مدرسه فکرت ۵۲
پاسخم به پرسش جناب آقای...
سلام. از نظر من این پرسش قابل تأمل از ریشهی جستوجوی بیتاب به عدالت سرشاخه میگیرد. جواب من اما این است:
جناح چپ از ولیفقیه تفسیر به عصمت نمیڪند، اما از آن جایگاه، انتظار عدالت به عصمت دارد. این نشدنیست و تناقض بیّن (=آشڪار) و نیز بُنِ خطای چپ.
جناح راست از ولیفقیه تفسیر به شِبهعصمت میڪند و روی همین اساس آنچه رهبری میڪند وفق مُراد تحلیل میڪند و حتی تلاش دارد به دیگران بقبولاند نیّات (=درونداشت) رهبری را هم باید ڪشف ڪرد و به آن عمل نمود؛ چونکه اینان معتقدند، گاه رهبری محذور به بیان آشڪار است.
پس، من دیدگاهم این است جمهوری اسلامی مولود و زادهی بشر است. بشر معصوم نیست، پس حڪومت مدینهی فاضله یڪ تصور است نه تصویر. باید ڪژیها را ڪاست، نه یوتوپیا (=آرمانشهر) ساخت.
پیوست:
در پایان با توجه به اینڪه بحث از یزید ڪردید، فڪر دینی من به من میگوید یز ید ڪه عنصری فرومایه و فاسد بود، از رسوایی بزرگ ترسید و از روی تظاهر سعی ڪرد اُسرای عاشورا را به مدینه منزل دهد تا به خیال خود به عاقبتِ سوء خود چاره ڪند. جنایت او در روز عاشورا آنقدر انحراف و فاجعه بود، ڪه خود از نتیجهی هولناڪ ڪار خود بشدت هراسید.
جنابان شیخ احمدی و آقای...
با سلام و احترام. بحث خوبی طرح ڪردیدهاید. پاسخ و بیان مسأله از هر دو سو جالب بود. من بادقت خواندم.
علاوه بر این، استنادی به عبارت شبهمعصوم در پست من شد، ڪه تشڪر دارم. به جملهی ڪه پرانتزی از متن مدیر باز شد، یڪ پرانتز برای توضیح عمومی باز میڪنم:
منظورم من در آن پاسخ به پرسش، در بیان خطای چپ و راست این است:
۱. چپ -و هر ڪه اینگونه میاندیشد- ولیفقیه را بهدرستی در راستهی معصوم نمیگذارد، اما بهنادرستی انتظار عصمت ازو و حڪومتش دارد. زیرا همیشه توقع دارد همهی ڪارها و ڪردههای رهبری باید درست باشد. این شدنی نیست، منطقی هم حتی نیست.
۲. راست -و هر ڪه اینگونه میاندیشد- ولیفقیه را بهنادرستی در راستهی معصوم میگذارد و حتی تلقّی شِبهمعصوم ازو دارد، و بهنادرستی تمام گفتار و ڪردار و رفتار او و حڪومتش را درست و وفقِ صحت میداند.
از نظر من، هر دو فڪر غلط است. حڪومت مؤسسهایی انسانی است، و مانند انسان اشتباه میڪند. حڪومت دینی به این معنی نیست، هرچه میڪند درست است و یا اساساً این توقع ڪه حڪومت دینی، مقدس است و هرچه میخواهد میتواند بڪند، فڪری نادرست و انتظاری گزاف است.
۱۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
تذکر:
لطف شود، آهنگ با صوت و تصویر زن، در مدرسهی فکرت بازنشر نشود. ممکن است کسی در دنیای خصوصی خود، به هر آهنگی که خواست گوش فرا دهد، و این ربطی به دخالت کسی به حریم آن فرد ندارد، اما درین پهنه، مُقتضا و مقررات مدرسه رعایت بشود. امید است درین تذکر، ضمیر مرجعاش را بیابد، که مییابد.
جناب آقای... سلام
در جایی نوشتی ویتنامیها همزمان هم جنگ و هم دیپلماسی و مذاڪره داشتند. سخن شما درست. سایر نوشتههایت را نیز خواندم اما اگر خود جنابعالی در حال حاضر پشت میز مذاڪره باشی، چه حرفها و چه چانهزنیهایی میڪنی؟ اضافه ڪنم چنانچه خود میدانید مذاڪره از اساس تفڪر پیامبر اسلام (ص) بود. آن رسول رحمت، هم دفاع میڪرد و هم مذاڪره و هم فراخوانِ دعوت به حق و حقیقت.
انتزاعی چرا پاسخ دادی! البته رئالیستی هم هست. اما معلوم نگشت جناب قربانی پشت میز مذاڪره از چه میخواهد سخن بگوید و چانه بزند. چون مذاڪره فنّ چانهزنی هوشمندانه است. دربارهی بند ۲، قید «تمام زمینهها» نمیتواند محور مذاڪره باشد. در پایان، زاویهی دید داریم، اصل مذاڪره را مهم میدانم، چگونگی آن را حرف دارم. از پاسخی ڪه مرقوم فرمودی ممنونم.
نکته:
میلاد خجستهی حضرت زینب ڪبرا -سلام الله علیها- بر پویندگان مڪتب اهلبیت -علیهم السلام- مبارڪ و فرخنده و گوارا باد. دو سخن از امام سجاد -علیه السلام- در بارهی مقام حضرت زینب پیامآور عاشورا تقدیم پیروان و دوستداران اهلبیت عصمت و طهارت (ع) میڪنم:
«عمّهام، زینب، با وجود همهی مصیبتها و رنجهایی ڪه در مسیرمان به سوی شام به او روی آوُرد، حتّی یڪ شب اقامهی نماز شب را فرو نگذاشت.»
«او هیچگاه چیزی از امروز برای فردای خود نیندوخت.»
پاسخ:
ممنون جناب. ڪشڪولی بگم: مدیر، مدرسه هِمِنِدِله دَوندِسّه ڪه نیِه. مرخصیهای چهارفصل داره مدیر. مرخصیهای بهارانه، تابستانه، پاییزانه و زمستانه.
پاسخ:
باور بفرما دلم میخواهد زیر همهی آن پستهای اعضا نظر بنویسم، اما گمان دارم این موجب میشود فضای مدرسه اشغال شود و وقت اعضا گرفته. همه را تڪتڪ خواندم. مثلاً خیلی علاقه دارم بر پست مربوط به «شال» -ڪه بسیار جالب بود- شرحی بنویسم، اما پرهیز ڪردم ڪه اوقات شریف ڪسی هدر نرود. مشق شما چون رونویسی نیست، خودنوشت است، جالب است جناب قربانی! حتی اگر با آن تفاوت نظر داشته باشم. متشڪرم.
اطلاعیه:
سلام. نظرت برایت محفوظ، یا بلڪُم محظوظ. اتفاقاً از تأسیس مدرسه تا الان سهچهار بار خودم داوطلبانه (=خودخواست) از اعضا خواستم به جای من مدیر انتخاب ڪنند. چون هم دموڪراسی رعایت میشود و هم مدیریت بین اعضا گردش دارد، هم مدیر نو، شیوههای نوین میآفریند و هم من راحت میشوم و با آسودگی تام به نوشتن میپردازم. اما نمیدانم چرا تمرین دموڪراسی در مدرسه را استقبال نمیڪنند. بیشتر بخوانید ↓
من همین حالا برای بار پنجم میگویم، اعضا مدیر جدید انتخاب ڪنند و این مدرسه را بهتر از من بچرخانند. اما من تا انتخاب مدیر جدید، مدرسه را بر مقتضیات و مقررات مدرسه پیش میبرم. وقتی مدیر دیگر با انتخاب اعضا برگزیده شود، مقررات مدرسه را لابد با شیوهی خودش تدبیر میڪند. اصرار دارم اعضا به برگزیدن مدیر به جای من اقدام و اهتمام ڪنند. رونق مدرسه هم به چرخش مدیریت است. من هم اساساً با شغلهای مادامالعمری مخالفم. مدیر جدید وقتی مدرسه را اداره ڪند، دیدگاه شما هم ممڪن است عملی شود.
پاسخ:
سلام. پیوست شما، پیوست به آموزگار عشق و عرفان و عدالت است. بله، صحیح است. سپاس بدرقهی راهت.
پاسخ:
بهتمامه موافقم. بیفزایم به سه واژهات، همپویگی را. آن «پویه» ڪه پویا میڪند فڪر و اندیشه را.
پاسخ:
نیمهشب بهخیر. مرا به یاد ذاتیات و عرَضیات بردید. فقط جهت آگاهی عمومی میگویم ذات مثل دُرّ. عرَض مثل صدف. در واقع ذات، ثابت است و اصول. اما عرَضیات متغیر است و فروع. مثل همین رمز یڪبارمصرف ڪه پویاست، یعنی دایم در تغییر. بگذرم. اریڪ فروم همچنین در ڪتاب «گریز از آزادی» میگوید انسان برای امنیت، از آزادی میگریزد تا در پناه امنیت زیست ڪند. از نڪاتی ڪه صادرات میڪنی، واردات خوبی نصیبم میشود جناب.
پاسخ:
جناب، من از صحیفه سجادیه امام سجاد علیه السلام آموختم ڪه ایشان به انسان آموختند از خدا عمر طولانی بخواهند. پس، خیلی سال دیگر باید مرا در عالم رفاقت تحمل ڪنی!
سه نڪته بر این نوشتهی جناب...:
۱. با سلام و قدردانی و تشڪر از این ڪه در نوشتهها تلاش میشود فڪرها نسبت به پدیدهها بازتر و برداشت نسبت به دیدگاهها دستیافتنیتر گردد. در حقیقت راهاندازی مدرسهی فڪرت برای همین نوع رفتار فڪری و فڪورانه نسبت به مسائل بود؛ مانند نشستهایی ڪه اوایل انقلاب، با انرژی متراڪم و انگیزهی والا در خانهها میان همفڪران هر گرایشی رخ میداد. مدرسه ادامهی همان نشستهاست؛ اما اینبار نه در چهارگوشهی اتاق، ڪه در فضای مَجاز.
۲. برداشت من ازین نوشته این است ڪه جناب سیدباقر میخواهد این باد فڪری را در یاد خواننده بدَمد، ڪه جمهوری اسلامی ایران نباید چنان ڪند ڪه انسان وقتی دست به مثال مقایسهای میزند، چند امتیاز از این نظام اسلامی نسبت به آن نظام پهلوی ڪم نشود. بههرحال آن رژیم به نظر ملت ایران میبایست واژگون شود و شد. اما در همان رژیم بود ڪه مطهری آنقدرها نوشت و گفت و اینڪ ۱۰۰ جلد ڪتاب شد. در همان رژیم استبدادی شاهی بود ڪه هم بازرگان و هم طالقانی محاڪمه شدند و دفاعیات آنان در دادگاه بعدها ڪتاب شد. حال وقتی ڪسی دست به تطبیق میزند، باید دستش باز باشد ڪه بگوید سختگیریهای اڪنون، نباید از رفتارهای ساواڪ پیشی بگیرد. پس، این از سر دلسوزی و پیشگیری گفته میشود نه برای تضعیف نظام. وگرنه ڪدام منصف است ڪه نداند رضاخان و محمدرضا -پدروپسر- هرگز لایق حڪمرانی نبودند و پروندههای دَدمنشیشان بسی قَطور و خونین است.
۳. جای خرسندی دارد ڪه در تحلیل و بررسیها و نوشتههای ایشان همیشه اسلام و پیشوایان صادق و راستین مذهب از عملڪردهای نادرست و خشن زمامداران ستمگر جدا میشود. این احترام و شناخت، ارزش فراوان دارد.
دامنه:
لغتدوست، واژهی محلی «رِ» را بشکاف.
یک یادآور:
«رِ» درینجا، حرف نیست، کلمه است.
نظر دکتر عارفزاده:
درود شامگاهی. ر re بمعنای جریان آهسته یک مایع یا جامد شل با حجم کم است که مجازا در موارد دیگر هم بکار میرود. مثلا به جریان تند رودخانه یا ریزش حجم زیاد کوه اطلاق نمیشود ولی به روان شدن آهسته گل و لای یا ریزش و سیلان آهسته مواد مذاب آتشفشان بسمت پایین اطلاق میشود. بنظر میرسد برگرفته و کوتاه شده از ریشه روان باشد. البته بمعنای حرف اضافه را هم هست که تلفظش متفاوت است.
پاسخ:
بله، درسته. به واژگان بومزیست، هم علاقهمندی و هم مسلط. درود. ریشهاش را نیز صحیح حدس زدی، از روان به معنای جاریشدن است. حرف اضافه هم هست، بهویژه در گویش رشت و لنگرود و لاهیجان.
من هم دو مثال دَمدستی میزنم:
مثلاً وقتی ڪسی تَر و تمیز نباشد و لب و لوچهاش را پاڪیزه نگه ندارد، میگن: وِن گلِس رِ بَیته. گلس (=آب دهان ڪنار لب)
یا مثلاً میگویند راغُن (=روغن) رِ بَیته.
مثال دیگر:
مثلاً اگر عروسی دعوت باشن، یڪدفعه تعدادی مهمان حضور بیابند میگن: اوه جمعیت رِ بَیته در اِنه.
پاسخ:
سلام تازهتر. یڪ جمله، بلڪه بهتر میآید بگویم یڪ تز، تفڪر و تقّلا درین عبارات شما نهفته است ڪه تڪاندهنده است. تساوی حق برای عمل جراحی نفرات آغازین با نفرات آخرین. برای من این تفڪر یڪ ارزش اخلاقی و دینیست. درود.
به پایان نمیبرم مگر آنڪه این را گفته باشم، دریافت من این است ڪه هم شناخت شما به پهنا و ژرفای رشتهی پزشڪیات بالاست و هم تلقی شما در رفتار تساویآمیز و حقوقمدارانه با مریضها، والا. مرحبا.
من درین رفتار از شما بسیار پَس هستم و شما فراوان پیش. این فاصله مثل این میماند من منزلتان مهمان باشم و برق ناگهان برود. شما به تمام منزلت احاطه داری و من فقط تا چند قدمی نشیمن خود را میتوانم حدس بزنم. نمیدانم با مثالم حرفم را رساتر ڪردم، یا نارساتر.
پاسخ:
یڪی از نزدیڪانم در محل ڪه ڪهولت را میگذراند، وقتی میخواد بگه آلزایمر دارم، میگه آریامهر دارم! ون زبون پلی نوونه. مانند امنیت بهجای اهمیت. جالب بود این نفوذت به لغت.
او چه میڪرد؟ سنتڪام آمریڪا با او چه ڪرد؟
به نام خدا. از آنجا ڪه من این رویداد پیچیده را -ڪه بر پیچیدگیهای آنی و آتی منطقه خواهد افزود- یڪ اتفاق و حادثه نمیدانم، بلڪه یڪ «عملیات نظامی» با نظارت سران آمریڪا توسط ارتش «سنتڪام» آمریڪا در خاورمیانه بود، روی آن تحلیلم را خواهم نوشت. از صبح تا الان به عنوان یڪ فرد ایرانی و نیمهآشنا با مسائل سیاست، دست به گردآوری اطلاعات گرداگرد این اقدام آمریڪا زدم. امید است بتوانم نوشتهای روشنگر بنویسم.
عجالتاً بگویم آمریڪا بدون مجوز ڪنگره، یڪ عملیات نظامی انجام داده ڪه بهیقین در داخل آمریڪا نیز نزاع و بگومگو برمیاندازد. ارتش سنتڪام نام این عملیات را «بلو لایتنینگ» گذاشته بود یعنی «آذرخش ڪبود» برگرفته از «بازی رایانهای» ڪه درین بازی «ژنرال دریڪو» باید با حملهی هوایی ڪشته میشد.
