منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

مدرسه فکرت ۷۱

شنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۳ ق.ظ

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و یکم

۱۹ - ۴ - ۱۴۰۰
هزار عضو شوراهای شهر کجا رفتند؟! زندان

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی دیروز نه، پریروز هم نه، به قول محلی پیشِ‌روز این خبر را خواندم که ۱۰۰۰ عضو شوراهای شهر به زندان (منبع) افکنده شدند، حیرت نکردم اما سرافکنده شدم. تأخیر انداختم که شاید خبر به این وسعت فاجعه، تکذیب شود، دیدم نه، گویا راست است. وقتی کسی پیش می‌افتد نماینده و نماد مردم در یک نهاد دموکراتیک می‌شود، این‌مقدار باید خودنگه‌دار باشد که دست به داشته‌های مردم نبرَد و از اعتماد مردم برای خود کیسه‌ی غارت و گونی‌خِلالِ! زدوبند ندوزد. نمی‌گویم قدّیس باشد، اما در طول دوره‌ی نمایندگی مردم، دست‌کم می‌تواند خویشتندار بماند و رسوایی خود را نخرد. تا به دست فلک، فلک! نگردد.ی

 

یک نکته: ریشه‌ی مشکل، دموکراسی جوامع نیست؛ فرهنگ سیاسی آن جامعه است.

 

یک نتیجه: بنابرین، حتی از طریق رأی مردم -یعنی سازواره‌ی انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی- هم، فساد محوِ محو نیست؛ بلکه مثل پس‌زمینه‌ی رنگی یا مات، همچنان می‌درخشد! و ملت را مبهوت می‌سازد؛ این، مانند معضل پسماند می‌مانَد که اساساً به‌زودی‌زود قابل حل نیست، زیرا زباله از نظر بعضی یعنی دورانداختن هر چیز، در هر کجا، به دلبخواه!

 

۲۰ - ۴ - ۱۴۰۰

دل و علم چه اثری دارد؟

به نام خدا. سلام. انسانِ شیعه، علاوه بر خردمندی و عقلانیت، همواره راه خود را از رهنمایی‌های امامان معصومش می‌جوید تا با راستی‌آزمایی افکار و رفتار خود، اطمینان حاصل کند جهت را درست می‌پیماید یا نه؟ آیا در مسیر سفارش اکید پیامبر اکرم (ص) هنوز هم هست که مَودّت به عترت (ع) را کنار قرآن نهاد؟ بنابرین؛ هرگاه در تقویم شیعه، زادروز فرخنده‌ی میلاد، یا سالروز اندوهبار شهادت آن امامان و مُقتدایان (ع) فرا می‌رسد، دغدغه و حرمت‌گذاری یک شیعه نسبت به ائمه‌ی هُدی (ع) شدیدتر می‌شود. امروز به همین رسم، در آخر ذی‌القعده در روز شهادت غریبانه‌ی حضرت امام جواد (ع) یادگار زیبا و حکیم حضرت امام رضا (ع) -که چونان گُل سرسبدِ خاندان عصمت و طهارت (ع)، عطر دل‌انگیز بر مشام شیعه می‌رساند- دو سخن بسیارمهم و زیبای حضرت جوادالائمه (ع) را برگزیده و با ویرایش تازه تقدیم می‌دارم. اولی در پاسخ به اباهاشم است درباره‌ی نقش دل در درک خدا و دومی جمله‌ی قصار آن حضرت است در فایده و آثار علم و دانستن:

 

 

 

«... پس عرض کردم [معناىِ] سخن خدا که فرمود: اَبصار او را درک می‌کند [چیست؟] فرمود: اى اباهاشم! وَهم‌ها [و خیال‌بافی‌ها]ى دل‌ها، دقیق‏‌تر از دیدنِ چشم‌هاست [به این دلیل که] تو گاهى توسط وَهم، سِند و هند و هر شهرى را که ندیده‌اى و داخل آن نشده‏‌اى می‌توانى با وَهمَت درک کنى [و شبیه‌سازى کنى] ولى خداوند با وهم‌ها قابل درک نیست [چون نه جسم دارد و نه شبیه و مانند] پس چگونه ابصار او را درک کند؟» (منبع)

 

«بر شما باد به تحصیل علم و معرفت، چون فراگیری آن واجب و بحث پیرامون آن مستحبّ و پرفائده است. علم وسیله‌ی کمک به دوستان و برادران است، دلیل و نشانه‌ی مروّت و جوانمردی است، هدیه و سرگرمی در مجالس است، همدم و رفیق انسان در مسافرت است و اَنیس و مونسِ انسان در تنهایی می‌باشد.» (منبع)

 
نظر:
 
سلام جناب حجت‌الاسلام حاج شیخ جوادآقا آفاقی
کاملاً درست. آری؛ فرهنگ در نگاه فردوسی آرایه‌ی درون هر فرد است. روان آدمی هم در نگاه فردوسی با رودِ فرهنگ آبیاری می‌شود. لذت بردم از پست حضرت‌عالی. بیشتر بخوانید ↓
پاسخ:
 
سلام. با جملات پرنکته‌ات موافقم. در مورد بخش «یادآوری» هم اظهار بدارم در سخن امام جواد علیه السلام هم آمده «بر شما باد...» یعنی تمام بشر. دانش و درک متعلق به بشریت است اگر بخواهد.
 
 
استناد به یک خاطره:
 
در خاطرات ۷ تیر ۱۳۷۷ آقای رفسنجانی آمده است:
 
«ساعت نُه صبح، با اتومبیل به سوى رامسر حرکت‌کردیم... غروب، یک‌دفعه صداى انبوه جیرجیرک‌ها از درخت‌هاى محل اقامت، فضا را پُرکرد و هر چه گشتیم، حتی یکى از آنها را نیافتیم؛ تا حدى که بعضى از همراهان مدعى شدند، خود درخت‌ها صدا درمى‌آورند! شدت صدا به حدى است که وزوزى که اخیراً در گوشم ایجاد شده، فراموش شد...» (منبع)
 
 

پاسخ به:

 

جناب آقای علی مزینانی عسکری. با سلام و احترام. معمولاً مانند سال‌های گذشته، «شاهد کویر مزینان» بر روی بلاگفا را می‌دیدم، اما امروز وقتی وبلاگ‌های بروزشده‌ی سایت بیان را مرور می‌کردم، چشمم به وبلاگ شما بر روی بیان خورد. خرسندم از دیدار نوشته‌ها و پست‌های شما در بیان. درود بر مزینان و مردم ناب مزینان که مرام استاد شریعتی و دکتر شریعتی را همچنان جاویدان نگاه می‌دارند. بنده هم سالی چند مرتبه متنی درباره‌ی دکتر و استاد می‌نویسم. از جمله پست ۲۹ خرداد ۱۴۰۰ که لینک آن را درج می‌کنم: اینجا نیز پستی که در سال گذشته در مورد قبر استاد شریعتی در صحن آزادی حرم رضوی نوشتم، در زیر می‌فرستم. مصور هم هست: اینجا و اگر خودتان صلاح دید و خواستید در وبلا‌گ‌تان انتشار دهید از سوی من بلامانع است. درود.

 
 

خروس‌های مکزیکی!

۲۱ - ۴ - ۱۴۰۰

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. خروس‌های مکزیکی! نگاهی گذرا به کتاب جدید آقای سید عطاءالله مهاجرانی. ایشان در بخشی از کتاب جدیدش «نقدِ "تحریفِ مدرن" امام خمینی (جنگ عراق و ایران» از انتشارات «امید ایرانیان» -که آقای «مهرداد خدیر» نیز آن را درین (منبع) معرفی کرده است- دست به افشای سندی می‌زند که بر اساس آن، آمریکای عصر رونالد ریگان، برای نابودی منابع و سرمایه‌های دو کشور ایران و عراق، متوسّل به سیاستی شده بود که رونالد ریگان رئیس‌جمهور وقت آمریکا از آن به عنوان «خروس‌های مکزیکی» تعبیر کرده بود؛ یعنی دو خروس (=بخوانید عراق و ایران) چنان تا سر حدِ مرگ با هم می‌جنگند تا هر دو «ناتوان و آش‌و‌لاش» بر زمین می‌افتند. که بعدها جرج شولتز تز «جنگ کم‌شدت» را نسبت به ایران طرح کرد.

 

 

نکته‌ی تشریحی: در طول هشت سال جنگ تحمیلی، بر امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و وفاداران انقلاب -که با جان و دل و از سرِ آگاهی و غیرت به جبهه می‌شتافتند تا شرّ فتنه‌ی جنگ را در همان مرز دفن کنند نه وسط خاک ایران- کاملاً آشکار بود که جنگ صدام علیه‌ی ایران، جنگی انفرادی نیست، جنگی نیابتی‌ست از سوی آمریکا و غرب علیه‌ی ایران؛ منتهی در آن دوره بر بسیاری سخت می‌آمد این قضیه‌ی بدیهی و پیش‌پاافتاده را بپذیرند، زیرا بنای کارشان بر لجاجت با امام و انقلاب بود. لابد به حکم آزادی، حق خود می‌دانستند جوری دیگر فکر کنند. خُب! بکنند، ولی حالا درین کتاب، سند و سندها رو شد که جنگ، با تحریک آمریکا و حتی توافق شاهپور بختیار با صدام حسین، شکل گرفت. او ۵ بار به عراق رفت و با صدام حسین بر سر سقوط جمهوری اسلامی و در دست گرفتن قدرت پس از شکست ایران توسط صدام! توافق کرده بود. نیز سندِ تشویق صدام برای جنگیدن با ایران از جانب آمریکایی‌ها؛ یعنی همان ملاقاتی که در مادرید بین فاضل براک «چهره‌ی پشت پرده‌ی حکومت عراق با الکساندر هیگ از آمریکا» صورت گرفت که در آن حتی «بیل گیتس» و به گفته‌ی آقای مهاجرانی «رابرت گیتس» نیز شرکت داشت.

 

نکته‌ی حاشیه‌ای: وقتی حجت‌الاسلام آقای سید ابراهیم رئیسی برنده‌ی انتخابات ۱۳ شد، نشست مطبوعاتی گذاشت. در پایان آن نشست، حجت‌الاسلام آقای سید محمود دعایی -مدیر روزنامه‌ی اطلاعات- به سراغ آقای رئیسی رفت و هدیه‌ای تقدیمش کرد. چه بود؟ همین کتاب.

 

نکته‌ی نقدی: بر آقای دکتر سید عطاءالله مهاجرانی انتقادات فراوانی وارد است و من از همان دوره‌ی در قدرتش، منتقدش بودم؛ اما پیش نیامده کتابی یا مقاله‌ای ازو به بازار نشر بیاید، اما من در خواندن آن ابا کنم. نه. حالا هم که لندن‌نشین شد و حتی سراغ آل سعود هم رفته بود و در نشست‌ این آل، شرکت می‌جست، باز نیز با هر نیتی (حالا برای تطهیر خود یا تبرئیه‌ی فرزندش و یا هر n کاری! که دارد) قلم خود را کنار نگذاشته، چه جاهایی که بدنویس است و چه جاهایی که خوب‌نویس. بگذرم.

 

نظر:

 

جناب حاج شیخ جوادآقا آفاقی سلام

مفید بود و پر از نکته. اندازه‌ی یک منبر حرف داشت. درود.

کشکولی: توی جمهوری اسلامی ایران اصلا و ابدا (بدون تنوین خوانده شود به گویش محلی) به کسی دو پست! سه پست! و چند پستِ چند سربِنی بدن. نا، دکّال نمی‌دن! بگذرم!

 

 

پاسخ:

سلام استاد احمدی ارجمند

نکاتی می‌افزایی در نظرات، که متن مرا به‌شدت غنا می‌بخشد. بلی؛ کتاب شریف «پیام‌آور عاشورا» را خواندم که در عظمت کار حضرت زینب سلام الله علیها نوشت. اما اولی را که فرمودی، نه ندیدم و نخواندم. یا خواندم اسم دیگه‌ای داشت. کتاب «حاج آخوند» را هم پارسال درین صحن، به احسن وجه معرفی کرده بودی که در سایتم چاپ شد. نکته‌ی تحتانی شما هم نکات فوقانی را بیشتر بااهمیت کرد. تشکر وافر.

 

۲۲ - ۴ - ۱۴۰۰

نگاهی به رمان ابله»!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. یکی از جاهایی که توی هفته، یکی دو باری می‌روم «آوانگارد» است؛ تازه‌ها زیاد دارد. حالا همین «ابله» برانگیخته از حضورم در همان آوانگارد (اینجا) است. فئودور داستایفسکی قصد داشت «انسانِ والا» ترسیم کند. برای این هدف «پرنس میشکینِ» ۲۵ ساله‌ی روسی شخصیت داستانش می‌شود. رمان می‌گوید او دچار عارضه‌ی «ابلَهی» بوده، اما در دوره‌ی نقاهت، خیلی کتاب خوانده است و سرانجام معالجه شده و به روس بازگشته است. داستایفسکی «ابله» را با محور قراردادن او نوشته است.

 

فئودور داستایفسکی

 

ابله حالا که به جامعه‌ی روسیه بازگشته، شگفت‌زده می‌شود؛ انگار در دوره‌ی ابلهی‌اش مانند نیچه و افلاطون در غار و آرمان و مُثُل به سر می‌برده و اینک از کارهای مردم به‌شدت تعجب می‌کند و انگشت شگفتا! بر لب می‌زند. لذا از طریق «وجدان» خود، زندگی و رفتار مردم را می‌بیند و خود را تماماً در برابر «ظلمت» می‌یابد، چون مشاهده می‌کند آنان در «گرداب هولناک» افتاده‌اند و سرنوشت‌شان را به سیاهی و تباهی گره می‌زنند.

 

چرا؟ چون پایه‌های ارزش‌ها را لرزان می‌بیند. از خلوص روح، عاری گشته‌اند. از طریق نظم نوین همه‌چیزِ نظام ایمانی و تمدنی را ویران می‌کنند. حرف‌هایشان به هذیان، مانند است. همه‌چیز جامعه، پول و کسب موقعیت اجتماعی شده است. لذا ابله تصور می‌کند جامعه به سمت اعماق مرداب -گودترین جای غرق‌شدن و در گِل ماندن- در حرکت است و درین وانفسا خود را هم پیچیده درین گرداب و «قعر سیاهی» می‌بیند و با همان جامعه، به آن قعر فرو می‌رود که در زبان عامیانه‌ی ما منجلاب است؛ یا اَسِّل (=استخر مردابی جنگلی».

 

نکته: داستایفسکی در «ابله» نشان می‌دهد که انسان در جامعه‌ی گرداب‌گونه چگونه توسط فساد و انواع دوری از ایمان و وجدان، بلعیده می‌شود، زیرا علت از نگاه او این بود: «ایمان را از یاد برده‌اند». بگذرم. فقط بگویم حتی «ابله» را هم -که تمرین وجدان می‌کرد- با خود به قعر برد.

 

اشاره: امید است برداشت تفسیری من از فوق‌العاده‌ترین رمان روسی «ابله» -نوشته‌ی ۱۸۶۹- خطا و انحنا نزند. یا دست‌کم برداشتم چندان دور از واقع نبوده باشد.

 

پاسخ:

سلام حاج شیخ جوادآقا. جالب بود. روحیه‌ی شما تحسین‌برانگیز است. مزاح حکیمانه‌ای بود. درین باره: یک توضیح خاطره‌واره: حق‌الزحمه که فرمودید، همان «مِلّا پول» به زبان قشنگ محلی. چه هم قشنگ بود این دِهش با طوع و رغبت. چون مردم با دادنِ شائقانه «مِلّا پول»، دین خود را اداشده احساس می‌کردند و یقین داشتند که با هدیه‌ی این پول، برکت در رزق و روزی‌شان می‌آید و چه زیباست شرکت جانانه‌ی مالی مردم در مجالس حضرت سیدالشهداء (ع). هزینه‌ای که خرج حساب نمی‌شود، سرمایه‌گذاری معنوی‌ محسوب می‌گردد. درود وافر بر روح ابوی شما و روضه‌خوانان قدیم و حال محل، که همگی با زندگی زاهدانه‌ی‌شان در روح مردم حضورِ خلوص دارند.

 

۲۳ - ۴ - ۱۴۰۰

 

هی هی

با عقل حدیثِ عشق گویی! هی هی

در کتمِ عدم وجود جویی! هی هی

جامی و شراب و عاشق و معشوقی

یکتا به خود آ که خود تو اویی! هی هی

(رباعی ۳۱۹ سید نورالدین شاه‌نعمت‌الله ولی)

 

 

 

۲۴ - ۴ - ۱۴۰۰

داد، آزاد، شاد

با داده قناعت کن و با داد بزی

در بند تکلُّف مَشو، آزاد بزی

در بِه ز خودی نظر مکن، غصّه مخور

در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی

رباعی ۳۷ رودکی

 

۲۵ / ۴ / ۱۴۰۰

مایه‌ی سکینه‌ی مردم و ... !

 

به نام خدا. سلام. نهاد نگهبان اخیرأ بیانیه داده (منبع) و اذعان کرده «با الگوگیری از نهضت مشروطه» این «نهاد» شکل گرفت. بیانیه‌نویس شورای نگهبان نیز -که نمی‌دانم معمولاً کدام فرد در این نهاد است که دست به قلم می‌شود- خود از نهادِ خود تمجید و تعریف! کرده که: «شورای نگهبان با تلاش شبانه‌روزی، مایه‌ی سکینه و آرامش مردم و مسئولان بوده است.»

 

کشکولی: از قدیم و ندیم در مازندران مثالی شهرت یافته که: «پسرزن تعریف رِه وِنه شی‌مار هاکانه»!

 

۲۶  - ۴ - ۱۴۰۰
گریز هسته‌ای!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. لابد این روزها این دو واژه‌ی امنیتی را شنیده‌اید. منظور آنان -آمریکا و اروپا- این است گریز هسته‌ای! ایران (منبع) سریع‌تر شده است. زمان گریز هسته‌ای چیست؟ مقدار فرصتی‌ست که یک کشور هسته‌ای اراده‌ی خود را برای ساخت بمب هسته‌ای تا زمان قطعی تولید آن، در نظر می‌گیرد. برآورد غرب تا الآن این بوده زمان گریز ایران حدود یک سال (منبع) است. اما اخیراً به این نتیجه رسیده‌اند این زمان سریع شد و ایران کمتر از ۳ ماه، به چنین اراده‌ای دست می‌یازد. یعنی توان ساخت بمب از حالت بالقوه به بالفعل. به عبارتی: از فاز -۰- به فاز -۱۰۰- ، چرا؟ چون برین نظرند ایران میزان غنی‌سازی و ذخیره‌‌های آن را به‌شدت افزایش داده است. و همین، یعنی زمان گریز هسته‌ای شده کمتر از ۳ ماه. این را در اصطلاح می‌گویند، آستانه‌ی صبر هسته‌ای.

 

نکته: به یاد جمله‌ی «سرباز» شهید حاج قاسم سلیمانی افتادم که با آن لحن، نوع نگاه‌ و با سه انگشت کناری، در گیلان گفته بود کمتر از ۳ ماه دیگه، داعش را از صفحه‌ی روزگار محو خواهیم نمود.

 

اشاره: من از سه منبع، اصلِ «خبر» گریز را کاوش کردم: «رصد» ، «اِشراف» ، «آخرین خبر». اگر خبر نادرست بوده‌باشد، به آنان برمی‌گردد؛ اما اگر درست بود، شرح کوتاه‌ام بر خبر، یک اصل بدیهی در فن تحلیل است که بر اساس این اصل، هر فرد می‌تواند بر خبر، تحلیل یا توضیح و یا تفسیر بنویسد.

 

 

اطلاعیه‌ی ۲۶ تیر ۱۴۰۰  مدرسه‌ی فکرت

 

اطلاعیه‌ی ۲۶ تیر ۱۴۰۰  مدرسه‌ی فکرت

گرچه ابتدا ممکن است «به صورت آزمایشی» در کشور اجرا شود، اما چون شکل قانونی به خود می‌گیرد، در تاروپود امنیت و جامعه باقی می‌ماند. علاوه برین، ممنوعیت پیام‌رسان خارجی فاقد مجوز، مشمول این قانون است و نیز محکومیت حبس و جزای نقدی در استفاده از آن، به انضمام منع قانونی وی‌پی‌ان و فیلترشکن. و انضمام‌های دیگر این قانون مجلس. بنابراین؛ با این قانون امنیتی (منبع) و جابجایی قدرت در ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ ، و نیز صلاحدید لازم، مدرسه فکرت به‌زودی از دسترس تمامی اعضا خارج می‌شود. چاره‌ای هم نیست، چون قانون کشوری بر همه الزام‌آور است. مگر آن‌که راه قانونی دیگری پیش رو افتد. فعلاً موقتاً پایان.

 

شروع دوباره‌ی مدرسه فکرت

پس اندی که فتیله‌اش پایی کشیده بود:

موشک و معیشت
 
۱۱ دی ۱۴۰۰
 
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا اعتراف کرد «ایران در حال حاضر، یکی از برترین تولیدکنندگان موشک جهان و زرادخانه‌ی آن بزرگ‌ترین و متنوع‌ترین زرادخانه در خاورمیانه است.»
 
 

آیا تقویت دایمی توان موشکی ایران لازم است؟ ممکن است در نگاه ساده گفته شود هزینه‌های سرسام‌آور دارد و مشکلات مردم معیشت است نه قدرت موشک. پاسخ این است کشوری که توان دفاعی‌اش پایین باشد در معرض بدترین ناامنی قرار دارد، بنابرین به دست آوردن امنیت پایدار ایجاب می‌کند، کشور حتی در سخت‌ترین شرایط قدرت دفاعی‌اش را مدرن و مضاعف نگه دارد. علت روشن است: ایران زیر فشار غرب قرار دارد تا افکار و رفتار خود را به فرمان غرب تنظیم کند. اندیشه‌ی مقاومت در برابر فشار غرب، میان معیشت و موشک پل زده است. پس هم موشک و هم معیشت. این یعنی نماد عقلانیت

 

نظر:

استاد ارجمند سلام علیکم. دو فرجام نیک مؤمنان برای بنده جالب و آموزنده بود. در بند ۲ هم دانستن هدف مانع از انجام وظیفه‌ی معصوم ع نمی‌شود، نکته‌ی ژرفی بود. اما در بند ۴ که فرمودید آن دو، جز به تکلیف، کاری نکردند، باید عرض کنم در مورد شهید حاج قاسم تماماً صدق می‌کند، اما در مورد مرحوم مصباح به‌آسانی نمی‌توان این نتیجه‌ی قطعی شما را پذیرفت. چون در جاهایی می‌توانست کارهایی کند که نکرد، یا کارهایی نکند که کرد. از جمله ترک مبارزه در نهضت امام خمینی یا لیّن‌بودن در مقام نظریه‌پرداز دین و عالم فیلسوف که کمتر در اخلاقش دیده شد. ازین‌رو من مقایسه‌ی این شخصیت و شباهت‌سازی رفتار، گفتار، و مواضع آن دو را نادرست می‌دانم و جایگاه حاج قاسم رفیع‌تر از آن است که کسی را در ردیفش قرار دهند. با تشکر از مطالب مفیدتان استاد.

 
پاسخ دامنه:
 
سلام و عرض ادب جناب آقای صمدپور عزیز. حرف بنده این است این دو را پهلوی هم گذاشتن و جایگاه مرحوم مصباح را تااین‌حد بالابردن، اساساً شیوه‌ی مرضی‌یی نیست. اگر از جایی استارت خورد، بدانید خطاست. سهم آیت‌الله مصباح کاملاً معلوم است. اگر پیام رسای گریه‌های رهبری معظم در نماز پیکر شهید سلیمانی و اخیراً در هنگام ذکر خاطره از حاج قاسم، دقت شود معلوم می‌کند حاج قاسم را نباید در قیاس با کسی تقلیل داد و کسی دیگر را هم ترفیع داد و هم‌تراز او کرد. البته مطلب دال بر نادیده‌انگاری کارهای علمی مرحوم مصباح نیست. از نظر من حاج قاسم افضل است و مقایسه و شباهت‌سازی خطاست و بازخوردش هم در جامعه، منفی و سخت خواهد بود و حتی احتمال می‌دهم روح «علامه مصباح» هم خشنود ازین کار علاقه‌مندانش نباشد. من نظرم را با نهایت آزادی بیان کردم و نقش و مقام حاج قاسم والاتر از هر شخصیت دیگری است که بر اغلب دوستداران مبرهن است. از آن دوست فرهیخته ممنونم که متن بنده را مورد نقادی منطقی قرار داد. درود وافر برادرم.
 
پاسخ:
 
سلام
۱. علت این است تا شما جایی از دنیا را نبینی، ذهن تو هیچ شناختی از آن در حافظه ندارد. مثلاً شما مسجد ملاحیدر مشهد نماز گزاردی آن هم در رواق بالکن دایره. و حتی اخیراً حین گذر از صحن جامع پیامبر اعظم ص اتفاقی نشانت دادم که ببین ببین حاج شیخ مهدی مروارید دارد می‌رود؛ خُب اگر پشت سر حاج‌آقامهدی مروارید در ملاحیدر نماز اقامه نمی‌کردی، ذهن تو واقعیت خارجی این دو را هرگز درک نمی‌کرد. ۲. اگزیستانسیالیست‌ها بر خلاف مسلمین معتقدند روح انسان توسط خود انسان ساخته می‌شود. میل خود فرد جوهرش را رقم می‌زند. بله، متوجه هستم. در هر حال منظور از آن چه در مکتب سارتر و چه در فلسفه‌ی کگارد «خودبودنِ» است. یعنی فرد با تب‌ولرز عرفانی که وجودش را مملو می‌کند، ماهیت خود را می‌سازد. مهم، آن نکته‌ی نخست متنت بود که من با مثال سعی کردم مطلب نور کلاس شما نزد مخاطب محترم، کمی نورانی‌تر و شفاف‌تر شود. پستی که کار کردی مقرون به فایده و تلنگر بود. درود.
 
 

نظر:

جناب آقای ... دوست اندیشمند سلام
اگر هیچ دلیلی بر منطق‌بودن و حُسن خُلق جناب‌عالی در داشته‌هایم نداشته باشم، همین یک تکاپوی شما مرا به تکافوی ادله می‌برَد که جنابتان در مواجهه‌ی علمی با کسانی که متفاوت و حتی متضاد از شما می‌اندیشند، زبانی برای نطق و اخلاقی برای کردار دارید و چالش را با چکش اشتباه نمی‌گیری. جدا از این‌که من جواب شما را چه بپذیرم چه نپذیرم، خودِ رویه‌ی مواجهه‌ات از اخلاق و منطقی تبعیت دارد که خواننده را نسبت به شما نرم و حامی نگه می‌دارد. درود؛ فراوان‌درود. در حوزه‌ی علمیه باید جانبدار شیوه‌ای بود که این ویژگی‌ها در آن جلوه داشته باشد و جزو رَویه و لایه محسوب شود، نه رُویه و لاوه. ویژگی‌هایی چون: بردباری در برابر مسئله‌داران و مسئله‌بافان. مدارای دائمی با دانشمندان و اندیشمندان مثل سیره‌ی حضرت امام صادق ع. در مقام پاسخگویی با مخالفان و منتقدان برآمدن، نه توجیه و فراری‌دادن. کظم غیض به عنوان بالاترین درجه‌ی پارسایی. پروریدن کادر فکری که گنجایش شبهات و هجوم فکری را داشته باشد. پرهیز از سیاست‌زدگی و اخلاق‌پیشگی و زیستن در زیّ طلبگی. اوتادبودن برای مؤمنان و کوه شکیبایی در برابر انتقادکنندگان. اسلام‌شناسی بر پایه‌ی مکارم اخلاقی و معنویت مبتنی بر شریعت. تقویت خطی که امام خمینی پدید آورد و رفتار بر منهج امام که عرفان و عدالت و شریعت و سیاست را باهم داشت. حمایت از رهبری معظم در برابر جبهه‌ی امپریالستی دنیای غرب که در پیِ ایرانی هستند که با تنظمیات آنان نفس بکشد و کاری به کار مستضعفین نداشته باشد.


من مشی چون مرام مرحوم مشکینی را که تألیف قلوب می‌کرد و جان‌های مردم را صیقل می‌داد، خیلی مؤثر می‌دانم و نیز شیوه‌ی آرام و اخلاق‌مدار آقای جوادی آملی را. گرچه من به صورت یکپارچه هرگز تحت تعالیم هیچ شخصیتی درنمی‌آیم، از هر عالم دینی، هر گونه زیبایی و سخن و سکوت حکمت‌آمیزی که ببینم جانبش را نگه می‌دارم و خودم را متعهد بار می‌آورم. امام صادق ع هم منع کردند که مؤمنان پیرو محض شخصیت‌ها نباید باشند. بی‌تردید کردار و گفتار شما آقای مرآت عزیز ریشه در اعماق دارد و نیکوصفتی شما برای من جاذب و مغتنم است. پوزش جملاتم به درازا کشید.

