مدرسه فکرت ۴۸ :: دامنه‌ی داراب‌کلا
Menu
مطالب دامنه را اینجا جستجو کنید : ↓↓

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پيشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعی
دنبال کننده ها
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت جهل و هشتم

 

تپّه چاله (۳)
روح‌الله

به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلی‌ها اسم فرزندان‌شان را «روح‌الله» گرفتند؛ ازجمله یک نوه‌ی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چه‌اندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سال‌های سال در قم به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بود و به این نام خوانده می‌شد.

 

محمدعلی هم که اسم فرزندش را روح‌الله نهاد، روحانی‌ی اسم‌ورسم‌‌داری بود؛ سال‌ها ریاست حوزه‌ی هنری و سوره و امور روزنامه‌ی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجت‌الاسلامِ کم‌ریش و کوسه‌مانند و همه‌کاره‌ی سینمای دهه‌های اولیه‌ی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمع‌دار ساخت که حلقه‌ای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرج‌الله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا می‌کردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنب‌ها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلم‌های محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکل‌ران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوری‌زاد هم از زم، زمزمه‌هایی می‌گرفت.

 

آنچه سازمان تبلیغات بی‌دروپیکر آیت‌الله احمد جنتی با آن بودجه‌ی بی‌سر‌وته‌اش صورت می‌داده و حوزه‌ی هنری آن را با نصب حجت‌الاسلام محمدعلی زم به حلقه‌ی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزده‌ی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روح‌الله زم «مجازات» می‌طلبد و «مکافات دنیا» را مثال می‌آورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روح‌الله هم برایش گرفت- عاجز مانده.


نکته‌ی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برون‌مرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویس‌های رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلط‌انداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفت‌هنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا می‌داری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود می‌کند و با عملیات یا معامله‌ی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» می‌اندازد؛ چراکه سرویس‌های اطلاعاتی به حوزه‌های هدف خاصه همسایه حساس‌‌ترند و شاخک‌های تیزتری دارند.


نکته‌ی ۲: سال‌ها پیش در کتاب یک افسر بلندپایه‌ی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشته‌ی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را به‌کار می‌بندد تا زیر افعی تخم‌هایش را جاسازی کند تا جوجه‌های این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.

 

بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسه سنجاق می‌شود.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۲

۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.

 

۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی می‌تواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آن‌که مدنی‌الطبع است، اما به‌عمد می‌بایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفته‌ها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جان‌ودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشه‌اش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب می‌شود گفت‌وگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُن‌بست‌ها را باز کند و گره‌ها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه‌ و رُستنگاه‌اش تمرکز و خلوتِ با خود است.

 

۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماری‌ست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُک‌تر مُستراح- بازمی‌گشت، می‌گفت: یافتم، پیدا کردم. او، همان‌لحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور می‌زد و هم فکر می‌کرد، ازین‌رو پیدا می‌کرد؛ پیچیدگی‌های ذهنش را باز می‌نمود و دست‌به‌کار می‌شد و نقشه‌اش را می‌ساخت. با خود حرف می‌زد و مُنتج به نتیجه می‌شد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحت‌شدن معنی می‌دهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.

 

۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان می‌دهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. این‌که زرتشت در سخن سه‌پاره‌ای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیره‌دیدن دیگران است.

 

۵. از نظر من با خود حرف‌زدن، جنبه‌ی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابت‌شدن و ملکه‌شدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دست‌کم یک‌بار، به‌یک‌بارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمه‌وار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَن‌زدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.

 

۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار می‌رفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاه‌‌مانند) می‌رفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنه‌ی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.

 

۷. درین‌باره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسه‌ی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خراب‌کاری‌هاست، بازآموزی اندیشه‌هاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علی‌اصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینه‌های عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.

 

تپّه چاله (۴)

 

بازشناسی مفهوم شهادت

شهادت، آن‌هم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِه‌ترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمت‌واره می‌گوید مَپندار که شهیدان مُرده‌اند، نه؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد خدا رزق و روزی داده‌ می‌شوند. بیشتر بخوانید ↓

زنده‌بودنِ شهید، خود یک پروسه و روند است که راز بزرگی است و بر بشر است که به کشف آن بپردازد و بیابد که منظور خدای متعال از زنده‌دانستن شهید چیست؟ و خون شهید چه عظمت و قداستی دارد که همآره در رگ تاریخ و انسان و ایمان جاری‌ست و پیامش در زمان، همچنان سریان دارد؟

 

کربلا، صحرا بود؛ تا بی‌نهایت کویر و تفتیده و بی‌کِشت و زرع. اما آمدن امام حسین -علیه‌السلام- به آنجا و آن‌هم به مدت ۸ روز، آن تکّه زمین را مقدس و معنادار کرد و با شهیدشدن، مفهوم شهادت را معنا و مقام و اعتبار داد. یعنی این حسین (ع) است که به شهادت ارزش و عظمت داد. و آن دیار و دشت «کرب» و «بلا» را کربلای مُعلّی ساخت. آن‌گونه که شعار بی‌پایان شیعه و شیفته‌ی حسین بن علی (ع) این شد که: کل روزها عاشوراست و کل زمین‌ها کربلا. و این یعنی عاشورا و کربلا دانشگاه دائمی هویت انسانی‌ست.

 

مشهد، سناباد بود و نوغان و سرشور. این امام رضا -علیه السلام- بود که با مناظره‌های علمی و دینی‌اش و سرانجام شهادتش نام آن دیار را مشهد (=یعنی شهادتگاه) کرد و برای ایرانیان و بخشی از جهانیان شهری مقدس: مشهد مقدس.

 

شهید نه فقط به خود مقام می‌بخشد، بلکه به پدر و مادر خود و به منتسبان خود از خواهر تا برادر و از اقوام دور تا نزدیک نیز مقام والا و جایگاه ارزنده اِعطاء می‌کند و این عظمت خون و پیام اوست که با فدیه‌ی خود، صراط را مستقیم نگه می‌دارد و ما با گفتنِ هرروز و هرشبِ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» از حضرت باری‌تعالی می‌طلبیم که ما را به راه راست هدایت فرماید و درین جاده باقی بدارد و شهید زمزمه‌ساز این اُوراد الهی است و پرچمدار این راه بی‌زاویه.

 

آری؛ شهید، می‌ماند، نمی‌رود؛ تا روح و پیامش، بشرِ بشارت‌طلب را بشیر و نذیر باشد. حتی در روز بازپسین و رستاخیز نیز، شهید با ارج و قُربی که پیش پروردگار کسب کرده‌است، مقام شفاعت دارد. پس؛ به زنده‌بودن شهید، باید معنای واقعی و کاربردی بخشید. به قول شهید مرتضی مطهری: «مثَل شهید مثَل شمع است که خدمتش از نوع سوخته‌شدن و فانی‌شدن و پرتوافکندن است...». بکوشیم پرتو پیام شهیدان را دریابیم.

 

 

تپّه چاله (۵)

به نام خدا. سلام. خیلی شرم داشت. در سخن، نارسا و در پیکر نحیف بود. یتیم و کم‌رو. همین موجب شد ارث پدری‌اش را غاصبین، به حیله و دغل به چنگ آورند. وکلای سخنور که قدرت کلام داشتند و سِحر بیان، با سفسطه و نفوذ در تاروپود جامعه دخل و تصرّف می‌کردند و حق ضعیف را به نفع غنی در دادگاه‌ها قربانی می‌ساختند؛ او را نیز از حقوقش محروم نمودند.

 

اما او در صدد برآمد تا نارسایی زبان و ضعف گفتارش را از خود بزُداید. تا با توانایی و صلابت، به حق خود دست یابد و از قِبل همین اراده، به سخنورترین سخنوران جهان تبدیل شود.