در پایان از سر احساسات انسانی و قلب عاطفی، فاش سازم برای برادر مڪتبیام حاج قاسم سلیمانی گریستم، بسیارگریستم. شاید تڪاندهندهترین خبر زندگیام در طول انقلاب اسلامی بود.
زیبا اینڪه آن برادر ڪه از خوبترینهای زمین و زمان بود توسط بدترین ارتش جهان و با فرمان فرومایهترین دشمن مردم ایران به این درجهی والا رسید و برای ابد دستان سنتڪام، آلودگی یافت. باید بیابم ڪه چه جریانی سفر مخفی ایشان را، به آمریڪا لو داد و مزدوری و دریوزگی ڪرد. امیدوارم احساسات، بر ایران و مقامات غلبه نڪند و تدبیر را به منافع ایران به ارمغان بدارد و درست اقدام ڪند. ممڪن است عدهای ازین رویداد پایڪوبی ڪنند، اما میدانم دل ایرانیان درین خبر، خیره شده است.
جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
رد و «حذف»!
به نام خدا. در انتهای دیشب، تحلیلم را بر مبنای گردآوریهایی ڪه انجام دادهبودم، نوشتم اما وقتی دیدم شورای عالی امنیت ملی در بیانیهاش تحفّظ عمدی ڪرد، جهت رعایت الزامات امنیتی از انتشار تحلیلم خودداری ڪردم. اما اینڪ به چیزی میپردازم ڪه در بیانیهٔ شورای عالی نوعی رمزنگاری بود ڪه متنهای رمزنگار برای ذهنهای رمزگُشا آشناست: یعنی «خطای راهبردی» و «اشتباه محاسباتی» آمریڪا.
من با علت و دلیل اسم این نوشتهام را گذاشتم «رد و حذف» زیرا میخواهم به چیزی اشاره ڪنم ڪه شورای عالی امنیت ملی از آن به «خطای راهبردی» و «اشتباه محاسباتی» آمریڪا رمزنگاری ڪرد.
۱. اهل مطالعه میدانند هر ڪجا ارتش آمریڪا حضور یافت، طبق سنت آمریڪایی ڪارشناسان زُبده سازمان سیا هم باید حاضر باشند، زیرا ارتش بدون نظریهی ڪارشناسی سیا اقدامی را انجام نمیدهد.
۲. سنتڪام آمریڪا نه حالا ڪه بارها «رد» حاج قاسم سلیمانی را ریزبهریز داشت، اما اجازهی «حذف» او را نداشت.
۳. سازمان سیا «میز ایران» دارد ڪه لحظهبهلحظه ایران را رصد ڪند، بنابراین دو حال بیشتر متصور است: یا این میز، نظریهی ڪارشناسی داد ڪه زمان حذف حاج قاسم فرا رسیده است و ترامپ پذیرفت. و یا اینڪه حذف را لازم ندانست، اما ترامپ بهخاطر ضعف داخلی -ڪه اخیراً گریبانگیرش شد- یڪدندگی و لجاجت به خرج داد و زمان را برای خود، فرجامی مناسب و جِلوهگرانه ارزیابی ڪرد. من به دومی بیشتر احتمال میدهم.
بر اساس سه بند، نظرم این است: ترامپ به این علت به سنتڪام دستور داد، زیرا برآورد میڪرد حذف حاج قاسم در این زمان ڪه سفارت آمریڪا در بغداد توسط نیروهای مقاومت نیمهتصرف شده بود، به نفع آنان تمام میشود و اقدامشان را موجّه میسازد و فڪر میڪرد این فضاسازی و ڪشتهسازی چند آمریڪایی، جهان همراه با او خواهد پرسید حاج قاسم در این بُرهه در عراق چه میڪرد؟! چنانچه ذهنهایی در داخل! نیز ممڪن است دچار این خبط و خَلط باشند. به همین خاطر، پمپئو فوری به دروغ گفت عراقیها با حذف «سلیمانی» پایڪوبی ڪردند! و ترامپ مدعی شد مردم ایران شادمان شدند! ڪه هر دو جمله، از جملات عملیات روانی است ڪه معمولاً بر ڪوتهفڪران یا بدبینان! زود اثر میڪند.
از سوی دیگر این تردید هم وجود دارد آمریڪا آخرین رد سردار سلیمانی را نداشت، اما چون فرودگاه بغداد توسط پیمانڪاران غربی اداره میشود، فروش اطلاعات صورت گرفت، چراڪه آمریڪا پیشتر ازین برای خرید اطلاعات از موقعیتهای جغرافیایی سلیمانی جایزه تعیین ڪرده بود. اگر از ناحیهی پیمانڪاران پوششی! نبوده باشد، ممڪن است جریانی دیگر، سفر محرمانهٔ سردار را ڪه از آسمان سوریه صورت گرفت، لو داد. گرچه من هنوز نیز در حسرتی بزرگ در خود میغلتم ڪه چرا باید جمال جعفر (=مشهور به ابومهدی المهندس) به پیشوازش میرفت و منتظرش مینشست و یا لزوماً همراه سردار میبود! و تا این حد، بیاحتیاطی عجیب رخ داده باشد.
در اینجا پنهان نگذارم ڪه مرحبا به جناب محمود دولتآبادی این چهرهی ایرانی ڪه با شعر «طبیب اصفهانی» برای بزرگمرد حاج قاسم سلیمانی اینگونه حُزن و واڪنش و غیرت و ایرانیت و انسانیت نشان داد و دلِ خود را در حبس نفس گرفتار نڪرد و فریاد و مویه برآورد:
خلَد گر به پا خاری، آسان برآرَم
چه سازم به خاری که در دل نشیند؟
من بر این نظرم ڪه شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگترین شهید و نامیترین قهرمان ایران و جهان اسلام، ڪه توسط شَریرترین ارتش جهان به مقام والای شهادت نائل آمد. برای او بسیارڪم بود اگر توسط هر دشمنی دیگر، یا رخدادی دیگر شهید میشد؛ خون پاڪ و پیامدارش توسط «شیطان بزرگ» به زمین ریخته شد تا برای همیشه در یاد و ذهن ایرانیان بماند ڪه ارتش آمریڪا دستش به خون بالاترین مقام جهاد دفاعی و فرمانده جبههٔ ضدامپریالیستی ایران آلوده شد. همان آمریڪایی ڪه به زور بر خاڪ بومیان سرخپوست بنا شد؛ رژیمی ڪه هم روزی سلطهطلبانه مرحوم مصدق رهبر نهضت ملی را در ازای حفظ پادشاهی، به قول خود «سرنگون» ڪرد و هم امروزه راهبر نهضت ضدامپریالیستی حاج قاسم سلیمانی را به خیال خود «حذف» ڪرد.
آمریڪا با این راهبرد، در منطقه گرفتارتر از آنی خواهدشد ڪه اینڪ دچارش است. در یڪ دیدگاه واقعگرایانه جغرافیای منطقه، جغرافیای سرخپوستان مظلوم و تسلیم نیست، اینجا، نامهای نامورانی چون حضرت محمد (ص)، امام علی (ع) و امام حسین (ع) راهها و راهبردها را تعیین میڪند، پیشوایانی ڪه مڪتب صلح و رحمت و خدمت را بنا نهادند، اما هم آنان آموختند اگر با خصم و خصومت روبرو شدید، ذلت را حرام و بهدور از راه وحی و عقل بدانید.
در روزهای پیشرو، به روی ایران و منطقه به دلیل حق ضربهی متقابلی ڪه برای ایران محفوظ مانده، صفحات جدیدی گشوده خواهد شد ڪه مدیریت آن حزم، خردمندی و شڪیبایی راهبردی میطلبد. احتمال میدهم این احتیاط، تشخیص داده شد.
۱۴ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
داغدارِ انسانِ خاڪسار
نه ملت، ڪه یڪ اُمت تو را دوست میداشت و در سراچهی دلش میگذاشت. اخلاق تو، عرفان تو و چهرهی نافذ تو مردم را به وجودت اعتماد میبخشید و همین موجب میشد شجاعت و فرماندهی تو را غرور ملی خود تفسیر ڪنند و در فراق و شهادت تو خود را بیقرار و اشڪبار میدانند؛ ای انسانِ خاڪسار.
بسیاربسیار مردم، حسرت دارند ڪاش در مسیر تشییع پیڪرت میبودند و روح نستوه تو را دربر بگیرند و با آرمان یڪتای تو پیمان غیرت و صلح و دفاع راسخ امضا ڪنند تا اینبار بر ادامهی شاهنامهی حڪیم فردوسی، ورقی واقعی و اسطورهای حقیقی بنگارند؛ ای قهرمان خاڪسار.
خواستم تا مشهد بشتابم ڪه در سایهی تابوت مقدسات پناه بگیرم و روحم را طعم عشق بمالم اما خدایم را شڪر میگزارم ڪه به قم میآیی. و ثانیه ثانیه میشمارم دوشنبهی پسفردا فرا رسد ڪه پیڪر معطر غرقه و پارهپارهات به شهر قیام برسد، به دیدارت در حرم بشتابم تا قلب شڪسته و دل فسُردهام را با عطر وجودت تسڪین ببخشم و عهد ڪنم، در راه تو سرباز بمانم؛ ای مرد خاڪسار.
اینڪ درود میفرستم به آن دلهای داغدار، به آن عقلهای هوشیار، به آن روحهای سالم و سلیم و غمدار ڪه در شهادت غریبانهی تو، خود را عزادار میدانند و به روح پاڪ تو ادای احترام ڪردند و با آگاهی و بیداری، امپریالیسم را برای این جنایت و رذالت محڪوم ڪردند؛ ای مظهر فضیلت، ای مؤمن خاڪسار. ای سلیمانی سردار.
۱۴ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
چگونه زیستن را به من آموختی
شهید بزرگ ایران، ای حاج قاسم، ڪه بیدارگر بودی و بیدارِ بیداریها، تو خوب و خوب میدانستی ڪه معلم انقلاب، علی شریعتی -همو ڪه در اوج استبداد شاهی با قلم مینوشت و با زبان میگفت، تا بیداری را بیدار نگه بدارد و خفتگان را هشدار و هوشیار- به همهی ایرانیان و مبارزان راستین آموخت چگونهزیستن را از خدا بیابند و چگونهمردن را از خود.
و تو حاج قاسم، سردار خاڪسار و خاڪسار سردار، در تمام عمرت هم زیستنِ خوب را، خوب بلد بودی و هم خوبزیستن را خوبِ خوب.
و همین، تو را برجسته و نمادِ تمام نمادها ڪرد ڪه چگونهمردنِ تو، مانندِ چگونهزیستنات آینهایی برای زیستن شد.
تو اینڪ، خود یڪ «راه» شدی، راهی برای رهایی. راهی برای آگاهی، راهی برای آزادی. راهی برای دانایی. دوستت داریم قاسم انقلاب چرا ڪه در آخرین نوشتهات پیش از شهادت هم نوشتی:
«خدایا مرا پاڪیزه بپذیر.»
۱۵ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
ثارالله ثانی
با اجازهات ای خدا،
با رضایتت ای حضرت ثارالله، حضرت سیدالشهداء (ع)،
با طلب خشنودیتان ای شهیدان ایران و جهان،
نام بزرگشهید ایران حاج قاسم سلیمانی را میگذارم:
ثارالله ثانی.
خونی ڪه ثور و انقلاب نوین برای صلح جهانی و امنیت پایدار در جهان اسلام خواهد شد.
۱۵ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
ای سردار خوبیها
ایران، یڪسره بپاخاسته.
ای سرداری ڪه پیشاپیش رزم بودی و میگفتی:
«بیا» دفاع.
نه مانند آنان ڪه پساپسِ بزم بودند و پستوی ترس ڪه میگفتند:
«برو» دفاع.
ای سلیمانی، ای سلمان ما،
ای بزرگشهید ایران ما،
اینڪ ملت به مویه و ماتم و در غم اندوه توست،
تا دو فاطمیهی پیشرو
و تا ۲۲ بهمن ڪه روز اربعین توست، نام تو را در اندوهاش جاوید نگه میدارد.
و راه تو را نماد میسازد ای سردار ایستادگیها،
ای مرد عمل، ای مؤمن ایستاده و نستوه و بپاخاسته.
ای باعث وحدت ملی، ای مشتاق آشتی ملی.
۱۵ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
تو به تمام انسان فڪر میڪردی
به تمامیت ایران،
به همهی جناحها،
به آحاد شهروندان،
به همهی امت اسلام،
به ڪل مستضعفان جهان.
ای قاسِم! ای قسمتڪنندهی عشق،
ای قاسمِ قائم منطقه.
ای قیامگر برای صلح و رحمت و نجات.
تو چه با خشوع و خضوع میگفتی:
ای «نشستگان...»
برای «ایستادگان» دعا ڪنید.
۱۵ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
۵۲ مڪان ایران!
تو، ترامپ، توئیت (=جیڪجیڪ) ڪردی ڪه اگر ایران اقدامی ڪند، ۵۲ مڪان ایران را ڪه برای فرهنگ ایرانی مهم است، بمباران میڪنی.
عجالتاً جوابم این است:
از شرِّ شَریری چون تو ڪه مغزی برای حزم و درڪی برای فهم نداری، ممڪن است چنین دَنیتی. اما بدان، ایران بر بنای تدبیر ایستاده و ڪظمِ غیظ (=فروخوری خشم) خود را فقط در اخلاق فردی نمیداند، ڪه در راهبرد و نگاه استراتژیڪ هم آن را اَهم از مهم میبیند.
ملت دانای ایران مگر ترور خائفانهی سلیمانی ایران را، ڪمتر از ۵۲ مڪان میداند؟ چه تختجمشید را ویران ڪنی، چه حرم رضوی را، چه سیسهپل را، اما بدان، آثار تمدنی ایران از دل فرهنگ و ادب ایران برخاسته است. فرهنگ غیرت و رُستموارهی ایرانیان را چه خواهی ڪرد؟ آداب آسمانی ملت پرگهر را چگونه خواهی توانست بمباران ڪنی!
بگذرم، فعلاً.
۱۵ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
من به این میاندیشم!
