مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و سوم

۴ بهمن ۱۴۰۰
مزرعه‌ی فکرت ۱

ایران به مانند یک پازل

به نام خدا. سلام. پازل یعنی هر چیز آشفته که اگر قطعه‌های آن درست چیده نشود از دیدن آن سرگشته و گیج گردی. پازل ایران هم باید منطقی و هوشمندانه چیده شود، وگرنه آشفته خواهد بود؛ پازل علمش، پازل جغرافیایش، پازل حکومتش و حتی پازل ملتش. من مثالی می‌زنم که اگر پازل، خوب چیدمان نشود چه‌بسا فرصت به تهدید تبدیل شود. خانواده‌ی شهید محمد جهان‌آرا ( ۱۳۳۳ - ۱۳۶۰ ) را در نظر بگیریم. یک نمونه‌ی مهم برای مطالعه؛ که من بلکه بتوانم درین اولین شماره‌ی ستون روزانه‌ام با اسم «مزرعه‌ی فکرت» آن را به‌کمترین جملات جا بیندازم.

 

محمد جهان‌آرا که شهید شد؛ او در رژیم شاه مرتبط با شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو بود و در گروه چریکی منصورون. و حتی چند گروه ضد رژیم دیگر. فرمانده سپاه خرمشهر شد و برای دیدار با امام جهت گزارش جنگ در ۷ مهر ۱۳۶۰ راهی تهران شد اما سقوط هواپیما در کهریزک تهران موجب شهادتش شد. برادرِ دیگرش که در دفاع مقدس اسیر شد و هنوز وضعش ناپیداست. دیگربرادرش علی، که پیش از انقلاب توسط ساواک دستگیر و در زندان توسط رژیم اعدام شد. حسن جهان‌آرا -کوچکتر از محمد- که سرنوشتش را اهل فن بلدند؛ سال ۱۳۶۰ به علت عضویت و فعالیت در سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شد و آنقدر بر موضع‌اش در زندان ماند که در قضیه‌ی بررسی مجدد پرونده‌های اعضا و فعالین این سازمان پس از هجوم نیروهای نظامی مسعود رجوی با نام «فروغ جاویدان» به ایران و عملیات مرصاد در برابر آنان (که بنده هم همان‌زمان حضور داشتم در جبهه‌ی غرب به مدت یازده ماه متوالی که حتی فرصت مرخصی‌آمدن سه‌روزه برای رزمندگان ممکن نبود) پرونده‌ی وی به جریان افتاد و در همان سال ۱۳۶۷ اعدام شد.

 

من چند سال پیش، در خاطره‌ی روز ۳ شهریور ۱۳۶۴ ص ۲۳۰ مرحوم هاشمی رفسنجانی خوانده بودم که وی نیز به این موضوع اشاره کرده و در دفتر یادداشتم ثبت نموده بودم؛ با این جملاتم: حسن، برادرِ شهید جهان‌آرا که به علت عضویت در سازمان مجاهدین خلق، همچنان در زندان بود، پدرش به ملاقات رفسنجانی رفت تا آزادش کند و ... .

منظور؟ منظورم این است در درون ایران که هیچ، حتی در درون خانواده‌های ایران، تکثر یک رسم است، تضاد طبیعی حکفرماست است، اختلاف فکری وجود دارد. گونه‌گونی گرایش چه بخواهی چه نخواهی هست. ازین‌روست که اگر پازل آن بد چیده شود، به آشفتگی دامن می‌زند. یعنی حتی ایرانی هم باید ایرانی را به رسمیت بشناسد تا پازل درست درآید و الّا پازل، پاره‌پاره باقی می‌مانَد.

۴ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

یادآوری: تعبیر «مزرعه‌ی فکرت» که فارسی آن کِشتزار است، به عنوان اسم سرستون یادداشت‌های‌ روزانه‌ام در مدرسه فکرت، پیشنهاد قشنگ و صادقانه‌ی صَدیق شریف دکتر صادق ولی‌نژاد است که از ایشان ازین بابت تشکر دارم و می‌کوشم هر روز، فعالتیم درین صحن را با شمارگانی تحت همین نام، در گوشه‌ای از حیاط وسیع مدرسه فکرت شروع کنم. امید است چیزهایی مفید و مُثمر و سایه‌سار در آن کِشت کنم تا سودمند و عاید دِرو گردد. مثلثِ کاشت، داشت، برداشت. تا خدا چه خواهد.

 

جناب آقای دکتر ولی‌نژاد
سلام و عرض ارادت و ابراز تشکر وافر که متن بنده را علاوه بر امتداد، اعتبار بخشیدید. چهار نکته در جواب:

یک. خوب شد مرا به ارجاع فلکه فکرت ۱۳، مطلع ساختید. بله تازه یادم آمد که به طرید قبلاً اشاره کرده بودم اما در متن دیروز کمی آن را وسعت دادم.

دو. پیشنهاد مزرعه‌ی فکرت را برگزیدم. معقول و مقبول است. ممنونم از حُسن سلیقه‌ات.

سه. رویش و ریزش را درست نکته‌پردازی کردید. از نظر من «از قطار انقلاب پیاده‌شدن» فاجعه‌بارتر از، «از قطار انقلاب پیاده‌کردن» است. روی این جمله‌ام اگر بحث هم شکل بگیرد استقبال می‌کنم. علت مبرهن است: اولی خودریزشی‌ست، اما دومی نه، نوعی طَرید است. این‌که کسی خود، خود را از دایره‌ی انقلاب بیرون ببرد، نوعی پاپس‌کشیدن و به قول لنین «فرار به جلو»ست. چون انقلاب سال ۵۵ ملت، مال‌جدّی هیچ فرد و صنف و گروهی نیست، مال تمام ملت است با رهبری خردمندانه‌ی رهبر نهضت امام خمینی و همراهی و روشنگری تعدای قابل توجه از روحانیت و علمای مبارز و مؤثر و روشنفکران متفکر و مؤسس که البته با درجه‌ی بسیار بالایی از نقش تاریخ‌ساز مرحوم دکتر علی شریعتی در ایجاد تفکر انقلابی و دعوت روشنفکرانه‌ی وی به محتوای غنی و تحریف‌نشده‌ی اسلام نبوی و علوی و فاطمی و حسینی.

 

چهار اما. چون درباره‌ی علت سقوط ساسانیان در همین صحن در سال‌های گذشته مطلب زیاد نوشتم خصوصاً متنی تقریباًجامع با عنوان «کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان»، بنابرین همان را در زیر نشانی می‌دهم تا دوباره شما و هر علاقه‌مند به تاریخ ایران، اگر خواست آن را مطالعه فرماید. درود بی‌عدد دکتر :


پاسخ:
با عرض سلام جناب قلی‌تبار. سراسر متن، پر شده است از استعارات و اشارات و تشبیهات و تنبیهات؛مانند این دسته واژگان: آب‌شدنِ استخوان مادر به‌ازای قوت‌دادن به دختر و پسر، پل میان دنیا و قیامت، نُت، معمار، مهندس، طبیب بدون مدرک طبابت، هیزم، نشاء، خرمن، صحرا و قد خمیده و همه و همه شکوه این متن را صدچندان کرد.

یک ایراد شکلی هم دارد نوشته‌های استاد، پاراگراف‌بندی نیست و این صدمات سختی بر چشم و ذهن و فکر خواننده وارد می‌سازد. و هیچ نمی‌توان تشخیص داد آغاز و پایان جمله کجاست. به قول آقای جوادی‌آملی «صدر و ساقه‌»اش چیست. واقعاً، گسستگی در متن، حوصله‌بَر است. مولا ع عجب سفارشی فرمودند: تقوا کنار نظم. و نظم کنار تقوا.
 
جناب قلی‌تبار این دو مورد ازآن‌رو برشمردم که خواستم عرض کرده باشم در هر مقطع و موقعیتی نباید عادت کنیم زبان پارسی را دور بزنیم. بنده چنان به دستور زبان پارسی وفادارم که حتی درچرک‌نویس‌هایم کوشش می‌ورزم تا آخرین حد که بلد باشم، از رعایت چارچوب زیان عزیزم ایران منصرف و منحرف نشوم. دور نماند بنده به بکارگیری روش اعتدال میان واژگان پارسی و لغات عربی عقیده دارم، نه ضد زبان عرب مثل باستان‌گرایان افراطی و نه عربی‌نویشان سخت‌نویس که انگار فارسی را نگذراندند!
 
پاسخ:
سلام. به جناب قلی‌تبار و خوانندگاه علاقه‌مند به این نوع موارد عرض می‌کتم: ریشه‌های این ضعف مثل هویج صاف نیست، مثل اختاپوس کج است. به‌راحتی‌ی یک بوته نیست که آن را با کمی کشِشِ دست بیرون بتوان کشید و دید آیا کرمو شده یا سالم مانده؟! حال که به بحث ورود کردید، باید عرض کنم اگر چنانچه تحقیق این فرد راست است و پیمایش‌ها طی شده، دست‌کم دو پیش‌نیاز باید پاس شود تا چند واحد تخصصی گرفت و پای تشخیص این معضل نشست:

۱. این ضعف مخاطره‌آمیز برای آینده ایجاب می‌کند مردم برای این‌که دین را بشناسند باید مطالعات دینی خود را غنی‌تر کنند؛ زیرا اگر گروِش به حوزه ازین‌هم کاسته‌تر شود، ممکن است دسترسی‌داشتن به عالم دین خیلی کم شود. بیشتر بخوانبد ↓


۲. حوزه باید به سمت سبک مدرن شهید بهشتی در آموزش طلبه -که در قم تحول شگفت‌انگیز ایجاد کرده بود- سیر کند و راه و مرام و آرمان خود را از شیوه‌ی تصلّبی دستگاه مرحوم مصباح یزدی جدا کند؛ میزان اقبال‌ناپذیری بخشی به همین روش این دم‌ودستگاه برمی‌گردد که حوزه به اینورژن (=وارونگی) مبتلا کرده است.

خدمت شما سلام

آآآآه شما جناب چه زود به آخر کتاب می‌رسید! چانه‌زنی را از آن بابت آفریدند که بشر، در بشارت بشر سماجت بورزد. این‌جوری اگر پیش بروید کمتر کسی به جنبش منزّهی که شما سراغ دارید، می‌پیوندد. کادرسازی صد مَن حوصله می‌خواهد و هزار کیلو چانه‌زنی. چقدر زود از دعوتم به راه حق نادم شدید و خِرشَرش را خواندی! کشکولی گویا روال است این بارگاه!
 
شایسته‌کاری ۸
 
اگر به برف زدیم و به دمَن و کوه و دشت و شهر، بایسته‌ترین کار این است ببنییم دست و پا و ابزار زیر پای‌مان زمین را تخریب کرده یا نه. اگر نه، شایسته‌کارم، وگرنه، نه.

 

پاسخ:

خدمت شما سلام
برای شما لوکس‌بازی مدرنیت است،حرفی نیست؛ نظری‌ست خود؛ حتی جهان‌بینی‌یی. اما برای من، زیاد توفیر دارد که یک روحانی‌یی به حکومت چسبیده، سپس خانه‌ی لوکس خریده و در شهر با ماشین لوکسش می‌چرخد و در دشت با شاسی‌بلندش می‌گردد. من به این ارزیابی نمره‌ی یک هم نمی‌دهم چه رسد به چهار و چهارده. دارد؟ چه بسیار دارد، ولی چه جایی مانوردادن است در برابر ملت؟! که توسط خون‌آشنامانی چند، به استضعاف کشانده شدند اما یک ارزَن قدر انقلاب خود را با تمام این دگردیسی‌گرایان عوض نمی‌کنند. ثروت بد نیست، اما چرا فرصت ثروت‌اندوزی توسط همین تیپ افراد از ملت ستانده بودند؛ زمانی مردم متوجه شدند که دیدند از قدرت زدند بیرون ولی از قبل چند سر خونه زدند به قباله‌ی خود و خانم‌هایشان. در واقع داریمی‌گویی دارندگی، برازندگی. ولی با چه قیمتی؟ اهل افشاگری نیستم. سربسته برم بهتره.

 

متن و حاشیه _ ۱۱
 

متن _ قدس آنلاین از رهبری معظم امروز ۳ بهمن ۱۴۰۰ نقل کرده است: «ساختار هیأت‌ها مُرکّب از «مغز و معنا» و «تحرک و پویایی» ست... هیأت‌ها باید محل روشنگری و پاسخ متقن و صحیح به سؤالات روز جامعه بویژه نسل جوان باشد... بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، جامعه‌ی ایران، فاطمی شده است و در طول ۴۳ سال گذشته حرکت فاطمی را... بارها دیده‌ایم.»

 

حاشیه _ سرانجام، در راه بازگشت از مشهد مقدس، لحظه‌ی منظور پیش آمد، با او [مرحوم دکتر علی شریعتی] به تبادل نظرِ دو‌به‌دو پرداختیم... و در پایان این سخنِ او بود: «ما تا علی و فاطمه را داریم، به هیچ مکتبی و ایسمی نیاز نداریم، منتهی باید علی و فاطمه را به مردم بشناسانیم.» آری؛ مردم ما، علی ع و فاطمه س را دارند، لیکن درست نمی‌شناسند. من بارها گفته‌ام: ما سالی سه فاطمیه داریم، اما فاطمه نداریم. علامه محمدرضا حکیمی، عقل سرخ، ص ۴۵۰ . نقل از پست دامنه در تاریخ شنبه, ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۵۸ ق.ظ با عنوان: فاطمیه داریم، فاطمه نداریم
 
نظر واصله: سلام این نوع حرکات و مواضع علمی نیست برادر من . اینجا هم دادگاه نیست !  یک مورد از موارد آقای تبریزی را در قالب حاشیه و متن در این عرصه گنجاندی و تعبیر نمودید . از طرفی بنده شناختی از ایشان ندارم چرا شما با آبرو و شخصیت یک شهروند بخاطر گفته هاش  به حراج می دهید . اگر خاطی است دراین کشور مدعی العموم داریم !  درایران چیزی به نام لوکس نداریم  فراورده های تکنولوژی آنقدر گران هستند که لوکسیت رخت بربست .
 
خدمت شما سلام
برای شما لوکس‌بازی مدرنیت است، حرفی نیست؛ نظری‌ست خود؛ حتی یحتمل، جهان‌بینی‌یی. اما برای من، زیاد توفیر دارد که یک روحانی‌یی به حکومت چسبیده، سپس از آن بیرون‌انداخته‌شده، خانه‌ی لوکس خریده و در شهر با ماشین لوکسش می‌چرخد و در دشت با شاسی‌بلندش می‌گردد. من به این ارزیابی، نمره‌ی یک هم نمی‌دهم چه رسد به چهار و چهارده. دارا و دارد؟ چه بسیار دارد، ولی چه جایی مانوردادن است در برابر ملت؟! که توسط خون‌آشنامانی چند، به استضعاف کشانده شدند، اما همین مستضعفین زمین، یک ارزَن قدر انقلاب خود را با تمام این دگردیسی‌گرایان، عوض نمی‌کنند. ثروت بد نیست، بله بد نیست؛ اما چرا فرصت ثروت‌اندوزی توسط همین تیپ افراد از ملت ستانده شده بود؛ زمانی مردم متوجه شدند که دیدند از قدرت زدند بیرون ولی از قبل چند سر خونه زدند به قباله‌ی خود و خانم‌هایشان. در واقع داری‌می‌گویی: دارندگی، برازندگی. ولی با چه قیمتی؟ اهل افشاگری نیستم. سربسته برم بهتره.
 
نظر واصله:
 
سلام این نوع حرکات و مواضع علمی نیست برادر من . اینجا هم دادگاه نیست !  یک مورد از موارد آقای تبریزی را در قالب حاشیه و متن در این عرصه گنجاندی و تعبیر نمودید . از طرفی بنده شناختی از ایشان ندارم چرا شما با آبرو و شخصیت یک شهروند بخاطر گفته هاش  به حراج می دهید . اگر خاطی است دراین کشور مدعی العموم داریم !  درایران چیزی به نام لوکس نداریم  فراورده های تکنولوژی آنقدر گران هستند که لوکسیت رخت بربست .
 
دیگر بنا ندارم پای پست‌های‌شان حاضر شوم. علت: عصبانیت هرباره. به ایشان هم همین را هم برسان. چون پشت سر ایشان اراده‌ای برای بدگویی ندارم. یعنی بد نمی‌بینم. اما حرمت آن است که پیش پای نوشته‌هایش صمت کنم. چون زود به زود لبلس مرشد بر تن خود می‌پوشاند. شما را شاهد گرفتم، تا نیت من پاسداشت شرافتش باشد. عین این را از طرفم اگر زحمت نیست بفرس. چون باکی در انتقاد روشنگرانه از سر اخلاص ندارم. همه را حتی وچه‌ویله‌ها را تا عرش تمجید می‌کنه، به من که می‌رسه، بر منبر اندرز و ارشاد می‌نشیند. تا کی باید خود را مراد بخواند و سایرین را مرید! من در زندگی‌ام زیر بار زر و زور و تزویر نمی‌روم. در دوره‌ی قبل مدرسه هم همین رفتار کدخدامنشانه را با من می‌کرد که من برای این‌که عموم اعضا برداشت بد نکنند سکوت چندین‌ماهه کردم.
 
جناب آقای دکتر ولی‌نژاد
سلام و عرض ارادت و ابراز تشکر وافر که متن بنده را علاوه بر امتداد، اعتبار بخشیدید. چهار نکته در جواب:
 
یک. خوب شد مرا به ارجاع فلکه فکرت ۱۳، مطلع ساختید. بله تازه یادم آمد که به طرید قبلاً اشاره کرده بودم اما در متن دیروز کمی آن را وسعت دادم.
 
دو. پیشنهاد مزرعه‌ی فکرت را برگزیدم. معقول و مقبول است. ممنونم از حُسن سلیقه‌ات.
 
سه. رویش و ریزش را درست نکته‌پردازی کردید. از نظر من «از قطار انقلاب پیاده‌شدن» فاجعه‌بارتر از، «از قطار انقلاب پیاده‌کردن» است. روی این جمله‌ام اگر بحث هم شکل بگیرد استقبال می‌کنم. علت مبرهن است: اولی خودریزشی‌ست، اما دومی نه، نوعی طَرید است. این‌که کسی خود، خود را از دایره‌ی انقلاب بیرون ببرد، نوعی پاپس‌کشیدن و به قول لنین «فرار به جلو»ست. چون انقلاب سال ۵۵ ملت، مال‌جدّی هیچ فرد و صنف و گروهی نیست، مال تمام ملت است با رهبری خردمندانه‌ی رهبر نهضت امام خمینی و همراهی و روشنگری تعدای قابل توجه از روحانیت و علمای مبارز و مؤثر و روشنفکران متفکر و مؤسس که البته با درجه‌ی بسیار بالایی از نقش تاریخ‌ساز مرحوم دکتر علی شریعتی در ایجاد تفکر انقلابی و دعوت روشنفکرانه‌ی وی به محتوای غنی و تحریف‌نشده‌ی اسلام نبوی و علوی و فاطمی و حسینی.
 
چهار اما. چون درباره‌ی علت سقوط ساسانیان در همین صحن در سال‌های گذشته مطلب زیاد نوشتم خصوصاً متنی تقریباًجامع با عنوان «کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان»، بنابرین همان را در زیر نشانی می‌دهم تا دوباره شما و هر علاقه‌مند به تاریخ ایران، اگر خواست آن را مطالعه فرماید. درود بی‌عدد دکتر :
 
جناب استاد آقای باقریان سلام و عرض ادب و احترام. این بخش خیلی تخصصی‌ست و نقدونظر شما و آراء خانم وسمقی درین‌باره چنان باریک است که به‌آسانی خواننده نمی‌تواند تشخیص دهد که اشکال به‌طور کامل برطرف شده است یا نه. به نظرم برطرف‌شدنی هم نیست. جناب‌عالی البته با احاطه‌ی بالا وارد شدید که بهره بردم.
 
بنده وقتی آقای سروش بر سر مفهوم وحی با مرحوم آقای منتظری مکاتبه کرد، نظرات دو طرف را موبه‌مو دنبال می‌کردم؛ هر بار در هر بحث، باز لایه‌ای دیگر باز می‌شد مثل پیاز. من جانب استدلال منتظری می‌ایستادم و سرانجام هم معلوم شد دکتر سروش اساساً مشکلش فهم جدیدی‌ست که نگاه اعتقادی او را نه فقط نسبت وحی عوض کرد که حتی نسبت اساس نبوت و دین دگرگون نمود.
 
در اینجا هم شما درهایی گشودید که در داخل هر یک از آنها هم، باز بحث است و نیاز به فَحص. یا تفسیر نمونه حدود هفده نوع وحی برشمرده که هر کدام با دیگری فرق دارد: مثل وحی به زنبور، وحی به مریم مقدس س. وحی در حد الهام، وحی با فرستادن جبرئیل و نیز حضرت روح‌الامین.
 
در اینجا جهت مزید اطلاع خوانندگان، لغت وحی و نظر علامه طباطبایی را خلاصه ذکر می‌کنم:
 
وحی در بُعد لغوی یعنی «نوشته، نامه، اشاره، الهام و نیز القاء پنهانی هر چیزی به دیگری. خود ما آدم‌ها گه با زبان بدن، یک سری حرکات دیگری را متوجه‌ی پیام و منظورمان می‌کنیم.
 
بهترین تعریف اصطلاحی از وحی را گویا می‌گویند علامه طباطبایی ارائه فرمودند:
 
«وحی تکلم خداوند تعالی با برخی بندگان برگزیده‌ی خود برای تفهیم حقایق و معارف به طرق غیرمتعارف است.»
 
غیرمتعارف همان ناشناختگی طرز وحی است. بنابراین هرچند تلاش نقد شما ارزش فراوانی دارد، اما از ناشناختگی وحی پرده برنمی‌دارد، این جریان وحی غامض‌تر از آن است که به عقل بشر قد دهد.
 
در باره‌ی عایشه و نیز زن‌ذلیلی! (که مرقوم فرموده بودید) در دو پست اخیرتان، نظر گذاشته بودم، نمی‌دانم دیده شد یا نه توی شلوغی و ترافیک پست‌ها گم شد. با درود.
 
 
جناب آقای قلی‌تبار با سلام و صبح دل‌انگیز بهمنی‌تان گلستان. گرچه این نوشته‌ی داستانی از مثنوی و معنوی که ارسال کرده‌اید، زیاد در فضاهای مجازی چرخیده و هی می‌چرخد چون چرخ فلک، اما هر بار آن را بخوانیم باز نیز حرفی تازه دارد. من بهترین نظری که می‌توانم زیر این پست عرفانی بگذارم، دو بیت از غزل ۲۳۳ حافظ است؛ فرض می‌گیریم حافظ امروز از گور ۷۰۰ و اندی سال پیشش برخاسته و آمده مدرسه فکرت (به قول شما مدرسه‌ی نیکبختِ فکرت) گمان کنم زیر خیلی از پست‌ها نظر نگذارد ولی در این پست به گمانم این را می‌سُراید:
 
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
 
و...
 
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
 
جناب قلی‌تبار، چون در متن ارسالی‌تان، نویسنده‌اش حرف از زبان سمبولیک زد، این را در آستانه‌ی خیال بردم که به قول حجت‌الاسلام «سید حسن خمینی» قدرت خیال، قدرت خارق است.
 
جناب سلام و عرض وقت به خیر و آرزوی بالاترین عافیت تن و جان
 
گفتید: «از قضا در جنوب ساختمان مجلس شورای اسلامی قرار دارد» یعنی اگر در ضلع شمالش «خیابان مجاهدین اسلام» قرار داشت، چاله‌میدون! نمی‌شد و «بُرج البراجنه» می‌شد !؟ این کشکولی.
 
فرمودید: آقای شافعی گفته اتاق بازرگانی آماده‌ی دادنِ مشورت به مجلس برای ارتقای دانش اقتصادی‌ست. خواستم بدانم مگر در «اتاق بازرگانی»، همه‌وهمه اقتصاددان جمع‌اند؟ یا نه بر حسب میزان رانت و پول و انباشت ثروت از راه نفوذ و رابطه آنجا در بیتوته‌اند؟!
 
اِنشائیدید ! که آقای نیکزاد یار غار آن فردِ  ۹ + ۱۰ ، افاده کرده! که شافعی« گنده‌تر از دهانش حرف زده» ، اینجا می‌خواهم سر در بیاورم آیا او که در دوره‌ای از زندگی وزارتی‌اش در وزرات مسکن با مصالح ساختمانی مثل اشیای عزیز و ارزشمند سنگ و آجر و بتون و میل‌گرد و آهگ سروکار داشته است، درس نآموخته است که ایرانیان کوشای وارد در کار ساختمان و ساخت‌وساز (نه البته بسازبفروش‌ها)، ازین مصالح، صرفاً برای آبادانی ایران بهره می‌گیرند، نه در گفت‌و‌گو با این و آن. کم نمانده بود آجرپاره بالا ببرد!
 
و اما پیشنهاد آخرتان سود نبخشد! چون باید در صدر کلام آویز می‌کردی! ما که رسیدیم پایین کل فیلم را دیدیم! و چشم هم نبستیم!
 
شایسته‌کاری ۹
 
وقتی واقعاً فرصت دیدن تلویزیون را نداریم آن را از آغاز روز تا آخر شب روشن باقی نگذاریم؛ تا هم استهلاک وسیله‌ی زندگی را بالا نبرده، هم کاری بیهوده انجام نداده و هم مصرف برق را -ولو در حد کم- بی‌جهت بیشتر نکرده باشیم
 
جناب استاد باقریان
سلام و شب‌تان به خیر. ان‌شاءالله بهبود جسمانی حاصل شود. من کاری به این ندارم که استاد با من به بحث تن دهند یا نه، من وقتی پستی را مهم ببینم زیرش حاضر می‌شوم و دیدگاه می‌گذارم.
 
۱. جدا از این که مطالب این قسمت شما هنوزم فنی‌تر و مفیدتر شده است، نظرم را این‌گونه پی می‌گیرم: وحی وقتی قلب پیامبر ص می‌رسید فهم از آن کامل بود یا با توضیحات واسط وحی درک آن میسّر می‌شد؟ خود باورم این است حضرت محمد بن عبدالله ص به مرتبه‌‌ای از مراتب عالیه و لطف الهی رسیده بودند که وحی را بی‌کم‌کاست و بدون توضیح یا شرحِ واسطه‌ی وحی، دریافت می‌کرد و برایش هیچ گنگی وجود نداشت و با علم کامل آن را به مردم ابلاغ می‌نمود
 
۲. دکتر سروش که وحی را رؤیای صادقه تقلیل داد، درک درستی از مفهوم وحی ندارد که در بالاتر در نظر قبلی‌ام نکاتی از ویژگی وحی را گفته‌ام که جناب‌عالی می‌فرمایید امکان مباحثه ندارید. جناب سروش حتی معتقد است وحی رؤیاهایی تجربه‌پذیر هم هست. یعنی آنقدر آن را عادی و طبیعی فرض می‌کند که برای بشری که خودساخته شود، نیز شدنی می‌داند. برخی خیال کردند سروش منکر وحی است، به‌عکس، او وحی را نه انکار که حتی عمومی‌تر هم، می‌داند. اشکال او، تلقی غلطش از شکل و محتوای وحی به نبی است که تفسیرش را به اباطیل‌گویی برده است، چون اگر خواب باشد پس آنجا که خودِ الواح بر موسی ع فرو آمد چی؟ آن را چه می‌گوید. پس وحی، جریان مرموز میان خدا و نبی است که ایمان به آن به مرتبه‌ی فضائل فرد بستگی دارد که چقدر برای پذیرش آن خود آماده و مستعد ساخته است.
 
 
جناب آقای محمدجواد
با سلام و بامداد به خیر. از علاقه‌مندان آب‌وهوا هستم. از شما بابت انتشار جزئیات هوا متشکرم. هم خبردار می‌کنید و هم برنامه‌ریزی احتمالی هر کسی را که قصد کار و مسافرت دارد، هموار. جالب است این نوع خبر به‌روز. درود.
 
سلام استاد موسوی خوئینی
با سپاس فراوان. ان‌شاءالله به قلم شیوای آن دوست فرهیخته‌ی حوزه، نشانه‌های آئین دین مبین به شرح درآید تا بهره‌ی وافی ببریم.
 
جناب سلام. ۱. بله درست فرمودید که برخی قاعدین دیروز، قائمین امروز شدند و مراکزی از قدرت را تصرف کردند. ۲. معلوم نکردید از قطار انقلاب‌ پیاده‌شدن بدتر است؟ یا از قطار انقلاب‌ بیرون‌انداخته شدن. بیشتر کدام حالت رخ داده است. تحلیل شما برای بنده می‌تواند مهم باشد.
 
چه بهتر استاد
همین می‌تواند موضوعی مهم باشد که آموزه‌های آن هُدات ع را به قلم و تبیین درآورید. بسیار هم نیاز است. انتظار می‌بریم از شما استاد موسوی خوئینی‌ها.
 

مزرعه‌ی فکرت ۲

 

 

روزنامه‌ی آسیا / ۵ بهمن ۱۴۰۰

مزرعه‌ی فکرت ۲

خطر و اثر بود و نبود طبقه‌ی متوسط

به نام خدا. سلام. دکتر هاشم پسران «استادتمامِ» اقتصاد، در روزنامه‌ی آسیا / ۵ بهمن ۱۴۰۰ نکاتی گفت که مرا بر آن داشت تا قسمت دوم مزرعه‌ی فکرت را به جای پرداختن به انتقاد ویل دورانت به ناپلئون، به گفته‌های ایشان درباره‌ی خطر فروپاشی طبقه‌ی متوسط اختصاص دهم. در تصویر روزنامه، تیتر نظرات وی را می‌توان دید. خلاصه‌ی حرفش این است چون طبقه‌ی متوسط اهل کتاب‌خریدن و کتاب‌خواندن است، چون دست به مسافرت می‌زند، چون اهل یادگرفتن و یاددادن است، چون ناقل ارزش‌های دموکراتیک است و چون اثرات فرهنگ را نمایندگی می‌کند، بنابرین چنین طبقه‌ی مهم و مؤثری -که میان فرادستان و فرودستان زیست می‌کند- اگر فرو بپاشد و نابودش کنند همه‌چیز به ازای آن درهم می‌ریزد و نیست و تباه می‌شود.

 

او هراس دارد چون میان فرودستان و فرادستان یک مخاصمه‌ی خطرناک در حال شکل‌گیری است و علت آن هم فروپاشی احتمالی طبقه‌ی متوسط است، شعله‌ی درگیری زبانه بکشد و همه‌چیز از دست برود. دو جبهه‌ای که از منظر وی فرادست را غرور فراگرفته و واقعیت را نمی‌بیند و و فرودست را کینه و عُقده فشارآورده که نمی‌تواند تاب بیاورَد. از نظر هاشم پسران چنین رویارویی‌یی هم آتشین است و هم به سونامی می‌ماند که گرداب و سیل و تخریب آن عظیم است.

 

تا اینجا احتمالاً توانسته باشم نظرات این اقتصاددان را جمع‌بندی کنم؛ اما دیدگاه بنده: دیدگاه من این است هم در سمت فرادستان مقداری بالا ترس از وقوع هر گونه نزاع وجود دارد و همین عامل باعث می‌شود این طبقه خود را بازسازی کند. هم در سمت فرودستان تا حد بسیار زیادی تردید وجود دارد که با ورود به فاز درگیری تمام زندگی‌اش تباه شود و مورد سوء‌استفاده‌ی صاحبان قدرت بعدی قرار گیرد. این شک، آنان را به یک درنگ دوم هم هدایت می‌کند و آن حفاظت از همین مقدار موقعیت خود است. چون در صورت بروز شعله‌های خصم هیچ جایگزینی برای جبران وجود ندارد. مثلاً چند نفر از همین ماها که بیشتر طعم فرودستان در قوه‌ی چشایی ماست تن به خطر می‌دهیم به ستیز با فرادستان می‌رویم. فرادست فقط در قدرت نیست، در جامعه‌ مدنی و بازار و کار و سرمایه و دلّالی هم هست. بقیه بماند برای خوانندگان که خود فکر کنند دیگر چه می‌توان به این افزوده شود و حساب کار دست بیاید.

 

فقط یک حرف را ناتمام نگذارم که به نظرم منظور هاشم پسران ازین تحلیل این است که باید کاری کرد که طبقه‌ی متوسط لای این دو طبقه لِه‌و‌لَورده نشود. زیرا این طبقه صدمه ببیند آن دو طبقه به جان هم می‌افتند. در حقیقت طبقه‌ی متوسط مثل ضربه‌گیر سیستم تعلیق خودرو عمل می‌کند که لرزش و لغزش حاصل از دست‌انداز و چاله‌چوله‌ی جاده را در کام خود فرو می‌برَد تا سرنشین و راننده، دل‌وروده‌ی‌شان بالا نیاید و دل‌پیچه نگیرند. نکته‌ی مهم دیگر که به نظرم  از دید هاشم پسران پنهان مانده این است خودِ طبقه‌ی متوسط  است که در چنین نزاع احتمالی، سمت کدام طبقه می‌ایستد؟ فرادست؟ یا فرودست؟ یا نه می‌رود در گوشه و پیله‌ی نظاره‌کرد و نشست؟ حقیر بگذرد!

۵ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

طبقه متوسط
نوشته‌ی جلیل قربانی
 
۱- در گذشته‌های دور، طبقه‌بندی اقشار جامعه بر مبنای صنف و خاستگاه آنان انجام می‌شد، مثلاً؛ شاهزادگان، نظامیان، روحانیان، صنعتگران، کشاورزان، بردگان و مانند آن.
 
۲- دسته‌بندی جمعیت در دنیای امروز بدون توجه به این معیارها، اغلب بر پایه متغیرهای اقتصادی و میزان برخورداری و به ویژه سطح درآمد آنهاست. در این تقسیم‌بندی سه سطح کلی درنظر گرفته می‌شود؛
طبقه پایین، طبقه متوسط، طبقه بالا
 
۳- هدف اغلب دولت‌ها، تقویت طبقه متوسط و قراردادن اکثریت جامعه در این طبقه است، چرا که این طبقه، قدرت ایجاد توازن قوا در تقابل‌های اجتماعی را دارد.
 
۴- طبقه متوسط در یک جامعه، معمولاً روحیه محافظه‌کارانه دارد. وجود طبقه متوسط از بروز تقابل‌ها پیشگیری می‌کند. در صورت بروز تقابل فرودستان و فرادستان، طبقه متوسط در هیچ طرف قرار نمی‌گیرد و در جایگاه خودش می‌ماند.
 
۵- عامل اولیه از بین‌رفتن طبقه متوسط و بروز دوگانگی در جامعه (فرادست و فرودست) وجود مشکلات مزمن اقتصادی و ناتوانی دولت در اداره امور است.
 
۶- گاهی نیز اقدام دولت‌ها در اعمال تغییرات اساسی در سبک حکمرانی سیاسی و اقتصادی با هدف برون‌رفت از مشکلات و اصلاحات اقتصادی نیز منجر به بروز دوگانگی و تضعیف طبقه متوسط می‌شود.
 
مثال؛ پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اصلاحات اقتصادی بوریس یلتسین در روسیه، دوگانگی اقتصادی آشکاری به وجود آورد و به او لقب «تزار دزدان و گدایان» دادند، اما او توانست در دور دوم ریاست جمهوری، روسیه را به ریل تعادل و ثبات برگرداند.
 

جناب استاد باقریان

با سلام و احترام. امید است از ویلچر شارژی خلاص شوید و روی دستگاه، راحت نشینید و به نظرات جواب بنویسید، نه فقط تشکر که تعارف است و البته نوعی خوب از حُسن خُلق. مطالب باز هم حساس‌تر شد. لذا متن ایشان و شما را دو بار خواندم. نظرم را در سه بند می‌نویسم:

 

۱. باور بنده این است پیامبر اکرم ص محیط مأموریت خود را مثل کف دست می‌شناخت اما این‌که دانش و بینش او نتیجه‌ای از دانسته‌ها و آموخته‌های هم‌عصرانش بوده باشد، نه. اُمی بوده ولی قلبش را خدای متعال انشراح داد تا دریافت وحی کند و چقدر هم استوار بود در دریافت آن.

 

۲. سخن خانم صدیقه وسمقی اشتباهش درین است اگر وحی در تعریف وی (یعنی رابطه‌ی انکشافی از سوی پیامبر با خدا، نه رابطه‌ی خدا با پیامبر) پس چرا آن مقطع کوتاه که به انقطاع وحی انجامیده بود و هیچ وحی‌یی به محمد ص نمی‌رسید، آن حضرت نتوانست با خدا رابطه‌ی وحیانی برقرار کند؟ پس وحی یعنی رابطه‌ای که خدا با رسول ایجاد می‌کند. سخن وسمقی درین فاز، سست و بی‌پایه است. زیرا در قرآن تأکید شده آنچه وحی می‌کنیم را به مردم بازگو کن.

 

۳. مشکل ساختاری فهم خانم وسمقی درین کتاب این است وی همه‌چیز را به دستگاه تحلیل مادی می‌برَد و سهم مسائل ماوراء را نادیده می‌گیرد، به عبارتی مَغیبات عالم را به چشم ظاهر می‌بیند حال آن‌که غیب با شهود فرق دارد و رسالت و نبوت تلفیقی از غیب و شهود است. او این دو را درهم می‌آمیزد و در درک درمی‌مانَد و عجز خود را با خواننده مشترک می‌سازد. یعنی توان تبیین ندارد و همان نقص را روانه‌ی ذهن مخاطب می‌کند که رسا نیست، هیچ پر از اشتباه و نسبت غلط است و حتی گاه جسارت در استخدام الفاظ.