 

او سر به صحرا، دل به کوهستان و تن به غار داد و حتی برای یک سخنرانی‌اش «هفت سال کار کرد». در دشت و کوه و دمَن برای انبوهی از جمعیت ذهنی و خیالی‌اش سخنرانی کرد. به حفره‌ای که در دل صخره‌های سخت، ساخت رفت و در غارِ خودساخته، خود را بازسازی نمود؛ غاری تنگ، باریک و به حدی کوچک که به‌زور در آن جا می‌شد. بر کناره‌ها، دیواره‌ها و سقف و جداره‌های آن «تیغ‌ها و خارها و میخ‌ها و سیخ‌ها» گذاشت تا هنگام تمرین سخنرانی به حالت ایستاده، دست و سر و تن و شانه و گردنش بی‌قواره حرکت نکند؛ و اگر کرد، با خوردن به تیغ و میخ و سیخ بفهمد و حرکاتش را موزون و همآهنگ سازد. آری؛ این «دموستنسِ» ضعیف بود که شده بود خطیب بزرگ. و با این عزم و اراده بر سوفیست‌ها غلبه کرد که با ابزار سخن و وکالت ناحق، خود را نیرومندان جامعه جا می‌زدند و شب را روز و روز را شب نشان می‌دادند! و حق و حقوق مردم را به کام اغنیا و زرمندان و زورمندان بالا می‌کشیدند.

 

حاشیه: من در ایام شباب -که خوراکم کتاب بود و عاشق خودنویس پارکر آمریکایی بودم- داستان دموستنس را از روی صفحه‌ی ۲۵ کتاب «تشیّع صفوی و تشیّع علوی» در دفتر یادداشتم، با پارکر نقره‌ای نوشته بودم که از آن یادگارِ ماندگارم، عکسی انداختم و در زیر منعکس می‌کنم.

 

نکته: آری؛ گاه به غارِ دموستنسی باید رفت... به‌ویژه وقتی در جامعه و جهانی گرفتاری که عده‌ای، جزء به چپاول و چاپیدن و چاپوکردن، تقلّای دیگری ندارند؛ زیرا اگر نجُنبی چاپیده می‌شوی و چاپوچی‌ها چونان سوفسطائیان راهزنِ دَله‌ای‌اند؛ که فقط دلیری، دَلگی‌شان را خنثی و دست‌کم، کم می‌کند. بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

تپّه چاله (۶)


از جیحون تا مدیترانه

به نام خدا. سلام. خواجه نظام‌الملکِ نظامیه‌ساز در آن عصر تاخت‌وتاز -که همه به گشایش و کشورگشایی عادت داشتند و ستیزه و نبرد رایج بود چونان امروزه‌روز- می‌خواست اسب‌های سلجوقیان را چونان تانک، از جیحون به کنار مدیترانه برساند. و به اسبان حکومت، به قول رواندی:  «از دریای مغرب، آب دهد».

 

نکته: از آن سو هم حتماً کسانی بودند که می‌خواستند فیل‌های‌شان را چونان جِت، در استپ‌های بلخ و خوارزم بچرانند و از دو رود سیحون (=سیردریا) و جیحون (=آمودریا) آب دهند. بگذرم که دنیا، به قول قرآن کریم در آیات ۲۱ و ۲۲ سوره‌ی فجر: «کَلَّا إِذَا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا، اوَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا» است. یعنی نه چنان است آن‌گاه که زمین سخت درهم‌کوبیده شود. و [فرمان] پروردگارت و فرشته[ها] صف‌‏درصف آیند.

 

نشانه و اشاره و گزاره
 
نشانه‌ی من: با خبرخوانی‌ام از سایت‌ها، این خبر توجه‌ام بیشتر جلب کرد که ۸۲ حزب کشوری، ۳۴ حزب استانی و شش جبهه‌ی سیاسی «تاکنون از کمیسیون ماده‌ی ۱۰ احزاب مجوز فعالیت سیاسی و انتخاباتی دریافت کرده‌ و می‌توانند برای انتخابات مجلس شورای اسلامی با نام و نشان حزبی خود فعالیت کنند.»
 
اشاره‌ی من: سال‌ها پیش یکی از صدرنشینان قدرت گفته بود در نظام ولایت فقیه، مردم مانند ایتام هستند. بیچاره! قصد بدی نداشته! منظورش این بوده که ملت یتیم است و رهبری، پدر این یتیم‌ها! دیگه احزاب‌محزاب به چه کار؟!

 

گزاره‌ی من: اُوووه وَه! پس این‌همه حزب و جبهه‌مِبهه داشتیم توی مُلک و مملکت، که منِ بی‌خبر، خَوِر نداشتم! نکنه تعداد اعضای برخی ازین احزاب و جبهه‌ها، توی فولکس‌ هم جا می‌شن! مانند همان‌هایی که با «عصر ما» به عصری‌کردنِ! دین و دولت مشغول بودند و سازمان پنج‌شش نفری‌شان با حکم! جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم منحل گشت! نکنه گشتاگشت و سیر‌وسفر است سیاست؟ (منبع)

 

بحث ۱۳۳ مدرسۀ فکرت : چندی‌پیش رئیس دولت دوازدهم گفت: «حتی اگر در مسائل استراتژیک سال‌ها بحث کردیم و به نتیجه نرسیدیم باید برویم همه‌پرسی و از مردم بپرسیم.» پرسش ۱۳۳ این است: ۱. نظر شما درین‌باره چیست؟ ۲. رفراندم، گیریم که بر فرض برگزار شود، آیا نتیجه‌بخش است؟ همه به نتیجه‌ی برآمده از رأی رفراندومی تن می‌دهند؟ ۳. آیا اساساً رهبری به عنوان فصل‌الخطاب و عامل اقتدار و هدایتگر حکومت، مگر تبیین‌گر مسائل استراتژیک نیست؟ اگر هست پس چرا برخی‌ها مردم را به سوی رفراندوم (=همه‌پرسی) حواله می‌دهند؟ پس این بین جایگاه رهبری و نقش آن چه می‌شود؟ ۴.آیا به تحلیل شما این‌گونه سخن‌راندن، جنبه‌ی فصلی (=در راه‌بودن انتخابات مجلس آتی) دارد؟ آیا این یک شعار بزَکی با هدفِ مشغول‌کردن ذهن مردم به امور بی‌اثر و خیالی است؟

 

پاسخم به بحث ۱۳۳

پاسخ به سؤال یکم بحث ۱۳۳: از نظر من بکارگیری قید امری و دستوری «باید» در جمله‌ی آقای حسن روحانی، دست‌کم دو خطا در خود دارد: یکی این‌که روند و نحوه‌ی قانونی برگزاری همه‌پرسی را نادیده گرفته است. دوم آنکه تحکُمی (=فرمانی) سخن گفته است. علاوه بر این، با این جمله، مردم را تحریک کرده و خود برای فرار از کارآمدی و کارآفرینی به فرافکنی پرداخته است. پرسیدن از مردم از طریق وکالت «نمایندگی» ذات دموکراسی است. پرسیدن مستقیم گرچه یک راهکار است، اما نه هر وقت که کسی هوس کرد دم از آن بزند و از زیر کار و خدمت و کارآمدی شانه خالی کند. من گفتن جمله و هزاران جمله‌ی دیگر حرفی ندارم، اما وقتی آن را با حقایق و واقعیت‌ها می‌سنجم می‌بینم، بیراهه‌روی بیش نیست.

 

پاسخ به سؤال فرعی دوم: از نظر من حتی اگر رفراندوم هم بر فرض برگزار گردد، آنچه هم اینک، یا در دیروز انقلاب و فردای نظام وجود دارد و داشته و خواهد داشت، با این سرگرمی‌های بساز نمی‌شود.

 

پاسخ به سؤال فرعی سوم: نه فقط در مسائل استراتژیک نظام و انقلاب بلکه در مسائل کلان آن، کارگزاران حکومتی باید به صلاح‌اندیشی‌های رهبری همت بگمارند؛ حتی از نظر من بحران ۸۸ نیز که مطالباتی قابل عمل وجود داشت، سرانجام باید حرف رهبری خاتمه‌بخش مخاصمات می‌بود و بستر سیاست نمی‌بایست به سمت کوچه و خیابان و دست‌یابی دو سوی ماجرا به تنش و رویارویی و درهم‌کپبیدن همدیگر پیش می‌رفت. رهبری، به تعبیر عامیانه «مداد» و «مجسمه» و به تعبیر من مقامی تشریفاتی که نیست. البته اشتباه نشود، من به رهبری انتقادهایی در سیاست داخلی دارم، و هرگز مقدس و قدسی‌اش نمی‌پندارم، اما در تحلیل مسائل جامعه و حکومت و انقلاب رأی و فکرم را می‌کوشم از انصاف و حق‌ دور نیفتد. رهبری در آن جایگاه نقش هدایتی و نیز طبق قانون اساسی و شرع و مصلحت، فرمان‌های ویژه‌ی حکومتی دارد.