یڪ تحلیل پیشدستانهام این است، بر فرض -تأڪید میڪنم بر فرض- ایران از حق ضربهی متقابل خود در قبال ترور خشن حاجقاسم -ڪه در حقیقت حملهای تمامعیار و آشڪار به تمام ملت ایران و امت اسلام بود- برای حفظ منافع بالاتر خود، بگذرد، اما آیا نباید به عنوان عقل هوشمند به این فرضیه اندیشید، ڪه آمریڪا شاید (=تأڪید میڪنم شاید) بخواهد با دادن یڪ امتیاز بزرگ در پشت پرده به ایران، از هراس اعظم خود خلاص شود!؟
۱۵ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
این پُستم را نخوانید، مگر خود بخواهید
تماس گرفتم. گفت اصلاً دست به ماشین نزن، تمام شهر قفل است. گوش دادم. دوش گرفتمُ اسمش را هم گذاشتم غسل دیدار. نمیدانم چنین غسلی هم داریم! یا نه. دو دنده ڪلید را چرخاندمُ از قفل منزل مطمئن شدمُ پیاده، راه افتادم سمت دیدار. از میانبُر رفتم، به تعبیر محلی: دلِهراه؛ ڪه دلِ راه بود و راهِ دل. ۵۶ دقیقهی بعد، با طیڪردن میدان مرجعیت، رسیدم به نقطهایی ڪه با خود قرار گذاشتم قرارگاه دیدار باشد؛ تقاطع بزرگراه حضرت خدیجه با بزرگراه پیامبر اعظم. در مسیر، مانند خود بسیاری را دیدم، از زن و مرد، ڪه با هم بر سرِ سردار سخن به سوز میگویند؛ ڪه از یڪی شنیدم ڪه همسرش داشت میگفت من فقط صحرای عرفات چنین موجی از مردم دیدم. زمانی زیاد به انتظار گذشت. با همسرم خدیجه، تماس گرفتم، گفتم خانم من تقاطع حضرت خدیجه عمود ۱۰۵ هستم. گفت ما عمود ۶۰ هستیم، از ما عبور ڪرد، منتظر باش. دو ساعت دیگر گذشت اما انتظار پایان نداشت. نه به چپ و نه به راست جایی برای جابجایی نبود. چاره هم نداشتم، مگر آنڪه در همان نقطه بایستم. ایستادم. من تا به این سِنّم در قم، اینهمه جمعیت آنهم در بُهت و حیرت و همزمان عشق و شفقت ندیدم. به حرفهای ڪنارهایهایم دل میسُپردم، بیآنڪه آنان بدانند؛ و چه قشنگ دلگویه میڪردند. نَقلشان، نُقل بود؛ نُقلی مصفّا. هم دلرضا به سردار و هم ذوب در اخلاص سردار. آری راست میگفتند؛ یگانه بود سردار. یڪ دقیقه به نُه شب مانده بود ڪه خودم را در برابر یڪ عظمت یافتم. این، بزرگی ڪه از بَرم رد میشد تابوت نبود، تار و پود برای وجود وطن و دین بود. تماماً، به او دلباختم و سرم را به سردار مُماس ڪردمُ و دلم را فرش مرد خاڪسار. برای نخستینبار از اعماق دلم، انفراداً و اختیاراً سلامِ نظامی دادم و پیمان بر پیڪر پاڪ بستم تا گُم نشوم. نمیدانم چه ندایی مرا به گوشی دومم بُرد و برداشتم و تماس برقرار ڪردم و گفتم: سلام سید من. پیڪر پاڪ سردار از روبرویم، میرود، احترام ڪن و پیمان ببند. در صدای بیڪران امواج مردم نمیدانم سید علیاصغر به سردار چه گفت اما شنیدم ڪه صدایش ارتعاش داشت و حُزن؛ چونان سیمهای سنتور. از او خداحافظی ڪردم ڪه یاد یوسف همرزممان را نموده باشم و به حاج قاسم پیوستم. تا از تشییع این بزرگمرد معنویت و راهبر ضدامپریالیست، ذرّهای فهم ذخیره ڪنم ڪه آیا میتوانم جرأت ڪنم به خودم بگویم: سربازِ سلیمانیام، برای مسلمانیام. باری! با دلی جایمانده در پیڪر پیامآور عزیزِ دل سلیمانی، از همان میانبُر به خانه برگشتم؛ بازگشتی ڪه بیش از ۵۶ دقیقه گذشت؛ اما نه از خودم خبر داشتم و نه از پاهایم؛ محو جمعیتی بودم ڪه در چهرگانشان صدها مقاله و سخن تلألؤ داشت. باید میبودی، تا میفهمیدی. نزدیڪیهای خونهام دیدم جوانی پرشیا سوار میگوید: آقای دڪتر ظریف! برسونم؟ آشنا بود، حال خندیدن نداشتم، گفتم نه، نه. ممنونم. دیگه رسیدم. ڪلید بر قفل منزل زدم و داشتم میچرخاندم بازش ڪنم، نمیدانم چرا یادم به چلَنگر رفت! ڪه از اول بر من معلوم بود نه چلنگر، ڪه به زبان محلی: چِنگِر بود! اگر روزی با او دیمبهدیم (=روبهرو) شوم، میگویم ڪه چرا چِنگر.
دوشنبه ۲۳ و ۴۹ دقیقه. ۱۶ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
صافڪاری دموڪراسی!
به نام خدا. سلام. نه تنها روح دموڪراسی، حتی بدنهی دموڪراسی دستڪم از سه سو ضربات سختی خوردهاست: از سوی پول و سرمایهداری، از سوی اولیگارشی نفوذ و دستڪاریها، و از سوی هژمونی (=سلطهی) میلیتاریستی.
اگر فرضاً یڪ شهروند از هر نقطهی جهان، عینڪ آمریڪای بر بینشش بزند و جهان را با آن ببیند، از چهار رویڪرد بیرون نمیرود ڪه همیلتون، ویلسون، جڪسون و جفرسون رؤسای جمهور تاریخ آمریڪا آن را بنیاد نهادند. در اولی، جهان باید محل تجارت دیده شود. در دومی ارتش آمریڪا باید صادرڪنندهی دموڪراسی به حساب آید. در سومی ناسیونالیسم باید محور سیاست خارجی باشد. و در چهارمی ڪه جفرسون آن را بنا نهاد آمریڪا باید به خانهاش برگردد و فایدهی درون را نباید به هزینهی هژمونی در بیرون ڪنار بگذارد.
این چهار جهاننگری، چهار مڪتب سیاسی در درون آمریڪا بهویژه در میان نخبگان (مردان و زنان سیاستمدار در درون اِلیت قدرت) پدید آورد.
گرانیگاه (=مرڪز ثقل) اینجاست: در هر چهار نگرش با تمام تفاوتهای نظری و فلسفی و سیاسی، به جهان به دیدهی حفظ منفعت و منزلت آمریڪا نگریسته میشود. گویی، همهچیز جهان -چه به زور و چه به هر روش دیگر- در واقع برای آسایش آمریڪاست و هر مانعی بر سر آن (چه دولت و چه فرد) باید برداشته شود؛ با چند راهبرد : نابودی ڪامل، اشغال محدود، تنازع تعاملی، ڪنترل ڪامل.
اینڪ بپردازم به واقعیت جهانی: واقعیت این است بیشتر جهان برای منافع ملی خود هژمونی آمریڪا را پذیرفتهاند. این ڪشورها آنچنان آشڪارا تن به این ڪار دادهاند ڪه ڪمتر شهروندی در جهان وجود دارد ڪه آن دولتها را نشناسند. بخشی از ڪشورها نیز آنچنان دچار ضعف داخلیاند ڪه برای باقیماندن در قدرت، تن به تسلیم تام در برابر آمریڪا دادند.
آمریڪا در اجرای راهبرد خود در تمام خاورمیانه اما دچار مشڪل است. دستڪم به چهار علت: تنازع اسرائیل، انقلاب اسلامی، شڪلگیری اندیشهی مقاومت و ڪالای استراتژیڪ نفت ڪه خون برای رگهای اقتصاد ڪاپیتالیستی چپاولی است.
با این تحلیلم میخواهم سه چیز را نشان دهم:
۱. چون نفت، چرخدندههای اقتصاد آمریڪا و جهان را میچرخاند، برای آمریڪا (با هر چهار رویڪردی ڪه برشمردم) آسان نیست هژمونی نسبی خود را در خاورمیانه ترڪ گوید.
۲. از میان چهار راهبرد هم ڪه برشمردم (یعنی: نابودی ڪامل، اشغال محدود، تنازع تعاملی، ڪنترل ڪامل) اجرای اولی و دومی در برابر ایران، تا اینجا بههیچ وجه برای آمریڪا مقدور نیست. میماند دو راهبرد دیگر، ڪه دولت باراڪ اوباما با تاڪتیڪ قرارداد برجام (=برنامهی جامع اقدام مشترڪ) قصد داشت ایران را با راهبرد «ڪنترل ڪامل» زیر نظر خود نگه دارد ڪه ترامپ این شیوهی اوباما را منحل ڪرد و میخواهد با رویڪرد جڪسونی، و بڪارگیری «تنازع تعاملی»، ایران را همچنان مشغول نگه دارد تا منطقه را بآسانی بدوشد.
این روش خشن ترامپ سه سود برای آمریڪا رقم میزند ادامهی روند نفتخواری، ادامهی فروش جنگافزارها، ادامهی ممانعت از پیوند آسان محور مقاومت به رهبری فرمانده ڪاریزماتیڪ حاج قاسم سلیمانی.
تیم ترامپ زمان را برای ترور حاج قاسم سلیمانی مناسب دید. دستڪم با سه هدف همراستا: با گرهانداختن در عراق، محیط استراتژیڪ ایران را با راهبرد اشغال محدود از ایران بگیرد. با «حذف سلیمانی» -ڪه بالاترین چهرهی قدرت پس از رهبری بود- به ایران اخطار دهد آمادهی هرگونه ڪاری است. ابتڪار عمل ایران را در خاورمیانه مختل ڪند. اما آیا میتواند؟ جواب فوریام این است، نه. اما جواب مفصلم باشد برای زمانی ڪه گفتن لازم آمد. اما این را ناگفته نگذارم گرچه دموڪراسی آرمانی را فقط یڪ امر ذهنی میدانم، اما همین دموڪراسی ڪه غرب به آن غرور میورزد، نیازمند به صافڪاری است. بیداری منطقی و مردمداری همهجانبه، بالاترین ابزار قدرت و سالمترین شیوهی بقا است، ڪه شهید بزرگ حاج قاسم سلیمانی هر دو را با هم به تمام و ڪمال داشت و برای ایران همین را میخواست.
نه تنها من -ڪه خودم را ضد امپریالیسم میدانم- بلڪه ڪارشناسان بیطرف هم تا اینجا آمریڪا را بازنده میدانند و سیاستهایش را شڪننده، ولی از آنجا ڪه حتی دشمن را هم باید بهدرستی ارزیابی ڪرد معتقدم آمریڪا میڪوشد با خبرهای آشڪار و فریب افڪار، میدان را پیچیده و گنگ نگه دارد.
حواسهای هوشمند خود را از این بیرون نمیزنند ڪه سیاست با خبرهای پنهان، پیش میرود نه آنچه در آشڪارا جریان مییابد. آنچه در عراق خواهد گذشت، چهرهی آینده منطقه را تعیین میڪند. باید نگاه تیزبین داشت تا منافع ملی تأمین شود.
درود دارم، فراوان، به روح حڪیم حماسی شهید سلیمانی، ڪه امید است ناگفتههای ایشان به رسم امانت و ضرورت، روزی -چه بهتر ڪه زود- منتشر شود. و نیز معتقدم تریبونها در ڪشور درین برههی پیچآلود، رها و یلَه و احساس محض نباشد.
۱۹ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
ڪلمه به جای خدمتڪار
به نام خدا. سلام. در دومین روز ایام فاطمیه، ورقی از ڪتاب «فاطمه، فاطمه است» اثر ارزشمند مرحوم دڪتر علی شریعتی را بازمیگشایم؛ ڪتابی آشنا برای اهل مطالعه و حتی علمای دینی، ڪه نه یڪبار، ڪه بارها آن را گشوده و خواندهایم.
آنجایی از ڪتاب را مینویسم ڪه امام علی -علیهالسلام- میدانست سختیهای زندگی و آزارهایی ڪه فاطمه (س) از ڪودڪی خصوصاً سه سال در شعب ابیطالب، دیده است او را «ضعیف و لاغراندام» ساخته بود، ازاینرو از فاطمه زهرا -سلام الله علیها- خواست، از پیامبر خدا (ص) خدمتڪار بخواهد. اما رسولالله (ص) مخالفت ڪرد و به جای خدمتڪار، «ڪلمه» به آنها هدیه داد؛ یعنی تسبیح خدا پس از نماز و پیش از خوابرفتن.
آری؛ ڪلمه به جای خدمتڪار. و علی (ع) به قول علی شریعتی تا آخر عمر «از این ڪلمه بیرون نرفت و فاطمه با این ڪلمه زندگی ڪرد... ڪلمهای ڪه به جای خدمتڪار، فاطمه را مدد میرساند و به عنوان هدیهی عروسی، پیامبر به او ارمغان داد.»
۲۰ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ:
با سلام و احترام. از توجه و بیان نظر شما تشڪر دارم. از آنجا ڪه جنابعالی را علاقهمند به مسائل میبینم، یڪ فراز دیگر به رویتان باز میڪنم. پوزش میطلبم اگر دیر پاسخ نوشتم. فرصتم برای پاسخ، مناسب نبود.
در رشتهام علوم سیاسی، چند واحد درسی روابط بینالملل و حقوق بینالملل وجود دارد ڪه نه فقط مادهی درس است بلڪه هر ڪدام یڪ رشتهی علمی شده است. هزاران استاد در سراسر جهان این رشته را تدریس میڪنند. حتی وزارت خارجه ایران، در دورهی دڪتر ولایتی دانشڪدهای با نام روابط بینالملل تأسیس ڪرد تا نیروسازی ڪند. اما چه جهان و چه ایران ڪمتر به تئوریهای این علم و نظریههای ڪارشناسان این فن توجه میڪنند.
قدرتمندان جهان، به صاحبنظران حتی به دیدهی مشاورت نگاه نمیڪنند، چه رسد به این ڪه منافع ملی را پس از عبوردادن از ڪانال متخصصان علم و فن، در نظر بگیرند. در این سهم آمریڪا در هدم و بیاثرڪردن این روند از تمام ڪشورها بیشتر است.
با شناختی ڪه من از غرب دارم، آنها تا به افڪار پیشرفتهی اخلاقی ڪانت برسند، قیامت فرا میرسد! اساساً، سرمایهداری ذاتش سود است نه اخلاق. و هدفش ثروتاندوزی با هر حیله و شیوه است نه رعایت ضوابط و حقوق و روابط بینالملل. با این همه، باز نیز معتقدم تشخیص منافع ملی، تا حد بسیار بالایی گذر از احساس میخواهد و عبور از تنش. البته جای دلیری و قدرتبخشی به دفاع ملی را هرگز نباید تنگ ڪرد. ڪشور ضعیف باشی، بلعیده میشوی. ڪشور قوی باشی دسیسه میبینی، عقلانت دومی را نشان میدهد.
من، هم در حین تحصیل و در مطالعات جانبیام، به اندڪ داشتهایی ڪه ڪسب ڪردم، اینگونه معتقدم، دیپلماسی پیش از آنڪه یڪ علم باشد -ڪه نیست- یڪ فنّ است. فن را مانند ڪُشتی، بهجا باید زد وگرنه مانند ڪشتی در قعر دریا غرق میشوی و یا در برابر حریف ضربهی فنی میشوی. در دیپلماسی اگر زیرڪ و چابڪ باشی مانند ڪُشتی، میتوان بهجای خاڪڪردن حریف، با امتیاز از او بُرد. بگذرم، زیاد ڪش رفتم.
پاسخ:
سلام. از شما متشڪرم جناب. برای مأموریتهایت ڪه جامهی خدمت به دین و میهن به تن ڪردهای، و اغلب دور از خانهای، آرزوی توفیق و صلابت دارم.
پاسخم به سید علیاصغر:
سلام. از عنایتت به نوشته و گزارهگذاریات به متنها، و موشڪافیات بر درزها، و ریزهبینیات بر آموزهها، ممنونم. زیرا افزودهها و نقدها، مرا به فڪر بیشتر و نگاه ژرفتر فرا میخواند و نیز به درڪ فراگیرتر.
از لفظ ضربه به دموڪراسی استفاده ڪردم تا نشان دهم، این دستاورد خوب بشر مورد صدمه قرار گرفته. دغدغهی شما ارزشمند است. با هم میاندیشیم؛ حفظ دموڪراسی آرمان بشری است. این شیوهی ڪسب قدرت و گردش نخبگان، حتی به حڪومتهای مبتنی بر دیانت و ارزشهای اخلاقی جامعهی انسانی نیز مدد میرساند.
