مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و چهارم

مزرعه‌ی فکرت ۱۱
سه خبر ، سه نظر
۲۰ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام
 
خبر یکم: ۲۱ اسفند ۱۳۷۳ : با درخواست خانواده و موافقت آیت‌الله خامنه‌ای، دکتر از لندن احضار شده است... دکترِ بی‌هوشی از لندن آمده... جمعه ۲۶ اسفند۱۳۷۳ رادیوی ماشین در ساعت حدود چهارونیم خبر فوت احمدآقا را داد.» از خاطرات مرحوم هاشمی رفسنجانی.
 
نظر: شگفت‌زده نشدم، چون هر دو سوی جناحین راست و چپ دیدیم کم‌وبیش، کسانی را، که خود را به پزشکان در انگلیس یا به محروسه و ممالک ِدیگه عرضه کردند تا بهبود بیابند. اما خُب منتقدم و گلایه‌مند که چرا چنین امکانی برای همه فراهم نیست. البته گرچه بینش سوسیالیستی در بعد عدالت اجتماعی را اُولی می‌دانم، ولی مساوات برای ابد، ایده است و یوتوپیا.
 
خبر دوم: ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ : «در مقابل این تهاجم ترکیبی و دسته‌جمعی [«جبهه‌ی دشمن علیه‌ی ایران»]، نمی‌توانیم همیشه در موضع دفاعی بمانیم و ما نیز باید در زمینه‌های مختلف از جمله رسانه‌ای، امنیتی و اقتصادی تهاجم ترکیبی کنیم که در این زمینه اهل فکر و اقدام به خصوص مسئولان، موظف به تلاش هستند.» سخنرانی دیروز رهبر معظم.
 
نظر: با همه‌ی وجود و عقایدم با چنین تز رهبری معظم موافقم و حتی خواهان ایجاد «مکتب رزم پویا» (این ایده‌ی شخصی من است) هستم؛ چیزی شبیه فقه پویا. زیرا جهانِ پیشِ رو در تعارضِ منافع، به‌شدت پیچیده‌تر، ترکیب‌بندی خواهد شد. بلوک‌بندی سه‌گانه‌ی جهانی در پیش است که به‌مراتب از عصر جنگ سرد داغتر است.
 
خبر سوم. سال ۱۳۵۶ : همایش ایرانِ هسته‌ای آغاز می‌شود و آقای جیمی کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا نیز به همایش پیام تبریک می‌دهد... این مقطع یادآور جمله‌ی شاه بود که که گفته بود: «هیچ کس از من به خدا و پیامبر نزدیک‌تر نیست.» از یادداشت‌هایم بر کتاب «دایرةالمعارف مصوّر تاریخ زندگی امام خمینی» جعفر شیرعلی‌نیا. نشر سایان، ص ۱۹۵ .
 
نظر: من شاه را درین‌که هسته‌ای‌شدن را در سر می‌پروراند، شماتت نمی‌کنم، حتی برای یک قطعه‌ی تاریخی حکومتش، همواره در عجبم که چه کسی فرصت بزرگ به‌خودآمدن را از او سلب کرده بود! همان فرصتی که امام از درِ نصیحت وارد شدند و گفتند گوش کن، ولی نکرد. زیرا بنای امام در آغازین زمان مبارزه، بر درگیرشدن با شاه نبود و حتی واژگونی سلطنت را هم به فرصتی دوردست موکول‌شده، می‌دانستند. اما شاه تحتِ تحریک عوامل مرموز یا نخوت و غرور خود، به امام بد کرد و حتی آمد کنار حرم ایستاد و با یک سخنرانی تحریک‌آمیز تمام روحانیت را مرتجع خواند و با این کار پایه‌های لرزان سلطنتش را سست‌تر ساخت. حالا خنده‌ام نمی‌گیرد چنین شاهی خود را با آن‌همه خفّت و خوف و خواری، اَقرَب به خدا و پیامبر ص می‌دانست! ولی عقرب برای مردمش شد و آنقدر نیش زد و روحانیت و روشنفکران را گَزید تا خود به گزندِ بدی گرفتار شد و سرانجام در بدترین فلاکت مُرد.
 
پاسخ بنده به این پست استاد ارجمند حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی خوئینی:
 
جناب استاد حجت الاسلام سید حسین موسوی خوئینی‌
سلام و عرض ادب و ارادت. نه فقط خوشحال که بدهکار هستم ازین‌که به «ایرادِ» سخن پرداخته و «ایرادهای» متن مرا هم می‌گیرید. سپاسِ بی‌کران ازین منظر. من گزارشِ دیدِ خودم از فضای عمومی دهه‌ی نخست انقلاب را عرض می‌کنم که عموماً مردم از هر گرایش و مرام و مذهب و قومیت، طوری محبوبانه به امام / منتظری (سلام الله علیهما) می‌نگریسند که مثلاً شیعه‌ی امامیه به پیامبر ص / علی ع می‌نگرد؛ متحدِ نفسانی و یک روح در دو بدن و حتی امام علی ع اَنفَس برای حضرت محمد بن عبدالله ص. پس از این مقدمه، سراغ ادامه‌ی پاسخم به استاد گرامی‌ام می‌روم:
 
۱. نه، من هم مانند شما متشابهات را بر محکمات عرضه می‌کنم همان‌طور که روایت باید به قرآن عرضه کرد و چنانچه موافقت نیفتاد باید کوبید بر فَرق و حتی بیخِ دیوار.
 
۲. فرض بگیریم امام دست به پیشگیری زدند و با عزل منتظری، حکومت اسلامی را به عنوان یک ناجی، نجات دادند، زیرا آن‌طور که نقلِ رایج است گویا ترس داشتند منتظری نظام را به دست لیبرال‌ها می‌سپُرند. خُب اگر این دغدغه راست است، دست‌کم دو ایراد وارد است: اولی این‌که خودِ امام که دو دستی کشور و نظام را دستِ لیرال‌ها داده بودند و چه کسی شایسته‌تر از مرحومِ محروم! مهدی بازرگان که در سلامتِ نفسش و سابقه‌ی مبارزاتی‌اش و ساده‌زیستی‌اش و حتی کار و تلاشش، زبانزد عام و خاص بودند و حتی مطهری پشتِ سرش به نماز می‌ایستادند. و حکومت را هم داشت به شکل عقلانی پیش می‌بردند (ولو به نقص و نقض) ولی او را هم کاری کردند که کنار رفت و سرآخر مجبور شدند «آخرت؛ مقصد اصلی انبیاء» را بنویسند. دومی این‌که چرا امام باید برای پس از دوره‌ی زعامت و رحلتشان، برای «ولیِ» احتمالی بعدی تعیین تکلیف کنند؟ به چه حقِ نوشته و نانوشته‌ای؟ «ولیِ» بعدی حالا فرض گیریم اگر منتظری بود و لیبرال‌ها را باز نیز به حکومت بازمی‌گرداند؛ خُب این چه خطا و خطری می‌توانست باشد که او به عنوان رهبری آتی، این‌گونه ترجیح می‌خواست داده باشد؟ از فرض بروم بیرون. مگر صدرِ «اصلاحات» با شبه‌انقلابِ «دوم خرداد» نمی‌خواست جامعه‌ی مدنی را فربه‌تر از حکومت سیاسی / نظامی کند؟ فربه‌ترکردن جامعه‌ی مدنی مگر غیر از سیاستی‌ست که همه‌ی فکرهای جامعه را، هم در بستر سیاسی آزاد بگذارد و هم به آنان مانند همه‌ی شهروندان (بدون درجه‌ی یک و دو و سه)، مَجال ورود به قدرت بدهد؟ این که یعنی همان ترسی که امام از افتادنِ رهبری به دست منتظری داشتند. چطور شما (شامل طیفی از تفکر) میان این دو امر، جانب خاتمی را می‌گیرید اما جانب منتظری را نه؟ در واقع منتظری می‌گفت و می‌خواست که دایره‌ی حکومت را بازتر نگه دارد و از برپایی زودرسِ «قیامت» در جمهوری اسلامی جلوگیری کند که از طریق دو کار بیهوده و مخاطره‌آمیزِ «گُزینش» و «استصواب» به جای حضراتِ معزز مُنکر و نَکیر ایستاد و نوح‌پندارنه، دست به پالایش و تصفیه‌ی مردم زد. منتظری می‌خواست (قصدش بود، این‌که آیا توانش و یا واقعاً اراده‌اش را هم داشت یا نه، محل بحث نیست) به همان عصری برگردد که امام سالِ اولِ نظام آن‌گونه بودند و حتی شهید بهشتی را از نامزدشدنِ ریاست‌جمهوری بازداشتند و روحانیون را از تسخیر مصادر رئوس نظام منع کردند. چیزی که الآن به یک مطالبه‌ی فراگیر تبدیل شده و در گفتمانِ لیدرهای جناح چپ، جزوی لاینفک گردیده.
 
۳. برای منیِ که مرجع تقلید شرعی‌ام امام است و مقتدای مورد وثوقم هم ایشان، حتی مسئله‌ی وصیت‌نامه‌ی سیاسی امام هم چندان روشن نیست که این دیگر چه وجه و منهجی دارد که یک رهبر سیاسی و دینی برای پس از عمرشان هم، برای تمام امور مردم و مملکت دست به توصیه‌ی اکید بزنند. وصیت در اسلام حدودش روشن است؛ اختیار تکلیف ثُلث اموال، آن‌هم تازه مخیّر است بکند یا نکند و نیز سفارش به وُراثِ طبقات. خواستم بگویم برای امثالِ ما که از همان اَلستِ انقلاب بوده‌ایم و دل به امام سپرده‌ایم و همچنان شئون و کارهای عظیمش را ستوده نگه می‌داریم، جای سؤال است چرا باید برای نسل بعدی از طریق وصیت اِعمال ولایت کرد. گرچه وصیت در حد نوشتار باشد و سفارش.
 
۴. من معتقدم مطالباتی که امروز سرِ راه نظام قرارگرفته که بسی بازتر از آن چیزی است که تصورش را هم نمی‌کردیم، ما را باید فراتر از اندیشه‌ای ببَرد که تمام همّ و غمِ آن این باشد که پاسبخشِ نظام بمانَد و ببیند کی در قدرت باشد و کی نباشد. حذف منتظری از همین نوع نگاه پاسبخشی / وصیت‌نامه‌ای بوده است که برای خود حقی ابدی قائل‌اند و برای پس از مرگ هم، دغدغه دارند پازل قدرت را بچینند. بنده نگاه اعتقادی و انتقادی به امام و نظام دارم لذا ازین منظر نگاه می‌افکنم. با احترام و پوزش اگر طول کشید. من البته از اندیشه‌ی باز و فکر مدارای مدرن و مبتنی بر مبانی محکم دینی شما استاد مطمئن / ممنونم.
 
سلام و احترام جناب میرفخرایی
واقعاً مشتق زبان عرب را به اوج برد. مشتق اگر نبود زیبایی کلمات در کام خود فرو می‌رفت. من عاشق مشتق هستم!
 
میرفخرایی:
سلام و ادب. بله دیگر، به‌هرحال زبان عربی اساساً زبانی اشتقاقی است.
 
دامنه:
زبانی اشتقاقی. نو بود این ترکیب. همین هم این زبان را دلیر نگه داشته است.
 
شعر:
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها که ریخت
 
صحبتِ احمق، هم به معنای رفاقت با فرد احمق است و هم سخن‌گفتن با او، که شاعر منع کرد.
 
به قول مولوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهش ای پندگو
 
پاسخ تقریباًخواندنی می‌دهم به این پست:
 
جناب
شبانه‌سلام. صاف برم روی اصل مطلب. به نظرم مرحوم آقای شیخ صادق‌الوعد حرفه‌ای‌تمام، مُجاب‌تان کردند؛ گرچه تعجب دارد شخص شما چطور مجاب شدید؛ کمتر پیش می‌آید خود را مجاب‌شدنی نشان بدهید! به زبان ساده: فردی زودپذیرا. اساساً به تعبیر کشکولی دیرپز هستید! اما شیخ اسماعیل دارابکلایی قشنگ بر شما وارد و فائق شدند. عرض می‌کنم:
 
یکی این‌که زیِّ طلبگی را حسابی درین مسئله در سر پروراند، چراکه روحانی اگر خود را رویاروی با مردم کند از رسالتِ اصلی‌اش بازمی‌مانَد و چرا چهره‌ی خود می‌بایست بد کند. و دوم این‌که وقتی مردم در بیت والد عظیم‌القدر و وجیه‌المله‌ی‌شان حساب شرعی‌شان پاک و تسویه می‌کردند، آدم باید خیلی خمار باشد با چنین مردمی بر سر عقب‌نشینی زمین، دروازه، دیوار، چِلوچو و دیسک و گاوآهن و پهِن‌جا و چند باب دُکان، چانه‌زنی کند که گت‌کدخداها هم، که زبان برای هر لحظه آن‌رو و این‌رو شدن دارند، از آن عاجزند. خوب شد که ایشان شما کمیته‌ی عمرانی‌ها را بر درِ بسته به‌شدت کوباند!
 
حالا کمیته‌ی ضد خرابکاری شهربانی شاه در توپخانه. می‌دانم بلدید ولی شاید چند لِمّش را یادتان نباشد: آلمان، ساختش، ساختمانش را، برای کی؟ برای تسلط میرپنج بر مخالفان که بدترین شکنجه‌گاه بود. بعد در عصر محمدرضاشاه، اسرائیلی‌ترین شکنجه‌ها را روی مبارزین ضد رژیم (اعم از مسلمان و کمونیست و التقاطی، چه دانشجو، چه طلبه، چه روحانی، چه روشنفکری بزرگ چون علی شریعتی پیاده می‌کردند. هر کس داخلش می‌شد به دلیل نقشه‌ی سازه‌های «اس.اس» هیتلری‌اش، گم می‌شد و هرگز بدون رهنما نمی‌توانست از آن بزند بیرون. این ساختمان با تغییر محتوایی دیگر، ادامه داشت ادامه داشت تا عصر آقای خاتمی و وزرات اط آقای یونسی که به «موزه‌ی عبرت» بدل شد. من سه بار رفتم تمامش را دقیق و ظریف دیدم؟ شما چی؟ دیدید؟ می‌خواهی سرشاخ بشوید بیا با هم باز برویم!
 
این را مگر می‌توانم بی‌جواب بگذارم! برم برای نوشتن این، این:
 
جناب بازم اَطّی! به من فشار بالای چندین پوندی وارد می‌کنید که چرا در متن‌هایم می‌گویم «بگذرم» ولی خودتان بارها عملی‌تر از من می‌گذری! بگذرم. برم روی ساقه‌ای تنومند تا جِر نشم، حالا که شما دم‌به‌ساعت می‌گردی کپی گیر می‌آری و می‌ذاری و اینک هم از آقای سید مجتبی تاج‌زاده‌ای که تمام راه‌حل‌هایی که این مدت قهروکی‌اش به مردم می‌داد از درون پوکید، کد آورده‌اید که مثلاً مَته روی خشخاش گذاشته، می‌خواهم سؤالی که چندی پیش از محضرت پرسش کردم را به روی‌تان بیاورم و رخ به رخ کنم:
 

از مُفاد قرارداد فوقِ سرّی هسته‌ای میان آمریکا و استرالیا هیچ سَر در آوردی؟! که اخیراً بسته شد و حتی خشم فرانسه و متحدین دیگر کشور یاغی آتازونی را درآورده؟ اگر اصرار دارید ایران مفاد پیمان‌های راهبردی خود را فاش کند و بریزد روی روزنامه، چرا همین خواسته را به عنوان یک شهروند جهانی از آمریکا طلب نمی‌کنید که دولتی مدعی بر اداره‌ی جهان است؟ چرا آنان از اسرار خود نمی‌گویند؟ مگر این فقط ایران است که باید در هر کاری پاسخ پس بدهد به جهان و پاره‌ای از مردم ایران. والسلام.

 

دامنه:
جناب آشیخ محمدجواد. سلام و ظهرتان به خوشی پرستش و ستایش.  باری؛ عرض کنم منظور از زاویه‌ی نرگس‌آمن است دیگه. چون نمای شما آن سوی یال محل است؛ یال جنوبی و جنوب شرقی. واقعاً زادگاه داراب‌کلا از هر سو که بنگری زیباست و از شگفتی‌های باری‌تعالی. لذت بردم، خوش‌چشم‌انداز است از آن زاویه. متشکرم. چه قشنگ است دوبیتی ۱۶۳ باباطاهر را اینجا با هم زمزمه کنیم:
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
 
سلام. نظر من: ۱. هم «میزان، حال فعلی افراد...» هم «میزان، رأی ملت» مورد قبول من است، اولی میزان، با هدف جذب، نه دفع؛ چون منظور امام، برای جذب بود. دومی میزان هم، اساس مردمی‌بودن است. ۲. با «از اوجب»، موافقم، نه با «اوجب» و حذف «از». تشکر.
 

۲۱ بهمن ۱۴۰۰

مزرعه‌ی فکرت ۱۲
حُب ، قُرب ، عذاب ، فراق
به نام خدا. آقای قلی‌تبار دیشب سخن از دعای کمیل کرد. فرازی از آن: صبر در عذاب و بی‌صبری در فراق. فراقی که عبد را از رحمتِ آفریدگار و هم‌سخنیِ با ایشان دور می‌اندازد؛ ...اخْسؤا فیها و لا تُکلّمونِ» ۱۰۸ مؤمنون. اخساء هم از نظر المیزان، در فارسی همان چخ‌کردن هنگامِ دورراندنِ سگ است. آری؛ معبودی که طبق گواهی قرآن اجازه‌ی مَعیت داد به عبد، اما وقتی پای دوزخ و عذاب بیاید وسط، باز هم طبق گواهی قرآن، از سخن‌گفتنِ با خدا هم بازشش می‌دارد، چه رسد به درخواست. چنین جدایی میان آفریدگار و آفریده، دردناک است. طوری‌که بر فَرقِ قُرب، پُتک می‌کوبد و انسان را از معبودش دور می‌افکنَد. درحالی‌که انسان ذاتاً به علت حُب، فراق (=دوری) را دوست ندارد، بلکه نقطه‌ی مقابلش قُرب (=نزدیکی) را دوست می‌دارد. شبیه رابطه‌ی دو عاشق و معشوق که به هم قُرب و یکی‌شدن و هم‌آغوش‌شدن می‌ورزند.

خواستم به برداشتِ شخصی‌ام بگویم: آدمی برای این‌که دچارِ فراق نشود، قُرب و شهود را از خود سلب نکند، عذاب را دائم نچشِد، چه خوب است در دنیا دست به حُبِ پروردگار بزند. زیرا همین حُب، آری همین حُب، موجب می‌شود فراقِ مطلق رخ ندهد و قُرب، تُرد و شکننده نشود و از پیش خدا کامل رانده نگردد که حتی امام علی ع دومین محبوب در هستی پس از نبی ص پیش خدا را هم، به دغدغه‌ی دردِ دوری و شیونِ عرفانی می‌برَد.

 

درباره‌ی شرّ الآخره» در دعای رجب:

دیشب بحث از «شرّالآخره» در دعای رجب شد. و نکات مفیدی آقای قلی‌تبار مرقوم فرمودنند که امروز بعد نماز ظهر و عصر رجوع کردم به کتابخانه‌ام و کتاب «المراقبات» آیت‌الله مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی را باز کرده و دیدم که در ص ۱۴۴ چاپ هفتمِ «سُرور»، بیانِ ژرفی فرمودند. برای تکمیل بحث کمی با برداشت آزاد، می‌نویسم:

از نظر ایشان شرّ «امر عدَمی»ست و آن دوری از رحمت خدا و حِرمان (=سرگشتگی) از روح خداست. و علت این‌که کلمه‌ی «جمیع» بر سرِ عبارتِ «شرّالآخره» تکرار نشده است همین است که موجب محرومیت از بخشایش الهى می‌شود، اما خیر «امرى وجودى»ست و انواع «بی‌شمار» دارد. و این‌که چرا «جمیع» بر سرِ عبارتِ «شرالدّنیا» آمده گویا به این جهت است «شرّهاى دنیا براى همه‌ی مردم معلوم نیست.» خواستم ادامه بدهم، دیدم شاید دراز شود متن. ما هم ملزم به کوتاه‌نویسی‌ایم. در سایت هَدانا هم مفصل آمده است.


بسمه تعالی. سلام علیکم و رحمه الله
در باره‌ی جمله‌ی مورد بحث تان از دعای " یا من ارجوه لکل خیر " عرض می کنم : جمله‌ی " وشر الآخره " ( به کسر را‌ی شر ) عطف است بر  " شر الدنیا " و تقدیر آن " وجمیع شر الآخره " می باشد، پس به لحاظ معنا تفاوتی با جمله‌ی پیشین ( جمیع خیر الآخره ) ندارد و تنها به لحاظ  تعبیر با هم متفاوت اند. از این گونه تفاوت های تعبیر در فن بیان، تفنن در تعبیر گفته می شود. هر یک از دو جمله‌ی مذکور را به سه صورت ژیر می توان تعبیر کرد که معنایشان یکی است:

جمله‌ی اول؛
جمیع خیر الدنیا وجمیع خیر الآخره
جمیع خیر الدنیا و خیر الآخره
جمیع خیر الادنیا و الآخره

جمله‌ی دوم:
جمیع شر الدنیا و جمیع شر الآخره
جمیع شر الدنیا وشر الآخره
جمیع شر الدنیا و الآخره

 

دامنه:
سلام علیکم. نکته‌ی محوری‌تان «تفنن» بود. اما صاحب المراقبات می‌گوید باید «تفطن» کرد تا رازش را با اسلوب شناخت یعنی قضیه فرارتر از تعبیر یا فن بیان است. که من خلاصه‌اش را نوشتم و پست کردم در صحن. اینک متن شما ناهمواری‌های شناختم را مرتفع کرد و بیشتر مرا به زوایایش شناساند. متشکرم. اما حیف فقط برای من می‌فرستید و سایرین از بیان شما بی‌بهره می‌مانند.

 

پاسخ:

سلام. سپاس. اختلاف برداشتِ شما و بنده درین‌باره، درین خلاصه می‌شود. من معتقدم: ۱. ولی‌فقیه پیشین، حقِ تعیین‌تکلیف برای ولی‌فقیه پَسین را ندارد. ۲. ولی‌فقیه مستقر، حق وصیت‌نامه‌ی الزام‌آور برای تعیین تکلیف‌کردنِ سرنوشت سیاسی نظام را پس از رحلت خود، ندارد. ۳. تز من حضور تمام افکار و سلایق در قدرت است، چون انقلاب مالِ یک عده خاص نیست که برای دیگران، تعیینِ تکلیف کنند. اگر گیریم دیگران خطا کردند، خُب حاکمان در قدرت هم، بسا خطا کردند. ۴. کسی حق ندارد خود را ذی‌حق فرض کرده و لذا سایر تفکر را حتی تفکر ریشه‌دار لیبرالِ مثلاً «مسئله‌دار» را از دایره‌ی حکومت -که مال جمهورِ کشور است، نه صنفِ خاص- از ورودِ به قدرت سیاسی و حق تعیین سرنوشت خود، برای همیشه و تا ابد، باز بدارد. ۵. نمی‌شود منتظری را به علت احتمالِ اعمالِ فلان نوع سیاست یا مماشت، چنان کنارش گذاشت که حتی زندگی فردی‌اش هم در حصر و دورداشتِ از مردم باشد، چیزی شبیه رفتار فُجّار عباسیان با امامین عسکرین ع.

 

سلام. حتی اگر چنین باشد که به گواهی کتبی امام چنین هم هست که امام از اول هم با انتخاب یا انتصاب مرحومین بازرگان و منتظری مخالف بوده باشند، باز هم به هر حال مدتی گذاشتند در مصدر قدرت بمانند. خُب، منتظری هم بر فرض اگر رهبر می‌شدند و سیاست‌شان قرار بود «حکومت فراگیر» شامل همه‌ی افکار باشد این چه وجهی داشت که وی را شبانه و به قول قشنگ‌تر محلی: شَبینه دور از دیدِ مردم، عزل‌شان کردند. بگذرم. بنا بر کوتاه‌نویسی است، بقیه‌ی نظرم را قورت می‌دهم.

 

یک نکته‌ی تاریخی

مرحوم آیت‌الله طالقانی به دوستش مرحوم مهدی بازرگان -که استاد شهید مرتضی مطهری قاطعانه طرفدار نخست‌وزیرشدنش بود- گفته بود نپذیر این پست و مقام را، آخوندها بیچاره‌ات می‌کنند. بگذرم. چون بناست کوتاه‌نویسی را شیوه‌ی کارمان کنیم درین صحن.

 

پاسخ:

استاد بسیارسپاس. بنده کتاب موردِ اشاره‌ی شما را، چندسال قبل خوانده و حتی خلاصه‌نویسی کرده بودم که تصویرش را که همین الان انداختم، و در زیر جهت استناد و معرفی می‌گذارم. آن قسمتی که از اسلام اصغر، اسلام اکبر و نیز ایمان اصغر و ایمان اکبر بحث می‌کند که این ایمان یعنی: یا ایهاالذین آمَنوا آمِنوا. نام کتاب: رسالة فی السیر و السلوک. منسوب به سیّدِ بحرالعلوم، به شرح حسن مصطفوی. تصویر یاداشت خطی‌ام :

 

توضیحی ادبیاتی بر یک عبارت و یک واژه:

پس از پست اول‌شان، خطاب به بنده فرموده‌اند: «عَرضه داشتید...». من اگر جای ایشان بودم از سرِ آداب گفت‌وگو می‌گفتم: «فرمایش داشتید...» یا «فرموده بودید...» یا «بیان داشتید» و یا «نوشتید...».