 

پاسخ به سؤال فرعی چهار: من شخصاً تردیدی ندارم که این حرکت خام حسن روحانی، فقط بزَک است و نیز مخلوطی از دغدغه‌ها و فکر برون‌رفت از پیچیدگی‌های سیاست خارجی. حال آن‌که دولت او در دوره‌ی ۱۱ بشدت در برجام فریب خورد؛ و دست‌کم اگر نگویم خطای استراتژیک کرد، می‌توانم بگویم شتاب غیرقابل بخشش کرد و تمام فرمول‌هایی که رهبری در خفا و علَن به آنان گوشزد، اخطار و حتی تقاضای احتیاط‌آمیز کرد، نادیده انگاشت.

 

نکته‌ی نهایی: همه‌پرسی برای خود هم اصالت دارد و هم مقررات و هم چگونگی اجرا و عمل. در سوئیس اساس حکومت بر دموکراسی مستقیم است، لذا همیشه از مردم می‌پرسند که چه کنند، اما در دموکراسی رایج جهان، مگر هر جا کم آوردند و خود ناکارآمد بودند، صندوق رفراندوم پیش می‌کشند.

 

پاسخ:

اما بعد، جناب آق سید محمد وکیل، اگر از نظر جناب‌عالی دموکراسی مستقیم -که مربوط به عهد باستانی یونان است- بهتر از دموکراسی نمایندگی است، پس به عنوان یک وکیل محترم، چرا اصل نمایندگی در وکالت در قضاییه را پیشرفته و منطقی می‌دانی. در صورتی‌که فلسفه‌ی هر دو نمایندگی و وکالت و سپردن کار به کاردان و وکیل یکی‌ست. خواه وکیل قانون‌گذار و مجریه و خواه وکیل دعاوی. متشکرم از شرکتت در ۱۳۳.

 

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

چنانچه زلزله شأنش، تکانه و ایجاد گُسله، متن‌های معنوی و اخلاقی نیز تکان‌دهنده و گسل‌سازه. نمی‌دانم خدای حکیم در وجود بشری چه عظمتی تعبیه کرده که وقتی پیام‌ها و نشانه‌های ژرف می‌بیند، می‌خواند، می‌شنود تکان می‌خورد. پس؛ آدمی همین گوشت و پوست و عضام (استخوان) نیست. از نظر من عالی نوشتی، مؤثر و مفید و چندریشتری. درود.

 

چشش زیارت اربعین


چِشش زیارت اربعین بر شیفتگانی گوارا بود که سختی‌های راه دراز و پرمشقّت به نجف و کوفه و کربلا و کاظمین و سامرا را بر راحتی‌ها و تفریح‌های عادی و مرسوم زندگی ترجیح دادند و قدم بر قدم، علاوه کردند و از کنار عمودهای فراوان، خسته‌تن ولی دلآرام با قلبی محزون و با ادب و آدابی محبوب، خود و خویشتن خویش را به حرمَین و بین‌الحرمین رساندند و از آن قطعه‌ی پاک و آکنده به پیام، توشه‌ی آخرت برداشتند. زیارت تمامی زائرین اربعین گوارای وجودشان.

 

خوشا به حال زیبای آنان، که حُب و مَودّت و معرفت، آنان را این‌گونه شوقانه صدها کیلومتر از خانه و خانواده جابجا کرد تا روح و تن را به اضلاع متبرّک حرم‌های ائمه‌ی اطهار -علیهم السلام- مماس سازند. این سازندگی روحی و معنوی و عاطفی بر دیدارکنندگان اربعینی، -به‌ویژه به هم‌کلاسی‌های مدرسه‌ی فکرت که زائر شدند و شیدانه شهد زیارت و وصال را چشیدند- همچنان پُربرکت و پُرپیمانه بماند. درود دارم به پاس‌دارندگان عظمت اربعین که این فرهنگ را نگهبانی می‌دهند و به این روز بزرگ و مفهوم ژرف اربعین احترام می‌گذارند و شأن والای آن را در نظر می‌گیرند.

 

تپّه چاله (۷)

ریه، روده، روح

به نام خدا. سلام. ۱. تا ریه‌ی طرف به سُرفه افتاد، اکسپکتورانت بالای اکسپکتورانت. چراکه این شربت، خِلط جدار ریه‌ی طرف را گاندلیک! می‌دهد و آماده‌ی پرتاب به بیرون می‌کند ولو کف خیابون بندازد!! تا اینجا گپ‌وگفتی نیست؛ هرچند شلغم بهتر از اکسپکتورانت است. ازین بگذرم. ۲. تا روده‌‌اش پیچ می‌خورد و تخلیه مختل می‌گردد، تمام سوراخ‌سُمبه‌های سِره و بومسر را پاک‌بِنه می‌کند که چیزی بیابد بخورد تا رقیق کند و خلاص شود و آکِّه گوید؛ تا اینجا هم حرف‌وگپی نیست؛ هرچند سرکه‌سیب بهترین نوشیدنی‌ست. ۳. اما تا روح او درد می‌گیرد، سوزش می‌آید، تغذیه‌ی معنوی می‌خواهد و بلاخره قُرص قلبی و حَبّ عبادی و عرفانی می‌طلبد، گیج می‌شود به آن محل نمی‌گذارد و حتی قُلدری می‌کند انکار معنا و ماوراء می‌شود.

نکته: ریه، روده، روح هر سه، هر سه؛ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش.

 

پاسخ:

 

آزادی مطبوعات از نظر من مقیّد باید باشد نه رها و ولنگار. زیرا پنج حال انسانی حقوق و اخلاق و عدالت و آزادی و اطلاعات (=اینفورمِیشن) همواره نیازمند مقررات و مقیدات است. اگر این‌گونه نباشد، مطبوعات به قهقرا می‌روند و به تعبیر محسن مخملباف از جنگل‌ها می‌کاهند و بر جنگ‌ها می‌افزایند. ازین ورودت و دو پاره میان‌بحثت ممنونم.

 

 

تپّه چاله (454)

سِلْمٌ و حَرْبٌ

به نام خدا. سلام. در زیارت عاشورا یک فرازی است که نه فقط درون‌مایه‌ی آن غنی‌ست، بلکه بازتاب بیرونی آن نیز دارای بار اغنایی و پیام اقناعی است. «یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ» یعنی: «اى اباعبداللّه! من تسلیمم و در صلحم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با هر کس که با شما در جنگ است تا روز قیامت.»

 

من معتقدم این عبارتِ زیارت عاشورا، اساس و مرامنامه‌ی زندگی شیعیان و هر انسان سلیم‌النفس می‌باشد و هر انسان آزاده و بامنطقی اگر ژرف به این بیندیشد، نمی‌تواند حسّ خرسندی و عزت و رضامندی نداشته باشد. زیرا سیر منطقی، طبیعی، انسانی و شرعی این فراز زیارت، از قرآن و وحی و سیرۀ نبوی و عترت ریشه می‌گیرد؛ یعنی منطبق است با آیه‌ی ۲۹ سوره‌ی فتح: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ. بدین معنی: «محمد پیامبر الهى است و کسانى که با او هستند بر کافران سختگیر و با خودشان مهربانند» (ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی)

 

نکته: تسلیم حق‌وشرع‌بودن و بنای زندگی بر صلح و دوستی و پرهیز از هرگونه خشونت و تشنج و کشورگشایی، در زیارت عاشورا اصالت و پایه‌ی دینی و عاطفی دارد. سپس اگر کسی یا کشوری و یا تفکری، ارزش بی‌پایان صلح را لگدمال کرد و شرع و شهر را زیر حملات جنگجویانه‌اش قرار داد، یک شیعه‌ی شیدای حسینی فریادش به مقتدایش این است از حَرب و جنگیدن با جنگجویی که ضد صلح و برهم زننده‌ی سِلم و سلامتی و امنیت و آرامش و آزادی است، هیچ‌گاه نمی هراسد؛ بلکه، با بکارگیری عزت، شجاعت، انصاف و عدالت دست به مقاومت و حراست می‌زند، تا باز نیز صلح و آرامش در  محیط زندگی بشریت پدیدار شود. زیرا جنگ هرگز اصل نیست، اصالت با صلح است، در این فراز زیارت نیز سلم و صلح اول آمده است.

