مدرسه فکرت ۵۰ :: دامنه‌ی داراب‌کلا
Menu
مطالب دامنه را اینجا جستجو کنید : ↓↓

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پيشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعی
دنبال کننده ها
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

 مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاهم

 

پاسخ

سلام. سپاس. بلی؛ من هم برین نظرم که باید متعارَف باشد و همآره عزاداری‌یی معرفت‌افزا، اصیل، خالص، عمومی، به‌دور از تحریفات و خصوصاً به‌اندازه و بی‌مزاحمت بر مردم باقی بماند. اما در باره‌ی کافی‌بودن تعطیلی جمعه، با شما جناب هم‌نظر نیستم. به‌هرحال، کارگر و کارمند و کارکنان و اساساً همه‌ی زحمتکشان به استراحت و تفریح ژرف و بهینه نیاز دارند. اگر توضیحی بر پاسخم دارید، خواهم خواند. درود.

 

پاسخ

سلام. در مورد جمعه، خُب، روز جمعه نمازجمعه و آداب شرعی دیگری دارد که برداشت فقهی و زمینه‌ی فکری مسلمین و اساساً جامعه‌ی دینی نمی‌تواند از تعطیلی این روز خاص خدا، چشم‌پوشی کند.

 

پاسخ

سلام. عموماً عارض به خوانندگان شریف هستم که بخشش و عفو اولیای دَم (=قاعده‌ی خون‌بهاء) کاری در ردیف کار حضرت پروردگار به حساب می‌آید و همین بخشش تساوی برقرار می‌کند، زیرا خدای عادل و متعال این حق را به صاحب خون داده، و برای آنان هم حق قصاص قائل شد و هم حق عفو. و این عظمت و عدالت خدا را نشان می‌دهد؛ که به همان اولیای دم سفارش می‌کند اگر عفو کنید، بر قصاص ارجح است. پس، وقتی آنان گذشت کردند، میان قاتل و مقتول در همان حق‌الناس تساوی ایجاد می‌شود، و الا مفهوم گذشت، امری صوری باقی می‌ماند. مؤمنان می‌دانند در قانون قرآن و وحی الهی هیچ کم و کسری نیست، اگر هم گاه بد تفسیر می‌شود، مقصر مفسّران هستند.

 

زنگ شعر:

یک بیت از مرحوم نیما یوشیج:

قطره‌ی باران، که در افتد به خاک
زو بدمد بس گوهر تابناک

 

پاسخ

من هرگاه احساس کنم نظردادنم بر خودم واجب است، تردید نمی‌کنم. مثلاً وقتی ببینم کسی «مرگ بر آمریکا» را مورد نقد یا هَجو قرار دهد به او، در چارچوب نقد و بررسی یادآوری می‌کنم اگر شعار مرگ بر آمریکا را ناروا می‌دانی پس چرا قتل‌عام مردم جای‌جای جهان توسط آمریکا را نادیده می‌گیری. کشتار که قباحت و ستم آن اظهر من الشمس است. بگذرم. شما فرمودی آن نظرت با نظر امام خمینی تفاوت دارد، جوابم این بود، در پهنه‌ی تفکر می‌توان دیدگاه دیگری داشت. و این درس توحید و دیانت است که تفاوت دیدگاه اساس رونق بشریت است.

 

 

یادی از توتون و خاطره‌ها:
 

نظر حمید عباسیان: چه شد یاد توتم افتادی ، و خاطراتش را در ذهنمان زنده کردی، ترابوزان، بارلی، ویرجنیا، نام توتونهایی بود که میکاشتیم، البته نخبندی تن واگن سوچکه و بوم سر ، رج نخ و توتم سوزن ، بوقچه و عدل بندی و یک و یک و دو و سه و چار و پنج و شش و کبود سیاه و کبود تیلن و سم زنی توتم چینی ، کشه گیری و چارشو دوش گیری هم خاطراتی داشت، ممنون از اینکه با عنوان واژه های محلی خاطرات را نیز زنده نگه میداری. باسپاس.

 

پاسخ:

سلام. اساساً از هر نوشتاری که در آن واژگان داراب‌کلا صف بکشند، خوشم می‌آید، چون خون مرا تازه‌تر، رگ مرا بازتر، قلب مرا خوش‌ضربان‌تر و روح مرا پرنده‌تر می‌سازد. پس، پُستی خوش نوشتی که با تمام بزرگ‌شدمان آمیختگی دارد؛ لامصب! توتون، توتم! و من هم بیفزایم: اسب و توتم‌بار و سوچکه‌سر هیمه‌بزن را. و لِسک‌دوا و تیم‌جار، آن ول‌چو که سر تیم‌جار می‌ذاشتند و مترسک جیکا رَم ده. و آن چوصندوق و کارشناش بد عُنق دخانیات. و آن کاوِه‌پوست، که بر گُرده‌ی برگ توتم می‌بستند موقع تخت‌کردن. و نیز آن زحمتی که خواهران و مادران دیارمان می‌کشیدند و هرگز یک اُف به خدا و خانواده نمی‌گفتند. و آن سرداب تاریک و نَمور که توتم‌شقه‌ها را می‌ذاشتن نم بکشه تا تخت بشه. و آن بدخریدن‌های دخانیات. بیشتر بخوانید ↓

و اون روغن‌نباتی حلب‌های ۱۷کیلویی که دو سر یک چوب سفت و درار می‌بستیم و از کِله و چشمه آب می‌آوردم داخل وال‌‌کشی‌ها با بَلو، می‌پاشیدیم که با آن انجلی‌چو، توتم را نشاء کنن. و نیز اون‌همه‌ پِک‌پِک و وِگ‌وگ می‌کردن در حین سوزن‌پر توتون؛ جرکّه‌جریکّه‌ی سردری‌بِن و تِلوار. و آن اقتصاد کمپرادور (=خریداری ارزان استعماری) که کشت توتون را بر ایران تحمیل کرد و اقتصاد کشاورزی و دامداری ایران نابود کرد و شهید خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه آن را رسوا کرد. و آن واسطه‌گری‌های خائنانه در خرید توتم‌عدل از کشاورز و تأخیر پرداخت پول‌های کشاورزان. و آن قصه‌های قشنگ شبانه‌ی مادران که موقع توتون‌تخت‌کنی برای ما تعریف می‌کردند، و‌ آن بادی و لامپا و هیمه‌بخاری و گوجه‌خوارش و صمیمیت.

 

و آن قول و وعده‌ها که پدران به فرزندان می‌دادند توتون رو بفروشم برات عروسی می‌کنم، برات اسب می‌خرم، برات دِوندی می‌خرم، شِما ره وَرمه مشهد، قرض‌وقوله‌ها ره می‌دم، جهیزیه می‌خرم، و.... و چه وعده‌های دیگر که هرگز از فرط فقر عملی نشد که نشد... و آن فرهنگ کارِ جمعی و قرض‌کاری و همبستگی و گرمی همسایه‌ها. و آن دود‌ها و دوده‌های سوچکه و صدای ونگ‌وای سیدابوالقاسم اذان‌گو: که مردم داراب‌کلا پایین‌محله کنه سوچکه تش بیته، بهین تش را خاموش و خامیر هاکین. و آن نابودی جنگل برای کاتل‌کینگه و شیرهیمه برای سوچکه که کلِک‌سَر همه ۱۱تا تریلی هیمه‌چو کَدییه. و اون شپشک توتم که بدجور پچاک و چسناک بود و دستان سیاه‌شده‌ی زنان دیارمان که شیره‌ی تل‌زهر توتم پدید می‌آورد. و آن مردان خوش‌نشین که بار ۱۱ماه توتون‌کاری را بر دوش زنان می‌گذاشتن و خادشون فقط قیلون و چوپوق پُک‌پُک دانِه و فقط کَت ره پِشت دانه. و آن تراکتور و وِرزا و اِزّال و زمین و چی‌چم و خی و کبودشدن توتم. بگذرم، زیاد پیش نرم... والسلام.

 

بحث ۱۳۷ : تفاوت‌ها و تشابه‌های سه حوزه‌ی علمیه‌ی نجف، قم و مشهد را در چه مسائلی می‌دانید؟ اگر مایل‌اید و چنانچه اطلاعات عمومی و نکاتی هم‌راستا ازین سه حوزه‌ی شیعی دارید -که فکر می‌کنید برای خوانندگان ارزش خواندن، اندیشیدن، فکرکردن و یا نقد‌وبررسی دارد- بیان کنید. این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۳۷

پرسش این بوده که «تفاوت‌ها و تشابه‌های سه حوزه‌ی علمیه‌ی نجف، قم و مشهد را در چه مسائلی می‌دانید؟» اینک مَجالی دست داد تا نظرم را فشرده بنویسم. ورود تاریخی نمی‌کنم، فقط به اوضاع معاصر و اکنون می‌پردازم. آنچه می‌نویسم فهم شخصی من است؛ اگر نادرست بود، مسئولیت آن بر عهده‌ی خودم می‌باشد:

 

۱. حوزه‌ی مشهد دارای سه سبک بود. اول: تلاش بزرگان آن بر تسلط طلبه بر ادبیات فارسی و گرایش به شعر و نثر ایرانی و آمیختگی به سبک خراسانی. دوم: وجود تفکر مکتبِ تفکیک. این مکتب سهم عقل، نقل و عرفان را جدا جدا می‌داند و بر شرع و وحی تأکید اکید دارد؛ نماینده و راه‌بَر فعلی آن استاد محمدرضا حکیمی است که از مشهد کوچ کرد و در تهران مقیم است. او شیوه‌ی علوی را می‌پیماید و از نظام فعلی جمهوری اسلامی ایران با همه‌ی آن حمایت‌ها و کتاب‌ها و مقاله‌های تبینی و تفسیری، قطع امید کرد. سوم: طلبه‌های حوزه‌ی مشهد در میانه‌ی طلبگی معمولاً سعی می‌کنند حوزه‌ی قم را یا با هجرت دائمی و یا با آشنایی دورادور درک و فهم کنند. این از امتیازات حوزه‌ی مشهد است که بیشتر طلبه‌ی آن تلاش دارند مدارج و پله‌های هر دو حوزه را طی کنند. مانند افرادی چون شهید مطهری، سید علی خامنه‌ای، وحید خراسانی و ... .

 

۲. حوزه‌ی قم در سه زمینه برجستگی و به عبارتی بهتر برآمدگی دارد. منظورم ازین دو واژه این نیست که بخواهم امتیاز و برتری ببخشم؛ نه. آن سه این است: یکم: سنت‌گرایی و روایی‌بودن در آن وجود دارد که گاه به ظاهرگرایی دینی منتهی می‌شود؛ که امام خمینی نیز از آن مکرّر می‌نالید و بر پیشوایان آن می‌تاخت. دوم: سیاسی‌بودن و مبارزه‌طلبی با رژیم استبدادی و آمریکایی گذشته؛ که این حوزه را در صدر مجامع دینی جهان قرار داد. امروزه نیز ولی فقیه و سیستم ولایی مردمی را در فقه جستجو می‌کند. و یا بهتر است بگویم فلسفه‌ی عملی فقه را در حاکمیت ولی فقیه می‌بیند. سوم: وجود تفکر فلسفی و تفسیری و عرفانی که البته معدود و محدود بود مانند علامه طباطبایی. زیرا اصالت در قم، بر زعامت و مرجعیت است که اغلب می‌کوشند فقیه شوند تا فیلسوف.

 

۳. حوزه‌ی نجف هم اکنون سه وجه دارد: یک. پرهیز از تصرف مقام‌های حکومتی. دو. اجتناب از تئوری ولایت فقیه و اصرار بر نظارت مرجع عام. سه. تمرکز درس بر شیوه‌ی سنتی نقل و عقل.

 

نکته: این‌که کدام حوزه پرفروغ‌تر، کارآمدتر و به‌روزتر است، پیش هر کس شاید فرق داشته باشد و من نیز ازین داوری زودرَس خودم را عبور می‌دهم و از بسطِ بحث می‌پرهیزم؛ زیرا خوانندگان مدرسه‌ی فکرت خود مجهز به دانش‌ و فنّ بررسی و تحلیل‌اند.

 

۸ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. دور نروم و اول سپاس را ارزانی شما کنم که شرکت کردی در این بحث ۱۳۷. ۱. حِلّه، حِلّه را از قلم انداختی،چون به قدمت عراق پرداختی این را یادآوری کردم. ۲. شما خوب انگشت گذاشتی به اعتبار حوزه‌ی عراق و البته باهم درین‌باره تا حدی اختلاف دید داریم. ولی نکته‌ام این است، کسانی در داخل از محفل روشنفکری و لائیک که امروزه عراق‌ستیزند و نجف را هدف قرار داده‌اند، هیچ نمی‌دانند که مکتب مدینه که ظاهرگرا و ضدعقلی است، چه خطراتی را در خود خفته دارد. عراق در طول تاریخ مرکز تفکر عقلی بود در برابر تفکر قشری مدینه پس از پیامبر (ص) و سخت‌گیری‌ها بر اهل‌بیت علیهم‌السلام.

 

پاسخ:

با سلام. جناب؛ اما من بر این نظرم اگر متنی که نوشته می‌شود خمیرمایه‌ی اصلی‌اش تخیّل و تلخند و به‌عبارتی علمی و ادبی «داستان‌کوتاه» است، باید در متن، دقیقاً آن را گفت، تا شخصیت حقیقی کسی در لابه‌لای آن، دست‌مایه‌ی ظنّ قرار نگیرد.

