مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت چهلم
خودش را نمیخارَد!
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)
مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحهی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسانهای خودباخته و غربزده را «اِلینه» مینامد. از نظر او، آدمِ اِلینهشده حالتی پیدا میکند که در آن شخصیت واقعیاش زائل میشود و شخصیت بیگانهای در آن حلول میکند.
شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال میزند: «یکی، واردِ آبادییی شد دید اهالی همه خودشان را دائم میخارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یکباره عدّهای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمیخارد. مرَضِ «خارشنداشتن»! گرفته است.
نکته بگویم: غربزدهها اینگونهاند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفتهاند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباختهی آن نباشد، مریض! و معیوب! میپندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.
دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیتهی ضد خرابکاری». که امروزه «موزهی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجههای مَهیب _که آلمانیها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.
خاطرات من
قسمت ۴
جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد میگرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکهی ۲۲۰ ساخته میشد_ بود.
یادم است من، سید علیاصغر، سیدرسول، روانشاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمهای، حلقه میزدیم رسالهی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر میخواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِهای بود و صدای زمُختی داشت_ سر میرسید. چنان سیاست میورزید و نگاه میانداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، میهراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج میافتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم میپیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت میخواستی بکنی باید دَم او را میدیدی! وگرنه جرأت نمیکردی بیگُدار به آب بزنی، برهم میزد؛ از روی سیاست و لج!
تحلیل سیاسی
دموکراسی توخالی!
از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالیست:
۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطهگری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیهی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشمپوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.
۲. نمیشود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در جهان، رأی مردم (=نظر دولتها) را نادیده انگارد و یکجانبهگرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.
۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگها و هژمونی (=سلطه) بر قارهها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بینالمللی میبیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.
۴. و مشخصاً اینکه آمریکا بر خلاف فلسفهی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همهجانبه قرار داده است. حال آنکه قواعد دموکراسی الزام میدارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیدهی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.
بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، همپیمانی با منحطترین رژیمهای ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامتهای آشکار توخالی بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانیها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادیبخش میپندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دستنشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلتشان را نشان میدهد.
پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل
سلام و احترام
۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیهات، خوشم میآید. بیشتر بخوانید ↓
۲. خوشحالم که مضمون (=درونمایه)ی تحلیل را تأیید فرمودی. زیرا همنظری، اغلب، موجب قِوام فکری میشود.
۳. من، دو نوع استدلال و علتیابی کردم که دموکراسی آمریکا توخالی است. یکی در بُعد نظری و فلسفی و داخلی و دیگری در بُعد بینالمللی. بنابراین شما میتوانید دیدگاه مرا نپذیری، اما من دیدگاه فردیام را به اشتراک گذاشتم و این نپذیرفتن شما نشان جدّیبودن در بحث است و گذر از تعارف و صوریبودن. احسنت.
۴. اما بعد؛ باید گفت چندجانبهگرایی در امور بینالملل، همان دموکراسی است. و یکجانبهگرایی همان دیکتاتوری بینالمللی. سالها پیش بود، که رهبری یک تعبیر قشنگی برای آمریکا بهکار برد: استبداد بینالمللی. پس، اگر نظر مرا در مورد توخالی بودن دموکراسی نمیپذیری، دستکم حدس میزنم که استبداد بینالمللی را خواهی پذیرفت و تصدیق خواهی نمود که رهبران آمریکا مُستبّدانِ ستمگر بینالمللیاند. هرچند با رأی داخلی و پول کارتلها و تراستها به قدرت میرسند.
۵. نکته اینجاست، که آمریکا در آن کتاب محرمانه و استراتژی قرن ۲۱ _که من آن را خواندهام_ برای ۲۵ سال بعدِ جهان، نقشه کشیدهاست و راهکار داده است که دو تا را من اینجا بیان میکنم:
یکی اینکه طی ۲۵ سال آینده، چیزی به نام جمهوری اسلامی ایران نباید در کره زمین باشد. این نظام، باید محو و نابود شود.
دومی اینکه تا زمانی که کشورهای نفتخیز و شیوخ عرب، نفت دارند و بازارخرید سلاحهای آمریکایی و زرّادخانهها هستند، نباید حرف از دموکراسی در این کشورها زد، زیرا دموکراسی در آنجا با منافع ما (=آمریکا) در تضاد مطلق است.
با این توضیح، من همچنان بر نظر و تحلیلم هستم که آمریکا به دموکراسی باور ندارد. اگر باور داشت، باید ارزشهای دموکراسی را در جهان پاس میداشت. هر دموکراسییی که به ضرر آمریکا باشد، این کشور دیکتاتوری در آن کشور را ترجیح میدهد و دولت دستنشانده را میپسندد. توخالی بودن، یعنی همین. بگذرم و بسیار ممنونم.
پاسخ دومم به آقا سیدمحمد وکیل
سلام دوباره.
بلی؛ در ظاهر امر دموکراسی برقرار است و من هم منکر این قضیه نیستم. اما از نظر من، دموکراسی آمریکا در اصل و در تحلیل واقعی، یک نوع «دموکراسی توخالی» است. مانند پوکبودن گندمی که بوتهزارش دچار آفتِ سَنزدگی شده باشد که ظاهر دانههای گندم، شفاف، زیبا و گولزننده است، اما درونش پوک است و بدونِ محتوا و آرد.
مگر میشود کشوری در فلسفهی سیاسیاش خود را دموکراتیک بداند و حتی خواهان صدور فرهنگ آمریکایی به جهان باشد و سبکِ حکومتشان را جهانی بدانند، اما با دخالت سازمان جاسوسی _سیا_ و ارتش خود، بیش از شصتهفتاد دولت مردمی و مستقل در جهان را، _دستکم طی سهچهار دههی اخیر تا الان_ با کودتا، حملهی خشونتبار، دسیسه و یا به مدد و خیانتِ عناصر داخلی واژگون کند، ازجمله دولت مرحوم محمد مصدق را؟
بنابراین، کشکولی بگم آق سیدمحمد وکیل، که شما هرطور خواستی بِنام، من دموکراسی شان را «توخالی» مینامم. ممنونم.
پاسخم به یک متن
سلام و احترام
چون در این پست نامی از مدیر آوردی و تلمود یهود، لازم دانستم در راستای نکات مهم شما، چند جملهای بگویم، شاید بر سودمندیهای بحث خوبی که ایجاد کردید، بیفزاید:
۱. اساساً بانک (=میز) چارپایهای کوتاه بود که یهودیان و رومیان برای ربا و سود در سرِ چهارراهها و خیابانهای اصلی فلورانس و متروپُلها میگذاشتند و مردم را سرکیسه میکردند. پس، غایت و فلسفهی بانک، ربا و سود بود.