 

درود دارم به تفکری که سِلْمٌ و حَرْبٌ را باهم دارد، سِلم و صلحِ دایمی و حقیقی، و حرب به وقت لزوم و وجوب و زمان ضروری. این راهی است که صاحب محرم حضرت امام حسین (ع) آن را تابلوگذاری و نشانه‌گذاری کرده و در قلب‌های پذیرفتگان مکتب حسین حَکّ کرد.

 

پاسخ

 

سلام جناب

۱. از نظر من نه. در پاسخ ۱۳۳ هم گفته بودم: «همه‌پرسی برای خود هم اصالت دارد و هم مقررات و هم چگونگی اجرا و عمل». اما این‌که اینک چه چیزی از نظام و انقلاب را به رفراندم بگذاریم، من نه فقط امری حَشو و زاید می‌دانم، بلکه معتقدم مگر نظام سیاسی یک کشور، موش آزمایشگاه است که هر کس بلد نبود برای مردم کار و خدمت کند و برنامه‌یی برای عمل نداشت و از کیاست عاجز بود، هوس و سلیقه خود را به رفراندم بکشاند و مردم را بفریبد تا ناکارآمدی و عدم کفایت سیاسی خود را پوشش بزند. کُهن‌آدمیان دیارم مازندران، خوب جامعه‌شناس! بودند که ضرب‌المثل حکیمانه‌ای ساخته بودند: عاروس گو دوش نیِه، گونِه زمین تپّه چاله دانّه!

 

۲. من تا جایی‌که سواد اندکم قد می‌دهد، این را نیز از بطن جامعه خبر دارم که بخشی از شهروندان، با هر انگیزه‌ای -که به من مربوط نیست انگیزه‌خوانی کنم- و با اندوخته‌هایی که در دانش و گرایش خود جمع کرده‌اند، برین نظرند که مردم، ولی‌فقیه را سدّ راه می‌دانند و باید این سیستم سیاسی عوض، به قول محلی‌ها (=دَگِش) شود.

 

۳. من حتی نسبت به این مسأله هم معتقدم اگر بر فرض به رفراندم بگذارند و دو طرف تفکر به یک‌اندازه در سیما وقت تبلیغ داشته باشند، باز نیز برآوردم این است اکثریت قاطع مردم به دموکراسیِ توأم با رهبری رأی می‌دهند، نه حذف ولایت فقیه و پذیرش دموکراسی نوع غربی.

 

۴. این را هم بگویم و از قلم نیندازم این تحلیل و برآوردم ناشی از این نیست که کسی بپندارد ابراهیم طالبی دارابی، رهبری را بی‌عیب‌وایراد و بری از اشتباه و موجودی قدسی و دارای فرّهِ ایزدی می داند؛ نه، هرگز. من برداشتم از متن جامعه این است که همچنان با تمام عیب و نقص‌هایی که هر یک از شهروندان در امور شخصی خود دارند، باز نیز مردمانی دینی و پایبند به شرع و الهیات‌اند؛ و غرب و تفکر غیردینی و تز استعماری اسلام منهای روحانیت وارسته و درستکار را، بر آرمان خود رُجحان و برتری نمی‌دهند. من بحثم تمام.

 

پاسخ به یک پاسخ

 

اول. با سلام. من به احترام رفاقتت، شرافتت و آزادی نظرت از جایم برمی‌خیزم و خشم شدید تو را که از سقف نوشتارت و عاطفۀ احساساتی‌ات، چکّه کرد و به سویم کمانه، به دل نمی‌گیرم و حتی آن را به خاطر و مخیّله‌ام نمی سپارم. بگذرم.

 

دوم. جناب‌عالی در هر نوع وضع و حالی و با هر شکل قلمی، هر چه بنگاری، با هر نوع واژگانی، در واقع داری به من می آموزانی و این برای من آموزه و پند و گوهر و نعمت خواهد ماند، چراکه جوهرم را تقویت می‌کند؛ حتی اگر با این جمله‌ات به من یورش ببری و خطاب به من بگویی «غیرمحترمانه» متن می نویسی، باز هم من به اندازه‌ی وزن تار شیار هسته‌ی خرما از خودم دفاعی نمی‌کنم. چون حتماً شما این عیب و بدی را در من کشف کرده‌ای، که می‌گویی. شما وقتی این گونه جمله می‌سازی به عبارتی دیگر داری به من هشدار می‌دهی ادب نوشتن نمی‌دانم. با آن‌که بر من معلوم نگشت در پاسخم به بحث ۱۳۳ چه بی‌احترامیی به مقامات نظام مرتکب شدم، اما به انتقاد و توقع‌ات می‌گویم باشه، چشم، سعی می‌کنم ادب هم بیاموزم. نمی‌گویم همواره در درازای زندگی‌ ۵۶ پاییزم در مدار ادب مانده‌ام، نه، ولی هرچند کمتر پیش آمده بی‌ادب باشم و آداب ندانم، زیرا هیچ کجا اگر درس نخوانده باشم در دامان مادر حکیمم -که شما او را خوب می‌شناختی- قصه و اندرز و نصیحت و حکایات و جملات قصار زیاد شنیدم. ولی من هم یک آدمم و آدم هم موجودی است با خطا، و ابراهیم طالبی هم یکی ازین آدم‌های پر از خطا. و انتقاد شما بر من دست‌کم نمی‌گذارد مانند قوه (=باطری) سولفاته شوم و وجودم زنگار بگیرد. پوزش رُکیِ این پاسخم را باش پذیرا.

 

سوم. البته بر من مسجّل است که احساسات سیاسی و کاریزمای شخصیتی برخی سیاسیون در تار و پود شما، کلَم‌پیچ است و نمی گذارد، آزادتر ازینی باشی که انتظارش هم سخت است. البته این سلایق و گرایش فکری و سیاسی شما، نشان انتخاب و اختیار است که هرگز آن را مخدوش نمی کنم؛ حق اختشاش و نیز اغتشاش اختیارت را هم ندارم. حتی تحسین هم دارم. اما ناگفته نگذارم، این گروِش احساسی‌ات ممکن است به حجاب و پرده‌ی دانش و تحلیل آزاد شما منتهی شود.

 

چهارم. به‌هرحال، شما یک روشنفکر چپ مذهبی هستی و باید هم به دفاع برخیزی و از جناح خودت حمایت کنی. ولی این واکنش احساسی و خشم آلودت نشان داد که تحلیل و پاسخ ۱۳۳ من با خود اثر به بیرون بُرد.

 

پنجم. در مورد میان‌بحث بین شما و جناب حجت‌الاسلام شیخ احمدی بااجازه ورود کنم و بگویم علت اصلی در اصطلاحی است که شما آن را به کار گرفتی، یعنی: «توضیح واضحات». این عبارت را باری برای یکی از تحلیل‌های من هم بکار گرفته بودی که تأییدی خوشایند نموده باشی. اما به‌یقین می‌دانم منظور شما ازین اصلاح طلبگی، آن نیست که در حوزه رایج است. شما در واقع با آوردن این اصطلاح می‌خواهی با حال شُکرانه به طرف بحث خود برسانی که توضیح روشنگرانه و واضحی داده‌ای. حال‌آن‌که «توضیح واضحات» در اصل کنایه‌ی تندی است برای کسی که سخنی حَشو و جملاتی ابتدایی که از قبل همه آن را می‌دانند، نوشته باشد. ساده‌تر بگویم اگر کسی مطلبی گفت که چیزی جدیدی در آن نبود، به کنایه به او می گویند توضیح واضحات دادی. یعنی سخنی زاید و بی ارزش که نیاز نبود بگویی.

