مدرسه فکرت ۵۴ :: دامنه‌ی داراب‌کلا
Menu
مطالب دامنه را اینجا جستجو کنید : ↓↓

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پيشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعی
دنبال کننده ها
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و چهارم

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ... نیازمندی به پند و یادآوری و در اصطلاح قرآنی تذکر، منفعت قلوب مؤمنین است. تأیید می‌کنم این عبارت شما را که فرمودی: «همه ما کوتاهی در انجام چنین دستورات نابی داریم» آری؛ و من از همه بیشتر گرفتار این کوتاهی و تقصیر و قصورم. اساساً انسان‌ به این‌گونه سخنان که روح را به پرواز سالم‌تر مجهز می‌کند، احتیاج دارد، مثلاً وقتی هر یک از ما برای همدیگر آیه‌ی کرامت و تقوا در سوره‌ی حُجرات را می‌خوانیم و به یادِ هم، می‌آوریم که: گرامی‌ترین شما باپرواترین‌تان نزد خداست؛ به این معنا نیست، گوینده‌ی آیه خود را پیشتاز و یا پارساترین بداند. نه. من حقیقتاً هر متن معنوی یا اخلاقی و یا دینی که درین مدرسه می‌نویسم، خودم را دورترین فرد به آن حُسن می‌بینم، حتی بی‌توشه‌ترین. چون خودم از همه کس، بیشتر از کاستی‌هایم، گناهانم، و ضعف‌هایم آگاهی دارم. منطق بحث شما هم نشان از همین گوشزد دارد. خواهنده‌ی دعای خیرم. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام. ازین‌که اخلاق دینی و خدمت نظامی را پارادوکسیکال (=متناقض‌نما) خواندی، نکته‌ای مهم است، زیرا ویژگی نظامی که صلابت و توان جنگیدن است، با اخلاق ناسازگار می‌نمایاند. اما شهید سلیمانی، و خیل عظیم شهیدان دفاع مقدس و ایجاد نیروی مسلح مکتبی این فضا را دگرگون کرد و آنچه در جبهه دفاع مقدس رخ می‌داد، از چندین دانشگاه اخلاق پیشی داشت. آری؛ مرتبط‌بودن با علمای اخلاق، روح یک نظامی را پرورش می‌دهد. از بذل محبت و حرمت شما به شهید عزیز سلیمانی بسی متشکرم.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای... خواندم، نکته‌آمیز بود و نیز نکته‌آموز. البته من بند لوزی آبی را مخالف دموکراسی می‌دانم، چون درین زمانه، هر آن، صدها شهروند در مسافرت و گشت‌وگذار و سیاحت‌اند، لذا از نظر من بهتر همین است وقتی من مشهد هستم، مجاز باشم، رأی بدهم، هرچند حوزه‌ی انتخابیه‌ام سلماس باشد یا دشت‌ناز. لالیم باشد یا نائین. مرو باشد یا یزد. تهران باشد یا مهران.

 

ممنونم. خندیدم؛ چون قُرص روی دلیل خود ایستادی آقای .... جالب هم بود، چون سلامت رأی را مدّ نظر داری. من هم قُرص‌ام، نخند ! چون ممکنه مثلاً در هر رأی‌گیری بیش از ۳ و نیم میلیون ایرانی در سفر داخلی باشند؛ از مشهد مقدس گرفته تا مشهد اردهال. از دامنه‌ی خزر گیلان و گلستان و مازندران گرفته تا شهر «دامنه‌»ی فریدن اصفهان. و از بم گرفته تا قم. بگذرُم!

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۴)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگ‌انسانی آگاه و مهیّا بود؛ آگاه بود، چون‌ڪه به اعتراف خودِ جنگ‌سالاران آمریڪا، «ژنرال سلیمانی، یڪ نابغه» بود. مهیّا بود، چون‌ڪه جهان اسلام دست‌ڪم  از سه سو در تب و تعَب بود:

از دسیسه‌های دشمنان خارجی،

از ذلّت‌پذیری‌های سران ڪشورهای خائف و «شیرده»،

از مزدوری عده‌ای اندڪ از وطن‌فروشان خیانت‌پیشه ڪه حاضرند حتی با موساد و سیا و رژیم قبیله‌ای سعودی درآمیزند. با این وجود، گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زنده‌بودن یڪ ارزش و مزرعه‌ی آخرت است  و امانت و هدیه‌ی خدا، اما حاج قاسم سلیمانی برای شهادت بی‌تاب بود و از «مرگ» هرگز نمی‌هراسید و در مبارزه با امپریالیسم، بی‌باڪ بود: دست‌ڪم با این دو استناد، او در پی فیض و فوزِ شهادت بود:

 

یڪم: بارها از رهبری، عاجزانه طلبیدند ڪه برایش دعا ڪنند تا «شهید» شوند و با شهادت از این دنیا پَر بڪشند.

دوم: سلیمانی در ۲ مهر ماه ۱۳۹۷ وقتی گزارشی در رابطه با تهدیدات شده بود در بالای آن گزارش نوشته بودند:

«خداوندا ! از تو می‌خواهم به دست بدترین دشمنان اسلام ڪشته شوم.»

و چه ڪسی بدتر -و به تعبیر رهبری: «شقی‌تر»- از رئیسِ بدنام و شَریر ڪشور یاغی، امپریالیستی و تاراجگر آمریڪا.

۱۷ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

دامنه:

رهبری در سخنرانی دیروز (۱۶ بهمن ۱۳۹۸) باز نیز موضع رسمی انقلاب اسلامی ایران را در باره‌ی سرزمین فلسطین و «فلسطینی‌الاصل‌»ها، شجاعانه و به‌طور شفّاف بیان ڪرده، و  طرح ظالمانه و منحرفانه‌ی «معامله‌ی قرن» ترامپ را درهم فرو ریختند، ڪه به دلیل اهمیت آن در اینجا ارائه می‌ڪنم: بیشتر بخوانید ↓

«تنها راه برای صلح و حل مسأله‌ی فلسطین، نظرخواهی از مردم فلسطینی‌الاصل با هر مذهبی اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی است تا با رأی عمومی آنها، نظام مورد نظرشان بر سراسر سرزمین فلسطین حاڪم شود و درباره‌ی فلسطین و امثال نتانیاهو و دیگران نیز خودشان تصمیم‌گیری ڪنند... ان‌شاءالله این هدف محقق خواهد شد و شما جوانان آن روز را خواهید دید و به توفیق الهی در بیت‌المقدس نماز خواهید خواند.»

 

پاسخ:

سلام... . عین جمله‌ی من در متن را دقت بفرما که نوشتم: «گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زنده‌بودن یڪ ارزش و مزرعه‌ی آخرت است  و امانت و هدیه‌ی خدا،..» این نگاهم همان چیزی است که شما به‌درستی به من تذکر دادی، یعنی هم خوب‌زیستن، هم خوب‌مردن. سعی کرده و می‌کنم از زاویه‌های مختلف این شخصیت را که زنده‌ی تاریخ است، به اندازه‌ی تکلیف و شناخت و عشقی که به شهید سلیمانی دارم، بنویسم. از زیرنویسی‌های دانشمندانه‌ات نیز خیلی‌خیلی ممنونم و بهره‌مند.

 

پاسخ:

اگر دقت کرده‌باشی من هم مانند خودت -که بر مفهوم «موضع‌گیری» انگشت گذاشتی- در تاج متن خود نوشتم: «باز نیز موضع رسمی انقلاب اسلامی ایران را...» بنابرین، دقت و هوش شما ستودنی‌ست. شما در مباحث، خیلی ذکاوتمندانه موم را از عسل می‌کشی، شیره را از انگور، و عطر را از گشنیز. ممنون.

 

پاسخ به یک کاربر در یک گروه ایتا:

سلام بزرگوار و گرامی و دانشمند...

من مطالب شما را خواندم. از نقد شما نیز بهره می‌برم. اما دو نکته را چون حضرت‌عالی را با خودم صمیمی و صادق می‌دانم، مطرح می‌کنم: من در باره‌ی شورای نگهبان دیدگاهم انتقادی است، بنابراین ممکن است در این زمینه نظرم با آنچه رهبری می‌فرمایند، فرق داشته باشد که ایشان هم نظرشان این است مردم اگر در هر موضوعی با رهبری اختلاف فکری داشته باشند، به معنای مخالفت و ضدیت نیست.

 

من عادل‌بودن را به معنی معصوم‌بودن و بی‌اشتباه‌بودن نمی‌دانم. آنان علاوه بر افکار جناحی، رفتار جناحی هم دارند. تأیید صلاحیت آقای احمدی نژاد در دو دوره‌ی ریاست جمهوری و نیز تأیید صلاحیت آقای حسن روحانی در دو دوره‌ی ریاست جمهوری نشان از آن می‌دهد اصطلاح «استسلاقی» که برای اعضای این نهاد نگهبان بکار بردند، درست است، گزاف نیست، نه استصوابی است و استطلاعی. چون سلیقه هم در این نهاد، گاه به گاه بر ضابطه چیرگی دارد. حال آن‌که این دو نفر، برای این مقام دارای شرائط جامع نبودند؛ آن یکی افکار پریشان داشت، این یکی افکار غرب‌ستا. اگر سیاست سازش مرحوم بازرگان در برابر آمریکا نادرست بود، که بود، سیاست سازگاری و بند و بست این فرد در قالب مذاکره‌ی خفّت‌بار نیز نادرست و حتی می‌توان گفت ضد امنیت ملی بود. من از اول هم موضع‌ام نسبت به مذاکرات و خود ایشان، نقادی و مخالفت فکری بود.

 

با این وجود، من هرگز نه برآشفته می‌شوم از اقدامات شورای نگهبان و نه نیاز می‌بینم خودم را به این امور ملال‌آور خسته کنم. عادت کردم که چنین، ببینم. روشن سازم که به روشنگری‌های شما نسبت به این قضایا، هم ارج می‌نهم و هم آن را بی‌اجر نمی‌دانم.

التماس دعا

برادرت: ابراهیم


درخونگاه

پریروز از شاتل« درخونگاه» را به تماشا نشستم. (درخونگاه منطقه‌ای از مناطق شهر تهران است) یادداشت‌هایی هنگام دیدن فیلم نوشتم ڪه اینڪ تبدیل به یڪ متن می‌ڪنم. البته ضعف‌ها و تیرگی‌ها درین فیلم، از نگاه من زیاد است، اما نمی‌توانم از نڪاتی ڪه مؤثر دیدم، به اشتراڪ نگذارم، پرده‌پرده می‌ڪنم تا برداشت خوانندگان را آسان‌تر سازم:

 

پرده‌ی ۱. رضا (امین حیایی) از ژاپن به ایران برمی‌گردد؛ پس از هفت‌هشت سال ڪار و تلخی‌ها. به مادرش می‌گوید از یڪ ژاپنی پرسیدم چرا این‌همه پیشرفت ڪرده‌اید؟ گفت به سه علت: نسل جوان، هدف، چندخدایی! یعنی هر چی نفع دارد همان دین‌شان است!

 

پرده‌ی ۲. مادر ڪه فقر و فلاڪتش ڪِش آمده است، می‌گوید من الان آدم می‌خواهم نه گرگ و سگ.

 

پرده‌ی ۳. رضا با اِعجاب می‌گوید زیرِ پاشون آبه، اما انگار رو آتیش‌اند. اشاره‌ی حیایی است به تحرڪ ژاپنی‌ها.

 

پرده‌ی ۴. رضا شخصیت محوری فیلم ڪه فردی با سابقه‌ی شرارت و ... است و برادرش در جبهه شهید شده، وقتی در اتاق، مادربزرگش را می‌بیند او را «خورشید» خود می‌خواند. با این‌ڪه «لات» است و از ژاپن برگشته، اما احترام به جدّه را برای خود ارزش می‌بیند.

