مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت و یکم

پیام اول فلات فرصت

۱۳ مرداد ۱۳۹۹

به نام خدا. با سلام و احترام؛ فلات فرصت، بام فکر است و سقف فکرت؛ نردبام فهم فروزان. به فرموده‌ی امام على (ع) در حکمت ۲۱ نهج‌البلاغه «فرصت، چون ابر مى‌گذرد؛ پس، فرصت‌هاى کار خوب را غنیمت شمُرید.» (منبع) فرصت، نوبت است؛ نوبتِ نوشتن. فلات، فرصت است برای بروز و بیان افکار با به‌ کار بستنِ منطق و اخلاق و احترام. حافظ، خوب سروده:

قدر وقت اَر نشناسد دل و کاری نکند

بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بریم

 

چارچوب‌های فعالیت در فلات فرصت:

 

۱. نوشته‌ها فقط باید به قلم اعضا باشد.

۲. ارسال کپی متن‌ها درین فلات اکیداً ممنوع است.

۳. فورواردکردن (=بازفرست‌ها) مطلقاً ممنوع است.

۴. ایجاد میان‌بحث‌ها توسط اعضا آزاد است.

۵. گفت‌گوهای شخصی دوبه‌دو اکیداً ممنوع است.

۶. ارسال عکس در هر وهله و نوبت، در حدِ چهار قطعه (نه به صورت انبوه) آزاد است.

۷. عضوی که چارچوب‌های فلات فرصت را رعایت نکند، عضویتش لغو و تمام پست‌هایش مسدود می‌گردد.

۸. در فلات فرصت تمام مسئولیت‌های قانونی، اخلاقی و حقوقی متون بر عهده‌ی نویسنده است که ارسال می‌کند.

۹. توهین و اهانت و اسائه‌ی ادب، درین بام بر اساس شرع مقدس، اخلاق و اصول انسانیت، اساساً ممنوع است. در صورت مشاهده، فلات فرصت از دسترس عضو خاطی خارج می‌شود.

فلات فرصت

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

اَبَرحسّ نداشتیم!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. نورِ رو به زوالِ مهتاب، گویی «متّحدِ دشمن» می‌شد و در تاریکی انباشته‌شده، پاسِ شب را در سنگر، سخت‌تر می‌ساخت. به برکتِ نورِ مهتاب، پاییدنِ دشمن میسّرتر می‌شد و آسان از دلهُره و هراس‌ها می‌کاست. و وقتی ماه به مُحاق می‌رفت (=ناپدید می‌شد) شبِ جبهه، مَهیب می‌شد و در دل هول می‌افکنْد. دهشت داشت؛ بیم نیز.

 

سهمناک بود. ابَرحسّ نداشتیم تا چونان جُنبندگان جانور، بوی و خوی دشمن را از فاصله‌ها و مسافت‌ها حس کنیم. چشم‌مان به آسمان دوخت می‌شد؛ تا آن حد که منزل به منزل ماه را می‌کاویدیم؛ که کی از افق برمی‌آید، که کی در افق فرو می‌رود.

 

طعم شربتِ شهادت هم که ندا داده می‌شد «شیرین‌تر از عسل است» در تنهایی و خلوت‌مان به زیرِ سؤال و پرسش‌ها می‌رفت و با دندانه‌های دوستیِ نفّسِ اَمّاره، ارّه می‌شد ولی با تیغه‌های لوّامه، رنده. آخه وقتی همه، به یُمنِ بیداری تو، در خواب بودند و تو باید یکّه و تنها در سنگر، نگهبان‌شان باشی، سکوتِ شب آدم را در بر می‌گرفت؛ که کوچک‌ترین صدا در درون سکوت، می‌دانیم که بیشترین مسافت را می‌پیماید و دشمن را گوش‌به‌زنگ نگه می‌دارد؛ به‌ویژه جبهه‌های خمود و شبه‌خاموش ولی خطیر کردستان، که کمین، کمندِ گردنِ تو می‌شد، سمندِ افکندنِ پای تو و توسنِ سرکشِ اِسارتِ تو.

 

اما وقتی فهم می‌کردی کشته‌شدنت، «شهادت» است و به رستگاری و روسفیدی در رستاخیز می‌انجامی، آرام و رشید می‌شدی و لذا حتی اگر ماه هم نبود، کهکشان را دیدنی می‌دیدی و ترس را کمی شرمگین می‌نمودی. نامِ ناموَران و گمنامان جبهه و معروفون در سماء به‌خیر.

 

روایتی بود درین «سن‌وسال‌»ام از آن حس‌وحالِ ۱۸سالگی‌ام در سالِ پُردِهشتِ شصت.

۱۴ مرداد ۱۳۹۹

 

کُنیه، کلمات، کمالات

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. کُنیه که عنوان و لقبی‌ست معمولاً برای بزرگداشتن (=تعظیم و تکریم) فرد، یک رسم بوده است میان مردم. و نوعی «نَعت» هم هست یعنی ستودن و وصف‌کردن. مرحوم محمد معین، کُنیه را «بَرنام» نامید.
 
 
یکی از زیباترین، خاکی‌ترین، مردمی‌ترین، متواضعانه‌ترین، ساده‌ترین و صمیمی‌ترین کُنیه‌ها، کُنیه‌ی «ابوتُراب» برای امام علی، امیرِ پارسایان (ع) است که پیامبر اسلام (ص) این نام را بر ایشان نامیدند؛ به چند علت، ازجمله به خاطر آن‌که آن حضرت روی خاک خوابیده بودند. و نیز چون‌که «حجّت» خدا در زمین‌اند.
 
 
برخی از نوشته‌های تاریخی نشان می‌دهد که عرب‌های دوره‌ی متوکّل عباسی -که عصرش چونان اَسلافش ادامه‌ی اوج اختناق بود- حسّاسیت می‌ورزیدند که کُنیه‌ای به فرد غیرمسلمان و شاید هم غیرعرب اِعطا شود، زیرا کنیه از نگاه آنان لزوماً نشانه‌ی احترام و بزرگ‌داشت بود که معمولاً با کلمه‌ی «ابو» یا «ابن» یا «اُم» و یا «بنت» آغاز می‌شود. ازین‌رو، بنا به نوشته‌‌ی آیت‌الله جعفر سبحانی هنگامی که متوکل، خادمِ غیرمسلمان خود را لقب «ابن نوح» داد، فقیهانی که در حقیقت قشری بودند و از آیات و روایات خبری نداشتند، گفتند: «نباید به یک فردِ غیرمسلمان کُنیه بدهیم و کُنیه، نشانۀ احترام است.» (منبع)
 
 
گفتند نزد امام هادی (ع) رفته و از ایشان سؤال کنید که آن حضرت پاسخ زیبایی دادند؛ به آیه‌ی یک مسَد قرآن استناد کردند و فرمودند: خداوند به او [ابولهب] لقب داده است و این‌ها نشانه‌ی احترام نیست. «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ» یعنی: نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود می‌گردد.
 
 
نکته‌ی ۱ : میان کُنیه و کلمات و کمالات ربط هست، اما نه برای هر شخص و افراد. کمالاتِ یک فرد، با لقب و کلمات و عنوان و پیشوند و پسوند به دست نمی‌آید، بلکه این کمالات است که باعث می‌شود کُنیه و کلمات معنا بگیرد و بار بیابد.
 
 
نکته‌ی ۲ : فقیهان دنیازده و قدرت‌زده‌ی عصر متوکلی عباسی که به این نکات ریز در حدِ مَویز موضع می‌گرفتند آیا نمی‌توانستند از حق و حقانیتی چون امام نقی حضرت هادی (ع) به دفاع برخیزند که دست‌کم کلاس درس آن حضرت به چماق اختناق، تعطیل نشود!؟ فقیه که -به‌حق و به‌رسم- همیشه باید با حق درآمیخته باشد، نه به اختناق درآویخته (=آویزان).
 
 
یک یادآوری نقلی: ابولهب عموی پیغمبر (ص) از «سرسخت‌ترین دشمنان آن حضرت به شمار می‌آمد. دائماً او و همسرش أمّ‌جمیل بر ضدّ اسلام و برای اذیّت و آزار مسلمین در تلاش و تکاپو بودند.» منبع
 

 

دو سخن از امام هادی (ع)

در فرخنده میلاد آن امام هُمام:

مقدَّرات چیزهایى را بر تو نمایان مى‌سازد که به فکرت خطور نکرده است.

اگر مردم به راه‌هاى گوناگونى روند، من به راه کسى که تنها خدا را خالصانه مى‌پرستد خواهم رفت. (منبع)

 

پاسخ:

سلام. در چترِ اخلاقت، شِلاب خیسم نمی‌سازد، و برف و بوران، به زیرم نمی‌برَد.

 

تسلیت

 

سلام. سختی و درد این مصیبت وارده بر شما و منتسبان -که اندوه آن در واژگانت نمایان گشت- ان‌شاءالله بر شما و بستگان محترم کاسته شود و بار بردباری در دوری‌اش بر همه‌ی شما آسان‌تر گردد. تسلیت مرا به آقامحمدحسین و بازماندگان برسان.

 

نکته‌ای را در اینجا دریغ ندارم که در مطالعات یا شنیده‌ها فهمیدم که در فرهنگ دینی، اُولیٰ از هر کس، بعد از درگذشت والدین، برای پرورش و نگه‌داری فرزندان، «عمّه» است. البته باز هم اهل فن بهتر می‌دانند. خواستم گفته‌باشم ارج و قُرب «عمّه» در فرهنگ دینی ما تا کجاست و مؤانست تو به عمه‌ی مرحومه‌ات شاید ناشی از همین اُنس و حُبّ و قُرب ذاتی باشد. خدا بیامرزاد.

بیشتر

 

کرِه و کُرّه‌اسب

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا
از شدتِ دست‌تنگی و مِحنت برد
در خیمه‌ی ما نه خواب یابی و نه خورد
در تابه و صحن و کاسه و کوزه‌ی ما
نه چرب و نه شیرین و نه گرم است و نه سرد


(عُبید زاکانی. رباعی۲۵)

 

نکته بگویم: شعر روشن است و نیازی به روشنگری ندارد. گرچه  نظام‌الدین عُبید زاکانی حال‌وروزِ زمان خود را به قدرتِ طنز و تیغِ واژه، نقد و نقل کرده است؛ اما می‌تواند هر زمانه‌ای را شامل شود که سُفره‌ی مردم -از سرِ خوش‌خیالی کاذب و بی‌توجّهیِ حادث به روزگارِ مردم- روزبه‌روز از مایحتاج (=نیازمندی‌های ضروری زندگی) خالی و خالی‌تر می‌شود و آنگاه فقط باید با انگشتِ اشاره با بیشترین عرقِ شرم، اشاره کرد که:

موز اونه.
اَنبِه اینه.
گلابی را دیدی؟
گوشت را چی؟
عسل که هیچ؛
مربّای بالنگ هم نمی‌شود خرید.
کرِه و کُرّه‌اسب شده‌اند یک‌قیمت!
برنج و رنج شده‌اند باهم.
بگذرم! و از «مِرغانه» چیزی نگویم!


یادآوری: عُبید شاعر نامدار ایران در قرن ۸ است، ساکن قزوین شد و در نقد وضعیت آن روزگار، به طنز جدّی روی آوُرد و به عادت‌های نادرست و فسادها و عیب‌ها حمله بُرد. مثنوی عشاق‎نامه، کتاب اخلاق‌الاشراف، ریش‌نامه، صد پند، لطایف و ظرایف، رساله‌ی دلگشا و نیز منظومه‌ی موش و گربه ازوست.

توضیح: شاید رباعی ۴۲ او را هم به‌زودی ستون روزانه‌ام کرده‌ام؛ چراکه، صحن «دامنه» و «مدرسه فکرت»، فلاتِ فرصت است و تالارِ تفکر و نوبتِ نوشتن.

راستی‌آزمایی: حق است که ایران، با حقیقت زنده است. آباد هم هست، بزرگ و رشید، نیز. فقط مقداری! عدالت مفقود است. برای ملتِ بردبار و به تعبیر درستِ رهبری: «صبّار و شَکور» هر جور خدمت‌کردن عینِ مروّت است و برابرِ عبادت.


۱۶ مرداد ۱۳۹۹

نی‌نی و لولوبی‌

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. گُستره‌ی حکومتی لولوبی‌ها از حدود لرستان بود تا اطراف سرپل ذهاب. گویا این سلسله در توسعه‌ی هنر و صنعت در آن عصر، پیشتاز بود. اما مطلب من چیزی دیگر است که خواستم مطرح کنم و آن «نفرین» است از زبان «آنوبانی‌نی» فرمانروای لولوبی‌ها -که کفش صندل‌شکل به پا دارد- بر کتیبه‌ی حجّاری‌شده‌اش نقش بسته است که نقل است دست‌کم ۴۵۰۰ سال پیشینه دارد.

 

«آنوبانی‌نی» درین کتیبه که در حال گرفتنِ دِیهیم (=کلاه و تاج پادشاهی) از دست الهه‌ای به اسم «نی‌نی» است چنین نفرین می‌کند:

 

«آنوبانی‌نی پادشاه لولوبی، تصویر خود و تصویر نی‌نی را بر کوه بادیر نقش نمود. آن‌کس که این لوح را محو نماید، به نفرین و لعنت آنو، آنونوم، بعل، بلیت، رامان، ایشتار، سین و شمش گرفتار باد و نسل او بر باد رود». (منبع)

 

یادآوری ۱ : بعدها لولوبی‌ها با هجوم آشوری‌ها به داخل فلات ایران منقرض شده و حتی از صفحه تاریخ محو گردیدند.

 

یادآوری ۲ : کوه بادیر نزدیک سر پل ذهاب کرمانشاه است و نام محل صخره‌ی حجّاری‌شده، کَلگار.

 

نکته‌ی ۱ اشاره‌ای: رسم بود پادشاهان حُکم شاهی خود را از خدایان و بُتان و الهه‌هان می‌گرفتند و اقتدار خود را فرّه ایزدی (=شوکت و حشمت الهی) می‌دانستند.

 

نکته‌ی ۲ تفسیری: اما امام علی -علیه‌السلام- با آن‌که در کنار آن بِرکه در غدیر خُم، بر ولایت و مولابودنِ او بر امًت، از سوی حضرت ختمی مرتبت (ص) والاترین انسان در هستی، وصایت شد و بر امامتش خطبه خواند، اما باز نیز، آن امیرِ پارسایان، برای مصلحتِ وحدت و فرونپاشیدن امتِ تازه‌بنیادِ اسلام و مسلمین، سکوت مؤثر کرد و ذرّه‌ای برای حکومت‌کردن -که در پیشگاهش از عطسه‌ی بینی بُز و استخوان جُذامی در دهنِ خوک، پست‌تر بود- تلاش نکرد، رُقبا و مدعیان را تخریب نکرد، ترکِ کارِ اُولیٰ نکرد، بنا را برای اهداف الهی و اخلاصِ اخلاقی، و دوام کار بر سازگاری و استخوان‌درگلو ماندن و بردباری و شکیبایی گذاشت و صد البته از روشن‌سازی مؤمنان و نیروسازی مخلَصان، هرگز دست بر نمی‌داشت.

 

و از وقتی هم، که به اصرار مردم و به‌ناچاری، حکومت را پذیرفت و تا نزدیک ۵ سال دوام داد، ذرّه‌ای از ایده و اجرای عدالت و مقاومت در برابر باطل، جنگجویان، پیکارگرایان کوتاهی نکرد و تا فوز شهادت، آن‌هم در درون محراب عبادت، پیش رفت و غدیر را برای همیشه با شبِ قدر پیوندی پویا زد. روز امامت و ولایتِ امام اول، «صوتِ عدالت» علی (ع) همیشه مبارک و برکت است.

۱۷ مرداد ۱۳۹۹

 

«تِنِت»

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. این روزها علاوه بر دهها دلهره، بحث از «تِنِت» هم هست. تِنِت در برگردان به زبان فارسی همان پنداشت و انگاشت است. دو جاسوس ماهر در صددند از ایجاد جنگ جهانی سوم جلوگیری کنند؛ اما به توطئه‌ای پیچیده برمی‌خورند و دیدنِ دلهره‌ی ماجراهای هولناک را به روی ما بازمی‌گشایند؛ و شاید هم انتقال می‌دهند. مثلاً فن‌آوری عجیبی که در اثر آن «وارونگی زمان» و حتی واژگونی اشیاء برای بشر میسّر و شدنی می‌شود.

 

کریستوفر نولان که پیش‌تر «بی‌خوابی» ، «پرستیژ» و «قانون» را در پرده‌های عریض سینما در جهان نمایاند، اینک در این قرن، فیلم را به سمت ژانر (=گونه، طریقه، سبک) علمی، تخیّلی، حماسی و اَکشِن (=پُر زد و برخورد) بُرد.