 

جناب سلام و عصر به خیر. یک ادامه‌ی تخصصی بر متن بنده بود. بنده این توقع را هم می‌بُرد. کل این متن شما را در دنباله‌ی متنم خواهم آورد چون کمک درخشانی می‌کند به آن. اما در مورد بند ۴ هنوز نتوانستم بر خودم بقبولانم که پیش‌بینی یا بهتر است بگویم سنجش تحلیلی شما درین فاز درست است یا نه.

 

اگر زحمت نیست برای اصطلاح «طبقه‌ی متوسط» یک تعریف علمی، که شما هم آن را بیشتر می‌پسندید ارائه دهید.

 

بند ۵ اگر علاوه بر عامل اولیه، عوامل دخیل دیگر را هم به ما یاد می‌دادید هنوز هم بهتر می‌شد.

 

یک نقد: فاشیست‌ها در ایتالیا و آلمان دقیقاً روی فرودستان سرمایه‌گذاری کردند و لُمپن‌ها را نیروی قدرت خود کرده بودند. طبقه‌ی متوسط آنجا چه می‌کرد و کجا بود نمی‌دانم. یعنی جریان فرادست، مستقیم با فرودست، دست به مشارکت در قدرت زد.

 

جناب آقای محمدجواد

سلام و عصرتان به خیر. بله مفید است. امروزه بدون دانش آب‌وهوا خیلی از کارها ناقص و مخاطره‌آمیز ممکن است طی شود. حتی قدیم هم آباء و نیاکان ما دست به هواشناسی تجربی می‌زدند و از یک سری پدیده‌ها پی به رخداد احتمالی باران یا مِه یا به قول آنان «خرابی» می‌بردند. مثلاً جمله‌ای که من خودم بارها شنیدم این بود که با نگاهی به اطراف و اکناف آسمان می‌گفتند: هوا خرابی در پیش دارد. از بس امکانات کم بود از باران به نام خرابی یاد می‌کردند، چون واقعاً آمادگی مقابله با آثار طبیعی آن را نداشتند. نوشتار شما جناب محمدجواد برای بنده بسیار لازم است و دنبال می‌کنم. هر چه هم خواستید تخصصی‌تر و کامل‌تر بگویید باز هم استقبال می‌کنیم. درود وافر.

 

و علیکم استاد

منِ طالبیِ دارابی از سرِ محبت و مهرورزی، دست دعا و تمنا و خواهشی عاجز به درگه ربوبی دراز می‌کنم و به عنوان یک بنده‌ی ناچیز پروردگار متعال و مهربان، بهبودی آنی‌تر آن استاد وارسته و تمامی گرفتاران و بیماران در جای جهان را طلب می‌کنم. بارخدایا ! شافی تویی! کافی تویی! اَنتَ المُستعانُ. پس: اکفیانی فانّکما کافیان. والسلام.

 

جناب آقای مرآت

با سلام و احترام. ادبیانه بود و خالی از پیام نبود اگر خواننده حواس‌جمع آن را بخواند. حقیقتاً گشاده‌دستی دارد فقرچشیده، چون طمّاع نیست. به تعبیر آیت‌الله جوادی آملی فقیر یعنی ستون فقرات او آسیب دیده باشد که نتواند از زیر بار نداری کمر راست کند، آری فقیر زیر بار نداشتی‌ها کمر خم می‌کند. راستی افتقار جایی‌ست مثل قلت انسان در برابر خدا که غنی مطلق است و بی‌نیاز تام.

 

پاسخ:
به این پست برادرم آقا سید علی‌اصغر که یاد رفیقش حیدر را در آستانه‌ی چهلمش یاد داشت و گرامی شمُرد، متنی می‌نویسم. با سلام و سپاس، که حیدر دوست قدیمی اش را او زیاد می‌شناخت؛ از همان اولین تئاتر «خان باید از بین برود» در سال ۱۳۵۹ در داراب‌کلا، که حیدر نقشش را درخشان و با بداهه‌گویی‌های ماندگار ایفا کرد.
 
جناب استاد قربانی
سلام و شب به خیر. ۲ و ۳ و ۴ پرده‌برداری واقعی بود از وضع اکنون جامعه‌ی سیاسی و مناسبات در دولت آمریکا. در مورد بند ۱ من هم بارها گفتم اگر بنا بر مذاکره‌ی جدی باشد، واسطه‌ها به خبرچین تبدیل می‌شوند و به تعبیر سعدی دست به سعایت می‌زنند. بند ۵ از نظر بنده باید در برابر زیاده‌خواهی آمریکا مقاومت ورزید و نگذاشت وصله‌پینه را به جاهای دیگر دوگ برند.
 
 
زبان فقط در پیشگاه خدا از گِره وا می‌شود
 
نیایشی با زبان الکَن از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به قلم دامنه: سلام بر «سلام»، که اسمِ دیگر توست ای خدا. دنیا را ای خدا زان رو آفریدی که آفریده‌ی عاقل و ناطقت، یک قرن -بیش و کم- در مزرعه‌ات زرع کند. تمرین کند. ممارست ورزد. زیست کند، زیستن پاک. بکارد، بخورد. بدهد. بگیرد. از تفرُّد (فردبودن) به ازدواج درآید (زوج شود). زادوولد راه بیندازد تا ادامه‌بخشِ خقلت و آفرینش تو باشد و صدالبته زادِ معاد بردارد و توشه‌ی فردا و غَدا.
 
دانش برگیرد. عشق بیاموزد. بفهمد ارزش چیست. بخواند آنچه را نمی‌داند. یاد گیرد چگونه در خیر و خوبی جلو بیفتد. سه رابطه‌اش را مثلث زندگی‌اش سازد: رابطه با خدا. رابطه با خود. رابطه با خلق. آنگاه سه ضلع وجودش را نیک گرداند: پندار، گفتار، کردار.
 
چه مهربانی خدا، چون رسول باطنی آدمی -عقلش- کفاف درک را نمی‌کرد به یاری‌اش شتافتی و رسول ظاهری فرستادی؛ پیامبرانت. تا با مدد اخبار انبیا و اتکای عقل و معرفت به عرفان نائل شود، یعنی شناخت و آنگاه ستایش و سپس پرستش. هفت جبهه‌ی وجودی‌اش را از پیشانی و دو دست، تا دو زانو، و از آنجا تا نوکِ دو پا بر خاک سایَد تا آرام بیآسایَد و بر هر آله و اِله «نه» گوید اما به «الله» آره. که عاری شود از هر شرک و انکار و اِدبار.
 
خدایا دست ما در دست خوبان گره زن تا گره‌ها، گریبان ما را نگیرند که گور ما را گم کنند و گام ما را شُل. ما را آفریدی که آباد شویم، آزاد باشیم، آرمان بجویم و در سیر انفسی و آفاقی خود به تنظیمات پیشفرض کارخانه‌ی بی‌عیب و نقصت بازگردیم و ساعت نشست و برخاست، فراز و فرود، گفت و شنود، کردن و نکردن، خور و خواب و خوراک خود را به وقتِ منظم و منزه تو کوک کنیم. خدایا نگذار اهرم کوک ما بشکنَد و باطری گردش روزگار ما، ضعیف و صفحه‌ی نمایش حیات ما مات و شطرنجی و سیاه شود. خدایا خشنودیم که از ما خشنود شوی.
 
ای خدا وقتی پیش تو سر می‌گذاریم تا سِرّمان را بگوییم و کمی خود را از خیال و خامی و خرت‌وپرت خالی کنیم، بر خود نمی‌لرزیم زیرا بازِمان می‌داری لب به اعتراف بگشاییم و منع‌مان می‌داری که فاش سازیم و خویشتن پنهانمان را وا سازیم که در طول روز چه زیاد بد و خَبط کردیم.
 
خدایا به خدایی خود خیال ما را از هر خجالت‌کشیدن و آزَرم، آسوده کن و با آبادترین پرونده و آبرومندانه‌ترین ارزیابیِ عمکرد، ما را به روز حساب بَر، و بدون کمترین شماتت، راهمان دِه. و اگر دیدی در لای پرونده‌ی قطورمان هزاران گزارشِ بدکرد و بدگفت، هست و به قلم ملائک و نُظّار تو امضاء گردیده، آنها را با میانجی میانجی‌گران بزرگت چونان حجت‌های معصومت روی زمین و سماء و دیگر شفاعت‌گران عالم و به رحمت واسعه‌ی خودت محو فرما و علاوه بر نادیده‌گرفتن خطایا، حتی یک‌ذره از خوبی‌های ما را در یوم‌الحساب به شمارگان بالا ضرب کن تا سئّیات ماذرا شستشو دهد و حسنات ما گل کند و روسفید به وعده‌گاه باراندازیم و شیرِ بهشتت را نوش کنیم و دردِ دِهشَتِ زبانه‌های آتش دوزخ و وضع بد جاثیه را فقط و فقط نیوش.
 

زنده‌یاد حیدر طالبی دارابی

من تا به حال  -که به چهلم درگذشت برادرم حیدر نزدیک می‌شویم، چیزی درین صحن ننگاشته‌ام. اینک احساسی به من ندا می‌دهد آن آخرین پیام برادرم در واپسین روزهای زندگی‌اش را بگویم. چون در آن حقیقتاً عبرت نهفته است و ظرافت. او عادت داشت به مخاطب‌های خود چه داخل خاندان و چه میان دوستان، پیامک ارسال کند؛ اغلب هم از دو نهج می‌نوشت: نهج‌الفصاحه و نهج‌البلاغه. و از شعرهای بزرگان ادب ایران. با بالاترین باور و اعتقاد و اشتیاق تایپ می‌کرد.
 
اینک یک قضیه:
 
پس از چند روز از هفتِ حیدر، ملیحه فضلی (خواهرزاده‌ام حاضر درین صحن) به من گفت دایی‌حیدر در یک شب در بیمارستان امام خمینی ساری که تقریباً با فوتش فاصله‌ی چندانی نداشت، به اصرار و خواهش گفت برای ابراهیم (من) این پیامک را روی گوشی‌ام بنویس، بفرس. او شمرده‌شمرده گفت و ملیحه هم نوشت و اما او دیگر هرگز به هوش نیامد و پیامش را نفهمید به من رسید یا نه. ملیحه بعد از فوتش قضیه را بازگو و متن پیامش به من ارسال کرد. پیام او این بود:
 
رسول خدا ص : انسان میان دو روز است روزی که گذشت و اعمالش به حساب آمده و مختومه گشته؛ و روزی که باقی مانده، ولی چه می‌داند شاید به آن روز نرسد.
برگرفته از نهج الفصاحه
حیدر طالبی دارابی
 
حال این پیام او ماند و حسرت و آه عظیمِ نهادم. او سختی کشید و مصائب، بیش. پیش از انقلاب وارد حوزه‌ی علمیه‌ی داراب‌کلا و سپس حوزه‌ی سعادتیه‌ی آقای آیت‌الله نظری ساری شد و  طلبگی خواند. استعداد عجیبی داشت. سال ۵۸ وارد سپاه شد. سپس وارد جهاد سازندگی. دچار مریضی شد و گرفتار درد. جبهه هم رفت. در زندگی‌اش صفات زیاد کسب کرد که سه تا از همه برجسته‌تر بود:
 
صفت یک: فرزندانش را در حد عالی‌ترین مهربانی که شاید مثال کمتری سراغ دارم دوست می‌داشت.
 
صفت دو: در درون خاندان به احدی بد نکرد و مظهر عاطفه و دلرحمی بود؛ به تعبیر من: «ای بهتر از همه‌ی ما ای برادر» که هنگام تشییع هم شعار دلم و ورد زبانم بود.
 
صفت سه: حلال و حرام را به کامل‌ترین وجه در نظر داشت و تا آخرین نفس زندگی‌اش را بر پایه‌ی کار با دستان خود می‌چرخاند. گرچه بسیار کسان مواظب بودند که او درین راه گرفتار نماند.
 
ازو شاید در حد دو سه کتاب خاطره دارم که هم مرا شادمان نگه می‌دارد و هم جاهایی چون دردهای اوست، کمی گریان. خدا را شکر، برادرم را چندی‌پیش در خواب دیدم در همان محله‌ی‌مان حموم‌پیش؛ چه هم خندان. و باز جَبهه‌ی سپاس بر خاک می‌سائم که برادرمان با ایمان و اخلاص ازین دیار به دار قرار رفت. رحمت به او و مادر و پدرم و تمام آرمیدگان در خاک.
 
مزرعه‌ی فکرت ۳

داستان قبای مرجعیت و کُت سیاست

۶ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. یک روز آقای سید احمد روحانی (عموی آیت‌الله سید محمدصادق روحانی، مرجع در قم) همان روحانی که در مدرسه‌ی سپهسالار برای شاه منبر می‌رفت، نزد امام خمینی رفت. گفت حکومت بعد از فوت آیت‌الله بروجردی می‌خواهد اول شما را مرجع و بزرگ کند و سپس بکوبد ! امام جوابی جالب و هشداردهنده دادند: «اگر قبا را بر تن من بکنند ! تا کُت‌های‌شان از تن‌شان درنیاورم، دست برنمی‌دارم...».

سید احمد روحانی در جواب امام می‌گوید: حکومت این قدرت را دارد که شما را بکوبد... و برای امام نمونه‌ی آیت‌الله کاشانی را مثال زد. امام جواب محکم‌تری می‌دهند که به نظرم ازجمله جملات تاریخی به حساب می‌آید. این جواب: «فرق من با کاشانی این است که مرحوم کاشانی منهای حوزه‌ی قم بزرگ شده بود اما من حرکتم همراه با حوزه است... و حوزه را هیچ وقت نمی‌توان کوبید... »

اگر روی این متن بخواهیم نکته‌پردازی کنیم به نظر من این نکات در آن آشکار و پنهان است. بنده برداشت‌های خودم را می‌گویم:

۱. ممکن است سید احمد روحانی در آن روز می‌خواست استمزاج (=جویش) کند تا مزه‌ی حرف امام را نسبت به مرجعیت و سیاست بفهمد. ۲. شاید نقش واسط میان شاه و امام را بازی کرد. ۳. شاید می‌خواست جوّی در حوزه ایجاد کند. ۴. یا نه اصلاً قصدش سالم بود می‌خواست به امام مشورت دهد. ۵. اما در آن قطعه‌ی تاریخ حوزه، بر اهل فن و حتی بر منتقدان آن روز امام، روشن بود که «حاج‌آقا روح‌الله» اساساً ذرّه‌ای تمایل برای مرجع‌شدن ندارند. ۶. تمثیل قبای مرجعیت و کُت سیاست در جواب امام به روحانی، حاکی از عزم امام برای ورود به مبارزه‌ی علنی با شاه و رژیم، بعد از حیات آیت‌الله بروجردی بود. ۷. امام نقشه‌ی براندازی رژیم را با همان متن کوتاه قیام به فرد با استناد به آیه‌ی ۴۶ سبا «قُل اِنما اعِظکم بِواحده اَن تَقوموا لِله مَثنی و فُرادی ثُم تَتفکّروا... (بگو: من شما رابه یک پند، موعظه می‌کنم و آن اینکه، فقط به خاطر خدا دو به دو یا تک تک قیام کنید و سپس تفکر کنید که... ) در سال‌های دورتر از دهه‌ی ۴۰، کشیده بودند، اما دنبال زمینه‌ی ایجاد نهضت بودند و رعایت حال بروجردی را می‌کردند. ۸. قوی‌بودن حوزه‌ی علمیه‌ی قم در آن زمان نسبت به تمام حوزه‌ها حتی نجف، هم ناشی از مشیء مسالمت‌آمیز مرحوم بروجردی با شاه بود که قصد داشت تمامیت حوزه را از زیر خسارات سنگین اقدامات خشن رضاخانی علیه‌ی حوزه و روحانیت عبور دهد. و هم برگرفته از مبارزات مخفی تعدادی فراوان از روحانیون بود که در حوزه در حال نُضج‌گرفتن بود که امروزه از آنان به عالمان مجاهد یاد می‌شود، همانان که تمامشان با امام رابطه داشتند و شاگرد فقه و اصول و عرفان امام بودند. ۹. و این‌که «حوزه را هیچ وقت نمی‌توان کوبید»، یک واقعیت انکارناپذیر است، چون مردم در هر حرکت دینی و سیاسی، روحانیت را به عنوان جلودار و رهبری‌کننده‌ی خود قبول دارند و زیر قیود هیچ صنفی نمی‌روند. همین‌الآن هم اگر حکومت تعرض علنی و خشن به حوزه کند، ملت پشت حوزه درمی‌آید، نه حکومت. چون حکومتی که با حوزه دربیفتد، دیگر حکومت نیست، طاغوت است. امام این سخن را انگار به یک «رازو رمز» بدل کردند: «حوزه را هیچ وقت نمی‌توان کوبید».
 
سلام و صبح به خیر جناب استاد موسوی خوئینی‌ها
قرار بود از نشانه‌ها بفرمایی؛ از چهارده حجت خدا. از خاتم النبیاء ص تا خاتم الاوصیاء عج. فقط به «صبح به خیر» بسنده شد! سرِ سخن را ندوز، بُگشای.
 
سلام و صبحی پر از خیر و خوبی. خداوند بزرگ همه‌ی آسودگان در خاک را در برزخ خود بشّاش نگاه دارد تا قیام قیامت فرارسد؛ نیز ابوی بزرگ شما روحانی شهیر زادگاه حاج‌آقا آفاقی را با اولیای الهی در حشر نگه دارد. شما که جوار رضوی هستید برای برادرم «شخ‌حیدر» امروز عرض ارادتی از هر مسیری که مقدور شد، به آستان جانان حضرت عالم آل محمد ص امام رئوف رضا ع ابراز نمایید. با تشکر وافر که بذل محبت نمودید به زنده‌یاد حیدر و دعای معنوی کردید در حق زندگان و درگذشتگان به طور عام.
 
جناب استاد قلی‌تبار
سلام و وقت‌تان به خیر. به نظر بنده ذهن، عظیم‌تر از دنیایی با این‌همه‌عظمت است. شاید سخن عُرفای بزرگ، که انسان «عالَم کبیر» است و جهان «عالَم صغیر» اشاره به همین باشد. در منظر حقیر، خواب ادامه‌ی حیات است به وجه دیگر؛ هر چه آدمی آرام‌تر، از کابوس هم دورتر. و هر چه ناآرام‌تر، از رؤیای صادقه هم محروم‌تر. خواب گشایش برخی رموز زندگی‌ست به سبک و زبان و صحنه‌هایی دگر. از دیدن پری گرفته تا دَد و ددان کریه.
 
جناب سلام و خداقوت به مهندس معمار که این رشته رشته‌ای‌ست که مثل میرحسین موسوی هم عمارتِ جامعه می‌کند و هم عمارت جان. بلی درست است؛ این انقلابات بزرگ قرن ۱۸ و  ۱۹ و ۲۰ را که ریل کردید همه در جای خود بشر را از خُماری به بیداری و از عُزلت به میدان کشاندند و به قول شما فرزندان خود را هم در جاهایی خورد.ند. دست‌کم سه تن مشهور را از قلم انداختید و دو انقلاب تأثیرگذار را نیز می‌آوردید هنور ریل مثال‌های‌تان قشنگ‌تر می‌شد. آن سه: نائینی. طالقانی. حکیمی. و آن انقلاب مؤثر هم، انقلاب سینه‌به‌سینه در غنای آفریقا به رهبری قوام نکرومه. و دیگری انقلاب آمریکا که البته در آنجا جنگ‌های داخلی اثرگذارتر بود تا خودِ انقلاب. در ضمن، از نظر شما مرحوم آقای مصباح پیاده شد یا سوار؟ و نیز از نظر من فرخ نگهدار عاقل‌ترین منتقد است.

 

جناب سلام و نیمروزتان وفق مراد.
 
در پردازش خبر این موارد را می‌توان انجام داد:
 
۱. باید دید این «هزاران» که مذکور افتاد از چه دید و حیث و حیثیت تبریک گفتند.
 
۲. باید دید «هزاران» پیام تبریک از سوی هزاران «نفر» ارسال شده، یا نه هزاران «ارسال» صورت گرفته.
 
۳. باید دید چنین ارسال‌کنندگان تبریک، چه فکر می‌کنند و چه هویت و کیفیتی دارند؟
 
از سوی دیگر ممکن است «هزاران» ارسال دیگر این باشد که با آن‌که این روحانی «سید مهدی صدرالساداتی» پدرزنش آیت‌الله سید محمدرضا مدرسی یزدی عضو فقهای شورای نگهبان است و برادرش هم سید روح‌الله صدرالساداتی عضو مجلس خبرگان، اما دادگاه راه خود را طی و وی را خلع لباس کرد.
 
موارد یگر هم هست که می‌توان روی آن بحث کرد. من صرفاً از نظر پردازش خبر نظر دادم.
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان
 
با سلام و احترام و تشکر فراوان که پست‌هایی خوب به صحن می‌آورید که خواندن آن خیلی جالب و خوراک علمی است.
 
۱. بنده هم جانب این نظرتان می‌ایستم که گسترده‌دانستنِ دامنه‌ی دین، هیچ ربطی به تنگ‌کردن و در تنگناقراردادنِ عقل و اختیار، ندارد. خانم وسمقی درین بند، دست به استنتاج بی‌ربط و غلط زد.
 
۲. بلی، گویی خانم وسمقی فکر می‌کند عقل، مثل موجودات عالم، مجموعه‌ای مجرد از وجود انسان است و درجایی از خلقت صف بسته است که جایش تنگ شده است، خُب؛ عقل به فرموده‌ی درستِ شما در اختیار انسان و عالمان است که منبع بزرگ است و کنار منبع وحی قرار دارد و جَنب سنت. و اتکای به آن جائز. و این مگر کم است!
 
۳. استاد، «مُخطّئه‌»بودنِ تشیع را عالی آمدید و نیز «مُصوّبه‌»بودنِ تسنُن را. حالا یک اشکال ورای بحث شما با خانم صدیقه وسمقی وارد می‌کنم:
 
وقتی ما می‌دانیم و یقین کرده‌ایم که شیعه به علت مُخطّئه‌بودن، خطا را برای فقیه احتمال می‌دهد و آن را جریان طبیعی استنباط مجتهدین می‌داند و به این اصل افتخار هم دارد، اما مشاهده می‌شود بخش رسمیِ نهاد حوزه، شکیبایی و حرمت‌گذاری خود را در برابر آراء متفاوت فقیهان، از کف می‌دهد و حتی عرصه‌ی تفقّه و قرائت‌های مختلف دینی را بر آنان تنگ می‌کند. تاریخ که هیچ، همین جمهوری اسلامی ایران این نشانه‌های بی‌مدارایی زیاد دیده شد.
 
۴. در آنجا که وارد مثال بمب اتم شدید، من یک نکته‌ای ورای بحث شما که خیلی هم خوب با صاحب کتاب «مسیر پیامبری»، صورت داده اید، عرض می‌کنم:
 
 
مسئله‌ی بمب اتم ایران
 
از نظر من آن جمله‌ی رهبری معظم که بمب اتم ساختن را، حرام اعلان کردند با آن حرف امام که اول در دفاع مقدس فرموده بودند ما به داخل خاک عراق وارد نمی‌شویم، عیبی یکسان دارند. البته فرماندهان ارشد دفاع مقدس، اشکال کار آن روز حرف و در واقع راهبرد نظامی دفاعی امام را به ایشان گفتند و امام چون همواره نظر کارشناسان را مورد توجه قرار می‌دادند، بلاخره اجازه‌ی عملیات در خاک عراق با رعایت چارچوب شرع را صادر کرده بودند، اما خبر ندارم آیا کارشنان صدر نظام، عیب سخن رهبری معظم را هم به ایشان گفتند یا نه. چون این سخن فتواگونه‌ی رهبری تردید و ترس دشمن را از توان احتمالی ایران کم می‌کند.خودِ هیبت و هراس فرضی بخشی از اصول جنگ و دفاع است. البته باراک اوباما در آن گفت‌وگوی‌های پشت پرده، زیرکی به‌خرج داده بود گفته بود این فتوای «رهبر ایران»  مبنی بر حرام‌بودن بمب اتم، تضمین محسوب نمی‌شود؛ چون‌که در شیعه و حکومت ایران، عنصر مصلحت هر وقت و موقعیت خطر، می‌تواند فتوایی را به موضوع درجه‌ی دوم برساند.
 
در پایان از حوصله‌ی خوب شما در نقادی با طرف خودتان خانم وسمقی، متشکرم و باور بفرمایید متون مهمی روانه‌ی مدرسه می‌کنید.
 
متنی از قلی‌تبار:
شخصی عرض کرد: ای رسول خدا، 
حق پدر چیست؟
حضرت فرمودند: 
مادامی که زنده است، از او اطاعت کنی
بعد پرسید: حق مادر چیست؟
فرمودند: اگر انسان به اندازه ریگ‌های بیابان 
و قطرات باران و ایام روزگاران در مقابل او 
بایستد و او را اطاعت کند، به اندازه یک روز 
دوران حمل، حق او را ادا نکرده است.
 
پاسخ: سلام. شب‌تان به خیر. حقیقتاً این سخن پیامبر اکرم ص -که از هر سمتش نور بر انسان می‌تابد- ارزش بارهاخواندن دارد. متشکرم که با این نوشته‌ها، سمت‌وسوی خوانندگان را به جهت درست فرامی‌خوانید. مردم ایران به نظرم بیشتر مادرسو هستند تا پدرسو. علت شاید همین مقام بی‌مانند مادر باشد که فرزندها جانب او سوق پیدا می‌کنند، حتی طبیعی هم شاید باشد. این هم ارزش والای زن و مادر که در اسلام بدان زیاد اشارت و اِخبار شدیم.
 
سلام
بله، چون مهندس کلمه‌ای مَعرَّب است، و این لغت در ریشه هم از هندسه سر در می‌آورَد. یعنی اندازه‌دان. مقدارسنج. پس، در پرده سخن نمی‌رانند؟! اما چون انداره‌دان هستند از پسِ پرده هم، سر در می‌آورند! جز این است آیا؟
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
سلام و آرزوی سلامتی. اما محمدرضاشاه در پنهانِ خودش، از فرح دیبا به شدت می‌هراسید، چون می‌دانست فرح هم باسوادتر ازوست، هم تبار دارد، هم در اروپا در حلقه‌ی روشنفکران بزرگ شده بود، هم سوسیالیستی فکر می‌کرد، هم عمیق‌تر از وی به ایجاد الیگارشی قدرت تبحر داشت، هم در پی تصرف سلطنت به وقتش بود، و هم آن‌وقت خبر داشت شاه، هرزه شده است. زیاد از فرح دیبا می‌دانم، اما همین‌مقدار فعلاً برای ریپلای، بس است.

 

 

مزرعه‌ی فکرت ۴

بیانیه‌ی دو مجمع ، سفر رئیسی به روسیه ، بحق‌بودن اعتراض مردم

۱۱ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. طی چندروز اخیر سه خبرِ روز، چشم مرا گرفته که خلاصه عرض می‌کنم:

خبر یکم این‌که در بیانیه‌ی ۱۳ماده‌ای دو مجمع (روحانیون + مدرسین) سه بند ۸ و ۱۱ و ۱۳، به دیدِ خودم سه ایراد دیدم.

در بند ۸ از سرِ اعتراض گفتند: «ما باید منادی صلح و امنیت در منطقه باشیم.»

این عبارت دو ایراد دارد: اول این‌که در شناخت وضع موجود، بد برداشت کردند زیرا ایران در هیچ دوره‌ای ازین ۴۳ سال، هیچ گرایشی به هیچ جنگ و تجاوزگری و کشورگشایی نداشته است. دوم آن‌که جمله از سرِ انصاف و وجدان بیدار باید ماضی نقلی انشاء می‌شد؛ من اگر بر فرض بیانیه‌نویس دو مجمع بودم این‌طور به ماضی نقلی می‌نوشتم: ما همآره منادی صلح و امنیت در منطقه بوده‌ایم.

در بند ۱۱ از سرِ نصیحت گفتند: «نباید دایره خودی‌ها چنان تنگ شود که اکثریت مردم به بهانه‌های مختلف غیرخودی به حساب آیند در حالی که در حکمرانی خوب همه آحاد ملت از هر آیین، گرایش و سلیقه‌ای تا آنجا که در چارچوب نظم مستقر حرکت کنند... در صورتی که به بر هم زدن نظم با اعمال خشونت و زور و احیانا توسل به بیگانه منجر نشود، خودی هستند.»

به نظر بنده سخن درستی را القاء کردند. علت این است که هم دایره‌ی قدرت را گسترده فرض کردند و هم این خواسته را شرطی و به قید «تا آنجا که...» املاء کردند. زیرا، هر اعتراض‌کننده‌ی بحقی در هر لباس و صنف و طبقه و گرایشی اعتراضات مدنی را به آتش‌زدن اموال عمومی و ایجاد هرج‌ومرج شهری پیوند بزند ازین دایره، خود را بیرون انداخته است و انقلاب هم از حقِ دفاع از کیان خود در برخورد، برخوردار است.

در بند ۱۳ از سرِ صدور دستورالعمل گفتند: «آسان‌ترین و ارزان‌ترین راه رسیدن به وضعیت مناسب در درجه اول بازگشت به موازین جمهوریت اسلامی و خود اصلاحی با مراعات درست قانون است.»

از نظر من درین عبارت، خود دو مجمع و پیروان، دچار ضعف بزرگی هستند و بیرون‌آمدن ازین مخمصه‌ای که خود برای خود ایجاد کرده و در پیله‌اش گرفتار شدند، بشدت بر خودشان دشوار شده است. علت روشن است: این دو مجمع -با همه‌ی مزایایی که دارند- در چند جای بزنگاه، انقلاب را به نفع اعتراضات کور و ناسالم تنها گذاشته بودند و حتی در برخی از آن رخدادهای بحران‌افکن، شئوون و اختیارات رهبری معظم را به اعتراضات نادرست و خلاف اصول جامعه‌ی مدنی به ثمنِ بخس فروختند! و از سوی دیگر خودشان «خوداصلاحی» خود را خیلی طولانی به تأخیر انداختند و در «مراعات درستّ قانون» هم نمره‌ی خوبی در کارنامه نگرفته‌اند.
 

روزنامه آفتاب اقتصادی / ۱۱ بهمن ۱۴۰۰

 

خبر دوم این‌که رهبری معظم فرمودند: «اما متأسفانه در برخی صنایع به‌ویژه در صنعت خودرو به موضوع کیفیت توجه نمی‌شود و مردم نیز بحق به آنها اعتراض دارند.»

خواستم به رهبری معظم از روی ادب و ارادت و اعتقاد و انتقاد عرض کنم، نه فقط مردم «صَبّار و شَکور» ایران در قضیه‌ی خودروی داخلی حق‌به‌جانب هستند بلکه در چندین جای دیگر هم حق با مردم است و اعتراضاتشان حقیقت و رسیدن به حقوق حقّه است و حُقّه‌ای در کار نیست. مثلاً دست‌کم در این ۳ جا:

۱. نَفسانی‌بودن قطعی اکثر اعضای نهاد نگهیان در ردِ صلاحیت «فلّه‌ای» زنان و مردان ایران که به‌یقین از گرایش و افکار آنان واهمه دارند.

۲. حکومتی‌شدنِ نمازجمعه‌های کشور که در تقدیس قدرت، توجیه جناحی و نیز معرفی معارف دینی نه فقط در اشتباه‌اند، بلکه کمی از شیوه‌ی این منسَک در خطبه‌های جمعه‌ی آل سعود ندارند.

۳. مَجال‌دادنِ بی‌وجه به جریان فساد که بر همگان آشکار است که این تیپِ شیک! و گاه با یقه‌آخوندی به مثابه‌ی رخنه‌ی گرگ به گله در گردنه است که نه به دریدنِ یک یا هَف‌هَش گوسفند بسنده می‌کند، که با بلع بالا، به تمام گله یورش می‌برَد و تا نفس دارد همه را می‌درَد. چه راست گفت شیخ اجل در حکمت ۴۸:

خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه می‌کند به انبازی
ترحم بر پلنگ تیزدندان
ستمکاری بود بر گوسپندان

 

روزنامه مستقل / ۱۱ بهمن ۱۴۰۰

منبع


خبر سوم این که دو فعال جناح راست (علی مطهری و محمد مهاجری (نویسنده‌ی قبلی کیهان شریعتدار) به ترتیب گفتند: «روسیه رؤسای جمهور ایران را مقام درجه ۲ حساب می‌کند.» ؛ «سفر رئیسی به روسیه نه‌تنها هیچ منفعتی نداشت بلکه باعث سرافکندگی مردم هم شد.»

در مورد سخن آقای محمد مهاجری حرفی نمی‌زنم چون اولاً وی چون از تیم کیهان رانده و اخراج شد، بر اساس شگرد «تولید خبر» دست به اغوای عمومی می‌زند. ثانیاً بنده ارزیابی کارشناسانه از نتیجه‌ی آن سفر ندارم زیرا بیش از ۹۹٪ آن دیدار با طبقه‌بندی سرّی بود. اما حرف آقای علی مطهری به لحاظ واقعیت در نظام روسیه، درست است، ولی در معنای انتقاد، نادرست است. زیرا ولادیمیر پوتین خود را در جایگاه «رهبری» روسیه می‌داند و لذا به لحاظ پروتکل تشریفات کرملین، خود را با «قدرت برتر» حکومت ایران همتزار می‌بیند نه مقام اجرایی آن.

 
اول عرض عمومی کنم به صحن فکرت: که بنده ازین‌ پست به پایین تا امروز ۱۱ بهمن ۱۴۰۰ -که مزرعه‌ی فکرت ۴ را نوشته و فرستادم این تالار- از غائبین مدرسه بودم و مجال آمدن به فضای مجازی هم در مسافرت‌ها برایم فراهم نیست هیچ، خود نیز شائق بدین کار هم نیستم. حالا پست‌ها را باید تک‌به‌تک بخوانم و اگر بلد بودم نظر بگذارم.
 
 
 
گردنه‌ی گدوک. هفت بهمن ۱۴۰۰
 
جناب آقای محمدجواد
با سلام و عرض خداقوت. درست در همان ساعت پیش‌بینی جناب‌عالی در آن روز، بنده رخنه‌ی سرما را در رشته کوه البرز حس کرده و حتی کمی زودتر از سنجش شما برف را بر روی خود دیدم. و البته چون ساعت حرکتم را به‌درستی تنظیم کرده بودم از خطرِ آن گذشتم. درجه‌ی دمای داخل ماشین با آن‌که روی ۲۸ بود باز نیز سوزش سرمای بیرون گویی بر تنم می‌نواخت! در بالا عکس نمک‌پاشی همزمان با بارش برف در گردنه‌ی گدوک را گذارشتم.
 
راستی برای عرض تسلیت تا دم منزل مرحوم پدرتان رفته بودم، که برادرت بیرون منزل حضور داشت و تسلیتم را به ایشان عرض و پیغام تسلیتم را برای مادر محترم‌تان و جناب‌عالی، به ایشان تأکید کردم. توفیق دیدار شما نصیبم نشد.
 
جناب استاد حجت‌الاسلام موسوی خوئینی
 
سلام و عرض ادب و ارادت. بیدار شمایید استاد. بیداری را -که بالاترین صفت انسان است- در صحن فکرت بیآغازید. کمک‌کردن به همنوعان فقط در زمانه‌ی نیاز مادی نیست، در همه‌وقت، همه به همه نیازمندیم در رسانیدن دانستی‌ها به همدیگر. گاه یک سخن، یک جهان را زیرورو می‌کند. چه رسد یک انسان را. دیر کنید درین صواب، نه فقط از ثواب می‌افتید که ممکن است زمانی برسد که بگویید آن روز صحن فکرت آماده‌ی آماده بود تا گزیده‌ای پیام‌های چهارده حجت دارای عصمت را -که صلوات و سلام بر آنان باد- به مخاطبان برسانم اما امروز و فردا و پس‌فرداها و حتی حواله به روز خلاء ! دادم! بگذرم. برم نماز گزارم و بازگردم.
 
ازین پیش‌خبر خندیدم
گویا آن تَه‌مَه خبرهای داغ‌تری پیش روی منه. دارم جِر می‌شم تا ببینم چه مقدار داناترم می‌کنند پست‌های اعضا. من از اول هم اهل نِشاء‌مِشاء نَیمه؛ دِرو هم نیز. فقط ناهارماهار می‌بردم صحرا.
 
اطلاعات خوبی بود و نیز اطلاع‌رسانی ذی‌قیمت.
 
جناب قربانی! ولی، پس از گسترش به سایر جنگل‌ها، از جمله سمت آق‌مشهد ساری، به این جریان، جریان‌های دیگر افزوده شدند. تأسیس گردان رزمی در س. م. ۳ شمال، بابت این بود. همچنین، آقای فضل‌الله فضلی جانباز و وکیل محترم -که در همین صحن حضور دارند- از فرماندهان برحسته‌ی آن قطعه‌ی تاریخی‌اند. شاید خودشان ترجیح دادند، توضیحی بنگارند.
 
جناب قلی‌تباربا سلام و ظهر به خیر. درین پست خطاب به مخاطب‌تان فرمودید: «توزیع عادلانۀ فرصت، اولی و مقدم و مرجح بر توزیع ثروت است.» اما بنده با این نگره به دیده‌ی شرطی می‌نگرم. زیرا نمی‌شود به علت رعایت اصل توزیع فرصت، مردم را در یک سبقت نابرابر که آغشته به انواع فساد و رانت و کلک است، تنها گذاشت و معیشت آنان را نادیده گرفت. بله؛ فرصت برابر زمانی کارساز است که دو سمت ماجرا توان کسب ثروت داشته باشند. یک طرف زالوصفت باشند و به قدرت وصل و اما طرف دیگر به نان شب محتاج و از قدرت بیرون، نمی‌شود حکومت به داد اقتصادی مردم نرسد.
 