سپس وقتی بحث را طبق روال و رسم همیشگی صحن، در پستی دیگر از سمت خود به‌درستی خاتمه بخشیدند، من اگر بودم، نمی‌گفتم «ورطه»، چون ورطه در نزدیک‌ترین معناها یعنی: منجلاب، گرداب، گودال، لغزشگاه، پرتگاه و لجن‌زار. و در مجموع، ورطه، جایش در میان گفت‌وشنود نیست. فقط خواستم جنبه‌ی ادبیاتی دو عبارت و واژه را کمی شرح داده باشم. وگرنه، نه جای مَلال است و نه مَجالِ مَلال. با تقدیم احترام و علاقه‌ی فراوان به آن کسی که به بنده فرموده‌اند، «به ورطه تکرار افتاده اید».

 

سلام جناب دکتر ولی‌نژاد

راست هم می‌گویید چون تا آدم می‌خواد برای حرفش به سمت دلیل‌آوری و علل و شرح برود، یادش می‌آید قرار است طبق طبع صحن، کوتاه کند و حرفش را ببُرّد. به‌همین‌خاطر متن ابتر می‌ماند. چه کنیم آقاصادق عزیز که بر طبع دوستان محترم، متن بلند نمی‌نشیند. نیز ناباقی نگذارم از کشکولی‌ات خندیدم. نسخه‌هایش بَتِه‌کرگ ره خنده یاننه. بابت پیشنهاد کلیدواژه باید بگویم نظر خوبیه. باید ببینم اگر ضد کوتایی متن نشود. چشم. بنده چقدر داد زدم دو کف دست؟ خودت که شاهدی صادق عزیز، اما الان برخی‌ها به اندازه‌ی دو سه لاگ و دُمپاش متن می‌ذارن در یک پست... که هف‌هش‌تا باکس پشتِ سرِ هم می‌شود. بگذرم. من شما را صاحب سبک و اندیشه می‌دانم دکتر ولی‌نژاد. با آن‌که هنوز همدیگر دیدار نکردیم، اما بر دلم نشستی. برای اهل تفکر ارزش و احترام بالایی قائلم.

 

شعر حافظ:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

حافظ راست گفت، هم مدارا و هم مروّت. آئینی که در دفتر انبیای خدا ع و ائمه‌ی هُدی ع می‌درخشد.

نظر:

سلام. این پست را تازه توانستم مشاهده کنم. چقدر هم تأثیرپذیری درش هست. سگ تعلیم‌یافته‌ای به همراه زنِ صاحبِ سگ، شاخه‌ی بزرگی از درخت را از سرِ راهِ یک دارنده‌ی عصای سفید، بر دهن می‌گیرد و به کناری می‌اندازد، تا راهِ عابر را همواره و بی‌خطر سازد. چه هم مفید بود. درود.

 

عین متن درج‌شده: "سپاه باید پشت مردم باشد . اصل مردمند . ارتش هم باید پشت مردم باشد .  ارتش و سپاه باید بگویند : جانم فدای مردم . اگر بگوید جانم فدای رهبر انحراف است . اصل مردمند . رهبر هم جانش فدای مردم است . ما همه برای مردمیم . سپاه باید از حقوق مردم دفاع کند . پشتیبان مردم باشد . اگر بگوید جانم فدای رهبر که این می‌شود همان زمان شاه . پس مردم برای چی انقلاب کردند ؟ " ( امام خمینی، صحیفه نور، جلد سوم پاراگراف ۱۳۲ ) منبع

 

نظر دامنه:

۱. نحوه‌ی ارجاع درین نوشته، مشکوکه. چنین رفرنسی اساساً ناشیانه است.
 
۲. جلد ۳ صحیفه‌ی نور اصلاً ربطی به دوره‌ی انقلاب ندارد، چون دربرگیرنده‌ی فرمایشات امام از مهر ۱۳۵۳ تا مهر ۱۳۵۷ می‌باشه. که هنوز نه انقلاب پیروز شده بود و نه سپاه، تأسیس.
 
۳. این مسئله در سال ۱۳۹۱  یا همون حدودها هم در جامعه بحث روز شده بود.
 
۴. پژوهشگران (که من هم در دانشنامه‌نویسی کار کرده‌ام) می‌دانند منبع مورد وثوق برای اَسناد و اِستناد، صحیفه‌ی امام است، نه صحیفه‌ی نور که ناقص و ناکامل است.
 
۵. تیپ ساختاری جملات هم به امام نمی‌خورد، چون امام عامیانه و شکسته، صحبت می‌کردند و حتی گاه فعل و فاعل هم نداشت. در نوشتن هم امام خیلی فصیح و مسلط به فارسی می‌نوشتند. پس ازین حیث هم، نامعتبر است این نقل مستقیم. والسلام. اللهُ علمٌ
 
نظر وارده:: »اگر فرمایش شما درست باشد با احتمال بسیار زیاد، چنین پستهایی عمدا پخش میشود تا با رد آسان اصالت آن ، سایر مطالب از دست در رفته هم همواره با شبهه اصالت از طرف مخاطبان مواجه شود. از شگردهای موثر است.»
 
دامنه: درست فرمودین. همانانی که شما هم دقیق می‌دانید چه تیپ افرادی‌اند و پس از کنار صدام و عملیات «فروغ جاویدان» علیه‌ی ملت ایران و پس از سقوط صدام به جلگه‌ی تیرانا در آلبانی رفتند تقریباً ۱۰۰۰ نفرشان شب‌وروز روی کامپیوترهای اهدایی آل سعود مشغول عملیات روانی هستند و در کارشان هم خبره‌اند. چنین کارهایی مبارزه را بدتر برای مردم محق سخت می‌کند و کور. متشکرم. مبارزه‌کردن با این نظام باید در چارچوب درستی باشد. وگرنه ره به جایی نمی‌برد.
 
پاسخ:
سلام. اول عرض کنم: آه! چه دردناک است نداری و چه مُضحک است دارایی‌یی که به نداری مدد ندهد. ۱. میان فقر و کتابخانه رابطه‌ی تبایُن نمی‌بینم. اما ایران سرزمین کتابخانه‌ها و مهد کتاب بود، حتی کتاب‌خواندن. ۲. حقا که کاستی در رسیدگی به تهیدستان، عمیقاً قابل توبیخ و تقبیح است. ۳. شکوفایی کتاب و کتابخانه هزینه نیست، سرمایه است. باید به ضُعفا هم رسید. هر چیز در جای خود: ← «معنای حق». ۴. دلسوزان امروزِ فقراء، دیروز خود در قدرت بودند و کاری نکردند و امروز برای این‌که خود را از زیر بار سنگینِ پرسش‌های «چه کردی»ی مردم، گُم کنند، سینه‌چاک صوری فقیران شدند. ۵. از کجا معلوم حامیان صوری فقیران، فردا که قدرت را لمس و مزّه کردند، بدتر ازین نباشند. ۶. آقای اکبر اعلمی را از روزی که درحلقه‌ی نویسندگان و گردانندگانِ روزنامه‌ی «سلامِ» آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی بود، می‌شناسم. خُب، دست‌کم سه چیز سپس به‌شدت از او به عنوان فردی جوششی و سرسخت ساخت؛ اولی رد صلاحیتش، دومی آن سیلی‌زدنش به آقای عباس سلیمی نمین که «کیهان هوایی» را رهبری می‌کرد و به حلقه‌ی امنیت و  ... . و سومی که چون باید کوتاه‌نویسی کنم ماجرا را با لقمه‌ای سِقُلمه، فرو می‌برم در حلقومم.
 
دامنه:
سلام. ۱. جزوِی از متن‌های شماست که با دقت علمی بالا، نگاشته شد. ۲. اساساً چون برای من جدانبودن سیاست از دین، یک مفروض قطعی‌ست، بنابرین هر نظری ولو از صاحب المیزان یا صاحب کفایه یا صاحب جواهر هم باشد، ناسازگار با جامعیتِ دین می‌افتد و به نقصان‌کشاندن آن بخشِ دین. ۳. من که گفتم جمله از آنِ علامه نیست. ۴. فرض را هم گذاشتم از ایشان است، لذا با فرض بر آن، باز با چند دلیل، ناصحیح‌بودن آن عبارت را از دیدِ خودم پاسخ دادم. ۵. در دنیای دین‌شناسی، هیچ کس «حرفِ آخر» را نمی‌زند، و نمی‌تواند بگوید این است و جز این نیست؛ موتور اجتهاد شیعه، به همین علت، تا قیامت فعال و محرک است و دروازه‌ی استنباط به روی اسلام‌شناس باز است. ۶. حتی مرحوم علامه هم با فروتنی عجیب علمی، در المیزان، در جاهای باریک اعلان می‌کند اینجا بحث، بحث شخصی اوست که ممکن است مساوی با اصل دین نباشد و احتمالات را بیان می‌داند. ۷. علامه هدف تفسیر اسلام را، پرده‌برداری احتمالی از منظورِ خداوند تلقی کرده، نه پرده‌برداری قطعی. و این یعنی امکان همزمانِ درست یا نادرست‌بودن تفسیرِ مفسر. سپاس. می‌توانستم چند بند دیگه بنویسم، اما قرار شد کوتاه باید نوشت.
 
پاسخ:
سلام. واقعاً مرا به یاد هم سختی‌ها و هم صفا و ازخودگذشتگی‌ها در جبهه‌ها برد. رزمندگان پل کردند خودشان را تا دیگر رزمندگان از عرض رودخانه بگذرند. واقعاً افتتاح پُل ! بود بدونِ حضور مسئولان! در ضمن، ما که هنوز فردا بیست‌ودو بهمن نیامده، شَبینه رفتیم قُرُق ! کردیم، قاسم. یاد جمله‌ی تاریخی شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی انداختی ما را قاسم که سال ۵۹ فرموده بودند: «به آمریکا بگویید عصبانی باش و از عصبانیتِ خود بمیر. ملت ما همین است که می‌بینی و می‌شناسی.» 
 
پیام دکتر صادق ولی‌نژاد:
نظر لطف شماست. استاد اندیشمند و متفکر، جناب طالبی. بنده هم افتخار دیدارتان را نداشتم اما بی تعارف عرض میکنم از محدود کسانی هستید که بر من با قلمتان اثرگذار هستید در بسیاری جوانب. شناخت من از جنابعالی، بواسطه همین قلم پر مغز شماست که بنظرم حاصل سالها تدبر، تعقل، تفکر است. گنجینه ای بی بدلیل هستید استاد گرانقدر. پایدار مانید.
 
دامنه:
سلام دکتر اهل خرد و تدین. بنده لطف حضرت باری‌تعالی می‌دانم که دست دو انسان از راه دور هم شده در دست هم می‌گذارد و من این دست را همدستی با «یدالله» جل جلاله می‌دانم. ممنونم و خرسند به داشتن چنین دوستی متفکر و توانمند در نوشتن.
 
مزرعه‌ی فکرت ۱۳
قلب‌های بزرگ
به نام خدا. سلام. علامه مرحوم محمدرضا حکیمی در ص ۲۱ کتابش «شیخ آقابزرگِ تهرانی» سخنی تکان‌دهنده دارد. عصاره‌اش این است: شاید با نشان‌دادنِ «قلب‌های بزرگ»، مردمِ ما نیز صاحبِ «قلب‌های بزرگ» شوند. او از شیخ آقابزرگ به قلبِ بزرگ یاد می‌کرد. حرف حکیم حکیمی مرا به تاریخی از سرزمینِ کهن‌مان ایران بُرد که وقتی مغولان ریخته بودند از مانندِ «شیخ ابوسعید»ها وحشت داشتند نه از همه‌کس و وقتی هم خواستد «شیخ خلیفه» را از ترسِ آگاهی‌بخشی‌ها و نفوذش بر جان و مغز مردم، از سبزوار به کرمان دور کنند قاضی شارع (استاد علی نصیریان) برحذَرشان داشت که «شیخ ابوالخیر» را هر کجا تبعید کنید آنجا را سبزوار می‌کند. چرا قاضی شارع چنین گفت؟ چون مردم دورِ کسی جز «قلبِ بزرگ» نمی‌چرخند. آری؛ شیخ ابوسعید ابوالخیر چه در سبزوار می‌بود و چه کرمان و کرمانشاه، همان می‌بود که در مازندران بود و در سبزوار (=بیهَق) همچون تاریخ‌نگار «ابوالفضل»، از حق می‌گفت و حقیقت برملا می‌ساخت.
 
تا اینجا وفا به کوتاه‌نویسی، ولی اگر کسانی خود خواستند دنباله‌ی حرفم را در زیر بخوانند، بسا مختارند.
 
چه خواستم بگویم در قلب‌های بزرگ؟! این را که، مردم را نه فقط به «قلب‌های بزرگ» بدبین نکنیم بلکه آنان را هم به قلب‌هایی بزرگ تبدیل کنیم. بدبین‌سازی مردم، کاری‌ست خًرد و تُرد از قلب‌هایی خُرد. خردمند به مردمش خًردی نمی‌کند. من علامه حکیمی را از اَضلاعِ الگوهای جامعه می‌دانم. همو که «مرجع تقلید» نشد ولی «مرجع تحقیق» گردید. کسی که تمامِ عمرش اگر از عدالت و ساده‌زیستی گفت، خود نیز به این آئین علوی آراسته بود. در ص ۲۵ «راه خورشیدی» خوانده بودم که مرحوم آیت‌الله شیخ مرتضی مَحامی بادکوبه‌ای استادِ درسِ «شرح منظومه»ی محمدرضا حکیمی گفته بود بدین مضمون: دیگر او را نه «حکیمی»، که «حکیم» می‌خوانم؛ «یای» نسبتِ حکیمی را از نامِ حکیمی بردارید؛ او دیگر نه حکیمی، که حکیم است. بلی؛ بادکوبه‌ای راست گفت. حکیمی خود در دسته‌ی «قلب‌های بزرگ» بود؛ قلب‌های بزرگی چون: امام خمینی، پورفسور حسابی، علی شریعتی، مهدی بازرگان، مرتضی مطهری، شیخ حسنعلی مروارید، شیخ مرتضی قزوینی، شیخ اجل سعدی، شیخ حسن جوری، بوعلی، مولوی، خیام و حاج قاسم نگین ایران و کرمان و بشُمار از صدها نامِ درخشان در ایران، از سرحدادِ خراسان تا آخرین خطوط مرزی کردستان. والسلام.
 
سلام علیکم
صداقت و دیانت و اخلاص شما بالاترین پشتوانه‌ی زندگی معنوی شماست. دردناک بود برای من شنیدن این فراز از لایه‌ی زندگی‌تان. سِجن را ثانویه بدانید و برای رهایی از آن، تلاش خود و نزدیکان‌تان را وانگذارید. شما عمری به ما مردم دوستدار اهل بیت ع حیات طیبه آموختید و ذاکری دانا بودید و حرف سست بر زبان نمی‌آوردید؛ اینک اثرات همان ارزش‌ها ناجی‌تان خواهد شد. حضرت یوسف ع هم از زندان نهراسید ولی بسیار کوشید با واسطه‌های کارا، تا آزاد شود. خیلی دلم را درد پر کرد شنیدن بیانات مؤدبانه و عارفانه‌ی شما. به عنوان یک دوستدار برای آن انسان بزرگ و مرد پاکیزه آرزوی صلابت و صبر و حل‌شدن مشکل می‌کنم. ممنونم مرا قابل مطلع‌شدن دانستید.
بحثی روی لغت «مِتا»
 
سلام. مفید و به قلم روان نوشتید جناب دکتر ولی‌نژاد. خواستم بگویم ما انقلابیونِ صدر انقلاب با «مِتا» زودتر از همه‌جای دنیا آشنا بودیم. بفرما: چرا؟ چون ایران سابقه‌ی «نهضت ترجمه» داشت و در اثر همین ترجمه‌ی آثار آتن و اِسپارت، با ادبیات و واژگان مهم یونان باستان سریع‌تر از ملل دیگر آشنایی پیدا کرد. متافزیک و ماتریالیسم دو بحث داغ اول انقلاب بود. «متا» بر سر فیزیک. که می‌شد: فراطبیعت، یا ماوراءالطبیعه. یادم است یک روزی، روی همین متا و ماتریال بحثی جنجالی در بخش زنانه‌ی مسجد جامع داراب‌کلا شده بود سال ۵۸، که من هم حضور داشتم. ناگهان وسطِ ... بگذرم. چون پاسخ باید کوتاه باشد. اما یک کشکولی بگم: خدا را شکر از دو کفِ دو دست که هیچ! از دو بندِ انگشت هم نگذشت پاسخ من. چه خوب و آسوده شدم در کوتاه‌نویسی.
 
سلام. آنها، آقامرتضی خود می‌دانی، درّندگان بودند که بومیان را نابود و حکومت خودشان را بر روی نسل بومی قتل‌عام‌شده، بنا کردند. البته قاجار هم دوندگان بودند؛ چون قاجار یعنی کسی که خوب دوندگی کند. گفتم که، کم‌وبیش. حالا مهم الآنه؛ با آنچه به‌زودی بر سر اوکراین خواهدرفت ! که می‌خواست کیفِ غرب و ناتو باشد و مرکز خطرناک زرّادخانه‌ی آمریکا، یاغی‌های آمریکا زبون‌تر از دیروز می‌شوند. جهان، لحظه می‌شمارد. آمریکا هم هراسیده. نظام آلوده‌به‌خونِ آمریکا سرباز آمریکایی را فقط برای «اشغالگری» می‌خواهد، نه «آزادی‌بخشی». حرفم ناتمام مانده... آقامرتضی... چون کوتاه باید پاسخ بنویسم.
 
جناب ... سلام
چگونه آدم یقین کند مبتلا به خرافه و جهل نیست؟ آیا خودِ جناب‌عالی ازین دو خود را رَسته می‌دانید؟ یا نه مراقبت دارید که به سرزمین مغز و اندیشه‌ات وارد نشود؟ پرسشم می‌تواند عمومی هم تلقی شود.
 

تکمیل تذکر مدیریت:
واقعاً کسی که خودش حال و‌ حوصله ندارد متن کپی ارسالی‌اش را بخواند و خلاصه‌اش کند و برداشت خود را به صحن بیاورد، چطور رویش می‌شود آن را برای اعضایی بگذارد که دلخوشی به متن‌های بلند ندارند چه رسد به نوشته‌های این و آن در آشفته‌باز سایت‌ها و کانال‌ها. آیا اینان نمی‌دانند مگر دیگران عاجزند که مثل آنان به این نوشته‌ها در سایت‌ها دسترسی نداشته باشند. بعید است ندانند، ولی مقررات را زیر پا می‌گذارند. باور بفرمایند اعضای مدرسه فکرت که امشب دو ساعت به دراز انجامید تا توانستم بالای ۲۰۰ پستِ کپی ۱۰۰٪ را که از سوی تنها سه نفر عضو (نام نمی‌برم در مرحله‌ی اول) بارگذاری می‌شد، از صحن پاکسازی کنم. رک بگم: کپی‌فرستادن یعنی آزاررسانی درین صحن.

 

نقش شما درین زُدایش و روبیدن خاکستر از فرق لغات، بیشتر و عمیق‌تر از من بود. به قول محلی: بی بلا عوض ! است کمک‌تان.

 

متشکرم. کاش همه آیین اینجا را مواظبت کنیم. حقیقتاً از همان اولین روز راه‌اندازی مدرسه قرار این بود فقط قلمِ خود اعضا باشد. چون اینجا صحن مباحثه و نیز عرضه‌ی نوشته‌های خود اعضاست. صحن مدرسه فکرت جمعه‌بازار پست‌های کپی و بازفرست‌ها نبوده و مدیریت نمی‌گذارد بشود. فعلاً اولین تذکر داده شد. امید است زیر پا گذاشته نشود و همه با هم فقط تراوش قلم و جوششِ تفکر در قنات فکرت.

 

مزرعه‌ی فکرت ۱۴

 تقلیدِ در اعتقاد و تقلیدِ در انکار

به نام خدا. سلام. به قول آن آهنگِ ماندگارِ علیرضا روزگار که خوانده: «کی گفته...» من هم می‌گویم: کی گفته که فقط تقلیدِ در اعتقاد، بد است؟! خُب تقلیدِ در انکار هم، بد است، حتی بدتر. می‌گویید نه؟! می‌رویم روی دیوان شمس نسخه‌ی تصحیح‌شده‌ی آقای محمدعلی موحد، آنجا که شمس به مولوی و صدالبته با ما و آحاد ملل می‌گوید: «هر فسادی که در عالَم افتاد، ازین افتاد که یکی، یکی را معتقد شد به تقلید، یا مُنکِر شد به تقلید.» از نظر مولوی -پرورده‌ در دامنِ علمِ و حِلم شمس تبریزی- اساساً تا عقیده‌ی مخالف و یا بد و ضد، نباشد، خوبی جلوه‌گر نمی‌شود و معنایی نمی‌یابد. مثل این بیت ۵۷۴ از دفتر ۵ مثنوی: بَر مَکَن پَر را و دل بَر کَن ازو / زانکه شرطِ این جهان آمد عَدو

 

اَشون خواب بر من مستولی ( خا حالا : چیره) شد و از ساعات لذیذِ پاسخ به پست‌ها، بازماندیم، اینک مجبوریم پِشت‌به‌پِشت پاسخ بدیم که باز نیز شبیه پست‌های بلند می‌شود، این «چراگاه مغز» آن «دوست‌ْاستاد» کار داد دست ما؛ که دائم باید بپّاییم که از دو بندِ انگشتِ وسط (حتی شست / شصت هم نه) بیشتر نشود: اما پاسخ‌ها و یا نظرها:

 

اول ادای عشق به امام محمدتقی ع که دُردانه و گوهر امام رضا ع هستند: در خجسته زادروز امام جواد ع یک سخن زیبا از آن امام عزیز -که خیلی‌زیبا زینتِ سه چیز مهم در زندگی‌مان را توصیف نمودند- یاد می‌کنم:‌ خلاصه و این‌گونه:

زینت‌بخشِ علم = تواضع و فروتنی.

زینت‌بخشِ حِلم = خوش‌رویی با افراد.

زینت‌بخشِ عقل = ادب‌داشتن و اخلاق نیک.

 

سلام. ۱. بله اول تا یادم نرفته بگویم آن سُروده را که بله، درست فرمودید از آنِ مرحوم سهراب سپهری‌ست: «فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد‌...» اما چون عصار این شعرش را، به آهنگی زیبا، ماندگار خواند، گفتم به قول علیرضا عصار؛ که باور بفرما جناب محمدجواد، زیاد پیش آمده واقعاً زیر باران با آهنگ او در خیابان و بیابان راندم. ۲. نمی‌دانستم شما این‌همه به واژگانِ محل مسلطید. همین حاکی از این است علاقه هم دارید. به نظر می‌رسد اگر هنوزم بیشتر روی زیروبَمِ لغات زبان مادری وقت و فکر بگذارید به ژرف‌تر ازین هم می‌رسید. علامه طباطبایی در المیزانِ با آن عظمتش، اول سراغ کشف و شکافتنِ لغات می‌رفت، سپس سمتِ تفسیرش. در مورد یکی‌مانده به آخر (م: مال من) در پاسخ‌تان به جناب دکتر عارف‌زاده، نکته‌ای خواهم گفت.

 

سلام. چقدر عالی بود این بیت ازین شعر، جناب برادر رخ‌فروز که مُفاد شعر نشان از خصائص حضرت امام علی ع داشته و در تمام امامان ع تجلّی کرده که در همه‌ی عمرشان، کریمانه دستِ تهیدستان را نه فقط می‌گرفتند که در دستِ خود می‌گذاشتند، زیرا الگو از پیامبر رحمت ص داشتند؛ همو که هم به فکر مستمندان بودند و هم برای تشویق مردم به تلاش و کار و زحمت در زندگی، دستِ کارگر را هم بوسیدند. به فرموده‌ی آیت‌الله عبدالله جوادی آملی کارگرِ بی‌کارفرما را. چون در پی این بودند کارگر هم، کارگر کار خود و زمینِ خود باشد، نه کار دیگران و روی زمین دیگران. یعنی تا اینقدر مهربانی با مقام کارگر. بگذرم و آن یک بیت در پست شما این بود: آه! اگر نان یتیمی، رسد از خوانِ کریمی / وای! اگر از تو جوادی، برسد جامه و جامی

 

وعده دادم یکی مانده به آخر را نکته بگویم. «م: مالِ من» را اگر حرکت کسره‌ی میم را مابینِ کسره / فتحه و بیشتر متمایل به صدای فتحه بخوانیم، می‌شود: بده به من. مثلاً بنّا به شاگرد می‌گوید: یالله یالله، نیمه، چارک، سه‌قدی. شاگرد هم می‌پرد چارک می‌دهد و بنا دست دراز می‌کند و می‌گوید: م. یعنی بده به من. اینجا دیگه مالِ من معنا نمی‌دهد. پس، «م» دو وجه دارد. درود که به لغات دلسپاری جناب محمدجواد حتی به حد هواشناسی. کشکولی.

پاسخ:

سلام. لابد مجال که یافتند جناب دکتر عارف‌زاده خواهند آمد روی این لغات شما. اما من این وسط آمدم گود، چون شگفتی مرا فراگرفته که آق سیدمحمد علاوه بر علم وکالت، بر لغت هم، دستی زبردست دارد. آقا، دست من و دکتر را از قفا بستید!

 

سلام. چه دلنشین بود استاد عمادی داستان، به قول امروزی‌ها: استوری (که به قول مهرداد خدیر هم‌ریشه است با هیستوری، یعنی تاریخ) رفتار آن طلبه و شیخ بهائی ما را به وجد آورد. شکر خدا ماندیم و از حکمتِ «قدر زر، زرگر شناسد / قدر گوهر، گوهری» سر درآوریم. ممنویم. و در قسمت بعدی خضر فرخ‌پی ع هم، فرازهایی که از امام آورده‌اید در سیر و سلوک، الحق و الانصاف، سخت عالی‌مضامین بود، اَخص آن فراز که فرمودند: «گفتارهای بیهوده همگی از نقصان سالک و سلوک و بقاء انیت و انانیت است لذا به عقیده اهل سلوک برای سالک معلم ضروری است.» بلی برای رهایی از بیهودگی، داشتنِ معلم و مراد نیاز است، به قول امام نیازِ ضرور. درود.