 

پست (۴۶۷)


از تبریز تا نیریز؛ از بجنورد تا بروجرد

به نام خدا. سلام. باورسِتان مَباش. اگر خواستی باور افراد -به‌ویژه جوان- را بسِتانی، هیچ فکر کرده‌ای جای آن چه می‌گذاری؟ می‌دانی آنان را با خالی‌کردن عقیده، دچار خلاء کرده‌ای؟ و با این بی‌رحمی غیراخلاقی‌ات، ساختمان وجودی‌شان را در معرض خطر قرار داده‌ای؟ شمایی که از تبریز تا نیریز؛ و از بجنورد تا بروجرد می‌تلاشی که ایمان و علایق دینی باورمندان جامعه را در هر موقعیت و فرصتی که تحصیل کردی، متلاشی کنی، بدان که به بدترین نوعِ تلاش، مشغولی؛ بلکه مشغولیت شیطانی یافته‌ای. و خودت یا تغافل می‌کنی، یا مأمور مخفی شیطان درون و شیاطین بیرونی شده‌ای، و خودت از آن خبر نداری که مفت و مجانی، رایگان با بندگانِ خداوند می‌ستیزی.

 

بنابراین اگر بر فرض به حکم عقل خود و به یُمن آزادی و حتی به خاطر احساس شخصی، می‌خواهی چنین کنی، اول باید از افکار خود خبر داشته باشی که چقدر می‌ارزد، آیا درست و موزون است، تا چه حد خودت به آن یقین و اطمینان داری. و نیز بدانی آنچه از باور دیگران می‌رُبایی، به ازای آن چه می‌نِشانی. اگر چنین کاری را بی‌محابا و بی‌رحمانه و بی‌«مفاصاحساب» می‌کنی، یقین کن در حال تخریب هم خود و هم دیگرانی. آری با شما بودم، ایرانی؛ از تبریز تا نیریز؛ و از بجنورد تا بروجرد. فرقی نمی‌کند تخریب یک ساختمان بلند با دینامیک، با تخریب باورهای دینی یک جوان با بمب تردیدافکنی و بی‌باورسازی. ایمان، از نظر من سیمان اجتماعی است، آن را به‌آسانی از ایمان‌ورزان نگیر و مثل خودت پُرخلاء و بی‌دغدغه مساز.

 

نکته: اگر می‌بینید پیامبر خاتم (ص) که معدن رحمت است و مخزن مکارم اخلاق، اول سراغ باور زورمندان و زرمندان و بُت‌خواهان رفته بود، دلیلش این بود، می‌خواست بر جای آن باورهای جاهلیت، باور اسلام بنشاند که دین رحمت و سهله و عقل و خرد و صلح و مخالف هرگونه زور و زر و تزویر است. درود خدا بر محمد رسول‌الله (ص) که باور برتر بر باورهای آغشته و منحرف و تحریف‌شده نشاند و راه رستگاری به روی بشریت گشود و توحید و یگانه‌پرستی و عشق به پرورگار و خدمت به خلق را جا انداخت. و  سلام بر حضرت صادق آل محمد که پیشوایی اندیشمند برای تبیین مکتب مسلمین و رهبری خردمند برای شیعیان بوده است. میلاد دو دُرِّ ایمان و اسلام مبارک و خجسته.

 

پاسخ

سلام

وارد محتوای نوشته‌ات نمی‌شوم. اما دو ایراد شکلی و شاید هم سهوی در این جملاتت دیده می‌شود.

 

یکی این جمله قیددار که نوشتی: «همه ملت را اغتشاشگر...»

دومی این جمله‌ی تعمیمی و انتسابی که نوشتی: «به روی مردم مستضعف اسلحه...»

 

این دو ایراد اساسی جملاتت، اصل نوشته‌ات را مخدوش کرد و دست‌کم خواننده را متوجه کردی در بیان جمله‌بندی، احساسات خاص خودت را با خود انتقال می‌دهی. تمام.

 

نظر سیدعلی‌اصغر:

زیر نور کلاس. کانت: فلسفه‌ی آموزش، اندیشیدن است نه آموزش اندیشه‌ها

پاسخ:

سلام.‌ جمله‌ای بسیارکلیدی از ایمانوئل کانت را در زیر نور کلاس بردی. منظور کانت این است، انسان فراتر از آن است که فقط اندیشه‌های نقلی را نُقل بیان خود کند و در تعبیر کنایی نُشخوار نماید، بلکه انسان علاوه بر کسب اندیشه‌ها، باید خود اندیشه و فکرت کند. مدرسه‌ی اینجا نیز در واقع برای تمرین و ممارست اندیشیدن اعضاست.

 

 

پاسخ به جناب...

 

سلام. در متنی که به سید علی‌اصغر نوشتی، اشاره‌ای به مدیر داشتی. اخلاق ایجاب می‌کند پاسخی بنویسم و ندادن جواب را بی‌احترامی می‌دانم. و آن پاسخم این است جناب‌عالی خود اهل تحلیل و دارنده‌ی اخباری؛ و نیز صاحبِ تصمیم و تصمیم‌گیری. گرچه در یکی از متن‌ها درباره‌ی قضیه‌ی بنزین، لفظ «تصمیم‌گیری» را به سهو و اشتباه، ناجور تایپ کردی. 

 

اما بعد؛ فکر می‌کنم اعضای مدرسه و خود شما بیشتر از من بر این قضیه تحلیل دارید و نیازی به تحلیل من ندارید. اگر احساس کنم هم‌کلاسی‌های فکرت به نوشته‌ای از من درین‌باره، انتظار دارند، درنگ نمی‌کنم. اما گمانه‌ام این است همگی بهتر از من، از ماجرا و ماورای ماجرا خبر دارند؛ بنابراین از تکرارِ مکررات پرهیز کردم. من هم اگر به این قضیه ورود کنم، پاره‌ای خوانندگان محترم گمان کنم تاب تحلیلم را نداشته باشند. پس، سزاست خواننده‌ی تحلیل اعضا باقی بمانم.

 

پاسخ

سلام جناب

آنقدر نبودی در مدرسه‌ی فکرت، که هوش مصنوعی دستگاه تایپ من نام‌واژه‌ی «آقاعیسی آهنگر» را از هوش بُرد. قرار بود به من فیزیک کوانتوم درس بدی، اما رفتی که رفتی. در مشهد نام شما در حین مباحثه‌ی دوستانه، بر زبان آمد، چند باری. در محل هم دیدار با تو را در برنامه‌ام داشتم، اما نبودی، یا نشد؛ شاید هم انارباغی بود و حسابی‌مسابی تنهاخوری می‌کردی! بگذرم.

 

پاسخ

سلام

ممنونم. در حرم آقا علی‌بن موسی‌الرضا (ع) یا هتل که نشسته بودیم، یاد مرحوم پدرت شد. و نیز سخنرانی‌یی که سید علی‌اصغر برای مراسم ابوی‌ات کرد. خدا بیامرزاد.

 

پاسخ

سلام

شما جناب به من لطف می‌فرمایی. بسی ممنونم. باری؛ آنچه در حرم می‌بینی از نظر من برای آسایش و گشایش زائرین است؛ اما هر کس از این مسیر بر خلاف رأفت امام رضا -علیه السلام- از حرم برای حریم خود و خاندان و باند خود قصه‌ای بافت، او محکوم است. واژه‌‌ی امپراتوری نیز برازنده‌ی کسانی‌ست که روح هژمونیک (=سلطه‌گر) دارند. پس، هر کس مشئِ خدمت و رئوفت داشت در خط رضوی‌ست. تمام. والسلام.

 

پاسخ

سلام جناب

جمله‌ی صمیمی شما مرا بُرد به اندرون بافت آداب روستای‌مان که همیشه چنین می‌گفتند. ممنونم از مهربانی‌ات. اگه کشکولی نگویم از کَش‌پَلی‌ام در می‌زند. پس بدان و آگاه باش! که هستی: ما هنوز هم همان حس‌وحال سال‌های پیشین را داشتیم که باید جواب‌گوی «گَنا»ی باجناق شفیق‌ات می‌بودیم! لذا حزم و احتیاط می‌کردیم تا خطر نکنیم و وی را به سلامت به کانون گرم خانواده‌اش برسانیم. در مشهد داخل بحث‌ها در هتل، یاد شما جناب یادآوری شد؛ بارها. پست زیر را تقدیم می‌کنم:

 

پِخو را بشکاف.

 

پاسخ:

۱. بله پِخو را درست شکافتی و چیزی باقی نگذاشتی. فقط بیفزایم همین پخوی مثلاً گندم که چیچم هم می‌گویند اگر کاشته شود، خصیل می‌شود و خوراک دام. بگذرم.

۲. آن واژه‌ی شَقمِج خنده‌ام را برانگیخت.

۳. اما پِروخ یا تلفظ شدّت‌دار پُروخ، به حالتی از خمیدگی و فرورفتگی سر و گردن از سرِ سوز سرما برای انسان است و از سرِ مریضی و‌ آبله برای مرغان. با یک خاطره این واژه را بیشر می‌شکافم:

یادم است سال‌ها پیش یکی از پیرمردان محل که مجاز نمی‌دانم نامش را بیاورم به مرحوم آقای نبی‌زاده که از شدت سرمای زمستانی کنار قصابی تکیه‌پیش پِروخ زده بود، گفته بود: چیه آقای نبی‌زاده پُروخ زدی؟ جواب داد: با آن‌که کلّه‌پاچه خوردم اما سردِمه. گفت: پس آقای نبی‌زاده قونجولوک بزن گرم کَفنی! بگذرم و سیرداغ نزنم و قصه، بِکر بماند.

 

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز

 

نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی

که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز

 

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل

که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز

 

طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق

به قول مفتی عشقش درست نیست نماز

 

در این مقام مجازی به جز پیاله مگیر

در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز

 

به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی

که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز

 

فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق

نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز

 

پاسخ

سلام سید علی‌اصغر. گرچه لب را به سخن تبرُّک نکردی، صامت و ساکت آمدی و فقط عکسی از غزل حافظ فرستادی؛ اما این غزل، از غزل‌های ژرف و پیچیده‌ی حافظ است. من دو سه نکته ازین غزل می‌نگارم، شاید فهم را آسان‌تر سازد و آن را به زیارت رضوی تطبیق می‌دهم و کمی تفسیر می‌کنم:

 

۱. در بیت اول چنین سروده:

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

چه شُکر گویمت ای کارسازِ بنده‌نواز

 

خُب؛ اهل شعر و دل و معنویت می‌دانند حافظ خداپرست عاشق‌پیشه بود. حافظ در هر کاری خدا را از حافظه‌ی خود پنهان نمی‌داشت. او با شاه‌شجاع که اهل دل و ادب بود رفیق بود؛ مدتی او را گم کرد. وقتی دیدار شاه‌شجاع برایش دست داد، خدا را در بیت اول این‌گونه عارفانه شکر و ستایش می‌کند. هم خدا را در همه‌ی امور کارساز می‌داند و هم پروردگار بنده‌نواز. حافظ فقط به خاطر این‌که توانست بعد از چندی فراق و جدایی، باز هم دوست خود شاه‌شجاع را ببیند، این‌چنین در حق خدا شکر‌گزاری می‌کند. یعنی می‌آموزاند باید در تمام کارها خدا را شکر کرد و از او غافل نشد. حال قضاوت کن وقتی ایرانیان به دیدار امام رضا علیه السلام آن انسان نمونه و اسوه و دانشمند آل محمد (ص) می‌روند، باید تا چد میزان خدا را به این دیده‌گشایی حرم رضوی شاکر باشند و ستاینده.

 

۲. در بیت دوم می‌گوید:

نیازمندِ بَلا گُو رُخ از غبار مَشوی

که کیمیای مُراد است خاک کوی نیاز

 

حافظ درین شعر بر جبریون و مأیوسان و منکران خدا یورش می‌برَد و آنان را سرزنش می‌کند که به خاطر بلاها، گرفتاری‌ها، کاستی‌ها، کمیابی‌ها و گرفتاری‌ها از خدا غافل نشوند و دست به رد خدا نزنند زیرا از نگاه عارفانه‌ی حافظ این گرفتاری‌ها «کیمیا» است که خاک را طلا می‌کند. کیمیا را بر عناصر می‌زدند تا طلا شود. انسان مبتلا به گرفتاری و کمبودها و نقص‌ها در دیدِ حافظ خاک کوی نیاز را باید به کیمیا بزند تا چشم دلش بینا شود. در حقیقت حافظ کمیابی‌ها و نواقص را فرصتی علیه‌ی تهدید می‌شناسد. فقط قلب بینا می‌خواهد که دیدگاه حافظ را درک کند. زیارت رضوی نیز بابی است برای افتتاح دل، برای پرده‌گشایی رازها و نیازها از راه ذکر و شکر و نماز.

 

کاش این غزل را در حرم می‌گفتی تا بحث می‌کردیم. زیرا شعر حافظ زمانه‌ی معین ندارد، برای همه‌ی زمان‌هاست . بگذرم.