۲. از آنجا که یهودیان، خود را نژاد برتر میدانستند و کمکم به دلیل همین تفکر نژادی و خودبرتربینی از جامعه رانده شدند، به سمت سیاست نمیرفتند، چون میدانستند آنان را به سیاست راه نمیدهند. پس؛ تمام تلاش خود را در اقتصاد و پول و ربا متمرکز کردند. بنابراین، آنچه بانک را به سمت ربا برد، در واقع توسط یهود زمینهسازی شد.
۳. حتی در ایران و آمریکا نیز آنان به سمت بانک و اقتصاد و صنوف خاص تجاری رفتند، تا گلوگاههای پولی را در دست داشته باشند. مثلاً بهاییان در تجارت عینک انحصار ایجاد کردند و یهودیان در ربا و وام.
۴. در مورد بحثتان دربارهی بانکهای ایران، گرچه همهی پستها را خواندم، و نکات درخور مطالعه رد و بدل کردید، اما من ورود نکردم، زیرا بیشتر خواستم، بخوانم و بدانم. فقط یک نکته اینجا بگویم و والسلام:
بانکها در ایران با آنکه هزاران هزار، جیببُری دارند، اما همچنان مقصد پولهای تمامی ایرانیان است، چونکه مردم در معنای وسیع کلمه، اقتصاد بلد نیستند و راحتترین جا را بانک میدانند تا پولی پسانداز کنند. بانکها هم وقتی بیدغدغه مشتریان انبوه و مجبور دارند، هر بلایی میخواهند سرشان میآورند. انحصار پولی یعنی همین.
ازاینرو دنبال بانکی به اسم بانک اسلامی نباشید، در خیال هم چنین امری شدنی نیست. عُوف و هُریره در اقتصاد الگو هستند، نه سلمان و ابوذر و مقداد.
پاسخم آقا مرتضی شهابی
سلام
۱. تشکر دارم که متن مرا خواندی و نقد و نظر ارائه کردی. این خصلت پسندیدهای است.
۲. آن جملهی اولت، نمیتواند درست باشد، مهاتما گاندی در یک کورهده بود اما بزرگمرد تاریخ شد. هم اینک، نجف یک شهر کوچک است، اما بزرگمردی پرهیزگار و بانفوذ یعنی آقای سیستانی در خانهای گلی حضور دارد.
۳. مهم نیست، مردم آمریکا نسبت به خودشان چه نگرشی دارند، مهم این است شما و من و ما و مردم جهان به آنان چگونه مینگریم؛ تسلیم؟ تعظیم؟ تقلید؟ یا آزاد و آگاهانه و مقاوم و در صورت مهیا بودن شرایط، تعامل و اقتباس و رفتار مسالمتآمیز؟
۴. نظام آمریکا از دید من حکومتی ستمگر، غارتگر، ویرانگر و سوداگر است. اسلام به مسلمین اجازه نمیدهد به کسی که در پی نابودی ملتهای جهان است، و به منابع، نفت، جنگل، مس، نیکل، معدن و مخازن کشورها چشم دوخته است، سواری دهد. ایران، اهل سواریدادن به هیچ قلدُری نیست، ترامپ که سهل است. حکومت آمریکا مظهر ظلم و خونریزی است و امروزه منتقدان بیشماری دارد.
شش مورد زیر را در متن خود بکاو جناب دهقان:
شرح عکس بالا:
کتاب «قنبرعلی»، نوشتهی کنت ژوزف گوبینو. ترجمهی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده. در پست زیر، شِمّهای ازین اثرِ اثرگذار مینویسم:.
در بیستم اردیبهشت امسال، درین پست، سخن از رُمان «قنبرعلی» کردم. اینک میخواهم این رمان را که ماه قبل خواندم، کمی معرفی کنم:
گزارشی از رُمان «قنبرعلی»
درین متن، نکاتی از رمان را که دارای بار معنایی فراوانتری است، مینویسم:
نصرالله فلسفی در مقدمهی رُمان «قنبرعلی» _اثر کنت گوبینو ترجمهی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده_ نمیتوان مغز و قلب را مثلاً با روده و شکِمبه برابر دانست، اما روده و شکِمبه هم وظیفهای را انجام میدهند که بدون آن دستگاه زیست و زندگی ناممکن است.
۱. قنبرعلی _شخصیت اصلی رمان_ جوانمردی از شیراز است که در مسیر داستان دچار تحولات میشود. قنبرعلی، افسانه نیست، واقعیت است.
۲. نویسندهی داستان _کنت گوبینوی فرانسوی، کاردار فرانسه در ایران در عصر ناصرالدین شاه_ در صفحهی ۴۱ کتاب نکتهای سیاسی میگوید که مهم است: «به گمان من آسیا لقمهی اشتهاءانگیزِ فریبندهای است که سرانجام، خورنده را هلاک میکند.»
۳. سیدمحمدعلی جمالزاده مترجم رمان در صفحهی ۱۶ خطاب به جوانان ایران میگوید: «بکوشید تا عِفریت سهسَر: ولَع ثروت، ولع مقام، ولع شُهرت بر شما چیره نشود.»
۴. در صفحهی ۸۷ روایتی از تفسیر طبری نقل میشود که من فشردهاش را مینویسم: روزی عمر از رسول خدا (ص) سؤال کرد این باب (=در) توبه که در روز رستاخیز بسته نمیشود چگونه دری است؟ پیامبر اسلام پاسخ میدهد: «توبه را دری باشد که درازا و پهنای آن صد ساله راه باشد.» این بیان پیامبر (ص) یعنی گشودگی بسیار وسیع «درِ» رحمت و بخشش خداوند.
این چهار تا
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۰)
این بیتی که در زیر مینویسم از وثوقالدوله است. آری؛ درست حدس زدید، همان میرزا حسنخان صدراعظم که صدهاهزار لیره از انگستان گرفت و قرارداد ننگین ۱۹۱۹ را با آنان بست. و بیشتر عمرش را در هتل نگرو _گرانترین هتل ساحل لاجوردی نیس_ گذرانده بود. او این شعر را گفت:
خوابِ خوش، نانِ جوین، صِحّتِ تن، خاطرِ اَمن
گر مُیسّر شود این چار، بِه از هشت بهشت
نکته بگویم:
ویکتور هوگو میگفت: «یک خوابِ راحت، بهتر از یک تختخوابِ راحت است.». همین نکته، بس است. (۳۰ خرداد ۱۳۹۸)
کاه و کوه
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۱)
گر از هر باد چون بیدی بلرزی
اگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی
یعنی چنانچه در برابر بادها (=دشمن و دسیسهگر و حسودان و بدسِگالان)، مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمیارزی!