دموڪراسی در ساحت نظری، ارزشهای جهانشمول دارد، اما اهداف اقتصادی آمریڪا و اتصال قدرت سیاسی آمریڪا به ارتش و ژنرالها، پیڪر دموڪراسی را نه فقط خراشیده ڪه تراشیده است. اگر ساختار چندجانبهگرایی ارزشهای حضور خود را از ڪف بدهد و یڪجانبهگرایی آمریڪا چیره شود، از دموڪراسی فقط نام باقی میماند.
شما نگاه ڪنید حتی جمهوری اسلامی ایران هم، ڪه بر نظریهی پیشینی قدرت و حق پیشینی ولایت یڪ فقیه شیعی ابتناء دارد، باز نیز بر اساس فرمول امام خمینی باید بر رأی مردم وفادار بماند. حال آنڪه اگر امام نبود، شاید (تأڪید میڪنم شاید) این فڪر رونق میگرفت، همهچیز باید از منبع فقیه صادر شود، حتی مقامات انتخاباتی. ڪما آنڪه چنین اندیشهای گاهی در میان حوزه و مؤتلفه زبانه میڪشید، اما توان اشتعال فراگیر نداشت. و لذا دموڪراسی بر هر شیوهای دیگر اولویت یافت.
فروپاشی نظام ڪمونیست روسی -ڪه ای ڪاش درهم فرو نمیریخت و به بازسازی خود میپرداخت- یڪ علتش همین دورداشتن خود از دموڪراسی بود. حال آنڪه دموڪراسی، تنها حڪومت اقناعی است ڪه به رضامندی عمومی منجر میشود. اگر البته دموڪراسی واقعی و به قول دیگر خالص باشد، به همین علت در تحلیلم باورمندانه گفتم دموڪراسی هم اینڪ زیر ضربات سخت قرار گرفته است، زیر ضربات: پول، دستڪاری، هژمونی.
یادی از دو جانباختهی بوئینگ اوڪراین:
به نام خدا. من، دو نفرشان را میشناختم؛ محمد صالحه نخبهی برنامهنویسی ڪامپیوتر دانشگاه شریف و همسرش زهرا حسنی سعدی نخبهی فیزیڪ دانشگاه شریف. علت آشنایی این بوده ڪه من چند سال است، وبلاگم «دامنه» را پس از مشڪلات فنی پرشین بلاگ، در شرڪت «بیان» تأسیس ڪردم ڪه محمد صالحه، مدیر فنی این شرڪت دانشبنیان بود. او از قویترین برنامهنویسان بود، فردی مذهبی ڪه دورهی دڪتری را در ڪانادا داشت به پایان میرساند. او چندین مدال علمی جهانی داشت و مُخ عجیبی بود. درین رشته، همتا نداشت گویا.
عڪسی از آن دو در بالا گذاشتم ڪه با شهید حاج قاسم سلیمانی گرفتند. زهرا دختر شهید بود، شهیدی ڪه از دوستان قدیمی حاج قاسم سلیمانی بود.
اُسوه بودن حضرت فاطمه
به نام خدا. سلام. در سومین روز ایام فاطمیه، به این نکته میپردازم که به آن حضرت از هر زاویه بنگری، نمونه و اسوه است و منبعی بیپایان برای الهامگرفتن. زیرا در تمام جهات زندگی یک انسان کامل و الگوی حیات بود: در مقام یک دختر، در جایگاه یک همسر، در منزلت یک مادر، و از همه بالاتر در هویت یک زنِ مبارز و مسئول.
سراسر زندگی نظری و عملی حضرت فاطمه -سلام الله علیه- درس و آموزه است که میتواند راهی برای انسان باشد. چه زن باشی، چه مرد، مطالعه و پیروی افکار و زندگی فاطمی موجب رستگاری و مقدمهی الهیاندیشیدن و خوبزیستن است. به فرمودهی امام علی (ع) باید با کسانی همنشین شد که سه چیز را به انسان ارمغان بیاورد:
۱. دیدنش شما را به یاد خدا اندازد.
۲. سخنانش بر علم شما بیفزاید.
۳. رفتارش شما را به کار نیک و آخرت ترغیب و تشویق کند.
بنابراین با این فرمول حضرت علی (ع) همنشینی با مکتب، مشئ و مرام فاطمه (س) یکی از بهترین همنشینیهاست. و این حاصل نمیشود مگر آنکه در امتداد مَودّت به آن حضرت، زندگی، نظرات، رفتارها و کردارهای ایشان را مطالعه نمود و از آن برای خود ولو در حد وُسع و محدود الگو ساخت. فاطمهای که:
همیشه در مدار حق قرار داشت. ستم را برنمیتافت. ساده و سالم زندگی میکرد. به بیچارگان مهربان بود. به انتقاد از حاکم وقت برخاست. فقر و سختیها را چشید و شکیبایی ورزید. با آنکه پیامبرزاده بود، اما مانند مستمندان و مستضعفان و حتی سختتر از آنان زندگی میکرد. دعا و تضرّع و عبودیت عارفانه داشت. همتا و همپای امام علی (ع) بود و جان خود را فدای حقگرایی و حقگویی کرد. شهادت غمبارش بر پیروان تسلیت.
۲۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
در بارهی حادثهی بوئینگ اوکراین:
به قلم دامنه: به نام خدا. در بارهی حادثهی بوئینگ اوکراین: گرچه کشور وقتی در شرایط جنگی قرار میگیرد، هرگونه خطا و رویداد کنترلنشدهای ممکن است رخ دهد، و این در هر جایی از جهان امکان وقوع دارد؛ اما شخصاً به ضمیمهی تأسّف و تآلّم که چند روزیست مرا دربرگرفته، بر این بوده و هستم، راست را -تا جایی که امنیت ملی پایدار را ناپایدار نمیکند- باید به مردم گفت. این شفافیت، حق مردم است، هرچند دشمنان ایران احتمال برود، شانتاژ (=هیاهو) کنند.
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ یڪجا به جنابان: ... و ....
۱. ابتدا جای تشڪر دارد ڪه بلاخره پس از ۹ روز، آقای ... ، ترور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را محڪوم دانست و دیدگاهش را در مدرسهی فڪرت بیان ڪرد. هرچند من، به افڪار و رفتار هیچڪس سرَڪ نمیڪشم ڪه ڪی چه موضعی دارد و یا چه حالی نسبت به رویدادها پیدا ڪرده است.
۲. در اخلاق «ڪانتی» باید همیشه راست را گفت ڪه منتقدان معتقدند این نظریهی ڪانت، نادرست است.
۳. مثال میزنم یڪ پزشڪ همیشه به بیمار راست نمیگوید چون جو روانی بیمار را به هم میزند و حتی ممڪن است روان و روحیهی بیمار با شنیدن راست، متلاشی شود.
۴. هر ڪدام از ما هم ممڪن است برایمان ڪارها و ڪردههایی رخ داده باشد ڪه حتی دین ما را برای مصلحتی بالاتر از آشڪارڪردن آن منع میڪند. مثلاً اگر ڪسی مرتڪب زنا شده است، یا مدام شراب مینوشد، دین اسلام به این خطاڪار و گناهڪار اجازهی افشای خود و راستگفتن نمیدهد، میماند میان او و خدا در روز حساب، یا به توبه و بازگشت به فطرت.
۵. هر ڪس تا الان تمام اخبار زندگی و ڪردههای خود را راست گفت و همهچیز زندگیاش را افشا ڪرد، دست بالا. پس، پارهای امور را به مصلحت و نیز نهی دینی نباید علنی ڪرد.
۶. من رُڪ گفتم ڪه شفافیت حق ملت است، حتی به شانتاژ دشمن منتهی شود. اما معتقد نیستم، تمام خطاها را باید گفت. اگر آشڪارڪردن خطایی، موجبات تهدیدات خطرناڪتر را فراهم ڪند، عقل و شرع میگوید باید مراعات دومی را ڪرد.
۷. حتی نظامهای دموڪراتیڪ و مدعی مهد دموڪراسی هم در شرائط صلح همهی راست را آشڪار نمیڪنند چه رسد به زمان جنگ. مثلاً آمریڪا آنچه در پایگاه عینالاسد رخ داد را تماماً پنهان ڪرد و رسانههای بزرگ جهان هم از آن سر در نیاورد.
۸. آن شخص ڪه در سامانهی پدافند مرتڪب خطا شد، سرباز همین میهن است. و اصل بر این است ڪه او در یڪ خطای خطرناڪ و فاجعهبار به گمان خود به یڪ مهاجم شلیڪ ڪرد. خطایی ڪه قابل بخشش است و امری متصور. توصیف فوری این اقدام، به خیانت و جنایت، به نظر من داوری زودرس است.
۸. من بر شرط خودم باقیام ڪه اگر خبر یا خطایی، امنیت پایدار ڪشور و ملت را ناپایدار میڪند، عقل و آموزههای نظامی و امنیتی حڪم میڪند، آن خبر و خطا را باید مدیریت ڪرد.
۹. رزمندگانی ڪه در همین مدرسه در دفاع مقدس حضور داشتند، گاه مشاهده ڪردند ڪه هواپیماهای خودی یا توپها و خمپارهاندازهای خودی به اشتباه جبههی خودی اصابت قرار دادند. این خطاها را نمیتوان از سامانههای جنگی بهتمامه برطرف ڪرد.
۱۰. من حتی در روزهای پس از ترور سردار هم گفتم، میتوان ضربهی متقابل را نزد و بهجای آن امتیاز بزرگ گرفت. حتی در منزل هم میان جمع، وقتی از من نظر خواسته شد گفتم ایران نباید اقدام فوری ڪند، مشت خود را بسته نگه دارد تا آمریڪا گیج و مبهوت بماند و بحران را با روش دیگر به پیش ببرد.
۱۱. من معتقدم خیال، هرگز ترمز ندارد و لذا نظرم این بود ڪظم غیض شود و احساس از عقل گذر نڪند. حتی وقتی دیدم موشڪها به پایگاه آمریڪا شلیڪ شد، باز نیز قائل به ادامهدادن نبودم. هرچند آثار و آوردههای امنیتی و پرستیژی پرتاب موشڪ هم در جای خود، جای ساعتها تحلیل و برآورد و نظریهپردازی دارد.
۱۲. این قضیهی بوئینگ اوڪراین، تلخ است، اما نباید حربهای برای ڪسانی در ڪشور و بیرون ڪشور شود ڪه فقط به براندازی انقلاب اسلامی و انتقام از ملت حامی انقلاب دلخوش ڪردهاند. این نظر من است، هر ڪس هر نظر دیگری دارد، برای خودش محفوظ.
۱۴. اینڪه واقعیتِ اخیر گفته نشد و دیر اعتراف شد، آثار خود را دارد ڪه من هنوز از میزان و ابعاد این پدیده در گسترهی داخلی و خارجی توان ارزیابی ندارم. اما هر یڪ از ایرانی دلسوز به نظرم باید فضا را منطقیتر و گذشتپذیرتر نگه دارد.
۲۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
به قلم دامنه : به نام خدا. مبانی فڪری سلیمانی (۱) . شهید حاج قاسم سلیمانی زندگیاش را بر حڪمت نظری و حڪمت عملی بنا ڪرده بود. دنیا را با دیده و بینشِ حڪمت مینگریست؛ ازینرو عمل و علم او ممزوج (=آمیخته) و ڪنار هم بود.
حڪمت، آگاهی و دانشیست ڪه اِتقان و آرامش به انسان میبخشد و فرد را چنان در دستهی راسخون میگذارد ڪه به باورش رخنه و سُستی راه نمیدهد. به تعبیر علامه طباطبایی حڪمت چیزیست ڪه انسان را به حق و رشد در برابر «غَی» (=گمراهی، تباهی) میرساند. و شهید حاج قاسم با عرفان و درایت و غیرتی -ڪه به حد بالاترین ڪسب ڪرده بود- در جادهی حڪمت گام گذاشت و تا لحظهی شهادت بر این صفت و سَطوت (=وقار، جذبه، حشمت، عظمت، اُبهت) بود.
حاج قاسم سلیمانی در لباس خادمی امام رضا (ع)
حاج قاسم، معتقد بود انسان در بهترین حالت باید سه غیرت را در خود جمع داشته باشد: غیرت دینی، غیرت انسانی، غیرت ملی. او تأڪید میڪرد اگر انسان به این سه غیرت، مجهّز نیست دستڪم از یڪی ازین سه غیرت برخوردار باشد. مثلاً اگر غیرت دینی ندارد، لااقل غیرت انسانی داشته باشد. یا اگر این دو را ندارد، انتظار این است غیرت ملی را دارا باشد.
بنابراین میتوان اینگونه نتیجه گرفت از نگاه شهید سلیمانی، اگر انسانهایی باشند ڪه ڪلاً ازین سه غیرت خالی باشند، آسیب بزرگی برای وطن و دین است ڪه ڪمترین آثارش این است ڪشور دچار ضعف بزرگ در برابر هجوم متجاوزان میشود. اما در صورت برخورداری این سه غیرت، دین، ایمان و میهن از دسیسه و تجاوز مَصون و ایمن است.
این ڪه چه ڪسی این غیرتها را در خود دارد، به خود آن فرد مربوط است و درون او. فقط خدا آگاه به امور دیگران است. اما معمولاً رفتار، گفتار، پندار افراد اغلب نشان میدهد ڪه چنین غیرت در او بروز دارد، یا نه.
سخنی کوتاه با آقای...
پاسخ:
یڪی از اعضای مدرسه شعر «جعبهی سیاه سقوط» دڪتر محمدرضا شفیعی ڪدڪنی را انتشار داد. حال آنڪه این شعر در سالهای دور سروده شد و دکتر عبدالعلی دستغیب در سال ۱۳۸۷ آن را شرح داد. امید است، انتشار دهندهی این شعر در مدرسه، اخلاق را زیر پای هیچ قصد و انگیزه و انگیختهای لِه و لورده نڪند.
وقتی از شاعری ڪه هم اکنون در میان ما زندگی میڪند، شعری منتشر میڪنی، آنهم در هنگامهی بحث جعبهی سیاه، اخلاق حڪم میڪند دستڪم اگر تاریخ سرودن را نمیدانی، بنویسی در سالهای دور چنین سروده. ڪسی نمیپرسد حافظ و سعدی ڪی این شعر را سرود، اما از ڪدڪنی، درین بحبوبه میگذاری، جای پرسش نزد خواننده پیدا میکند.
دوم این ڪه ڪدڪنی درین شعر از عرفان و اشراق و سرگشتگی آدمی میگوید، از داستان «هبوط» ڪه شما با آوردن آن، آن را با ماجرای بوئینگ اوڪراین خَلط ڪردی و خواننده را ممڪن است به سمت اغوا بڪشاند.
درین اشتباهات تا هر وقت خواستی بمان. آزادی. مهم این است بهرهبرداری نادرست انجام دادی. چنین شیوهای، بیاعتمادساز است. خواستی با آن شعر نقب بزنی، بدجور خودت در نقب گیر ڪردی. تمام. از این ڪه در نزد شما اینگونهام، متشڪرم ڪه مرا به برداشتهای خودت از من، آگاه ڪردهای. چون صدای تو به عصبانیت بلند، شد، دیگر جای بحث نیست. با تمام احترام به شما ڪه در نزد من، فردی فاضل و دارای شایستگیهای زیاد هستی، خدا نگهار. التماس دعا. مرا دعا ڪن، تا ازین ڪاستیهایی ڪه در من سراغ داری، خودم را بهتر ڪنم.