 

ورای ماجرای بنزین

به نام خدا. سلام. ماجرای بنزین و آنچه پس از آن تصمیم، بر ڪشور، مردم و نظام گذشت نیازمند مطالعات ژرف‌تر و احاطه‌ی ڪامل بر اتفاقات است ڪه من درین‌باره اخبارم اندڪ است. اما «ورای ماجرای بنزین» چون یڪ پدیده است، می‌توان بر روی آن تحلیل داشت؛ بنابراین، من، هم‌اڪنون این‌گونه به این رویداد نظر افڪنده‌ام:

 

یڪم: جنبشِ بی‌سر دست‌ڪم در ایران به معالجه و علاج نیازمند است؛ زیرا گونه‌هایی فراوان از بافت اجتماع ایران حالتی برای تعارض و درافتادنِ خشونت‌بار با نظام -و بهتر است بگویم با دست‌اندرڪاران نظام- دارند. تا آنجا ڪه حرڪت اعتراضی در همان ثانیه‌ای آغازین به آشوب و آتش ڪشانیده می‌شود. این ضعف بزرگ و انحراف اصلی جنبش بی‌سر در ایران است ڪه رفتار مدنی را آنی به ڪردار خشونت‌بار پیوند می‌دهد و تبهڪاران را به طمع و جلوداری می‌اندازد. این آسیب به یڪ تهدید خطرناڪ برای جنبش‌های آرام و مدنی مردم تبدیل شده است. همین ضعف موجب می‌شود، مردم در ورود به جنبش‌های اعتراضی مدنی و شایسته، به تردید بیفتند و از هزینه‌ی گزاف و مخاطره‌آمیز آن بشدت بهراسند.

دوم: ساختارسازی نظام جواب نداد. آنچه سران حڪومتی برای نهادسازی حڪومتی ڪوشیدند، ڪم‌ڪم در اثر انباشت مطالبات مردمی و نارڪارمدی افراد دست‌اندر و نیز بسته‌نگه‌داشتن گردش قدرت به بن‌بست رسید. ڪافی‌ست به این چهار مثالی ڪه می‌نویسم توجه شود:

 

۱. ایجاد مجلس شورای اسلامی به جای مجلس شورای ملی. ڪه دومی اگر دوام داشت دموڪراسی واقعی‌تری را ممڪن بود تجربه ڪنیم.

 

۲. تأسیس نهاد فرادستی شورای مصلحت ڪه هدف امام خمینی از ایجاد آن جلوگیری از بن‌بست‌ها در اثر پافشاری شورای نگهبان بر شرعی‌ڪردن تمام امور بود. اما اینڪ این نهاد از ڪارڪرد و قابلیت خود به سمت یڪ نشست شیڪ و صوری غلطید.

 

۳. تأسیس شورای حل اختلاف قوا توسط رهبری ڪه این نهاد حڪومتی هرگز نتوانست برای نظام اثری از خود باقی بگذارد. حتی اسم آن در ذهن مردم باقی نماند چه برسد به رسم و ترسیم‌های آن.

 

۴. شورای هماهنگی قوا ڪه توسط رهبری تأسیس شد. این نهاد، نه فقط در نزد ملت در حد یڪ نشست نمایشی سه سران قوا برای عڪس‌انداختن پنداشته می‌شود بلڪه بالایی‌های نظام هم آن را اخلال در روند قانونی خود می‌بینند.
 
سوم: نهاد «شورای هماهنگی سران قوا» دست به یڪ قانون‌گذاری آنی و مخفی می‌زند و آن را به عنوان یڪ سیاست اجرایی به طرف‌های امنیتی و ڪشوری حواله می‌دهد. یعنی قیمت‌گذاری بر روی بنزین. دست‌ڪم سه عیب درین ڪار وجود داشت:

 

۱. امام‌خمینی فرموده بود مردم باید مذاڪرات مجلس نمایندگان را از رادیو بشنوند تا در پنهانی چیزی برای ملت تصویب نڪنند، اما این شورای هماهنگی قوا در خفا دست به قانون‌گذاری بُرد.

۲. امام‌خمینی با تأسیس شورای نگهبان خواستند آنچه درین ڪشور تصویب شود هم قانونی باشد و هم ضد شرع نباشد. اما این شورای نگهبان حتی قادر نبود روی این قانون‌گذاری سران قوا، یڪ ڪلمه ورود ڪند.

 

۳. امام‌خمینی پس از جنگ تأڪید ڪرده بودند همه به قانون برگردیم، و بارها فرمودند، مجلس در رأس امور است، اما شورای هماهنگی قوا، مجلس شورا را در یڪ تصمیم بُغرنج، به هیچ می‌انگارد و حتی مصوبه‌ی مخفی خود را از چشم‌شان دور نگه می‌دارد.

 

چهارم: وقتی مردم به خیابان می‌آیند این حق را دارند، خواسته‌های خود را با رفتار مدنی و با آزادی قانونی بیان ڪنند و حتی به فرموده‌ی امام علی (ع) فریاد ڪنند. اما نه خیابانی برای این‌گونه مطالبات جانمایی شده، و نه درهای مڪان‌های عمومی مثل مصلاهای جمعه و سالن‌های ورزشی به روی مردم باز است. در چنین وضعی بدترین حالت، جایگزین جنبش مدنی می‌شود؛ غلبه‌ی تبهڪاران بر معترضان. و تبهڪاران ڪاری غیر از تخریب بلد نیستند. دشمن خارجی هم ڪارش دشمنی است و در چنین فرصت‌هایی ڪار خود را می‌ڪند. مگر منطقی است ڪه دشمن را از دشمنی‌اش باز داشت؟ پس؛ اگر حرڪت خودجوش مردمی، به دسیسه‌هایی به آشوب و آتش ڪشانده می‌شود، علت اصلی‌اش این است، انباشتی از مطالبات وجود دارد و نظام نیز نگذاشته مردم در جایی مطالبات خود را اندڪ‌اندڪ انتشار دهند. تراڪم خواسته‌ها، مردم را در نزد گروه‌های برانداز به یڪ صید‌های مفید تبدیل می‌ڪند. و می‌شود آنچه نباید شود.

 

پنجم: دولت ۱۱ و ۱۲ ڪه زاده‌ی یڪ فرصت‌طلبی‌ست؛ یعنی از دلِ قهریت نظام با یڪی از دو جناح اصلی ڪشور سربرآوده است، خود را ناجی جا زد. حال آن‌ڪه در سیاست داخلی اساساً مزوّر است. در سیاست خارجی عمیقاً منفعل. در سیاست اقتصادی، اغلب بی‌تدبیر. در سیاست فرهنگی، بی‌رمق. و در ڪلیت ڪار، ناڪارآمد و حتی بی‌ڪفایت. ازنظرمن همین یڪ مسأله‌ی بنزین ڪفایت می‌ڪرد، حسن روحانی عدم‌ڪفایت بگیرد و به دلیل صدها ڪار نادرست آزمون و خطایی محاڪمه گردد. اما نظام در مجازات سران خود، ضعف و حتی عجز دارد. انقلاب اسلامی نیازمند نظام دموڪراتیڪ‌تر است و مجلس شورای ملی.

۱۰ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

نظر جلیل‌قربانی:
سلام، جناب آقای طالبی، روز بخیر، همیشه به گشت!

۱- نوشته‌ای خواندنی در باب اعتراضات آبان ۹۸ نوشته‌اید، چند نکته تکمیلی مقرون به نقد را یادآور می‌شوم.

 

۲- حاکمیت جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته، راه فرصت اعتراض مدنی از جمله اعتصاب و تظاهرات را بسته است، وقتی فرصت رفتار مدنی گرفته شود، خشونت، امری ناگزیر می‌شود.

 

۳- هر گروه یا فرقه‌ که خود را «فرقه ناجیه» بداند، در صدد تحمیل برداشت خود که همان خواسته‌‌های اوست، برمی‌آید. از  آنجا که روش مدیریت جامعه، انباشت تجربه و دانش بشری است،  تفکر فرقه ناجیه این تجربه متراکم نسل‌ها را نادیده می‌گیرد و بدون گفتگو در صدد ساختن راه سعادت برای جامعه برخواهد آمد.

 

۴- حاکمیت جمهوری اسلامی با تفکر فرقه ناجیه، با وجود ناکامی‌هایی که برشمردید، حاضر به اصلاح روش‌های حکمرانی خود نشده و هنوز راه خود را می‌رود.

 

۵- بی‌کفایتی دولت در امور داخلی را می‌پذیرم، ادعای کارشکنی مخالفان که در ناکامی‌ها بر زبان‌شان جاری می‌شود، فرافکنی است، چرا که همه با علم به این مشکلات وارد میدان می‌شوند.

 

۶- در سیاست خارجی، نتایج عملکرد گذشته، راهی جز انفعال و تسلیم باقی نگذاشته و هر گرایشی  در مصدر قدرت، ناچار باید همین راه را بپیماید.

پایدار و تن‌درست باشید!


پاسخ

جناب جلیل قربانی سلام
ساعات شما نیز در خیر باشد. بله؛ گشت یڪ سفارش وحیانی است: سیروا فی‌الارض. اما بعد جوابم به شش بندت:

جواب به بند ۱ :  سپاس. از افزوده‌ی سالم و خوب شما بر تحلیلم، استفاده‌ی علمی بردم ڪه جرقه‌هایی دیگر برای فڪرڪردن در من درخشش زد.

 

جواب به بند ۲ : درین بند، تمام بیان شما را هم درست می‌دانم و هم گزاره‌اش را علمی و تحلیلی می‌شمارم؛ اما نتیجه‌ی گزاره‌ات ڪه فرمودی «خشونت، امری ناگزیر می‌شود» لزوماً این‌چنین نمی‌دانم. در واقع می‌خواهم بگویم خشونت، عارضی است نه طبیعی. پس همه باید بڪوشند در هیچ وجهی خشونت و تبهڪاری را جلودار ِجنبش‌های اعتراضی نڪنند. البته شما خواستید آنچه هست را بشڪافید، اما  قیدواژه‌ی «ناگزیر» جمله‌ی جناب‌عالی را به نتیجه طبعی ڪشاند، ڪه از نظرم نادرست است.

 

جواب به بند ۳ :  با بند شما نه فقط موافقم ڪه در آن تفڪر و اندیشه می‌بینم و این نگرش شما را آموزه‌ی انتقادیِ منطقی‌ می‌دانم. نشان شناخت جامعه‌شناختی شما از محیط و مرڪز به تعبیر «سَمیر امین»ی است.

 

جواب به بند ۴ : ممڪن است حاضر شود؛ باید شڪیبایی را تمدید و رفتار مدنی را ژرف‌تر ڪرد و دست از دانایی بر نداشت. دانایی بالاترین سڪوی اِشراف بر قدرت است. و قدرت از دانایی حساب می‌برد؛ اگر دیر ڪند، خود خسران می‌ڪند.

 

جواب به بند ۵ : ازین بابت ڪه تصدیق فرمودی، تشڪر دارم و تأیید شما به عنوان فردی دانا، بر استحڪام تحلیلم می‌افزاید.

 

جواب به بند ۶ : قِسم  نخست گزاره‌ات منطقی و درست است، اما با قیدهای «جز» و «همین» موافق نیستم. من معتقدم باید راه غرب از همسایگان می‌گذشت. بدون رفع تنش‌زدایی با همسایگان، پرش به غرب و سمت «ڪدخدا» غلطاً در غلط بود.

 

به دعای پایانی‌ات آمین می‌گویم؛ و همین را از خدای باری‌تعالی برای شما طلب می‌ڪنم. از ورود و خروج شما درین مبحث بهره بردم. و نڪات آموختنی در بر داشت. درود. متنم را فرصت نڪردم بازبینی ڪنم، اگر ایراد ویرایشی داشت، خودت به شیوه‌ی تصحیح بخوان.

 

خمیرمایه‌ی نَرمش‌پذیر

پست ۴۷۱ : به نام خدا. سلام. گاه‌به‌گاه پیش می‌آید چون مسیر طبیعی به روی آدمی بسته می‌شود؛ انسان‌ها به جای سیرِ بیرون، به درون خود می‌روند و در درون، آن اهداف را دنبال می‌ڪنند؛ ڪه گویی آن هدف‌ها را دست‌ڪم برای خود تحقّق (=انجام) می‌بخشند.

 

وُلتر، گویا نخستین ڪسی بود ڪه از نوشتنِ سرگذشتِ شاهان، سران، ماجراجویان و ... دست بر داشت و در عوض، به اخلاقِ مردم، به لباس مردم، به عادات آنان، به علت‌های رفتاری انسان و نیز به نهادهای قضایی مردم توجه ڪرد.

 

هیوم می‌گفت بیشتر انسان‌ها در بیشتر موقعیت‌ها تابع «علّت‌ها»یی یڪسان بوده‌اند و رفتاری ڪم‌وبیش واحد داشته‌اند. البته مونتسڪیو این تز را پیش ڪشید ڪه انسان‌ها در همه «جا» یڪسان نیستند. حرف او این بود یڪ ایرانی ڪه در محیط ایران، بزرگ شده باشد، به احتمال فراوان، با یڪ پارسیِ بزرگ‌شده در پاریس، یڪی نخواهد بود. زیرا مونتسڪیو اهمیتی بسیار به «خاڪ» و «آب‌وهوا» و «نهادهای سیاسی» حاڪم بر جوامع می‌داد. برای او، این عوامل چنان اثر دارد، ڪه گوشتِ بویناڪ برای گُربه. بگذرم.

 

خواستم با این مقدمات، این را جا بیندازم -بهتر است بگویم به مُفاهِمه بگذارم- ڪه انسان موجودی تربیت‌پذیر است؛ همان‌طور ڪه او دست به اهلی‌ڪردن برخی حیوانات تعلیم‌پذیر می‌زند، خود نیز خمیرمایه‌ای نرمش‌پذیر دارد.

 

مطالعات اندڪ من، نشانم داده است ڪه حتی در عصر روشنگری -ڪه اروپا را تڪان داد و بر جهان چندین ریشتر! لرزه و پس‌لرزه درانداخته- آن‌عده اندیشمند ڪه به قول «آیزایا برلین» در صفحه‌ی ۵۴ ریشه‌‌های رومانتیسم، «سیاه‌بین» نبودند، درباره‌ی انسان می‌گفتند: آدمی «مشت گِلی است ڪه هر آموزگارِ باڪفایت و هر قانونگذارِ روشن‌بین می‌تواند آن را به شڪل مناسب و معقول درآورَد.» چراڪه از دیدگاه آن‌ها، انسان‌ها خمیرمایه‌ای نرمش‌پذیر دارند ڪه می‌توان آنان را وَرز و جهت داد.