امام علی ع هم پینه بر پیشانی داشت به دلیل کثرت سجود و هم پینه بر دوش داشت به علت کثرت رساندن کیسه‌های آذوقه به مستمندان در تاریکی شب که بر دوش خود حمل می‌کرد. پس، این تئوری، تبصره هم دارد که اگر رعایت نشود به فاجعه می‌انجامد. نمی‌شود دو نفر در گردنه‌ی بدرانلوی بجنورد مسابقه بگذراند: یکی با ماک ۲۲ دنده‌ی کُندرو مثل لاک‌پشتِ نیزار. دیگری با اف.هاش ۵۰۰ تندرو مثل یوزپلنگِ بیشه‌زار.
 
اِع! مگه خبر نداری! که مشهوره «چوب پدر گُل است و هر که نخورد خُ...»
چه فیلمی هم دیدید! مرحوم سیدطالب حق نداشت!!؟؟ آک‌کِه. حسابی اگه بَزوبووشه خب بِیه!
 
مزاح:
الآنه کفش‌ها آنقدر گاران! شده که توی کیسه هم می‌ذارن و می‌برندش داخل مسجد و مدرسه و عاروسی، باز نیز در امان نیست که دَگِش! نشود!
 
جناب دکتر عارف‌زاده
سلام. در همه‌وقت برای دوست شریف آرزوی بهروزی دارم. آورده‌ات خواندن داشت. اما من میان مارتین لوتر و دوست و همرازش اِراسموس، به اِراسموس بیشتر توجه دارم تا لوتر. لوتر، تندروی‌های خشک بروز داد، اما اِراسموس در درون دستگاه، رهبانیت را به تیغ اصلاح برد. و اثرش در اروپا عظیم بود و آثارش هم خواندنی‌تر.
 
جناب استاد حجت‌الاسلام عمادی
سلام بر آن سید بزرگ. نیمروزتان به خوبی و خیر. حیفم آمد این دو مصرع ناب مرحوم حسن حسن‌زاده‌ی آملی را نگویم که بر وجودم فرود آمد، زیرا زیاد خود را غرق در ذَنب می‌دانم. واقعاً این دو مصرع حد یک کتاب کلفت درس دارد. این بیت:
 
چگونه مَس کنی اَسرارِ هستی
که از پا تا سرَت آلوده هستی
 
جناب با سلام و سپاس از نقدتان بر نوشته‌ی این حقیر. خوشحال می‌شوم متن‌های من، قلم نقد بخورد. دیدگاه شما را خواندم. اصراری بر تغییر رأی شما دوست محترمم ندارم. ممنونم که نظرهای خود را در نهایت صداقت بیان می‌کنید. اما بعد؛ من همچنان برین نظرم جمله‌ی رهبری معظم در حرام‌دانستن بمب اتم همان‌قدر نادرست است که آن سخن امام خمینی که رزمندگان ایران را از ورود به خاک عراق بازمی‌داشتند. البته امام از نظر خود به نفع نظریه‌ی کارشناسی دفاع، کوتاه آمده بودند. اساساً دشمن از هیچ نقشه‌ی نظامی کشور نباید باخبر باشد؛ چه ما آن را روزی انجام دهیم و چه آن را اصلاً انجام نمی‌دهیم. به زبان محلی: نَوِنه دَسّه در هاکانند. این یعنی همه را از قصد خود باخبر ساختن. بهتر است حُرم عصمت را فقط برای معصومین ع محدود و تمام‌شده نگاه داریم. جمله‌ی آخرم انشائی بود، نه اِخباری. درود.
 
دست‌کم آن چوب پدر، از سر فکر و فکرت بود!
دل پی بَکارده! بگذرم.
خدا رحمتش کناد.
 
آقای قلی‌تبار سلام. من متوجه‌ی «بخشیدن مردم» نمی‌شوم. آیا منظور شما این کسی باید مردم را ببخشد؟ مردم بالاتر از مقام و صاحب قدرتی‌اند که آنان بخواهند مردم را ببخشند. لطفاً گنگی این متن را برای بنده روشن فرمایید.
 
جناب دکتر عارف‌زاده
بالا سلام دادم امروز، بنابرین بروم روی اصل مطلب. باز «روانی» چون این شهروندان چنین عارضه‌ی مرموز و خیلی رنج‌آوری را با تجویز پزشکان محترم -این سرمایه‌های بزرگ مِلل و نِحل- تقریباً از خود دور و درمان می‌کنند؛ اما آن «جانی‌ها»ی مسلح به سلاح بیگانگان و اربابان زر و زور و تزویر که به جان مردم می‌افتند با هیچ نسخه‌ای به صفوف و صنوف «آدم» درنمی‌آیند. بنابرین؛ دوست شریف من بهتر می‌دیدم آن جناب این لفظ را فقط برای شهروندان بیمار که به علاج محتاج‌اند به کار می‌گرفتید. حتم دارم هنگام تایپ دقت نبود.
 
برای من هم دکتر، این لغت در وصف سرما، اهمیت داشت. من رخنه‌ی سرما را تا به حال به کار می‌بردم. باید بروم پایین پست‌ها تا ببینم جناب آقا محمدجواد برای ریزش سرما چه استدلالی در جواب استیضاح شما کردند.
 
یعنی می‌فرمایی سرما از بالای جو بر سطح زمین ریزش می‌کند؟ یا نه وارونگی و جریان سرد و گرم هوا در لایه‌ی پایینی سطح زمین هوا را به برودت می‌برد؟ خرسند می‌شوم توضیح بفرمایی جناب محمدجواد. چون به علم هواشناسی علاقه دارم. گرچه رشته‌ام سیاسی بوده. آخه هوا را بلد باشیم! سیاست هم سهل می‌شود!
 
جناب استاد باقریان
سلام دادم در پست پیشین. جایی ازین پاسخ‌تان به سرکار خانم صدیقه وسمقی، بر حقوق متقابل زن و مرد وارد شدید. درست هم نظر اسلام را بیان فرمودید. با دقت هم مطالعه کردم. ولی استاد، اشکال از آنجا شروع شده که تاریخ اسلام پر شد از ظلم به زن و نفی حقوق مسلّم آنان. در واقع اسلام بر حقوق زن دست گذاشت،چه هم دقیق. و حت مجتهدین روشن‌ضمیر هم استنباط خوبی از فقه در دفاع حقوق زن انجام دادند، این تاریخ اسلام است که چون در طول ۱۴۰۰ و اندی سال، به دست حاکمان بی‌خرد سپرده شد -الّا در چند دوره‌ی استثناء- که زن را مثل غربی‌ها کالا و شیء و خدمه فرض کردند و هرچه توانستند آنان را از جامعه بیرون انداخته و در خانه و پستو منزوی کردند. درین میان برخی مردان نه تمام‌شان (شامل: پدر، برادر، عمو و دایی و و بدتر از همه شوهر) هم، اختیارداری کردند علیه‌ی زنان. و بر آنان سخت گرفتند. پس همه‌ی این عوامل برونی و درونی دامن زد به ماجرا. انگار فقط «زن» باید گوش باشد برای مردان و ببیند چه اذن! صادر می‌شود. بگذرم.
 
به‌به. ایران را هم می‌بینم.
ایران در شاخص‌های زیادی، رتبه‌های بالا را دارد.
ان‌شاءالله این مرز پر گهر آباد و آزاد باشد و در مقاومت هم جلودار و بازدارنده‌ای باشکوه و جلال.
 
یک توضیح دیگر:
اَع بِرا چنده پیام دَیی این دِله.
اَم تِروک در بورده انده بخوندسمه...
 
سلام آقامرتضی
بِن رِخی شُونی!؟
ساده بگو اِما رِه حالی بَووشه!
 
بله درسته.
 
من و جناب دکتر عارف‌زاده بر سرِ لغات محلی ساعات برتری را گذرانده‌ایم و گاه همچنان می‌گذرانیم. مرحومان دهخدا و معین وقتی سنگ و معدن بیاید با املای «زاء» را ترجیح می‌دهند: زغال‌سنگ. اما جاهای دیگر با املای «ذال» را : ذغال‌اَخته.
 
البته روی تابلویی در سه‌راهی آلاشت سوادکوه با چشمانم دیدم که یکسره نوشته بود: «ذغالسنگ البرز مرکزی» که باید املایش نیم‌فاصله باشد و با زاء. من اکثر نوشته‌های تابلوهای وزرات راه و پلیس را نادرست دانسته، و آن را منبعی قابل استناد برای زبان پارسی نمی‌دانم.
 
سلام
چِ وِه شرمنده؟! آقاحسنعلی لاری مرسمی همسنگر والفجر ۸ ما.
هع؟ خیکی بار بیاردی؟! کشکولی.
 
استاد محترم حجت‌الاسلام عمادی
با سلام دوباره. به نظر استاد آیا می‌توان همین «طلب» در نیل به مجمع‌البحرین در دماغه‌ی امید نیک آفریقای جنوبی را، به مثابه‌ی همان اُطلبوا العلم ولو بالصّین دانست؟ که در هر طلب و دانایی وجود دارد. طلب علم کنید حتی اگر تا چین بروید. موسی ع هم در طلب دانایی‌ست حتی اگر از دریای سرخ تا مجمع‌البحرین باشد.
 
استاد محترم حجت‌الاسلام شیخ جوادآقا افاقی
با سلام و عرض ارادت. گزیده‌ی مهمی بود. یادآوری این نکات بنیادی مهم است. امام در برابر دو فکر خام آن زمان، دست به استدلال و روشنگری می‌زدند: کسانی که رأی مردم را موثر در حکومت نمی‌دیدند و کسانی که اسلام را شایسته‌ی سیاست نمی‌دانستند. هر دو دسته هم، در واقع تفکر جایگزین نداشتند. امام با ارائه‌ی الگوی تلفیقی جهموریت و اسلامیت، هر دو را در دو سوی ترازو گذاشت. هم محتوای سیاست را و هم شکل حکومت را. این دو، وقتی با هم هستند ساعت انقلاب میزان کار خواهد کرد وگرنه یکی از دیگری پس می‌افتد. فعلاً همچنان هر دو اصل جمهوری بودن و اسلامی‌بودن از سوی حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان در معرض آسیب و آفت است. و شما روحانیان بزرگوار کشور که لیاقت بالایی دارید بیش از همه مسئول پاسخ به پرسش‌های مردم هستید تا آن تعداد روحانیانی که شایستگی خود را به دنیای دیگران عوض کردند، از این بیشتر به این انقلاب باشکوه صدمه نزنند.
 
آموزشی بود استاد.
قبول. نکته را دریافتم. شما بزرگواران لِمّ مطلب را واردید. درود.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
با سلام و آرزوی سلامتی. وقتی جناب‌عالی با آوردن واژه‌ی «ظاهراً» اما با قید مطلق و با قصدی بالکُل می‌فرمایی «این آخوندهای ما» به قول شما «لیاقتِ این مرد منصف و متفکر و اندیشمند مصلح» یعنی شهید مطهری و استادش علامه طباطبایی را نداشته یا ندارند، و در پایان هم ماهرانه! خود را نزد خواننده به عنوان یک پوینده‌ی برهان‌خوانده و عرفان‌دیده، در منهج آن دو بزرگمرد اندیشه و اخلاق جا می‌زنی، به‌شدت از سلوک آن دو بیرون افتاده‌ای. چگونه می‌شود کسی خود را این‌گونه آب بکشد و خیلی راحت تمام روحانیت را فاقد لیاقبت برای درک و دریافت افکار آن دو عالم بزرگ شیعه بداند. شما درین فراز باز نیز از «ادبِ» در جملات دور افتادید. برای شما از اسلام کد نمی‌آورم! از میهن آدرس می‌دهد: پندار و گفتار و کردار هر سه باید نیک یاشد. اما در ادبیات شما اغلب «شناعتِ لفظی» موج می‌زند ولو آن‌که برای خود مقام تدریس و استادی برای سایرین قائلی. اشتباه نشود؛ مدرسه‌ی فکرت، درس‌گاه هیچ کسی نیست، اینجا کسی نمی‌تواند بر تن خود شولای استادی، مرشدی و مرادی بپوشانَد و پی مرید بگردد. این تالاری برای رساندن پیام هر عضو به اعضای دیگر است تا خود اعضا تشخیص دهند این پیام سالم است یا ناسالم؟ در اِعوِجاج است یا در اهتزاز؟ بهتر می‌بینم از جوهر قلمت عطر ادب در مشام دیگران بیفتد. والسلام.
 
به شکوه این سخن مو بر اندام انسان اهل معنا سیخ می‌شود.
آفرین برین نهج، برین ادب، برین اوج ارادت به برادرت که وی را به‌زیبایی توصیف کرده و «همسخن ابدی»ات دانسته‌ای. درود به روح برادر شهیدتان علیرضا عارف‌زاده که چه وصیت‌نامه‌ی غنی‌یی نوشت.
 
اما من برین نظرم اگر امام خمینی آن قطعه‌ی تاریخی انقلاب، نبودند، صدام به مدد غرب و ارتجاع عرب، ایران را شخم زده بود. این امام بودند که فقط با جمله‌ی کوتاه، سپاه محمد ص راه می‌انداختند. بگذرم.
 
محمدجواد باز هم سلام
خواستم بدانم علم هواشناسی ما از نظر فن‌آوری و پایه‌ی دانشی اینک هموزن در غرب است؟ یا نه هنوز هم درین‌باره نیاز به تلاش و رسیدن به تراز جهانی داریم. ممنون می‌شوم آگاه‌ام فرمایید.
 
نظر:
استاد عمادی. فکر هم می‌کردم استاد که به هر حال به این جمله‌ی سترگ در بیانات شما برسم و رسیدم. این که فرمودید: «سرچشمه حیات رسانیده و از آب زندگانی سیرابش می کند و در نتیجه حیات ابدی می یابد که در پی آن مرگ نمی باشد.» بنده نه در پیِ «خضر فرخ‌پی»! (که بر منِ پرِ پیاز چقدر گام سنگینی‌ست،) که در پی متن شما حضرت عمادی روانم تا خویشتن خویش را به مجمع‌البحرین کوچک خودم برسانم. لابد این جمله‌ی بالای شما که در آن چهار کلیدواژه‌ی مهم خوابیده شرحش خواهد آمد. پس چرخ شتاب را لنت می‌زنم. ممنونم ما را به مفاد مفید انس می‌دهید. درود.

 

پرسش ۱۶۲ : «توصیه می کنم با مشورت اهل نظر، در آستانۀ ۲۲ بهمن ماه با بررسی دلایل و ضرورت های انقلاب، دستاوردهای انقلاب را در مقایسه با شاخص های پیش از انقلاب و در قیاس با سایر کشورهای همطراز در گذشته و حال، به گفتگو بنشینیم.»
 
این درخواست گفت‌وگومحور جنابی آقای قلی‌تبار به عنوان پرسش ۱۶۲ در صحن مدرسه فکرت سنجاق می‌شود. (علی قلی‌تبار . ۱۲ بهمن ۱۴۰۰)


۱۲ بهمن ۱۴۰۰

پاسخم به بحث ۱۶۲ :

قسمت اول

الف. دلایل و ضرورت‌های انقلاب:

دست‌کم به نُه دلیل، انقلاب پیروزمند علیه‌ی شاه شکل گرفت: ۱. سیاست‌های شاه برای آمریکایی‌کردن کشور و ایجاد الیتِ وابسته به تمدن و تفکر غرب. ۲. علایق شخصی شاه به کینه‌ورزی با روحانیت خصوصاً هراس سهمگین از احتمال برجسته‌تر شدن امام خمینی در حوزه بعد از آقابروجردی. ۳. استبداد مطلقه‌ی شاه که درک این خصیصه‌ی شاه بیشتر بر روشنفکران و دانشمندان و عالمان دین آشکار بود. ۴. توسعه‌ی ناموزون و رشد ناقص. ۵. مخالفت شدید جریان چپ مارکسیستی و سازمان مسلح و منسجم مجاهدین خلق با نظام شاهنشاهی پهلوی. ۶. طرح‌ها و برنامه‌های ناقص کشورداری توسط دربار. ۷. گسترش فساد در سطوح بالای نظام و سیاست سرکوب روحانیت و روشنفکران چپ و مذهبی. ۸. اراده‌ی پولادین تئوریسن انقلاب مرحوم دکتر علی شریعتی در برانگیزاندن قشر دانای کشور خصوصاً دانشجویان و اعضای سازمان‌های سیاسی علیه‌ی رژیم شخصی‌شده‌ی خاندان پهلوی که ریشه در اخلاق مستبدانه‌ی رضاخان داشت. ۹. تأثیر اتصال افکار قانونی و انقلابی به نهضت مشروطه توسط چند شخصیت ضد شاه: مرحومان طالقانی و بازرگان و پیش‌تر مبارزات ملی پیشگامان مرحوم آیت‌الله کاشانی و مرحوم محمد مصدق با حکومت خودکامه و وابسته‌ی شاه.

ب. دستاوردهای انقلاب در مقایسه با شاخص‌های پیش از انقلاب:

انقلاب اسلامی با آن‌که دچار چندین تعارض داخلی و خارجی (مانند: تجزیه‌طلبی، جنگ تحمیلی، حملات همه‌جانبه‌ی آمریکا، قیام مسلحانه‌ی سازمان‌های مسلح سیاسی و تحریک اعتراضات قومیتی) شد باز نیز شگفت‌انگیزانه، دستاوردهایی حیرت‌انگیز داشت. مثل: انقلابِ خدمات‌رسانی در چهار بِعد استراتژیک آب‌رسانی، برق‌رسانی، گازرسانی، تلفن‌رسانی (ثابت و همراه) به تمام نقاط کشور. شکوه درخشان علوم پزشکی در همه‌ی ابعاد و رشته‌ها و ساخت چندین بیمارستان و هزاران تخت بیمارستانی. توسعه‌ی ریل و راه که حقیقتاً اعجاب‌برانگیز است. ساخت مسکن برای مستمندان و رشد شهرسازی. پیشرفت بالای علمی در زمینه‌های مختلف. گسترش تفکر سوادآموزی. آموزش نظامی عمومی به طوری که جوانان غیور ایران هر آن، قدرت مسلح‌شدن و دفاع برتر را دارند، با آمادگی شکل‌گیری چندین گردان بسیج جهت مقابله با هر یورش خارجی در مدت‌زمان بسیارکوتاه. ایجاد بالاترین قدرت دفاعی ماهرانه در سطوح جنگال، هسته‌ای، موشکی و لشگرهای میکانیزه‌ی بازدارنده. امنیت پایدار. نجات ملت‌های ستمدیده‌ی منطقه از زیر بار خشونت گروه‌های پیکارجو. شورایی‌کردن اداره‌ی شهر و روستا و بخش. برگزاری چندین انتخابات با رأی آزاد مردم. تقویت روحیه‌ی مردم و دمیدن بینش سیاسی و دینی و جهانی. تقویت زیرساخت‌های کشور و رشد شرکت‌های دانش‌بنیان. ایجاد تفکر جهادی در سه عرصه‌ی کشاورزی، سازندگی و امدادرسانی. ارتقای ایران در رتبه‌بندی‌های محتلف علمی جهان. حرفه‌ای‌کردن و اهتمام مناسب رشته‌های ورزش کشور.

ج. دستاوردهای انقلاب در قیاس با سایر کشورهای همتراز در گذشته و حال:

انقلاب ایران به چند علت ممکن است در تراز شاخص‌های مورد انتظار جهانی نبوده باشد، اما اگر منصفانه مورد ارزیابی قرار گیرد باز نیز در این بُعد کم دستاورد نداشتف زیرا اکثر کشورهای منطقه به دلیل دادن زمین و بندر و پایگاه به آمریکا برای خود مثلاً رفاه و فراوانی آفریدند که فقط لایه‌ی ظاهری آنان است و عیّاشی خاندان و آل‌های آنان که هنوز در قرن 21 خود را مالک و صاحب کشور و ملت می‌دانند. اما با این همه، باز نیز به پای قدرت فکری و علمی و اقتصادی و نظامی ایران نمی‌رسند. جدا از ترکیه که رشد خود را مدیون عضویت در ناتو می‌بیند، بقیه‌ی کشورهای منطقه چندین پله از ایران عقب‌اند. خواستم بگویم این‌طور نیست که انقلاب بی‌دستاورد بوده باشد. ممکن است کسی بگوید امارات چقدر رفاه دارد! اما او نمی‌داند کمی آن‌طرف از شهرهای شیک ساحلی این امارت‌نشین، همچنان سوسمار است و ماسه و شن و صحرا.

 

پاسخم به بحث ۱۶۲ :

قسمت دوم

سه نکته:

یکم: عده‌ای -که بسیار بسته و حتی بدتر از عصر جاهلیت عرب فکر می‌کنند- با بدترین رفتار سیاسی خود که به لجاجت شبیه است، تا به رقابت و رفاقت، رقیبان فکری خود را از دور و دایره‌ی نظام بیرون انداختند و با فکر بسیار پوچ و پوک خود، فقط خود را شایسته‌ی کشورداری می‌دانند. این بدترین آسیب است که بر پیکر نظام افتاده است و اگر علاج نشود، نظام را به بیماری صعب‌العلاج مبتلا می‌کند.

دوم: برخی با ایجاد الیت سیاسی (حلقه‌ی بسته و آقازادگی سربسته)، از نظام برای خود کیسه‌های اندوخته، دوخته‌اند و به جای این‌که به تعبیر شهید بهشتی «جاذبه در حد اعلا و دافعه در اندازه‌ی ضرورت» داشته باشند، خود را وکیل وصی مردم پنداشته‌اند و مملکت را مِلک طِلق خود کرده‌اند و هر غلطی هم که خواستند، می‌کنند.

سوم. نظام در هر بار می‌تواند از طریق آشتی سراسری پایه‌های خود را تقویت کند، اما بر خلاف مصالح و منافع و حتی حقایق، یک جناح را در تاروپود سیاست کشور چیده است و به همان، خود را دلگرم می‌داند؛ حال آن‌که این وضع مانند خوره بر مو است و آفت سن بر خوشه‌ی گندم، که آرد درون دانه‌ها را پوک می‌کند و بخشی از ملت را نسبت به انقلاب و نظام بدبین و پیشمان می‌سازد.

یک طرح مسئله: این روزهای ایران، از دیدِ بنده یک شکاف متقاطع سربرآورده که همچنان پایه‌های خود را محکم‌تر و شاخه‌هایش را گسترده‌تر می‌سازد؛ یعنی پذیرش آشتی آمریکا با ایران. مهمترین بحث کشور در میان مردم، این است که برخی سعادت کشور را درین می‌دانند که به زبان ساده با آمریکا خوب شویم! اما برخی دیگر، به آمریکا به دیده‌ی شک می‌نگرند و به شکل یک دشمن، و لذا هویت انقلاب را در ضدآمریکایی‌بودن و مبارزه و مقاومت در برابر جبهه‌ی امپریالیستی غرب ترجمه می‌کنند. این شکاف، تا لایه‌ی زیرین جامعه هم نفوذ کرد. بگذرم.

با تشکر از طراح این گفت‌وگو جناب استاد قلی‌تبار

۱۲ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

حالا درست شد آقای قلی‌تبار
من فکر می‌کنم منظورتان در آن سه پست و توضیحات بعدی، این بود که حاکم باید مردم را ببخشد. ازین‌رو بود گفتم، حاکم کشورها کوچک‌تر از آنند که مردم را ببخشند. این مردم‌اند که ازین حق برخوردارند. البته عصر نوح ع چنان ناسپاسی شکل گرفت که حتی پالایش انجام شد و به قول مرحوم بازرگان تصفیه‌ی لازم.
 
سلام شبانه جناب محمدجواد
از توضیحات شما متشکرم. علم سیاست در ایران به لحاظ آکادمیک کم از اروپا نداشت؛ البته در دهه‌ی ۷۰ که بنده دانشجو بودم. الان ارزیابی من دقیق نیست. خب، علم سیاست با دانش هواشناسی فرق زیادی دارد، شما علاوه بر دانش، فنون و مهارت و ابزار پیشرفته نیاز دارید، ازین لحاظ استفهام کردم از محضرتان.
 
 
جناب حجت‌الاسلام موسوی خوئینی
سلام و عرض ادب و ارادت. با شما استاد بر سرِ این عبارت مهم -که در نوشته‌ی دیشب‌تان به‌درستی نگارش کرده‌اید- موافقم. این عبارت:
 
″در همه‌ی موارد هم نمی‌توان به توافق داخلی یا نظر قطعی رسید و باید با آزمون و خطا و دستاویز « حقّ تحفُّظ »، در پیمان‌های جهانی و مجامع بین‌المللی حاضر شد. و در هرحال نباید چاره‌جویی را رسانه‌ای، و بیگانه را خبر کرد.″
 
متأسفانه شهروندانی شتاب‌زده را می‌بینم که تلاش دارند همه‌چیز کشور حتی به فرموده‌ی شما «سویه‌های امنیتی» هم در یک آن و در هر مکان و به هر امکان، مثل حلوا پخش شود ! حال آن‌که مدعی‌ترین کشورهای غرب که شعار حقوق و آزادی و دانستن مردم، می‌زنند اسنادشان را مثلاً پس از پنجاه سال از طبقه‌بندی خارج می‌کنند. تازه آن هم حساب‌شده و ناقص. بنده نظر شما را درین فاز قبول دارم که هم تحفّظ باید کرد و هم حافظت.
 
جناب آقای محمدجواد
سلام و خداقوت و تشکر. اگر مقدور بود قم و مشهد را در گزارش پیش‌بینی‌های خود در نظر داشته باشید. هم به علت کثرت مسافرت به این دو شهر مقدس زیارتی و به علت این‌که این دو نقطه‌ی کشور، گرانیگاه نقشه‌ی ایران به حساب می‌آیند. امروز از آغاز صبح، اینجا باران پربارشی درگرفته که بسیار دل‌انگیز است.
 
جناب سلام و عرض ادب و تشکر وافر که متن بنده را مورد ملاحظه و نقدونظر قرار دادید. ابتدا یک نکته‌ی عام بگویم:
 
من خودم را توجیه‌گر هیچ جریان و مسائلی نمی‌دانم. اگر توجیه‌گری خواستم بکنم از رهبری معظم در دفعات فراوان انتقاد نمی‌کردم. بنده دیدگاه خودم را می‌آورم وسط بحث. این‌که نظرم منطقی تلقی شود یا توجیه و هر اسم دیگر، به من مربوط نیست، با خودِ خوانندگان است. بنابرین به جای پاسخ و ارائه‌ی دیدگاه، اگر بگوییم شما دارید توجیه می‌کنید؛ این یک نوع قضاوت از نوع نادرست است. باید خود مفاد سخن نقد شود، نه نیت و انگیزه و قصد نویسنده. آن هم نیت‌خوانی‌یی که اساساً نادرست هم هست.
 
بله، با بیشتر این گفته‌های شما موافقم. شما، هم مسائل را بادقت زیاد می‌شناسید و هم آن را با ادبیات آرام بیان می‌کنید. درود فراوان دارید.
 
سلام  انتقاد شما را با کمال میل می‌خوانم حتی اگر به بنده نسبت دهید موضوع را از دید امنیتی نگاه می‌کنم. نه، برداشت شما درین‌باره، نادرست است. من موضوع را همه‌جانبه می‌نگرم. بهتر می‌بینم جناب‌عالی در یک متن منقح و در قواره‌ی علمی اقامه‌ی علل و دلایل کنید چرا ایران نباید با روسیه و چین روابط راهبردی برقرار کند. این‌طور باشد متن شما بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد که بشود روی استدلال شما بحث کرد. شعاری‌نوشتن را خود حضرت‌عالی هم بارها ناپسند دانستید. تشکر و درود.
 
فرمایش شما درست است. همین‌طور بود. بنده جانب تفکری ایستاده‌ام که اگر بنا بر مخاصمه‌ی آمریکا با ایران باشد، در برابر امپریالیسم بایستیم. اما اگر واقعاً منافع و مصالح و حقایق ایجاب می‌کند به گفت‌وگو بپردازیم، باید مستقیم با آمریکا بنشینیم تا با واسطه‌ی کشورهای ترسوی اروپا. اصل مذاکره یک پدیده‌ی منطقی است که پیامبر اکرم ص هم آن را بارها آزمودند. درود
.
استاد حجت‌الاسلام سید کمال‌الدین عمادی
زاویه‌ی زیبایی درین جواب گشودید. این‌هم خود یک ظرافت و لطافتی‌ست. اما ذوق من به من می‌گوید همان‌هنگام شهید مطهری از استادش مرحوم علامه طباطبایی بیشتر لذت می‌برد چون لذت دِهِش پایین‌تر از لذت گیرایش است. معلم لذت می‌برد، نه بیش از شاگردش. لذت معلم در یاددادن است که گاه با بی‌حوصلگی هم هست، اما لذت متعلم یا همان شاگرد در یادگرفتن است که در آن هنگام در اوج گیرایی قرار دارد.
 
سلام مطلب زیر را از جهت بررسی یک گفت‌وگو میان شما و بنده می‌نویسم، نه برای گلایه یا شِکوه، زیرا بحث جدی همین چیزها را در خود دربردارد:
 
جمله‌ی من عیناً این بود، با «ی» نکره که جنبه‌ی عدد و معدود هم دارد که گمان کنم شما از ادبیات فارسی، نسبتاًخوب سر در می‌آورید. نوشته بودم:
 
«متأسفانه شهروندانی شتاب‌زده را می‌بینم که تلاش دارند...»
 
اما جناب‌عالی در دو پست متناوب، جمله‌ی مرا به نحو دیگر نقل و برداشت کرده‌اید؛ که خواستم بگویم، در یک بحث علمی -حالا چه آنی، چه با تأنّی- چنانچه جناب‌عالی هم واقف و بدان عامل‌اید، خودِ نقل قولِ طرفِ نقد هم، باید بادقت و بی‌کم‌وکاست و افزایش‌وافزود انجام گیرد، چه رسد در برداشت یا نقد و ایراد و انتقاد.
 
نگاه می‌کنیم به نقل شما از جمله‌ی بنده که در هر دو مورد، «ی» نکره در واژه‌ی «شهروندانی» را از قلم انداختید. و همین، در خواننده این را تقویت می‌کند بنده به مطلق شهروندان تاختم! و تازه این متن من، ربطی به دیگر دوستان همفکرم ندارد که اصلاً شاید هنوز هم تا این لحظه آن متن مرا ندیده باشند. دو جمله‌ی شما را می‌بینیم که از متن من، به‌نادرستی نقل قول کردید:
 
«آقای مدیر شهروندان شتاب زده نیستند این توهین به شعور شهروندان است شما ودیگر دوستان همفکر تان ازدید امنیتی به موضوع نگاه میکنید...»
 
«متاسفانه حاکمین مردم را محرم نمی دانند وشما هم در تایید حرفشان شهروندان را شتابزده در تحلیل قلمداد کردید...»
 
جناب باز هم به آئین گفت‌وگو عادت داشته باشیم و شتاب‌زده دست به نقل قول و برداشت نزنیم و از این‌که یک نویسنده در جمله‌ای «شهروندانی» را دید که شتابزده‌اند، آن را توهین به تمام شهروندان تلقی نکنیم. گمان نکنم کسی تردید کند شهروندانی هستند که شتاب‌زده‌اند و حاضرند همه‌ی حیثیت کشور مثل حلوا خیرات! شود و مثل سمساری‌ها حراج.
 
لابد می‌دانید همین پیمان فوق سرّی هسته‌ای میان آمریکا و استرالیا چندی پیش چگونه و چرا امضاء شد؟! عقل جن هم نمی‌رسد از مفاد رمزنگاری‌شده‌ی آن، سر در بیاورد، آن‌گاه توقع می‌رود جمهوری اسلامی ایران همه‌چیز خودش را حراج کند. من کاری به این ندارم الان کشور در ید قدرت کدام جناح است. من پدیدار را مورد تحلیل قرار می‌دهم. این به نظرم عقلانی نیست که همه چیز کشور مثل آینه بر مردمش معلوم باشد، این نهایت خامی آن کشور خواهد بود.
 
در پایان از اصل گفت‌وگو با جناب‌عالی سود می‌برم. و بیمناک نیستم که این سود از سمت شما حس نشود. مهم حضور درخشان شما در صحن است که حقیقتاً جای سپاسگزاری دارد.
 
پاسخ:
 
جناب حجت‌الاسلام استاد باقریان
با سلام و سپاس. این جواب شما را به مخاطب‌تان -که نمی‌دانم در کدام فضای مجازی دادید- با حوصله خواندم. خواستم علاوه بر تشکر، این مسئله را مطرح کنم که در عجبم بشر حاضر است موش و پهِن و هیولا و افزارآلات و هزار مصنوع و صنع خدا را و حتی شیطان و اشیای متوهم را تحت عنوان بُت و توتِم بپرستد، اما حاضر نباشد به یک آفریدگار باری‌تعالی که اَسماء و صفات او حُسنی است و وجودش منشاء برکات و خلق موجودات، تن در ندهد و خود را بلندمرتبه‌تر از آن بداند که تحت سرپرستی خدا در آید! و آن وجود اقدس را ستایش و پرستش کند. بت‌پرستی مدرن هم جای خود دارد.
 
از نظر من این ریشه در تکوین ندارد. بلکه؛
 
۱. یا بازتابی از تربیت‌نایافتگی چنین افرادی است. منظورم از تربیت دانش توأم با اخلاق و سیر و سلوک و پارسایی وجدان است.
 
۲. یا برگرفته از غرور علمی آنهاست.
 
۳. یا ناشی از خاموشیِ بخش‌هایی از وجود متعالی افراد، که آنان را مُعسر و مضطر و به قول علامه طباطبایی «مستضعف فکری» نموده است.
 
۴. و یا تکیه‌ی مطلق بر عقل که هنوز قادرشان نساخته تا به فهم مسئله منجر شود و لذا عالم بالا و هرچه ماوراء است را موهوم می‌پندارند. بگذرم.
 
بهتر آن است بروم روی «هفت‌اورنگ» عبدالرحمان جامی که چه زیبا بر وجود آفریدگار مهربان انگشت استدلال گذاشته:
 
ذات نایافته از هستی بخش
چون تواند که بود هستی‌بخش؟
 
نقش، بی‌خامه نقاش که دید؟
نغمه، بی‌زخمه مطرب که شنید؟
 
ناید از ممکن تنها چون کار
حاجت افتاد به واجب ناچار
 
او به خود هست و جهان هست بدو
نیست دان هر چه نپیوست بدو!
 
جنبش از وی رسد این سلسله را
روی در وی بود این قافله را
 
همه را جنبش و آرام ازوست
همه را دانه ازو دام ازوست

 

پاسخ:
سلام جناب موسوی خوئینی
امام خمینی چه حکیمانه و عقلانی فرمودند. خاطره‌ای مهم از مهندس میرحسین موسوی بود. نگاه امام هم به مردم و هم به مصلحت و هم به حقیقت، نگاهی موزون و میزان بود. این مثلث باید هم لحاظ شود. متشکرم. باز نیز مدرسه فکرت را به داشته‌های مؤثرتان میهمان کنید.
 
 
 
این صحنه را پس از بارش باران پربار از لبه‌ی حیاط خونه‌ام در داراب‌کلا انداخته بودم. شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰ ، که رودخانه سِل سَر کرده بود. (=به فارسی: سیلاب اندکی به راه افتاده بود. سِل: مخفف سیلاب. سَر: مخفف سرازیر)

 

مزرعه‌ی فکرت ۵

ریاست به دستِ کسانی خطاست که از ...

۱۳ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. در اواخر دوره‌ی ساسانیان کتابی به اسم «مینوی خرَد» نگاشته شد که در آن آمده است آن کیش و دینی نیرومندتر است که «قدرت با آن باشد.» (ر.ک: دین و دولت، شیرین بیانی) خاندان ساسان کسانی بودند که به یاری روحانیان زردشتی، حکومت ۵۰۰ساله‌ی اشکانی را از بین بردند و با برانداختنِ اشکانیان، اردشیر بابکان -بنیادگذار تیره‌ی ساسانی- حکومت خود را بر دو رکن پایه‌گذاری کرد: رکن تمرکز قدرت. رکن دین واحد. دوره‌ی این سلسله، از ۲۲۷ بود تا ۶۵۲ میلادی. سخنم را در مزرعه‌ی پنجم فکرت، به باب اول «بوستان» می‌برم که شیخ اجل در آن به‌راستی و به‌درستی اندرز داد:

ریاست به دستِ کسانی خطاست
که از دست‌شان دست‌ها بَر خداست

یک نکته: معلوم است که صاحب بوستان چه می‌گوید؛ می‌گوید قدرت به دست کسانی که علیه‌ی خدای باری‌تعالی ریاست می‌ورزند! خطاست. و این تز یعنی دستِ رد سعدیِ علیه‌الرحمه به هر تز و اندیشه که سیاست را برای شاهان می‌خواهد و ستم‌پیشگان، و در عجیب‌ترین رأی شاذ و به دور از فکرِ باز، «صالحان» و «باورمندان» را با حربه، بلکه با تَلبیس و دسیسه‌ی جداسازی اسلام از اجتماعیات و سیاسیات، از دایره‌ی مهم دنیای انسان و ساختن جهان و بسط تمدن بیرون می‌افکنَد. فکر و جهت‌دهی بیهوده‌ای که، امام خمینی آن عالِم خردمند و هوشیار و پارسا با ظهور در حوزه‌ی علمیه و سپس ورود شجاعانه به پهنه‌ی عمومی ایران و درافتادنِ عاقلانه با رژیم شاهنشاهی، بر آن، برای همیشه یا دست‌کم سالیانی دراز، خط بُطلان کشیدند؛ البته اگر ملت همچنان روشن بمانَد و چنین بخواهد.