 

نکته: با آن‌که جهان به این مرحله از رشد و پیشرفت و علم و دانش رسیده است، حتی به تمدن و آزادی و دموکراسیِ مدعی‌شده، نیز؛ اما هنوز نیز کابوسِ جنگ از میان ملت‌ها رخت برنبسته. به‌طوری‌که در فیلم‌ها هم، ازین «جنگ لعنتی» رهایی ندارد و مجبور است به آثار ویرانگر آن توجه و اخطار دهد. از میان آن‌همه مسئله و دغدغه، باز نیز «جنگ» و «ترساندن» و «رُخ‌به‌رُخ شدن» و «رویارویی» و «نبرد» و «تهدید» و «همه‌چیز روی میز است»! بابِ روز است!

 

چهل سال است در پیِ نابودی ایران با همین ابزارهای واهمه‌آورند؛ اما با ملت‌های آگاه چگونه می‌توان روبرو و رویارو شد!؟ در حالی‌که حاضر نیستند فرهنگ آمریکایی و غربی را نه اقتباسانه، که تقلیدانه و منحرفانه و کورکوانه برگیرند و هرگز نمی‌خواهند رنگِ ایمان‌شان در برابر هیچ رنگ و انگی، رنگ ببازد. به‌ویژه ملتی که به غدیر و عاشورا و قدر و بعثت تجهیز است و به انتظار حضرت منتظر (عج) زنده و پاینده... .

 

اینها برای یک ملت فقط «مناسبت» نیست؛ یک راه است، یک تفکر است، یک آیین جاویدان است، و یک مکتب، مذهب، مقصد.

۱۸ مرداد ۱۳۹۹

 

«اِسکان زیر» را می‌شکافم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سه واژه‌ی سماور، استِکان و نعلبِکی روسی‌ست، که در گویش محلی شده: سِموار، اِسکان، نالبکی. معمولاً اَدای کلمات خارجی در زبان محلی می‌شکَند ازجمله در زبان عرب که واژگان خارجی را عیناً به ساختار زبان خود راه نمی‌دهد مثلاً «دکتر» می‌شود: دکتور. استراتژی می‌شود: استراتجیه و ... .

 

«اِسکان زیر» نیز از نظر من، از همین قاعده پیروی می‌کند که استِکان و نعلبِکی کم‌کم و یا یکباره شده: «اِسکان زیر». حتی اگر این سه واژه‌ی پُرمصرف ایرانی را -که بسیار چای‌خور هستند و به قند علاقه‌مند- روسی هم ندانیم، می‌توانیم این‌گونه آن را بشکافیم:

 

اِسکان چون حالت ایستاده دارد ممکن است این نام را گرفته باشد. و نعلبکی چون به شکل نعلِ اسب و استر، گرد است چنین نامیده شد. «زیر» هم -که شکل غلیظتر تلفظِ نالبکی‌ست، به عبارتی تلفظ دهاتی‌تر آن- معلوم است، زیرا «زیر» در زیرِ اِسکان قرار می‌گیرد «زیر» نامیده شد.

 

نکته‌ی ۱ : هنوز نیز مردم روستانشین و روستایی‌های مقیم شهر، ترجیح می‌دهند و دوست می‌دارند، چای را در «اِسکان زیر» بنوشند. من خودم -که تمام افتخارم و رگ‌وریشه و هویت و عشقم این است روستایی‌ام- چای را فقط با «اِسکان زیر» دوست می‌دارم، چند وعده در روز می‌نوشم. زیرا نه دهن‌سوز است، نه موجب هورت‌کشیدن و داغ‌داغ بلعیدن، و نه هم می‌گذارد خاطرات قندوچای از ذهنت بپّرد؛ که قند برای ما در نوجوانی از شُکّلات‌های بلژیک! هم لذیذتر بود.

 

نکته‌ی ۲ : اما سلامت در جهان، چون، امروزه‌روز به خطر افتاده است، برای نگهبانیِ سلامتِ همگانی، عقل و شرع ایجاب می‌کنند که کم‌کم «اِسکان زیر» از محفل‌های جمعی، جمع شود. این رفتار، بی‌تردید به اخلاق نزدیک است.

 

نکته‌ی ۳ : قدیم مرحوم مادرم به ما می‌فرمودند «اِسکان زیر» کَس دیگه رِه، تِک (=لب) نزنین، لاقمی می‌گیرین.

 

یادآور: لاقمی -به سکون قاف- یک برفکی بود سفیدرنگ در دو گوشه‌ی دو لبِِ دهان، که نمی‌دانم ناشی از چیست اما واژه‌ی لاقمی به نظرم، از نظر لُغوی در واژه‌ی «لُقمه» ریشه دارد که موجب سرایت است.

۱۹ مرداد ۱۳۹۹

 

دو سخن از امام کاظم (ع)

در فرخنده‌میلاد آن امام هُمام:

 

بر آن کس که از جانب خدا خرد ورزد [عقلش به فرمان حق باشد] سزاست که خدا را در روزی‌رسانى کُندکار نپندارد و او را در قضایش متّهم نسازد [بر او گمان بد نبرد].

یارى‌رسانىِ تو به ناتوان، از برترین صدقه‌‏هاست. (منبع)

 

 هُیام 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. پیش یا پس از متنم مطالعه‌ی پنج آیه‌ی کوتاه ۵۱ تا ۵۵ واقعه -که کمتر از سه سطر است- خالی از لطف نیست. در آنجا واژه‌ی «هیم» و آنچه ازین لغت برمی‌خیزد، دل انسان را خنک می‌کند، روح وی را پَرِ پرواز می‌بخشد و فکر او را به فلاتِ مرتفع تدبّر می‌رسانَد. خصوصاً افرادی که مبتلا به شیدایی و عشق باشد؛ زیرا این لغت پُرمعنا و پُر از پیام، برای عاشق هم، استعاره شده، به این علت که عاشق‌پیشه همچون شتر تشنه‌ای تشبیه شده که رفت‌وآمدش و حرکات و سَکناتش، حیرت و نوعی سردرگمی‌ست و گویا به همین خاطر «یَهِیمُونَ‏» در آیه‌ی ۲۲۵ شعراء نیز، «رفتنِ متحیّرانه به این‌سو و آن‌سو» معنی شده است.

کمی وسعت به بحث:

«هیم» عطشِ شدید است، «هیام» نوعی مرض، که شتر می‌گیرد، «هَائِم» به شخصی گویند که دچار عطشِ شدید شده‌باشد؛ و «هَیْماء» چاهی‌ست که آب نداشته باشد و خلاصه «هِیم» شُتر تشنه‌ای‌ست که از شدتِ تشنگی این‌سو و آن‌سو می‌رود و از چریدن خودداری می‌ورزد. البته برخی هم، «هیم» را زمین رَملی دانسته‌اند که هر چه آبیاری شود هرگز آب در آن نمی‌مانَد و همه را در خود فرو می‌بَرد و همچنان خشک و بی‌بَر باقی می‌مانَد.

علمای ادب معنای محوری این واژه را «خشکیِ درونِ چیزی» و نیز «خالی‌بودنِ کامل آن از هرگونه تَری و هرچیزی که» بتواند یک حالت تماسک (=چسبندگی) بیاورَد، دانسته‌اند.

وقتی مفسّران روی تدبّر آن تمرکز کردند، دریافتند که «هیم» می‌تواند اشاره‌ای باشد به حالت استیصالی (=درماندگی) یا ممکن است ناشی باشد از «اضطرار درونی» نه لزوماً «اجبار بیرونی» و یا احتمال دادند که شاید برای عذاب «ضَّالُّونَ» است که «مُکَذِّبُونَ» هستند و از «زَقُّومٍ» می‌خورند و از «حمیم» می‌نوشند، ولی باز سیراب نمی‌شوند.

و نیز می‌گویند شاید اشاره دارد به تجسُّم دنیوی عطشِ دنیاپرستیِ «گمراهانِ تکذیب‌کننده‌ی زندگیِ دوباره». و شاید به معنای رایجش در عرب به شخص متحیّر اطلاق می‌شود که به هر دری می‌زند اما به خاطر گمراهی و تکذیبگری‌اش «در حیرت و سرگردانی کامل» غوطه‌ور است. در واقع عطش‌زده‌ی دنیایی مانند کسی است که مبتلا به مرضِ استسقاء (=آب‌خواست) است که هر چه آب بنوشد عطشش پایان نمی‌پذیرد.

راستی! زَقّوم هم که می‌دانید؛ درختی‌ست تلخ و بسی بدبو، که وقتی برگش کَنده شود، شیره‌ای از آن بیرون می‌خیزد که به هر کجای تنِ آدمی برسد، موجب ورم می‌گردد.

 

یک افزوده: در تفاسیر روایی، نقل است از امام صادق (ع) که «هیم» آن نوشیدنی‌ست که نام خداوند عزّوجلّ بر آن برده نشود. (منبع)
 
 
 
فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ.
و همچون نوشیدن شترانی که مبتلا به بیماری تشنگی شده‌اند، از آن خواهید نوشید.
ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل.

۲۰ مرداد ۱۳۹۹

 

تَلِّ غمِ مُحرّم

امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا

 

به قلم دامنه : به نام خدا. وقتی تو ای عزادار حسین (ع) در نقطه‌ی مُحرّم و بر تَلِّ غمِ آن می‌ایستی، عقل و احساست بر وجودت قطره می‌چکانَد تا با وجدانی راحت‌تر از هر ماه و روز دگر، به آن فرااُقیانوسِ بی‌کران بپیوندی؛ به مکتب و معبدِ امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا. به دانشگاهِ آموزگارِ چگونه‌زیستن و چگونه‌مردن، باهم. به پیشگاهِ انسانِ والِه خدا که در الهیّتِ یکتایِ یگانه هم ذوب بود و هم مجذوب. به درگاهِ اباعبدالله -علیه‌السّلام- که پدرِ بنده‌های خدا شد از روز ازَل و حضرتِ ثارالله (=خونِ خدا) گردید، اِلی‌الابَد. و به بارگاهِ شهید آگاهِ عاشورا که خدا نیز شیدا و پذیرا و در ملاقاتِ اوست.

 

 

وقتی بر کرانه‌ها و ناحیه‌های بی‌کران و بی‌کناره‌ی مُحرّم می‌نشینی، موجودیتت دگرگون می‌شود و رودبارِ اشک و پیام و جولانگاه فریاد و گریه و عزا احاطه‌ات می‌کند و آن‌چنان بر تو محیط می‌گردد که گویی به سانِ رودخانه‌ی خروشانی که:

 

باد دیواره‌های آبخیز تو را می‌ساید. آب آن را می‌تراشد. سیلاب از آن می‌خراشد. بُلبُلِ دل در آن می‌خُرامد. طاووسِ سِرّ بر آن می‌چَمد. زوزه‌ی سرما به آن می‌تازد. دلِ بی‌قرار از ژرفای این درّه‌، ذرّه‌ذرّه‌ می‌کاهد. روح که آکنده از درد و الَم است آن را می‌نوازاند. آفتابِ شاهد، بر آن نور می‌تاباند. مهتاب خجِل بر آن روشنی می‌پاشاند. برفِ اندوه، لبه‌های خشک آن را می‌پوشاند. طوفان سهمگین، سبزه‌های روییده‌‌ات را می‌کَند و به هوا می‌پراکنَد. ولی یک صخره‌سنگِ سختِ قطور در آن به تو درسِ مقاومت و کَنده‌نشدن می‌آموزاند. و خدای هستی‌بخش در تمام این مظاهر، برِت جلوِه می‌کند تا به تو بیاموزاند تا زنده‌ای به عهدت بمان که به آن «تلّ» چشم بدوزی و به آن «گودال» گوش بداری، و به آن خیمه‌ها دل دهی، تا نگذارنت به یغما روَی. که بتوانی تو ای عزادار عاشورا و رونده‌ی راه حسین (ع) -که عزاداری برای آن پیشوا و یارانش حتی در تنهایی و خلوت و رعایت مصلحت، چونان نماز، ترک نمی‌گردد- به اوج ادراک برسی که:

 

این جمله‌ی «ما رأیتُ الّا جمیلاً» حضرت زینب (س) پیام‌آور عاشورا چه پیامی‌ست که چارچوب مکتب شده‌است. که خطاب به حاکم وقت فرمودند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم. این ندا، نهایتِ عرفان نظری و عرفان عملی‌ و ختمِ فهم و آوای رسای تمامِ عصاره‌ی عاشوراست و در رثای واقعه‌ی کربلا.

 

و آخرین سخنان امام حسین (ع) در شب عاشورا با خداوند را -که برترین تابلوی زیستن است- صحیح هجی نمایی و وفق راهت کنی که چه عارفانه و توحیدی نجوا دادند:

 

«اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ وَ رَجَائِی فِی کُلِّ شِدَّةٍ وَ ...» «پروردگارا تنها تو در تمام پیش‌آمدهاى ناگوار، موردِ اطمینان من هستی و در هر سختى به تو امید دارم و... بسیارى از اندوه‌هایى که به من رو مى‌آورَد و قلب را ناتوان مى‌کند و راه‌چاره را مسدود مى‌سازد و دوست، مرا تنها می‌گذارد و دشمن، شماتت مى‌نماید، همه را با توجه‌ی تو، بر خود هموار ساختم و به جز تو، با دیگرى به میان ننهادم و به جز وصول به حضرتِ تو، به دیگرى اعتنایى ننمودم و... تو ملازمِ هر نیکی، و غایت و مُنتهای هر میل و رغبت هستی.» (منبع)

 

از نگاه آسیب‌شناسانه و دین‌شناسانه‌ی امام حسین (ع) پاره‌ای از مردم، نه بنده‌ی خدا که عبدِ دنیا هستند و تا جایی از دین، دَم! می‌زنند که فکر می‌کنند باید از آن منفعت و سود ببرند. ازین‌رو، وقتی دچار سختی و به گذر از آزمودن‌ها مبتلا می‌شوند، پا پس می‌کِشند و فقط زبان به دینداری و تدیّن می‌گشایند و عقب می‌نشیند. و به همین علت از نظر آن حضرت، دینداران در شرائطِ سخت، اندک‌اند؛ گویی دین «لَقلَقه‌ی زبان‌شان» می‌باشد، تا این‌گونه در جامعه ظاهر شوند و جلوه کنند. به تعبیر آیت‌الله عبدالله جوادی آملی «دینِ آدامسی» دارند. یعنی دین را مثلِ آدامس می‌جوند و بعد تُف می‌کنند!

 

سخن امام حسین (ع) -که در کتاب حدیثی «تحف العقول» محدّث حرّانی ثبت است- این است:

 

«همانا مردمان، بنده‌ی دنیایند و دین، لقلقه‌ی زبان آنهاست و هر جا منافع‌شان [به وسیله‌ی دین] بیشتر تأمین شود، زبان مى‌چرخانند و چون به بلا آزموده شوند آن‌گاه دینداران اندک‌اند.» (منبع)

 

نکته: به نظر من، امام حسین (ع) چنین دیندارانی را، نه فقط در عالَمِ نظر به جامعه و دینداران شناساندند، بلکه در صحنه‌ی عمل به چشم خود دیده‌اند. آن‌همه آدم در کربلا که به مَصاف با اباعبدالله (ع) صف شده‌بودند و آرایش لشکر گرفته بودند، از کافرستان! نیامده بودند، بلکه دینی، در حد لقلقه‌ی زبان داشتند و به فرموه‌ی حضرت سیدالشهداء (ع) «بنده‌ی دنیا» بودند که حاضر شده‌بودند دست به شقاوت و خفّت بیالایند.

 

سخنان امام حسین (ع) و اساساً بیان پیامبران و امامان -علیهم السلام- لبریز از پند و سرشار از اندرز است، زیرا حکمت است. و حکمت سخنی‌ست که فرد را به مقصد پیش می‌برَد. پس کافی‌ست کمی به آن نگریست و اندیشید. آرامش و بازسازی فقط با سخنان حکمت‌آمیز، میسّر است.

 

دیگر این‌که گفتار امام حسین (ع) از آن نظر در نزد دیگران نافذ است و بر جان می‌نشیند، چون هم به‌طور ویژه در قلب‌های مؤمنان و آزادمردان حضور دارد و هم آنچه به دیگران سفارش می‌کرد، خود در عمل‌کردن به آن پشتاز بود. مثل این جمله‌ها (منبع) که آن حضرت می‌فرمایند:

 

«چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.»

 

«بخشنده‌ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می‌بخشد.»

 

«عقل جز به پیروی از «حق» کمال نمی‌یابد آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌شود؟»

 

إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ «بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است.»

