند. در ایران مَلکم‌خان پسر میرزا یعقوب‌خان، در برابر دارالفنون امیرکبیر، «مجمع فراماسون» را راه انداخت که به آن فراموشخانه می‌گوییم. این دلبسته و وابسته به انگلیس و غربستان! برای اعضای فراماسون، از میان شاگردان قدیم دارالفنون _که برای مَجد و هویت ایران تعلیم می‌دیدند_ شکار می‌کرد؛ زیرا خود در دارالفنون معلم هندسه و حساب! بود. عجیب این‌که او آن زمان تا پانصد نفر را عضو فراماسونری خود کرده بود. شکار افکار و افراد مُخ و نخبه. این، سرقت و دزدی بزرگ مغزها محسوب می‌شد که این جُلفازاده‌ی اصفهانی شِبه‌روشنفکر، بر مسیردارالفنون بساط پهن کرده کرد.

 

 

نکته بگویم و بگذرم: من یک علت از علل حمله به دارالفنون را همین برونداد می‌دانم که شاگردان این مرکزِ اعتبار علمی و فنی ایران، توسط غرب‌پرستی چون ملکم بنیانگذار فراموشخانه، صید و سرقت می‌شدند و به لُژ فراماسونری دعوت. در تاریخ داریم که همین کار ملکم، آبروی دارالفنون را «بر باد داد». و حتی «علمای اَعلام و عِظام طهران» به مقام «منع و تکفیر دارالفنون برآمدند.» که بیراهه نمی‌گفتند.

 

ناتّرینگِ فکری: راستی هنوز آیا این سرقت مغز ادامه دارد!؟ به زبان محلی باید بگویم: «بلکُم» شاید به‌حتم. آن روز با تله‌ی ملکم‌خان، امروز با دامِ گسترده‌ی خودباختگان و به قول مرحوم علی حاتمی «دل‌شدگان» در فیلم ژانر تاریخی «دل‌شدگان»! که خواننده‌ی گروه موسیقی عصر قاجاریه، سرانجام به تفلیس و... رفت و دلباخته‌ی شاهزاده‌ی تُرک شد. یعنی باخت و ساخت‌ و پاخت!

 

واژه‌ی لامیزه:

 

دکتر عارف‌زاده:

جناب طالبی  با  درود  و  احترام. در باره لامیزه  پرسیدی.  این  یک  واژه  غیر  محترمانه  برای لب  است. فکر میکنم  عمدتا  به  لب پایین  و  بخش  فوقانی  چانه  اطلاق شود. در زمان  خشم و  تحقیر  و  توهین  و تمسخر  فرد مخاطب  بکار  میرود.

 

سلام آقای دکتر عارف‌زاده

 

بلی؛ درست و بانزاکت ترسیم فرمودی. ممنونم فراوان. من هم در امتداد عبارات شما، کمی لغتِ لُغُزی «لامیزه» را می‌شکافم:

 

۱. واژه، دو سیٖلابی (=هجا و بخش) است. سیٖلاب دوم را هرچه زور زدم نفهمیدم نیاکان ما چرا بر دنباله‌ی سیٖلاب اول درآوردند. یعنی «لا» به نظر من همان لُو، لَب، لُوچه و لاچ است. اما «میزه» را سر درنیاوردم.

 

۲. ترسیم درست شما از واژه‌ی تأدیبی لامیزه، مرا به سمت یک مثَل و عبارت رایج پرتاب ساخت که دارابکلایی‌ها درین جور مواقع می‌گویند: «وَچه وِن لامیزه رِه گالْمیس دَکون». یعنی مُشتِ محکم و بزرگ، بر دهنش بزن!

 

حال که بررسی لغت با حرف «لا» بود، بر وزن لا، «لاغمی» یا «لاقمی» را بشکافیم

 

دکتر‌عارف‌زاده:

اما  جناب  آقای  طالبی عزیز  بنظرم  لاقمی باشد  هرچند  مطمئن  نیستم.زخم پوسته دهنده  گوشه های دهان  دردناک که مانع باز شدن دهان میشود و عذاب آور  است. میگفتند غذا یا ظرف دهن زده کسی  را  استفاده نکن  لاقمی میزنی.علتش میکروب یا قارچ است. گاهی کمبود ویتامین و املاح. خواستید سرچ کنید در  پزشکی cheilitis  گفته میشود.

 

لغت لاقمی:

 

سلام بر جناب‌عالی که به این خُرده‌کاری‌ها _اما به قول شما تأثیرگذار و در جای خود مهم_ علاقه‌ی وافر داری و با توجه به تجربه و فکر، واژگان را به‌خوبی می‌شکافی. لذت می‌برم من حقیقتاً دکتر. اما افزوده‌ی من بر  لغت لاقمی:

 

۱. با شما موافقم که ترجیح دادی لاقمی با حرف قاف نوشته می‌شود. زیرا از نظر من نیز وقتی در ذهنم کاوش کردم، لاقمی از واژه‌ی لُقمه ممکن است ریشه‌ی لفظی و معنایی بگیرد. چون مفهوم آن، به غذای دهنی و دهن‌زده و لقمه مرتبط است.

 

۲. بلی درست فرمودی. چون میکروب و مُسری‌بودن در لاقمی بازتاب دارد. محلی‌ها می‌گفتن: وِن داهون‌بَزه رِه نخور، تِه تِک لاقمی زنده: برای فارسی‌زبان‌ها ترجمه کنم: یعنی دهن‌زده‌ی وی را نخور، لَبت کورَک و زخم می‌زند.

 

۳. جای لاقمی را هم با شما هم‌نظرم که در دو گوشه‌ی لب و دهن، زخم می‌زند که دردناک است و با سفیدک و کف نشان داده می‌شود.

 

۴. چِیلیتیس معادل پزشکی لاقمی را ممنونم که بیان داشتی و نیاز به سرچ نمی‌بینم، چون حرف شما برایم سندیت دارد و ثِقت.

 

می‌توانیم در نوبت آتی، دو واژه‌ی وابسته به همِ «دَروِن یا دربِن‌سر» و «کاتی» را بشکافیم و کاربردهای آن را در روستاها.

 

 

پنج اصل، پنج رفتار

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۷)

بی‌آن‌که درباره‌ی مرحوم نکوگویان _مشهور به رجبعلی خیّاط که در سال ۱۳۴۰ درگذشت و در ری به خاک سپرده شد_ قائل به غلوّ، تقدّس و کراماتِ آن‌چنانی باشم، اما وی را به عنوان یک انسان خوب، عرفان‌پیشه و دارای پندهای اخلاقی عامیانه، مورد ستودن و پاییدن می‌دانم. دست‌کم بسیاری از ماها، سفارش‌ها و نداهای قابل قبولی ازو خوانده و یا از زبان ناقلان شنیده‌ایم. پنج اصلی که در زیر به‌فشردگی و با کمی دخل و تصرف ادبی و نوشتاری، می‌نویسم، یک نمونه از آن پندهای گِران و پرقیمت اوست:

 

نقل است که از او پرسیدند چرا بسیار آرامی؟ گفت بدین مضمون: چون زندگی‌ام را بر پنج اصل بنا کردم: یعنی: ۱. دانستم رزق مرا دیگری نمی‌خورد، ۲. خدا مرا می‌بیند، ۳. کار مرا دیگری انجام نمی‌دهد، ۴. پایان کارم مرگ است و ۵. نیکی و بدی گُم نمی‌شود و به خودم بازمی‌گردد.

 

مرحوم رجبعلی، از این پنج اصل و معرفت، به پنج نتیجه و پیام و رفتار منتهی شد: برای اصل اول، آرام شد. برای اصل دوم حیا پیشه کرد. برای اصل سوم تلاش کرد، برای اصل چهارم خود را مهیّا ساخت و برای اصل پنجم بر «خوبی» خود افزود و از «بدی‌»اش کم کرد.

 

نکته بگویم و تمام:

 

به فرموده‌ی زیبای مولوی، انسان «همان اندیشه» است، مابَقیِ آدمی، فقط «استخوان و ریشه» است. ازین‌رو، زندگی بر پایه‌ی معرفت و معنویت پیش می‌رود که از دل و عقل، هر دو، سرچشمه می‌گیرد. باید پندِ لطیف بزرگان، خوبان و نیک‌‌کرداران را به گوشِ دل سپرد؛ زیرا آدمی در زیست، بی‌نیاز از پند و اندرز نیست. شاعر، خیلی‌خوب سُروده و اِنذار داده که:

 

به شادکامی دشمن، کسی سزاوار است

که نشنَود سخنِ دوستانِ نیک‌اندیش

 

لغت کاتی و دربِن‌سر

 

سلام و بسیار‌سپاس. به فرآورده‌های فکری شما جناب دکتر، زیاد فکر می‌کنم و به مفاد آن خیره می‌شوم. خرسندی‌ام تشدید شد که این میدان لغت را «رقص واژگان» خوانده‌ای و بر آتش «چماز» می‌دمی تا گُر بگیرد. من هستم، تا هستی. و شیفته‌ی شکافتِ هسته‌ی واژگان‌ام، و دوست دارم اتُمِ لغات محل! کشف و شکوفا و شکوفته شود. از مانوری که در «کاتی» می‌دادی خندیدم.

 

اما بعد؛ هم «کاتی» (=راه‌پله، نردبانِ تک‌چوب) و هم «دربِن‌سر» (=سکّو) و به عبارتی دیگر «نال‌سر» را خوب پیش بردی، و حسّ و عشق در آمیختی و گذر به گذشته‌ی خاطره‌انگیزت و دالانِ دل‌انگیزت کرده‌ای. من هم نیز، هم کاتی را دوست می‌داشتم که مرا به بومسَر می‌رسانید و اشیای جاداده و پنهان‌شده‌ی آن و هم به دربِن‌سر عشق می‌ورزیدم، زیرا خود یک تماشاخانه‌ای بود. هم آسمان، از آن دیده می‌شد. هم گاو. هم گوسفند و بز و اسب. هم انگور و انجیر و حیاط و باغ و تیردار و فک‌دار و هیمه و تندیر. و هم تش‌کِله و دِس‌کِله و پخت و پز و شام با طعمِ «دی». و چای با کتری دودی روی دیزندون. ممنون. به لغتِ «شوپِه» پرّش کنیم و بشکافیم. شاید نوستالژی باشد باز نیز.

 

 

اهمیت لغت شناسی:
 

یک مثال می‌زنم تا اهمیت لغت‌شناسی را رسانده باشم. علامه طباطبایی روی یک لغت ساده قرآن بازمانده بود که منظور چیست. آنقدر صبر کرد، فکر کرد، تحقیق کرد باز هم نتوانست کشف کند، تا این‌که از یک پژوهش کمک گرفت که آن تیم رفته بودند حجاز که به‌صورت گذری و اتفاقی از یک زن بادیه‌نشین، تلفظ آن لغت را می‌شنَوند و از همان‌جا می‌فهمند آن لغت قرآن، یعنی دَلْو. به قول ما داراب‌کلایی‌ها: خیک. که از چاه، آب می‌کشیدیم.

 

رُمان «زندانی قلعه‌ی هفت‌حصار»

گزارش کتاب

 

۱. همیشه در در اتاق خلوت پدر، قرآن تلاوت می‌کرد و ده‌سالگی تمام قرآن را از حفظ بود. صفحه‌ی ۶.

 

۲. گفت هر چه از من می‌خواهی بخواه، خزینه‌ها و گنجینه‌ها در دست من است. گفت چیزی نمی‌خواهم، فقط اجازه دهید اجازه‌ی ورود به کتابخانه داشته باشم. صفحه‌ی ۳۳.

 

۳. وقتی از قضیه‌ی سُغُد سر در آوُرد، گفت علت «لالی» معلوم گشت، چون میان عاشق و معشوق ربط است و هر گاه حرفی از معشوق به میان آید، نبض عاشق حسّاس می‌شود و تندتر می‌زند. صفحه‌ی ۶۴.

 

۴. این سخن ابوسعید ابوالخیر را خوش می‌داشت: «پیک انسان، قلب اوست.» صفحه‌ی ۱۰۷.

 

۵. می‌گفت، نه یک‌بار، که بارها: «من به همه‌ی کسانی که علیه‌ی بی‌عدالتی مبارزه می‌کنند، احترام می‌گذارم.» صفحه‌ی ۱۲۷.

 

۶. معتقد بود قدرت لایق خداوند است و بس. و می‌گفت: «برای ما آدم‌ها، قدرت تنهایی می‌آورَد.» صفحه‌ی ۱۶۳.

 

۷. با ناله و درد می‌گفت: «اگر به دستورهای اسلام عمل میکردند، شاید چنین جنگ‌هایی در سرزمین‌های اسلامی صورت نمی‌گرفت.» صفحه‌ی ۱۶۲.

 

۸. در آخرین ساعات عمرش در ۵۷ سالگی باز نیز چون در نوجوانی گفت: «دوست من، برایم قرآن بخوان» و آرام چشم از جهان بست. صفحه‌ی ۲۴۸.

 

آری آنچه به این سبک درین پست با شوق و ذوق نوشتم از رُمان «زندانی قلعه‌ی هفت‌حصار» گفتم؛ یعنی از ابوعلی سینا فرزند عبدالله سینا و ستاره افشنه‌ای، مادر اهل دعای شیخ‌الرئیس بوعلی سینا. که از بخارا به خوارزم آمد، از آنجا از دست حملات سلطان محمود غزنوی به نیشابور روانه شد، سپس در ری مقیم شد، بعد به قزوین رفت و آنگاه به همدان درآمد و سرانجام از زندان به اصفهان فرار کرد و در نهایت در مقبره‌اش در همدان خُفت، که من در آن آرامگاه، بر این مرد حکیم و طبیب ایران و اسلام و جهان احترام گذاشتم.

 

با آیه:

وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.
و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست

وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى.
و [نتیجه] کوشش او به زودى دیده خواهد شد.

ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَ.
سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند. 

وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى
 و اینکه پایان [کار] به سوى پروردگار توست.

سوره‌ی نجم آیات ۳۹ تا ۴۲.
ترجمه‌ی مرحوم فولادوند.

 

ای کودک‌فکران

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۸)

وقتی شما را در تابستان فرمان جهاد دهم، گویید گرما شدید است، مهلتی تا صولتِ گرما بشکند و اگر در زمستان فرمان دهم که بر دشمن بتازید، گویید شدّت سرماست، فرصتی تا سورتِ سرما فرو افتد.

 

شما ای‏ تن‌پروران که به بهانه گرما و سرما از جهاد می‏‌گریزید، پس در برابر شمشیرها چگونه خواهید ایستاد؟ ای مشابهِ مردان که از مردانگی دورید، و ای کودک‌فکران و حِجله‌اندیشان، دوست می‏‌داشتم اصلاً  شما را نمی‏‌دیدم و نمی‌‏شناختم. این چه آشنایی است که به خدا سوگند موجب پشیمانی، و سرانجامِ آن اندوه است. خدا مرگتان دهد که دلم را خون کردید، و سینه‏‌ام را از خشم آکندید، و جرعه‌‏های غم را یکی پس از دیگری به کامم ریختید، و با نافرمانی و کار‌شکنی‏‌تان اندیشه‏‌ام را تباه کردید، تا آنجا که قریش گفت: پسر ابوطالب دلیرمَرد است امّا از دانشِ نبَرد، بهره ندارد. خدا پدرشان را بیامرزد آیا کسی از من جنگاورتر، و در جبهه پرسابقه‏‌تر هست؟ من هنوز بیست سال نداشتم که پای در جبهه گذاشتم تا امروز که شصت سال را پشت سر نهاده‌‏ام. امّا چه کنم، آن که فرمانش را نبَرند، اندیشه‌‏اش را نیز از دست دهند.

قسمتی از خطبه‌ی ۲۷ نهج‌‌البلاغه.

 

شرح و نکته: «کودک‌فکران» به تعبیر امام علی _علیه السلام_ فقط در عصر آن امام نبودند که فریفته و مفتون معاویه و عمرو عاص شدند که هیچ قید دینی و آموزه‌ی اخلاقی برای خود قائل نبودند، و خون به دلِ انسان کامل و مولای موحّدان و مقتدای متّقیان کردند، امروزه‌روز نیز «کودک‌فکران» می‌تواند شامل اندک‌افرادی باشد که در لابه‌لای جامعه‌ی ایران، جا خوش کرده‌اند و دولت‌های شَریری چون آمریکا، فرانسه و انگلیس و حتی رژیم جعلی اسرائیل را می‌ستایند و آرزوی غربی‌شدن را در کلّه‌ی‌شان می‌پرورانند و مفتون و فریفته‌ی غربستان‌اند؛ و الگوی‌شان همین سه دولت استعمارگر و چپاولگر است که دستان آلوده داشته و دارند و هنوز نیز با تجارت اسلحه و سوداگری زرّادخانه و سلاح‌فروشی، به غارت و فساد و انباشت سرمایه و تباهی‌ها مشغول‌اند.

 

و در رأس یکی ازین دولت‌ها، فردی «احمق» و نژادپرست قرار دارد که همین دیروز بدین مضمون گفت اگر می‌خواستم و یا بخواهم می‌توانستم با کشتن ۱۰ میلیون نفر از مردم افغان، در افغانستان پیروز شویم. و یا به چهار نماینده‌ی رنگین پوست کنگره‌ی آمریکا _که از وی انتقاد کردند_ گفت به همان کشورهای جُرم‌خیز خود برگردید. و یا به سیاهان آمریکا گفت شما از آفریقای «فاضلاب» به آمریکا آمدید. 

 

کودک‌فکران درون ایران اما، از چنین جُرثومه‌های ننگ‌آور و زورگویان بی‌منطقی چون ترامپ، دفاع می‌کنند و روز می‌شمارند که ایران به دست کثیف ترامپ، بمباران و نابود و انقلاب اسلامی از صفحه‌ی روزگار محو گردد! کودک‌فکری ازین بدتر نداریم.

 

 

تِغک:

اما می‌ماند «تِخک» که درخواستِ شکافت شد:

۱. من این لغت را در حرف «قاف» تلفظ می‌کنم؛ تِقک. چون این‌گونه شنیدم.
۲. تِقک کمی کمتر از گریه است.
۳. عاملش حسرت و دلتنگی و نازک‌دلی است.
۴. بیشتر، از بچه‌ها حادث می‌شود.
این‌که چرا تِقک نامیده شد، چون با حرف مصغّر «ک» تصغیر شد تا کمیِ آن با شدّت گریه سنجش شود.

در فارسی و ادبیات و محاوره‌ها به «تِقک»، هِق‌هِق‌ می‌گویند. که البته با غین (=تِغک) هم نوشته می‌شود. مثل این شعر نوی شاعر نویسنده آقای «نامنی» در وصف مادر، که بخشی از آن را می‌نویسم:

مادر؛
ای زُلال صبور صادقم،
ماندنت را می‌خواستم،
رفتنت را دیدم.
رفتی؟...
ای پناه هِق‌هِق بی‌کسی‌ام،...
ای طعم شیرین شوق.

نامن: نام روستایی است در ۳۰ کیلومتری سبزوار.

 


پاسخم به یک پست:


من با تشکر از مباحثه‌ی روشنگرانه‌ی آرام میان تو و صدرالدین، اما این جمله‌ی شما را نادرست و شتابزده می‌دانم. زیرا ایران با هیچ‌کشوری _منهای آن رژیم جعلی_ نه قطع رابطه کرد و نه جنگ و دعوا دارد. این آنان هستند که زور می‌گویند و در امور ما دخالت می‌کنند و ما را مانند سنگاپور و کره جنوبی و مصر و قبرس وابسته و نوکر می‌خواهند و مطیع. خودت خوب می‌دانی و سواد سیاسی و دینی‌ات هم کم نیست که این ترامپ است که با جهل و احساس زورداشتن! می‌خواهد کدخدای همه‌ی جهان تلقی شود. ایران زیر فشار ابلَه‌هایی چون ‌حاکمان کم‌سواد و بی‌تجربه‌ی امروزی آمریکا و انگلیس و فرانسه‌اند که در فرانسه‌ی مهد آزادی، حتی مردم خود را در پاریس و شهرهای دیگر سرکوب می‌کنند و کشتار و آواره. در برابر ابله، هر عاقلی، مقاومت می‌کند نه جُبن و اطاعت.

 

در مثَل مناقشه نیست

نمی‌توان و نباید در مثَل‌ها که در بحث‌ها و گفت‌وگو‌ها به‌کار می‌رود و در زبان فارسی نیز بسیار پُرکاربرد و مفید است، کشمکش کرد. زیرا مباحث را به انحراف، بیراهه و نِقارافکنی می‌برِد. باری؛ از قضا، مثَل‌ها، بحث‌ها را ساده‌تر، گیراتر، رساتر و فهمیدنی‌تر می‌سازد. یک مثال می‌زنم تا روشن کنم که در مثَل نباید مناقشه (=ستیزه) کرد. احمد شاملو در شعر زیر از مُزد «گورکن» نام برد ولی آزادی آدمی را ستود. اگر بر سر مثَل مناقشه می‌توان کرد باید شاملو را بابت تحقیر و تصغیر مُرده‌شور _که شغل باارزش و دارای ثواب مذهبی، ولی خدشه‌دارشده‌ای است_ نکوهش کرد و نیز او را مورد نقد قرار داد، شغل مرده‌شستن نیز بخشی از آزادی آدمی‌ست. سُروده‌ی شاملو را در زیر می‌نویسم:

 

«هراسِ من، باری،
همه از مُردن در سرزمینی است
که مُزدِ گورکن
از آزادی آدمی
افزون باشد.»

پس؛ در مثل مناقشه روا نیست.

 

نظر محمد عبدی:

در مورد لغت سیمپوش . دارای دو کلمه است : سینه و پوش. پوش یعنی پوشاندن یا پوشنده . با اتصال این دو کلمه و مخفف سازی در اصل سینه پوش است که ترکیبش می شود سینپوش و یا در قلب به میم ن می شود م و تلفظ می گردد سیمپوش که نوعی جامه را می گویند که بالاتنه  را می پوشاند و لایه رویی که تا روی سینه آدمی واقع شده و آویزان می شد و معمولا دکمه نداشت و یا کمتر داشت .البته سیمپوش بخشی از کت و شلوار بود و نیز نوعی پیراهن مانند.

 

پاسخم:

 

چیزی از سیمپوش باقی نگذاشتی. عالی و درست نوشتی. درود داری. بلی، نون در لفظ «سینه‌پوش» قلبِ به میم می‌شود و مخفف آن سیم‌پوش می‌شود. که من در واژگان محلی بر این نظرم که طرز تلفظ الفاظ را باید نگاشت. به سینپوش در فارسی جلیقه هم گفته می‌شود. که محلی می‌شود: جِلزقه. سیمپوش آستین ندارد و روپوش زمستانه است. گویا داراب‌کلایی‌ها به آن «سارفون» هم می‌گفتند. ممنونم.

 

الاغِ لنگِ آسوده

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۹)

شبی نعلبندی و پالانگری

حق خویش خواستند از خری

خر از پای لنگیده و پُشت ریش

بیفْکندشان نعل و پالان به پیش

چو از وام‌داری، خر آزاد شد

بر آسود و از خویش شاد شد

 

شرح دهم و نکته بگویم:

 

نظامی گنجوی درین شعرش دارد این پیام را می‌دهد که پالان‌دوز و نعل‌بند از خر، مزدِ کارشان را طلب کردند. در حالی‌که خر هم لنگ بود و هم پشتش زخم داشت. یعنی نه نعل نیاز داشت و نه پالان. از این‌رو، هم نعل را انداخت و هم پالان را پرت کرد. الاغ با این زرنگی و تدبیر! که دیگر خود را به آن دو نفر، بدهکار و مدیون نمی‌دید، آسوده گردید و شادمان. و لابد از پیش‌شان عرعرکنان جهید و گریخت.

 

نکته:

گاه، انسان‌ها از بس ستمکار، دور از اخلاق و مادّه‌پرست می‌شوند که باید مانند شاعر رجاء بخارایی، در همدردی با الاغ _این حیوان و جُنبنده‌ی بارکش و بلاکِش_ گفت:

اَشرف تویی که در پیِ رنجِ کسان نِیی

گرچه ستم ز خلق به خَروار می‌کِشی

 

سلام

لابد آن دو نفر، از قدرت سلبی بهره جستند جناب حسین. با این داستانک شما و آن شوپه‌ی سنگ‌چِکّلی جناب دکتر عارف‌زاه، یاد قضیه‌ای در سال ۱۳۷۱ افتادم. کلاس درس روابط بین‌الملل دکتر سیدحسین سیف‌زاده بود. بحث از قدرت ایجابی و قدرت سلبی شده بود. یکی پرسید قدرت سلبی دیگه چیست؟ سیف‌زاده که قمی است، با تبسّم گفت: قدرت سلبی مثل رفتار تدافعی راسو. که اگر مثلاً این حیوان این کلاس بیاید و گیر بیفتد، بویی بسیار بد از خود متصاعد می‌کند که دیگر هیچ کس از گندِ تندِ بویش قادر نیست در کلاس بماند و نفس بکشد. داراب‌کلایی‌ها البته به راسو می‌گویند «دَله»، هم‌ریشه‌ی دلیک. که در جایی خواندم حیوانی بسیار مکّار است؛ و گویا باید هم مکر بورزد، چون شکارچی قهّاری است و اهل انفعال نیست، که بد چیزی‌ست این سیاست انفعالی و مُنفعلی.

 

تُرنج زلیخا:

چه حکایتی. جالب. تکان‌دهنده. به قول مسیح و آرش: صد ریشتری. دقیق، قدرت سلبی را با این مثال انتقال دادی. یاد آن تُرنج افتادم که آن زنان در مجلس طراحی‌شده‌ی مهمانی زُلیخا، با کارد، به جای میوه دستشان را بریدند؛ وقتی یوسف (ع) را دیدند. «...وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ...» که در آیه‌های ۳۱ و ۳۲ سوره‌ی یوسف آمده است.

 

زبان فارسی: امروز در شفقنا خواندم که قرار است ازین پس رساله‌ها و پایان‌نامه‌های دانشگاه‌ها، بر اساس شاخص‌های فارسی‌نویسی و ادبیات فارسی ارزیابی شوند. از نظر من _که به زبان فارسی هم بسیار علاقه دارم و هم آن را هویت و میراث ایرانی می‌دانم_ چنین گامی از هر نظر ستودنی‌ست. هم زبان فارسی را پاسبانی می‌دهد و هم آن را جهانی می‌کند. امید است، امید، که دست‌کم این قول و قرار، به آن هزاران قول و قرارهای توخالی، که در بایگانی‌ها خاک می‌خورند، و تلَنبارند، دچار نگردد. ان‌شاءالله.

 

سلام جناب آشیخ محمد

به‌زیبایی و درستی نوشتی:
«بگذار خدا دست بِه قَلْبَت بگذارد»

می‌گویم:
در شعری از نامنی خواندم که قسمتی از آن را می‌نویسم:
«معبدِ دل را پاک دار،
تا معبود بیاید
و در آن سُکنیٰ گُزیند.».

 

لغت محلی آچی

تخته‌هایی کلفت و ضخیم بوده از چوب سخت موزی‌دار، تیردار، اِزّاردار. که وقتی مُرده را داخل قبر می‌گذاشتند، آچی را بین دو دیواره‌‌ی قبر، می‌چیدند تا هم خاک روی جسد نیفتد و هم پیکر، آسیب نبیند. تخته‌ی آخر را بعد از گور تلقین، جا می‌گذاشتند، و سپس خاک‌سپاری انجام می‌دادند.

 

الانه، با قالب‌های سیمانی، آچی می‌سازند. معمولاً این سه‌چهار تخته را برخی از خانواده‌ها مانند کفن، از قبل برای خود تهیه و در نِپاربِن یا تَه‌خانه‌بِن یا بومسر نگه‌داری می‌کردند. کاچی هم می‌گویند. البته این‌گونه، تابع قاعده‌ی خاصی نیست، در ادبیات عرب نیز، برخی لغات و تلفظ‌ها «سماعی»ست. بنابراین، با مقداری تلورانس، می‌گذاریم به حساب گونه‌گونی گویش‌ها و لهجه‌ها.

 

خوبی این‌گونه ورود به بحث این است، یک لغت _که گاه ممکن است، تاریخ فرهنگ و آداب و باورهای محل و منطقه باشد_ با شمّ تحقیقی یا تجربی کاویده شود. آنچه درین باره نگاشتی همین ارزش و پاسبانی از میراث را می‌رساند. لغت بعدی: لغت آتی «رِفت» یا «رِفد». هر دو لغت به سکونِ فاء

 

پاسخ به یک پست:

جناب... شما مطلع هستید که برخی از واژگان پرکاربرد را نمی‌توان کنار گذاشت. مانند: انقلاب، تاکسی، اداره، وزارت، ثبت، ورود، خروج، دنیا، قلب، رادیو، تلویزیون، سماور، و شاید هزارها لغت دیگر و حتی خود لفظ «فارسی» که عربی‌ست. بدین ترتیب، منظورم از پاسبانی از زبان فارسی به معنای این نیست زبان پارسی را به عهد قدیم ببریم و مانند آقای کزّازی فقط واژگان ترکیبی و خالص ایرانی و دَری بسازیم. که ممکن هم نیست و گاه رسا و سلیس هم نمی‌باشد.

 

بلی؛  تذکر شما در باره‌ی به‌کارگیری آن لغت وارد است. من معمولاً در جلوی واژگان با بازکردن پرانتز معنا و معادل را می‌نویسم، این‌گونه: (=...). اما تلورانس را یادم رفت معنی‌اش را ذکر کنم. که به معنی مدارا، راوداری، تسامح و بار‌پذیری است. در سازه‌ها هم به‌کار می‌رود. زبان فارسی چنانچه خود می‌دانی، از جمله زبان‌هایی است که قابلیت جذب واژگان را دارد. بگذرم. متشکرم

 

 

اشغالگری و شادکامی!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۰)

4 مرداد 1398.

یکی از ویژگی‌های تمدن‌ها در گذشته حمله، کشورگشایی، جنگ و قتل‌عام‌ها بود. دولت‌ها خیال می‌کردند هرچه وسیع‌تر باشند، قوی‌ترند و هرچه قساوت بیشتر باشد، خِطّه‌های اشغالی خاضع‌تر. اشغالگری شده بود امتیاز بزرگ تمدن‌ها. حتی روسیه نیز، که سرزمینی گسترده بود _از کریمه تا سیبری_ دست ازین کار ستیزه‌گرانه برنمی‌داشت. استالین جانشین لنین در پایان جنگ جهانی دوم، با ۲۰۰ هزار سرباز ترک و تاجیکِ «ارتش سرخ» به آلمان حمله برد و برلین را تصرف کرد.

 

گویا آنقدر این‌کار جاذبه! داشته که حتی فقیه‌السلطنه، شاهزاده‌ی قاجاری _که سال‌ها فرماندار قزوین بوده_ از اشغال آلمان به امر استالین خوشحالی کرده و این‌چنین سروده:

به سرپرستی حزب پرافتخار لنین

ز پا درآمد برلین به دست استالین

 

نمی‌دانم این تیپ شاهزاده‌ها و شاه‌دوست‌ها و اشخاص و افراد و آحاد، وقتی ایرانِ عصر رضاخان میرپنج، در ۳ شهریور ۱۳۲۰، از شمال و جنوب، چهارروزه به اشغال روس و انگلیس و متفقین! درآمده بود، چه حالی داشتند. خوشحال یا نگران؟ ارتش مجهز و شخصی‌شده‌ی! رضاخان _که فقط دلیر بوده مردم‌ و هم‌وطنان خود را با بی‌رحمی و قساوت و خون‌ریزی میخ‌کوب کند و مخالفان و بزرگان و روشنفکران این مملکت را سرکوب‌_ در دَم، در برابر اشغالگران خارجی فروپاشید، از هم گسیخت و «به سرعت متلاشی» و حتی منحل گردید. ارتشی که ملی نبوده، بلکه فقط مزدور، مواجب‌گیر سلطنت و پلیس‌مخفی رژیم جبّار بوده، تا استبداد وحشتناک رضاخانی را حفظ کند و تاج پهلوی را محفوظ. بگذرم.

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۳۴
ساعت پست : ۰۵:۰۵
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و یکم

 
دیدار با دو رانده‌شده!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۲)
نیمروزِ امروز که از خاوه با چندپاره شِبه‌مصاحبه، بلاخره به قم و خانه بازگشتم؛ با خود از جنوبِ خاوری، هم کوله آوردم و هم توشه. کمی از کوله و کمی از توشه برمی‌دارم و بازمی‌گویم که از خیل و انبوهِ آن فعلاً درگذرم.
 
 
یکی _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالتِ خدا را مُنکری. و دیگر آن‌که، رسم مُراد و مُریدی را برهم زدی. یکی دیگر هم _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالت نظام را زیر تیغ سؤال بردی و پیکر کشور و سیاست را مجروح ساختی. و دیگر این‌که از سرِ «ساده‌لوحی» می‌خواستی نااهلان و نامَحرمان را بر سر سفره‌ی نظام بیاوری.
 
 
تو ای آقای اولی به شاگردانت یاد می‌دادی دین را دکّان نکنید. مرا بُت نسازید. و بدانان می‌آموزانْدی که اعتقاد مثل عشق دردسرها دارد زیرا احتمال می‌دادی شاید جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی‌دانیم. تو ای آقای دومی به شاگردانت می‌آموختی دین را دنیا و مَلعبه نکنید. مرا مطیع محض فرض نکنید. و بدانان می‌فهمانْدی که از میان حقیقت و مصلحت نباید فقط تن به مصلحت داد و حقیقت را کتمان کرد.
 
 
هر دو اما رانده و رنده‌، شدید. یکی از شما دوتا آقا، از سوی برخی علمای عصر صفویه‌ی اصفهان و قدرت فائق. و دیگری از سمت برخی از علمای عصر معاصر قم و قدرت حاضر. هر دو ولی، به یک جغرافیا، از جانب حصار قدرت، تبعید و بیرون رانده شدید، یکی در حبس و حصر کوه و کهَک و دیگری در حبس و حصر خاوه و بیتِ خودت. و من، به آن پیشگاه‌تان بودم؛ هم، از «کهک‌»تان عکسی انداخته‌ام، و هم از «خاوه‌»ی‌تان؛ در کهک، منزلگاه تو را ای حکیمِ متفکر، مرحوم ملاصدرا، به تصویر کشانده‌ام. و در خاوه، خانه‌‌ی تو را ای فقیه مُتضلّع، مرحوم منتظری که گه‌گاه در آن می‌بایست می‌بودی. و من شما دو آقا و دو فقیه در حصر را، اما بُت و هرگز مقدّس و بی‌چون‌وچرا نمی‌سازم. بگذرم. ۱۸ تیر ۱۳۹۸.
 
 
بر فراز فُردو
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۳)
پنجاه‌شصت کیلومتر به جنوبِ شرق قم برانی، به فُردو می‌رسی؛ روستایی ییلاقی و خنک در دامنه‌ی کوه، با مردمانی مردم‌دوست، سخت‌کوش، ایمان‌ورز و کشاورز در شیار کوهستان سرد. کوهی که از دو کوه سر به آسمان کشیده‌ی «مامو» و «پلنگ‌آبی» رشته و ریشه می‌گیرد. دِهی خوشگوار با باغات بادام، خرمالو، زردآلو، گیلاس و گردو.
 
 
یک قمی که دائم از ۱۵ خرداد تا ۱۵ مرداد داغی هوای ۴۴ درجه به بالا و پایین را بر پوست و گوشتش لمس می‌کند، خُنَکای خوبِ فُردو را، به‌ولَع و طمع، در اعماق تنش فرو می‌بَرد تا از تابش دمای دَم‌آور و به قول داراب‌کلایی‌ها «توتِم‌سُوچکه»ی قم، انتقام! بگیرد. و من، حسابی خنک شده بودم، به‌ویژه وقتی هر چندبار، یک بار چشمم را به دماسنج هوای بیرون ماشین می‌دوختم. چیزی در حدود نصفِ دمای قم در دَم‌دمای نیمروز. بیشتر بخوانید ↓
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۳۴
ساعت پست : ۰۵:۰۵
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۱

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و یکم

 
دیدار با دو رانده‌شده!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۲)
نیمروزِ امروز که از خاوه با چندپاره شِبه‌مصاحبه، بلاخره به قم و خانه بازگشتم؛ با خود از جنوبِ خاوری، هم کوله آوردم و هم توشه. کمی از کوله و کمی از توشه برمی‌دارم و بازمی‌گویم که از خیل و انبوهِ آن فعلاً درگذرم.
 
 
یکی _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالتِ خدا را مُنکری. و دیگر آن‌که، رسم مُراد و مُریدی را برهم زدی. یکی دیگر هم _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالت نظام را زیر تیغ سؤال بردی و پیکر کشور و سیاست را مجروح ساختی. و دیگر این‌که از سرِ «ساده‌لوحی» می‌خواستی نااهلان و نامَحرمان را بر سر سفره‌ی نظام بیاوری.
 
 
تو ای آقای اولی به شاگردانت یاد می‌دادی دین را دکّان نکنید. مرا بُت نسازید. و بدانان می‌آموزانْدی که اعتقاد مثل عشق دردسرها دارد زیرا احتمال می‌دادی شاید جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی‌دانیم. تو ای آقای دومی به شاگردانت می‌آموختی دین را دنیا و مَلعبه نکنید. مرا مطیع محض فرض نکنید. و بدانان می‌فهمانْدی که از میان حقیقت و مصلحت نباید فقط تن به مصلحت داد و حقیقت را کتمان کرد.
 
 
هر دو اما رانده و رنده‌، شدید. یکی از شما دوتا آقا، از سوی برخی علمای عصر صفویه‌ی اصفهان و قدرت فائق. و دیگری از سمت برخی از علمای عصر معاصر قم و قدرت حاضر. هر دو ولی، به یک جغرافیا، از جانب حصار قدرت، تبعید و بیرون رانده شدید، یکی در حبس و حصر کوه و کهَک و دیگری در حبس و حصر خاوه و بیتِ خودت. و من، به آن پیشگاه‌تان بودم؛ هم، از «کهک‌»تان عکسی انداخته‌ام، و هم از «خاوه‌»ی‌تان؛ در کهک، منزلگاه تو را ای حکیمِ متفکر، مرحوم ملاصدرا، به تصویر کشانده‌ام. و در خاوه، خانه‌‌ی تو را ای فقیه مُتضلّع، مرحوم منتظری که گه‌گاه در آن می‌بایست می‌بودی. و من شما دو آقا و دو فقیه در حصر را، اما بُت و هرگز مقدّس و بی‌چون‌وچرا نمی‌سازم. بگذرم. ۱۸ تیر ۱۳۹۸.
 
 
بر فراز فُردو
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۳)
پنجاه‌شصت کیلومتر به جنوبِ شرق قم برانی، به فُردو می‌رسی؛ روستایی ییلاقی و خنک در دامنه‌ی کوه، با مردمانی مردم‌دوست، سخت‌کوش، ایمان‌ورز و کشاورز در شیار کوهستان سرد. کوهی که از دو کوه سر به آسمان کشیده‌ی «مامو» و «پلنگ‌آبی» رشته و ریشه می‌گیرد. دِهی خوشگوار با باغات بادام، خرمالو، زردآلو، گیلاس و گردو.
 
 
یک قمی که دائم از ۱۵ خرداد تا ۱۵ مرداد داغی هوای ۴۴ درجه به بالا و پایین را بر پوست و گوشتش لمس می‌کند، خُنَکای خوبِ فُردو را، به‌ولَع و طمع، در اعماق تنش فرو می‌بَرد تا از تابش دمای دَم‌آور و به قول داراب‌کلایی‌ها «توتِم‌سُوچکه»ی قم، انتقام! بگیرد. و من، حسابی خنک شده بودم، به‌ویژه وقتی هر چندبار، یک بار چشمم را به دماسنج هوای بیرون ماشین می‌دوختم. چیزی در حدود نصفِ دمای قم در دَم‌دمای نیمروز. بیشتر بخوانید ↓
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و یکم

 
دیدار با دو رانده‌شده!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۲)
نیمروزِ امروز که از خاوه با چندپاره شِبه‌مصاحبه، بلاخره به قم و خانه بازگشتم؛ با خود از جنوبِ خاوری، هم کوله آوردم و هم توشه. کمی از کوله و کمی از توشه برمی‌دارم و بازمی‌گویم که از خیل و انبوهِ آن فعلاً درگذرم.
 
 
یکی _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالتِ خدا را مُنکری. و دیگر آن‌که، رسم مُراد و مُریدی را برهم زدی. یکی دیگر هم _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالت نظام را زیر تیغ سؤال بردی و پیکر کشور و سیاست را مجروح ساختی. و دیگر این‌که از سرِ «ساده‌لوحی» می‌خواستی نااهلان و نامَحرمان را بر سر سفره‌ی نظام بیاوری.
 
 
تو ای آقای اولی به شاگردانت یاد می‌دادی دین را دکّان نکنید. مرا بُت نسازید. و بدانان می‌آموزانْدی که اعتقاد مثل عشق دردسرها دارد زیرا احتمال می‌دادی شاید جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی‌دانیم. تو ای آقای دومی به شاگردانت می‌آموختی دین را دنیا و مَلعبه نکنید. مرا مطیع محض فرض نکنید. و بدانان می‌فهمانْدی که از میان حقیقت و مصلحت نباید فقط تن به مصلحت داد و حقیقت را کتمان کرد.
 
 
هر دو اما رانده و رنده‌، شدید. یکی از شما دوتا آقا، از سوی برخی علمای عصر صفویه‌ی اصفهان و قدرت فائق. و دیگری از سمت برخی از علمای عصر معاصر قم و قدرت حاضر. هر دو ولی، به یک جغرافیا، از جانب حصار قدرت، تبعید و بیرون رانده شدید، یکی در حبس و حصر کوه و کهَک و دیگری در حبس و حصر خاوه و بیتِ خودت. و من، به آن پیشگاه‌تان بودم؛ هم، از «کهک‌»تان عکسی انداخته‌ام، و هم از «خاوه‌»ی‌تان؛ در کهک، منزلگاه تو را ای حکیمِ متفکر، مرحوم ملاصدرا، به تصویر کشانده‌ام. و در خاوه، خانه‌‌ی تو را ای فقیه مُتضلّع، مرحوم منتظری که گه‌گاه در آن می‌بایست می‌بودی. و من شما دو آقا و دو فقیه در حصر را، اما بُت و هرگز مقدّس و بی‌چون‌وچرا نمی‌سازم. بگذرم. ۱۸ تیر ۱۳۹۸.
 
 
بر فراز فُردو
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۳)
پنجاه‌شصت کیلومتر به جنوبِ شرق قم برانی، به فُردو می‌رسی؛ روستایی ییلاقی و خنک در دامنه‌ی کوه، با مردمانی مردم‌دوست، سخت‌کوش، ایمان‌ورز و کشاورز در شیار کوهستان سرد. کوهی که از دو کوه سر به آسمان کشیده‌ی «مامو» و «پلنگ‌آبی» رشته و ریشه می‌گیرد. دِهی خوشگوار با باغات بادام، خرمالو، زردآلو، گیلاس و گردو.
 
 
یک قمی که دائم از ۱۵ خرداد تا ۱۵ مرداد داغی هوای ۴۴ درجه به بالا و پایین را بر پوست و گوشتش لمس می‌کند، خُنَکای خوبِ فُردو را، به‌ولَع و طمع، در اعماق تنش فرو می‌بَرد تا از تابش دمای دَم‌آور و به قول داراب‌کلایی‌ها «توتِم‌سُوچکه»ی قم، انتقام! بگیرد. و من، حسابی خنک شده بودم، به‌ویژه وقتی هر چندبار، یک بار چشمم را به دماسنج هوای بیرون ماشین می‌دوختم. چیزی در حدود نصفِ دمای قم در دَم‌دمای نیمروز. بیشتر بخوانید ↓
بار چندمم بود که به فُردو رفتم؛ آخه این دِه، بُعدی جهانی یافته، رنگی الهی گرفته، بانگی آسمانی برداشته و با ۱۱۷ شهید رعنا و رخش دفاع هشت‌ساله‌ی رهایی‌بخش در صدر گیتی جای گرفته است. با دو مادری که در بنای یادمان گلزار شهیدان فُردو، در گوشه‌ایی آرام نشسته بودند گپ و گفتی کردم، فوری گفت البته ۱۱۸ شهید داریم، یکی هنوز گمنام است. آن دیگر مادر که مرا در گپ و گفت گرم گرفت، به وسط گپ‌مان آمد و گفت: سه تا مفقودالاثر هم داریم آقا. روشن سازم این فُردو با آن سایتِ هسته‌ای فُردو، فرق می‌کند. حیف که امنیت، غیرت و حَمیت نمی‌گذارد، وگرنه آن سایت را هم وصف می‌کردم. سایتی که بر خلاف این فُردو _که در فراز است_ در اعماق است. و پا در مسیرش بگذاری و چرخ بر جادّه‌اش، در دیدِ دوربینی.
 
 
هر دو فُردو البته در قم است، یکی در جنوب و آن دیگری در «...» . بگذرم و بماند. و فقط بگویم که فقط اسم آن سایت _که سانتریفیوژها را به دَور و گردون می‌رساند تا دوران و گَردون ما را غنی کند و غنا سازد_ از همین فُردو، نام گرفته است؛ شهدای فُردو. صلوات ندارد؟ دارد. از چندین عکسی که انداختم، دو عکس را در زیر می‌گذارم؛ اولی مزار شهدای فُردو که در دامنه‌ی شرق روستاست و دوّمی فضای روستای فُردو که در دامنه‌ی غرب قرار دارد؛ فاصله‌ی دو دامنه‌ی شرقی و غربی در حد یک شیار چندمتری است که آکنده است از درختان مُثمر به دستان مردمانی باثمَر.
 
 

سلام آقا رضا

بلی؛ آل احمد اورازان را که در دامنه‌ی بالایی طالقان جا خوش ساخته، خوب وصف کرده است. خُب؛ خدا قلم را برای همین‌ آفریده است که با آن... .


سلام آقا مرتضی

آقا ممنونم که هم می‌نگری و هم می‌نگاری. سیاسی‌میاسی بلد نیستم ولی!

تبعید واژه‌ای عربی‌ست، یعنی دورانداختن، یا دورنگه‌داشتن. حالا یا در جغرافیا تبعید می‌کنند و یا در حوزه‌ی فکر و یوتوپیا. مهم، دورکردن است! و گوشه‌گذاشتن!

 


سلام آق‌سیدمحمد

شما چون وکیل هستی واژه‌ها را در دستگاه حقوقی می‌بری و این عالی‌ست. سه‌جمله آمدی، ولی عالی آمدی!

شما یاد میرحسین افتادی، ولی من یاد ابوذر غفاری؛ که به امر خلیفه‌ی ۳، در ربَذه تبعید شد؛ صحرایی سوزان و خشن و تفتان. و در همان‌جا، جان را در راه امام علی _علیه‌السلام_ به جان‌آفرین داد تا به عثمان بن عفّان «نه» گفته باشد.

البته اگر ذهن و خیال را به احمدآباد کرج، کج می‌کردی، می‌گفتم آن نخست‌وزیر به امر ملوکانه‌ی پهلوی و کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد در قلعه‌اش، تبعید شد و از سیاست به‌دور! مصدق را می‌گویم؛ محمد!

 

 

قندان در دَلَند

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۴)

از مشهد مقدّس که برمی‌گردی، دوست می‌داری دست‌کم در سه سایه‌سار، دَم بزنی و تن و روح به استراحت سِپُری؛ بابااَمانِ بجنورد، جنگلِ گلستان و اُتراقِ قُرُق. اولی از سمت مشهد که می‌آیی بعد از تونل، پیش از پنج‌کیلومتری بجنورد. دومی بعد از تونل و استراحتگاه دشت که گوشتش زنده و کبابش تازه است. و سومی بعد از علی‌آباد کتول، میان فاضل‌آباد و شهر گرگان همان «استرآبادِ» آبای‌مان. هرسه‌جا، حسّ و حال مخصوص به خود دارد. و من طیِ بیش از چهل‌باری که به زیارت امام رضا _علیه‌السلام_ شتافتم، سعی کردم ازین سه مکان برین، حظّی _هرچند کوتاه و فِی‌الفور_ ببرم. اما اینجا، سر سخن من، سمت قندان در «دَلَند» است.

 

اگر از آن دسته کسان باشی که در مسافرت، پیِ مسجد شیک و تمیز هم می‌گردی و سعی می‌داری نمازت تأخیر، تعطیل و توقیف نشود، بلکُم توقیت گردد (=سرِ وقت اقامه گردد)، حالا یا پس از شکم، و یا پیش از شکم (به قول طنز راسخِ رایج: اول نماز! پس از غذا!)، مسجدِ زیبای بینِ راهی دَلَند را از دست نمی‌دهی. که در هر دو سمت بلوار این شهرِ گذری استان گلستان، دو مسجد قشنگ با دو گلدسته‌ی رفیع و بلند، تو را به خود فرامی‌خواند و غرقِ تماشای خود می‌سازد.

 

مسجد ضلع شمالی بلوار دَلَند، یعنی از مشهد که بازمی‌گردی سمت راستِ جاده، مسجدش علاوه بر امکانات معنوی و بهداشتی و بازبودن در طول شبانه‌وروز، چای و آب‌جوش صلواتیِ تَرِ تمیز هم دارد.

 

من از مشهد که برمی‌گردم، معمولاً این فضای دلآرم را از کف نمی‌دهم. کیفِ آن کثیر است. تن را از خستگی به‌در می‌برد. ازین‌رو، از مشهد که بازمی‌گشتم وارد حیاط بزرگ مسجد شدم که همیشه میزی دراز، بساط است با قندان و قند و استکان و نعلبکی با مدیریت مردی خوش‌خُلق و خلیق، آقای حاج حسین خزلی. در دو عکسی که انداختم و در زیر می‌گذارم این فضای صمیمی، دیدنی‌ست.

 

اما حکمتِ قندان دَلَند چیست؟ درین است که پایه‌ی قندان به میز، پیچ است تا خدای ناکرده کسی از سر اشتباه و انتباه! قندان و قند را ناغُفلی! «تَک» نزند! جلّ‌الخالق. در جبهه هم، این «تک»زدن‌های کمپوت سیب و کنسرو لوبیا با قارچ _به شوخی و جدّ و خنده_ جاری بوده. و در عکس، قندان را در وضعی مشاهده می‌کنی که از دستِ مگس و پشه، زیر تاسِ «رویی» جا خورده است.

 

من تجربه داشتم که قندان را نباید بلند کنم. زیرا یک‌شب در چندسال قبل، خواستم بلندش کنم که قندش را به همراهان تعارف کنم، دیدم قندان مانند یک آهن‌ربای چندکیلویی به میز چسبیده است، عین وزنِ یک کلوخ در مرّیخ! و مشتری! و شاید هم زُهره (=ناهید).

 

راستی چرا دست‌شویی‌ها، همان مُستراح‌ها و توالت‌های تُوراه‌، این‌قدَر کثیف است؟ آیا به ایرانی با این‌همه تبار و کهن‌دیاری _با هر دین و آیین و مرام و مسلکی_ می‌آید که تخلیه‌گاهش تااین‌حد، آلوده و آزُرده باشد؟! آخه، هر دو سوی آن چنین است؛ چه مردانه، چه زنانه! بگذرم ازین زمینه درین زمانه! ۱۹ تیر ۱۳۹۸.

 

مسجد شهر دلند استان گلستان. اردیبهشت 1397.

 

حاج حسین خزلی. متولی مسجد شهر دلند استان گلستان. این مرد مؤمن به مسافرین و نمازگزاران چای صلواتی هدیه می کند

 

سلام علیکم

به نام خدا.
از جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالک ممنونم که مرا به گروه دعوت کردند. از راه‌اندازی این گروه در فضای مَجازی و در پیام‌رسان «ایتا» خرسندم. امیدوارم به لطف و کرَم حق‌تعالی، بتوانم نوشته‌هایی برجای بگذارم که بازتاب آن برای من در قیامت، توشه‌ایی باشد تا پیشگاه خدای تعالی خجل نمانم و شرمنده‌ی اسلام، انقلاب و اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ نباشم. با آرزوی سلامتی و سربلندی برای مدیر بزرگوار گروه و تمامی اعضا. التماس دعا. ۱۹ تیر ماه ۱۳۹۸.

 

یک صحن، که «آزادی»ست

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۵)

صحن آزادی را دوست می‌دارم؛ زیاد. تنها نامگذاریی که، درست از آب درآمد؛ آزادیِ بدونِ ولنگاری. این صحن، حرم رضوی را درخشنده می‌دارد. چون خورشید شرق ازین سمت متولد می‌شود و تا ظهر بر آن می‌تابد و غروب که سر رسَد در صحن غدیر در ضلع غربی حرم، ناپدید می‌گردد. و ماه، بر آسمان مشهد تابان می‌گردد.

 

صحن آزادی را فقط برای طلوع آفتاب دوست نمی‌دارم، زیرا از نگاه من چهار چیز دیگر هم بر آن اضاف دارد: ۱. قبر استاد محمدتقی شریعتی، ۲. حوض وسط با صندلی‌های سنگی خُنک، ۳. درگاه عارفان به روی مَضجع شریف و ۴. این صحن، سمتی قرار دارد که وارد بارگاه می‌شوی ادب ورود را پاس می‌داری؛ زیرا فروتنی را رعایت کرده‌ای؛ از بالاسر، سمت امام نرفته‌ای، درست از پایین پا، راه را با تواضع و ادب پیموده‌ای.

 

اما سخن من این هم هست: وقتی ۵ دی ۹۶، از متصدی حجره‌ی ۱۷۱ صحن آزادی خواسته بودم، راهم دهد تا سرِ قبر مفسر «تفسیر نوین» استاد محمدتقی شریعتی، زانو زنم، با بی‌اندازه کم‌ادبی، ردّم کرد و گفت اینجا دفتر امانات و اشیاء قیمتی! شد و هیچ زایری حق ندارد، وارد گردد. به او اعتراضی خاموش کرده و خودم را به دفتر ثبت انتقادات حرم _که در دوره‌ی تولیت حجت‌الاسلام رئیسی خیلی خوب راه افتاد_ رساندم و متن اعتراضم را نوشتم. و چند روز بعد آن سال به قم بازگشتم که خود شاهد بودم تظاهرات ۷ دی را فراخوان زده بودند که به اعتراضات کور در کشور تبدیل شده بود. بگذرم.

 

مشهد که بودم باز رفتم سراغ همان حجره‌ی ۱۷۱ که عرض ادب کنم و آداب بجا بیاورم. دیدم گویا نوشته‌ی انتقادی‌ام در دی ۹۶، تأثیر کرد. متصدی بااخلاقی آنجا بود. نه فقط احترام‌آمیز رفتار می‌کرد، حتی پیشنهادم را قبول کرد که با گوشی‌ام، عکسی از قبر بیندازد. و انداخت. در زیر هر دو عکس را می‌گذارم. هم تصویری که از دستخط نامه‌ی انتقادی‌ام به حرم، در دی ۹۶ انداخته بودم. و هم عکس قبر پدر دکتر علی شریعتی _ که به «سقراط خراسان» مشهور بود_ و متصدی غرفه برای من گرفت.

 

در آن متن انتقاد بر روی کاغذ فرم مخصوص دفتر انتقادات حرم، این دو نکته را برجسته ساخته بودم. یکی این‌که چرا قبر استاد محمدتقی شریعتی باید به روی زائرین مسدود باشد. و دیگر این‌که یادآوری کردم علمای عارف بزرگی داشتیم که به خود جرأت نمی‌دادند پا را از صحن آزادی، فراتر بگذارند و وارد بارگاه شوند. زیرا برین نظر بودند لایق نیستند خود را کنار قبر حضرت رضا _علیه السلام_ برسانند؛ شرمسارِ حضور بودند. به جای آن، زائرین حرم را احترام می‌کردند تا زیارت حساب شود و ثواب برده باشند. بعد در سایتم متنی نوشته بودم با عنوان حرم رضوی را سیاسی جناحی نکنید!

 

بگذرم. با آن‌که دیدم هنوزم غرفه‌ی ۱۷۱ دفتر اشیاء قیمتی و امانات، باقی مانده است، اما رفتار غرفه‌دار جدید، بسیار دگرگون‌، بود و آن متصدی بدرفتار که گویا دیگر آنجا نبود. من، دوره‌ی آقای رئیسی را در حرم‌داری، بهتر از عصر واعظ طبسی دیده‌ام.

 

بلاخره؛ مشهد _به قول دکتر شریعتی «شهر شهادت»_ را با این حسِ قشنگ، به قم بازگشتم. آری؛ یک صحن، که الحق «آزادی»ست. ۲۰ تیر ۱۳۹۸.

 

سنگ قبر مفسر قرآن استاد محمدتقی شریعتی پدر مرحوم دکترعلی شریعتی. حرم امام رضا. 8 اردیبهشت 1397. صحن آزادی غرفۀ 171. عکاس: متصدی حُجره 171 به درخواست دامنه

 

متن انتقاد.

 

سلام جناب دکتر عارف‌زاده

بسیار خوب. من آماده‌ام. زیرا زیاد از محلی‌نویسی‌هایت خط و ربط می‌گیرم. گرچه خطی‌مَطّی نیستم! جدا از سلامت گفتار، جداً سلامتِ رفتاری شما، مِه وِسّه جاذبه و جذَبه دارد. بلی؛ خیلی هم خوب، پس هر وقت فرصت دست داد «هِرِس هاشِّم» رِه بشکاف.

 

فقط یک گرا بدم که متضاد است. هرچند می‌دانم خود یک زاویه‌یاب حسابگر و دقیقی. و من زاویه‌یاب را _که به «گرا» نیاز دارد و باید از دیدبانِ خط مقدّم آن را بگیری و تنظیم کنی روی توپ و خمپاره_ در هفت‌تپه طی یک‌هفته، آموزش دیدم. چه عصری بود آن عصر. پس منتظرم بگی که «هِرِس هاشِّم» چیست.

 

با آیه (1 مکرر)

به نام خدا. سلام علیکم.

آیه‌ی ۲۴ جاثیه پیامی ژرف در بر دارد. حرف از کسانی است که پندار خود را ملاک کرده‌اند و منکر معادند. آنان مدعی‌اند فقط دهر، آنان را از  بین می‌برَد و حیاتی جز دنیا وجود ندارد. نفی معاد از روی پندار باطل و واهی بی‌هیچ علم و دلیلی؛ که آیه، نگرش آنان را ظنّ و گمانی بیش نمی‌داند.

 

نکته:

فرق دَهر با زمان، درین است که دهر فقط بر مدت طولانی دلالت دارد، اما زمان شامل مدت کوتاه و طولانی هر دو است.

 

تبرّک آیه:

وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُمْ بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ.

 

جامه‌ی زن!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۶)

گویا برای زنان، نه فقط همیشه، مردانِ حرّاف و پرگو، تعیین‌تکلیف می‌کنند و برای همه‌ی امور ریز و درشت‌شان فِرط‌فِرط حرف می‌زنند و خیال می‌بافند و حکم می‌دهند و نهی می‌تراشند و یک و دو می‌نمایند، بلکه در درازای تاریخ نیز دست‌مایه‌ی تحقیر می‌شده‌اند؛ حتی در کارزارها. می‌گویید نه، حکایت سوم باب یکِ گلستان سعدی را مثال می‌آورم. آنجا که شیخ اجَل سعدی آورده‌است: «...آورده‌اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک. جماعتی آهنگ گریز کردند، پسر نعره زد و گفت ای مردان بکوشید یا جامه‌ی زن بپوشید.»[!!!]

 

اشاره: وقتی آن جماعت پا‌به‌فرار گذاشته، این نهیبِ پسر را شنیدند بر خود خیلی ننگ دانستند که به زنان تشبیه شدند. ازین‌رو سعدی در دنباله‌ی آن می‌نویسد: «سواران را به گفتنِ او تهوّر زیادت گشت و به یکبار حمله آوردند.»

 

شرح: شرح من اینجاست؛ اینجا، روی این نعره: «ای مردان بکوشید یا جامه‌ی زن بپوشید.» یعنی حال که دارید از نبرد می‌گریزید، برازنده است به شما بگویم لباس زنانه بپوشید! کنایه ازین‌که چون مثل زن‌ها می‌هراسید، پس ننگ است که لباس مردان بر تن‌تان باشد، همان جامه‌ی زن بر شما بِه. بر آنان این کنایه‌ی سنگین گران آمد و به قول سعدی تهوُّر زیادت گشت؛ یعنی دلیر شدند و شجاعانه به نبرد با دشمن بازگشتند. نکته: طعنه‌ی جامه‌ی زن، گوییا چه بی‌باک می‌کند گریزپاهان را..

 
با آیه (2)
 
۲. لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.
 
اگر این قرآن را بر کوهى فرو فرستاده بودیم، بى‏‌شک آن را از ترس خداوند خاکسار و فرو پاشیده مى‌‏دیدى، و اینها مثلهایى است که براى مردم مى‏‌زنیم باشد که اندیشه کنند. (آیه‌ی ۲۱ سوره‌ی حشر، ترجمه‌ی خرمشاهی)
 
 
این آیه یک مثال تخیّلی می‌زند و می‌خواهد امر قرآن را بزرگ جلوه دهد. چون‌که قرآن، شامل معارف حقیقی و اصول شرایع است. یعنی اگر قرآن را بر کوهِ بزرگ‌هیکل نازل می‌کردیم، از خشیتِ خدا متلاشی می‌شد. از نظر علامه طباطبایی، این مثال برای آن است تا حکم کلی دهد و بگوید این امر در همه‌ی موارد جاری است، زیرا انسان باید برای کمالات و رستگاری به قرآن چنگ بزند. و در آخر آیه نیز، تعلیل آمده‌است، یعنی تا این‌که مردم در آن اندیشه کنند.
 
 
با امام هشتم (۶)
 
امام رضا _علیه‌السلام_ سخنان فراوانی دارد که در تاریخ اسلام به ثبت رسیده است. خصوصاً توسط عالم پرهیزگار شیخ صدوق در کتاب «عیون اخبار الرضا» که درباره‌ی زندگانی، دوران و سخنان امام رضاست. خوشبختانه من توفیق داشتم، هفت‌هشت سال پیش، تمام این کتاب گرانسنگ را بخوانم. متنی گیرا و جاذب دارد و شیخ صدوق با فراست آن را تدوین و در ۶۹ باب، تبویب (=باب‌بندی) کرده است.
 
 
اینک از شرح عیون می‌گذرم، فقط سه سخن امام رضا را می‌‌نویسم. امید است بر دلِ دلدادگان روَد.
 
۱. فهمَنده‌ی حدیث باشید، نه فقط روایتگر آن. ۲. خداوند  نه با اِکراه اطاعت می‌شود و نه با غلبه، معصیت می‌گردد. ۳. برای دانستن، سؤال کن نه برای مغلوب‌ساختن دیگران.
 
 
سید علی‌اصغر:
سلام 
سه درس آموختنی و دریافتنی .
در درس اول مهمترینش این است که چگونه حدیث را بفهمیم ؟ 
دو درس دیگر هم الهام بخش .
 
 
پاسخم به سید علی‌اصغر:
 
سلام و سپاس
فهم به «درک‌کردن» گفته می‌شود و با دانش مقداری عمیق فرق دارد. به شما اگر بر فرض بگویم ۱۹ تا از چشمه‌ی جنگل داراب‌کلا خشکیده و تخریب شده، هم درجا n بار از ناراحتی کلافه می‌شوی و هم فهم و درک می‌کنی که این خبر تا چه میزان خسارت‌بار و ناگوار و دلخراش است. این را گفتم تا فرق فهم و صِرفِ دانستن را گفته باشم.
 
 
فهمی که امام رضا _علیه‌السلام_ تأکید کردند همین است. یعنی باید درک کرد که چرا مثلاً ایشان به رمز و راز در نیشابور گفتند لا اله الا الله «حِصن» اسلام است و هر کس داخل این حصن شود، رستگار. دانستن یک چیزی است، ولی فهم، چیزی فراتر از آن. من به ژرفای دانش، فهم می‌گویم؛ یعنی فرارفت.
 
 
همین که از میان این‌همه پست‌ها، شما روی این پست ایستادی و برداشت کرده‌ای و فهم خود را بیان نموده‌ای، این همان فهم و رفتن به سمت فراسوی روایت و حدیث است.
 
 
البته در معنای تخصصی‌تر، فهمِ اصل حدیت، نیازمند علوم هم‌پیوند هم هست، مثل علم رجال، علم ادبیات عرب. مهم این است شما روی ترجمه‌ی فارسی حدیت و روایت فکر و فهم کنی. مثلاً پدیده‌ی عصر عاشورا را چقدر می‌فهمی، و چه حالی آن هنگامه داری؟ همان حال و ادراک، فهم است که به سکوت سازنده و اشک و فکر و چاره‌جویی و عزت و عشق و عرفان و مقاومت می‌انجامد و خیرخواه بشریت بودن و صلح جهانی.
 
گویا، زیاد درازگویی کردم. پوزش می‌طلبم.
 
 
سلام و ممنونم از سؤال
فرق نامه‌ی سربسته با سرگشاده را به‌حتم می‌دانی. من تمام این مدت، تلاشم این بوده که در میانه‌ی این دو نوع نوشتن، باشم. اینک پاسخم به پرسش‌ات فقط این است: من اساساً «بُز» اَخفَش نیستم که فقط سر تکان می‌داد. همین. بُز اخفش داستانش دست‌کم در حوزه‌های علمیه میان طلبه‌ها مشهور است و داغِ داغ.
 
 
ایران پیشتاز داروساز بود
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۷)
 
سه پرده:
پرده‌ی ۱. تاریخ سیاسی ایران در دوره‌ی ساسانی نشان می‌دهد که «علم پزشکی» در آن عصر، تابع قدرت سیاسی بوده است. من در کتابی که عبدالرفیع حقیقت با عنوان «نقش ایرانیان در تاریخ تمدن جهان» نوشته‌است، در صفحه‌ی ۷۴ آن خواندم که «دیانت زرتشتی، طبّ یونانی را واپس می‌زد.»
 
پرده‌ی ۲. اما با این‌همه، سال‌ها پس از ساسانیان، یکی از اقدام‌های علمی دانشگاه جندی‌شاپور نگارش کتابی بود در باره‌ی «داروسازی». این اثر علمی توسط یک ایرانی به نام شاپور بن سهل در سال ۲۵۵ هجری نوشته است و به گفته‌ی پژوهشگران شاید نخستین کتاب داروشناسی جهان بوده است.
 

پرده‌ی ۳. خوشبختانه در سایه‌ی انقلاب اسلامی که از آگاهی، ایثار جان شهیدان، آرمان جاویدان و رهبری شجاعانه‌ی امام خمینی به‌دست آمده است، ایران در زمینه‌ی پزشکی _ و در رشته‌های هم‌پیوند آن_ بسیار پیشرفت کرده است. و علم پزشکی در ایران در درجه‌ی علمی بالایی قرار دارد، با متخصصانی درخشان و امکانات و تجهیزاتی فراوان. برقرار باد انقلاب اسلامی اصیل در ایران بزرگ‌مان

 
پاسخم به جناب محمدحسین آهنگر
 
سلام
درین داوری، داوری نمی‌کنم. اما یک نکته‌ی فلسفی‌سیاسی از جنبه‌ی عمومی می‌گویم نه خطاب خصوصی، که فرجام هر حکومتی اگر به دستانِ طبیعی و حقیقی همان ملت باشد، تغییر، تغییری قرآنی محسوب می‌شود. زیرا قرآن سرنوشت هر قوم و ملت را به خودشان واگذاشته است. اما اگر فرجام، بر اساس دسیسه، دریوزگی، ساخت‌وپاخت با بیگانه، از روی تشنگی قدرت، به‌ناحق، معامله‌ی به‌دور از حقوق ملت و کشور و نیز خون‌ریزانه باشد، آن فرجام، بدفرجامی است... . ۲۲ تیر ۱۳۹۸.
 
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده
من قصد ندارم درین باره ورود کنم. اما جهت این‌که خودم از بافت پیامت بیشتر باخبر شوم استفهام می‌کنم آیا جناب‌عالی کمک کوروش کبیر به ملل جهان را دخالت می‌دانی؟ کوروش دو لشکرکشی‌های بزرگ کرد ازجمله یکی برای نجات بنی‌اسرائیل از ظلم حاکم بابِل، و دیگری نجات قومی از سرزمین چین که در چنگ لجوجِ یأجوج و مأجوج گرفتار بودند.

اضاف کنم کوروش از تمام عمرش، بیشترش را بر روی زین اسب گذراند؛ چون آن زمان احساس نیاز  می‌کرد برای حفظ امپراتوری خود باید جهان‌گشا باشد. بگذریم.
 
 

با امام هشتم (۷)

امام رضا _علیه‌السلام_ به فعالیت آشکار روی آورده بود. به سیر و گشت میان مردم می‌پرداخت. نخستین مسافرت را از مدینه به بصره کرد. با پایگاه‌های مردمی خود، دیدار می‌نمود. در مسافرت‌ها، اجتماع برپا می‌ساخت. با مردم به گفت‌وگو می‌پرداخت. همواره مردم را وادار می‌کرد تا پرسشگر باشند. اخلاقش این بود با بزرگان و دانشمندان چه مسلمان و چه غیرمسلمانان ملاقات می‌کرد و مناظره می‌نمود. به‌طوری‌که مسائلی که درین مسافرت‌ها از امام رضا می‌پرسیدند توسط محمد بن عیسی تقطینی گردآوری گردید، که آن امام عزیز به بیش از ۱۸ هزار مسأله پاسخ دادند. پاسخ به سؤالات مردم و دانشمندان و  توسعه دادن پایگاه‌های تشیّع از اقدامات بینادی امام رضا (ع) بود. در گنگره‌ی جهانی امام رضا که در سال ۱۳۶۵ برگزار شد، مباحث خوبی درباره‌ی ابعاد زندگی فکری و اجتماعی و سیاسی امام رئوف (ع) مطرح شده است. میلادش که امشب است، بر دلدادگانش، خجسته و مبارک است. عکس زیر: دیشب، مشهد مقدس، صحن انقلاب و پنجره‌ی فولاد حرم رضوی‌اش، ده شب.

 

مشهد.

 

تسلیت به آقای فضلی

جناب آقای فضلی جانباز بزرگ و فهیم دفاع مقدس. عمیقاً متأثّر و اندوهناک شدم و برای جانباز دیگر بیت شریف شما، برادر عزیزت مرحوم آقا نقی فضلی اشک ریختم.

 


من با آن مرحوم بسیار خاطره دارم، هم در نهادی در ساری که آن سال سخت دهه‌ی شصت، کتابخانه‌ی بزرگ نهاد را می‌گرداند و دایم خود کتاب می‌خواند. هم در جبهه‌ی مریوان که شجاعانه می‌درخشید.

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

 

 


یادم نمی‌رود که برادر جانبازت نقی مهربان و زجرکشیده، همیشه بر دوستان محبت می‌کرد و خنده‌ها و چهره‌ی متبسّم او همگان را به دل او مرتبط می‌کرد. او با اخلاق خلیق‌اش، پل محبت به دل هر کس می‌زد.

 


درگذشت شهادت‌واره‌ی این جانباز دفاع مقدس بر شما و تمامی بستگان تسلیت و روحش ان‌شاءالله در اعلاعلّین مأوا گیرد. مرا در غم از دست دادن برادرت، شریک و غمگین دان. والسلام.

 

اسم و صفت

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۸)

من فکر می‌کنم میان اسم افراد با صفت افراد، اگر تناسب برقرار شود، زیبنده‌‌تر است. درحقیقت، اگر مثالاً کسی اسمش «ابراهیم» (=یعنی«پدرِ خوب») است، باید سعی کند اگر پدر شده است، پدری خوب باشد تا نامش با صفتش بخواند. و یا تلاش کند مُحسنّات و برجستگی‌های حضرت ابراهیم _علیه‌السلام_ را که به «امام الانبیا» مشهور است مورد توجه قرار دهد.

 

مانند صفات زیبای «رضا» و «رئوف» که برازنده‌ی نام و القاب حضرت علی بن موسی الرضا (ع) بوده است. زیرا الحق والانصاف، آن امام دلسوز و محبوب، هم رضا، یعنی خشنود بود. و هم رئوف، یعنی بسیارمهربان به مردم و حتی حیوانات.

 

ملک‌الشعرای بهار در باره‌ی تناسب نام و صفت، به نظرم خوب شعری گفته بود:

 

نامرد جای مرد نگیرد

سنگِ سیه چو دُرِّ عدَن نیست

نام اَر حسَن نهند چه حاصل

آن را که خُلق‌وخویِ حسَن نیست

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

 

سلام

می‌پسندم. درین تحلیل و نگاه زیباشناختی، نگرش زیبا، منطق و عشق وجود دارد. البته این عبارت «به حکمرانان می‌پیوندند» که در متن بکار رفته است، نادرست است. زیرا امام رضا _علیه السلام_ با شش زِمامدار هم‌عصر بود:

 

منصور عباسی

مهدی عباسی

هادی عباسی

هارون‌الرشید عباسی

محمدامین عباسی

مأمون عباسی

 

فقط در حاکمیت و خلافت مأمون، چون نیرنگ ورزیده و بازور آن حضرت را از مدینه به مرو (=شهری که اینک بخشی از ترکمنستان است) فراخواند، مجبور به پذیرفتن مشروط شد. و با مأمون شرط کرد در روند حکومت هیچ دخالتی نداشته باشد و با شیعیان و مردم رابطه و دسترسی داشته باشد. و اتفاقاً در این کار نیز، امام رضا _علیه السلام_ خیلی عالی و مدبّرانه پیش رفتند. پس؛ جمله و عبارت «به حکمرانان می‌پیوندند» به نظر من، اگر اصلاح گردد، رواست و سزا. سپاس.

 

با امام هشتم (۸)

 

امام رضا _علیه‌السلام_ ۵۵ سال عمر کردند. ۳۵ سال تحت امامتِ امام کاظم _علیه‌السلام_ بودند و ۲۰ سال خود امامت کردند. امام رضا در سال ۱۴۸ قمری به دنیا آمدند، درست همان سالی که امام صادق _علیه‌السلام_ به شهادت رسیدند. امامان ما همگی به دست جور و ستم به شهادت رسیدند و این نشان می‌دهد آنان مغضوب حاکمان ستمگر و جائر بودند. مشیت خدا این شد امام مهدی _عجّل الله_ در پرده‌ی غیاب روند و فلسفه‌ی انتظار و امید در مکتب زنده بماند تا به مصلحت خدا ظهور فرمایند و صلح و انسانیت و عدالت و حقانیت را بگسترانند.

 

حضرت رضا (ع) یاران و اصحاب محبوب داشتند، مانند: دعبل خزاعی، حسن فضال، حسن بجلی، حسن محبوب، صفوان بجلی، حسن عبّاد _که ایشان کاتب امام رضا بود_ روح همگی‌شان، شاد و رحمت خدا باد.

 

 

پاسخم به جناب حسین جوادی نسب


سلام
سه تا ایراد در همین نگارش شما هست:
۱. امور معصومین علیهم‌السلام را با امور غیرمعصومین، خَلط کردی.
۲. روایت ضعیف را مسلّم و صحیح فرض کردی.
۳. «تنوری»بودن را به معنای سرسپردگی گرفتی.

حال آن‌که بر فرض هم امام صادق _علیه‌السلام_ چنین گفته باشند، منظور می‌تواند این باشد کسانی که می‌آمدند و بر امام پیشنهاد قیام و شمشیرگرفتن علیه‌ی حاکمیت عباسی می‌دادند، امام عنوان تنوری را با این هدف تمثیل کردند که اثبات بدارند میان ادعا و عمل آنان زمین تا آسمان فاصله است. و دروغ می‌گویند. امام خمینی در نجف به آقای حکیم بزرگ، گفت مردم را فرا بخوان علیه‌ی صدام. حکیم جواب داد شما مردم عراق را نمی‌شناسی! منظور این بود، آن مردم دوره‌ی حکیم فقط حرف می‌زدند، هنگامه‌ی عمل که می‌رسید دو رنگ و چندرنگ می‌شدند.

اما جواب قاطع من: معصوم (ع) اگر مرا هر فرمانی براند، _اگر این ایمانی که خودم از خودم الانه، خبر دارم، آن لحظه هم داشته باشم_ بی‌هیچ چون‌وچرا می‌پذیرم. شیعه‌ی تنوری، یک تمثیل است، تا راست‌گو از دروغ‌گو تمیز داده شود.

اما جنبه‌ی عمومی جوابم که خطاب خاصّ ندارد: الان وارونه شده دنیا، برخی‌ها به معصومین می‌رسند، اَدای عقلِ کُل داشتن را در می‌آرند و هزارجور دلیل، تراشه می‌زنند که من هم از خرَد برخوردارم چرا از معصوم اطاعت کنم! اما همین ایل و تبار، وقتی به غرب که می‌رسند مقلد و پیرو و سرسپرده‌ی محضِ غربی‌ها می‌گردند و نیز اِلینه‌شده و رنگ‌پریده‌ی غرب. حتی دوستدار ترامپ می‌شوند که بیا زودتر این انقلاب را بربیانداز!

 

پاسخ دومم


۱. منظورم «نگارش» بود. چون در ویرایشی که بعداً داشتم، نگرش را اصلاح کرده بودم. ازینرو اگر نگرش، خواندی، پوزش.


۲. در حاکمیت سیاسی، نفری که در رأسِ قدرت قرار می‌گیرد اختیارات دارد. حتی در آمریکا _که خود را دموکراسی برتر! می‌داند و خواهان آمریکایی‌شدن جهان است_ رئیس‌جمهور، قدرت فائقه دارد و بسیاری از رؤسای سازمان‌ها را او شخصاً منصوب می‌کند و کابینه در یدِ قدرتِ تامّ اوست و هر آن، هرکه را که نخواست و نپسندید و دلش را زد، عزل می‌کند.


۳. من چون معتقدم معصوم (ع) در هیچ امری که به شیعیانش فرمان دهد، برخلافِ عقل و شرع و منطق و صلاح نیست، اطاعت بی‌چون‌وچرا می‌کنم. البته گفتم اگر واقعاً آن لحظه، لیاقتِ ایمان‌ورزیدن داشته باشم. چون عمل به امر معصوم، خشنودی و مرضیّ خداست.



۴. اما اگر منظور ولی‌فقیه و حاکم حکومت است، نظرم _که بارها و بارها گفته‌ام_ این بوده و هست:


من ولی فقیه را «عقل کل» نمی‌دانم. یعنی کسی که می‌تواند به جای همگان فکر کند و هرچه او گفت همه باید بگویند جز این نیست. این‌که یعنی همه‌ی فکرها، نوشتن‌ها، گفتن‌ها و حتی اجتهادات تخصصی تعطیل. و همه کنار روید تا ببینید ولی فقیه چه می‌اندیشد. این قرائت از ولی فقیه، خطا و انحراف است. و خود رهبری هم چندبار گفته‌اند به ولی فقیه حتی می‌توان انتقاد کرد و در امور فکری، دیدگاه مخالف و دیگری داشته باشد.


۵. اما در دایره‌ی حکومتی هر کس در سلسه‌ی قدرت و بورکراسی قرار دارد، لزوماً باید حرف مقام بالاتر را به عنوان کسی که اختیارات و اقتدار (=قدرت مشروع و قانونی) دارد، اطاعت کند. این فرمول حتی در یک مزرعه‌ی دام و طیور هم جاری است. یعنی مدیر می‌خواهد و کارگر و مشاور و نظم و قانون و حل اختلافات.



۶. بلی که باید انسان‌ها در مسائل حکومتی قانون‌پذیر باشند. رهبری در هر چهار دوره‌ی آقایان رفسنجانی، خاتمی، احمدی‌نژاد، روحانی فرمان دادند با فساد و تبعیض مبارزه کنید. یادم است احمدی‌نژاد آقای رحیمی را رئیس ستاد مبارزه با فساد کرده بود و حسن روحانی هم برادرش حسین فریدون را دستیار ویژه‌اش در امور «...». اما دیدیم که رحیمی خود پرونده فساد داشت و بعدها زندانی شد و فریدون هم نیز پرونده‌دار شد و برکنار. یعنی گاه، ولی فقیه هم دستش در حکومت خالی می‌شود و حتی دور و بری‌های قدرت هم راه خود را می‌روند و ساز خود را می‌نوازند. از این نظر «تنوری»بودن مطرح می‌شود تا امور نظم و نسق یابد.


۷. اما من به عنوان شهروند، به حکم اراده و بینش و خرد، وقتی می‌بینم که آقای منتظری منتخب مجلس خبرگان بود برای قائم مقام رهبری، نه منصوب امام در این پست، بنابراین عزل شبانه‌ی او را غیرقانونی می دانستم و هیچ‌وقت تن به این قضیه ندادم. زیرا اگر بنا بر عزل بود، باید خبرگان وی را برکنار می‌کرد نه امام. به دلیل این‌که خبرگان، ناظر کار و رفتار رهبری و قائم مقام رهبری است و در حیطه‌ی بحران، مافوقِ رهبر است. کما این‌که در ۱۴ خرداد ۶۸ حال امام خمینی در بیمارستان بحرانی شد، اول از همه، مجلس خبرگان وقتی جلسه گرفت از اعضا پرسید آیا با عزل (=به قول خودشان استعفای) منتظری موافق هستید؟ چون آقای مشکینی در آن نشست گفت تا اعضا این استعفای منتظری را نپذیرند، ما مشکل قانونی داریم  که برای کشور رهبر انتخاب کنیم. یعنی عزلی که امام کردند، مدتی بعد در لحظات پایانی عمر امام که در حال رحلت‌کردن بودند، توسط خبرگان پذیرفته شد.



۸. پس، سرسپردگی به معنای تعطیلی عقل و مشورت، اصلأ وجود خارجی ندارد بلکه یک اتهام و بُهتان است. حتی پیامبر اسلام (ص) در خندق، نظر سلمان _سلام الله_ را بر رأی خود ترجیح داد و در بسیاری امور به فرمان قرآن مأمور به مشورت می‌بود و البته دارای عزم پس از مشورت. آری؛ تنوری‌بودن را نباید بد معنا کرد. این شیوه، شیوه‌ی پسندیده‌ای نیست.

 

 

سلام جاب شیخ احمدی

به نام خدا. سلام علیکم
بر شیعیان تأکید رفته است به ذکرکردن نام و عنوان «امام هشتم» یا «هشتمین امام» برای امام رئوف آقا علی بن موسی الرضا (ع)، تا با وقفیه _که در امام هفتم، متوقف شدند و منتظر رجعت و ظهور مجدد امام کاظم‌ بودند_ فرق بیّن داشته باشیم. بنابراین؛ لفظ «هشتم» هم پیام دارد، و هم دال بر استمرار امامت است تا ظهور حضرت حجت، خاتم الاوصیا (عج الله).

 

 

عادلِ کافر و مُسلِم جائر

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۹)
هولاکو وقتی به بغداد درآمد پرسید: کدام‌یک بهتر است؟ فرمانروای کافر عادل یا حاکم مسلمان جائر؟ علما در «مستنصریه» جمع شدند. همه در جواب، در مانده و به حیرت فرو رفتند. رضی‌الدین سید بن طاووس _عالم شیعه‌ی شهیر سده‌ی هفتم_ اما شجاعانه نوشت: «عادلِ کافر بر مُسلمِ جائر فضیلت دارد» همه‌ی علما زیر آن فتوا را مُهر زدند. بدین‌طریق، عملاً همگی فتوا دادند که «هولاکوخان مغول» بر «مُستعصم‌بالله عباسی» فضیلت دارد.

 

نکته بگویمُ خلاص: آن مستنصریه _که در وسط متن نوشتم_ داستان دارد؛ کمی از آن، این است که بِالاشاره می‌نویسم: خلیفه «الناصر»، وقتی حاکم شد، مدرسه‌ی «نظامیه‌ی بغداد» را _که از سازه‌ها و دستاوردهای خواجه نظام‌الملک ایرانی بود_ بست و حتی از خشم و غضب مدتی آن را «مَربطِ دواب و محلِ کلاب» کرد؛ یعنی یعنی اصطبل و طویله‌ی چارپایان و سگ‌دونی و جای پِرسه‌زدن سگ‌ها نمود. نظامیه‌ای که روزگاری شیخ اجل سعدی ما، در آن درس خواند و فقیه شد. مُستنصر که حاکم شد مدرسه‌ای در برابر مدرسه‌ی نظامیه ساخت به اسم مسنتصریه. اما این مدرسه‌ی مُستنصریه کجا و آن مدرسه‌ی نظامیه کجا؟ بگذرم از این هفت‌کولِ ۹۹ در اینجا.

 

با آیه

 

۳. وَالَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا.

 

و نیز کسانى که در مجلس باطل حضور نیابند و چون بر امرى لغو بگذرند کریمانه بگذرند. (آیه‌ی ۷۲ سوره‌ی فرقان. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

واژه‌ی «زور» به معنای جِلوه‌دادنِ باطل، به جای حق است که شامل هر لَهوی می‌شود. از نظر علامه طباطبایی بندگان رحمانی کسانی‌اند که در مجالسِ زور، یعنی باطل و لَهو حاضر نمی‌شوند.

 

و واژه‌ی «لغو» به معنای هر کردار و گفتاری است که مورد اعتنا نباشد. بنابراین علامه معتقد است طبق این آیه، بندگان خدا وقتی به اهلِ لغو و اِنکار، برمی‌خورند، از آنان دوری کرده و روی برمی‌گردانند.

 

شرح عکس غاز

امروز متوجه شدم این غاز به تشخیص پلیس آلمان مقصر تصادف زنجیره‌ای شناخته شد. البته غاز هم جان باخت وگرنه نمی‌دانم چگونه محاکمه می‌شد! (منبع)

 

تقی آهنگر: سلام اقای طالبی 
از نوشته هایت به ویژه هفت کول بهره می برم وبخش هایی از ان یاداشت برداری می کنم جهت استفاده حوزه کاریم امید وارم ادامه داشته باشه وکمی باتشریح بیشتر (سپاس )

 

سلام تقی برادر خوبم
تو خود اهل مطالعه و دوستدار دانش و ارزشی. و با فکر و آرمان دانش‌آموزان این مرز و بوم سر و کار داری. هم ازت متشکرم که متن‌هایم را می‌بینی و هدر نمی‌رود و هم خرسندم که زمینه‌ای برای فکر و اندیشیدنت و سرانجام به‌کار گیری در حوزه‌ی شغلی‌ات می‌گردد. درود می‌رسانم؛ از دامنه‌ی کوه خضر نبی به آن دوست گرامی من.

 

نشانه و اشاره و گزاره


نشانه‌ی من: با نصب حجت الاسلام علیرضا اعرافى به عنوان فقیه جدید شورای نگهبان، اینک تعداد فقهای یزدی در شورای نگهبان به سه تن رسید. آقایان: یزدی، مدرسی، اعرافی.


اشاره‌ی من: آقای اعرافی (عکس بالا) از سران مؤسسه‌ی آقای مصباح یزدی بود؛ یعنی مدیر گروه تربیتی. (زندگینامه اعرافی. اینجا)

 اینجا


 

گزاره‌ی من: آب و هوای مازندران بسی پربارتر از آب و هوای گرم و خشک یزد است. من یزد را دیده‌ام. اما گویا آب و هوای کویر و کوه به قول منتسکیو بر آب و هوای مرطوب _و به قول من (=تَن‌ماس و پِل‌دارِ) مازندران_ رُجحان دارد.

ندارد؟!
دارد.

 

ناله و سینه!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۰)

شیخ حسن طبیب (درگذشته‌ی اواخر صفویه یعنی سال ۱۱۴۹) روزی در وصف حال ناله، چنین سُرود:

 

ناله پنداشت که در سینه‌ی ما جا تنگ است

رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است

 

یک شرح بدهم: ناله و آه و درد، خیال کرد از سینه‌ی دردمند بیرون روَد، از دست فغان و افغانِ صاحب سینه، آسوده می‌شود. از سینه‌اش پا به فرار گذاشت! آسیمه‌سر و پشیمان، برگشت. دید در سینه‌ی دنیا درد و فریاد فراوان‌تر و جایش تنگ‌تر است. کیست که همدم و مونس ناله نباشد!

 

یک نکته بگویم : آن قدیما که جوان و مجرّد بودم در خانه‌ی پدر یک تلویزیون ۱۴ آلبالویی‌رنگ سیاه‌وسفید داشتیم که گه‌گاه پایش میخ‌کوب می‌شدیم و درس الفبای آن معلمِ الف، ب، پ، تِ‌ی پیرمردِ ریش و کلاه‌دار را _که اسم خدابیامرز را از یاد بردم_ گوش می‌دادیم. او شعری این‌گونه خوانده بود:

 

روغنی در شیشه بینی صاف و روشن ریخته

غافلی بر سر چه آمد کُنجد و بادام را

 

ی نیمچه گِرا بدهم:

 

وقتی شیخ! غلامحسین کرباسچی شهردار کارگزارانی تهران را آن باند! و سرتیپ نقدی _که آن‌وقت حافظت اطلاعات انتظامی در دست راست و چپش بود_ بازداشت و زندانی ساخت و آقای اژه‌ای وی را محاکمه می‌کرد، آقای رفسنجانی خطبه‌ای خوانده بود، همین مثال روغن کنجد معلم الفبا را زده بود. حتماً می‌خواست به دستگاه قضا الف، جیم، سین، لام، میم و یای تَمَّت یاد دهد!

 

یک روشَنا بگویم:

 

کرباسچی روحانی بود. گویا امام موافقت کرده‌بود لباس از تن برکنَد، خدمت کند. امید است این شنیده‌ام درستِ درست به من رسیده باشد.

 

یک اِخبار نه اَخبار هم سر دهم:

 

کرباسچی نباید سکّه‌دادن‌ها به «این و آن» را رواج می‌داد! حتی عبدالله نوری تندرو را. همان خِصال سکّه‌دهی سکّویی برای حق سکوت شد و کژراهه، در مسیر انقلاب افتتاح _بخوانید افتضاح_ کرده. البته من فرق خدمت و خیانت را خوب می‌دانم و البته من کرباسچی را در روز هفتم رحلت آیت‌الله العظمی گلپایگانی از نزدیک دیدم، تُند‌مَزاج، اَخمو و خشک یافته بودمش. بگذرم که سیاست و سیاستمدار هر دو، زیاد نرمی می‌طلبند. از ناله و سینه به کجا پرتاب شدم! پوزش‌موزش چراکه هفت کول ۱۰۰ بود و من هم از فراست، افتادم و زیاد «چَنه بَکشیمِه»

 

به جناب آقا رضا شهابی فامیل گرامی ما، مصیبت ازدست دادن فرزند را تسلیت می‌دهم. او هر سال، در سالروز شهادت حضرت جوادالائمه _علیهم السلام_  فرزند دچار معلولیتش را با تمام عشق و محبت کول می‌کرد به قم می‌آوُرد و در مجلس عزاداری منزل حاج احمد شرکت می‌داد.

 

با چشم خودم می‌دیدم چه ربط قلبی بود میان رضا و فرزندش. نمی‌دانم آیا همین فرزندش درگذشت یا نه. به‌هرحال مصیبت، مصیبت سخت و هراس‌افکنی بر مادر و پدر است. به دوست قدیمی‌ام بخشی‌محمد برادرخانم رضا هم تسلیت می‌دهم از راه دور. نیز به تمامی بستگان نسبی و سببی.

 

 

یک درخواست که کنار خواهش است

 

من نه چون مانند ابوحنیفه _«امامِ اعظمِ» یک شاخه از اهل سنت_ هستم که فقط ۱۷ روایت و حدیث را درست و صحیح می‌دانست. و نه مانند مرحوم علامه محمدباقر مجلسی می‌توانم باشم که آن عالم بزرگ همّت و عزم گماشت تمامی روایات و احادیث راست و ناراست را با هدف جمع‌آوری در یک‌جا، در ۱۲۰ جلد بحارالانوار نگاشت.

 

 

سخنم با این مقدمه‌چینی این است، در قلم‌زدن و پاسخ‌های فوری و آنی‌دادن، بآسانی جملات خود را بر حسَب ذهن و قوه‌ی حافظه، به سخنان معصومین _علیهم‌السلام_ منتسب نسازیم. این شیوه، روش خوبی نیست. این دست‌کم سه ایراد دارد:

 

 

۱. روال منطقی و مرسوم حوزه‌های دینی را خدشه‌دار می‌سازد. بزرگان اگر سخنان خود را به کلام معصومین مزیّن می‌کنند، همیشه مستند و با ارجاع منبع موثّق چنین می‌کنند.

 

 

۲. سخن رسول خدا _صلوات الله_ خدای ناکرده نادیده گرفته می‌شود. زیرا همه‌ی ما بارها و بارها این را خوانده و شنیده‌ایم که آن بزرگوار هشدار داده بودند که روایات را به قرآن عرضه کنید، اگر قرآن آن را تأیید کرد، بپذیرید و اگر تأیید نکرد آن روایت را بکوبید به دیوار. به‌کارگیری هر نوع روایت در لابه‌لای قلم‌زدن، بدون پژوهش و استناد دقیق و عدم دسترسی به مرجع موثق کار نادرستی است.

 

 

۳. نقل سخنان معصومین گرچه موجب اتقان و اطمینان بحث می‌شود، اما گمانه‌زنی به روایت و نداشتن نشانی رسم درستی نیست. حتی مرحوم کلینی نیز که اصول کافی را نوشت، معتقد بود از بیش از ۶ هزار حدیث (رقم دقیق را نمی‌دانم) در کتاب کافی بسیاری از آن ضعیف است.

 

پس سعی شود عادت نکرد تا در جایی که از استدلال و استناد محروم هستیم، به ظنّ خود تکیه کنیم و سخنی را به معصومین نسبت دهیم. در حوزه حتی رسم است اگر حدیثی صحیح و ثِقه است اما اگر یادشان رفته است از کدام امام و یا پیامبر است، از لفظ کلی «معصوم چنین گفت» استفاده می‌شود. علاوه آن‌که وقتی اعضا به عضوی تذکر دادند که فلان سخن که بیان کردی مال امام معصوم نیست و در اسناد دینی دیده نشد، بر پست‌گذار لازم می‌آید پست خود را یا ویرایش کند و یا با فروتنی پذیرد و پست خود را خود حذف کند. این به صواب و ثواب نزدیک است. خطاب من خاص نبود، عام و عمومی بود.

 

سلام

پنهان ندارم که ممنونم هفت کول‌ها را می‌خوانی و از لابه‌لای کول‌های هموار و ناهموار آن، از وِنمِک می‌گذری و چلکاچین و دوازده‌راه و بندِبن را می‌پیمایی!

 

 

نشانه و اشاره و گزاره (۲)

 

نشانه‌ی من: آقای هادی طحان نظیف از عوامل دانشگاه مرحوم مهدی کنی که از سوی حجت‌الاسلام رئیسی برای حقوقدان شورای نگهبان معرفی شده بود، به هرحال از مجلس رأی گرفت.

 

اشاره‌ی من: سه مؤسسه‌ی خاص، مدت مدیدی‌ست تأمین‌کننده‌ی دیوان‌سالاری ایران‌اند. دانشگاه آقای مرحوم محمدرضا مهدوی کنی. مؤسسه‌ی آقای محمدتقی مصباح یزدی. دانشگاه علوم قضایی که آقای شیخ محمد یزدی در قم راه انداخته بود که این یکی به دانشگاه قم فروخته شد.

 

گزاره‌ی من: مؤسسه‌ی اولی که امانت مرحوم منتظری به مرحوم کنی بوده است، تأمین‌گر نیروهای ساختار و استراکچر! (=ساخت سیاسی) و استراکچرال (=همگرایی سیال و سازه) نظام است. مؤسسه‌ی دومی تأمین‌گر دایره‌ی نصب و روحانیون نهادها و نهاده‌ها! و سازه‌ی سومی تأمین‌کننده‌ی قضات و دست‌اندرکاران دستگاه قضا و محکمه‌ها که این سومی از قم منتقل شد به جایی دگر، که کُدش رُند است. البته مدرسه‌‌ی حقانی قم! که جای خود داشت! و من چون سیاسی‌میاسی بلد نیستم! ورود نمی‌کنم.

 

سلام به شما جناب دکتر

رسا و رسانده است این استدلال و استشهاد. پیشتر در سال پیشین باهم هم‌نوایی کردیم که غرب و غربستان! به جای پناه‌دادن به بی‌پناهان، لنگرگاه دزدان فراری و غارت‌گران بیت‌المال و اختلاس‌کنندگان اموال عمومی شده‌است. آسان، برای این تیپ جُرثومه (=بیخ و بُن)های فساد، مأمنِ اَمن شده است. و محلِ دوزیسته شدن و دوتابعیتی گردیدن!

بگذرم؛ سر فرصت «پین‌دِواج» را بشکاف.

 

 

زنان باحجاب شالیزار شمال، گلستان 

(منبع عکس)

 

درود و احترام روانه می‌دارم از دل و جان، به زنان زحمتکش شالیزار شمال درین تصویر بالا که در گرماگرم سخت‌ترین کار تابستانی، دست از حجاب نمی‌شویند و داغ بر دل بیمار و زنگ‌زده‌ی خودباختگان و برهنگی‌پرستان  می‌زنند. سلام بر زنان اهل حجاب که دُرّ درون خود را در صدفِ چادر و لباس‌های فاخر و بی تبرُّج، این‌گونه مؤمنانه نگهبانی می‌دهند. درود بی عدد به روح و روان و شرف‌تان.

 

یک مغز بادام

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۱)

شیخ آقابزرگ تهرانی ملقّب به منزوی و صاحب کتاب «الذریعه» و نویسنده‌ی اثر «اَعلام الشیعه»، یک روز در سر درس گفت:

 

«خداوند به آدمی قدرتی داده است که می‌تواند با یک مغز بادام، یک روز زندگی را به سر برَد.»

 

نخواستم با این هفت کول صد و یکم، گرسنگی‌کشیدن و ریاضت سختی‌دادن به شکم! را تبلیغ کنم؛ نه. نه. خواستم جهان‌بینی و ژرفای بینش بزرگان را برسانم. چون خیلی‌خوب می‌دانم ماها، امروزه‌روزها، با کمتر از دو دیس پِلا (=پُلو و چُلو) دست از ناهار و شام، و به قول داراب‌کلایی‌ها: «پِ‌شُوم» نمی‌کشیم. ۲۶ تیر ۱۳۹۸.

 

سخنی با دوست فرهیخته‌ی غمدیده

 

آقا سیدمهدی حسینی رفیق صدیق سلام. می‌دانم این‌روزها دردِ دوریِ پدر داری. هرچه از زمان خاکسپاری دورتر می‌شوی، تلخی فراق را بیشتر می‌چشی و رنج نبودنش را عمیق‌تر لمس می‌کنی و خاطره پشتِ خاطره، در دیدگانِ ذهنت رژه می‌روند و همین حسرت، فَترت می‌آفریند؛ خلائی که هرگز پُرشدنی نیست. شاید از فرطِ غم و طلبِ دیدار یار _ که پدرِ مهربان و پاک توست_ دل برای تو بهانه می‌تراشد، اشک برایت فسانه و قلب با چراغانی‌کردن حسّ و عشقت، برایت غم‌نامه. این را نوشتم تا برای بار سوم، با شما دوست غمدیده، همدردی نموده باشم و دلم را به دلت راه دهم. من هم چون تو، طعم تند و رنج رنجور وفات پدر را با گوشت و پوستم ادراک کرده‌ام و هنوز هر روز سراغ او را می‌گیرم. و نیز دردی دیگر که فقدان جان‌کاه مادرم باشد که خدا مادرت را برایت تا طولانی‌مدت سالم و تندرست نگه دارد.

 

همین حس مشترک و درد اَنباز در غم جدایی پدر، مرا واداشت، تا از دیشب باز نیز به یاد فضای غم‌بار تو بیفتم و این پویه را برایت پویش و نگارش کنم. شکیبایی تو را آرزومندم آقا؛ تک‌پسری که، برای پدر بوی خوش گل یاس داشتی، عطر معطّرِ مُشک خُتن و رایحه‌ی نرم نعنا و سِرسِم. بگذرم.
رفیق‌ات ابراهیم. ۲۶ تیر ۱۳۹۸.

 

گزارشم از یک کتاب

عنوان کامل کتاب _که عکسی از آن انداخته و در بالا منعکس ساختم_ این است: «نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامه‌ی فردوسی، خمسه‌ی نظامی و منطق‌الطیر عطار. نوشته‌ی دکتر حمیرا زمرّدی. چاپ زوّار. در ۵۶۹ صفحه.

اما برداشت‌هایم ازین اثر فاخر و پژوهشگرانه که پری‌شب خواندنش را تمام کردم:

 

۱. اسطوره مهمترین کارکردش کشفِ سرمشق‌های الگوواره‌ی آیین‌ها و فعالیت‌های معنادار آدمی است از تغذیه تا معیشت و رزم و تربیت و هنر و فرزانگی و حماسه.

 

۲. در اساطیر از تجلّیات قدسی آسمان، کوه، اسب، غار، ماه، پرنده و چرنده و گاو و آتش و اشیاء و ارواح و موجودات مافوق طبیعی سخن می‌رود.

 

۳. مثلاً در آیین مزدایی و زروانی (=زمانی) سیّاره‌ها به علت دنبال‌کردن مسیرهای نامنظم و غیرعادی، شیطانی به شمار می‌روند بر خلاف ستاره‌ها و ثوابت که نمایانگر نظم الهی‌اند.

 

۴. شاعران متشرّعی چون حکیم نظامی و عطار نیشابوری به رد احکام نجومی و تأثیر آن بر سرنوشت پرداخته‌اند. عطار ستاره‌بینی و طالع‌بینی و «بینش فلک‌گرایانه را مردود و معلول بی‌خرَدی» دانسته است.

نظامی در خسرو و شیرین ص ۴۱۷ می‌گوید:
زمانه با هزاران دست، بی‌زور
فلک با صدهزاران دیده، شب‌کور

 

نشانه و اشاره و گزاره (۳)

نشانه‌ی من: امروز از یک‌سو متوجه شدم آیت‌الله احمد جنتی باز نیز دبیر شورای نگهبان شد. و از سوی دیگر ملتفت گردیدم فیفا به ایران اولتیماتوم داد (=اتمام حجت کرد) و گوشزد نمود! که درهای ورزشگاه فوتبال باید در بازی‌های مربوط به ۲۰۲۲ به روی زنان باز شود.

 


اشاره‌ی من: حکومت‌ها در عصر مدرن همواره در دو حوزه‌ی داخل و خارج با مطالبات مواجه‌اند. که به زبان علم سیاست به آن «داده‌ها» می‌گویند و یک سیستم متوازن و متعادل، به تعبیر تالکوت پارسونز باید داده‌ها یعنی مطالبات را به نهاده‌ها یعنی سیاست‌گذاری و قانون تبدیل کند تا پویا بماند. ساده‌تر بگویم: یعنی تعاملِ منظمِ دروندادها و بروندادها.

 


گزاره‌ی من: نظام به مطالبه‌ی درونی مانند اصل کهولت و کبارت تا اینجا بی‌اعتناست. آقای جنتی از سال ۵۸ تا امروز، با کِبَر سنّ و قد خمیده، در یک نهاد انتصاب، همچنان جا خوش کرده است. و این می‌تواند علامت خیلی چیزها باشد؛ که من زیاد از سیاست‌میاست سر در نمی‌آورم! مثلاً امکان ریسه‌شدن و آویزشدنِ یک باند! کنار یک کهن‌سال. بگذرم!

 

اما نظام در باره‌ی مطالبه‌ی خارجی که اینک از سوی فیفا سر رسیده است، کم‌کم ممکن است تن به خواسته و «داده» دهد و آن را از سرِ اجبار و اِکراه، به «نهاده» و برونداد مبدّل کند، یعنی محبور به قبول شود. و این یعنی انبساط نظام در برابر مطالبه‌های خارج، ولی انسداد در برابر مطالبه‌های داخل. دور ندارم شاید من درین باره اشتباه شدم!

 

شلّاقِ محرومیت و تسمه‌ی جهالت

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۲)

از نظری سعدی فرمان‌های شرعی پایگاه عقلی دارند. شعر زیر گفته‌ای زیبا ازوست که همین مهم را اثبات می‌سازد:

 

نفْست همیشه پیرو فرمان شرع باد

تا بر سرش ز عقل بداری موکّلی

 

نکته: هر کس میان خرَدِ خود و شرع جدایی افکَند، خود، خویشتن را به شلّاقِ محرومیت، دچار و با تسمه‌ی جهالت، بیچاره می‌سازد. به قول قشنگ اقبال لاهوری:

 

خِرَد افزود مرا درسِ حکیمانِ فرنگ

سینه اَفروخت مرا صحبتِ صاحب‌نظران

 

از نظر من، هرگاه کسی از شرع و خدا ببُرّد و فقط علم‌زده شود و به عقلِ اندک خود بنازد، او اگر خود را دجله‌ و کارون پُرآب هم بپندارد، دچار خشکسالی و تفتیدگی شده‌است و خود خبر ندارد. به قول بازم سعدی:

 

اگر باران به کوهساران نبارد

به سالی دجله گردد خُشک‌رودی

 

کافی‌ست که یک سال باران در کوهستان نبارد، دجله‌ی پِرآب از فقر و فَقد باران، خشک می‌شود و بی‌آب و بی‌آبرو. بارانِ شرع هم اگر در کوهستانِ انسان نبارد، رودخانه‌ی عقل بشرِ خودخواه و خودبسنده و اهلِ انکار، چون جُوی خشکیده، خشک و بی‌آب و بی‌آبرو می‌گردد و مانند لجن، می‌گَندد.

 

 

پاسخم به جناب جوادی‌نسب:

 

سلام

هیچ تردیدی نیست که انسان برترین آفریده‌ی خداست. همین انسان، هم شایسته‌ی ستایش است و هم قابلِ نکوهش. اگر از شرع و خدا جدا شود و وحی را نادیده بگیرد و فقط به عقل خود بنازد، و علم‌زده و عقل‌زده گردد، چنین فردی مانند رودی است که به لجن‌زار تبدیل می‌شود. قرآن پر است از تعابیر ستایش و نکوهش انسان. آنچه در هفت کول ۱۰۲ نگاشته‌ام، اشاره به همین دارد. رود اگر آبش خشک شود، لجن‌زار می‌شود، انسان هم اگر اهل انکار شود و وحی و شرع را پس بزند و به آن بی‌اعتنا و خنثی شود، مثل رودی‌ست که لجن‌زار شد. رسول ظاهری (=حاملان وحی الهی) و رسول باطنی (= عقل خداداد، نه خودبنیاد)  مانند چسب دوقلو عمل می‌کند. یکی از دو چسب حذف شود، اثر چسبندگی و خاصیت ذاتی چسب از بین می‌رود.

 


من مانند غزالی صاحب فتوا نیستم که تکفیر کنم، من خاصیت انسان جدا از خدا و نازیده به عقل اندک خود را وصف کردم. عقل‌گرایی محض، و بی اتکا به شرع، مردود و باطل است. و باطل به تعبیر قرآن، کف روی آب است که  محو  خواهد شد.

 

پاسخ دومم به جوادی‌نسب:

 

من خیلی راحت‌الحلقوم می‌توانم به این برخورد انکیزیسیونی شما پاسخ مفصل دهم، اما چون این تفتیش عقیده، به بحثی که من ارائه دادم، هیچ ربطی ندارد، از آن در می‌گذرم. تمام بحث من این بود:

 

انسان لزوماً با شرع و عقل باهم باید باشد. متشرّعِ محض و خشکِ ضدّ عقل، و عقل‌گرای محض و مغرورِ ضدِّ شرع، هر دو در بستری می‌روند که به خشک‌زار می‌انجامد. شلاق محرومیت و تسمه‌ی جهالت را عنوان هفت کول ۷۲ کردم تا گفته باشم، آثار و تبَعات چنین تفکری آن خواهد بود. رودی که بخشکد دیگر رود نیست، مگه آن‌که از کوهسار باران جاری شود. و وحی باران عقل است. و عقل باران فهم. خودبسندگی به عقلِ خودبنیاد و جدا از وحی، غلطاً در غلط است. تمام.

 

 

پاسخم به آقا مرتضی شهابی

سلام

ممنونم که دیدگاه خود را بیان کردی. تمام حرف من در هفت کول ۷۲ و پست دومم درباره‌ی همان موضوع، این است اگر آدمی که باید عقلی و شرعی باشد، یکی از این دو ویژگی خود را با غرور و یا جهالت خود کنار بگذارد، چنین آدمی که می‌توانست اشراف مخلوقات باشد و خلیفه‌ی خدا در زمین، به رودی خشکیده و گندیده بدَل می‌گردد. و خودِ چنین آدمی در خلوت و وجدان خودش هم می‌فهمد که پوچ و لجن شده است و حسّ‌اش به او می‌گوید از ارزش افتاده است. این ندای درون هر کس است که اگر بیدار گردد.


اما انتخاب دین و مذهب برای هر فرد با هر دین و مسلکی آزاد است. من البته برای خودم شیعه‌ی امامیه‌ی را راه درست می‌دانم و بر عقاید هیچ‌کس نمی‌شورم. دم از قرائت واحد و وحدت قرائت دینی هم نمی‌زنم. اما باور من این است که انسان منکر شرع و مغرور به خرَدِ ناچیز خود، همانی می‌گردد که در هر دو پست امروزم گفته‌ام.


مطالبی که شما آقا مرتضی گفته‌ای، نکاتی خوب و پسندیده است و نفیِ متن من محسوب نمی‌شود و یک بحثی جداگانه است و ربطی به آن متنم ندارد. درود. موفق باشید.

 

درباره‌ی لغت پین‌دواج:

 

خیلی ممنون و سلام به شما دکتر عارف‌زاده. درست و دقیق گفتی. بر من مسجّل است جناب‌عالی آداب محل و ریزه‌میزه‌های آن را خوب در یاد داری و در ساختن گزاره‌ی تعریفی، عالی پیش می‌ری. تردید ندارم نیز می‌دانستی که پین‌دِواج دست‌کم دو کاربرد دیگر هم داشته: یکی زمانی که وقتی خمیر می‌کردند تا تَندیرنون بپزند، پین‌دِواج را روی تشت خمیر می‌گذاشتند تا خمیر حسابی و فوری پوش بیاد (=وَر بیاد). دیگر این‌که پین‌دِواج به علت مُندرس بودن، کهنگی و پینه‌بسته‌بودن، مختصِّ عضوی از خانواده‌ها بود که اغلب تکرُّر ادرار (=شب‌ادراری) داشته! که در زبان محلی به بچه‌های این‌گونه (با پوزش) می‌گفتند: کِشوک.

 

پاسخم به پست‌گذاری که متن زیرا را این‌گونه نوشت:

 

«سپاسگزارم جناب جوادی . این هم نزد مدیر و جناب آفاقی یقینن مورد قبول نیست.»

 

جواب من به این فرد: این نوشته دست‌کم سه اشکال دارد: ۱. خود را جای دیگران گذاشته و به جای آنان سخن رانده. ۲. با به‌کارگرفتن واژه‌ی «هم»، نشان داده که طرف‌های مورد اشاره‌اش، در موارد دیگر نیز چنین‌اند و این‌گونه. ۳. با درج قید «یقیناً» مرتکب خطای مطلق‌اندیشی شده و خود را جای دیگران نشانده. از نظر اخلاقی نیز این رفتار پست‌گذار، نارواست. امید است اگر پند نمی‌گیرد، لااقل ازین ضرب‌المثل داراب‌کلایی‌ها بیاموزد که: «زنده‌آدم، وکیل وصی نِخانه». پس؛ بهتر است هر کس سخنگوی آراء و افکار خود باشد، نه دیگران.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
مدرسه فکرت ۴۱

مدرسه فکرت ۴۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۱

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و یکم

 
دیدار با دو رانده‌شده!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۲)
نیمروزِ امروز که از خاوه با چندپاره شِبه‌مصاحبه، بلاخره به قم و خانه بازگشتم؛ با خود از جنوبِ خاوری، هم کوله آوردم و هم توشه. کمی از کوله و کمی از توشه برمی‌دارم و بازمی‌گویم که از خیل و انبوهِ آن فعلاً درگذرم.
 
 
یکی _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالتِ خدا را مُنکری. و دیگر آن‌که، رسم مُراد و مُریدی را برهم زدی. یکی دیگر هم _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالت نظام را زیر تیغ سؤال بردی و پیکر کشور و سیاست را مجروح ساختی. و دیگر این‌که از سرِ «ساده‌لوحی» می‌خواستی نااهلان و نامَحرمان را بر سر سفره‌ی نظام بیاوری.
 
 
تو ای آقای اولی به شاگردانت یاد می‌دادی دین را دکّان نکنید. مرا بُت نسازید. و بدانان می‌آموزانْدی که اعتقاد مثل عشق دردسرها دارد زیرا احتمال می‌دادی شاید جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی‌دانیم. تو ای آقای دومی به شاگردانت می‌آموختی دین را دنیا و مَلعبه نکنید. مرا مطیع محض فرض نکنید. و بدانان می‌فهمانْدی که از میان حقیقت و مصلحت نباید فقط تن به مصلحت داد و حقیقت را کتمان کرد.
 
 
هر دو اما رانده و رنده‌، شدید. یکی از شما دوتا آقا، از سوی برخی علمای عصر صفویه‌ی اصفهان و قدرت فائق. و دیگری از سمت برخی از علمای عصر معاصر قم و قدرت حاضر. هر دو ولی، به یک جغرافیا، از جانب حصار قدرت، تبعید و بیرون رانده شدید، یکی در حبس و حصر کوه و کهَک و دیگری در حبس و حصر خاوه و بیتِ خودت. و من، به آن پیشگاه‌تان بودم؛ هم، از «کهک‌»تان عکسی انداخته‌ام، و هم از «خاوه‌»ی‌تان؛ در کهک، منزلگاه تو را ای حکیمِ متفکر، مرحوم ملاصدرا، به تصویر کشانده‌ام. و در خاوه، خانه‌‌ی تو را ای فقیه مُتضلّع، مرحوم منتظری که گه‌گاه در آن می‌بایست می‌بودی. و من شما دو آقا و دو فقیه در حصر را، اما بُت و هرگز مقدّس و بی‌چون‌وچرا نمی‌سازم. بگذرم. ۱۸ تیر ۱۳۹۸.
 
 
بر فراز فُردو
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۳)
پنجاه‌شصت کیلومتر به جنوبِ شرق قم برانی، به فُردو می‌رسی؛ روستایی ییلاقی و خنک در دامنه‌ی کوه، با مردمانی مردم‌دوست، سخت‌کوش، ایمان‌ورز و کشاورز در شیار کوهستان سرد. کوهی که از دو کوه سر به آسمان کشیده‌ی «مامو» و «پلنگ‌آبی» رشته و ریشه می‌گیرد. دِهی خوشگوار با باغات بادام، خرمالو، زردآلو، گیلاس و گردو.
 
 
یک قمی که دائم از ۱۵ خرداد تا ۱۵ مرداد داغی هوای ۴۴ درجه به بالا و پایین را بر پوست و گوشتش لمس می‌کند، خُنَکای خوبِ فُردو را، به‌ولَع و طمع، در اعماق تنش فرو می‌بَرد تا از تابش دمای دَم‌آور و به قول داراب‌کلایی‌ها «توتِم‌سُوچکه»ی قم، انتقام! بگیرد. و من، حسابی خنک شده بودم، به‌ویژه وقتی هر چندبار، یک بار چشمم را به دماسنج هوای بیرون ماشین می‌دوختم. چیزی در حدود نصفِ دمای قم در دَم‌دمای نیمروز. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و یکم

 
دیدار با دو رانده‌شده!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۲)
نیمروزِ امروز که از خاوه با چندپاره شِبه‌مصاحبه، بلاخره به قم و خانه بازگشتم؛ با خود از جنوبِ خاوری، هم کوله آوردم و هم توشه. کمی از کوله و کمی از توشه برمی‌دارم و بازمی‌گویم که از خیل و انبوهِ آن فعلاً درگذرم.
 
 
یکی _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالتِ خدا را مُنکری. و دیگر آن‌که، رسم مُراد و مُریدی را برهم زدی. یکی دیگر هم _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالت نظام را زیر تیغ سؤال بردی و پیکر کشور و سیاست را مجروح ساختی. و دیگر این‌که از سرِ «ساده‌لوحی» می‌خواستی نااهلان و نامَحرمان را بر سر سفره‌ی نظام بیاوری.
 
 
تو ای آقای اولی به شاگردانت یاد می‌دادی دین را دکّان نکنید. مرا بُت نسازید. و بدانان می‌آموزانْدی که اعتقاد مثل عشق دردسرها دارد زیرا احتمال می‌دادی شاید جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی‌دانیم. تو ای آقای دومی به شاگردانت می‌آموختی دین را دنیا و مَلعبه نکنید. مرا مطیع محض فرض نکنید. و بدانان می‌فهمانْدی که از میان حقیقت و مصلحت نباید فقط تن به مصلحت داد و حقیقت را کتمان کرد.
 
 
هر دو اما رانده و رنده‌، شدید. یکی از شما دوتا آقا، از سوی برخی علمای عصر صفویه‌ی اصفهان و قدرت فائق. و دیگری از سمت برخی از علمای عصر معاصر قم و قدرت حاضر. هر دو ولی، به یک جغرافیا، از جانب حصار قدرت، تبعید و بیرون رانده شدید، یکی در حبس و حصر کوه و کهَک و دیگری در حبس و حصر خاوه و بیتِ خودت. و من، به آن پیشگاه‌تان بودم؛ هم، از «کهک‌»تان عکسی انداخته‌ام، و هم از «خاوه‌»ی‌تان؛ در کهک، منزلگاه تو را ای حکیمِ متفکر، مرحوم ملاصدرا، به تصویر کشانده‌ام. و در خاوه، خانه‌‌ی تو را ای فقیه مُتضلّع، مرحوم منتظری که گه‌گاه در آن می‌بایست می‌بودی. و من شما دو آقا و دو فقیه در حصر را، اما بُت و هرگز مقدّس و بی‌چون‌وچرا نمی‌سازم. بگذرم. ۱۸ تیر ۱۳۹۸.
 
 
بر فراز فُردو
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۳)
پنجاه‌شصت کیلومتر به جنوبِ شرق قم برانی، به فُردو می‌رسی؛ روستایی ییلاقی و خنک در دامنه‌ی کوه، با مردمانی مردم‌دوست، سخت‌کوش، ایمان‌ورز و کشاورز در شیار کوهستان سرد. کوهی که از دو کوه سر به آسمان کشیده‌ی «مامو» و «پلنگ‌آبی» رشته و ریشه می‌گیرد. دِهی خوشگوار با باغات بادام، خرمالو، زردآلو، گیلاس و گردو.
 
 
یک قمی که دائم از ۱۵ خرداد تا ۱۵ مرداد داغی هوای ۴۴ درجه به بالا و پایین را بر پوست و گوشتش لمس می‌کند، خُنَکای خوبِ فُردو را، به‌ولَع و طمع، در اعماق تنش فرو می‌بَرد تا از تابش دمای دَم‌آور و به قول داراب‌کلایی‌ها «توتِم‌سُوچکه»ی قم، انتقام! بگیرد. و من، حسابی خنک شده بودم، به‌ویژه وقتی هر چندبار، یک بار چشمم را به دماسنج هوای بیرون ماشین می‌دوختم. چیزی در حدود نصفِ دمای قم در دَم‌دمای نیمروز. بیشتر بخوانید ↓
بار چندمم بود که به فُردو رفتم؛ آخه این دِه، بُعدی جهانی یافته، رنگی الهی گرفته، بانگی آسمانی برداشته و با ۱۱۷ شهید رعنا و رخش دفاع هشت‌ساله‌ی رهایی‌بخش در صدر گیتی جای گرفته است. با دو مادری که در بنای یادمان گلزار شهیدان فُردو، در گوشه‌ایی آرام نشسته بودند گپ و گفتی کردم، فوری گفت البته ۱۱۸ شهید داریم، یکی هنوز گمنام است. آن دیگر مادر که مرا در گپ و گفت گرم گرفت، به وسط گپ‌مان آمد و گفت: سه تا مفقودالاثر هم داریم آقا. روشن سازم این فُردو با آن سایتِ هسته‌ای فُردو، فرق می‌کند. حیف که امنیت، غیرت و حَمیت نمی‌گذارد، وگرنه آن سایت را هم وصف می‌کردم. سایتی که بر خلاف این فُردو _که در فراز است_ در اعماق است. و پا در مسیرش بگذاری و چرخ بر جادّه‌اش، در دیدِ دوربینی.
 
 
هر دو فُردو البته در قم است، یکی در جنوب و آن دیگری در «...» . بگذرم و بماند. و فقط بگویم که فقط اسم آن سایت _که سانتریفیوژها را به دَور و گردون می‌رساند تا دوران و گَردون ما را غنی کند و غنا سازد_ از همین فُردو، نام گرفته است؛ شهدای فُردو. صلوات ندارد؟ دارد. از چندین عکسی که انداختم، دو عکس را در زیر می‌گذارم؛ اولی مزار شهدای فُردو که در دامنه‌ی شرق روستاست و دوّمی فضای روستای فُردو که در دامنه‌ی غرب قرار دارد؛ فاصله‌ی دو دامنه‌ی شرقی و غربی در حد یک شیار چندمتری است که آکنده است از درختان مُثمر به دستان مردمانی باثمَر.
 
 

سلام آقا رضا

بلی؛ آل احمد اورازان را که در دامنه‌ی بالایی طالقان جا خوش ساخته، خوب وصف کرده است. خُب؛ خدا قلم را برای همین‌ آفریده است که با آن... .


سلام آقا مرتضی

آقا ممنونم که هم می‌نگری و هم می‌نگاری. سیاسی‌میاسی بلد نیستم ولی!

تبعید واژه‌ای عربی‌ست، یعنی دورانداختن، یا دورنگه‌داشتن. حالا یا در جغرافیا تبعید می‌کنند و یا در حوزه‌ی فکر و یوتوپیا. مهم، دورکردن است! و گوشه‌گذاشتن!

 


سلام آق‌سیدمحمد

شما چون وکیل هستی واژه‌ها را در دستگاه حقوقی می‌بری و این عالی‌ست. سه‌جمله آمدی، ولی عالی آمدی!

شما یاد میرحسین افتادی، ولی من یاد ابوذر غفاری؛ که به امر خلیفه‌ی ۳، در ربَذه تبعید شد؛ صحرایی سوزان و خشن و تفتان. و در همان‌جا، جان را در راه امام علی _علیه‌السلام_ به جان‌آفرین داد تا به عثمان بن عفّان «نه» گفته باشد.

البته اگر ذهن و خیال را به احمدآباد کرج، کج می‌کردی، می‌گفتم آن نخست‌وزیر به امر ملوکانه‌ی پهلوی و کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد در قلعه‌اش، تبعید شد و از سیاست به‌دور! مصدق را می‌گویم؛ محمد!

 

 

قندان در دَلَند

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۴)

از مشهد مقدّس که برمی‌گردی، دوست می‌داری دست‌کم در سه سایه‌سار، دَم بزنی و تن و روح به استراحت سِپُری؛ بابااَمانِ بجنورد، جنگلِ گلستان و اُتراقِ قُرُق. اولی از سمت مشهد که می‌آیی بعد از تونل، پیش از پنج‌کیلومتری بجنورد. دومی بعد از تونل و استراحتگاه دشت که گوشتش زنده و کبابش تازه است. و سومی بعد از علی‌آباد کتول، میان فاضل‌آباد و شهر گرگان همان «استرآبادِ» آبای‌مان. هرسه‌جا، حسّ و حال مخصوص به خود دارد. و من طیِ بیش از چهل‌باری که به زیارت امام رضا _علیه‌السلام_ شتافتم، سعی کردم ازین سه مکان برین، حظّی _هرچند کوتاه و فِی‌الفور_ ببرم. اما اینجا، سر سخن من، سمت قندان در «دَلَند» است.

 

اگر از آن دسته کسان باشی که در مسافرت، پیِ مسجد شیک و تمیز هم می‌گردی و سعی می‌داری نمازت تأخیر، تعطیل و توقیف نشود، بلکُم توقیت گردد (=سرِ وقت اقامه گردد)، حالا یا پس از شکم، و یا پیش از شکم (به قول طنز راسخِ رایج: اول نماز! پس از غذا!)، مسجدِ زیبای بینِ راهی دَلَند را از دست نمی‌دهی. که در هر دو سمت بلوار این شهرِ گذری استان گلستان، دو مسجد قشنگ با دو گلدسته‌ی رفیع و بلند، تو را به خود فرامی‌خواند و غرقِ تماشای خود می‌سازد.

 

مسجد ضلع شمالی بلوار دَلَند، یعنی از مشهد که بازمی‌گردی سمت راستِ جاده، مسجدش علاوه بر امکانات معنوی و بهداشتی و بازبودن در طول شبانه‌وروز، چای و آب‌جوش صلواتیِ تَرِ تمیز هم دارد.

 

من از مشهد که برمی‌گردم، معمولاً این فضای دلآرم را از کف نمی‌دهم. کیفِ آن کثیر است. تن را از خستگی به‌در می‌برد. ازین‌رو، از مشهد که بازمی‌گشتم وارد حیاط بزرگ مسجد شدم که همیشه میزی دراز، بساط است با قندان و قند و استکان و نعلبکی با مدیریت مردی خوش‌خُلق و خلیق، آقای حاج حسین خزلی. در دو عکسی که انداختم و در زیر می‌گذارم این فضای صمیمی، دیدنی‌ست.

 

اما حکمتِ قندان دَلَند چیست؟ درین است که پایه‌ی قندان به میز، پیچ است تا خدای ناکرده کسی از سر اشتباه و انتباه! قندان و قند را ناغُفلی! «تَک» نزند! جلّ‌الخالق. در جبهه هم، این «تک»زدن‌های کمپوت سیب و کنسرو لوبیا با قارچ _به شوخی و جدّ و خنده_ جاری بوده. و در عکس، قندان را در وضعی مشاهده می‌کنی که از دستِ مگس و پشه، زیر تاسِ «رویی» جا خورده است.

 

من تجربه داشتم که قندان را نباید بلند کنم. زیرا یک‌شب در چندسال قبل، خواستم بلندش کنم که قندش را به همراهان تعارف کنم، دیدم قندان مانند یک آهن‌ربای چندکیلویی به میز چسبیده است، عین وزنِ یک کلوخ در مرّیخ! و مشتری! و شاید هم زُهره (=ناهید).

 

راستی چرا دست‌شویی‌ها، همان مُستراح‌ها و توالت‌های تُوراه‌، این‌قدَر کثیف است؟ آیا به ایرانی با این‌همه تبار و کهن‌دیاری _با هر دین و آیین و مرام و مسلکی_ می‌آید که تخلیه‌گاهش تااین‌حد، آلوده و آزُرده باشد؟! آخه، هر دو سوی آن چنین است؛ چه مردانه، چه زنانه! بگذرم ازین زمینه درین زمانه! ۱۹ تیر ۱۳۹۸.

 

مسجد شهر دلند استان گلستان. اردیبهشت 1397.

 

حاج حسین خزلی. متولی مسجد شهر دلند استان گلستان. این مرد مؤمن به مسافرین و نمازگزاران چای صلواتی هدیه می کند

 

سلام علیکم

به نام خدا.
از جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالک ممنونم که مرا به گروه دعوت کردند. از راه‌اندازی این گروه در فضای مَجازی و در پیام‌رسان «ایتا» خرسندم. امیدوارم به لطف و کرَم حق‌تعالی، بتوانم نوشته‌هایی برجای بگذارم که بازتاب آن برای من در قیامت، توشه‌ایی باشد تا پیشگاه خدای تعالی خجل نمانم و شرمنده‌ی اسلام، انقلاب و اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ نباشم. با آرزوی سلامتی و سربلندی برای مدیر بزرگوار گروه و تمامی اعضا. التماس دعا. ۱۹ تیر ماه ۱۳۹۸.

 

یک صحن، که «آزادی»ست

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۵)

صحن آزادی را دوست می‌دارم؛ زیاد. تنها نامگذاریی که، درست از آب درآمد؛ آزادیِ بدونِ ولنگاری. این صحن، حرم رضوی را درخشنده می‌دارد. چون خورشید شرق ازین سمت متولد می‌شود و تا ظهر بر آن می‌تابد و غروب که سر رسَد در صحن غدیر در ضلع غربی حرم، ناپدید می‌گردد. و ماه، بر آسمان مشهد تابان می‌گردد.

 

صحن آزادی را فقط برای طلوع آفتاب دوست نمی‌دارم، زیرا از نگاه من چهار چیز دیگر هم بر آن اضاف دارد: ۱. قبر استاد محمدتقی شریعتی، ۲. حوض وسط با صندلی‌های سنگی خُنک، ۳. درگاه عارفان به روی مَضجع شریف و ۴. این صحن، سمتی قرار دارد که وارد بارگاه می‌شوی ادب ورود را پاس می‌داری؛ زیرا فروتنی را رعایت کرده‌ای؛ از بالاسر، سمت امام نرفته‌ای، درست از پایین پا، راه را با تواضع و ادب پیموده‌ای.

 

اما سخن من این هم هست: وقتی ۵ دی ۹۶، از متصدی حجره‌ی ۱۷۱ صحن آزادی خواسته بودم، راهم دهد تا سرِ قبر مفسر «تفسیر نوین» استاد محمدتقی شریعتی، زانو زنم، با بی‌اندازه کم‌ادبی، ردّم کرد و گفت اینجا دفتر امانات و اشیاء قیمتی! شد و هیچ زایری حق ندارد، وارد گردد. به او اعتراضی خاموش کرده و خودم را به دفتر ثبت انتقادات حرم _که در دوره‌ی تولیت حجت‌الاسلام رئیسی خیلی خوب راه افتاد_ رساندم و متن اعتراضم را نوشتم. و چند روز بعد آن سال به قم بازگشتم که خود شاهد بودم تظاهرات ۷ دی را فراخوان زده بودند که به اعتراضات کور در کشور تبدیل شده بود. بگذرم.

 

مشهد که بودم باز رفتم سراغ همان حجره‌ی ۱۷۱ که عرض ادب کنم و آداب بجا بیاورم. دیدم گویا نوشته‌ی انتقادی‌ام در دی ۹۶، تأثیر کرد. متصدی بااخلاقی آنجا بود. نه فقط احترام‌آمیز رفتار می‌کرد، حتی پیشنهادم را قبول کرد که با گوشی‌ام، عکسی از قبر بیندازد. و انداخت. در زیر هر دو عکس را می‌گذارم. هم تصویری که از دستخط نامه‌ی انتقادی‌ام به حرم، در دی ۹۶ انداخته بودم. و هم عکس قبر پدر دکتر علی شریعتی _ که به «سقراط خراسان» مشهور بود_ و متصدی غرفه برای من گرفت.

 

در آن متن انتقاد بر روی کاغذ فرم مخصوص دفتر انتقادات حرم، این دو نکته را برجسته ساخته بودم. یکی این‌که چرا قبر استاد محمدتقی شریعتی باید به روی زائرین مسدود باشد. و دیگر این‌که یادآوری کردم علمای عارف بزرگی داشتیم که به خود جرأت نمی‌دادند پا را از صحن آزادی، فراتر بگذارند و وارد بارگاه شوند. زیرا برین نظر بودند لایق نیستند خود را کنار قبر حضرت رضا _علیه السلام_ برسانند؛ شرمسارِ حضور بودند. به جای آن، زائرین حرم را احترام می‌کردند تا زیارت حساب شود و ثواب برده باشند. بعد در سایتم متنی نوشته بودم با عنوان حرم رضوی را سیاسی جناحی نکنید!

 

بگذرم. با آن‌که دیدم هنوزم غرفه‌ی ۱۷۱ دفتر اشیاء قیمتی و امانات، باقی مانده است، اما رفتار غرفه‌دار جدید، بسیار دگرگون‌، بود و آن متصدی بدرفتار که گویا دیگر آنجا نبود. من، دوره‌ی آقای رئیسی را در حرم‌داری، بهتر از عصر واعظ طبسی دیده‌ام.

 

بلاخره؛ مشهد _به قول دکتر شریعتی «شهر شهادت»_ را با این حسِ قشنگ، به قم بازگشتم. آری؛ یک صحن، که الحق «آزادی»ست. ۲۰ تیر ۱۳۹۸.

 

سنگ قبر مفسر قرآن استاد محمدتقی شریعتی پدر مرحوم دکترعلی شریعتی. حرم امام رضا. 8 اردیبهشت 1397. صحن آزادی غرفۀ 171. عکاس: متصدی حُجره 171 به درخواست دامنه

 

متن انتقاد.

 

سلام جناب دکتر عارف‌زاده

بسیار خوب. من آماده‌ام. زیرا زیاد از محلی‌نویسی‌هایت خط و ربط می‌گیرم. گرچه خطی‌مَطّی نیستم! جدا از سلامت گفتار، جداً سلامتِ رفتاری شما، مِه وِسّه جاذبه و جذَبه دارد. بلی؛ خیلی هم خوب، پس هر وقت فرصت دست داد «هِرِس هاشِّم» رِه بشکاف.

 

فقط یک گرا بدم که متضاد است. هرچند می‌دانم خود یک زاویه‌یاب حسابگر و دقیقی. و من زاویه‌یاب را _که به «گرا» نیاز دارد و باید از دیدبانِ خط مقدّم آن را بگیری و تنظیم کنی روی توپ و خمپاره_ در هفت‌تپه طی یک‌هفته، آموزش دیدم. چه عصری بود آن عصر. پس منتظرم بگی که «هِرِس هاشِّم» چیست.

 

با آیه (1 مکرر)

به نام خدا. سلام علیکم.

آیه‌ی ۲۴ جاثیه پیامی ژرف در بر دارد. حرف از کسانی است که پندار خود را ملاک کرده‌اند و منکر معادند. آنان مدعی‌اند فقط دهر، آنان را از  بین می‌برَد و حیاتی جز دنیا وجود ندارد. نفی معاد از روی پندار باطل و واهی بی‌هیچ علم و دلیلی؛ که آیه، نگرش آنان را ظنّ و گمانی بیش نمی‌داند.

 

نکته:

فرق دَهر با زمان، درین است که دهر فقط بر مدت طولانی دلالت دارد، اما زمان شامل مدت کوتاه و طولانی هر دو است.

 

تبرّک آیه:

وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُمْ بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ.

 

جامه‌ی زن!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۶)

گویا برای زنان، نه فقط همیشه، مردانِ حرّاف و پرگو، تعیین‌تکلیف می‌کنند و برای همه‌ی امور ریز و درشت‌شان فِرط‌فِرط حرف می‌زنند و خیال می‌بافند و حکم می‌دهند و نهی می‌تراشند و یک و دو می‌نمایند، بلکه در درازای تاریخ نیز دست‌مایه‌ی تحقیر می‌شده‌اند؛ حتی در کارزارها. می‌گویید نه، حکایت سوم باب یکِ گلستان سعدی را مثال می‌آورم. آنجا که شیخ اجَل سعدی آورده‌است: «...آورده‌اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک. جماعتی آهنگ گریز کردند، پسر نعره زد و گفت ای مردان بکوشید یا جامه‌ی زن بپوشید.»[!!!]

 

اشاره: وقتی آن جماعت پا‌به‌فرار گذاشته، این نهیبِ پسر را شنیدند بر خود خیلی ننگ دانستند که به زنان تشبیه شدند. ازین‌رو سعدی در دنباله‌ی آن می‌نویسد: «سواران را به گفتنِ او تهوّر زیادت گشت و به یکبار حمله آوردند.»

 

شرح: شرح من اینجاست؛ اینجا، روی این نعره: «ای مردان بکوشید یا جامه‌ی زن بپوشید.» یعنی حال که دارید از نبرد می‌گریزید، برازنده است به شما بگویم لباس زنانه بپوشید! کنایه ازین‌که چون مثل زن‌ها می‌هراسید، پس ننگ است که لباس مردان بر تن‌تان باشد، همان جامه‌ی زن بر شما بِه. بر آنان این کنایه‌ی سنگین گران آمد و به قول سعدی تهوُّر زیادت گشت؛ یعنی دلیر شدند و شجاعانه به نبرد با دشمن بازگشتند. نکته: طعنه‌ی جامه‌ی زن، گوییا چه بی‌باک می‌کند گریزپاهان را..

 
با آیه (2)
 
۲. لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.
 
اگر این قرآن را بر کوهى فرو فرستاده بودیم، بى‏‌شک آن را از ترس خداوند خاکسار و فرو پاشیده مى‌‏دیدى، و اینها مثلهایى است که براى مردم مى‏‌زنیم باشد که اندیشه کنند. (آیه‌ی ۲۱ سوره‌ی حشر، ترجمه‌ی خرمشاهی)
 
 
این آیه یک مثال تخیّلی می‌زند و می‌خواهد امر قرآن را بزرگ جلوه دهد. چون‌که قرآن، شامل معارف حقیقی و اصول شرایع است. یعنی اگر قرآن را بر کوهِ بزرگ‌هیکل نازل می‌کردیم، از خشیتِ خدا متلاشی می‌شد. از نظر علامه طباطبایی، این مثال برای آن است تا حکم کلی دهد و بگوید این امر در همه‌ی موارد جاری است، زیرا انسان باید برای کمالات و رستگاری به قرآن چنگ بزند. و در آخر آیه نیز، تعلیل آمده‌است، یعنی تا این‌که مردم در آن اندیشه کنند.
 
 
با امام هشتم (۶)
 
امام رضا _علیه‌السلام_ سخنان فراوانی دارد که در تاریخ اسلام به ثبت رسیده است. خصوصاً توسط عالم پرهیزگار شیخ صدوق در کتاب «عیون اخبار الرضا» که درباره‌ی زندگانی، دوران و سخنان امام رضاست. خوشبختانه من توفیق داشتم، هفت‌هشت سال پیش، تمام این کتاب گرانسنگ را بخوانم. متنی گیرا و جاذب دارد و شیخ صدوق با فراست آن را تدوین و در ۶۹ باب، تبویب (=باب‌بندی) کرده است.
 
 
اینک از شرح عیون می‌گذرم، فقط سه سخن امام رضا را می‌‌نویسم. امید است بر دلِ دلدادگان روَد.
 
۱. فهمَنده‌ی حدیث باشید، نه فقط روایتگر آن. ۲. خداوند  نه با اِکراه اطاعت می‌شود و نه با غلبه، معصیت می‌گردد. ۳. برای دانستن، سؤال کن نه برای مغلوب‌ساختن دیگران.
 
 
سید علی‌اصغر:
سلام 
سه درس آموختنی و دریافتنی .
در درس اول مهمترینش این است که چگونه حدیث را بفهمیم ؟ 
دو درس دیگر هم الهام بخش .
 
 
پاسخم به سید علی‌اصغر:
 
سلام و سپاس
فهم به «درک‌کردن» گفته می‌شود و با دانش مقداری عمیق فرق دارد. به شما اگر بر فرض بگویم ۱۹ تا از چشمه‌ی جنگل داراب‌کلا خشکیده و تخریب شده، هم درجا n بار از ناراحتی کلافه می‌شوی و هم فهم و درک می‌کنی که این خبر تا چه میزان خسارت‌بار و ناگوار و دلخراش است. این را گفتم تا فرق فهم و صِرفِ دانستن را گفته باشم.
 