 

جواب:
 
سلام و عرض ادب. مورد ۸۴ جالب بود. خودم این اشتباه را داشتم که خوان می‌نوشتم. دلیلی که برای خان ذکر شده هم جالب بود، مثل خانِ نعمت. آیا نمی‌شود خان را علاوه بر سفره، هم‌ریشه‌ی خانه دانست که به نوعی از آن نون و برکت و غذا و سفره و سیرشدن برداشت می‌شود؟
 
پر و پای یک خبر
 
۱۳ دی ۱۴۰۰
 
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
حجت‌الاسلام علیرضا اعرافی مدیر حوزه و فقیه شورای نگهبان درباره‌ی تحول در حوزه‌ی علمیه نکاتی گفت که به نظرم جالب و مهم است. به گفته‌ی وی ۸۰۰ استاد برتر طی ۴ سال تلاش کردند «درخت‌واره‌ی» رشته‌های تخصصی حوزه را در ۴۰۰ رشته‌ی «گرایش‌مقطع» تنظیم کنند که به گفته‌ی ایشان تا ۵۰۰ رشته هم قابل افزایش است.
 
سه نکته: ۱. پس راست است فقه در تاروپود جامعه حیّ و حاضره. ۲. پس دروغ است که می‌گویند حوزه در لاک خود خمیده و مردم را به راه راست راهنمایی نمی‌کنه. ۳. پس حقیقت دارد حوزه خود را تکان داده، ولی خانه‌تکانی‌اش هنوز معلوم نکرده.

 

پاسخ:
 
سلام...
۱. واکنش تکمیلی بنده درین سکّوی مدرسه چنانچه خوب مطلع‌اید از سر علاقه به مباحث است و شاید هم، بعضاً جهت ایجاد چالش و بارش فکر. ۲. بسنده‌کردن حوزه به گفتار شاید سه علت داشته باشد: عادت، مشکلات، تعدد نظرات در میان خواص. البته عمل هم در حوزه می‌شود. همه، این‌گونه نیستند، هستند روحانیانی که در میدان، نقش قشنگی ایفا می‌کنند و اخلاق‌شان به فقه‌شان رونق داده و الگوی خوبی هم برای دیگران شده‌اند. ۳. بله درست فرمودی. مسلمان به فقه از بدو تولد تا خاکسپاری نیاز دارد. زیرا رفتار افراد به شرع وابسته و حتی پیوسته است. از غسل حمام گرفته تا سنگ‌زدن بر شیطان. به ذوق خود پیروان دین است که خود را آراسته به عرفان کنند یا نه، فقه حکم‌های شرع را کشف می‌کند.

 

کتاب سیرهی حضر نبی ع 

نوشته‌ی حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی
متن استاد حجت الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی در اینجا
 

۱۴ دی ۱۴۰۰

اصغر چرا؟ اکبر چرا؟

به نام خدا. سلام. گاه مشاهده کرده و می‌کنم که از عرفان دفاع می‌کنند و از فقه، فرار. فقه را دخالتگر تلقی می‌کنند و عرفان را مختارکننده. فقه را سختگیر و عرفان را آسان‌گیرنده فرض می‌کنند. به عبارتی فقه اصغر و فقه اکبر می‌کنند بی‌آن‌که متوجه باشند فرق این دو چیست. از قضا فقه زندگی، فرد را معتدل می‌کند و عرفان، حیاتش را متعالی. و بسا تعالی به تعادل وابسته باشد. در یک تعریف ساده و برگرفته از علوم دینی و مأخذ «تاریخ فرهنگی قرآن» درین رابطه، فقه اصغر همان عمل به محتوای توضیح‌المسائل مراجع است که به انسان مدد می‌رساند در جامعه فردی معتدل و متشرّع بار بیاید و بخش اعظم این فقه، قابل اجرا از سوی همگان است. اما فقه اکبر عامل تقرّب و ربّانی‌شدن انسان است که به حوزه‌ی ایمان انسان راجع است و هستیِ فکری و ذهنی وی را سروسامان می‌دهد و اندیشه‌ی او را به عزم و راسخ‌بودن تزکیه‌ی نفس گره می‌زند تا کارهای نیک را وفق آموزه‌های الهی صورت دهد و خود را آرام‌آرام چندین گام به انسان کامل نزدیک سازد و یا خود انسانی کمال‌یافته‌تر شود. یعنی به عبارت تخصصی هم حُسن فعلی داشته باشد و هم حُسن فاعلی؛ پیوند ناگسسته‌ی عمل با عامل.

تا جایی که می‌دانم گویا کارشناسان فقه برین نظرند اگر فقه اصغر احکامش برای ساماندهی بر مدار عقلانیت است، فقه اکبر به مؤمنان یاد می‌دهد که فراتر فکر کند؛ مثلاً فراتر از عدالت، به احسان و جود بیندیشند. زیرا درین فقه، دل و قلب و عاطفه در کار است. یعنی مدار فقه اکبر، هم خرد و عقلانیت  است و هم حُب و محبت. و درین مدار به انسان یاد داده می‌شود فراتر از خود و حقوق خود، «دیگران را بنگرد و با احسان و محبت و مَودت از حقوق خویش نیز بگذرد و خدمتی به دیگران کند.» پس انسان در فقه اکبر با خداوند در مرتبه‌ی بسیاربالا آشنا می‌شود و در مقام احسان الهی خود را فدای دیگران می‌سازد. نمونه‌ی بی‌نظیر چنین انسانی در روزگار ما، سرباز حاج قاسم سلیمانی بود که حقیقتاً هر چه نیکی بود در او جمع بود و سرانجام هم با رشادت و شهادتش، به تعبیر رهبری معظم «ملی‌ترین و اُمتی‌ترین» قهرمان جهان شد.

عرفان به عبارتی همان فقه اکبر است که سخت‌تر از فقه زندگی است که لحظه‌به‌لحظه عارف را برای قرب مهیّا نگه می‌دارد و آنی وی را به خود وا نمی‌گذارد. حالا داوری شود کدام سخت‌تر است؟ اصغرش یا اکبرش؟ پس به نظر می‌رسد کوبیدن فقه و دمیدن عرفان و جداسازی آن از این و این از آن، نادرست و ناشی از ندانستن قلمرو هر کدام است. در آخر ناگفته نگذارم اسلام در بُعد فقه به همه‌ی بخش‌های زندگی فرد، دقت و توجه دارد در حد تنظیم عباد برای عبادات، حتی در اقتصاد تحلیلی هم نظر دارد، اقتصاد تحلیلی یعنی رفتارهای بشری در زمینه‌ی تولید، توزیع و مصرف و  فقه اسلامی در اموری همچون تشویق به امر کار و تولید و نیز مصرف درست و بازداشتن از اسراف و تبذیر نظر تشویقی و تنبیهی دارد.

 

سگ‌گردانی، بی‌حجابی، ایجاد ناامنی و کاظم صدیقی

۱۲ دی ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. حجت‌الاسلام شیخ کاظم صدیقی رئیس «ستاد امر به معروف و نهی از منکر کشور» است. ستادی که متکفّل بازداری و واداری است، واداری به خوبی‌ها و بازداری از بدی‌ها. البته از منظر شهید مطهری نه به زور، بلکه در د تذکر، آن‌هم تحت شرائط ازجمله احتمال تأثیر. وگرنه بازده وارونه دارد. آقاشیخ کاظم صدیقی در جلسه‌ی این ستاد سه گناه «ربا، ایجاد ناامنی و تزلزل در خانواده» را مطرح کرده که «در روایات متعدد به جنگ مستقیم با خداوند» به حساب آمده است؛ بنابرین گفت: «این گناهان متأسفانه در جامعه‌ی امروزی ما رواج پیدا کرده است.» نیز «رواج بی‌عفتی و هرزگی» که در نگاه وی «مصداق اَتم و اکمل آن بدحجابی، بی‌حجابی و مقوله‌ی سگ‌گردانی» است.

خُب چه می‌شود به شیخ صدیقی گفت؟ ارزیابی وی از جامعه‌ی امروزی لابد مبتنی بر گزارش‌های مُتقن میدانی -آن‌هم از سوی کارشناسان شایسته و خبره- است. اگر چنین است باید عرض کرد این معضل فقط شاخه ندارد، ریشه هم دارد، آیا ریشه‌یابی هم شده؟ گویا اهل فن، بخش وسیعی ازین رفتار کژتاب را، واکنش و مبارزه‌ی مدنی -ولو به شیوه‌ی کجدار و مریض- می‌دانند. آیا می‌شود جاهایی از نظام را ترمیم کرد تا این بخش از جامعه که بعضاً شریرند و دارای خُلق بزه، رفتارش را اخلاقی‌تر و سطح گناهش را رقیق‌تر کند؟ جامعه‌ی بی‌گناه که وجود خارجی ندارد، پس با گناه و گناهکاران باید کاری کرد که آنها متوجه‌ی ژرفای زشتی کارشان بشوند؛ وگرنه امر به معروف و نهی از منکر می‌شود همان داروغه و مُحتسب. آقای صدیقی درین‌باره راست را بیان کرد، اما این‌که او و نیروهایش با آن چگونه برخورد خواهد کرده‌اند نامعلوم است. حتی عمل به فریضه یا استحبابِ «نهی از منکر» مخاطره‌آمیز هم شده است؛ اغلب به نبرد خونین انجامیده و ناهی، جان شرینش را هم از دست داده است.

 

قضیه‌ی درس امام خمینی و عرعر آن الاغ کوچه:

روزی امام -گویا در مسجد اعظم قم- درس اصول یا خارج فقه می‌دادند. آن روز مستشکل سر درس نبود، یعنی آقاسیدمصطفی و لذا هیچ‌کس هم اشکال مطرح نکرد. امام دید هر چه می‌گوید همه در سکوت محض‌اند و فقط خیره شدند و نگاهش می‌کنند.. ناگهان از کوچه‌ی پشتی منتهی به هتل بهار، الاغی عرعر آمد، چه بلندبلند. امام به شوخی گفت: درس امروزم را مثل این که فقط این الاغ فهمیده!

 

کامنت من در این پست سایت محاکات، اینجا :

سلام و احترام به شما
 
قوت قلم‌تان خواهر گرامی ستودنی‌ست. و این برمی‌گردد به اندیشه‌ی شما و نیز ادبیات غنی پارسی‌مان. با شما موافقم که شهید را مصادره می‌کنند، اما ملت چون حاج قاسم را انسانی پارسا و بری از آلودگی‌های منزجرکننده‌ی جریان‌های سیاسی می‌داند، گمان ندارم تحت تبلیغات رسمی قرار گیرد، ازجمله مثلاً مثل بنده و شما که حقیقت را آنی نمی‌دانیم که شیپورچی‌های رسمی می‌دمند. البته آسیب‌شناسی حضرت عالی بسیار مهم بود. حاج قاسم هم مکتب را می‌فهمید، هم مسلک را و هم مقصد را. علم داشت به کارهایش. عقلانیت را به معنویت می‌دوخت و دانش را به ارزش پیوند می‌زد. اخلاص عمل را از مولا امام علی علیه السلام آموخته بود و رشادت را از حضرت سیدالشهدا ع و بیداری و بیدارگری را از امام خمینی. با شما موافقم که تلاش بدی دارند می‌کنند تا این شهید عزیز و محبوب همگان را با این‌همه اعتبار و مقام معنوی اش، با بدترین شیوه‌های نمایشی هم‌گون خود جا بزنند. اما کیست که نداند شهید سلیمانی فکرش و خطش و راهش راه عقل و شرع و انصاف و عدالت و احسان به مردم و نیکی به انسان و مدد جانانه به تمام جُنبندگان بود. از تجلیل طبیعی و منطقی شما از شهید بزرگ ایران و جهان، حاج قاسم قهرمان، ممنونم. چه فکر خوبی به قضایا دارید. عبارت‌های شما اغلب دلکش است. موفق باشید.
 
استاد حجت الاسلام احمد باقریان با عرض ادب و سلام
کرامات در افراد معمولاً مقصدی را دنبال می‌کند که به شگفت‌زده‌شدن مردم می‌انجامد و یا ایمان مردم را تحت عوامل ماوراء می‌گذارد تا یقین در آنان حاصل شود. مثلاً مؤمن را موقن کند. وقتی کرامات با بازاری جهت قدیس‌سازی افراد بدل شود، در واقع توحید و اخلاص خدشه‌دار می‌شود. با تشکر از استاد، بهره‌ی وافی بردم.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
 
پاسخ:
 
جناب حجت‌الاسلام احمدی به فرموده‌ی امام علی ع «عقل، اندوختن تجربه‌هاست و بهترین تجربه آن است که پندت داده باشد.» در مورد برجام، من سیاسی‌میاسی بلد نیستم اما منوریل قم: در یکی از مباحث قرآنی آیت‌الله جوادی آملی از زبان ایشان شنیده یا در کتاب ایشان خوانده‌ام که واژه‌ی عبرت را خیلی قشنگ معنا می‌کرد؛ عبرت یعنی تو را عبور دهد، عبور از آنچه نباید مرتکب شوی. و چه راست گفت حضرت وصیِ نبی امام علی ع : چه بسیار است عبرت‌ها و چه اندک است عبرت‌گرفتن. «ما اکثَر العِبَر و اقَلَّ الاعتِبار».
 
آقایانی که آن روز یکدندگی آن فرد را می‌دیدند، هیچی نمی‌گفتند که هیچ به هر کس به او چیزی می‌گفت هجوم می‌آوردند. بگذرم. آیا شده توی جاده حین راندن، صفحه‌کلاچ خالی کنی؟ آن‌هنگام دنده‌ای جا نمی‌رود، باید بکوشی با همان یک دنده‌ای درش هستی، خود را به تعمیرگاه برسانی. آن دولت، و سپس آن دولت، باید به تعمیرات می‌رفتند تا تنظیم و تعمیر شوند، نمی‌رفتند و ترمز هم نداشتند، سرانجام دودش به چشم ملت رفت و با هیچ قطره‌چکانی شسته هم نمی‌شود! جالب بود طرح بحث، کاش ریشه‌یابی هم می‌کردی.

 

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
مگر رودکی نسروده؟ که:
هر که نامخت از گذشتِ روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
 
شاهد مثالی جالب آوردی جناب احمدی. این سیاسی‌میاسی را هر چه زور می‌زنم کمی لااقل سر در بیاورم، مُخم نمی‌کشد! بدمَصّب! برای ما سخت است، اما واسه شما شیخ‌ها آسان!
 
و علیک شبانه. همانجا محمود پاک‌نیت -که نمی‌دانم اسمش در سریال چه بود- دائم تهدید می‌کرد: «التماس نکن!»  و همین هم شده بود پشت‌نوشته‌ی صدها تریلی و کامیون، به‌خصوص نیسان‌آبی‌های جاده هراز و وردزبان صدها ایل و آحاد. سپاس. درسته. موافقم جناب قربانی. من، هم کل سریالش را تماشا کردم، همان هنگام. و هم مستند طریقه‌ی ساختش را به‌دقت دیدم و نیز شنیدم. می‌دانید که سریال در شیارهای بکر و دیدنی میمه‌ی اصفهان ساخته شود. میمه را هم رفتم دیدم. من مستند را نه فقط می‌بینم، که می‌شنوم. زیرا گفتار مستند مهمتر از دیدارش است. جالب بود. اطلاعاتم به احمدجو بیشتر شد. تشکر وافر.
 
به قلم دامنه.. به نام خدا. سلام. اگر به طول عمر ۱۹ ساله‌ی حضرت فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها دقت شود، مشخص می‌شود آن حضرت با آن سنِ پایین خود، تا چه اندازه زیاد برای دو حکومتِ پس از حضرت محمد ص، به خلیفه‌گری ابوبکر و عمر خطرآفرین بوده و همین باعث گردیده تا جانِ آن کوثر خدا به خشم و سیلی و لگد و تندی و خشونت عمر به خطر افتاده و سرانجام با شهادتش به دست خلفیه‌ای که خود را جانشین پیامبر ص می‌دانست، تاریخ اسلام را برای همیشه به مظلومیت و قیام خود آشنا و پابرجا نگه داشته باشد. امروزه وحدت مسلمین تفکری راستین است و باید کوشید هیچ تفرقه‌ای میان مسلمانان نقار نیافریند و تا اینجای کار سیره‌ی امام خمینی و سپس مشیء و فتاوی رهبری معظم در نفی هر گونه اختلاف‌آفرینی میان شیعه و سنی و تقویت تقریب جواب داده است؛ اما این پایبندی به تفکر وحدت و تقریب، سدّی برای تحلیل تاریخ اسلام نیست که مهمترین و غمبارترین رخداد تاریخ مسلمین به علت مسئله‌ی پرهیز از تفرقه، از تبیین و روشن‌شدن فاصله بگیرد.
 
 
به‌هرحال، تردیدی نیست آن دو خلیفه در برابر اندیشه، تذکر، خطبه و سپس حرکت و قیام آرام و بیدارگرانه‌ی فاطمه س -که به زبان امروزی می‌توان از آن به اعتراضات مدنی یاد کرد- عصبانی شده و رفتارهایی خلاف سیره و سنت نبوی مرتکب شدند که خود آن را مُرجّح و بدان پایبند می‌دانستند، ولی چسبیدن به قدرت به هر طریق ممکن آن دو را وا داشته بود تا پاره‌ی تن (=بِضعَه‌)ی رسول‌الله ص را آزار دهند و اذیت کنند و به قول خود فاطمه «خشمناک»ش. آنان با کنارزدن صالح‌ترین انسان روی زمین حضرت امیرالمؤمنین ع خود را شایسته‌ترین صحابه‌ی قریشی در حاکمیت می‌پنداشتند و کاری کردند که فاطمه را به فریاد آوردند. بنابرین عمر، قیام آرام فاطمه را سرکوب کرد تا مانع از بیداری مردم علیه‌ی قدرت خود شود و راه حامیان خود را هموار کنند و اما فاطمه تا آخرین نفس‌های باقیمانده‌ی عمرش، ناخشنود از آن دو و سکوت‌کنندگان توجیه‌گر قدرت دست از مخالفت با ایشان برنداشت و جامعه را به خط غلط هشدار داد و سرانجام با دلی آزرده و قلبی جریحه‌دار و روحی خراش‌خورده و پهلویی شکسته به ملاقات خدا و آخرین رسولش حضرت محمد مصطفی شتافت. آنچنان ناراحت و ناراضی و معترض که روزی در دیدار ابوبکر و عمر با وی به آن دو فرموده بود: «انّى اشهِدُاللهَ و ملائِکَتَهُ، انَّکُما اَسْخَطْتُمانى، وَ ما رَضیتُمانى، وَ لَئِنْ لَقیتُ النَبِیَّ لا شْکُوَنَّکُما إلَیْهِ. یعنی: خدا و ملائکه را گواه مى‌گیرم که شما مرا خشمناک کرده و آزرده‌اید، و مرا راضى نکردید، و چنانچه رسول خدا را ملاقات کنم شکایت شما دو نفر را خواهم کرد.
 
خدایا ما را حتی لحظه و آنی از زمره‌ی فاطمه و خط راستینش -که تفسیر راه محمد و علی‌ست- بیرون ندار. و چه درست ترسیم شده است زیارتنامه‌ی حضرت زهرا، آن محبوب پایدار قلوب مؤمنان و مورد علایق پاک آزادگان: 
 
أَشْهَدُ أَنَّکِ مَضَیْتِ عَلَىٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکِ، وَأَنَّ مَن... گواهی می‌دهم که بر برهانی روشن از سوی پروردگارت از جهان درگذشتی و هرکه تو را شاد کرد، رسول خدا ص را شاد نمود و هرکه به تو جفا کرد، به رسول خدا جفا کرد و هرکه تو را آزُرد، رسول خدا را آزرد و هرکه به تو پیوست، به رسول خدا پیوست و هر که از تو بُرید، از رسول خدا بُرید.
 
سه نکته: ۱. حرکت سیاسی و پیشوایانه‌ی حضرت فاطمه، علامت جواز حضور شایسته‌ی زن شایسته در اجتماع است، نه محبوس و منزوی در کنج خانه. ۲. قیام آگاه‌کننده‌ی آن حضرت نشان این است زن شایسته هم می‌تواند رهبری نهضت بیدارگرانه‌ی سیاسی دینی را در دست گیرد. پس مردسالاری حتمی، کاملاً نادرست است. ۳. در برابر حاکم یا خلیفه و فرمانروای خطاکار یا ستمباره می‌توان دست به نصیحت، سپس بیدارگری زد و آنگاه اگر افاقه نکرد و مسیر قدرت بهبود نیافت، قیام کرد؛ پیشوای چنین قیامی می‌تواند شایسته‌زن باشد و یا شایسته‌مرد. پس؛ به پستوی خانه فرستادنِ زن و در آشپزخانه منحصرکردن زن، انحصاری باطل و افکاری به‌دور از آئین دین است.
 
۱۵ دی ۱۴۰۰
 
پاسخ:
 
جناب عبدالرحیم آفاقی -که سلام و خداقوت دارم به ایشان- چه بجا از مرحوم آیت‌الله سید احمد خوانساری گفت. خواستم سه نکته از آن مرجع عالی‌مقام و صاحب کرامات بگویم تا یادش در اذهان زنده‌تر بماند:
 
۱. از قم به تهران فرستاده شد و در واقع سفیر آیت‌الله بروجردی بود که درین هجرت به پایتخت واقعاً اثرگذار و مقتدا بود. ۲. مرجعی باورَع بود که می‌گویند شدیداً استقلال رأی داشت. ۳. چون مرجع زنده باید برای مقلدینش از هوش نیفتد، روزی زیر عمل جراحی اجازه نداد آمپول بی‌هوشی تزریق کنند، با همان حالت هوش، با ذکر قرآن عمل جراحی را تاب آورد.
 
دوست گرانقدرم جناب استاد شیخ محمدرضا احمدی به گمانم یک زمانی کتاب خاطرات ایشان را تنقیح یا بازبینی کردند.پیشنهاد به اهالی مدرسه: خیلی خوب است هر چند وقت، هر کس بلد بود یا دسترسی داشت، خصایص پندآمیز عالمان دین و دانشمندان علم را به صحن بیاورد تا پند گیریم و یاد.
 
پاسخ:
 
مستطاب‌استاد جناب سید عمادی -که سلام دارم خدمت ایشان و عرض ادب- مقداد بن اسود را وارد بحث نمود و من خواستم ثانیه‌ای پا روی جای پا مقداد عظیم‌الشأن بگذارم و پرسشش را جوری دگر تکرار کنم که آیا روزگار امروز ما در میهن‌مان ایران هم، همان «هُدنه» (=خانه‌ی سازش و صلح) است؟ که پیامبر ص چه خوب هم فرموده بودند. راستی! پنهان ندارم مصرع آخر متن‌تان بسیار دلکش بود: «از سوادش سُرمه می‌کش دیده را»
 
پاسخ:
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان
با تقدیم سلام و ارادت. درین بخش به نقل آن افترایی پرداخته‌اید که چنین نظر داشتند: «فاطمه به سبب رحلت پدرش پیامبر خدا ص بیمار شد و از دار دنیا رحلت کرد». خواستم بدانم قائلین این فکر و افترا چه کسانی بودند؟ آیا همچنان چنین قائلینی در روزگار موجود هم وجود دارند که این‌گونه باور داشته باشند و آن واقعه‌ای که به شهادت منجر شد را منکر باشند؟
 
نظر:
 
آری برادر...
گلوی آن حسین مظلوم، و نه فقط تشنه لب، بل تشنه‌ی یاور و نصرت:
 
که حنجره‌اش،
فریادی برای پرهیز اَشدّ از هر میزان ستم و ستمبارگی بود.
 
که خطش،
امتداد همه‌ی خطوط انبیای خدا بود.
 
که مکتب فکری و عملی‌اش،
نجات‌بخش همه‌ی آن اسلامی بود که بر تنش پوستین وارونه پوشانده بودند.
 
که اخلاقش،
هر انسان منصفی را آرام و آراسته می‌سازد.
 
متشکرم از جناب شیخ مالک که صحن مدرسه فکرت را در آستانه‌ی شهادت ام ابیها، به ذکر دو مصیبت آذین بست.
 
نظر:
 
جناب مستطاب استاد عمادی با سلام و ادب. چرا فرمودید قرآن «با زبان فطرت که مشترک همگان است سخن می گوید...»؟ منظور ازین اصطلاح چیست؟ مگر نه این است خدا وحی را به زبان همان قوم و مردم همان سرزمین نازل کرده؟ مگر زبان وحی به موسی ع و عیسی ع و محمد رسول الله ص فرق نداشت؟ بهتر نمی‌بود نمی‌فرمودید زبان فطرت؟ چون پارسی‌ی ما ایرانی‌ها هم زبان فطرت ماست. حتی روایت دیدم که رسول خدا ص و امام علی ع به فارسی هم تسلط یا آشنایی داشته و با آن با سخن هم داشتند. متشکرم. ببخشید بنده را، فردی اشکال‌تراش نیستم، شایق به دانش و دانستن بیشترم.
 
پاسخ:
 
صحیح. ویژگی‌های اخلاقی عالمان، دانشمندان، صالحان و پارسایان حقیقتاً روی آدم اثرگذار است. دو دسته‌ی آخر ممکن است افراد عادی جامعه باشند اما چنان می‌زیند که زینت دل دیگران می‌شوند.

 

پاسخ:
 
جناب استاد احمدی سلام
مطلب «مقام» را خواندم. نکات دارد. من زاویه‌ای دیگر باز می‌کنم در دنیای حیوانات هم دیدن‌ها فرق دارد، مثلاً آهو خطوط ببر را نمی‌بیند. و نیز چند رنگ اصلی را قادر نیست ببیند، به همین علت ببر راحت به شکارش نزدیک می‌شود، تا حد یکی دو سه متر که با یک جهش به چنگ می‌گیرد. خواستم بگویم دیدن ماورای ماده هم ممکن است ساختار خود را داشته باشد که ما قادر به درکش نباشیم. مثل توان ذهن که در برخی افراد، به‌شدت پرقدرت و نافذ است. سپاس از به پیش کشیدن بحث تازه.
 
پاسخ:
 
سلام و عرض ادب و تشکر که بحث را وارد فاز ژرف‌ترش کردید. ۱. حتی قیام امام حسین ع را اگر اوج «امر به معروف و نهی از منکر» تحلیل کنیم باز نیز شرط تأثیر در آن مَدخلیت دارد، و امام به علت تأثیرش دست به قیام «نه به یزید» زد، کاری که مثلاً امام حسن مجتبی ع به علت فقدان شرائطش، وارد عمل نشد و درست هم بود انتخابش. یا امام صادق ع هرگز قیام نکرد، چون می‌دانست تأییر نمی‌گذارد و شرطش هم وجود ندارد. ۲. ستاد امر به معروف شیخ کاظم صدیقی یک سازمان صوری بیش نیست، اگر این ستاد استحقاق این مسئله‌ی حیاتی را داشت تابه‌حال باید با بیشتر بخش‌های نظام دست به قیام می‌زد، چون جاهایی دیدیم فاسدتر از یزید کارهایی فسادانگیزتر مرتکب شدند، اما این ستاد فقط با مشغول‌شدن به تذکر به چند بدحجاب بسنده کرد. بگذرم. ۳. مثال زیر نظر روحانیت حوزه‌ی مستقل را جالب زده‌اید، اما کجای حوزه‌ی کنونی می‌تواند چنین حرکتی حسین‌وار کند؟ و ستاد مستقل از حکومت ایجاد کند؟ حتی می‌توانیم فعلاً ایران را منظور خود نکنیم، نجف را مثال می‌زنیم. واقعاً نجف چه می‌کند؟ چند بیانیه‌ی توخالی و همین و بس. سپاس از به‌بحث کشیدن موضوع. خداقوت و تشکر وافر. انتظار بنده هم همین است که بحث جدی صورت گیرد و چالشی و بارش فکری.
 
تشکر:
 
سلام و عرض تسلیت و تشکر. ستوده‌ترین کار امشب صورت دادید؛ هم تألیف قلوب کردید و هم تعزیت امور. بر آحاد حاضرین درود فرستادم. و بسی سپاسگزارم که تازه‌درگذشته‌ی مظلوم و مقاوم خاندان ما اخوی‌ام آشیخ حیدر را در محفل حزن فاطمی س یاد کردید. ممنونم از همگی و از شما که پست آن را تدوین کردید و از حاج شیخ احمد که مجلس را در خانه‌اش آراست. و نیز از جناب شیخ یعقوب اسفندیاری و جناب رخ‌فروز. درود.

 

قزاقستان؛ شورش کور؟ یا جنبش و  انقلاب؟
۱۶ دی ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. تا جایی که بنده چندروزه مطالعه کرده علت به‌هم خوردن بهبودِ طولانی‌مدت قزاقستان و خیزش مردم در خیابان، دست‌کم پنج چیز بوده است: ۱. کاهش ارزش «تنگه» (واحد پول) ۲. تورم شدید ۳. بالابردن یکباره‌ی بهای گاز و بنزین توسط دولت. ۴. کاهش قیمت جهانی نفت ۵. بحران اقتصادی در روسیه. منظورم از نوشتن این پست، فقط آگاهی‌یافت از اوضاع کشور همسایه‌ی شمالی ایران نیست، می‌خواهم به این پرسشم پاسخ بدهم که چرا مردم برمی‌خیزند؟ یا برنمی‌خیزند؟
 
نظریه‌پردازان انقلاب، معمولاً دلیل اصلی انقلابات را اقتصادی می‌دانند. مثلاً در تئوری مارکس برهم‌خوردنِ روابط تولید و ابزار تولید، عامل اعتراض و انقلاب طبقه‌ی کارگر علیه‌ی کارفرما در نظام‌های سرمایه‌داری‌ست. حتی در «بهار بیداری» در سال‌های اخیر در کشورهای مختلف اسلامی همین تئوری مارکس جلوه داشت نه تماماً آموزه‌های بعثت انبیا. جنبش بیداری تونس از آتش‌زدن یک دستفروش خُرده‌پا آغاز شد که کشور را زیرورو کرده بود. در منظر امام علی ع هم، بودنِ حق فقیر در کف مال غنی عامل اعتراضات و نارضایی مردمی محسوب می‌شود. البته انگیزه‌ی مذهبی و سیاسی هم در ملل مختلف عامل قیام بوده‌است. مثل قیام‌های فرقه‌های مذهبی در بستر تاریخ که جهان پر است ازین رویدادهای خشن و زیروزبرکننده.
 
