مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و پنجم

 

سلام بر ااعضای نغمه
از نظر من اجازات مراجع عالیقدر به روحانیونی که استحقاق و فضیلت دارند، امری مبارک و شایسته است زیرا هیچ‌کس بهتر از مراجع و مجتهدین بزرگ، شاگردان حوزه را نمی‌شناسند. برای امثال ما هم وقتی یک روحانی از مرجع سرشناس اجازه‌نامه داشته باشد، وثوق و اعتماد می‌آفریند. البته این اجازات لزوماً باید بر مبنای سنت رایج باشد و از دخالت‌ها و حُب‌وبغض‌های عوامل غریبه به‌دور. و لابد به‌دورند. درود می‌فرستم به اساتید مبرّز و مبارز در نغمه.


انگل

برداشت‌هایم از فیلم «انگل». محصول ۲۰۱۹ ڪره‌جنوبی. برنده‌ی جایزه‌ی نخل «ڪَن»، برنده‌ی ۴ جایزه‌ی اُسڪار و چند جایزه‌ی دیگر. وقتی ازین همه امتیاز فیلم سردرآوردم، رفتم سراغش ببینم ڪه «انگل» مگه چه می‌خواهد بگوید. نشستم دیدم. فیلم ۲ساعت‌و۲دقیقه است اما بیننده را میخڪوب می‌ڪند تا ثانیه‌ای را از دست ندهد. به سراغ یڪ مسأله‌ی جهانی می‌رود؛ زندگی سرمایه‌داران و بیچارگان، داراها و ندارها، ڪه دنیای سرمایه‌داری به این نڪبت و شڪاف بی‌رحمانه‌ی طبقاتی دامن زده است. در واقع از نظر من، تمام حرف فیلم این است ڪه نظام‌های سرمایه‌داری در اثر ثروت و رفاه و بی‌عاری، میان پولدارها و فقرا فاصله، تضاد، شڪاف، تنفّر و در نهایت حس تقابل خونین انداخته است.

 

یڪ خانواده‌‌ی بااستعداد چهارنفره (پدر و مادر و پسر و دختر) ڪه ڪارهایی با درآمد بسیار ناچیز دارند، مانند ساخت جعبه پیتزا، توزیع ڪیڪ تایوانی و... در یڪ زیرزمین ساختمانی قدیمی زندگی می‌ڪنند، در اثر فلاڪت و فقر، خودبه‌خود وادار می‌شوند با شگردها و حیله‌های حرفه‌ایی وارد زندگی و خانه‌ی مجلّل یڪ سرمایه‌دارِ ثروتمند مرفّه به نام آقای «پارڪ» شوند. این‌طوری:

 

پسر برای تدریس خصوصی زبان انگلیسی به «داهیه» دخترِ آقای «پارڪ» به زندگی‌شان راه می‌یابد و دختر دلباخته‌ی وی می‌شود و اسرار زندگی‌شان را فاش می‌ڪند. پسر با یڪ حیله‌ی تازه به «داهیه» می‌گوید دخترعموی وی هنردرمانی وارد است و می‌تواند به برادر خردسال شما ڪمڪ ڪند تا از این بحران روحی خلاص شود. در حقیقت، دخترعمو همان خواهر پسره است ڪه از این طریق وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. حالا این دختر با شگردِ بدنام ڪردن راننده‌ی «پارڪ» به اعتیاد ڪوڪائین، دسیسه‌چینی می‌ڪند تا پدرش را راننده‌ی «پارڪ» ڪند، اما نمی‌گوید پدرش است، می‌گوید عمویش است ڪه به شیگاگو رفته است. پدر هم با این شگرد، وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. و حالا پدر با دسیسه‌ای دیگر باعث می‌شود زن خدمتڪار خانه، از آنجا اخراج شود و به جایش همسرش به عنوان مستخدم وارد زندگی‌شان شود. و شد، بی‌آنڪه ڪسی بفهمد. با چهار شگرد، این خانواده‌‌ی چهارنفره‌ی فقیر، بی‌آنڪه نسبت خود را لُو دهند، در خانه‌ی «پارڪ» مشغول می‌شوند: معلم زبان، مربی هنردرمانی، راننده، خدمتڪار. از اینجا فیلم -ڪه بخش عمده‌ی آن در قالب ڪمدی تلخ پیش می‌رود_ شڪاف طبقاتی دونوع زندگی رفاه و راحت و مَلول و فلاڪت‌بار را به بیننده می‌نمایاند، ڪه مقصر اصلی آن نظام سرمایه‌داری بی‌رحم است و بی‌عدالتی محض.

 

من خودم در هنگام دیدن فیلم، بر این فلسفه‌ی زیستی نقب پرسشگرانه زدم ڪه اساساً چگونه می‌شود یڪ تز اقتصادی را با امپراطوری رسانه، به عنوان تفڪری برتر، جهانی، قابل پیروی و حتی پایان تاریخ خواند، در صورتی‌ڪه همین تز عامل اصلی فلاڪت و شڪاف میان دارا و ندار در درون ڪشورهای سرمایه‌داری‌ست؟ تا آن حد ڪه «بونگ جون هو» در درون همان ڪره جنوبی پیدا می‌شود ڪه با این فهم تیز، به نقد عمیق و نفی چنین نظام ظالمانه‌ای می‌رسد. «پارڪِ» سرمایه‌دار از طبقه‌ی فرادست، برای آموزش دختر و پسر خردسالش، نیازمند دو معلم زبان و هنردرمانی شده‌است ڪه هر دو از طبقه‌ی فرودست ڪره جنوبی‌اند. نشان‌دان واقعیتی به اسم دوگانه‌ی فقر آموزشی و فقر اقتصادی. بگذرم.

 

فیلم به‌خوبی و رسا می‌رساند ڪه در ڪره جنوبی هر خانه‌ی مرفّه‌ای، یڪ زیرزمین بتونی عمیق تودرتو دارد ڪه از ترس موشڪ‌های ڪره شمالی به عنوان پناهگاه در روز مبادا عمل می‌ڪند. اما چون چنین حمله‌ای فقط در حد تصوّر مانده است، این زیرزمین‌ها -ڪه مانند سیاه‌چاله‌های تنگ و پیچ‌درپیچ و مَخوف در اعماق چندمتری بَرج‌ها و خانه‌های باشڪوه و شیڪ پولدارهای ڪره جنوبی تعبیه شده است- به محلی برای زندگی مخفی بیچارگان و مستمندان تبدیل شده است؛ بی‌آنڪه صاحبان ثروتمند آن خانه‌ها ازین قضیه خبردار باشند، اما فیلم «انگل» به روی بیننده پرده‌ی این راز را برمی‌دارد و زندگی شڪننده‌ی دنیای سرمایه‌داری و بیچارگی را برملا می‌ڪند. وقتی فیلم اتاقی شیڪ پر از انواع غذاهای بسته‌بندی شده‌ی مدرن را نشان می‌دهد، بیننده حیرت می‌ڪند اما بلافاصله می‌فهمد این‌همه، برای سه سگ داخل خانه است ڪه از بچه‌ها برای‌شان عزیزترند و در ناز و وفوری و نعمت. و من خرسندم ڪه انگل را از «شاتل» دیدم. چندجا دیالوگ‌ها اوج داشت ازجمله این‌ جاها:

 

پس، آڪسفورد هم بخش جعل سند و مدرڪ دارد!

رفتار نمایشی داشتن به شڪل نابغه‌ها رفتارڪردن است!

قلب انسان دروغ نمی‌گوید؛ نبض او این را می‌گوید!

می‌دونی چه نقشه‌ای شڪست نمی‌خورَد؟ آن وقت ڪه هیچ نقشه‌ای نداشته باشی. انسان نباید برای دیگران نقشه بڪشد!

وقتی زندگی زیر نظر ڪارآگاه می‌گذرد، ڪه جُرمی ڪنی!
 

پول هرچه اَخم و تَخم را از بین می‌بره!

حسابی ڪُفری شده! (شبیه همان جمله‌ی رایج ایرانیان، وقتی داغ می‌ڪنند می‌گویند مرا «ڪُفری» نڪن)

۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام جناب ...

حالا خرسندترم؛ زیرا شما هم «انگل» را به تماشا نشستید. چه خوب. تعبیر ژرف و فلسفی برای آن به‌کار بردی. آری؛ همین است. متشکرم. متشکرم.

 دست‌کم پنج ساعت برای «انگل» وقت گذاشتم، جمعه‌ی دیروز. دو ساعت برا دیدن آن، دو ساعت برای تفکر و فرورفتن در زوایای آن و یک ساعت برای نوشتن تحلیل آن.

 

بازنشر دامنه

شرح عارف‌ آهنگر بر روی این عکس: «یادداشتی از من با عنوان "به کجا چنین شتابان"، در شماره امروز (شنبه ٣ اسفند ٩٨) روزنامه جام جم منتشر شده است.»


دامنه:، حتماً وقت می‌ذارم برا دیدن هر دو فیلم. ممنونم معرفی فرمودی. جالب این است، نقد بر سرمایه‌داری مرفه، از درون خودشان آغاز شده است. دیگر متهم نمی‌شوند که جهان سوم! چون «مغضوبین زمین»اند، نگاه نقد به غرب سرمایه‌داری دارند. به‌هرحال کارگردان‌ها از روشنفکران جامعه‌ به حساب می‌آیند.

 

«جوکر» را کمی از نقدها و بررسی‌هایی که چندی پیش مطالعه کرده بودم، فهمیدم که «فیلیپس» این فیلم را در ژانر وحشت و نقد ساخت و پیام عمیقی دارد. اما نمی‌دانستم این‌همه باشد، با این‌حال، حالا که شما هم مهر تأیید زدی بر این دو فیلم، لازم شد که ببینم. و می‌بینم. با درود.

 

در باره‌ی متن جناب..

با سلام و احترام. متن را علاوه بر دربردارندگی محتوای سرشار و خیلی‌غنی، در عین حال بسیار زیبا و دلنشین دیدم. با وجود استدلال و قراین، از ترکیبات بکر بهره دارد. مانند: روح به‌بند کشیده‌ی کودک، مردگی مردم بی‌تخیّل، ماشین پُرآپشن اما تهی از بنزین، بدهکار نساختن به بزرگسال.

 

من گرچه در این موضوع متخصص و کارشناس نیستم، ولی این نوشته را از علایق و اولویت‌های خودم یافتم. یعنی با چنین نگرش ژرفی موافقت دارم. بر طبع فکری من نشست.

 

متن نوشته‌ی جناب ...، گرچه بُرش روزنامه بود و با خط ریزِ ریز، اما چون دلکش بود و کشش داشت، با صرف حوصله خواندم، خاصه وقتی می‌دانم که نویسنده‌اش دوستی از دیرباز من است. من همیشه عینک می‌زنم به چشمم که دور را در بیرون ببینم، اما شکر خدا خط ریزِ ریزِ پوست شکلات مینو را بی‌عینک راحت و آرام می‌خوانم. وقتی متن از مسأله‌ی خداداده‌ی قدرت «تخیّل» خیلی‌خوب مایه گذاشت، مرا به همراه یک آموزه‌ی تربیتی، به دوردست عرفان نیز بُرد، چون تخیل را قدرت برتر در وجود انسان می‌دانم، چه برای کودک، چه در هنگامه‌ی کهولت. عالی بود این نگاه، نگرش و‌ نگارش‌ات. احتمال می‌دهم تیتر متن را روزنامه برگزید، زیرا اگر جناب... تیتر را نیز، پیشنهاد می‌داد، به‌یقین رساننده‌تر بود. بیشتر بخوانید ↓

 

حال از لذتی که از این متن به سراغم آمد، خاطره‌ای بس‌کوتاه بگویم: فردای روز عروسی‌ام در در ۳۱ مرداد ۱۳۶۵، از شریک زندگی‌ام پرسیدم راستی گفته بودی رشته‌ات چی بود؟ گفت: کودک‌یاری. گفتم پس راحتم. چون مرا می‌پرورانی! آخه من کودکی‌ام را تا پیری با خود می‌آورم.

 

بگذرم. اما ازین نگذرم که تمامِ ۱۰۰٪ ذوق و افتخار با این متن، -و برتر از آن انتشارش در اندازه‌ی گستره‌ی کشوری- بر من دست داد. زیرا من بی‌آن‌که اغراق را پشتوانه‌ کنم، برین نظرم ادبیات جناب ... در حد کشوری‌ست. بعون الله تعالی.

۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


آیه‌ی ۵۷ زُمر چه می‌گوید؟


أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِی لَڪُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ.
ترجمه‌ی آقای خرمشاهی: یا بگوید اگر خداوند مرا هدایت ڪرده بود، بى‌‏شڪ از پرهیزگاران بودم.
 
علامه طباطبایی درین آیه معتقد است ضمیر در تَقُولَ به همان نفْس برمى‌گردد، و مراد از هدایت در «هَدَانِی» ارشاد و نشان‌دادنِ «راه» است. در حقیقت در تفسیر علامه، این آیه با این خطاب، «عذر و بهانه» را از دست ڪفّار و مُنڪرین مى‌گیرد.

 

آیت‌الله مڪارم در تفسیر نمونه آورده‌اند: «این سخن را گویا زمانى مى‌گوید که او را به پاى میزان حساب مى‌آورند.»

 

در تفسیر نور - تألیف آقای شیخ محسن قرائتی- این نڪته ذڪر شده است ڪه: «گرچه در آیه‌ی ۵۷، مجرم مى‌خواهد بگوید: خدا مرا هدایت نکرد که به چنین راهى رفتم، ولى در آیه‌ی ۵۹ پاسخ مى‌شنود که ما تو را هدایت کردیم و اتمام حجّت نمودیم، ولى تو خود اهل تکذیب و استکبار بودى.»

پیام آیه در تفسیر نور این است ڪه «مُجرم در قیامت، به دنبال تبرئه‌ى خود است.»

۴ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:
سلام جناب...با این عکس‌های تازه و دیدنی، دیده‌ی بیننده‌ توانی برای نگریستن به بخشایشگری خدای متعال و زحمت‌کشی کشاورزان پیدا می‌کند. خدا پدر گرامی‌تان را رحمت کناد و ان‌شاءالله برادرت بهبودی بیابد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای...

 

از گزارش انتخاباتی‌ات از استان متشکرم. یعنی می‌فرمایی دیگر باید خاطرجمع بود که نماینده‌ی مجلسی به فرموده‌ی مهم رهبری، «کُلفت آمریکا» نمی‌گردد. همان دگردیسی‌های عجیبی که بر برخی‌ها رخ داد و اکنون در بلاد غرب، سخیف‌ترین رفتار را علیه‌ی انقلاب و ایران و نظام از خود بروز می‌دهند. تعبیر «انقلابی» که برای رأی‌آوردندگان به کار بردی، برای من جالب بود. در پایان فرمودی صلوات. از آنجا که صلوات از بالاترین ذکرهاست می‌گویم چشم: ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد


در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۲۰)

به نام خدا. سلام. قاسم سلیمانی به علت پوشش آستین‌ڪوتاه، موهای وزوزی و بستن ڪمربند پهن از سوی گزینش سپاه رد شده بود؛ توسط آقای ڪرمی مسئول گزینش سپاه ڪرمان. این قضیه از زبان آقای ڪرمی و نقلِ توأم با خنده از زبان خود شهید عزیز ایران حاج‌ قاسم سلیمانی در این فیلم دیده و شنیده می‌شود؛ در «جهان‌نیوز» با  این ڪد خبر: ۷۱۹۵۷۳ قابل جستجوست.

۵ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سلام جناب ...

از این‌که این مسأله در حد «فرضیه» مطرح فرمودی، نه «نظریه»، هم جای تشکر دارد و هم جای پژوهش و رسیدن به نتایج متقن با داده‌های علمی و میدانی. من تا جایی که دستم به مطالعات دسترسی دارد این‌طور فهمیدم حتی آنان که بیرون از ایران رفتند دلشان برای وطن لَه‌لَه می‌زند و هر جا غیر از ایران را غُربت و دلگیرانه می‌دانند. شاید اطلاعات من درین باره، کفاف نظرِ قطعی را ندهد البته. آنچه من بدان ورود کردم، می‌تواند یک متغیّر وابسته و دخیل محسوب شود. از نظر من، چون احتمال می‌دادم حسّ ایرانیانی که بیرون از ایران را تجربه کردند، و خود دریافتند ایران جایی به مراتب بهتر از هر جای جهان است، آن را مطرح کردم.

 

 

پاسخ:

سلام جناب 

با این فکر شما که سودجویانی از همین ملت، در هر برهه و موقعیتی سعی می‌کنند بر سر هم‌وطن خود کلاه بگذارند، هم‌نظرم. کاسبانی که فقط به جیب و انباشت می‌اندیشند. در واقع، همین‌ تیپ افراد در بحران‌ها و مشکلات به سراغ فشار به حکومت و حاکمیت سوق می‌یابند و مطالبه‌گر کاذب هم می‌شوند. حال آن‌که خود زشت‌ترین بدی را به ملت می‌کنند و حتی اگر فرصت بیابند، غارتگر می‌شوند. حتی در هشت سال دفاع مقدس نیز، که ایران در سخت‌ترین تنگنا و فشار غرب استعمارگر بوده، احتکار می‌کردند و طمّاعی.

 

به مناسبت میلاد خجسته‌ی امام محمد باقر (ع) سه سخن آن امام دانشمند و گستراننده‌ی معارف الهیه تقدیم می‌کنم:

 

۱. دانشمندی که از علمش سود برند، از هفتاد هزار عابد بهتر است.

 

۲. امروز غنیمت است، درحالی‌که نمی‌دانی فردا از آن کیست.

 

۳. با مردم به بهترین چیزی که دوست دارید به شما بگویند، صحبت کنید.

(منبع)

 

دموڪراسی استبدادی و میلیتاریستی آمریڪایی

 

ڪشوری ڪه مدعی است از همه‌ی جهان، از همه‌نظر برتر است، و می‌ڪوشد با زور و اسلحه و قوانین و مقررات خشن بر دیگر ملل چیرگی‌اش را گسترش دهد تا به اصطلاح لیبرالیسم و دموڪراسی و فرهنگ آمریڪایی! را صادر ڪند، ولی در واقع منابع غنی ملل را غارت و چپاول ڪند؛ همین نظام سلطه‌گر، در درون حاڪمیت خود بدترین تنگناها و ڪنترل‌ها را برای شهروندان آمریڪایی تصویب می‌ڪند. مثلِ «قانون لوگن» ڪه بر مبنای آن، نه فقط مقامات دولتی، ڪه حتی شهروندان آمریڪایی نیز بدون اجازه‌ی دولت واشنگتن، هرگز نمی‌توانند با مقامات دولت خارجی بر سر موضوعات مورد مناقشه‌ی آن ڪشور با آمریڪا دیدار ڪنند. در واقع این قانون، حق تماس شهروندان و حتی دانشمندان، نخبگان، میانجی‌گران صلح و دوستی و اندیشمندان مستقل و خیرخواه را با سایر شهروندان و مقامات جهان به‌آسانی سلب می‌ڪند و دولت، هر زمان دلش خواست، بر حسب تفسیر موسّع و حقوق مضیّق، می‌تواند فرد مورد نظر را مورد تعقیب و محاڪمه قرار دهد.

 

نڪته: البته همیشه  بوده و هستند ڪسانی از جای‌جای جهان و ایران‌مان ڪه از خودِ آمریڪایی‌ها، آمریڪایی‌ترند و حسابی آلودگی‌های آشڪار آن نظام را تَر و خشڪ می‌ڪنند! تطهیر غرب در ایران سابقه‌ا‌ی دست‌ڪم دویست ساله دارد. از نظر من، نسبتِ ایران به مغرب‌زمین باید نسبت اقتباس (=برگرفتن) باشد نه تقلید، زیرا داشته‌های خوب تمدنی هر ڪشور پیشرفته‌ای، ممڪن ارزش مشترڪ بشری داشته باشد و مفید به حال سایر ملت‌ها، اما ملت‌ها باید از هویت دینی و ملی خود دفاع ڪنند.

 

اشاره: جمهوری اسلامی ایران همواره در صدد بوده با همه‌ی جهان -منهای رژیم جعلی اسرائیل- هم رابطه داشته باشد و هم تعامل و اقتباس. اما ڪشورهای حسود و عَنود سال‌هاست مانع این ڪار می‌شوند، چون‌ڪه چشمِ دیدنِ یڪ ایران پیشرفته، قوی، متمدن و متدیّن را ندارند و لذا دست به هر نوع نیرنگ و هجوم خفّت‌بارانه می‌زنند تا ایران -این مرز پرگُهر- را زمین‌گیر ڪنند. ڪه هرگز به این مقصدِ شُوم‌شان نمی‌رسند، ڪه نمی‌رسند.

 

«بگویید فهم خوئی از این آیه چنین است»

به نام خدا. سلام. نقل می‌ڪنند فردی مفهوم آیه‌ای را از مرحوم آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی می‌پرسد و ایشان نظر خود را می‌گوید و فرد می‌گوید پس به مؤمنین بگویم این آیه چنین می‌گوید؟ مرحوم آیت‌الله خوئی پاسخ می‌دهد: «بگویید فهم خوئی از این آیه چنین است.»

 

نڪته: دست‌ڪم سه پیام این شیوه‌ی اخلاقی و معرفتی مرحوم آقای خوئی می‌تواند این باشد: ۱. فروتنی ۲. احتمال‌دادن به این‌ڪه ممڪن است برداشت‌های دیگری از آیات قرآن وجود داشته باشد و با فهم آقای خوئی نسبت به آن آیه، فرق داشته باشد و به حقیقت آیه نزدیڪ‌تر یا دورتر باشد. ۳. و نیز حرف و فهم خود را برای همه، تمام‌شده تلقّی نداشتن.

۷ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سه سخن امام هادی (ع)

امشب در سالروز شهادت غم‌انگیز امام هادی -علیه‌السلام- سه سخن از آن امامِ هُمام (=بزرگ و بخشنده) تقدیم ارادتمندان به اهل‌بیت عصمت و طهارت و معرفت -علیهم‌السلام- می‌کنم:

۱. از حدّ خود تجاوز نکن و براى روزگار هیچ اثرى در حکم خدا قرار نده.

۲. مصیبت براى صابر یکى است و براى کسى که بى‌طاقتى مى‌کند دوتاست.

۳. حکمت، اثرى در دل‌هاى فاسد نمى‌گذارد.

۷ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

۱۴۴هزار نفر را به بهشت می‌برم!

به نام خدا. سلام. چندی‌پیش در خبرخوانی‌هایم متوجه شدم ڪه «لی مان هی» رهبر فرقه‌ی «شین‌چون‌جی» و مؤسس ڪلیسای عیسوی شین‌چون‌جی شهر دائگو ڪره جنوبی‌ -ڪه می‌گویند حدود ۲۰۰ هزار عضو دارد- معتقد به احیای دوباره‌ی حضرت مسیح (ع) است. او به پیروانش وعده داده در روز معاد، ۱۴۴ هزار نفر از اعضا و پیروان ڪلیسای خود را به بهشت ببرد.

سه نڪته بگویم:

 

یڪم: گرچه در بینش اسلامی، در هر موضوع و مسأله‌ایی، چه دینی، چه اجتماعی و چه اعتقادی، مؤمنین از ساده‌اندیشی و ساده‌لوحی (=زودباوری) پرهیز داده شدند، تا بی‌جهت و بی‌حجّت چیزی را نپذیرند، و یا مانند مُنڪرین -ڪه اساس ڪارشان همیشه بر انڪار است- فوری دست به انڪار نزنند؛ بنابرین من در باره‌ی شاڪله‌ی فڪری این فرقه‌ی ڪُره‌ای، فعلاً و آناً پیشداوریی نمی‌ڪنم.

 

دوم: در باره‌ی احیای دوباره‌ی حضرت مسیح (ع)، در تفڪر اعتقادی شیعی نیز بحث روایی در باره‌ی عالَم رجعت (=بازگشت) وجود دارد ڪه طبق آن خداوند ڪسانی را به دنیا بازمی‌گردانَد. مرحوم علامه طباطبایی رجعت را «از مراتب روز قیامت» می‌داند ڪه البته در ڪشف و ظهور «پایین‌تر از قیامت» است. بگذرم.

 

سوم: اما این‌ڪه «لی مان هی» رهبر این فرقه‌ با قاطعیت می‌گوید من در روز رستاخیز ۱۴۴هزار نفر از اعضا و پیروان ڪلیسایش را به بهشت می‌برَد، اگر نگویم شیّادی است، دست‌ڪم می‌توانم بگویم خوش‌خیالی است و شاید هم انگیزه‌ای برای جذب ڪره‌ای‌ها به سازمان ڪلیسا.

 

اشاره: من یادم است یڪی روحانیون مطرح ڪشور چندسال پیش گفته بود ما باید مردم را بهشت ببریم. من مقاله‌ای در نقد سخنانش در وبلاگم «دامنه» نوشته بودم ڪه از ڪجا معلوم شما خود اهل بهشتی، ڪه این‌گونه مطمئن، می‌خواهی دیگران را هم به دنبال خود به بهشت بڪشانی! ڪشڪ و ڪشڪولی ڪه نیست. ڪردار و ڪرده و ڪرامت می‌خواهد.

۸ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


نوح و نوحه

روزی حضرت نوح -علیه‌السلام- به یک سگ، به‌عتاب، تندی کرد و گفت: چه ناپسند و زشته. خطاب آمد از خدای متعال به حضرت نوح که چرا آفریده‌ی مرا... ؟ نوح، ازین حرکت خود نوحه [=شیون] کرد. و به همین علت او را «نوح» نامیدند. وگرنه، اهل دانش باخبرند که اسم آن پیامبر خدا «ساکت» بود. درود می‌فرستم به حضرتِ مستطاب و شایسته‌ی «سکوت». ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد.

 

پاسخ:

سلام

به کشف‌الاسرار حکیم میبدی، ذیل آیه‌ی ۲۵ سوره‌ی هود رجوع شود. من از دفتر یادداشت‌هایم از این تفسیر نوشتم که سال‌ها قبل، تفسیر دوجلدی‌اش را خوانده و خلاصه‌اش کرده بودم.

 

البته چنانچه جناب‌عالی خود نیک می‌دانید، پاره‌ای هم معتقدند چون مردم عصر نوح، بسیار ناسپاسی می‌کردند، حضرت نوح (ع) به درگاه خداوند متعال نوحه و زاری کرد، به نوح مشهور گشت که سرانجام به کشتی نوح و به قول مرحوم بازرگان به تصفیه‌ی جهان منتهی شد. دوگانه‌ی نجات و هلاک.

 

پاسخ:

نه، منبعی که ذکر کردم الان پیش‌روی من است. از روی عین یادداشت‌هایم که سال ۱۳۹۱ خلاصه کرده بودم، منبع را منعکس می‌کنم. چوم ممکن است منبعی که شما از کتابخانه‌ی خود جست‌وجو کردید، چاپ جدید باشد. از توجه‌ی‌تان ممنونم. در دو عکس زیر منبع را می‌گذارم، اگر البته دستخطم خوانا باشد:

 

یادداشت‌هایم از کشف‌الاسرار حکیم میبدی

عکس صفحه‌ی مورد نظر در باره‌ی حضرت نوح -علیه‌السلام- در در کنارش نوشتم در مدرسه‌ی فکرت استفاده کردم.

 

پژواڪِ نداها و آواهای جورواجور

به نام خدا. حضرت ایّوب نبی (ع) از سرِ ابتلاء، هفت سال در ڪُناسه (=خاڪ‌روبه) گرفتار شده و گفته می‌شود ڪرم بر بدنش افتاده بود. روزی شیطان آمد سراغش تا بر اثر بلا، فریبش دهد. گفت: گوسفند نذر من ڪن تا... . اما ایّوب با جرأت جواب داد: «ما ۸۰ سال در نعمت بودیم، حالا ۷ سال در بلا، تازه ۷۳ سال دیگر باقی‌ست تا نعمت و نِقمت برابر شود.» و بی‌حڪمت نبود ایّوب را خدا صابر خواند.

 

نڪته: بر اساس تفسیر مفسرانِ بنام، حضرت ایّوب (ع) هرگز «جزَع و فزَع» نڪرد و وقتی هم نزد خدا ندا بُرد ڪه «مَسَّنِیَ الضُّرُّ»: «مرا آسیبی رسیده»، شڪایت نڪرد، ترڪِ صبر نڪرد، فقط پیشگاه خدا صحبت از أَرْحَمُ الرَّاحِمِین ڪرد:

وَ أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ:

و ایوب را

[یاد ڪن] هنگامی ڪه پروردگارش را ندا داد ڪه مرا آسیب و سختی رسیده و تو مهربان‌ترین مهربانانی. (آیه‌ی ۸۳ سوره‌ی انبیاء، ترجمه‌ی انصاریان)

نتیجه: یڪ نتیجه این است ڪه در اثر سختی‌ها و آسیب‌ها، در وجود آدمی، آواها و نداهایی جورواجور پژواڪ می‌یابد ڪه او را برُباید، بفریباند. خردمند و شڪیبا ڪسی‌ست ڪه نه گولِ این‌گونه نداها را بخورَد و نه بردباری و آرامشش را در برابر آواهای غلط ترڪ ڪند. این، به سلامتی روح و روان و تن ڪمڪ می‌رساند. آلودگی‌هایی ڪه در فضای مَجازی و حتی گفت‌وشنودهای حضوری بیش و ڪم رخ می‌دهد و می‌رود تا به یڪ روال رایج منزجرڪننده بدل شود -و شاید هم شده باشد- می‌تواند بسی بدتر و مخرّب‌تر از نداهای شیطانی درونی باشد. و به نظر من اگر از خود در برابر انبوه ڪژتابی‌ها مراقبت نڪرد، دیری نمی‌پایَد ڪه چنین مِحنت‌هایی بتواند اثرات آرامش‌بخشِ نعمت‌ها، محبّت‌ها و نوازشگری‌ها را خنثی ڪند. سیستم ایمنی بدن ما امر خداداد است، او بزرگترین و قوی‌ترین ارتش فردی در دفاع انفرادی است، آن را با پذیرش تشویش‌ها، قبول فوری پژواڪ‌های نادرست، و نیز اعتماد بی‌وجه به منابع ناباب، نابود و تضعیف نڪنیم.

 

اشاره: حتی اگر در آزمون الهی نباشیم، دست‌ڪم در معرض امتحان انسانی قرار داریم. پس، هرچه «ایمان» و «ایمنی» ما را ویران می‌ڪند، باید از آن رهایی داشته باشیم. بردباری، خردمندی، معنویت، شریعت و عقلانیت همه‌وهمه هم‌راستاست.

۱۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام

فهم، به یافتن است. علم به دانش. لکنت دو دوست در برابر هم علامت اتحاد است و حُجب و هم‌روحی‌.

 

@

سلام جناب آقای قربانی

همه‌ی پست‌ها و درس‌ها در مدرسه‌ی فکرت، یک‌واحدی‌ست،بلکُم نیم‌واحدی و شاید هم مثقال‌واحدی و فوقش چهارواحدی، مثل درس امپریالیسم که در رشته‌ی علوم سیاسی دوره‌ی ما چهارواحدی بود. اما درس دلبری و دلربایی و دلدادگی، درسی‌ست «n واحدی».

راستی کشکولی بگم: حسودی نکن!

 

پاسخ:

سلام جناب ...

نوشته‌ای کارا و زیبا نوشتی. هم نقلی که از آن دوستت آوردی که از نیاکان گفت، جالب بود و هم آن تعبیری که در پاراگراف چهارم نوشتی بدین درون‌مایه که جنگل را به داراب‌کلا می‌آورند، نه داراب‌کلا را  به جنگل نزدیک می‌کنند. ازین تعبیرتان خیلی خوشم آمد. در واقع اولی یعنی درخت‌کاری زندگی‌ساز، دومی یعنی ساخت‌وسازهای زندگی‌برانداز. بد نمی‌بینم خاطره‌ای را در این راستا بنویسم؛ به‌کوتاهی و فشردگی:

 

سال‌ها پیش به اتفاق سید علی‌اصغر و روان‌شاد یوسف -که ۱۸ اسفند پیش‌رو پانزدهمین سالگرد غیاب محسوسش را تجربه می‌کنیم- به منزل مرحوم نوربخش رفته بودیم. دیدیم خانه‌ی نوساز فرزندش آقاسیدحسین نوربخش گوشه‌ی شرقی‌اش قِناس (=کجی و بدقوارگی) دارد. پرسیدم چرا؟ پاسخ شنیدیم: پدرش نوربخش نگذاشت درخت نارنگی محلی قطع شود. ازین‌رو ضلع شرقی ساختمان با فرورفتگی بنا شد.

 

خواستم با این خاطره، رسانده و گفته‌باشم اهمیت درخت چه مُثمر (=میوه‌دار) و چه غیرمثمر تا چه میزان نزد بزرگان و پیشینیان‌مان احترام و حتی حس نوستالژیک داشت. بماند که عده‌ای دلّال منطقه‌، نسل درختان کهنسال گردو را چگونه نابود کردند. بگذرم. از اهتمام‌تان ممنونم و به درخت و سایه و ثمره و‌ میوه و هزاران فایده‌ی نهفته بی‌نهایت دلبسته‌ام.

 

پاسخ:

جناب ..، من روند صنعتی‌شدن جهان به این منوال را خطایی نابخشودنی می‌دانم. این را سال‌ها قبل هم طی نوشته‌ای، گفته بودم. اگر توانستم درین باره حتماً خواهم نوشت. به نگرش درست شما درین زمینه افتخار می‌کنم.

 

به مناسبت فرخنده زادروز میلاد حضرت امام جواد -علیه‌السلام- دو سخن از آن امام بخشنده؛ یادگار عزیز امام رضا -علیه‌السلام- تقدیم می‌کنم تا صحن مدرسه و خاطر خوانندگان شریف با این کلام متبرّک گردد:

 

۱. «خدمت و نعمتی که مورد شکر و سپاس قرار نگیرد همانند خطای غیرقابلِ بخشش است.»

۲. «هر که کار زشتی را تحسین و تأیید کند، در آن کار شریک می‌باشد.»

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

برای ارزش‌گذاری‌ات بر این کتاب و بیان نکته‌نظر جالب زیر این پست ممنونم.

۱. دستخط شما چه زیباست. خط شکسته را قشنگ می‌نویسی؛ سبک نستعلیق (=جمع میان نسخ و تعلیق)

۲. بله اِعراب‌گذاری رسم مرحوم نادر ابراهیمی بود.

 

۳. به نظرم ویرگولِ اول در جمله‌ی آخر متن‌تان اضافه است. جمله‌ای مهم برگزیدی. من هم یک جمله‌ی مهم تقدیم می‌کنم که در همین کتاب خواندم: ملاصدرا می‌گوید: مُرید اگر به مُراد شبیه شود، خود، هرگز، به مقام مُرادی نمی‌رسد!

۴. من هم چاپ ۱۳۷۵ انتشارات روزبهان را خوانم، البته با تأخیر زیاد در سال ۱۳۹۶.

از توجه‌ی شما شادمان شدم. شب شما هم به نیکی و سلامتی و تندرستی.

 

عکس: بازنشر دامنه

از راست: حسن صادقی. یوسف رزاقی. شیخ باقر طالبی. سید علی‌اصغر. رضا مهیمنی

پاسخ:

سلام..

غرق در عمق عکس شدم. یک روایت مصور از تاریخ مظلومیت این سرزمین که همه‌ی غیوران با هر سن و سالی با هر اعتقاد و مرامی و در هر رشته و دانشی رهسپار دفاع از انقلاب، دین، میهن و ناموس و ملت شدند. گذاشتن عکس در مدرسه‌ی فکرت امری رایج و پسندیده و پرطرفدار است. چهرگان همه‌ی حاضرین در عکس، دلم را ربود. یک «یاء» از جناب رضا مهیمنی کم کن.

 

این پرسشم بیشتر از جناب آقای قربانی است، چون جناب ایشان هم اقتصاد خوانده و هم اقتصاد درس می‌دهد، اما اگر پاسخ اعضا هم دیده شود، خشنودی دارد.

 

اینک جسته‌وگریخته می‌خوانیم برخی‌ها که در اقتصاد خرد و‌ کلان دست تصرف دارند، کالاهای مورد نیاز بهداشتی را از انبار به بازار روانه نمی‌کنند، به‌گونه‌ای که در نگاه مردم آنها به نیاز ملت تعدّی می‌کنند. آنان به نظر می‌رسد دست‌کم به دو علت چنین می‌کنند: چون در این متاع‌ها و کالا‌ها تقاضا به‌شدت از تولید و توزیع و عرضه پیشی گرفته، می‌خواهند به خارج از ایران بفروشند با سود بسیارزیاد، یا از طریق شبکه‌ی مخفی در داخل به فروش برسانند باز هم با سود بیشتر.

 

از آنجا که در منطق اقتصاد بازار آزاد بر مبنای تئوری اسمیت و نظام حاکم بر مکتب کاپیتالیسم، منفعت ذات اقتصاد است، رفتار چنین افراد در ایران چگونه تحلیل می‌شود؟ علت نام‌بردن از «ادام اسمیت» این است که او چنانچه می‌دانید «طبیعی‌بودن» و «نافع‌بودن» را دو اصل سیستم‌های اقتصادی‌ می‌دانست.

 

پاسخ:
این پرسشم بیشتر از جناب آقای... است، چون جناب ایشان هم اقتصاد خوانده و هم اقتصاد درس می‌دهد، اما اگر پاسخ اعضا هم دیده شود، خشنودی دارد. اینک جسته‌وگریخته می‌خوانیم برخی‌ها که در اقتصاد خرد و‌ کلان دست تصرف دارند، کالاهای مورد نیاز بهداشتی را از انبار به بازار روانه نمی‌کنند، به‌گونه‌ای که در نگاه مردم آنها به نیاز ملت تعدّی می‌کنند. آنان به نظر می‌رسد دست‌کم به دو علت چنین می‌کنند: چون در این متاع‌ها و کالا‌ها تقاضا به‌شدت از تولید و توزیع و عرضه پیشی گرفته، می‌خواهند به خارج از ایران بفروشند با سود بسیارزیاد، یا از طریق شبکه‌ی مخفی در داخل به فروش برسانند باز هم با سود بیشتر. از آنجا که در منطق اقتصاد بازار آزاد بر مبنای تئوری اسمیت و نظام حاکم بر مکتب کاپیتالیسم، منفعت ذات اقتصاد است، رفتار چنین افراد در ایران چگونه تحلیل می‌شود؟ علت نام‌بردن از «ادام اسمیت» این است که او چنانچه می‌دانید «طبیعی‌بودن» و «نافع‌بودن» را دو اصل سیستم‌های اقتصادی‌ می‌دانست.

 

پاسخ:

۱. ممکن است اخلاق نتواند جلودار سود باشد و به عنوان یک عامل بازدارنده، اقتصاد را به‌سامان نگه دارد.

۲. ممکن است شرع و دین هم نتواند فعالین اقتصادی را از سوداگری باز بدارد.

۳. ممکن است ذات اقتصاد نگذارد، به سود کم بسنده کنند.

۴. ممکن است اقتصاد آزاد مانع از دست دخالت‌گر شود.

۵. ممکن است اصل رقابت و تئوری رشد دیکته کند، نباید برای اقتصاد دستور نوشت. طبیعت اقتصاد، آزادی معامله میان خریدار و فروشنده است.

 

اما با این‌همه، جهان از یک الگو پیروی نمی‌کند. حتی در دولت‌های سرمایه‌داری نیز تفکر «دولت رفاه» در برابر «دولت لیبرال» رخ داد که دولت موظف به دخالت در اقتصاد در زمان لازم است. و برخی از کشورهای غربی پا را فراتر گذاشتند، مانند سوئد که سوسیالیسم را در اقتصاد عدالت‌محور وارد کردند.

پس، کشورها حق دارند با وضع قانون و مقررات، از سوداگری جلوگیری کنند. و این به معنای اختلال در روند اقتصاد نیست.

 

من تا جایی که می‌دانم در شرع، چیزی از احتکار (=گردآوری برای گران‌فروشی) نیامده، اما اسلام پای ایده‌های عُقلایی را امضاء کرده است.

 

قدرت مرکزی در هر کشوری، در وضع بحرانی می‌تواند دست خود را در بازار دراز کند، نه این‌که بگوید ذات اقتصاد مجاز نمی‌دارد، ورود کنم. اساساً هرگاه کالا نایاب می‌شود، نشان می‌دهد کسانی از طریق انبارکردن، قصد سود بی‌شمار دارند، منفعت عمومی ایجاد می‌کند، نفع فردی تا حدودی فدای جامعه و عموم شود. وگرنه تشکیل حکومت و دولت، فلسفه‌ی وجودی‌اش را از دست می‌دهد.

 

همه‌ی دولت‌ها به علت شکنندگی پهنه‌ی سیاسی سعی می‌کنند، کالاهای اساسی مردم را هر شش‌ماه، شش‌ماه انبار کنند تا در زمان کمیابی با عرضه‌ی آن قیمت‌های گزاف را بشکنند. همین دخالت به‌جا و لازم، ایجاب می‌کند، دولت‌ها به نفع ملت در زمان ضرورت وارد عمل شوند. در مقابل کسانی هم دست به انبار می‌کنند، که قیمت‌ها را بالا ببرند. از نظر من اقتصادِ بازِ باز، فقط یک بازی است، نه واقعی.

 

اگر کشوری در هر کجای جهان درین باره ضعف دارد و ملت رنج می‌برد، نشان از این نیست که دارد به ذات اقتصاد احترام می‌گذارد، نه، او دارد از کار خود به هر عللی -از جمله تنبلی، نابلدی، بی‌تدبیری، نفوذ افراد فاقد شایستگی و نیز احتمال دست‌داشتن در سود و منفعت‌های مخفی- شانه خالی می‌کند. در پایان روشن کنم نکاتی که جناب آقای قربانی در مقام پاسخ به پرسش، وضع موجود را تبیین کرد و گزاره‌های علمی گفت، قابل تأمل است و ارزش علمی دارد.

 

پاسخ:

سلام .... در باره‌ی متن شما علاوه بر این‌که نکاتش را مورد مطالعه قرار دادم، اضافه کنم در نگاه مارکس «روابط تولید» به انضمام «نیروهای تولید» اساس تضاد یا سازگاری یک جامعه را تشکیل می‌دهد. مارکس از همین نظر متعقد بود در سیستم سرمایه‌داری چون بین کارفرما و کارگر ستم حاکم است و سود و استثمار، لذا طبقه‌ی پرولتاریا (=کارگر) به کمک حزب‌های پیشرو، علیه‌ی سرمایه‌داری انقلاب می‌کند. و نظام‌های سرمایه‌داری برای پیشگیری ازین پیش‌بینی تئوریک مارکس، در اقتصاد دخالت‌هایی کردند تا از بروز انقلاب جلوگیری کنند. در واقع دغدغه‌های مارکس، نسخه‌ی آنتی آنان شد.

 

اینک من بر همین اساس معتقد به دخالت قدرت مرکزی کشورها در زمان اقتضا به نفع ملت‌ خودشان هستم، وگرنه کام هر ملتی از حکومت و کارفرمایان و سیاستمداران تلخ شود، وقوع دگرگونی‌های دیگر امری غیرقابل انکار است. مارکس اسمی از حزب نبرد، اما بر آگاهی طبقه‌ی کارگر دست گذاشت. اما چون کشورهای سرمایه‌داری مانع از بروز انقلاب کارگری شدند، لنین بر آن شد تا از طریق ایجاد حزب، پیش‌آگاهی را برای کارگر تسهیل کند. اشاره‌ی من در متن برای این نکته بود.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای
به پیوست تشکر برای پاسخ، باید عرض کنم با شما بر سرِ بند مربع سبز، متفاوت می‌اندیشم. تفاوت به این‌که من نقش دولت و قدرت مرکزی را دست لازم در اقتصاد می‌دانم تا مردم در بیدادِ فقر و شکاف میان ثروتمندی و مستمندی، له نشوند.


خَبّاب آهنگر، یارِ علی را بشناسیم

به نام خدا. سلام. امام علی (ع) به یاد یکى از یارانش به نام «خَبّاب بن اَرتّ» سخنان قصار (=ڪوتاه) فرمودند ڪه به نظرم دقت در آن، نگرش انسان را نسبت به اصالت زندگی و اثرات فضیلت‌های اخلاقی بر حیات دنیوی متحوّل می‌ڪند، حضرت -ڪه امشب‌شبی، میلاد خجسته‌‌اش در درون ڪعبه‌ی معظّمه بود_ این‌گونه از یارش یاد می‌ڪند: «خدا «خَبّاب بن اَرَتّ» را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت کرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى کرد.»

 

ڪمی شرح می‌دهم:

خواندن زندگانی خَبّاب، حقیقتاً بر انسان اثر می‌گذارد. گفته می‌شود او از ایرانیانِ ساڪن در عراق بود. آهنگر بود. چون پدرش لُڪنت زبان داشت، به او «اَرِتّ» می‌گفتند. ششمین مردی بود ڪه به اسلام ایمان آورد. از شجاع‌ترین مسلمانان بود ڪه در اوج خفقان جاهلیت، از آشڪارڪردنِ مسلمانی‌اش هراسی نداشت. از مسلمانان مستضعف بود، بسیار شڪنجه‌اش ڪردند تا از اسلام برگردد، اما با آن‌ڪه ۲۳ سال داشت اما هرگز دست از دین بر نداشت. در تمام غزوات برای دفاع از اسلام و مسلمین شرڪت داشت. پیامبر خدا (ص) وی را مسئول نگه‌داری غنیمت‌های جنگی ڪرده بود. همنشین حضرت محمد (ص) بود. روایت‌های زیادی از رسول خدا (ص) نقل ڪرد. یڪ مبلّغ دینی بزرگ نیز بود. آموزگار قرآن هم. حتی عُمَر به ڪوشش او مسلمان شد. با آن ڪه مجاهدت‌های بی‌شماری برای اسلام و مسلمین ڪرد، اما دچار بیماری پوستی شد و در ۷۳ سالگی درگذشت. یعنی همان سال ۳۷ هجری ڪه امام علی (ع) از جنگ صفین بازمی‌گشت و خَبّاب به خاطر بیماری مُزمن پوستی نتوانست در صفین شرڪت جوید. اما شڪیبایی ورزید و بردباری ڪرد.

 

رسم بود در ڪوفه ڪه افراد را در منرل در آستانه‌ی در ورودی خانه‌ها دفن می‌ڪردند اما او اولین ڪسی بود ڪه وصیت ڪرد وی را در بیرون ڪوفه (یعنی نجف ڪنونی) دفن ڪنند. امام علی (ع) بر پیڪرش نماز گزاردند و در نجف به خاڪ سپردند.

 

حالا اگر بر شما خوانندگان شریف سخت نیست یڪ بار دیگر سخن امام علی (ع) در وصف خَبّاب آهنگر را بخوانید ڪه چه ویژگی‌های ژرفی ازو گفت.

 

اشاره: احتمال دادم با تجلیل و معرفی خَبّاب، این صحابی آگاه رسول الله (ص) روح امیرالمؤمنین علی (ع) بیشتر خشنود می‌شود ڪه در میلادش، از یارش یادی ڪرده‌ام. و این‌گونه ۱۳ رجب را گرامی داشتم. بگذرم و این بزرگ‌روز را بر روح‌های خواهان فرهنگ و عدالت علوی تبریڪ و شادباش بگویم. و پرده بردارم ڪه یارِ علی بودن آنچنان میانِ ایرانیان اهمیت داشت، ڪه حتی اسم فرزندانشان را «یارعلی» می‌گرفتند.

۱۷ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

سلام. توجه‌دادن شما به اقدام‌هایی که مرحوم علامه طباطبایی و شهید مطهری در راه شناساندن دین کردند، نتیجه‌ی خوبی از متن بود. بیفزایم من کارهای بزرگ دکتر علی شریعتی، مرحوم بازرگان و نیز حرکت بی‌نظیر معرفتی و انقلاب‌آفرینی امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی را. اگر تبیین را از سرِ دردِ دینی دانسته‌ای، آشکار کنم زاویه‌ای که باز کرده‌ای نیز چنین است. ممنونم.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام
از توجه‌ی خوب‌تان به ستمدیدگان مسلمان به دست دستانِ تحریک‌شده و مشکوک هندوها، ممنونم. واکنش شما را پاس می‌دارم. دموکراسی هندی را در درس با دکتر حسین بشیریه گذراندم، با کتاب کمکی «برینگتین مور» که ریشه‌های دموکراسی و دیکتاتوری را در جهان بررسی کرد. آری؛ اینک چندسالی‌ست که دموکراسی هندی که می‌رفت به یک الگو در سرزمین مکعب مذاهب تبدیل شود، در معرض آسیب‌هاست و حتی نقض‌ها. اشاره‌های شما درین پست و پست بعدی حاکی از شناخت و آگاهی شماست.

 

پاسخ:

سلام... خودنقدی یک دستاورد از آن دسته دستاوردهای خوب مدرنیته است که به نقد دیگران در کنار خودانتقادی، توجه می‌کند. البته در عالم نظر. از نظر من حکومت‌ها -هیچ نوع حکومتی- نه قداست دارند و نه مصون از خطااند. حتی امام علی-علیه‌السلام- در درون حکومت قریب پنج‌ساله‌اش، عده‌ای از استانداران را توبیخ، عزل، جابجا می‌کردند. این نشان می‌دهد حتی اگر معصوم (ع) هم در رأس نظام سیاسی باشد، بدنه‌ی حکومت چون غیرمعصوم‌اند، در معرض نقد و آسیب است.

 

اصل نصب و نظارت و عزل نشان می‌دهد، حکومت علوی نیز، نیازمند نطارت است و امام علی -علیه‌السلام- خود نخستین فرد در برخورد با خطاکاران حکومتی بود و بر امور نظارت داشت و با نقص‌ها برخورد عادلانه می‌کرد. خواستم گفته باشم، نقد دموکراسی به معنی نفی و زدودن ارزش‌های مردم‌سالاری نیست.

 

پاسخ:

«کنار کشیده‌اند» یا کنار گذاشته شدند؟ به نظرم در بررسی جوامع دارای شکاف فعال، حتی در شناخت جوامع با شکاف‌های خفته، باید اصل نهضت و نهاد را در نظر بگیریم. آنان در دوره‌ی گذار هستند، نه استقرار، پس، آسیبی که بیان فرمودی، می‌تواند از متغیرهای مستقل، ریشه و شاخه بگیرد. که به‌یقین محتاج پژوهش‌هاست.

 

پاسخ:

سلام. به اصل نقد شما به دستگاه دیپلماسی و نیز به خود دیپلماسی کشور ورود نمی‌کنم، اما در باره‌ی این رویداد نظری دارم که بیان می‌کنم:

اگر سازمان‌یافته، یا دست کم سازماندهی‌شده نیست، این ابهام مطرح است چرا دولت هند دست  گروه افراطی هندو به نام «RSS» را باز گذاشته برای کشتار و تخریب و تلاش برای سلب تابعیت مسلمانان. اگر جهان یادش رفته، همسایگان هندوستان که در حافظه دارند زمانی هند سرزمین مسلمانان و حکومت مسلمین بوده.

 

به‌هرحال دموکراسی هندی که بومی و نشان مدارا بر تاج دارد و ریشه در جنبش عدم خشونت گاندی دارد، باید مانع ازین رفتار این گروه مشکوک هندو باشد. هرگونه رفتار که میان هندو و سیک‌ها و مسلمانان تیرگی ایجاد کند، عملی خلاف انسانیت است.

 

پاسخ:
این دستکش هم که این‌روزها پول‌خوارها جاسازی کردند! هدیه‌ی مشق روز شما. تبینه!؟ خدا نکنه! مدرسه‌ی فکرت، شیش و شلپت و فلِک و کاتِک نیست، هرچه است، نگرش و نگارش و نگاه اعضاست.
 
پاسخ:
 
یک چیز از دید شما درین متن که گذاشتی، پنهان - و به قول شما اساتید: مغفول- مانده. و آن این‌که این شهر نه فقط همه‌ی ایران است، همه‌ی جهان است. چون از هر ایرانی‌ها در هر استانی، دست‌کم یک تا چند خانواده به این شهر هجرت کرده و از  سراسر جهان هم شهروندانی به این شهر آمده‌اند. بنابرین مدیریت این کلان‌شهر حتی در شرایط عادی نیز مدیریت ویژه و تساهل خاص می‌طلبد.
 
اگر روزی فرا رسد که شما با فراغت و فرصت به این شهر بیایی و دیداری با هم داشته باشیم، شما را خواهم برد جایی که وقتی کمتر از چند ساعت بگردیم، انگار تمام جهان را یکجا دیده‌ای. در واقع، این شهر، «شهر جهان» است که انسان در آن احساس جهانی می‌کند. نگفتم «شهر خدا» تا هم از آگوستین گرته برنگرفته باشم و هم بی‌جهت صفت نبخشیده باشم.
 
البته من یک روزی که این فضای خاص کشور به لطف خدا و کردارهای مبتنی بر بهداشت شهروندان ایران، به‌سلامتی طی شود، به هجمه‌های پلید به این شهر که خودت هم شاهدی چه زشت است و دور از چارچوب انسانیت، نوشته‌ای خواهم نوشت. خندیدم از طنزتان؛ آن‌هم پس از خمیرآشی در زیر تابش آفتاب در حیاط به حالت مشّاء خوردم.
 
پاسخ:
 
حالا با این فرار به جلوی شما آن شعار تاکتیکی «یک گام به پس و یک گام به جلو»ی لنین را فهمیدم! آن هم چه به ژرف. بی‌جهت نیست به جای تنظیم به نردبان «طنزیم» می‌پّری! راستی! من در لغت ضعیفم، می‌شه زبِل را برام معنی کنی!
 

پیربڪران و جُفیر

به نام خدا. سلام

اول: پیربڪران: سالی، مجبور شدم در پیربڪران باشم؛ مدتی. شب‌هایی ڪه، همه‌شبش خاطره بود و یڪ شبِ آن شبی پرخاطره‌تر. آن شب‌ها ڪه تمامش خاطره بود، به این علت بود ڪه تا پهِن الاغ را دود نمی‌ڪردند، هرگز نمی‌شد به رختخواب پناه ببری؛ دود آڪنده، برڪَنده از سوختنِ پهِن الاغ، هرگونه پشه و خونخواران موذیِ شب‌هنگام را فراری می‌داد. اگر آن دود نبود، حتی طهارت در مُستراح‌هایش لاممڪن بود. تا می‌خواستی دفع (=قضای حاجت) ڪنی، پوستِ بدنت ڪه پیدا می‌شد، خونخواران، وِزوِزڪُنان امان از تو می‌ربودند. یعنی پهِن خر اگر نبود، زیست و زیستن هم نبود. اگر بود، آسان نبود.

 

اما ببین برخی از مردمِ همین ایران‌مان را، ڪه با این حیوان باری و ڪاری و سواری چه بدرفتارهای خشنی می‌ڪنند. حتی در تمام زندگی روزمرّه‌ی‌شان این به اون می‌گوید: «ای خر»، اون به این می‌گوید: «ای الاغ». اما برای یڪ خواب راحت در جاهای حسّاس، حتی به پهِنِ الاغ محتاج است؛ چه رسد به نیروی ڪارش.

 

من چندسال قبل نیز با نوشتن متنی، از خدمات طاقت‌فرسای این حیوان در جبهه‌ی ڪردستان، بیشتر از نفربر و تانڪ، پرده برداشتم، ڪه بگذرم.

 

اما خاطره‌ی خواب آن شبم در پیربڪران حقیقتاً هنوز در ذهنم رژه می‌رود. با آن‌ڪه پشه‌بند، بلند ڪرده بودند، اما زیر آن هم حتی نیم‌ساعتی، حتی لَختی نخوابیدم. زیرش چُمباتمِه (=به گویش مازندرانی چندلوڪ) زدم و تا سحرگاهان با دو دست، تمام بدنم از «ناخن پا تا فرق سر» را می‌خاراندم (=می‌رڪیدم، به حالت چنگی‌زدن) بگذرم. اما این را بگویم ڪه نعمت وقتی موقتاً مفقود شود، تازه درڪ می‌شود، اگر انڪار گردد فقدان آن ممڪن است دایمی گردد.

 

دوم: جُفیر. حالا چند سال به عقب‌تر از پیربڪران می‌روم. از ملزومات انفرادی ڪوله‌پشتی جنگی‌مان دو چیز بیش از همه در دسترس بود: یڪی پُماد ضدعفونی و دیگری سُرنگ اتوماتیڪ. اولی را دَمِ غروب هر روز طی بیش از چهار ماه بر دستان و پیشانی می‌مالیدیم  و پوست را آغشته می‌کردیم تا در سنگر مورد گزند قرار نگیریم. نمی‌زدیم، باید تابوت‌مان را مهیا می‌ڪردند و افقی به خانه می‌آمدیم. اما آن دیگر را باید در جیب بالای زانوی شلوار رزم‌مان می‌گذاشتیم ڪه اگر مورد حمله‌ی شیمیایی و میڪروبی واقع شدیم، با ڪوبیدنِ فوری آن بر قسمت پُرگوشت رانِ خود، از خطر رهایی می‌یافتیم. یا دست‌ڪم مخاطرات بیماری را ڪم می‌ڪردیم.

 

در جُفیر خوزستان ڪنار ڪوشڪ و هویزه و طلائیه در گردان مسلم‌بن عقیل به فرماندهی «شهید ذبیح‌الله عالی جویباری» خاطراتم فراوان است؛ فراوان. شهید عالی انسان والِه و عارفی بود؛ همان انسان وارسته‌ای ڪه به ڪارگزینی محل ڪارش نوشت چون چهار هڪتار زمین آبی و خشڪه دارد، دارایی و درآمد زیادی دارد و درخواست ڪرد دو هزار تومان از حقوقش را ڪسر ڪنند. (در دو عڪس در پست زیر موقعیت جُفیر و متن نوشته‌ی شهید عالی را منعڪس می‌ڪنم.)

 

اشاره: جبهه جدا از معنویات و غیوری‌ها، دست‌ڪم دو چیز به رزمندگان یادگاری داد: شڪیبایی در زندگیِ دور از خانه، قدردان نعمتِ صلح و آرامش و بهداشت و به‌زیستن بودن. بگذرمُ و به «د. د. ت» ورود نڪنم.

۱۹ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


وفات:

وفات بانوی دردمند و دانشمند حضرت زینب کبرا -سلام الله علیها- است. با احترام و اقتداء به آن پیام‌آور انسانیت و عرفان، که پس از واقعه‌ی غمبار کربلا، و رسانیدن آوای عاشورا به جان انسان‌ها، یک‌سال بیشتر طاقت فراق نداشت و در عشق و غم مصائب  حضرت سیدالشهداء (ع) وفات کردند. جمله‌ای از خطابه‌ی ایشان را خطاب به مردم خطاکار کوفه پس از عاشورا تقدیم می‌کنم:

«شما سوگندهای خود را در میان خویش،
وسیله‌ی فریب و تقلب ساخته اید...
آیا در میان شما،
جز وقاحت و رسوایی،
سینه‌های آکنده از کینه،
دو رویی و تملق،
همچون زبان‌پردازی کنیزکان،
و ذلت و حقارت در برابر دشمنان،
چیز دیگری نیز یافت می‌شود؟
یا همچون سبزه‌هایی هستید،
که ریشه در فضولات حیوانی داشته،
یا همچون جنازه‌ی دفن‌شده‌ای،
که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند؟»

 

پاسخ:

سلام. متن شما را خواندم. نکات ارزنده‌ای داشت. برایم جالب بود. اما یک نکته نیاز است بگویم. من نظرم این است که: شیعه را نباید به «گروهی به نام شیعه» تقلیل داد. شیعه یک جریان اعتقادی و مکتب فکری‌ست. محدودکردن، بلی کار نادرستی‌ست، ولی شیعیان گمان ندارم، امام علی (ع) را در انحصار و محدوده‌‌ی خود درآورده باشند. شیعه، خود افتخار دارد که پیرو علی‌ست، افتخار می‌کند هر کس با علی (ع) و دوستدار علی‌ست، چون امام علی (ع)، انسان کاملی برای همگی‌ست.

 

بحث ۱۴۳ :  این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:

اگر شما بودید به برادرتان «عقیل» پول را می‌دادید؟ اگر نه، چرا؟ اگر آری، چگونه؟

 

پاسخم به بحث ۱۴۳

۱. اول روشن کنم، رفتاری که حضرت امیرالمؤمنین امام علی (ع) از خود بروز دادند، هم برآمده از روح مستغنی آن انسان کامل است، هم آموزه‌ای برای دست‌اندرکاران سیاست و نیز تعلیم به مؤمنان برای دوری از رفتار سوء حاکمان پیشین و پسین.

۲. اگر من بودم دو فرض دارم:

الف. اگر در همان عصر بودم، احتمال می‌دهم دچار ضعف می‌شدم و از بیت‌المال می‌دادم. هرچند در اصالت کار علوی ذره‌ای تردید ندارم. ولی سطح دانش و سوگیری سیاسی در آن دوره، چندان زیاد و راحت نبود. ازین‌رو ممکن بود، در چاله و چاه ویل می‌افتادم.

ب. اگر درین عصر باشد، با توجه شناخت و بینشی که هم اکنون مقداری از آن برخوردارم، در مقام اخلاقی و امانت‌داری هرگز نمی‌دادم، اما در مقام ترحّم ممکن بود از توان مالی شخصی خود به او قرض می‌دادم و یا بخشش می‌کردم. زیرا تصرف در اموال عمومی از انتقاداتی‌ست که سال‌ها از صاحبان قدرت می‌کنیم. پس، نمی‌توان به کاری که از آن به عنوان یک قبح یاد می‌کنیم، خود در خفا مرتکبش شویم.

از پاسخ‌دهندگان به مبحث و گفت‌وگوی ۱۴۳ متشکرم و از جواب همگی بهره بردم.

 

بِأَعْیُنِنَا: زیرِ نظرِ مایی

به نام خدا. سلام. این عبارت -ڪه یڪ تڪ‌جمله‌ی ڪوتاست- از آیه‌ی ۴۸ سوره‌ی طور است. آن‌هم خطاب به رسول‌الله (ص). ابتدا ببینیم تفسیر علامه طباطبایی درین باره چیست؟

 

به المیزان ڪه مراجعه ڪردم این‌گونه دریافتم ڪه ایشان معتقدند خـداى تـعالى، رسول خدا -صلّى‌اللّه علیه و آله و سلّم- را مأمو ڪرده، مردم را بـه سـوى حـق دعـوت ڪند، دعوتى ڪه مستلزم تحمل اذیت‌ها و آزارها در راه خداست. پس مراد این است ڪه:

«تو زیر نظر ما هستى، ما تو را مى بینیم به‌طورى هیچ چـیـزى از حـالت بـر مـا پـوشـیـده نـیـسـت و مـا از تـو غـافـل نـیـسـتـیـم.»

 

بعضى از مفسّرین هم گفته‌اند: مراد این است ڪه تو در حفظ و حراست مایى؛ ولى علامه، معناى قبلى را با سیاق (=روش سخن) آیه مناسب‌تر می‌داند.

 

نڪته: وقتی خاتم نبوت، رسم رسالت، اُسوه‌ی اُمت، حضرت ختمی‌مرتبت (ص) زیر نظر اوست، پس تڪلیف سایرین روشن است. به قول امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- «عالَم، محضر خداست.»

 

اشاره: پس؛  همه‌ی ما در حضور خداییم؛ زیر نظرِ او. مراقب خویش باشیم. چه می‌ڪنیم؟ چه می‌گوییم؟ چه می‌شنویم؟ چه می‌پراڪنیم؟ چه داریم؟ و چه توشه‌ای می‌بریم؟ سبڪبالانیم، یا ... ؟

۲۰ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

فرمودی فروش املاک فلسطینی‌ها به اسرائیلی‌ها بر اساس معامله... تا جایی که مطالعات من نشان می‌دهد، صهیونیست‌ها، زمین‌های فلسطینیان را با زور و بلدوزر غصب کردند و زیان به بومیان رساندند و آنان را از سرزمین‌شان آواره کردند. آن مقدار خریدها هم، با حربه‌ی انگلیسی‌ها بود... که واردش نمی‌شوم.

 

رویِ مردم دوبار باید دید!
 
به نام خدا. سلام
 
مرا ز روز قیامت غمی ڪه هست این است
ڪه رویِ مردمِ عالَم دوبار باید دید
 
توضیح: چون ممڪن است حق‌النّاس به گردن ڪسی باشد. پس چه بهتر پندار، گفتار، ڪردار، هر سه را نیڪ ڪنیم. ڪه می‌ڪنیم. درود بر نیڪان و «وصل نیڪان»
 
نڪته را با شعر بگویم:
 
آنچه خواهی ڪه ندرَویش، مَڪار
آنچه خواهی ڪه نَشنَویش، مَگوی
 
 
توضیح: چون روز حساب‌وڪتاب در ڪار است و جواب پس‌دادن.
 
اشاره هم بڪنم: بازتاب اعمال ڪَریه و نیڪ به ڪننده‌ی آن بازمی‌گردد. درود بر نیڪی و نیڪویی و نیڪ‌نیازی و نیڪان و نیاڪان.
 
۲۱ اسفند ۱۳۹۸
مدرسه‌ی فڪرت
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
پاسخ:
 
سلام. میانبحث میان تو و .... را خواندم. آموزندگی داشت. درین نقل در تصویر، با مفهوم «ایمان» موافق با شما هستم. چون ایمان، اصالتش بر باور و‌ گرایش کامل به آورده‌های خداست؛ چون جاهایی عقل آدمی دچار عجز است و بشر مؤمن‌شده اندک‌اندک علاوه بر ایمان، اعتقادات خود را با کسب دانش و تأملات عقلانی تقویت می‌کند: مثل عینی آن ابوذر غفاری و سلمان پاک است.
 
اضافه کنم دکتر آرش نراقی و دکتر ابراهیم سلطانی از نویسندگان ثابت مجله‌ی کیان بودند. از نزدیکان حلقه‌ی دکتر سروش، که اخیرا نراقی سروش را به فرقه‌سازی و شیطان‌زدگی متهم کرد و ازو گویا برید. عکس هر دو را در زیر می‌گذارم‌ در ضمن سایت «صدانت»، به‌نوعی ادامه‌ی مجله‌ی «کیان» است که معمولاً به آن نگاه می‌اندازم.
 
اما آنجا که ... به شما در دقت در نقل نوید داد، امری بایسته بود. چون تک‌جمله‌ها، کار کتاب را نمی‌کند. در زیر برایت مثال می‌زنم و می‌پرسم این عبارت من چه تفسیری دارد: فرض کن کسی از من در باره‌ی خصیصه‌ی تو می‌پرسد. به او می‌گویم: پیشوند «سید» علاوه بر سیادت در نسَبِ سید، یک صفت مُشبّهه هم در اوست.
 
پاسخ:
 
جناب آقای... تمام این متن شما از سین تا نون، همه خواندن داشت... شاعر زبانِ ملت است. و از آنچه می‌بیند، می‌گوید. یا مثل منوچهری دامغانی آنچه می‌بیند را وصف می‌نماید. سلام یادم رفت: سلام
 
پاسخ:
 
سلام جناب ...
 
حقیقتاً من از سی‌و‌‌چند سال پیش در وصیتی که نوشته بودم، از بازماندگانم خواسته‌‌بودم برای دفن و کفن و ترحیم من هیچ مجلس و اجتماعاتی و حتی کم‌ترین رفت‌وآمدی نگیرند و پول این‌گونه مراسمم را صرفِ... .
 
بقیه بماند.
 
منظور این است خوانندگان شریف، از نظر من، آداب پسِ از مرگ را -که اندک‌اندک می‌رفت برای خانواده‌ها یک هزینه‌ی سرسام‌آور بدَل، و زلزله‌ای ویرانگر گردد و حتی خرافه‌ها در کنارش رشد یافته بود- باید به همان سیاق شرعی بسنده شود و هزینه‌های گزاف لغو گردد.
 
خدا درگذشته‌ی جوان شما را مشمول رحماتش می‌کند. شکیبایی برای شما و غفران برای مرحوم قدرت آرزومندم.

 

پاسخ:

سلام
فرمودید: «من در باره کارکردها و جایگاه ساختاری و شکلی معاونت سوال کردم؟»

شما فکر می‌کنید پاسخ چنین سؤالی درین اینجا قابلیت کاویدن دارد؟ یا اگر کسی از اعضای مدرسه بر فرض هم جواب‌های بتواند بنویسد، آیا قابل استناد است؟ در این جمع من گمان ندارم، کسی به این سه خواسته در سؤال شما دسترسی داشته باشد، چون سه مفهوم کارکرد، جایگاه، شکل از اموری است که باید از همان نهاد کندوکاو کرد.

 

شُترِ آب ڪِش

به نام خدا. سلام

سال ۳۵ هجرى بود. آن زمان ڪه عثمان بن عفّان -خلیفه‌ی سوم اهل سنت- توسط مردم محاصره شد. او ابن‌عباس را فرستاد که به امام على (ع) پیغام دهد در مدینه نباشد و به ینبُع (باغات حومه‌ی مدینه) برود، تا مردم به نام او شعار ندهند، امام چنین ڪردند. سپس عثمان احتیاج شدید به یارى پیدا ڪرد، پیام فرستاد و امام به مدینه برگشت. باز دوباره ابن‌عباس را روانه ڪرد که على (ع) از مدینه خارج شود، امام علی -علیه‌السّلام- درین لحظه در نکوهشِ رفتار نارواى عثمان، فرمودند:

 

«اى پسر عبّاس! عثمان خواسته‌اى جز این ندارد که مرا به مانند شترِ آبکش با دَلو قرار دهد، بیایم و بروم، [=سرگردان‌شدن] پیش از این فرستاد که از مدینه بیرون روَم، دوباره فرستاد که بازگردم، الان هم فرستاده که خارج شوم. به خدا قسم به اندازه‌اى از او دفاع کردم که ترسیدم آلوده به گناه شده باشم.»

نگاهی بود چشم‌اندازانه به آخرین خطبه‌ی نهج‌البلاغه.

 

نڪته‌ بگویم: به نظر من، یڪ برداشت ازین پیام سیاسی ضرب‌المثَلانه‌ی امام علی (ع) این است ڪه هرگاه قدرتِ حاڪم دچار تزلزل است، سیاست جذب و نیاز درپیش می‌گیرد، اما وقتی خطر دور شد، نه فقط نیازی به جذب و حضور افراد مؤثر و بانفوذ نمی‌بیند، بلڪه به تارومار و دفع و تبعید آنان می‌پردازد. یڪ نمونه‌ی خشنِ آن، تبعید حضرت ابوذر غفاری، صحابه‌ی انقلابی و آرمانی آیین محمدی (ص) به صحرای ربذه‌ی تفتیده‌ی سوزنده.

 

پیوست مرحوم علی دشتی مترجم نهج‌البلاغه: «جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ (مرا چون شتر آبکش قرار داد) ضرب‌المثل است. دَلو بزرگ چاه آب را با طنابى بر شتر مى‏‌بستند، وقتى از چاه دور مى‌‏شد دلو بالا کشیده‌شده زمین آبیارى مى‏‌شد و چون به عقب برمى‏‌گشت و به چاه نزدیک مى‏‌شد دَلو آب به تهِ چاه مى‏‌رسید.

۲۲ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

بحث ۱۴۴ :  این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:

سراسر سال ۱۳۹۸ بر شما چگونه گذشت؟ البته سالی که بر ایران و جهان گذشت نیز، می‌تواند درین گفت‌وگو جای داشته باشد.

 

پاسخم به بحث ۱۴۴

۱. بدترین رویکرد در سال ۹۸ این بود که جهان به جای پرداختن به علم و بهداشت مردم و سالم‌تر نگه‌داشتن زمین و زمینیان، با سرسام‌آورترین بودجه‌ها، بازهم به سراغ تولید انواع جنگ‌افزارهای کشتارجمعی و به قول ترامپ -رئیس‌جمهور جنایتکار جنگی- «سلاح‌های شیک» رفت. دستان آمریکا و چند کشور قدرتمندتر اروپا و روس و چین درین رویکرد و دگرگونی‌های هولناک و ویرانگر، آلوده‌تر است.

 

از نظر من جهان باید به سمت و سوی بهزیستی، بهداری، بهیاری، بهداشت، و در یک کلمه بهینه‌کردن همه‌ی امور بشری و معنوی و اخلاقی رو کند، که نمی‌دانم آیا روزی چنین می‌کند یا نه. جهان را همچنان دور از مدار می‌دانم، جهان دیرزمانی‌ست بیرون از مدار، می‌گردد!

این بخش پاسخ...
ادامه دارد...

 

اما بر من:

یکم. در سال ۹۸، برای پسر سومم ایام نوروز خواستگاری انجام دادیم، و آخر تابستان هم در حرم رضوی مراسم ساده‌ی عقد ازدواج‌شان را ترتیب دادیم. این رویداد چون دلشادی فرزندم را فراهم آورد، به درگاه خدای متعال خشنود و شاکرم.

 

دوم. سه بار به زیارت امام رضا -علیه‌السلام- به مشهد مقدس شتافتم، زیرا بر استدامت این رفتارم باورهای ماورایی و اشتیاق معنوی دارم و یقین دارم آثار و برکات آن بر روح و روان انسانِ باورمند کاراست. یک بار ازین سه زیارت، با دوستانم بودم در زیارت رضوی. برای چنین توفیقی خدای متعال را شاکرم.

 

ادامه...

پاسخم به بحث ۱۴۴

در ابعاد ایران:

قسمت دوم:

۲. می‌توانم رفتار انتخاباتی شورای نگهبان در سال ۹۸ را از دیگر مواردی نام ببرم که بر آن انتقاد دارم. این شورا وقتی نقد می‌شود، می‌گویند ما عادل هستیم. اما جواب این است:

یکم: عادل‌بودن با عصمت و مصونیت فرق دارد.

 

دوم: شورا فقط ۶ فقیه نیست، شش حقوقدان هم دارد، آنان هم عادل هستند؟ مگر در کار سیاست صفت عادل‌بودن، مانع از نقد و بروز خطاست؟

 

سوم: کار شورای نگهبان را فقط ۱۲ نفر نمی‌کنند، آنها چندسالی‌ست که بیش از ۳۰۰ نفر را در سراسر کشور بر نهاد خود افزودند و سازماندهی کردند. یعنی شورای نگهبان در مقام رفتار انتخاباتی، ۳۰۰ هزار نفرند، مگر اینان همه عادل‌اند؟ و بری و مصون از خطا؟!

 

به نظرم شورای نگهبان اشتباهات فاحشی را تکرار می‌کند، که ضربه و آسیب به آرمان انقلاب می‌زند. حتی دوره‌ی امام هم این‌گونه بودند. چند تشر جدی از امام گرفتند، علاوه بر حمایت.

 

۳. مورد سوم سال ۱۳۹۸ این بود وقتی آمریکا سپاه پاسداران را در لیست سازمان‌های تروریستی قرار داد، موج حمایت از سپاه در میان ملت برخاست و در مجلس، تمام نمایندگان به‌طور سمبلیک لباس سپاه بر تن کرده بودند. کاری به رفتار و عملکرد مجلس ندارم، سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم! اما آن روز، رفتار ملی و دینی و انقلابی از خود بروز دادند. شاید ادامه دادم...

 

پاسخ:

خندیدم، این یک.

تِه تا بتوندی شِل‌بنِ بکِن. کود هِم هادِه. کاله هم نیَر. این دو.

دیگه چی بود؟ بله، درود بر پیشگامان جهاد سلامت که اگر خدای ناکرده بر آنان اتفاقی بیفتد رهبری تأیید شرعی فرمودند «شهید خدمت» هستند. واقعاً هم «شهید»اند، زیرا هم پیش ملت تا ابد زنده‌اند و هم نزد حضرت پروردگار. خدای مهربان چه حکیم بود چنین کشته‌شدگان در راه خدا و خیر را شهید لقب دادند. این هم ازین.

 

پاسخ:

سلام جناب..
۱. پاسخ را با بیان مولا علی -علیه‌السلام- آمیخته کردی، گوهربار شد. خودم شخصاً از مستندات بیان به کلام معصومین و قرآن لذت می‌برم، چون بحث را پخته‌تر می‌کند.

۲. از شاکربودن جواب‌دهندگان در پیشگاه خدا، درس ادب و اخلاق گرفتم. تحسین‌آمیز است این خشوع و خضوع نزد آفریدگار.

۳. اشارات کشوری شما را نیز مرور کردم. از شرکت آن دوست در بحث ۱۴۴ مشعوف.

 

یادآوری کنم، زیارت از بعید در مفاتیح، خود یک فرهنگ‌سازی اخلاقی زیبایی بود؛ اینک، همان زیارت از دور را می‌توانی برای والدین کِرام خود، خویشاوندانت، مشاهد مشرّفه و اماکن مقدسه داشته باشید آقای ... دارابیِ عاشقِ زادبومِ داراب‌کلای میاندورود.

 

عکس بالا:

امروز در خبرخوانی‌های روزانه‌ام خواندم که تنها زرافه‌ی سفید جهان که مانند آن در هیچ کجای زمین وجود نداشت به همراه بچه‌اش در مناطق جنگلی شرق کنیا توسط شکارچیان کشته شدند.

 

دو نکته‌ی لازم:
 
۱. در خورجین مدرسه‌ی فکرت، هیچ پرسش دیگری برای نوبت وجود ندارد. چنانچه عضوی تمایل به پرسش دارد، برای نوبت‌گیری پرسشش را به خورجین مدرسه ارسال کند تا صورت لازم، در پیشخوان سنجاق شود.
 
۲. سال ۹۹ به ما نزدیک می‌شود، پیشاپیش برای بار هفتم اعلان می‌کنم برای تمرین دموکراسی و چرخشی بودن مدیریت مدرسه‌ی فکرت، همین حالا به فکر انتخاب مدیر جدید برای اداره‌ی مدرسه باشید. از آغاز سال ۹۹، مدیریت، به مدیر جدید منتقل شود. این شیوه‌ای پسندیده است. امید است به این مسأله‌ی مهم چرخشی‌بودن مدیریت و دائمی‌نبودن مدیریت در مدرسه توجه شود. تشکر وافر.
 

سندان و زندان

به نام خدا. سلام. سال‌ها پیش یعنی سال ۱۳۷۲ از مرحوم دڪتر محمدجواد صاحبی ڪتابی خوانده بودم به نام «مَقتل‌الشمس» ڪه از نظر من تحقیق و تحلیلی خواندنی و روان از نهضت حسینی -علیه‌السلام- است؛ از انتشارات هجرت قم. اشاره‌ام درین اینجا به آن ماجرایی‌ست ڪه حاڪم جدید ڪوفه بدان توسّل جسته بود؛ ابن زیاد.

 

برداشت من از آن بخش ڪتاب، این است ڪه او با پوشش روبند به صورتش و غالفلگیرڪردنِ مردم، وارد شهر ڪوفه شد تا دست‌ڪم دو ڪار ڪرده باشد:

 

یڪی این ڪه شناسایی نشود و مورد حمله‌ی مردم منتظر و چشم‌انتظار امام حسین (ع) قرار نگیرد. دومی این ڪه همزمان با حفظ جان خود، میزان علایق، محبت، روراستی و اطاعت‌پذیری مردم نسبت به امام حسین (ع) را بسنجد ڪه با فرستادنِ نامه‌ها و امضای فراوان پای آن‌ها از امام (ع) برای آمدن به ڪوفه دعوت به عمل آورده‌بودند.

 

ابن زیاد ارزیابی شوُمی در آن روز ڪرد، زیرا با این مشاهده‌ی میدانی گویا همان شب به سمت نیرنگ رفت و دستور داد آهنگرها و چلنگرها و شمشیرسازها تا صبح فقط بر سندان بڪوبند. چرا؟ چون‌ڪه سر و صدای خوفناڪِ چڪش بر سندان، از مردم یڪ خیال‌واره می‌سازد ڪه در ذهن خود مرور ڪنند ڪه واقعاً ابن زیاد قصد جنگ و ڪشتار دارد. این عملیات روانیِ ابن زیاد بر فڪر و خیال ڪوفی‌ها ڪارگر افتاد و ترس و هراس و رُعب بر آنان سایه افڪند و ڪوچه‌ها و باریڪه‌ها از مردم خالیِ خالی و خلوتُ خلوت شد! و خواب غفلت و خالی‌ڪردن پشت معصوم (ع) آنان را فراگرفت.

 

نڪته: آری؛ سیاستِ سندان، زندان در پی دارد اگر ڪوفی‌یی نخواهد بپذیرد! سندان و زندان در آن روز به هم ڪمڪ ڪرده بودند ڪه ڪوفی‌ها ڪنار بڪشند؛ و ڪشیدند. و ڪوفه به ڪربلا ڪمڪ نڪرد!

 

اشاره: ڪربلا در آن عاشورا، در ۸۷ ڪیلومتری ڪوفه بود، ڪه امام حسین (ع) برای پرهیزدادنِ دشمن از نبرد و جنگ، راه‌شان را به آن سمت ڪج ڪرده بودند تا خون ڪسانی از ڪوفیان نریزد، اما دشمن خونی‌تر از آن بود ڪه به پیام انسانی و آسمانی امام حسین -علیه‌السلام- گوش ڪند و به خاندان طهارت و عصمت احترامی روا بدارد.

 

نڪته بر نڪته: گاه دشمن با جهالت و خشونت، مردم را وادار می‌ڪند ڪه عاشورا شڪل بگیرد؛ همان عزت و آزادگی ڪه سرور شهیدان آفرید و رزمندگان دفاع مقدس نیز آن راه را پویید و درخشید.

 

توضیح: این متن را به مناسبت روز گرامی‌داشت شهیدان نوشتم. جاویدانند شهیدان. نیز سلام و ارادت پایدار به شهیدان داراب‌ڪلا. و تقدیم درود به خاندان شهیدان ایران.

۲۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:
با سلام و احترام

مطلع شعر در مصرع نخست خیلی اخلاقی‌ست و در مصرع دوم به‌زیبایی از مَغیبات. اولی عالَم شهود، دومی از عالَم غیب. دست مریزاد.

 

اما از وصف «تلاش آهویی» نیز لذت بردم. یاد هم ضامن آهو امام رئوف (ع) افتادم و هم صحنه‌هایی که آهو با جَست چابک از چنگال شیر غُرّان می‌گریزد و می‌پرد و باز نیز می‌چرد و زندگی دارد و از تلاش ناخسته است. سلامت باشید با بیان این شعر و آن «لا حَول» در پیشگاه محوّل‌الحال.

 

شتر در سوراخِ سوزن!

به نام خدا. سلام. دست‌ڪم سه چیزِ انڪاریون و مُڪذّبین (=قائلین به انڪار وحی و خبر پیامبران الهی و ردّ دین و دیانت) به آسمان صعود نمی‌ڪند و آسمان هم، به روی آنان فتح (=گشوده) نمی‌شود و آن سه چیز این است:

دعاها،
عمل‌ها،
روح‌‌های‌شان.

زیرا از نظر قرآن درهای آسمان برای آنان باز نمی‌گردد و وارد بهشت نیز نمی‌شوند. و برای این‌ڪه این مسأله‌ی مهم، روشن‌تر شود این ڪنایه هم آمده: «حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ» یعنی «مگر آنڪه، شتر در سوراخ سوزن درآید!!» ڪه مَحال است.

 

علامه طباطبایی ضمن تأڪید بر این ڪه «بهشت، در آسمان است» درین باره برین نظرند ڪه ورود منڪرین و‌ مڪذبین «به بهشت، تعلیق بر محال شده، و این تعلیق بر محال ڪنایه است از اینڪه چنین چیزى محقّق نخواهد شد، و باید براى همیشه از آن مأیوس باشند، همچنانڪه گفته مى‌شود (من این ڪار را نمى‌ڪنم مگر بعد از آنڪه ڪلاغ، سفید شود. و یا موش، تخم بگذارد.) در آیه مورد بحث، این معنا را به ڪنایه فهمانده.»

 

متن آیه‌ی شریفه‌ی ۴۰ سوره‌ی اعراف را پیوست می‌ڪنم؛ هم برای تبرُّڪ در رؤیت و قرائت و هم جهت استناد و سخن سدید و مستند:

 

إِنَّ الَّذِینَ ڪَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَڪْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَڪَذَلِڪَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ.

 

ترجمه‌ی آیه از شیخ‌حسین انصاریان: «قطعاً ڪسانی ڪه آیات ما را تڪذیب ڪردند، و از پذیرفتن آنها تڪبّر ورزیدند، درهای آسمان [برای نزول رحمت] بر آنان گشوده نخواهد شد، و در بهشت هم وارد نمی‌شوند مگر آنڪه شتر در سوراخ سوزن درآید!! [پس هم چنانڪه ورود شتر به سوراخ سوزن محال است، ورود آنان هم به بهشت محال است؛] این‌گونه گنهڪاران را ڪیفر می‌دهیم.»

۲۴ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]


ڪمی درباره‌ی حڪیم ابوالقاسم فردوسی

به نام خدا. فردوسی در «سرآغاز» شاهنامه با ۱۵ بیت، از خدا و خرد می‌گوید و در در پیِ آن در بخش «ستایش» با ۱۹ بیت خرَد را شرح می‌ڪند و سپس با سرودنِ شعرهایی درباره‌ی آفرینش عالَم، آفرینش مردم، آفرینش آفتاب، آفرینش ماه، و سپری‌ڪردن شش بخش شاهنامه، به بخش هفتم می‌رسد ڪه «اندر ستایش پیغمبر» (ص) است و با زیرڪی و ذڪاوت تمام، در آن عصرِ سختگیرانه بر شیعیان، با گذری گُذرا از ذڪر نام سه خلیفه‌ی یڪم تا سوم، به وصف خاص و اتحاد نفسانی امام علی (ع) با محمد رسول (ص) می‌پردازد و خود را نیز پیرو اهلبیت (ع) و ستاینده‌ی حضرت وصی یعنی علی (ع)  می‌خوانَد. با این بیت و صراحت:

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاڪ و پای وصی

آنگاه با پایان این بخش، وارد ڪارزار شاهنامه می‌شود ڪه بگذرم.

 

از بخش «سرآغاز» سه بیت، از بخش «ستایش» سه بیت و از بخش «اندر ستایش پیغمبر» (ص) نیز سه بیت را برگزیدم و می‌آورم و سه نڪته می‌گویم و یاد آن حڪیم را در سالروز آفرینش سُرایش شاهنامه پاس می‌دارم و بر روح او درود می‌فرستم ڪه نگذاشت درخشندگی نام و مرام ایران را تاریڪ و خاموش و فُوت (=پُف) ڪنند.

 

۱. از بخش سرآغاز:

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
ڪزین سه رسد نیڪ و بد بی‌گمان

تویی ڪردهٔ ڪردگار جهان
ببینی همی آشڪار و نهان

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی انسان ڪه ڪرده‌ی حضرت ڪردگار است، اول باید آفریدگارِ خرد را بشناسد. و خردِ او -ڪه آفریده‌ی خداست- نگهبان جان اوست؛ نیز محافظ چشم و گوش و زبانش. یعنی خرد در ستاد فرماندهی انسان، ایستاده و نمی‌گذارد از سه ناحیه‌ی دیدن، شنیدن، و گفتن به او بدی برسد، و در واقع خرد، تمام صادرات و واردات این سه حس را متوازن و حق‌مدار نگه می‌دارد. تنظیم پندار، گفتار، ڪردار به نیڪ‌شدن و نیڪ‌نیازی.

 

۲. از بخش ستایس:

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند ڪه بیند همی

پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش ڪردن نگاه
توانا بود هر ڪه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی خردِ خردمند چنان درست و استوار راه را از چاه، درست را از نادرست تمیز می‌دهد و گزینش می‌ڪند ڪه انگار خرد، حقانیت و درستی آن را مانند چشم می‌بیند.

 

۳. از بخش ستودن پیامبر (ص) و علی (ع)

ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست

وگر دل نخواهی ڪه باشد نژند
نخواهی ڪه دایم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی اگر نمی‌خواهی دلمُرده و پژمرده شوی، به گفتار نبی مڪرم اسلام (ص) باید راه بجویی و دلت را از تیرگی‌های احتمالی با آب گفتار نبوی شست‌وشو و پاڪیزه ڪنی، تا هم پاڪ بزیی، هم پاڪ بمیری.

۲۵ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

در بالا بالا، حالا دیدم که بر سر «رقص» بحث درگرفت، میان سید علی‌اصغر و اخوی. گریزی هم به سوی دامنه شد. کمی در زیر شرح می‌کنم: لَختی دیگر: اول دو عکس و سپس شرح «رقص»!

سلام

رقص در واقع واژه‌ای برای رساندن مفهوم جنبش و جست‌خیز است. انسان علاوه بر این‌که «حیوان ناطق» است به نظر من مظهر «نیازمندی»ست. آنچنان نیازمند که باید مانند روزنامه‌ها، سازمان نیازمندی‌ها در درون خود تأسیس کند و به آن خود را توزین و تغذیه کند. در روان انسان، جنبش موزون وجود دارد، برای بروز احساس. پس در نهاد همه‌کس، «رقص» به مفهوم جنبش و تکان وجود دارد، اما دست‌مایه کردن آن برای تحریک قوای جنسی دیگران و هرزگی کاری عبث، سست و نافی حکمت خلقت و هدف خالق باری‌تعالی است. به دامنه می‌آید برقصد؟؟؟ دامنه، جست دارد، خیز دارد، اهتزاز و تکانه دارد، چون روان و احساس دارد. اما رقص درون، مانند ذُکر، در ذکر درون چرا.

در آخر: از نقب تو به نقاب، تقدیر!


نه سیستَلی، نه سیرِم، نه حنا

دامنه در نگارش‌هایش نه سیرِم (=نیش) می‌زند، نه سیستَلی‌ست (=خار تیز و دردناک). حنا هم نمی‌بندد که رنگ‌آمیزی کند و تظاهر.

نیز دامنه نوشته‌های هیچ‌کس از اعضای شریف را برای خودش نه سیرِم می‌پندارد، نه سیستَلی، و نه حتی حنا. همه را «فکرت» می‌گیرد برای فکرش.

نقدها و حتی شتاب‌گویی‌ها با آن‌که نادرست هم باشد، به توصیف آموزه‌ی وحیانی قرآن کریم، منفعت است و تقویت فؤاد و قلب.

 

و نیز، درست هم نمی‌داند کسی به حریم شخصی و هویت فردی و شغلی و پیشینه‌ی دامنه ورود کند. این کار، نادرست و ناپسند است از نظر اخلاقی، و خطاست از نظر حقوق شهروندی.

 

باید به «فکرت» پرداخت و هم‌اندیشی آراست و از حاشیه‌ها کاست. اگر کسی از ناحیه‌ی هر عضوی نقد می‌شود، پاسخ به نقد مفید است، نه واردشدن به هویت فرد.

 

سال‌هاست پای منبرها و سر درس‌ها و لای کتاب‌ها آموختیم «ماقال» را توجه کنیم، هر چند «مَن قال» هم در مسائل سرنوشت‌ساز مهم است.

چون در نوشته‌هایی در بالا بالا، به سمت‌و‌سوی دامنه، گفت‌وگفتاری سر گرفت، این پست را نوشت.

با احترام و سلام بر اهالی شریف فکرت

 

پاسخ:

سلام. شما معمولاً نسبت به سایر اعضای مدرسه‌ی فکرت، سماحت می‌کردی و رواداری. چی شد نسبت دادی به عضو؟ روادار بمان. مثل همیشه‌ی خودت به نوشته‌ها بپرداز نه به هویت افراد.

 

پاسخ:

سلام جناب...

گرچه خود هم تصریح کردی، مزاح کردی، مثل شوخی‌هایی که در کتاب طنز جبهه، جمع‌آوری شده. اما من خودم در یکی از اعزام‌هایم به جبهه در دوره‌ی دفاع مقدس، که آن اعزام تا ۱۱ ماه متوالی طول کشید، از یک نهادی که در آن بودم، همه هفته به مقرهای ارتش می‌رفتم و از نزدیک شاهد زحمت‌ها و غیورهای ارتش بودم. و دوستان ارتشی همرزم زیادی هنوز دارم و مرتبطم. بگذرم.

 

پاسخ:

منش تو در تمام روزهای روزگار رفاقت -که از چند سال گذشته است- برای منِ رفیق، شکوفه‌ی گلی‌ست برای بوییدن و رفتاری‌ست برای پاییدن. چون چُنینی، توقع آوردم به توی مهربان و خلیق در خُلق‌وخوی نمی‌آمد، به عضو بگی: مریخی. که کمترین کنایه‌ی مریخی‌بودن پرت‌و‌پلا بودن و «منگ» است. بگذرم.

 


آشنایی‌های گذرا (۲)

ولادیمیر لنین در سال ۱۹۲۲ درباره‌ی استالین چنین گفت: «استالین قدرت زیادی را به اختیار خود درآورده که به دلیلِ خشونت، ناشکیبایی، و دَمدمی مزاجی‌اش، قادر نخواهد بود از آن به نحوِ مسئولانه‌ای استفاده کند.»

 

شرحی کوتاه: ژوزف استالین طلبه‌ی علوم دینی کلسیا در گرجستان بود. بعد راهزن شد. بعد به حزب کمونیست پیوست و سپس جانشین لنین شد و طی سی‌سال میلیونها انسان را یا کشت، یا به سیبری تبعید کرد و یا مخفیانه سر به‌نیست. مثلاً لئون تروتسکی را به مکزیک اخراج کرد و به دستور او با تبر به قتل رسید.

 

نکته: اساساً دَمدمی مزاج‌ها، مُذبذَب‌اند (=متزلزل، هر دم این‌رو،اون‌رو)

۲۵ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

نخود و لوبیا و بُقچه!

به نام خدا. سلام. روزی مرحوم مهندس مهدی بازرگان در نڪوهش انقلابیون گفته بود «مگر انقلاب نخود و لوبیا است ڪه صادر شود!» و نیز گفته بود «مگر انقلاب بُقچه است ڪه صادر ڪنیم»

 

نڪته: نه؛ نه نخود و لوبیاست و نه بُقچه. انقلاب اسلامی ایران به تعبیر میشل فوڪو -ڪه اوایل انقلاب به ایران آمده و تا بهشت زهرای تهران را گشت زده بود- انقلاب ایران «روحِ جهان بی‌روح است»

 

از نظر من، برای همین ارزش‌های انقلاب خودبه‌خود صادر شده و می‌شود. چون فڪر نو، جنبش نو، فریاد نو ڪه دارای گفتمان قوی و منطقی باشد میان ملل منتشر می‌شود و پذیرنده و خواهان دارد.

 

مگر می‌شود تابش انوار آفتاب را جلودار بود و نگذاشت به زمین و محدوده‌ی منظومه‌ی گیتی بتابد؟ خورشید می‌تابد، چه بخواهیم، چه نخواهیم. گفتمان انقلاب نیز خود، مسیر خود را طی می‌ڪند و به صدور می‌رسد؛ هر چند صادرڪردن اگر به زیور هنر و فڪر و قلم و ترویج و تبلیغ و سفیر (=به معنای دیپلماسی عمومی آن) درآید، ڪاراتر است.  به‌ویژه اگر به گسترش عدالت در داخل و «رفع فساد و تبعیض» همت شود.

 

اشاره: البته مرحوم بازرگان تزش این بود به جهان، ڪاری نداشته باشیم، «سازگاری» پیشه ڪنیم؛ ڪه موج طبیعی انقلاب ایشان را واداشت ڪنار برود و نجابتش و تدینش هرگز نگذاشت به محور براندازان خون‌آشام بپیوندد. او تا آخر، منتقد ماند و بر نظریه‌ی ولایت فقیه انتقاد می‌بُرد و در آخرین مقاله‌اش «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا» دست به اصلاح گفته‌ها، گفتارها و ڪردارهای سیاسی‌اش زد و هدف بعثت انبیا را فقط «خدا و آخرت» خواند و بس.

 

تڪمله: روحِ جهان بی‌روح، یعنی انقلاب اسلامی را امانت‌دار باید بود. نباید برای این روح، هر یڪ از ما «عزرائیل» شویم و روحش را قبض ڪنیم و بی‌رحمانه بستانیم و به نعش تبدلیش ڪنیم و آنگاه بر ڪرده‌ی ناگوار خود، سوگواره براندازیم. آن روز مَباد. و نمی‌باد.

۲۶ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

توضیح مدیر در باره‌ی آقای غلامعلی حداد عادل:

بر روی این پاسخ من به سؤال جناب آقای قربانی، یکی از بزرگواران مدرسه‌ی فکرت صبح امروز نقد و تذکری بر من نوشتند که علاوه بر تشکر از تذکر و نقد ایشان بر نوشته‌ی من، متن نقد را عیناً در زیر درج می‌کنم و پاسخی که به تذکرشان دادم را نیز می‌آورم:


متن کامل نقد بر متن من:

«بنام خدای علیم و حکیم. جناب آقا ابراهیم ضمن ابلاغ سلامی مجدد، به عرض می‌رسانم: گاه، توفیق تورق در نوشته های مدرسه فکرت رفیق راهم می گردد؛ نقاط مثبت خوبی را در این گفتمان ها می بینم؛ اگرچه گاه و شذوذا نقاط ضعفی چه در محورهای بحث و چه در محتوا و چه در شیوه بحث دیده می شود ولی نقاط مثبت در آنها ترجیح دارد و امید تقویت آنها را دارم.

 

در خلال ملاحظات امروز صبحم، در پاسخ به پرسشی دیدم، نقم و نقبی به پیشینه تلاشهای سیاسی جناب دکتر حداد عادل داشتی؛ اگرچه خود بنده، ایراداتی حتی در حوزه فرهنگی هم به ایشان داشته و دارم؛ و اگرچه در فراز پایانی نوشته جنابعالی، رعایت انصاف کاملا مشهود است؛ و اگرچه ارتباط علمی او با دکتر نصر غیر قابل انکار می باشد؛ ولی نسبت به تلاشهای مبارزاتی و سیاسی ایشان در دوران قبل از پیروزی انقلاب، رعایت انصاف نشده است؛ زیرا نوشته جنابعالی گویای این است که وی در عرصه مبارزه پیش از پیروزی انقلاب، اصلا حضور نداشته است؛در حالیکه او به جهت اقدامات مبارزاتیش در آن دوران، هم دستگیر شد و به زندان اوین برده شد و هم از دانشگاه شیراز اخراج شده بود و هم....؛ بنابراین، در صورت مصلحت، تصحیح کنید؛ چون نوشته هایت در مخاطبان مدرسه فکرت تاثیر گذار می باشد و لازم است اعاده حیثیت شود. البته قطعا تلاشهای او در حد برخی از چهره های فعال در آن زمان نبوده است ولی صفر هم نبوده است. در مجموع، ضریب همخوانی طرح اینگونه تعریض ها با صبغه مدرسه فکرت، کمرنگ است. موفق باشید.»

پایان نقل قول

 

پاسخ دامنه به ایشان:

سلام استاد بزرگوار. به روی چشم. تذکر شما وارد است. ازین پیشینه‌ی آقای حداد عادل خبر نداشتم. البته در متن هم تصریح کردم هرگز میراثخوار نشدند. اما یکباره جهشی تا سطح قوه مقننه رفتند، برای من یک مثال شد. وگرنه ترجمه‌ی قرآن و برخی مقالات ایشان برای من ارزش رجوع دارد. قصدم تضعیف کسی نبود. فقط نمونه آوردم. از نوشته‌ی خیرخواهانه و اخلاقی شما ممنونم. متن تذکرتان را نیز در مدرسه‌ی فکرت بکار می‌گیرم. در اولین فرصت.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ...

من از منتقدان آقای غلامعلی حداد عادل هستم. انتقادکردن برای تضعیف و تخطئه کسی نیست. بر عملکرد و رفتار و گفتار هر سیاست‌ورزی می‌توان انتقاد کرد. در هیچ نوشته‌ای از خودم، بر هیچ‌کسی اهانت نمی‌کنم، اما از بیان انتقاد واهمه هم ندارم. حتی بارها در همین مدرسه گفتم، در پاره‌ای از مسائل داخلی حتی به رهبری هم انتقاد و گلایه دارم. بنابراین در اسلام، افراد مصون از نقد نیستند. آنچه به آن نقد گفتم و تذکر را وارد دانستم، این بود که من نمی‌دانستم آقای حداد عادل پیشینه‌ی مبارزاتی دارد. بیشترین شناختم از وی، حضوشان در آموزش و پرورش و تدوین و تألیف کتاب‌های پایه‌های مختلف درسی بود. و نیز جهش یکباره‌ی او به صدر قوه‌ی مقننه. اساسأ با تحقیر و تضعیف و توهین کسی مخالفم و درین صحن مدرسه هم اعضا مقررات را مد نظر دارند. فرصت مطالعه روی ابعاد کار و شخصیت آقای حداد عادل را نیز ندارم.

 

البته، وقتی آقای علیرضا رجایی ملی مذهبی را که با آن‌که در تهران برای مجلس ۶ رأی آورده بود، شورای نگهبان حذف کرد و به جای او، حداد آمد و مجلس ششم و جریانی که خود را اصلاح‌طلب می‌خواند هم فقط نظاره‌گر ماند و اعتبارنامه‌اش را تأیید کرد، می‌گذرم. ممنونم از مطالبی که افزودی، برای دیدگاه شما حق انتخاب و بیان قائلم.

 

آشنایی‌های گذرا (۱)

آیت‌الله حاج شیخ‌مهدی مروارید. از عالمان پرهیزگار. استاد درس‌های خارج فقه و اصول  حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد مقدس. نماینده‌ی آیت‌الله العظمی سیدعلی سیستانی در مشهد. عضو شورای عالی حوزه‌ی علمیه‌ی خراسان. فرزند مرحوم حاج میرزا حسنعلی مروارید از علمای شهیر و عارف زاهد شهر مشهد مقدس.

 

یادآوری: مسجد ملاحیدر در خیابان شهید سیدعلی اندرزگو جلوتر از باب‌الجواد حرم رضوی (=خیابان خسروی) از پایگاه‌های دینی و فرهنگی ایشان می‌باشد.

 

توضیح: من و دوستان در زیارت رضوی، توفیقِ نمازگزاردن در مسجد ملاحیدر و اشتیاق و اقتداء به نماز جماعت این عالم وارسته و پارسا را داشتیم.

 

اشاره: در مسجد ملاحیدر -که از معماری قابل توجه برخوردار است- تکبیر آخر نماز در همان گفتن سه الله‌اکبر است، نه مانند مساجد ایران، که به دنباله‌ی نماز چندین شعار دیگر، تعقیب می‌گردد! و شاید هم ترغیب!

 

تبصره (=روشنی‌بخشی) : گویا حجت‌الاسلام آقای محسن قرائتی، یک تعریضی به این روال آنجا زده بود.

۲۱ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

آشنایی‌های گذرا (۲)

 

ولادیمیر لنین در سال ۱۹۲۲ درباره‌ی استالین چنین گفت: «استالین قدرت زیادی را به اختیار خود درآورده که به دلیلِ خشونت، ناشکیبایی، و دَمدمی مزاجی‌اش، قادر نخواهد بود از آن به نحوِ مسئولانه‌ای استفاده کند.»

 

شرحی کوتاه: ژوزف استالین طلبه‌ی علوم دینی کلسیا در گرجستان بود. بعد راهزن شد. بعد به حزب کمونیست پیوست و سپس جانشین لنین شد و طی سی‌سال میلیونها انسان را یا کشت، یا به سیبری تبعید کرد و یا مخفیانه سر به‌نیست. مثلاً لئون تروتسکی را به مکزیک اخراج کرد و به دستور او با تبر به قتل رسید.

 

نکته: اساساً دَمدمی مزاج‌ها، مُذبذَب‌اند (=متزلزل، هر دم این‌رو،اون‌رو)

 

۲۵ اسفند ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

آشنایی‌های گذرا (۳)

 

مرحوم حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر ابوترابی وقتی در اسارت حزب بعث عراق بود، مورد شکنجه قرار گرفت. روزی از سوی سازمان صلیب سرخ جهانی نمایندگانی به اردوگاه‌ها اعزام شدند به جستجو بپردازند. دیدند سربازان با اشاره‌ی ایشان درین باره لب نمی‌گشایند. صلیبی‌ها دریافتند ابوترابی برای اسیران وجاهت و محبویت و رهبریت دارد، رفتند پیش او. اما ایشان با کمال تعجب اصل شکنجه توسط بعثی‌های عراقی را در اسارتگاه رد کردند.

 

فرستادن صلیب که رفتند افسر عراقی، آقای ابوترابی را به دفتر بردند و پرسیدند: چرا نگفتید شکنجه شدید، ترسیدید؟

 

جواب جالب است و تکان‌دهنده و یک دنیا درس و کلاس اخلاق و آموزه‌ی قرآن و مروت:

 

مرحوم ابوترابی گفت نترسیدم. من به امر خدا نگفتم شکنجه شدیم. زیرا قرآن فرمود «مسلمان شکایتِ مسلمان را نزد کافر نمی‌برد.»

 

روح فرازمند ابوترابی که به سیدالاسرا مشهور شد، آن‌چنان اهتزازی داشت که افسر شکنجه‌گر را وادار به تعظیم نمود.

 

نکته: احتمال می‌دهم شهید چمران با آن حالات عرفانی که داشت و به فرموده‌ی امام «شرف را بیمه کرد»، در شکل‌دهی روحیات مرحوم ابوترابی نقش داشت؛ چون‌که آنها با هم در کنار هم در جبهه می‌رزمیدند. بگذرم.

 

قَوْل و صَوْل. لسان و سَنان

 

به نام خدا. سلام

 

رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ. امام علی -علیه‌السلام- فرمودند: چه بسا، سخنى که از حمله‌اى کارسازتر افتد.

(حڪمت ۳۹۴ نهج‌البلاغه)

 

آیت‌الله العظمی مڪارم شیرازی این حڪمت را شرح ڪردند ڪه به آن نگاهی می‌افڪنم فشرده‌اش را می‌نویسم.‌ ایشان بر این نظرند ڪه این ڪلام امام علی -علیه‌السلام- «ممکن است هم ناظر به تأثیرات مثبت سخن باشد هم تأثیرات منفى آن.»

 

زیرا از نگاه آقای مڪارم؛

 

۱. گاه سخن آن‌چنان نافذ است که ممکن است دشمن یا دشمنانى را مغلوب سازد.

 

۲. گاه اثر سخن در آزُردن از حمله‌کردن با سلاح بیشتر است. چنانچه شاعر سروده:

 

جِراحاتُ السِّنانِ لها التِیامٌ

وَلا یَلتامُ ما جَرَح اللِّسانُ

 

یعنی: «جراحات نیزه‌ها ممکن است بهبود یابد ولى اى بسا که جراحات زبان هرگز بهبودى نیابد. به همین دلیل است که بعضى نام لسان را سَنان [=سرنیزه] گذاشته‌اند.»

 

۲۷ اسفند ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

در باره‌ی بحث «شُرور»

 

من برین نظرم. سلام. به نظر من بحث «ڪلام» جناب... ذیل «شُرور» و ورود روحانیون محترم مدرسه‌ی فڪرت برای مباحثه‌ی «ڪلامی» گرچه به لحاظ «فڪرت» ڪاری اندیشه‌ورزانه بوده است؛ اما من شخصاً ڪشاندن این  نوع مباحث تخصصی و پیچیده به پهنه‌ی مدرسه را، رسا و وافی به مقصود نمی‌دانم. در واقع من این‌گونه گفت‌وگوها را -ڪه پاسخ‌ها به جای آن‌ڪه ڪدور را آشڪار ڪند، غُموض‌ را می‌افزاید- برای حلقه‌های فڪری مناسب می‌دانم، نه برای پهنه‌ی عمومی مدرسه؛ که جنبه‌ی دعوت عام دارد نه اعضای خاص.

 

آنچه من خواندم و با مباحث ڪلام جدید هم بیگانه نیستم و شاید همه‌ی نوارهای دڪتر سروش را نیز -ڪه در دهه‌ی هفتاد از مؤسسه‌ی امام رضا -علیه‌السلام- قم امانت گرفتم و‌ گوش دادم- بر این نظرم ڪه مبحث اخیر، رفع ڪدورت (البته ڪدورت به معنای علمی آن، نه ڪدورت به مفهوم تیرگی اخلاقی) نڪرد، بلڪه دامنه‌ی بحث شُرور (=جمع شرّ، بدی‌ها) را بیشتر و بیشتر ڪِدر ڪرد.

 

البته این ڪاملاً طبیعی است. و مناظره‌ی علمی قدر و قیمت فراوانی در اسلام دارد. اما به قول یڪ بزرگواری وقتی تفسیر حمد امام خمینی، از تلویزیون ایران با فشار این و آن، ناتمام تعطیل می‌شود، و یا مرحوم علامه طباطبایی درس خاص خود را فقط محدود به ۱۱ طلبه می‌ڪند، تڪلیف این فضای مدرسه‌ی فڪرت روشن است. بماند که مدتی درس فلسفه‌ی ایشان در عصر مرحوم بروجردی -که آن مرجع عامه صلاح همه‌جانبه حوزه را در نظر می‌گرفتند- تحت فشارِ قشریون تعطیل شد. خوب شد، بحث شرور خاتمه داده شد و من هم اگر ورود نکردم، ازین زاویه بود. درود.

 

پاسخ:

سلام جناب... در اجابت به پرسش شما، پاسخ کوتاه‌ام این است: «کی» فقط یک اجیرشده یا غافل و یا غضبناک است، اما «چی» یک تفکر غلط، منحرف و باطل است که خطر این دو، حتی قابل مقایسه هم نیست. فرد کجا، تفکر غلط کجا. می‌توانم یک نشانه‌ی جدیدتری بدهم: دوره‌ی مبارزه با طاغوت پهلوی، امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- هم با شاه و رژیم در می‌افتاد و هم باید درون حوزه را از آفتی خطرناک‌تر می‌زدود که در یک جمله‌ای در منشور روحانیت در اواخر دهه‌ی شصت فرمودند بدین مضمون که پدر پیرتان از این مقدس‌مآب‌ها بیشتر خون دل خورد تا از شاه.

 

بنابرین سخن استاد شهید مطهری، از نظر من سوق‌دادن به این خطر و دردهای واقعی امام علی -علیه‌السلام- بود. «کی» کُشت فرد است؛ و فرع. اما «چی» کشت، فکر غلط است؛ و اصل. دنباله‌ی پاسخ قسمت نخست: «مقدس‌مآب‌ها اَضرّ به مسلمین‌اند

 

صبح، وقتی دفتر یادداشت‌های سال‌های دورم را مرور می‌کردم دیدم در گوشه‌ایی نوشتم: چندسال پیش از تلویزیون از زبان امام خمینی دیده و شنیدم.

 

 

پاسخ:

 

سلام جناب ... قسمت سوم را هم با گرسنگی و تشنگی خواندم. همه هم جالب‌اند و هم پشتش فلسفه خوابیده. برای بند ۳۵ خندیدم.  بند ۲۷ را خیلی قشنگ یافتم. البته همسایه‌هایم چه در محل و چه در قم، همواره بهتر از من هستند. بند ۲۹ می‌تواند شرح حال کسانی‌ باشد که همیشه کشور و جامعه را به «کورگر» می‌اندازند. ممنونم از اهتمامت.

 

پاسخ:

سلام آقا

چه زیبا؛ راه باز؛ کسب درجات بی‌کران و بی‌ حد و مرز. چنین است؛ آری.

 

پاسخ:

 

یادآوری ۲ :

برای چرخشی‌شدن مدیریت مدرسه‌ی فکرت، فکری بکنید. این برای بار هشتم است که مدیر دوران مدیریت خود را تمام‌شده می‌داند. هرگز ادعا نداشته و ندارم، مدیر خوبی بودم. به‌هرحال، تا سال به آغاز ۹۹ نرسیده، مدیر مدرسه را انتخاب کنید، اگر برای بقای مدرسه دغدغه‌ای دارید.

 

ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 

شناسنده‌ی جاحِد

به نام خدا. سلام. شناسنده‌ی جاحِد ڪیست؟ اول بدانیم جاحِد چیست؟ جاحد یعنی مُنڪِر، یعنی انڪارڪننده. اما آن نوع انڪاری ڪه با وجودِ دانستن، مُنڪِر است. مرحوم عمید، جاحد را این‌گونه تعریف می‌ڪند: «ڪسی ڪه با علم، حقِ ڪسی را انڪار می‌ڪند.» در لغت‌نامه‌ی مرحوم علی‌اڪبر دهخدا این‌گونه آمده: «انڪارڪننده با وجودِ دانستن.» بنابرین؛ شناسنده‌ی جاحد -چنانچه از واژه و اسمش پیداست- ڪسی‌ست ڪه می‌داند و می‌شناسد، ولی مُنڪِر است، ولی تڪذیب‌گر است، ولی ردڪننده است، ولی باورناپذیر است. زیرا زیرِ بار باور و ایمان و پذیرش نمی‌رود.

شهید مطهری در «انسان ڪامل» شیطان را «شناسنده‌ی جاحد» می‌داند و استدلالش این است چون شیطان «از همه بیشتر خدا، ملائڪ و پیامبران را می‌شناسد. حتی قیامت و معاد را بهتر از همه می‌فهمد اما مُنڪِر است.» بدین‌خاطر شناسنده‌ی جاحد نامیده می‌شود.

 


نڪته‌ی تشریحی تحلیلی: امام علی (ع) «پارسایی را سرآمدِ ڪارها» می‌داند و از نظر امام صادق (ع) «ڪوششی ڪه در آن پارسایی نباشد، بی‌فایده است.» ازین‌رو از نظر من یڪ علت از علت‌های جَحد و انڪار این است چون شیطان پارسایی نداشت. پارسا به ڪسی گفته می‌شود ڪه پرهیزگار باشد، از گناه و زشتی‌ها بپرهیزد، و به زبان عامیانه اما حڪیمانه خداترس باشد. پارسایی نمی‌گذارد انسان به سمت‌وسویی برود ڪه شیطان رفت. شیطانی ڪه، هم جنود دارد، هم لشڪر و تیپ و گردان و گروهان و دسته و هسته و فرمانده و فرمانبَر و مطیع و سرباز و مأمور و پیڪ و پیام‌رسان. پارسا، پیام‌پذیرِ خدا می‌ماند و اگر بلغزد -ڪه این امڪانِ خطا همیشه برای بشر متصوّر است- باز نیز به سوی پروردگارِ آفریدگار بازمی‌گردد و خود را رانده‌ی درگاه حق نمی‌پندارد. شیطانِ رانده‌‌شده -ڪه شناسنده‌ی جاحد است- اما سعی و تلاش دارد از مؤمنان، نیرو بدُزدد، آدم بستانَد، و به جرگه‌ی خود درآورَد و در میدانِ تیر با آنان مشق عصیان ڪند و بر سرِ راهِ بشرِ مشتاق حضرت حق و رونده‌ی مسیر حقیقت و پرستنده‌ی پروردگار متعال، دام و تله بگذارد. پارسایان با هر مرتبه و میزان ایمان، و با هر پایه از دانش و ارزش درین دامگه، صید شیطان نمی‌شوند و خدا را در همه‌حال می‌خواهند و می‌خوانند و می‌پرستند و تسلیم زر و زور و تزویز جبهه‌ی ابلیس نمی‌شوند.

 

من خود را نه پارسا می‌دانم و نه پرواپیشه، اما برای تمام پارسیان در هر دین و ڪیش و آیین و مذهبی، مراتب و منزلت قائلم. بگذرم. و فقط بگویم می‌ڪوشم دنبال‌ڪننده‌ی پارسایان و خداترسان باشم تا از قافله‌ی خداجویی و خداخواهی پس نیفتم. ڪاری بسی سخت است، چون شڪار شیطان شڪاری نیزنگ‌واره است؛ ولی خدای مهربان به خلق و همه‌ی جُنبندگان و دابّه (=جانور) در قرآن فرموده اگر بندگان پروا ڪنند، شیطان قدرت احاطه‌اش را از ڪف می‌دهد و قادر نخواهد ماند. درود می‌فرستم به همه‌ی اعضای شریف مدرسه‌ی فڪرت ڪه شناسنده‌ی «پارسا»اند و دانا و بیش‌آگاه.

۲۸ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

سلام بر شما
این صحنه‌ی دل‌انگیز شهید سرافراز دین و میهن حاج‌قاسم را با آهنگ دلربا دیدم و گریستم. خوشا به حال شما که در رکاب آن بزرگ‌مرد گیتی، گام داری. گام.

 

 پاسخ:

سلام جناب...

برای جمله‌ی پایانی‌ات می‌توانستی مثلاً بگویی: ماندم که بر آنان چه بنامم. تا نوع و مصداق نسبت مجهول بماند و دور از انتساب. این به حال قلم همیشه منزه و خوب‌تان بیشتر وفق دارد. باز نیز اختیار با اَخیار است. بگذرم و فقط بنالم که تقّه‌تُقه‌ی چهارشنبه‌سوری (=سوزی!) را بارها، سال‌ها که آخر سال تهران می‌ماندم به‌وحشت و هراس دیدم و از چنان کارهایی سخت اعجاب داشتم و خیره به حال انسان می‌گشتم

 

پاسخ:

سلام جناب

نقل و نکته‌ای نغز (=نیکو و لطیف) بود. خوشحالم می‌شوم اگر دسترسی دارید، مأخذ را نیز بفرمایید. سپاس از نکته‌های مفید و مفیدنویسی.

 

در همین راستا، علم نیز پرده برداشته که بر خلاف سایر سلول‌های بدن، سلول خاکستری مغز هرچه بیشتر به‌کار گرفته شود جوان‌تر می‌شود. گویا این سلول از قانون کهولت بیرون است و هر چه انسان بیشتر مطالعه و فکر کند، این سلول شکوفاتر می‌شود. این خود حکمت خداداد است که شکر نعمتش از عهده‌ی بشر خارج.

 

پاسخ:

همان‌طور که آداب و رسوم دینی باید خلوص خود را در گذر زمان حفظ کند، آیین‌های ملی و بومی هر سرزمینی نیز باید از حذف و اضافه و خرافه در امان باشد. عده‌ای بر هر دو گونه از این نوع سنت‌ها و فرهنگ‌ها و یادکردها، یا چیزی افزودند و یا چیزی حذف کردند. خلوص و سادگی و رعایت شئون تنها چاره‌ی بقای این‌گونه یادمان‌هاست. نکاتی که فرمودی نشان از همین دغدغه و احترامت دارد. درود.

 

پاسخ:

سلام جناب

پیشنهاد می‌شود برای قید زمانی «هرگاه»، قید دایمی «همیشه» را جایگزین فرمایید. چون این ربط، فصلی و زمانی نیست؛ دایمی و همیشگی‌ست. با جناب‌عالی درین متن بر سر ربط وثیق دین و علم هم‌نظرم. حتی رسول خدا (ص) هم به عنوان یک بشر، مشمول عارضه‌‌های طبیعی و پدیده‌ی رحلت بود.

یاد سنگ قبر مرحوم پدرم افتادم که بر تارک آن آمده است:

کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ (قصص. ۸۸)

 

عین جمله‌ی جناب‌عالی: «در دین مبین اسلام هرگاه به حیات انسانی لطمه ای عارض شود علم به مدد دین می آید و در کنار دین به تعامل جهت بهبود وضعیت سلامت انسان همت می گمارد.»

پایان نقل قول


منظورم این بود اسلام همیشه به مدد علم ربط دارد. و مقطع ندارد. در واقع دین، دخالت علم را مزاحم تلقی نمی‌کند. این پیوند همیشگی‌ست. برای همین مرجع تقلید، در علم پزشکی، مقلد است. و امام به دستور پزشک به خطه‌ی جماران رفت و امام به توصیه‌ی پزشک عمل می‌کرد و بیمارستان می‌رفت و حرف علم و پزشک را نافی دین نمی‌دانست. البته من در آن متن گفتم پیشنهاد می‌کنم. اختیار به اخیار است.

 

پاسخ:

سلام جناب

در متن شما چنین برداشت کرده‌ام که سنت مورد نظر، برای آن است که قابلیت‌های هر فرد یا جامعه ظهور کند، به نظر شما این قابلیت‌ها را چگونه می‌توان برشمرد و دانست چیست؟ روشن‌تر کنم: شما جناب آشیخ مالک می‌فرمایی، ابتلا برای بروز قابلیت‌هاست. تا اینجا درست. آن قابلیت‌ها چیست که باید ظهور کند در فرد یا در جامعه و به قول پاره‌ای «اجتماع» و «جمعیت».

 

 

پاسخ:

رفتارهای ایشان (=حاج سید احمد) در صدرات دفتر با مرحوم آیت‌‌الله العظمی منتظری مبتنی بر قواعد و قانون نبود. ایشان در قضایای میان امام و قائم مقام به نفع مطلق امام دخالت می‌کرد که بر برخی از آن‌ها می‌توان جنبه‌ی عاطفی نام نهاد. البته از نظر من در کل، کارکردهای خوب هیچ‌کسی نادیده‌گرفتنی نیست، ازجمله حاج سیداحمد.

 

پاسخ:
 
نکات داشت. تشکر.
آری؛ تا قیامت نشده،
هیچ‌که قضاوت نکنه.
 
پاسخ:
 
آهااااااااااای علیک...
 
ابتدا سپاس بابت خواندن شناسنده‌ی جاحد و تعبیرت به «بهره‌ی بهاری» از آن. اما منظورم از ترس از خدا یا همان خداترس، نه این‌که خدای رحمان و رحیم، نعوذبالله خوفناک است. مثلاً وقتی شما می‌گویی از ستم بر ستمدیدگان می‌ترسم، این ترس نوعی معرفت است و پارسایی، نه هراس از چیزی خوفناک.

 

 

سال ۱۳۵۵. حیاط پدر شهید سید جواد شفیعی:

ردیف بالا از راست: پسر عمه‌ام آق‌باقر شفیعی. سید عسکری، (نفر روی سرش، سید مجید) . سید علی‌اصغر.

 

ردیف پایین از چپ: من. سید جعفر شفیعی. سید محمد شفیعی (ذاکر اهلبیت)، اخوی‌ام آق‌شیخ باقر

 

در ساواک سلسله مراتبی بود این‌طور:

 

اسناد می‌رفت پیش آقای شنبه. شنبه زیرنویس می‌کرد و می‌فرستاد پیش آقای یکشنبه. یکشنبه پاراف می‌کرد، می‌داد به آقای دوشنبه. دوشنبه حاشیه می‌نوشت، واگذار می‌کرد به آقای سه‌شنبه. سه‌شنبه چیزی می‌نوشت می‌انداخت به گردن آقای چهارشنبه. چهارشنبه دستور می‌زد می‌داد به آقای پنج‌شنبه. پنج‌شنبه امضا می‌زد می‌داد به آقای جمعه. جمعه چه کار می‌کرد برید سراغ مطالعات تاریخ معاصر و تاریخ انقلاب.

 

خواستم گفته‌باشم، برخی‌ها عین روندی که گفتم هستند. شنبه یک‌جوری‌ست. یکشنبه افکارش رنگ می‌بازد. دوشنبه شروع می‌کند به لج. سه‌شنبه اساساً در دنده‌ی کج است. چهارشنبه که بیاد چهارجور موضع می‌گیرد. پنج‌شنبه فرا برسد حزب بادی می‌شود و جمعه هم همه‌جوره خودش را لعاب می‌دهد.

 

چقدر این جور افراد به خود و مرابطین خود صدمه می‌زنند و هر کجا حضورشان میسّر شد، مسیر را می‌کوشند با سنگ و خار و چاله سدّ کنند.

ویرایشش فرصت نشد.

 

پاسخ:

سلام. سیاسی‌میاسی شدی!

می‌دانی چرا آقای طالقانی درین فیلم گفتند مدبّرات را نازعات باید بر عهده بگیرند؟

 

خدا پیامبران را با زر و سیم نفرستاد، با واژگان فرستاد

دامنه | | پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۲۳ ق.ظ
 
به قلم دامنه. به نام خدا
 
سلام ای آخر سال
 
سلام ای هم‌ڪلاسی‌ها
 
سلام ای دامنه‌خوانان
 
با زر و سیم نیامدند ! با واژگان آمدند.
 

سِن (=صحنه و پرده‌ی) اول:

روزی به مردی برخورد؛ نمی‌دانم در راهی و یا در جایی. به او گفت: «آیا 'سخن' را خوار و ناچیز می‌شماری؟ بدان‌ڪه خدای عزّوجلّ پیامبرانِ خود را با زر و سیم نفرستاد، بلڪه با واژگان فرستاد.»

 

از آن مرد خبر ندارم ڪه در برابر این سخن ڪه گیتی‌پسند است و شاداب‌ساز، چه واڪنشی بروز داد و چه حالی شد، اما خودم نه فقط به عظمت این سخن ڪه به عظمت روح و دانش امام محمدباقر (ع) تعظیم نمودم و آرام گرفتم.

 

اصل این روایت در «میزان‌الحڪمه» محمد محمدی‌ ری‌شهری صفحه‌ی ۵۱ به ثبت رسیده است.

 


سِن دوم:

یڪ انسان -ڪه همانند و همتا ندارد و فقط وصیِّ او در اندازه‌ی جای و مقام او بود و متحد تامّ وی- در غزوه‌ی تبوڪ، با یڪ اقدام بی‌مانند و ماندگار بر اذهان، اسیران رومى را با ڪتا‌ب‌های پزشڪى معاوضه ڪرد. یڪ نویسنده‌ی عرب هم -ڪه نجیب محفوظ باشد- در سخنرانی‌اش هنگام گرفتن جایزه‌ی نوبل به این ڪار افتخارآفرین، افتخار ڪرد.

 

آیا این ڪار ستُرگ و معنادار حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_ صلوات ندارد؟ و سلام و درود و بهجت نمی‌خواهد هم‌ڪلاسی‌های فڪرت؟ پس بلند صلوات. و جانانه سلام و درود.

 


سِن سوم:

امشب و فردا یڪِ یڪِ هزارُ سیصدُ نودُ نُه، -ڪه خورشید درخشنده‌ی ایران و فارسی‌زبانان، طلوع بهار نوینی را نوید می‌دهد- یادآور زمانی از زمان‌هاست ڪه حُزن شهادت انسانی شڪیبا و نماد ڪظم غیظ (=فروخورنده‌ی خشم و خشونت) امام موسی ڪاظم -علیه‌السلام- است. من به رسم همیشگی‌ام و با ادای ادب، دو سخن از آن امامِ بردبار در مصیبت‌ها، در زندان‌ها، در شڪنجه‌ها و صبّار در مأموریت‌های الهی -ڪه در لسان پیروان باب‌الحوائج است- تقدیم شیفتگان خاندان عصمت و راست‌قامتان خطِّ نبوت و امامت می‌ڪنم:

 

سخن اول: «سخاوتمند نیڪ‌رفتار در حفاظت و حمایت خداست، او را وانگذارد تا به بهشت وارد ڪند و خداوند پیامبرى را مبعوث نڪرد جز آن‌ڪه سخاوت‌پیشه بود و همواره پدرم مرا به سخاوت و نیڪ‌رفتارى سفارش مى‏‌فرمود تا این‌ڪه درگذشت.»

 

سخن دوم: «دین خدا را بشناسید ڪه دین‌‏شناسى ڪلید بینش و ڪمال عبادت است و راه رسیدن به جایگاه‏‌هاى بلند و مراتب ستَبر و باعظمت در دین و دنیاست و برترى دین‌‏شناس بر عابد همانند برترى خورشید بر ستارگان است و هر ڪس دینش را نشناسد، خدا از هیچ ڪردار او خرسند نباشد.» (منبع)

 

۲۹ اسفند ۱۳۹۸
مدرسه‌ی فڪرت

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ:

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آسید مصطفی

بین این علم در بیان شما، با آن علم در بیان جناب آشیخ محمدجواد فرق است. این علم مورد نظر شما به رفع جهالت مربوط است و برون‌افتادن پرده‌ی حجاب. اما منظور آشیخ محمدجواد علم به معنای مصطلح آن است که دانشی است آزمون‌شده. که دوره‌ی فرضیه را گذرانده و نظریه و پارادایم شده. مانند علم پزشکی، علم فیزیک، علم طبیعت. علم زیست. علم ادب فارسی.

 

دنباله‌ی پاسخ:

 

منظور من این بود که مرجع تقلید در هر حیطه و علمی جدا از فقه، توان نداشت و به آن احاطه و دانش نداشت، پیرو علوم می‌شود و آن را به‌کار می‌گیرد. بزرگان دین به طبیب هم رجوع می‌کردند. حال اگر مرجع تقلیدی وجود داشته باشد که پزشک و حکیم به معنی طبیب باشد، به علم خودش رجوع می‌کند. در خوزستان امام جمعه‌ای است، جوشکاری و صنعت برق هم بلد است، خوب درین حیطه، خوداکتفا است، اما اگر نبود، تابع دانش می‌شود که دیگران آن را اثبات کرده‌اند و قطعی است. امیدوارم همه‌ی ما در هر کاری، استغراقی (=فراگیرانه، ژرفناک) بیندیشیم. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام جناب...

برای کلاس اخلاق در مدرسه‌ی فکرت، نمی‌توان فرد خاصی را برگزید، هر یک اعضا چنانچه خود خواست، می‌تواند نکات اخلاقی مطالعه‌شده‌ی خود را در اینجا به اشتراک بگذارن. این البته اختیاری است و بستگی به ذوق نویسنده‌اش دارد. در گذشته رسم بود می‌پرسیدند استاد اخلاق شما کی بود؟ البته بیشتر در حوزه رسم بود. حالا هم، همه، همه‌ی انسان‌ها نیازمند کتاب‌ها، گفتارها و نکات اخلاقی و معنوی و دینی و دانشی هستیم.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1502