 

راستی! شما درین دوره از سرزمین ڪُهن‌ ایران می‌خواهی به چه شڪلی درآیی؟ قصدِ سیر به درون داری؟ یا نه بیرون را می‌خواهی تفسیر و تغییر دهی؟ و این صد البته، تربیت و ادب و آداب و صد البته آرمان و ایمان می‌طلبد.

 

نڪته: شهید مظلوم بهشتی دهه‌ی پنجاه وقتی به لندن رفته بود، روزی تابلویی توجه‌اش را جلب ڪرد: «به سمت قبر مارڪس». به همراهان گفت بریم قبر مارڪس را ببینیم. رفتند. نوشته‌ی روی سنگ‌قبر مارڪس توجه‌اش را سخت جلب ڪرد ڪه مارڪس بارها آن‌را بیان می‌ڪرد، بدین مضمون(=درون‌مایه) : تفسیر جهان مهم نیست، تغییر جهان مهم است.

۱۲ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پَلی را بشڪافند؛ لغت‌دوستان.

 

آهِ من و راهِ من

آه این است ڪه «حسین» دست از نگارستن شست! اما راه این است ڪه جناب «گویا» چرا باید جُرم او را بڪشد! من ڪوچڪِ هر انسان وارسته‌ای هستم. خدا نگه‌دار.

 

یڪ گِرا به اعضا:

عضوی گرامی، در تحتانی پست خود خطاب به یڪ عضو گرامی دیگر چنین نوشت: «بگذرم بحث با شما فایده ندارد به قول خودتان.»

این، مثل این می‌ماند ڪه «خواب» را بخواهی، خوب هم بخوابی، آنگاه از آن برخیزی، اما نعمتِ آن را منڪر شوی. هم بحث می‌ڪنند، هم بی‌فایده می‌انگارند. نه، عضو‌های ڪِرام! چنین مَپندارند.

 

آخه الفبای فارسی را ساختند تا با ۳۲ حرف آن، سخن، سُرایی. نه صُمٌ بُڪم باشی. مدرسه‌ی فڪرت اساس ڪارش همان جلسات شبانه‌ی اول انقلاب میان انقلابیون شهر و دِه و پایتخت است. این جلسه‌ها را گرم و پویا و گویا نگه داریم. اگر بحث و حرف نباشد، مثل آنانی می‌ماند ڪه به نشست شبانه می‌آمدند، اما در دَم، در دمِ در، تا آخر جلسه خواب می‌رفتند و خُرناس‌خُرناس می‌ڪردند. حتی پینگ! هم در می‌ڪردند.

 

مدرسه، همیشه باید بیدارباش باشد، مگر یڪ بامداد تا اذان صبح. پس نگو فایده ندارد، این بُطلان بر نوشته‌ات می‌زند. باهم بحث ڪنید، خیال‌مندانه آخر آن را با چنین جملاتی آغشته به خطا نڪنید. درود مرا همواره به همراه دارید. از تِذڪار مدیر نرنجید. درود دارید.

 

پاسخ

جناب جلیل قربانی!

سلام. خندیدم. ۱. مدیر ڪه شب‌ها ڪم پیش می‌آد، بیداری بڪشد؛ اساساً خوابِ شب را ڪامل می‌خوابد و آرام و ژرف. پس خیال‌تخت باش شما. ۲. شما «متهجّدان» هم‌پایه‌ی مجتهدان! هستید حتماً. مدیر، ولی نه تهجُّد بلد است، نه تجهّد!

 

هفته‌ی پیش مشهد ڪه بودیم یڪی -ڪه خیلی می‌شناسیدش- پیش از بستررفتن، به من می‌گفت نماز صبح بیدارم ڪن! من هم اول اذان با صدای بلندگوی هتل برمی‌خاستم اول می‌رفتم سراغش. تا می‌رفتم درگاه اتاقش و می‌گفتم: بزرگان! بزرگان! نماز، نماز. مانند جت تورنادو پا می‌شدند. بگذرم.

 

حال ڪه گفتی اهل تهجُّدی! خاطره‌ای بگویم:

دڪتر سروش پیش از انقلاب، لندن ڪه بود تهجُّد (=شب‌زنده‌داری و نمازشب) را ترڪ نمی‌ڪرد. انقلابیون وقتی می‌رفتند خونه‌اش، می‌دیدند تا چه حد احتیاط‌ڪار است و از نجاست بشدت پرهیز دارد. حالا را البته خبر ندارم در آمریڪا چه احتیاط‌هایی می‌نُماید! یا می‌نُمایاند؛ ڪه آیا شب را به تهجُّد به صبح می‌برَد یا «تفرّج صُنع»‌اش را می‌خواند. بگذرم، حریم خصوصی هر ڪس فقط متعلق به خود اوست. درود؛ گشایش آوردی با این طنّازی.

 

پاسخ

سپاس از شما. اسم زیبایی برگزیدی؛ این اسم دست‌کم این ویژگی‌ها را دارد:

۱. وارش نام مازندرانی برای باران است.
۲. در قرآن از آن یاد شده؛ مطر.
۳. از آسمان به زمین می‌آید.
۴. برکت و نعمت و موجب رویش است.
۵. نشانی از اتصال ماوراء به ماسویٰ است.

امید است باران «مِدرَاراٌ» آیه‌ی ۱۱ سوره‌ی مبارکه‌ی نوح در داستان حضرت نوح (ع) باشی!؟ که پی‌درپی بارید و خوبان را ناجی شد. درود بر شما جناب «وارش»

 

حمد شاملو در یکی از مشهورترین اشعار خود برای ایرانِ درّودی – نقاش- می سُراید:

 

تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و/ آن نگفتیم/ که به کار آید/ چرا که تنها یک سخن/ یک سخن در میانه نبود/ - آزادی/ ما نگفتیم/ تو تصویرش کن!

 

کار«نقاش» نوشتن نیست. به تصویر کشیدن است. شاعر البته کم از آزادی نگفته با این حال فروتنانه می گوید حق مطلب را نتوانسته ادا کند و تصویر را برتر از واژه می نشاند

 

 مرحوم احمد شاملو انداختی ڪه در یڪ شعری سیاسی گفته بود بدین درون‌مایه ڪه همه‌ی الفاظ دنیا را داشتیم اما نگفتیم، چون شاملو برین بود آزادی نبود. البته شاید هم ترس داشت از شاه زمانه! اما از یڪ نقاش ڪه اسمش یادم نیست می‌خواهد حال ڪه ما نگفتیم، توی نقاش، نقاشی ڪن، به تصویر در آر.

 

متأسفانه من شعر «نو» را نمی‌توانم حفظ ڪنم. آنچه نوشتم مضمون سخن شاملو بود. بگذرم.

 

درود فراوان بر آن ژرف‌اندیش

 

چه دعای زیبایی فرمودی استاد. آمین. این دیدار در کُنهِ وجودم، مرا یک شیعه‌ی انتظاری نگه می‌دارد؛ آرزویی که انسان را به «امید» و «آینده»  پیوند می‌زند؛ چراکه، آن بزرگ‌مرد عالم (عج) خواهد آمد. کاش، در روزگاری بیاید که انوار چهره‌ی تابانش بر روح و نگاه‌مان برق شادی افکند.

 

سلام جناب

خُب، یڪی پیدا شد و آمد «پلی» را به صخره‌ی سیاست برد. من زیاد حرف‌های سنگین‌منگین را نمی‌توانم پلی‌پلی ڪنم، یعنی زبانم پلی نَوونه!

من هم در زیر این لغت را می‌شڪافم. ازت ممنونم. دیوار و غرور را پلی هم نشاندی!

 

 

شرحی بر لغتِ «پَلی»

 

۱. ریشه‌اش به نظر من از واژه‌ی پهلُو گرفته شد.

۲. معنی‌های متفاوت می‌دهد.

۳. گاه یعنی نزد. مثلاً: بیا پلی من. یعنی بیا نزد من.

۴. گاه معنی ڪنار می‌دهد. مثلاً بور وِن پلی هِنیش.

۵. گاه معنی افتادن می‌دهد، مثلاً مجسمه‌ی شاه، پلی بورده.

۶. گاه یعنی ریختن. مثلاً تمام خورش ره خاش بشقاب دله پلی هداهِه.

۷. گاه لُغز می‌شود مثلاً می‌گویند تا ڪِه سڪوت هاڪنم آدم ڪش‌پلی جِه در زَندِه اگه نگم!

۸. گاه معنی پِشتیم می‌دهد، البته درین موقع معمولاً پلی را دو بار پشت‌سرهم تڪرار می‌ڪنند: پلی‌پلی ڪانده. پشتیمن‌پلی هم می‌گویند.

۹. در سیاست هم ڪاربرد دارد به معنی سرنگون‌ڪردن است این لغت: مثلاً ملت، شاه‌ِ دم‌ودستگاه رِه، پلی داد و رفت.

۱۰. پِلِق هداهِن هم هم گفته می‌شود.

 

خواندن این پستم در زیر مقداری حوصله می‌خواهد: دارید، بسم‌الله. و الّا، فلا.

 

هوشیاری به هشداری

پست ۴۷۲ : به نام خدا. سلام. هوشیاری همان دوراندیشی است ڪه هشدار (=آگاهانیدن) را سرمایه‌ی حیات پاڪیزه و «فڪر دینی» و اصلاح خود و جامعه‌اش می‌ڪند. یڪی از چندین هشدارها در قرآن هشدار «تحریف» است: یُحَرِّفُونَ الْڪَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ. این هشدار در دو جای قرآن (شاید هم بیشتر، ڪه من نمی‌دانم) برجسته‌ شد: آیه‌ی ۴۶ سوره‌ی نساء و آیه‌ی ۱۳ سوره‌ی مائده.

 

می‌دانید، نیڪ، ڪه طایفه‌ای از قوم یهود آن‌دسته ڪسانی‌ بودند ڪه حقایق را [با تفسیرهای نابجا و تحلیل های غلط و ناصواب] از جایگاه‌های اصلی و معانی حقیقی‌اش تغییر می‌دادند. به قول مرحوم علامه طباطبایی اینان ڪسانی‌اند یا جاى ڪلمات و حقیقت‌ها را تغییر مى‌دهند، و پس و پیش مى‌ڪنند، و یا آن‌ڪه بعضى از ڪلمات را به ڪلى مى‌اندازند، و یا به این ڪه ڪلماتى از خود به ڪتاب خدا اضافه مى‌ڪنند، همچنان ڪه تورات موجود دچار چنین سرنوشتى شده، یعنى بسیارى از مطالبش آسمانى نیست.

 

و یا مثلاً به جاى مُنزّه‌دانستن خداى تعالى مرتڪب تشبیه و شبیه برای خدا می‌شدند ڪه بر خلاف اصل توحید است، و یا موسى (ع) را خاتم انبیا می‌شمردند، و شریعت تورات را براى ابد همیشگى می‌پنداشتند، و نسخ و بداء را باطل می‌دانستند؛ بنابراین، گرفتار عقائد باطل و غیر اینها شدند.

 

نڪته‌ی مهم درین هشدار دست‌ڪم سه چیز است:

 

اول‌آن‌ڪه علامه معتقدند این ڪار  ناشی از قساوت قلب است. قساوت قلب، از قسوت سنگ -ڪه صلابت و سختى آن است- گرفته شده است.

 

دوم‌این‌ڪه چنین اقدامی به حڪم ادامه‌ی آیه، مستوجب لعن است ڪه خدا آنان را لعن ڪرده: «لَعَنَهُمُ اللَّهُ». علامه می‌فرماید «لعن» عبارت است از دورڪردنِ ڪسى از رحمت خدا. و خودِ خدا این تحریف‌گران را از رحمت خود بیرون می‌اندازد.

 

سوم‌آن‌ڪه افرادی از سر حَقد، ڪینه، عُقده‌های انباشت‌شده و نیز با هدف تزلزل در حقیقت‌ها دست به تحریف می‌زنند تا اقدام به انتقام ڪرده باشند. زیرا ریشه‌ی تحریف، برای به انحراف ڪشاندن است و پوشاندن حقایق و واژگونه‌ڪردن وقایع و واقعیت‌ها.

 

نتیجه: قرآن راهنمای ابدی مؤمنان و پاڪیزگان است، پس آموزه‌های آن نجات‌بخش و روشنگر است، قرآن به تعبیر من آخرین و جمع‌بندی‌شده‌ترین نامه‌های خداوند به مؤمنان و آدمیان است. حال، هر ڪس با هر انگیخته و انگیزه‌ای تحربف‌گر شود، قرآن او را لعن می‌ڪند؛ یعنی او را از رحمت خداوند دور می‌دارد. انسان پاڪیزه، «یُحَرِّفُونَ الْڪَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ» نمی‌ڪند ڪه نفرین بخرد بلڪه افڪار و رفتاری از خود بروز می‌دهد تا به هشدارهای قرآن، هوشیاری ڪسب ڪند و دین خود را به دنیای زرپرستان، زورگریان، تزویرپیشگان نفروشد.