 

پرده‌ی ۵. رضا وقتی می‌بیند هنوز دور و بری‌هاش با منجلاب ڪژروی مانند زورگیری، قمه‌ڪشی و آزار شهروندان وداع نڪردند می‌گوید هرچه پیرای آنجا ڪار می‌ڪنند، اینجا جوانا لالا. و از سرِ فسوس می‌گوید پیرمرد ۸۰ساله می‌ره تازه تنیس یاد می‌گیره و گیتار.

 

پرده‌ی ۶. فیلم در یڪ صحنه ڪارگاه دستڪش‌سازی لاستیڪی را نشان می‌دهد ڪه دو چیز را برساند: ڪارگران آن، همه زنان پایین‌شهری‌اند، دستڪش هم سرانجام به دست همان زنان است ڪه باید دستشان بڪنن و برای خانه‌های بالاشهری ڪار ڪنند.

 

پرده‌ی ۷. وقتی حیایی از جمشید هاشم‌پور سراغ رفیق قدیمی‌اش را می‌پرسد، جمشید می‌گوید اون دیگه هیچ رقمی مانند گذشته‌اش نیست. یعنی رفت پیِ فساد و تباهی.

 

پرده‌ی ۸. وقتی رضا از پدرش می‌پرسد چرا آن‌همه پول توی حسابم را به باد دادید؟ جواب داد توی قیر بودیم، توی گیر بودیم. حیایی می‌گوید من به «یِن» پول درآوردم، نه به ریال. اما حیایی هنوز نمی‌داند یڪ نزول‌خوار پول را با حیله و نیرنگ از چنگ مادر درآورد، چندی سود داد و سرانجام دررفت.

 

پرده‌ی ۹. وقتی حیایی برای نجات رفیقش از زندان به او می‌گوید تو را با پولی ڪه ژاپن درآوردم، از زندان درمی‌آورم، رفیقش می‌گوید نه، من بیرون ڪلی بدهڪارم، زندان باشم آزادم، بیرون بیام در زندانم!

 

پرده‌ی ۱۰. حیایی زمینی خشڪ و دورافتاده را معامله می‌ڪند ڪه تا پرورش ماهی بزند، و می‌گوید هر ڪس را ڪه دیدی جَنم دارد اما ڪار ندارد، بگو بیاد پیشم ڪار بدم. اما پولش را ڪه به حساب مادر بود، نزول‌خوار یڪجا قورت داده‌بود و نقشه‌ی ڪار حیایی بر باد.

 

پرده‌ی ۱۱. در یڪ صحنه‌ی فیلم، سریال «سلطان و شبان» در اتاق مادر در حال پخش است ڪه دیالوگ آن به این می‌ماند: این گوسفندان مانند درباریان تو نیستند! ڪه هر چه فرمان بدی، بله‌قربان بگویند، اینا را با با حُش‌حُش‌ش‌ش‌ش‌ش‌ش بچرانی، نه با فرمان و دادوبیداد!

 

پرده‌ی ۱۲. فیلم، سراسر صحنه است، سخن و درد و البته مقداری هم مسأله‌ساز و تیره‌نما، اما در جایی ڪه می‌بینی ڪف پای مادربزرگ پیر و زمین‌گیر، با دستان مادر با ولَرم، مهربانانه پاشویی می‌شود، دل انسان آرام می‌گیرد؛ آداب و ادبی برخاسته از اسلام و ایران. والسلام.

 

۱۷ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۵)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی، رفتار و افڪار دیپلماتیڪ در میدان سیاست دڪتر محمدجواد ظریف را بیشتر از همه درڪ می‌ڪرد، و دڪتر ظریف نیز، رفتار و افڪار سیستماتیڪ در میدان مقاومت حاج قاسم سلیمانی را. زیرا در هر ڪشور پیشرفته و یا پیشتاخته‌ای، این دو مسیر مانند دو خطِ یڪ ریل است و سلیمانی و ظریف گویی لوڪوموتیورانِ این ریل بودند؛ ریل رو به جلو.

 

نمونه این‌ڪه خود آقای ظریف اخیراً در دانشگاه فرماندهی و ستاد (دافوس)  معترف شد ڪه «همراهی دیپلماسی و قدرت نظامی با هم» فرمول من و شهید سلیمانی بود... دیپلماسی هر زمان باید از این توان [قدرت معنایی] بهره بگیرد و هر زمان لازم بود باید به آن خدمت ڪند. این فرمولی بود ڪه من و سپهبد سلیمانی توأمان مورد استفاده قرار می‌دادیم.»

 

اگر دنباله‌ی سخن ظریف را دقت ڪنید سرشار از پیام است: «این روزها ما و مردم منطقه داغدار فرمانده‌ای هستیم ڪه برای ما الگوی فهم و خردورزی بود. شهید سلیمانی از بزرگوارانی بود ڪه با فهم دقیق راهبردی و شجاعت بی‌نظیر توانست تحولی را در منطقه ایجاد ڪند ڪه ما باید با همان فهم راهبردی و نگرش درازمدت بتوانیم نتایج و میوه‌های آن را در نهادینه‌ڪردن تحول عظیمی ڪه در منطقه و جهان در حال اتفاق است بچینیم و به دست آوریم.»

 

بنابرین، یڪ نتیجه‌ از نتایج این قسمت این است ڪه بزرگ‌مردِ اندیشمند شهید قاسم سلیمانی در نگره و نگاه امثال آقای ظریف، یڪ «مدرسه» است و یڪ «راه». و این راه، به اقتدار ایران انجامیده، به دفع شرّ دشمنان، و به هراسِ فزون در دل زَبونان.

 

نڪته: ڪاش دولت ۱۱ و ۱۲ به جای اعتماد به غرب، به سیاستِ بر سِر عقل آوردن دولت‌های منطقه روی می‌آورد، تا آنگاه خود غربی‌ها (اروپا و آمریکا) با سرافڪندگی به ایران رو می‌آوردند. به‌هرحال، آقای ظریف به اشتباه بزرگش پی برده است، اما دولت او، هنوز هم از اروپا و حتی آمریڪا چشم یاری! دارد.

۱۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

منبع عکس

پیشنهاد چاپ اسکناس با تصویر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از سوی دوستداران آن شهید عزیز. امید دارم که سکّه هم به اسم آن بزرگ‌مرد خردمند ضرب شود.

 

پاسخ:

سلام. در موضوع بود نکته‌ام، نه خارج آن. آنچه شما فراتر از بنده می‌دانی و به آن اِشراف داری، چنانچه بخواهی تبیین بفرمایی بهره می‌بریم. من دانسته‌هایم کفاف گفتن ندارد. درود.

 

پاسخ:

سلام... اسلام عزیز ورق‌های تاریخ‌ درخشانش با شهیدان «مُقطّع الاعضا» عطر و رایحه گرفته، که سالار شهیدان آن، آقا اباعبدالله الحسین -علیه‌السلام- است و شهید قاسم سلیمانی پیرو نظری و عملی این مکتب انسان‌پرور حسینی بود. این قهرمان ملی و بی‌همتا، خار دل پرکینه‌ی دشمنان این مرز و بوم خواهد ماند و اُسوه‌ی نسل پرواپیشه‌ی ایرانیان و ایمانیان.

 

وفات حضرت ام‌البنین

امشب، شبِ وفات حضرت ام‌البنین -سلام الله علیها- است. با عرض ادب و احترام به پیشگاه آن مقام بلند، آن مادر گرانقدر، آن پرورش‌دهنده‌ی حضرت ابوالفضل العباس -سلام الله علیه_ یک سخن شیدانه‌ی ایشان را که از ژرفای جانش پس از واقعه‌ی عظیم عاشورا، بر زبان جاری شد، تقدیم به دوستان اهل معرفت و مودّت به اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌کنم:

حضرت ام‌البنین با شنیدن خبر شهادت چهار فرزندش و امام حسین (ع) چُنین گفت:‌

«ای کاش فرزندانم و تمامی آنچه در زمین است فدای حسین می‌شد و او زنده می‌ماند.»

درود بر این گونه روح‌ها و برین نوع اوج‌ها.

 

پاسخ:

سلام
ارادت و معرفتت به اهل‌بیت -علیهم‌السلام- برای این بنده، هم درس است و هم عبرت. درسه، چون راهِ رفتن تو، راه‌رفتن مرا هم بر من می‌گشاید. عبرته، چون بیراهه‌‌ها را بر رویم می‌بندد. مشق شما سادات گرامی، سرمشق من است.

 

پاسخ به یک کاربر در یک جمع دیگر:

یک استدلال سُست هم در نوشتار امروزت بود که اظهار داشتی خیلی وقت است دیگر شهریه امام زمان عج نمی‌خوری.

پاسخ من تمثیل است نه استدلال:

حرفت مثل این می‌ماند که مثلاً کسی بگوید من به مادر مدیون نیستم، زیرا پس از دو سالگی دیگر از شیر مادر افتادم!

اما شیر مادر در همان دو سال، تا پَرکشیدن به سرای آخرت در رگ‌ها و نسوج جاری است. شهریه، حکم همین شیر مادر دارد، چه یک ماه، چه چندماه و چند همه ماه آن را خورده باشند یا هچنان بخورند!


پاسخ:

سلام جناب آقا...

تردیدی بر من تنیده نیست که وقتی برای مطالب مربوط به سردار نامدار اسلام شهید سلیمانی احترام قائلی، اندیشه‌ات خواهنده‌ی افکار و رفتار سلیمانی‌ست. زمان فراوان نیاز است تا کسانی که این شخصیت بزرگ ایران در تمامی اعصار را نمی‌شناسند، بشناسند. اما لایه‌های معنوی این انسان، حقیقتاً یک مدرسه‌ی ابدی‌ست. بگذرم.

 

در همان زمان، همین مدرسه نوشته بودم، ظریف با استعفای احساسی کار خود را تمام کرد، نه کار انقلاب اسلامی ایران را. اما منش و بینش شهید سلیمانی بود که به سراغ ظریف شتافت و او را به اقناع و بازگشت رساند. از این نظر می‌گویم ظریف از همه بیشتر سلیمانی را درک می‌کرد. یعنی در درون دولت ۱۱ و ۱۲. وگرنه سلیمانی را کسانی تا اعماق می‌شناختند، که از جایگاه نامرئی قدرت و نفوذ وی در سه عرصه‌ی رزم لازم، دیپلماسی باحکمت و معنابخشی به زندگی باخبر بودند. بگذرم.

 

فردا «در مدرسه‌ی سلیمانی» یک فراز از ژرفای تفکر او را در باره‌ی آل سعود خواهید خواند تا بر خوانندگان دانسته شود او تا کجا به درد جهان اسلام به دیده‌ی درمان می‌نگریست و راهبرد عقلانی داشت، نه احساس زودگذر. از توجه‌ی فکری و نقادانه‌ی شما بی‌اندازه خرسند شدم و مُتمنّی همین صراحت در نظر و نقد هستم. درود.

 

به این پاسخ بالایم به جناب ...، یک جمله می‌افزایم و آن این‌که آقای حسن روحانی در موضوع هسته‌ای و مذاکرات جهانی، خود را صاحب ایده می‌داند، و او آقای ظریف را برای اجرایی‌کردن ایده‌ی خود می‌خواست. این‌گونه نبود که ابتکار کامل در دست ظریف باشد. هرچند آقای ظریف از خاندانی تاجرپیشه و مرفّه برخاسته و اصلی‌ترین زمان عمرش را در آمریکا سپری کرده، و به ایده‌ی حسن روحانی، هم علاقمند گردیده و هم بعد تئوریکی نوین می‌داد، اما روحانی اساساً دنبال این بود، که آن حرف درگوشی مرحوم رفسنجانی را تعقیب کند، نه این‌که از خیابان ولی‌عصر بالاتر از راه‌آهن، دستوراتش را بگیرد. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام
یک نکته این‌که نظام بین‌الملل، با تغییر بافت قدرت در درون نظام سیاسی آمریکا دچار ضعف و خطر شده است. دیگ جوشان نخبگان قدرت در ساختار یک‌جانبه‌گرایی آمریکا، آینده‌ی جهان را هدف قرار داده است. در این میان، فقط ایران بود که شاخ آمریکا را بشدت شکست. و تردید ندارم، نویسندگان صاحب‌نظر سیاسی جهان، پاسخ موشکی ایران به آمریکا را به عنوان یک متغییر دگرگون‌ساز نظام بین‌الملل، به مثال تبدیل خواهند کرد. ایران، تمام معادله‌های منطقه‌ای آمریکا را برهم زد، که از برخی از آنها نمی‌توان اسم برد.