 
فهمی که امام رضا _علیه‌السلام_ تأکید کردند همین است. یعنی باید درک کرد که چرا مثلاً ایشان به رمز و راز در نیشابور گفتند لا اله الا الله «حِصن» اسلام است و هر کس داخل این حصن شود، رستگار. دانستن یک چیزی است، ولی فهم، چیزی فراتر از آن. من به ژرفای دانش، فهم می‌گویم؛ یعنی فرارفت.
 
 
همین که از میان این‌همه پست‌ها، شما روی این پست ایستادی و برداشت کرده‌ای و فهم خود را بیان نموده‌ای، این همان فهم و رفتن به سمت فراسوی روایت و حدیث است.
 
 
البته در معنای تخصصی‌تر، فهمِ اصل حدیت، نیازمند علوم هم‌پیوند هم هست، مثل علم رجال، علم ادبیات عرب. مهم این است شما روی ترجمه‌ی فارسی حدیت و روایت فکر و فهم کنی. مثلاً پدیده‌ی عصر عاشورا را چقدر می‌فهمی، و چه حالی آن هنگامه داری؟ همان حال و ادراک، فهم است که به سکوت سازنده و اشک و فکر و چاره‌جویی و عزت و عشق و عرفان و مقاومت می‌انجامد و خیرخواه بشریت بودن و صلح جهانی.
 
گویا، زیاد درازگویی کردم. پوزش می‌طلبم.
 
 
سلام و ممنونم از سؤال
فرق نامه‌ی سربسته با سرگشاده را به‌حتم می‌دانی. من تمام این مدت، تلاشم این بوده که در میانه‌ی این دو نوع نوشتن، باشم. اینک پاسخم به پرسش‌ات فقط این است: من اساساً «بُز» اَخفَش نیستم که فقط سر تکان می‌داد. همین. بُز اخفش داستانش دست‌کم در حوزه‌های علمیه میان طلبه‌ها مشهور است و داغِ داغ.
 
 
ایران پیشتاز داروساز بود
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۷)
 
سه پرده:
پرده‌ی ۱. تاریخ سیاسی ایران در دوره‌ی ساسانی نشان می‌دهد که «علم پزشکی» در آن عصر، تابع قدرت سیاسی بوده است. من در کتابی که عبدالرفیع حقیقت با عنوان «نقش ایرانیان در تاریخ تمدن جهان» نوشته‌است، در صفحه‌ی ۷۴ آن خواندم که «دیانت زرتشتی، طبّ یونانی را واپس می‌زد.»
 
پرده‌ی ۲. اما با این‌همه، سال‌ها پس از ساسانیان، یکی از اقدام‌های علمی دانشگاه جندی‌شاپور نگارش کتابی بود در باره‌ی «داروسازی». این اثر علمی توسط یک ایرانی به نام شاپور بن سهل در سال ۲۵۵ هجری نوشته است و به گفته‌ی پژوهشگران شاید نخستین کتاب داروشناسی جهان بوده است.
 

پرده‌ی ۳. خوشبختانه در سایه‌ی انقلاب اسلامی که از آگاهی، ایثار جان شهیدان، آرمان جاویدان و رهبری شجاعانه‌ی امام خمینی به‌دست آمده است، ایران در زمینه‌ی پزشکی _ و در رشته‌های هم‌پیوند آن_ بسیار پیشرفت کرده است. و علم پزشکی در ایران در درجه‌ی علمی بالایی قرار دارد، با متخصصانی درخشان و امکانات و تجهیزاتی فراوان. برقرار باد انقلاب اسلامی اصیل در ایران بزرگ‌مان

 
پاسخم به جناب محمدحسین آهنگر
 
سلام
درین داوری، داوری نمی‌کنم. اما یک نکته‌ی فلسفی‌سیاسی از جنبه‌ی عمومی می‌گویم نه خطاب خصوصی، که فرجام هر حکومتی اگر به دستانِ طبیعی و حقیقی همان ملت باشد، تغییر، تغییری قرآنی محسوب می‌شود. زیرا قرآن سرنوشت هر قوم و ملت را به خودشان واگذاشته است. اما اگر فرجام، بر اساس دسیسه، دریوزگی، ساخت‌وپاخت با بیگانه، از روی تشنگی قدرت، به‌ناحق، معامله‌ی به‌دور از حقوق ملت و کشور و نیز خون‌ریزانه باشد، آن فرجام، بدفرجامی است... . ۲۲ تیر ۱۳۹۸.
 
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده
من قصد ندارم درین باره ورود کنم. اما جهت این‌که خودم از بافت پیامت بیشتر باخبر شوم استفهام می‌کنم آیا جناب‌عالی کمک کوروش کبیر به ملل جهان را دخالت می‌دانی؟ کوروش دو لشکرکشی‌های بزرگ کرد ازجمله یکی برای نجات بنی‌اسرائیل از ظلم حاکم بابِل، و دیگری نجات قومی از سرزمین چین که در چنگ لجوجِ یأجوج و مأجوج گرفتار بودند.

اضاف کنم کوروش از تمام عمرش، بیشترش را بر روی زین اسب گذراند؛ چون آن زمان احساس نیاز  می‌کرد برای حفظ امپراتوری خود باید جهان‌گشا باشد. بگذریم.
 
 

با امام هشتم (۷)

امام رضا _علیه‌السلام_ به فعالیت آشکار روی آورده بود. به سیر و گشت میان مردم می‌پرداخت. نخستین مسافرت را از مدینه به بصره کرد. با پایگاه‌های مردمی خود، دیدار می‌نمود. در مسافرت‌ها، اجتماع برپا می‌ساخت. با مردم به گفت‌وگو می‌پرداخت. همواره مردم را وادار می‌کرد تا پرسشگر باشند. اخلاقش این بود با بزرگان و دانشمندان چه مسلمان و چه غیرمسلمانان ملاقات می‌کرد و مناظره می‌نمود. به‌طوری‌که مسائلی که درین مسافرت‌ها از امام رضا می‌پرسیدند توسط محمد بن عیسی تقطینی گردآوری گردید، که آن امام عزیز به بیش از ۱۸ هزار مسأله پاسخ دادند. پاسخ به سؤالات مردم و دانشمندان و  توسعه دادن پایگاه‌های تشیّع از اقدامات بینادی امام رضا (ع) بود. در گنگره‌ی جهانی امام رضا که در سال ۱۳۶۵ برگزار شد، مباحث خوبی درباره‌ی ابعاد زندگی فکری و اجتماعی و سیاسی امام رئوف (ع) مطرح شده است. میلادش که امشب است، بر دلدادگانش، خجسته و مبارک است. عکس زیر: دیشب، مشهد مقدس، صحن انقلاب و پنجره‌ی فولاد حرم رضوی‌اش، ده شب.

 

مشهد.

 

تسلیت به آقای فضلی

جناب آقای فضلی جانباز بزرگ و فهیم دفاع مقدس. عمیقاً متأثّر و اندوهناک شدم و برای جانباز دیگر بیت شریف شما، برادر عزیزت مرحوم آقا نقی فضلی اشک ریختم.

 


من با آن مرحوم بسیار خاطره دارم، هم در نهادی در ساری که آن سال سخت دهه‌ی شصت، کتابخانه‌ی بزرگ نهاد را می‌گرداند و دایم خود کتاب می‌خواند. هم در جبهه‌ی مریوان که شجاعانه می‌درخشید.

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

 

 


یادم نمی‌رود که برادر جانبازت نقی مهربان و زجرکشیده، همیشه بر دوستان محبت می‌کرد و خنده‌ها و چهره‌ی متبسّم او همگان را به دل او مرتبط می‌کرد. او با اخلاق خلیق‌اش، پل محبت به دل هر کس می‌زد.

 


درگذشت شهادت‌واره‌ی این جانباز دفاع مقدس بر شما و تمامی بستگان تسلیت و روحش ان‌شاءالله در اعلاعلّین مأوا گیرد. مرا در غم از دست دادن برادرت، شریک و غمگین دان. والسلام.

 

اسم و صفت

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۸)

من فکر می‌کنم میان اسم افراد با صفت افراد، اگر تناسب برقرار شود، زیبنده‌‌تر است. درحقیقت، اگر مثالاً کسی اسمش «ابراهیم» (=یعنی«پدرِ خوب») است، باید سعی کند اگر پدر شده است، پدری خوب باشد تا نامش با صفتش بخواند. و یا تلاش کند مُحسنّات و برجستگی‌های حضرت ابراهیم _علیه‌السلام_ را که به «امام الانبیا» مشهور است مورد توجه قرار دهد.

 

مانند صفات زیبای «رضا» و «رئوف» که برازنده‌ی نام و القاب حضرت علی بن موسی الرضا (ع) بوده است. زیرا الحق والانصاف، آن امام دلسوز و محبوب، هم رضا، یعنی خشنود بود. و هم رئوف، یعنی بسیارمهربان به مردم و حتی حیوانات.

 

ملک‌الشعرای بهار در باره‌ی تناسب نام و صفت، به نظرم خوب شعری گفته بود:

 

نامرد جای مرد نگیرد

سنگِ سیه چو دُرِّ عدَن نیست

نام اَر حسَن نهند چه حاصل

آن را که خُلق‌وخویِ حسَن نیست

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

 

سلام

می‌پسندم. درین تحلیل و نگاه زیباشناختی، نگرش زیبا، منطق و عشق وجود دارد. البته این عبارت «به حکمرانان می‌پیوندند» که در متن بکار رفته است، نادرست است. زیرا امام رضا _علیه السلام_ با شش زِمامدار هم‌عصر بود:

 

منصور عباسی

مهدی عباسی

هادی عباسی

هارون‌الرشید عباسی

محمدامین عباسی

مأمون عباسی

 

فقط در حاکمیت و خلافت مأمون، چون نیرنگ ورزیده و بازور آن حضرت را از مدینه به مرو (=شهری که اینک بخشی از ترکمنستان است) فراخواند، مجبور به پذیرفتن مشروط شد. و با مأمون شرط کرد در روند حکومت هیچ دخالتی نداشته باشد و با شیعیان و مردم رابطه و دسترسی داشته باشد. و اتفاقاً در این کار نیز، امام رضا _علیه السلام_ خیلی عالی و مدبّرانه پیش رفتند. پس؛ جمله و عبارت «به حکمرانان می‌پیوندند» به نظر من، اگر اصلاح گردد، رواست و سزا. سپاس.

 

با امام هشتم (۸)

 

امام رضا _علیه‌السلام_ ۵۵ سال عمر کردند. ۳۵ سال تحت امامتِ امام کاظم _علیه‌السلام_ بودند و ۲۰ سال خود امامت کردند. امام رضا در سال ۱۴۸ قمری به دنیا آمدند، درست همان سالی که امام صادق _علیه‌السلام_ به شهادت رسیدند. امامان ما همگی به دست جور و ستم به شهادت رسیدند و این نشان می‌دهد آنان مغضوب حاکمان ستمگر و جائر بودند. مشیت خدا این شد امام مهدی _عجّل الله_ در پرده‌ی غیاب روند و فلسفه‌ی انتظار و امید در مکتب زنده بماند تا به مصلحت خدا ظهور فرمایند و صلح و انسانیت و عدالت و حقانیت را بگسترانند.

 

حضرت رضا (ع) یاران و اصحاب محبوب داشتند، مانند: دعبل خزاعی، حسن فضال، حسن بجلی، حسن محبوب، صفوان بجلی، حسن عبّاد _که ایشان کاتب امام رضا بود_ روح همگی‌شان، شاد و رحمت خدا باد.

 

 

پاسخم به جناب حسین جوادی نسب


سلام
سه تا ایراد در همین نگارش شما هست:
۱. امور معصومین علیهم‌السلام را با امور غیرمعصومین، خَلط کردی.
۲. روایت ضعیف را مسلّم و صحیح فرض کردی.
۳. «تنوری»بودن را به معنای سرسپردگی گرفتی.

حال آن‌که بر فرض هم امام صادق _علیه‌السلام_ چنین گفته باشند، منظور می‌تواند این باشد کسانی که می‌آمدند و بر امام پیشنهاد قیام و شمشیرگرفتن علیه‌ی حاکمیت عباسی می‌دادند، امام عنوان تنوری را با این هدف تمثیل کردند که اثبات بدارند میان ادعا و عمل آنان زمین تا آسمان فاصله است. و دروغ می‌گویند. امام خمینی در نجف به آقای حکیم بزرگ، گفت مردم را فرا بخوان علیه‌ی صدام. حکیم جواب داد شما مردم عراق را نمی‌شناسی! منظور این بود، آن مردم دوره‌ی حکیم فقط حرف می‌زدند، هنگامه‌ی عمل که می‌رسید دو رنگ و چندرنگ می‌شدند.

اما جواب قاطع من: معصوم (ع) اگر مرا هر فرمانی براند، _اگر این ایمانی که خودم از خودم الانه، خبر دارم، آن لحظه هم داشته باشم_ بی‌هیچ چون‌وچرا می‌پذیرم. شیعه‌ی تنوری، یک تمثیل است، تا راست‌گو از دروغ‌گو تمیز داده شود.

اما جنبه‌ی عمومی جوابم که خطاب خاصّ ندارد: الان وارونه شده دنیا، برخی‌ها به معصومین می‌رسند، اَدای عقلِ کُل داشتن را در می‌آرند و هزارجور دلیل، تراشه می‌زنند که من هم از خرَد برخوردارم چرا از معصوم اطاعت کنم! اما همین ایل و تبار، وقتی به غرب که می‌رسند مقلد و پیرو و سرسپرده‌ی محضِ غربی‌ها می‌گردند و نیز اِلینه‌شده و رنگ‌پریده‌ی غرب. حتی دوستدار ترامپ می‌شوند که بیا زودتر این انقلاب را بربیانداز!

 

پاسخ دومم


۱. منظورم «نگارش» بود. چون در ویرایشی که بعداً داشتم، نگرش را اصلاح کرده بودم. ازینرو اگر نگرش، خواندی، پوزش.


۲. در حاکمیت سیاسی، نفری که در رأسِ قدرت قرار می‌گیرد اختیارات دارد. حتی در آمریکا _که خود را دموکراسی برتر! می‌داند و خواهان آمریکایی‌شدن جهان است_ رئیس‌جمهور، قدرت فائقه دارد و بسیاری از رؤسای سازمان‌ها را او شخصاً منصوب می‌کند و کابینه در یدِ قدرتِ تامّ اوست و هر آن، هرکه را که نخواست و نپسندید و دلش را زد، عزل می‌کند.


۳. من چون معتقدم معصوم (ع) در هیچ امری که به شیعیانش فرمان دهد، برخلافِ عقل و شرع و منطق و صلاح نیست، اطاعت بی‌چون‌وچرا می‌کنم. البته گفتم اگر واقعاً آن لحظه، لیاقتِ ایمان‌ورزیدن داشته باشم. چون عمل به امر معصوم، خشنودی و مرضیّ خداست.



۴. اما اگر منظور ولی‌فقیه و حاکم حکومت است، نظرم _که بارها و بارها گفته‌ام_ این بوده و هست:


من ولی فقیه را «عقل کل» نمی‌دانم. یعنی کسی که می‌تواند به جای همگان فکر کند و هرچه او گفت همه باید بگویند جز این نیست. این‌که یعنی همه‌ی فکرها، نوشتن‌ها، گفتن‌ها و حتی اجتهادات تخصصی تعطیل. و همه کنار روید تا ببینید ولی فقیه چه می‌اندیشد. این قرائت از ولی فقیه، خطا و انحراف است. و خود رهبری هم چندبار گفته‌اند به ولی فقیه حتی می‌توان انتقاد کرد و در امور فکری، دیدگاه مخالف و دیگری داشته باشد.


۵. اما در دایره‌ی حکومتی هر کس در سلسه‌ی قدرت و بورکراسی قرار دارد، لزوماً باید حرف مقام بالاتر را به عنوان کسی که اختیارات و اقتدار (=قدرت مشروع و قانونی) دارد، اطاعت کند. این فرمول حتی در یک مزرعه‌ی دام و طیور هم جاری است. یعنی مدیر می‌خواهد و کارگر و مشاور و نظم و قانون و حل اختلافات.



۶. بلی که باید انسان‌ها در مسائل حکومتی قانون‌پذیر باشند. رهبری در هر چهار دوره‌ی آقایان رفسنجانی، خاتمی، احمدی‌نژاد، روحانی فرمان دادند با فساد و تبعیض مبارزه کنید. یادم است احمدی‌نژاد آقای رحیمی را رئیس ستاد مبارزه با فساد کرده بود و حسن روحانی هم برادرش حسین فریدون را دستیار ویژه‌اش در امور «...». اما دیدیم که رحیمی خود پرونده فساد داشت و بعدها زندانی شد و فریدون هم نیز پرونده‌دار شد و برکنار. یعنی گاه، ولی فقیه هم دستش در حکومت خالی می‌شود و حتی دور و بری‌های قدرت هم راه خود را می‌روند و ساز خود را می‌نوازند. از این نظر «تنوری»بودن مطرح می‌شود تا امور نظم و نسق یابد.


۷. اما من به عنوان شهروند، به حکم اراده و بینش و خرد، وقتی می‌بینم که آقای منتظری منتخب مجلس خبرگان بود برای قائم مقام رهبری، نه منصوب امام در این پست، بنابراین عزل شبانه‌ی او را غیرقانونی می دانستم و هیچ‌وقت تن به این قضیه ندادم. زیرا اگر بنا بر عزل بود، باید خبرگان وی را برکنار می‌کرد نه امام. به دلیل این‌که خبرگان، ناظر کار و رفتار رهبری و قائم مقام رهبری است و در حیطه‌ی بحران، مافوقِ رهبر است. کما این‌که در ۱۴ خرداد ۶۸ حال امام خمینی در بیمارستان بحرانی شد، اول از همه، مجلس خبرگان وقتی جلسه گرفت از اعضا پرسید آیا با عزل (=به قول خودشان استعفای) منتظری موافق هستید؟ چون آقای مشکینی در آن نشست گفت تا اعضا این استعفای منتظری را نپذیرند، ما مشکل قانونی داریم  که برای کشور رهبر انتخاب کنیم. یعنی عزلی که امام کردند، مدتی بعد در لحظات پایانی عمر امام که در حال رحلت‌کردن بودند، توسط خبرگان پذیرفته شد.



۸. پس، سرسپردگی به معنای تعطیلی عقل و مشورت، اصلأ وجود خارجی ندارد بلکه یک اتهام و بُهتان است. حتی پیامبر اسلام (ص) در خندق، نظر سلمان _سلام الله_ را بر رأی خود ترجیح داد و در بسیاری امور به فرمان قرآن مأمور به مشورت می‌بود و البته دارای عزم پس از مشورت. آری؛ تنوری‌بودن را نباید بد معنا کرد. این شیوه، شیوه‌ی پسندیده‌ای نیست.

 

 

سلام جاب شیخ احمدی

به نام خدا. سلام علیکم
بر شیعیان تأکید رفته است به ذکرکردن نام و عنوان «امام هشتم» یا «هشتمین امام» برای امام رئوف آقا علی بن موسی الرضا (ع)، تا با وقفیه _که در امام هفتم، متوقف شدند و منتظر رجعت و ظهور مجدد امام کاظم‌ بودند_ فرق بیّن داشته باشیم. بنابراین؛ لفظ «هشتم» هم پیام دارد، و هم دال بر استمرار امامت است تا ظهور حضرت حجت، خاتم الاوصیا (عج الله).

 

 

عادلِ کافر و مُسلِم جائر

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۹)
هولاکو وقتی به بغداد درآمد پرسید: کدام‌یک بهتر است؟ فرمانروای کافر عادل یا حاکم مسلمان جائر؟ علما در «مستنصریه» جمع شدند. همه در جواب، در مانده و به حیرت فرو رفتند. رضی‌الدین سید بن طاووس _عالم شیعه‌ی شهیر سده‌ی هفتم_ اما شجاعانه نوشت: «عادلِ کافر بر مُسلمِ جائر فضیلت دارد» همه‌ی علما زیر آن فتوا را مُهر زدند. بدین‌طریق، عملاً همگی فتوا دادند که «هولاکوخان مغول» بر «مُستعصم‌بالله عباسی» فضیلت دارد.

 

نکته بگویمُ خلاص: آن مستنصریه _که در وسط متن نوشتم_ داستان دارد؛ کمی از آن، این است که بِالاشاره می‌نویسم: خلیفه «الناصر»، وقتی حاکم شد، مدرسه‌ی «نظامیه‌ی بغداد» را _که از سازه‌ها و دستاوردهای خواجه نظام‌الملک ایرانی بود_ بست و حتی از خشم و غضب مدتی آن را «مَربطِ دواب و محلِ کلاب» کرد؛ یعنی یعنی اصطبل و طویله‌ی چارپایان و سگ‌دونی و جای پِرسه‌زدن سگ‌ها نمود. نظامیه‌ای که روزگاری شیخ اجل سعدی ما، در آن درس خواند و فقیه شد. مُستنصر که حاکم شد مدرسه‌ای در برابر مدرسه‌ی نظامیه ساخت به اسم مسنتصریه. اما این مدرسه‌ی مُستنصریه کجا و آن مدرسه‌ی نظامیه کجا؟ بگذرم از این هفت‌کولِ ۹۹ در اینجا.

 

با آیه

 

۳. وَالَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا.

 

و نیز کسانى که در مجلس باطل حضور نیابند و چون بر امرى لغو بگذرند کریمانه بگذرند. (آیه‌ی ۷۲ سوره‌ی فرقان. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

واژه‌ی «زور» به معنای جِلوه‌دادنِ باطل، به جای حق است که شامل هر لَهوی می‌شود. از نظر علامه طباطبایی بندگان رحمانی کسانی‌اند که در مجالسِ زور، یعنی باطل و لَهو حاضر نمی‌شوند.

 

و واژه‌ی «لغو» به معنای هر کردار و گفتاری است که مورد اعتنا نباشد. بنابراین علامه معتقد است طبق این آیه، بندگان خدا وقتی به اهلِ لغو و اِنکار، برمی‌خورند، از آنان دوری کرده و روی برمی‌گردانند.

 

شرح عکس غاز

امروز متوجه شدم این غاز به تشخیص پلیس آلمان مقصر تصادف زنجیره‌ای شناخته شد. البته غاز هم جان باخت وگرنه نمی‌دانم چگونه محاکمه می‌شد! (منبع)

 

تقی آهنگر: سلام اقای طالبی 
از نوشته هایت به ویژه هفت کول بهره می برم وبخش هایی از ان یاداشت برداری می کنم جهت استفاده حوزه کاریم امید وارم ادامه داشته باشه وکمی باتشریح بیشتر (سپاس )

 

سلام تقی برادر خوبم
تو خود اهل مطالعه و دوستدار دانش و ارزشی. و با فکر و آرمان دانش‌آموزان این مرز و بوم سر و کار داری. هم ازت متشکرم که متن‌هایم را می‌بینی و هدر نمی‌رود و هم خرسندم که زمینه‌ای برای فکر و اندیشیدنت و سرانجام به‌کار گیری در حوزه‌ی شغلی‌ات می‌گردد. درود می‌رسانم؛ از دامنه‌ی کوه خضر نبی به آن دوست گرامی من.

 

نشانه و اشاره و گزاره


نشانه‌ی من: با نصب حجت الاسلام علیرضا اعرافى به عنوان فقیه جدید شورای نگهبان، اینک تعداد فقهای یزدی در شورای نگهبان به سه تن رسید. آقایان: یزدی، مدرسی، اعرافی.


اشاره‌ی من: آقای اعرافی (عکس بالا) از سران مؤسسه‌ی آقای مصباح یزدی بود؛ یعنی مدیر گروه تربیتی. (زندگینامه اعرافی. اینجا)

 اینجا


 

گزاره‌ی من: آب و هوای مازندران بسی پربارتر از آب و هوای گرم و خشک یزد است. من یزد را دیده‌ام. اما گویا آب و هوای کویر و کوه به قول منتسکیو بر آب و هوای مرطوب _و به قول من (=تَن‌ماس و پِل‌دارِ) مازندران_ رُجحان دارد.

ندارد؟!
دارد.

 

ناله و سینه!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۰)

شیخ حسن طبیب (درگذشته‌ی اواخر صفویه یعنی سال ۱۱۴۹) روزی در وصف حال ناله، چنین سُرود:

 

ناله پنداشت که در سینه‌ی ما جا تنگ است

رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است

 

یک شرح بدهم: ناله و آه و درد، خیال کرد از سینه‌ی دردمند بیرون روَد، از دست فغان و افغانِ صاحب سینه، آسوده می‌شود. از سینه‌اش پا به فرار گذاشت! آسیمه‌سر و پشیمان، برگشت. دید در سینه‌ی دنیا درد و فریاد فراوان‌تر و جایش تنگ‌تر است. کیست که همدم و مونس ناله نباشد!

 

یک نکته بگویم : آن قدیما که جوان و مجرّد بودم در خانه‌ی پدر یک تلویزیون ۱۴ آلبالویی‌رنگ سیاه‌وسفید داشتیم که گه‌گاه پایش میخ‌کوب می‌شدیم و درس الفبای آن معلمِ الف، ب، پ، تِ‌ی پیرمردِ ریش و کلاه‌دار را _که اسم خدابیامرز را از یاد بردم_ گوش می‌دادیم. او شعری این‌گونه خوانده بود:

 

روغنی در شیشه بینی صاف و روشن ریخته

غافلی بر سر چه آمد کُنجد و بادام را

 

ی نیمچه گِرا بدهم:

 

وقتی شیخ! غلامحسین کرباسچی شهردار کارگزارانی تهران را آن باند! و سرتیپ نقدی _که آن‌وقت حافظت اطلاعات انتظامی در دست راست و چپش بود_ بازداشت و زندانی ساخت و آقای اژه‌ای وی را محاکمه می‌کرد، آقای رفسنجانی خطبه‌ای خوانده بود، همین مثال روغن کنجد معلم الفبا را زده بود. حتماً می‌خواست به دستگاه قضا الف، جیم، سین، لام، میم و یای تَمَّت یاد دهد!

 

یک روشَنا بگویم:

 

کرباسچی روحانی بود. گویا امام موافقت کرده‌بود لباس از تن برکنَد، خدمت کند. امید است این شنیده‌ام درستِ درست به من رسیده باشد.

 

یک اِخبار نه اَخبار هم سر دهم:

 

کرباسچی نباید سکّه‌دادن‌ها به «این و آن» را رواج می‌داد! حتی عبدالله نوری تندرو را. همان خِصال سکّه‌دهی سکّویی برای حق سکوت شد و کژراهه، در مسیر انقلاب افتتاح _بخوانید افتضاح_ کرده. البته من فرق خدمت و خیانت را خوب می‌دانم و البته من کرباسچی را در روز هفتم رحلت آیت‌الله العظمی گلپایگانی از نزدیک دیدم، تُند‌مَزاج، اَخمو و خشک یافته بودمش. بگذرم که سیاست و سیاستمدار هر دو، زیاد نرمی می‌طلبند. از ناله و سینه به کجا پرتاب شدم! پوزش‌موزش چراکه هفت کول ۱۰۰ بود و من هم از فراست، افتادم و زیاد «چَنه بَکشیمِه»

 

به جناب آقا رضا شهابی فامیل گرامی ما، مصیبت ازدست دادن فرزند را تسلیت می‌دهم. او هر سال، در سالروز شهادت حضرت جوادالائمه _علیهم السلام_  فرزند دچار معلولیتش را با تمام عشق و محبت کول می‌کرد به قم می‌آوُرد و در مجلس عزاداری منزل حاج احمد شرکت می‌داد.

 

با چشم خودم می‌دیدم چه ربط قلبی بود میان رضا و فرزندش. نمی‌دانم آیا همین فرزندش درگذشت یا نه. به‌هرحال مصیبت، مصیبت سخت و هراس‌افکنی بر مادر و پدر است. به دوست قدیمی‌ام بخشی‌محمد برادرخانم رضا هم تسلیت می‌دهم از راه دور. نیز به تمامی بستگان نسبی و سببی.

 

 

یک درخواست که کنار خواهش است

 

من نه چون مانند ابوحنیفه _«امامِ اعظمِ» یک شاخه از اهل سنت_ هستم که فقط ۱۷ روایت و حدیث را درست و صحیح می‌دانست. و نه مانند مرحوم علامه محمدباقر مجلسی می‌توانم باشم که آن عالم بزرگ همّت و عزم گماشت تمامی روایات و احادیث راست و ناراست را با هدف جمع‌آوری در یک‌جا، در ۱۲۰ جلد بحارالانوار نگاشت.

 

 

سخنم با این مقدمه‌چینی این است، در قلم‌زدن و پاسخ‌های فوری و آنی‌دادن، بآسانی جملات خود را بر حسَب ذهن و قوه‌ی حافظه، به سخنان معصومین _علیهم‌السلام_ منتسب نسازیم. این شیوه، روش خوبی نیست. این دست‌کم سه ایراد دارد:

 

 

۱. روال منطقی و مرسوم حوزه‌های دینی را خدشه‌دار می‌سازد. بزرگان اگر سخنان خود را به کلام معصومین مزیّن می‌کنند، همیشه مستند و با ارجاع منبع موثّق چنین می‌کنند.

 

 

۲. سخن رسول خدا _صلوات الله_ خدای ناکرده نادیده گرفته می‌شود. زیرا همه‌ی ما بارها و بارها این را خوانده و شنیده‌ایم که آن بزرگوار هشدار داده بودند که روایات را به قرآن عرضه کنید، اگر قرآن آن را تأیید کرد، بپذیرید و اگر تأیید نکرد آن روایت را بکوبید به دیوار. به‌کارگیری هر نوع روایت در لابه‌لای قلم‌زدن، بدون پژوهش و استناد دقیق و عدم دسترسی به مرجع موثق کار نادرستی است.

 

 

۳. نقل سخنان معصومین گرچه موجب اتقان و اطمینان بحث می‌شود، اما گمانه‌زنی به روایت و نداشتن نشانی رسم درستی نیست. حتی مرحوم کلینی نیز که اصول کافی را نوشت، معتقد بود از بیش از ۶ هزار حدیث (رقم دقیق را نمی‌دانم) در کتاب کافی بسیاری از آن ضعیف است.

 

پس سعی شود عادت نکرد تا در جایی که از استدلال و استناد محروم هستیم، به ظنّ خود تکیه کنیم و سخنی را به معصومین نسبت دهیم. در حوزه حتی رسم است اگر حدیثی صحیح و ثِقه است اما اگر یادشان رفته است از کدام امام و یا پیامبر است، از لفظ کلی «معصوم چنین گفت» استفاده می‌شود. علاوه آن‌که وقتی اعضا به عضوی تذکر دادند که فلان سخن که بیان کردی مال امام معصوم نیست و در اسناد دینی دیده نشد، بر پست‌گذار لازم می‌آید پست خود را یا ویرایش کند و یا با فروتنی پذیرد و پست خود را خود حذف کند. این به صواب و ثواب نزدیک است. خطاب من خاص نبود، عام و عمومی بود.

 

سلام

پنهان ندارم که ممنونم هفت کول‌ها را می‌خوانی و از لابه‌لای کول‌های هموار و ناهموار آن، از وِنمِک می‌گذری و چلکاچین و دوازده‌راه و بندِبن را می‌پیمایی!

 

 

نشانه و اشاره و گزاره (۲)

 

نشانه‌ی من: آقای هادی طحان نظیف از عوامل دانشگاه مرحوم مهدی کنی که از سوی حجت‌الاسلام رئیسی برای حقوقدان شورای نگهبان معرفی شده بود، به هرحال از مجلس رأی گرفت.

 

اشاره‌ی من: سه مؤسسه‌ی خاص، مدت مدیدی‌ست تأمین‌کننده‌ی دیوان‌سالاری ایران‌اند. دانشگاه آقای مرحوم محمدرضا مهدوی کنی. مؤسسه‌ی آقای محمدتقی مصباح یزدی. دانشگاه علوم قضایی که آقای شیخ محمد یزدی در قم راه انداخته بود که این یکی به دانشگاه قم فروخته شد.

 

گزاره‌ی من: مؤسسه‌ی اولی که امانت مرحوم منتظری به مرحوم کنی بوده است، تأمین‌گر نیروهای ساختار و استراکچر! (=ساخت سیاسی) و استراکچرال (=همگرایی سیال و سازه) نظام است. مؤسسه‌ی دومی تأمین‌گر دایره‌ی نصب و روحانیون نهادها و نهاده‌ها! و سازه‌ی سومی تأمین‌کننده‌ی قضات و دست‌اندرکاران دستگاه قضا و محکمه‌ها که این سومی از قم منتقل شد به جایی دگر، که کُدش رُند است. البته مدرسه‌‌ی حقانی قم! که جای خود داشت! و من چون سیاسی‌میاسی بلد نیستم! ورود نمی‌کنم.

 

سلام به شما جناب دکتر

رسا و رسانده است این استدلال و استشهاد. پیشتر در سال پیشین باهم هم‌نوایی کردیم که غرب و غربستان! به جای پناه‌دادن به بی‌پناهان، لنگرگاه دزدان فراری و غارت‌گران بیت‌المال و اختلاس‌کنندگان اموال عمومی شده‌است. آسان، برای این تیپ جُرثومه (=بیخ و بُن)های فساد، مأمنِ اَمن شده است. و محلِ دوزیسته شدن و دوتابعیتی گردیدن!

بگذرم؛ سر فرصت «پین‌دِواج» را بشکاف.

 

 

زنان باحجاب شالیزار شمال، گلستان 

(منبع عکس)

 

درود و احترام روانه می‌دارم از دل و جان، به زنان زحمتکش شالیزار شمال درین تصویر بالا که در گرماگرم سخت‌ترین کار تابستانی، دست از حجاب نمی‌شویند و داغ بر دل بیمار و زنگ‌زده‌ی خودباختگان و برهنگی‌پرستان  می‌زنند. سلام بر زنان اهل حجاب که دُرّ درون خود را در صدفِ چادر و لباس‌های فاخر و بی تبرُّج، این‌گونه مؤمنانه نگهبانی می‌دهند. درود بی عدد به روح و روان و شرف‌تان.

 

یک مغز بادام

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۱)

شیخ آقابزرگ تهرانی ملقّب به منزوی و صاحب کتاب «الذریعه» و نویسنده‌ی اثر «اَعلام الشیعه»، یک روز در سر درس گفت:

 

«خداوند به آدمی قدرتی داده است که می‌تواند با یک مغز بادام، یک روز زندگی را به سر برَد.»

 

نخواستم با این هفت کول صد و یکم، گرسنگی‌کشیدن و ریاضت سختی‌دادن به شکم! را تبلیغ کنم؛ نه. نه. خواستم جهان‌بینی و ژرفای بینش بزرگان را برسانم. چون خیلی‌خوب می‌دانم ماها، امروزه‌روزها، با کمتر از دو دیس پِلا (=پُلو و چُلو) دست از ناهار و شام، و به قول داراب‌کلایی‌ها: «پِ‌شُوم» نمی‌کشیم. ۲۶ تیر ۱۳۹۸.

 

سخنی با دوست فرهیخته‌ی غمدیده

 

آقا سیدمهدی حسینی رفیق صدیق سلام. می‌دانم این‌روزها دردِ دوریِ پدر داری. هرچه از زمان خاکسپاری دورتر می‌شوی، تلخی فراق را بیشتر می‌چشی و رنج نبودنش را عمیق‌تر لمس می‌کنی و خاطره پشتِ خاطره، در دیدگانِ ذهنت رژه می‌روند و همین حسرت، فَترت می‌آفریند؛ خلائی که هرگز پُرشدنی نیست. شاید از فرطِ غم و طلبِ دیدار یار _ که پدرِ مهربان و پاک توست_ دل برای تو بهانه می‌تراشد، اشک برایت فسانه و قلب با چراغانی‌کردن حسّ و عشقت، برایت غم‌نامه. این را نوشتم تا برای بار سوم، با شما دوست غمدیده، همدردی نموده باشم و دلم را به دلت راه دهم. من هم چون تو، طعم تند و رنج رنجور وفات پدر را با گوشت و پوستم ادراک کرده‌ام و هنوز هر روز سراغ او را می‌گیرم. و نیز دردی دیگر که فقدان جان‌کاه مادرم باشد که خدا مادرت را برایت تا طولانی‌مدت سالم و تندرست نگه دارد.

 

همین حس مشترک و درد اَنباز در غم جدایی پدر، مرا واداشت، تا از دیشب باز نیز به یاد فضای غم‌بار تو بیفتم و این پویه را برایت پویش و نگارش کنم. شکیبایی تو را آرزومندم آقا؛ تک‌پسری که، برای پدر بوی خوش گل یاس داشتی، عطر معطّرِ مُشک خُتن و رایحه‌ی نرم نعنا و سِرسِم. بگذرم.
رفیق‌ات ابراهیم. ۲۶ تیر ۱۳۹۸.

 

گزارشم از یک کتاب

عنوان کامل کتاب _که عکسی از آن انداخته و در بالا منعکس ساختم_ این است: «نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامه‌ی فردوسی، خمسه‌ی نظامی و منطق‌الطیر عطار. نوشته‌ی دکتر حمیرا زمرّدی. چاپ زوّار. در ۵۶۹ صفحه.

اما برداشت‌هایم ازین اثر فاخر و پژوهشگرانه که پری‌شب خواندنش را تمام کردم:

 

۱. اسطوره مهمترین کارکردش کشفِ سرمشق‌های الگوواره‌ی آیین‌ها و فعالیت‌های معنادار آدمی است از تغذیه تا معیشت و رزم و تربیت و هنر و فرزانگی و حماسه.

 

۲. در اساطیر از تجلّیات قدسی آسمان، کوه، اسب، غار، ماه، پرنده و چرنده و گاو و آتش و اشیاء و ارواح و موجودات مافوق طبیعی سخن می‌رود.

 

۳. مثلاً در آیین مزدایی و زروانی (=زمانی) سیّاره‌ها به علت دنبال‌کردن مسیرهای نامنظم و غیرعادی، شیطانی به شمار می‌روند بر خلاف ستاره‌ها و ثوابت که نمایانگر نظم الهی‌اند.

 

۴. شاعران متشرّعی چون حکیم نظامی و عطار نیشابوری به رد احکام نجومی و تأثیر آن بر سرنوشت پرداخته‌اند. عطار ستاره‌بینی و طالع‌بینی و «بینش فلک‌گرایانه را مردود و معلول بی‌خرَدی» دانسته است.

نظامی در خسرو و شیرین ص ۴۱۷ می‌گوید:
زمانه با هزاران دست، بی‌زور
فلک با صدهزاران دیده، شب‌کور

 

نشانه و اشاره و گزاره (۳)

نشانه‌ی من: امروز از یک‌سو متوجه شدم آیت‌الله احمد جنتی باز نیز دبیر شورای نگهبان شد. و از سوی دیگر ملتفت گردیدم فیفا به ایران اولتیماتوم داد (=اتمام حجت کرد) و گوشزد نمود! که درهای ورزشگاه فوتبال باید در بازی‌های مربوط به ۲۰۲۲ به روی زنان باز شود.

 


اشاره‌ی من: حکومت‌ها در عصر مدرن همواره در دو حوزه‌ی داخل و خارج با مطالبات مواجه‌اند. که به زبان علم سیاست به آن «داده‌ها» می‌گویند و یک سیستم متوازن و متعادل، به تعبیر تالکوت پارسونز باید داده‌ها یعنی مطالبات را به نهاده‌ها یعنی سیاست‌گذاری و قانون تبدیل کند تا پویا بماند. ساده‌تر بگویم: یعنی تعاملِ منظمِ دروندادها و بروندادها.

 


گزاره‌ی من: نظام به مطالبه‌ی درونی مانند اصل کهولت و کبارت تا اینجا بی‌اعتناست. آقای جنتی از سال ۵۸ تا امروز، با کِبَر سنّ و قد خمیده، در یک نهاد انتصاب، همچنان جا خوش کرده است. و این می‌تواند علامت خیلی چیزها باشد؛ که من زیاد از سیاست‌میاست سر در نمی‌آورم! مثلاً امکان ریسه‌شدن و آویزشدنِ یک باند! کنار یک کهن‌سال. بگذرم!

 

اما نظام در باره‌ی مطالبه‌ی خارجی که اینک از سوی فیفا سر رسیده است، کم‌کم ممکن است تن به خواسته و «داده» دهد و آن را از سرِ اجبار و اِکراه، به «نهاده» و برونداد مبدّل کند، یعنی محبور به قبول شود. و این یعنی انبساط نظام در برابر مطالبه‌های خارج، ولی انسداد در برابر مطالبه‌های داخل. دور ندارم شاید من درین باره اشتباه شدم!

 

شلّاقِ محرومیت و تسمه‌ی جهالت

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۲)

از نظری سعدی فرمان‌های شرعی پایگاه عقلی دارند. شعر زیر گفته‌ای زیبا ازوست که همین مهم را اثبات می‌سازد:

 

نفْست همیشه پیرو فرمان شرع باد

تا بر سرش ز عقل بداری موکّلی

 

نکته: هر کس میان خرَدِ خود و شرع جدایی افکَند، خود، خویشتن را به شلّاقِ محرومیت، دچار و با تسمه‌ی جهالت، بیچاره می‌سازد. به قول قشنگ اقبال لاهوری:

 

خِرَد افزود مرا درسِ حکیمانِ فرنگ

سینه اَفروخت مرا صحبتِ صاحب‌نظران

 

از نظر من، هرگاه کسی از شرع و خدا ببُرّد و فقط علم‌زده شود و به عقلِ اندک خود بنازد، او اگر خود را دجله‌ و کارون پُرآب هم بپندارد، دچار خشکسالی و تفتیدگی شده‌است و خود خبر ندارد. به قول بازم سعدی:

 

اگر باران به کوهساران نبارد

به سالی دجله گردد خُشک‌رودی

 

کافی‌ست که یک سال باران در کوهستان نبارد، دجله‌ی پِرآب از فقر و فَقد باران، خشک می‌شود و بی‌آب و بی‌آبرو. بارانِ شرع هم اگر در کوهستانِ انسان نبارد، رودخانه‌ی عقل بشرِ خودخواه و خودبسنده و اهلِ انکار، چون جُوی خشکیده، خشک و بی‌آب و بی‌آبرو می‌گردد و مانند لجن، می‌گَندد.

 

 

پاسخم به جناب جوادی‌نسب:

 

سلام

هیچ تردیدی نیست که انسان برترین آفریده‌ی خداست. همین انسان، هم شایسته‌ی ستایش است و هم قابلِ نکوهش. اگر از شرع و خدا جدا شود و وحی را نادیده بگیرد و فقط به عقل خود بنازد، و علم‌زده و عقل‌زده گردد، چنین فردی مانند رودی است که به لجن‌زار تبدیل می‌شود. قرآن پر است از تعابیر ستایش و نکوهش انسان. آنچه در هفت کول ۱۰۲ نگاشته‌ام، اشاره به همین دارد. رود اگر آبش خشک شود، لجن‌زار می‌شود، انسان هم اگر اهل انکار شود و وحی و شرع را پس بزند و به آن بی‌اعتنا و خنثی شود، مثل رودی‌ست که لجن‌زار شد. رسول ظاهری (=حاملان وحی الهی) و رسول باطنی (= عقل خداداد، نه خودبنیاد)  مانند چسب دوقلو عمل می‌کند. یکی از دو چسب حذف شود، اثر چسبندگی و خاصیت ذاتی چسب از بین می‌رود.

 


من مانند غزالی صاحب فتوا نیستم که تکفیر کنم، من خاصیت انسان جدا از خدا و نازیده به عقل اندک خود را وصف کردم. عقل‌گرایی محض، و بی اتکا به شرع، مردود و باطل است. و باطل به تعبیر قرآن، کف روی آب است که  محو  خواهد شد.

 

پاسخ دومم به جوادی‌نسب:

 

من خیلی راحت‌الحلقوم می‌توانم به این برخورد انکیزیسیونی شما پاسخ مفصل دهم، اما چون این تفتیش عقیده، به بحثی که من ارائه دادم، هیچ ربطی ندارد، از آن در می‌گذرم. تمام بحث من این بود:

 

انسان لزوماً با شرع و عقل باهم باید باشد. متشرّعِ محض و خشکِ ضدّ عقل، و عقل‌گرای محض و مغرورِ ضدِّ شرع، هر دو در بستری می‌روند که به خشک‌زار می‌انجامد. شلاق محرومیت و تسمه‌ی جهالت را عنوان هفت کول ۷۲ کردم تا گفته باشم، آثار و تبَعات چنین تفکری آن خواهد بود. رودی که بخشکد دیگر رود نیست، مگه آن‌که از کوهسار باران جاری شود. و وحی باران عقل است. و عقل باران فهم. خودبسندگی به عقلِ خودبنیاد و جدا از وحی، غلطاً در غلط است. تمام.

 

 

پاسخم به آقا مرتضی شهابی

سلام

ممنونم که دیدگاه خود را بیان کردی. تمام حرف من در هفت کول ۷۲ و پست دومم درباره‌ی همان موضوع، این است اگر آدمی که باید عقلی و شرعی باشد، یکی از این دو ویژگی خود را با غرور و یا جهالت خود کنار بگذارد، چنین آدمی که می‌توانست اشراف مخلوقات باشد و خلیفه‌ی خدا در زمین، به رودی خشکیده و گندیده بدَل می‌گردد. و خودِ چنین آدمی در خلوت و وجدان خودش هم می‌فهمد که پوچ و لجن شده است و حسّ‌اش به او می‌گوید از ارزش افتاده است. این ندای درون هر کس است که اگر بیدار گردد.


اما انتخاب دین و مذهب برای هر فرد با هر دین و مسلکی آزاد است. من البته برای خودم شیعه‌ی امامیه‌ی را راه درست می‌دانم و بر عقاید هیچ‌کس نمی‌شورم. دم از قرائت واحد و وحدت قرائت دینی هم نمی‌زنم. اما باور من این است که انسان منکر شرع و مغرور به خرَدِ ناچیز خود، همانی می‌گردد که در هر دو پست امروزم گفته‌ام.


مطالبی که شما آقا مرتضی گفته‌ای، نکاتی خوب و پسندیده است و نفیِ متن من محسوب نمی‌شود و یک بحثی جداگانه است و ربطی به آن متنم ندارد. درود. موفق باشید.

 

درباره‌ی لغت پین‌دواج:

 

خیلی ممنون و سلام به شما دکتر عارف‌زاده. درست و دقیق گفتی. بر من مسجّل است جناب‌عالی آداب محل و ریزه‌میزه‌های آن را خوب در یاد داری و در ساختن گزاره‌ی تعریفی، عالی پیش می‌ری. تردید ندارم نیز می‌دانستی که پین‌دِواج دست‌کم دو کاربرد دیگر هم داشته: یکی زمانی که وقتی خمیر می‌کردند تا تَندیرنون بپزند، پین‌دِواج را روی تشت خمیر می‌گذاشتند تا خمیر حسابی و فوری پوش بیاد (=وَر بیاد). دیگر این‌که پین‌دِواج به علت مُندرس بودن، کهنگی و پینه‌بسته‌بودن، مختصِّ عضوی از خانواده‌ها بود که اغلب تکرُّر ادرار (=شب‌ادراری) داشته! که در زبان محلی به بچه‌های این‌گونه (با پوزش) می‌گفتند: کِشوک.

 

پاسخم به پست‌گذاری که متن زیرا را این‌گونه نوشت:

 

«سپاسگزارم جناب جوادی . این هم نزد مدیر و جناب آفاقی یقینن مورد قبول نیست.»

 

جواب من به این فرد: این نوشته دست‌کم سه اشکال دارد: ۱. خود را جای دیگران گذاشته و به جای آنان سخن رانده. ۲. با به‌کارگرفتن واژه‌ی «هم»، نشان داده که طرف‌های مورد اشاره‌اش، در موارد دیگر نیز چنین‌اند و این‌گونه. ۳. با درج قید «یقیناً» مرتکب خطای مطلق‌اندیشی شده و خود را جای دیگران نشانده. از نظر اخلاقی نیز این رفتار پست‌گذار، نارواست. امید است اگر پند نمی‌گیرد، لااقل ازین ضرب‌المثل داراب‌کلایی‌ها بیاموزد که: «زنده‌آدم، وکیل وصی نِخانه». پس؛ بهتر است هر کس سخنگوی آراء و افکار خود باشد، نه دیگران.

Notes ۱
پست شده در دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۷۴۳
ساعت پست : ۰۷:۱۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهلم

 

خودش را نمی‌خارَد!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)

مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحه‌ی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسان‌های خودباخته و غرب‌زده را «اِلینه» می‌نامد. از نظر او، آدمِ اِلینه‌شده حالتی پیدا می‌کند که در آن شخصیت واقعی‌اش زائل می‌شود و شخصیت بیگانه‌ای در آن حلول می‌کند.

 

شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال می‌زند: «یکی، واردِ آبادی‌یی شد دید اهالی همه خودشان را دائم می‌خارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یک‌باره عدّه‌ای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمی‌خارد. مرَضِ «خارش‌نداشتن»! گرفته است.

 

نکته بگویم: غرب‌زده‌ها این‌گونه‌اند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفته‌اند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباخته‌ی آن نباشد، مریض! و معیوب! می‌پندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.

 

دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیته‌ی ضد خراب‌کاری». که امروزه «موزه‌ی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجه‌های مَهیب _که آلمانی‌ها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.

 

خاطرات من

قسمت ۴

جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد می‌گرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکه‌ی ۲۲۰ ساخته می‌شد_ بود.

 

یادم است من، سید علی‌اصغر، سیدرسول، روان‌شاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمه‌ای، حلقه می‌زدیم رساله‌ی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر می‌خواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِه‌ای بود و صدای زمُختی داشت_ سر می‌رسید. چنان سیاست می‌ورزید و نگاه می‌انداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، می‌هراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج می‌افتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم می‌پیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت می‌خواستی بکنی باید دَم او را می‌دیدی! وگرنه جرأت نمی‌کردی بی‌گُدار به آب بزنی، برهم می‌زد؛ از روی سیاست و لج!

 

تحلیل سیاسی

دموکراسی توخالی!

از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالی‌ست:

۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطه‌گری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشم‌پوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.

 

۲. نمی‌شود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در  جهان، رأی مردم (=نظر دولت‌ها) را نادیده انگارد و یک‌جانبه‌گرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.

 

۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگ‌ها و هژمونی (=سلطه) بر قاره‌ها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بین‌المللی می‌بیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.

 

۴. و مشخصاً این‌که آمریکا بر خلاف فلسفه‌ی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همه‌جانبه قرار داده است. حال آن‌که قواعد دموکراسی الزام می‌دارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیده‌ی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.

 

بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، هم‌پیمانی با منحط‌ترین رژیم‌های ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامت‌های آشکار توخالی‌ بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانی‌ها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادی‌بخش می‌پندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دست‌نشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلت‌شان را نشان می‌دهد.

 

پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام و احترام

 

۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیه‌ات، خوشم می‌آید. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۷۴۳
ساعت پست : ۰۷:۱۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۰

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهلم

 

خودش را نمی‌خارَد!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)

مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحه‌ی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسان‌های خودباخته و غرب‌زده را «اِلینه» می‌نامد. از نظر او، آدمِ اِلینه‌شده حالتی پیدا می‌کند که در آن شخصیت واقعی‌اش زائل می‌شود و شخصیت بیگانه‌ای در آن حلول می‌کند.

 

شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال می‌زند: «یکی، واردِ آبادی‌یی شد دید اهالی همه خودشان را دائم می‌خارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یک‌باره عدّه‌ای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمی‌خارد. مرَضِ «خارش‌نداشتن»! گرفته است.

 

نکته بگویم: غرب‌زده‌ها این‌گونه‌اند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفته‌اند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباخته‌ی آن نباشد، مریض! و معیوب! می‌پندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.

 

دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیته‌ی ضد خراب‌کاری». که امروزه «موزه‌ی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجه‌های مَهیب _که آلمانی‌ها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.

 

خاطرات من

قسمت ۴

جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد می‌گرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکه‌ی ۲۲۰ ساخته می‌شد_ بود.

 

یادم است من، سید علی‌اصغر، سیدرسول، روان‌شاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمه‌ای، حلقه می‌زدیم رساله‌ی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر می‌خواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِه‌ای بود و صدای زمُختی داشت_ سر می‌رسید. چنان سیاست می‌ورزید و نگاه می‌انداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، می‌هراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج می‌افتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم می‌پیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت می‌خواستی بکنی باید دَم او را می‌دیدی! وگرنه جرأت نمی‌کردی بی‌گُدار به آب بزنی، برهم می‌زد؛ از روی سیاست و لج!

 

تحلیل سیاسی

دموکراسی توخالی!

از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالی‌ست:

۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطه‌گری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشم‌پوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.

 

۲. نمی‌شود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در  جهان، رأی مردم (=نظر دولت‌ها) را نادیده انگارد و یک‌جانبه‌گرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.

 

۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگ‌ها و هژمونی (=سلطه) بر قاره‌ها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بین‌المللی می‌بیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.

 

۴. و مشخصاً این‌که آمریکا بر خلاف فلسفه‌ی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همه‌جانبه قرار داده است. حال آن‌که قواعد دموکراسی الزام می‌دارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیده‌ی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.

 

بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، هم‌پیمانی با منحط‌ترین رژیم‌های ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامت‌های آشکار توخالی‌ بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانی‌ها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادی‌بخش می‌پندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دست‌نشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلت‌شان را نشان می‌دهد.

 

پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام و احترام

 

۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیه‌ات، خوشم می‌آید. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهلم

 

خودش را نمی‌خارَد!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)

مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحه‌ی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسان‌های خودباخته و غرب‌زده را «اِلینه» می‌نامد. از نظر او، آدمِ اِلینه‌شده حالتی پیدا می‌کند که در آن شخصیت واقعی‌اش زائل می‌شود و شخصیت بیگانه‌ای در آن حلول می‌کند.

 

شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال می‌زند: «یکی، واردِ آبادی‌یی شد دید اهالی همه خودشان را دائم می‌خارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یک‌باره عدّه‌ای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمی‌خارد. مرَضِ «خارش‌نداشتن»! گرفته است.

 

نکته بگویم: غرب‌زده‌ها این‌گونه‌اند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفته‌اند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباخته‌ی آن نباشد، مریض! و معیوب! می‌پندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.

 

دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیته‌ی ضد خراب‌کاری». که امروزه «موزه‌ی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجه‌های مَهیب _که آلمانی‌ها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.

 

خاطرات من

قسمت ۴

جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد می‌گرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکه‌ی ۲۲۰ ساخته می‌شد_ بود.

 

یادم است من، سید علی‌اصغر، سیدرسول، روان‌شاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمه‌ای، حلقه می‌زدیم رساله‌ی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر می‌خواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِه‌ای بود و صدای زمُختی داشت_ سر می‌رسید. چنان سیاست می‌ورزید و نگاه می‌انداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، می‌هراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج می‌افتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم می‌پیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت می‌خواستی بکنی باید دَم او را می‌دیدی! وگرنه جرأت نمی‌کردی بی‌گُدار به آب بزنی، برهم می‌زد؛ از روی سیاست و لج!

 

تحلیل سیاسی

دموکراسی توخالی!

از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالی‌ست:

۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطه‌گری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشم‌پوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.

 

۲. نمی‌شود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در  جهان، رأی مردم (=نظر دولت‌ها) را نادیده انگارد و یک‌جانبه‌گرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.

 

۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگ‌ها و هژمونی (=سلطه) بر قاره‌ها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بین‌المللی می‌بیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.

 

۴. و مشخصاً این‌که آمریکا بر خلاف فلسفه‌ی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همه‌جانبه قرار داده است. حال آن‌که قواعد دموکراسی الزام می‌دارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیده‌ی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.

 

بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، هم‌پیمانی با منحط‌ترین رژیم‌های ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامت‌های آشکار توخالی‌ بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانی‌ها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادی‌بخش می‌پندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دست‌نشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلت‌شان را نشان می‌دهد.

 

پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام و احترام

 

۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیه‌ات، خوشم می‌آید. بیشتر بخوانید ↓

۲. خوشحالم که مضمون (=درون‌مایه)ی تحلیل را تأیید فرمودی. زیرا هم‌نظری، اغلب، موجب قِوام فکری می‌شود.

 

۳. من، دو نوع استدلال و علت‌یابی کردم که دموکراسی آمریکا توخالی است. یکی در بُعد نظری و فلسفی و داخلی و دیگری در بُعد بین‌المللی. بنابراین شما می‌توانید دیدگاه مرا نپذیری، اما من دیدگاه فردی‌ام را به اشتراک گذاشتم و این نپذیرفتن شما نشان جدّی‌بودن در بحث است و گذر از تعارف و صوری‌بودن. احسنت.

 

۴. اما بعد؛ باید گفت چندجانبه‌گرایی در امور بین‌الملل، همان دموکراسی است. و یک‌جانبه‌گرایی همان دیکتاتوری بین‌المللی. سالها پیش بود، که رهبری یک تعبیر قشنگی برای آمریکا به‌کار برد: استبداد بین‌المللی. پس، اگر نظر مرا در مورد توخالی بودن دموکراسی نمی‌پذیری، دست‌کم حدس می‌زنم که استبداد بین‌المللی را خواهی پذیرفت و تصدیق خواهی نمود که رهبران آمریکا مُستبّدانِ ستمگر بین‌المللی‌اند. هرچند با رأی داخلی و پول کارتل‌ها و تراست‌ها به قدرت می‌رسند.

 

۵. نکته اینجاست، که آمریکا در آن کتاب محرمانه و استراتژی قرن ۲۱ _که من آن را خوانده‌ام_ برای ۲۵ سال بعدِ جهان، نقشه کشید‌ه‌است و راه‌کار داده است که دو تا را من اینجا بیان می‌کنم:

 

یکی این‌که طی ۲۵ سال آینده، چیزی به نام جمهوری اسلامی ایران نباید در کره زمین باشد. این نظام، باید محو و نابود شود.

 

دومی این‌که تا زمانی که کشورهای نفت‌خیز و شیوخ عرب، نفت دارند و بازارخرید سلاح‌های آمریکایی‌ و زرّادخانه‌‌ها هستند، نباید حرف از دموکراسی در این کشورها زد، زیرا دموکراسی در آنجا با منافع ما (=آمریکا) در تضاد مطلق است.

 

با این توضیح، من همچنان بر نظر و تحلیلم هستم که آمریکا به دموکراسی باور ندارد. اگر باور داشت، باید ارزش‌های دموکراسی را در جهان پاس می‌داشت. هر دموکراسی‌یی که به ضرر آمریکا باشد، این کشور دیکتاتوری در آن کشور را ترجیح می‌دهد و دولت دست‌نشانده را می‌پسندد. توخالی بودن، یعنی همین. بگذرم و بسیار ممنونم.

 

 

 

پاسخ دومم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام دوباره.
بلی؛ در ظاهر امر دموکراسی برقرار است و من هم منکر این قضیه نیستم. اما از نظر من، دموکراسی آمریکا در اصل و در تحلیل واقعی، یک نوع «دموکراسی توخالی» است. مانند پوک‌بودن گندمی که بوته‌زارش دچار آفتِ سَن‌زدگی شده باشد که ظاهر دانه‌های گندم، شفاف، زیبا و گول‌زننده است، اما درونش پوک است و بدونِ محتوا و آرد.

 

مگر می‌شود کشوری در فلسفه‌ی سیاسی‌اش خود را دموکراتیک بداند و حتی خواهان صدور فرهنگ آمریکایی به جهان باشد و سبکِ حکومت‌شان را جهانی بدانند، اما با دخالت سازمان جاسوسی _سیا_ و ارتش خود، بیش از شصت‌هفتاد دولت مردمی و مستقل در جهان را، _دست‌کم طی سه‌چهار دهه‌ی اخیر تا الان_ با کودتا، حمله‌ی خشونت‌بار، دسیسه و یا به مدد و خیانتِ عناصر داخلی واژگون کند، ازجمله دولت مرحوم محمد مصدق را؟

بنابراین، کشکولی بگم آق سیدمحمد وکیل، که شما هرطور خواستی بِنام، من دموکراسی ‌‌‌‌‌شان را «توخالی» می‌نامم. ممنونم.

 

 

پاسخم به یک متن
سلام و احترام

چون در این پست نامی از مدیر آوردی و تلمود یهود، لازم دانستم در راستای نکات مهم شما، چند جمله‌ای بگویم، شاید بر سودمندی‌های بحث خوبی که ایجاد کردید، بیفزاید:

 

۱. اساساً بانک (=میز) چارپایه‌ای کوتاه بود که یهودیان و رومیان برای ربا و سود در سرِ چهارراه‌ها و خیابان‌های اصلی فلورانس و متروپُل‌ها می‌گذاشتند و مردم را سرکیسه می‌کردند. پس، غایت و فلسفه‌ی بانک، ربا و سود بود.

 

۲. از آنجا که یهودیان، خود را نژاد برتر می‌دانستند و کم‌کم به دلیل همین تفکر نژادی و خودبرتربینی از جامعه رانده شدند، به سمت سیاست نمی‌رفتند، چون می‌دانستند آنان را به سیاست راه نمی‌دهند. پس؛ تمام تلاش خود را در اقتصاد و پول و ربا متمرکز کردند. بنابراین، آنچه بانک را به سمت ربا برد، در واقع توسط یهود زمینه‌سازی شد.

 

۳. حتی در ایران و آمریکا نیز آنان به سمت بانک و اقتصاد و صنوف خاص تجاری رفتند، تا گلوگاه‌های پولی را در دست داشته باشند. مثلاً بهاییان در تجارت عینک انحصار ایجاد کردند و یهودیان در ربا و وام.

 

۴. در مورد بحث‌تان درباره‌ی بانک‌های ایران، گرچه همه‌ی پست‌ها را خواندم، و نکات درخور مطالعه‌ رد و بدل کردید، اما من ورود نکردم، زیرا بیشتر خواستم، بخوانم و بدانم. فقط یک نکته اینجا بگویم و والسلام:

 

بانک‌ها در ایران با آن‌که هزاران هزار، جیب‌بُری دارند، اما همچنان مقصد پول‌های تمامی ایرانیان است، چون‌که مردم در معنای وسیع کلمه، اقتصاد بلد نیستند و راحت‌ترین جا را بانک می‌دانند تا پولی پس‌انداز کنند. بانک‌ها هم وقتی بی‌دغدغه مشتریان انبوه و مجبور دارند، هر بلایی می‌خواهند سرشان می‌آورند. انحصار پولی یعنی همین.

 

ازاین‌رو دنبال بانکی به اسم بانک اسلامی نباشید، در خیال هم چنین امری شدنی نیست. عُوف و هُریره در اقتصاد الگو هستند، نه سلمان و ابوذر و مقداد.

 

 

پاسخم آقا مرتضی شهابی

سلام

۱. تشکر دارم که متن مرا خواندی و نقد و نظر ارائه کردی. این خصلت پسندیده‌ای است.

 

۲. آن جمله‌ی اولت، نمی‌تواند درست باشد، مهاتما گاندی در یک کوره‌ده بود اما بزرگ‌مرد تاریخ شد. هم اینک، نجف یک شهر کوچک است، اما بزرگ‌مردی پرهیزگار و بانفوذ یعنی آقای سیستانی در خانه‌ای گلی حضور دارد.

 

۳. مهم نیست، مردم آمریکا نسبت به خودشان چه نگرشی دارند، مهم این است شما و من و ما و مردم جهان به آنان چگونه می‌نگریم؛ تسلیم؟ تعظیم؟ تقلید؟ یا آزاد و آگاهانه و مقاوم و در صورت مهیا بودن شرایط، تعامل و اقتباس و رفتار مسالمت‌آمیز؟

 

۴. نظام آمریکا از دید من حکومتی ستمگر، غارتگر، ویرانگر و سوداگر است. اسلام به مسلمین اجازه نمی‌دهد به کسی که در پی نابودی ملت‌های جهان است، و به منابع، نفت، جنگل، مس، نیکل، معدن و مخازن کشورها چشم دوخته است، سواری دهد. ایران، اهل سواری‌دادن به هیچ قلدُری نیست، ترامپ که سهل است. حکومت آمریکا مظهر ظلم و خون‌ریزی است و امروزه منتقدان بی‌شماری دارد.

 

 

شش مورد زیر را در متن خود بکاو جناب دهقان:

 
۱. اساساً سیاست بُعد ذاتی‌اش، تبدیل قهر به آشتی‌ست.
۲. دستگاه دیپلماسی باید برای این مسئله، یک وقت پایدار و رصدگر بگذارد.
۳. باید از چهرهای تأثیرگذار داخل و خارج در هر نوع فکر و گرایشی مدد بگیرد.
 
۴. در جاهایی هست که باید پا پیش گذاشت. شاید در ظاهر خوب نباشد، اما منفعت درازمدت دارد. در سیاست، خجالت از پیش‌قدم شدن، نباید باشد.
 
۵. سیاست منطقه‌ای ایران باید با قدرت منطقه‌ای ایران دائم بالانس شود. در غیر این صورت صلح مسلح شکل می‌گیرد که خیلی خطرناک است.
 
۶. ایران نباید بگذارد منطقه‌ی ما، بازار زرّادخانه غرب شود و معرکه‌ی فروش سلاح‌ها.

 

 

شرح عکس بالا:

کتاب «قنبرعلی»، نوشته‌ی کنت ژوزف گوبینو. ترجمه‌ی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده. در پست زیر، شِمّه‌ای ازین اثرِ اثرگذار می‌نویسم:.

در بیستم اردیبهشت امسال، درین پست، سخن از رُمان «قنبرعلی» کردم. اینک می‌خواهم این رمان را که ماه قبل خواندم، کمی معرفی کنم:

 

 

گزارشی از رُمان «قنبرعلی»

درین متن، نکاتی از رمان را که دارای بار معنایی فراوان‌تری است، می‌نویسم:

 

نصرالله فلسفی در مقدمه‌ی رُمان «قنبرعلی» _اثر کنت گوبینو ترجمه‌ی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده_ نمی‌توان مغز و قلب را مثلاً با روده و شکِمبه برابر دانست، اما روده و شکِمبه هم وظیفه‌ای را انجام می‌دهند که بدون آن دستگاه زیست و زندگی ناممکن است.

 

۱. قنبرعلی _شخصیت اصلی رمان_ جوانمردی از شیراز است که در مسیر داستان دچار تحولات می‌شود. قنبرعلی، افسانه نیست، واقعیت است.

 

۲. نویسنده‌ی داستان _کنت گوبینوی فرانسوی، کاردار فرانسه در ایران در عصر ناصرالدین شاه_ در صفحه‌ی ۴۱ کتاب نکته‌ای سیاسی می‌گوید که مهم است: «به گمان من آسیا لقمه‌ی اشتهاءانگیزِ فریبنده‌ای است که سرانجام، خورنده را هلاک می‌کند.»

 

۳. سیدمحمدعلی جمالزاده مترجم رمان در صفحه‌ی ۱۶ خطاب به جوانان ایران می‌گوید: «بکوشید تا عِفریت سه‌سَر: ولَع ثروت، ولع مقام، ولع شُهرت بر شما چیره نشود.»

 

۴. در صفحه‌ی ۸۷ روایتی از تفسیر طبری نقل می‌شود که من فشرده‌اش را می‌نویسم: روزی عمر از رسول خدا (ص) سؤال کرد این باب (=در) توبه که در روز رستاخیز بسته نمی‌شود چگونه دری است؟ پیامبر اسلام پاسخ می‌دهد: «توبه را دری باشد که درازا و پهنای آن صد ساله راه باشد.» این بیان پیامبر (ص) یعنی گشودگی بسیار وسیع «درِ» رحمت و بخشش خداوند.

 

 

این چهار تا

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۰)

این بیتی که در زیر می‌نویسم از وثوق‌الدوله است. آری؛ درست حدس زدید، همان میرزا حسن‌خان صدراعظم که صدها‌هزار لیره از انگستان گرفت و قرارداد ننگین ۱۹۱۹ را با آنان بست. و بیشتر عمرش را در هتل نگرو _گران‌ترین هتل ساحل لاجوردی نیس_ گذرانده بود. او این شعر را گفت:

 

خوابِ خوش، نانِ جوین، صِحّتِ تن، خاطرِ اَمن
گر مُیسّر شود این چار، بِه از هشت بهشت

 

نکته بگویم:

ویکتور هوگو می‌گفت: «یک خوابِ راحت، بهتر از یک تخت‌خوابِ راحت است.». همین نکته، بس است. (۳۰ خرداد ۱۳۹۸)

 

 

کاه و کوه

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۱)

گر از هر باد چون بیدی بلرزی

اگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی

 

یعنی چنانچه در برابر بادها (=دشمن و دسیسه‌گر و حسودان و بدسِگالان)، مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمی‌ارزی!

 

نکته بگویم: حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر «کَسری» چون کوهی ستَبر (=سخت) ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکی‌شدن، از بین ببرد. او گفت «من از تاریکی کُفر به روشنایی آمدم و از روشنایی به تاریکی باز نروَم.»

 

او خود به حبس رفت، شکنجه شد، کُشته شد، مُثله (=تکّه‌پاره) شد، اما مثلِ بید نشد، آشفته نشد، سرآسیمه نشد، نلرزید، نهراسید، و تن به ترس و خفّت و ذلّت نداد. روحش شاد.

 

شهید مصطفی چمران هم، که به قول امام «شرف را بیمه کرد» یک کوه ستَبر بود، و یک انسان نستوه (=ناخسته)، که از ایمان و ایران، با صلابت و عرفان دفاع کرد. یادش، یاد باد.

 

 

الفرار، الفرار

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۲)
مرحوم شیخ بهائی در کتاب «نان و حلوا» پندی دارد که بند، از انسان می‌گُسلَد. این دو تا بیت:


نان و حلوا چیست دانی ای پسر
قُربِ شاهان است از وی درگذَر
می‌برَد هوش از سر و از دل قرار
الْفرار از قُربِ شاهان الْفرار

(منبع)

 

نکته بگویم:

شیخ بهائی که خود شاید از سرِ مصلحت و حکمت در دربار صفوی بود، این‌گونه می‌گوید که انسان باید از نزدیکی به پادشاهان فرار کند. زیرا از نگاه پادشاهان، ملاکِ نزدیکی و رسیدن به نان و حلوا (=این زمانه پُست و سود و سهام و نام و نوا)، سرسپردگی است و به سیرت و صورت آنان شدن. اگر شک و تردیدی است، «سعود» و «نهیان» _دو آل و پادشاهی‌ی زیرِ خلیج فارس_ دیده شود! بگذرم.

 

 

شرح عکس بالا:

امروز  _اول تیر ۱۳۹۸_ به حرم رفتم. چیزی که بیشتر توجه‌ام را به خود کشاند، آب رودخانه‌ی قم بود که به برکت بارش‌های فراوان امسال، در این روز سال که همیشه خشک بود و بی‌آب، در بستر رودخانه به سمت زمین‌های کشاورزی شرقی و شمال شرقی قم روان بود. خدا را شکر. از ذوق عکسی انداختم.

 

 

سلام آقا رضا ادبی

بلی؛ اساساً کشور «تک‌محصولی»، اقتصاد و امنیت هر کشوری را مخدوش می‌کند. حتی نظام سرمایه‌داری و صنعتی آمریکا، اقتصاد کشاورزی‌اش را همیشه در صدر چند برنامه‌‌ی درجه‌ی اول خود قرار می‌دهد تا در غذا، وابسته نشود. مملکتی که کشاورزی نداشته باشد، دچار وابستگی و ورشکستگی می‌شود. ممنونم. بلی؛ و همچنین کشورهای «یک‌چشم». که این اصطلاح اشاره است به نظام‌های غرب و غرب‌گرا که فقط راه غرب را، راه درست می‌پندارند.

 


یک حکم برای سوادش بنویس!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۳)

نادرشاه _که خواندن نمی‌دانست_ به مُنشی مخصوصِ خود دستور داد که حکم «قاضی‌القُضاتی» برای کسی بنویسد. منشی گفت: آن شخص، سواد و معلومات کافی ندارد. نادرشاه گفت: «خوب، یک حکم هم برای سواد‌داشتنِ او بنویس.»

 

نکته بگویم:

گویا نادرِ افشار هم، مانند روزگاران قبل و بعد خود، آنها را _که باید در حاشیه می‌بودند_ در متن می‌نهاد، و آنها را _که باید در متن می‌بودند_ در حاشیه.

 

 

 

کتابِ «روانکاوی و ادبیّات»  نوشتۀ حورا یاوری

 

با عنوان فرعی «دو متن، دو انسان، دو جهان؛ از بهرام گور تا راوی بوف کور. تهران: انتشارات سخن. چاپ اول ۱۳۸۷ در ۲۸۸ صفحه.

 

سه‌چهار روز پیش، به «خیبر» برده شدیم که «خبر» گیریم! دوراندیشی کردم در کیفم کتابی از «حورا یاوری» گذاشتم که اگر سینِ برنامه، باب طبع من نبود، گوشه‌ای خیز بردارم و کتابم را بخوانم. نیمی چنین شد، چون یکی از آن صاحبِ گفتار، که خواست خبرخوانی یا خبردانی یا خبررسانی کند، جز جَفنگ (به تعبیر دهخدا: یاوه)، در چَنته نداشت. و من هم رفتم زیر سایه‌ی خنک درخت توت، گرفتم کتابِ «روانکاوی و ادبیّات» نوشته‌ی خوب و خواندنی خانم حورا را خواندم. کمی از آن را که برداشت کرده‌ام می‌گویم:

 

۱. او در این کتاب _که در عکس زیر می‌بینید_ «هفت‌پیکر» نظامی گنجوی و «بوفِ کور» صادق هدایت را مورد روانکاوی قرار داد.

 

۲. در هفت‌پیکر، داستان بهرام گور را تحلیل کرد و در بوفِ کور پیرمرد خِنزرپنزی را.

 

۳. می‌دانید که در هر دو کتابِ هفت‌پیکر» و «بوفِ کور» خواننده گام در قلمرویی می‌گذارد که در آن میانِ انسان و جهان و کیهان، فاصله‌ها از بین می‌رود و... .

 

۴. بهرام گور برای یافتن خود، به لایه‌های ژرفِ روان خود می‌رود و گورخر در کشاکش بهرام و روح ناآرام او، وی را به درون غار می‌برَد تا از چندپارگی به آرامش و یگانگی برساند.

 

۵. بوف کور در گفت‌وگوی راوی _که یک نقاش است_ با سایه‌اش می‌گذرد و و تلاشی است که راوی برای شناساندن خودش با سایه‌اش می‌کند.

 

۶. البته در تحلیل روانکاوانه‌ی حورا یاوری به‌خوبی آشکار می‌شود، که هر متن به روی معناهای بی‌پایان باز است، پس وامی‌گذارم  و می‌گذرم. فقط بگویم هر کس باید در جست‌‌جوی «خود» باشد، مانند نخی که لایه‌های معنایی را به ساختار انسان گره می‌زند. زیرا هر کس ممکن است چونان بهرام، با گورخرِ خود مواجه شود که او را به کشاکش درون بخواند و لایه‌های ژرف روح و روان. به قول حکیم خیّام:

 

آن قصر که جمشید در او جام گرفت 

آهو  بچه کرد و رُوبه آرام گرفت

 

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

(منبع)

 

 

صد خرمن، یک اَرزَن

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۴)

میر سیّدعلی ترمذی _که در قرن دهم می‌زیست_ یک بیت دارد که اگر شکافته شود، غُنچه‌ی دل شکوفا می‌شود. این بیت:

 

درونِ دانه‌ای صد خرمن آمد

جهانی در دلِ یک اَرزَن آمد

 

 

نکته بگویم:

 

اگر کسی بتواند اهل معنا و اندیشیدن باشد، می‌فهمد دانه‌ی هر بوته‌ای، در درون خود صدها خرمن، برای حکمتِ حیرت‌افکن دارد. اگر قادر شد خوب به اشیاء، جُنبده‌ها، نباتات، گیاهان، جنگل‌ها، دریاها و در یک‌کلام ارزَن (=دانه‌ی ریز) و ارژَن (=بادام کوهی) نگریست، به معنا و ژرفا می‌توان رسید؛ که همان رسیدن و نیلِ به «فَرا مَن» در درونِ «مَنِ» هر آدم است.

 

با امام هشتم (۵)

مأمون خلیفه‌ی عباسی _که فردی دانشمند و اهل نیرنگ باهم بود_ دارالحکمه را که در دوره‌ی پدرش هارون‌الرشید (=زاده‌ی شهر ری و مدفون در پشت قبر امام رضا) شکل گرفته بود، رونق بخشید و افرادی را برای ترجمه‌ی کتاب‌های یونانی، سریانی و کلدانی گمارد و ناظرانی برای آنان گذاشت و خود نیز به ترجمه پرداخت.

 

با ترجمه‌ها، نوعی گسیختگی فرهنگی و فکری رخ داد. و همین موجب شد امام رضا _علیه السلام_ با توانمندی وارد مقابله با افکار پریشان و خطرناک شود و حکیمانه مردم را از انحراف‌ و التقاط، آگاه و رها نماید.

 

 

شرکت امام رضا (ع) در جلسات مناظره و پاسخ دقیق و حیرت‌آمیز به شُبهه‌افکنان، اِعجاب و آگاهی آفرید. محفل مناظره‌ها را خودِ مأمون سازمان می‌داد. پس از شهادت امام هشتم (ع)، مأمون خود، در مناظرات حضور می‌یافت، «اما دیگر آن اثرات و گرمی سابق» را نداشت. تا بعد. (3 تیر 1398)

 

 

بحث ۱۳۰ : این عبارت پروفسور «فضل‌الله رضا» (برادرِ عنایت‌الله رضا) در کتاب «برگِ بی‌برگی» برای گفت‌وگو در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت، سنجاق می‌شود: نویسندگان معاصر نوعاً خوانندگان را پس از مرور هزاران صفحه، به این نکته‌ی بدیهی راهبَر می‌شوند که «دستِ خارجی در کار بوده است». (ص ۴۳) آیا واقعاً بنابر نظر پروفسور رضا، دستِ خارجی در کار بوده، هست، و خواهد بود در هر کار؟

 

پاسخم به بحث ۱۳۰

 

۱. به عقیده‌ی من، «دستِ خارجی» در داخل کشورها، سال‌هاست که وجود دارد. علت دمِ دستی این دست، منافع و سود و غارت است و نیز دست‌اندازی در کشورهای مورد هدف.

 

۲. اما این‌که کشورها _ازجمله ایران_ هر جا دچار کاستی و بحران شدند، بگویند دست خارجی در کار است، و به قول رایج «کار، کارِ انگلیسی‌ها است» نادرست است. شاه هم، با آن‌که وابسته به آمریکا بود و از آنان حرف‌شنَوی داشت، سال ۵۷ از روی خشم و غضب گفت انقلاب اسلامی توسط غرب! آب می‌خورَد.

 

۳. از این‌رو، پروفسور «فضل‌الله رضا» از یک نظر درست گفته است. زیرا فرافکنی به خارج، گاه می‌تواند سیاست برخورد با مردم و مخالفان را، آسان و مشروع! کند. اما از سوی دیگر، نادرست گفته است زیرا نمی‌توان به‌طور مطلق دستِ خارجی را _چه مرئی و چه نامرئی_ نادیده گرفت. تاریخ‌نگار، کارش از همین لحاظ سخت است. حتی اگر ابوالفضل بیهقی هم باشی، باز نیز، نمی‌توانی تمامِ پشت پرده و قضایای پیچیده را شفّاف ببینی. کاخ سیاست، بر خلاف کتاب کورت والد هایم، شیشه‌ای نیست، بلکه کدِر است.

 

 

۴. من دست خارجی را طی چهل سال اخیر، علیه‌ی انقلاب ایران، رد نمی‌کنم. این دست، همان دستی است که در دوره‌ی شاه، برای ثبات ایران و اقتدار محمدرضا و حکومت ساواک، با قدرت حاکم همدست بود؛ چون‌که نفع‌شان برای غارت و به یغمابردن، حفظ‌کردن نظام شاهنشاهی پهلوی بود. اما در عصر جمهوری اسلامی، شیوه‌ی این دست، عوض و وارونه شد. یا آستین عوض کرده است و یا پوستینِ وارونه پوشیده و پوشانده! است.

 

 

۵. ایران دست‌کم به سه علت مورد توجه جهان است: ۱. نفوذ منطقه‌ای، ۲. منابع سرشار و موقعیت جغرافیایی ۳. ایدئولوژی سیاسی معارض. بنابراین، دست خارجی سعی می‌کند بر این سه، هم دست ببَرد و هم تا می‌تواند دستی! پیدا کند. بگذرم و این، بماند... . (۴ تیر ۱۳۹۸)

 

 

پاسخ رضا ادبی به بحث ۱۳۰ و جواب من به وی:

سلام. به عنوان یک پاسخ مقدماتی و کوتاه باید بگویم موقعیت ایران سبب حضور پر رنگ خارجی ها در ایران شده است و تقارن این حضور با افزایش سرعت تحولات سیاسی و اجتماعی این گمان را برای برخی به وجود اورده که دست خارجی در کار است.

 

از طرف دیگر عمده ارتباطات ما در دوران اسلامی شدن ایران با مسلمانانی بوده که نه مرز میشناختند و نه ملت و همین سبب شد تا ما درکی از خارجی نداشته باشیم. اما در دوره معاصر و از قرن ۱۲ به این سو  مواجهه ما با غرب و تحمل شکستهای متعدد از انان که بعضا کسانی که ان را درک کردند هنوز زنده هستند سبب شد تا علل ناکامی ها را حضور و ارتباط با خارجی ها بدانند. بگذریم از اینکه ایا این شکستها زیر سر دست خارجی بوده یا که علت را در ویژگی خودمان جستجو کنیم. نکته: شیطنت دست خارجی را به کلی رد نمیکنم. اگر متن روان نبود عذر خواهم. تاکسی نوشت است.

 

 

سلام آقا رضا ادبی

من پاسخم به این بحث را، در جوابی که آینده خواهم نوشت، خواهم گفت. اما ارزیابی نظر شما به عنوان اولین شرکت‌کننده در بحث ۱۳۰:

 

۱. شما موقعیت جغرافیایی ایران، به همراه همزمانی شتاب تحولات را در پدیدارشدن این نوع فکر، دخیل دانسته‌اید.

 

۲. شما دست گذاشته‌ای بر روی آن سال‌های پس از رسول‌الله (ص) که برخی‌ از صحابه، کشورگشایی را بر مدینه‌سازی ترجیح دادند و ایرانِ ساسانی که مرز مکتبی و کشوری شکننده‌ای داشت و با ورود نیروهای تازه، مواجه گردید و همین را یک ریشه‌ی مهم برای این بحث گرفته‌ای که «دست خارجی» در این برهه آب می‌خورَد.

 

۳. شما عصر قاجار و مشروطه را نیز یک رویداد بزرگ گرفته‌ای که در آن مقطع، میان غرب و ایران لاجرَم مواجهه، دیدار، تعامل، چپاول و نفوذ رخ داده است. پس، شما در هر سه فاز، ریشه‌یابی فکری و فلسفی کرده‌ای. خوشحالم درس تاریخ را در دانشگاه، خوب و تحلیل‌واره خوانده‌ای. در تاکسی هم بسیار مسلط نوشته‌ای. نظر من در این بحث ۱۳۰ را البته در پاسخ جداگانه‌ام خواهید خواند. درود فراوان.

 

 

با تو و بی تو

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۵)

 

سعدی در بیت زیر، می‌خواهد فرق عشق را در وصال و انفصال (=دوری و فاصله) مقایسه و معنا کند. بیت این است:

 

آن دَم که با تو باشم، یک سال هست روزی

و آن دَم  که بی تو باشم، یک روز هست سالی

 

شرح دهم و نکته بگویم: دوری از معشوق و معبود (=خدا) چنان دشوار و بدآیند است که یک روزش، گویی صدسال به طول می‌کشد. اما وصال با معشوق و معبود، چنان شیرین، لذیذ و خوش‌آیند است که یک سالِ طولانی، انگار یک‌روز است برای عاشقِ واصل. نکته اینجاست که عاشق، در عشقِ به معبود و معشوق، از وصال و دیدار و قُرب، نه سیر می‌شود، و نه دلزده و خسته و رَمیده. عشق به خدا و اولیای الهی و پاکان و خوبان، زدگی و سیری و پشیمانی ندارد.

 

 

سلام جناب شیخ مالک

خواندم. خوب و گیرا بود. دو جا جالب‌تر بود؛ آنجا که هر زائر یک شیخ عباس قمی (=مفاتیح) در بغل دارد. و آنجا که از استنساخ سخن به میان آمد.بلی؛ علاوه بر طلبه‌ها، دانشجویان مبارز نیز در زمان شاه، دست به استنساخ (=نوشتن از روی کتاب) می‌زدند. زیرا کتاب‌های سیاسی و خصوصاً آثاری که مبارزه را تئوریزه می‌کرد، اجازه‌ی چاپ و نشر نداشت. نوشته و گفتارهای دکتر علی شریعتی از آن دسته آثاری بود که  توسط طلبه‌های سیاسی و مبارز و دانشجویان مبارز و سیاسی، از رو، رونویسی و مخفیانه دست‌به‌دست می‌شد. من در کتابخانه‌ام یک دفتر دست‌نویس شده‌ی دویست برگ _که استنساخ کامل شیخ وحدت از کتاب «تاریخ ادیان» دکتر شریعتی، در دوران طلبگی‌اش در مشهد مقدس است_ دارم. ممنونم.

 

پاسخ

سلام نظر و فکر شما را خواندم. ممنونم که تفکر خود را بیان می‌کنی. اگر دیدگاه مرا خواسته باشی، افکارم این است که البته با نگاه شما کمی فرق دارد:


۱. من تقدیر را که خدا برای انسان معین کند، دوست می‌دارم. زیرا حکیم‌تر از خدا کیست؟


۲. برخی از تقدیرها (=اندازه‌گیری) با تدبیر هم برهم نمی‌خورد. مثلِ اصلِ مُردن. من جایی خواندم که حتی حضرت خضر (ع) هم که حیات جاوید دارد، دوست ندارد زنده بودنش این‌همه به طول بینجامد، چه کند که خدا برای او این‌گونه خواسته است.


۳. خدا خود برای انسان تقدیر کرده است، که انسان اختیار داشته باشد. یعنی مُختار باشد یا پاک باشد و یا پوک! ولی خدا پاکی را می‌پسندد.


۴. خدا انسان را علم داد تا تدبیر کند. تدبیر علیه‌ی بدی‌ها و تدبیر برای خوبی‌ها. این تدبیر را خدا دوست دارد. فرق بشر و فرشته در همین است که فرشته ساختار و شاکله‌اش از پیش تعیین شده و مقدّر است، اما بشر، نه. بلکه باید تقدیر و تدبیر را باهم پیش ببرد.


۵. تدبیر به انسان توان و تحرک می‌دهد و تقدیر به انسان مدد می‌رساند. خودِ تدبیر یعنی به پُشت امور افتادن و تسلط یافتن. و این پروژه‌ای خداداد است.


۶. دست روی دست گذاشتن و سرشت خود را به سرنوشت پیوند زدن، اندیشه‌ای خطاست. امر بین این دو است. نه جبر، و نه تفویض مطلق، بلکه میان این دو. پس تقدیر را نباید نفی کرد، زیرا امام علی (ع) می‌فرماید اموری هست که زیر تقدیر است. آری؛ آقامرتضی، جای تقدیر و تدبیر هر کدام محفوظ است. درود.

 

شناسنامه‌ی ایران

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۶)

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی را، هر ایرانی دوست می‌دارد؛ زیرا قلم و فکر او هویت ایران و ایرانی را ترسیم و تثبیت نموده است. در این میان، دست‌کم  شش دسته، می‌توان دسته‌بندی کرد که کی‌ها، چرا و به چه علت فردوسی را دوست می‌دارند؟ مطالعات من این را به من می‌گوید:

 

۱. پاره‌ای مردم به دلیل این‌که بسیار میهن‌دوست و به تعبیر عامیانه «وطن‌پرست‌» هستند، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، وطن ایران را برجسته ساخت.

 

۲. برخی‌ها به خاطر این‌که شیدا و شیفته‌ی زبان شیرین و فخیم فارسی‌اند، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، فارسی را زنده نمود.

 

۳. عده‌ای چون‌که فردوسی به تازی‌ها تاخت، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، در جاهایی عرب‌ستیزی کرد و خوی تاخت و تازی‌شان را کوبید و آنان را سوسمارخوار لقب داد.

 

۴. ایرانی‌هایی هم بوده و هستند که به دلیل شیعه‌بودن فردوسی، وی را دوست می‌دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، چندین جا، چنین نُمایانده است و به نَعت و مدح دست زده است.

 

۵. گروهی به علت اُسطوره و ایستادگی و جنگاوری و حماسه، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، پُر است ازین دست دلیری‌ها و سلحشوری‌ها و ظفرمندی‌ها.

 

۶.  دسته‌ای به دلیل همبستگی دین و دولت در نگرش فردوسی، این حکیم را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، در فرازهایی، محکم و مستحکم و مُستدل، بدین موضوع ضرور پرداخت.

 

نکته بگویم:

 

معتقدم بزرگان، بزرگ‌اندیش بودند و بزرگ‌ساز؛ زیرا خود را نمی‌دیدند، خدا و خلق خدا را می‌نگریستند و فردوسی چُنین بزرگ‌مردی بود. خدابین بود، خویشتن‌بین نبود. ازین‌رو شناسنامه‌ی ایران شد. سخنم را به سرمشقِ علم و ادب و عشق و عقل، سعدی _رحمهُ‌الله_ مستند می‌سازم:

بزرگان نکردند در خود نگاه

خدابینی از خویشتن‌بین مَخواه

 

چهار شرط ملاصدرا


وقتی برای ملاصدرا در شیراز، مدرسه ساختند او چند شرط برای طلبگی، وضع کرد و چهارتاش این است که می‌نویسم:


۱. برای تحصیل مال نیایند.
۲. برای تحصیل مقام نیایند.
۳. معصیت نکنند.
۴. تقلید نکنند.


یک منظوراز بند چهارم، یعنی این که طلبه ها باید اهل تحقیق، ژرف‌نگری و خردورزی باشند.

 


کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۷)

من، این موضوع را فشرده و تاریخ‌واره بر مبنای منابع مختلف باز می‌کنم:


۱. آشفتگی سیاسی، کشور و دربار ساسانیان را فرا گرفته بود. سه قرن میان ایران و بیزانس بر سر به چنگ‌آوردنِ سوریه و آناتولی پیکارها بود. که ایران را خسته و کوفته ساخته بود.

 


۲. اختلافات درون دربار، میان عوامل قدرت و شاهان و شاهزادگان، بسیار شکننده بود. به‌طوری که طی ۴ سال _یعنی از ۶۲۸ تا ۶۳۲ میلادی_ بیش از ۱۲ پادشاه در درون سلسله‌ی ساسانی، تاجگذاری! کردند.


۳. بیابانگردهای عرب که توسط ظهور اسلام، دگرگون شده بودند، قدرتی یکپارچه شده بودند. اتحاد و قدرتمندی، این اعراب را پس از رحلت پیامبر رحمت (ص) به خویِ جهان‌گشایی روانه کرد.


۴. سپاه مسلمانان عرب از جانب ابوبکر _که خلیفه(=جانشین) شده بود_ مأموریت یافت، عراق را تصرُّف کند و به فرمان مدینه در آورَد. از این‌رو، به شهره «حیره» حمله کرد. این حمله‌ی مدینه به عراق، ساسانیان را عصبانی و تحریک کرد.


۵. حیره، جایی بود که دولت ساسانی، در آنجا یک «حکومت حائل» توسط عراقی‌ها ایجاد کرده بود که به زبان امروزی دست‌نشانده و حافظ منافع و پاسبان تاج و تخت ساسانیان در برابر تاخت و تاز بیابانگردها بود.


۶. عمر _که در سال ۱۳ هجری خلیفه شد_ نیروی نظامی فراهم کرد و به فرماندهی ابوعُبید ثقفی _پدر مختار_ به حیره روانه کرد. عرب‌ها در این جنگ _که به جسر معروف شد_ شکست خوردند و ابوعبید نیز کشته شد. اما ایرانیان به حیره پیشروی نکردند، ولی سال بعد در حمله‌ای دیگر، حیره را تصرف کردند.


۷. عمر ازین شکست، اندوهناک و برآشفته شد. دستور داد لشکری جدید ساز کنند. و با جنگ مجدد _که به بویب مشهور گشت_ ایرانیان را شکست دادند و مهران فرمانده لشکر ساسانیان کشته شد و مسلمانان عرب، بر حیره عراق مسلط شدند.

 


۸. عمر پس از فتح فلسطین و شکست‌دادن بیزانس رُوم، سپاهی بزرگ به سرداریِ سعد بن ابی وقاص _ پدر عمر سعد_ ایجاد کرد و در سال ۱۶ هجری پیکاری سخت در قادسیه در مغرب حیره با ایرانیان انجام داد که درین نبرد ایران شکست خورد و رستم فرخ‌زاد فرمانده مشهور ساسانیان کشته شد. این رستم _که سردار مشهوری هم بود_ با ناشی‌گری‌هایش در جنگ، موجب شد ایرانیان در این جنگ دچار هزیمت و ازهم‌پاشی شوند.

 


۹. مسلمانان عرب _که از مدینه فرمان می‌گرفتند_ پس از شکست رُستم، به مرکز عراق و رود دجله و نیز تا برابر تیسفون _که مداین خوانده شد_ پیش تاختند. یک ماه پس از جنگ قادسیه، اینک بر پایتخت دولت ساسانی، یعنی تیسفون چیره شدند.


۱۰ سپاه عمر، در جلولا در شمال تیسفون در نزدیکی کوه‌های زاگرس دور هم جمع شدند و بار دیگر ساسانیان را درین منطقه شکست دادند.


۱۱. کم‌کم سپاه عمر در سال ۱۷ تا ۲۱ هجری، خُردخُرد، خوزستان را گرفت. و هرمزان فرمانده ساسانیان را _که یک سازمان‌دهنده‌ی پایداری محلی بود_ شکست دادند.


۱۲. این شکست‌ها موجب شد تا سپاه عرب از راه دریا و پایگاه بحرین به استان فارس بتازد. شهرهای فارس را گرفتند و آن منطقه را خِراج‌گذار خود ساختند.


۱۳. هرمزان در سال ۲۱ هجری، خود را تسلیم سپاه عرب کرد و سپاه عرب او را به مدینه فرستاد. یزدگرد لشکری بزرگ فراهم کرد تا عراق را بازپس گیرد. عمر در برابر او، دستور داد دو سپاه بزرگ کوفه و بصره آماده‌ی پیکار با ساسانیان شوند. شدند. و ساسانیان را شکست دادند. این شکست، بنیانِ سلسله‌ی ساسانی را سست و ویران کرد.


۱۴. از اینجا به بعد نیروهای محلی ایران در کوهپایه‌ها، در برابر اعراب، پایداری می‌کردند اما میان‌شان لجاجت و اختلافات حکم‌فرما بود. قدرت مرکزی ساسانی نیز تباه شده بود. از این‌رو، عمر نقشه‌ای ترسیم کرد و سپاه کوفه و بصره را تقسیم کرد: لشکر کوفه را مأمور شمال فارس کرد و لشکر بصره مأمور جنوب فارس.

 


۱۵. در سال ۲۰ تا ۲۱ هجری، که قدرت دفاع ملی و حکومت ساسانی از هم گسیخت، مسلمانان به دستور عمر، به ترتیب به شهرهای اصفهان (=جی)، استخر، کازرون، قم، کاشان، ری، کومش (=قومس، سمنان)، قزوین، زنجان، همدان، و نیز شهرهای آذربایجان، خراسان، مکران، سیستان هجوم آوردند. مورخان از اینجا به بعد می‌نویسند مردم شهرهای ایران تسلیم هجوم شدند.


۱۶. شهرهای ایران با قبول پرداخت جزیه، سعی کردند آیین ایرانی را حفظ کنند، فقط قزوین از پرداخت جزیه خودداری کرد.


۱۷. در حالی که پیامبر اسلام (ص) و قرآن کریم، طبقاتی‌بودن را برانداختد، اما عرب‌ها باز نیز، به جاهلیت خود، بازگشته بودند و چهار طبقه ایجاد کردند: عرب‌های مسلمان و آزاد. مسلمانان غیر عرب یا موالی. غیرمسلمانان یا اهل ذمّه. بندگان، افراد خریداری‌شده.


۱۸. در ساسانیان نیز افکار طبقاتی بیداد می‌کرد با این سلسله مراتب: حاکمان دربار، روحانیان زرتشتی، جنگاوران، دبیران، پیشه‌وران. بقیه‌ی مردم اصلاً به حساب هم نمی‌آمدند. بگذرم؛ ازین بدعت در عرب و بیداد در ساسانیان.

 

بهشتیِ نیروساز

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۸)

شهید بهشتی بین سال‌های ۱۳۴۹ و ۱۳۵۵ گفتارهایی دارد که ده جلسه تفسیر قرآن ایشان، در کتاب «بایدها و نبایدها» توسط انتشارات بقعه در سال ۱۳۷۹ چاپ و منتشر شد. آنچه در آن سال ازین کتاب یادداشت نوشته بودم همگی خواندنی است اما درین هفت کولِ ۸۸، چندنکته را می‌نویسم:

 

در صفحه‌ی ۸۰ بر این نکته تأکید دارد کمک وحی به عقل بشر، در ریزه‌کاری‌ها و ابعاد ناشناخته.

 

در صفحه‌ی ۳۳ می‌فهماند که هر کس در هر مقامی در جامعه‌ی اسلامی اسیر اَلقاب و تشریفات باشد، دور از اسلام است.

 

در صفحه‌ی ۸۷ بر این مسأله‌ی خطرناک توجه می‌دهد که اسلام صرفاً با کرامات و کارهای فوق‌العاده پیش نمی‌رود.


در صفحه‌ی ۱۵۶ آسیب‌شناسی می‌کند که نماز در جامعه‌ی ما بیشتر به دکور شبیه شد.

 

در صفحه‌ی ۱۴۷ می‌گوید انسان باید دعوت از خود داشته باشد؛ یعنی خودسازی.

 

در صفحه‌ی ۱۶۶ از این که پُست‌های حکومتی سرقُفلی دارند، می‌نالد.

 

در صفحه‌ی ۱۶۷ این‌گونه می‌گوید: «حکومتِ بد کم‌کم آدم‌های بافضیلت و خوب را از گردونه خارج می‌کند.»

 

در همین صفحه‌ ۱۶۷ از فساد سخن می‌گوید که وقتی سرطان فساد در حکومت و پیکر عُمّال و کارکنان افتد باید منتظر مرگِ آن جامعه بود.

 

 در صفحه‌ی ۱۸۵ تعبیر مهمی به‌کار می‌گیرد و معتقد است «جامعه‌ی اسلامی جامعه‌ی هوشیارهاست. جامعه‌ی بَرّه‌ها نیست، جامعه‌ی آدم‌هاست. جامعه‌ی زبان‌دارها؛ برای حق و عدل. که حق و عدل، از هر کس محترم‌تر است.


روح آن مرد بزرگ و روحانی‌ی نیک‌پندار، نیک‌کردار و نیک‌گفتار درین روز _که سالروز شهادت و اثبات مظلومیتش است_ همآره جاویدان باد. هم‌او که بهشتی‌ی نیروساز و کادرپرور بود.

 

 

سخنی از امام صادق (ع)

 

با گرامی‌داشت و تسلیتِ شهادت حضرت امام صادق _علیه‌السّلام_ به پیروان و دلدادگان، یک سخن از آن امامِ عزیز ارائه می گردد:

 

«مؤمن جز به سه خصلت، نیک نشود:

فهم عمیق در دین،

اندازه‌دارى نیکو در زندگانى،

و بردبارى بر ناگوارى.»

 

 

نصیب خویش

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۹)

 

حکیم خیام _که شعر و تفکرش به دلیل گُستره‌ی معرفتی و گذر از مرزهای جغرافیایی و قومی، جنبه‌ی بین‌المللی یافته است_ در پند و هشدار زیر، به زیبایی و حکمت درباره‌ی دنیا می‌گوید:

 

بر چشمِ تو عالَم اَرچه می‌آرایند

مَگرای بدان که عاقلان نگَرایَند 

بسیار چو تو روَند و بسیار آیَند 

برُبای نصیبِ خویش کت برُبایند

 

 

 شرح دهم و نکته بگویم:

 

خیام می‌خواهد بگوید کسانی که دنیا را در چشم و نگاهت آراسته می‌کنند، به آن گرایش پیدا نکن، زیرا عاقلان به دنیا نمی‌گرایند. دنیازده نمی‌شوند. همه، روزی از دنیا می‌روند. و همیشه، عده‌ای به دنیا می‌آیند. پس، ای انسان! تو تا هستی، فقط سهم و نصیب خود از دنیا را مؤمنانه و خردورزانه بردار و به‌اندازه و بی‌طمع باش، تا مانند قارون، دنیازده نباشی، و از حدّ خود تجاوز نکنی؛ زیرا اگر نصیب خود را کسب نکنی و حق خود را نگیری، دنیادوستان و لذت‌طلبان و چپاولگران، «کت» (=یعنی که از تو) می‌رُبایند (=به یغما و غارت می‌برند).. ۸ تیر ۱۳۹۸.

 

 

گزارش کتاب «نونِ جو و دوغِ گَوْ»

 

این کتاب ۷۸۴ صفحه‌ای _در عکسی که از آن در بالا انداختم_ نوشته‌ی محمدابراهیم باستانی پاریزی، ۱۱ مقاله‌ی مهم ایشان است، که من چاپ پنجم آن را خواندم که ۱۳۸۳ منتشر شد. کتاب، سرتاسرش نکته و پند و درس است، من فقط چند نکته‌ی مهم ازین اثر می‌گویم:

 

 

۱. پاریز روستایی در کرمان است. باستانی _که نوشته‌هایش همیشه به طنز اجتماعی پیوست است_ از تخریب زمین می‌نالد و در صفحه‌ی ۸ به خواننده می‌رساند که شصت‌هفتاد سال پیش باغ‌ها، در و دیوار نداشت، ولی دار و درخت داشت. اینک باغ‌ها در و دیوار دارند، اما درخت ندارند!

 

 

۲. در صفحه‌ی ۱۰ به نماز فرهاد میرزا عموی ناصرالدین شاه اشاره دارد که زمانی حاکم لرستان بود به ناصرالدین شاه گفت همه چیز در لرستان امن و امان است، الّا نمازهای یومیه‌ی من که هر چه در لرستان خواندم باید اعاده کنم زیرا از وحشت لُرهای معترض حتی دو رکعت نتوانسته‌ام با حضور قلب بخوانم!

 

 

۳. پاریزی در کتاب دیگرش «کوچه‌ی هفت‌پیچ» معتقد است مثلث تاریخ، از زمان و مکان و انسان بُعد می‌گیرد و بُعد اصلی و اساسی این مثلث، همین انسان است.

 

 

۴. یک نکته‌ی دیگر هم از پاریزی بگویم و خلاص. او در صفحات ۵۹۴ تا ۶۰۱ کتاب دیگرش «سنگ هفت قلم» می‌گوید:

 

«من ثابت کرده‌ام که طبیعی‌ترین راه برای اداره‌ی مملکتی مثل ایران، با بیابان‌های پُرطول و عرض، و راه‌های طولانیِ بی‌آبادانی، و دِهاتِ کوچک، فُرم اداره‌ی یک حکومت فدرال است. این نکته را تنوع آب‌وهوا و عادات و لَهجه‌ها و مقتضیات محلی نیز تکمیل می‌کند. اگر چنین حکومتی وجود داشته باشد، مردم خود‌به‌خود صد قدم به دموکراسی و آزادی نزدیک شده‌اند.» (۸ تیر ۱۳۹۸)

 

 

«بَهرِ تو مُردم» دروغ است!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۰)

 

دروغ و راست دو متضادّ رایج است. دو ضدّی که ملت‌ها زیاد با آن درگیرند. هنوز نمی‌دانم، حیوانات و سایر جُنبدگان هم، قادرند به هم دروغ ببافند. اساساً، دروغ و راست در خُلقیات آدمیان، دیده می‌شود؛ ازجمله در تعارفات و به تعبیر عامیانه در چرب‌زبانی‌ها. شاعر چه پُرپیمانه گفت:

 

هر کس که گفت «بَهرِ تو مُردم» دروغ گفت

من راست می‌گویم که برای تو زنده‌ام

 

نکته بگویم:

 

هیچ چیز، جای راستی را نمی‌گیرد. سخت است که یک دروغ _که کجی و کژی است_ با هزار دروغِ دیگر، راست و درست شود.

 

 

کتاب «برگِ بی‌برگی» نوشته‌ی پروفسور فضل‌الله رضا. تهران: صدای معاصر، ۱۳۸۰، چاپ اول (۴۰۰ صفحه).

 

 

مدرسه‌ی فکرت. تأسیس: ۹ مرداد ۱۳۹۷

اولین پست «مدرسه‌ی فکرت»، ۹ مرداد ۱۳۹۷.

 

سه عبارت:

 

عبارت اول: 
رجائی بخارایی در حق الاغ گفته:

 

من رنج می‌بَرم، تو اگر بار می‌بَری
من خوار می‌زیَم، تو اگر خار می‌کِشی

 


عبارت دوم:
سعدی فرموده:

 

فرق است میان آن‌که یارش در بَر
با آن‌که دو چشمِ انتظار بر دَر


 

عبارت سوم:
یک حکیمی بیان داشته:

 

چهار چیز بر چهار چیز بخندد:
قسمت بر کوشش
قضا بر حذَر
اجَل بر اَمل
تقدیر بر تدبیر.

 

سه کلمه درباره‌ی هِرمان هِسه

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۱)

هِرمان هِسه _که می‌کوشید تعادل و توازن میان روح و زندگی را با زبان هنر و داستان جا بیندازد_ در رمان «گرگ بیابان» می‌گوید هر انسان، نه از یک یا دو پاره، که از پاره‌های بی‌شمار ساخته شده است و تنها با همسازی این پاره‌های ناهمساز است که می‌تواند به جاودانگان بپیوندد. هِرمان هِسه در آثارش همیشه در پی این بود که انسان، پیوسته باید در مراحل بعدی زندگی نفوذ کند و نگذارد در دایره‌‌اش حُفره بیفتد و عقب بماند. این نویسنده‌ی فیلسوف، اوقات خود را در طبیعت می‌گذراند و دایم با زیبایی‌های سرزمینی زادگاهش آلمان و مَدفنش سوئیس همدم بود و نقاشی و باغبانی می‌کرد.

 


نکته بگویم: طی سالیان دراز، خواهش‌های فرزندان آدم و حوّا چندان تغییری نکرده است، پس؛ به نظر من این ره‌پیمودن و پالودن حیات، به دست خودِ بنی‌آدم و بنی‌حوّا است. تاریخ، مردسالاری کرده همه‌جا «بنی‌آدم»، مثال آورده، اما من بنی‌حوّا هم آوردم. تا بالانس کنم! بگذرم.

 

 

کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» نوشته‌ی عبدالرفیع حقیقت.

چاپ اول. تهران: کومش،  ۱۳۸۰. در ۴۳۲ صفحه.

 

جناب آقا سیدمهدی حسینی

با سلام و تسلیت و احترام. گرچه وظیفه‌ام بود، حضوری برای عرض تسلیت و ادب، به دیدار می‌رسیدم، اما دوری راه و کار، مانع شد، و پوزش‌خواستن از آن دوست، بر من واجب. پدر گرانقدر شما، مرحوم حاج میرهادی حسینی مردی پاک، کشاورزی درست‌کار، مؤمنی بااخلاص، شهروندی مهربان و خندان و در یک کلمه، انسانی دل‌آگاه بود. خدا او را با بزرگان الهی محشور کناد. صبر و شکیبایی شما را آرزومندم. یادش بر دل شما تا ابد بماند. درود.

(۹ تیر ۱۳۹۸. ساعت ۱۱ و ۲ دقیقه‌ی صبح)

 

پاسخ جناب آقا سیدمهدی حسینی:

سلام علیکم. درود بر جناب طالبى مظهر مهربانى و رفاقت. از پیام تسلیت شما کمال تشکر دارم. خداوند تمام درگذشتگان و ذوالحقوق شما را مورد رحمت واسعه خود قرین نماید. قطعا سختیهاى دنیا با داشتن دوستانى چون شما قابل تحمل تر خواهد بود.

(نیک و بد چون همی بباید مرد

خُنُک آنکس که گوی نیکی برد)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۰

مدرسه فکرت ۴۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۰

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهلم

 

خودش را نمی‌خارَد!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)

مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحه‌ی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسان‌های خودباخته و غرب‌زده را «اِلینه» می‌نامد. از نظر او، آدمِ اِلینه‌شده حالتی پیدا می‌کند که در آن شخصیت واقعی‌اش زائل می‌شود و شخصیت بیگانه‌ای در آن حلول می‌کند.

 

شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال می‌زند: «یکی، واردِ آبادی‌یی شد دید اهالی همه خودشان را دائم می‌خارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یک‌باره عدّه‌ای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمی‌خارد. مرَضِ «خارش‌نداشتن»! گرفته است.

 

نکته بگویم: غرب‌زده‌ها این‌گونه‌اند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفته‌اند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباخته‌ی آن نباشد، مریض! و معیوب! می‌پندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.

 

دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیته‌ی ضد خراب‌کاری». که امروزه «موزه‌ی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجه‌های مَهیب _که آلمانی‌ها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.

 

خاطرات من

قسمت ۴

جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد می‌گرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکه‌ی ۲۲۰ ساخته می‌شد_ بود.

 

یادم است من، سید علی‌اصغر، سیدرسول، روان‌شاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمه‌ای، حلقه می‌زدیم رساله‌ی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر می‌خواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِه‌ای بود و صدای زمُختی داشت_ سر می‌رسید. چنان سیاست می‌ورزید و نگاه می‌انداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، می‌هراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج می‌افتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم می‌پیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت می‌خواستی بکنی باید دَم او را می‌دیدی! وگرنه جرأت نمی‌کردی بی‌گُدار به آب بزنی، برهم می‌زد؛ از روی سیاست و لج!

 

تحلیل سیاسی

دموکراسی توخالی!

از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالی‌ست:

۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطه‌گری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشم‌پوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.

 

۲. نمی‌شود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در  جهان، رأی مردم (=نظر دولت‌ها) را نادیده انگارد و یک‌جانبه‌گرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.

 

۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگ‌ها و هژمونی (=سلطه) بر قاره‌ها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بین‌المللی می‌بیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.

 

۴. و مشخصاً این‌که آمریکا بر خلاف فلسفه‌ی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همه‌جانبه قرار داده است. حال آن‌که قواعد دموکراسی الزام می‌دارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیده‌ی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.

 

بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، هم‌پیمانی با منحط‌ترین رژیم‌های ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامت‌های آشکار توخالی‌ بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانی‌ها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادی‌بخش می‌پندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دست‌نشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلت‌شان را نشان می‌دهد.

 

پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام و احترام

 

۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیه‌ات، خوشم می‌آید. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهلم

 

خودش را نمی‌خارَد!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)

مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحه‌ی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسان‌های خودباخته و غرب‌زده را «اِلینه» می‌نامد. از نظر او، آدمِ اِلینه‌شده حالتی پیدا می‌کند که در آن شخصیت واقعی‌اش زائل می‌شود و شخصیت بیگانه‌ای در آن حلول می‌کند.

 

شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال می‌زند: «یکی، واردِ آبادی‌یی شد دید اهالی همه خودشان را دائم می‌خارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یک‌باره عدّه‌ای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمی‌خارد. مرَضِ «خارش‌نداشتن»! گرفته است.

 

نکته بگویم: غرب‌زده‌ها این‌گونه‌اند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفته‌اند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباخته‌ی آن نباشد، مریض! و معیوب! می‌پندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.

 

دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیته‌ی ضد خراب‌کاری». که امروزه «موزه‌ی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجه‌های مَهیب _که آلمانی‌ها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.

 

خاطرات من

قسمت ۴

جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد می‌گرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکه‌ی ۲۲۰ ساخته می‌شد_ بود.

 

یادم است من، سید علی‌اصغر، سیدرسول، روان‌شاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمه‌ای، حلقه می‌زدیم رساله‌ی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر می‌خواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِه‌ای بود و صدای زمُختی داشت_ سر می‌رسید. چنان سیاست می‌ورزید و نگاه می‌انداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، می‌هراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج می‌افتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم می‌پیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت می‌خواستی بکنی باید دَم او را می‌دیدی! وگرنه جرأت نمی‌کردی بی‌گُدار به آب بزنی، برهم می‌زد؛ از روی سیاست و لج!

 

تحلیل سیاسی

دموکراسی توخالی!

از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالی‌ست:

۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطه‌گری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشم‌پوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.

 

۲. نمی‌شود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در  جهان، رأی مردم (=نظر دولت‌ها) را نادیده انگارد و یک‌جانبه‌گرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.

 

۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگ‌ها و هژمونی (=سلطه) بر قاره‌ها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بین‌المللی می‌بیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.

 

۴. و مشخصاً این‌که آمریکا بر خلاف فلسفه‌ی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همه‌جانبه قرار داده است. حال آن‌که قواعد دموکراسی الزام می‌دارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیده‌ی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.

 

بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، هم‌پیمانی با منحط‌ترین رژیم‌های ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامت‌های آشکار توخالی‌ بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانی‌ها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادی‌بخش می‌پندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دست‌نشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلت‌شان را نشان می‌دهد.

 

پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام و احترام

 

۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیه‌ات، خوشم می‌آید. بیشتر بخوانید ↓

۲. خوشحالم که مضمون (=درون‌مایه)ی تحلیل را تأیید فرمودی. زیرا هم‌نظری، اغلب، موجب قِوام فکری می‌شود.

 

۳. من، دو نوع استدلال و علت‌یابی کردم که دموکراسی آمریکا توخالی است. یکی در بُعد نظری و فلسفی و داخلی و دیگری در بُعد بین‌المللی. بنابراین شما می‌توانید دیدگاه مرا نپذیری، اما من دیدگاه فردی‌ام را به اشتراک گذاشتم و این نپذیرفتن شما نشان جدّی‌بودن در بحث است و گذر از تعارف و صوری‌بودن. احسنت.

 

۴. اما بعد؛ باید گفت چندجانبه‌گرایی در امور بین‌الملل، همان دموکراسی است. و یک‌جانبه‌گرایی همان دیکتاتوری بین‌المللی. سالها پیش بود، که رهبری یک تعبیر قشنگی برای آمریکا به‌کار برد: استبداد بین‌المللی. پس، اگر نظر مرا در مورد توخالی بودن دموکراسی نمی‌پذیری، دست‌کم حدس می‌زنم که استبداد بین‌المللی را خواهی پذیرفت و تصدیق خواهی نمود که رهبران آمریکا مُستبّدانِ ستمگر بین‌المللی‌اند. هرچند با رأی داخلی و پول کارتل‌ها و تراست‌ها به قدرت می‌رسند.

 

۵. نکته اینجاست، که آمریکا در آن کتاب محرمانه و استراتژی قرن ۲۱ _که من آن را خوانده‌ام_ برای ۲۵ سال بعدِ جهان، نقشه کشید‌ه‌است و راه‌کار داده است که دو تا را من اینجا بیان می‌کنم:

 

یکی این‌که طی ۲۵ سال آینده، چیزی به نام جمهوری اسلامی ایران نباید در کره زمین باشد. این نظام، باید محو و نابود شود.

 

دومی این‌که تا زمانی که کشورهای نفت‌خیز و شیوخ عرب، نفت دارند و بازارخرید سلاح‌های آمریکایی‌ و زرّادخانه‌‌ها هستند، نباید حرف از دموکراسی در این کشورها زد، زیرا دموکراسی در آنجا با منافع ما (=آمریکا) در تضاد مطلق است.

 

با این توضیح، من همچنان بر نظر و تحلیلم هستم که آمریکا به دموکراسی باور ندارد. اگر باور داشت، باید ارزش‌های دموکراسی را در جهان پاس می‌داشت. هر دموکراسی‌یی که به ضرر آمریکا باشد، این کشور دیکتاتوری در آن کشور را ترجیح می‌دهد و دولت دست‌نشانده را می‌پسندد. توخالی بودن، یعنی همین. بگذرم و بسیار ممنونم.

 

 

 

پاسخ دومم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام دوباره.
بلی؛ در ظاهر امر دموکراسی برقرار است و من هم منکر این قضیه نیستم. اما از نظر من، دموکراسی آمریکا در اصل و در تحلیل واقعی، یک نوع «دموکراسی توخالی» است. مانند پوک‌بودن گندمی که بوته‌زارش دچار آفتِ سَن‌زدگی شده باشد که ظاهر دانه‌های گندم، شفاف، زیبا و گول‌زننده است، اما درونش پوک است و بدونِ محتوا و آرد.

 

مگر می‌شود کشوری در فلسفه‌ی سیاسی‌اش خود را دموکراتیک بداند و حتی خواهان صدور فرهنگ آمریکایی به جهان باشد و سبکِ حکومت‌شان را جهانی بدانند، اما با دخالت سازمان جاسوسی _سیا_ و ارتش خود، بیش از شصت‌هفتاد دولت مردمی و مستقل در جهان را، _دست‌کم طی سه‌چهار دهه‌ی اخیر تا الان_ با کودتا، حمله‌ی خشونت‌بار، دسیسه و یا به مدد و خیانتِ عناصر داخلی واژگون کند، ازجمله دولت مرحوم محمد مصدق را؟

بنابراین، کشکولی بگم آق سیدمحمد وکیل، که شما هرطور خواستی بِنام، من دموکراسی ‌‌‌‌‌شان را «توخالی» می‌نامم. ممنونم.

 

 

پاسخم به یک متن
سلام و احترام

چون در این پست نامی از مدیر آوردی و تلمود یهود، لازم دانستم در راستای نکات مهم شما، چند جمله‌ای بگویم، شاید بر سودمندی‌های بحث خوبی که ایجاد کردید، بیفزاید:

 

۱. اساساً بانک (=میز) چارپایه‌ای کوتاه بود که یهودیان و رومیان برای ربا و سود در سرِ چهارراه‌ها و خیابان‌های اصلی فلورانس و متروپُل‌ها می‌گذاشتند و مردم را سرکیسه می‌کردند. پس، غایت و فلسفه‌ی بانک، ربا و سود بود.

 

۲. از آنجا که یهودیان، خود را نژاد برتر می‌دانستند و کم‌کم به دلیل همین تفکر نژادی و خودبرتربینی از جامعه رانده شدند، به سمت سیاست نمی‌رفتند، چون می‌دانستند آنان را به سیاست راه نمی‌دهند. پس؛ تمام تلاش خود را در اقتصاد و پول و ربا متمرکز کردند. بنابراین، آنچه بانک را به سمت ربا برد، در واقع توسط یهود زمینه‌سازی شد.

 

۳. حتی در ایران و آمریکا نیز آنان به سمت بانک و اقتصاد و صنوف خاص تجاری رفتند، تا گلوگاه‌های پولی را در دست داشته باشند. مثلاً بهاییان در تجارت عینک انحصار ایجاد کردند و یهودیان در ربا و وام.

 

۴. در مورد بحث‌تان درباره‌ی بانک‌های ایران، گرچه همه‌ی پست‌ها را خواندم، و نکات درخور مطالعه‌ رد و بدل کردید، اما من ورود نکردم، زیرا بیشتر خواستم، بخوانم و بدانم. فقط یک نکته اینجا بگویم و والسلام:

 

بانک‌ها در ایران با آن‌که هزاران هزار، جیب‌بُری دارند، اما همچنان مقصد پول‌های تمامی ایرانیان است، چون‌که مردم در معنای وسیع کلمه، اقتصاد بلد نیستند و راحت‌ترین جا را بانک می‌دانند تا پولی پس‌انداز کنند. بانک‌ها هم وقتی بی‌دغدغه مشتریان انبوه و مجبور دارند، هر بلایی می‌خواهند سرشان می‌آورند. انحصار پولی یعنی همین.

 

ازاین‌رو دنبال بانکی به اسم بانک اسلامی نباشید، در خیال هم چنین امری شدنی نیست. عُوف و هُریره در اقتصاد الگو هستند، نه سلمان و ابوذر و مقداد.

 

 

پاسخم آقا مرتضی شهابی

سلام

۱. تشکر دارم که متن مرا خواندی و نقد و نظر ارائه کردی. این خصلت پسندیده‌ای است.

 

۲. آن جمله‌ی اولت، نمی‌تواند درست باشد، مهاتما گاندی در یک کوره‌ده بود اما بزرگ‌مرد تاریخ شد. هم اینک، نجف یک شهر کوچک است، اما بزرگ‌مردی پرهیزگار و بانفوذ یعنی آقای سیستانی در خانه‌ای گلی حضور دارد.

 

۳. مهم نیست، مردم آمریکا نسبت به خودشان چه نگرشی دارند، مهم این است شما و من و ما و مردم جهان به آنان چگونه می‌نگریم؛ تسلیم؟ تعظیم؟ تقلید؟ یا آزاد و آگاهانه و مقاوم و در صورت مهیا بودن شرایط، تعامل و اقتباس و رفتار مسالمت‌آمیز؟

 

۴. نظام آمریکا از دید من حکومتی ستمگر، غارتگر، ویرانگر و سوداگر است. اسلام به مسلمین اجازه نمی‌دهد به کسی که در پی نابودی ملت‌های جهان است، و به منابع، نفت، جنگل، مس، نیکل، معدن و مخازن کشورها چشم دوخته است، سواری دهد. ایران، اهل سواری‌دادن به هیچ قلدُری نیست، ترامپ که سهل است. حکومت آمریکا مظهر ظلم و خون‌ریزی است و امروزه منتقدان بی‌شماری دارد.

 

 

شش مورد زیر را در متن خود بکاو جناب دهقان:

 
۱. اساساً سیاست بُعد ذاتی‌اش، تبدیل قهر به آشتی‌ست.
۲. دستگاه دیپلماسی باید برای این مسئله، یک وقت پایدار و رصدگر بگذارد.
۳. باید از چهرهای تأثیرگذار داخل و خارج در هر نوع فکر و گرایشی مدد بگیرد.
 
۴. در جاهایی هست که باید پا پیش گذاشت. شاید در ظاهر خوب نباشد، اما منفعت درازمدت دارد. در سیاست، خجالت از پیش‌قدم شدن، نباید باشد.
 
۵. سیاست منطقه‌ای ایران باید با قدرت منطقه‌ای ایران دائم بالانس شود. در غیر این صورت صلح مسلح شکل می‌گیرد که خیلی خطرناک است.
 
۶. ایران نباید بگذارد منطقه‌ی ما، بازار زرّادخانه غرب شود و معرکه‌ی فروش سلاح‌ها.

 

 

شرح عکس بالا:

کتاب «قنبرعلی»، نوشته‌ی کنت ژوزف گوبینو. ترجمه‌ی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده. در پست زیر، شِمّه‌ای ازین اثرِ اثرگذار می‌نویسم:.

در بیستم اردیبهشت امسال، درین پست، سخن از رُمان «قنبرعلی» کردم. اینک می‌خواهم این رمان را که ماه قبل خواندم، کمی معرفی کنم:

 

 

گزارشی از رُمان «قنبرعلی»

درین متن، نکاتی از رمان را که دارای بار معنایی فراوان‌تری است، می‌نویسم:

 

نصرالله فلسفی در مقدمه‌ی رُمان «قنبرعلی» _اثر کنت گوبینو ترجمه‌ی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده_ نمی‌توان مغز و قلب را مثلاً با روده و شکِمبه برابر دانست، اما روده و شکِمبه هم وظیفه‌ای را انجام می‌دهند که بدون آن دستگاه زیست و زندگی ناممکن است.

 

۱. قنبرعلی _شخصیت اصلی رمان_ جوانمردی از شیراز است که در مسیر داستان دچار تحولات می‌شود. قنبرعلی، افسانه نیست، واقعیت است.

 

۲. نویسنده‌ی داستان _کنت گوبینوی فرانسوی، کاردار فرانسه در ایران در عصر ناصرالدین شاه_ در صفحه‌ی ۴۱ کتاب نکته‌ای سیاسی می‌گوید که مهم است: «به گمان من آسیا لقمه‌ی اشتهاءانگیزِ فریبنده‌ای است که سرانجام، خورنده را هلاک می‌کند.»

 

۳. سیدمحمدعلی جمالزاده مترجم رمان در صفحه‌ی ۱۶ خطاب به جوانان ایران می‌گوید: «بکوشید تا عِفریت سه‌سَر: ولَع ثروت، ولع مقام، ولع شُهرت بر شما چیره نشود.»

 

۴. در صفحه‌ی ۸۷ روایتی از تفسیر طبری نقل می‌شود که من فشرده‌اش را می‌نویسم: روزی عمر از رسول خدا (ص) سؤال کرد این باب (=در) توبه که در روز رستاخیز بسته نمی‌شود چگونه دری است؟ پیامبر اسلام پاسخ می‌دهد: «توبه را دری باشد که درازا و پهنای آن صد ساله راه باشد.» این بیان پیامبر (ص) یعنی گشودگی بسیار وسیع «درِ» رحمت و بخشش خداوند.

 

 

این چهار تا

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۰)

این بیتی که در زیر می‌نویسم از وثوق‌الدوله است. آری؛ درست حدس زدید، همان میرزا حسن‌خان صدراعظم که صدها‌هزار لیره از انگستان گرفت و قرارداد ننگین ۱۹۱۹ را با آنان بست. و بیشتر عمرش را در هتل نگرو _گران‌ترین هتل ساحل لاجوردی نیس_ گذرانده بود. او این شعر را گفت:

 

خوابِ خوش، نانِ جوین، صِحّتِ تن، خاطرِ اَمن
گر مُیسّر شود این چار، بِه از هشت بهشت

 

نکته بگویم:

ویکتور هوگو می‌گفت: «یک خوابِ راحت، بهتر از یک تخت‌خوابِ راحت است.». همین نکته، بس است. (۳۰ خرداد ۱۳۹۸)

 

 

کاه و کوه

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۱)

گر از هر باد چون بیدی بلرزی

اگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی

 

یعنی چنانچه در برابر بادها (=دشمن و دسیسه‌گر و حسودان و بدسِگالان)، مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمی‌ارزی!

 

نکته بگویم: حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر «کَسری» چون کوهی ستَبر (=سخت) ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکی‌شدن، از بین ببرد. او گفت «من از تاریکی کُفر به روشنایی آمدم و از روشنایی به تاریکی باز نروَم.»

 

او خود به حبس رفت، شکنجه شد، کُشته شد، مُثله (=تکّه‌پاره) شد، اما مثلِ بید نشد، آشفته نشد، سرآسیمه نشد، نلرزید، نهراسید، و تن به ترس و خفّت و ذلّت نداد. روحش شاد.

 

شهید مصطفی چمران هم، که به قول امام «شرف را بیمه کرد» یک کوه ستَبر بود، و یک انسان نستوه (=ناخسته)، که از ایمان و ایران، با صلابت و عرفان دفاع کرد. یادش، یاد باد.

 

 

الفرار، الفرار

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۲)
مرحوم شیخ بهائی در کتاب «نان و حلوا» پندی دارد که بند، از انسان می‌گُسلَد. این دو تا بیت:


نان و حلوا چیست دانی ای پسر
قُربِ شاهان است از وی درگذَر
می‌برَد هوش از سر و از دل قرار
الْفرار از قُربِ شاهان الْفرار

(منبع)

 

نکته بگویم:

شیخ بهائی که خود شاید از سرِ مصلحت و حکمت در دربار صفوی بود، این‌گونه می‌گوید که انسان باید از نزدیکی به پادشاهان فرار کند. زیرا از نگاه پادشاهان، ملاکِ نزدیکی و رسیدن به نان و حلوا (=این زمانه پُست و سود و سهام و نام و نوا)، سرسپردگی است و به سیرت و صورت آنان شدن. اگر شک و تردیدی است، «سعود» و «نهیان» _دو آل و پادشاهی‌ی زیرِ خلیج فارس_ دیده شود! بگذرم.

 

 

شرح عکس بالا:

امروز  _اول تیر ۱۳۹۸_ به حرم رفتم. چیزی که بیشتر توجه‌ام را به خود کشاند، آب رودخانه‌ی قم بود که به برکت بارش‌های فراوان امسال، در این روز سال که همیشه خشک بود و بی‌آب، در بستر رودخانه به سمت زمین‌های کشاورزی شرقی و شمال شرقی قم روان بود. خدا را شکر. از ذوق عکسی انداختم.

 

 

سلام آقا رضا ادبی

بلی؛ اساساً کشور «تک‌محصولی»، اقتصاد و امنیت هر کشوری را مخدوش می‌کند. حتی نظام سرمایه‌داری و صنعتی آمریکا، اقتصاد کشاورزی‌اش را همیشه در صدر چند برنامه‌‌ی درجه‌ی اول خود قرار می‌دهد تا در غذا، وابسته نشود. مملکتی که کشاورزی نداشته باشد، دچار وابستگی و ورشکستگی می‌شود. ممنونم. بلی؛ و همچنین کشورهای «یک‌چشم». که این اصطلاح اشاره است به نظام‌های غرب و غرب‌گرا که فقط راه غرب را، راه درست می‌پندارند.

 


یک حکم برای سوادش بنویس!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۳)

نادرشاه _که خواندن نمی‌دانست_ به مُنشی مخصوصِ خود دستور داد که حکم «قاضی‌القُضاتی» برای کسی بنویسد. منشی گفت: آن شخص، سواد و معلومات کافی ندارد. نادرشاه گفت: «خوب، یک حکم هم برای سواد‌داشتنِ او بنویس.»

 

نکته بگویم:

گویا نادرِ افشار هم، مانند روزگاران قبل و بعد خود، آنها را _که باید در حاشیه می‌بودند_ در متن می‌نهاد، و آنها را _که باید در متن می‌بودند_ در حاشیه.

 

 

 

کتابِ «روانکاوی و ادبیّات»  نوشتۀ حورا یاوری

 

با عنوان فرعی «دو متن، دو انسان، دو جهان؛ از بهرام گور تا راوی بوف کور. تهران: انتشارات سخن. چاپ اول ۱۳۸۷ در ۲۸۸ صفحه.

 

سه‌چهار روز پیش، به «خیبر» برده شدیم که «خبر» گیریم! دوراندیشی کردم در کیفم کتابی از «حورا یاوری» گذاشتم که اگر سینِ برنامه، باب طبع من نبود، گوشه‌ای خیز بردارم و کتابم را بخوانم. نیمی چنین شد، چون یکی از آن صاحبِ گفتار، که خواست خبرخوانی یا خبردانی یا خبررسانی کند، جز جَفنگ (به تعبیر دهخدا: یاوه)، در چَنته نداشت. و من هم رفتم زیر سایه‌ی خنک درخت توت، گرفتم کتابِ «روانکاوی و ادبیّات» نوشته‌ی خوب و خواندنی خانم حورا را خواندم. کمی از آن را که برداشت کرده‌ام می‌گویم:

 

۱. او در این کتاب _که در عکس زیر می‌بینید_ «هفت‌پیکر» نظامی گنجوی و «بوفِ کور» صادق هدایت را مورد روانکاوی قرار داد.

 

۲. در هفت‌پیکر، داستان بهرام گور را تحلیل کرد و در بوفِ کور پیرمرد خِنزرپنزی را.

 

۳. می‌دانید که در هر دو کتابِ هفت‌پیکر» و «بوفِ کور» خواننده گام در قلمرویی می‌گذارد که در آن میانِ انسان و جهان و کیهان، فاصله‌ها از بین می‌رود و... .

 

۴. بهرام گور برای یافتن خود، به لایه‌های ژرفِ روان خود می‌رود و گورخر در کشاکش بهرام و روح ناآرام او، وی را به درون غار می‌برَد تا از چندپارگی به آرامش و یگانگی برساند.

 

۵. بوف کور در گفت‌وگوی راوی _که یک نقاش است_ با سایه‌اش می‌گذرد و و تلاشی است که راوی برای شناساندن خودش با سایه‌اش می‌کند.

 

۶. البته در تحلیل روانکاوانه‌ی حورا یاوری به‌خوبی آشکار می‌شود، که هر متن به روی معناهای بی‌پایان باز است، پس وامی‌گذارم  و می‌گذرم. فقط بگویم هر کس باید در جست‌‌جوی «خود» باشد، مانند نخی که لایه‌های معنایی را به ساختار انسان گره می‌زند. زیرا هر کس ممکن است چونان بهرام، با گورخرِ خود مواجه شود که او را به کشاکش درون بخواند و لایه‌های ژرف روح و روان. به قول حکیم خیّام:

 

آن قصر که جمشید در او جام گرفت 

آهو  بچه کرد و رُوبه آرام گرفت

 

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

(منبع)

 

 

صد خرمن، یک اَرزَن

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۴)

میر سیّدعلی ترمذی _که در قرن دهم می‌زیست_ یک بیت دارد که اگر شکافته شود، غُنچه‌ی دل شکوفا می‌شود. این بیت:

 

درونِ دانه‌ای صد خرمن آمد

جهانی در دلِ یک اَرزَن آمد

 

 

نکته بگویم:

 

اگر کسی بتواند اهل معنا و اندیشیدن باشد، می‌فهمد دانه‌ی هر بوته‌ای، در درون خود صدها خرمن، برای حکمتِ حیرت‌افکن دارد. اگر قادر شد خوب به اشیاء، جُنبده‌ها، نباتات، گیاهان، جنگل‌ها، دریاها و در یک‌کلام ارزَن (=دانه‌ی ریز) و ارژَن (=بادام کوهی) نگریست، به معنا و ژرفا می‌توان رسید؛ که همان رسیدن و نیلِ به «فَرا مَن» در درونِ «مَنِ» هر آدم است.

 

با امام هشتم (۵)

مأمون خلیفه‌ی عباسی _که فردی دانشمند و اهل نیرنگ باهم بود_ دارالحکمه را که در دوره‌ی پدرش هارون‌الرشید (=زاده‌ی شهر ری و مدفون در پشت قبر امام رضا) شکل گرفته بود، رونق بخشید و افرادی را برای ترجمه‌ی کتاب‌های یونانی، سریانی و کلدانی گمارد و ناظرانی برای آنان گذاشت و خود نیز به ترجمه پرداخت.

 

با ترجمه‌ها، نوعی گسیختگی فرهنگی و فکری رخ داد. و همین موجب شد امام رضا _علیه السلام_ با توانمندی وارد مقابله با افکار پریشان و خطرناک شود و حکیمانه مردم را از انحراف‌ و التقاط، آگاه و رها نماید.

 

 

شرکت امام رضا (ع) در جلسات مناظره و پاسخ دقیق و حیرت‌آمیز به شُبهه‌افکنان، اِعجاب و آگاهی آفرید. محفل مناظره‌ها را خودِ مأمون سازمان می‌داد. پس از شهادت امام هشتم (ع)، مأمون خود، در مناظرات حضور می‌یافت، «اما دیگر آن اثرات و گرمی سابق» را نداشت. تا بعد. (3 تیر 1398)

 

 

بحث ۱۳۰ : این عبارت پروفسور «فضل‌الله رضا» (برادرِ عنایت‌الله رضا) در کتاب «برگِ بی‌برگی» برای گفت‌وگو در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت، سنجاق می‌شود: نویسندگان معاصر نوعاً خوانندگان را پس از مرور هزاران صفحه، به این نکته‌ی بدیهی راهبَر می‌شوند که «دستِ خارجی در کار بوده است». (ص ۴۳) آیا واقعاً بنابر نظر پروفسور رضا، دستِ خارجی در کار بوده، هست، و خواهد بود در هر کار؟

 

پاسخم به بحث ۱۳۰

 

۱. به عقیده‌ی من، «دستِ خارجی» در داخل کشورها، سال‌هاست که وجود دارد. علت دمِ دستی این دست، منافع و سود و غارت است و نیز دست‌اندازی در کشورهای مورد هدف.

 

۲. اما این‌که کشورها _ازجمله ایران_ هر جا دچار کاستی و بحران شدند، بگویند دست خارجی در کار است، و به قول رایج «کار، کارِ انگلیسی‌ها است» نادرست است. شاه هم، با آن‌که وابسته به آمریکا بود و از آنان حرف‌شنَوی داشت، سال ۵۷ از روی خشم و غضب گفت انقلاب اسلامی توسط غرب! آب می‌خورَد.

 

۳. از این‌رو، پروفسور «فضل‌الله رضا» از یک نظر درست گفته است. زیرا فرافکنی به خارج، گاه می‌تواند سیاست برخورد با مردم و مخالفان را، آسان و مشروع! کند. اما از سوی دیگر، نادرست گفته است زیرا نمی‌توان به‌طور مطلق دستِ خارجی را _چه مرئی و چه نامرئی_ نادیده گرفت. تاریخ‌نگار، کارش از همین لحاظ سخت است. حتی اگر ابوالفضل بیهقی هم باشی، باز نیز، نمی‌توانی تمامِ پشت پرده و قضایای پیچیده را شفّاف ببینی. کاخ سیاست، بر خلاف کتاب کورت والد هایم، شیشه‌ای نیست، بلکه کدِر است.

 

 

۴. من دست خارجی را طی چهل سال اخیر، علیه‌ی انقلاب ایران، رد نمی‌کنم. این دست، همان دستی است که در دوره‌ی شاه، برای ثبات ایران و اقتدار محمدرضا و حکومت ساواک، با قدرت حاکم همدست بود؛ چون‌که نفع‌شان برای غارت و به یغمابردن، حفظ‌کردن نظام شاهنشاهی پهلوی بود. اما در عصر جمهوری اسلامی، شیوه‌ی این دست، عوض و وارونه شد. یا آستین عوض کرده است و یا پوستینِ وارونه پوشیده و پوشانده! است.

 

 

۵. ایران دست‌کم به سه علت مورد توجه جهان است: ۱. نفوذ منطقه‌ای، ۲. منابع سرشار و موقعیت جغرافیایی ۳. ایدئولوژی سیاسی معارض. بنابراین، دست خارجی سعی می‌کند بر این سه، هم دست ببَرد و هم تا می‌تواند دستی! پیدا کند. بگذرم و این، بماند... . (۴ تیر ۱۳۹۸)

 

 

پاسخ رضا ادبی به بحث ۱۳۰ و جواب من به وی:

سلام. به عنوان یک پاسخ مقدماتی و کوتاه باید بگویم موقعیت ایران سبب حضور پر رنگ خارجی ها در ایران شده است و تقارن این حضور با افزایش سرعت تحولات سیاسی و اجتماعی این گمان را برای برخی به وجود اورده که دست خارجی در کار است.

 

از طرف دیگر عمده ارتباطات ما در دوران اسلامی شدن ایران با مسلمانانی بوده که نه مرز میشناختند و نه ملت و همین سبب شد تا ما درکی از خارجی نداشته باشیم. اما در دوره معاصر و از قرن ۱۲ به این سو  مواجهه ما با غرب و تحمل شکستهای متعدد از انان که بعضا کسانی که ان را درک کردند هنوز زنده هستند سبب شد تا علل ناکامی ها را حضور و ارتباط با خارجی ها بدانند. بگذریم از اینکه ایا این شکستها زیر سر دست خارجی بوده یا که علت را در ویژگی خودمان جستجو کنیم. نکته: شیطنت دست خارجی را به کلی رد نمیکنم. اگر متن روان نبود عذر خواهم. تاکسی نوشت است.