حالا مگر قزاقستان از بهبود سود نمی‌برده؟ اما چرا به‌یکباره اعتراض مردم شعله کشیده و بیشتر شهرهای کشور دچار ناآرامی‌هایی شدید شده که بوی انقلاب از آن به مشام می‌رسد؛ مگر آن‌که مدیریت شود و به تراضی دو طرفِ قدرت و ملت، ختم گردد. آقای «قاسم ژُمارت» که بر جای نورسلطان نشسته ادامه‌ی همان روند بهبودیافته‌ای است که نظربایُف به مدت ۳۰ سال مدیریت و در تمام لایه‌های قدرت نفوذ کرد، اما یک چیز را حل نکرد: جابجایی عادیِ قدرت و نقش اراده‌ی ملت در تعیین سرنوشت خویش و کشور که اینک آن دُمل سر باز کرد.
 
اینک درین پست روزانه‌ام وقت آن رسیده، یرسیده شود اگر عامل اصلی انقلابات، نان و کار و ارتزاق و معیشت و چشِش فقر و چالش با غنی است و نیز سطح روابط تولید، پس چرا ملت ایران جنبش نمی‌کند و در برابر نظام خود دست به قیام نمی‌زند؟
 
علت از نظر من بسیار بدیهی و روشن است: با آن‌که مشکلات معیشت ملت، مُحرز است، اما هنوز هم سطح آن به سطح شکننده‌ی دهه‌ی شصت نمی‌رسد که برای نفت منزل، پنیر سفره، روغن مطبخ و حتی خرید کپسول سیلندر گاز و ده‌ها مایحتاج باید مدت‌ها منتظر می‌ماندی تا شماره‌ی کوپنی اعلان شود و کالا از راه برسد. من حتی برین باورم اگر سطوح فشار اقتصادی از سطح سال‌های دهه‌ی شصت و هفتاد هم عبور کند باز نیز مردم به روی نظام چنگ نمی‌اندازند. علت روشن است: پشتیانی از آن، ولو با دانستن صدها و بلکه هزاران عیب و ایراد و فساد؛ زیرا انقلاب اسلامی را آن‌مقدار معتبر، برحق و حتی مقدس و آغشته به خون و پیام می‌دانند که حاضر نیستند تنِ این دستاورد قرن بیستمی، خش بردارد، چه رسد به خراش و خراب. نشان بزرگ این حرفم این پنج مورد است:
 
۱. چهره‌های شهیر وارد جنبش نمی‌شوند. ۲. فردی بسیج‌کننده ندارد. به قول آقای بشیریه هر انقلابی به «رهبری بسیج‌گر» نیاز دارد مثل کاری که امام خمینی در وحدت صفوف تمام ملت در سال ۵۶ و ۵۷ کرده بودند. ۳. اغلب قریب به اتفاق مردم چشم به تغییر طبیعی دوخته‌اند و از یک انقلاب خونین دوم در پیِ انقلاب اول هراس و حتی پرهیز شرعی و عرفی دارند. ۴. نسل جدید و نوپا و نوآموخته‌ی امروز، خواسته‌های خود را در فضاهای غیرسیاسی‌یی چون لذایذ، خوش‌بودن، درآمد، تفریح، سرگرمی، تفرّد (تنهاساختن عمدی خود) بی‌خیالی و اِعراض بدون مَعونه (آهسته برو گربه شاخت نزد) صرف و جست‌وجو می‌کند. ۵. آلترناتیوی (جانشین) که از برنامه‌هایی تئوریک برخوردار باشد، جستجو نکرده‌اند که یقین کنند برتر از وضع موجود است و قادر به نیل به وضع مطلوب. به قول اریک فروم گریز از آزادی پیدا کرده‌اند، یعنی به جای آزادی، امنیت و آسایش و رفاه می‌خواهند. تحلیل من صرفاً بررسی بوده است، نه تعلُق و یا تعلیق مقصد محتمل ملت.
 
 
جناب آقای آزاد با سلام و عرض ادب و ارادات
اساساً متن‌هایی که در دل خود علاوه بر بیان مسئله، پرسش ایجاد می‌کند، جزو نیازهای ماست که شما تا جایی که من با ادبیاتت آشنام، از پس آن برمی‌آیی، مثل همین متنت. لابد -چرا اصلاً لابد؟!- حتی به‌یقین جناب استاد عمادی خواهند رسید و به مستشکلات طرح شده در نظر خوب شما خواهندگفت که چرا. اما نکته‌های من این است که فشرده بیان می‌دارم: فطری‌بودن معنایی و روحیِ الفاظ قرآن، ازآن‌روست که حاصل‌جمع تمام وحی‌ها بر فرستادگان خداست. به قول شهید مطهری اعجازهایی در آیات قرآن نهفته است که به نظر بنده فقط با شکوفاشدن فکر و روح بشر قابل لمس می‌شود. با گذر ماده به معنا. یا با عبور از صورت به حالت. لذا آن پاسخ استاد عمادی خطاب به من -و در واقع به آن متن جناب‌عالی- مُجاب‌کننده بود. یعنی قرآن وقتی به نهادِ سالم تک‌تک انسان در هر جغرافیا و اقلیم، عرضه شود فطرت فرد را شکوفا کرده و او را به معانی ژرف و یا ژرفای پیام نایل می‌گرداند. نمی‌شود این را صرفاً با دلیل علمی پذیرفت، باید به تعبیر دکتر سروش «تجربت» و به تعبیر خودم خواهش به میان آورد. بهتر است بگویم کسی این را درک می‌کند که با قرآن رفیق و به فرموده‌ی امام علی ع انیس شده باشد و از محتوای آن سر در بیاورد. من معتقدم قرآن تنها کتابی‌ست که مطالعه‌اش پایان‌ناپذیره. هر بار لایه‌ای تازه برداشته و پرده‌ی حجابی دیگر برداشته می‌شود. این‌که ایشان گفته‌اند قرآن به زبان فطرت مشترک بشر است، شاید از همین ناحیه باشد. لذاست که من پاسخ استاد عمادی را پذیرفته و آن را قانع‌کننده دانسته‌ام. از متن شما هم به مسائل عدیده هدایت شده‌‌ام به قول مأموران انتظامی: دلالت و به قول اُدبا: پرتاب.

 

نظر حسین جوادی‌نسب:
 
سلام شب بخیر. نفرمایید. می گویند با کسی که صمیمی هستی اول حرف می زنی بعد فکر می کنی چون نگران قضاوتش نیستی، اما با دیگران اول فکر می کنی بعدش نظر می دهید. نیز، می گویند دنیا دنیای محرومیته، وقتی کتاب می خونی از همنشینی با بستگان و دوستان محرومی، وقتی هم ورزش می کنی نمی تونی از غذا خوردن لذت ببری  وقتی هم خوابی از بیداران غافلی
 
جواب دامنه:
 
سلام. جالب بود. به همین علت آدم درمی‌مانَد از میان هجوم چندین ترجیح، کدام را مُرجحّ بداند. خدا به داد جناب گویا برسد که جمله‌ام چطور برات می‌خواند.
 
نظر:
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان
عرض سلام و احترام. در مطلب چهارم یا سوم در جواب حجت‌الاسلام احمد عابدین استناد کرده‌اید ابوبکر در هنگام احتضار خود گفت: «...من دوست داشتم به تفتیش خانه‌ی فاطمه نمى‏‌پرداختم.»
 
استاد، این نقل تاریخی هم برای من جالب بود که این خلیفه سرانجام به شماتت نفس درونش پرداخت و هم ایجاد پرسش می‌کند آنان در تفتیش بیت حضرت زهرا س دنبال چه بودند؟ اسناد؟ افراد؟ اثاث؟
 
از سوی دیگر انکار قضیه‌ی هجوم به خانه‌ی فاطمه س از سوی شیخ احمد عابدین آیا نوعی جحد می‌دانید؟ یا جهل؟ یا غافل‌بودن و دل اهل سنت را به‌دست‌آوردن؟ سال‌ها پیش خواندم در متونی که شیطان، جاحد است، شناسنده، اما منکر. با تشکر ازین متن و پاسخ درین روز که تناسب هم داشت.
 
پاسخ به جناب آزاد طالبی:
 
نه فقط موجب سردرد نیستید، بلکه باعث خیرید. چه خیری بالاتر از پرهیز از کار بیهوده. مباحثه که به بهبود فهم و افزودن دانش می‌انجامد، برترین خیر است. بله، در جای خود هر اثری چنین ماندگاریی را دارد، چه شعر، چه نثر، چه وحی. چون مورد بحث بر سر خود قرآن بود، در خود موضوع قرآن سخن راندیم. از نکات شما که حاصل تراوش فکر و گردآوری مطالعات آن دوست است، بسیار استفاده می‌کنم و من هم خیلی استقبال می‌کنم که با بنده بحث کنی و مرا شایسته‌ی هم‌بحث‌بودن خود بدانی. جناب آزاد شما هم برای من استاد و آموزگاری، چون یادم می‌دهی. آرزو می‌کنم کماکان، همیشه غرق در فکر و فکرت و فکوریت باشید. درود و عرض احترام.

 

پاسخ:

بله درست است فرمایش شما. موافقم، منطقی‌ست. بنده هم سلام و تسلیت عرض می‌کنم پیشگاه شما جناب اقاصدرالدین عزیز. آنجا هم که، هم من و هم جناب‌عالی از آیت‌الله مطهری به عنوان یک متفکر پارسا و دارای سخن‌های قابل اتکا حرف به میان آورده‌ایم یا می‌آوریم در واقع می‌خواهیم استدلال خود را به سخن یک عالم دین هم استناد کرده باشیم و الّا این قضیه با رجوع به عقل سلیم هم، آشکار می‌شود و بداهت می‌یابد .مانند همین ده‌ها سال به‌درازاکشیدن ظهور و حضور امام غایب عج. به‌هرحال آمدن آن امام به میان حضار، در اصل برای اشاعه‌ی معروف و ممانعت از منکر است یا دست‌کم پرهیزدادن مؤثر از منکرات بزرگ. چرا نمی‌آید؟ چون به‌یقین به علم خداوند، هنوز آمدنش تأثیرگذار و تغییردهنده‌ی اوضاع روزگار نمی‌گردد. لذا شرط تأثیر در ظهور هم، مثل اصل امر به معروف، یک بینّه است. هم‌بحثی با شما برای بنده نیز سودمند است. سلامت باشید.

 

چرا هجوم به حاج قاسم

مطلب چون آمیخته به دلیل و علت بود، از قوت قلم برخوردار بود. تشکر. بنده هم چند جمله‌ای معروض بدارم:
تلاش برای مصادره‌ی شهید حاج قاسم تحت تبلیغات رسمی شیپورچی‌ها یک آسیب بزرگ است. به‌ویژه وقتی بخواهند او را با افراد و اشخاصی از جناح خود، هم‌تراز و هم‌مرتبه و حتی افضل از او جا بزنند. مردم می‌فهمیدند که حاج قاسم تحت تعالیم مکتب دینی، مسلک عرفانی و مقصد الهی بود و درین سه مسیر اخلاص و علم و عقلانیت و معنویت داشت. سه رابطه‌اش همیشه روی تنظیمات دقیق بود: رابطه با خدا، خلق، خویشتن. اینک خیلی بد است عده‌ای تلاش کنند با بدترین شیوه، وی را جزوِ جریان خود جا بزنند. کیست با جُوی عقل که نداند او فکرش، خطش و عقایدش با اینان فرسنگ‌ها فرق و فاصله داشت. و خیلی بدتر کار کسانی دگر است که می‌کوشند این شهید را به جای نقد، نفی مطلق کنند و آتش‌تهیه‌ای به‌شدت بی‌رحمانه‌تر از مخاصمه‌گران بر سر وی بریزند. البته دستشان تهی‌ست. نه مقدس‌سازی جواب داد در تاریخ، و نه تخطئه و تخریب. حد وسط این است آن شهید انسانی پارسا، دانا و توانا بود، و توانمندی و دانایی و پارسایی خود را خرج هدف مقدس و ملت و میهن و کمک به ملل در یک جهان انباشته از ستم می‌کرد. هم تبلیغات‌چی‌های نظام و هم تخریب‌چی‌های بی‌رحم، هر دو در دو خط موازی، به موازات هم پیش می‌روند: نابودی سرمایه‌ی سرزمینی و شماتت یکدیگر بر سر هیچ و پوچ. هر دو دسته هجوم برده‌اند، یکی با مصادره و دیگری با محاکمه. داور اما ملت منصفی‌ست که دو سوی ماجرا را دقیقاً می‌شناسد.
 
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
ادبی دگرباره بر پیشگاه جناب استاد حجت‌الاسلام باقریان. گرچه فاطمه س از نفرین منصرف شد، اما همان نیت نفرین آثارش را بر بنیاد قدرت گذاشت، اثر وضعی بر همانان که در زیر سقیفه طرح انزوای علی ع را امضا می‌کردند. داستان فاطمه س رویدادی نیست که با هیچ توجیهی از دل تاریخ محو شود و به نظرم پاسخ شما دغدغه‌ی دروغ نهفته در آن جملات توجیه‌‌آمیز را برملا کرد. مگر همه‌ی عرصه‌ها، میز حکومت است که نشود حقیقت را گفت و آن را در کوره‌ی مصلحت ذوب کرد، میز بحث در فضای بیرون حکومت، میز کشف یا شرح حقیقت است و جناب‌عالی دور از مصالح، حرف نزدید. تازه متشکریم دفاع از ساحت حضرت زهرا س شما را به مجامله و پنهان‌داشتن حقایق وادار نمی‌کند. بهره‌مند شدم شخصاً. مهمتر این است تحلیل داشته باشیم چرا آنان پس از رحلت نبی ص از علی ع هراس داشتند. ریشه اینجاست؛ که هیچ‌کس به حد و برتر از زنده‌یاد دکتر علی شریعتی این جریان را نشکافت.
 
استاد باقریان اضافه‌کنم این را که در کانال گفتم: می‌بینم بی‌تعارف و بی‌تکلف جامه‌ی دفاع می‌پوشید و خامه‌ی قلم برمی‌آوردید. و من ازین آرامش شما در جواب لذت می‌برم، البته گاه ادبیات‌تان در گزاره‌هایی کوتاه، بُرّنده می‌شود، شاید به علت شدت شبهه.
 
جناب آزاد، آن جمله‌ی آخری نظرم این است مکتب خود صامت است، کسانی که از طریق منبع مکتب سیاستگذاری می‌کنند ممکن است نتوانند مردم را مقصد منتهی کنند، یا بتوانند. پس خود مکتب منبع و مأخذی برای راهنمایی است. مثل لغت‌نامه‌ی دهخدا که تعریف مثلاً شوربختی را می‌دهد، اما چگونه کسی شوربخت می‌شود یا خوش‌بخت بسته به تعریف دهخدا ندارد، به خود فاعل کار وابسته است. پس مکتب، خرج نقد نشود. البته این برداشت من است، و الا شما خود معمولاً می‌کوشید صائب فکر کنید ولو  آن‌که مطمئن باشید روزی آن را ترمیم هم خواهی کرد. متشکر از مباحثات شما و جناب صدرالدین.
 
۱۶ دی ۱۴۰۰
نظر سید باقر شفیعی:
بادرود خدمت شما مدیر محترم از دعوت مجدد شما امیدوارم که بتوانیم در کنار هم با یک گفتمان  چند صدایی  با اختلاف سلیقه حتی عقیده  در خود آگاهی  ودیگران مثمر ثمر واقع شویم  اما چند مسئله را با مروری که در این پستها کردم نظر خود را می‌نویسم ۱- بحث وگفتمان باید روی مسائل ملموس وحاد ونیاز  مبرم جامعه باشد مانند مسائل اقتصادی وسیاسی و ورزشی واجتماعی و.. ۲- بحث عقیدتی وایدئولوژی  که اولا اطلاعات واگاهی تخصصی بالا را میطلبد  همچنین بدون داشتن تعصب خاص وظرفیت بحث کردن را دارا باشندوحداقل یک میلیاردم  اعتقاد به این داشته باشد  که شاید روش وشناختش اشتباه باشد  نه آنکه خود را برتر و بالاتر وبرحق تر بداند ۳- معمولا چنین بحثهای ایدئولوژی آنهم از نوع  دینی و مذهبی سرانجام خوبی نداشت یا به اتهام کفر والحاد  وباغی ویاغی و....منتهی میشود یا طرف مقابل باید سکوت کند در تاریخ نمونه های زیادی همانند سهروردی وعین القضات وحلاج و...را میتوان نام برد  حالا فردی مانند آقای مطهری منحصر بفرد هستند  که خاطره ای از تدریس روز اول در رشته الهیات  را بازگو میکند که درکلاس دانشجویی از گوشه کلاس برخاست و انتقاد از دین و مذهب وخدا  و.‌‌. کرد آقای مطهری گفت مو بر تن من سیخ شد  ولی وقتی به خانه برگشتم فکر کردم وبه این   نتیجه رسیدم  که نه تنها نباید ناراحت نشوم بلکه تعصب هم نداشته باشم  واز فردا بحث را خیلی راحت با دانشجو ها شروع کردم  ودر بعد از انقلاب  حتی دادن کرسی به مارکسیست‌ها را در دانشگاه پیشنهاد داد.   اگر فردی همانند مارتین لوتر متجدد در دین مسیحیت در دیگر ادیان  پیدا شوند   و بحث درونی خود را شروع کنند  وتعصب خاص در اعتقاد خود نداشته وجهل وخرافات را از دین بزدایند واختلافات درون مذهبی دین خود را برطرف یا کم کنند  وگرنه دراین امر مهم موفق نباشند چطور با مخالفین خود می‌توانند گفتمان داشته باشند   باسپاس
 
پاسخ دامنه:
سلام بنده نیز به شما جناب آقا سیدباقر. فرمودید مثمر ثمر. بله کاملاً موافقم. همین، هدف بزرگی‌ست، حتی اگر سلایق و عقاید با هم متفاوت باشد. این‌که افراد جامعه برای هم بر سر موضوعات دلیل پیش رو می‌گذارند، برای همین است که ثمره‌ای تولید کنند و اثری خلق. اما روی نکات شماره‌شده‌ی شما:
 
۱. نه فقط موافقم، بلکه در نوشته‌های روزانه‌ام یا شرکت در مباحثه‌های دوستان صحن، سعی داشته و دارم مسایلی ملموس از جامعه باشد. ۲. درست گفتید، آری، خودبرتربینی اساساً جایی در هیچ گونه بحثی ندارد، نه فقط در مباحث ایدئولوژیک. معمولاً درین گونه موضوع‌های مورد اشاره‌ات، آن کسی که چیزی آموخته یا ذهنش تراوش کرده بحثی پیش می‌کشد و مفید هم هست، که کمترین بازدهی آن جرأت ورود هر فرد برای بروز فهم خود از مسائل است. زیرا نیاز نیست در بحث عقاید، کسی علامه‌ی دهر باشد و یا خود را همه‌چیزدان تصور کند. نه، عادی با هم مباحثه می‌کنند و اثر آن هم آشکارشدن ندانسته‌ها و برآمدن دانسته‌هاست. و این مطلوب هم هست. ۳. اما بند سوم شما. بله، نه تکفیرکردن جواب می‌دهد، و نه آن کسی که تکفیر می‌شود باید بهراسد. هر کس خود بیش از هر کس دیگر می‌داند که در دل او آشوب و بلوا برپاست، یا ایمان و آرامش و خدا. بنابراین تکفیر همآره حربه‌ی تنگ‌اندیشان بوده و سودی هم به بشریت نرسانده. ۴. مثال شهید مطهری هم مثالی اثرگذار بوده که مشیء وی مورد توجه‌ی جامعه با هر باور و گرایشی گردیده. قبول دارم. منطقی فرمودید. در پایان موافقم با شما که هر یک از ما نیاز است از خیلی از چیزهای هجرت کنیم؛ که مهمترین هجرت همان تعصب کور است که در بیانیه‌ی شما به‌درستی ذکر شده است. درود و تشکر از حضور.
 
پاسخ به جناب آزاد طالبی:
 
شب شما هم جناب آزاد خیر و خوش. تمثیل کردی و تمثیل خوبی‌اش این است دست طرف مباحثه را گشاده می‌دارد که هر چه دوست داشت از آن بفهمد. بر خلاف گزاره‌های علمی که چارچوب جملاتش مشخص است و اجازه‌ی برداشت‌های خارج از آن چارچوبه نمی‌دهد. مثل این جمله‌ی که می‌نویسم: فردوسی سی سال رنج برد تا پارسی را در شعر پاسبانی کند. متشکرم از شما و حوصله‌ی بالای شما.
 
جمعه ۱۷ دی ۱۴۰۰

آیا نصب رفسنجانی بر فرماندهی جنگ اشتباه نبوده؟!

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. حالا که مرکز اسناد جنگ سپاه یک سند «بکلی سرّی» در مورد عملیات کربلای ۴ (۳ دی ۱۳۶۵) را از طبقه‌بندی خود خارج کرده، بر منِ شهروندِ شرکت‌کرده در جنگ، حرَجی نیست اگر بخواهد کمی درباره‌ی آن -که بخشی تراژدیک (غمباره) از تاریخ سرزمین‌مان شده- حرفی بزند. تا دیروز نمی‌شد روی چیزی حرف بزنیم که اغلب می‌دانستیم سندش همچنان در ساختمان ویژه‌ی سپاه با مُهر سرخ «بکلی سرّی»‌ نگه‌داری می‌شود و رفتار مدنی ایجاب می‌سازد، امور امنیت سرزمینش از سوی شهروندانش و نیز به قول دوستی: دِهوَندانش رعایت شود. می‌دانم در تعدادی از افراد هر جامعه، ردّ پای تفکر و ژرف‌نگری در بلورِ روح‌شان زودتر از سایرین به بار می‌نشیند و جبهه جایی بود که این استعدادِ خداداد، زمینه‌ای برای بروز می‌داشت. مگر جبهه چه جایی بود؟ به نظر من جایی به مراتب طبیعی‌تر از جامعه. محلی باز برای شوخی‌های نیمه‌باز. چرا؟ چون آحادِ آن، خودِ وجودشان را به روی یکدیگر باز می‌کردند و درِ شناخت بیشتر را بر روی هم نمی‌بستند، می‌گشودند. که این حالت، کمتر در خودِ جامعه شکل می‌گیرد: جامعه، بسته‌تر از جبهه بود و جبهه، بازتر از جامعه.

 
 
...
 
 
 
اینک با آن مقدمه، اصل قضیه: امام، مرحوم حجت‌الاسلام رفسنجانی را در خردادماه سال شصت و هفت فرمانده جنگ کرده بود و تصورم این است در آن زمان همه خوشحال بودند ازین انتصاب. اما امروز وقتی فکر می‌کنم می‌بینم اشتباه بود. نه این‌که بخواهم مثل بعضی‌ها چون آیت‌الله خامنه‌ای امروز در جایگاه رهبر قرار دارند، دست به تملق بزنم و بگویم بهتر می‌بود امام ایشان را فرمانده جنگ می‌کرد؛ هرچند بر همه‌ی ما آشکاره آقای خامنه‌ای نظامی‌تر از رفسنجانی بوده و بیشتر از وی در جنگ. بلکه می‌خواهم بگویم چگونه کسی که هیچ نسبتی به نیروی نظامی ندارد، سرِ آن نیرو می‌شود؟! و فرمان به دست او داده می‌شود؟! اساساً سپردنِ کارِ نظامی به یک غیرنظامی، فرمانی نادرست است.
 
حالا که عملیات کربلای ۴ عمومی و علنی شده، بر همگان معلوم گشته آن کسی که مقصر اصلی تراژدی کربلای ۴ بوده، شخص آقای رفسنجانی بوده. چگونه؟ بر اساس علوم جنگی، عملیات کربلای ۴ در چند محور، نه فقط عملاً شکست سخت خورده بود، بلکه فاجعه‌آمیز شده بود؛ در حد کشتار و قتل‌عام وحشتناک. جز محور شهید حسین خرازی، سایر محورها به بن‌بست خورده بود، زیرا اصل عملیات، معلوم گشته بود لو رفته بود. چاره‌ی فرماندهان -گویا به اتفاق آراء- این شده بود تمام نیروها به عقب‌ بازگردند، تز را به فرمانده جنگ آقای رفسنجانی می‌رسانند اما فرمانده کل جنگ با یکدندگی منحصرش دستور می‌دهد عقب‌نشینی باخت بزرگی ‌ست، باید پیش‌روی شود. همین دستور چند کلمه‌ای فاجعه‌ی کشتار را رقم زد و میدان گسترده‌ی عملیات کربلای ۴ را به قتلگاه بدل می‌سازد. تصور کنید: در حالی‌که نیروهای رزمنده با لباس غواصی از لای کانال‌ها در دل شب با قبول جانانه‌ی بدترین زحمت خود را به آن سوی اروندرود رسانده و پیروزی‌های اولیه‌ی چشمگیری کسب می‌کنند، اما به یکباره صدام حسین چون از قبل از انجام عملیات و محل عملیات باخبر شده بود، با شدیدترین قوا بر سر نیروهای رزمنده آتش می‌ریزد و شهدای بسیار زیادی بر ایران تحمیل می‌کند که هنوز هم کشف و جست‌وجو برای پیداکردن خیل عظیمی از اجساد پاکشان ادامه دارد.
 
علت روشن است: فرماندهان از سر عقل و عجز از ادامه‌ی نبرد گفتند: عقب‌نشینی. ولی رفسنجانی یک‌تنه سماجت کرد و لابد به خیال خود از سر هوش اما به نظرم از سرِ هوس، گفت: پیش‌روی. در واقع او در دلش حرف نگفته و پنهان‌شده‌ای داشت که بلندپروازانه می‌خواست با مثلاً فشار بر صدام در درون خاک عراق در شمال و شرق بصره، دولت بعث را به پای میز مذاکره بکشاند و یا دست‌کم از مجامع بین‌المللی آبرو بخرد. آیا جنگ جای احساسات و بازی سیاسی و رفتار هیجانی‌ست؟ از خبرگان نظامی جهان باید پرسید؟ جواب عمومی آن البته روشن است: نه. به پرسشم برگردم: آیا نصب رفسنجانی بر فرماندهی جنگ اشتباه نبوده؟! جواب من: بوده. او را چه به جنگ؟! من فرماندهان سرزمین‌مان در آن قطعه‌ی تاریخ را، نه استیضاح می‌کنم و نه استهزاء، حتی گرامی‌دار آنانم، اما سیاسی‌کردن ناشیانه‌ی جنگ توسط مرحوم هاشمی رفسنجانی را زیر سؤال و پرسش منطقی می‌برم تا تاریخ این مملکت و مُلک از قلم ثبت و سند توسط تک تک ملت، نیفتد.

نظر:

با عرض سلام به استاد عمادی. واقعاً «اقتده» برای پیامبر اکرم ص که تصریح دارد بر پیروی‌نمودن از امثال خضر س جالب توجه بود. گویی گاه همه‌ی ما به نوعی پیروی را دونِ منزلت خویش پنداشته و از آن اکراه می‌ورزیم و می‌گوییم به عقلم بسنده می‌کنیم. اما اینجا حتی خاتم‌الانبیا ص نیز به پیروی فراخوانده می‌شود. به نظرم علت روشن است: حکمت. که حکمت انسان را به تعبیر علامه طباطبایی به مقصد منتهی می‌کند ولو رسول و نبی و حجت باشی. امابعد؛ این دو مصرع مولوی محمد بلخی عالی بوده و استنادی اساسی:
 
با چنین جاه و چنین پیغمبری
طالبِ خضرم ز خودبینی بَری
پاسخ:
آقامرتضی شهابی سلام و درود به شما. در سند محرمانه‌‌ی با قید «بکلی سری» که دو روز است، که خود سپاه افشا کرده است که دیگر از نظر طبقه‌بندی نامش «محرمانه» نیست، بلکه «سرگشاده» است، اسمی از لودهندگان نبرده. شاید تحفًظ کردند. اما همان هنگام پیش‌عملیات، تحلیل نظامی محمد باقری (م: اطلاعات جنگ) این بوده عراق از عملیات ما باخبر شده، قرائن هم ارائه کرده بود. البته درین سند ممکن است معلوم باشد، اما فعلاً نیامده. من هم نمی‌گویم. بگذرم. اما حدس جامعه را لابد می‌دانید، که می‌دانند کار، کار کی (=شخصیت حقوقی) بوده.
 