یک طرح مسئله: باری؛ باید به عرض برسانم که دیری‌ست آقایانِ سران جناح چپ، محترمان: آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی و حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی به نقدِ قدرت اقبال کرده‌اند و بارها دیده‌ایم نامه‌ها و نوشتارهایی را، که به امضای آن دو سیّد بیرون‌رفته از قدرت، رسیده؛ یا در پای اعلانیه‌های عمومی مجمعِ زیر نظر خود، هشدارهایی صادر شده است، اما آن دو مرد در «باران» و «کوران» از یک امر اهَم، شانه خالی کرده یا هنوز احساس حضور نکرده‌اند و آن این است به طرفدارانِ محترمِ قرائتِ خانه‌نشین کردنِ دینِ مبین، مواجهه‌ی مؤثر علمی را آغاز ننموده‌اند که کارِ تبلیغی و سخن‌پراکنی نادرستِ این حامیانِ کم‌شمار و گاه، اندک‌سینه‌چاکانِ مغرب‌زمین، بس بیهوده‌تر است از بیهودگیِ ستایندگانٍ قدرت یک سویه‌ی بدونِ پاسخگوی منحصر در یک جناح و فرمان‌پذیرانِ بخشِ بدفکرِ روحانیت در قم و مشهد و احیاناً تهران، که اگر همچنان به مثل حافظ «تماشاگه راز» باشند و در قفا و خفا یک بیتی و غزلی به طعنه و اشاره و کنایه و رمزوراز بسُرایند و خود را «رِند» زمانه بپندارند، اما همزمان «شاه‌شجاع» را در بغل بگیرند و نرمی بورزند و ترکِ فعل کنند، یقین داشته باشند دست‌کم دوستداران خود را در تمیزِ راه درست و سخن سَدید تنها گذاشته و روشنگری تاریخی خود را به دستِ تأخیر سپردند و حتی شاید بتوان گفت آرمان آگاهی‌بخشی خود را در کوره‌ی مصلحت‌اندیشی نابجا انداختند. امروزه وقت مناسبِ مواجهه‌ی منطقی میان فکر با فکر است، اندیشه با اندیشه، کتاب با کتاب. قول با قول، حتی قول در برابر هول و نیز حساب با حساب. و الّا بعید نمی‌نماید به آن سرنوشت شَوم و هولناک دچار  شویم که در بالا از ساسانیان و روحانیان و مُغانِ سلسله‌ی ماد گفتم که به حیَل و حیرانی به موبدانِ آلوده‌ی زرتشت درآمدند و پیشوایی پیشه کردند.، آری ممکن است آن سایه و سرمه و ترمه و خِرقه و خَرق سراغ امروزیان هم بیاید.

این را از آن رو طرح کردم چون فرزند برومندش در مدرسه فکرت حیّ و حاضرند (نوشته‌هایی مفید و مؤثر نیز می‌نویسند) شاید نوا و آوا و ندا و صلاح و صدا و صلای ما را به آن منادیانِ «اصلاح» برسانند. والسلام علیکما. بگذرم.

 

جناب سلام به شما. بسیار جای خوشحالی دارد که با حوصله و علاقه به یک متن، چشم انداخته و عیب و ایرادهای آن را از دیدِ خود برشمرده‌اید. انتظار همین است که قلم به نقد روَد تا عیار متن معلوم گردد. پرسش سنجاق‌شده این نبوده که چاک‌های حال و روز امروز ایران را پینه یا دوگ بزنم. آنچه شما اشاره کردید جایش محفوظ است و می‌شود در نوبتی دیگر بدان پرداخت. بنده بر مبنای بضاعت و مشاهدات خودم پاسخ نوشتم. آشکار است درین مسئله‌ی به‌این‌مهمی، شما و سایرین امکان دارد پاسخ و نظراتی دیگری داشته باشید. مثال‌هایی که از امروزِ کشو زده‌اید چندان دور از واقعیات نیست. بله، درست فرمودید. اما من در دایره‌ی همان پرسش ماندم و نخواستم بیرون از موضوع سخن گفته باشم.
 
این‌که امروز ایران از نگاه آن دوست خوب، شبیه و یا به تعبیر دیگر بدتر از سیاست‌های شاه است، به نگاه و استدلال و اثبات شما برمی‌گردد و بنده به‌شدت خود را خواننده‌ی این نوع نگرش‌های متفاوت می‌بینم تا بدانم در مغز غیرِ خودم چه جوشش‌های بیرون می‌زند. بنابرین دور ندارم باز نیز از جناب‌عالی قدردانی کنم که مرا با نوشته‌های پُرسوز و گداز خود، به امور داخلی و خارجی آشنایی‌های بیشتری می‌دهید و این همان نعمت و ثمرات بی‌پایان بحث است که بارها گفته و می‌گویم مدرسه فکرت را باید همچنان تالار قلمِ خود اعضا نگه داشت، نه ارسال کپی و نوشته‌های فضای مجازی و سایت‌ها. و شخص شما هم جناب آقاعبدالله، الحمدلله همواره با تراوش مغز خود متن می‌نویسید و هرگز کپی دیگران را به اسم خود جا نزده و نمی‌زنید و از سرقت ادبی در امان مانده‌اید. برای همین نوشته‌های شما را با تمام دقت و حواس می‌خوانم ولو در پاره‌ای مفاد نادرست هم باشد، زیرا روی تک‌تک واژه‌های آن زحمت تایپ و تفکر گذاشته‌اید و من پاسِ این تأمل‌ورزی را نگاه می‌دارم. این‌که در جاهایی هم، با هم متفاوت از هم می‌اندیشدیم خود نشان بارز وجود آزادی خیال و خرد و خودسازی است. جمله‌ی آخر متنت هم، عالی و منطقی و بجا و نیکوست. بر من هم هر نقدی دارید با آسودگی تام بنگارید. من پوست‌کلفت‌تر از آنم از قلم عبدالله‌نامی بهراسم. کشکولی مزه کرد!
 
 
جناب آقای محمدجواد
سلام و صبحگاهان آن دوست محترمم، خوش و خرم. حالا گزارش هوابینی شما از طالع‌بینی ! هم جلو زده است؛ چون قم و مشهد را در مدار مداد خود قرار دادید. شرمسارم که زحمت این دو شهر مقدس را به گردن گرفته‌اید. درود. خواننده‌ی پروپاقرص گزارش پیش‌بینِ شما هستم. بیش‌ممنونم جناب رمضانی.
 
اطلاعیه‌ی مردسه فکرت
 
«یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد»
 
به اطلاع عمومی برسانم من درین صحن، از خلاصه‌لفظِ «حجت‌الاسلام» برای خطاب محترمانه به روحانیان محترم مدرسه‌ی فکرت استفاده می‌کنم که در واقع به لحاظ رُتبتِ علمی و رسم حوزوی، تمام این بزرگواران و اساتید فرهیخته‌ی اینجا، در مرتبه‌ی فقهی «حجت‌الاسلام والمسلمین» و حتی برخی از آنان در رده‌ی مجتهد هستند. بنابرین، بسنده‌کردنِ بنده به لفظِ «حجت‌الاسلام» صرفاً برای صرفه‌جویی در وقت است و پرهیز از زیادشدن واژگان عنوان.
 
این را ازین جهت اطلاع‌رسانی کردم تا ساحت والای این بزرگواران محفوظ بماند. باور بفرمایید همین قبولِ دعوت بنده از سوی آنان که در مدرسه حاضر باشند و به تبادل فکری بپردازند، خود علامت بالاترین فروتنی و اخلاقِ تعالی‌بخش آنان است.
 
بنده برای همیشه از روحانیان معزز مدرسه تشکر دارم و با نهایتِ شوق و رغبت و طوع به اندیشه‌های بکری که در نوشتارشان می‌بینم، درس می‌گیرم و به یاد می‌سپارم. به دیده‌ی حافظ لسان الغیب: «یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد»
 
 
جناب قلی‌تبار سلام و صبح‌تان سرخ‌فام. ممنونم جوابم به طرح پرسش شما، به تعبیر آن معلم خردمند «سزاور توجه و بسط» شد. و ازین‌که نوید دادید «در تدارک متن نافعی در هر سه بعد قیاس» هستید، بنده را سر ذوق آورده‌اید. بلی به قول شما توفیقی نیست مگر به اذن خدا. منتظر و به قول شما فضلا و علمای اَعلام مترصد (=چشم‌به‌راه) می‌مانیم.
 
 
جناب استاد حجت‌الاسلام آقا سیدحسین موسوی خوئینی
سلام و احترام. قصار نابی درین نوشته‌ی‌تان دیدم که طبق همیشه‌ی خودتان، بر تنِ سخن ناب پارسی، لباس دیبای ادبیات فارسی می‌پوشانی که وقتی چشم به آن می‌افتد و یا گوش به آن پَر می‌شود، هورمون لذات بر وجود آدم ترشح می‌کند. ازجمله این جمله:
 
«جهان اندیشه و درونِ بشر، کمتر و کوچک‌تر از جهان پیرامونش نیست و حق با پیران و پدرانِ ماست که گفته‌اند: هر سَری را، عقلی‌ست»
 
خواستم یک زاویه باز کنم و یک روزنه بزنم که آری، درست و راست فرمودید که دُرون آدمی نه فقط گسترده‌تر از بُرون اوست، که حتی شگفت‌انگیزتر. و چه هم پسندیده‌تر و شادی‌سازتر که فقط خدا از «صدور و سینه‌ی» فراخ و جریح بشر مطلع است و اگر سایرین به سینه راه داشتند، مکافاتِ روز جزا در همین سه‌روز دنیا برملا می‌شد و پرده‌ی ستّاریت می‌افتاد. وه! چه ژرف است که خدا ستّار است. حکیمانه‌ترین صفات حضرتِ باری.
 
خواستم همین‌طور برم، اما دیدم دارم زیره به کرمان می‌برم و سنگِ پا به قزوین و سوهان به قم و چاقو به زنجان و کشمش به مشهد مقدس و خرما به بم. ندا آمد که ای دامنه! باز ایست یک دم.
 
جناب استاد حجت‌الاسلام باقریان ساروی
 
سلام و احترام. حق است نهان ندارم از آن جناب، که در بحث دین‌شناسی تبحر دارید و سالیان سال مهارت ورزیدید، تشکر وافر داشته باشم. چون‌که ما را، هم به کتاب «مسیر پیامبری» خانم صدیقه وسمقی بیشتر آشنایی داده، و هم به پاسخ‌های خود به ایشان آگاهی بخشیدید.
 
من هم خواستم بیایم بگویم که سرکار محترم خانم وسمقی از یک سو نوشته: «ایمان به خداوند قادر متعال، شخص مؤمن را شجاع و محکم و استوار می‌سازد» اما از سوی دیگر معلوم نمی‌سازد این تشجیع مؤمنین در کجا کاربرد دارد؟ در برابر خدا؟! در معرکه‌ها؟ در دفاع‌ها؟ پیش خدا که، باید خشیت داشت، نه شجاعت. و خشیت یعنی حرف خدا را بر خود غلبه‌دادن. در جاهای دیگر هم، که وی از سکیولارتیه‌شدن دفاع می‌کند. لابد او استواری مؤمن را در گوشه‌ی مسجد می‌خواهد و سر سجاده‌ی صلات و کنج دیر و زیر خانقاه. چون در جاهای دیگر طبق نقل قول‌هایی که از کتابش آورده‌اید، انگاری دستِ خدا را هم از ساحت بشر بُرید چه رسد دست عالم دین را در سیاست و تدبیر مُدُن.
 
اما وسمقی وقتی می‌گوید «ادیان می‌توانند نقشی معنوی ایفا کنند و به پر شدن خلأ معنوی انسان مدد برسانند.» یاد آن استدلال می‌افتم که قائل‌اند معنویت کفایت می‌کند، دین، زیادی‌ست! واقعاً آدم درمی‌مانَد که چگونه دو حرف نقیص را پهلوی هم می‌نهند. بگذرم.
 
بدترین جای ادا و یا ادعای ایشان آنجاست که برای نقد شیعه، از تسنن آدرس می‌دهد. من گمان دارم که گویا خانم وسمقی اصلاً نمی‌داند که هم اشاعره (=نقلیون) و هم معتزله (=عقلیون) هر دو، دو جریان فکری در درون اهل تسنّن بود، نه در تشیّع. و عجیب این است که ایشان فقه شیعه را می‌خواهد نقد کند، اما سر از دو جریان سنی درمی‌آورد و از آنجا کد می‌فرستد. دلم به حالش سوخت!
 
شما استاد باقریان جواب درستی دادید که اسلام دینی «فرا زمانی و فرا مکانی و جهانی»ست. و چنان این سخن بدیهی‌ست که حتی تصورش، تصدیقش است. اگر اسلام فرازمان نبود، جرقه‌ی خاتمیت نبوت مشتعل نمی‌شد و ختم نبوت رخ نمی‌داد. خوب شد شیعه علاوه بر عقل و نقل، منتظر ظهور امام غائب عج هست.
 
شایسته‌کاری ۱۰
چای بیار ! پیاز پوست بِکن ! جورابم را بشور ! برو نون بخر ! آب بده ! رختخوابم را بذار ! برو انباری ترشی بیار ! نمک و سُماق را بِدو بردار بیار ! کنار برو من می‌خوام بغل بخاری لم بدم ! کت و قبایم را آویزان کن ! عطرم را بیاور ! جاسیگاری‌ام را چرا نیاوردی ؟! و ده‌ها دستور ازین دست، همه را باید ترک کرد. مگر زن، بلاکش ماست؟! که هر چه فرمان است او باید جُرمش را بکشد؟! کمی خودمان بجُنبیم و زن را فَلِه ! فرض نکنیم.
 
موسوی‌خوئینی:
سلام
چون به جدّ بنده گفتند: بخوان؛ شما را ندا آید که: بشنو
 
شایسته‌کاری ۱۰
 
چای بیار ! پیاز پوست بِکن ! جورابم را بشور ! برو نون بخر ! آب بده ! رختخوابم را بذار ! برو انباری ترشی بیار ! نمک و سُماق را بِدو بردار بیار ! کنار برو من می‌خوام بغل بخاری لم بدم ! کت و قبایم را آویزان کن ! عطرم را بیاور ! جاسیگاری‌ام را چرا نیاوردی ؟! فوتبال تمام شد بیا این پوستِ تخمه را از پیشم جمع کن ! و ده‌ها بلکه صدها دستور ازین دست آن هم با لحن و صوت خاص، همه را باید ترک کرد. مگر زن، بلاکش ماست؟! که هر چه فرمان است او باید جُرمش را بکشد؟! کمی خودمان بجُنبیم و زن را فَلِه ! فرض نکنیم.
 
آقای قلی‌تبار با سلام و عرض ادب و ارادت. ارزنده بود. هنوز وارد پاسخ به پرسش نشده، اما مطالب مقدماتی مهمی ترسیم کرده‌اید از سوی دیگر به نظر من در دین هر جا حرف از حقوق شد، دوجانبه است، نه یک‌جانبه. مانند حقوق میان زن و مرد، آموزگار و آموزنده، رهبر و رهرو. حکومت و ملت. آنجا هم که حکومت به گردن ملت حق دارد هم بسیار اهمیت دارد.
 
استناد عالی‌جناب به آموزه‌های امام علی ع همگی زیبنده بود، به‌ویژه آنجا که خود را به عنوان رهبر جامعه، «...قُطبُ‌الرَّحى‏» توصیف کردند: «...من قطب و میخ آسیا هستم». همان سنگِ زیرین آسیاب که همه را به گردش درمی‌آورَد.
 
سلام استاد موسوی خوئینی‌ها
شب‌تان به خیر و حلول رجب‌تان به خوشی. بلی؛ به حضرت ختمی‌مرتبت ص سروشِ وحیانی اِقراء آمده و به ما امر به اِسمع. چون عاقلیم، سامع‌ایم. با درود.
 
به: جلیل قربانی
از : من !
سلام و شبانگاه به کام. بنده هم چونان شما خیلی علاقه دارم نمازهای یومیه‌ی چهاررکعتی‌ام را، در هر مسافرت، به هر مقدار مسافت و مرارت، قصر (=شکسته‌ی دورکعتی) بخوانم و روزه‌ام همواره ۲۹روزه تمام شود و هرگز عُمر رمضان را سی‌روزه دوست ندارم. بگذرم. اشارت بود به آن پُستت! لابد جا افتاد.

۱۴ بهمن ۱۴۰۰
 

مزرعه‌ی فکرت ۶

 
دَمی پیشِ دانا
 
۱۴ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. چه به «گلستان» برویم و چه به «بوستان»، دستِ تهی از پیش شیخ اجل برنمی‌گردیم. مانند این دو مصرع در باب نُهم بخش یازدهم بوستان. آن روحانی پارسا اندرز می‌دهد دنیای آدمی به اندازه‌ای کوتاه و کم است که می‌شود آن را در حدِ یک دَم و بازدم دانست، ازین‌روست که می‌گوید فرصت را برای دانستن و بهزیستن غنیمت بشُمار. نزد یک دانا، دانایی آموختن و پارسایی ورزیدن برتر از تمام عالَم است؛ به‌ویژه هنگامی که علم به ایمان راسخ بینجامد:
 
نگه دار فرصت که عالَم دَمی‌ست
دَمی پیشِ دانا بِه از عالَمی‌ست
 
نکته: به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین امام علی ع در غُرر الحکم، ص۴۶ : الایمانُ‌ و العلْمُ‌ اخَوانِ‌ تَوْأمانِ و رفیقانِ لَا یفْتَرِقان. ایمان و دانش دو برادرِ همزاد و دو رفیق جداناشدنى هستند.
 
کاشکی: ای کاش! بر سرِ راهِ هر انسان، یک استادی، یک رَهنُمای، یک اهلِ دلی، یک خردمندی، یک زاهدِ پارسایی، یک طیبِ جسم و جانی، یک قابله‌ی روحی، یک آموزگارِ بوسینا واری، یک ابن عربیِ فصّ گویی، یک شیخ اشراقِ سُهروردی و از همه بهتر و ابدی‌تر آن «شیخ اجل» سبز شود؛ تا آدمی، بار و بر، گیرد و ساز و برگ چیند و به خط قرآن و عترت در آید و سرانجام مُثمِر به حالِ خود و خلق و خدا گردد.
 
یادکرد: خجسته‌میلادِ فرخنده‌فرزندِ امام زین‌العابدین ع حضرت باقرالعلوم ع را گرامی می‌دارم؛ همان امام شکافنده‌ای که فقه شیعه را غنای محتوایی بخشید و امام صادق ع پیشوایی صادق پروراند. یک سخن ناب از آن امام هُمام (=بلندهمت) که می‌فرمودند: نهایتِ کمال، «فهمِ در دین» و «اندازه‌گیری در خرجِ زندگانی‌»ست.
 
پاسخ‌ها:
 
 
جناب قلی‌تبار. سلام و پگاه پنج‌شنبه‌ی شما و آغازین روز ماه رجب مبارک. از آن حکیمِ عدالت و صداقت، با این شکل‌وشمایل هر چه بیشتر بگذارید؛ ما همچنان به افکار مرحوم علامه محمدرضا حکیمی نیاز داریم. او یکی از الگوهای بنده بوده و هست. انقلاب اسلامی به حرف‌های حکیمی همخون است نه آن قاعدین و غائبین، که حالا قائمین و حاضرین در قدرت شدند.
 
 
جناب ذاکر اهل بیت عصمت ع آقای رخ‌فروز
با سلام و عرض تبریک. زیبا بود این غزل آقای «تاری یاسر» خصوصاً محتوا و همچنین قافیه‌های مهم و ردیف آهنگین آن. درود فراوان. همه‌ی مصارع این غزل خوش‌ساخت، مُصرّح و مبین بود. به‌ویژه این یک بیت که برای من خیلی دلکش و دلنشین بود:
 
ای ابرِ پُر ز غفران بر ما سیاه‌رُویان
اَلطافِ خود بباران، ای لیلةُ الرّغائب
 
 
استاد حجت‌الاسلام حاج سیدکمال‌الدین عمادی چاچکامی
با سلام و احترام و عرض ادب و ارادت و خجسته‌باد حلول رجب به آن فرهیخته‌ی به اثرات کمال اُنس‌گرفته.
خواستم بدانم گرچه یک علت گذاشتن دست روی ریش هنگام ذکر رجبیه را این دانستید که حالت گریستن به انسان می‌بخشد، اما آیا عمل به ظاهرِ فعلِ معصوم ع هم بر ما لازم است؟ به نظر من مهم دقت در بیان ذکر است و تطبیق خود به پیام درون آن. مهم چشیدن طعم معنوی این ذکر است، نه پیاده‌کردنِ شکل ظاهری ذکر. به قول مولوی در مثنوی:
 
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
 
یک مزاح رجبیه هم بکنم: امروزه مثلِ منِ کمترین ریش‌ها را تراشیده‌ایم البته نه تیغ! به صورت‌تراشِ موزر آلمان، نه مُضرِ انسان، الآنه کسانی ریش گذاشته‌اند، آن‌هم ریش‌های محیرالعقول -که بعضاً- ممکن است نه فقط آدرس مدار قبله را نداشته باشند، بلکه ریشِ بی‌ریشه گذاشته‌اند. باری؛ آنقدر هم بلندِ بلند و پیچ‌پیچی چون کلَم، که نگه‌داری آن روزانه چند دلار ! بی‌مقدار ! خرج دارد. پوزش از ریش‌داران باریشه. و نیز ریش‌گذاشتگان اهل ذوق و آرایه.
 
شاهان زیر خلیج فارس مگر جناب قلی‌تبار، به این حکایات دسترسی دارند ؟! ندارند. وگرنه هر کدام‌شان به حد عمرشان بر ملت مملکت‌شان پادشاهی خودکامه نمی‌کردند. به آن «صاحبدل» داستان‌تان بفرمایید گذرش را به سرزمین اعرابِ اطرافِ ایران و پادشاهی‌های بیشتر اروپای امروزی کج کند!
 
 
جناب آقای محمدجواد
سلام و وقت آن دوست گرامی به شادی. بقیه‌ی جاها را خبر ندارم، اما آسمان و زمین و هوا و دمای اینجا درست وفق پیش‌بینی شما درآمده است. خواستم گواهی بدهم تا از میزان درستیِ پیش‌بینی خود مطلع شوید. سپاس جناب رمضانی.
 
 
استاد حجت‌الاسلام حاج احمد باقریان
با سلام و احترام. درین قسمت پاسخ به خانم صدیقه وسمقی در نقد کتابش «مسیر پیامبری» از قانون «مقابله به مثل» سخن به میان آوردید. خواستم چالش کنم که برداشت عرفانی از دین در برخی جاها منطقی‌تر، جذاب‌تر و شاید مقرّب‌تر از اعلانات فقهی باشد که اغلب مصلحت را در آن راه نمی‌دهند. نمی‌دانم مثلث یا سه‌وجهی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری -که عارفی وارسته بود و انسانی پیوسته- را دیده یا خوانده یا شنیده‌اید که می‌فرماید:
 
"بدی را بدی‌کردن سگساری است.
خوبی را خوبی‌کردن خرکاری است.
بدی را خوبی‌کردن کارِ خواجه عبدالله انصاری است»
 
زیرا مرسوم است اگر سگی سگِ دیگری را گاز بگیرد آن سگ هم گازش می‌گیرد. و نیز  یک الاغ وقتی که شانه‌ی الاغ دیگری را بخارانَد، الاغ مقابل هم شانه‌اش او را خواهد خاراند. پیر هرات هم که بدی را هم، با «خوبی» جواب می‌دهد. نقل است برای این مثلث وجه چهارمی هم هست که آن را مربع می‌کند:
 
"و نیکی را بدی‌کردن که کار....»
 
به نظرم این وجه چهارم کار ذاتیِ نظام یغماگر آمریکاست که حتی محمدرضا پهلوی فراری را با آن‌همه خوش‌خدمتی و رفاقت با آمریکا، حاضر نشد به خاک آمریکا راه دهد و او دربه‌در بود در باماهاس و پاناما و مراکش و مصر و یک دو سه ماهی آن‌هم برای درمان بیمارستانی در آمریکا.
 
و نیک آگاهید حتی قرآن کریم هم در سوره‌ی رعد آیه‌ی ۲۲ چنین تأکیدی کرد: ...وَ یَدرؤنَ بِالحَسنةِ السّیّئة أولَئکَ لَهُم عُقبى الدَّار. «و در عوض بدی‌های مردم نیکی می‌کنند، اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یابند.»
 
بنابراین استدلال‌تان بر «مقابله‌به‌مثل» دچار ضعف و یا کاستی اقناعی‌ست. بنده حتی قضیه‌ی «انتقام» را هم در بُعد دینی مورد پرسش خویش قرار داده‌ام. مثلاً می‌گویند انتقام خون فلان را می‌گیریم. حتی خدا در بحث قصاص هم اولی را در بخشش اولیای دم می‌داند. بگذرم.
 
جناب آقای مرآت سلام
 
برادر عزیزم عالی نوشتید. می‌گویم کجا را عالی‌تر در این پست خود.
 
اول این‌که موافقم با شما که صحیفه‌ی امام (یا همان نور سابق) یک نسخه‌ی کاغذی نیست که بخوانیم و بگذاریم کنج قفسه. درست فرمایش کردید؛ به تعبیر من یک کتابِ بازِ بالینی است.
 
دوم این‌که چه تعابیر قشنگی استخدام کردید در توصیف امام. تماماً موافقم. حقیقتاً امام نادره‌ی دوران و معجزه‌ی حوزه بود که سخت با تز خانه‌نشین کردن اسلام درافتاد و راحت بر شاهنشاهی یورش برد. درود بی‌پایان بر ایشان و رهروان.
 

سلام جناب سید محترم میرفخرایی مدیر محترم گفتنک

برای من جاذب بود. درود و تحیت. سلامٌ قولًا مِن ربٍّ رَحیمٍ. آیه‌ی ۸۵ سوره‌ییس. تعجب این که واژه‌ای به این آرام‌بخشی را برخی از باستان‌گرایان و پان‌ایرانیست‌های تندرو برنمی‌تابند و به جای آن فقط از لفظ «درود» استفاده می‌کنند. من نظرم بکارگیری هر دو لفظ است. چه سلام و چه درود. اما اِعراض از لفظ سلام چون عربی است یک گروِش افراطی است. خودِ دربار پهلوی که خود را آن‌همه باستان‌گرا می‌پنداشت، برای شاه و اعضای خاندان شاه الفاظ عربی خلق می‌کند یا معرّب: مثل اعلا حضرت. علیا حضرت. بگذرم. لفظ سلام را رسا رساندید.

 

پیام ویرایشی جناب جلیل‌ قربانی:
 
سلام؛
ایمپالا درست است!
نام یک گونه آهو و یک مدل از خودروی شورولت ساخت آمریکای جهانخوار.
باز هم اشتباه کی‌بوردی به دلیل مجاورت «م» و «ن»!
 
پاسخ این جانب:
 
سلام. دقت‌تات را درود. حتماً خواهم افزود. من میم را قلبِ به نون کردم! که عرب نون را قلبِ به میم می‌کند. مانند شنبه که شمبه تلظ می‌شود. اشکال شما وارد است. نه، حتی به علت همسایگی دو حرف میم و نون صفحه‌ی تایپ هم نبود، من اساساً نمی‌دانستم تلفظ این حیوان با حرف میمم و «ایمپالا» است و حتی بلد نبودم نامی‌ست برای شورلتی در کشور آتازونی. متشکرم ازین یادآوری. به سُروده‌ی مولوی در دفتر اول مثنوی:
 
خوش‌تر آن باشد که سِرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
 
از آن جهت چون می‌خواهم متن‌های نیایشم درین درگاه، بدون دخل و تصرف باشد و ویرایش نخورد. لذا این پیام شما را زیر نیایش ۲ چسباندم. بنابراین ایمپالا درست است، نه اینپالا. یاددادنی بود. چقدر اقدام شگفت‌انگیز آموختن و آموزاندن زیباست.

 

پاسخ‌ها:

از اون بالا بیآغازم و جواب بنگارم اگر ان‌شاءالله بلد بودم. فعلاً همین‌جا تایپ می‌کنم و روی کامپیوترم هم نمی‌رم. در بخش ذخیره‌ی تلگرام هم تایپ نمی‌کنم، توی همین صحن می‌نویسم که آن بالا، روی منوی هِدر (=سربرگِ) مدرسه، معلوم باشد فلانی در حال نوشتن است ! ... برم بالا ببینم چه خبره.
 
جناب آقای محمدجواد
سلام که صبح دادم. بروم سرِ اصل مطلب. ۱. بله درسته، برای مطلع‌شدن از بازخورد نوشته بودم. ۲. نیز حرفت صحیح است که با درجه‌ای خطا آمیخته است، من هم معتقدم پیش‌بینی قاطع که نیست، از اسمش پیداست، با لفظ «احتمال» جمله‌بندی می‌شود، نه به لفظِ «جبر».
 
حالا یک پیام دیگر: من معمولاً نماز ظهر‌وعصرم را وقتی در منزلم -اینجا- باشم سعی می‌کنم داخل حیاط زیر آسمان و تحت لوای آفتاب بگزارم. اما امروز پنجشنبه رفتم مُهر گذاشتم که ببندم نماز را، دیدم نمی‌چسبد. چرا چون طبق همان پیش‌بینی دیشب‌تان، اینجا، هم نیمه‌ابری شد، هم نسبتاًخیلی‌سرد، و هم آفتابش نیمه‌جان و زار و نزار و صدالبته وا (فارسی‌زبان محترم: وا به زبان مادری ما یعنی باد، باد توأم با سوزِ سرما) هم می‌زند! وقتی هم بُرودت پیش بیاید برومندی محو ! می‌شود.
 
آقای محمدجواد رمضانی ! شاید ندانید و یا لابد کشف کردید که من در داخل نظرگذاری‌هایم زیر پست‌های اعضا، حرف‌های اصلی خودم را در بین‌السطور می‌زنم. اهل فن -که شما هم درین دسته جای داری- قضیه را می‌گیرند. مثلاً در همین نظرم ظاهر قضیه ارسال بازخورد است و نیز اخلاقاً پاسخ به نظر و دیدگاهی که زیر پستم نوشتید، اما در ورای آن، دارم از یک ارزش معنوی دینی هم یاد می‌کنم که باید آن را سرِ وقت گزارد. یعنی همان «هم فال، هم تماشا». درود به شما.
 
نیمروزِ زیبای چطور است؟
سلام کرده بودم صبح؟! فکر نکنم. پس؛ سلام استاد
راستی! پوزش. یادم رفت که بنده راذمنع کرده‌اید از آوردنِ لفظ استاد سرِ نام‌تان. چشم. زین‌پس همان خطاب خالی از استاد را دأب مکاتبه‌ام با جناب‌عالی می‌کنم.
 
 اما بعد با پست بلاد کبیره و آن خاطره‌ات مرا پرتاب کرده‌ای به (ببخشید ذهنم را پرتاب، مرا که به‌کشکولی: دَیّار بشری هم نمی‌تواند! پرتاب کند، چون دل ندارد!) آن داستان فتوای امام خمینی که فجر صادق و فجر کاذب را مطرح کرده بودند. باید پس از شنیدن اذان صبح، تازه ۲۰دقیقه‌ی دیگر هم صبر می‌کردی تا وقت شرعی نماز صبح فرا برسد. واقعاً حوصله‌بَر بود آن مسئله‌ی رساله‌ی عملیه‌ی مرجع تقلیدم حضرت امام.
 
من بیش از ۲۵ سال صبح‌ها پیش از اذان صبح راه می‌افتادم به سوی تهران. نمازم را اغلب بین راهی توی نمازخانه‌ها و مساجد و سکّوهای نماز کنار خیابان می‌گزاردم حتی بیشتر مواقع چَکسن‌پَکسن (=تند و سریع و غیر خشوع و خضوع). واقعاً این فتوای امام برایم جانکاه! شده بود، برای راحتی خودم ازین مسئله پرکشیدم سوی مرجعی آسانگیر و از صعوبت عمل به مرجع تقلیدم امام در آن باب، رها شده بودم.
 
بلاخره این بود. نمی‌دانم خروج من از آن فتوا درست بود، یا نه. اما چشم امید دارم به وُرّاثم و نیز اندک‌کسانی که دوستم می‌دارند، که بعد از ۱۴۳ سالگی! وقتی جعفر مؤذن غلامی استرجاع سر داد از بلندگوی مسجدجامع محل، برایم نمازهای قضا بگزارند و روزه بگیرند! رایگان و بی‌مواجب!
 
حالا بلاد کبیره که داستانش از قلم شیوایت گذشت شبیه کار بنده بود. شما ترس خوابگاه و قصد دهه و گرفتن عبادت سخت صوم، و من اما اون زمان جبهه بودم. فرمانده می‌فرمود روزه نگیرید، چون کارِ گردان ما نامعلوم است و هر آن، ممکن است به خط و خاکریز دیگر رویم. اما برخی اولترا رزمنده‌های عزیز همچنان روزه می‌گرفتند. من چون دست به اطاعتم! عالی است؛ حرفِ فرمانده را مُطاع و فروآمده از آسمان! می‌دانستم و روزه را با تمام کیف و کامل، با بالاترین رغبت و لذت می‌خوردم. خوردنِ روزه در آن بی‌هنگامه‌ها، آب سردی بود بر کام تشنه‌ی ما در آن «غیر ذی‌زرع»های بدتر از «لم‌یزرع» جنوب و جنوب غرب و خود غرب. ببین ما را از کجا به کجا کشاندی جناب جلیل قربانی!
 
وَه! چه قشنگ توضیحات انشاء کردید استاد عمادی.
مثال‌ها ملموس، جملات شیوا، و رساندنِ معنا هم آسان. متشکرم.
 
برای من مهم است که چرا جناب قربانی هر دو قافیه را بر یک واژه برد. من البته از منبع اولوالالبات گرفتم. که مصرع اول قافیه‌اش کشید است و در مصرع دومی چشید. اگر این هم مثل آن بیت مربوط به میهن خود را کنیم آباد، مستند شود خوب است که به گردن شما افتاده بود. باریکتر از گردن شما یافت می نشود !
 
از سوی دیگر گریز زیبای شما به موضوع آب برای من بسیار ارزشمند بود. واقعاً به آب باید مانند بوتیمار رفتار کرد! می‌رود کنار آب، لب نمی‌زند، اندازه نگه می‌دارد که نکند آب تمام شود. پست زیبایی نوشتید. می‌پسندم و نمر‌ی بالا و امضای موافقت می‌زنم پای آن.
 
به این پست مهم جناب صدرالدین آفاقی نظر می‌گذارم، گرچه آقا صدر نظرات این حقیرِ سروپاتقصر را محل نمی‌گذارند و از کنارش بی‌اعتنا رد می‌شوند، بهتر است بگویم شاید نمی‌بینند. حتی جالب‌تر است بگویم لابد پاسخ به پاسخ را لازم تشخیص نمی‌دهند. نه، حتی بهتر «تر» ! است بگویم مصلحت پرهیز از مواجهه‌ی با مرا بر خود فرض دیده. بگذرم. کشکولیاً در کشکولی شد. اما بعد نظرم روی این کلام شهید مطهری در پست جناب صدرالدین:
 
بله سخنی سَدید است از متفکر بزرگ استاد شهید مرتضی مطهری. مو لای درزش نمی‌رود. از نظر مبانی فکری من مُثله‌کردن (=تکه‌پاره، گوشت،گوشت کردن) پیکر حضرت حمزه س همان‌قدر دلخراش است و روز عزا و حزن اسلام و مسلمانان، که مُثله‌ی دین. من موافقم با این مبنای کلیدی شهید مطهری که اسلام را نباید به بُعد بُرد. عرفانی‌اش کرد صرفاً، یا سیاسی‌اش کرد فقط. یا عبادی‌اش کرد تماماً. یا خانه‌نشینش که کاملاً. اسلام دین جامع، مبین، کامل، تام است. به تعبیر زیبای حضرت پیامبر اکرم ص : «الاسلام یَعْلوا و لایُعْلی» است. دینی است که بالاترین است و چیزی با آن برابری نمی‌کند. سایر ادیان هم در اصل اگر پی به تکمیل نبوت ببرند، اسلام را چنین خواهند دید. هر فکری که اسلام را در یک موضوع خلاصه کند در واقع اسلام را شقّه کرد و فرستاد به فریزر. بگذرم. ممنونم.
 
درود بر آن والدین که از اَوان نام «سید کمال‌الدین» برگزیدند که امروز نزد ما فرزندشان والا هستند و برای دوستان آموزگاری پارسا.
 
آخیش! خیالم را جمله‌ات آسود.
 
سلام به جناب حجت‌الاسلام شیخ موسی بابویه
از ما به شما درود. آن برادر مقیم مشهد مقدس به یاد این صحن باشند و در زیارت و سلام به ساحت امام رضا ع ما را از یاد نبرند. ما را به این شکلک‌ها به یاد «zoo»ی وکیل‌آباد بردید!
 
خوشبختانه تهران را آشنایید آقای...!
از بزرگراه امام علی ع وقتی به جنوب می‌راندم، وارد بزرگراه «شهید آوینی» می‌شدم که هر روز از جوارِ (تقریباً چندصد متری) عبدالعظیم حسنی می‌گذشتم. پیاده‌شدن توی آن راه‌بندان واقعاً سخت و طاقت‌فرسا بود. گنبدش را که ببینی، حساب است!


جناب استاد عمادی چه خوب شد که یادآوری بنده از نام شناسنامه‌ای شما، موجب گردیده تا هم خاطره‌ی خواندنی بنویسید، و هم وجه تسمیه‌ی اسم‌تان را پرده‌برداری نمایید. نامٓ نیک والدین‌تان در دلِ بستگان و آشنایان همآره پرآوازه، و جای‌شان در خُلد برین همیشه پرگُدازه باشد.

