رسوایی آقایی «ضعیف»!
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه. ( پنجشنبه ۹ / ۲ / ۱۴۰۰ ) به نام خدا. مهم این نیست که صوت پخش شد یا نشد، مهم این است که صوت چه بود. صوت، صورتمسألهای بزَککرده و فاقد اصول و فروع سیاست بود که میخواست خود را اثبات، سمتوسوی خویش را پاک، وجدانش را بیباک و محکمهی داوری مردمی را بیجا سازد. در پستو و در پشتِ سرِ مردم، با حربهی محرمانهسازی -که اساساً چنین حیطهای برای طبقهبندیسازی آنان وجود ندارد- میخواست از خود سندِ درستکاری و تاریخنویسی مصدقواره ثبت کند و هزیمتهای اُفبرانگیز خود را در برگهایی دروغین، به ذهن تاریخ غالب کند و زرورق رنگین نمایانَد. و چه بیاخلاقیِ رذیلانهای را ماکیاولیوارانه، مرتکب شد. چه چیزی بهتر ازین رسوایی خفّتواره! میتوانست این را اینگونه ضعیف کند. ازقضا از خواری، به خاری هم رسید. ذلیل و ضعیف بود، خار هم خواست باشد. خاری که میخواست خود را بَری جا بزند و بر «گونه»ی نورانیِ حقیقت -که بر اساطیر و افسانهها چیره شد- سیخ و تیغ بزند و بر چهرهی پیشرانهی سرمیداندار قهرمان وطن و جهان اسلام -که بساط رنگین پلیدترین خیالات ویرانگر را از پهنهی منطقهی مسلمین جمع و محو کرد و شاخههای خاردار این شجرهی خبیثهی دنائت را پوکاند- چنگ بیندازد؛ که ازقضا تیر به دستِ غیب، کمانه کرد و بر تارَک تاریکی افتاد.
باری، دیریست که باید گفت بارخدایا! وقتی کسی خود خواست خود را به دست خود به تهلکه اندازد و اندازه و میزان نگه ندارد و نحیف و ضعیف بمانَد و نمک خورَد و نمکدان بشکند و بدینسان خائفانه و فریفته بمیرد، خلق، دیگر چه کند با این مخلوق سخیف؟! که حتی بلد نیست آبروی نداشتهی خویش را نگهبانی دهد؛ چه رسد که بخواهد دُم درآورَد و به عِرض و آبروی کسی که مظهر و نماد آبروها و اعتبارهاست، تعرّضی ورزد. بسی خیال خام.
آری؛ مهم این نیست صوت، سرقت رفت یا استراق سمع کرد، مهم آن شهابِ ثاقب است که در مدار بالا، بهدقت نظارند و بر اینان و نیز بر آن دونان، چون سیلابِ خروشان میبارانند و میتارانند. بیجهت نبود که او رسمش شد مکتب و مرام؛ مکتب و مرام حاجقاسم؛ و این، این تیپ «ضعیف»ها، حتی در حد و قد دفترچهی چرکنویس هم نشدند که در سرجیبِ کُتِ کودکان جا شوند، چه رسد که بشوند مکتب و منهج و مرام. مفتخرم که کوچکترین سرباز مکتب حاج قاسم باشم که تفکر و تدین را باهم گامبهگام میداشت. بگذرم. که انگاری فکر کردند سیاست و دیپلماسی یعنی بلغور و نشخوار حرفوارههای اساتید روابط بینالملل، بدون درنظرگرفتنِ منابع قدرت و اقتدار بازدارنده و بالنده. این خیال آنان، غربزدگی که هیچ، غربپرستیست. بر ایران، اینان مَباد.
آگاهان آگاهاند که ساختمان میدان مشق تهران، فقط هیأتی برای زبان دیپلماتیک نظام در بستر جهان است، نه کانون قدرت و ثروت اقتدار نظام. اگر فکری هم خواست آنجا بالنده گردد در پروسهی نظام قوام میگیرد نه در قامت فرد و افرادی شِبههقوام. اگر قدرت فائقهی حاضر در جاهایی که میبایست تولید قدرت کنند، مفقود بود و ضعیف، جهان غرب حتی تره هم برای آن ساختمان تیر، خورد نمیکرد، چه رسد به پهنکردن میز مذاکرات. اساساً نیاز و ولع همیشگی غرب به مذاکره با ایران به علت وجود منابع قدرت در شاکلهی ایران است، نه در بود و وجود مردان شیکپوش آن ساختمان عهد قاجاری تهران.
بسیار عالی