 

«جز به یکى از سه نفر حاجت مبَر: به دیندار، یا صاحب مروّت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.»

 

«رستگـار نمی‌شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.»

 

«هر یک از دو نفـرى که میان آنها نزاعى واقع شود و یکـى از آن دو، رضایت دیگرى را بجـویـد، سبقت‌گیـرنـده اهل بهشت خـواهـدبــود.»

 

«کسی در قیامت در امان نیست، مگر کسی که در دنیا، پَروا از خدا در دل داشت.»

 

«به‌درستی که من مرگ را جز سعادت نمی‌بینم و زندگی با ستمکاران را جز مِحنت (=بلا و عذاب و آفت) نمی‌دانم.»

 

«بخشنده‌ترین مردم کسی‌ست که به آن کسی که چشمِ امید به او نبسته، بخشش ‌کند.»

 

«نیازِ مردم به شما از نعمت‌های خدا بر شماست، از این نعمت، افسرده و بیزار نباشید.»

 

«اى مردم در خوبى‏‌ها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره‌گرفتن از فرصت‏‌ها شتاب نمایید و کار نیکى را که در انجامش شتاب نکرده‌‏اید، به حساب نیاورید.»

 

«عاجزترین مردم کسی‌ست که نتواند دعا کند.»

 

«آن که در کاری که نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می‌دهد و نگرانی‌ها به او رو می‌آورد.»

 

«خداوندا! تو مى‌دانى که آنچه از ما صورت گرفت، به خاطر رقابت در امر زِمامدارى و یا به‌چنگ‌آوردنِ ثروت و مال نبود، بلکه هدف ما آن است که نشانه‌هاى دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستى را در همه‌ی بلاد برملا کنیم تا بندگانِ مظلومت آسوده باشند و فرایض و سنّت‌ها و احکامت مورد عمل قرار گیرد.»

 

امام حسین (ع) هنگام به میدانِ دفاع رفتنِ فرزندش علی اکبر: «بارالها! بر این مردم گواه باش که جوانی به مبارزه‌‌ی آنان شتافت که در خُلق‌و‌خوی و گفتار، شبیه‌ترین مردم به فرستاده‌ی توست»

 

«حذَر کن از مواردی که باید عذرخواهی کنی، زیرا مؤمن نه کار زشتی انجام می‌دهد و نه به عذرخواهی می‌پردازد، اما اهلِ نفاق، همه‌روزه بدی می‌کند، و به عذرخواهی می‌پردازد.»

 

«من کُشته‌ی اشکم؛ هر مؤمنى مرا یاد کند، اشکش روان شود.»

 

«هر که خدا را ، آن‌گونه که سزاوار اوست، بندگی کند، خداوند بیش از آرزوها و کفایتش به او عطا کند.»

 

«سلام‌کردن هفتاد حسنه و ثواب دارد شصت و نُه ثواب از برای سلام‌کننده و یک ثواب برای جوابگوست.»: لِلسَّلامِ سَبعُونَ حَسَنَةً، تِسعٌ وَ سِتُّونَ لِلمُبتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرادِ.

 

«از نشانه‏‌هاى خوش‏نامى و نیک‏بختى، همنشینى با خردمندان است.»

 

«همنشینی با سِفلگان و افراد پست، ناپسند است و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست‌دادن اعتماد و اعتبار است.»

 

«از نشانه‌های عالم، نقدِ سخن و اندیشه‌ی خود و آگاهی از نظرات مختلف است.»

 

«گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است.»

 

از وصیت‌نامه‌ی امام حسین (ع) به محمّد حنفیه:

 

«من برای جاه‌طلبی و کام‌جویی و آشوبگری و ستمگری قیام نکردم، بلکه برای اصلاح در کار اُمت جدّم قیام کردم؛ می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر و به شیوه‌ی جَدّ و پدرم حرکت کنم».

 

شرح و نکته:

 

امام (ع) درین فراز، به تقبیح صریح چهار کردارِ زشتِ جاه‌طلبی، کام‌جوئی، آشوبگری و ستمگری پرداختند که در زمانه‌ی ایشان تاروپود حکومت و جامعه را پوشانده و پوشالی ساخته بود. و از چهار آرمان سخن به میان آوردند که اساس و بنیاد یک حکومت و جامعه‌ی راستین است: اصلاح کار اُمّت محمد (ص) و حرکت بر وفق شیوه‌ی نبوی و علوی با تأکید بر گستراندنِ معروف و برافکندنِ منکر.

 

این چارچوبی‌ست که با عاشورا و با شهادت رقم خورد تا بر پیروان «راه» دائمی را بنمایاند. پیمودنِ راه امام حسین (ع) اگر با شناخت درستِ افکار و رفتار آن حضرت طی گردد که -اُسوه‌ی حسَنه است- خُسران ندارد و بی‌هیچ تردیدی، پیمایش راه همه‌ی انبیاء الهی‌ست، که به تعبیر مرحوم مهدی بازرگان «راه انبیاء، راه بشر است»

 

نکته‌ای دیگر از وصیت‌نامه‌ی امام حسین -علیه‌السلام-

 

این فرازش درسی نهفته است که کمتر به آن توجه شده است؛ آنجا که نوشته‌اند:

 

«پـس... هر کس این [نهضت] را رد کند، صبر مى‌کنم تا خداوند بین من و این گروه قضاوت کند که او بهترین داوران است.»

 

نکته اینجاست که امام (ع) در برابر کسانی که حرکت آن حضرت را در ردِّ بیعت با خلیفه و سپس هجرت به کوفه مورد انتقاد قرار دادند و یا رد کردند، شکیبایی ورزیدند و در برابرشان صف‌آرایی نکردند بلکه صبورانه به راه اصلاحی خود ادامه دادند و تا روز عاشورا نیز از نجات و راهنمایی افرادی که بی‌شرمانه در مَصاف با ایشان قرار گرفته بودند، دست برنداشتند، زیرا تمام افکار و رفتار امام حسین (ع) جنبه‌ی انسان‌سازی داشت و رنگ توحیدی و مأموریتی الهی. این است که مکتب آن حضرت دانشگاه است و محل تحصیل.

 

پاسخ:


سلام. کنایه‌ی سنگینی داشت به تازه‌به‌دوران رسیده‌هایی که به عظمت و اقتدار ایرانِ سربلند، شاخ‌وشانه می‌کشند که از قدرتِ سالِب (=بازدارندگی) مؤثر و به‌جایی برخوردار است. ان‌شاءالله عدالت هم ضمیمه‌ی همیشگی‌اش گردد تا به پیام و خون شهیدان وفا شود. سپاس ازین پست زیبا.

 

پاسخ:

 

سلام آشیخ محمد بابویه .واژگان محلی و جاه‌های خاطره‌انگیزی چون لِتکا و باجگیران و بَبِرخاسِه و چَفت‌سَر را زیبا آمدی. باز نیز بکاو.

 

پاسخ:

 

سلام. از تکمیل بحث به قلم شما بهره می‌برم. نکات درخشنده‌ای در جملات شما وجود دارد که مدّ نظر افتاد. سپاس. آن عبارت آخر شما را هم درست می‌دانم، چنین است. اما نتیجه‌ی پست من نیست. بلی، دیندار نمی‌جنگد اما به وقتِ خود مانند آموزگار عاشورا (ع) اهل عزت است نه ذلت. اهل مقاومت است نه معامله. دینداران حقیقی هیچگاه شروع‌کننده‌ی هیچ جنگی نبوده و نیستند، همیشه اهل دفاع و رشارت آگاهانه‌اند. این راه، راه حسین (ع) است.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آشیخ محمدرضا. من در فوتبال و ورزش هیچ نظر کارشناسی بلد نیستم. اما یک چیز خیلی رنجم می‌دهد؛ آوردن انواع سرمربی و مربیان خارجی در فوتبال و سپس شکایت و خسارت و محکومیت به پرداخت میلیاردها مبلغ بابت انواع چیزها که گویا یک شگرد رایج و حتی شیوه! شده.

 

کامالا هریس «Kamala Harris»

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. بالاخره «جو بایدن» معاون خود را برگزید؛ خانم کامالا هریس. (منبع) چه بخواهی، چه نخواهی اساساً برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در جهان بازتاب و حتی بازخورد دارد و بسیاری را، دست‌کم طی یک سال به اخبار خود درگیر می‌سازد؛ من هم یکی از این جهانیان. از وقتی خبر رسید که کامالا هریس معاون جو بایدن شد، بیشتر درگیر اخبار این کارزار سیاسی شدم که در ۱۳ آبان امسال (۳ نوامبر) برگزار می‌گردد.

 

مهم این نیست او کیست. مهم این است این انتخابات سال‌هاست که تأثیرات بین‌المللی دارد و از محیط بین‌الملل نسبتاً تأثیر می‌پذیرد. این‌که هریس ۵۵ ساله است، سناتور است، سیاستمدار است، دیدگاهی نه چپگرایانه که «نسبتاً لیبرال»  (منبع) دارد، و یا دادستان ایالت کالیفرنیا بود، و یا این‌که زنِ سیاه پوستِ هندی‌تبار «از پدری آفریقایی‌-جامائیکایی و مادری هندی»  (منبع) است، و این‌که در «جنبش سیاه‌پوستان در دهه‌ی ۶٠» نقش داشت و یا حتی این‌که ترامپ، بایدن را «کودن» و هریس را «حُقه‌باز» خوانده است، موردِ نظر من در این متن نیست؛ مطلب من این است:

 

حال که آمریکایی‌ها داعیه‌ی رهبری جهان را دارند و حتی سازوکارهای حقوقی بین‌المللی و سازمان‌های مرجع جهانی را ابزاری برای اهداف خود می‌پندارند، و در عمل نیز در امور داخلی همه‌ی کشورها دخالت و یا نفوذ و حتی اقدام به براندازی می‌کنند، خواه‌ناخواه باید به این تن بدهند که جهان هم برای به پیروزی‌رساندنِ کاندایداهای دلخواه خود و یا نامزد کم‌خطرتر، اثر و نفوذ می‌گذارد، کما آن‌که کم‌وبیش گذاشته‌اند. علت روشن است: منافع ملی کشورها که در سیاست، اصالت دارد و محوریت.

 

نمی‌شود از یک سو بر جهان «هژمونی» (=سلطه و رهبریِ زورمندانه) داشت و از سوی دیگر انتخاب رئیسِ چنین کشوری را، امری منحصر به داخل و حق ویژه‌ی شهروندان خود پنداشت. گرچه انتخابات در یک رسم و روش دموکراتیک، اساساً امری داخلی‌ست، اما سیستم آمریکا مدت‌هاست از نفوذ و یا دست‌کم اثرگذاری کشورها بر سیستم انتخاباتی خود باخبر است؛ چه با پول، چه با نفوذ، چه با لابی، چه با جاسوسی، و چه با بده‌بستان‌های مخفی و سرّی.

 

من دیدگاهم این است کم‌کم این پدیده شکل قوی‌تری به خود خواهدگرفت، و نحوه‌ی انتخابات آنجا را از حالت کارتِ الکترال ایالتی، به الکترال جهانی! ولو غیررسمی و صوری می‌کشانَد. اگر البته پیش‌بینیِ فروپاشی و دگرگونیِ ویرانگر چنین نوع نظام ظالمانه و یک‌جانبه‌گرایانه‌ای، دست‌کم طی سال‌های پیش رو، و به زودیِ زود صورت نپذیرد؛ آن، یک پدیده‌ی نوین دیگری خواهد بود. بگذرم.

 

نکته: نقش «معاون» در نظام سیاسی آمریکا از آن‌رو مهم است که امور مهمی به او واگذار می‌گردد و عزل‌ونصب‌های فراوانی به او سپرده و حتی رئیس‌جمهور بالقوه محسوب می‌شود. یعنی در اثر هر اتفاقی، اگر رئیس‌جمهور برکنار یا فوت شود، بدون برگزاری انتخابات میان‌دوره‌ای، جای او را می‌گیرد. در منابع خواندم که «روزولت» و «ترومن» پس از جنگ جهانی دوم بر افزودن اهمیت جایگاه معاون در امور کشور و بین‌الملل نقش داشتند.

 

۲۳ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. ذهن شما حاوی دهها زونکن از فنون و نظریه‌های فوتبالی‌ست و دیدگاه شما در فوتبال و حتی بازی‌های آن همواره به تحلیل درست می‌انجامد؛ فقط اِتّاسِسکِه (=خیلی‌ناچیز) پرسپولیسی افراطی! هستی. من حتی آماتور هم نیستم در فوتبال، چه برسد به صائب.

 

امابعد؛ در واقع بذل و بخشش آن‌همه پول -چه دستمزد و چه خسارت- به سرمربی‌های خارجی سودمند نبود که هیچ، موجب حیف‌ومیل شد. با این مقدار پول هنگفت می‌شد هزارها درمانگاه در هزاران روستای فقیر ساخت که صدها نفر را به شغل شریف بهداشت مشغول می‌ساخت و میلیون‌ها روستانشین دورافتاده را درمان.

 

البته ناگفته نگذارم که من ردیف بودجه برای فوتبال و ورزش‌های مهم دیگر در روستا و محلات را هزینه نمی‌دانم، سرمایه می‌دانم. ورزش‌های مختلف وقتی در روستاها رونق بگیرد، زندگی هم سالم‌تر و هم مسالمت‌آمیزتر می‌شود. این شعار هم خیلی آشناست: عقل سالم در بدن سالم.

 

گوشه‌، خوشه‌، توشه

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

در کوچه‌ی فقر گوشه‌ای حاصل کن

وز کشتِ حیات خوشه‌ای حاصل کن

در کهنه‌رباطِ دَهر غافل منشین

راهی پیش است توشه‌ای حاصل کن

 

(عُبید زاکانی. رباعی۴۲)

 

برداشت: من ازین شعر این‌گونه برداشت دارم؛ درین رباعی عرفانی، میان سه قافیه‌ی هدفمندِ گوشه‌، خوشه‌ و توشه‌ ربط معنوی و ارتباط زیستی حاکم است. گوشه‌نشینی برای غنی‌شدن در معرفت به خداوند یکتا. خوشه‌چینی در اثر این معرفت از حیات و دنیا. و توشه‌برگیری برای دست‌خالی نرفتن در پیشگاه معاد و رستاخیز و خدا. و این هر سه عرصه، از دیدِ تیزِ عُبید زاکانی به مصرع سوم وابسته است که در «رباط» روزگار باید رفت تا عمر را به غقلت سر نکرد. همان عبارت مشهور نبوی (ص) : دنیا به مثابه‌ی مزرعه‌ی آخرت؛ که عُبید با تعبیر «راهی پیش است» آن را بیان کرده است. زیرا درین جهان‌بینی الهی، راه، بُن‌بست نیست، مسدود نیست. پوچ نیست. عبَث (=بیهود) نیست. بازی نیست. بلکه باز است. غایت دارد. و در پیش. و آینده. به معنی خواهدآمد. و ما «رونده» و درراه و راهی به سوی آن.

 

لغت: رباط یعنی عبادتگاه، از واژه‌ی ربط برای رابطه با خدا، محل استراحت کاروان‌ها، خانقاه. در ایران، خصوصاً خراسان و به‌ویژه در مسیرِ منتهی به مشهد مقدس، رباط‌های زیادی داشت و هنوز نیز نام برخی از محلات با پیشوند رباط است. مثل رباط‌خیل. عُبید زاکانی نیز در این شعر، تمامِ جهان را به «کهنه‌رباطِ دَهر» تشبیه کرده است. بگذرم.

 

نکته: این رباعی زاکانی می‌تواند معادل این باشد که دنیا، سرای یأس و عُزلت و نومیدی نیست، اینجا محلِ آبادانی و توشه‌برگیری و شادمانی و خودسازی و خداپرستی‌ست.

 

۲۴ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

البته خود نیک می‌دانید آنان هراسیدند و عقب نشستند و مباهله هرگز رخ نداد. نیز در آیه‌ی مباهله علی (ع) به تعبیر امام المشکّکین رازی، «انفَس» لقب گرفت که متّحد نفسِ حضرت محمد (ص) است و گرانبهاءترینِ آن حضرت.