آن درویش‌مسلکان که دستار سبز بر سر داشتند و تبرزین چوبین در دست و ردایی نیمه‌بلند بر تن، به محل ما هم آمدوشد داشتند و معمولاً خود را «ناشنوا» می‌شناساندند که ما به آنها از سر کنجکاوی می‌گفتیم: غول! یکی از آنان که هیبت ترسناکی در چهره داشت و هیئت سهمناک بر تن، برای من هم نزد والدینم «سرنوشت» گرفت و با ایما و اشاره بدانان فهماند که این فرزندتان یعنی من، ۱۲ فرزند خواهد داشت! بگذرم و شوخی رجبیه‌ی شبانه هم، گویی باید بکنم: مگر جمهوری اسلامی ایران گذاشت؟! تا سه فرزند پسرم متولد شدند، چهارمی را برای نسل ما قدغن کرده بودند و حتی کوپن و دفترچه‌ی درمانی برای اولاد چهار به بعد ممنوع بود. بگذرم، غبطه‌ی آن ۱۲ سبط! وعده‌داده‌شده از سرم نپرید هنوز ! خیلی کشکولی شد. چقدر خوب است اعضا خاطرات خود را گاه‌به‌گاه بگویند، چون هم شیرین است و شیوا، و هم در لای خود پند ذخیره می‌کند.

متن یک دوست با ویرایش وآرایه‌ی خودم درباره‌ی آن غول:

وقتی دو روز پیش در پی خاطره‌ی استاد عمادی من هم خاطره‌ای از خودم نوشتم در نشانی بالا، و در آن از درویش‌مسلکی سبزه‌دستار بر سر و رِدا بر تن که ما از سرِ کنجکاوی پی‍‌اش می‌دویدم و «لال و غول» صداش می‌کردیم، دوستی از همین مدرسه که به علوم باطنی آشنایی یا اُنس دارد خاطره‌ای به من فرستاد و از من خواست آن را با آرایه‌ای دیگر در صحن مدرسه فکرت بیآرایم. اینک آن وعده به آن بواطن‌خوان که سخت به مرحوم آیت‌الله آقا سید علی قاضی، خُفته بر وادی السلام نجف شیفته است (که من بر سر قبرش رفته و عرض ادب کردد‌ام.

وی گفت: ناگفته های زیادی برای آن سید بزرگوار هست، همان سید لال و غول» و ادامه داد: «شخصی میگفت که اون سید روزها تو کوچه و خونه ها و در مراوده لال و غول بود ولی شب ها میرفت پیش حاج آقا دارابکلایی اونجا با هم گفت و شنود داشتند...» گویا به نقل از همان فرد از اندرونی حاج آقا دارابکلایی می‌پرسند: «حاج آقا چطور این سید تو کوچه‌ و خونه ها لال و غول هست پیش تو که می آید با هم سر و سر دارید؟ حاج آقا هم گفت هیس ...و.... چند سال پیش گذر ما افتاد پیش یکی از دوستان که چیزهای زیادی با علوم باطنی قرآن سر و سر داشت و دارد ... در جلسه ایی خصوصی به من گفت که تِه یاد اِنه چند سال پیش سیدی بود لال و غول....؟ گفتم آره دقیقا یادمه.. گفتم اون کی بود؟ گفت اون مامور خدا بود...» پایان. من نظرم را اینجا نمی‌گویم. مطالب داخل «» از همان دوستم هست که برایم تعریف کرد. اگر مطلعین خبرهایی ازین ماجرا دارند می‌توانند اصلاح یا تکمیل فرمایند.

جناب رخ‌فروز سلامی درین شب خوب به شما
لطف فرمودید پاسخ دادید. اما برادر گرانقدرم، من این مقام را نگذرانده‌ام؛ استادبودن را و حاجی‌شدن. حج‌دوست هستم، خصوص مدینه‌خواه، ولی هنوز دست نداد. استاد هم زیاد دیدم و استاددوستم، اما خودم شاگردم و شاگردی لذایذ ماندگاری دارد. درود.

سلام جناب دکتر عارف‌زاده
نبودید دو سه روزی، پیش خود گفتم لابد دکتر طبق روال همیشه رفته‌باشند عسلویه. خب، الحمدلله چنین نبود و امشب پس از سه شب، طلعت قلم‌تان بر چشمان‌مان ساطع شد. اشکال شما را وارد می‌دانم؛ بله باید می‌نوشتم برخی از تابلوهای راه‌ها و شهرها. متشکرم.
 
کلمات معجزه‌اند، اگر با بینشی ژرف، کنار هم چینش شوند و شما شگفتیِ یک روحیه‌ام را با تعبیری رسا «پاشنه‌ی آشیل» و یا «چشم اسفندیار» به زبباترین وجه بیان فرمودید. من از جایم پیش از پاسخ برخاستم تا احترامم را تقدیم کسی کرده باشم که می‌داند یادکردِ پدرومادرم تا چه دلم را از تلاطم به تعادل می‌برد. ممنونم از دلربایی شما و پیوست نام برادرم به والدین عزیزتر از جانم. درودی بی‌عدد بدرقه‌ی قلم و قدمت.
 
متشکرم از پاسخ جناب مهندس شفیعی. یکی از موانع توسعه‌نیافتگی خصومت‌های خارجی‌ست. مخاصمات علیه‌ی ایران کم نبوده و نیست. حرف بنده در قضبه‌ی سنگاپور روی همین عامل بود. که البته شما موضوع را بسط دادید به چندین عامل دیگر که در جای خود باید بحث نمود. بله، عامل بی‌عرضگی داخلی هم بود. دولت همش دست راست نبود، سه تا دولت یعنی ۲۴ سال کشور دست هاشمی و خاتمی و روحانی بود. بگذرم. زیاد ازین موضوع بحث شد. درود.
 
تصدیق می‌کنم جناب آقای دکتر عارف‌زاده.
برای همین هم اصل نظارت مردم بالاترین ضریب ممانعت از فساد حکومت‌هاست. کلیساهای همدست دولت کانادا دیدیم در قرن گذشته چه فجایعی علیه‌ی دختران معصوم بومی آن سرزمین آوردند؛ تعرض به عنف و سپس چال‌کردن و ... . فرقی نمی‌کند در حوزه‌ی جغرافیایی مسلمین هم زیاد دیده شد که حکومت‌ها میل به خودکامگی یافتند.
 
اسفندیار هم مثل «آشیل» فرمانده جنگی، جوشن پوشید ولی قسمت چشمش پیدا بود و از همان نقطه آسیب دید و تیر خورد. مثل آشیل که پاشنه‌ی پایش نفوذپذیر بود.
 
همه‌اش این نبود، جناب مهندس، مگر مرحوم هاشمی رفسنجانی دوره‌ی ۸ ساله‌اش تدارکاتچی بود؟ نه نبود و خیلی‌هم آزاد بود، ولی الیت دور‌وبرش اول برای خود بریدند و دوختند و پوشیدن. متشکرم. نه، مقدس ندانسته‌اید. گفتم تدارکاتچی بهانه است، خودشان عرضه‌ی کار و مدیریت نداشتند. رفسنجانی که اساساً در دو دولتش خودکامه‌ترین رییس‌جمهور بود که حتی رهبری معظم وی را چندان کار نداشت. بگذرم.

 

۱۵ بهمن ۱۴۰۰

جمعه با آیه

تنظیم و تدوین: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 

فاقِم وجهکَ لِلدّین الْقیّمِ مِن قبلِ ان یاتِی یومٌ لا مَردَّ لَه مِنَ اللّهِ یومئذٍ یصّدّعون.

پس روی خود را به جانب دین مستقیم نما قبل از آن‌که روزی برسد که هیچ کس نمی‌تواند آن را بی اذن خدا بازگرداند و در آن روز مردم از هم جدا شوند. یعنی حالا که شرک و کفر، وبالی گردنگیر برای مرتکبین دارد، پس روی به جانب دین مستقیم کن قبل از آن‌که روز قیامت برسد، و در آن روز مردم به دو طرف بهشت و جهنم متفرق شوند و اصحاب جنه و دوزخ متمایز گردند. تدبر. آیه‌ی ۴۳ روم.

مرحوم علامه صاحب المیزان برین نظرند: این آیه معنایش این است که وقتى شرک و کفر به‌حق چنین سرانجامى داشت، و وبالش گردنگیر مرتکبش ‍ مى‌شود، پس رو به سوى دین مستقیم کن... و مراد از روزى که برگرداننده‌اى براى آن نیست، و کسى نیست که آن را از خدا برگرداند، روز قیامت است. دو دسته شدن مردم در روز قیامت، کافران به سوى جهنم و نکو‌کرداران به سوى بهشت. اصل کلمه‌ی یصّدّعون، یتصدعون بوده، و تصدع در اصل به معناى تفرق اجزاء ظروف بوده، -و به طورى که گفته‌اند- بعدها در مطلقِ تفرق استعمال شده، -و باز به طورى که گفته‌اند- مراد از آن در آیه این است که: روز قیامت مردم به دو طرف بهشت و جهنم متفرق مى‌شوند. بعضى دیگر گفته‌اند: مراد تفرقه اشخاص مردم است، همچنان که آیه‌ی یوم یکون الناس کالفراش المبثوث، بدان اشاره مى‌کند، و براى هر یک از این دو معنى وجهى است، ولى ظاهر آن است که بگوییم مراد همان وجه اول است. المیزان.

 

پاسخ:
جناب دکتر عارف‌زاده
سلام و عرض ادب و ارادت. بلی عجیب بود و شما هم به‌درستی به نکته‌ی عجیبی دست گذاشته‌اید. من هم عجایبی از میرپنج می‌گویم. جناب‌عالی اشراف دارید و می‌دانید اما خطابم عمومی‌ست:
 
عجیب این بود که میرپنج روشنفکران قدَر را به قدرت راه داده بود، آنان هم با قصد کمک به نوسازی، نوگرایی و ساخت ایران نوین به حکومت وی کمک کردند ولی او ناسپاسی کرد و پس از تثبیت و یکسره‌کردن قدرتش، خود را از آنان بی‌نیاز دید و در واقع هراسید و همه را تارومار کرد؛ از تبعید و قتل تا حبس و شکنجه و آزار و اذیت.
 
عجیب این بود که میرپنج از شغلِ تیمار اسب‌های اصطبل سفارت انگلیس به مقام سردار سپهی و آنگاه به شاهی رسید.
 
عجیب این بود که میرپنج بی‌هیچ دلیلی کوه آرارات را به آتاتورک هدیه داد و مرز ژیوپولتیک ما را به نفع غیر، برهم زد. انگار خاک میهن، مال پدرش بود:
 
عجیب این بود که میرپنج موقع رسیدن به قدرت سه متر زمین به نام خود نداشت، ولی بیست سال بعد، هنگام تبعید به موریس نصف و شاید بیشتر از نصف زمین‌های بکر ایران را به نام خود سند زده بود.
 
عجیب این بود که میرپنج چنان یکدنده بود که حاضر شد منافع ملی را پای آلمان هیتلری بریزد و آنقدر از آن نظام در برابر آمریکا و انگلیس دفاع کرد که سرانجام متفقین ایران را اشغال کردند و ارتش او حتی توان یک روز مقاومت نداشت که هیچ، عرضه‌ی دفاع از دربار و خاندانش را هم نداشت؛ به‌کلی فروپاشید. درین فاز او یک خائنِ جانی بود که در وجدان بیدار ملت محاکمه گردید.
 
عجیب این بود که میرپنج آدم متعالی نبود و گمان کنم نیاز به تیمار و رجوع دائم به طبیب داشت تا با حَب و شربت خود را التیام دهد اما از بس خودپسند و قلدور بود، ابا می‌کرد.
 
عجیب این بود که میرپنج با اسلام و مسلمانان و حتی با آداب پوشش دلخواه مردم مؤمن درافتاد که داستانش از قصه‌های هزارویک شب هم بیشتر است.
 
بنده و شما به‌خوبی وضع حال اندک‌کسان را که امروزه عوامانه جانب وی را گرفته‌اند می‌دانیم که چون از آقای خامنه‌ای به عنوان «یک دیکتاتور دینی» یاد می‌کنند، حاضر شدند از بُغض به ایشان، حُب به میرپنج پیدا کنند که این از همه عجیب‌تر است. فرض و سلّم که رهبری معظم، دیکتاتور، پس چرا به دامن یک دیکتاتور دیگر -که بر هیچ آدم منصفی دوره‌ی تیره‌ی دیکتاتوری‌اش قابل کتمان نیست و آن‌همه خسارات به کشور و نهضت مشروطیت زد- پناه می‌برند و می‌غلتند! اینجاست که عجایب بالای عجایب شکل می‌گیرد. بگذرم.
 
جناب آقا با سلام و تشکر فراوان که برای نقد متنم وقت و حوصله گذاشتید. این لایه‌ای که شما از میرپنج باز کرده‌ای هم، جزوی از تاریخ ماست. بله صحیح می‌فرمایی. میرپنج چنانچه خود بهتر از بنده می‌دانید، لایه‌های زیادی دارد، خُب طبیعی‌ست می‌شود روی هر یک از آن، تا پاسی از شب بحث کرد. اما خوانندگان محترم خواهنده‌ی عصاره‌ی مطلب هستند. من هم عصاره‌نویسی کرده‌ام از حافظه‌ام. این کار، درک مطلب را آسان‌تر می‌کند و خواننده را از متن‌های طوماری نجات می‌دهد.
 
خوشبختانه دیدِ هر یک از ما، کمک می‌کند تا مسائل، غیرشخصی‌تر بررسی شود. من پس چرا هیچ ایرادی از گرایش به کوروش کبیر نمی‌گیرم؟ چون او طی شصت سال عمرش، از اسبِ دفاع و کمک به مردم سرزمین‌های مجاور و دوردست، پایین نیامد و آخر هم بر روی اسب رزمش، ترور شد. اما همین کسانی که از کوروش کبیر به نیکی یاد می‌کنند -که درست هم هست و جای تحسین دارد- راحت یادشان می‌رود که کوروش تمام عمرش رزمید و مردم منطقه را با نیرو و خزانه‌ی ایران نجات داد. اینک بی‌آن‌که متوجه‌ی حرف‌شان باشند سیاستِ «اهتمام به امور مسلمین» جمهوری اسلامی ایران را که سیاست نبوی و علوی است، تحت عنوان اشغالگری می‌کوبند، ولی نمی‌دانند کوروش حتی کم اتفاق افتاده بر روی اسب و رزم نباشد و در کاخ لمیده باشد. او همه‌ی عمرش را برای «نجات» داد.
 
بنده درست است که سطح سوادم اندک است ولی در طول زندگی‌ام، سر از کتاب برنداشته و نمی‌دارم. آنچه می‌نویسم محصول مطالعات است، نه احساسات و سرگرمی‌ام. ممنونم که صادقانه و شجاعانه نقدم می‌کنید و بدان به من خیر می‌رسانی.
 
اما بعد دوست شریف مشترک‌مان جناب دکتر عارف‌زاده بامداد -که من در بستر خواب (=همان برادرِ مرگ) آرمیده بودم- از عجایب میرپنج یاد کرد که در کتاب‌ها به او «رضا ماکسیم« و آن چیزِ دیگر هم می‌گویند. و من هم صِوی وقتی پیامش را دیدم بر حسب ادای وظیفه‌ی ریپلای، سویه‌ی سُربی میرپنج را در حد کف دست برشمردم.
 
وَه! چه خوب شد شما هم ورود کردید و بحث را پخته‌تر نمودید. نیز مهندس آقا سیدباقر و سپس هم جناب صدرالدین. میانبحث یعنی همین. اگر پیشم بودی یا پیشت بودم دیشلمه‌ی با حلورده تقدیمت می‌کردم!
 
آقا سید محمد وکیل این مَردی اَنده لایه‌ دارد که صدها لایحه هم بنویسم ما و همه، بازم کمه. بارها گفتم: «تاریخ را» بنویسم درست است، نه «تاریخ» بنویسم. یک «را» خودش نقش کلیدی دارد و قفل را باز می‌کند. با تقدیم احترام.
 
سلام تِه فقط مِه سَر جَلدی؟! مَردی، اون بالا، تمام ملت و مردم رِه تاشِش کرد و دروغگو خواند و آمد پایین. لابد او خودش را فقط راستگو می‌پندارد و تازه برای همین هم با مُرشدپنداری خود در حال راستگوسازی ملت است و انگار دستِ گشتِ ارشاد را از پشت بسته است. وای! او چقدر در حال رسالت فریضه‌ی نهی از منکر است. تا پری‌روز سیاست را «عین نجاست» می‌خواند، حالا «عین بازار» لابد چون سیاست از نظرش نجس است، پس بازاریان هم نجس‌اند! دیگه زیاد نمونده که بگوید سیاست عینِ «کالدِم‌سگ» ! است. از پوزش از سگ‌های وفادر گله و بدون هار. چندی‌پیش جناب آقای... که یک شخصیت علمی بارز برای ماست از سرِ ادب و حتی جانبداری از حفظ شأنیت ایشان هف‌هش مطلب عالی که در حد مرامنامه‌ی انسانی بود به او نوشت، ولی وی بی‌ملاحظه آمد بدترین بدوبیراه را به ایشان گفت. حالا شما از کنار آن‌همه شناعت الفاظ در رفتار وی می‌گذری، مه سر جلدی! این از کشکولی، چه بخندی، چه اخم کنی.
 
حالا جدای از کشکولی: لطف کنید بفرمایید کدام حرف من دچار اشکال بود که شما سید نازنین را به تأسف برد؟ شما البته در نگاه بنده فردی در پیِ عدالت و در جست‌وجوی آزادی هستی و گمام نکنم حتی زیر یوغ احدی بری! در مباحثه‌ی با حضرت‌عالی بیمناک نیستم، چون شما بی‌تابی در بحث ندارید.
 
ازینرو شما به من بفرما کسانی که از ولایت فقیه تعبیر به دیکتاتوری فقیه می‌کنند و از آن اِعراض کرده یا و به آن انتقاد می‌کنند، چگونه است به سمت دیکتاتوری که استبدادش آوازه‌ی شهر شام است، غش کرده‌اند؟ اگر این دوئیت یا همان پارادوکسیکال به نظر شما «عالمانه» است، پس حرفی نیست. شاید من از درک معنای واژه‌ی عالمانه عاجزم.
 
بنده بارها در سایتم و این صحن گفته‌ام احدی را بجز اهل عصمت ع -که خدا آنان را ازین عطا، برخوردار کرده- تقدیس نمی‌کنم. همه‌ی افراد، لایه‌ها دارند چون پیاز و گُل‌وخار دارند چون اَقاقیا. من «ولایت فقیه» را در اندیشه‌ی امامت مذهب امامیه، از نوع استبداد نمی‌دانم، اما «ولی فقیه»ی هر دوره را هم قابل انتقاد می‌دانم و زمانمند. مادام‌العمربودن را خطا و خطرناک می‌دانم. از انتقاد محترمانه به رهبری معظم هم، نه واهمه داشته و دارم، و نه آن را خلاف شرع دانسته و می‌دانم. شما که باز خدا را شکر، کمی کاهش دادید و می‌گویید: دیکتاتورمآب.
با تقدیم احترام و سپاس و آرزوی حُسنِ مآب.
 
سلام متشکرم که فوری بنده را اِخبار کردی. بعد از اطلاع‌دادن شما و دوستی دیگر، آنی به تلفن صدرالدین زنگ زدم و وی را باخبر ساختم که خوشبختانه ایشان از شیفت بیمارستان برگشته بود و زود ویروس را مرتفع کرد. دنیا ره ویروس دوش هایته!

 

جناب قلی‌تبار با سلام شبانگاهی روشمند بحث کردید و به قول آقایان آکادمیک. مانند یک پژوهش، که پروپوزال دارد و می‌خواهد مسئله‌ی خود را، متدولوژیک تبیین کند. بنده همه‌ی متن را خواندم. در آن فراز که به‌درستی فرق «انقلاب با نهضت و رفروم» را به بررسی نشستید، اشاره‌ی شما در بند ۲، یک نکته‌ی بلیغی بود حتی ملموس و تجربه‌شده. این عبارت‌تان:

«تخریب گرایانه (شورش)؛ حرکتی کور است و سرگردان و بدون رهبری واحد هدف مشخص و توام با خشونت و با خواسته های نامحدود و قابل کنترل و سرکوب از سوی قدرت حاکم.»

در مورد دسته‌های تئوری‌های انقلاب که عصاره‌ی نظریه‌ها را مطرح کرده‌اید همه به شکل گویا و رسا تدوین شد. فقط در فراز مربوط به تالکوت پارسونز، یک نکته‌ی پویا از نظریه‌ی تعادل و توازن وی از قلم‌تان افتاد یا نه، نخواستید انبوه شود. و آن این است از نظر تالکوت پارسونز تا زمانی که میان «داده، نهاده، بازخورد» تعادل و توازن برقرار باشد، سیستم، کارکرد خود را طبیعی پیش می‌رانَد وگرنه دچار اختلال می‌شود و بروز انقلاب را پدیدار می‌سازد.

چنانچه نیک می‌دانید داده از نظر او یعنی مجموعه‌ی مطالبات درونداد از سوی مردم به حکومت. نهاده یعنی بررسی و تصمیم حکومت روی همان داده‌ها و خواسته‌ی مردم و یا تشخیص خود کارگزاران سیستم و برونداد آن به شکل قانون، اصلاحیه، تبصره، مرامنامه و ... به جامعه و پیکره‌ی نظام. و سوم هم بازخورد که یعنی میزان پراکنش و واکنش مردم به نهاده‌ها. که یا بازخورد مثبت است یعنی مردم مطالبه‌ی خود را تبدیل‌یافته به قانون و اصلاحیه دیدند. یا بازخورد منفی که همچنان نارضایی نسبت به نهاده وجود دارد.

مثلاً مثال می‌زنم، مثَلی واضح برای ایران اکنون؛ مثل نظارت استصوابی و رد صلاحیت بی‌حساب و کتاب مردمِ داوطلب برای ورود به قدرت و مدیریت، که نهاد نگهبان با اتفاق گزارش چهار جای دیگر نظام، به دلیل این‌که فهم خود از نگهبانی از انقلاب را، قطعی و مطلق و درست و بدون خدشه می‌داند، افراد غیر منطبق بر فهم خود را، تحت عنوان نرسیدن به احراز، رد می‌کند تا به زعم خود از انقلاب نگهبانی داده باشد و محیط قدرت را پالایش‌شده و منزه از ناصالحان، پاک و پاکسازی‌شده بدارد. بگذرم.

 

جناب قلی‌تبار سلام و تحیت. به علت علاقه‌ی عمیقم به مباحث تئوریک، سومین قسمت از متن محققانه‌ی شما را در پاسخ به بحث ۱۶۲ مدرسه فکرت، خواندم. به نظرم از قسمت‌های یک و دو هم، در وفادارماندن به چارچوب تحقیق، پیشی داشت. برای این‌که ثمره‌ی خواندنم را به ثبت برسانم و احیاناً کارِخلاصه‌خوانان صحن را هم هموار کرده‌باشم، دست به نوشتن بخشی از مطالبِ محوری شما زدم که جرقه‌های آن بر چشمم بیشتر دیده شده و زبانه‌های آن بر ژرف‌تر حس. در زیر به روش سقراطی خواهم آمد:
 
گفتید: «اگر عین نیاز درونی جامعه نباشد یا نتواند پاسخگوی نیاز فرد یا جامعه باشد محکوم به انزوا یا طرد و نفی است.»
 
می‌گویم: این نتیجه‌ی مهم شما از فرضیه به مفروض رفته. یعنی برای هر محققی، اگر بخواهد، می‌تواند پیش‌فرض یا همان مفروض قبول‌شده تلقی گردد. بهترین مثال عینی برای ایران، ورود اسلام به در عصر ساسانیان است که مردم از سرِ نیاز معنوی به آن رو کردند. چون از دست دینِ موبدان در خدمت ساسانیان نومید و نزار شده یودند، لذا از دینِ نو استقبال کردند زیرا برین عقیده بودند نیاز آنان را برطرف می‌کند.
 
گفتید: «انقلاب در ایران دارای پیش زمینه‌های: ۱. نهضت تنباکو ۲. نهضت مشروطه ۳. مدرس ۴. قیام ملی شدن صنعت نفت بوده.»
 
می‌گویم: کاملاً درست است. فقط دو نگرش مؤثر در محیط سیاسی وقت ایران را از قم انداختید: ۱. جریان مارکسیستی که حتی شاه را به حاکمی «کمونیست‌کُش» ساخته بود تا تز «سد نفوذ» آمریکا را در منطقه پیاده کند. بر اساس این استراتژی آمریکا باید جلوِ پیش‌روی کمونیسم روسی گرفته می‌شد. شاه حتی طلبه‌های انقلابی را انگ کمونیست می‌زد. ۲. روشنگری‌های تئوریسین انقلاب دکتر علی شریعتی را نادیده گرفتید که بُرشی میانبر بود بر راه‌های مسالمت‌جویانه‌ی امثال استاد شهید مطهری و مرحوم بازرگان که در کنار نقش مؤثر و انقلابی و فریادگرانه‌ی مرحوم طالقانی و سازمان مجاهدین خلق اثرات زیادی روی پریشان‌سازی شاه داشت.
 
گفتید: «انقلابی ضداستبدادی و ضد استعماری که شکل ضد امپریالیستی هم در خودش داشت»
 
می‌گویم: انگشت دقت بر تحلیل گذاشتید و همین هم بود. مثلاً بیانات و اعلامیه‌های امام خمینی و دو سازمان قوی «چریک‌ها و مجاهدین» فاز ضد استعماری و ضدآمریکایی مبارزه و انقلاب را برجسته نگه می‌داشتند. لذا جاذبه‌ی جهانی انقلاب ایران حتی مارکسیستی چون میشل فوکوی فرانسوی را اندکی بعد از پیروزی انقلاب، به بهشت زهرا کشاند و بعد از دیدار با ایران دو جمله‌ی تاریخی گفت: انقلاب ایران روحِ جهانِ بی‌روح است. و دوم با دیدن نقاشی پنجه‌ی خونین یک مبارز بر دیوار تهران گفت: تازه فهمیدم قدرت در پایین جامعه پخش است، نه در بالای حکومت. من اندیشه‌های پست‌مدرنیستی فوکو را تحقیق کردم.
 
گفتید: از تصمیم شاه در «تشکیل حزب رستاخیز گرفت!»
 
می‌گویم: نه فقط این، بلکه شاه با غرور و نخوت گفت هر که این حزب را قبول ندارد از ایران برود.
 
گفتید: «نهاد مدنی دولت ساخته و منبعث از اراده و منویات مستقیم و غیر مستقیم حکومت و حاکم، نقطۀ عطف گسست ملت - حکومت است.»
 
می‌گویم: حرفِ حساب جواب ندارد.
 
گفتید: «شاه که پیش از آن باور داشت «هرکس بر علیه ما نیست پس با اوست» را کنار گذاشت و شعار «هرکه با ما نیست بر علیه ماست» را جایگزین کرد و به دستگیری های گسترده پرداخت»
 
می‌گویم: بله، نقطه‌ی مهم آسیب شاه را شناسایی کرده و دست گذاشتید. شعار مثلثی «خدا، شاه، میهن» اوج این خودخواهی و «ظّل‌اللهی» بود.
 
گفتید: «از همین شکاف ها شعار "کار، نان، مسکن، آزادی" از حنجرۀ چپ های کمونیست و "مستضعفین" و "کوخ نشینان" و "زاغه نشینان" و "پابرهنگان" از رهبر پیشاهنگ انقلاب و برخی حاملان انقلاب، شنیده شد.»
 
می‌گویم: صحیح فرمودید. یادم است من با دست‌اندرکاران سپاه در مجله‌ی «رسالت دانش‌آموز» در سال ۱۳۵۸ سروکار داشتم و در محیط کلاس درس، توزیع می‌کردم به قیمت یک تومان. اما همان زمان تا مدتی هم «فریاد گودنشین» یکی از روزنامه‌ها یا هفته‌نامه‌های پرطرفدار بود بعد از انقلاب که نمی‌دانم از کدام جریان چپ کمونیستی انتشار می‌یافت. یعنی نشانی از گرایش فکری به تهیدستان یا دست‌کم دستاویزقراردادن آنان.
 
گفتید: شاه «سپس آنها را براى فریب مردم به زندان افکند»
 
می‌گویم:  دقیق فرمودید. حتی امیرعباس هویدا را به زندان افکند، نخست‌وزیری که ۱۳سال در رأس دولتش بود و خودش گفت «شاه از من، یک قربانی ساخت»
 
گفتید: «انقلاب اسلامی، یعنی تحولی مبتنی بر نظره و تئوری و نرم افزارها و منابع و نقشه و استراتژی و برنامه و سیستم اسلامی. در حالی که چنین مختصاتی بعد از گذشت ۴۳ سال از عمر انقلاب، هنوز در نظام، شکل نگرفته است. باقی ادعاها، انقلاب را اسلامی نکرد و نمی کند.»
 
می‌گویم: بنای انقلاب اساساً برای اسلامیزه‌کردن نیست و نبود. بالاترین هدف انقلاب مغایرنبودن با شرع انوَر است و دست مردم را در دستِ رفاه و فلاح و آبادانی گذاشتن و برای‌شان محیط آزاد و معنوی مهیاساختن. لذا این تز شما از متشابهات است، نه از محکمات که رویش ان‌قُلت زیاد است.
 
من این سه قسمت متن شما را در سایتم منتشر می‌کنم چون روشمند پیش رفتید البته اگر مجازم بدارید. بسیار بهره بردم. کارشناسی‌شده و توأم با تقوای پژوهش و رعایت انصاف در نگارش بود. درود.
 
جناب آقای آزاد سلام و عرض دوستی و راستی. در خطاب به برادر عزیزت عبدالله چیزهایی فرمودید. خواستم بدانم یعنی می‌فرمایی برویم حیاط مدرسه و تماشاگر باشیم؟! دعوت شما را به کنارنشستن را یعنی پیاده کنیم؟ و برویم صُم و بُکم شویم؟! اگر توصیه می‌فرمایی حاضرم من هم پست روزانه‌ام را بنویسم و بروم تا فردا صبح باز یا یک پست دیگرم برگردم. به نظر شما این می‌شود مدرسه فکرت؟! یا نه می‌شود «مدرسه تماشا»؟؟ و حتی شاید هم «مدرسه‌ی موش‌ها»ی بانوی محترم مرضیه برومند. بگذرم.
 
 
سلام شامگاهی. فرمودید به بنده: «متنم را بخوان متوجه خواهی شد». عرض کنم خدمت عالی‌جناب که چون همواره با قلم خودتان می‌نویسید، بنده تمامی متن‌های آن دوست محترم را بادقت می‌خوانم و حتی واو و لام و کاف را هم جا نمی‌گذارم. ممنونم از همآوردی علمی آن جناب با این حقیر. زنده و برقرار باشید. به قول برخی‌ها: «فعلاً» !
 
اما خطابی مطالبه‌گرانه و مطلع‌سازانه به جناب محمدجواد که از ناحیه‌ی همسر محترمشان (آفاقی - دباغیان) به این حقیر فامیل گشتند.
 
جناب رمضانی محمدجواد
سلام و وقت و بخت یار. قمِ جمعه طبق برآورد محتمل شما، همان شد که مرقوم کرده بودید. امرو آفتاب فقط تِه داشت. اما بعد اگر مقدور بود هشت جهت اصلی و فرعی داراب‌کلا را درین صحن ترسیم کنید. و نیز نقطه‌ی اصلی شمال و جنوب را دقیقاً با ذکر اسم آن قسمت محل بفرمایید. با پوزش که به قول علما: تصدیع! شد.
 
خیلی هم خوب برادر و معلم این حقیر.
بی‌صبرانه منتظرم. البته شتاب هم در کار نیست، چون معتقدم تأنّی، تأمل را تقویت می‌کند. بابت اجازه‌ی انتشار هم سپاسگزارم.

 

جناب حجت‌الاسلام شیخ جوادآقا آفاقی
 
استاد سلام و صدالبته ادب و احترام. عکس‌نوشته‌ی معناداری برگزیده‌اید. تا به این روز، ازین روزنه به این موضوعِ به‌این‌مهمی، نظر نیفکنده بودم. شاید هم سیاستمداران! رفتند و روی صندلی این جنگ‌افزار هم نشستند و عکس هم برای ثبت در پرونده‌ی اعمال! و نجومی‌پرداختی! دو دولت ماضی (۹ + ۱۰ همچنین ۱۱ و ۱۲) انداختند و یا نه وقتی دیدند آهن نشیمن صندلی زیاد داغ است و نرمی نرمی نمی‌زند و بواسیر مقعدی! می‌گیرند، گفتند: الفرار. بگذرم.
 
مرا به یاد آن جمله‌ی خیره‌کننده‌ی آلکسی کارل، پزشک متفکر فرانسوی انداختید که کتاب نیاشش مهم است. او از سر نقد وضع موجود اروپا می‌گفت:
 
ارتش آن است که  نمی‌داند، ولی می‌جنگد، برای کسانی که می‌دانند، ولی نمی‌جنگند. بدین مضمون.
 
شما آقای آفاقی وقتی به این تیپ افراد در صدر و ساقه‌ی حکومت برخوردید، حتماً ندای مردم را بگویید. حالا اگر صریح نشد لااقل خارخاری و خاش‌خاشی بفرماییدشان تا از صفت «سمیع» خداوند هم، توشه‌ای برگیرند و فقط صفت متعالی آفریدگار را کِش نروند! بازم بگذرم.
 
نیکولو ماکیاوللی هر حرف تندی زده باشد، لااقل این جمله‌اش هنوز طنین دارد: صدای مردم! صدای خداست. البته من سیاسی‌میاسی بلد نیستم! از گوترشِ ! سازمان ملل باید پرسید. یا از جلیل قربانی! تفسیر شرعی این جمله‌ی وی را هم نمی‌دانم. اما امروزه باید به جای کارل یگویم:
 
ارتش و سپاه هم می‌دانند و هم به‌هنگام می‌جنگنند، نه برای کسانی که می‌دانند ولی نمی‌جنگنند، برای خدا دفاع می‌کنند. حین! هین! همین.
 
در رثای امام هادی ع :
استاد باقریان با سلام و احترام
به نظرم متن را از جایی خوب آغاز کرده و به جایی پندآموز پایان برده‌اید. هم هوشاری در آن بود و هم غمباری. بلی امان از سعایت! و سخن‌چینی! درست داستانی از زندگی سراسر تحت حصر و محاصره‌ی امام هادی ع را برای ما اندرز و آموزه ساخته‌ای. هر چه ماندنی‌ست همین مَودّت به عترت است که به گواهی قرآن از هر رِجسی پاک بودند. شعری از شیخ اجل از بوستان سراسر راز او تقدیم می‌کنم:

بد اندر حق مردم نیک و بد
مگوی ای جوانمرد صاحب خرد

یک سخن از امام هادی ع در شب شهادت اندوهبارشان، هدیه‌ی دوستداران حقیقت می‌کنم:

«حسرتِ کوتاهى‌کردن را با پیشه‌کردنِ دوراندیشى یاد کن.»

 

جلیل‌قربانی:

آقای طالبی؛ در سیاست‌های اقتصادی،  غلبه سیاست‌های چپ‌گرایانه و دولتی‌کردن (سوسیالیستی)، بعد از جنگ جهانی دوم، آن‌چنان گسترش یافته بود که حتی در کشورهای اردوگاه غرب هم رایج شده بود! شاه هنگام تقسیم اسناد میان دهقانان کرمانشاه با صدای بلند اعلام کرد: «ایران دیگر کشور هزارفامیل نیست، بلکه کشور کارگران، دهقانان و پیشه‌وران زحمتکش است.» می‌گویند یک روزنامه فرانسوی در کاریکاتوری، خروشچف (رهبر شوروی) را دوان دوان و نفس‌زنان، به دنبال شاه نشان می‌داد که خطاب به او می‌گفت: «رفیق آهسته‌تر برو که من هم برسم.»

درباره‌ی آن درویش «غول»

وقتی دو روز پیش در پی خاطره‌ی استاد  حجت‌الاسلام سید عمادی، من هم خاطره‌ای از خودم نوشتم در نشانی بالا، و در آن از درویش‌مسلکی سبزه‌دستار بر سر، و رِدا بر تن که ما از سرِ کنجکاوی پی‌اش می‌دویدم  تا مثل «ناقه»ی صالح ع «پی»اش کنیم و «لال و غول» صداش می‌کردیم؛ دوستی از همین مدرسه که به علوم باطنی آشنایی یا اُنس دارد، خاطره‌ای به من فرستاد و از من خواست آن را با آرایه‌ای دیگر با ادبیات خودم در صحن مدرسه فکرت بیآرایم. اینک آن وعده به آن بواطن‌خوان محترم که سخت به مرحوم آیت‌الله آقاسید علی قاضی، خُفته بر وادی السلام نجف، شیفته است (که من بر سر قبرش رفته و عرض ادب کرده‌ام.

وی چُنان گفت:

«ناگفته های زیادی برای آن سید بزرگوار هست، همان سید لال و غول» و ادامه داد: «شخصی میگفت که اون سید روزها تو کوچه و خونه ها و در مراوده لال و غول بود ولی شب ها میرفت پیش حاج آقا دارابکلایی اونجا با هم گفت و شنود داشتند...» گویا به نقل از همان فرد از اندرونی حاج آقا دارابکلایی می‌پرسند: «حاج آقا چطور این سید تو کوچه‌ و خونه ها لال و غول هست پیش تو که می آید با هم سر و سر دارید؟ حاج آقا هم گفت هیس ...و.... چند سال پیش گذر ما افتاد پیش یکی از دوستان که چیزهای زیادی با علوم باطنی قرآن سر و سر داشت و دارد ... در جلسه ایی خصوصی به من گفت که تِه یاد اِنه چند سال پیش سیدی بود لال و غول....؟ گفتم آره دقیقا یادمه.. گفتم اون کی بود؟ گفت اون مامور خدا بود...»

پایان.

من نظرم را اینجا نمی‌گویم. مطالب داخل «گیومه» از همان دوستم هست که برایم تعریف کرد. اگر مطلعین خبرهایی ازین ماجرا دارند، می‌توانند اصلاح یا تکمیل یا رد و ابرام فرمایند. درودم به آن دوست اهل باطن! البته به منهج قرآن.