 

سلام. از آوردنِ دو بال پرواز، جواب را هم به عنوان «تقلّب» ! به مای شاگردان خود درین درگاه، رساندید. پس؛ هم دوست می‌داریم، و هم دوست داریم دوست داشته شویم. هر دو، از زیبایی‌های شگفت‌آور حضرت آفریدگار است. آن باری‌تعالی هم، هم آفریده‌های خود را دوست دارد، و هم دوست دارد آفریده‌ها دوستش داشته باشند.

 

منبع: عکس‌نوشته علت مرگ مرحوم حاج سید احمد خمینی که منجر به شکایت بیت امام ازین نسبت شد. این ادعا را حسین دهباشی سازنده‌ی فیلم انتخاباتی حسن روحانی در سال ۱۳۹۲ مطرح کرد.

دکتر صادق ولی‌نژاد:

سلام. اناردین را خیلی دوست دارم و هیچ چیز و هیچ جا را با آن معاوضه نخواهم کرد. هویت، شخصیت و تمام گذشته ام اناردین هست. برخی روزها بعد سرکارم بی دلیل میرم اناردین و با ماشین یه دور میزنم و برمیگردم محل زندگیم در ساری. آسوده خاطر و قلب آرام می شوم. دارابکلا نیز برایم عزیز و قابل احترام است. وابستگی دارم به آن انگار، چون بواسطه کارم در نکاچوب و ماموریت یکساله در فرمانداری میاندورود با بسیاری از اهالی آن رفاقت و پیوند دارم. شاخصه اصلی آن بنظرم این است که از لحاظ فکری، از تمام روستاهای منطقه جلوترند و در کل مردمانش با هر اعتقادی جذاب و خواستنی هستند. «حتی اگر ساکن قم باشند» 

دامنه:

سلام. لذت می‌برم از هم‌سخنی و مصاحبت با شما دکتر دانا و عالم. جالب بود عُلقه‌ات به اناردین. عجب نمی‌دانستم ساری مقیم‌اید. چه هم خوب. حب وطن و زادگاه اساساً در نهاد بشر است.

 

سلام

شیرینیِ بحث لغات با شما، برای من که تا لبِ گور هم در کامم مزه‌مزه خواهد کرد. از زمان‌هایی از ساعات فکری‌ شما و بنده بوده که لذایذ آن به تمام لذت‌هایی ازین دست طعنه می‌زند. شما با بنده بر سر هر نوع مسئله آزاد باشید دکتر عزیز.

چو انسان را نباشد فضل و احسان

چه فرق از آدمی تا نقش دیوار

بدست آوردن دنیا هنر نیست

یکی را گر توانی "دل بدست ار

سعدی

 

سلام

آقا وقتی از سعدی برای من می‌گویی، جانم را تازه می‌کنی. آخه شیخ اجل، شیخ الست و ابد بنده است. چقدر زیبا گفته. درود.

 

دامنه:

سلام. جناب قربانی استادِ اقتصاد در دانشگاه مازندران؛ قیمت در ایران ۱. پایین است در حد مِفت؛ اما برای میلیاردرها و نجومی‌بگیرها که حتی به ریش ایران هم می‌خندند ازین همه پایین‌بودن؛ بخوانید: پوزخند. ۲. بالاست: در حد سر به فلک. اما برای درآمدپایین‌ها که شامل اکثریت ایران می‌گردد. که حتی جرأت ندارند تا ۵۹ متری قصابی و حتی گوجه‌فرنگی بروند. ۳. ان‌شاءالله ایران از دست دو اهریمن رها شود و کام تلخ ملت تاب‌آور، شیرین و قندال شود: یکی اهریمن تحریم‌گری که روی کریهِ باند ابوسفیان را هم سفید کرد. دومی اهریمن فساد در لانه‌ی «بالایی»ها که اگر اراده‌ای قوی ظاهر شود، بساط‌شان در یک شب جمع می‌شود.

 

نماز اولِ وقت و رفتار مرحوم آقا دارابکلایی

۱. بحث سه‌جانبه‌ی جنابان آقایان... بر سرِ نمازِ سرِ وقت، الحق مفید بود و در حد بالا، جاذبه برای خواندن داشت. ۲. من طرفدار و حتی علاقه‌مند به نمازگزاردن در اولِ وقت، هستم چون تعیین وقت از روی فضلیت بود. حتی امام حسین ع هم، نماز در ظهرِ عاشورا را اقامه کردند و از دشمن رخصت خواستند. حرکت امام ع در اوج مقاومت در برابر نبرد، به عنوان الگو باقی مانده است. ۳. اما آنجا مرحوم آقا دارابکلایی به عنوان امام‌جماعت شامخی که برای گرفتنِ حقوقِ فراموش‌شده‌ی مردم -به نقل از مهندس آقا سیدباقر به نکاچوب رفته بودند- بهتر و حتی نزدیک‌تر به شرع و خشنودی خدا بود که کمی گزاردنِ نمازشان را به ساعتِ دیگر موکول می‌کردند تا حق مردم استیفاء می‌شد. شاید ایشان آن روز نمی‌خواستند نمازگزاران مسجد جامع داراب‌کلا منتظر و معطلش بمانند. بگذرم.

 

سلام. ذوق شما خیلی بالاست. نمی‌دانستم بر لغات مادری چنین شکافنده اشراف داشته باشید. حقیقتاً قلمِ چنین فرزانگانی را پاس می‌دارم که هویت زبانی محل‌شان را این‌همه مفاخره‌آمیز نگهبان‌اند. ممنونم.

 

سلام و بسی سپاس. اشکال شما وارد است. البته چند ماه پیش، با آقای محمدحسین میرفخرایی که در ادب عرب و فارسی، دست تبحر دارد و فردی‌ست صاحب‌نظر و نویسنده در «گفتنک»، روی همین ملانقطی و ملالغتی به بحث نشستیم. آنجا به این نتیجه رسیده بودیم هر دو وجه رایج است. اما بله، در اصل نقط (که همان جمع نقطه‌ها در رسم‌الخط است) درست است ولی در زبان گویشی کم‌کم لغت شد. مثل پمبه به جای پنبه. شمبه عوض شنبه.. راستی تلفظ نقطی از لغتی هم، سخت‌تر است. بحث خوبی بود جناب محمدجواد. یادم می‌ماند دفعات آتی ملانقطی بنویسم؛ اگر از هوشم نرود! چقدر لذت می‌برم از توانایی هر عضو محترمی در بحث‌ها از جمله مورد مهم زبان و ادبیات.

 

متشکرم. ۱. اول توضیح دهم، اشتباه نشود، «مزرعه‌ی فکرت» فقط عنوانِ ستون روزانه‌ام است که این عنوان را هم از متنی که جناب دکتر ولی‌نژاد به من نگاشته بودند، برگزیدم و منظور من ازین عنوان این است در گوشه‌ای از مدرسه، زمینی است و من هم در آن نوشته‌هایم را زراعت می‌کنم حالا یا اعضا از کاشته‌هایم برداشت می‌کنند و یا نمی‌کنند؛ مختارند. و من هم شاهدم ستون روزانه‌ام حتی شاید ۳ نفر خواننده هم نداشته باشد، چون هیچ‌وقت کسی زیر آن هیچ نظری نمی‌نویسد؛ ولی من برای دفتریادداشتم که شده، روزم را باید با ستون‌نویسی شروع کنم. در روزنامه‌ی «انتخاب» هم، ای یک روزگاری ستونی داشتم... . بگذرم. ۲. من رگِ خوابم شعر است. «زنگِ شعر» هم داشتیم مدرسه. هنوز هم در متن‌هایم، شعر لُعابِ درخشنده‌اش است. ۳. فرمایشات آن دوستِ اهل دانش و شعر، درست است؛ ترجیحات بنده هم چیزهایی مهمتر از ردوبدل‌شدن مباحث بر سرِ مسائل تکراری سیاست است. من اگر با نوشتن‌هایم سرِ کسی را درد آوردم، پوزش می‌خواهم. ۴. شما هر وقت هر نکته‌ایی را خواستید به میان‌بحث بیاورید، من به وُسع خودم حاضر به نظردادن هستم.
 
 
پاسخ:
 
رُخ قبله‌ام کجا شد که نمازِ من قضا شد
ز قضا رسد همآره به من و تو امتحانی
 
نکته: نمازِ با حضور قلب، نشانی‌های کمتری دارد، زیرا صاحبدلان هم می‌نالند سرِ نماز به همه چیز فکر می‌شود، مگر به نماز. محل ما به چُنین نمازی -به‌کنایه و خنده- می‌گویند: چِماز. ولی همین چماز، از بی‌نمازی اَلفا اَلفا نزد الله می‌ارزد. متشکرم آقا سید محمد که نکته‌ی نغزی فرستاده‌اید.
 
ستاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و تقدیم ادب و احترام. نوید خوبی دادید. چه هم بجا. خواستم بگویم برای شمارگان بعدی انتظار می‌کشیم. اما دو نکته هم دارم که تا نگویم انگاری به تعارف افتادم: یکی این‌که از فضلیت‌هایی بگوییم که مردم با خواندن آن دچار دورپنداری از امامان نشوند. مثلاً طوری در حد غُلات بگوییم که انسان وحشت می‌کند چگونه از امامی می‌خواهم پیروی کنم که آنقدر از من در فضائل و جنس و ماهیت، فاصله دارد که دست‌نیافتی است. دوم این‌که چرا باید از آنان شاکله‌ای ترسیم کنیم که انگار همین ۱۴۰۰ سال پیش میان همین مردم عادی قدم نمی‌زدند و برای آنان کار وحیانی و انسانی و علمی و اخلاقی نمی‌کردند. به نظرم «انا بشرٌ مثلُکم» بهترین فرمول قرآن و برترین زمینه برای رابطه‌ی رهبر با رهرو است. آن فضائل جای خود؛ انکارکردنی هم نیست، اما اینک هنگام معرفی گوشه‌هایی از علم و عمل علی ع است که به مردم در راه بهترزیستن و بهترمردن مدد رساند. حالا چه پیش از آدم ابوالبشر ع بوده باشند و چه در همین ۱۴ نسل قبل از بطن حضرت فاطمه بنت اسد و از نسل بنی‌هاشم و ابوطالب عموی حضرت ختمی مرتبت ص. منظورم فقط این بود آنان را دست‌یافتنی‌تر کنیم تا بتوانیم بیاموزیم.
 
تشکر می‌کنم؛ زیبا مطلب را به جملات فارسی رسا، رساندید و مرا غرق سال ۱۳۶۲ کردید که در چالوس بودم دو سال، و آنجا از سرِ شوق و علاقه‌ام عصرها می‌رفتم جایی در داخل شهر، نزد استاد زبان عرب درس می‌خواندم و نیز کلاس تجوید شرکت می‌جستم؛ و با چهار خودکار رنگی یرملون، حروف حلقی، صفات و ادغام و اخفا و ترقیق و تفخیم و... را بر دفترم به خط ثلث می‌نوشتم ‌و هنوز هم دارم. جالب بود آن فضا. گاه روی والضّالین و تلفظ ضاد درمی‌ماندم. وای اگر سین و شین کنار هم باشد که الآن هم قاطی می‌کنم. چون از کودکی زبان‌تِکی حرف می‌زدم و هنوزم شیخ سعید شعبان را می‌گم، «سخ شعید سعبان». روح‌شان خُلدآشیان. شیرسر را که از بیخ بلد نیستم بگم، سیرشر می‌گم. سرشیر را هم شرسیر. کشکولی که نشد؟!
 

مزرعه‌ی فکرت ۱۵

حَفظَه

به نام خدا. سلام. حَفظَه علمایی بودند بدونِ خط. به حفظ در برابر کتابت اهمیت می‌دادند. مثلاً شیخ هادی نجم‌آبادی متن «شرایع»، ادیب نیشابوری تمام «مثنوی مولوی»، و بُخاری ششصدهزار حدیث را از حفظ داشتند. حتی صوفیه تألیفات خود را دفن می‌کردند. مانند شیخ  شبلی، شیخ ابوسعید. چون صوفیه علم کشف را بر علمِ بحث برتر می‌دانست. اساس تفکرشان بر تصفیه‌ی اخلاق و پاکدلی بود و آن را بالاتر از تحصیل و کتابی‌شدن می‌دانستند. بگذرم. از مولوی کد بدهم و بروم؛ همو که منظورش از آثارِ قلم کنایه از کتاب و دفتر بود و از آثارِ قدم طیِّ طریق کردن: «زادِ دانشمند آثارِ قلم / زادِ صوفی چیست آثارِ قدم»

 

نظر آقای جلیل قربانی:

سلام جناب طالبی،صبح به‌خیر

۲- هنوز غلبه فرهنگ شفاهی بر فرهنگ کتبی، نه فقط در گفتار بلکه در شنیدار هم وجود دارد.

۲- شاید یکی از دلایل این پدیده در گذشته، آن بود که گوینده می‌توانست نقلِ قول از گفته‌هایش را در صورت لزوم تکذیب کند.

۳- برای شنوندگان هم فایده این بود که می‌توانست تغییرات لازم را با گزینش دلخواه در آن‌چه که می‌شنید، ایجاد کند.

۴- امروزه به مدد تکنولوژیِ ثبت و ضبط، کتمان ناگفته‌ها از طرف گوینده یا تقطیع و گزینش آن از سوی شنونده، کاری مشکل شده است.

۵- باز هم به مدد پیشرفت انسان، علاوه بر گفتار و شنیدار، دیدار هم به یک روش ارتباط پایدار تبدیل شده است.

 

پاسخ:

سلام و سپاسگزارم. کاملاً موافقم که هیچ، معتقدم متنم به دست جناب آقای قربانی به‌زیبایی آچارکشی شد. نیز گریس‌کاری و ایضاً روغن‌کاری.

 

پاسخ:

سلام. از سولمازخانم! گفتید دیشب جناب آقای قربانی، و ما را آچمز (خا حالا: میخکوب) کرده بودید. چون از زنده‌یاد نادر ابراهیمی یاد کردید -که دوستدارش هستم و خواننده‌ی مشتاق آثارش- صبح رفتم سرِ رمان «برکت» اثر آقای دیزگاه، صفحه‌ی شصت‌وچهارش که دیرزمانی (همین دهه البته) آن را خوانده بودم. شیخ یونس ماه رمضان به تبلیغ می‌رود. دختره! (اسمش را نگفته!) از میان جمعیت از آن سوی بخش زنانه پا شد و از شیخ یونس (شخصیت محوری داستان) پرسید: آقا ! غسل برای بدن است؟! یا برای جان؟!

 

سلام. متن شما جناب دکتر ولی‌نژاد دربردارنده‌ی نکات مهمی‌ست؛ نیز منقّح و منظم و با قلمی آراسته به ادبیات رسا. من هم چونان شما دوست فرهیخته‌ام، از دیرباز از بکارگیری لفظ «مقدس» برای نظام جمهوری اسلامی خودداری کرده و  می‌کنم. اما این واژه از آن‌رو از سوی حامیان نظام، وارد گفتار و نوشتار می‌شود چون آن را «امانت» می‌دانند؛ همان امانت مهم که در قرآن از آن یاد شده است. و نیز آن را جایگزین «طاغوت» و نیز حاصل خون شهیدان. و گمان نکنم منظور این باشد نشود از آن انتقاد کرد و یا بدین معناست که خطا ندارد و همآره‌پاک و قدسی است. نه، چنین نیست. آنان چون این نظام را خیلی ناب و نمونه می‌دانند از طریق لفظ مقدس، جامعه را برای حفظش که در بیان امام «از اوجبِ واجبات» است، تحریص می‌کنند. پس؛ چندان نباید نگران این لفظ بود و تازه همین لفظ باعث می‌شود حامیان نظام، بیشتر دقت کنند که صدر و ساقه و ریشه و برگش آفت نزند. بگذرم. پاسخم از دو بند انگشت گویا گذشت. انگشت بذار، بیبن، مو نمی‌زند!

 
پاسخ:
سلام. متن شما را خواندم. در آخر فرمودید: «حقیقت امر حاج اقا دارابکلایی آنچنان به ما اجازه گردهمایی وتظاهرات ونشستهای جمعی در حسینیه بالا را نمی‌دادند وبر عکس حاج آقای آفاقی هم مشوق وهم همراهی وهم کمک میکردند امروز خودم وبعضی از دوستان دلخور بودیم ولی الان بنظرم گفته ایشان درست بود»
 
خواستم بگویم بنده همچنان همان رفتار موافقت‌آمیزِ حاج‌آقا آفاقی را با انقلابیون درست می‌دانم، زیرا مسجد در اسلام فقط جای نماز نیست، سیاست و مسائل سرنوشت‌ساز و دفاع از حقوق مردم و حل‌وفصل مسائل و صدها کار دیگر هم محور مساجد است؛ کما این که در زمان پیامبر ص و امام علی ع مساجد مرکز دیانت و سیاست بود. پس، مشیء مرحوم آفاقی درست بود که آن زمان حرکتی شجاعانه و روشنگرانه بود. تشکر از خاطرات خوب و بیانات ارزنده‌ی‌تان.
 
دامنه:
سلام. ما که همواره در پی اینیم که دکتر عارف‌زاده چه می‌نویسند و چه می‌فرمایند. زیرا علاقه داریم به متون آن دوست شریف. اما چون سرتان «شلوغه»، آن هم برای درمانِ مردم، ما هم بردباریم. بله، با تمثیل آجر و ملات برای ادبیات موافقم و نیز درست ترسیم کردید که اگر ملات نباشد، ادبیات، «دیوار لرزان» بیش نیست. همین است که حتی در چرک‌نویس‌ترین پیش‌متن‌هایم، سعی دارم احترام زبان پارسی را از نظر دور ندارم. ممنونم. از میان حروف، که خود جمله‌اند و حاوی پیام بلند، «شِ» از همه سرشارتر است، که لبریز از معانی‌ست؛ خصوصاً ضمایر. و بهترینش هم در معنای «شبنم». شِه بَزوهِه: هم یعنی شبنم آمد. هم یعنی خودش زد. بگذرم.
 
جواب:
استاد باقریان سلام و احترام. از توضیحات روشنگرتان متشکرم. حالا درست شد. تمام منظورم در پیام دیشبم این بوده حتی به مرزهای غُلات، نزدیک هم نشویم؛ این، دور می‌کند مردمی را که قرار است کارِ معصوم ع را به عنوان انسان کامل، به وسع خود، جزوِ سجایای اخلاقی خود کنند. هر چه معصومین ع را طبیعی‌تر معرفی کنیم، اُنس آدم بیشتر و گرایش به پیروی از رفتار و افکار آنان در آدم، عمیق‌تر تقویت می‌شود. البته آن بُعدهای ویژه و منحصر اساساً انکارکردنی نیست، اما بکارآمدنی هم نیست. وقتی دست بگذاریم روی چیزهایی که خواننده را به اِعجاب و ناهمذات‌پنداری هول دهد، در واقع ناخودآگاه مردم را از دسترسی آسان به امامان ع محروم و مأیوس ساخته‌ایم؛ مثل فرار انسان از برخی از کتاب‌های فلسفی هگل که خودش هم می‌گوید من هم نفهمیدم چی نوشتم! خرسندم که توضیح مفید فرمودید. خیلی‌هم خوب است که ما را به معارف آشناتر می‌سازید.
 
توی این دنیای بی«چارلی»، چاره‌گشایی آقای قربانی. و خنده بر لبان می‌نشانی. آنجا خواستم صیقل‌کاری و سوهان‌سابی و سوهان‌پزی را هم بیاورم، سریع ملانقطی! شدم نکند صیقل با غین باشد و من دیکته بشم ۱۹، چون دیکته‌ام مانند انشاءام همواره بیست بود. حسودی موقوف! کشکولی شد.
 
شما هم دکتر ولی‌نژاد خوب بلدید ما را از ساقه به این چِلّه و اون چِلّه ببرید! و زیر سایه‌سار بنشانید. کشکولی. مگه متن «مغزچرانی دنیای مینی‌مالیستیک فجازی!» نوشته‌ی جناب جلیل قربانی را اون بالامالا نخوانده بودید که در آن از «ماکزیمالیست‌های مدرسه» و «مغازه‌ی اسدالله‌عموی» سرخ‌رود سخن راند تا توانست به هر حال «مینی‌مالیسم» را جا اندازد؟ اَم زِوون هم پَلی نوونه این کلمه‌ملمه. به قول دکتر عارف‌زاده کَتِل‌کاتینگ هَسّنِه. حالا شما وسط هاگیرواگیر، حرف از نوشتن متن در اندازه‌ی «گَت‌شاب» می‌زنید؟! نکند همدستِ با جناب جلیل شدیده‌اید و می‌خواهید این هف‌هش خط من هم دیگه، دکّال خوانده نووشه؟! اما بعد خواستم بند زیبای یکی مانده آخرتان را، شرحی طُوال کنم و خاطره‌ای از درخت چنار جماران بگویم که پایش رفته بودم، اما دیدم درین صحن لزوماً باید به تعبیر قربانی: مینی‌مالیست شوم... بگذرم.
 

نظر:

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام. با تشکر. به تقیه‌ی حضرت ابوطالب اشاره فرمودید. برای من چهار مسئله‌ی پرسش‌محور درین‌باره مهم است، البته مطالب زیادی می‌توانم بحث کنم، اما کوتاه‌نویسی حکم می‌کند به همین چهارتا بسنده کنم: ۱. اگر جناب ابوطالب س تقیه نمی‌کرد آیا اسلام‌آوری بقیه‌ی اهالی مکه و بدَوی‌های واحه‌ها به اسلام تسهیل نمی‌شد؟ و هراس از ایمان‌آوردن زدوه نمی‌شد؟ ۲. آیا می‌شود سنّ‌وسال تقیه در اسلام را از همین تقیه‌ی ابوطالب حساب کرد؟ ۳. تقیه‌ی ایشان مورد موافقت پیامبر ص و صحابه هم بود؟ آیا دعوت به اسلام به شکل علنی از حضرت ابوطالب صورت گرفته بود؟

 
پاسخ:
سلام و تشکر دکتر، بابت یادآوری بجا. کم‌دقتی از من بود. حالا با همین توضیح دوباره‌ی شما قضیه بهتر هم جا افتاد. در تأیید سخن شما عرض کنم استاد بدیع‌الزمان فروزانفر در تقریرات خود، تاریخ ادبیات یک کشور را آینه‌ی ترقی یا انحطاط افکار آن جامعه می‌داند. و چون ادبیات معمولاً کُند به پیش می‌رود، این آیندگان آن جامعه‌اند که درمی‌یابند کیفیت تاریخ آن دوره چه بوده است. به تعبیر من ادبیات و تاریخ ادبیات، ما را به وضع‌وحال هر دوره آگهی و هشدار می‌دهد. بنابراین؛ دست‌گذاشتن شما روی ادبیات، حقا که سخن بزرگ و ژرفی بود. درود. با آوردنِ عبارتِ «بی بلا عوض» هم -که وِردِ زبان و استعمال غلط مشهور است- مزه‌ی سخن تشدید شد.
 
ولی جناب قربانی! در چنین مواقعی طرفای ما با مدح شبیه به ذم، می‌گن: هِع شِل اَسْ کارِه‌ه‌ه‌ه‌ه!
 
کامنت من به متن مدیر نقل بلاگ:
سلام جناب آقای محمد مدیر نقل بلاگ. شاید بد نباشد بدانید بنده معمولاً پرهیز دارم آهنگی اگر می‌شنوم بگردم ببینم چه چهره‌ای دارد. ندیدنِ چهره گاه اثر صوت و صدا را نزد آدم طنین‌اندازتر نگه می‌دارد. تا آدم ببیند اِه ! این بوده که این را می‌خوانده ! یخ می‌شود و زدگی ایجاد می‌کند. بگذرم فکر کنم چندان مرتبط حرف نزدم.
 
پاسخ مدیر مدیر نقل بلاگ سلام خدمت شما بزرگوار. عجب، پس وقتی چهرۀ اون فرد روی نگاه شما تاثیر می‌ذاره وای بر مطلع‌شدن از خصوصیات اخلاقی و رفتاریشون! چرا اتفاقا مرتبط بود و تشکر از نگاه و نظر شما.
 

۲۵ بهمن ۱۴۰۰

مزرعه‌ی فکرت آخرین قسمت
جهانِ آپولونی
به نام خدا. سلام. از نشستِ بررسی «عشق و شعبده» اثر نغمه ثمینی، آموختم، آپولون هم عقل است، هم عشق. جهانِ آپولونی عشقِ معقول است.
 
پاسخ:
سلام. به هر حال شما سابقه‌ی شِخی دارید جناب مهندس آقا سیدباقر و لذا واکنش شما به این آلات طبیعی‌ست. خوشحالم از حریم حلال به دفاع و به حریم حرام، به حمله می‌پردازید. حالا را که به‌قشنگی، کشکولی آمدید بگذارید حرف را به جدّ هم ببریم. علامه طباطبایی در تفسیر آیه‌ی مربوط به لهو و لعِب، کاری را «لهو» می‌داند که انسان را از «کارهای مهمش» منصرف سازد. من این صحنه‌ی زیبا و صمیمی ایران‌شناسی را چند ماه پیش از شبکه‌ی مستند سیمای جمهوری اسلامی ایران دیده بودم که اصلاً ابزار ساز را نشان نمی‌دادند چون مرحوم آیت‌الله‌العظمی لطف‌الله صافی خیلی حساس بودند. ولی در آن مستند زیبا، چنان هم جالب می‌نواخت آن مادرِ ترکمن که از شوق -سریعاً- عکس هم انداخته بودم. ممنونم از ارشادی که فرمودید. ما به ارشاد شما قدیمی‌شِخ‌ها محتاجیم! درود. خواستم خاطره هم بگم از جناب «طالب‌اصغر» -که این ویژّون‌ویژّون را در حد اعلای درجه می‌نواخت- دیدم متنم از دو بند انگشت گذشت. پس از خِرشَرش گذشتم.
 