 

 

برّه‌ام کُشتند و بُز بفروختند

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. زنده‌یاد پروین اعتصامی در دیوانش، شعری دارد با اسم «ناآزموده» (منبع) که ۴۳ بیت است. من برداشت و شرح کوتاه‌ام را از آن، می‌نویسم:

 

شعر، داستانِ قاضی بغداد است که مریض شد و دفترش گردآلود گردید و بی‌مُشتری. مدتی گذشت. دید زندگی‌اش کساد شد و اوضاع هرج‌ومرج و ملت هم به داوری محتاج! پسرش را جای خود گذاشت و این‌چنین نصیحتش نمود و این‌گونه! خط و ربط داد:

 

حرفِ ظالم، هر چه گوید می‌پذیر

هر چه از مظلوم می‌خواهی بگیر

گاه باید زد به میخ و گه به نعل

گر سنَد خواهند، باید کرد جعل

 

پسرِ قاضی بر سریر قضاوت نشست و روزی یک ستمدیده‌ی روستایی، سراغش می‌آید و این‌گونه طرح مسئله و درد‌وناله و در واقع شِکوه و شکایت می‌کند:

 

کرد نفرین بر کسانِ کدخدای

که شبانگه ریختندم در سَرای

خانه‌ام از جَورشان ویرانه شد

کودکِ شش‌ساله‌ام، دیوانه شد

روغنم بُردند و خرمن سوختند

برّه‌ام کُشتند و بُز بفروختند

 

پسر قاضی این‌گونه پاسخ می‌دهد تا با اَخّاذی (=باجگیری) رشوه به رسم امروزی! داوری کند و در حقیقت «زر»سِتانی کند، نه «داد»سِتانی:

 

گفتم این فکرِ محال از سر بِنه

داوری گر نیک خواهی، زر بده

 

پسر قاضی وقتی دید روستایی زر ندارد و دینار هم هیچ، دست به کشمکش می‌زند و سرانجام می‌کُشدش. قضیه را به پدرش شرح می‌دهد. قاضیِ مریض و قرین‌السَریر (=بسترنشین) بغداد کار پسرش را -که به قتل دادخواه انجامید- نمی‌پسندد! و پسر به کنایه می‌گوید شما قاضی بودید به طرز زیر! برخورد می‌کردی:

 

خیره‌سر می‌خواندی و دیوانه‌اش

می‌فرستادی به زندان‌خانه‌اش

 

پسر قاضی، ولی، به پدرش چنین پاسخ می‌دهد. یعنی در حقیقت دست به افشاگری می‌زند و هویتش را برملا می‌سازد:

 

تو، به پنبه می‌بُری سر، ای پدر

من به تیغ، این کار کردم مختصر

آن چنان کردم که تو می‌خواستی

راستی این بود و گفتم راستی

 

نکته: من اما نمی‌دانم امروزه‌روز در گیتی، میانِ دادخواه، دادستان، دادگاه، داور، و  اساساً دادگستری و وُکلا و مُنصفا چه ربط و رابطه‌ای برقرار است و قضاییه‌ی کشورها چگونه طیّ‌طریق می‌کنند! به سبک و سفارش قاضی بغداد؟! و شعار و تشریفات؟! یا به رسمِ شرافت و شعایر و تشریعات؟

 

۲۵ مرداد ۱۳۹۹

 

منبع

با عکس بالا، فی‌الفور، دست‌کم این واژگان در ذهن من انباشته می‌شوند:

میراب و جویِ آب (=کِله).
وِرزا و وَرزِ زمین.
تیلر و شخم و خیش.
زنانِ زحمتکش و کار و بارِ زار.
بوی قشنگ شالی و شالیزار.
دِرو و داس و دره‌ی مردانِ مرداد تا مهر.
خرمن و خرمن‌کوب و اسب و تراکتور.
رنج و برنج و مُربّای تُرنج.
خروار و شالی‌کوب و خریدار.
خرید به ثمَنِ بَخس (=کم‌بهاء) از کاسب و کشاورز.
شروع تقلُّب و غشّ در بازارِ دراز.
لوله‌پولیکای دلّال در لای کیسه‌برنج...
که بگذرم.

ولی این را بگویم:

قُوتِ غالبِ غذای لذیذ ایرانی.
لقمه‌ی چربِ تَه‌چینِ بوقلون و غاز مازندرانی.
دو دیس! پلو و چلوی طارم اصلی.
بلافاصله رفتن به کُرسی‌بِن و خوابیدنِ فوری.
و بعدها قند و چربی و نحیفی و فشارِ لاجرَمِ آنی.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۸ مرداد ۱۳۹۹

 

با آیه:

«وَاقْصِدْ فِى مَشْیِکَ» (آیه‌ی ۱۹ لقمان)

مجمع‌البیان: «و در راه‌رفتنِ خود، میانه‏‌رو باش»؛ یعنى: راه‌رفتنت را میانه و همچون راه‌رفتن در حالت آرامش و وقار قرار ده، مانند این سخن خدا: «کسانى که روى زمین، به‌نرمى گام بر می‌دارند.» «الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا». (آیه‌ی ۶۳ فرقان)

قَتاده می‌گوید: معناى آن چنین است: در راه‌رفتنت، فروتن باش.

سعیدبن‌جُبَیر می‌‏گوید: در راه‌رفتنت، فریبکارى نکن.

(منبع: تفسیر مجمع‌البیان؛ ج ۸، ص۵۰۰)


یادآوری توضیحی:

تفسیر «مجمع‌ُالبیان» اثر شریف و «بی‌همتا»ی مرحوم شیخ طبرسی از عالمان بزرگ قرن ششم است. این اثر بزرگ، همواره مورد توجه‌ و استناد عالمان دینی بوده و هست. مرحوم علامه طباطبایی نیز از نکات ادبی و روایی این تفسیر در جای‌جای «المیزان» نقل کرده‌اند.

 

مقبره‌ی ایشان در کنار باغ رضوان در ضلع شمالی حرم امام رضا (ع) یعنی پشت صحن انقلاب است و خیابان شیخ طبرسی مشهد، در امتداد همین مقبره قرار دارد که به یاد و نام او نامگذاری شده است. توفیق زیارت قبرش بارها نصیبم شده است. از این‌که آن عالم عظیم‌الشأن، زادگاهش طبرستان یا تفرش و یا ساوه و قم است، اختلاف نظر است. بر روح و روان پاکش صلوات و درود وافر می‌فرستم.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۹ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. جزوِ استعداد درخشان به حسابت می‌آورم. برنج جناسم و وناجم! هم باشد قانع‌ام؛ زیرا: آبی زلال دارند، هوایی پاک،و زمینی غنی.

 

سلام. در آغاز امروز:

ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 

شیخ دیاباته

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

من تا دیشب نمی‌دانستم «شیخ دیاباته» کیست؟ حتی اسمی از او نشنیدم و نامی ازش نخواندم. دیشب در یک سایت خبری و صبح امروز در یک روزنامه‌ی کشوری خواندم که او «مهاجم» است و برای تیم استقلال ۱۶ گل زده است. کمی به مطالعه‌ی این شخص پرداختم دیدم ازو تعریف می‌شود و به فردی شریف و مِنصف توصیف شده است.

 

آری؛ شیخ دیاباته انسانی سیاه‌پوست، برخاسته از کشور «مالی» آفریقا؛ همسایه‌ی موریتانی و نیز چند کشور دیگر: الجزایر، سنگال و ... در غرب این قاره‌ی مظلوم ولی غنی.

 

مالی از فقیرترین کشورهاست؛ اما دارای معدن‌های فسفات، اورانیوم، نمک، آهک و طلاست. بیش از ۹۰درصد جمعیت آن، مسلمان است اما بخش شمالی مالی توسط گروه‌های تندور با افکاری شبیه به القاعده تصرّف شد که به «غائله‌ی شمال» مشهور گشت.

 

شیخ دیاباته ایرانی نیست اما می‌گویند «در یک برنامه‌ی تلویزیونی» خود را «ایرانی دانست» و دوستدار ایران.

 

شیخ دیاباته از کشور فقیر به ایران آمده و شاید روی همین حسِّ فقر و شکاف غنی و فقیر، روحش ترَک برداشته و وقتی کودکانی را در ایران در حالِ تکدی‌گری دیده، از همه خواسته به آنها کمک کنند. بگذرم. من چندان او را نمی‌شناسم و داوری هم ندارم، دیدم آموزندگی در رفتارش بود، ستون کردم در مدرسه. فقط دو به نکته از زبان دو نفر اکتفا (=بسنده) می‌کنم که چه در تربیت و ادب این بازیکن فوتبال برتر دیده‌اند که چنین به توصیف رفته‌اند:

 

احسان محمدی از نویسندگان سایت «عصرایران» نوشته: اگر «به سبک دوران نوجوانی بخواهم عکس سه بازیکن را به دیوار اتاقم بزنم یکی از آنها شیخ دیاباته» است.

 

یک کامنت‌نویس نیز نوشته: «با این‌که پرسپولیسی هستم، ولی شیخ دیاباته رو انسانی فرافوتبالی دیدم.»

 

نکته‌ی ۱ : استراق و سرقت و سفاهت آن بلژیکی و زنِ وکیلش کجا؟ شرافت و شرم و شعور این شیخ دیاباته کجا؟

 

نکته‌ی ۲ : باشگاه‌های ورزشی به‌ویژه فوتبالی در ایران، قرار بوده و هست که هم فرهنگی باشند و هم دانشگاه. هم ورزشی باشند و هم «باش»گاه؛ به معنی دقیقِ بودن و باشِش و باشیدن، که حیات است و سالم‌ماندن. بگذرم.

 

۳۰ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. در عزاداری‌ات حاضرم؛ که عشق حسینی مسافت و جغرافیا نمی‌شناسد. روح همه‌ی عزاداران حضرت اباعبدالله الحسین -علیه السلام- کنار هم است و نشانِ هم. تقبّل‌الله.

 

خاطره‌ی تکیه‌ی داراب‌کلا

 

گَت تا خُوود، بود

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. گَت تا خُوود، بود. بیست مَنقل گِرد برنجیِ، دور تا دور چیده می‌شد؛ با آتش گُرگرفته‌ی زغال. چند قلیون تخم بوته‌ای نه شیشه‌ای با تَمکوتاس هم کنارشان. پیش‌پیش یکی‌یکی دو سه ساعت زودتر می‌آمدند تا هم، کنارِ منقل را رِزرو کرده‌باشند و هم از کَت پُشت‌دادن محروم نگردند، چون وسط و لای جمعیت، هم پا، پلَندر می‌گرفت و هم کمر، درد.

 

مَش شعبون -که ساقی صبور و صمیمی چای بود پدرِ عزیز شهید- عِدّه و عُدّه داشت، یعنی وَردست، پشتِ وَردست؛ که یکی زغال می‌ریخت در آتشخانه‌ی سماور. یکی اِسکان‌زیرها را می‌شُست و آن دیگری قند در ظرف برنجی می‌ریخت و میان حُضّار یک‌کَلوه یک‌کَلوه پخش می‌کرد. مشهور شده بود یک‌کَلوه یک‌اِسکان‌. حالِ آدم جا می‌آمد وقتی همون یک اِسکان‌ چای با یک‌کَلوه قند نصیبت می‌شد. پُک‌پُک قلیون، صدای اِسکان‌زیر، هَمهَمه‌ی همه، هنور هم در گوش‌ها طنین دارد.

 

ساعتی نمی‌گذشت که کیپ تا کیپ پُر می‌شد. گَت تا خُوود، بود. جا نمی‌شد حتی پا دزار کنی که کمی، دَم بدی به لینگ. طلبه‌های «آقامدرسه» که از اطراف منطقه‌ی میاندورود می‌آمدند و در آن حوزه، درس می‌خواندند، دوزانو، منظم و با نهایتِ حرمت و ادب روبه‌روی روحانیون می‌نشستند.

 

سه‌چهار سین‌زنی‌خون نوحه می‌خواندند. جمعیت -که بیشترشان چَکّیِ چاکِ پیراهن را درمی‌آوردند- بر سینه می‌زد تا صدای بیشتری منتشر کند و ثوابی بیشتری جمع. چراکه شرکت در عزاداری برای حضرت سیدالشهداء (ع) و شهدای کربلا و اُسرای عزیز شام به سرفرماندهی حضرت زینب (س) آن پیام‌آور شجاع عاشورا، برای همه، یک سُنت حسَنه بود، یک صراط مستقیم بود، یک اُنس و دلدادگی بود و یک وفا به آرمان بی‌همتا.

 

از نظر من کمتر کسی‌ست که بالاترین داراییِ خود را همین عشق و پیمایش، همین اشک و رَشک (=غیرت)، همین ریشه و ریش‌ریش شدن، همین سوگواری و عزاداری و همین نداها و آواها نداند.

 

با «یک یاعلی بلند؛ یاعلی: یاعلی. یاعلی. یاعلی.» سکوت، مجلس را دربرمی‌گرفت و چشم‌ها، همه، به سمتِ روحانیون دوخته می‌شد که کدام‌یک اینک به منبر می‌رود. جمعیت وقتی می‌دید از میان آن‌همه روحانیونِ تَکیه‌داده به دیوار تکیه، مثلاً شیخ عباسعلی مختاری برخاست و می‌خواهد به منبر برود، شور و هیجان تکیه را فرا می‌گرفت؛ چون آن مرحوم، هم کوبنده سخن می‌رانْد، هم فصیح و غَرّا و هم شمُرده‌شمُرده و رسا. زیرا سخن را در همان آغاز با تکاثر شروع می‌کرد.

 

ای عاشقان امام حسین (ع)،

ای پویندگان مکتب حضرت زینب (س)،

ای پایداران راه انبیا (ع)،

ای پیمان‌بستگان به عاشورا،

عزاداری‌تان اَجر باد،

عشق‌تان لبریز و سرشار،

و مَودّت‌تان به اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع)، ماندگار.

 

۳۱ مرداد ۱۳۹۹

 

یک پیوست: آیه‌ی ۱ تا ۷ تکاثر

 

 

أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ. حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ.

(آیه‌ی ۱ تا ۷ تکاثر)

 

ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

مسابقه‌ی افزون‌طلبی و نازش (به مال و منال و خدم و حشم و ثروت و قدرت) شما را به خود مشغول و سرگرم می‌دارد. تا بدان گاه که (می‌میرید و) به گورستانها می‌روید (و کار از کار می‌گذرد). هان بس کنید! (بعد از مرگ) خواهید دانست (که چه خاکی بر سر خود ریخته‌اید). باز هم (می‌گویم:) هان بس کنید! خواهید دانست (که چگونه خود را خانه خراب و بدبخت کرده‌اید). هان بس کنید! اگر آگاهی قطعی و یقینی داشته باشید (و از فرجام کار خود کاملاً باخبر باشید، از این مسابقه‌ی افزون‌طلبی و مباهات به قدرت و ثروت دست می‌کشید و گرد ملاهی نمی‌گردید و به کار آخرت می‌پردازید). شما قطعاً دوزخ را خواهید دید. باز هم (می‌گویم:) شما آشکارا و عیان، خود دوزخ را خواهید دید (و در آن خواهید افتاد).

 

پاسخ:

 

سلام جناب شیخ احمدی. خواندم و خیلی لذت بردم. نوشته‌ای پربار و حاوی معانی و مضامین وسیع نوشتی. بلی؛ حتی تا دورترین نقطه هم، آوای کربلا، پیام امام حسین (ع) و غم عظیم عاشورا و اندوه عمیق تاسوعا طنین می‌افکند؛ به ستاره‌ی عیّوق. همین به‌صحنه آوردن عیوق، اوج شعر محتشم است. ممنونم شیخ. ممنون.

 

پاسخ:

به چنین بینشی دعا می‌کنم جناب. هیچ ماهی، محرّم نمی‌شود. ماهی که دل به اصالت خود رجوع می‌کند، و عقل در ملاقات عشق، زانو می‌زند.

 

خبر و نظر

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

خبر ۱ : استیو بنن استراتژیست برکنارشده‌ی ترامپ -که در ساخت دیوار مرزی آمریکا و مکزیک نقش داشته- از طریق سایت سرمایه‌گذاری «ما دیوار می‌سازیم» بیش از ۲۵ میلیون دلار از کمک‌های مردمی را به جیب زده است. (منبع)

 

نظر: این شخص به لزومِ جنگ مسیحیان و یهودیان با اسلام و چین معتقد است و این رویارویی را مقدس نیز می‌داند. لابد جیب‌بُری کرد تا پول دیوار مرز مکزیک را خرج تقابل با اسلام و ایران کند!

 

خبر ۲ : جو بایدن در مورد ماه محرم نوشت: «همانطور که دوستان و همسایگان مسلمان ما شروع سال نو اسلامی را گرامی می‌دارند و به فداکاری‌ای که در ماه مقدس محرم انجام شد، احترام می‌گذارند، بیایید همه‌ی ما بخواهیم که در کنار هم در مبارزه برای شفقت، برابری و عدالت بایستیم.» (منبع)

 

نظر: کاری به این ندارم که او به آنچه گفته، صداقت دارد یا ندارد، صوری گفته یا جدّی. باورش شده یا نه. مهم این است او به چهار مفهوم ارزشی اشاره کرده است که آرزوی همیشگی بشریت است، خاصّه به اصل «فداکاری» در واقعه‌ی عاشورا. باز «جو بایدن»! که دست‌کم برای ماه محرم، ولو برای کسب وجهه و رأی، چنین نوشت. هستند در داخل که انگار یک جو غیرت ندارند و هنوز هم منتظرند ترامپ یک غلطی علیه‌ی ایران بکند و از این‌که نمی‌تواند، با خود در کلنجارند و تحت فشار.