 

 

سلام آقا رضا ادبی

من پاسخم به این بحث را، در جوابی که آینده خواهم نوشت، خواهم گفت. اما ارزیابی نظر شما به عنوان اولین شرکت‌کننده در بحث ۱۳۰:

 

۱. شما موقعیت جغرافیایی ایران، به همراه همزمانی شتاب تحولات را در پدیدارشدن این نوع فکر، دخیل دانسته‌اید.

 

۲. شما دست گذاشته‌ای بر روی آن سال‌های پس از رسول‌الله (ص) که برخی‌ از صحابه، کشورگشایی را بر مدینه‌سازی ترجیح دادند و ایرانِ ساسانی که مرز مکتبی و کشوری شکننده‌ای داشت و با ورود نیروهای تازه، مواجه گردید و همین را یک ریشه‌ی مهم برای این بحث گرفته‌ای که «دست خارجی» در این برهه آب می‌خورَد.

 

۳. شما عصر قاجار و مشروطه را نیز یک رویداد بزرگ گرفته‌ای که در آن مقطع، میان غرب و ایران لاجرَم مواجهه، دیدار، تعامل، چپاول و نفوذ رخ داده است. پس، شما در هر سه فاز، ریشه‌یابی فکری و فلسفی کرده‌ای. خوشحالم درس تاریخ را در دانشگاه، خوب و تحلیل‌واره خوانده‌ای. در تاکسی هم بسیار مسلط نوشته‌ای. نظر من در این بحث ۱۳۰ را البته در پاسخ جداگانه‌ام خواهید خواند. درود فراوان.

 

 

با تو و بی تو

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۵)

 

سعدی در بیت زیر، می‌خواهد فرق عشق را در وصال و انفصال (=دوری و فاصله) مقایسه و معنا کند. بیت این است:

 

آن دَم که با تو باشم، یک سال هست روزی

و آن دَم  که بی تو باشم، یک روز هست سالی

 

شرح دهم و نکته بگویم: دوری از معشوق و معبود (=خدا) چنان دشوار و بدآیند است که یک روزش، گویی صدسال به طول می‌کشد. اما وصال با معشوق و معبود، چنان شیرین، لذیذ و خوش‌آیند است که یک سالِ طولانی، انگار یک‌روز است برای عاشقِ واصل. نکته اینجاست که عاشق، در عشقِ به معبود و معشوق، از وصال و دیدار و قُرب، نه سیر می‌شود، و نه دلزده و خسته و رَمیده. عشق به خدا و اولیای الهی و پاکان و خوبان، زدگی و سیری و پشیمانی ندارد.

 

 

سلام جناب شیخ مالک

خواندم. خوب و گیرا بود. دو جا جالب‌تر بود؛ آنجا که هر زائر یک شیخ عباس قمی (=مفاتیح) در بغل دارد. و آنجا که از استنساخ سخن به میان آمد.بلی؛ علاوه بر طلبه‌ها، دانشجویان مبارز نیز در زمان شاه، دست به استنساخ (=نوشتن از روی کتاب) می‌زدند. زیرا کتاب‌های سیاسی و خصوصاً آثاری که مبارزه را تئوریزه می‌کرد، اجازه‌ی چاپ و نشر نداشت. نوشته و گفتارهای دکتر علی شریعتی از آن دسته آثاری بود که  توسط طلبه‌های سیاسی و مبارز و دانشجویان مبارز و سیاسی، از رو، رونویسی و مخفیانه دست‌به‌دست می‌شد. من در کتابخانه‌ام یک دفتر دست‌نویس شده‌ی دویست برگ _که استنساخ کامل شیخ وحدت از کتاب «تاریخ ادیان» دکتر شریعتی، در دوران طلبگی‌اش در مشهد مقدس است_ دارم. ممنونم.

 

پاسخ

سلام نظر و فکر شما را خواندم. ممنونم که تفکر خود را بیان می‌کنی. اگر دیدگاه مرا خواسته باشی، افکارم این است که البته با نگاه شما کمی فرق دارد:


۱. من تقدیر را که خدا برای انسان معین کند، دوست می‌دارم. زیرا حکیم‌تر از خدا کیست؟


۲. برخی از تقدیرها (=اندازه‌گیری) با تدبیر هم برهم نمی‌خورد. مثلِ اصلِ مُردن. من جایی خواندم که حتی حضرت خضر (ع) هم که حیات جاوید دارد، دوست ندارد زنده بودنش این‌همه به طول بینجامد، چه کند که خدا برای او این‌گونه خواسته است.


۳. خدا خود برای انسان تقدیر کرده است، که انسان اختیار داشته باشد. یعنی مُختار باشد یا پاک باشد و یا پوک! ولی خدا پاکی را می‌پسندد.


۴. خدا انسان را علم داد تا تدبیر کند. تدبیر علیه‌ی بدی‌ها و تدبیر برای خوبی‌ها. این تدبیر را خدا دوست دارد. فرق بشر و فرشته در همین است که فرشته ساختار و شاکله‌اش از پیش تعیین شده و مقدّر است، اما بشر، نه. بلکه باید تقدیر و تدبیر را باهم پیش ببرد.


۵. تدبیر به انسان توان و تحرک می‌دهد و تقدیر به انسان مدد می‌رساند. خودِ تدبیر یعنی به پُشت امور افتادن و تسلط یافتن. و این پروژه‌ای خداداد است.


۶. دست روی دست گذاشتن و سرشت خود را به سرنوشت پیوند زدن، اندیشه‌ای خطاست. امر بین این دو است. نه جبر، و نه تفویض مطلق، بلکه میان این دو. پس تقدیر را نباید نفی کرد، زیرا امام علی (ع) می‌فرماید اموری هست که زیر تقدیر است. آری؛ آقامرتضی، جای تقدیر و تدبیر هر کدام محفوظ است. درود.

 

شناسنامه‌ی ایران

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۶)

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی را، هر ایرانی دوست می‌دارد؛ زیرا قلم و فکر او هویت ایران و ایرانی را ترسیم و تثبیت نموده است. در این میان، دست‌کم  شش دسته، می‌توان دسته‌بندی کرد که کی‌ها، چرا و به چه علت فردوسی را دوست می‌دارند؟ مطالعات من این را به من می‌گوید:

 

۱. پاره‌ای مردم به دلیل این‌که بسیار میهن‌دوست و به تعبیر عامیانه «وطن‌پرست‌» هستند، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، وطن ایران را برجسته ساخت.

 

۲. برخی‌ها به خاطر این‌که شیدا و شیفته‌ی زبان شیرین و فخیم فارسی‌اند، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، فارسی را زنده نمود.

 

۳. عده‌ای چون‌که فردوسی به تازی‌ها تاخت، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، در جاهایی عرب‌ستیزی کرد و خوی تاخت و تازی‌شان را کوبید و آنان را سوسمارخوار لقب داد.

 

۴. ایرانی‌هایی هم بوده و هستند که به دلیل شیعه‌بودن فردوسی، وی را دوست می‌دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، چندین جا، چنین نُمایانده است و به نَعت و مدح دست زده است.

 

۵. گروهی به علت اُسطوره و ایستادگی و جنگاوری و حماسه، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، پُر است ازین دست دلیری‌ها و سلحشوری‌ها و ظفرمندی‌ها.

 

۶.  دسته‌ای به دلیل همبستگی دین و دولت در نگرش فردوسی، این حکیم را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، در فرازهایی، محکم و مستحکم و مُستدل، بدین موضوع ضرور پرداخت.

 

نکته بگویم:

 

معتقدم بزرگان، بزرگ‌اندیش بودند و بزرگ‌ساز؛ زیرا خود را نمی‌دیدند، خدا و خلق خدا را می‌نگریستند و فردوسی چُنین بزرگ‌مردی بود. خدابین بود، خویشتن‌بین نبود. ازین‌رو شناسنامه‌ی ایران شد. سخنم را به سرمشقِ علم و ادب و عشق و عقل، سعدی _رحمهُ‌الله_ مستند می‌سازم:

بزرگان نکردند در خود نگاه

خدابینی از خویشتن‌بین مَخواه

 

چهار شرط ملاصدرا


وقتی برای ملاصدرا در شیراز، مدرسه ساختند او چند شرط برای طلبگی، وضع کرد و چهارتاش این است که می‌نویسم:


۱. برای تحصیل مال نیایند.
۲. برای تحصیل مقام نیایند.
۳. معصیت نکنند.
۴. تقلید نکنند.


یک منظوراز بند چهارم، یعنی این که طلبه ها باید اهل تحقیق، ژرف‌نگری و خردورزی باشند.

 


کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۷)

من، این موضوع را فشرده و تاریخ‌واره بر مبنای منابع مختلف باز می‌کنم:


۱. آشفتگی سیاسی، کشور و دربار ساسانیان را فرا گرفته بود. سه قرن میان ایران و بیزانس بر سر به چنگ‌آوردنِ سوریه و آناتولی پیکارها بود. که ایران را خسته و کوفته ساخته بود.

 


۲. اختلافات درون دربار، میان عوامل قدرت و شاهان و شاهزادگان، بسیار شکننده بود. به‌طوری که طی ۴ سال _یعنی از ۶۲۸ تا ۶۳۲ میلادی_ بیش از ۱۲ پادشاه در درون سلسله‌ی ساسانی، تاجگذاری! کردند.


۳. بیابانگردهای عرب که توسط ظهور اسلام، دگرگون شده بودند، قدرتی یکپارچه شده بودند. اتحاد و قدرتمندی، این اعراب را پس از رحلت پیامبر رحمت (ص) به خویِ جهان‌گشایی روانه کرد.


۴. سپاه مسلمانان عرب از جانب ابوبکر _که خلیفه(=جانشین) شده بود_ مأموریت یافت، عراق را تصرُّف کند و به فرمان مدینه در آورَد. از این‌رو، به شهره «حیره» حمله کرد. این حمله‌ی مدینه به عراق، ساسانیان را عصبانی و تحریک کرد.


۵. حیره، جایی بود که دولت ساسانی، در آنجا یک «حکومت حائل» توسط عراقی‌ها ایجاد کرده بود که به زبان امروزی دست‌نشانده و حافظ منافع و پاسبان تاج و تخت ساسانیان در برابر تاخت و تاز بیابانگردها بود.


۶. عمر _که در سال ۱۳ هجری خلیفه شد_ نیروی نظامی فراهم کرد و به فرماندهی ابوعُبید ثقفی _پدر مختار_ به حیره روانه کرد. عرب‌ها در این جنگ _که به جسر معروف شد_ شکست خوردند و ابوعبید نیز کشته شد. اما ایرانیان به حیره پیشروی نکردند، ولی سال بعد در حمله‌ای دیگر، حیره را تصرف کردند.


۷. عمر ازین شکست، اندوهناک و برآشفته شد. دستور داد لشکری جدید ساز کنند. و با جنگ مجدد _که به بویب مشهور گشت_ ایرانیان را شکست دادند و مهران فرمانده لشکر ساسانیان کشته شد و مسلمانان عرب، بر حیره عراق مسلط شدند.

 


۸. عمر پس از فتح فلسطین و شکست‌دادن بیزانس رُوم، سپاهی بزرگ به سرداریِ سعد بن ابی وقاص _ پدر عمر سعد_ ایجاد کرد و در سال ۱۶ هجری پیکاری سخت در قادسیه در مغرب حیره با ایرانیان انجام داد که درین نبرد ایران شکست خورد و رستم فرخ‌زاد فرمانده مشهور ساسانیان کشته شد. این رستم _که سردار مشهوری هم بود_ با ناشی‌گری‌هایش در جنگ، موجب شد ایرانیان در این جنگ دچار هزیمت و ازهم‌پاشی شوند.

 


۹. مسلمانان عرب _که از مدینه فرمان می‌گرفتند_ پس از شکست رُستم، به مرکز عراق و رود دجله و نیز تا برابر تیسفون _که مداین خوانده شد_ پیش تاختند. یک ماه پس از جنگ قادسیه، اینک بر پایتخت دولت ساسانی، یعنی تیسفون چیره شدند.


۱۰ سپاه عمر، در جلولا در شمال تیسفون در نزدیکی کوه‌های زاگرس دور هم جمع شدند و بار دیگر ساسانیان را درین منطقه شکست دادند.


۱۱. کم‌کم سپاه عمر در سال ۱۷ تا ۲۱ هجری، خُردخُرد، خوزستان را گرفت. و هرمزان فرمانده ساسانیان را _که یک سازمان‌دهنده‌ی پایداری محلی بود_ شکست دادند.


۱۲. این شکست‌ها موجب شد تا سپاه عرب از راه دریا و پایگاه بحرین به استان فارس بتازد. شهرهای فارس را گرفتند و آن منطقه را خِراج‌گذار خود ساختند.


۱۳. هرمزان در سال ۲۱ هجری، خود را تسلیم سپاه عرب کرد و سپاه عرب او را به مدینه فرستاد. یزدگرد لشکری بزرگ فراهم کرد تا عراق را بازپس گیرد. عمر در برابر او، دستور داد دو سپاه بزرگ کوفه و بصره آماده‌ی پیکار با ساسانیان شوند. شدند. و ساسانیان را شکست دادند. این شکست، بنیانِ سلسله‌ی ساسانی را سست و ویران کرد.


۱۴. از اینجا به بعد نیروهای محلی ایران در کوهپایه‌ها، در برابر اعراب، پایداری می‌کردند اما میان‌شان لجاجت و اختلافات حکم‌فرما بود. قدرت مرکزی ساسانی نیز تباه شده بود. از این‌رو، عمر نقشه‌ای ترسیم کرد و سپاه کوفه و بصره را تقسیم کرد: لشکر کوفه را مأمور شمال فارس کرد و لشکر بصره مأمور جنوب فارس.

 


۱۵. در سال ۲۰ تا ۲۱ هجری، که قدرت دفاع ملی و حکومت ساسانی از هم گسیخت، مسلمانان به دستور عمر، به ترتیب به شهرهای اصفهان (=جی)، استخر، کازرون، قم، کاشان، ری، کومش (=قومس، سمنان)، قزوین، زنجان، همدان، و نیز شهرهای آذربایجان، خراسان، مکران، سیستان هجوم آوردند. مورخان از اینجا به بعد می‌نویسند مردم شهرهای ایران تسلیم هجوم شدند.


۱۶. شهرهای ایران با قبول پرداخت جزیه، سعی کردند آیین ایرانی را حفظ کنند، فقط قزوین از پرداخت جزیه خودداری کرد.


۱۷. در حالی که پیامبر اسلام (ص) و قرآن کریم، طبقاتی‌بودن را برانداختد، اما عرب‌ها باز نیز، به جاهلیت خود، بازگشته بودند و چهار طبقه ایجاد کردند: عرب‌های مسلمان و آزاد. مسلمانان غیر عرب یا موالی. غیرمسلمانان یا اهل ذمّه. بندگان، افراد خریداری‌شده.


۱۸. در ساسانیان نیز افکار طبقاتی بیداد می‌کرد با این سلسله مراتب: حاکمان دربار، روحانیان زرتشتی، جنگاوران، دبیران، پیشه‌وران. بقیه‌ی مردم اصلاً به حساب هم نمی‌آمدند. بگذرم؛ ازین بدعت در عرب و بیداد در ساسانیان.

 

بهشتیِ نیروساز

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۸)

شهید بهشتی بین سال‌های ۱۳۴۹ و ۱۳۵۵ گفتارهایی دارد که ده جلسه تفسیر قرآن ایشان، در کتاب «بایدها و نبایدها» توسط انتشارات بقعه در سال ۱۳۷۹ چاپ و منتشر شد. آنچه در آن سال ازین کتاب یادداشت نوشته بودم همگی خواندنی است اما درین هفت کولِ ۸۸، چندنکته را می‌نویسم:

 

در صفحه‌ی ۸۰ بر این نکته تأکید دارد کمک وحی به عقل بشر، در ریزه‌کاری‌ها و ابعاد ناشناخته.

 

در صفحه‌ی ۳۳ می‌فهماند که هر کس در هر مقامی در جامعه‌ی اسلامی اسیر اَلقاب و تشریفات باشد، دور از اسلام است.

 

در صفحه‌ی ۸۷ بر این مسأله‌ی خطرناک توجه می‌دهد که اسلام صرفاً با کرامات و کارهای فوق‌العاده پیش نمی‌رود.


در صفحه‌ی ۱۵۶ آسیب‌شناسی می‌کند که نماز در جامعه‌ی ما بیشتر به دکور شبیه شد.

 

در صفحه‌ی ۱۴۷ می‌گوید انسان باید دعوت از خود داشته باشد؛ یعنی خودسازی.

 

در صفحه‌ی ۱۶۶ از این که پُست‌های حکومتی سرقُفلی دارند، می‌نالد.

 

در صفحه‌ی ۱۶۷ این‌گونه می‌گوید: «حکومتِ بد کم‌کم آدم‌های بافضیلت و خوب را از گردونه خارج می‌کند.»

 

در همین صفحه‌ ۱۶۷ از فساد سخن می‌گوید که وقتی سرطان فساد در حکومت و پیکر عُمّال و کارکنان افتد باید منتظر مرگِ آن جامعه بود.

 

 در صفحه‌ی ۱۸۵ تعبیر مهمی به‌کار می‌گیرد و معتقد است «جامعه‌ی اسلامی جامعه‌ی هوشیارهاست. جامعه‌ی بَرّه‌ها نیست، جامعه‌ی آدم‌هاست. جامعه‌ی زبان‌دارها؛ برای حق و عدل. که حق و عدل، از هر کس محترم‌تر است.


روح آن مرد بزرگ و روحانی‌ی نیک‌پندار، نیک‌کردار و نیک‌گفتار درین روز _که سالروز شهادت و اثبات مظلومیتش است_ همآره جاویدان باد. هم‌او که بهشتی‌ی نیروساز و کادرپرور بود.

 

 

سخنی از امام صادق (ع)

 

با گرامی‌داشت و تسلیتِ شهادت حضرت امام صادق _علیه‌السّلام_ به پیروان و دلدادگان، یک سخن از آن امامِ عزیز ارائه می گردد:

 

«مؤمن جز به سه خصلت، نیک نشود:

فهم عمیق در دین،

اندازه‌دارى نیکو در زندگانى،

و بردبارى بر ناگوارى.»

 

 

نصیب خویش

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۹)

 

حکیم خیام _که شعر و تفکرش به دلیل گُستره‌ی معرفتی و گذر از مرزهای جغرافیایی و قومی، جنبه‌ی بین‌المللی یافته است_ در پند و هشدار زیر، به زیبایی و حکمت درباره‌ی دنیا می‌گوید:

 

بر چشمِ تو عالَم اَرچه می‌آرایند

مَگرای بدان که عاقلان نگَرایَند 

بسیار چو تو روَند و بسیار آیَند 

برُبای نصیبِ خویش کت برُبایند

 

 

 شرح دهم و نکته بگویم:

 

خیام می‌خواهد بگوید کسانی که دنیا را در چشم و نگاهت آراسته می‌کنند، به آن گرایش پیدا نکن، زیرا عاقلان به دنیا نمی‌گرایند. دنیازده نمی‌شوند. همه، روزی از دنیا می‌روند. و همیشه، عده‌ای به دنیا می‌آیند. پس، ای انسان! تو تا هستی، فقط سهم و نصیب خود از دنیا را مؤمنانه و خردورزانه بردار و به‌اندازه و بی‌طمع باش، تا مانند قارون، دنیازده نباشی، و از حدّ خود تجاوز نکنی؛ زیرا اگر نصیب خود را کسب نکنی و حق خود را نگیری، دنیادوستان و لذت‌طلبان و چپاولگران، «کت» (=یعنی که از تو) می‌رُبایند (=به یغما و غارت می‌برند).. ۸ تیر ۱۳۹۸.

 

 

گزارش کتاب «نونِ جو و دوغِ گَوْ»

 

این کتاب ۷۸۴ صفحه‌ای _در عکسی که از آن در بالا انداختم_ نوشته‌ی محمدابراهیم باستانی پاریزی، ۱۱ مقاله‌ی مهم ایشان است، که من چاپ پنجم آن را خواندم که ۱۳۸۳ منتشر شد. کتاب، سرتاسرش نکته و پند و درس است، من فقط چند نکته‌ی مهم ازین اثر می‌گویم:

 

 

۱. پاریز روستایی در کرمان است. باستانی _که نوشته‌هایش همیشه به طنز اجتماعی پیوست است_ از تخریب زمین می‌نالد و در صفحه‌ی ۸ به خواننده می‌رساند که شصت‌هفتاد سال پیش باغ‌ها، در و دیوار نداشت، ولی دار و درخت داشت. اینک باغ‌ها در و دیوار دارند، اما درخت ندارند!

 

 

۲. در صفحه‌ی ۱۰ به نماز فرهاد میرزا عموی ناصرالدین شاه اشاره دارد که زمانی حاکم لرستان بود به ناصرالدین شاه گفت همه چیز در لرستان امن و امان است، الّا نمازهای یومیه‌ی من که هر چه در لرستان خواندم باید اعاده کنم زیرا از وحشت لُرهای معترض حتی دو رکعت نتوانسته‌ام با حضور قلب بخوانم!

 

 

۳. پاریزی در کتاب دیگرش «کوچه‌ی هفت‌پیچ» معتقد است مثلث تاریخ، از زمان و مکان و انسان بُعد می‌گیرد و بُعد اصلی و اساسی این مثلث، همین انسان است.

 

 

۴. یک نکته‌ی دیگر هم از پاریزی بگویم و خلاص. او در صفحات ۵۹۴ تا ۶۰۱ کتاب دیگرش «سنگ هفت قلم» می‌گوید:

 

«من ثابت کرده‌ام که طبیعی‌ترین راه برای اداره‌ی مملکتی مثل ایران، با بیابان‌های پُرطول و عرض، و راه‌های طولانیِ بی‌آبادانی، و دِهاتِ کوچک، فُرم اداره‌ی یک حکومت فدرال است. این نکته را تنوع آب‌وهوا و عادات و لَهجه‌ها و مقتضیات محلی نیز تکمیل می‌کند. اگر چنین حکومتی وجود داشته باشد، مردم خود‌به‌خود صد قدم به دموکراسی و آزادی نزدیک شده‌اند.» (۸ تیر ۱۳۹۸)

 

 

«بَهرِ تو مُردم» دروغ است!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۰)

 

دروغ و راست دو متضادّ رایج است. دو ضدّی که ملت‌ها زیاد با آن درگیرند. هنوز نمی‌دانم، حیوانات و سایر جُنبدگان هم، قادرند به هم دروغ ببافند. اساساً، دروغ و راست در خُلقیات آدمیان، دیده می‌شود؛ ازجمله در تعارفات و به تعبیر عامیانه در چرب‌زبانی‌ها. شاعر چه پُرپیمانه گفت:

 

هر کس که گفت «بَهرِ تو مُردم» دروغ گفت

من راست می‌گویم که برای تو زنده‌ام

 

نکته بگویم:

 

هیچ چیز، جای راستی را نمی‌گیرد. سخت است که یک دروغ _که کجی و کژی است_ با هزار دروغِ دیگر، راست و درست شود.

 

 

کتاب «برگِ بی‌برگی» نوشته‌ی پروفسور فضل‌الله رضا. تهران: صدای معاصر، ۱۳۸۰، چاپ اول (۴۰۰ صفحه).

 

 

مدرسه‌ی فکرت. تأسیس: ۹ مرداد ۱۳۹۷

اولین پست «مدرسه‌ی فکرت»، ۹ مرداد ۱۳۹۷.

 

سه عبارت:

 

عبارت اول: 
رجائی بخارایی در حق الاغ گفته:

 

من رنج می‌بَرم، تو اگر بار می‌بَری
من خوار می‌زیَم، تو اگر خار می‌کِشی

 


عبارت دوم:
سعدی فرموده:

 

فرق است میان آن‌که یارش در بَر
با آن‌که دو چشمِ انتظار بر دَر


 

عبارت سوم:
یک حکیمی بیان داشته:

 

چهار چیز بر چهار چیز بخندد:
قسمت بر کوشش
قضا بر حذَر
اجَل بر اَمل
تقدیر بر تدبیر.

 

سه کلمه درباره‌ی هِرمان هِسه

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۱)

هِرمان هِسه _که می‌کوشید تعادل و توازن میان روح و زندگی را با زبان هنر و داستان جا بیندازد_ در رمان «گرگ بیابان» می‌گوید هر انسان، نه از یک یا دو پاره، که از پاره‌های بی‌شمار ساخته شده است و تنها با همسازی این پاره‌های ناهمساز است که می‌تواند به جاودانگان بپیوندد. هِرمان هِسه در آثارش همیشه در پی این بود که انسان، پیوسته باید در مراحل بعدی زندگی نفوذ کند و نگذارد در دایره‌‌اش حُفره بیفتد و عقب بماند. این نویسنده‌ی فیلسوف، اوقات خود را در طبیعت می‌گذراند و دایم با زیبایی‌های سرزمینی زادگاهش آلمان و مَدفنش سوئیس همدم بود و نقاشی و باغبانی می‌کرد.

 


نکته بگویم: طی سالیان دراز، خواهش‌های فرزندان آدم و حوّا چندان تغییری نکرده است، پس؛ به نظر من این ره‌پیمودن و پالودن حیات، به دست خودِ بنی‌آدم و بنی‌حوّا است. تاریخ، مردسالاری کرده همه‌جا «بنی‌آدم»، مثال آورده، اما من بنی‌حوّا هم آوردم. تا بالانس کنم! بگذرم.

 

 

کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» نوشته‌ی عبدالرفیع حقیقت.

چاپ اول. تهران: کومش،  ۱۳۸۰. در ۴۳۲ صفحه.

 

جناب آقا سیدمهدی حسینی

با سلام و تسلیت و احترام. گرچه وظیفه‌ام بود، حضوری برای عرض تسلیت و ادب، به دیدار می‌رسیدم، اما دوری راه و کار، مانع شد، و پوزش‌خواستن از آن دوست، بر من واجب. پدر گرانقدر شما، مرحوم حاج میرهادی حسینی مردی پاک، کشاورزی درست‌کار، مؤمنی بااخلاص، شهروندی مهربان و خندان و در یک کلمه، انسانی دل‌آگاه بود. خدا او را با بزرگان الهی محشور کناد. صبر و شکیبایی شما را آرزومندم. یادش بر دل شما تا ابد بماند. درود.

(۹ تیر ۱۳۹۸. ساعت ۱۱ و ۲ دقیقه‌ی صبح)

 

پاسخ جناب آقا سیدمهدی حسینی:

سلام علیکم. درود بر جناب طالبى مظهر مهربانى و رفاقت. از پیام تسلیت شما کمال تشکر دارم. خداوند تمام درگذشتگان و ذوالحقوق شما را مورد رحمت واسعه خود قرین نماید. قطعا سختیهاى دنیا با داشتن دوستانى چون شما قابل تحمل تر خواهد بود.

(نیک و بد چون همی بباید مرد

خُنُک آنکس که گوی نیکی برد)

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۵۰
ساعت پست : ۱۰:۱۸
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۹

 

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و نهم

 

بیتی که تمام نمی‌شود!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۷)

به «بیدل دهلَوی» شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی گفتند یک بیت بگو که هیچ‌وقت تمام نشود. او فوری سُرود:

به انگشتِ عصا هر دَم اشارت می‌کند پیری

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست

 

نکته بگویم:

 

یکی از فیلسوفان می‌گوید عمرِ حقیقی انسان متناسب با اطلاعات تاریخی اوست و هر قدر تاریخ بیشتر بداند عمرِ بیشتر کرده است.

 

 

تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر درباره‌ی تاریخ ادبیات ایران. با حواشی دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات خجسته.چاپ اول ۱۳۸۶. در ۴۶۴ صفحه.

 

پیشتر، در زیر عکس الصاقی فوق، وعده کرده بودم که کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» را پس از پایان مطالعه، گزارش کنم، اینک عمل به آن وعده:

 

۱. کتاب از طریق بررسی و تحلیل تاریخ ادبیّات ایران، به افکار زمانه و رفتار مردم ایران در طول تاریخ، می‌پردازد. زیرا یکی از منابع مهم مردم‌شناسی و فکرشناسی هر کشوری، ادبیّاتِ آن کشور است، چه سبک نثر و چه سبک نظم. یعنی وضع روحی و فکری مردم هر عصر و دوره، در ادبیّات آن عصر، نشان داده می‌شود.

 

۲. مثلاً در صفحه‌ی ۴۸ کتاب این‌گونه می‌فهمیم که فکر صوفیه این بوده که «علمِ کشف» بهتر از «علمِ بحث» است.

 

۳. و یا در صفحه‌ی ۶۴ کتاب درمی‌یابیم که «اُرجُوزه»، بخشی از فرهنگ ایران بوده است. اُرجُوزه یعنی قصیده‌گویی به‌شیوه رجَزگویی، که معمولاً در جنگ‌ها ادا می‌شد.

 

۴. نیز در صفحه‌ی ۹۴ کتاب مطرح می‌کند که پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ مردم را «صاحبِ درد» می‌کرد. و این، در شعر شاعران ما بازتاب می‌داشت. یعنی رسول خدا، مردم را به سرشت و سرنوشت آگاهی می‌داد و آنان را به امور خود، خدا و خلق حسّاس می‌ساخت.

 

۵. یا در صفحه‌ی ۴۱۱ کتاب می‌گوید مولوی سخن خود را از «روح حیات» پُر کرده است.

 

۶. یا در صفحه‌ی ۸۷ کتاب اثبات کرده است که حدیث در تکوینِ علوم انسانی دخالت تامّ داشته است. منظورش این است حدیث موجب شد، علومِ هم‌پیوندِ آن، رشد کند و علما و دانشمندان روی آن تحقیق و تفکر کنند. و این، موجب ترقی علوم انسانی گردید.

 

۷. و یا در صفحه‌ی ۱۰۲ کتاب، به ما، این را می‌رساند که از نظر مذهب اسماعیله، مراد از حج، دیدارِ امام زمان است، نه زیارت خانه‌ی کعبه.

 

۸. و همچنین در صفحه‌ی ۱۰۰ کتاب می‌نویسد: «یکی از مراتب ظهور و بروز انسان، کلام است.» یعنی تفکر و گفتن و نوشتن. بگذرم که جای‌جای کتاب، جای فکر‌کردن و چیزها آموختن است. روح مرحوم فروزانفر شاد. صلوات. (۲۸ خرداد ۱۳۹۸)

 

دو نیمه‌ی زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۸)
زندگی را دو نیمه دانسته‌اند: نیمه‌ی اول در آرزوی نیمه‌ی دوم می‌گذرَد و نیمه‌ی دومش در حسرت نیمه‌ی اول.
 
نکته بگویم:

امیرخسرو دهلوی می‌گوید:
نه بعد از شدن، بازگردد زمان
نه تیری است، که بیرون جهَد از کمان

 

شش حق بر گردن آدمی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۹)
اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم» حقوقی را که آدمی بر گردن دارد، بر شش حق تأکید ورزیده و در سه بیت برشمُرده است:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اوّلش حقِّ واجبِ مطلق
پس از آن حقِّ مادر است و پدر
حقِّ استاد و میر و پیغمبر
اگر این جمله حق به‌جای آری
جای در مأمنِ خدا آری
 
نکته بگویم: ازین شش حق، به‌نظر من، حق اولی و حق ششمی که حق خدا و پیغمبر است، آسان‌تر است. زیرا، خدا بخشایشگر و مهربان است و پیامبر _صلوات الله علیه وآله_ رحمةًلِلْعالَمین است و به اُمت، شفقّت و کرَم دارد.

 

سلام آقا سیدمیثم شفیعی

تو نبودی سیدمیثم. من هم در گهواره بودم و شیرخواره. امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ این‌گونه به اسدالله علَم وزیر دربار _تو بخوان نوکر شاه_ اخطار داده بودند: «هزاران آیت‌الله بروجردی به دین اسلام متّکی بوده‌اند. دین به آیت‌الله‌ها تکیه ندارد.»

 

گربه و گوشت و موش

گمانم بر این بوده که گرانی‌ی این‌گونه‌ی گوشتِ گوسفند و گوساله و بُز، بر گربه‌ها اثر می‌گذارد و گربه‌ها به جای استخوان، ازین پس موش می‌گیرند و این‌همه برای کیسه‌های زباله‌‌ی بی‌استخوان، در دمِ درِ خانه‌ها و کوچه پس‌کوچه‌ها پِرسه نمی‌زنند. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۵۰
ساعت پست : ۱۰:۱۸
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۹

 

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و نهم

 

بیتی که تمام نمی‌شود!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۷)

به «بیدل دهلَوی» شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی گفتند یک بیت بگو که هیچ‌وقت تمام نشود. او فوری سُرود:

به انگشتِ عصا هر دَم اشارت می‌کند پیری

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست

 

نکته بگویم:

 

یکی از فیلسوفان می‌گوید عمرِ حقیقی انسان متناسب با اطلاعات تاریخی اوست و هر قدر تاریخ بیشتر بداند عمرِ بیشتر کرده است.

 

 

تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر درباره‌ی تاریخ ادبیات ایران. با حواشی دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات خجسته.چاپ اول ۱۳۸۶. در ۴۶۴ صفحه.

 

پیشتر، در زیر عکس الصاقی فوق، وعده کرده بودم که کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» را پس از پایان مطالعه، گزارش کنم، اینک عمل به آن وعده:

 

۱. کتاب از طریق بررسی و تحلیل تاریخ ادبیّات ایران، به افکار زمانه و رفتار مردم ایران در طول تاریخ، می‌پردازد. زیرا یکی از منابع مهم مردم‌شناسی و فکرشناسی هر کشوری، ادبیّاتِ آن کشور است، چه سبک نثر و چه سبک نظم. یعنی وضع روحی و فکری مردم هر عصر و دوره، در ادبیّات آن عصر، نشان داده می‌شود.

 

۲. مثلاً در صفحه‌ی ۴۸ کتاب این‌گونه می‌فهمیم که فکر صوفیه این بوده که «علمِ کشف» بهتر از «علمِ بحث» است.

 

۳. و یا در صفحه‌ی ۶۴ کتاب درمی‌یابیم که «اُرجُوزه»، بخشی از فرهنگ ایران بوده است. اُرجُوزه یعنی قصیده‌گویی به‌شیوه رجَزگویی، که معمولاً در جنگ‌ها ادا می‌شد.

 

۴. نیز در صفحه‌ی ۹۴ کتاب مطرح می‌کند که پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ مردم را «صاحبِ درد» می‌کرد. و این، در شعر شاعران ما بازتاب می‌داشت. یعنی رسول خدا، مردم را به سرشت و سرنوشت آگاهی می‌داد و آنان را به امور خود، خدا و خلق حسّاس می‌ساخت.

 

۵. یا در صفحه‌ی ۴۱۱ کتاب می‌گوید مولوی سخن خود را از «روح حیات» پُر کرده است.

 

۶. یا در صفحه‌ی ۸۷ کتاب اثبات کرده است که حدیث در تکوینِ علوم انسانی دخالت تامّ داشته است. منظورش این است حدیث موجب شد، علومِ هم‌پیوندِ آن، رشد کند و علما و دانشمندان روی آن تحقیق و تفکر کنند. و این، موجب ترقی علوم انسانی گردید.

 

۷. و یا در صفحه‌ی ۱۰۲ کتاب، به ما، این را می‌رساند که از نظر مذهب اسماعیله، مراد از حج، دیدارِ امام زمان است، نه زیارت خانه‌ی کعبه.

 

۸. و همچنین در صفحه‌ی ۱۰۰ کتاب می‌نویسد: «یکی از مراتب ظهور و بروز انسان، کلام است.» یعنی تفکر و گفتن و نوشتن. بگذرم که جای‌جای کتاب، جای فکر‌کردن و چیزها آموختن است. روح مرحوم فروزانفر شاد. صلوات. (۲۸ خرداد ۱۳۹۸)

 

دو نیمه‌ی زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۸)
زندگی را دو نیمه دانسته‌اند: نیمه‌ی اول در آرزوی نیمه‌ی دوم می‌گذرَد و نیمه‌ی دومش در حسرت نیمه‌ی اول.
 
نکته بگویم:

امیرخسرو دهلوی می‌گوید:
نه بعد از شدن، بازگردد زمان
نه تیری است، که بیرون جهَد از کمان

 

شش حق بر گردن آدمی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۹)
اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم» حقوقی را که آدمی بر گردن دارد، بر شش حق تأکید ورزیده و در سه بیت برشمُرده است:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اوّلش حقِّ واجبِ مطلق
پس از آن حقِّ مادر است و پدر
حقِّ استاد و میر و پیغمبر
اگر این جمله حق به‌جای آری
جای در مأمنِ خدا آری
 
نکته بگویم: ازین شش حق، به‌نظر من، حق اولی و حق ششمی که حق خدا و پیغمبر است، آسان‌تر است. زیرا، خدا بخشایشگر و مهربان است و پیامبر _صلوات الله علیه وآله_ رحمةًلِلْعالَمین است و به اُمت، شفقّت و کرَم دارد.

 

سلام آقا سیدمیثم شفیعی

تو نبودی سیدمیثم. من هم در گهواره بودم و شیرخواره. امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ این‌گونه به اسدالله علَم وزیر دربار _تو بخوان نوکر شاه_ اخطار داده بودند: «هزاران آیت‌الله بروجردی به دین اسلام متّکی بوده‌اند. دین به آیت‌الله‌ها تکیه ندارد.»

 

گربه و گوشت و موش

گمانم بر این بوده که گرانی‌ی این‌گونه‌ی گوشتِ گوسفند و گوساله و بُز، بر گربه‌ها اثر می‌گذارد و گربه‌ها به جای استخوان، ازین پس موش می‌گیرند و این‌همه برای کیسه‌های زباله‌‌ی بی‌استخوان، در دمِ درِ خانه‌ها و کوچه پس‌کوچه‌ها پِرسه نمی‌زنند. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و نهم

 

بیتی که تمام نمی‌شود!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۷)

به «بیدل دهلَوی» شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی گفتند یک بیت بگو که هیچ‌وقت تمام نشود. او فوری سُرود:

به انگشتِ عصا هر دَم اشارت می‌کند پیری

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست

 

نکته بگویم:

 

یکی از فیلسوفان می‌گوید عمرِ حقیقی انسان متناسب با اطلاعات تاریخی اوست و هر قدر تاریخ بیشتر بداند عمرِ بیشتر کرده است.

 

 

تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر درباره‌ی تاریخ ادبیات ایران. با حواشی دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات خجسته.چاپ اول ۱۳۸۶. در ۴۶۴ صفحه.

 

پیشتر، در زیر عکس الصاقی فوق، وعده کرده بودم که کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» را پس از پایان مطالعه، گزارش کنم، اینک عمل به آن وعده:

 

۱. کتاب از طریق بررسی و تحلیل تاریخ ادبیّات ایران، به افکار زمانه و رفتار مردم ایران در طول تاریخ، می‌پردازد. زیرا یکی از منابع مهم مردم‌شناسی و فکرشناسی هر کشوری، ادبیّاتِ آن کشور است، چه سبک نثر و چه سبک نظم. یعنی وضع روحی و فکری مردم هر عصر و دوره، در ادبیّات آن عصر، نشان داده می‌شود.

 

۲. مثلاً در صفحه‌ی ۴۸ کتاب این‌گونه می‌فهمیم که فکر صوفیه این بوده که «علمِ کشف» بهتر از «علمِ بحث» است.

 

۳. و یا در صفحه‌ی ۶۴ کتاب درمی‌یابیم که «اُرجُوزه»، بخشی از فرهنگ ایران بوده است. اُرجُوزه یعنی قصیده‌گویی به‌شیوه رجَزگویی، که معمولاً در جنگ‌ها ادا می‌شد.

 

۴. نیز در صفحه‌ی ۹۴ کتاب مطرح می‌کند که پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ مردم را «صاحبِ درد» می‌کرد. و این، در شعر شاعران ما بازتاب می‌داشت. یعنی رسول خدا، مردم را به سرشت و سرنوشت آگاهی می‌داد و آنان را به امور خود، خدا و خلق حسّاس می‌ساخت.

 

۵. یا در صفحه‌ی ۴۱۱ کتاب می‌گوید مولوی سخن خود را از «روح حیات» پُر کرده است.

 

۶. یا در صفحه‌ی ۸۷ کتاب اثبات کرده است که حدیث در تکوینِ علوم انسانی دخالت تامّ داشته است. منظورش این است حدیث موجب شد، علومِ هم‌پیوندِ آن، رشد کند و علما و دانشمندان روی آن تحقیق و تفکر کنند. و این، موجب ترقی علوم انسانی گردید.

 

۷. و یا در صفحه‌ی ۱۰۲ کتاب، به ما، این را می‌رساند که از نظر مذهب اسماعیله، مراد از حج، دیدارِ امام زمان است، نه زیارت خانه‌ی کعبه.

 

۸. و همچنین در صفحه‌ی ۱۰۰ کتاب می‌نویسد: «یکی از مراتب ظهور و بروز انسان، کلام است.» یعنی تفکر و گفتن و نوشتن. بگذرم که جای‌جای کتاب، جای فکر‌کردن و چیزها آموختن است. روح مرحوم فروزانفر شاد. صلوات. (۲۸ خرداد ۱۳۹۸)

 

دو نیمه‌ی زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۸)
زندگی را دو نیمه دانسته‌اند: نیمه‌ی اول در آرزوی نیمه‌ی دوم می‌گذرَد و نیمه‌ی دومش در حسرت نیمه‌ی اول.
 
نکته بگویم:

امیرخسرو دهلوی می‌گوید:
نه بعد از شدن، بازگردد زمان
نه تیری است، که بیرون جهَد از کمان

 

شش حق بر گردن آدمی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۹)
اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم» حقوقی را که آدمی بر گردن دارد، بر شش حق تأکید ورزیده و در سه بیت برشمُرده است:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اوّلش حقِّ واجبِ مطلق
پس از آن حقِّ مادر است و پدر
حقِّ استاد و میر و پیغمبر
اگر این جمله حق به‌جای آری
جای در مأمنِ خدا آری
 
نکته بگویم: ازین شش حق، به‌نظر من، حق اولی و حق ششمی که حق خدا و پیغمبر است، آسان‌تر است. زیرا، خدا بخشایشگر و مهربان است و پیامبر _صلوات الله علیه وآله_ رحمةًلِلْعالَمین است و به اُمت، شفقّت و کرَم دارد.

 

سلام آقا سیدمیثم شفیعی

تو نبودی سیدمیثم. من هم در گهواره بودم و شیرخواره. امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ این‌گونه به اسدالله علَم وزیر دربار _تو بخوان نوکر شاه_ اخطار داده بودند: «هزاران آیت‌الله بروجردی به دین اسلام متّکی بوده‌اند. دین به آیت‌الله‌ها تکیه ندارد.»

 

گربه و گوشت و موش

گمانم بر این بوده که گرانی‌ی این‌گونه‌ی گوشتِ گوسفند و گوساله و بُز، بر گربه‌ها اثر می‌گذارد و گربه‌ها به جای استخوان، ازین پس موش می‌گیرند و این‌همه برای کیسه‌های زباله‌‌ی بی‌استخوان، در دمِ درِ خانه‌ها و کوچه پس‌کوچه‌ها پِرسه نمی‌زنند. بیشتر بخوانید ↓

این‌روزها من با چشمانم دست‌کم در شهرهایی که می‌روم، می‌بینم گربه‌ها زباله‌ها را زیروزبَر می‌کنند اما از گوشت و آب‌گوشت و پوکّه‌های پوست‌ بویی نمی‌گیرند. این گوشت‌خواران هم گویا بزودی باید علف‌خوار شوند! چون‌که، هم جُربزه‌ی موش‌گیری ندارند! و هم سبدِ بی‌شمار شهروندانِ ایران، از خریدِ گوشت‌ خالی گردیده است. خالی‌ی خالی.

 

امام، آرام بود... .
از چپ: موسوی اردبیلی، میرحسین موسوی، امام خمینی، سیداحمد خمینی، اکبر رفسنجانی، رهبری.

 

 

آرمِ اسلحه‌ات چیه!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۰)
یک‌بار تیمسار زندی‌پور درِ سلول را باز کرد و گفت: شاه سمبل کشور است و هرکه با شاه مخالفت کند خائن است.
علی شریعتی جواب داد: پس همه‌ی شاه‌ها خائن هستند. چون همه‌ی آنها علیه‌ی شاه‌های قبلی مبارزه کردند و به قدرت رسیدند.
دکتر شریعتی به یک سرباز زندان که از او پرسید جُرمت چیه؟ اسلحه داشتی؟ گفت: آری. سرباز پرسید آرمش چیه؟ گفت: خودکار. [اشاره به قلم]
 
نکته بگویم: موقع رفتنِ پدر از زندان، علی شریعتی به او خیره می‌شود. بازپرس ساواک می‌پرسد به چه نگاه می‌کنی؟ گفت: به ۱۴ قرن مظلومیت تشیّع.

 

افزوده بیفزایم:  مرحوم دکتر علی شریعتی می‌گفت: «قلمم را ششدانگ وقفِ ایمان کرده‌ام و به خدا و خلق فروخته‌ام...»

برای اطلاعات بیشتر به کتاب «طرحی از یک زندگی» نوشته‌ی پوران شریعت رضوی _همسر دکتر شریعتی_ صفحات ۱۸۳ تا ۱۹۰ مراجعه شود.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
در حد چند کلاس، درس بود. عالی نوشتی. اساساً کار کسانی این است که با سخن‌چینی، زندگی بگذرانند. پشتِ سر گویی علیه‌ی این و آن، برای‌شان خوراک شب و روز شده است. یک بیت از مولوی هدیه‌ات می‌کنم بابت این درس و آموزه‌‌ای که نوشتی که جای جای آن کلام قرآن و سخنان امام علی _علیه‌السلام_ و سعدی در آن تابان است:

مو‌به‌مو و ذرّه‌ذرّه مَکرِ نفْس
می‌شناسیدش چون گل از کرَفس

 

مرموزات اسدی در مزمورات داودی. اثر نجم رازی
شرح عکس بالا:

از امروز نیز خواندنِ این کتاب را آغاز کرده‌ام «مَرموزات اسدی در مَزمورات داودی». نوشته‌ی حکیم نجم‌الدین رازی. تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران. سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۱. در ۳۰۱صفحه. ان‌شاءالله اگر بلد بودم، گزارشی از آن خواهم نگاشت.


گزارشی از کتاب «مرموزات اسدی در مزمورات داودی»


چندی پیش وعده کرده بودم این کتاب را پس از خواندن، گزارش کنم. دیشب مطالعه‌اش را _که بسیار مفید و بکر بود_ تمام کردم. اینک در زیر، فشرده‌ای از آن می‌نویسم تا طالبانِ دانش و ارزش، خود، زاد و توشه‌ای برگیرند. ان‌شاءالله.

 

۱. رازی متخلص به «نجم» بود و معروف به «دایه» و چون به قوم بنی‌اسد ریشه داشت، اسدی رازی نام گرفت. زاده‌ی ری بود و در حمله‌ی تاتارها به ایران _که بیشتر افراد خانواده‌اش شهید شدند_ به همدان و سپس اردبیل و آنگاه به ارزنجان ترکیه و در آخر به بغداد هجرت کرد و همانجا در قبرستانی که عُرفا و بزرگان دفن‌اند، مدفون شد.


۲. در مسیر هجرت از هر شهر و دیاری که می‌گذشت دست به آسیب‌شناسی می‌زد: «... در هر شهر مدتی می‌باشیدم... در رسته‌ی آن بازارها هر متاع را رواج دیدم الّا متاع دین را و هر مُزوِّر و مُلبِّس را خریدار یافتم الّا اهل یقین را.»


۳. مرموزات یعنی رمزنویسی‌ها و مزمورات یعنی نغمه‌ها. او در مرموز اول چنین نوشت: «خلقتِ آفرینش تَبعِ وجودِ انسان بود و حکمتِ وجودِ انسان، اظهارِ صفاتِ اُلوهیت. و انسان آینه‌ی جمال‌نمایِ حق است... [و انسان] حقیقتِ آن جمال بر خود نبندد، که هر که بر خود بَندد بر خود خندَد.»


۴. در مرموز دوم می‌گوید: «عجب سرّی است که این‌همه وسائطِ گوناگون بکار می‌یابد تا روغنِ روح بذلِ وجود کند و وجودِ مَجازی را به وجودِ حقیقی مبدّل گردانَد.


۵. از نظر رازی تنها معرفتی موجب نجات است که «نظرِ عقلِ ایشان مؤیّد باشد به نورِ ایمان تا به نبوّت انبیاء اقرار کنند و از خوفِ حق _که از شرائط ایمان است_ به اوامر و نواهی شرایعِ انبیاء قیام نمایند.»


۶. مُدرِکات پنچ‌گانه از نظر رازی ایناست: عقل. دل. سِرّ. روح. خُفی.»
و این بیت از اوست که تلاش و کوشش را اساسِ و بُنِ انسان می‌داند:


بکوشیم سخت و بتازیم تیز
چو آرام گیریم، گویند: خیز



طلبه‌ها چون در ادبیات عرب تسلط پیدا می‌کنند، از رمز و رازهای سخن‌ها بیشتر سر در می‌آورند. مرحوم علامه گاه برای دانستن یک لغت، چندین روز فکر و جهد می‌کرد. آموختن، چقدر شیرین است جناب احمدی؛ لذیذتر از عسلِ مصفّا. سپاس آقا.

 

بحث ۱۲۸: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود:

ایران از «قدرتِ منطقه‌ای» خود چرا و چگونه باید استفاده کند؟ نیز اگر نکاتی درباره‌ی این «قدرت» دارید، بیان کنید.

 

 

پاسخم به بحث ۱۲۸

 

۱. اولین قدرت هر کشوری، در «قدرت منطقه‌ای» آن باید بروز کند. مثلاً چین در شرق آسیا، آلمان و فرانسه و انگلیس در اروپا و نیز «قدرت منطقه‌ای» ایران در خاورمیانه. امروز ایران به علتِ «قدرت منطقه‌ای»‌اش، یک بازیگر جهانی است نه یک تماشاگر منفعل. از زمان کوروش کبیر نیز ایران قدرت فعال بود و جهان‌گشایی می‌نمود.

 

۲. «قدرت منطقه‌ای» یک منطق رایج است در روابط بین‌الملل؛ یعنی داشتن نفوذ در حوزه‌ی جغرافیایی خود. اگر این‌گونه نباشد، کشور موجب طمع قرار می‌گیرد. نمونه‌اش جنگ صدام علیه‌ی ایران که چون آن زمان ایران را ضعیف و دارای مشکلات داخلی تصور می‌کرد، دست به حمله زد.

 

۳. «قدرت منطقه‌ای» ایران موجب می‌شود در مرزهای ایران هیچ آلترناتیوی شکل نگیرد و گروهک‌های دست‌نشانده و دریوزه (=مواجب‌گیر غرب)، استقرار خاکی نداشته باشند. تا به کمک آمریکا در درون ایران حکومت دست‌نشانده تشکیل دهند.

 

۴. «قدرت منطقه‌ای» ایران تبار تمدنی ایران را حراست می‌کند. یک ایران ضعیف، موجب می‌شود توان استراتژیک به اسرائیل و عربستان منتقل شود که در آن صورت بر ملت ایران خط و نشان خواهند کشید. اما اینک به دلیل نفوذ برتر ایران، این دو رژیم سعودی و صهیونیستی مانند کودکان لجوج در دامن آمریکا گریه می‌کنند تا از دست قیام مردمی محفوظ بمانند!

 

۵. «قدرت منطقه‌ای» ایران، سیاست خارجی را تقویت می‌کند، زیرا سیاست خارجی بخش عمده‌اش چانه‌زنی روی میزهای گفت و شنود دیپلماتیک است.

 

۶. «قدرت منطقه‌ای» ایران می‌تواند منازعات را به صلح برساند. و خط مقاومت منطقه‌ای را به عنوان توانِ بازدارنده و هجومی در برابر هر گونه دست‌درازی‌ها، بسیج، مهیّا و آگاه نگه دارد.

 

۷. تمدن‌سازی و رشد اقتصادی دو پایه‌ی اصلی هر کشور است، «قدرت منطقه‌ای» این را تسهیل می‌سازد. مهمترین اقدام ایران درین‌باره باید رفع تنش در منطقه باشد. یعنی ازین قدرت در جهت ثبات امنیتی، رشد اقتصادی و توسعه سیاسی استفاده کند. ادامه هم دارد... البته شاید، اگر لازم باشد.

 

 

ادامه‌ی پاسخم در بحث ۱۲۸

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

۱. ممنونم از شرکت شما در مبحث ۱۲۸.

۲. متمنّی‌ام از شما که خود استاد هستید و دانش‌آموخته‌ی علوم سیاسی و حوزه، بحث را بشکافی. با این‌همه چشم، من هم کمی توضیح اضاف می‌کنم:

 

۳. من با دکتر عبدالرحمان عالِم دو درس گذراندم. ایشان در کتاب مهم‌اش «بنیادهای علم سیاست» به بحث منابع قدرت پرداخته است که عبارت‌اند از:

منابع قدرت فردی و اجتماعی.

منابع قدرت دولت.

 

در اولی اینها منبع قدرت‌اند:

 

۱. دانش، ۲. سازمان، ۳. موقعیت‌ها (=مثل موقعیت دینی)، ۴. اقتدار (=قدرت مشروع)، ۵. مهارت، ۶. ایمان (=در برابر زور خالص)، ۷. رسانه‌های جمعی.

 

در دومی اینها منبع قدرت‌اند:

 

۱. جغرافیا، ۲.  وسعت سرزمین، ۳. منابع ملی (=قدرت طبیعی مانند کوه، معادن)، ۴. توان اقتصادی، ۵. توان نظامی، ۶. جمعیت. ۷. کیفیت رهبری و حکومت، ۸. اراده‌ی تخصیص منابع به‌دست یافتنِ هدف‌های ملی، ۹. روحیه، انضباط، لیاقت و کیفیت نیروهای مسلح، ۱۰.  توان بالقوه‌ی اتحاد دولت، ۱۱. سطح آگاهی سیاسی در میان مردم، ۱۲. نفوذ.

 

۴. بنابراین، من در این شاخص‌ها ایران را مورد بررسی خود دارم و با مطالعات مستمر، آن را از نظر دور نمی‌دارم. پس، «قدرت منطقه‌ای» ایران از این نظر نیز پیشتاز است و بر سایر کشورها فائق است. فائقی که نه زور می‌گوید و نه تجاوزگر است و نه کشورگشا. در چشم‌انداز بیست‌ساله هم این برتری دیده شده است. پس این نوشته‌ام، قسمت دوم پاسخم به بحث ۱۲۸ محسوب می‌شود. سپاس که موجب شدی، پاسخ دومم را زودتر بنویسم.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۸ ممنونم.

 

۲. بلی؛ درست فرمودی که قدرت، صرفاً نباید در نظامی‌گری، محدود و سنجش شود.

 

۳. من هم همانند مرحوم بازرگان که می‌گفت «انقلاب نخود و لوبیا نیست که صادر کنیم» معتقدم انقلاب اسلامی ایران از طریق ترقی در افکار و رفتار ایرانیان چه در اخلاق، چه در فرهنگ، چه در تفکر و تمدن و نیز چه در ایمان و دیانت در ملل دیگر صادر می‌شود.

 

۴. آنان که در حوزه‌های بانک و اقتصاد و معیشت مردم به مردم وعده‌ها دادند باید پاسخ‌گو باشند که چرا مردم را در این مخاطرات و دست‌درازی‌های عناصر فساد و اختلاس و چپاول جیبِ ملت، تنها گذاشتند و با تنبلی و تن‌پروری و ناکارآمدی، روز می‌شمارند تا وقت دولت‌شان قانوناً تمام شود و بی‌خیالِ آنچه گفتند و دروغ بافتند و از مردم رأی‌ها را گدایی کرده‌اند، باشند.

 

۵. من البته در پاسخم در بحث ۱۲۸ که خواهم نوشت نظرم را دقیق و تئوریک مطرح می‌کنم. قدرت منطقه‌ای  را البته خودِ شما آگاه‌اید که باید با فراست دید و آن را به عنوان یک فرصت بزرگ فهمید و اَکناف و اطرافش را، عمیق سنجید. به قول استراتژیست‌ها می‌بایست به کُنهِ آن رخنه نمود.

 

۶. از جناب‌عالی _که اولین پاسخ را درین بحث ۱۲۸ در دو سه پست نوشته‌اید و دل‌گویه‌های دردمندانه‌ات را به آن پیوست زده‌ای_ بسیارممنونم.

 

 

تصفیه‌ی دل یا تحصیل علم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۱)

مولوی در دفتر دوم مثنوی معنوی، بیت ۱۶۵ می‌گوید:

 

زادِ دانشمند، آثارِ قلم

زادِ صوفی چیست، آثارِ قدم

 

شرح دهم و نکته بگویم: عالِم اگر فقط در پیِ علم باشد و صوفی فقط در پیِ عمل، هردو به کج می‌روند. راهِ اسلام، راه علم و عمل باهم است. زاد (=توشه‌ی) آدمی، با «دانش و ارزش» در کنار هم، تأمین می‌شود.

 

آن شاعر صوفی دلیل‌اش این بوده که چون پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ اُمی بوده، پس صوفی هم باید چُنین باشد. به شعر صوفی بنگرید:

 

اگر بودی کمال، اندر نویسانی و خوانایی

چرا آن قبله‌ی کُلّ، نانویسا بود و ناخوانا؟

 

یعنی اگر کمالِ آدمی در نوشتن و خواندن است، پس چرا رسول خدا (ص) اُمی بود و نوشتن و خواندن نمی‌کرد. از این‌رو، بر صوفی تصفیه‌ی دل مهم است نه تحصیل علم. صوفی در این راه، خطا می‌کند. زیرا؛ راه، همان راهِ اسلام است که بر علم و عمل _هر دو_ امر می‌کند و انسان از این راه، پَرتو (=روشنایی) کسب می‌کند. آری؛ هم تصفیه‌ی دل لازم داریم، و هم تحصیل علم. بگذرم.

 

 

سلام آشیخ مهدی

در قبول و تأیید سخن درست شما درباره‌ی نون و نرخ روز، یاد حرفی افتادم. دوستی دارم _که تهران باهم کار می‌کردیم_ او مادری دارد از ایل قشقایی و تیزبین و روشن. همیشه می‌گفت: بترسید از کسی که، از خدا نمی‌ترسد.

 

بلی؛ بادِ «نون به نرخِ روز خور»ی از همان روزی که قابیل علیه‌ی هابیل تقلّب و سپس تغلّب ورزید، بر روی بشریت وزید. فقط کمی عقلانیت و اخلاق و پرهیزگاری و به حد جُویی ورَع می‌خواهد که در برابر آن نلغزید. چه آخوند باشد، چه مُکلّا. چه باکُلاه باشد، چه با عرَق‌چین. چه دستمال به‌سر بسته باشد، و چه دَستار به‌سر. سپاس.

 

 

سلام جناب حمید عباسیان

۱. بسیارسپاس ازین شرکت زیبایت در بحث ۱۲۷.

 

۲. سیاست دستوری «مائو» رهبر اسبق چین را به‌جا استناد کرده‌ای. عالی بود. آری؛ کشتار بی‌امان گنجشک‌ها را _که به انقلاب گنجشک‌ها مشهور شد_ خوب مورد دقت و بحث قرار دادی. چنان اطاعت محض کرده بودند چینی‌ها، که خیلی‌زود دریافتند چه خسارتی به‌بار آوردند!

 

۳. من هم با شما هم‌نظرم. چون در آن پاسخم به به بحث ۱۲۷ گفته بودم اگر اکوسیستم (=چرخه‌ی حیات) را در گستره‌ی جغرافیایی ایران، مختل و نیمه‌نابود نمی‌کردند، همین ملخ‌های میلیاردی، رزق و روزی رایگان  خداداد، برای پرندگان و چرندگان می‌شد. حیف که بشر با زیاده‌خواهی‌های بی‌منطق، زیست‌بوم خود ازجمله‌ تالاب‌های زندگی‌بخش را مورد جفا و هجوم قرار می‌دهد و می‌خشکاند.

 

۴. عواقب خطرناک را در بخش نتیجه‌گیری، عالمانه بیان کردی و نیز دلسوزانه و کاربُردانه. برای من پاسخ شما، زیاد قشنگ بود و متفکرانه.

 

۵. برای این پاسخ خوب و دل‌چسب شما، بیت ۲۰۸ مولوی در مثنوی را هدیه‌ات می‌کنم:

 

دشمنِ طاووس آمد پَرّ او

ای بسا شَه را بکُشته فَرّ او

 

بلدی، اما من هم معنی می‌کنم: یعنی زیبایی شگفت‌انگیز پرِ طاووس موجب می‌شود انسان‌ها، بی‌رحمانه آن را شکار کنند تا به هوَس خود برسند. و کَرّ و فَرّ پادشاه و حاکم هم ممکن است باعث شکستش شود. درضمن، یادآوری کنم که امام علی _علیه‌السلام_ در نهج‌البلاغه، پرنده‌ی زیبای طاووس را توصیف کرده است که بسیار خواندنی است.

 

 

 

زنگ شعر:

یک زمان‌های دور و درازی، در همین ایران و عراق اگر کسی از بزرگان و اُدبا، پنج‌هزار بیت شعر از حفظ نبود او را در مجامع علمی و ادبی راه نمی‌دادند. اینک، درین دوره و زمانه، بیشتر افراد این مملکتِ درخشان و کهن،  ۱۰ بیت شعر هم از ۱۰ شاعر بلندآوازه‌ی ایران از بر نیستند که هیچ، بلد هم نیستند آن را بخوانند یا معنی کنند و بفهمند. عمل پیشکش. حیف، حیف.

 

 

مدارِ زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۲)

مرحوم مهدی بازرگان برای مدار زندگی، سه رأس قائل است؛ عشق، عمل، اکتساب. وی در صفحه‌ی ۵۰ کتاب «عشق و پرستش» می‌گوید: «اگر روز نبود، روزی نبود و شب هم اگر نبود، نیرو نبود.» ازین‌رو، از نظر او «کار» جوهر انسان است.

 

نکته بگویم: در واقع انسان در هیچ زمانی نباید معطّل (=متوقف و ایستا) بماند، حتی اگر در حالِ دیدنِ زیبایی‌ و هنر و عشق باشد. به این بیت مسعود سعد سلمان توجه فرمایید:

کم کُن بر عَندلیب و طاووس درنگ

کاینجا همه بانگ آمد و آنجا همه رنگ

 

یعنی حتی در گوش‌دادن به نغمه‌ی بُلبُل (=عندلیب) و رنگ‌های شگفت‌انگیز طاووس هم _که از زیباترین ساعات درنگ و دیدن و شنیدن انسان است_ نباید خود را معطّل و منتظر گذاشت. درست است که بلبل، تمام جِلوه‌اش صوت و نغمه است و طاووس همه‌اش رنگِ رنگارنگ. اما درنگ و توقف، مقصد نیست، حرکت، هدف است. باید پویا بود و جویا، باید جهَنده بود و روَنده، نه ایستا بود و درمانده.

 

رمان «مرشد و مارگریتا»

شرح من بر رُمان «مرشد و مارگریتا»

 

۱. این رمان نوشته‌ی میخائیل بولگاکف روسی است، از آثار شگفت‌انگیز ادبیات جهان، با ترجمه‌ی شیوای عباس میلانی. نشر فرهنگ نو. کافی‌ست کسی برای خود خلوت بسازد و سر بر این رمان بدوزد؛ تا ۱۵۰ صفحه را یک‌نفس نخواند دل ندارد، به کاری دیگر سرَک بکشد و حتی دلش نمی‌آید شب به صبح درآید.

 

۲. فضای خفقان عصر استالین را به نقد می‌کشد که مردم را در چنبر خودکامگی خود گرفتار کرده بود. او _که خود در مَذبَح (=کشتارگاه) استالین در آمده بود_ مَسلخ مسیح (ع) را درین رمان به تصویر کشید و با پرداختی هنرمندانه، به سوی جاانداختنِ دوگانه‌های خیر و شرّ، جبر و اختیار، عشق و مرگ، عقل و غریزه، عرفان و مادیگری، فناپذیری و ابدیت و نیز عدالت و قساوت رفت.

 

۳. به نظر من اگر در آفتاب سوزان هم این رمان در دستت باشد حاضری دست‌هایت را سایه‌بان صورتت کنی تا از بقیه‌ی داستان سردرآوری. حتی بارها و بارها اگر آب دهانت راه بیفتد، حاضری همه را قورت بدهی تا از آنچه در داستان رخ می‌دهد، ذهن‌ات نه فلج، که مانند رودخانه‌ی زیر خورشید نیمروز، برق بزند.

 

۴. یک شخصیتِ پیچاز پوشیده (=لباس چسبناک و نمناک) در رمان حضور دارد که سعی داری دائم بفهمی چه نقشه می‌کشد و چه‌ها در نهفته‌اش دارد و رو می‌کند. پیچاز، همان «پِچاک» در لهجه‌ی داراب‌کلایی‌هاست.

 

۵. بگذرم. من، یک‌بند چهارپنج‌شبه، رمان را خوانده‌ام. یک جمله بگویم و تمام: اگر رمان را بالینی بخوانی پاها در دلت جمع می‌کنی و با چشمانی گِردشده از تعجّب ورق از ورق کم نمی‌کنی.

 


سلام جناب فضل‌الله فضلی

از نوشته‌های حقوقی شما استقبال می‌کنم. شما که خود حقوق خوانده‌ای و در وکالت دستی زبردست داری، در شرح مفاد حقوقی به‌یقین کارشناسی هستی و بنابراین نکات حقوقی را با شرح ساده، بر خواننده آسان‌تر می‌سازی. اقدامت را سپاس می‌دارم.

 

در این پست شما _که اِعسار را در مقوله‌ی مقررات چک به‌خوبی و رسا بیان داشتی_ برای من این پرسش ایجاد شده که اساساً اِعسار (=عُسر، ناتوانی مالی، ورشکستگی و تنگدستی) چگونه برای مجامع قانونی رسمی اثبات می‌شود؟

 


سلام آشیخ مهدی رمضانی

به‌هرحال، حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی پا پیش گذاشته و آیین‌نامه‌ی اجرایی قانون بررسی دارایی‌های مسئولان را وارد فاز اجرایی کرده است. و این گام، اگر شجاعانه، قانون‌مدارانه و بی‌طرفانه برداشته شود، می‌تواند اصل ۱۴۲ قانون اساسی را به مرحله‌ی عملی نزدیک‌تر کند. البته نگرانی‌ها، نشانه‌گذاری‌ها و دغدغه‌های شما درین موضوع که نوشته‌ای، ممدوح و مهم است. نظر من این است که گفتم.
 

پاسخم به پرسش جناب آق سیدمحمد وکیل

سلام. ابتدا ممنونم که توجه کردی و پرسیدی. باشه چشم، کمی شرح می‌دهم:

۱. این عناوینِ حوزوی، اعتباری است نه حقیقی. منظور از اعتباری یعنی یک امر قراردادی عُرفی و رایج میان بکارگیرندگان آن است. آیا شما وقتی در قرآن می‌خوانی «یدالله»، «وجه‌الله»، «صبغة‌الله» آیا قائلی خدا دست دارد؟ صورت دارد؟ رنگ دارد؟ به‌یقین نه. پس، آیت‌الله و حجت‌الاسلام هم به معنی این نیست فلان روحانی «آیت و نشانه‌ی» حقیقی خداست یا «حجت و دلیل» واقعی خداست.

 

۲. در قدیم همه‌ی این عناوین متداول نبود. در دوره‌ی معاصر بیشتر این القابِ متعدد رواج یافته‌ است.

 

۳. عناوین برای تعیین مصادیق نیست. به‌هرحال، در حوزه اگر طلبه‌ای سادات باشد، او را «سید» خطاب می‌کنند عمامه‌ی مشکی می‌گذارد و اگر غیرسادات باشد «شیخ» می‌گویند و عمامه‌ی سفید می‌بندد.

 

۴. القاب و پیشوندها برای احترام است. البته «آیت‌الله» کسانی‌اند که به اجتهاد رسیده باشند و «آیت‌الله العظمی» برای مراجع است.

«حجت‌الاسلام» هم امری رایج‌تر است که شامل سایر روحانیون می‌شود. واژه‌ی «علامه» هم معمولاً به کسانی می‌گویند احاطه‌ی علمی‌شان فراوان است.

 

۵. اگر انسان «خلیفه‌»ی خداست آیا به نظرت همه‌ی آدم‌ها جانشین خدا هستند؟ به‌یقین خواهی گفت نه. پس، این عنوان‌ها از سوی مردم برای احترام به‌کار می‌رود. و الا هیچ روحانی‌یی خود را با این عناوین معرفی نمی‌کند.

 

۶. من این عناوین را نشانه‌ی فرهنگ و ادب می‌دانم، نه امتیاز برای طلبه‌ها. در مسیحیت هم عناوین سلسله‌مراتبی داریم: پاپ، اسقف، کاردینال و... .

 

۷. البته هستند عده‌ای که از روی چاپلوسی، القاب و عناوین برای افراد روحانی وضع می‌کنند که نادرست است و گاه برای مطامع است.

 

۸. به کسانی که اجتهاد ندارند، و فرصت هم نداشتند علم حوزوی‌شان را استمرار ببخشند و به قول معروف «ملا» و «باسواد» نشدند، نباید عنوان آیت‌الله داد. امید است پاسخم مُکفی بوده باشد.

 

جناب فضلی از توضیح جناب‌عالی درباره‌ی مفهوم و منطوق «اِعسار» _ که عجز در پرداخت بدهی و دَین دارند_ ممنونم. من روشن شدم از پاسخ خوب و دقیق شما. مؤید باشید آقا.

 

 

بارِ خار

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۳)

 

غزالی می‌گوید «من تمامِ مدت عمر که نصیحت کردم، جمله‌ای به عظمت و جلال و شکوه این حرف فردوسی نیافتم.» یعنی این بیت در شاهنامه، بخش فریدون:

 

اگر بار خار است خود کِشته‌ای

وگر پَرنیان است خود رِشته‌ای

 

شرح دهم و نکته بگویم: یعنی انسان خود، خود را رستگار یا رُسوا می‌کند. اگر توشه و بارِ کسی، خدای ناکرده خار و خَس باشد، خودش آن را در کشت‌زار کِشت و کسب کرده است. اگر بارش، پَرنیان (=پارچه‌ی ابریشمی و دیبای فریبا و نقشه‌نگار) بود، خود آن را بافته‌ و یافته‌. پس؛ این ما هستیم که خود را به سعادت یا شقاوت می‌رسانیم. انسانِ جدا از خدا، انسانی گمگشته و گمراه است. قرآن می‌گوید ببین برای فردا (=قیامت) چه پیش فرستاده‌ای.

 

پاسم به حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی:

با سلام و احترام؛

 

۱. همان‌گونه که می‌دانید این آیه، آیه‌ی ۱۰ سوره‌ی بقره است، و درباره‌ی منافقان عصر رسول‌الله (ص). که نه در دل، حُسن نیت داشتند و نه حق را پذیرا بودند و اساساً در ردّ حق، قدم در قدم می‌گذاشتند. پس، به‌کارگیری این آیه درین باره از سوی شما نادرست است. هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.

 

۲. فرمودی «اللهُ اعلم». بسیارخوب. پس خودت وقتی می‌فرمایی خدا بهتر می‌داند، بهتر است پیش‌داوری و نیّت‌خوانی نشود.

 

۳. نوشتی «ادبیات گفتاری انسان باید درست باشد.» بلی؛ همین‌طور است و جناب آق سیدمحمد موسوی هم ازین مسیر بیرون نرفته بود و سؤالش از شخص من بوده‌است تا بیشتر بداند. و این فضای مدرسه‌ی فکرت هم، فضای نزاکت گفتاری است و روشن‌گری و مباحثه‌ی نظری. و سؤال وی از دیدِ من، ذرّه‌ای خدشه‌دار نبود و خالی ازین رسم و آداب هم نبود.

 

۴. ازین‌رو؛ به نظرم واکنش جناب‌عالی درین باره، هم تند بوده‌است و هم نادرست. البته من می‌گذارم به حساب بحثی رُک و دوستانه و صمیمانه که این وسعتِ نظر می‌طلبد و گنجایش زیاد و اقناع یکدیگر. پوزش.

 

سلام جناب آقای حمید عباسیان شهمیرزادی

این‌که در بحث ۱۲۸ شرکت کردی، تشکر می‌شود. این‌که هارت‌وپورت (به قول مازندرانی‌ها: «هِرتّم‌پِرتّم») را وارد پاسخ کردی جالب دیدیم، چون درست عین رفتار ترامپ، تداعی شد که فقط داد‌وفریاد می‌کشد و توخالی است و ببر کاغذی. این‌که هفت مؤلفه‌ی (=ترکیب‌بخش، پیونددهنده‌ی) قدرت را برشمردی نیز نشانِ درستیِ پاسخ است. که از نظر من این شاخص‌ها در ایران دیده می‌شود.

 

شرحی بر عکس کتاب بالا: چندی پیش در سایت احمد توکلی، (منبع) کتابی دیدم با این عنوان: «چگونه از دست آدم‌های عوضی خلاص شویم؟» نویسنده‌اش «رابرت آی. ساتن» است. با ترجمه‌ی یاسر پوراسماعیل. نشر ققنوس؛ چاپ اول ۱۳۹۷ در ۲۴۸صفحه.

 

من، هنوز به فروشگاه کتاب قم نرفتم تا تورُّق کنم و بخرم. اما فصل چهارم آن _که مهم‌ترین فصل است و «فنون دوری‌جستن از عوضی‌ها» نام دارد_ برترین توصیه‌اش «کاهشِ مواجهه» (=روبرو نشدن و رویارویی نکردن) با این تیپ افراد است تا روان‌ انسان، از دسترس و گزندِ آدم‌های این‌چُنینی محافظت گردد.

 

به قول حافظ در غزل ۳۶۷:
روح را صحبتِ ناجنس عذابی‌ست اَلیم

بگذریم...

 


سلام شیخ مهدی
سلام ولَرم مرا به آقایان! شبلی نعمانی و حسین منصور حلّاج برسان! من که پَر پیازم در درین تندباد زمُخت. بگذار شیخ مهدی! ازین بلندی که از سه پنجره، اتاقم روشنایی می‌گیره، هم‌چنان روشنایی برگیره! شما «مُلّا»یی و من مُکلّا. پس بهتر از من می‌دانی که واژه‌ی ظلم عربی‌ست. و عربِ جاهلی وقتی شُتر را بی‌علت و بدون بیماری، می‌کُشت، این لغت جاری می‌شد. بگذرم، زیادتر ازین بلد نیستم!

 

یادمه، که از همین شبستانی که میرحسین در ضلع جنوبی حرم قم، به زیبایی معماری کرده، در خطبه‌های نمازجمعه، بر جوادی آملی _این حکیم متألّه_ مُهر و لنگه‌کفش پرتاب می‌کردند و بعد دیدند این مقدار فشار کم است، به دروازه‌ی بیت‌اش شبانه هجوم بردند... و من بگذرم که سوادم اندک و به قول دارابکلایی‌ها «اِتّا پِمپِیرک» است. و جوادی آملی دیگر هرگز خطبه نخواند و نمازجمعه اقامه نکرد.

 

من، آقاشیخ مهدی! دأبم اینه زیر بار هیچ شخصیتی نمی‌روم، وقتی درختی برای سایه‌سار نمی‌بینم، به دیواری پناه می‌برَم که پوشیده از «تاک» باشد... . مرا به باریکه، مَبر، که مجبور باشم چشمانم را تنگ و تار کنم و به تفکر فرو روَم و در اندک زمانی، دایره‌ی بحث را کامل گردانم!

 

بحث ۱۲۹: این پرسش جناب حمیدرضا عارف‌زاده است که برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود:

«وصف محیط کار خود را  بیان کنید»

 

 

پاسخم به بحث ۱۲۹

قسمت اول

با سلام و سپاس از آقا حمیدرضا عارف‌زاده که این بحث قشنگ و دلکش و خاطره‌انگیز را پیش کشیدند. من ممکن است برای این بحث، چند پاسخ بنویسم؛ زیرا طی سی سال اشتغال، در چندین شهر و چند استان کار کردم. اینک توصیف اولین محلِ کارم:

 

سال: ۱۳۶۴

محل: دودانگه

موضوع: توصیف محیط کار

 

صبح زود شنبه‌ها باید دورِ میدان امام ساری ضلع جام‌جم، سوار مینی‌بوس مسافرکش می‌شدم. تا پُر شود، نصف روزنامه و یا بخشی از مجله و کتاب را می‌خواندم. مسافرین همگی از روستاهای آن دیار بودند. ساده، بی‌آلایش و پرحرف.

 

مسیر اتوبان قائم‌شهر را طی می‌کرد، شیرگاه و زیراب را در می‌نوردید و در پل‌سفید تا نیم‌ساعت لنگر می‌انداخت تا مسافرین خریدِ مایحتاج کنند و یا مسافرینی دیگر سوار کند.

 

از اینجا به بعد دیگر راهروی مینی‌بوس جای سوزن‌انداختن نبود. از بُز و غاز و انگور و ماست و تِلم و نون و جعبه‌ی مرغ هلندی گرفته تا هرچی که نیاز ماه یک خانواده‌ی روستایی در دل کوهستان و صحرا، در آن تلنبار می‌شد.

 

از پل‌سفید می‌پیچید به سمت چپ که یک سینه‌کش بسیار تندی‌ست. سربالایی را با زوزه و دوده‌ی ماشین می‌پیمودیم. جنگل انبوه با درختان زیبا را رد می‌کردیم و از سرِ عبورِ روستای سنگده و دادکلا می‌گذشتیم، جایی که شرکت چوب فریم بود. شبیه شرکت نکاچوب. و جلوتر رسکَت و ولیک‌بِن.

 

پِهندَر که می‌رسیدیم هَمهمه‌ی عجیبی می‌شد، چونان زنانه‌حمام! چون روستایی بود که مردم باز هم، از مغازه‌های کاهگِلی عبوری آن _که به فضای کهنِ کردستان می‌زد_ خِرت و پِرت می‌خریدند. این حوصله‌‌ی من بود که طی این مسیر طولانی و جاده‌ی شنی و داد و بیداد مسافرین و جِرکّه‌جِریکّه‌ی زنان، به آستانه‌ی تمام! و خط‌خطی شدن می‌رسید.

 

ماشین به  محمدآباد که می‌رسید، دل‌شوره می‌گرفتم. این‌که چگونه از تَهِ مینی‌بوس خودم را به رکاب برسانم و پیاده شوم. همان روز نخست، یومِ الَستِ من بود! راننده گفت آقا از همان پنجره‌ی شیشه‌ای انتهایی ماشین بپّرم پایین. اول کیفم را انداختم و بعد خودم را پرت کردم. خوب بود یک‌کمی چابک بودم؛ وگرنه زانومانویم مالِ من نبود.

 

این مسیر پُرپیچ‌وخم و پُرگردنه را، هر هفته با بیش از سه‌ساعت و با دست‌کم ۱۷ تا ۱۸ جا توقف طی می‌کردم. ساری را این‌گونه شنبه‌ها ترک می‌کردم و در ساختمان محصوری _که زیردستِ روستای تلاوک بود_ مستقر می‌شدم! و چهارشنبه‌ها باز‌می‌گشتم. بگذرم! که من آن دیار دل‌انگیز را یک بهشت دیدنی می‌دیدم. بس است همین‌قدر.

 

گاهِ امتحان

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۴)

 

مولوی در دفتر چهارم مثنوی، بیت ۷۸۳ می‌گوید:

 

جمله ذرّاتِ زمین و آسمان

لشکرِ حقّ‌اند گاهِ امتحان

 

شرح دهم و نکته بگویم:

 

یعنی وقتی زمانِ آزمودنِ کسی فرا برسد، تمامی موجودات ریز و درشت زمین و آسمان، به عنوان لشکر خدا عمل می‌کنند. ممکن است یک پشه به بینی «نمرود» فرو روَد و او را _که به مَصاف با نبوّتِ حضرت ابراهیم (ع) رفته بود_ هلاک کند.

 

نکته این است دَوان‌دَوان باید با ذکاوت و دیانت و روح و خرَد، از هر دسیسه و وسوسه‌ای، دور شد. کمی کاستی همانا و اسیری و سُستی و سقوط همانا.

 

سلام جناب آشیخ مهدی

 

پیامبر خدا _صلوات الله علیه وآله_ وقتی به پیامبری رسید تمامی تفکر طبقاتی را برانداخت و با اَشرافیت درافتاد. همان زمان که این رسول رحمت، با جاهلیت به نبرد فکری برمی‌خاست، ساسانیان در ایران دور موبدان (=روحانیت زردشتی) که به دنیازدگی و مقام و توجیه و خرید و فروش و فساد آلوده شده بودند، حلقه زده بودند، تا قدرتِ فاسدشده‌ی خود را حفظ کنند. همان حاکمانی که، بشدت طبقاتی فکر می‌کردند و اگر شاهزاده و بستگان آنان، لباسی یا کفشی خاص بر تن و پا می‌کردند دیگر هیچ ایرانی اجازه نمی‌داشت آن نوع لباس و پاپوش را بر تن و پا کند.

 

اما حضرت ختمی مرتبت (ص) با بیچارگان و درماندگان و مستمندان سرِ یک سفره می‌نشست و با همین مستضفعان و فقرزدگان، مکتب را زنده ساخت. به‌طوری‌که اشرافِ ستمگر مکه _که بُتِ بی‌جان را بر خدای رحمان رُجحان می‌دادند_ به پیامبر توهین می‌کردند که اطرافیانِ تو، بوی بُز می‌دهند!

 

بگذرم شیخ، که هر که به ضُعفا و مددخواهان پشت کند، چوب می‌خورد، چه نمرود باشد، چه خِمرهای سرخ! و چه آقازاده‌های رانت‌خور! و چه دلالان سوداگر بازاری حرام‌خور!

 

با آیه:

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَجَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلًا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ. همان کسی که زمین را آسایشگاه شما ساخت، و در آن راههایى پدید آورد، باشد که راه یابید. (آیه‌ی ۱۰ سوره‌ی زُخرُف. ترجمه‌ی خرمشاهی) از نظر مرحوم علامه طباطبایی، خداوند زمین را مَهد  (=گهواره) قرار داد تا بشر در آن تربیت شود، همچنان‌که کودکان را تربیت می‌کنند. و راه‌هایی فراهم کرد تا انسان به مقصد برسد و هدایت گردد.

 


با امام هشتم (۴)

در مورد قضیه‌ی ولایت‌عهدی، چند احتمال فرض شده است که در زیر فشرده می‌نویسم:

۱. چون مأمون شیعه بود، نذر کرده بود و به عهد خود وفا نمود. حتی خلافت را ابتدا پیشنهاد کرده بود که امام رضا _علیه السلام_ نپذیرفت.

 

۲. ابتکار فضل‌بن‌سهل بود و اساساً مأمون اختیاری نداشت. و فضل چون شیعه بود از روی اعتقاد و اخلاصش چنین کرد.

 

۳. بر اساس جلب رضایت ایرانی‌ها، این کار را کرد و ناشی از صمیمیت مأمون نبود.

 

۴. برای فرونشاندن قیام‌های علَویین بود. یعنی با آوردن حضرت رضا در رأس حکومت، آنان را آرام و راضی کند.

 

۵. می‌خواست امام رضا را خلع سلاح کند. چون امام رضا سخنی دارد که به مأمون گفته بود «سیاست تو این است که من را خلع سلاح کنی.»

 

۶. البته شهید مطهری نظرش این است که از نظر تاریخی بسیار مشکل است در مورد این سیاست مأمون به یک نتیجه‌ی قاطع رسید و صددرصد نظری قاطع داد.

 

چیست دنیا؟

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۵)

 

مولوی در دفتر اول مثنوی، بیت ۹۸۳ می‌گوید:

 

چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدن

نی قماش و نقره و میزان و زن

 

شرح دهم و نکته بگویم:

 

یعنی توجه‌داشتن و یا مشغول‌بودن به قماش (=پارچه)، نقره‌، میزان (=ترازو) و عشقِ به زن و تشکیل خانه‌وخانواده دادن، دنیازدگی نیست. بلکه، دنیادوستی و دنیاپرستی این است که کسی از خدای متعال و مهربان غافل شود.

 

نکته همینجاست که غفلت از خدا، مساوی است با حُبّ به دنیا. غافل‌بودن، علامتِ اصلی دنیازدگی‌ست، وگرنه دنیا که مزرعه‌ی آخرت است و محل عبادت، و بی‌نهایت زیبا، قابل تماشا، و سرشارِ شگفتی‌های خدا.

 

سلام آشیخ مهدی رمضانی

 

خاب! پس برای عاقل _و به تعبیرت برای «عادل»_ یک اشاره کافی است. آری، کافی است. تا اینجا درست است. اما پس از آن گفتی: «تُور پِشتی» لازم است. گرچه می‌دانم کشکولی گفتی، اما شیوه‌ی تُور پِِشتی! را همه‌ی ما می‌دانیم نه در منطق ارسطوست! نه در منطق کوانتوم! نه در منطق مظفّر! نه در منطق استقراء! و نه در منطق فاز! راستی! منطق یعنی علمی که نمی‌گذارد انسان در تفکر خطا کند.

 

 

زنگ شعر:

سعدی در حکایت اول باب سیرت پادشاهان آورده است که «خردمندان گفته‌اند: دروغی مصلحت آمیز بِه که راستی فتنه‌انگیز.»
 

 

هشت سِنخ شخصیت

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۶)

 

کارل گوستاو یونگ _یار و همکار زیگموند فروید_ که بعد به دلیل انکارِ خدا توسط فروید، از او قاطعانه گُسست و مکتب روانشناسی تحلیلی را بنیان نهاد، به فرزانگی و درون‌گرایی تأکید می‌کرد و با طبقه‌بندی انواع شخصیت‌ها، بر دو مفهوم درون‌گرا و برون‌گرا انگشت می‌گذاشت؛ که هر کدام با چهار عملکرد توأم است: احساس، تفکر، عاطفه، شُهود.

 

یعنی درمجموع، هشت سنخ برای شخصیت، قابل تصور است. چون این عوامل چهارگانه، به‌صورت ترکیبی در انسان حضور دارند. مثلاً ممکن است کسی دارای شخصیت ترکیبی‌ی «درونگرایِ متفکرِ شُهودی» باشد. یا کسی دیگر، جوری دیگر.

 

خاطرات من

قسمت ۱

 

به نام خدا. سلام. در کودکی پولی نداشتم تا اسباب‌بازی بخرم. بالاترین بازی من، بازی با خاک بود و نیز لاستیک کهنه‌ی ماشین، ساختِ بارکشِ حلَبی، لِینگه‌بازی، تیل‌بازی و الماس‌دَلماس.

 

زیباترین بازی من حُباب‌بازی بود که وقتی به حمّام بُرده می‌شدیم، تا نوبت من برسد که پدرم بر تنم، تَن‌مال بکشد با کفِ زردْصابون (=صاوین‌کَف) حُباب می‌ساختم و در فضای بخارگرفته‌ی حمام به هوا فوت می‌کردم. و این، ثانیه‌هایی پررنگ و قشنگ از زندگی کودکانه‌ام بود که از ذوق، پَر در می‌آوردم و از شوق زمان نمی‌شناختم.

 

امّا، امّا، چنان از شدّتِ گرما و ازدحام جمعیت، سِس (=سُست و گرمازده) می‌شدیم که مجبور می‌بودیم به سرسَرای حوضی رخت‌کَن برگردیم تا کمی نفَس‌مان بالا بیاید. و از داخل خیک (=دَلو آب) چنان آبِ چاه هفت‌روز را می‌نوشیدیم که گویا از صد نوشابه و دلِستر و دوغ گواراتر می‌بود. یادش در جان من است. تا بعد. امیدوارم با خاطراتم، وقت خواننده‌ای را خراب نکنم.

 

خاطرات من

قسمت ۲

 

تمام تابستان‌ها را بیشتر پابرهنه بودم، نه فقط من؛ که بیشتر همسن‌وسال‌هایم. پول پیدا نمی‌شد که پدر برای پسر پاپوش بخرد. گران‌قیمت‌ترین پاپوش من _اگر اسمش را بتوان کفش گذاشت_ همان کَلوش لاستیکی بود. آن‌هم نه در تابستان، که در فصل‌های سایرِ سال.

 

همان‌هم، پاهام چنان در آن عرق می‌کرد که وقتی می‌کَندم تا وارد اتاق شوم، از فَرطِ گَند و بوش خجالت می‌کشیدم و از بس لای انگشتانم سیاهی، جِرم می‌زد، کلافه می‌شدم. مگر می‌شد چنین کلوشی را تابستان هم پوشید!؟ آن سه فصل هم، کَلوش را چندین پینه، داغ می‌کردم که چاک نخورَد و وا نرود. شاید این فقط من نبودم که نداری کشیدم. بگذرم.

 

فقرِ قشنگ را با ستونِ فقراتم حمل می‌کردم و غنایِ بی‌رحم را با چشمانم در سی‌چند خانه آن‌سوتر، به نظاره می‌نشستم. و من دلشادم، دلشاد، که هیچ‌گاه بر پدر و مادر، برای این‌گونه نداشتن‌ها لجاجت نمی‌ورزیدم.

 

پدرم و مادرم دوست‌تان دارم. فقرتان، قشنگ بود، فخر بود. فاجعه نبود. قبرتان، قبله‌ی سوم من است. تا بعد.

 

خاطرات من

قسمت ۳

دبستان که بودم، تکیه را زیاد دوست می‌داشتم. نه فقط برای روضه و نوحه و سینه؛ که برای اون چای و نعلبکی و قنده. ولی، اما، زیرا، زیاد پیش می‌آمد که ساقیِ سَخی! نه فقط به من _و البته به همسِن‌ّوسال‌هایم هم_ چای نمی‌داد، که خیط هم می‌کرد. و بیرون هم می‌انداخت.

 

نمی‌دانم چرا هرکه _البته نه همه_ ساقی می‌شد و مِتوِلّی، سیاستمدارِ پِروس و تِزارِ روس و سِزارِ رُوم هم اگر تکیه‌ی تکیه‌پیش می‌آمد و پای اَشیر و عَشیر، می‌نشست، ازو حساب می‌بُرد و زَهره‌ترَک می‌گردید. (=کیسه صَفرا) پاره می‌کرد! بگذرم؛ که من از پایین‌تکیه البته بی‌خبرم. و فقط بگویم که قندِ اون زمان، نه پِف بود و نه پوک؛ از دویست شکّلاتِ بلژیک هم سرتر بود! تا بعد.

 

 

کتاب «نونِ جو و دوغِ گو» نوشته‌ی ابراهیم باستانی پاریزی.

 

نان جو و پادشاهی خُجند

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۷)

 

در کتاب «نونِ جو و دوغِ گَوْ» اثر ابراهیم باستانی پاریزی خواندم که مجدالاسلام کرمانی این‌گونه سروده:

 

دو قُرص نانِ جُوین، گر خوری به آزادی

بُوَد لذیذتر از خوانِ پادشاه خُجند

 

نکته بگویم:

 

خُجند در ماوراءالنهر (=آسیای میانه) است که امروزه «لنین‌آباد» نام دارد، جایی که به قول پاریزی، لنین حتی یک کُلند (=کُلنگ) هم برای آن نزده است.

 

به‌هرحال، نونِ‌جو خوردن در پناه آزادی، بهتر و لذّت‌مندتر است از طعام و خوراک و پول‌وپَرِ پادشاه شهر «خُجند» و «دلَند» و هر «لَند» و «لندن»! (27 خرداد 1398)

 

شعر بر دسته بیل

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۸)

بزرگانِ ما اغلب از روستا و دهات برخاسته‌اند. هم مستمند و هم مستمر. مستمند بودند چون روستا و روستازاده‌ها، کمتر برخوردارند. مستمر بودند چون اراده‌ی پولادین داشتند. با این‌همه، روستاها همچنان هم «بارِ فرهنگی» مملکت را تأمین می‌کند و هم «بارِ غذایی» آن را.

 

نکته بگویم: مثلاً حُسام بیرجندی «شاعر باذوق» اهلِ خوسْف، مستمند بود و مستعِد و از فقر و بی‌کاغذی، شعرش را بر دسته‌ی بیل می‌نوشت، ولی به روایت دکتر ابراهیم باستانی پاریزی در صفحه‌ی ۵۱ کتابِ «نونِ جو و دوغِ گَوْ»، «مردم بیرجند، یک دسته کاغذ، به او نمی‌دادند.» بگذرم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۹

مدرسه فکرت ۳۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۹

 

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و نهم

 

بیتی که تمام نمی‌شود!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۷)

به «بیدل دهلَوی» شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی گفتند یک بیت بگو که هیچ‌وقت تمام نشود. او فوری سُرود:

به انگشتِ عصا هر دَم اشارت می‌کند پیری

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست

 

نکته بگویم:

 

یکی از فیلسوفان می‌گوید عمرِ حقیقی انسان متناسب با اطلاعات تاریخی اوست و هر قدر تاریخ بیشتر بداند عمرِ بیشتر کرده است.

 

 

تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر درباره‌ی تاریخ ادبیات ایران. با حواشی دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات خجسته.چاپ اول ۱۳۸۶. در ۴۶۴ صفحه.

 

پیشتر، در زیر عکس الصاقی فوق، وعده کرده بودم که کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» را پس از پایان مطالعه، گزارش کنم، اینک عمل به آن وعده:

 

۱. کتاب از طریق بررسی و تحلیل تاریخ ادبیّات ایران، به افکار زمانه و رفتار مردم ایران در طول تاریخ، می‌پردازد. زیرا یکی از منابع مهم مردم‌شناسی و فکرشناسی هر کشوری، ادبیّاتِ آن کشور است، چه سبک نثر و چه سبک نظم. یعنی وضع روحی و فکری مردم هر عصر و دوره، در ادبیّات آن عصر، نشان داده می‌شود.

 

۲. مثلاً در صفحه‌ی ۴۸ کتاب این‌گونه می‌فهمیم که فکر صوفیه این بوده که «علمِ کشف» بهتر از «علمِ بحث» است.

 

۳. و یا در صفحه‌ی ۶۴ کتاب درمی‌یابیم که «اُرجُوزه»، بخشی از فرهنگ ایران بوده است. اُرجُوزه یعنی قصیده‌گویی به‌شیوه رجَزگویی، که معمولاً در جنگ‌ها ادا می‌شد.

 

۴. نیز در صفحه‌ی ۹۴ کتاب مطرح می‌کند که پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ مردم را «صاحبِ درد» می‌کرد. و این، در شعر شاعران ما بازتاب می‌داشت. یعنی رسول خدا، مردم را به سرشت و سرنوشت آگاهی می‌داد و آنان را به امور خود، خدا و خلق حسّاس می‌ساخت.

 

۵. یا در صفحه‌ی ۴۱۱ کتاب می‌گوید مولوی سخن خود را از «روح حیات» پُر کرده است.

 

۶. یا در صفحه‌ی ۸۷ کتاب اثبات کرده است که حدیث در تکوینِ علوم انسانی دخالت تامّ داشته است. منظورش این است حدیث موجب شد، علومِ هم‌پیوندِ آن، رشد کند و علما و دانشمندان روی آن تحقیق و تفکر کنند. و این، موجب ترقی علوم انسانی گردید.

 

۷. و یا در صفحه‌ی ۱۰۲ کتاب، به ما، این را می‌رساند که از نظر مذهب اسماعیله، مراد از حج، دیدارِ امام زمان است، نه زیارت خانه‌ی کعبه.

 

۸. و همچنین در صفحه‌ی ۱۰۰ کتاب می‌نویسد: «یکی از مراتب ظهور و بروز انسان، کلام است.» یعنی تفکر و گفتن و نوشتن. بگذرم که جای‌جای کتاب، جای فکر‌کردن و چیزها آموختن است. روح مرحوم فروزانفر شاد. صلوات. (۲۸ خرداد ۱۳۹۸)

 

دو نیمه‌ی زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۸)
زندگی را دو نیمه دانسته‌اند: نیمه‌ی اول در آرزوی نیمه‌ی دوم می‌گذرَد و نیمه‌ی دومش در حسرت نیمه‌ی اول.
 
نکته بگویم:

امیرخسرو دهلوی می‌گوید:
نه بعد از شدن، بازگردد زمان
نه تیری است، که بیرون جهَد از کمان

 

شش حق بر گردن آدمی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۹)
اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم» حقوقی را که آدمی بر گردن دارد، بر شش حق تأکید ورزیده و در سه بیت برشمُرده است:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اوّلش حقِّ واجبِ مطلق
پس از آن حقِّ مادر است و پدر
حقِّ استاد و میر و پیغمبر
اگر این جمله حق به‌جای آری
جای در مأمنِ خدا آری
 
نکته بگویم: ازین شش حق، به‌نظر من، حق اولی و حق ششمی که حق خدا و پیغمبر است، آسان‌تر است. زیرا، خدا بخشایشگر و مهربان است و پیامبر _صلوات الله علیه وآله_ رحمةًلِلْعالَمین است و به اُمت، شفقّت و کرَم دارد.

 

سلام آقا سیدمیثم شفیعی

تو نبودی سیدمیثم. من هم در گهواره بودم و شیرخواره. امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ این‌گونه به اسدالله علَم وزیر دربار _تو بخوان نوکر شاه_ اخطار داده بودند: «هزاران آیت‌الله بروجردی به دین اسلام متّکی بوده‌اند. دین به آیت‌الله‌ها تکیه ندارد.»

 

گربه و گوشت و موش

گمانم بر این بوده که گرانی‌ی این‌گونه‌ی گوشتِ گوسفند و گوساله و بُز، بر گربه‌ها اثر می‌گذارد و گربه‌ها به جای استخوان، ازین پس موش می‌گیرند و این‌همه برای کیسه‌های زباله‌‌ی بی‌استخوان، در دمِ درِ خانه‌ها و کوچه پس‌کوچه‌ها پِرسه نمی‌زنند. بیشتر بخوانید ↓

 

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و نهم

 

بیتی که تمام نمی‌شود!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۷)

به «بیدل دهلَوی» شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی گفتند یک بیت بگو که هیچ‌وقت تمام نشود. او فوری سُرود:

به انگشتِ عصا هر دَم اشارت می‌کند پیری

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست

 

نکته بگویم:

 

یکی از فیلسوفان می‌گوید عمرِ حقیقی انسان متناسب با اطلاعات تاریخی اوست و هر قدر تاریخ بیشتر بداند عمرِ بیشتر کرده است.

 

 

تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر درباره‌ی تاریخ ادبیات ایران. با حواشی دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات خجسته.چاپ اول ۱۳۸۶. در ۴۶۴ صفحه.

 

پیشتر، در زیر عکس الصاقی فوق، وعده کرده بودم که کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» را پس از پایان مطالعه، گزارش کنم، اینک عمل به آن وعده:

 

۱. کتاب از طریق بررسی و تحلیل تاریخ ادبیّات ایران، به افکار زمانه و رفتار مردم ایران در طول تاریخ، می‌پردازد. زیرا یکی از منابع مهم مردم‌شناسی و فکرشناسی هر کشوری، ادبیّاتِ آن کشور است، چه سبک نثر و چه سبک نظم. یعنی وضع روحی و فکری مردم هر عصر و دوره، در ادبیّات آن عصر، نشان داده می‌شود.

 

۲. مثلاً در صفحه‌ی ۴۸ کتاب این‌گونه می‌فهمیم که فکر صوفیه این بوده که «علمِ کشف» بهتر از «علمِ بحث» است.

 

۳. و یا در صفحه‌ی ۶۴ کتاب درمی‌یابیم که «اُرجُوزه»، بخشی از فرهنگ ایران بوده است. اُرجُوزه یعنی قصیده‌گویی به‌شیوه رجَزگویی، که معمولاً در جنگ‌ها ادا می‌شد.

 

۴. نیز در صفحه‌ی ۹۴ کتاب مطرح می‌کند که پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ مردم را «صاحبِ درد» می‌کرد. و این، در شعر شاعران ما بازتاب می‌داشت. یعنی رسول خدا، مردم را به سرشت و سرنوشت آگاهی می‌داد و آنان را به امور خود، خدا و خلق حسّاس می‌ساخت.

 

۵. یا در صفحه‌ی ۴۱۱ کتاب می‌گوید مولوی سخن خود را از «روح حیات» پُر کرده است.

 

۶. یا در صفحه‌ی ۸۷ کتاب اثبات کرده است که حدیث در تکوینِ علوم انسانی دخالت تامّ داشته است. منظورش این است حدیث موجب شد، علومِ هم‌پیوندِ آن، رشد کند و علما و دانشمندان روی آن تحقیق و تفکر کنند. و این، موجب ترقی علوم انسانی گردید.

 

۷. و یا در صفحه‌ی ۱۰۲ کتاب، به ما، این را می‌رساند که از نظر مذهب اسماعیله، مراد از حج، دیدارِ امام زمان است، نه زیارت خانه‌ی کعبه.

 

۸. و همچنین در صفحه‌ی ۱۰۰ کتاب می‌نویسد: «یکی از مراتب ظهور و بروز انسان، کلام است.» یعنی تفکر و گفتن و نوشتن. بگذرم که جای‌جای کتاب، جای فکر‌کردن و چیزها آموختن است. روح مرحوم فروزانفر شاد. صلوات. (۲۸ خرداد ۱۳۹۸)

 

دو نیمه‌ی زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۸)
زندگی را دو نیمه دانسته‌اند: نیمه‌ی اول در آرزوی نیمه‌ی دوم می‌گذرَد و نیمه‌ی دومش در حسرت نیمه‌ی اول.
 
نکته بگویم:

امیرخسرو دهلوی می‌گوید:
نه بعد از شدن، بازگردد زمان
نه تیری است، که بیرون جهَد از کمان

 

شش حق بر گردن آدمی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۹)
اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم» حقوقی را که آدمی بر گردن دارد، بر شش حق تأکید ورزیده و در سه بیت برشمُرده است:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اوّلش حقِّ واجبِ مطلق
پس از آن حقِّ مادر است و پدر
حقِّ استاد و میر و پیغمبر
اگر این جمله حق به‌جای آری
جای در مأمنِ خدا آری
 
نکته بگویم: ازین شش حق، به‌نظر من، حق اولی و حق ششمی که حق خدا و پیغمبر است، آسان‌تر است. زیرا، خدا بخشایشگر و مهربان است و پیامبر _صلوات الله علیه وآله_ رحمةًلِلْعالَمین است و به اُمت، شفقّت و کرَم دارد.

 

سلام آقا سیدمیثم شفیعی

تو نبودی سیدمیثم. من هم در گهواره بودم و شیرخواره. امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ این‌گونه به اسدالله علَم وزیر دربار _تو بخوان نوکر شاه_ اخطار داده بودند: «هزاران آیت‌الله بروجردی به دین اسلام متّکی بوده‌اند. دین به آیت‌الله‌ها تکیه ندارد.»

 

گربه و گوشت و موش

گمانم بر این بوده که گرانی‌ی این‌گونه‌ی گوشتِ گوسفند و گوساله و بُز، بر گربه‌ها اثر می‌گذارد و گربه‌ها به جای استخوان، ازین پس موش می‌گیرند و این‌همه برای کیسه‌های زباله‌‌ی بی‌استخوان، در دمِ درِ خانه‌ها و کوچه پس‌کوچه‌ها پِرسه نمی‌زنند. بیشتر بخوانید ↓

این‌روزها من با چشمانم دست‌کم در شهرهایی که می‌روم، می‌بینم گربه‌ها زباله‌ها را زیروزبَر می‌کنند اما از گوشت و آب‌گوشت و پوکّه‌های پوست‌ بویی نمی‌گیرند. این گوشت‌خواران هم گویا بزودی باید علف‌خوار شوند! چون‌که، هم جُربزه‌ی موش‌گیری ندارند! و هم سبدِ بی‌شمار شهروندانِ ایران، از خریدِ گوشت‌ خالی گردیده است. خالی‌ی خالی.

 

امام، آرام بود... .
از چپ: موسوی اردبیلی، میرحسین موسوی، امام خمینی، سیداحمد خمینی، اکبر رفسنجانی، رهبری.

 

 

آرمِ اسلحه‌ات چیه!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۰)
یک‌بار تیمسار زندی‌پور درِ سلول را باز کرد و گفت: شاه سمبل کشور است و هرکه با شاه مخالفت کند خائن است.
علی شریعتی جواب داد: پس همه‌ی شاه‌ها خائن هستند. چون همه‌ی آنها علیه‌ی شاه‌های قبلی مبارزه کردند و به قدرت رسیدند.
دکتر شریعتی به یک سرباز زندان که از او پرسید جُرمت چیه؟ اسلحه داشتی؟ گفت: آری. سرباز پرسید آرمش چیه؟ گفت: خودکار. [اشاره به قلم]
 
نکته بگویم: موقع رفتنِ پدر از زندان، علی شریعتی به او خیره می‌شود. بازپرس ساواک می‌پرسد به چه نگاه می‌کنی؟ گفت: به ۱۴ قرن مظلومیت تشیّع.

 

افزوده بیفزایم:  مرحوم دکتر علی شریعتی می‌گفت: «قلمم را ششدانگ وقفِ ایمان کرده‌ام و به خدا و خلق فروخته‌ام...»

برای اطلاعات بیشتر به کتاب «طرحی از یک زندگی» نوشته‌ی پوران شریعت رضوی _همسر دکتر شریعتی_ صفحات ۱۸۳ تا ۱۹۰ مراجعه شود.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
در حد چند کلاس، درس بود. عالی نوشتی. اساساً کار کسانی این است که با سخن‌چینی، زندگی بگذرانند. پشتِ سر گویی علیه‌ی این و آن، برای‌شان خوراک شب و روز شده است. یک بیت از مولوی هدیه‌ات می‌کنم بابت این درس و آموزه‌‌ای که نوشتی که جای جای آن کلام قرآن و سخنان امام علی _علیه‌السلام_ و سعدی در آن تابان است:

مو‌به‌مو و ذرّه‌ذرّه مَکرِ نفْس
می‌شناسیدش چون گل از کرَفس

 

مرموزات اسدی در مزمورات داودی. اثر نجم رازی
شرح عکس بالا:

از امروز نیز خواندنِ این کتاب را آغاز کرده‌ام «مَرموزات اسدی در مَزمورات داودی». نوشته‌ی حکیم نجم‌الدین رازی. تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران. سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۱. در ۳۰۱صفحه. ان‌شاءالله اگر بلد بودم، گزارشی از آن خواهم نگاشت.


گزارشی از کتاب «مرموزات اسدی در مزمورات داودی»


چندی پیش وعده کرده بودم این کتاب را پس از خواندن، گزارش کنم. دیشب مطالعه‌اش را _که بسیار مفید و بکر بود_ تمام کردم. اینک در زیر، فشرده‌ای از آن می‌نویسم تا طالبانِ دانش و ارزش، خود، زاد و توشه‌ای برگیرند. ان‌شاءالله.

 

۱. رازی متخلص به «نجم» بود و معروف به «دایه» و چون به قوم بنی‌اسد ریشه داشت، اسدی رازی نام گرفت. زاده‌ی ری بود و در حمله‌ی تاتارها به ایران _که بیشتر افراد خانواده‌اش شهید شدند_ به همدان و سپس اردبیل و آنگاه به ارزنجان ترکیه و در آخر به بغداد هجرت کرد و همانجا در قبرستانی که عُرفا و بزرگان دفن‌اند، مدفون شد.


۲. در مسیر هجرت از هر شهر و دیاری که می‌گذشت دست به آسیب‌شناسی می‌زد: «... در هر شهر مدتی می‌باشیدم... در رسته‌ی آن بازارها هر متاع را رواج دیدم الّا متاع دین را و هر مُزوِّر و مُلبِّس را خریدار یافتم الّا اهل یقین را.»


۳. مرموزات یعنی رمزنویسی‌ها و مزمورات یعنی نغمه‌ها. او در مرموز اول چنین نوشت: «خلقتِ آفرینش تَبعِ وجودِ انسان بود و حکمتِ وجودِ انسان، اظهارِ صفاتِ اُلوهیت. و انسان آینه‌ی جمال‌نمایِ حق است... [و انسان] حقیقتِ آن جمال بر خود نبندد، که هر که بر خود بَندد بر خود خندَد.»


۴. در مرموز دوم می‌گوید: «عجب سرّی است که این‌همه وسائطِ گوناگون بکار می‌یابد تا روغنِ روح بذلِ وجود کند و وجودِ مَجازی را به وجودِ حقیقی مبدّل گردانَد.


۵. از نظر رازی تنها معرفتی موجب نجات است که «نظرِ عقلِ ایشان مؤیّد باشد به نورِ ایمان تا به نبوّت انبیاء اقرار کنند و از خوفِ حق _که از شرائط ایمان است_ به اوامر و نواهی شرایعِ انبیاء قیام نمایند.»


۶. مُدرِکات پنچ‌گانه از نظر رازی ایناست: عقل. دل. سِرّ. روح. خُفی.»
و این بیت از اوست که تلاش و کوشش را اساسِ و بُنِ انسان می‌داند:


بکوشیم سخت و بتازیم تیز
چو آرام گیریم، گویند: خیز



طلبه‌ها چون در ادبیات عرب تسلط پیدا می‌کنند، از رمز و رازهای سخن‌ها بیشتر سر در می‌آورند. مرحوم علامه گاه برای دانستن یک لغت، چندین روز فکر و جهد می‌کرد. آموختن، چقدر شیرین است جناب احمدی؛ لذیذتر از عسلِ مصفّا. سپاس آقا.

 

بحث ۱۲۸: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود:

ایران از «قدرتِ منطقه‌ای» خود چرا و چگونه باید استفاده کند؟ نیز اگر نکاتی درباره‌ی این «قدرت» دارید، بیان کنید.

 

 

پاسخم به بحث ۱۲۸

 

۱. اولین قدرت هر کشوری، در «قدرت منطقه‌ای» آن باید بروز کند. مثلاً چین در شرق آسیا، آلمان و فرانسه و انگلیس در اروپا و نیز «قدرت منطقه‌ای» ایران در خاورمیانه. امروز ایران به علتِ «قدرت منطقه‌ای»‌اش، یک بازیگر جهانی است نه یک تماشاگر منفعل. از زمان کوروش کبیر نیز ایران قدرت فعال بود و جهان‌گشایی می‌نمود.

 

۲. «قدرت منطقه‌ای» یک منطق رایج است در روابط بین‌الملل؛ یعنی داشتن نفوذ در حوزه‌ی جغرافیایی خود. اگر این‌گونه نباشد، کشور موجب طمع قرار می‌گیرد. نمونه‌اش جنگ صدام علیه‌ی ایران که چون آن زمان ایران را ضعیف و دارای مشکلات داخلی تصور می‌کرد، دست به حمله زد.

 

۳. «قدرت منطقه‌ای» ایران موجب می‌شود در مرزهای ایران هیچ آلترناتیوی شکل نگیرد و گروهک‌های دست‌نشانده و دریوزه (=مواجب‌گیر غرب)، استقرار خاکی نداشته باشند. تا به کمک آمریکا در درون ایران حکومت دست‌نشانده تشکیل دهند.

 

۴. «قدرت منطقه‌ای» ایران تبار تمدنی ایران را حراست می‌کند. یک ایران ضعیف، موجب می‌شود توان استراتژیک به اسرائیل و عربستان منتقل شود که در آن صورت بر ملت ایران خط و نشان خواهند کشید. اما اینک به دلیل نفوذ برتر ایران، این دو رژیم سعودی و صهیونیستی مانند کودکان لجوج در دامن آمریکا گریه می‌کنند تا از دست قیام مردمی محفوظ بمانند!

 

۵. «قدرت منطقه‌ای» ایران، سیاست خارجی را تقویت می‌کند، زیرا سیاست خارجی بخش عمده‌اش چانه‌زنی روی میزهای گفت و شنود دیپلماتیک است.

 

۶. «قدرت منطقه‌ای» ایران می‌تواند منازعات را به صلح برساند. و خط مقاومت منطقه‌ای را به عنوان توانِ بازدارنده و هجومی در برابر هر گونه دست‌درازی‌ها، بسیج، مهیّا و آگاه نگه دارد.

 

۷. تمدن‌سازی و رشد اقتصادی دو پایه‌ی اصلی هر کشور است، «قدرت منطقه‌ای» این را تسهیل می‌سازد. مهمترین اقدام ایران درین‌باره باید رفع تنش در منطقه باشد. یعنی ازین قدرت در جهت ثبات امنیتی، رشد اقتصادی و توسعه سیاسی استفاده کند. ادامه هم دارد... البته شاید، اگر لازم باشد.

 

 

ادامه‌ی پاسخم در بحث ۱۲۸

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

۱. ممنونم از شرکت شما در مبحث ۱۲۸.

۲. متمنّی‌ام از شما که خود استاد هستید و دانش‌آموخته‌ی علوم سیاسی و حوزه، بحث را بشکافی. با این‌همه چشم، من هم کمی توضیح اضاف می‌کنم:

 

۳. من با دکتر عبدالرحمان عالِم دو درس گذراندم. ایشان در کتاب مهم‌اش «بنیادهای علم سیاست» به بحث منابع قدرت پرداخته است که عبارت‌اند از:

منابع قدرت فردی و اجتماعی.

منابع قدرت دولت.

 

در اولی اینها منبع قدرت‌اند:

 

۱. دانش، ۲. سازمان، ۳. موقعیت‌ها (=مثل موقعیت دینی)، ۴. اقتدار (=قدرت مشروع)، ۵. مهارت، ۶. ایمان (=در برابر زور خالص)، ۷. رسانه‌های جمعی.

 

در دومی اینها منبع قدرت‌اند:

 

۱. جغرافیا، ۲.  وسعت سرزمین، ۳. منابع ملی (=قدرت طبیعی مانند کوه، معادن)، ۴. توان اقتصادی، ۵. توان نظامی، ۶. جمعیت. ۷. کیفیت رهبری و حکومت، ۸. اراده‌ی تخصیص منابع به‌دست یافتنِ هدف‌های ملی، ۹. روحیه، انضباط، لیاقت و کیفیت نیروهای مسلح، ۱۰.  توان بالقوه‌ی اتحاد دولت، ۱۱. سطح آگاهی سیاسی در میان مردم، ۱۲. نفوذ.

 

۴. بنابراین، من در این شاخص‌ها ایران را مورد بررسی خود دارم و با مطالعات مستمر، آن را از نظر دور نمی‌دارم. پس، «قدرت منطقه‌ای» ایران از این نظر نیز پیشتاز است و بر سایر کشورها فائق است. فائقی که نه زور می‌گوید و نه تجاوزگر است و نه کشورگشا. در چشم‌انداز بیست‌ساله هم این برتری دیده شده است. پس این نوشته‌ام، قسمت دوم پاسخم به بحث ۱۲۸ محسوب می‌شود. سپاس که موجب شدی، پاسخ دومم را زودتر بنویسم.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۸ ممنونم.

 

۲. بلی؛ درست فرمودی که قدرت، صرفاً نباید در نظامی‌گری، محدود و سنجش شود.

 

۳. من هم همانند مرحوم بازرگان که می‌گفت «انقلاب نخود و لوبیا نیست که صادر کنیم» معتقدم انقلاب اسلامی ایران از طریق ترقی در افکار و رفتار ایرانیان چه در اخلاق، چه در فرهنگ، چه در تفکر و تمدن و نیز چه در ایمان و دیانت در ملل دیگر صادر می‌شود.

 

۴. آنان که در حوزه‌های بانک و اقتصاد و معیشت مردم به مردم وعده‌ها دادند باید پاسخ‌گو باشند که چرا مردم را در این مخاطرات و دست‌درازی‌های عناصر فساد و اختلاس و چپاول جیبِ ملت، تنها گذاشتند و با تنبلی و تن‌پروری و ناکارآمدی، روز می‌شمارند تا وقت دولت‌شان قانوناً تمام شود و بی‌خیالِ آنچه گفتند و دروغ بافتند و از مردم رأی‌ها را گدایی کرده‌اند، باشند.

 

۵. من البته در پاسخم در بحث ۱۲۸ که خواهم نوشت نظرم را دقیق و تئوریک مطرح می‌کنم. قدرت منطقه‌ای  را البته خودِ شما آگاه‌اید که باید با فراست دید و آن را به عنوان یک فرصت بزرگ فهمید و اَکناف و اطرافش را، عمیق سنجید. به قول استراتژیست‌ها می‌بایست به کُنهِ آن رخنه نمود.

 

۶. از جناب‌عالی _که اولین پاسخ را درین بحث ۱۲۸ در دو سه پست نوشته‌اید و دل‌گویه‌های دردمندانه‌ات را به آن پیوست زده‌ای_ بسیارممنونم.

 

 

تصفیه‌ی دل یا تحصیل علم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۱)

مولوی در دفتر دوم مثنوی معنوی، بیت ۱۶۵ می‌گوید:

 

زادِ دانشمند، آثارِ قلم

زادِ صوفی چیست، آثارِ قدم

 

شرح دهم و نکته بگویم: عالِم اگر فقط در پیِ علم باشد و صوفی فقط در پیِ عمل، هردو به کج می‌روند. راهِ اسلام، راه علم و عمل باهم است. زاد (=توشه‌ی) آدمی، با «دانش و ارزش» در کنار هم، تأمین می‌شود.

 

آن شاعر صوفی دلیل‌اش این بوده که چون پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ اُمی بوده، پس صوفی هم باید چُنین باشد. به شعر صوفی بنگرید:

 

اگر بودی کمال، اندر نویسانی و خوانایی

چرا آن قبله‌ی کُلّ، نانویسا بود و ناخوانا؟

 

یعنی اگر کمالِ آدمی در نوشتن و خواندن است، پس چرا رسول خدا (ص) اُمی بود و نوشتن و خواندن نمی‌کرد. از این‌رو، بر صوفی تصفیه‌ی دل مهم است نه تحصیل علم. صوفی در این راه، خطا می‌کند. زیرا؛ راه، همان راهِ اسلام است که بر علم و عمل _هر دو_ امر می‌کند و انسان از این راه، پَرتو (=روشنایی) کسب می‌کند. آری؛ هم تصفیه‌ی دل لازم داریم، و هم تحصیل علم. بگذرم.

 

 

سلام آشیخ مهدی

در قبول و تأیید سخن درست شما درباره‌ی نون و نرخ روز، یاد حرفی افتادم. دوستی دارم _که تهران باهم کار می‌کردیم_ او مادری دارد از ایل قشقایی و تیزبین و روشن. همیشه می‌گفت: بترسید از کسی که، از خدا نمی‌ترسد.

 

بلی؛ بادِ «نون به نرخِ روز خور»ی از همان روزی که قابیل علیه‌ی هابیل تقلّب و سپس تغلّب ورزید، بر روی بشریت وزید. فقط کمی عقلانیت و اخلاق و پرهیزگاری و به حد جُویی ورَع می‌خواهد که در برابر آن نلغزید. چه آخوند باشد، چه مُکلّا. چه باکُلاه باشد، چه با عرَق‌چین. چه دستمال به‌سر بسته باشد، و چه دَستار به‌سر. سپاس.

 

 

سلام جناب حمید عباسیان

۱. بسیارسپاس ازین شرکت زیبایت در بحث ۱۲۷.

 

۲. سیاست دستوری «مائو» رهبر اسبق چین را به‌جا استناد کرده‌ای. عالی بود. آری؛ کشتار بی‌امان گنجشک‌ها را _که به انقلاب گنجشک‌ها مشهور شد_ خوب مورد دقت و بحث قرار دادی. چنان اطاعت محض کرده بودند چینی‌ها، که خیلی‌زود دریافتند چه خسارتی به‌بار آوردند!

 

۳. من هم با شما هم‌نظرم. چون در آن پاسخم به به بحث ۱۲۷ گفته بودم اگر اکوسیستم (=چرخه‌ی حیات) را در گستره‌ی جغرافیایی ایران، مختل و نیمه‌نابود نمی‌کردند، همین ملخ‌های میلیاردی، رزق و روزی رایگان  خداداد، برای پرندگان و چرندگان می‌شد. حیف که بشر با زیاده‌خواهی‌های بی‌منطق، زیست‌بوم خود ازجمله‌ تالاب‌های زندگی‌بخش را مورد جفا و هجوم قرار می‌دهد و می‌خشکاند.

 

۴. عواقب خطرناک را در بخش نتیجه‌گیری، عالمانه بیان کردی و نیز دلسوزانه و کاربُردانه. برای من پاسخ شما، زیاد قشنگ بود و متفکرانه.

 

۵. برای این پاسخ خوب و دل‌چسب شما، بیت ۲۰۸ مولوی در مثنوی را هدیه‌ات می‌کنم:

 

دشمنِ طاووس آمد پَرّ او

ای بسا شَه را بکُشته فَرّ او

 

بلدی، اما من هم معنی می‌کنم: یعنی زیبایی شگفت‌انگیز پرِ طاووس موجب می‌شود انسان‌ها، بی‌رحمانه آن را شکار کنند تا به هوَس خود برسند. و کَرّ و فَرّ پادشاه و حاکم هم ممکن است باعث شکستش شود. درضمن، یادآوری کنم که امام علی _علیه‌السلام_ در نهج‌البلاغه، پرنده‌ی زیبای طاووس را توصیف کرده است که بسیار خواندنی است.

 

 

 

زنگ شعر:

یک زمان‌های دور و درازی، در همین ایران و عراق اگر کسی از بزرگان و اُدبا، پنج‌هزار بیت شعر از حفظ نبود او را در مجامع علمی و ادبی راه نمی‌دادند. اینک، درین دوره و زمانه، بیشتر افراد این مملکتِ درخشان و کهن،  ۱۰ بیت شعر هم از ۱۰ شاعر بلندآوازه‌ی ایران از بر نیستند که هیچ، بلد هم نیستند آن را بخوانند یا معنی کنند و بفهمند. عمل پیشکش. حیف، حیف.

 

 

مدارِ زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۲)

مرحوم مهدی بازرگان برای مدار زندگی، سه رأس قائل است؛ عشق، عمل، اکتساب. وی در صفحه‌ی ۵۰ کتاب «عشق و پرستش» می‌گوید: «اگر روز نبود، روزی نبود و شب هم اگر نبود، نیرو نبود.» ازین‌رو، از نظر او «کار» جوهر انسان است.

 

نکته بگویم: در واقع انسان در هیچ زمانی نباید معطّل (=متوقف و ایستا) بماند، حتی اگر در حالِ دیدنِ زیبایی‌ و هنر و عشق باشد. به این بیت مسعود سعد سلمان توجه فرمایید:

کم کُن بر عَندلیب و طاووس درنگ

کاینجا همه بانگ آمد و آنجا همه رنگ

 

یعنی حتی در گوش‌دادن به نغمه‌ی بُلبُل (=عندلیب) و رنگ‌های شگفت‌انگیز طاووس هم _که از زیباترین ساعات درنگ و دیدن و شنیدن انسان است_ نباید خود را معطّل و منتظر گذاشت. درست است که بلبل، تمام جِلوه‌اش صوت و نغمه است و طاووس همه‌اش رنگِ رنگارنگ. اما درنگ و توقف، مقصد نیست، حرکت، هدف است. باید پویا بود و جویا، باید جهَنده بود و روَنده، نه ایستا بود و درمانده.

 

رمان «مرشد و مارگریتا»

شرح من بر رُمان «مرشد و مارگریتا»

 

۱. این رمان نوشته‌ی میخائیل بولگاکف روسی است، از آثار شگفت‌انگیز ادبیات جهان، با ترجمه‌ی شیوای عباس میلانی. نشر فرهنگ نو. کافی‌ست کسی برای خود خلوت بسازد و سر بر این رمان بدوزد؛ تا ۱۵۰ صفحه را یک‌نفس نخواند دل ندارد، به کاری دیگر سرَک بکشد و حتی دلش نمی‌آید شب به صبح درآید.

 

۲. فضای خفقان عصر استالین را به نقد می‌کشد که مردم را در چنبر خودکامگی خود گرفتار کرده بود. او _که خود در مَذبَح (=کشتارگاه) استالین در آمده بود_ مَسلخ مسیح (ع) را درین رمان به تصویر کشید و با پرداختی هنرمندانه، به سوی جاانداختنِ دوگانه‌های خیر و شرّ، جبر و اختیار، عشق و مرگ، عقل و غریزه، عرفان و مادیگری، فناپذیری و ابدیت و نیز عدالت و قساوت رفت.

 

۳. به نظر من اگر در آفتاب سوزان هم این رمان در دستت باشد حاضری دست‌هایت را سایه‌بان صورتت کنی تا از بقیه‌ی داستان سردرآوری. حتی بارها و بارها اگر آب دهانت راه بیفتد، حاضری همه را قورت بدهی تا از آنچه در داستان رخ می‌دهد، ذهن‌ات نه فلج، که مانند رودخانه‌ی زیر خورشید نیمروز، برق بزند.

 

۴. یک شخصیتِ پیچاز پوشیده (=لباس چسبناک و نمناک) در رمان حضور دارد که سعی داری دائم بفهمی چه نقشه می‌کشد و چه‌ها در نهفته‌اش دارد و رو می‌کند. پیچاز، همان «پِچاک» در لهجه‌ی داراب‌کلایی‌هاست.

 

۵. بگذرم. من، یک‌بند چهارپنج‌شبه، رمان را خوانده‌ام. یک جمله بگویم و تمام: اگر رمان را بالینی بخوانی پاها در دلت جمع می‌کنی و با چشمانی گِردشده از تعجّب ورق از ورق کم نمی‌کنی.

 


سلام جناب فضل‌الله فضلی

از نوشته‌های حقوقی شما استقبال می‌کنم. شما که خود حقوق خوانده‌ای و در وکالت دستی زبردست داری، در شرح مفاد حقوقی به‌یقین کارشناسی هستی و بنابراین نکات حقوقی را با شرح ساده، بر خواننده آسان‌تر می‌سازی. اقدامت را سپاس می‌دارم.

 

در این پست شما _که اِعسار را در مقوله‌ی مقررات چک به‌خوبی و رسا بیان داشتی_ برای من این پرسش ایجاد شده که اساساً اِعسار (=عُسر، ناتوانی مالی، ورشکستگی و تنگدستی) چگونه برای مجامع قانونی رسمی اثبات می‌شود؟

 


سلام آشیخ مهدی رمضانی

به‌هرحال، حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی پا پیش گذاشته و آیین‌نامه‌ی اجرایی قانون بررسی دارایی‌های مسئولان را وارد فاز اجرایی کرده است. و این گام، اگر شجاعانه، قانون‌مدارانه و بی‌طرفانه برداشته شود، می‌تواند اصل ۱۴۲ قانون اساسی را به مرحله‌ی عملی نزدیک‌تر کند. البته نگرانی‌ها، نشانه‌گذاری‌ها و دغدغه‌های شما درین موضوع که نوشته‌ای، ممدوح و مهم است. نظر من این است که گفتم.
 

پاسخم به پرسش جناب آق سیدمحمد وکیل

سلام. ابتدا ممنونم که توجه کردی و پرسیدی. باشه چشم، کمی شرح می‌دهم:

۱. این عناوینِ حوزوی، اعتباری است نه حقیقی. منظور از اعتباری یعنی یک امر قراردادی عُرفی و رایج میان بکارگیرندگان آن است. آیا شما وقتی در قرآن می‌خوانی «یدالله»، «وجه‌الله»، «صبغة‌الله» آیا قائلی خدا دست دارد؟ صورت دارد؟ رنگ دارد؟ به‌یقین نه. پس، آیت‌الله و حجت‌الاسلام هم به معنی این نیست فلان روحانی «آیت و نشانه‌ی» حقیقی خداست یا «حجت و دلیل» واقعی خداست.

 

۲. در قدیم همه‌ی این عناوین متداول نبود. در دوره‌ی معاصر بیشتر این القابِ متعدد رواج یافته‌ است.

 

۳. عناوین برای تعیین مصادیق نیست. به‌هرحال، در حوزه اگر طلبه‌ای سادات باشد، او را «سید» خطاب می‌کنند عمامه‌ی مشکی می‌گذارد و اگر غیرسادات باشد «شیخ» می‌گویند و عمامه‌ی سفید می‌بندد.

 

۴. القاب و پیشوندها برای احترام است. البته «آیت‌الله» کسانی‌اند که به اجتهاد رسیده باشند و «آیت‌الله العظمی» برای مراجع است.

«حجت‌الاسلام» هم امری رایج‌تر است که شامل سایر روحانیون می‌شود. واژه‌ی «علامه» هم معمولاً به کسانی می‌گویند احاطه‌ی علمی‌شان فراوان است.

 

۵. اگر انسان «خلیفه‌»ی خداست آیا به نظرت همه‌ی آدم‌ها جانشین خدا هستند؟ به‌یقین خواهی گفت نه. پس، این عنوان‌ها از سوی مردم برای احترام به‌کار می‌رود. و الا هیچ روحانی‌یی خود را با این عناوین معرفی نمی‌کند.

 

۶. من این عناوین را نشانه‌ی فرهنگ و ادب می‌دانم، نه امتیاز برای طلبه‌ها. در مسیحیت هم عناوین سلسله‌مراتبی داریم: پاپ، اسقف، کاردینال و... .

 

۷. البته هستند عده‌ای که از روی چاپلوسی، القاب و عناوین برای افراد روحانی وضع می‌کنند که نادرست است و گاه برای مطامع است.

 

۸. به کسانی که اجتهاد ندارند، و فرصت هم نداشتند علم حوزوی‌شان را استمرار ببخشند و به قول معروف «ملا» و «باسواد» نشدند، نباید عنوان آیت‌الله داد. امید است پاسخم مُکفی بوده باشد.

 

جناب فضلی از توضیح جناب‌عالی درباره‌ی مفهوم و منطوق «اِعسار» _ که عجز در پرداخت بدهی و دَین دارند_ ممنونم. من روشن شدم از پاسخ خوب و دقیق شما. مؤید باشید آقا.

 

 

بارِ خار

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۳)

 

غزالی می‌گوید «من تمامِ مدت عمر که نصیحت کردم، جمله‌ای به عظمت و جلال و شکوه این حرف فردوسی نیافتم.» یعنی این بیت در شاهنامه، بخش فریدون:

 

اگر بار خار است خود کِشته‌ای

وگر پَرنیان است خود رِشته‌ای

 

شرح دهم و نکته بگویم: یعنی انسان خود، خود را رستگار یا رُسوا می‌کند. اگر توشه و بارِ کسی، خدای ناکرده خار و خَس باشد، خودش آن را در کشت‌زار کِشت و کسب کرده است. اگر بارش، پَرنیان (=پارچه‌ی ابریشمی و دیبای فریبا و نقشه‌نگار) بود، خود آن را بافته‌ و یافته‌. پس؛ این ما هستیم که خود را به سعادت یا شقاوت می‌رسانیم. انسانِ جدا از خدا، انسانی گمگشته و گمراه است. قرآن می‌گوید ببین برای فردا (=قیامت) چه پیش فرستاده‌ای.

 

پاسم به حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی:

با سلام و احترام؛

 

۱. همان‌گونه که می‌دانید این آیه، آیه‌ی ۱۰ سوره‌ی بقره است، و درباره‌ی منافقان عصر رسول‌الله (ص). که نه در دل، حُسن نیت داشتند و نه حق را پذیرا بودند و اساساً در ردّ حق، قدم در قدم می‌گذاشتند. پس، به‌کارگیری این آیه درین باره از سوی شما نادرست است. هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.

 

۲. فرمودی «اللهُ اعلم». بسیارخوب. پس خودت وقتی می‌فرمایی خدا بهتر می‌داند، بهتر است پیش‌داوری و نیّت‌خوانی نشود.

 

۳. نوشتی «ادبیات گفتاری انسان باید درست باشد.» بلی؛ همین‌طور است و جناب آق سیدمحمد موسوی هم ازین مسیر بیرون نرفته بود و سؤالش از شخص من بوده‌است تا بیشتر بداند. و این فضای مدرسه‌ی فکرت هم، فضای نزاکت گفتاری است و روشن‌گری و مباحثه‌ی نظری. و سؤال وی از دیدِ من، ذرّه‌ای خدشه‌دار نبود و خالی ازین رسم و آداب هم نبود.

 

۴. ازین‌رو؛ به نظرم واکنش جناب‌عالی درین باره، هم تند بوده‌است و هم نادرست. البته من می‌گذارم به حساب بحثی رُک و دوستانه و صمیمانه که این وسعتِ نظر می‌طلبد و گنجایش زیاد و اقناع یکدیگر. پوزش.

 

سلام جناب آقای حمید عباسیان شهمیرزادی

این‌که در بحث ۱۲۸ شرکت کردی، تشکر می‌شود. این‌که هارت‌وپورت (به قول مازندرانی‌ها: «هِرتّم‌پِرتّم») را وارد پاسخ کردی جالب دیدیم، چون درست عین رفتار ترامپ، تداعی شد که فقط داد‌وفریاد می‌کشد و توخالی است و ببر کاغذی. این‌که هفت مؤلفه‌ی (=ترکیب‌بخش، پیونددهنده‌ی) قدرت را برشمردی نیز نشانِ درستیِ پاسخ است. که از نظر من این شاخص‌ها در ایران دیده می‌شود.

 

شرحی بر عکس کتاب بالا: چندی پیش در سایت احمد توکلی، (منبع) کتابی دیدم با این عنوان: «چگونه از دست آدم‌های عوضی خلاص شویم؟» نویسنده‌اش «رابرت آی. ساتن» است. با ترجمه‌ی یاسر پوراسماعیل. نشر ققنوس؛ چاپ اول ۱۳۹۷ در ۲۴۸صفحه.

 

من، هنوز به فروشگاه کتاب قم نرفتم تا تورُّق کنم و بخرم. اما فصل چهارم آن _که مهم‌ترین فصل است و «فنون دوری‌جستن از عوضی‌ها» نام دارد_ برترین توصیه‌اش «کاهشِ مواجهه» (=روبرو نشدن و رویارویی نکردن) با این تیپ افراد است تا روان‌ انسان، از دسترس و گزندِ آدم‌های این‌چُنینی محافظت گردد.

 

به قول حافظ در غزل ۳۶۷:
روح را صحبتِ ناجنس عذابی‌ست اَلیم

بگذریم...

 


سلام شیخ مهدی
سلام ولَرم مرا به آقایان! شبلی نعمانی و حسین منصور حلّاج برسان! من که پَر پیازم در درین تندباد زمُخت. بگذار شیخ مهدی! ازین بلندی که از سه پنجره، اتاقم روشنایی می‌گیره، هم‌چنان روشنایی برگیره! شما «مُلّا»یی و من مُکلّا. پس بهتر از من می‌دانی که واژه‌ی ظلم عربی‌ست. و عربِ جاهلی وقتی شُتر را بی‌علت و بدون بیماری، می‌کُشت، این لغت جاری می‌شد. بگذرم، زیادتر ازین بلد نیستم!

 

یادمه، که از همین شبستانی که میرحسین در ضلع جنوبی حرم قم، به زیبایی معماری کرده، در خطبه‌های نمازجمعه، بر جوادی آملی _این حکیم متألّه_ مُهر و لنگه‌کفش پرتاب می‌کردند و بعد دیدند این مقدار فشار کم است، به دروازه‌ی بیت‌اش شبانه هجوم بردند... و من بگذرم که سوادم اندک و به قول دارابکلایی‌ها «اِتّا پِمپِیرک» است. و جوادی آملی دیگر هرگز خطبه نخواند و نمازجمعه اقامه نکرد.

 

من، آقاشیخ مهدی! دأبم اینه زیر بار هیچ شخصیتی نمی‌روم، وقتی درختی برای سایه‌سار نمی‌بینم، به دیواری پناه می‌برَم که پوشیده از «تاک» باشد... . مرا به باریکه، مَبر، که مجبور باشم چشمانم را تنگ و تار کنم و به تفکر فرو روَم و در اندک زمانی، دایره‌ی بحث را کامل گردانم!

 

بحث ۱۲۹: این پرسش جناب حمیدرضا عارف‌زاده است که برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود:

«وصف محیط کار خود را  بیان کنید»

 

 

پاسخم به بحث ۱۲۹

قسمت اول

با سلام و سپاس از آقا حمیدرضا عارف‌زاده که این بحث قشنگ و دلکش و خاطره‌انگیز را پیش کشیدند. من ممکن است برای این بحث، چند پاسخ بنویسم؛ زیرا طی سی سال اشتغال، در چندین شهر و چند استان کار کردم. اینک توصیف اولین محلِ کارم:

 

سال: ۱۳۶۴

محل: دودانگه

موضوع: توصیف محیط کار

 

صبح زود شنبه‌ها باید دورِ میدان امام ساری ضلع جام‌جم، سوار مینی‌بوس مسافرکش می‌شدم. تا پُر شود، نصف روزنامه و یا بخشی از مجله و کتاب را می‌خواندم. مسافرین همگی از روستاهای آن دیار بودند. ساده، بی‌آلایش و پرحرف.

 

مسیر اتوبان قائم‌شهر را طی می‌کرد، شیرگاه و زیراب را در می‌نوردید و در پل‌سفید تا نیم‌ساعت لنگر می‌انداخت تا مسافرین خریدِ مایحتاج کنند و یا مسافرینی دیگر سوار کند.

 

از اینجا به بعد دیگر راهروی مینی‌بوس جای سوزن‌انداختن نبود. از بُز و غاز و انگور و ماست و تِلم و نون و جعبه‌ی مرغ هلندی گرفته تا هرچی که نیاز ماه یک خانواده‌ی روستایی در دل کوهستان و صحرا، در آن تلنبار می‌شد.

 

از پل‌سفید می‌پیچید به سمت چپ که یک سینه‌کش بسیار تندی‌ست. سربالایی را با زوزه و دوده‌ی ماشین می‌پیمودیم. جنگل انبوه با درختان زیبا را رد می‌کردیم و از سرِ عبورِ روستای سنگده و دادکلا می‌گذشتیم، جایی که شرکت چوب فریم بود. شبیه شرکت نکاچوب. و جلوتر رسکَت و ولیک‌بِن.

 

پِهندَر که می‌رسیدیم هَمهمه‌ی عجیبی می‌شد، چونان زنانه‌حمام! چون روستایی بود که مردم باز هم، از مغازه‌های کاهگِلی عبوری آن _که به فضای کهنِ کردستان می‌زد_ خِرت و پِرت می‌خریدند. این حوصله‌‌ی من بود که طی این مسیر طولانی و جاده‌ی شنی و داد و بیداد مسافرین و جِرکّه‌جِریکّه‌ی زنان، به آستانه‌ی تمام! و خط‌خطی شدن می‌رسید.

 

ماشین به  محمدآباد که می‌رسید، دل‌شوره می‌گرفتم. این‌که چگونه از تَهِ مینی‌بوس خودم را به رکاب برسانم و پیاده شوم. همان روز نخست، یومِ الَستِ من بود! راننده گفت آقا از همان پنجره‌ی شیشه‌ای انتهایی ماشین بپّرم پایین. اول کیفم را انداختم و بعد خودم را پرت کردم. خوب بود یک‌کمی چابک بودم؛ وگرنه زانومانویم مالِ من نبود.

 

این مسیر پُرپیچ‌وخم و پُرگردنه را، هر هفته با بیش از سه‌ساعت و با دست‌کم ۱۷ تا ۱۸ جا توقف طی می‌کردم. ساری را این‌گونه شنبه‌ها ترک می‌کردم و در ساختمان محصوری _که زیردستِ روستای تلاوک بود_ مستقر می‌شدم! و چهارشنبه‌ها باز‌می‌گشتم. بگذرم! که من آن دیار دل‌انگیز را یک بهشت دیدنی می‌دیدم. بس است همین‌قدر.