پاسخ:
من می‌گم ساروج. جناب دکتر عارف‌زاده را اما نمی‌دانم. البته شما که مهندس معمارید و ید طولانی در سازه دارید بهتر بلدید. اما چرا ساروج؟ می‌خواهم یکی بزنم به سازه‌سازهای روز. ساروج با آن‌که فرمولی سنتی دارد هنوز هم، نه آبروی استحکامش فرو ریخته و نه حتی استحکامات آن. اما فرمول‌های مدرن؛ وای چقدر واویلاست. امروز می‌سازند، فردا سازه و سقف ترگ ور می‌دارد در حد ترگ کاخ کسرا که شکاف ور داشته بود. امروز تحویل می‌دهند، فردا می‌بینیم ساختمان یک ورش مثل بار اسب و قاطر یک‌ور شده است. پس ساروج، ساروج. ملات و مناط و ملاط فرهنگ و جغرافیا و باستان و حتی فیزیک کوانتومی، ادبیات است. چرا شعر فردوسی جاویدان است؟ چون قلم و منطق آن از جنس ساروج است؛ منسجم و مستحکم. همو که هم از ایران و میهن گفت و هم از آئین و دین و حضرت نبی ع و حضرت علی ع :
 
چو باشد تُرا عقل و تدبیر و رأی
به نزد نبی و علی گیر جای
و...
به نام نبی و علی گفته‌ام
گهرهای معنی بسی سُفته‌ام
 
بر اهل فن، لفظ سُفته روشن است؛ یعنی حرف تازه که چون مروارید در بیخ گوش بدرخشد. به تعبیر من سخنان فردوسی مروارید است به مصالح ساروج. وه ! از پنج بند انگشت هم متن گذشت ولی یک نکته‌ی جالب را نگفتم، بگذرم و متن کوتاه بدارم.
 
اگر خواستید برای دامنه دامن بدوزید بدان دامنه شلوار کُردی چهار جیبه دارد و دامن به دامنه تنگ می‌آید. روزگاری دامنه شاید در حد یک دهه در یک جایی کوچک مدیر کنترل پروژه بود (پروژه‌های پژوهشی دفاع و امنیت) روزهایی هم از سوی اختیاره‌ی شمالی می‌رفت به کُنج جایی دنج در مجاورت بزرگراه شهید همت و شیخ بهایی نرسیده به ملاصدرا. ج آ را می‌دید و چیزهایی از باب کنترل به آن جمع آبرومند و ج آ می‌گفت ولی مگر می‌شنُفت. ازجمله تا خواست از ش و ق بگوید و آن نامرئی! ولی همهمه شد که پا شد چند قدم به رأس پیش رفت و شروع کرد به برشمردن ... چون درین صحن فکرت باید در هر پاسخ سه بند انگشت گفت دیگه مَلیل‌وتحلیل سوخت. آخ چه آسود.
 
سلام. بازخوردی بفرستم پیش‌تان جناب محمدجواد که از پیش‌بینی‌تان دقیق باخبر شوید: چنانچه که فرمودید، هست هوای قم؛ کاهش سرما بر تن انسان می‌نشیند آن‌طور که در آفتاب، سرما غلبه دارد؛ وزش باد ملایم هم هست لایش، که سوزشش، گزش دارد. با این وجود، توی سایه سردی کفِ دستت می‌گذاره و آفتاب‌کِل اما کِف.
 
سلام. این که کهنه‌ی کهنه! است. امان از آن اعتمادتان به آن «سرِ» دولت ۹ + ۱۰ در اون وقت. حالا وقتِ ویژه‌ی «وین»، ویرّه‌ویرّه بیرون می‌دن به این و اون طرف... . اول کشکولی بگم: اگر خواستید برای دامنه، دامن بدوزی، بدان دامنه شلوار کُردی چهارجیبه داره با کُلیه‌بند محکم. دامن به دامنه تنگ می‌آید. اما بعد؛ دامنه روزگاری -شاید در حد یک دهه- در یک جایی کوچک، کُنج جایی دِنج در مجاورت بزرگراه شهید همت، شیخ بهایی نرسیده به ملاصدرا (به قول زنده‌یاد نادر ابراهیمی: آن مرد همیشه در تبعید) دید جمالِ جمع «آبرومند»ی را ... که مگر می‌شنُفت... چون درین صحن فکرت باید در هر پاسخ، در حد سه بند انگشت گفت، دیگه مَحلیل‌وتحلیل سوخت. آخ چه آسود. شما آقاسیدمحمد وکیل، چون کفیلی، کافیه از لا و لایه و لایحه‌اش بگویی. بگویید تا بینیم ماست‌چکیده‌ی این تلِم، چُست و چَند است؟!
 
نظر جلیل‌ قربانی:
سلام روز به‌خیر آقای مدیر. شِلِ اسبِ کاره (به قول ما؛ کِرِه)، دچار یک درد بی‌درمان هست؛ این توصیف از فرد خندان، مصداق روشن و نشانی دقیق است برای هشدار به خندنده و ملامت نشاط! نادر ابراهیمی در کتاب اول آتش بدون دود نوشته است؛
 
-ترکمن‌ها می‌گویند که همیشه به اندازه نصف شادی‌ات بخند تا بعداً مجبور نشوی که گریه کنی.
 
آن نفرین و توصیف مازندرانی و  این سفارش ترکمنی، شاید اشارتی است به این که، گریه حسود است و چشم دیدن خنده را ندارد!
 
پاسخ:
سلام. وقتی مرا به «نادر» وصل می‌کنید جناب آقای قربانی، روزم روشن‌تر می‌شود. هر سه بند قشنگ‌تر از هم. آفرین به این سخن. منم به شیخ یونس می‌پردازم از رمان برکت ص ۹۹ که خلاصه‌ی خلاصه‌اش کرده‌ام و خلاص: دختره با گوشه‌ی چادرش اشک گریه‌اش را پاک کرد و گفت استخاره! کن شیخ. کرد. اصلاً خوب نیامد. گریه‌اش بیشتر شد... آخه پسره را خیلی دوست دارم... شیخ یونس گفت: توی این دنیا چیزِ مطمئن وجود ندارد. و توی این جور چیزها هم به عقل رجوع کن، دل گمراه‌تون می‌کند. من نبودم اونجا که ببینم دختره ازین رهنمود آشیخ یونس گریست؟! یا خندید؟! دلم بَرات کرد نکنه شخ یونس شِه -خوادش- رُویش نظر کرده و هی می‌گه استخاره بد آمده. من البته اینجای رُمان را کمی تاب دادم. بگذرم، خواستم بیشتر تاب بدم گفتم هم از سه بندِ انگوس گذشت و هم دختره ...  . چقدر قشنگ گفتی قربانی گریه، حسوده...، ولی خنده هنوز هم حسودتر.
 
سلام. عقلِ معاش می‌گوید در اقتصاد، به متخصص مراجعه کن. شما هم، نه فقط متخصص، بلکه استادِ این درس. حالا «جَریده»رفتن را به جریان انداختید؟! حافظ خود از بس آخوند محافظه‌کار بود هر کجای دیوانش را هر کس بخواند می‌گوید این شعر شرحِ حال من است!  پس دنباله‌اش را بگویم، «به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب / جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است» ما رونوشت به کی بزنیم؟ به عیسی شریفی یا سعید محمد که آقای قاف... نگذاشتش به کوی قاف؟! بگذرم... باید کمی کمتر از سه بند انگشت نگاشت.
 
سلام. مرحوم آقاسیدعلی عمادی یادشان به خیر و خدا رحمتش کناد. برای نخستین تئاتر سیاسی داراب‌کلا، وسائل صوتی و برقی مدرنی در اختیار گذاشته بود که به حکم کارگردان محترم تئاتر، متصدی‌اش من شده بودم. آقاعلی واقعاً در این‌جور موارد گشاددست و گشاده‌رو بود. بله، او پسردایی مرحوم مادرمه. از بزرگان روحانی محل یاد فرمودید که الحق درست بیان داشتید. درود.

 

درسته فرمایش‌تان. البته خودِ خرقانی صله و خرقه قبول می‌کرد، مثلاً خرقه (=جامه‌ی مخصوص) از شیخ خلیفه هدیه گرفت. عطار جهان‌بینی ابوالحسن خرقانی را «اِدخال سُرور به قلب برادر» می‌دانست. از نوع همه با هم برادر، همه با هم خواهر. جاده‌ی مُجِن شاهرود مسیر خوبی‌ست. از عرفا گذرمان می‌دهد تا به توسکستان گرگان و از شاه‌کوه زیبا هم عبورمان می‌دهد با عسل و آثار.

 

بالای چهل‌وچهار کلمه ۱
عصیان و عرفان
به نام خدا. سلام. عصیان (=سرپیچی) اوجش تحتِ تأثیر واقع‌نشدن است. عصیانِ امرِ خدا یعنی ترتیب‌اثر ندادن به فرمان او. عصیان پهلو به فسق می‌زند؛ بیرون‌زدن از ایمان و فرمان. عرفان اما، بازشناختن است، آشناییِ توأم به عشق، و نقطه‌ی جوش‌اش، کمربستن به طاعت. عرفان به عشق زنجیر است چون عشق دل به کس یا چیز باختن است، مانندِ درختِ عَشَقه (=پیچک) که دورِ معشوق می‌پیچد.
 
یادآوری در اولین قسمت:
 
درین ستون تازه‌ی روزانه‌ام ۱. تلاش می‌کنم از چهل‌چهار کلمه بیشتر نشود اگر هم، کمی فراتر رفت قیدِ «بالای» در عنوانِ ستون، مجازم می‌دارد، اما نمی‌گذارم به پنجاه برسد. ۲. شمارش کلمات از بعد از سلام، حساب است. ۳. حرف و واژگانِ ربطی، جزوِ تعدادِ کلمات محسوب نمی‌شود. ۴. کلماتِ مرکّب و عباراتِ ترکیبی یک کلمه در نظر گرفته می‌شود.
 
در آسمان برج‌هایی قرار داد و برای بینندگان آراست ۴
چهارم: حلال / حرام : فشرده می‌نویسم از همان کتابِ «مخاطبات النبی لعلی» (خطاب‌های پیامبر ص به علی ع) روزی، روزگاری پیامبر ص به علی ع فرمود: ای علی! این مردم پس از من به وسیله‌ی اموال‌شان موردِ آزمایش قرار می‌گیرند و بر دین‌شان به پروردگار منّت می‌نهند و در عین حال آرزوی رحمت او را دارند و خود را از قهر و غلبه‌ی او در اَمان می‌خواهند. و با شُبهه‌های دروغین و هوس‌های غفلت‌انگیز، حرامِ او را حلال می‌شمُرند. آنان شراب را به نام نبیذ (=فشرده‌ی انگور و خرما)، رشوه را به نام هدیه، و ربا را به نام معامله، حلال می‌دانند. گفتم: ای رسول خدا آیا آنان درین‌هنگام در چه مرتبه‌ای‌اند؟ مُرتدند؟ یا در مرحله‌ی آزمون و آزمایش؟ فرمودند: مُرتد نه، در مرحله‌ی آزمون و آزمایش. تا قسمت بعد.
 
سلامِ. حافظ در غزل شماره‌ی ۲۵۵ چه می‌سُراید؟! می‌سُراید: «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی‌زد قدم / سرزنش‌ها گر کند خارِ مُغیلان غم مَخور» ← بلاخره، وقتی کسی می‌رود کعبه‌ی معظمه، ممکن است سرِ راه هم، خار (=تَلی)ی مُغیلان به پایش برود. به قول مرحوم علامه دهخدا عرب به این درخت، «ام غیلان» می‌گوید و هندی بدان «کیکر» که به اَقاقیا شباهت می‌زند. خواستم گفته باشم، شما محترمان‌وکیلان، که خارِ مُغیلان را از پیش پای موکّلان، در نهایتِ دقت و قانون‌دانی برمی‌دارید، بیشتر با قدرتِ مستقر سَرُ سِرّ دارید و ایضاً سروکله می‌زنید، پس خسیس‌تر و محتاط‌تر از شماها در بیان و تقیه‌پردازتر از وُکلا در مواضع و موضوع، کیان‌اند درین مُلک و مملکت؟! جز شماها حقوقدانان و فقه‌خوانان، که با قوه‌ی قضاییه‌ی قاهره‌ی قادره‌ی قدَرقدرتِ قوی‌شوکت، در هر باری در روز و روزگار سر و کار دارید؟! حالا کشیده شد مو از ماست؟! یا نه، باز هم ماست در تِلم شد و به زبان محلی: در تِلاطِم؟! و هکذا تلای دِم؟!!! بگذرم تا از سه بند انگشت نگذرد.
 
چه پاسخی، چه پاسخی. علم من قد نمی‌داد؛ شاید هم ذوقم. احسنت و سلام جناب آقای قریانی. علمِ کتاب داده بودند به امام علی ع. روزی -که فردا باشد- خواهد آمد دیدار خضر ع و علی ع درین صحن فکرت.
 
پیام حجت الاسلام احمدی:
السلام علیک یا مولانا یا امیرالمومنین. روزى پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) نشسته بود، على(علیه السلام) وارد شد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: إِنَّ فِیکَ شَبَهاً مِنْ عِیسَى بْنَ مَرْیَمَ وَ لَوْ لاَ أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفٌ مِنْ أُمَّتِی ما قَالَتِ النَّصارى فِی عَیسَى بْنَ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ قَوْلا لاَ تَمُرُّ بِمَلاَ مِنَ النَّاسِ إِلاَّ اَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ یَلْتَمِسُونَ بِذلِکَ الْبَرَکَةَ.
 
تو به عیسى بن مریم (علیه السلام) شباهتى دارى (از نظر زهد و عبادت) و اگر از این بیم نداشتم که گروه هایى از امتم درباره تو (غلوّ کنند و) همان بگویند که درباره عیسى بن مریم گفتند، سخنى درباره تو مى گفتم که از کنار هیچ جمعیّتى از مردم عبور نمى کردى، مگر آن که خاک زیر قدم هاى تو را براى تبرّک بر مى گرفتند!»
 
سالروز ولادت باسعادت مولی الموحدین، یعسوب الدین، وصی رسول رب‌العالمین، امیرالمومنین، حضرت علی علیه السلام مبارک باد.
 
پاسخ:
سلام. استاد آشیخ محمدرضا، این، تابه‌حال به چشمم نیفتاده بود؛ چقدر هوشمندانه بود تدبیر پیامبر ص که از پیش، جلوِ غُلات را خواستند بگیرند ولی باز هم امام علی ع آنچنان برجسته و بی‌نظیر بودند که هر چه از صفاتش بگویند باز انسان قانع نیست؛ به گفته‌ی نویسنده‌ی عرب، علی صوت عدالت بود. و همین ایشان را هم دوست ساخته بود و هم دشمن. دشمنانش به لعن و دشنامش هم قانع نمی‌شدند و دوستانش به عشقش سر از پا نمی‌شناسند. یادم است پشت آینه‌های جیبی قدیمی، عکس منتسب به چهره‌ی محتمل امام علی ع درج بود با این شعر: «از علی آموز اخلاص عمل» که در دوره‌ی جوانی‌مان اون آینه جزوی لاینفک از اشیاء همراهِ ما بود، از گوشی‌های همراهِ امروزین هم همراه‌تر. بگذرم. خاطره دارم ولی از سه بند انگشت می‌گذرد، اگر سر قصه وا کنم.
 
سلام. جناب حجت‌الاسلام استاد باقریان چند مطلب است که درین نظرم، باید خدمت‌تان عرض کنم: ۱. نوشتید درِ کعبه گشوده شد و مادرِ امام علی ع وارد شدند و بقیه‌ی زاده‌شدن در درون کعبه. بله، این نقل به طبع می‌نشیند. اما نقلی هم هست استاد که گویا قائل‌اند دیوارِ کعبه شکاف برداشته بود نه درِ کعبه، باز، که فاطمه بنت اسد س از شکاف، وارد کعبه شد و زایمان کرد. متن شما درین باره ساکت است. ۲. قسمتی زیاد از بخش تحتاتی متن شما، تکرار قسمت اول یا دوم لبخند کعبه بود؛ آیا بهتر نیست، متن را بازرسی و سپس بارگذاری فرمایید؟ ۳. گرچه اعتبار یک متن پژوهشی در آدرس‌دادن و مآخذ است ولی در صحن مدرسه فکرت بنا بر ایجاز است، نه اطناب. ۴. بهتر نمی‌بینید متن‌های خود را کوتاه‌تر و منقح و منظم کنید؟ مگر دلتان نمی‌خواهد متن‌های‌تان خواهنده و خواننده داشته باشد؟ پس چه خوب است جمع‌وجورتر درآید؛ به‌هرحال، کتاب با صحن مردسه فرق دارد؛ آنجا هر چه کِش‌دارتر، مطلوب‌تر، اما اینجا هرچه کمتر و فشرده‌تر، پرخواننده‌تر. من نظرم را عرض کردم، اختیار با استاد.
 
استاد اگر بنا را بر استنادات شیعه بگذاریم و شکافِ دیوار کعبه را بر گشوده‌شدن درِ کعبه، ترجیح دهیم آن‌وقت آیا ما در پیِ اعلانِ معجزه‌ایم؟ یا نه، می‌خواهیم بگوییم کعبه در تسلط مشرکان بود و اهل دینِ حنیف و بنی‌هاشم از تولیتِ خانه‌ی کعبه بازداشته شده بودند؟ منظور شیعه از شکافتن دیوار چیست؟ خارق‌العاده نشان‌دادن و محیرالعقول دانستن؟ یا نه، چیز دیگر؟ مثلاً زایش منحصر به علت مقام معنوی امام علی ع که شما اشاره داشتید از جنس نور و مابقی مسائل.
 
دامنه:
پس استاد:
ربِ هَب لی حُکما والحِقنی بالصَّالحین. آمین
 
حکم درین دعا، در معنای وسیع‌تر حکمت و قوه‌ی تمیز حق از باطل است. البته درس پس دادیم.
 
معنای ژرف سلطان هم، «حجت» است و دلیل.
 
متشکرم.
خواستم عظمت واژگان قرآنی را گفته باشم. بهره می‌بریم استاد.
 
بله، ولی در قرآن واژه‌ها چندین معنا دارد. چاره نیست جز رجوع به قرآن‌پژوهان.
 
نه، چرا خموش؟ نه، نطق فصل ما با جنبندگان است. بله، صدر اسلام درست فرمودید، اما زوایای عمیق آیات قرآن، امروزه و آینده به روی بشر باز می‌شود. مثلاً منظور از عرش، به نظر علامه طباطبایی، علم خداوند است اما صدر اسلام شاید مردم عامی عرب چندان به عمقش پی نمی‌بردند.
 
 
صحیح و قبول. در مورد زبان پارسی هم سه دسته‌اند دست‌کم: ۱. عرب‌ستیزی شدید در ادبیات پارسی. ۲. عربی‌نویسی افراطی ۳. بینابین. من دسته‌ی سوم را پسند می‌کنم و تا ممکن است آن را رعایت. متشکرم رخصت دادید با هم زنده بحث کنیم. بسیار بهره‌مندم گردانیدید.
 
دامنه:
سلام جناب استاد آشیخ جوادآقا آفاقی. در متنی که سخنان رهبری معظم را بیان داشتید، از نظر حضرت‌عالی به‌طور خلاصه چه درسی باید از پیامبر ص و امام علی ع گرفت؟ خودِ شما چه مواردی را الآن برای ما و امت اسلامی ارجح می‌دانید؟ ممنون می‌شویم از پاسخ، استاد.
 
پِش‌پِشو را من در درس‌هایی که گذراندم، نگذراندم، جناب عبدالله. توی کار ما نمی‌آمد. دَچکلِسّن بهتره؟ یا پِش‌پِشو؟ و چوخِس‌چوخِس بهتره؟ یا دَجوبجو؟
 
جناب مهندس مگر نمی‌فرمایید آزادی اندیشه از مشخصه‌های دنیای مدرنیته است؟ خب اینان هم فکرشان لابد ریشه در مبانی و برداشت‌هایی دارد که خود را در آن آزاد می‌بینند؟ منظورم این است در میان ملت افغان، فکر طالبان اصلاً نباید وجود داشته باشد؟ یا نه منظور چیزی دیگر است. به نظر من وقتی کسی بگوید طالبان حق نظر و برداشت ندارد، در واقع خودش هم دست‌کم درین یک قلم، طالبانی فکر کرده است.
 
بسیارخوب. طالبان همان‌قدر محکوم است که غرب. چون غرب هم آدمکش‌تر از طالبان است. در غرب هم به زنان همان می‌شود که در امارت یا حوزه‌ی نفوذ طالبان. با مبانی‌یی که فرمایش کردید، هر دو سو محکوم‌اند. چه، هر دو سو هم جنایت می‌کنند و هم تجاوزگری. اروپا هنوز هم متکی به قدرت نظامی ناتوست و با تکیه بر آن، خودشان را در جهان مسلط نگه می‌دارد. بنده هم مانند شما چنین کارهایی را نه فقط دونِ دیانت -چه مسیحیت اروپا و چه اسلامیت طالبان- بلکه دونِ انسانیت به معنای خیّامی می‌دانم.
 
جناب می‌دانید حتی بهتر از من، جهالت سنتی طالبان و جهالت مدرن اروپا دو خط یک ریل‌اند. هر دو با کشتن مردم به اشغال سرزمین‌ها می‌پردازند. فلسفه‌ی ناتو فقط دفاع جنگی از خود است. و بارها ناتو در کشورها زن و مرد را کشت و تجاوز کرد. این دو با هم در خشونت مو نمی‌زنند. پس، جهالت که محکوم است و من هم محکوم می‌دانم، هر دو نوع جهالت را شامل می‌شود.
 
پیام سید حسین موسوی خوئینی:
ای روشنِ خدا
درشب‌های پیوسته‌ی تاریخ
ای روحِ لیلة‌ُالقدر
حَتّی مَطلعِ الفَجر
... سحر از سپیده‌ی چشمان تو، می‌شکوفد
و شب در سیاهیِ آن به نماز می‌ایستد
... دری که به باغِ بینشِ ما گشوده‌ای
هزار بار خیبری‌تر است
مَرحَبا به بازوان اندیشه و کردار تو
سیّدعلی موسوی‌ گرمارودی
 
قلی‌تبار:
صدف آسا جهان آفرینش        
درخشان گوهری والا گهر زاد
 
ز بعد قرن ها گیتی هنر کرد
که اینسان قهرمانی باهنر زاد
 
پدرها بعد از این هرگز نبینند
که دیگر مادری این سان پسر زاد
 
فری بر مادر نیکوسرشتش
غزال ماده، گوئی شیر نر زاد
 
دامنه:
سلام. وقت به خیر. گفته‌بودم پیشنهاد معقولی دادید و قبول دارم که کوتاه‌نویسی به نفع سه ضلع است: نویسنده، نوشتار، خواننده. ازین‌رو با طیبِ خاطر کوتاه‌نویس شدم و دارم تمرین و ممارست می‌کنم. غار دموستنس (یا: ی) را که می‌دانید. او برای این‌که از حق خود در برابر سوفسطائیان دفاع منطقی کند، رفت در غاری تنگ و همه‌جا را میخ کوبید تا هنگام خطابه اگر دستش را بیشتر بالا برد بخورد به میخ تا بفهمد زیاد دراز کرد و... او ازین تمرین یک سخنور شد و ... . من از کتاب تاریخ ادیان و یا اثر دیگر دکتر شریعتی این داستان در یادم مانده. ممنونم. حالا هم این نکات‌تان مهم بود و ما هم در غار در حال تمرینیم. گرچه سهم خواننده در متن کوتاه بیشتر می‌شود چون این دیگر اوست که از یک متن کوتاه پی به مسئله ببرد.
 
سلام. واقعاً جناب آقای قلی‌تبار، خانم سیمین بهبهانی درین شعر چه زیبا میلاد امام علی -علیه السلام- را توصیف کرد. من این‌جور می‌پرسم: در اینجا صدف‌آسا، را باید مادر امام علی ع فرض کرد یا جهانِ آفرینش را؟
 
دامنه:
سلام. جناب آقای قلی‌تبار، آیا از خانم سیمین بهبهانی‌ست؟ درین شعر چه زیبا میلاد امام علی -علیه السلام- توصیف شد. من این‌جور می‌پرسم: در اینجا صدف‌آسا را باید مادرِ امام علی ع فرض کرد؟ یا جهانِ آفرینش را؟ بیت زیر هم از سیمین بهبهانی است در وصف علی ع که نمی‌دانم چه بگویم درین بیت:
بشر بود و به خُلق و خو، خدا بود
خدا بود و به صورت چون بشر زاد
 
سلام استاد موسوی خوئینی‌
آیا شاعر درین توصیف خطا نگفته است؟ چون تجلیل گشودن در خیبر توسط علی ع در بیان حضرت نبی ص ، یدرک و لایوصف است.
 
پاسخ: نه جناب. من جمله‌ام عیناً این بود و اصلاً هم شما را به چنین چیزی نسبت ندادم: جمله‌ی من چند پست بالاتر این بود که نوشتم:
 
«به نظر من وقتی کسی بگوید طالبان حق نظر و برداشت ندارد، در واقع خودش هم دست‌کم درین یک قلم، طالبانی فکر کرده است.»
 
این یک جمله‌ی کلیه است، نه اشاره به شما. از طرف دیگر، مگر من طرفِ بحثت نیستم؟ خُب چرا مرا جمع می‌زنی؟ من فقط افکار خودم را نمایندگی می‌کنم. شما هم با استدلال جملات مرا رد فرمایید، نه این‌که وسط بحث بفرمایید: «شما و همفکرانتان» این به نظر بنده به آئین گفت‌وگو نمی‌ماند. انگار طوری با بنده مواجه می‌شوید در بحث، آدم خیال می‌کند «دشمن» هستم. نه سید بزرگوار، بزرگی گفتند و کوچکی. بنده پیش شما صریح عرض کنم بزرگ شمایید، بنده هم کوچک. اما بحث را به نسبت‌دادن‌ها نیالای. باز هم متشکرم که بنده را نیمچه‌لایق در بحث خودت‌تان می‌بینید. درود.
 