 

خبر ۳ : باراک اوباما گفت: «عاقبتِ ریاست‌جمهوری ترامپ، افسارگسیختنِ بدترین هوس‌های ما بوده، تضعیف وجهه‌ی پرافتخار ما در اطراف جهان و تهدید بی‌سابقه‌ی نهادهای دمکراتیک ما.» (منبع)

 

نظر: متوجه شدید که چی گفته؟ یعنی بدترین شکل دموکراسیِ صوری و پولی و کاپیتالیستی.

 

خبر ۴ : بیل کلینتون گفت: «شما می‌دانید که ترامپ با چهار سال ریاست جمهوری دیگر چه‌کار خواهد کرد: مقصّردانستن دیگران، قلدری و تحقیرکردن.» (منبع)

 

نظر: سه شیوه‌ی قدرت یک‌جانبه‌گرا و سه فاز شخصیتی نژادپرستی در آمریکا.

 

خبر ۵ : نخست وزیر عراق در دیدار با  ترامپ در آمریکا گفت: «آمریکا به عراق برای شکست داعش کمک کرد.» (منبع)

 

نظر: ازجمله حرف‌هایی‌ست برای تأمین منافع ملی، ولی تهی از راستی و خالی از درستی. امور داخلی هر کشوری انحصاراً ملی‌ست، اما اثراتِ ملموس معاضدت ایران نادیده‌انگاشتنی نیست.

 

۱ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. اساساً انسانِ نیایشی، انسان معنوی‌ست. درود بی‌عدد به اخلاق نیایشی‌ات.

 

پاسخ:

 

سلام جناب... خدای را شکرگزارم که دوستان و خوبانی چونان شما  گریه و اشک بر امام حسین علیه السلام را اوج معرفت و نهایت منزلت خویش می‌دانند. اشک بر عاشورا آب زمزم روح است.

 

بیشترین گفت‌وگوها

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ماه محرّم، درست است که ماه حُزن شد و اندوه و ماتم، اما از دلِ آن، بی‌شمار فرهنگ برمی‌خیزد و آگاهی و الهام. یک فرهنگِ نابِ ماه محرّم برای ایرانیان این بوده است که بیشترین گفت‌وگوها در صمیمی‌ترین دیدارها درین ماه رخ می‌داد، افراد را حلقه می‌ساخت. خانه‌ها را به نشستِ شبانه می‌برد. (راء به سکون) انسان را به اُنس می‌رساند (نون به سکون)، افکار را به آگاهی می‌فرستاد و نگرش را به اندیشه.

 

ماه‌یی تا آن‌حد مؤثر و آگاهی‌بخش، که نهضت اسلامی ایران، مُنبعث (=برانگیخته و برآمده) از آن است و سنّت پایدار عزاداری عاشورا. اساساً این ماه، به دلیل وجود آموزه‌های رهایی‌بخشِ امام حسین (ع) و پیام‌های بیدارگر حضرت زینب (س) همآره ماه‌یی بوده که به بیداری جامعه می‌انجامید. ماه‌یی که دو رهبر ابدی به روی بشریت گشود: امام حسین (ع) و حضرت زینب (س).

 

من به جمله‌ی تاریخی مرحوم دکتر علی شریعتی که می‌گفت: «آنان که رفتند کار حسینی کردند و آنان که ماندند باید کار زینبی کنند وگرنه یزیدی‌اند.» جمله‌ای جدید می‌دهم و آن این است که اینک آنان که می‌روند، کار حسینی می‌کنند و آنان که می‌مانند کارِ زینبی دارند، وگرنه «اِبنِ» زیادی! اند.

 

هنوز هم، هیچ ماه‌یی به پای محرّم نرسید. تا شاید بتوانیم این‌گونه بگوییم که همه‌ی ماه‌ها، ماه‌تاب‌شان محرّم است، آفتاب‌شان امام حسین (ع) و آوای پرفروغ‌شان حضرت زینب (س).

 

«حسین»ی که حتی برای رهایی عنصر زَبونی چون «ابن سعد» سعی کرد و «زینب»ی که در کاخ حاکم، به حکمت و رشادت سخن گفت تا با جاهلیت و جهالت، اتمام حجت کند. این دو رهبر در عاشورا، تمام‌کننده‌ی تمام خوبی‌ها شدند و کامل‌کننده‌ی کاملِ کمال‌ها. تا جهان، جهنده است آن دو بزرگِ حضرت آفریدگار، آموزگارِ راست‌کرداران هستی‌اند.

 

آری، بیشترین گفت‌وگوها درین ماه بود که افراد را حتی با بیشترین مسافت، به هم نزدیک می‌کرد؛ برای باهم حرف‌زدن. برای باهم تبادلِ دل کردن. برای باهم عشق ورزیدن. برای باهم بر سروسینه زدن. برای باهم به وجدانِ آسوده رسیدن و برای باهم همدیگر را ساختن.

 

بلی؛ محرّم؛ آدم و جُنبنده را به هم نزدیک می‌کرد؛ چونان رسیدنِ آرام،آرامِ ناودیس به طاقدیس؛ تا ستون شود و بایستد؛ برای حق، برای عدل، برای حق، برای عدل.

 

۲ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب... چند ممیّزه در ادبیات نوشتاری شما بر من مشهود است:

 

۱. بر خلاف اغلب روحانیان محترم که با ادبیات و دستور زبان فارسی ناآشنا هستند و در فارسی‌نویسی ضعف آشکار دارند، اما سبک و سیاق نوشته‌های حضرت‌عالی الحمدلله ازین کاستی به دور است. در واقع تلاش وافر دارید که خُلَل و فُرَجی در نوشتارتان نباشد.

 

۲. همیشه سعی دارید جمله‌بندی‌هایت از نهایتِ آراستگی برخوردار باشد تا خواننده مانند لقمه، راحت بجوَد و هضمش کند.

 

۳. استناد و درج مأخذ گرچه در پیام‌رسان‌ها ضرورتی ندارد، اما دأب جناب‌عالی، عالی‌ست که منابع را دقیق پرانتز می‌بندی.

 

۴. همواره تشنه‌ی متن‌های پرنکته هستم و شما در متون خود نکات ارزنده و گاه تازه و هوشمندانه‌ای دارید. درود.

 

برادرت: ابراهیم

 

پاسخ:

 

سلام. جمله‌اش، درون‌دینی است. به عبارتی خلاصه‌تر، در ظرف زمان خود، مربوط و خطاب بود به مبارزین راه آزادی و رهایی از چنگال استعمار وقت. از ایران تا الجزایر، و از آنجا تا فلسطین حتی تا سورینام و ویتنام. بگذرم.

 

 

علی‌اشرف درویشیان

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

علی‌اشرف درویشیان. نامی آشنا. زاده‌ی ۳ شهریور ۱۳۲۰ کرمانشاه. از خانواده‌ای تهیدست. پدرش آهنگر. آموزگار کودکان روستاهای کرمانشاه. آشنا با بُغض‌ها، اندوه‌‌ها، فقر و نداری‌ها. شاگرد بنّا، زیر آفتاب سوزان خشت می‌زد، «سخت‌ترین شغل دنیا». بعد کارشناسی ارشد رشته‌ی علوم تربیتی را گذراند. به سوی سیاست رفت. دستگیر شد.  نخستین داستانش را در زندان نوشت، سال ۱۳۵۲.

 

باز هم نوشت. داستانِ «از این ولایت» را وقتی نوشت، باز هم روانه‌ی زندان شد. طی ۷ سال ۳ بار زندانی شد. زندان سیاسی شاه. از شغل معلمی محروم گشت.

 

نام‌های مستعارش، «لطیف تلخستانی» و «علیجان درویش» بود که بر جلد کتاب می‌گذاشت تا نوشته‌هایش دچار منع چاپ! نشود و زیر تیغ سانسور زخمی نگردد. انقلاب که پیروز شد او هم با دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد، خودش گفت: «مردم آزادشان کردند.» 

 

کتاب‌های زیادی نوشت که شماره‌کردن آن وقت می‌برَد، از‌جمله دو کتاب در باره‌ی مرحوم صمد بهرنگی: «ص‍م‍د ج‍اودانه شد» و «یادمان صمد بهرنگی».

 

در دهه‌ی هفتاد در مجلاتی چون «آدینه» و «کارنامه» و «کِلْک» مطلب چاپ می‌کرد. آثار و نوشته‌هایش (چه نقد، چه داستان و چه پژوهش) همگی رویکردی سیاسی و اجتماعی دارد. نقل است که «آثار علی‌اشرف درویشیان هم در دوران حکومت پهلوی و هم در دوران حکومت جمهوری اسلامی دچار سانسور شد.»

 

او عضو کانون نویسندگان ایران بود. «قصه‌های بند» یکی از آثار مهم درویشیان است». مجموعه داستانی از سرنوشت زندانیان سال‌های قبل از انقلاب؛ آدم‌هایی با طرز تفکر و نگاه‌های متفاوت به زندگی و سیاست.

 

کتاب «قصه‌های بند»،‌ سند زنده‌ای از آدم‌ها، طرز تفکر و وضعیت طیف‌های گوناگون مردم است که به مبارزه و مقاومت، خواسته یا ناخواسته روی آورده‌اند. نگاه درویشیان به همه‌ی آن‌ها همدلانه است و گویا درصدد آن نیست تا با کاویدن روح آنان و افشای نقاط ضعف‌شان «زخمی بر زخمی بزند تا مبارزان راه آزادی را محکوم کند.»

 

با بانویی به نام شهناز دارابیان ازدواج کرد که نویسنده بود و پژوهشگر ادبیات عامه. گلرنگ، بهرنگ، گلبرگ سه فرزند این زوج‌اند.

 

در باره‌ی «کتاب ظلم‌آباد» می گوید: «ظلم هیچ‌وقت برقرار نمیمانه. ... یعنی تا حالا به یک «علی‌اشرف درویشیان» برنخورده‌ای؟»

 

«وقتی ناهار می‌خوریم ، ننه می‌گوید: آه خدا، کاش دو تا بال داشتم و الان می‌پریدم و این ماست و خیار را می بردم برای بچه‌هام. آخ الان توی آن خاک و خل چه می خورند؟ خدا کند مریض نشوند.» ننه نمی‌دانست که ما همان صبح زود پول مختصرمان را خرج می‌کردیم و تا عصر برای پول‌درآوردن به هر دری می‌زدیم. (کتاب فصل نان. علی‌اشرف درویشیان)

 

علی‌اشرف درویشیان بر عقاید خود ثابت‌قدم ماند و ۴ آبان ۱۳۹۶ با تحمّل طولانی رنج‌های بیماری و دیدنِ وفاداری مثال‌زدنی همسرش شهنار دارابیان، چشم از جهان بست. خدا رحمتش کناد.

 

نکته‌ی ۱ : شخصیت‌های ایرانی که سوسیالیست بودند، معمولاً از امام حسین -علیه‌السلام- الهام می‌گرفتند و از حقانیت و آموزه‌های مکتب حسینی توشه برمی‌داشتند و از «راه حسینی» -که سرآمدِ درگیری با ستمگری، و پشتیبانی از ستمدیدگی‌ست- دفاع می‌کردند و برای حضرت اباعبدالله الحسین -علیه‌السلام- حُرمت و قداست و تجلیل قائل بودند.

 

نکته‌ی ۲ : شخصاً کسانی را می‌شناسم که گرایش چپ مارکسیستی داشتند اما به عاشورا و حضرت سیدالشهداء (ع) ارزش و احترام فراوان قائل بودند و برای دادنِ غذاهای نذری روز عاشورا نیز شرکت شائقانه و ارادتمندانه داشتند. زیرا امام حسین (ع) را حقیقتاً آموزگار بشریت می‌دانستند.

 

۳ شهریور ۱۳۹۹

 

شرح و نکته:

 

امام (ع) درین فراز، به تقبیح صریح چهار کردارِ زشتِ جاه‌طلبی، کام‌جوئی، آشوبگری و ستمگری پرداختند که در زمانه‌ی ایشان تاروپود حکومت و جامعه را پوشانده و پوشالی ساخته بود. و از چهار آرمان سخن به میان آوردند که اساس و بنیاد یک حکومت و جامعه‌ی راستین است: اصلاح کار اُمّت محمد (ص) و حرکت بر وفق شیوه‌ی نبوی و علوی با تأکید بر گستراندنِ معروف و برافکندنِ منکر.

 

این چارچوبی‌ست که با عاشورا و با شهادت رقم خورد تا بر پیروان «راه» دائمی را بنمایاند. پیمودنِ راه امام حسین (ع) اگر با شناخت درستِ افکار و رفتار آن حضرت طی گردد که -اُسوه‌ی حسَنه است- خُسران ندارد و بی‌هیچ تردیدی، پیمایش راه همه‌ی انبیاء الهی‌ست، که به تعبیر مرحوم مهدی بازرگان «راه انبیاء، راه بشر است».

 

امام حسین (ع) به کدام آیات استناد می‌کردند؟

درنگ ۳۳۵

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. امام حسین (ع) در طولِ مسیرِ مکه به کوفه وقتی فرصت صحبت با یاران و افراد پیدا می‌کرد در بیانات خود به آیات قرآن کریم استناد می‌کردند؛ زیرا قرآن در نگاه امامان (ع) و پیروان برترین معیار و بالاترین حجت و حکمت است. من از میان چندین آیه -که در مسیر در لسانِ حضرت اباعبدالله (ع)  برای انتباه یا التجاء و یا ارشاد جاری شد- از باب تبرّک و توجّه به متن و ترجمه‌ی دو آیه‌ی استنادی آن حضرت بسنده می‌کنم. می‌توان رجوع کرد به این (منبع)

 

۱. هنگامی که به یکی از اُتراق‌گاه‌های مسیر (=منزلگاه‌های توراهی) عراق رسیدند کسی که از کوفه خبر داشت گفت: «تو را به خدا به کوفه نرو، که حتماً تو را خواهند کشت.» امام (ع) در جواب آیه‌ی ٥١ توبه را قرائت کردند: 

 
قُلْ لَنْ یُصِیبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.
 
بگو: هرگز چیزی (از خیر و شرّ) به ما نمی‌رسد، مگر چیزی که خدا برای ما مقدّر کرده باشد. (این است که نه در برابر خیر مغرور می‌شویم و نه در برابر شرّ به جزَع و فزَع می‌پردازیم، بلکه کاروبار خود را به خدا حواله می‌سازیم، و) او مولی و سرپرست ما است، و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند و بس.
 
توضیح: مترجمان برجسته‌ی قرآن، «کَتَبَ» را به معنیِ «مقدّر نموده است». «واجب گردانده است». «مقرّر داشته است.» برگردان کرده‌اند.
 

۲. موقعی که به یکی از منزلگاه‌های دیگر -که به قصر بنی‌مقاتل مشهور بود- رسیدند، یکی از افراد آنجا به امام حسین (ع) گفت: «من شمشیر و اسبم را می‌دهم اما مرا از این کار [کمک به امام] معاف کن.» امام (ع) فرمودند: «هنگامی که نسبت به ما جان‌ خودت را دریغ می‌کنی ما را به مال تو نیازی نیست» و اینجاست که در ادامه، به بخش پایانی آیه‌ی ٥١ کهف استناد فرمودند:

 

«...وَمَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا»

 

و گمراه‌سازان را دستیار و مددکار خود نساخته‌ام (و اصلاً به دستیار و مددکار نیازی ندارم).

 

توضیح: مترجمان برجسته‌ی قرآن، «الْمُضِلِّینَ» را به معنی گمراه‌سازان. سرگشته‌کنندگان و «عَضُداً» را به معنیِ معیّن مددکار. دستیار، برگردان کرده‌اند.