 

گاهِ امتحان

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۴)

 

مولوی در دفتر چهارم مثنوی، بیت ۷۸۳ می‌گوید:

 

جمله ذرّاتِ زمین و آسمان

لشکرِ حقّ‌اند گاهِ امتحان

 

شرح دهم و نکته بگویم:

 

یعنی وقتی زمانِ آزمودنِ کسی فرا برسد، تمامی موجودات ریز و درشت زمین و آسمان، به عنوان لشکر خدا عمل می‌کنند. ممکن است یک پشه به بینی «نمرود» فرو روَد و او را _که به مَصاف با نبوّتِ حضرت ابراهیم (ع) رفته بود_ هلاک کند.

 

نکته این است دَوان‌دَوان باید با ذکاوت و دیانت و روح و خرَد، از هر دسیسه و وسوسه‌ای، دور شد. کمی کاستی همانا و اسیری و سُستی و سقوط همانا.

 

سلام جناب آشیخ مهدی

 

پیامبر خدا _صلوات الله علیه وآله_ وقتی به پیامبری رسید تمامی تفکر طبقاتی را برانداخت و با اَشرافیت درافتاد. همان زمان که این رسول رحمت، با جاهلیت به نبرد فکری برمی‌خاست، ساسانیان در ایران دور موبدان (=روحانیت زردشتی) که به دنیازدگی و مقام و توجیه و خرید و فروش و فساد آلوده شده بودند، حلقه زده بودند، تا قدرتِ فاسدشده‌ی خود را حفظ کنند. همان حاکمانی که، بشدت طبقاتی فکر می‌کردند و اگر شاهزاده و بستگان آنان، لباسی یا کفشی خاص بر تن و پا می‌کردند دیگر هیچ ایرانی اجازه نمی‌داشت آن نوع لباس و پاپوش را بر تن و پا کند.

 

اما حضرت ختمی مرتبت (ص) با بیچارگان و درماندگان و مستمندان سرِ یک سفره می‌نشست و با همین مستضفعان و فقرزدگان، مکتب را زنده ساخت. به‌طوری‌که اشرافِ ستمگر مکه _که بُتِ بی‌جان را بر خدای رحمان رُجحان می‌دادند_ به پیامبر توهین می‌کردند که اطرافیانِ تو، بوی بُز می‌دهند!

 

بگذرم شیخ، که هر که به ضُعفا و مددخواهان پشت کند، چوب می‌خورد، چه نمرود باشد، چه خِمرهای سرخ! و چه آقازاده‌های رانت‌خور! و چه دلالان سوداگر بازاری حرام‌خور!

 

با آیه:

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَجَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلًا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ. همان کسی که زمین را آسایشگاه شما ساخت، و در آن راههایى پدید آورد، باشد که راه یابید. (آیه‌ی ۱۰ سوره‌ی زُخرُف. ترجمه‌ی خرمشاهی) از نظر مرحوم علامه طباطبایی، خداوند زمین را مَهد  (=گهواره) قرار داد تا بشر در آن تربیت شود، همچنان‌که کودکان را تربیت می‌کنند. و راه‌هایی فراهم کرد تا انسان به مقصد برسد و هدایت گردد.

 


با امام هشتم (۴)

در مورد قضیه‌ی ولایت‌عهدی، چند احتمال فرض شده است که در زیر فشرده می‌نویسم:

۱. چون مأمون شیعه بود، نذر کرده بود و به عهد خود وفا نمود. حتی خلافت را ابتدا پیشنهاد کرده بود که امام رضا _علیه السلام_ نپذیرفت.

 

۲. ابتکار فضل‌بن‌سهل بود و اساساً مأمون اختیاری نداشت. و فضل چون شیعه بود از روی اعتقاد و اخلاصش چنین کرد.

 

۳. بر اساس جلب رضایت ایرانی‌ها، این کار را کرد و ناشی از صمیمیت مأمون نبود.

 

۴. برای فرونشاندن قیام‌های علَویین بود. یعنی با آوردن حضرت رضا در رأس حکومت، آنان را آرام و راضی کند.

 

۵. می‌خواست امام رضا را خلع سلاح کند. چون امام رضا سخنی دارد که به مأمون گفته بود «سیاست تو این است که من را خلع سلاح کنی.»

 

۶. البته شهید مطهری نظرش این است که از نظر تاریخی بسیار مشکل است در مورد این سیاست مأمون به یک نتیجه‌ی قاطع رسید و صددرصد نظری قاطع داد.

 

چیست دنیا؟

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۵)

 

مولوی در دفتر اول مثنوی، بیت ۹۸۳ می‌گوید:

 

چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدن

نی قماش و نقره و میزان و زن

 

شرح دهم و نکته بگویم:

 

یعنی توجه‌داشتن و یا مشغول‌بودن به قماش (=پارچه)، نقره‌، میزان (=ترازو) و عشقِ به زن و تشکیل خانه‌وخانواده دادن، دنیازدگی نیست. بلکه، دنیادوستی و دنیاپرستی این است که کسی از خدای متعال و مهربان غافل شود.

 

نکته همینجاست که غفلت از خدا، مساوی است با حُبّ به دنیا. غافل‌بودن، علامتِ اصلی دنیازدگی‌ست، وگرنه دنیا که مزرعه‌ی آخرت است و محل عبادت، و بی‌نهایت زیبا، قابل تماشا، و سرشارِ شگفتی‌های خدا.

 

سلام آشیخ مهدی رمضانی

 

خاب! پس برای عاقل _و به تعبیرت برای «عادل»_ یک اشاره کافی است. آری، کافی است. تا اینجا درست است. اما پس از آن گفتی: «تُور پِشتی» لازم است. گرچه می‌دانم کشکولی گفتی، اما شیوه‌ی تُور پِِشتی! را همه‌ی ما می‌دانیم نه در منطق ارسطوست! نه در منطق کوانتوم! نه در منطق مظفّر! نه در منطق استقراء! و نه در منطق فاز! راستی! منطق یعنی علمی که نمی‌گذارد انسان در تفکر خطا کند.

 

 

زنگ شعر:

سعدی در حکایت اول باب سیرت پادشاهان آورده است که «خردمندان گفته‌اند: دروغی مصلحت آمیز بِه که راستی فتنه‌انگیز.»
 

 

هشت سِنخ شخصیت

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۶)

 

کارل گوستاو یونگ _یار و همکار زیگموند فروید_ که بعد به دلیل انکارِ خدا توسط فروید، از او قاطعانه گُسست و مکتب روانشناسی تحلیلی را بنیان نهاد، به فرزانگی و درون‌گرایی تأکید می‌کرد و با طبقه‌بندی انواع شخصیت‌ها، بر دو مفهوم درون‌گرا و برون‌گرا انگشت می‌گذاشت؛ که هر کدام با چهار عملکرد توأم است: احساس، تفکر، عاطفه، شُهود.

 

یعنی درمجموع، هشت سنخ برای شخصیت، قابل تصور است. چون این عوامل چهارگانه، به‌صورت ترکیبی در انسان حضور دارند. مثلاً ممکن است کسی دارای شخصیت ترکیبی‌ی «درونگرایِ متفکرِ شُهودی» باشد. یا کسی دیگر، جوری دیگر.

 

خاطرات من

قسمت ۱

 

به نام خدا. سلام. در کودکی پولی نداشتم تا اسباب‌بازی بخرم. بالاترین بازی من، بازی با خاک بود و نیز لاستیک کهنه‌ی ماشین، ساختِ بارکشِ حلَبی، لِینگه‌بازی، تیل‌بازی و الماس‌دَلماس.

 

زیباترین بازی من حُباب‌بازی بود که وقتی به حمّام بُرده می‌شدیم، تا نوبت من برسد که پدرم بر تنم، تَن‌مال بکشد با کفِ زردْصابون (=صاوین‌کَف) حُباب می‌ساختم و در فضای بخارگرفته‌ی حمام به هوا فوت می‌کردم. و این، ثانیه‌هایی پررنگ و قشنگ از زندگی کودکانه‌ام بود که از ذوق، پَر در می‌آوردم و از شوق زمان نمی‌شناختم.

 

امّا، امّا، چنان از شدّتِ گرما و ازدحام جمعیت، سِس (=سُست و گرمازده) می‌شدیم که مجبور می‌بودیم به سرسَرای حوضی رخت‌کَن برگردیم تا کمی نفَس‌مان بالا بیاید. و از داخل خیک (=دَلو آب) چنان آبِ چاه هفت‌روز را می‌نوشیدیم که گویا از صد نوشابه و دلِستر و دوغ گواراتر می‌بود. یادش در جان من است. تا بعد. امیدوارم با خاطراتم، وقت خواننده‌ای را خراب نکنم.

 

خاطرات من

قسمت ۲

 

تمام تابستان‌ها را بیشتر پابرهنه بودم، نه فقط من؛ که بیشتر همسن‌وسال‌هایم. پول پیدا نمی‌شد که پدر برای پسر پاپوش بخرد. گران‌قیمت‌ترین پاپوش من _اگر اسمش را بتوان کفش گذاشت_ همان کَلوش لاستیکی بود. آن‌هم نه در تابستان، که در فصل‌های سایرِ سال.

 

همان‌هم، پاهام چنان در آن عرق می‌کرد که وقتی می‌کَندم تا وارد اتاق شوم، از فَرطِ گَند و بوش خجالت می‌کشیدم و از بس لای انگشتانم سیاهی، جِرم می‌زد، کلافه می‌شدم. مگر می‌شد چنین کلوشی را تابستان هم پوشید!؟ آن سه فصل هم، کَلوش را چندین پینه، داغ می‌کردم که چاک نخورَد و وا نرود. شاید این فقط من نبودم که نداری کشیدم. بگذرم.

 

فقرِ قشنگ را با ستونِ فقراتم حمل می‌کردم و غنایِ بی‌رحم را با چشمانم در سی‌چند خانه آن‌سوتر، به نظاره می‌نشستم. و من دلشادم، دلشاد، که هیچ‌گاه بر پدر و مادر، برای این‌گونه نداشتن‌ها لجاجت نمی‌ورزیدم.

 

پدرم و مادرم دوست‌تان دارم. فقرتان، قشنگ بود، فخر بود. فاجعه نبود. قبرتان، قبله‌ی سوم من است. تا بعد.

 

خاطرات من

قسمت ۳

دبستان که بودم، تکیه را زیاد دوست می‌داشتم. نه فقط برای روضه و نوحه و سینه؛ که برای اون چای و نعلبکی و قنده. ولی، اما، زیرا، زیاد پیش می‌آمد که ساقیِ سَخی! نه فقط به من _و البته به همسِن‌ّوسال‌هایم هم_ چای نمی‌داد، که خیط هم می‌کرد. و بیرون هم می‌انداخت.

 

نمی‌دانم چرا هرکه _البته نه همه_ ساقی می‌شد و مِتوِلّی، سیاستمدارِ پِروس و تِزارِ روس و سِزارِ رُوم هم اگر تکیه‌ی تکیه‌پیش می‌آمد و پای اَشیر و عَشیر، می‌نشست، ازو حساب می‌بُرد و زَهره‌ترَک می‌گردید. (=کیسه صَفرا) پاره می‌کرد! بگذرم؛ که من از پایین‌تکیه البته بی‌خبرم. و فقط بگویم که قندِ اون زمان، نه پِف بود و نه پوک؛ از دویست شکّلاتِ بلژیک هم سرتر بود! تا بعد.

 

 

کتاب «نونِ جو و دوغِ گو» نوشته‌ی ابراهیم باستانی پاریزی.

 

نان جو و پادشاهی خُجند

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۷)

 

در کتاب «نونِ جو و دوغِ گَوْ» اثر ابراهیم باستانی پاریزی خواندم که مجدالاسلام کرمانی این‌گونه سروده:

 

دو قُرص نانِ جُوین، گر خوری به آزادی

بُوَد لذیذتر از خوانِ پادشاه خُجند

 

نکته بگویم:

 

خُجند در ماوراءالنهر (=آسیای میانه) است که امروزه «لنین‌آباد» نام دارد، جایی که به قول پاریزی، لنین حتی یک کُلند (=کُلنگ) هم برای آن نزده است.

 

به‌هرحال، نونِ‌جو خوردن در پناه آزادی، بهتر و لذّت‌مندتر است از طعام و خوراک و پول‌وپَرِ پادشاه شهر «خُجند» و «دلَند» و هر «لَند» و «لندن»! (27 خرداد 1398)

 

شعر بر دسته بیل

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۸)

بزرگانِ ما اغلب از روستا و دهات برخاسته‌اند. هم مستمند و هم مستمر. مستمند بودند چون روستا و روستازاده‌ها، کمتر برخوردارند. مستمر بودند چون اراده‌ی پولادین داشتند. با این‌همه، روستاها همچنان هم «بارِ فرهنگی» مملکت را تأمین می‌کند و هم «بارِ غذایی» آن را.

 

نکته بگویم: مثلاً حُسام بیرجندی «شاعر باذوق» اهلِ خوسْف، مستمند بود و مستعِد و از فقر و بی‌کاغذی، شعرش را بر دسته‌ی بیل می‌نوشت، ولی به روایت دکتر ابراهیم باستانی پاریزی در صفحه‌ی ۵۱ کتابِ «نونِ جو و دوغِ گَوْ»، «مردم بیرجند، یک دسته کاغذ، به او نمی‌دادند.» بگذرم.

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۲۱
ساعت پست : ۱۱:۰۴
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هشتم

 

تحلیل سیاسی

چرا ایران در خلیج فارس قدرتمند است؟ خلاصه می‌نویسم: یک راز وجود دارد و چند واقعیت. یکی از واقعیت‌ها را می‌گویم و سپس راز را. واقعیت اول این است ایران توانست با دوراندیشی توان نیروی دریایی خود را به‌شکل فزاینده‌ای بالا ببرد. در دو سطح قابل قبول؛ هم بازدارندگی و هم تهاجمی. تا جایی که ایران از نظر قدرت دریایی قدرت سوم و البته از نظر برخی استراتژیست‌های نظامی، قدرت چهارم جهان است.

 

راز این است که در چند سال گذشته، رهبری _که در علم نظامی  یک استراتژیست هستند_ بازدیدی میدانی از خلیج فارس و دریای عمان داشتند. همان سال مخفیانه دستور دادند تا ارتش خلیج فارس را ترک کند حوزه‌ی دریای عمان را بر عهده بگیرد و کار خلیج فارس تماماً و منحصراً بر عهده‌ی سپاه باشد. تمام نیروهای دریایی سپاه باید از تهران به جنوب و خلیج‌فارس نقل مکان کنند. و این کار در همان زمان با فوریت انجام گرفت و این سرانجام را داشت.

 

برآورد: ایران قادر است هر نوع ناو آمریکایی را در خلیج فارس با بیش از ۶۰٪ انهدام اولیه‌ی تهاجمی، نابود کند. زیرا ایران به این ابزار مدرن در زیر دریا و روی دریا دست یافته است و فرمان آن در دست سپاه پاسداران است. آمریکا از این خوف کرده است.

 

ارتش نیز طبق همان فرمان مخفیانه، از همان سال، خلیج فارس را ترک کرد و در سواحل استان سیستان و بلوچستان قرارگاه زد و دریای عمان و اقیانوس هند و سطوح وسیعی از دریاهای آزاد و اقیانوس ‌ها را تحت نظارت و جمع‌آوری اطلاعات خود قرار داد.

 

 

سلام...

من استادی داشتم به نام دکتر بهزاد شاهنده. درس چین را با او پاس کردم. او کارشناس متبحر این حوزه بود. آن موقع به ما گفت چین غول خفته است، بزودی سر راست می‌کند و ابرقدرت می‌شود. و با ابرقدرت با مقابله و رقابت می‌پردازد. زمان این را شاید ثابت کند آقامرتضی. از این‌که شیفته‌ی بحثی تشکر داری، در حدِ وافر. نه ویفر! دومی کشکولی بود.

 

 

هفت کول (۶۱)

کسب اجازه برای تشکیل کابینه

به نام خدا. سلام. مرحوم مهندس مهدی بازرگان وقتی حکم نخست‌وزیری را از امام خمینی می‌گیرد، فرزندش عبدالعلی بازرگان را نزد آیت الله العظمی مرعشی در قم می‌فرستد و در نامه‌ای به وی می‌گوید:

«امروز خودم می‌خواستم شرفیاب شوم اما به دلیل تراکم کار نتوانستم، عبدالعلی، بنده‌زاده را می‌فرستم خدمتتان تا کسبِ اجازه کنم تا تشکیل کابینه دهم.»

 

توضیح:

بازرگان، مقلد شرعی آقای مرعشی بود. خاندان بازرگان عمه‌زاده‌ی آقای مرعشی‌اند. قبر بازرگان در قم است. عکسی از آن انداختم در پست زیر می‌گذارم.

 

نکته بگویم:

وقتی بازرگان را رد صلاحیت کرده بودند، آیت الله العظمی مرعشی نیز جهت اعتراض به این اقدام، در انتخابات ریاست‌جمهوری (دوره‌ی آقای خامنه‌ای) شرکت نکرد و رأی نداد.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام مالک

راستی مرحوم مجتهدی اگر الان حیات داشت یک گونی برنج و دو کیلو روغن مثال نمی‌زد، چون پولش سر به فلک می‌زند درین گرونی بی در و پیکر و ناکارآمدی دولت. کشکولی شد!

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۶ _که همیشه مباحث سنجاق‌شده، محور اصلی برای تفکر و اندیشه‌پردازی در مدرسه است_ متشکرم.

 

۲. مفاد معامله‌ی قرن را بدرستی اشاره کردید. خصوصاً بند چهارم که فاجعه‌آمیزتر است.

 

۳. مهمتر این‌که چون متوجه‌ی اهداف مرموز این تز امپریالیستی بودید، هوشمندانه توجه دادید که زبانه‌ی این طرح شُوم، به تمام خاورمیانه شعله خواهد کشید.

 

۴. با همین عمق‌یابی که داشتید، به مخاطبین رساندی پس چاره‌ی کار، مقاومت است و حق‌طلبی و ایستادگی. و این از محسّنات یک نوشته‌ی منسجم است.

 

یک یادآوری عمومی هم بکنم:

چندسال پیش، رهبری طی دستورالعملی به نظام اداری و فرهنگی کشور، اعلان کردند به جای عنوان «خاورمیانه» باید لفظ «منطقه‌ی آسیای غربی» را به‌کار گیرند. چرا؟ زیرا علت این است وقتی غربی‌ها منطقه‌ی ما را از جغرافیای خود نگاه می‌کنند از نگاه آنان اینجا خاور (=شرق) میانه، و به قول اعراب «شرق الاُوسط» است. اما از نگاه ما که از شرق به آن می‌نگریم، غربِ آسیا محسوب می‌شود. لذا جناب شیخ جواد آفاقی نیز بر همین مبنا این واژگان را به‌کار گرفتند و این گونه نوشتند: «اما ابعاد این طرح، متوجه کل منطقه‌ی غرب آسیا نیز خواهد شد.»

 

خاطره‌ام با «آقا»

 

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲) سال ۶۳ بود؛ شاید پاییز. «آقا» آمده بود برای جبهه. مرا دیده بود؛ با شکل و شمایل ویژه. فوری شناخت. مکثی کرد، تبسّمی زد، تعجبی کرد، ابرو به کمان انداخت و به نگاهِ نافذش مرا نواخت. عصایش را تا نیم‌تنه‌اش، در هوا چرخاند و چرخاند، نگاه از من بُرید و دوباره چشمش به چشم من انداخت و با همه‌ی خلوص و سادگی با آن اُتوریته‌ (=اقتدار) و کاریزما (=جذَبه‌ی شخصیتی) که داشت، گفت: «دیگر، شریعتی نباشی!!!» من این‌پا و آن‌پا کردم. منگ و لال شدم، گردن کج کردم تا با حالِ خضوع و سکوت، رضایم را به او انتقال دهم. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۲۱
ساعت پست : ۱۱:۰۴
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هشتم

 

تحلیل سیاسی

چرا ایران در خلیج فارس قدرتمند است؟ خلاصه می‌نویسم: یک راز وجود دارد و چند واقعیت. یکی از واقعیت‌ها را می‌گویم و سپس راز را. واقعیت اول این است ایران توانست با دوراندیشی توان نیروی دریایی خود را به‌شکل فزاینده‌ای بالا ببرد. در دو سطح قابل قبول؛ هم بازدارندگی و هم تهاجمی. تا جایی که ایران از نظر قدرت دریایی قدرت سوم و البته از نظر برخی استراتژیست‌های نظامی، قدرت چهارم جهان است.

 

راز این است که در چند سال گذشته، رهبری _که در علم نظامی  یک استراتژیست هستند_ بازدیدی میدانی از خلیج فارس و دریای عمان داشتند. همان سال مخفیانه دستور دادند تا ارتش خلیج فارس را ترک کند حوزه‌ی دریای عمان را بر عهده بگیرد و کار خلیج فارس تماماً و منحصراً بر عهده‌ی سپاه باشد. تمام نیروهای دریایی سپاه باید از تهران به جنوب و خلیج‌فارس نقل مکان کنند. و این کار در همان زمان با فوریت انجام گرفت و این سرانجام را داشت.

 

برآورد: ایران قادر است هر نوع ناو آمریکایی را در خلیج فارس با بیش از ۶۰٪ انهدام اولیه‌ی تهاجمی، نابود کند. زیرا ایران به این ابزار مدرن در زیر دریا و روی دریا دست یافته است و فرمان آن در دست سپاه پاسداران است. آمریکا از این خوف کرده است.

 

ارتش نیز طبق همان فرمان مخفیانه، از همان سال، خلیج فارس را ترک کرد و در سواحل استان سیستان و بلوچستان قرارگاه زد و دریای عمان و اقیانوس هند و سطوح وسیعی از دریاهای آزاد و اقیانوس ‌ها را تحت نظارت و جمع‌آوری اطلاعات خود قرار داد.

 

 

سلام...

من استادی داشتم به نام دکتر بهزاد شاهنده. درس چین را با او پاس کردم. او کارشناس متبحر این حوزه بود. آن موقع به ما گفت چین غول خفته است، بزودی سر راست می‌کند و ابرقدرت می‌شود. و با ابرقدرت با مقابله و رقابت می‌پردازد. زمان این را شاید ثابت کند آقامرتضی. از این‌که شیفته‌ی بحثی تشکر داری، در حدِ وافر. نه ویفر! دومی کشکولی بود.

 

 

هفت کول (۶۱)

کسب اجازه برای تشکیل کابینه

به نام خدا. سلام. مرحوم مهندس مهدی بازرگان وقتی حکم نخست‌وزیری را از امام خمینی می‌گیرد، فرزندش عبدالعلی بازرگان را نزد آیت الله العظمی مرعشی در قم می‌فرستد و در نامه‌ای به وی می‌گوید:

«امروز خودم می‌خواستم شرفیاب شوم اما به دلیل تراکم کار نتوانستم، عبدالعلی، بنده‌زاده را می‌فرستم خدمتتان تا کسبِ اجازه کنم تا تشکیل کابینه دهم.»

 

توضیح:

بازرگان، مقلد شرعی آقای مرعشی بود. خاندان بازرگان عمه‌زاده‌ی آقای مرعشی‌اند. قبر بازرگان در قم است. عکسی از آن انداختم در پست زیر می‌گذارم.

 

نکته بگویم:

وقتی بازرگان را رد صلاحیت کرده بودند، آیت الله العظمی مرعشی نیز جهت اعتراض به این اقدام، در انتخابات ریاست‌جمهوری (دوره‌ی آقای خامنه‌ای) شرکت نکرد و رأی نداد.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام مالک

راستی مرحوم مجتهدی اگر الان حیات داشت یک گونی برنج و دو کیلو روغن مثال نمی‌زد، چون پولش سر به فلک می‌زند درین گرونی بی در و پیکر و ناکارآمدی دولت. کشکولی شد!

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۶ _که همیشه مباحث سنجاق‌شده، محور اصلی برای تفکر و اندیشه‌پردازی در مدرسه است_ متشکرم.

 

۲. مفاد معامله‌ی قرن را بدرستی اشاره کردید. خصوصاً بند چهارم که فاجعه‌آمیزتر است.

 

۳. مهمتر این‌که چون متوجه‌ی اهداف مرموز این تز امپریالیستی بودید، هوشمندانه توجه دادید که زبانه‌ی این طرح شُوم، به تمام خاورمیانه شعله خواهد کشید.

 

۴. با همین عمق‌یابی که داشتید، به مخاطبین رساندی پس چاره‌ی کار، مقاومت است و حق‌طلبی و ایستادگی. و این از محسّنات یک نوشته‌ی منسجم است.

 

یک یادآوری عمومی هم بکنم:

چندسال پیش، رهبری طی دستورالعملی به نظام اداری و فرهنگی کشور، اعلان کردند به جای عنوان «خاورمیانه» باید لفظ «منطقه‌ی آسیای غربی» را به‌کار گیرند. چرا؟ زیرا علت این است وقتی غربی‌ها منطقه‌ی ما را از جغرافیای خود نگاه می‌کنند از نگاه آنان اینجا خاور (=شرق) میانه، و به قول اعراب «شرق الاُوسط» است. اما از نگاه ما که از شرق به آن می‌نگریم، غربِ آسیا محسوب می‌شود. لذا جناب شیخ جواد آفاقی نیز بر همین مبنا این واژگان را به‌کار گرفتند و این گونه نوشتند: «اما ابعاد این طرح، متوجه کل منطقه‌ی غرب آسیا نیز خواهد شد.»

 

خاطره‌ام با «آقا»

 

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲) سال ۶۳ بود؛ شاید پاییز. «آقا» آمده بود برای جبهه. مرا دیده بود؛ با شکل و شمایل ویژه. فوری شناخت. مکثی کرد، تبسّمی زد، تعجبی کرد، ابرو به کمان انداخت و به نگاهِ نافذش مرا نواخت. عصایش را تا نیم‌تنه‌اش، در هوا چرخاند و چرخاند، نگاه از من بُرید و دوباره چشمش به چشم من انداخت و با همه‌ی خلوص و سادگی با آن اُتوریته‌ (=اقتدار) و کاریزما (=جذَبه‌ی شخصیتی) که داشت، گفت: «دیگر، شریعتی نباشی!!!» من این‌پا و آن‌پا کردم. منگ و لال شدم، گردن کج کردم تا با حالِ خضوع و سکوت، رضایم را به او انتقال دهم. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هشتم

 

تحلیل سیاسی

چرا ایران در خلیج فارس قدرتمند است؟ خلاصه می‌نویسم: یک راز وجود دارد و چند واقعیت. یکی از واقعیت‌ها را می‌گویم و سپس راز را. واقعیت اول این است ایران توانست با دوراندیشی توان نیروی دریایی خود را به‌شکل فزاینده‌ای بالا ببرد. در دو سطح قابل قبول؛ هم بازدارندگی و هم تهاجمی. تا جایی که ایران از نظر قدرت دریایی قدرت سوم و البته از نظر برخی استراتژیست‌های نظامی، قدرت چهارم جهان است.

 

راز این است که در چند سال گذشته، رهبری _که در علم نظامی  یک استراتژیست هستند_ بازدیدی میدانی از خلیج فارس و دریای عمان داشتند. همان سال مخفیانه دستور دادند تا ارتش خلیج فارس را ترک کند حوزه‌ی دریای عمان را بر عهده بگیرد و کار خلیج فارس تماماً و منحصراً بر عهده‌ی سپاه باشد. تمام نیروهای دریایی سپاه باید از تهران به جنوب و خلیج‌فارس نقل مکان کنند. و این کار در همان زمان با فوریت انجام گرفت و این سرانجام را داشت.

 

برآورد: ایران قادر است هر نوع ناو آمریکایی را در خلیج فارس با بیش از ۶۰٪ انهدام اولیه‌ی تهاجمی، نابود کند. زیرا ایران به این ابزار مدرن در زیر دریا و روی دریا دست یافته است و فرمان آن در دست سپاه پاسداران است. آمریکا از این خوف کرده است.

 

ارتش نیز طبق همان فرمان مخفیانه، از همان سال، خلیج فارس را ترک کرد و در سواحل استان سیستان و بلوچستان قرارگاه زد و دریای عمان و اقیانوس هند و سطوح وسیعی از دریاهای آزاد و اقیانوس ‌ها را تحت نظارت و جمع‌آوری اطلاعات خود قرار داد.

 

 

سلام...

من استادی داشتم به نام دکتر بهزاد شاهنده. درس چین را با او پاس کردم. او کارشناس متبحر این حوزه بود. آن موقع به ما گفت چین غول خفته است، بزودی سر راست می‌کند و ابرقدرت می‌شود. و با ابرقدرت با مقابله و رقابت می‌پردازد. زمان این را شاید ثابت کند آقامرتضی. از این‌که شیفته‌ی بحثی تشکر داری، در حدِ وافر. نه ویفر! دومی کشکولی بود.

 

 

هفت کول (۶۱)

کسب اجازه برای تشکیل کابینه

به نام خدا. سلام. مرحوم مهندس مهدی بازرگان وقتی حکم نخست‌وزیری را از امام خمینی می‌گیرد، فرزندش عبدالعلی بازرگان را نزد آیت الله العظمی مرعشی در قم می‌فرستد و در نامه‌ای به وی می‌گوید:

«امروز خودم می‌خواستم شرفیاب شوم اما به دلیل تراکم کار نتوانستم، عبدالعلی، بنده‌زاده را می‌فرستم خدمتتان تا کسبِ اجازه کنم تا تشکیل کابینه دهم.»

 

توضیح:

بازرگان، مقلد شرعی آقای مرعشی بود. خاندان بازرگان عمه‌زاده‌ی آقای مرعشی‌اند. قبر بازرگان در قم است. عکسی از آن انداختم در پست زیر می‌گذارم.

 

نکته بگویم:

وقتی بازرگان را رد صلاحیت کرده بودند، آیت الله العظمی مرعشی نیز جهت اعتراض به این اقدام، در انتخابات ریاست‌جمهوری (دوره‌ی آقای خامنه‌ای) شرکت نکرد و رأی نداد.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام مالک

راستی مرحوم مجتهدی اگر الان حیات داشت یک گونی برنج و دو کیلو روغن مثال نمی‌زد، چون پولش سر به فلک می‌زند درین گرونی بی در و پیکر و ناکارآمدی دولت. کشکولی شد!

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۶ _که همیشه مباحث سنجاق‌شده، محور اصلی برای تفکر و اندیشه‌پردازی در مدرسه است_ متشکرم.

 

۲. مفاد معامله‌ی قرن را بدرستی اشاره کردید. خصوصاً بند چهارم که فاجعه‌آمیزتر است.

 

۳. مهمتر این‌که چون متوجه‌ی اهداف مرموز این تز امپریالیستی بودید، هوشمندانه توجه دادید که زبانه‌ی این طرح شُوم، به تمام خاورمیانه شعله خواهد کشید.

 

۴. با همین عمق‌یابی که داشتید، به مخاطبین رساندی پس چاره‌ی کار، مقاومت است و حق‌طلبی و ایستادگی. و این از محسّنات یک نوشته‌ی منسجم است.

 

یک یادآوری عمومی هم بکنم:

چندسال پیش، رهبری طی دستورالعملی به نظام اداری و فرهنگی کشور، اعلان کردند به جای عنوان «خاورمیانه» باید لفظ «منطقه‌ی آسیای غربی» را به‌کار گیرند. چرا؟ زیرا علت این است وقتی غربی‌ها منطقه‌ی ما را از جغرافیای خود نگاه می‌کنند از نگاه آنان اینجا خاور (=شرق) میانه، و به قول اعراب «شرق الاُوسط» است. اما از نگاه ما که از شرق به آن می‌نگریم، غربِ آسیا محسوب می‌شود. لذا جناب شیخ جواد آفاقی نیز بر همین مبنا این واژگان را به‌کار گرفتند و این گونه نوشتند: «اما ابعاد این طرح، متوجه کل منطقه‌ی غرب آسیا نیز خواهد شد.»

 

خاطره‌ام با «آقا»

 

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲) سال ۶۳ بود؛ شاید پاییز. «آقا» آمده بود برای جبهه. مرا دیده بود؛ با شکل و شمایل ویژه. فوری شناخت. مکثی کرد، تبسّمی زد، تعجبی کرد، ابرو به کمان انداخت و به نگاهِ نافذش مرا نواخت. عصایش را تا نیم‌تنه‌اش، در هوا چرخاند و چرخاند، نگاه از من بُرید و دوباره چشمش به چشم من انداخت و با همه‌ی خلوص و سادگی با آن اُتوریته‌ (=اقتدار) و کاریزما (=جذَبه‌ی شخصیتی) که داشت، گفت: «دیگر، شریعتی نباشی!!!» من این‌پا و آن‌پا کردم. منگ و لال شدم، گردن کج کردم تا با حالِ خضوع و سکوت، رضایم را به او انتقال دهم. بیشتر بخوانید ↓

نکته هم بگویم: آنجا بود که فهمیدم پیش ایشان _رحِمَهُ‌الله_ هم علیه‌ی من سَعایَت! شد. اما «آقا» والا بود و درازمدت امام جماعتِ محبوبِ روستای ما و دوست دیرینِ پدرِ مرحوم ما. درود من بر هر دو شیخ ساده‌زیستِ مردمی محل ما؛ مرحوم آیت‌الله شیخ محمدباقر داراب‌کلایی؛ مقتدای شرعی ما در داراب‌کلا. و مرحوم شیخ علی‌اکبر طالبی مشهور به شِخ عمو، پدر صمیمی و دوستِ من در سراسر زندگی و خاندان ما.

 

بحث ۱۲۷: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:

می‌دانید که ایران مورد هجوم ملخ‌ها قرار گرفت. این ملخ‌ها را باید کُشت؟ یا نه، راه دیگری باید جُست؟

 

پاسخم به بحث ۱۲۷

۱. در ادبیات دینی و در بیان شاعران بزرگ ایران، نیازُردنِ مور و جانداران، یک سفارش بازدارنده‌ی اکید است. و اذیت و آزار، جُرم است. و جُرم در لغت یعنی کَنده‌شدن انسان از فطرتِ خدادادِ خویش. جُرم را اگر مثال‌سازی کنم، تا بهتر فهم شود، مثلِ کندنِ سیب از آن قسمت چونِ نازکِ سرش.

 

۲. اما در همین ادبیات دینی و بیان عالمان آمده اگر حشره‌ای، خزنده‌ای و درّنده‌ای مُوذی (=اذیت‌کننده) شد، می‌شود با آن مقابله کرد. البته مقابله فقط، هَدم نیست. می‌توان از علوم مدد جُست.

 

۳. مبارزه با ملخ‌های هجوم‌آورنده هم، تابع اقتضای محیط و بوم‌زیست است. ملخ‌ها در واقع رزق هستند، رزقِ حیوانات دیگر. چون بشر با اشتهاءهای کاذب و فریبنده، اکوسیستم را مورد هجوم و دستبرد قرار داد، این چرخه‌ی منظّم و طبیعی برهم خورد. اگر مثلاً تالاب‌های کشور خشک نمی‌شدند، پرندگان تکثیر می‌شدند، این ملخ‌ها بهترین خوراک برای زاد و ولد می‌شد و محیط، از نشاط و آواز و پرواز و جَست و خیزِ جُنبدگان، دیدنی‌تر و شگفت‌آمیزتر می‌گردید.

 

۴. در پاسخ آقا سیدمیثم به بحث ۱۲۷ به‌درستی آمده بود که می‌توان ملخ‌ها را صید کرد و به مرغ‌ها خوراند. و چرخه‌ی حیات را کمک نمود. و این همه ملخ خود، یک خوراک رایگان طبیعت، برای دام و طیور است. حیف که طبیعت در اثر ظلم و تعدّی بشر، در تعَب است.

 

۵. شاید اگر امروزه‌روز، بشر در علم و دانش پیشتازتر می‌بود، از همین ملخ‌ها در راه تولیدات علمی بهره می‌جُست. اراده‌ی جُستن، به راه‌های جایگزین کمک می‌کند تا علم رشید شود و بشر در تسخیر و مسخّرکردن که قرآن فرمان داده است، رشدیابنده‌تر.

قسمت دوم هم دارد پاسخم، البته اگر لازم دیدم.


تحلیل سیاسی
چرا عراق برای آمریکا مهم است؟
پاسخ به این سؤال اگر پاسخی توصیفی باشد، یک کتاب می‌شود. اما در پاسخ تحلیلی، می‌توان این‌گونه فشرده به آن نگریست. من، یک راز را و یک واقعیت را در تحلیلم برملا می‌کنم:

 

واقعیت: عراق به لحاظ سرزمینی برای ایران مانند لهستانِ وقت، برای شوروی و آلمان است. آلمان در عصر هیتلر به لهستان به چشم «حیاط خلوت» نگاه می‌کرد و شوروی از آن به عنوان «سپر و سنگر». بنابراین؛ از نظر من، آمریکا از این منظر عراق را در سیطره‌ی خود قرار داده است. و با آن‌که وجود دولت نیمه‌فدرال فعلی عراق را پذیرفت، اما هنوز نیز در بخش وسیعی از خاک عراق در آن سوی بغداد، پایگاه نظامی دارد و کشور و منطقه را پایش و رصد می‌کند. حتی میان این دو کشور، پیمان امنیتی امضاء شده است.

 

راز: اما راز این است. بیش از نیمی از پالایشگاه‌های نفت آمریکا بر مبنای نفتِ نوع عراق احداث شده است. و این ضربه‌پذیری و نیاز، آمریکا را وا می‌دارد برای تأمین نفت آن پالایشگاه‌ها، به عراق چشم بدوزد. حتی در دوره‌ی تحریم رژیم صدام، آمریکا برنامه‌ی نفت در برابر غذا را برای عراق تصویب کرد تا مشکل نفت نداشته باشد. بگذرم.

 

 

چرا حواسَت به هوایَت نیست!

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲). پارسال وقتی فیلم «قاتل اهلی» ساخته‌ی مسعود کیمیایی را به تماشا نشستم، این نکته‌ها را یادداشت کرده بودم. خیلی هم سخت بود تا بتوانم برداشت بنویسم. آخه، فیلم‌های او را نمی‌توان فقط دید، باید نوشت، باید سرشت، هرچند اگر تیره و تاریک باشد. اینایی که نوشتم از سر تا تَهِ فیلم، جالب‌تر جلوه می‌کرد که یکی‌یکی در زیر به صَف می‌کنم:

 

اینجا ترازوها دروغ می‌گویند.

قانون مگر به فکر گرسنگی است؟

یک روزگاری عشق معنا داشت.

رفیقِ روزهای تنگِ هم.

هیچ‌کس نمی‌تواند از سرنوشتش فرار کند.

مگر غم‌خوردن، فکرکردن دارد؟

بی شیطان فرشته تنهاست.

نسل امروز، که مثل ساعت خود خواب است!

باورنکردنِ خیلی چیزها در زندگی انسانی‌تر است.

وقتی رفیق مثلِ برادر بود.

عاشورا که فقط برای سینه‌زدن نیست.

جون کَندم تا سفره‌ی خالی‌ام یادم بره.

دستِ بی‌کلَک.

شیطان را از خودش بهتر بازی می‌کند!

بهترین وقت، خواندن و نوشتن و فهمیدن است.

تو تاریکی را دوست داری؟

مگه تو، روشنایی هم می‌ذاری؟

مأمور قانون بعد از جُرم می‌آید.

چرا حواست به هوایت نیست!

 

نکته بگویم:

 

زنگ شعر:

چه نکته‌ای بهتر از شیخِ اجل، سعدی:

از این بِه، نصیحت نگوید کَسَت

اگر عاقلی، یک اِشارت بسَت

 

سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی

 

اساساً آفت‌ها و آسیب‌ها با آن‌که روح تپنده‌ی جوامع را می‌آزارد، اما خود یک تِرم درس است برای عبرت و خودسازی و به‌زیستن. البته جناب‌عالی فقط یک پست می‌گذاری و می‌رَوی، اگر پی‌گیر بحث‌ها و نیز نظراتی که زیر پست‌های شما درج می‌شود، بمانی و در تعامل با مخاطب باشی و فقط تک‌گویی نکنید، خیلی می‌توانید مفیدتر بمانید. زیرا در وجود شما این توان موجود است. اما دأب آن دوست بزرگوار این است که فقط یک متن بگذاری و تمام. این شیوه، شیوه‌ی اثرگذاری نیست. هرچند مطالب ارزنده و آموزنده باشد. از انتقاد من، امید است نرنجی، که می‌دانم نمی‌رنجی.

 

اگر روحانیت طیبِ جان است _که هست_ باید معاینه کند. معاینه هم، یک رفتار تعاملی است میان دو طرف. شاید بفرمایی اشتغالات مانع است، اما می‌توان فرصت‌هایی را ذخیره کرد برای این تعامل در مدرسه‌ی فکرت. بگذرم. ممنونم. بااحترام.

 

 


 

گزارشی از کتاب «ریشه‌های رومانتیسم»

هیچ نوشته و گزارش‌نویسی نمی‌تواند شیرینیِ لحظاتِ با کتاب بودن را پُر کند. با این‌همه، چون این فرصت و رخصت ممکن است بر همه یکسان دست ندهد، این‌گونه نوشته‌‌هایم را با شوقی بی‌حد می‌نویسم، شاید بیش‌وکم، دست‌کم یکی دو سه نفر آن را بخواند. و همین مقدار هم خود خیلی‌ست.

 

۱. از نظر نویسنده _آیزایا برلین_ که فیلسوف بود، کانون حرفش این بود رومانتیسم جنبشی است که در قرن ۱۸ از آلمان سر برآورد و تحول عظیم و بنیانی پدید آورد که بعد از وقوع آن، دیگر هیچ چیز به حال خود باقی نماند.

 

۲. برداشت من از کتابی _که دیشب خواندنش را تمام کرده‌ام_ این است: از قرن ۱۸ به‌ناگاه جوشش و فوَرانی طوفانی در عواطف و احساسات رخ داد. یک یورش ناگهانی به دل، که مردم را به سمت «خودکاوی» پرواز داد.

 

۳. رومانتیسم این علائم را دارد: حسّ عاطفی، خودکاویِ عمیق، آفرینش زیبایی، رفتن به درونِ حیات آدمی، میل به آغوش طبیعت، کشت‌وزارهای سبز، زنگوله‌های گاو، جویبار زمزمه‌گر، آسمان آبی بی‌کران، زُهدورزی فعال، عقب‌نشینی از مادیگری به ژرفای درونی، تماشای پیچ‌وتاب طبیعت، اقتصاد در جهت آرمان زندگی مشترک نه سود، زیست در سایه‌ی معنوی، تمرکز در موسیقی، هنر، شعر، و در یک‌کلام، هرگونه تلاش برای تحول زیباشناختی در قواعد هنر.

 

۴. در رومانتیسم «انسانِ ساختگی»! کردار مصنوعی و اَطواری دارد (اَدا در می‌آورَد) که باید جای خود را به «انسانِ درونی» دهد که می‌خواهد بند بگُسَلد و بیرون بجهَد. «دیدرو» از متفکران این جنبش این‌گونه می‌اندیشید.

 

۵. رومانتیسم بر ستون غرب ترَک انداخت، اما عبرت نگرفت. آن شکاف را رِفو نکرد. اما رومانتیست‌ها گذشته‌ی زیبا را دوست می‌داشتند و «اکنونِِ یک‌نواخت و هراس‌انگیزِ» زمانه‌ی خود را نقد می‌نمودند. و کارلایل نماینده‌ی بارز جنبش رومانیک، قرن ۱۸ اروپا را «قرنی کژ و کوژ و دستِ دوّم» نامید.

 

۶. و آخر این‌که رومانتیسم را نباید در زمان و مکان حبس کرد، زیرا «هربرت ریدو» و «کنت کلارک» این جنبش را «وضعیتِ دائمی ذهن» می‌دانند که در همه جا و همه‌ی زمان‌ها یافت می‌شود.

 

پیچ‌وخم‌ها

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۴)

 

فرانسیس بیکن می‌گفت: «اسیرِ طبیعت شوید تا امیرِ طبیعت شوید.»

نکته بگویم: یعنی اول باید با پیچ‌وخم‌های طبیعت آشنا شد، سپس اِمارت ورزید. و امارت، نوعی عمارت (=ساخت‌وساز) هم هست. زیرا یک اِمارت و حکومتِ درست به تفکر، عمران، آبادانی و تمد‌ن‌سازی می‌انجامد.

 

افزوده هم بیاورم:

در کتاب «مرموزات اسدی در مَزمورات داودی» اثر نجم‌الدین رازی، به تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، این رباعی را دل‌انگیز و شیوا یافتم که به این «هفت کول» مدد می‌رسانَد:

 

ای نُسخه‌ی نامه‌ی الهی که تویی

وی آینه‌ی جمالِ شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالَم هست

در خود بطلَب هر آنچه خواهی که تویی

 

imam-khomeini
 

فقیهِ قائم
قسمت اول

علامه محمدرضا حکیمی در صفحه‌ی ۱۵۱ «راه خورشیدی» جمله‌ای دارد عمیق، که من آن را در وصف امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ وام می‌گیرم. او اسلام را این‌گونه می‌خواهد:


«اسلامِ درگیر و قائم، نه اسلامِ تسلیم و ساکت»

 

از نظر من نیز امام خمینی فقیهِ قائم و «درگیر» بود، نه فقیهی خائف و ساکت.

 

امشب سی سال از آن شبِ پُردلهُره _که اُمت دست به دعا داشت اما به مشیّت خدا یک «قلبِ بزرگ» از تپش ایستاد و به ملکوت اعلا رفت_ می‌گذرَد. هم‌او که مقتدایِ مقتدر بود؛ رهبری پارسا، مرجعی پویا و عالِمی والِه و والا. من، _که خود را یک «همیشه‌سرباز» برای آن امامِ مستضعفان و پابرهنگان می‌دانم_ سعی می‌کنم طی چند پست متوالی و جداگانه، کمی از آن خردمندِ جماران و محبوبِ دلِ سلحشوران و الگوی شیعیان و خط‌دهنده‌ی مبارزان و مقاومت‌گرایان جهان بنویسم تا اَدای وظیفه و عشق نمایم. بسم‌الله.
ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت دوم
وقتی درس فلسفه علامه طباطبایی را _که بیش از ۳۰۰ شاگرد داشت_ به تعطیلی کشانده بودند، امام خمینی برای متقاعد‌کردن علامه چنین گفت:


«فلسفه در طول تاریخ خود قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند. به‌خصوص در حوزه‌های علمیه. نه این‌قدر زیاد و برای همه کس درس بگویید و اجازه بدهید همه بیایند و بنشینند. مگر همه‌ی اینها، اهل، هستند؟» ص ۴۹ دایرةالمعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی. جعفر شیرعلی‌نیا. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم
قسمت سوم
امام خمینی زمانی که بر سر حمایت خود از شهید نواب صفوی با آیت‌الله بروجردی به اختلاف رسید، به یارانش گفت: من به کسی اجازه نمی‌دهم کسی به زعیم مسلمین [آقای بروجردی] اهانت کند. هر کس و در هر مقامی باشد.» ص ۶۱ دایرةالمعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی. جعفر شیرعلی‌نیا. ادامه می‌دهم...

 

فقیه قائم

قسمت چهارم
سال ۱۳۳۲ امام خمینی «رساله‌ی تقیّه» را نوشت و تأکید کرد تقیه راهی برای حفظِ دین است نه راهی برای مَحو آن.» (ص ۵۸ دایرةالمعارف مصو)

این تعبیر تازه از تقیه در آن زمان، تمامی کسانی را که ترس و دنیادوستیِ خود را در پناه تقیه پنهان می‌کردند، زیر سؤال برد. ادامه می‌دهم...

 


فقیهِ قائم
قسمت پنجم
وقتی برخی‌ها می‌خواستند خط مبارزه‌ی امام خمینی با شاه را به سمتِ برخورد با آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری سوق! دهند، امام _که مرجعی هوشیار بود_ گفت:


«من فعلأ از این ناحیه [مؤسسه‌ی دارالتبلیغ وابسته به شریعتمداری] احساس خطر نمی‌کنم. اگر احساس خطر بکنم، با دستِ طلبه‌ها، دارالتبلیغ را می‌کَنم و هر آجرش در دست یک طلبه خواهد بود.» ادامه می‌دهم...



فقیهِ قائم
قسمت ششم
مصطفی _فرزند امام_ در نجف، گاه به امام می‌گفت امشب در خانه زیارت‌نامه بخوانید. امام می‌گفت:
«مصطفی! این روحِ عوامانه را از من نگیر.»


امام، در تمام ۱۴ سال تبعید در نجف، با آن‌که رهبری یک نهضت سیاسی اسلامی علیه‌ی سلطنت شاه و استعمار را بر عهده داشت، هر شب با نظم خاص و عرفان الهی، به زیارت حرم امام علی _علیه‌السلام_ می‌رفت و دست از ادعیه، عبادت و مستحبات بر نمی‌داشت. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت هشتم

علما و طلبه‌های نجف بیش از هر چیز به درس بهاء می‌دهند... آن سال تبعید امام به نجف ( سال۱۳۴۴) حوزه‌ی نجف ۵۴ برابر قم طلبه داشت... و در هر کوچه‌ای در نجف پنج شش مجتهد بودند. شاه امام را به آنجا تبعید کرد تا شخصیت امام را بشکند؛ اما... (ص ۱۲۳ و ۱۵۰ دایرةالمعارف مصور)

اما طولی نکشید که امام در اول بهمن سال ۱۳۴۸ درس حکومت اسلامی را آغاز کردند و آن درس نوار شد و «نوار»ها بنیاد سلطنت فاسد پهلوی را ویران ساخت. به‌طوری که نام انقلاب ایران «انقلاب نوار» نیز مشهور شد. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت نُهم

در سال ۱۳۴۹ پشت جلد کتاب «تحریرالوسیله» عبارتی چاپ کرده بودند «زعیم الحوزات العلمیه آیت الله خمینی» [بزرگِ تمام حوزه‌های علمیه] که امام عصبانی شده بود کتاب را پَرت کرده بود و گفته بود «دروغ به این بزرگی؟» (ص ۱۲۳ و ۱۵۰ دایرةالمعارف مصور)

کتاب چاپ شده بود و آماده‌ی توزیع بود، گفت: «یکی هم نباید توزیع شود.» ادامه می‌دهم.

 

فقیهِ قائم

قسمت دهم

امام در دو جبهه مبارزه می‌کرد: با شاه و با روحانیان درباری. شاه از یک سو در مراسم عزاداری ماه محرّم شرکت می‌کرد و از سوی دیگر با کارتر شراب می‌نوشید. اما اما مبارزه با شاه را آسان‌تر از مبارزه با «مقدس‌مآب»ها می‌دانست. خیلی سخت است در کوران مبارزه با شاه، عناصر این‌چینی سدّ راه شوند. اما خون‌دل خورد تا سلطنت به دست ملت و با حضور تمامی مبارزین واژگون شد. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت یازدهم

 

امام با ورود به ایران، مدتی در مدرسه‌ی علوی و رفاه تهران مستقر شد و انقلاب را رهبری کرد و در ۱۰ اسفند ۱۳۵۷ با شکوه و استقبال عظیم، به قم بازگشت. زیرا امام می‌گفت: «من هر جا باشم، قمى هستم و به قم افتخار مى کنم. دل من پیش قم است و قمى.»

 

امام ۱۱ ماه در قم، در منزل آیت‌الله شیخ محمد یزدی مستقر شد و سپس در ۲ بهمن ۱۳۵۸ به علت عارضه‌ی قلبی در تهران بستری گردید.

 

پس از درمان، ابتدا مدتی در محله‌ی «دربند» و آنگاه به تشخیص پزشکان در «جماران» سُکنی گزید و نظام را از آن منزل _که متعلق به حجت‌الاسلام سیدمهدی هاشمی علیا مشهور به «امام‌جمارانی» بود_ هدایت می‌کرد و دیدارهای مردمی و سخنرانی‌ها را در حسینیه‌ی جماران _که در مجاورت جلویی بیت بود_ انجام می‌داد.

 

در میانه‌ی همین مدت، امام اقدامات اساسی انجام داد ازجمله: حُکمِ تشکیل مجلس بررسی و تصویب قانون اساسی کشور، فرمانِ تأسیس کمیته امداد و افتتاح حساب 100 امام (بنیاد مسکن)، تشکیل جهاد سازندگی، و... . ادامه می‌دهم...

 

 

فقیهِ قائم

قسمت دوازدهم

 

۲۹ دی ۱۳۵۸ امام وصیت‌نامه‌ای جدید نوشت و در آن آیت‌الله‌العظمی منتظری و برادرش آیت‌الله پسندیده را «وصیّ» خودش قرار داد و نوشت:

«کسی حقِ مزاحمت با آنان را ندارد و این دو نفر (منتظری و پسندیده) وصی مطلق من هستند.»

 

فقیهِ قائم

قسمت سیزدهم

 

امام در جایگاه رهبر مقتدر و متقی، در برابر جریان متحد ضد انقلاب که بر روی انقلاب و نظام تیغ کشید، با قاطعیت ایستاد و خطرات آنان را _که در صدد براندازی جمهوری اسلامی بودند و در خون‌ریزی ابایی نداشتند و به هر شیوه‌ی خشن و خونباری چنگ می‌زدند_ دفع کرد.

 

و نیز با آن‌که مرحوم بازرگان را قبول داشت اما به علت سیاست «نرمش و گام به گام» این جریان، آنان را برای استمرار انقلاب و بقای نظام مفید ندانست. نیز امام، به حضور روحانیت در رأس قدرت اجرایی مثل مقام ریاست‌جمهوری اعتقاد نداشت. تا آن‌که قضیه‌ی آشوب بنی‌صدر و گروه تروریستی فرقه‌ی رجوی رخ داد. این سازمان، که در پیِ تصفیه و تسویه‌ی خونین و بی‌رحمانه‌ی «درون‌سازمانی» از آرمان اولیه‌اش جدا شده بود، با مشیِ کودکانه، عجولانه، غضب‌آلود و سردرگُم، رویاروی نظام ایستاد. امام از این زمان، از آنان به «منافقین» یاد کرد.

 

آنان به دستور رجوی، شروع کردند به ترور مهره‌های اصلی و فکور و انقلابی نظام و انقلاب، به ایجاد وحشت و جنگ شهری در بدنه‌ی مردم و نیز سرآخر اعلان رسمی جنگ مسلحانه با نظام در ۳۰ خرداد سال شصت. که از آن‌جا به بعد و در پی جو وحشت و ترور شهید بهشتی و رجایی و صدها انسان و پاسدار و بسیج و بقال و کسبه و زن و کهنسال و...، امام خمینی حاضر شد آقای خامنه‌ای در کسوت یک روحانی کاندیدای ریاست‌جمهوری شود. و شد.

 

فقیهِ قائم

قسمت چهاردهم

 

سال ۱۳۶۵ بحران دیگری کشور را فراگرفت. قضیه‌ی حجت‌الاسلام «سیدمهدی هاشمی» که در آن زمان فرمانده سپاه قدس بود. جایگاهی که امروزه حاج قاسم سلیمانی در آن قرار دارد. سپاه قدس در واقع یعنی «سپاهِ جهان اسلام» که در کنار سپاه ایران، برای اسلام و ایران و مسلمانان مأموریت دارد. آن زمان که «سیدمهدی هاشمی» بود، نام آن سپاه «واحد نهضت‌های آزادی‌بخش» بود.

 

یک جریان _که به جناح راست تعلق داشت_ مانند آقایان حُجج اسلام: ری‌شهری وزیر وقت اطلاعات دولت میرحسین، روح‌الله حسینیان قاضی دادگاه انقلاب، علی فلاحیان وزیر وقت دولت رفسنجانی و رازینی و نیکونام هر دو از قاضی‌های پرونده‌های خاص، و نیز عناصر خاص قدرت، با این جریان در افتاد و آنان را دستگیر، بازداشت و زندانی کرد.

 

آیت‌الله منتظری در برابر این قضیه با همه‌ی توان ایستاد و حتی در انتقاد به این حرکت امام، درنگی نکرد و تا جایی پیش رفت که میان شان حالت قهر حاکم شد. تا این‌که «سیدمهدی هاشمی» و عوامل او محاکمه و اعدام شدند.

 

این بحران تا نوروز سال ۱۳۶۸ میان امام و منتظری _که به تصویب مجلس خبرگان قانوناً قائم‌مقام رهبری بود_ کماکان ادامه داشت.

 

مرحوم منتظری _که اساساً فردی رُک و بی‌باک در نقدها و برخورد با کژی‌ها بود_ به انتقادش از سیاست‌های نظام ادامه داد تا این‌که امام، در نوروز ۱۳۶۸ آیت‌الله‌العظمی منتظری را شبانه عزل کرد و دستور داد عکس منتظری از تمام ادارات و نهادها پایین کشیده شود. و به منتظری نیز گفت: در حوزه بمان...، در سیاست دخالت نکن...، و به حوزه با درس و بحث، گرمی ببخش. امام، قبلاً، آقای منتظری را «فقیه عالیقدر» لقب داده بود. بگذرم که من قبلاً نظرم را درین قضیه در همین مدرسه، داده‌ام. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت پانزدهم

 

مرداد ۱۳۶۷ در پی قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوی امام در تیر همان سال و آتش‌بسِ جنگ عراق با ایران، صدام و سازمان منافقین _که ارتش آزادیبخش ملی تأسیس کرده بود و در خاک عراق پادگان اشرف زده بود و به تعبیر من اعضای آن در آن هنگام «سرباز کوچولوهای صدام» شده بودند_ به ایران حمله‌ی مجدد کردند تا شاید تهران را این‌بار فتح! کنند.

 

امام فراخوان ملی زدند که همه به جبهه بیایند و این خطر را دفع کنند. (من آن زمان خودم در جبهه بودم) فرقه‌ی رجوی با تانک و نفربر و سلاح سبک و سنگین اهدایی صدام از مرز کرمانشاه تا گردنه‌ی چهارزبَر حسن‌آباد اسلام‌آباد غرب رسید. و در طول مسیر هر کس را سر راه می‌دید دستور یافته بود قتل‌عام کند. همه را می‌کشت؛ چوپان، زن، کودک، کشاورز، پیرمرد، سرباز، پاسدار، ارتش و هر کسی را که در جلویش می‌دید، نیست و نابود می‌کرد. بی‌رحمانه کشت، بیش از چهارهزار نفر را در این هجوم که نامش را عملیات «فروغ جاویدان» نهاد، به شهادت رساند.

 

تا این‌که به‌صورت اتفاقی، یک لشکر از سپاه بدر عراق که با صدام می‌جنگید از سمت کردستان ایران به سمت جنوب می‌رفت، با این فرقه مواجه شد. و پس از آن بود که عملیات «مرصاد» طراحی و دمار از روزگار این فرقه‌ی وطن‌فروش و دچار غرورِ قدرت در آورد.

 

همان سال، اعضا و هواداران این فرقه در زندان‌های ایران شورش کردند. امام دستور داد بروید آنان را دوباره محاکمه کنید. بدین مضمون: اگر توبه کردند که هیچ، ولی اگر سرِ موضع‌اند، با آنان با رأی «دو قاضی» برخورد کنید. که بر سرِ این حرکت که با حکم شرعی امام عملی شد، اختلاف دیدگاه برخاست. ازجمله آقای منتظری که به این قضیه انتقاد کرد. در مورد محاکمه‌ی مجدد اینان، آمار متفاوتی در فضای مجازی وجود دارد. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت شانزدهم

 

امام با بستنِ پرونده‌ی رهبرشدنِ مرحوم منتظری، سعی کرد به یاران نزدیکش به‌طریقی برسانَد که آقای خامنه‌ای شایسته‌ی این مقام است. بارها با ادبیات خاص، خصوصیت‌های ایشان را برمی‌شمرد. و به گواه برخی چهره‌ها _ازجمله رفسنجانی_ این میل در امام وجود داشت که آقای خامنه‌ای «رهبر» شوند.

 

ازاین‌رو امام ابتدا دستور داد متن وصیت‌نامه‌اش را _که در آستان قدس رضوی در امانت بود_ برگردانند، تا بخشی از وصیت را اصلاح کند. و کرد.

 

در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ _که امام رحلت کرد_ در نشست ویژه‌ی انتخاب جایگزینِ امام، اعضای مجلس خبرگان رهبری از میان همه‌ی مباحث حقوقی، قانونی و شرعی، نهایتاً همان گواهیِ امام که آقای خامنه‌ای شایسته‌ی رهبری است، را در دستور قرار داد و با رأی بالا، رأی آورد. از آن روز به بعد، آقای خامنه‌ای با لقبِ آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای رهبر انقلاب شد که علاوه بر کمی زاویه‌ی دید مختلف با امام، یکی از برجسته‌ترین مبارزان و یاران امام بود. بعد از رحلت امام، در بیان‌های رسمی نظام، عنوانِ «مقام معظم رهبری» به جای لفظ «امام» به‌کار می‌رود که طبق شرع و قانون «ولی فقیه» می‌شود و نظام نیز بر مبنای «ولایت مطلقه فقیه» اداره می‌گردد. پایان. با نوشتن شانزده قسمت «فقیهِ قائم»، وقت هم‌کلاسی‌ها را زیاد گرفتم. از این‌رو از همگان بشدّت پوزش می‌طلبم. هدفم این بود آنچه می‌اندیشم و در ذهن دارم، عینیت دهم. درودِ بی‌عدد به فکوران. تمام.

 

تولّدِ ثانی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۵)

مولوی، انسان را دانه‌ای «خُرد» و «بسته» می‌داند که فقط با «بهارِ دعا و نیایش» بازتولید می‌شود و به «ولادتِ ثانی» می‌رسد و اوج می‌گیرد. خودِ مولوی در دفتر سوم مثنوی _که «قلب مثنوی» محسوب می‌شود_ اوجِ دعا و نیایش را اجتماع داد.

 

نکته بگویم: در تولد ثانی باید در توجه‌ی به دل، دلیر بود. به قول پاسکال «دل دلایلی دارد که عقل از آن آگاه نیست.»

 

بی‌سَر

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۶)

مولوی در حکایت پنجاه‌ودوم دفتر چهارم مثنوی می‌گوید:

هر که او بی‌سَر بجُنبد دُم بوَد

جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بوَد

 

نکته بگویم: وقتی سوسمار (=مارمولک) دُمش از بدنش جدا می‌شود، به ترمیم دُم خود می‌پردازد. اما آن دُمِ جداشده تا مدتی حرکت و جَست و خیز دارد. انسانِ بی‌سر نیز، حرکت و رفتارش چُنین است؛ بی‌هدف، بی‌جهت، بی‌دل، بی‌مغز، بی‌قلب، بی‌روح، و بی‌خود. و یا حتی به تعبیر مولوی رفتارش مانند عقرب (=کژدم) می‌شود که کارش و طبع‌اش نیش و زهر و به هلاکت‌افکندن است. بلی؛ درست و منطقی می‌فرمایی. هم‌رأی‌ هستم درین باب با تو. همیشه تمدن و فرهنگ با شکیبایی پیش می‌رود نه با زیر و زبَر کردن‌های جورواجور.

 

مرموزات اسدی در مزمورات داودی. اثر نجم رازی

کتاب «مرموزات اسدی در مزمورات داودی. نجم‌الدین رازی. تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران. سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۱. در ۳۰۱صفحه.

 

 

سلام آقای...

متن را با دقت خواندم، چون باید هم دقت می‌شد. به تَهِ متن که آمدم دست‌کم این را عاید دیدم که بگویم سازمان سیا با حوزه‌ی مأموریت بی‌حد و مرز، گستره‌ایی جهانی دارد. چه مالدیو باشد، چه موریتانی و مراکش. چه لبنان باشد و چه لاگوس و لیختن‌اشتاین. چه «یوسیپ تیتو» یوگسلاوی باشد، چه میدان «تیان آن مِن» چین و «عیدی امین دادا» در اوگاندا. مهم، آگاهی است و مقاومت در برابر امپریالیسم جهان‌خوار و بیزاری از هر نوع تبعیض و فساد و رانت و ناروایی‌ها.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۸

مدرسه فکرت ۳۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هشتم

 

تحلیل سیاسی

چرا ایران در خلیج فارس قدرتمند است؟ خلاصه می‌نویسم: یک راز وجود دارد و چند واقعیت. یکی از واقعیت‌ها را می‌گویم و سپس راز را. واقعیت اول این است ایران توانست با دوراندیشی توان نیروی دریایی خود را به‌شکل فزاینده‌ای بالا ببرد. در دو سطح قابل قبول؛ هم بازدارندگی و هم تهاجمی. تا جایی که ایران از نظر قدرت دریایی قدرت سوم و البته از نظر برخی استراتژیست‌های نظامی، قدرت چهارم جهان است.

 

راز این است که در چند سال گذشته، رهبری _که در علم نظامی  یک استراتژیست هستند_ بازدیدی میدانی از خلیج فارس و دریای عمان داشتند. همان سال مخفیانه دستور دادند تا ارتش خلیج فارس را ترک کند حوزه‌ی دریای عمان را بر عهده بگیرد و کار خلیج فارس تماماً و منحصراً بر عهده‌ی سپاه باشد. تمام نیروهای دریایی سپاه باید از تهران به جنوب و خلیج‌فارس نقل مکان کنند. و این کار در همان زمان با فوریت انجام گرفت و این سرانجام را داشت.

 

برآورد: ایران قادر است هر نوع ناو آمریکایی را در خلیج فارس با بیش از ۶۰٪ انهدام اولیه‌ی تهاجمی، نابود کند. زیرا ایران به این ابزار مدرن در زیر دریا و روی دریا دست یافته است و فرمان آن در دست سپاه پاسداران است. آمریکا از این خوف کرده است.

 

ارتش نیز طبق همان فرمان مخفیانه، از همان سال، خلیج فارس را ترک کرد و در سواحل استان سیستان و بلوچستان قرارگاه زد و دریای عمان و اقیانوس هند و سطوح وسیعی از دریاهای آزاد و اقیانوس ‌ها را تحت نظارت و جمع‌آوری اطلاعات خود قرار داد.

 

 

سلام...

من استادی داشتم به نام دکتر بهزاد شاهنده. درس چین را با او پاس کردم. او کارشناس متبحر این حوزه بود. آن موقع به ما گفت چین غول خفته است، بزودی سر راست می‌کند و ابرقدرت می‌شود. و با ابرقدرت با مقابله و رقابت می‌پردازد. زمان این را شاید ثابت کند آقامرتضی. از این‌که شیفته‌ی بحثی تشکر داری، در حدِ وافر. نه ویفر! دومی کشکولی بود.

 

 

هفت کول (۶۱)

کسب اجازه برای تشکیل کابینه

به نام خدا. سلام. مرحوم مهندس مهدی بازرگان وقتی حکم نخست‌وزیری را از امام خمینی می‌گیرد، فرزندش عبدالعلی بازرگان را نزد آیت الله العظمی مرعشی در قم می‌فرستد و در نامه‌ای به وی می‌گوید:

«امروز خودم می‌خواستم شرفیاب شوم اما به دلیل تراکم کار نتوانستم، عبدالعلی، بنده‌زاده را می‌فرستم خدمتتان تا کسبِ اجازه کنم تا تشکیل کابینه دهم.»

 

توضیح:

بازرگان، مقلد شرعی آقای مرعشی بود. خاندان بازرگان عمه‌زاده‌ی آقای مرعشی‌اند. قبر بازرگان در قم است. عکسی از آن انداختم در پست زیر می‌گذارم.

 

نکته بگویم:

وقتی بازرگان را رد صلاحیت کرده بودند، آیت الله العظمی مرعشی نیز جهت اعتراض به این اقدام، در انتخابات ریاست‌جمهوری (دوره‌ی آقای خامنه‌ای) شرکت نکرد و رأی نداد.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام مالک

راستی مرحوم مجتهدی اگر الان حیات داشت یک گونی برنج و دو کیلو روغن مثال نمی‌زد، چون پولش سر به فلک می‌زند درین گرونی بی در و پیکر و ناکارآمدی دولت. کشکولی شد!

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۶ _که همیشه مباحث سنجاق‌شده، محور اصلی برای تفکر و اندیشه‌پردازی در مدرسه است_ متشکرم.

 

۲. مفاد معامله‌ی قرن را بدرستی اشاره کردید. خصوصاً بند چهارم که فاجعه‌آمیزتر است.

 

۳. مهمتر این‌که چون متوجه‌ی اهداف مرموز این تز امپریالیستی بودید، هوشمندانه توجه دادید که زبانه‌ی این طرح شُوم، به تمام خاورمیانه شعله خواهد کشید.

 

۴. با همین عمق‌یابی که داشتید، به مخاطبین رساندی پس چاره‌ی کار، مقاومت است و حق‌طلبی و ایستادگی. و این از محسّنات یک نوشته‌ی منسجم است.

 

یک یادآوری عمومی هم بکنم:

چندسال پیش، رهبری طی دستورالعملی به نظام اداری و فرهنگی کشور، اعلان کردند به جای عنوان «خاورمیانه» باید لفظ «منطقه‌ی آسیای غربی» را به‌کار گیرند. چرا؟ زیرا علت این است وقتی غربی‌ها منطقه‌ی ما را از جغرافیای خود نگاه می‌کنند از نگاه آنان اینجا خاور (=شرق) میانه، و به قول اعراب «شرق الاُوسط» است. اما از نگاه ما که از شرق به آن می‌نگریم، غربِ آسیا محسوب می‌شود. لذا جناب شیخ جواد آفاقی نیز بر همین مبنا این واژگان را به‌کار گرفتند و این گونه نوشتند: «اما ابعاد این طرح، متوجه کل منطقه‌ی غرب آسیا نیز خواهد شد.»

 

خاطره‌ام با «آقا»

 

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲) سال ۶۳ بود؛ شاید پاییز. «آقا» آمده بود برای جبهه. مرا دیده بود؛ با شکل و شمایل ویژه. فوری شناخت. مکثی کرد، تبسّمی زد، تعجبی کرد، ابرو به کمان انداخت و به نگاهِ نافذش مرا نواخت. عصایش را تا نیم‌تنه‌اش، در هوا چرخاند و چرخاند، نگاه از من بُرید و دوباره چشمش به چشم من انداخت و با همه‌ی خلوص و سادگی با آن اُتوریته‌ (=اقتدار) و کاریزما (=جذَبه‌ی شخصیتی) که داشت، گفت: «دیگر، شریعتی نباشی!!!» من این‌پا و آن‌پا کردم. منگ و لال شدم، گردن کج کردم تا با حالِ خضوع و سکوت، رضایم را به او انتقال دهم. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هشتم

 

تحلیل سیاسی

چرا ایران در خلیج فارس قدرتمند است؟ خلاصه می‌نویسم: یک راز وجود دارد و چند واقعیت. یکی از واقعیت‌ها را می‌گویم و سپس راز را. واقعیت اول این است ایران توانست با دوراندیشی توان نیروی دریایی خود را به‌شکل فزاینده‌ای بالا ببرد. در دو سطح قابل قبول؛ هم بازدارندگی و هم تهاجمی. تا جایی که ایران از نظر قدرت دریایی قدرت سوم و البته از نظر برخی استراتژیست‌های نظامی، قدرت چهارم جهان است.

 

راز این است که در چند سال گذشته، رهبری _که در علم نظامی  یک استراتژیست هستند_ بازدیدی میدانی از خلیج فارس و دریای عمان داشتند. همان سال مخفیانه دستور دادند تا ارتش خلیج فارس را ترک کند حوزه‌ی دریای عمان را بر عهده بگیرد و کار خلیج فارس تماماً و منحصراً بر عهده‌ی سپاه باشد. تمام نیروهای دریایی سپاه باید از تهران به جنوب و خلیج‌فارس نقل مکان کنند. و این کار در همان زمان با فوریت انجام گرفت و این سرانجام را داشت.

 

برآورد: ایران قادر است هر نوع ناو آمریکایی را در خلیج فارس با بیش از ۶۰٪ انهدام اولیه‌ی تهاجمی، نابود کند. زیرا ایران به این ابزار مدرن در زیر دریا و روی دریا دست یافته است و فرمان آن در دست سپاه پاسداران است. آمریکا از این خوف کرده است.

 

ارتش نیز طبق همان فرمان مخفیانه، از همان سال، خلیج فارس را ترک کرد و در سواحل استان سیستان و بلوچستان قرارگاه زد و دریای عمان و اقیانوس هند و سطوح وسیعی از دریاهای آزاد و اقیانوس ‌ها را تحت نظارت و جمع‌آوری اطلاعات خود قرار داد.

 

 

سلام...

من استادی داشتم به نام دکتر بهزاد شاهنده. درس چین را با او پاس کردم. او کارشناس متبحر این حوزه بود. آن موقع به ما گفت چین غول خفته است، بزودی سر راست می‌کند و ابرقدرت می‌شود. و با ابرقدرت با مقابله و رقابت می‌پردازد. زمان این را شاید ثابت کند آقامرتضی. از این‌که شیفته‌ی بحثی تشکر داری، در حدِ وافر. نه ویفر! دومی کشکولی بود.

 

 

هفت کول (۶۱)

کسب اجازه برای تشکیل کابینه

به نام خدا. سلام. مرحوم مهندس مهدی بازرگان وقتی حکم نخست‌وزیری را از امام خمینی می‌گیرد، فرزندش عبدالعلی بازرگان را نزد آیت الله العظمی مرعشی در قم می‌فرستد و در نامه‌ای به وی می‌گوید:

«امروز خودم می‌خواستم شرفیاب شوم اما به دلیل تراکم کار نتوانستم، عبدالعلی، بنده‌زاده را می‌فرستم خدمتتان تا کسبِ اجازه کنم تا تشکیل کابینه دهم.»

 

توضیح:

بازرگان، مقلد شرعی آقای مرعشی بود. خاندان بازرگان عمه‌زاده‌ی آقای مرعشی‌اند. قبر بازرگان در قم است. عکسی از آن انداختم در پست زیر می‌گذارم.

 

نکته بگویم:

وقتی بازرگان را رد صلاحیت کرده بودند، آیت الله العظمی مرعشی نیز جهت اعتراض به این اقدام، در انتخابات ریاست‌جمهوری (دوره‌ی آقای خامنه‌ای) شرکت نکرد و رأی نداد.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام مالک

راستی مرحوم مجتهدی اگر الان حیات داشت یک گونی برنج و دو کیلو روغن مثال نمی‌زد، چون پولش سر به فلک می‌زند درین گرونی بی در و پیکر و ناکارآمدی دولت. کشکولی شد!

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۶ _که همیشه مباحث سنجاق‌شده، محور اصلی برای تفکر و اندیشه‌پردازی در مدرسه است_ متشکرم.

 

۲. مفاد معامله‌ی قرن را بدرستی اشاره کردید. خصوصاً بند چهارم که فاجعه‌آمیزتر است.

 

۳. مهمتر این‌که چون متوجه‌ی اهداف مرموز این تز امپریالیستی بودید، هوشمندانه توجه دادید که زبانه‌ی این طرح شُوم، به تمام خاورمیانه شعله خواهد کشید.

 

۴. با همین عمق‌یابی که داشتید، به مخاطبین رساندی پس چاره‌ی کار، مقاومت است و حق‌طلبی و ایستادگی. و این از محسّنات یک نوشته‌ی منسجم است.

 

یک یادآوری عمومی هم بکنم:

چندسال پیش، رهبری طی دستورالعملی به نظام اداری و فرهنگی کشور، اعلان کردند به جای عنوان «خاورمیانه» باید لفظ «منطقه‌ی آسیای غربی» را به‌کار گیرند. چرا؟ زیرا علت این است وقتی غربی‌ها منطقه‌ی ما را از جغرافیای خود نگاه می‌کنند از نگاه آنان اینجا خاور (=شرق) میانه، و به قول اعراب «شرق الاُوسط» است. اما از نگاه ما که از شرق به آن می‌نگریم، غربِ آسیا محسوب می‌شود. لذا جناب شیخ جواد آفاقی نیز بر همین مبنا این واژگان را به‌کار گرفتند و این گونه نوشتند: «اما ابعاد این طرح، متوجه کل منطقه‌ی غرب آسیا نیز خواهد شد.»

 

خاطره‌ام با «آقا»

 

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲) سال ۶۳ بود؛ شاید پاییز. «آقا» آمده بود برای جبهه. مرا دیده بود؛ با شکل و شمایل ویژه. فوری شناخت. مکثی کرد، تبسّمی زد، تعجبی کرد، ابرو به کمان انداخت و به نگاهِ نافذش مرا نواخت. عصایش را تا نیم‌تنه‌اش، در هوا چرخاند و چرخاند، نگاه از من بُرید و دوباره چشمش به چشم من انداخت و با همه‌ی خلوص و سادگی با آن اُتوریته‌ (=اقتدار) و کاریزما (=جذَبه‌ی شخصیتی) که داشت، گفت: «دیگر، شریعتی نباشی!!!» من این‌پا و آن‌پا کردم. منگ و لال شدم، گردن کج کردم تا با حالِ خضوع و سکوت، رضایم را به او انتقال دهم. بیشتر بخوانید ↓

نکته هم بگویم: آنجا بود که فهمیدم پیش ایشان _رحِمَهُ‌الله_ هم علیه‌ی من سَعایَت! شد. اما «آقا» والا بود و درازمدت امام جماعتِ محبوبِ روستای ما و دوست دیرینِ پدرِ مرحوم ما. درود من بر هر دو شیخ ساده‌زیستِ مردمی محل ما؛ مرحوم آیت‌الله شیخ محمدباقر داراب‌کلایی؛ مقتدای شرعی ما در داراب‌کلا. و مرحوم شیخ علی‌اکبر طالبی مشهور به شِخ عمو، پدر صمیمی و دوستِ من در سراسر زندگی و خاندان ما.

 

بحث ۱۲۷: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:

می‌دانید که ایران مورد هجوم ملخ‌ها قرار گرفت. این ملخ‌ها را باید کُشت؟ یا نه، راه دیگری باید جُست؟

 

پاسخم به بحث ۱۲۷

۱. در ادبیات دینی و در بیان شاعران بزرگ ایران، نیازُردنِ مور و جانداران، یک سفارش بازدارنده‌ی اکید است. و اذیت و آزار، جُرم است. و جُرم در لغت یعنی کَنده‌شدن انسان از فطرتِ خدادادِ خویش. جُرم را اگر مثال‌سازی کنم، تا بهتر فهم شود، مثلِ کندنِ سیب از آن قسمت چونِ نازکِ سرش.

 

۲. اما در همین ادبیات دینی و بیان عالمان آمده اگر حشره‌ای، خزنده‌ای و درّنده‌ای مُوذی (=اذیت‌کننده) شد، می‌شود با آن مقابله کرد. البته مقابله فقط، هَدم نیست. می‌توان از علوم مدد جُست.

 

۳. مبارزه با ملخ‌های هجوم‌آورنده هم، تابع اقتضای محیط و بوم‌زیست است. ملخ‌ها در واقع رزق هستند، رزقِ حیوانات دیگر. چون بشر با اشتهاءهای کاذب و فریبنده، اکوسیستم را مورد هجوم و دستبرد قرار داد، این چرخه‌ی منظّم و طبیعی برهم خورد. اگر مثلاً تالاب‌های کشور خشک نمی‌شدند، پرندگان تکثیر می‌شدند، این ملخ‌ها بهترین خوراک برای زاد و ولد می‌شد و محیط، از نشاط و آواز و پرواز و جَست و خیزِ جُنبدگان، دیدنی‌تر و شگفت‌آمیزتر می‌گردید.

 

۴. در پاسخ آقا سیدمیثم به بحث ۱۲۷ به‌درستی آمده بود که می‌توان ملخ‌ها را صید کرد و به مرغ‌ها خوراند. و چرخه‌ی حیات را کمک نمود. و این همه ملخ خود، یک خوراک رایگان طبیعت، برای دام و طیور است. حیف که طبیعت در اثر ظلم و تعدّی بشر، در تعَب است.

 

۵. شاید اگر امروزه‌روز، بشر در علم و دانش پیشتازتر می‌بود، از همین ملخ‌ها در راه تولیدات علمی بهره می‌جُست. اراده‌ی جُستن، به راه‌های جایگزین کمک می‌کند تا علم رشید شود و بشر در تسخیر و مسخّرکردن که قرآن فرمان داده است، رشدیابنده‌تر.

قسمت دوم هم دارد پاسخم، البته اگر لازم دیدم.


تحلیل سیاسی
چرا عراق برای آمریکا مهم است؟
پاسخ به این سؤال اگر پاسخی توصیفی باشد، یک کتاب می‌شود. اما در پاسخ تحلیلی، می‌توان این‌گونه فشرده به آن نگریست. من، یک راز را و یک واقعیت را در تحلیلم برملا می‌کنم:

 

واقعیت: عراق به لحاظ سرزمینی برای ایران مانند لهستانِ وقت، برای شوروی و آلمان است. آلمان در عصر هیتلر به لهستان به چشم «حیاط خلوت» نگاه می‌کرد و شوروی از آن به عنوان «سپر و سنگر». بنابراین؛ از نظر من، آمریکا از این منظر عراق را در سیطره‌ی خود قرار داده است. و با آن‌که وجود دولت نیمه‌فدرال فعلی عراق را پذیرفت، اما هنوز نیز در بخش وسیعی از خاک عراق در آن سوی بغداد، پایگاه نظامی دارد و کشور و منطقه را پایش و رصد می‌کند. حتی میان این دو کشور، پیمان امنیتی امضاء شده است.

 

راز: اما راز این است. بیش از نیمی از پالایشگاه‌های نفت آمریکا بر مبنای نفتِ نوع عراق احداث شده است. و این ضربه‌پذیری و نیاز، آمریکا را وا می‌دارد برای تأمین نفت آن پالایشگاه‌ها، به عراق چشم بدوزد. حتی در دوره‌ی تحریم رژیم صدام، آمریکا برنامه‌ی نفت در برابر غذا را برای عراق تصویب کرد تا مشکل نفت نداشته باشد. بگذرم.

 

 

چرا حواسَت به هوایَت نیست!

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲). پارسال وقتی فیلم «قاتل اهلی» ساخته‌ی مسعود کیمیایی را به تماشا نشستم، این نکته‌ها را یادداشت کرده بودم. خیلی هم سخت بود تا بتوانم برداشت بنویسم. آخه، فیلم‌های او را نمی‌توان فقط دید، باید نوشت، باید سرشت، هرچند اگر تیره و تاریک باشد. اینایی که نوشتم از سر تا تَهِ فیلم، جالب‌تر جلوه می‌کرد که یکی‌یکی در زیر به صَف می‌کنم:

 

اینجا ترازوها دروغ می‌گویند.

قانون مگر به فکر گرسنگی است؟

یک روزگاری عشق معنا داشت.

رفیقِ روزهای تنگِ هم.

هیچ‌کس نمی‌تواند از سرنوشتش فرار کند.

مگر غم‌خوردن، فکرکردن دارد؟

بی شیطان فرشته تنهاست.

نسل امروز، که مثل ساعت خود خواب است!

باورنکردنِ خیلی چیزها در زندگی انسانی‌تر است.

وقتی رفیق مثلِ برادر بود.

عاشورا که فقط برای سینه‌زدن نیست.

جون کَندم تا سفره‌ی خالی‌ام یادم بره.

دستِ بی‌کلَک.

شیطان را از خودش بهتر بازی می‌کند!

بهترین وقت، خواندن و نوشتن و فهمیدن است.

تو تاریکی را دوست داری؟

مگه تو، روشنایی هم می‌ذاری؟

مأمور قانون بعد از جُرم می‌آید.

چرا حواست به هوایت نیست!

 

نکته بگویم:

 

زنگ شعر:

چه نکته‌ای بهتر از شیخِ اجل، سعدی:

از این بِه، نصیحت نگوید کَسَت

اگر عاقلی، یک اِشارت بسَت

 

سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی

 

اساساً آفت‌ها و آسیب‌ها با آن‌که روح تپنده‌ی جوامع را می‌آزارد، اما خود یک تِرم درس است برای عبرت و خودسازی و به‌زیستن. البته جناب‌عالی فقط یک پست می‌گذاری و می‌رَوی، اگر پی‌گیر بحث‌ها و نیز نظراتی که زیر پست‌های شما درج می‌شود، بمانی و در تعامل با مخاطب باشی و فقط تک‌گویی نکنید، خیلی می‌توانید مفیدتر بمانید. زیرا در وجود شما این توان موجود است. اما دأب آن دوست بزرگوار این است که فقط یک متن بگذاری و تمام. این شیوه، شیوه‌ی اثرگذاری نیست. هرچند مطالب ارزنده و آموزنده باشد. از انتقاد من، امید است نرنجی، که می‌دانم نمی‌رنجی.

 

اگر روحانیت طیبِ جان است _که هست_ باید معاینه کند. معاینه هم، یک رفتار تعاملی است میان دو طرف. شاید بفرمایی اشتغالات مانع است، اما می‌توان فرصت‌هایی را ذخیره کرد برای این تعامل در مدرسه‌ی فکرت. بگذرم. ممنونم. بااحترام.

 

 


 

گزارشی از کتاب «ریشه‌های رومانتیسم»

هیچ نوشته و گزارش‌نویسی نمی‌تواند شیرینیِ لحظاتِ با کتاب بودن را پُر کند. با این‌همه، چون این فرصت و رخصت ممکن است بر همه یکسان دست ندهد، این‌گونه نوشته‌‌هایم را با شوقی بی‌حد می‌نویسم، شاید بیش‌وکم، دست‌کم یکی دو سه نفر آن را بخواند. و همین مقدار هم خود خیلی‌ست.

 

۱. از نظر نویسنده _آیزایا برلین_ که فیلسوف بود، کانون حرفش این بود رومانتیسم جنبشی است که در قرن ۱۸ از آلمان سر برآورد و تحول عظیم و بنیانی پدید آورد که بعد از وقوع آن، دیگر هیچ چیز به حال خود باقی نماند.

 

۲. برداشت من از کتابی _که دیشب خواندنش را تمام کرده‌ام_ این است: از قرن ۱۸ به‌ناگاه جوشش و فوَرانی طوفانی در عواطف و احساسات رخ داد. یک یورش ناگهانی به دل، که مردم را به سمت «خودکاوی» پرواز داد.

 

۳. رومانتیسم این علائم را دارد: حسّ عاطفی، خودکاویِ عمیق، آفرینش زیبایی، رفتن به درونِ حیات آدمی، میل به آغوش طبیعت، کشت‌وزارهای سبز، زنگوله‌های گاو، جویبار زمزمه‌گر، آسمان آبی بی‌کران، زُهدورزی فعال، عقب‌نشینی از مادیگری به ژرفای درونی، تماشای پیچ‌وتاب طبیعت، اقتصاد در جهت آرمان زندگی مشترک نه سود، زیست در سایه‌ی معنوی، تمرکز در موسیقی، هنر، شعر، و در یک‌کلام، هرگونه تلاش برای تحول زیباشناختی در قواعد هنر.

 

۴. در رومانتیسم «انسانِ ساختگی»! کردار مصنوعی و اَطواری دارد (اَدا در می‌آورَد) که باید جای خود را به «انسانِ درونی» دهد که می‌خواهد بند بگُسَلد و بیرون بجهَد. «دیدرو» از متفکران این جنبش این‌گونه می‌اندیشید.

 

۵. رومانتیسم بر ستون غرب ترَک انداخت، اما عبرت نگرفت. آن شکاف را رِفو نکرد. اما رومانتیست‌ها گذشته‌ی زیبا را دوست می‌داشتند و «اکنونِِ یک‌نواخت و هراس‌انگیزِ» زمانه‌ی خود را نقد می‌نمودند. و کارلایل نماینده‌ی بارز جنبش رومانیک، قرن ۱۸ اروپا را «قرنی کژ و کوژ و دستِ دوّم» نامید.

 

۶. و آخر این‌که رومانتیسم را نباید در زمان و مکان حبس کرد، زیرا «هربرت ریدو» و «کنت کلارک» این جنبش را «وضعیتِ دائمی ذهن» می‌دانند که در همه جا و همه‌ی زمان‌ها یافت می‌شود.

 

پیچ‌وخم‌ها

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۴)

 

فرانسیس بیکن می‌گفت: «اسیرِ طبیعت شوید تا امیرِ طبیعت شوید.»

نکته بگویم: یعنی اول باید با پیچ‌وخم‌های طبیعت آشنا شد، سپس اِمارت ورزید. و امارت، نوعی عمارت (=ساخت‌وساز) هم هست. زیرا یک اِمارت و حکومتِ درست به تفکر، عمران، آبادانی و تمد‌ن‌سازی می‌انجامد.

 

افزوده هم بیاورم:

در کتاب «مرموزات اسدی در مَزمورات داودی» اثر نجم‌الدین رازی، به تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، این رباعی را دل‌انگیز و شیوا یافتم که به این «هفت کول» مدد می‌رسانَد:

 

ای نُسخه‌ی نامه‌ی الهی که تویی

وی آینه‌ی جمالِ شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالَم هست

در خود بطلَب هر آنچه خواهی که تویی

 

imam-khomeini
 

فقیهِ قائم
قسمت اول

علامه محمدرضا حکیمی در صفحه‌ی ۱۵۱ «راه خورشیدی» جمله‌ای دارد عمیق، که من آن را در وصف امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ وام می‌گیرم. او اسلام را این‌گونه می‌خواهد:


«اسلامِ درگیر و قائم، نه اسلامِ تسلیم و ساکت»

 

از نظر من نیز امام خمینی فقیهِ قائم و «درگیر» بود، نه فقیهی خائف و ساکت.

 

امشب سی سال از آن شبِ پُردلهُره _که اُمت دست به دعا داشت اما به مشیّت خدا یک «قلبِ بزرگ» از تپش ایستاد و به ملکوت اعلا رفت_ می‌گذرَد. هم‌او که مقتدایِ مقتدر بود؛ رهبری پارسا، مرجعی پویا و عالِمی والِه و والا. من، _که خود را یک «همیشه‌سرباز» برای آن امامِ مستضعفان و پابرهنگان می‌دانم_ سعی می‌کنم طی چند پست متوالی و جداگانه، کمی از آن خردمندِ جماران و محبوبِ دلِ سلحشوران و الگوی شیعیان و خط‌دهنده‌ی مبارزان و مقاومت‌گرایان جهان بنویسم تا اَدای وظیفه و عشق نمایم. بسم‌الله.
ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت دوم
وقتی درس فلسفه علامه طباطبایی را _که بیش از ۳۰۰ شاگرد داشت_ به تعطیلی کشانده بودند، امام خمینی برای متقاعد‌کردن علامه چنین گفت:


«فلسفه در طول تاریخ خود قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند. به‌خصوص در حوزه‌های علمیه. نه این‌قدر زیاد و برای همه کس درس بگویید و اجازه بدهید همه بیایند و بنشینند. مگر همه‌ی اینها، اهل، هستند؟» ص ۴۹ دایرةالمعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی. جعفر شیرعلی‌نیا. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم
قسمت سوم
امام خمینی زمانی که بر سر حمایت خود از شهید نواب صفوی با آیت‌الله بروجردی به اختلاف رسید، به یارانش گفت: من به کسی اجازه نمی‌دهم کسی به زعیم مسلمین [آقای بروجردی] اهانت کند. هر کس و در هر مقامی باشد.» ص ۶۱ دایرةالمعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی. جعفر شیرعلی‌نیا. ادامه می‌دهم...

 

فقیه قائم

قسمت چهارم
سال ۱۳۳۲ امام خمینی «رساله‌ی تقیّه» را نوشت و تأکید کرد تقیه راهی برای حفظِ دین است نه راهی برای مَحو آن.» (ص ۵۸ دایرةالمعارف مصو)

این تعبیر تازه از تقیه در آن زمان، تمامی کسانی را که ترس و دنیادوستیِ خود را در پناه تقیه پنهان می‌کردند، زیر سؤال برد. ادامه می‌دهم...

 


فقیهِ قائم
قسمت پنجم
وقتی برخی‌ها می‌خواستند خط مبارزه‌ی امام خمینی با شاه را به سمتِ برخورد با آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری سوق! دهند، امام _که مرجعی هوشیار بود_ گفت:


«من فعلأ از این ناحیه [مؤسسه‌ی دارالتبلیغ وابسته به شریعتمداری] احساس خطر نمی‌کنم. اگر احساس خطر بکنم، با دستِ طلبه‌ها، دارالتبلیغ را می‌کَنم و هر آجرش در دست یک طلبه خواهد بود.» ادامه می‌دهم...



فقیهِ قائم
قسمت ششم
مصطفی _فرزند امام_ در نجف، گاه به امام می‌گفت امشب در خانه زیارت‌نامه بخوانید. امام می‌گفت:
«مصطفی! این روحِ عوامانه را از من نگیر.»


امام، در تمام ۱۴ سال تبعید در نجف، با آن‌که رهبری یک نهضت سیاسی اسلامی علیه‌ی سلطنت شاه و استعمار را بر عهده داشت، هر شب با نظم خاص و عرفان الهی، به زیارت حرم امام علی _علیه‌السلام_ می‌رفت و دست از ادعیه، عبادت و مستحبات بر نمی‌داشت. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت هشتم

علما و طلبه‌های نجف بیش از هر چیز به درس بهاء می‌دهند... آن سال تبعید امام به نجف ( سال۱۳۴۴) حوزه‌ی نجف ۵۴ برابر قم طلبه داشت... و در هر کوچه‌ای در نجف پنج شش مجتهد بودند. شاه امام را به آنجا تبعید کرد تا شخصیت امام را بشکند؛ اما... (ص ۱۲۳ و ۱۵۰ دایرةالمعارف مصور)

اما طولی نکشید که امام در اول بهمن سال ۱۳۴۸ درس حکومت اسلامی را آغاز کردند و آن درس نوار شد و «نوار»ها بنیاد سلطنت فاسد پهلوی را ویران ساخت. به‌طوری که نام انقلاب ایران «انقلاب نوار» نیز مشهور شد. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت نُهم

در سال ۱۳۴۹ پشت جلد کتاب «تحریرالوسیله» عبارتی چاپ کرده بودند «زعیم الحوزات العلمیه آیت الله خمینی» [بزرگِ تمام حوزه‌های علمیه] که امام عصبانی شده بود کتاب را پَرت کرده بود و گفته بود «دروغ به این بزرگی؟» (ص ۱۲۳ و ۱۵۰ دایرةالمعارف مصور)

کتاب چاپ شده بود و آماده‌ی توزیع بود، گفت: «یکی هم نباید توزیع شود.» ادامه می‌دهم.

 

فقیهِ قائم

قسمت دهم

امام در دو جبهه مبارزه می‌کرد: با شاه و با روحانیان درباری. شاه از یک سو در مراسم عزاداری ماه محرّم شرکت می‌کرد و از سوی دیگر با کارتر شراب می‌نوشید. اما اما مبارزه با شاه را آسان‌تر از مبارزه با «مقدس‌مآب»ها می‌دانست. خیلی سخت است در کوران مبارزه با شاه، عناصر این‌چینی سدّ راه شوند. اما خون‌دل خورد تا سلطنت به دست ملت و با حضور تمامی مبارزین واژگون شد. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت یازدهم

 

امام با ورود به ایران، مدتی در مدرسه‌ی علوی و رفاه تهران مستقر شد و انقلاب را رهبری کرد و در ۱۰ اسفند ۱۳۵۷ با شکوه و استقبال عظیم، به قم بازگشت. زیرا امام می‌گفت: «من هر جا باشم، قمى هستم و به قم افتخار مى کنم. دل من پیش قم است و قمى.»

 

امام ۱۱ ماه در قم، در منزل آیت‌الله شیخ محمد یزدی مستقر شد و سپس در ۲ بهمن ۱۳۵۸ به علت عارضه‌ی قلبی در تهران بستری گردید.

 

پس از درمان، ابتدا مدتی در محله‌ی «دربند» و آنگاه به تشخیص پزشکان در «جماران» سُکنی گزید و نظام را از آن منزل _که متعلق به حجت‌الاسلام سیدمهدی هاشمی علیا مشهور به «امام‌جمارانی» بود_ هدایت می‌کرد و دیدارهای مردمی و سخنرانی‌ها را در حسینیه‌ی جماران _که در مجاورت جلویی بیت بود_ انجام می‌داد.

 

در میانه‌ی همین مدت، امام اقدامات اساسی انجام داد ازجمله: حُکمِ تشکیل مجلس بررسی و تصویب قانون اساسی کشور، فرمانِ تأسیس کمیته امداد و افتتاح حساب 100 امام (بنیاد مسکن)، تشکیل جهاد سازندگی، و... . ادامه می‌دهم...

 

 

فقیهِ قائم

قسمت دوازدهم

 

۲۹ دی ۱۳۵۸ امام وصیت‌نامه‌ای جدید نوشت و در آن آیت‌الله‌العظمی منتظری و برادرش آیت‌الله پسندیده را «وصیّ» خودش قرار داد و نوشت:

«کسی حقِ مزاحمت با آنان را ندارد و این دو نفر (منتظری و پسندیده) وصی مطلق من هستند.»

 

فقیهِ قائم

قسمت سیزدهم

 

امام در جایگاه رهبر مقتدر و متقی، در برابر جریان متحد ضد انقلاب که بر روی انقلاب و نظام تیغ کشید، با قاطعیت ایستاد و خطرات آنان را _که در صدد براندازی جمهوری اسلامی بودند و در خون‌ریزی ابایی نداشتند و به هر شیوه‌ی خشن و خونباری چنگ می‌زدند_ دفع کرد.

 

و نیز با آن‌که مرحوم بازرگان را قبول داشت اما به علت سیاست «نرمش و گام به گام» این جریان، آنان را برای استمرار انقلاب و بقای نظام مفید ندانست. نیز امام، به حضور روحانیت در رأس قدرت اجرایی مثل مقام ریاست‌جمهوری اعتقاد نداشت. تا آن‌که قضیه‌ی آشوب بنی‌صدر و گروه تروریستی فرقه‌ی رجوی رخ داد. این سازمان، که در پیِ تصفیه و تسویه‌ی خونین و بی‌رحمانه‌ی «درون‌سازمانی» از آرمان اولیه‌اش جدا شده بود، با مشیِ کودکانه، عجولانه، غضب‌آلود و سردرگُم، رویاروی نظام ایستاد. امام از این زمان، از آنان به «منافقین» یاد کرد.

 

آنان به دستور رجوی، شروع کردند به ترور مهره‌های اصلی و فکور و انقلابی نظام و انقلاب، به ایجاد وحشت و جنگ شهری در بدنه‌ی مردم و نیز سرآخر اعلان رسمی جنگ مسلحانه با نظام در ۳۰ خرداد سال شصت. که از آن‌جا به بعد و در پی جو وحشت و ترور شهید بهشتی و رجایی و صدها انسان و پاسدار و بسیج و بقال و کسبه و زن و کهنسال و...، امام خمینی حاضر شد آقای خامنه‌ای در کسوت یک روحانی کاندیدای ریاست‌جمهوری شود. و شد.

 

فقیهِ قائم

قسمت چهاردهم

 

سال ۱۳۶۵ بحران دیگری کشور را فراگرفت. قضیه‌ی حجت‌الاسلام «سیدمهدی هاشمی» که در آن زمان فرمانده سپاه قدس بود. جایگاهی که امروزه حاج قاسم سلیمانی در آن قرار دارد. سپاه قدس در واقع یعنی «سپاهِ جهان اسلام» که در کنار سپاه ایران، برای اسلام و ایران و مسلمانان مأموریت دارد. آن زمان که «سیدمهدی هاشمی» بود، نام آن سپاه «واحد نهضت‌های آزادی‌بخش» بود.

 

یک جریان _که به جناح راست تعلق داشت_ مانند آقایان حُجج اسلام: ری‌شهری وزیر وقت اطلاعات دولت میرحسین، روح‌الله حسینیان قاضی دادگاه انقلاب، علی فلاحیان وزیر وقت دولت رفسنجانی و رازینی و نیکونام هر دو از قاضی‌های پرونده‌های خاص، و نیز عناصر خاص قدرت، با این جریان در افتاد و آنان را دستگیر، بازداشت و زندانی کرد.

 

آیت‌الله منتظری در برابر این قضیه با همه‌ی توان ایستاد و حتی در انتقاد به این حرکت امام، درنگی نکرد و تا جایی پیش رفت که میان شان حالت قهر حاکم شد. تا این‌که «سیدمهدی هاشمی» و عوامل او محاکمه و اعدام شدند.

 

این بحران تا نوروز سال ۱۳۶۸ میان امام و منتظری _که به تصویب مجلس خبرگان قانوناً قائم‌مقام رهبری بود_ کماکان ادامه داشت.

 

مرحوم منتظری _که اساساً فردی رُک و بی‌باک در نقدها و برخورد با کژی‌ها بود_ به انتقادش از سیاست‌های نظام ادامه داد تا این‌که امام، در نوروز ۱۳۶۸ آیت‌الله‌العظمی منتظری را شبانه عزل کرد و دستور داد عکس منتظری از تمام ادارات و نهادها پایین کشیده شود. و به منتظری نیز گفت: در حوزه بمان...، در سیاست دخالت نکن...، و به حوزه با درس و بحث، گرمی ببخش. امام، قبلاً، آقای منتظری را «فقیه عالیقدر» لقب داده بود. بگذرم که من قبلاً نظرم را درین قضیه در همین مدرسه، داده‌ام. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت پانزدهم

 

مرداد ۱۳۶۷ در پی قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوی امام در تیر همان سال و آتش‌بسِ جنگ عراق با ایران، صدام و سازمان منافقین _که ارتش آزادیبخش ملی تأسیس کرده بود و در خاک عراق پادگان اشرف زده بود و به تعبیر من اعضای آن در آن هنگام «سرباز کوچولوهای صدام» شده بودند_ به ایران حمله‌ی مجدد کردند تا شاید تهران را این‌بار فتح! کنند.

 

امام فراخوان ملی زدند که همه به جبهه بیایند و این خطر را دفع کنند. (من آن زمان خودم در جبهه بودم) فرقه‌ی رجوی با تانک و نفربر و سلاح سبک و سنگین اهدایی صدام از مرز کرمانشاه تا گردنه‌ی چهارزبَر حسن‌آباد اسلام‌آباد غرب رسید. و در طول مسیر هر کس را سر راه می‌دید دستور یافته بود قتل‌عام کند. همه را می‌کشت؛ چوپان، زن، کودک، کشاورز، پیرمرد، سرباز، پاسدار، ارتش و هر کسی را که در جلویش می‌دید، نیست و نابود می‌کرد. بی‌رحمانه کشت، بیش از چهارهزار نفر را در این هجوم که نامش را عملیات «فروغ جاویدان» نهاد، به شهادت رساند.

 

تا این‌که به‌صورت اتفاقی، یک لشکر از سپاه بدر عراق که با صدام می‌جنگید از سمت کردستان ایران به سمت جنوب می‌رفت، با این فرقه مواجه شد. و پس از آن بود که عملیات «مرصاد» طراحی و دمار از روزگار این فرقه‌ی وطن‌فروش و دچار غرورِ قدرت در آورد.

 

همان سال، اعضا و هواداران این فرقه در زندان‌های ایران شورش کردند. امام دستور داد بروید آنان را دوباره محاکمه کنید. بدین مضمون: اگر توبه کردند که هیچ، ولی اگر سرِ موضع‌اند، با آنان با رأی «دو قاضی» برخورد کنید. که بر سرِ این حرکت که با حکم شرعی امام عملی شد، اختلاف دیدگاه برخاست. ازجمله آقای منتظری که به این قضیه انتقاد کرد. در مورد محاکمه‌ی مجدد اینان، آمار متفاوتی در فضای مجازی وجود دارد. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت شانزدهم

 

امام با بستنِ پرونده‌ی رهبرشدنِ مرحوم منتظری، سعی کرد به یاران نزدیکش به‌طریقی برسانَد که آقای خامنه‌ای شایسته‌ی این مقام است. بارها با ادبیات خاص، خصوصیت‌های ایشان را برمی‌شمرد. و به گواه برخی چهره‌ها _ازجمله رفسنجانی_ این میل در امام وجود داشت که آقای خامنه‌ای «رهبر» شوند.

 

ازاین‌رو امام ابتدا دستور داد متن وصیت‌نامه‌اش را _که در آستان قدس رضوی در امانت بود_ برگردانند، تا بخشی از وصیت را اصلاح کند. و کرد.

 

در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ _که امام رحلت کرد_ در نشست ویژه‌ی انتخاب جایگزینِ امام، اعضای مجلس خبرگان رهبری از میان همه‌ی مباحث حقوقی، قانونی و شرعی، نهایتاً همان گواهیِ امام که آقای خامنه‌ای شایسته‌ی رهبری است، را در دستور قرار داد و با رأی بالا، رأی آورد. از آن روز به بعد، آقای خامنه‌ای با لقبِ آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای رهبر انقلاب شد که علاوه بر کمی زاویه‌ی دید مختلف با امام، یکی از برجسته‌ترین مبارزان و یاران امام بود. بعد از رحلت امام، در بیان‌های رسمی نظام، عنوانِ «مقام معظم رهبری» به جای لفظ «امام» به‌کار می‌رود که طبق شرع و قانون «ولی فقیه» می‌شود و نظام نیز بر مبنای «ولایت مطلقه فقیه» اداره می‌گردد. پایان. با نوشتن شانزده قسمت «فقیهِ قائم»، وقت هم‌کلاسی‌ها را زیاد گرفتم. از این‌رو از همگان بشدّت پوزش می‌طلبم. هدفم این بود آنچه می‌اندیشم و در ذهن دارم، عینیت دهم. درودِ بی‌عدد به فکوران. تمام.

 

تولّدِ ثانی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۵)

مولوی، انسان را دانه‌ای «خُرد» و «بسته» می‌داند که فقط با «بهارِ دعا و نیایش» بازتولید می‌شود و به «ولادتِ ثانی» می‌رسد و اوج می‌گیرد. خودِ مولوی در دفتر سوم مثنوی _که «قلب مثنوی» محسوب می‌شود_ اوجِ دعا و نیایش را اجتماع داد.

 

نکته بگویم: در تولد ثانی باید در توجه‌ی به دل، دلیر بود. به قول پاسکال «دل دلایلی دارد که عقل از آن آگاه نیست.»

 

بی‌سَر

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۶)

مولوی در حکایت پنجاه‌ودوم دفتر چهارم مثنوی می‌گوید:

هر که او بی‌سَر بجُنبد دُم بوَد

جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بوَد

 

نکته بگویم: وقتی سوسمار (=مارمولک) دُمش از بدنش جدا می‌شود، به ترمیم دُم خود می‌پردازد. اما آن دُمِ جداشده تا مدتی حرکت و جَست و خیز دارد. انسانِ بی‌سر نیز، حرکت و رفتارش چُنین است؛ بی‌هدف، بی‌جهت، بی‌دل، بی‌مغز، بی‌قلب، بی‌روح، و بی‌خود. و یا حتی به تعبیر مولوی رفتارش مانند عقرب (=کژدم) می‌شود که کارش و طبع‌اش نیش و زهر و به هلاکت‌افکندن است. بلی؛ درست و منطقی می‌فرمایی. هم‌رأی‌ هستم درین باب با تو. همیشه تمدن و فرهنگ با شکیبایی پیش می‌رود نه با زیر و زبَر کردن‌های جورواجور.

 

مرموزات اسدی در مزمورات داودی. اثر نجم رازی

کتاب «مرموزات اسدی در مزمورات داودی. نجم‌الدین رازی. تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران. سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۱. در ۳۰۱صفحه.

 

 

سلام آقای...

متن را با دقت خواندم، چون باید هم دقت می‌شد. به تَهِ متن که آمدم دست‌کم این را عاید دیدم که بگویم سازمان سیا با حوزه‌ی مأموریت بی‌حد و مرز، گستره‌ایی جهانی دارد. چه مالدیو باشد، چه موریتانی و مراکش. چه لبنان باشد و چه لاگوس و لیختن‌اشتاین. چه «یوسیپ تیتو» یوگسلاوی باشد، چه میدان «تیان آن مِن» چین و «عیدی امین دادا» در اوگاندا. مهم، آگاهی است و مقاومت در برابر امپریالیسم جهان‌خوار و بیزاری از هر نوع تبعیض و فساد و رانت و ناروایی‌ها.

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۶۰
ساعت پست : ۰۹:۱۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هفتم

 

لرزونک
من طنز بلدنیستم بنویسم، اما این‌بار می‌نویسم ببینم چی می‌نویسم. این دِسر سرد _که دارابکلایی‌ها به آن می‌گویند نشاسّه‌حِلوا_ «طبعی سرد دارد» و برای روزه‌داران مفید است.

 

البته لرزونک را با زعفران هم آغشته می‌کنند و با خلالِ بادام و پسته زینت. اما چون این سه کالا، به یُمنِ! دستِ نامرئی‌ی آدام اسمیت و پای نامرئی‌تر برخی دزدبازارانِ از خدا باخبر! و نیز ناکارآمدی‌های‌ بعضی نام‌آشناها، سر به فلک کشیده، ساده‌ و سفیدش هم، مؤثّر است. کافی‌ست اسمش لرزونک باشد و رفیقِ فِرنی و هم‌کنارِ بامیه و زولبیا؛ که بهاء و نرخ و فی‌ّی این دوتا هم شده سر به هوا. هیچی نباشد دست‌کم ۲۶ تا خاصیت دارد نشاسته. به‌ویژه برای عروق و اسهال و گلودرد و باکتریی‌های خوبِ روده‌. خصوص اگر از ذرّت باشد نشاسته.

 

نکته:
اسهالِ شکمی آب فرد را هدر می‌دهد، ولی اسهالِ فکری آبروی فکر را. اساساً شُل و آبکی‌شدن بد است، بد. خاصّه آبکی و شُل‌شدنِ فکر و اخلاق و مرام و عقیده.

 

 

پاسخ  به سید علی اصغر

سلام

بلی؛ ممنونم. خوب پیوند دادی. یک شیوه‌ی پسندیده است در سیاست. هم گردش قدرت و هم کم‌کردن مجازات. روح مرحوم ماندلا شاد. در اسلام چنانچه خود به‌درستی بر مفهوم اعتراف «نزد خدا» اشاره کرد‌ه‌ای، باید بگویم حدود الهی و مجازات حکمت دارد و ضمانت و آرامش می‌آفریند. اما از نظر اسلام، هیچ‌کس حق ندارد در پی آبروریزی کسی باشد و به امور دیگران کنجکاوی کند و دنبال این باشد از همه‌چیز مردم سر در بیاورد. و حتی بالاتر این‌که در دین مبین ما، گناه‌کار اجازه ندارد گناه خود را پیش احدی افشا کند و زبان به اعتراف گشاید. این فقط به خدا بازمی‌گردد که از درون و بیرون آدمیان باخبر است و بخشش‌گر.

 

چندین جای قرآن خدا به پیامبر می‌گوید عفو کن و درگذر. مثل عفو عمومی در فتح مکه توسط رسول الله صلوات الله علیه وآله. حتی بالاتر از عفو می‌گوید «صَفح» کن. که مراتب صفح بسیار بالاتر از عفو است. در صفح علاوه بر گذشت بر خطاکار، باید گناه‌ فرد گناه‌کار نیز فراموش شود و از ذهن پاک گردد. تشکر از توجه‌ات به قسمت ۴۹ هفت کول. و پوزش از پاسخ دراز و مفصّل.

 

استان خیال (۱۲)

در استانِ خیال رسم است اگر پاسخ به سؤالی، منجر به پایمال‌شدنِ حقوق دیگران و یا افشای اَسرار و امور شخصی کسی می‌گردد، با شکیبایی و فروخُفتنِ احساسات و تحمّلِ فشارها و بدگمانی‌ها، از آن پرهیز می‌شود.

 

کتاب حکمت و معیشت

اثر دکتر سروش

 

هفت کول (۵۰)

فهمیدنِ دین، عصری‌ست

به نام خدا. سلام. دکتر سروش کتاب خوب و خواندنی دارد به اسم «حکمت و معیشت» که در آن نامه‌ی امام علی _علیه‌السلام_ به امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ را شرح و تفسیر کرده است. من، چاپ اول این کتاب را دارم؛ یعنی چاپ ۱۳۷۳ مؤسسه‌ی صراط. (عکسی از روی جلدش انداختم، در پست بعدی زیر منعکس می‌کنم)

 

البته پاره‌ای مورخان می‌گویند این نامه خطاب به فرزند دیگرش محمد‌بن‌حنفیه است. چون امروز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت، نیمه‌ی رمضان میلاد امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ است، یک متن می‌نویسم و این روز فرخنده را گرامی می‌دارم:

 

در چند جای این نامه، امام علی این‌گونه می‌گویند: آن‌که از عدالت بگردید به ستم گرایید... یار به منزلت خویشاوند است... دوست کسی است که در نهان به آیینِ دوستی پایبند است... بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک‌تر... در دین تفقّه کن... در همه‌ی امور به خداوند پناهنده شو.

 

کمی شرح دهم و نکته بگویم: جدا از چند فراز سخن والای مولا، که دقت در آن اندیشه می‌آفریند و فکرت، باید بر این مسأله تأمل بورزیم وقتی امام علی به فرزندش توصیه می‌کنند برو دین را عمیقاً بفهم، منظور _به قول دکتر سروش_ «فقط فروع دین نیست». زیرا تفقُّه در دین و فهمیدنِ اسلام، عصری‌ست و نیز در طول زمان جاری و پویاست، نه ایستا. البته با در نظر داشتن امور ثابت و متغیر در دین که چندی قبل جناب حجت‌الاسلام آفاقی نیز آن را به‌درستی شرح داده بودند. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۶۰
ساعت پست : ۰۹:۱۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هفتم

 

لرزونک
من طنز بلدنیستم بنویسم، اما این‌بار می‌نویسم ببینم چی می‌نویسم. این دِسر سرد _که دارابکلایی‌ها به آن می‌گویند نشاسّه‌حِلوا_ «طبعی سرد دارد» و برای روزه‌داران مفید است.

 

البته لرزونک را با زعفران هم آغشته می‌کنند و با خلالِ بادام و پسته زینت. اما چون این سه کالا، به یُمنِ! دستِ نامرئی‌ی آدام اسمیت و پای نامرئی‌تر برخی دزدبازارانِ از خدا باخبر! و نیز ناکارآمدی‌های‌ بعضی نام‌آشناها، سر به فلک کشیده، ساده‌ و سفیدش هم، مؤثّر است. کافی‌ست اسمش لرزونک باشد و رفیقِ فِرنی و هم‌کنارِ بامیه و زولبیا؛ که بهاء و نرخ و فی‌ّی این دوتا هم شده سر به هوا. هیچی نباشد دست‌کم ۲۶ تا خاصیت دارد نشاسته. به‌ویژه برای عروق و اسهال و گلودرد و باکتریی‌های خوبِ روده‌. خصوص اگر از ذرّت باشد نشاسته.

 

نکته:
اسهالِ شکمی آب فرد را هدر می‌دهد، ولی اسهالِ فکری آبروی فکر را. اساساً شُل و آبکی‌شدن بد است، بد. خاصّه آبکی و شُل‌شدنِ فکر و اخلاق و مرام و عقیده.

 

 

پاسخ  به سید علی اصغر

سلام

بلی؛ ممنونم. خوب پیوند دادی. یک شیوه‌ی پسندیده است در سیاست. هم گردش قدرت و هم کم‌کردن مجازات. روح مرحوم ماندلا شاد. در اسلام چنانچه خود به‌درستی بر مفهوم اعتراف «نزد خدا» اشاره کرد‌ه‌ای، باید بگویم حدود الهی و مجازات حکمت دارد و ضمانت و آرامش می‌آفریند. اما از نظر اسلام، هیچ‌کس حق ندارد در پی آبروریزی کسی باشد و به امور دیگران کنجکاوی کند و دنبال این باشد از همه‌چیز مردم سر در بیاورد. و حتی بالاتر این‌که در دین مبین ما، گناه‌کار اجازه ندارد گناه خود را پیش احدی افشا کند و زبان به اعتراف گشاید. این فقط به خدا بازمی‌گردد که از درون و بیرون آدمیان باخبر است و بخشش‌گر.

 

چندین جای قرآن خدا به پیامبر می‌گوید عفو کن و درگذر. مثل عفو عمومی در فتح مکه توسط رسول الله صلوات الله علیه وآله. حتی بالاتر از عفو می‌گوید «صَفح» کن. که مراتب صفح بسیار بالاتر از عفو است. در صفح علاوه بر گذشت بر خطاکار، باید گناه‌ فرد گناه‌کار نیز فراموش شود و از ذهن پاک گردد. تشکر از توجه‌ات به قسمت ۴۹ هفت کول. و پوزش از پاسخ دراز و مفصّل.

 

استان خیال (۱۲)

در استانِ خیال رسم است اگر پاسخ به سؤالی، منجر به پایمال‌شدنِ حقوق دیگران و یا افشای اَسرار و امور شخصی کسی می‌گردد، با شکیبایی و فروخُفتنِ احساسات و تحمّلِ فشارها و بدگمانی‌ها، از آن پرهیز می‌شود.

 

کتاب حکمت و معیشت

اثر دکتر سروش

 

هفت کول (۵۰)

فهمیدنِ دین، عصری‌ست

به نام خدا. سلام. دکتر سروش کتاب خوب و خواندنی دارد به اسم «حکمت و معیشت» که در آن نامه‌ی امام علی _علیه‌السلام_ به امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ را شرح و تفسیر کرده است. من، چاپ اول این کتاب را دارم؛ یعنی چاپ ۱۳۷۳ مؤسسه‌ی صراط. (عکسی از روی جلدش انداختم، در پست بعدی زیر منعکس می‌کنم)

 

البته پاره‌ای مورخان می‌گویند این نامه خطاب به فرزند دیگرش محمد‌بن‌حنفیه است. چون امروز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت، نیمه‌ی رمضان میلاد امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ است، یک متن می‌نویسم و این روز فرخنده را گرامی می‌دارم:

 

در چند جای این نامه، امام علی این‌گونه می‌گویند: آن‌که از عدالت بگردید به ستم گرایید... یار به منزلت خویشاوند است... دوست کسی است که در نهان به آیینِ دوستی پایبند است... بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک‌تر... در دین تفقّه کن... در همه‌ی امور به خداوند پناهنده شو.

 

کمی شرح دهم و نکته بگویم: جدا از چند فراز سخن والای مولا، که دقت در آن اندیشه می‌آفریند و فکرت، باید بر این مسأله تأمل بورزیم وقتی امام علی به فرزندش توصیه می‌کنند برو دین را عمیقاً بفهم، منظور _به قول دکتر سروش_ «فقط فروع دین نیست». زیرا تفقُّه در دین و فهمیدنِ اسلام، عصری‌ست و نیز در طول زمان جاری و پویاست، نه ایستا. البته با در نظر داشتن امور ثابت و متغیر در دین که چندی قبل جناب حجت‌الاسلام آفاقی نیز آن را به‌درستی شرح داده بودند. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هفتم

 

لرزونک
من طنز بلدنیستم بنویسم، اما این‌بار می‌نویسم ببینم چی می‌نویسم. این دِسر سرد _که دارابکلایی‌ها به آن می‌گویند نشاسّه‌حِلوا_ «طبعی سرد دارد» و برای روزه‌داران مفید است.

 

البته لرزونک را با زعفران هم آغشته می‌کنند و با خلالِ بادام و پسته زینت. اما چون این سه کالا، به یُمنِ! دستِ نامرئی‌ی آدام اسمیت و پای نامرئی‌تر برخی دزدبازارانِ از خدا باخبر! و نیز ناکارآمدی‌های‌ بعضی نام‌آشناها، سر به فلک کشیده، ساده‌ و سفیدش هم، مؤثّر است. کافی‌ست اسمش لرزونک باشد و رفیقِ فِرنی و هم‌کنارِ بامیه و زولبیا؛ که بهاء و نرخ و فی‌ّی این دوتا هم شده سر به هوا. هیچی نباشد دست‌کم ۲۶ تا خاصیت دارد نشاسته. به‌ویژه برای عروق و اسهال و گلودرد و باکتریی‌های خوبِ روده‌. خصوص اگر از ذرّت باشد نشاسته.

 

نکته:
اسهالِ شکمی آب فرد را هدر می‌دهد، ولی اسهالِ فکری آبروی فکر را. اساساً شُل و آبکی‌شدن بد است، بد. خاصّه آبکی و شُل‌شدنِ فکر و اخلاق و مرام و عقیده.

 

 

پاسخ  به سید علی اصغر

سلام

بلی؛ ممنونم. خوب پیوند دادی. یک شیوه‌ی پسندیده است در سیاست. هم گردش قدرت و هم کم‌کردن مجازات. روح مرحوم ماندلا شاد. در اسلام چنانچه خود به‌درستی بر مفهوم اعتراف «نزد خدا» اشاره کرد‌ه‌ای، باید بگویم حدود الهی و مجازات حکمت دارد و ضمانت و آرامش می‌آفریند. اما از نظر اسلام، هیچ‌کس حق ندارد در پی آبروریزی کسی باشد و به امور دیگران کنجکاوی کند و دنبال این باشد از همه‌چیز مردم سر در بیاورد. و حتی بالاتر این‌که در دین مبین ما، گناه‌کار اجازه ندارد گناه خود را پیش احدی افشا کند و زبان به اعتراف گشاید. این فقط به خدا بازمی‌گردد که از درون و بیرون آدمیان باخبر است و بخشش‌گر.

 

چندین جای قرآن خدا به پیامبر می‌گوید عفو کن و درگذر. مثل عفو عمومی در فتح مکه توسط رسول الله صلوات الله علیه وآله. حتی بالاتر از عفو می‌گوید «صَفح» کن. که مراتب صفح بسیار بالاتر از عفو است. در صفح علاوه بر گذشت بر خطاکار، باید گناه‌ فرد گناه‌کار نیز فراموش شود و از ذهن پاک گردد. تشکر از توجه‌ات به قسمت ۴۹ هفت کول. و پوزش از پاسخ دراز و مفصّل.

 

استان خیال (۱۲)

در استانِ خیال رسم است اگر پاسخ به سؤالی، منجر به پایمال‌شدنِ حقوق دیگران و یا افشای اَسرار و امور شخصی کسی می‌گردد، با شکیبایی و فروخُفتنِ احساسات و تحمّلِ فشارها و بدگمانی‌ها، از آن پرهیز می‌شود.

 

کتاب حکمت و معیشت

اثر دکتر سروش

 

هفت کول (۵۰)

فهمیدنِ دین، عصری‌ست

به نام خدا. سلام. دکتر سروش کتاب خوب و خواندنی دارد به اسم «حکمت و معیشت» که در آن نامه‌ی امام علی _علیه‌السلام_ به امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ را شرح و تفسیر کرده است. من، چاپ اول این کتاب را دارم؛ یعنی چاپ ۱۳۷۳ مؤسسه‌ی صراط. (عکسی از روی جلدش انداختم، در پست بعدی زیر منعکس می‌کنم)

 

البته پاره‌ای مورخان می‌گویند این نامه خطاب به فرزند دیگرش محمد‌بن‌حنفیه است. چون امروز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت، نیمه‌ی رمضان میلاد امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ است، یک متن می‌نویسم و این روز فرخنده را گرامی می‌دارم:

 

در چند جای این نامه، امام علی این‌گونه می‌گویند: آن‌که از عدالت بگردید به ستم گرایید... یار به منزلت خویشاوند است... دوست کسی است که در نهان به آیینِ دوستی پایبند است... بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک‌تر... در دین تفقّه کن... در همه‌ی امور به خداوند پناهنده شو.

 

کمی شرح دهم و نکته بگویم: جدا از چند فراز سخن والای مولا، که دقت در آن اندیشه می‌آفریند و فکرت، باید بر این مسأله تأمل بورزیم وقتی امام علی به فرزندش توصیه می‌کنند برو دین را عمیقاً بفهم، منظور _به قول دکتر سروش_ «فقط فروع دین نیست». زیرا تفقُّه در دین و فهمیدنِ اسلام، عصری‌ست و نیز در طول زمان جاری و پویاست، نه ایستا. البته با در نظر داشتن امور ثابت و متغیر در دین که چندی قبل جناب حجت‌الاسلام آفاقی نیز آن را به‌درستی شرح داده بودند. بیشتر بخوانید ↓

امام کاظم علیه السلام فرمودند «کسی که در دینش تفقّه نکند، خدای هیچ عملی را از او نمی‌پسندد.» به گفته‌ی سروش در صفحه‌ی ۳۶۲ کتاب، تفقّه در دین همچون طبابت و طبیعت‌شناسی و... مستمر و تکامل یابنده و عصری‌ست. پس؛ خلاصه کنم و بگویم ما هم، طرف خطابِ توصیه‌ی امام علی (ع) هستیم که فرمودند بروید و دین را بفهمید.

 

هفت کول (۵۱)

توک!

به نام خدا. سلام. توک، چوبی یک‌سر دوشاخ و یا چندشاخ است که بر درخت و نهال باغ‌ها می‌زنند تا کج نشود، نیفتد، عمود بایستد، بار بیاورد، شاخه‌ی پرمیوه‌اش با سنگینی بار ترَگ نگیرد، نفس درخت به شماره نیفتد و کلاً توک، برای مدد است و کمک و استعانت. توک را اگر به فارسی و عربی معنی کنم همان تکیه‌گاه و قَیّم است.

 

در دنیای استعماری قدیم، استعمارگران کشورهای دیگر را تحت قیمومیت خود در می‌آوردند و با عنوان گول‌زننده‌ی صاحب و سرپرستِ آن کشورها، منابع و معادن‌شان را می‌رُبودند و دارایی‌ها و ثمرات آنان را به یغما می‌بردند.

 

امروزه‌روز نیز، در عصر استعمار نوین و غارتِ مدرن! همان استعمارگران دیروز خود را توکِ کشورهای ترسو _که توسط یک آل و قبیله و یا یک شاه و یک حزب دستوری و یک امپراتور متَرسک‌وَش حکومت می‌شوند_ جا می‌زنند و آسوده و آسان و آرام‌آرام چپاول می‌کنند و اَدای مدرنیته و حقوق بشر و آزادی و دموکراسی را هم در می‌آورند.

 

دو نکته هم بگویم:

 

۱.  کشوری که با توکِ دیگر کشورها سرپا باشد، دیر یا زود شاخه‌ها و ساقه‌هایش ترَگ می‌خورد و بر زمین می‌افتد و برگ‌هایش به زردی می‌گراید و ریشه‌هایش کم‌کم خشک و کرمو می‌شود و بی‌ثمر و بی‌اثر.

 

۲. سازمان‌های مزدور ایران نیز که با دریوزگی (=تکدّی‌گری و گدایی) از آمریکا و اروپا و سران فاسد عرب، ارتزاق می‌کنند و پیش‌پول می‌گیرند و تنخواه‌گردان، تا علیه‌ی انقلاب اسلامی دست به ترور، جنایت، دشمنی، توطئه و دسیسه بزنند، زیر توکِ سازمان سیا و موساد نفسَک‌نفسَک می‌زنند.

 

مثالاً عرض می‌کنم؛ برای سازمانی که یکی از خالص‌ترین و محبوب‌ترین قهرمان رزم و دفاع کشورش یعنی صیاد شیرازی را ترور می‌کند، توک‌دادن به آمریکا یک رذالت ننگین و جنایت کثیف است. بگذرم.

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

سلام. ممنونم که هفت کول ۵۰ را مورد توجه قرار دادی و نکته‌افزایی نمودی. ازینکه دست گذاشتی روی مفهوم بسیارمهم «سرمَدی» برایم خیلی اهمیت داشت. به همین علت گفتم شاید مفید باشد شرحی بیفزایم. حکمت خالِده (=پاینده، جاویدان، دائمی)، دلالت بر حقیقتی سرمدی در بطنِ همه‌ی سنّت‌های مختلف دارد که منشاء الهی دارند. و سرمدی در لغت یعنی همیشگی، خدایی، ازلی، لایزال و فناناپذیر.

 

کتاب اسلام و حکمت خالده

نوشته‌ی فریتیوف شوان.

فریتیوف شوان، کتابی دارد به نام «اسلام و حکمت خالده». ترجمه‌ی فروزان راسخی. شوان، از بزرگترین دین‌شناسان جهان و اسلام‌شناس‌های غربی است که خود یک شافعی‌مذهب است و صوفی مسلک. او به «وحدت متعالی ادیان» معتقد است و اسلام را «دین خالِد» و به تعبیر زیبایش «دینِ دل» می‌نامد.

 

شوان، آن‌چنان مهم است که سیدمصطفی ملکیان در کتابش «راهی به رهایی» نوشته‌هایش را ترجمه کرد. بگذرم و یک جمله بگویم و ختم کلام: فریتیوف شوان می‌گوید انسان اگر دین را کنار گذارد در «هزارتوی جهل» گرفتار می‌شود.

شاکرم خدا را، و متشکرم شما را؛ که دریافتی پیامِ پیام را.

 

پیام مدیر:

امروز این نگرانی‌های رهبری را در یک خبرگزاری خواندم و چون برای من بسیار پیام داشت، و سال‌هاست برای حراست و پاسداشت زبان پارسی نگران هستم، برای مدرسه‌ی فکرت تنظیم کردم:

 

«من راجع به زبان فارسی حقیقتاً نگرانم زیرا در جریان عمومی، زبان فارسی در حال فرسایش است...

 

من از صداوسیما گله‌مندم، به‌دلیل اینکه به جای ترویج زبان صحیح و معیار و زبان صیقل‌خورده و درست، گاهی زبان بی‌هویت و تعابیر غلط و بدتر از همه تعابیر خارجی را ترویج میکند. انتشار فلان لغت فرنگی یک مترجم یا نویسنده از تلویزیون، موجب عمومی شدن آن لغت و آلوده شدن زبان به زوائد مضر میشود... نگذارید زبان فارسی دچار فرسودگی و ویرانی شود...

 

زبان فارسی قرن‌های متمادی است که عمدتاً به‌وسیله‌ی شاعران بزرگ حفظ شده و این‌گونه سالم و فصیح به دست ما رسیده است، بنابراین ما باید حرمت زبان را حفظ کنیم و اجازه نداریم با بی‌مبالاتی آن را به دست فلان ترانه‌سرای بی‌هنر بدهیم که الفاظ را خراب کند و بعد نیز با پول بیت‌المال در صداوسیما و دستگاه‌های دولتی و غیردولتی پخش شود.» (منبع)

 

پاسخم به جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی

سلام. از شما دوست فاضلم ممنونم که بر نوشته‌ام نقد زدید. در آن پست، سخن از ثابت و متغیر هم کردم. محکمات و متشابهات قرآن هر کدام فهم و تفسیر خاص خود را دارد. اگر فهمِ دین، عصری و بر مبنای متقضیات زمان و مکان نباشد، دینداران در تدین متحیر و سرگردان می‌مانند.

 

حقایق قرآن و دین بر خدا و اولیای الهی روشن است، اما بر سایرین باید کشف و تفسیر شود. مثال می‌زنم اگر فهم دین، معاصر و عصری نباشد «خیل» (=اسب) در آیه‌ی زیر _که آیه‌ی ۸ انفال است_ همان اسب گرفته می‌شود و در ظاهر آیه ماندن، جمود و رکود شکل می‌گیرد و دینداران به عصر حجَر رجعت می‌کنند.

 

این آیه‌ی دفاع، خود بالاترین سند قرآن است که فهم دینی، باید عصری باشد و اینک به‌جای اسب‌های آماده، باید موشک و افزارآلات بازدارنده‌ی دیگر داشت. ایران راهبرد دفاعی‌اش جنگ نامتقارن است، طبق این آیه اگر عصری نیندیشیم، باید مانند مغولان و تاتار اسب جمع‌آوری کنیم! در پدافند غیرعامل نیز، باید طبق این آیه، به فکر دفاعِ عصری باشیم، نه تجهیز اسب و زین و شمشیر و خنجر و نیزه و کمان.

 

قرآن و آموزه‌های اسلام نیاز به تفسیر دارد، همان‌طور که کسی به آزمایشگاه می‌رود و خون می‌دهد نتیجه‌ی آزمایشش نیاز به تفسیر و تحلیل دارد و طبق روزگار و پیشرفت زمان، داروی روز تجویز می‌گردد و درمان نوین‌.

 

عین آیه و ترجمه‌ی مرحوم فولاوند را برای استناد آورده‌ام:

 

وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ.

 

و هر چه در توان دارید از نیرو و اسب‌های آماده بسیج کنید تا با این [تدارکات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] دیگرى را جز ایشان که شما نمى‌‏شناسیدشان و خدا آنان را مى‌شناسد بترسانید. (منبع)

در پایان از این بحثی که شکل دادید از شما تشکر می‌کنم جناب آقا سیدمصطفی.

 

از دیشب این کتاب را در عکس بالا در دست گرفتم. با عنوان «بازجویی از صدام»، با عنوان فرعی «تخلیه‌ی اطلاعاتی رئیس‌جمهور» نوشته‌ی جان نیکسون. ترجمه‌ی هوشنگ جیرانی. ویراست جدید، (چاپ اول ۱۳۹۶، چاپ دوازدهم ۱۳۹۷) در ۲۴۴ صفحه.

 

امید است بتوانم چندروزه این کتاب را مطالعه کنم و بزودی فشرده‌ای از آن بنویسم و در مدرسه‌ی فکرت بگذارم.

 

لازم است بگویم جان نیکسون نویسنده‌ی این اثر سیاسی، تحلیل‌گر ارشد در سازمان «سیا» است و مدرّس در مدرسه‌ی «شرمن کنت» آمریکا.

 

یک صفحه از کتاب بازجویی از صدام 

 

تشخیص درستی داده‌ای و اخلاق‌واره به تشویق پیوست زدی. آری؛ جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی را خوب کشف کردی. امید است بیشتر بنویسد و زیادتر در مباحث شرکت کند. من از گفت‌وگوی عالمانه همواره خرسندم. یادآور شوم ایشان در «حلقه‌ی تکیه» هم که سال ۱۳۹۲ در داراب‌کلا راه‌اندازی کرده بودم، حضور خوب و مفیدی داشت. بگذرم.

 

سلام جناب عبدالرحیم آفاقی

ممنونم از توجه و ابراز نظر شما. چندسال پیش کتاب تفسیری «پرتوی از قرآن» مرحوم آیت الله طالقانی را خواندم، ایشان در تفسیر نفاق از منظر قرآن، واژه‌ی نفاق را عالی معنی کردند. این واژه در اصل یعنی لانه‌ی موش که دو سوراخ دارد و موش از یک سوراخ وارد می‌شود و در هنگام خطر از سوراخ دوم خارج می‌گردد. در واقع اهل نفاق گویی مانند لانه‌ی موش دوتا روزنه و سوراخ دارند تا هر جا صرفه داشت از آن سوراخ بهره ببرد.

 

البته تطبیق اهل نفاق که قرآن آن را چندین جا بیان کرده، با افراد جامعه بشدت کاری سخت است. زیرا بآسانی نمی‌توان کسی را به این صفت خواند. این‌که امام آن سازمان ترور را «منافقین» نامید از نظر بعد سیاسی است و ناشی از شناخت امام از رفتار و عقاید التقاطی آنان. من اسم آنان را از چندسال پیش گذاشتم: سربازکوچولوهای صدام که حاضر شدند کنار صدام و تحت فرمان آن دیکتاتور خون‌آشام علیه‌ی ایران و خاک ایران و مردم کشورشان بجنگند و ننگ ابدی را برای خود ثبت کنند.

 

روزی بر صدام بوسه می‌زدند و اینک در کنار جان بولتون عکس یادگاری می‌گیرند و به سازمان سیا و موساد توک دادند تا به خیال خام خود ایران را فتح کنند! بگذرم.

 

 


شرحی بر عکس بالا:
غسل تعمید و دعای صابئین مندایی در روز میلاد حضرت یحیی علیه السلام در رود کارون اهواز؛ آنان پیروان حضرت یحیی‌اند و رودخانه و زندگی در نزدیکی آن نزد آنان اهمیت دارد. در بین آنان، طلاق رسم نیست. عراق، ایران و سوریه حوزه‌ی زندگی آنان در طول تاریخ بوده است.

 

هفت کول (۵۲)

بمب قوی!

به نام خدا. سلام. او ایرانی‌ست؛ اما در جهان عرب محبوبیت دارد نه در ایران. آنقدر کتاب نوشت که به قول دکتر دینانی «نمی‌توان آن را شمُرد». او به صورت مطلق نخستین کسی است که «حجت‌الاسلام» خوانده شد. او بزرگ‌ترین ضربه را بر پیکر عقلانیت اسلامی وارد کرد.

 

صدای یکی از آثارش مانند یک بمب قوی در سراسر جهان اسلام منتشر شد و فلسفه را در دنیای مسلمین از ریشه خشکاند؛ آن‌طور، که طی ۱۰۰۰ سال حتی یک فیلسوف در جهان عرب و عربستان ظهور نکرد. «تهافُت‌الفلاسفه»ی وی که اثبات این امر بود فلیسوفان، پریشان‌گو هستند و دچار نابسامانی فکری، همان بمبی بود که تفکر فلسفی و عقلانیت را تا مرز انعدام (=نیستی) و انهدام رساند. او کسی نیست جز ابوحامد محمد غزالی طوسی.

 

میان ایرانیان محبوب نبود چون گفته بود یزید صحابی است و نباید او را لعن کرد، جایگاه‌اش ازین‌رو نزد ایرانیان فرو ریخت. او البته یزید را در واقعه‌ی جانسوز کربلا، مقصّر معرفی کرد، اما لعن را بر او جایز ندانست. قبرش در هارونیه است؛ یعنی توس، ۲۵ کیلومتری مشهد؛ در جاده‌ی منتهی به مقبره‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی که من سه‌چهار باری از آن عمارت و قبرش بازدید داشتم و حمد و سوره‌ای خواندم.

 

نکته هم بگویم:

 

گاه یک شخص شهیر (=نامدار) می‌تواند با یک خط‌نوشته و فتوا و کتاب، هستی ملتی _بلکه ملل و اُمّتی_ را مانند بمبِ ویرانگر، ویران کند و سال‌ها با ترکش‌های بی‌شمار آن، بر تنِ رنجور مردم جراحت بیافریند. فکر غلط غزالی، چون غزال گریزپای کوهپایه، توانست بالای ۱۰ قرن بر روی افکار مسلمین بدوَد و بپّرَد.

 

از نظر علامه طباطبایی بُت‌پرستی نیز ریشه در ستایش بزرگان قبیله داشت که مردم پس از مرگ، برای‌شان مجسمه می‌ساختند و به عنوان الهه و بُت و ناجی می‌پرستیدند. و غزالی بُتی بزرگ! برای جهان عرب شده بود. و شاید هم هنوز بُت مانْد.

 

 

پاسخم به جناب جوادی‌نسب

سلام

ابتدا ممنونم توجه فرمودی. سپس بگذرم که من در امور نقل و فقهی با حزم و احتیاط می‌نگرم چون تخصصی ندارم. چندماه پیش هم همین مثال به پیش کشیده شده بود و من ورود نکرده بودم.

 

آنگاه پاسخ دهم که روی فکری که کرده‌ای فکر کرده‌ام. اما به یقین نرسیدم آیا این نگاه در حوزه‌ی قم ناشی از بمب قوی غزالی بود یا نه. چون علم ندارم مسکوت می‌گذارم.