نکته بگویم: حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر «کَسری» چون کوهی ستَبر (=سخت) ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکیشدن، از بین ببرد. او گفت «من از تاریکی کُفر به روشنایی آمدم و از روشنایی به تاریکی باز نروَم.»
او خود به حبس رفت، شکنجه شد، کُشته شد، مُثله (=تکّهپاره) شد، اما مثلِ بید نشد، آشفته نشد، سرآسیمه نشد، نلرزید، نهراسید، و تن به ترس و خفّت و ذلّت نداد. روحش شاد.
شهید مصطفی چمران هم، که به قول امام «شرف را بیمه کرد» یک کوه ستَبر بود، و یک انسان نستوه (=ناخسته)، که از ایمان و ایران، با صلابت و عرفان دفاع کرد. یادش، یاد باد.
الفرار، الفرار
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۲)
مرحوم شیخ بهائی در کتاب «نان و حلوا» پندی دارد که بند، از انسان میگُسلَد. این دو تا بیت:
نان و حلوا چیست دانی ای پسر
قُربِ شاهان است از وی درگذَر
میبرَد هوش از سر و از دل قرار
الْفرار از قُربِ شاهان الْفرار
(منبع)
نکته بگویم:
شیخ بهائی که خود شاید از سرِ مصلحت و حکمت در دربار صفوی بود، اینگونه میگوید که انسان باید از نزدیکی به پادشاهان فرار کند. زیرا از نگاه پادشاهان، ملاکِ نزدیکی و رسیدن به نان و حلوا (=این زمانه پُست و سود و سهام و نام و نوا)، سرسپردگی است و به سیرت و صورت آنان شدن. اگر شک و تردیدی است، «سعود» و «نهیان» _دو آل و پادشاهیی زیرِ خلیج فارس_ دیده شود! بگذرم.
شرح عکس بالا:
امروز _اول تیر ۱۳۹۸_ به حرم رفتم. چیزی که بیشتر توجهام را به خود کشاند، آب رودخانهی قم بود که به برکت بارشهای فراوان امسال، در این روز سال که همیشه خشک بود و بیآب، در بستر رودخانه به سمت زمینهای کشاورزی شرقی و شمال شرقی قم روان بود. خدا را شکر. از ذوق عکسی انداختم.
سلام آقا رضا ادبی
بلی؛ اساساً کشور «تکمحصولی»، اقتصاد و امنیت هر کشوری را مخدوش میکند. حتی نظام سرمایهداری و صنعتی آمریکا، اقتصاد کشاورزیاش را همیشه در صدر چند برنامهی درجهی اول خود قرار میدهد تا در غذا، وابسته نشود. مملکتی که کشاورزی نداشته باشد، دچار وابستگی و ورشکستگی میشود. ممنونم. بلی؛ و همچنین کشورهای «یکچشم». که این اصطلاح اشاره است به نظامهای غرب و غربگرا که فقط راه غرب را، راه درست میپندارند.
یک حکم برای سوادش بنویس!
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۳)
نادرشاه _که خواندن نمیدانست_ به مُنشی مخصوصِ خود دستور داد که حکم «قاضیالقُضاتی» برای کسی بنویسد. منشی گفت: آن شخص، سواد و معلومات کافی ندارد. نادرشاه گفت: «خوب، یک حکم هم برای سوادداشتنِ او بنویس.»
نکته بگویم:
گویا نادرِ افشار هم، مانند روزگاران قبل و بعد خود، آنها را _که باید در حاشیه میبودند_ در متن مینهاد، و آنها را _که باید در متن میبودند_ در حاشیه.
کتابِ «روانکاوی و ادبیّات» نوشتۀ حورا یاوری
با عنوان فرعی «دو متن، دو انسان، دو جهان؛ از بهرام گور تا راوی بوف کور. تهران: انتشارات سخن. چاپ اول ۱۳۸۷ در ۲۸۸ صفحه.
سهچهار روز پیش، به «خیبر» برده شدیم که «خبر» گیریم! دوراندیشی کردم در کیفم کتابی از «حورا یاوری» گذاشتم که اگر سینِ برنامه، باب طبع من نبود، گوشهای خیز بردارم و کتابم را بخوانم. نیمی چنین شد، چون یکی از آن صاحبِ گفتار، که خواست خبرخوانی یا خبردانی یا خبررسانی کند، جز جَفنگ (به تعبیر دهخدا: یاوه)، در چَنته نداشت. و من هم رفتم زیر سایهی خنک درخت توت، گرفتم کتابِ «روانکاوی و ادبیّات» نوشتهی خوب و خواندنی خانم حورا را خواندم. کمی از آن را که برداشت کردهام میگویم:
۱. او در این کتاب _که در عکس زیر میبینید_ «هفتپیکر» نظامی گنجوی و «بوفِ کور» صادق هدایت را مورد روانکاوی قرار داد.
۲. در هفتپیکر، داستان بهرام گور را تحلیل کرد و در بوفِ کور پیرمرد خِنزرپنزی را.
۳. میدانید که در هر دو کتابِ هفتپیکر» و «بوفِ کور» خواننده گام در قلمرویی میگذارد که در آن میانِ انسان و جهان و کیهان، فاصلهها از بین میرود و... .
۴. بهرام گور برای یافتن خود، به لایههای ژرفِ روان خود میرود و گورخر در کشاکش بهرام و روح ناآرام او، وی را به درون غار میبرَد تا از چندپارگی به آرامش و یگانگی برساند.
۵. بوف کور در گفتوگوی راوی _که یک نقاش است_ با سایهاش میگذرد و و تلاشی است که راوی برای شناساندن خودش با سایهاش میکند.