پاسخ:
بله، آقای محسن رضایی ممکن است راست بگوید، اما از نگاه فرمانده جنگ یعنی رفسنجانی، عملیات برای امتیازگیری بود. پس، در منظر وی می‌تواند واقعی باشد، نه فریب. کمااین‌که وقتی پیشنهاد عقب‌نشینی را پیش وی می‌برند، نمی‌پذیرد و دستور پیش‌روی می‌دهد. پیش‌رویی که کمترین اثر هولناکش کشتار فجیع بود به‌طوری‌که بیشترین طلبه‌های مدرسه‌های زیر نظر مرحوم آیت‌الله‌العظمی منتظری شهید و مفقود می‌شوند.
 
پاسخ:
استاد احمدی سلام
نگاه شما به کل جنگ است، که منطق دارید. آنجا هم بنده اشاره داشت همه در آن زمان خوشحال بودند از «فرمانده‌ی جنگ» شدن رفسنجانی. اینک وقتی پرده بالا رفت و سند (که صدا و صوت و مکتوبات سری است) پشت پرده را نشان داد، ارزیابی و بررسی شما باید مبتنی بر اسناد حقیقی باشد نه احساس و برآورد. پژوهشگری چون شما به این مآخذ آشناست. متشکرم. من هم تصریح کردم فرماندهان سرزمین‌مان را گرامی‌دار هستم.
 
پاسخ:
سلام و عرض ارادت جناب الله‌وردی
۱. خیلی منتظر بودم لُب متن من -که همان توصیف جبهه و جامعه بود- گرفته شود که تیزبین بودید و دیدید و عبارت‌های بهتری بدان افزودید. درود. ۲. دوم این‌که چهره‌ی دوگانه‌ی سیاست را خوب می‌شناسید. می‌دانید که «موریس دوورژه» دانشمند فرانسه، سیاست را به «ژانوسِ» دوچهره‌ای، تشبیه کرده بود: یک چهره‌اش همگونگی. چهره‌ی دومش پیکار، تعارض و تضاد. شما حالا با همین عنصر دوگانگی، شخصیت وی را به زیر تحلیل و بررسی برده‌اید. ۳. کار شورای نگهبان همیشه بر مدار حساب و کتاب نیست؛ روزی گفتند لازم نیست هاشمی از پست رئیس مجمع مصلحت استعفا دهد که بتواند کاندیدای مجلس ۶ شود و روزی دگر هم که گمان می‌کردند پیروز می‌شود، گفتند دستش می‌لرزد و احراز هم نشد! اما گویی بدجور اشتباه کردند چون آقای حسن روحانی شد صندلی‌نشین پاستور و البته بیشتر کاخ سعدآباد که کشور را به روز سیاه داشت می‌برد. شاید ۱۲ عضو آن نهاد بعداً افسوس خوردند چرا رفسنجانی را رد کردند که اسیر حسن روحانی‌یی شدند به‌شدت از نوع دگر. به گمانم شورای نگهبان شاید خود بی‌خبر باشند که سیاست چهره‌ی ژانوس دارد، اما خودشان خوب ژانوسی! عمل می‌کنند: دوگانه! مثل دوگانه‌سوزها که اگر این سوخت نشد، دگمه را می‌زنند و می‌رن روی اون سوخت! در آخر عرض کنم دعا فرما مدینه و مکه نصیب بنده هم بشه که پیشوند «حاجی» بر من حقیر هم صدق بکنه.
پاسخ:
سلام بر جناب دکتر صادق ولی‌نژاد
یک گزارش گزاره‌وار و در عین‌حال در دورن خود حاوی نقدِ نقد. تشکر.
 
پاسخ:
 
ممنونم استاد احمدی
تمامش را دیدم. درین سند «کلامی» نیز حاج قاسم عزیز بر «واقعی»بودن عملیات کربلای ۴ و ۵ شهادت داده. البته آقامحسن رضایی چون سرفرمانده سپاه و عملیات بوده ممکن است در خفای درونش واقعاً آن را به عنوان یک فردی که طراح است، «فریب» فرض کرده بود، که نیازی نبود آن زمان به سایر فرماندهان محورها بگوید ولی حالا وقتی پس از سالها آن را مورد تحلیل قرار می‌دهد، هدفش را برملا می‌کند. چون انگیزه‌ی نظامی وی را نمی‌شد، دید. این به خودش برمی‌گردد آیا راست می‌گوید، یا تاکتیک.
 
پاسخ:
این نگاه شما هم خود یک نظری است. به‌هرحال، دیدگاه شما این است که نیت، «بیشتر» تسویه است، نه معرفی تقصیرکار. اما با توجه به گشوده‌شودن سند این قطعه‌ی جنگ، شهروندان حق بررسی دارند. درود.
 
پاسخ:
شما با این کار در واقع دو حُسن انجام دادید:
۱. احسان به والدین را رعایت کردید.
۲. با ترجیح پدر بر خود، عمل خود را پاکیزه‌تر نگه داشتید. آموزنده بود. و حتی درسی برای عبرت.
 
پاسخ،
 
متنی علمی و قابل استفاده. البته روی مفاد آن که راه‌حل اقتصادی را در بیرون مرز و دستورالعمل‌های مجامع بین‌المللی دانستید می‌شود بحث داشت. اما بند ۱ و ۶ را دو نکته می‌گویم: ۱. فرانسیس بیکن هم دانایی را توانایی می‌دانست. قبول دارم بند ۱ را اما مؤاخذه و بدتر از آن محاکمه نه فقط نیاز نیست، بلکه ناسپاسی سایر ایثارگری‌های آنان است. اگر منظورتان این است که دست هاشمی به دلیل تقصرش مغلوله بود، درست است. ۲. راه‌حل‌های به قول آقای بشیریه یکسان‌انگار برای توسعه و رشد جواب نمی‌دهد.
 
پاسخ:
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام
در بند ۵ احتمالِ منظور خداوند و نقل پیام امام حسن عسکری ع جالب توجه بود؛ همین هم هست. خواستم جمله‌ای هم اضاف کنم: مرحوم علامه طباطبایی تفسیر را «پرده‌برداری از منظور خداوند» می‌داند. که  به نظرم در بحث احتمال که شما بیان فرمودید این معنی از تفسیر کاربرد دارد. حقا در شروع با خانم وسمقی بادقت و نزاکت و به‌دور از ترور کلامی بحث کرده‌اید. درود وافر. دنباله‌های آن هم خواهان خواهد داشت.
 
پاسخ:
صحیح، چون بی‌تردید نظرم این است اگر استاد مطهری به دانشگاه تهران پا نمی‌گذاشت، و خود را در حوزه مقیم و منزوی و دور می‌کرد، هرگز پرسش‌های واقعی روز را متوجه نمی‌شد و حوزویان هم پرسش جدی ‌و چالشی از او و با او نمی‌کردند. و در حقیقت مطهری را، پرسش‌ها و شبهه‌ها و نقدونظرها مطهری کرد. استناد شما در تاج مقدمه از شهید مطهری مهم بود.
 
دو نکته‌ی سیاسی:
کار سیاست‌مدار این است که بین آنچه مطلوب است و آنچه امکان‌پذیر، توازن برقرار کند.
گاه انتخاب نه بین خیر و شر که از بین شرّهاست.

 

پاسخ:
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام
در بند ۵ احتمالِ منظور خداوند و نقل پیام امام حسن عسکری ع جالب توجه بود؛ همین هم هست. خواستم جمله‌ای هم اضاف کنم: مرحوم علامه طباطبایی تفسیر را «پرده‌برداری از منظور خداوند» می‌داند. که  به نظرم در بحث احتمال که شما بیان فرمودید این معنی از تفسیر کاربرد دارد. حقا در شروع با خانم وسمقی بادقت و نزاکت و به‌دور از ترور کلامی بحث کرده‌اید. درود وافر. دنباله‌های آن هم خواهان خواهد داشت.
 
پاسخ:
صحیح، چون بی‌تردید نظرم این است اگر استاد مطهری به دانشگاه تهران پا نمی‌گذاشت، و خود را در حوزه مقیم و منزوی و دور می‌کرد، هرگز پرسش‌های واقعی روز را متوجه نمی‌شد و حوزویان هم پرسش جدی ‌و چالشی از او و با او نمی‌کردند. و در حقیقت مطهری را، پرسش‌ها و شبهه‌ها و نقدونظرها مطهری کرد. استناد شما در تاج مقدمه از شهید مطهری مهم بود.
 
دو نکته‌ی سیاسی:
کار سیاست‌مدار این است که بین آنچه مطلوب است و آنچه امکان‌پذیر، توازن برقرار کند.
 
گاه انتخاب نه بین خیر و شر که از بین شرّهاست.
 
پاسخ:
جناب شیخ احمدی با سلام شبانگاهی
درک می‌کنم چه می‌فرمایی. در اساس نسبت به کلیت این قضیه، یک جور فکر می‌کنیم. اما بنده به عهده‌دارشدنِ جنگ متوسط رحوم رفسنجانی انتقاد دارم و همچنین رفتار او را در جنگ با دلایل متقن و مطالعات موثق مورد نقد و قابل نکوهش می‌دانم. مثلاً ایشان فکر می‌کرد زیرکی می‌کند که اطلاعات جنگ را پس از شنیدن از فرماندهان به خطبه‌های نماز بکشانَد و کشورهای عرب منطقه را بی‌جهت با حمله‌های خود، علیه‌ی انقلاب بر‌شورانَد. خطبه‌هایی که همان لحظه از سوی سرویس‌های امنیتی منطقه و جهان تحلیل محتو ا می‌شد. گرچه اغلب ماها شیدای شنیدن آن خطبه‌های تحریک‌آمیز بودیم. اما اینک که روی میز بررسی می‌نشینیم حق داریم تاریخ را بدون دلسپردن به شخصیت‌ها مورد تحلیل و تدوین قرار دهیم. به نظر شما سبک تاریخ تحلیلی مرحوم سیدجعفر شهیدی بهتر جواب داده؟ یا سبک روایی سایرین؟ تاریخ اسلام هم، بُعد تحلیلی‌اش مهم است و به قول استاد باقریان -مطرح‌شده در چند پست بالاتر این تالار- اساساً شک و شبهه و ایراد و نقد، به اصل قضایا کمک می‌کند. مگر هنوز بر سر جنگ بدر بحث نیست با این‌که بارها به آن پرداخته شد. بنابرین حرف شما متین، نقد هم مجاز. فراوان‌درود بر استاد که هرچه بیشتر می‌نویسید بهتر می‌آموزیم.
 
۱۸ دی ۱۴۰۰
 
حمله به بلاد مسلمین
 
به نام خدا. سلام. یکی از اصلی‌ترین مسئله‌های مبتلابه ما، چشمداشت قدرت‌ها به سرزمین و افکار نهفته در منطقه‌ی مسلمین به‌ویژه خاورمیانه (=غرب آسیا) است. آنها در حالی‌که هیچ نگرانی ازین بابت ندارند که روزی یک کشور مسلمان به خاک‌شان حمله کند، اما دائم به فکر حمله و لشکرکشی به یکی از کشورهای مسلمان منطقه‌اند؛ یا بایکوت و محاصره و تحریم. این قضیه آنچنان پیچیده نیست که کسی بخواهد اصل آن را انکار کند و یا با توجیه نفسانی برین باور باشد که آنها کاری به کار ما ندارند و خیر و خوبی ما را می‌خواهند و بنای‌شان بر گسترش صلح است و ارائه‌ی نسخه‌ی پیشرفت و تمدن. حتی اگر بدبین هم نباشیم باز نیز این پرسش پیش می‌آید آنان ازین منطقه چه می‌خواهند؟ چرا حوزه‌ی سرزمینی خود را ترک کرده و در تمام منطقه لنگر انداخته و سنگر گرفته‌اند؟! کافی‌ست فقط تعداد نیرو، یایگاه‌های دریایی، زمینی، هوایی، جاسوسی و حتی حضور افسران اطلاعاتی آنها را در اطراف ایران بشماریم، واقعاً چرا این‌همه حضور! این‌همه آماده‌باش! این‌همه افزارآلات! این‌همه پیغام و پسغام!؟ اگر هدف کنترل روسیه است، پس چرا از سمت سرزمین‌های اروپایی این کنترل تشدید نمی‌شود؟ فشار بر روس از آن ناحیه‌ی جغرافیایی که بهتر و توجیه‌پذیرتر است. پس؛ به‌یقین آنان با بهانه‌ی مقابله با روسیه، قصدشان حفاظت از ایالت! اسرائیل است و ممانعت از اتحاد کشورهای حوزه‌ی مسلمین و صدالبته تنگترکردن حلقه‌ی کنترل ایران. زیرا هرگونه اتحاد و دوستی پایدار و واقعی میان مثلاً پنج دولت مهم «ایران، عراق، عربستان، سوریه و مصر» می‌تواند معادلات جهانی را تغییر داده و پایداری منطقه را تضمین نماید. اما از چنین اتفاقی جلوگیری می‌شود. چرا؟ چون منافع ملی آن در تفرق ملل مسلمان و دولت‌های حاکم بر آنان است. به نظر من یک ایرانی باید درک کرده باشد که چرا حاج قاسم به دور از تظاهر و علَن، با شناخت دقیق از اوضاع و احوال منطقه، مخفیانه در برابر جبهه‌ی سلطه ایستاد و خواب از چشمشان ربود و نگذاشت این بلاد، مفت و آسان به دست آنان بیفتد. تا جایی‌که امروزه می‌بینیم به جای حمله، بنای مذاکره با ایران گذاشته‌اند تا از روی میز به توافق برسند؛ زیرا هر جنگی، آخرش به نشستن روی میز می‌انجامد و ترک مخاصمه مطلوب دو طرف است. این‌که چرا حسین سلامی پیغام فرستاده که: «هیچ کافری امروز نمی‌تواند به بلاد مسلمانان حمله کند و جان سالم به در ببرد، زیرا او [حاج قاسم] ارتش‌های بزرگی تشکیل داده است.» حاکی از همین موضوع است.
 
منظور؟ منظور من این است به تحولات منطقه دقت داشته و به‌فراست بنگریم تا تحت سلطه و جنگ احتمالی اما به‌شدت پرهیزآمیز درنیاییم. آبادانی ما در نسخه‌ی بومی ماست با کسب دانش جهانی و تعامل بین‌المللی. ماندن در مدار مقاومت (ترکیب: میدان و دیپلماسی یا همان قدرت‌داشت و سخن‌گفتن) یک راه عقلی‌ست نه هیجانی؛ همان نهالی که مردان و زنان بزرگ منطقه در طی مبارزات صدساله‌ی اخیر کاشتند و توسط انسانی پارسا و دانا و توانا سرباز قهرمان حاج قاسم به‌درستی به شجره تیدیل شد. بنده این‌گونه می‌نگرم. حال ممکن هر کس منظری دیگر داشته باشد. که عقل و منطق می‌گوید باید فکرها را روی هم گذاشت تا عیار گیریم.
 
 
تسلیت:
 
سلام. متأثر شدم. متشکر از اطلاع‌رسانی و تجلیل خوب شما. بنده نیز یاد مرحوم حاج قنبر اکبر را گرامی داشته و درگذشت آن مرد شریف را به تمامی منتسبان تسلیت می‌گویم. آرزو می‌کنم روحش از توشه‌ای که به آخرت برده، بسیار متنعم گردد. فاتحه‌ای نثارش.
 
نظر:
 
سلام. کوه‌کن همان فرهاد است که در بیستون پی شیرین بود.از نظر من هر کس فرهاد است برای شیرین خود.
 
پاسخ:
سلام و تشکر از شما جناب قربانی
قرینه‌ی شما و بیّنه‌ی بنده هر دو اثبات می‌کند: آمریکا برای هژمونی‌اش هم حاضر به حمله به هر کشوری است و هم حاضر به معامله به ازای داشتن پایگاه. زیرا این دولت خود را هژمون اول فرض می‌کند. فلسفه‌ی نیروی دریایی مقتدر، همین جنبه‌ی هژمونی فراسرزمینی است. ژاپن تاوانش را در جنگ دهه‌ی چهل داد و معلوم نیست چه آتش زیر خاکستری درین کشور در حال انباشته‌شدن است. ممکن است این تز ژاپنی که تسلیم شد و پایگاه داد تا اقتصاد داشته باشد و رشد و بی‌دردسری و خنثی نسبت به رویدادهای جهان، در ایران هم طرفدارانی پروپاقرص داشته باشد که نمی‌شود به‌زور آنان را ازین فکر باز داشت و منع‌شان کرد. یعنی کرانه‌هایی از مکران یا کنارک را به آمریکا بدهیم، کارگر شمالی را هم تحویلش، در عوض پول و اقتصاد و رفاه ما هم تأمین است. من بعید می‌دانم چنین تزی اگر هم پیاده شود، جواب دهد. چون ملت این منطقه اهل نفی سبیل‌اند. علت: تمام سازمان‌های سیاسی صدساله‌ی اخیر منطقه‌ی ما و حتی داخل ایران برای مقابله با آمریکا تأسیس شد و اکثر اقداماتشان ضدآمریکایی بود از ترورها تا نظریه‌پردازی‌ها.

 

پاسخ:

سلام جناب استاد حجت‌الاسلام باقریان

دنباله‌ی بحث شما را با خانم وسمقی خواندم. مطلب به نظرم خوب به پیش رفته است. وقتی به این جمله‌ی‌تان رسیدم متوجه شدم شما دارید به یک آیه‌ی مهم قرآن استناد می‌کنید  این قول شما: «ولی چه باید کرد که کسانی فکر می‌کنند در هر مساله‌ای باید قلبشان قانع شود و قناعت عقل و مجاب شدن در برابر ادله برایشان کافی نیست.» و سپس این نتیجه را گرفته‌اید: «ما توانایی قانع کردن دل‌ها را نداریم، و سخن منطقی با چنین افرادی شاید بی فایده باشد.» بنده خواستم سه اشاره هم داشته باشم:

اول؛ مراد از «إِنَّکَ لَا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ» از نظر صاحب المیزان «رساندن به هدف مطلوب است که بازگشت آن به مسأله افاضه‌ی ایمان بر قلب می‌باشد و طبعاً چنین هدایتی از عهده‌ی رسول خارج است.» بنابرین وقتی کار، کار خداست، بندگانش نباید خود را در مقامی فرض کنند که به عنوان «هادی» افراد پذیرفته شوند.

دوم؛ در تفسیر «اطیب البیان» مرحوم سید عبدالحسین طیب اصفهانی نکته‌ی شگف‌انگیزی آمده است که لابد از نظر شما گذشت که ایشان می‌گوید: «‌در‌ باب‌ هدایت‌ دو شرط لازم‌ ‌است‌ اول‌ هادی‌ باید تام‌ الفاعلیه‌ ‌باشد‌ ‌در‌ هدایت‌ کردن‌ دوم‌ مهتدی‌ باید تام‌ القابلیه‌ ‌باشد‌ ‌در‌ قبول‌ هدایت‌.»

سوم؛ وقتی خدا به رسولش حضرت محمد ص می‌گوید: «تو نمی‌توانی‌ هدایت‌ کنی‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌را‌ بخواهی‌ و دوست‌ داری. قصص/ ۵۶ دیگر تکلیف از بندگان عادی خارج است.

منظور؟ منظور من این است شما در بحث با سرکار صدیقه وسمقی ادله را را آوردید و احتجاج کردید پس دیگر قانع قلب نه نیاز است و نه از عهده‌ی شما ممکن.

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:

با سلام و عرض ادب جناب مهندس آقا سیدباقر
بله درسته. این را -همان‌طور که حضرت‌عالی می‌دانی- در زبان علمی می‌گویند: تعاطی. به قول مرحوم علامه علی‌اکبر دهخدا «چیزی به هم دادن؛ دادوستد کردن.» بنابرین حقیقتاً بنده از دادوستد فکری با جناب‌عالی استقبال می‌کنم و شما هم نشان دادید در طول دوران مدرسه فکرت، که مشتاق مباحثه و دوستدار دانشِ بیشتر هستید و به راه‌حل‌های اساسی به نفع جامعه دلسوزی دارید. بنابراین همین تحلیل منطقی شما جزوِ همان ویژگی‌های‌ست که در شما به عنوان یک مهندس جامعه و فعال فکری و ورزشی و اجتماعی دیده می‌شود و یا بنده آن را در اخلاق و روحیات‌تان می‌بینم. اما برای این تحلیل شما که خود یک نظری است -آن‌هم خیلی هم قابل تأمل و توجه- چند نکته‌ای درجواب می‌نویسم:
 
یک: کاملاً طبیعی می‌بینم بازخورد ورود ایران در منطقه چنین گونه‌گون باشد از حمایت و پیروی از ایران گرفته تا مخالفت و مقابله. زیرا خود شما هم باور دارید که منطقه، منطقه‌ای موزائیکی‌ست، نه بتون یکدست، از فِرَق و مذهب گرفته تا هجوم افکار جهانی درین خطه. تقریباً هر نوع فکری که در جهان پدید آمده، یک نسخه‌اش در خاورمیانه هم دیده شده و یا حتی پیاده شده. ممکن است دستی پنهان این ملت‌ها به تقلیدوارگی می‌خواند. از مسئله‌ی پوشش گرفته تا مدرن‌ترین سلاح و افکار مادی و ماوراء. پس نباید انتظار داشته باشیم همه‌ی منطقه پشت ما صف شوند و این در ورای سرزمینی کم‌مشکل باشد و بی‌دردسر.
 
دو: مورد سوریه شخص جناب‌عالی آدم مطلعی هستید که لابد هم می‌دانید از زمانی وارونه شد که جریانات منطقه و بیرون منطقه سرازیر شدند به سوریه و اعتراضات مدنی را وارد فاز جنگ مسلحانه کردند. نقش حزب بعث فروپاشیده‌ی عراق درین رابطه بسیار مهم بود. این‌همه احزاب مسلح با مشیء خشونت‌بار در سوریه‌ی عصر حافظ اسد اصلاً وجود خارجی نداشت. حتی در بهار عربی، سوریه آخرین کشوری بود که دستخوش اعتراضات شد. در دیکتاتوربودن خاندان اسد و باند مخابرات کشور، بنده هم تردیدی ندارم اما با پیچیده‌تر شدن بحران و توطئه‌آمیزشدن درگیری‌ها، ایران وارد عمل شد. چون دید هدف، آن چیزی نیست که در خاک سوریه جریان دارد، هدف تا «خوراسان» ایران است، حتی تا بلخ ازبکستان.
 
سه: با اصل تحلیل شما موافقم که هم باید منافع ملی دیده شود و هم دغدغه‌ی ساختن داخل برای شما مهم است. اما نقش ایران را نباید در نقش کشوری خنثی بپذیریم. دیروز دوستی اهل فن متنی از هنری کیسینجر به واتس‌آپ من فرستاده که دو نکته‌ی سیاسی مهمی داشت و به ایشان هم عرض و عرضه شد:
 
نکته‌ی یکم: «کار سیاست‌مدار این است که بین آنچه مطلوب است و آنچه امکان‌پذیر، توازن برقرار کند.» و به نظرم رهبری معظم در آن قطعه‌ی تاریخی بسیار بزنگاه، خیلی‌درست اندیشید و درست هم ایران را به آن نبرد نابرابر فرستاد و بیناد تفکر خشن را به دست حاج‌قاسم، سست کرد و دولتشان را برانداخت و سازمان‌های بسیج‌گرشان را از سرزمین برکَند. طبیعی‌ست خسارت هم ببینیم ولی عایدات استراتژیک آن بر زیان و تلفات غلبه دارد.
 
نکته‌ی دوم این بود: «گاه انتخاب نه بین خیر و شرّ که از بین شرّهاست.» و از دید من دستگاه حکمرانی ایران این را اصل کیسینجری را بهتر از خود او تحقق بخشید.
 
و آخر این‌که از توان فکری شما بسیار لذت می‌برم و از شرکت‌تان در بحث می‌آموزم. ممنونم.
 
نظر:
 
استاد حجت‌الاسلام سید عمادی
با عرض سلام و ادب. مطلب‌تان را دنبال می‌کنم. ۱. از اصطلاح «عصای احتیاط» در کلام شما خوشم آمده است. ۲. فرمودید «پایان عمر شریف» حضرت خضر س ، خواستم بدانم پس آیا آن روایان که برین نظرند او آب حیات جاوید نوشید و حیّ و حاضر و زنده است، نادرست است؟ ۳. از مجمع البحرین یاد کردید، محققی گفته آنجا دماغه‌ی امید نیک است، زیر کشور آفریقای جنوبی زنده‌یاد نلسون ماندلا. تصدیق می‌کنید؟. ۴ گفته‌اید خود خضر هم «در طلب استاد کامل» بود، می‌شود بفرمایید آن استاد کامل کی بود؟ درود.

 

نظر:
استاد باقریان با عرض سلام
مطلب را خواندم. آن‌هم به‌دقت. ۱. حجاب از نظر بنده هم همان است که قرآن امر کرده. ۲. می‌شود بفرمایید حد و حدود و نوع حجاب عصر رسول اکرم ص چگونه بوده؟ جواب‌کوتاه می‌خواهم نه طولانی که وقت شما هم گرفته نشود. ۳. همان‌طور که برخی از فرامین خدا در جامعه‌ی کنونی ما نادیده انگاشته می‌شود، پوشش هم ازین دسته است. پس کار فکری لازم است نه داروغه و درفش. و نیز ایجاد قانون و نظم لازم است نه سخن و نصیحت محض. البته مدارا هم برای خود اصلی‌ست.
 
پاسخ:
 
سلام. موافقم. اساساً نوشوندگی جزوی از تمدن‌سازی‌ست وگرنه هر متاعی کهنه و مندرس می‌شود ازجمله حکومت. منتهی طرح‌نو درانداختن، نیاز به هم‌اندیشی دارد که دو سوی جناحین چپ و راست کشور در سطوح بالاتر، متأسفانه نابخردانه باهم رفتار دارند. گویی کاری بهتر از نابودی همدیگر نمی‌بینند.
 
بلی، هم موشک و هم ملت. به نظر می‌رسد نبض این اصل اتحادی و استراتژیکی هنوز هم برای جمهوری اسلامی می‌زند و از ملتی پشتیبان و حتی آماده‌ی فداکاری برخوردار است واقعیت این را نشان می‌دهد؛ منتقدین و مخالفین هم البته، معلوم است که دارد و نمی‌شود آن را انکار کرد و نادیده انگاشت.
 
متن نقلی:
 
حسین مرعشی: «آقای سلیمانی در آخرین حرفی که از ایشان شنیدم گفت که آقای هاشمی چون مدتی است که سیستم اطلاعاتی کشور، اطلاعات دقیق را به ایشان نمی دهد و دسترسی به اطلاعاتش ضعیف شده، تحلیل هایش از واقعیت فاصله گرفته است. این برداشت آقای سلیمانی نسبت به آقای هاشمی در سال های آخر بود. یعنی به آنچه آقای هاشمی تحلیل می کرد، خوشبین نبود.» منبع عصر ایران (۱۸ دی ۱۴۰۰)
 
۱۹ دی ۱۴۰۰
 
در جامعه چه زمزمه‌ایه؟
 
به نام خدا. سلام. زمزمه‌ که زیاده، از چین گرفنه تا چیندیکا. از سیب‌زمینی گرفته تا سندیکا. اما اینجا دو تا را برمی‌شمُرم: ترکِ دعوا و مذاکره با آمریکا. تا جایی که بنده در جمع‌هایی جدی و صوری و ثوری! می‌شِنَوم دست‌کم دو دسته‌ی عام و عمده، بر سرِ ترک دعوا و مذاکره با آمریکا، با هم یا بر هم زمزمه‌ دارند. یک دسته اوضاع را این جوری می‌بینند و این طوری نسخه می‌پیچند دسته‌ی دیگر جور دیگر و طرز دگر:
 
سر موضوع ترک دعوا چنین زمزمه دارند که نه فقط ترکِ دعوا نباید کرد، بلکه سید محمد خاتمی و محمد مجتهد شبستری و علی‌اکبر ناطق نوری و سید جواد علوی بروجردی و بزرگان باقیمانده‌ی نهضت آزادی و حتی عاقل‌مردی چون فرخ نگهدارِ چریک را هم، از زمین بازی سیاست عملی و نظری باید محو کرد و قدرت را چنان یکدست ساخت که خمرهای سرخ کامبوج، عفلقی‌های تُند عراق و بیطاری‌های کُند سوریه هم، پیش ما کم آورده باشند؛ حالا طالبان افغانستان -که اینک پیشه عوض کرده- پیشکش. توی همین مسئله، دسته‌ی روبرویی برین نظرند سیاستِ دروکردن و تصفیه‌ی سیاسی، عاید نیست. مگر حکومت بسترش پالایشگاه یا وقتش محشر است که بخواهد جای منکر و نکیر بنشیند و دست به تفتیش عقاید زنَد و گردش نخبگانی در قدرت و مدیریت سیاسی کشور را بر گِرد گروهی -به قول خودشان خودی و بصیر- تنظیم کند؟! حکومت حاصل جمع ملت است، بدون هیچ تبعیض و هیچ تفتیش. همه‌چیز از زیرِ نظر ملت با مفهوم رأی اکثریت باید بگذرد، نه از فیلتر نهاد و فرانهاد و چند مرد سالخورده. لذاست در خوشبیانه‌ترین حالت، آشتی ملی را مد نظر می‌گیرند. البته هستند نیمه‌دسته‌ای دیگر که در کناردستِ همین دسته‌ی آشتی‌گرا می‌نشینند و دَم می‌گیرند و بازدم تحویل می‌دهند، اما در پِک‌پِک‌شان شریک می‌شوند و دائم می‌گویند: نه! نمی‌شود! فقط باید کلک این نظام را کَند و بساط آخوند! را برچید. حالا اینجا اوضاع قمر در عقرب است، پس اینک من پا بچینم بروم روی شقّ دوم.
 