 

انتها این را بنویسم که جریانی خاص در حوزه‌ی علمیه، کتاب‌های فلسفه را با «انبورک» برمی‌داشتند؛ چون فلسفه را نجس می‌دانستند. و آن پیاله‌ای که سیدمصطفی فرزند امام از آن آب خورد، آب کشیدند هم مشهور شد که خود امام آن را از سرِ دردشناسی در نامه‌ی منشور روحانیت مثال آوردند. چراکه، پدرِ سیدمصطفی فلسفه می‌گفت.

 

حالا بگویم درس فلسفه‌گویی مرحوم علامه طباطبایی را نیز تعطیل کرده بودند. با آن‌که ۱۶ شاگرد در این درس بیشتر نداشت. و علامه می‌گفت چون مطهری در حلقه‌ی درس حاضر است، آنچه می‌گوید هدر نمی‌رود. حیف که فرقان آن عالِم فرزانه‌ی زمانه را ترور کرد.

 

و درین لابه‌لا بیفزایم که حتی حلقه‌ی بحث علامه و هانری کُربَن که با تلاش مرحوم داریوش شایگان در تهران شکل گرفته بود نیز اندکی پس از انقلاب توسط عناصر خاص! تعطیل شده بود و علامه بسیار ناراحت و رنجور. که چرا رابطه‌اش با یک فیلسوف دنیای غرب را قطع کردند. زیرا علامه می‌خواست از طریق کُربَن تازه‌های جهان مدرن و فلسفه‌ی غرب را بشنود. و بر روی آن تفکر کند و نظر و نظریه گذارد. بگذرم؛ داستان، دراز است و هزارلا.

 

هفت کول (۵۳)

واکنش کورکورانه!

به نام خدا. سلام. جان نیکسون نویسنده‌ی کتاب «بازجویی از صدام» مرتباً رده‌های بالای دولت آمریکا را «تغذیه‌ی اطلاعاتی» می‌کرد. او از سال ۲۰۰۱ که سازمان «سیا» را ترک کرد، به عنوان مشاور ریسک بین‌المللی در ابوظبی امارات مشغول شد.

 

او در اولین تخلیه‌ی اطلاعاتی صدام، کشف کرد صدام انتظار داشته آمریکا چشم در چشم او بیندازد و بپذیرد او به عنوان خطّ مقدّمِ دفاع عربی در برابر فارس‌های ایرانی است.

 

جان نیکسون که متخصص این کار بود و فردی پیچیده، از زبان صدام کشید که به او گفت: «به آنها [شیعیان] گفتم نمی‌توانند عمامه را وارد سیاست کنند، اجازه‌ی این کار را نمی‌دهم» زیرا از نظر جان نیکسون، صدام آدم معتقدی بود و خصومتی با مذهبِ حداقلی نداشت ولی باور داشت کشور را «فقط یک نفر باید» بچرخاند و آن یک‌نفر کسی نیست، جز صدام حسین.

 

جان نیکسون در این کتاب خواندنی _که از فیلتر بخش «مرور انتشارات سازمان سیا» به‌سختی عبور کرده و بسیاری از فرازهای آن سانسور شده_ تحلیلش بر این استوار است که ایالات متحده آمریکا معمولاً کورکورانه به تهدیدها واکنش نشان می‌دهد. او به‌صراحت می‌گوید: «در واقع، فقدان درکِ ما، نقیصه‌ای جدی را در سیاست خارجی ایالات متحده نشان داد که ما را از زمان تأسیس کشورمان دچار مشکل کرده است.»

 

جان نیکسون می‌گوید روحیه‌ی تهاجمی سرسختانه‌ی صدام در زمان بازجویی نیز  محسوس بود. او بازجویی‌اش را با اولین سؤالی آغاز کرد که پاسخ واکنشی صدام چنان هجومی بود که باعث شد جا بخورد: اولین سؤالش این بود: «آخرین بار کی پسرانتان را زنده دیدید؟» صدام به جای جواب از او با خشم پرسش کرد تو کی هستی که این را از من می‌پرسی؟! چرا از من سیاست نمی‌پرسی؟ که خیلی چیزها می‌توانی از من یاد بگیری.»

 

نکته هم بگویم: من که می‌دانم چرا اولین سؤال بازجوی صدام این بوده. وامی‌گذارم تا خواننده خود نظر، پیشش بفرستد. فقط دو نکته بگویم و بس: ۱. افراد سیا در ارتش آمریکا مأمور می‌شوند تا به آنان تحلیل بیاموزند. ۲. بازجویی به شیوه‌ی آمریکایی شامل سؤال‌های فهرست شده نیست، چون چنین سبکی موجب خالی‌بندی می‌گردد و نیز راه را به روی شنیدن حقیقت از زبان بازجوشونده می‌بندد.

 

سلام جناب...

البته من آنچه تعلیل کردی، نمی‌دانم. اما خودم تا جایی که از حوزه‌ی قم شناخت و مطالعات داشتم، ریشه‌اش را به اخباریگری (=روایت‌گرایان، ظاهرگرایان) و نیز تأثیر تفکر اشعریون می‌دانم. تیره و تبار ابوموسی. زیرا آن دوران دور اشعری‌ها در اثر فشار و تنگایی که بر آنان تحمیل شده بود به شهر قم مهاجرت کرده بودند و این بلاد را پایگاه خود ساختند. اشعریون هنوز نیز در قم باقی ماندند. شاید؛ شاید. اللهُ علمٌ. خدا داناست.

 

مثلاً در نجف یک رسم دیرینه بود مردمانش بسیار بااحتیاط اند. اگر باران ببارد، بیرون نمی‌آیند چون ممکن است لباس‌شان در اثر خیس‌شدن خیابان‌ها و کوچه‌ها در طهارت مشکل پیدا کند. این دو مورد را نوشتم، تا تأثیر جامعه بر روند افکار را گفته باشم.

 

زنگ شعر:

 

تشنه را آب محال است که از یاد روَد

دوستی برگِ گلی نیست که بر باد روَد

 

من بیفزایم عشق از ریشه‌ی عشقَه است که نام درخت پیچک است که بر تنه‌ی درختان دیگر می‌پیچد و بالا می‌رود. و عشق مانند پیچک است. افلاطون معتقد بود «علاقه‌ای شدیدتر از عشق به وطن در دنیا وجود ندارد.» البته افلاطون این نظر را داشت. من نظرم چیزی دیگر است. بگذرم. ممنونم.

 

 

سلام جناب شیخ احمدی گرامی

باور بفرما هدف راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت فقط آن بوده که اعضای آن ابتدا مطالعه کنند، بعد فکر نمایند، سپس چون چشمه‌ی جوشان، غُلغُل. تا ازین طریق اندیشیدن شکل بگیرد و نوشتن و یاددادن و یادگرفتن.

 

از همین‌رو بود که ارسال کپی و فوروارد پیام‌های فضای مجازی را ممنوع کردم. بگذرم. که گه‌گاه اینجا را برخی‌ها از سر غفلت و احساسات کاذب می‌کوشند «رینگ» کنند که تمام‌قد، نگذاشته‌ام و نمی‌گذارم؛ حتی اگر بر من سیلِ اهانت و بدگمانی و حتی ناسزاگویی و متلک و طعنه و تهمت، سرازیر گردد.

 

به حرفم آوردی احمدی که باز نیز بگویم من هرگز این‌گونه فکر نمی‌کنم سایر گروه‌های تلگرامی چگونه‌اند و چه می‌کنند، هرچه می‌کنند حتماً امتیاز و برجستگی‌شان است. اما مدرسه از آن امتیازات، بی‌بهره است و فقط جای قلم‌زدن فکر خود اعضاست. هرچه بیشتر، بهتر.

 

بارها گفتم، اگر بر کسی، فوروارد نکردن و کپی نفرستادن سخت است، حضور در مدرسه‌ی فکرت بر او اجباری نیست. دعوت من از همه‌ی اعضا به همین شرایط و مقررات مشروط بود. من از فوروارد منزجرم. حتی فورواردکردن در این مدرسه را «آزاررسانی» نام گذاشتم.

 

امید است آن تعداد هم که باز مقررات را نادیده می‌گیرند و چنین می‌کنند ازین خصلت در این درگاه فکرت دست بکشند. من از تشویق و بینش درست و آگاهی‌رسان شما خیلی روحیه گرفتم. نکات تحکیم‌بخشی مطرح کرده‌ای. نشان دقت و دغدغه‌ی شماست.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی

ممنونم که از نظر گذراندی و نکات ارزنده و اطلاعات افزوده، افزودی. شما درین صحن علنی مدرسه نشان دادید، فردی بامطالعه‌ای. و در این درگاه مدرسه با قلم‌زدن و بیان نظر و ارائه‌ی دیدگاه، شکوفاتر نیز خواهید شد. زیرا اصل بر سیر و صیرورت (=شدن، گردیدن) است که ایستایی ندارد. ایستگاه هم نداریم. تا عمر باید حرکت کمالی و به قول حکیم ملاصدرا حرکت جوهری (=درون‌زا) کنیم. مثل حرکت جوهری سرخ‌شدنِ رنگ سیب و شیرین‌شدنِ روند عسل از شهد به شیره.

 

بلی؛ درست فرمودی. حتی ملامحسن فیض کاشانی نیز در صدد برآمده بود کتاب مهم غزالی یعنی احیاء علوم دینی را اصلاح و تهذیب کند. و کرد. و آن را از بعضی نادرستی‌ها و عیوب، پیراست. و کتاب «اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء فی تَهْذیبِ الْاِحْیاء» را درین راستا نوشت.

 

وقتی آخر نوشته‌ات نوشتی غزالی در آخر عمر نادم شد، نکته‌ای ذهنم را درخشان کرد، بگویم:

 

همین‌که عالمانِ دین در آخر عمر، پی می‌برند باید بر نوشته‌ها و کرده‌های خود اصلاحیه بزنند، خود نشانگر دگرگونی‌های فهم دینی در پسِ روزگار است و بازخوردِ تفکرات ژرف‌تر و نوین‌تر. ازهمین روست، من نظرم این است حرف هیچ عالمی نباید حرفِ آخرین و آخرین‌حرف باشد. به قول شهید مطهری اسلام با آزادی به جلو آمده است نه با استبداد. زیرا اسلام برای هر امری منطق دارد و دلیل. و همین یعنی بازبودنِ درِ تفکر و اجتهاد که از امتیازات برجسته‌ی تشیّع است. امید است این در، هرگز مسدود و چهارقفله نگردد. آمین! درود داری، پس درود.

 

هفت کول (۵۴)

تأثیر خطا بر شناخت

به نام خدا. سلام. زیاد کِش نمی‌دهم فقط خواستم گفته باشم عوامل غیرمعرفتی نیز بر معرفت انسان دخیل است. مانند تلقین، خطای اخلاقی، ترس، عشق، نفرت، طمع، دسیسه، و. و. و... .

 

ویلیام جیمز، توماس هابز، کانت، فیخته، فرانسیس بیکن، هیوم، مانهایم، مارکس، شوپنهاور، نیچه، فوئر باخ، فروید، میشل فوکو، جان رالز، هابزهر، میکن تایر، آگوستین، لوتر، کالون، مری بیکر و نیز کی‌یر که‌گارد بر «تأثیر خطای اخلاقی بر شناخت» تأکید کردند.

 

بنابراین؛ سخن ویلیام جیمز در سخنرانی بسیارمعروفش به نام «اراده‌ی معطوف به باور» (که من چندسال گذشته در مجله‌ی آیین ۷ و ۸ خوانده بودم) درست است که مطرح کرد «آراء و نظرات ما همه ناشی از استدلال نیست.» یعنی دخالت عوامل غیرمعرفتی به جای استدلال.

 

و خانم مری بیکر _که یک متافیزیسین بود_ و پایه‌گذار مسلک علم مسیحی قرن ۱۹ در آمریکا، معتقد بود اصولاً عالَم طبیعت وجود ندارد، آنچه هست، روح است. زیرا تمام عارضه‌های انسان، منشاء روحی دارد.

 

نکته:

 

این‌که قرآن کریم با مفاهیمی مانند انفاق، احسان و تعاون (=کمک‌کردن‌ به‌هم) در پیِ ایجاد جامعه‌ای حسّاس نسبت به تمامی اعضا و به دور از آسیب‌های اجتماعی و اخلاقی‌ست، حکمتش، یکی همین است که انسان کمتر مرتکب خطای اخلاقی و گناه گردد.

 

یک توضیح کوچولو:

 

هابز چون مادّیگرا بود اساساً به گناه به معنای مذهبی، اعتقادی نداشت. اما «کی‌یر که‌گارد» فیلسوف متألّه دانمارک شعار محوری‌اش این بود: «گناه‌شناسی بر جهان‌شناسی مقدّم است». زیرا از نگاه او، گناه باعث مشوّش شدنِ ساحت آگاهی است و این موجب «مه‌آلودی» شناخت و گزاره‌ها می‌شود.

 

بر کسی که «باور» نداشته باشد و «ارتباط با خدا» در او مُرده باشد و یا در خود میرانده باشد و منکر این امر الهی باشد، و وحی را نادیده انگارد، مه‌آلودگی و محرومیت احاطه می‌کند و انسانی «بیهوده» می‌گردد و او با سنگ، هیچ فرقی ندارد.

 

 

بلی؛ درست فرمودی جناب ترابی. «مثنوی معنوی» و «دیوان شمس» مولوی دو دریای عمیق کنار هم‌اند. امید است ایرانیان در آن غواصی و صیّادی کنند تا گوهر از صدف پیدا کنند. ممنونم.

 

با امام هشتم (۳)

 

امام رضا _علیه‌السلام_ در اوضاعی بسیار آشفته‌بازار پا به پهنه‌ی جامعه گذاشتند. زیرا از سمتی جنبش‌های مکتبی رشد یافته بود و از سویی دیگر افکار و جنبش‌های الحادی و انکاری رونق گرفته بود.

 

اقدام مأمون عباسی در ترجمه‌ی کتاب‌های مغرب‌زمین، جوّ سیاسی و فکری را بیشتر متزلزل ساخته بود. در همین آشوب فکری و جولانِ انکاریون، امام رضا _علیه‌السلام_ نقش خود را به‌خوبی انجام داد و به رویارویی با افکار پوچ، ضدِ دین و انحرافات عقیدتی پرداخت و مجالس درس برپا نمود. و با این حرکت علمی، تعادل فکری را در داخل امت اسلامی بازگردانید.

 

گستره‌ی جغرافیایی این کازار فکری _به استنادِ پژوهشی که محمدتقی مدرسی در کتاب امامان شیعه و جنبش‌های مکتبی ترجمه‌ی حمیدرضا آژیر انجام داد_ از شمال آفریقا و فرانسه بود تا شرق ارمنستان.

 

این در حالی بود که، مردم مؤمن از بیدادگری‌های خلفای ظالم عباسی به ستوه آمده بودند و ایرانیان از ستم‌هایی که بر آل علی (ع) می‌رفت، نگران بودند؛ زیرا میل قلبی عمیقی به اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ پیدا کرده بودند. به گفته‌ی احمد احمدی بیرجندی در صفحه‌ی ۱۸۷ کتاب «چهارده اختر تابناک» آل علی را «هر کجا می‌یافتند سر می‌بریدند.»  تا بعد... .

 

نکته نیز بگویم:

 

دین‌ستیزی از سوی جاهلان و کم‌خِردان همواره وجود داشته و چیزی تازه‌ای نبوده. و از نظر من دین‌ورزی دست‌کم دو لایه‌ی محکم دارد: ۱.  ایمان داشتن به ایمانِ خود. ۲. سُست نشدن از سخن‌های سُست و بی‌پایه‌ی دین‌ستیزان که زیاد به عقل غیرِسلیم خود غَرّه‌اند. در واقع دچار فقر عقلی و فَقدِ ایمانی _و به زبان داراب‌کلایی‌ها_ «بی‌عَقَل وَچِه‌»اند.

 

سخنی با سید علی‌اصغر

که در مزار، زارزار، زار زد.

حرف‌های الفبا را به دیده‌ی دلِ زار در مزار بر سر قبر دانیال دستیار، به واژگان درآوردی و میان درد و همدرد پیوند برقرار کردی و به بهترین نگاه انسان‌دوستانه بین خود، صاحبان درد و شنوندگان همدرد پلِ زدی و با راه میان‌بُرِ عاطفه، قلب‌ها را به سوی تراژدی تنهایی بردی و اشک را از مَجرای نوع‌دوستی عبور دادی و همه را به بازتاب مرگِ زودهنگام توجه دادی و تریبون را جانمایی برای جاانداختنِ سوگ و اندوه‌نامه ساختی. بر این ساحت بلند تو رفیق من درود. سهم من تشکر است از توست، به پیوستِ صدها آه و سِگرمه‌ی غم. ممنونم نیز از سیدمیثم که مرا با نشر نوشته‌ و صدای تو بر این مویه‌کنان‌ات آگاهانید. رحمت بر رفتگانت.

 

علم، ملازمِ هدایت نیست

 

مقدمه: باید درون را نیز شست‌وشو داد؛ با برداشت‌هایی که از نظریات و دیدگاهای بزرگان دینی می‌کنیم. دل و درنگ باهم پیش می‌روند. کسی‌که مکث و تفکر نمی‌کند، خود را گرفتار می‌سازد. با درنگ، دل یاری می‌شود و راه بر بشر نمایان‌تر. غنچه‌ی دل با درنگ‌کردن شکوفا می‌شود. حضرت موسی _علیه‌السلام_ نیز آن شب در طور سینا (آیه‌ی ۲۹ قصص) با مکث و درنگ، به قبسات و آتش معرفت رسید.

 

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ. استفهام تعجبی است. آیا تعجب نمی‌کنی از کس که هواهای نفسانی را به خدایی گرفته است؟ چون این کس آگاهانه به خدا کفر ورزیده است.

وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ. با این‌که او هواهای نفسانی خود را آگاهانه انتخاب کرد، و به خدا کفر ورزید، در عین داشتنِ چنین علم و آگاهی خداوند او را گمراه کرد. و این گمراه‌کردن خود مجازات اوست. خواهید گفت: چگونه ممکن است کسی آگاهی به راهی داشته باشد، و در عین حال به بیراهه برود؟ گوییم این دو با هم منافات ندارند، زیرا علم ملازم هدایت نیست، همچنان که گمراهی ملازم جهل نیست، بلکه علمی ملازم هدایت است که توأم با التزام عملی باشد.

 

وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ. این جمله عطف تفسیری است، و مُهر بر گوش و قلبش زده که نه حق را می‌شنود و نه با دلش می‌پذیرد.

وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً. و پرده بر دیدگانش قرار داده که دیگر حق را نمی‌بیند.

 

فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ. ضمیر در «یَهْدِیهِ» به کسی بر می‌گردد که هواهای نفسانی خود را معبود برای خود قرار داده است. پس وقتی حال آن شخص چنین بود، دیگر چه کسی می‌تواند پس از خداوند او را هدایت کند؟ چون هدایت واقعی از آنِ خداوند است.

أَفَلَا تَذَکَّرُونَ. پی آیا متذکّر نمی‌شوید؟ که در این مورد بیندیشید و از آن پند بگیرید؟

فشرده‌ای از تفسیر علامه طباطبایی بر آیه‌ی ۲۳ جاثیه. (منبع)

 

هفت کول (۵۵)

راه‌ها و جان‌ها

به نام خدا. سلام. از مرحوم آیت‌الله سیدعلی قاضی طباطبایی در کتاب «شرح سمات» خواندم که فرمود: «راه‌های منتهی به خدا به تعدادِ جان‌های انسان‌ها» است. ایشان به این روایت در بحارالانوار، جلد ۶۴، صفحه‌ی ۱۳۷، استناد کرد: الطُرقُ اِلی‌اللهِ بعددِ اَنفُسِ الخلایِق.

 

هم‌او می‌گوید تمام آسمان‌ها «درهایی هستند که امر الهی از آن‌ها بر خلقش نازل می‌شود... آسمان‌های معنوی نیز بسیارند و بزرگترین آن‌ها، دلِ اولیای مخلصِ حق‌تعالی است.»

 

نکته بگویم:

 

هر کس این راه را بر خود ببندد، یا تنگش کند، خود، خود را عبَث کرده است. خود، خود را در تنگنا قرار داده است. و عبث در فارسی معلوم است: یعنی گزاف و بی‌فایده. و تنگنا نیز مشخص است: یعنی تنگ‌راه و متضادِ فراخنا.

 

 


تذکاریه:
هم نمل (=مورچه) و هم نحل (=زنبور) هر دو در قرآن گرامی داشته شدند. هر دو حتی، نام سوره‌ی قرآن شدند. مفصل و شیرین هم هست داستان هر دو در قرآن. بگذرم.

 

سلول همجوشی

هرگاه کسی خواست دست به تحلیل رفتار منطقه‌ای آمریکا بزند، من چند ابزارِ معین را یادآوری می‌کنم شاید کمکی باشد برای فنّ تحلیل. آنچه می‌نویسم محصول ذهنی من است. پیشاپیش بگویم ممکن است با اشتباه درهم شده باشد.

 

۱. اول باید بازیگران را شناسایی کرد؛ تا ربط هر یک از آنان را بازیگر اصلی صحنه تحلیل کرد.

 

۲. وقتی سطح تنش از لفظ به روان و تحرکات نیروها منجر می‌شود بازیگران به‌عمد به «تولیدِ خبر» می‌پردازند تا در اثر انبوه خبرهای متضاد و هراس‌انگیز و حتی غافلگیر کننده، گیجی ایجاد کنند. تحلیل‌گر باید دست به غربال خبر بزند و زود داوری و تئوری‌پردازی نکند.

 

۳. در پشت صحنه «سلول همجوشی» تأسیس می‌شود تا در ساعت خاص و به‌طور منظم و روزانه عناصر اطلاعاتی سازمان سیا و سرویس‌های جاسوسی هم‌پیوند به ردوبدل اطلاعات و سپس به پردازش خبر و بررسی آن اهتمام و تشریک مساعی کنند.

 

۴. در نظام آمریکا کاخ سفید همیشه نیازمند گزارش کارشناسان «سیا» است. و این کار در اوج تنش بیشتر می‌شود.

 

۵. آمریکا از طریق سیا و سازمان‌هایی که مزدور کرده‌اند به جمع‌آوری اطلاعات می‌پردازد. «تحلیلگر رهبری» عنوان عنصری از «سیا» است که روی اشخاص خاص کشورهای هدف دست به جمع‌آوری خبر و بررسی می‌زند. و همیشه با رئیس میز کشور مربوط مرتبط است. مثلاً آن «تحلیلگر رهبری» که قاسم سلیمانی را می‌پایَد با رئیس میز ایران در سازمان سیا همآهنگ است.

 

۶. سازمان سیا از شکافتن لایه‌های پیچیده ایران عاجز است، به‌ویژه شکافت لایه‌های دفاعی. زیرا اطلاعات آنان بشدت دچار فقدان «برآورد» است. پس سعی شود در دوره‌ی که الان در آن قرار داریم _که حالت مخاصمه میان دو کشور ایران و آمریکا، جنبه‌ی امنیتی به خود گرفته_ در بیان تحلیل احتیاط شود تا منافع ملی ایران محافظت گردد.

 

۷. در این فضا بازیگران دسته‌ی دوم سعی می‌کنند آنچه به سودشان هست، صورت دهند. مثلاً جریان حاکم عراق از سر زرنگی سعی کرد موضع میانجیگری به خود بگیرد تا از این مخمصه بیرون باشد. و یا روس در اوج تنش ایران و آمریکا راحت‌تر به اوکراین و کریمه می‌پردازد. بگذرم.

 

نکته ها:

 

سال ۱۳۹۳ وقتی کوفه را می‌گشتم، بالاترین حسّم این بوده جایی قدم گذاشته‌ام که روزگاری جای‌جای آن قدمگاه امام عدالت بود. سیاستمدار و رهبری عادل و الگو، که با برخورداری از عصمت و امامت، حکومتش را گفت از رأی و رضایت و بیعت مردم می‌گیرم. همان علی که می‌فرمود: « از کفّاره گناهان بزرگ، به فریادِ مردم رسیدن، و آرام‌کردنِ مصیبت‌دیدگان است. »

 

هفت کول (۵۶)

خدمات صادقانه‌ی ایرانیان

به نام خدا. سلام. ایرانیان حساب اسلام را از کارهای خُلفا و قساوت‌های حاکمان اموی و عباسی جدا می‌دانستند و از همین‌رو، به دستگاه خلافت و نیز عملکرد حاکمان جور و نژادگرا، اعتراض داشتند، ولی اسلام را عزیز می‌داشتند. به قول شهید مطهری در صفحه‌ی ۱۱۰ کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» چاپ ۱۳۵۹، ایرانیان در طول ۱۴ قرن، به اسلام و قرآن «خدمات صادقانه نموده‌اند، خدماتی عجین‌شده با اخلاص و ایمان.»

 

امام صادق _علیه‌السلام_ درباره‌ی ایرانیان سخنان مهمی دارد. ازجمله این جمله: «این اعرابِ منافق از ترس مسلمان شدند، ولی ایرانیان با میل و رغبت مسلمان شدند.» به نقل از «سفینة‌البحار».

 

در روایات اسلامی، خُلقیات و روحیاتِ ایرانی ستایش شده است به‌ویژه از دو جهت: ۱. بی‌تعصّبی و آزادفکری ۲. دانش‌دوستی.

 

بی‌علت نبود که امام صادق _علیه‌السلام_ تأکید کردند بر فضیلتِ ایرانیان. زیرا از نظر آن امام _که مغز متفکر شیعه بود_ ایرانیان به قرآن ایمان آوردند با آن‌که بر عرب نازل شد، اما اگر قرآن بر پارس و عجم نازل می‌شد، عرب ایمان نمی‌آوُرد.

 

و بالاتر این‌که به تحقیق شهید مطهری در همان منبع بالا (صفحه‌ی ۱۳۶) مردم ایران «بیش از هر ملت دیگری به روح و معنیِ اسلام توجه داشتند.»

 

این امر به استناد بسیاری از پژوهش‌های معتبر، ناشی ازین بوده که چون ایرانی‌ها «از تبعیض‌ها و عدم مساوات و ظلم و ستمگری» زیان می‌دیده‌اند، طرفدار و شیعه و پیرو امام علی و خاندان رسالت _علیهم‌السلام_ شدند.

 

چرا؟ زیرا اولاً خاندان رسالت «پناهگاه عدل» بودند و ثانیاً اسلام روحانیتِ موروثی، طبقاتی و نیز حرفه‌بودن آن را منسوخ ساخت و به قول شهید مطهری «روحانیت را از حالتِ اختصاصی بیرون آورد...»

 

نکته نیز بگویم:

 

بهتر است با تأکیدی که بر روحیات و فضیلت‌های ایرانیان کرده‌ام و نیز برای پرهیز از تعصب در رنگ و نژاد و تبار و دودمان، این را هم از زبان رسول‌الله _صلوات الله علیه وآله_ بیاورم که فرمودند: «آن‌که عملش نتواند او را به جایی برساند، حسَب و نسَبش هم او را به جایی نخواهد رساند.»

 

و نیز در شوق و عشق‌مان به زبانِ پارسی بیاورم که مولوی سُروده:

 

پارسی گو گرچه تازی خوش‌تر است

عشق را خود صد زبانِ دیگر است

 

توضیح: آن واژه‌ی «تازی» در شعر مولوی، یعنی قومِ عرب. چرا تازی؟ تا جایی که می‌دانم چون عرب در جاهلیت، خوی تازیدن و هجوم و حمله داشت و بر این و آن می‌تاخت، تازی نام گرفت.

 

به عشق و عزت همیشگی ایران و ایرانیان، در دل و زبان صلوات.

 

 

استان خیال (۱۳)

در استان خیال، میز مطالعه راه‌اندازی می‌شود و من مطالعاتم در این میز به من یاد داده که منفی‌باف‌ها، روانی رنجور و درونی عَبوس دارند و منفی‌بافی‌های آنان اغلب از همین کاستی و خویِ خفیف بافته می‌شود. هیچ آموزه و رفتاری با منفی‌بافی‌ها دوام نمی‌آورد، بلکه منفی‌باف را خوار و خار می‌کند. دو حشره‌ی خداساخته‌ی مگس و زنبور دو وظیفه‌ی جدا دارند؛ زنبور روی شهد می‌نشیند و مگس روی جَرح و زخم. این کجا و آن کجا.

 

هفت کول (۵۷)

قطاره‌کردن

به نام خدا. سلام. دکتر واین دایر در کتابش «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار چند دستور نوشته که من فشرده آن را می‌نویسم؛ شاید، عاید آید. آنچه در زیر می‌گویم، او می‌گوید:

۱. سعی کنید خود را روح خالصِ جایی از جسمِ مادّی تصور کنید.

۲. تمرینِ قطاره‌کردن کنید؛ یعنی چسبندگی با هم‌نوعان.

۳. با بخش معنوی وجودِ خویش تماس و اتصال برقرار کنید.

۴. به ندای درون که زبانه می‌کشد توجه کنید.

۵. مقام انسانی را با برچسبها [لقب‌ها و عنوان‌ها] محدود نکنید. انسان فراتر از این مرزبندی‌هاست.

۶. فکر از جسم فراتر است. آن را تقویت کنید.

۷. هر روز تمرین کنید دو مانع را از خود پاکسازی کنید: منفی‌بودن، قضاوت پیشه‌کردن درباره‌ی افراد.

۸. زمانی را برای عبادت و تأمل‌کردن بر نفس (=مدی‌تیشن) اختصاص دهید.

۹. با خویشتن سخت‌گیری نکنید، صبور و بُردبار باشید.

 

نکته بگویم:

از امام علی _علیه‌السلام_ آموختیم که بدن را شش حالت دست می‌دهد: سلامتی، بیماری، مرگ، زندگی، خواب، بیداری. (میزان‌الحکمه، تدوین ری‌شهری، صفحه‌ی ۲۱۵۹ ). هم ایشان می‌فرمایند: روح نیز چُنین است: زندگیِ آن دانش اوست. و مرگش، نادانیِ او. و بیماری‌اش شکّ او. و سلامتش یقین او. و خوابش غفلت او. و بیداری‌اش هوشیاری‌ او.

 

توضیح: خودم، ناساخته‌‌ترین هستم؛ نیازمند و خواستار، پس آنچه نگاشتم اول نهیب به خودم است، سپس نَوید به مخاطبِ درّاک.

 

دل و درنگ (۲)
آگاهی به حقیقت


یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ. در این جمله خداوند ماجرای بین خود و پیامبرانش را گوشزد می‌کند، که هر کدام شاهد بر امّتِ خویش بوده‌اند؛ به یاد آورید روزی را که خداوند پیامبران خود را گِرد آورده و از آنان می‌پرسد، پاسخِ مردم به شما چه بود؟

قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَا. این نفی مطلق علم نیست، بلکه علوم غیبی است که در جهت اثبات این علم برای خداوندند. که ما نمی‌دانیم.


إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ. این جمله علتِ نفی را بیان می‌کند که همه‌ی علم‌ها در انحصار خداوند است. پس؛ آگاهی به حقیقت با معنایِ علم به دست نمی‌آید، مگر احاطه به همه‌ی هستی و خدا داشته باشیم. و این امر ورای توانمندی انسان است. بنابراین گفته‌ی پیامبران، به خاطر ادب در حضور خداوند است.


فشرده‌ای نوشتم امشب، شب دوم قدر، از تفسیر علامه طباطبایی  آیه‌ی ۱۰۹ مائده (منبع)

 

نکته نیز بگویم: هان! ای انسان! فقط به چند گرَم مغزت چنگ نزن. به آن نناز. عقلِ اندَکت را به رخ دین و وحی و پروردگار نکش. از انبیا بیاموز؛ هم فروتنی را، هم ادب نزد پروردگار را. هم نمی‌دانم‌ها را. و هرگز به علمِ ناچیزت مغرور مشو. در این جهان شگفت‌انگیز آفریدگار ببین اندازه و قدر و اعتبارت چقدر است. ای انسان! اگر جدا از خدا و دین و دیانت شوی، پاپاسی هم نیستی. یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ. خداوند ماجرای بین خود و پیامبرانش را گوشزد می‌کند، که هر کدام شاهد بر امّتِ خویش بوده‌اند؛ به یاد آورید روزی را که خداوند پیامبران خود را گِرد آورده و از آنان می‌پرسد، پاسخِ مردم به شما چه بود؟

 

 

هفت کول (۵۷)
قطاره‌کردن

به نام خدا. سلام. دکتر واین دایر در کتابش «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار چند دستور نوشته که من فشرده آن را می‌نویسم؛ شاید، عاید آید. آنچه در زیر می‌گویم، او می‌گوید با نقل به معنی:

۱. سعی کنید خود را روح خالصِ جایی از جسمِ مادّی تصور کنید.

۲. تمرینِ قطاره‌کردن کنید؛ قطاره‌کردن یعنی چسبندگی با هم‌نوعان مانند واگن‌های قطار.

۳. با بخش معنوی وجودِ خویش تماس و اتصال برقرار کنید.

۴. به ندایِ درون که زبانه می‌کشد توجه کنید.

۵. مقام انسانی را با برچسبها [لقب‌ها و عنوان‌ها] محدود نکنید. انسان فراتر از این مرزبندی‌هاست.

۶. فکر از جسم فراتر است. آن را تقویت کنید.

۷. هر روز تمرین کنید دو مانع را از خود پاکسازی کنید: منفی‌بودن، قضاوت پیشه‌کردن درباره‌ی افراد.

۸. زمانی را برای عبادت و تأمل‌کردن بر نفس (=مِدی‌تیشن، درون‌پویی، مراقبه) اختصاص دهید.

۹. با خویشتن سخت‌گیری نکنید، صبور و بُردبار باشید.

 

نکته بگویم: از امام علی _علیه‌السلام_ آموختیم که بدن را شش حالت دست می‌دهد: سلامتی، بیماری، مرگ، زندگی، خواب، بیداری. (میزان‌الحکمه، تدوین ری‌شهری، صفحه‌ی ۲۱۵۹ ). آن امام امیر می‌فرمایند: روح نیز چُنین است: زندگیِ آن دانش اوست. و مرگش، نادانیِ او. و بیماری‌اش شکّ او. و سلامتش یقین او. و خوابش غفلت او. و بیداری‌اش هوشیاری‌ او.

 

افزودن یک توضیح: خودم، ناساخته‌‌ترین هستم؛ هم نیازمند و هم خواستارِ ساختنِ «خود»ام، پس آنچه نگاشتم اول نهیب بر خودم است، سپس نَوید به مخاطبِ درّاک.

 

من از فوتبال، فلسفه می‌آموزم

پاسخ: سلام سید. امید دارم هر که الان دارد می‌نویسد، خود را از احساسات و خشم خالی نگه دارد. فوتبال از نظر من پدیده‌ای‌ست که اگر سیاست از آن پند گیرد، در عدالت، ثبات سیاسی و تمدن‌سازی کمتر دستخوشِ نوسانات، هیجانات و جولان‌ها می‌شود. فوتبال در نگاهم از هر نظر یک مدرسه است، مدرسه‌ای با درس‌ها و استادهای نوبه‌نو شوَنده. آدم می‌خواهد که از آن بیآموزد. زیرا تمامش درس است و زندگی و فلسفه.

 

تو، هم فوتبال بازی می‌کردی و هم مسابقات آن را بارها داوری. هم به آن نگاه می‌افکنی و هم از آن آموزه‌ها برمی‌گیری. به نظر شما بر فوتبال تا چه میزان قانون حاکم است؟ از نظر من فراوان، فراوان.

می‌شمارم، هرچند علم من به فوتبال اندک است اما از آن درس می‌آموزم. برمی‌شمارم:

 

قانون باشگاه، قانون فدراسیون، قانون اساسی، قانون کشوری، مقررات کنفدراسیون قاره‌ای. قوانین سخت‌گیرانه و جورواجور فیفا. و نیز اصول اخلاق و عرف و رسم پهلوانی. و چیزهای دیگر، که بر آن بار می‌گردد. خصوصاً اصول و مقررات داوری در مسابقات.

 

حال پرسشم این است این مقررات فقط وجود دارد؟ یا اِعمال هم می‌شود؟ من جوابم این است اجرایی می‌شود. و هیچ‌کس _نه. نه. بهتر است بگویم کمتر کسی_ از این‌که این مقررات بر فوتبال و مسابقات تیم‌ها اعمال می‌شود، در رنج باشد. زیرا نادیده‌انگاری آن، به هرج‌ومرج و نابودی می‌انجامد.

 

شما خود بارها و بارها، داور رقابت‌های دو تیم فوتبال بودید. آیا اگر کسی از تو کارت می‌گرفت، یعنی تو استبداد ورزیدی و آزادی بازیکن را مانع شدی؟ اگر با کارت تو بازیکنی به کنار نشست و به نیمکت رفت، یعنی تو به شخصیت و هویت آن بازیکن شلیک کرده‌ای؟ یا نه مقررات را و انصاف را عملیاتی نموده‌ای و اصل مسابقه و ورزش را از تیررَس به‌هم‌ریختن و بلبشو رهانیدی؟ به‌یقین جواب روشن است. بازیکن خود با دست و پای خود با خطاهایی که مرتکب می‌شود، طبق اصول داوری و مقررات اجرایی، خود را از ادامه‌ی ماندن در زمین فوتبال بی‌نصیب می‌سازد. این به داوری تو ربط ندارد، زیرا تو سید در آن بازی‌ها داور شده بودی. و داور اگر سوت نزند، پنالتی نگیرد، هند اعلان نکند، کُرنر نگیرد، کارت‌های پشت جیبش را در نیاورد، گل را نپذیرد، و ضربه‌ی ایستگاهی نگیرد و. و. و...، فقط یک مترسک باقی می‌مانَد. و اساساً آن فوتبال و رقابت پا نمی‌گیرد.

 

پس، آیا مقررات در فوتبال، قانونی ضدِ آزادی در فوتبال است؟ یا نه، برای نظم و نسق بخشیدن به آن و حراست و استمرار آن؟ پاسخ من این است: دومی.

 

پاسخ دومی هم دارم، اگر بخواهی و خودت صلاح بدانی می‌نویسم. زیرا در زندگی میان من و تو طی پنج دهه، حتی خیال جدایی ازهم در ذهن پروریده نشده، چه رسد به تصمیم و عزم. اما برای من به عنوان مدیر مدرسه پنج چیز مرز مقررات بود: هتکِ حرمت نکردنِ دین، مقدّسات، امام‌خمینی، رهبری، جسارت به شخصیتِ حقیقیِ اشخاص.

 


هفت کول (۵۸)
عبارت و اعتبار


به نام خدا. سلام. «اعتبار» در واژه به معنی عبور و گذشتن است. ازاین‌نظر به اشکِ چشم «عبرة» می‌گویند چون از چشم می‌گذرد. و به پُل از آن‌رو مَعبَر می‌گویند چون از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر، امکانِ عبور می‌بخشد. همچنین مجموعه‌ای از الفاظ را «عبارت» می‌نامند. چرا؟ چون معانی و پیام را از گوینده به شنونده منتقل می‌سازند.

اینک به عنوان مثال یک «عبارت» می‌نویسم. در انجیل از قول مسیح (ع) آمده: «...اگر همه‌ی عالَم را به دست آری و خود را دربازی، تو را چه سود؟»

 

نکته:
فراموش نباید کرد نقلِ داستان، نوشتن یک متن، بیان یک پاره‌ی علمی، دینی، قرآنی، خاطره، گزارش و هرگونه نوشتار و گفتار، در واقع برای «اعتبار» است؛ یعنی عبوردادنِ آن به محتوا و فراسوی متن و الفاظ.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی
۱. این‌که به‌این‌خوبی به هفت‌کول ۵۷ چشم دوختی و تفسیری پربار بُرش کردی، جای بسی تشکر و عبرت است. ۲. بلی؛ در درجه‌ی نخست باید این آموزه‌های اخلاقی را در بیان پیامبران الهی و امامان معصوم _علیهم‌السلام_ جست زیرا دقیق‌ترین است. اما من خواستم رسانده باشم در مغرب‌زمین نیز هستند انسان‌هایی که روح را به تن نفروخته‌اند و هنوز هم به تعالی معنوی آدمی توجه دارند. ۳. به آنچه نوشته‌اید نه فقط به قول شما صبّار بودم، بلکه بسیار هم لذت علمی بردم، زیرا خوب بحت را امتداد می‌دهید. درود.

 

 

با آیه:

توصیه‌ی متقابل به حق و به صبر، سفارشی‌ست برادرانه، و آموزه‌ای‌ست قرآنی در سوره‌ی عصر. قرآن در سوره‌ی نساء در اولین آیه از نفس واحده سخن می‌گوید یعنی تمام مردم در انسانیت متحدند. و در آیه‌ی ۱۰۷ همین سوره، مؤمنان را نفس واحده می‌نامد که حتی در جیب و مالِ همدیگر شریک‌اند. علامه طباطبایی می‌گوید مال یک مؤمن، مالِ همه‌ی مؤمنان است. یعنی خدا این‌گونه می‌داند.

 

بحث سیاست:
چرا آمریکا از تنگه‌ی هرمز و ورود به خلیج فارس هراس دارد؟ یک نکته‌ی جغرافیایی و بسترشناسی وجود دارد که من جهت آگاهی‌رسانی به نقل از مایکل روبین _تحلیلگر ارشد مسائل خاورمیانه در اندیشکده اینترپرایز_ می‌آورم:

 

«خلیج فارس باریک و کم عمق است. برای پرواز جنگنده از ناو هواپیمابر کلاس "نیمیتز"، حتی اگر از سوخت بخار استفاده کند، برای پرواز اف -۱۸ هورنت و ای-۲ سی هاوکی با سرعت ۱۷۰ مایل بر ساعت نیاز به سرعت باد ۲۶ گره دریایی در عرشه است. برای رسیدن به این سرعت بادِ ضروری، یا باید سرعت ناو افزایش پیدا کند یا ناو در جهت باد حرکت کند که انجام هیچ‌کدام از این‌ها در خلیج فارس آسان و بی خطر نیست. مخصوصاً که در این منطقه جزیره‌های پراکنده مانند فارسی، ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک و کیش واقع شده است.»

 

چرا آمریکا از تنگه‌ی هرمز و ورود به خلیج فارس هراس دارد؟

یک نکته‌ی جغرافیایی و بسترشناسی وجود دارد که به نقل از مایکل روبین _تحلیلگر ارشد مسائل خاورمیانه در اندیشکده اینترپرایز_ می‌آورم:

 

«خلیج فارس باریک و کم عمق است. برای پرواز جنگنده از ناو هواپیمابر کلاس "نیمیتز"، حتی اگر از سوخت بخار استفاده کند، برای پرواز اف -۱۸ هورنت و ای-۲ سی هاوکی با سرعت ۱۷۰ مایل بر ساعت نیاز به سرعت باد ۲۶ گره دریایی در عرشه است. برای رسیدن به این سرعت باد ضروری یا باید سرعت ناو افزایش پیدا کند یا ناو در جهت باد حرکت کند که انجام هیچکدام از این‌ها در خلیج فارس آسان و بی خطر نیست. مخصوصا که در این منطقه جزیره‌های پراکنده مانند فارسی، ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک و کیش واقع شده است.» (منبع)

 

 

هفت کول (۵۹)
نگرانِ انسانِ هیچ‌وپوچ

 

به نام خدا. سلام. به قول شهید بهشتی، انسانِ به‌خداپیوسته، هم از خود درآمده و هم از طبقه. نگرانی شهید بهشتی این بوده که انسان، «از خدا بُریده شود.» او در «بایدها و نبایدها» چاپ ۱۳۷۹ نشر بقعه، صفحه‌ی ۱۰۳ می‌گوید:

 

«مکرّر گفته‌ام ماتریالیسمِ مادیگریِ موردِ انتقادِ ما، شرق و غرب نمی‌شناسد. ما فقط نگرانِ انسانِ از خدا بُریده هستیم که همه‌چیز برای او هیچ‌وپوچ نشود... انتقاد من از نظام‌های مارکسیستی هرگزوهرگز، حتی یک در یک‌میلیارد، معنایش تأیید نظام فاسدتر، منحدتر و کثیف‌ترِ کاپیتالیستی یا فئودالیستی و اَمثال آن نیست.»

 

نکته بگویم: انسانِ «جدا از خدا» انسانِ «قطره‌شده» است که خود را از اقیانوس دور ساخت و لذا دیر یا زود خواهد گَندید و خواهد خُشکید.

 

بحث ۱۲۶: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: از «معامله‌ی قرن» چه‌ها می‌دانید؟ آیا میان آن و تشدیدِ تنش آمریکا با ایران ربط قائل هستید؟ چه تحلیلی دارید؟

 

پاسخم  به بحث ۱۲۶

علاوه بر درستی پاسخ‌های سه پاسخ‌دهنده، جنابان: (به ترتیب زمان پاسخ‌نویسی) سیدمیثم، سید علی‌اصغر، قاسم بابویه، و البته با کسبِ آموزه‌ایی که با خواندن تحلیل مهم سید علی‌اصغر برایم رخ داد، من جوابم _بر اساس میزان مطالعاتی که طی عمر یک‌ساله‌ی این تز انجام دادم و نیز برداشت تحلیلی‌ام_ در حد اقتضای مدرسه، این است:

 

۱. تز صلح معامله‌ی قرن _که هنوز به امضا و قرارداد نینجامیده، و گویا هرگز نخواهد انجامید_ هرگونه بازگشت فلسطینی‌ها به سرزمین مادری‌شان را منتفی می‌کند. و این یعنی پایان آرمان و آمال.

 

۲. این طرح ترامپ اگر به سند رسمی میان دو طرف اسرائیلی و فلسطینی بدل شود _که گویا تا اینجا خوشبختانه طرف‌های فلسطینی متحدانه مقاومت می‌ورزند و نمی‌پذیرند_ مفهومِ «خطر‌بودنِ» اسراییل را در میان اعراب کنار می‌گذارد، و به جای آن «ایران‌هراسی» را برجسته می‌کند و دوشیده‌شدن کشورهای پول‌خیز منطقه را برای آمریکا بیشتر و بیشتر مهیا می‌سازد!

 

۳. بحران و مخمصه‌ی اصل موجودیت و مسأله‌ی مشروعیت سیاسی اسراییل با این تز حل می‌شود. زیرا کشورهای مرتجع عربی در صددند آن را بپذیرند و بر دیگران تحمیل کنند؛ که گویا نخواهند توانست.

 

۴. هیاهوهای اخیر آمریکا علیه‌ی ایران یک پایه‌اش برای هراسناک کردن اعراب و ایران است تا با فضاسازی بتواند این تز را به سند تبدیل کند. زیرا همواره حاکمان کاخ سفید سعی کردند دل سرمایه‌داران بزرگ یهودی آمریکا را که در رأی‌ها اثر مستقیم دارند، به دست آورند و ترامپ بیشتر از همه محتاج این روند شد.

 

۵. یک نکته‌ی تحلیلی‌ام این است که آرمان انقلاب اسلامی ایران در تفکر مقاومت منطقه به یک «الگو و تفکرِ قابلِ پیروی» تبدیل شده است. همان‌طوری‌که مبارزین ایران نیز در مبارزه با شاه از افکار انقلابی فلسطینی الگو برمی‌داشتند. به دلیل نفوذ فکری و عملیاتی ایران در میان جریان مقاومت، از نگاه آمریکا، ایران یک مانع بزرگ برای این تز است ازین‌رو با حاشیه‌سازی‌ها و ایجاد تنش صوری و عملیات روانی قصد دارد کشورهای منطقه را همواره علیه‌ی ایران بدبین نگه دارد. که البته نمی‌تواند.

 

۶. در ریخت‌شناسی شکلی تز نیز، اگر تفکر کنیم مفهوم «معامله» آمده تا در برابر مفهوم «مقاومت»، مبارزین را شُل کند و به ولع اندازد! اما جریان مقاومت، این نوع معامله را غَبن (=زیان، خسران) می‌داند و رنج مقاومت را بر راحتیِ باخت در معامله، ترجیح داده است. مطالب فراوانی نیز هست که برای پرهیز از درازنویسی، آن را واگذاشتم.

 


خاطره با یوسف رزاقی:

قسمت 1

یک‌ سالی _که روانشاد یوسف هم بود_ جایی رفته بودیم. یکی از میان جمع ما، دستی بر تار و پُود فرش دستباف اتاق انداخت و گفت: آقا این فرش را پِشتیم (وارونه) پَهن کردی؟! جواب آمد نه آقا. پُرزش رفته است!

 


خاطره با یوسف رزاقی:

 

قسمت 2
یک‌سالی دگر _که باز نیز روانشاد یوسف بود_ در سنگری سقف‌کوتاه در اروندرود روبروی فاو، پناه گرفته بودیم. من و او و سیّد با یک طلبه‌ی بابلی. تاریک محض بود. و شام آب‌گوشت. یوسف غذا را تقسیم کرد. گلوله‌های کاتیوشا مانند باران بر اطراف ما می‌ریخت و از سوی نیروهای ما نیز جواب پرتاب می‌شد. یوسف لقمه‌ای را مخفی و در تاریکی با کورسوی بادی (=فانوس) و به دور از دیدِ ما بر دهان گذاشت. هر چه می‌بلعید تمام نمی‌شد. او یک لَشقه از گوشت را بلعید که شاید ۲۵ سانتیمتر درازی داشت. فردا ازین سدّ جوع! که داشت، به تلاطم افتاد.

 

شرح عکس بالا:
از دیروز خواندنِ این کتاب را آغاز کردم؛ «ریشه‌های رومانیسم»، نوشته‌ی آیزایا برلین، ترجمه‌ی عبدالله کوثری. نشر ماهی. امید است اگر توانستم، گزارشی از برداشت‌هایم در اینجا بنویسم. فقط بگویم این جنبش قرن ۱۸ اروپا، وضعیت دائمی ذهن است که در هر کجا یافت می‌شود. زمان و مکان ندارد. تا بعد...

 

 

هفت کول (۶۰)
اِقبالی و اِدباری

به نام خدا. سلام. عقل آدمی از دو وِجهه، برخوردار است یا می‌تواند اقبالی شود و یا قادر است ادباری گردد. ادباری‌شدن عقل یعنی یک طرّار (=تردست، مکّار) و یک شیّاد (=حُقّه‌باز، شارلاتان) نیز برای اهداف شُوم خود از عقل مدد می‌گیرد. به عبارتی عقل پیشه می‌کند. اما وِجهه (=جانب) اقبالی عقل، انسان را در اهداف درست و حقیقت‌ها کمک می‌کند.

چرا عقل دو وجهه دارد؟ چون اساساً انسان دو ناحیه دارد یک ناحیه‌ی اقبالی و یک ناحیه‌ی شیطانی. پس؛ وجهه‌ی ادباری انسان در حقیقت شیطان است که جای خدا را در او اشغال کرده است. و او را فردی «جدا از خدا» بار آورده است.

بزرگان به ما آموختند همیشه سه چیز از آنان به یادگار داشته باشیم تا رستگار گردیم:

 

۱. خدا، «هستِ مطلق» است.
۲. تاریخ، «بود» است.
۳. جهان، «شدن» است. یعنی صیرورت؛ که همیشه در حال تحوّل (=حالی به حالی) می‌باشد.

یادم مانده که یکی از دانشمندان دینی، خدا را «ابَرهست» می‌دانست.

 

نکته بگویم: در کتاب «قرآن‌شناسی» مرحوم محمدمهدی فولادوند صفحه‌ی ۴۹۱ خوانده بودم که روح آدمی از سنخ هیچ موجودی نیست، فقط «دَمِ» الهی است. بنابراین روح و دَم الهی از عالَمِ بالا، برای کارآموزی انسان می‌آید و در کمالِ آدمی دخالت دارد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۷

مدرسه فکرت ۳۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هفتم

 

لرزونک
من طنز بلدنیستم بنویسم، اما این‌بار می‌نویسم ببینم چی می‌نویسم. این دِسر سرد _که دارابکلایی‌ها به آن می‌گویند نشاسّه‌حِلوا_ «طبعی سرد دارد» و برای روزه‌داران مفید است.

 

البته لرزونک را با زعفران هم آغشته می‌کنند و با خلالِ بادام و پسته زینت. اما چون این سه کالا، به یُمنِ! دستِ نامرئی‌ی آدام اسمیت و پای نامرئی‌تر برخی دزدبازارانِ از خدا باخبر! و نیز ناکارآمدی‌های‌ بعضی نام‌آشناها، سر به فلک کشیده، ساده‌ و سفیدش هم، مؤثّر است. کافی‌ست اسمش لرزونک باشد و رفیقِ فِرنی و هم‌کنارِ بامیه و زولبیا؛ که بهاء و نرخ و فی‌ّی این دوتا هم شده سر به هوا. هیچی نباشد دست‌کم ۲۶ تا خاصیت دارد نشاسته. به‌ویژه برای عروق و اسهال و گلودرد و باکتریی‌های خوبِ روده‌. خصوص اگر از ذرّت باشد نشاسته.

 

نکته:
اسهالِ شکمی آب فرد را هدر می‌دهد، ولی اسهالِ فکری آبروی فکر را. اساساً شُل و آبکی‌شدن بد است، بد. خاصّه آبکی و شُل‌شدنِ فکر و اخلاق و مرام و عقیده.

 

 

پاسخ  به سید علی اصغر

سلام

بلی؛ ممنونم. خوب پیوند دادی. یک شیوه‌ی پسندیده است در سیاست. هم گردش قدرت و هم کم‌کردن مجازات. روح مرحوم ماندلا شاد. در اسلام چنانچه خود به‌درستی بر مفهوم اعتراف «نزد خدا» اشاره کرد‌ه‌ای، باید بگویم حدود الهی و مجازات حکمت دارد و ضمانت و آرامش می‌آفریند. اما از نظر اسلام، هیچ‌کس حق ندارد در پی آبروریزی کسی باشد و به امور دیگران کنجکاوی کند و دنبال این باشد از همه‌چیز مردم سر در بیاورد. و حتی بالاتر این‌که در دین مبین ما، گناه‌کار اجازه ندارد گناه خود را پیش احدی افشا کند و زبان به اعتراف گشاید. این فقط به خدا بازمی‌گردد که از درون و بیرون آدمیان باخبر است و بخشش‌گر.

 

چندین جای قرآن خدا به پیامبر می‌گوید عفو کن و درگذر. مثل عفو عمومی در فتح مکه توسط رسول الله صلوات الله علیه وآله. حتی بالاتر از عفو می‌گوید «صَفح» کن. که مراتب صفح بسیار بالاتر از عفو است. در صفح علاوه بر گذشت بر خطاکار، باید گناه‌ فرد گناه‌کار نیز فراموش شود و از ذهن پاک گردد. تشکر از توجه‌ات به قسمت ۴۹ هفت کول. و پوزش از پاسخ دراز و مفصّل.

 

استان خیال (۱۲)

در استانِ خیال رسم است اگر پاسخ به سؤالی، منجر به پایمال‌شدنِ حقوق دیگران و یا افشای اَسرار و امور شخصی کسی می‌گردد، با شکیبایی و فروخُفتنِ احساسات و تحمّلِ فشارها و بدگمانی‌ها، از آن پرهیز می‌شود.

 

کتاب حکمت و معیشت

اثر دکتر سروش

 

هفت کول (۵۰)

فهمیدنِ دین، عصری‌ست

به نام خدا. سلام. دکتر سروش کتاب خوب و خواندنی دارد به اسم «حکمت و معیشت» که در آن نامه‌ی امام علی _علیه‌السلام_ به امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ را شرح و تفسیر کرده است. من، چاپ اول این کتاب را دارم؛ یعنی چاپ ۱۳۷۳ مؤسسه‌ی صراط. (عکسی از روی جلدش انداختم، در پست بعدی زیر منعکس می‌کنم)

 

البته پاره‌ای مورخان می‌گویند این نامه خطاب به فرزند دیگرش محمد‌بن‌حنفیه است. چون امروز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت، نیمه‌ی رمضان میلاد امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ است، یک متن می‌نویسم و این روز فرخنده را گرامی می‌دارم:

 

در چند جای این نامه، امام علی این‌گونه می‌گویند: آن‌که از عدالت بگردید به ستم گرایید... یار به منزلت خویشاوند است... دوست کسی است که در نهان به آیینِ دوستی پایبند است... بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک‌تر... در دین تفقّه کن... در همه‌ی امور به خداوند پناهنده شو.

 

کمی شرح دهم و نکته بگویم: جدا از چند فراز سخن والای مولا، که دقت در آن اندیشه می‌آفریند و فکرت، باید بر این مسأله تأمل بورزیم وقتی امام علی به فرزندش توصیه می‌کنند برو دین را عمیقاً بفهم، منظور _به قول دکتر سروش_ «فقط فروع دین نیست». زیرا تفقُّه در دین و فهمیدنِ اسلام، عصری‌ست و نیز در طول زمان جاری و پویاست، نه ایستا. البته با در نظر داشتن امور ثابت و متغیر در دین که چندی قبل جناب حجت‌الاسلام آفاقی نیز آن را به‌درستی شرح داده بودند. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هفتم

 

لرزونک
من طنز بلدنیستم بنویسم، اما این‌بار می‌نویسم ببینم چی می‌نویسم. این دِسر سرد _که دارابکلایی‌ها به آن می‌گویند نشاسّه‌حِلوا_ «طبعی سرد دارد» و برای روزه‌داران مفید است.

 

البته لرزونک را با زعفران هم آغشته می‌کنند و با خلالِ بادام و پسته زینت. اما چون این سه کالا، به یُمنِ! دستِ نامرئی‌ی آدام اسمیت و پای نامرئی‌تر برخی دزدبازارانِ از خدا باخبر! و نیز ناکارآمدی‌های‌ بعضی نام‌آشناها، سر به فلک کشیده، ساده‌ و سفیدش هم، مؤثّر است. کافی‌ست اسمش لرزونک باشد و رفیقِ فِرنی و هم‌کنارِ بامیه و زولبیا؛ که بهاء و نرخ و فی‌ّی این دوتا هم شده سر به هوا. هیچی نباشد دست‌کم ۲۶ تا خاصیت دارد نشاسته. به‌ویژه برای عروق و اسهال و گلودرد و باکتریی‌های خوبِ روده‌. خصوص اگر از ذرّت باشد نشاسته.

 

نکته:
اسهالِ شکمی آب فرد را هدر می‌دهد، ولی اسهالِ فکری آبروی فکر را. اساساً شُل و آبکی‌شدن بد است، بد. خاصّه آبکی و شُل‌شدنِ فکر و اخلاق و مرام و عقیده.

 

 

پاسخ  به سید علی اصغر

سلام

بلی؛ ممنونم. خوب پیوند دادی. یک شیوه‌ی پسندیده است در سیاست. هم گردش قدرت و هم کم‌کردن مجازات. روح مرحوم ماندلا شاد. در اسلام چنانچه خود به‌درستی بر مفهوم اعتراف «نزد خدا» اشاره کرد‌ه‌ای، باید بگویم حدود الهی و مجازات حکمت دارد و ضمانت و آرامش می‌آفریند. اما از نظر اسلام، هیچ‌کس حق ندارد در پی آبروریزی کسی باشد و به امور دیگران کنجکاوی کند و دنبال این باشد از همه‌چیز مردم سر در بیاورد. و حتی بالاتر این‌که در دین مبین ما، گناه‌کار اجازه ندارد گناه خود را پیش احدی افشا کند و زبان به اعتراف گشاید. این فقط به خدا بازمی‌گردد که از درون و بیرون آدمیان باخبر است و بخشش‌گر.

 

چندین جای قرآن خدا به پیامبر می‌گوید عفو کن و درگذر. مثل عفو عمومی در فتح مکه توسط رسول الله صلوات الله علیه وآله. حتی بالاتر از عفو می‌گوید «صَفح» کن. که مراتب صفح بسیار بالاتر از عفو است. در صفح علاوه بر گذشت بر خطاکار، باید گناه‌ فرد گناه‌کار نیز فراموش شود و از ذهن پاک گردد. تشکر از توجه‌ات به قسمت ۴۹ هفت کول. و پوزش از پاسخ دراز و مفصّل.

 

استان خیال (۱۲)

در استانِ خیال رسم است اگر پاسخ به سؤالی، منجر به پایمال‌شدنِ حقوق دیگران و یا افشای اَسرار و امور شخصی کسی می‌گردد، با شکیبایی و فروخُفتنِ احساسات و تحمّلِ فشارها و بدگمانی‌ها، از آن پرهیز می‌شود.

 

کتاب حکمت و معیشت

اثر دکتر سروش

 

هفت کول (۵۰)

فهمیدنِ دین، عصری‌ست

به نام خدا. سلام. دکتر سروش کتاب خوب و خواندنی دارد به اسم «حکمت و معیشت» که در آن نامه‌ی امام علی _علیه‌السلام_ به امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ را شرح و تفسیر کرده است. من، چاپ اول این کتاب را دارم؛ یعنی چاپ ۱۳۷۳ مؤسسه‌ی صراط. (عکسی از روی جلدش انداختم، در پست بعدی زیر منعکس می‌کنم)

 

البته پاره‌ای مورخان می‌گویند این نامه خطاب به فرزند دیگرش محمد‌بن‌حنفیه است. چون امروز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت، نیمه‌ی رمضان میلاد امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ است، یک متن می‌نویسم و این روز فرخنده را گرامی می‌دارم:

 

در چند جای این نامه، امام علی این‌گونه می‌گویند: آن‌که از عدالت بگردید به ستم گرایید... یار به منزلت خویشاوند است... دوست کسی است که در نهان به آیینِ دوستی پایبند است... بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک‌تر... در دین تفقّه کن... در همه‌ی امور به خداوند پناهنده شو.

 

کمی شرح دهم و نکته بگویم: جدا از چند فراز سخن والای مولا، که دقت در آن اندیشه می‌آفریند و فکرت، باید بر این مسأله تأمل بورزیم وقتی امام علی به فرزندش توصیه می‌کنند برو دین را عمیقاً بفهم، منظور _به قول دکتر سروش_ «فقط فروع دین نیست». زیرا تفقُّه در دین و فهمیدنِ اسلام، عصری‌ست و نیز در طول زمان جاری و پویاست، نه ایستا. البته با در نظر داشتن امور ثابت و متغیر در دین که چندی قبل جناب حجت‌الاسلام آفاقی نیز آن را به‌درستی شرح داده بودند. بیشتر بخوانید ↓

امام کاظم علیه السلام فرمودند «کسی که در دینش تفقّه نکند، خدای هیچ عملی را از او نمی‌پسندد.» به گفته‌ی سروش در صفحه‌ی ۳۶۲ کتاب، تفقّه در دین همچون طبابت و طبیعت‌شناسی و... مستمر و تکامل یابنده و عصری‌ست. پس؛ خلاصه کنم و بگویم ما هم، طرف خطابِ توصیه‌ی امام علی (ع) هستیم که فرمودند بروید و دین را بفهمید.

 

هفت کول (۵۱)

توک!

به نام خدا. سلام. توک، چوبی یک‌سر دوشاخ و یا چندشاخ است که بر درخت و نهال باغ‌ها می‌زنند تا کج نشود، نیفتد، عمود بایستد، بار بیاورد، شاخه‌ی پرمیوه‌اش با سنگینی بار ترَگ نگیرد، نفس درخت به شماره نیفتد و کلاً توک، برای مدد است و کمک و استعانت. توک را اگر به فارسی و عربی معنی کنم همان تکیه‌گاه و قَیّم است.

 

در دنیای استعماری قدیم، استعمارگران کشورهای دیگر را تحت قیمومیت خود در می‌آوردند و با عنوان گول‌زننده‌ی صاحب و سرپرستِ آن کشورها، منابع و معادن‌شان را می‌رُبودند و دارایی‌ها و ثمرات آنان را به یغما می‌بردند.

 

امروزه‌روز نیز، در عصر استعمار نوین و غارتِ مدرن! همان استعمارگران دیروز خود را توکِ کشورهای ترسو _که توسط یک آل و قبیله و یا یک شاه و یک حزب دستوری و یک امپراتور متَرسک‌وَش حکومت می‌شوند_ جا می‌زنند و آسوده و آسان و آرام‌آرام چپاول می‌کنند و اَدای مدرنیته و حقوق بشر و آزادی و دموکراسی را هم در می‌آورند.

 

دو نکته هم بگویم:

 

۱.  کشوری که با توکِ دیگر کشورها سرپا باشد، دیر یا زود شاخه‌ها و ساقه‌هایش ترَگ می‌خورد و بر زمین می‌افتد و برگ‌هایش به زردی می‌گراید و ریشه‌هایش کم‌کم خشک و کرمو می‌شود و بی‌ثمر و بی‌اثر.

 

۲. سازمان‌های مزدور ایران نیز که با دریوزگی (=تکدّی‌گری و گدایی) از آمریکا و اروپا و سران فاسد عرب، ارتزاق می‌کنند و پیش‌پول می‌گیرند و تنخواه‌گردان، تا علیه‌ی انقلاب اسلامی دست به ترور، جنایت، دشمنی، توطئه و دسیسه بزنند، زیر توکِ سازمان سیا و موساد نفسَک‌نفسَک می‌زنند.

 

مثالاً عرض می‌کنم؛ برای سازمانی که یکی از خالص‌ترین و محبوب‌ترین قهرمان رزم و دفاع کشورش یعنی صیاد شیرازی را ترور می‌کند، توک‌دادن به آمریکا یک رذالت ننگین و جنایت کثیف است. بگذرم.

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

سلام. ممنونم که هفت کول ۵۰ را مورد توجه قرار دادی و نکته‌افزایی نمودی. ازینکه دست گذاشتی روی مفهوم بسیارمهم «سرمَدی» برایم خیلی اهمیت داشت. به همین علت گفتم شاید مفید باشد شرحی بیفزایم. حکمت خالِده (=پاینده، جاویدان، دائمی)، دلالت بر حقیقتی سرمدی در بطنِ همه‌ی سنّت‌های مختلف دارد که منشاء الهی دارند. و سرمدی در لغت یعنی همیشگی، خدایی، ازلی، لایزال و فناناپذیر.

 

کتاب اسلام و حکمت خالده

نوشته‌ی فریتیوف شوان.

فریتیوف شوان، کتابی دارد به نام «اسلام و حکمت خالده». ترجمه‌ی فروزان راسخی. شوان، از بزرگترین دین‌شناسان جهان و اسلام‌شناس‌های غربی است که خود یک شافعی‌مذهب است و صوفی مسلک. او به «وحدت متعالی ادیان» معتقد است و اسلام را «دین خالِد» و به تعبیر زیبایش «دینِ دل» می‌نامد.

 

شوان، آن‌چنان مهم است که سیدمصطفی ملکیان در کتابش «راهی به رهایی» نوشته‌هایش را ترجمه کرد. بگذرم و یک جمله بگویم و ختم کلام: فریتیوف شوان می‌گوید انسان اگر دین را کنار گذارد در «هزارتوی جهل» گرفتار می‌شود.

شاکرم خدا را، و متشکرم شما را؛ که دریافتی پیامِ پیام را.

 

پیام مدیر:

امروز این نگرانی‌های رهبری را در یک خبرگزاری خواندم و چون برای من بسیار پیام داشت، و سال‌هاست برای حراست و پاسداشت زبان پارسی نگران هستم، برای مدرسه‌ی فکرت تنظیم کردم:

 

«من راجع به زبان فارسی حقیقتاً نگرانم زیرا در جریان عمومی، زبان فارسی در حال فرسایش است...

 

من از صداوسیما گله‌مندم، به‌دلیل اینکه به جای ترویج زبان صحیح و معیار و زبان صیقل‌خورده و درست، گاهی زبان بی‌هویت و تعابیر غلط و بدتر از همه تعابیر خارجی را ترویج میکند. انتشار فلان لغت فرنگی یک مترجم یا نویسنده از تلویزیون، موجب عمومی شدن آن لغت و آلوده شدن زبان به زوائد مضر میشود... نگذارید زبان فارسی دچار فرسودگی و ویرانی شود...

 

زبان فارسی قرن‌های متمادی است که عمدتاً به‌وسیله‌ی شاعران بزرگ حفظ شده و این‌گونه سالم و فصیح به دست ما رسیده است، بنابراین ما باید حرمت زبان را حفظ کنیم و اجازه نداریم با بی‌مبالاتی آن را به دست فلان ترانه‌سرای بی‌هنر بدهیم که الفاظ را خراب کند و بعد نیز با پول بیت‌المال در صداوسیما و دستگاه‌های دولتی و غیردولتی پخش شود.» (منبع)

 

پاسخم به جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی

سلام. از شما دوست فاضلم ممنونم که بر نوشته‌ام نقد زدید. در آن پست، سخن از ثابت و متغیر هم کردم. محکمات و متشابهات قرآن هر کدام فهم و تفسیر خاص خود را دارد. اگر فهمِ دین، عصری و بر مبنای متقضیات زمان و مکان نباشد، دینداران در تدین متحیر و سرگردان می‌مانند.

 

حقایق قرآن و دین بر خدا و اولیای الهی روشن است، اما بر سایرین باید کشف و تفسیر شود. مثال می‌زنم اگر فهم دین، معاصر و عصری نباشد «خیل» (=اسب) در آیه‌ی زیر _که آیه‌ی ۸ انفال است_ همان اسب گرفته می‌شود و در ظاهر آیه ماندن، جمود و رکود شکل می‌گیرد و دینداران به عصر حجَر رجعت می‌کنند.

 

این آیه‌ی دفاع، خود بالاترین سند قرآن است که فهم دینی، باید عصری باشد و اینک به‌جای اسب‌های آماده، باید موشک و افزارآلات بازدارنده‌ی دیگر داشت. ایران راهبرد دفاعی‌اش جنگ نامتقارن است، طبق این آیه اگر عصری نیندیشیم، باید مانند مغولان و تاتار اسب جمع‌آوری کنیم! در پدافند غیرعامل نیز، باید طبق این آیه، به فکر دفاعِ عصری باشیم، نه تجهیز اسب و زین و شمشیر و خنجر و نیزه و کمان.

 

قرآن و آموزه‌های اسلام نیاز به تفسیر دارد، همان‌طور که کسی به آزمایشگاه می‌رود و خون می‌دهد نتیجه‌ی آزمایشش نیاز به تفسیر و تحلیل دارد و طبق روزگار و پیشرفت زمان، داروی روز تجویز می‌گردد و درمان نوین‌.

 

عین آیه و ترجمه‌ی مرحوم فولاوند را برای استناد آورده‌ام:

 

وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ.

 

و هر چه در توان دارید از نیرو و اسب‌های آماده بسیج کنید تا با این [تدارکات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] دیگرى را جز ایشان که شما نمى‌‏شناسیدشان و خدا آنان را مى‌شناسد بترسانید. (منبع)

در پایان از این بحثی که شکل دادید از شما تشکر می‌کنم جناب آقا سیدمصطفی.

 

از دیشب این کتاب را در عکس بالا در دست گرفتم. با عنوان «بازجویی از صدام»، با عنوان فرعی «تخلیه‌ی اطلاعاتی رئیس‌جمهور» نوشته‌ی جان نیکسون. ترجمه‌ی هوشنگ جیرانی. ویراست جدید، (چاپ اول ۱۳۹۶، چاپ دوازدهم ۱۳۹۷) در ۲۴۴ صفحه.

 

امید است بتوانم چندروزه این کتاب را مطالعه کنم و بزودی فشرده‌ای از آن بنویسم و در مدرسه‌ی فکرت بگذارم.

 

لازم است بگویم جان نیکسون نویسنده‌ی این اثر سیاسی، تحلیل‌گر ارشد در سازمان «سیا» است و مدرّس در مدرسه‌ی «شرمن کنت» آمریکا.

 

یک صفحه از کتاب بازجویی از صدام 

 

تشخیص درستی داده‌ای و اخلاق‌واره به تشویق پیوست زدی. آری؛ جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی را خوب کشف کردی. امید است بیشتر بنویسد و زیادتر در مباحث شرکت کند. من از گفت‌وگوی عالمانه همواره خرسندم. یادآور شوم ایشان در «حلقه‌ی تکیه» هم که سال ۱۳۹۲ در داراب‌کلا راه‌اندازی کرده بودم، حضور خوب و مفیدی داشت. بگذرم.

 

سلام جناب عبدالرحیم آفاقی

ممنونم از توجه و ابراز نظر شما. چندسال پیش کتاب تفسیری «پرتوی از قرآن» مرحوم آیت الله طالقانی را خواندم، ایشان در تفسیر نفاق از منظر قرآن، واژه‌ی نفاق را عالی معنی کردند. این واژه در اصل یعنی لانه‌ی موش که دو سوراخ دارد و موش از یک سوراخ وارد می‌شود و در هنگام خطر از سوراخ دوم خارج می‌گردد. در واقع اهل نفاق گویی مانند لانه‌ی موش دوتا روزنه و سوراخ دارند تا هر جا صرفه داشت از آن سوراخ بهره ببرد.

 

البته تطبیق اهل نفاق که قرآن آن را چندین جا بیان کرده، با افراد جامعه بشدت کاری سخت است. زیرا بآسانی نمی‌توان کسی را به این صفت خواند. این‌که امام آن سازمان ترور را «منافقین» نامید از نظر بعد سیاسی است و ناشی از شناخت امام از رفتار و عقاید التقاطی آنان. من اسم آنان را از چندسال پیش گذاشتم: سربازکوچولوهای صدام که حاضر شدند کنار صدام و تحت فرمان آن دیکتاتور خون‌آشام علیه‌ی ایران و خاک ایران و مردم کشورشان بجنگند و ننگ ابدی را برای خود ثبت کنند.

 

روزی بر صدام بوسه می‌زدند و اینک در کنار جان بولتون عکس یادگاری می‌گیرند و به سازمان سیا و موساد توک دادند تا به خیال خام خود ایران را فتح کنند! بگذرم.

 

 


شرحی بر عکس بالا:
غسل تعمید و دعای صابئین مندایی در روز میلاد حضرت یحیی علیه السلام در رود کارون اهواز؛ آنان پیروان حضرت یحیی‌اند و رودخانه و زندگی در نزدیکی آن نزد آنان اهمیت دارد. در بین آنان، طلاق رسم نیست. عراق، ایران و سوریه حوزه‌ی زندگی آنان در طول تاریخ بوده است.

 

هفت کول (۵۲)

بمب قوی!

به نام خدا. سلام. او ایرانی‌ست؛ اما در جهان عرب محبوبیت دارد نه در ایران. آنقدر کتاب نوشت که به قول دکتر دینانی «نمی‌توان آن را شمُرد». او به صورت مطلق نخستین کسی است که «حجت‌الاسلام» خوانده شد. او بزرگ‌ترین ضربه را بر پیکر عقلانیت اسلامی وارد کرد.

 

صدای یکی از آثارش مانند یک بمب قوی در سراسر جهان اسلام منتشر شد و فلسفه را در دنیای مسلمین از ریشه خشکاند؛ آن‌طور، که طی ۱۰۰۰ سال حتی یک فیلسوف در جهان عرب و عربستان ظهور نکرد. «تهافُت‌الفلاسفه»ی وی که اثبات این امر بود فلیسوفان، پریشان‌گو هستند و دچار نابسامانی فکری، همان بمبی بود که تفکر فلسفی و عقلانیت را تا مرز انعدام (=نیستی) و انهدام رساند. او کسی نیست جز ابوحامد محمد غزالی طوسی.

 

میان ایرانیان محبوب نبود چون گفته بود یزید صحابی است و نباید او را لعن کرد، جایگاه‌اش ازین‌رو نزد ایرانیان فرو ریخت. او البته یزید را در واقعه‌ی جانسوز کربلا، مقصّر معرفی کرد، اما لعن را بر او جایز ندانست. قبرش در هارونیه است؛ یعنی توس، ۲۵ کیلومتری مشهد؛ در جاده‌ی منتهی به مقبره‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی که من سه‌چهار باری از آن عمارت و قبرش بازدید داشتم و حمد و سوره‌ای خواندم.

 

نکته هم بگویم:

 

گاه یک شخص شهیر (=نامدار) می‌تواند با یک خط‌نوشته و فتوا و کتاب، هستی ملتی _بلکه ملل و اُمّتی_ را مانند بمبِ ویرانگر، ویران کند و سال‌ها با ترکش‌های بی‌شمار آن، بر تنِ رنجور مردم جراحت بیافریند. فکر غلط غزالی، چون غزال گریزپای کوهپایه، توانست بالای ۱۰ قرن بر روی افکار مسلمین بدوَد و بپّرَد.

 

از نظر علامه طباطبایی بُت‌پرستی نیز ریشه در ستایش بزرگان قبیله داشت که مردم پس از مرگ، برای‌شان مجسمه می‌ساختند و به عنوان الهه و بُت و ناجی می‌پرستیدند. و غزالی بُتی بزرگ! برای جهان عرب شده بود. و شاید هم هنوز بُت مانْد.

 

 

پاسخم به جناب جوادی‌نسب

سلام

ابتدا ممنونم توجه فرمودی. سپس بگذرم که من در امور نقل و فقهی با حزم و احتیاط می‌نگرم چون تخصصی ندارم. چندماه پیش هم همین مثال به پیش کشیده شده بود و من ورود نکرده بودم.

 

آنگاه پاسخ دهم که روی فکری که کرده‌ای فکر کرده‌ام. اما به یقین نرسیدم آیا این نگاه در حوزه‌ی قم ناشی از بمب قوی غزالی بود یا نه. چون علم ندارم مسکوت می‌گذارم.

 

انتها این را بنویسم که جریانی خاص در حوزه‌ی علمیه، کتاب‌های فلسفه را با «انبورک» برمی‌داشتند؛ چون فلسفه را نجس می‌دانستند. و آن پیاله‌ای که سیدمصطفی فرزند امام از آن آب خورد، آب کشیدند هم مشهور شد که خود امام آن را از سرِ دردشناسی در نامه‌ی منشور روحانیت مثال آوردند. چراکه، پدرِ سیدمصطفی فلسفه می‌گفت.

 

حالا بگویم درس فلسفه‌گویی مرحوم علامه طباطبایی را نیز تعطیل کرده بودند. با آن‌که ۱۶ شاگرد در این درس بیشتر نداشت. و علامه می‌گفت چون مطهری در حلقه‌ی درس حاضر است، آنچه می‌گوید هدر نمی‌رود. حیف که فرقان آن عالِم فرزانه‌ی زمانه را ترور کرد.

 

و درین لابه‌لا بیفزایم که حتی حلقه‌ی بحث علامه و هانری کُربَن که با تلاش مرحوم داریوش شایگان در تهران شکل گرفته بود نیز اندکی پس از انقلاب توسط عناصر خاص! تعطیل شده بود و علامه بسیار ناراحت و رنجور. که چرا رابطه‌اش با یک فیلسوف دنیای غرب را قطع کردند. زیرا علامه می‌خواست از طریق کُربَن تازه‌های جهان مدرن و فلسفه‌ی غرب را بشنود. و بر روی آن تفکر کند و نظر و نظریه گذارد. بگذرم؛ داستان، دراز است و هزارلا.

 

هفت کول (۵۳)

واکنش کورکورانه!

به نام خدا. سلام. جان نیکسون نویسنده‌ی کتاب «بازجویی از صدام» مرتباً رده‌های بالای دولت آمریکا را «تغذیه‌ی اطلاعاتی» می‌کرد. او از سال ۲۰۰۱ که سازمان «سیا» را ترک کرد، به عنوان مشاور ریسک بین‌المللی در ابوظبی امارات مشغول شد.

 

او در اولین تخلیه‌ی اطلاعاتی صدام، کشف کرد صدام انتظار داشته آمریکا چشم در چشم او بیندازد و بپذیرد او به عنوان خطّ مقدّمِ دفاع عربی در برابر فارس‌های ایرانی است.

 

جان نیکسون که متخصص این کار بود و فردی پیچیده، از زبان صدام کشید که به او گفت: «به آنها [شیعیان] گفتم نمی‌توانند عمامه را وارد سیاست کنند، اجازه‌ی این کار را نمی‌دهم» زیرا از نظر جان نیکسون، صدام آدم معتقدی بود و خصومتی با مذهبِ حداقلی نداشت ولی باور داشت کشور را «فقط یک نفر باید» بچرخاند و آن یک‌نفر کسی نیست، جز صدام حسین.

 

جان نیکسون در این کتاب خواندنی _که از فیلتر بخش «مرور انتشارات سازمان سیا» به‌سختی عبور کرده و بسیاری از فرازهای آن سانسور شده_ تحلیلش بر این استوار است که ایالات متحده آمریکا معمولاً کورکورانه به تهدیدها واکنش نشان می‌دهد. او به‌صراحت می‌گوید: «در واقع، فقدان درکِ ما، نقیصه‌ای جدی را در سیاست خارجی ایالات متحده نشان داد که ما را از زمان تأسیس کشورمان دچار مشکل کرده است.»

 

جان نیکسون می‌گوید روحیه‌ی تهاجمی سرسختانه‌ی صدام در زمان بازجویی نیز  محسوس بود. او بازجویی‌اش را با اولین سؤالی آغاز کرد که پاسخ واکنشی صدام چنان هجومی بود که باعث شد جا بخورد: اولین سؤالش این بود: «آخرین بار کی پسرانتان را زنده دیدید؟» صدام به جای جواب از او با خشم پرسش کرد تو کی هستی که این را از من می‌پرسی؟! چرا از من سیاست نمی‌پرسی؟ که خیلی چیزها می‌توانی از من یاد بگیری.»

 

نکته هم بگویم: من که می‌دانم چرا اولین سؤال بازجوی صدام این بوده. وامی‌گذارم تا خواننده خود نظر، پیشش بفرستد. فقط دو نکته بگویم و بس: ۱. افراد سیا در ارتش آمریکا مأمور می‌شوند تا به آنان تحلیل بیاموزند. ۲. بازجویی به شیوه‌ی آمریکایی شامل سؤال‌های فهرست شده نیست، چون چنین سبکی موجب خالی‌بندی می‌گردد و نیز راه را به روی شنیدن حقیقت از زبان بازجوشونده می‌بندد.

 

سلام جناب...

البته من آنچه تعلیل کردی، نمی‌دانم. اما خودم تا جایی که از حوزه‌ی قم شناخت و مطالعات داشتم، ریشه‌اش را به اخباریگری (=روایت‌گرایان، ظاهرگرایان) و نیز تأثیر تفکر اشعریون می‌دانم. تیره و تبار ابوموسی. زیرا آن دوران دور اشعری‌ها در اثر فشار و تنگایی که بر آنان تحمیل شده بود به شهر قم مهاجرت کرده بودند و این بلاد را پایگاه خود ساختند. اشعریون هنوز نیز در قم باقی ماندند. شاید؛ شاید. اللهُ علمٌ. خدا داناست.

 

مثلاً در نجف یک رسم دیرینه بود مردمانش بسیار بااحتیاط اند. اگر باران ببارد، بیرون نمی‌آیند چون ممکن است لباس‌شان در اثر خیس‌شدن خیابان‌ها و کوچه‌ها در طهارت مشکل پیدا کند. این دو مورد را نوشتم، تا تأثیر جامعه بر روند افکار را گفته باشم.

 

زنگ شعر:

 

تشنه را آب محال است که از یاد روَد

دوستی برگِ گلی نیست که بر باد روَد

 

من بیفزایم عشق از ریشه‌ی عشقَه است که نام درخت پیچک است که بر تنه‌ی درختان دیگر می‌پیچد و بالا می‌رود. و عشق مانند پیچک است. افلاطون معتقد بود «علاقه‌ای شدیدتر از عشق به وطن در دنیا وجود ندارد.» البته افلاطون این نظر را داشت. من نظرم چیزی دیگر است. بگذرم. ممنونم.

 

 

سلام جناب شیخ احمدی گرامی

باور بفرما هدف راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت فقط آن بوده که اعضای آن ابتدا مطالعه کنند، بعد فکر نمایند، سپس چون چشمه‌ی جوشان، غُلغُل. تا ازین طریق اندیشیدن شکل بگیرد و نوشتن و یاددادن و یادگرفتن.

 

از همین‌رو بود که ارسال کپی و فوروارد پیام‌های فضای مجازی را ممنوع کردم. بگذرم. که گه‌گاه اینجا را برخی‌ها از سر غفلت و احساسات کاذب می‌کوشند «رینگ» کنند که تمام‌قد، نگذاشته‌ام و نمی‌گذارم؛ حتی اگر بر من سیلِ اهانت و بدگمانی و حتی ناسزاگویی و متلک و طعنه و تهمت، سرازیر گردد.

 

به حرفم آوردی احمدی که باز نیز بگویم من هرگز این‌گونه فکر نمی‌کنم سایر گروه‌های تلگرامی چگونه‌اند و چه می‌کنند، هرچه می‌کنند حتماً امتیاز و برجستگی‌شان است. اما مدرسه از آن امتیازات، بی‌بهره است و فقط جای قلم‌زدن فکر خود اعضاست. هرچه بیشتر، بهتر.

 

بارها گفتم، اگر بر کسی، فوروارد نکردن و کپی نفرستادن سخت است، حضور در مدرسه‌ی فکرت بر او اجباری نیست. دعوت من از همه‌ی اعضا به همین شرایط و مقررات مشروط بود. من از فوروارد منزجرم. حتی فورواردکردن در این مدرسه را «آزاررسانی» نام گذاشتم.

 

امید است آن تعداد هم که باز مقررات را نادیده می‌گیرند و چنین می‌کنند ازین خصلت در این درگاه فکرت دست بکشند. من از تشویق و بینش درست و آگاهی‌رسان شما خیلی روحیه گرفتم. نکات تحکیم‌بخشی مطرح کرده‌ای. نشان دقت و دغدغه‌ی شماست.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی

ممنونم که از نظر گذراندی و نکات ارزنده و اطلاعات افزوده، افزودی. شما درین صحن علنی مدرسه نشان دادید، فردی بامطالعه‌ای. و در این درگاه مدرسه با قلم‌زدن و بیان نظر و ارائه‌ی دیدگاه، شکوفاتر نیز خواهید شد. زیرا اصل بر سیر و صیرورت (=شدن، گردیدن) است که ایستایی ندارد. ایستگاه هم نداریم. تا عمر باید حرکت کمالی و به قول حکیم ملاصدرا حرکت جوهری (=درون‌زا) کنیم. مثل حرکت جوهری سرخ‌شدنِ رنگ سیب و شیرین‌شدنِ روند عسل از شهد به شیره.

 

بلی؛ درست فرمودی. حتی ملامحسن فیض کاشانی نیز در صدد برآمده بود کتاب مهم غزالی یعنی احیاء علوم دینی را اصلاح و تهذیب کند. و کرد. و آن را از بعضی نادرستی‌ها و عیوب، پیراست. و کتاب «اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء فی تَهْذیبِ الْاِحْیاء» را درین راستا نوشت.

 

وقتی آخر نوشته‌ات نوشتی غزالی در آخر عمر نادم شد، نکته‌ای ذهنم را درخشان کرد، بگویم:

 

همین‌که عالمانِ دین در آخر عمر، پی می‌برند باید بر نوشته‌ها و کرده‌های خود اصلاحیه بزنند، خود نشانگر دگرگونی‌های فهم دینی در پسِ روزگار است و بازخوردِ تفکرات ژرف‌تر و نوین‌تر. ازهمین روست، من نظرم این است حرف هیچ عالمی نباید حرفِ آخرین و آخرین‌حرف باشد. به قول شهید مطهری اسلام با آزادی به جلو آمده است نه با استبداد. زیرا اسلام برای هر امری منطق دارد و دلیل. و همین یعنی بازبودنِ درِ تفکر و اجتهاد که از امتیازات برجسته‌ی تشیّع است. امید است این در، هرگز مسدود و چهارقفله نگردد. آمین! درود داری، پس درود.

 

هفت کول (۵۴)

تأثیر خطا بر شناخت

به نام خدا. سلام. زیاد کِش نمی‌دهم فقط خواستم گفته باشم عوامل غیرمعرفتی نیز بر معرفت انسان دخیل است. مانند تلقین، خطای اخلاقی، ترس، عشق، نفرت، طمع، دسیسه، و. و. و... .

 

ویلیام جیمز، توماس هابز، کانت، فیخته، فرانسیس بیکن، هیوم، مانهایم، مارکس، شوپنهاور، نیچه، فوئر باخ، فروید، میشل فوکو، جان رالز، هابزهر، میکن تایر، آگوستین، لوتر، کالون، مری بیکر و نیز کی‌یر که‌گارد بر «تأثیر خطای اخلاقی بر شناخت» تأکید کردند.

 

بنابراین؛ سخن ویلیام جیمز در سخنرانی بسیارمعروفش به نام «اراده‌ی معطوف به باور» (که من چندسال گذشته در مجله‌ی آیین ۷ و ۸ خوانده بودم) درست است که مطرح کرد «آراء و نظرات ما همه ناشی از استدلال نیست.» یعنی دخالت عوامل غیرمعرفتی به جای استدلال.

 

و خانم مری بیکر _که یک متافیزیسین بود_ و پایه‌گذار مسلک علم مسیحی قرن ۱۹ در آمریکا، معتقد بود اصولاً عالَم طبیعت وجود ندارد، آنچه هست، روح است. زیرا تمام عارضه‌های انسان، منشاء روحی دارد.

 

نکته:

 

این‌که قرآن کریم با مفاهیمی مانند انفاق، احسان و تعاون (=کمک‌کردن‌ به‌هم) در پیِ ایجاد جامعه‌ای حسّاس نسبت به تمامی اعضا و به دور از آسیب‌های اجتماعی و اخلاقی‌ست، حکمتش، یکی همین است که انسان کمتر مرتکب خطای اخلاقی و گناه گردد.

 

یک توضیح کوچولو:

 

هابز چون مادّیگرا بود اساساً به گناه به معنای مذهبی، اعتقادی نداشت. اما «کی‌یر که‌گارد» فیلسوف متألّه دانمارک شعار محوری‌اش این بود: «گناه‌شناسی بر جهان‌شناسی مقدّم است». زیرا از نگاه او، گناه باعث مشوّش شدنِ ساحت آگاهی است و این موجب «مه‌آلودی» شناخت و گزاره‌ها می‌شود.

 

بر کسی که «باور» نداشته باشد و «ارتباط با خدا» در او مُرده باشد و یا در خود میرانده باشد و منکر این امر الهی باشد، و وحی را نادیده انگارد، مه‌آلودگی و محرومیت احاطه می‌کند و انسانی «بیهوده» می‌گردد و او با سنگ، هیچ فرقی ندارد.

 

 

بلی؛ درست فرمودی جناب ترابی. «مثنوی معنوی» و «دیوان شمس» مولوی دو دریای عمیق کنار هم‌اند. امید است ایرانیان در آن غواصی و صیّادی کنند تا گوهر از صدف پیدا کنند. ممنونم.

 

با امام هشتم (۳)

 

امام رضا _علیه‌السلام_ در اوضاعی بسیار آشفته‌بازار پا به پهنه‌ی جامعه گذاشتند. زیرا از سمتی جنبش‌های مکتبی رشد یافته بود و از سویی دیگر افکار و جنبش‌های الحادی و انکاری رونق گرفته بود.

 

اقدام مأمون عباسی در ترجمه‌ی کتاب‌های مغرب‌زمین، جوّ سیاسی و فکری را بیشتر متزلزل ساخته بود. در همین آشوب فکری و جولانِ انکاریون، امام رضا _علیه‌السلام_ نقش خود را به‌خوبی انجام داد و به رویارویی با افکار پوچ، ضدِ دین و انحرافات عقیدتی پرداخت و مجالس درس برپا نمود. و با این حرکت علمی، تعادل فکری را در داخل امت اسلامی بازگردانید.

 

گستره‌ی جغرافیایی این کازار فکری _به استنادِ پژوهشی که محمدتقی مدرسی در کتاب امامان شیعه و جنبش‌های مکتبی ترجمه‌ی حمیدرضا آژیر انجام داد_ از شمال آفریقا و فرانسه بود تا شرق ارمنستان.

 

این در حالی بود که، مردم مؤمن از بیدادگری‌های خلفای ظالم عباسی به ستوه آمده بودند و ایرانیان از ستم‌هایی که بر آل علی (ع) می‌رفت، نگران بودند؛ زیرا میل قلبی عمیقی به اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ پیدا کرده بودند. به گفته‌ی احمد احمدی بیرجندی در صفحه‌ی ۱۸۷ کتاب «چهارده اختر تابناک» آل علی را «هر کجا می‌یافتند سر می‌بریدند.»  تا بعد... .

 

نکته نیز بگویم:

 

دین‌ستیزی از سوی جاهلان و کم‌خِردان همواره وجود داشته و چیزی تازه‌ای نبوده. و از نظر من دین‌ورزی دست‌کم دو لایه‌ی محکم دارد: ۱.  ایمان داشتن به ایمانِ خود. ۲. سُست نشدن از سخن‌های سُست و بی‌پایه‌ی دین‌ستیزان که زیاد به عقل غیرِسلیم خود غَرّه‌اند. در واقع دچار فقر عقلی و فَقدِ ایمانی _و به زبان داراب‌کلایی‌ها_ «بی‌عَقَل وَچِه‌»اند.

 

سخنی با سید علی‌اصغر

که در مزار، زارزار، زار زد.

حرف‌های الفبا را به دیده‌ی دلِ زار در مزار بر سر قبر دانیال دستیار، به واژگان درآوردی و میان درد و همدرد پیوند برقرار کردی و به بهترین نگاه انسان‌دوستانه بین خود، صاحبان درد و شنوندگان همدرد پلِ زدی و با راه میان‌بُرِ عاطفه، قلب‌ها را به سوی تراژدی تنهایی بردی و اشک را از مَجرای نوع‌دوستی عبور دادی و همه را به بازتاب مرگِ زودهنگام توجه دادی و تریبون را جانمایی برای جاانداختنِ سوگ و اندوه‌نامه ساختی. بر این ساحت بلند تو رفیق من درود. سهم من تشکر است از توست، به پیوستِ صدها آه و سِگرمه‌ی غم. ممنونم نیز از سیدمیثم که مرا با نشر نوشته‌ و صدای تو بر این مویه‌کنان‌ات آگاهانید. رحمت بر رفتگانت.

 

علم، ملازمِ هدایت نیست

 

مقدمه: باید درون را نیز شست‌وشو داد؛ با برداشت‌هایی که از نظریات و دیدگاهای بزرگان دینی می‌کنیم. دل و درنگ باهم پیش می‌روند. کسی‌که مکث و تفکر نمی‌کند، خود را گرفتار می‌سازد. با درنگ، دل یاری می‌شود و راه بر بشر نمایان‌تر. غنچه‌ی دل با درنگ‌کردن شکوفا می‌شود. حضرت موسی _علیه‌السلام_ نیز آن شب در طور سینا (آیه‌ی ۲۹ قصص) با مکث و درنگ، به قبسات و آتش معرفت رسید.

 

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ. استفهام تعجبی است. آیا تعجب نمی‌کنی از کس که هواهای نفسانی را به خدایی گرفته است؟ چون این کس آگاهانه به خدا کفر ورزیده است.

وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ. با این‌که او هواهای نفسانی خود را آگاهانه انتخاب کرد، و به خدا کفر ورزید، در عین داشتنِ چنین علم و آگاهی خداوند او را گمراه کرد. و این گمراه‌کردن خود مجازات اوست. خواهید گفت: چگونه ممکن است کسی آگاهی به راهی داشته باشد، و در عین حال به بیراهه برود؟ گوییم این دو با هم منافات ندارند، زیرا علم ملازم هدایت نیست، همچنان که گمراهی ملازم جهل نیست، بلکه علمی ملازم هدایت است که توأم با التزام عملی باشد.

 

وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ. این جمله عطف تفسیری است، و مُهر بر گوش و قلبش زده که نه حق را می‌شنود و نه با دلش می‌پذیرد.

وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً. و پرده بر دیدگانش قرار داده که دیگر حق را نمی‌بیند.

 

فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ. ضمیر در «یَهْدِیهِ» به کسی بر می‌گردد که هواهای نفسانی خود را معبود برای خود قرار داده است. پس وقتی حال آن شخص چنین بود، دیگر چه کسی می‌تواند پس از خداوند او را هدایت کند؟ چون هدایت واقعی از آنِ خداوند است.

أَفَلَا تَذَکَّرُونَ. پی آیا متذکّر نمی‌شوید؟ که در این مورد بیندیشید و از آن پند بگیرید؟

فشرده‌ای از تفسیر علامه طباطبایی بر آیه‌ی ۲۳ جاثیه. (منبع)

 

هفت کول (۵۵)

راه‌ها و جان‌ها

به نام خدا. سلام. از مرحوم آیت‌الله سیدعلی قاضی طباطبایی در کتاب «شرح سمات» خواندم که فرمود: «راه‌های منتهی به خدا به تعدادِ جان‌های انسان‌ها» است. ایشان به این روایت در بحارالانوار، جلد ۶۴، صفحه‌ی ۱۳۷، استناد کرد: الطُرقُ اِلی‌اللهِ بعددِ اَنفُسِ الخلایِق.

 

هم‌او می‌گوید تمام آسمان‌ها «درهایی هستند که امر الهی از آن‌ها بر خلقش نازل می‌شود... آسمان‌های معنوی نیز بسیارند و بزرگترین آن‌ها، دلِ اولیای مخلصِ حق‌تعالی است.»

 

نکته بگویم:

 

هر کس این راه را بر خود ببندد، یا تنگش کند، خود، خود را عبَث کرده است. خود، خود را در تنگنا قرار داده است. و عبث در فارسی معلوم است: یعنی گزاف و بی‌فایده. و تنگنا نیز مشخص است: یعنی تنگ‌راه و متضادِ فراخنا.

 

 


تذکاریه:
هم نمل (=مورچه) و هم نحل (=زنبور) هر دو در قرآن گرامی داشته شدند. هر دو حتی، نام سوره‌ی قرآن شدند. مفصل و شیرین هم هست داستان هر دو در قرآن. بگذرم.

 

سلول همجوشی

هرگاه کسی خواست دست به تحلیل رفتار منطقه‌ای آمریکا بزند، من چند ابزارِ معین را یادآوری می‌کنم شاید کمکی باشد برای فنّ تحلیل. آنچه می‌نویسم محصول ذهنی من است. پیشاپیش بگویم ممکن است با اشتباه درهم شده باشد.

 

۱. اول باید بازیگران را شناسایی کرد؛ تا ربط هر یک از آنان را بازیگر اصلی صحنه تحلیل کرد.

 

۲. وقتی سطح تنش از لفظ به روان و تحرکات نیروها منجر می‌شود بازیگران به‌عمد به «تولیدِ خبر» می‌پردازند تا در اثر انبوه خبرهای متضاد و هراس‌انگیز و حتی غافلگیر کننده، گیجی ایجاد کنند. تحلیل‌گر باید دست به غربال خبر بزند و زود داوری و تئوری‌پردازی نکند.

 

۳. در پشت صحنه «سلول همجوشی» تأسیس می‌شود تا در ساعت خاص و به‌طور منظم و روزانه عناصر اطلاعاتی سازمان سیا و سرویس‌های جاسوسی هم‌پیوند به ردوبدل اطلاعات و سپس به پردازش خبر و بررسی آن اهتمام و تشریک مساعی کنند.

 

۴. در نظام آمریکا کاخ سفید همیشه نیازمند گزارش کارشناسان «سیا» است. و این کار در اوج تنش بیشتر می‌شود.

 

۵. آمریکا از طریق سیا و سازمان‌هایی که مزدور کرده‌اند به جمع‌آوری اطلاعات می‌پردازد. «تحلیلگر رهبری» عنوان عنصری از «سیا» است که روی اشخاص خاص کشورهای هدف دست به جمع‌آوری خبر و بررسی می‌زند. و همیشه با رئیس میز کشور مربوط مرتبط است. مثلاً آن «تحلیلگر رهبری» که قاسم سلیمانی را می‌پایَد با رئیس میز ایران در سازمان سیا همآهنگ است.

 

۶. سازمان سیا از شکافتن لایه‌های پیچیده ایران عاجز است، به‌ویژه شکافت لایه‌های دفاعی. زیرا اطلاعات آنان بشدت دچار فقدان «برآورد» است. پس سعی شود در دوره‌ی که الان در آن قرار داریم _که حالت مخاصمه میان دو کشور ایران و آمریکا، جنبه‌ی امنیتی به خود گرفته_ در بیان تحلیل احتیاط شود تا منافع ملی ایران محافظت گردد.

 

۷. در این فضا بازیگران دسته‌ی دوم سعی می‌کنند آنچه به سودشان هست، صورت دهند. مثلاً جریان حاکم عراق از سر زرنگی سعی کرد موضع میانجیگری به خود بگیرد تا از این مخمصه بیرون باشد. و یا روس در اوج تنش ایران و آمریکا راحت‌تر به اوکراین و کریمه می‌پردازد. بگذرم.

 

نکته ها:

 

سال ۱۳۹۳ وقتی کوفه را می‌گشتم، بالاترین حسّم این بوده جایی قدم گذاشته‌ام که روزگاری جای‌جای آن قدمگاه امام عدالت بود. سیاستمدار و رهبری عادل و الگو، که با برخورداری از عصمت و امامت، حکومتش را گفت از رأی و رضایت و بیعت مردم می‌گیرم. همان علی که می‌فرمود: « از کفّاره گناهان بزرگ، به فریادِ مردم رسیدن، و آرام‌کردنِ مصیبت‌دیدگان است. »

 

هفت کول (۵۶)

خدمات صادقانه‌ی ایرانیان

به نام خدا. سلام. ایرانیان حساب اسلام را از کارهای خُلفا و قساوت‌های حاکمان اموی و عباسی جدا می‌دانستند و از همین‌رو، به دستگاه خلافت و نیز عملکرد حاکمان جور و نژادگرا، اعتراض داشتند، ولی اسلام را عزیز می‌داشتند. به قول شهید مطهری در صفحه‌ی ۱۱۰ کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» چاپ ۱۳۵۹، ایرانیان در طول ۱۴ قرن، به اسلام و قرآن «خدمات صادقانه نموده‌اند، خدماتی عجین‌شده با اخلاص و ایمان.»

 

امام صادق _علیه‌السلام_ درباره‌ی ایرانیان سخنان مهمی دارد. ازجمله این جمله: «این اعرابِ منافق از ترس مسلمان شدند، ولی ایرانیان با میل و رغبت مسلمان شدند.» به نقل از «سفینة‌البحار».

 

در روایات اسلامی، خُلقیات و روحیاتِ ایرانی ستایش شده است به‌ویژه از دو جهت: ۱. بی‌تعصّبی و آزادفکری ۲. دانش‌دوستی.

 

بی‌علت نبود که امام صادق _علیه‌السلام_ تأکید کردند بر فضیلتِ ایرانیان. زیرا از نظر آن امام _که مغز متفکر شیعه بود_ ایرانیان به قرآن ایمان آوردند با آن‌که بر عرب نازل شد، اما اگر قرآن بر پارس و عجم نازل می‌شد، عرب ایمان نمی‌آوُرد.

 

و بالاتر این‌که به تحقیق شهید مطهری در همان منبع بالا (صفحه‌ی ۱۳۶) مردم ایران «بیش از هر ملت دیگری به روح و معنیِ اسلام توجه داشتند.»

 

این امر به استناد بسیاری از پژوهش‌های معتبر، ناشی ازین بوده که چون ایرانی‌ها «از تبعیض‌ها و عدم مساوات و ظلم و ستمگری» زیان می‌دیده‌اند، طرفدار و شیعه و پیرو امام علی و خاندان رسالت _علیهم‌السلام_ شدند.

 

چرا؟ زیرا اولاً خاندان رسالت «پناهگاه عدل» بودند و ثانیاً اسلام روحانیتِ موروثی، طبقاتی و نیز حرفه‌بودن آن را منسوخ ساخت و به قول شهید مطهری «روحانیت را از حالتِ اختصاصی بیرون آورد...»

 

نکته نیز بگویم:

 

بهتر است با تأکیدی که بر روحیات و فضیلت‌های ایرانیان کرده‌ام و نیز برای پرهیز از تعصب در رنگ و نژاد و تبار و دودمان، این را هم از زبان رسول‌الله _صلوات الله علیه وآله_ بیاورم که فرمودند: «آن‌که عملش نتواند او را به جایی برساند، حسَب و نسَبش هم او را به جایی نخواهد رساند.»

 

و نیز در شوق و عشق‌مان به زبانِ پارسی بیاورم که مولوی سُروده:

 

پارسی گو گرچه تازی خوش‌تر است

عشق را خود صد زبانِ دیگر است

 

توضیح: آن واژه‌ی «تازی» در شعر مولوی، یعنی قومِ عرب. چرا تازی؟ تا جایی که می‌دانم چون عرب در جاهلیت، خوی تازیدن و هجوم و حمله داشت و بر این و آن می‌تاخت، تازی نام گرفت.

 

به عشق و عزت همیشگی ایران و ایرانیان، در دل و زبان صلوات.

 

 

استان خیال (۱۳)

در استان خیال، میز مطالعه راه‌اندازی می‌شود و من مطالعاتم در این میز به من یاد داده که منفی‌باف‌ها، روانی رنجور و درونی عَبوس دارند و منفی‌بافی‌های آنان اغلب از همین کاستی و خویِ خفیف بافته می‌شود. هیچ آموزه و رفتاری با منفی‌بافی‌ها دوام نمی‌آورد، بلکه منفی‌باف را خوار و خار می‌کند. دو حشره‌ی خداساخته‌ی مگس و زنبور دو وظیفه‌ی جدا دارند؛ زنبور روی شهد می‌نشیند و مگس روی جَرح و زخم. این کجا و آن کجا.

 

هفت کول (۵۷)

قطاره‌کردن

به نام خدا. سلام. دکتر واین دایر در کتابش «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار چند دستور نوشته که من فشرده آن را می‌نویسم؛ شاید، عاید آید. آنچه در زیر می‌گویم، او می‌گوید:

۱. سعی کنید خود را روح خالصِ جایی از جسمِ مادّی تصور کنید.

۲. تمرینِ قطاره‌کردن کنید؛ یعنی چسبندگی با هم‌نوعان.

۳. با بخش معنوی وجودِ خویش تماس و اتصال برقرار کنید.

۴. به ندای درون که زبانه می‌کشد توجه کنید.

۵. مقام انسانی را با برچسبها [لقب‌ها و عنوان‌ها] محدود نکنید. انسان فراتر از این مرزبندی‌هاست.

۶. فکر از جسم فراتر است. آن را تقویت کنید.

۷. هر روز تمرین کنید دو مانع را از خود پاکسازی کنید: منفی‌بودن، قضاوت پیشه‌کردن درباره‌ی افراد.

۸. زمانی را برای عبادت و تأمل‌کردن بر نفس (=مدی‌تیشن) اختصاص دهید.

۹. با خویشتن سخت‌گیری نکنید، صبور و بُردبار باشید.

 

نکته بگویم:

از امام علی _علیه‌السلام_ آموختیم که بدن را شش حالت دست می‌دهد: سلامتی، بیماری، مرگ، زندگی، خواب، بیداری. (میزان‌الحکمه، تدوین ری‌شهری، صفحه‌ی ۲۱۵۹ ). هم ایشان می‌فرمایند: روح نیز چُنین است: زندگیِ آن دانش اوست. و مرگش، نادانیِ او. و بیماری‌اش شکّ او. و سلامتش یقین او. و خوابش غفلت او. و بیداری‌اش هوشیاری‌ او.

 

توضیح: خودم، ناساخته‌‌ترین هستم؛ نیازمند و خواستار، پس آنچه نگاشتم اول نهیب به خودم است، سپس نَوید به مخاطبِ درّاک.

 

دل و درنگ (۲)
آگاهی به حقیقت


یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ. در این جمله خداوند ماجرای بین خود و پیامبرانش را گوشزد می‌کند، که هر کدام شاهد بر امّتِ خویش بوده‌اند؛ به یاد آورید روزی را که خداوند پیامبران خود را گِرد آورده و از آنان می‌پرسد، پاسخِ مردم به شما چه بود؟

قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَا. این نفی مطلق علم نیست، بلکه علوم غیبی است که در جهت اثبات این علم برای خداوندند. که ما نمی‌دانیم.


إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ. این جمله علتِ نفی را بیان می‌کند که همه‌ی علم‌ها در انحصار خداوند است. پس؛ آگاهی به حقیقت با معنایِ علم به دست نمی‌آید، مگر احاطه به همه‌ی هستی و خدا داشته باشیم. و این امر ورای توانمندی انسان است. بنابراین گفته‌ی پیامبران، به خاطر ادب در حضور خداوند است.


فشرده‌ای نوشتم امشب، شب دوم قدر، از تفسیر علامه طباطبایی  آیه‌ی ۱۰۹ مائده (منبع)

 

نکته نیز بگویم: هان! ای انسان! فقط به چند گرَم مغزت چنگ نزن. به آن نناز. عقلِ اندَکت را به رخ دین و وحی و پروردگار نکش. از انبیا بیاموز؛ هم فروتنی را، هم ادب نزد پروردگار را. هم نمی‌دانم‌ها را. و هرگز به علمِ ناچیزت مغرور مشو. در این جهان شگفت‌انگیز آفریدگار ببین اندازه و قدر و اعتبارت چقدر است. ای انسان! اگر جدا از خدا و دین و دیانت شوی، پاپاسی هم نیستی. یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ. خداوند ماجرای بین خود و پیامبرانش را گوشزد می‌کند، که هر کدام شاهد بر امّتِ خویش بوده‌اند؛ به یاد آورید روزی را که خداوند پیامبران خود را گِرد آورده و از آنان می‌پرسد، پاسخِ مردم به شما چه بود؟

 

 

هفت کول (۵۷)
قطاره‌کردن

به نام خدا. سلام. دکتر واین دایر در کتابش «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار چند دستور نوشته که من فشرده آن را می‌نویسم؛ شاید، عاید آید. آنچه در زیر می‌گویم، او می‌گوید با نقل به معنی:

۱. سعی کنید خود را روح خالصِ جایی از جسمِ مادّی تصور کنید.

۲. تمرینِ قطاره‌کردن کنید؛ قطاره‌کردن یعنی چسبندگی با هم‌نوعان مانند واگن‌های قطار.

۳. با بخش معنوی وجودِ خویش تماس و اتصال برقرار کنید.

۴. به ندایِ درون که زبانه می‌کشد توجه کنید.

۵. مقام انسانی را با برچسبها [لقب‌ها و عنوان‌ها] محدود نکنید. انسان فراتر از این مرزبندی‌هاست.

۶. فکر از جسم فراتر است. آن را تقویت کنید.

۷. هر روز تمرین کنید دو مانع را از خود پاکسازی کنید: منفی‌بودن، قضاوت پیشه‌کردن درباره‌ی افراد.

۸. زمانی را برای عبادت و تأمل‌کردن بر نفس (=مِدی‌تیشن، درون‌پویی، مراقبه) اختصاص دهید.

۹. با خویشتن سخت‌گیری نکنید، صبور و بُردبار باشید.

 

نکته بگویم: از امام علی _علیه‌السلام_ آموختیم که بدن را شش حالت دست می‌دهد: سلامتی، بیماری، مرگ، زندگی، خواب، بیداری. (میزان‌الحکمه، تدوین ری‌شهری، صفحه‌ی ۲۱۵۹ ). آن امام امیر می‌فرمایند: روح نیز چُنین است: زندگیِ آن دانش اوست. و مرگش، نادانیِ او. و بیماری‌اش شکّ او. و سلامتش یقین او. و خوابش غفلت او. و بیداری‌اش هوشیاری‌ او.

 

افزودن یک توضیح: خودم، ناساخته‌‌ترین هستم؛ هم نیازمند و هم خواستارِ ساختنِ «خود»ام، پس آنچه نگاشتم اول نهیب بر خودم است، سپس نَوید به مخاطبِ درّاک.

 

من از فوتبال، فلسفه می‌آموزم

پاسخ: سلام سید. امید دارم هر که الان دارد می‌نویسد، خود را از احساسات و خشم خالی نگه دارد. فوتبال از نظر من پدیده‌ای‌ست که اگر سیاست از آن پند گیرد، در عدالت، ثبات سیاسی و تمدن‌سازی کمتر دستخوشِ نوسانات، هیجانات و جولان‌ها می‌شود. فوتبال در نگاهم از هر نظر یک مدرسه است، مدرسه‌ای با درس‌ها و استادهای نوبه‌نو شوَنده. آدم می‌خواهد که از آن بیآموزد. زیرا تمامش درس است و زندگی و فلسفه.

 

تو، هم فوتبال بازی می‌کردی و هم مسابقات آن را بارها داوری. هم به آن نگاه می‌افکنی و هم از آن آموزه‌ها برمی‌گیری. به نظر شما بر فوتبال تا چه میزان قانون حاکم است؟ از نظر من فراوان، فراوان.

می‌شمارم، هرچند علم من به فوتبال اندک است اما از آن درس می‌آموزم. برمی‌شمارم:

 

قانون باشگاه، قانون فدراسیون، قانون اساسی، قانون کشوری، مقررات کنفدراسیون قاره‌ای. قوانین سخت‌گیرانه و جورواجور فیفا. و نیز اصول اخلاق و عرف و رسم پهلوانی. و چیزهای دیگر، که بر آن بار می‌گردد. خصوصاً اصول و مقررات داوری در مسابقات.

 

حال پرسشم این است این مقررات فقط وجود دارد؟ یا اِعمال هم می‌شود؟ من جوابم این است اجرایی می‌شود. و هیچ‌کس _نه. نه. بهتر است بگویم کمتر کسی_ از این‌که این مقررات بر فوتبال و مسابقات تیم‌ها اعمال می‌شود، در رنج باشد. زیرا نادیده‌انگاری آن، به هرج‌ومرج و نابودی می‌انجامد.

 

شما خود بارها و بارها، داور رقابت‌های دو تیم فوتبال بودید. آیا اگر کسی از تو کارت می‌گرفت، یعنی تو استبداد ورزیدی و آزادی بازیکن را مانع شدی؟ اگر با کارت تو بازیکنی به کنار نشست و به نیمکت رفت، یعنی تو به شخصیت و هویت آن بازیکن شلیک کرده‌ای؟ یا نه مقررات را و انصاف را عملیاتی نموده‌ای و اصل مسابقه و ورزش را از تیررَس به‌هم‌ریختن و بلبشو رهانیدی؟ به‌یقین جواب روشن است. بازیکن خود با دست و پای خود با خطاهایی که مرتکب می‌شود، طبق اصول داوری و مقررات اجرایی، خود را از ادامه‌ی ماندن در زمین فوتبال بی‌نصیب می‌سازد. این به داوری تو ربط ندارد، زیرا تو سید در آن بازی‌ها داور شده بودی. و داور اگر سوت نزند، پنالتی نگیرد، هند اعلان نکند، کُرنر نگیرد، کارت‌های پشت جیبش را در نیاورد، گل را نپذیرد، و ضربه‌ی ایستگاهی نگیرد و. و. و...، فقط یک مترسک باقی می‌مانَد. و اساساً آن فوتبال و رقابت پا نمی‌گیرد.

 

پس، آیا مقررات در فوتبال، قانونی ضدِ آزادی در فوتبال است؟ یا نه، برای نظم و نسق بخشیدن به آن و حراست و استمرار آن؟ پاسخ من این است: دومی.

 

پاسخ دومی هم دارم، اگر بخواهی و خودت صلاح بدانی می‌نویسم. زیرا در زندگی میان من و تو طی پنج دهه، حتی خیال جدایی ازهم در ذهن پروریده نشده، چه رسد به تصمیم و عزم. اما برای من به عنوان مدیر مدرسه پنج چیز مرز مقررات بود: هتکِ حرمت نکردنِ دین، مقدّسات، امام‌خمینی، رهبری، جسارت به شخصیتِ حقیقیِ اشخاص.

 


هفت کول (۵۸)
عبارت و اعتبار


به نام خدا. سلام. «اعتبار» در واژه به معنی عبور و گذشتن است. ازاین‌نظر به اشکِ چشم «عبرة» می‌گویند چون از چشم می‌گذرد. و به پُل از آن‌رو مَعبَر می‌گویند چون از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر، امکانِ عبور می‌بخشد. همچنین مجموعه‌ای از الفاظ را «عبارت» می‌نامند. چرا؟ چون معانی و پیام را از گوینده به شنونده منتقل می‌سازند.

اینک به عنوان مثال یک «عبارت» می‌نویسم. در انجیل از قول مسیح (ع) آمده: «...اگر همه‌ی عالَم را به دست آری و خود را دربازی، تو را چه سود؟»

 

نکته:
فراموش نباید کرد نقلِ داستان، نوشتن یک متن، بیان یک پاره‌ی علمی، دینی، قرآنی، خاطره، گزارش و هرگونه نوشتار و گفتار، در واقع برای «اعتبار» است؛ یعنی عبوردادنِ آن به محتوا و فراسوی متن و الفاظ.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی
۱. این‌که به‌این‌خوبی به هفت‌کول ۵۷ چشم دوختی و تفسیری پربار بُرش کردی، جای بسی تشکر و عبرت است. ۲. بلی؛ در درجه‌ی نخست باید این آموزه‌های اخلاقی را در بیان پیامبران الهی و امامان معصوم _علیهم‌السلام_ جست زیرا دقیق‌ترین است. اما من خواستم رسانده باشم در مغرب‌زمین نیز هستند انسان‌هایی که روح را به تن نفروخته‌اند و هنوز هم به تعالی معنوی آدمی توجه دارند. ۳. به آنچه نوشته‌اید نه فقط به قول شما صبّار بودم، بلکه بسیار هم لذت علمی بردم، زیرا خوب بحت را امتداد می‌دهید. درود.

 

 

با آیه:

توصیه‌ی متقابل به حق و به صبر، سفارشی‌ست برادرانه، و آموزه‌ای‌ست قرآنی در سوره‌ی عصر. قرآن در سوره‌ی نساء در اولین آیه از نفس واحده سخن می‌گوید یعنی تمام مردم در انسانیت متحدند. و در آیه‌ی ۱۰۷ همین سوره، مؤمنان را نفس واحده می‌نامد که حتی در جیب و مالِ همدیگر شریک‌اند. علامه طباطبایی می‌گوید مال یک مؤمن، مالِ همه‌ی مؤمنان است. یعنی خدا این‌گونه می‌داند.

 

بحث سیاست:
چرا آمریکا از تنگه‌ی هرمز و ورود به خلیج فارس هراس دارد؟ یک نکته‌ی جغرافیایی و بسترشناسی وجود دارد که من جهت آگاهی‌رسانی به نقل از مایکل روبین _تحلیلگر ارشد مسائل خاورمیانه در اندیشکده اینترپرایز_ می‌آورم:

 

«خلیج فارس باریک و کم عمق است. برای پرواز جنگنده از ناو هواپیمابر کلاس "نیمیتز"، حتی اگر از سوخت بخار استفاده کند، برای پرواز اف -۱۸ هورنت و ای-۲ سی هاوکی با سرعت ۱۷۰ مایل بر ساعت نیاز به سرعت باد ۲۶ گره دریایی در عرشه است. برای رسیدن به این سرعت بادِ ضروری، یا باید سرعت ناو افزایش پیدا کند یا ناو در جهت باد حرکت کند که انجام هیچ‌کدام از این‌ها در خلیج فارس آسان و بی خطر نیست. مخصوصاً که در این منطقه جزیره‌های پراکنده مانند فارسی، ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک و کیش واقع شده است.»

 

چرا آمریکا از تنگه‌ی هرمز و ورود به خلیج فارس هراس دارد؟

یک نکته‌ی جغرافیایی و بسترشناسی وجود دارد که به نقل از مایکل روبین _تحلیلگر ارشد مسائل خاورمیانه در اندیشکده اینترپرایز_ می‌آورم:

 

«خلیج فارس باریک و کم عمق است. برای پرواز جنگنده از ناو هواپیمابر کلاس "نیمیتز"، حتی اگر از سوخت بخار استفاده کند، برای پرواز اف -۱۸ هورنت و ای-۲ سی هاوکی با سرعت ۱۷۰ مایل بر ساعت نیاز به سرعت باد ۲۶ گره دریایی در عرشه است. برای رسیدن به این سرعت باد ضروری یا باید سرعت ناو افزایش پیدا کند یا ناو در جهت باد حرکت کند که انجام هیچکدام از این‌ها در خلیج فارس آسان و بی خطر نیست. مخصوصا که در این منطقه جزیره‌های پراکنده مانند فارسی، ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک و کیش واقع شده است.» (منبع)

 

 

هفت کول (۵۹)
نگرانِ انسانِ هیچ‌وپوچ

 

به نام خدا. سلام. به قول شهید بهشتی، انسانِ به‌خداپیوسته، هم از خود درآمده و هم از طبقه. نگرانی شهید بهشتی این بوده که انسان، «از خدا بُریده شود.» او در «بایدها و نبایدها» چاپ ۱۳۷۹ نشر بقعه، صفحه‌ی ۱۰۳ می‌گوید:

 

«مکرّر گفته‌ام ماتریالیسمِ مادیگریِ موردِ انتقادِ ما، شرق و غرب نمی‌شناسد. ما فقط نگرانِ انسانِ از خدا بُریده هستیم که همه‌چیز برای او هیچ‌وپوچ نشود... انتقاد من از نظام‌های مارکسیستی هرگزوهرگز، حتی یک در یک‌میلیارد، معنایش تأیید نظام فاسدتر، منحدتر و کثیف‌ترِ کاپیتالیستی یا فئودالیستی و اَمثال آن نیست.»

 

نکته بگویم: انسانِ «جدا از خدا» انسانِ «قطره‌شده» است که خود را از اقیانوس دور ساخت و لذا دیر یا زود خواهد گَندید و خواهد خُشکید.

 

بحث ۱۲۶: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: از «معامله‌ی قرن» چه‌ها می‌دانید؟ آیا میان آن و تشدیدِ تنش آمریکا با ایران ربط قائل هستید؟ چه تحلیلی دارید؟

 

پاسخم  به بحث ۱۲۶

علاوه بر درستی پاسخ‌های سه پاسخ‌دهنده، جنابان: (به ترتیب زمان پاسخ‌نویسی) سیدمیثم، سید علی‌اصغر، قاسم بابویه، و البته با کسبِ آموزه‌ایی که با خواندن تحلیل مهم سید علی‌اصغر برایم رخ داد، من جوابم _بر اساس میزان مطالعاتی که طی عمر یک‌ساله‌ی این تز انجام دادم و نیز برداشت تحلیلی‌ام_ در حد اقتضای مدرسه، این است:

 

۱. تز صلح معامله‌ی قرن _که هنوز به امضا و قرارداد نینجامیده، و گویا هرگز نخواهد انجامید_ هرگونه بازگشت فلسطینی‌ها به سرزمین مادری‌شان را منتفی می‌کند. و این یعنی پایان آرمان و آمال.

 

۲. این طرح ترامپ اگر به سند رسمی میان دو طرف اسرائیلی و فلسطینی بدل شود _که گویا تا اینجا خوشبختانه طرف‌های فلسطینی متحدانه مقاومت می‌ورزند و نمی‌پذیرند_ مفهومِ «خطر‌بودنِ» اسراییل را در میان اعراب کنار می‌گذارد، و به جای آن «ایران‌هراسی» را برجسته می‌کند و دوشیده‌شدن کشورهای پول‌خیز منطقه را برای آمریکا بیشتر و بیشتر مهیا می‌سازد!

 

۳. بحران و مخمصه‌ی اصل موجودیت و مسأله‌ی مشروعیت سیاسی اسراییل با این تز حل می‌شود. زیرا کشورهای مرتجع عربی در صددند آن را بپذیرند و بر دیگران تحمیل کنند؛ که گویا نخواهند توانست.

 

۴. هیاهوهای اخیر آمریکا علیه‌ی ایران یک پایه‌اش برای هراسناک کردن اعراب و ایران است تا با فضاسازی بتواند این تز را به سند تبدیل کند. زیرا همواره حاکمان کاخ سفید سعی کردند دل سرمایه‌داران بزرگ یهودی آمریکا را که در رأی‌ها اثر مستقیم دارند، به دست آورند و ترامپ بیشتر از همه محتاج این روند شد.

 

۵. یک نکته‌ی تحلیلی‌ام این است که آرمان انقلاب اسلامی ایران در تفکر مقاومت منطقه به یک «الگو و تفکرِ قابلِ پیروی» تبدیل شده است. همان‌طوری‌که مبارزین ایران نیز در مبارزه با شاه از افکار انقلابی فلسطینی الگو برمی‌داشتند. به دلیل نفوذ فکری و عملیاتی ایران در میان جریان مقاومت، از نگاه آمریکا، ایران یک مانع بزرگ برای این تز است ازین‌رو با حاشیه‌سازی‌ها و ایجاد تنش صوری و عملیات روانی قصد دارد کشورهای منطقه را همواره علیه‌ی ایران بدبین نگه دارد. که البته نمی‌تواند.

 

۶. در ریخت‌شناسی شکلی تز نیز، اگر تفکر کنیم مفهوم «معامله» آمده تا در برابر مفهوم «مقاومت»، مبارزین را شُل کند و به ولع اندازد! اما جریان مقاومت، این نوع معامله را غَبن (=زیان، خسران) می‌داند و رنج مقاومت را بر راحتیِ باخت در معامله، ترجیح داده است. مطالب فراوانی نیز هست که برای پرهیز از درازنویسی، آن را واگذاشتم.

 


خاطره با یوسف رزاقی:

قسمت 1

یک‌ سالی _که روانشاد یوسف هم بود_ جایی رفته بودیم. یکی از میان جمع ما، دستی بر تار و پُود فرش دستباف اتاق انداخت و گفت: آقا این فرش را پِشتیم (وارونه) پَهن کردی؟! جواب آمد نه آقا. پُرزش رفته است!

 


خاطره با یوسف رزاقی:

 

قسمت 2
یک‌سالی دگر _که باز نیز روانشاد یوسف بود_ در سنگری سقف‌کوتاه در اروندرود روبروی فاو، پناه گرفته بودیم. من و او و سیّد با یک طلبه‌ی بابلی. تاریک محض بود. و شام آب‌گوشت. یوسف غذا را تقسیم کرد. گلوله‌های کاتیوشا مانند باران بر اطراف ما می‌ریخت و از سوی نیروهای ما نیز جواب پرتاب می‌شد. یوسف لقمه‌ای را مخفی و در تاریکی با کورسوی بادی (=فانوس) و به دور از دیدِ ما بر دهان گذاشت. هر چه می‌بلعید تمام نمی‌شد. او یک لَشقه از گوشت را بلعید که شاید ۲۵ سانتیمتر درازی داشت. فردا ازین سدّ جوع! که داشت، به تلاطم افتاد.

 

شرح عکس بالا:
از دیروز خواندنِ این کتاب را آغاز کردم؛ «ریشه‌های رومانیسم»، نوشته‌ی آیزایا برلین، ترجمه‌ی عبدالله کوثری. نشر ماهی. امید است اگر توانستم، گزارشی از برداشت‌هایم در اینجا بنویسم. فقط بگویم این جنبش قرن ۱۸ اروپا، وضعیت دائمی ذهن است که در هر کجا یافت می‌شود. زمان و مکان ندارد. تا بعد...

 

 

هفت کول (۶۰)
اِقبالی و اِدباری

به نام خدا. سلام. عقل آدمی از دو وِجهه، برخوردار است یا می‌تواند اقبالی شود و یا قادر است ادباری گردد. ادباری‌شدن عقل یعنی یک طرّار (=تردست، مکّار) و یک شیّاد (=حُقّه‌باز، شارلاتان) نیز برای اهداف شُوم خود از عقل مدد می‌گیرد. به عبارتی عقل پیشه می‌کند. اما وِجهه (=جانب) اقبالی عقل، انسان را در اهداف درست و حقیقت‌ها کمک می‌کند.

چرا عقل دو وجهه دارد؟ چون اساساً انسان دو ناحیه دارد یک ناحیه‌ی اقبالی و یک ناحیه‌ی شیطانی. پس؛ وجهه‌ی ادباری انسان در حقیقت شیطان است که جای خدا را در او اشغال کرده است. و او را فردی «جدا از خدا» بار آورده است.

بزرگان به ما آموختند همیشه سه چیز از آنان به یادگار داشته باشیم تا رستگار گردیم:

 

۱. خدا، «هستِ مطلق» است.
۲. تاریخ، «بود» است.
۳. جهان، «شدن» است. یعنی صیرورت؛ که همیشه در حال تحوّل (=حالی به حالی) می‌باشد.

یادم مانده که یکی از دانشمندان دینی، خدا را «ابَرهست» می‌دانست.

 

نکته بگویم: در کتاب «قرآن‌شناسی» مرحوم محمدمهدی فولادوند صفحه‌ی ۴۹۱ خوانده بودم که روح آدمی از سنخ هیچ موجودی نیست، فقط «دَمِ» الهی است. بنابراین روح و دَم الهی از عالَمِ بالا، برای کارآموزی انسان می‌آید و در کمالِ آدمی دخالت دارد.

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۲۶
ساعت پست : ۰۷:۳۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و ششم

 

پاسخ:

سلام. پرسیدی از من، باشه می‌گویم. تحلیل کوتاه من این است. ممکن است نظرم دچار نقصان باشد زیرا شاید نتوانستم همه‌ی حرفم را اینجا گفته باشم. اما در این ساعت این‌گونه می‌اندیشم: مهترین مسأله این است چرا آمریکا این‌قدر به مذاکره با ایران نیازمند است؟ علت اصلی این است چون عمق استراتژیک ایران، از قضا حوزه‌ی نفوذ آمریکاست. یعنی خاورمیانه. حال میان این عمق استراتژیک و حوزه‌ی نفوذ تصادم رخ داده است. آمریکا از این شکست، دچار وحشت شده است. بنابراین؛ خیال کرده است با نمایش قدرت و عملیات روانی و مدیریت تولید خبر می‌تواند ایران را دچار ترس کند و دست‌کم سه قوت متمایز ایران را در مذاکره‌ی دو جانبه تضعیف و مشروط سازد: بُرد موشک. کنترل توان تسلیحات هسته‌ای. و نیز بیرون راندن ایران از حوزه‌ی نفوذ.

 

از آنجا که از رویارویی تمام‌عیار با ایران بشدت می‌هراسد، و ایران هم از این سه قوت خود دست نمی‌کشد، در پیِ هیاهو و ماجراجویی‌ست تا فضا را همانند نبرد شیرها با بوفالوها تیره و تار و غبارآلود کند و در داخل ایران میان مردم چندگونگی پدید آورد و در جهان میان دولت‌های هرج‌ومرج سیاسی ایجاد کند.

 

من نظرم این است کانالی که در عراق ایجاد شده، نشان می‌دهد آمریکا فقط می‌خواهد رفتاری از خود بروز دهد که سه قدرت اروپا، روسیه و چین دریابند این کشور همچنان یک ابرقدرت قادر است. حال آن‌که قدرتش در برابر قدرت بازدارندگی بسیارخطرناک و ویرانگر ایران، پوشالی است و ضربه‌پذیر.

 

دقت کن، گفتم توانِ تسلیحات هسته‌ای. نه خودِ تسلیحات. یعنی قدرت بالقوه‌ی ایران درین فاز، که هر آن به حکم مصلحت ممکن است بالفعل گردد. اگر یادتان باشد، اوباما هم در نامه‌ای گفته بود بدین مضمون:  شما _ایران_ یک اصلی دارید به اسم مصلحت در اسلام، که هر لحظه ممکن است، حتی سوگند شما را هم تغییر دهد.... بگذرم.

 

هفت کول (۴۶)

ایران را بشناسیم

به نام خدا. سلام. نزاریان (= پیروان نزار) به رهبری حسن صباح _که خود دانشمندی متکلم بود_ بر وجوب تعلیم از سوی «معلمی صادق» تأکید می‌ورزیدند. و خارجیان به همین خاطر نزاریان را «تعلیمیه» می‌نامیدند. خود حسن صباح به کتابخانه بی‌اندازه اهمیت می‌داد. نزاریان حتی در قله‌های کوهستانی نیز کتابخانه داشتند و از علم و دانش حمایت می‌کردند. و به دلیل تأکید بر آموزش، تعلیم و کتاب‌خواندن در کوهستان، دانشمندان خارجی به ایران سرازیر شدند. و  جامعه‌ی نزاری تحرک گرفت و موجبات رونق فکری و حیات تازه و طراوت نو گردید؛ به‌طوری‌که عالم بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی سه دهه از عمر خود را در میان نزاریان در قلاع (= قلعه‌ها) گذراند. الموت در قزوین هنوز یک نشان از آن نشانگران باطنیه دارد.

 

اگر هجوم وحشیانه‌ی قوم مغول نبود، دولت نزاریان آن‌گونه منقرض نمی‌شد. هرچند سلسله‌ی امامان آنان، پای‌برجا مانده بود، اما از آن زمان به بعد بود که پنهان‌داشتن عقیده، سِرّی شدن امور و تقیّه در میان این فرقه‌ی انقلابی اسماعیلیه، به یک روال عام‌تر و پیچیده‌تر بدَل شد. که بیان آن رخصت می‌طلبد و مَجال و حال و قال.

 

نکته نگویم هفت کول کوله‌بار می‌ماند:

هیچی! خواستم بگویم ایران همآره دیارِ دلیران، دلبران، دانایان و دانشمندان بود؛ بیاییم این هویت ایرانی را بیش از پیشینیان با درس و دانش و دیانت و دلیری و دلبری و دانشمندی و دارایی و داد و دادگر و دادار (= آفریدگار) دنیای‌مان را از دَد و دَدان و دیوان و درّندگان در امان داریم.

 

 

با امام هشتم (۱)

به نام خدا. سلام. درین سلسله ‌‌‌‌‌‌گفتار کوتاه، از امام رضا _علیه‌السلام_ خواهم نوشت که در قلب ایرانیان جای دارد و کانون رأفت ماست. زاده‌ی ۱۴۸ هجری قمری مدینه که در ۲۰۳ قمری در توس (مشهد) به شهادت رسید. امید است بتوانم از این وظیفه‌ و عشقم برآیم. از دهه‌ی ۸۰ شروع کرده بودم به نوشتن پژوهشی درباره‌ی آن امام هُمام (=بزرگ و بخشنده) که کم‌کم برای این مدرسه می‌نویسم، شاید بر دانش و پویش بیفزاید. بسم‌الله.

 

ایرانی‌ها _عموماً_ تمایل و گرایش به تشیع و خاندان علی _علیه‌السلام_ داشتند و از همان اول هم که علیه‌ی عباسیان قیام کردند با عنوان «الرًضا _یا الرًضی_ مِن آل محمد» قیام کردند. به همین علت مأمون عباسی برای جلب رضایت ایرانی‌ها _که چند سال پیش‌تر از او با نام «رضا» قیام کرده بودند_ لقب رضا را به حضرت رضا داد تا در ظاهر به ایرانیان بگوید من دارم خواسته‌ی شما را برآورده می‌کنم. حال آن‌که «رضا» از قبل، یکی از القاب امام علی‌بن موسی‌الرضا (ع) بود. در عکس زیر مشهورترین لقب‌های امام هشتم را می‌آورم.

 

 

هفت کول (۴۷)

چهار قافیه‌ی ژرف
به نام خدا. سلام. حاج میرزا حسن اصفهانی _که به صفی‌علیشاه مشهور است_ از مشایخ صوفیه و عرفان سلسله‌ی نعمت‌الهی قرن ۱۳ هجری قمری بود. او شاعر هم بود. این دو بیت از اوست که به نظر من بسیاربسیار عالی سرود:

 

گر تو خواهی کز طریقت دَم زنی
پای باید بر سر عالَم زنی
نی که عالَم از طمع برهم زنی
چون دَم از آمالِ دنیا کم زنی
 

نکته بگویم: چون پیام این شعر روشن و رساست و شاید هم زیاد پیچیده و غامض! بهتر دیدم دست به برداشت ادبی‌ام بزنم نه محتوایی، که شخصاً این‌گونه می‌فهمم اگر اشتباه نکرده باشم: «زنی» ردیف آهنگین این نظم زیباست و بی‌حکمت ردیف نشد. و دَم و عالَم و بَرهم و کم، قافیه‌های قشنگ آن. که به نظر من اگر چهار قافیه را دنباله‌ی هم قرار دهیم _که دادم_ خود پیامی رمزینه‌وار و پُرژرفاست. اهل فن می‌فهمند و من دم فرو می‌بندم! آمالِ دنیا هم که می‌دانید یعنی آرزو، که توانسته بر کثیری از بشر به گویش مازندرانی‌ها، چون مار چَمبره و کلافه زده. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۲۶
ساعت پست : ۰۷:۳۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و ششم

 

پاسخ:

سلام. پرسیدی از من، باشه می‌گویم. تحلیل کوتاه من این است. ممکن است نظرم دچار نقصان باشد زیرا شاید نتوانستم همه‌ی حرفم را اینجا گفته باشم. اما در این ساعت این‌گونه می‌اندیشم: مهترین مسأله این است چرا آمریکا این‌قدر به مذاکره با ایران نیازمند است؟ علت اصلی این است چون عمق استراتژیک ایران، از قضا حوزه‌ی نفوذ آمریکاست. یعنی خاورمیانه. حال میان این عمق استراتژیک و حوزه‌ی نفوذ تصادم رخ داده است. آمریکا از این شکست، دچار وحشت شده است. بنابراین؛ خیال کرده است با نمایش قدرت و عملیات روانی و مدیریت تولید خبر می‌تواند ایران را دچار ترس کند و دست‌کم سه قوت متمایز ایران را در مذاکره‌ی دو جانبه تضعیف و مشروط سازد: بُرد موشک. کنترل توان تسلیحات هسته‌ای. و نیز بیرون راندن ایران از حوزه‌ی نفوذ.

 

از آنجا که از رویارویی تمام‌عیار با ایران بشدت می‌هراسد، و ایران هم از این سه قوت خود دست نمی‌کشد، در پیِ هیاهو و ماجراجویی‌ست تا فضا را همانند نبرد شیرها با بوفالوها تیره و تار و غبارآلود کند و در داخل ایران میان مردم چندگونگی پدید آورد و در جهان میان دولت‌های هرج‌ومرج سیاسی ایجاد کند.

 

من نظرم این است کانالی که در عراق ایجاد شده، نشان می‌دهد آمریکا فقط می‌خواهد رفتاری از خود بروز دهد که سه قدرت اروپا، روسیه و چین دریابند این کشور همچنان یک ابرقدرت قادر است. حال آن‌که قدرتش در برابر قدرت بازدارندگی بسیارخطرناک و ویرانگر ایران، پوشالی است و ضربه‌پذیر.

 

دقت کن، گفتم توانِ تسلیحات هسته‌ای. نه خودِ تسلیحات. یعنی قدرت بالقوه‌ی ایران درین فاز، که هر آن به حکم مصلحت ممکن است بالفعل گردد. اگر یادتان باشد، اوباما هم در نامه‌ای گفته بود بدین مضمون:  شما _ایران_ یک اصلی دارید به اسم مصلحت در اسلام، که هر لحظه ممکن است، حتی سوگند شما را هم تغییر دهد.... بگذرم.

 

هفت کول (۴۶)

ایران را بشناسیم

به نام خدا. سلام. نزاریان (= پیروان نزار) به رهبری حسن صباح _که خود دانشمندی متکلم بود_ بر وجوب تعلیم از سوی «معلمی صادق» تأکید می‌ورزیدند. و خارجیان به همین خاطر نزاریان را «تعلیمیه» می‌نامیدند. خود حسن صباح به کتابخانه بی‌اندازه اهمیت می‌داد. نزاریان حتی در قله‌های کوهستانی نیز کتابخانه داشتند و از علم و دانش حمایت می‌کردند. و به دلیل تأکید بر آموزش، تعلیم و کتاب‌خواندن در کوهستان، دانشمندان خارجی به ایران سرازیر شدند. و  جامعه‌ی نزاری تحرک گرفت و موجبات رونق فکری و حیات تازه و طراوت نو گردید؛ به‌طوری‌که عالم بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی سه دهه از عمر خود را در میان نزاریان در قلاع (= قلعه‌ها) گذراند. الموت در قزوین هنوز یک نشان از آن نشانگران باطنیه دارد.