 

ششم. والسلام و سلامتی. اگر اکنون نزدم بودی همین الان با شما ریسی‌ریسی، پنبه‌ریسی می‌کردم تا قولنج‌ات را گرفته باشم!


تپّه چاله (۴۵۵)


بار اولی که به جنگ رفتم

به نام خدا. سلام. سال ۶۰ سه شوق درونی جوانی‌ام را در ۱۷ سالگی، داوطلبانه ترک گفتم، و به فرمان امام خمینی راهی جبهه شدم: ۱. دلبستگی به داراب‌کلا را. ۲. دلباختگی عشقی را که تا آن‌روز در دلم مخفی نگه می‌داشتم. ۳. و ذوق درسی رشتۀ علوم تجربی را.

انبارها و کارگاه‌های کارخانه‌ای در چالوس را پادگان و خوابگاه ما کردند و کاخ شمس در بالای تپۀ چالوس را محل آموزش‌مان. هر روز بعد از صبحانه، به خط می‌شدیم و در چند گروهان از وسط شهر با شعارهای سیاسی عبور می‌کردیم و وارد محوطۀ وسیع و خوش‌منظرۀ کاخ شمس _پادگان المهدی_ در بالای تپّه‌ی جنگل جوار شهر می‌شدیم و آموزش می‌دیدیم. پیشرُو و جلوبَر ما در شعار، عیسی کاکوئی بود که الان سرتیپ و سردار است. آن زمان القاب و درجه و عناوینی درکار نبود که جای زیبای «برادر» را بگیرد و عنوان پُرطمطراق «سردار» را باب! نماید؛ که اغلب فقط اسم است نه مُسمّی و رَسم.

 

او دو شعار را همیشه با آن حنجره و صوت بَمش فریاد می‌زد و ما گلوی‌مان را پاره‌پوره می‌کردیم و جواب می‌دادیم که به بهشت! نائل شویم: «حزب فقط حزب‌الله، مرجع فقط روح‌الله». «مرگ بر بی‌حجاب». شعار اولی ناظر بر بحران آن قطعه از زمان، آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری بود و دومی اشاره به جوِّ بدحجابی چالوس داشت.

 

کماندوهای ارتش ما را به مدت کمتر از دوونیم ماه آموزش دادند: سلاح، تاکیتک‌های رزمی، تکنیک‌های فردی. کلاس‌های عقیدتی هم داشتیم که مربی‌های پاسدار بر ما القاء می‌نمودند که من برخی از درس‌گفتارهای آنان را اساساً قبول نداشتم. یادم است یکی از کماندوهای ارتش، آقای رشیدی فریدونکنار بود که بعدها همکار سید علی‌اصغر در سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی استان مازندران شد.

 

من در میدان تیر، اول شدم -هرچند اساسأ اهل تیر و تیرباران نبوده و نیستم- و کماندویی که مربی‌مان بود، مرا به جایگاه برد و دستم را بالا گرفت و به جمع گفت برایم سه صلوات بفرستند و به مسئولان گفت برایم جایزه‌ایی تهیه نمایند. صلوات را فرستادند، ولی جایزه را هنوز که هنوزه نفرستادند!

 

پس از اتمام دوره، از راه جادۀ رشت، منجیل، قزوین راهی تهران شدیم. در رشت ما را به دیدار مرحوم آیت‌الله احسانبخش بردند که امام جمعه‌ایی خط امامی بود. در تهران هم ما را برای دیدار با امام بردند، اما گویا امام کسالتی داشتند، ملاقات نداشتند، بجایش به پاستور به دیدار مرحوم آیت‌الله سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی -که رئیس دیوان عالی کشور بود- بردند، تا با سخن مثلاً ما را شارژ کند؛ بگذرم.

 

آنگاه از راه تاکستان، رزن، همدان، کنگاور، صحنه، و پیچ‌وخم‌های جاده، وارد کرمانشاه شدیم که آن زمان چون واژۀ «شاه» خیلی طاغوتی بود، شده بود باختران یعنی غربگاهان. بعد، به شهر اسلام‌آباد غرب رفتیم و در پادگان الله‌اکبر ارتش مستقر شدیم. مدتی ماندیم و با ماشین‌آلات جنگی آنجا آشنا شدیم. یادم است شبی گوشت شُتر خوردیم که طعمش بر من گویی شیرین بود. در نهایت، فرمان از قرارگاه رسید که به دلیل نیاز فوری، ما را از راه کامیاران به مریوان برسانند. رساندند.

 

عکس بالا: جبهۀ مریوان. روستای بوریدر. تیر ۶۱. عکاس: همرزمم جناب سیدکاظم صباغ.

 

در مرکز اعزام نیروی مریوان، سه روزی هاج‌وواج بودیم، بعد به باغ شیخ عثمان سروآباد اعزام شدیم. سپس به مقرّمان روستای بوریدِر چشمه‌دِر مستقر گردیدیم و نزدیک چهارماه یکسره آنجا ماندیم؛ که منطقه‌ای بسیارخطرناک و دارای درگیری‌های دائمی دایره‌وار بود؛ در اصطلاح به این‌گونه محورها می‌گفتند مناطق آلوده؛ آلوده به نیروهای حزب دموکرات قاسملو و حزب کمونیست کومله و حزبی به اسم رزگاری (شاید هم رستگاری). گیر هر کدام‌شان اگر می‌افتادیم عاقبت‌مان یا شهادت بود و یا شکنجه‌ای به اسم میخ بر پیشانی و مَته بر مُخ و تیغ بر رُخ.

 

در بوریدر به گروه کمین پیوستیم. روز را _اگر درگیری نمی‌شد_کاملاً استراحت می‌کردیم و شب از دَم‌دَمای غروب تا اذان صبح و کمی بیشتر، به همراه پیشمرگان کُرد که توسط سپاه سازماندهی شده بودند، در کمینِ دشمن می‌ماندیم و محیط را برای مردم روستا و نیروهای رزمندۀ منطقه، تأمین امنیت می‌نمودیم. کار ما با آن‌که جوان بودیم و ناشی، بسیار وحشت داشت و خطرات فراوان.

 

نکته: جنگ تحمیلی، دسیسه‌ی تمام غرب و شرق علیه‌ی تمام آرمان انقلاب و خاک ایران بود و الحمدلله به لطف خدا و رشادت شهداء و شجاعت رزمنده‌ها حتی یک سانتیمتر از خاک وطن، به دشمن واگذار نگردید. یاد دوستم نعمت یاری جویباری را گرامی می‌دارم که در کنارم در کمین شهید شد. با تپّه چاله (۴۵۵) خواستم گفته‌باشم پرگار جوانی‌ هم‌سنّ‌وسال‌های من دایره‌هایی این‌گونه می‌زد.

 

تسلیت

سلام. قرارگاه دنیا قرار موقتی است، اگر زیاد طول بکشد ۱۲۰ سال، تقدیر و تدبیر همین قرارگاه موقت را قشنگ می‌کند؛ پدرتان درین قرارگاه به روایت دیدگان ما فردی زحمتکش و باایمان بود. این مصیبت را به شما و تمامی بازماندگان و خاندان نسبی و سببی‌تان تسلیت می‌گویم، به‌ویژه‌ مراتب تسلیت مرا به مادر گرانقدرتان عموزاده‌ی بزرگوارم اعلان بفرما. راه من دور است، حضور ناممکن. خدا بیامرزدش. به‌یقین با بردباری و شکیبایی و خیرات دل مرحوم را شاد می‌کنید.

 

پاسخ

سلام سه‌باره جناب. من برآورد خودم را دارم و شما هم چون در بطن و متن سیاست هستی، برآورد خودت را. مهم این است رأی مردم، سرنوشت‌ساز آنان و ایران و اسلام است. چه رفراندوم، چه از طریق اصل نمایندگی و نیابت. اما به رفراندوم بردن هر موضوعی دلایل قوی و حکیمانه می‌خواهد، تا دلبخواهانه. مثال می‌زنم شما در مقام دهیاری و مدیر اجرایی روستا، آیا حاضر بودی مثلاً عقب‌نشینی خانه‌ها از بَرِ معابر را به رفراندوم محلی بگذاری؟ یا نه، با همان تدبیر و جدّیت و قابلیت خودت که ناشی از توان درونی‌ات و نیز ثمره‌ی مشاورت‌هایت بوده، پیش می‌بردی، که خوب هم پیش بردی. بگذرم. و خدا نگه‌دار.