 

 

درنگ سیاسی: وقایع و حقایق سایه‌به‌سایه‌ی هم‌اند؛ و در پهنه‌ی قدرت و جامعه، رویدادها همواره آبستن تحریف‌اند. خردمند، آزادی‌خواه، درست‌ڪار و حقیقت‌ورز ڪسی‌ست ڪه زاده‌های زودرَسِ زایمانی به نام «رویدادها» را ملاط تحلیل و ڪد رهگیری نڪند. حقیقت‌ها همیشه محتاج تحقیق‌اند؛ امروزه نیز، جهان، جهانی تیره‌وتار و غبارگرفته و غمبار است ڪه در هر ڪاری، ملت‌ها، خواهان ڪمیته‌ی حقیقت‌یاب‌اند. هر شهروند در جای خود یڪ عضو حقیقت‌یاب جهانی است؛ زیرا تاریخ مردم و قدرت را، هر دو سوی جریان‌های ذی‌نفع، معمولاً و اغلب بد و بیراه می‌نویسند. شهروند اخلاقی و منطقی اگر انصاف را فدای شتاب و انتقام و تحریف نڪند، خود برترین عضو ڪمیته‌ی حقیقت‌یاب‌ است؛ ڪه ڪمترین شرطش تمیزدادن میان خبر و اطلاعات است. از نظر من، چه حڪومت‌ها و چه ملت‌ها، در هر گوشه از جهان از میان‌شان اگر ڪسانی دستی بر تحریف دراز ڪنند، محڪوم‌‌اند. والسلام.

۱۳ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

سلام. در همان‌جا به جناب آقای... عرض ڪردم، تایید شما بر تحلیلم، موجب استحڪام ڪلامم شد و افزوده‌ات بر تحلیلم موجب انسجام‌ آن. اهل فن، خوب درڪ می‌ڪنند؛ زیرا فراست، اساس فرد زیرڪ است. سپاس از هر دو.

 

پاسخ

 

سلام جناب. پاسخ شما را می‌دانم ڪه از سرِ صدق و صداقت نوشتی، چون من سالهاست از نزدیڪ می‌شناسمت. ازین رو برای این اصالت در جوابت، ارزش قائلم.

 

خب، بله، من هم واقفم مردمِ منتقد، مردمِ آبروخواه، مردمِ رنج‌ڪشیده، مردمِ دموڪراسی‌خواه (به قول سیدمحمد خاتمیِ شما مردم‌سالاری دینی) و در یڪ‌ڪلام مردمِ انقلابی و خداپرست و نجیب ایران، ازین نظام برآمده از خون شهیدان و انقلاب علیه‌ی سلطنت و استبداد شاه هم حمایت‌ها و هم انتقادها، خواسته‌ها و حتی اعتراض‌هایی دارند. گُنگ خواهد بود ڪسی باور به وجود اعتراض در بطن و متن ملت نداشته باشد.

 

اما درباره‌ی آن قسمت دیگر جوابت، من گمان می‌ڪنم اگر فرضاً (تأڪید می‌ڪنم: فرضاً، فرضاً) در ماجرای بنزین شرڪت می‌ڪردی، همان در صحنه، آناً پشیمان می‌شدی، زیرا یقین دارم با اخلاق و ایمان دینی ڪه داری، رفتارهای غیرمدنی مانند آتش‌زدن، قمه‌ڪشیدن، خودپرداز شڪستن، ترساندن مردم، ایجاد وحشت، عربده‌ڪشی و پاساژ به آتش‌ڪشیدن و صدها ڪار زشت و غیرانسانی دیگر مخالفت می‌ڪردی، و حتی در همان صحنه به دست همین آشوب‌ڪشان هم تو و هم ماشین‌ات به آتش ڪشیده می‌شدین.

 

اعتراض به نظام البته حق ملت است، حتی به قول امام خمینی، همواره اڪثریت ملت، میزان است، حتی اگر خطا باشد. اما راه اعتراض، اینی نیست ڪه شد و خودت هم ازین شیوه‌ی خشن برائت جستی. هرچند من در آن تحلیلم گفته‌ام ڪه مسیر اعتراض مسدود است و این ضعف بزرگ حاڪمیت است ڪه نمی‌گذارد ضربه‌گیر داشته باشد. من هم معتقدم نظام برای بقای خود و حرمت آرمان انقلاب، باید مسیرهای اعتراضات را تأمین ڪند تا شیوه‌ی جنبش مدنی با رفتارهای احزاب و سازمان‌های مردم‌نهاد (=سمن)، توسط تبهڪاران، انتقام‌جویان، خط‌گیران از آن‌سوی آب و نیز شَریران جامعه به بدترین شڪل نینجامد.

 

سخن شما از مهاتما گاندی بسیار مسموع است، اما خود نیز می‌دانید آن بزرگ‌مرد اخلاق‌گرا تئوری‌پرداز جنبش عدم‌خشونت و مقاومت منفی بود. ازهمین‌روست دموڪراسی هندی را بومی می‌دانند و ریشه‌اش را صلح‌آمیزتر.

 

 

پس جناب! هر رفتاری هنجار خود را می‌خواهد. احتمالاً بدانی یڪ پزشڪ و پرستار هم، جرأت چندانی نمی‌ڪرد به مطب و بیمارستان برود؛ نُرمی ڪه حتی در جنگ به آن پایبندند و پزشڪان و امدادگران مصونیت دارند، چه رسد به زمان غیرجنگ. آیا این شد جنبش اعتراضی؟

 

بگذرم؛ ولی تأڪید بدارم همه مسئولیم ایران را در ریل تمدن و آرامش و دانش و اخلاق و اهداف خداوند قرار دهیم. هر ڪس این ریل را آسیب بزند، در خطا و خیانت است. من در «فکر دینی»‌ قدم می‌زنم و برای فکر دینی تا جایی که بلدم، می‌کوشم.

 

دامنه:

امشب میلاد امام حسن عسڪری (ع) است، با گرامی‌داشت و تبریڪِ این میلاد خجسته به پیروان امامت و عاشقان عترت، دو حدیث از امام حسن عسڪری -علیه السّلام- تقدیم می‌‌دارم:

 

۱. «از بلاهاى ڪمرشڪن، همسایه‌اى است ڪه اگر ڪردار خوبى را بیند نهانش سازد و اگر ڪردار بدى را بیند آشڪارش نماید.»

 

۲. «دوستِ نادان، مایه‌ی رنج است.»

 

پاسخ

سلام جناب... البته اهل فیزیڪ، انسان‌های باحوصله‌ایی باید بماند، باید تاب نظرات مختلف را داشته باشیم. چون آزادی تفڪر ارمغان بزرگی است ڪه به‌آسانی نباید چشم از آن فروبست. بنابراین، سزاست هم افڪار خود را بیان فرمایید، هم افڪار آقایان آفاقی را -ڪه به نقد و انتظار و توقع بردی- باید خواند. به‌هرحال، همه ڪه نباید نسبت به پدیده‌ها، آن‌هم پدیده‌های پیچیده و پوشیده و تودرتو، یڪسان بیندیشند. به فیزیڪ‌دان نمی‌آید بفرماید حوصله ندارم. ممنونم.

 

تڪرار می‌ڪنم: ڪم‌حوصلگی با جنس فیزیڪ‌دان‌ها همخوانی ندارد. آقاعیسی! بهت نمی‌آ‌د: من معمولاً شڪلڪ نمی‌دم. حالا ولی این چتر را هدیه‌ات می‌ڪنم بلڪُم زیر باران به دردت بخورد: ☂️⁩⁦ .

 

پاسخ

 

سلام و تشڪر فراوان

 

۱. بله، نیاز به تحقیقات میدانی است، اما ڪیست نداند ڪه به علت‌های متفاوت، گونه‌ها، از مستمند گرفته تا دانشمند، این‌گونه به نظام فڪر می‌ڪنند. من، «فراوانی» را در همین گونه‌های معترض و نیز متعَرّض، وارد جمله‌ام ڪردم، نه نسبت به تمام جامعه. شناخت شخصی من، همان است ڪه در متن «ورای ماجرای بنزین» برآورد ڪردم. برآورد، در تحلیل مانعی ندارد، حتی اگر خلاف آن بعداً اثبات شود، زیرا تحلیل، خبر نیست، گمانه و پیش‌نمایاندن است.

 

۲. اشتباه برداشت ڪردی، منظورم مجلس شورای ملی جمهوری اسلامی است، نه عصر دو دژخیم پهلوی. اگر دقت ڪرده باشی، مجلس اول ڪه ملی بود، همه‌ی شهروندان و افڪار در آن حضور داشتند. پس، بهتر می‌بینم سفارشت ڪنم، مباحث را با دیده‌ی دقت بخوانید؛ اگر چنین دقتی را استخدام می‌ڪردی، مجالس عصر پهلوی را به رخم نمی‌ڪشیدی؛ عصری ڪه دو پدر و پسر تمام مملڪت را در مِلڪیت خود می‌پنداشتند و مجلس فرمایشی ترتیب می‌دادند.

 

۳. باز هم در ادامه اشتباه فاحش‌تری ڪردی، چرا؟ چون منظورم تغییر فقط نام نیست. معتقدم وقتی مجلس، شورای ملی باشد، آنگاه حق همه‌ی شایستگان و شهروندان در آن دیده می‌شود. جمهوری اسلامی ایران هیچ حقی ندارد ڪه با افزودن پسوند اسلامی روی مجلس، ملت را درجه‌بندی ڪند و از قبل بخشی از ملت را از حق وڪالت محروم ڪند. مجلس، زمانی «شورا» است ڪه همه‌ی شهروندان با هر نوع افڪار در آن باشند. درین صورت است نظام، دموڪراتیڪ‌تر می‌شود و امنیت پایدار شڪل می‌گیرد.

 

نڪته: من راه برون‌رفت نظام از دردِسرها را نظام دموڪراتیڪ‌‌تر و مجلس ملی می‌دانم و نیز ضرورت آزادی‌دادن به اعتراضات مدنی، ڪه در آن هیچ معترضی دست به آشوب نزند، بلڪه به‌جای به‌آتش ڪشیدن ڪارگر مظلوم پمپ بنزین، به همراه خود ڪاغذ و قلم و سخن و منطق حمل ڪند. جمهوری اسلامی فقط با اجتماعات نمازجمعه و تجمع ارادت‌سالاری پیش نمی‌رود، همه‌ی مڪان‌های عمومی حتی رواق امام خمینی حرم رضوی (ع) مال تمام مردم است، نه محل سخنرانی و تجمع یڪ جناح خاص. خیابانِ اعتراض، اگر بر روی مردم بسته بماند، هر خنّاسی هم راحت مردم را در بزنگاه علیه‌ی نظام صید می‌ڪند و بلوا می‌آفریند. جمهوری اسلامی، از مردم ڪه بالاتر و والاتر نیست، بلڪه، ابزاری برای خدمت مردم است. گردش قدرت و تعویض اشخاص یک روال جاری در جهان است. بقیه‌ی مطالب شما، از نظر من نیازی به پاسخ ندارد. دیدگاه شما برای شما محفوظ و آزادی گفتار شما را پاس می‌دارم. ممنونم.

 

 

از «ماهی سیاه ڪوچولو»ی صمد چه خبر؟

پست ۴۷۳ : به نام خدا. سلام. صمد بهرنگی، آن معلم راه و آه، آن دلسوز فهم و فقر، آن ڪِشته‌ی ستمدیده و ڪُشته‌ی ستمگر در «ماهی سیاه ڪوچولو»ی خود می‌گفت: «راه بیفتی ترست می‌ریزه.»

 

صمدِ مرحوم راست می‌گفت. ملت هم، همان ڪاری را با شاه و استبداد ڪرد ڪه صمد به ماهی‌اش می‌آموخت. راه افتاد، منسجم، مداوم و منظم؛ و شاه را از سلطه و سلطنت و استبداد را از تخت و بختِ نگونبخت انداخت. زیرا رهبری آگاه و وارسته‌ایی چون امام خمینی داشت و خود اصالت و نجابت داشت و مبارزه در خیابان‌ها را بلد بود و تنِ هیچ جُنبده‌ایی را زخم نمی‌گذاشت و بر جان و مال مردم و اموال آتش نمی‌انداخت.

 

اینڪ پس از چهل سال ڪه انقلاب اسلامی با پشت‌سر گذاشتن مراحل بغرنج و بحران‌ها، در خط تمدن‌سازی افتاده، دیگر وقت حرف صمد نیست، صمد هم اگر بود من فڪر می‌ڪنم شاید به ماهی‌های امروزش می‌گفت: راه افتادی، مرحبا، صدها درود، اما حالا بساز؛ خود و جامعه‌ات را. جهان و ایرانَت را. ملت و نظامت را. آن را، و زودتر از همه خود را، اگر نسازی، البته با درایت و صبر و بردباری، آنگاه مانند ملت روس می‌شوی ڪه یڪ طلبه‌ی دینیِ مسیحیِ گُرجی، بر گُرده‌ی تمام مردم روس با استبدادی آهنین سوار شد. همان ژوزف (=یوسف) جوگاشویلی را می‌گویم ڪه به استالین شهرت یافت و ڪمونیستِ ضد امپریالیسم را به بدترین انحراف برد.

 

آری؛ حالا، زمان، زمانِ حرف مولوی‌ست ڪه سُرود:
عالَم اول جهانِ امتحان
عالَم ثانی جَزای این و آن


نڪته: باروخ بندیڪت اسپینوزا فیلسوف خردگرای جبرگرا ڪه سهم سهمگینی در بنیاد تفڪر غرب داشت، می‌گفت: «جهل، دلیل نیست.» یعنی اگر از چیزی، درست و دقیق اطلاع نداری، نمی‌توانی با توسل به حدس و با پناه‌گرفتن به مشیّت خداوند، سخن سُست بگویی و جهل خود را به اسمِ «دلیل» جا بزنی. دلیل، همواره دانش و اطلاعات می‌خواهد و هرگز حدس و گمانه، دلیل را نه یاور و یارا است و نه راه‌بَر و راهیاب. تا پست بعد.