در بحث کم آوردید. داری به منِ طرفِ خودت راحت نسبت می‌دهید. «نظر شما و همفکرانتان» چه صیغه‌ای است که شما هر بار در بحث میان شما و بنده، می‌کوبی بر فرقم؟ این دیگه بحث نیست. من سکوت می‌کنم. متشکرم. با احترام.
 
من هم نگفتم «کوچکِ شما» هستم، نوشتم: «بزرگ شمایید، بنده هم کوچک». بنایرین برداشت شما نادرست بود. من سخت پیش می‌آید خودم را کوچک کسی کنم. از بحث با شما متشکرم. بیشتر ازین ممکن است آشفته‌ترتان کند. و من بر برآشفتگی هیچ انسانی راضی نیستم. با بیشترین احترام. والسلام. از طرف من این میانبحث با شما مهندس محترم تمام.
 
سلام. بنده هم رُک عرض کنم جناب دکتر ولی‌نژاد، نوشته‌های شما را پرنکته و روان و رسا می‌دانم. آدم از خواندن آن نه فقط لذت که سود می‌برد. ممنونم مشوقِ مشفقِ بنده‌اید همیشه. گاه از واژگان مخصوص در متون آن دوست خردمند، خط و خطوط تفکر نو بر سرم می‌زند و همان دست‌مایه‌ی تحقیقم می‌گردد. بلی؛ کوتاه‌نویسی را به عنوان دستورِ کار شخص خودم کردم زیرا حالاحالاها با فضاهای مجازی سروکار داریم آقاصادق عزیز. باشه هر جا شخص شما خواهان پاسخ مفصل‌تر بودید، اجابت می‌کنم.
 
بالای ۴۴ کلمه ۲
سخت‌گیر / آسان‌گیر
به نام خدا. سلام. در تفکر اسلامی، انسان می‌تواند بر نفسس سخت بگیرد؛ چون بدان وقوف دارد، اما نمی‌تواند نسبت به دیگران سخت‌گیر باشد، زیرا احاطه‌ای به نفس آنان ندارد. اصلِ حملِ بر «صحت‌کردن» لابد از همین‌جا ریشه می‌گیرد. پس؛ می‌شود بر خود سخت‌گیر بود؛ اما بر دیگران باید آسان‌گیر شد. شیخ اجل در بوستان باب احسان: تو با خلق سَهلی کن ای نیک‌بخت / که فردا نگیرد خدا بر تو سخت

 

سلام. درست تشخیص داده‌اید جناب دکتر ولی‌نژاد؛ آری، جناب دکتر عارف‌زاده، منهای فروتنی‌شان در میان همکاران گرامی‌شان، چندین سر و گردن از همقطاران خودشان بالاترند؛ به معنای افضلیت علمی و عملی، جدا از طبابت -که در نزد بنده درین فاز سرمایه‌ی ارزشمندی برای میهن‌اند و بهترین مهربان به حال بیماران مطبّ‌شان- برادری اندیشمندند. عمد دارم که بگویم اندیشمند؛ زیرا در هر موضوعی که اگر وارد شوند، از ناحیه‌ی اندیشیدن و غَورکردن روی آن، ورود می‌کنند و همواره از وی حرف‌های پخته شنیده و می‌شنوم. برای من نیز مانند شما، ایشان دوستی دلخواه‌ام هست و بسیار انسانِ اخلاق‌مدار. و اگر خیلی هم با کسی احساس راحتی کنند -ازجمله بنده- بسیار هم شوخ‌طبع، اهل مطایبه‌ و فکاهی و خنده‌اند. این یک شناساندن بود. امابعد؛ شما این چند لغت را خوب تعریفی دادید دکتر، می‌گذارم روی پرونده‌ی این لغات. شما هم اگر مدد برسانید که شناسایی و تعریف لغات محلی منطقه‌ی ما به عدد ۵ هزار لغت برسد، چاپ کتاب را سرعت بخشیده‌اید. درود. اینک به خاطر علاقه‌ی شدیدتان به لغات، یک پرونده‌ی دیگر از واژه‌شناسی محلی باز می‌کنم برای شکافتن: (سال‌یار)

 

سلام. جناب آقای قلی‌تبار متنی خواندنی نوشته‌اید با تدوینی خوب. بله نیک می‌دانید انسان برای کامل‌شدن، بالقوه چنین است. اما برای بالفعل‌شدن و عملی‌کردن آن، یکی از عرفان‌پژوهان روزگار در مغرب‌زمین به نام ویلیام چیتِک معتقد است باید از لاشه‌ی غربی خود بیرون بزند و بر لاشه‌ی شرقی‌اش بچسبد. منظور او این است انسان دو لاشه دارد: لاشه‌ی شرقی و لاشه‌ی غربی. اولی یعنی اِشراقی‌شدن دل نسبت به خداوند. دومی یعنی دورشدن دل از خداوند. استاد، ازین بحثی که گشودید، متشکرم.

 

سلام. نه جناب دکتر عارف‌زاده، «بخواسّی» رایج است، اما برای شق دوم «نخواسّی» است که چون بار منفی یا معنای دوپهلو دارد، نمی‌گویند و «نه، نداشتیم» می‌گویند. لفظ آشوبساز هم در بیان‌تان گیرا بود و جذاب.

سلام. وقت‌تان به خیر جناب مهندس آقا سیدباقر. یک برداشت ازین متن در نگاه شخصی من، می‌تواند این باشد که جامعه‌ی غرب که در نزد شرق‌نشینان درخشنده‌تمام جلوه می‌کند، چندان به واقعیت نزدیک نیست. آنجا هم، با آن‌که با غارت ملل به رفاه نسبی رسیدند، هنوز هم معضل دارد که روزی تاروپودشان را از هم می‌گُسلد. از میزان داوطلب‌شدن در نقل شما این امر گویاست. نگاهم یک زاویه بود به این موضوع. از چند زاویه می‌توان نگریست. پس؛ راهِ درست همان است که سید جمال‌الدین اسدآبادی پیش رو گذاشته بود بدین مضمون: از غرب باید اقتباس کرد نه تقلید محض.

 

سلام
این طنزنوشته‌ات چنان محکم و پربار است که به «گل‌آقا» (مرحوم کیومرث صابری) پهلو می‌زند. جالب بود؛ البته «پنهان»داشتن از آن نعمت‌هایی‌ست که ما قدرش را نمی‌دانیم؛ مثل اون ماهی که قدر آب را نمی‌دانست، وقتی فهمید آب چیست که بیرون آب افتاد و از تنگی نفَس، به مرز مرگ رسید. بگذرم. ممنونم.


احمدرضا صدری

از آیت‌الله العظمی لطف‌الله صافی گلپایگانی نقل قول کرد: اینجا

«این‌ها به عنوان متجدد می‌آمدند و هدف اصلی‌شان، از بین بردن اصل اسلام و جوهره دین و هویت دینی بود... در نوشته‌های تاریخی‌شان، در بدگویی به اسلام و مسلمین کم نگذاشته و همه علل عقب‌ماندگی را به اسلام برگردانده‌اند!... شما همین لغت‌نامه دهخدا را نگاه کنید، چقدر حق‌کشی کرده است! ببینید چند صفحه به آن زن بابی- قره‌العین- اختصاص داده است، نزدیک به بیست و هفت، هشت صفحه درباره او مطلب نوشته است، اما در مورد حضرت زهرا (س)، به یکی دو صفحه هم نمی‌رسد!

 

همان طور که می‌بینید کشور‌های بسیار کوچک اروپایی هم استقلال دارند، اما اگر یک کشور اسلامی بخواهد استقلال داشته باشد، اگر بتوانند، فوراً صدای استقلال‌خواهی آن را خفه می‌کنند!... بسیاری از برنامه‌های تحمیلی مثل یکسان‌سازی شکل لباس و کشف حجاب، همه برای تغییر هویت اسلامی بود. توجه به مدنیت قبل از اسلام و ایران باستان و احیای مدنیت‌های مرده در نقاط دیگر، همه برای همین مقصد بود.... پیدایش بابی‌ها، بهایی‌ها و پهلوی‌ها، برای همین مسئله بوده است.

 

خود مرحوم آخوند خراسانی را که به‌حق از رهبران بزرگ مشروطه بود، قبول نداشتند! آن‌ها امثال ستارخان و باقرخان را که در مقابل مرحوم آخوند، اصلاً به حساب نمی‌آمدند، بزرگ جلوه می‌دهند!

 

گاهی در زمان شاه می‌گفتم این کار‌هایی که شاه انجام می‌دهد، برنامه‌های خودش نیست، چون او این قدر عقلش نمی‌رسید، بلکه این نقشه‌های بیگانگان، منحرفان و متخصصان استعمار، در ضدیت با اسلام بود و او فقط اجرا می‌کرد.

 

مراجع و علما را طوری معرفی می‌کنند که نه با جامعه کار دارند و نه به فکر مردم هستند و نه آشنا به مسائل جهان‌اند! از طرفی ترقی صنعتی اروپا هم، خیلی جلوه می‌کرد و مردم را تحت تأثیر قرار داده و تبلیغات ضددینی هم، به‌طور کلی گسترده شده بود...»

زنگ شعر:

پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم
هرگز اثرى بهتر ازین نیست دعا را
و...
آن روز که تعلیم تو مى‌کرد معلم
بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟

غزلستان / غزل شماره ٣ / هلالی جغتایی


شعر از علی بن جهم:

علی بن جهم شاعر عهد متوکل عباسی و از دشمنان امام علی ع سروده است: «والنار فی احجارها مخبوءة / لاتصطلی ما لم‌تثرها الازند» آتش در سنگ پنهان است و نمی‌جهد مگر آنگاه که با آهن تصادم کند.

از زنده‌یاد نادر ابراهیمی هر چه بگویی آقای قربانی کم گفتی. از قضا «ابن شهرآشوب» هم داریم از بزرگان شیعه، اهل مازندران بود که کتاب چند جلدی «مناقب آل ابی‌طالب» را نوشت.
 
سلام. فرمایش درستی‌ست.. دست‌کم سه برخورد با غرب وجود دارد: ۱. تقلید محض. ۲. اقتباس ۳. تقبیح محض. بنده از همان اول گفتم اقتباس راه درست است. اقتباس هم، هم‌ریشه‌ی قبَس است، یعنی شعله‌ای گرفتن از آتش. مثل شبی که موسای نبی ع آن قبس را در سینا در شب تار دید... . بنده راه  کسانی را نقد کردم که به غرب به دیده‌ی قبله می‌نگرند و حاضر نیستند معضلات درونی آن قاره را هم تأیید کنند.
 

پاسخم به میانبحث جناب آقای قلی‌تبار: من فکر کنم ریشه‌ی اصلی این مورد خاص اهواز، این بوده باشد، مقتوله چون شوهر داشته، ولی در دام فروش انسان قرار گرفته و از مرز خوی به ترکیه گریخته و با فردی تبهکار به اسم «عبد جمونگ» عقد ازدواج مجدد (بدون طلاق از شوهر قبلی خود) کرده قضیه را به سمت خشونت و واکنش خودسرانه نه قانونی برد. حتی باید قوم‌شناسی کرد که این پدیده در تبار آن قبیله با چه رسم و رسومی مواجه می‌شود. بنا بر کوتاه‌نویسی است. پس بس است. من تنها یک زاویه را باز کردم.

 

سلام و عصرتان به خیر و خوبی. بنده موافقم بحث شود. البته استاد قلی‌تبار، مدرسه مباحثه‌محور است، در همه‌ی زمینه‌ها. ما محدود نمی‌کنیم. هر عضو محترم بر حسب علایق خود این صحن را محل انتشار افکار و اندیشه‌های خود قرار می‌دهد. اهمیت هر چیز در جای خودش محفوظ است. این صحن هم قرار شد جوشش و غلغل فکر و قلم خودِ اعضا باشد، وگرنه توی فضاهای سایت‌های وفور، هر چقدر فراوان است متن. مهم در اینجا تراوش فکر خود اعضاست. ممنونم که به مدرسه فکرت به دیده‌ی فاخر می‌نگرید. بسم‌الله هر کسی خواست بفرماید این پرسش جناب قلی‌تبار را «میان‌بحث» کند.
 
سلام مهندس. ممنونم از خواندن و پرسیدن. من دقیق ازین پاسخ بی‌خبرم. اما احتمال می‌دهم به دلیل کره (به سکونِ حرف راء و هاء) باشد. خصوصاً در دو مسجد مکه و مدینه که امام علی ع طبق این قول رسول خدا ص مُجاز بودند. هنوزم هم فقهاء، خوابیدن در مساجد را «مکروه» می‌دانند، مگر در شرایط استثناء و نیز عمل به سنت اعتکاف و یا جهاد فی‌الله. اللهُ علمٌ.
 
سخنان حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه: شما چه دارید جز لاف و غرور و دشمنی و دروغ؟ یا بسان کنیزان خدمتکار، به چاپلوسی و سخن‌چینی‌کردن؟! یا همانند سبزه‌ای که از فضولات حیوانات تغذیه می‌کند و بر آن می‌روید و یا چون نقره‌ای که روی گورها را بدان زینت و آرایش کنند؟ دارای ظاهری فریبنده و زیبا ولی درونی زشت و ناپسندید. برای آخرت خود چه بد توشه‌ای اندوخته و از پیش فرستاده‌اید تا خدای را به خشم آورید و عذاب جاودانه‌ی او را به نام خود رقم زنید؟!
 
گوشه‌ای از سخنرانی حضرت زینب س در کوفه پس از عاشورا خطاب به اجتماع آنجا. شبِ رحلت جانسوز آن بزرگ‌زن و اسوه‌ی انسانیت تسلیت.
 
بالای ۴۴ کلمه ۳
 تَهمتَنِ حوزه 
به نام خدا. سلام. با آمدنِ آیت‌الله مؤسس (حائری یزدی) از نجف به قم و تأسیس حوزه‌ی علمیه‌ی قم، دو آیت‌الله درباره‌ی آن عالم بزرگ سخن شنیدنی دارند. آیت‌الله آقامیر سیدعلی یثربی کاشانی گفته بود «الآن خداوند نجف را به قم منتقل کرد». آیت‌الله میرزامحمد ارباب فراتر رفته و گفته بود: «خودِ ایشان -حائری یزدی- تَهمتَنِ حوزه است». تَهمتَن (=بی‌همتا) هم بلدین، از القابِ رستم. برداشتم از خاطرات مرحوم آیت‌الله‌العظمی اراکی. اینجا.
 
پاسخ‌های دامنه:
سلام. شما استاد قلی‌تبار درین نوشته به لحاظ روش تحقیق می‌خواستید بر شیوه‌ی تحلیلِ «عِلّی» دستِ تأکید بگذارید. چنانچه از بنده بیشتر مطلع‌اید در روش علّی، میان متغیرهای مستقل، با متغیر وابسته ارتباط منطقی برقرار می‌شود. نیک می‌دانید که بزرگترین آفتی که این روش را تهدید می‌کند این است که محقق را ممکن است به مرزِ «آسمان ریسمان به‌هم‌بافتن» پرتاب کند و این، مُخلِ تحقیق است. نگاهی که شما به این ماجرا افکندید، به نظر من در جاهایی خوب پیش رفتید، اما در فرازهایی نه. گاه برای حادثه علت تراشیده می‌شود که حتی روح آن حادثه از آن خبر ندارد. از نظر بنده -که دیروز گذشت- بر موضوع سه‌جانبه‌ی «قتل، قصاص و انتقام» خُرده‌فرهنگ‌های حاکم بر ایل و تبار و طائفه مَدخلیت بالایی دارد نه متغییرهای دیگر. گرچه متغیرهای دیگر هم، در جای خود اثر دارد. نمی‌شود هر حادثه‌ای رخ داد آن را به متغیرهای غیرمرتبط، متصل کرد. متن شما این آسیب با خود حمل کرده است. معذرت.
 
سلام. خودتان را سرزنش نکنید جناب طالبی عبدالله. از جانب من، ملامتی بر شما بار نیست. بر سنّ‌وسال شما همین هیجانات، زیبایی دارد. آنچه دل تنگت می‌خواهد، بگوی و بکوب! البته فقط بر من و بر فرقِ من. بگوی: جدی. بکوب: کشکولی. شما دلت‌تان بر سرِ من خالی نکنید، پس کجا و سرِ کی‌ها خالی نمایید. درود و شُکر.
 
سلام. گران و سنگین و متین بود استاد بزرگوار سیدِ عمادی. وقتی به «و لایخافونَ لومةَ لائم» متن‌تان رسیدم، ذهنم مرا سوارِ مَرکبِ خیال کرد و بُرد به رساله‌ای که از مرحوم علامه طباطبایی در سالیان دور خوانده بودم و در یک روز عیدِ قربان، در تالارِ «حاج حسن» ساری برای یک سمیناری ارانه کرده بودم و گویا بر دل‌ها نشسته بود. مقاله‌ام این بود: «۲۵ ادبِ انسان معنوی از نگاه علامه طباطبایی» با عنوان فرعیِ ″دقّ‌الباب دل″. در همان‌جاست که علامه یکی از ادب‌ها را خوف‌نداشتن از لومةَ لائم می‌دانند: مؤمنان «از نکوهش و ملامتِ احدی باک ندارند.» ممنونم.
 
سلام. از متن زیارت حضرت زینب س، جناب برادر ارجمندم آقای رخ‌فروز، این فراز که عرض می‌کنم تن آدم را از شوقِ عشق به آن بانوی بردباری و پیام و مقاومت، می‌لرزاند. این عبارت در وصف حضرت زینب که الحق مصداق تامّ هستند: «قبله و قرآن و پرچمِ راستی و درستی و نیکویی، درود بر تو باد.» شما ذاکر محترم اهل بیت -علیهم السلام- درین روز وفات لابد مراسم دارید، پس ما را مشمول دعاهای خود نمایید. درود.
 
سلام. نقدتان جناب آقای صدرالدین بر متن استاد قلی‌تبار را با دقت و تمرکز خواندم. خودم وارد بررسی نمی‌شوم، اما نکات قابل بحث در آن دیده می‌شود. پاسخ آقای قلی‌تبار می‌تواند به این نکات شما، بحث محتوایی را تقویت سازد. من با بخش‌هایی از نوع نگاه شما به قضایا موافقم. چون ربط‌دادن حوادث به متغیرها کار دشوار و احتیاط‌آمیزی‌ست که در نظر خودم زیر پست ایشان نکاتی عرض کردم که شاید از نظرتان گذشته باشد، اگر نگذشت، دیده شود، بد نیست. تشکر. درین روز عظیم حُزن وفات بانوی عطیم‌الشأن که مانندش در مصائب در گیتی دیده نشده است، گذرتان به حرم امام رئوف ع افتاد از مجاورتش زیارت ما را هم نائب باشید. درود و تسلیت این روز.
 
سلام. نه، من، مطمئن باشید این قتل را به فرموده‌ی شما «توطئه‌ی استکبار» نمی‌دانم ! من به این‌ موضوع مورد اشاره‌ی اهواز، به عنوان یک «حادثه» تحلیل کرده‌ام، نه مانند جناب قلی‌تبار و جناب‌عالی، به عنوان یک «پدیده». از نگاه من بررس‌های اجتماعی باید بروند میان قوم و قبیله‌ی آنان، تا معلوم کنند به چه چیزهایی -چه عرفی و چه شرعی- حساس بوده‌اند. پیوندزدن هر حادثه به مسائل کلان و احکام شرعی قطعی و ثانوی، به روش علمی حدسیات است؛ و حتی اغلب نادرست. من همان که عرض کردم، تبارشناسی مهم است درین جور حوادث. محکوم‌بودن رفتار، امری جداست و ربطی به تحلیل حادثه ندارد. خُب؛ معلوم است که من نظر شخصی خودم را بیان نمودم. این‌که چقدر درست یا نادرست به مسئله پرداخته‌ام، آن امری دیگر است. ما هر کدام، دیدگاه خود را روی موضوعات، به پیش هم می‌آوریم. اصل مباحثه هم همین است. برداشت از برونداد آن، کار خوانندگان است. متشکرم.
 
استاد عمادی در مورد محبوبیت انسان‌ها دو معیار و محک مهمی فرموده‌اید که خیلی کارساز و رهنمون‌بخش است: ۱. هر چه محبوبِ انسان، عالی‌تر، شخصیتِ او هم، والاتر. ۲.  هر چه محبوبِ انسان، پَست‌تر، شخصیت او نیز، پست‌تر.
 

سلام. با مواردی که احصاء کردید موافقم آقای دکتر ولی‌نژاد. در حقیقت متن پایانی مرا بسطی عالمانه داده‌اید. در ادامه‌ی فرمایشات متین‌تان: ۱. کاش حکومت‌های نوپا در همگام الگوگیری، گیرپاژ ! و بُکسوات نکنند. محلیِ این لغت را نمی‌دانم چیست. ۲. بله در بند بعدی خوب اشاره داشتید، امام علی ع در همه ابعاد خدا را خشنود داشت. مظهر آیه‌ی مشهور و مهمِ «رضیَ اللهُ عَنهم و رَضوا عنهُ» امام علی هستند، نه سایران ! ۳.بند مربع مشکی در متن شما، از برداشت‌های مهمی بود که از متن بنده ارائه فرمودید. چنین است. ۴. منبع مطالعاتی‌ام کتاب مخاطبات النبی ص لعلی ع بود و لذا من سعی کردم با نوشته‌ی خودم، آن را بیآرایم. ممنونم که به‌درستی مطلب را مورد امعان نظر قرار داده و خوانندگان محترم و بنده را به فیض رساندید.

 

دامنه:

این تحلیل و طرزِ نوشتن این متن‌تان و نوعِ پرداختِ به موضوع را پسند می‌کنم. چون تا حدی روش علمی بررسی را لحاظ کردید. اما بنده دیدگاهم را گفتم و اینک باز نیز با عباراتی دیگر مطرح می‌کنم. ۱. متغیرهای وابسته را بر روی متغیر مستقل آزمون نمی‌کنند، بلکه بر عکس، مستقل را بر روی وابسته می‌آزمایند. مثالی می‌زنم، متغیرِ مستقل بکارگیری «سلاح شیمیایی» توسط صدام، بر روند «دفاعی رزمندگان» به عنوان متغیر وابسته، اثر مستقیم داشت  ۲. از طریق شبیه‌سازی سخنم را بیان می‌کنم: لحاف چهل‌تیکه را با چندین پارچه به هم می‌دوزند از هر رنگ و جنس و اندازه، اما «حادثه»‌ی حوزه‌ی انسانی را مانند چهل‌تیکه به‌هم‌دوختن، کار علوم اجتماعی نیست. کار احساست به‌غلیان‌آمده، است. (مثال من کلی است، نه نسب‌دادن به کسی) ۳. بر فرض چندین متغیر را شما مهندس محترم و استاد قلی‌تبار شناسایی کرده و قطعی و مفروض هم گرفته‌اید؛ آن گاه این مسئله به میان می‌آید محقق به طور قطع و یقین می‌تواند آن متغیرها را برین حادثه پیوند بزند و بگوید این است و جزین نیست؟ شما خودتان می‌توانید نظر قطعی بدهید درین قضیه؟ به نظر من این ناممکن است. ۴. بنابرین در نظر من که رویداد را از همان آغازش مطالعه هم کرده‌ام، باید تبارشناسی کرد، زیرا این حادثه ریشه در خُرده‌فرهنگ و افکار متأثر از (شرع و عرف) این قبیله و قوم دارد که این کار بررَّس میدان است نه ما که فقط قادریم برداشتی از ماجرا را مطرح کنیم. ۵. من عوامل را انکار نمی‌کنم، ولی دوختن آن به لحافِ جامعه‌ی مدنی و یا سیستم مستقر، نارساست. زیرا در مسائل جامعه باید مربع (=سیستم سیاسی، جامعه‌ی مدنی، فرد، و عوامل بزه بیرونی) را دید. نه یک ضلعش را. بازم تشکر. از چهار انگشت دست هم، گذشت پاسخم.
 
متشکرم استاد. به‌هرحال این حقیر به درخواست شما برادر ارجمندم وارد گفت‌وگو در اطراف این حادثه شدم که در همه‌جای دنیا شبیه و بدتر ازین پیش می‌آید. اگر پاسخ‌هایم که شامل چند پست مجزای کوتاه در بحث با شما و جناب مهندس آقا سیدباقر نوشته‌ام، چندان بارِ علمی نداشت، ناشی از دست‌کم دو چیز است: اِشراف کم بنده به پدیده‌ها و نیز بضاعت اندکم. ممنونم.
 
بالای ۴۴ کلمه ۴
یزید / بایزید
به نام خدا. سلام. شیخ بهایی در «نان و حلوا» با آوردنِ شعر منسوب به مولوی، به مسئله‌ی ظاهر و باطن پرداخت. در ظاهر بخواهی خود را «بایزید بسطامی» عصرِ خود بپنداری، اما در باطن چنان شوی که «یزید» هم به شرم! بیفتد. بروم بر سرِ شعر شیخ بهایی: از برون، طعنه زنی بر بایزید / وز درونت، ننگ می‌دارد یزید
 
پاسخ‌های دامنه:
درین باره نظر بنده این است: ۱. درست دست گذاشتید روی علت احتمالی «ازخودبیگانگی» که وقتی این نوع در آدم رخ دهد، سایر ازخودبیگانگی‌ها هجوم آسان‌تری خواهند داشت. ۲. «نشانی از لرزانی هویت فرهنگی» بدیع بود و بر طبع‌ام نشست. ۳. ممکن است علت پرهیزیدنِ افراد مازندرانی از حرف‌زدن به زبانِ مادر در بلاد دیگر این باشد تصور کنند زبان مادر -در اینجا منحصراّ مازندرانی- زبانِ فخیمی در برابر زبان رسمی کشور نیست و پیش فارسی لنگ می‌زند که این سد باید بشکند. ۴. شاهد بودم در بیش از ۲۵ سال اشتغالم در تهران، که تا یک مازندرانی خواست به گویش زبان مادر برود، از سوی یک مازندرانی دیگر -به شوخ، یا به جد- به زیر تیغ سُخره رفت و شنید: هی!! کَهی!!
 