 

پاسخ:

سطح بحث را وقتی به سمت مسائل فرعی کاهش دهی، و مرا هم بیگانه از رنج مردم بدانی و فردی بی‌اطلاع از واقعیت اجتماع، در واقع تکاپوی بحث برای من تمام می‌شود و به تکافوی مباحث می‌رسم.

 

معتقدم سطح دانش و بینش اعضای محترم درین مدرسه، آن‌چنان بالاست، که نوشتن‌های من درین باره، چیزی بر دانایی کسی نمی‌افزاید. در واقع سطوح دانایی افراد از جمله حضرت‌عالی به اشباع رسیده است. نکته‌ای هم اگر در میان بحث شما و جناب صدرالدین گفتم، جنبه‌ی روابط بین‌المللی داشت. چون برخی از حوادث در طول دو قرن گذشته، متغیر دخیل در این علم شده است. پوزش.

 

فقط ناگفته نگذارم، یک متر ایران را با هیچ کجای جهان عوض نمی‌کنم، و هیچ جایی بهتر از ایران فعلی ما نیست. منهای اماکن مقدسه‌ی دینی و مذهبی که نزدم فرامرزی‌ست و فراملی.

 

پاسخ:

وقتی آمریکا مانند یک «درّنده‌ی وحشی» به براندازی انقلاب اسلامی ایران روی آورده، شاخ‌شکستن این درّنده‌ که به هیچ قواعد بین‌المللی و به هیچ قیود انسانی اعتنایی نمی‌کند، بالاترین مدیریت محسوب می‌شود.

 

این جمله‌ات که نوشتی: «ایران مانند مصر دوران عبدالناصر شده که داره از درون می پوسد..» از ادعاهایی‌ست که نیازمند ارائه‌ی شاخص‌های علمی‌ست. همین‌طوری نمی‌شود رأی شاذّ داد.

 

وقتی می‌گویی «آمریکا به ما ربطی ندارد»، در واقع خیلی آسان صورت‌مسأله را داری پاک می‌کنی، اگر شما با آمریکا کار نداری، آمریکا با نابودی ملت ایران کار دارد، زیرا ایران سدّ نفوذ غارتگری‌ست. ایده‌ی شما نزدتان محفوظ. من به این ایده‌های جناب‌عالی لباس واقعیت نمی‌پوشانم. مشکلات بیشتر کشورهای اروپا از ایران بیشتر است. مگر کشوری بدون مشکل هم داریم؟! اگر داریم یکی را به من نشان دهید!

 

پاسخ:

اندیشه‌پردازی‌های شما برای من حکم درس و یادگیری دارد. در دانشگاه‌ها برای گذراندن برخی از درس‌های تخصصی، باید واحد درسی پیش‌نیاز را بگذرانی. بنابراین، با گذراندن برخی پیش‌نیازها، خودم را شاگرد مستعدی برای نوشته‌های تخصصی‌ات می‌دانم. در کلاس بحث اینجا هم خوبی‌اش اینه، نمره ملاک نیست، فهم و دریافت معیار است. درود.

 

پاسخ:

اشاره‌ی برحق و دردمندانه‌ات از آفت فساد، قابل انکار نیست و باید برای زدودن آن از ساحتِ هم حکومت و هم جامعه کوشید. فقط حکومت نیست که دچار فساد شد، جامعه هم ازین بلیه بری نیست.

 

اما وقتی از ایران در برابر فشار بیرونی بحث می‌کنیم، من نظرم این است از حقانیت و آرمان درست انقلاب اسلامی باید قاطع دفاع کرد. آن یک چیزی‌ست، این چیز دیگر. من، به عنوان یک شهروند منتقد سیاست داخلی نظام هستم، اما از انقلاب در برابر تمام دسیسه‌های بیرونی که دستی در داخل هم دارند، به وُسع خود می‌ایستم و تا می‌توانم حرفم را به جمله، و جمله‌ام را به متن، و متنم را به موضع و موضع‌ام را به آرمان می‌رسانم. در وجود شما هم همین نگرش را می‌بینم، تردیدی ندارم، زیرا روشنگری‌های شما جنبه‌ی روشنفکرانه و دین‌مدارانه دارد.

 

پاسخ:

خونه‌ی مرحوم حسن بابویه داماد یوسف در جفت‌کوه، به گمانم عصر تاسوعا بود بحثی داشتیم از علت حرکت امام حسین علیه السلام به کوفه. آنجا گفته بودم برخی از مردم مدینه و مکه، چون آسایش خود را به هیچ چیزی عوض نمی‌کردند، حرکت امام حسین را خطرناک و حتی به زعم خود نادرست می‌دانستند و‌ حتی تعدادی بزرگان کوشیدند، ایشان را از آن حرکت بازدارند. اما امام می‌دانستند که اسلام به او آموخته، راه، همان است که وی را به عاشورا می‌رساند. عاشورا، یک واقعه نبود، بلکه تفسیر عملی اسلام بود. خودت که بیش از همه‌ی ماها ازین مکتب، تبعیت داری. جواب نکاتی از نوشته‌ات همین است که یادآوری کردم. وگرنه راه‌ها برای تسلیم و سازش و سازگار نشان‌دادن زیاد است.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۶)

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی، حتی نسبت به «شیردِه»ترین ڪشور منطقه به آمریڪا -یعنی حڪومت آل‌سعود- برنامه‌ی دلسوزانه و شیوه‌های قانع‌کننده داشت. یعنی نمی‌خواست این ڪشور وسیع و غنی جهان اسلام، تا این حد دچار توهّمات ویرانگر باشد. ازین‌رو، حتی برای استخلاص (=رهایی‌دادن) آل‌سعود از نگرش‌های خطرناڪ، و دست‌برداشتن از افڪار تنش‌زا، معتقد به ڪمڪ‌ڪردن بود. به گفته‌ی یڪی از دیپلمات‌های ایران در منطقه، شهید حاج قاسم سلیمانی همیشه:

 

«می‌گفت ڪه آنها [سعودی‌ها] را باید ڪمڪ ڪنیم چون توهّم‌های خطرناڪی دارند ڪه سبب آسیب‌زدن به خودشان و جامعه و منطقه می‌شود. چون دچار اشتباه هستند و نمی‌توانند نگاه درستی به امور داشته باشند. او دوست داشت به آنان ڪمڪ ڪند. حتی زمانی‌ڪه هیأت‌های امنیتی از امارات، عربستان یا بحرین می‌آمد دوست داشت با آنان ارتباط بگیرد و نظراتشان را بداند و برخی مشورت‌ها به آنها بدهد.» 

۱۹ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام
بله، چون به هجرت‌دادنِ واژگان به صحن مباحثات، باور و اشتیاق دارید، به چنین کاری اهتمام می‌ورزم. چنانچه می‌دانید تکاپو یعنی دوندگی‌فکری، که ذهن را به شتاب در تفکر و اندیشیدن وا می‌دارد تا با انرژی‌زایی، بحث‌ها به جریان افتد. اما تکافو یعنی بسندگی در بحث. یعنی کفایت‌ و کافی‌بودن و بس‌بودن. لذا در مباحث، وقتی ادلّه (=دلیل‌آوری‌ها) به وفور رسید در اصطلاح می‌گویند به تکافوی ادلّه رسیدیم. یعنی دیگه بَس است.

 

بد نیست خاطره‌ای یاد کنم:

یادم است در مناظره‌ی میان آقایان محسن کدیور و عباس عبدی در روزنامه‌ی سلام (در اواخر دهه‌ی شصت، یا اوایل دهه‌ی هفتاد) که من کتابش را همان زمان خواندم، طرفین برای همدیگر، لایه به لایه از تکافوی ادلّه می‌گفتند و از ادامه‌ی بحث انصراف می‌دادند و بحث در هر مرحله‌ای اَبتر و دُم‌بریده رها می‌شد.

 

شاید یک علت چنین وضعی این باشد، طرفین بحث به اصول بحث وفادار نیستند و به قول رایج: این شاخه و آن شاخه می‌پرند. بگذرم. و آشکار سازم بنده درین درگاه مدرسه، از تکاپوهای شما همآره متنعّم می‌شوم. و اغلب برای من تکافو محسوب می‌شود و پذیرابودن. ممنونم.

 

کمی در باره‌ی جنگ هیبریدی

 

هر گاه یک سوی جنگ، با ترکیبی از انواع هجوم، و با میزان فراوانی از پیچیدگی، به نبرد برخیزد، به چنین ستیزی جنگ هیبریدی می‌گویند.

 

این لفظ در یک بُعد، معنای «دو رگه» را هم می‌دهد. جنگ‌های نوین اغلب هیبریدی است، یعنی ترکیبی. ترکیب (=درهم آمیختگی) از عملیات روانی، نبرد رسانه‌ایی، جنگ سرد، تهاجم نرم، بکارگیری موشک، نبرد سایبری، پایش پهپادی، اخلال در دیپلماسی، تحریم اقتصادی و... .

 

مقصد مخفی این نوع جنگ، فروپاشی نظام حریف است، اما با درجه‌ی بسیاربالا و حرفه‌ای از ایجاد ابهام و سردرگمی در ذهن مردم؛ به‌طوری‌که از تشخیص راهبردها و تاکیتک‌های کشور ستیزه‌گر باز بمانند و به شماتت خود در داخل مشغول شوند.

 

از نظر من، توئیت‌های ضد و نقیض ترامپ علیه‌ی ایران شاخه‌ای ازین نبرد هیبریدی است که یک تیم حرفه‌ای آن را پیش می‌برد. بالاترین باخت این است، شهروندی غفلت کند و غافلگیر شود، او درین حالت ناخودگاه بی‌آنکه خود متوجه‌ی رفتارش باشد، مهره‌ی نامرئی نبرد هیبریدی می‌شود.

 

پس، درک کنیم که چرا رهبری، باز نیز کُد داده‌اند که «باید قوی شویم تا جنگ نشود» و حتی جمله‌ای معنادارتر گفته‌اند که: «تهدید دشمن تمام شود.»

 

۱۹ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

تکمیل بحث بالا: از نظر من «باید قوی شویم تا جنگ نشود.» بالاترین فلسفه‌ی صلح در نظام نوین جهانی‌ست. چون آن دوره و قرن که می‌گفتند: «تلاش کنیم تا صلح باقی بماند»، جای خود را به تفکر ستیزه‌گرانه‌ی قدرت‌ یکجانبه‌نگر آمریکا داده است که حتی ماهاتیر محمد رئیس توسعه‌نگر مالزی از این رفتار آمریکا احساس خطر کرده‌است؛ هم ترور سلیمانی را و هم «معامله‌ی قرن» را برای امنیت بین‌الملل مخاطره‌آمیز دانست.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۷)

 

به نام خدا. سلام. به روایت یاران نزدیڪ شهید حاج قاسم سلیمانی، ایشان برای سلامت و تغذیه‌ی نیروهای رزمنده در طول دفاع مقدس اهمیت به‌سزایی قائل بودند.

 

ڪمتر جبهه‌رفته‌ای انڪار می‌دارد ڪه: نابسامانی در جنگ نبود، غافلگیری نبود، بی‌آبی در گردان نبود، مشڪل غذا پیش نمی‌آمد، و حتی گاه تدابیر از میان فلان گردان از میان نمی‌رفت و گردان، گروهان بازنمی‌گشت و گروهان، دسته. نه. این ڪاستی‌ها رخ می‌داد. چون، جنگ است، شوخی ڪه نیست.