۱۴ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

پاسخ

سلام

باز کردم دیدم؛ فیلم اعتراضات خیابانی را؛ عالی دیدم؛ چون گفت‌وگو، گفت‌وگو می‌آورد؛ در لبنان نیز در اعتراضات مردمی، معترضین ابتڪاری زیبا به‌خرج دادند؛ خیمه‌ی گفت‌وگو زدند و باهم مانند دو انسان حرف می‌زنند و بحث می‌ڪنند و همدیگر را با زبان منطق و درد و گلایه و خواسته، حالی می‌ڪنند و بَر و روی همدیگر را نمی‌برند. بگذرم.

 

پاسخ

سلام جناب دڪتر عارف‌زاده

علاوه بر سپاس، تقریباً به همه چیز در لغت «پَلی» فڪر ڪردم، مگر به استفراغ‌ڪردن. بالاآوردن. جالب بود. مرا به یاد ڪتاب «تهوُّع» ژان پل سارتر انداختی.

 

بیفزایم گرچه جناب‌عالی ڪاملاً می‌دانید اما برای مزید اطلاع خواهندگان می‌گویم ڪه استفراغ واژه‌ای عربی‌ست از باب استفعال. ڪه به معنی فارغ‌شدن است. یعنی فارغ‌شدن معده از غذایی ڪه موجب اذیت شد و باید بیرون ریخت و راحت شد. عرب وقتی لغتی را به باب استفعال می‌برد، در یڪ معنا «طلب» را در نظر دارد. مثلاً استفراغ: یعنی طلبِ غذا از معده برای فراغت و آسودگی.

 جالب این‌ڪه پلی‌دادن به معنای استفراغ در عربی، رنگ ژرف‌تری داد. درود بر بزرگان محله‌های ما در تمام مازندران، ڪه واژگان قشنگ‌تری از همه‌ی زبان‌های دنیا برای‌مان به یادگار گذاشتند.

 

پاسخ

سلام جناب جعفر 

یڪ روزی در همین مدرسه به جناب آقای جلیل قربانی گفتم: پس ڪه این‌طور؛ در پروفایل می‌نویسند «اقتصاد و دیگر هیچ.» جواب داد، دو تا: اول گفت منظورم علم اقتصاد است. سپس تقریباً این‌جور گفت: اگر صد بار دیگر دانشگاه بروم بازم رشته‌ی اقتصاد می‌خوانم. هر دو جواب جناب قربانی، خیلی چیزهای دیگر را قربانی! ڪرد و من فهمیدم فلسفه‌ی فڪرش چیست. یعنی جوابی بی‌نهایت زیبا داد. 

 

حالا من مانند قربانی، بلد نیستم جواب تعبیه ڪنم اما سه چیز را برملا می‌ڪنم:

۱. ڪتاب قطع جیبی خانم اوریانا فالاچی «زندگی؛ جنگ و دیگر هیچ» را یڪ ماه در جیبم گذاشتم، ڪی؟ سال ۱۳۵۹، و هر ڪجا می‌رفتم می‌خواندم؛ ڪتابی ڪه از شیخ وحدت گرفته بودم. اوریانا، درین ڪتاب از رنج و جنگ و مردم ویتنام و مڪزیڪ می‌گفت. و خطاب به خواهرش ڪه می‌خواست ازو بداند زندگی یعنی چه؟

 

۲. من هم می‌گویم اگر هزار بار دیگر برای تحصیل به دانشگاه بروم، همین رشته‌ام «علوم سیاسی» را می‌خوانم؛ زیرا هیچی اگر به من ندهد، دو چیز را صددرصد می‌دهد: این‌ڪه یادم می‌دهد سیاسی‌میاسی نباشم! و این ڪه می‌آموزد به من ڪه دانش سیاسی با سیاست‌ورزی زمین تا آسمان افتراق آفاق دارد و اختلاف آرمان.

 

۳. من منابع خبری‌ام را خودم دستچین ڪرده‌ام، و خودم می‌دانم ڪدام منبع‌ام خبر پاڪیزه می‌رساند و ڪدام منبع خبر آلوده. منابع‌ام را نیز می‌شناسم. اگر سایت خبری‌یی را در دسترسی روزانه و شبانه‌ام گذاشتم و دو ۲۴ ساعت دو بار به آن‌ها سر می‌زنم، پیش از هر چیز، اول گردانندگان آن را می‌شناسم، سپس خبرهای‌شان را مطالعه می‌ڪنم. بگذرم. آن روزها هم خبر داشتم عبدالله نوری و عطاءالله مهاجرانی در خفا چه می‌ڪنند.

 

امابعد نهایت سخن: می‌دانم ڪه به اندازه‌ی شما نمی‌دانم. دخل من همین‌قدر است ڪه می‌بینی. بر هیچ دوستی هم هزینه بار نمی‌ڪنم زیرا از پیامبر عزیزم آموختم:
مؤمن «قَلِیل الْمَئُونَه و ڪثِیرَ الْمَعُونَه» یعنی نفع مؤمن افزون است و خرج او اندڪ.  گرچه هنوز جرأت نمی‌ڪنم بل این‌همه گناه و ضعف‌هایم خودم را در ردیف مؤمن قرار دهم.

 

فقط این را بگویم و بروم: اگر تو ۷۸ را خواندی، من بحران ۷۸ را مبسوط و ڪارشناسی‌شده نوشتم و به دست‌اندڪاران دادم و خدا را شاڪرم آن روز، حرف حق را بی‌ترس گفتم و فرستادم. این‌ڪه حالا درین سن‌وسال علم من زیاد قد و قواره ندارد، طبیعی است؛ شاید هم آلزایمر دچارم و شاید هم به گزِش مالاریای زامبیا و گینه‌ی بیسائو.

نڪته: درست است «دنا» را تند می‌راندی و از دوربین‌ها رد می‌شدی! ولی خودت را تند نران، تند نران، رئیس‌جمهور شما گویی گفته دوربین زیاد دارد!

 

پاسخ

 

با سلام و احترام و اڪرام

۱. ڪوتاه آن‌ڪه، جمهوری اسلامی قالبِ نظام سیاسی ماست، ڪه در واقع یعنی جمهوریت و اسلامیت. بخش جمهوریت آن، به رأی مردم اتّڪا دارد و به پشتوانه‌ی نظر مردم تڪیه می‌دهد. و شقّ اسلامیت آن به مبانی اسلام ابتناء دارد و به شریعت آن تڪیه می‌دهد. در واقع لباس و آستر نظام سیاسی ماست. هرچند بر روی آن در صدر انقلاب، چالش‌ها برخاسته بود ڪه دو سوی آن گرد‌غبار زیادی به فضای ڪشور پراڪنده بود؛ از سوی نهضت آزادی ترجیح مفهوم «جمهوری دموڪراتیڪ» غلبه داشت و از سوی قشری از حوزه هم نام «حڪومت اسلامی» غلَیان (=جوشان) داشت. امام امت وارد میدان شد تا ڪارزار تئوری‌پردازی‌ها در سرآغاز پیروزی انقلاب، به نقار و نقمت نینجامد، لذا حد وسط را گرفت و آن شد ڪه شما هم جمله‌ی تاریخی‌اش را فرمودی. و مجلس شورا  نماد بخش جمهوریت و دموکراتیک‌‌ نظام ماست که قرار در رأس امور باشد، یعنی کارساز و مؤثر باشد.

 

۲. اما پسوند اسلامی بر سر مجلس شورای ملی، هم حَشو است و هم محدودسازی مشارڪت منتخب‌شوندگان. جمهوریت نظام دو نیم‌دایره دارد ڪه وقتی ڪنار هم باشند، دایره می‌شوند: یڪ؛ انتخاب ڪنندگان و ورودی صندوقِ آزاد رأی با رأی آزاد، ڪه باید شیشه‌ای باشد و پیدا. دوم؛ انتخاب‌شوندگان و خروجی صندوق رأی ڪه حق توڪیل دارند و وڪیل تمام ملت می‌شوند.

 

۳. نمایندگان مجلس ڪه بنایش بر شور و مشورت است، هم تصمیم‌ساز و قانون‌ساز هستند و هم رأی دایمی در طول نمایندگی دارند ڪه به مسائل جامعه ڪه به مجلس واگذار می‌شود، رأی ابرام یا رآی نقض و رد دهند. مثلاً ر فرضاً درخواست رأی از مجلس برای پیوستن ایران به پالرمو مگر اسلامی‌بودن می‌خواهد. این است ڪه مجلس نمایندگان ڪشور باید گستره‌ی ملی داشته باشد و همه‌ی افڪار و اندیشه‌ها و گرایش‌ها در آن حضور داشته باشند. نه افرادی ڪه شورای نگهبان می‌خواهد!

 

۴. تا جایی ڪه دانش اندڪ من قد دارد، قرار بود شورای نگهبان شامل ۱۲ تن، فقط دو ڪار ڪند: تطبیق مصوبات با قانون اساسی و تشخیص عدم مغایرت با شرع. پس هرگز پسوند اسلامی به معنای شرعی‌ڪردن و اسلامیزه‌ڪردن نیست، بلڪه آنچه در مملڪت به سمت اجرا می‌رود فقط نباید با شرع مغایرت داشته باشد. همین، بقیه به نظام دوخته شد ڪه هنوز هم برخی‌ها خود را صاحب و مالڪ و چوپان ملت (با عرض معذرت) فرض می‌ڪنند!

 

۵. امام خمینی خود هوشمندانه دریافته بود، اسلامی‌ڪردن به نحو تفڪر شورای نگهبان جواب نمی‌دهد، زیرڪانه تشخیص مصلحت را ایجاد ڪرد؛ یعنی فرایندی مدرن برای گذار و رهایی نظام از بن‌بست تفڪر قشری.

 

۶. از نظر من جمهوری اسلامی ایران از درد و تب تفڪر بسته‌اندیش در رنج است. پسوند اسلامی بهانه‌ای شد تا ۱۲ نفر شورای نگهبان به همراه چندین‌هزار نیرو در آن نهاد -ڪه این شورایی را ڪه باید بی‌طرف بماند در چنبره‌ی خود گرفته‌اند- در سراسر ڪشور مردم را می‌پایند ڪه نچایند!

 

 

۷. این شیوه حکومت‌داری جواب نمی‌دهد. روزی خواهند فهمید.

 

تفسیری بر یڪ عڪس

پست ۴۷۴ : به نام خدا. سلام. با رفقا، ۴ آذر ڪه از مشهد مقدس برمی‌گشتیم، نمازِ ظهروعصر را در نمازخانه‌ی بین‌راهی پارڪ ڪوهستانی باباامان بجنورد گُزاردیم. سر از سجده‌ی آخر ڪه برداشتم حینِ تشهّد و سلام، چشمم افتاد به بخاری نفتی‌یی ڪه دُرست در ضلع قبله تعبیه شده بود ڪه یڪ قفل و چِفت، درِ مخزن نفت و آتش‌خانه را مسدود نگه می‌داشت. پس از نماز اول، آنی عڪسی از آن انداختم تا سرِ فرصت اگر مجالی دست داد، سه نڪته درباره‌ی آن شرح دهم:

 

نڪته‌ی اول: گاه اخلاق و قانون، قدرتِ بازدارندگی و انتظام‌بخشی رفتار مردم را ندارد؛ از همین رو شیوه‌های تأمینی و پیشگیری جایگزین آن می‌شود. مانند همین قفلِ روی بخاری ڪه هدف از آن، بازداشتن مسافرین از دست‌ڪاری روی بخاری است؛ ڪه یڪی قطرات نفت‌چڪان مخزن را ڪم نڪند، و آن دیگری زیادش ننماید؛ و آن سومی ڪه از بس وِ رِه تٕش‌ڪَشنه، چون اَنده خانّه، خاموشش نڪند و شاید هم نعوذُبِالله یڪ رهگذری از دستبردزدن به نفت مخزن بازداشته شود. پس، گاه انسان ڪاری می‌ڪند ڪه قفل، اثرش از اخلاق و قانون جلو می‌زند.

 

نڪته‌ی دوم: من فقط ۹ استان ایران را نرفته‌ام، در بقیه‌ی استان‌ها به هر شهری ڪه رفتم، اغلب دیده‌ام ڪه شهروندان از پل عابر پیاده، عرض خیابان را طی نمی‌ڪنند، همچنان ڪف آسفالت را محل عبورشان می‌دانند. حتی دیدم برخی از روی نرده‌های وسط اتوبان‌ها و بلوارها بالا می‌روند و از روی آن به ڪف آسفالت می‌پّرند. پس، اینجا هم اخلاق، قانون و تابلوهای راهنمایی و خط‌ڪشی‌های خیابان، ڪارایی خود را از دست می‌دهد و رفتارهای دیگر جای آن را می‌گیرد. تا جایی‌ڪه دیده‌ام ڪه برخی شهردارها مجبور شدند روی نرده‌های یڪ‌متری، باز نیز دو متر دیگر نرده بڪارند. چه می‌ڪند این بشر!

 

نڪته‌ی سوم: حتی دیده‌ام دوربرگردانِ نزدیڪ همین سورڪ را  هیچ محل نمی‌گذارند و بی‌اعتنا به آن، از همین بریدگی خطرناڪِ روبروی پمب‌بنزین سه‌راه می‌پیچند تا سه‌چهار ثانیه زودتر به داراب‌ڪلا برسند! حتی اگر راننده را ازین ریسڪ و خطر نهی هم بڪنی، غِض ڪاندِه و غضبناڪ‌تر دور می‌زند و می‌گوید ول ڪن، ڪی خانِه بُوره تا اون پل رودخانه! همیجِه بِتّره!