و اما درین‌باره جناب دکتر عارف‌زاده، سلام و افتخار بنده همواره روانه‌ی کویِ دوستی بزرگ مانند شما بوده. این‌که از سمت آن بزرگ‌ مورد تشویق قرار گیرم موجب تقویت مسیری‌ست که شما در هموارسازی آن نقش گرامی و گرانی داشته‌اید. بگذارید یک مثالی بزنم: با هر سه فرزندم -عارف، عادل، عاصم- در میانِ صحبت‌کردن، به‌عمد جملاتم را با لغات ناب از محل آغشته می‌کنم تا یادشان بماند ریشه در زادگاه داراب‌کلا دارند. فوراً هم از کم‌وکیف آن لغت نابی که وارد صحبت کردم، پرس‌وجو می‌کنند. از سوی دیگر از فارسی صحبت‌کردن با خانمم خنده‌ام می‌گیرد و اصلاً می‌افتم در فارسی. ازین‌رو زبان مادری را رایج می‌دارم. خواستم بگویم تشویق شما ریشه در اهمیتی دارد که خود آن را با درجه‌ای عالی پیاده کرده‌اید.
 
سلام. روی برگرداندن / روی برآوردن جالب بود. متضادی که پیش خدا «مستزاد» است. چه خدای مهربانی. «الله با عبدالله» و «عبدالله با الله». عبد کنار رب. رب کنار عبد. عبادت برای عبودیت. عبادت کردار است و عبودیت صفت. متشکرم استاد قلی‌تبار.
 
رأی من هم همین است. در مقایسه با یک دهه‌ی پیش، به‌خوبی رشد کرده‌اند و در ادبیات‌ جناب آقای موسوی وکیل پیداست. من هم خرسند شدم ازین پیشرفت‌شان. کشکولی نگویم از کش‌پلی در می‌زند: لابد لایحه زیاد نوشتند!
 
هست، هم‌ریشه است. فرقش در شدت ترور کلامی است. وقتی گفته شود: هّررررری: یعنی به‌سرعت خودت را جمع کن و بزن به چاک...
 
چه آشی هم می‌شود جمیعاً. یک سازی! یک نوازی! یک نوایی! یک ناله‌ای! یک «انجزه‌»ای! یک نُدبه‌ای! نبود؟؟! عالی بود. چه هم دقیق خُرد می‌کنند، ما باشیم انگوس‌مان را خونِ خوندار می‌کردیم. معرفی این‌گونه کارهای بومی دلچسب است. الحق حضرت حق جل و جلاله زنان را آرام و بردبار و پرملاطفت آفرید. درود.
 
بله، ولی همان‌طور که می‌دانید جهت اطلاع عمومی عرض می‌کنم فقط به روحانی رَشنِق (=غیر سادات) «شیخ یا شِخ» گفته می‌شود که عمامه‌ی سفید می‌بندد، نه به روحانی سلسله‌ی سادات که عمامه‌ی مشکی. به آنان همان «سید» اطلاق می‌شود. خوب شد یادآور شدید آشخ محمدجواد.
 
 
لابد جناب دکتر عارف‌زاده وقتی بیایند به شما توضیح خواهند داد. اما آشیخ محمدجواد شما که با مرحوم پدرم آشنا و انیس بودید، کشکولی بگویم: کافی بود یکی از آن روزها که می‌آمدید پیشش، طولانی‌مدت می‌نشستی و دور از شما باد زیاد چَنه می‌کشیدی، تردید به خود راه نده که اگر چُنین می‌کردی، با همین جمله‌ی پدرم مواجه می‌شدی! با چه حِدّت و شدّت هم.
 
 
اما جدا از نظرم روی این پست شما تذکر زیر هم از سوی مدیریت به شما صادر شد،
 
تذکر مدیریت به آقای قلی‌تبار
برای باز نیز، تذکر داده می‌شود مقررات مدرسه رعایت شود. بارگذاری کپی‌ها، لینک‌ها و بارفرستِ نوشته‌های سایت‌ها و کانال‌ها و گروه‌ها به صحن فکرت ممنوع است؛ علت هم روشن است: مدرسه فکرت، مباحثه‌محور است به قلم خود اعضا. با آن‌که پیش‌تر هم تذکر داده شده بود اما همچنان این مرامنانه‌ از سوی شما نادیده انگاشته می‌شود. طی همین دیروز و دیشب چندین کپی ارسال کردید که از سوی مدیریت حذف شد. چرا کپی‌رسانی می‌کنید؟! لطفاً مقررات را رعایت کنید. قبلاً صدها بار کپی ارسال کردید که هم تذکر گرفتید و هم قهر کرده بودید و هم مدیریت بر اساس مقررات تمام کپی‌ها و پست‌های لینک‌دار شما و دو عضو دیگر را حذف و صحن را ازین کار خلاف مقررات اینجا، محو کرد. لطف کن مقررات را رعایت کن. تمام.
 
پیام آقای علی قلی‌تبار:
سلام. حیف شد بخش عرفانی نگاه تان که کاملا رحمانی است در کنار متنی غرقاب در غضب و نابردباری و عصبانیت، قرار گرفت. چنین سبکیف خاطی را در امید به بخش اول، از تهدید، فارغ می کند. ضمنا همین عصبانیت، غلوی چون "قبلاً صدها بار کپی ارسال کردید که هم تذکر گرفتید" را در حد ناسزا، در پی دارد. نیز نسبت "قهر کرده بودید" نامهربانانه ترین ناروا و نیز ظریف ترین شدت است در متن شما زیرا به یاد ندارم "قهر" کرده باشم. ایضا " لطف کن مقررات را رعایت کن" به نوعی یعنی "کاسه - کوزه ات را جمع کن و برو و حوصله ات را ندارم" این ادبیات، نخستین بار است که از شما می خوانم آن هم در عصر آدینه ای تکرار ناپذیر ... با همۀ آن چه نگاشتم حق با شماست و انقیاد به به مقررات جمعی، بدیهی است جدال ناپذیر اهل انحرافی چون من را یا باید تحمل کنید یا تدریجا اصلاح یا شخصا برای حفظ نظام گروه و نیز اسلام و مسلمین و نجات از عقاب و عتاب سخت تر، اگر به هر دلیل برنتابم یا نفهمم یا نظمی چنین را نپذیرم عقلا و شرعا و قانونا و اخلاقا نباید در گروه شما بمانم. بنا بر این چنانچه عزم رفتن کنم فی الحال یا متعاقبا "قهر" تلقی نشود. انضباط ناپذیری، محرومیت را هم در پی دارد و شیوۀ عقلا بر ترک یکی از این دو است: - درک و همراهی و انقیاد به نظام حاکم در گروه. - ترک گروه عندالاقتضا برای حفظ حرمت و حریم بین الاثنینی و ... اما فروتنانه باید از صراحت و زلالی رفتار شما تشکر کنم تا احدی ظن سوء نبرد که با شما در کدورت و جدالم. ای فدای هی هی و هی های تو... ارادتمندم و دعاگو
 
دامنه:
به تفسیر نپردازید، مقررات را رعایت کنید. همواره برای همه «دعوت همراه مقررات» بود. والسلام. هر چه با قلم خودتان، درین صحن بسم‌الله و حتی بارک‌الله. هر چه کپی‌ارسال را فقط تمام کنید. همین. همه می‌دانند مدیریت با احدی بر سر مقررات لاف نمی‌زند. اما در مقام عضو تشنه‌ی مباحثات است به قلم اعضا.
 
پیام قلی‌تبار:
تفسیر نیست چون تفسیر، چنین معنا نمی شود به اغتنام فرصت خواستم طوفانی تر شوید تا از آموزه های بکرتان که غالبا دینی اند بهره گیرم. مثلا خداوند برای اصلاح امور، مناقشۀ بنی اسرائیل را در مورد ذبح گاو، تا منتها الیه، همراهی کرد یا حرمت شراب را بحسب ظاهر و آن چه در قرآن می خوانیم در مرحلۀ سوم، به حکم، تبدیل کرد یا در مورد فرار بره از رمه، رفتار موسی را با بره به تجلی گذاشت. می نویسم تا بگویم تشنۀ آموزه های عرفانی شما هستم چه بر موضع تذکر شدید و غلیظ باشید یا نباشید. درس معلم ار بود زمزمۀ محبتی / جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را. اگه در این ساعت هم در کلاس شما حاضرم به طمع محبت و ولع تعالیم و معارف شماست.
 
دامنه:
با قلم خودتان قنات هستید هر چه بفرمایید، اما ارسال کپی و لینک خلاف آئین‌نامه‌ی این مدرسه است. سپاس فراوان که وقتی از قلم خودتان آب علم جاری می‌کنید، بر جان این متعلم خودتان می‌فشانید. پس، زین پست فقط قلم استاد قلی‌تبار، نه گروپه‌گروپه ارسال کپی و لینک و نوشته‌های این و آن. که اصلاً روی محتوای هیچ‌کدام داوری ندارم. فقط شکل کار اینجا تحت عنوان تذکر عرض شد. تعبیراتی هم که می‌فرمایید، برای من ناآشنا نیست، بارها شنیدم از زبان این و آن. از یک تذکر هم نباید به برهوتِ نصیحت و غش در سخن پرتاب شد. تذکر بر شما وارد بود، داده شد. ده‌ها بار پای وعظ و نوحه و قلم‌تان تذکر گرفتیم و آموختیم، چرا از یک تذکر شکلی در کار اینجا این‌همه برآشفته شدید استاد؟ آسان است: قلم بزنید، اما کپی نه. همین. گمان نکنم چندان سخت باشد. از کاهِ «تذکر شکلی کار» نباید کوه «نصیحت و اندرز و تفسیر و ان‌قلت» ساخت. من عرضم تمام. فقط: قلم: آری. کپی: هرگز. تمام والسلام.
 
دامنه:
سلام. اما بحث مفید با استاد. استاد قلی‌تبار در این پست شما، نظرم این است نویسنده‌ی عکس‌نوشته آقای «محمد صادق یار حمیدی» وعده‌ی جایی را برای کوچیدن می‌دهد که معلوم نیست آنجا، هم گنجشک و هم سنگ مفت‌تر نباشد! دعوت به جلای وطن، ضد تمدن است. گرچه خدا فرموده، زمین خدا بزرگ است. اما در ایرانِ خودمان اگر منظور باشد اُولیٰ این است همه با هم با مدارا و مروت ایران را «کنیم آباد» راه‌های دیگر ناکجاآبادی است و قول «آرمان‌شهر» انتزاعی صرف. بنده به همان سوگند -که برایم قداست دارد و هر کجا نباید خورد- در پیشگاه سه چیز شما خودم را متعلم می‌دانم: قلم، نوحه، قرآن‌آموزی. لطف فرمایید استاد، منِ شاگرد را «معلم» نخوانید. گرچه دو آرزوی من دست نداد: طلبه‌شدن، معلم‌شدن. پس، بفرمایید چه فکر می‌کنید؟ من برداشت خودم را از حیث حیطه‌ی هرمنوتیک گفتم؛ حقِ تفسیر متن جهت پی‌بردن به مقصود نویسنده و حتی فراتررفتن از متن. یا ماقال و من‌قال. من درین مسئله قولِ سرباز شهید قاسم سلیمانی را سدید می‌دانم که برای رسیدن اهداف مقدس، اینجا را «حرم» فرض کرد که اگر فروپاشد (از سوی هر ظالم و ظلمه‌ای) دیگر «حرم»های خدا امن نخواهد بود. ایران، با همه‌ی آسیب‌ها که دیده و می‌بینیم هنوز هم برترین زمین خدا (در اوضاع امروزی جهان) برای زیستن است. گرچه همه‌جای جهان زمین فراخ خداست و امر شد از وحی، سیروا فی الارضِ. عرضم همین بود.
 

۱. از قضا «قلی‌تبارِ» ما، به همین خلوص بوده، که در دل‌ها زنده مانده‌است. ۲. طلبگی و معلمی هر دو شغل معنوی و دانشورانه است نه مادی کاسبکارانه. و هر کس طلبه و معلم -به معنای واقعی آن- شود بداند قُرب خدا را خریده است. امام خمینی درست فرمودند که شغل انبیاست. ۳. از شعر زر ناسره هم لذت بردم. ۴. خرسندم و بیشتر به خود دلدار، که استاد قلی‌تبار از ذاکربودنِ اهل بیت -علیهم السلام- برای خویشتن مَکسب نساخت و نیز مَتجر (=تجارتخانه) ، اگر تجارت به وزن مَفعل برود. نمی‌دانم اهل ادب بفرمایند.

 

نظر جلیل قربانی:
سلام به دو شاگرد کوشای مدرسه فکرت؛ برادران قلی‌تبار و طالبی. از گفتگوی قلمی شما دو نفر لذت بردم؛ لذتی بالاتر از دیدن مبارزه کلاسیک دو تیم همشهری که در ورزش به شهرآورد (داربی)، معروف است. همچنان که شهرآورد، طرفداران دو تیم، از زیبایی بازی و به‌کار‌بردن تمام تکنیک‌های فردی و تاکتیک‌های تیمی لذت می‌برند، بنده هم از تعابیر دو طرف در این گفتگوی نسبتاً طولانی لذت فکری بردم. شاید در پایان یک شهرآورد، نتیجه آن یک طرف را آزرده و طرف دیگر را شادمان کند، اما نتیجه این مبارزه کلامی و قلمی، موجب ارتقای زمینه گفتگو و ایجاد نشاط فکری شده است. پایداری و تن‌درستی این دو دوست عزیز و دیگر دوستان هم‌کلاسی را برای ادامه این سبک بی‌پروا در گفتگو و اندیشه‌پردازی خواستارم.
 
جواب دامنه:
سلام. ۱. از برداشتِ چنین‌زیبای شما از بحث میان استاد قلی‌تبار و این بنده، چقدر انرژی منتقل کردید جناب آقای قربانی. ۲. ازهمه‌بیشتر بنده را می‌شناسی آقای قربانی که بنده در موقعیت مدیریت: قاطع‌ام بر رعایت مقررات این صحن. اما در مقام یک عضو و مباحثه‌گر خیلی هم خاضع‌ام در برابر منطق و نطق و نُصح و نصیحت. ۳. گرمابخشی شما ازین گفت‌وگویی که گذشت، برای منِ حقیر درس‌آموز بود. درود.
 
از میان خاطراتم ( ۱ )
معمولاً در داراب‌کلا، روال این‌گونه بود؛ یعنی عروس‌و‌داماد تا دوسه سال در کنار خانواده زندگی می‌کردند، آرام‌آرام از والدین و اعضای خانه، جدا می‌شدند که حالا فرق کرده است. اول خانه می‌سازند، سپس عروسی می‌کنند. بگذرم. طی ۵ سال اشتغال در ساری، در این شهر ۴ پاتوق داشتم که اغلب آنجا سر می‌زدم: یکی: کتاب‌فروشی رسالت در خیابان انقلاب روبروی مخابرات. دیگری: کتاب‌سرای دانشجو در خیابان فرهنگ، پیچِ روبروی اداره‌کل آموزش و پرورش. سومّی: لوبیافروشی داغ سرِ تقاطع قارن / انقلاب که صبحانه‌ی دلچسبی می‌داد؛ لوبیاچتی داغ با آرد و گُلپَر که به زبان بومی می‌گویند لوبیاپَته. و چهارمین پاتوقم: دفاتر توزیع و فروش پنج روزنامه‌ی مهم آن دهه‌ی داغ ۶۰ بود: اطلاعات، کیهان، جمهوری اسلامی، رسالت؛ و سپس روزنامه‌ی سلام؛ که بعد از رحلت امام توسط آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی تأسیس شده بود.
 
سلام. با این نوشته‌ی کوتاه شما آقای استاد یادِ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ افتادم که نمازش را اول وقت می‌گُزارد ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭﺵ به ﭼﺮﺍ. ازو پرسیدند چرا ﻧﻤﺎﺯﺕ سرِ وقت است؟ گفت ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ موقع نی‌زدنم ﮔِﺮﺩم می‌گردند. چطور من صدای وقت نماز را بشنوم اما ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮوم، مگر ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﮐﻤﺘﺮم؟!
 
سلام. با آوردنِ لفظِ «معرکه‌ی فکری» یادِ کتابِ «معرکه‌ی جهان‌بینی»‌ام انداختی آقای قربانی! نوشته‌ی زیبای استاد اندیشه‌پردازم در دهه‌ی ۷۰ در دانشگاه تهران آقای دکتر فرهنگ رجایی که بسیار ازو درس اندیشه آموختم خصوصاً اندیشه‌ی شرق باستان که در تخصصش بود. درود.
 
فعلاً از بالا تا پایین کاملاً مرور کردم، دیگر متنی نمانده که نیاز باشد پاسخ یا نظر بگذارم. والسلام. بروم پُفک نمکی‌ام را بخورم که پوره‌ی پنیر دارد و پویاکننده است.
 
 
باکّله‌پَته با کولِک‌پَر
از باکله‌جار زمین ارثی ما در کالدَرسَر داراب‌کلا. عکاس: دامنه
 
به نام خدا. اگر پنداشته می‌شود مقررات مدرسه فکرت استبداد است و تذکر مدیریت برای پایبندی به مقررات استبدادورزی و دخالت در فکر و کار اعضا، فروتنانه مقررات مدرسه کنار گذاشته می‌شود. بنابراین، ازین تاریخ هر عضو هرآن‌گونه که خود خواست پست بگذارد، چه نوشته‌ی خودش، چه کپی، چه لینک، چه فورواردکردن. زیرا هر کس خود بهتر پاسخگویی وجدان، اخلاق و مقدسات جامعه‌ی خود و جهان است. اگر تا به اینجا، به علت مواظبت در رعایت مقررات به کسانی تذکر داده شد، مدیریت از ساحت همگی پوزش می‌طلبد. مدیریت نمی‌دانست تذکردادن مساوق استبداد است. قصد مدیریت، ایجاد سیاست آهنین نبود، فقط می‌خواست این صحن به مُمارست در اندیشه‌ورزی، نوشتن، ایجاد تفکر و جوشش فکری اعضا بینجامد. اما بعد؛ آنچه مدیریت درین خط تلگرام می‌نوشت به عنوان عضوبودن بود، نه مدیریت، زین‌پس، برای این‌که مشتَبه نشود که درج عنوان «مدیر» در بالای پست‌های این خط تلگرام، تداعی‌بخش مدیریت باشد، نوشته‌های این بنده به خط دیگر منتقل می‌شود و از آنجا وارد صحن می‌شود. از پند و اندرز هر کس که به من هدیه داد و یا در دل داشت اما بیان نداشت، تشکر می‌کنم. آرزوی تندرستی.
 
۲۹ بهمن ۱۴۰۰
 
سخنِ شاه / شاهِ سخن

یادِ خدا می‌کنم و سلام. به قلم دامنه: نزد شاهان معمولاً می‌گفتند: کلام‌الملوک ملوک‌الکلام. سخنِ شاه، شاهِ سخن است. حتی امیرکبیر هم نزد شاه‌ناصرِ قَجر در زیر نامه‌نگاری‌های خود چنین می‌نگاشت. این، مرا به باریک‌بینی‌های مولوی در دفتر دوم بیت ۱۰۲۲ بُرد که برین مثال قلَمه می‌زنم: «صورتش دیدی ز معنا غافلی / از صدف دُرّی گُزین گر عاملی» چچچچ / ۱

 

۳۰ بهمن ۱۴۰۰
 
روزنامه / کتابِ فلسفه / انبُردست
یادِ خدا می‌کنم و سلام. به قلم دامنه: زنده‌یاد نادر ابراهیمی در جلد دوم «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد» (رُمانی درباره‌ی امام خمینی) به ملاقات امام خمینی و آیت‌الله کاشانی پرداخت. آنجا که آقای کاشانی به امام گفت: «عجب! شما جرئت می‌کنید در حوزه‌ی علمیه‌ی قم روزنامه بخوانید؟! آنجا کسان بسیاری بودند که روزنامه را نجس می‌دانستند.» منبع این هم مرا به آنجا هدایت نمود که امام در جایی از نوشته‌های مشهورشان گفته بودند -بدین مضمون- عده‌ای در حوزه‌‌ی قم، کتابِ فلسفه را با انبُردست برمی‌داشتند! چون می‌پنداشتند نجس است. چچچچ / ۲
 
شش‌ضلعی / قاسم سلیمانی
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: از دانشور بزرگ صاحب اثر «الحیات» کتاب‌ها خوانده‌ام و یادداشت‌ها نوشته. آن مرحوم خطی ترسیم کرده بود که عصاره‌اش این بود: پس از روز بعثت، روز بلوغِ «عقل»، پس از روز غدیر، روز بلوغِ «حق» و پس از روز عاشورا، روز بلوغِ «حماسه» پدید آمد. برداشتِ من ازین بیان، این است ازآن‌پس و اینک، این خط کنار هم کمال را شکل می‌دهند با شش ضلع: بعثت، غدیر، عاشورا، عقل، حق، حماسه. من درین عصر، آثار این شش‌ضلعی را در چند نفر دیده‌ام. برای پرهیز از متن بلند، یکی را نام می‌برم. مثلاً سرباز شهید قاسم سلیمانی؛ که خلوصی و پاکی و زلالی درو اوج داشت. بروم روی شعر شیخ اجل در گلستان: «چو یک بار گفتی مگو باز پس / که حلوا چو یک بار خوردند بس». چچچچ ۳
 
علمِ قلیل / علمِ کثیر
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: همو (نامور نامبرده‌شده در قسمت ۳) در «مکتب تفکیک» قائل به این بود علمِ بشر «علمِ قلیل» است، پس انسان باید به منبع «علمِ کثیر» بپیوندد؛ یعنی وحی. بروم سراغ مثنوی مولوی: «هست قرآن حال‌های انبیا / ماهیان بحرِ پاکِ کبریا / ور بخوانی و نه‌‌ای قرآن پذیر / انبیا و اولیا را دیده گیر» چچچچ ۴
 
صافی / دهخدا
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: برای من که لغات و کشف معانی آن را دوست می‌دارم، علامه دهخدا یک مرد بزرگ و ستودنی هست. اهل فن از کارِ ستُرگ مرحوم دهخدا لذت می‌برند. مرجعِ بزرگ لغات فارسی شده و به ایران آبرو بخشیده است. البته مرجع مرحوم، آقای صافی گلپایگانی انتقاد هم به لغت‌نامه‌ی دهخدا داشتند که روی آن داوری‌یی ندارم. این انتقاد که خلاصه‌اش کردم: «لغت‌نامه‌ی دهخدا، چقدر حق‌کُشی کرده است! چند صفحه به آن زن بابی -قُرةالعین- اختصاص داده است، نزدیک به بیست و هفت، هشت صفحه، اما در مورد حضرت زهرا (س) به یکی دو صفحه هم نمی‌رسد!». چچچچ / ۵
 
آخوند خراسانی / سردار ملی / سالار ملی
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: این هر سه تن، نزد ایرانیان نامَورند و یادآور نهضت مشروطه (که به تعبیرم اُمّ انقلاب ایران است) همان مرجعِ مرحوم -که در قسمت پنجم ازیشان نام بردم- نظرشان این بود: «خود مرحوم آخوند خراسانی را که به‌حق از رهبران بزرگ مشروطه بود، قبول نداشتند! آن‌ها امثال ستارخان و باقرخان را که در مقابل مرحوم آخوند، اصلاً به حساب نمی‌آمدند، بزرگ جلوه می‌دهند!». از آخوند و سالاروسردار بروم سمت و سوی دفتر ششم ابیات ۴۰۳۹ تا ۴۰۴۴ مثنوی مولوی : «هر یکی را هست در دل صد مُراد / این نباشد مذهب عشق و وَداد». چچچچ / ۶
 
اِستماع / اِتّباع
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: حکیم احمد میبدی مفسر قرن ششم، در کشف‌الاسرار (ترجمه‌ی حبیب‌الله آموزگار) در ص ۱۶۹ زیر آیه‌ی ۱۵ نمل معتقد است مجموع بنای دین بر دو چیز است: اِستماع و اِتّباع. شنیدنِ سخنِ حق، سپس پیروی از سخن حق. این آیه: و لقد اتَینا داوودَ و سلیمانَ عِلما... . زودا بروم پیشِ شیخ بهایی، سرِ سُفره‌ی «نان و حلوا»ش: «علم یابَد زیب از فقر، ای پسر / نی ز باغ و راغ و اسب و گاو و خر». توی دل شیخ بهایی نیستم که منظورش از فقر چیست که زیبِ (=زیور و آذین) علم است، اما نیازداشتن نزد خداوند است که غنی‌یی مطلق است و نیز آموختن از صاحبدلان و دانشمندان است. داشتنِِ متاع زیبای دنیا مثلِ مَرکب مهم حیوانِ زحمتکشِ الاغ و یا حتی راغ (=دامنه‌ی کوه‌ها) ارزش دارد، اما در قیاس با علم -که مظهرش نیاز به دانش است و ارزشش به فهم بیشتر- ناچیز است. چچچچ / ۷
 
نظر دامنه:
سلام. «فقهِ روح» که معلمش عقل است و «فقهِ جوارح» که معلمش فقیه است، جالب بود. و جالب‌تر این‌که استاد سید عمادی، مرحوم سیّدِ بحرالعلوم به این دو فقه، بسنده نداشتند و «رجوع به شرع» را تکمیل‌کننده اعلان کردند. روی بقیه‌ی مطالب این پست شما، باز هم بیشتر می‌توانستم بنویسم، اما ترسم این بود متنم بلند شود. تشکر وافر.
 