 

اما من از سرگذشت‌های عجیب این بزرگ‌مرد نامدار خوانده و دانسته‌ام ڪه او همیشه مراقبت داشت ڪه دست‌ڪم مشڪلات سلامت و تغذیه‌ لشڪر ثارالله ڪرمان را دربر نگیرد. یعنی علاوه بر احاطه بر بُعد نظامی، «به سلامت و تغذیه‌ی نیروها بسیار توجه می‌ڪرد.» زیرا در جنگ، این دو عامل (سلامتی و تغذیه)، بُنیه‌ی نیروهای جنگ و روحیه‌ی رزمندگان را ضامن است، این دو اگر نادیده گرفته شود، انسجام درونی و شیرازه‌ی دفاعی از هم می‌پاشد.

 

جد‌ّی‌بودن سلیمانی در همه‌ی ابعاد موجب می‌شد تا نیروهایی ڪه به او سپرده شدند با ڪمترین آسیب مواجه شوند؛ هرچند در جنگ نمی‌توان همه‌ی عوامل را مانند زمان صلح و آرامش به دلخواه خود، تحت ڪنترل درآورد و مدیریت تام ڪرد. زیرا هر جنگی دو سر دارد: دفاع‌ڪنندگان (=ایران و محور مقاومت) و جنگ‌آفرینان (=عراق و داعش).

 

خوانندگان بزرگوار را به مورد استنادی زیر در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه‌ی ایران، توجه می‌دهم ڪه حاج قاسم تا چه میزان به حراست از جان و خون رزمندگان، دغدغه و دقت و نظارت داشت:

 

«مسئول مهندسی لشڪر ثارالله تعریف می‌ڪند؛ روزی با یڪی از نیروهای ستاد لشڪر در عملیات به حاج قاسم رسیدیم. در حین عملیات چند نفر شهید شده بودند. ایشان با صلابت رو به ما ڪرد و گفت: «اگر در ڪار مهندسی‌تان ڪوتاهی ڪرده باشید در خونِ همه‌ی این شهدا سهیم هستید.»

 

۲۰ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در باره‌ی امام‌جمعه‌ی دیرین شهرمان،

و ادای احترام به آن مقام:

 

یادی از مرحوم طبرسی

به نام خدا. مرحوم آیت‌الله شیخ نورالله طبرسی برای من، نامی بسیارآشنا و مأنوس است. نه حالا، ڪه آن زمان دور، ڪه در «بلوار ارتش» ساری به نمازجمعه‌اش اقتداء ڪرده بودم و چند باری هم در مصلّی.

 

وظیفه‌ی خود می‌دانم درگذشت این عالم دینی را به فرزند گرانقدرشان جناب حجت‌الاسلام آشیخ مهدی طبرسی و تمام روحانیون در مدرسه‌ی فکرت تسلیت بگویم. روح آن روحانی حامی انقلابیون و رزمندگان، با روح اولیای مقرّب خدا محشور. ان‌شاءالله.

۲۰ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام

یک نگاه، یک نگرش، یک خواهش

از توضیحاتی که به نیابت از جناب... مرقوم می‌فرمایی نشان می‌دهی به مخاطب و منتقد احترام می‌گذاری. این اخلاق شما، برای من یک آینگی است، که انسان را به دیدن نیکی‌های شما مدد می‌رساند و زمینه‌ای برای زدودنِ زنگارها می‌گردد.

 

هیچ پاسخی حتی پاسخ شما به جای آقای ... -که نزدیک‌ترین فرد به جناب قربانی هستی و افکار ایشان را بیشتر از همه باخبری- پر نمی‌کند. حتی ممکن است منِ خواننده پیش خود بگویم از کجا معلوم جواب ایشان همین است که جناب آقای... نیابت کرد!

 

در اینجا با کسب اجازه از شما و ارادتی که به جنابان: ... و ... دارم پیشنهادم به جناب آقای ... این است: بهتر می‌بینم وقتی عضو فعال این مدرسه یعنی جناب ... در بیشتر پست‌های آقای ... نظر، یا نقد، یا توضیح، یا توشیح و یا حتی ردّیه می‌نویسد، جناب ... از این اقدام منطقی و تبادل فکری، نگذَرد.

 

البته دأب من این نیست که اراده‌ی کسی را تغییر دهم، اما انتظارم را آشکار کردم. به عنوان خواننده‌ی متن‌های مدرسه تا کنون مشاهده نمودم آقای ... بی‌آن‌که بر دل بگیرند، همچنان زیر نوشته‌های آقای ...، نظر خود را با رعایت ادب و منطق می‌نویسد، و شاید هم بر خود تکلیف می‌داند. اما جناب قربانی به نظر می‌رسد از کنار تمام نقد و نظرهای آقای ... بر نوشته‌های خود، می‌گذرد. نمی‌گویم دارد بی‌اعتنایی می‌کند، می‌گویم صورت خوشایندی ندارد. زیرا اینجا مدرسه است، آن‌هم فکرت، نه کانال، که یک‌طرفه است و یکّه‌نویسی.

 

باز هم روشن کنم، اختیار، با اَخیار است و من فقط توقّع‌ام را به میان آوردم. چون نمی‌شود، من متنی بنویسم، نقد شوم، اما به نقدم هیچ پاسخ یا نکته‌ایی نفیزایم. در انسان، هیچ چیز جای نُطق و مهر و حُبّ را تنگ نمی‌کند، اگر کرد، بدانیم متغیّرهای مزاحم ما را از اصالت خردورزی دور می‌سازد. مخصوصاً اگر انسان بخواهد جمع سنت و مدرنیته باشد. با بالاترین احترام به مثلت فکری مدرسه: جنابان: ... و ... و ...

 

پاسخ

 

لوزی‌ات را بنازم. سلام. احسنت. پس، زین‌پس، پس از هر لَخت و مکث، بفرما به پاسخ؛ زیرا جواب شما به هر نقدی، ره‌گشا هم اگر نباشد، ابهام‌زدا که هست. درود. خرسندی‌ام را پنهان نمی‌دارم از این هر سه بندتان و نگاه تا دوردست‌تان. لوزی، را «لوزه» نخوانی! کشکولی!

 

پاسخ

 

سلام جناب آقای 

برای واژه‌ی عربی ضلع، برگردان زیبایی نوشتی: بر. جالب بود.   در عربی راحت می‌توان واژگان را به اسم فاعل یا اسم مفعول یا وزن‌های دیگر برد، مانند مثلت. اگر به‌جای مثلث فکری، می‌نوشتم سه‌بر فکری نمی‌دانم آیا کاربرد داشت یا نه. 

 

اما پرِستِکتیوْ را هم به‌جا، جانمایی کردی: دیدگاه، چشم‌انداز.

 

پاسخ

 

جناب آقا...

با سلام و احترام و تشکر وافر

متن برداشت شما از «درخت گردو» را خواندم. هنوز موفق به دیدن فیلم نشدم، اما جشنواره‌ی فیلم فجر را در سایت دنبال می‌کنم و نقد و نگاه‌ها به این فیلم را دیدم. نوشته‌ی شما را نیز با اشتیاق خواندم. خوب نوشتی؛ پیام دارد. یک جا نوشتی، با جمله‌ای مستحکم که:

«صلح را نمی‌توان آموزش داد. صلح را فقط می‌توان زندگی کرد»

 

آری؛ چنین است. اما وقتی صلح را از ما می‌گیرند، آن‌هم به هزاران حیله و نیرنگ، باید برای صلح، دست به مقاومت زد که در اسلام به چنین حرکت ثانوی انسان، جهاد می‌گویند؛ جهادی برای دفاع، برای بازآوری صلح. درود می‌فرستم به شما و این نگاه و نگرش شما.

 

یادم هنوز هست در یکی از نوشته‌های خوب خود جناب آقا... -که به گمانم در وبلاگت «روزنه» بود- به دفاع و ستودن از سلحشوری هفت‌هزار از زنان کُرد شهر «کوبانی» سوریه در برابر بربریت داعش پرداخته بودی؛ کسانی که صلح‌شان آماج جنگ بی‌رحم قرار گرفته بود، و آنان غیورانه برای دفن زور و خون‌ریزی، سلاح برگرفتند و از خود، از آیین، از دین، از مرام و از مردم خود دفاع کردند. اگر به مقاومت برنمی‌خاستند، مانند دختران ایزدی عراق به کنیزی و بیگاری و آن اعمال شناعت بی‌شرمانه مبتلا می‌شدند و تاریخ آنان را سرزنش می‌کرد و نمی‌بخشید. دفاع برای بازآوری صلح و زندگی.

 

در «درخت گردو» روایت «سردشت» فقط گوشه‌ای از رنجی‌ست که دنیای بی‌شرم بخشی از غرب، علیه‌ی ایران مرتکب شد و صدام را برای هر کاری، با هر مقیاس ویرانگری‌یی مُجاز می‌نمود. این متن شما نیز قابل ستودن است و واژگان آن درخور تشکر. با درود.

 

پاسخ

 

سلام علیکم. نکاتی که پس از خواندن متن‌های این بنده، بیان می‌فرمایی نشان از علوّ طبع و ارزش‌های معنوی و علمی شماست. من خودم را حقیقتاً یک شاگرد دوستدار حضرت‌عالی می‌دانم. دقت‌ها و مشوق‌های آن استاد، همان خیری‌ست که خدا خشنود می‌شود. چه توفیق و سعادتی دارید که همه‌شب،سحرگان را کنار کریمه‌ی محبوب‌مان حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به فلق می‌رسانید. خیلی مرا خوشحال می‌کنید با دعا در قنوت، که قیام و قعودتان را معطر به عطر نیاز و راز می‌کند. فراوان‌درود.


پاسخ

سلام جناب ...

تشکر بابت افزوده. البته می‌دانم که می‌دانید ائتلاف غرب به سرکردگی آمریکای تروریست، برای چپاول نفت سوریه و نیز حائل‌شدن در درازمدت به نفع اسراییل اشغالگر، گام برمی‌داشت و می‌دارد. در ضمن واژه‌ی کوبانی را در تایپ نادرست نوشتی.


پاسخ

سلام جناب آقای..

جالب و جاذب. می‌دانی بیشتر از کجای این سروده‌ی مرحوم سهراب لذت ادبی بردم؟ اینجا که آوردی:

 

«بدوم تا تهِ دشت،

بروم تا سرِ کوه»

 

زیرا خیلی زیرک بود، در دشت می‌توان دَوید، ولی به سر کوه رفتن نه، پس استخدام «بدَوم» و «بروم» حکمت داشت. البته فراست ادبی شما این را کاشف بود. توضیح‌ام مضاف بود.

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

معمولاً روحانیون که در منبر و محفل، مقدمه‌ی قشنگی می‌چینند و خود آن‌گاه آن را تجزیه و تحلیل می‌کنند. شما اما این را وامی‌گذارید به ما، که تملیذ شماهاییم! شناخت خوب شما از نظام آمریکا، حاکی از این است که افکار دانشمند قرن ۱۹ «الکسی دو توکویل» را دقیق می‌دانی که بسیار حرفه‌ای آمریکا را آسیب‌شناسی کرد و کتابش منبع درسی دانشگاه‌های معتبر دنیاست. جناب‌عالی خود در رشته‌ی سیاسی، دانش‌آموخته‌ی زبردست هستی و استاد بنده.

 

«نِصکالِه»

این واژه، مرکّب است؛ نص و کاله. نِص در نصکاله، مخفّف نصف است. نصکاله، یعنی ناقص، نیمه‌کاره، نصفه‌نیمه. نصکاله متضاد دِرسّه است یعنی کامل، همه. مثلاً می‌گویند: پنبه‌جار رِه نِصکالِه وجین هاکارده. یا می‌گویند: این مقاله و کتاب را نصکاله، رها هاکاردی؟ یا می‌گویند: این خانه هنوز نصکاله هَسّه. یعنی تمام‌کار نیست. یا مثلاً می‌گویند: فلان دختر و پسر، عشق‌شان را «نِصکالِه ول هاکاردِنه» ازدواج نکاردنِه. یا مثلاً می‌گویند: شما اگر این توضیح را نمی‌دادید، صحبت من نِصکالِه می‌ماند!