 

پاسخ
 
سلام. امروز با این نوشته‌ی تأثیرگذارت، کلاس مدرسه‌ی فکرت را با قلم درخشنده‌ات از اخلاق نظری به اخلاق عملی  پیوند دادی و بر ساقه‌ی آن قلمه‌ی مُثمِر زدی. آفرین بر این آداب‌دانی. وقتی واژه‌واژه جمله‌هایت را به پایان بردم، چشمانم نمناک شد؛ بِرمِه‌دوگ نیستم سید اما از گونه‌هایم قطراتی شور ریزش کرد. من ازین درگاه، درسی ازت آموختم که ستودن دارد. ممنونم که نه تنها تقاضای مرا در دفتر دلت عملی کردی، بلکه خود، خود را ورز داده، و مهیای این فرآورده بوده‌ای.

 

پاسخ

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

زیباترین پست اخلاقی مدرسه‌ی فکرت همین حرکت سید بود که نه فقط پاک نباید کرد، بلکه باید تابلوی همه‌ی ما بماند. زیبنده بود برخوردهای فروتنانه‌ی شما دو بزرگوار. گمان دارم خوانندگان نیز با خواندن علایق و احترام شما به سید و با دیدن سَیَلان سید، سپید شدند و مسرور.

 

تپّه چاله (۴۵۶)

 

کدام عشق نردبان است؟

به نام خدا. سلام. عارفان برین هستند که عشق به انسان نردبانِ عشق به خداست. در کتاب «عبهر العاشقین» اثر روزبهان بقلی شیرازی -که هانری کُربَن و مرحوم دکتر محمد معین آن را تصحیح کردند- این عبارت آمده است که: «عشقُ الانسانِ سُلَّمُ عشقِ الرحمانِ».

 

نکته: پیامبر اسلام (ص) سخن تکان‌دهنده‌ای دارد که من در صفحه‌ی ۱۱۷ کتاب «راه خورشیدی» دیده‌ام کتابی که راه‌نامه‌ی استاد محمدرضا حکیمی است. اگر این سخن رسول‌الله خوب شکافته شود به نظرم ریشه‌ی عشق انسان به انسان معلوم می‌گردد که به دیده‌ی عارفان والِه و حقیقی نردبان عشق به خداست. آن حضرت فرمود: یک روز کمک به برادری، برتر از یک ماه اعتکاف است.

 

افزوده: استاد حکیمی توحید و عدل را «چکیده‌ی دین» می‌داند و از نظر او، توحید تصحیح رابطه‌ی انسان با خداست و عدل تصحیح رابطه‌ی انسان با انسان و دیگران.

 

یادکرد: این تپّه چاله را از آن رو نوشتم که برادرم آقا حمید عباسیان دیشب تپّه چاله‌ای دردمندانه و پرمحتوا و از روی مشاهدات چشمی خود نوشتند. که خواستم بگویم اقدام اخلاقی و والای حمید برای آن دو دانش‌آموز دختر جناسمی، ناشی از همین رویکرد توحیدی و عدلی و معرفتی انسان به انسان است. بگذرم. ۳ آبان ۱۳۹۸.

 

پاسخ:

 

سلام جناب. صبح و صِوی وقتی این تپّه چاله‌ات را (که در ۲ و ۱۲ دقیقه‌ی بامداد! نوشتی) خواندم، به قول قشنگت خودم هم هِلبِسّمه. رفتم توی حیاطم، گرداگرد خودم هی چرخیدم که چه نکاتی به پست حمید به قول فنی فضای مجازی ریپلای کنم. مانده بودم که چه بنویسم تا این‌که تپّه چاله (۴۵۶) را هم‌راستا با درک و درد ژرف تو، به ژرفا رفتم. خیلی ممنونم که برای پاسخ به پستی که خواسته بودم عکسی از برف مسیر جناسم چرا نینداختی، این‌گونه قلم زدی و به تالار اذهان برق و نورافکن انداختی. بله حالا درست شد؛ آری فهمیدم برف نبود و گل‌ولای بود.

 

اما بعد فرمودی: «از آنجایی که دو دانش آموز دختر خانم هستند ، خانواده های دانش آموزان گفتند ، اگر نپذیری ما بچه ها را مدرسه نمی فرستیم و یک هفته نفرستادند و من به ناچار پذیرفتم.» همین کار زیبایت مرا بُرد به سمت تپّه چاله‌ی امروز. دست‌کم سه اثر درین جمله‌ات ساطع و فروزان است: ۱. امین مردم به حساب می‌آیی. ۲. دلی به نرمی پر قو داری و فهمی به رنگ‌آمیزی‌های شگفت طاووس. ۳. برای زدودن یک فقر و محرومیت، درک را به درد چسب زدی؛ این برچسب اخلاق، بازتاب دارد که از نظر من نردبان درون تو را پله‌پله می‌کند.

 

 انسان ریشه در اُنس دارد و نیز ریشه در نسیان. و شما درین حرکت اُنس را برگزیدی که نسیان (=فراموشی) را می‌زداید. درود به تو و این تپه چاله‌ایی که نوشتی و بر آن دو دانش‌آموز محترم جناسم. با رحم و مهر، سدبندی را رد کرده‌ای؛ ردّ.

 

سامان عباسیان و کیا شاهمیری. جوانان فوتبالیست  داراب کلا

سلام حمید. سامان تو، «سامان» همه‌ی ماست؛ سامانِ شادی و افتخار پهنه‌ی قشنگ ورزش ایران و داراب‌کلا. درود بر تو و آقاسامان و آقاکیا.

 

تپّه چاله (۴۵۷)

 

ازدواج‌های سیاسی

 

به نام خدا. سلام. چنین ازدواج‌هایی دست‌کم با دو هدف صورت می‌گرفت و می‌گیرد: تفاخر و تصاحب. اولی برای حضور و ماندن در طبقات بالا و دومی برای کسب امتیاز و به زبان امروزی رانت قدرت. چون درین نوع ازدواج‌ها کمتر پیش می‌آید که عشق، پیش‌زمینه‌ی پیوند جنسی باشد. خاندان ساسان که به کمک روحانیان زرتشتی حکومت ۵۰۰ ساله‌ی اشکانی را برانداختند در یک برهه‌ایی یک ازدواج به این خاندان سلطنتی کمک کرد. دختر زرتشت با جاماسب که شخصیتی معتبر در خدمت گشتاسب (=فرمانروای شرق ایران) بود، ازدواج کرد و این ازدواج او را به خاندان سلطنتی وارد کرد و در نیروبخشی به زرتشت تأثیر فراوان داشت. یکی از کتاب‌های مناسب برای شناخت ایران، کتاب «دین و دولت در عهد ساسانی» است؛ دکتر شیرین بیانی این کتاب را خوب تدوین کرده است. بگذرم.

 

نکته: ندارم. فقط بگویم که بگردید ببینید ازدواج‌های سیاسی در ایران چه درهم‌تنیدگی‌هایی داشته و دارد و شاید هم خواهد داشت. به‌هرحال، فامیلی‌های سیاسی یک لایه‌ی رازآلود در بستر سیاست‌ها و حکومت‌هاست؛ به‌ویژه در ایران ما. تا جیز نشد، تمام کنم. تمام.

 

پاسخ

 

سلام جناب. نکته‌ی درستی در پاسخ به بحث ۱۳۴ درباره‌ی آفت‌ و آسیب به میان آوردی. با این نظرت هم‌نظرم. البته جناب‌عالی خودت بهتر و بیشتر از من می‌دانی که خرافات یک مسأله‌ی پیچیده‌ای می‌باشد؛ هم ریشه‌های شکل‌گیری‌اش کلاف دارد و هم این‌که تا کسی عقلش قد نداد، باورهای دیگران را با حربه‌ی خرافه مورد هجوم و سُخره قرار می‌دهد. متشکرم از شرکتت در بحث.