سلام دوباره و ارادتی پایدار جناب آزاد طالبی
پاسخی برخوردار از صدق و صفا دادید. عکس سرِ یادبود حکیم توس فردوسی بزرگ هم زیباست. من بارها آنجا رفتم. زیرزمین همین مکان که قیام کرده‌ای، دیدنی‌تر است، چون پیکرتراشی شده از داستان‌های شاهنامه. سپاس.

بله، چنین بود. اساساً آغازین روزهای قرن بیستم تا نیمه‌ی آن حتی کمی بیشتر چربی بلوک کمونیستی بر بلوک کاپیتالیستی بیشتر بود. علت هم روشن است: معارضین علیه‌ی حاکمیت سرمایه‌داران برخاسته بودند. تئوری‌های مارکسی انقلاب هم موتور محرکه بود. درود. نکات ارزنده‌ای نوشتید که خوراک علمی است.

سلام استاد ارجمند
متشکرم یادگار مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین حاج‌آقا آفاقی. توضیحات شما جالب بود. بله، کسانی بودند که که سن و شرائط‌شان اقتضا می‌کرد ولی حتی یک روز حاضر نشدند به جبهه بروند اما حالا میهن‌میهن می‌کنند. از بچه‌های مسئولان هم زیاد بودند که پا به خاکریز نگذاشتند. آری؛ صندلی دفاع را به هم تعارف نمی‌کنند، چون ... . بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
 
مزرعه‌ی فکرت ۷
 

خاطره از شهید بهشتی

 
۱۶ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. برخی‌ها به سراغ آیت‌الله بهشتی رفتند و گفتند: «حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». شهید بهشتی برآشفته شد و گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.»

پلکان حرام و بام سعادت

شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۲۸ ق.ظ
 
پاسخ‌ها:
 
استاد حجت‌الاسلام موسوی خوئینی سلام و احترام. پاسخ بنده به نقد پرنکته‌ی شما:
اول یک جمله عرض کنم:
«من استادم افلاطون را دوست دارم، اما حقیقت را بیشتر.»
آگاهید نیک که از جملات ماندگار ارسطوست. پس بریم روی اصل مطلب با کسب اجازت:
 
آقای رفسنجانی نه تنها خودکامه -که شما هم مُهر تأیید زدید- بلکه خودکامه‌ترین فرد بود. با مثال پیش می‌روم:
 
۱. رهبری معظم برای هموارکردن اقتدار رفسنجانی، حاضر شد همه‌ی منقدین وی را توصیف به کسانی که «چوب لای چرخ دولت می‌گذارند» بکنند و دیدیم که مجلس سه‌ایی‌ها را چگونه در مجلس چهار «تارومار» کرد شورای نگهبان؛ فقط برای خاطر دل رفسنجانی که جناح چپ را ضلع سوم مثلت شوم «استکبار، اسرائیل ...» می‌خواند؛ کجا؟ در خطبه‌های نمازجمعه.
 
۲. همه در عصر مجلس چهارم به سکوت و انزوا رفته بودند حتی خانم رجایی. تنها فعال «مجاهدین انقلاب» با «عصر ما»ی‌شان بود و کلاً روزنامه‌ی «سلام»، اما رفسنجانی در نمازجمعه آنان را تهدید می‌کرد کاری نکنید هزار مسجد ایران را علیه‌ی شما بسیج کنم و بهزاد نبوی را دشمنی بدتر از اسرائیل می‌دانست.
 
۳. نیروهای سیاسی به هیچ کسی لقب شاه نداند ولی به خاطر خودکامه‌ترین رفتار رفسنجانی از وی به «اکبرشاه» یاد می‌کردند که در حافظه‌ی تاریخ ماند.
 
۴. رفسنجانی با آوردن علی فلاحیان در رأس اطلاعات، او را به جان آزادی و احزاب و اندیشمندان انداخت. کاری که بلاتشبیه سگ وفادار برای گله می‌کند و حتی رفسنجانی به مجلس رفت و به نمایندگان گفت از فلاحیان می‌ترسید.
 
۵. آیا فعالان سیاسی ندیدند آن مهمترین نامه‌های سیاسی دکتر سروش در خطاب به رفسنجانی بود که کتاب آیین شهریاری و دین‌داری یا همان (سیاست‌نامه) وی را به دو مجلد رساند؟ او در حالی مورد خشم فلاحیان و عواملش قرار گرفت که رفسنجانی برای او و مرغ آمین و عزت‌الله سحابی و «ایران فردا»یش هیچ کاری که نکرد، تشویق هم نمود.
 
۶. سه کس رفسنجانی را واجد خودکامه‌ترین کردند: ۱. حمایت‌های مطلق رهبری معظم و بازگذاشتِ دست وی در سرنوشت کشور. ۲. آقای خاتمی که وی را «شناسنامه‌ی انقلاب» خوانده بود و همین موجب شد خاتمی تمام اعتبارش را به این آدم بفروشد. یادمان که نرفت چپ منتقد سرسخت رفسنجانی بود ولی خاتمی پس از روی کار آمدن، خود را دربست در اختیار او گذاشت و همان باعث شد پدیده‌ی «دوم خرداد» غبار گیرد و فروپاشد.
 
۷.بله درست فرمودید. دولت دوم رفسنجانی مضمحل شده بود اما خود رفسنجانی از فرعونیت خود دست نشسته بود. علتش روشن است: کشور بسیج شده بود آقای ناطق بیاد در قدرت. و لذا همان کسانی که در نمازجمعه «مخالفِ هاشمی» را «دشمنِ پیغمبر» می‌خواندند و خود رفسنجانی دست روی مگسک تفنگش می‌گذاشت و با چاشنی خنده و ریشخند می‌گفت: «بفرمائید، بفرمائید، بفرمائید» شده بودند دشمن رفسنجانی و آقای ناطق وی را با مالزی ماهاتیر مقایسه کرد و مابقی ماجرا.
 
۸. رفسنجانی تحت عنوان «من سیاسی هستم و دولتِ کاری می‌خواهم» بنیانِ نیروهای چپ نظام را زد و همه را درو کرد. حالا یماند خود سرآخر هم از آخورِ قدرت بازماند و هم از احتمالا حُسنِ مآب آخرت. زمانی به ملت روی کرد که قدرت به او پشت کرد.
 
۹. شما از من به اخبار خاص بیشتر دسترسی دارید. همه‌ی این زمینه‌ها و شخصیت روانی خود رفسنجانی از وی خودکامه‌ترین ساخت. البته دفترهای سفید خدمت هم داشت که انکارش به هیچ وجه منطقی نیست. اما او از روزی سیاه‌چاله افتاد که به همراه همه‌ی اقتدارجویان جناح راست و بخشی قلیل از سران چپ در قضیه‌ی عزل مرحوم آیت‌الله العظمی منتظری جلوِ کار غیرقانونی امام خمینی در عزل قائم مقام رهبری نایستند هیچ، بلکه ستایش کردند و دامن زدند. منتظری را خبرگان نصب کرده بود، اگر بر فرض حق بر عزل ایشان بود، این از وظائف ذاتی خبرگان بود نه امام؛ که بارها گفتم درین قضیه من جانب حق ایستاده‌ام، یعنی منتظری. مرجعی که آنقدر روشن و شجاع بود که حتی به امام هم از سرِ دلسوزی انتقاد می‌کرد و او تنها شجاع در قدرت بود که واهمه‌ای از گفتنِ سخن حق حتی نزد امام نداشت. همه اگر ندانند امثال بنده و شما می‌دانند که رفسنجانی برای جامه‌دوختن قدرت خود یا «سیداحمداقا» چقدر علیه‌ی منتظری شیطنت کرد. مگر خیلی عقب‌مانده باشم که ندانم چند‌ماهی هم رفسنجانی تپید تا دورِ «خامنه‌ای» را خاتمه دهد ولی آسمان تپید و این خطبه‌خوان نظام دیگر حتی به نمازجمعه هم راه داده نشد چه رسد به کسب قدرت و خودکامگی سوم.
 
«دنباله‌داره» این ستاره! مثل آن فرد «هزاره»!
من اگر همین‌طور بنویسم چندین شفق به فلق می‌رسد و بارها «تولِج اللَّیل فی النهارِ وَ تولجُ النهارَ فی اللَیلِ» می‌گردد. حافظه‌ی ما را دیدی از چه پر شده استاد خوئینی؟! از همین خودکامگان.
 
آیا می‌دانید در برابر خودکامه‌ترین فرد نظام یعنی حجت‌الاسلام رفسنجانی چه کسی به‌تنهایی اما با همدلی کثیری از نیروهای انقلابی ایستاد؟ آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی که به خوئینی‌ها مشهور است. این را نگفتم ازآن‌رو که پدرتان هستند، بلکه ازین‌جهت گفتم او مردانه و صادقانه با «سلام» در برابر توسعه‌ی آمرانه ایستاد و نعمت تکثر سیاسی به یُمن همان مقاومت ایشان است. کاش کارهای جناح چپ را به فردی «ضعیف‌العنصر» آقای حجت الاسلام سیدمحمد خاتمی نمی‌سپردند که دوم خرداد به قهقهرا برد.
 
در پایان متشکرم که نقد مناسبی بر نوشته‌ام زدید. بحث بر سرِ وضعیت کشور بود. که بنده عرض کرده بودم پی مقصر نگردیم. چپ و راست نقش داشتند و مثال آورده بودم مگر دولت طی ۲۴ سال یعنی سه دوره‌ی ۸ساله در دست رفسنجانی، خاتمی، روحانی نبود؟ که بحث کشیده شده بود به تدارکاتچی. که بنده گفتم این بهانه است، مسئله بر سر بی‌عرضگی و خودکامگی‌ست و شما هم با ورود دیرهنگام  ولی خوش‌فرجام بحث را مناسبِ دقت‌های بیشتر کرده‌اید. تشکر وافر که آمدن‌تان به درون بحث‌ها همواره مفید و وافی به مقصود است.
 
یادی از مهندس پاک میرحسین موسوی بکنم که دولت وی به‌حق دولت حامی مستضعفین بود و کابینه‌اش حاصل‌جمع همه‌ی جناح‌های سیاسی انقلاب که او حتی یک ریال دست تصرف در اموال بیت‌المال نداشت و پاک زیست و پاک ماند. کاش ۸۸ شکیبایی‌اش مثل ۲۰ و اندی سالی که به «بیت» رهبری معظم آمدوشد داشت، مدام بود. البته در ۱۸ بیانیه‌اش از خط امام عدول نکرد و شعارش «قانون اساسی بدون تنازل» بود. ان‌شاءالله او هم تحمل شود که محبوب‌ترین چهره‌ی سیاسی به عنوان نخست وزیر نزد امام خمینی بود.
 
با بالاترین پوزش و صمیمانه‌ترین سپاس، استاد خوئینی.
 
چه تذکار دقیقی؛ جناب استاد موسوی خوئینی‌. وقتی سجع و وزن کار آدم را زیبا و البته به‌ندرت زار می‌کند. پرآوازه را خواستیم به سجع پرگدازه ببریم. قدردانم ازین دقت.
 
حالا کشکولی: چرا بهشت فقط باید بَرد باشد؟! آدم یخ می‌کند از برودت؛ بگذار برای عشق هم که شده جنت پرگدازه باشد؛ گرم و پرحرارت.
 
 
عکس بالا:
دوست و استاد فرهیخته‌ام جناب حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی خوئینی و آقای علی مطهری. قم. دمِ درِ مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی. خواستم چهره‌ی جناب خوئینی -که سِمت استادی بر بنده دارند و بر او عُلقه دارم و اراده و ارادت- بر اعضای تالار اندیشه‌ی مدرسه فکرت دیده شود و نیز طلوعیده!
 
جناب آقای محمدجواد
سلام. حقیقتاً از تهِ دل دلگرمم کردید گرچه به زحمت افتادید؛ به احسن وجه درخواستم را اجابت فرمودید. تصاویر هم بجا بود. درود.
 
بله، نیاکان ما با هم قُرب خونی داشتند. پدربزرگم مرحوم آخوند ملاعلی که در تکیه‌ی بالا دفن است، اساساً با رمضانی‌ها نه تها نسبت نسب و سبب که مراودت ژرف داشت.
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده
سلام و سپاس و خداقوت. خوشحالم شرح لغت را درین صحن پذیرفتید. درست است. من هم جمع‌بندی لسه‌لوسه را و نیز زوایای دیگرش را خواهم نوشت و خواهم آورد. تشکر که برای جواب لسه‌لوسه ندادید!
 
جناب استاد آشیخ محمدجواد
سلام و ارادت. بنده‌ی حقیر همآره طعم منش خالصانه‌ی آن دوست فاضل و متواضع را چشیده‌ام. ممنونم برای استحکام مدرسه فکرت و رواج نیکویی و خردورزی آن می‌کوشی. بر هر دوی شما دو دوست خردمند من درود وافر.
 
جناب سلام و پگاه شنبه به خیر و کمال. سیر گذرایی ۲۵ مورد را از نظر گذراندم. خوب و خلاصه گزارش کردید. اما آخر فرمودید: «فعلا در کجای میدان هستیم» گرچه از آقای قلی‌تبار استفهام فرمودی، اما بنده هم خواستم گفته باشم:
 
ما به آنان اگر کاری نداشته باشیم، آنان با ما کار دارند. پس ما ماجراجو نیستیم این آنها است که از صدها فرسنگ آن‌طرف‌تر، دودوگ دودوگ کشیدند آمدند اَم زمین دلِه. به آنان چه ربط که ایران موشک دارد یا نه؟ ارتش دارد یا نه؟ با کی متحد است یا نیست؟ به کی کمک می‌کند؟ خودشان نه فقط برای سالیان سال سلاح ذخیره کرده‌اند تا آدم و کودک بکشند، بلکه اقتصادشان بر فروش افزارآلات کشتار جمعی است. یاد حکایت شماره‌ی ۱۰ گلستان شیخ اجلم افتادم.
 
خلاصه‌اش اینه:
 
شاعری پیش امیرِ دزدان رفت و ثنایی کرد. ولی امیر دستور داد «جامه از او بر کَنند و از دِه به در کنند.»  شاعر مسکین برهنه توی سرما افتاد و «سگان در قفای وی» افتادند. «خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند، عاجز شد و گفت: «سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته!»
 
شیخ اجل حکایت را به زیور این بیت آراست که امروز جواب ما به امیرِ دزدان حال جهان یعنی آمریکاست و دنباله‌رُوان اروپایی آن:
 
امیدوار بود آدمى به خیرِ کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شرّ مَرسان
 
کشکولی هم بگویم: شما مگه سعدی و فردوسی نمی‌خوانی؟! یا فقط می‌خوانی؟! شما پس به کجای شاهنامه و گلستان و بوستان افتخار می‌کنی؟ این دو بزرگ ایران که سراسر مردم را به عزت و حماسه و عقل و درایت فراخواندند. گویا ازین دو انسان بزرگ فقط چند شعر باید از بِر بود و بس!
 
پاسخ:
سلام. بله درسته جناب محمدجواد. هم آقاحسینعلی رمضانی داماد ماست و هم فرزندان ایشان که رمضانی‌اند و عموزاده‌های شما، خواهرزادگان عزیزم هستند. عموی دیگر شما کِل‌ارویم هم خاله‌شی ماست و فرزندانش که رمضانی‌اند و عموزاده‌های شما، پسرخاله‌های من‌اند. از سوی دیگر آقاعیسی رمضانی (محروم مرتضی) هم که لابد باخبرید باجناق محترم و رفیق دیرینم هستند و درین صحن حاضرند. رمضانی‌‌های دیگری هم شاید باشند که فامیل من شدند ولی فعلاً در ذهن ندارم مگر یادآوری شود.اساساً جناب رمضانی شجره‌ی فامیلی خیلی زیباست و دل‌ها را به هم گره می‌زند و قلب‌ها را به هم می‌بافد. بگذار یک فصّ بنویسم!
 
۱. فامیلیت (سببی و نسبی) از نظر من روابط را ارگانیک (اندامواره) می‌کند؛ مثل رفت‌وآمد و دادوستد اجزای بدن نسبت به هم. قلب با پا در ارتباط است، دست با سر، کلیه با گوارش، اِسبه‌شِش با نفَس. دمبالیچه با دیسک گردن و همه با همه، حتی پوست با گوشت. یکی از این‌ها زار و نزار شود «دگر عضوها را نمانَد قرار»
 
۲. رفاقت از نظر من روابط را مکانیکی (سیستم‌واره) می‌کند؛ مثل رابطه‌ی یاتاقان با میل سوپاپ،سگ‌دست با سندلبُرد! به قول شهری‌ها: سنتربولت. کاسه‌نمد با گاردُن. رینگ با شتاب. فرمان با سیبک. گاز با واشرِ گلویی اگزوز و منیفولد. و حتی سپر با آینه‌بغل آبی‌نیسان! این ازین. نخندیدی که؟!
 
اما بعد هوای قم همان‌طور که پیش‌بین شد در متن شما، بادی شدید سَر کرد و زیاد هم دوام داشت و خرابی‌خیربی را چرخاند چرخاند و در زمین و آسمان گردش داد بر بام کوباند. مرحبا به «عِبادُ الرحمَن» که الحق وقتی در زمین راه می‌روند: «الذینَ یَمشونَ على الارضِ»، فروتن و باوقارند: «هَوْنًا». حتی اگر مثلاً یک جاهلی یا غافلی به وی عتاب کند: «و اذا خاطبَهم الجاهِلونَ» با سلامت نفس جوابش را می‌دهد: «قالوا سَلامًا». یک آیه هم آمد لای بحث که خواستم روابط را از نگاه قرآن هم بسنجم که چقدر به انسجام فکر می‌کند، نه به انهدام و اتهام. راستی از کامنت‌های من زیر پست‌های خودت خسته که نمی‌شوی؟! می‌شوی بگو تا حواسم جمع شود! دَندم! نرم!
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام
ما فارسی‌زبان اینجا جمع شدیم!
از عربی منِ حقیر فقط
ضربَ زیدٌ بلدم
و
ذهبَ وحیدٌ.
 
به این پست شما جناب دکتر عارف‌زاده و نیز تعریفی که جناب آقا سیدمحمد وکیل روی این لغت داده‌اید. سلام. جمع‌بندی تعریف شما دو دوست محترم و بنده از لغت لسه‌لوسه در راستای فرهنگ لغت داراب‌کلا. با سلام عصرگاهی:
 
لَسِه‌لوسِه: مُعطّلی زیاد. مَکثِ غیرطبیعی. این‌دست و اون‌دست کردن به اندازه‌ای که حوصله و اعصاب مخاطب بهم بریزد. البته واژه لس به معنای شُل احتمالاً ریشه‌ی فارسی هم داشته باشد. به عبارتی دیگر لس یعنی کُند. بر خلافَ تُند و تیز و فِرز و سریع. لوسه هم گرچه مشترک لفظی در لوس به معای بی‌مزه است، اما در اصل با آن فرق دارد؛ زیرا ریشه در خود لفظ لَس دارد که در تلفظ محلی شبیه روستاموستا یا قندمَند یا سیکامیکا، شده است لَسه‌لَوسه. در واقع لَسه‌لَوسه در کنار هم، شدتِ آهستگی را می‌رسانَد و تا حدی که دادِ فرد منتظر را در می‌آورَد. لس یعنی کُند لس‌لپسه یعنی خیلی‌خیلی کُند. مثل حرکت حلزون. مثلاً: چیچیه هی لَسه‌لَوسه دینی، دیر شد، هواپیما پرید. یا این مثال، اَه! چنده لَسه‌لَوسه دینی؛ دونه را بده دیگه دِسکله سر رفت، غذا ریخت. نیز آهسته و اندک هم، درین لفظ، بسامد دارد. مانند ماشینی که چنان کُند و لَس‌لَس راه می‌ره که سرنشینان ماشین پشتِ سری را به سوی عذاب و فریاد می‌برَد.
 
شرحی بر لفظ توجیه
 
سلام. بسیارممنونم که بیانات خود را روشن می‌فرمایید. بگذار من گریزی بزنم به لفظ عربی «توجیه» که شما اغلب -یا بهتر است معتدلانه بگویم بعضی مواقع- به مخاطبان خود می‌گویید: «توجیه می‌کنید» یا دست به «توجیه» می‌زنید.
 
خواستم عرض کنم لابد می‌دانید این یک «اِسناد» است و در میان بحث‌ها وقتی از دهان کسی ظهور کند، یک ناسزا برداشت می‌شود. من البته چندان برام مهم نیست. چون معنی اصلی توجیه یعنی کسی که مدام یا به‌تناوب تلاش دارد کار یا نوشته‌ی نابجای خود موجه (نیک، زیبا، درست) نشان دهد. توجیه‌کردن نوعی تراشیدن است. مثل سنگتراش که سنگ را می‌تراشد او هم دلیل‌تراش یا علت‌تراش است. بنابرین این اِسناد شما به مخاطبانت در میان گفت‌وشنودها، به زبان ساده خوبیت ندارد و از میزان وفا به آیین گفت‌وگو می‌کاهد، حتی گاه نزدیک به وهن تلقی می‌شود.
 
عمومی عرض کردم تا در حافظه بسپُریم خیلی زودزود یا اصلاً هرگز به کسی در وسط بحث نگوییم: حرفت توجیه است. مثل دانش‌آموز اهل فرار که هی می‌گردد غیبت خود را نزد معلم و ناظم دبستان و حتی پیشگاه استادتمامِ دانشگاه، توجیه! کند و وی را بفریبَد و یا دلش را به رحم اندازد تا غیبت غیرموجه نخورد. به چه قیمتی به قیمت دروغ. گاهی برای این جور توجیه‌ها، طرف آنقدر دروغ می‌زند دیگر از خاندان او کسی نمی‌ماند که بگوید مثلاً فلان گنّای من مُرد و نتوانستم بیام کلاس! خلاصه بگم، توجیه نام دیگر دروغ است! وقتی به طرفِ بحث خود به جای اقامه‌ی دلیل برای پاسخ متقن و منطقی، بگوییم: توجیه می‌کنی! توجیه نکن، در واقع دارین به او در خلوت ذهنمان می‌گوییم: دروغ داری می‌گویی یا داری دروغ می‌بندی! بگذرم.
 
پاسخی توضیحی عمومی:
 
شرحی بر لفظ توجیه
 
سلام. بسیارممنونم که بیانات خود را روشن می‌فرمایید. بگذار من گریزی بزنم به لفظ عربی «توجیه» که شما اغلب -یا بهتر است معتدلانه بگویم بعضی مواقع- به مخاطبان خود می‌گویید: «توجیه می‌کنید» یا دست به «توجیه» می‌زنید.
 
خواستم عرض کنم لابد می‌دانید این یک «اِسناد» است و در میان بحث‌ها وقتی از دهان کسی ظهور کند، یک ناسزا برداشت می‌شود. من البته چندان برام مهم نیست. چون معنی اصلی توجیه یعنی کسی که مدام یا به‌تناوب تلاش دارد کار یا نوشته‌ی نابجای خود موجه (نیک، زیبا، درست) نشان دهد. توجیه‌کردن نوعی تراشیدن است. مثل سنگتراش که سنگ را می‌تراشد او هم دلیل‌تراش یا علت‌تراش است. بنابرین این اِسناد شما به مخاطبانت در میان گفت‌وشنودها، به زبان ساده خوبیت ندارد و از میزان وفا به آیین گفت‌وگو می‌کاهد، حتی گاه نزدیک به وهن تلقی می‌شود.
 
عمومی عرض کردم تا در حافظه بسپُریم خیلی زودزود یا اصلاً هرگز به کسی در وسط بحث نگوییم: حرفت توجیه است. مثل دانش‌آموز اهل فرار که هی می‌گردد غیبت خود را نزد معلم و ناظم دبستان و حتی پیشگاه استادتمامِ دانشگاه، توجیه! کند و وی را بفریبَد و یا دلش را به رحم اندازد تا غیبت غیرموجه نخورد. به چه قیمتی به قیمت دروغ. گاهی برای این جور توجیه‌ها، طرف آنقدر دروغ می‌زند دیگر از خاندان او کسی نمی‌ماند که بگوید مثلاً فلان گنّای من مُرد و نتوانستم بیام کلاس! خلاصه بگم، توجیه نام دیگر دروغ است! وقتی به طرفِ بحث خود به جای اقامه‌ی دلیل برای پاسخ متقن و منطقی، بگوییم: توجیه می‌کنی! توجیه نکن، در واقع داریم به او در خلوت ذهنمان می‌گوییم: دروغ داری می‌گویی یا داری دروغ می‌بندی! بگذرم.
 
متشکرم آقای ... و سلام دارم عصرگاهی. در نقد خود بر متن من، نمک و چاشنی طنز زدید، دلچسب‌تر شد. در عبارت من «ست‌عنصر» نیامد چون نمی‌خواستم با آنچه از این لفظ در افواه برداشت می‌شود فاصله داشته باشد. پس نوشته‌ی من را اگر مجدد رجوع کنید نوشتم «ضعیف‌العنصر» و حتم دارم ایشان بُنیه‌ی ضعیفی در برابر سیاست‌ها  دارد. به عبارتی ترس بر او زیاد احاطه دارد وگرنه خودِ میرحسین را هم بعد آن هجده بیانیه و سایر قضایای پشت پرده جمع می‌کرد با آن‌که می‌دانم در سال هشتادوهشت دیدگاهش حد وسط بحران بود.  راستی! از خودتان دیگه باید دور کنید کیش شخصت را و بعید است که هیج فردی برای شمای استاد دانشگاه و الحمدلله آگاه به تقریباً بیشتر اموری، مرجعیت فکری و سیاسی داشته باشد. به اهل علم نمی‌خورَد. بند ۶ شما را یک پرسش حل می‌کند: اگر خاتمی انرژی متراکم دوم خرداد حفظ می‌کرد اساساً کار به روزگاری نمی‌رسید که بعد از او در دو دولت ناقص‌العقل شکل گرفت.
 
سخنی با ...:
عبارت من:
 
«۷. بله درست فرمودید. دولت دوم رفسنجانی مضمحل شده بود اما خود رفسنجانی از فرعونیت خود دست نشسته بود.»
 
نقل قول ... از عبارت من:
 
«حالا آقای مدیر هاشمی را فرعون  یا فرعون مسلک میداند»
 
نکته: میان فرعون‌دانستن یک کس با «فرعونیتِ» هر کس که جنبه‌ی اخلاق و رفتار دارد، فرق است؛ از زمین تا به آسمان.
 
اشاره: در نقلِ قول‌ها آیین گفت‌وگو و امانت در نقل، اساس تفکر و منطق و مروّت است.
 
برداشت: مهندس آقا سیدباقر حضورشان در بحث‌ها قابل قدردانی است. این‌جور موارد را من فقط برای تصحیح می‌نویسم تا هنوز به‌سامان‌تر شود آئین حرف‌وبحث‌ها که فصلِ ممیز بشر، نُطق است، نطق.
 
 
تیتر خبر: روزنامه در عکس بالا یعنی خرید ۳۰۰۰ مسکن مهر توسط یک سلطانِ خانه! توجه‌ی مرا جلب کرده بود در روزنامه‌ی «جمله» ۱۳ بهمن ۱۴۰۰ ، اما انبوه خبرها مرا بازم داشت وارد صحن کنم. می‌خواهم بدانم این‌که یک نفر ۳۰۰۰ واحد مسکن مهر می‌خرد که ارزشش در دهه‌ی ۹۰ حدود ۸۰ میلیارد تومان بود و حالا حدود ۳۰۰۰ میلیارد تومان، بلکُم بیشر؛ چه فعلی است؟ اقتصادی؟ هوشمندی؟ زیرکی؟ تشخیص خوب بازار؟ آینده‌نگری؟ تجربه‌ی بازار؟ یا نه چیزهای دیگر؟ خودم چون اصلاً اقتصاد بلد نیستم (مگر  حفظ قدرت خرید در بورس!!!) نمی‌دانم رفتار این فرد چه اسمی دارد و چه تحلیل و  تفسیری. اون زیرش هم در سمت چپ روزنامه نوشته: «دولتِ پنهان پَر» که مرا به یادِ «پَرپرپرپرپرپرپَرپرپرپرپرپر؛ زیک پَر» بُرد !! بگذرم.
 
اول همین دَم جواب استاد گرامی‌ام را بدهم:
جناب حجت‌الاسلام استاد عمادی
سلام بر شما و تشکر وافر هم بر آن بار. بله لزوم شکیبایی از نظر بنده در آن برهه اوجب بود و نیاز منافع ملی؛ البته از دو سوی ماجرا. یادم مانده چون اون ایام من تهران به‌سر می‌بردم. حتی آقای عباس عبدی با آن‌همه تندروی‌هایش، هوشمندانه هشدار داده بود مطالبات و شعارهای اضافی وارد اعتراضات شده و این حجم شعار و فشارهای بی‌امان مردم را از ادامه‌ی پشتیبانی، پشیمان می‌کند و به خانه‌ها می‌بردشان، اما فضا چون تیره‌تر می‌شد هم توسط عوامل بیرون و هم از سوی داخل در باند دولت ۹ + ۱۰ ، بردباری‌ها را بُرید و دیگر کار از کار گذشته بود.
 
بنده هم در آن متنم گفتم در داخل بیانیه‌ی میرحسین، پایبندی به خط امام و انقلاب موج می‌زد و ادبیاتش برخوردار از متانت و حتی سبک نوینی در اعلامیه‌نویسی بود، اما از بیرون، فضا را چنان غبارآلودتر می‌کردند که به قول قشنگ محلی مازندرانی: رِد به رِد شده بود.
 
جناب سلام و شب‌تان شاد. اثر مفید این پست شما این است با به دست دادن تقسیم شهروندان ایران به «عادی و حکومتی»، دست‌کم اشتراک لفظیِ خود را با آنهایی که در آن جای حوزه! شهروندان را به درجه‌ی ا و ۲ و ۳ و شاید ۴ تا ۹ تقسیم می‌نمودند و سرانجام با بازخورد منفی مردم مواجه شدند، نمایش دادید. برادر ایرانی، ایرانی‌ست، آنان را از لحاظ هویت به هیچ گونه‌ای تقسیم نکنیم. بگذرم. شما اگر خواستید پیام متن را نگیرید، خوانندگان می‌گیرند. درک مطلب همگان قوی‌ست. حضورت در صحنه‌ی مدرسه، حقیقتاً به کشف حقایق کمک می‌کند و انرژی بالایی مصروف می‌داریی تا دانسته‌هایت را ما هم شریک شویم. درود داری سید خوب و فکور محل ما.
 
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
 
مزرعه‌ی فکرت ۸
 
مفاهیم غیبی
 
۱۷ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. قرآن این بینش را می‌خواهد به ما بدهد که به این چیزها اعتقاد داشته باشیم: عالَم غیب، خزائن، تمثُّل، لوح محفوظ، علم‌الکتاب، ایمان به ملائک، موجودات نهانی و غیبی، هدایت، عقل، الهامات، و نیز مسئله‌ی مهمی چون غریزه که به گفته‌ی شهید مطهری «از نظر علمی ماهیتش یک امر مجهولی است». مثلاً همین مفهوم وَحیانی «هدایت» برای مایِ عادی که هیچ، حتی برای متفکران مشهوری چون مطهری نیز چندان روشن نیست. بنگرید به خودِ عبارت ایشان که البته بنده بر اساس برداشتم می‌نویسم:
 
از نظر شهید مطهری قرآن، هدایت را حتی به جمادات هم تعمیم می‌دهد: «و اَوْحی فی کُلّ سَماءٍ اَمرَها» و امر هر آسمانی را در آن وحی کرد. آیه‌ی ۱۲ سوره فصلت. استاد مطهری می‌گوید ما نمی‌توانیم ماهیت این هدایت را تفسیر کنیم. حالتش شبیه جاذبه‌ای است که یک شیئ، چیزی را به سوی کمال خودش بکشد. تازه این را هم شهید مطهری از روی احتمال می‌گوید، نه حتم. هدایت تعاریف زیادی به خود دیده، در اینجا به تعریف هدایت در بیان آیت‌الله مطهری بسنده می‌کنم و گستره‌ی این مسئله را به جویندگان علم و کمال واگذار می‌کنم.
 
تعریف هدایت: هر چیزی با نیروی مرموزی به سوی کمال خود کشیده می‌شود، این را هدایت می‌گویند.
 
مثلاً می‌گویند ممکن است درون آن شیئ حالتی باشد نظیر عشق، که در انسان‌ها و حیوان‌ها هست، ولی در سطح شعور خیلی پایین‌تر. یا خودِ عقل، که نیروی هدایت الهی است. و یا حواس در انسان، که دریچه‌های هدایت است. یا الهامات، که خود یک نیروی الهی ویژه‌ای است. و یا خودِ هدایتِ کلی، که همه‌ی مردم به وسیله‌ی انبیاء به صلاح و فلاح هدایت می‌شوند.
 
من درین متنم، برداشت‌های خودم را از صفحات ۴۴ و ۴۵ کتاب «انسان‌شناسیِ قرآنی»، اثر شهید مطهری از انتشارات صدرا، نوشته‌ام که اگر خطایی دیده شد، از من است، نه از آن متفکر اندیشمند.
 
 
پاسخ‌ها:
جناب استاد حجت‌الاسلام حضرت عمادی
سلام و صبح‌تان به خیر سید گرانقدر. رمز و راز در قرآن آدم را تشنه‌تر نگه می‌دارد و کنجکاوتر تا پیام‌ها و آیه‌های روشن. در مورد مجمع‌البحرین گرچه در قسمت‌های بعدی لابد به ما خواهید گفت، اما روایت‌ها مختلف است، مابینِ خلیج عقبه و کانال سوئز در دریای احمر بیشتر احتمال می‌رود، زیرا نزدیک محل زندگی حضرت موسای نبی (ع) بوده است. البته روزی آقای غلامعلی افروز که در دهه‌ی هفتاد رئیس دانشگاه تهران بود و بنده آنجا درس می‌خواندم، به دماغه‌ی امید نیک در کشور آفریقای جنوبی رفته بود و از همان‌جا مصور گفت مجمع‌البحرین اینجاست؛ محل تلاقی دو آب گرم و سردِ دو اقیانوس اطلس و هند. جنبه‌ی اطلاع‌رسانی داشت این نقلم، نه تصدیقی.
 
منتظر پخش دنباله‌ی سریال متنی شما درباره‌ی خضر فرخ‌پی ع هستیم و همان‌طور موسای نبی ع پی خضر نبی ع روان شد، ما هم خویشتنِ خویش را تشنه‌ی این دیدار می‌داریم تا ببینم این داستان دلکش در کتاب جناب‌عالی چه زوایا و ظرافت‌هایی دارد.
 
 
.
 
جلیل‌قربانی:
 متن خبر؛
- بی‌بی‌سی خبر داد که قرار بود امروز در سالگرد استقلال الجزایر، مجسمه فولادی امیر عبدالقادر قهرمان ملی الجزایر که از  مبارزان علیه اشغال الجزایر توسط فرانسه بوده، در شهر آمبواز فرانسه نصب شود که ساعاتی قبل از افتتاح تخریب شد.
 
حاشیه خبر؛
- از دوستان اهل فن که بتوانند کار دولت فرانسه را برای ما توضیح بدهند، ممنون می‌شویم.
 
نظر دامنه:
 
جناب آقای قربانی
سلام و سحرخیزی‌تان مستدام و صبح‌تان دلآرام. دیشب بعد از جِغلالی به جناب آقامحمدجواد رمضانی به خواب فرو رفتم و متن‌تان را اینک خواندم. گرچه فرمودی «اهل فن» «توضیح بدهند» اما با آن‌که خودم را درین باب اهل فن نمی‌بینم، بااین‌وجود به احترام شما و درخواست‌تان، پاسخی می‌نویسم:
 
خُب معلومه؛ در دوره‌ی استعمار (بخوانید غارت و قتل و اشغال) چنان کردند که اینک برخی از سیاستمداران آن، برای خرید رأی مردم و فریب رقیب و یا تلطیف آن دوران، عصر تیره‌ی خود را تقبیح می‌کنند، ولی واقعاً اگر باز هم شرائطی برای تکرار فراهم ببینند همان می‌کنند با سایر ملل و نحل که با مردم الجزایر کردند. ژنرال‌های پیشین‌شان و سیاستمداران گذشته‌ی‌شان با مردم دیگر جاها خصوصاً با ملت آفریقا بسیار بد کردند و حالا طی ۱۰ سال اخیر، نوعی برائت‌جویی ولو صوری در فرانسه راه افتاده است.
 
غرب؛ به معنای اَتمّ کلمه از وجدان دور افتاده است و گذشته‌ی بسیار تیره‌ای داشته است؛ پرونده‌ای به بزرگی دنیا که با هیچ آب کُر و مطلق و قلیلی! پاک نمی‌شود. حالا اگر خواستند جبران کنند، خدای مهربان طبق سنت‌های خود به هر مردمی فرصت چینن کاری را داده است. عذاب وجدان فرانسه برای جبران مافات حتی اگر برای مانور هم باشد، باز نیز نیکوست و قابل احترام.
 
برای مرحوم عبدالقادر بالاترین کار همان بود که نه فقط با فرانسه‌ی استعمار می‌جنگید، بلکه با آنان به بحث و گفت‌وگو می‌نشست و حتی قرارداد هم می‌بست. اگر علیه‌ی مهاجمان فتوا هم می‌داد، اما درِ صحبت و مذاکراه را مسدود نمی‌ساخت. اوج کارش هم، نجات مسیحیان لبنان از دست افراطیون بود که داشتند قتل‌عام می‌شدند؛ مثل کار بی‌مانند و عظیم و شگفت‌انگیزی که سرباز میهن و دین شهید حاج قاسم سلیمانی در برابر خون‌آشامانی چون داعش و االنصره کرد؛ که مادر در تاریخ نزایید حاج‌قاسم‌سلیمانی‌مانندی را.
 