 

یک نمونه از نِصکاله: تکمیل عجیب ساختمان نیمه‌کاره

 

حالا بد نیست یادی بکنم از مادرم: مرحوم مادرم در نوجوانی‌مان، قصّه‌های شبانه‌ی زیادی برامون می‌گفت. یکی از آنها داستان دو قهرمان و دو برادر ناتنیِ یک پادشاه بود که چون یکی از مادران از نیمه‌ی سیبِ قسمت‌شده و دعاخوانده‌شده‌ی درویش، کمی را خورد و بقیه را گذاشت کنارش تا بعد از رخت‌شستن بخورَد ولی غافل شد و مرغ آمد و نوک زد آن را خورد و فرزندش نیمه و ناقص به دنیا آمد، که نِصکاله‌کینگ می‌گفتند. اما با آن‌که نیمه‌ناقص به دنیا آمد ولی شخصیت قهرمان قصه بود و در مواجهه با دشمن همه را یکجا با گفتن: بورکش بورکش همه بورین مِه... .

 

بگذرم. منظور این بود، سیب، یُمن می‌آورَد. چون سیب مظهر قسمت است. دو نیمه‌ی سیب یعنی دو نیمه‌ی عشق. در هفت‌سین هم، سیب از میوه‌های بهشتی‌ست.

 

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

 

پاسخ

پس خوش‌ذوقی. اساساً شعر وقتی به آهنگ و تصنیف تبدیل شود، ماندگارتر است در ذهن. معتقدم ادبیات ایران به مدد آهنگ‌های فاخر محافظت خواهد شد. قضیه‌ی دم‌نوش سیب که تعریف کردی هم جالب بود. برای سید هم تجویز کن پس! فقط جایی خواندم تخم سیب خیلی سمّی‌ست.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۸)

 

به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در آخرین مأموریت الهی‌اش وقتی از بیروت خارج می‌شود، دوستان به نوعی به او می‌گویند ڪه شما به بغداد نروید. سردار می‌گوید: «من دارم به مَقتَل [شهادتگاه، قتلگاه] خودم می‌روم».

 

نڪته‌ی نیمه‌تشریحی: زندگی، مقدمه‌ای بسیارزیبا برای آخرت است، هرچه طولانی‌تر، بهتر. هرچه معنوی‌تر و مینویی‌تر، پذیرنده‌تر. تنها مقدمه‌ایی بر ڪتاب حیات آدمی، ڪه انسان آن را همی دوست می‌دارد. همی. حتی حاضر نمی‌شود تمام شود تا وارد متن ڪتاب و گفتارهای آن و پایانش شود. شاید به همین علت باشد رسول خدا (ص) دنیای زیبای خدا را به «مزرعه» تشبیه ڪرده‌اند، ڪه در آن هم باید ڪار ڪرد، هم باید ڪاشت، هم باید برداشت و هم باید لذت بُرد. اما گاه انسان آنچنان والِه و والا می‌گردد ڪه رفتن را بر ماندن بیشتر می‌خواهد.

 

این حالت ڪه گاه انسان از لحظه‌های «مرگ» خود مطلع و آگاه می‌شود، قابل انڪار نیست. من این حالت را همان دل‌آگاهی و پیش‌آگاهی می‌دانم ڪه برای هر یڪ از ما در پهنه‌ی زندگی بر سرِ حتی پیش‌وپا افتاده‌ترین موضوعات پیش می‌آید. مثلاً در محاورت محلی می‌گوییم: دلم «بِرات» ڪرد ڪه فلانی می‌آید. یعنی دل من آگاه شد. یا می‌گویند: «مِه دل مِره خَوِر هِداهه...»: یعنی دل من به من خبر داده...

 

بنابراین «من دارم به مَقتل خودم می‌روم» در زبان حاج قاسم، مصداق روشن همان دل‌آگاهی و پیش‌آگاهی‌ست. این از قدرت‌های درونی و پوشیده‌ی آدمی‌ست. اللهُ اعلَم: خدا بهتر می‌داند.

 

۲۱ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


خبر و نظر

خبر: چندی پیش در خبرخوانی‌ام، خواندم ڪه انگلیس به مناسبت خروج از اتحادیه‌ی اروپا در ۳۱ ژانویه‌ی گذشته، حدود ۳میلیون سڪّه ۵۰پنسی (=نیم پوندی) ضرب ڪرده ڪه روی سڪّه‌ها عبارت «صلح، سعادت و دوستی با تمام ملت‌ها» ثبت شده است.


نظر: برای انگلیس همین بس، ڪه اگر ڪتابی برای تاریخ عمومی بسیاری از ڪشورهای جهان نوشته شود -شاید هم نوشته شده باشد و من نمی‌دانم- نام این ڪشور اخلال‌گر، به عنوان یڪ ڪشور مزاحم و مُخلّ ثبت می‌شود، نه طالب «صلح، سعادت و دوستی با تمام ملت‌ها». اگر بر فرض، آن هم در خیال! به هر ڪشوری از اروپا چنین صفاتی برآید، دست‌ڪم به این انگلیسِ «خبیث» (=بدخواه، بدڪار) هرگز برنمی‌آید. ڪاش این ڪشورها ڪه شعارهای شیڪ سر می‌دهند، به تعبیر مرحوم دڪتر علی شریعتی، «به سر عقل» بیایند! ڪه نمی‌آیند. بگذرم.

۲۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

تحلیل شما را درین باره خواندم. خوشحالم با این نوشته‌، خواننده اگر موافق چنین دیدگاهی نباشد، دست‌کم از زاویه‌ی دید اقتصادخوانده‌ها باخبر می‌شود.

اما بعد نظر من: برابر با بند ۶ شما، من در هیچ انتخاباتی، خودم را طرفِ معامله با فرد یا افراد انتخاب‌شونده قرار ندادم. یعنی رأی من از نوع معامله نبود. پس، قید «تمام بازارها» برای این گزاره‌ات، با همین یک مورد اذعان من، مختل می‌شود. کماکان از نوشته‌های فکورانه‌ی و حتی گاه متفاوت شما متشکرم.

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

سلام
بند اول و دوم شما نیاز به جواب توضیحی دارد:

بند اول: از یادم نرفته که چه در بحث‌های حضوری و چه مَجازی، جناب‌عالی همیشه از رفتار و افکار گاندی تحسین می‌کردی. انگلیس به‌مدت طولانی هند (=تمام سرزمین هند، پاکستان و بنگلادش) را تحت قیمومیت خود داشت و آن را از طریق یک شرکت و کمپانی هند شرقی در تصرف خود داشت. اما با مقاومت مدنی گاندی، انگلیس سرانجام سرافکنده و خوار شد. دموکراسی هندی امروزه به عنوان یک دموکراسی بومی در جهان مطرح است. این حاصل مبارزه است، نه به قول شما اثر هدیه‌ی انگلیس به کشورها. از گزاره‌ی اول شما تعجب کردم.

 

بند دوم: انقلاب اسلامی ایران، اساس سلطنت پهلوی را برهم زد و نظام نوینی برپا کرد. اما انگلیس بر همان سنت سلطنت اما به ظاهر پادشاهی مشروطه و شیوه‌های نوین استعماری‌اش باقی ماند و حتی بدتر از گذشته شد. ملکه‌ی انگلیس حتی اخیراً پارلمان کشورش را منحل کرد!

 

امروزه انگلیس، دنباله‌روترین نظام سیاسی نسبت به آمریکاست و در دسیسه‌ها علیه‌‌ی ایران و حتی دین اسلام، بسیار بی‌شرمانه با ارتش تروریست آمریکا همدستی دارد.

 

از این‌رو بود که من، ضرب سکه با شعار شیک را برای چنین کشوری با آن تبار تیره و این وضع حال کنونی تیره‌تر، گزاف دانستم و بی‌وجه. و آن را تحت عنوان خبر و نظر مورد بررسی و نقادی قرار دادم. البته نظر شما را من زور نمی‌زنم عوض -به قول محلی: دَگش- کنم! زیرا لابد برای آن دلایلی داری، اما من فقط خواستم به این نقد شما پاسخ کوتاه داده باشم تا رفع ابهام شده باشد. ممنونم.

 

یک نکته هم حالا بگویم، ورای آن میان‌بحث:

من احتمال می‌دم ممکن است شما میان مدرنیزاسیون و مدرنیته، تفکیک قائل نمی‌شوی. مدرنیزاسیون، نوسازی است و روبناهای کشور را نو می‌کند از بازسازی ارتش گرفته تا سنگ‌فرش فلان روستا و ایجاد موزه در فلان بلاد. مدرنیته اما به قول یورگن هابرماس، یک پروژه‌ی ناتمام است. یعنی تا ابد ادامه دارد. در مدرنیته، آگاهی، تفکر، انسان‌شناسی، و تئوری‌های فلسفی و دینی جامعه مد نظر است.

 

انگلیس در دوره‌ی نفوذش در ایران، هرگز دوست نداشت ملت، به خودآگاهی برسد. اساساً، خودآگاهی برای آنان یک سمّ بود و هراس داشتند از سواد ملت. و هرگز هم نتوانستند ملت ایران را از سنت‌های دینی، دور کنند، چقدر کوشیدند تا مثلاً عزاداری محرم و عاشورا را از ملت بگیرند، اما هرگز به هدف نرسیدند.

 

تازه نکته‌ی کلیدی‌تر این‌که هیچ کشور استعمارگر حاضر نشد، مستعره‌اش به استقلال برسد. همه‌ی کشورها مجبور به انقلاب و جنگ و قیام شدند تا انگلیس و فرانسه و پرتغال و... از این کشورها که آن را «متصرفات» خود می‌پنداشتند، پا به فرار بگذارند. ملت‌ها مجبور شدند خون بدهند تا از اشغال رهایی یابند. پوزش از توضیح و تفصیل.

 

پاسخ:

سلام آقا...

با ابراز تشکر از شما که چنین خواسته‌ای را طرح فرمودی، یعنی (دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران) من با آن‌که کمتر از همه درین باب می‌دانم، اما نظرم را می‌نویسم.

۱. ریشه‌کنی موروثی‌شدن قدرت و سلطنت
۲. دانش پزشکی و مهندسی پزشکی
۳. تحول دفاعی و برتری بازدارندگی و تشکیل سپاه و بسیج
۴. دمیدن معنویت در میان ملت و رونق حوزه‌ی علمیه‌ی شیعه
۵. صنایع غذایی و پتروشیمی
۶. رساندن سوخت گاز ارزان به خانه‌ها

 

نکته‌ها:

برای بند ۱ : رژیم قرار بود تا آخر از پدر به پسر دست‌به‌دست شود. حتی مدتی فرح، نائب‌السلطنه بود. انقلاب این بساط این تفکر موهِن و به‌دور از عقلانیت را جمع کرد و به زباله‌دان انداخت.

 

برای بند ۲ : مردم یادشان نرفته که درین زمینه‌ شدیداً محتاج پزشک‌های هندی و بنگلادشی بودند. حتی من یادم است، چه رسد به مُسن‌تر‌ها.

 

برای بند ۳ : بالاترین شاخص رشد یک کشور این است، بتواند از امنیت پایدار برخوردار باشد، تفکر انقلاب، ایران را با برترین سکوی عزت و اقتدار نشاند. حتی یک سرباز و ژنرال آمریکا در ایران حضور ندارد. چه رسد به این‌که، بخواهند برای ملت تعیین تکلیف کنند.

 

برای بند ۴ : این نکته را کسانی بیشتر لمس می‌کنند، که یا آن رژیم را درک کرده باشند و یا تاریخ فساد و کثافت‌بازی‌های سران آن را مطالعه. بنای رژیم بر گستراندن فساد و فحشا و برهنگی و تقلید از تمدن باطل غرب بود.