۶. البته در تحلیل روانکاوانهی حورا یاوری بهخوبی آشکار میشود، که هر متن به روی معناهای بیپایان باز است، پس وامیگذارم و میگذرم. فقط بگویم هر کس باید در جستجوی «خود» باشد، مانند نخی که لایههای معنایی را به ساختار انسان گره میزند. زیرا هر کس ممکن است چونان بهرام، با گورخرِ خود مواجه شود که او را به کشاکش درون بخواند و لایههای ژرف روح و روان. به قول حکیم خیّام:
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و رُوبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
صد خرمن، یک اَرزَن
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۴)
میر سیّدعلی ترمذی _که در قرن دهم میزیست_ یک بیت دارد که اگر شکافته شود، غُنچهی دل شکوفا میشود. این بیت:
درونِ دانهای صد خرمن آمد
جهانی در دلِ یک اَرزَن آمد
نکته بگویم:
اگر کسی بتواند اهل معنا و اندیشیدن باشد، میفهمد دانهی هر بوتهای، در درون خود صدها خرمن، برای حکمتِ حیرتافکن دارد. اگر قادر شد خوب به اشیاء، جُنبدهها، نباتات، گیاهان، جنگلها، دریاها و در یککلام ارزَن (=دانهی ریز) و ارژَن (=بادام کوهی) نگریست، به معنا و ژرفا میتوان رسید؛ که همان رسیدن و نیلِ به «فَرا مَن» در درونِ «مَنِ» هر آدم است.
با امام هشتم (۵)
مأمون خلیفهی عباسی _که فردی دانشمند و اهل نیرنگ باهم بود_ دارالحکمه را که در دورهی پدرش هارونالرشید (=زادهی شهر ری و مدفون در پشت قبر امام رضا) شکل گرفته بود، رونق بخشید و افرادی را برای ترجمهی کتابهای یونانی، سریانی و کلدانی گمارد و ناظرانی برای آنان گذاشت و خود نیز به ترجمه پرداخت.
با ترجمهها، نوعی گسیختگی فرهنگی و فکری رخ داد. و همین موجب شد امام رضا _علیه السلام_ با توانمندی وارد مقابله با افکار پریشان و خطرناک شود و حکیمانه مردم را از انحراف و التقاط، آگاه و رها نماید.
شرکت امام رضا (ع) در جلسات مناظره و پاسخ دقیق و حیرتآمیز به شُبههافکنان، اِعجاب و آگاهی آفرید. محفل مناظرهها را خودِ مأمون سازمان میداد. پس از شهادت امام هشتم (ع)، مأمون خود، در مناظرات حضور مییافت، «اما دیگر آن اثرات و گرمی سابق» را نداشت. تا بعد. (3 تیر 1398)
بحث ۱۳۰ : این عبارت پروفسور «فضلالله رضا» (برادرِ عنایتالله رضا) در کتاب «برگِ بیبرگی» برای گفتوگو در پیشخوان مدرسهی فکرت، سنجاق میشود: نویسندگان معاصر نوعاً خوانندگان را پس از مرور هزاران صفحه، به این نکتهی بدیهی راهبَر میشوند که «دستِ خارجی در کار بوده است». (ص ۴۳) آیا واقعاً بنابر نظر پروفسور رضا، دستِ خارجی در کار بوده، هست، و خواهد بود در هر کار؟
پاسخم به بحث ۱۳۰
۱. به عقیدهی من، «دستِ خارجی» در داخل کشورها، سالهاست که وجود دارد. علت دمِ دستی این دست، منافع و سود و غارت است و نیز دستاندازی در کشورهای مورد هدف.
۲. اما اینکه کشورها _ازجمله ایران_ هر جا دچار کاستی و بحران شدند، بگویند دست خارجی در کار است، و به قول رایج «کار، کارِ انگلیسیها است» نادرست است. شاه هم، با آنکه وابسته به آمریکا بود و از آنان حرفشنَوی داشت، سال ۵۷ از روی خشم و غضب گفت انقلاب اسلامی توسط غرب! آب میخورَد.
۳. از اینرو، پروفسور «فضلالله رضا» از یک نظر درست گفته است. زیرا فرافکنی به خارج، گاه میتواند سیاست برخورد با مردم و مخالفان را، آسان و مشروع! کند. اما از سوی دیگر، نادرست گفته است زیرا نمیتوان بهطور مطلق دستِ خارجی را _چه مرئی و چه نامرئی_ نادیده گرفت. تاریخنگار، کارش از همین لحاظ سخت است. حتی اگر ابوالفضل بیهقی هم باشی، باز نیز، نمیتوانی تمامِ پشت پرده و قضایای پیچیده را شفّاف ببینی. کاخ سیاست، بر خلاف کتاب کورت والد هایم، شیشهای نیست، بلکه کدِر است.
۴. من دست خارجی را طی چهل سال اخیر، علیهی انقلاب ایران، رد نمیکنم. این دست، همان دستی است که در دورهی شاه، برای ثبات ایران و اقتدار محمدرضا و حکومت ساواک، با قدرت حاکم همدست بود؛ چونکه نفعشان برای غارت و به یغمابردن، حفظکردن نظام شاهنشاهی پهلوی بود. اما در عصر جمهوری اسلامی، شیوهی این دست، عوض و وارونه شد. یا آستین عوض کرده است و یا پوستینِ وارونه پوشیده و پوشانده! است.
۵. ایران دستکم به سه علت مورد توجه جهان است: ۱. نفوذ منطقهای، ۲. منابع سرشار و موقعیت جغرافیایی ۳. ایدئولوژی سیاسی معارض. بنابراین، دست خارجی سعی میکند بر این سه، هم دست ببَرد و هم تا میتواند دستی! پیدا کند. بگذرم و این، بماند... . (۴ تیر ۱۳۹۸)
پاسخ رضا ادبی به بحث ۱۳۰ و جواب من به وی:
سلام. به عنوان یک پاسخ مقدماتی و کوتاه باید بگویم موقعیت ایران سبب حضور پر رنگ خارجی ها در ایران شده است و تقارن این حضور با افزایش سرعت تحولات سیاسی و اجتماعی این گمان را برای برخی به وجود اورده که دست خارجی در کار است.
از طرف دیگر عمده ارتباطات ما در دوران اسلامی شدن ایران با مسلمانانی بوده که نه مرز میشناختند و نه ملت و همین سبب شد تا ما درکی از خارجی نداشته باشیم. اما در دوره معاصر و از قرن ۱۲ به این سو مواجهه ما با غرب و تحمل شکستهای متعدد از انان که بعضا کسانی که ان را درک کردند هنوز زنده هستند سبب شد تا علل ناکامی ها را حضور و ارتباط با خارجی ها بدانند. بگذریم از اینکه ایا این شکستها زیر سر دست خارجی بوده یا که علت را در ویژگی خودمان جستجو کنیم. نکته: شیطنت دست خارجی را به کلی رد نمیکنم. اگر متن روان نبود عذر خواهم. تاکسی نوشت است.