سلام. ادامه‌ی نظرم: حیفم آمد که نظر دومم را ننویسم. بحرالعلوم با تأکید بر «رجوع به شرع» (در کنار فقه روح و فقه جسم) «رجوع به راهنما یا نائب» را لازم می‌دانستند که هنوزم بحث را جالب‌تر کردند. تازه این چقدر مهمه که برین نظر بودند که فقه نفْس، سخت‌تر از فقه جوارح است، زیرا شناخت اَمراض روح و درنتیجه طبابتِ روح دشوار است. نافع و عاید این پست.
 
 
پاسخ به آقای قربانی:
سلام. وقتی در متن شما «سانتریفیوژها، چرخندهٔ گدازندهٔ سرگیجه‌آور» را خواندم یادِ نبات‌سازی در قم افتادم که پیش از انقلاب هم، در مسیر کوچه‌ی بیمارستان گلپایگانی به سمت حاج زینال می‌دیدم؛ گوبی چاله‌ای بزرگ بود، تنورمانند، و به‌سرعت می‌چرخید و بلورهای ریز نبات را به نخ‌های بالا می‌پاشاند. البته چون بیش از ۴۵ سال پیش، دیده بودم شاید اینک تصوّرم از آن چاله‌ها خطا باشد و نباب نبوده باشد و قندِ دستی قم بوده باشد. برای غرب، سانتریفیوژ خوب است در هر گونه تولیدی، کُشنده: بمب. شفادهنده: قُرص. ولی برای ایران بد است، و قم فقط قند تولید کند و بس! و اون سایت فُردو در پشت دریاچه‌ی حوض‌سلطان باید درهای زیرزمینی‌اش گِل! گرفته شود. زهی! افسوس! غرب!
 
نظر سید علی‌اصغر خطاب به من:
سلام توانا و دوست و برادر انتظار دارم همان انرژی شادی آور و قلم توانایت را ادامه بده . تو دیگه کی هستی. قدرت این همه اطلاعات درذهن و بکارگیری آن و انتقال آن در بخش های گوناگون که کامپیوتر هم نمی تواند اولویت بندی کند تو اینکار را می کنی . اصلا کل کل نکن. یکبار بگو و برو. از راهی که برای هدف گذاریت انتخاب کردی لطفا خارج نشو. همان مدیری که دوست داشتنی هستی.
 
دامنه:
سلام. درین متن دست‌کم دو اشکال وارد می‌کنم: ۱. فرضِ عادل‌بودن هولاکوی مغول از اساس باطل است. نسبت هر دو حاکم -فرمانروای مغولی / خلیفه‌ی عباسی- یکسان است؛ هر دو ظالم. ۲. وجه بهتری در استنتاج وجود دارد که آن وجه در متن نادیده گرفته شده است و آن این است: حاکمِ مسلمانِ عادل بر حاکمِ کافرِ ظالم یا عادل، ارجح است. چون هم عدل دارد و هم به دین حق است. جا داشت هنوز هم، این متن را مورد نقد بیشتر قرار می‌دادم، اما بنای کار بر کوتاه‌نویسی است و سزا هم همین پرهیختن از درازنویسی. با تشکر از استاد قلی‌تبار.
 
سلام. ۱. جناب آقای قربانی درین خط تلگرام من فقط « دامنه یا طالبی»ام عضو این مدرسه. لطف بفرمایید مرا درین خط، به غیر این نام خطاب نکنید. چون زین‌پس هر عضو محترمی در پست و نظر خود، غیر این عنوان خطابم کند، بنده پاسخی به آن نخواهم داد. این خط فقط عضو مدرسه‌ام. ۲. من گفتم «ایستاده بر باغ» شما «در» ! آوردید. از روی ملانقطی گفتم. ۳. به‌زیبایی ما را به عنوان یک شهروند سرخ‌رود، چندین کیلومتر پرواز دادید به سرزمین سرخ‌پوستان مظلوم اتازونی. ۴. در محل ما هم، روی اغلب افراد اسم نامربوط یا مربوط می‌گذارند که مصداق لُمَزه و هُمَزه است.
 
سلام. ۱. علت: وسط خاک آمریکا اِتازونی است. خودِ اِتا یعنی خاک‌بوم. نام اصلی سرزمین سرخ‌پوستان است که اشغالگران اروپایی آنان را راندند به بیرون و گوشه‌ها. ۲. وقتی اسم سرخ‌پوستان بیاید من اتازونی می‌گویم. نامی که آنان هم به آن غیوری می‌ورزند. ممنونم از تَبِ دانشورانه‌ی شما جناب آقا محمدجواد. راستی! باران از ظهر به بعد که باریدن گرفت همچنان بی‌وقفه می‌باراند و من صدای بارش را همین‌الان از حیاط و پشت‌بامم دارم می‌گیرم. بازخورد بود که درست گفته بودید.
 
 سلام. فرقِ فریقی که میانِ فهمیدن و خواندن گذاشتید، این داستان را به یک درس‌گفتار بدل ساخت. برایم نکته‌ی ماندگار می‌مانَد. سپاس جناب دکتر عارف‌زاده‌ی متفکر.
 
بله می‌دانم برادرم. قید کشکولی داشت. اون هم یادمه که با چه زحمتی تیم، دوش گرفته بودی و لَتِ آغوزگاله‌ی یورمله را تا کمَره‌ی میان‌شورش، نفس‌زنان نفس‌زنان رفتی و هر چه می‌رفتی به زمینت نمی‌رسیدی و گفتی پس کو زمین؟! و چنان بر زمینش زدی که تِهروک کیسه در رفت!
 
سید علی‌اصغر:
خیلی خندیدم . حافظه ات از کامپیوتر قوی تر است ابَر کامپیوتر.
 
Dr. E. Aref:
در یکجا هم شما خطاب به آقای شیخ  غلامی توضیح مرا وعده داده بودید که برای امتثال هم شده عرض کنم، بنظرم ایشان اگر کمی دیرتر ملبس میشدند و مثلا جای مرحوم کلمیرزادی را در صف اول نماز میگرفتند، یا جای مرحوم سدعلی اکبر را جلوی ستون وسط مسجد میگرفتند یا اگر جای مرحوم شوهرعمه من آقای غزلی کنار سماور بزرگ چای مسجد می نشستند، الآن ابهامی در  باره واژه ی هره هره  هرره .... نداشتند!! خطاب به جناب آقا ابراهیم.
 
 پاسخ دامنه:
که هر سه ازون واژه‌ی مخصوص زیاد به کار می‌گرفتند! من هم مثال مرحوم پدرم را زدم برای آشیخ محمدجواد. جالب بود ردیف‌کردن آن سه اهل مسجد.
 
پاسخ کوتاه‌ام به پرسش برجامی آقای قلی‌تبار:
سلام. اشتباه بزرگ در آن تیم پیشین بود که از سرِ ولع، پشتِ بالکن هتل بلژیک، خبرهای محرمانه‌ی مذاکرات را با سادگی و خنده، به خبرنگاران -که بی‌تردید در میان آنان سرپل و دوبل هم بودند- می‌رساندند و تشنه‌ی توافق غلط -ولو به غفلت از درک لغات چندپهلوی مفاد مذاکرات- بودند. آدمی که کسرِ اطلاعاتی داشته باشد، مشتاقِ فاش‌کردن خبر می‌شود تا پیش اَنظار شهیر شود. من از یک زاویه وارد شدم، زوایای زیاد هست که الزام دارم، کوتاه بنویسم. متشکرم از توجه‌ی شما به مسائل.
 
دامنه:
سلام. شرایط و تفکیک هر دو مهم بود. مورد قبول است. ۱. تشخیص بومی‌بودنِ یک لغت هم، سخت است. به نظرم بهترین منبع (نه لزوماً تنهاترین) رجوع با کهنسالان محل است. ۲. بهتر نمی‌بینید جناب دکتر عارف‌زاده که لهجه‌ی خاص لغت را هم از پیش‌درآمدهای بومی‌بودن، حساب کنیم. همان زیر و زبر و پیش.
 
سلام. من اساساً اینان را در دسته‌ی معقول‌اندیشان به حساب نمی‌آورم که بخواهم روی حرف‌های هرج‌ومرج و مواضع مذبذب وقت بگذارم و اهمیت قائل شوم. اینان دَمدمی‌مزاج بیش نیستند. با حرفی، بُر می‌شوند، با حرفی دیگر تُرد. نمی‌دانم پاسخم مُکفی‌ست یا خیر جناب استاد قلی‌تبار.
 
سلام. دوستی با دوستی چون شما دوستِ خوب از آئین دوستی‌ست، که من دوست دارم با شما دوستِ خوبم، دوست باشم و شما جناب طالبی عبدالله در دوستی با من همان کن که دوست می‌داری. هیچ هم مَهراس ای دوستِ پاک‌دست و بَری از تَردست و عاری از بَددست.
 
سلام. موافقم با هر چهار بند، که بند نیست و رهایی و رستگاری‌ست. معتقدم ۱. متن من با این چهار بندتان آذینش بسته شد. ۲. جمهوری اسلامی به نسبت از سایر ممالکت در اعظم موارد پیش است. ۳. اما چون مدتی‌ست در دستِ یک فکر افتاده ممکن است از اعظم اهداف پس بیفتد که جاهایی افتاده است. ۴. من طرفدار آیه‌ی استماع سپس اتّباع احسَن هستم، و هر کس یا هر سیستم ازین مژدگانی (=فبشّر) قرآن امتناع ورزد و بسته فکر کند و به روی شهروندان صداها را ببندد به‌یقین درین فاز دست‌کم، حرف قرآن را -که قول خداوند است- پشتِ گوش انداخته است. سپاسگزارم جناب آقای قربانی که در قلم‌زدن مهارت دارید؛ گویی در آکادمی افلاطون، ارسطووار راه می‌روی: مَشٌا. راه‌رونده.
 
سلام. از مزایای زیبای شما دوست اهل فکرم جناب طالبی عبدالله این است متن‌های‌تان همواره تراوش ذهن‌تان است، به عبارتی ساده‌تر: باران کلمات‌تان از ابرِ درون ذهن‌تان به باریدن می‌گیرد. من هم همواره می‌دانستم شما اهل کپی نبودید و آنچه فکر می‌کنید همان را می‌نویسید. غلغل قنات جناب‌عالی خوب جوشش دارد. فقط تیلن نباشد تا بشود چند لیوان نوشش کرد و هضمش ساخت. به من هر وقت و هر زمان خواستی بتازی، آزادی. چون متن‌های قشنگ‌تان من را از حیث معنا و مفهوم، رویین‌تن می‌کند. و بر توانِ بنده جوشن می‌پوشاند. از مهرت به من، بی‌عدد ممنونم.
 
سلام. می‌شه صوتِ این ضرب‌المثل سنگ‌سری را بفرستید؟ اگر البته مقدور بود جناب محمدجواد. چون هر چه تلاش می‌کنم روی کلمه‌ی وسط گیر دارم. بنده حتی مثنوی مولوی را از روی صوت یک سایت معتبر جهانی، گوش می‌دهم تا بد نخوانمش.
 
سلام. چنین روحیه‌ات برایم آشنای آشناست. سالیانی دراز. خنده‌ها نبود، گمان کنم آدم‌ها رفیق برنمی‌گزیدند. نعمتِ بزرگ خداوند که به نظرم عامل و سیم‌جوش رفاقت‌هاست. انسان منهای خنده، یعنی کسی که به خودش هم می‌پیچد. گفته بودید از «الله» بگویم. من عبد را که در فارسی «بنده» برگردان می‌شود به پیچ معنا می‌کنم. بنده در لفظ هم بعنی پیچ‌شدن و بندشدن به رب. وقتی چیزی به چیزی پیچ‌ومهره شود اتحاد رخ می‌دهد. مثلِ پیچ یا جوش‌کردن یک سرِ تیرآهن به آن سرِ آن. بگذرم. خواستم کِشش بدهم گفتم شاید کش بیاد و از سه بند انگشت عبور کند.
 
سلام. فرموده‌اید خطر گمراهی برای سالِک این است «بدون شیخ» یعنی بی‌مُراد بماند. خواستم بدانم آیا امروزه‌روز هم، به‌آسانی قادرید پیش پایِ سالکان طریق، «شیخ و مراد» بگذارید تا گم و گمراه نشوند و مُلا به معنای دانا و بُرنا بمانند. آیا وجود شیخِ راهنما -چونان شیخ اجل- کم نشده است؟! به نظر من خطر بالاتر این است که ممکنه «شیخ»، دست‌نیافتنی‌تر ازین هم بشود.
 
امید می‌برم این مملوبودن -که نشان از وفا به زبان مادر است- درین نسل نیز مراقبت شود تا گویش مازندرانی در برابر هیچ گویشی به فقد و نابودی گرفتار نشود. دشوار هست جناب دکتر، اما باید کوشید اصیل‌ترین لغات در میان گفتارها و نوشتارها -که به زبان شیرین پارسی‌ست- گاه‌به‌گاه درج شود. تا بعدها بر سر زبان بومی ما، «پاهاچو» بالا نرود!
 
یک رسمی مرحوم حاج‌آقا آفاقی داشتند -که شما هم منبرهای‌شان را آشنایید- این بوده در هر منبری از لغات ناب محلی هم وسط‌وسطا بهره می‌جستند که مستمعین کِرام هم، به ذوق و شوق می‌خندیدند. چون در جان‌شان فرو می‌رفت و نفوذ می‌کرد.
 
سپاس استاد عمادی. پاسخ بر «لزوم» به جای «زیاد و کم» مهم بود. اما آیه‌ی ۶۹ عنکبوت بر «راه‌ها»ی راست که به خدا منجر می‌شود تأکید دارد. سبیل (یک راه) هم نگفت، سُبل گفت بعنی راه‌ها. اما منظورم قِلّت رهنما بود که پرسیده بودم آیا کم نشد. الحمدلله شما فرمودید به قدر نیازِ «مُرید»، «مُراد» هم هست.
 
سلام. امان ازین لهجه‌ی غلیط آمِلی! توی جبهه که بودیم دو لهجه را هم خوشم می‌آمده زیاد و هم اگر تندتند می‌گفتند یک‌کلمه را هم به زور می‌فهمیدم: آملی، یاسوجی. یوسف خدابیامرز به رزمنده‌های یاسوجی‌های سخت‌کوش که با لشکر ۲۵ کربلا ادغام بودند  به شوخی می‌گفت: یٰاجوجی!  عین جمله‌اش:

شوما یاجوجی هچچیچ؟ بیجابیجا چاچی چوچور.

 

برگردان کنم تا به مکافات نیفتادید: شما یاسوجی هستین؟ بفرما، بفرما چای بخور. حالا این جمله‌ی رفیق آملی تهرون‌نشین شما جناب قربانی چنان به غلظت رفت که من هر چه زور می‌زنم تا نیمه می‌رسم باز برمی‌گردم سرِ خط که به قول خشایار (=حمید لولایی) این چییییییی می‌گه؟!

 

سلام. در پاسخ به این پرسش شما جناب قلی‌تبار:  از نظر بنده می‌توان این مسئله را این‌گونه دید؛ دیدگاه شخصی‌ام این است:

۱. خانم نوشین معراجی -نویسنده‌ی فیلم «نمور»- چون بعداً بیان داشت آن اظهاراتش را «تقطیع‌شده» پخش کردند و حتی حرف خود را اصلاح نمود، بنابرین، به نظر من باید ملاک را روی حرف اصلاح‌شده‌اش قرار بدهیم تا به وی جفا نشود که گفته:

«به‌عنوان یک ایرانیِ مقید به دین اسلام و با اطلاع و آگاهی از مناسبات و شرعیات مقدس شیعیان، طبیعی است که جاری‌شدن خطبه عقد در هنگام ازدواج زوجین را لازم و قطعی می‌دانم و به آن اعتقاد راسخ دارم.» منبع

۲. آن حرف اولی‌اش که دیگر با جمله‌ی اصلاحی‌اش اعتبار ندارد، از نظر اخلاقی و منطقی دامن‌زدن افرادی از جامعه به جمله‌اش، نادرست است. البته واکنش، در جای خود حق افراد است.

۳. اگر حرفش در یک سرزمینی بیان می‌شد که متشرعین هم نداشت، باز نیز آن جوامع عُرف و هنجار که داشت. معمولاً یا عرف یا شرع شرایط محکمی روی پیوند زناشویی قائل‌اند، پس به‌آسانی نمی‌توان از تریبون عمومی مردم، سخن سست به زبان جاری کرد که البته گویا حرفش گَزیده‌ی گُزیده‌گزینی شده که رسم بدی است. خصوصاً جامعه‌ای که پایبندی‌اش به شرع در این‌جور زمینه‌های خانوادگی بسیار بالا باشد باید حساب‌شده سخن راند. با تشکر که سعی‌تان این است به مسائل باید به چشم علّی و تحلیلی و روشنگرانه با هدف ساختن و اتحاد و همگرایی نظر اندازیم.

 

سلام. اگر این جمع و جناب‌عالی راضی باشند من حاضرم این عبارت: هرهره... هرهرهره... را با صوت اجرا کنم همین صحن بفرستم حتی دِمباله‌اش را بدونِ سانسور ادا کنم. ها آشیخ محمدجواد؟

 
مرز زمینی / مرز دلی
یادِ خدا می‌کنم و بسلام. به قلم دامنه: ما همه سنگر گرفته‌ایم. چه سنگری؟! سنگرِ هم‌نگاهی به مواهبِ ملی و فراملی. مانندِ فرهنگ، ادب، آداب، دین، آئین، زبانِ پارسی، هنر، شعر، معماری و تمدن ایرانی و اسلامی. سنگری که اگر به فکر و نشرِ اندیشه، آغشته شود، به آن تعبیر دلکشِ زنده‌یاد پروفسور فضل‌الله رضا در کتاب پر برگِ «برگِ بی برگی»، «مرزهای دفاعیِ درونِ دلِ مردم» را از دسیسه و دستِ هر هجوم‌آورنده‌ای، مصون و پایدار نگاه خواهیم داشت. شعر نگویم متنم، دُم‌بُریده و گیسو‌زده می‌گردد: «گفت استادِ معنی شیراز / غسل در اشک کن نگاه انداز». این شعر را «رضا» (مندرج در پست: شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸ سایتم دامنه) وقتی سُروده بود که به زیارت امام رضا ع رفته بود صنعت استقبال ادبی از این شعر از زل ۲۶۴ حافظ: غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند / پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز. چچچچ / ۸
 
ثروت / خیر
یادِ خدا می‌کنم و سلام. به قلم دامنه: خداوند در آیه‌ی ۱۸۰ بقره از ثروت تعبیر به «خیر» می‌کند، چون ثروت و پول فی حدّ ذاته بد نیست، بلکه به قول شهید مطهری مندرج در (پست ۱ اسفند ۱۴۰۰ دامنه) «بسته‌شدنِ انسان به ثروت (حُبّ الخیر) بد است: «کُتبَ علیکم اذا حضَر احدکُم الموت انْ ترکَ خیرًا الوصِیة لِلوالدین والاقربین بالمعروفِ حقًّا على المتَّقین.» گرچه ثروت، خیر است، اما معلوم است چه زمانی خیر است، زمانی که اموالِ فقرا در مال اغنیا قاطی نباشد. همان هشداری که امام علی ع داده بودند. بگذرم. البته شاعر (نمی‌دانم کی) هم حرف زیبای دارد: «بی نوا را گندمِ بِریان ز مروارید بِه / بر سرِ عُریان نَمد خوشتر ز تاجِ آهنین» چچچچ ۹
 
سلام. از شما آقا محمدجواد به خاطر علاقه‌ی جست‌وجوگرانه‌ی ادبی‌تان بی‌اندازه تشکر دارم. چه هم جالب کردید سراغ دوستِ سنگسری‌تان رفتید و ضرب را به صوت مستند ساختید. در محل هم، گویا چیزی همردیف بُرون کرک، درون گُرگ شنیده باشم. این طور: کوچه دلِه پلی بامشی هسّی، سرِه دلِه پلنگ؟! کنایه از مردی که داخل منزل خشن، بیرون منزل خاضع است. من، همین بامشی / پلنگ را از مرحوم علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی در گفتاری یا نوشتاری، شنیده یا دیده باشم.
 
سلام. واضح‌اش کردید جناب دکتر عارف‌زاده. واضح‌ترش علاوه بر عربستان که مثَل زده بودم، خودِ آمریکا و ناتو است. مگر در برابر ظلم آمریکا و ناتو فریاد باید به قیام تبدیل شود؟ نه، بستگی به شرائط دارد و بالانس قدرت. راه‌هایی جایگزین به فرموده‌ی شما وجود دارد. کسانی از داخل که با آمریکا می‌خواهند از درِ آشتی وارد شوند -که در موقع مصلحت عقلانی هم هست- چگونه باشد که با هر چه در درون می‌بینند می‌خواهند با قیام حلش کنند. این تناقض است. شرح شما را که نجیبانه است، خواندم که چه می‌فرمایید.
 
سلام. این‌که سالک درین فراز، صاحب و والی مملکت درون خود است و نیازمندِ «شیخ خاص و استاد عام» بسیار لذاذت داشت استاد عمادی. منظور از تجلّیات ذاتیه یعنی چکاندنِ رَشَحه (=چکیده)ای از صفات حق‌تعالی در وجود خویشتن؟
 
اساساً داوریِ دورادور، از داستانِ واقعی دور است. و شما به‌تجربت این را آزمودید. درود. کشکولی هم بگم: آدم را به ولع انداختید که او کیست که ما هم مهمان سفره‌ی ضیافت گل و گشادش شویم که «ابراهیم‌ ع وار» سفره می‌افکند که آن پیامبر خدا هم گوساله برای فرشتگان و درماندگان ذبح و طبخ می‌کرد.
 
محمدجوادرمضانی:
با سلام،
مادرم می‌گوید «لَچِر لِنجه».
 
دامنه:
اَعی بَدتِه!
 
سپاس استاد. تصویر نوه، همان نورِ دیده‌ات بود که دچار حادثه شد؟ این عمامه‌گذاشتن کودکان بر سر، خاطره‌انگیز است برای بنده. چون بارها چنین می‌کردم. بگذرم.
 
 
شرح عکس رو : هم اینوری هم اونوری جالب است، روزنامه‌ی «جمله» ۲ اسفند ۱۴۰۰ که هم زُلف‌فروشی (یعنی خرید موهای دختران محروم و سپس تجارت سوداگرانه‌ی آن) را تیتر کرد و هم آزادسازی ساحل دریاهای شمال و جنوب را. آخه! اینها کی ساحل را پلاژ کرده بودند که بالایی‌ها ! روح‌شان این‌مدت خبردار نبود ؟! همه‌چی دیده بودیم، «می فروشی» (=مو فروشی) ندیده بودیم!
 
 
شرح عکس بالا : پلاژ لغتی فرانسوی‌ست یعنی دریاکنار. این‌طوری کرده‌بودند ساحل مردم را. کیا؟ همان بالایی‌ها! واقعاً باید دست مریزاد گفت هر کسی را که اینان را ازین تصرفات عُدوانی بیرون کند. عکس گویای تصرف تا خود لبِ آب است. مردم از آق‌قلا تا آستارا هم عبور می‌کردند دریا نمی‌دیدند. حتی بچه‌ی کنار دریا هم، از دریا محروم بود، به قول محلی‌ها: دَیرا. 
 
جلیل‌قربانی:
آقای طالبی، سلام، روز به‌خیر
 
۱- اگر در گذشته و امروز گذارتان به ساحل شمال افتاده باشد، درخواهید یافت که شرایط امروز ساحل دریای مازندران، تا حدود زیادی شبیه سال‌های اواخر دهه ۱۳۵۰ است.
 
۲- از میانه دهه ۱۳۶۰ تا اواخر دهه ۱۳۷۰ با بالا آمدن سطح آب و پیشروی آن، دریای مازندران، بخش زیادی از ساحل را فرا گرفته و آن را به خلیج تبدیل و مجتمع‌های تفریحی را به دریا متصل کرده بود.
 
۳- از اوایل دهه ۱۳۸۰ با کاهش سطح آب ورودی دریا، این خلیج‌ها در حال خشک‌شدن است و در مسیر برعکس، حالا این مجتمع‌ها هستند که با پس‌روی آب، به سمت دریا پیشروی کردند.
 
۴- آن‌چه که اکنون در حال انجام است، تعیین حریم مجتمع‌ها و کوتاه‌کردن پای آنها از دریا به عنوان اموال عمومی (انفال) است.
 
۵- نکته بعدی آن است که در این سال‌ها جسارت مالکان مجتمع‌ها به حدی رسید که راه‌های دسترسی به دریا را نیز به تملک خود درآورده‌اند.
 
۶- در صورت موفقیت دولت در کار آزادسازی سواحل، عمومی‌کردن راه‌های دسترسی به دریا و سواحل آزادشده، اقدام لازم و البته سخت بعدی است.
 
جناب آقای قربانی سلام. تشکر ویژه می‌کنم که به اهمیت پست بنده پی بردید و در واقع پیش‌تر به آن وقوف داشتید. و اینک مسئله را بیشتر مورد توجه قرار دادید. بند ۳ از همه مهمتر بود که دردناک است. باور بفرما هر بار به سمت گیلان می‌رفتم از سی‌سنگام تا رودسر و از آنجا تا آستارا جایی برای ورود آسان و خلوت و مناسب حضور خانواده به دریا ندیدم. بگذرم. ممنونم.

 

۱. این‌که فرمودید ما اسیر دو آینده‌ی مبهم (به تعبیر شما غبارآلود) و محتمل (به تعبیر شما سست‌ارادگی) هستیم، نوعی جبریت است که ابطال‌پذیری آن وجود دارد. ۲. اگر ستیز سرسختانه با اَداتِ تکنولوژی بد است به همان میزان و حتی بدتر، تقلید کورکورانه هم هست. هر دو وجه از عوامل تأخیری رشد و توسعه متوازن است.