 

برای بند ۵ : در این زمینه ایران هم رشد بالایی کرده و هم خریداران آن با اطمینان به آن می‌نگرند. دوره‌ی رژیم شاه حتی تخم مرغ را از اسرائیل و پنیر را از هلند وارد می‌کردند. مثل رژیم‌های کنونی عرب‌های منطقه.

 

برای بند ۶ : ایجاد جاده، بردن گاز، آب و برق تلفن و اینترنت به تمام نقاط ایران نشانه‌ی برترین خدمت نظام به مردم است. اساساً این نظام در تفکر و عمل خود را خدمت مردم می‌داند اگر کاستی هم هست، نشان ضعف مدیریتی است نه آرمانی.

 

یک گزاره هم بنویسم: علم، وطن ندارد، مالک علم بشریت است و لذا دستاوردهای بشری از هم انقطاع نمی‌یابد. امام هم فرموده بودند ما با علم و تمدن مخالف نیستم. پس، زنجیره‌ی علم بشر را نباید پاره کرد و آن را دوک‌دوک و جداجدا دید.

با احترام

۲۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


پاسخ:

جناب آقا....

با سلام و احترام. شما طی طرح مسأله، خواستید افراد پاسخ خود را بیان کنند، من هم دیدگاه خودم را مطرح کردم. اساساً در جواب‌هایی که می‌نویسم در پی این نیستم کسی را وا بدارم دست از دیدگاه خود بردارد و به جرگه‌ی دیدگاه من ملحق شود؛ نه. اختیار با خود خواننده است که نوشته‌ام را رد کند، یا بپذیرد. بنابراین، متفاوت‌اندیشیدن خود نشان از طبیعت و سرشت آدمی‌ست.

مثال می‌زنم:

من می‌توانستم حتی تا ۹۹۹ دستاورد انقلاب اسلامی نیز نام ببرم، حال آن‌که در همین طرح مسأله‌ات، ممکن است کسی پیدا شود، حتی هیچ دستاوردی برای انقلاب اسلامی قائل نباشد. خُب این ناشی از نگرش هر یک از پاسخ‌دهندگان است. مهم این است، دیدگاه‌ها بیان شود و فکرها بکار افتد. این که فرمودی پاسخ مرا نمی‌پذیری، امری کاملاً طبیعی‌ست و حق شماست، بپذیری، یا نه. متشکرم از بحثی که شکل داده‌ای.

 

پاسخ:

بله، می‌توان بحث را امتداد داد، اما زاویه‌های بحث به اصل طرح مسأله‌ی ایشان لطمه می‌زند. می‌توانم هلند و ایران را بگویم: هلند نه مزاحمی به اسم آمریکا دارد که سالی نزدیک ۴۰۰ میلیون دلار ارتش آمریکا علیه‌ی آن هزینه کند. کما آن‌که علیه‌ی ایران سالهاست دارد دسیسه می‌کند و  نه صدام حسین داشت که ۸ سال بی‌دلیل کشور را به جنگ تحمیلی وادار کند.

 

ایران با این‌همه مزاحمین و دشمنان عنود، این‌همه دستاورد داشت. اما اگر کسی نخواهد آن را بپذیرد، نمی‌توان به‌زور گفت، نه بپذیر. پس اگر ایران با هلند مقایسه می‌شود باید متغیرهای یکسان را با هم تطبیق داد. هرچند من معتقدم، ایران در زمینه‌های فراوان از هلند پیشی دارد. مزیت‌های هلند نیز البته قابل انکار نیست.

 

تِپ‌تِپ را می‌شڪافم.

تِپ‌تِپ یعنی قطره‌قطره. البته ڪم‌ڪم، سِسڪه‌سِسڪه‌، ذِرّه‌ذِرّه، نَم‌نَم،  و چِڪّه‌چِڪّه هم می‌گویند. مثلاً اگر وارش (باران) ببارد، اما خیلی‌ڪم باشد، می‌گویند: وارش تِپ‌تِپ زَندِه. یا تازه سِسڪه‌سِسڪه‌ دَهیتِه. یا مثلاً می‌گویند فلان مسئول فلان پرونده‌ی مملڪتی سِسڪه‌سِسڪه‌ اطلاعات به ملت دِنه.

 

یا اگر یڪ سرباز محلی از ڪنجان‌جم ایلام، یا از جَرگلان خراسان بپرسد آنجا در داراب‌ڪلا هوا چیطیه؟ می‌گویند: اِی، وَرف (=برف) تِپ‌تِپ و سِسڪه‌سِسڪه‌ زَندِه، وارش نَم‌نَم وارِنه.

 

یا اگر از مادران بپرسند این پارچه چه رنگی‌ست می‌گویند: تِپ‌تِپی یعنی خال‌خالی و دون‌دونی.

 

نیز اگر پسربچه‌ی خردسالی در پوشک یا نال‌بِن (=زیر سکّوی منزل)  اِدرار کند چنانچه کم باشد، مادر کودک می‌گوید: اِتّا تِپ هاکارده.

 

قدیم‌ترها ڪه سقف خانه‌ها گاله‌به‌سر یا آلِم‌به‌سر بود و حلب و ایرانیت درڪار نبود، حتی داخل اِوُون‌دله (=مهمون‌خانه) هم آب باران چِڪّه‌چِڪّه می‌ڪرد و نقطه‌نقطه‌ی خانه، لاگ و لَوِه و سینی می‌ذاشتند تا گلیم و جاجیم و ڪوب (=حصیر) و لَمِه خیس نشه.

 

همین تا پری‌روزها تمام خونه‌ها یا بخاری هیزمی بود و یا بخاری نفتی، ڪه به این دومی می‌گفتند: بخاری تِپ‌تِپی. یعنی قطره‌ای؛ ڪه در برخی از زمان‌های بحرانیِ بی‌نفتی و بَلبشوی ڪوپنی، باید چندین ساعت در صف می‌ماندیم، و آخرسر هم اعلان می‌ڪردند سرِ پُمب دعوا شده و دیگه نفت! نمی‌ده. بورین سِره.

 

بخاری نفتی قطره‌ای. بازنشر دامنه

 

آری؛ این بخاری قطره‌ای ڪه با چڪاندن قطره‌قطره‌ی نفت به آتش‌خانه، گرما می‌داد، گاه، بَعل می‌زد (=زبانه می‌ڪشید) و اَلوگ می‌گرفت (=شعله‌ور می‌شد) و برای بیشتر ماها این متاع، خاطرات و مخاطرات و مڪافات زیادی داشت.

 

اینڪ ڪه گاز با لوله در خونه‌هاست، حتی تا اتاق‌خواب و مِطبخ‌دِلهُ و حموم‌دله هِم رفته، بازم برخی‌ها ازین همه نعمت و امنیت و تأمین رفاه عمومی، به قول داراب‌ڪلایی‌ها «بی‌منظورند». یعنی ناسپاسی می‌ڪنند و ناشڪری. حتی حاضر نیستند اِتّا سِسڪه از نظام تعریف ڪنند. جمهوری اسلامی واقعاً چقدر مظلوم است؛ مظلوم.

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

۲۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

بحث ۱۴۲ : امشب، در شب اربعین، وصیت‌نامه‌ی سردار بااخلاصِ دین و وطن شهید حاج قاسم سلیمانی توسط آقای قاآنی گشوده شد. ازین متن ماندگار، پرفراز، دارای مضامین بسیارعظیم، ژرف و دربرگیرنده‌ی پیام‌های فراوانِ این قهرمان ملی چه برداشت‌ها و نکته‌هایی دارید؟ این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

با درود بی‌پایان به روح آن انسان والِه و وارسته و والامقام.

 

پاسخ:

سلام جناب

از شما ممنونم. من طی چهل روز، از روز شهادت تا اربعین سردار، هر روز به بضاعت اندک خود، در قالب دو عنوان «مبانی فکری سلیمانی» و سپس در ادامه با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» ویژگی‌هایی از آن بزرگ‌مرد اندیشمند و عارف و جهادگر عرصه‌ی مقاومت نوشتم. اینک، این پرسش خوب شما هم، جنبه‌ای اجتماعی دارد و مناسب هم هست. پس می‌شنویم پاسخ خودتان را به این سؤال. سپاس.

 

فروتنی شما جناب...، مایه‌ی درس و عبرت من است؛ در آن درگاه، شاگرد تمامی اساتید متخلّق و متبحر،  بوده و هستم و خواهم بود. درود می‌فرستم به روح امواتت که با اشتیاق فراوان شما را سرباز امام صادق علیه‌السلام کرد. تشکر که بر والدین عزیزم رحمت فرستادی. با چشمان خیسم، ممنونم.

 

پاسخم به بحث ۱۴۲

پاره‌ای از برداشت‌های من از وصیت‌نامه‌ی درخشنده‌ی شهید عزیز سلیمانی؛ وصیتی ڪه در میان آدمیان، برآمده از فرهنگ دیرین و ادب بَرین است:

به نام خدا. سلام.

پرده‌ی راز: او شیدانه، خدا را «عشق» و «حبیب» خود می‌خوانَد و با ساده‌ترین جمله‌ی رایج ایرانی، می‌گوید: «من دوستت دارم» و با بر زبان‌آوردنِ واژگان اَنیسیِ «عشقِ من»، پرده از راز و نیاز مُدامِ عرفانی‌اش با حضرت پروردگار برمی‌دارد و می‌گوید: «پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملُوِ از عشقِ به خودت ڪنی» و با آن‌ڪه به گواهی ملتِ «صبّار و شڪور» ایران، آن‌همه توشه‌ی معنوی و جهادی و اخلاص‌ورزانه‌ی آخرت با خود بُرده، اما خود نزد خدا، اظهار عجز و بی‌توشگی می‌ڪند؛ اما چون اهل خوف و رجاء، با هم، است در بهترین جمله، با بڪارگیری دو واژه‌ی محلی ڪه بر ما روستازادگان، آشناست می‌گوید: «سارُق و چارُقم پُر است از امید به تو و فضل و ڪرَم تو». (سارُق همان بُقچه است و چارُق همان ڪفش و پاپوش چرمی بی‌دوختِ قدیم) سپس ندایش را از ژرفای درونش می‌شنویم ڪه معترف است: «همه‌ی اعضا و جوارح‌» حاج قاسم «در همین امید به سر می‌برند». و آنگاه بر ما فاش می‌ڪند ڪه «پیوسته به سمت» خدا روان و دَوان بود. و در حالی‌ڪه پیش خداوند با افتخار «سپاس» می‌گزارَد ڪه وی را «از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهلبیت (ع) و پیوسته در مسیر پاڪی بهره‌مند نمود» بر ما روشن می‌سازد ڪه با آن تَب‌وتاب‌های عرفانی و معنوی‌اش، با دیدگانِ دل و چشمانِ قلب، به دیدار خدا می‌رفته و از او این‌گونه، خواسته، می‌خواسته: «بارها تو را دیدم و حسّ ڪردم، نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر.» و چه زیبا هم پذیرفته شد؛ به تعبیر رهبری با «جهادی بزرگ»، و با «شهادتی بزرگ».

 
پرده‌ی نیاز: او در ادامه‌ی راز، از نیاز می‌گوید. و از این‌ڪه در زندگی‌اش «از اشڪِ بر فرزندان علی‌بن‌ابی‌طالب و فاطمه اَطهر بهره‌مند» شد، دلشاد است و آماده‌ی پرواز. و برخلاف ڪسانی ڪه بر شیعیان به خاطر عزاداری، غمگساری و اندوه بر مصائب اهل‌بیت (ع) خدشه وارد می‌ڪنند، او این غم را به «غمی ڪه آرامش و معنویت دارد» توصیف می‌نماید و این آگاهی، خطِ بُطلان می‌ڪَشد بر مدّعیات ناروای پریشان‌گویانی ڪه مردم ما را رنجور و ماتم‌زده و گریان می‌خوانند! اما سلیمانی بزرگ، در پیشگاه خدا از گوهری به اسم «اشڪ» یاد می‌ڪند و دو چشم خویش را این‌گونه وصف: «دو چشمِ بسته آورده‌ام ڪه ثروتِ آن» ، «یڪ ذخیره‌ی ارزشمند دارد و آن گوهر اشڪ بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشڪ بر اهلبیت است؛ گوهر اشڪِ دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.» این ادبیاتِ عجیب و بی‌نظیر سلیمانی، نگاه انسان را به عمق عظمت نگاه عارفانه‌اش به هستی‌ و هستی‌بخش می‌دوزاند تا سرّ حیات طیّبه را بر ساحت وجودش برملا ببیند و روا.