 

پاسخ

 

سلام جناب. می‌دانم که می‌دانید از حالات انسانی یکی این است که دوست می‌دارد عمل اخلاقی همنوع خود را از طریق دمیدن حس محبت و شادمان‌شدن مستحکم‌تر و رایج‌تر کند و چنین فرهنگی را بگستراند. در راستای فکر آرمانی و تصمیم آرام‌بخش شما درین پیشنهاد والا، من هم آن لحظه‌ی زیبا، اگر ساری، سیر داشتم، آن روز و شب را داوطلبانه در محل انجام عمل حاضر می‌شوم تا همراه افتخاری باشم و شوقم را چون بادبادک به دوردست پرواز دهم و با این کار قشنگ شما به خودم دَم و دما ببخشم. درود.

 

پاسخ:

سلام. من مخالف انتقال نیستم. البته دست‌کم با سه شرط: ۱. طراحی بی‌عیب‌ونقص پروژه. ۲. حق‌آبه در نظر گرفته شود برای زیرساخت‌های مازندران. ۳. پنجاه درصد شغل‌های تخصصی و موردی این طرح در دو سوی هر دو استان برای همیشه برای جوانان جویای کار مازندران ثبت و تقسیم شود.

 

ایران برای همه‌ی ایرانیان است. مگر خوزستانی‌ها مانع‌اند نفت‌شان به همه‌ی ایرانیان برسد!؟ به نظر من این طرح با رعایت همه‌ی جوانب علمی و تکنولوژی آن، به آبادانی می‌انجامد.

 

سخن رسول خدا:

در شب رحلت پیامبر اسلام (ص) و شهادت امام حسن مجتبی -علیه السلام- یک سخن از حضرت ختمی مرتبت (ص) تقدیم می‌گردد: اگر خدا خیرِ بنده‌ای را اراده کند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار می‌دهد. (منبع)


تپّه چاله (۴۵۸)


سلامت تن و سلامت دین

به نام خدا. سلام. یکی از تفسیرهای یک جلدی، تفسیر مبین است؛ از ابوالفضل بهرام پور. من این تفسیر را به صورتِ تطبیقی مطالعه کردم. نسخۀ چاپ سوم را. از انتشارات آوای قرآن. قم. در ۶۰۵ صفحه.

در این نوشتارم از تفسیر مبین یک جلدی ابوالفضل بهرام پور، چهارنکته می‌نویسم و به اشتراک می‌گذارم. امید است فرهنگ کتابخوانی و به اشتراک گذاری از سوی ایرانیان بیشتر باب شود.

 

نکته‌ی اول:  در ذیل سورۀ ناس آورده است: در سورۀ فلَق بیشترین تکیه روی سلامت تنِ انسان و زندگی اوست. ولی در سورۀ ناس، تکیه روی سلامت دین و ایمان از وسوسه‌های درونی و بیرونی‌ست.

 

نکته‌ی دوم: در تفسیر آیه‌ی ۲۵ سورۀ نحل «...وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ...» این‌گونه نوشته است: پیروان ،دو نوع گناه دارند: نوعی را خودشان مستقلاً مرتکب می‌شوند و کسی در آن نقشی ندارد و نوع دیگر گناهانی است که معلم، واعظ، نویسنده، فیلمساز و سیاستمداران تعلیم داده‌اند و در این گناه نقش و تأثیر داشته‌اند؛ رهبران و نقش‌آفرینان گناه، فقط در این قسمت از گناهِ پیروان، شریک هستند.

 

نکته‌ی سوم: در آیۀ ۲۲۴ شعرا می‌گوید: خط مشیء پیامبر (ص) از خطِ شُعَرا جداست. شعر در وادی حدس و خیال و بزرگنمایی حرکت می‌کند. آنها در هر مدح و ذمّی بدون حساب وارد می‌شوند... البته این آیه شامل حال شاعران حکیم نمی‌شود. و رسول خدا (ص) فرمود: پاره‌ای شعرها حکمت است.

 

نکته‌ی چهارم: در ذیل آیۀ ۱۸ غافر نیز از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده است: هر کسی را که عمل صالحی، مسرور کند و گناه، ناآرامش نماید، او مؤمن است.

 

پاسخ:

سلام جناب شیخ احمدی. متنی ارزنده تدوین کرده‌اید. در دامنه هم منتشر کردم. دارندگان این خصال، ارزش پیروی‌کردن دارند. عالمان آگاه و پرهیزگار، دانشمندان اهل دانش و ارزش و نیز انسان‌های وارسته و دارای ادب و آداب برازنده‌ی این شباهت‌ها می‌باشند ولو در اندازه‌ی اندک و به وسع وجودی‌شان؛ که انسان‌های معنوی و مؤمن تلاش‌شان این است ذره‌های ازین مکارم اخلاق محمدی را تکاسب کنند.

 

درود می‌فرستم به شما و هر بشری که در همه‌حال، آداب احترام به حاصل جمع انبیا یعنی حضرت محمد مصطفی (ص) را در وجود خود پرورش داده است و تربیت  و مؤدّب به این فرهنگ والا گردیده است. از محمد مصطفی صلوات الله علیه وآله بالاتر و والاتر کسی را نداریم که این‌همه محبوب خدای یکتا و مهربان باشد.

 

پاسخ:

سلام جناب. حاجت به این کار می‌رفت. خواندن داشت؛ با فراوانی بالای لذت. برای بار چندم به عنوان خواننده، درخواست دارم که برای این‌گونه متن‌هایت، بیشترین آرایه‌ی ادبیات فارسی و زیباتر نویسی را بکار ببندید. آیندگان خواننده‌ی این متن‌ها خواهند بود؛ هرچه منظم‌تر و شکیل‌تر بنویسید، ارزش و بازدهی اثر را بیشتر کرده‌ای. برای من این تاریخ محل، هم قشنگ بود، و هم خاطره‌انگیز. قفیز را هم به تلفظ محلی درست نوشتی؛ یعنی آن‌گونه خوانده می‌شود و این‌گونه نوشته. اگر آمار تراکتورهای این زمانه‌ی محل را هم برآورد می‌کردی خوب‌تر می‌شد. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام جناب. امیدوارم این ۱۳ خصال نیکو در لحظه‌لحظه‌های زندگانی بشر رخ دهد. برترین‌ها، برترین‌ها هم می‌گویند و امام رضا علیه السلام یکی از آن برترین‌هاست که آفتابِ درخشنده‌ی مردمان خوب ایران‌زمین است. آنچه از این امام رئوف به پیروان رسیده، همه حکمت است و راه‌نشانِ حیات طیبه. سپاس که ارزش‌گذاری کردی.

 

پاسخ:

سلام دوباره آقای...

قید تامّ «هر» در گزاره‌ی پایانی‌ات، از نظر من نمی‌تواند درست باشد. آن‌سان که شما نیز به‌خوبی آگاه‌اید گزاره‌ی علمی آن‌هم در علوم انسانی و سیاسی با قید مطلق پذیرفته نیست. جدا ازین اشاره‌ی ادبی‌ام، با این دیدگاه شما توافق دارم؛ زیرا می‌دانم که ژرف‌تر از من می‌دانی اساساً تقدیس انسان‌هایی که در سیاست دخل و تصرفی داشتند، ناپذیرفتنی‌ست. حتی این افرادی که نام برده‌ای نیز، از نظر من دارای اشتباهات بزرگ و پیچانده‌ای بودند که مسیر را با پاره‌ای از آن یکدندگی‌ها ناهموارتر کردند. بگذرم. ممنونم. پوزش می‌طلبم.