اما سرِ موضوع مذاکره با آمریکا، اول اون دسته‌ی دیگر را بگویم و دوم دسته‌ی حاکم را. دومی‌ها که از حکومت بیرون شده یا بیرون رانده شدند، صاف می‌گویند دیگر بس است. رجَز، جز به رنج نمی‌انجامد. چیه هی دشمن‌دشمن می‌کنند. آمریکا اهل معامله است. مشکل ما با دوستی با او حل می‌شود. ما را چه به غزه. یمن چه حوثی، چه سعودی باشه چه دخلی به ما داره. همین عراق مگر نبوده عین کره پول ما را نمی‌دهد. سوریه هم با این‌همه حضور ما سرانجام فقط فسفات داد به ما، بقیه‌ی تجارتش را با راحت و بدون هیچ شرم بست با روسیه و ترکیه. و خیر و سود بازسازی این سرزمین سوخته هم ابدا به ما نمی‌رسد. چرا بی‌جهت دادِ آمریکا را درمی‌آوریم و کفرِ مردم را سر. اما دسته‌ی حاکم می‌گوید دست آمریکا مخملی نیست و چُدنی‌ست. هویج تعارف می‌کند، اما چکش در چنته دارد. او ارزش‌های آمریکایی را به‌زور به ملت‌ها تحمیل می‌کند و از همه‌ی جهان می‌خواهد یک کره‌جنوبی سر به زیر و یا یک ژاپن ساکت بسازد. و روی همین شناخت از ماهیت آمریکا، تز مقاومت رهبری معظم را چیره‌دستانه و مشروع و انقلابی می‌داند و اصول انقلاب را در رویارویی با آمریکا اگر ممکن نداند، دست‌کم در برابر آن مقاوم ایستادن را صحیح و راه راست می‌داند. و میز مذاکره با آمریکا را میز باخت و فروش و فضاحت می‌بیند. روی همین اصل است که فریادش بلند است ملت ما ملتی تاب‌آورنده است و خوی حسینی در سر دارد، نه خصلت مردم عصر حسنی. بگذرم.
 
منظور؟ منظور من این است منافع ملی ایران -که اینک مانند لاشه‌ی گوشتِ تازه‌ازکشتارگاه‌آمده بخارش در حال ریختن است- از میان کارزار همین دو دسته تعیین می‌شود. البته دسته‌ی حاکم فعلاً سُمبه‌اش پرزور است و زمزمه‌ی اکثریت ملت را همانی می‌داند که خود می‌پندارد یا می‌خواهد. در واقع در چنین مواقعی سوئد و سوئیس و -سوریه که نه!- شاید هم سورینام دست روی ملت دراز می‌کنند و صندوقی پهن، که ببینند خودِ ملت مستقیماً چه نظری دارد. امر، امر ملت. به گمان بنده اگر از ملت رسماً رأی‌شان پرسیده شود؛ به نظر می‌رسد همان تز امام و رهبری معظم را ابرام بفرماید. احساس را پای کار نیاوردم، ارزیابی‌ام از خواسته‌ی خیل عظیم ملت این‌چنین است. اگر اشتباه است لابد بررسی و شناخت من ناقص و حتی ابلَق است که ابلق‌بودن کار را دشوارتر می‌کند. البته رأی خود بنده چیه، در همان صندوق اگر پهن شود می‌گویم.
۱۹ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
پاسخ:
 
استاد باقریان با عرض سلام و احترام
۱. این‌که خانم وسمقی سخن از «انسان خدای کوچک است» زده است باید کمی به وی تخفیف داد، چون شاعران معمولاً ازین دست ادبیات، دست برنمی‌دارند و زبان علمی بلند نیستند تا گزاره‌های علمی بنویسند، نه توصیفی و احساس‌واره.
 
۲. آنجا که عبارت رایج «پیامبر، انسان برگزیده خداوند است» را نگاشته‌اید، یادم به تعبیر دکتر سروش آن زمان (نه این زمان که آدم سراغی هم از او ندارد که چه می‌کند!) رفت که تعبیر دلکش «بندگان بخت‌یار خدا» را به‌کار می‌گرفت، مانند انبیاء و امامان و صالحین. 
 
۳. امضایی‌بودن احکام اسلامی را وقتی مطرح کردید در عبارت پایانی، خواستم به یادها آورم دین اسلام اغلب احکامش امضایی‌ست، تا تأسیسی و این نشان منطقی‌بودن راه این مکتب و سهله و سمحه‌بودن دستورات آن است. امضای شریعت ادیان گذشته و حتی خرده‌فرهنگ‌های منطقه. یک زمانی وقتی آقای محمد مجتهد شبستری -که چند سالیه از لباس مقدس روحانیت دست شسته- امضایی‌بودن و تأسیسی‌بودن را تبیین می‌کرد، بخشی از تندروهای حوزه قم (مشهد را نمی‌دانم) به گمانم بیشتر شاگردان مرحوم آیت‌الله مصباح برآشفته می‌شدند. و گویا این نوع نگاه به دین را بدعت و من‌درآوردی می‌دانستند. خوشبختانه حالا راه هموار شد و جناب‌عالی هم ازین اصطلاح بهره گرفته‌اید. متشکرم با مطالب خود خطاب به خانم وسمقی، ما را درین صحن به ژرفای بیشتری از مسائل دینی و تاریخ اسلام می‌برید. جزاکم الله. التماس دعا.
 
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
جناب آقای قربانی سلام و عصر به خیر
یکم: اشتباه کسانی -ازجمله تعریض مورد اشاره‌ات- که جمهوری اسلامی را نعل بر نعل (مو به مو) منطبق بر اسلام جست‌وجو می‌کنند، درین است که فکر کرده‌اند چون چنین انطباقی اکنون دیده نشده و بین اسلام و نظام هیچ سنخیتی باقی نمانده و اکنون نظام به چیزی کاملاً خلاف اسلام تبدیل شده است، آه و افسوس سر می‌دهند که این کار حیثیت دین را خراب کرده است. حال آن‌که اینان متوجه نیستند که اصل بر انطباق با اسلام نیست و جمهوری اسلامی ساخته نشده که عین اسلام باشد، اصلاً این از هیچ حکومت غیرمعصومی برنمی‌آید.  اصل برین است که دست‌کم با مبانی اسلام مغایرت و ضدیت نداشته باشد. در تعریف کارویژه‌ی فقهای شورای نگهبان هم، کار انطباق‌‌داشتن نیامده، مغایرت‌نداشتن با شرع آمده.
 
دوم: آنچه آیات شبیری زنجانی و جوادی آملی فرموده‌اند مناقشه‌آمیز است و استناد به گفتار این دو عالم حوزه، هنوز هم مناقشه‌آمیزتر. مگر می‌شود عالمی بر علم فقه مسلط و  به علم قرآن آگاه باشد آن‌وقت بگوید کار و راه‌کار حکومت را بروید از دیگران بپرسید؟! و خواننده زیرک به‌آسانی متوجه شود با چنین حواله‌ای دارند شانه خالی می‌کنند. حتی احتمال دوم بنده این است آن دو مرجع فروتنی کرده و خواستند از پذیرفتن شرائط پیش‌آمده در نظام (شامل آلودگی‌ها و فشار معیشتی) فرار کنند (اگر فرار، لغتی مناسب باشد و منظورم را رسانده باشد). تازه مگر روزی همین آقای جوادی آملی سفیر امام نشدند تا جامعیت اسلام را پیش گورپاچف شرح دهند و دروازه‌ای به روی او بگشایند. معرفی اسلام توسط امام مگر اسلامی گوشه‌گیر بود؟ نه، به قول مرحوم علامه حکیمی «اسلام درگیر» بود. درگیر مسائل همه‌جانبه. این نظرم گوشه‌ای به این میدان وسیع دین بود. بگذرم. ممنونم از نوشتن حاشیه. در پایان بر خوانندگان واضح است که بنده علاقه‌ام به مراجع و این دو مرجع حاجت به توضیح ندارد.
 
۲۰ دی ۱۴۰۰
 
پاسخ:
 
استاد احمدی ارجمند سلام
مرحوم هاشمی رفسنجانی از دو سمت به پرتگاه افتاد: ۱. از سمت قدرت که در موقع بحران ۸۸ جناح حاکم منتظر بود او در جانب رهبری معظم بایستد. ۲. از سمت ملت چون وی در بیشتر مسائل حاد انقلاب، دست از قدرت نمی‌شست. مثل قضیه‌ی عزل مرحوم منتظری و چند سال بعد با سخنرانی مشهور ۱۳ رجب آقای منتظری، حصر بی‌رحمانه‌ی ایشان و تخریب منزل و حسینیه‌اش. یا مثل تصفیه‌ی گسترده‌ و دِروی کامل افراد منتسب به چپ از مصادر نظام با حربه‌ی استصواب خصوصاً آغاز مجلس هفتم و رد یکسره و فله‌ای نمایندگان سوم و سپس ششم. نیز قتل‌های زنجیره‌ای که در تمام این موارد، هاشمی جانب جکومت را داشت. حتی در خطبه‌ای جناح چپ را تهدید کرد کار نکنید هزار مسجد ایران را علیه‌ی شما بشورانم. بگذرم. رفسنجانی زمانی به سمت ملت غلتید که دید تمام درهای نظام به رویش مسدود شد. اینک اشارتت به مراسم امروز تهران قم، بادقت و توأم با واقعیت انتخاب شده است.

 

پاسخ:
سلام.‌ آنچه استاد احمدی نوشت واقعیتی از مراسمی بود که امروز گذشت. و تحلیل ایشان این بود با توجه به تلاقی و همزمانیِ سالگرد مرحوم رفسنجانی با مراسم امروز، رهبری معظم اسمی ازو نیاورد، نتیجه گرفت برائت ایشان از وی همچنان به قوت خود باقی‌ست. علت روشن است: از نگاه رهبری معظم هر کس در ۸۸ جانب شورشگران ایستاده بود، جایی در دایره‌ی قدرت نباید داشته باشد این دستوری بود که صادر فرمودند. حالا شما این رفتار امروز ایشان را اخلاقی ندانی به خودتان برمی‌گردد. من درین موارد سیاسی‌میاسی بلد نیستم. آن قضیه‌ی منتظری هم حرف من نیست، گفتم از سوی جناح چپ مطرح شد. بنده فقط ترسیم کردم. همین. و اما این‌که کی نسبت به رفسنجانی چه عُلقه و صنمی دارد، ربطی به من ندارد. هر کس آزاد است به هر کس خواست عشق بورزد و دل ببازد. علایق شما به ایشان هم امری نکوهیده که نیست. خُب، جانبدار اویی و لابد حق هم می‌بینی که از او بگویی.
 
یهود با بنی‌اسرائیل تفاوت دارد
 
به نام خدا. سلام. در قرآن بین واژه‌ی یهود و بنی‌اسرائیل تفاوت است. بنی‌اسرائیل منتسب هستند به قوم پیامبرانی مانند حضرت موسی س. و اسرائیل نام دیگر حضرت یعقوب ع است. اما یهود طبق «دایرهةالمعارف مصور تاریخ یهودیت» به مفهوم جدیدی اطلاق می‌شود که قوم یهود در قرون اولیه‌ی میلادی شکل گرفته است. آنان نماد بارز قوم یهودی ساکن در اطراف یثرب (مدینه‌)ی عربستان بودند؛ همانان که به رباخواری مشغول و شُهره بودند. اینان در قرآن به قومی آزمند و حریص و «ناسپاس» توصیف شده‌اند و هیچ ربطی به لحاظ تبار و تیره به پیامبران ندارند؛ آنان با حیله کتاب خدا را پنهان می‌کردند.
 
در واقع یعقوب ع دوازده پسر داشت که هر کدام پایه‌گذار قبیله‌ای شدند. یهودا پسر چهارمش بود. و قوم یهود به همین یهودا پسر چهارم یعقوب منتسب است. که در هنگام وفات حضرت یعقوب، این قبیله پرجمعیت‌ترین و لابد قوی‌ترین آن قبایل دوازده‌گانه بود. در تاریخ، یهودا مظهر خیانت و دورویی و نیرنگ در بین فرزندان یعقوب بود که از سویی علیه‌ی برادرش یوسف ع دسیسه داشت و از سوی دیگر نزد پدرش توطئه‌گرانه خود را ناجی وی جا می‌زد. حالا شاید پرسش ذهنی تولید شود پس موسی ع کیست؟ موسی نواده‌ی یعقوب است. این‌طوری:
 
از یعقوب: روبین، شمعون، لاوی، یهودا، یساکار، زبولون، دان، نفتالی، جاد، اشیر، مناسه، یوسف. و افرائیم و بنیامین پسران یوسف. و یعقوب ع خود پسر اسحاق ع، پسر حضرت ابراهیم ع از تبار سام پسر حضرت نوح ع که ابراهیم در «اور« عراق در حوالی ۱۹۰۰ پیش از میلاد مسیح به دنیا آمد و به حرّان رهسپار و سپس وارد کنعان (فلسطین) شد. که اسماعیل در کنعان از همسر دومش حضرت هاجر س متولد شد و ده سال بعد اسحاق فرزند دومش از همسر اولش ساره در همان کنعان چشم به جهان گشود. شاخه‌ی اسحاقی همان فرزندان یعقوب و یوسف و موسای کلیم الله هستند و شاخه‌ی اسماعیلیِ این دوده، محمد رسول الله صلوات الله علیه و آله. در عهد عتیق (همان تَنَخ یا تناخ، نُسخ مقدس یهودیان که مسیحیان آن را کتاب مقدس عبری می‌خوانند) راویان، نسبت به اسماعیل ع و خاندان وی «نفرتی عظیم» ابراز می‌کنند. که شاید در کینه‌توزی نسبت به رسول خدا ص و دسیسه‌افکنی علیه‌ی رسالت ایشان بی‌نقش نبوده‌باشد.
 
اما موسی: موسی فرزندِ عمران، فرزندِ قَهات، فرزندِ لاوی (پسر ۳ یعقوب) و موسی پسر ۳ «لاوی‌»ست که می‌شود نوه‌ی یعقوب.
 
منظور؟ منظور من این است بین دودمان پیامبری و شاخه‌ی یهودی فرق است. خاندان ابراهیم «آرامی» هستند و حتی یعقوب خود نیای خویش را «آرامی آواره» لقب داده بود که در اور (ur) وطن داشتند. این خلاصه‌ام شاید برای خواننده‌ای که اوضاع جان و جهان را دنبال می‌کند و شخصیتی جست‌وجوگر و کنجکاو دارد، و در عین حال اهل کنکاش و کندوکاو باشد، جاذب تلقی شود.
۲۰ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
صدرالدین‌آفاقی:
 
ماشاءالله شمس الواعظین؛ روزنامه نگار اصلاح طلب:
برای ثبت در تاریخ میگویم: «آقای سلیمانی در بدو ورود به دمشق به بشار اسد می‌گویند شما باید ابتدا به مطالبه معترضان گوش کنی. بخش زیادی از اعتراض مردم به‌حق است و باید اجابت شود. مشارکت سیاسی باید افزایش پیدا کند، نارضایتی‌شان درباره لزوم توسعه سیاسی سیستم خاندانی و امثال این باید مرتفع شود و بعد، شما درمقابل کسانی که می‌خواهند سیستم را به سرنگونی تهدید کنند، بایست.
 
روسیه  نیروی هوایی ایران در سوریه بوده است. این یک واقعیت است، چون اصالت نیرو در حفظ زمین است. یعنی نیروی زمینی مهم است. حالا در شکل داوطلب است، در شکل سپاه است، من از این مسائل مطلع نیستم، اما می‌دانم که ارتش روسیه و نیروی هوایی روسیه، به فرماندهی یا بنا به توصیه‌های نیروی زمینی عمل می‌کند و عملیات‌های هوایی‌اش را بر این اساس انجام می‌دهد که طبیعی هم هست. چیزی برعکس این هم نبوده است. آن‌هایی که می‌گویند، اشتباه می‌کنند. منبع
 
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
استاد عمادی عرض سلام و ادب
تطبیق هفت درِ دوزخ با هفت قوه‌ی انسان تازه بود و نیز میان هفت روز هفته با سِرّ سیروسلوک رابطه است، جدید. و برای من پرسشه که چرا بهشت اما هشت در دارد با آن‌که هفت میان اهل رمز آن‌همه اَسرار دارد، این‌همه پیام؛ ازجمله بی‌نهایتی.
 
پاسخ:
 
جناب آقاصدرالدین سلام
من وقتی در یکی از سایت‌ها متن گفت‌وگوی شمش‌الواعظین را خوانده بودم حسّم این بود روی این مصاحبه‌ی مهم، متنی بنویسم که الحمدلله صبح که آمدم صحن مدرسه، دیدم شما بجا دو نقل مهم از ایشان را جانمایی کردید. تشکر دارم. لازم هم بود. اما یک فراز دیگرش هم مهم بود که خودم در پاسخی که به متن مهندس آقاسیدباقر شفیعی داشتم، اشاره‌ای به همین قضیه کرده بودم که حالا از زبان آقای ماشاءالله شمس‌الواعظین -مشاور مرکز مطالعات خاورمیانه و سردبیر سابق روزنه‌های کیهانِ عصر خاتمی, جامعه، آزادگان، و نشاط- به پست شما مستند می‌کنم، عیناً از همان سایت که فعالان جامعه معمولاً به تحلیل‌های آقای شمس‌الواعظین اعتنا دارند:
 
متن روایت و نقل قول به زبان آقای شمس‌الواعظین:
«بهار عربی سوریه را هم فرا گرفت اما اینجا اتفاقات دیگری افتاد که حمد بن جاسم نخست وزیر قطر در یک مصاحبه بسیار مفصل و افشاگرانه پرده از رازهای جنگ سوریه برداشت. بنابر این، مرحله اول اعتراضات کاملا مثل تونس، مصر، سودان و لیبی بود ولی در ماجرای سوریه بعدها اتفاقات عجیب و غریبی افتاد. در مرحله اول اصلا آقای {شهید} قاسم سلیمانی در سوریه حضور نداشت و تحت هیچ شرایطی گزارش نشده است. اعتراض ها در حمص شکل می گیرد و بعد آرام آرام تمام شهرهای شمالی را فرا می گیرد؛ ارتش وقیحانه اعتراض های داخلی را سرکوب می کند. برای گواهی تاریخ این را می گویم، بر اساس گزارش تمامی روزنامه نگاران اهل سوریه و لبنان این را عرض می کنم که هنگامی که بشار اسد به خطر سقوط می افتد و داشتند کاخش را تخلیه می کردند و احتمال می دادند تا یک هفته دیگر یا سه چهار روز دیگر سقوط می کند، از ایران طلب کمک کردند. نیروهای النصره از جنوب دمشق که به قنیطره، سرزمین های اشغالی قدس و بلندی های جولان عمق پیدا می کند، می خواستند وارد دمشق شوند و آماده تصرف پایتخت بودند و اینجا آقای {شهید} سلیمانی همراه با بخشی از نیروهای زمینی و داوطلب تحت عنوان «مدافع حرم» وارد می شوند. ایشان احتمالا به نمایندگی از فرمانده کل قوای ایران با آقای بشار اسد ملاقات دارد و دو انتقاد می کند. در کانال ۱۲ اسرائیل، ایلی کوهن تحلیلگر مصری تبار اسرائیلی، از ترور شهید سلیمانی ابراز خوشحالی می کند، ولی برای ثبت در تاریخ این را هم می گوید که آقای {شهید} قاسم سلیمانی به بشار اسد می گوید، «شما دو خطای بزرگ کرده اید؛ اول اینکه دوازده لشکر را به مراکز پیرامونی فرستاده ای و مرکز را رها کرده ای و مرکز در حال سقوط است».
 
شمش‌الواعظین ادامه داد: آقای {سردار شهید} سلیمانی به بشار اسد می گوید، «شما باید دو کار انجام دهید؛ ارتشی که با مأموریت سرکوب مردم به شهرهای داخلی اعزام شده اند را بلافاصله فرابخوان و پیرامون را رها کن؛ مرکز را حفظ کن و پیرامون را آرام آرام آزاد می کنی. اشکال دوم این است که اعتراض ها در نتیجه بهار عربی شکل گرفته و بخش زیادی از اعتراض های مردم به حق است و باید اجابت شود.»

 

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
جناب مهندس آقا سیدباقر با سلام و احترام
چشم، اجابت کرده و نظرم را انشاء و نیز امضاء می‌کنم، اما از مشاور ارشد هم استفهام می‌فرمودی، چرا فقط از من؟ و نیز از حاضرین صحن، اما دیدگاه من:
 
۱. آیت‌الله جوادی آملی علاوه بر مقام مفسر قرآن و مدرس فقه، در حوزه به معلم اخلاق هم شهره‌اند، لذا از معلم اخلاق، نگاه‌ لَیّن و آسان‌گیر بعید نیست؛ خصوصاً به مرحوم رفسنجانی که وی به او علقه‌ای عاطفی داشت. همین مصاحبه را اگر دقیقه‌ی بعد ازو می‌کردند تا از رهبری معظم هم، چیزی بگویند تردیدی ندارم به‌مراتب ژرف‌تر ازین می‌گفتند. چون دآب جوادی آملی همین است، آرام و آسان‌گیر.
 
۲. جمع مکسّر در لسان ایشان، یعنی شخصیتی ذووجوه که شکننده نباشد. اما برداشت خود ایشان از مرحوم رفسنجانی، شکننده و تقریباً ترکیبی از احساسات و تعلقات است. بنابراین، این بیان چندان نشان واقعی و بی‌طرفانه از هاشمی نمی‌دهد. هاشمیِ سیاستمدار و دولتمرد وسط میدان، مگر می‌شود یکسره سفید و موجه باشد؟ پس این روایت از هاشمی، روایتی رئال نیست، انتزاعی‌ست.
 
۳. هر سخنی شأن نزولی دارد، باید دید چه کسانی در چه زمانی و برای چه مناسبتی از آیت‌الله جوادی خواستند تا از رفسنجانی بگوید. تازه، قبل و بعد این مصاحبه را هم باید دید تا به لحاظ حرمت به علم روش‌شناسی، داوری قطعی کرد و یا دست به پردازش و سپس ارزیابی و بررسی زد.
 
۴. و ساده‌تر این‌که از آنجا که خودم را فقط در مسائل شرعی و فروع دین فردی مقلد از مجتهد دینی، می‌دانم، در این‌گونه مسائل از استقلال رأی برخوردارم و لذا نگاه خودم را درباره‌ی مرحوم رفسنجانی متفاوت از نگاه معظمٌ له می‌بینم. از قضا به تعبیر خود آقای جوادی چه آن دوره‌ی طویل روی تخت بود و چه وقتی اندک روی تخته گذاشته شد. او سیاستمداری منفعت‌طلب و سودجو بود و در ۹۹٪ مسائل ایران جانبدار باند و ایل و تبارش. و ازقضا جریانی غرب‌گرا (حزب قبیله‌ای سازندگی) از خود به یادگار گذاشت که یک پا در ایران دارند و پایی دیگر در بلژیک و سپس اتاوا و صدالبته در سهام و بانک. اما او را یکسره سیاه نمی‌بینم، ولی کارکردهای مفتضح‌اش شدیدتر از کارهای مفتخرش بوده است.
 
پاسخ:
استاد باقریان سلام و احترام
این استدلال شما که چون اکثر مردم پیامبران را می‌کشتند و نیز در پرستش خدای یگانه از او شکلی ترسیم نمی‌کردند و روی همین دو علت، کاوش‌ها و پژوهش‌های باستان‌شناسی قادر به کشف یکتاپرستی دیرینه نیست، اما یگانه‌پرستی و توحید جریان دایمی و مستمر داشت، مطلب رسایی بود و در نقد کتاب سرکار خانم وسمقی جالب توجه بود. خرسندم در مقام ناقد و نقد جوانب نقد را رعایت می‌کنید.
 
دنباله:
آن متن حجاب را هم دوبار خواندم. ۱. چگونه زنان بفهمند مردی از تابع‌ها (با اقسامی که فرمودید) هستند؟ ۲. زن چگونه تشخیص دهد فلان مرد به قصد ریبه و تلذذ نیست؟
 
پاسخ:
 
بله جناب مهندس آقا سیدباقر، تا پیش از ورود حاج قاسم، معارضات در سوریه مدنی بود، و بنده هم همان زمان که سال ۱۳۹۳ به بعد در سایتم دامنه از سیاستی در سوریه دفاع می‌کردم که میان معترضان مردمی و حاکمان بعثی سوری، توافق و تقسیم قدرت ایجاد کند. کمی هم گفت‌وگو داشت پیش می‌رفت، حتی قانون اساسی پیشنهادی هم طرح شد، اما مدتی بعد ناگهان اوضاع عوض شد و این به‌شدت مشکوک بود که به اندازه‌ی کافی رویش صحبت شد درین صحن. بنده حتی از سوریه‌ی مداخله‌گر در لبنان در دهه‌های پیشین هم دفاع نمی‌کردم، اما بعد که قضیه‌ی جنگ داخلی و بیرونی رخ داد، و دورنمای دسیسه دیده شد، راهی را درست می‌دانستم که شهید قهرمان حاج قاسم آن را داشت می‌پیمود که سرانجام درستی هم داشت؛ برافکندن بنیاد تفکر خشن داعش و النصره که اساساً ضدایرانی بودند. اما مقایسه‌ی ظفار با سوریه نادرست است، چون سوریه از اول جزو پایه‌گذاران جبهه‌ی پایداری عرب بود که در دفاع مقدس هم در مجامع رسمی جهانی جانبدار ایران بودند. و نیز خاک سوریه عمق استراتژیک ایران است در مبارزه با اسرائیل و نمی‌شود آن را نادیده انگاشت و راحت گذاشت دست محور خشونت و واپسگرایی جریان تکفیری قرار گیرد که همه‌ی مردم را باطل و فقط فرقه‌ی خود را ناب و برحق می‌دانسته و از دم تیغ می‌گذراندند. پس خاک سوریه، عمق راهبردی ماست، کاری که اکنون اسرائیل دست‌وپا می‌زند در جمهوری آذربایجان جای پایی ایجاد کند. در پایان متشکرم ازین‌همه مشارکت خوب‌تان در مباحثات این تالار و دادن تحلیل و اطلاعات و نقدونظرهای مفید و قابل بحث.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
استاد باقریان سلام و احترام
این استدلال شما که چون اکثر مردم پیامبران را می‌کشتند و نیز در پرستش خدای یگانه از او شکلی ترسیم نمی‌کردند و روی همین دو علت، کاوش‌ها و پژوهش‌های باستان‌شناسی قادر به کشف یکتاپرستی دیرینه نیست، اما یگانه‌پرستی و توحید جریان دایمی و مستمر داشت، مطلب رسایی بود و در نقد کتاب سرکار خانم وسمقی جالب توجه بود. خرسندم در مقام ناقد و نقد جوانب نقد را رعایت می‌کنید.

 

پاسخ به مهندس آقا سیدباقر شفیعی:

بله، تا پیش از ورود حاج قاسم، معارضات در سوریه مدنی بود، و بنده هم همان زمان که سال ۱۳۹۳ به بعد در سایتم دامنه از سیاستی در سوریه دفاع می‌کردم که میان معترضان مردمی و حاکمان بعثی سوری، توافق و تقسیم قدرت ایجاد کند. کمی هم گفت‌وگو داشت پیش می‌رفت، حتی قانون اساسی پیشنهادی هم طرح شد، اما مدتی بعد ناگهان اوضاع عوض شد و این به‌شدت مشکوک بود که به اندازه‌ی کافی رویش صحبت شد درین صحن. بنده حتی از سوریه‌ی مداخله‌گر در لبنان در دهه‌های پیشین هم دفاع نمی‌کردم، اما بعد که قضیه‌ی جنگ داخلی و بیرونی رخ داد، و دورنمای دسیسه دیده شد، راهی را درست می‌دانستم که شهید قهرمان حاج قاسم آن را داشت می‌پیمود که سرانجام درستی هم داشت؛ برافکندن بنیاد تفکر خشن داعش و النصره که اساساً ضدایرانی بودند. اما مقایسه‌ی ظفار با سوریه نادرست است، چون سوریه از اول جزو پایه‌گذاران جبهه‌ی پایداری عرب بود که در دفاع مقدس هم در مجامع رسمی جهانی جانبدار ایران بودند. و نیز خاک سوریه عمق استراتژیک ایران است در مبارزه با اسرائیل و نمی‌شود آن را نادیده انگاشت و راحت گذاشت دست محور خشونت و واپسگرایی جریان تکفیری قرار گیرد که همه‌ی مردم را باطل و فقط فرقه‌ی خود را ناب و برحق می‌دانسته و از دم تیغ می‌گذراندند. پس خاک سوریه، عمق راهبردی ماست، کاری که اکنون اسرائیل دست‌وپا می‌زند در جمهوری آذربایجان جای پایی ایجاد کند. در پایان متشکرم ازین‌همه مشارکت خوب‌تان در مباحثات این تالار و دادن تحلیل و اطلاعات و نقدونظرهای مفید و قابل بحث.