 

اگر هجوم وحشیانه‌ی قوم مغول نبود، دولت نزاریان آن‌گونه منقرض نمی‌شد. هرچند سلسله‌ی امامان آنان، پای‌برجا مانده بود، اما از آن زمان به بعد بود که پنهان‌داشتن عقیده، سِرّی شدن امور و تقیّه در میان این فرقه‌ی انقلابی اسماعیلیه، به یک روال عام‌تر و پیچیده‌تر بدَل شد. که بیان آن رخصت می‌طلبد و مَجال و حال و قال.

 

نکته نگویم هفت کول کوله‌بار می‌ماند:

هیچی! خواستم بگویم ایران همآره دیارِ دلیران، دلبران، دانایان و دانشمندان بود؛ بیاییم این هویت ایرانی را بیش از پیشینیان با درس و دانش و دیانت و دلیری و دلبری و دانشمندی و دارایی و داد و دادگر و دادار (= آفریدگار) دنیای‌مان را از دَد و دَدان و دیوان و درّندگان در امان داریم.

 

 

با امام هشتم (۱)

به نام خدا. سلام. درین سلسله ‌‌‌‌‌‌گفتار کوتاه، از امام رضا _علیه‌السلام_ خواهم نوشت که در قلب ایرانیان جای دارد و کانون رأفت ماست. زاده‌ی ۱۴۸ هجری قمری مدینه که در ۲۰۳ قمری در توس (مشهد) به شهادت رسید. امید است بتوانم از این وظیفه‌ و عشقم برآیم. از دهه‌ی ۸۰ شروع کرده بودم به نوشتن پژوهشی درباره‌ی آن امام هُمام (=بزرگ و بخشنده) که کم‌کم برای این مدرسه می‌نویسم، شاید بر دانش و پویش بیفزاید. بسم‌الله.

 

ایرانی‌ها _عموماً_ تمایل و گرایش به تشیع و خاندان علی _علیه‌السلام_ داشتند و از همان اول هم که علیه‌ی عباسیان قیام کردند با عنوان «الرًضا _یا الرًضی_ مِن آل محمد» قیام کردند. به همین علت مأمون عباسی برای جلب رضایت ایرانی‌ها _که چند سال پیش‌تر از او با نام «رضا» قیام کرده بودند_ لقب رضا را به حضرت رضا داد تا در ظاهر به ایرانیان بگوید من دارم خواسته‌ی شما را برآورده می‌کنم. حال آن‌که «رضا» از قبل، یکی از القاب امام علی‌بن موسی‌الرضا (ع) بود. در عکس زیر مشهورترین لقب‌های امام هشتم را می‌آورم.

 

 

هفت کول (۴۷)

چهار قافیه‌ی ژرف
به نام خدا. سلام. حاج میرزا حسن اصفهانی _که به صفی‌علیشاه مشهور است_ از مشایخ صوفیه و عرفان سلسله‌ی نعمت‌الهی قرن ۱۳ هجری قمری بود. او شاعر هم بود. این دو بیت از اوست که به نظر من بسیاربسیار عالی سرود:

 

گر تو خواهی کز طریقت دَم زنی
پای باید بر سر عالَم زنی
نی که عالَم از طمع برهم زنی
چون دَم از آمالِ دنیا کم زنی
 

نکته بگویم: چون پیام این شعر روشن و رساست و شاید هم زیاد پیچیده و غامض! بهتر دیدم دست به برداشت ادبی‌ام بزنم نه محتوایی، که شخصاً این‌گونه می‌فهمم اگر اشتباه نکرده باشم: «زنی» ردیف آهنگین این نظم زیباست و بی‌حکمت ردیف نشد. و دَم و عالَم و بَرهم و کم، قافیه‌های قشنگ آن. که به نظر من اگر چهار قافیه را دنباله‌ی هم قرار دهیم _که دادم_ خود پیامی رمزینه‌وار و پُرژرفاست. اهل فن می‌فهمند و من دم فرو می‌بندم! آمالِ دنیا هم که می‌دانید یعنی آرزو، که توانسته بر کثیری از بشر به گویش مازندرانی‌ها، چون مار چَمبره و کلافه زده. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و ششم

 

پاسخ:

سلام. پرسیدی از من، باشه می‌گویم. تحلیل کوتاه من این است. ممکن است نظرم دچار نقصان باشد زیرا شاید نتوانستم همه‌ی حرفم را اینجا گفته باشم. اما در این ساعت این‌گونه می‌اندیشم: مهترین مسأله این است چرا آمریکا این‌قدر به مذاکره با ایران نیازمند است؟ علت اصلی این است چون عمق استراتژیک ایران، از قضا حوزه‌ی نفوذ آمریکاست. یعنی خاورمیانه. حال میان این عمق استراتژیک و حوزه‌ی نفوذ تصادم رخ داده است. آمریکا از این شکست، دچار وحشت شده است. بنابراین؛ خیال کرده است با نمایش قدرت و عملیات روانی و مدیریت تولید خبر می‌تواند ایران را دچار ترس کند و دست‌کم سه قوت متمایز ایران را در مذاکره‌ی دو جانبه تضعیف و مشروط سازد: بُرد موشک. کنترل توان تسلیحات هسته‌ای. و نیز بیرون راندن ایران از حوزه‌ی نفوذ.

 

از آنجا که از رویارویی تمام‌عیار با ایران بشدت می‌هراسد، و ایران هم از این سه قوت خود دست نمی‌کشد، در پیِ هیاهو و ماجراجویی‌ست تا فضا را همانند نبرد شیرها با بوفالوها تیره و تار و غبارآلود کند و در داخل ایران میان مردم چندگونگی پدید آورد و در جهان میان دولت‌های هرج‌ومرج سیاسی ایجاد کند.

 

من نظرم این است کانالی که در عراق ایجاد شده، نشان می‌دهد آمریکا فقط می‌خواهد رفتاری از خود بروز دهد که سه قدرت اروپا، روسیه و چین دریابند این کشور همچنان یک ابرقدرت قادر است. حال آن‌که قدرتش در برابر قدرت بازدارندگی بسیارخطرناک و ویرانگر ایران، پوشالی است و ضربه‌پذیر.

 

دقت کن، گفتم توانِ تسلیحات هسته‌ای. نه خودِ تسلیحات. یعنی قدرت بالقوه‌ی ایران درین فاز، که هر آن به حکم مصلحت ممکن است بالفعل گردد. اگر یادتان باشد، اوباما هم در نامه‌ای گفته بود بدین مضمون:  شما _ایران_ یک اصلی دارید به اسم مصلحت در اسلام، که هر لحظه ممکن است، حتی سوگند شما را هم تغییر دهد.... بگذرم.

 

هفت کول (۴۶)

ایران را بشناسیم

به نام خدا. سلام. نزاریان (= پیروان نزار) به رهبری حسن صباح _که خود دانشمندی متکلم بود_ بر وجوب تعلیم از سوی «معلمی صادق» تأکید می‌ورزیدند. و خارجیان به همین خاطر نزاریان را «تعلیمیه» می‌نامیدند. خود حسن صباح به کتابخانه بی‌اندازه اهمیت می‌داد. نزاریان حتی در قله‌های کوهستانی نیز کتابخانه داشتند و از علم و دانش حمایت می‌کردند. و به دلیل تأکید بر آموزش، تعلیم و کتاب‌خواندن در کوهستان، دانشمندان خارجی به ایران سرازیر شدند. و  جامعه‌ی نزاری تحرک گرفت و موجبات رونق فکری و حیات تازه و طراوت نو گردید؛ به‌طوری‌که عالم بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی سه دهه از عمر خود را در میان نزاریان در قلاع (= قلعه‌ها) گذراند. الموت در قزوین هنوز یک نشان از آن نشانگران باطنیه دارد.

 

اگر هجوم وحشیانه‌ی قوم مغول نبود، دولت نزاریان آن‌گونه منقرض نمی‌شد. هرچند سلسله‌ی امامان آنان، پای‌برجا مانده بود، اما از آن زمان به بعد بود که پنهان‌داشتن عقیده، سِرّی شدن امور و تقیّه در میان این فرقه‌ی انقلابی اسماعیلیه، به یک روال عام‌تر و پیچیده‌تر بدَل شد. که بیان آن رخصت می‌طلبد و مَجال و حال و قال.

 

نکته نگویم هفت کول کوله‌بار می‌ماند:

هیچی! خواستم بگویم ایران همآره دیارِ دلیران، دلبران، دانایان و دانشمندان بود؛ بیاییم این هویت ایرانی را بیش از پیشینیان با درس و دانش و دیانت و دلیری و دلبری و دانشمندی و دارایی و داد و دادگر و دادار (= آفریدگار) دنیای‌مان را از دَد و دَدان و دیوان و درّندگان در امان داریم.

 

 

با امام هشتم (۱)

به نام خدا. سلام. درین سلسله ‌‌‌‌‌‌گفتار کوتاه، از امام رضا _علیه‌السلام_ خواهم نوشت که در قلب ایرانیان جای دارد و کانون رأفت ماست. زاده‌ی ۱۴۸ هجری قمری مدینه که در ۲۰۳ قمری در توس (مشهد) به شهادت رسید. امید است بتوانم از این وظیفه‌ و عشقم برآیم. از دهه‌ی ۸۰ شروع کرده بودم به نوشتن پژوهشی درباره‌ی آن امام هُمام (=بزرگ و بخشنده) که کم‌کم برای این مدرسه می‌نویسم، شاید بر دانش و پویش بیفزاید. بسم‌الله.

 

ایرانی‌ها _عموماً_ تمایل و گرایش به تشیع و خاندان علی _علیه‌السلام_ داشتند و از همان اول هم که علیه‌ی عباسیان قیام کردند با عنوان «الرًضا _یا الرًضی_ مِن آل محمد» قیام کردند. به همین علت مأمون عباسی برای جلب رضایت ایرانی‌ها _که چند سال پیش‌تر از او با نام «رضا» قیام کرده بودند_ لقب رضا را به حضرت رضا داد تا در ظاهر به ایرانیان بگوید من دارم خواسته‌ی شما را برآورده می‌کنم. حال آن‌که «رضا» از قبل، یکی از القاب امام علی‌بن موسی‌الرضا (ع) بود. در عکس زیر مشهورترین لقب‌های امام هشتم را می‌آورم.

 

 

هفت کول (۴۷)

چهار قافیه‌ی ژرف
به نام خدا. سلام. حاج میرزا حسن اصفهانی _که به صفی‌علیشاه مشهور است_ از مشایخ صوفیه و عرفان سلسله‌ی نعمت‌الهی قرن ۱۳ هجری قمری بود. او شاعر هم بود. این دو بیت از اوست که به نظر من بسیاربسیار عالی سرود:

 

گر تو خواهی کز طریقت دَم زنی
پای باید بر سر عالَم زنی
نی که عالَم از طمع برهم زنی
چون دَم از آمالِ دنیا کم زنی
 

نکته بگویم: چون پیام این شعر روشن و رساست و شاید هم زیاد پیچیده و غامض! بهتر دیدم دست به برداشت ادبی‌ام بزنم نه محتوایی، که شخصاً این‌گونه می‌فهمم اگر اشتباه نکرده باشم: «زنی» ردیف آهنگین این نظم زیباست و بی‌حکمت ردیف نشد. و دَم و عالَم و بَرهم و کم، قافیه‌های قشنگ آن. که به نظر من اگر چهار قافیه را دنباله‌ی هم قرار دهیم _که دادم_ خود پیامی رمزینه‌وار و پُرژرفاست. اهل فن می‌فهمند و من دم فرو می‌بندم! آمالِ دنیا هم که می‌دانید یعنی آرزو، که توانسته بر کثیری از بشر به گویش مازندرانی‌ها، چون مار چَمبره و کلافه زده. بیشتر بخوانید ↓

 
جناب قربانی! مگر ترامپ زبان هم دارد؟! که زبان دیگران را بفهمد. آموزه‌ات درست است، تطبیق آن نادرست. ایدئالیستی حرف زدی نه رئالیستی. راستی سلام جناب جلیل. جواب ندادی. این جواب به زبان فنی‌تر طفره بود. طفره هم یعنی پریدن. و شما جناب قربانی پریدی از پاسخ. سؤال من ساده است: ترامپ زبان هم دارد؟ اوباما که می‌گویی، اوباما با ترامپ یکی است؟ من البته چون بلد نیستم پرسیدم. شاکله‌ی این دو فرد مگر یکسان است؟
 
 

نکتۀ سیاسی:

دیشب خواندم که برنی سندرز سناتور سوسیال دموکرات آمریکا _که از نامزدهای ریاست‌جمهوری در درون حزب دموکرات نیز هست_ گفت: «من در کل زندگی‌ام هرگز متوجه نشدم که چرا عربستان به عنوان یک رژیم قاتل، مستبد و غیر دموکراتیک یکی از بهترین متحدان ما است اما ایران یک فاجعه محسوب می‌شود؟»

 

نکته‌ بگویم:

چون بر نظام امپریالیستی آمریکا مکتب مرکانتالیسم (=سوداگری) حاکمیت دارد که در آن فقط پول و انباشت ثروت و حتی چپاول ملل دیگر اصالت دارد. و حقوق بشر، عدالت و انسانیت چیزی جز لقلقه‌ی زبان نیست و نیز حربه‌ای در برابر حریف. امید است غرب‌باوران بیشتر بیندیشند.

 

درخواست مدیر:

لطف کنیم همگی، بحث‌های مهم روز را به سمت احساسات نبریم. می‌دانید مسائل روز فرقش با مسائل گذشته این است، ابعاد پنهان آن هر لحظه تغییر می‌کند زیرا مسائل روز، رویدادهای‌ست که در حال رخ دادن است و تمام نشده است. پس؛ تا اطلاعات کسی کامل‌تر نشد، در نوشتن فقط گمانه‌زنی کند، نه یقینی سخن گوید و بگوید الّا و لابُد همین است. پوزش.
 
سلام جناب عبدالعلی ترابی
 
این داستان، مرا به یاد آینه‌ی معرفت مولوی انداخت که حقیقت از آسمان افتاد و هر یک از ما، یک تکّه از آن حقیقت آینه‌ایم. همان کثرت در وحدت و وحدت در کثرت. البته اگر انسان بخواهد اهل معرفت باشد و در صیقل زدن و جلا دادنِ وجودی خود کوتاهی نکند و جنس آینه‌ی شفاف خود را کِدر ننماید و جیوه‌ی پشتش را نریزد و شیشه نشود. جناب ترابی با این آموزه‌ی مرحوم جَبران خلیل جَبران، موافقم که آوردی: «عشق ثمره‌ٔ خویشاوندی روحی است» این مسیحی آگاه، کتاب «پیامبر» هم نوشت که خواندن دارد.

 

با آیه:

علامه طباطبایی در تفسیر آیه‌ی ۱۸ بقره، می‌گوید علت این است آنان یعنی گمراهان، به حق بازگشت نمی‌کنند زیرا حواس خود را معطّل گذاشتند و نخواستند از این سه نعمت بهره ببرند، نعمت‌های زبان، گوش، چشم. که هر سه، دستگاهی برای فهم است. در واقع خودشان، خود را محروم از هدایت کرده‌اند. توضیح: برداشت آزاد کردم از تفسیر علامه. مربوط به دسته‌ایی از انسان‌هاست که در حقیقت پا بر روی حقایق می گذارند. وگرنه خدا به تمامی انسان‌ها فرصت فهم و توبه و درک می‌دهد. اما آن دسته حتی اگر بفهمند، باز هم خود را به نفهمی می‌زنند. مثلاً منافقان مدینه که دست در دست یهودیان آنجا داشتند و در خفا با مشرکان مکه سر و سّری می‌نمودند، همه‌چیز را می‌فهمیدند حتی شاید بیشتر از همه. اما بازگشت به حقیقت محمدی (ص) برای‌شان سخت بود و دشوار، چون دنیادوست بودند و راحت‌طلب و فرصت‌طلب. که امروزه در اصلاح سیاسی به این تیپ افراد و افکار می‌گویند اُپورتونیست‌ها.

 

 
نکته ها: مرحوم آیت الله العظمی اراکی چند سال قبل در مصاحبه مجله‌ی «حوزه» با او _که من از آغاز انتشارش سال‌ها آبونمان آن بودم_ بدین مضمون گفته بود؛ ماها حتی دو رکعت نماز با «حضور قلب» نمی‌خوانیم! و توی نماز بیشترین خیالات و نقشه‌ها به سراغ‌مان می‌آید. تأکید می‌کنم بدین مضمون گفت.

 

هفت کول (۴۸)

منطق آمریکایی!
به نام خدا. سلام. دو سال پیش رُمانی خوانده بودم با عنوان «سیّد بغداد». قصّه‌ی جیمی سرباز آمریکایی که به راز عاشورا پی برد. نوشته‌ی دکتر محمد طعان که صاحب چند رمان به نام بادام‌زمینی، خواجه، نوستالژی، زیارت وُجده و... است. من رمان سید بغداد را خیلی خواندنی می‌دانم. از صفحه‌ی ۳۰ آن نکاتی  یادداشت کرده بودم که اینجا برداشت آزادم را از آن رمان می‌نویسم. امید است مفید افتد:

 

سرگرد آمریکایی رمان، به سرباز آمریکایی می‌گوید: «استدلال‌های ارتش الزاماً با حقیقت سنخیت ندارد.» سرباز آمریکایی این حرف سرگرد را به اعماق ذهنش فرو برد؛ زیرا او فهمیده بود که داخل آمریکا، خودکُشی‌های سربازان آمریکایی در جادّه‌ی الرُّمادی عراق را به عنوان کشته‌شدگان جا زدند!

 

سرگرد چون فهمید سرباز قضیه‌ی خودکشی‌ها را فهمید، دو استدلال دیگر دست‌وپا کرد  و بدین گونه گفت: «برای سرباز هم باید استدلال ارتش، بر حقیقت اولویت داشته باشد.» و با کمی درنگ استدلال بعدی را سنجاق کرد: «منطق ارتش، منطق جنگ است نه شفّاف‌سازی.»

 

سرباز که از راز باخبر بود، مکثی کرد و اطاعت. سرگرد حالا با اطمینان خاطر استدلال چهارم را به مغز سرباز پرتاب کرد تا شستشوی مغزی کامل شود، پس این را گفت: «هدف، ارزش این را دارد که یک جاهایی رازنگه‌دار بود.» ولی جیمی، این سرباز زیر دستِ سرگرد، هم از راز امریکایی‌ها سر در آورده بود و هم از راز عاشورا. و در نهایت با عشق و آزادی، به مکتب عاشورا پیوست. آنچه خواندید برداشتم از رمان بود.

 

نکته بگویم: به قول حضرت ابوطالب: «ثروت چون سایه رفتنی است.» و به قول شاعر:

شمع این مسأله را بر همه کس روشن کرد
که توان تا به سحر گریه‌ی بی‌شیون کرد

 

استان خیال (۱۱)

در این استان، افکارِ الحادی و الهی به‌هیچ‌وجه باهم جمع نمی‌شوند؛ اما افراد به حکم مدارا و رواداری چرا.

 

سلام جناب جوادی‌نسب
بلی؛ البته برای اولیای الهی ممکن است نیز برای سالکینِ واصِل. من، گاه خودم را آزمون می‌کنم ببینم آیا حواسم متمرکز می‌شود. وقتی در معنای الفاظ نماز خودم را وقف می‌کنم مثلاً، می‌بینم تا حدی _البته به‌میزان ثانیه‌ای می‌شود مستغرق! شد که داری با حواس‌جمع! نماز می‌خوانی_ اما لَختی نمی‌گذرد باز فیلِ درون یاد هندوستان می‌کند. به‌هرحال، تمرکز روی معنی واژگان در نماز، یک تجربه‌ است. بیازما، شاید مال شما از ثانیه‌ها به دقیقه‌ها برسد حضور قلب، حسین. اگر رسید خبرم کن. من که حواسم هزار جا سیر می‌کند!

 

حرم رضوی. بازنشر دامنه

حرم رضوی. بازنشر دامنه
 
با امام هشتم (۲)

برخی محققان اسلامی، امامت ائمه اطهار _علیهم‌السلام_ را در سه مرحله تفسیر و تحلیل کرده‌اند که من سعی کرده‌ام بسیارفشرده در اینجا تشریح کنم: ۱. از امام علی تا امام سجاد. ۲. از امام باقر تا امام کاظم. ۳. از امام رضا تا امام مهدی. علیهم‌السلام.

 

امامان مرحله‌ی اول (امام علی. امام حسن. امام حسین. امام سجاد) مکتب را در برابر انحراف _که پس از رحلت پیامبر صلوات الله علیه وآله، روی داد_ نگه‌داری کردند و در برابر جبهه‌گیری آنان ایستادگی ورزیدند.

 

امامان مرحله‌ی دوم (امام باقر. امام صادق. امام کاظم) آنچه امامان مرحله‌ی اول انجام دادند را در چارچوب تفصیلی مخصوص، برای شیعه ارائه نمودند.

امامان مرحله‌ی سوم که آغازگر آن امام رضا _علیه‌السلام_ بود، آن چارچوب تفصیلی را به روی امت گشودند و پایگاه‌های مردمی شیعه و همبستگی آنان با امام معصوم را به اوج رسانیدند. به‌طوری‌که حاکمان از خطر قیام مردمی می‌هراسیدند.

 

در این مرحله است که شیعیان، انواع شکنجه‌ها، کشتارها، دربه‌دری‌ها، محدویت‌ها و شهادت‌ها را متحمّل شدند. و بدتر آن‌که حاکمان با انواع حیله و نیرنگ، امامان را در تنگا و حصر و پادگان و دور از مردم نگه می‌داشتند تا شاید از خطرِ آگاهیِ مردم در امان! بمانند.

 

نکته: نقش امام هشتم _علیه‌السلام_ به عنوان آغازگر مرحله‌ی سوم، بسیار مؤثر، مهم و تحول‌ساز بود. تا بعد... .

 

برنی سندرز سناتور سوسیال دموکرات در صفحه اینستاگرام خود با انتشار پیام ویدئویی که در آن تصاویری از کشته شدن نظامیان آمریکایی و جنگ یمن بود، از سیاست ترامپ درباره رابطه ایالات متحده با عربستان انتقاد کرد و گفت: «من در کل زندگی‌ام هرگز متوجه نشدم که چرا عربستان به عنوان یک رژیم قاتل، مستبد و غیر دموکراتیک یکی از بهترین متحدان ما است اما ایران یک فاجعه محسوب می‌شود؟»

 

او در ادامه افزود: «اگر ما وارد جنگ با ایران شویم، ثبات منطقه از بین خواهد رفت و ما دهه‌ها در جنگی خواهیم بود که هزینه آن جان هزاران سرباز را خواهد گرفت. فقط خدا می‌داند که با این جنگ چه تعدادی از مردم در منطقه جان خود را از دست خواهند داد.» (منبع)

 

 

مینو بدیعی

شرح عکس بالا:

خانم مینو بدیعی. قلم و گزارش او را طی دهه‌های اول انقلاب همیشه می‌خواندم. کمتر کسی را دیدم که مانند او در گزارش، این‌قدر خوب بنویسد. روزنامه‌نگار حرفه‌ای و صاحب سبک در گزارش. مینو بدیعی از سال ۵۶ تا سال۷۷ در کیهان آن دوره می‌نوشت.

 

او در سرویس گزارش کیهان فعالیت می‌کرد با موضوعات بکر، که بعد به نشاط و عصر آزادگان پیوست. شفقنا از این پیشکسوت تقدیر کرد و من هم چون ازو آموختم، این پست را نوشتم و راهی مدرسه نمودم. خانم مینو بدیعی. روزنامه‌نگار حرفه‌ای که در سال ۵۶ در کیهان نوشت تا  سال۷۷. او در سرویس گزارش  کیهان فعالیت می‌کرد که بعد به نشاط، عصر آزادگان پیوست.

 

 

هفت کول (۴۹)

مویت اصلاح! می‌شود امّا

 

به نام خدا. سلام. می‌دانید که نلسون رالی هلاهلا ماندلا به دلیل مبارزات آگاهانه علیه‌ی تبعیض نژادی دستگیر و به ۲۸ سال زندان محکوم شد. سرانجام این سیاه‌پوست ضد ظلم، با انقلاب مردمی آزاد گردید و آپارتاید (=جدایی نژادی) را پایان داد. با رأی مردم به ریاست‌جمهوری رسید. این جایگاه را فقط یک‌دوره پذیرفت و گردش قدرت را برای شایستگان باز گذاشت.

 

ماندلا یک کار دیگر هم در حقوق و قدرت کرد؛ با طرح و تزِ «اعتراف کن، پوزش بخواه، عفو شو» اجازه نداد کسی مجازات شود؛ زیرا خود طعمِ تلخ اَعمال شاقّه (=دشوار) را طی سال‌ها رنج و زندان به دست سفیدپوستان، چشیده بود.

 

نکته بگویم: بهتر است نکته‌ام از شعر دکتر حبیب‌الله صناعی باشد و بس:

مویت اصلاح می‌شود، اما

تو خود اصلاح می‌شوی؟ حاشا

 

کتاب اسلام و حکمت خالده

نوشته‌ی فریتیوف شوان.

 

تحلیل سیاسی من

دو سپاه
قدرت بازدارندگی ایران در دو سپاه بزرگ و مقتدر رو به تزایُد گذاشت؛ سپاه جهان اسلام و سپاه ایران. اولی به فرماندهی فردی قدَر و کاریزماتیک به اسم مأنوس و پُرنفوذِ حاج قاسم سلیمانی با اعضایی نامرئی از سراسر جهان اسلام و جهانِ مقاومت. سپاه دوم به فرماندهی ملت ایران که پاسداران بااخلاص بخشی از آن‌اند. این دو سپاه، هرگز اهل زور، جنگ، تجاوز و کشورگشایی هیچ سرزمینی نبوده و نیستند، اما دو لبه‌ی بُرّنده‌ی قیچیِ مقاومت و بازدارندگی‌اند.

 

حسودان جهان و چپاولگران ستمگر، به این تیزی قیچی و چابکی درهم‌کوبنده آگاه‌اند، و با واهمه و حیرانی هر روز حرفی نقیض دیروز و تصمیمی وارونه‌ی فردا را در اَفّوا می‌دَمند. آنچه اینک فردی کم‌خرد و تازه‌کار و ناشی یعنی ترامپ با رویکرد عملیات روانی مانور می‌دهد، برای دوشیدن ارتجاع عرب، و دل‌خوشی سازمان تروریستی فرقه‌ی مریم رجوی و سلطنت‌طلبان آن‌سوی مرز و حفظ حریم اسراییل جعلی‌ست که از ترس فروپاشی به ولوله و دلهره افتادند.

 

باید مراقب و هوشمند بود تا نفوذی‌های یک جریان جنایتکار که از ۱۰۰۰ کامپیوتر نصب‌شده در جلگه‌ی آلبانی خط می‌گیرند، نتوانند دل مردم را خالی و فضا را کِدر کنند.

 

حتم بدانیم قدرت، خاصه توان بازدارندگی و استراتژی نامتقارن ایران، بخشی جدایی‌ناپذیر از دیپلماسی‌ست. و دیپلماسی بدون قدرت، لرزان و لغزان است. والسلام. خدا حافظ.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۶

مدرسه فکرت ۳۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و ششم

 

پاسخ:

سلام. پرسیدی از من، باشه می‌گویم. تحلیل کوتاه من این است. ممکن است نظرم دچار نقصان باشد زیرا شاید نتوانستم همه‌ی حرفم را اینجا گفته باشم. اما در این ساعت این‌گونه می‌اندیشم: مهترین مسأله این است چرا آمریکا این‌قدر به مذاکره با ایران نیازمند است؟ علت اصلی این است چون عمق استراتژیک ایران، از قضا حوزه‌ی نفوذ آمریکاست. یعنی خاورمیانه. حال میان این عمق استراتژیک و حوزه‌ی نفوذ تصادم رخ داده است. آمریکا از این شکست، دچار وحشت شده است. بنابراین؛ خیال کرده است با نمایش قدرت و عملیات روانی و مدیریت تولید خبر می‌تواند ایران را دچار ترس کند و دست‌کم سه قوت متمایز ایران را در مذاکره‌ی دو جانبه تضعیف و مشروط سازد: بُرد موشک. کنترل توان تسلیحات هسته‌ای. و نیز بیرون راندن ایران از حوزه‌ی نفوذ.

 

از آنجا که از رویارویی تمام‌عیار با ایران بشدت می‌هراسد، و ایران هم از این سه قوت خود دست نمی‌کشد، در پیِ هیاهو و ماجراجویی‌ست تا فضا را همانند نبرد شیرها با بوفالوها تیره و تار و غبارآلود کند و در داخل ایران میان مردم چندگونگی پدید آورد و در جهان میان دولت‌های هرج‌ومرج سیاسی ایجاد کند.

 

من نظرم این است کانالی که در عراق ایجاد شده، نشان می‌دهد آمریکا فقط می‌خواهد رفتاری از خود بروز دهد که سه قدرت اروپا، روسیه و چین دریابند این کشور همچنان یک ابرقدرت قادر است. حال آن‌که قدرتش در برابر قدرت بازدارندگی بسیارخطرناک و ویرانگر ایران، پوشالی است و ضربه‌پذیر.

 

دقت کن، گفتم توانِ تسلیحات هسته‌ای. نه خودِ تسلیحات. یعنی قدرت بالقوه‌ی ایران درین فاز، که هر آن به حکم مصلحت ممکن است بالفعل گردد. اگر یادتان باشد، اوباما هم در نامه‌ای گفته بود بدین مضمون:  شما _ایران_ یک اصلی دارید به اسم مصلحت در اسلام، که هر لحظه ممکن است، حتی سوگند شما را هم تغییر دهد.... بگذرم.

 

هفت کول (۴۶)

ایران را بشناسیم

به نام خدا. سلام. نزاریان (= پیروان نزار) به رهبری حسن صباح _که خود دانشمندی متکلم بود_ بر وجوب تعلیم از سوی «معلمی صادق» تأکید می‌ورزیدند. و خارجیان به همین خاطر نزاریان را «تعلیمیه» می‌نامیدند. خود حسن صباح به کتابخانه بی‌اندازه اهمیت می‌داد. نزاریان حتی در قله‌های کوهستانی نیز کتابخانه داشتند و از علم و دانش حمایت می‌کردند. و به دلیل تأکید بر آموزش، تعلیم و کتاب‌خواندن در کوهستان، دانشمندان خارجی به ایران سرازیر شدند. و  جامعه‌ی نزاری تحرک گرفت و موجبات رونق فکری و حیات تازه و طراوت نو گردید؛ به‌طوری‌که عالم بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی سه دهه از عمر خود را در میان نزاریان در قلاع (= قلعه‌ها) گذراند. الموت در قزوین هنوز یک نشان از آن نشانگران باطنیه دارد.

 

اگر هجوم وحشیانه‌ی قوم مغول نبود، دولت نزاریان آن‌گونه منقرض نمی‌شد. هرچند سلسله‌ی امامان آنان، پای‌برجا مانده بود، اما از آن زمان به بعد بود که پنهان‌داشتن عقیده، سِرّی شدن امور و تقیّه در میان این فرقه‌ی انقلابی اسماعیلیه، به یک روال عام‌تر و پیچیده‌تر بدَل شد. که بیان آن رخصت می‌طلبد و مَجال و حال و قال.

 

نکته نگویم هفت کول کوله‌بار می‌ماند:

هیچی! خواستم بگویم ایران همآره دیارِ دلیران، دلبران، دانایان و دانشمندان بود؛ بیاییم این هویت ایرانی را بیش از پیشینیان با درس و دانش و دیانت و دلیری و دلبری و دانشمندی و دارایی و داد و دادگر و دادار (= آفریدگار) دنیای‌مان را از دَد و دَدان و دیوان و درّندگان در امان داریم.

 

 

با امام هشتم (۱)

به نام خدا. سلام. درین سلسله ‌‌‌‌‌‌گفتار کوتاه، از امام رضا _علیه‌السلام_ خواهم نوشت که در قلب ایرانیان جای دارد و کانون رأفت ماست. زاده‌ی ۱۴۸ هجری قمری مدینه که در ۲۰۳ قمری در توس (مشهد) به شهادت رسید. امید است بتوانم از این وظیفه‌ و عشقم برآیم. از دهه‌ی ۸۰ شروع کرده بودم به نوشتن پژوهشی درباره‌ی آن امام هُمام (=بزرگ و بخشنده) که کم‌کم برای این مدرسه می‌نویسم، شاید بر دانش و پویش بیفزاید. بسم‌الله.

 

ایرانی‌ها _عموماً_ تمایل و گرایش به تشیع و خاندان علی _علیه‌السلام_ داشتند و از همان اول هم که علیه‌ی عباسیان قیام کردند با عنوان «الرًضا _یا الرًضی_ مِن آل محمد» قیام کردند. به همین علت مأمون عباسی برای جلب رضایت ایرانی‌ها _که چند سال پیش‌تر از او با نام «رضا» قیام کرده بودند_ لقب رضا را به حضرت رضا داد تا در ظاهر به ایرانیان بگوید من دارم خواسته‌ی شما را برآورده می‌کنم. حال آن‌که «رضا» از قبل، یکی از القاب امام علی‌بن موسی‌الرضا (ع) بود. در عکس زیر مشهورترین لقب‌های امام هشتم را می‌آورم.

 

 

هفت کول (۴۷)

چهار قافیه‌ی ژرف
به نام خدا. سلام. حاج میرزا حسن اصفهانی _که به صفی‌علیشاه مشهور است_ از مشایخ صوفیه و عرفان سلسله‌ی نعمت‌الهی قرن ۱۳ هجری قمری بود. او شاعر هم بود. این دو بیت از اوست که به نظر من بسیاربسیار عالی سرود:

 

گر تو خواهی کز طریقت دَم زنی
پای باید بر سر عالَم زنی
نی که عالَم از طمع برهم زنی
چون دَم از آمالِ دنیا کم زنی
 

نکته بگویم: چون پیام این شعر روشن و رساست و شاید هم زیاد پیچیده و غامض! بهتر دیدم دست به برداشت ادبی‌ام بزنم نه محتوایی، که شخصاً این‌گونه می‌فهمم اگر اشتباه نکرده باشم: «زنی» ردیف آهنگین این نظم زیباست و بی‌حکمت ردیف نشد. و دَم و عالَم و بَرهم و کم، قافیه‌های قشنگ آن. که به نظر من اگر چهار قافیه را دنباله‌ی هم قرار دهیم _که دادم_ خود پیامی رمزینه‌وار و پُرژرفاست. اهل فن می‌فهمند و من دم فرو می‌بندم! آمالِ دنیا هم که می‌دانید یعنی آرزو، که توانسته بر کثیری از بشر به گویش مازندرانی‌ها، چون مار چَمبره و کلافه زده. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و ششم

 

پاسخ:

سلام. پرسیدی از من، باشه می‌گویم. تحلیل کوتاه من این است. ممکن است نظرم دچار نقصان باشد زیرا شاید نتوانستم همه‌ی حرفم را اینجا گفته باشم. اما در این ساعت این‌گونه می‌اندیشم: مهترین مسأله این است چرا آمریکا این‌قدر به مذاکره با ایران نیازمند است؟ علت اصلی این است چون عمق استراتژیک ایران، از قضا حوزه‌ی نفوذ آمریکاست. یعنی خاورمیانه. حال میان این عمق استراتژیک و حوزه‌ی نفوذ تصادم رخ داده است. آمریکا از این شکست، دچار وحشت شده است. بنابراین؛ خیال کرده است با نمایش قدرت و عملیات روانی و مدیریت تولید خبر می‌تواند ایران را دچار ترس کند و دست‌کم سه قوت متمایز ایران را در مذاکره‌ی دو جانبه تضعیف و مشروط سازد: بُرد موشک. کنترل توان تسلیحات هسته‌ای. و نیز بیرون راندن ایران از حوزه‌ی نفوذ.

 

از آنجا که از رویارویی تمام‌عیار با ایران بشدت می‌هراسد، و ایران هم از این سه قوت خود دست نمی‌کشد، در پیِ هیاهو و ماجراجویی‌ست تا فضا را همانند نبرد شیرها با بوفالوها تیره و تار و غبارآلود کند و در داخل ایران میان مردم چندگونگی پدید آورد و در جهان میان دولت‌های هرج‌ومرج سیاسی ایجاد کند.

 

من نظرم این است کانالی که در عراق ایجاد شده، نشان می‌دهد آمریکا فقط می‌خواهد رفتاری از خود بروز دهد که سه قدرت اروپا، روسیه و چین دریابند این کشور همچنان یک ابرقدرت قادر است. حال آن‌که قدرتش در برابر قدرت بازدارندگی بسیارخطرناک و ویرانگر ایران، پوشالی است و ضربه‌پذیر.

 

دقت کن، گفتم توانِ تسلیحات هسته‌ای. نه خودِ تسلیحات. یعنی قدرت بالقوه‌ی ایران درین فاز، که هر آن به حکم مصلحت ممکن است بالفعل گردد. اگر یادتان باشد، اوباما هم در نامه‌ای گفته بود بدین مضمون:  شما _ایران_ یک اصلی دارید به اسم مصلحت در اسلام، که هر لحظه ممکن است، حتی سوگند شما را هم تغییر دهد.... بگذرم.

 

هفت کول (۴۶)

ایران را بشناسیم

به نام خدا. سلام. نزاریان (= پیروان نزار) به رهبری حسن صباح _که خود دانشمندی متکلم بود_ بر وجوب تعلیم از سوی «معلمی صادق» تأکید می‌ورزیدند. و خارجیان به همین خاطر نزاریان را «تعلیمیه» می‌نامیدند. خود حسن صباح به کتابخانه بی‌اندازه اهمیت می‌داد. نزاریان حتی در قله‌های کوهستانی نیز کتابخانه داشتند و از علم و دانش حمایت می‌کردند. و به دلیل تأکید بر آموزش، تعلیم و کتاب‌خواندن در کوهستان، دانشمندان خارجی به ایران سرازیر شدند. و  جامعه‌ی نزاری تحرک گرفت و موجبات رونق فکری و حیات تازه و طراوت نو گردید؛ به‌طوری‌که عالم بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی سه دهه از عمر خود را در میان نزاریان در قلاع (= قلعه‌ها) گذراند. الموت در قزوین هنوز یک نشان از آن نشانگران باطنیه دارد.

 

اگر هجوم وحشیانه‌ی قوم مغول نبود، دولت نزاریان آن‌گونه منقرض نمی‌شد. هرچند سلسله‌ی امامان آنان، پای‌برجا مانده بود، اما از آن زمان به بعد بود که پنهان‌داشتن عقیده، سِرّی شدن امور و تقیّه در میان این فرقه‌ی انقلابی اسماعیلیه، به یک روال عام‌تر و پیچیده‌تر بدَل شد. که بیان آن رخصت می‌طلبد و مَجال و حال و قال.

 

نکته نگویم هفت کول کوله‌بار می‌ماند:

هیچی! خواستم بگویم ایران همآره دیارِ دلیران، دلبران، دانایان و دانشمندان بود؛ بیاییم این هویت ایرانی را بیش از پیشینیان با درس و دانش و دیانت و دلیری و دلبری و دانشمندی و دارایی و داد و دادگر و دادار (= آفریدگار) دنیای‌مان را از دَد و دَدان و دیوان و درّندگان در امان داریم.

 

 

با امام هشتم (۱)

به نام خدا. سلام. درین سلسله ‌‌‌‌‌‌گفتار کوتاه، از امام رضا _علیه‌السلام_ خواهم نوشت که در قلب ایرانیان جای دارد و کانون رأفت ماست. زاده‌ی ۱۴۸ هجری قمری مدینه که در ۲۰۳ قمری در توس (مشهد) به شهادت رسید. امید است بتوانم از این وظیفه‌ و عشقم برآیم. از دهه‌ی ۸۰ شروع کرده بودم به نوشتن پژوهشی درباره‌ی آن امام هُمام (=بزرگ و بخشنده) که کم‌کم برای این مدرسه می‌نویسم، شاید بر دانش و پویش بیفزاید. بسم‌الله.

 

ایرانی‌ها _عموماً_ تمایل و گرایش به تشیع و خاندان علی _علیه‌السلام_ داشتند و از همان اول هم که علیه‌ی عباسیان قیام کردند با عنوان «الرًضا _یا الرًضی_ مِن آل محمد» قیام کردند. به همین علت مأمون عباسی برای جلب رضایت ایرانی‌ها _که چند سال پیش‌تر از او با نام «رضا» قیام کرده بودند_ لقب رضا را به حضرت رضا داد تا در ظاهر به ایرانیان بگوید من دارم خواسته‌ی شما را برآورده می‌کنم. حال آن‌که «رضا» از قبل، یکی از القاب امام علی‌بن موسی‌الرضا (ع) بود. در عکس زیر مشهورترین لقب‌های امام هشتم را می‌آورم.

 

 

هفت کول (۴۷)

چهار قافیه‌ی ژرف
به نام خدا. سلام. حاج میرزا حسن اصفهانی _که به صفی‌علیشاه مشهور است_ از مشایخ صوفیه و عرفان سلسله‌ی نعمت‌الهی قرن ۱۳ هجری قمری بود. او شاعر هم بود. این دو بیت از اوست که به نظر من بسیاربسیار عالی سرود:

 

گر تو خواهی کز طریقت دَم زنی
پای باید بر سر عالَم زنی
نی که عالَم از طمع برهم زنی
چون دَم از آمالِ دنیا کم زنی
 

نکته بگویم: چون پیام این شعر روشن و رساست و شاید هم زیاد پیچیده و غامض! بهتر دیدم دست به برداشت ادبی‌ام بزنم نه محتوایی، که شخصاً این‌گونه می‌فهمم اگر اشتباه نکرده باشم: «زنی» ردیف آهنگین این نظم زیباست و بی‌حکمت ردیف نشد. و دَم و عالَم و بَرهم و کم، قافیه‌های قشنگ آن. که به نظر من اگر چهار قافیه را دنباله‌ی هم قرار دهیم _که دادم_ خود پیامی رمزینه‌وار و پُرژرفاست. اهل فن می‌فهمند و من دم فرو می‌بندم! آمالِ دنیا هم که می‌دانید یعنی آرزو، که توانسته بر کثیری از بشر به گویش مازندرانی‌ها، چون مار چَمبره و کلافه زده. بیشتر بخوانید ↓

 
جناب قربانی! مگر ترامپ زبان هم دارد؟! که زبان دیگران را بفهمد. آموزه‌ات درست است، تطبیق آن نادرست. ایدئالیستی حرف زدی نه رئالیستی. راستی سلام جناب جلیل. جواب ندادی. این جواب به زبان فنی‌تر طفره بود. طفره هم یعنی پریدن. و شما جناب قربانی پریدی از پاسخ. سؤال من ساده است: ترامپ زبان هم دارد؟ اوباما که می‌گویی، اوباما با ترامپ یکی است؟ من البته چون بلد نیستم پرسیدم. شاکله‌ی این دو فرد مگر یکسان است؟
 
 

نکتۀ سیاسی:

دیشب خواندم که برنی سندرز سناتور سوسیال دموکرات آمریکا _که از نامزدهای ریاست‌جمهوری در درون حزب دموکرات نیز هست_ گفت: «من در کل زندگی‌ام هرگز متوجه نشدم که چرا عربستان به عنوان یک رژیم قاتل، مستبد و غیر دموکراتیک یکی از بهترین متحدان ما است اما ایران یک فاجعه محسوب می‌شود؟»

 

نکته‌ بگویم:

چون بر نظام امپریالیستی آمریکا مکتب مرکانتالیسم (=سوداگری) حاکمیت دارد که در آن فقط پول و انباشت ثروت و حتی چپاول ملل دیگر اصالت دارد. و حقوق بشر، عدالت و انسانیت چیزی جز لقلقه‌ی زبان نیست و نیز حربه‌ای در برابر حریف. امید است غرب‌باوران بیشتر بیندیشند.

 

درخواست مدیر:

لطف کنیم همگی، بحث‌های مهم روز را به سمت احساسات نبریم. می‌دانید مسائل روز فرقش با مسائل گذشته این است، ابعاد پنهان آن هر لحظه تغییر می‌کند زیرا مسائل روز، رویدادهای‌ست که در حال رخ دادن است و تمام نشده است. پس؛ تا اطلاعات کسی کامل‌تر نشد، در نوشتن فقط گمانه‌زنی کند، نه یقینی سخن گوید و بگوید الّا و لابُد همین است. پوزش.
 
سلام جناب عبدالعلی ترابی
 
این داستان، مرا به یاد آینه‌ی معرفت مولوی انداخت که حقیقت از آسمان افتاد و هر یک از ما، یک تکّه از آن حقیقت آینه‌ایم. همان کثرت در وحدت و وحدت در کثرت. البته اگر انسان بخواهد اهل معرفت باشد و در صیقل زدن و جلا دادنِ وجودی خود کوتاهی نکند و جنس آینه‌ی شفاف خود را کِدر ننماید و جیوه‌ی پشتش را نریزد و شیشه نشود. جناب ترابی با این آموزه‌ی مرحوم جَبران خلیل جَبران، موافقم که آوردی: «عشق ثمره‌ٔ خویشاوندی روحی است» این مسیحی آگاه، کتاب «پیامبر» هم نوشت که خواندن دارد.

 

با آیه:

علامه طباطبایی در تفسیر آیه‌ی ۱۸ بقره، می‌گوید علت این است آنان یعنی گمراهان، به حق بازگشت نمی‌کنند زیرا حواس خود را معطّل گذاشتند و نخواستند از این سه نعمت بهره ببرند، نعمت‌های زبان، گوش، چشم. که هر سه، دستگاهی برای فهم است. در واقع خودشان، خود را محروم از هدایت کرده‌اند. توضیح: برداشت آزاد کردم از تفسیر علامه. مربوط به دسته‌ایی از انسان‌هاست که در حقیقت پا بر روی حقایق می گذارند. وگرنه خدا به تمامی انسان‌ها فرصت فهم و توبه و درک می‌دهد. اما آن دسته حتی اگر بفهمند، باز هم خود را به نفهمی می‌زنند. مثلاً منافقان مدینه که دست در دست یهودیان آنجا داشتند و در خفا با مشرکان مکه سر و سّری می‌نمودند، همه‌چیز را می‌فهمیدند حتی شاید بیشتر از همه. اما بازگشت به حقیقت محمدی (ص) برای‌شان سخت بود و دشوار، چون دنیادوست بودند و راحت‌طلب و فرصت‌طلب. که امروزه در اصلاح سیاسی به این تیپ افراد و افکار می‌گویند اُپورتونیست‌ها.

 

 
نکته ها: مرحوم آیت الله العظمی اراکی چند سال قبل در مصاحبه مجله‌ی «حوزه» با او _که من از آغاز انتشارش سال‌ها آبونمان آن بودم_ بدین مضمون گفته بود؛ ماها حتی دو رکعت نماز با «حضور قلب» نمی‌خوانیم! و توی نماز بیشترین خیالات و نقشه‌ها به سراغ‌مان می‌آید. تأکید می‌کنم بدین مضمون گفت.

 

هفت کول (۴۸)

منطق آمریکایی!
به نام خدا. سلام. دو سال پیش رُمانی خوانده بودم با عنوان «سیّد بغداد». قصّه‌ی جیمی سرباز آمریکایی که به راز عاشورا پی برد. نوشته‌ی دکتر محمد طعان که صاحب چند رمان به نام بادام‌زمینی، خواجه، نوستالژی، زیارت وُجده و... است. من رمان سید بغداد را خیلی خواندنی می‌دانم. از صفحه‌ی ۳۰ آن نکاتی  یادداشت کرده بودم که اینجا برداشت آزادم را از آن رمان می‌نویسم. امید است مفید افتد:

 

سرگرد آمریکایی رمان، به سرباز آمریکایی می‌گوید: «استدلال‌های ارتش الزاماً با حقیقت سنخیت ندارد.» سرباز آمریکایی این حرف سرگرد را به اعماق ذهنش فرو برد؛ زیرا او فهمیده بود که داخل آمریکا، خودکُشی‌های سربازان آمریکایی در جادّه‌ی الرُّمادی عراق را به عنوان کشته‌شدگان جا زدند!

 

سرگرد چون فهمید سرباز قضیه‌ی خودکشی‌ها را فهمید، دو استدلال دیگر دست‌وپا کرد  و بدین گونه گفت: «برای سرباز هم باید استدلال ارتش، بر حقیقت اولویت داشته باشد.» و با کمی درنگ استدلال بعدی را سنجاق کرد: «منطق ارتش، منطق جنگ است نه شفّاف‌سازی.»

 

سرباز که از راز باخبر بود، مکثی کرد و اطاعت. سرگرد حالا با اطمینان خاطر استدلال چهارم را به مغز سرباز پرتاب کرد تا شستشوی مغزی کامل شود، پس این را گفت: «هدف، ارزش این را دارد که یک جاهایی رازنگه‌دار بود.» ولی جیمی، این سرباز زیر دستِ سرگرد، هم از راز امریکایی‌ها سر در آورده بود و هم از راز عاشورا. و در نهایت با عشق و آزادی، به مکتب عاشورا پیوست. آنچه خواندید برداشتم از رمان بود.

 

نکته بگویم: به قول حضرت ابوطالب: «ثروت چون سایه رفتنی است.» و به قول شاعر:

شمع این مسأله را بر همه کس روشن کرد
که توان تا به سحر گریه‌ی بی‌شیون کرد

 

استان خیال (۱۱)

در این استان، افکارِ الحادی و الهی به‌هیچ‌وجه باهم جمع نمی‌شوند؛ اما افراد به حکم مدارا و رواداری چرا.

 

سلام جناب جوادی‌نسب
بلی؛ البته برای اولیای الهی ممکن است نیز برای سالکینِ واصِل. من، گاه خودم را آزمون می‌کنم ببینم آیا حواسم متمرکز می‌شود. وقتی در معنای الفاظ نماز خودم را وقف می‌کنم مثلاً، می‌بینم تا حدی _البته به‌میزان ثانیه‌ای می‌شود مستغرق! شد که داری با حواس‌جمع! نماز می‌خوانی_ اما لَختی نمی‌گذرد باز فیلِ درون یاد هندوستان می‌کند. به‌هرحال، تمرکز روی معنی واژگان در نماز، یک تجربه‌ است. بیازما، شاید مال شما از ثانیه‌ها به دقیقه‌ها برسد حضور قلب، حسین. اگر رسید خبرم کن. من که حواسم هزار جا سیر می‌کند!

 

حرم رضوی. بازنشر دامنه

حرم رضوی. بازنشر دامنه
 
با امام هشتم (۲)

برخی محققان اسلامی، امامت ائمه اطهار _علیهم‌السلام_ را در سه مرحله تفسیر و تحلیل کرده‌اند که من سعی کرده‌ام بسیارفشرده در اینجا تشریح کنم: ۱. از امام علی تا امام سجاد. ۲. از امام باقر تا امام کاظم. ۳. از امام رضا تا امام مهدی. علیهم‌السلام.

 

امامان مرحله‌ی اول (امام علی. امام حسن. امام حسین. امام سجاد) مکتب را در برابر انحراف _که پس از رحلت پیامبر صلوات الله علیه وآله، روی داد_ نگه‌داری کردند و در برابر جبهه‌گیری آنان ایستادگی ورزیدند.

 

امامان مرحله‌ی دوم (امام باقر. امام صادق. امام کاظم) آنچه امامان مرحله‌ی اول انجام دادند را در چارچوب تفصیلی مخصوص، برای شیعه ارائه نمودند.

امامان مرحله‌ی سوم که آغازگر آن امام رضا _علیه‌السلام_ بود، آن چارچوب تفصیلی را به روی امت گشودند و پایگاه‌های مردمی شیعه و همبستگی آنان با امام معصوم را به اوج رسانیدند. به‌طوری‌که حاکمان از خطر قیام مردمی می‌هراسیدند.

 

در این مرحله است که شیعیان، انواع شکنجه‌ها، کشتارها، دربه‌دری‌ها، محدویت‌ها و شهادت‌ها را متحمّل شدند. و بدتر آن‌که حاکمان با انواع حیله و نیرنگ، امامان را در تنگا و حصر و پادگان و دور از مردم نگه می‌داشتند تا شاید از خطرِ آگاهیِ مردم در امان! بمانند.

 

نکته: نقش امام هشتم _علیه‌السلام_ به عنوان آغازگر مرحله‌ی سوم، بسیار مؤثر، مهم و تحول‌ساز بود. تا بعد... .

 

برنی سندرز سناتور سوسیال دموکرات در صفحه اینستاگرام خود با انتشار پیام ویدئویی که در آن تصاویری از کشته شدن نظامیان آمریکایی و جنگ یمن بود، از سیاست ترامپ درباره رابطه ایالات متحده با عربستان انتقاد کرد و گفت: «من در کل زندگی‌ام هرگز متوجه نشدم که چرا عربستان به عنوان یک رژیم قاتل، مستبد و غیر دموکراتیک یکی از بهترین متحدان ما است اما ایران یک فاجعه محسوب می‌شود؟»

 

او در ادامه افزود: «اگر ما وارد جنگ با ایران شویم، ثبات منطقه از بین خواهد رفت و ما دهه‌ها در جنگی خواهیم بود که هزینه آن جان هزاران سرباز را خواهد گرفت. فقط خدا می‌داند که با این جنگ چه تعدادی از مردم در منطقه جان خود را از دست خواهند داد.» (منبع)

 

 

مینو بدیعی

شرح عکس بالا:

خانم مینو بدیعی. قلم و گزارش او را طی دهه‌های اول انقلاب همیشه می‌خواندم. کمتر کسی را دیدم که مانند او در گزارش، این‌قدر خوب بنویسد. روزنامه‌نگار حرفه‌ای و صاحب سبک در گزارش. مینو بدیعی از سال ۵۶ تا سال۷۷ در کیهان آن دوره می‌نوشت.

 

او در سرویس گزارش کیهان فعالیت می‌کرد با موضوعات بکر، که بعد به نشاط و عصر آزادگان پیوست. شفقنا از این پیشکسوت تقدیر کرد و من هم چون ازو آموختم، این پست را نوشتم و راهی مدرسه نمودم. خانم مینو بدیعی. روزنامه‌نگار حرفه‌ای که در سال ۵۶ در کیهان نوشت تا  سال۷۷. او در سرویس گزارش  کیهان فعالیت می‌کرد که بعد به نشاط، عصر آزادگان پیوست.

 

 

هفت کول (۴۹)

مویت اصلاح! می‌شود امّا

 

به نام خدا. سلام. می‌دانید که نلسون رالی هلاهلا ماندلا به دلیل مبارزات آگاهانه علیه‌ی تبعیض نژادی دستگیر و به ۲۸ سال زندان محکوم شد. سرانجام این سیاه‌پوست ضد ظلم، با انقلاب مردمی آزاد گردید و آپارتاید (=جدایی نژادی) را پایان داد. با رأی مردم به ریاست‌جمهوری رسید. این جایگاه را فقط یک‌دوره پذیرفت و گردش قدرت را برای شایستگان باز گذاشت.

 

ماندلا یک کار دیگر هم در حقوق و قدرت کرد؛ با طرح و تزِ «اعتراف کن، پوزش بخواه، عفو شو» اجازه نداد کسی مجازات شود؛ زیرا خود طعمِ تلخ اَعمال شاقّه (=دشوار) را طی سال‌ها رنج و زندان به دست سفیدپوستان، چشیده بود.

 

نکته بگویم: بهتر است نکته‌ام از شعر دکتر حبیب‌الله صناعی باشد و بس:

مویت اصلاح می‌شود، اما

تو خود اصلاح می‌شوی؟ حاشا

 

کتاب اسلام و حکمت خالده

نوشته‌ی فریتیوف شوان.

 

تحلیل سیاسی من

دو سپاه
قدرت بازدارندگی ایران در دو سپاه بزرگ و مقتدر رو به تزایُد گذاشت؛ سپاه جهان اسلام و سپاه ایران. اولی به فرماندهی فردی قدَر و کاریزماتیک به اسم مأنوس و پُرنفوذِ حاج قاسم سلیمانی با اعضایی نامرئی از سراسر جهان اسلام و جهانِ مقاومت. سپاه دوم به فرماندهی ملت ایران که پاسداران بااخلاص بخشی از آن‌اند. این دو سپاه، هرگز اهل زور، جنگ، تجاوز و کشورگشایی هیچ سرزمینی نبوده و نیستند، اما دو لبه‌ی بُرّنده‌ی قیچیِ مقاومت و بازدارندگی‌اند.

 

حسودان جهان و چپاولگران ستمگر، به این تیزی قیچی و چابکی درهم‌کوبنده آگاه‌اند، و با واهمه و حیرانی هر روز حرفی نقیض دیروز و تصمیمی وارونه‌ی فردا را در اَفّوا می‌دَمند. آنچه اینک فردی کم‌خرد و تازه‌کار و ناشی یعنی ترامپ با رویکرد عملیات روانی مانور می‌دهد، برای دوشیدن ارتجاع عرب، و دل‌خوشی سازمان تروریستی فرقه‌ی مریم رجوی و سلطنت‌طلبان آن‌سوی مرز و حفظ حریم اسراییل جعلی‌ست که از ترس فروپاشی به ولوله و دلهره افتادند.

 

باید مراقب و هوشمند بود تا نفوذی‌های یک جریان جنایتکار که از ۱۰۰۰ کامپیوتر نصب‌شده در جلگه‌ی آلبانی خط می‌گیرند، نتوانند دل مردم را خالی و فضا را کِدر کنند.

 

حتم بدانیم قدرت، خاصه توان بازدارندگی و استراتژی نامتقارن ایران، بخشی جدایی‌ناپذیر از دیپلماسی‌ست. و دیپلماسی بدون قدرت، لرزان و لغزان است. والسلام. خدا حافظ.

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۲
ساعت پست : ۰۷:۲۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و پنجم

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی
بلی؛ عالی‌جناب کارشناس دین هستید. و سخن شما حاکی از دقت است. من عین سخن رسول الله (ص) را استناد کردم که  فرمودند: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب» رمضان بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را می‌سوزاند.

 

چون پیامبر خدا (ص) این‌گونه بیان داشتند و قید و شرطی نیاوردند، من هم در آن دخل و تصرّف نکردم. و به فرموده‌ی شما تخصیص نزدم.

به‌هرحال، من برداشتم این است همین ماه به دلیل فیض و برکاتی که با خود به‌همراه دارد، ممکن است موجب شود فردی که حق‌الناس بر گردن دارد، ندامت کند و آن را بپردازد و متنبّه (=آگاه) گردد. متشکرم شیخ.

 

پاسخ بحث ۱۲۴
قسمت آخر
پارسال ۱۱ شب آخر ماه رمضان را مشهد کنار حرم امام رضا _علیه‌السلام_ بودم. شب‌های قدرِ کم‌نظیری دارد. هم به انبوهی جمعیت _که گرداگرد تمام حرم و اطراف حرم را دربر می‌گیرد_ هم به حسّ‌وحالی که به خودِ فرد دست می‌دهد. گویا یک رسم دیرین است که از بیشتر روستاها و شهرهای استان، خانوادگی سرازیر می‌شوند تا در سه شب قدر، سیر صعودی پیدا کنند و اندازه‌گیری شوند. صحنه‌های دل‌انگیزی دیده بودم با چشمانم. بگذرم. امید است درکِ زیبایی‌های شب‌های قدر و ماه رمضان برای هر کس در مشهد تجربه شود. من در سنِّ خودم همچین موج انسانی ندیده بودم. به نظر من، در یک جمع‌بندی نیمه‌نهایی، در ماه رمضان با همه‌ی سختی‌های تشنگی و گرسنگی‌اش، دست‌کم سه انرژی معنوی به درون آدمی دمیده می‌شود که بالاترین خیزش است: احساس بخشیدگی، نرمش اخلاقی، زیباترشدن خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها. از سید _یار دور و درازم_ ممنونم که پیشخوان مدرسه‌ی فکرت را با این پرسش خوب ۱۲۴ آراست.

 

فلکه فکرت(۳۶)

چکُّش
به نام خدا. سلام. فیلم‌های گفتارمحور را بیشتر می‌پسندم؛ زیرا وادار به یادداشت می‌شوی. در یک فیلم سینمایی خارجی دیدم که قهرمان داستان می‌گفت: هر کس چکُّش دست گیرد، همه را میخ می‌پندارد!

توضیح: البته که قید «همه» در این نقل، نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا تعمیم داده است.

 

نکته: فیلم‌های مسعود کیمیایی نیز گفتارمحور است. یاد فیلم «ضیافت» او افتادم ساخته‌ی سال ۱۳۷۴ که در آن چند رفیق دورافتاده از هم، در جایی جمع می‌شوند و با هم، پیمان جدید می‌بندند. در یک صحنه است که رفیقی می‌گوید: دردم این است... آن رفیق دیگر فوری می‌گوید مگر تو هم درد داری!... آن رفیق سوم می‌پّرد وسطِ حرف و می‌گوید: فکر کنم نداشته باشد. رفیق چهارم وارد ماجرا می‌شود و می‌گوید: تو چی! تو مگر فکر هم داری! رفیق پنجم می‌آید... . بگذرم که خوبی‌اش این بوده در حینِ بگومگو، چکُّش! نگرفتند که همدیگر را میخ بپندارند.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۳)

ماه رمضان بیش‌تر به قلب سر می‌زنند و با او گپ‌وگفت دارند. خواستم درین قسمت، نقب (=دالان) به قلب بزنم:

قلبِ سلیم یعنی دل از همه‌چیز شُسته و به خدا پیوسته. سلیم در لغت یعنی مارگزیده، که در خود می‌پیچد و بی‌قرار گشته.
جریر بغدادی از عُرفای بزرگ می‌گوید: قلب‌ها سه قسم‌اند: قلب مُنیب، قلب شهید، قلب سلیم.

قلب سلیم با سلامت است. قلب مُنیب (=روی‌آورنده سوی خدا) معدنِ درد است. و قلب شهید (=گواه و ناظر) حاضر نزد خدا.
بقیه‌ی تفسیر و تکریم قلب با شما.

 

بازهم تذکر به آقای محمد عبدی

سلام جناب عبدی

تذکر به شما:
دیروز وقتی این تلاوت قرآن صبح‌گاهی را دیدم، فکر می‌کردم طی این ماه پیوسته‌نگار این عنوان و متن آرام‌بخش دل‌ها می‌شوی، اما گشتم دیدم امروز هی رفتی سر وقت پست‌های وقت‌کُش و کم‌سود دادِ «مُضحک می‌گوید» سر دادی. به تو نمی‌آمده داغ کنی! برادرم صبحگاهی دوم بیاور و روزهای بعد سوم و نهم و بیست‌ونهم را.
چرا اوقات خود را صرف اندیشیدن نمی‌کنی؟ و در لای خبرهای کم‌فروغ و گاه سست می‌پیچانی؟ دلی که از تو سراغ داشتم و دارم چنین نبوده... به فرموده‌ی قرآن منفعت بدان این خواسته‌ام را ای مؤمن!

 

بحث ۱۲۵ : این سه موضوع زیر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: می‌توان به یکی ازین سه جمله، یا هر سه‌ی آن پاسخ داد. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۲
ساعت پست : ۰۷:۲۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و پنجم

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی
بلی؛ عالی‌جناب کارشناس دین هستید. و سخن شما حاکی از دقت است. من عین سخن رسول الله (ص) را استناد کردم که  فرمودند: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب» رمضان بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را می‌سوزاند.

 

چون پیامبر خدا (ص) این‌گونه بیان داشتند و قید و شرطی نیاوردند، من هم در آن دخل و تصرّف نکردم. و به فرموده‌ی شما تخصیص نزدم.

به‌هرحال، من برداشتم این است همین ماه به دلیل فیض و برکاتی که با خود به‌همراه دارد، ممکن است موجب شود فردی که حق‌الناس بر گردن دارد، ندامت کند و آن را بپردازد و متنبّه (=آگاه) گردد. متشکرم شیخ.

 

پاسخ بحث ۱۲۴
قسمت آخر
پارسال ۱۱ شب آخر ماه رمضان را مشهد کنار حرم امام رضا _علیه‌السلام_ بودم. شب‌های قدرِ کم‌نظیری دارد. هم به انبوهی جمعیت _که گرداگرد تمام حرم و اطراف حرم را دربر می‌گیرد_ هم به حسّ‌وحالی که به خودِ فرد دست می‌دهد. گویا یک رسم دیرین است که از بیشتر روستاها و شهرهای استان، خانوادگی سرازیر می‌شوند تا در سه شب قدر، سیر صعودی پیدا کنند و اندازه‌گیری شوند. صحنه‌های دل‌انگیزی دیده بودم با چشمانم. بگذرم. امید است درکِ زیبایی‌های شب‌های قدر و ماه رمضان برای هر کس در مشهد تجربه شود. من در سنِّ خودم همچین موج انسانی ندیده بودم. به نظر من، در یک جمع‌بندی نیمه‌نهایی، در ماه رمضان با همه‌ی سختی‌های تشنگی و گرسنگی‌اش، دست‌کم سه انرژی معنوی به درون آدمی دمیده می‌شود که بالاترین خیزش است: احساس بخشیدگی، نرمش اخلاقی، زیباترشدن خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها. از سید _یار دور و درازم_ ممنونم که پیشخوان مدرسه‌ی فکرت را با این پرسش خوب ۱۲۴ آراست.

 

فلکه فکرت(۳۶)

چکُّش
به نام خدا. سلام. فیلم‌های گفتارمحور را بیشتر می‌پسندم؛ زیرا وادار به یادداشت می‌شوی. در یک فیلم سینمایی خارجی دیدم که قهرمان داستان می‌گفت: هر کس چکُّش دست گیرد، همه را میخ می‌پندارد!

توضیح: البته که قید «همه» در این نقل، نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا تعمیم داده است.

 

نکته: فیلم‌های مسعود کیمیایی نیز گفتارمحور است. یاد فیلم «ضیافت» او افتادم ساخته‌ی سال ۱۳۷۴ که در آن چند رفیق دورافتاده از هم، در جایی جمع می‌شوند و با هم، پیمان جدید می‌بندند. در یک صحنه است که رفیقی می‌گوید: دردم این است... آن رفیق دیگر فوری می‌گوید مگر تو هم درد داری!... آن رفیق سوم می‌پّرد وسطِ حرف و می‌گوید: فکر کنم نداشته باشد. رفیق چهارم وارد ماجرا می‌شود و می‌گوید: تو چی! تو مگر فکر هم داری! رفیق پنجم می‌آید... . بگذرم که خوبی‌اش این بوده در حینِ بگومگو، چکُّش! نگرفتند که همدیگر را میخ بپندارند.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۳)

ماه رمضان بیش‌تر به قلب سر می‌زنند و با او گپ‌وگفت دارند. خواستم درین قسمت، نقب (=دالان) به قلب بزنم:

قلبِ سلیم یعنی دل از همه‌چیز شُسته و به خدا پیوسته. سلیم در لغت یعنی مارگزیده، که در خود می‌پیچد و بی‌قرار گشته.
جریر بغدادی از عُرفای بزرگ می‌گوید: قلب‌ها سه قسم‌اند: قلب مُنیب، قلب شهید، قلب سلیم.

قلب سلیم با سلامت است. قلب مُنیب (=روی‌آورنده سوی خدا) معدنِ درد است. و قلب شهید (=گواه و ناظر) حاضر نزد خدا.
بقیه‌ی تفسیر و تکریم قلب با شما.

 

بازهم تذکر به آقای محمد عبدی

سلام جناب عبدی

تذکر به شما:
دیروز وقتی این تلاوت قرآن صبح‌گاهی را دیدم، فکر می‌کردم طی این ماه پیوسته‌نگار این عنوان و متن آرام‌بخش دل‌ها می‌شوی، اما گشتم دیدم امروز هی رفتی سر وقت پست‌های وقت‌کُش و کم‌سود دادِ «مُضحک می‌گوید» سر دادی. به تو نمی‌آمده داغ کنی! برادرم صبحگاهی دوم بیاور و روزهای بعد سوم و نهم و بیست‌ونهم را.
چرا اوقات خود را صرف اندیشیدن نمی‌کنی؟ و در لای خبرهای کم‌فروغ و گاه سست می‌پیچانی؟ دلی که از تو سراغ داشتم و دارم چنین نبوده... به فرموده‌ی قرآن منفعت بدان این خواسته‌ام را ای مؤمن!

 

بحث ۱۲۵ : این سه موضوع زیر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: می‌توان به یکی ازین سه جمله، یا هر سه‌ی آن پاسخ داد. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و پنجم

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی
بلی؛ عالی‌جناب کارشناس دین هستید. و سخن شما حاکی از دقت است. من عین سخن رسول الله (ص) را استناد کردم که  فرمودند: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب» رمضان بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را می‌سوزاند.

 

چون پیامبر خدا (ص) این‌گونه بیان داشتند و قید و شرطی نیاوردند، من هم در آن دخل و تصرّف نکردم. و به فرموده‌ی شما تخصیص نزدم.

به‌هرحال، من برداشتم این است همین ماه به دلیل فیض و برکاتی که با خود به‌همراه دارد، ممکن است موجب شود فردی که حق‌الناس بر گردن دارد، ندامت کند و آن را بپردازد و متنبّه (=آگاه) گردد. متشکرم شیخ.

 

پاسخ بحث ۱۲۴
قسمت آخر
پارسال ۱۱ شب آخر ماه رمضان را مشهد کنار حرم امام رضا _علیه‌السلام_ بودم. شب‌های قدرِ کم‌نظیری دارد. هم به انبوهی جمعیت _که گرداگرد تمام حرم و اطراف حرم را دربر می‌گیرد_ هم به حسّ‌وحالی که به خودِ فرد دست می‌دهد. گویا یک رسم دیرین است که از بیشتر روستاها و شهرهای استان، خانوادگی سرازیر می‌شوند تا در سه شب قدر، سیر صعودی پیدا کنند و اندازه‌گیری شوند. صحنه‌های دل‌انگیزی دیده بودم با چشمانم. بگذرم. امید است درکِ زیبایی‌های شب‌های قدر و ماه رمضان برای هر کس در مشهد تجربه شود. من در سنِّ خودم همچین موج انسانی ندیده بودم. به نظر من، در یک جمع‌بندی نیمه‌نهایی، در ماه رمضان با همه‌ی سختی‌های تشنگی و گرسنگی‌اش، دست‌کم سه انرژی معنوی به درون آدمی دمیده می‌شود که بالاترین خیزش است: احساس بخشیدگی، نرمش اخلاقی، زیباترشدن خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها. از سید _یار دور و درازم_ ممنونم که پیشخوان مدرسه‌ی فکرت را با این پرسش خوب ۱۲۴ آراست.

 

فلکه فکرت(۳۶)

چکُّش
به نام خدا. سلام. فیلم‌های گفتارمحور را بیشتر می‌پسندم؛ زیرا وادار به یادداشت می‌شوی. در یک فیلم سینمایی خارجی دیدم که قهرمان داستان می‌گفت: هر کس چکُّش دست گیرد، همه را میخ می‌پندارد!

توضیح: البته که قید «همه» در این نقل، نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا تعمیم داده است.

 

نکته: فیلم‌های مسعود کیمیایی نیز گفتارمحور است. یاد فیلم «ضیافت» او افتادم ساخته‌ی سال ۱۳۷۴ که در آن چند رفیق دورافتاده از هم، در جایی جمع می‌شوند و با هم، پیمان جدید می‌بندند. در یک صحنه است که رفیقی می‌گوید: دردم این است... آن رفیق دیگر فوری می‌گوید مگر تو هم درد داری!... آن رفیق سوم می‌پّرد وسطِ حرف و می‌گوید: فکر کنم نداشته باشد. رفیق چهارم وارد ماجرا می‌شود و می‌گوید: تو چی! تو مگر فکر هم داری! رفیق پنجم می‌آید... . بگذرم که خوبی‌اش این بوده در حینِ بگومگو، چکُّش! نگرفتند که همدیگر را میخ بپندارند.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۳)

ماه رمضان بیش‌تر به قلب سر می‌زنند و با او گپ‌وگفت دارند. خواستم درین قسمت، نقب (=دالان) به قلب بزنم:

قلبِ سلیم یعنی دل از همه‌چیز شُسته و به خدا پیوسته. سلیم در لغت یعنی مارگزیده، که در خود می‌پیچد و بی‌قرار گشته.
جریر بغدادی از عُرفای بزرگ می‌گوید: قلب‌ها سه قسم‌اند: قلب مُنیب، قلب شهید، قلب سلیم.

قلب سلیم با سلامت است. قلب مُنیب (=روی‌آورنده سوی خدا) معدنِ درد است. و قلب شهید (=گواه و ناظر) حاضر نزد خدا.
بقیه‌ی تفسیر و تکریم قلب با شما.

 

بازهم تذکر به آقای محمد عبدی

سلام جناب عبدی

تذکر به شما:
دیروز وقتی این تلاوت قرآن صبح‌گاهی را دیدم، فکر می‌کردم طی این ماه پیوسته‌نگار این عنوان و متن آرام‌بخش دل‌ها می‌شوی، اما گشتم دیدم امروز هی رفتی سر وقت پست‌های وقت‌کُش و کم‌سود دادِ «مُضحک می‌گوید» سر دادی. به تو نمی‌آمده داغ کنی! برادرم صبحگاهی دوم بیاور و روزهای بعد سوم و نهم و بیست‌ونهم را.
چرا اوقات خود را صرف اندیشیدن نمی‌کنی؟ و در لای خبرهای کم‌فروغ و گاه سست می‌پیچانی؟ دلی که از تو سراغ داشتم و دارم چنین نبوده... به فرموده‌ی قرآن منفعت بدان این خواسته‌ام را ای مؤمن!

 

بحث ۱۲۵ : این سه موضوع زیر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: می‌توان به یکی ازین سه جمله، یا هر سه‌ی آن پاسخ داد. بیشتر بخوانید ↓


از امام علی _علیه‌السلام_ نقل است که فرمودند: آیا خود را کوچک می‌پنداری در حالی‌که جهانی بزرگتر در درونت نهفته است؟

بودا پس از ۱۳ سال سیر آفاقی و پنهان‌شدن و ترکِ خانواده، نهایتاً برمی‌گردد و می‌گوید با این تکاپو فهمیدم که جز بی‌کران انسان جایی برای رفتن وجود ندارد. یعنی سیر اَنفُسی و درونی و معنوی.

رودکی می‌سُراید:


اندر بلای سخت پدید آید 
فضل و بزرگمردی و سالاری

توضیح: از نظر من در مفهوم «بزرگمردی» رودکی، «شیرزنی» هم نهفته است.

 

پاسخم به بحث ۱۲۵

از نظر من بودا، درست و به‌موقع برگشت. گاه، برگشت عقب‌گرد نیست، بلکه ادامه‌ی راه در مسیر درست است. اساساً هرگاه انسان، درون خود را با بیرونِ خود معامله کند، باخته است. بیرون و درون باید متوازن بماند.

 

گرچه به قول نصرالله فلسفی در مقدمه‌ی داستان «قنبرعلی» _اثر کنت گوبینو ترجمه‌ی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده_ نمی‌توان مغز و قلب را مثلاً با روده و شکِمبه برابر دانست، اما روده و شکِمبه هم وظیفه‌ای را انجام می‌دهند که بدون آن دستگاه زیست و زندگی ناممکن است.

 

پس؛ در بحث ۱۲۵ این را می‌گویم که باید متوازن و متعادل بود و دانست که نگاه به درون _که همانا معنویت است_ والاتر و ژرف‌تر از نگاه به بیرون است که نگاه به آفاق است و مقدمه‌ برای اَنفُس (=درون). زیرا در عرفان، انسان دو لاشه است. لاشه‌ی شرقی و لاشه‌ی غربی. لاشه‌ی وجودی آدمی به قول عُرفا لاشه‌ی روح و اشراقی اوست و انسان نیز عالَم کبیر است.

 

در پایان؛ از دو پاسخ‌دهنده جنابان: جلیل قربانی و حجت‌الاسلام سیدمصطفی که در بحث ۱۲۵ مشارکت جُستند، تشکر وافر دارم. والسّلام.

 

 

زنگ شعر:
تو را ز کنگره عرش، می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
 
حافظ در همان غزل، بانگ کنگره‌ی عرش را برملا و هویدا می‌سازد:
غمِ جهان مَخور و پندِ من مَبر از یاد

 

سلام جناب دکتر ولی‌نژاد
۱. چرخاندنِ فلکه همانا و نکته‌پردازی‌ات همانا.


۲. تفریق میان «بدفهمی» و «نفهمی» جالب بود و نیز وسعت دادن به معنای هر یک از این دو. اساساً خلاصی از کژفهمی هدف علم هرمنوتیک (=تفسیر متن) است.


۳. وَلِ چو و تِرشِ شیر را هم به‌جا از واژگان محلی استخدام کردی و متن را با آن خوب آمیختی.


۴. و مهم‌تر این‌که بر بدفهمی‌ها یک دهلیز دیگر افزودی که از گرفتاری‌های روزگار است: یعنی نفهمیدنِ بدفهمی.


۵. یک جمله هم به آن دوست فرهیخته هدیه می‌کنم: فهم، به معنای کنارزدنِ بدفهمی است. سپاس از بازکردنِ فلکه فکرت.



سلام جناب آقای روحی
من همیشه خواسته‌ام از همگان که تا از خبری یا متنی اطمینان حاصل نکردند، دست‌کم شکیبایی کنند در مدرسه‌ی فکرت پست نکنند. من معتقدم «خبرزدگی» نیز گاه ممکن است مانند جوّزدگی و سرمازدگی برای آدمی زیان‌آور باشد. من روی اصل خبر، داوریی ندارم. چون نمی‌دانم. با سپاس از آن بزرگوار.

 

پاسخ
سلام. نه جناب ..، اتفاقاً سرِ مدیر از نوشته‌های شما درد نمی‌آید. در مسائل ورزش شما خود کارشناس زبردست هستی و من چندان فردی مطلع در این زمینه نیستم. فقط می‌دانم و در سایت‌های معتبر گاهی چشمم می‌افتد که در ورزشگاه‌های خود ایران، بدجوری تماشاگرنماها اموال عمومی را تخریب و صندلی ورزشگاه و اتوبوس‌ها را ویران می‌کنند و حتی به جان همدیگر می‌افتند. که شما به این اِشراف دارید و آگاهید.

 

من یک بار با سید علی‌اصغر سال ۱۳۷۳ به ورزشگاه رفتم و از قضا آن روز هم نشستم کتاب «لیبرالیسم جان لاک» را خواندم! آسیب‌هایی که برشمردی و در پاره‌ای پست‌های خود تحلیل هم نوشتی، جای خدشه نیست. نظراتت را به‌دور از واقعیت نمی‌دانم. البته آرمان‌شهر به قول افلاطون مدینه فاضله و به قول نظامی گنجوی «شهر نیکان» که دست‌نیافتنی است. می‌دانم مثال کبک را در پست بالاتر در کلیت آوردی. اما من سعی کرده‌ام کبکی نباشم که سرش را زیر برف کرده باشد. ممنونم.

 

انسان راستین (۳۳)

سکوت اختیار می‌کند تا از لغزش‌ها سالم بماند.



سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی
دومین پاسخ‌دهنده‌ی مبحث ۱۲۵ بودید. ممنونم. متن شما را این‌گونه باز می‌کنم:
۱. بلی؛ وسعت وجودی آدمی از همه‌ی موجودات بیشتر است.
۲. موجودات همه تجلّی (=فروزان و نمایان) حضرت باری‌تعالی هستند.
۳. بلی انسان در قوس صعودی‌اش کمال می‌یابد. به قول مرحوم منتظری در کتاب از «آغاز تا انجام» انسان در قوس صعودِ نفس، دارای سه مرتبه‌ی ادراک حسی، خیالی و عقلی است.
۴. علل مُعدّه نیز نیازمند زمینه است. زیرا فیض خداوند شگفتی‌ساز است. یعنی آن علتی که شرایط پذیرش فیض الهی را داشته باشد.
۵. شما در واقع با این پاسخ، بر عظمت وجودی انسان انگشت اشاره گذاشتی. امید است بشریت در قوس نزولی درجا نزند و وارد قوس صعودی و بالارفتِ روح‌اش شود. سپاس

 

 

سلام جناب ...
ازینکه با متن امروز من رنجیده‌خاطر شدی، با دهن روزه‌ام عذرخواهی شرعی می‌کنم. نیّت من فقط و فقط خیرخواهی بود. ازین پس برای همیشه نسبت به شما سکوت کامل پیشه می‌کنم. اگر دیدی به هیچ پست و حتی سلام و علیک شما در مدرسه پاسخی ندادم، حمل بر صحت کن و سکوتم. درود. ان‌شاءالله حق‌الناسی بابت آن پستم بر گردنم نیفتاده باشد. خدا نگه‌دار.

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۵)
پیامبر رحمت و شفقت (ص) بر خوش‌خو بودن انسان تأکید فراوان فرمودند. روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار در نگاه آن پیامبر مهربان محکی برای انسان‌بودن است و خوش‌خو بودن. به‌طوری‌که این‌گونه بیان داشتند:
«همانا انسان خوش‌خو پاداشِ روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار دارد.»


 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۴)

مُخلَص کیانند؟ ماه رمضان، این‌گونه جست‌وجوگری‌ها بیشتر از ماه‌های دیگر، ذهن‌ها را درگیر تفکر و سبک‌بالی می‌کند.

مُخلَص کسانی‌ا‌ند که وقتی خود را برای خدا خالص (=بی‌آلایش، ناآلوده) کردند، خداوند نیز آنان را برای خود خالص نمود. بنابراین؛ غیر خداوند در دل‌های آنان جایی ندارد.

 

برداشتی بود از تفسیر علامه طباطبایی درباره‌ی آیه‌ی۴۰ سوره‌ی حجر: إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. مگر آن بندگان اخلاص یافته‏‌ات را.

برای فهم این آیه، باید آیه‌ی ۳۹ را نیز در نظر گرفت.

 

انسان راستین (۳۴)

در برابر مردم انصاف را رعایت می‌کند.

 

هفت کول (۳۸)
چرا هفت کول؟
به نام خدا. سلام. از فلکه فکرت به «هفت کول» کوچ کردم. تا دیگر فلکه، قلبِ به فلَک نشود! هفت کول نام یکی از بخش‌های اصلی جنگل داراب‌کلا است؛ جایی زیبا، خاطره‌انگیز با درختانی گونه‌گون و انبوه در زادگاه.

 

هفت دلیل داشت که عنوان ستون ثابتم در مدرسه‌ی فکرت را «هفت کول» نام بگذارم. زیرا این عدد هفت در فرهنگ ما به معنای «بی‌نهایت» است و در بسیاری از جاها نماد و رمز و راز و حکمت است:

 

۱. از نظر عرفان هفت شهر عطار به ترتیب: طلب. عشق. معرفت. استغنا توحید. حیرت. فقر و فنا.
۲. از نظر فرهنگ حماسی ایران هفت خوان رستم به ترتیب: بیشه‌ی شیر. بیابان بی‌آب. جنگ با اژدها. زن جادو. جنگ با اولاد. جنگ با ارژنگ دیو. جنگ با دیوِ سفید.


۳. از نظر دین هفت دور طواف گرداگرد کعبه.
۴. هفت آسمان و نیز عوالم هفتگانه. به‌ترتیب عالم‌های ذر. صُلب پدر. رحِم مادر. دنیا. برزخ. قیامت. خُلد.
۵. هفت سین سنت دیرین ایرانیان.
۶. هفت خوشه‌ی پروین و ثریا در کهشکان. 
۷. هفت روز هفته. هفت جدّ، هفت سنگ. هفت پیکر. و صدالبته منهایِ «هفتایی وِرگ» و هفت‌تیر.

دوستدارِ دوستداران معرفت و حقیقت: دامنه

 


سلام جناب دکتر ولی‌نژاد
اتفاقاً اسم هر سه پسرم به‌ترتیب عارف، عادل و عاصم است. بر مبنای عرفان، عدالت و عصمت نام‌گذاری کردم نام فرزندانم را. چون شما ترکیب زیبای سه‌گانه را به‌کار بردی این را مطرح کردم.

کاش ۵۰۰ کیلومتر دور نبودم؛ وگرنه با بخشی از اعضای مدرسه، مدرسه‌ی فکرت حقیقی را راه‌اندازی می‌کردم در میاندورود. بگذرم و ممنونم از لطف و ادراک آن دوست دانا.


هفت کول (۳۹)
هر روز برایش شیر می‌برَم!
به نام خدا. سلام. باید سوراخ عبایم را بدوزم... نه. نمی‌خواهد. بگذار باشد. زننده‌تر از سوراخ‌های قلبم نیستند!
حاجی‌آقا! آخوند پارسال خیلی سخت‌گیر بود... می‌گفت حمدوسوره‌ی هیچ‌کدامِ شما خوب نیست. از همه امتحان گرفت... هیچ‌کس نتونست «ولاالضّالّین» را درست بگه!


شیخ یونس _شخصیت اصلی داستان_ از کربلایی محب‌ّالله پرسید اصول دین چندتاست؟ گفت چهل‌تا. گفتم پنج‌تاست. گفت: آقای حاجی چقدر کم!
حاج‌آقا اَخضری می‌گه... . اخضری دیگه کیه؟ امام‌جمعه است دیگه. نمی‌شناسی مگه؟ نه. من هر روز برایش شیر می‌برَم!


یادداشت‌هایم از رُمان «برکت» که اسفند ۱۳۹۶ آن را واوبه‌واو خواندم. قضایای خواندنی یک طلبه‌ی روشن‌گرِ دانا _شیخ یونس برکت_ که برای تبلیغ به روستا رفته بود.
 

@
پاسخ به جناب ....

سلام
۱. میان «تمام» و «کمال» فرق است. یک ساختمان وقتی پایان‌کار گرفت، تمام می‌شود. اما «دین» تمام نمی‌شود، بلکه کامل می‌شود. و دینِ اسلام، کامل‌شده‌ی دین خدا از حضرت آدم _علیه‌السلام_ تا حضرت خاتم _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

۲. در آن متن گفتم «آموزهای اصیل ادیان». و این واژه‌ام تحریفاتی را _که در طول تاریخ بر رُخسار برخی ادیان رخ داده است_ استثناء می‌کند.

 

۳. حتی در دین اسلام نیز به‌علت مقتضیات زمان، در همان آغاز اسلام، برخی از احکام نسخ شده است. و مؤمنان طبق شش اصل مهم آیه‌ی ۳ تا ۵ بقره، باید مصدّقِ پیامبران پیش از پیامبر اسلام باشند وگرنه ایمان‌شان ناقص است. یعنی «ومااُنزلَ مِن قبلِکَ». برای یک مسلمان، عیسی مسیح (ع) همیشه برای مسلمانان یک اسوه، «عبدالله»، «کلمه» و «روح‌الله» و... است و آموزه‌های تحریف نشده‌اش، مبتنی بر وحی خداست.

 

۴. اگر تشبیه کنم می‌توانم مثال لامپ ۱۰۰۰ را با لامپ ۱۰۰ وات بزنم. اسلام، نور کامل است. و جمع انوار آموزه‌های همه‌ی پیامبران خدا، با تکمیل احکام و شریعت بر مبنای زمان. وقتی لامپ هزار است، لامپ ۱۰۰ در برابرش از پاره‌ای آموزه‌ها و داشته‌ها و انوار کمتر دارد زیرا زمان لازم داشت تا دین، کامل شود و محمد (ص) خاتم ادیان باشد.

 

۵. حتی در دنیای علم نیز، همیشه نسخه‌ی پیشرفته‌تر، بر نسخه‌های پیشین ارجح است. اسلام، ثمره‌ی آموزه‌های تمامی انبیای الهی و نسخه‌ی نهایی دینی است. اگر کسی از استضعاف فکری بیرون رود، اسلام را کامل‌ترین می‌یابد.

۶. میان همه‌ی ادیان الهی سازگاری‌ست، میان دینداران هم باید مدارا باشد نه ستیزه‌گری.

 

ادامه‌ی پاسخ:

من هم ممنونم از شما که طرح مسأله‌ی خوبی کردید.  از نظر من بحثم تمام.

فقط بیفزایم خودِ خدا در قرآن فرمود دین کامل شد: و لفظ «اَکملتُ... کامل کردم دین شما را» در سوره‌ی مائده به‌کار رفت. که جناب‌عالی این را بهتر از من می‌دانید. و وحی را پایان داد و نبوت را به خاتمیت رسانید. پس، آینده هم در اسلام دیده شد. و نقص ندارد که تکامل دوباره بیابد. لذا بشر باید این «دینِ کامل» را با عقل، آزادی اندیشه، درایت، دانش، تخصص و تفکر، فهم و استنباط کند.

 

از نظر شیعه نیز، مؤمنان باید از امامان معصوم _علیهم‌السلام_ دریافت و پیروی نمایند. زیرا امام یعنی کسی که پیروان را به مقصد می‌برَد. اما پیامبر یعنی کسی که مقصد را نشان می‌دهد و ابلاغ وحی می‌کند. پوزش اگر توضیح زیادی داده‌ام. خواستم مطلب کامل‌تر گفته شود. تشکر.

 

سلام سید
بلی؛ صحن علنی مدرسه‌ی فکرت باید هم این‌گونه بحث‌های منطقی و پویا شکل بگیرد. اساساً «ایستایی» به انسان آسیب می‌زند. زمینه‌ساز این بحث دینی، البته آن پاسخ شما به جناب شیخ جواد آفاقی بود که از ایراد نداشتن آموزه‌های دینی سخن به میان آورده بودی و جناب سید باقر هم خوب ورود نمود.
خدا را شکر که این میان‌بحث مورد دقت و مطالعه‌ی تو قرار گرفت و نکته‌پردازی کردی و همین تفسیرت، محرّک قویی‌ است که از دانش نیایستیم. ممنونم.

 

هفت کول (۴۰)
انحصار اکثریت!

به نام خدا. سلام. استادی داشتیم به اسم دکتر فرهنگ رجایی. اندیشه‌های سیاسی شرق باستان درس می‌داد. کتاب «معرکه‌ی جهان‌بینی‌ها» یکی از آثار اوست. او شیوه‌ی پسندیده‌ای داشت. در اولین جلسه، شماره تلفن منزلش را به کلاس می‌داد تا در صورت نیاز، بین وی و شاگرد ربط علمی برقرار باشد؛ حتی اگر نیمه‌شب باشد. این استاد باسواد، یکی از چند استادی بود که برای من در افکار، اخلاق و رفتارش درس و پند و آموزه‌ بود. ایشان به ما می‌گفت: دموکراسی انحصار اکثریت نیست، بلکه حاکم شدن آمریت اکثریت است با حضور فعّال اقلیت.

 

نکته هم بگویم: البته این قاعده‌ی زیبا، قانون می‌خواهد و قواعدِ بازی و رفتارشناسی را بلدبودن. برای اکثریت و اقلیتی که هر روز همنشین یکی از چهار جهتِ اصلی! باشد، این شدنی نیست. زیرا؛ حزبِ «باد» بودن و بادی شدن! این راه را ناهموار و سنگلاخی می‌کند.

 

دکتر فرهنگ رجایی

دکتر فرهنگ رجایی


سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
تحلیل‌نوشته‌ی‌تان را خواندم. در بند ۲ به نقل از «برخی‌ها معتقدند» مسأله‌ایی را پیش کشیدی که بسیار استبعاد می‌آفریند.

گرچه من چندسال است دولت شیک‌پوش را ناکارآمد می‌دانم و فاقد تحرّک و رهاشده به‌خود. اما این اتهامی که در تحلیل شما _به نقل فاعلی مجهول_ درج است، نیازمند غور و تأمل است و نیز اثبات. بگذرم.


نقد من این بود که در تحلیل شما، رفتار تازه‌ی دولت «حاشیه‌سازی» تحلیل شد. اما من باور ندارم. زیرا چنین اقدامی مخلّ امنیت ملی‌ست و نمی‌تواند شکل بگیرد و قول آن فاعل مجهول، بسیار بدبینانه است. من این پاره‌ی تحلیل در نوشتارت را با تردید زیاد می‌نگرم و حتی قبول ندارم. من تحلیل‌ام این است دولت شیک‌پوش مستأصل (=گرفتار) شد و می‌خواهد آن شتاب را جبران کند که با ولع به سمت مذاکرات رفت و با اعتماد زیاد، زود به پای امضای آن رفت که روزبه‌روز آشکارتر می‌شود که چه خسارتی را امضا زدند. و چه ناشی‌گریی را از خود بروز دادند. بگذرم.

 


سلام جناب قربانی
بند ۵ در مورد شجریان هیچ ورود نمی‌کنم، اما مرحوم ذبیحی اطلاعات است یا خبر؟ سالش را نگفتی؟ زیرا واژه‌ی «خودسر» آن زمان هنوز باب نشده بود. به‌هرحال، واژه‌ی «خودسر» پس از قتل‌های زنجیره‌ای وارد ادبیات سیاسی انقلاب شد. خواستم به لحاظ متدولوژیک گفته باشم که این واژه به آن قطعه‌ی تاریخ انقلاب صدق نمی‌کند. و باید زمان وضع واژه‌ها را در نظر داشت. به اصل خبر شما _که برای من تازگی داشت_ خدشه نزدم و رخنه نکردم. تشکر. من، اهل تحمیل‌کردن نیستم جناب قربانی. آزادی و اختیار داری نپذیری. به‌هرحال من دیدگاه خودم را بیان داشتم. تمام.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۵)

 روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار در پیشگاه پیامبر رحمت و شفقت (ص) دارای آن‌چنان ارزش و قُرب است که آن حضرت وقتی می‌خواهند انسان خوشخو و خوش‌خُلق را مقایسه کنند، با مَحکِ روزه‌دار و شب‌زنده‌دار مقایسه می‌کنند. بنابراین؛ آن پیامبر مهربان فرمودند:

«همانا انسانِ خوشخو، پاداشِ روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار دارد.»

 

کتاب «قنبرعلی»

نوشته‌ی کنت ژوزف گوبینو. ترجمه‌ی سید محمد علی جمالزاده.

 

انسان راستین (۳۵)

پرده‌ی اَسرار کسی را نمی‌درد.

 

انسان راستین (۳۶)

زندگی را سخت نمی‌گیرد.

 

سلام سید
بلی؛ نکته‌ات دست‌گذاشتن روی آموزه‌ی شهر فاضله است. اما همین واقع‌گرایی حتی اگر به‌صورت نسبی هم در هر جامعه‌ای شکل بگیرد، تسهیل‌گر روند دموکراسی است.

 

نکته‌ی دیگر این‌که در حقیقت دموکراسی _که یک روش است_ جایی برای هم اقلیت و هم اکثریت است. وگرنه، دیکتاتوری اکثریت شکل می‌گیرد. و یک روال سالم، اقلیت هم ممکن است در انتخابات سالم بعدی، اکثریت شود. سپاس از توجه و دقت.


اگر پذیرا باشید این موضوع برام بسیار جای اندیشیدن دارد:


امروزه کسانی از سر غفلت و احساس کور، همان کاری را مرتکب‌اند که آن عده بالای کوه احد بودند اما فرمان اکید رسول خدا (ص) را نادیده گرفتند و با ولع، طمع، ذوق‌زدگی، سادگی، چنددستگی، به‌فکر غنیمت، آن کوه را ترک کردند...

 

من این صحنه خوف‌ناک تاریخ اسلام را بزرگترین خطر برای کسانی می‌دانم که در زمین خالدبن ولیدهای زمان بازی می‌کنند تا از پشت حمله کنند. بگذرم.

 

این را اگر جااندازی کنید خوب است. و شما اشراف به تاریخ اسلام و وضع حال اکنون کشور و مردم و جریان‌ها دارید.

من خون‌ام را وقف اسلام عزیز و انقلاب عزیز کرده‌ام. زمانش شود، سرباز آماده‌ی رزم همین انقلابم.

 

شرح عکس بالا:
جناب حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی در پل‌دختر. که مدتی پیش با چند میلیون تومان وجه نقد و یک نیسان کمک‌های دیگر به آنجا رفتند و به مردم نیازمند گرفتار سیل اخیر، مدد رساندند. من این پست را از آن رو گذاشتم تا گفته باشم یکی از هم‌مدرسه‌ای‌های ما در این امر اهَم بود. درود داری دوست فرهیخته و دلسوزم احمدی بزرگوار.همین‌که از درد و آلام آن مردم شکیبا کمی کاستید، خود خشنودی خدا و خلق خدا را دریافت نموده‌اید

 

پاسخ
شرحی بر سنتور‌نوازی بالا:

این دستان هنرمند جناب دکتر ولی‌نژاد است. دوستی دانش‌آموخته، اهل کار، کشاورزی، دانش‌پژوهی و هنرمند در دنیای زیبای موسیقی فاخر و دلنواز.

دستان شما جناب ولی‌نژاد هم با قلم آغشته است و هم با دو زخمه‌ی چوبی. قلم برای راه، دو زخمه برای آه.

 


پاسخ جناب دکتر عارف‌زاده که نیم‌ساعت پیش به واتس‌آپ من فرستاد در جواب شما و جناب قربانی که پیام‌تان را به ایشان رسانده بودم:


دکتر‌عارف‌زاده:

«سلام  و عرض  ادب و احترام. بله tg ندارم  و  چند بار اقدام کردم  پایدار  نشد. سرم  بشدت شلوغه. وقت  کنم   یه آدم  حرفه ای پیدا کنم  tg را  بصورت  پایدار  نصب  کند.  فعلا  واتساپ  دارم. مونو1  هم  نصب نشد.»

 

هفت کول (۴۱)

کُنده‌درخت در دست خرس!

به نام خدا. سلام. آلکسی مالاشنکو اسلام‌شناس روس در مرکز کارنگی مسکو، در مقاله‌ای در سال ۱۳۸۶ نوشته بود:

در درگیری میان تمدن‌ها، آمریکا و اسلام رودرروی هم قرار گرفته اما روسیه میان آنها و بدون تصمیم نهایی قرار دارد.

 

نکته بگویم:

روس‌ها به روایت کارشناسان رفتارشناسی، ملتی فردگرا و خونسردند. به همین دلیل رمزوراز در خُلق‌وخویِ روس‌ها فراوان است. این ویژگی شاید در سیاستمداران آن صدچندان باشد. ایران در ضلع شمال و شمال‌غربی‌اش همسایه‌ای دارد که همواره رفتار دولت آن کشور _به تعبیرم_ نیازمند آنالیز آنلاین است. و داشتن روابط همیشگی با روس و هوشیاری در برابر آن از ضروریات غیرقابل انکار است، زیرا هیچ کشوری نباید با همسایه‌اش در وضعیت بحران بسر برَد. روس را باید داشت، اما با هوشیاری. وگرنه داستان آن مگس می‌شود و خواب و کُنده‌درخت در دست خرس!

 

 

پاسخ به جناب ...

 سلام. ۹ سؤال از من کردید، ۹ جواب من این است. در یک مقدمه‌ی کوتاه، بگویم که من در آزاداندیشی‌ام، هیچ کس و هیچ دولتی را در دنیای سیاست و حکومت‌داری مقدس نمی‌پندارم که نتوان نقدش کرد:

 

۱. منظور من از دولت شیک‌پوش مشخص است؛ در میدان عمل کاربلد نیست و لباس کار بر تن ندارد و رئیس آن همیشه، همه‌روزه با لبّاده‌ی تازه و رنگ به رخسارزده، است. حال آن‌که بیشتر مردم از خریدن دو کلیو پیاز و سیب زمینی عاجزند.

 

۲. دولتی که تازه شکل گرفته بود از نظر من اول باید همزیستی منطقه‌ای را آغاز می‌کرد نه آن که آن‌گونه با تمام ولع همه‌ی اعتبار و برنامه‌هایش را به مذاکره پیوند بزند و شتاب کند و قراردادی ناشیانه را امضاء کند. آقای ظریف بیش از حد به مذاکره‌کنندگان خوش‌بین بود. جای احمد قوام خالی!

 

۳. اتفاقاً با استکبار می‌شود مذاکره کرد، اما نه این‌گونه خسارت‌آور. اساساً مذاکره و دیپلماسی ادامه‌ی سیاست در بعد بین‌المللی است.

 

۴. حال‌که آن زمان، چنین وضعی  نسبت به ایران پدید آمد، راه برون‌رفت آن نباید آن بود که این دولت باعجله سر و هم بندی کرد. هرچه موضوع مذاکره مهم‌تر باشد، زیرکی در مذاکره عمیق‌تر باید باشد. اینان با مذاکره‌کنندگان گونه‌ایی وارد عمل شدند که آنان فهمیدند دولت ایران ولع امضاء قرارداد دارد.

 

۵. دو کشوری که نام بردید از آن‌رو با برجام مخالف‌اند که نظام‌شان ایران را کشوری متخاصم تعریف کرده‌اند. آنان با این جنگ روانی می‌خواهند کل قاعده‌ی بازی را برهم بزنند تا بتوانند منطقه را همیشه در بحران و وضعیت عدم صلح نگه دارند تا راحت‌تر منافع خود را پیش ببرند.

 

۶. مذاکره یک راه‌کار عقلانی است. اما راه آن نیز عقلانیت است. دولت برای این‌که هرچه زودتر به توافق برسد، همه‌ی مهارت‌ها و خرد جمعی را در آن به‌کار نگرفت و تیم خود را بدون افکار عمومی و بی‌استفاده از نخبگان و جامعه‌ی مدنی پیش برد و امضایی زد که خسارات و آسیب‌های آن سال‌ها انقلاب را رها نمی‌کند. مذاکره‌ی دولت و قرادادی که منتج شد، تمام‌بُرد در برابر تمام‌باخت بود. هیچ چیزی نصیب دولت و ملت نشد. این‌که مذاکره‌ی عقلانی نیست.

 

۷. در مذاکرات «ولایتی، پرز دوکوئه‌یار و میخائیل یوحنا عزیز» نیز اساساً خرد جمعی جایگاهی نداشت و افکار عمومی حتی به‌حساب نمی‌آمد. هنوز هم اطلاعات آن در دسترس عموم قرار ندارد.

 

۸. من هرگز نمی‌گویم این دولت عامل بحران بود، نه. همیشه می‌گویم این دولت، برون‌رفت از بحران را نباید آن‌گونه بی‌تدبیرانه و بسیار باعجله و ولع، در آغاز کار خود _که ناشی بود_ زود به سرانجام نامطمئن پیش می‌بُرد. باید زمان می‌خرید و رایزنی‌های منطقه‌ای راه می‌انداخت و نیز اتحادهای چندمنطقه‌ای و تنش‌زدایی. سپس مذاکرات را پیش می‌برد. شتاب و صرف همه‌ی زمان برای مذاکرات، خامی بزرگ دولت بود که تاوان آن سنگین است و بازخورد آن نگران‌کننده.

 

۹. منافع ملی، بنیاد سیاسی هر کشوری است. اما منافع ملی نیارمند بازتعریف است. زیرا جهان همیشه در آرایش تازه است، و نمی‌توان تشخیص منافع ملی را ثابت نگه داشت. از نظر من به عنوان یک شهروند ایرانی _که به هیچ‌ جناحی نه وابستگی فکری دارم و نه دلبستگی عاطفی_ این دولت، حتی توصیه‌ی تاریخ این سرزمین شیخ سعدی را نیز از نظر دور داشت که به‌زیبایی و ذکاوت گفت:

 

دشمن چو از همه حیلتی فرو ماند، سلسله دوستی بجنباند. پس آنگه به‌دوستی کارها کند که هیچ دشمن نتواند.

 

رهبری نیز چندبار تذکر داده بودند بدین مضمون که مواظب خنده‌های طرف مذاکره باشید؛ چون‌که آنان، گاه با خنده‌ی دروغین، اهداف و منافع خود را پیش می‌برند!

 

در کل از نظر من، ظریف همیشه فردی ضعیف بود اما خیلی‌ها در کشور این حقیقت را به دلیل احساسات پرشور خود نسبت به او، نمی‌خواهند باور کنند.



سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
متن جناب‌عالی را خواندم. دو نکته در آن توجه‌ام را برانگیخت، آنجا که آورده‌اید:
«تغییر ریل در سیاست خارجی ایران»

و نیز این آورده‌ات:
«در این باره اتفاق نظر گروه‌های سیاسی و بخش‌های گوناگون حاکمیتی ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است»


برای من روشن نشد در این تغییر ریل، چرا انحصار تصمیم باید در اختیار شورای امنیت ملی باشد گمان نکنم چنین نهاد محدودی تمام توان این امر ملی را داشته باشد. و نیز اتفاق‌نظر گروه‌های سیاسی که فرمودی، چگونه در این مسأله اثر نظری و عملی دارد. یعنی نظام می‌خواهد افکار نخبگان جامعه و جامعه‌ی مدنی را در این پدیده استراتژیک شرکت دهد یا فقط حمایت خالی می‌خواهد. گنگ است این دو موردی که در تحلیل شما درج شده است.

 

شرح عکس بالا:

جناب حجت‌الاسلام مالک این ایام در تبلیغ است؛ در ساری. امروز چند قطعه عکس برای من فرستاد که حیفم آمد یک قطعه از آن را _که طبیعت زیبای دودانگه است_ در مدرسه نگذارم. ممنونم از شیخ مالک که این حس قشنگ شگفتی‌های خداوند را ثبت کرد.

 

پاسخ
سلام سید
۱. بسیار جای سپاس دارد که کاستی‌های مرا شناسایی و در نوشته‌ات بازتاب دادید. ارزش بحث همین است.

 

۲. گفتی اینجا ایران است. جوابم این است: هر دولت که سر کار می‌آید اولویت‌های برنامه‌ایی‌اش را بر نظام سیاسی یا می‌قبولاند و یا تحمیل می‌کند. مثلاً دولت خاتمی قانون شورای شهر و روستا را از اولویت‌های سیاست داخلی خود قرار داده بود و با موج مردمی آن را در تمام کشور پیاده کرد و هنوز هم آن برنامه از حرکت باز نایستاد. و به نام آن دولت ثبت تاریخی شد.

 

پس، هر برنامه پای همان دولت نوشته می‌شود نه نظام. مثل سیاست عدالت‌محورانه‌ی کوپن که دولت میرحسین اجرا کرد و نگذاشت مردم به فلاکت بیفتند. یا سازندگی که دولت هاشمی پیش انداخت که بعد با اجرای سیاست تعدیل اقتصادی کشور را به بحران دچار کرد.

 

۳. بنابراین، قرارداد هسته‌ای، اولویت دولت شیک‌پوش و ناکارآمد بود و بدترین برنامه را به نام خود ثبت کرد. اینک که کار بیخ پیدا کرد نمی‌شود به گردن نظام انداخت. هر برنامه مال همان دولت وقت است.

 

چند مثال بین‌المللی می‌زنم:


۱. مثل پروستریکای دولت گورپاچف.
۲. سیاست همزیستی مسالمت آمیز خورشچف
۳. اصل چهار ترومن آمریکا
۴. سیاست مونرو آمریکا
۵. مدرنیزاسیون پهلوی ۱ و ۲
۶. برنامه توسعه مالزی مهاتیر محمد
۶. و نیز گفت‌گوی تمدن‌های خاتمی.

 

اینها همه از نظر سیاسی به نام همان دولتی‌ست که آن را اولویت خود کرده است. از این که متفاوت از من می‌اندیشی کمال است این و نیز وجود نعمت آزادفکری. تشکر پی‌درپی.

 

انسان راستین (۳۷)

اگر از کسی دوری می‌کند از خودپسندی نیست.


هفت کول (۴۲)
تمام حرف ماکیاولی
به نام خدا. سلام. تمام حرف ماکیاولی این بود که واژه‌هایی مانند اخلاق، عدالت، نرمی، درشتی، هیچ‌کدام نزد شهریار (=حاکمان سیاسی) ارزش مطلق نیستند؛ بلکه این شهریار است که می‌تواند تصمیم بگیرد کدام‌یک در کدام لحظه به کار حکومتش و قدرتش می‌آید.


نکته:


قدرت، اخلاق خود را _که حفظ قدرت است_ کنار نمی‌گذارد که اخلاق فرودستان! را بگیرد. فقط عدالت است که این قدرت را مهار می‌کند که این هم سخت است و نیازمند نظارت آزادانه‌ی ملت.
 

انسان راستین (۳۹)
در نبودن اشخاص، حقوق آنان را رعایت می‌کند.


انسان راستین (۴۰)
جز به راست سخن نمی‌گوید.


سخن آخر:

آنچه در ۴۰ قسمت با عنوان «انسان راستین» نوشتم، برداشتی بود از سخنان امیر مؤمنان، امام علی _علیه‌السلام_ که در سراسر نهج‌البلاغه می‌درخشد. انتخاب عنوان، از خودم بود. شاید اگر  به جای آن «ویژگی‌های مؤمنان» گذاشت، درست‌تر و یا گویاتر باشد. اما من از عنوانی عام‌تر و جهانی‌تر بهره گرفتم. امید است دست‌کم نَمی از این چهل تیکه در جانِ پیروان و دلدادگان آن امام عادل و اُسوه رسوخ کند. پایان.

 

سیدعلی‌اصغر:
سلام 
ماهیت پیام تان را دریافتم و از تحلیل تان بهره ماندگارنمودم .

 

حدس نوع پوپری می‌زدم سید که به این تابلویی که ترسیم نمودم،  مهر تأیید بزنی. کارل ریموند پوپر از همین‌رو در نظریه‌ی حدس‌ و ابطال‌ها، فرمول ابطال‌پذیری را برترین رویکرد علمی می‌داند. ممنونم. پس دادنِ درسی بود که از درگاه شما آموختم.

 

@
من غصه می‌خورم که وقتی می‌بینم نسل ما _نه همه_ حتی مولوی را بلد نیست بخواند. از حافط بُرید. از سعدی که هیچ نمی‌خواند. فردوسی را نمی‌شناسد و در یک کلام، دنیای مجازی او را از دنیای حقیقی‌اش به سرقت برد. خیلی فکر اندیشیده‌ایی در پسِ پرسش شما جناب قربانی نهفته است. من روی آن باید زیاد بیندیشم. این جواب هم به قول داراب‌کلایی‌ها دستلافی بود! یعنی بیعانه!

 

@
سلام آقا مرتضی شهابی
بزرگ‌سازی افراد بخشی از خصیصه‌ی پاره‌ای از شهروندان است. امام صادق _علیه‌السلام_ نهی کرده‌اند که پیرو شخصیت‌ها نباشید. این آقای ظریف فردی ناپخته بود و برداشت‌های سطحی‌نگرانه‌اش آسیب سختی بر پیکر زد. او یک سربازوظیفه نظامی بود که در وزارت خارجه کار می‌کرد و بیشتر عمرش را در بیرون ایران بود که محیط داخلی را اصلأ نمی‌شناخت. شاید چند تئوری خوانده بود اما دیپلمات و سیاسی‌دان نبود. کار سیاست خارجی با چندتا توئیت (=جیک‌جیک) پیش نمی‌رود. بگذرم.

 

پاسخ
البته این‌گونه مواجهه‌ در بحث مفید نیست که من نام ببرم. وزیر خارجه باید داخل و خارج هر دو را بشناسد. پخته یعنی این. مثلاً نمی‌گویم اینان که در زیر نام بردم باید وزیر می‌شدند اما مفهوم پخته را در فضای سیاست می‌رساند. این سه مثال را بی‌هیچ تعلق خاطری می‌گویم:

سیدمحمد صدر. هرمیداس باوند. یونس شکرخواه. البته یادآور شوم گردش و پرورش نخبگان در ایران دچار انسداد است. بخش زیادی از افراد در دایره‌ی حکومت راه داده نمی‌شوند.

 

هفت کول (۴۲)
غبْن و غبَن

به نام خدا. سلام. غبْن، ضرر و زیان در مال است، اما غبَن ضرر و زیان در فکر.  می‌دانید که در کتاب هفتصدسال پیشِ خودآموز «نصاب الصبیانِ» ابو نصر فراهی سجستانی که واژه‌های عربی، به‌نظم فارسی در آمده و آیت‌الله حسن‌زاده آملی آن را تصحیح نموده_ نیز مصرعی درین‌باره آمده است:

«غبْن در زرها زیان است و غبَن در رأی‌ها»

 

نکته بگویم:


چه باید کرد تا دچار غبْن و غبَن در افکار و آراء و اموال و دارایی‌ها نشد؟ یا بهتر است بگویم کمتر شد؟ به نظر من، یک راه آن این است برای هر «برای» فکر کنیم. به قول شهید مطهری: آفرینش، «برای» دارد... اگر کسی این «برای»ها را خوب تعقیب کند می‌بیند همه‌ی «برای»‌ها به خدا منتهی می‌شود. بگذرم و یک بیت بیاورم از غزل ۱۸۷ حافظ (منبع):

تو با خدایِ خود انداز کار و دلْ خوش دار
که رحْم اگر نکند مُدعی، خدا بکند

 

پاسخ
سلام سید
طی چهل شماره، این سلسله‌متن را در پست‌های بسیارکوتاه نوشتم. اتفاقاً جناب‌عالی در چند شماره‌ی آن، نظرات مفید نوشتی. و نیز جناب قربانی هم در زیر چند قسمت آن نکته‌هایی نوشت. جناب جوادی‌نسب هم فراتر می‌رفت و اشتباه تایپی مرا نیز در صفحه شخصی‌ام یادآور می‌شد. گمان می‌کنم جناب محمدحسین نیز در زیر یک شماره‌ی آن، نظر نوشته بود. به‌هرحال آنچه تنظیم و برداشت کرده بودم از نهج‌البلاغه امام _علیه‌السلام_ بود. خرسندم که بر قلب‌تان عطر و رایحه‌ی معنا فزود. منِ کمترین نیز مدد می‌جویم نَمی از این بوی خوش کلام مولا، بر دلم جاری شود. امید است، امید. ممنونم که بر پست‌های محوری، نکات محوری می‌افزایی و متن را سودمند‌تر می‌سازی. تبادل فکر، لذتی فراتر از هر غذای لذیذی دارد. درود.

 

پاسخ
سلام جناب عبدالرحیم
سخن مهمی از حضرت مولا امام علی _علیه‌السلام_ آوردی. در میان ملل مختلف جهان نیز این سنت دیرین رسم است. حتی عهد را با سوگند خوردن به امر مقدس به ضمانت می‌گذارند. در قرآن هم ایمان آمده و هم اَیمان. دومی همان سوگند و پیمان است که بسیار مهم است. در واقع ایمان و اَیمان کنار هم پیش می‌روند. بهره بردم ازین پست معرفتی شما. ممنونم.

 

@
سلام. جالب بود. شکار معناداری بود. اما نیم‌تفسیرم از این عکس سیاسی: سمت چپ عصابه‌دستِ برکنارشده. سمت راست عصابه‌دستِ برکنارمانده. آن یکی _بهزاد نبوی_ در سیاست همیشه باعصا سخن می‌گفت. این یکی _احمد توکلی_ در سیاست همیشه بی‌عصا. اشتراکاتی هم، میان این دو چهره‌ی چپ و راست نظام بوده: هر دو مبارز علیه‌ی شاه بودند و هر دو تا جایی که می‌دانم در زندگی شخصی خانوادگی‌شان، ساده‌زیست بودند. بگذرم و دالان این تفسیرم آنقدر دراز است که می‌ترسم از دو کف دست بگذرد و حوصله‌ی خواننده سرریز شود چون سدّ سلیمان‌تنگه.

 


 

دو خاطره‌ی من
 قدِ خمیده‌ی بهزاد و احمد، علاوه بر مطلبی که امروز زیر این پست جناب سید باقر نوشتم، مرا به یاد دو خاطره نیز انداخت.


خاطره‌ی اول. شبی در جمع معدود و محدود در ساری، سید علی‌اصغر عکسی از نماز مغرب و عشای بهزاد نبوی انداخت. بهزاد به سید علی‌اصغر گفت هرگاه عکس را چاپ کردی، برای من هم بفرس. چون به درد نظارت استصوابی! می‌خورد و لااقل شورای نگهبان می‌فهمد من نماز هم می‌خوانم!


خاطره‌ی دوم. سال ۱۳۹۳ زندگی پرماجرای اخوی‌ام شیخ وحدت را می‌نوشتم و با ایشان مصاحبه می‌کردم، وقتی به سال ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ رسیدیم اشاره کرد به خانه‌ی احمد توکلی در نزدیکی بیت امام در محله‌ی یخچال قاضی قم، و گفت خانه‌اش پناهگاه مبارزین بود و او و حاج آقا روزبهی، با احمد توکلی رفاقت داشتند و مرتبط بودند و در این خانه رفت و آمد می‌کردند. این خاطره‌ام رویدادهایی هم دارد که از آن می‌گذرم.

یک بیت از غزل ۱۵۴ حافظ هم پیوست کنم:

 

قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

 

@
سلام جناب....
یادآوری جالبی بود. گویا حضور ذهن شما خیلی خوب است. یادم است حسن صادقی وقتی در جبهه مجروح شده بود و در بیمارستان بستری بود، مردم به ملاقات او می‌آمدند کتاب‌های دکتر شریعتی و از جمله کتاب جمیله زن پیکارجوی الجزایر را برایش هدیه آورده بودند. حسن، همه‌ی آن کتاب‌ها و نامه‌ها را به سیدعلی‌اصغر هدیه کرد و سید نیز، نیمی از آن را به من.

 

جمیله را آن‌جا خواندم و شناختم. کتابی که در آن دهه‌ی شور و شعور، دست‌به‌دست می‌شد. این زن، چنان شهیر شد که پیکاسو او را نقاشی کرد. و ملت الجزایر چنان آگاهانه با استعمار غارتگر فرانسه درافتاد و دچار مظلومیت و کشتار توسط فرانسویان شد که مرحوم دکتر شریعتی نیز به آن سرزمین رفت و با استعمار پلید جنگید.

 

امید است سه ضلع فاسد و پلید آمریکا، رژیم صهیونسیتی و سران فاسد خاورمیانه، توسط آگاهی ملت‌ها و غیرت مبارزین، هرگز نتوانند بر هیچ ملتی غالب و چیره شوند. و به دست مقاومت و آزادی و آگاهی، بنیادِ ستم و ستمگر ویران‌تر گردد.

 

بلی؛ اشارتی درست کردی. بیفزایم شاه فاسد هم، مرحوم مصدق را در احمدآباد کرج، تنها و غریب تبعید کرد، اما از مصدق، نام ماند و از شاه ننگ.

و نیز امام خمینی را ۱۴ سال از ایران تبعید کرد، ولی همان امام زجرکشیده (به دست شاه و افرادی خاص از حوزه) با قدرتِ ملت و نوید مکتب و همتِ همه‌ی مبارزین، شاه را از سلطنت و سلطه به زیر کشید و عصر نوینی را بنیان گذاشت. امید است انقلاب اسلامی با نگاه به آرمان بلند خود، کژراهه‌ها را از میان بردارد.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
گمانه‌ام این است دیداری که با مردم پلدختر داشتید و از رنج‌شان، کمی کاستید، شاید زمینه‌ساز این فقره از برداشت آزاد شما از فقر شد. ورود خوبی به مفاهیم دعای روزانه‌ی ماه رمضان کردی.

بیفزایم؛ فقر اگر در اثر سیاست‌های تبعیض‌گرانه و فسادهای رانت‌خواران، پدید آید و نیز ناکارآمدی‌های دست‌اندرکاران آن را تشدید کرده باشد، بسیار ناگوارتر از همه‌ی فقرهاست.

 

@
سلام جناب دکتر ولی‌نژاد
همیشه در نوشتن نوآوری داری. بلی؛ پوسته‌ی ستون عوض شد، مغز ستون همان است. مطایبه‌ی شما هم بر قندِ متن افزود. می‌دانم قادری بر امتداد متن و نکته‌افزایی، اما خُب، خلاصه و عصاره را رساندی. سپاس.

 

 

 دو نکته:

 

۱. در حالت مخاصمه میان دو کشور، از نظر حقوق و امنیت هر شخص حقیقی و حقوقی باید در گفتار و بیان احتیاط و حزم پیشه کند و هفته‌نامه‌ی «صدا» نیز می‌بایست از این چارچوب خارج نمی‌شد.

 

۲. حتی در آمریکا قانون «جورج لوگان» (تصویت ۱۷۹۸) وجود دارد که آزادی را مقیّد می‌سازد و نادیده گرفتن آن جرم تلقی می‌شود، به‌طوری‌که ترامپ همین قانون را علیه‌ی جان کری استناد و وی را متهم کرده با ایران تماس گرفته است و خواهان برخورد با او شد. بگذرم.

 

@
سپاس از این احساس پاک. سخن شما جناب شیخ احمدی مبتنی بر مشاهدات است و همین حُرّیت در بیان واقعیت، ارزشمند است.

 

 


شرح عکس بالا:

هفته‌نامه‌ی «صدا». سردبیر آن محمدجواد روح است. او سردبیر مهرنامه نیز بود. روح، وابسته به لایه‌ی مدرن جریان راست مدرن است یعنی حزب کارگزاران. به نظر من این مجله، پرداخت بسیاربد و ناشیانه به عملیات روانی آمریکا علیه‌ی ایران داشت. البته بستن روزنامه و مجلات، راه درستی نیست. بگذرم.

 


سلام جناب جوادی‌نسب
واژه‌ی «ظاهراً» در متدولوژی (=علم روش تحقیق) پذیرفته نیست؛ زیرا پیش از هر چیز نشانه‌ی تردید گوینده و نویسنده‌ی گزاره است.


سلام جناب قربانی
نه؛ من بر خلاف شما این‌گونه تیترزدن را بسیار غلط‌انداز می‌دانم. اصلی‌ترین خطای آن جمله‌ی سوتیتر است که در زیر تیتر واژه‌ی قرمز جنگ، حک کرد:

«میانه‌روها شکست خوردند یا بار دیگر ایران را از جنگ نجات می‌دهند؟»

 این گزاره، خصوصاً واژگان «باردیگر» و «نجات می‌دهند» اگر نگویم گرادادن است، دست‌کم ناشیانه و غیرحرفه‌ای و پرداخت بد بوده است. زمان مذاکره این دولت نیز، همین جو را ایجاد کرده بودند. من بحثم درین باره تمام.


نه. در جمله‌ی اِخباری چنین اتخاذی نادرست است. شما هم اشتباه کردی در این برداشت. فرضیه‌ها گزاره‌های ظنّی‌اند نه یقینی. گزاره‌ی اخباری جوادی‌نسب نمی‌تواند مقید به «ظاهراً» می‌شد که خودش هم  در جواب من نوشت کنایه بود. احمد زیدآبادی درین دو جمله‌اش _که اگر همین باشد که گفته‌ای_ هم دروغ‌پردازی کرده است و هم تفسیر آب‌دوغ خیاری. آقای قربانی به شما نمی‌آد ازین نقل‌های کم‌بهاء و خیالی.

 

هفت کول (۴۳)
تمام حرفِ ماکیاولی
به نام خدا. سلام. تمام حرف ماکیاولی این بوده که واژه‌هایی مانند اخلاق، عدالت، نرمی و درشتی، هیچ‌کدام نزد شهریار (=حاکمان سیاسی) ارزش مطلق نیستند؛ بلکه این شهریار است که می‌تواند تصمیم بگیرد کدام‌یک در کدام لحظه، به کار حکومتش و قدرتش می‌آید. افرادی چون ترامپ، برآمده از چنین اخلاقی‌اند. البته جز بدنامی، نامی نمی‌خرند.

 

نکته: قدرت، اخلاق خود را _که حفظ قدرت است_ کنار نمی‌گذارد که اخلاق فرودستان! را بگیرد. فقط عدالت است که این قدرت را مهار می‌کند که این هم سخت است و نیازمند نظارت آزادانه‌ی ملت و ملل.


سلام جناب محمدحسین
۱. به نظرم کسی که از خود رضایت دارد، بهترین حال آرامش به او دست می‌دهد. متن شما به ما چنین رسانده‌است. جالب هم نوشتی.

۳. ازین‌که مرا در متن خود، به یادت آوردی، و چُنان گفتی، نشان لطف شماست.

۲. بلی؛ خوب به یادت مانده. من در آنجا، خاطره‌ای گفته بودم که در برابر آن شخص که کنارم در تکیه نشسته بود و خطاب به من داشت تندتند از درون یک خانواده می‌گفت؛ یعنی بد می‌نالید. با نگاهی تند گفتم:

من، اخبارِ، خانوادگی، گوش، نمی‌دهم.

 

این‌که میان همه‌ی کلمات جمله‌ام، ویرگول گذاشتم، خواستم با حالت مکث (=درنگ) خوانده شود. زیرا به همین حالت شمرده به آن آقا گفتم. راستی نکته بگویم: در تکیه یا باید گوش بود، یا در حالت سکوت. چون در عزاداری محرم نباید بی‌جهت حرف زد و از سیر تا پیاز افراد و اشیاء و احوال و اموال گفت! هر کس در تکیه جز این کند، عزادار نیست، وقت‌گُذران است و مشغول!

 

پاسخ

سلام جناب....
از نظر من چند نوع حالت، میان کشورها وجود دارد. فقط این دو حالت نیست که شما محدود کردید. پیشاپیش بگویم من بهترین حالت را، حالت نوع دوم می‌دانم. یعنی مسالمت‌آمیز، زیرا نه خیالی‌ست، و نه ایدئالیستی، بلکه رئالیستی است (=واقع‌گرایانه)

 

حالات را نام می‌برم:

حُسن روابط.
مسالمت‌آمیز.
جنگی.
صلح.
نه‌جنگ، نه‌صلح.
صلح مسلح.
جنگ کم‌شدت (نظریه‌ی شولز)
جنگ سرد.
دتانت (رفع تشنج)
جنگ روانی.
قیمومیت.
سلطه.
اشغال.
حالت مخاصمه؛ اما بدون درگیری.
جنگ لفظی.

شاید حالات دیگری را جا انداخته باشم، اما همین‌مقدار در ذهنم بود.

 

اما گفتی یاد جمله‌ی مشهور دکتر شریعتی افتادی. اون جمله‌ی دکتر، مال حالتی است که جِبهه‌ی‌باطل، جَبهه‌ی‌حق (=پیشانی حق) را نشانه رفته باشد و با آن گلاویز شده‌باشد. هنوز که آمریکا، نه جرأت گلاویز دارد و نه توان آن را. چون می‌داند پوزه‌اش خاک‌مالی سختی خواهد شد که در طول ۲۰۰ و اندی سال تأسیس‌ ایالات متحده آمریکا (=یعنی از سال ۱۷۷۶) بر خاک آمریکای سرخ‌پوستان به چشمش ندیده است.

 

 

هفت کول (۴۴)
صدها گرم، گرد و غبار! چرا؟
به نام خدا. سلام. چنانچه می‌دانید نهج‌البلاغه سه‌بخش است؛ خطبه‌ها، نامه‌ها، حکمت‌ها که همان جملات قصار (=کوتاه) است.
قصار ۱۳۱، مولا امام علی _علیه‌السلام_ در عظمت دنیا و در شِکوه‌های آن و در پندهای دنیاست. این قصار دردِ دلِ علی است با کسی که دنیا را ذَم می‌کرد اما درواقع، غرق آن بود.


این قصار بسیارمهم و پندآموز است. امام علی در این قصار حتی می‌گوید دنیا اگر واقعاً دقیقاً بدان نگریسته و پرداخته شود، « مسجد و عبادتگاه مُحبّان خدا و مَهبَط وحی» است.
 

نکته: نهج‌البلاغه را باید از طاقچه‌ها به پیشخوان خود آوُرد و با این کتاب خو کرد، زندگی نمود. نباید گذاشت این کتاب صدها گرم، گرد و غبار بر جلدش نشیند و سال‌به‌سال در دستان ورق نخورد. در هر خانه‌ای این کتاب در کنار قرآن حیّ و حاضر است، اما بشدّت غریب و مهجور (=دورمانده) است. دور نروم، با همین کتاب، انقلاب کردیم. هین! همین.


بعد از اذان صبح امروز، در ساعت ۴ و ۳۵ دقیقه وقتی به تلگرام آمدم، دیدم ۱۲ پست توسط ۶ عضو بین ساعت‌های ۱ و ۴ دقیقه تا ۲ و ۳۸ دقیقه بامداد پست شد. همه را به صفحه ‌‌‌شخصی‌ام هدایت و اسکرین‌شات (=عکس‌اندازی از صفحه نمایش) کردم و اینک تصویر ۱۲ متن را در زیر گذاشتم:

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی
۱. دو مفهوم تابت و متغیّر را خوب تبیین کردید. ۲. آیه‌ی قرآن را به‌شیوه‌ی کاربردی و روزآمد شرح کردید. ۳. لزوم نیرومندی را ثابت فرض کردید که هم شرعی‌ست و هم عقلی. تشکر دارم؛ چون بهره بردم.

 

داراب‌کلا و میدان تکیه‌پیش:

داراب‌کلا و میدان تکیه‌پیش را کمتر‌کسی میدان امام حسین _علیه‌السلام_ نام می‌برَد. این‌طوری:

کجا بودی؟ تکیه‌پیش.
کجا بریم؟ تکیه‌پیش.
کجا خریدی؟ تکیه‌پیش.
کجا سوار بشم؟ تکیه‌پیش.
کجا پیاده می‌شی؟ تکیه‌پیش.
آقا مسجد کجاست؟ تکیه‌پیش.
خواهر تکیه کجاست؟ تکیه‌پیش.

 


سلام آقای حمید عباسیان
تحلیل تو را دوبار خواندم. فقط از یک ذهن پایشی چنین متنی _که در اندازه‌ی تحلیل‌گری ملی‌ست_ بر می‌آید. و من منبسط هستم از داشتن چنین ذهن پویا و قلم آگاه در وجود شما. دشمن‌شناسیِ خوبی، صورت‌بندی کردی و نکته‌های عقلانی را مطرح. ممنونم.

 

فقط دو جا با شما موافقت ندارم: آنجا که گفتی دپارتمان (=بخش سازمان‌یافته) سیاسی در ید قدرت سیاسیون باشد و امامان جمعه اظهارات سیاسی نکنند. زیرا؛ ولی امری عمومی‌ست و ملت در آن حق حاکمیت دارد. و در دومی اساساً فلسفه‌ی دوتا خطبه‌ی نمازجمعه _که جایگزین دورکعت نماز چهاررکعتی ظهر است_ یکی عبادی و دومین خطبه، سیاسی و  پرداخت آگاهانه به مسائل روز جامعه و جهان است. آزادی را نباید انحصاری و محدود کرد حمید. هرچند من روالی که بر ساختار نمازجمعه حاکم و جاری‌ست نمی‌پسندم.

 

 

«لاش‌خواران»!!!


۱. من چندسال پیش فیش‌هایی نوشته بودم برای یک پژوهشم. در آن نوشته بودم آیزایا برلین فیلسوف سیاسی روس _که در لندن زیست و در ۱۹۹۷ درگذشت_ کتابی دارد با عنوان «روباه و خارپشت». او اندیشمندان کثرت‌گرا و آزاداندیش را روباه می‌داند. اما غیر آنان را که به یک فکر میدان می‌دهند و به افکار دیگران بها نمی‌دهند خارپُشت می‌نامد. یعنی از نگاه او اندیشمندانی که سُمبل آنان خارپشت است دل به ایدئولوژی می‌بندند و اندیشمندانی که سُمبل آنان روباه است، به عقل‌وخرَد، دل می‌سُپارند.

 

۲. در بند ۱ خواستم گفته‌باشم تشبیه (=مانندسازی) رفتار انسان‌ها به حیوانات و پرندگان امری معمول بوده است و آیزایا برلین از این راه فلسفه‌اش را بافت. در بیشتر کتاب‌ها، شعرها، داستان‌ها، آموزه‌ها و ضرب‌المثل‌ها در جهان و نیز ایرانِ کهن تا اکنون، پُر است ازین گونه شباهت‌سازی‌ها. مثلاً امام‌خمینی نوع رابطه میان آمریکا با ایران را تشبیه به «گرگ و میش» کرده‌اند.

 

۳. دست‌کم سه‌دسته لاش‌خوار داریم: کرکس‌ها، کفتارها، کرم‌ها. که از قضا همه با حرف کاف‌اند. که به حکمت و لطف حضرت باری‌تعالی خلق شدند. 

تشبیه آدم‌ها به این هر سه دسته موجودات خداوند، در فرهنگ ما و جهان، فراوان و به‌وفور وجود دارد. جای تردید نیست. منظور ازین تشبیهِ لاش‌خورها بیشتر این است آنان آماده‌خور و مُردار‌خورند. زیرا کرکس و کفتار و کرم، دست به شکار و تلاش نمی‌زنند و فقط چشم‌انتظار لاشه‌اند تا به کام بزنند.

 

۴. خُب، حال اگر در ادبیات سیاسی ایران چنین تشبیهی به‌کار رفت، اشکال در تشبیه نیست، در مصداق (=راستی‌آزمایی) است. برآشفتگیِ حاصل از اصل تشبیه به نظرم چندان پذیرفته نیست، اما می‌توان در مصادیق و راستی‌آزمایی‌ها چالش کرد و به نقد و انتقاد منطقی، آزاد و آرام پرداخت.

 

۵. در جامعه‌ی کنونی ایران در یک صف‌بندی سیاسی نوین دست‌کم دو پدیده‌ی فکری پدیدار است: جناح راست و جناح چپ. این‌که در کدام‌یک از دو جناح، _آن‌هم میان بعضی از افراد آن نه تمام‌شان_ گاه‌به‌گاه یا همه‌گاه، صفت «لاش‌خواری» وجود دارد، امری بدیهی(=آشکار) نیست که صِرفِ تصوّرش، موجب تصدیق باشد. این نسبت‌دادن، هم انصاف می‌خواهد، هم عقل و خرَد می‌طلبد و هم وثوق (=اطمینان و خاطرجمعی) اطلاعات.

 

۶. اینک من چند نمونه متغیّر تحقیقی می‌آورم تا مفهوم «لاش‌خواران» به مدد آن بهتر روشن شود. من لاش‌خواران را در عنوان پست، به‌عمد در داخل گیومه گذاشتم که بگویم این واژه‌ام استقراضی‌ست، نه من‌درآوردی.

 

یکم: لاش‌خوار، به لاشه نیاز دارد. پس لاشه‌ها کو و کجاست؟ لاشه‌ها در ایران امروز در چه چیزهایی نماد یافته است که طمع و ولع لاش‌خوار را تحریک می‌نماید.

 

دوم: لاش‌خوارها (کرکس‌ها، کفتارها، کرم‌ها) در دنیای طبیعت باید میدانِ دید وسیع، مشام قوی و مانور قدرت داشته باشند تا طعمه‌های مهیّا را به دهن و چنگال کشند و حتی گاه از دهان شیر و پلنگ و شاید هم از قلمرو کرگدن برُبایند. در فضای سیاست و اقتصاد کنونی ایران، این وضعِ‌حال را چگونه می‌توان اول از همه، در اشخاص شناخت و سپس به جامعه و افکار عمومی شناساند؟

 

سوم: در صحرای آفریقا این فضا و قلمرو در اختیار کرکس‌های پهن‌بال و کفتارهای آرواره‌دار است. در جامعه‌ی ایران در بخش فساد، رانت، بده‌بستان، معاملات پشت‌پرده‌ی سیاسی، و در یک‌کلام مزایده‌ها و مناقصه‌های صنفی _که بوی لاشه‌ها بیشتر مشام‌ها را به سمت طعمه پرتاب می‌کند_ این قلمروِ گشاد و باز و رهاشده چگونه قابل دیدن است؟ و آن‌ها که دیده شدند از چه قماشی‌اند؟ و چه کسانی این لاشه‌ها را به قُرق خود درآورده‌اند؟

 

من که نمی‌دانم. و به کسی هم نسبت هم نمی‌دهم. اما هر کس می‌داند خوش‌به‌حالش! که پشت‌پرده‌ها را می‌داند، می‌بیند، و نیز از روی تکلیف یا حقوق و آزادی آن را برای خشنودی خدا و آگاهی خلق‌الله برملا می‌کند.

 

آسان نمی‌توان این را به‌کار بُرد، زیرا گویی فراگیر است. چند نمونه‌اش در اوین است. از نمی‌دانم کدام سمت و سو. ولی به‌نظر می‌رسد از از همه‌سو. بر من ببخشایید که درازنویسی کردم. من نظریه‌پردازی کردم و وارد آدم‌ها و ماجراها نشدم. چون نمی‌دانم. پایان.

 

 

درستِ درست فرمودی جوادی. درود می‌فرستم به این دیده‌ات که یک بینش است نه فقط دانش. بیفزایم سال ۱۳۹۳ در دامنه متنی نوشته بودم در دفاع از حقوق طبیعی الاغ. که با نگرانی‌ها باید بگویم در زبان بیشتر مردم ایران این حیوان کاری و نجیب ده‌ها حرف ناروا رد و بدل می‌شود.

 

در آن متنم حسین آقا، از خدمات بی‌شمار الاغ گفته بودم در جنگ هشت‌ساله. که در کردستان این قاطر و الاغ بود که از صدها تانک و نفربر و زره‌پوش پیشی داشت. قله‌ها را فقط با الاغ و قاطر می‌بایست پیمود حتی در بردن آب و نون و پوتین و حلب و الوار و فلاسک. از قضا در زیر همان متن که بازتاب خوبی داشت چندین کامنت تأیید رسید. درود.

 

 

هفت کول (۴۵)
انفجار انتشارات!

به نام خدا. سلام. راستی سخن چیست؟! سخن نه مکان یک انسان، که مکانتِ انسان را نمایان می‌کند. سخن هر کس می‌تواند یک قُلّه باشد. که وقتی دست به تفسیر و تأویل (=هرمنوتیک) آن می‌زنیم، در واقع به فتح آن قله رسیده‌ایم. حتی خواننده‌ی متن ممکن است بهتر از نویسنده‌ی همان متن، به فهم سخن برسد.

 

جایی از «راه خورشیدی» از محمد اسفندیاری خوانده بودم که این عصر را «عصر انفجار انتشارات» نامیده بود. چیزی فراتر از انفجار اطلاعات. ما خوانندگان در بارانیِ از انتشارات به سر می‌بریم. به نظرم خیلی‌خیلی سخت است، سخن در باران‌ انبوهی از انتشارات، به‌درستی فهم شود؛ که متأسفانه در آن، راست با ناراست آغشته شده است و صدق در کذب ادغام، و هدف با مرَض توأمان.

این رباعی یا دوبیتی را بگویم و از هفت کول ۴۵ خلاص:

بیا جانا که گُل در نوشخند است
سخن از شَهد شیرین‌تر ز قند است
نسیم کوی حافظ دلنواز است
گلِ گلزارِ سعدی دلپسند است

25 اردیبهشت 1398.

 

رحلت حضرت خدیجه

با یاد و نام خدای مهربان. امشبْ شبی، در بیش از ۱۴ قرن قبل، غمی سنگین بر دل پیامبر امین و ستوده حضرت محمد مصطفی نشست؛ یعنی رحلت حضرت خدیجه کبری _سلام الله علیها_ که مادر مؤمنین است و فخر اسلام و بانوی والاگوهر انسانیت. با یادآوری و گرامی‌داشتِ این شب، و درود و رحمت بر آن همسر خبیر و نیکوکار پیامبر، یک سخن از رسول الله هدیه‌ی دلدادگان و پیروان اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ می‌کنم:

 

پیامبر اکرم _صلوات الله علیه وآله_ فرمودند: «مثل خدیجه پیدا نخواهد شد. خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود، و مرا با ثروت خود براى پیشرفت دین خدا یارى نمود.»