 

بحث ۱۳۴ : این پرسش برای گفت‌وگوی سنجاق می‌گردد: با توجه به ارزش و آثار خودنقدی که نقش درجه‌ی یک در فرهنگ‌سازی و تمدن‌آفرینی ملت‌ها دارد، هم‌اینک ما ملت ایران دچار چه آفت‌ها و آسیب‌هایی هستیم؟ اگر نخواستید ریشه‌یابی کنید، دست‌کم بگویید بازتاب این کاستی‌ها بر جامعه‌ی ایران که گریبان‌گیر می‌شود، چیست؟ و اگر وجود آفت‌ها و آسیب‌ها را تأیید می‌کنید، بفرمایید چه باید کرد تا کمتر به آن گرفتار شد؟ و یا چه نباید کرد که بدان مبتلا نشد؟


پاسخم به بحث ۱۳۴

پیش‌پرداخت بحث: هم اکنون مردم ایران به برخی از آفت‌ها و آسیب‌ها گرفتارند که هرچه‌زودتر می‌بایست از آن رهایی یابند. وقتی درین عبارت می‌گویم مردم ایران، منظورم این نیست همه به یک‌اندازه چنین‌اند؛ یا همه به این ضعف‌های گریبانگیر، مبتلا هستند؛ نه، بلکه این بدین معنی‌ست چنین آفتی میان مردم سرشکن می‌شود و بُن و بافتِ جامعه را دچار کاستی می‌کند. من چهار نمونه برمی‌شمارم:


۱. در بیشتر مسائل -چه شخصی و چه عمومی- کمتر به عمق می‌روند و از ژرفای آن سردرنمی‌آورند. حال آن‌که ملت ایران اساساً دارای روحیات جست‌وجو و خردورزی بود؛ مانند نمونه‌ی برتر آن حضرت سلمان فارسی -سلام الله علیه- که نماد تحقیق در عقیده و باورپذیری بود و با پژوهش‌ها و سیر و سفرهای جهانی به مکتب برتر و غنی اسلام، ایمان راسخ و آزادانه آورد. اما اینک به گمان من مردم به علل و دلایل ناشناخته اغلب می‌کوشند بیشتر موارد پیش رو را سطحی ببینند و دست به تحقیق و مطالعه و کسب فرآورده‌های علمی نزنند. اگر سری به پایان‌نامه‌نویسی‌های دانشگاهی و حتی حوزوی بزنید حرفم را تصدیق و گواهی می‌کنید؛ که این پهنه‌ی تخصصی و مهم کم‌وبیش مبتلا به آفت خریدو‌فروش پایان‌نامه و تز است. از یک زاویه این کاستی عمومی شاید بازتاب اثرات فضای مجازی باشد که در آن سرعت و دروغ و شایعه و حتی تخریب و ستیزه جای کمتری برای به عمق رفتن گذاشته است. البته ناگفته نگذارم فضای مجازی ثمره‌ی علم بشری است و باید از آن بهره برد و در آن ورودی بایسته داشت.

 

۲. ملت نجیب ایران گرفتار کسانی شد که نه فقط شایسته‌ی کشورداری و مدیریت سیاسی نیستند، بلکه بخشی از آن دچار فساد اقتصادی و حتی ضعف شدید علمی و معرفتی‌اند. مثال می‌زنم: اگر مثلاً در آن دوره‌ی تاخت‌وتازهای ویرانگر، به جای کوروش، فتحعلی‌شاه، حاکم بود، چه‌ها به روزگار ایران که نمی‌آمد. کوروش تمام عمرش را بر زین اسب می‌نشست تا نگذارد ایران دچار کاستی گردد و حتی به مدد و نجات ملل ستمدیده‌ی دیگر می‌شتافت، اما فتحعلی‌شاه تمام عمرش را یا در حرمسرا بود یا در بذل‌وبخشش‌های بی‌جا.

 

من بر این گمانم که مجموعه‌ی مدیریت حکومت، حاصل جمع عقل جمعی ملت ایران نیست. نمی‌گویم باید نیست و نابود شوند؛ نه، می‌گویم این آفت همچنان دارد به درخت ملت چه به ریشه، چه به ساقه و چه به برگ‌ها آسیب وارد می‌کند. یک ملت سالم و بزرگ، مدیران و خدمتکاران بزرگ و سالم هم می‌طلبد.

 

۳. یک روی دیگر آفت این است که پاره‌ای از مردم به‌ویژه آنانی که نشان می‌دهند که جنبه‌های روشنفکرانه‌ی‌شان بر سایر ویژگی‌های‌شان غلبه دارد، ارزش فرآورده‌های انقلاب را یا انکار می‌کنند، یا نادیده می‌انگارند و یا حتی با آن سر ناسازگار دارند. این روحیات مطلق‌بینی که همه‌چیز را تیره‌وتار معرفی می‌کند، کشور و جامعه را در معرض بدبینی مطلق قرار می‌دهد که اثر ویرانگر آن خانمان‌سوز خواهد بود. ملت ایران اهل انصاف و عدالت‌خواهی بود؛ پس، درین فاز آن بخش از مردم که دچار این آفت‌اند، باید دست از سیاه‌بینی تام بردارد؛ چنین شیوه‌ای بافت وجودی ملت را صدمه می‌زد و تار و پود را از هم وا می‌کَند.

 

۴. پاره‌ای مردم دچار اسراف و ویرانگری طبیعت‌اند؛ اگر به یک پارک عمومی در دل طبیعت ایران سری بزنید حرف مرا تأیید می‌کنید که تا چه اندازه نسبت به محیط بی‌توجه و حتی بی‌رحم‌اند. میلیون‌ها زباله در دل طبیعت را آیا خارجی‌ها پاشاندند؟ یا همین بی‌توجه‌هان؟ هرچه هم آموزش و سفارش به‌کار می‌رود، گویا اثر ندارد. در اسراف نیز، بسیار بد عمل می‌شود از غذا و میوه گرفته تا آب. هنوز هم زیر دوش حمام چندین غسل می‌کند، باز هم قانع نمی‌شود. برای یک وضو که با یک نصف لیوان قابل ساختن است، یک بشکه آب هدر می‌دهد. برای وسواس خود صدها لیتر آب را نابود می‌کند و هنوز نیز با آب شُرب، ماشین و تراکتور و حیاط و کوچه و تریلی‌اش را شست‌وشو می‌دهد. به جای یک بشقاب، یک دیس پلو به شکم می‌ریزد و درجا زیر لحاف به خواب می‌رود.

 

پاسخ:

سلام جناب

۱. پیشتر از هر چیزی اول بیخ املای تو را بگیرم که در آخر پست، «غین» را «قاف» جا زدی! این ازین. شدی ۱۹.

۲. اگر سری به دامنه می‌زدی می‌فهمیدی چنان متن زیارت اربعین که نوشتی، فاخر و بکر بود که پست اول وبلاگم شد.

۳. سپاس از لطف و مهرت؛ که این مدرسه هم بحث جانمایی می‌گردد و هم محبت و علاقه‌ها به هم؛ که انسان از اُنس‌ها شادمان و شادکام می‌گردد. جناب آقاصدرالدین همآره به من لطف و اجلال داشته و دارد. ایشان خود استاد هستند و منِ ناچیز هرگز خودم را شایسته‌ی لقب «استاد» نمی‌پندارم.

۴. دیشب بحث‌های این یک‌هفته، همه را یکی‌به‌یکی خواندم. من به هیچ نوشته‌ای از اعضای محترم مدرسه بی‌محلی نمی‌کنم، بر عکس موبه‌مو همه را می‌خوانم. و تلاش دارم از نوشته‌های همه‌ی دوستان هم‌کلاسی بیاموزم.

 

ادامۀ پاسخ»

 
این پست شما منظور بود که در دامنه پست ویژه‌اش کردم. این نوشتۀ خوش‌ساختار شما بسیار ارزشمند و نگاه نوین به پدیدۀ مقدس و جهانی اربعین است. من ازین نوشته‌ات درس آموختم. عالی به آن پرداختی. پخته و آموزنده بود. ژرف بود. تا به حال کمتر دیدم کسی این‌گونه به این رخداد بی‌نظیر جهانی نظر بیفکند. تبارک‌الله.
 
به یُمن همین کارهای ارزنده است که زندگی برکت می افتد و معنویت به سرای خانه و سراچه‌ی دل وارد می‌شود. مگر انسان فقط پوست و گوشت و شکم است که جسم و کالبد، کلید شود؟ نه هرگز. و شما و همه‌ی زائرین عارف و عابد اربعین راه معنا را طی کردید و زیارت قبول دارید؛ رستگاری، والاترین آرزوی بشری‌ست. زیارات تمامی زائرین اربعین خاصه هم‌مدرسه‌ای‌ها قبول.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/866
  • دامنه | دارابی

تریبون دارابکلا

مدرسه فکرت

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دامنه‌ی داراب‌کلا

قالب کارزی چهارم : دامنه ی داراب کلا