سلام. انتقادات شما دور از واقعیت نیست. من هم وضعیت سوریه را در دو سویه‌ای جداگانه‌ازهم، ترسیم کردم. اما از شما می‌پرسم به نظر جناب‌عالی ایران میان دو شرّ و شَریر (دیکتاتوری خاندان اسد + خشونت‌طلبان داعش و متحدین) جانب کدام را می‌گرفت منطقی‌تر و به منافع ملی ایران نزدیک‌تر بود؟

سلام. فهم فقهی مرحوم آخوند خراسانی از نظر بنده آنچنان از قوت و استحکام برخوردار نیست. به خانه‌بردن اسلام و به سینه‌سپردن دین، اساساً رویکرد راحت‌طلبانه است. تز امام خمینی درین‌باره جامع است. گفتم‌که آقای جوادی آملی از علایق خود از رفسنجانی پرده برداشت، که اغراق‌آمیز و دور از واقعیت است. اما چون دأب ایشان آسان‌گیرانه است، سخاوت ورزید. وگرنه مگر می‌شود چنین فردی که مرد شماره‌ی دو نظام بود تمام کارهاش سالم تلقی شود؟! این در دنیای سیاست ناممکن است الا برای معصوم ع. وقتی امام خمینی اشتباهات داشت، آن‌وقت شاگردش هاشمی مطلق است؟ متشکرم از مباحثه. به گمانم تکاپوی هردوی‌مان به تکافو رسید. درود.

موافقم. درسته. در آن برهه ورود ایران به تصمیم رهبری معظم درست بود و ایشان دورنما را می‌دیدند و جناح چپ درین باره، اغلب‌شان دچار تحلیل غلط بودند که پس از خاتمه‌بخشیدن به شجره‌ی داعش متوجه اشتباه خود شدند. تفکر را نمی‌شود دفن کرد، داعش هم نوعی تفکر است که هر جا و هر زمان می‌تواند چنین فکری جوانه برند. شهید حاج قاسم نگفتند تفکر را برانداختند، چنان تیز و حکیم بود که گفتند حکومت داعش را از زمین محو کردند. الان ته‌مانده‌ی داعش سرزمینی که قابل دولت‌شدن باشد در اختیار ندارد. باز نیز تشکر دارم از قوه‌ی فکری جناب‌عالی که در بحث‌کردن جدی هستید.

 

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
سلام جناب حجت‌الاسلام هاشمی رکاوندی
هرچند بنده با متن دربرگیرنده‌ی جلسه‌ی ۵۴ شما در این صحن برخوردم، لذا نظر قطعی نمی‌توانم داشته باشم، اما خواستم گفته باشم اساساً با چه روش و دلایلی این سه سازمان عصر پهلوی را در قالب و زیرمجموعه‌ی «افراط گری دینی» جای داده‌اید؟ اگر در ظرف زمانی خود به بررسی این سه سازمان در شکل اولیه‌اش بنشینیم اطلاق صفت افراط‌گرابی دینی به آنان صدق پیدا نمی‌کند. از سوی دیگر در متن آمده است سازمان مجاهدین خلق پیرو بازرگان بودند، بر عکس چون مرحوم بازرگان حرکتی کُند و بطئی و قانونی علیه‌ی رژیم پهلوی داشت، مرحوم حنیف‌نژاد این حرکت بازرگان را وافی به مقصود و مفید به حال مبارزات مردم نمی‌دانست و درست متضاد با بازرگان و با حتی با کسب اجازه و خبردادن به بازرگان، سازمان را به کمک دو همفکرش تأسیس کرد. که خب می‌دانیم بعدها با تصفیه‌ی خونین توسط رقیبان ایدئولوگ، به سمت ترکیب ایده‌ی مارکسیستی اسلامی غلتید و بعد از انقلاب، هم به اینجایی منجر شد که اغلب دارند مشاهده‌اش می‌کنند که به کجا کشیده شدند. حرکت اولیه‌ی آنان مبارزه با استبداد داخلی و استکبار آمریکایی بود. روی مابقی موارد مندرج در متن‌تان فعلاً ورود نمی‌کنم.
 
 
پاسخ:
 
سلام و سپاس. بله، طبق فرمول بالای شما که فرمودید احتمال تغییر و تحول در هر انسانی ممکن است، این اصل عمومی شما احتمال دارد روی طالبان هم قابل تعمیم باشد. هنوز البته زود است. اما نیروهایی از ایران که روی طالبان دارند کار نزدیک و همآهنگ می‌کنند ازین قوت فکری برخوردارند که در آنان مؤثر واقع شوند. طالبان هر اندیشه‌ای که داشته باشد، تا به حال خارج از خاک افغانستان میل تصرف نداشته است. از جمله به ایران. اما چشم امنیت نظام به روی‌شان هشته و نیز خمارآلود نیست. البته رخنه که کارویژه‌ی اولیه‌ی امنیت است. درود.

سلام و شب شما به خیر. شناخت جناب‌عالی را ازین جریان فکری دنیای اهل تسنن، درست و رئالیستی می‌دانم، اما کارویژه‌ی نیروهای امنیت همان است که بتوانند چنین استعداد بالقوه‌ی هر معارضی را به تأخیر اندازند. آینده‌ی هیچ جریانی البته که معلوم و قابل پیش‌بینی قطعی نیست. مهم این است در برابر چنین نیرویی، به سبک عقلانی و به تعبیر زیبای فرهنگ ایرانی، دست‌به‌عصا باشیم. بازم ممنونم که بحث را قوی‌تر و منسجم‌تر کردید.

 

۲۱ دی ۱۴۰۰

کی راست می‌گه؟ محمد کردبچه؟ یا سازمان بودجه؟

به نام خدا. سلام. خودش می‌گوید به او  اتهام زده شده که بر سر نوشتن بودجه‌ی کشور «با نماینده‌های مجلس بده‌بستان و زدوبند» داشت. اما سازمان جواب داده که طبق نامه‌ی رسمی یک «نهادهای نظارتی و امنیتی» که کردبچه نمی‌بایست «در مشاغل حساس» به کار گرفته شود؛ از ورودش به بودجه‌نویسی جلوگیری شد؛ زیرا وی علاوره برین، «اسناد و مدارکی را از سازمان» خارج می‌کرد.

منظور؟ منظور من این است این بودجه‌نویس که سال‌های سال چسبیده بود به سازمان، سرآخر با چشم ناظر «نهادهای نظارتی و امنیتی» ازین کار رانتی‌اش برکنار شد؛ یعنی چشم ناظر هم نظارتش مثل آن نهاد نگهبان، از نوع استصواب است نه استطلاع. به عبارتی قدرت نظارتی‌اش بالفعل و عملی‌ست نه صرفاً بالقوه و نظری. لابد همین کردبچه بوده که رقم‌های بودجه‌ی اینجا و آنجا را در دولت شیک‌پوش لو می‌داده!! مگر «منع به کارگیری بازنشستگان» قانون نیست که چنین کارکنانی همچنان به کارشان چسب شده.اند؟! چرا جا را خالی نمی‌کنند که پست و شغل به جوان تحصیلکرده‌ی مستعد هم برسد. در آلمان هم چشم نظارت ناظر امنیت، این‌گونه است. مگر داستان محاکمه‌ی هلموت کُهل صدراعظم مقدرش یادمان رفت. راستی چشم ناظر این‌گونه فعال مایشاء می‌خواهید؟ یا نظاره‌گر مرید؟

 

پنج نکته‌ام درباره‌ی متن مونیکا پرِل:

از جناب آقای جلیل قربانی متنی از «مونیکا پِرِل» روزنامه‌نگار حوزە‌ی طبیعت به من رسیده که پس از مطالعه‌ی این متن ۵ صفحه‌ای در صبحگاه امروزم، حیفم آمده ۵ نکته‌ای را که در حاشیه‌اش نوشتم، وارد این صحن نکنم:

 

۱. از نظر نویسنده آلزایمر (پرتی حواس یا فراموشی) یک «وداع طولانی» را می‌مانَد، که حقیقتاً برایم تراژدیک بوده است. ۲. این‌که سوگ را به «دوی طولانی» مانند کرد، برای بنده جالب بود و اما چندان برایم جا نیفتاد. ۳. موافقم با پرِل که گفته وقتی کسی را از دست می‌دهی تازه خاطراتت تازه‌تر می‌شود. من‌که تازگی برادر از دست دادم، درین تجربه‌ام و هنوز ازش بیرون نزدم. ۴. تعبیر پرل به «لذت ناب کودکی‌های بی‌دغدغه» در من این را دمیده که چه خوب است کودکی‌های خودمان را کنار نگذاریم، البته گاه‌گاه. من که چنین می‌کنم. ۵. در شگفتم آنان در آمریکا با این‌همه مانور عاطفه در درون خود، ولو در ادبیات، چرا در بیرون مرزها چنین صفت ستوده‌ای را به‌تمامه تعطیل می‌کنند.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:

جناب مهندس آقا سیدباقر با سلام و عرض ادب

بر فرض این رأی و سخن شما را درست بدانیم، آن‌وقت دست‌کم این دو پرسش را نمی‌توان نادید گرفت: پس؛ ۱. از آیت‌الله آقای سیستانی در صحنه‌ی عراق و منطقه چه ساخته است؟ ۲. مگر در پرهیز از سیاست چه سودی می‌برَد که در تلفیق آن زیان می‌کند؟ حداقل بر خود آن مرجع عالی روشن شد فتوای روی برگه‌ی کاغذ یا صوتش، فقط با ورود شهید حاج قاسم قهرمان به صحنه‌ی کارزار نبرد، شدنی شد و الّا آنها از سامرا عبور می‌کردند و طومار حوزه‌ی نجف و حتی بیت و ددارودسته‌‌ی ایشان و همگان را درهم می‌پیچیدند. ترکِ سیاست توسط عالمان دینی یعنی ترس از انجام و ادای وظیفه و تکلیف. مگر بر انسان‌های صالح و دیندار چه عیبی مترتّب است که لباس سیاست نپوشند و در عوض، دیگران ازین حق برخوردارند؟! این تز، همان به طاقچه‌بردن دین است و صدالبته قرآن را در مُرده‌شورخانه خواندن و عروس را از زیر آن عبور دادن و هر وقت دل هوس کرد جلدش را بوس‌کردن و به قول دکتر علی شریعتی لایه را چسبیدن و لای آن را ندیدن.

 

سلام و بسیار تشکر جناب آقای قربانی

برای بنده تازگی داشت این رموز. ماشینسم که مرحوم دکتر علی شریعتی می‌گفت، یک شمه‌اش همین است. چارلی چاپلین هم خوب رُلش را بلد بود. آموزشی بود. پس خیلی آه جمع شده در گلویش.

 

جناب استاد احمدی سلام

مدیر اعلان تکافو نمی‌کند استاد احمدی. مدیر در مباحثه‌ها با عنوان عضو در بحث شرکت می‌کند. پس درِ تکاپو بازِ باز است، چون ممکن است خدای‌ناکرده از سوی خوانندگان برداشت شود درِ بحث را تخته کردند. البته کفایت هر بحثی، میان خود طرفین تعیین می‌شود که همیشه درین تالار رایج بود. سلام و سپاس.

 

پاسخ:

چه هم جالب بود. کجایش «سالبه به انتفاء موضوع» بود، خیلی هم راست بود. سالبه جایی‌ست که چیزی خیال محض باشد و واقعیت نداشته باشد. متشکرم. خودتان اهل همان سازمان‌اید و مسلط به اخبارش. من در آن متنم خواستم چشم ناظر قادر را برجسته کرده باشم!

جناب احمدی

سعه‌ی صدر از درس‌ها و تعالیم برجسته‌ی شما حوزویان خردمند است به ملت و بشریت. که لابد خود پیشتازند درین صَبغت و سِبقت.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:

جناب استاد قلی‌تبار

با عرض سلام و ادب و احترام. بنده از حضور آن برادر صاحب فکر و اندیشه، خرسندم و یاد ایامی را گرامی می‌دارم که ساعت‌ها پای بیانات زیبای شما شامل آواه‌ها، نواه‌ها، مویه‌ها، وعظ‌ها و نوحه‌ها، به سر می‌بردیم، گمان کنم اعضای فراوانی ازین صحن از شما خاطرات قشنگ و حتی محزون به یاد دارند. قدم و قلم آن دوست دیرینه‌ی ارجمندم را، به طیب خاطر گرامی می‌دارم. درود.

 

جناب استاد رخ‌فروز

عرض ادب و احترام و سلام. دیدن رخ شما مُحسناتی دارد و شنیدن صوت شما محسناتی دگر. خرسندم درین مدتی که مدرسه فکرت بودید، مباحث را خواندید و در تماسی که بنده داشتید، چه‌هم خوب، استقبال و تمجید فرمودید. حضور مردی مؤمن و شایسه چون شما دوست پرمایه و معنوی و متین، برای بنده و دوستان حاضر دیگر، عاید و سودمند معنوی‌ست. به دو علت! هم مباحث خوب دینی و قرآنی این صحن ممکن است جایی در بیانات شما در محافل دینی بیاید و موجب انتشار و زکات علم گردد و هم انتظار می‌رود نکات شما درین تالار فکری بارگذاشته شود و ما را به انتفاع ببرد. از آن ذاکر اهل ذکر و فکر، بسی‌ممنونم. به‌یقین نفس گرم شما در قلم شما سرریز خواهد کرد. درود برادرم.

 

خیلی عالی استقبال کردی، خیلی. ممنونم آقاقربانی. چه تعبیری؛ سالک حیران، حائری مرحله‌ی بالاتر از عارفی.

 

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و عرض ادب و احترام

مطلب نقدتان هرچه پیش‌تر می‌رود، بهتر می‌شود و جدی‌تر و خواندنی‌تر. ۱. برای من اعجاب داشت که فرمودید «مقصود از خلیفه در قرآن حضرت آدم ع» است چون بسیار شنیدم که انسان بما هم انسان، مسجود ملائک است. ۲. نیز فرمودید «در قرآن وجود انسانهای غیر متکامل انکار نشده و در روایات وجود آنها ذکر شده است.» خواستم بدانم آیا منظور ناقص‌العقل است یا هیئت و هیبتی دگر؟ ۳. کاش وقتی از مرحوم یدالله سحابی و کتابش «قرآن و تکامل» سخن به میان آوردید، نظریه‌اش را زیرنویس یا در جمله‌ای معترضه بیان می‌فرمودید. متشکرم. مفید و پربار بود.

 

سلام مجدد جناب مهندس آقا سیدباقر شفیعی

بله درک می‌کنم چه می‌فرمایی. اما آیا جز این است ترک سیاست عوارضش بدتر و فاجعه‌آمیزتر است؟ چه دلیلی وجود دارد که دین‌شناسان، سیاست را ترک کنند؟ چون عوارض دارد؟! مگر منطقی‌ست هر کجا ناموفق شدیم آن را پای دین بنویسیم؟ عیسی مسیح ع هم دست به انذار و اخطار جامعه‌ی یهودی زد یعنی سیاسی‌ترین کار و خطیرترین مأموریت و اما سرانجام کارش مصلوب‌شدن بود، و نهایتاً عروج. آیا باید گفت اقدام مسیح اشتباه بود؟ پس، به صرف این‌که ورود عالم دینی به سیاست، عارضه دارد نمی‌شود نظریه‌ای را رد کرد. البته می‌دانم شاید اصلاً امکان نداشته باشد قائلین به تفکیک و تلفیق آسان دست از دیدگاه خود بشویند. من درین مورد از بحث، اعلان خاتمه و کفایت می‌کنم، اما درش گشوده است به روی اعضا. بسم‌الله. ممنونم با شفافیت بحث کرده‌اید و به حد کافی دلیل و مثال ارائه.

 

جناب آقای رکاوندی

با عرض سلام. چرا در هر کاستی و نُقصانی، این نسل جوان است که باید سرزنش و شماتت شود! و شما به‌راحتی این نسل را مقصر اصلی قلمداد کرده و با یک جمله‌ی ساده «تمام مشکلات جامعه امروز» را زیر سرِ این نسل نوپا می‌دانید و کوزه‌ها را سر اینان می‌شکنید و ریشه‌ی آن را هم به «جهالت و غفلت و یأس فلسفی» جوانان گره می‌زنید. این به نظر بنده فرافکنی است و دورافکندن مشکلات از گردن خود و با دیگران. نسل جوان همواره «شناور» فکر می‌کند تا پخته و فرهیخته‌تر شود، این گذری است که من و شما هم آن را به‌مراتب ممکن شدیدتر طی کرده‌ایم. نسل جوان به اقتضای قوای چندگانه‌ی خداداد خود، معمولاً در حال «شدن» و جوانه‌زدن و کمال غیرت و غرور -به معنای مثبتش- است. به جای این‌که آنان را دریابیم، پَتک بر فرق‌شان نکوبیم. چه بسا آنها هستند که ماها را باید استیضاح کنند چه کرده‌ایم. بگذرم.

به کجا چنین شتابان...

به‌یادآوری فرمول‌تان درینجا سزاست: گفته بودید، «افراط گری» را «به خروج از تعادل و بسامد بالای ایستار و رفتار» معنا کرده‌اید. نکند این فرمول از یاد رفته است؟!

 

دیدگاه آقای قلی‌تبار درباره‌ی مدرسه فکرت:

سلام. عصر شما بخیر. ساعاتی کوتاه از حضورم در این گروه محتشم و مفخم می گذرد. با مروری کوتاه بر صفحات ماضی و جاری و تمرکز بر اشخاص و شخصیت های علمی و بعضا ذواطراف در گروه و مبادلۀ نظرات و شوق به مشارکت عالمانه و غیرجانبدارانه و نافذ و پختگی مدیریت مکرم گروه و مهارت ادارۀ مباحث از امتیازات ممتاز این مجموعۀ ستودنی و شایستۀ تقدیر و دستمریزاد است. آن چه این بی بضاعت را واداشت تا این خطوط، نگاشته شود شوق قرین با آزم به خوان وسیع و جان عمیق اهل نظر است. بدین لحاظ، به ظن خویش ورود به مباحث زیر، از اقتضائات غیر قابل تسویف و حیاتی می باشند از جمله:

۱) بررسی متین و استوار و منقح و بدون تعصب زمخت یا لاقیدی در تبیین عملکرد نهادها و نمادهای دینی و دانشگاه و نقش هر یک در بروز واقعیات کنونی.
۲) بررسی دوگانۀ "امید - ناامیدی" و کارکردهای فردی و اجتماعی این دو مبتنی بر واقعیات نه ایده و آرمان و چشم انداز
۳) تضاد میان دین رسمی و رائج با نظامات توسعه و یا نسبت میان این دو که باور دارم غالب آن چه بر ما گذشت و می گذرد محصول نزاع بی پایان این دو هست.
۴) شکاف نسلی و نقش حاملان و تابعین و وارثان و غایبان و ...
۵) نقش محرومیت نسبی و سیطرۀ حسرت از تمدن و ...
۶) آرزوآفرینی (وجود و خلاء و فقد آن) و آرزوستیزی و آثار آن
۷) ... با پوزش از تصدیع و گستاخی.

 

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
استاد قلی‌تبار سلامی مجدد و احترامی مضاعف. بسا که همین داوری شما درباره‌ی مدرسه فکرت انگیزه‌ی هر یک از ما را به مقصد متعالی‌تری گره زند. برای این بنده مایه‌ی مسرّت است که آن دوست دانا چنین رأیی انشاء فرموده و گردش بحث درین صحن را ستوده و مرا هم شرمسار لطفش ساخته.

 

اینک در راستای گفتار شما، خواستم به عرض برسانم هر یک از ۷ پرسش و شِمای ترسیم‌شده‌ی جناب‌عالی بحثی مطوّل و لابد مفید و مثمر می‌آفریند، که به موقع وارد صحن می‌کنم. از آنجا که یکی از شیوه‌های مدرسه فکرت، سنجاق‌کردن پرسش است، درینجا پرسش اول شما را -که خیلی‌هم مبتلابه است و اندیشه‌پردازنه- سنجاق می کنم. تا کنون از مرداد ۱۳۹۷ که مدرسه فکرت بنا شده‌است، ۱۵۸ پرسش سنجاق و روی آن بحث مکفی و مفصل انجام شد، اینک پرسش شما شماره‌ی ۱۵۹ محسوب می‌شود که الآن در پیشخوان تالار، تنظیم و سنجاق می‌کنم. درود بی‌عدد.

 

پرسش ۱۵۹ : بررسی متین و استوار و منقح و بدون تعصب زمخت یا لاقیدی در تبیین عملکرد نهادها و نمادهای دینی و دانشگاه و نقش هر یک در بروز واقعیات کنونی.

این پرسش به عنوان پرسش یکصد و پنجاه و نهم که از جانبِ جناب استاد قلی‌تبار است مطرح شده است، جهت بحث و بررسی و گفت‌وگو در صحن مدرسه فکرت سنجاق می‌شود.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
یاد آیه‌ی شریفه‌ی «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ» افتادیم جناب قربانی. هر چند تا آیه‌ی «أَرْذَلِ الْعُمُرِ» زیاد فاصله دارم.
 
به همان اندازه من درین صحن حواس‌پرت شوم، به همان میزان، بل بیشتر جناب قربانی که به فرموده‌ی سدید شما «شأن اجلّ» دارد، حواس‌جمع‌تر می‌شود. سرّش را نمی‌دانم. ممنونم استاد. یک نکته بر روی مفهوم ضمیری «من»: «من»های هویت بِه از «من»های منیّت. دومی منِ اخلاقی‌ست که «ما» را هول می‌دهد به انانیت!  راستی درس پس دادیم محضر آن دوست دیرین.
 
شب به خیر و نشاط
من هم علاوه بر استاد قلی‌تبار، پرسش ایشان را این‌گونه ساده می‌کنم تا ببینم فهم پرسش درست است
:
عملکرد نمادهای دینی و دانشگاه چه نقشی در ظهور واقعیات و معضلات کنونی ما داشته و دارند؛ که پاسخ پاسخ‌دهندگان به این پرسش و تبیین آن، نیازمند بررسی متین، استوار ، منقّح و به‌دور از تکلف و تعصب و لاقیدی (رهاشدگی) است.
 
عصر، عصر تازیانه (سیاط) نیست استاد.
گذشت اعتبار و آبروی تازیانه‌ها و تازیانه‌زن‌ها.
 
بنده هم با شما موافقم در برابر به این پرسش‌ها و مسائل مهم روز، نباید تسویف (=درنگ و تأخیر و به فرداها حواله کردن) نمود.
 
سلام شبانه
موافقم. به عبارتی: 
بنده تدبیر می‌کند و خداوند تقدیر.
بلکه تدبیر و تقدیر.
و لذا دستِ غیب و امداد غیبی هم هر جا مشیت افتد، بی‌نقش نیست. حرکت در امتداد برکت.
 
بله، صحیح، همان ایده‌ای که مرحوم دکتر علی شریعتی هم به‌درستی مطرح کرده بود: مسئولت شیعه‌بودن. و نیز روشنفکر مسئول و نیز آخوند متعهد نجف‌رفته، که همه نشان تدبیر و دخالت در سرنوشت و سیاست بود. که شما در فؤاد و سمع و بصر جمع‌اش کردید. درود و تشکر.
 
بلی، به عبارتی لزوماً حُسن فعلی نباید به حُسن فاعلی منوط شود و تفتیش عقاید (=انکیزیسیون) صورت گیرد. هرچند موحدشدن مقصود باری‌تعالی است، اما مسئول بارآمدن انسان هم همسایه‌ی اوست. بهره بردیم. درود.
 
اما پاسخ به ۵ بند جناب آقای قربانی:
سلام درین شامگاه
بند ۱ : هم تعارض منافع که فرمودید و هم جزمیت که استاد قلی‌تبار تذکار دادند و هم این‌که چنین نگاهی می‌خواهد خود را بر نسل جوان بقبولاند، همان اصل موجبیت پوپر.
 
بند ۲ : «دارد» که لزوماً نه، چنانچه مهندس آقا سیدباقر هم تذکار آوردند که آنان انگشت افسوس بر دهن ندارند، بلکه زندگی بهتری «خواهد داشت». چون نسل جوان در پی حاکمیت بر سرنوشت خود است و مطالبه‌گری‌اش هم ازین نیاز آبشخور دارد.
 
بند ۳ : متوجه‌ی این بندت نشدم، زور زدم، اما نه، باید یک خط بیایی.
 
بند ۴ : موافقم، چون نسل جوان پویا و جوینده هم، به قول کنفوسیوس خود را صرفاً میراث‌خوار گذشتگان نمی‌داند، بلکه امانت‌دار آیندگان می‌بیند.
 
بند ۵ : درین بند ضمن تأیید سخن شما، بنده به اصل فردوسی «توانا بود هرکه دانا بود» باور دارم که نتیجه‌اش «ز دانش دل پیر برنا بود» است. دانش نزد هر کس بود برناست. و همان حکیم جمع‌بندی هم کرد:
 
به دانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی از بد نیابی گزند
 
ازین‌رو نقد شما بر مطالب جناب رکاوندی وارد است..

 

۲۲ دی ۱۴۰۰

 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
جناب آقای دکتر عارف‌زاده
با سلام و عرض ادب و ارادت. با نظرتان مبنی بر عامل‌بودن به اخلاقیات موافقم؛ زیرا صِرفِ علم نظری داشتن به اخلاق، دردی را نه برای خودشان و نه برای شنوندگانِ دانش‌شان، دوا نمی‌کنه که هیچ، نتایج وارونه هم باقی می‌گذارد. به عبارت دیگر اخلاق نظری و اخلاق عملی با هم‌ مثل ریل آهن‌اند. چنانچه وحی آمده است: «ا تأمُرونَ الناسَ بِالْبِرِّ و تَنسَونَ انْفُسَکُم: آیا مردم را به خیر و نیکى فرمان مى‌دهید و خود را فراموش مى‌کنید؟» ( بقره / ۴۴ ) البته تصدیق کنم همچنان روحانیانی هستند که حقیقتاً در زیّ طلبگی می‌زیَند و به اخلاق خلیق متّصف‌اند. مثال زرع و زراعت و زارع هم، که زده‌اید، بسیار رسا بود و بجا.
 
جا دارد همین‌جا شما را به یک قصار جناب حسین‌آقای جوادی‌نسب که شما و ایشان یک روح‌اید در دو کالبَد -که سلام و درود هم عرض می‌کنم به پیشگاهش- مهمان کنم که هفته‌ی پیش، برایم مکتوب نقل کردند، عین سخن قصارش که بر دل من هم نشست، چنین است:
 
«می گویند دنیا دنیای محرومیته، وقتی کتاب می خونی از همنشینی با بستگان و دوستان محرومی، وقتی هم ورزش می کنی نمی تونی از غذا خوردن لذت ببری  وقتی هم خوابی از بیداران غافلی»
 
خواستم با این نقل قول از حسین، هم لطافت بیافرینم و هم بگویم حالا ممکن است روحانیتِ سرگرم در قدرت هم، شاید چون مشغول چیزی دگر گردیده است، از چیزهایی دگر، محروم شده است، و صدالبته مغبون.
 
جناب مهندس آقا سیدباقر
با سلام و صبح عالی به خیر. کار سه‌گانه‌ای که مرقوم فرموده‌اید (ترویج، تشویق، تدریس) پیشاپیش منوط است به عامل‌بودن آن. کما این‌که از معصوم ع نقل شده است مردم را با غیر زبان خود بخوانید، یعنی همان اخلاق عملی. که بی‌گمان تعدادی از روحانیت به آسیبِ دنیوی مبتلا شدند، نه تمام‌شان. و شما هم دارم می‌بینم درواقع همین رأی را دارید و نقدتان هم شمولیت دارد، هم به بدنه‌ی روحانیت و هم قاعده و رئوس آن. درود.
 
سلام
به‌کارگیری «تفکر انتقادی» یک روش مدرن است، البته خیلی هم سخت. چون لازمه‌ی این روش علاوه بر پرهیز از «عیب‌جویی» و «انتقادکردن»، احاطه‌داشتن در هفت چیز است: ۱. تجزیه و تحلیل ۲. اطلاعات از آن حیطه ۳. قابلیت پیش‌بینی ۴. دانش‌سازی و ... . در حقیقت، تفکر انتقادی که فرمودی جزوِ روش مطالعاتی و فعالیت قلمی شما شده، علاوه بر علم منطق، به مهارتِ ارتباط‌برقرارکردن میان ایده‌ها هم وابسته است. این توانایی امید است در شما هر چه بیشتر و ژرف‌تر بروز کند و ما را به بهره‌ی عمیق‌تر برساند. بنده از محضر شما یادگرفتن‌ها را مد نظر دارم. متشکرم.
 
موافقم دکتر. البته از پایش مهمتر، خودِدپویش و پویه است؛ که رفتار عملی‌ست. برخلاف اولی که فقط پاییدن و نظارت است. البته ممکن است مقصد جمله‌ی شما بر من به‌درستی روشن نشده باشد. یک خط بیایید، گنگی من کنار می‌رود.
 
پاسخ به بحث ۱۵۹
 
دانشگاه:
دانشگاه‌ها به عنوان یک پدیده‌ی مدرن در ایران، هنوز نتوانسته است پا به پای چند دانشگاه معتبر دنیا در چهار کشور به ترتیب آمریکا، آلمان، فرانسه و انگلستان حرکت کند. به همین علت اثرات ضعف حاکم بر آن، در بستر جامعه ریزش کرده است. شاید یک دلیل این باشد دانشگاه با گسیل نیروهای دستوری و گزینشی -چه در مقام استادی و چه در وظایف اداری- از سرعت حرکت علمی بازایستاده و از آن سو نیز جهش سیاسی و نظریه‌پردازی علمی در آن مفقود و یا کم‌حد شده است. در نگاه من هر استاد دانشگاه در طول مثلاً سی سال تدریس، دست‌کم سه هزار نخبه باید پرورش دهد؛ سالی حداقل ۱۰۰ نفر. خودم که دهه‌ی هفتاد دانشجو بودم می‌دیدم که در استاد دکتر حسین بشیریه ولو با گرایش مارکسیستی چنین عزمی دیده می‌شود و هنوز هم پرورش‌یافتگان دروس سیاسی او درین زمینه کمی از دیگران ندارند. خواستم گفته‌باشم عزم کادرسازی در دانشگاه توسط اساتید به فراموشی سپرده شد.
 