مبانی فکری سلیمانی (۲)
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی به این یقین داشت که دین بر سراسر اعضای دینداران حکومت میکند، ازینرو، دین برای سلیمانی نه فقط پاسبانی است که انسان را از کارهای نکوهیده باز میدارد، بلکه «آموزگار و مربّی هم هست که فضائل و کمالات» به او یاد میدهد. آن بزرگشهید میدانست که طبق دستور اسلام، باید هدف اصلی را «اخلاق» قرار داد و خود را بر معیار آن ساخت. زیرا پیامبر اسلام (ص) خود، فلسفهی برانگیختهشدنش را کاملکردن پسندیدگیها و نیکیها اعلام کردند: «اِنَّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» بهراستی من مبعوث گردیدم تا مکارم اخلاق را کامل کنم.
بزرگپاسدار انقلاب شهید سلیمانی مبنای فکریاش این بود که خود در سخنرانیاش میگفت: «قرآن ما منابع مادر» است. او با این مبنا، در تمام امورش، خط را از قرآن میگرفت و با خودسازی به پیش میرفت. همین مبنا، موجب میشد او راه را گم نکند و در احوالات و دگرگونیهای پیدرپی روزگار، خود را نبازد و برازنده و بزرگمرد بماند.
وقتی مبانی فکری کسی اینگونه محکم و توحیدی و اخلاقی باشد، در فهم مکتب کم نمیآورد. لذا سلیمانی یکی از مشخصههای اسلام ناب را «از بین بردن ترس و جهل» میشمارد و خودش نیز درین راه، پیشتاز و نمونه میشود. نه ترسی داشت که گرفتار اِعوجاجات (=کجیهای) روزگار گردد و نه جهل داشت که گریبانش را در بزنگاهها بگیرد و از مسیر و صراط، منحرفش گرداند.
سلیمانی یکی از تفکرات اساسیاش این بود که میگفت: «نیاز انسان به مربی» هرگز پایان نمیپذیرد. بدین دلیل بود که خود تا پایان عمر، خویشتن را هم با همدمی با علمای وارسته آرام مینمود، هم ارواح شهیدان را سرمایهی تهذیبش میساخت، هم با قبول سختترین مأموریتها خود را در آزمون دو جهاد سرنوشتساز قرار میداد؛ (مبارزه با نفس در درون، مقابله با متجاوزان در بیرون) و هم با بینش و نگرش عرفانی و معنوی، وجودش را پاکیزه و پارسا و پرواپیشه نگه میداشت.
۲۳ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
دکتر شیخ باقر طالبی دارابی و دکتر عارفزاده. 22 دی 1398. شیراز.
شرحی بر عکس بالا:
پیش از سلام و درود، مِقار بیام که به وجد آمدم. به این پست عکس که رسیدم مکث کردم، بازش نکردم، سپس درنگم را به حدس و گمانه آویختم و متنت در زیر عکس را خواندم که یک دسته گل، کنار گل دیگر کی میتواند باشد که جناب دکتر عارفزاده افتخار میزبانیاش را به اشتراک گذاشت؟!
ذهنم به هیچ وَری خطور نکرد. بلاخره ضربه را زدم و تبلت، دو چهره را به روی من گشود. بیاختیار، آتشِ وجد، به وجهام زدم و گلگونه شدم وقتی دیدم دو دوست، دو دکتر، دو هممحلی، یکی رفیق و دیگری اخوی دوشبهدوش هم در مطباند. یکی دکتری گوش و حلق و مغز و بینی را در دفتر افتخاراتش دارد و دیگری دکتری جامعهشناسی دین را. یکی مطب دارد برای تشخیص و درمان اَبدان، دیگری مطب دارد برای و تشخیص علت رویآوری به دین و ادیان.
عکسی جذاب بود برای من. هم به علت سیمای درخشندهی هر دویتان و هم برای صحنهای که کنار هم مهربان به هم و مهربانتر به دوربین ایستادهاید. تبسم در دوربین، یعنی نگاه مهرآمیز دوختن به ببیننده. به هر دو (جنابان: دکتر عارفزاده و اخویام دکتر شیخ باقر) درود بیکران،. و باز نیز در پایان، سلام، سلام.
مبانی فکری سلیمانی (۳)
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی، انسانی اندیشمند بود و اندیشههای مکتبی و اخلاقیاش ریشه در مراحل دشوار زندگیاش داشت. «توماس اسپریگنز» در کتاب «فهم نظریههای سیاسی» (ترجمهی دکتر فرهنگ رجایی): «با ارائهی الگویی چهارمرحلهای شامل مشاهدهی بحران و بینظمی، تشخیص درد و علت بحران، بازسازی خیالی جامعهی مطلوب و در نهایت ارائهی راهحلی برای درمان درد، بر آن است که اندیشمندان سیاسی در تأملات خویش ناگزیر از این مراحل گذر کردهاند.»
ازینرو، در سومین قسمت مبانی فڪری سلیمانی، با الگوی چهارمرحلهای «توماس اسپریگنز»، بنیادهای فکری سلیمانی را پی میگیرم. در واقع اسپریگنز میخواهد این را بگوید که برای فهم نظریهها و اندیشههای هر یک از متفکران و چهرههای شاخص جامعه، اول از همه، باید دانست زمانه و احوالات روزگار آن فرد چگونه بوده و یا هست؟ (=بحران یا ثبات) چه بحرانها و مسائلی را لمس کرده است؟ (=متغیّرات) نسبت به انسان چگونه میاندیشد؟ (=انسانشناسی) و چه چیزهایی بر افکار و رفتارش تأثیر گذاشته است؟ (=تأثیرگذاران).
۱. زندگی حاج قاسم از دل فقر و سختی و از سرزمینی فقیرتر و سختتر قوام یافت و خود از درون این دو درد برخاست و این دو محرومیت را بشدّت در وجودش لمس کرد. همین دو عامل، متغیّر اصلی در شکلگیری شاکلهی شخصیتی او شد. یعنی وی را برای همیشه وامیداشت تا از این مبنای فکری و هویتسازش بیرون نیفتد و خود را همواره با بیچارگان و مظلومان دربیامیزد و به دردهایشان بیندیشد و اگر توانی دارد (که داشت) برای کاستن آلام مستمندان و مستضعفان و سختیکشیدگان ایران و جهان بکوشد. (که کوشید)
من در مرداد سال ۱۳۹۳ در وبلاگ اولم: «دامنه دارابکلا؛ طوفان فکری» نخستین پست سلسله مباحث «چهرهها» را به معرفی این بزرگمرد اختصاص داده و وی را به اختصار معرفی کرده بودم، با این جملات کوتاه:
«او متولد ۱۳۳۵ روستای «قنات ملک» شهرستان رابُر کرمان است. در برق کرمان کار میکرد، [مدتی نیز در رستوران]. در جوانی جذب سپاه شد. به کردستان رفت. فرمانده سپاه ۴۱ ثارالله کرمان شد. سال ۱۳۷۶ فرمانده سپاه قدس شد؛ بخشی از سپاه که به امور بین المللی و ... میپردازد. او یکی از مهمترین چهرههای روز ایران و جهان است. شجاع و دانا و باپرواست. در واقع حاج قاسم سلیمانی مرد نخست سپاه ایران است. اینکه دامنه ایشان را چهرهی اول این سلسله متن نموده است را حتماً درک میکنید.».
و نیز در همان تاریخ در پستی دیگر در تذکری برادرانه به وبلاگ «قلهی بصیرت دارابکلا» نوشته بودم:
«کدام ایرانی سراغ دارد که حاج قاسم سلیمانی حتی یک سخنرانی علیهی وحدت و انسجام کشور کرده باشد؟ حتی یک بار وارد مسائل فشلکنندهی جناحی شده باشد... حتی یک بار از عنوان «فتنه» پلی بسازد برای انتقامجویی و کینههای ابوسفیانی؟»
۲. زمانهی حاج قاسم نیز بر اساس الگوی چهارمرحلهای «توماس اسپریگنز»، زمانهای انباشته از بحرانها بود. کافی است از میان انبوهی از بحرانها، فقط به هشت سال سخت دفاع مقدس توجه داشت که او به همراه حلقهی نیکان، یک پای جنگ بود و در طول جنگ نیابتی عراق از سوی غرب علیهی ایران، او همواره کنار خوبان و شهیدان و جانبرکفان زندگی کرد. و این، موجب گردید مبانی فکریاش سرشار از آموزههای معنوی و آسمانی باشد.
بدیهی و روشن است میان دو کَس که یکی در پَرِ قو و خانهای مجلّل و آرزوهای دراز بخوابد و دیگری در کیسهخواب و سنگرهای محقّر و آمال فَراز، فرقشان از فرش است تا به عرش. عرشی فکرکردن سلیمانی ریشه در همین زیستن کنار خوبانِ روزگار داشت که همهی آنان جانِ شیرین خود را برای دین و وطن تنظیم میکردند و لحظهلحظه معاششان را برای معاد بهروزرسانی. و چنین بود بزرگمردِ دین و میهن، شهید حکیم، قاسم سلیمانی.
۲۴ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
مبانی فکری سلیمانی (۴)
به نام خدا. سلام. داشتم بر اساس الگوی چهارمرحلهای «توماس اسپریگنز»، مبانی فکری شهید حاج قاسم سلیمانی را تبیین میکردم. اینک دنبالهی نوشتار:
۳. در حوزهی انسانشناسی، شهید سلیمانی به انسان از دریچهی کمال، حُبّ، حُسنِ خُلق و غیوری مینگریست. مجموعهی سخنرانیها و رفتارهای ایشان، نشان از این دارد که وی دستکم چهار خصوصیت برای انسانِ سالم قائل بود. او یک ویژگی خاص را نیز از انسان انتظار داشت.
یعنی بدین ترتیب: انسان برای «شدن» و «بودن» باید نگرشِ کمالبخشی به خود، حُبّ به همنوع، حُسن خُلق در رفتار اجتماعی و سیاسی و حتی رزمی و نیز درجهی بالایی از غیوری سهگانهی دینی، انسانی و ملّی (و یا لااقل یکی از ازین سه غیرت را نسبت به دین و وطن) داشته باشد. و آن ویژگی خاص که از انسان انتظار داشت نیز این بود که هر کس به نوبهی خود، همهی مردم را از آنِ مملکت بداند و نسبت به همه، دوستدار و دلسوز و خیرخواه بماند.
سلیمانی با این مبانی فکری که در خود جمعیت داده بود، میزیست و همین باعث میشد در عین اینکه نخستین رزمجوی دلیر در میدان نبرد برای دفاع حقطلبانه از ایران و جهان اسلام باشد، به تمام مردمِ میهن و منطقه مهربان بمانَد. حرکات، سکَنات و حتی نگاههای نافذ چشمانش این اخلاق برازندهی وی را بر همگان بر ملا میکرد. و کمتر مُنصفی پیدا میشود که این خصیصههای سلیمانی را انکار نماید، فقط یک حالت لجاجتورزانه و کینهتوزانه میخواهد که این برجستگیهای سلیمانی را نبیند و دست ردّ بر او بزند، که من بر این نظرم، این عده خیلی اندکاند.
۴. من تا جاییکه از سلیمانی شناخت دارم (چه در حوزهی کار و چه در حیطهی اشتغال) وی را مُتأثّر (=تأثیرپذیر) از سه پدیدهی مهم قرن میدانم: پدیدهی امام خمینی، پدیدهی وصال شهیدان دفاع مقدس، پدیدهی روح مقاومت ملل منطقه.
در پدیدهی اولی، سلیمانی خود را برآمده از مکتب عرفانی و سیاسی امام خمینی مییافت و اندازههای خود را با تفکر امام بُرش میکرد و جامهی زندگیاش را بر این الگو میدوخت و با همین جامهی ورع و رزم میزیست و همیشه با آرزوی شهیدشدن گام از گام برمیداشت و به همین علت از اندیشۀ «امت و امامت» و پیوندداشتن با رهبری نگُسست.
در پدیدهی دومی، سلیمانی علاوه بر همزیستی مُدام کنار شهیدانی که با هم در جبهه قد کشیدند، از آنان الگو میگرفت و خود را بیوقفه با روح آنان دمساز مینمود. شاهد مثال اینکه از دو سال قبل همیشه از شهید شیدا «محمدحسین پسر غلامحسین» یاد میکرد و پس از شهادتش از وصیتش مشخص شد منظورش همان «شهید محمدحسین یوسفالهی» بود که خواست کنارش دفن شود. و چنین هم شد. من در ۱۷ مهر ۱۳۹۸ در وبلاگم «دامنه» از او مصوّر یاد کرده بودم.
اگر کسی به آخرین حرفش پس از چندین ساعت نشست سرّی در جمع نیروهای رزمندگان فاطمیون در دمشق که بیش از هفت ساعت طول کشید، توجه و تأمّل کند، به راز درستزیستن سلیمانی پی خواهد برد. او وقتی خواست به بغداد برود رو به آن روایتگر این نقل، کرد و «خیلی آرام و شمردهشمرده و کمی سکوت» گفت: «میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوهی رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میُفته!».
این حرف، حاکی از این است که سلیمانی زندگی و مرگ را الهیاتی میدید و شناخت ژرفش، الهامبخش حیات و مماتش بود.
در پدیدهی سومی یعنی روح مقاومت ملل منطقه، سلیمانی آنچنان از رفتار فداکارانه، غیورانه و آگاهانهی رزمندگان مقاومت تأثیرپذیری داشت که تمام زندگیاش را برای خاتمهبخشی خلافت داعش (=دولت اسلامی عراق و شام) گذاشت و خود با درخششی که از خود -هم در استراتژی و هم تاکتیک عملیاتی- بر جای گذاشت، محبوب و رهبر کاریزماتیک مقاومت منطقهی خاورمیانه (=غرب آسیا) شد. یعنی تأثیر متقابل. هم او از منطق و مردان مقاومت اثرِ مؤثّر پذیرفت و هم مقاومت از او تأثیر پایدار و مداوم.
۲۵ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
مبانی فکری سلیمانی (۵)
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی علاوه بر دارابودنِ بنیادهای فکریِ مستحکم و ارزشمند، یک استراتژیست بود. توجه داشته باشیم که استراتژی، اقدامی است که سرانجامی داشته باشد و منتهی به هدف شود، نه فقط در ایده و ذهن بماند. بنابراین، فرهنگستان علوم ایران هم لفظ استراتژی را با ساختِ واژهی «راهبُرد» معادلسازیِ درستی کرده است که اگر به زبان ساده شکافته شود یعنی راهی که بُردن در آن باشد، بُردن به معنی رفتن، نایلآمدن (=یابنده)، یعنی راه و هدف و فکری که ما را به آن مقصد میبرَد. و سلیمانی به عنوان یک استراتژیست، راهبُردی را تعیین میکرد که بتواند آن را پیاده و به سرانجام برساند.
آنچه سلیمانی به عنوان مرد میدان عمل و مأمور به انجام آن، در سوریه، لبنان، یمن و عراق برای مردم ستمدیدهی این بلادِ دچار بَلایای ویرانگر کرد، تمامی، سرانجامی ظفرمند و نتایجی نجاتبخش برای مردمِ گرفتار، داشت. گرچه تمام مسائل منطقهی خاورمیانه (=غرب آسیا) نمیتواند یکجا و یکجانبه حل و فصل شود، و فکر و بینش داعش را بآسانی برانداخت، اما قاسم سلیمانی (Qasem Soleimani) از شکلگیری عملی تفکرات تکفیری و پیکارگرانه، جلوگیری و از بقا و دوام خطرناک خلافت داعش (=دولت اسلامی عراق و شام) ممانعت کرد و حکومت ویرانگر آنان را -که بیم آن میرفت فراگیر و گستردهتر گردد- سرنگون ساخت.