 

پرده‌ی زحمت: سلیمانی، آن مردِ خدا درین وصیت، با خلوص مطلق آگاهی داد ڪه سال‌ها با همه‌ی دشواری‌ها، «پاها»یش را «در سنگرهای طولانی، خمیده جمع ڪرد» و این حالت سختِ سردار، برای ڪسانی ڪه طی هشت سال دفاع مقدس، جبهه و سنگرهای سقف‌ِ پَست را درڪ ڪرده‌اند، ڪاملاً محسوس است. او با «رزمندگان» بیشتر به سر بُرد تا با خانواده و همسر؛ این عزیز راحل، خود، علت را گفته‌است، زیرا وجودِ خود را «نذر وجودِ ملت ایران» ڪرده بود. این‌همه زحمتِ مجاهدت برای این بود ڪه آگاه بود و آگاهی و اِنذار داد «اگر این انقلاب آسیب ببیند، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلڪه سعی استڪبار بر الحادگریِ محض و انحراف عمیق غیر قابل‌برگشت خواهد بود.»

 

پرده‌ی حُرمت: سلیمانی از صادقین مُتقّینِ راستین بود و من هرگز نمی‌توانم آنچه در وصیت، سفارش ڪرده است را نادیده و یا خدای ناڪرده نادرست بپندارم و ناروا. قلم او از عقیده‌ی یڪ شیعه‌ی بااخلاص برخاسته، ڪه بیشتر ماها از همان نوجوانی در پشت آینه‌های مستطیل‌شڪلِ ڪوچڪ جیبی آموختیم ڪه حڪّ شده بود: «از علی آموز اخلاصِ عمل». و او، یڪ مظهر بی‌همتا از این اخلاص عصرِ معاصر است. اویی ڪه برای همه، دل می‌سوزانده و با حُرمت‌نگه‌داری‌‌های فروتنانه برای سعادتشان آرزو به‌دل بوده، درین وصیت عُظما بر همگان تقاضا بُرده ڪه «حرمت او [آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای] را حرمتِ مقدّسات بدانید.» و این ڪم تمنّایی نیست. چراڪه اندیشه‌اش برآمده از اسلام ناب محمدی (ص) و تفڪر اُمت و امامت بود و می‌دانست «رهبری» در اسلام چه بار سنگین و باعظمتِ دینی، شرعی، سیاسی، معنوی، مدیریتی و تألیف قلوبی بر عهده دارد. برداشت تأمل‌برانگیز سلیمانی از دو رهبر انقلاب اسلامی، ما را به تفڪر و خرَد و خویشتن‌آرایی می‌برَد: در حالی‌ڪه امام خمینی را در حدّ «قرین و قریب معصومین» می‌داند و مفتخر است ڪه «عبد صالح‌، خمینی ڪبیر را درڪ» ڪرده است، برای آقای خامنه‌ای این تعبیر را استخدام می‌ڪند: «عبد صالح دیگری ڪه مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش». این، پیام رسایی را به مخاطب می‌رسانَد؛ زیرا خود، در آخرهای وصیت با خطاب مؤدبانه به محضر مراجع عظام و علمای اَعلام، به عنوان «یڪ دیده‌بان» گواهی می‌دهد ڪه رهبری را «خیلی مظلوم و تنها می‌بینم. او نیازمند همراهی و ڪمڪ شماست.»

 

پرده‌ی ایران: من با خواندن این فراز وصیت بر تن خود سخت لرزیدم و بر روح خود راحت به اهتزاز درآمدم ڪه نوشت ایران «قرارگاه» امام حسین (ع) است و جمهوری اسلامی «حرَم». آن‌گاه سلیمانی پیش می‌افتَد و از بلاهای هولناڪی ڪه ممڪن است بر اثر  این غفلت، دامنگیرمان شود، پرده برمی‌دارد و به عنوان یڪ مؤمن الهی، با شجاعت و صراحت هشدارش را به سوگند و قسم جلاله‌ی «والله والله والله» پیوست می‌زند. این سوگند برای آن است ڪه معمولاً انسان معتقد، باورپذیر و فردی پذیرنده است، اما هستند افرادی ڪه دیرباورند و گاه هم ناپذیرا. او خواست، سخن حقّی را ناگفته نگذارد تا در پیشگاه خدا حس درماندگی و خلاء نڪند. او ریشه‌یابی هم ڪرد ڪه نقطه‌آسیب‌پذیر ما ڪجاست. آنجاست ڪه «مذمّت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها،» برخی‌ها را «دچار تفرقه» می‌ڪند. و معلوم است ڪه آن عزیزِ شهید چرا دست گذاشت روی «مهمترین هنر خمینی عزیز» زیرا به نظر سلیمانی، امام خمینی «اوّل اسلام را به پشتوانه‌ی ایران آوُرد و سپس ایران را در خدمت اسلام». زیرا به اعتقاد سلیمانی این مهمترین هنر امام امت، از هنر اصلی ایشان جوانه می‌زد؛ یعنی آنجا ڪه «عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه‌ی این ملت آوُرد.» و البته سلیمانی درین باره، اندیشمندانه و هوشمندانه می‌زیست، ازین‌روست ڪه به خوانندگان وصیتش می‌گوید: «دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و توجه‌ی خاص است.» نه خامی، گُنگی و رفتارهای شاذّ.

 

پرده‌ی اخلاص: سلیمانی چون خود «در زندگی به انسانیت و عاطفه‌ها و فطرت‌ها بیشتر از رنگ‌های سیاسی توجه» می‌ڪرد، به انسان از سرِ ارشاد، سفارش دوستانه می‌ڪند «رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.» عارفی بالاتر از این عرفان؟ ڪه ڪسی «صدای فرزندان شهدا و صدای پدر و مادر شهدا» را «مانند صوت قرآن» بداند ڪه به او «آرامش» می‌دهد و «پشتوانه‌ی معنوی‌»اش باشد. او به این انذاری ڪه به دو جناح سیاسی ڪشور می‌دهد، سال‌ها رنجوری ڪشید و از درد، در درون می‌پیچید و در نهایت نیز این حرف بسیار سنگین‌اش را رنگ وصیت بخشید و قاطع و روراست گفت: «تضعیف‌ڪننده‌ی دین و انقلاب»، «مغضوبِ نبی مڪرّم اسلام و شهدای این راه» است. و علاوه برسیاسیون راست و چپ، از نیروهای مسلّح نیز با صداقت و راستی و خواهش، می‌خواهد ڪه «قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم» باشند و نیز «زینت ڪشور». و از سپاهی و ارتشی می‌خواهد ڪه «شناخت به‌موقع از دشمن» داشته باشند و نیز «اخذِ تصمیم به‌موقع و عملِ به‌موقع». این نوید و نهیب سلیمانی یعنی نه نارَس بمانند، نه زودرَس، نه دیررَس. و با ادبیات رمزی، این جمله را از پرده‌ی غیب به صحنه می‌آورَد، تا ناگفته نگذارد و ازین محضر نرود ڪه «نیروی باعظمت قدس» «خار چشم دشمن و سدّ راه اوست».

 

پرده‌ی اصول: از منظر سلیمانی اصول برای انقلابیون، نه مطوّل و طولانی است و نه مفصّل و زیاد، فقط «چند اصل مهم است» ڪه ڪافی‌ست انسان خود را به این چند اصل مؤڪد سلیمانی واقف و پایبند ڪند: «اعتقاد عملی به ولایت فقیه» زیرا از نگاه شهید سلیمانی، رهبری «طبیب حقیقی شرعی و علمی» است. سلیمانی، نه «ولایت تنوری» (=ذوب‌شدگان، گُداختگان) مدِّ نظرش بود، و نه «ولایت قانونی»، یعنی چون این مفهوم در قانون اساسی آمده است، پس به آن التزام دارند، نه اعتقاد. او اما برای سیاسیون «ولایت عملی» را می‌خواست و می‌خواهد ڪه خودش روشن ڪرد این نوع ولایت‌پذیری، «مخصوص مسئولین است ڪه می‌خواهند بارِ مهم ڪشور را بر دوش بگیرند». با این فراز، به اصل دوم می‌رود یعنی: «اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است» و از بڪارگیری افراد پاڪدست و خدوم دفاع می‌ڪند «نه افرادی ڪه حتی اگر به میز یڪ دهستان هم برسند خاطره‌ی خان‌های سابق را» زنده می‌نمایند. و این اصل را، اصل بعدی‌اش برمی‌شمارَد یعنی «مقابله با فساد و دوری از فساد و تجمّلات» به عنوان شیوه‌ی یڪ زندگی سالم. زیرا اصل «احترام به مردم و خدمت به آنان» در نگاه سلیمانی «عبادت» است و خدمتگزار واقعی ڪسی‌ست ڪه «توسعه‌گر ارزش‌ها باشد، نه با توجیهات واهی، ارزشها را بایڪوت ڪند.» زیرا اصل بعدی‌اش این است ڪه باید به «تربیت و حراست از جامعه توجه ڪنند»؛ تا با این نگرش سالم، از «از هم پاشیدن خانواده» جلوگیری شود.

 

درود بی‌عدد بر این بزرگ‌انسانِ والا، وارسته و والِه ڪه خود را با آن‌همه داشته‌های معنوی و الهی و عبادی، «سرباز سلیمانی» بیش نمی‌دانست. راه او، رفتن دارد و باقی‌ماندن و عاقبت به‌خیر شدن. بگذرم.

 

۲۶ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

من طی چهل روز، از روز شهادت تا اربعین انسان شریف و یکی از اُسوه‌های دوست‌داشتنی انسانیت و تدیّن، حکیم سلیمانی، هر روز به بضاعت اندک خود، در قالب دو عنوان «مبانی فکری سلیمانی» و سپس در ادامه با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» ویژگی‌هایی از آن بزرگ‌مرد اندیشمند و عارف و جهادگر عرصه‌ی مقاومت نوشتم. فروتنانه از خوانندگان شرافتمند مدرسه‌ی فکرت، پوزش می‌خواهم اگر با این سری نوشته‌هایم، وقت شریف کسی را گرفته‌ام. من فقط خواستم با این نوشتارهای چهل‌روزه،، مایه‌ی درس و عبرت برای خودم شده باشم و اگر به اشتراک هم گذاشتم، احساسم این بوده، ممکن است بر تعدادی از خوانندگان مفید افتد. معذرت. من درین درگاه، خودم را شاگرد کسانی می‌دانم که برایم افرادی متخلّق و متبحّرند. درود می‌فرستم به روح اموات همگان و دست ادب بر سینه‌ام می‌گذارم به رسم پاسداشت شهیدان که با چشمان خیس و اشکبارشان نگذاشتند حتی یک سانتی‌متر از خاک ایران به تصرّف متجاوزان در آید. سلام بر سرسلسله‌ی شهیدان قاسم سلیمانی، این سرباز دین و میهن و جهان اسلام.

خدا نگه‌دار

۲۶ بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی

 

نگاه و نکته
 
نگاه: در آمریکا، با توسّل به این بند دیکتاتورانه‌ی «اختیارات اقتصادی در شرایط اضطراری بین‌المللی آمریکا»، هر کس قابل بازداشت است. می‌توان وی را تا ۲۵ سال زندان و نیز یک میلیون و ۲۵۰ هزار دلار جریمه‌ی نقدی محکوم کرد. (منبع).
 