حوزه:
حوزه اما به سه علت (البته به قدر متیقّن) ابر کاستی‌هایش علاوه بر خود، بر بالای جامعه هم لنگر انداخت. می‌گویم چرا: اولاً پیش از این‌که مردم به خود جرأت دهند که ذرّه‌ای جسارت به مرجعیت کنند، خودِ حوزویان به جان مرجعیت افتادند و از عِرض آن کاستند. چرا باید مرجعی به خاطر نقد حکومت، آن هم نقد بخش‌های فشل و مندرس حکومت از قدر و مرتبه بیفتد و طلبه‌ی مبتدی رگ غیرت کلفت کند و با کلنگ به جانِ آجر و در بیت مرجع بیفتد؟ به نظر شما آیا این گونه گستاخی، جامعه‌ی خویشتندار را از آن حریم حرمت‌نهادن به نهاد مرجعیت بیرون نمی‌برَد و دایره‌ی این نهاد دینی را درنمی‌نوردد؟ دوماً دستانی از بیرون تلاش داشته و دارد که مردم را به اهرم مشکلات و فساد، نسبت به روحانیت بدبین کند. این، علاوه است بر آن آسیبی که خود روحانیت به خود زده است. آیا خط تخریبی در فضای مجازی و واقعی علیه‌ی «آخوند» ریشه در جایی ندارد که از جمهوری اسلامی به عنوان «حکومت مُلایان» یاد می‌کند؟ و تا می‌تواند با تولید خبر یا با محتوای جدید و هدفمند بخشیدن به اخبار مستند، فکر مردم را از این بیرون نمی‌برَد که هر چه نابسامانی است زیر سر همین صنف است که اساساً علم بلد نیست و خود را به‌زور دین، بر گُرده‌ی مردم بسته است. مگر ما وقتی عصر زردشتی را بررسی می‌کنیم، نمی‌گویم مُغ‌ها و موبدان چنین و چنان بودند؟ اینجا هم همین است. و تگرگ این ابر سهمگین، بر سینه‌ی تشنه‌ی جامعه باریدن گرفت و همچنان بیش و کم می‌بارد و سیلاب به راه می‌اندازد، سیل‌بند هم که نیست. سوم آن که: حوزه چون به قدر کافی نتواسته طلبه‌هایی دانش‌گرا پرورش دهد، خسران بر او مُحاط شده است. چرا؟ چون جامعه‌ی پیشرو، پیش‌تر ازو از پرسش و شبهه و حمله مطلع می‌شود و وقتی با جواب تأخیری روحانی مواجه می‌شود، که ذهنش پر شده از شُبهات و حملات و ابهامات. به نظر من از آنجا که ابهام بیشتر در جان می‌نشیند تا افهام، لذا پیش از آن‌که روحانی در صدد دفع شبهه بپردازد، جامعه با شبهات تازه‌تر خود را روبرو می‌بیند. ازین‌روست مشکلات در جامعه ناشی از جمع میان بدبینی و واقع‌بینی درباره‌ی حوزه است. بدبینی یعنی اثرکردن مجموعه‌ی شبهات و حملات نادرست. واقع‌بینی یعنی عملکرد بدی که روحانیت حاضر در قدرت و حتی حاضر در حوزه از خود برجای گذاشته و جامعه رد آن را زده است.
 
اما قدرت:
من با حرف فیلسوف سده‌ی  ۱۹ میلادی لُرد اَکتون موافقم که معتقد بود: «قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق.» درین جمله‌ی نقلی به حکومت فعلاً کاری ندارم، اما اگر نهادهای دینی (و به قول استاد قلی‌تبار طرح‌کننده‌ی این سؤال: نمادهای دینی) احساس قدرت مطلق به ایشان دست دهد، جوشیدن فساد تردیدی ندارد و فرآورده‌های دینی آنها هم دستخوش صلابت و زمختی و گفتار از روی تحکُم می‌گردد. جامعه‌ها معمولاً و عموماً چهار وجه اصلی دارند: یا به گفته‌ی اریک فروم در گریز از آزادی‌اند و امنیت می‌خواهند. یا فراتر از آزادی، رفاه و رهایی می‌خواهند، مثل جامعه‌ی باز به گفته‌ی پوپر. یا بسته‌اند و آزادی و امنیت برای آنها یک خیال و آرزو بیش نیست. مانند دنیایی که کمونیسم روسی ایجاد کرده بود. و یا حد وسط از آزادی و امنیت‌اند. مثل سوسیال‌دموکراسی سوئد. و البته جمهوری اسلامی ایران که اصول آن این را می‌گوید. حال وقتی این تناسب به نسیان برود، بروز واکنش در جامعه امری طبیعی‌ست و همین ممکن است به فرمول قرآن، منجر به تداول (نوبت به نوبت) شود.
 
با تقدیم احترام و تشکر وافر از استاد قلی‌تبار،
که باعث این بحث و پرسش شدند.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
لابد پست بنده را با جناب دکتر عارف‌زاده اشتباه گرفتید، بابت عنوانی که در صدر کلام مرقوم داشتید. امابعد صحیح است فرمایشت، بلی؛ پندار، گفتار، کردار هر سه باید همزمان نیک باشد تا مؤثر افتد. درود. تصحیح بفرمایید سرتیتر پستت را.
 
سلام جناب آقای رکاوندی
ازین‌که زحمت پاسخ به گردن گرفته‌اید، و جواب پست بنده را داده‌اید، متشکرم. خداقوت. آنجا جوان را تقصرکار معرفی کرده‌بودید و همان موجب شد نقد و تعریض بزنم. اما اینک که فرموده‌اید «دنبال مقصر نبودم دنبال مسوولیت ناپذیری و... بودم» این حرکت شما را صحیح می‌دانم. از طرف دیگر شما با چه مطالعات میدانی کشف کرده و حکم‌رانده‌اید جوان خوب نداریم و به پوچ‌بودن‌شان رأی می‌دهید؟ وقتی می‌گویم «شناور» یعنی دارم از اقتضای طبع جوانی می‌گویم. چرا باید جوان را در اوج قوت قوای چندگانه‌ی درونی‌اش، مثل یک مسیح ع پارسای پارسا بخواهید؟ این توقع‌بردن از جوان، بسی نادرست است و بسا او را به تکلف به جای تکلیف و حقوق وادارکردن. مگر شما و من در گذر جوانی، فقط سجاده و تسبیح و و قدقامت به قبله داشتیم!؟ جوان امروز به نظر من اگر سکوت کرده است از عاقبت کشور می‌هراسد و تا حد بالایی شرائط و محدودیت‌ها و فشار بر کشورها بر آن را می‌سنجد و نسنجیده نمی‌خواهد به این سو و آن سو مایل شود. اگر منظور از جوان نزد شما آنانی‌اند که همواره در دسته‌ی بزه و لُمپن قرار دارند، اصلاً تلاش برای بیرون‌آوردن آنان از منجلاب، کار کارشناس خبره است، نه هیچ آخوند ناآشنا به قواعد روان‌شناسی و رفتارشناسی. با سپاس از گفت‌وشنودی که فراهم کردید.
 
جناب آقای قربانی سلام و وقت به خیر
خواستم حتی به یکی از ۱۰ بندت خدشه‌ای بزنم، دیدم نه فقط خش‌دار نیست که خدشه‌پذیر هم. بند ۶ و ۷ آنچنان اوجی داشت که همه‌ی بندها را در خود جمع دارد. به شترمرغ فقط دو امتیاز فوق‌العاده بدهم: ولی تخم می‌گذارد و گوشت هم نیز. و آخر این‌که چقدر هم پاسخ‌تان ربط داشت. سپاس.
 
جناب آقاصدرالدین سلام
ناپختگی این سخن آقای محمد مجتهد شبستری این است به خود حق می‌دهد فهم خود از دین را، فهم قطعی و بدون خدشه معرفی کند حال آن‌که خود اهل تز قرائت‌های مختلف از دین است. و از سوی دیگر از پرونده‌ی قطور مکتب اسلام، متوجه نیست که بخش وسیعی از آن را دارد به دور می‌افکند. این‌که بگویند دین نباید از سیاست بگوید، یعنی ساکت‌کردن دین در جاهایی که دین حرف اساسی با انسان و جهان دارد. یعنی رجحان فهم خود بر خدا. با تشکر از مشارکت خوب و مفیدت در مباحثه‌ها و میان‌بحث‌ها.
 
من به یاد دارم حجت‌الاسلام احمد مروی -تولیت کنونی حرم رضوی- پس از دراختیارگرفتن این پست، همگان را منع کردند که برای وی عنوان «آیت‌الله» به‌کار بگیرند.
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
اول یک مزاح با فامیلم آقامرتضی بکنم بعد بیام یکی‌یکی پایین، اگر پاسخی نیاز بود به پست‌های دوستان بدهم:
سلام. هنر تمثیلت خوب است. اما لزوماً همه این‌گونه باشند که عناوین و القاب را برای کار و پول بخواهند یا سوارشدن بر مردم، نیست. راستی لابد مال تو دیدن دارد؛ چه کنار آینه چه پشت گلگیر، آنقدر غِبی توی جاده‌ی افتَر و آب‌سرد و لِمراسک هم دیده نمی‌شوی؟ نکند وِرد جن همراه داری؟!
 
متشکرم. قبول هم دارم. آیا به اصل کهولت هم راجع است این؟ یعنی در اثر حرکت، انسان و اشیاء و سیستم به کهنگی می‌رسند. مثل داغ و سرد شدن آب. منظورم آنجایی‌ست که فرمودی درین پویایی چیزهایی هم از کف می‌رود.
 
سلام دوباره استاد قلی‌تبار
خرسندم که پاسخ بنده را مورد توجه قرار داده و در ادامه‌ی آن جواب‌هایی منسجم و مهم مرقوم نموده‌اید. که اگر بخواهم روی هر کدام تصدیق بزنم، مجال از شما ستانده می‌شود. پس بگذارید از آن فراز فراخی، بازگو کنم که وسعت دید بنده را به زیر تأثیر برده‌، همان شرح شما بر ربّ زدنی... . این‌که این آیه را نه به انباشت دانش، بلکه به زیادت و فضیلت هویت و شاکله‌ی وجودی هر فرد دانسته‌اید، دری تازه به رویم گشوده شد. بلی، راست هم هست، علم زیاد شود که چه شود، اگر دانش فرد را تغییر ندهد و به صلاح و فلاح هدایت نکند، چه سود؟! پس، بی‌جهت نبود پروردگار متعال این دعا را به زبان و قلب پیامبر اکرم ص انداخته. گرچه دعای رایج قنوت کثیری از نمازگزاران هم شده، اما این روی این عبارت وحیانی بر من غافل، پنهان بود. در سایر فراز هم، سخن شما برای حقیر جاذب است که دوست می‌دارم چالش کنم، اما همان بِه که بگویم بهره بردم. درود وافر.
 
درود دوباره. هنگامی که می‌بینم نوشته‌‌ی‌تان به زیور مثال ملموس و گریبانگیر آراسته شده، لذت فهم بر من افزوده می‌شود. نقطه‌ی جوش این‌که فرمودید: برونداد بدفرمی اخلاقی هم دیر بروز و ظهور دارد، و هم بابت این دیرهنگامی چاره‌ی کار از دست می‌پرد. من با شما موافقم در جاهایی این قصور و تقصیر دیده شده و می‌شود. عالی بود از نظر من.
 
مَردی آقامرتضی در «لامرد».
بیابان‌نوردی را دوست می‌دارم، باری مرا هم به همراهت ببر.
من‌که گفتم هنر تمثیلت خوب و جالب است. آقاهادی و آقامیثم که ذکر کردی و نیز علاوه برین دو، همه‌ی خواهرزادگان و برادرزادگانم در قلبم بیتوته دارند و لمس وجودم هستند. درود. مواظب خودتان باشین. شماها نچرخین، چرخ مملکت نمی‌چرخد.
 
سلام
می‌دانم مباحثی این‌چنینی بر بالای سر سید علی‌اصغر پرواز دارد و همای آن دنبال دوشی برای نشستن می‌گردد. جناب آقای جلیل قربانی که همآره بر سرِ منِ شاگردش، چتر محبت می‌گسترد تا زیر بوران و کوران گردنه‌های خطیر - البته منهای دره‌های خطیرکوه- خیس نشده و گیر نکنیم. متشکرم که به روح تو آشتی و آشنایی داشت که نمی‌دانم قلمرو قیصر یا قلمرو روح؟!
 
به احسَن وجه بردی‌ام به دشتِ ضحک.
نهراس از ضحک! همان بسط خنده است.
 
بله درسته. نکته‌ی بلیغ‌تر استاد قلی‌تبار این بوده که برای درمان درد، تسویف جایز نیست، یعنی به فردا موکول کردن، گرچه خداوند با «سَ» «سوفَ» برخی از وعده و وعید را به روزگاری نامعلوم در آینده موکول کرد. بله بنده هم مانند شما، بهره می‌برم از قلم توانا و متفکرانه‌ی ایشان. هر دو سلامت باشین و سال‌های سال زنده و برازنده و ارزنده.
 
با نظرتان موافقم.
در هر کاری افراط و تفریط -و به پارسی شیرین ما، تُند و کُند- بازخوردش ۱۰۰٪ منفی است. آیا عبرت می‌آموزند یا نه، بستگی به عقلانیت دارد؛ متاعی غریب!
 
جناب استاد حجت‌الاسلام باقریان
با تقدیم سلام و احترام
۱. در مسئله‌ی «خلقت هفت آسمان» اینک اَجرام جدیدی که به مدد فناوری مدرن کشف می‌شود، آیا در ذیل هفت است یا فراتر می‌رود؟ به عبارتی نکند منظور از مسخرکردن انسان، کشف فراآسمان است؟
 
۲. ضمن این‌که این بحث را روشمند پیش بردید، اما جایی به لغزش کلامی افتادید، لابد می‌پرسید کجا؟ آنجا که خانم وسمقی را قائل و باورمند به وجود «کتاب‌های فرستاده شده از سوی خدا از جمله قرآن» نمی‌دانید و حتی حکم دادید: «اصلا قبول ندارد که از جانب خدا باشد». چرا قید اصلاً را مطرح کردید؟ آیا نباید احتمال بدهید که شاید قبول داشته باشد؟ هر چند جامعه این برداشت را از او ندارد که قرآن را به عنوان فرستاده‌ی خدا قبول ندارد. به نظرم از نقد دور افتادید درین فراز.
 
۳. در مورد برداشت خانم وسمقی از «وحدتِ وجود» به اتحاد «آفرینش و آفریدگار» نکات پرشوری رقم زدید که بر من مفید افتاد. درود.

 

.


۲۳ دی ۱۴۰۰

ایرانی‌ها، پشه‌ها و یهودیان

در کتاب «بازجویی از صدام» نوشته‌ی جان نیکسون افسر ارشد سازمان «سیا» -که خرداد ۱۳۹۸ آن را معرفی کرده‌بودم- یک عبارتی از صدام است که به نظرم به بحث‌های منطقه‌ای ما کمک می‌کند. جان نیکسون در «تخلیه‌ی اطلاعاتی» از صدام حسین در قالب بازجویی به نکته‌ای پی می‌برَد که سعی می‌کنم عصاره‌ی از آن را بنویسم. صدام اعتقاد داشت «هر تلاشی برای واردکردن مذهب به حکومت و سیاست، موجب خواری مذهب شده و سیاست را تباه می‌کند و حزب بعث این اصل را پیشه‌ی خود کرد» (ر.ک: ص ۱۱۹) ازین‌رو صدام به جای مذهبف از نظام امتیازدهی بهره گرفت و خودرو و پول و... در اختیار شیوخ قبایل سنّی می‌گذاشت تا وفاداری‌شان را حفظ کند. (ص ۱۲۰) و اساساً صدام نگاهش به ملت عراق این بود: دشوار بتوان مردم عراق را شناخت؛ آنان مثل آب‌وهوا نامعلوم‌اند. (ص ۱۳۸)

منظور؟ منظور من این است که او ریشه‌ای ضدایرانی و ضدیهود داشت. اغلب علت را این می‌گویند چون در خانه‌ی دایی‌اش خیرالله طلفاح  بزرگ شد که به‌شدت عمتقد بود: «ایرانی‌ها، پشه‌ها و یهودیان: سه موجودی که پروردگار نباید خلق می‌کرد». از سوی دیگر تز سیاست منهای مذهب، فقط از ناحیه‌ی برخی از علما و روشنفکران پیگیری نمی‌شود، دیکتاتورهای حوزه‌ی مسلمین هم ازین تز نه فقط استقبال کرده که تأمین‌کننده‌ی اهدافشان می‌دانند. چیزی شبیه راهبرد «سد نفوذ» آمریکا که طبق طرح «جورج کنان» سعی داشت کمونیست شوروی را به خاورمیانه راه ندهد.
۲۳ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
جناب مهندس آقا سیدباقر
عرض سلام و صبح به خیر. اول یک مورد اشکال را در متن شما از دید خودم یادآوری کنم. که طراح و متفکر تأسیس دانشگاه تهران نه آن کسی‌ست که گفتید بلکه مرحوم «دکتر اسماعیل‌خان سنگ» نماینده‌ی ساری در مجلس ششم شورای ملی بود. این بود که درایت داشت که در سال ۱۳۰۵ به سید محمد تدین وزیر معارف پیشنهاد احداث «اونیورسیته در ایران» را بدهد و بنای مدرن ایجاد کند. و اما حالا پس از یادآوری بالا، بگویم که در بخش بعد از انقلاب، مطلب را حرفه‌ای پیش بردید. بهره بردم، بی‌تردید. خوشحالم بر موضوعات، بدین‌گونه مسلط، مطلع‌اید و به‌خوبی وارد بحث ۱۵۹ شده‌، و از پس آن برآمده‌اید و به تعبیر برادر قلی‌تبار «مقدمه‌ی خوبی» برای این مبحث محسوب می‌شود. درود.
 
جناب گروسی عرض ادب و ارادت و سلام
بسیار هم خوشایند. و مایه‌ی شعَف من. ممنونم برادرم. درینجا خواستم از فضیلتی فراموش‌شده بگویم که هر گاه به این دوست دیرینم آقای گروسی فکر می‌کنم یک خصلت از خصال نیکویش بیش ازهمه به یادم می‌آید که وی چونان اَخگر فروزان بود که وقتی گردش حلقه می‌زدی، هر افسرده‌ای را افروخته می‌کرد؛ از بس به اعصاب نمی‌رفت، گویی فکر می‌کردم اصلاً عصب در بدن ندارد ! که عصبانی‌اش سازد. تماماً انبساط و تبسم و خندان.
 
انتقادت وارد است؛ بلی آن هم نارواست؛ البته بیشتر دور‌وبری‌هایند که این عناوین را برای آیت‌الله‌ها و مجتهدین محترم خلق می‌کنند، و الّا فروتنی بسیاری‌شان، زبانزد عام و خاص است و به‌کلی ازین بازی بری‌اند. مرجع‌شدن برای خود روال دارد و این رویه را باید از اعاظم پیشین حوزه باید تعلیم گرفت که اکراه داشتند به استقبال مرجع‌شدن بروند. مثلاً امام خمینی به‌شدت پرهیز می‌کردند بعد از فوت آیت‌الله‌العظمی بروجردی کسی حرف از مرجعیت ایشان بزند و یا برای نمازگزاردن پیش بیفتد تا کسی خیال نکند گرایشی به این جایگاه دارند و حتی تا سال‌ها حاضر به چاپ رساله و توزیع آن نشدند. بگذرم.
 
جناب رکاوندی با سلام و احترام
دأب آسیب‌شناسانه‌ی شما در حذَردادن از خرافه‌ها، مأجور؛ اما درین ابواب که به باورهای مردم برمی‌گردد، نظر بنده این است که باید با مقداری بالا از حزم و احتیاط، دست به استخدام واژگان زد تا ذرّه‌ای احتمال نرود که پایه‌های مذهبی حتی یک نفر، سست و لرزان و عاقبت ویران شود؛ حتی این احتمال بعید نیست که روزی ممکن است خودِ شما ازین نظری که الان آن را به‌قطعیت می‌گویید، برگردید. اما پیداکردن آن افرادی که با حرف و سخن شما نسبت به اعتقادات مذهبی سست شدند، تا رأی‌شان را دوباره اصلاح کنید، محال است. آنگاه است که جبران خسران ناممکن می‌شود. مورد دیگر این‌که چرا باید مزار بزرگان دین گسترده نباشد و آسایش زائر تمهید نشود؟ چه اشکالی دارد؟ جلال و شکوه حرم‌ها برای احترام به زوار است. بی‌درنگ امامان ع و پیامبران ع از زائرین خشنودند، نه از زر و زیور. اما کیست نداند که زیور و اجلال به پاس زائر است. اما مورد سوم این‌که تا جایی که بنده می‌داند همان فقیر و مستمندی که شما برای آنان دل می‌سوزانی و مدعی هستید اگر امام رضا ع بودند پول ساخت‌وساز  و مُطلاسازی را بین فقرا می‌بردند تقسیم می‌کردند، پول‌های قلّک‌شان و حتی عایدات  فروش فرآورده‌های دام‌شان را هدیه‌ی امام رضا ع می‌کنند تا دنیای خود را پالوده‌تر از من و شما نگاه دارند و غم بی‌چیزی و نداری را هم نمی‌خورند. لطفاَ به عنوان کسی که ردای نبوی حوزه بر تن کرده‌ای و لابد می بینی در اسواق و اطراف و اکناف، قابل احترام مردم متدینی، در انذار خلق دقت بیشتری به خرج دهید و ادبیات آرام‌تری برگزیند. من از سر صدق و تذکار گفتم. پوزش.
 
جناب آقای قربانی سلام و صبح به خیر
روزی در حلقه‌ی درس علامه طباطبایی -که از تعداد انگشتان دست نمی‌گذشت- تعدادی غایب بودند، اما علامه دید آیت‌الله مطهری حاضر است، گفت همین‌که آقای مطهری حضور دارند، مطالبم هدر نمی‌رود. حالا حکایت اون حلقه‌ی تصادفی آن شب است که شما حضور یافتتد و همین حس دمیده می‌شود که وقتی شما در جمعی باشی، کلیدواژه‌ها صید می‌شود. نظرم اشاره‌ای بود به نقل قول «خیرخواه مطلق».
 
به قسمت دوم پاسخ شما به پرسش استاد قلی‌تبار هم، ازین‌نظر ورود کردم که گفته باشم با مفاد آسیب‌شناسی آن موافقم؛ البته با درج یک جمله: هراس حکومت از دانشگاه از دو عامل نشئت می‌گیرد: یکی قوی جنبشی‌بودن دانشگاه. دیگری نفوذ براندازان در دانشگاه. براندازان بهترین محیط و مهمترین قشر را دانشگاه و دانشجو انتخاب کردند.
 
به نقش روشنفکران بزرگ آن زمان که ابتدا به حکومت شاه دست‌نشانده اعتماد کردند، باید دقت شود؛ اصل قضیه از آنجا آبشخور دارد و فکر بکر روشنفکران بود که بعداً با تثبیت قدرت و بی‌نیازی به حضور مؤثر آنان، بی‌رحمانه تبعید شده و به قتل رسیدند و از دور حکومت به دور انداخته و با بدترین سیاست خصمانه تارومار شدند. بگذرم، این بحث، بحثی جداست. از سمت من تمام.
 
سلام مجدد جناب رکاوندی
پس از مقدمات و استنادات و اشتشهاداتی که بیان فرمودید، استنتاج کردید که «اسلام متعدد موجود اسلام عالمان اسلامی است». باید بگویم برداشت شما نادرست است، زیرا عالمان دین تمام کوشش‌های خود را صرف معرفی دین از روی قرآن و روایت کردند و جواز این کارشان را از حکمی که امام زمان عج توقیع (=فرمان) کردند، گرفتند و لذا این فقیهان پارسا و فروتن از خود بدعتی باقی نگذاشتند که دستاویزی شود که مثلاً شمای درس‌آموخته‌ی حوزه‌ی علمیه، این جمله‌ی شاذّ را تولید کنید. البته اجتهادات شما در جای خود برای شما محفوظ اما سهم نقد ما هم محفوظ.
 
درسته. نکات مهمی بود و حاصل مطالعه‌ات. بنده نظرم را بگویم: نظریه، از طریق اثبات فرضیه یا فرضیه‌ها با الگوی روش تحقیق با ایجاد سؤال اصلی و سؤالات فرعی حاصل می‌شود. یعنی اثبات فرض‌هایی که پژوهشگر آن را آفریده از طریق نفی و ابطال فرضیه‌های رقیب و به نیز به اصطلاح علمی «پوچ». جواب محقق به سؤال اصلی تحقیق، می‌شود فصل اول کتاب. و جواب به سایر سؤالات فرعی، فصل‌های دوم تا پنجم (یا کمتر و بیشتر) را می‌سازد. اگر نظریه مورد پذیرش جهانی و عمومی قرار گیرد و تثبیت شود، و رنگ قانون علمی به خود بگیرد آن‌وقت «پارادایم» نام دارد. ببخشید زیاد رفتم توی رگ متدولوژی.
 
استاد سیدکمال‌‌الدین عمادی
با عرض سلام و عرض ادب و ارادت. لطایفی درین قسمت، مستتر و جانمایی‌شده و نهان است که فقط با تجمع حواس و تمرکز ذهن درکش ممکن است. نمی‌خواهم دست به مقایسه بزنم، فقط برای تقریب ذهنی خوانندگان این را مطرح می‌کنم که در ساواک، سرپرست بخش‌های سیستم با نام ایام هفته کدگذاری می‌شد. مثلاً سند یا گزارش اول باید می‌رفت پیش آقای شنبه، بعد شنبه که بررسی و امضا کرد می‌داد به آقای یکشنبه، و به‌همین‌ترتیب تا برسد به فردی که آقای جمعه بود. که اینک گویا به جای ایام هفته، اعداد شده، مثلاً ۵۶۰۰، یا ۹۰۰ ، بگذرم. خواستم بگویم نامیدن نام به اسامی هفته مسبوق به تاریخ معاصر هم هست. ممنونم که ما را پی و جست‌وجوی خضر فرخ‌پی می‌برید. درود وافر.
 
جناب آقاصدرالدین سلام
مقدمه‌ات نکته داشت. سعی خوبی کردید که ابعاد مثبت و منفی را همزمان بررسی نمودید. مثال مسئله‌ی نظارت که نمره‌ی رد از قلمت گرفت و یا گستره‌ی معنویت که مورد تأییدت است. خواستم تشکر کنم، البته لابد استاد قلی‌تبار پاسخ‌های ذیل بحث ۱۵۹ را خواهند دید، و خواهند پاسخ داد. من همین نظارت را که شما فرمودید باید عرض کنم نظارت ازقضا وجود دارد، خیلی هم زیاد، این‌همه نهادهای نُظار و آن‌همه حراست در همه‌جا. اما سیستمِ «پس‌ازنظارت» می‌لنگد و فشل است، زیرا اراده‌ی فائقه‌ای برای دفع افسد و فاسد و عامل و معمول وجود ندارد. با تشکر از مشارکت شما در بحث سنجاق‌شده و سایر میان‌بحث‌ها.
 
نه، نبستم. گفتم چون بحث، روی بحث تلنبار نشود، از سمت من تمام، اما شما و هر عضوی به‌یقین آن را گشوده بدانید. اساساً دروازه‌ی هیچ بحثی درین تالار، مسدود و تمام‌شده اعلان نمی‌شود. به‌هرحال هر بحثی در صحن باید حد متعارفی از مباحثه داشته باشد. اینک اگر با جمله‌ی من، برداشت این‌گونه شده، بنده معذرت می‌خواهم. شما هر نکته و نظریه و نظر داشته باشید، با کمال اشتیاق دنبال می‌کنم؛ تازه باید تشکر داشته باشم که صحن با تلاش مؤثرتان، رونق دارد و تولید فکر می‌شود. درود. بله، درست اشاره کردید و خود وی که بر همه غضب می‌گرفت، مغضوب شد و به موریس روانه. درست فرمودید و به‌جا.
 
بله، اول یک نکته‌ی لغوی بگویم چون شما شکیبا را نوشتید و بر سرِ من حقیر دست لطف کشیدند. لغت بردباری را از آن‌رو بردباری گفته‌اند زیرا در معنای لفظی، بار سنگین را با خود می‌برَد. یعنی بردبار کسی‌ست که بار را با خود می‌برد و تحمل می‌کند. امابعد؛ خوب آن نکته‌ی بنده را درین فراز، تئوری‌پردازی کرده‌‌اید و چه هم جالب هم جانمایی شده. آری، همچنان معتقدم قصد نظام جمهوری اسلامی اسلامیزه‌کردن نبود، اساساً ناممکن و محال است. زیرا در آن صورت باید قانون اساسی می‌نوشتند کار شورای نگهبان تطبیق قوانین با شرع، نه مغایرت با شریعت. 
 