شهید سلیمانی نسبت به خاورمیانه شناخت و تسلّط فکری داشت. آنچه در این خطّه میگذشت از چشم تیزبین او بیرون نبود. مسألهی اشغال فلسطین و تأسیس کشور جعلی اسرائیل و توسعهطلبیهای این رژیم، برای او مسألهی دستِ چندم نبود؛ ازینرو، او در برابر رویاروییها و دستدرازیهای ستمکارانهی اسرائیل علیهی مردم بیدفاع و آوارهی منطقه، به مقابلهی مقاومتآمیز میپرداخت.
او بهدقت و بهدرستی میدانست که رژیمهای موروثی عرب منطقه، چون بقای حکومت خود را بر اثرِ بیداری مردمی، در معرض فروپاشی میدیدند، پای آمریکا را به کشورهایشان باز کردند و قسمتی از خاک خود را در اختیار ارتش آمریکا قرار دادند، تا این کشور سلطهگر از طریق سنتکام و سازمان سیا، سلطنت و پادشاهی و ثروتهای انباشتهشدهی آنان را مثلاً حراست! کند و در واقع، همزمان، هم آنان را مانند «گاو شیرده» بدوشد، هم ایران را زیر نظر و کنترل خود داشته باشد، هم از شکلگیری انقلابات ضدآمریکایی در منطقه جلوگیری نماید و هم از همه پیشینیتر، اسرائیل (بنیاد یهودیان آمریکا در منطقه) را از هر سو نگهبان و پشتیبان باشد.
همگان میدانند، این خُبرگی و عقلانیت سلیمانی بود که این پازل مُهلک آمریکا و سران مرتجع عرب را در سراسر منطقه برهم میزد. و همین درایت، شهامت، لیاقت و برنامههای خیرهکنندهی این سردار پاک و قهرمان مبارزهی عملی با امپریالیسم بود که موجب خشم و کینهی سران آمریکا و شیوخ عرب منطقه میشد. تا آنکه سرانجام با شکستهایی که پیدرپی نصیبشان میشد، با دسیسهای پیچیده و جاسوسیهای همهجانبه و با کثیفترین رفتار نظامی و ناجوانمردانهترین ترور دولتی، وی را به شهادت رساندند؛ شهادتی که بیتردید فصلی نوین در خاورمیانه را نوید میدهد و راه را برای پیشبُرد راهبُردهای آمریکا با شدّتی بیشتر و حَمیتی (=غیرتمندی و استواری) عمیقتر، سدّ و سختتر میکند و هویتها را برملا و آشکار میسازد.
۲۶ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
سلام دارم به دستانت که به مهارت، آراسته است و درود دارم به مغزت که به مداوا، آمیخته. و نیز آفرین میفرستم به تلاشت که امراض بیمار با آن آجین میشود و آخته (=بیرونانداخته).
ما آدمیان چون در اثر قِلّت ملاقات، ناگزیر دچار بُعد جغرافیایی شدهایم، لاجرَم میبایست چنین صحنههایی را مغتنم بشماریم تا محبت و احترام و افتخار ورزیدن را پیشکش (=ارزانی) و تقدیم بداریم.
این ابراز حُب و حرمت، از نظر من، یک شأنی از شئون پرشور انسانیست. به قول مولا امام علی -علیه السلام- «فرصتها چون ابر در گذر هستند...»، پس چه خوب میباشد که اغتنام فرصت کنیم قلب خویش را به امر محبت و فرمان حرمت، به روی هم بگشاییم، که وقتی هنگامهی مُردن -که امری محتوم است- به سراغ وقتِ تنگِ ما آمده، حسرت ابراز دوستی و حرمتگذاری را با وا اسفا، وا اسفا نخوریم. پس ممنونم دوست وطن و محل من. بگذرم، اما فقط فاش سازم ضمیرههای «من» در این متن، و همهی متنهای من، همیشه، «هویتی» است، نه «اخلاقی» و «مَنیّتی» و «نفسانی».
به قلم مقررات:
«مقررات این مدرسه، از بدو تأسیس و دعوت اعضا، اقدام به فوروارد و بارگذاری پستهای لینکدار را ممنوع کرده است. لذا هر عضو به این کار مداومت بورزد و مقررات را به هیچ انگارد، مقررات در اِعمال قواعدش بدون هیچ تعارف با هیچکس، مدرسه را از دسترس خارج میکند. بنابراین، پنج روز پیش در ۲۲ دی ۱۳۹۸، با تحمل بیشترین مدارا در طول مدرسه، مقررات اعمال گردید؛ به علت فوروارد لینکدار، آن هم نه یکبار و چندبار، که از بدو تأسیس تا آن زمان، شاید بیش از ۱۰۰ بار»
پاسخ به سه پرسش جناب آقامهدی ملایی
با سلام و احترام و تشکر
پاسخ به پرسش ۱. از آنجا که خاورمیانه دستکم، انباشتی از دو کالای استراتژیک نفت و گاز و نیز احاطهشده با دولتهایی هزاررنگ است، من نظرم این است نباید خوشبین بود، حتی لازمهی استراتژی دفاعی هم نیروهای کشورها را از خوشبینی نسبت به هم بازمیدارد، البته عرصهی سیاست، عرصهی ثابت نیست، دائم در دگرگونیست. اما دست برتر ایران، بیشتر برای آنان اثبات شد.
پاسخ به پرسش ۲. بله. آقای قاآنی را میشناسم. هم به علت اینکه سال ۸۵ و ۸۶ ریاست جایی را برعهده داشت، که در آنجا کار میکردم. و هم به علت چند همکار محترمی که با هم تا مدتها هماتاق بودیم که سالها در آفریقا بودند و قاآنی را میشناختند و از نزدیک با سلیمانی و افکارش آشنا بودند. یک جمله اگر بخواهم بگویم این است، قاآنی عقل منفصل سلیمانی بود. یعنی وقتی مشغول هزاران مشغله بود، قاآنی اتاق فکر را هدایت میکرد. من قاآنی را مُخ پویا و حتی پیشبرانهتر از سلیمانی میدانم؛ مردی کمگو، پرپیمانه و سادهزیست. بگذرم.
پاسخ به پرسش ۳. البته خاورمیانه، راهحلی چندجانبهگرایانه میطلبد. نه آمریکا قادر است بر اینجا بهآسانی هژمونی داشته باشد، و نه ایران قادر است آنچه مطلوب میداند، به ظهور برساند. اما ضربهی عاجل موشکی ایران یک نوع ترس مَهیب به دامن آمریکا انداخته که میخواهم اسم آن را بگذارم: «ترس ایرانی». یعنی ترسی که ارتش آمریکا از قدرت بازدارندگی و حتی بهتر است بگویم، توان بالای درهمکوبندگی ایران، دچارش شدهاست.
با اینهمه، من معتقدم، اصالت با سیاست است. چون هیچ نبردی ابدی نیست، نبردها، میزها را برای سیاست و کسب منافع چینش میکند. هرگز فرصت مقاومت را نباید کم پنداشت، اما مقاومت در نهایت منتهی به سیاست و کسب منافع میشود. درود به علایق و خواهندگیات. فکر کنم، این مقدار بس باشد.
مبانی فکری سلیمانی (۶)
درنگ در نغمه. ۱۱۰ . به نام خدا. سلام. یک راه شناخت چهرهها و ایدئولوژیها و نظریهها، معمولاً روش تطبیقی است. به نظر من اگر شهید حاج قاسم سلیمانی به روش مطالعات تطبیقی، با افراد دیگر مقایسه گردد، برجستگیهای وی بهتر نمایان میشود؛ کما این که ممکن است مردم ایران و منطقه نیز بارها پیش خود، پیش از شهادت و یا پس از شهادت، ایشان را با بسیاری از افراد دیگر در عرصهی سیاست و در پهنهی اجتماع مقایسه کرده باشند و به نتایج بینظیری رسیده باشند. من در اینجا سلیمانی را دستکم با سه فرد مقایسه میکنم:
۱ . قاسم سلیمانی و محسن رضایی: هر دو نظامیِ سپاهی. هر دو برآمده از دفاع مقدس. هر دو برخاسته از شهرهای دوردست و مستضعف. هر دو نائل به بالاترین درجهی نظامی. هر دو در بالاترین ردهی فرماندهی در سپاه پاسداران. هر دو، چهرههایی شناختهشده نزد حاکمیت و رهبری. و هر دو آشنا به زیر و بم های سیاست. اما قاسم سلیمانی کجا وُ محسن رضایی کجا؟
آقای محسن رضایی در دایرهی قدرت، بارها و بارها چرخید و چرخید و چرخید و حتی رنگها و موضعگیریها عوض کرد و خط و خطبازیها درآورد و حتی بلندپروازانه (که فی نفسه میتواند عیبی به حساب نیاد) لباس نظامی از تن کَند و وارد گود سیاست شد. او برای آنکه جایگاهش را مستحکم کند خود را به مرحوم هاشمی رفسنجانی فروخت چون گمان میکرد آینده از آن رفسنجانی است. و حتی در بحران ۸۸ نیز اول موضعی دیگر داشت و به رهبری نامهای تند و دستوری! و انتقادی نوشت! اما وقتی دید باد از سمت دیگری میوزَد، ترسید و زود موضع عوض کرد و دچار تحول (بخوانید: تلوُّن) شد. حتی در زمان فرماندهی در سپاه، بر خلاف فرمان صریح امام خمینی، بخشی از سپاه را برای جانبداری از یک جناح وارد کارزار انتخابات و دخالت در سیاست کرد و اسم آن حرکت را هم گویا گذاشته بود عملیات سیاسی محمد رسول الله (ص). و اینک نیز سالهاست با رانتی که نصیب میبرَد در مجمع تشخیص مصلحت، با پست «دبیر» جا خوش کرده است و دور و بریها و خواص! را در آنجا با میزهای خلقالسّاعه، پشت میزنشین ساخته است.
البته با همهی اینها قصدم این نیست، کسی را بکوبم و یا خدمات و حسَنات کسی را نادیده بگیرم، منظورم این است مردم تیزبین هستند و بهوضوح میبینند که محسن رضایی خود، خود را اینگونه، «چندگونه» کرده! و هر بار سمت و سویی سیر و سَیر.
مردم، آن هم مردم ایران (که از بس سیاسیاند و حسّاس به امور، مو را از ماست میکشند) فرق قاسم سلیمانی و محسن رضایی را خیلی خوب و ریزبهریز میدانسته و میدانند. محبوبیت و منزلت و سربلندی و وارستگی و فرزانگی قاسم سلیمانی نظیری ندارد. کسی که، بسیار آسان میتوانست راحتطلبی پیشه کند و شغلهای سیاسی رده بالای حکومتی انتصابی و انتخابی داشته باشد و حتی احتمال قریب به یقین میرفت اگر گام در سیاست میگذاشت (که هرگز مشتاق این راه نبود) با رأی فوقالعاده بالایی به ریاست جمهوری هم برسد. اما او با اهدافِ مقدّس و رهاییبخش که برای مردم ستمدیدهی خاورمیانه و خط مقاومت منطقه در سر داشت، تمام این راههای پُر پرستیژ را با نیّتی خالصانه به روی خود مطلقاً بست و به جای آن به پرنسیپ (=اصول اخلاقی) روی آوَرد؛ و گفتار نظری و رفتار عملی را در وسط میدان عمل تجلّی داد. و با برخورداری از مبانی محکم فکری که ریشه در دیانت و عدالت وی داشت، با پرهیز از هرگونه جناحگرایی، اختلافافکنی و نقارآفرینی داخلی، پروا پیشه کرد و پارسا و پیروز زیست. زیرا شاکلهی وجودی سلیمانی، خیرخواهی، غمخواری و دلسوزیی برای همهی ملت بود؛ نه یک صنف و دسته و باند و جناح خاص.
۲۷ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
جناب...
با سلام و احترام؛ من درین پستی که نوشتی و به نمایش گذاشتی دخالتی به افکار و آزادی جنابعالی ندارم، عقاید شما برایتان محفوظ، اما من اینگونه میاندیشم:
۱. به این فیلم با هر انگیزه و یا از هر ناحیهای تهیه شده باشد، ورود نمیکنم، ولی اگر افرادی از شهروندان ایران از روی پرچم آمریکا عبور نمیکنند، حتماً به این معنی نیست که با ترامپ همفکر است. نیز بدین معنی نیست که لزوماً آمریکا را نظامی درست و دولتی خوب بداند، بلکه چنین افرادی ممکن است نخواهند بر روی نماد ملت آمریکا لگد بگذارند.
۲. دوستانه بگویم، جملهات درین پست، خود، یک جملهای جهان سومی است. البته بر من معلوم است شرافت و ستمکشیدگیهای جهان سومیها (=از نظر من کشورهای عقب نگهداشته شده) بر تمام رذیلتهای غرب میارزد. پس، از نظر من، جملهات با توجه به لفظ «شعور» -که خودت بهتر از من بلدی معنایی چندپهلو دارد- مناسب به نظر نمیرسد. چون ناخواسته، کسانی را که از روی پرچم رد میشوند، بیشعور تلقی میکند. بگذرم.
توضیح ضروری:
امروز یکی از روحانیان بزرگوار و از اخیار ارجمند که سِمت استادی و بزرگی بر من دارند ، پند و توصیهای به بنده فرمودند که آن را صائب دانستم و نیز مبتنی بر آموزهی قرآنی.
ضمن قدردانی از ایشان، تصریح کنم شاید من بهخوبی از تبیین «مبانی فکری» بزرگشهید انقلاب قاسم سلیمانی بر نیامده باشم، اما قصدم در اصالت کار، شناسایی کارکردها، رفتارها و جایگاه ایشان بود که به تعبیر رهبری در نمازجمعهی امروز تهران، به این سردار قهرمان ایران و جهان اسلام به عنوان یک فرد نباید نگریست بلکه به عنوان «مکتب، راه، و مدرسه» باید نگاه کرد. امید است ذرهای از دین خود را به آن انسان پاک و اسوه، ادا کرده باشم.
از دوستان و اساتید انتظار دارم، جو جامعه را دستکم تا ۲۲ بهمن، «سلیمانی» و «سیلی موشکی» نگه دارند، تا وادادگان و خودباختگان و کینهتوزان، نتوانند این دو «یوم الله» را تحتالشعاع قرار دهند. با این کار، دو یوم الله را به یوم الله ۲۲ بهمن پیوست میزنیم.
والسلام
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
سلام آقا...
همواره طبع گوارا، منش والا و ادب بالا داشتی. به داشتن دوستی کوشا و باصفا چون شما میبالم. ممنونم. ممنونم.
مبانی فکری سلیمانی (۸)
درنگ در نغمه. ۱۱۲. به نام خدا. سلام. در دو قسمت گذشته، ششم و هفتم، در بررسی تطبیقی، به دو مقایسه پرداختم، اینک میپردازم به مقایسهی سوم:
۳. قاسم سلیمانی و کوروش هخامنشی. هر دو هموطن. هر دو سردارِ برونمرزی. هر دو دادگر علیهی بیدادگر. هر دو ناجی مردم در عراق. هر دو تمام عمر در رزم. هر دو رزمنده و مدَد دهنده به ملل تحتِ ستم. هر دو سواره رهسپار سوی نبرد با ظلم و ظالمین. هر دو تا آخر عمر هرگز از زینِ دفاع پیاده نشدند. هر دو از سرزمین ایران حراست کردند. هر دو، جان خود برای کمک به ملت خود و منطقه در طبق ایثار گذاشتند. قاسم سلیمانی برای برافکندنِ بنیاد داعش که با ایجاد خلافت بر عراق و شام، مردمکُشی و سیل خون راه انداخته بود و کوروش هخامنشی برای برافکندنِ بنیاد بُختالنصر که یک ملت را به اسارت و زبونی و شکنجه و کشتار گرفته بود.
هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی برای نجات ستمدیدگان، از مرز ایران گذشتند و به فریاد منطقه رسیدند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی مرزهای جغرافیایی را مرزهای اعتباری دانستند و به دور از هر نوع تعصب کور، شعار انسانیت و رهایی از یوغ ستم را به جای آن نشاندند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی تا آن سوی مرزها به یاری مردمِ در رنج و فلاکت شتافتند، یکی تا سرحدّات (=مرزها و ثغور) لبنان و فلسطین، دیگری (بنا به نقل پارهای از مفسّران کِرام قرآن در ذیل آیات سورهی کهف) تا سرحدّات چین، برای مدد به مردمی که گرفتار یأجوج و مأجوج شده بودند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی، سرانجام پس از سالیان سال در جامهی رزم و دفاع و دلاوری، سر از بدن جا، به دیار باقی شتافتند و میان مردم خود و ملل مجاور به عنوان «قهرمانان ملی» گرامی نگاهداشته شدند.
فرهنگ قرآن میآموزد که حتی نجات یک نفر، نجات همهی مردم محسوب میشود، چه رسد به اینکه این دو قهرمان ملی، یک ملت بلکه چند ملت منطقه را نجات دادند. اما چه شده است عدهای در داخل کشور، وقتی به حکومت سلطنتی هخامنشی میرسند، کوروش هخامنشی را برای چنین کارهای ستُرک (=کبیر، باشکوه، سِتَبر) برونمرزی میستایند، ولی وقتی به جمهوری اسلامی سرَک میکشند، کارهای ستُرکتر و سِتَبرترِ قاسم سلیمانی را نادیده میگیرند. اینان کارِ کوروش هخامنشی را تمجید میکنند که با بُختالنصر ستمگر در افتاد، اما وقتی کارِ کارستانِ قاسم سلیمانی را دیدند که بُختالنصرهای بدتر زمان را زمینگیر کرد، لب فرو میبندند و حتی تعدادی فریبخورده به این سردار پرافتخار گیتی اهانت میکنند. اسم این تناقض و نفاق و دودوزهبازی، اگر خیانت و حسادت و کینهتوزی نیست، پس چیست؟
تا دیروز از روی پُز، با تظاهر به باستانگرایی، کوروش هخامنشی را به عرش میبردند، اما امروز وقتی همان سیاست منطقهای کوروش را که بهدرستی دنباله میگرفت، قاسم سلیمانی با استحکام و بُرد بیشتری ادامه بخشید، شعار فریبندهی «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» سر میدهند. شعاری کاملاً توخالی و پارادوکسیکال (=متناقضنُما)؛ زیرا اَسلاف (=پیشینیانِ) اینان در وقت سرنوشتِ هشت سال دفاع مقدس، حتی یک روز هم به جبهه نشتافتند که جانشان را «فدای ایران» کنند. و اینان که اَخلاف (=پسینیان) آناناند نیز وقتی وقت سرنوشت فرا رسد، باز نیز به کُنج خانهها میخزند تا از کَنز و گنج عقب نمانند.
بر عقل سلیم معلوم است چنین شعارهایی بزَککرده، فقط از روی انتقام از انقلاب اسلامی ساخته و پرداخته میشود تا مرزبندیهایی کاذب و شکافهایی فشلکننده میان ایرانیان بیافرینند که با آن بتوانند مردم را به آرمان، به باورهای ژرف و به ایمان راسخ خود به تردید بیفکنند و آنگاه با شیوهی تیره و تار کردن فضا، مسیر را بر روی ملت سخت کنند.
آری؛ اگر کوروش هخامنشی ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که الحق بود، قاسم سلیمانی نیز به مراتب بالاتر و باعظمتتر ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که الحق و فیالحقّ بود. نمیشود از یک سو کوروش هخامنشی را برای این شرافت و بزرگی ستود، اما از سوی دیگر قاسم سلیمانی برای همین شرافت و بزرگی با ابعاد وسیعتر و عمیقتر نه فقط نستود بلکه زبان به ذمِّ او آلود. این تنافض رفتاری، یا این کردار ناجوانمردانه، فقط از کسانی بروز دارد که نمیتوانند شرف و عزّت انقلاب اسلامی و خواری و خفّت دشمنان عَنود را ببینند و یا دچار اطلاعات غلط و گمراهکنندهاند و توان دیدن مُحسّنات این بزرگشهید وطن و دین و جهان اسلام را ندارند.
۲۹ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
دو سپاس از دو بزرگوار و دو استاد
وقتی متن مقایسهی قاسم سلیمانی و مسعود رجوی را دیروز نوشته و منتشر کردم، بزرگی فاضل و گرامی در پیامی تأییدآمیز و تشویقبرانگیز به بنده، آن را مقایسهی خیر و شرّ دانستند که قرآن به ما آموخته، و بزرگی دیگر -که فضیلتش بر من مسجّل است- به واسطهی نگاشتن آن، مرا به آغوش مهرش کشیده و علاوه بر تأیید و دعا در حق والدینم، آورده که چه نوشتهی آموزندهای نگاشتهای و فسادهای اخلاقی و جنسی و زنبارگی رجوی را بر آن مقایسه افزوده، و با استقبال از شیوهی تطبیقی، تشویقم داشته که آیات آخر سورهی تحریم هم به روش مقایسهایست؛ که پیام هر دو بزرگوار کاملاً یادآوری درست و بهجایی بوده. اینک، با پیوست بالاترین سپاس از این مُکرّمان که پرچم درونم را به نوازشِ مهرشان، اهتزاز بخشیدند، برای احترامشان از جایم بر میخیزم و سلام و درود میفرستم.
التماس دعا
برادرتان: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
سلام
تأیید و تشویق شما، ناهمواریهای مرا هموار میکند. ممنونم که مرا همیشه راهنما هستید. سایهی شما و اساتید مکرم دیگر بر سر ما همآره مستدام. آمین.
پاسخ
سلام جناب شاکر برادر فهیم و گرامیام
درین روز برفی، لطف و محبت را با صمیمیترین واژگان بر سرم باریدی. دعا میکنم شکوفههای درونت، همیشه غنچه کند و بر خود و اطرافیان عطر بیفشاند. ممنونم.
پاسخ
جناب آقای...
سلام
علاوه بر اینکه متن شما را دارای ظرایف میدانم، اما همواره اینگونه نبوده. مثلاً، مغولها آن همه کشتار در بلاد مسلمانها و نیز ایران کردند، که از دین سراغی در دل نداشتند. پس، جملهی شما، جملهای ناتمام و اگر صریحتر باشم، بخشی ازش ناقص است. پوزش.
بنابراین؛ این جملهی کلیهی شما که فرمودی بیدینها، با دینداران دعوایی بیش از جرّ و بحث و به قول خودت کِتارکِشی ندارن، جملهای جامع و مانع نیست. ازینرو، اگر معتقد باشیم جامعهی بیدین وجود داشته باشد، آنان هم روزگاری علاوه بر کتارکشی، کُشتار و آدمکُشی داشتند. نیز از توضیحات شما متشکرم.
سه مثال میزنم:
۱. در یونان باستان که هلنیسی بود یعنی بیاعتقاد به دین و خدا، میان آتن و اسپارت بارها کشتار و ویرانگری رخ داد.
۲. در چین، مائو در قالب انقلاب فرهنگی، بیش از سه میلیون هموطن خود را کشت.
۳. در شوروی، استالین چندین میلیون مخالف را کشت و به سیبری برد.
پس، آنان، که خود بیان میداشتند به هیچ دینی اِشعار نداشتند، کشتار هم داشتند. بگذرم.
هرچند معتقدم امروزه، بآسانی نمیتوان گفت چه کسی بیدین است، چونکه درون و دل و فطرت خداجوی انسانها را فقط خدا میداند.
پادوی «پادوهای آمریکا»!
به نام خدا. سلام. ممکن است در یک نگاه اینگونه برداشت شود که اروپا (البته منهای برخی از اعضای اروپا که سرگرم کار خود هستند و برای بیرون کشور چندان اهمیتی نمیبینند) هر آنچه میکند برای منافع ملی خود میکند. پس؛ اگر امروز در بارهی ایران دنبالهروِ آمریکاست، منافع ملی آنان ایجاب میکند که چُنین باشند. و در واقع این نگاه، به اروپا حق میدهد اینگونه باشد تا سود و زیان خود را تعقیب کند.
اما یک نگاه دیگر اروپا را در حد «پادوی آمریکا» میبیند. از این نگاه، اروپا نه بر اساس منافع ملی، که بر حسب ایدئولوژی سیاسی رفتار میکند. اروپا از یک سو برای حقوق بشر و دموکراسی برای قارّهی خود و حتی جهان ارزش و احترام قائل است، اما از سوی دیگر بالاترین روابط همهجانبه! را با بیگانهترین کشورها نسبت به دموکراسی و حقوق بشر دارند. ازین زاویه، چنین رفتاری ناشی از تعصب کور به ایدئولوژی سکولاریستی است که آنان را مُجاب میسازد نسبت به حقیقت و دفاع از حق در برابر ناحقیها، خنثی و بیتفاوت بماند. و حتی حاضر نمیشود اینهمه جنایات آمریکا در جای جای جهان را، نه محکوم و ردّ کند که نقد و زیر سؤال ببرد.
یک نگاه دیگر هم گویا در میان پارهای از ایرانیان وجود دارد که اروپا را قبلهی عالَم میدانند و مانند ملکمخان و تقیزاده برین باورند که ایران باید تماماً به شکل و شمایل اروپا در آید تا آزاد و آباد گردد؛ از سر تا ناخن پا. به نظر میرسد دل اینان برای اروپاییشدنِ ایران، لَهلَه میزند و آرزو جمع میکنند که روزی آن روز فرا رسد، حتی اگر آن روز به قیمتِ براندازی انقلاب اسلامی ایران توسط ترامپ و پولهای سران عرب منطقه باشد. به چنین گرایش، خودباختگی، الیناسیون و غفلت ویرانگر اگر بتوان اسمی دیگر گذاشت به نظرم این است گفته شود: پادوی پادوهای آمریکا. به هر حال اینان هم دوست دارند از آزادی و وابستگی، نام و نان جستوجو کنند. آری؛ آزادند!
نکته: یاد عزیز دل ایرانیانِ عزتخواه، شهید قافلهی عاشورایی قاسم سلیمانی جاویدان.
یک پیوست:
روشن است بر اهل فهم که پادو چندین معنی دارد، اوجش یعنی گماشتگی، نوکری. و در زبان محلی یعنی فَله و فلگی به معنی عملگی و فرمانبَری و پیشخدمتی.
۳۰ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
جناب آقای... سلام
وقتتان به خیر. متن هشت بندیتان را خواندم. روشنم کردی. جای یک تشکر ویژه است که برای بند ۴ از شما قدردانی کنم و بگویم عمیقاً متشکرم. زیرا واژهی «به بهانه» در جملهات تمامکننده بود.
یادآوری عمومی:
من دیروز عصر متن پرسشی زیر را برای دانایافزایی خودم در مدرسه نوشته بودم، اما احساس کردم ممکن است یک بحث حاشیهای برای هدررفت وقت اعضا باشد، آن را برداشتم، اما اینک که دیدم اعضا روی این موضوع ورود داشتند، دوباره میآورم:
اقدام کنفدراسیون فوتبال آسیا علیهی فوتبال ایران یک خبر در فضای ایران بود. من چندان شناختی از فوتبال و حواشی آن ندارم، اما اگر تحلیل و یا برداشت اعضای مدرسه از راه برسد، خواندنش را برای خود لازم میدانم تا سر در بیاورم که فوتبال با سیاست چه میکند؟ و پاسخ ایران در برابر چنین رفتاری چه میتواند باشد؟
پاسخ
جناب حجتالاسلام احمدی سلام
با حضرتعالی موافقم که فیفا و اساسأ فوتبال در چنبرهی سیاست افتاد. یک مثال بیّن این است، اسرائیل جعلی در آسیاست، اما در لیگ اروپا قرار دارد!
در «مدرسهی سلیمانی» (۱)
به نام خدا. سلام. وقتی شهر مسیحینشین «بیجی» نزدیک موصل، توسط همرزمان حاج قاسم سلیمانی آزاد میشود یک زن مسیحی روی دیوار کلیسا نوشت:
«مریم مقدس راحت بخواب که دیگر مسیح به صلیب کشیده نمیشود چون فرزندان حضرت زهرا [سلام الله علیها] رسیدند.
۱ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
خمیرهی نادر ابراهیمی
زندهیاد نادر ابراهیمی به نظرم چهرهای نادر است که گمان ندارم ذهن ایران از یادش محو گردد؛ از کردههایش، از کردارهایش و از کتابهایش.
دههی پنجاه: با نوشتن و ساختن، یک نسل را به تفکر و آرمان فرا خواند؛ نوشتن کتابها و ساختن فیلمها.
دههی اول انقلاب: از آمدن امام خمینی از پاریس به ایران با عنوان «آفتاب این بار از غرب به شرق طلوع میکند» یاد میکند و سال ۱۳۶۲ خود را به سپاه و حوزه میرساند و تجربیات و دانش خود را به درون این دو نهاد میریزد. در زمانهی جنگ تحمیلی نیز به جبهه میشتابد و بعدها با عزت و افتخار میگوید: «من اگر به جبهه نمیرفتم، دیگر سرم را بلند نمیکردم.»
دههی هفتاد: با مرور کارهای کردهاش، چندین کار ارزشمند دیگر را روانهی بازار علم و غیرت و دانش میکند. و بر این نهج پای میفشارد که هر کس هر اعتقادی دارد، باید برای ایران و اعتقادش اهل دفاع و ایثار و وفا باشد. زیرا آن زندهیاد معتقد بود: «بازگشت به اسارت، نابخشودنی است.» و آن مرد آگاه و آگاهیرسان به این نیز واقف بود که: «ما بدونِ زنانِ خوب، مردان کوچکیم.»
دههی هشتاد: او که با بیان واقعیتها و دفاع از آرمان انقلاب و نقد روشنفکرمآبهای حرّاف و بزَککردهی کافهنشین غربپرست، مورد خشم و غضب آنان قرار میگیرد، در خرداد ۱۳۸۷ پس از به یادگار گذاشتن چند فیلم، چندین کتاب، و آموزههای انسانساز و غیرتآفرین به دیار ابدی شتافت. همو که ملاصدرا را در رمان «مردی در تبعید ابدی» بهزیبایی و بینظیری نگاشت. و همانجاست که مینویسد:
«خداوند همهچیز میشود همهکس را.
به شرط اعتقاد؛
به شرط پاکی دل؛
به شرط طهارت روح؛
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.»
آری؛ در خمیرهی نادر ابراهیمی، باور وجود داشت؛ باور به الله، باور به ایران، باور به ایمان، باور به ایثار، و باور به کمال انسان.
۱ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
شانزده نکته از یک نامه
یک: جایگاه آینده را آباد کن، آخرت را به دنیا مَفروش، و آنچه نمىدانى مگو، و آنچه بر تو لازم نیست بر زبان نیاور، و در جادّهاى که از گمراهى آن مىترسى قدم مَگذار، زیرا خوددارى به هنگام سرگردانى و گمراهى، بهتر از سقوط در تباهىهاست.