سلام آقا رضا ادبی
من پاسخم به این بحث را، در جوابی که آینده خواهم نوشت، خواهم گفت. اما ارزیابی نظر شما به عنوان اولین شرکتکننده در بحث ۱۳۰:
۱. شما موقعیت جغرافیایی ایران، به همراه همزمانی شتاب تحولات را در پدیدارشدن این نوع فکر، دخیل دانستهاید.
۲. شما دست گذاشتهای بر روی آن سالهای پس از رسولالله (ص) که برخی از صحابه، کشورگشایی را بر مدینهسازی ترجیح دادند و ایرانِ ساسانی که مرز مکتبی و کشوری شکنندهای داشت و با ورود نیروهای تازه، مواجه گردید و همین را یک ریشهی مهم برای این بحث گرفتهای که «دست خارجی» در این برهه آب میخورَد.
۳. شما عصر قاجار و مشروطه را نیز یک رویداد بزرگ گرفتهای که در آن مقطع، میان غرب و ایران لاجرَم مواجهه، دیدار، تعامل، چپاول و نفوذ رخ داده است. پس، شما در هر سه فاز، ریشهیابی فکری و فلسفی کردهای. خوشحالم درس تاریخ را در دانشگاه، خوب و تحلیلواره خواندهای. در تاکسی هم بسیار مسلط نوشتهای. نظر من در این بحث ۱۳۰ را البته در پاسخ جداگانهام خواهید خواند. درود فراوان.
با تو و بی تو
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۵)
سعدی در بیت زیر، میخواهد فرق عشق را در وصال و انفصال (=دوری و فاصله) مقایسه و معنا کند. بیت این است:
آن دَم که با تو باشم، یک سال هست روزی
و آن دَم که بی تو باشم، یک روز هست سالی
شرح دهم و نکته بگویم: دوری از معشوق و معبود (=خدا) چنان دشوار و بدآیند است که یک روزش، گویی صدسال به طول میکشد. اما وصال با معشوق و معبود، چنان شیرین، لذیذ و خوشآیند است که یک سالِ طولانی، انگار یکروز است برای عاشقِ واصل. نکته اینجاست که عاشق، در عشقِ به معبود و معشوق، از وصال و دیدار و قُرب، نه سیر میشود، و نه دلزده و خسته و رَمیده. عشق به خدا و اولیای الهی و پاکان و خوبان، زدگی و سیری و پشیمانی ندارد.
سلام جناب شیخ مالک
خواندم. خوب و گیرا بود. دو جا جالبتر بود؛ آنجا که هر زائر یک شیخ عباس قمی (=مفاتیح) در بغل دارد. و آنجا که از استنساخ سخن به میان آمد.بلی؛ علاوه بر طلبهها، دانشجویان مبارز نیز در زمان شاه، دست به استنساخ (=نوشتن از روی کتاب) میزدند. زیرا کتابهای سیاسی و خصوصاً آثاری که مبارزه را تئوریزه میکرد، اجازهی چاپ و نشر نداشت. نوشته و گفتارهای دکتر علی شریعتی از آن دسته آثاری بود که توسط طلبههای سیاسی و مبارز و دانشجویان مبارز و سیاسی، از رو، رونویسی و مخفیانه دستبهدست میشد. من در کتابخانهام یک دفتر دستنویس شدهی دویست برگ _که استنساخ کامل شیخ وحدت از کتاب «تاریخ ادیان» دکتر شریعتی، در دوران طلبگیاش در مشهد مقدس است_ دارم. ممنونم.
پاسخ
سلام نظر و فکر شما را خواندم. ممنونم که تفکر خود را بیان میکنی. اگر دیدگاه مرا خواسته باشی، افکارم این است که البته با نگاه شما کمی فرق دارد:
۱. من تقدیر را که خدا برای انسان معین کند، دوست میدارم. زیرا حکیمتر از خدا کیست؟
۲. برخی از تقدیرها (=اندازهگیری) با تدبیر هم برهم نمیخورد. مثلِ اصلِ مُردن. من جایی خواندم که حتی حضرت خضر (ع) هم که حیات جاوید دارد، دوست ندارد زنده بودنش اینهمه به طول بینجامد، چه کند که خدا برای او اینگونه خواسته است.
۳. خدا خود برای انسان تقدیر کرده است، که انسان اختیار داشته باشد. یعنی مُختار باشد یا پاک باشد و یا پوک! ولی خدا پاکی را میپسندد.
۴. خدا انسان را علم داد تا تدبیر کند. تدبیر علیهی بدیها و تدبیر برای خوبیها. این تدبیر را خدا دوست دارد. فرق بشر و فرشته در همین است که فرشته ساختار و شاکلهاش از پیش تعیین شده و مقدّر است، اما بشر، نه. بلکه باید تقدیر و تدبیر را باهم پیش ببرد.
۵. تدبیر به انسان توان و تحرک میدهد و تقدیر به انسان مدد میرساند. خودِ تدبیر یعنی به پُشت امور افتادن و تسلط یافتن. و این پروژهای خداداد است.
۶. دست روی دست گذاشتن و سرشت خود را به سرنوشت پیوند زدن، اندیشهای خطاست. امر بین این دو است. نه جبر، و نه تفویض مطلق، بلکه میان این دو. پس تقدیر را نباید نفی کرد، زیرا امام علی (ع) میفرماید اموری هست که زیر تقدیر است. آری؛ آقامرتضی، جای تقدیر و تدبیر هر کدام محفوظ است. درود.
شناسنامهی ایران
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۶)
حکیم ابوالقاسم فردوسی را، هر ایرانی دوست میدارد؛ زیرا قلم و فکر او هویت ایران و ایرانی را ترسیم و تثبیت نموده است. در این میان، دستکم شش دسته، میتوان دستهبندی کرد که کیها، چرا و به چه علت فردوسی را دوست میدارند؟ مطالعات من این را به من میگوید:
۱. پارهای مردم به دلیل اینکه بسیار میهندوست و به تعبیر عامیانه «وطنپرست» هستند، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامهی او، وطن ایران را برجسته ساخت.
۲. برخیها به خاطر اینکه شیدا و شیفتهی زبان شیرین و فخیم فارسیاند، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامهی او، فارسی را زنده نمود.