پاسخ آقای جلیل قربانی:
 
سلام آقای طالبی، 
صبح عالی به‌خیر
 
شما حتماً از اصحاب فن هستید!
 
۱- با این حساب و با امید به این که شیوه مبارک و سیرهٔ حسنه دولت فرانسه در دیگر کشورهای مسبوق به استعمار پیگیری شود، باید منتظر نصب مجسمه عمر مختار در ایتالیا، پاتریس لومومبا در بلژیک، سیمون بولیوار در اسپانیا، گاندی، ماندلا و موگابه در انگلستان و ژنرال جیاپ در آمریکا و ... باشیم.
 
۱- در برخی از کشورهای مستعمره با استقرار حکومت‌های جدید و جنگ قدرت پس از آن نام این مبارزان تاریخی ملی از کتاب درسی و تاریخی حذف شده است.
 
۳- اکنون جای خوشبختی است که بچه‌های مهاجران از کشورهای مستعمره به کشورهای استعمارگر، در مدارس کشورهای استعمارگر با قهرمانان ملی خود آشنا خواهند شد.
 
آبگوشت‌خوردنم همانا،
آمدنم اینک به مدرسه همانا.
ببینم مُخم را پویا کرده یا نا.
 
اول از همین بِن یکی بزنم به آشیخ محمدجواد غلامی ما:
آقا یعنی اگر نمی‌فرمودید این سخن مارتین قابل نقد است، ما خیال می‌نمودیم حقِ حق است؟ کشکولی فرض فرما.
 
حالا به محمدجواد بعدی ما:
سلام جناب آقای محمدجواد رمضانی. نمی‌دانم سوزس سرمای امروز قم را گفته بودی یا نه، چون دیشب پست پیش‌بین ازت ندیدم، یادم نمانده. من صبح پیش از هشت از منزل زدم بیرون، با آن‌که هوا آبی و صاف بود و ابرهایی پنبه‌ای داشت، ولی بیش‌ازحد سرد بود. به‌گونه‌ای‌که از پارکینگم تا ماشینم کَلّه پِکا می‌شد از فرطِ باد و سرما. بازخورد پیش‌بینی‌هایت بود. درود.
 
هر سه بند عالی جناب قربانی
بند ۱ خیلی متعالی که من هم، دنباله‌ی نام‌آوران در بیان شما را بیفزایم به نام بلندآوازه‌ی دیگر که تندیس وی یعنی سرباز میهن و دین مبارز ضد امپریالیسم شهید قاسم سلیمانی می‌بایست در سازمان ملل و همه‌ی چهارسوق قاره‌های جهان نصب گردد.
 
و به بند ۳ هم باید عرض کنم کشورهایی که دست به استثمار زدند باید هم تاوان و غرامات آن را پس بدهند و مردمِ مستعمراتِ پیشین خود را هر چه خدمت کنند باز هم دین‌شان پرداخت نمی‌شود. هم به کانِ آن کشور آسیب زده بودند و هم به کُنه آن.
 
حجت‌الاسلام استاد آشیخ محمدرضا احمدی
سلام آقا. رفت برای چاپ در سایت دامنه. دلچسب و بجا. بذار من هم از دیده‌ام بگم:
 
دانشکده‌ی ادبیات و هنرهای زیبا دانشگاه تهران تقریباً روبروی دانشکده‌ی ما بود؛ حقوق و علوم سیاسی، چشم به آن دانشکده‌ی مورد بحث شهید مطهری اگر می‌دوختی  شکیل و شیک و با حیاطی به گل و گیا‌ه و زیا آراسته، هنر چیه، وهن و وحشت و طبع به برهنگی را می‌دیدی؟ چرا؟ چون برخی‌شون فکر می‌کردند هنر یعنی بی‌قیدشدن! کی؟ ۱۳۷۱. وای عصر مثلاً لیبرال‌بازی درآوردن و به لباس غرب شدن و راه آنان را پیمودن؛ بپیما، به اقتباس، نه به تقلید در هر همه چیز.
 
به این پست برادر اندیشمندم استاد قلی‌تبار -که سلامم بَرو باد- می‌خواهم چالش جدی بیآفرینم: بسم‌الله.
 
می‌خواهم با نکته‌ی بلاغ روانشاد دکتر علی شریعتی که زینت مدرسه فکرت کرده‌اید، طرح مسئله کنم؛ به‌چالش و به‌طوفان فکری؛ عمومی:
 
واقعاً هم‌اینک رأس، از فهمِ ژرفِ قاعده می‌ترسد؟! یا نه، این تعدادی از قاعده‌اند که از فهمِ ژرفِ رأس می‌هراسند؟
 
جناب دکتر صادق ولی‌نژاد
سلام و نیمروز آن دوستِ نکته‌پردار به خیر. این‌بار دیرتر آمدید برای نوشتن در صحن؟! آدم این‌روزها تا یکی سه‌چهار روز غِب شود، آنی خیال می‌کند نکند کِرونا ! گرفته باشد! خوشحالم سالم‌اید.
 
سِری یعدی که آمدم آن دیار، یا شما تشریف بیار داراب‌کلا یا من بیام اناردین، تا دیدار و مذاکره کنیم! اگر این دو مکان، لاممکن بود، لااقل بریم هتل اتریش! بازم نشد به همان چمازتپه یا وِرگ‌ِلی هم حاضریم.
 
نکات شما چنان سرشار از تلمیح (=گوشه‌چشمی) بود که منِ اکابِری‌خونده به عجز آمدم که چرا به صنعت ادبی پناه جُستی و مرا گیج و مبهوت و کیش و مات ساختی! پس در مذاکره‌ی آتی به رُخ شما خواهم کشاند «رُخ» و «اسب» را تا بدون به میدان آوردنِ حتی «وزیر» کیش‌ماتت کنم! بگذرم.
 
یک کشکولی: او به نام «اکبر» بود، نه به صفت! ولی به قول دکتر سروش (که چندیه در مفهوم وحی و درک اسلام ناب چپه شده) «بازرگان به نام بازرگان بود، نه به صفت». معلومه، یعنی با دین و سیاست تجارت نکرد، مثل خیلی دیگر از اعاظم و اَعلام و اساطین حوزه و دانشگاه که در سیاست تزکیه‌ی نفس ورزیدند.
 
راستی! متشکرم از تکمیل مبحثم. واژه‌ی سیمرغ بلورین را عالی آمدی اما مصادیق را در خطا.
 
جشن فیلم فجر را اگر دنبال می‌کنی از برداشت‌ها بگو. بررسی فیلم درین صحن خیلی به‌ندرت است.
 

سلام و نیز علاوه بر تشخیص خود، ببیند متن‌های بالادستی دینی و آئینی وی بر وی چه توصیه‌ها یا الزامی نموده. ممنونم که قلم می‌زنید.


سلام. نویسنده‌ی این متن کیست که از هایدگر گفته؟ هایدگر چون با هیتلر سر و سرّی داشته است سرانجام از مردم رَست و در کلبه‌ای در صحرا زیست. او حتی خودش را هم بلد نبود جمع‌وجور کند. از بس حس غَبن داشت.

در ایران سید احمد فردید و اقتدارگرایان افراطی از هایدگر دم زده و می‌زنند و خودشان هم کم‌کم گیج و گمراه شدند و متفرق.

مرحوم حجت‌الاسلام عباس واعظ طبسی
میانجی‌های او و آن شب‌های «دَوره» به سبک قاجاریه.
زیاد نمی‌توانم وارد شوم. باشه وقت دیدار... بگذرم.

«جَرَس‌جُنبانان اصلاح»، که آقای دکتر عبدالکریم سروش به سبک شعر در آستانه‌ی انتشار دارد در ۱۷۰۰ بیت به قالب شعر «مثنوی». یک بیتش این است:
این ولایت نیست میراث از علی
بلکه میراث است از ماکیاولی

به نظرم که بخشی از شعر و مقدمه‌ی وی را خواندم، به این نتیجه رسیدم او از سر لجاجت نه عقلانیت، همه را حتی مردم را به زیر الفاظ اهانت زیر گرفت. و اساساً به قول دهخدا چرند و پرند بافت. آسمان و ریسمان کرد و عقده گشود و عقیده را تاخت.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
«جَرَس‌جُنبانان اصلاح»
 
آری درست خواندید: جَرَس‌جُنبانان اصلاح، که آقای دکتر عبدالکریم سروش به سبک شعر در آستانه‌ی انتشار دارد؛ در ۱۷۰۰ بیت. به قالبِ شعر «مثنوی». یک بیتش این است:
این ولایت نیست میراث از علی
بلکه میراث است از ماکیاولی
 
به نظرم -که به بخشی از شعر و مقدمه‌ی این اثر منظوم قریب‌الانتشار، دسترسی داشته و آن را خوانده‌ام، به این نتیجه رسیده‌ام او از سرِ لجاجت، نه عقلانیت و امانت، همه را -حتی مردمِ شکور و تاب‌آور را- به الفاظی از اهانت و جسارت، زیر گرفت. و اساساً به قول مرحوم علامه‌ی دهخدا «چرند و پرند» بافت. آسمان و ریسمان کرد و عُقده گشود و عقیده را تاخت. و اگر نگویم بر باور سیاسی و دینی همه‌ی مردم دستبُرد زد، دست‌کم به بخشی بزرگ از مردم متدین با عقاید مختلف اما علاقه‌مند به انقلاب اسلامی و وفادار برای فداکاری دینی و میهنی، تعرضی بی‌ادبانه کرد. او اساساً مقهور است، مقهور خیالی که می‌پندارد با هر سجع و لفظ و واژه‌سازی و توان عبارت‌پردازی، می‌تواند از مثنوی مولوی جلو بزند و چشم مردم را به ابیات بی‌محتوایش -که چشم‌روشنی به کسروی‌ست- به خود خیره سازد و اَبروی آنان را به نشانه‌ی شگفت‌زدگی، کمان کند؛ حتی اگر آبروی خود را ریخته ببیند. او با این ابیات خود، حلقه‌ی حقارت خود را هنوز هم تنگ‌تر کرد. برای سروش هنوز هم آرزوی اقبال می‌کنم تا از اِدبار و انکار ببُرّد. آقای سروش! یا خودت را زیادی گَت و ... فرض کردی! یا مردم را خام و خواب‌آلو.
 
من مقلدِ فکری سروش نیستم؛ اساساً در عقیده و اصول، دینِ مُبین بازمان داشته تقلید کنیم؛ چه رسد از کسی که نه فقط بانگ و «سروشِ» دینم نیست، حتی نزدیک است جَرسش از جوف کالیفُرنیا، «شیطان» هم شده باشد. بعد از انبیا ع و امامان ع از امام خمینی به دینِ اسلام آگاه‌تر و به اخلاق و عرفان و سیاست منزه و قاطع آغشته‌تر کیست؟ هیچ کس. و من حتی مقلد عقیدتی چنین انسان سترگی هم نمی‌باشم گرچه مرجع تقلید فروع دینم مانده است. و امروزه در برابر جبهه‌ی کریه و کثیفِ امپریالیسم کی از رهبری معظم ایستاده‌تر، شجاع‌تر، نترس‌تر، راهبَرتر و از همه مهمتر زبان‌دارتر است؟ هیچ کس. و من حتی از چنین انسانی هم تقلید عقیدتی نمی‌کنم، یعنی قرآن و شیعه و مکتبم به من اجازه نداده مقلد بار بیایم. به دلم تردید می‌افکندم که نکند متنِ من در برابر شدت جسارت و اهانت‌های بی‌ادبانه‌ی آقای دکتر سروش، ضعیف باشد و نتوانسته باشم دینِ خودم را به دین و میهن و انقلاب و باورهای راسخم ادا کرده باشم؛ دیدم نه. نه! فیدبک (=بازخوردها) نشان داد درستِ درست وارد صحنه شدم. وقتی پای دین و عقاید و ارزش‌ها در میان باشد، سخن راست سرباز حاج قاسمِ شهید می‌آید وسط و اخلاص نابش می‌آید میان، که برای دست‌یابی به اهداف و آرمان والای اسلام اینجا را به توصیف، حرم دانست. زیرا این حرم را اگر بزنند حرمی باقی نمی‌ماند. مگر نمی‌بینیم هنوز نه به داره و نه به بار (=انقلاب را هنوز کله‌پار نکردند) همه‌چیزِ دین و مقدسات و باورها و خدا و امامان و صالحان و قرآن را به سُخره می‌گیرند و به هر پلشتی پشت می‌دهند تا مثلاً یک ضربه‌ای زده باشند؟! این است مبارزه؟! اینان اگر فرضاً روزی به صدر برسند هیچ ریشه‌ای سالم نمی‌گذارند و شجره را از پی درمی‌آورند و چوبِ خشک هم برای ایران باقی نمی‌گذارند. غَرّه نیستم؛ اما غرورم به من اجازه نمی‌دهد یک گوشه‌ی ناخن آن دستِ بر زمین افتاده ولی در آسمان رفته‌ی حاج قاسم را به هزارها «سروش» «سروش‌وَش»ها عوض کنم. زمانی که او رزمندگی می‌کرد و متوالی در متولی بیدار ماند و خواب را از خود دور کرد تا خواب داعش و داعش‌پروران را آشفته کند، سروش‌نام‌هایی با دریوزگی تمام از آن سوی مرزها به باورهای مردم و مقدسات دینی ما یورش می‌بردند و سرگرمِ سرگرمی‌های رذل خود بودند. تمامش حرف است و بس. وقت عمل که شد از پستوی خانه‌ی‌شان حتی به تراس هم سر نمی‌زنند. فقط بلدند دودوک زنان حرف‌های به‌تاریخ‌پیوسته‌ی غربِ جدا از خدا را بلغور و صدالبته -دور از شریف‌زادگان-  نُشخوار کنند، شاید حورا راه بیفتد تا پازل‌شان را جور کنند. خائفانه و خائنانه به کیانِ آیین‌مان یورش می‌آورَد،آن‌هم نه به ادب، که در اوج بلاهت، آن‌وقت از ما می‌خواهند بِصتا ! باش، که سروش دارد اندیشه‌اش را منظوم می‌کند. اگر خیال ورزیده مردم مؤمن ما را «اَبله» فرض کند، بداند در پیله‌ی بُله خویش محبوس شد و روزی خواهد فهمید که آن وقت نوغان‌دار سراغ پیله می‌رود و برای این‌که حشره، پروانه نشود و پر نزند آن را به دست آفتاب می‌دهد تا کرم درون را بمیرانَد. اگر آقای دکتر عیدالکریم سروش می‌خواهد خود را مثلاً نوغاندار روشنفکری ایران جا بزند، بداند او خیلی دیر جنیده است و دیگر پیله‌های فکری‌اش ابریشم نمی‌شود، زیرا تا بجنبد زودتر آفتاب دهد، کرم‌ها جهیدند و از سوراخ پریدند و پیله‌ها پوک گردیدند. پیله که پوک شد یعنی پوچ شد. باز نیز دستم را قنوت می‌سازم و در حق او باری دگر دعا می‌کنم از پرتگاه بیشتر ازین پرت نشود و به آغوش ادب و آئین و آرمان برگردد.
 
جناب آقاحمیدرضا طالبی
سلام و شبِ پرمعنای آن دوست اهل دل به کشف و درک. متشکرم. دیری؛ دیر، که من با هنر شگفت‌انگیز عکاسی‌ات، از همان آغاز تأسیس دامنه و سپس مدرسه‌ی فکرت، در لذت مینو و معنایم. بیشتر پیش نروم شاید عَنقای آن دوست، از فراز بلند‌های کشفیات پَر بزند و تو را به اَدنیٰ ببرد و آن‌گاه در حسرت عالم اعلا فسوس و حیرانی دچار شوی. گرفتی؛ می‌دانم گرفتی.
 
استاد معنا و مبنا جناب سید عمادی
سلامی از سرِ آشنایی. چه هم خوب، حالا دیگر ثانیه‌شماریم که بُعد انسانیِ مجمع‌البحرین را به روی دلِ دلدارمان بگشایی. زاویه‌ای زیبا خواهد بود؛ آن‌هم وقتی ما را بخواهید از طریق خضر ع و موسا ع به دامن حضرت ختمی‌مرتبت ص اُنسیتِ ژرف‌تر ببخشی.
 
سلام آشیخ محمدجواد
متشکرم. حدس زده بودم متن نمی‌تواند از قلم شما باشد. چون نام نویسنده را درج نکرده بودید شک در من ایجاد شده بود. آن هم بله، چون دینانی از همه‌ی فیلسوفان جهان استفاده می‌کند، خصوصاً وقتی بحث از هستی و زمان باشد که هایدگر سخن زیاد دارد درین باب. من از لحاظ اجتماعیات وارد قضیه شدم.
 
شیخ‌احمدی:
درود بر استاد طالبی عزیز من واقعا به نحوه مدیریت شما در دوره جدید فعالیت این گروه افتخار می‌کنم.
 
این همه وقت گذاشتن، صبوری کردن، به تک تک پست‌ها جواب دادن، رعایت حفظ اصول و مبانی کار جمعی، پخته و نغز جواب دادن و... همه اینها را شما جمع کردید.
 
در ساعات اداری معمولا فرصت نگاه کردن نداریم، اما بعد از ظهر با انبوهی از پیامها و پستهای خوب هم کلاسی ها مواجه می‌شویم که تقریبا همه آنها قابل استفاده هست. بخش جالب قضیه این است که شما تلاش می‌کنید به همه پیامها جواب درخور بدهید.
 
البته به توانمندی شما واقف بودم، اما الآن ایمان آوردم و به مرحله لیطمئنَّ قلبی رسیدم.
 
 اما در موضوع مورد نظر، متاسفانه وضعیت این گونه هست که فرمودید.
وقتی صحبت از ویژگی‌ها و امتیازات خیابان فرشته تهران شد، آقای شیخ حسین انصاریان به شوخی گفته بود که البته فرشته‌های زمینی هم در آنجا حضور دارند.
 
در مراکز علمی و آموزشی ما متاسفانه روابط غیرشرعی و غیر عرفی، همان گونه که شهید مطهری گفته بود، بر گفتمان علمی رخنه کرده است و فرشتگان زمینی در حاله ضربه فنی کردن آسمانیان هستند. امید است متنبه شویم.
 
من هم اضاف کنم که جمهوری اسلامی هم خیالش خیلی جمع شده است که مخالفانی چون جناب محمدصادق جوادی حصار دارد که خیلی اهل علم و ادب است، حتی نامه‌نویس حجت‌الاسلام مهدی کروبی، ولی سیاست‌ورزی را مانند افراد مبتدی پیش می‌برد. اهل آمل است گویا، ولی در مشهد نفوذ دارد و توس یا روزنامه‌ای دیگر نقش سردبیری. بگذرم؛ مخالفان جمهوری اسلامی هر گاه قدَر و قادر و صدالبته پرمقدار شدند، صدا، صدایی برای شنیدن دارد. بلد هم نیستند چگونه مخالفت کنند. من می‌بینم اغلب در نقش مخالف، تُرّه می‌بافند تا تئوری. کاش شما در آنان نفوذ می‌داشتی یادشان می‌دادی.
 

مزرعه‌ی فکرت ۹

از قَفای «قلندر و قلعه»

۱۸ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی «قلندر و قلعه» نشر قو را می‌خواندم؛ نه حالا، برو چند سال پیش‌تر، می‌دیدم شیخ یحیی سُهروردی در مسجد قلعه یا همان معبد ابراهیم چه با ایمان، نه برو بالاتر چه با ایقان شب‌زنده‌داری می‌کرد. او که هر گام بیشتر می‌گرفت از «صخره بالاتر» می‌رفت و دنیایی جدیدتر می‌دیدید و ندا می‌آمد ای شیخ اشراق ایران! بالاتر، بالاتر. و او از بالاتررفتن نمی‌هراسید و مثل معراجی که بر نبی مکرم ص رخ داد و مَهیب هم بود، عروج کرد و از کُنده (به تعریف مرحوم معین: چوبِ ستبری که بر پای مُجرمان و اسیران می‌بستند) و از زندان به وحشت نیفتاد. چراکه، هر چه بیشتر به خود فکر می‌کرد، در کشف و اندیشه ژرف‌تر می‌شد و خردمندتر. او از کوچِ از ایران و هجرت به حلب دریافت مصائبی که بر نوح و مسیح و محمد و علی و حسین -بر هر پنج تن درود بی‌کران- رفت همه از سرِ روشنگری‌هایی بود که آنان می‌کوشیدند تا مردم آزادانه‌تر اَسرار مُهر و مُوم‌شده‌ی زندگی را در کمال آگاهی باز کنند. باباطاهر در دوبیتی شماره‌ی ۳۷ خود چقدر قشنگ گفته، که می‌تواند کار سترگی که شیخ یحیی سُهروردی برای عرفان و ادب زبان ایران کرد، برای ما بنمایانَد:

هر آن کس عاشق است از جان نترسد
مُدام از کُنده و زندان نترسد
دلِ عاشق بود گرگِ گرسنه
که گرگ از هی‌هیِ چوپان نترسد

مگر من آرام می‌گیرم سراغ شعرهای دلم بروم اما از شیخ اجلِ خودم -که برای من شیخی ابدی‌ست- چیزی نگویم؛ صاف و مستقیم می‌روم بوستان، سرآغاز، بیت ۱۶ :

ز مستکبران دلاور بترس
از آن کاو نترسد ز داور بترس

شیخ اجل یک کُد تک‌رقمی می‌دهد که همان خدای احد و واحد است؛ داور. هر کس از داور (=خدا) نترسید، خِذلان و خواری می‌گیرد. مستکبرانِ امروز، همان کسانی‌اند که قصد ریشه‌کنی ملت ایران را دارند تا این بلاد بزرگ را از مرحله‌ی ساختِ تمدن بازبدارند. اینک هنوزم ایران شیخ یحیی سُهروردی‌ها می‌خواهد که جانش را برای سربلندی آن بدهد حتی اگر چون او به دار رود.

 

متن دامنه در باره‌ی سروش:

من مقلدِ فکری سروش نیستم؛ اساساً در عقیده و اصول، دینِ مُبین بازمان داشته تقلید کنیم؛ چه رسد از کسی که نه فقط بانگ و «سروشِ» دینم نیست، حتی نزدیک است جَرسش از جوف کالیفُرنیا، «شیطان» هم شده باشد. بعد از انبیا ع و امامان ع از امام خمینی به دینِ اسلام آگاه‌تر و به اخلاق و عرفان و سیاست منزه و قاطع آغشته‌تر کیست؟ هیچ کس. و من حتی مقلد عقیدتی چنین انسان سترگی هم نمی‌باشم گرچه مرجع تقلید فروع دینم مانده است و دیدگاه اعتقادی و انتقادی به آن حضرت دارم. و امروزه در برابر جبهه‌ی کریه و کثیفِ امپریالیسم کی از رهبری معظم ایستاده‌تر، شجاع‌تر، نترس‌تر، راهبَرتر و از همه مهمتر زبان‌دارتر است؟ هیچ کس. و من حتی از چنین انسانی هم تقلید عقیدتی نمی‌کنم، و در بعد سیاست داخلی دیدگاه اعتقادی و انتقادی به آن حضرت دارم. یعنی قرآن و شیعه و مکتبم به من اجازه نداده مقلد بار بیایم. به دلم تردید می‌افکندم که نکند متنِ من در برابر شدت جسارت و اهانت‌های بی‌ادبانه‌ی آقای دکتر سروش، ضعیف باشد و نتوانسته باشم دینِ خودم را به دین و میهن و انقلاب و باورهای راسخم ادا کرده باشم؛ دیدم نه. نه! فیدبک (=بازخوردها) نشان داد درستِ درست وارد صحنه شدم. وقتی پای دین و عقاید و ارزش‌ها در میان باشد، سخن راست سرباز حاج قاسمِ شهید می‌آید وسط و اخلاص نابش می‌آید میان، که برای دست‌یابی به اهداف و آرمان والای اسلام اینجا را به توصیف، حرم دانست. زیرا این حرم را اگر بزنند حرمی باقی نمی‌ماند. مگر نمی‌بینیم هنوز نه به داره و نه به بار (=انقلاب را هنوز کله‌پار نکردند) همه‌چیزِ دین و مقدسات و باورها و خدا و امامان و صالحان و قرآن را به سُخره می‌گیرند و به هر پلشتی پشت می‌دهند تا مثلاً یک ضربه‌ای زده باشند؟! این است مبارزه؟! اینان اگر فرضاً روزی به صدر برسند هیچ ریشه‌ای سالم نمی‌گذارند و شجره را از پی درمی‌آورند و چوبِ خشک هم برای ایران باقی نمی‌گذارند. غَرّه نیستم؛ اما غرورم به من اجازه نمی‌دهد یک گوشه‌ی ناخن آن دستِ بر زمین افتاده ولی در آسمان رفته‌ی حاج قاسم را به هزارها «سروش» «سروش‌وَش»ها عوض کنم. زمانی که او رزمندگی می‌کرد و متوالی در متولی بیدار ماند و خواب را از خود دور کرد تا خواب داعش و داعش‌پروران را آشفته کند، سروش‌نام‌هایی با دریوزگی تمام از آن سوی مرزها به باورهای مردم و مقدسات دینی ما یورش می‌بردند و سرگرمِ سرگرمی‌های رذل خود بودند. تمامش حرف است و بس. وقت عمل که شد از پستوی خانه‌ی‌شان حتی به تراس هم سر نمی‌زنند. فقط بلدند دودوک زنان حرف‌های به‌تاریخ‌پیوسته‌ی غربِ جدا از خدا را بلغور و صدالبته -دور از شریف‌زادگان- نُشخوار کنند، شاید حورا راه بیفتد تا پازل‌شان را جور کنند. خائفانه و خائنانه به کیانِ آیین‌مان یورش می‌آورَد،آن‌هم نه به ادب، که در اوج بلاهت، آن‌وقت از ما می‌خواهند بِصتا ! باش، که سروش دارد اندیشه‌اش را منظوم می‌کند. اگر خیال ورزیده مردم مؤمن ما را «اَبله» فرض کند، بداند در پیله‌ی بُله خویش محبوس شد و روزی خواهد فهمید که آن وقت نوغان‌دار سراغ پیله می‌رود و برای این‌که حشره، پروانه نشود و پر نزند آن را به دست آفتاب می‌دهد تا کرم درون را بمیرانَد. اگر آقای دکتر عیدالکریم سروش می‌خواهد خود را مثلاً نوغاندار روشنفکری ایران جا بزند، بداند او خیلی دیر جنیده است و دیگر پیله‌های فکری‌اش ابریشم نمی‌شود، زیرا تا بجنبد زودتر آفتاب دهد، کرم‌ها جهیدند و از سوراخ پریدند و پیله‌ها پوک گردیدند. پیله که پوک شد یعنی پوچ شد. باز نیز دستم را قنوت می‌سازم و در حق او باری دگر دعا می‌کنم از پرتگاه بیشتر ازین پرت نشود و به آغوش ادب و آئین و آرمان برگردد.
۱۸ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

پاسخ:

از سه دوست محترمم -که هر سه از من، از هر نظر افضل‌اند- یعنی جنابان به ترتیب زمان نقدنوشتن: آقای جلیل قربانی، آقا سید محمد موسوی وکیل و آقا سید علی‌اصغر شفیعی کمال تشکر را دارم که به نقد و نیز نصیحتم پرداختند. اما عدالت ایجاب می‌کرد این تذکرات دلسوزانه خطاب به بنده را، به نزد آقای سروش می‌بردند؛ زیرا این او بود که با بلاهت و بی‌ادبی تمام، به حریم باورهای قطعی مردم هجمه کرد و بنای هیوها گذاشت که این فراز فریادهای عبثش نیز، چون کف روی آب می‌ترَکد و ملت او را باز نیز روسیاه‌تر ازین خواهد یافت اگر همچنان متنبه نشود و همواره بی‌‌‌اندازه‌ی وزن خود گپ بزند. اینجا هم، جدول حل نمی‌کنیم که بخواهیم سرگرم شویم، مدرسه است و روی مسائل تاریخی و روز جامعه ورودی زنده دارد. و من هم اساساً فردی نیستم که از طرح دیدگاه‌هایم از احدی خوف داشته باشم. پاینده باشید هر سه رفیق که اگر بگویم خودم را پیش هر سه‌ی شما افاضل، شاگرد و کمتر می‌بینم گزاف نبافته‌ام. هر سه‌ی شما برای من ارزشی والا و قیمتی بی‌رقم و صفاتی برای دلربایی دارید و خودم را پیش شما  فروتن می‌دانم. هنوز هم در بهترین قسمت قفسه‌ی کتابخانه‌ام آثار آقای سروش چیده شده است. زیاد خودتان را دلبسته‌ی شخصیت‌ها نکنید. میزان تحمل برادران جناح راست و مستقل درین صحن از شما خیلی‌خیلی بیشتر است. بارها به چارچوب‌های فکری آنها درین صحن نقد و حمله شد ولی بسیار صبوری ورزیدند. شما سه دوست بیش از سروش می‌ارزین. چرا خود را دست‌پاچه کردیدن؟! بذارین همین‌جا وارد یک کشکولی بکشم: چقدر مِرغانه‌ی بی‌تحمل بودین و نمی‌دانستیم!
با احترام؛ برادر کوچک و شاگردتان: ابراهیم

 
فقط جهت اطلاع، استاد
طبق تأکید رهبری معظم، به نیروهای «....» بازنشستگان نمی‌گویند، وابستگان می‌گویند یعنی همچنان وصل به کار. و این بار منفی این نام را کاست. به قول شیخ محسن قرائتی، در اسلام حتی فارغ‌التحصیل هم نداریم، چون علم که تمام‌شدنی نیست.
 
ستاد شیخ احمدی
شناخت و اُنس‌مان به سالیانی دراز عقبه دارد و همین به علاقه انجامیده، با عُلقه‌ای معرفتی و محبتی.. حقیقت امر این است مدرسه فکرت را از آن رو از سال ۱۳۹۷ راه انداختم تا همه به همدیگر به زبان رسا، با شیوه‌ی منطق و بدون جنجال و ماجراجویی دانش‌رسانی کنند. پیامبر عظیم ما ص در حلقه‌ی علم رفت نشست، امام معصوم ما ع خیلی آشکار فرمود حتی در شب قدر باارزش‌ترین کارِ احیاء و شب‌زنده‌داری، مناظره‌ی علمی است. ما حتی به تحریک و تحریص و تحریض از سوی بزرگ‌مان فراخوانده‌شدیم علم، طلب کنیم حتی به دوری مسافت باشد؛ ولو چین، کنایه از اَقصی‌ٰنقطه.
 
اسم اینجا هم مدرسه فکرت است که دو معنای روشن آن این است: مدرسه‌ی فکرت؛ به معنای اندیشیدن. و مدرسه‌ی فکرت، یعنی فکرِ تو، فکر و تفکر تو چیست؟ یعنی ای عضو، فکر خودت را بریز صحنِ این تالار هم‌اندیشی.
 
چرا مقررات وضع شد؟ چون نمی‌خواستم مثل سایر گروه‌ها، رها و شلوغ و پر از کپی و بازفرست‌ها باشد؛ به عبارتی غُلغُل قلم درین قنات اصالت دارد که باید جاری شود و تشنه‌کام را آبیاری کند. بگذرم. من شاگردی دوستدار دانش و ارزش هستم و می‌خواهم عمرم در علم بگذرد و بهترکردنم. لذاست خود را در مقام یک یادگیرنده می‌دانم تا یاددهنده. به اعضای محترم احترام والایی قائلم و حتی تمام این تعداد عضو را در زیارت به ذهنم همراه دارم؛ تا این حد درهم‌تنیدگی روحی.
 
استاد محترم حضرت سید عمادی
از شما تعلیم گرفتیم؛
اگر حُسنی دیده می‌شود به یُمن دوستی و شاگردی پیش بزرگانی چون شماهاست، و اگر قُبحی هم هست که هست همه‌اش از سرِ تقصیرات و قصور من است. ممنونم شما و استاد احمدی، بنده را مورد رهنمود خودتان قرار می‌دهید.
 
چرا من خود شما که شخی خواندی، حالا هم یک دوره فقه بگُذراند، همه‌چیز برایت روشن می‌شود و از حکمتِ احکام و حتی از مصلحت تعبیه‌شده در داخل آن -که کمک به حکم اولیه می‌کند- سر در می‌آوری. از قضا؛ هم حافظه‌ات از من پیشی دارد، و هم دانش و اطلاعات فراوانت. فروتنی نکن شما که همواره پایبندی فرافکنی نکنی. باور بفرما ذهن جناب‌عالی جوان‌تر از منِ حقیر است. مگر جناب آسید محمد خاتمی مُرد. پس پیش‌داوری‌ات درست از آب درنیامد؟ مگر رهبری معظم حاضر نیست؟ که در آن متن از نقش ایشان هم در تقویت مرحوم رفسنجانی مثال زدم. من معتقدم: درین صحن، راه‌ندادن به بدبینی، فرمول گفت‌وگوست. تا بدبینی باشد، حتی یک جمله‌ی صدق از کسی تولید نمی‌شود. سخنم عمومی است.
 
پاسخ‌ها:
آمدم، ببینم قادرم؟
قورمه‌سبزی هم خوردم.
برم صحن‌گردی ببینم چه صحنه‌ای بیآراستند.
 
این و آن نوشته‌ات جناب آقا سیدمحمد وکیل -که سلامم بر شما باد- گمان مبَر که آن سوهان بُرّنده است بر روحم، نه رفیق، سوهان کَره‌ای قم است بر کامم. وقتی نظرات خود را از دروازه‌ی زبان‌تان به بُرون می‌افکنید، تازه هنوزم دوست‌داشتنی می‌شوی. چرا؟ چون که صدق و خلوص به آن دانش‌آموخته، آموخته در بحث دست به تعارف و تکلف نمی‌زنید. قلمت را در نقد خودم و متنم گرامی می‌دارم و خرسندم از اندیشه‌ات باخبر می‌شوم و اگر در آن قوامی ببینم -که می‌بینم، که می‌بینم- مثل شاخه‌ای که به تُوک محتاج است بر آن تکیه می‌دهم تا سَرتوسَرتو نخورم. همچنان به همین رویکرد نقّادانه‌ات ادامه دهید که حاصل آن نه نقار، که دمیدن روح رویارویی دوستانه‌ی افکار است. افراد هم با افکار به نقد فکر هم می‌روند و شما به من چُنان می‌کنید. ممنونم برادرِ شریف‌النسَب من.
 
من که بارها مُذعِن و معترف شده و می‌شوم که شما شخصیت بارز علمی مازندران، استاد دانشگاه جناب جلیل قربانی، استادِ شایسته‌ی من هم هستید، و اگر در ساری مقیم شوم (که خیلی‌ها بر من فشار بالا می‌آورند که به ساری و داراب‌کلا کوچ کنم ولی قم قوه‌ی جاذبه‌اش به قوه‌ی جاذبه‌ی زمین، پهلو می‌زند) به‌یقین و به‌طوع در درس‌های کلاس‌تان زانوی تلمُذ می‌زنم تا از نزدیک بیاموزم؛ اما شما مرا بازم داشتین که استاد خطابتان کنم. بگذرم. هر چه‌ام بدانید یا بنامید، دست‌کم مطمئنم «خُل‌»ام نمی‌پنداریدم، و همین بر من بس که بفهمم در خطابه‌های‌تان به این مخاطبِ مشتاق، چه گُل‌جوجو‌های بهارین موج می‌زند که بایدش دست‌چین کنم و چون علی موسوی گرمارودی به شعرش گردانم و گُلِ نرگسِ اردیبهشتی‌ام را از سرزمینِ به قلم نشاءشده‌ات برچینم که بوی آن حتی یک سرسرای دراز را پُر می‌کند، چه رسد به سراچه‌ی دل آدم که سرمستِ هر چه بوی خوش است و شما و متن شما هر دو برای من رایحه‌ای خوش‌اید. سلام به شما رفیق اندیشمندم که هرچه در متن، شماره می‌کنید همه‌اش از یکی دیگری بهتر و خواندنی‌تر بر ذهنم وارد می‌شود. من اهل صادرات و واردات فکری‌ام. بگذرایم از هم بخوانیم و بدانیم. من از هیچ نوشته‌ات، نه فقط به ستوه نمی‌آیم که به ستودن دانش و خردتان شاغل می‌شوم.
 
پاسخم به این پست: برادر مهربان و به قول آن ذاکر خوش‌بیان  ِمِرهبانِ من- سید علی‌اصغر که از کودکی تا به اکنون با هم، نفس کشیدیم و قَد هم، ولی هرگز بر هم به عَرعَر نیامیدیم. در بحث‌ها از همان بَدوِ طلوع فجر انقلاب، هیچ‌وقت بر روی هم چالش جدی را به دستِ محال نسپرده‌ایم. اینک نیز مثل همان بَدو است که من و تو را هرگز به عصر بدَوی پرتاب نمی‌کند. تو را من مثلِ آن آهنگ «نازک‌نارنجی نباش...» (که نمی‌دانم آیا زیرزمینی به هوا برخاسته؟! یا روزمینی به سماء رفته؟!) تلقی نمی‌کنم. ازین‌رو، دوستِ چالش‌دوستِ من که برادرِ «غدیریه»ی قادر و قدَر منی، کمی به تن، پی بمال بعد به حمام برو و تن‌مال بکش، پی نمالی، به جای لیم، پوست ذِل‌ذِل می‌آد و آنگاه وقتی از حموم زدی بیرون، کسی نمی‌فهمد بَشِسّه‌دیم شدی یا نه ! من حتی دَلّاک تو که در کفِ صابون هم چشمت را هم به سوزه نمی‌آورم چه رسد به بُهتان، که بُهت بر رخ می‌زند. می‌دانم هر وقت خواستی پشتم را کیسه بکشی، سِخپِلخم نمی‌کردی هیچ، مُشت‌مال محکمی هم می‌دادی و تا حمامِ بعدی که بر یک‌هفته هم بالغ می‌شد، قولنج از تن آدم فنا می‌شد. صِحّت عافیت! رفیق گرمابه و گلستان. و ایضاً بوستان! سلام و والسلام.
 