اما ایراد بر جناب شبستری بار است، چراکه وی در دین و خصوصاً در دین خاتم ص چیزی به اسم سیاسیات نمی‌بیند؟ کار به سایر قرائت‌های آقای مجتهد ندارم که ازقضا از مسائل دینی بردداشت‌های مدرن و مطابق هم دارد، خودم پای سخنرانی‌هایش رفتم و لای کتاب‌هایش سال‌ها فحص کردم. اما او در جرگه‌ی سیاسی، لنگ می‌زند. یک سؤال خیلی ساده، در عصر پیش از ظهور، در خِطّه‌ی مسلمین و یا محدودتر از خطه، جغرافیای یک سرزمین شیعی، قدرت و قوت اسلام کجاست؟ دست کیست؟ آیا تا ظهور، این بخش مهم اسلام خالی‌ست و در دست دشمن باقی‌ست؟ دست هیچ کی نیست؟ اگر چنین است پس انجمن حجتیه راست می‌گفت که؟! اسلام می‌گوید ای مسلمان! به امور مسلم اهتمام کن، وگرنه مسلم نیستی. می‌گوید قوای خود را مهیا کنید ولو با اسب در آن زمان؟ اگر نکنید از شما چیزی باقی نمی‌گذارند. همین دو اصل به ظاهر ساده، آیا نشان نمی‌دهد عالم دین، دانشمند مسلمان و انسان اهل خرد، باید به فرمان خدا توجه کند؟! گفتم ایشان مرض ندارد، اما قصد پاکش هم ساده و نادرست است. اساساً سیاسیات در درون دین آمیخته است، جداکردن آن یعنی حذف بخشی مهم از دین به دست دیندار.
 
حالا جای یک شوخی خالی: علامه حسن حسن‌زاده در یک قصار خودانتقادی می‌گفت: خفاش را شب پرواز بود، حسن را نبود. حالا من باید بگویم: خفاس را شب خواب بود، سید علی‌اصغر را نبود. وقتی تو بیداری، من خوابم، حالا که من بیدارم، تو در خوابِ خواب.

علیک السلام. بردی‌ام به خاطره‌ای آقای قربانی! بگم؟ در جاده‌ی فیروزکوه بین سیدآباد و تونل‌های امین‌آباد، بالای تپه کنار جاده، یک تک‌درخت کاجی‌ست کهنسال که تابستان در تموز گرما و زمستان در بوران برف، دیدنش بسی حال می‌دهد و نشاط. روزی راندم به سمتش و رفتم زیر سایه‌اش، ۱۰۰ متری جاده است. دیدم آنقدر دخیل بستند به تنه و صدر و ساقه‌اش، که دیگر جای هیچ جِل‌بستن نیست. نام زنده‌یاد یوسف رزاقی را آویز کردم به چله‌اش و آمدم. این کاج رو هر چه دخیل بستند از شرم و آزرم اما نخشکید. ریشه‌اش این‌جور که معلومه ناسوتی! نیست.

 

به قول علما، اِشعار بدارم که مفهوم «براندازی» یک مفهوم عام است. در طاغوت هم، مبارزین با شاه، برانداز بودند. بنابراین منظورم ازین لغت، صفتی مثلا منفی مطلق برای جریان‌ها نبود، اسم برای مسائل تاریخی بود. مثل واژه‌ی توبه که ذووجوه است، حتی خدا هم تواب است. یا فتنه، که این واژه در جاهایی حتی مهم و درخور توجه است، چون‌، چندپهلوست. درود و تشکر.
 
استاد باقریان سلام
مخطئه‌بودن بودن شیعه و مصوبه‌بودن عامه را بجا وارد یحث کردید.
 
معارف تشیع:
علیک السلام 
تشکر 
البته همه فقیهان اسلام قابل خطا و اشتباه هستند 
ولی علای شیعه به ان اعتقاد دارند و میگویند فتوای فقیه ممکن است حکم واقعی خدا نبوده و خطا باشد
در حالی که علمای اهل سنت خود را مصوبه میدانند گرچخ احکام متضاد داشته باشند همه را حکم واقعی خدا میدانند
 
سلام رفیق
در متن من، برای روانشاد یوسف واژه‌ی دخیل ننوشتم، گفتم نامش آویز کردم، فقط یادگاری. منو دخیل به کاج؟! دخیل اگر هم شرائطش رعایت شود فقط در پیشگاه خدا با واسطه‌‌قراردادن اولیای عصمت و خاندان پاکش ع. درود.
 
استاد قلی‌تبار سلام
۱. تمامی جملات پاسخ شما به جواب جناب آقاصدرالدین در بحث ۱۵۹ ارزش خواندن و تعمق‌کردن دارد. اما تعریف شما از مفهوم مهم استقلال سیاسی خیلی جالب بود که فرمودید: «استقلال یعنی عدم انقیاد به بیگانه (نه لزوماً عدم ارتباط و وابستگی معقول) ۲. در مورد «شکاف طبقاتی»، عواملی را که جناب صدرالدین آفاقی مطرح کردند، درست می‌دانم و اما وسعت‌بخشیدن این پدیده در بیان شما را هم قبول دارم، یعنی این جمله‌ی‌تان: «محصول مداخلۀ متغیرهای متعدد و اجرای سیاست‌های کلان و نیز ساختار نظام است.» از بحث هر چهار بزرگوارتان در بحث ۱۵۹ تا اینجا به عنوان یک عضو شرکت‌جسته درین مبحث سنجاق‌شده در پیشخوان مدرسه، لذت بردم. یعنی جنابان به ترتیب زمان پاسخ: دکتر قربانی، مهندس آقا سیدباقر، سرپرستار صدرالدین، و مجموعه‌جواب‌های شما به پاسخ بنده و بقیه.
 
از نظر مدیر چیزی خاص و خلاف روال و قاعده‌ای رخ نداد،
مباحثه‌ی دوستانه رنگ جدیت به خود گرفت و این نشان تعارفی‌نبودن بحث است، و دفاع از دلیل و احتجاج. من از هر دو گرامی -استاد قلی‌تبار و مهندس آقا سیدباقر- متشکرم.
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام
۱. با پاسخ شما در ص ۷۱ به خانم صدیقه وسمقی موافقم. چرا؟ چون همان‌طور که خدا در زمان معین ختم نبوت کرد، همو آغاز نبوت را هم از هر کجا که خواست شروع کرد، نه لزوماً باید از بَدو، پیامبر می‌فرستاد، تکلیف بر خدا که نمی‌شود کرد. استدلالش هم پایه ندارد. ۲. آنجا هم که گفت «اندیشه‌های الهی همه زمینی‌اند» حرف پرت زده است، پس اخبار وحیانی و غیب چه می‌شود؟ ۳. پاسخ‌تان به این ادعای خانم وسمقی که گفت «پیامبری مسیری است از انسان تا خدا و نه از خدا تا انسان» قانع‌کننده است. از نظر من در این فراز، وی از اَسفار اربعه‌ی ملاصدرا بی‌خبر یا بیگانه است. باز نیز ممنونم که نقد را دقیق‌تر پیش راندید و بنده پرباربودن مبحث‌تان را لمس نمودم.

 

جمعه ۲۴ دی ۱۴۰۰

چرا حضور این‌همه روحانی در قم؟!

به نام خدا. سلام. آیت‌الله جعفر سبحانی در اجلاسیه‌ی روز ۲۳ دی ۱۴۰۰ جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم و علمای بلاد، در پژوهشگاه علوم و معارف قرآن علامه طباطبایی گفت: «ما نباید محصّل مادام‌العمر در حوزه داشته باشیم که این روش صحیح نیست. کسانی که شایستگی دارند، زمینه مهاجرت آنها را باید فراهم کرد و اگر تمام شهرستان‌ها را باید تحت پوشش قرار دهیم باید به آیه‌‌ی نَفْر توجه کنیم.»

اشاره‌ی آقای سبحانی به آیه‌ی ۱۲۲ توبه است که برگردان فارسی آن این است: «چرا از هر گروهی دسته‌ای به سفر نروند تا دانش دین خویش را بیاموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند، باشد که از زشتکاری حذر کنند»

منظور؟ منظور من این است که درین‌باره، بارها از سوی هر یک از ما سخن گفته شد. چند دهه پیش شهید مطهری گفته بود بدین مضمون که ۵ سال درس‌خواندن در حوزه کفایت می‌کند و طلبه‌ها پس از آن به شهرها و روستاها برگردند. بنده نیز، به‌جد ازین تز دفاع می‌کنم که روحانیان با این حجم از تراکم، نباید در قم باقی بمانند. آنان نیاز است آموخته‌های خود در دین را تبدیل به آموزه کنند و به جامعه آگاهی و خوراک معنوی برسانند. ملت دیندار، معلمان دین‌شناس هم نیاز دارد؛ نه فقط در ماه محزون محرّم و مبارک رمضان، در تمام فصول سال. واقعاً آیا صلاح است که ده‌ها هزار روحانی در قم مقیم شوند با آن‌که از قصبات و بلاد ایران برای آموختن فن دین‌شناسی و متخلق به اخلاق الهی‌شدن آمدند تا مردم را به دین آشنا و عامل کنند و از ایمان و اخلاق پاسداری کرده و بر تقویت فهم دینی تلاش ورزند؟ پس عمل به آیه‌ی نَفْر چه می‌شود؟ مثل این می‌مانَد که یکی وارد دانشگاه شود و تا عمر در آن بچرخد. ناگفته نگذارم خیلِ فراوانی ازین طلاب و روحانیون دست به هجرت زده‌اند و معین معنوی مردم شده‌اند. اما همچنان قم محل انبوهی از روحانیون شده‌است و حاضر نیستند به جامعه بازگردند. حتی پای درس هم نمی‌روند، ولی همچنان قم را ترک نمی‌کنند. بسا همین نابسامانی در حوزه عامل آسیب و آفات شده باشد که به جای انذار، در شهری چون قم بارانداز کرده‌اند. ستودنی است کار طلابی که به جامعه و دانشگاه و کارگاه بازگشتند و نیز آنانی بر اساس طرح هجرت تبلیغی سختی و سنگینی بارِ چندین‌بار هجرت پی‌در‌پی به اقصی‌نقاط را به دوش کشیده و به میان مردم می‌روند و خود و مخاطبین خود را به خوبی‌ها و خیر و فلاح‌ها فرامی‌خوانند.
جمعه ۲۴ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

متن آیه: «فَلولا نفرَ مِن کل فرقَةٍ مِنهُم طائفةٌ لِیتفقَّهوا فی الدِینِ ولیُنذروا قَومَهم اذا رجعوا الیهِم لعلَهُمْ یحذرون...»

 

پاسخ:
شب شعر شد؟ جناب قربانی؟ سلام
از همان ه. الف. سایه. هوشنگ ابتهاج:
 
رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
تند است. نیست؟
 
غمباره بوده، و درعین‌حال، اوج بلوغ معنوی. این بوده که امام از جبهه با همه‌ی خسارت‌هایش، به دانشگاه و نعمت یاد کرده. واقعاً استاد قلی‌تبار کدام عرصه می‌توانست یک جوان را به این‌همه عرفان عملی قرین کند. عالی بود. روحش همآره در اعلاعلیین و فردوس بَرین. آفرین، یاد شعر مرحوم مردانی افتادم. بگذرم.
 
از آن همیاران صدام، سینه‌دریدن بعید نبود و ازین همیاران امام سینه‌سپرکردن. ما را درین شب جمعه به‌واقع به خانِ (خوان نادرست است) نغمه‌های طنین‌اندازتان میهمان نموده‌اید استاد. روح سیف‌الله شیعه‌زاده در جنت مأواء. درود آقا.
 
وقتی به این بیت زیر رسیدم، دیدم تمام سخن در همین دو مصرع جمع است:
 
از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم 
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
 
سلام و شب‌تان به خیر.
آن بخش نوشته که ابوالخیر آورد در راه نمازجمعه «شیخ ابوالقاسم خرقانی را دید» که به پدرش گفت «که ما از دنیا نمی‌توانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم» منظور تأکید بر وجود «قطب» و «ولی» است که با دیدن ابوسعید، خاطر خرقانی از مردن و رفتن جمع شد. پربار نوشته شد.


پاسخ:

بر شما هم جناب سید مجتبی هاشمی رکاوندی سلام و ثنا
بسیارخوب! چرا دور رویم؟! می‌رویم همین مدینه‌النبی؛ مگر این سو، شکوه و جلالت مسجدالنبی و قبرش چه زیانی دارد که بقیع و قبور چهار امام ع و قبر پنهان حضرت زهرا س در جوارش، خاکروبه مانده و دل زائر و جسم او را زار‌و‌نزار می‌سازد. کدام به طبع بشر نزدیک‌تر است؟ خاکروبه؟ یا آن بنای شکوهیه؟ چرا دورتر رویم؟ می‌رویم روی داستان اصحاب کهف. مگر مردم وقتی رفتند غار را دیده و از راز آنان سردرآوردند دو دسته نشدند که برخی گفتند دور جسدشان دیوار و گِل می‌گیریم و تمام و ختم کلام! اما مردم مؤمن گفتند نه، نه، ما مسجدی کنارش بنا می‌کنیم که یادشان زنده باشد تا ابد. و خدا جانب اینان را گرفت. به قول مرحوم علامه «مسجد در عرف قرآن محلى را گویند که براى ذکر خدا و سجده براى او مهیا شده است، و قرآن بُتکده و یا سایر معابد را مسجد نخوانده، همچنان که خداوند در سوره‌ی حج، مسجد را در مقابل صومعه و بیع و صلوات قرار داده و فرموده: و مساجد یذکر فیها اسم اللّه»

حالا شما سید محترم، نکند خَرق عادت و دریدن و شکافتن دوست دارید! مقام امامان -علیهم السلام- معلوم است که از مرتبه‌ی اصحاب کهف بالاتر است. تازه؛ ساختن بنا بر روی قبور آن ذَوات مقدسه -علیهم السلام- مساوق توحید است، نه شرک، برای تقرب است، نه تقلب. و آیه‌ی «وسیله» در ۳۵ مائده جواز همین تقرب‌هاست: ای اهل ایمان، از خدا بترسید و به سوی او وسیله جویید.

امابعد جناب رکاوندی اسلام من آن اسلامی نیست که نگذارد من جُنب نخورم. طبع خودم را بروز ندهم. چهارچشمی تعقیبم کند که حتی نفس نکشم. خدای من ربّ رحیم است نه ارباب دژخیم. اسلامم اسلامی‌ست که احساسات پاک بشر را تعطیل نمی‌کند و دست وی را در عشق پاک و لطافت باز، باز می‌گذارد. همان‌طور که دین مبین، ساختن مجموعه‌های شکیل و شیک و مدرن فوتبال و آمفی‌تئاتر را منع نمی‌کند زیرا این ابداعات روح بشر را می‌نوازد، بنای مجلل بهشت‌واره و زیبای حرم‌های مطهر را هم ممنوع نمی‌دارد. دین، مانند آن سرَک‌کش فضول نیست که انسان را در همه‌ی طبایع‌اش بپاید و وی را چهارمیخه مثل غول! مُچاله کند. هان‌طور که ملت ایران بنای باشکوه کوروش کبیرِ خداپرستِ مردم‌دوستِ سالم و مسالمت‌جو را این‌گونه تا به حال پاس داشته و قصد تخریب قبرش را (که به روایت علامه همان ذوالقرنین قرآنه) حتی در ذهن هم مرور نداده، همان ملت، حرم رضوی‌اش در  مشهد مقدس را بهشت جان خود و مینوی دلش می‌بیند و وقتی آنجا چند شب و روزی لنگر می‌گیرد، آرامش و رفاه و آسایش را به معنویت و پرستش خدا و احیای توحید پیوند می‌زند و خدا را عابدتر می‌گردد. وگرنه پشت همان امام ع، هارونِ رشید هم دفن است، کی سراغ او را می‌گیرد که روزگاری آنچنان فرمانروایی می‌کرد که ابری که بر بغداد نمی‌بارد ناسزا می‌فرستاد برو، ولی هر کجا بباری مُلک من است.

و آخر هم حرف من درجواب این است وقتی شما همان‌هایی را که به عنوان «عوام احمق» یاد می‌کنی، مرا به‌تمامه به یاد پیامبرم ص می‌اندازی که بارها از سوی اشراف شماتت شد که اطرافیان تو آنقدر عوام‌اند که بوی بُز و میش می‌دهند؛ بینوایان را این‌گونه می‌نواختند. شما بسا به‌خوردن آب، آسانِ آسان مردم را احمقی عوام! ندان که عین جنابتان نمی‌اندیشند و زیاد بلد نیستند سر از سواد دربیاورند؛ آنان به جای سواد، حکمت بلدند که حکمت آن علمی‌ست که آدم را نه فقط دانا، که به مقصد می‌رسانَد؛ همین عوام احمق (البته در نگاه شما) پیرو همان «احمد»ند که عیسای مسیح مبشرش بوده و هرجا اسلام ندای مدد سر داده، جوشن پوشیده و جان، نثار کرده. پوزش از تصدیع به قول شما فضلا. با آرزوی بهترین روزها برای شما.

پیوست: متن آیه و ترجمه‌ی دنباله‌ی آیه‌ی ۲۱ کهف: «قال الذینَ غلَبوا عَلی امرهِمْ لنَتخِذَنَّ علیهِمْ مَسجِداً» امّا کسانى که در آنچه بدان باور داشتند (حقانیت معاد) پیروز شدند، گفتند: ما حتماً بر آنان مسجدى بنا مى کنیم تا یادشان زنده بماند.

درباره آرامگاه ابدی!
جلیل قربانی
 
۱- آیه اول سوره تکاثر، «اَلهیٰکُم التَکاثُر، حتیٰ زُرتُم المَقابِر»، یکی از سرزنش‌های قرآن به اعراب دوران جاهلیت است که برای فخرفروشی به هم، گاهی به قبرستان رفته و تعداد قبرهای قبیله خود را به رخ قبیله دیگر می‌کشیدند.
 
۲- در فیلم نجات سرباز رایان که یکی از بهترین فیلم‌های جنگی تاریخ است، در صحنه پایانی دیدن قبر سربازان کشته‌شده در جنگ، جالب است؛ ردیف بزرگی از قبرهای یکسان با یک تابلوی سفید سنگی عمودی در بالاسر قبر.
 
۳- قبر بزرگان در هیچ دین و مذهبی به اندازه‌ امامان و اخیراً امام‌زادگان شیعه در کشور ما نیست. این کار تقصیر دولت‌ها نبوده و نیست، یک آمادگی ذهنی و قلبی در مردم وجود دارد که کار بزرگ‌نمایی و سند زدن به نام خود را برای دولت‌ها آسان می‌کند.
 
۴- یادتان باشد که در طول تاریخ، ساخت و تزیین آرامگاه امامان شیعه به دست ایرانی‌ها انجام شده است، محمدرضاشاه پهلوی در این مورد دست‌‌و دل‌بازتر بوده و تابلوی یادبود او در مزار امامان نصب شده بود. اگر همین امروز عربستان، اجازه نوسازی قبور امامان شیعه در مدینه را صادر کند، مردم ایران بدون کمک دولت، در کمتر از یک سال، بارگاه‌های باشکوه برای آنان خواهند ساخت.
 
۵- جالب آن است که برای مردم عادی هم رواج آرامگاه‌های خانوادگی و اخیراً سنگ قبرهایی که قیمت آن‌ها به بیش از ۱۰۰ میلیون تومان می‌رسد، در راستای این رفتار است. به درخواست پدرم، قبر پدربزرگم را بعد از نزدیک به ۵۰ سال بازسازی کردیم و در این کار تمام برادران من همکاری و آن را تایید کردند. پدربزرگم در سال ۱۳۵۲ در بیمارستان پهلوی (امام‌خمینی) از دنیا رفت و برای دفن به بهشت‌زهرا برده شد که تازه تاسیس شده بود و مردم را برای دفن مرده در آن‌جا تشویق می‌کردند، اگر پدرم این کار را می‌کرد، پدرش در قطعه یک بهشت‌زهرا دفن می‌شد و امروز هم از محل فروش قبر او صدها میلیون تومان کاسب بود.
 
۶- همین الان می‌دانید که بعد از مرگ ما هم قبرهای باشکوه با سنگ‌های گرانیت و تابلوهای سنگی از تصویر ما ساخته و برای نمایش عمومی از آن پرده‌برداری می‌شود؛ در رقابت با دیگران و بدون توجه به خواستن یا نخواستن ما.
 
این رفتار باید از سوی جامعه‌شناسان تجزیه و تحلیل و برای اصلاح آن، دل‌های و مغزها را آماده کرد.
 
جناب آقای قربانی سلام
ورود خوبی به بحث داشتید، تقریباً به ریشه و رشته و ساقه و شاخه‌ی این قضیه پرداختید. سهم من این است که بگویم به نوشته‌هایی ازین‌دست که با قلمی آرام و روان و به‌نزهت نگاشته و آراسته می‌شود، علاقه دارم. روی همین قرار، دوستدار مکاتباتت هستم. قبل از این‌که ادامه بدهم، بند ۳ شما را اصلاح کنم قبور بزرگانی چون پیامبران ع مدفون در فلسطین، بسیار بزرگتر است که گاه به ۱۷ متر می‌رسد.
 
در ایران توجه به گور، قدمت دارد. پیش از آن‌که اسلام بیاید و شیعه شکل بگیرد، ایرانیان به گور کوروش کبیر چنان سر و رویی دادند که هنوزم هم با همه‌ی با تغییرات و تعمیرات و تبدلات جوی و سماوی، جلال و شکوهش حفظ گردیده است و این جزو لایه‌ی تمدن ماست، لایه‌ی زرین آن. بنابراین آنانی که به‌درستی قبر کوروش را معظم و مزاری برای رجوع و احترام می‌دانند، همزمان نمی‌توانند آرامگاه سایرین ازجمله شریف‌زادگان و امامان و پیامبران ع را به عنوان یک رفتار شرک‌آلود محکوم کنند. همان‌طور که در دیدگاهم آوردم، این‌گونه احساسات چیزی حرامی نیست که دین بخواهد آن را از دل انسان برباید و بیرون بیندازد. اسلام فرهنگ‌هایی را که منافی عقل و عفت نباشد امضاء کرده است. فطرت انسان گرایش به این نوع تعظیم دارد. هیچ حرجی بر آدمی بار نیست که اگر بخواهد احساست خود را بانزاکت زنده و مؤثَر نگه دارد. به نظر بنده شما منصفانه به داوری رفتید. درسته، شناساندن علت مسئله و حتی آفت محتمل در حاشیه. در مجموع قصد مردم از گرایش به چنین رفتاری یا عبادت است در حرم‌ها، و یا علاقه و تکریم و تفرج است و یا زنده‌داشتن نام ناموران، مانند بنای فردوسی، خیام و ... نه خدای ناکرده بطالت و هرزگی و هدردادن دین و عشق و ایمان. با تشکر و احترام.
 
جناب مهندس آقا سیدباقر شفیعی
با سلام و احترام. بر این فکر روشن، منطقی و حتی انتقادی شما افتخار می‌کنم، سخن حقی را به‌درستی افاده و افاضه فرمودی. از جناب‌عالی به خاطر داشتن این نگاه زیبا و عاقلانه و مؤثر، تمجید می‌کنم. و نیز قبول دارم که عده‌ای معدود در حرم‌های امامان ع خارج از حد متعارف، دست به اقداماتی می‌زنند که زیبنده نیست. نیز هرگونه دست‌اندازی برای مردمی که می‌خواهند مزار کوروش کبیر را احترام کنند، کاری ناپسند می‌دانم. خوشبختانه مردم ما همگی حد وسط رفتارها را بلدند و این تعداد که به قول شما رفتار آغشته به خرافه از خود بروز می‌دهند، قلیل‌اند. برای من قابل قبول نیست مردم را از آزادیِ رفتار بانزاکت باز بدارند. خودم هر بار به وجدانم رجوع کردم، هم مرقد مطهر و دلربای رضوی ع رفتم و بهره‌ی درونی بردم و هم سر یادمان‌های هنرمندانه‌ی فردوسی و خیام و عطار و کمال الملک و ... بارها رفتم و کیف کردم و به تاریخ میهنم بالیدم. هم حمام فین قتلگاه امیر کبیر اصلا‌گر دربار را از نزدیک دیدم و هم در کربلا در حرم امام حسین ع در صحن قبله با جست‌وجو و ولع سر قبر امیر کبیر رفتم که البته صدام حسین آن را محو کرده بود. اما خوشبختانه جای قبرش بعدها نشانه‌گذاری شد و معلوم. از بیان نظرات آن دوست بااندیشه متشکرم.
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
سلام. اما درین قسمت استاد باقریان هم کوتاه پاسخ دادید و هم محکم. من چندان احتمال نمی‌دادم که خانم وسمقی حرفی چنین خندده‌دار و سست و بی پایه بزند. آنجا که گفت پیامبران «به دنبال جستجوی خدای خویش اعلام نمودند که پیام‌هایی از جانب او برای مردم اوردند». همان‌لحظه در دلم گفتم این نسبت دروغ و کذاب‌بودن به انبیا است، بعد که آمدم فراز پایین‌تر دیدم شما هم این ایراد را به نوشته‌ی وی وارد کردید. خرسندم هوشمندانه قلم می‌زنید. چقدر آدم لذت می‌برد از بحث‌های حساب‌شده با الفاظ و اقامه‌ی دلیل محترمانه. ممنونم.
 
استاد قلی‌تبار سلام
بنده تمام ۲۱ دقیقه پاسخ صوتی‌تان را به جناب صدرالدین گوش فرا دادم. به شیوه‌ی پرآرامش و سکینت در گفتارتان مهر تأیید می‌زنم و چنین رفتار کلامی را منتج می‌دانم. آنجا هم که پرسشی با موضوع معنویت و دین را طرح و به مدیریت مدرسه پیشنهاد کردید، با کمال میل می‌پذیرم و در فرصتی مناسب آن را به پرسشی قابل طرح و بحث در صحن تبدیل خواهم نمود. درود فراوان.
 
استاد قلی‌تبار سلام و ارادت
وقتی از لابه‌لای پست‌های اعضای محترم، نکته‌ای باریک و تابان بر ذهنم نوری بتاباند، نمی‌توانم از آن به‌آسانی عبور کنم و چیزی نگویم، مانند این عبارت قصار‌تان: «زبان مادری، "حال" است "عشق" نه قال و حرف».
 
علی، نوه‌ی ۵ ساله‌ام از ناحیه‌ی مادر، عرب کاظمین است، از سمت پدر -یعنی پسرم- فارس قم و از جانب ما هم، داراب‌کلایی، البته قادر به صحبت به انگلیسی. با این‌همه وقتی ازش می‌پرسیم کدام زبان را بیشتر دوست داری؟ از میان چهار زبان که او را احاطه کرده، فوری می‌گوید داراب‌کلایی. می‌گوییم چرا؟ جواب زیبایی می‌دهد: «آخه با زبان داراب‌کلایی خیلی‌خوب خنده‌ام می‌گیره.» منظورش اینه با لغات داراب‌کلا کیف می‌کنه. خواستم بگویم زبان اول هر کسی همانی‌ست که به آن عشق می‌ورزد، و لذا زبان اول را که اصطلاحاً می‌گویند «مادری» زبان هویت و عشق و حال فرد است. خواستم ژرفای حرف‌تان را با این مثال درون‌خانوادگی ساده، آفتاب داده باشم تا از سایه بیرون بزند. واقعاً چه چیزی جای این چند واژه‌ی مادری می‌نشیند: تیساپِلا. کِلی‌وَچه. سنگاره. دِمتو دِمتو. بِرمه‌گَلی.
 
بنده این واژگان مادری را با هیچ معادلی معامله نمی‌کنم. شاید شگفت‌انگیز باشد تا کنون به مدد جناب دکتر عارف‌زاده از دوستان اندیشمند و حامی سرسخت زبان بوم‌زیست درین مدرسه، بیش از ۳۳۸۹ لغت ناب محل را شناسایی و دارای پرونده کرده و برای آن تعریف فارسی ارائه کرده‌ایم. فقط برای عشق، که شما به‌حق آن را زبان حال خواندید. نه قال. درود به شما که روزنه‌ای گشودید تا بنده هم وسط حرف‌تان بیایم.
 
سلام و شب‌تان به خیر
در آستانه‌ی وفات حضرت ام‌البنین س، که خود معلمی عارف بود، فرصت مناسبی بود تا به این شرح جذاب‌تان گوشِ جان بسِپُرم، جایی هم بودم که صوت را دیگران هم شنیدند. شمرده‌شمرده و راسخ به شعر شیخ اجل پرداختید؛ اندرزی که مو لای درزش نمی‌رود. به نظرم شرح حال خود سعدی هم بود که آن محفل خشک و بی‌روح را ترک گفت و در مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد به یک طلبه‌ی قهار و آموزگاری ابدی بدل شد که هنوز هم دست غریق‌ها را می‌گیرد. جناب حاج‌آقا قلی‌تبار، بدان درین زمینه‌ها معلم بنده‌اید. و من از معلم همین توقع را می‌برم که این‌چنین پخته گوید و شسته و رُفته. احتشام داشت گفتارتان. دیری‌ست گمشده‌ی من چنین گفتارهایی‌ست. والسلام.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1925

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">