۳. عدهای چونکه فردوسی به تازیها تاخت، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامهی او، در جاهایی عربستیزی کرد و خوی تاخت و تازیشان را کوبید و آنان را سوسمارخوار لقب داد.
۴. ایرانیهایی هم بوده و هستند که به دلیل شیعهبودن فردوسی، وی را دوست میدارند. زیرا شاهنامهی او، چندین جا، چنین نُمایانده است و به نَعت و مدح دست زده است.
۵. گروهی به علت اُسطوره و ایستادگی و جنگاوری و حماسه، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامهی او، پُر است ازین دست دلیریها و سلحشوریها و ظفرمندیها.
۶. دستهای به دلیل همبستگی دین و دولت در نگرش فردوسی، این حکیم را دوست دارند. زیرا شاهنامهی او، در فرازهایی، محکم و مستحکم و مُستدل، بدین موضوع ضرور پرداخت.
نکته بگویم:
معتقدم بزرگان، بزرگاندیش بودند و بزرگساز؛ زیرا خود را نمیدیدند، خدا و خلق خدا را مینگریستند و فردوسی چُنین بزرگمردی بود. خدابین بود، خویشتنبین نبود. ازینرو شناسنامهی ایران شد. سخنم را به سرمشقِ علم و ادب و عشق و عقل، سعدی _رحمهُالله_ مستند میسازم:
بزرگان نکردند در خود نگاه
خدابینی از خویشتنبین مَخواه
چهار شرط ملاصدرا
وقتی برای ملاصدرا در شیراز، مدرسه ساختند او چند شرط برای طلبگی، وضع کرد و چهارتاش این است که مینویسم:
۱. برای تحصیل مال نیایند.
۲. برای تحصیل مقام نیایند.
۳. معصیت نکنند.
۴. تقلید نکنند.
یک منظوراز بند چهارم، یعنی این که طلبه ها باید اهل تحقیق، ژرفنگری و خردورزی باشند.
کمی دربارهی سقوط ساسانیان
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۷)
من، این موضوع را فشرده و تاریخواره بر مبنای منابع مختلف باز میکنم:
۱. آشفتگی سیاسی، کشور و دربار ساسانیان را فرا گرفته بود. سه قرن میان ایران و بیزانس بر سر به چنگآوردنِ سوریه و آناتولی پیکارها بود. که ایران را خسته و کوفته ساخته بود.
۲. اختلافات درون دربار، میان عوامل قدرت و شاهان و شاهزادگان، بسیار شکننده بود. بهطوری که طی ۴ سال _یعنی از ۶۲۸ تا ۶۳۲ میلادی_ بیش از ۱۲ پادشاه در درون سلسلهی ساسانی، تاجگذاری! کردند.
۳. بیابانگردهای عرب که توسط ظهور اسلام، دگرگون شده بودند، قدرتی یکپارچه شده بودند. اتحاد و قدرتمندی، این اعراب را پس از رحلت پیامبر رحمت (ص) به خویِ جهانگشایی روانه کرد.
۴. سپاه مسلمانان عرب از جانب ابوبکر _که خلیفه(=جانشین) شده بود_ مأموریت یافت، عراق را تصرُّف کند و به فرمان مدینه در آورَد. از اینرو، به شهره «حیره» حمله کرد. این حملهی مدینه به عراق، ساسانیان را عصبانی و تحریک کرد.
۵. حیره، جایی بود که دولت ساسانی، در آنجا یک «حکومت حائل» توسط عراقیها ایجاد کرده بود که به زبان امروزی دستنشانده و حافظ منافع و پاسبان تاج و تخت ساسانیان در برابر تاخت و تاز بیابانگردها بود.
۶. عمر _که در سال ۱۳ هجری خلیفه شد_ نیروی نظامی فراهم کرد و به فرماندهی ابوعُبید ثقفی _پدر مختار_ به حیره روانه کرد. عربها در این جنگ _که به جسر معروف شد_ شکست خوردند و ابوعبید نیز کشته شد. اما ایرانیان به حیره پیشروی نکردند، ولی سال بعد در حملهای دیگر، حیره را تصرف کردند.
۷. عمر ازین شکست، اندوهناک و برآشفته شد. دستور داد لشکری جدید ساز کنند. و با جنگ مجدد _که به بویب مشهور گشت_ ایرانیان را شکست دادند و مهران فرمانده لشکر ساسانیان کشته شد و مسلمانان عرب، بر حیره عراق مسلط شدند.
۸. عمر پس از فتح فلسطین و شکستدادن بیزانس رُوم، سپاهی بزرگ به سرداریِ سعد بن ابی وقاص _ پدر عمر سعد_ ایجاد کرد و در سال ۱۶ هجری پیکاری سخت در قادسیه در مغرب حیره با ایرانیان انجام داد که درین نبرد ایران شکست خورد و رستم فرخزاد فرمانده مشهور ساسانیان کشته شد. این رستم _که سردار مشهوری هم بود_ با ناشیگریهایش در جنگ، موجب شد ایرانیان در این جنگ دچار هزیمت و ازهمپاشی شوند.
۹. مسلمانان عرب _که از مدینه فرمان میگرفتند_ پس از شکست رُستم، به مرکز عراق و رود دجله و نیز تا برابر تیسفون _که مداین خوانده شد_ پیش تاختند. یک ماه پس از جنگ قادسیه، اینک بر پایتخت دولت ساسانی، یعنی تیسفون چیره شدند.
۱۰ سپاه عمر، در جلولا در شمال تیسفون در نزدیکی کوههای زاگرس دور هم جمع شدند و بار دیگر ساسانیان را درین منطقه شکست دادند.
۱۱. کمکم سپاه عمر در سال ۱۷ تا ۲۱ هجری، خُردخُرد، خوزستان را گرفت. و هرمزان فرمانده ساسانیان را _که یک سازماندهندهی پایداری محلی بود_ شکست دادند.
۱۲. این شکستها موجب شد تا سپاه عرب از راه دریا و پایگاه بحرین به استان فارس بتازد. شهرهای فارس را گرفتند و آن منطقه را خِراجگذار خود ساختند.
۱۳. هرمزان در سال ۲۱ هجری، خود را تسلیم سپاه عرب کرد و سپاه عرب او را به مدینه فرستاد. یزدگرد لشکری بزرگ فراهم کرد تا عراق را بازپس گیرد. عمر در برابر او، دستور داد دو سپاه بزرگ کوفه و بصره آمادهی پیکار با ساسانیان شوند. شدند. و ساسانیان را شکست دادند. این شکست، بنیانِ سلسلهی ساسانی را سست و ویران کرد.