من بر وظائف خودم آگاهم
شما هم در شرافت خود پیشتاز.
درود قلبی‌ام بر آن رفیق اهل دانایی.
بی‌تاب مباش.
 
با بالاترین ابلاغ ارادت
که کسی نمی‌داند تو در دل چه می‌کنی
و من در دل تو چه. شاداب‌سازی سادات واجب‌الاحترام، بر من فرض و اوجب است. من که به جدّ شریف تو همآره عشق و تعلق داشتم.
 
به خدایی که میان دل و ایمان شما و بنده مشترک و حی و حاضر است، ازین نوشته‌ات بی‌اندازه خندیدم.  دیدی گفتم قلمت معجزه‌ی لفظی می‌کند.
 
نخور نخور
از بِرا خودا.
قورمه‌سبزی نخوره‌ات، قشنگ‌تره. کشکولی!
 
نظر حجت‌الاسلام سید‌حسین‌ شفیعی دارابی:
 
از  رویش «مادر انحرافات» غافل نباشیم!!!
بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. آقا ابراهیم سلام علیک. فرارسیدن عصر هفتمین روز از دهه مبارکه فجر را تبریک می گویم. دو نوشته اخیر جنابعالی که در جهت نقد محتوایی اثر منظوم جناب سروش (که در آستانه انتشار قرار دارد) نگاشته آید و نیز پاسختان به نوشته های سه دوست منتقد تان را خواندم؛ جنابعالی در این سه نگاشته وزین؛ و آراسته به حریت؛ ادب؛ به درستی توانسته آید: سوز و غیرت دینی و مردم باوری خویش را در معرض دید خوانندگان قرار دهید؛ آنچه که بیش از هرچیز موجب خرسندی اینجانب گردید؛ پرده برداری از ریشه پنهانی است که سالهاست که در  جان و دل جناب سروش سر براورده و جوانه زده است؛ و وی نیز با بهره گیری از این بن مایه نامرئی؛ در سراشیبی سقوط اخلاقی و دینی قرار گرفته است؛ و آن هم چیزی جز خصلت بسیار زشت «تکبر» و «غرور» و «خود برتربینی» نمی باشد. بعد از مطالعه نوشته های جنابعالی و نیز برای بالا بردن ضریب درستی این نگاه خویش؛ برای چندمین بار به پیامدهای مخوف این خصلت بسیار زشت روی آوردم؛ دیدم در خلال آموزه های دینی از آن به عنوان «مادر انحرافات» یاد شده است. «اللهم اعذنا من شره»!!
(حوزه علمیه قم: عصر روز دو شنبه؛ ۷ بهمن ۱۴۰۰ش_۵  ماه رجب ۱۴۴۳ق: سید حسین شفیعی دارابی)
 
دامنه:
با سلام و نهایت تشکر از استاد عزیزم که نوشته‌ام را از نظر گذراندند و ورود مرا در نقد افکار اخیر آقای دکتر عبدالکریم سروش، اخلاقی و برابر با ادب تشخیص دادند. بر من همین بس که شما مجتهد بزرگوار و پرهیزگار متن بنده را مورد تأیید قرار دادید و بر آن نکته‌ای مهم اخلاقی افزودید. درود درین وقت اذان. فرصت ادامه نیست و بروم برای اقامه‌ی اول وقت نماز. التماس دعا.
 
اول نقلِ عین پیام آقای وحدت که به من فرستاده شده:
 
«بسمه تعالی
سلام علیکم و رحمه الله
 
نقل شده که مرحوم علامه طباطبایی فرمودند:
 
" در این انقلاب، یک شهید واقعی بود، که مظلومانه هم شهید شد، و آن هم اسلام بود. ″
 
اگر این نسبت درست باشد (که ظاهرا‌‌ً چنین است) ضرورت دارد بررسی شود: برداشت علامه از اسلام چه بوده که پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن ۵۷ به مثابه‌ی روز شهادت اسلام تلقی شده است.
 
پایان نقل قول
 
جواب بنده : نویسنده‌ی محترم متن بالا با به کار گرفتنِ قیدِ «ظاهرا‌‌ً»، به اصالت‌بخشی در روش تحقیق بهاء داده‌اند؛ زیرا دست از قطعی‌دانستنِ فرمایش منتسب به مرحوم علامه طباطبایی شسته و در واقع در نقلِ جمله، پرواپیشگی علمی نموده‌اند. اما با آن‌که آن را ظاهراً از آنِ علامه دانسته، درِ بحث را ولی نبسته و خواهانِ بررسی‌اش شده و در ادامه از راه پرسشی‌کردنِ مسئله، تقریباً - و در نگاه من تماماً- موضع و دیدگاه خود را نزد مخاطب یا مخاطبین آشکار ساخته‌اند. اینک برای که دیدگاه خودم را به عنوان یک شهروند ایران بیان کرده باشم به بررسی این متن می‌پردازم:
 
چندان مهم نمی‌دانم که روزنامه‌ی جمهوری اسلامی اینجا این مسئله را با نقل مصاحبه‌ی محمدحسین قدوسی فرزند شهید آیت‌الله قدوسی (نوه‌ی مرحوم علامه طباطبایی) نادرست دانسته بود؛ که سایت خبرآنلاین در ۱۷ شهریور ۱۳۹۵ به نقل از همان روزنامه به آن پرداخته بود. هرچند این گزینه، به بخشی از بگومگوی محتمل درباره‌ی این سخنِ منتسب، می‌تواند کمک محتوایی یا شکلی کند. من اما فراتر می‌روم و فرض را نه بر «ظاهرا‌‌ً»، بلکه مثلاً عیناً بر سخن علامه می‌گذارم. درین صورت، چند جواب قابلِ تأمل است که بنده به بضاعت خودم بیان می‌دارم:
 
۱. علامه یک انسان است، انسان اشتباه می‌کند، پس علامه اشتباه کرده است.
 
۲. علامه اسلام‌شناس است، اسلام‌شناس قادر نیست همه‌ی اسلام را درک کند، پس علامه قادر نبود تمامِ اسلام را درک کند. (دست‌کم سرِ برداشت سیاسی از اسلام)
 
۳. علامه قرآن‌دان و مفسر بزرگ است، قرآن‌دان و مفسر بزرگ به همه‌ی معارف آن احاطه ندارد، پس علامه به تمام معارف قرآن احاطه نداشت. (دست‌کم سرِ برداشت سیاسی از قرآن)
 
۴. علامه فردی بوده عارف‌مسلک که انزوا را پسند می‌کرد، کسی که که اهل انزوا باشد از اجتماع و حضور معمولاً پرهیز می‌کند، پس علامه از سیاست پرهیز داشت و سعی داشت غائب باشد و به تفسیر و علم و دروس بپردازد.
 
۵. علامه اهل پیش‌داوری نبود، درین جمله پیش‌داوری عجولانه وجود دارد، زیرا خودِ علامه اندکی پس از انقلاب به لقاءالله پیوست، پس اگر فرضاً این پیش‌داوری از آنِ علامه باشد او خیلی‌زود دست به قضاوت زد و چگونه می‌تواند هنوز عملکرد انقلاب را ندیده، اسلام را مثلاً «شهید» و به عبارتی «پرپرشده» و «نابودگردیده» «قربانی» بخواند. مگر آن‌که حامیان این جمله بخواهند نعوذبالله حرف در دهان علامه بگذارند.
 
 
۶. هر سخن شأن نزول و موقعیت زمانی و مکانی دارد، اگر این سخن از آن علامه باشد، علتِ سخن روشن نیست. طرفداران این جمله هم، دست‌شان برای رفتنِ به دل شأن نزول تهی است. تا آن روشن نشود، اصالت و انتاج این جمله مخدوش باقی می‌ماند.
 
۷. و ... چندین بررسی دیگر که من مَجال ندارم برای نوشتن و خواننده برای خواندن.
 
بنابرین: اگر این یک تکه سخن، از آنِ علامه هم باشد، چنین برداشتی، ضمن آن‌که می‌تواند حق نظر ایشان باشد، اما همان مُثله‌کردن اسلام است که شاگردش شهید مطهری از آن سخن راند. اسلام را حتی در سراچه‌ی دل مؤمنان هم حبس کنند باز نیز، بشر در جامعه‌ی خود مدنیه‌ی فاضله نخواهد توانست ساخت. من راهی که امام خمینی در برداشت از اسلام برگزیدند را صحیح و منطبق بر صراط و آنچه پیامبر ص و ائمه ع رهنمون شدند، می‌دانم و اگر در عرصه‌ی عمل نمی‌توان آرمان‌شهر اسلام را بنا کرد، دلیلی نمی‌شود که مُسلم دینِ خود را فاقدِ صلاحیت برای سرنوشت سیاسی خود بداند. مثال بارز آن ۵۰ سال سلسله‌ی پهلوی است و ۴۳ سال انقلاب اسلامی که در اولی دین در سیاست دخالتی نداشت ولی ملت دید چه کارها که نکردند و در دومی هم دین در سیاست دخالت داده شد و ملت دارد لمس می‌کند چه کارها که کردند. مگر می‌شود به دست بشر حکومتی به نقص بپا کرد؟! یعنی قائلین به پرهیزدادن دین از سیاست دنبالِ یزدان‌شهر نباشند که آگوستین وعده داد و یا شیطان‌شهر نباشند وقتی دیدند دین حرف دارد و صامت و صم نیست و وسطِ کار است. نقص از دیندار طبیعی است، دین به خودی خود به روایت قرآن اکمل و اتمّ است و خاتمیت برای همین اعلان شده است. عقل و شرع با هم. جداکردن این دو از هم یعنی چسب شرع را از عقل محوکردن و چسبِ عقل را از شرع شستن. من برداشت‌های خودم را آشکار کردم، درست یا نادرست آن بر عهده‌ی داوری‌کنندگان.
 
نوشته‌ی آقای جلیل قربانی:
با توجه به چالش‌هایی که پس از انتشار کتاب «مسیر پیامبری» خانم دکتر صدیقه وسمقی ایجاد شده است، در اینجا چکیده‌ای کوتاه از مهمترین نکات کتاب مذکور برای آگاهی و تحلیل دوستان علاقمند عرضه می‌شود.
 
برداشتی از کتاب «مسیر پیامبری» نوشته دکتر صدیقه‌ وسمقی، دانش‌آموخته فقه و معارف اسلامی از دانشکده الهیات دانشگاه تهران
 
۱- رابطه‌ انسان و خدا هرگز از سوی خدا آغاز نشده و خدا کسانی از انسان‌ها را به عنوان فرستاده‌ خویش برنگزیده‌ است و پیامبران حاملان وحی و پیام‌ آورانی از آسمان به زمین نبوده‌اند!
 
۲- رابطه بین خدا و بشر از زمین به آسمان بوده‌ و این انسان بود که در جستجوی خدا و برای رابطه با او تلاش کرده‌ است. انسان، مبتکر رابطه با خداست و پیامبران همان افراد مبتکر و خلّاق بوده‌اند که خدا را برگزیده و با او رابطه برقرار کرده و درک خود از خالق هستی و رمز آفرینش و حاصل این رابطه را به‌عنوان پیام خود به میان مردم آورده‌اند.
 
۳- وحی، انکشاف فهم انسان از خدا و هستی است نه کلام خدایی که فرشتگانی بالدار از آسمان و از سوی خدا آورده‌اند. کسی از لبان خدا چنین چیزی نشنیده و تنها پیامبران هستند که مدعی شدند از زبان فرشتگان و از سوی خدا مبعوث و موظف شده‌اند.
 
۴- دست کم چهار دلیل برای رد ادعای ارسال رسول از سوی خدا وجود دارد:
 
الف- چرا در همه‌ زمان‌ها و برای همه‌ اقوام، پیامبری از سوی خدا فرستاده نشده‌ است؟ این وضعیت، ناقض لطف خدا برای هدایت بشر در طول تاریخ است.
 
ب - چرا پیام الهی به طور قطعی به آیندگان نرسیده‌ و راه تفسیرهای متعدد و گاه متضاد باز است و پیروان ادیان دچار انواع اختلافات نظری و عملی شده و جامعه در رنجِ تشخیص درست از نادرست است؟
این وضعیت، ناقض روشنایی پیام و استحکام سخن خداست. 
 
ج - چرا برخی گزاره‌های کتاب مقدس با علم در تضاد است یا در تناقض با عقل و واقعیت‌هایی‌ است که مورد سنجش قرار می‌گیرد.
 
د - چرا همه‌ پیامبران، مرد بودند و خدا نسبت به زنان به عنوان نیمی از جمعیت انسانی در این مورد تبعیض قائل شده‌ است؟ آیا این نکته عدالت خدا را نقض نمی‌کند؟
 
۵- برای اثبات این که این آورده‌های از طرف خدا نبوده است، می‌توان به دو نکته دیگر توجه کرد:
 
الف- تفاسیر متعدّد و فرقه‌های مختلف با قرائت‌های متفاوت از آیات و روایات و با اختلافات عمیق میان برداشت‌ها از آنچه کلام خدا نامیده می‌شود، وجود دارد.
 
ب- رویکرد‌های خشونت‌ بار به اسلام مانند داعش، طالبان و مانند آنها نشان می‌دهد که آیات از استحکام معنایی، شفافیت و صراحت برخوردار نیستند و امکان هر برداشتی حتی برداشت و خوانش داعشی از آن هم وجود دارد.
 
پاسخم به جلیل قربانی:

جناب آقای قربانی! سلامی شبانه و آرزوی بهکامی و خرمی: با توجه به این‌که در صدر متن نوشتید «برداشت» خودتان است، لذا دست‌کم سه ایراد در برداشت شما را بیان می‌کنم. چون بنده تقریباً بر تمام قسمت‌های ۲۴گانه‌ی نقد بر کتاب «مسیر پیامبری» که توسط جناب حجت‌الاسلام حاج شیخ احمد باقریان ساروی درین صحن ارائه شد، نظر و توضیح و دیدگاه گذاشته بودم.

ایراد اول: اگر وحی فقط در زبان و گفتار خلاصه می‌شد، پس فرستادنِ خودِ اَلواح به حضرت موسای نبی ع در سینا چی؟ آن را که نمی‌شود پنهان داشت.

ایراد دوم: اگر پیامبران به تعبیر نادرست خانم صدیقه وسمقی، نعوذبالله «مدعی»‌اند ! پس چرا پیامبر خاتم ص در غار حرا از آمدنِ اولین پیام وحی و شنیدن لفظ «بخوان»، شگفت‌زده شد  و غافلگیر؟ و بعداً از کوه سراغ حضرت خدیجه س در خانه آمده و مورد دلداری آن بانو قرار گرفتند و به حالت مدّثر و مزّمل و تب‌ولرز درآمدند؟ پس خدای باری‌تعالی، سراغ نبی آمده، نه نبی مدعی باشند و خدای ناکرده «کذّاب» و فریبنده!

ایرا سوم: پس بر مریم مقدس ص مُمثل شد چی؟ که نوید عیسی در بطن مقدسش بود و مریم حتی روحش خبردار نبود و وقتی جبرئیل بر وی ممثل شد تازه دریافت حضرت عیسای مسیح ع یا همان «عبدالله» ع و «کلمه» ع را حامله‌اند.

دنیای مرموز وحی -که چندین نوع وحی هم داریم- این‌همه ساده و بسیط نیست که درس‌نخوانده از آن سر درآورد ولو در دانشکده معارف یک چند صباحی هم تمرین کلاس‌رفتن کرده باشد. این راه، زحمتی فراوان، مجاهدت با نفس و کسب مدارج عالی دریافت‌های الهی و وحیانی دارد، تا معرفت -که سوای از علم است- بر وجود آدم درخشان شود و از عجز حکمتِ مسائل غیب، کمی به در آید.

ازین‌که گزارش علمی پاکیزه و رسا و شیوا ازین اثر چاپ‌نشده‌ی مشکل‌دار، ارائه کردید، باید دانسته باشید دست‌کم بنده را به لذت علمی و معنوی کشانده‌اید. با تشکر.

مزرعه‌ی فکرت ۱۰

صمدقصاب، آتاتورک، حوزه‌ی نجف

۱۹ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. در نجف «صمد‌قصاب» فهمیده بود آمدند برای امام خمینی گوشت گوسفندی بخرند. بهترین جایِ گوشت را داده بود؛ بدون استخوان و چربی. گوشت را برگردانده بود و گفته بود همان‌طورکه به بقیه می‌دهد، بدهد.

در نجف علما نشسته بودند و درباره‌ی آتاتورک بد می‌گفتند. به‌یک‌باره امام حرفشان را قطع کرد و گفت: «آتاتورک نظریه‌ی امروز حوزه‌ی نجف را داشت و می‌گفت باید دین از سیاست جدا باشد.» همه ساکت شدند... . بگذرم.

یادداشت‌های مطالعاتی‌ام از کتاب
«دایره‌المعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی»
جعفر شیرعلی‌نیا. نشر سایان صص ۱۸۰  و ۱۸۱ .

 
متن حجت‌الاسلام سید حسین موسوی خوئینی در مدرسه فکرت:
سلام.
 
ا. از پرداختن به سخن من و ارائه‌ی پاسخی مشروح، سپاسگزارم.
 
ب. ارجاعات شما به سوانح دهه‌ی ۱۳۷۰، نشان از تأمّل بسیار بر مواضع دارد و قاعدتاً خام و برخاسته از هیجان نیست.
 
ج. طبیعی است که انسان‌ها به اندازه‌ی تفاوت جغرافیا، زمان و اندیشه؛ برداشت‌های متفاوتی داشته باشند. هم‌چنین ارتباط و دغدغه‌ی افراد، متفاوت است. شاید شما به نکاتی، حسّاسیت داشته و توجّه کرده باشید که من اصلاً التفات نداشته‌ام یا اهمّیت نمی‌داده‌ام. و شاید بنده در برهه یا مسئله‌ای، از نگاهی کلان پیروی کرده و افق دیگری را پیش چشم داشته‌ام... به هرحال گفت و گو و هم‌اندیشی، برای التیامِ همین گُسست‌ها و ناآگاهی‌هاست.
 
د. ارزیابی و داوری درباره‌ی خدمت و خیانتِ آیات هاشمی رفسنجانی، خامنه‌ای و حجت‌الاسلام و المسلمین « سیّدمحمّد خاتمی »؛ مجالی بیشتر از این گفت و گو می‌خواهد. هم شما، بابی کوچک - بلکه روزنی - گشوده‌اید و هم « آسوده شب ِ » حاضران گروه نیست. وگرنه از بی‌مهری‌ها و لغزش‌های یادشدگان، خاطری آکنده دارم. آنچه در ادامه آورده‌ام، در محدوده‌ی مطلبی است که شما نوشته‌اید و درماندگیِ خویش در فهم آن را، بیان کرده‌ام. شاید اگر من می‌نوشتم، مطالبی تُندتر و صریح‌تر و مستند می‌نوشتم و شما دقیقاً به خاطر روشن بودنِ ادّعا و دلایلم؛ بر اشتباهات آشکار آن‌ها انگشت می‌نهادید و حیثیتِ این بزرگواران را، بازمی‌گرداندید
 
ه. با مقدّمه‌ی بالا عرض می‌کنم که از توضیحات شما، بهره‌ای بردم ولی توانِ همراهی ندارم. زیرا در موارد بسیاری، بی‌خبر بودم و شما آن‌ها را، مفروض گرفته و اثبات نکرده بودید. مواردی هم، در برداشت و موضع قاطع شما درماندم!
 
مثلاً: یکی از نشانه‌های « خودکامگیِ » آیت‌الله هاشمی رفسنجانی را، نامه‌های دکتر سروش به ایشان دانسته‌اید که از فَرطِ کَثرت، « سیاست - نامه » را به دو مجلَّد رساند. بنده به جلد اوّل ( چاپ پنجم، بهار ۱۳۸۹ ) و جلد دوم ( چاپ چهارم، بهار ۱۳۸۸ ) مراجعه کردم. مجموع مطالبِ دو جلد، ۷۹۲ صفحه است که ۲۶ صفحه از جلد نخست را، نامه‌های سرگشاده و محرمانه‌ به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی تشکیل می‌دهد. آنچه این کتاب را از جلد اوّل فراتر برده است، سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها و نامه به دیگران است! نکته‌ی عجیب، برداشت شما از این نامه‌نگاری‌هاست. دکتر سروش از جور و معرفت‌ستیزیِ گروه‌هایی که همه می‌شناسیم، به عالی‌ترین مقام اجراییِ کشور و رکنِ دوم نظام پناه برده بود. و همه می‌دانند که میوه‌های خوشگُوارِ « فِشار » و « آتش به اختیار »، زیر سایه‌ی همایون چه کسی بار می‌آیند.
 
مثلاً: انتخاب و اعمال آقای « فلّاحیان » را، به تعمّد و سوء نیّتِ آیت‌الله هاشمی رفسنجانی نسبت داده‌اید. آقای هاشمی و منتقدانش، بارها گفته‌اند که هدف و دغدغه‌ی ایشان برای ریاست‌جمهوری، توسعه‌ی اقتصادی و سازندگی و بازسازیِ ایرانِ پس از جنگ بود. اصلاً دغدغه‌ی توسعه‌ی سیاسی یا فرهنگی و مسائل امنیتی را نداشتند. از همان ابتدا، وزارت‌های ارشاد و اطّلاعات و کشور و [ دفاع؟ ] را، به رهبری واگذاشتند که در آن برهه، کاملاً  همراه بودند. از تابستان ۱۳۶۸ تاکنون، انتخاب وزیر اطّلاعات باید مرضیِّ آیت‌الله خامنه‌ای باشد. چندان پوشیده و مورد انکار رهبری هم نیست. توجیهی هم آورده‌اند. رئیس‌جمهور، اجازه‌ی تغییر معاونان وزارت اطّلاعات را هم ندارد؛ ولو احمد‌ی‌نژاد باشد. گزینش نهاییِ حجت‌الاسلام و المسلمین « سیّدمحمود علوی لامِردی » و رابطه‌ی سرد رهبری با ایشان، توضیحی دیگر دارد ... اگرچه دیرزمانی است که وزارت اصلی، به بیت منتقل شده و کارِ سربازان گمنام را به سپاهیان اصیل سپرده‌اند. باری در شهریور ۱۳۶۸، حجت الاسلام و المسلمین « علی فلّاحیان » ( معاون امنیتی حجت‌الاسلام و المسلمین « محمّد محمّدی ری‌شهری » )، گزینه‌ی سرراستی برای نخستین کابینه‌ی پس از امام (رض) بود و به اذعان اهالیِ وزارت، درک و مدیریت اطّلاعاتیِ بهتری نسبت به آقای « ری‌شهری » داشت. کم و بیش، همان کرد که سَلَفش می‌کرد و پس از او هم ادامه داشت. اگر دوم خرداد و جامعه‌ی مدنی و گفتگوی تمدّن‌ها، و شخصیت پالوده و آراسته‌ی « سیّدمحمّد خاتمی »، توانست جلوی قتل‌های شرم‌آور و زنجیره‌ای را بگیرد؛ شما بر شخصیت هاشمی و آغاز قتل‌ها در دولت دومش نیز خُرده بگیرید. از سخن آقای هاشمی درباره‌ی آقای « فلّاحیان » هم، استفاده‌ی درستی نکرده‌اید. آقای هاشمی هنگام رأی اعتماد مجلس سوم به کابینه، کنایه زد که لابدّ از آقای « فلّاحیان » ترسیده‌اند. بعدها و در چالش روزنامه‌ی « سلام » با « فلّاحیان »، پدرم آن کنایه را به رُخِ وزیر اطّلاعات کشید. باید قدرِ خوانندگانِ « سلام » را بدانیم. با آنچه در بند « د » آوردم، از پرداختن به موضعِ آقای هاشمی در برابر « عبّاس عبدی » و « عزّت‌الله سحابی »؛ روی می‌گردانم.
 
آیت‌الله هاشمی، درباره‌ی این دو، انگیزه‌ی شخصی داشت ولی در باقی مواردی که گفتید، صرفاً سکوت کرد چون نمی‌خواست با ورود در حوزه‌ی فرهنگ و آزادی‌های مدنی، ایده‌هایش درباره‌ی توسعه‌ی اقتصادی را به خطر اندازد. مثلاً: عزل فقیه عالیقدر توسّط امام ( رضوان الله علیهما ) را، غیرقانونی دانسته‌اید! مگر انتخاب « قائم مقام رهبری »، قانونی بود؟
 
بله. مرحوم آیت‌الله « سیّدمحمّد حسینی کاشانی » در جلسه‌ی ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ مجلس خبرگان رهبری، این ایراد را گرفتند و اصلاً متوجّه نبودند که « انتخاب » قائم‌مقام، صِرفِ پیشنهاد بوده است. « مَنصبی » نبوده است که نیاز به برکناری داشته باشد. بگذریم که طبق مبانیِ همین بزرگواران، طبق مبانیِ فقیه عالیقدر و طبق مبانیِ متّبعِ امام خمینی(رض)؛ امام(رض) اختیار عزل بلکه انحلال خبرگان را هم داشت. این همه به معنای همراهی و هم‌دلیِ بنده با شسوه‌ی برکناریِ استادم نیست. این بحثی است که شب‌های آسوده را، پریشان می‌کند و نیاز به « ضمیر آسوده » و وارسته دارد. مثلاً: آنچه درباره‌ی نقش آیت‌الله هاشمی در برکناریِ آیت‌الله منتظری، آورده‌اید؛ خلاف واقع است و مرا درباره‌ی بقیّه‌ی مواضع شما مردّد می‌کند. آیات هاشمی و خامنه‌ای، هیچ نقشی در برکناریِ فقیه عالیقدر نداشتند و مساعیِ ایشان در انصراف امام خمینی(رض)، در خاطرات ناهمسو آمده است.
 
و. شما به شیوه‌های تحلیلِ راهبردها و تاکتیک‌‌های سیاسی و نظامی آگاهید. در گزارش و ارزیابیِ این سه دهه، یک بار تمام پارامترها را صِفر فرض کنید و نمودار را، بر محور ولیّ‌فقیه ترسیم کنید. شاید کمّیتِ پرسش‌ها کاهش پیدا کند و بر کیفیت و ریشه‌ی آن‌ها افزوده شود. پاسخ‌های بیشتری هم پیدا می‌کنید.
ز. پایان سخن را از « فرزند فاضل، با تقوا و متعهّدِ » امام(رض) عاریت می‌گیرم. آنجا که در خاتمتِ مراسم تودیعش ( ۳ مرداد ۱۳۷۱ ) گفت:
 
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه‌ی کس، سِیَه و  دَلْقِ خود اَزْرَق نکنیم
 
عیبِ درویش و توانگر به کم و بیش، بد است
کارِ بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
 
حافظ اَر خصم، خطا گفت؛ نگیریم بر او
وَر به حق گفت، جدل با سخن حق نکنیم
 
پاسخ من:
 
جناب حجت‌الاسلام استاد موسوی خوئینی‌
با سلام و صبح به خیر و عرض ادب و ارادت
شما استادِ پرجاذبه‌ی بنده از نیکو ادبانِ غُناثی هستید که قِناسی نوشته‌ام را به اوج تواضع، گرفته‌اید و جای تشکری درخور، برایم باقی گذاشته‌اید؛ تشکر وافر. من از همنشین‌شدن با جناب‌عالی بر سفره‌ی علمی و فکری، هم لذتی ژرف می‌برم و هم از خوشه‌چینی‌ام در محضرتان سود.
 
امابعد؛ از مرحوم رفسنجانی (که سیاه و سفید زندگی سیاسی او بر بسیاری از شهروندان بارز افتاده است) موقتاً عبور می‌کنم و مستقیم می‌روم روی امام خمینی -رضوان الله تعالی علیه- بر سرِ عزل شبانه‌ی «فقیه عالیقدر» و به قول دکتر عبدالکریم سروش «فقیه متضلّع» مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری -اَعلی الله مقامه الشریف- که به دستِ حجت‌الاسلام عبدالله نوری و گویا با دخالت حجت‌الاسلام روح‌الله حسینیان و حجت‌الاسلام علی رازینی و سه‌چند نفر دیگر -که شما از من بهتر به اسم‌های‌شان آشنایید- دیوار بیت و حسینیه‌اش تخریب و به ادامه‌ی بلوار بهار متصل شد. بله، بنده هم در جریان هستم که بر سرِ جایگاه قانونیِ «قائم مقام رهبری» در بالادستِ نظام نُزع و نزاع بود یا دست‌کم توافق نبود. اما مردم و ازجمله من و بخشی از رفیقان و عزاداردان ماه محرم الحرام، حتی یکی از شعارها، سال‌ها بر سینه‌ی کفنِ هیأت عزاداران روز عاشورا این بوده: «قائم‌مقام رهبری، آیتِ حق منتظری». خواستم بگویم اگر این کار غیرقانونی بود، پس امام همان دم یا روزهایی که هنوز منتظری به انتقاد از ایشان روی نیاورده بود، می‌بایست از دایره‌ی لغاتِ سیاسی نظام محوش می‌کردند. اما نه امام و نه کسی دیگر از چنین روالی شِکوه ننموده بودند. ازین هم موقتاً عبور می‌کنم و بحث را به شکل زیر ادامه می‌دهم:
 
امام به علتِ (دست‌کم بالاترین علت) انتقادات برحق و شاید هم گاه بی‌وجهِ مرحوم منتظری به ایشان و نحوه‌ی کشورداری و یا دفاع از کسانی که او فکر می‌کرد بر آنان ستم رفته است، وی را با خشمِ سنگین یا بخوانید اراده‌ای پولادین از دایره‌ی قدرت کنار گذاشتند. این، به نظر من زیبنده‌ی امامی نبود که خود با روش انتقاد از نخست‌وزیران شاه، شیوه‌ی مبارزه‌اش با رژیم را دنبال می‌کردند و بعد دیدند شاه اعتنایی ندارد، مستقم رفت سراغ مرکز قدرت، شاه، و او را در شجاعانه‌ترین رفتار خود، «مَردک» صدا کردند، آن‌هم روزگاری که بر مردم و حوزه حتی بردنِ نام شاه بدون ذکرِ «آریامهر» ترسی شدید در بر داشت. اینک گیریم که امام در عزل‌کردن «آیتٍ حق»، هم حق داشت و هم حق به جانب بود؛ آیا امام ازین حق هم برخوردار بود که علاوه بر عزل شب‌هنگام آقای منتظری، بر او الزام کنند در سیاست دخالت نکند و فقط حوزه‌ی قم بماند و صرفاً تدریس کند و به آنجا  «گرمی ببخشد»؟! اگر او در نظر امام «فقیه عالیقدر»ی بود در میان آن‌همه فقیهان عالی‌مقدار، چگونه می‌توان چنین فقیهی را در عصر امام، خانه‌نشین کرد و سپس در ادامه در عصر رهبری معظم، در پی سخنرانی انتقادی سیزده رجبِ مرحوم منتظری، به حصرش بُرد و از هستی «نیستش» نمود و از گرمابخشی حوزه هم انداختِش؟! و اگر می‌خواست درسی بدهد برای چند نفر شجاع‌طلبه‌هایی، به شرح قصارِ نهج‌البلاغه بسنده نماید؟!
 
تازه شما استادِ زبردستِ من عمیق‌تر از من به کُنه مسائل می‌روید و از اَخباری که شاید به گوش‌هایی هنوز طنین نینداخته، آگاه و مُشرف‌اید. لذا لابد مثل بنده در خلوتِ وجدان بیدارتان به این هم می‌اندیشی چگونه ممکن است امام برخی از امور مهمه و شاقّه را در مدیریت سیاسی و فقهی کشور به مرحوم منتظری تفویض کرده باشد و آن‌گاه وقتی منتظری به همین حق و یا حق فقاهت، در مدیریت کلان کشور واردِ پند و اندرز و هشدار شود تا به رهبری‌های امام، کمکی کرده و امکانِ فساد و خطا را از سطح نظام کاهش داده باشد، ولی می‌بینیم وی را به عنوان فردی دخالتگر در قدرت ! و ایستادن در برابر برخی سیاست‌های امام و نظام، از سیستم سیاسی بیرون می‌اندازند و در نهایت در سال‌های پس از امام، کار به روزهایی کشانده می‌شود که زندگی شخصی‌اش را حتی سخت می‌سازند و روستای «خاوه»ی قم مثل همان چاهی می‌شود برای ایشان که امام علی ع در آن نقل است که با خدا دردِ دل می‌کردند. خانه‌ای در خاوه که خودم رفتم آنجا و تصویر هم انداختم. بگذرم.
 
این است که بارها گفته‌ام به امام نگاهی هم اعتقادی و هم انتقادی دارم و مفتخرم که یکی از برترین الگوی سیاسی، عرفانی و اخلاقی من ایشان هستند و چند انسان بارز و مبارز دیگر که در جان من حضور دارند ولی باز به آنان نیز نگاهی هم اعتقادی و هم انتقادی دارم. زیرا در زندگی‌ام به پند امام صادق ع دنباله‌رُوِ محض هیچ شخصیتی نیستم؛ مگر معصومین ع و قرآن این معجزه‌ی ازلی و ابدی بشر و کائنات و معنویات. ممنونم مرا قابلِ شنیدن سخنِ خود دانسته و طرفِ بحث خویش ساخته‌اید که نه فقط به ادبیات نوشته‌ی‌تان غرق نگاه می‌شوم که از پُرباری نکات انبوه آن، انباشته از لذات.
 
پاسخم در مورد برکنارکردن آقای منتظری:
 
جناب آقای صدرالدین آفاقی
عرض سلام و ادب و ارادت و احترام به آن دوست محترم و تشکر بابت نقد متنِ من. چند نکته را به عنوان جواب مرقوم می‌دارم:
 
۱. اگر خواسته باشید با آوردنِ «فقیه معزول» دو عبارتِ «فقیه عالیقدر» و «فقیه متضلّع» را نشانه بروید، بدایند یک مرجع بزرگ به این سَبک، نه سبُک می‌شود و نه تخفیف. تازه اگر بر فرض و از سرِ احتمال هم قصد کرده باشید، باز هم و به‌آسانی، مختارید و از آزادیِ حقِ اظهار نظر برخوردارید.
 
۲. اما از نظر من، امام چون دیدند آقای منتظری از انتقادکردن از ایشان و بخش‌هایی از نظام، کوتاه نمی‌آیند، آسان‌ترین کار را آن دیدند «فقیه عالیقدر» را -که بیش از همه، مسائل مردم را می‌فهمیدند و از احدی باکی نداشتند و شجاع در وسط میدان نظارت می‌کردند- شب‌هنگام عزل کنند و از سر راه خود بردارند. آن شبی که من خود در محل کارم لحظه‌به‌لحظه در جریان این امر قرار گرفته بودم و حتی در نصفه‌های شب من و بسیاری از مانند من، الزام شده بودیم تمام قابِ عکس‌های منتظری را از اتاق‌های آن اداره‌ای که بودیم، پایین بکشیم که من هرگز تن به این امر باطل ندادم و از عمل به آن کار استنکاف ورزیده بودم. پشتِ کار هم آقای حجت‌الاسلام عبدالله نوری «نماینده‌ی وقت امام در سپاه» بودند که با آغاز رهبریِ «رهبری معظم» از سمت برکنار شد.
 
۳. وقتی کسی کاری را به کسی تفویض می‌کند یا طاقت آن کار را ندارد و یا بضاعت آن را و یا می‌خواهد کارها به شکل دیگر با عقل دیگری پیش برود؛ پس نباید انتظار داشته باشد آن فرد عین ایشان فکر کند و مقلدانه در پی اجرای منویات مُفوّض باشد. چنین تفویضی نقض غرض است. تازه اگر بر خلاف شیوه‌ی امام کرده باشد،باز هم جای برکنارکردن و حذف نیست.
 
۴. مگر می‌شود امام خود در سیاست دخالت کند اما فقیه دیگر را ازین کار الهی و دینی و شرعی و حتی تشخیص شخصی بازبدارند؟! این‌که اختیارداری شخصیِ امور شهروندان است. منتظری سلمنا عزل، دیگر این که به او تحمیل کنند در سیاست هم داخل نشو، به نظر من از یک رفتار عدلی بعید و حتی ابعد بود. نصیحت جایی‌ست طرف مقابل هم برای خواهان نصیحت باشد. اگر نصیحت لازم بود، پس چرا خود امام نصیحت‌های منتظری را پس زد و از حرف‌های حق وی، خشم کرد؟! مگر روایت نداریم به ائمه‌ی مسلمین نصیحت ببرید؟ ۵. گفتید بیت. از کجا معلوم بیت امام هم مقری برای آسیب و نفوذ نبود. مگر آنانی که در بیت امام بودند معصوم‌زادگان بودند؟ ساده بگوم که به قول آهنگ حمید عسگری یا بنیامین بهاردی (دقیق یادم نیست) «دهاتی‌ام»: امام تابِ حرف‌های انتقادی منتظری را نداشتند و با عصبانیت وی را قربانی کردند. پشت پرده مسائلی‌ست که جایش صحن علنی نیست. من تا اکنون هم امام را برای خودم عزیز داشته‌ام و هم منتظری را. هر دو عالیقدر بودند و عالمانی نستوه و تأثیرگذار و صدالبته غیرمعصوم و دارای اشتباه‌ها و خطایا. روح‌شان محشور با انبیا ع و امامان ع. از این‌که می‌بینم جناب صدرالدین نقدهایش را راحت و افکارش را آسان بیان می‌دارد تشکر فراوان دارم و برای چنین کاری از ایشان تجلیل به عمل می‌آورم. التماس دعا مجاور حرم امام رضا علیه آلافُ تحیهِ و الثناء.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2026