نکته: دموکراسی (=حکومت مردم توسط مردم برای مردم) به عنوان یک روش، از هر نوع حکومتی پیشی دارد، اما هرگز نمی‌تواند مردم و اُلیگارشی قدرت را به رفتار پسندیده و وفق عُرف ملزم کند. نظام پوسیده و ستمگر آمریکا که به غلط، مدینه‌ی فاضله (=آرمانشهر) یک عده خودباخته، تلقی می‌شود، فاسدتر از آن است که به چشم می‌آید. البته نگران نباید بود، زیرا جهان علاوه بر داشتن خودباختگان، از وجود پاکباختگان خالیِ خالی نشده است.
 
ورق‌ها و جوهرهای کتاب تاریخ، هم‌اینک و در آینده از انبوه و حجم ظلم و جنایت و زور و غارت و تاراجگری نظام پوک آمریکا، به شرمساری می‌رسد. جهان «پاک»، ازین نظام «پوک» آلوده شد. به فرموده‌ی علامه طباطبایی تا «تربیت» نباشد، حتی «شریعت هم ضمانت اجرایی» ندارد. (المیزان جلد چهار، ص 159 و 160)
 
آری، شایده در یک نگاه این حرفم مُضحک تلقی شود، اما دموکراسی زمانی آسیب نمی‌بیند که «تربیت» بُن‌پایه‌ی مردم شود.
 

27 بهمن ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ به یک کاربر در یک گروه دیگر:

سلام جناب آقای....

بر هفت نکته در سخنرانی‌ها پا بفشار:

۱. همیشه گفتی خدا دستگیرت بود. همین تفکر توحیدی را به مخاطب در انواع مثال‌هایی که در زندگی داشتی، برسان. این معرفت، معرفت بی‌کرانی‌ست.

 

۲. ماهیت این انقلاب حقیقتاً، خدمت به مردم است، اگر خیانت دیده می‌شود، یک انشعاب فرعی و طمّاعانه از خط انقلاب است.

 

۳. این‌همه هجوم به ایران، نه ناشی از مثلاً اصل مقاومت ایران، که در واقع جلوگیری از بروز این تفکر در میان ملل است. غرب هرگز حاضر نیست، ملت‌ها آگاه و دانا بمانند. زیرا چپاول و تاراج آن‌گاه بشدت سخت و ناممکن می‌شود.

 

۴. با ادبیات فاخر و مؤدبانه به شنوندگان و دیدارکنندگانت نشان بده، اسلامی‌بودن و ایرانی‌ماندن از اخلاق فروتنی مایه می‌گیرد، نه از تبختُر و اشرافی‌گری و پرهیز از صفات پسندیده.

 

۵. گرداگرد رهبری بودن، از بودن زیر دستجاتی که شالوده‌ایی جز جیب‌پُرکردن ندارند، بسی بهتر است و مرضی خدا و خشنودی خدا این است، افرادی صندلی مجلس را به امانت بردارند که بهتر و بیشتر به ملت خدمت و به کشور ترقی می‌افزایند.

 

۶. تاریخ ایران، ورق به ورق سرخ است و بر جای‌جای خود نشان از دسیسه‌ها دارد. کسی می‌تواند در مجلس «در رأس امور» قرار گیرد که هم تاریخ این مرز و بوم را بداند و هم از تمدن‌سازی نوین سر در بیاورد. به یقین چنین افرادی شایسته‌ی نمایندگی‌کردن هستند تا قانون خوب و کم‌نقص برای ملت و کشور بگذارنند.

 

۷. میان اسلام و ایران یک ربط مرموز وجود دارد. هم پیامبر اسلام (ص) داده و هم خودمان این راز را درک می‌کنیم. نباید گذاشت این دو از هم بگسلند، نه ایران بی اسلام قابل تنفس است. و نه اسلام، بی‌ایران قابل دوام. دریابیم این دو را که چونان چسب دوقلو عمل می‌کنند. نماینده‌ی مجلس باید ازین اتحاد مکتب و کشور درک رسا داشته باشد.

۲۶ بهمن ۱۳۹۸

برادرت ابراهیم

 

حکایت

می‌گویند در دوره‌ی یکی از پاشاهان، شبی از ماه رمضان، توپچی توپ سحر را شلیک نکرد. امیر توپخانه او را احضار و با خشم از او سؤال کرد:

«چرا توپ در نکردی؟»

توپچی پاسخ داد:
«قربان! به هزار و یک دلیل؛
اولی‌اش این‌که گلوله نداشتم!».
 

وقف‌خواری پلیدتر از شراب‌خواری

یڪ بیت با حافظ

فقیه مدرسه دی مَست بود و فتوا داد
ڪه مِی حرام، ولی بِه ز مالِ اوقاف است


شرح و نڪته‌: مَست درین بیت اشاره است به تعلّق‌نداشتن به هواهای نفسانی. یعنی فقیه در اوج آزادگی و دانایی و وارستگی و نیز بی‌وابستگی، فتوای شرعی داد ڪه بی‌شڪ شراب‌خواری (=یڪی از نجاسات) حرام است و خورنده‌ی آن حڪم خدا را بر زمین می‌زند؛ اما بدتر از شراب‌خواری این است ڪسی اموالی را ڪه برای مردم و عموم و یا برای امر دین و امور غیرشخصی و با قصد خیریّه وقف شده است، بخورَد.

 

از نظر من، حافظ به عنوان یڪ عالم دینی و متشرّع، با بینشی منتقدانه می‌خواهد بگوید خوردنِ شراب زیانش در درجه‌ی نخست به خودِ خورنده‌ی این نجسی و سپس اثرات بدش به جامعه بازمی‌گردد، اما خوردنِ مال وقفی، زیانش علاوه بر فرد خورنده، جامعه و دین را نیز دربرمی‌گیرد و دست‌ڪم به سه ساحت ضرر می‌زند و خدشه وارد می‌ڪند: فرد، مردم و مذهب.

 

نڪته اما این‌ڪه، وقف‌ڪردن اقدامی‌ست از سر احسان و نیڪوڪاری، خوردن آن به نفع خود و خویشان، اقدامی‌ست پلیدتر از شراب‌خواری. دور باد؛ دور باد؛ این هر دو زشت‌ڪاری و حرام‌خواری.

 

۲۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

تربیت و آموزش

اول: سلام و سپاس برای این آورده‌ات ڪه میزان مطالعات شما را آشڪار می‌ڪند.

دوم: من بر خلاف این نگرش شما، این‌گونه می‌اندیشم ڪه تربیت و آموزش هر دو لازم و ملزوم هم‌اند. تربیت به اخلاق و بالابَری خُلق می‌انجامد. آموزش به دارایی دانایی می‌افزاید. اولی پرورش روح است و دومی فَربِه‌سازی دانش و علم. هم علم و هم عمل هر دو لازم است. تربیت، عمل را تسهیل می‌ڪند و آموزش علم را تجهیز.

 

سوم: اما من نظرم نسبت به سنت، این نیست ڪه شما وقتی به قول خودت به یاد آن می‌افتی گویا ناخوش می‌شوی! سنّت در یڪ معنا یعنی باورهای قابل انتقال ڪه ارزش پویدن دارد. این، از پیش‌پا افتاده‌ترین ڪار تا بالاترین اقدام را دربرمی‌گیرد. مثل پیش بزرگ‌تر پا درازنڪردن و برای عشق به خدا نذر ڪردن. حتی هنوز هم مدرن‌ترین مدعی‌ها، چهل‌وپنج دقیقه صف نون سنگڪ می‌ایستند و از نون باگت ڪه مدرن است و نو، پرهیز می‌ڪنند. خودت هم مدتی‌ست به ظروف مسی بازگشتی. نگشتی؟

 

چهارم: چون از بزرگان فلسفه‌ی غرب سخنان شنیدنی نوشتی، من هم یڪ سخن از روسو می‌نویسم ڪه هم به بحث قوت می‌دهد در حد قوّتوی ڪرمان (=پودر چند قلم از آجیل ڪه چون قوی است قوتو نام گرفته است و من هم در خانه همیشه ازین ابتیاع می‌ڪنم و به ڪام می‌ریزم). هم به بحث تربیت و آموزش مدد می‌دهد. اما ژان ژاڪ روسو چه گفت:

 

«قلب، دانشمندترین فلاسفه و دانایان است.» روسو چون برای قلب ارزش تربیتی و اصلاحی قائل است تا آنجا پیش می‌رود ڪه حتی معتقد می‌شود: «ڪسی ڪه صاحب قلب پاڪ باشد به نصیحت حُڪما احتیاجی ندارد.»

 

البته در پایان باور دارم، شما باریک‌ می‌اندیشی و ازین‌رو آنچه به من می‌نویسی، حرکت‌آفرینم می‌باشد.

۲۸ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام جناب...

 

هر سه پست را خوانده و دیدم. گزارش مناسبی نوشتی. نکات فراوانی در آن هست. از جمله چندتا را برمی‌شمارم:

 

۱. در فیلم از ۶۵۰ تن زباله‌ی روزانه در یکی از شهرهای گیلان آن‌هم استانی سرسبز و با جنگل هیرکانی تأسف مرا برانگیخت.

 

۲. در زلالی آب رودخانه در گذشته، سخن راستینی را گفتی. آری چنین بود، خصوصاً آب از قنات‌پِشون یورمله به سمت پایین بیشتر زلال بود، اما هر دو آب‌حمام زنانه‌ی قدیم و مردانه به رود می‌ریخت که به آن زیراب می‌گفتیم.

 

۳. شعر مرحوم سهراب نشان از آن دارد، مردم در ایران از نظر نعمت‌های خداداد پُرپیمانه‌اند، اما چون تعدادی آن‌هم زیاد تخریب‌گر بوم‌زیست هستند، دیگر به قول سهراب گویی انگار پل و راه و رود و سایه و دارو درخت و شن و ... نداریم.

 

۴. به تلاش‌ها، آموزش‌ها، تسهیلگری‌های جناب‌عالی خداقوت می‌گویم و خرسند شدم از این نگاه و دورنگری. درود

 

این آمار هم بر تعجبات و تأسفاتم افزود. شاید یک علت از انبوه زباله این باشد، مردم ایران و بیشتر همه نوار شمالی، حجم زیادی از غذا و خوردنی‌ها و آلاف و علوف را صرف خود و حیوانات اهلی می‌کنند. به‌هرحال، شما درین باره کارشناسی و تحلیل دقیق‌تری از علل و دلایل داری. از نوشته‌ات بهره‌ی لازم را می‌برم و فکرم با این به این قضایا دوخته‌تر شد. سپاس و سلامتی.

 

عشق ازلی و عشق ابدی

با  غزلی از سعدی

بیرون نشود عشق توام تا ابد از دل
ڪاندر ازَلم حرز تو بستند به بازوی

عشق از دل سعدی به ملامت بتوان بُرد
گر رنگ توان بُرد به آب از رُخ هندوی

(منبع)

 

شرح و نڪته: از بیت‌های هشتم و نهم غزل «عشق» سعدی است. از نظر من شیخ اجل سعدی -علیه‌الرحمه- در بیت هشتم بر ابدی‌بودنِ عشق دست می‌گذارد، زیرا عشق از نظر او، از ازل ریشه گرفته است. عشق به خدا، و در امتداد عشق به بندگان صالح خدا  و عشق به خوبان، عشقی ابدی و ازلی‌ست. و در بیت نهم، سعدی از طریق صنعت مبالغه و اغراق، به زیبایی تمام بر روی این مَحال می‌رود ڪه اگر توانستی رنگ پوست تیره و سیاه مردم هندوستان را با آب از رُخ‌شان بزُدایی، عشق سعدی را هم با سرزنش! می‌توانی از بین ببری؛ ڪه امری ناشدنی‌ست.

نڪته: عشق پویاست، عشق ایستا از اساس غلط و خطاست. بگذرم.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1464
  • دامنه | دارابی

تریبون دارابکلا

مدرسه فکرت

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دامنه‌ی داراب‌کلا

قالب کارزی چهارم : دامنه ی داراب کلا