۱۴. از اینجا به بعد نیروهای محلی ایران در کوهپایهها، در برابر اعراب، پایداری میکردند اما میانشان لجاجت و اختلافات حکمفرما بود. قدرت مرکزی ساسانی نیز تباه شده بود. از اینرو، عمر نقشهای ترسیم کرد و سپاه کوفه و بصره را تقسیم کرد: لشکر کوفه را مأمور شمال فارس کرد و لشکر بصره مأمور جنوب فارس.
۱۵. در سال ۲۰ تا ۲۱ هجری، که قدرت دفاع ملی و حکومت ساسانی از هم گسیخت، مسلمانان به دستور عمر، به ترتیب به شهرهای اصفهان (=جی)، استخر، کازرون، قم، کاشان، ری، کومش (=قومس، سمنان)، قزوین، زنجان، همدان، و نیز شهرهای آذربایجان، خراسان، مکران، سیستان هجوم آوردند. مورخان از اینجا به بعد مینویسند مردم شهرهای ایران تسلیم هجوم شدند.
۱۶. شهرهای ایران با قبول پرداخت جزیه، سعی کردند آیین ایرانی را حفظ کنند، فقط قزوین از پرداخت جزیه خودداری کرد.
۱۷. در حالی که پیامبر اسلام (ص) و قرآن کریم، طبقاتیبودن را برانداختد، اما عربها باز نیز، به جاهلیت خود، بازگشته بودند و چهار طبقه ایجاد کردند: عربهای مسلمان و آزاد. مسلمانان غیر عرب یا موالی. غیرمسلمانان یا اهل ذمّه. بندگان، افراد خریداریشده.
۱۸. در ساسانیان نیز افکار طبقاتی بیداد میکرد با این سلسله مراتب: حاکمان دربار، روحانیان زرتشتی، جنگاوران، دبیران، پیشهوران. بقیهی مردم اصلاً به حساب هم نمیآمدند. بگذرم؛ ازین بدعت در عرب و بیداد در ساسانیان.
بهشتیِ نیروساز
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۸)
شهید بهشتی بین سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۵ گفتارهایی دارد که ده جلسه تفسیر قرآن ایشان، در کتاب «بایدها و نبایدها» توسط انتشارات بقعه در سال ۱۳۷۹ چاپ و منتشر شد. آنچه در آن سال ازین کتاب یادداشت نوشته بودم همگی خواندنی است اما درین هفت کولِ ۸۸، چندنکته را مینویسم:
در صفحهی ۸۰ بر این نکته تأکید دارد کمک وحی به عقل بشر، در ریزهکاریها و ابعاد ناشناخته.
در صفحهی ۳۳ میفهماند که هر کس در هر مقامی در جامعهی اسلامی اسیر اَلقاب و تشریفات باشد، دور از اسلام است.
در صفحهی ۸۷ بر این مسألهی خطرناک توجه میدهد که اسلام صرفاً با کرامات و کارهای فوقالعاده پیش نمیرود.
در صفحهی ۱۵۶ آسیبشناسی میکند که نماز در جامعهی ما بیشتر به دکور شبیه شد.
در صفحهی ۱۴۷ میگوید انسان باید دعوت از خود داشته باشد؛ یعنی خودسازی.
در صفحهی ۱۶۶ از این که پُستهای حکومتی سرقُفلی دارند، مینالد.
در صفحهی ۱۶۷ اینگونه میگوید: «حکومتِ بد کمکم آدمهای بافضیلت و خوب را از گردونه خارج میکند.»
در همین صفحه ۱۶۷ از فساد سخن میگوید که وقتی سرطان فساد در حکومت و پیکر عُمّال و کارکنان افتد باید منتظر مرگِ آن جامعه بود.
در صفحهی ۱۸۵ تعبیر مهمی بهکار میگیرد و معتقد است «جامعهی اسلامی جامعهی هوشیارهاست. جامعهی بَرّهها نیست، جامعهی آدمهاست. جامعهی زباندارها؛ برای حق و عدل. که حق و عدل، از هر کس محترمتر است.
روح آن مرد بزرگ و روحانیی نیکپندار، نیککردار و نیکگفتار درین روز _که سالروز شهادت و اثبات مظلومیتش است_ همآره جاویدان باد. هماو که بهشتیی نیروساز و کادرپرور بود.
سخنی از امام صادق (ع)
با گرامیداشت و تسلیتِ شهادت حضرت امام صادق _علیهالسّلام_ به پیروان و دلدادگان، یک سخن از آن امامِ عزیز ارائه می گردد:
«مؤمن جز به سه خصلت، نیک نشود:
فهم عمیق در دین،
اندازهدارى نیکو در زندگانى،
و بردبارى بر ناگوارى.»
نصیب خویش
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۹)
حکیم خیام _که شعر و تفکرش به دلیل گُسترهی معرفتی و گذر از مرزهای جغرافیایی و قومی، جنبهی بینالمللی یافته است_ در پند و هشدار زیر، به زیبایی و حکمت دربارهی دنیا میگوید:
بر چشمِ تو عالَم اَرچه میآرایند
مَگرای بدان که عاقلان نگَرایَند
بسیار چو تو روَند و بسیار آیَند
برُبای نصیبِ خویش کت برُبایند
شرح دهم و نکته بگویم:
خیام میخواهد بگوید کسانی که دنیا را در چشم و نگاهت آراسته میکنند، به آن گرایش پیدا نکن، زیرا عاقلان به دنیا نمیگرایند. دنیازده نمیشوند. همه، روزی از دنیا میروند. و همیشه، عدهای به دنیا میآیند. پس، ای انسان! تو تا هستی، فقط سهم و نصیب خود از دنیا را مؤمنانه و خردورزانه بردار و بهاندازه و بیطمع باش، تا مانند قارون، دنیازده نباشی، و از حدّ خود تجاوز نکنی؛ زیرا اگر نصیب خود را کسب نکنی و حق خود را نگیری، دنیادوستان و لذتطلبان و چپاولگران، «کت» (=یعنی که از تو) میرُبایند (=به یغما و غارت میبرند).. ۸ تیر ۱۳۹۸.