نکته و آموزه: آیه‌ی اخیر، همان آیه‌ای‌ست که خدا خود می‌فرماید در کارِ «آفرینش جهان و انسان»، ابلیس و فرزندانش و گمراه‌سازان را حاضر نکرده‌ام و کمک نگرفته‌ام. بنابرین، امام حسین (ع) نیز، با آوردنِ این آیه‌ی عجیب به صحنه، خواستند بگویند در نهضتی که بپا کردند تا به کمک مردم گرفتار کوفه بشتابند، هیچ چشم‌داشتی به کمک آن‌گونه مُردّدان که در واقع از گمراه‌سازان‌اند، ندارند؛ نه به اسب و شمشیرشان، و نه حتی به خودشان و نفرات‌شان. این بود که سرانجام با همه‌ی تلاش‌هایی که انجام دادند تا فریب‌خوردگانِ صحنه‌ی کربلا، جنگی بپا نکنند و خون‌ریزیی ننمایند، کارگر نیفتاد و فرجام همان شد که آن امامِ شهید و ۷۲ یارِ عزیزش، جاودانه بمانند و اُسوه‌ی حسَنه.

۵ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام استاد شاکر

اخلاص شما در ارادت به اباعبدالله الحسین -علیه‌السلام- برای من نوید و پند است. علایق و بیانات شما برادر عزیز و عالیقدرم، مانند افشاندنِ عطر است بر وجودم و رایحه‌ی عشق است به ساحت مقدس اهل‌بیت علیهم‌السلام. ممنونم.

 

در کربلا، حرم امام حسین (ع)

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. در اول خیابان منتهی به باب رأس‌الشریف -علیه السلام- به خانمم گفتم بهتره به انقطاع کل شیء فکر کنیم و از اینجا تا حرم از هم جدا شویم و هر کس به تنهایی این ۱۰۰ متر را با آتشفشانِ درونش به حسّ «با حسین‌بودن» برسد. و چنین هم شد.

 

حالا با همه‌ی تب و لرزهای عرفانی‌ام، با شرم شدید نخستین گام‌هایم در کف حرم کسی‌ست که ثارالله شد؛ اوج همه‌ی اوج‌ها. کسی که از کودکی قند روضه‌اش را مادرم برای شفا به ما می‌خوراند. کسی که برای چای مجلس عزایش صف می‌کشیدیم از نوجوانی، تا عشقش را در رگ‌های قلب‌مان جاری کنیم و در راه او فوران بیافرینیم. کسی که به حتم عامل اصلی دیندار‌ماندن سیل عظیمی از شیعیان است. کسی که منبر با او منبع و مأخذ می‌گیرد. کسی که فقط و فقط باید برای مصائب و عشق او گریست. کسی که بنیاد حکومت‌های جائر و ستمگر و بی‌عدالت را نامشروع و عدوانی اعلان کرد. کسی که تفکر آزادیبخشش ازو یک رهبر مقدس ساخت. بگذرم.

 

چندقدم رفتم به سمت مرقد شریف. یک آن دچار خجالت و شرم شدید شدم. متوقف گشتم. و با نیت توحیدی سه قدم برگشتم به عقب و در کُنج درب ورودی آن رهبر تامّ و تمامم بر سنگ سرد و بَردش سجده‌ی عشق به خدا زدم و دلم را به سیدالشهداء سپردم و تا بلد بودم با مقتدایم گپِ دلی زدم. با خواسته‌های خاص، کمی در قلبم طیِّ‌طریق کردم و اولین اشک ورودم به مرقد را با دستمالی که داشتم جمع کردم و در جیبم به امانت و تبرّک گذاشتم.

 

حالا سبکبال و با کمی تبسّم مجاز، از عزیزترین رهبر زندگی‌ام اجازه‌ی چندقدم جلوتررفتن گرفتم. مکثی کردم و درنگی و در وضع خاصی، حیرتی شوق‌انگیز مرا. فراگرفت

 

در رواق مستطیل‌شکل ابراهیم مُجاب -نوه‌ی امام کاظم (ع )- و در دنیای درونم گم شدم و در گوشه‌ای باز هم نشستم.

 

سپس با یک حالی که در ۱۰ دقیقه به من دست داد سرسپرده و دلچسب مثل موج پرارتفاع اقیانوس موّاج اطلس، به اطلسِ مکتبم، دینم، حیاتم، مماتم، شفیع‌ام، همه‌ی عصاره ی انبیایم و در یک کلام وارث آدم تا خاتمم، مماس شدم و قبرش را با گریه‌ای بی‌غل‌وغش و ناله‌ای بی‌رقیب، بغل گرفتم. همانی که بارها از زبان مرحوم حاج‌شیخ احمد آفاقی در بالای منابر تکیه و منازل روضه شنیدیم که می‌گفت: «ان‌شاء‌الله قبرش را در بغل بگیرید سوم‌صلوات را بلندتر ازین بفرستید.»

 

و من آن لحظه، نه فقط به صلوات لِسانی و جاری، بلکه به صلوات مجسّم و مشهود محمد و آل محمد نائل شدم که از اینجا به بعد در قلم و الفبای فارسی نمی‌گنجد. باید موزیکدانی سراغ یافت و از او خواست حال این گونه‌ی یک زایر مولا امام حسین (ع) را در ردیف نُت عشق، فنا بسازد و با سبکی موزون بسُراید.

 

اما حیف! که من چقدر در این رابطه‌ی گپ‌و‌گفتی با مولایم از آن زن پابرهنه‌ی عشایر عراقی -که از صدها روضه‌خوان، برایم عشقی افزون‌تر و خالص‌تر نسبت به حسینم آفریده بود در کنج آن حرم- عقب و باز مانده‌بودم. همان زن محجوبِ فقیری که حالِ زارش را در گوشه‌ی قلبم درج، و الگوی خویش ساختم تا با دیدنِ  نوع عشقش به سیدالشهداء، تا  ابد عطر نابِ بین‌الحرمین را از ذائقه‌ی ذخیره‌شده‌ام دور نسازم. هرگاه به ادب آن زن عشایر عراقی و انگشت سبّابه‌ی اشاره‌اش به حضرت اباعبدالله (ع) خیره می‌گردم، خیر می‌بینم. آن زن مرا در دریای عشق حسین به شنا بُرد و در من، فنا و گریه و اشک آفرید و خودش شد بی‌نظیرترین یادگار صحنه‌ی زیارتِ نجف کربلای من. بگذرم.

 

۶ شهریور ۱۳۹۹

 

در داخل حرم امام حسین (ع)

 

ادامه‌ی قسمت بالا:

 

حالا اگر دل داری، مجدد بیا درون مرقدالحسین. از همان کفِ خیابان دایره‌ای، دیواره‌های ۱۵متری حرم، با یک شیپ آرام از باب‌الرأس غروبگاه خورشید، به‌آرامی منتهی می‌شوی سوی سیدالشهدا. تا ۸ متر یا بیشتر، این شیپ، تو را شیداگونه می‌برَد درون گودال قتلگاه که حالا چهار رواق و یک مکعب مُطاف است برای زائر حائر حیران. و تو بدان که خود پیکر پاک امام، ۱۱متر دیگر پایین‌تر از خود ضریح است.

 

از هر ۴رواق حرم اگر سر به آسمان کنی تا آه به ملاء‌اعلا بفرستی و نفرین بر اشقیای اَدنا، چشمت به گنبد و پرچم سرخ پشت‌بامش می‌افتد که اهتزاز عزت می‌کنند. فقط در حرم امام حسین از هر چهار سویش، آسمانِ خدا پیداست. این رسوخ چشم از مَنفذ شیشه‌ای سقف، خود عشق‌سازه. در ۴رواق منتهی به هم، هیچ کس نه به انتها می‌رسد، نه گم می‌شود و نه تنها می‌ماند. هرچه بچرخی باز دلت می‌گوید بازم بچرخ، بازم بگرد تا گرد‌غبار روحت بریزد. این طواف بر مطاف عشقه.

 

تو می‌توانی هم از مسیرِ بازِ گوش‌تاگوشِ رواق‌های اربعه، در درون حرم بچرخی، آن‌هم نه یک بار بلکه هزاربار؛ و هم از چهار زوایه‌ی مکعب متصل به حائر  حسینی، که از کُنج قتلگاه عبور می‌کند. اینجا که برسی هر بار، دلت خونی سُرخین پمپاژ می‌کند و مغزت موتور محرکه‌ی قلبت می‌گردد و زمین و زمان نمی‌شناسی.

 

واقعاً هیچ زائری در حرم امام حسین، دلتنگی و کدورت ندارد. زیرا از نقشه‌های پیچ‌درپیچ و انحناهای منحرف‌کننده و گنگره‌های گیج‌کننده خبری نیست. خصوصاً اگر در وقت‌ خاصِ خلوت، به مرقد بروی، حتی می‌توانی درون محراب حرم، در رواق قبله که به نام حبیب‌بن‌مظاهر است، نماز بگزاری. و من از سر ذوق و ادای دَین و به نیت اُقربا و همه‌ی مستضعفان جهان در محراب نمازی گزاردم که لذایذ آن، هنوز حس می‌شود.

 

حالا بدان سه رواق دیگر حرم، اسم‌شان ایناست: سمت رأس‌الحسین ع، رواق ابراهیم مّجاب است نوه‌ی امام کاظم ع، که سالی به زیارت امام آمد و سلام کرد و آقا ع جواب سلامش را داد و لذا شد ابراهیم مُجاب (=اجابت‌شده). دو دیگر یکی رواق سلطان یا پادشاهان است در پشت مضجع در سوی شمال، که برخی پادشاهان قاجار در این رواق دفن‌اند؛ نوعی ریاکاری و تصرف زوری. و یک رواق هم رواق فقیهان است در سوی بین‌الحرمین در باب‌الحجه شرق حرم.

 

حالا وقتشه من و تو در ناحیه‌ی مقدسه در زیر گنبد و حائر حسینی باشیم. اینجا همه‌ی بهشت جمع است و همه عشق، تفریق. هر کس در این تکّه‌ی بهشت، دلش از ضرب و جراحات فَرق امام حسین، در تفرُّق است و از آن همه اخلاص ۷۲ تن در تقرُّب و از رهبری داهیانه زیبب سلام الله علیها پس از عاشورا، در تعجب. فقط باید بود آنجا و ناظر شد زیبا.

 

اینجا در گرانیگاه مرقد (=مرکز ثقل حرم) حائر و ناحیه‌ی مقدسه قرار دارد تا تو در زیارت حسین، قرارگاهی بی‌قرار داشته باشی. هیچ یک از اعضای وجودی تو در این تکّه‌ی خاص حرم، قراری ندارد. چون در مدار حسین قرار گرفتی و دائم در خیال ستایش، در شیار نیایش و در زیار سُرایش هستی. دلت می‌خواهد نغمه بسازی. ساز بنوازی و آواز گریه سردهی برای ظلم بر اباعبدالله.

 

خودتان حالا از دور، خویشتنِ خویش را در آن حائر مقدس، دلی و قلبی بچرخانید و نجوا کنید با سالار شهیدان.

 

درست در روی سینه‌ی امام ع، علی‌اصغر طفل معصوم اهلبیت دفن است و در زیر پای قبر امام، فرزند برومندش، علی‌اکبر، رزمنده‌ای شجاع که اعراب برای او منزلتی فوق‌العاده قائل‌اند در حد استمرار امامت.

 

اما وقتی از روبروی سینه‌ی شکافته‌شده‌ی امام، ۱۳ قدم به عقب برمی‌داری، به یک سرسرای پر از اَسرار در مماس قبله می‌رسی. اینجا دو سو دارد که نور می‌رساند و ساطع‌ات می‌سازد.

 

سمت شرق این سرسرای دل و دیپاچه‌ی عشق، قبور ۷۲ تن است که مشهور است به مقبره‌ی شهدای کربلا. و سمت غرب و درست در مماس قبر بی‌سر آقا امام حسین ع، مقبره‌ی ملکوتی جناب حبیب‌بن‌مظاهر است که مقامی شامخ دارد و باب‌الحوائج است.

 

وقتی از وسط این سرسرا، به سوی قبله بیرون روی و وارد رواق حبیب‌ شوی، سمت راست تو یعنی آن کنج و زاویه‌ی غرب رواق، یا کنار ناحیه‌ی مقدسه زیر سر حبیب، قتلگاه امام. کمتر کسی را دیدم که در دو جا اشکی نریخته باشد، ضجّه‌ای نزده‌باشد: کنار ۷۲ تن و در کنج قتلگاه. که از نظر من تمام روح حرم درین نقطه جمع است.

 

حالا اینجا گویی یک گمشده داری؛ قبر ابوالفضل آن پورِ علی (ع) که بر دلت برات می‌شود کاش حرم ابوالفضل در درون حرم امام بود اما بعد آرام می‌گیری دو ضریح جدا از هم، بین‌الحرمی ساخت که داستان شیدایی‌هاست.

 

وقتی از حرم امام می‌روی کنار قبر عباس، گویی پیامی غیب‌گونه از مرقد ابوالفضل می‌رسد: بیش ازین اینجا نمان! به مرقد امام مقیم شو. گویی القای خود عباس‌بن‌علی‌ست به زائرین؛ پرواز به حرم حسین از حرم حضرت عباس. راز بین‌الحرمین. همین. خودم چنین بودم در بین‌الحرمین.

 

۷ شهریور ۱۳۹۹

 

قسمتی دیگر از بخش ۱۴ متن سفرنامه‌ام به نجف و کربلا که در آذر ۱۳۹۳ در کربلا نوشتم.

 

پاسخ:

 

سلام

سپاس. بر همین اساس است که رسول خدا (ص) تأکید کردند عترت و قرآن از هم جداشدنی نیست.

 

پاسخ:

 

سلام جناب ... ممنونم از شما آقا. سیره‌ی حسینی (ع) چهره‌ی عملی راه نبوی و علوی‌ست و سخنان امام حسین علیه السلام تفسیر دقیق اسلام ناب محمدی.

 

پاسخ:

سلام من هم به شما شیخ احمدی، گرامی‌دوست و استادم. برای شما و خودم و همه‌ی پیروان امام حسین (ع) -که دلشان مالامال اندوه و عشق حسینی‌ست- دست دعا بلند می‌کنم که این قطرات اشکی‌ که به برکت ماه محرّم از گونه‌ها جاری می‌شود، زمزمی برا شستن و طهارت نفس شود. چون نقل است اشک بر حضرت سیدالشهداء (ع) موجب شستن گناهان می‌شود. شما نیز احمدی عزیز در ذکر مصیبت‌ها در بالای منبر ما را دعا کن.

 

پاسخ:

سلام جناب آشیخ محمدرضا. خیلی‌عالی. این بوته گویی یادمان می‌اندازد که در روز حَشر و نُشور رستاخیز، ان‌شاءالله با توشه، شکوفا می‌شویم و محشور.

 

پاسخ:

سلام

اشک‌هایی که بر امام حسین علیه السلام می‌ریزی شرف تو را بیمه کرد. من هم یک آرزو دارم که با تو و رفقا به نجف و کربلا بروم. چنین کاری را به لطف خدا خواهیم کرد سید. با تو هر سفری برام حضَر است. بی‌تو هر حضری برام سفَر.

 

پاسخ:

 

جز این نیست. درود به جمع «معرفت» و «تعزیت». که این دو، تو خوب می‌دانی، دو خطِ موازی است اِلی‌الابَد.

 

پاسخ:

 

آشیخ محمدرضا سلام

وقتی به بیت شما می‌آم یک حس عجیبی پیدا می‌کنم چون طبقه‌ی بالاش اساساً حسینیه است و محفل اُنس و ندبه و توسل. حقیقتاً منزل علما و روحانیون باید هم این‌گونه باشد و درش به روی مردم و مؤمنان باز.

 

هم نوشته‌ات منطقی و متین است و هم تصویرش دلنشین. به عکس و متن خواهم‌گذاشت دامنه با اجازه. ماه محرّم، ناجی بوده است. هم در پیروزی انقلاب و هم در دفاع مقدس. انرژی معنوی ۸ سال دفاع در حقیقت از فرهنگ محرم و عاشورا نشئت می‌گرفت. محرم، ماه عقلانیت و عرفان و رجوع واقعی به عظمتی به نام قلب است که بی‌تردید حرارت و تپشش از خون امام حسین علیه السلام است. این متن و عکس و عشق شما استاد و همسایگان خوب‌تان چونان ذکر مصیبتی بود در پای منبر و چشمانم را نمناک کرد... . آفرین به این حُب و عشق.