صلوات به روح حضرت خدیجه که درود خدا بر او بادا.

 


سلام جناب قربانی
ایشان _جناب شیخ آفاقی_ نخواستند این را به خواننده منتقل کنند، بلکه از طریق این مثال، خواستند فرق روح دین و ظاهر دین را به مخاطب برسانند و خیلی هم خوب رساندند. اما پاسخ سؤال شما روشن است. اما مراجع هم بر خود لازم می‌بینند احکام شرعیه را حتی برای اَضعف مردم _به لحاظ علم و دانش_ بیان کنند که شاید ندانند. تشکر.

 


سلام آقای حمید عباسیان
امتیاز این نوشته‌ات یکی این است که بخشی از تاریخ خشن اروپا را آشکار کردی، قارّه‌ای سبز و مدرن که بخش فراوانی از ورق‌های تاریخ آن خونبار، دیکتاتوری، جنگ و تاریکی بود. حتی روح حکومت‌های‌شان گلادیاتوری بود. که در آن بردگان را در سیرک به نبرد با حیوانات وادار می‌کردند تا شاهان و حاکمان‌شان تماشا کنند و از تکه‌پاره شدن برده به چنگال و پنجه‌ی شیر و دَد لذت ببرند. بگذرم.
درود به تو حمید که بر این واقعیت تلخ و مَخوف انگشت اشارت گذاشتی.

 


پیام مدیر دربارۀ ساعت کار مدرسۀ فکرت:

سلام سیدت
چون رأی شما آقا سید علی‌اصغر چنین است، ازین پست دروازه‌ی مدرسه‌ی فکرت ۲۴ ساعته باز است و منعی برای پست‌گذاری و نظردادن از یک بامداد تا اذان صبح وجود ندارد. هر ساعتی از شبانه‌روز هر عضوی خواست به نوشتن بپردازد و یا اعضایی بخواهند میان‌بحث شکل دهند، مدرسه باز است.

 

اما بگویم، بگویم، که کمتر و خیلی‌کمتر پیش می‌آید که مدیر تا دیروقت در شب بیدار باشد. پس بیداران، خود مقررات مدرسه را با اخلاق نیکو، مدارا و رعایت قانونِ قلم بشری پاس بدارند.

 

@
سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
چندان به مفاد، مفاهیم و استشهادات متن پست شما کاری ندارم و ورود نمی‌کنم. بی‌هیچ شبیه‌‌سازی، تطبیق و قیاسی بگویم در زبان داراب‌کلایی‌ها چه ضرب‌المثلِ قشنگی جاری می‌شود گه‌گاهی:

 

عاروس گو دُوش نیِه، گُونِه زمین تپّه‌چوله دانّه!

قدیمی‌های ما عجیب چیزهای حکیمانه و رسا بلد بودند که ماند و ماند و ماند و ضرب شد میان عصرمان.


نظر دکتر‌عارف‌زاده: درود بر شما. ویژگیهای  آموزشی  زیادی  در  وجود  شما  هست. نظم  دقت  تعهد  استناد    ظرفیت  و  بردباری   سنجش جوانب گوناگون  ترس از تضییع حق  حفظ  اصالت   داشتن عواطف و  نوعدوستی.

 

پاسخ: سلام. ممنونم جناب عارف زاده. شما لطف دارید به من. درود و بدرود.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۵

مدرسه فکرت ۳۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و پنجم

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی
بلی؛ عالی‌جناب کارشناس دین هستید. و سخن شما حاکی از دقت است. من عین سخن رسول الله (ص) را استناد کردم که  فرمودند: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب» رمضان بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را می‌سوزاند.

 

چون پیامبر خدا (ص) این‌گونه بیان داشتند و قید و شرطی نیاوردند، من هم در آن دخل و تصرّف نکردم. و به فرموده‌ی شما تخصیص نزدم.

به‌هرحال، من برداشتم این است همین ماه به دلیل فیض و برکاتی که با خود به‌همراه دارد، ممکن است موجب شود فردی که حق‌الناس بر گردن دارد، ندامت کند و آن را بپردازد و متنبّه (=آگاه) گردد. متشکرم شیخ.

 

پاسخ بحث ۱۲۴
قسمت آخر
پارسال ۱۱ شب آخر ماه رمضان را مشهد کنار حرم امام رضا _علیه‌السلام_ بودم. شب‌های قدرِ کم‌نظیری دارد. هم به انبوهی جمعیت _که گرداگرد تمام حرم و اطراف حرم را دربر می‌گیرد_ هم به حسّ‌وحالی که به خودِ فرد دست می‌دهد. گویا یک رسم دیرین است که از بیشتر روستاها و شهرهای استان، خانوادگی سرازیر می‌شوند تا در سه شب قدر، سیر صعودی پیدا کنند و اندازه‌گیری شوند. صحنه‌های دل‌انگیزی دیده بودم با چشمانم. بگذرم. امید است درکِ زیبایی‌های شب‌های قدر و ماه رمضان برای هر کس در مشهد تجربه شود. من در سنِّ خودم همچین موج انسانی ندیده بودم. به نظر من، در یک جمع‌بندی نیمه‌نهایی، در ماه رمضان با همه‌ی سختی‌های تشنگی و گرسنگی‌اش، دست‌کم سه انرژی معنوی به درون آدمی دمیده می‌شود که بالاترین خیزش است: احساس بخشیدگی، نرمش اخلاقی، زیباترشدن خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها. از سید _یار دور و درازم_ ممنونم که پیشخوان مدرسه‌ی فکرت را با این پرسش خوب ۱۲۴ آراست.

 

فلکه فکرت(۳۶)

چکُّش
به نام خدا. سلام. فیلم‌های گفتارمحور را بیشتر می‌پسندم؛ زیرا وادار به یادداشت می‌شوی. در یک فیلم سینمایی خارجی دیدم که قهرمان داستان می‌گفت: هر کس چکُّش دست گیرد، همه را میخ می‌پندارد!

توضیح: البته که قید «همه» در این نقل، نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا تعمیم داده است.

 

نکته: فیلم‌های مسعود کیمیایی نیز گفتارمحور است. یاد فیلم «ضیافت» او افتادم ساخته‌ی سال ۱۳۷۴ که در آن چند رفیق دورافتاده از هم، در جایی جمع می‌شوند و با هم، پیمان جدید می‌بندند. در یک صحنه است که رفیقی می‌گوید: دردم این است... آن رفیق دیگر فوری می‌گوید مگر تو هم درد داری!... آن رفیق سوم می‌پّرد وسطِ حرف و می‌گوید: فکر کنم نداشته باشد. رفیق چهارم وارد ماجرا می‌شود و می‌گوید: تو چی! تو مگر فکر هم داری! رفیق پنجم می‌آید... . بگذرم که خوبی‌اش این بوده در حینِ بگومگو، چکُّش! نگرفتند که همدیگر را میخ بپندارند.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۳)

ماه رمضان بیش‌تر به قلب سر می‌زنند و با او گپ‌وگفت دارند. خواستم درین قسمت، نقب (=دالان) به قلب بزنم:

قلبِ سلیم یعنی دل از همه‌چیز شُسته و به خدا پیوسته. سلیم در لغت یعنی مارگزیده، که در خود می‌پیچد و بی‌قرار گشته.
جریر بغدادی از عُرفای بزرگ می‌گوید: قلب‌ها سه قسم‌اند: قلب مُنیب، قلب شهید، قلب سلیم.

قلب سلیم با سلامت است. قلب مُنیب (=روی‌آورنده سوی خدا) معدنِ درد است. و قلب شهید (=گواه و ناظر) حاضر نزد خدا.
بقیه‌ی تفسیر و تکریم قلب با شما.

 

بازهم تذکر به آقای محمد عبدی

سلام جناب عبدی

تذکر به شما:
دیروز وقتی این تلاوت قرآن صبح‌گاهی را دیدم، فکر می‌کردم طی این ماه پیوسته‌نگار این عنوان و متن آرام‌بخش دل‌ها می‌شوی، اما گشتم دیدم امروز هی رفتی سر وقت پست‌های وقت‌کُش و کم‌سود دادِ «مُضحک می‌گوید» سر دادی. به تو نمی‌آمده داغ کنی! برادرم صبحگاهی دوم بیاور و روزهای بعد سوم و نهم و بیست‌ونهم را.
چرا اوقات خود را صرف اندیشیدن نمی‌کنی؟ و در لای خبرهای کم‌فروغ و گاه سست می‌پیچانی؟ دلی که از تو سراغ داشتم و دارم چنین نبوده... به فرموده‌ی قرآن منفعت بدان این خواسته‌ام را ای مؤمن!

 

بحث ۱۲۵ : این سه موضوع زیر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: می‌توان به یکی ازین سه جمله، یا هر سه‌ی آن پاسخ داد. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و پنجم

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی
بلی؛ عالی‌جناب کارشناس دین هستید. و سخن شما حاکی از دقت است. من عین سخن رسول الله (ص) را استناد کردم که  فرمودند: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب» رمضان بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را می‌سوزاند.

 

چون پیامبر خدا (ص) این‌گونه بیان داشتند و قید و شرطی نیاوردند، من هم در آن دخل و تصرّف نکردم. و به فرموده‌ی شما تخصیص نزدم.

به‌هرحال، من برداشتم این است همین ماه به دلیل فیض و برکاتی که با خود به‌همراه دارد، ممکن است موجب شود فردی که حق‌الناس بر گردن دارد، ندامت کند و آن را بپردازد و متنبّه (=آگاه) گردد. متشکرم شیخ.

 

پاسخ بحث ۱۲۴
قسمت آخر
پارسال ۱۱ شب آخر ماه رمضان را مشهد کنار حرم امام رضا _علیه‌السلام_ بودم. شب‌های قدرِ کم‌نظیری دارد. هم به انبوهی جمعیت _که گرداگرد تمام حرم و اطراف حرم را دربر می‌گیرد_ هم به حسّ‌وحالی که به خودِ فرد دست می‌دهد. گویا یک رسم دیرین است که از بیشتر روستاها و شهرهای استان، خانوادگی سرازیر می‌شوند تا در سه شب قدر، سیر صعودی پیدا کنند و اندازه‌گیری شوند. صحنه‌های دل‌انگیزی دیده بودم با چشمانم. بگذرم. امید است درکِ زیبایی‌های شب‌های قدر و ماه رمضان برای هر کس در مشهد تجربه شود. من در سنِّ خودم همچین موج انسانی ندیده بودم. به نظر من، در یک جمع‌بندی نیمه‌نهایی، در ماه رمضان با همه‌ی سختی‌های تشنگی و گرسنگی‌اش، دست‌کم سه انرژی معنوی به درون آدمی دمیده می‌شود که بالاترین خیزش است: احساس بخشیدگی، نرمش اخلاقی، زیباترشدن خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها. از سید _یار دور و درازم_ ممنونم که پیشخوان مدرسه‌ی فکرت را با این پرسش خوب ۱۲۴ آراست.

 

فلکه فکرت(۳۶)

چکُّش
به نام خدا. سلام. فیلم‌های گفتارمحور را بیشتر می‌پسندم؛ زیرا وادار به یادداشت می‌شوی. در یک فیلم سینمایی خارجی دیدم که قهرمان داستان می‌گفت: هر کس چکُّش دست گیرد، همه را میخ می‌پندارد!

توضیح: البته که قید «همه» در این نقل، نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا تعمیم داده است.

 

نکته: فیلم‌های مسعود کیمیایی نیز گفتارمحور است. یاد فیلم «ضیافت» او افتادم ساخته‌ی سال ۱۳۷۴ که در آن چند رفیق دورافتاده از هم، در جایی جمع می‌شوند و با هم، پیمان جدید می‌بندند. در یک صحنه است که رفیقی می‌گوید: دردم این است... آن رفیق دیگر فوری می‌گوید مگر تو هم درد داری!... آن رفیق سوم می‌پّرد وسطِ حرف و می‌گوید: فکر کنم نداشته باشد. رفیق چهارم وارد ماجرا می‌شود و می‌گوید: تو چی! تو مگر فکر هم داری! رفیق پنجم می‌آید... . بگذرم که خوبی‌اش این بوده در حینِ بگومگو، چکُّش! نگرفتند که همدیگر را میخ بپندارند.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۳)

ماه رمضان بیش‌تر به قلب سر می‌زنند و با او گپ‌وگفت دارند. خواستم درین قسمت، نقب (=دالان) به قلب بزنم:

قلبِ سلیم یعنی دل از همه‌چیز شُسته و به خدا پیوسته. سلیم در لغت یعنی مارگزیده، که در خود می‌پیچد و بی‌قرار گشته.
جریر بغدادی از عُرفای بزرگ می‌گوید: قلب‌ها سه قسم‌اند: قلب مُنیب، قلب شهید، قلب سلیم.

قلب سلیم با سلامت است. قلب مُنیب (=روی‌آورنده سوی خدا) معدنِ درد است. و قلب شهید (=گواه و ناظر) حاضر نزد خدا.
بقیه‌ی تفسیر و تکریم قلب با شما.

 

بازهم تذکر به آقای محمد عبدی

سلام جناب عبدی

تذکر به شما:
دیروز وقتی این تلاوت قرآن صبح‌گاهی را دیدم، فکر می‌کردم طی این ماه پیوسته‌نگار این عنوان و متن آرام‌بخش دل‌ها می‌شوی، اما گشتم دیدم امروز هی رفتی سر وقت پست‌های وقت‌کُش و کم‌سود دادِ «مُضحک می‌گوید» سر دادی. به تو نمی‌آمده داغ کنی! برادرم صبحگاهی دوم بیاور و روزهای بعد سوم و نهم و بیست‌ونهم را.
چرا اوقات خود را صرف اندیشیدن نمی‌کنی؟ و در لای خبرهای کم‌فروغ و گاه سست می‌پیچانی؟ دلی که از تو سراغ داشتم و دارم چنین نبوده... به فرموده‌ی قرآن منفعت بدان این خواسته‌ام را ای مؤمن!

 

بحث ۱۲۵ : این سه موضوع زیر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: می‌توان به یکی ازین سه جمله، یا هر سه‌ی آن پاسخ داد. بیشتر بخوانید ↓


از امام علی _علیه‌السلام_ نقل است که فرمودند: آیا خود را کوچک می‌پنداری در حالی‌که جهانی بزرگتر در درونت نهفته است؟

بودا پس از ۱۳ سال سیر آفاقی و پنهان‌شدن و ترکِ خانواده، نهایتاً برمی‌گردد و می‌گوید با این تکاپو فهمیدم که جز بی‌کران انسان جایی برای رفتن وجود ندارد. یعنی سیر اَنفُسی و درونی و معنوی.

رودکی می‌سُراید:


اندر بلای سخت پدید آید 
فضل و بزرگمردی و سالاری

توضیح: از نظر من در مفهوم «بزرگمردی» رودکی، «شیرزنی» هم نهفته است.

 

پاسخم به بحث ۱۲۵

از نظر من بودا، درست و به‌موقع برگشت. گاه، برگشت عقب‌گرد نیست، بلکه ادامه‌ی راه در مسیر درست است. اساساً هرگاه انسان، درون خود را با بیرونِ خود معامله کند، باخته است. بیرون و درون باید متوازن بماند.

 

گرچه به قول نصرالله فلسفی در مقدمه‌ی داستان «قنبرعلی» _اثر کنت گوبینو ترجمه‌ی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده_ نمی‌توان مغز و قلب را مثلاً با روده و شکِمبه برابر دانست، اما روده و شکِمبه هم وظیفه‌ای را انجام می‌دهند که بدون آن دستگاه زیست و زندگی ناممکن است.

 

پس؛ در بحث ۱۲۵ این را می‌گویم که باید متوازن و متعادل بود و دانست که نگاه به درون _که همانا معنویت است_ والاتر و ژرف‌تر از نگاه به بیرون است که نگاه به آفاق است و مقدمه‌ برای اَنفُس (=درون). زیرا در عرفان، انسان دو لاشه است. لاشه‌ی شرقی و لاشه‌ی غربی. لاشه‌ی وجودی آدمی به قول عُرفا لاشه‌ی روح و اشراقی اوست و انسان نیز عالَم کبیر است.

 

در پایان؛ از دو پاسخ‌دهنده جنابان: جلیل قربانی و حجت‌الاسلام سیدمصطفی که در بحث ۱۲۵ مشارکت جُستند، تشکر وافر دارم. والسّلام.

 

 

زنگ شعر:
تو را ز کنگره عرش، می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
 
حافظ در همان غزل، بانگ کنگره‌ی عرش را برملا و هویدا می‌سازد:
غمِ جهان مَخور و پندِ من مَبر از یاد

 

سلام جناب دکتر ولی‌نژاد
۱. چرخاندنِ فلکه همانا و نکته‌پردازی‌ات همانا.


۲. تفریق میان «بدفهمی» و «نفهمی» جالب بود و نیز وسعت دادن به معنای هر یک از این دو. اساساً خلاصی از کژفهمی هدف علم هرمنوتیک (=تفسیر متن) است.


۳. وَلِ چو و تِرشِ شیر را هم به‌جا از واژگان محلی استخدام کردی و متن را با آن خوب آمیختی.


۴. و مهم‌تر این‌که بر بدفهمی‌ها یک دهلیز دیگر افزودی که از گرفتاری‌های روزگار است: یعنی نفهمیدنِ بدفهمی.


۵. یک جمله هم به آن دوست فرهیخته هدیه می‌کنم: فهم، به معنای کنارزدنِ بدفهمی است. سپاس از بازکردنِ فلکه فکرت.



سلام جناب آقای روحی
من همیشه خواسته‌ام از همگان که تا از خبری یا متنی اطمینان حاصل نکردند، دست‌کم شکیبایی کنند در مدرسه‌ی فکرت پست نکنند. من معتقدم «خبرزدگی» نیز گاه ممکن است مانند جوّزدگی و سرمازدگی برای آدمی زیان‌آور باشد. من روی اصل خبر، داوریی ندارم. چون نمی‌دانم. با سپاس از آن بزرگوار.

 

پاسخ
سلام. نه جناب ..، اتفاقاً سرِ مدیر از نوشته‌های شما درد نمی‌آید. در مسائل ورزش شما خود کارشناس زبردست هستی و من چندان فردی مطلع در این زمینه نیستم. فقط می‌دانم و در سایت‌های معتبر گاهی چشمم می‌افتد که در ورزشگاه‌های خود ایران، بدجوری تماشاگرنماها اموال عمومی را تخریب و صندلی ورزشگاه و اتوبوس‌ها را ویران می‌کنند و حتی به جان همدیگر می‌افتند. که شما به این اِشراف دارید و آگاهید.

 

من یک بار با سید علی‌اصغر سال ۱۳۷۳ به ورزشگاه رفتم و از قضا آن روز هم نشستم کتاب «لیبرالیسم جان لاک» را خواندم! آسیب‌هایی که برشمردی و در پاره‌ای پست‌های خود تحلیل هم نوشتی، جای خدشه نیست. نظراتت را به‌دور از واقعیت نمی‌دانم. البته آرمان‌شهر به قول افلاطون مدینه فاضله و به قول نظامی گنجوی «شهر نیکان» که دست‌نیافتنی است. می‌دانم مثال کبک را در پست بالاتر در کلیت آوردی. اما من سعی کرده‌ام کبکی نباشم که سرش را زیر برف کرده باشد. ممنونم.

 

انسان راستین (۳۳)

سکوت اختیار می‌کند تا از لغزش‌ها سالم بماند.



سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی
دومین پاسخ‌دهنده‌ی مبحث ۱۲۵ بودید. ممنونم. متن شما را این‌گونه باز می‌کنم:
۱. بلی؛ وسعت وجودی آدمی از همه‌ی موجودات بیشتر است.
۲. موجودات همه تجلّی (=فروزان و نمایان) حضرت باری‌تعالی هستند.
۳. بلی انسان در قوس صعودی‌اش کمال می‌یابد. به قول مرحوم منتظری در کتاب از «آغاز تا انجام» انسان در قوس صعودِ نفس، دارای سه مرتبه‌ی ادراک حسی، خیالی و عقلی است.
۴. علل مُعدّه نیز نیازمند زمینه است. زیرا فیض خداوند شگفتی‌ساز است. یعنی آن علتی که شرایط پذیرش فیض الهی را داشته باشد.
۵. شما در واقع با این پاسخ، بر عظمت وجودی انسان انگشت اشاره گذاشتی. امید است بشریت در قوس نزولی درجا نزند و وارد قوس صعودی و بالارفتِ روح‌اش شود. سپاس

 

 

سلام جناب ...
ازینکه با متن امروز من رنجیده‌خاطر شدی، با دهن روزه‌ام عذرخواهی شرعی می‌کنم. نیّت من فقط و فقط خیرخواهی بود. ازین پس برای همیشه نسبت به شما سکوت کامل پیشه می‌کنم. اگر دیدی به هیچ پست و حتی سلام و علیک شما در مدرسه پاسخی ندادم، حمل بر صحت کن و سکوتم. درود. ان‌شاءالله حق‌الناسی بابت آن پستم بر گردنم نیفتاده باشد. خدا نگه‌دار.

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۵)
پیامبر رحمت و شفقت (ص) بر خوش‌خو بودن انسان تأکید فراوان فرمودند. روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار در نگاه آن پیامبر مهربان محکی برای انسان‌بودن است و خوش‌خو بودن. به‌طوری‌که این‌گونه بیان داشتند:
«همانا انسان خوش‌خو پاداشِ روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار دارد.»


 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۴)

مُخلَص کیانند؟ ماه رمضان، این‌گونه جست‌وجوگری‌ها بیشتر از ماه‌های دیگر، ذهن‌ها را درگیر تفکر و سبک‌بالی می‌کند.

مُخلَص کسانی‌ا‌ند که وقتی خود را برای خدا خالص (=بی‌آلایش، ناآلوده) کردند، خداوند نیز آنان را برای خود خالص نمود. بنابراین؛ غیر خداوند در دل‌های آنان جایی ندارد.

 

برداشتی بود از تفسیر علامه طباطبایی درباره‌ی آیه‌ی۴۰ سوره‌ی حجر: إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. مگر آن بندگان اخلاص یافته‏‌ات را.

برای فهم این آیه، باید آیه‌ی ۳۹ را نیز در نظر گرفت.

 

انسان راستین (۳۴)

در برابر مردم انصاف را رعایت می‌کند.

 

هفت کول (۳۸)
چرا هفت کول؟
به نام خدا. سلام. از فلکه فکرت به «هفت کول» کوچ کردم. تا دیگر فلکه، قلبِ به فلَک نشود! هفت کول نام یکی از بخش‌های اصلی جنگل داراب‌کلا است؛ جایی زیبا، خاطره‌انگیز با درختانی گونه‌گون و انبوه در زادگاه.

 

هفت دلیل داشت که عنوان ستون ثابتم در مدرسه‌ی فکرت را «هفت کول» نام بگذارم. زیرا این عدد هفت در فرهنگ ما به معنای «بی‌نهایت» است و در بسیاری از جاها نماد و رمز و راز و حکمت است:

 

۱. از نظر عرفان هفت شهر عطار به ترتیب: طلب. عشق. معرفت. استغنا توحید. حیرت. فقر و فنا.
۲. از نظر فرهنگ حماسی ایران هفت خوان رستم به ترتیب: بیشه‌ی شیر. بیابان بی‌آب. جنگ با اژدها. زن جادو. جنگ با اولاد. جنگ با ارژنگ دیو. جنگ با دیوِ سفید.


۳. از نظر دین هفت دور طواف گرداگرد کعبه.
۴. هفت آسمان و نیز عوالم هفتگانه. به‌ترتیب عالم‌های ذر. صُلب پدر. رحِم مادر. دنیا. برزخ. قیامت. خُلد.
۵. هفت سین سنت دیرین ایرانیان.
۶. هفت خوشه‌ی پروین و ثریا در کهشکان. 
۷. هفت روز هفته. هفت جدّ، هفت سنگ. هفت پیکر. و صدالبته منهایِ «هفتایی وِرگ» و هفت‌تیر.

دوستدارِ دوستداران معرفت و حقیقت: دامنه

 


سلام جناب دکتر ولی‌نژاد
اتفاقاً اسم هر سه پسرم به‌ترتیب عارف، عادل و عاصم است. بر مبنای عرفان، عدالت و عصمت نام‌گذاری کردم نام فرزندانم را. چون شما ترکیب زیبای سه‌گانه را به‌کار بردی این را مطرح کردم.

کاش ۵۰۰ کیلومتر دور نبودم؛ وگرنه با بخشی از اعضای مدرسه، مدرسه‌ی فکرت حقیقی را راه‌اندازی می‌کردم در میاندورود. بگذرم و ممنونم از لطف و ادراک آن دوست دانا.


هفت کول (۳۹)
هر روز برایش شیر می‌برَم!
به نام خدا. سلام. باید سوراخ عبایم را بدوزم... نه. نمی‌خواهد. بگذار باشد. زننده‌تر از سوراخ‌های قلبم نیستند!
حاجی‌آقا! آخوند پارسال خیلی سخت‌گیر بود... می‌گفت حمدوسوره‌ی هیچ‌کدامِ شما خوب نیست. از همه امتحان گرفت... هیچ‌کس نتونست «ولاالضّالّین» را درست بگه!


شیخ یونس _شخصیت اصلی داستان_ از کربلایی محب‌ّالله پرسید اصول دین چندتاست؟ گفت چهل‌تا. گفتم پنج‌تاست. گفت: آقای حاجی چقدر کم!
حاج‌آقا اَخضری می‌گه... . اخضری دیگه کیه؟ امام‌جمعه است دیگه. نمی‌شناسی مگه؟ نه. من هر روز برایش شیر می‌برَم!


یادداشت‌هایم از رُمان «برکت» که اسفند ۱۳۹۶ آن را واوبه‌واو خواندم. قضایای خواندنی یک طلبه‌ی روشن‌گرِ دانا _شیخ یونس برکت_ که برای تبلیغ به روستا رفته بود.
 

@
پاسخ به جناب ....

سلام
۱. میان «تمام» و «کمال» فرق است. یک ساختمان وقتی پایان‌کار گرفت، تمام می‌شود. اما «دین» تمام نمی‌شود، بلکه کامل می‌شود. و دینِ اسلام، کامل‌شده‌ی دین خدا از حضرت آدم _علیه‌السلام_ تا حضرت خاتم _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

۲. در آن متن گفتم «آموزهای اصیل ادیان». و این واژه‌ام تحریفاتی را _که در طول تاریخ بر رُخسار برخی ادیان رخ داده است_ استثناء می‌کند.

 

۳. حتی در دین اسلام نیز به‌علت مقتضیات زمان، در همان آغاز اسلام، برخی از احکام نسخ شده است. و مؤمنان طبق شش اصل مهم آیه‌ی ۳ تا ۵ بقره، باید مصدّقِ پیامبران پیش از پیامبر اسلام باشند وگرنه ایمان‌شان ناقص است. یعنی «ومااُنزلَ مِن قبلِکَ». برای یک مسلمان، عیسی مسیح (ع) همیشه برای مسلمانان یک اسوه، «عبدالله»، «کلمه» و «روح‌الله» و... است و آموزه‌های تحریف نشده‌اش، مبتنی بر وحی خداست.

 

۴. اگر تشبیه کنم می‌توانم مثال لامپ ۱۰۰۰ را با لامپ ۱۰۰ وات بزنم. اسلام، نور کامل است. و جمع انوار آموزه‌های همه‌ی پیامبران خدا، با تکمیل احکام و شریعت بر مبنای زمان. وقتی لامپ هزار است، لامپ ۱۰۰ در برابرش از پاره‌ای آموزه‌ها و داشته‌ها و انوار کمتر دارد زیرا زمان لازم داشت تا دین، کامل شود و محمد (ص) خاتم ادیان باشد.

 

۵. حتی در دنیای علم نیز، همیشه نسخه‌ی پیشرفته‌تر، بر نسخه‌های پیشین ارجح است. اسلام، ثمره‌ی آموزه‌های تمامی انبیای الهی و نسخه‌ی نهایی دینی است. اگر کسی از استضعاف فکری بیرون رود، اسلام را کامل‌ترین می‌یابد.

۶. میان همه‌ی ادیان الهی سازگاری‌ست، میان دینداران هم باید مدارا باشد نه ستیزه‌گری.

 

ادامه‌ی پاسخ:

من هم ممنونم از شما که طرح مسأله‌ی خوبی کردید.  از نظر من بحثم تمام.

فقط بیفزایم خودِ خدا در قرآن فرمود دین کامل شد: و لفظ «اَکملتُ... کامل کردم دین شما را» در سوره‌ی مائده به‌کار رفت. که جناب‌عالی این را بهتر از من می‌دانید. و وحی را پایان داد و نبوت را به خاتمیت رسانید. پس، آینده هم در اسلام دیده شد. و نقص ندارد که تکامل دوباره بیابد. لذا بشر باید این «دینِ کامل» را با عقل، آزادی اندیشه، درایت، دانش، تخصص و تفکر، فهم و استنباط کند.

 

از نظر شیعه نیز، مؤمنان باید از امامان معصوم _علیهم‌السلام_ دریافت و پیروی نمایند. زیرا امام یعنی کسی که پیروان را به مقصد می‌برَد. اما پیامبر یعنی کسی که مقصد را نشان می‌دهد و ابلاغ وحی می‌کند. پوزش اگر توضیح زیادی داده‌ام. خواستم مطلب کامل‌تر گفته شود. تشکر.

 

سلام سید
بلی؛ صحن علنی مدرسه‌ی فکرت باید هم این‌گونه بحث‌های منطقی و پویا شکل بگیرد. اساساً «ایستایی» به انسان آسیب می‌زند. زمینه‌ساز این بحث دینی، البته آن پاسخ شما به جناب شیخ جواد آفاقی بود که از ایراد نداشتن آموزه‌های دینی سخن به میان آورده بودی و جناب سید باقر هم خوب ورود نمود.
خدا را شکر که این میان‌بحث مورد دقت و مطالعه‌ی تو قرار گرفت و نکته‌پردازی کردی و همین تفسیرت، محرّک قویی‌ است که از دانش نیایستیم. ممنونم.

 

هفت کول (۴۰)
انحصار اکثریت!

به نام خدا. سلام. استادی داشتیم به اسم دکتر فرهنگ رجایی. اندیشه‌های سیاسی شرق باستان درس می‌داد. کتاب «معرکه‌ی جهان‌بینی‌ها» یکی از آثار اوست. او شیوه‌ی پسندیده‌ای داشت. در اولین جلسه، شماره تلفن منزلش را به کلاس می‌داد تا در صورت نیاز، بین وی و شاگرد ربط علمی برقرار باشد؛ حتی اگر نیمه‌شب باشد. این استاد باسواد، یکی از چند استادی بود که برای من در افکار، اخلاق و رفتارش درس و پند و آموزه‌ بود. ایشان به ما می‌گفت: دموکراسی انحصار اکثریت نیست، بلکه حاکم شدن آمریت اکثریت است با حضور فعّال اقلیت.

 

نکته هم بگویم: البته این قاعده‌ی زیبا، قانون می‌خواهد و قواعدِ بازی و رفتارشناسی را بلدبودن. برای اکثریت و اقلیتی که هر روز همنشین یکی از چهار جهتِ اصلی! باشد، این شدنی نیست. زیرا؛ حزبِ «باد» بودن و بادی شدن! این راه را ناهموار و سنگلاخی می‌کند.

 

دکتر فرهنگ رجایی

دکتر فرهنگ رجایی


سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
تحلیل‌نوشته‌ی‌تان را خواندم. در بند ۲ به نقل از «برخی‌ها معتقدند» مسأله‌ایی را پیش کشیدی که بسیار استبعاد می‌آفریند.

گرچه من چندسال است دولت شیک‌پوش را ناکارآمد می‌دانم و فاقد تحرّک و رهاشده به‌خود. اما این اتهامی که در تحلیل شما _به نقل فاعلی مجهول_ درج است، نیازمند غور و تأمل است و نیز اثبات. بگذرم.


نقد من این بود که در تحلیل شما، رفتار تازه‌ی دولت «حاشیه‌سازی» تحلیل شد. اما من باور ندارم. زیرا چنین اقدامی مخلّ امنیت ملی‌ست و نمی‌تواند شکل بگیرد و قول آن فاعل مجهول، بسیار بدبینانه است. من این پاره‌ی تحلیل در نوشتارت را با تردید زیاد می‌نگرم و حتی قبول ندارم. من تحلیل‌ام این است دولت شیک‌پوش مستأصل (=گرفتار) شد و می‌خواهد آن شتاب را جبران کند که با ولع به سمت مذاکرات رفت و با اعتماد زیاد، زود به پای امضای آن رفت که روزبه‌روز آشکارتر می‌شود که چه خسارتی را امضا زدند. و چه ناشی‌گریی را از خود بروز دادند. بگذرم.

 


سلام جناب قربانی
بند ۵ در مورد شجریان هیچ ورود نمی‌کنم، اما مرحوم ذبیحی اطلاعات است یا خبر؟ سالش را نگفتی؟ زیرا واژه‌ی «خودسر» آن زمان هنوز باب نشده بود. به‌هرحال، واژه‌ی «خودسر» پس از قتل‌های زنجیره‌ای وارد ادبیات سیاسی انقلاب شد. خواستم به لحاظ متدولوژیک گفته باشم که این واژه به آن قطعه‌ی تاریخ انقلاب صدق نمی‌کند. و باید زمان وضع واژه‌ها را در نظر داشت. به اصل خبر شما _که برای من تازگی داشت_ خدشه نزدم و رخنه نکردم. تشکر. من، اهل تحمیل‌کردن نیستم جناب قربانی. آزادی و اختیار داری نپذیری. به‌هرحال من دیدگاه خودم را بیان داشتم. تمام.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۵)

 روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار در پیشگاه پیامبر رحمت و شفقت (ص) دارای آن‌چنان ارزش و قُرب است که آن حضرت وقتی می‌خواهند انسان خوشخو و خوش‌خُلق را مقایسه کنند، با مَحکِ روزه‌دار و شب‌زنده‌دار مقایسه می‌کنند. بنابراین؛ آن پیامبر مهربان فرمودند:

«همانا انسانِ خوشخو، پاداشِ روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار دارد.»

 

کتاب «قنبرعلی»

نوشته‌ی کنت ژوزف گوبینو. ترجمه‌ی سید محمد علی جمالزاده.

 

انسان راستین (۳۵)

پرده‌ی اَسرار کسی را نمی‌درد.

 

انسان راستین (۳۶)

زندگی را سخت نمی‌گیرد.

 

سلام سید
بلی؛ نکته‌ات دست‌گذاشتن روی آموزه‌ی شهر فاضله است. اما همین واقع‌گرایی حتی اگر به‌صورت نسبی هم در هر جامعه‌ای شکل بگیرد، تسهیل‌گر روند دموکراسی است.

 

نکته‌ی دیگر این‌که در حقیقت دموکراسی _که یک روش است_ جایی برای هم اقلیت و هم اکثریت است. وگرنه، دیکتاتوری اکثریت شکل می‌گیرد. و یک روال سالم، اقلیت هم ممکن است در انتخابات سالم بعدی، اکثریت شود. سپاس از توجه و دقت.


اگر پذیرا باشید این موضوع برام بسیار جای اندیشیدن دارد:


امروزه کسانی از سر غفلت و احساس کور، همان کاری را مرتکب‌اند که آن عده بالای کوه احد بودند اما فرمان اکید رسول خدا (ص) را نادیده گرفتند و با ولع، طمع، ذوق‌زدگی، سادگی، چنددستگی، به‌فکر غنیمت، آن کوه را ترک کردند...

 

من این صحنه خوف‌ناک تاریخ اسلام را بزرگترین خطر برای کسانی می‌دانم که در زمین خالدبن ولیدهای زمان بازی می‌کنند تا از پشت حمله کنند. بگذرم.

 

این را اگر جااندازی کنید خوب است. و شما اشراف به تاریخ اسلام و وضع حال اکنون کشور و مردم و جریان‌ها دارید.

من خون‌ام را وقف اسلام عزیز و انقلاب عزیز کرده‌ام. زمانش شود، سرباز آماده‌ی رزم همین انقلابم.

 

شرح عکس بالا:
جناب حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی در پل‌دختر. که مدتی پیش با چند میلیون تومان وجه نقد و یک نیسان کمک‌های دیگر به آنجا رفتند و به مردم نیازمند گرفتار سیل اخیر، مدد رساندند. من این پست را از آن رو گذاشتم تا گفته باشم یکی از هم‌مدرسه‌ای‌های ما در این امر اهَم بود. درود داری دوست فرهیخته و دلسوزم احمدی بزرگوار.همین‌که از درد و آلام آن مردم شکیبا کمی کاستید، خود خشنودی خدا و خلق خدا را دریافت نموده‌اید

 

پاسخ
شرحی بر سنتور‌نوازی بالا:

این دستان هنرمند جناب دکتر ولی‌نژاد است. دوستی دانش‌آموخته، اهل کار، کشاورزی، دانش‌پژوهی و هنرمند در دنیای زیبای موسیقی فاخر و دلنواز.

دستان شما جناب ولی‌نژاد هم با قلم آغشته است و هم با دو زخمه‌ی چوبی. قلم برای راه، دو زخمه برای آه.

 


پاسخ جناب دکتر عارف‌زاده که نیم‌ساعت پیش به واتس‌آپ من فرستاد در جواب شما و جناب قربانی که پیام‌تان را به ایشان رسانده بودم:


دکتر‌عارف‌زاده:

«سلام  و عرض  ادب و احترام. بله tg ندارم  و  چند بار اقدام کردم  پایدار  نشد. سرم  بشدت شلوغه. وقت  کنم   یه آدم  حرفه ای پیدا کنم  tg را  بصورت  پایدار  نصب  کند.  فعلا  واتساپ  دارم. مونو1  هم  نصب نشد.»

 

هفت کول (۴۱)

کُنده‌درخت در دست خرس!

به نام خدا. سلام. آلکسی مالاشنکو اسلام‌شناس روس در مرکز کارنگی مسکو، در مقاله‌ای در سال ۱۳۸۶ نوشته بود:

در درگیری میان تمدن‌ها، آمریکا و اسلام رودرروی هم قرار گرفته اما روسیه میان آنها و بدون تصمیم نهایی قرار دارد.

 

نکته بگویم:

روس‌ها به روایت کارشناسان رفتارشناسی، ملتی فردگرا و خونسردند. به همین دلیل رمزوراز در خُلق‌وخویِ روس‌ها فراوان است. این ویژگی شاید در سیاستمداران آن صدچندان باشد. ایران در ضلع شمال و شمال‌غربی‌اش همسایه‌ای دارد که همواره رفتار دولت آن کشور _به تعبیرم_ نیازمند آنالیز آنلاین است. و داشتن روابط همیشگی با روس و هوشیاری در برابر آن از ضروریات غیرقابل انکار است، زیرا هیچ کشوری نباید با همسایه‌اش در وضعیت بحران بسر برَد. روس را باید داشت، اما با هوشیاری. وگرنه داستان آن مگس می‌شود و خواب و کُنده‌درخت در دست خرس!

 

 

پاسخ به جناب ...

 سلام. ۹ سؤال از من کردید، ۹ جواب من این است. در یک مقدمه‌ی کوتاه، بگویم که من در آزاداندیشی‌ام، هیچ کس و هیچ دولتی را در دنیای سیاست و حکومت‌داری مقدس نمی‌پندارم که نتوان نقدش کرد:

 

۱. منظور من از دولت شیک‌پوش مشخص است؛ در میدان عمل کاربلد نیست و لباس کار بر تن ندارد و رئیس آن همیشه، همه‌روزه با لبّاده‌ی تازه و رنگ به رخسارزده، است. حال آن‌که بیشتر مردم از خریدن دو کلیو پیاز و سیب زمینی عاجزند.

 

۲. دولتی که تازه شکل گرفته بود از نظر من اول باید همزیستی منطقه‌ای را آغاز می‌کرد نه آن که آن‌گونه با تمام ولع همه‌ی اعتبار و برنامه‌هایش را به مذاکره پیوند بزند و شتاب کند و قراردادی ناشیانه را امضاء کند. آقای ظریف بیش از حد به مذاکره‌کنندگان خوش‌بین بود. جای احمد قوام خالی!

 

۳. اتفاقاً با استکبار می‌شود مذاکره کرد، اما نه این‌گونه خسارت‌آور. اساساً مذاکره و دیپلماسی ادامه‌ی سیاست در بعد بین‌المللی است.

 

۴. حال‌که آن زمان، چنین وضعی  نسبت به ایران پدید آمد، راه برون‌رفت آن نباید آن بود که این دولت باعجله سر و هم بندی کرد. هرچه موضوع مذاکره مهم‌تر باشد، زیرکی در مذاکره عمیق‌تر باید باشد. اینان با مذاکره‌کنندگان گونه‌ایی وارد عمل شدند که آنان فهمیدند دولت ایران ولع امضاء قرارداد دارد.

 

۵. دو کشوری که نام بردید از آن‌رو با برجام مخالف‌اند که نظام‌شان ایران را کشوری متخاصم تعریف کرده‌اند. آنان با این جنگ روانی می‌خواهند کل قاعده‌ی بازی را برهم بزنند تا بتوانند منطقه را همیشه در بحران و وضعیت عدم صلح نگه دارند تا راحت‌تر منافع خود را پیش ببرند.

 

۶. مذاکره یک راه‌کار عقلانی است. اما راه آن نیز عقلانیت است. دولت برای این‌که هرچه زودتر به توافق برسد، همه‌ی مهارت‌ها و خرد جمعی را در آن به‌کار نگرفت و تیم خود را بدون افکار عمومی و بی‌استفاده از نخبگان و جامعه‌ی مدنی پیش برد و امضایی زد که خسارات و آسیب‌های آن سال‌ها انقلاب را رها نمی‌کند. مذاکره‌ی دولت و قرادادی که منتج شد، تمام‌بُرد در برابر تمام‌باخت بود. هیچ چیزی نصیب دولت و ملت نشد. این‌که مذاکره‌ی عقلانی نیست.

 

۷. در مذاکرات «ولایتی، پرز دوکوئه‌یار و میخائیل یوحنا عزیز» نیز اساساً خرد جمعی جایگاهی نداشت و افکار عمومی حتی به‌حساب نمی‌آمد. هنوز هم اطلاعات آن در دسترس عموم قرار ندارد.

 

۸. من هرگز نمی‌گویم این دولت عامل بحران بود، نه. همیشه می‌گویم این دولت، برون‌رفت از بحران را نباید آن‌گونه بی‌تدبیرانه و بسیار باعجله و ولع، در آغاز کار خود _که ناشی بود_ زود به سرانجام نامطمئن پیش می‌بُرد. باید زمان می‌خرید و رایزنی‌های منطقه‌ای راه می‌انداخت و نیز اتحادهای چندمنطقه‌ای و تنش‌زدایی. سپس مذاکرات را پیش می‌برد. شتاب و صرف همه‌ی زمان برای مذاکرات، خامی بزرگ دولت بود که تاوان آن سنگین است و بازخورد آن نگران‌کننده.

 

۹. منافع ملی، بنیاد سیاسی هر کشوری است. اما منافع ملی نیارمند بازتعریف است. زیرا جهان همیشه در آرایش تازه است، و نمی‌توان تشخیص منافع ملی را ثابت نگه داشت. از نظر من به عنوان یک شهروند ایرانی _که به هیچ‌ جناحی نه وابستگی فکری دارم و نه دلبستگی عاطفی_ این دولت، حتی توصیه‌ی تاریخ این سرزمین شیخ سعدی را نیز از نظر دور داشت که به‌زیبایی و ذکاوت گفت:

 

دشمن چو از همه حیلتی فرو ماند، سلسله دوستی بجنباند. پس آنگه به‌دوستی کارها کند که هیچ دشمن نتواند.

 

رهبری نیز چندبار تذکر داده بودند بدین مضمون که مواظب خنده‌های طرف مذاکره باشید؛ چون‌که آنان، گاه با خنده‌ی دروغین، اهداف و منافع خود را پیش می‌برند!

 

در کل از نظر من، ظریف همیشه فردی ضعیف بود اما خیلی‌ها در کشور این حقیقت را به دلیل احساسات پرشور خود نسبت به او، نمی‌خواهند باور کنند.



سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
متن جناب‌عالی را خواندم. دو نکته در آن توجه‌ام را برانگیخت، آنجا که آورده‌اید:
«تغییر ریل در سیاست خارجی ایران»

و نیز این آورده‌ات:
«در این باره اتفاق نظر گروه‌های سیاسی و بخش‌های گوناگون حاکمیتی ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است»


برای من روشن نشد در این تغییر ریل، چرا انحصار تصمیم باید در اختیار شورای امنیت ملی باشد گمان نکنم چنین نهاد محدودی تمام توان این امر ملی را داشته باشد. و نیز اتفاق‌نظر گروه‌های سیاسی که فرمودی، چگونه در این مسأله اثر نظری و عملی دارد. یعنی نظام می‌خواهد افکار نخبگان جامعه و جامعه‌ی مدنی را در این پدیده استراتژیک شرکت دهد یا فقط حمایت خالی می‌خواهد. گنگ است این دو موردی که در تحلیل شما درج شده است.

 

شرح عکس بالا:

جناب حجت‌الاسلام مالک این ایام در تبلیغ است؛ در ساری. امروز چند قطعه عکس برای من فرستاد که حیفم آمد یک قطعه از آن را _که طبیعت زیبای دودانگه است_ در مدرسه نگذارم. ممنونم از شیخ مالک که این حس قشنگ شگفتی‌های خداوند را ثبت کرد.

 

پاسخ
سلام سید
۱. بسیار جای سپاس دارد که کاستی‌های مرا شناسایی و در نوشته‌ات بازتاب دادید. ارزش بحث همین است.

 

۲. گفتی اینجا ایران است. جوابم این است: هر دولت که سر کار می‌آید اولویت‌های برنامه‌ایی‌اش را بر نظام سیاسی یا می‌قبولاند و یا تحمیل می‌کند. مثلاً دولت خاتمی قانون شورای شهر و روستا را از اولویت‌های سیاست داخلی خود قرار داده بود و با موج مردمی آن را در تمام کشور پیاده کرد و هنوز هم آن برنامه از حرکت باز نایستاد. و به نام آن دولت ثبت تاریخی شد.

 

پس، هر برنامه پای همان دولت نوشته می‌شود نه نظام. مثل سیاست عدالت‌محورانه‌ی کوپن که دولت میرحسین اجرا کرد و نگذاشت مردم به فلاکت بیفتند. یا سازندگی که دولت هاشمی پیش انداخت که بعد با اجرای سیاست تعدیل اقتصادی کشور را به بحران دچار کرد.

 

۳. بنابراین، قرارداد هسته‌ای، اولویت دولت شیک‌پوش و ناکارآمد بود و بدترین برنامه را به نام خود ثبت کرد. اینک که کار بیخ پیدا کرد نمی‌شود به گردن نظام انداخت. هر برنامه مال همان دولت وقت است.

 

چند مثال بین‌المللی می‌زنم:


۱. مثل پروستریکای دولت گورپاچف.
۲. سیاست همزیستی مسالمت آمیز خورشچف
۳. اصل چهار ترومن آمریکا
۴. سیاست مونرو آمریکا
۵. مدرنیزاسیون پهلوی ۱ و ۲
۶. برنامه توسعه مالزی مهاتیر محمد
۶. و نیز گفت‌گوی تمدن‌های خاتمی.

 

اینها همه از نظر سیاسی به نام همان دولتی‌ست که آن را اولویت خود کرده است. از این که متفاوت از من می‌اندیشی کمال است این و نیز وجود نعمت آزادفکری. تشکر پی‌درپی.

 

انسان راستین (۳۷)

اگر از کسی دوری می‌کند از خودپسندی نیست.


هفت کول (۴۲)
تمام حرف ماکیاولی
به نام خدا. سلام. تمام حرف ماکیاولی این بود که واژه‌هایی مانند اخلاق، عدالت، نرمی، درشتی، هیچ‌کدام نزد شهریار (=حاکمان سیاسی) ارزش مطلق نیستند؛ بلکه این شهریار است که می‌تواند تصمیم بگیرد کدام‌یک در کدام لحظه به کار حکومتش و قدرتش می‌آید.


نکته:


قدرت، اخلاق خود را _که حفظ قدرت است_ کنار نمی‌گذارد که اخلاق فرودستان! را بگیرد. فقط عدالت است که این قدرت را مهار می‌کند که این هم سخت است و نیازمند نظارت آزادانه‌ی ملت.
 

انسان راستین (۳۹)
در نبودن اشخاص، حقوق آنان را رعایت می‌کند.


انسان راستین (۴۰)
جز به راست سخن نمی‌گوید.


سخن آخر:

آنچه در ۴۰ قسمت با عنوان «انسان راستین» نوشتم، برداشتی بود از سخنان امیر مؤمنان، امام علی _علیه‌السلام_ که در سراسر نهج‌البلاغه می‌درخشد. انتخاب عنوان، از خودم بود. شاید اگر  به جای آن «ویژگی‌های مؤمنان» گذاشت، درست‌تر و یا گویاتر باشد. اما من از عنوانی عام‌تر و جهانی‌تر بهره گرفتم. امید است دست‌کم نَمی از این چهل تیکه در جانِ پیروان و دلدادگان آن امام عادل و اُسوه رسوخ کند. پایان.

 

سیدعلی‌اصغر:
سلام 
ماهیت پیام تان را دریافتم و از تحلیل تان بهره ماندگارنمودم .

 

حدس نوع پوپری می‌زدم سید که به این تابلویی که ترسیم نمودم،  مهر تأیید بزنی. کارل ریموند پوپر از همین‌رو در نظریه‌ی حدس‌ و ابطال‌ها، فرمول ابطال‌پذیری را برترین رویکرد علمی می‌داند. ممنونم. پس دادنِ درسی بود که از درگاه شما آموختم.

 

@
من غصه می‌خورم که وقتی می‌بینم نسل ما _نه همه_ حتی مولوی را بلد نیست بخواند. از حافط بُرید. از سعدی که هیچ نمی‌خواند. فردوسی را نمی‌شناسد و در یک کلام، دنیای مجازی او را از دنیای حقیقی‌اش به سرقت برد. خیلی فکر اندیشیده‌ایی در پسِ پرسش شما جناب قربانی نهفته است. من روی آن باید زیاد بیندیشم. این جواب هم به قول داراب‌کلایی‌ها دستلافی بود! یعنی بیعانه!

 

@
سلام آقا مرتضی شهابی
بزرگ‌سازی افراد بخشی از خصیصه‌ی پاره‌ای از شهروندان است. امام صادق _علیه‌السلام_ نهی کرده‌اند که پیرو شخصیت‌ها نباشید. این آقای ظریف فردی ناپخته بود و برداشت‌های سطحی‌نگرانه‌اش آسیب سختی بر پیکر زد. او یک سربازوظیفه نظامی بود که در وزارت خارجه کار می‌کرد و بیشتر عمرش را در بیرون ایران بود که محیط داخلی را اصلأ نمی‌شناخت. شاید چند تئوری خوانده بود اما دیپلمات و سیاسی‌دان نبود. کار سیاست خارجی با چندتا توئیت (=جیک‌جیک) پیش نمی‌رود. بگذرم.

 

پاسخ
البته این‌گونه مواجهه‌ در بحث مفید نیست که من نام ببرم. وزیر خارجه باید داخل و خارج هر دو را بشناسد. پخته یعنی این. مثلاً نمی‌گویم اینان که در زیر نام بردم باید وزیر می‌شدند اما مفهوم پخته را در فضای سیاست می‌رساند. این سه مثال را بی‌هیچ تعلق خاطری می‌گویم:

سیدمحمد صدر. هرمیداس باوند. یونس شکرخواه. البته یادآور شوم گردش و پرورش نخبگان در ایران دچار انسداد است. بخش زیادی از افراد در دایره‌ی حکومت راه داده نمی‌شوند.

 

هفت کول (۴۲)
غبْن و غبَن

به نام خدا. سلام. غبْن، ضرر و زیان در مال است، اما غبَن ضرر و زیان در فکر.  می‌دانید که در کتاب هفتصدسال پیشِ خودآموز «نصاب الصبیانِ» ابو نصر فراهی سجستانی که واژه‌های عربی، به‌نظم فارسی در آمده و آیت‌الله حسن‌زاده آملی آن را تصحیح نموده_ نیز مصرعی درین‌باره آمده است:

«غبْن در زرها زیان است و غبَن در رأی‌ها»

 

نکته بگویم:


چه باید کرد تا دچار غبْن و غبَن در افکار و آراء و اموال و دارایی‌ها نشد؟ یا بهتر است بگویم کمتر شد؟ به نظر من، یک راه آن این است برای هر «برای» فکر کنیم. به قول شهید مطهری: آفرینش، «برای» دارد... اگر کسی این «برای»ها را خوب تعقیب کند می‌بیند همه‌ی «برای»‌ها به خدا منتهی می‌شود. بگذرم و یک بیت بیاورم از غزل ۱۸۷ حافظ (منبع):

تو با خدایِ خود انداز کار و دلْ خوش دار
که رحْم اگر نکند مُدعی، خدا بکند

 

پاسخ
سلام سید
طی چهل شماره، این سلسله‌متن را در پست‌های بسیارکوتاه نوشتم. اتفاقاً جناب‌عالی در چند شماره‌ی آن، نظرات مفید نوشتی. و نیز جناب قربانی هم در زیر چند قسمت آن نکته‌هایی نوشت. جناب جوادی‌نسب هم فراتر می‌رفت و اشتباه تایپی مرا نیز در صفحه شخصی‌ام یادآور می‌شد. گمان می‌کنم جناب محمدحسین نیز در زیر یک شماره‌ی آن، نظر نوشته بود. به‌هرحال آنچه تنظیم و برداشت کرده بودم از نهج‌البلاغه امام _علیه‌السلام_ بود. خرسندم که بر قلب‌تان عطر و رایحه‌ی معنا فزود. منِ کمترین نیز مدد می‌جویم نَمی از این بوی خوش کلام مولا، بر دلم جاری شود. امید است، امید. ممنونم که بر پست‌های محوری، نکات محوری می‌افزایی و متن را سودمند‌تر می‌سازی. تبادل فکر، لذتی فراتر از هر غذای لذیذی دارد. درود.

 

پاسخ
سلام جناب عبدالرحیم
سخن مهمی از حضرت مولا امام علی _علیه‌السلام_ آوردی. در میان ملل مختلف جهان نیز این سنت دیرین رسم است. حتی عهد را با سوگند خوردن به امر مقدس به ضمانت می‌گذارند. در قرآن هم ایمان آمده و هم اَیمان. دومی همان سوگند و پیمان است که بسیار مهم است. در واقع ایمان و اَیمان کنار هم پیش می‌روند. بهره بردم ازین پست معرفتی شما. ممنونم.

 

@
سلام. جالب بود. شکار معناداری بود. اما نیم‌تفسیرم از این عکس سیاسی: سمت چپ عصابه‌دستِ برکنارشده. سمت راست عصابه‌دستِ برکنارمانده. آن یکی _بهزاد نبوی_ در سیاست همیشه باعصا سخن می‌گفت. این یکی _احمد توکلی_ در سیاست همیشه بی‌عصا. اشتراکاتی هم، میان این دو چهره‌ی چپ و راست نظام بوده: هر دو مبارز علیه‌ی شاه بودند و هر دو تا جایی که می‌دانم در زندگی شخصی خانوادگی‌شان، ساده‌زیست بودند. بگذرم و دالان این تفسیرم آنقدر دراز است که می‌ترسم از دو کف دست بگذرد و حوصله‌ی خواننده سرریز شود چون سدّ سلیمان‌تنگه.

 


 

دو خاطره‌ی من
 قدِ خمیده‌ی بهزاد و احمد، علاوه بر مطلبی که امروز زیر این پست جناب سید باقر نوشتم، مرا به یاد دو خاطره نیز انداخت.


خاطره‌ی اول. شبی در جمع معدود و محدود در ساری، سید علی‌اصغر عکسی از نماز مغرب و عشای بهزاد نبوی انداخت. بهزاد به سید علی‌اصغر گفت هرگاه عکس را چاپ کردی، برای من هم بفرس. چون به درد نظارت استصوابی! می‌خورد و لااقل شورای نگهبان می‌فهمد من نماز هم می‌خوانم!


خاطره‌ی دوم. سال ۱۳۹۳ زندگی پرماجرای اخوی‌ام شیخ وحدت را می‌نوشتم و با ایشان مصاحبه می‌کردم، وقتی به سال ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ رسیدیم اشاره کرد به خانه‌ی احمد توکلی در نزدیکی بیت امام در محله‌ی یخچال قاضی قم، و گفت خانه‌اش پناهگاه مبارزین بود و او و حاج آقا روزبهی، با احمد توکلی رفاقت داشتند و مرتبط بودند و در این خانه رفت و آمد می‌کردند. این خاطره‌ام رویدادهایی هم دارد که از آن می‌گذرم.

یک بیت از غزل ۱۵۴ حافظ هم پیوست کنم:

 

قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

 

@
سلام جناب....
یادآوری جالبی بود. گویا حضور ذهن شما خیلی خوب است. یادم است حسن صادقی وقتی در جبهه مجروح شده بود و در بیمارستان بستری بود، مردم به ملاقات او می‌آمدند کتاب‌های دکتر شریعتی و از جمله کتاب جمیله زن پیکارجوی الجزایر را برایش هدیه آورده بودند. حسن، همه‌ی آن کتاب‌ها و نامه‌ها را به سیدعلی‌اصغر هدیه کرد و سید نیز، نیمی از آن را به من.

 

جمیله را آن‌جا خواندم و شناختم. کتابی که در آن دهه‌ی شور و شعور، دست‌به‌دست می‌شد. این زن، چنان شهیر شد که پیکاسو او را نقاشی کرد. و ملت الجزایر چنان آگاهانه با استعمار غارتگر فرانسه درافتاد و دچار مظلومیت و کشتار توسط فرانسویان شد که مرحوم دکتر شریعتی نیز به آن سرزمین رفت و با استعمار پلید جنگید.

 

امید است سه ضلع فاسد و پلید آمریکا، رژیم صهیونسیتی و سران فاسد خاورمیانه، توسط آگاهی ملت‌ها و غیرت مبارزین، هرگز نتوانند بر هیچ ملتی غالب و چیره شوند. و به دست مقاومت و آزادی و آگاهی، بنیادِ ستم و ستمگر ویران‌تر گردد.

 

بلی؛ اشارتی درست کردی. بیفزایم شاه فاسد هم، مرحوم مصدق را در احمدآباد کرج، تنها و غریب تبعید کرد، اما از مصدق، نام ماند و از شاه ننگ.

و نیز امام خمینی را ۱۴ سال از ایران تبعید کرد، ولی همان امام زجرکشیده (به دست شاه و افرادی خاص از حوزه) با قدرتِ ملت و نوید مکتب و همتِ همه‌ی مبارزین، شاه را از سلطنت و سلطه به زیر کشید و عصر نوینی را بنیان گذاشت. امید است انقلاب اسلامی با نگاه به آرمان بلند خود، کژراهه‌ها را از میان بردارد.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
گمانه‌ام این است دیداری که با مردم پلدختر داشتید و از رنج‌شان، کمی کاستید، شاید زمینه‌ساز این فقره از برداشت آزاد شما از فقر شد. ورود خوبی به مفاهیم دعای روزانه‌ی ماه رمضان کردی.

بیفزایم؛ فقر اگر در اثر سیاست‌های تبعیض‌گرانه و فسادهای رانت‌خواران، پدید آید و نیز ناکارآمدی‌های دست‌اندرکاران آن را تشدید کرده باشد، بسیار ناگوارتر از همه‌ی فقرهاست.

 

@
سلام جناب دکتر ولی‌نژاد
همیشه در نوشتن نوآوری داری. بلی؛ پوسته‌ی ستون عوض شد، مغز ستون همان است. مطایبه‌ی شما هم بر قندِ متن افزود. می‌دانم قادری بر امتداد متن و نکته‌افزایی، اما خُب، خلاصه و عصاره را رساندی. سپاس.

 

 

 دو نکته:

 

۱. در حالت مخاصمه میان دو کشور، از نظر حقوق و امنیت هر شخص حقیقی و حقوقی باید در گفتار و بیان احتیاط و حزم پیشه کند و هفته‌نامه‌ی «صدا» نیز می‌بایست از این چارچوب خارج نمی‌شد.

 

۲. حتی در آمریکا قانون «جورج لوگان» (تصویت ۱۷۹۸) وجود دارد که آزادی را مقیّد می‌سازد و نادیده گرفتن آن جرم تلقی می‌شود، به‌طوری‌که ترامپ همین قانون را علیه‌ی جان کری استناد و وی را متهم کرده با ایران تماس گرفته است و خواهان برخورد با او شد. بگذرم.

 

@
سپاس از این احساس پاک. سخن شما جناب شیخ احمدی مبتنی بر مشاهدات است و همین حُرّیت در بیان واقعیت، ارزشمند است.

 

 


شرح عکس بالا:

هفته‌نامه‌ی «صدا». سردبیر آن محمدجواد روح است. او سردبیر مهرنامه نیز بود. روح، وابسته به لایه‌ی مدرن جریان راست مدرن است یعنی حزب کارگزاران. به نظر من این مجله، پرداخت بسیاربد و ناشیانه به عملیات روانی آمریکا علیه‌ی ایران داشت. البته بستن روزنامه و مجلات، راه درستی نیست. بگذرم.

 


سلام جناب جوادی‌نسب
واژه‌ی «ظاهراً» در متدولوژی (=علم روش تحقیق) پذیرفته نیست؛ زیرا پیش از هر چیز نشانه‌ی تردید گوینده و نویسنده‌ی گزاره است.


سلام جناب قربانی
نه؛ من بر خلاف شما این‌گونه تیترزدن را بسیار غلط‌انداز می‌دانم. اصلی‌ترین خطای آن جمله‌ی سوتیتر است که در زیر تیتر واژه‌ی قرمز جنگ، حک کرد:

«میانه‌روها شکست خوردند یا بار دیگر ایران را از جنگ نجات می‌دهند؟»

 این گزاره، خصوصاً واژگان «باردیگر» و «نجات می‌دهند» اگر نگویم گرادادن است، دست‌کم ناشیانه و غیرحرفه‌ای و پرداخت بد بوده است. زمان مذاکره این دولت نیز، همین جو را ایجاد کرده بودند. من بحثم درین باره تمام.


نه. در جمله‌ی اِخباری چنین اتخاذی نادرست است. شما هم اشتباه کردی در این برداشت. فرضیه‌ها گزاره‌های ظنّی‌اند نه یقینی. گزاره‌ی اخباری جوادی‌نسب نمی‌تواند مقید به «ظاهراً» می‌شد که خودش هم  در جواب من نوشت کنایه بود. احمد زیدآبادی درین دو جمله‌اش _که اگر همین باشد که گفته‌ای_ هم دروغ‌پردازی کرده است و هم تفسیر آب‌دوغ خیاری. آقای قربانی به شما نمی‌آد ازین نقل‌های کم‌بهاء و خیالی.

 

هفت کول (۴۳)
تمام حرفِ ماکیاولی
به نام خدا. سلام. تمام حرف ماکیاولی این بوده که واژه‌هایی مانند اخلاق، عدالت، نرمی و درشتی، هیچ‌کدام نزد شهریار (=حاکمان سیاسی) ارزش مطلق نیستند؛ بلکه این شهریار است که می‌تواند تصمیم بگیرد کدام‌یک در کدام لحظه، به کار حکومتش و قدرتش می‌آید. افرادی چون ترامپ، برآمده از چنین اخلاقی‌اند. البته جز بدنامی، نامی نمی‌خرند.

 

نکته: قدرت، اخلاق خود را _که حفظ قدرت است_ کنار نمی‌گذارد که اخلاق فرودستان! را بگیرد. فقط عدالت است که این قدرت را مهار می‌کند که این هم سخت است و نیازمند نظارت آزادانه‌ی ملت و ملل.


سلام جناب محمدحسین
۱. به نظرم کسی که از خود رضایت دارد، بهترین حال آرامش به او دست می‌دهد. متن شما به ما چنین رسانده‌است. جالب هم نوشتی.

۳. ازین‌که مرا در متن خود، به یادت آوردی، و چُنان گفتی، نشان لطف شماست.

۲. بلی؛ خوب به یادت مانده. من در آنجا، خاطره‌ای گفته بودم که در برابر آن شخص که کنارم در تکیه نشسته بود و خطاب به من داشت تندتند از درون یک خانواده می‌گفت؛ یعنی بد می‌نالید. با نگاهی تند گفتم:

من، اخبارِ، خانوادگی، گوش، نمی‌دهم.

 

این‌که میان همه‌ی کلمات جمله‌ام، ویرگول گذاشتم، خواستم با حالت مکث (=درنگ) خوانده شود. زیرا به همین حالت شمرده به آن آقا گفتم. راستی نکته بگویم: در تکیه یا باید گوش بود، یا در حالت سکوت. چون در عزاداری محرم نباید بی‌جهت حرف زد و از سیر تا پیاز افراد و اشیاء و احوال و اموال گفت! هر کس در تکیه جز این کند، عزادار نیست، وقت‌گُذران است و مشغول!

 

پاسخ

سلام جناب....
از نظر من چند نوع حالت، میان کشورها وجود دارد. فقط این دو حالت نیست که شما محدود کردید. پیشاپیش بگویم من بهترین حالت را، حالت نوع دوم می‌دانم. یعنی مسالمت‌آمیز، زیرا نه خیالی‌ست، و نه ایدئالیستی، بلکه رئالیستی است (=واقع‌گرایانه)

 

حالات را نام می‌برم:

حُسن روابط.
مسالمت‌آمیز.
جنگی.
صلح.
نه‌جنگ، نه‌صلح.
صلح مسلح.
جنگ کم‌شدت (نظریه‌ی شولز)
جنگ سرد.
دتانت (رفع تشنج)
جنگ روانی.
قیمومیت.
سلطه.
اشغال.
حالت مخاصمه؛ اما بدون درگیری.
جنگ لفظی.

شاید حالات دیگری را جا انداخته باشم، اما همین‌مقدار در ذهنم بود.

 

اما گفتی یاد جمله‌ی مشهور دکتر شریعتی افتادی. اون جمله‌ی دکتر، مال حالتی است که جِبهه‌ی‌باطل، جَبهه‌ی‌حق (=پیشانی حق) را نشانه رفته باشد و با آن گلاویز شده‌باشد. هنوز که آمریکا، نه جرأت گلاویز دارد و نه توان آن را. چون می‌داند پوزه‌اش خاک‌مالی سختی خواهد شد که در طول ۲۰۰ و اندی سال تأسیس‌ ایالات متحده آمریکا (=یعنی از سال ۱۷۷۶) بر خاک آمریکای سرخ‌پوستان به چشمش ندیده است.

 

 

هفت کول (۴۴)
صدها گرم، گرد و غبار! چرا؟
به نام خدا. سلام. چنانچه می‌دانید نهج‌البلاغه سه‌بخش است؛ خطبه‌ها، نامه‌ها، حکمت‌ها که همان جملات قصار (=کوتاه) است.
قصار ۱۳۱، مولا امام علی _علیه‌السلام_ در عظمت دنیا و در شِکوه‌های آن و در پندهای دنیاست. این قصار دردِ دلِ علی است با کسی که دنیا را ذَم می‌کرد اما درواقع، غرق آن بود.


این قصار بسیارمهم و پندآموز است. امام علی در این قصار حتی می‌گوید دنیا اگر واقعاً دقیقاً بدان نگریسته و پرداخته شود، « مسجد و عبادتگاه مُحبّان خدا و مَهبَط وحی» است.
 

نکته: نهج‌البلاغه را باید از طاقچه‌ها به پیشخوان خود آوُرد و با این کتاب خو کرد، زندگی نمود. نباید گذاشت این کتاب صدها گرم، گرد و غبار بر جلدش نشیند و سال‌به‌سال در دستان ورق نخورد. در هر خانه‌ای این کتاب در کنار قرآن حیّ و حاضر است، اما بشدّت غریب و مهجور (=دورمانده) است. دور نروم، با همین کتاب، انقلاب کردیم. هین! همین.


بعد از اذان صبح امروز، در ساعت ۴ و ۳۵ دقیقه وقتی به تلگرام آمدم، دیدم ۱۲ پست توسط ۶ عضو بین ساعت‌های ۱ و ۴ دقیقه تا ۲ و ۳۸ دقیقه بامداد پست شد. همه را به صفحه ‌‌‌شخصی‌ام هدایت و اسکرین‌شات (=عکس‌اندازی از صفحه نمایش) کردم و اینک تصویر ۱۲ متن را در زیر گذاشتم:

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی
۱. دو مفهوم تابت و متغیّر را خوب تبیین کردید. ۲. آیه‌ی قرآن را به‌شیوه‌ی کاربردی و روزآمد شرح کردید. ۳. لزوم نیرومندی را ثابت فرض کردید که هم شرعی‌ست و هم عقلی. تشکر دارم؛ چون بهره بردم.

 

داراب‌کلا و میدان تکیه‌پیش:

داراب‌کلا و میدان تکیه‌پیش را کمتر‌کسی میدان امام حسین _علیه‌السلام_ نام می‌برَد. این‌طوری:

کجا بودی؟ تکیه‌پیش.
کجا بریم؟ تکیه‌پیش.
کجا خریدی؟ تکیه‌پیش.
کجا سوار بشم؟ تکیه‌پیش.
کجا پیاده می‌شی؟ تکیه‌پیش.
آقا مسجد کجاست؟ تکیه‌پیش.
خواهر تکیه کجاست؟ تکیه‌پیش.

 


سلام آقای حمید عباسیان
تحلیل تو را دوبار خواندم. فقط از یک ذهن پایشی چنین متنی _که در اندازه‌ی تحلیل‌گری ملی‌ست_ بر می‌آید. و من منبسط هستم از داشتن چنین ذهن پویا و قلم آگاه در وجود شما. دشمن‌شناسیِ خوبی، صورت‌بندی کردی و نکته‌های عقلانی را مطرح. ممنونم.

 

فقط دو جا با شما موافقت ندارم: آنجا که گفتی دپارتمان (=بخش سازمان‌یافته) سیاسی در ید قدرت سیاسیون باشد و امامان جمعه اظهارات سیاسی نکنند. زیرا؛ ولی امری عمومی‌ست و ملت در آن حق حاکمیت دارد. و در دومی اساساً فلسفه‌ی دوتا خطبه‌ی نمازجمعه _که جایگزین دورکعت نماز چهاررکعتی ظهر است_ یکی عبادی و دومین خطبه، سیاسی و  پرداخت آگاهانه به مسائل روز جامعه و جهان است. آزادی را نباید انحصاری و محدود کرد حمید. هرچند من روالی که بر ساختار نمازجمعه حاکم و جاری‌ست نمی‌پسندم.

 

 

«لاش‌خواران»!!!


۱. من چندسال پیش فیش‌هایی نوشته بودم برای یک پژوهشم. در آن نوشته بودم آیزایا برلین فیلسوف سیاسی روس _که در لندن زیست و در ۱۹۹۷ درگذشت_ کتابی دارد با عنوان «روباه و خارپشت». او اندیشمندان کثرت‌گرا و آزاداندیش را روباه می‌داند. اما غیر آنان را که به یک فکر میدان می‌دهند و به افکار دیگران بها نمی‌دهند خارپُشت می‌نامد. یعنی از نگاه او اندیشمندانی که سُمبل آنان خارپشت است دل به ایدئولوژی می‌بندند و اندیشمندانی که سُمبل آنان روباه است، به عقل‌وخرَد، دل می‌سُپارند.

 

۲. در بند ۱ خواستم گفته‌باشم تشبیه (=مانندسازی) رفتار انسان‌ها به حیوانات و پرندگان امری معمول بوده است و آیزایا برلین از این راه فلسفه‌اش را بافت. در بیشتر کتاب‌ها، شعرها، داستان‌ها، آموزه‌ها و ضرب‌المثل‌ها در جهان و نیز ایرانِ کهن تا اکنون، پُر است ازین گونه شباهت‌سازی‌ها. مثلاً امام‌خمینی نوع رابطه میان آمریکا با ایران را تشبیه به «گرگ و میش» کرده‌اند.

 

۳. دست‌کم سه‌دسته لاش‌خوار داریم: کرکس‌ها، کفتارها، کرم‌ها. که از قضا همه با حرف کاف‌اند. که به حکمت و لطف حضرت باری‌تعالی خلق شدند. 

تشبیه آدم‌ها به این هر سه دسته موجودات خداوند، در فرهنگ ما و جهان، فراوان و به‌وفور وجود دارد. جای تردید نیست. منظور ازین تشبیهِ لاش‌خورها بیشتر این است آنان آماده‌خور و مُردار‌خورند. زیرا کرکس و کفتار و کرم، دست به شکار و تلاش نمی‌زنند و فقط چشم‌انتظار لاشه‌اند تا به کام بزنند.

 

۴. خُب، حال اگر در ادبیات سیاسی ایران چنین تشبیهی به‌کار رفت، اشکال در تشبیه نیست، در مصداق (=راستی‌آزمایی) است. برآشفتگیِ حاصل از اصل تشبیه به نظرم چندان پذیرفته نیست، اما می‌توان در مصادیق و راستی‌آزمایی‌ها چالش کرد و به نقد و انتقاد منطقی، آزاد و آرام پرداخت.

 

۵. در جامعه‌ی کنونی ایران در یک صف‌بندی سیاسی نوین دست‌کم دو پدیده‌ی فکری پدیدار است: جناح راست و جناح چپ. این‌که در کدام‌یک از دو جناح، _آن‌هم میان بعضی از افراد آن نه تمام‌شان_ گاه‌به‌گاه یا همه‌گاه، صفت «لاش‌خواری» وجود دارد، امری بدیهی(=آشکار) نیست که صِرفِ تصوّرش، موجب تصدیق باشد. این نسبت‌دادن، هم انصاف می‌خواهد، هم عقل و خرَد می‌طلبد و هم وثوق (=اطمینان و خاطرجمعی) اطلاعات.

 

۶. اینک من چند نمونه متغیّر تحقیقی می‌آورم تا مفهوم «لاش‌خواران» به مدد آن بهتر روشن شود. من لاش‌خواران را در عنوان پست، به‌عمد در داخل گیومه گذاشتم که بگویم این واژه‌ام استقراضی‌ست، نه من‌درآوردی.

 

یکم: لاش‌خوار، به لاشه نیاز دارد. پس لاشه‌ها کو و کجاست؟ لاشه‌ها در ایران امروز در چه چیزهایی نماد یافته است که طمع و ولع لاش‌خوار را تحریک می‌نماید.

 

دوم: لاش‌خوارها (کرکس‌ها، کفتارها، کرم‌ها) در دنیای طبیعت باید میدانِ دید وسیع، مشام قوی و مانور قدرت داشته باشند تا طعمه‌های مهیّا را به دهن و چنگال کشند و حتی گاه از دهان شیر و پلنگ و شاید هم از قلمرو کرگدن برُبایند. در فضای سیاست و اقتصاد کنونی ایران، این وضعِ‌حال را چگونه می‌توان اول از همه، در اشخاص شناخت و سپس به جامعه و افکار عمومی شناساند؟

 

سوم: در صحرای آفریقا این فضا و قلمرو در اختیار کرکس‌های پهن‌بال و کفتارهای آرواره‌دار است. در جامعه‌ی ایران در بخش فساد، رانت، بده‌بستان، معاملات پشت‌پرده‌ی سیاسی، و در یک‌کلام مزایده‌ها و مناقصه‌های صنفی _که بوی لاشه‌ها بیشتر مشام‌ها را به سمت طعمه پرتاب می‌کند_ این قلمروِ گشاد و باز و رهاشده چگونه قابل دیدن است؟ و آن‌ها که دیده شدند از چه قماشی‌اند؟ و چه کسانی این لاشه‌ها را به قُرق خود درآورده‌اند؟

 

من که نمی‌دانم. و به کسی هم نسبت هم نمی‌دهم. اما هر کس می‌داند خوش‌به‌حالش! که پشت‌پرده‌ها را می‌داند، می‌بیند، و نیز از روی تکلیف یا حقوق و آزادی آن را برای خشنودی خدا و آگاهی خلق‌الله برملا می‌کند.

 

آسان نمی‌توان این را به‌کار بُرد، زیرا گویی فراگیر است. چند نمونه‌اش در اوین است. از نمی‌دانم کدام سمت و سو. ولی به‌نظر می‌رسد از از همه‌سو. بر من ببخشایید که درازنویسی کردم. من نظریه‌پردازی کردم و وارد آدم‌ها و ماجراها نشدم. چون نمی‌دانم. پایان.

 

 

درستِ درست فرمودی جوادی. درود می‌فرستم به این دیده‌ات که یک بینش است نه فقط دانش. بیفزایم سال ۱۳۹۳ در دامنه متنی نوشته بودم در دفاع از حقوق طبیعی الاغ. که با نگرانی‌ها باید بگویم در زبان بیشتر مردم ایران این حیوان کاری و نجیب ده‌ها حرف ناروا رد و بدل می‌شود.

 

در آن متنم حسین آقا، از خدمات بی‌شمار الاغ گفته بودم در جنگ هشت‌ساله. که در کردستان این قاطر و الاغ بود که از صدها تانک و نفربر و زره‌پوش پیشی داشت. قله‌ها را فقط با الاغ و قاطر می‌بایست پیمود حتی در بردن آب و نون و پوتین و حلب و الوار و فلاسک. از قضا در زیر همان متن که بازتاب خوبی داشت چندین کامنت تأیید رسید. درود.

 

 

هفت کول (۴۵)
انفجار انتشارات!

به نام خدا. سلام. راستی سخن چیست؟! سخن نه مکان یک انسان، که مکانتِ انسان را نمایان می‌کند. سخن هر کس می‌تواند یک قُلّه باشد. که وقتی دست به تفسیر و تأویل (=هرمنوتیک) آن می‌زنیم، در واقع به فتح آن قله رسیده‌ایم. حتی خواننده‌ی متن ممکن است بهتر از نویسنده‌ی همان متن، به فهم سخن برسد.

 

جایی از «راه خورشیدی» از محمد اسفندیاری خوانده بودم که این عصر را «عصر انفجار انتشارات» نامیده بود. چیزی فراتر از انفجار اطلاعات. ما خوانندگان در بارانیِ از انتشارات به سر می‌بریم. به نظرم خیلی‌خیلی سخت است، سخن در باران‌ انبوهی از انتشارات، به‌درستی فهم شود؛ که متأسفانه در آن، راست با ناراست آغشته شده است و صدق در کذب ادغام، و هدف با مرَض توأمان.

این رباعی یا دوبیتی را بگویم و از هفت کول ۴۵ خلاص:

بیا جانا که گُل در نوشخند است
سخن از شَهد شیرین‌تر ز قند است
نسیم کوی حافظ دلنواز است
گلِ گلزارِ سعدی دلپسند است

25 اردیبهشت 1398.

 

رحلت حضرت خدیجه

با یاد و نام خدای مهربان. امشبْ شبی، در بیش از ۱۴ قرن قبل، غمی سنگین بر دل پیامبر امین و ستوده حضرت محمد مصطفی نشست؛ یعنی رحلت حضرت خدیجه کبری _سلام الله علیها_ که مادر مؤمنین است و فخر اسلام و بانوی والاگوهر انسانیت. با یادآوری و گرامی‌داشتِ این شب، و درود و رحمت بر آن همسر خبیر و نیکوکار پیامبر، یک سخن از رسول الله هدیه‌ی دلدادگان و پیروان اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ می‌کنم:

 

پیامبر اکرم _صلوات الله علیه وآله_ فرمودند: «مثل خدیجه پیدا نخواهد شد. خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود، و مرا با ثروت خود براى پیشرفت دین خدا یارى نمود.»

صلوات به روح حضرت خدیجه که درود خدا بر او بادا.

 


سلام جناب قربانی
ایشان _جناب شیخ آفاقی_ نخواستند این را به خواننده منتقل کنند، بلکه از طریق این مثال، خواستند فرق روح دین و ظاهر دین را به مخاطب برسانند و خیلی هم خوب رساندند. اما پاسخ سؤال شما روشن است. اما مراجع هم بر خود لازم می‌بینند احکام شرعیه را حتی برای اَضعف مردم _به لحاظ علم و دانش_ بیان کنند که شاید ندانند. تشکر.

 


سلام آقای حمید عباسیان
امتیاز این نوشته‌ات یکی این است که بخشی از تاریخ خشن اروپا را آشکار کردی، قارّه‌ای سبز و مدرن که بخش فراوانی از ورق‌های تاریخ آن خونبار، دیکتاتوری، جنگ و تاریکی بود. حتی روح حکومت‌های‌شان گلادیاتوری بود. که در آن بردگان را در سیرک به نبرد با حیوانات وادار می‌کردند تا شاهان و حاکمان‌شان تماشا کنند و از تکه‌پاره شدن برده به چنگال و پنجه‌ی شیر و دَد لذت ببرند. بگذرم.
درود به تو حمید که بر این واقعیت تلخ و مَخوف انگشت اشارت گذاشتی.

 


پیام مدیر دربارۀ ساعت کار مدرسۀ فکرت:

سلام سیدت
چون رأی شما آقا سید علی‌اصغر چنین است، ازین پست دروازه‌ی مدرسه‌ی فکرت ۲۴ ساعته باز است و منعی برای پست‌گذاری و نظردادن از یک بامداد تا اذان صبح وجود ندارد. هر ساعتی از شبانه‌روز هر عضوی خواست به نوشتن بپردازد و یا اعضایی بخواهند میان‌بحث شکل دهند، مدرسه باز است.

 

اما بگویم، بگویم، که کمتر و خیلی‌کمتر پیش می‌آید که مدیر تا دیروقت در شب بیدار باشد. پس بیداران، خود مقررات مدرسه را با اخلاق نیکو، مدارا و رعایت قانونِ قلم بشری پاس بدارند.

 

@
سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
چندان به مفاد، مفاهیم و استشهادات متن پست شما کاری ندارم و ورود نمی‌کنم. بی‌هیچ شبیه‌‌سازی، تطبیق و قیاسی بگویم در زبان داراب‌کلایی‌ها چه ضرب‌المثلِ قشنگی جاری می‌شود گه‌گاهی:

 

عاروس گو دُوش نیِه، گُونِه زمین تپّه‌چوله دانّه!

قدیمی‌های ما عجیب چیزهای حکیمانه و رسا بلد بودند که ماند و ماند و ماند و ضرب شد میان عصرمان.


نظر دکتر‌عارف‌زاده: درود بر شما. ویژگیهای  آموزشی  زیادی  در  وجود  شما  هست. نظم  دقت  تعهد  استناد    ظرفیت  و  بردباری   سنجش جوانب گوناگون  ترس از تضییع حق  حفظ  اصالت   داشتن عواطف و  نوعدوستی.

 

پاسخ: سلام. ممنونم جناب عارف زاده. شما لطف دارید به من. درود و بدرود.

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۴
ساعت پست : ۰۷:۱۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و چهارم

 

قضای یک عمل تأخیری‌ام

سلام سید
همان‌گونه نماز به‌تأخیر افتاده، قضا دارد و خدا اقامه‌ی نماز قضا را می‌پسندد و می‌پذیرد، من هم درباره‌ی متن «بانو نرگس» _که به قلم پر از احساس و پیام‌آفرین شما نگاشته شده بود_ تأخیر داشتم. گرچه سرم از دیروز تا امروز بسیار شلوغ بود، اما وقتی متن شما را دیده بودم، گوشه‌ای نوبت زدم پاسخ این پست را بنویسم، اما باز و باز مؤخّر افتاد. بر من ببخشای.

 

نام مرحوم بانو نرگس در داراب‌کلا خواهد ماند زیرا احساس و عاطفه‌ از میان‌مان هرگز رخت بر نخواهد بست. زیبایی کار بانو نرگس مانند بوی گل نرگس در مشام‌مان جاوید و پرتوافکن است. یادت آورم که سال پیش متنی از تو و خودم در دامنه انتشار یافته بود. اینک به یاد آن بانوی روش‌ضمیر لحظه‌ای از جای برخیزیم و به روح قشنگ و کار ماندگارش سلام و صلوات نثار نماییم.

 


تحلیل سیاسی

حجت‌الاسلام رئیسی رئیس قوه قضائیه دیروز ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ گفت:
«به نظر می رسد که اگر بتوانیم سامانه‌ای داشته باشیم که آرا در آن جا در نگاه صاحبنظران و دیدگاه حقوقدانان و فقها و بزرگان اهل تحقیق قرار گیرد، از این جهت دستگاه قضایی نباید هیچ باکی داشته باشد.» 
(منبع)

 

تحلیل من:

۱. از نظر من این تفکر ایشان درست است و دست‌کم در ظاهر نشان می‌دهد با این تز زیبا بنای بر تغییر رویه دارد.

۲. این‌که آراء قاضی‌های سراسر کشور در دادگاه‌ها در یک سامانه‌ایی به دیده‌ی مردم برسد، برنامه‌ایی نوین در فضای ایران است.

۳. خوش‌بینی می‌گوید این نوید باورپذیر است. اما آنچه مرا از این نگاه سفید به سوی تردید گسیل می‌دهد متغیرهای زیر است که آیا او می‌تواند بر آن غالب گردد و فکر نوی خود را به فاز عمل برساند:

الف. آرای تمامی قاضی‌ها باید منتشر شود از فردای پیروزی انقلاب تا همین اکنون. زیرا یک قانون خوب، استثناء و تبعیض نمی‌پذیرد.

ب. آرای قاضی‌ها درباره‌ی زندانیان سیاسی در آن سامانه منتشر شود.

ج. رأی‌های تمامی قاضی‌های دادگاه ویژه روحانیت در آن سامانه منعکس شود.

د. آرایی که علیه‌ی «آقازاده‌ها» انشاء شده بود و به مرحله‌ی اجرایی نرسیده بود! در سامانه وارد شود.

ه. تمامی رأی‌های قضات دادگاه انقلاب و محاکمات ویژه، در این سامانه‌ی مورد اشاره‌ی آقای رئیسی به ثبت برسد و به دید همگان برسد.

و. و نیز آن رأی‌هایی که برای مسئولان نظام صادر شد و یا کسانی که توسط هیأت‌های ویژه محاکمه شدند، در آن سامانه قابل دیدن باشد.

 

نکته‌ها:
ممکن است رفتار نوی آقای رئیسی برای دور نگه‌داشتن خود از نقدهایی‌ست که به دوران طولانی حضورش در این دستگاه بر می‌گردد و نیز خالی‌کردن جوّ قوه از تراکنش‌های آن ریاست قبلی قوه. و نیز پیام به مردم که من از جنس دیگری هستم و به من و برنامه‌ام باور و اعتماد کنید، زیرا واژه‌ی «هیچ باکی» در جمله‌ی رئیسی از نظر من یک جمله‌ی تدافعی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۷)
فلسفه‌ی اپیکوری
به نام خدا. سلام. اپیکوریسم حاصل نظرات اپیکور است که در ۲۷۰ پیش از میلاد درگذشت. او اهل ساموس دریای اژه بود و تمام فلسفه‌اش «لذت» است و خوش‌بودن. اپیکور لذت را از آن رو اصل می‌دانست که این جهان در نظام فکری او خیر برتر است و انسان در آن میهمان.

 

او البته در پرتو ۳۰۰ کتاب و رساله‌ایی که نوشته بود و با آن که از نظر بعضی‌ها ماتریالیستی (=مادّی‌گریی) می‌اندیشید، لذت برتر را روحانی می‌دانست نه جسمانی. زیرا از نظر او لذات جسمانی هم موقت و گذار و زایل‌شدنی است و هم وقتی لذت جسمانی پایان بیابد، افسردگی در انسان پدید می‌آید.

 

بعدها به اپیکوریسم، اندیشه‌های انحرافی و تفسیرهای غلط افزوده شد که «دَم غنیمت شمردن» و لذّات آنی بود. حال آن‌که اپیکور در آن عصر هِلِنیستی (یونانی‌مأبی، مادّی)، لذت روح را پایدار می‌دانست و معتقد بود لذت برآمده از خردمندی و خرّمی موجب نبودنِ درد می‌شود و چه نیازی است که انسان با خرافات، شهوات، فکر مرگ، بیمناک بماند و دست به رقابت و خشونت و شهرت و حسادت بزند.

 

نکته:
ارسطو هم _که گویا به معاد باور نداشت_ به «انسان شاد» اهمیت می‌داد برخلاف استادش افلاطون که به «انسان خوب» بهاء می‌بخشید و فلسفه‌ی رواقی _که توسط زنون بنا شد_ برای صبر و فهم اهمیت قایل بود. چنانچه سقراط معنویت و دیانت و متافزیک را گرامی می‌داشت.

 

اما دینداران و مؤمنان مکتب الهی، شریعت را کلید رستگاری و سعادت می‌دانند که انسان را هرچه‌بیشتر در کامل و به سوی کامل می‌خواهد؛ در دو بُعد جسمانی و روحانی. یعنی سالم بودن پیکر و سلامت پندار و گفتار و کردار که روح را پرواز می‌بخشد.

 

در حقیقت خرّم‌زی‌ بودن از نظر من در خردمندی و عقلانیت و در پایبندی به شریعت و نیز دقت به انواع حکمت و بهره‌وری درست از طبیعت و اعتقاد راسخ و خلل‌ناپذیر به توحید رخ می‌دهد. ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۴)
عیب‌جوی مردم نیست و پشت سرِ آنان بدگویی نمی‌کند.

 

سلام جناب شیخ مهدی
این پرسش شما چندین جواب دارد:
۱. جناح‌های سیاسی کشور هر کدام برای خود پاسخ جداگانه دارند. ۲. نیروهای امنیتی پاسخ خود را در لای دلایل ویژه‌ی کاری خود می‌پیچند. ۳. حاکمیت و حوزه‌ی علمیه نیز علل خود را دارند. ۴. رسانه‌های رقیب داخلی نیز پاسخ‌هایی در قاب خود دارند.
اما من پاسخم سه کلمه است با سه «ت» ترس. تهدید. تحدید!

سلام جناب...
من ذرّه‌ای تردید ندارم که شما باور و ارادت راسخ به پیامبر اسلام (ص) دارید. و من و تو و ما همه به همین مودّت به خاندان عصمت زنده‌ایم. اما  شما با بی‌دقتی در طرح سؤال چاه بدر و مقایسه‌ی آن با رفتار معاویه به نظرم با شتاب‌زدگی پیش آمدی. اگر فکر شما آن لحظه به رحمت و عصمت حضرت محمد (ص) متمرکز بود هرگز آن پست را به میان نمی‌کشیدی. شخصیتی که حتی دستور می‌دهد در هیچ غزوه و سریه‌ای یک شاخه درخت شکسته نشود، قانون دفاع و انسانیت را به مدد وحی و الهامات درونی‌اش به احسن وجه می‌داند. پس هرچه در نقل تاریخی حتی در فیلم‌ها و نمایش‌ها و تعزیه‌ها با این دو عنصر وجودی پیامبر اسلام (ص) یعنی رحمت و عصمت، در تضاد بود بدانیم که آن نقل نارواست و تحریف تاریخ اسلام. و من می‌دانم شما از این مسأله آگاهید. از شما که فردی آگاه و باایمان هستی، می‌خواهم در مباحث دینی بسیار با تأنی وارد شوید. پوزش. چون قرآن تذکر به مؤمنین را منفعت می‌داند من این تذکر صریح را به شما نوشتم. 
بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۴
ساعت پست : ۰۷:۱۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و چهارم

 

قضای یک عمل تأخیری‌ام

سلام سید
همان‌گونه نماز به‌تأخیر افتاده، قضا دارد و خدا اقامه‌ی نماز قضا را می‌پسندد و می‌پذیرد، من هم درباره‌ی متن «بانو نرگس» _که به قلم پر از احساس و پیام‌آفرین شما نگاشته شده بود_ تأخیر داشتم. گرچه سرم از دیروز تا امروز بسیار شلوغ بود، اما وقتی متن شما را دیده بودم، گوشه‌ای نوبت زدم پاسخ این پست را بنویسم، اما باز و باز مؤخّر افتاد. بر من ببخشای.

 

نام مرحوم بانو نرگس در داراب‌کلا خواهد ماند زیرا احساس و عاطفه‌ از میان‌مان هرگز رخت بر نخواهد بست. زیبایی کار بانو نرگس مانند بوی گل نرگس در مشام‌مان جاوید و پرتوافکن است. یادت آورم که سال پیش متنی از تو و خودم در دامنه انتشار یافته بود. اینک به یاد آن بانوی روش‌ضمیر لحظه‌ای از جای برخیزیم و به روح قشنگ و کار ماندگارش سلام و صلوات نثار نماییم.

 


تحلیل سیاسی

حجت‌الاسلام رئیسی رئیس قوه قضائیه دیروز ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ گفت:
«به نظر می رسد که اگر بتوانیم سامانه‌ای داشته باشیم که آرا در آن جا در نگاه صاحبنظران و دیدگاه حقوقدانان و فقها و بزرگان اهل تحقیق قرار گیرد، از این جهت دستگاه قضایی نباید هیچ باکی داشته باشد.» 
(منبع)

 

تحلیل من:

۱. از نظر من این تفکر ایشان درست است و دست‌کم در ظاهر نشان می‌دهد با این تز زیبا بنای بر تغییر رویه دارد.

۲. این‌که آراء قاضی‌های سراسر کشور در دادگاه‌ها در یک سامانه‌ایی به دیده‌ی مردم برسد، برنامه‌ایی نوین در فضای ایران است.

۳. خوش‌بینی می‌گوید این نوید باورپذیر است. اما آنچه مرا از این نگاه سفید به سوی تردید گسیل می‌دهد متغیرهای زیر است که آیا او می‌تواند بر آن غالب گردد و فکر نوی خود را به فاز عمل برساند:

الف. آرای تمامی قاضی‌ها باید منتشر شود از فردای پیروزی انقلاب تا همین اکنون. زیرا یک قانون خوب، استثناء و تبعیض نمی‌پذیرد.

ب. آرای قاضی‌ها درباره‌ی زندانیان سیاسی در آن سامانه منتشر شود.

ج. رأی‌های تمامی قاضی‌های دادگاه ویژه روحانیت در آن سامانه منعکس شود.

د. آرایی که علیه‌ی «آقازاده‌ها» انشاء شده بود و به مرحله‌ی اجرایی نرسیده بود! در سامانه وارد شود.

ه. تمامی رأی‌های قضات دادگاه انقلاب و محاکمات ویژه، در این سامانه‌ی مورد اشاره‌ی آقای رئیسی به ثبت برسد و به دید همگان برسد.

و. و نیز آن رأی‌هایی که برای مسئولان نظام صادر شد و یا کسانی که توسط هیأت‌های ویژه محاکمه شدند، در آن سامانه قابل دیدن باشد.

 

نکته‌ها:
ممکن است رفتار نوی آقای رئیسی برای دور نگه‌داشتن خود از نقدهایی‌ست که به دوران طولانی حضورش در این دستگاه بر می‌گردد و نیز خالی‌کردن جوّ قوه از تراکنش‌های آن ریاست قبلی قوه. و نیز پیام به مردم که من از جنس دیگری هستم و به من و برنامه‌ام باور و اعتماد کنید، زیرا واژه‌ی «هیچ باکی» در جمله‌ی رئیسی از نظر من یک جمله‌ی تدافعی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۷)
فلسفه‌ی اپیکوری
به نام خدا. سلام. اپیکوریسم حاصل نظرات اپیکور است که در ۲۷۰ پیش از میلاد درگذشت. او اهل ساموس دریای اژه بود و تمام فلسفه‌اش «لذت» است و خوش‌بودن. اپیکور لذت را از آن رو اصل می‌دانست که این جهان در نظام فکری او خیر برتر است و انسان در آن میهمان.

 

او البته در پرتو ۳۰۰ کتاب و رساله‌ایی که نوشته بود و با آن که از نظر بعضی‌ها ماتریالیستی (=مادّی‌گریی) می‌اندیشید، لذت برتر را روحانی می‌دانست نه جسمانی. زیرا از نظر او لذات جسمانی هم موقت و گذار و زایل‌شدنی است و هم وقتی لذت جسمانی پایان بیابد، افسردگی در انسان پدید می‌آید.

 

بعدها به اپیکوریسم، اندیشه‌های انحرافی و تفسیرهای غلط افزوده شد که «دَم غنیمت شمردن» و لذّات آنی بود. حال آن‌که اپیکور در آن عصر هِلِنیستی (یونانی‌مأبی، مادّی)، لذت روح را پایدار می‌دانست و معتقد بود لذت برآمده از خردمندی و خرّمی موجب نبودنِ درد می‌شود و چه نیازی است که انسان با خرافات، شهوات، فکر مرگ، بیمناک بماند و دست به رقابت و خشونت و شهرت و حسادت بزند.

 

نکته:
ارسطو هم _که گویا به معاد باور نداشت_ به «انسان شاد» اهمیت می‌داد برخلاف استادش افلاطون که به «انسان خوب» بهاء می‌بخشید و فلسفه‌ی رواقی _که توسط زنون بنا شد_ برای صبر و فهم اهمیت قایل بود. چنانچه سقراط معنویت و دیانت و متافزیک را گرامی می‌داشت.

 

اما دینداران و مؤمنان مکتب الهی، شریعت را کلید رستگاری و سعادت می‌دانند که انسان را هرچه‌بیشتر در کامل و به سوی کامل می‌خواهد؛ در دو بُعد جسمانی و روحانی. یعنی سالم بودن پیکر و سلامت پندار و گفتار و کردار که روح را پرواز می‌بخشد.

 

در حقیقت خرّم‌زی‌ بودن از نظر من در خردمندی و عقلانیت و در پایبندی به شریعت و نیز دقت به انواع حکمت و بهره‌وری درست از طبیعت و اعتقاد راسخ و خلل‌ناپذیر به توحید رخ می‌دهد. ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۴)
عیب‌جوی مردم نیست و پشت سرِ آنان بدگویی نمی‌کند.

 

سلام جناب شیخ مهدی
این پرسش شما چندین جواب دارد:
۱. جناح‌های سیاسی کشور هر کدام برای خود پاسخ جداگانه دارند. ۲. نیروهای امنیتی پاسخ خود را در لای دلایل ویژه‌ی کاری خود می‌پیچند. ۳. حاکمیت و حوزه‌ی علمیه نیز علل خود را دارند. ۴. رسانه‌های رقیب داخلی نیز پاسخ‌هایی در قاب خود دارند.
اما من پاسخم سه کلمه است با سه «ت» ترس. تهدید. تحدید!

سلام جناب...
من ذرّه‌ای تردید ندارم که شما باور و ارادت راسخ به پیامبر اسلام (ص) دارید. و من و تو و ما همه به همین مودّت به خاندان عصمت زنده‌ایم. اما  شما با بی‌دقتی در طرح سؤال چاه بدر و مقایسه‌ی آن با رفتار معاویه به نظرم با شتاب‌زدگی پیش آمدی. اگر فکر شما آن لحظه به رحمت و عصمت حضرت محمد (ص) متمرکز بود هرگز آن پست را به میان نمی‌کشیدی. شخصیتی که حتی دستور می‌دهد در هیچ غزوه و سریه‌ای یک شاخه درخت شکسته نشود، قانون دفاع و انسانیت را به مدد وحی و الهامات درونی‌اش به احسن وجه می‌داند. پس هرچه در نقل تاریخی حتی در فیلم‌ها و نمایش‌ها و تعزیه‌ها با این دو عنصر وجودی پیامبر اسلام (ص) یعنی رحمت و عصمت، در تضاد بود بدانیم که آن نقل نارواست و تحریف تاریخ اسلام. و من می‌دانم شما از این مسأله آگاهید. از شما که فردی آگاه و باایمان هستی، می‌خواهم در مباحث دینی بسیار با تأنی وارد شوید. پوزش. چون قرآن تذکر به مؤمنین را منفعت می‌داند من این تذکر صریح را به شما نوشتم. 
بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و چهارم

 

قضای یک عمل تأخیری‌ام

سلام سید
همان‌گونه نماز به‌تأخیر افتاده، قضا دارد و خدا اقامه‌ی نماز قضا را می‌پسندد و می‌پذیرد، من هم درباره‌ی متن «بانو نرگس» _که به قلم پر از احساس و پیام‌آفرین شما نگاشته شده بود_ تأخیر داشتم. گرچه سرم از دیروز تا امروز بسیار شلوغ بود، اما وقتی متن شما را دیده بودم، گوشه‌ای نوبت زدم پاسخ این پست را بنویسم، اما باز و باز مؤخّر افتاد. بر من ببخشای.

 

نام مرحوم بانو نرگس در داراب‌کلا خواهد ماند زیرا احساس و عاطفه‌ از میان‌مان هرگز رخت بر نخواهد بست. زیبایی کار بانو نرگس مانند بوی گل نرگس در مشام‌مان جاوید و پرتوافکن است. یادت آورم که سال پیش متنی از تو و خودم در دامنه انتشار یافته بود. اینک به یاد آن بانوی روش‌ضمیر لحظه‌ای از جای برخیزیم و به روح قشنگ و کار ماندگارش سلام و صلوات نثار نماییم.

 


تحلیل سیاسی

حجت‌الاسلام رئیسی رئیس قوه قضائیه دیروز ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ گفت:
«به نظر می رسد که اگر بتوانیم سامانه‌ای داشته باشیم که آرا در آن جا در نگاه صاحبنظران و دیدگاه حقوقدانان و فقها و بزرگان اهل تحقیق قرار گیرد، از این جهت دستگاه قضایی نباید هیچ باکی داشته باشد.» 
(منبع)

 

تحلیل من:

۱. از نظر من این تفکر ایشان درست است و دست‌کم در ظاهر نشان می‌دهد با این تز زیبا بنای بر تغییر رویه دارد.

۲. این‌که آراء قاضی‌های سراسر کشور در دادگاه‌ها در یک سامانه‌ایی به دیده‌ی مردم برسد، برنامه‌ایی نوین در فضای ایران است.

۳. خوش‌بینی می‌گوید این نوید باورپذیر است. اما آنچه مرا از این نگاه سفید به سوی تردید گسیل می‌دهد متغیرهای زیر است که آیا او می‌تواند بر آن غالب گردد و فکر نوی خود را به فاز عمل برساند:

الف. آرای تمامی قاضی‌ها باید منتشر شود از فردای پیروزی انقلاب تا همین اکنون. زیرا یک قانون خوب، استثناء و تبعیض نمی‌پذیرد.

ب. آرای قاضی‌ها درباره‌ی زندانیان سیاسی در آن سامانه منتشر شود.

ج. رأی‌های تمامی قاضی‌های دادگاه ویژه روحانیت در آن سامانه منعکس شود.

د. آرایی که علیه‌ی «آقازاده‌ها» انشاء شده بود و به مرحله‌ی اجرایی نرسیده بود! در سامانه وارد شود.

ه. تمامی رأی‌های قضات دادگاه انقلاب و محاکمات ویژه، در این سامانه‌ی مورد اشاره‌ی آقای رئیسی به ثبت برسد و به دید همگان برسد.

و. و نیز آن رأی‌هایی که برای مسئولان نظام صادر شد و یا کسانی که توسط هیأت‌های ویژه محاکمه شدند، در آن سامانه قابل دیدن باشد.

 

نکته‌ها:
ممکن است رفتار نوی آقای رئیسی برای دور نگه‌داشتن خود از نقدهایی‌ست که به دوران طولانی حضورش در این دستگاه بر می‌گردد و نیز خالی‌کردن جوّ قوه از تراکنش‌های آن ریاست قبلی قوه. و نیز پیام به مردم که من از جنس دیگری هستم و به من و برنامه‌ام باور و اعتماد کنید، زیرا واژه‌ی «هیچ باکی» در جمله‌ی رئیسی از نظر من یک جمله‌ی تدافعی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۷)
فلسفه‌ی اپیکوری
به نام خدا. سلام. اپیکوریسم حاصل نظرات اپیکور است که در ۲۷۰ پیش از میلاد درگذشت. او اهل ساموس دریای اژه بود و تمام فلسفه‌اش «لذت» است و خوش‌بودن. اپیکور لذت را از آن رو اصل می‌دانست که این جهان در نظام فکری او خیر برتر است و انسان در آن میهمان.

 

او البته در پرتو ۳۰۰ کتاب و رساله‌ایی که نوشته بود و با آن که از نظر بعضی‌ها ماتریالیستی (=مادّی‌گریی) می‌اندیشید، لذت برتر را روحانی می‌دانست نه جسمانی. زیرا از نظر او لذات جسمانی هم موقت و گذار و زایل‌شدنی است و هم وقتی لذت جسمانی پایان بیابد، افسردگی در انسان پدید می‌آید.

 

بعدها به اپیکوریسم، اندیشه‌های انحرافی و تفسیرهای غلط افزوده شد که «دَم غنیمت شمردن» و لذّات آنی بود. حال آن‌که اپیکور در آن عصر هِلِنیستی (یونانی‌مأبی، مادّی)، لذت روح را پایدار می‌دانست و معتقد بود لذت برآمده از خردمندی و خرّمی موجب نبودنِ درد می‌شود و چه نیازی است که انسان با خرافات، شهوات، فکر مرگ، بیمناک بماند و دست به رقابت و خشونت و شهرت و حسادت بزند.

 

نکته:
ارسطو هم _که گویا به معاد باور نداشت_ به «انسان شاد» اهمیت می‌داد برخلاف استادش افلاطون که به «انسان خوب» بهاء می‌بخشید و فلسفه‌ی رواقی _که توسط زنون بنا شد_ برای صبر و فهم اهمیت قایل بود. چنانچه سقراط معنویت و دیانت و متافزیک را گرامی می‌داشت.

 

اما دینداران و مؤمنان مکتب الهی، شریعت را کلید رستگاری و سعادت می‌دانند که انسان را هرچه‌بیشتر در کامل و به سوی کامل می‌خواهد؛ در دو بُعد جسمانی و روحانی. یعنی سالم بودن پیکر و سلامت پندار و گفتار و کردار که روح را پرواز می‌بخشد.

 

در حقیقت خرّم‌زی‌ بودن از نظر من در خردمندی و عقلانیت و در پایبندی به شریعت و نیز دقت به انواع حکمت و بهره‌وری درست از طبیعت و اعتقاد راسخ و خلل‌ناپذیر به توحید رخ می‌دهد. ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۴)
عیب‌جوی مردم نیست و پشت سرِ آنان بدگویی نمی‌کند.

 

سلام جناب شیخ مهدی
این پرسش شما چندین جواب دارد:
۱. جناح‌های سیاسی کشور هر کدام برای خود پاسخ جداگانه دارند. ۲. نیروهای امنیتی پاسخ خود را در لای دلایل ویژه‌ی کاری خود می‌پیچند. ۳. حاکمیت و حوزه‌ی علمیه نیز علل خود را دارند. ۴. رسانه‌های رقیب داخلی نیز پاسخ‌هایی در قاب خود دارند.
اما من پاسخم سه کلمه است با سه «ت» ترس. تهدید. تحدید!

سلام جناب...
من ذرّه‌ای تردید ندارم که شما باور و ارادت راسخ به پیامبر اسلام (ص) دارید. و من و تو و ما همه به همین مودّت به خاندان عصمت زنده‌ایم. اما  شما با بی‌دقتی در طرح سؤال چاه بدر و مقایسه‌ی آن با رفتار معاویه به نظرم با شتاب‌زدگی پیش آمدی. اگر فکر شما آن لحظه به رحمت و عصمت حضرت محمد (ص) متمرکز بود هرگز آن پست را به میان نمی‌کشیدی. شخصیتی که حتی دستور می‌دهد در هیچ غزوه و سریه‌ای یک شاخه درخت شکسته نشود، قانون دفاع و انسانیت را به مدد وحی و الهامات درونی‌اش به احسن وجه می‌داند. پس هرچه در نقل تاریخی حتی در فیلم‌ها و نمایش‌ها و تعزیه‌ها با این دو عنصر وجودی پیامبر اسلام (ص) یعنی رحمت و عصمت، در تضاد بود بدانیم که آن نقل نارواست و تحریف تاریخ اسلام. و من می‌دانم شما از این مسأله آگاهید. از شما که فردی آگاه و باایمان هستی، می‌خواهم در مباحث دینی بسیار با تأنی وارد شوید. پوزش. چون قرآن تذکر به مؤمنین را منفعت می‌داند من این تذکر صریح را به شما نوشتم. 
بیشتر بخوانید ↓

پاسخ:
سلام جناب شیخ محمد
پند معصومین (ع) همواره به آدمی قوت قلب می‌دهد. تشکر از این آورده‌ی آموزنده و اخلاقی‌ات. بیفزایم برای اهل ذوق و دوستداران واژه‌ها، که عاق در یک معنا یعنی خودسری، نافرمانی. و کمتر پیش می‌آید که پدر و مادر فرزند خود را عاق (=نفرین و لعنت) کنند اما این هشدار و انذار معصوم (ع) درس بزرگی‌ست برای گرامی‌داشت و فهمِ مقام شامخ و والای والدین.


اگر ذهنم خطا نکند «عاق والدین» نام یک کتابی هم بوده در اندازه‌ی عم‌جزء که من در قفسه‌ی کتابخانه‌ی مکتب‌خانه‌ی مرحوم پدرم در نوجوانی آن را دیده‌ام و نمی‌دانم آن را خوانده بودم یا نه؟ چون عکس‌های نقاشی روی جلد و داخل آن برای من جالب توجه بود.
 

 

توضیحی بر یک مفهوم
مگر امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ وقتی گفت مردم «ولی‌نعمت» اند آیا باید از امام پرسید کدام مردم؟ خُب من هم گفتم صدای مردم، صدای خداست. همان‌گونه که مردم در جمله‌ی امام یعنی مردم، در جمله‌ی من هم یعنی مردم. این‌که کسی بخواهد مفهوم مردم را با مثال‌هایی که می‌آورد بشکافد و تجزیه و تحلیل کند و عده‌ای را از آن جدا کند، آزاد است.


رهبری نیز در تمامی انتخابات بر رأی تمام مردم تأکید می‌کرد. حتی یک بار _نمی‌دانم کدام انتخابات بود_ که اوضاع ایران حساس‌تر از هر زمان شده بود گفتند آنهایی که حتی نظام را هم قبول ندارند در انتخابات شرکت کنند.


پس؛ از نظر من مفهوم «مردم» کلیدواژه‌ی بنیانی انقلاب است، چه آنجا که حق رأی دارد. چه آنجا که ولی‌نعمت است و چه که صدای ملت است. و بالاتر این‌که جمهوری اسلامی مزیّن و بنا شده است به رأی بالای ۹۸ درصدی مردم. پس کدام مردم؟ کدام مردم؟ نداریم. مردم. همیشه مجرمین هر جامعه‌ای جُرمی که کرده‌اند آثار، بازخورد و محرومیت‌های جرم‌شان را می‌بینند و قانون راه را نمایانده است.

 

ادامه:
من از مردم ایرانی سخن گفتم که همه‌ی مسؤلان از صدر تا ذیل افتخار می‌کنند خادم این ملت‌اند. حتی امام خمینی در یک زمانی ـنمی‌دانم کدام سال بودـ فرمودند این ملت ما از ملت عصر رسول‌الله (ص) بهتر است. آیا مگر کسی از امام پرسید کدام مردم ایران؟


 

ادامه:
پس بهتر است این مردم بزرگ، صبور، فداکار را ـکه چندسالی‌ست پی‌در‌پی شاهد رنج‌ها و بی‌عدالتی‌ها و گرانی‌ها و بی‌کفایتی‌ها و ناکارآمدی‌ها و اختلاس‌ها و فسادها و تبعیض‌ها و رانت‌خواری‌ها و میراث‌خواری‌ها و ریاکاری‌ها و.... استـ به شهروندان درجه‌ی ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ تقسیم نکنیم!! ملت، ملت است.
از نظر دین مبین اسلام هیچ کس در هر مقام و پست و رنگ و نژاد و قوم و زبانی، از هیچ کس دیگری افضل نیست؛ مگر در تقوا و پروا از خدا.

 

پاسخم به حجت‌الاسلام آفاقی

سلام جناب شیخ‌جواد آفاقی
نوشته‌ی شما را خواندم. خرسندی‌ام این است هم در بیان دیدگاه خود شفّاف عمل می‌کنید و هم در نقد نوشته‌های دیگران ورود می‌فرمایید. این‌که جناب‌عالی از سازمان صداوسیما به دفاع برمی‌خیزی از نظر من هیچ عیبی نیست زیرا شما بین خود و خدا به این اِنتاج رسیده‌اید و حق خود می‌دانید ابراز نظر نمایید. اما این‌که آن جناب، متن من (در پست: صدای مردم، صدای خداست)  را «برداشت غیر علمی وناپخته» توصیف کرده‌ای، جای کمی تأمل دارد. من این قسمت نقد شما را بر متنم دست‌کم دارای سه ایراد می‌دانم:

 

۱. متن غیرعلمی به متنی گفته می‌شود که یا از روی جهل بیان شده باشد و یا گزاره‌ای احساسی و تخیلی و به‌دور از دانش و خرد باشد. که من در نوشتن آن متنم، نه جهل نداشتم و نه از جملات به‌دور از دانش و فهم استفاده کردم.

 

۲. صفت ناپخته زمانی صدق می‌کند که حرفی خلاف واقعیت، گزاف، نارسیده و زودتر از موعد بیان شده باشد. که متن من از این عیب دور بوده است و بلکه صدا و پرسش ملت است در سالیان طولانی.

 

۳. شما درجاهایی از نوشته‌ی‌تان به جای ایجاب در تبیین و انتقال افکار خود، به روش سلبی روی آوردی و در فرازهایی حتی از نقدکردن متن‌های سایرین فراتر رفته‌اید و وارد فضاهایی شده‌اید که برخی از خوانندگان به گمانم این‌گونه دریافتند که دارید نسبت می‌دهید. از جمله شببه‌سازی با هجمه‌ی بیگانان با این ارگان تبلیغی نظام. والسلام. با احترام و امتنان.

 

فلکه فکرت (۲۸)
اصحاب قال!
به نام خدا. سلام. آیت‌الله رضا استادی کتابی تألیف کرده با عنوان «آینه‌ی صدق و صفا» که شرح حال مرحوم آیت‌الله العظمی اراکی است و صدها خاطره‌ی او. در این کتاب _که خواندنش هم لذت دارد، هم بسیار بر اطلاعات دینی و مسائل تاریخ معاصر خواننده افزوده می‌شود و هم سرشار از حکمت و اسلام‌شناسی است_ نکات بسیار ارزنده‌ای آمده است که بهای معنوی کتاب را بیشتر ساخته است.

 

من این کتاب را ۹ ماه پیش خواندم و یادداشت‌برداری‌هایی کردم. یک یادداشتم از صفحه‌ی ۱۲۹ و ۱۳۶ کتاب را، فلکه فکرت ۲۸ می‌کنم:

عمرو عاص، امام علی _علیه‌السلام_ را دُرّ و طلای مصفّا و بی‌غلّ‌وغش می‌دانست و می‌گفت: «علی دُرّ و طلای مصفّا است و تمام مردم همگی خاک‌اند.»

 

ولی همین عمرو عاص که علی را این‌همه می‌شناخت، پشت سر معاویه و وزیر و همه‌کاره‌اش بود!

آقای اراکی این شعر مولوی را به میان می‌آورد و پس از آن دعای قشنگی می‌کند:

ما درون را بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را

 

این‌گونه هم آمده:

 

ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را

دعای آقای اراکی این است: خدا ما را اصحاب قال قرار ندهد، اصحاب حال قرار دهد.

نکته هم بیفزایم در این فلکه:

اهل قال، زبانْ‌باز هستند و گردِ حلقه‌ی قدرت می‌چَرند! اما اهل حال، زبانِ بازی دارند و برای فریاد حق و بیان حقیقت می‌جَهند. ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۵)

سست و سهل‌انگار نیست. در اموری که به او مربوط نیست، دخالت نمی‌کندد

 

پاسخ:

یکی از پست‌ها، باز نیز صدای مردم، صدای خداست مورد پرسش و تشکیک و نقد واقع شده. برای اطلاع نویسنده‌ی آن پست دو نکته گفته می‌شود:

۱. من که خود در انتهای پست «توضیحی بر یک مفهوم» گفته بودم: «همیشه مجرمین هر جامعه‌ای جُرمی که کرده‌اند آثار، بازخورد و محرومیت‌های جرم‌شان را می‌بینند و قانون راه را نمایانده است.»

 

۲. بنابراین اگر کسی بنای بر پاسخ متن کسی دارد، لطف کند به تمام نوشته‌ی آن فرد نظر افکند، نه این‌که با نادیده‌انگاری بخشی از کلیت متن، همچنان بر گرد حرف خود بگردد و مثال‌ها جست‌وجو کند و بدیهیات را به ما یاد دهد.

 

آنچه من در واژه‌ی «مجرمین» بیان کردم کاملاً گویا و مبرهَن بود. پس اخلاق حکم می‌کند سخن کسی را نباید به تحریف و گزینش دلخواه خود برد و آنگاه جواب‌هایی بدیهی داد. و یا غیرمرتبط موضوعی را مخدوش کرد. این شیوه، شیوه پسندیده‌ای نیست.


اینجا، در این پست (لینک بالا)، بحث مجرمین را نیز در مفهوم ملت شرح داده بودم. امید است کسی که می‌خواهد نقد بنویسد، همواره همه‌ی سخن‌های آن فرد نگاه شود، نه تکه‌تکه کردن و گزینش نمودن.

 

 
سلام جناب ولی نژاد
۱. خیلی ممنونم که واژگان محلی بر دل شما می‌نشیند. ۲. ارزش شما نزدم بیشتر شد که فرهنگ بومی را پاس و دوست می‌داری. ۳. از این‌که مرحوم ارزمون را خوب شناساندی ازت کمال تشکر را دارم. چه اطلاعات خوبی فراهم کردی. ۴. میرشکاران حقیقتاً انسان‌های زحمتکش و رانده‌شده و نیز از طبقه‌ی فروست جامعه بودند. ۵. شما تا یک قدمی اخذ دکتری هستید پس در خواندن هیچ کم نداری. من هم برای تسهیل جناب جوادی الفاظ مازنی را تا حد امکان حرکت‌گذاری می‌کنم‌.
 

 

 

بحث ۱۲۲ : این مطلب برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

 

«یک واقعیتِ اجتماعی و تاریخی را همیشه باید در نظر داشت و آن این است که در شرق اسلامی و شاید مشرق‌زمین به‌طور عام همیشه مردمان از عصر خود ناامید بوده و زیبایی و صفا و نیکی‌ها را در گذشته می‌جُسته‌اند. این قاعده‌ای است که مرزِ نگاه سنتی و مدرن را در تاریخ ما از هم جدا می‌کند. مدرن ازین‌که زیبایی و کمال و نیکی را در هم‌اکنون یا آینده بجوید پرهیز و پروایی ندارد ولی در نگاهِ سنتی تمام زیبایی‌ها و نیکی‌ها در گذشته حضور داشته است و آنچه اکنون به‌چشم می‌خورد فاقد نیکی و زیبایی است.»

 

متن از نظریات یکی از چهره‌های برجسته‌ی ایران است که نامش را پس از پایان بحث‌ها ـالبته، اگر در بگیردـ خواهم آورد.

 

پاسخم به بحث ۱۲۲

۱. نویسنده برای شرق اسلامی و نگاه مدرن با قاطعیت سخن راند اما برای مشرق‌زمین از لفظ «شاید» بهره گرفت. پس، او واقعیت این دو جا و آن یک نگاه را با دقت علمی خود آراست. زیرا استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، بی‌پژوهش سخنی بر زبان نمی‌راند.

 

۲. نویسنده در پایان نظرش دچار تعمیم شد که از نظر من اشتباه کرد. زیرا گمان ندارم مردمان این دو سرزمین،  تامّ و تمام، «اکنون» را فاقد نیکی و زیبایی بدانند.

 

۳. از نظر من این‌که در نگاه سنتی به حال و آینده چندان نگریسته نمی‌شود اما گذشته پر از نیکی و کمال پنداشته می‌شود، دست‌کم سه علت دارد: تفکر ملامتیه، جهل روزگار، جاری بودن ستم. اولی انسان را سرزنش‌گر بار می‌آورد و ملول. دومی موجب پس‌افتادگی است و سومی راه رشد را از طریق استبداد می‌بندد. و این هر سه، در مشرق مانع بزرگ مردم گردید.

 

۴. اما فرد مدرن چون بر گذشته‌اش شوریده و با تسخیر زمان همچنان به پیش می‌تازد، در بندِ گذشته نشد و آینده را درخشان می‌بیند و حال را گوارا. زیرا معتقد است علم رهآوردش اعتمادبخش است.

 

۵. نویسنده خود پرواپیشه بود که وقتی از نگاه مدرن حرف زد، آن را در جغرافیا حبس نکرد و نگفت ملل غرب، زیرا انسان مدرن در همه‌جای جهان وجود دارد. کافی‌ست فکرش به گذشته بند نگردد و به سرزنش حال نینجامد و آینده را بهتر از هر دو وقت حال و گذشته تصور کند. چنین فردی مدرن است.

 

۶. چه خوب شد که پاسخم به ۱۲۲، به شهید مطهری هم ربط یافت که امروز سالروز ترورش است. او در نقد تفکر رایج گفته بود (نقل از حافظه می‌کنم و جملات، برداشت است نه نقل مستقیم) جامعه‌ی امروزی ایران آنچنان دچار رکود و سکون شده که هنوز هم وقتی می‌خواهد با افتخار سخن بگوید، می‌گوید بوعلی چنین گفت. حافظ چنان گفت. فلان دانشمند قرن ۴ این را گفت. در پایان از تمامی پاسخ‌دهندگان بحث ۱۲۲ تشکر می‌کنم که با اندیشه و تفکر به بحث ورود کردند و نکاتی ارزنده و قابل اعتنا مطرح کردند که برای من مددِ فکری بود

 

در پایان از تمامی پاسخ‌دهندگان بحث ۱۲۲ تشکر می‌کنم که با اندیشه و تفکر به بحث ورود کردند و نکاتی ارزنده و قابل اعتنا مطرح کردند که برای من مددِ فکری بود.

 

 

تحلیل هرمنوتیکی من بر پست جناب آقای...

 

سلام جناب... تحلیلم این است؛ شاید برداشتم درست نباشد اما به عنوان یک خواننده فهم خودم را بر مبنای فهم علم هرمنوتیک می‌آورم:

 

۱. متن، پنج بند دارد. هر بند یک پله‌ی منسجم است.

 

۲. مفهوم اختلاط دختر و پسر در سنین کودکی را جا انداخته که از نظر روان‌شناسی به نظر می‌رسد بایدم چنین باشد. و به نحوی همه‌ی ما _قریب به اتفاق_ در این سنین با هم‌سن‌وسالان دختر هم‌بازی بودیم. که اندک‌اندک در سنین بالاتر تفکیک و جداسازی شدیم که امری شرعی‌ و عرفی‌ست.

 

۳. تیله را در دست پسر سراغ داده، ولی شرینی را در دستان دختر. یک حُسن دارد این و یک عیب. دختر چون نظیف و لطیف است شیرینی‌به‌دست باشد منطقی‌ست. پسر چون نماد سطوت است باید تیله‌به‌دست باشد. اما عیب این است دختر در این متن مصرف‌زده است و اهل خوراک و خوردن. اما پسر در آن فکور و اهل ابزار و کار و دارای مهره‌های بازی فکری نشان داده شد. این ذهن زن را به سوی پرهیز از دخالت در اجتماع هدایت می‌کند و زمینه‌های سرخوردگی را تمهید (=فراهم، آماده، مقدمه‌چینی) می‌کند.

 

۴. پسر در این داستان، رِند و چیره‌دست و به‌عبارتی متقلب نشان داده شد چون بزرگترین تیله را ربود و دختر پاک و بی‌غلّ‌وغش. شاید این متن از پس‌زمینه‌ای فمنیستی مایه گرفته که من این را عیب نمی‌دانم. اما این‌که چرا پسره باید رند نشان داده‌شود باید گذاشت روی این اصل که به هرحال یکی باید در این داستان‌کوتاه شخصیت و رُل منفی را بازی کند و چه بهتر که این رندی از ساحت زن ستانده شود که بزه هم از آنان کمتر و به‌ندرت سر می‌زند.

 

۵. در بند بعدی، بدی‌ها در پسره حتی در خواب هم ادامه یافت و فکرش را آلوده به شک و رشک کرد. اما دختره چنان صاف و پاک و ساده‌دل که گویی فرشته‌وَش به خواب و رؤیا پر کشید. باز نیز در اینجا جانب زن پاس داشته شد.

 

۶. دو دستاورد هم داده داستان: یکی مفهوم صدق که آرامش را اسکورت می‌کند و دومی وجدان راستین که والاتر از بودن با اشخاص صادق (=راستین) است.

 

شاید من زیادی به اعماق رفته باشم و هرمنوتیک (=تفسیر متن) من خطا جمع کرده. از جناب‌عالی برای این پست مهم ممنونم.


 

توضیح نهایی درباره‌ی صدای ملت

در بحث صدای ملت صدای خداست، این‌جانب با پاره‌ای از هم‌کلاسی‌ها متفاوت می‌اندیشم که این تفاوت فکری نشانی از اشکال نیست، طبیعی‌ست و سیَلان بودنِ اجتماع بشری‌ و پویایی افکار است.

 

فهم من از اسلام در امر ملت و مردم دست‌کم دو چیز است و بر کسی تحمیل هم نمی‌کنم زیرا اندیشه و افکار تحمیل‌شدنی نیست:

 

ملت اگر نبود حتی امام علی _علیه السلام_ که در امامت منصوب خداست، نمی‌توانست حاکم شود و حکومت کند. که آن حضرت خود به این قضیه اشاره کرد. و علی نمونه‌ای کامل است.

 

طبق روایت از معصومین _علیهم السلام_ و به گمانم از رسول خدا _صلوات الله_ هر گاه ملت حاکمی را نخواهد آن حاکم باید برود. به گمانم این روایت را یکی از امامان جمعه در سال‌های گذشته در خطبه‌ی اول مفصل استناد کرد.

 

پس ملت _که من گفتم بحثم درباره‌ی مردم ایران است_ حق حاکمیت دارد که حتی می‌تواند حاکمی را حاکم کند یا آن را کنار گذارد. این همان صدای خداست که حضرت علی نیز در قبول حکومت، رأی و بیعت مردم را دلیل دولت خود قرار داد. امامت علی و ائمه‌ی اطهار موضوعی الهی و نصبی آسمانی‌ست و با این بحث خَلط نباید گردد.

 

حال اگر کسی خود و همفکران خود را ملت بداند و بقیه را تفکیک کند این ناشی از یک نگرش دیگری است که من کاری به آن ندارم‌. من بحثم تمام است.

 

تذکر به جناب محمد عبدی

وقتی خودت می‌فرمایی: «من دقیقا نمی‌دانم» پس شرعی و اخلاقی این است از انتشار آن خودداری کنی آقای عبدی.

 

با آیه:

ما در قرآن فراخوانده شدیم به مَودّت به خاندان پاک پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله. رسولی که مزد رسالت نخواست و فقط مودت خواست و در راه عترت بودن.

 

 

شرح عکس بالا:

در راستای فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی این عکس کارت عضویتم را اینجا انتشار دادم که در سراسر کشور عضو کتابخانه‌ها هستم. همه بکوشیم به سوی کتاب. ایرانی با کتاب خو گرفته است. ایران را با کتاب زنده نگه داریم. اسلام کتاب را محور و معجزه خود قرار داد: هم بخوان آیه آمده و هم قرآن که کتاب است.

 

 

تذکر چندباره ی مدیر:

هر دوی شمای جنابان عبدی و صدرالدین با آیات مقدس قرآن احتجاج کردید، پس همدیگر را به عظمت همین آیات الهی که مستند می‌کنید تحمل کنید. بگومگو را تمام کنید. ممنونم.

 

فلکه فکرت (۲۹)

سه نوع برخورد با متن

به نام خدا. سلام. میخائیل باختین را شاید بشناسید؛ واضع «منطق گفت‌گویی» که تزوتان تودوروف آن را به کتاب درآورده و داریوش کریمی آن را ترجمه کرده و نشر مرکز آن را انتشار داده. و مجتبی بشردوست در جستجوی نیشابور از آن مقدماتی گفته. خود میخائیل باختین، کتابی دارد با عنوان «سودای مکالمه، خنده، آزادی» که محمدجعفر پوینده آن‌ را ترجمه، و انتشارات آرست آن را در سال ۱۳۷۳ منتشر کرده. همان پوینده، که در قتل‌های زنجیره‌ای توسط محفل ترور و ارعاب و خشونتِ تاریک! به قتل رسید.

 

در فلکه فکرت ۲۹ فشرده نظریه‌ی باختین را شرح می‌دهم، باشد شاید مفید افتد. باختین با ارائه‌ی منطق مکالمه (=منطق گفت‌‌گویی) می‌خواهد در برابر منطق ارسطویی، منطق دیالکتیک، و منطق ریاضی نوع تازه‌ای از منطق طرح کند. او می‌گوید با متن‌ها سه‌گونه می‌توان برخورد کرد:

 

۱. یکسان‌سازی با خود. منظورش این است در این برخورد، خواننده‌ی متن همه‌ی اندیشمندان را مثالی از اندیشه‌ی خود می‌پندارد!

 

۲. نقد هویت. بدین معنی که در این شیوه منتقد به سخنگوی نویسنده تبدیل می‌شود و جای او می‌نشیند.

 

۳. شیوه‌ی مکالمه. که در این برخورد نه ادغام است و نه این‌همانی. مثلاً در جوامع استبدادی، آدم‌ها یا می‌خواهند در دیگری ادغام و مستحیل شوند و یا می‌خواهند دیگری را در خود ادغام کنند.

 

نکته:

طبق دیدگاه باختین، منتقد، یک «من» است و در برابر او هزاران «منِ» دیگر قرار گرفته که هیچ‌یک شئ نیستند بلکه همه شخص‌اند، همه جاندار، صاحب اراده و آزادی و آگاهی‌اند. متون (=نوشتارها، متن‌ها) هم همین وضع را دارند. بگذرم و به بطن نروم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم! ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۶)

در سختی سستی به او دست نمی دهد.

 

 

سلام سید

۱. پاسخ بحث ۱۲۲ را با یک نوید روشن کُلنگ‌زنی کردی. مثل تو زیاد امید دارم که این بنا، بلندمرتبه و خوش‌چشم‌انداز گردد.

 

۲. این‌که گفتی ناخواسته به گذشته، خود را ناتوان نشان می‌دهیم، تیزبینی به خرج دادی. شاید بتوانم بگویم عنوان یک تز را درآوردی که سال‌ها باید پژوهید تا لایه‌های پنهان این خودناتوان بینی در گذشته پی برد. درود به این ذهن.

 

۳. وقتی رسیدم به آنجایی که نوشتی رسولان و پیامبران خدا بهترین نمونه‌های مدیریت زمان بودند، از وجد به قول شُعرای دیار ما پر درآوردم. مرحبا به این نعمت‌شناسی.

 

 ۴. و جالب این که دروازه‌ی مدرنیته را به روی معنای اصلی‌اش گشودی و خواستی بگویی در این دستاورد فکری بشری همه‌چیز باید بر ریل فرمول پیش براند. و فرمول در معنای فارسی یعنی نمونه، ساختاره و در نگاه تازه‌تر یعنی ریختار. اگر غیر فرمول باشد بیراهه‌ایی می‌شود که امثال «ترامپ» و «ترزا می» دارند می‌روند. باز چرچیل! که اگر مدرنیته مدرنیته می‌گفت در آن رُک می‌گفت با اسکورت دروغ! باید منافع را پیش بُرد.

 

۵. ترکیب «جهان_انسانی» را عالی آمدی. جدید بود برام. و من بیفزایم که این پیش‌درآمد همان «انسان_جهانی» است که اندیشمندان ایرانی آن را در شعرها و کتاب‌ها تبیین کردند.

 

۶. من نظر تو را در بند آخر هم می‌پذیرم زیرا آنان پیشبَران جامعه محسوب می‌شوند.

 

در پایان نکته هم بگویم: مدرنیته (جدا از فلسفه‌ی اومانیستی آن) مانند چای است، اگر خوب دَم بیاد، گواراست، ولی با کمترین جوش، از خوردن و لذت می‌افتد. غرب سیاسی امروز چای مدرنیته را نه دَم که جوش آورد! بنیانگذاران تفکر نوین غرب اگر امروز سر از خاک بردارند افسوس می‌خورند که غرب فعلی بر افکار آنان پشت پا زده است. بگذرم و از پاسخ خوب تو ممنونم. زیاد شرح دادم. پوزش.

 

 

سلام جناب شیخ مالک


ویژه‌ویژه تشکر. دو کتاب تا به‌حال معرفی کردی. از خرمن دانش خود و داخل متن کتاب نیز دست‌کم یکی دو عبارت بذرافشانی کنی، در سرزمین زراعی‌مان بهتر جوانه‌های دانش و ارزش می‌روید.

 

من با همین نام «امان» در کتاب سیدبن طاووس و نیز مجموعه‌ی آداب فراوان و ریزبه‌ریز مسافرت در اسلام، نکته‌ای به ذهنم فرو آمد که می‌گویم:


 همیشه بشر در جابه‌جایی جغرافیایی بوده است. کوچ، تجارت، دیدار، هجرت، زیارت، توشه‌گیری و شهربه‌شهر رفتن، مانند رِحل شتا (=زمستان) و صیف (=تابستانِ) بزرگان قریش به فلسطین و مصر. همه و همه‌ی اینها نشان از تحرک انسان دارد و مناسب نبودنِ یک‌جانشینی آدمیان و بهره‌وری از طبیعت و سیر در ارض.

 

چه نام قشنگی دارد کتاب؛ الامان. که به نظرم یک معنای آن ایمنی و در امان‌ماندن است.

 

دو آیه‌ی ۱ و ۲ سوره‌ی قریش این را نمایان می‌کند:

لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ. إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّیْفِ

براى همبستگى قریش.
همبستگی‌شان در کوچ زمستانى و تابستانی.

 


نکته ها:

 

از احادیث لذت می‌برم. امید است روزی احادیث جعلی از ساحت معصومین _علیهم‌السلام_ زدوده شود که جفای بزرگی در حق آن بندگانِ بختیار خداست. ممنونم شیخ محمد. راستی سلام.

 

تبصره: بندگان بختیار را از دکتر سروش وام گرفتم که در حق معصومین جاری ساخت.


سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی
از آن دوست خوب و فرهیخته‌ی حوزه ممنونم. قلم و قدم شما را گرامی می‌دارم.

هم‌کلاسی‌ها ایشان فرزند آقاسعید دارابی‌اند. نوه‌ی پسری آقامصطفی دارابی. و نوه‌ی دختری مرحوم حجت‌الاسلام سیدباقر سجادی. تصویر ایشان را کمی بعد می‌فرستم تا با چهره‌ی این سید خوب و مهربان آشنا شوید. ایشان در قم ساکن‌اند. درود به ایشان.

 


 

شرح عکس بالا:

جناب صدرالدین آفاقی. مشهد. حرم امام رضا _علیه السلام_ هم‌اکنون. زیارت قبول جناب صدر. زبان حال ما را هم با آن امام رئوف به گویش محلی و مشهدی بگو. درود به شما. حس و حال گرفتم از این صحن دلرُبای رضوی. دل ما آمد آنجا. خیلی ممنون.

 


سلام جناب حجت الاسلام داراب‌کلایی
سپاس از احساس مسئولیت آن جناب برای پاسخ به موضوع روز. من البته در مدرسه‌‌ی فکرت ندیدم کسی درباره‌ی سوریه به تعبیر شما «تقبیح» کرده باشد؛ نقد و نظر و گلایه بوده اما تقبیح نبوده. امید است این واژه‌ی جناب‌عالی تلطیف گردد.

 

من خودم درباره‌ی سوریه نظرم همیشه این بوده، ایران باید مجلس شورای اسلامی را -که از نظر امام باید در رأس امور باشد- در جریان می‌گذاشت و مجوز می‌گرفت. که البته من در موضوع سوریه هیچ‌گاه در مدرسه ورود نمی‌کردم ولی در وبلاگ دامنه، بارها پست و نظر نوشتم. این نوشته‌ی مستند و ارقامی شما نیز هم توضیح است، هم یک دیدگاه است، و هم پاسخ مدلّل است، و هم یک درگاه برای بحث و نظر منطقی و در چارچوب دلیل و منافع ملی. ممنونم.

 

@
سلام جناب محمدحسین. گرچه پاسخ شما نقد و طعنه است و این هم هنری از ادبیات فارسی است. و شما آن‌چه به عنوان آسیب و معضل و رنج، شناسایی کردی، این نقد را تدوین نمودی. اما پاسخ جدی من این است:
 
تردیدی نیست که در ایدئولوژی اسلامی به قرائت نبوی و علوی، دست کارگر جایگاه بوسه است و کار کارگر مظهر جهاد. و تاریخ این بوسه‌ی مقدس را ثبت کرده است. اما در بقیه‌ی سخن شما چون کشکولی‌تر است وارد نشوم بهتر است زیرا به هر حال در متن و بطن مردم هستی و آه و ناله‌ها را جمع‌کرده داری.
 
 
پاسخ:
سلام جناب...
من چندان از قوانین حاکم بر روابط کارگر و کارفرما خبر ندارم. گویا سعی کردند بینابین باشد که هم کارفرما راضی باشد و هم کارگر. اما من وقتی کم‌وبیش مطالبات کارگران را مطالعه می‌کنم می‌بینم این مقررات کمتر به سود کارگران است و نوعی از استثمار نامرئی وجود دارد. در مجموع جوابم این است آموزه‌های ایدئولوژیک اسلامی در باب کارگر آن‌چنان منقّح نشده است و اغلب می‌کوشند آن مقدار عدالتی را هم _که شعارش را در نوا می‌کنند_ زیر انواع تبصره‌ها و اجحاف‌ها له کنند. در این قضیه به نظرم خود شما بهتر مسلطی. زیرا آن محیط را لمس می‌کنی. من در واقع منتقدم نه پشتیبان این منوال.

 

فلکه فکرت (۳۰)

اسلام و انسانِ حسّاس

به نام خدا. سلام. یکی از کتاب‌هایی که همیشه ارزش خواندن دارد «خاطرات ماندگار» است؛ کتابی از زندگی شهید بهشتی.

 

تعبیر شکلِ حکومت، بعد از اعلام از جانب رهبری صورت گرفت. ولی اصلِ فکر نه‌شرقی نه‌غربی حکومت اسلامی از متن جامعه برخاست. به‌این‌ترتیب جامعه‌ی انقلابی ما خط انقلابش را خودش انتخاب کرد.

 

دولت موقت با پیشنهاد شورای [انقلاب] و نصب امام تشکیل شد و مشروعیت دولت موقت، از طریق امام بود و اُمت این مشروعیت را داد اما از طریق امام. و امام مشروعیت را داد اما همآهنگ با اُمت.

 

ولایت به معنای تسلّطِ همراه با ولایت و به معنی محبتِ توأم با یکدیگر است... و شرط عدالت در والی به عنوان یک شرطِ غیرقابلِ اغماض [=چشم‌پوشی] است.