 

حاشیه: قفل بخاری باعث شده بود من نفهیدم تشهد و سلام نمازم را چه‌جوری اَدا و ختم ڪردم. آخه تشهد نماز اوجِ گواهی‌دادن به توحید و نبوت و عبودیت است. و سلامِ نماز نیز اجازه‌خواستن از خدا برای خارج‌شدن نزاڪت‌آمیز از نماز است ڪه همراه با سلام به نبی (ص) و صالحین و پیوستن مجدد به میان مردم است. به قول ملاصدرا در اسفار اربعه (=سفرهای چهارگانه) سیر از حق به خلق است. بگذرم، نمازم آن روز مثل بقیه‌ی روز -به قول داراب‌ڪلایی‌ها- «چماز» شده بود؛ نمازِ با تمرڪز، خیالی آسوده می‌خواهد و عرفانی پاڪیزه. خدایا هر دو را بِده!

۱۵ آذر ۱۳۹۸

 

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

توجه به سه جمهوری:

پست ۴۷۵ : اتحاد جماهیر شوروی هم مجلس داشت. جمهوری خلق چین هم مجلس دارد. هر دو ائدئولوژیک و حزبی و با سیستم توتالیتاریستی (=تمامت‌خواهی). یکی کارش تمام شد و فروپاشید، کاش فرو نمی‌پاشید و خود را ترمیم می‌کرد و یک بلوک را در برابر بلوک سلطه‌گر دیگر در توازان نگه می‌داشت. و دیگری یعنی چین هم، با همین شیوه‌ی تک‌حزبی می‌خواهد غول جهان شود که -با تحولات ژرفی که بشر در حال طی‌کردن و تجربه‌ی آن است- گمان ندارم هرگز شدنی باشد.. بگذرم.

 

 

جمهوری اسلامی ایران هم، مجلس دارد. اما حرف من این بوده که این نظام باید در درون ساختار خود، یک نهاد مردمی به اسم مجلس را کاملاً دموکراتیک‌‌ تحمل کند و مانند آن دو رژیم، انحصارگر و ایدئولوژیک و بسته نباشد. وگرنه دیری نمی‌پاید که مانند آن دو، دچار بن‌بست و دردسر و نارضایی عمومی می‌شود. کیست که نداند در ایران -یک تفکر مذهبی که خود را بر مردم تحمیل می‌کند- اسلام را در قالب ایدئولوژی در آورده است و حکومت را بر منهَج و شیوه‌ی بسته‌ و انسدادی خود می‌خواهد. به قول دکتر عبدالکریم سروش نویسنده‌ی کتاب «ایدئولوژی شیطانی» فروپاشی شوروی، ما را باید عبرت بیاموزاند، نه جشن و پایکوبی.

 

روشن سازم ڪه:

آقایان میرحسین موسوی و حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی در ماجرای بنزین، در بیانیه‌‌های خود، از نظر من: اولی از حد گذشت و دومی تذبذُب ڪرد. من، میرحسین را پاڪ و پاڪیزه می‌دانم و هنوز نیز، استیفای حقوق شهروندی‌اش را به‌حق می‌دانم، اما با پاره‌ای از واژگان بیانیه‌ی اخیرش (اگر گیرم ڪه به قلم و اراده‌ی خودش نوشته شده باشد) بشدّت تفاوت نگرش و نگارش دارم. روشن‌تر سازم ڪه: ای آزادی؛ تو چقدر خوبی؛ انسان را به رهایی می‌بَری و به آزادگی می‌رسانی.

 

برکت بانوی بافضیلت

وفات حضرت فاطمه معصومه -سلام الله علیها- را گرامی می‌دارم و بر پویندگان راه قرآن و عترت تسلیت دارم و سه نڪته می‌نویسم:

 

۱. قم و حوزه‌ی علمیه‌ی قم به برڪت وجود آن حضرت، جایی برای زیستن و محلی برای اندیشیدن شده است؛ این برڪت زمانی حس می‌شود ڪه شهروندی خود را به قم برساند و در آن آرامش و دانش بجوید.

 

۲. همیشه شاهدم حرم آن بانوی بافضیلت، پناه سیل میلیونی زائرانی است ڪه در طول سال از سراسر ڪشور با شوق و رغبت به حرم می‌شتابند و دلدادگی می‌ڪنند.

 

۳. دست دسیسه‌گر بسیار دست‌وپا می‌زند قم را از هویت مذهبی‌اش بیندازد، تا اندلسی دیگر ساز ڪند، اما برداشت‌های من از متن مردم این است چنین توطئه‌ایی یارای غلبه بر ایمان مردم قم را ندارد؛ امید است روحانیت مقیم قم، قم را برای ایران، مرڪزی برای انتشار آموزه‌های اسلام و آداب عترت و فرهنگ آزادی و آزادگی و مردم‌سالاری واقعی ڪند. زیرا خاندان عصمت (ع) همیشه در دل مردم زندگی می‌ڪردند و میان مردم بودند و برای آزادی و زندگی درخشان مردم ارزش قائل بودند و در رفع مشڪلات آنان هم‌غُصه و هم‌پیوند بودند.

 

پاسخ

 

سلام جناب

 

۱. اشڪالی ندارد، صحنه‌ی بحث، پهنه‌ی بیان است، گاه در بیان ممڪن است، واژگان بهتر از ذهن ما غایب شوند.

 

۲. بله، ڪاشِ شما درست است، البته ڪاش من رئالیستی‌ست و عملیاتی و ڪاش شما ایدئالیستی و آرمانی. و ارزش ڪاش شما بهتر است. البته من ڪاش خودم را منوط به ترمیم ڪردم ڪه بهتر بود فرونپاشد، و خود را نظام ڪمونیستی واقعی ڪند ڪه اهداف مارڪسیسم در بیشتر زمینه به اهداف اسلام مدد می‌دهد، منهای الحاد.

از نظر من این مبحث تمام.

 

سلام. چه حسی زیبا، پس بفرما بیا، زیارت در خدمتت هستم. ڪامل می‌ڪنی زیارت رضوی را. دلم از غروب حرم قم قرارگاه زد.

 

نقدی بر «جمهوریِ مؤمنین»

 

پست ۴۷۷ : به نام خدا. سلام. آخرای شهریور امسال (۹۸) بود که رهبری در ابتدای درس خارج فقه، برای نخستین بار از «جمهوریِ مؤمنین» نام بردند. جمله‌ی ایشان این بود: «جمهوری اسلامی، جمهوریِ مؤمنین، جمهوری مسلمینِ لِلّه و جمهوری عزت است.»

 

من سه نقد بر این مسأله دارم. همیشه بر رعایت حرمت رهبری واقفم، اما نقد و بررسی را مُخلّ احترام نمی‌دانم. پوزش، از ورودم به این نقد. نوشته‌ام را فشرده شرح می‌دهم.

 

۱. ترکیب «جمهوریِ مؤمنین» به لحاظ مفهوم سیاسی جای بحث وجود دارد. چون جمهوریت در علم سیاست، ناظر بر تمام شهروندان است نه فقط مؤمنان. بنابراین، این ترکیب می‌تواند موجب سوء برداشت عوامل قدرت قرار گیرد و کم‌کم دایره‌ی جمهوریت تنگ‌تر شود؛ یعنی علاوه بر قید اسلامیت که به‌هرحال قید عام‌تری است، به قید مضیّق مؤمنیت نیز دچار شود. حال آن‌که، اساس هر حکومت در هر کشوری این است که تمام ملت را دربر بگیرد، نه صنف و طبقه و تبار خاص را.

 

۲. همه‌ی ایرانیان صاحب حق و دارای رأی سیاسی‌اند، و در حقیقت هر یک از آن سهمی در قدرت و سرنوشت دارند. همین، ایجاب می‌کند جمهوری اسلامی، جمهموری مردم بماند، نه فقط مؤمنین. در واقع، جمهوری اسلامی جمهوری ایرانیان است که چون اکثریت مطلق آن مسلیمن‌اند، نمی‌خواهند حکومت‌شان با اسلام مغایرت داشته باشد نه این که در همه‌ی امور اسلامیزه شود.

 

۳. وقتی رفراندوم و انتخابات برگزار می‌شود، این تمام مردم‌اند که می‌توانند تعیین تکلیف کنند و مفهوم اکثریت در نظام‌های دموکراتیک‌‌ فلسفه‌اش همین است. تا ملت رأی ندهد، نه رهبری حکمش نافذ می‌شود و نه مجلس خبرگان شکل می‌گیرد و نه مجلس مقننه و قوه‌ی مجریه. حتی تأسیس نظام سیاسی و قبول قانون اساسی به رأی اکثریت مردم وابسته است. پس، تخصیص و تحدیدِ جمهوری اسلامی به «جمهوریِ مؤمنین»  نمی‌تواند وافی به مقصود باشد زیرا رأی را همه‌ی مردم می‌دهند نه فقط مؤمنین.

 

نکته:

۱. مگر آن‌که جمله‌ی رهبری به معنای دیگر باشد که در آن صورت این نقد منتفی است.

 

۲. در اندیشه‌ی دینی نیز، فرق است میان مسلمان و مؤمن. هر مؤمنی، مسلمان است. ولی هر مسلمانی ممکن است نخواهد مؤمن باشد. مؤمن درجه‌ای والاتر نسبت به مُسلم است.

 

۳. اما اگر منظور از این جمله، تأکید بر فداکاری و گذاشتن بارِ دفاع از نظام بر دوش مؤمنین باشد، نقدم وارد نیست، وگرنه تردید ندارم، در آینده هرگاه پایه‌های حکومت مستحکم‌تر از حال شود، ممکن است با همین مفهوم مردم را درجه‌بندی کنند و به اسم مؤمنین بخشی از جامعه را نادیده انگارند. بگذرم.

 

این پست را به مناسبت ۱۶ آذر نوشتم، تا تأکید کنم دانشجو، دست‌کم به به سه دلیل در بیان تفکر باید پیشتاز باشد: ۱. در حال گذار است؛ از سطح متوسط به سطح عالی‌تر دانش و فهم. ۲. مانند پاره‌ای از حکومت‌گران دستان آلوده ندارند، چون هنوز وارد قدرت نشدند. ۳. جنبش‌های بیداری -که مبتنی بر رفتار مسالمیت‌آمیز و بانزاکت‌ و دارای آرمان فکری است- معمولاً ریشه در دانشگاه دارد.

۱۶ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

گزاره، نشانه، اشاره

گزاره: باخبر شدم سوچی به شهر «لاهه»ی هلند رفت تا در دادگاه لاهه به نسل‌ڪُشی مسلمانان استان راخین پاسخ بدهد.

 

نشانه: شاڪی علیه‌ی خانم سوچی، ڪشور مسلمان گامبیا است ڪه پیشتاز این حرڪت حق‌طلبانه شد تا دادِ مردم ستمدیده‌ به دست بوداییان میانمار (=برمه) را بسِتاند.  (منبع)

 

اشاره: سوچی آن‌زمان ڪه با نظامیان حاڪم میانمار در مبارزه و سپس در حصر بود، جایزه‌ی صلح نوبل گرفت، اما وقتی به قدرت رسید، خود، جنایتڪاری جنگی شد و مسلمانان میانمار را با بی‌رحمیِ تمام قتل‌عام، آواره، بی‌وطن و از خاڪ خود بیرون ڪرد.

 

نڪته‌ی عمومی: من می‌اندیشم در قاموس جهانی، اڪثریت اگر اقلیت را برنتابد، فاجعه‌بار است و اقلیت اگر اڪثریت را تاب نیاورد، فاجعه‌بارتر. پس، بی‌علت نیست که قاعده‌ی اڪثریت، بنیادِ دموڪراسی و پایه‌ی مُداراست.

 

پاسخ

 

سلام نیز بر شما جناب دڪتر عارف‌زاده

یڪ پیوست به پَلی:

گرچه جناب‌عالی و جنابان عبدالرحیم و مرتضی لغت پَلی را شڪافتید و خودم نیز بر آن شرح نوشتم، اما علاوه بر معنای استفراغ ڪه به‌جا یادآور شدید، و من آن را در ذهنم اصلاً نداشتم،  یڪ معنی دیگر به ذهنم تداعی ڪرد و آن این است ڪه گاه واژه‌ی «پَلی» یعنی ناتوانی در اَداڪردنِ ڪلمات سخت. مثلاً ڪودڪی ڪه دیر به حرف آمده باشد و یا ڪمی لُڪنت و گِره در زبانش بیفتد، می‌گویند: وِن زِ‌وُون پَلی نَوُونِه. این پلی ڪشڪولی اگه بشه، سیاسی‌میاسی هم می‌شه! بگذرم ڪه خودِ من هم اسم «شیخ سعید شعبان» -رهبر اسبق سُنی‌های لبنان- زبانم پلی نمی‌شد.

 

پاسخ

 

سلام. درڪ شما ازین مطلب مرا به این فڪرم هدایت ڪرد ڪه پیش ذهنم دست به اندیشه بزنم و نردبان ڪنم، تا آن‌مقدار فڪرورزی ڪه انسان‌شناسی‌ام به من می‌گوید ڪه بگویم: هر گرانمایه، گرانپایه است، اما هر گرانپایه، لزوماً گرانمایه نیست.

 

 

مزیداً این‌ڪه لفظ «خانه‌ی تاریڪ» در متن تو، مرا به یاد ڪتاب «شنود اشباح» انداخت، ڪه چند سال پیش، واو به واوِ آن را خواندم. بگذرم. ڪتابی ڪه قرار شده بود خمیر ڪنند! که نکردند!