 

متن دکتر اسماعیل ‌عارف‌زاده:

بیانیه

بسمه تعالی

دهیارمحترم و مسئولین و روحانیون متعهد و گروههای مردمی مثل دوستان بسیج و سپاه  دارابکلا ،درود بشما که تاکنون در مبارزه با کرونا ، نمره خوبی گرفتید و تعهد خودتان را به مردم بخوبی نشان دادید. محل بزرگ ما نسبت به اطراف خود ،آمار کرونای پایینی داشته است. اکنون  هم بدنبال فرمایش رهبری، که در سخن و عمل خودشان نشان دادند که همه باید از دستورات ستاد کرونای کشور پیروی کنیم، شما تصمیم درستی گرفتید که تجمعات عزا و جشن و دسته رویها را طبق قانون ممنوع کردید. ظاهرا عده ای با پیامهای خلاف رویه رهبری و قانون ،دانسته یا ندانسته بدون تعهد ،در گوشه وکنار مخالفت میکنند و خواهان تجمع محرم هستند. اینکار علاوه بر خطر موج سوم کرونا  و داغدار شدن تعدادی از مردم ، وجهه و نام شما را در تاریخ محل  مخدوش خواهد کرد. بویژه روحانیون در سوابق خود نشان دادند که تابع عواطف و احساسات  ناخواسته و خواسته افراد قرار نمیگیرند و دقت کافی به نتایج دارند و نیاز به سفارش ندارند ولی چون این موضوع برشته من مربوط میشود ،ضمن حمایت از دهیار و مسئولین و روحانیون و بسیج مردمی در کنترل مطلوب کرونا در محل ، به افراد غیر مسئول یادآور میشوم ، احساسی برخورد نکنند و جان مردم را در اولویت قرار دهند و به رویه قانون کشور پایبند باشند.

دکتر عارف زاده. ۶/۶/ ۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب... لازم است بگویم این قسمت مجموعه تاریخ‌نویسی‌ات، از مهمترین آن بوده‌است. حتی بهتر است بگویم یکی از کارهای بنیادی‌ات در مدیریت محل. درین روز عزیز خداقوت می‌گویم هم به آن روزهای کاری‌ات و هم به این اقدام در ثبتش. به‌یقین در هر جامعه‌ای ابتدا به نوآوری‌ها به دیده‌ی اماواگر می‌نگرند تا کم‌کم فرهنگ‌سازی شود که این کار هم همان‌گونه که ترسیم فرمودی، چنان بود و این امری طبیعی‌ست. من با اطمینان میگویم این بخشی از آن ریل‌گذاری بود که بارها گفتم و می‌دانم در ردیف اعمال صالحه‌ات به حساب خواهد آمد. فرهنگ‌سازی آن‌هم در قالب مدیریت و گذَر از عادت‌های نادرست گذشته و رسیدن به سبک زندگی نوین، با آن‌که امری مورد تأکید دین و دانش است، اما به‌شدت سخت است. اما به‌هرحال این گذار رخت می‌دهد که داد.

 

نوشته‌های کوتاهم در شب تاسوعا در مدرسه فکرت:

 

شب تاسوعاست و گفتم عرض ادبی بکنم به ساحت حضرت سیدالشهداء علیه السلام. ازین‌رو دقایق قبل، وصیت‌نامه‌اش را مطالعه کردم و متن زیر را نوشتم:

 

در وصیت‌نامه‌ی امام حسین -علیه‌السلام- این فرازش درسی نهفته است که کمتر به آن توجه شده است؛ آنجا که نوشته‌اند: 

 

«پـس... هر کس این [نهضت] را رد کند، صبر مى‌کنم تا خداوند بین من و این گروه قضاوت کند که او بهترین داوران است.»

 

نکته اینجاست که امام (ع) در برابر کسانی که حرکت آن حضرت را در ردِّ بیعت با خلیفه و سپس هجرت به کوفه مورد انتقاد قرار دادند و یا رد کردند، شکیبایی ورزیدند و در برابرشان صف‌آرایی نکردند بلکه صبورانه به راه اصلاحی خود ادامه دادند و تا روز عاشورا نیز از نجات و راهنمایی افرادی که بی‌شرمانه در مَصاف با ایشان قرار گرفته بودند، دست برنداشتند، زیرا تمام افکار و رفتار امام حسین (ع) جنبه‌ی انسان‌سازی داشت و رنگ توحیدی و مأموریتی الهی. این است که مکتب آن حضرت دانشگاه است و محل تحصیل.

 

باز نیز دل سپردم به نوای این نوحه‌ی جواد مقدم که شب تاسوعایی مرا سوگوارانه‌تر ساخت... دارم گوش می‌دم و می‌نویسم....

 

بارها زیر منبرها شنیدم که شب تاسوعا سخت‌ترین شب‌ها بر امام حسین علیه السلام بود... این شب بزرگ را از دست نباید داد.

 

خانه‌ها «تکیه» شده.

دل‌‌ها هم به این تکیه‌ی نوین، تکیه داده.

تاسوعا شب شناخت است.

عاشورا شب وصال.

 

ما بزرگ‌شده‌ی همین تاسوعاها هستیم سید

پرورش‌یافته‌ی عاشورا.

این دو شب، دامنِ ماست.

 

وقتی پیامبر اسلام (ص) با آن مقام محمودش، افتخارش این است من از «حسین»ام، خود بیانگر مقام ویژه‌ی امام حسین علیه السلام است.

 

امام حسین علیه السلام از انسان هم یک رزمنده می‌سازد، هم یک سازنده. رزمنده برای روز فداکاری و دفاع. سازنده برای روز زندگی و زیستن. انسان حسینی این دو را باهم «جمع» دارد.

 

درست فرمودی. باورهای ما برآمده از اعتقاد راسخ به مکتب حسین است. باوری که با هیچ خُلَل و فُرَج نابود نمی‌شود.

 

شاید خطا نباشد بالاترین سرمایه‌ی‌مان آن زنجیر و کفنی است که عاشورا به تن می‌کردیم. و این بُقچه هنور هم برترین یادگاری هر عزادار است

 

شرف و عزت در تاسوعا و عاشورا نقاشی شد

و تابلویی برای زیستن شد.

 

ای خدای بی‌همتای یکتا که به ما زندگی بخشیدی

این زندگی ما را به رستگاری

و ماندن در رکاب تاسوعا و عاشورا قرار ده

و ما را هرگز از محرم نگسل.

 

محرم‌مان بخش معنوی زندگی‌مان بود.

مدیون امام حسینیم.

او که روح است در کالبدمان.

 

یاد می‌کنم درین شب تاسوعا از همه‌ی روحانیون و ذاکرینی که سال‌ها با نواها و روضه‌های آنها تاسوعا را به عاشورا می‌بردیم و اینک در خاک آرمیده‌اند.

 

وقتی شناخت به امام حسین علیه السلام دست بدهد، حتی نام امام حسین برای او ذکر مصیبت است و روضه.

 

درود می‌فرستم به این همسنگران و دل می‌سپارم به یوسف مزارمان. او که پیشقراول عزاداری‌ها بود و پیشتاز جبهه‌ها.

 

یاد می‌کنم از امام خمینی که با نام امام حسین علیه السلام نهضت را بپا کردند و حیات ما را به سمت دیانت و دانش و ارزش و آزادی هدایت فرمودند. همان امامی که زنده‌بودن اسلام را به برکت محرم می‌داند. روحت جاویدان ای امام.

 

درود به شما جناب... که زودتر از همه‌ی ماها در سخت‌ترین سال به زیارت امام علی و امام حسین علیهما السلام شتافتی. آن‌شب‌ها شب‌های شناخت و عشق و بیداری بود. درود رفیق.

 

هر کسی در اولین فرصت به قرآن پناه برد، اگر آیه‌ی ۱۵ حجرات را مطالعه کند خوب است. یکی از بارزترین مصداق‌های آن آیه، امام حسین علیه السلام است. درود می‌فرستم به اهل قرآن و دوستداران مطالعه و تدبر در قرآن که فرهنگ و مکتب عاشورا، خود ساخته‌ی بی‌مانندی از قرآن است.

 

به یادها می‌آورم آن سال‌های محرم را که به روستاهای مجاور و همسایه دسته می‌بردیم. به لالیم، ماکران، اوسا و ساری. از میان آن‌ها هستند کسانی که شهید شدند. یادشان یاد باد درین شب تاسوعا.

 

تاسوعای امشب را نمی‌شود به سحر برد مگر آن‌که یاد کنم از شهید حجت الاسلام سید جواد شفیعی که چهچهه‌ی نوحه‌هایش دل می‌ربود از زنجیرزن و عزادار. درود دارم به همه‌ی اعضای مدرسه فکرت درین شب تاسوعا به‌ویژه به آنانی که خانواده‌ی شهیدند که اگر نثار خون آنان در برابر دست‌درازی‌های دشمن زبون نبود، این انقلاب و مردم با بیشترین تهاجم و اشغال وطن مواجه می‌شدند.

 

متن آیه و برگردان:

 

با آیه:

 

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ.

آیه‌ی ۱۵ حُجرات

 

مؤمنان (واقعی) تنها کسانی‌اند که به خدا و پیغمبرش ایمان آورده‌اند، سپس هرگز شکّ و تردیدی به خود راه نداده‌اند، و با مال و جان خویش در راه خدا به تلاش ایستاده‌اند و به جهاد برخاسته‌اند. آنان (بلی آنان، در ایمان خود) درست و راستگویند. [«لَمْ یَرْتَابُوا»: شک و تردید ننموده‌اند. گمان و دودلی به دل راه نداده‌اند.]

ترجمه و توضیح از مرحوم مصطفی خرّم‌دل

 

وقتی زمستان ۴۲ به دنیا آمدم...

به نام خدا. وقتی زمستان ۴۲ به دنیا آمدم ... از آن سال تا امسال -تابستان ۹۹- فقط دو سه سال آغاز زندگی‌ام -که در قنداق و گهواره بودم و از پستان، شیر می‌مکیدم- از محرّم و امام حسین (ع) درک و حسّی نداشتم. شاید -و لابُد- همان دو سه سال هم، مادرم روح و روانِ مرا با رسیدنِ محرّم‌ها، با بُردن به مجالس روضه و عزاداری‌ها، با نام مقدس اباعبدالله (ع) آغشته و بیمه می‌کرد. حالتی از وضعیت، که برای مثل و مانندِ من برای همه‌ی کودکان دیارمان رخ داد و همچنان می‌دهد.

 

سالی که دنیا آمدم همان سالِ سرنوشت بود که امام خمینی رهبر خردمند و بی‌همتای نهضت اسلامی، سخنرانی تاریخی‌اش علیه‌ی بنیادِ رژیم شاهنشاهی را آن‌هم در روز عاشورا (۱۳ خرداد ۱۳۴۲) در قم انجام دادند و عملاً انقلاب علیه‌ی شاه را وارد مرحله‌ی نوین کردند. در واقع نهضت ایران از محرم خط می‌گرفت.

 

شاید آن هنگام که امام با یارانِ قلیل و اندک، مواجه و مورد طعنه و کینه و سُخره‌ی این و آن قرار گرفته بود، فرموده بود یاران من در گهواره هستند، شامل من هم می‌شد. گویا شده بود. هم سال ۵۶ و ۵۷ در اوج‌گیری انقلاب که از قضا آن هم ماه محرم بود و هم از سال ۵۹ تا ۶۷ در هشت سال دفاع مقدس با کمترین لبیکم، به یاریِ امامم شتافتم که رهبری‌اش را به مقتدا و مولایش، آموزگار واقعه‌ی کربلا و الگوی همه‌ی واقعه‌های هم‌گونه‌ی عاشورا، یعنی آقا امام حسین (ع) مدیون و مقروض بود.

 

نمی‌دانم گویا از سه چهار سالگی پایم به تکیه باز شد و سپس به مسجد. یادم است روز عاشورا از یزید -که مرحوم فیضی آن نقش را ایفا می‌کرد- می‌ترسیدم و وقتی او را در آن لباس و شلّاق بر روی اسب، می‌دیدم به پشت دیوار انبار نفت در تکیه‌پیش قایّم می‌شدم و پنهانی از دور و از کُنج جِرز آجر، او را می‌پایدم و وقتی می‌دیدم تا چه اندازه بی‌مروّت و شقی‌ست، پیش خود علیه‌اش با لغت‌های خاص! رَجَز می‌خواندم و ناسزا می‌فرستادم! چون با بی‌رحمیِ تمام، بر پشت و صورت اسیران -که دختران خُردسالِ گریان بودند- شلّاق می‌نواخت.

 

بعدها که بزرگ‌تر شدم خیالم را اصلاح کردم و حالی‌ام شد اون یزید نیست، یزید در کربلا نبود، در شام (=سوریه‌ی امروزی) بر تختِ سلطنت جَور و شَرابش بود که فرمان داده بود با امام حسین (ع) بجنگند. او شمربن ذی‌الجوشن است که مرحوم شیخ حسین ملایی مشهور به «شخ‌حوسِن‌یزید»، و مرحوم فیضی و اینک درین سال‌ها جعفر مؤذّن غلامی در جلد آن می‌رفتند و اخلاق کریه و رفتار قبیح او را در یوم عاشورا به نمایش می‌گذاشته و می‌گذارند تا مردم و مؤمنان، شِمّه‌ای با گوشه‌هایی از قساوت و جهالت اَشقیا نسبت به خاندان رسالت و امامت، اهلبیت عصمت و طهارت (ع) آشنا شوند.

عاشورای سال ۱۳۹۶ در  داراب‌کلا. جعفر مؤذّن غلامی در نقش شمر

عکاس: جناب یک دوست

 

همان آشنایی‌ها و همین اُنس و آشتی‌ها، دین را بیمه کرد و دیندار را بیمه‌تر. از آن سال ۶۱ هجرت که واقعه در دشت تفتیده‌ی کربلا رخ داد تا امسال که ۱۳۶۱ سال از عاشوراها و محرّم‌ها بر بشریت می‌گذرد، شیعیان و پیروان آن امام هم بیمه‌ی عاشورایند و هم بیمناکِ بازنماندن از آن.

درود دایمی بر عاشورا و صاحب عاشورا و درود ابدی بر روح حضرت زینب کبرا (س) که اگر نبود کربلا در کربلا مانده بود!

 

با درکِ تاسوعا واردِ عاشورا می‌شویم. تاسوعا (=نُهم) زمانِ شناخت یاران امام حسین (ع) بود برای ورود آگاهانه و رشیدانه به عاشورا (=دهم) و ما همچنان بیمه‌ی نهم و دهم هستیم؛ تاسوعا را مقدمه‌ی عاشورا می‌کنیم تا شناخت در کنار عرفان و عشق بنشیند.

 

نوشته‌های کوتاهم در شب عاشورا در مدرسه فکرت:


درین شب عاشورا، بیداری و بیدارباشی کاری از جنس دانش و ارزش است. خودم که گناه احاطه‌ام کرده و گناهکار، اگر به خویشتن خویش رجوع کند و وجدانش را قاضی سازد، دل‌شکسته می‌شود و فرد دلشکسته دلش خانه‌ی خدا و نجوا با الله می‌شود. پس در اولین پیامم درین شب غمبار، از خدای بخشایگر می‌خواهم بر من ببخشاید و بر جرایمم قلم عفو بکشاند و با این اندیشه ابتدا برای تمامی دانشمندان علوم پزشکی ایران و جهان تمنای سلامتی می‌کنم تا بلکه بتوانند دانش خود را چنان بالا ببرنند که به‌زودی بتوانند کاشف بزرگی شوند و دارو و درمان شفابخشی برای این بیماری ناشناخته‌ی پیچیده -که جهان را به تلاطم برده- پیدا کنند. شب عاشورا این آرزو، آرزوی درستی‌ست. زیرا در مکتب امام حسین علیه السلام، انسان شرافت دارد و حفظ بقای انسانیت، فضیلت و آن امام و همه‌ی ائمه (ص) طبیب جان انسان بوده و هستند.

 

اما نوشته‌های کوتاهم برای این شب که شب شیدایی‌ست: دل و روح با آن نواهای محرم، آشنا و اَنیس و اَلیف است. تمام نیازهای معنوی یک انسان معنوی در شب عاشورا تأمین می‌شود اگر بخواهد آن شب سال ۶۱ هجرت را دقیق بشکافد. امام حسین علیه السلام در آن شب درس‌هایی آفرید که ترم آن تمامی ندارد.

 

همین‌که امام حسین علیه السلام شب عاشورا نور خیمه‌ها را محو می‌کنند تا هرکه نمی‌خواهد فردا بماند، بی‌خجالت برود، خود بزرگترین درس آبروداری و کرامت بشر است. پس دروازه‌ی دلت را وا کن و درین شب انتخاب با توست که با صاحب امشب چه درد و دلی می‌کنی. درود به دلت.

 

یزید که خود را خلیفه‌ی مسلمین می‌دانست وحی را منکر بود و نبوت را دروغ می‌پنداشت. امام با چنین عنصر فرومایه‌ای دست بیعت نداد، ایستاد و خشنود شد و خدا را خشنود ساخت. زینب (س) در خطاب به یزید سوگند خورده‌بود که نمی‌توانی وحی را و ما را محو کنی. عاشورا نگذاشت وحی و اسلام محو گردد.