 

هر سه فراز، از اندیشه‌های شهید بهشتی است. که سال‌های دور از همین کتاب _نوشته‌ی مرتضی نظری_ یادداشت کرده‌ بودم؛ از صفحات ۱۶۵ ، ۱۵۹، ۲۸۶ و ۲۴۱.

 

اِنتاج: من نتیجه می‌گیرم شهید بهشتی از آن‌رو این‌گونه مدرن، سالم و مبتنی بر چارچوب دینی می‌اندیشید زیرا او در صفحه‌ی ۶ کتابش: «رابطه‌ی تشکیلات، امامت، روحانیت» بر این مبانی معتقد بود که «اسلام، انسان را حسّاس می‌سازد؛ حسّاس در برابر ناروایی‌ها، انحراف‌ها، کژی‌‌ها، نادرستی‌ها، ناپاکی‌ها.» همان تزِ «انسان متعهّدِ مسئول» در تفکر دکتر شریعتی.

 

آری؛ «انسانِ حسّاس» اگر روزی وادار گردد، تمام گردن‌فرازی‌ها را بر زمین می‌افکند. چه از سوی دشمنان انقلاب باشد و چه از سوی میراث‌خواران. ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۷)

در آسایش مغرور نمی‌گردد.

 

پرورش یا ساختن؟

خشم کور و فهم وارونه‌ی دینی، قلب مطهری را در آغازین روزهای انقلاب با گلوله نشانه رفت. هنوز نیز جامعه‌ی مدنی و بخشی از نظام سیاسی از وجود آن متفکر بزرگ در حسرت و فُسوس باقی مانده است. به‌گونه‌ای که، اغلب، به خود می‌گویند کاش مطهری امروز بود!

 

من _که امروز یادگشتِ ترور مرتضی مطهری‌ست_ از صفحات ۳۵ و ۴۵ کتاب «قیام و انقلاب مهدی» اثر مهم استاد مطهری دو نکته تقدیم می‌دارم. شاید به فکرت بیفتیم:

 

در بینش و شیوه‌ی انسانی و فطری، حرکتِ انسان به سوی کمالات از نوع حرکت دینامیکی [=پویا] است نه مکانیکی [=ناپویا]... این است که انسان باید پرورش داده شود نه اینکه ساخته شود.

 

آنچه مبارزه را مقدس و مشروع می‌کند این است که حقی به مخاطره افتاده باشد، خصوصاً اگر آن حق به جامعه‌ی بشریت تعلق داشته باشد. آزادی از این قبیل است.

 

پاسخ:
سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

۱. جوابت به ۱۲۲ بر من لذت فزود. چون دل و مغز را درهم تنیدی.

۲. بلی؛ من هم در بند ۲ پاسخم مانند شما اشاره کردم آن تلقی و تعمیم نادرست است. و شما درست فهم کردی.

۳. با برجسته‌کردن باطن‌ و نیز تفکیک قال و حال، بحث را خیلی‌خوب به اعماق بردی.

۴. تأکید بر کلیدواژگان منجی، مدینه فاضله، آمال دست‌نیافتنی، احیای دل و... همگی در این پاسخ تابش خوبی دارد.

۵. و علت اکنون‌گرایی غربی‌ها را نیز با باریک‌بینی پیش بردی.

۶. شعر حافظ که جای خود که شاعر شوریده‌ی عصر خود بود. چنان‌چه الان هم شوریدگان به اوی شوریده‌دل رجوع دارند که نگاه به گذشته است، گذشته‌ای قابل توجه و دیدن.

از شما استاد بزرگوار که نهمین پاسخ‌دهنده بودی، ممنونم. عزت مزید.

 

@
سلام جناب قربانی
خواندم. هر ۷ بندت را. در بند ۵ گفتی _نمی‌دانم البته به کی_ که لیبرالیسم را بدنام نفرمایید. کاری به منطوق جمله‌ات ندارم. پس خود شما چرا سوسیالیسم را بد و بیراه می‌بافی گاهی؟ خوب در آنجا هم بر اساس مفروض خود سوسیالیست‌ها را بد بگیر که بد، کار کردند. چنانچه لیبرالیست‌ها هم از اصول لیبرالیسم جان لاکی، ژان ژاک روسویی عبور کردند و به سرمایه‌داری چپاولگر رسیدند. من به تز تو نقد زدم، نه به جای دیگرت!

 

 


سلام جناب...
آری؛ من هم چون شهید خسرو گلسرخی می‌گویم: ۱ با ۱ برابر نیست!

زیرا
در بینش عرفانی «کثرت» در «وحدت‌» هسته و وحدت در کثرت.

زیرا
در بینش سیاسی تبعیض بر عدالت چیره شده!

زیرا
در بینش اقتصادی سود جای نفع‌رسانی را تنگ نموده!

زیرا
در بینش عقیدتی ارادت جای اراده را رُبوده!

زیرا، زیرا، زیرا...

بس است، اگر ادامه دهم از ۹۹ کف دست هم می‌گُذره!


 


سلام جناب محمدحسین


حق داشتی اشکال وارد کنی چون جهل روزگار ابهام هم داشت. منظورم از جهل روزگار، نادانی‌های مختصِّ همان عصر است: مثلاً:

جهل در عصر قاجاریه، جهل در عصر صفویه، جهل در دوره‌ی مشروطه، و یا جهل در عصر امویان، جهل در عصر عباسیان، جهل در عصر عثمانیان. جهل در عصر ساسانیان و همین‌گونه در ملل دیگر. بیفرایم که بند دوم نبود، بند سوم بود که شما نوشتی بند دوم. از دقت و وقتی که برای خواندن و نظر گذاشتن صرف کردی، ممنونم.

 

سلام. بلی؛ ترسیم شما یک واقعیت است. درست نوشتید. فقط بیفزایم من خودم بر اساس مطالعاتی که کرده‌ام، سوسیالیسم را _اگر توسط مجریان سیاسی هر کشوری به‌درستی پیاده شود_ به برقراری عدالت نزدیک‌تر می‌بینم. هرچند پاره‌ای از آموزه‌های لیبرالیسم ارزش اقتباس دارد.

مثال می‌زنم: کشور سوئد که سوسیالیسم را در عمل بهتر از سایر کشورها پیاده کرده، به نظرم موفق بوده است و مردم آنجا از وضع موجود خشنودند. سپاس از توضیح شما حناب سید باقر.

 

 

نظر دکتر صادق‌ ولی‌نژاد اناردینی:
حواشی بحث ۱۲۲

بحث ۱۲۲ علیرغم نکات عمیق فراوانی که در متن خود داشت، به عقیده من که اولین نوبت پس از حضور در مدرسه با آن مواجه شدم، حواشی جالب و آموزنده ای نیز بهمراه داشت.

 

آقا مدیر بحثی را مطرح می کند و از تمام دانش آموزان مدرسه می خواهد تا در صورت صلاحدید نظرات خود را بیان کنند. برای پاسخگویی چند روز فرصت می دهد و به منبع سوال هم تقریبا اشاره می کند. تعداد کمی از دانش آموزان حوصله به خرج می دهند و جوابهای خود را ارایه می دهند. در نهایت خود آقا مدیر با جواب کامل خود، امتحان را به پایان می رساند. جالب اینکه به همه شرکت کنندگان هم تقریبا نمره بیست می دهد و غایبین هم از این موضوع بهره های فراوان می برند. 

نکته: حضور در چنین مدرسه ای و شرکت در چنین امتحانی آرزوی هر دانش آموزی است. 
دانش آموز در این مدرسه با این شیوه آموزشی بهره های بسیار می برد چراکه نه دلواپس نمره هست نه ترس از مردود شدن است. جواب سوالات را هم که خود آقا مدیر می دهد.


سیستم آموزشی ما نیز قطعا چنین آقا مدیر دانا و چنین مدرسه توانایی می طلبد که رسالتش ساختن و پرورش و به عقیده من " ساختن و پرداختن " است. درود و دوصد درود بر مدیر و مدرسه.

 


سلام حمید
قوّه‌ی کشکولی‌ات خیلی منوّر است.‌ جالب آمدی روی خط. خیلی خندیدم. تو البته عباس‌ْیان هستی، اما اون سلسله‌ی دُژَم عباسی‌یان. عباس یعنی بسیارعبوس و اَخمو در برابر ناحقی و بیداد و ظلم. و تو حمید اخم قویّی داری بر ستم و ستمگران تاریخ.

 

اما طالبی: طالبی‌ها در تاریخ کسانی بودند که در طلب علم و راه علی‌بن ابی‌طالب _علیهما السلام_ بودند. کتاب هم داریم که خیلی‌ از طالبیون توسط حاکمان کشته شدند. یک کتاب است به نام «مقاتل الطالبین» یعنی کشته‌شدگان پیرو آل ابی طالب. یعنی طالبی‌های تاریخ که به دست ستمگران کشته‌ و یا شهید شدند.


سلام جناب ....
نکته‌ای هم من بیفزایم. به‌یقین جناب‌عالی می‌دانید کتاب «اقتصاد اسلامی» شهید مطهری را یک نوع تفکر خاص در حوزه، به بهانه‌ی سوسیالیستی بودن و ... ، خمیر و از نشر آن جلوگیری کرده بود. حال آن‌که امام گفته بودند آثار آقای مطهری همه صددرصد اسلامی است. البته من نسخه‌ی اصلی آن کتاب را در کتابخانه‌ی شخصی‌ام دارم که انتشارات حکمت آن را چاپ کرده بود. البته خودت واقفی که «شنیده‌ها» نمی‌تواند منبع مورد وثوق باشد. خود امام خمینی درباره‌ی آثار شهید مطهری قید «همه‌ی آثار» به‌کار می‌برند و سه بار در یک جمله می‌گویند بدون استثناء خوب است و این‌گونه تصریح دارد که در زیر می‌گذارم:

 

«خدمتی که به نسل جوان و دیگران مرحوم مطهری کرده است، کم کسی کرده است. آثاری که از او هست، بی‌استثناء همه آثارش خوب است و من کس دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم بی‌استثناء آثارش خوب است. ایشان بی‌استثناء آثارش خوب است، انسان ساز است.»

از توجه‌ی شما ممنونم جناب جوادی که موجب شدی این استناد و توضیحات افزوده شود. پس، استثنائاً که شما بر حسب شنیده‌ها نقل کردی، منتفی است.

 

پاسخ:
سپاس جناب

نمی‌توانم دلیل یا علت چرایی را حدس بزنم. چون اطلاع ندارم. اما می‌توانم به قرینه‌ی رفتار امام بگویم که ایشان احوال و احترام بزرگان حوزه را مراعات می‌کردند. مثلاً خیلی به مرحوم گلپایگانی احترام می‌گذاشتند با آن که در جاهایی متفاوت از هم می‌اندیشیدند.

 

بحث ۱۲۳ : این پرسش جناب سیدعلی‌اصغر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

از نظر شما جامعه مثل یک سیستم ماشینیِ قابل کنترل و هدایت است؟ یا مثل یک اکوسیستم پیچیده‌ی طبیعی؟ توسعه یافتن درست است یا توسعه دادن؟


پاسخم به بحث ۱۲۳
به نام خدا. سلام. پرسش سیدعلی‌اصغر، خود دارای بار پیام است. من سعی می‌کنم کوتاه نظرم را بیان کنم.

 

۱. از نظر من جامعه ترکیبی از این دوتاست. سیستم است چون‌که نیازمند توازن و نظم سیاسی است. طبق نظریه‌ی سیستم‌های تالکوت پارسونز، هر سیستم باید در سه ضلع، متوازن و متعادل باشد: داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها. داده یعنی مطالبات مردمی، نهاده یعنی پاسخ‌های قانونی نظام سیاسی. و بازخوردهای (مثبت یا منفی) یعنی برونداد. تعادل یا عدم تعادل میان داده و نهاده، به عبارتی یعنی واکنش مردم.

 

پس، هرگاه میان این سه ضلع، توازن بود آن سیستم درست کار می‌کند. بنابرین سیستم به مدیریت یا هدایت لازم دارد. اکوسیستم است چون قوانین طبیعت هم بر بشریت جاری است و سیکل قدرت باید به‌خوبی گردش و جریان داشته باشد.

 

۲. اما آیا توسعه‌یافتن درست است یا توسعه‌دادن؟ من معتقدم هر دو. زیرا در مواقعی جوامع راکد می‌شوند و به قول لنین نیارمند حزب پیشرو هستند تا مردم را به حرکت درآورند. که این کار، در جوامع مدرن توسط روشنفکران و در محیط‌های مذهبی توسط عالمان دینی شکل می‌گیرد. به تعبیر مرحوم دکتر شریعتی دموکراسی هدایت‌شده، که ناشی از همین ضروت تاریخی است. البته وقتی مرحله‌ی تثبیت فرا رسید، این نقشِ توسعه‌دادن کاهش می‌یابد و جامعه و دولت به‌طور خودآگاه در مسیر توسعه‌یافتگی قرار می‌گیرند. مثل ماهاتیر محمد در مالزی و بیسمارک در آلمان. پیش‌نیاز این کار ستُرگ البته آزادی، مدارا و رقابت قانونی است.

نکته: میان دو مفهوم سیاسی توسعه و رشد فرق است. توسعه، پیشرفت افکار و تمهیدات است، رشد پیشرفت ابزار و تجهیزات.

 

فلکه فکرت (۳۱)


پول مفت و درآمد هنگفت
به نام خدا. سلام. لُرد کرزن _معمار سیاست انگلیس در شرق_ در سال ۱۸۸۹ گفته بود این اسامی [ترکستان، افغانستان، ماوراءالنهر، ایران] مهره‌هایی هستند روی صفحه‌ی شطرنج برای بازی فتح دنیا. (صفحه‌ی ۱۶۵ ایرانی‌ها، نوشته‌ی خانم ساندرا مک‌کی)
به نظر من هنوز نیز جهان غرب با همین رویکرد پیش می‌تازد. و اکنون بیشتر از هر نامی، ایران در شطرنج‌شان نان دارد؛ زیرا با نیرنگ ایران‌هراسی کشورهای عرب منطقه را می‌دوشند و به خزانه‌ی خود پول مفت و درآمد هنگفت واریز می‌کنند. غرب چه آسان مبانی مدرنیته را لگدمال می‌کند.

پیوست: ماوراءالنهر در لغت یعنی فرای دو رود. و در جغرافیا یعنی آسیای میانه. مناطق میان دو رود جیحون و سیحون. بالای شمال شرق ایران.‌ ثمرقند و بخارا.
 

انسان راستین (۲۸)
از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود..

 

پاسخ:
سلام جناب ..... اول مقدمه‌ای عمومی بگویم: گرچه پرسش از آن سید علی‌اصغر است و او باید تک‌تک پاسخ‌های بحث ۱۲۳ را نکته‌برداری کند و جواب بدهد _که می‌دهد_ اما ما اعضای مدرسه به عنوان خواننده هم می‌توانیم در پاسخ‌های اعضا به بحث‌های سنجاق‌شده، شرکت کنیم و بحث پیشخوان را چالشی‌تر و پربحث‌تر نماییم.

 

شما جناب ...، خیلی‌خوب به ماشینیسم و فکر نقّادانه‌ی مرحوم چارلی چاپلین رجعت (= بازگشت) کردی. تحسین می‌کنم. و من به نظرم در آنجا که گفتی این ماشینیسم حتی ممکن است قالبی فلسفی، یا دینی و یا تفکری بگیرد، خیلی دقیق و هوشمندانه حرفت را مطرح کردی. بلی؛ این یک واقعیت است و در تمامی قرون و اعصار رخ داده است. استفاده کردم. ممنونم.

 


 

سلام جناب .... برداشت من از این کاریکاتور (=نقاشی اغراق‌شده) این است که هر انسان خود یک نگاه و بینش جداگانه است و به تعداد انسان، نگاه و برداشت و فهم وجود دارد. اگر اکنون _که جمعیت جهان بالای ۷ میلیارد نفر است_ بالای ۷ میلیارد نگاه وجود دارد. همان شعر مشهور آینه‌ی معرفت مولوی که از آسمان افتاد و شکست و هر کس خود را در یک تکّه آینه‌ی جداگانه می‌بیند. برای من پیام و لِم و تِم داشت این پست شما. سپاس.

توضیح تصویر:
وقتی آن چهارتا چوب را از سمت چپ نگاه کنیم چهارتا می‌بینیم. ولی اگر از سمت راست نظر بیفکنیم سه‌تا است.

 


شرح عکس بالا:
خواهر و برادر فلسطینی در حال دروی گندم در خان‌یونس. برادر یک پایش توسط ارتش اسرائیلی به این روز درآمد. پای مصنوعی این جوان کنار مزرعه‌ی گندم نشان از سخت‌کوشی این مظلومان می‌دهد که بیش از ۶۰ سال است توسط رژیم جعلی و غاصب اسرائیل سرکوب و آواره می‌شوند. درود بر حق‌پویان زمین.

 


سیری چند را نمی‌دانم قربانی! ولی اگر جهان‌بین و جان‌بین باشد بشر، خروار‌خروار دلِ خوش خواهد داشت. به قول حسن حسن‌زاده آملی خدایا اگر حساب کنی، سهم من زیاد می‌آد.

 

@
سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
به‌درستی به پدیده‌ی نوین پرداختی؛ پدیده‌ای که پدیدار شد. نیز پایدار هم. و نیک می‌دانید که مدتی‌ست جایگزین هم ندارد. و بی‌آن، انسان گویی به عصرهای دیرین برگشته. یادم است  ابتدای دهه‌ی هفتاد از استادمان دکتر حسین بشیریه، مفهوم «سیبرنتیک» را در درس جامعه‌شناسی سیاسی آموختم.

 

سیبرنتیک علم «ارتباطات و تبادل اطلاعات» است و چه کسی امروزه می‌تواند ازین علم برتر دست بکشد و یا کسانی او را از دسترسی به سیبرنتیک بازدارد؟ این ممکن نیست. حدیث داریم که الانسانُ حریصٌ علیٰ ما مُنِع. انسان از هر چیزی منع شود، به آن حریص و کنجکاو می‌گردد.

نکاتی که جناب‌عالی با استنادات و مبانی نظری برشمردی، نیازمند اندیشیدن است و من بر پاره‌ای از آن، مانند شما دغدغه دارم. بسیار هم ممنونم که دیدگاه خود را شفاف نوشتید. بند یک از سخنان رهبری که مستند فرمودی، خیلی مهم است. تشکر.


 

فلکه فکرت (۳۲)
قانون جنگل و قانون چنگیز
به نام خدا. سلام. مطلبی را سال ۱۳۷۴ در دفترم یادداشت کرده بودم که این روزها چون یک آدم تازه‌کار (به‌قول مازندرانی‌ها: نَدبَدی) بر مردم آمریکا حکومت می‌رانَد و برای ایران عربده می‌کشد تا شاید چهارشاهی نفتی بیشتر از جیب ملل عرب به خزانه بزند، در فلکه فکرت ۳۲ بازنویسی می‌کنم.

 

حاتم قادری در صفحه‌ی ۱۵۶ «مجموعه مقالات انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن» از حجت‌الاسلام سید احمد خمینی نقل کرده است که گفت: «حضرت امام کتاب «شهریار» ماکیاولی را خوانده بودند و فرموده بودند مثل این‌که اروپایی‌ها آن زمان وضع‌شان از وضع این زمان ما [عصر پهلوی] بدتر بوده که چنین آدمی، قانون جنگل را به جامعه تعمیم داده است.»

 

نکته: چنگیزخان مغول هم، یاسا (=قانون) داشت و با آن حربه با ملل می‌جنگید. آمریکایی‌ها نیز خیال کرده‌اند با قانون جنگل (=تنازع برای بقای قوی) می‌توانند بر جهان مدرن حکومت کنند و همچنان ملل و منابع را استثمار و غارت نمایند.

 

انسان راستین (۲۹)
در پیِ بی‌نیازی، میانه‌روی را از دست نمی‌دهد.


سلام جناب حسین‌آقا
بلی؛ درست فرمودی. زیرا خودت می‌دانی که نیکولو ماکیاوللی، یک فیلسوف سیاسی عصر خود در قرن ۱۵ بود. او پادشاه فلورانس را «شهریار» خواند و برای او توصیه‌نامه نوشت که بعدها فرمولی برای حاکمان زورگو شد.

بیفزایم که داریوش آشوری هر دو کتاب ماکیاوللی را به‌خوبی ترجمه کرد که من هر دو اثر را دقیق خواندم.

 

 

فلسفۀ سیاسی نیکولو ماکیاوللی

 

شرح عکس بالا: چون سخن از ماکیاوللی شد. یادآور شوم سال ۱۳۷۵ فلسفه‌ی سیاسی نیکولو ماکیاوللی را نوشتم. و این هم عکس روی جلد آن.

 


 

شرح عکس بالا:
حرم حضرت معصومه _سلام الله علیها_ صحن مسجد اعظم. عکاس: من. در این شرح عکس بیفزایم مسجد اعظم در سمت غرب بارگاه قرار دارد. توسط مرجع عامه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی ساخته شد. و از آن زمان تا اکنون محل تدریس علمای بزرگ و مراجع است. و نیز محل درس اخلاق آیت الله جوادی آملی. همچنین محل گردهمایی‌‌ها و نیز مجالس ختم‌ بزرگان مذهبی و حوزوی.

 

البته نکته‌ای هم بگویم که عده‌ای افراطی که شاید از جایی سازماندهی شده بودند _خدا می‌داند_ نگذاشته بودند مراسم ختم مرحوم منتظری _که ۲۹ آذر ۱۳۸۸ درگذشت_ در این مسجد برگزار گردد. بگذرم!

 

 

سلام جناب جوادی‌نسب

بلی؛ خبر شما درست است. اما هنوز به شورای نگهبان نرفته. البته تناسبی‌شدن انتخابات پیش‌نیازش نظام احزاب است. در سیستم تناسبی _که رژیم جعلی اسرائیل از این نوع نظام انتخاباتی برخوردار است البته به پول و نفوذ و نژاد هم آغشته است_ هیچ جریان فکری از ورود به پارلمان باز نمی‌ماند. به نسبت آرایی که اخذ کرده، یک کرسی مجلس را می‌گیرد. در واقع کرسی‌ها (=صندلی‌های) مجلس به رقابت گذاشته می‌شود، نه حوزه‌های شهری. فکر کنم این مقدار توضیح بس باشد. این سؤال شما میاسی هم داره که من بلد نیستم.

 

سلام جناب قربانی!!

یاد کتاب «شورشیان آرمانخواه» مازیار بهروز افتادم. ترجمه‌ی مهدی پرتوی. حالا تو شورشگر نباش علیه‌ی فلک و فکرت و فلکه و افلاک! همان چریک‌ها بودند بس است!

 

البته جناب جوادی‌نسب باید دو پدیده‌ی دستبرد به اصول مارکسیسم و نیز دخل و تصرف «رویزیونیست»ها (=تجدیدنظر طلبان) را از نظر دور نداشت و نیز هجوم امپریالیسم به کانون این مکتب مبارزه را. کاری به الحاد ندارم، اما الهام‌بخشی مبارزاتی جریان چپ مارکسیستی جهان، جهان معاصر و امروز را به جهانی آگاه و مطالبه‌گر تبدیل کرده. بگذرم.

 

 

فلکه فکرت (۳۳)

شخص اولِ مملکت

به نام خدا. سلام. زمانی من و جناب شیخ احمدی همین مدرسه، کنار هم کار می‌کردیم. یک روز توی اتاق کارش روی میز این عنوان سنگین سوسو می‌زد: «شصت سال خدمت و مقاومت». کتابی قطور، چاپ وزیری، خاطرات مهندس مهدی بازرگان. از او امانت گرفتم. در مخزن کتابخانه و منزل خواندم. لقمه، لقمه. یکی از یادداشت‌های آن روزهایم از صفحه‌ی ۲۴۴ جلد دوم این کتاب خواندنی و ماندنی این بود که بازنویس می‌کنم:

 

«امیرعباس هویدا گفت: مواظب باشید و شخصِ اوّل مملکت نگویید. در مملکت یک شخص بیشتر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وجود ندارد؛ [شاه] و همه‌ی ما نوکران و چاکران وی هستیم.»

 

نکته هم بگویم آیا؟ آری، نگویم چرا. سه نکته می‌گویم و یک نتیجه.

 

۱. امام چه حکیمانه گفته در صفحه‌ی ۳۸ جلد ۱۱ صحیفه‌ی نور: «حکم‌فرمایی در کار نیست در اسلام.»

 

۲. شهید بهشتی چه درست گفته: «برای روحانی هیچ‌گونه امتیاز طبقاتی مقرّر نشده است.»

 

۳. شهید مطهری چه ایدئال در صفحه‌ی ۳۴۹ انسان کامل نوشته: «همین‌قدر که اجبار آمد دیگر این راه [راه کمال] نرفتنی است.»

 

نتیجه:

هویدا شاه‌پرستی را بر زبان جاری کرد. حیف باشتاب در پشت بام اعدام شد. کاش رخصت می‌دادند تا اطلاعات بی‌شماری از او تخیله می‌کردند؛ به‌هرحال ۱۳ سال نخست‌وزیر شاه بود. من نظرم این است شخص اول مملکتِ موحًدِ یکتاپرست، ملت است، سپس شخصیت‌های دوم و سوم و نُهم و n‌ام هر کس که بیشتر عادل و خادمِ ملت و مکتب بود.

 

انسان راستین (۳۰)

در تنگدستی عزت نفس خود را پاس می‌دارد.

 

پاسخ:

سلام شیخ محمد

ولی هیچ میدانی، «تکیه‌پیش» نمی‌شه! اونجا برای تمامی معضلات جهان! حرف‌وگپ دارن. از شُوو تا صِوی. از صِوی تا نِماشتِه. از نِماشتِه تا نِصفِشُو. مُبرَم داریم که در قالب همان نکته‌ی وجوب انسجام ملی در بند ۱ شما می‌گنجد. امید است همه‌باهم باشیم. نه نه همه‌برهم. ممنونم؛ ممنون.

 

 

سلام جناب جوادی‌نسب

نوشته‌ای دربرگیرنده‌ی خاطرات دیروز و نیز مخاطرات امروز. از آن سو هم داستان «تراژدی‌»تر (= غمگینانه‌تر) می‌شود؛ وقتی از مریوان با تحمل ساعت‌ها صبر و نوبت از مخابرات شهر به دفتر مخابرات داراب‌کلا زنگ می‌زنم تا آقای محمد گرجی گوشی را بردارد و خبر به خانه ببرد. اما چنان خط تو خط می‌شد که همه‌ی حوصله از آدمی ستانده می‌شد. بگذرم. بلی؛ بلی؛ جوادی. و نیز ننگ ابدی بر جنگ‌آفرینِ جهان‌خوار، آمریکای بدکار که وقت مردم آگاه و سرافراز جهان را بی‌جهت می‌گیرد که به‌جای تمدن‌سازی مجبور به مقاومت در برابر زورگویی‌ها و تجاوزات و جنگ‌افروزها شوند.

 

حضرت روزه (۱)

گرامی‌استادی دیشب از منِ کم‌مقدار خواست، ماه رمضان نبشته بدارم؛ نبشتنی. گفتم: چشم. اینک هر روز با قلمِ خود یک پست مزاحمم. پوزش.

 

می‌دانم تشنه و گرسنه‌ایم؛ اما به حضرتِ (=پیشگاه) روزه درمی‌آییم، زیرا؛ این عبادتِ سخت ولی در عمق، شیرین، مَظنّه‌ی (=قیمت‌سنجیِ) مشاهدات است.

 

@

چه سود آقای قربانی. کشوری که یک‌شبه، یک لقمه‌ی صدام شده بود! اما ۸ سال تلاش ویرانگر غرب نتوانست یک کف دست از خاک ایران را برُباید.

 

استان خیال (۹)

در این استان، کتاب _به قول وُلتر_ بر مدنیت فرمانروایی می‌کند.

 

پاسخ یک‌جا:

 

به جنابان سید علی‌اصغر و محمدحسین آهنگر

 

سلام. پیش‌تر _در سه‌چهار ماه پیش_ امنیت ملی را در یک جمله بر اساس بینش شخصی‌ام تعریف کرده بودم. گویا باز نیز نیاز شد بازگویه کنم:

 

امنیت ملی یعنی اگر خواستند، نتوانند. و اگر خواستیم، بتوانیم.

 

معنی می‌کنم: یعنی اگر جنگ‌طلبان نابِخرَد، خواستند ما را از پای درآورند، نتوانند. و اگر ما خواستیم در برابر جنگ‌افروزان مقاومت کنیم، بتوانیم توانمند و برومند باشیم. همین.

 

اینک؛ بیفزایم که قدرت بازدارندگی ایران نه برای جنگ‌افروزی با هیچ کشوری‌، بلکه برای بازداشتن جنگ‌افروزان جهانی‌ست و نیز جامه‌ی ندامت پوشاندن بر تنِ متجاوزان به خاک ایران. وگرنه ایران، اسلامش کتاب خداست و انقلابش به قول امام خمینی از جنس «نور»، نه زور.

 

ملت آبدیده‌ی ایران با هر کیش و آیینی به نظرم تفکر ترکیبی دارد: ترکیب موزون عرَفه‌ای و عاشورایی. درسی که آموزگار انسانیت و صلح و دوستی و مقاومت و عشق و عرفان حضرت امام حسین _علیه‌السلام_ به ما آموخت. والسلام.

 

بحث ۱۲۴ : این پرسش جناب سید علی‌اصغر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

دیدگاهتان که الهام بخش و نوین باشه در مورد ماه مبارک رمضان بنگارید. لطفا از استعداد و ابتکارات انسانی خودتان بیشتر بهره ببرید.

 

 

پاسخ به بحث ۱۲۴

احتمال می‌دهم بتوانم در این گفت‌گوی ۱۲۴ پاسخم را در چند قسمت بنویسم. سزاست از سید علی‌اصغر به نیکی یاد کنم که این بحث را به پیش کشید. اینک بخش اول پاسخم:

 

۱. از آنجا که تربیت در خانواده‌ی ایرانی با مذهب درهم تنیده است، ماه رمضان برای بسیاری از ماها آکنده از خاطرات و مزّه‌های معنوی است و حتی لذات خاص آن در روح و جان ما ریخته شد. من چندتا را برمی‌شمارم:

 

صوت ربّنا، صدای اذان مغرب، حلقه‌ی قرآن، شب‌بیداری، جُنب‌وجوش در سفره‌ی افطار، آرامش در سفره‌ی سحری‌. ترس و لرز از روزه‌خواری. مرور خاطرات قشنگ و احساسی. گاه از روی بی‌تابی تشنگی و گرسنگی با رمضان گلاویز شدن اما شب پس از افطار آشتی‌کردن. ساعات زیاد با دوستان بودن در شب. کوچه‌گردی. گاه یواشکی مخفی‌مخفی آب فروبردن به حلق تا کسی نفهمد. تجدید دیدار با غذاهایی چون فرنی، زولبیا، بامیه. حضور در مساجد که بسیار پُررونق بود اما کم‌کم، از آن شور و حال کم شد که باید فکری به آن کرد. و... . که همه و همه‌ی اینها این ماه را نزدمان، به قول داراب‌کلایی‌ها «ماه‌تیکّه» و قشنگ ساخت. بخش بعدی هم شاید داشته باشد.

 

فلکه فکرت (۳۴)

ایمان حقیقی

به نام خدا. سلام. علامه طباطبایی بر مبنای سوره‌ی عنکبوت، ایمان حقیقی را آن می‌داند که «تحولات و فتنه‌ها آن را متزلزل (=سُست، لغزنده) نکند.» نکته: این نیازمند فهم و معرفت است. به فرموده‌ی امام صادق _علیه‌السلام_ یک حدیث را بفهمی بهتر از آن است که هزار حدیث را نفهمیده نقل کنی.

 

 

سلام جناب

خیلی‌ممنونم. این‌که فرمودی ابهام دارد، درست اشاره کردی. بلی؛ اما اگر دقت کرده باشید واژه‌ی ایمان حقیقی را آوردم، نه ایمان تنها را. حتی گفتم بر مبنای سوره‌ی عنکبوت. و نیز از طریق نکته‌گویی آن را روشن‌تر ساختم. حال اگر باز نیز با این سه نشانی که در متن دادم، ابهام دارد، لازم می‌دانم شرحی در پاسخ بیفزایم:

 

 مرحوم علامه در آغاز تفسیر سوره عنکبوت هدف سوره را بیان کرد. یعنی از آنجا که بعضی از کسانی که در مکه و پیش از هجرت، به پیامبر ایمان آوردند، و از ترس فتنه‌ی مشرکان از ایمان خود برگشته بودند، سوره می‌خواهد به آنان گوشزد کند که هدف خداوند از ایمان مردم، تنها گفتن و اعلام به زبان نیست، بلکه مراد حقیقت ایمان است که فتنه‌ها در آن تأثیر نگذارند.

 

پیش‌تر _به گمانم چهارپنج ماه پیش_ هم جناب جوادی در یک پستی نوشته بودم که فرق است میان اسلام و ایمان و احسان. این سه تا به ترتیب هر کدام از دیگری در اوج و فضیلت بیشتری‌ست. امید است شرح‌ام، رافع ابهام در متن بوده باشد. بسیار سپاس از این اشکال.

 

انسان راستین (۳۱)

بی‌جهت کسی را سرزنش نمی‌کند.

 

@

این اشکال شما جناب جوادی‌نسب، از نظر من وارد نیست. بفرما چرا؟ زیرا اسلام دین یُسر (=آسانی) است. می‌گوید اگر با چشم خودت هلال اول ماه را دیدی، روزه بدار، وگرنه تکلیف نداری مگر آن که دو عادل بگویند، ماه را دیدند.

 

اسلام به حال مؤمنان، رئوف است. این افقِ دید هم چنانچه می‌دانی از مراکش تا بنگلادش فرق دارد. مهم دیدن هلال ماه در مغربِ هر سرزمین است که با کمترین زاویه و ارتفاع غروب می‌کند. پس اسلام نمی‌خواهد بر دوش کسی بار سنگین بیفکند.

 

@

سلام جناب آقای ...

ممنونم از نکته‌ی به‌جا و طرح بحث شما.

۱. من باور به آن قرائت دارم که اسلام را آسان‌گیر می‌گیرد. بسیاری از علمای دینی _ازجمله امام خمینی_ اساساً قائل به ابزارآلات جهت رؤیت اول ماه، چه برای آغاز روزه و چه برای فطر نیستند. چشم غیرمسلح ملاک است، نه تجهیزات و مرصّدین. دیدی، چه بهتر. ندیدی، بازم چه بهتر.

 

۲. یک حُسن هم دارد این گونه‌گونی استنباط فقهاء. فضای آزادی در برداشت و فهم دینی را فراهم‌تر می‌کند. ابزارآلات برای شخص فتوادهنده کاربرد دارد، نه مکلف.

۳. امامان معصوم _علیهم السلام_ به رؤیت با چشم توجه داشتند. چون رفتار آنان حجت است، پس رؤیت ملاک است.

 

 

پاسخ به بحث ۱۲۴

قسمت دوم

جناب آقا سید علی‌اصغر، دیشب در قسمت اول پاسخم از احساس‌های خاطره‌آمیز ماه رمضان گفتم. اینک این‌گونه ادامه می‌دهم. قصدم بوده در ۳۰ روز، ۳۰ پست با عنوان «رمَضان، گناه را می‌سوزاند» بنویسم. پس؛ چه بهتر قسمت نخست این سلسله ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفتارم، قسمتِ دوم پاسخم به بحث ۱۲۴ آن گرامی‌یار هم تلقی گردد. پیش به پیشگاه عبادتِ بامشقّت، اما باشفقٌتِ روزه.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۱)

 

از آنجا که از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمودند: «این ماه را رمضان نامیده‌اند چون‌که گناهان را می‌سوزاند»، ان‌شاءالله به لطف خدا بتوانم نوشته‌هایی از جنسِ آینه بنویسم تا شاید با نظر افکندن در آن، خود را آراسته‌تر از دیروز و آماده‌تر برای فردا نماییم و بتوانیم «خودشِکافی» کنیم. خودشکافی را از نویسنده‌ی کتاب روح آیین پروتستان رابرت مک آفی براون، وام گرفتم.

 

امام صادق _علیه‌السلام_ سخن مهمی دارند که درون‌مایه و نقل به مضمون آن این است:

 

انسان باید اول «قلبِ واعظ به خود» داشته باشد، یا «قلبِ هشداردهنده» داشته باشد و اگر نشد «یک دوستِ پند دِه» بگیرد. اگر این سه نشد، در بند شیطان می‌شود.

 

از نظر من ماه رمضان دست‌کم یک ویژگی‌اش این است چنین نگاهی را فراهم می‌کند؛ نگاه به خویشتن برای نگه‌داری خویشتن.

 

 

 

نکته ها:

در پیشِ چشم بی‌سوی غرب _که مدعی مدرنیته و صلح و حقوق‌بشر دروغین است_ تبهکاران یک رژیم جعلی نژادپرست غاصب، فلسطینی‌ها را در غزه قتل‌عام می‌کنند. غرب، در نیرنگ، کمی از هیچ کجا ندارد.

 

 

لذت علمی و یک نکته‌ی کشکوکی و یک الحاقی

۱. از میان‌بحث که هم‌راستا با بحث ۱۲۴ بود لذت علمی بردم. نشان دادید که هم گنجایش بحث‌کردن وجود دارد، هم توجه و حتی آگاهی به شرع دیده می‌شود و هم با مدارا و منطق پیش می‌رود. تشکر دارد مدیر از تمامی به‌تمامی.

 

۲. من از یک تضادِ خوش‌خیم! آگاهی یافتم؛ به‌گمانه‌ی من، به نظر می‌رسد بیشتر ایرانی‌ها امروز بشّاش بودند چون ماه رمضان دیده نشد. همین‌ها باز نیز بشّاش می‌شوند وقتی غروب ۲۹ رمضان ماه شوال برای عید فطر دیده شود. این همان تضادِ خوش‌خیم است. اسم‌گذاری از خودم است. این هم کشکولی.

 

۳. فلسفه‌ی دیدن ماه در غروب ۲۹ شعبان از نظر من آسان‌گیری برای مسلمین است نه کوله‌بار بر گرده‌ی آنان. یعنی اگر ندیدی، تکلیف نداری روزه بگیری. ماه هم در سه روز آخر هر ماه، در محاق است؛ یعنی پوشیده و پنهان. و سنّ اول ماه هم خیلی کم است، حتی گاه همزمان است با غروب آفتاب، با ثانیه‌هایی از تأخیر. بگذرم.


خلاصه‌ی تضاد خوش‌خیم که گفتم اینه: خوشحالی و بشّاشی از ندیدنِ اول ماه رمضان در غروب ۲۹ شعبان. خوشحالی و بشّاشی از دیدنِ اول ماه شوال در غروب ۲۹ ماه رمضان.
همه بر سر این است: دیدن و ندیدن.

 

 

 


تذکر به جلیل قربانی

سلام. بهتر است در شخصیات مذهبی هیچ‌کس حتی سعدی رخنه نکرد. واژه‌ی معلوم نبود، حدس است، حدس بر اعتقادات و رفتار مذهبی افراد، نادرست است. می‌دانم که روی سخن من فکر می‌کنی، نه اَخم. ممنونم آقای قربانی.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
نوشته‌ی‌تان را خواندم. نقد بود. اما نتیجه‌گیری نکردید. شاید هم به خواننده واگذاشتید. انسجام تحلیلی در آن ندیدم. البته تقدیر دارم که دیدگاه خود را به اشتراک می‌گذارید. استقبال هم می‌کنم.

 

من از همان آغاز مذاکره، با آن مخالف بودم. نه با اصل مذاکره، بلکه با این شیوه که بدون حل منازعات منطقه‌ای و ایجاد سیاست ضد تنش، دولت حسن روحانی به سمت «کدخدا» خیز برداشته بود که رشک و حساسیت سران اعراب را در پی داشت.

 

من بر خلاف شما _که میان روحانی و ظریف فرق قائلید_ میان آن دو یک هم‌سویی تئوریک و سیاست‌ورزی می‌بینم. ظریف همان کسی بود که روی تراس هتل بلژیک ورقه‌ی امضای برجام را با ذوق‌زدگی نشان جهان می‌داد. حالا حرفش عوض شده در واقع زیست شخصی خود را در مخاطره دیده است. دکتر ظریف را انسانی ضعیف‌النفس می‌دانم و تا حد زیادی دارای میل فکری به غرب.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۱)

از آنجا که از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمودند: «این ماه را رمضان نامیده‌اند چون‌که گناهان را می‌سوزاند»، ان‌شاءالله به لطف خدا بتوانم نوشته‌هایی از جنسِ آینه بنویسم تا شاید با نظر افکندن در آن، خود را آراسته‌تر از دیروز و آماده‌تر برای فردا نماییم و بتوانیم خودشِکافی کنیم.

 

امام صادق _علیه‌السلام_ سخن مهمی دارند که درون‌مایه و نقل به مضمون آن این است:

انسان باید اول «قلبِ واعظ به خود» داشته باشد.

یا «قلبِ هشداردهنده» داشته باشد.

و اگر نشد «یک دوستِ پند دِه» بگیرد.

اگر این سه نشد، در بند شیطان می‌شود.

 

فلکه فکرت (۳۵)

بدفهمی‌ها

به نام خدا. سلام. این روزها که ماه رمضان است، بیش از ۱۱ ماه دیگر، مطالعه و مناظرات علمی ارزشمند است و نیز هضم و گیرایی‌ها هم بیشتر. چون کمی گرسنگی (در برابر زیادْ سیری)، فهم را آسان‌تر می‌سازد. من نیز کتاب «روح آیین پروتستان» را به امانت گرفته‌ام تا ببینم «رابرت مک آفی براون» در آن چه می‌گوید.

 

دو جمله‌ی او در همان آغازین ساعات مطالعه، برای من جالب و عاید(=سودمند) بود که برداشتم از بیان او را به اشتراک می‌گذارم:

او در صفحه‌ی ۳۹ بر این نظر است نخستین کار در برابر کسی که سخنانی نادرست نسبت به آیین شما می‌گوید این است که بکوشی «بدفهمی‌های او را» برطرف کنی.

 

او همچنین در صفحه‌ی ۳۰ نکته‌ای مهم‌تر بر قلم جاری ساخته و فکر افرادی را تقبیح نموده که به اثباتِ خطابودنِ آیین دیگران بیشتر علاقمندند تا به اثباتِ برحق بودنِ آیین خود.

 

نکته: من معتقدم بر آیین‌ها بسیار جفا رفته، هنوز نیز آیین‌ها گرفتار بدفهمی‌هاست و آموزه‌های راستین آن با بدفهمی‌ها آلوده است. به قول شهید مطهری، احیاء تفکر دینی لازم است. مانند جنبش فکری علامه اقبال لاهوری.

 

کتاب روح آیین پروتستان

 

انسان راستین (۳۲)

ستمدیده را یاری می‌کند. و یاری‌کننده‌ی دین است.

 

دوستی گفت این استان خیال ۹ را کمی شکوهمندتر سازم. گفتم چشم. اینک آن چشم که گفتم:

ولتر از نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری در اروپاست. به نظر من او از آن‌رو معتقد بود که کتاب بر مدنیت فرمانروایی می‌کند تا به انسان بیاموزد دست از شمشیر علیه‌ی فکر بردارد. اگر کتاب ملاک باشد، عقل و اندیشه محور می‌گردد. چراکه کتاب دستاورد جنگ و ستیزه و آشوب نیست، بلکه ثمره‌ی ساعت‌ها فکر انسان‌ها فکور زیر نور تفکر و خردورزی‌ست.

ریشه‌ی فکر ولتر _که فیلسوف بود_ آنجاست که باور داشت: «هیچ چیز بدون دلیل به وجود نمی‌آید.» و کتاب بالاترین دلیل بر حاکمیت فکر در مدنیت است که متضاد آن جاهلیت است. از نظر ولتر انسان اگر می‌خواهید غنی باشد، باید از هوای نفس بکاهد. کتاب و فکر بزرگترین مانع هوای نفس است.

بی‌جهت نیست آخرین معجزه در سنت پیامبران الهی کتاب بود: قرآن. به تعبیر من آخرین نامه‌ی وَحیانی خدا به انسان بر قلب پاک پیامبر اسلام.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۲)


در آیه‌ی ۸ سوره‌ی رُوم انسان‌ها به «اندیشیدن در خود» فراخوانده شدند: أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ. ماه رمضان ماه «به خود نگریستن» نیز هست. ماهی برای عیب‌زُدایی از خود و پالایش و ویرایش و تنظیم خود. علامه طباطبایی در شرح این آیه معتقد است این استفهام برای تعجب است، و تعبیر در اندیشیدن در نفْس‌ها از باب کنایه است. یعنی آیا در خودتان نیندیشیده‌اید؟


آری؛ هر کس غرق در امور دنیایی خود شود، خویشتنِ خویش را فراموش می‌کند، که اگر به خود بیندیشند، به حق رجوع خواهد کرد.

 


تذکر پنجاهُم به جناب محمد عبدی
این روش شما پسندیده نیست. لطف کن چنین نکن.

 

جواب محمد‌عبدی: سلام 
امر مدیر مطاع است 
تذکر شما مورد پذیرش.

 

زنگ شعر:

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
غزل ۱۵۴ حافظ

 

 

جوابم به جناب ...
سلام

پس تو چرا یک دوره، مدیر در این مُلک و مملکت شدی؟ یعنی مال یک جناح خاصی که می‌گی بودی؟ اتفاقاً مدیر نمونه کشوری هم شدی. پس؛ مطلق به داوری نرو. تا آنجا که طنز بود در پاسخ به حمید، موافقم. اما نتیجه‌گیری تو را جعفر،  نادرست می‌دانم. می‌گذارم به حساب شتاب در تحلیل.

 

استان خیال (۱۰)
در استان خیال، سرگرمی‌یی به اسمِ صحبت‌کردنِ روزانه و شبانه درباره‌ی دیگران! دیده نمی‌شود.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۴

مدرسه فکرت ۳۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و چهارم

 

قضای یک عمل تأخیری‌ام

سلام سید
همان‌گونه نماز به‌تأخیر افتاده، قضا دارد و خدا اقامه‌ی نماز قضا را می‌پسندد و می‌پذیرد، من هم درباره‌ی متن «بانو نرگس» _که به قلم پر از احساس و پیام‌آفرین شما نگاشته شده بود_ تأخیر داشتم. گرچه سرم از دیروز تا امروز بسیار شلوغ بود، اما وقتی متن شما را دیده بودم، گوشه‌ای نوبت زدم پاسخ این پست را بنویسم، اما باز و باز مؤخّر افتاد. بر من ببخشای.

 

نام مرحوم بانو نرگس در داراب‌کلا خواهد ماند زیرا احساس و عاطفه‌ از میان‌مان هرگز رخت بر نخواهد بست. زیبایی کار بانو نرگس مانند بوی گل نرگس در مشام‌مان جاوید و پرتوافکن است. یادت آورم که سال پیش متنی از تو و خودم در دامنه انتشار یافته بود. اینک به یاد آن بانوی روش‌ضمیر لحظه‌ای از جای برخیزیم و به روح قشنگ و کار ماندگارش سلام و صلوات نثار نماییم.

 


تحلیل سیاسی

حجت‌الاسلام رئیسی رئیس قوه قضائیه دیروز ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ گفت:
«به نظر می رسد که اگر بتوانیم سامانه‌ای داشته باشیم که آرا در آن جا در نگاه صاحبنظران و دیدگاه حقوقدانان و فقها و بزرگان اهل تحقیق قرار گیرد، از این جهت دستگاه قضایی نباید هیچ باکی داشته باشد.» 
(منبع)

 

تحلیل من:

۱. از نظر من این تفکر ایشان درست است و دست‌کم در ظاهر نشان می‌دهد با این تز زیبا بنای بر تغییر رویه دارد.

۲. این‌که آراء قاضی‌های سراسر کشور در دادگاه‌ها در یک سامانه‌ایی به دیده‌ی مردم برسد، برنامه‌ایی نوین در فضای ایران است.

۳. خوش‌بینی می‌گوید این نوید باورپذیر است. اما آنچه مرا از این نگاه سفید به سوی تردید گسیل می‌دهد متغیرهای زیر است که آیا او می‌تواند بر آن غالب گردد و فکر نوی خود را به فاز عمل برساند:

الف. آرای تمامی قاضی‌ها باید منتشر شود از فردای پیروزی انقلاب تا همین اکنون. زیرا یک قانون خوب، استثناء و تبعیض نمی‌پذیرد.

ب. آرای قاضی‌ها درباره‌ی زندانیان سیاسی در آن سامانه منتشر شود.

ج. رأی‌های تمامی قاضی‌های دادگاه ویژه روحانیت در آن سامانه منعکس شود.

د. آرایی که علیه‌ی «آقازاده‌ها» انشاء شده بود و به مرحله‌ی اجرایی نرسیده بود! در سامانه وارد شود.

ه. تمامی رأی‌های قضات دادگاه انقلاب و محاکمات ویژه، در این سامانه‌ی مورد اشاره‌ی آقای رئیسی به ثبت برسد و به دید همگان برسد.

و. و نیز آن رأی‌هایی که برای مسئولان نظام صادر شد و یا کسانی که توسط هیأت‌های ویژه محاکمه شدند، در آن سامانه قابل دیدن باشد.

 

نکته‌ها:
ممکن است رفتار نوی آقای رئیسی برای دور نگه‌داشتن خود از نقدهایی‌ست که به دوران طولانی حضورش در این دستگاه بر می‌گردد و نیز خالی‌کردن جوّ قوه از تراکنش‌های آن ریاست قبلی قوه. و نیز پیام به مردم که من از جنس دیگری هستم و به من و برنامه‌ام باور و اعتماد کنید، زیرا واژه‌ی «هیچ باکی» در جمله‌ی رئیسی از نظر من یک جمله‌ی تدافعی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۷)
فلسفه‌ی اپیکوری
به نام خدا. سلام. اپیکوریسم حاصل نظرات اپیکور است که در ۲۷۰ پیش از میلاد درگذشت. او اهل ساموس دریای اژه بود و تمام فلسفه‌اش «لذت» است و خوش‌بودن. اپیکور لذت را از آن رو اصل می‌دانست که این جهان در نظام فکری او خیر برتر است و انسان در آن میهمان.

 

او البته در پرتو ۳۰۰ کتاب و رساله‌ایی که نوشته بود و با آن که از نظر بعضی‌ها ماتریالیستی (=مادّی‌گریی) می‌اندیشید، لذت برتر را روحانی می‌دانست نه جسمانی. زیرا از نظر او لذات جسمانی هم موقت و گذار و زایل‌شدنی است و هم وقتی لذت جسمانی پایان بیابد، افسردگی در انسان پدید می‌آید.

 

بعدها به اپیکوریسم، اندیشه‌های انحرافی و تفسیرهای غلط افزوده شد که «دَم غنیمت شمردن» و لذّات آنی بود. حال آن‌که اپیکور در آن عصر هِلِنیستی (یونانی‌مأبی، مادّی)، لذت روح را پایدار می‌دانست و معتقد بود لذت برآمده از خردمندی و خرّمی موجب نبودنِ درد می‌شود و چه نیازی است که انسان با خرافات، شهوات، فکر مرگ، بیمناک بماند و دست به رقابت و خشونت و شهرت و حسادت بزند.

 

نکته:
ارسطو هم _که گویا به معاد باور نداشت_ به «انسان شاد» اهمیت می‌داد برخلاف استادش افلاطون که به «انسان خوب» بهاء می‌بخشید و فلسفه‌ی رواقی _که توسط زنون بنا شد_ برای صبر و فهم اهمیت قایل بود. چنانچه سقراط معنویت و دیانت و متافزیک را گرامی می‌داشت.

 

اما دینداران و مؤمنان مکتب الهی، شریعت را کلید رستگاری و سعادت می‌دانند که انسان را هرچه‌بیشتر در کامل و به سوی کامل می‌خواهد؛ در دو بُعد جسمانی و روحانی. یعنی سالم بودن پیکر و سلامت پندار و گفتار و کردار که روح را پرواز می‌بخشد.

 

در حقیقت خرّم‌زی‌ بودن از نظر من در خردمندی و عقلانیت و در پایبندی به شریعت و نیز دقت به انواع حکمت و بهره‌وری درست از طبیعت و اعتقاد راسخ و خلل‌ناپذیر به توحید رخ می‌دهد. ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۴)
عیب‌جوی مردم نیست و پشت سرِ آنان بدگویی نمی‌کند.

 

سلام جناب شیخ مهدی
این پرسش شما چندین جواب دارد:
۱. جناح‌های سیاسی کشور هر کدام برای خود پاسخ جداگانه دارند. ۲. نیروهای امنیتی پاسخ خود را در لای دلایل ویژه‌ی کاری خود می‌پیچند. ۳. حاکمیت و حوزه‌ی علمیه نیز علل خود را دارند. ۴. رسانه‌های رقیب داخلی نیز پاسخ‌هایی در قاب خود دارند.
اما من پاسخم سه کلمه است با سه «ت» ترس. تهدید. تحدید!

سلام جناب...
من ذرّه‌ای تردید ندارم که شما باور و ارادت راسخ به پیامبر اسلام (ص) دارید. و من و تو و ما همه به همین مودّت به خاندان عصمت زنده‌ایم. اما  شما با بی‌دقتی در طرح سؤال چاه بدر و مقایسه‌ی آن با رفتار معاویه به نظرم با شتاب‌زدگی پیش آمدی. اگر فکر شما آن لحظه به رحمت و عصمت حضرت محمد (ص) متمرکز بود هرگز آن پست را به میان نمی‌کشیدی. شخصیتی که حتی دستور می‌دهد در هیچ غزوه و سریه‌ای یک شاخه درخت شکسته نشود، قانون دفاع و انسانیت را به مدد وحی و الهامات درونی‌اش به احسن وجه می‌داند. پس هرچه در نقل تاریخی حتی در فیلم‌ها و نمایش‌ها و تعزیه‌ها با این دو عنصر وجودی پیامبر اسلام (ص) یعنی رحمت و عصمت، در تضاد بود بدانیم که آن نقل نارواست و تحریف تاریخ اسلام. و من می‌دانم شما از این مسأله آگاهید. از شما که فردی آگاه و باایمان هستی، می‌خواهم در مباحث دینی بسیار با تأنی وارد شوید. پوزش. چون قرآن تذکر به مؤمنین را منفعت می‌داند من این تذکر صریح را به شما نوشتم. 
بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و چهارم

 

قضای یک عمل تأخیری‌ام

سلام سید
همان‌گونه نماز به‌تأخیر افتاده، قضا دارد و خدا اقامه‌ی نماز قضا را می‌پسندد و می‌پذیرد، من هم درباره‌ی متن «بانو نرگس» _که به قلم پر از احساس و پیام‌آفرین شما نگاشته شده بود_ تأخیر داشتم. گرچه سرم از دیروز تا امروز بسیار شلوغ بود، اما وقتی متن شما را دیده بودم، گوشه‌ای نوبت زدم پاسخ این پست را بنویسم، اما باز و باز مؤخّر افتاد. بر من ببخشای.

 

نام مرحوم بانو نرگس در داراب‌کلا خواهد ماند زیرا احساس و عاطفه‌ از میان‌مان هرگز رخت بر نخواهد بست. زیبایی کار بانو نرگس مانند بوی گل نرگس در مشام‌مان جاوید و پرتوافکن است. یادت آورم که سال پیش متنی از تو و خودم در دامنه انتشار یافته بود. اینک به یاد آن بانوی روش‌ضمیر لحظه‌ای از جای برخیزیم و به روح قشنگ و کار ماندگارش سلام و صلوات نثار نماییم.

 


تحلیل سیاسی

حجت‌الاسلام رئیسی رئیس قوه قضائیه دیروز ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ گفت:
«به نظر می رسد که اگر بتوانیم سامانه‌ای داشته باشیم که آرا در آن جا در نگاه صاحبنظران و دیدگاه حقوقدانان و فقها و بزرگان اهل تحقیق قرار گیرد، از این جهت دستگاه قضایی نباید هیچ باکی داشته باشد.» 
(منبع)

 

تحلیل من:

۱. از نظر من این تفکر ایشان درست است و دست‌کم در ظاهر نشان می‌دهد با این تز زیبا بنای بر تغییر رویه دارد.

۲. این‌که آراء قاضی‌های سراسر کشور در دادگاه‌ها در یک سامانه‌ایی به دیده‌ی مردم برسد، برنامه‌ایی نوین در فضای ایران است.

۳. خوش‌بینی می‌گوید این نوید باورپذیر است. اما آنچه مرا از این نگاه سفید به سوی تردید گسیل می‌دهد متغیرهای زیر است که آیا او می‌تواند بر آن غالب گردد و فکر نوی خود را به فاز عمل برساند:

الف. آرای تمامی قاضی‌ها باید منتشر شود از فردای پیروزی انقلاب تا همین اکنون. زیرا یک قانون خوب، استثناء و تبعیض نمی‌پذیرد.

ب. آرای قاضی‌ها درباره‌ی زندانیان سیاسی در آن سامانه منتشر شود.

ج. رأی‌های تمامی قاضی‌های دادگاه ویژه روحانیت در آن سامانه منعکس شود.

د. آرایی که علیه‌ی «آقازاده‌ها» انشاء شده بود و به مرحله‌ی اجرایی نرسیده بود! در سامانه وارد شود.

ه. تمامی رأی‌های قضات دادگاه انقلاب و محاکمات ویژه، در این سامانه‌ی مورد اشاره‌ی آقای رئیسی به ثبت برسد و به دید همگان برسد.

و. و نیز آن رأی‌هایی که برای مسئولان نظام صادر شد و یا کسانی که توسط هیأت‌های ویژه محاکمه شدند، در آن سامانه قابل دیدن باشد.

 

نکته‌ها:
ممکن است رفتار نوی آقای رئیسی برای دور نگه‌داشتن خود از نقدهایی‌ست که به دوران طولانی حضورش در این دستگاه بر می‌گردد و نیز خالی‌کردن جوّ قوه از تراکنش‌های آن ریاست قبلی قوه. و نیز پیام به مردم که من از جنس دیگری هستم و به من و برنامه‌ام باور و اعتماد کنید، زیرا واژه‌ی «هیچ باکی» در جمله‌ی رئیسی از نظر من یک جمله‌ی تدافعی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۷)
فلسفه‌ی اپیکوری
به نام خدا. سلام. اپیکوریسم حاصل نظرات اپیکور است که در ۲۷۰ پیش از میلاد درگذشت. او اهل ساموس دریای اژه بود و تمام فلسفه‌اش «لذت» است و خوش‌بودن. اپیکور لذت را از آن رو اصل می‌دانست که این جهان در نظام فکری او خیر برتر است و انسان در آن میهمان.

 

او البته در پرتو ۳۰۰ کتاب و رساله‌ایی که نوشته بود و با آن که از نظر بعضی‌ها ماتریالیستی (=مادّی‌گریی) می‌اندیشید، لذت برتر را روحانی می‌دانست نه جسمانی. زیرا از نظر او لذات جسمانی هم موقت و گذار و زایل‌شدنی است و هم وقتی لذت جسمانی پایان بیابد، افسردگی در انسان پدید می‌آید.

 

بعدها به اپیکوریسم، اندیشه‌های انحرافی و تفسیرهای غلط افزوده شد که «دَم غنیمت شمردن» و لذّات آنی بود. حال آن‌که اپیکور در آن عصر هِلِنیستی (یونانی‌مأبی، مادّی)، لذت روح را پایدار می‌دانست و معتقد بود لذت برآمده از خردمندی و خرّمی موجب نبودنِ درد می‌شود و چه نیازی است که انسان با خرافات، شهوات، فکر مرگ، بیمناک بماند و دست به رقابت و خشونت و شهرت و حسادت بزند.

 

نکته:
ارسطو هم _که گویا به معاد باور نداشت_ به «انسان شاد» اهمیت می‌داد برخلاف استادش افلاطون که به «انسان خوب» بهاء می‌بخشید و فلسفه‌ی رواقی _که توسط زنون بنا شد_ برای صبر و فهم اهمیت قایل بود. چنانچه سقراط معنویت و دیانت و متافزیک را گرامی می‌داشت.

 

اما دینداران و مؤمنان مکتب الهی، شریعت را کلید رستگاری و سعادت می‌دانند که انسان را هرچه‌بیشتر در کامل و به سوی کامل می‌خواهد؛ در دو بُعد جسمانی و روحانی. یعنی سالم بودن پیکر و سلامت پندار و گفتار و کردار که روح را پرواز می‌بخشد.

 

در حقیقت خرّم‌زی‌ بودن از نظر من در خردمندی و عقلانیت و در پایبندی به شریعت و نیز دقت به انواع حکمت و بهره‌وری درست از طبیعت و اعتقاد راسخ و خلل‌ناپذیر به توحید رخ می‌دهد. ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۴)
عیب‌جوی مردم نیست و پشت سرِ آنان بدگویی نمی‌کند.

 

سلام جناب شیخ مهدی
این پرسش شما چندین جواب دارد:
۱. جناح‌های سیاسی کشور هر کدام برای خود پاسخ جداگانه دارند. ۲. نیروهای امنیتی پاسخ خود را در لای دلایل ویژه‌ی کاری خود می‌پیچند. ۳. حاکمیت و حوزه‌ی علمیه نیز علل خود را دارند. ۴. رسانه‌های رقیب داخلی نیز پاسخ‌هایی در قاب خود دارند.
اما من پاسخم سه کلمه است با سه «ت» ترس. تهدید. تحدید!

سلام جناب...
من ذرّه‌ای تردید ندارم که شما باور و ارادت راسخ به پیامبر اسلام (ص) دارید. و من و تو و ما همه به همین مودّت به خاندان عصمت زنده‌ایم. اما  شما با بی‌دقتی در طرح سؤال چاه بدر و مقایسه‌ی آن با رفتار معاویه به نظرم با شتاب‌زدگی پیش آمدی. اگر فکر شما آن لحظه به رحمت و عصمت حضرت محمد (ص) متمرکز بود هرگز آن پست را به میان نمی‌کشیدی. شخصیتی که حتی دستور می‌دهد در هیچ غزوه و سریه‌ای یک شاخه درخت شکسته نشود، قانون دفاع و انسانیت را به مدد وحی و الهامات درونی‌اش به احسن وجه می‌داند. پس هرچه در نقل تاریخی حتی در فیلم‌ها و نمایش‌ها و تعزیه‌ها با این دو عنصر وجودی پیامبر اسلام (ص) یعنی رحمت و عصمت، در تضاد بود بدانیم که آن نقل نارواست و تحریف تاریخ اسلام. و من می‌دانم شما از این مسأله آگاهید. از شما که فردی آگاه و باایمان هستی، می‌خواهم در مباحث دینی بسیار با تأنی وارد شوید. پوزش. چون قرآن تذکر به مؤمنین را منفعت می‌داند من این تذکر صریح را به شما نوشتم. 
بیشتر بخوانید ↓

پاسخ:
سلام جناب شیخ محمد
پند معصومین (ع) همواره به آدمی قوت قلب می‌دهد. تشکر از این آورده‌ی آموزنده و اخلاقی‌ات. بیفزایم برای اهل ذوق و دوستداران واژه‌ها، که عاق در یک معنا یعنی خودسری، نافرمانی. و کمتر پیش می‌آید که پدر و مادر فرزند خود را عاق (=نفرین و لعنت) کنند اما این هشدار و انذار معصوم (ع) درس بزرگی‌ست برای گرامی‌داشت و فهمِ مقام شامخ و والای والدین.


اگر ذهنم خطا نکند «عاق والدین» نام یک کتابی هم بوده در اندازه‌ی عم‌جزء که من در قفسه‌ی کتابخانه‌ی مکتب‌خانه‌ی مرحوم پدرم در نوجوانی آن را دیده‌ام و نمی‌دانم آن را خوانده بودم یا نه؟ چون عکس‌های نقاشی روی جلد و داخل آن برای من جالب توجه بود.
 

 

توضیحی بر یک مفهوم
مگر امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ وقتی گفت مردم «ولی‌نعمت» اند آیا باید از امام پرسید کدام مردم؟ خُب من هم گفتم صدای مردم، صدای خداست. همان‌گونه که مردم در جمله‌ی امام یعنی مردم، در جمله‌ی من هم یعنی مردم. این‌که کسی بخواهد مفهوم مردم را با مثال‌هایی که می‌آورد بشکافد و تجزیه و تحلیل کند و عده‌ای را از آن جدا کند، آزاد است.


رهبری نیز در تمامی انتخابات بر رأی تمام مردم تأکید می‌کرد. حتی یک بار _نمی‌دانم کدام انتخابات بود_ که اوضاع ایران حساس‌تر از هر زمان شده بود گفتند آنهایی که حتی نظام را هم قبول ندارند در انتخابات شرکت کنند.


پس؛ از نظر من مفهوم «مردم» کلیدواژه‌ی بنیانی انقلاب است، چه آنجا که حق رأی دارد. چه آنجا که ولی‌نعمت است و چه که صدای ملت است. و بالاتر این‌که جمهوری اسلامی مزیّن و بنا شده است به رأی بالای ۹۸ درصدی مردم. پس کدام مردم؟ کدام مردم؟ نداریم. مردم. همیشه مجرمین هر جامعه‌ای جُرمی که کرده‌اند آثار، بازخورد و محرومیت‌های جرم‌شان را می‌بینند و قانون راه را نمایانده است.

 

ادامه:
من از مردم ایرانی سخن گفتم که همه‌ی مسؤلان از صدر تا ذیل افتخار می‌کنند خادم این ملت‌اند. حتی امام خمینی در یک زمانی ـنمی‌دانم کدام سال بودـ فرمودند این ملت ما از ملت عصر رسول‌الله (ص) بهتر است. آیا مگر کسی از امام پرسید کدام مردم ایران؟


 

ادامه:
پس بهتر است این مردم بزرگ، صبور، فداکار را ـکه چندسالی‌ست پی‌در‌پی شاهد رنج‌ها و بی‌عدالتی‌ها و گرانی‌ها و بی‌کفایتی‌ها و ناکارآمدی‌ها و اختلاس‌ها و فسادها و تبعیض‌ها و رانت‌خواری‌ها و میراث‌خواری‌ها و ریاکاری‌ها و.... استـ به شهروندان درجه‌ی ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ تقسیم نکنیم!! ملت، ملت است.
از نظر دین مبین اسلام هیچ کس در هر مقام و پست و رنگ و نژاد و قوم و زبانی، از هیچ کس دیگری افضل نیست؛ مگر در تقوا و پروا از خدا.

 

پاسخم به حجت‌الاسلام آفاقی

سلام جناب شیخ‌جواد آفاقی
نوشته‌ی شما را خواندم. خرسندی‌ام این است هم در بیان دیدگاه خود شفّاف عمل می‌کنید و هم در نقد نوشته‌های دیگران ورود می‌فرمایید. این‌که جناب‌عالی از سازمان صداوسیما به دفاع برمی‌خیزی از نظر من هیچ عیبی نیست زیرا شما بین خود و خدا به این اِنتاج رسیده‌اید و حق خود می‌دانید ابراز نظر نمایید. اما این‌که آن جناب، متن من (در پست: صدای مردم، صدای خداست)  را «برداشت غیر علمی وناپخته» توصیف کرده‌ای، جای کمی تأمل دارد. من این قسمت نقد شما را بر متنم دست‌کم دارای سه ایراد می‌دانم:

 

۱. متن غیرعلمی به متنی گفته می‌شود که یا از روی جهل بیان شده باشد و یا گزاره‌ای احساسی و تخیلی و به‌دور از دانش و خرد باشد. که من در نوشتن آن متنم، نه جهل نداشتم و نه از جملات به‌دور از دانش و فهم استفاده کردم.

 

۲. صفت ناپخته زمانی صدق می‌کند که حرفی خلاف واقعیت، گزاف، نارسیده و زودتر از موعد بیان شده باشد. که متن من از این عیب دور بوده است و بلکه صدا و پرسش ملت است در سالیان طولانی.

 

۳. شما درجاهایی از نوشته‌ی‌تان به جای ایجاب در تبیین و انتقال افکار خود، به روش سلبی روی آوردی و در فرازهایی حتی از نقدکردن متن‌های سایرین فراتر رفته‌اید و وارد فضاهایی شده‌اید که برخی از خوانندگان به گمانم این‌گونه دریافتند که دارید نسبت می‌دهید. از جمله شببه‌سازی با هجمه‌ی بیگانان با این ارگان تبلیغی نظام. والسلام. با احترام و امتنان.

 

فلکه فکرت (۲۸)
اصحاب قال!
به نام خدا. سلام. آیت‌الله رضا استادی کتابی تألیف کرده با عنوان «آینه‌ی صدق و صفا» که شرح حال مرحوم آیت‌الله العظمی اراکی است و صدها خاطره‌ی او. در این کتاب _که خواندنش هم لذت دارد، هم بسیار بر اطلاعات دینی و مسائل تاریخ معاصر خواننده افزوده می‌شود و هم سرشار از حکمت و اسلام‌شناسی است_ نکات بسیار ارزنده‌ای آمده است که بهای معنوی کتاب را بیشتر ساخته است.

 

من این کتاب را ۹ ماه پیش خواندم و یادداشت‌برداری‌هایی کردم. یک یادداشتم از صفحه‌ی ۱۲۹ و ۱۳۶ کتاب را، فلکه فکرت ۲۸ می‌کنم:

عمرو عاص، امام علی _علیه‌السلام_ را دُرّ و طلای مصفّا و بی‌غلّ‌وغش می‌دانست و می‌گفت: «علی دُرّ و طلای مصفّا است و تمام مردم همگی خاک‌اند.»

 

ولی همین عمرو عاص که علی را این‌همه می‌شناخت، پشت سر معاویه و وزیر و همه‌کاره‌اش بود!

آقای اراکی این شعر مولوی را به میان می‌آورد و پس از آن دعای قشنگی می‌کند:

ما درون را بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را

 

این‌گونه هم آمده:

 

ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را

دعای آقای اراکی این است: خدا ما را اصحاب قال قرار ندهد، اصحاب حال قرار دهد.

نکته هم بیفزایم در این فلکه:

اهل قال، زبانْ‌باز هستند و گردِ حلقه‌ی قدرت می‌چَرند! اما اهل حال، زبانِ بازی دارند و برای فریاد حق و بیان حقیقت می‌جَهند. ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۵)

سست و سهل‌انگار نیست. در اموری که به او مربوط نیست، دخالت نمی‌کندد

 

پاسخ:

یکی از پست‌ها، باز نیز صدای مردم، صدای خداست مورد پرسش و تشکیک و نقد واقع شده. برای اطلاع نویسنده‌ی آن پست دو نکته گفته می‌شود:

۱. من که خود در انتهای پست «توضیحی بر یک مفهوم» گفته بودم: «همیشه مجرمین هر جامعه‌ای جُرمی که کرده‌اند آثار، بازخورد و محرومیت‌های جرم‌شان را می‌بینند و قانون راه را نمایانده است.»

 

۲. بنابراین اگر کسی بنای بر پاسخ متن کسی دارد، لطف کند به تمام نوشته‌ی آن فرد نظر افکند، نه این‌که با نادیده‌انگاری بخشی از کلیت متن، همچنان بر گرد حرف خود بگردد و مثال‌ها جست‌وجو کند و بدیهیات را به ما یاد دهد.

 

آنچه من در واژه‌ی «مجرمین» بیان کردم کاملاً گویا و مبرهَن بود. پس اخلاق حکم می‌کند سخن کسی را نباید به تحریف و گزینش دلخواه خود برد و آنگاه جواب‌هایی بدیهی داد. و یا غیرمرتبط موضوعی را مخدوش کرد. این شیوه، شیوه پسندیده‌ای نیست.


اینجا، در این پست (لینک بالا)، بحث مجرمین را نیز در مفهوم ملت شرح داده بودم. امید است کسی که می‌خواهد نقد بنویسد، همواره همه‌ی سخن‌های آن فرد نگاه شود، نه تکه‌تکه کردن و گزینش نمودن.

 

 
سلام جناب ولی نژاد
۱. خیلی ممنونم که واژگان محلی بر دل شما می‌نشیند. ۲. ارزش شما نزدم بیشتر شد که فرهنگ بومی را پاس و دوست می‌داری. ۳. از این‌که مرحوم ارزمون را خوب شناساندی ازت کمال تشکر را دارم. چه اطلاعات خوبی فراهم کردی. ۴. میرشکاران حقیقتاً انسان‌های زحمتکش و رانده‌شده و نیز از طبقه‌ی فروست جامعه بودند. ۵. شما تا یک قدمی اخذ دکتری هستید پس در خواندن هیچ کم نداری. من هم برای تسهیل جناب جوادی الفاظ مازنی را تا حد امکان حرکت‌گذاری می‌کنم‌.
 

 

 

بحث ۱۲۲ : این مطلب برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

 

«یک واقعیتِ اجتماعی و تاریخی را همیشه باید در نظر داشت و آن این است که در شرق اسلامی و شاید مشرق‌زمین به‌طور عام همیشه مردمان از عصر خود ناامید بوده و زیبایی و صفا و نیکی‌ها را در گذشته می‌جُسته‌اند. این قاعده‌ای است که مرزِ نگاه سنتی و مدرن را در تاریخ ما از هم جدا می‌کند. مدرن ازین‌که زیبایی و کمال و نیکی را در هم‌اکنون یا آینده بجوید پرهیز و پروایی ندارد ولی در نگاهِ سنتی تمام زیبایی‌ها و نیکی‌ها در گذشته حضور داشته است و آنچه اکنون به‌چشم می‌خورد فاقد نیکی و زیبایی است.»

 

متن از نظریات یکی از چهره‌های برجسته‌ی ایران است که نامش را پس از پایان بحث‌ها ـالبته، اگر در بگیردـ خواهم آورد.

 

پاسخم به بحث ۱۲۲

۱. نویسنده برای شرق اسلامی و نگاه مدرن با قاطعیت سخن راند اما برای مشرق‌زمین از لفظ «شاید» بهره گرفت. پس، او واقعیت این دو جا و آن یک نگاه را با دقت علمی خود آراست. زیرا استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، بی‌پژوهش سخنی بر زبان نمی‌راند.

 

۲. نویسنده در پایان نظرش دچار تعمیم شد که از نظر من اشتباه کرد. زیرا گمان ندارم مردمان این دو سرزمین،  تامّ و تمام، «اکنون» را فاقد نیکی و زیبایی بدانند.

 

۳. از نظر من این‌که در نگاه سنتی به حال و آینده چندان نگریسته نمی‌شود اما گذشته پر از نیکی و کمال پنداشته می‌شود، دست‌کم سه علت دارد: تفکر ملامتیه، جهل روزگار، جاری بودن ستم. اولی انسان را سرزنش‌گر بار می‌آورد و ملول. دومی موجب پس‌افتادگی است و سومی راه رشد را از طریق استبداد می‌بندد. و این هر سه، در مشرق مانع بزرگ مردم گردید.

 

۴. اما فرد مدرن چون بر گذشته‌اش شوریده و با تسخیر زمان همچنان به پیش می‌تازد، در بندِ گذشته نشد و آینده را درخشان می‌بیند و حال را گوارا. زیرا معتقد است علم رهآوردش اعتمادبخش است.

 

۵. نویسنده خود پرواپیشه بود که وقتی از نگاه مدرن حرف زد، آن را در جغرافیا حبس نکرد و نگفت ملل غرب، زیرا انسان مدرن در همه‌جای جهان وجود دارد. کافی‌ست فکرش به گذشته بند نگردد و به سرزنش حال نینجامد و آینده را بهتر از هر دو وقت حال و گذشته تصور کند. چنین فردی مدرن است.

 

۶. چه خوب شد که پاسخم به ۱۲۲، به شهید مطهری هم ربط یافت که امروز سالروز ترورش است. او در نقد تفکر رایج گفته بود (نقل از حافظه می‌کنم و جملات، برداشت است نه نقل مستقیم) جامعه‌ی امروزی ایران آنچنان دچار رکود و سکون شده که هنوز هم وقتی می‌خواهد با افتخار سخن بگوید، می‌گوید بوعلی چنین گفت. حافظ چنان گفت. فلان دانشمند قرن ۴ این را گفت. در پایان از تمامی پاسخ‌دهندگان بحث ۱۲۲ تشکر می‌کنم که با اندیشه و تفکر به بحث ورود کردند و نکاتی ارزنده و قابل اعتنا مطرح کردند که برای من مددِ فکری بود

 

در پایان از تمامی پاسخ‌دهندگان بحث ۱۲۲ تشکر می‌کنم که با اندیشه و تفکر به بحث ورود کردند و نکاتی ارزنده و قابل اعتنا مطرح کردند که برای من مددِ فکری بود.

 

 

تحلیل هرمنوتیکی من بر پست جناب آقای...

 

سلام جناب... تحلیلم این است؛ شاید برداشتم درست نباشد اما به عنوان یک خواننده فهم خودم را بر مبنای فهم علم هرمنوتیک می‌آورم:

 

۱. متن، پنج بند دارد. هر بند یک پله‌ی منسجم است.

 

۲. مفهوم اختلاط دختر و پسر در سنین کودکی را جا انداخته که از نظر روان‌شناسی به نظر می‌رسد بایدم چنین باشد. و به نحوی همه‌ی ما _قریب به اتفاق_ در این سنین با هم‌سن‌وسالان دختر هم‌بازی بودیم. که اندک‌اندک در سنین بالاتر تفکیک و جداسازی شدیم که امری شرعی‌ و عرفی‌ست.

 

۳. تیله را در دست پسر سراغ داده، ولی شرینی را در دستان دختر. یک حُسن دارد این و یک عیب. دختر چون نظیف و لطیف است شیرینی‌به‌دست باشد منطقی‌ست. پسر چون نماد سطوت است باید تیله‌به‌دست باشد. اما عیب این است دختر در این متن مصرف‌زده است و اهل خوراک و خوردن. اما پسر در آن فکور و اهل ابزار و کار و دارای مهره‌های بازی فکری نشان داده شد. این ذهن زن را به سوی پرهیز از دخالت در اجتماع هدایت می‌کند و زمینه‌های سرخوردگی را تمهید (=فراهم، آماده، مقدمه‌چینی) می‌کند.

 

۴. پسر در این داستان، رِند و چیره‌دست و به‌عبارتی متقلب نشان داده شد چون بزرگترین تیله را ربود و دختر پاک و بی‌غلّ‌وغش. شاید این متن از پس‌زمینه‌ای فمنیستی مایه گرفته که من این را عیب نمی‌دانم. اما این‌که چرا پسره باید رند نشان داده‌شود باید گذاشت روی این اصل که به هرحال یکی باید در این داستان‌کوتاه شخصیت و رُل منفی را بازی کند و چه بهتر که این رندی از ساحت زن ستانده شود که بزه هم از آنان کمتر و به‌ندرت سر می‌زند.

 

۵. در بند بعدی، بدی‌ها در پسره حتی در خواب هم ادامه یافت و فکرش را آلوده به شک و رشک کرد. اما دختره چنان صاف و پاک و ساده‌دل که گویی فرشته‌وَش به خواب و رؤیا پر کشید. باز نیز در اینجا جانب زن پاس داشته شد.

 

۶. دو دستاورد هم داده داستان: یکی مفهوم صدق که آرامش را اسکورت می‌کند و دومی وجدان راستین که والاتر از بودن با اشخاص صادق (=راستین) است.

 

شاید من زیادی به اعماق رفته باشم و هرمنوتیک (=تفسیر متن) من خطا جمع کرده. از جناب‌عالی برای این پست مهم ممنونم.


 

توضیح نهایی درباره‌ی صدای ملت

در بحث صدای ملت صدای خداست، این‌جانب با پاره‌ای از هم‌کلاسی‌ها متفاوت می‌اندیشم که این تفاوت فکری نشانی از اشکال نیست، طبیعی‌ست و سیَلان بودنِ اجتماع بشری‌ و پویایی افکار است.

 

فهم من از اسلام در امر ملت و مردم دست‌کم دو چیز است و بر کسی تحمیل هم نمی‌کنم زیرا اندیشه و افکار تحمیل‌شدنی نیست:

 

ملت اگر نبود حتی امام علی _علیه السلام_ که در امامت منصوب خداست، نمی‌توانست حاکم شود و حکومت کند. که آن حضرت خود به این قضیه اشاره کرد. و علی نمونه‌ای کامل است.

 

طبق روایت از معصومین _علیهم السلام_ و به گمانم از رسول خدا _صلوات الله_ هر گاه ملت حاکمی را نخواهد آن حاکم باید برود. به گمانم این روایت را یکی از امامان جمعه در سال‌های گذشته در خطبه‌ی اول مفصل استناد کرد.

 

پس ملت _که من گفتم بحثم درباره‌ی مردم ایران است_ حق حاکمیت دارد که حتی می‌تواند حاکمی را حاکم کند یا آن را کنار گذارد. این همان صدای خداست که حضرت علی نیز در قبول حکومت، رأی و بیعت مردم را دلیل دولت خود قرار داد. امامت علی و ائمه‌ی اطهار موضوعی الهی و نصبی آسمانی‌ست و با این بحث خَلط نباید گردد.

 

حال اگر کسی خود و همفکران خود را ملت بداند و بقیه را تفکیک کند این ناشی از یک نگرش دیگری است که من کاری به آن ندارم‌. من بحثم تمام است.

 

تذکر به جناب محمد عبدی

وقتی خودت می‌فرمایی: «من دقیقا نمی‌دانم» پس شرعی و اخلاقی این است از انتشار آن خودداری کنی آقای عبدی.

 

با آیه:

ما در قرآن فراخوانده شدیم به مَودّت به خاندان پاک پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله. رسولی که مزد رسالت نخواست و فقط مودت خواست و در راه عترت بودن.

 

 

شرح عکس بالا:

در راستای فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی این عکس کارت عضویتم را اینجا انتشار دادم که در سراسر کشور عضو کتابخانه‌ها هستم. همه بکوشیم به سوی کتاب. ایرانی با کتاب خو گرفته است. ایران را با کتاب زنده نگه داریم. اسلام کتاب را محور و معجزه خود قرار داد: هم بخوان آیه آمده و هم قرآن که کتاب است.

 

 

تذکر چندباره ی مدیر:

هر دوی شمای جنابان عبدی و صدرالدین با آیات مقدس قرآن احتجاج کردید، پس همدیگر را به عظمت همین آیات الهی که مستند می‌کنید تحمل کنید. بگومگو را تمام کنید. ممنونم.

 

فلکه فکرت (۲۹)

سه نوع برخورد با متن

به نام خدا. سلام. میخائیل باختین را شاید بشناسید؛ واضع «منطق گفت‌گویی» که تزوتان تودوروف آن را به کتاب درآورده و داریوش کریمی آن را ترجمه کرده و نشر مرکز آن را انتشار داده. و مجتبی بشردوست در جستجوی نیشابور از آن مقدماتی گفته. خود میخائیل باختین، کتابی دارد با عنوان «سودای مکالمه، خنده، آزادی» که محمدجعفر پوینده آن‌ را ترجمه، و انتشارات آرست آن را در سال ۱۳۷۳ منتشر کرده. همان پوینده، که در قتل‌های زنجیره‌ای توسط محفل ترور و ارعاب و خشونتِ تاریک! به قتل رسید.

 

در فلکه فکرت ۲۹ فشرده نظریه‌ی باختین را شرح می‌دهم، باشد شاید مفید افتد. باختین با ارائه‌ی منطق مکالمه (=منطق گفت‌‌گویی) می‌خواهد در برابر منطق ارسطویی، منطق دیالکتیک، و منطق ریاضی نوع تازه‌ای از منطق طرح کند. او می‌گوید با متن‌ها سه‌گونه می‌توان برخورد کرد:

 

۱. یکسان‌سازی با خود. منظورش این است در این برخورد، خواننده‌ی متن همه‌ی اندیشمندان را مثالی از اندیشه‌ی خود می‌پندارد!

 

۲. نقد هویت. بدین معنی که در این شیوه منتقد به سخنگوی نویسنده تبدیل می‌شود و جای او می‌نشیند.

 

۳. شیوه‌ی مکالمه. که در این برخورد نه ادغام است و نه این‌همانی. مثلاً در جوامع استبدادی، آدم‌ها یا می‌خواهند در دیگری ادغام و مستحیل شوند و یا می‌خواهند دیگری را در خود ادغام کنند.

 

نکته:

طبق دیدگاه باختین، منتقد، یک «من» است و در برابر او هزاران «منِ» دیگر قرار گرفته که هیچ‌یک شئ نیستند بلکه همه شخص‌اند، همه جاندار، صاحب اراده و آزادی و آگاهی‌اند. متون (=نوشتارها، متن‌ها) هم همین وضع را دارند. بگذرم و به بطن نروم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم! ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۶)

در سختی سستی به او دست نمی دهد.

 

 

سلام سید

۱. پاسخ بحث ۱۲۲ را با یک نوید روشن کُلنگ‌زنی کردی. مثل تو زیاد امید دارم که این بنا، بلندمرتبه و خوش‌چشم‌انداز گردد.

 

۲. این‌که گفتی ناخواسته به گذشته، خود را ناتوان نشان می‌دهیم، تیزبینی به خرج دادی. شاید بتوانم بگویم عنوان یک تز را درآوردی که سال‌ها باید پژوهید تا لایه‌های پنهان این خودناتوان بینی در گذشته پی برد. درود به این ذهن.

 

۳. وقتی رسیدم به آنجایی که نوشتی رسولان و پیامبران خدا بهترین نمونه‌های مدیریت زمان بودند، از وجد به قول شُعرای دیار ما پر درآوردم. مرحبا به این نعمت‌شناسی.

 

 ۴. و جالب این که دروازه‌ی مدرنیته را به روی معنای اصلی‌اش گشودی و خواستی بگویی در این دستاورد فکری بشری همه‌چیز باید بر ریل فرمول پیش براند. و فرمول در معنای فارسی یعنی نمونه، ساختاره و در نگاه تازه‌تر یعنی ریختار. اگر غیر فرمول باشد بیراهه‌ایی می‌شود که امثال «ترامپ» و «ترزا می» دارند می‌روند. باز چرچیل! که اگر مدرنیته مدرنیته می‌گفت در آن رُک می‌گفت با اسکورت دروغ! باید منافع را پیش بُرد.

 

۵. ترکیب «جهان_انسانی» را عالی آمدی. جدید بود برام. و من بیفزایم که این پیش‌درآمد همان «انسان_جهانی» است که اندیشمندان ایرانی آن را در شعرها و کتاب‌ها تبیین کردند.

 

۶. من نظر تو را در بند آخر هم می‌پذیرم زیرا آنان پیشبَران جامعه محسوب می‌شوند.

 

در پایان نکته هم بگویم: مدرنیته (جدا از فلسفه‌ی اومانیستی آن) مانند چای است، اگر خوب دَم بیاد، گواراست، ولی با کمترین جوش، از خوردن و لذت می‌افتد. غرب سیاسی امروز چای مدرنیته را نه دَم که جوش آورد! بنیانگذاران تفکر نوین غرب اگر امروز سر از خاک بردارند افسوس می‌خورند که غرب فعلی بر افکار آنان پشت پا زده است. بگذرم و از پاسخ خوب تو ممنونم. زیاد شرح دادم. پوزش.

 

 

سلام جناب شیخ مالک


ویژه‌ویژه تشکر. دو کتاب تا به‌حال معرفی کردی. از خرمن دانش خود و داخل متن کتاب نیز دست‌کم یکی دو عبارت بذرافشانی کنی، در سرزمین زراعی‌مان بهتر جوانه‌های دانش و ارزش می‌روید.

 

من با همین نام «امان» در کتاب سیدبن طاووس و نیز مجموعه‌ی آداب فراوان و ریزبه‌ریز مسافرت در اسلام، نکته‌ای به ذهنم فرو آمد که می‌گویم:


 همیشه بشر در جابه‌جایی جغرافیایی بوده است. کوچ، تجارت، دیدار، هجرت، زیارت، توشه‌گیری و شهربه‌شهر رفتن، مانند رِحل شتا (=زمستان) و صیف (=تابستانِ) بزرگان قریش به فلسطین و مصر. همه و همه‌ی اینها نشان از تحرک انسان دارد و مناسب نبودنِ یک‌جانشینی آدمیان و بهره‌وری از طبیعت و سیر در ارض.

 

چه نام قشنگی دارد کتاب؛ الامان. که به نظرم یک معنای آن ایمنی و در امان‌ماندن است.

 

دو آیه‌ی ۱ و ۲ سوره‌ی قریش این را نمایان می‌کند:

لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ. إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّیْفِ

براى همبستگى قریش.
همبستگی‌شان در کوچ زمستانى و تابستانی.

 


نکته ها:

 

از احادیث لذت می‌برم. امید است روزی احادیث جعلی از ساحت معصومین _علیهم‌السلام_ زدوده شود که جفای بزرگی در حق آن بندگانِ بختیار خداست. ممنونم شیخ محمد. راستی سلام.

 

تبصره: بندگان بختیار را از دکتر سروش وام گرفتم که در حق معصومین جاری ساخت.


سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی
از آن دوست خوب و فرهیخته‌ی حوزه ممنونم. قلم و قدم شما را گرامی می‌دارم.

هم‌کلاسی‌ها ایشان فرزند آقاسعید دارابی‌اند. نوه‌ی پسری آقامصطفی دارابی. و نوه‌ی دختری مرحوم حجت‌الاسلام سیدباقر سجادی. تصویر ایشان را کمی بعد می‌فرستم تا با چهره‌ی این سید خوب و مهربان آشنا شوید. ایشان در قم ساکن‌اند. درود به ایشان.

 


 

شرح عکس بالا:

جناب صدرالدین آفاقی. مشهد. حرم امام رضا _علیه السلام_ هم‌اکنون. زیارت قبول جناب صدر. زبان حال ما را هم با آن امام رئوف به گویش محلی و مشهدی بگو. درود به شما. حس و حال گرفتم از این صحن دلرُبای رضوی. دل ما آمد آنجا. خیلی ممنون.

 


سلام جناب حجت الاسلام داراب‌کلایی
سپاس از احساس مسئولیت آن جناب برای پاسخ به موضوع روز. من البته در مدرسه‌‌ی فکرت ندیدم کسی درباره‌ی سوریه به تعبیر شما «تقبیح» کرده باشد؛ نقد و نظر و گلایه بوده اما تقبیح نبوده. امید است این واژه‌ی جناب‌عالی تلطیف گردد.

 

من خودم درباره‌ی سوریه نظرم همیشه این بوده، ایران باید مجلس شورای اسلامی را -که از نظر امام باید در رأس امور باشد- در جریان می‌گذاشت و مجوز می‌گرفت. که البته من در موضوع سوریه هیچ‌گاه در مدرسه ورود نمی‌کردم ولی در وبلاگ دامنه، بارها پست و نظر نوشتم. این نوشته‌ی مستند و ارقامی شما نیز هم توضیح است، هم یک دیدگاه است، و هم پاسخ مدلّل است، و هم یک درگاه برای بحث و نظر منطقی و در چارچوب دلیل و منافع ملی. ممنونم.

 

@
سلام جناب محمدحسین. گرچه پاسخ شما نقد و طعنه است و این هم هنری از ادبیات فارسی است. و شما آن‌چه به عنوان آسیب و معضل و رنج، شناسایی کردی، این نقد را تدوین نمودی. اما پاسخ جدی من این است:
 
تردیدی نیست که در ایدئولوژی اسلامی به قرائت نبوی و علوی، دست کارگر جایگاه بوسه است و کار کارگر مظهر جهاد. و تاریخ این بوسه‌ی مقدس را ثبت کرده است. اما در بقیه‌ی سخن شما چون کشکولی‌تر است وارد نشوم بهتر است زیرا به هر حال در متن و بطن مردم هستی و آه و ناله‌ها را جمع‌کرده داری.
 
 
پاسخ:
سلام جناب...
من چندان از قوانین حاکم بر روابط کارگر و کارفرما خبر ندارم. گویا سعی کردند بینابین باشد که هم کارفرما راضی باشد و هم کارگر. اما من وقتی کم‌وبیش مطالبات کارگران را مطالعه می‌کنم می‌بینم این مقررات کمتر به سود کارگران است و نوعی از استثمار نامرئی وجود دارد. در مجموع جوابم این است آموزه‌های ایدئولوژیک اسلامی در باب کارگر آن‌چنان منقّح نشده است و اغلب می‌کوشند آن مقدار عدالتی را هم _که شعارش را در نوا می‌کنند_ زیر انواع تبصره‌ها و اجحاف‌ها له کنند. در این قضیه به نظرم خود شما بهتر مسلطی. زیرا آن محیط را لمس می‌کنی. من در واقع منتقدم نه پشتیبان این منوال.

 

فلکه فکرت (۳۰)

اسلام و انسانِ حسّاس

به نام خدا. سلام. یکی از کتاب‌هایی که همیشه ارزش خواندن دارد «خاطرات ماندگار» است؛ کتابی از زندگی شهید بهشتی.

 

تعبیر شکلِ حکومت، بعد از اعلام از جانب رهبری صورت گرفت. ولی اصلِ فکر نه‌شرقی نه‌غربی حکومت اسلامی از متن جامعه برخاست. به‌این‌ترتیب جامعه‌ی انقلابی ما خط انقلابش را خودش انتخاب کرد.

 

دولت موقت با پیشنهاد شورای [انقلاب] و نصب امام تشکیل شد و مشروعیت دولت موقت، از طریق امام بود و اُمت این مشروعیت را داد اما از طریق امام. و امام مشروعیت را داد اما همآهنگ با اُمت.

 

ولایت به معنای تسلّطِ همراه با ولایت و به معنی محبتِ توأم با یکدیگر است... و شرط عدالت در والی به عنوان یک شرطِ غیرقابلِ اغماض [=چشم‌پوشی] است.

 

هر سه فراز، از اندیشه‌های شهید بهشتی است. که سال‌های دور از همین کتاب _نوشته‌ی مرتضی نظری_ یادداشت کرده‌ بودم؛ از صفحات ۱۶۵ ، ۱۵۹، ۲۸۶ و ۲۴۱.

 

اِنتاج: من نتیجه می‌گیرم شهید بهشتی از آن‌رو این‌گونه مدرن، سالم و مبتنی بر چارچوب دینی می‌اندیشید زیرا او در صفحه‌ی ۶ کتابش: «رابطه‌ی تشکیلات، امامت، روحانیت» بر این مبانی معتقد بود که «اسلام، انسان را حسّاس می‌سازد؛ حسّاس در برابر ناروایی‌ها، انحراف‌ها، کژی‌‌ها، نادرستی‌ها، ناپاکی‌ها.» همان تزِ «انسان متعهّدِ مسئول» در تفکر دکتر شریعتی.

 

آری؛ «انسانِ حسّاس» اگر روزی وادار گردد، تمام گردن‌فرازی‌ها را بر زمین می‌افکند. چه از سوی دشمنان انقلاب باشد و چه از سوی میراث‌خواران. ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۷)

در آسایش مغرور نمی‌گردد.

 

پرورش یا ساختن؟

خشم کور و فهم وارونه‌ی دینی، قلب مطهری را در آغازین روزهای انقلاب با گلوله نشانه رفت. هنوز نیز جامعه‌ی مدنی و بخشی از نظام سیاسی از وجود آن متفکر بزرگ در حسرت و فُسوس باقی مانده است. به‌گونه‌ای که، اغلب، به خود می‌گویند کاش مطهری امروز بود!

 

من _که امروز یادگشتِ ترور مرتضی مطهری‌ست_ از صفحات ۳۵ و ۴۵ کتاب «قیام و انقلاب مهدی» اثر مهم استاد مطهری دو نکته تقدیم می‌دارم. شاید به فکرت بیفتیم:

 

در بینش و شیوه‌ی انسانی و فطری، حرکتِ انسان به سوی کمالات از نوع حرکت دینامیکی [=پویا] است نه مکانیکی [=ناپویا]... این است که انسان باید پرورش داده شود نه اینکه ساخته شود.

 

آنچه مبارزه را مقدس و مشروع می‌کند این است که حقی به مخاطره افتاده باشد، خصوصاً اگر آن حق به جامعه‌ی بشریت تعلق داشته باشد. آزادی از این قبیل است.

 

پاسخ:
سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

۱. جوابت به ۱۲۲ بر من لذت فزود. چون دل و مغز را درهم تنیدی.

۲. بلی؛ من هم در بند ۲ پاسخم مانند شما اشاره کردم آن تلقی و تعمیم نادرست است. و شما درست فهم کردی.

۳. با برجسته‌کردن باطن‌ و نیز تفکیک قال و حال، بحث را خیلی‌خوب به اعماق بردی.

۴. تأکید بر کلیدواژگان منجی، مدینه فاضله، آمال دست‌نیافتنی، احیای دل و... همگی در این پاسخ تابش خوبی دارد.

۵. و علت اکنون‌گرایی غربی‌ها را نیز با باریک‌بینی پیش بردی.

۶. شعر حافظ که جای خود که شاعر شوریده‌ی عصر خود بود. چنان‌چه الان هم شوریدگان به اوی شوریده‌دل رجوع دارند که نگاه به گذشته است، گذشته‌ای قابل توجه و دیدن.

از شما استاد بزرگوار که نهمین پاسخ‌دهنده بودی، ممنونم. عزت مزید.

 

@
سلام جناب قربانی
خواندم. هر ۷ بندت را. در بند ۵ گفتی _نمی‌دانم البته به کی_ که لیبرالیسم را بدنام نفرمایید. کاری به منطوق جمله‌ات ندارم. پس خود شما چرا سوسیالیسم را بد و بیراه می‌بافی گاهی؟ خوب در آنجا هم بر اساس مفروض خود سوسیالیست‌ها را بد بگیر که بد، کار کردند. چنانچه لیبرالیست‌ها هم از اصول لیبرالیسم جان لاکی، ژان ژاک روسویی عبور کردند و به سرمایه‌داری چپاولگر رسیدند. من به تز تو نقد زدم، نه به جای دیگرت!

 

 


سلام جناب...
آری؛ من هم چون شهید خسرو گلسرخی می‌گویم: ۱ با ۱ برابر نیست!

زیرا
در بینش عرفانی «کثرت» در «وحدت‌» هسته و وحدت در کثرت.

زیرا
در بینش سیاسی تبعیض بر عدالت چیره شده!

زیرا
در بینش اقتصادی سود جای نفع‌رسانی را تنگ نموده!

زیرا
در بینش عقیدتی ارادت جای اراده را رُبوده!

زیرا، زیرا، زیرا...

بس است، اگر ادامه دهم از ۹۹ کف دست هم می‌گُذره!


 


سلام جناب محمدحسین


حق داشتی اشکال وارد کنی چون جهل روزگار ابهام هم داشت. منظورم از جهل روزگار، نادانی‌های مختصِّ همان عصر است: مثلاً:

جهل در عصر قاجاریه، جهل در عصر صفویه، جهل در دوره‌ی مشروطه، و یا جهل در عصر امویان، جهل در عصر عباسیان، جهل در عصر عثمانیان. جهل در عصر ساسانیان و همین‌گونه در ملل دیگر. بیفرایم که بند دوم نبود، بند سوم بود که شما نوشتی بند دوم. از دقت و وقتی که برای خواندن و نظر گذاشتن صرف کردی، ممنونم.

 

سلام. بلی؛ ترسیم شما یک واقعیت است. درست نوشتید. فقط بیفزایم من خودم بر اساس مطالعاتی که کرده‌ام، سوسیالیسم را _اگر توسط مجریان سیاسی هر کشوری به‌درستی پیاده شود_ به برقراری عدالت نزدیک‌تر می‌بینم. هرچند پاره‌ای از آموزه‌های لیبرالیسم ارزش اقتباس دارد.

مثال می‌زنم: کشور سوئد که سوسیالیسم را در عمل بهتر از سایر کشورها پیاده کرده، به نظرم موفق بوده است و مردم آنجا از وضع موجود خشنودند. سپاس از توضیح شما حناب سید باقر.

 

 

نظر دکتر صادق‌ ولی‌نژاد اناردینی:
حواشی بحث ۱۲۲

بحث ۱۲۲ علیرغم نکات عمیق فراوانی که در متن خود داشت، به عقیده من که اولین نوبت پس از حضور در مدرسه با آن مواجه شدم، حواشی جالب و آموزنده ای نیز بهمراه داشت.

 

آقا مدیر بحثی را مطرح می کند و از تمام دانش آموزان مدرسه می خواهد تا در صورت صلاحدید نظرات خود را بیان کنند. برای پاسخگویی چند روز فرصت می دهد و به منبع سوال هم تقریبا اشاره می کند. تعداد کمی از دانش آموزان حوصله به خرج می دهند و جوابهای خود را ارایه می دهند. در نهایت خود آقا مدیر با جواب کامل خود، امتحان را به پایان می رساند. جالب اینکه به همه شرکت کنندگان هم تقریبا نمره بیست می دهد و غایبین هم از این موضوع بهره های فراوان می برند. 

نکته: حضور در چنین مدرسه ای و شرکت در چنین امتحانی آرزوی هر دانش آموزی است. 
دانش آموز در این مدرسه با این شیوه آموزشی بهره های بسیار می برد چراکه نه دلواپس نمره هست نه ترس از مردود شدن است. جواب سوالات را هم که خود آقا مدیر می دهد.


سیستم آموزشی ما نیز قطعا چنین آقا مدیر دانا و چنین مدرسه توانایی می طلبد که رسالتش ساختن و پرورش و به عقیده من " ساختن و پرداختن " است. درود و دوصد درود بر مدیر و مدرسه.

 


سلام حمید
قوّه‌ی کشکولی‌ات خیلی منوّر است.‌ جالب آمدی روی خط. خیلی خندیدم. تو البته عباس‌ْیان هستی، اما اون سلسله‌ی دُژَم عباسی‌یان. عباس یعنی بسیارعبوس و اَخمو در برابر ناحقی و بیداد و ظلم. و تو حمید اخم قویّی داری بر ستم و ستمگران تاریخ.

 

اما طالبی: طالبی‌ها در تاریخ کسانی بودند که در طلب علم و راه علی‌بن ابی‌طالب _علیهما السلام_ بودند. کتاب هم داریم که خیلی‌ از طالبیون توسط حاکمان کشته شدند. یک کتاب است به نام «مقاتل الطالبین» یعنی کشته‌شدگان پیرو آل ابی طالب. یعنی طالبی‌های تاریخ که به دست ستمگران کشته‌ و یا شهید شدند.


سلام جناب ....
نکته‌ای هم من بیفزایم. به‌یقین جناب‌عالی می‌دانید کتاب «اقتصاد اسلامی» شهید مطهری را یک نوع تفکر خاص در حوزه، به بهانه‌ی سوسیالیستی بودن و ... ، خمیر و از نشر آن جلوگیری کرده بود. حال آن‌که امام گفته بودند آثار آقای مطهری همه صددرصد اسلامی است. البته من نسخه‌ی اصلی آن کتاب را در کتابخانه‌ی شخصی‌ام دارم که انتشارات حکمت آن را چاپ کرده بود. البته خودت واقفی که «شنیده‌ها» نمی‌تواند منبع مورد وثوق باشد. خود امام خمینی درباره‌ی آثار شهید مطهری قید «همه‌ی آثار» به‌کار می‌برند و سه بار در یک جمله می‌گویند بدون استثناء خوب است و این‌گونه تصریح دارد که در زیر می‌گذارم:

 

«خدمتی که به نسل جوان و دیگران مرحوم مطهری کرده است، کم کسی کرده است. آثاری که از او هست، بی‌استثناء همه آثارش خوب است و من کس دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم بی‌استثناء آثارش خوب است. ایشان بی‌استثناء آثارش خوب است، انسان ساز است.»

از توجه‌ی شما ممنونم جناب جوادی که موجب شدی این استناد و توضیحات افزوده شود. پس، استثنائاً که شما بر حسب شنیده‌ها نقل کردی، منتفی است.

 

پاسخ:
سپاس جناب

نمی‌توانم دلیل یا علت چرایی را حدس بزنم. چون اطلاع ندارم. اما می‌توانم به قرینه‌ی رفتار امام بگویم که ایشان احوال و احترام بزرگان حوزه را مراعات می‌کردند. مثلاً خیلی به مرحوم گلپایگانی احترام می‌گذاشتند با آن که در جاهایی متفاوت از هم می‌اندیشیدند.

 

بحث ۱۲۳ : این پرسش جناب سیدعلی‌اصغر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

از نظر شما جامعه مثل یک سیستم ماشینیِ قابل کنترل و هدایت است؟ یا مثل یک اکوسیستم پیچیده‌ی طبیعی؟ توسعه یافتن درست است یا توسعه دادن؟


پاسخم به بحث ۱۲۳
به نام خدا. سلام. پرسش سیدعلی‌اصغر، خود دارای بار پیام است. من سعی می‌کنم کوتاه نظرم را بیان کنم.

 

۱. از نظر من جامعه ترکیبی از این دوتاست. سیستم است چون‌که نیازمند توازن و نظم سیاسی است. طبق نظریه‌ی سیستم‌های تالکوت پارسونز، هر سیستم باید در سه ضلع، متوازن و متعادل باشد: داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها. داده یعنی مطالبات مردمی، نهاده یعنی پاسخ‌های قانونی نظام سیاسی. و بازخوردهای (مثبت یا منفی) یعنی برونداد. تعادل یا عدم تعادل میان داده و نهاده، به عبارتی یعنی واکنش مردم.

 

پس، هرگاه میان این سه ضلع، توازن بود آن سیستم درست کار می‌کند. بنابرین سیستم به مدیریت یا هدایت لازم دارد. اکوسیستم است چون قوانین طبیعت هم بر بشریت جاری است و سیکل قدرت باید به‌خوبی گردش و جریان داشته باشد.

 

۲. اما آیا توسعه‌یافتن درست است یا توسعه‌دادن؟ من معتقدم هر دو. زیرا در مواقعی جوامع راکد می‌شوند و به قول لنین نیارمند حزب پیشرو هستند تا مردم را به حرکت درآورند. که این کار، در جوامع مدرن توسط روشنفکران و در محیط‌های مذهبی توسط عالمان دینی شکل می‌گیرد. به تعبیر مرحوم دکتر شریعتی دموکراسی هدایت‌شده، که ناشی از همین ضروت تاریخی است. البته وقتی مرحله‌ی تثبیت فرا رسید، این نقشِ توسعه‌دادن کاهش می‌یابد و جامعه و دولت به‌طور خودآگاه در مسیر توسعه‌یافتگی قرار می‌گیرند. مثل ماهاتیر محمد در مالزی و بیسمارک در آلمان. پیش‌نیاز این کار ستُرگ البته آزادی، مدارا و رقابت قانونی است.

نکته: میان دو مفهوم سیاسی توسعه و رشد فرق است. توسعه، پیشرفت افکار و تمهیدات است، رشد پیشرفت ابزار و تجهیزات.

 

فلکه فکرت (۳۱)


پول مفت و درآمد هنگفت
به نام خدا. سلام. لُرد کرزن _معمار سیاست انگلیس در شرق_ در سال ۱۸۸۹ گفته بود این اسامی [ترکستان، افغانستان، ماوراءالنهر، ایران] مهره‌هایی هستند روی صفحه‌ی شطرنج برای بازی فتح دنیا. (صفحه‌ی ۱۶۵ ایرانی‌ها، نوشته‌ی خانم ساندرا مک‌کی)
به نظر من هنوز نیز جهان غرب با همین رویکرد پیش می‌تازد. و اکنون بیشتر از هر نامی، ایران در شطرنج‌شان نان دارد؛ زیرا با نیرنگ ایران‌هراسی کشورهای عرب منطقه را می‌دوشند و به خزانه‌ی خود پول مفت و درآمد هنگفت واریز می‌کنند. غرب چه آسان مبانی مدرنیته را لگدمال می‌کند.

پیوست: ماوراءالنهر در لغت یعنی فرای دو رود. و در جغرافیا یعنی آسیای میانه. مناطق میان دو رود جیحون و سیحون. بالای شمال شرق ایران.‌ ثمرقند و بخارا.
 

انسان راستین (۲۸)
از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود..

 

پاسخ:
سلام جناب ..... اول مقدمه‌ای عمومی بگویم: گرچه پرسش از آن سید علی‌اصغر است و او باید تک‌تک پاسخ‌های بحث ۱۲۳ را نکته‌برداری کند و جواب بدهد _که می‌دهد_ اما ما اعضای مدرسه به عنوان خواننده هم می‌توانیم در پاسخ‌های اعضا به بحث‌های سنجاق‌شده، شرکت کنیم و بحث پیشخوان را چالشی‌تر و پربحث‌تر نماییم.

 

شما جناب ...، خیلی‌خوب به ماشینیسم و فکر نقّادانه‌ی مرحوم چارلی چاپلین رجعت (= بازگشت) کردی. تحسین می‌کنم. و من به نظرم در آنجا که گفتی این ماشینیسم حتی ممکن است قالبی فلسفی، یا دینی و یا تفکری بگیرد، خیلی دقیق و هوشمندانه حرفت را مطرح کردی. بلی؛ این یک واقعیت است و در تمامی قرون و اعصار رخ داده است. استفاده کردم. ممنونم.

 


 

سلام جناب .... برداشت من از این کاریکاتور (=نقاشی اغراق‌شده) این است که هر انسان خود یک نگاه و بینش جداگانه است و به تعداد انسان، نگاه و برداشت و فهم وجود دارد. اگر اکنون _که جمعیت جهان بالای ۷ میلیارد نفر است_ بالای ۷ میلیارد نگاه وجود دارد. همان شعر مشهور آینه‌ی معرفت مولوی که از آسمان افتاد و شکست و هر کس خود را در یک تکّه آینه‌ی جداگانه می‌بیند. برای من پیام و لِم و تِم داشت این پست شما. سپاس.

توضیح تصویر:
وقتی آن چهارتا چوب را از سمت چپ نگاه کنیم چهارتا می‌بینیم. ولی اگر از سمت راست نظر بیفکنیم سه‌تا است.

 


شرح عکس بالا:
خواهر و برادر فلسطینی در حال دروی گندم در خان‌یونس. برادر یک پایش توسط ارتش اسرائیلی به این روز درآمد. پای مصنوعی این جوان کنار مزرعه‌ی گندم نشان از سخت‌کوشی این مظلومان می‌دهد که بیش از ۶۰ سال است توسط رژیم جعلی و غاصب اسرائیل سرکوب و آواره می‌شوند. درود بر حق‌پویان زمین.

 


سیری چند را نمی‌دانم قربانی! ولی اگر جهان‌بین و جان‌بین باشد بشر، خروار‌خروار دلِ خوش خواهد داشت. به قول حسن حسن‌زاده آملی خدایا اگر حساب کنی، سهم من زیاد می‌آد.

 

@
سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
به‌درستی به پدیده‌ی نوین پرداختی؛ پدیده‌ای که پدیدار شد. نیز پایدار هم. و نیک می‌دانید که مدتی‌ست جایگزین هم ندارد. و بی‌آن، انسان گویی به عصرهای دیرین برگشته. یادم است  ابتدای دهه‌ی هفتاد از استادمان دکتر حسین بشیریه، مفهوم «سیبرنتیک» را در درس جامعه‌شناسی سیاسی آموختم.

 

سیبرنتیک علم «ارتباطات و تبادل اطلاعات» است و چه کسی امروزه می‌تواند ازین علم برتر دست بکشد و یا کسانی او را از دسترسی به سیبرنتیک بازدارد؟ این ممکن نیست. حدیث داریم که الانسانُ حریصٌ علیٰ ما مُنِع. انسان از هر چیزی منع شود، به آن حریص و کنجکاو می‌گردد.

نکاتی که جناب‌عالی با استنادات و مبانی نظری برشمردی، نیازمند اندیشیدن است و من بر پاره‌ای از آن، مانند شما دغدغه دارم. بسیار هم ممنونم که دیدگاه خود را شفاف نوشتید. بند یک از سخنان رهبری که مستند فرمودی، خیلی مهم است. تشکر.


 

فلکه فکرت (۳۲)
قانون جنگل و قانون چنگیز
به نام خدا. سلام. مطلبی را سال ۱۳۷۴ در دفترم یادداشت کرده بودم که این روزها چون یک آدم تازه‌کار (به‌قول مازندرانی‌ها: نَدبَدی) بر مردم آمریکا حکومت می‌رانَد و برای ایران عربده می‌کشد تا شاید چهارشاهی نفتی بیشتر از جیب ملل عرب به خزانه بزند، در فلکه فکرت ۳۲ بازنویسی می‌کنم.

 

حاتم قادری در صفحه‌ی ۱۵۶ «مجموعه مقالات انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن» از حجت‌الاسلام سید احمد خمینی نقل کرده است که گفت: «حضرت امام کتاب «شهریار» ماکیاولی را خوانده بودند و فرموده بودند مثل این‌که اروپایی‌ها آن زمان وضع‌شان از وضع این زمان ما [عصر پهلوی] بدتر بوده که چنین آدمی، قانون جنگل را به جامعه تعمیم داده است.»

 

نکته: چنگیزخان مغول هم، یاسا (=قانون) داشت و با آن حربه با ملل می‌جنگید. آمریکایی‌ها نیز خیال کرده‌اند با قانون جنگل (=تنازع برای بقای قوی) می‌توانند بر جهان مدرن حکومت کنند و همچنان ملل و منابع را استثمار و غارت نمایند.

 

انسان راستین (۲۹)
در پیِ بی‌نیازی، میانه‌روی را از دست نمی‌دهد.


سلام جناب حسین‌آقا
بلی؛ درست فرمودی. زیرا خودت می‌دانی که نیکولو ماکیاوللی، یک فیلسوف سیاسی عصر خود در قرن ۱۵ بود. او پادشاه فلورانس را «شهریار» خواند و برای او توصیه‌نامه نوشت که بعدها فرمولی برای حاکمان زورگو شد.

بیفزایم که داریوش آشوری هر دو کتاب ماکیاوللی را به‌خوبی ترجمه کرد که من هر دو اثر را دقیق خواندم.

 

 

فلسفۀ سیاسی نیکولو ماکیاوللی

 

شرح عکس بالا: چون سخن از ماکیاوللی شد. یادآور شوم سال ۱۳۷۵ فلسفه‌ی سیاسی نیکولو ماکیاوللی را نوشتم. و این هم عکس روی جلد آن.

 


 

شرح عکس بالا:
حرم حضرت معصومه _سلام الله علیها_ صحن مسجد اعظم. عکاس: من. در این شرح عکس بیفزایم مسجد اعظم در سمت غرب بارگاه قرار دارد. توسط مرجع عامه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی ساخته شد. و از آن زمان تا اکنون محل تدریس علمای بزرگ و مراجع است. و نیز محل درس اخلاق آیت الله جوادی آملی. همچنین محل گردهمایی‌‌ها و نیز مجالس ختم‌ بزرگان مذهبی و حوزوی.

 

البته نکته‌ای هم بگویم که عده‌ای افراطی که شاید از جایی سازماندهی شده بودند _خدا می‌داند_ نگذاشته بودند مراسم ختم مرحوم منتظری _که ۲۹ آذر ۱۳۸۸ درگذشت_ در این مسجد برگزار گردد. بگذرم!

 

 

سلام جناب جوادی‌نسب

بلی؛ خبر شما درست است. اما هنوز به شورای نگهبان نرفته. البته تناسبی‌شدن انتخابات پیش‌نیازش نظام احزاب است. در سیستم تناسبی _که رژیم جعلی اسرائیل از این نوع نظام انتخاباتی برخوردار است البته به پول و نفوذ و نژاد هم آغشته است_ هیچ جریان فکری از ورود به پارلمان باز نمی‌ماند. به نسبت آرایی که اخذ کرده، یک کرسی مجلس را می‌گیرد. در واقع کرسی‌ها (=صندلی‌های) مجلس به رقابت گذاشته می‌شود، نه حوزه‌های شهری. فکر کنم این مقدار توضیح بس باشد. این سؤال شما میاسی هم داره که من بلد نیستم.

 

سلام جناب قربانی!!

یاد کتاب «شورشیان آرمانخواه» مازیار بهروز افتادم. ترجمه‌ی مهدی پرتوی. حالا تو شورشگر نباش علیه‌ی فلک و فکرت و فلکه و افلاک! همان چریک‌ها بودند بس است!

 

البته جناب جوادی‌نسب باید دو پدیده‌ی دستبرد به اصول مارکسیسم و نیز دخل و تصرف «رویزیونیست»ها (=تجدیدنظر طلبان) را از نظر دور نداشت و نیز هجوم امپریالیسم به کانون این مکتب مبارزه را. کاری به الحاد ندارم، اما الهام‌بخشی مبارزاتی جریان چپ مارکسیستی جهان، جهان معاصر و امروز را به جهانی آگاه و مطالبه‌گر تبدیل کرده. بگذرم.

 

 

فلکه فکرت (۳۳)

شخص اولِ مملکت

به نام خدا. سلام. زمانی من و جناب شیخ احمدی همین مدرسه، کنار هم کار می‌کردیم. یک روز توی اتاق کارش روی میز این عنوان سنگین سوسو می‌زد: «شصت سال خدمت و مقاومت». کتابی قطور، چاپ وزیری، خاطرات مهندس مهدی بازرگان. از او امانت گرفتم. در مخزن کتابخانه و منزل خواندم. لقمه، لقمه. یکی از یادداشت‌های آن روزهایم از صفحه‌ی ۲۴۴ جلد دوم این کتاب خواندنی و ماندنی این بود که بازنویس می‌کنم:

 

«امیرعباس هویدا گفت: مواظب باشید و شخصِ اوّل مملکت نگویید. در مملکت یک شخص بیشتر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وجود ندارد؛ [شاه] و همه‌ی ما نوکران و چاکران وی هستیم.»

 

نکته هم بگویم آیا؟ آری، نگویم چرا. سه نکته می‌گویم و یک نتیجه.

 

۱. امام چه حکیمانه گفته در صفحه‌ی ۳۸ جلد ۱۱ صحیفه‌ی نور: «حکم‌فرمایی در کار نیست در اسلام.»

 

۲. شهید بهشتی چه درست گفته: «برای روحانی هیچ‌گونه امتیاز طبقاتی مقرّر نشده است.»

 

۳. شهید مطهری چه ایدئال در صفحه‌ی ۳۴۹ انسان کامل نوشته: «همین‌قدر که اجبار آمد دیگر این راه [راه کمال] نرفتنی است.»

 

نتیجه:

هویدا شاه‌پرستی را بر زبان جاری کرد. حیف باشتاب در پشت بام اعدام شد. کاش رخصت می‌دادند تا اطلاعات بی‌شماری از او تخیله می‌کردند؛ به‌هرحال ۱۳ سال نخست‌وزیر شاه بود. من نظرم این است شخص اول مملکتِ موحًدِ یکتاپرست، ملت است، سپس شخصیت‌های دوم و سوم و نُهم و n‌ام هر کس که بیشتر عادل و خادمِ ملت و مکتب بود.

 

انسان راستین (۳۰)

در تنگدستی عزت نفس خود را پاس می‌دارد.

 

پاسخ:

سلام شیخ محمد

ولی هیچ میدانی، «تکیه‌پیش» نمی‌شه! اونجا برای تمامی معضلات جهان! حرف‌وگپ دارن. از شُوو تا صِوی. از صِوی تا نِماشتِه. از نِماشتِه تا نِصفِشُو. مُبرَم داریم که در قالب همان نکته‌ی وجوب انسجام ملی در بند ۱ شما می‌گنجد. امید است همه‌باهم باشیم. نه نه همه‌برهم. ممنونم؛ ممنون.

 

 

سلام جناب جوادی‌نسب

نوشته‌ای دربرگیرنده‌ی خاطرات دیروز و نیز مخاطرات امروز. از آن سو هم داستان «تراژدی‌»تر (= غمگینانه‌تر) می‌شود؛ وقتی از مریوان با تحمل ساعت‌ها صبر و نوبت از مخابرات شهر به دفتر مخابرات داراب‌کلا زنگ می‌زنم تا آقای محمد گرجی گوشی را بردارد و خبر به خانه ببرد. اما چنان خط تو خط می‌شد که همه‌ی حوصله از آدمی ستانده می‌شد. بگذرم. بلی؛ بلی؛ جوادی. و نیز ننگ ابدی بر جنگ‌آفرینِ جهان‌خوار، آمریکای بدکار که وقت مردم آگاه و سرافراز جهان را بی‌جهت می‌گیرد که به‌جای تمدن‌سازی مجبور به مقاومت در برابر زورگویی‌ها و تجاوزات و جنگ‌افروزها شوند.

 

حضرت روزه (۱)

گرامی‌استادی دیشب از منِ کم‌مقدار خواست، ماه رمضان نبشته بدارم؛ نبشتنی. گفتم: چشم. اینک هر روز با قلمِ خود یک پست مزاحمم. پوزش.

 

می‌دانم تشنه و گرسنه‌ایم؛ اما به حضرتِ (=پیشگاه) روزه درمی‌آییم، زیرا؛ این عبادتِ سخت ولی در عمق، شیرین، مَظنّه‌ی (=قیمت‌سنجیِ) مشاهدات است.

 

@

چه سود آقای قربانی. کشوری که یک‌شبه، یک لقمه‌ی صدام شده بود! اما ۸ سال تلاش ویرانگر غرب نتوانست یک کف دست از خاک ایران را برُباید.

 

استان خیال (۹)

در این استان، کتاب _به قول وُلتر_ بر مدنیت فرمانروایی می‌کند.

 

پاسخ یک‌جا:

 

به جنابان سید علی‌اصغر و محمدحسین آهنگر

 

سلام. پیش‌تر _در سه‌چهار ماه پیش_ امنیت ملی را در یک جمله بر اساس بینش شخصی‌ام تعریف کرده بودم. گویا باز نیز نیاز شد بازگویه کنم:

 

امنیت ملی یعنی اگر خواستند، نتوانند. و اگر خواستیم، بتوانیم.

 

معنی می‌کنم: یعنی اگر جنگ‌طلبان نابِخرَد، خواستند ما را از پای درآورند، نتوانند. و اگر ما خواستیم در برابر جنگ‌افروزان مقاومت کنیم، بتوانیم توانمند و برومند باشیم. همین.

 

اینک؛ بیفزایم که قدرت بازدارندگی ایران نه برای جنگ‌افروزی با هیچ کشوری‌، بلکه برای بازداشتن جنگ‌افروزان جهانی‌ست و نیز جامه‌ی ندامت پوشاندن بر تنِ متجاوزان به خاک ایران. وگرنه ایران، اسلامش کتاب خداست و انقلابش به قول امام خمینی از جنس «نور»، نه زور.

 

ملت آبدیده‌ی ایران با هر کیش و آیینی به نظرم تفکر ترکیبی دارد: ترکیب موزون عرَفه‌ای و عاشورایی. درسی که آموزگار انسانیت و صلح و دوستی و مقاومت و عشق و عرفان حضرت امام حسین _علیه‌السلام_ به ما آموخت. والسلام.

 

بحث ۱۲۴ : این پرسش جناب سید علی‌اصغر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

دیدگاهتان که الهام بخش و نوین باشه در مورد ماه مبارک رمضان بنگارید. لطفا از استعداد و ابتکارات انسانی خودتان بیشتر بهره ببرید.

 

 

پاسخ به بحث ۱۲۴

احتمال می‌دهم بتوانم در این گفت‌گوی ۱۲۴ پاسخم را در چند قسمت بنویسم. سزاست از سید علی‌اصغر به نیکی یاد کنم که این بحث را به پیش کشید. اینک بخش اول پاسخم:

 

۱. از آنجا که تربیت در خانواده‌ی ایرانی با مذهب درهم تنیده است، ماه رمضان برای بسیاری از ماها آکنده از خاطرات و مزّه‌های معنوی است و حتی لذات خاص آن در روح و جان ما ریخته شد. من چندتا را برمی‌شمارم:

 

صوت ربّنا، صدای اذان مغرب، حلقه‌ی قرآن، شب‌بیداری، جُنب‌وجوش در سفره‌ی افطار، آرامش در سفره‌ی سحری‌. ترس و لرز از روزه‌خواری. مرور خاطرات قشنگ و احساسی. گاه از روی بی‌تابی تشنگی و گرسنگی با رمضان گلاویز شدن اما شب پس از افطار آشتی‌کردن. ساعات زیاد با دوستان بودن در شب. کوچه‌گردی. گاه یواشکی مخفی‌مخفی آب فروبردن به حلق تا کسی نفهمد. تجدید دیدار با غذاهایی چون فرنی، زولبیا، بامیه. حضور در مساجد که بسیار پُررونق بود اما کم‌کم، از آن شور و حال کم شد که باید فکری به آن کرد. و... . که همه و همه‌ی اینها این ماه را نزدمان، به قول داراب‌کلایی‌ها «ماه‌تیکّه» و قشنگ ساخت. بخش بعدی هم شاید داشته باشد.

 

فلکه فکرت (۳۴)

ایمان حقیقی

به نام خدا. سلام. علامه طباطبایی بر مبنای سوره‌ی عنکبوت، ایمان حقیقی را آن می‌داند که «تحولات و فتنه‌ها آن را متزلزل (=سُست، لغزنده) نکند.» نکته: این نیازمند فهم و معرفت است. به فرموده‌ی امام صادق _علیه‌السلام_ یک حدیث را بفهمی بهتر از آن است که هزار حدیث را نفهمیده نقل کنی.

 

 

سلام جناب

خیلی‌ممنونم. این‌که فرمودی ابهام دارد، درست اشاره کردی. بلی؛ اما اگر دقت کرده باشید واژه‌ی ایمان حقیقی را آوردم، نه ایمان تنها را. حتی گفتم بر مبنای سوره‌ی عنکبوت. و نیز از طریق نکته‌گویی آن را روشن‌تر ساختم. حال اگر باز نیز با این سه نشانی که در متن دادم، ابهام دارد، لازم می‌دانم شرحی در پاسخ بیفزایم:

 

 مرحوم علامه در آغاز تفسیر سوره عنکبوت هدف سوره را بیان کرد. یعنی از آنجا که بعضی از کسانی که در مکه و پیش از هجرت، به پیامبر ایمان آوردند، و از ترس فتنه‌ی مشرکان از ایمان خود برگشته بودند، سوره می‌خواهد به آنان گوشزد کند که هدف خداوند از ایمان مردم، تنها گفتن و اعلام به زبان نیست، بلکه مراد حقیقت ایمان است که فتنه‌ها در آن تأثیر نگذارند.

 

پیش‌تر _به گمانم چهارپنج ماه پیش_ هم جناب جوادی در یک پستی نوشته بودم که فرق است میان اسلام و ایمان و احسان. این سه تا به ترتیب هر کدام از دیگری در اوج و فضیلت بیشتری‌ست. امید است شرح‌ام، رافع ابهام در متن بوده باشد. بسیار سپاس از این اشکال.

 

انسان راستین (۳۱)

بی‌جهت کسی را سرزنش نمی‌کند.

 

@

این اشکال شما جناب جوادی‌نسب، از نظر من وارد نیست. بفرما چرا؟ زیرا اسلام دین یُسر (=آسانی) است. می‌گوید اگر با چشم خودت هلال اول ماه را دیدی، روزه بدار، وگرنه تکلیف نداری مگر آن که دو عادل بگویند، ماه را دیدند.

 

اسلام به حال مؤمنان، رئوف است. این افقِ دید هم چنانچه می‌دانی از مراکش تا بنگلادش فرق دارد. مهم دیدن هلال ماه در مغربِ هر سرزمین است که با کمترین زاویه و ارتفاع غروب می‌کند. پس اسلام نمی‌خواهد بر دوش کسی بار سنگین بیفکند.

 

@

سلام جناب آقای ...

ممنونم از نکته‌ی به‌جا و طرح بحث شما.

۱. من باور به آن قرائت دارم که اسلام را آسان‌گیر می‌گیرد. بسیاری از علمای دینی _ازجمله امام خمینی_ اساساً قائل به ابزارآلات جهت رؤیت اول ماه، چه برای آغاز روزه و چه برای فطر نیستند. چشم غیرمسلح ملاک است، نه تجهیزات و مرصّدین. دیدی، چه بهتر. ندیدی، بازم چه بهتر.

 

۲. یک حُسن هم دارد این گونه‌گونی استنباط فقهاء. فضای آزادی در برداشت و فهم دینی را فراهم‌تر می‌کند. ابزارآلات برای شخص فتوادهنده کاربرد دارد، نه مکلف.

۳. امامان معصوم _علیهم السلام_ به رؤیت با چشم توجه داشتند. چون رفتار آنان حجت است، پس رؤیت ملاک است.

 

 

پاسخ به بحث ۱۲۴

قسمت دوم

جناب آقا سید علی‌اصغر، دیشب در قسمت اول پاسخم از احساس‌های خاطره‌آمیز ماه رمضان گفتم. اینک این‌گونه ادامه می‌دهم. قصدم بوده در ۳۰ روز، ۳۰ پست با عنوان «رمَضان، گناه را می‌سوزاند» بنویسم. پس؛ چه بهتر قسمت نخست این سلسله ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفتارم، قسمتِ دوم پاسخم به بحث ۱۲۴ آن گرامی‌یار هم تلقی گردد. پیش به پیشگاه عبادتِ بامشقّت، اما باشفقٌتِ روزه.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۱)

 

از آنجا که از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمودند: «این ماه را رمضان نامیده‌اند چون‌که گناهان را می‌سوزاند»، ان‌شاءالله به لطف خدا بتوانم نوشته‌هایی از جنسِ آینه بنویسم تا شاید با نظر افکندن در آن، خود را آراسته‌تر از دیروز و آماده‌تر برای فردا نماییم و بتوانیم «خودشِکافی» کنیم. خودشکافی را از نویسنده‌ی کتاب روح آیین پروتستان رابرت مک آفی براون، وام گرفتم.

 

امام صادق _علیه‌السلام_ سخن مهمی دارند که درون‌مایه و نقل به مضمون آن این است:

 

انسان باید اول «قلبِ واعظ به خود» داشته باشد، یا «قلبِ هشداردهنده» داشته باشد و اگر نشد «یک دوستِ پند دِه» بگیرد. اگر این سه نشد، در بند شیطان می‌شود.

 

از نظر من ماه رمضان دست‌کم یک ویژگی‌اش این است چنین نگاهی را فراهم می‌کند؛ نگاه به خویشتن برای نگه‌داری خویشتن.

 

 

 

نکته ها:

در پیشِ چشم بی‌سوی غرب _که مدعی مدرنیته و صلح و حقوق‌بشر دروغین است_ تبهکاران یک رژیم جعلی نژادپرست غاصب، فلسطینی‌ها را در غزه قتل‌عام می‌کنند. غرب، در نیرنگ، کمی از هیچ کجا ندارد.

 

 

لذت علمی و یک نکته‌ی کشکوکی و یک الحاقی

۱. از میان‌بحث که هم‌راستا با بحث ۱۲۴ بود لذت علمی بردم. نشان دادید که هم گنجایش بحث‌کردن وجود دارد، هم توجه و حتی آگاهی به شرع دیده می‌شود و هم با مدارا و منطق پیش می‌رود. تشکر دارد مدیر از تمامی به‌تمامی.

 

۲. من از یک تضادِ خوش‌خیم! آگاهی یافتم؛ به‌گمانه‌ی من، به نظر می‌رسد بیشتر ایرانی‌ها امروز بشّاش بودند چون ماه رمضان دیده نشد. همین‌ها باز نیز بشّاش می‌شوند وقتی غروب ۲۹ رمضان ماه شوال برای عید فطر دیده شود. این همان تضادِ خوش‌خیم است. اسم‌گذاری از خودم است. این هم کشکولی.

 

۳. فلسفه‌ی دیدن ماه در غروب ۲۹ شعبان از نظر من آسان‌گیری برای مسلمین است نه کوله‌بار بر گرده‌ی آنان. یعنی اگر ندیدی، تکلیف نداری روزه بگیری. ماه هم در سه روز آخر هر ماه، در محاق است؛ یعنی پوشیده و پنهان. و سنّ اول ماه هم خیلی کم است، حتی گاه همزمان است با غروب آفتاب، با ثانیه‌هایی از تأخیر. بگذرم.


خلاصه‌ی تضاد خوش‌خیم که گفتم اینه: خوشحالی و بشّاشی از ندیدنِ اول ماه رمضان در غروب ۲۹ شعبان. خوشحالی و بشّاشی از دیدنِ اول ماه شوال در غروب ۲۹ ماه رمضان.
همه بر سر این است: دیدن و ندیدن.

 

 

 


تذکر به جلیل قربانی

سلام. بهتر است در شخصیات مذهبی هیچ‌کس حتی سعدی رخنه نکرد. واژه‌ی معلوم نبود، حدس است، حدس بر اعتقادات و رفتار مذهبی افراد، نادرست است. می‌دانم که روی سخن من فکر می‌کنی، نه اَخم. ممنونم آقای قربانی.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
نوشته‌ی‌تان را خواندم. نقد بود. اما نتیجه‌گیری نکردید. شاید هم به خواننده واگذاشتید. انسجام تحلیلی در آن ندیدم. البته تقدیر دارم که دیدگاه خود را به اشتراک می‌گذارید. استقبال هم می‌کنم.

 

من از همان آغاز مذاکره، با آن مخالف بودم. نه با اصل مذاکره، بلکه با این شیوه که بدون حل منازعات منطقه‌ای و ایجاد سیاست ضد تنش، دولت حسن روحانی به سمت «کدخدا» خیز برداشته بود که رشک و حساسیت سران اعراب را در پی داشت.

 

من بر خلاف شما _که میان روحانی و ظریف فرق قائلید_ میان آن دو یک هم‌سویی تئوریک و سیاست‌ورزی می‌بینم. ظریف همان کسی بود که روی تراس هتل بلژیک ورقه‌ی امضای برجام را با ذوق‌زدگی نشان جهان می‌داد. حالا حرفش عوض شده در واقع زیست شخصی خود را در مخاطره دیده است. دکتر ظریف را انسانی ضعیف‌النفس می‌دانم و تا حد زیادی دارای میل فکری به غرب.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۱)

از آنجا که از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمودند: «این ماه را رمضان نامیده‌اند چون‌که گناهان را می‌سوزاند»، ان‌شاءالله به لطف خدا بتوانم نوشته‌هایی از جنسِ آینه بنویسم تا شاید با نظر افکندن در آن، خود را آراسته‌تر از دیروز و آماده‌تر برای فردا نماییم و بتوانیم خودشِکافی کنیم.

 

امام صادق _علیه‌السلام_ سخن مهمی دارند که درون‌مایه و نقل به مضمون آن این است:

انسان باید اول «قلبِ واعظ به خود» داشته باشد.

یا «قلبِ هشداردهنده» داشته باشد.

و اگر نشد «یک دوستِ پند دِه» بگیرد.

اگر این سه نشد، در بند شیطان می‌شود.

 

فلکه فکرت (۳۵)

بدفهمی‌ها

به نام خدا. سلام. این روزها که ماه رمضان است، بیش از ۱۱ ماه دیگر، مطالعه و مناظرات علمی ارزشمند است و نیز هضم و گیرایی‌ها هم بیشتر. چون کمی گرسنگی (در برابر زیادْ سیری)، فهم را آسان‌تر می‌سازد. من نیز کتاب «روح آیین پروتستان» را به امانت گرفته‌ام تا ببینم «رابرت مک آفی براون» در آن چه می‌گوید.

 

دو جمله‌ی او در همان آغازین ساعات مطالعه، برای من جالب و عاید(=سودمند) بود که برداشتم از بیان او را به اشتراک می‌گذارم:

او در صفحه‌ی ۳۹ بر این نظر است نخستین کار در برابر کسی که سخنانی نادرست نسبت به آیین شما می‌گوید این است که بکوشی «بدفهمی‌های او را» برطرف کنی.

 

او همچنین در صفحه‌ی ۳۰ نکته‌ای مهم‌تر بر قلم جاری ساخته و فکر افرادی را تقبیح نموده که به اثباتِ خطابودنِ آیین دیگران بیشتر علاقمندند تا به اثباتِ برحق بودنِ آیین خود.

 

نکته: من معتقدم بر آیین‌ها بسیار جفا رفته، هنوز نیز آیین‌ها گرفتار بدفهمی‌هاست و آموزه‌های راستین آن با بدفهمی‌ها آلوده است. به قول شهید مطهری، احیاء تفکر دینی لازم است. مانند جنبش فکری علامه اقبال لاهوری.

 

کتاب روح آیین پروتستان

 

انسان راستین (۳۲)

ستمدیده را یاری می‌کند. و یاری‌کننده‌ی دین است.

 

دوستی گفت این استان خیال ۹ را کمی شکوهمندتر سازم. گفتم چشم. اینک آن چشم که گفتم:

ولتر از نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری در اروپاست. به نظر من او از آن‌رو معتقد بود که کتاب بر مدنیت فرمانروایی می‌کند تا به انسان بیاموزد دست از شمشیر علیه‌ی فکر بردارد. اگر کتاب ملاک باشد، عقل و اندیشه محور می‌گردد. چراکه کتاب دستاورد جنگ و ستیزه و آشوب نیست، بلکه ثمره‌ی ساعت‌ها فکر انسان‌ها فکور زیر نور تفکر و خردورزی‌ست.

ریشه‌ی فکر ولتر _که فیلسوف بود_ آنجاست که باور داشت: «هیچ چیز بدون دلیل به وجود نمی‌آید.» و کتاب بالاترین دلیل بر حاکمیت فکر در مدنیت است که متضاد آن جاهلیت است. از نظر ولتر انسان اگر می‌خواهید غنی باشد، باید از هوای نفس بکاهد. کتاب و فکر بزرگترین مانع هوای نفس است.

بی‌جهت نیست آخرین معجزه در سنت پیامبران الهی کتاب بود: قرآن. به تعبیر من آخرین نامه‌ی وَحیانی خدا به انسان بر قلب پاک پیامبر اسلام.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۲)


در آیه‌ی ۸ سوره‌ی رُوم انسان‌ها به «اندیشیدن در خود» فراخوانده شدند: أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ. ماه رمضان ماه «به خود نگریستن» نیز هست. ماهی برای عیب‌زُدایی از خود و پالایش و ویرایش و تنظیم خود. علامه طباطبایی در شرح این آیه معتقد است این استفهام برای تعجب است، و تعبیر در اندیشیدن در نفْس‌ها از باب کنایه است. یعنی آیا در خودتان نیندیشیده‌اید؟


آری؛ هر کس غرق در امور دنیایی خود شود، خویشتنِ خویش را فراموش می‌کند، که اگر به خود بیندیشند، به حق رجوع خواهد کرد.

 


تذکر پنجاهُم به جناب محمد عبدی
این روش شما پسندیده نیست. لطف کن چنین نکن.

 

جواب محمد‌عبدی: سلام 
امر مدیر مطاع است 
تذکر شما مورد پذیرش.

 

زنگ شعر:

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
غزل ۱۵۴ حافظ

 

 

جوابم به جناب ...
سلام

پس تو چرا یک دوره، مدیر در این مُلک و مملکت شدی؟ یعنی مال یک جناح خاصی که می‌گی بودی؟ اتفاقاً مدیر نمونه کشوری هم شدی. پس؛ مطلق به داوری نرو. تا آنجا که طنز بود در پاسخ به حمید، موافقم. اما نتیجه‌گیری تو را جعفر،  نادرست می‌دانم. می‌گذارم به حساب شتاب در تحلیل.

 

استان خیال (۱۰)
در استان خیال، سرگرمی‌یی به اسمِ صحبت‌کردنِ روزانه و شبانه درباره‌ی دیگران! دیده نمی‌شود.

Notes ۰