گزارش کتاب «نونِ جو و دوغِ گَوْ»
این کتاب ۷۸۴ صفحهای _در عکسی که از آن در بالا انداختم_ نوشتهی محمدابراهیم باستانی پاریزی، ۱۱ مقالهی مهم ایشان است، که من چاپ پنجم آن را خواندم که ۱۳۸۳ منتشر شد. کتاب، سرتاسرش نکته و پند و درس است، من فقط چند نکتهی مهم ازین اثر میگویم:
۱. پاریز روستایی در کرمان است. باستانی _که نوشتههایش همیشه به طنز اجتماعی پیوست است_ از تخریب زمین مینالد و در صفحهی ۸ به خواننده میرساند که شصتهفتاد سال پیش باغها، در و دیوار نداشت، ولی دار و درخت داشت. اینک باغها در و دیوار دارند، اما درخت ندارند!
۲. در صفحهی ۱۰ به نماز فرهاد میرزا عموی ناصرالدین شاه اشاره دارد که زمانی حاکم لرستان بود به ناصرالدین شاه گفت همه چیز در لرستان امن و امان است، الّا نمازهای یومیهی من که هر چه در لرستان خواندم باید اعاده کنم زیرا از وحشت لُرهای معترض حتی دو رکعت نتوانستهام با حضور قلب بخوانم!
۳. پاریزی در کتاب دیگرش «کوچهی هفتپیچ» معتقد است مثلث تاریخ، از زمان و مکان و انسان بُعد میگیرد و بُعد اصلی و اساسی این مثلث، همین انسان است.
۴. یک نکتهی دیگر هم از پاریزی بگویم و خلاص. او در صفحات ۵۹۴ تا ۶۰۱ کتاب دیگرش «سنگ هفت قلم» میگوید:
«من ثابت کردهام که طبیعیترین راه برای ادارهی مملکتی مثل ایران، با بیابانهای پُرطول و عرض، و راههای طولانیِ بیآبادانی، و دِهاتِ کوچک، فُرم ادارهی یک حکومت فدرال است. این نکته را تنوع آبوهوا و عادات و لَهجهها و مقتضیات محلی نیز تکمیل میکند. اگر چنین حکومتی وجود داشته باشد، مردم خودبهخود صد قدم به دموکراسی و آزادی نزدیک شدهاند.» (۸ تیر ۱۳۹۸)
«بَهرِ تو مُردم» دروغ است!
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۰)
دروغ و راست دو متضادّ رایج است. دو ضدّی که ملتها زیاد با آن درگیرند. هنوز نمیدانم، حیوانات و سایر جُنبدگان هم، قادرند به هم دروغ ببافند. اساساً، دروغ و راست در خُلقیات آدمیان، دیده میشود؛ ازجمله در تعارفات و به تعبیر عامیانه در چربزبانیها. شاعر چه پُرپیمانه گفت:
هر کس که گفت «بَهرِ تو مُردم» دروغ گفت
من راست میگویم که برای تو زندهام
نکته بگویم:
هیچ چیز، جای راستی را نمیگیرد. سخت است که یک دروغ _که کجی و کژی است_ با هزار دروغِ دیگر، راست و درست شود.
کتاب «برگِ بیبرگی» نوشتهی پروفسور فضلالله رضا. تهران: صدای معاصر، ۱۳۸۰، چاپ اول (۴۰۰ صفحه).
اولین پست «مدرسهی فکرت»، ۹ مرداد ۱۳۹۷.
سه عبارت:
عبارت اول:
رجائی بخارایی در حق الاغ گفته:
من رنج میبَرم، تو اگر بار میبَری
من خوار میزیَم، تو اگر خار میکِشی
عبارت دوم:
سعدی فرموده:
فرق است میان آنکه یارش در بَر
با آنکه دو چشمِ انتظار بر دَر
عبارت سوم:
یک حکیمی بیان داشته:
چهار چیز بر چهار چیز بخندد:
قسمت بر کوشش
قضا بر حذَر
اجَل بر اَمل
تقدیر بر تدبیر.
سه کلمه دربارهی هِرمان هِسه
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۱)
هِرمان هِسه _که میکوشید تعادل و توازن میان روح و زندگی را با زبان هنر و داستان جا بیندازد_ در رمان «گرگ بیابان» میگوید هر انسان، نه از یک یا دو پاره، که از پارههای بیشمار ساخته شده است و تنها با همسازی این پارههای ناهمساز است که میتواند به جاودانگان بپیوندد. هِرمان هِسه در آثارش همیشه در پی این بود که انسان، پیوسته باید در مراحل بعدی زندگی نفوذ کند و نگذارد در دایرهاش حُفره بیفتد و عقب بماند. این نویسندهی فیلسوف، اوقات خود را در طبیعت میگذراند و دایم با زیباییهای سرزمینی زادگاهش آلمان و مَدفنش سوئیس همدم بود و نقاشی و باغبانی میکرد.
نکته بگویم: طی سالیان دراز، خواهشهای فرزندان آدم و حوّا چندان تغییری نکرده است، پس؛ به نظر من این رهپیمودن و پالودن حیات، به دست خودِ بنیآدم و بنیحوّا است. تاریخ، مردسالاری کرده همهجا «بنیآدم»، مثال آورده، اما من بنیحوّا هم آوردم. تا بالانس کنم! بگذرم.
کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» نوشتهی عبدالرفیع حقیقت.
چاپ اول. تهران: کومش، ۱۳۸۰. در ۴۳۲ صفحه.
جناب آقا سیدمهدی حسینی
با سلام و تسلیت و احترام. گرچه وظیفهام بود، حضوری برای عرض تسلیت و ادب، به دیدار میرسیدم، اما دوری راه و کار، مانع شد، و پوزشخواستن از آن دوست، بر من واجب. پدر گرانقدر شما، مرحوم حاج میرهادی حسینی مردی پاک، کشاورزی درستکار، مؤمنی بااخلاص، شهروندی مهربان و خندان و در یک کلمه، انسانی دلآگاه بود. خدا او را با بزرگان الهی محشور کناد. صبر و شکیبایی شما را آرزومندم. یادش بر دل شما تا ابد بماند. درود.
(۹ تیر ۱۳۹۸. ساعت ۱۱ و ۲ دقیقهی صبح)
پاسخ جناب آقا سیدمهدی حسینی:
سلام علیکم. درود بر جناب طالبى مظهر مهربانى و رفاقت. از پیام تسلیت شما کمال تشکر دارم. خداوند تمام درگذشتگان و ذوالحقوق شما را مورد رحمت واسعه خود قرین نماید. قطعا سختیهاى دنیا با داشتن دوستانى چون شما قابل تحمل تر خواهد بود.
(نیک و بد چون همی بباید مرد
خُنُک آنکس که گوی نیکی برد)