پاسخ
بله. دریافت شد آقسید وکیل. سلام و سپاس. یاد «رِفت» در لغت محلی افتادم. گاه میشود روی «رِفت» راه را طی نمود. «راه طیشده»ی مرحوم بازرگان به خیر که دیروز سالگرد درگذشتش بود.
پاسخ
جناب آقای ... سلام
بسیارممنونم که سراغ مرحوم بازرگان را گرفتی، به نکاتی هشتگانه و قابل تأمّل و واجد بحث. با اشتیاق خواندم. خرسندم که از توان در نوشتن شما. گفتم به هر ۸ بند شما، دنباله دهم:
به بند ۱ ادامه میدهم: و مردم هم در خیابانها پس از نصب امام، با شعار به او رأی دادند: مثل این دو شعار:
«بازرگان، مجری حکم قرآن»
«بازرگان، بازرگان نخستوزیر مائی، بختیار، بختیار نوکر آمریکایی»
به بند ۲ ادامه میدهم: پیشنهاد شهید مطهری بود، اما مرحوم طالقانی به بازرگان گفت این پست را نپذیر، چون از سوی برخی روحانیون تحمل نخواهی شد.
به بند ۳ ادامه میدهم: و بازرگان کتاب «انقلاب در دو حرکت» درین باره نوشت. البته سپس کتاب سه جلدی «بازیابی ارزشها».
به بند ۴ ادامه میدهم: امام خمینی خود با فتح خرمشهر، معتقد به پایاندادن به جنگ بود، اما نظر کارشناسان جنگ را بر نظر خود ترجیح داد. بازرگان درین باره، تا پایان جنگ موضعاش ضعیف و گاه خلاف اصول دفاع و مقاومت بود.
به بند ۵ ادامه میدهم: شهید مطهری پشت سر بازرگان نماز میگزارد.
به بند ۶ ادامه میدهم: رهبری در پیام درگذشت بازرگان خطاب به مرحوم یدالله سحابی (روحانی مجتهدی که لباس روحانی به تن نمیکرد) از مبازرات و تفکر احیای دینی بازرگان تمجید و از وی به عنوان یکی از: «پیشروان ترویج و تبیین اندیشههاى ناب اسلامى با زبان و منطق و شیوهى نوین» یاد کرد.
به بند لوزی قرمز ادامه میدهم: و اما بازرگان بر خلاف توصیف سروش، انسانی اهل کار و داخل در اقتصاد بخش خصوصی هم بود مثل، شرکت یاد، صانیاد، و نیز مرکز فکری «متاع» مخفف: (مکتب تربیتی، اجتماعی، علمی)
به بند ۷ ادامه میدهم: استعفای بازرگان عجولانه و ناشی از رفتاری بود که خود اطرافیان بازرگان هم میدانند او فردی سمج بود که وی را گاه به یکدندگی میکشاند.
به بند ۸ ادامه میدهم: اما جناب قربانی! اگر آن زمان صلح میشد، من معتقدم امروزه کسانی که امام را برای حمایت از دفاع تا زمان قبول قطعنامه ۵۹۸، نقد و برخیها هم سرزنش و حتی در خفا اهانت و جسارت میکنند، در یک سنگری دیگر میایستادند و از روی ادعا و هل من مبارز طلبی! میگفتند چرا امام، تن به پایان جنگ پس از فتح خرمشهر داد؟! ما راحت میتوانستیم تا شکست رژیم بعثی پیش برویم! ما در چند قدمی فتح نهایی بودیم! و چه و چه... . بگذرم.
در پایان از نوشتهی شما در حق مرحوم بازرگان متشکرم.
پاسخ
سلام جناب حجتالاسلام احمدی
بله، جناب آقای ... در بند ۲، میتوانست آن جملهی انتهایی را که گفت: «از انقلابیون دیگر، کسی دست چپ یا راست خود را نمیشناخت!» نگوید.
من خودم آن زمان وقتی شنیدم بازرگان نخستوزیر شد، با آنکه نوجوان بودم خوشحال شدم. بههرحال، چون شهید مطهری دوست و همفکر بازرگان بود، او را بر همهی گزینهها ترجیح داد و به امام معرفی کرد.
شاید هم منظور جناب قربانی از آن عبارت این بود که به لحاظ اجرایی، تجربه و سابقهی بازرگان را ندارند.
از نوشتهی تکمیلیات بهره بردم، چون جنابعالی مدت طولانی مسئولیت پروژههای تحقیقاتی انقلاب اسلامی را بر عهده داشتید و درین رشته، سررشته دارید و من از نزدیک با شما کار هم میکردم.
در مورد فتح لانهی جاسوسی، امام خمینی در جریان نبودند، اما وقتی باخبر شدند، حمایت قاطع کردند و انقلاب دوم نامیدند آن تسخیر را. هرچند بار اول سازمانهای چریکهای فدایی خلق دست به حمله زده بودند ولی موفق به تصرف سفارت نشدند.
بله، بازرگان، با کنایه به انقلابیون، فولکس واگن را به تانک ترجیح میداد در سیاست.
با تشکر و احترام
@
سلام
برداشت درستی از این متن کردهای. همینطور است که فهم کردهای. زندهیاد نادر ابراهیمی نویسندگیاش، زندگیاش، آرمانش، و آگاهبخشیاش همه ارزش تأمل و تدبّر دارد که نسل امروز باید به آن نگاه بیندازد و نگرش و بینش بگیرد. من کتابهایی ازو خواندم که با خواندنش حتی فرصت نمیکردم از جایم برخیزم و به کاری دیگر بپردازم؛ آن قدر دُرّ در آن است و ادبیات شیرین و آهنگین.
@
در ادبیات دینی و عرفانی «خوف و رجاء» با هم است. مفهوم خوف به معنای هولناکبودن نیست، به معنی حسرت و حیرانیست. عارفان رجاء خود را از طریق خوف و خشیت از خدا پیش میبردند. خوف از خدا، هرگز مانند ترسی نیست که مثلاً در برابر یک حادثهی هولناک به آدم دست میدهد. بگذرم.
ممکن است (حتی قریب به یقین) وقتی این سلسله متن، تا به نکتهی شانزده برسد، فهم و برداشتها ازین نامه ژرفتر گردد.
در پایان، از استقبالت ازین متن، ممنونم.
در «مدرسهی سلیمانی» (۳)
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یڪی از سخنرانیهایش -ڪه ردههای بالای نظامی و فرماندهان دفاع مقدس حضور داشتند- بر مشخصّههایی تأڪید ڪرد ڪه انسان باید تلاش ڪند به آن دست یابد؛ مانند:
«زیرڪی، دوراندیشی، استفاده از فرصت در بعد تاڪتیڪی و در بعد استراتژی، انضباط، شجاعت و جسارت، معنویت، ادب به عنوان شاهڪلید همهچیز ، رازنگهداری، تواضع و فروتنی، پرهیز از غیبت و بدگویی پشتِ سر افراد، بریدگی از دنیا.»
۳ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
شانزده نڪته از یڪ نامه
سه: قلب نوجوان چونان زمین ڪاشتهنشده، آمادهی پذیرش هر بذرى است ڪه در آن پاشیده شود. پس در تربیت تو شتاب ڪردم، پیش از آنڪه دل تو سخت شود، و عقل تو به چیز دیگرى مشغول گردد، تا به استقبال ڪارهایى بروى ڪه صاحبان تجربه، زحمت آزمون آن را ڪشیدهاند، و تو را از تلاش و یافتن بىنیاز ساختهاند.
نظر جناب سیدمحمد موسوی: سلام مدیر محترم. ما هر جا به یک گره غامض و پیچیده میخوریم؛ جهت حل مسئله به ناچار بایستی از حضرتعالی کمک بگیریم؛ تا چراغ راهمان باشد. جناب مدیر، در خصوص نماز جمعه هفته قبل کمی برایمان بفرمایید! از باید و نباید ها! اینکه شخصا انتظار داشتید چه مطالبی گفته میشد و چه ها نبایست بیان می شد؟ آیا حقیقتا آنچه انتظار داشتید براورده شد! میتوانست بهتر و مردمی تر مسایل گفته میشد؟ یا هر آنچه گفته شد به نظر شما، به بهترین نحو و شکل بیان شد!؟
ممنونم از اینکه راهگشا هستید. هر چند که اقتضائات مدیر مدرسه همین است.
پاسخ دامنه:
سلام جناب آقاسید محمد وکیل
ابتدا روشن کنم از آنجاییکه مراودت و ارادت میان من و شما به دورتر از مدرسهی فکرت باز میگردد، همیشه به رأی همدیگر توجه داشتیم، پس ربط من و شما ربط حل پیچیدگیها از سوی من نیست، بلکه تبادل فکر متقابل است. ازینرو؛ من نمیخواهم قبول کنم چنین شأنی برای خویش قائلم. شما خود از دانایان هستی؛ درستتر این است که من و شما به مسائل، نگاههایی هم متفاوت و هم متشابه داریم، و این تشابه و تفاوت نشانهی بارزی برای روابط فکری دو انسان است. این از این.
اما بعد؛ اینکه رهبری در خطبههای اخیر چه باید میگفت، که نگفت، باید با احترامگذاری به درخواست صمیمانه و صادقانهی شما اظهار کنم:
۱. همانطور که میدانید در عرصهی علم، زمانی یک مقاله، یک پژوهش و یک کتاب، علمی و منطقی ارزیابی میشود که نویسنده موضوع و زمان را تخصیص بزند و به هر کجا و به هر سو نپرد. رهبری نیز در خطبهی ۱۷ دی ۱۳۹۸، این اصل علمی را دخالت داد و همان سرآغاز، تکلیف شنونده را روشن کرد و گفت: «دوهفتهی پرماجرا و استثنائی». پس، هر کس عاقل بود همان دم باید میفهمید رهبری قصد تئوریپردازی فضای پیشآمدهی اخیر را دارد، نه ورود به قضایای گریبانگیر کشور، که اندکاندک تلنبار شد و خیلیها در آن تقصیر دارند و برونرفت از آن راهحلهای ملی دارد، نه فردی.
۲. من فکر میکردم رهبری میخواهد در خطبهی جمعه نقشهی راه ارائه کند، حتی تصور داشتم تبصرهای استراتژیک به بیانیهی گام دوم خود خواهد زد. اما وقتی خطبهها تمام شد، نتیجه گرفتم رهبری بهعمد قصد کرد، در مقام خطبهی جمعه بایستد، تا نگذارد فضای عاطفی و شور انقلابی که در اثر شهادت و تشییع عجیب و بیمانند و پرتابهای موشک، در سراسر ایران و منطقه ایجاد شد، توسط امپراتوری رسانهای غرب و دنبالهرُوهای آن واژگونه شود؛ بهویژه وقتی بوئینگ اوکراین را بهانه کردند تا آثار تاریخساز این سه پدیده (یعنی ترور خطرناک سلیمانی از طریق عملیات نظامی، تشییع قدرتمند، و موشک هراسافکن) را از ذهن پوینده و جویندهی ایرانی محو کنند.
۳. از آنجا که رهبری یک خطیب بسیار بامهارت و زبَردست است، و کمتر کسی در خطابه به توانمندی او میرسد، از نظر من توانست آن فضای تیرهساز را بشکند و محیط رسانهای را که میرفت شیطنت بیافریند، بهراحتی خنثی کند.
۴. البته هر شهروند ازین حق برخوردار است که انتظارات از رهبری داشته باشد که در خطبه باید چنان میگفت یا چنین نمیگفت، اما من خطبههای رهبری را با توجه به اینکه محدود به فضای دوهفتهای کشور کردند، خطبهای حرفهای، زیرکانه و ورودی بهجا و اثرگذار ارزیابی میکنم و به حضوری اینگونه رأی موافق میدهم. رهبری شأنش در اصل ورود بهموقع و بهسخنآمدن بهجا است. و ایستادن در مقام خطبه، در آن روز رفتاری سیاستمدارانه و آرامبخش بود. هرچند از کسانی نیستم که معتقد باشم، همهی سخن دربارهی ایران فقط بیان همین مسائل بود.
از نظر من؛ کشور با نظریههای انسجام درونی، مقاومت منطقهای، رابطههای پایدار با همسایگان و آزادیهای سیاسی پیش میرود. درین کاستی، دستان و داستان هم چپ و هم راست آلوده است که باید پاکیزه و تمیز گردد، نه پاکسازی و تبعید.
با ناگفتههایی که دارم، پایان.
با احترام و اکرام
برادرت: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
در «مدرسهی سلیمانی» (۴)
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی بر لزوم انسجام و همهباهم بودن تأڪید میورزید و آن را با این تمثیل به شنوندگانش در یڪ سخنرانی انتقال داد:
«یڪی از علتهایی ڪه ما دور هم جمع شدیم این بود ڪه ما مثل یڪ جمعی هستیم ڪه در یڪ طوفان و یڪ رودخانهایم و باید دستمان به هم باشد و حامی هم باشیم تا آب ما را نبَرد...»
نکته: در اهمیت انسجام -که بسیار مورد تأکید شهید سلیمانی بوده- همین بس که اگر یک متن یکصفحهای و یا یک تابلوفرش کوچک، فاقد انسجام درونی باشد، تا چه حد معیوب به حساب میآید؛ چه رسد اگر این فقدان (=نبودِ) انسجام، یک جامعه و یا حکومت را فرا بگیرد.
۴ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
شانزده نڪته از یڪ نامه
چهار: تلاش ڪن تا درخواستهاى تو از روى درڪ و آگاهى باشد، نه آن ڪه به شُبهات روى آورى و از دشمنىها ڪمڪ گیرى. و قبل از پیمودن راه پاڪان، از خداوند یارى بجوى، و در راه او با اشتیاق عمل ڪن تا پیروز شوى، و از هر ڪارى ڪه تو را به شڪ و تردید اندازد یا تسلیم گمراهى ڪند، بپرهیز... زیرا طالبِ دین، نه اشتباه مىڪند، و نه در تردید و سرگردانى است، ڪه در چنین حالتى خوددارى بهتر است.
پاسخ
سلام. جملهی وسط نکتهای مهم است. در پژوهشها، مفروض میتواند قرار گیرد. یعنی پیشفرضِ مورد قبولِ پژوهنده.
پاسخ
سلام. نه جناب مهندس! اصل این است که حکومت، که با رأی اکثریت به قدرت رسیده است، اقلیّت را که با رأی، کنار رفته است، پذیرا و پذیرنده و به قول خودت قانع و اقناعشده نگه دارد. شما بهسهو، وارونه گفتی.
پاسخ
سلام جناب...
متن تحلیلی شما را با دقت خواندم. زوایای مهمی را گشودی. میتوان این را هم افزود که هشدار رهبری گوشزدی بود برای پرهیز از ناسپاسی. به قول علامه حسن حسنزاده خدایا اگر حساب کنی، سهم من زیاد میآد. برای پرهیز از ناسپاسی -که از نظر شرعی میزانِ قبح آن را نمیدانم- مردم به «داشته»ها باید سپاس گویند و «نداشته»ها را باید با شکیبایی بجویند. ملت باید مفتخر باشند و دائم نشان دهند که به فرمودهی رهبری «صبّار و شکور»ند. ممنونم.
در «مدرسهی سلیمانی» (۵)
به قلم دامنه: به نام خدا. شهید حاج قاسم سلیمانی در یڪ جمع با حضور فرماندهان سپاه بر مفهوم رایج عنوانهای «حاجی» ، «برادر» ، «سردار» و... نگاه نقّادانهی میافڪند و با هدف تبیین اخلاص و گذر از عناوین و القاب چنین گفته بود: