مدرسه فکرت ۵۶
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت پنجاه و ششم
بحث ۱۴۵ : این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود: در آغاز سال ۱۳۹۹، چه کتابی را در دست مطالعه دارید؟ و یا چه کتاب و مقالهای گزینهی شما برای خواندن است؟ چنانچه مایل به شرکت در این گفتوگو هستید، برداشت خود از آخرین کتاب و مقالاتی که خواندهاید و یا مشغول مطالعهاید، بگویید.
جهد، جهش، جهاد، اجتهاد
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
عضو مدرسهی فڪرت
به نام خدا. سلام. این چهار واژه به هم نزدیکاند. سازگاریِ تغییرواره در آن هست. جُستن و جَستن در آن هست. ڪوشش و پرش و دگرگونی نیز در آن هست.
۱. جهد (=تڪاپو) باید داشت؛ چون انسان جُنبنده است، نه جامد.
۲. جهش باید داشت؛ چون تڪاپو با جهیدن و تغییرِ مؤثر، است و ثمرهی آن سازوارگی. انسانِ راڪد، جامعه را به رڪود میڪشاند، و رڪود، ڪناردستِ رِخوت (=سُستی) مینشیند تا خَمودی (=ضعف و بیحالی) و خامی بنشاند. ڪه مَباد. مَباد.
۳. جهاد (=مبارزهی ڪفایی) باید داشت؛ چون انسان هم در مبارزهی با نفس و هم در مبارزهی با خصم، باید دستبهدفاع باشد و نگذارد در درون برای «جهاد اڪبر»ش و در بیرون برای «جهاد اصغر»ش، بلغزد.
۴. اجتهاد باید داشت؛ چون انسان با تمنای ڪوشش فڪری و فڪرتآفرینی پیش میرود و بر جهل و نادانیها چیره میگردد. در پهنهی تخصصی، اجتهاد به اهلش واگذاشته میشود ڪه با خرَد و تدین و روش، فقاهت میڪنند و استنباط شرعی، تا بشر «راه طیشده»اش را گم نڪند. اما در پهنهی عمومی، همهی آدمیان، بنا به آموزهی قرآن، باید اهل تدبّر باشند و اجتهادات و فهم فڪری و جهد عقلی.
بُرشی بود بر چهار مفهوم، تا دنبالهای داده باشم به وسع و اندازهی درڪم، بر پیام رهبری به واسطهی برگزیدن سال «جهش».
ایران. قم. بهار. ۱ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام. با شما درین تبصره موافقم. امام علی-علیهالسلام- یک مثال بیهمتا برای امیر سخن و امین سکوت است، ۲۵ سکوت کرد، چون مصلحت بود برای حقیقت اسلام. و سالها سخن گفت چون حقیقت بود برای مصلحت مسلمانان. پس، هم سخن، هم سکوت، اما هر کدام به وقت خود.
به قول شیخ سعدی:
اگر چه پیش خردمند خامُشی ادب است
به وقت مصلحت آن بِه که در سخن کوشی
دو چیز طیرهی عقـل است دَم فـرو بستن
به وقتِ گفتـن و گفتــن به وقتِ خامــوشـی
پاسخ:
من بر این باور زندگی میکنم که اسلام جمعبندی کامل و تامّ همهی آوردههایِ همهی فرستادگان خداست و در آیات نخست بقره نیز، شش ویژگی مؤمنان و پارسایان نشانی درستی به این آموزه است.
اسلام -که مسلمین به آن ایمان آوردند و مسلِم شدند- دین کاملی است که تمام آنچه در ادیان الهی بهصورت تحریفنشده وجود داشت، در خود جمعیت داد. تسلسل نبوت هم موجب شد تا حضرت ختمی مرتبت (ص) آخرین آموزههای خدا را به بشر ابلاغ کند و دریچهی پیامبری را بسته نگه دارد. پس؛ آنچه در ادیان ماقبل است در اسلام کاملشدهاش موجود است، اما آنچه در ادیان سابق و اسبق است، شکل کاملشدهیی دین مُنزَل و وحیانی نیست. موحد اگر گوش به آسمان دارد، فطرت و عقل حکم میکند به دین کامل و تمام رجوع کند.
مثال میزنم اگر هر فرد مسلمان به عنوان روحانی یا آگاه به اسلام، اگر بخواهد اصل دعوت را پیاده کند، در جای جای جهان مردم را به کدام دین فرا میخواند؟ من فکر میکنم عقل سلیم میگوید به آخرین آوردههای خدا توسط حضرت محمد (ع) که آخرین دین منزل است و در واقع نوینترین آن. که تمام اصول و فروع آوردههای پیامبران پیشین را در خود جای داده است و مصدّق آن است. حال اگر کسی از آن ادیان به دین اسلام رجوع نمیکند، دست از توحید شاید نکشیده و مأجور هم هست، اما بههرحال به آخرین نامهی خدا به بشر که توسط محمد مصطفی (ع) گشوده شد، توجه نکرده است.
نادیده نینگارم که برای هیچ دینداری در هر دینی داوری نمیکنم، داور خداست. اما من اسلام را -که در شیعه شکل بینقص یافته است- میپذیرم.
پاسخ:
یک سؤال ساده: فرض میکنیم من بیدین هستم، شما اگر بخواهی مرا دعوت به دین بکنی، با توجه به اینکه روحانی هستی، مرا به کدام دین فرا میخوانی؟
پاسخ:
حالا یک سؤال سادهتر: پس چرا به عنوان یک روحانی در مقام دعوت، مرا به مسیحیت و یهودیت و زرتشتیت دعوت نمیکنی؟
پاسخ: از از پاسخ فرار کردی. حق میدهم که نمیتوانی در مقام جواب من بر آیی. چون تفسیر شما از «اسلام» به عنوان یک مکتب نه به عنوان یک «مفهوم» از نظر من نادرست است. از سوی من بحث تمام.
جناب آقای... سلام
در مورد محمدرضا شجریان نوشتی. خواستم بگویم مزیتهای وی انکارنشدنیست. اما دو کاستی هم داشت که آسیب بود. البته کاستیهای من، خروارخروار است و اَستَر هم نمیتواند حملش کند. اما دو کاستی او این بود:
۱. وقتی «تفنگت را زمین بنداز» را خواند، یک سوی ماجرا را توبیخ کرد، نه دو سوی ماجرا را. زیرا آن سوی هم تفنگ برداشت و تیر انداخت.
۲. وقتی جلای وطن کرده بود، نباید آن تصویرها با «معلومالحال»ها رخ میداد.
او اینک در بستر بیماریست و برایش آرزوی سلامتی دارم و با آهنگهایش بزرگ شدم و با صوت قرآنی «ربنّا»یش مانند همهی روزهداران ایران، بارها و سالها لب به طعامِ افطار گشودم.
پاسخ:
دو نکتهات، جنبهی جامعهشناختی دارد و ناشی از بینش شماست. اهمیت هم دارد. اما احتمال میدهم منظور مرا در قضیهی تفنگ بر زمین انداختن را نگرفتی. چون اگر در آن ماجرا انداختن تفنگ سزا بود، اما انداختن تفنگ در همهجا صلاح نیست. مثل قدرت موشکی ایران که بازدارندگی دارد و باید «قوی» بود و بهموقع شلیکش کرد. البته قوی و معنوی هر دو با هم پیش میرود. ممنونم از نکاتت. بیشتر بخوانید ↓
پاسخ:
البته، از بحث آقای شجریان که بگذرم، باید روشن سازم که امام خمینی، در وقتش به شاه گفت: ای مَردک!
پاسخ:
سلام و احترام جناب آقا.. از پاسخی که بحث ۱۴۵ دادی، ممنونم. در رشتهی خوبی هستی، این نعمت است که با این سه ساحت در تماسی، قرآن، عترت و نماز. مربیها نقش مکمل برای معلمها دارند. تربیت و آموزش دو خط یک ریلاند.
پاسخ:
سلام
بادقت خواندم؛ دو سه بار. ازین زحمت تشکر. پاسخ مفیدی بود به بحث ۱۴۵. «حرکت به سوی عمل از ذات دانش است» از ژرفترین فراز متن شما بود.
تفسیر من ازین فراز این است که این یعنی پیشیِ دانایی بر توانایی. توانایی، عمل را پدید میآورد و دانایی ارادهی منتهی به عمل را. پس، دانش، موجِد عمل است؛ عمل درست. مثال ساده میزنم:
به دانش بهداشت مجهزبودن، عمل بهداشتی را میسّر میسازد.
دامنه: تا زندهام، من سربازت میمانم، ای سلیمانی، ای مرد آسمانی.
یک دستت به قنوت،
یک دستت به قلوب.
توضیحی بر خوانندگان شریف:
در اینجا، در پست بالا اشاره داشتم به آیات نخست بقره، که شش ویژگیهای مؤمنان را برمیشمارَد. در آیهی چهارم میفرماید:
وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ...
و آنان که بدانچه به سوى تو [حضرت محمد ص] فرود آمده و به آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان مىآورند...
نکتهام این است:
مسلمانان هم به «بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ» یعنی آنچه بر حضرت محمد (ص) نازل شده اعتقاد و ایمان دارند و هم به «وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ» یعنی آنچه به پیامبران الهی قبلی فرود آمده است.
ظرافت این آیه یکی این است که، سایر متدینان به ادیان آسمانی، درست است که به دین خود -که البته همهی آنها دچار تحریف شدند- پایبندند اما یک نقص بزرگ این است به آنچه به حضرت محمد (ص) پیامبر بعد از رسولان و خاتم نبوت ابلاغ شده است، رجوع نکرده و یا نمیکنند. بنابراین، این آیه نشان میدهد مسلمانان به همهی آوردههای آسمانی ایمان دارند، اما سایرین نه. پس، اسلام دین کامل است.
حال اگر کسی -چه روحانیان، چه افراد آگاه به اسلام- در مقام دعوت قرار گیرند، بهیقین باید «بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ» را در نظر بگیرند، اگر نگیرند در واقع دست به سانسور زدهاند.
«آنه ماری شیمل» و «محمد رسول خدا»
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
عضو مدرسهی فڪرت
به نام خدا. سلام. چند سال پیش، با ڪتاب خانم «آنه ماری شیمل» در «محمد رسول خدا» (ص) -ڪه ویراستۀ «بهاءالدین خرمشاهی» بود- هم با نگاه نوین به پیامبرم آشناتر شدم و هم پی بردم چگونه یڪ انسان مغربزمینی با پرورش روح خود، عالیترین مسیر پژوهش را -حتی برتر از نوشتههای مسلمانان- به سمت رسول رحمت طی ڪرد و بر آن انسان ڪامل نظر افڪند و ڪوشید مخاطب خود یعنی غرب را به شناخت صحیح و بیغرض به نبی مڪرم اسلام (ص) دعوت ڪند و به درڪ درست از دین اسلام فرا بخواند.
مسألهام این نیست ڪه غرب به شمیل اعتنا ڪرد یا نڪرد، مسأله این است ڪه یڪ عرفانپژوه، چه خوب آخرین فرستاده را به همقارّهایهایش در اروپا و به انسانهای سراسر جهان معرفی ڪرد.
شمیل با روح وارستهاش در این ڪتابش گفته است: «ڪسانی ڪه از پروردگارشان دور شدهاند، قادر به درڪ اسلام نخواهند بود.» او با اطمینان و با اعتماد به تحقیق محققانهاش گفت: «اسلام دین صلح، آرامش و عدالت است.»
من، پس از فرستادن صمیمیترین سلامها و درودها به روح «آنه ماری شیمل» این زن پاڪیزهدامن و پاڪزیست، به بعثت (=برانگیختهشدن) آخرین پیغامآور آسمان -ڪه امین بود و دارای «مقام محمود» برای شفاعت امت و هدایت بشریت- افتخار و ابتهاج دارم و ڪافی میدانم برای پاسداشت این واقعهی فرخنده، دو قضیه را از آن انسان مڪرّم بگویم ڪه با آنڪه معراج رفته بود، اما در میان مردم محروم با نهایت سادگی میزیستند. یعنی «محمد» (=ستوده و امین) ڪه همهی رسولان الهی مفتخرند پیرو و شیفتهی اویند و حتی مُبشّرش؛ چونان حضرت عیسی مسیح (ع) ڪه بشارت داده بود و گفت نامش «احمد» است ڪه قرآن این مژده را آیه ڪرد. خودم معتقد هستم هرچه از زندگانی پیامبرم میخوانم تشنهتر میشوم زیرا تمامش درس است و بسیارزیبا و دلڪش.
دو قضیه این است:
۱. روزی پیامبر اسلام (ص) به حسانبنثابت آن شاعر ستُرگ و ستیهنده علیهی ستم فرمودند: تا زمانیڪه در دفاع از حق و در راه حق شعر میسُرایی، مؤیّد به تأیید روحالقدس خواهی بود.
۲. سران مُشرڪ مڪه -هم آنان ڪه اَشرافیت داشتند و زر و زور و تزویر، و ابوجهلشان در ضدیت و خشم بر محمد از همهیشان سرڪردهتر بود- به پیامبر رحمت و شفقت، تمسّخر میڪردند یاران محمد بوی بُز میدهند!
من بر خودم میبالم ڪه پیرو ڪسی هستم ڪه برای همه آموزگار است؛ چه برای ساختن روح سازندهی یڪ شاعر عرب، و چه همزیستن با مؤمنینی ڪه به قول مشرڪین پولپرست مڪه بوی بُز میدادند و از جایجای جهان به مڪتب او میپیوستند، سلمان پاڪ، بلال مؤذن حبشی، صُهیب رومی، ابوذر غفاری لبنانی و اویس قرَن یمنی.
آری، پیامبرم، اُسوه است، اُسوه برای دانشمند، نمونه برای مستمند و الگو برای هر شرافتمند. بگذرم و بعثتش را در روز مبعث -ڪه امشب است و فرداروزی- بر دلداران و دلدادگان شرافتمند تبریڪ بگویم.
ایران. قم. بهار. ۲ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ،
سلام بر شما جناب آقای...
راست را بگویم، دلم تنگ است برایت. خدای متعال را شاکرم به من ثانیهها، دقیقهها، ساعتها و روزها وقت ارزانی داشت که در مدرسهی فکرت بر فضیلتهای دوست دانشمندم بیشتر از پیش پی ببرم. و یه یقین برسم، او مردی شرافتمند و بزرگ است. اینک، از او و نوشتنهای او برای من فقط خاطره ماند.
درود و خجسته باد نوروز و بهار دیگر بر وجودت و خانوادهی مکرمت.
پاسخ:
جناب آقای.... سلام
من وقتی زندهیاد نادر ابراهیمی را از زاویهی گُزیدههای گران جنابعالی میبینم، بر زوایای آن بزرگنویسنده بیشتر آشناتر میشوم و دعاگویت میمانم که چنین غنیمتی را به من ارزانی میداری.
راستییتش، من با این سه سخن رسای آن زندهیاد در این نوشتهی خوشنوشتت، کمکم دارم رشک میبرم به آن عبارت که میگویند: سخن نقره است و سکوت طلا. گویا برای نادر -که از نظر من نادرِ سخن بود، و از نوادر بیان- سخن، طلا بود و سکوت نقره!
انگاری «برشت» خوب میدانست که استثناء گاه جای قاعده مینشیند. نادر ابراهیمی، چنین بود. ممنون
فهم، علم، معنا
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
به نام خدا. سلام. در «مشتاقی و مهجوری» اثر آقای مصطفی ملڪیان (ڪه سال ۱۳۸۵ مطالعه و یادداشتبرداری ڪردم) میتوان از این سه مفهوم: فهم، علم، معنا بیشتر سر درآوُرد. فشردهی برداشتم این است:
فهم و علم: هر دو پدیدهاند. پدیدهی علم محلِ بحث معرفتشناسی است، اما پدیدهی فهم محلِ بحث هرمنوتیڪ. مثلاً خواننده و شنونده، نوشته و گفتهی دیگران را فهم میڪند. اما نسبت به «بشقاب»، «سیگار»، «لِنت ترمز» علم دارد. چه برای نفی، چه برای اثبات.
بنابرین، به زبان تخصصی اِپیستمولوژی (=معرفتشناسی، شناختشناسی،چیستی معرفت) و هرمنوتیڪ (=تأویل و ڪشف) دو علم «قرین و نظیر هم هستند.» اولی به عالَم علم و دانستن ارتباط دارد و دومی به عالَم فهم و فهمیدن.
معنا: از نظر صاحبِ ڪتاب «مشتاقی و مهجوری» ادیان به زندگی معنی میبخشند و از نظر او، اگر ڪسی احساس فقدان معنای زندگی بڪند، دستخوش «یڪ سلسله نابسامانیهای روانی» میشود.
برداشت آزاد من از ڪتاب: معنا یا مجعول است (=ساختنی) است و یا مڪشوف (=ڪشفشدنی). نظامِ طولی فقط با ڪشف میسازد؛ یعنی ڪشفِ معنا در متون مقدس. ولی نظام موزائیڪی با جعل، یعنی ساختن معنای زندگی. به عبارت سادهتر: یافتنِ معنا، ساختنِ معنا.
مثال: دڪتر ویڪتور فرانڪل بنیانگذار مڪتب لوگوتراپی (=معنادرمانی) قایل به این بود ڪه انسان میتواند به زندگی خود معنا بدهد، یعنی با معنابخشیدن، نه با معنایافتن زندگی را به سر برَد.
اما آقای مصطفی ملڪیان (دستڪم در این ڪتاب -چنانچه در بالا نوشتم- چون اگر آرای جدیدی درین موضوع داشته باشد من از آن بیخبرم) معتقد است : «به نظر من ادیان به زندگی معنی میبخشند.» این یعنی ڪشف و یافتنِ معنا. نه لزوماً ساختنِ معنا.
اشاره: روشن است ڪه در نگاه صاحب «مشتاقی و مهجوری» پرداختن به مسألهی معنا هم در فلسفهی دین، هم در فلسفهی اخلاق و هم در روانشناسی مقدور است؛ اما به نظر آقای ملڪیان در فلسفهی اخلاق، «مناسبتر» است.
۳ فروردین ۱۳۹۹
ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
این روز عظیم و فرخندهی بعثت، که حضرت خاتم الانبیاء (ص) برانگیخته شدند تا بشر را رستگار کنند و در روز رستاخیز سربلند، بر دوستدارانِ نبوت و امامت و امت خجسته باد. و چشمانتظار بودن برای حضرت خاتم الاوصیاء حضرت منتظر، ولیعصر، امام زمان (عج) یعنی راه را گمنکردن و یأسنداشتن.
خوی خویش، خوی خدا
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
به نام خدا. سلام.
خوی خویش، خوی خدا. مولوی در دیوان شمس غزلی دارد ڪه دانستن آن لطفی بر روح و روان آدمیست. از درخت آغاز میشود و با یڪ سیر طبیعی و تاریخی، به ملڪوت و خوی و خُلق خدا میرسد. هدف درین غزل شناساندن انسان به اصل حرڪت و هجرت و تحرّڪ است. با این مطلع:
درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخمهای جفا
شرح میڪنم ڪمی، تا محتوای این غزل در دسترس باشد، البته به فهم اندڪم:
مولوی پس از مثال درخت -ڪه همیشه اسیر ارّه و تبر است، چون یڪ «جا» ایستاده است و قدرت حرڪت و جابهجایی و هجرت ندارد- برای آثار و نتایج اصلِ حرڪت، وارد مثالهای مهم میشود تا اثبات ڪند حرڪت بر سڪون چه فضیلتهایی به بار میآورد؛ ازینرو در بیت دوم از مهتاب میگوید ڪه اگر ساڪن میبود، مانند صخرهی سخت بود و نوری از آن بر ما نمیتابید.
بعد، از فُرات و دجله و جیحون نام میبرَد ڪه اگر مانند دریا راڪد بودند، تلخ و شور میشدند. و بعد از هوا، اسم میبرَد ڪه اگر حاقِن (=حبس و ساڪن) بود، چاه زهر میشد نه اڪسیژن و مایهی حیات.
آنگاه آب دریا را مثال میزند ڪه چون به آسمان سفر ڪرد، از تلخی خلاص شد و باران شد و بارید. در بیت ششم اوج میگیرد و از زبانهی آتش یاد میڪند ڪه اگر شعله نڪشد در خاڪسترش میمیرد و به فنا میرود.
مولوی حالا با این شش مثال وارد تاریخ میشود. اول از حضرت یوسف (ع) اسم میآورَد ڪه چون از ڪنعان و ڪنار پدر به مصر هجرت ڪرد، به یڪ استثنا و نمونه تبدیل شد. و از حضرت موسی (ع) میگوید ڪه از ڪنار مادر به مدین آمد و مولا شد. و با مثال بعدی وقتی از حضرت عیسی (ع) یاد میڪند بر «دوام سفر» مسیح تأڪید میڪند ڪه مانند چشمه حیاتبخش شد.
آنگاه به نهایت عشق میرسد و میگوید: «نگر به احمد مُرسل ڪه مڪّه را بگذاشت» و آن حضرت ختمی مرتبت (ص) به مدینه هجرتی دستهجمعی ڪرد و با این حرڪت و ترڪ مڪه والا گشت. و آنگاه از سفر معراج یاد میڪند ڪه رسول رحمت (ص) به مرتبهی ملاقات نائل آمد. ملاقاتی آنچنان نزدیڪ و نزدیڪ، ڪه [قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى: به اندازهی فاصلهی دو ڪمان گشت یا نزدیڪ تر: همان آیهی 9 نجم]]
سپس مولوی از مخاطبان غزلش عذرخواهی میڪند اگر چنانچه با چند مثال پیدرپی، ملول گشتند و بلافاصله آخرین حرفش را در بیت ۱۴ به صحنه میآورد ڪه سفر و حرڪت از خُلق و خویِ خویش است به خوی و خُلق خدا. اینگونه زیبا:
چو اندڪی بنمودم بدان تو باقی را
ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا
یعنی میفرماید من اندڪی ازین مثالهای حرڪت در طبیعت و تاریخ را برشمردم، باقیماندهی مثالها را خودتان حدس بزنید ڪه اوج همهی سفرها این سفر است:
ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا.
متن کامل غزل 214 مولوی
درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخمهای جفا
نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی
اگر مقیم بدندی چو صخره صما
فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی
اگر مقیم بدندی به جای چون دریا
هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود
ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا
چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر
خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا
ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش
نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا
نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر
سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا
نگر به موسی عمران که از بر مادر
به مدین آمد و زان راه گشت او مولا
نگر به عیسی مریم که از دوام سفر
چو آب چشمه حیوانست یحیی الموتی
نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت
کشید لشکر و بر مکه گشت او والا
چو بر براق سفر کرد در شب معراج
بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی
اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم
مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا
چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را
ز خوی خویش سفر کن به خوی و خلق خدا
(مولوی: دیوان شمس: منبع)
۴ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام و احترام و درودهای بیعدد دارم به تمامی ۷۱ عضو شریف درین درگاه درس و آموزهها. از گرامیاستاد ِ مستطاب حاجآقا سید عمادی کمال تشکر را دارم که با نعمت کمالاتی که برخوردارند، مرا به کنارنشینی این سفره که طعام روح و روان است فراخواندند.
اعتراف کنم، پیشاپیش، که من یک متعلّم در پیشگاه شما معلمان و طبیبان کِرام هستم. انشاءالله این آداب را رعایت کنم، چنانچه شهید ثانی در «مُنْیةُ المُرید فی أدَبِ المُفیدِ وَ المُسْتَفید» بر همگان سفارش و ارشادات آن را به وجه نیکو بیان فرمودند.
التماس دعا
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
۴ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب...
نظر خواستهای نسبت به این سخن:
۱. من تعبیرم این است آنجا «آوردگاه» نیست، که خدا با بندگان به نبرد برخیزد، بلکه «آوردهگاه» است که توشهها بر بنده اثر میگذارد.
۲. در تعریف بایزید بسطامی، زندگی دنیوی جذاب توصیف شده که ترجمان و برگردان میکنم به مصدر: بالیدن، یافتن، دانستن، اندیشیدن، فهمیدن، نگریستن.
۳. اما با سخن ایشان که آنجا فقط پاداش است، نه مکافات، موافقت ندارم، چون قرآن آنجا را گونهای دیگر نمایانده است.
پاسخ:
سلام جناب حجتالاسلام آقا ...
از شما در همین اول میخواهم که مرا با لفظ «استاد» خطاب نفرمایید. نه شما، از هر کسی که برای من چنین خطابی را برمیگزیند خواسته و میخواهم چنین نکنند. من اندازهام را میدانم: یک دانشآموزم و شاگرد و دانشدوست.
در وبلاگ دامنه هم از همان روز نخست از کامنتگذاران (= نظر نویسان) بارها خواسته بودم، مرا استاد نگویند. و به شوخی و کشکولی چاشنی پاسخ میکردم و میگفتم مگر آنکه منظورتان از استاد، یعنی اُسّا حلبزَن، که شأن آنان هم اجلّ از من است!
از تکمیل بحث ممنونم. سفر چهارگانهی ملاصدرا اشارهی خوبی بود. راستی نمیدانستم از ۲۰ حرکت که اشاره فرمودی. ازینکه پسند شما افتاد، متشکرم.
یک نکتهی بُرونبحثی
من در بحثها و نظرها میکوشم به نوشتهها بپردازم، نه به نویسندهها. اگر نقدی مینویسم و یا نظری میگذارم، توجهام متمرکز است به متن نوشته، نه نام نویسنده. همان «ماقال»: چه گفته، نه «مَن قال»: چه کسی گفته. اُنظُر الی ما قالَ و لا تَنظُر الی مَن قالَ. البته منهای استثنایی که در سورهی حجرات آمده خبر فرد فاسق باید تحقیق شود.
پس؛ در پهنهی مدرسهی فکرت وفادارم که هیچ انتسابی -چه سببی، چه نسَبی، چه دوستی- مانع من از ابراز نظر منطقی نباشد و نیز از جنجال و آشفتگی بهدور باشد. و میکوشم وفادار بمانم تا غفلت و خطا -که بروز آن در انسان بهاستثنای معصومین، همیشه وجود دارد_ احاطهام نکند.
اینکه در همین پهنه، و یا خدای ناکرده شاید در بیرون از صحن، به مدیر نسبتهایی داده شود، من به قول مرحوم پدرم «پوستکلفت»تر از آنیام که روی من ممکن است، تصور رود. بگذرم.
سلام جناب ....
قشنگ نوشتی. آرامبخش بود. در بارهی «یا مَن اسمه دواء و ذکره شفاء» در دعای کمیل یک نکته بگویم: اسم در اسمهُ در معنای لغوی یعنی داغ. مثل داغی بر تن گوسفند و گاو میزنند که نشاندار شود و گم نشود. دعای سمات هم ریشه در همین اسم دارد. یعنی ما با اسم خدا، داغ و نشانه بر وجودمان میزنیم. بگذرم.
چرا؟
در تمام این مدت، مقررات مدرسه را مد نظر قرار دادم، تا این پهنه، جای بیدر و پیکر نباشد. هیچ مدرسهای در ایران و شاید جهان فاقد مقررات نبود و نیست، حتی آکادمی افلاطون و کالج آکسفورد. مقرراتی که واقعاً علم به درستی آن داشتم و ذرهای در آن تردید نداشتم. از بدو راهاندازی مدرسه تا این ثانیه، حتی یک ثانیه از کسی توقع و انتظاری نداشته و نبردهام که از من در برابر کسی، یا در جایی، یا در برابر هر نوع ناسزاگوییها به من، دست به دفاع بزند. زیرا من معلم اولم دکتر علی شریعتی است که میگفت: دفاع از خود، کار ضُعفاست.
نظر سید علی اصغر:
سلام بر مدیر توانا
نوشته تان را درک می کنم
مدرسه و توانایی شما و رسم بسیار نادر عرصه مجازی در این گروه خیلی از دوستان را به نوشتن واداشت و درچگونگی در عرصه مجازی قالب کیفیتی را فرا گرفتند .
نوشتن را
اندیشیدن آنی را
افزایش ظرفیت را
دگر پذیری را
آشنایی با رفتار ها را
و .....آزمودیم
بنابرین بخاطر دریافت خیلی از مواهب فکری از شما تشکر می کنم .
قلب اسلام
یکی از کتابهای آقای دکتر حسین نصر، «قلبِ اسلام» است که چندسال پیش مطالعهاش کردم. او درین کتاب -که نشر نی آن را منتشر کرده است- معتقد است نخستین حقوق انسانها، مربوط به روح لایزال (=ازبیننرفتنی، جاوید) آنان است. زیرا او میگوید قلبِ اسلام، اسلامِ قلب است. و شرافت معنوی آدمی با قلب حاصل میشود.
بنابرین در نگاه سنتی ایشان، رهایی از نفْس درست است، نه رهاییِ نفْس. چون روح و تن، با هم باید سالم بمانند.
نکته: آقای نصر دارای این تز است که مدرنیته خود از مرتجعترین ایدئولوژیهاییست که تاریخ تاکنون دیده است.
تعریف به مصدر
یک نکتهی ادبی: هر گاه اسمی به مصدر توصیف شود، اوجِ مبالغه است. مثال میزنم: امام علی -علیهالسلام- چون جمع همهی فضائل است، تعریف به مصدر میشود. اینگونه:
علی، صبر است.
علی، حق است.
علی، عدل است.
اشاره: کلمات وسط در سه تعریف بالا، مصدر است.
دیدگاهم را مینویسم، فشرده چون پرسیدی:
۱. من اینگونه برداشت دارم که آقای حسین نصر در اِسناد مرتجعترین، به این علت مدرنیته را بازگشتکننده به گذشته میداند، چون درین ایدئولوژی، به دورهی زرین در باستان تفاخر میشود. یعنی در آنجا آبشخور فکری دارد.
توجه: خودم هم معتقدم، رنسانس، نوزایی بود. نه پدیدهی مستقل تازه. بازسازی افکار عهد باستان و اصلاح تنشهای معرفتی و اسکولاستیک (=آموزههای مدرسهی کلسیا) سدهی میانه (=قرون وسطی) است. البته دور ندارم نظرم را که من مدرنیته را قابل اقتباس میدانم، نه تقلید.
۲. اما ازینکه خودخواهترین است، چون درین ایدئولوژی همهی افکار «پسمانده»اند و همهی نظریهها عقبمانده، الا غرب و لایههای تمدنی غرب. پایان تاریخ فوکویاما یکی ازین خودخواهیها بود که میگفت سکولاریسم و لیبرالیسم آخرین فرمول تفکر است که البته بعدها نظریهاش را اصلاح کرد و پس گرفت.
بله، الگوبرداری فرمودی شما. که من اقتباس گفتم، یعنی میتوان مزایای آن را گرفت، مَضارّ را رد کرد. هر چند اسلام در مسائل امضایی حقیقتاً بامداراترین است، اما آنان -یعنی برخی از صاحبنظران مغربزمین- نسبت به دین اسلام رفتاری دشمنانه دارند. اسلام حکمت را حتی اگر در چین هم باشد، میگوید باید رفت گرفت. که نام کشور چین (=صین) در آن روایت در وافع اشارهای است به مفهوم دوردست.
ممنونم از نکات خوب شما. من هم از هممباحثگیتان بهرهورم.
دادگاه ذهنِ مردم
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
به نام خدا. سلام. سرنوشت یڪ مبارز سیاسی و بیستوسهنفر نوجوان ڪه به اسارت درآمدند. آزادی را ڪسی درڪ میڪند ڪه اسیر شده باشد و در مقابل، به قول مرحوم دڪتر علی شریعتی استبداد را ڪسی لمس میڪند ڪه حرف برای گفتن داشته باشد.
این ۲۳نفر چون در سنین پایین بودند و پیش از آزادسازی خرمشهر اسیر شدند، میتوانست ابزار فرافڪنی و دروغپردازی در دست صدام باشد -ڪه به قول حزب بعثیها «سیّدُ الرّئیس» خوانده میشد- و چنین هم شد.
فیلم، در لیست سفید من بود ڪه باید میدیدم. و دیدم. باید خود دید تا بهتر فهمید. صحنه، زیاد دارد ڪه بتواند هم بر روحت جراحت گذارَد و هم روانت را آرام و عزّتمند (=فراپایه) ڪند. مثل این صحنه:
وقتی ۲۳نفر خواستند در زندان استخبارات وزارت دفاع عراق، وضو بسازند و به نماز بایستند، آب نداشتد، تیمّم ڪردند. اما وقتی ڪف دست بر زمین زدند دیدند تمام شپش است. به فڪر خاڪِ وطن میافتند. از باقیماندهی خاڪ و گرد و غبار مانده بر لباسهای بسیجیشان یڪ دستمال خاڪ جمع میڪنند و همان خاڪ، میشود جایی پاڪ برای تیمّم بدل از وضویشان؛ همین صحنه است ڪه به اوجت میبرَد. و چه زیباست واژهی تیمّم ڪه در حتی معنای لُغوی هم زیباست یعنی قصد و ارادهڪردن.
آری درست حدس زدید، حرفِ همان ۲۳ نفر است ڪه نزد صدام برده شدند تا بهرهبرداری تبلیغاتی بڪنند و بهزور از زبان آنان بڪِشند ڪه بهدروغ بگویند سران جمهوری اسلامی ما را به زور از ڪوچه و خیابان و خانه به جبهه آوردند ڪه صدام اسمشان را گذاشته بود: اَطفال (=خردسالان).
اما هزارانبار درود ڪه حتی یڪ ڪلمه زیر بارِ زیرِزبانڪِشی! بروند؛ آنهم به دروغ. همگی واژههایی در برابر پرسشهای شڪجهگران حزب بعث و سپس نزد خبرنگاران بینالمللی بهڪار بردند، ڪه شنیدن آن مو بر بدن آدم سیخ میسازد. به قول آن شعر شاعر حماسیسُرا نصرالله مردانی: «آفرین».
خاطرهی خودم:
من در سال ۵۸ در ۱۶ سالگی داوطلبانه و حتی از سرِ عشق و شور به عضویت بسیج ملی ارتش ۲۰ میلیونی درآمدم و هنوز نیز ڪارت شناساییاش را _ڪه سال ۵۹ صادر شد- به یادگار نگه داشتهام. (در عڪس زیر)
یادم هست هنوز، برای اعزامم به جبهه، پدرم پای رضایتنامه را انگشتمُهر نمیزد؛ میگفت درسات را بخوان! دست به شگرد -ڪه شگفتی و شڪوفاییام بود_ زدم. از دارابڪلا بلند شدم رفتم دانشڪدهی دڪتر علی شریعتی ساری در لبِ دریا. شیخ وحدت -اخوی ارشدم- آنجا تدریس میڪرد و در پلاژ آنجا سڪونت داشت. شب، از ایشان مهر و امضا گرفتم و صبح ورقه را آوردم سپاه و دادم و گفتم این هم مهر و امضای پدرم! و بلاخره رفتم جبهه و تفنگ بهضرورت بر دوش گرفتم و برای دین، انقلاب، میهن، خاڪ وطن و نوامیسم دفاع ڪردم. نه یڪ بار، بلڪه مانند همهی همسن و سالهایم، چند بار.
بگذرم. و بگویم بهزور ڪسی را نبردند؛ به اشتیاق رفتند ڪه بسیاریشان با تن خونین و پارهپاره به آغوش مادر و پدر و دوستان و مزار زادگاهشان بازگشتند: شهیدان؛ زیارتگاه عاشقان.
ملا صالح قاری هم بود در بند، با ۲۳ نفر؛ ڪه هم، سال ۵۳ به دست رژیم شاه شڪنجه شد و در زندان قصر حبس، و هم در ایام جنگ اسیر شد و مجبور، ڪه مترجم اسیران شود و زبانِ حال و زارِ آنان را برای بازجویان و شڪنجهگران بعثی برگردان ڪند. ڪه همه خیال میڪردند او همدستِ! بعث شد، اما او یڪ مبارز بود، و وقتی هم ڪه اسیران مبادله شدند و او به خوزستان بازگشت، مردم، هنوز نیز او را به چشم یڪ خیانتڪار مینگریستند. آری، از دادگاه مَحاڪم و اُردوگاه عراق آزاد شد اما در دادگاه ذهنِ مردم بخشیده نشد!
یاد بزرگشهیدِ ایران حاج قاسم سلیمانی بهخیر، ڪه ۲۳نفر و نیز مُلاصالح را در آغوش گرمش گرفت و آن لڪّهی خیالی و ذهنی را از مُلا زُدود.
۵ فروردین ۱۳۹۹
مرامِ مدرسهی فکرت
«تمام مسئولیتهای قانونی، اخلاقی و حقوقی هر پست و نوشته، بر عهدۀ همان کسیست که آن را در مدرسهی فکرت بارگذاری کرده است.»
البته بدیهی و بر همگان روشن است و نیازی به نوشتن ندارد که در همیشهی عمر آدمی، هرگونه توهین و اهانت، بهدور از شأن آدمیت و خلافِ اخلاق و مروّت و دیانت است.
بحث ۱۴۶ : دیروز در یکی نوشتههای جناب آقای قربانی مطلبی مهم مطرح شده بود که ایشان فرموده بود:
«با توجه به ضعف یا عدم پایبندی نسل جدید، حتی جوانان کشور ما به مناسک دینی در اعتقاد به خدا و دین، آیا دین بدون مناسک، هنوز هم دین است یا یک گرایش اخلاقی و سبک زندگی اجتماعی بر پایه متافیزیک غیردینی؟»
من از روی این عبارت بالا، پرسشی استخراج میکنم و به بحث میگذارم. به نظر شما آیا این ضعف در نسل جدید را در جهان و ایران مشاهده میکنید؟ اگر آری؛ ریشهها و بازتابهای آن را در چه میدانید؟ اگر نه؛ دلایل و علل و مشاهداتتان چیست؟ این بحث در پیشخوان مدرسه سنجاق میشود.
پاسخم به بحث ۱۴۶
۱. فرضیهی «ضعف مذهبی نسل جدید» را بآسانی نمیشود به عنوان یک گزارهی قطعی و یا مَفروض گرفت.
۲. زیرا جوانان ممکن است در ملأ عام، دم از گرایشات مذهبیشان نزنند، اما در نهان و در اعماق درونشان، به خدا به عنوان پروردگاری متعال و مهربان که از رگ انسان، به انسان نزدیکتر است، باور فطری و اعتقاد تحقیقاتی و یا گرایش اشتیاقی و حُبّی دارند.
۳. پژوهشگرانی که محتملاّ درین موضوع کار میدانی کردند، برونداد تحقیقاتشان اگر منتشر هم شده باشد، ناقص است زیرا کمتر کسی حاضر است در مورد علایق مذهبیاش تن به تفتیش بدهد و خود را برملا کند. هر چند چنین یافتههایی تا کنون انتشار نیافته است.
۴. مشاهدات من به من نشان میدهد، نسل جدید ممکن است افکار نوینی داشته باشد، اما دست از گرایشات دینیاش نشسته است. او امور ماورایی خود را تا جایی که ممکن است در حریم شخصی خود نگه میدارد. هرچند وقتی ماه محرم و شبهای احیای قدر و مناسک مذهبی مخلصانه و زیارت پیادهروی اربعین و زیارت رضوی در تمام فصول خاصه ایام «چهلوهشتم» فرا میرسد، این نسل علایق و عشق مذهبی و حسینیاش را به بالاترین شور و شعور بروز میدهد.
۵. ازینرو، نظرم این است، آنچه در بیان استفهامی جناب آقای قربانی آمده بود، در فرضیه باقی میماند و هنوز به نظریه و حتی پیشفرض نرسیده است.
نکته: در متدلوژی (=روش تحقیق) فرضیه یعنی یک بیان ظنی که نیازمند آزمودن و انتاج قطعی است.
سلام جناب آقای...
همین متن خودت را نصبالعین خود کن و نیز نصبالقلم خود و ای بسا نصبالسمع و نصبالبصَر خود.
با عنایت به آن نوشتهی بالای جناب آشیخ محمد بابویه چهار چیز میرود و برنمیگردد، ازجمله وقت و فرصت، پس قلم و فکر خود را مصروف آن پژوهشهایی کن که در دههی قبل هم ذهن پژوهشگرانه داشتهای. و صفحات خودت در مدرسهی فکرت را با چنان نوشتههایی از خود بیآکند.
آقا همینکه یادی کردی از والدین مرحومم، هزاران درود میفرستم بر مرحوم پدر عزیزت.
چه چیزی والاتر ازین که سمتوسوی مطالعه را مسطح فرمودی و کارتنهای کتابجاساز را به پیشخوان ذهن و فکرت آوردهای. درس بود رفتاری که در خود شکل برنامه و هدف و کسب دانایی بخشیدی. خرسندم ازین حرکت علمیات.
سلام جناب آقای ...
با سلام و تشکر فراوان؛ پاسخ شما به بحث ۱۴۶ را خواندم. شرکتی سودبخش بود. جدا از پیشزمینهی بحث تخصصیتان که مفید بود، من از جواب شما اینجور فهمیدم نظر شما بر این است که نسل نو در گسترهی ایران و با شناختی میدانیتان، علایق و عقاید مذهبی و مناسکی خود را در خلوتِ خود یعنی بیرون از اجتماعات رسمی و جمعی، صورت اجرایی و عملیاتی میدهد. حال یا ممکن است چنین ترجیحات واکنشی به ساختار باشد و یا ناشی از انتخاب و بینش و خرَد فردی خود.
جناب سلام
بر من هیچ ابهامی نداشته و ندارد که چندین سال مطالعه و دانش، در مخزن فکریتان انباشت شده که هرگاه بخواهی آن را به قلم آوری، چونان قناتی میمانند که بر جانِ قلم و روح واژگانت جاری میگردند. به این دارایی شما افتخار دارم. جبر و احتمال من این است هیچکس به اندازهی من از توان و حافظهی فکریات خبر ندارد. معلم خوب و مطلع من بوده و هستی. درود من همآره، همراهات.
سلام جناب آقای ...
ممکن است پژوهشکدههای وابسته به وزارت ارشاد به این نمونهگیریها اقدام کنند، اما خروجی آن به گمان من بسته و یا محرمانه میماند. یک متنی نوشته بودم چندسال پیش که مبلغین مذهبی باید به این آمار و نمونهگیریها دسترسی داشته باشند تا منبر و کلاسهای تبلیغیشان در مسافرتهای استانی کاربردی و بهینه باشد. از شما برای این نکات خبری، ممنونم.
دنبالهی پاسخ:
حتی معتقدم مربیهای تربیتی آموزش و پرورش نیز باید به نتیجهی آماری و تشریحی این پژوهشهای مذهبی نسل جدید دسترسی داشته باشند چون در جایگاه بسیار مهمی قرار گرفته و نقش پروریدن را دارند. وگرنه تعلیم در نظام تربیتی ایران دچار خلا میشود و بر پایهی ذهنی پیش میرود نه عینی. مانند یک باغبان که هیچ شناختی از درختان و گلها نداشته باشد و حتی فرق نگهداری درخت خرما و توت و انبه و انگور و ... را نداند.
جناب آقای ... سلام
نه تنها با اخلاص و پیشنهاد شما صددرصد موافقم، بلکه خودم نیز تا الان چندین بار خواستهام مدیریت مدرسه را چرخشی کنیم. و پیش از آغاز سال ۹۹ هم، مجدداً در صحن مدرسهی فکرت اطلاعیه زدم و خواهان انتخابات شدم تا اعضا، مدیر جدید را با رأی و نظر خود انتخاب کنند. هنوز هم بر این درخواستم، پایفشارم.
برای اینکه اعضا مطمئن باشند این درخواستِ تغییر مدیر، خواستهای صوری و یا رفتاری غیرواقعی نیست، پیشنهاد جنابعالی را صادق میدانم و از خودت میخواهم برگزاری انتخابات مدیر جدید مدرسه را برگزار کنید.
من برای نشاندادن صدق گفتارم و نیز جدّیت قضیه، تا زمانیکه مدیر جدید انتخاب نشدهباشد، برای فعالیت، دیگر به مدرسه نخواهم آمد. و اگر تا مدتی معین، مدیر جدید انتخاب نشود، ممکن است بقای مدرسه به تردید افتد.
از صمیمانهترین رفتارت جناب ...، به صمیمانهترین واژگانم تشکر میکنم؛ یعنی این واژگان: دوستت دارم و به تو ... اعتماد کامل دارم.
تا انتخاب مدیر جدید توسط اعضا با پروژهی انتخابات، برای پاسداشت پروسهی دموکراسی خدا نگهدار همگی. انشاءالله هیچ عضو شریفی، سکوت مرا از همین حالا، جز سکوت، به هیچ چیزی دیگر تأویل و تلقّی تفسیر نفرماید؛ سکوت من، فقط سکوت است و بس. هر چیز غیر از این، مشمولذمّگی به بار دارد.
۶ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
بیانیهی مدرسهی فکرت
سلام بر همگان
۱. خیالِ خیالپردازیهای احتمالی را که شاید (=آری، شاید) در کمینگاه ذهنشان رژه میرود را در همین آغاز روشن کنم، که مدرسهی فکرت هرگز رنگِ «فیوز پرید وُ برق رفت وُ فضا تاریک شد» را به خود نخواهد دید. اگر به فرض -تأکید دارم به فرض- در ناخودآگاه کسی چنین رؤیای کاذبی صف میبندد، یقین کنَد خوابی پریشان دیده است و میبیند
۲. مدرسهی فکرت با بالاترین سطح تأکید بر مقررات، صحنِ علنیاش همآره به روی فکر، اندیشه و قلم اعضای شریف، گشاده و باز است. امید است کسی نخواهد آشفتگیهای خود را به این صحن آورَد و مدرسه را به جای اندیشهها و نوشتههای قلمی خود، به سمت جنجالآفرینیها و حاشیهسازیها و نوشتههای حَشو و زاید و وقتکُش و اهانت به اعضای دیگر بکشاند.
۳. بارها در مسائل مهم با هستهی مخفی مدرسهی فکرت مشاورت و رایزنی شده است. مشاور ارشد مدرسه آقای سید علیاصغر و مشاور دوم مدرسه آقای جعفر آهنگر، بارها به مدرسه برای مسائل مختلف مدد و مشاورت رساندند. اینک بهطور علنی هستهی مدرسهی فکرت اعلام میشود که فصل به فصل در صورت نیاز مدیر، تحولپذیری دارد.
هستهی مدرسهی فکرت:
۱. مدیر. ۲. مشاور ارشد مدیر جناب سید علیاصغر ۳. مشاور دوم مدیر جناب جعفر آهنگر. ۳. جناب جلیل قربانی ۵. جناب سید رسول هاشمی.
۵. به نظر میرسد وقت آن رسیده است که در مدرسهی فکرت، وقت اعضای شریف و مدیر، دیگر برای چنین حاشیهسازیهای هدفمند و یا غیرهدفمند -که بارها از سوی برخی تکرار شده است- به اتلاف نرود. بنابرین، هر کس -به فرض احتمالی و خدای ناکرده البته- نزد خود، پیش خدا و کنار وجدان خویش، هر انگ و رنگ و نامی از مائو تا رائول به مدیر نسبت میدهد و یا خواهد داد، مدیر تا میتواند در برابر چنین انتساباتی، برای مصلحت بالاتر و گرامیداشتن اصل حقیقت شکیبایی و سکوت میورزد، چنانچه تا کنون ورزیده است.
۵. لطف اعضای شریف شامل حال مدرسهی فکرت است؛ وقتی مقررات را پاس میدارند و وقت گرانبهای خود را مصروف فکر و نوشتن و نظردادن و خواندن میکنند و اهل حاشیهسازی و رفتن به سمتوسوی دوئیت و اختلافافکنی نیستند.
۶. ارزشمند و خردمند است هر کس این صحن را فرصتی برای یاددادن و یادگیری و هماندیشی بداند.
درود بر همگان
مُخطِّئه، عقل هادی، عقل عادی
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
به نام خدا سلام. اگر خواستید، با این متنم تا آخر بیایید تا از مُخطِّئه بیشتر بدانیم. البته با اجازه و معذرت از اساتید فن.
گرچه فقیه، اجتهادِ مبتنی بر دریافتِ عقل را روشی میداند ڪه حُجّیت (=دلیل، برهان) آن به علت استناد به قول و فعل معصوم (ع) است؛ اما فقیهان و مجتهدان شیعه را، مُخطِّئه میخوانند؛ زیرا در عین اینڪه در استنباط به معصوم (ع) استناد میڪنند، با این وجود، آنان ممڪن است درین استنباط، خطا ڪنند، بنابراین به آنان مُخطِّئه میگویند. چون امڪان بروز خطا در فهم و فتوایشان وجود دارد.
اینڪه چرا فقیهان شیعه و متڪلمین، خود را مُخطِّئه میخوانند، یا بهتر است بگویم مُخطِّئه خوانده میشوند به همین علت است.
اما بعد؛
نمیدانم «عقل هادی» و «عقل عادی» را در ڪجا خوانده و یا از ڪجا شنیدهام؛ اما مُخطِّئهخواندنِ فقیهان، همان بهاءدادن به عقل عادی است. بر این مبنا، عقل انسانِ هادی و عقل انسان عادی ڪنار هماند. و شاید به همین علت بوده باشد ڪه اسلام در بسیاری از احڪام، امضائی عمل ڪردهاست تا تأسیسی. یعنی دست تأیید زد بر برخی از ڪار، ڪرده، ڪردار، فرهنگ، سُنَن، رویّه و رفتار بشر.
اشاره ڪنم عقلِ هادی با آن تعبیر مشهور «عقل یازدهم» یعنی «عقل حادیعشر» فرق دارد. در اینجا سخنم را با بیان شهید مطهری پیوند میزنم و در زیر پیوست میڪنم:
پیوست:
«مخطّئه معتقد بودند که متن واقعی اسلام (حکمُاللّه واقعی) یک چیز بیشتر نیست. ما که استنباط میکنیم، ممکن است استنباط ما صحیح و مطابق با واقع باشد و ممکن است خطا و اشتباه باشد. اجتهادِ مجتهد ممکن است صحیح باشد، ممکن است غلط باشد. میگفتند پیغمبر هم فرموده است: لِلْمُصیبِ اَجْرانِ وَ لِلْمُخْطِئِ اَجْرٌ واحِدٌ».
عبارت آخر شهید مطهری -ڪه روایتی از رسول خدا (ص) به نقل از اهل سنّت است و بنا بر نقلی «تقریباً تمام علمای شیعه» آن را پذیرفتهاند- برگردانش این است: «ڪسی که به واقع برسد، دو پاداش دارد و ڪسی که خطا کند، یک پاداش»
یڪ نڪته اما: دیرزمانیست ڪه ذهنم با این پرسش در قِلقلڪ است ڪه وقتی مجتهدان، مُخطِّئهاند، خطای آنان را مقلّدان و طلاب ڪه نمیتوانند رفع ڪنند، در میان آنان نیز مناظره و مباحثهی چالشی برپا نمیگردد، ماندهام این خطاها -ڪه امری قابل پیشبینی برای غیرمعصوم است- چگونه احصاء، شمارش، اعلان و زدوده میشود. بگذرم و فقط بگویم شاید میشود و من نمیدانم.
۷ فروردین ۱۳۹۹
سلام جناب آ..
جای جالبتر متنتان:
«همان گونه که کافران و مشرکان ، مؤمنان را براى داشتن ایمان به استهزا مى گرفتند»
آری، تاریخ، خشمِ خشن علیهی مؤمنان را به ثبت دارد. اوجش عاشورا در کربلا، محراب علی در کوفه، و نیز شبی که امام علی -علیهالسلام- در بستر رسول رحمت (ص) خوابید تا ابوجهلها به اهداف شُومشان در قتل پیامبر نرسند.
سلام جناب....
این جملهی متنت اوج دارد:
«استفاده ی حداکثری از مدرسه»
آری؛ همینطور باید شود. روایت است از معصوم (ع) -نمیدانم از کدام امام هُمام، شاید امام علی (ع) - که فرصتها چون ابر در گذرند، غنیمت بشمارید این فرصتها را.
سلام جناب آقای
از دنداندردِ آشیخ مالک، چه نکاتی برای تعالیم آوردی، ادبی، عشقی، آناتومی!
ما در محل میگیم تنگتاش! داد.
یاد فیلم سپیددندان افتادم از بیت ۱۷ حرفی دال. و نیز دالّ و مدلول آقای محمدرضا تاجیک!
سلام جناب
فهرست کلیدواژگان را چه عالی برشمردی. دست مریزاد آقا. در مناجات شعبانیهی امام علی -علیهالسلام- اما شما آن فرازهای پوشاندن و ستّارالعیوبی را گویا یادتان رفته در فهرست ذکر بفرمایی. ممنونم ازین حُسن انتخابتان و استقبالیهی شعبانیهیتان.
نکتهی برجستهی این متنتان:
«پلورالیسم سیاسی را که تمرین می کنیم»
بلی؛ تکثّر سیاسی که در کشورداری به عدد شهروندان ایران هم حق «رأیدادن» وجود دارد و هم حق «رأیآوردن» برای حضور در قدرت سیاسی کشور.
مدرسهی فکرت هم از همینرو تکثریست و همهگونه گرایش و سلایق دعوت شدند، چون نمونهای از واقعیت جامعهی متکثر است.
سلام جناب آقا صدرالدین
این جملهات بر جبین من عرق شرم جاری کرد:
«همکارانم شدید در معرض خطر هستند»
نوید و مژده را رهبری دادند که همکارانتان با این کار جهادی، اگر خدایناکرده جان شیرینشان را نثار کردند، شهید هستند. چه مزدی بالاتر از شهادت و چه رزقی، ناتمامتر از رزق نزد خدا. سلامتی همهی پاسداران سلامت مردم آرزوی ماست. نیز سلامتی شما و جناب آقای دکتر عارفزاده و تمامی اعضای جامعهی پزشکی حاضر درین مدرسه.
آزادی مقیّد در سرزمین ملکه
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
قانون دستوری جانسون نخستوزیر ملکهی انگلیس با سختترین و محدودیتپذیرترین هشدارها به شهروندان ابلاغ شده است دستکم این را نشان داد که تز آزادی مطلق در جامعه مدنی از پایه و اساس گسست و این «دولت»ها (=به مفهوم اِستید: قدرت حاکمه) هستند که به سمت آزادی عمل بیشتر کشانده شدند.
نکته: همیشه بر این نظر بودم که آزادی مقیّد است نه مطلق. هم برای جامعهی مدنی، مقیّد است و هم برای قدرت حاکمه. تعبیر «مطلقه» در نظریهی ولایت فقیه نیز از منظر فکری من، همیشه به معنای بسطِ ید برای دفاع از حقوق ملت در برابر دستدرازیهای قوای حکومت و تجاوزگریهای خارجی است.
روشن سازم که هرگز بیماری هیچ ملتی وجدان انسان سالم را خشنود نمیکند. آرزو میکنم انسان و جُنبندگان، سالم و تندرست بمانند. و اگر حکومتها در مرزهای داخلی خود به سلامتی ملتهای خود بها بدهند، علاوه بر کار ستودنی، در خدمت به سلامتی جهانی دخیلاند.
۷ فروردین ۱۳۹۹
یک خاطره
در آذرماه ۹۸، یعنی پارسال، با دوستان به مشهد مقدس رفتیم. از محل، ۷۰۰ کیلومتر راندیم و از مشهد ۷۰۰ کیلومتر برگشتیم. شاید روی ۷۰ موضوع پرش کردیم. و دستکم روی ۷ مسأله در داخل هتل بحث کردیم. در همهی ۷۰ پَرش طرح بحث و ۷ بُرش مباحثهی ژرف، دیدگاههای هیأت همراه -یعنی رفقا- نه فقط همسان نبود، که پردامنه و چالشی و شوقانگیز بود. اشتراک نظر بیاندازه است، اما تفاوت منظر هم هست.
نکته: عیب این نیست که در مسافرت و محاضرت چندگونگی فکری باشد، عیب آن خیال و خیالاتیست که ممکن است در جایجای ایران در سرِ کسانی از شهروندان پروانده شده باشد که همه باید یکساناندیش بمانند.
سلام جناب...
در زمان برنامهریزی آن مسافرت، تماس گرفتم به هیأت گفتم در ترکیب، جناب قربانی را بچینید تا همسفر باشیم و بهرهمند. پس از کاوش با شما، به من جواب رسید جناب قربانی فرمودند درگیر مراسم چهلم پدرخانمم هستم و مقدور نیست. به هر حال آمادهباش باش، در زیارت بعدی گوش بسپاریم به نکتهنظرات شما.
سلام آ.. عسکر
من از شما طلبههای مهربان آموختم که همآره باید شکیبا بود ثمراتش بیشمار است. شتابزدگی بدترین رفتار است. با طلب رحمت و غفران برای ارواح پدر و برادرت.
مرحوم بازرگان در پارهای مسائل، اوضاع را در خشتخام میدید اما پارهای دیگر حتی در آینه هم نه.
در کنار پُختههایی چون شخص شما، من تعلیمپذیر تشنهای هستم؛ که در سفر بیشتر از حضر. ممنونم و همواره منتظر نوشتههای اثرگذار و مفید شما.
بحث ۱۴۷ : وقتی متن تنظیمی ارزشمند و زیبای جناب آشیخ مالک را خواندم، ذهنم به این سو هدایت شد که برای پاسداشت فرخندهمیلاد آموزگار آزادگی، رهایی، رستگاری حضرت امام حسین -علیهالسلام- پرسشی را در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق کنم:
چرا آن حضرت «وارث» است؟ و شما از «زیارت وارث» چه تفسیر و برداشتی، و از آن جملهی مشهور مرحوم دکتر علی شریعتی «حسین، وارثِ آدم» -که نامی از کتابش شده است و روی آن، بحثهایی هم در دههی پنجاه درگرفته بود- چه تحلیلی دارید؟
پاسخم به بحث ۱۴۷
۱. عجز من بر خودم آشکار است که نمیتوانم ژرفای وارثبودن امام حسین -علیهالسلام- را بشکافم و ریشههای تاریخی این لقب را بر بیاورم.
۲. اما برداشت من از این لفظ این است همانطور که اموال منقول و غیرمنقول به وُرّاث منتقل میشود، در اینجا نیز منظور از وارث ممکن است این باشد که تمام آوردههای آسمانی انبیای الهی و فراوردههای آرمانی ناشی از آن، به عنوان امانت و هدایت بشریت به امام حسین انتقال یافت تا از ذرّیهی پاک او جهان به مشیت خداوند به عصر ظهور حضرت حجت (عج) منتهی شود.
۳. در حقیقت حضرت سیدالشهداء (ع) حامل همان امانت است که خدا به آدم عرضه کرد و انقلاب حسینی فرهنگ و راه این امانت است. در زیارت وارث نیز ادبیات چنین طریقهای نمایان است.
۴. مرحوم دکتر علی شریعتی وقتی میدید جهان به تعبیر او «آخور آباد» شده است، با تحلیل انقلابی از مکتب و راه حسینی (ع) انسان را به سمت خون و پیام میخوانْد، تا زیستن و مردن را با عزت بگذراند، نه با زبونی و ذلت؛ که آموزگار چگونهزیستن و چگونهمردن در نگاه او امام حسین (ع) است به عنوان وارث آدم.
۵. دکتر شریعتی به مشیء مبارزهی انقلابی علیهی رژیم شاه باور داشت، بنابراین در قالب مفاهیم مذهبی، مسیر را برای ستیز با شاه تئوریزه میکرد. اما شهید مطهری به مبارزهی فرهنگی با شاه گرایش داشت، ازینرو تئوریهای سازگاری میداد و با افکار دکتر شریعتی ازجمله کتاب «حسین وارث آدم» در میافتاد و آن را تحلیلی مارکسیستی میپنداشت.
۶. اینکه شریعتی در این کتاب میگوید: «و تو، و من، و ما باید بر مصیبت خویش بگرییم که حضور نداریم» منظورش از نظر من این است چه موقع خوندادن باشد و چه زمان پیام، عدهای که شاید کثیر هم باشند حضور ندارند، اما برای میراثخواری مهیّا میشوند و خود را چابک میکنند! درد و فریاد شریعتی درین کتاب این است آنان که ماندند باید کار زینبی کنند، وگرنه... .
بگذرم.
به پاسداران ایثارگر و جاننثار و همهی دلدادگان امام حسین (ع) تبریک باد این فرخندهمیلاد.
یک خبر از مدرسه
احساس میکنم در شرایط حاضر که مردم کشور در حال گذران در خانهها هستند، ممنوعیت پستگذاری از ساعت ۱ بامداد، به ساعت ۲ بامداد تا اذان صبح باشد مورد پسندتر اعضا باشد.
پس؛ از ۲ بامداد تا اذان صبح درِ مدرسه برای خواندن باز است اما برای پستگذاری و نظرگذاشتن ممنوع.
این نافلهی محبوبه، -گرچه مدیر از آن محرومه- اما علمای واصل سفارش کردند خواندن و اقامهی آن هرچه به اذان صبح نزدیکتر باشد، فضیلتش بیشتر است، خصوصاً شفع و وتر آن.
مدیر در جواب کم نمیآره!
معصوم (ع) فرمودند مناظرهی علمی حتی در شب احیای قدر رمضان عملی مقربتر است. درست فرمودید شما. قبول دارم.
نظر جلیلقربانی:
سلام...
با همه کاستیهای مورد نظر دوستان، مدرسهٔ فکرت یک کارگاه دائمی آموزشی است و خواهد ماند، اگر کمک کنیم.
این نوشته به منزله دعوتنامه برای شما جهت حضور در مدرسه است!
نه تَن سَر، نه سَر تاج
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
به نام خدا. سلام. ڪاری به این ندارم ڪه ادوارد براون جاسوسِ ام. آی. سیڪسِ انگلیس بوده یا نه؛ در اینجا من با سخن وی به عنوان یڪ مستشرق (=شرقشناس) ڪار دارم ڪه چون سال ۷۱ در دانشگاه تهران تحصیل میڪردم و در خیابان ۱۶ آذر ڪنار دانشگاه، به خیابان ادوارد براون هم آمدوشد داشتم، تحریڪ شدهبودم از او چیزهایی بدانم. ڪه بگذرم. فقط بگویم دفتر روزنامهی «سلام» آیتالله سید محمد خوئینیها از لیدرهای جناح چپ در ادوارد براون بود.
در ڪتاب «ادوارد براون» -ڪه سفرنامهی اوست- خوانده و نوشتهام همان سالهای تحصیلم، ڪه او وقتی عصر مشروطه را بر میرسیده، این شعر را آورده ڪه نشان میدهد چه اوضاعی بوده میان ملت، روشنفڪران، قدرتمندان و بازاریان و روحانیان و سایر طبقات و دستهجات و افڪار و گرایشات:
سر شب سرِ قتل و تاراج داشت
سحرگه نه تَن سَر، نه سَر تاج داشت
نیز در جایی دیگر آورده:
ظالم ز ستم همیشه لات آمده است
رُخ رفته، پیاده باثبات آمده است
شرح میدهم دو شعر را در حد به قول محلیها: پیمبِلیڪ (=ڪم، اندڪ، ذرّه):
در شعر اولی -ڪه اشاره دارد به بلبشوی عصر مشروطه و سلطانیگری شاه- سرِ قتل داشت یعنی عزم ڪُشتن! بود و ڪُشتڪُشتار هم. در شعر دومی «رُخ» و «پیاده» برگرفته از مهرههای شطرنج است ڪه معنا و تفسیر هر دو شعر، برای شطرنجبازان! و شطرنجدوستان روشن است و من چون سیاسیمیاسی بلد نیستم! بگذرم و البته بگویم در بازیهای شطرنج که میکردم، ڪیشمات نمیشدم.
نڪته هم بگویم: چندسال پیش آیتالله العظمی سیستانی وقتی آقای احمد مسجدجامعی به دیدارش رفته بود چند چیز گفته بود: یڪی اینڪه چرا در ایران اینهمه ڪتاب تعبیر خواب چاپ میشود! و دومی اینڪه قدر نعمت امنیت ڪشورتان را بدانید.
اشاره هم بد نیست: آری؛ مشروطه تڪرار نمیشود؛ البته از دو سوی نباید تڪرار شود: هرجومرجطلبیِ آنارشیها و نیز سلطنتطلبیِ سلطنتطلبها.
۸ فروردین ۱۳۹۹
جناب آقای... سلام
در این باره: ابتدا از آن جناب بسیارممنونم که به تاریخ سیاسی توجه فرمودید؛ نیز به فرماندهی وقت سپاه آمل.
چنانچه شما بهتر از من میدانید ایشان کتاب مهم دیگری هم نوشتهاند که تز دکترای وی بود به اسم «بنبست در استراتژی، شکست در تاکتیک» نوشتهی مرحوم سردار ناصر شعبانی.
این کتاب را من پیش از آنکه به چاپ و انتشار برسد -آن زمان که تهران بودم- بررسیِ خط به خط و واژهبهواژه و سندبهسند کردم و با این سردار بر سر موضوع، نام کتاب، محتوا و نیز جایجای کتاب، چندین جلسه بحث و بررسی گذاشتیم و یادداشتی هم برای انتشارش نوشتم. که در نهایت چاپ شد و به بازار آمد. شعبانی از زبدهها بود در فرماندهی مرصاد. بگذرم.
گویا ریا کردم! خواستم تاریخ را کمی روشن کرده باشم.
آقای رضا ادبی فیروزجایی عضو مدرسهی فکرت نیز تصویر و خاطرهای ازین کتاب و سردار در زیر این پست شما نشر داد. که در زیر آدرس میدهم:
متن و حاشیه؛ ڪدامیڪ
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
به نام خدا. سلام. الان قد ڪشیدم! آنزمان ڪه در حالِ قدڪشیدن! بودم، حاشیه را زودتر از متن پی میجُستم. اینطور:
تَهمقالهی هفتهنامهی «گُلآقا» را -ڪه در آخر مجله چاپ میشد_ جلوتر از همهجای این نشریه میخواندم ڪه زودتر بدانم مرحوم ڪیومرث صابری فومنی چه میگوید.
ستون «دریچه»ی آقای جلال رفیع در «اطلاعات» را زودتر از هر جایی نگاه میانداختم. سپس نوشتههای صاحب ستونِ «نقد حال» را.
نیمستون آخرین ورقهی «همشهری» را اول میخواندم ڪه ببینم آقای احمد زیدآبادی چه آورده.
وقتی «جمهوری اسلامی» بهرایگان به محل ڪارم میرسیده، زودتر «جهت اطلاع» را مرور میڪردم ڪه بدانم آقای مسیح مهاجری -ڪه آن زمان خود را یڪ ولیفقیه دوم! فرض میڪرد و برای همه نسخه و توبیخیه مینگاشت- درین ستون چه بافته.
صاف میرفتم صفحهی سوم «سلام» ڪه بخوانم مردم در ستون «الو. سلام» روزنامهی سلام آیتالله خوئینیها به سردبیری آقای عباس عبدی، چه نالیدند.
آقای ماشاءالله شمسالواعظین در «جامعه»، «توس»، «نشاط» و «عصر آزادگان» هرچه مینوشت را باید اول میخواندم بعد میرفتم سراغ سایر خبرها.
هفتهنامهی «صبح» آقای مهدی نصیری را صاف میرفتم وسطش ڪه بخوانم اینهفته با مصاحبه با چه ڪسی، با چه چیزی درافتاده.
در روزنامهی «ڪیهان» طالب ستون آقای دڪتر یونس شُڪرخواه بودم ڪه از استادی او چیزی میآموختم؛ ڪیهان عصر آقای مهندس سیدمحمد اصغری منظورم است، نه توپخانهی «برادر حسن» و «برادر حسین»؛ اولی مرحوم آقای شایانفر و دومی آقای شریعتمداری حسین.
اگر همینطور لیست (=فهرست) ڪنم از دو ڪف دست ڪه سهله، ۸۸ ڪف دست میشود. پس بروم روی متن. اینها پرداخت به حاشیه بود.
اما متن:
اوج لذت من آن وقتی بود ڪه به دڪّهی مطبوعاتی میرفتم و میدیدم ماهنامههای مورد علاقهام آمده: «ڪیهان اندیشه»ی مرحوم صاحبی، «ڪیهان فرهنگی»ی آقای شمسالواعظین، «ڪیانِ» آقایان رُخصفت و رضا تهرانی، مجلهی «حوزه» ڪه مشترڪ بودم به آدرس منزلم میآمده، «فرهنگِ توسعه»ی آقای احمد ملازاده، «ایران فردا»ی مرحوم عزتالله سحابی، «آیینِ» آقای سعید حجاریان و آقای هادی خانیکی، هفتهنامهی «راه نو»ی آقای اڪبر گنجی. فصلنامهی «هفت آسمانِ» دانشگاه ادیان قم ڪه البته اخوی به من اهداء میفرمودند و نیز چند ماهنامهی دیگر ڪه اگر اسم ببرم از چند ڪف دست میگذرد و سالنامهی ڪیهان هم ڪه روی شاخش بود ڪه باید میخریم و ریزریز میخواندم.
راستی دو چیز:
اول: خودم طی این دوره در چند روزنامه و ماهنامه مطلبنویس بودم. در اینجاها: روزنامهی انتخاب، روزنامهی ایمان قم، ماهنامهی آشنا، ماهنامهی نباء، ماهنامهی پگاه حوزه. فصلنامهی تخصصی علوم سیاسی دانشگاه امام باقر (ع) قم و همچنین چند نشریهی داخلی دیگر، که بگذرم.
دوم: اینجاها بخشی از پاتوقهای من بود در شهرهای مختلف ایران ڪه در آن سی سال اشتغال، مقیم بودم:
مطبوعاتیهای: آقای مهدی بریمانی در مغازهی منزل مرحوم سیدطالب شفیعی در دارابڪلا. آقای عابدیان و نیز برادران بابایی در خیابان انقلاب ساری و دڪّهی میدان شهدای ساری. سرِ چهارمردان قم و دڪّهی آقای بهرامی در سرِ ورزشگاه شهید حیدریان قم. دڪّهی آقای فخر در چهارراه قنات خیابان دولت در اختیارهی تهران. مطبوعاتی مرد ڪُرد ڪنار مصلای مریوان. دڪّهی فروشندهی مجلات پیرمردی ڪه دو دست نداشت در وسط شهر چالوس، گویا ڪنار بیمارستان.
نڪته: حاشیهخوانی اطلاعات زودگذر به انسان میدهد، ولی متنخوانی انسان را بزرگتر میڪند و اطلاعات ماندگار میبخشد. باید رفت به متن، نه ماند در حاشیه. هر ڪس به حاشیه مشغول شود، به خودش زیان رسانده هیچ به خوانندگان هم ممڪن است خسران برساند. بگذرم.
۹ فروردین ۱۳۹۹
چرا روز پاسدار؟
به نظر من روز پاسدار بدین معنی نیست که سوم شعبان میلاد حضرت سیدالشهداء -علیهالسلام- در حصر پاسداران است، نه؛ بلکه پاسداران افتخار میکنند چنین روزی، روزشان باشد. اما در واقع سوم شعبان روز همهی شریفآدمیان است با هر رنگ و نژاد و دین و کشور و قارهای.
جناب آقا سیدمصطفی سلام
نمیدانم این نوشتهات پاسخی بود به بحث ۱۴۷ یا نه. اما من این عبارت وصفی در حق امام حسین -علیهالسلام- را از زبان ابن عربی، خیلی عالی دیدم. این عبارت متنتان:
«الوارِثِ لِخُصُوصیّاتِ سَیِّدِ المُرسَلین»
امام حسین (ع) وارث ویژگیهای پیامبر خدا (ص).
سپاس و تبریک.
جناب آقای ... سلام
آقا، بیحصروحد، متن را به نکاتی ارزنده پیوست زدی. خیلی خندیدم با این چند کلمه گرا و گیرای شما. حدس که نه، حتم دارم در این گذر زندگیام با شما در ۹۹ درصدِ آن همپوی و همجوی بودیم؛ چون متنهایی که مینویسی معلوم میکند بر من که از گنجینهی مطالعات دور و درازت برمیخیزد.
حقیقتاً میدانم که نیک میدانید حاشیهها هر چند هزاران هزار هم باشد، در مغز نمیماند، اما متن، انسان را تا ابد حیّ و آگاه و مسلح به ذخایر علمی نگه میدارد. ممنونم ازین احتجاج و نیز اعتجابت!
یک انتقاد دوستانه استاد:
من از بیانات و نوشتههای حضرتعالی بهره میبرم، چون همواره جنبهی پژوهشگرانه و استنادی و ارجاعی دارد و برای محافل تحقیقاتی و متخصصان مفید است.
اما تا زمانی که شما به همین سیرهی فردیتان باقی بمانید و فقط متنهای خودتان را انتشار دهید اما در بحثها شرکت نفرمایی و نوشتههایتان در محک نقد و نظرهای اعضا در هر گروه و پیامرسان قرار نگیرد و جنابعالی هم در آن مشارکت نورزیند، همچنان این نوشتهها یکطرفه میماند و اگه تشبیه کنم، مانند منبر، یکسویه و منولوگ است نه دیالوگ. یعنی خواننده فقط باید بخواند.
آشکار کنم ارزش نوشتههای شما را هرگز زیر سوال نمیبرم.
با اعتذار
برادرتان: دامنه
به: او
از: من
حسود به کسی گفته میشود که نسبت به داشتههای پسندیدهی دیگری دچار حَقد و افسوس شود و خواهان زوال آن برای دارندهی آن باشد. پس غبطه میخوری که غبطه رشکبردن به یک کار نیکوی کسیست، اما خواهان زوال و ازبینرفتن آن نیست. پس حسود نیستی.
گاه موانع خیال میکنیم، سدّ راه است. فقط یک مانع موجب شد من مسیرم را تغییر دهم. یک شخص که نام نمیبرم کیست، رفت گزارش کرد فلانی نباید برای فلان شهر ... حکم مسئولیت آن نهاد را بگیرد، نگذاشتند. با اخوی ارشدم در میان گذاشتم، فرمودند بیتردید دیگر نخواهند گذاشت. گفتم چه کنم؟ گفت: برو سمت دانشگاه. رفتم... هرچند پیش از تغییر مسیر زندگیام از همان نوجوانی کتاب میخواندم. منظور این است، مانع گاه، همان خیر است که ما خبر نداریم. و شما شاید این موانع را درک بکنی که چه دارم میگویم.
اینک خودم، خودم را فقط یک جُنبندهای میدانم که جان و جهان را به اندازهی خودم لمس میکنم و باخبرم که تا چه اندازه پَر کاه هستم و ناچیز. هرگز حس پوچی و وهم نمیکنم، اما میدانم در برابر بزرگدانایان که در این جمع هم دیده میشوند، شاگردیکردن بالاترین سرمایهی من است که دارم چیزهای بیشتری از نوشتههای تفکرشدهی اعضای شریف یاد میگیرم، هر چه بیشتر، بهتر.
تمام فکرم این است، حاشیهها ما را از متن بیرون نبرد و مدرسهی فکرت درگاه برای آوردن فکر افراد است تا با خواندن مطالب فکرشده و اندیشیدهی همدیگر باز نیز به خود غنا و بقا ببخشیم.
آنچه نوشتم جوابم بود به جناب ... که وادارم نمود کمی پیچ وا کنم. سلام و درود دارم. بگذرم.
جانباز کیست؟
درنگ در نغمه. ۱۹۷
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
اول. اینکه چرا در ایران روز میلاد حضرت ابوالفضل (س) روز جانباز است، جوابش روشن است: آن انسان بزرگ که میتوانست از هر سمت و سو، دنیای خود را از زخارُف پر کند و زندگی راحت و مرفّه برگزینَد (که حتی دسیسهی اماننامه هم از سوی شمر -علیه اللعنه- برای حفظ امنیتش صورت گرفته بود تا مثلاً آرامش و مصونیت به ایشان بفروشند) اما آن پیشقراول ۷۲ تن، تمام وجودش را در کربلا برای مقتدای شرافتمندان جهان آقا امام حسین -علیهالسلام- گذاشت و دستان خود را برای سیرابکردن تشنگان و کودکان خِیام فدا کرد و هرگز پشت جبههی عاشورا را خالی نکرد. او اُسوهی جانبازان شد و ملجاء درماندگان و نومیدانِ امیدوار.
دوم. از نظر من تمام رزمندگان اسلام دفاع مقدس جانباز به حساب میآیند؛ دستکم به برداشت موسّع من به چند علت:
۱. روح همهی رزمندگان در جبههها دچار صدمات غیرقابلجبران شد.
۲. رزمندهها در جایجای جبهه، گازهای خَردَل، انواع پرتابهای شیمیایی و انواع آلودگیهای مخرّب ناشناس و پنهان اهدایی کشورهای پیشرفته و مدرن به صدام استنشاق کردند.
۳. رزمندهای که کنار دستش پیکر پارهپاره دیده، موج انفجار خورده، بدترین شبهای تار را گذرانده و همسنگرش جلوی چشمانش پرپر شده و هزاران سختی بدتر از مجروحیت پوست وگوشت را به جان خریده، او آسیب بزرگی دیده که تا دَم قبر جبرانناپذیر است.
سوم: گرچه تنِ رزمندگانی که با سلاحهای اروپا و آمریکا و شوروی مجروح شده، جانباز رسمی و پروندهدار بنیاد شدند، اما کدام رزمندهی جبههرفته را سراغ دارید که صدمه ندیده باشد و روح و ریه و روان و وجودش زخم تلخی جنگ را نچشیده باشد. پس، هر رزمنده یعنی جانباز، یعنی کسی که جان را بر کف اخلاص گذاشت و برای ارزشهای دینی و ملی خود را آمادهی فداکاری کرده بود.
با تبریک خجستهزادروز حضرت عباس بن علی (سلام الله علیهما) به ایرانیان شریف دشت و دمَن، درود ویژه میفرستم به تمامی جانبازان وطن و جانبازان این صحن.
۹ فروردین ۱۳۹۹
آمین. آمین.
آمین هم طبق آیهی قرآن خود دعاست. چون حضرت هارون (ع) برادر حضرت موسی (ع) همیشه به دعای موسی نبیالله آمین میگفت و خود، دعا به حساب میآمد.
سلام
ممکن است آقای مسیح مهاجری، رکن چهارم دموکراسی (=مطبوعات) را فقط برای خود بخواهد و در این فاز، شاید مثل کبریت و باطری ماشین، حق انحصار ویژه دارد! البته شاید.
حق را ور ندهم! و بگویم برخی از نکاتش به نظرم خوب و دردمندانه است. فقط خیلی سمت مرحوم رفسنجانی خیز برداشت و یککلّه از او دفاع مطلق میکند. در ضمن از مهندس میرحسین هم تا کنون دفاع کرده است. من البته بیانیهی ماجرای بنزینی آقای میرحسین را هم رد میکنم و هم مشکوکم که آیا از قلم او بود یا نه. بگذرم. سیاسیمیاسی بلد نیستم!
راستی! از بیان دیدگاهات ممنونم.
نه، ذکر صلوات یک پست جداگانه است و ربطی به اولین پست ستون روزانهام ندارد. نیّت کردم با گذاشتن این ذکر بزرگ و پردامنه بهطور روزانه، سهمی در سلامتی مردم جهان داشته باشم و نیز ادب به پیشگاه محمد و آل محمد (ص) برده باشم.
در ضمن مرا یاد مرحوم پدرم انداختی، آن تجربه را ذکر کردی. چون خودت خبر داری که ایشان وقتی به کسی میگفت : «صلوات بفرس، کلِک رِه بَکن» یعنی ختم غائله.
دربارهی عشق حسینی:
دیدم صحنهی این را،
خواندم زیرنویس متین را،
گریستم عشق برین را،
هشدار بود هوشیاری وزین را،
انذار دیدم خواب حزین را،
حساب میکنم این سخن گوهرین را،
پاسخی ناب به بحث ۱۴۷ همین را.
سلام
نکتهی درخشانی در بارهی حضرت ابوالفضل (س) اشاره فرمودی. موافقم. کامل. من هم بیفزایم و دنباله ببخشم به نکتهی بااهمیتت که یکی از بدترین حربهی عوامفریبان و دینستیزان این است که در جامعه و رسانه میدمند که لبهی شمشیر اسلام، تیز و برنده و جنگجویانه است. و از جمله آقای ساموئل هانتینگتون که مرز اسلام را خونین میدانست.
اما در عاشورا تمام تلاش امام حسین -علیه السلام- این بود اصلاّ جنگ و خونریزی شکل نگیرد، و آخرین تلاش را کرد که ابن سعد از عمل به دستور ابن زیاد، استنکاف ورزد و روزگار به صلح طی شود. اما ...
تأسف اینکه تاریخ اسلام را بیشتر مغازی نوشتند تا معارفی. بگذرم. مأجور باشید برای شیداییات به بزرگان عاشورا.
«رفسنجانی»؛ در چهار پرده!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
به نام خدا. مرحوم آقای رفسنجانی را کمتر کسی است که نشناسد. چه به ایراد، چه به اِبرام. من هم در هر دو فاز وی را درین متن بر میرسم؛ دو پرده ایراد، دو پرده اِبرام:
پردهی اول: او در مقام یک سیاستمدار متنفّذ، دستِ قدرت را در دستدرازی به حقوق ملت و تکشخصیتهای شخیص -البته گهگاه و گاهوبیگاه- میدید، ولی خم به ابرو نمیآوُرد و فقط نظاره میکرد، نه نظارت، و از کنارش نیز «شتر دیدی، ندیدی»وار، میگذشت.
پردهی دوم: وی در مقام فرماندهی جنگ، یک الیت نابکار (بهتر است بگویم ناکارآمد و غیرپاسخگو) در ساختار شخصیاش! شکل داد و جنگ را، بد و بیمشورت از نخبگان و واردان، اداره میکرد، و حتی گاه برای داشتنِ دستِ پُر در خطبههای نماز جمعه -که ستادی رسانهایمانند، برای تحلیلها و اوشتلُمهایش به دشمنان بود- از یگانها، گردانها و لشکرها میخواست یک جایی، یک گوشهخاکی از عراق را بگیرند، یا یک متصرّفاتی از خاک وطن را از دست صدام آزاد کنند، تا او در چانهزنیها و پیغام و پسغامها فرستادنها، حرفهایی برای گفتن و دستانی برای امتیازگرفتن داشته باشد. ساده نباید نگرفت؛ گاه برای همین یک خواستهاش، یک گردان دست به پیشروی میزد، ولی گروهان، بلکه دسته باز میگشت، شاید هم یک نیمدسته.
تهران و در خانهی استخردار بنشینی و جنگ را از فاصلهی چندصد کیلومتری اداره کنی و مجلس و چند جای دیگر را هم فائقه!وار اداره کنی، و گاهبهگاه لباس ارتشی بر تن بپوشانی و کلاه لبهدار بر سر بگذاری، و با الیتَت سری به جبهه بزنی، روش قهقههای و قهقهرایی برای فرماندهی یک جنگ تمام عیار بود. نبود؟
نکته: تاریخ انقلاب در نقد این دورهی وی، یا صامت است، یا لال و در لُکنت.
پردهی سوم: آن مرحوم از آندسته روحانیان و سیاستمدارانی میباشد که احاطهی فراوانی به مفاهیم دینی، قرآن، فقه سیاسی و تاریخ عمومی داشت و از حافظهی قویی در مسائل ایران و جهان برخوردار بود. همین، بهعلاوه روشنفکرمنشیاش، از او به عنوان «حجتالاسلام» یا «آیتاللهی» مقتدر، آزادنگر و میداندار میساخت و جامعه در طول نزدیک چهل سال، به وی و نیمهکاریزمای وی، هم چشم میدوخت و هم اعتماد میورزید، و شاید هم تعلق خاطر و علاقه؛ و حتی پیر جماران حضرت امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- نیز برای زندهماندنش گوسفند نذر و قربانی کردند و پس از ترورش، برای بقای عمرش شعار ماندگار را در سر داد:
«مردان تاریخ تا آخر زنده هستند. بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است.»
۲۰ دی ۱۳۵۹
(صحیفهی امام، ج ۷، ص ۴۹۵)
پردهی چهارم: مرحوم رفسنجانی همیشه در درون قدرت غوطهور بود، حتی وارد لبهی مرز ملت و حکومت هم نمیشد؛ چه رسد به بیرون قدرت بیاید؛ وسط قدرت شنا میکرد و برای هر اقدام نظام، یا استدلال میآوُرد و یا توجیه و پوشش؛ و یا با زیرکی از آن عبور میکرد و عملیات روانی ترتیب میداد، اما او این سیرهی انحصاریاش را پس از بحران ۸۸ یکباره شکست و خطبهای خاص در تیرماه ۸۸ خواند و در هر دو خطبه به رهبری تعریض زد و حتی به تصریح و تلویح و کنایه و خواندن روایت، خواهان کنار رفتن رهبری شد و مدعی شد وقتی مردم کسی را نمیخواهند او باید کنار برود.
از اینجا به بعد، آقای رفسنجانی پا روی مرز گذاشت، یکپا در داخل دایرهی قدرت داشت و دلش نمیخواست از آنجا کنده شود و پای دگرش را در گوشهگوشههای جامعهی مدنی نهاد نه میانهی میدان، اما با آنکه به دامن ملت برگشته بود، همواره به افّواه میفهمانده! که «عشقش آقای خامنهای»ست. چنین شیوهای از او، مورد پسند جریان سایهی قدرت واقع نشد و برای نشاندارکردنش -مانند دانشجویان ستارهدار- از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شد. و حالا دیگر زمانی ازو آغاز شده بود که در شوک و شوکهگی میزیست؛ اویی که به همه، از دوست و دشمن شوک وارد میساخت، خود شوکّه! شد و سرانجام در استخر سعدآباد دچار ایست شد و مردم را در بُهت و شوک تازهتر فرو برد و تشییعجنازهاش بهتآورتر از شوک شد.
خدا، رحمت بداردش.
۱۰ فروردین ۱۳۹۹
سلام
سال ۱۳۹۰ عادل -پسر وسطم- سه کتاب به من هدیه کرد: نهجالبلاغه، صحیفه سجّادیه، و قلعهی حیوانات اثر مشهور جورج اورول. در طول سال به دو کتاب اول و دوم بر حسب فراخور نظر میافکنم. چون میلاد امام سجاد علیه السلام در راه بود دعای ۴۲ صحیفه را مطالعه کردم و در فراز بیستم بیشتر توقف کردم چون عبارتی ویژه و بسیار غنی و چارهگشاست: من از این فراز فقط دو عبارت میآورم:
بحث ۱۴۸ : روز ۱۲ فروردین، عید بزرگ و جاویدان برای ملت ایران است؛ روز رأی آزاد مردم به جمهوری اسلامی ایران و پایاندادن سیستم شاهنشاهی و رژیم سلطنتی. پرسش این است از این روز مناسبتی زیبای «جمهوری اسلامی» -که نماد بارز دخالت مردم در سرنوشت بوده است- چه پیامی به خوانندگان دارید؟
این بحث در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود.
تذکر: چنانچه بر اعضای شریف، همیشه روشن بوده است، شرکت در بحثهای سنجاقشدهی پیشخوان، اختیاریست. هر عضو خود به تشخیص و اختیار خود در آن شرکت میجوید یا نمیجوید. اجباری در جوابدادن نیست. میانبحثها توسط هر یک از اعضا نیز، همواره در مدرسه، جاری و روال بوده و هست. درود به همگان.
پاسخ:
جناب آقای ... سلام
من زبانمِبان بلد نیستم؛ که فیلم به زبان اصلی ببینم. فارسی را بهزور بلدم! فقط زبان مادریام را فولِ فولم، یعنی زبان شیرین دارابکلایی، اوسایی و مُرسمی. و نیز کمی تا قسمتی قُمی را، که مردمِ این شهر عزیز -که نگهدار نگینِ ناب حضرت موسیبن جعفر (ع) یعنی حرم مطهر بانوی نمونهی شیعیان حضرت فاطمهی معصومه (س) هستند- عدد صِفر را صِرف میگویند و پلاک شانزده را شونسِه و لفظ نمیدانم را نَمدانم. نَ را مقدار زیادی باید کشید...
الغرض! جناب ...، فیلم ۱۹۱۷ را، ماه قبل به من سفارش کرده بودند که ببینم. در «نمآوا»ی شاتل دیدم، البته تا بوتهزارش را، که دو سرباز در آن خُسبیده بودند. بگذرم. که خوب میدانید تا بوتهزار یعنی دقیقهی چند فیلم.
پاسخ:
سلام ظهرگاهی جناب آقا
خداقوت برای کاشت نهال که قدر آن قیمت ندارد. هر دو عکس که گذاشتی یادآور خاطرات قشنگ مرحوم حاجآقا آفاقیست. با آن لحن و روضههای روان و منبرهای بیریا در منازل همهی مردم. درود.
پاسخ:
سلام جناب آ...
هر چهار شمارهی متن شما، یکی از دیگری عالیتر. سخنان امامان (ع) از آنجا که از نهاد پاک و آگاهشان برمیخیزد، در خواننده و شنونده اعتماد و رسوخ دایمی میآفریند. خدا مادر مهربان شما را درین روز خجسته رحمت کناد که در طلبهشدن جنابعالی بینهایت همت نمود. درود.
پاسخ:
علیکم السلام به رسم آداب ایرانی و اسلامی و انسانی
آنچه در ذهنم مرا یاری میکند میتوانم این جواب دستوپا شکسته را فعلاً بنویسم:
عقلانیت، بحثی سنگین و پردامنه است. شامل شاخهها، ریشهها و بسترههای جغرافیایی. فارسی آن همان خردورزی است. من الان به آن ورود نمیکنم اما چند نکته و یک گزاره میگویم:
وقتی خواستی بر باور پشتوانهی معقول ببخشی خردورزی باوری دارید.
وقتی خواستی رفتار خردمندانه داشته باشی عقلانیت رفتاری دارید.
وقتی خواستند در رسیدن به هدف معقول باشی، عقلانیت ابزاری را بکار میگیرند.
البته خردورزی کلی، معطوف به همه چیز است.
آقای مصطفی ملکیان با تعبیر «نیمگویی» هشدار میدهد عقلانیت با نیمگویی ممکن نیست. یعنی چیزی را بگویی، اما چیزی را مخفی کنی. او دستکم سه شرط برای عقلانیت قائل است:
پیچیده نباشد گفتار، ایهام نداشته باشد نوشتار، ابهام نگذارد گزاره.
عقلانیت در مغربزمین معیوب است، چون بهجای اتکا به خرد، اکتفا کرد به خرد و نافی سایر متغیرهای دخیل در حیات معقول و معنوی شد. البته منهای متألّهین آن.
خلوت و جلوَت؛ کدامیک!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
کتاب «اسلام، علم، مسلمانان و فناوری»، نوشتهی آقای سید حسین نصر است با ترجمهی آقای مهدی کفائی و حسین کرمی، از انتشارات علمی و فرهنگی.
کتاب، دفاعیهایست از اجزاء و ارکان سنت اسلامی و نقد علم و تکنولوژی مدرن. حاوی هفت فصل، چهار فصلش مربوط است به به گفتوگوهای مظفر اقبال [نویسندهی پاکستانی-کانادایی] با سیدحسین نصر.
نصر در فصل سوم کتاب میگوید بیشتر مراکز قدرت در جهان اسلام، معتقدند علمِ بیشتر یعنی قدرت بیشتر؛ بنابراین جهان اسلام باید در فراگیری علم و تکنولوژی جدید کوشا باشد و حتی بکوشد که در این زمینه، همانند ژاپن، از غرب پیش افتد. اما «تمدن اسلامی نمیتواند بدون تخریب خود کاملاً از علم و تکنولوژی غربی تقلید کند.» پس، با توجه به گریزناپذیر بودن پارهای از وجوه زندگی تکنولوژیک جهان مدرن، «مسلمانان باید در تسلط بر علوم غربی بکوشند، ولی چنین تسلطی باید با یک دید انتقادی مبتنی بر سنت عقلانی اسلامی همراه شود.»
نصر رفتن از راهی جز این راه را سرآغاز مرگ تمدن اسلامی میداند. نصر مثال میزند که تلفن همراه خلوت انسان با خدا را از بین میبرد؛ چراکه «این وسیله کوچک کاربرانش را ملزم میکند همیشه به آشوب جهان خارج وصل باشند.»
او جزو کسانیست که عقیده دارند تمدن اسلامی نمیتواند قسمتی از تکنولوژی غربی را که خوب پنداشته میشود، انتخاب و ادعا کند که کاملا بیضرر است و سپس قسمتهای دیگر را رد کند. «هر صورتی از تکنولوژی مدرن که اتخاذ شود، حتی اگر در سطح خاصی مثبت باشد، با خود آثار منفی خواهد آورد، اگرچه میتوان برای کاهش این تاثیرات عاقلانه عمل کرد.»
نصر بر تأسیس مؤسسات آموزشی اسلامی سنتی تأکید دارد.
نکتهی دامنه: خلوت (=خالیکردن خود از جمعیت و آشکارنشدن) و جلوَت (=جِلوهکردن و آشکارساختن خود در جمعیت) هر دو نیاز بشر است؛ چون انسانی موجودی مرتبط با همنوع و دوستدارِ هم اجتماعات و هم تنهاییهاست. البته آسیبهایی که آقای حسین نصرِ سنتگرا برشمرده، در جای خود امری قابل تأمل و اندیشیدن است و نیازمند چارهجویی و رهایی ازین آفت.
۱۲ فروردین ۱۳۹۹
بحث ۱۴۸ : روز ۱۲ فروردین، عید بزرگ و جاویدان برای ملت ایران است؛ روز رأی آزاد مردم به جمهوری اسلامی ایران و پایاندادن سیستم شاهنشاهی و رژیم سلطنتی. پرسش این است از این روز مناسبتی زیبای «جمهوری اسلامی» -که نماد بارز دخالت مردم در سرنوشت بوده است- چه پیامی به خوانندگان دارید؟
این بحث در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود.
تذکر: چنانچه بر اعضای شریف، همیشه روشن بوده است، شرکت در بحثهای سنجاقشدهی پیشخوان، اختیاریست. هر عضو خود به تشخیص و اختیار خود در آن شرکت میجوید یا نمیجوید. اجباری در جوابدادن نیست. میانبحثها توسط هر یک از اعضا نیز، همواره در مدرسه، جاری و روال بوده و هست. درود به همگان.
پاسخم به بحث ۱۴۸
پیام من این است چون در پرسش آمده است چه پیامی دارید:
ملت ایران سلام. آن سال دور، شما مردم انقلابی وطن، با آمدن در میدان، ایران را از دست یک شاهِ بیتبار -که میخواست با باستانگرایی دروغین، اسلام را از ایمان و باور مردم بیرون ببرَد و کشور را یک ایالت از ایالتهای متحده آمریکا بکند- نجات دادید و اسلام را از طریق یک انقلاب ارزشی و مردمی، به رهبری خردمندانهی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- به صحنهی زندگی آوردید، و با بالاترین مشارکت آزاد برگ سبز «آری» را در صندوق انتخابات ریختید و برگهی قرمز «نه» را به دور انداختید.
نهی شما ملت آگاه، نفی همان رژیم شخصیشدهی پسر آن رضاخان میرپنج بود که روزگاری طویلهدار اسبهای سفارت انگلیس بود. و آریِ شما ملت شجاع، همین امانت بزرگ جمهوری اسلامی ایران است که بزرگانسانی چون شهید حاج قاسم سلیمانی ساخت و هزارانهزار اسوههای دیگر و با ۴۱ سال خدمت به ملت، توی دهن هر دشمن عنود زد؛ بهگونهای که برخیها دارند از پیشرفتها و ظفرها، از حسد دِق میکنند که میبینند ملت با همهی کاستیهایی که میبیند اما هنوز پشت نظام و ارزشها ایستاده است.
ملت انقلابی، انقلاب اسلامی مدتیست که دستکم توسط سه دستهی میراتخواران اَشراف، خشکهمقدسان کجفهم و خودباختگان سرافکنده در معرض آسیب و آفت کژراه قرار گرفت، نگذارید این نعمت توسط بدخواهان و براندازان به نقمت بدل شود. انشاءالله نمیشود.
خدمات و حسنات این جمهوری اسلامی در هیچ دورهای از تاریخ مسلمین مشاهده نشده است و حتی در جهان بشریت، یک تجربه و یک راه و یک الگوی بینظیر و بیمانند است. بمان، بمان، ای انقلاب اسلامی ایران.
۱۲ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
ذهننویسی
پاسخ:
سلام جناب آقا
متشکرم. نکتهی سیاسییی فرمودی که بیش از یک و نیم قرن است زیر زبان مردم ایران خیس میخورد! روس، بعد شوروی، سپس بازم روس!
آبستن است منطقه را نمیدانم، فقط میدانم سزارین این منطقه دست محور مقاومت است و بقیهی اشغالگران چپاولگر، مزاحم مردم این سرزمین دیریناند و تشنهی ریشهکنی ملت ایران مانند آن حرف مفتِ گاسپار واین برگر.
پاسخ:
مفید و اطلاعرسانی بهجایی بود. خرسندم که شمّ اعضای محترم ازجمله شما در مسائل سیاسی منطقه قابل قبول است. از شما ممنونم که به سیاست -که خواه،ناخواه با سرنوشت همه سروکار دارد- دقت مینمایی.
یک نکتهی عمومی بگویم به عنوان اصول در خبر:
اساساً در عراق بر خلاف لبنان منابع خبری بیاندازه آلوده است. باید در اعتماد به اخبار تحولات بسیار زیرک بود. حتی بخشی از اخبار عراق نشئتگرفته از عملیات روانی است. ریشهی این کار هم به چند دهه تضاد دو حزب بعث عراق و سوریه دارد. جناح میشل عفلق در عراق و جناح صلاحالدین بیطار در سوریه چند دهه با هم تنازع ایدئولوژیک و سیاسی داشتند و این خصلت باقی ماند.
۱۳ آیا نحس است؟!
در صدر بگویم نه. ۱۳ نحوست نیست که هیچ بلکه یک اقدام خوب است که در انقلاب بهاری، دانایان ایرانی در کهنزمان دیارمان دریافتند که درین روز، به دامان طبیعت رفتن بر روح و جسم و روان آدم رونق و روحیه میبخشد. در واقع به نظر من «به در» در سیزدهبهدر یعنی بیرونرفتن، نه اینکه ۱۳ را بهدورانداختن!
نکته: اگر ۱۳ نحس است که نیست، پس چرا امام علی -علیهالسلام- ۱۳ رجب، آن هم در مکرمهی مکرمه متولد شد. پس چرا راویست که یاران خاص امام زمان (عج) در وقت ظهور ۳۱۳ نفرند.
من در قم، ساری، کرمان، قوچان و شهر انار رفسنجان در سالهای دور دیدم، پلاک خانهای و نام کوچهای بهجای ۱۳، نوشته بود ۱۲+ ۱ . و شاید هم در کُنجانچم هم نوشته باشد، ۱۴ منهای ۱. بگذرم.
در بارهی اعلامیهی موحوم آقای خویی
درنگ در نغمه. ۲۰۳
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
دیروز -۱۳ فروردین ۱۳۹۹- جدا از روزی خوش و سازواره با روح و روانم، یڪ عید خوب هم بود برای من؛ بفرما چرا؟ زیرا در این گروه ایتایی «نغمه» -ڪه پارسال با مدیریت جناب حجتالاسلام آشیخ مالڪ راهاندازی شده و توسط ایشان مدیریت میشود- از متن و عڪس یڪ نامه باخبر و مطلع شدم و بر علم من افزوده شد. چراڪه معصوم (ع) فرمود روزی ڪه بر شما دانشی افزوده شود، آن روز عید شماست.
آری پس از ۴۱ سال بیخبری از اعلامیهی انقلابی مرحوم آیتالله العظمی سید ابوالقاسم خویی در هفت فروردین ۱۳۵۸ -ڪه دعوت از مردم انقلابی ایران برای رأی «آری» به جمهوری اسلامی ایران بود- باخبر شدم. میخواهم با بازگشایی این نامهی سیاسی و تاریخی در مدرسهی فڪرت چهار و یا اگر علمم قد داد، چند نڪته و یڪ اشاره بگویم:
متن دستخط اعلامیهی مرحوم آیتالله خویی
نڪتهی یڪم: نجف ڪه رفته بودم، سال ۹۳، در ضلع شرقی صحن امام علی (ع) بر سر قبر آقای خویی در داخل حجرهی ساعت حاضر شدم و ادای احترام ڪردم.
نڪتهی دوم: دههی شصت روحانیانی ڪه تا از آقای خویی ڪمترین حمایت میڪردند -ڪه معمولاً روحانیون سنتی چنین میڪردند- در ذهن و یا شاید در عین مورد خشم و برائت و غضب انقلابیون واقع میشدند. زیرا به زعم خود، آن عالم دینی را در مقابل امام خمینی و انقلاب اسلامی و حامی تز تفڪیڪ دین از سیاست میدیدند.
بازنشر دامنه. جهت استناد به صحیفهی امام که در آن از قول یک کاسب اشارهای به آیتالله خوئی شد
نڪتهی سوم: در حوزهی علمیهی قم البته در بحثهای تخصصی و پژوهشی فقه و تفسیر و نیز در درسهای خارج، به آراء فقهی آقای خویی بسیار بیشتر از سایر علما استناد و یا تطبیق میڪردند. تفسیر «البیان» ایشان تفسیری غنی و مهم است. اما در فضای سیاسی، سعی نمیڪردند ایشان را برجسته ڪنند. یا هراس داشتند و یا مصلحت نمیدیدند و یا مخالف نگرش سیاسی وی بودند و یا فرضهای محتمل دیگر داشتند.
نڪتهی چهارم: بعدها -یعنی همین دههی گذشته- همان انقلابیون وقتی از نظام جمهوری اسلامی بُریدند و یا به ضعفهای نظام برای اصلاح میپردازند و یا ڪسانی ڪه در سیاست، اندیشهی جدایی دین از سیاست را درست و به نفع دین و مردم میدانند و همچنین ڪسانی ڪه افڪار سڪیولاری را ترجیح میدهند، به سراغ آقای خویی رفته و میروند و دست به تمجید و تحسین و درستیِ مشیء و مشق ایشان میزنند. و پارهای اندڪ از اینان گویا تلاش داشته و دارند با گرایش به آقای خویی، عظمت امام خمینی را خدشهدار ڪنند. نمیدانم. اللهُ علمٌ.
اشاره: پرداختن به هر عالم دینی مبتنی بر رعایت اصول علمی، آموزههای اخلاقی، پرهیز از بُتسازی و پایبندی به آزادی در بررسی و نقد و نظر است و درجهی بالایی از احترام و حُرمتنهادن.
اساساً ادب ایرانی و اسلامی به ایرانیان آموخته، دانشمندان خود را پاس بدارند. دو شاهِ غزنوی محمود و مسعود در تاریخ ما حضور دارند و پاڪشدنی هم نیستند، اما آن دو ڪجا، ابوالفضل بیهقی سبزواری ڪجا.
۱۴ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ سید علیاصغر:
سلام
یکی از دوستان دیشب به من رساندند که متنی بابت تشکر وسپاسگذاری داریم موافق هستی گفتم بله
بعداز اینکه متن پخش شد خواندم فهمیدم که نام پایگاه بسیج که خیلی زودتر از همه شبانه روزی وارد گود بود آورده نشده .
بنابرین از طرف خودم به همه دست اندرکاران مبارزه عملی با کرونا بویژه اعضای دو پایگاه بسیج کمال امتنان را دارم و دوستانشان را می بوسم .
تمنا می کنم
من که شرمنده شما بسیجیان هستم
هنوز کرونا نیامده بود شما در میدان بودید بی ادعا همچون گذشته و چهره تاریخی تان مانند خورشید می درخشد.
با این قافله آسمانی آشنایم
باور کن قصد خاصی هم وجود نداشت بعداز اینکه نوشته می شود غلط نمایان می شود .
من متن را ننوشتم ضمن اینکه در واژگان همه را مشمول می شود البته دهیار محترم و شورا می دانند و ما هم مشاهده نمودم پایگاههای بسیج خیلی بهتر و برتر وارد صحنه بودند و هستند .
پیام سید علیاصغر:
به اسم خداوند مهربان
حاج محمد دباغیان
مدیر محترم بحران کروناروستا داراب کلا
سلام علیکم
رهیافت رویکرد گرانسنگِ پدیده ایی که در مبارزه با ویروس انسان کش کووید ۱۹ در داراب کلا بوجود آمده است ، فرایند
"هویت سازی "هست که موجب حیات انسجام اجتماعی تازه تر و برتر شده است .
کشش ، کوشش و تلاش بسیار ارزشمند، فداکاری به هم نوع خویش محسوب می شود و ساحت معنوی این عمل ایثارگرانه به معنی واقعی کلمه در تاریخ زیست بوم این دیار بعنوان مدیریت بحران برتر آموزه می شود.
بهار ۹۹
دستان و دل آنانی که جان نثاری نمودند شکوفه دادند
و من با اشک هایم دستان تان را می شویم تا بهار شرمنده شود .
و با گریه های شوق و ذوقم برای بی دریغی زحمات تان ترانه می خوانم تا بلبل خجالت زده شود .
و با لبخند و شادیِ که دستاورد جوانمردی تان می باشد مدیون تان می شوم تا خداوند مهربان نیایش دل بی کینه ام را در حق تان بپذیرد .
رونوشت با عشق به :
_ اعضای محترم شورای اسلامی
_ اعضای محترم سازمان بهداشت و درمان
_ اعضای محترم پایگاه مقاومت شهید مهاجر
_ اعضای محترم پایگاه امام حسن مجتبی ع
_ اعضای محترمه پایگاه مقاومت حضرت سکینه ع
_ نیروی انتظامی
_ هیات های مساجد
_ دست اندر کاران محترم فضای مجازی
_ طلاب و روحانیون محترم
_نویسندگان فرهیخته
_ دکتر متخصص عارف زاده
_ رانندگان محترم اتومبیل و تراکتور
_ دانش آموزان و دانشجویان محترم مقاطع تحصیلی
_ خیرین محترم
_ اعضای محترم گروههای مردم نهاد
_ بانوان محترمه خیاط و آشیز و دسیارانشان
_مغازه داران محترم که همکارانی نمودند
_ اعضای محترم صنف عکاسان
_ جوانان و نوجوانان محترم داراب کلا .
_ اعضای محترم باشگاههای ورزشی و مسئولین شان .
خاک پای مردم داراب کلا
با احترام ؛ سید علی اصغر شفیعی
====
پاسخ دامنه به جناب آقای جلیل قرنانی:
جناب آقای ....
سلام و نیمروز بهخیر
در آغاز متشکرم که نظر خود را بیان فرمودید. اما بعد؛ جواب:
در بند تیک: بیان یک تجربه و خاطرهی تاریخی از زبان شما برای من جالب بود و چنین موارد زیبایی در ضمیر اکثر نسلهای اول انقلاب بایگانیست.
در بند ستارهی دریایی: درست فرمودی. ممکن است اعضای دفتر مرحوم آقای خویی هم درین سهلانگاری شریک باشند که نشر نمیدادند. و شاید هم خود آن مرحوم تحفّظ مینمودند که اغلب مشیء ایشان چنین بود.
در بند ستارهی رنگآبی: چنین جملهای اگر مستند باشد و منبع داشته باشد، میتواند در استدلال و تعلیل (=علتآوردی) استناد شود. من به این بیان امام در مطالعاتم بر نخوردم.
در بند ستاره مشکی: نیمی از گزاره درست است، نیمی دیگر نه.چون آیتالله سید کاظم شریعتمداری با جمهوری خلق مسلمان موافق بود و .... و نیز آیتالله حائری -که کانادا یا آمریکا مقیم بود- به وکالت فقیه.
در بند لوزی قرمز: پرسش و نکتهی شما حرفهای و پژوهانه است. من جواب دارم، اما ممکن است حوصلهی خوانندگان سر برود. عجالتاً میتوان گفت هر دو فرض شما میتواند مقصد مفیدی باشد.
نادیده نگیرم از اظهارنظرهای عالمانه، موضوعپردازانه، ماهرانه و نقدونقّادانه بینهایت خشنودم زیرا مطلب را به سمت تکمیل و دنبالهدادن و نتایج علمی میبرد. و شما درین زمینه بهخوبی در میدان هستید و بهدور از حاشیهسازی و حاشیهدوستی. ممنونم آقا.
سلام جناب آ..
از دورهای نام بردهای که در نگاه من باشکوه بود. گاه مقطعی از عمر انسان در زمانهای زرین میگذرد، آن دههی مشترک در کنارتان چنان بود. امابعد؛
۱. خاطرهای گفتهای که حقیقتاً برای من یک تاریخدانی بود. من به علمای اعلام همواره عُلقه و باور دارم. یکی از آسیبهای که آنان را تهدید کرده و میکند، یکجانشینی در خانه و حضور در «بیت» است. که شادابی را از آن میرباید.
۲. کمتر کتاب خاطرات شفاهی علما است که نخوانده باشم. از هر چهره و جناح. خاطراتی مانند خاطرات آقایان: منتظری، اراکی، فلسفی، محمد یزدی، رفسنجانی، رضا استادی، موسویتبریزی، بادامچیان، نورمفیدی، خزعلی، میانجی، علی آلاسحاق و... . که در برخی از این کتابها جنابعالی دخیل بودید.
از متن شما ممنونم. باز نیز بیشتر از خاطراتت بفرمایید.
جناب آقای ... سلام
از توجهی شما به استنادسازی ممنونم. وقتی اشارات شما را چه به حزب قاعدین ع.باقی و چه از اکبر گنجی به نقل از رادیو زمانهی هلند گذاشتی، دیدم؛ فرصت کوتاهی دستم داده بود به صحیفهی امام -که آدرس داده بودی- مراجعه کردم. نقل امام از یک کاسب است. آن نقل گنجی متصرفانه بود در متن گفتاری امام، الان این نقل شما مطابق با گفتار امام در جلد مورد نظر است. از اینکه به مباحث اینگونه متتبّعانه اهتمام داری، لذت و درس بر من میافزایی. عکسی از آن صفحهی صحیفهی امام انداختم که در زیر میآورم:
بِرِه را میشڪافم
واژهی محلی بِرِه، ممڪن است در ریشه، با بُرد و بُرش و بریدن همخانواده باشد. اما چند معنای متفاوت از آن استخراج میشود ڪه به نظر من میتواند با مثالها و شرح زیر بیشتر شڪافته شود:
به معنای تیز و تیزڪردن. مثلاً دَمبِره ڪردن تبَر و دَرِه نزد آهنگریهای سنتی ڪه لب رودخانهها زیر چادرها سڪونت میڪردند.
به معنای تَفتدادن. مثلاً سبزی و اسفناج را بِره هِداهِن.
به معنای بُودادن و برشتهڪردن. مثلاً تخمهی ڪدو را بو داد.
به معنای سرخڪردن. مثلاً سیبزمینی را خوب در رُب بِرهدادن، ڪه همان سرخڪردن در روغن است.
به معنای زدن. احتمال میدهم این لغت برای زد و خورد هم ڪاربرد داشت در محل. مثلاً فلانی حسابی تُش داد، یعنی زد. یعنی بِره داد، ڪُتڪ زد.
نظر جلیلقربانی:
آقای طالبی، شب بهخیر
در تمام معانیای که برای کلمه برای واژهٔ مازندرانی «بِره» آوردهاید، کار پشتورو کردن و بههمزدن در آن انجام میشود
در منطقه ما به کسی که به موضوعی بیش از حد بپردازد و به اصطلاح کشاش بدهد، در مقام سرزنش و برای ختم غائله میگویند؛
« تو دیگه اینقدر بِرهبِرهاش نده»
خاطرهی من با مفاتیحالحیات
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
روزی از نمایشگاه بینالمللی ڪتاب -ڪه آن سالها از جمله در سال ۱۳۹۱ در بزرگراه چمران برگزار میشد و بعدها در شهرڪ آفتاب- خسته و ڪوفته به سایهی درختی در همان محوطه پناه برده بودم؛ درازڪِش و بیرمَق. به دوست و همڪارم گفتم: ڪتابهای منطقهایی خریدی؟ لبخندی زد و گفت: منطقهایی نه، اما منطقی خریدم! گفتم: منطقی چرا؟ حالا خندید و چون حال و اشتیاق مرا نسبت چنین ڪتابهایی میدانست،حرفی نزد. پریدم روی خریدهایش. یڪییڪی از مُشمّای پلاستیڪ درآوردم. دیدم «خاطرات اڪبر هاشمی رفسنجانی» است و «مفاتیحالحیات» با جلدی شڪیل و ڪاغذی تیرهی ڪاهی ڪه وزنش سبڪ باشد؛ چونان رُمانها ڪه در دستان خواننده خستگی نمیافزاید. همانجا، درجا تورُّق ڪردم، دیدم هم خوشچاپ است، هم خوشساخت و هم خوشبیان. ڪه در همان سال نخست، به زیر چاپ پانزدهم رفته بود و الان به چاپ چندم رفتهباشد، من نمیدانم. بگذرم. ولی بگویم برای خود تهیه ڪردم.
عادت دایم من این است تا ڪتاب را با نایلون و یا ڪاوِرهای مخصوص جلد نڪنم، دست به داخلش نمیبرَم؛ مگر جایی ڪه دیگر چارهایی نباشد. در عڪس زیر، هم جلدڪردن با نایلون و هم عنوانِ روی جلد منعڪس میشود.
مفاتیحالحیات. آیةالله جوادی آملی. عکس بالا: کتاب شریف مفاتیحالحیات؛ کتابی برای زندگی و برازندگی و رونق جسم و روح و جان و جهان.
آیتالله العظمی عبدالله جوادی آملی در مقدمهی این ڪتاب شریف -ڪه با قلم توانمندشان زینت اثر را به حڪمت پیوند دادند- میگویند پیام مفاتیحالحیات «بازڪردنِ راز مُهرشدهی ڪیفیت زندگیِ هر چیزی است ڪه در هستی سهمی دارد» و جالب اینڪه آن حڪیم متألّه از خدای سبحان مسئلت میطلبد ڪه برای اُمّت اسلامی توفیق سلوڪِ اسفار چهارگانهی صدرالمتألّهین -ملاصدرای شیرازی- بهویژه سفَر چهارم یعنی سفر از خلق به خلق با حق عطاء ڪند. زیرا در اصل یڪم مقدمه میفرماید: «تمدن جامعهی انسانی در آیینهی تدیّن او ظهور دارد» و حڪیمانه و دغدغهمندانه راه را برای بشر، همین میداند، چراڪه او «زُهُور (=درخشش و پیدایش) هرگونه برازندگیِ» آدمی را مَنوط و مشروط به «استقرار در مَقطع چهارم از اَسفار چهارگانهی سالڪان الهی» میداند.
چهار نمونه از متن ڪتاب را با برداشت آزاد مینویسم:
در صفحهی ۷۵ با این سخن مواجه میشویم ڪه یڪ سخن حڪیمانه را اگر بشنویم و سپس آن را نقل ڪنیم یا بدان عمل ورزیم، از «عبادت یڪ سال بهتر است.»
از صفحهی ۴۳۴ چنین برمیآید ڪه برترین حاڪمان و دستاندرڪاران حڪومتی ڪسانیاند ڪه سهویژگی مهربانی، بخشش و عدالت در وجودشان باشد.
در صفحهی ۵۵۵ میفهمیم ڪه شیعهی علی (ع) به فرمودهی امام علی (ع) از مردم درخواست نمیڪند، اگرچه از گرسنگی بیمرد. زیرا در صفحهی مقابلش پیامبر خدا (ص) نیز تأڪید نمودند «تا آنجا ڪه میتوانید از درخواست، عفّت بورزید.» این یعنی اهمیت ڪار در اسلام و برای مسلمان و انسان.
در صفحهی ۷۶۴ در فصل «خاتمه»، آقای جوادی آملی تفأُل به حافظ را از سِنخ امید به لطف خدا میداند در آینده، نه از صنفِ استعلام از غیب.
اشاره: بسی خوشحال شدم وقتی بهتازگی دریافتم گرامیاستادِ مستطاب آقای سید ڪمالالدین عمادی استاد محترم حوزه، جزوِ آن پنج پژوهشگر گروه فقه «پژوهشگاه علوم وَحیانی معارج» بودهاند ڪه در گزارهی «سعی بلیغ آقایانِ مشڪور پروردگار» در نوشتار آیتالله عبدالله جوادی آملی، جایی درخشنده دارند و برای تحقیق و تنظیم این ڪتاب شریف سهیم بوده و مشارڪت محققانه داشتهاند. سعیڪم مشڪور جناب گرامیاستاد.
۱۵ فروردین ۱۳۹۹
عکس بالا: گرامیاستاد جناب حجتالاسلام حاج سید کمالالدین عمادی؛ از تدوینکنندگان کتاب شریف مفاتیح الحیات آقای جوادی آملی. عکس بازنشر دامنه
توضیحی در بارهی این متن من راجع به کتاب شریف مفاتیح الحیات:
متن زیر را جناب حجتالاسلام حاج سیدکمالالدین عمادی چاچکامی فرستادند در گروه تلگرامی «فقهپژوهان» که من هم افتخار حضور در آن صحن را دارم: عین متن جهت مزید اطلاع درج میشود:
«سلام و درود بر همه فرزانگانی که با کتاب شریف مفاتیح الحیات آشنایی دارند به اطلاع میرساند تا کنون در قطع وزیری با تیراژ ۲۲۲ بار به تعداد 1110000 و رقعی ۱۴ بار به تعداد 70000 به چاپ رسیده است البته تازگی ها با ترجمه عربی نیز چاپ شده است. این کتاب با هدف بیان سبک زندگی تدوین شده اگرچه روایی است ولی در گروه فقه موسسه تحقیقاتی اسراء تدوین شده است تا گزینش روایات کاملا منطبق با فقه شیعه باشد.»
پایان نقل قول.
دامنه: گمان نکنم تا اکنون کتابی در جهان و ایران، به تعدد ۲۲۲ بار به قطع وزیری و نیز ۱۴ بار رُقعی و با این تعداد نسخه چاپ و انتشار یافته باشد.
اختیارات اضطراری
امشب در یکی از منابع مقالهای خواندم از آقای «فرانسیس فوکویاما». تحلیل کوتاهم را در زیر مینویسم:
او با توجه به بحران کنونی در جهان، به این نظر رسیده دیگر «آنچه اهمیت دارد نوع رژیم نیست»، مثلاً دموکراسی، مثل کره جنوبی. و یا استبدادی، مثل چین. بلکه از نظر فوکویاما اینک اعتماد شهروندان به رهبرانِ خود است که اهمیت پیدا کرده است. او در واقع با این نگرش نو، بر نظریهی پیشین خود بر برتری نظام لیبرالدموکراسی اصلاحیهی تازهای زد.
نکتهی سیاسی و آموزشی: دموکراسی در شرائط بحران از «اختیارات اضطراری» در برابر تهدیدات استفاده میکند. این ورود ویژهی دموکراسیها به اضطرار، همان استبدادیست که قدرت حاکمه را قادر میکند برای نظام سیاسی آزادی مطلق، و برای جامعهی مدنی و مردم، آزادی را مقیّد و محدود کند.
۱۵ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. هر سه لغت در محل ما هنوز هم بر زبان مردم رایج است. شاید شیوع (=رواج و گسترش) آن در نسل جدید ڪم شده باشد، اما هنوز این سه لغت نمُرده است و به انبارِ واژگانِ نابڪار (=خوانده شود: فراموششده) نرفته است.
۱. حَلقومِه، نیمگِرهای است ڪه هر وقت لازم شد، آسان باز میشود. از نظر من، حَلقومِه چون شبیه حلقه و مانند رسَنِ حلقهی دار است، حَلقومِه نام گرفته و از حلق و گلو ریشه میگیرد.
۲. چِنگوم، هم چوبنشان است، ڪه آن را مقداری دفن میڪنند تا نشانی و مرزها مشخص باشد. و هم واژهایست به معناب گیرڪردن و گیردادن و گیررفتن.
۳. ڪورگِر، گرههای پیچدرپیچ و درهموبرهم است ڪه نه فقط راحت باز نمیشود، بلڪه وقتی نخی یا چیزی ڪورگِر افتاد گاه قیچی و مغراض نیاز است ڪه هم گره را باز ڪند و هم ڪِلاف را نجات دهد.
نڪتهی سیاسی بینالمللی: میتوان جهان ڪنونی را مبتلا به این، هر سه لغت دانست.
یڪم: ابرقدرتها؛ ڪه حَلقومِهزدن را اصلاً بلد نیستند ڪه عنداللزوم مفتوح و گشایش ڪنند، اینان فقط گورگِر میاندازند ڪه از آبِ گلآلود ماهی صید ڪنند و یا آب را تیره میڪنند ڪه عمقِ ڪم آنان را ڪسی نفهمد.
دوم: ڪشورهای مسلمان؛ ڪه یا چِنگوم -یعنی نشانه- را گم ڪردهاند و یا خود چِنگوم -یعنی گیره و گیری- برای همجواران، همسایگان و هممسلڪان شدند.
سوم. سازمانهای بینالمللی؛ ڪه اساساً ڪارویژههای خود را از ڪف دادهاند و تماشا میڪنند و نه تنها نمیتوانند ڪورگِرها را وا ڪنند، بلڪه خود ڪورگِری برای دولتهایی شدند ڪه آگاهانه به زورگویان و زرگران و سوداگران عالَم، نه میگویند و در برابر ستم و برای ستمدیدگان میڪوشند.
نیاڪانمان در ایران و ازجمله، مازندران، میاندورود و دارابڪلا و حومه، چه هوشمندانه لغات و واژگان ژرف وضع میڪردند و بر زبانهای مردم جاری و ساری. ۱۶ فروردین ۱۳۹۹