 

شب عاشورا دست‌کم دو چیز را به روی انسان می‌گشاید: تلاقی محشر و محضر. دنیا محضر است و آخرت محشر. و عاشورا نقطه‌ی جوش این دو وجه جهان و نظام آفرینش است.

 

شب عاشورا که مناجات اوج می‌گیرد و دیدار با خدا مایه‌ی عشق می‌شود، دو جبهه دارد: جبهه‌ی کوثر که خیر بی‌پایان است. جبهه‌ی تکاثر که افزون‌خواهی و تجمع قدرت و ثروت است.

 

این ادبیات قاسم فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام در جواب به امام حسین علیه السلام که مرگ نزدم از عسل شیرین‌تر است، برترین عبارت شب عاشوراست و که فقط یک انسان معنوی آن را می‌فهمد.

 

امویان می‌خواستند بساط دین و دین‌ورزی را برچینند که امام حسین علیه السلام با ایستادگی در برابرشان نگذاشتند بساط دین جمع شود. و عاشورا به همین دلیل دستورالعمل حفظ دین است و آیین‌نامه‌ی دینداری.

 

اساساً اساس و پایه‌ی دولت بنی‌امیّه بر به حقارت بردن غیرعرب بود. آنان ایرانیان و ملل دیگر را بنده و «موالی» و نوکر و خدمتگزار خود می‌خواستند. و امام با فرهنگ عاشورا مانع از به اسارت بردن حقیقت دین و اصالت انسان شدند. این است که راه حسین علیه دفن نقشه‌ی اصلی و نسخه‌ی حقیقی توحید است.

 

از یک سو یک کسی حاکم است که باده‌گساری می‌کند و تشریفات دارد و سلطنت. از سوی دیگر انسانی قرار دارد که حتی در بدترین شرایط در شب و روز عاشورا برای اقامه‌ی نماز صف می‌‌ایستد. به قول امام صادق علیه بافضیلت‌ترین انسان کسی‌ست که به نماز عشق بورزد. عاشورا ابعاد نماز را به روی بشر گشود.

 

شرایط دشواری در شب عاشورا پیش آمده بود. خردسالان از امام حسین علیه السلام پرسیدند به خیمه‌ها هم حمله می‌کنند؟؟ امام تسکین دادند تا من هستم نه. با چنین علمی امام تن به تسلیم نداد و تمام وجودش را هدیه‌ی خدا کرد.

 

از مرجع بزرگی شنیدم پای منبرش که می‌گفت امام حسین علیه السلام به‌عمد نماز خوف را بیرون خیمه‌ها خواند. تا نشان دهند اصل دین چیست. با این‌همه یکی از افراد آن سو، به امام بددهنی کرد که نمازت قابل قبول خدا نیست!! جهالت تا این حد بود در عاشورا.

 

نسبت حضرت ابوالفضل (س) به امام حسین علیه السلام مانند نسبت حضرت هارون (ع)  بود به حضرت موسی علیه السلام. و نیز نسبت امام علی -علیه‌السلام- است به حضرت محمد مصطفی صلوات‌الله. حال حساب کنید در چنین وضعی که امام می‌کوشند تا جنگی رخ ندهد، اما ناگهان می‌بینند بزرگترین پشتیبانش را از پشت می‌زنند و دستانش را قطع می‌کنند. در چنین وضع و حالی، امام، مانع ازین شدند که سختی‌ها و تنگناها، عشق یارانش به خدا را بکاهد و باورشان به شهادت را خدشه‌دار سازد. هرچه فضا سخت‌تر می‌شد، قرب به خدا بیشتر می‌شد. زیرا آن امام، بنیانگذار عرفه است که اوج عشق و معرفت به خداست.

 

در شب عاشورا طنین یک ندا از گوشم نمی‌افتد و آن این است که در هر عاشورا دختران خردسالِ مو پریشان با دسته‌کاه گندم، بر سر می‌کوبند و گریه‌کنان و عطشان می‌گویند:
بابا یا حسین
بابا یا حسین
بابا یا حسین

این نغمه‌ی آنان است که اشک همه را سرازیر می‌کند و آوای لرزان‌شان را به آسمان می‌برَد. و آنان هستند که عاشورای داراب‌کلا را اشکبار می‌کنند و دل‌های آسمانی را سوگوار.

 

ای حسین ای کسی که از علی به ما گفتی که آن امام عدل و حق می‌گفت: «من هرگز پیروزی را با ستم‌کردن نمی‌خواهم». و عاشورا عصاره‌ی همین گفته‌ی علی بود.

 

ای حسین! که خاک تو تُربت شد و تُربت تو درمان.
ما را دریاب. ای امام‌مان. ای اَمان‌مان. ای آرمان‌مان.

 

یاد این می‌افتم که بگویم خاندان تو ای حسین، خاندانی خدایی بود. ازین‌رو تاب و توان «همسان‌سازی» با نابرابری را نداشت.

 

فرمان‌دِه جنگ با تو ای حسین! همان یزید زبونی‌ست که وقتی در حواربن به گور می‌رود، شاعری در باره‌اش سرود:
ای گوری که در حوارین جای داری!
پَلٕشت‌ترینِ همه‌ی مردمان را در بر گرفته‌ای!

 

ادامه‌ی آن:

اما ما می‌دانیم ای حسین!
که خاندان تو در کنار «وحی» می‌مانَد.
کربلای تو معبد انس و جان.
و راهی که آفریدی، پیمان‌نامه‌ی‌مان.

و نخستین ناتوانی جبهه‌ی تکاثر اموی ناتوانی در از بین‌بردن نام خاندان امام حسین علیه السلام بود. شاید یک سِرّ لزوم عزاداری فقط برای حضرت اباعبدالله الحسین-علیه‌السلام- همین است.

 

@

جناب آقای قربانی سلام

این شخص هم، با این برآشفتگی که درین سخنرانی‌اش از خود بُروز داده، به نظر می‌رسد، مخاطب اولِ نهی و حذَرش، خودش باشد. این‌طور این بر سر دیگران فریاد می‌زند، انگار گلوله بر تفنگ گذاشته و شلیکش مانده!

 

@

ادامه‌ی آن:

چرا عاشورا شب عشق و عرفان و منادات و مناجات شد؟ چون امام حسین علیه السلام از راز شگفتی‌های آفرینش باخبر بود. جهان امام حسین جهان یگانگی‌ست، «به‌دور از پراکندگی».

فقط به تعبیر علامه محمدرضا حکیمی «قلب‌های بی‌حماسه» از درک ژرفای عاشورا بی‌خبرند.


سلام. در آغاز امروز:

ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 

پیرامون مراسم روز عاشورا در داراب‌کلا:

روز عاشوراست. ترجیح دادم به جای ستون روزانه‌ی هرروزه‌ام، از حس و حال‌ها بنویسم، شاید تجدید خاطره گردد و بازنمایی تفکر. زیرا برجسته‌ترین و مقدس‌ترین خاطره‌ها در بین ماها، همین صحنه‌ها و رفتارها و دیدنی‌های روز عاشوراست. برشمردن بخشی از آن ممکن است به تسکین آلام‌مان بینجامد که به علت رعایت اصل مصلحتِ سلامت -که از اولویت‌ها در مکتب وحیانی و عقلانی ماست- امسال از آن دور مانده‌ایم، اما خانه‌ی دل‌مان را تکیه‌ای برای ماتم و حُزن و شناخت عاشورا ساخته‌ایم. من از میان آن حس‌و‌حال‌های بی‌نظیر عاشورا، برخی‌ها را فشرده و گذرا برمی‌شمارم:

 

گرچه دو بار از دیار، به قم هجرت کردم. یکی در ۲۲ سالگی در سال ۶۳ که منقطع شده‌بود و به مهاجرت معکوس ختم و دومی در ۲۹ سالگی در سال ۷۰ که همچنان ادامه دارد، اما هیچ عاشورایی را نگذراندم، مگر آن‌که خودم را از ششم هفتم محرم از هر کجای ایران که بودم، به داراب‌کلا رسانده باشم تا عاشورای آنجا را به جان و دلم بسپارم. اِلّا پنج عاشورا که یکی در مریوان بودم عصر دفاع مقدس، اما روحم در آن سال هم در عاشورای محل بود. یکی در مشهد بود که واقعاً عاشورای مشهد نظیر ندارد. و سه عاشورا را هم در قم. اما هیچ عاشورایی، عاشورای محل نمی‌شود. پس از عاشورای محل و بوم‌زادم می‌گویم که هنوز روح مرا به اهتزاز می‌برَد و جانم را می‌نوازد:

 

می‌سزَد که بر روح و روان تمام نیاکان‌مان درود بفرستیم که سنت حسنه‌ی دیرپایی را در عاشورای داراب‌کلا پایه‌گذاری کردند که کمتر، نظیر و مانندی دارد. علت انبوه و ازدحام جمعیت از جای‌جای ایران به داراب‌کلا در روز عاشورا نشان برجستگی مراسم، سالم‌بودن روح عزاداری‌ها و حتی سخاوت در بهترین پذیرایی‌ها و نذری‌ها بود. باید ازین سنت دیرین مراسم احیای عاشورای محل در همه‌ی سال‌ها و نسل‌ها محافظت کرد و به نسل نوین بعد دست‌به‌دست ساخت و بر شناخت و معرفت آن افزود. باید یاد همه‌ی آنانی که چنین آئین درخشان و محزونی برای محل ترتیب دادند و میراث مقدسی به ما به ارث گذاشتند، محترم نگه داریم. از روحانیون و علمای بزرگی که اینک در خاک آرمیده‌اند، از همه‌ی کسانی که در روز عاشورا در نقش‌ها رفتند: نقش شیر، نقش گهواره، نقش سحرخوان، نقش تیرانداز، نقش اسیر، نفش حضرت زینب (س) و نقش امام زین‌العابدین (ع)، نقش طفلان و نیز نقش‌های منفی که به‌خوبی توانستند در قالب این چهرهای منفور کربلا، آن‌سوی کریه ظالمانِ روز عاشورا را برملا کنند.

 

غم سنگین همان صبح علی‌الطلوع، فضای کوچه‌پس‌کوچه‌های داراب‌کلا را فرامی‌گرفت. آن روز برای هر فرد، بوی خاص داشت و رایحه‌ای ویژه که هر کس خود می‌داند چگونه‌حالی داشت. پابرهنه، زنجیر به‌جیب و کفن به‌دست، با پیراهن مندرس مشکی به مزار سرازیر می‌شدیم. همیشه، روز عاشورا را به سکوت محض فرو می‌رفتیم چون آن روز هر حرف و گپی را نمی‌توان به زبان آورد و سکوت بهترین پاسداشت بود. با جمع معدود رفقا، در زاویه‌ی شمالی مزار در کنج امام‌زاده بر روی سبزه‌ی نمناک می‌نشستیم و اولین کارمان پس از سررسیدن همه‌ی دوستان، خواندن زیارت عاشورا بود با نوای حاج احمد آهنگر که حزن آن ساعات هنوز در وجودمان تلألؤ دارد و قرار.

 

کم‌کم محیط مزار با آمدنِ آرام‌آرام مردم و عزاداران، با چهره‌هایی محزون و درخودفرورفته، پر از سیاه‌پوش و کفن‌پوش می‌شد. شربت و دودِ اسپند و عود، فضا را صمیمی‌تر و دیدنِ افراد با حال زار و غمبار بر سر قبرهای عزیزانشان دل‌ها را تنگ‌تر می‌نمود و هِق‌هِق گریه، کماکان گوش‌ها را می‌نواخت. آفتاب که به نزدیک ظهر می‌رسید ولوَله بر دسته‌ها می‌افتاد و پیش‌پیش از آب مزار -که الحمدلله به حصار رفت و منظم و مشجّر شد- وضو می‌ساختند که بین‌راه تا رسیدن به تکیه‌ی بالا، نماز ظهر عاشورای‌شان را در خیابان اقامه کرده باشند و به جماعت اقتدا؛ زیبنده‌ترین نماز که توأم با اشک بود و عشق. از اینجا به بعد، فضای محل از سکوت و آرامش، به سمت نواها و نغمه‌ها و نوحه‌ها و سنج‌وطبل‌ها و فریاد آه‌ها و فغان‌ها می‌رفت؛ گویی آن نهضت عظیم عاشورا همین روز است که دارد رخ می‌دهد.

 

دیرینه‌سال، یک سنت در محل تا زمان حیات مرحوم آیت‌الله آقادارابکلایی روحانی پرهیزگار، پیمایش داشت که همان صبح، کفِ حیاط دو سمت مسجد و تکیه را با کوب و حصیر فرش می‌کردند و منبر را پای درخت نارنج در ضلع شمال غربی حیاط نصب می‌نمودند و تا اذان ظهر، چندین نوحه‌خوان نوحه می‌خواندند و چند روحانی و عالم دینی به منبر می‌رفتند، کوتاه و فشرده که نوبت به سایر روحانیون مجلس برسد. آخرین نفر، خود مرحومان حاج شیخ‌احمد آفاقی و آقادارابکلایی به منبر می‌رفتند. یک اصل که مرحوم آقا از آن به‌خوبی مواظبت کردند و هنوز نیز آن آئین پابرجاست، اقامه‌ی نمازظهر عاشورا در صحن مسجد و تکیه بود. و هرگز اجازه نمی‌دادند تا نماز، گزارده نشد، هیچ دسته‌ای به صحن ورود کند. آری؛ نماز را باید اقامه کرد و اقامه‌ی نماز، با خواندنِ نماز فرقش از زمین تا آسمان است؛ اقامه‌ی نماز بپاداری اصالت عشق و شیدایی و توحید است که نمی‌گذارد انسان به هیچ انسانی کُرنش گزارد و در پیشگاه هیچ جُنبنده‌ای سر خم کند. شرَف انسان بالاتر از این است که پای انسان دیگر بیفتد. نماز، فلسفه‌ی عزت و آبرو و شرافت انسان است که فقط در درگاه آفریدگار متعال سجده می‌رود و رکوع می‌کند. و عاشورا، مواظبت بر نماز هم بود. درود بی‌کران به روح آن بزرگان محل، که جان و کام ما را به این اصول و فروع، شیرین ساختند و نگذاشتند بیراهه طی کنیم و تلَف شویم.

 

در روز عاشورای حسینی داراب‌کلا، همه‌تیپ انسان، یک‌دل و یک‌رنگ، هم‌آهنگ و جمع‌اند. هیچ‌کس به خود حق نمی‌دهد کسی را ازین دایره‌ی دَوّار برانَد. اسلامِ واقعی اگر یک روز، حالت تحقق به‌خود بگیرید، همین‌گونه و همین شکل‌وشمایل است که همه، از هر طیف و رنگ، از هر صنف و آهنگ و از هر فکر و فرهنگ، کنار هم جمع‌اند و به دعوتِ حسین -علیه‌السلام- ‌اند. عاشورا -که در محل به «دَهِم‌روز» مشهور است- روزی‌ست که انسان دوست دارد قلب همه را ببوسد، دست همه را بگیرد، دل همه را به مِهرِ خود پیوند زنَد و حتی زیر پای برهنه همه را به عشق امام حسین به بوسه مُهر کند. فکر نکنم در عالَم، روزی به روز دهم برسد. راز این روز در وجود امامِ شهیدی نهفته است که پیامبر ختمی‌مرتبت (ص) با آن‌همه عظمت و رُتبت گفته است حسین از من است و من از حسین. و این یعنی همه از حسین هستیم. به قول آن مسیحی عزیز در فیلم «روز واقعه» همه‌ی حجّت من، حسین (ع) است.

 

عصر دلگیر عاشورا، این نوای آشنا مگر از گوش‌ها فرو می‌افتد که سال‌هاست بر گُداخته‌جان‌مان طنین‌انداز است:

 

امروز امامِ ما را لب‌تشنه سر بریدند

فرزند مرتضی را لب‌تشنه سر بریدند

 

به یادِ سرِ بریده‌ی امام حسین ع و تنِ کبودِ عمه‌ی سادات حضرت زینب س و روح مجروح همه‌ی بازماندگان مصیبت‌دیده‌ی عصر عاشورا، شام غریبان را غریبانه‌تر از همیشه، به صبح ظفر و روز دیگر می‌بریم و با مکتب عشق امام حسین -علیه‌السلام- پیمان می‌بندیم و بر راه رستگارش پایدار می‌ایستیم تا ایران و اسلام و انسان در امان بمانند.

 

امشب خجالت نکشیم. حتی اگر در داخل خونه‌ایم. بر سر بزنیم. به سینه بزنیم. حتی در محیط اتاق از جا بلند شویم. با نواها، نوحه‌ها بر دل بزنیم. اشک بر امام حسین علیه السلام ارزش غیرقابل شمارشی دارد. 

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1676