 

جنبش سینه‌ به سینه

 

پست ۴۷۹ : به نام خدا. سلام. مردم غنا به مدد رهبری مرحوم «قوام نڪرومه» چند سال زودتر از مردم ایران، دست به انقلابِ ابتڪاری زدند و بر استعمار انگلیس و پادشاهی وابسته پیروز شدند. تا پیش از پیروزی حتی نام ڪشورشان، «ساحل طلا» بود؛ زیرا انگلیس به طمع طلا آنجا را مُستعمره‌ی خود ساخته بود و به چپاول می‌پرداخت.

 

در دوره‌ی لیسانس، استادی داشتم به نام دڪتر خلیجی رئیس وقت دانشگاه علامه طباطبایی، ڪه برای تدریس دو سه درس، به دانشگاه تهران هم می‌آمد. یڪی از درس‌هایی ڪه با او گذراندم «سیاست و حڪومت در آفریقا» بود. درس او پژوهش‌محور بود و من آن سال یعنی پاییز ۱۳۷۱، ڪشور غنا و جنبش سینه‌ به سینه را تحقیق ڪردم و از قضا نمره‌ی بیست گرفتم. جالب‌تر این بوده، وقتی تحقیقم را به ایشان دادم، تازه فهمیدم او مدتی در غنا بود و در پایتخت آن؛ آڪرا.

 

جنبش سینه‌ به سینه یڪ رفتار جالبی بود. انقلابیون برای آن‌ڪه تمام مردم غنا را به رفتار همآهنگ، درست، منطقی و به‌دور از خودسری و خشونتِ ڪور، سازماندهی ڪنند از طریقِ حرڪت مخفیِ «سینه‌ به سینه» این هدف را پیش بردند و سرانجام پیروز شدند. یعنی اصالت در پیام. این، خبر را به سینه‌ی اون در فلان نقطه می‌سپرد. اون، خبر را به سینه‌ی دیگری در فلان منطقه می‌داد. آن دیگری خبر را به سینه‌ی چهارمی در فلان دوردست می‌رسانْد و چهارمی به پنجمی. و پنجمی به ششمی و همینطور بشمار بُرو به آخری. تا این‌ڪه خبر، با رعایت رازداری و سِرّنگه‌داری در سینه، به تمام انقلابیون در همه‌ی جا غنا می‌رسید؛ از ساحلش تا ڪوهستان. زیرا به علت ڪوهستانی بودن غنا، انقلابیون خود را در ڪوهستان پنهان و سازماندهی می‌ڪردند. بگذرم ولی بگویم ڪه «پیام» در انقلاب غنا، مانند «نوار» در انقلاب ایران مؤثر افتاد.

 

نڪته: جنبش‌های سیاسی باید «بینا» و با «سَر»وُ«سِرّ» باشد، وگرنه جنبش‌های بی‌سر وُ سِرّ به اعتراضات ڪور و خشونت‌های ڪورتر می‌انجامد. اگر افرادی چون حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی فقط راه اصلاحات و جامعه مدنی را تجویز و تبلیغ می‌ڪنند، در واقع آثار تخریب و بُن‌بستِ جنبش‌های نابینا و اعتراضات ڪور را می‌دانند؛ گرچه شخص خاتمی شجاعت و فراست و سیاستِ چنین ڪار و رفتاری را چندان نداشت و ندارد و نخواهد داشت. جناح اصلاحات، در اصلاحات خود درماند، ازهمین‌رو، جنبش‌های بی‌سر، ڪوڪورانه وارد گود می‌شود و راحت صیدِ دسیسه‌بازان و دام‌گُستران می‌گردد.

 

به قول مولوی در دفتر چهارم مثنوی:

 

هر ڪه او بی سَر بجُنبد دُم بوَد

جنبشش چون جنبشِ ڪژدُم بوَد

من این شعر را در سال ۸۸ در شام غریبان عاشورای داراب‌ڪلا در یڪ متنی پشت تریبون تڪیه‌ی بالا، ارائه و شرح ڪرده بودم. بگذرم.

۱۸ آذر ۱۳۹۸

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

پاسخ

 

سلام پسرم آقاعارف

 

اونجا قم ڪه هستین، ازین خیابان‌های «آینده» خبری هست؟! جالب بود؛ خدا ڪنه عمر ما قد دهد، در عصر ما ازین فن‌آوری دیدنی، دیدن ڪنیم. من شنیدم فقط مردم ڪاشمر مقررات رانندگی را بسیارڪامل رعایت می‌ڪنند و گویا یڪ‌بار از سوی سازمان ملل برگزیده شدند.

 

پاسخ

 

جناب آقا... درود من هم به شما. نمی‌دانم.

 

استبعاد، یڪ معنی‌اش این است ڪه افراد از طریق خیال و یا تردید و یا هر عامل و علت دیگر، نسبت به دیگری نه فقط دیرباوری پیشه ڪنند، بلڪه حتی نسبت به دیگری باور نداشته باشند. این رویّه و خصلت، اعتماد را محو می‌ڪند.

 

پاسخ

 

با سلام دوباره جناب آقا...

۱. بله؛ تحلیل شما واقعیت دارد؛ یعنی آنچه در آن درنگ ڪردی، یڪ شناخت درست از ماجراست. می‌دانم ڪه می‌دانید.

 

۲. شما خود از لایه‌های پنهان بهتر از من خبر داری، حتی موشڪاف‌تر از من بلدی، پس چرا من نقب بزنم به آن.

 

۳. اما یڪ بُرش از زر و زور و تزویر ڪه اشارت داشتی، همان است ڪه برخی‌ها با «تڪرار می‌ڪنم» فلانی به قدرت می‌رسند، اما در خفا با همان دولت‌سایه هم‌پیمان‌اند.

 

۴. از نظر من، هنوز هم ضروری‌ترین اقدام، آگاهی است؛ آگاهی به هزاران چیز. زیرا در درازمدت حڪومت‌ڪردن بر ملت دانا ناممڪن می‌شود.

 

۵. قرار بود در بالا «چانه‌زنی» شود، ولی جریان مورد نظر، «فشار از پایین» را باب ڪرد، ولی چانه‌زنی در بالا را زورش می‌آمد، ادامه دهد. آنها تا از قدرت، عبوسی می‌بینند، خود رو تُرش می‌ڪنند و در می‌روند و یادشان می‌رود بازهم باید چانه بزنند. قدرت، با قهرڪردن و شانه‌خالی ڪردن نرم نمی‌شود. میان فروشنده و خریدار، روال چانه رواست، میان قدرت نیز این ڪار آنقدر باید تڪرار شود ڪه ثمر دهد. ثمرات آن ممڪن است اینڪ به چشم نیاید، اما درازمدت اثر دارد؛ ما مگر وارث نهضت مشروطه و نهضت ملی نیستیم؟ آن دو نهضت دسترنج معاصران بود تا به ما رسید.

 

۶. اما آقای خاتمی ڪه خود بهتر می‌دانید در بهترین موقعیت، دو دستی تمام داشته‌ها را تحویل عوامل پنهان قدرت داد و نیز همه‌ی رشته‌های دوم خرداد ملت را پنبه ڪرد.

 

۷. با این‌همه من معتقدم راه، بن‌بست نیست، باید بذر دانایی، شڪیبایی و رفتار مدنی را همچنان ڪاشت، شاید روزِ برداشت برای نسل پیش‌رو باشد. به قول ڪنفوسیوس: «ما میراث‌خوار گذشتگان نیستیم، امانت‌دار آیندگانیم.» من، در رشته‌ام یاد گرفتم نباید عجول بود و نیز مأیوس.

 

 

۸. تمام آنچه درین چند بند نوشتم را شما خود از بری. اگر جواب نمی‌نوشتم شاید حمل بر بی‌اعتنایی می‌شد. پوزش.

 

پاسخ

جناب علیرضا، سلام و مرحبا

 واژه‌ی پلی را حسابی پلی ڪردی. هر سه مثالی ڪه زدی، اولی را بلد نبودم، برام تازگی داشت. دو دیگر همان معنیِ «نزد» و «پیش» می‌دهد. راستی! منظورت از «قست» همان «قصد» است!؟

 

پاسخ

 

سلام جناب دڪتر عارف‌زاده

این معنی از پلی نیز برام مانند معنای استفراغ، جالب بود. ممنونم ڪه خوب دست به شڪافت و اڪتشاف می‌زنی. حال من معنایی دیگر می‌گشایم:

 

پلی، یڪ معنای نوزدهم هم دارد، یعنی این‌رو اون‌رو شدن. مثل ڪسی ڪه تا از دهن ڪسی حرفی می‌شنود، چون بُنیه و باور سُست و تُردی دارد، زود پَلی می‌شود و به اون‌ور می‌غلتد. در واقع فرد دهن‌بین، زود پلی‌ می‌شود. تا تقّی به تُقّی می‌خورد، زیرورو و پلی می‌شود. انقلابیون حزب باد هم زود پلی می‌شوند. چه لغت ژرف و پُردامنه‌ای خلق ڪردند این مردم دیرین مازندران.

 

پاسخ:

همیشه، جملات و حتی واژگان «رهبران» دستاویز قرار می‌گیرد، مثل جمله‌ی «میزان، حال فعلی افراد است» ڪه رهبری برای جذب افراد رژیم گذشته مطرح ڪرد، نه دفع افراد از نظام. یعنی اگر یڪ رئیس بانڪ در رژیم گذشته، خطا ڪرده، میزان، حال اڪنون اوست.

 

واژگان «جمهوری مؤمنین» نیز ممڪن است چنین شود. من در آن نقد، ابعاد مختلف آن را بررسی ڪردم. امید است، در نقد بر متن، تمام متن مطالعه شود.

 

در ضمن حجاب مؤمنین با حجاب مسلمانان فرق دارد، درجه‌ی پوشش مؤمنین باید بیشتر از سایرین باشد. بی‌علت نیست مؤمنین ویژگی‌های منحصری دارند، خطبه‌ی متقین نهج‌البلاغه اگر مطالعه شود، این ویژگی‌ها آمده است و نیر ڪتاب «اوصاف پارسایان» دڪتر عبدالڪریم سروش ڪه شرحی است بر این خطبه‌ی نهج‌البلاغه.

 

 

یعنی اسلام بر عامه‌ی مسلمین آسان می‌گیرد، ولی مؤمنین اخلاق و احڪام سخت‌تری را باید مد نظر قرار دهند. به هر حال هر ڪس به درجه‌ی مؤمن برسد، آداب آن هم سخت‌تر می‌شود و این ڪاملاً عقلی، منطقی و اخلاقی‌ست.

 

پاسخ

یڪ نڪته‌ی عمومی:

من به عنوان یڪ شهروند ایرانی اساساً با «اعتراضات ڪور» مخالفم. از هر سو ڪه برخاسته شود. جنبشِ بینا. فقط جنبش بینا. اما جریان‌های برانداز، دسیسه می‌ڪنند و اعتراضات ڪور را صید. مردم در هیچ شرایطی نباید تن به «اعتراضات ڪور» بدهند، این شیوه اعتراض‌ڪردن، به نفع جریان مقابل تمام می‌شود. در چنین اعتراضاتی، مردمی ڪه معتقد به مبارزه‌ی مدنی و آرام‌اند شرڪت نمی‌ڪنند. حڪومت ڪم‌ڪم روزی می‌پذیرد مطالبات مردم باید دیده شود. من آن روز را در نگاه دورانداز می‌بینم.

 

«اعتراضات ڪور» چنان آتش‌افروز است، ڪه حتی شما هم جرأت نمی‌ڪنی پا در آن‌گونه اعتراضات بگذاری.

 

من بر این نظرم، پیام‌رسان‌ها همان پیش‌بینی الوین تافلر است ڪه گفته بود، جنبش‌های دیجیتالی رخ خواهد داد، و سراسر جهان رخ هم داد. همه‌ی ما اخلاقاً و منطقاً باید فضای داخل پیام‌رسان‌ها را به وسع خود، مدنی، مدرن و قانونی نگه داریم. حرڪت ڪور، در اصل جنبش بینا را تخریب می‌ڪند نه حڪومت و حڪمرانی را.

 

دستوری نیست، انگیزشی‌ست. من «فڪر دینی» خودم را بیان ڪردم. به این جناح و آن جناح هم وابسته و دلبسته نیستم. به هر حال هیچ وقت، هیچ رویدادی نباید عده‌ای را به حرڪت ڪور بڪشاند. این سم مهلڪ است. سال‌ها مهاتما جنبش مدنی عدم‌خشونت را تحمل ڪرد، تا به رهایی از انگلیس و استقلال و دموڪراسی هندی رسید. اعتراضات ڪور، افتادن از چاله به چاه است.

 

بحث ۱۳۸ : امام علی -علیه‌السلام- هم عزل ڪرد: (اشعَث را) ، هم داغ ڪرد: (عقیل را) ، هم توبیخ ڪرد: (ڪمیل را) ، هم تشویق و توصیف ڪرد: (متقین را) و هم با رفت‌وآمد دایم میان مردم به آنان ڪمڪ ڪرد (مستمندان را). از این رفتارهای حڪومتی امام علی (ع) چه تحلیل، برداشت، و نڪته‌هایی دارید؟ این پرسش برای بحث‌ونظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود.

 

بحث ۱۳۹ : پدیده‌ی «آشنابازی» را چگونه می‌بینید؟ تحلیل و بررسی شما نسبت این پدیده چیست؟ چرا چنین رفتاری در میان مردم رسوخ پیدا کرده است؟ این پرسش جهت بحث و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود. 

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/342
  • دامنه | دارابی

تریبون دارابکلا

مدرسه فکرت

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دامنه‌ی داراب‌کلا

قالب کارزی چهارم : دامنه ی داراب کلا