 

تمثیلی مهم و حتی ملموس برای همگان! بازاریاب قوی‌یی دارند فروشگاه‌های زنجیره‌ای. مثل زنجیرک مشتری را به داخل فرامی‌خوانند. اما من اهل این فروشگاه‌ها نیستم، بزَک می‌کنند بارها را. خرید از بقال سرِ کوچه، سنتی و سالم.

 

اختیار مباحثه یا ترکِ مباحثه هر دو، امری عقلانی‌ست. به ترجیحات شما احترام می‌گذارم، چه در بحث باشید و چه ترکش کنید. درود.

 
غرب / هجرت / کار
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. دیشب سایتی را می‌دیدم. دیدم آیت‌الله سیستانی در پاسخ به پرسش جوانی بیکار -که اجازه‌ی شرعیِ «مهاجرت به غرب» را جویا شد- آن را به سه شرط مُجاز دانستند، اما درمجموع، «در حال حاضر برای جوانان صلاح» ندانستند. سه شرطش هم مهم است؛ یعنی فردی که قصدِ رفتن به غرب دارد، از نظر آقای سیستانی باید اطمینان حاصل کند که: «خطری مانند غرق‌شدن و مانند آن، سلامتی او را تهدید نمی‌کند». «می‌تواند دین خود را در آنجا نگه دارد و از انجام وظایف شرعی باز‌نمی‌ماند.» «مهاجرت، موجب ترکِ واجبی در وطن مانند نفقه‌ی واجب زن و فرزند نشود». شعری هم بگویم از شماره‌ی یکم «مثنویات پراکنده‌»ی شیخ بهائی که سر قبرش در حرم رضوی، همیشه ذکر خیر می‌کنیم: «وَر نباشد جامه‌ی اطلس تو را / دَلق کُهن ساتِرِ تن بَسْ تو را» چچچچ ۱۰
 
سلام و سپاس استاد عمادی. عالی بود. هم متن و هم شعر شیخ محمود صاحب گلشن. من هم کمی این متن‌تان را با برگیری واژگانی و مفهومی از آن، به قلم خودم آبیاری می‌کنم: اندک «هادی»های زمین که «قیام‌کننده» برای حق‌تعالی‌اند، «بیمناک و پنهان» می‌کوشند که چه شود؟ واقعاً تکان‌دهنده است: «تا اینکه برهانِ خداوند باطل نشود» و خداوند در ازای این «هادی»ها، «نشانه‌های خود را نگه می‌دارد» که چه شود؟ باز هم واقعاً تکان‌دهنده است: تا آن نشانه‌های خدا را «به همانندِ خودشان بسپارند و در دل‌های آنها بکارند.» آیا می‌شود کاری کرد دل ماها بنی آدم هم، محلی هرچند کوچک برای کاشتنِ آن نشانه‌ها و ارزش‌های خدا شود؟ آنان کیانند که چنین می‌کنند و دستِ بشر را در «یدالله» می‌گذارند؟ آنان همانانی‌اند که «در دنیا با بدن‌هایی زندگی می‌کنند که ارواح آنها به جهان بالا پیوند خورده است.» از نظر بنده یکی ازین بزرگترین «هادی»های زمین -که واقعاً برای برای حق‌تعالی و حقوق بربادرفته‌ی مردم، «قیام‌کننده»‌ای نترس بود، امام خمینی بودند که با طاغوت درافتادند. اینک وقت آن است که نگذاشت میراث انبیاگونه‌ی ایشان در معرض آفت و آسیب، معیوب یا منحرف شود و مانند گُوه و «دست‌انبو» فقط در یدِ قدرت یک فکر منحصر شود. بُعد عرفانی متن هم در جای خود اعلا بود و محرک. بسیار تشکر.
 
دکتر صادق ولی‌نژاد:
درود بر عالیجنابان قربانی و طالبی
صبح شما بخیر
در میان بحث دو بزرگوار، یک «استراتژی بازاریابی» بسیار کاربردی نهفته است که با اجازه آن را کمی بسط میدم.
 
البته فقط به دو تکنیک مهم در این استراتژی یا راهبرد اشاره میکنم که قطعا در فروشگاه ها با آن بسیار روبرو شده اید.
 
۱. «اقلام پر مصرف» را در انتهای فروشگاه قرار می دهند:
بنابراین مشتریان مجبور می شوند تا برای رسیدن به موارد پرمصرف، از کنار همه اقلام دیگر فروشگاه که در قفسه‌های جلویی هستند نیز عبور کنند و در طول مسیرشان همیشه یک یا دو کالای ضروری را که فراموش کرده بودند و یا از وجود آن بی اطلاع بودند، نیز به لیست خرید اضافه کنند.
 
۲. «اقلام کم مصرف» و حاشیه ای را در کنار صندوق قرار می دهند:
اطراف صندوق فروشگاه محل مناسبی برای فروش اقلام کم‌هزینه و یا حاشیه‌ای نظیر باطری، چسب، ناخن‌گیر است که توجه مشتریان را قبل از ترک فروشگاه و پرداخت صورتحساب به خود جلب می‌کنند. در فروشگاه های بزرگ تلاش برای فروش بیشتر به مشتریان، تا لحظه ی آخر خرید مشتریان هم ادامه دارد.
 
این دو تکنیک فقط گوشه ای از یک استراتژی بازاریابی تحت عنوان «مرچندایزینگ یا بازار پردازی» می باشد. مرچندایزینگ فرآیندی جهت طراحی چیدمان قفسه های فروشگاه و نمایش بهتر محصولات برای به حداکثر رساندن فروش و ایجاد تجربه‌ای هیجان انگیز برای مشتری است. به زبان ساده مرچندایزینگ همان «بزک بارها» به تعبیر جناب طالبی است.
 
برخی اوقات خرید از بقالی سرکوچه بجای رفتن به فروشگاه های بزرگ نیز خود یک «شایسته کاری» در حد اعلا بحساب می آید. رشد قارچ گونه فروشگاه‌های زنجیره‌ای و تخفیف دار، کسب و کار بقالی های سر کوچه را  کساد کرده است.
 
پاسخ:
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. رُعب متن، مرا گرفت. منظورم گیرایی آن است. به نظرم زیبا و روان مطلب را لقمه کردید و در کامِ ذهن‌مان فرو بردید و اصلاً هم در گلوی مغزمان گیر نکرد و آب برای بلعیدن و داخل‌کردن در معده‌ی فهم نیاز نشد. چقدر ظریف. نمی‌دانستم نفیس‌ها را آن تَه می‌چینند تا نفَس مشتری را بگیرند؛ خِف‌گیری به سبک مدرن! در کنار ترازوی دیجیتال هم آنقدر خرَک‌دنجال است و خنزِپنزِر، جمع که آدم درمی‌مانَد تیغ بخرد یا آدامس؟ سقّز بمَکد یا سمنو؟! گاه به جای بازگشت‌دادن باقیمانده، دو تا شکلات می‌دهند به قیمت ده تا نوشابه‌ی زمزم سال ۵۶. آقا ممنون علمی و متخصصانه بر رسیدید مسئله‌ی به این مهمی را. به بقال سرِ کوچه اعتماد کنیم، او هم به ما از سرِ انصاف تخفیف می‌دهد. فقط دفتر حسابش را برویم تسویه کنیم تا تصفیه‌شده و پالایش‌گردیده برویم و با توشه‌ی پُر به محلی، پِر، خاکسارانه پس از ۱۲۵ سال اندی عمر با کفایت! در خاک خدا آرمیده گردیم. از چهار بند انگشت هم رد شد دکتر!
 
سلام جناب آقای آزاد. رواق امام خمینی حرم رضوی است، درسته؟ زیارت آن روزتان قبول. کنار امام رئوف رضا ع حالِ انسان به‌سامان شده و به نشاط سرشار می‌رسد، گویی نوازشگری نهان، نهانخانه‌ی دل آدم را آرام می‌کند و به ضیافت می‌برَد. هم در رواق، هم در برف، زیبا بود و نیز ایستاده در آرامگاه باشکوه حکیم فردوسی. آرزوی تندرستی برای آن دوستِ آزاداندیشی و گرامی.

 

شایسته‌کاری ۱۲
 
اگر در مسافرت و محاضرت، جایی ازین کُره‌ی گشاد، میوه‌ای خورده‌ایم، هسته‌ی آن را بهتر است در جایی قابل رویش، به زیر خاک به امانت سپُریم تا ما هم در حد و اندازه‌ی سنجاب و کلاغ و ریاح (بادِ بشارت)، در تولید مجدد درختان مُثمِر، مؤثر واقع شویم. یک شایسته‌کاری دیگر هم جناب آقای دکتر ولی‌نژاد در بالا فرمود که حساب می‌کنم به شماره‌ی شایسته‌کاری ۱۱ :
 
شایسته‌کاری ۱۱
 
خرید از بقّال سرِ کوچه، به جای رفتن به فروشگاه‌های زنجیره‌ای با بارهای بزَک‌کرده به لطائف الحیَل.
 
ممنونم که واژگان برساخته‌ی مرا برگرفتید دکتر. نزد شما چیزی هدر نمی‌رود، اطمینان دارم در جایی از نگارستانِ اندیشه‌هایت، آن را به کار خواهید گرفت. خرَک‌دنجال جایی بی‌حد به‌هم‌ریخته. خنزرپنزر هم در «بوف کور» صادق هدایت هست که اشاره دارد کنایی به آن مردِ مشهور که سرحلقه‌ی افرادی چون میرشکاک و مددپور و ... شد. سه بند انگشت شد! بوف هم که بهتر از من بلدید آقای دکتر ولی‌نژاد؛ یعنی جُغد. اِما می‌گیم: پیتکالِه!

 

پاسخ:
فکر کرده بودم قسمت ۱۰ را دیده بودی. چه خوب شد به آن پیوند زدم. ارزنده و خندواره بود متن شما آقا دکتر ولی‌نژاد. راست گفتیدها، الآنه اُوِرد، زن‌ها اُرد می‌دِند! بگذرم. کارِ «خانه» را خوب آمدید. ثواب دارد ! اوف‌اوف‌اوف بعضی‌ها نَخن‌گیر رو هم به زن می‌گن: بَپِّر بیاور! بعد هم که گوش‌نَخُن! کردند داد و فریاد به افلاک می‌رسونند. در زیستنِ سالم باید به صُلحا و عُقلا و ایضاً ضُعفا ! همان زن‌ذلیلان! پناه برد. بندبندِ این پست‌تان خواندن داشت. فکاهی قشنگی بود. بروم تا از سه انگشت برون نزد.
 
سلام جناب آقای قربانی. به شرط این که به قول دکتر ولی‌نژاد «مرچندایزینگ» (چیدمان کالا در فروشگاه) نکنند. زبونم پلی نمی‌شود این اصطلاح بیگانه !
 
سلام جناب آقا محمدجواد. خیلی‌خیلی خوشحالم کردید این‌گونه ظریف و باریک‌اندیش نظر می‌افکنید. الآن عین یادداشت خطی‌ام را تصویری می‌گذارم. که آنجا من حتی به جای دلق کهن، کهنه دلقی نوشتم و به جای ور، گر. ولی به اصل دیوان رجوع کردم، همین بود که در پست مورد اشاره‌ی‌تان نوشتم. باید نُسخ را دید. عکس خط‌نوشته‌ام. از بالا گوشه‌ی سمت چپ دومی بیت اولی.
 
خادش بارها فرمود درین زمینه مرحوم شِخ‌عَیلکبِر را زبانزدش می‌دونه.
 
صمیمانه تشکر می‌کنم استاد محمدجواد. در پوستم نمی‌گنجم از وجدی که به ارمغان دادید. چنین گرایش علمی و علقه‌ی مباحثاتی ستودن دارد. پذیرفتم. هم توضیح که فرمودید و هم عکس که منضم کردید. البته برای عروض و وزن در برخی مواقع اگر نُسخ هم نبود می‌توان در خواندن درست تلفظ کرد و ورای لفظ و ظاهر رفت. مثلاً همین نباشد اگر نون و باء، ادغامی تلفظ شود و الف هم در صدا نیاید، حل است. گرچه توضیح شما صحیح است. صوتی می‌گویم:

 

ناسیونالیسم، به قول آلبرت اینشتین، "سرخک بشریت و بیماری عصر ماست."


منبع

دو خبر / دو نظر
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. ۱ . انگلیس که خود را شایسته‌ی! جهان می‌پندارد در پوششِ تُشک، فرش و قالیچه‌ی کهنه و فنر تُشک‌های مصرف‌شده و پنبه‌های موجود در آن، چند تُن «زباله‌های حاوی مواد بیولوژیکی ازجمله زباله‌های بیمارستانی» به سریلانکا فرستاده بود که از سوی گمرک سریلانکا لو رفته و ... منبع. ۲ . دیده و شنیده‌ام «دانشکده‌ی حُکم‌رانی» در دانشگاه تهران افتتاح شده است. عکس بالا. برای اولی عرضم این است: شاید تنظیم ساعت به وقت دهکده‌ی گرینویچ شهر لندن برای اخبار خوب باشد اما تنظیم قلب و قبله به عرض جغرافیایی آنجا خسارت است و زیانش جبران ندارد. برای دومی هم گویا باید بگویم قوه‌ی مقننه که نیاز به آموزش حُکم‌رانی ندارد. چون هر بار نهاد نگهبان حسابی قَلّبانی می‌دهد نمیگذارد که هر کسی به سرِ آخُور رود (پوزش از نماینده‌های آخرت) پس دوره‌ی عمر اینان کوتاه است. قوه‌ی قضاییه هم که در عصر شیخ محمد یزدی ساختار تربیت قُضات ساخت که داستان دارد و دادستان ندارد! قوه‌ی مجریه هم که خدا بده برکت به دانشگاه مرحوم کنی و  معاضدتِ «س...» را. دیگر دانشکده‌ی حُکم‌رانی دانشگاه تهران چرا؟ چون از پیش‌تر ازین دانشگاه دفاع ... داشت می‌پروراند که ... وقتم تمام شد. چون از کف دست نباید بگذرد. قدر یک بیت شعر جا هست آن هم حکایت شماره‌ی ۳  از باب اول در سیرت پادشاهانِ «گلستان»: «اسبِ لاغر میان  به کار آید / روز میدان نه گاوِ پَرواری» چچچچ ۱۱

 

قدرت، تنهایی می‌آورَد / قدرت، ملت‌خدایی است
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. بوعلی سینا قدرت را فقط لایق خداوند می‌دانست و بس. او وقتی به قدرت دعوت شد و وزیر هم نیز، گفته بود: «برای ما آدم‌ها قدرت، تنهایی می‌آورَد.» من این جمله‌ی مهم بوعلی را چندسال قبل در رمان «زندانی قلعه‌ی هفت حصار» خوانده بودم که داستان زندگی ابن سینا توسط آقای حسین فتاحی است. بوعلی‌یی که در ۱۰سالگی تمام قرآن را حفظ بود، فقط ۲ساعت در شبانه‌روز می‌خوابید و این سخن هم ازوست: وقتی خورِش نداری، با نان خشکیده بساز. اما شعر: نظامی گنجوی در امر سیاست معتقد بود: «ز ملّت‌ها بر آرَد پادشایی / به شرع او رسد ملت‌خدایی» یعنی قدرتِ سیاسی از آنِ مردم است؛ همان «میزان، رأی ملت» در بیان امام. و ملت‌خدایی هم در شعر گنجوی یعنی حکومت مردم بر مردم به حکم و جواز شرع. اما این‌که کدام حکیم بهتر گفت؟ بوعلی یا گنجوی؟ چون نمی‌شود کِش‌دار نوشت، ازش گذشتم. چچچچ ۱۲

 

ترک علی قلی‌تبار از مدرسه فکرت:
به نام خدا. جناب آقای ابراهیم طالبی دامنه دوست دانا و شفیق و صبور و رفیق نادیده ام. درود. شب شما بخیر. به رسم ادب و به شکرانۀ بهره هائی که بواسطۀ دعوت و رفتار کریمانۀ شما و سایر اعضای محترم گروه. در مدتی بسیار کوتاه و البته ماندگار و نافذ و مؤثر از باب "و اما بنعمۀ ربک فحدث" از ایجاد فرصت برای مشارکت در گروه فرهنگی "مدرسۀ فکرت"، فروتنانه و زلال و بی غبار، تشکر می کنم. به تاسی از "وقفوهم انهم مسئولون ما لکم لا تناصرون" و "ان السمع والبصر والفؤاد، کل اولئک کان عنه مسئولا" و "من سمع ینادی لا للمسمین ..." و ... بیشتر می کوشم در گروه ها و شبکه ها و محافل و مجامعی که ماموریتی منحصر به آن چه در مدرسۀ شماست دارند موجب ملال نشوم.گروه شما از نادر گروه های اخلاق مداری است که بر مدار حلقه هائی معدود و فراگردی محدود و البته غنی و مفخم، اداره می شود. باور دارم ظرفیت این مدرسه، بدلیل انحصار مذکور، غافل و منتزع از آن چه در کشور و میان ملت و اطراف و جهان می گذرد مغفول ما نده است. از آن جا که عمرم کوتاه است و تشنۀ حضور فعال در مجامعی هستم که با درد و رنج و مرارت و ستم و تبعیض و شکاف و مظلومیت، زندگی جانکاه را می گذرانند از مدرسۀ شما کوچ می کنم تا شاید روح طماع و اندیشۀ جستجوگرم در دشتی دیگر، با مردم و برای مردم، همگرا شود. با پوزش از قصور و تقصیر و سپاس از کرم یکان یکان شما. خدا نگهدار شما.کمترین شاگرد مدرسۀ شما "علی قلی تبار"
 
پاسخ سید علی‌اصغر به قلی تبار:
سلام . از کسی که میدان نبرد را تجربه گران داشتند و اهل دل و درد و دارو بودند انتظار بیش از این می رفت .اینجا منبر نیست هرکسی یکطرفه سخن بگوید و برود و نشنود... هنگامه جدید و معرکه فضای مجازی می طلبد که حجم ظرفیت حضور باید زیاد باشد . شرط پذیری وجود ندارد و شرط گذاری هم ... هر جای دنیا که باشی درود و بدرود.
 
پاسخ دامنه به سؤال آلله‌وردی زاده
 
سلام جناب آقای الله‌وردی. ۱. از خردمندی هم بالاتر، رازدانی بود که از روشنفکری سر است. ۲. قُشیری آنجا که نوشتید شیخ ابوسعید را ندید، در واقع دیدنِ با چشم نیست، یعنی او از بس حسود بود شیخ را نمی‌دید. ۳. جواب ابوسعید او را خلع سلاح کرد که از سَلّاخی هم جَرحش ژرف‌تر بود ۴. من فقط متوجه نشدم چه متونی از مدرسه شما را به یاد قُشیری انداخته؟ خواستم بیشتر بنویسم دیدم اندازه‌ی پاسخم پنج انگشتی نشود! بگذرم.
 
سلام جناب آقای قربانی. ازین‌که دنباله‌ی مسئله‌ی حکمرانی را گرفته و بحث را جالب‌تر کرده‌اید، تشکر دارم. آقای دکتر محمود سریع‌القلم در مبحث توسعه و توسعه‌نیافتگی، بحث عقلانیت را دخیل می‌داند. بله نروژ، مثال خوبی بود. اما ایران به علت این‌که انقلابش علیه‌ی پهلوی، منافع آمریکا را از بین برد، آن دولت به دشمنی و ایجاد موانع بر سر راه انقلاب روی آورد و هنوزم دست ازین خصومت بر نداشت. آقای سریع‌القلم در بررسی ایرانِ در حال توسعه و حتی در بخش‌هایی هم، توسعه‌یافته، باید این متغیر را در نظر داشته باشد، تا بتواند نسخه‌ی واقعی بپیچد. علاقمند به کتاب‌های ایشان و گفتارهای ایشان بوده و هستم. ممنونم و باید عرض کنم بند دایره‌ی سبز می‌تواند الگویی برای سبک زندگی ماها هم بشود.
 
سلام. بر من این تقسیم‌بندی جدید بود. پس، کمی من هم بشکافم: کرامت از طریق شرافت گرامی داشته می‌شود. شرافت حالتی عُلُوّ در انسان است که وی را از دنائت دور می‌دارد. شرَف و شریف و اَشرف و شرافت همه برای کرامت انسان است. مثل «تقوا» که مانند ترمز مانع از این است آدمی دچار بدی‌ها شود. شرافت در یک معنا همان رَفعت است بلندنظری و به قول خودمونی: بزرگواری. بیشتر هم می‌شد جلوتر رفت. اما بگذرم.
 
برای تقریب ذهنی
حساسیت روسیه به ناتوگرایی اوکراین، شباهتش مثلِ حساسیت ایران است به اسرائیل‌گرایی جمهوری آذربایجان. صرفاً جهت اهمیت مسئله نوشتم.
 
۱. نکات، پراهمیت بود. تشکر. ۲. مذاکراه، فی نفسه جزوِ جدایی‌ناپذیر سیاست است. ۳. آمریکا نسبت به ایران از راهبرد انهدام پیروی می‌کند. با این وجود عقل سیاسی ایجاب می‌دارد دست‌درازی دشمن را تا می‌شود باید از راه کم‌هزینه‌تر مثل گفت‌وگو به تأخیر انداخت یا پشیمان ساخت. ۴. انقلاب اسلامی بااین‌همه در برابر این مانع، باشکوه ظاهر شد. ۵. این سیاست داخلی ایران است که بیش از پیش دچار یکدستی شد که ضد عقلانیت و شور و مشورت است.
 

مزیت معرفت برای شرافت / حسِّ دنیا و حسِّ دین
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام.در راهِ زیارت حج در مَعیتِ والدین پس از دیدنِ عطار، سبزوار و شاهرود و قومِس (گستره‌ی دامغان تا سمنان و طبرستان) ری و همدان و دینوَر (چند فرسخی همدان) را از نظر گذراند. پدرش او را به خانقاهی در بغداد نبرد که سهروردی دعوتش کرده بود. زیرا پدر به سهروردی استدلال بُرده بود: «ائمه (پیشروان) را مدرسه مناسب‌تر است» به‌همین‌خاطر، به اتفاق جلال‌الدین در مدرسه‌ی بغداد منزل کرد. و در همین مدت تا رفتن به حج، دیدنِ مدرسه و آمدوشدِ علما و طلبه‌های جوان و جُنب‌وجوش‌های آنان، بر وی اثر و جذَبه داشت. بی علت نبود که عطار به این ۱۳ساله، نسخه‌ای از «اَسرارنامه» هدیه داد. و چنین شد که بعدها در مثنوی‌اش معنای «مؤمن» را سرود: «میم و واو و میم و نون تشریف نیست / لطفِ مؤمن جز پیِ تعریف نیست» یعنی مزیت معرفت برای شرافت. و نیز برای دین و دنیا سرود: «حسِّ دنیا نردبانِ این جهان / حسِّ دینی نردبانِ آسمان» والسلام. چچچچ ۱۳

 

درباره‌ی امام حسین ع :

ای نی‌سوار، زینب تو چاره‌ای نداشت

بی تو سوار بر شتر بی‌جهاز شد

علی ناظمی

ما را خدا به عشق تو میبخشد عاقبت
ما عاقبت بخیر تو در روضه ها شدیم

مصطفی متولی

سلام منم به شما آقای قربانی. یکی از مَجاری راهبردی ایران، شورای عالی امنیت ملی است که از نظر من، مدتی‌ست حاصل‌جمعِ عقلِ جمعی نیست؛ یکدست است و فاقد خلاقیت لازم. این شورا -که همان نماد عقول است- باید فراگیر باشد، نه فروگذارنده. آنان تقریباً خود را از عقول، بی‌نیاز دیده حلقه‌ی خود را عقل کل می‌پندارند. البته نقد من مقیّد است، نه مطلق. متشکرم از نکته‌پردازی‌های مؤثرتان.

 

دامنه:
گِج‌وگُمرا هاکاردی اِما رِه آقا قربانی!
 
کدومشون؟! اون وزیری که فرق واژه‌ی تعلیق با لغو را نفهمید و مردم را گِج کرد؟! یا اونی که قیدِ «به‌زودی» را لف و نشر داد؟!
 
سلام. بازکرده و شعرش را شنیدم. آقای جو بایدن اگر بشنود این صدای فغانِ بچه‌ی رشید افغان را، لابد شرم می‌کند آن چند میلیارد دلاری که چندی‌پیش امضا زد و قورت داد. غرب -بعضاً- حقیقتاً سارق پول مردم هم هست. پول ایران را هم که سال‌هاست، ربود. متشکرم مهندس شفیعی با این پست زیبا. روز مهندسی شما هم بر جناب‌عالی گوارا.
 
گفت‌وگو زیباست. فراگفت‌وگو اعی زیباتر. اولی کارِ سیاستمداران رسمی، دومی کار جامعه‌ی مدنی. ازجمله جناب‌عالی که قصد ساختمان خیابان تیر را کردی!
 
حراج اوکراین توسط دلقک سیرک
 
به قلم دامنه: سال‌ها پیش، پس از فروپاشی شوروی، سران انگلیس، آلمان و فرانسه به گورپاچف قول داده بودند ناتو حتی یک اینچ (=کمتر از سه سانتی‌متر) به سمت شرق پیش نخواهد آمد! اما همگان دیدند ازجمله در رأس روسیه که ناتو تا بیخِ گوش روس تا چند کیلومتری سنت پترزبورگ هم رسید و حالا اوکراین داشت این حلقه‌ی محاصره را تنگ‌تر می‌کرد.
 
در دهه‌ی پیشین، انقلاب رنگین اوکراین که رهایی از یوغ روس بود می‌توانست اوکراین را به کشوری با بهره‌ی بالای ژئوپولتیک با سرزمینی غنی، تبدیل سازد؛ اما همگان دیدند ازجمله در رأس روسیه که این کشور نه فقط به یوغ آمریکا رفت، که به پیمان جنگ‌طلب و شَرور ناتو هم میل شدید پیدا کرد.
 
موقعیت ژئوپولتیکی اوکراین می‌توانست با سیاست عقلانی این کشور را به پُلِ امن میان روس و اروپا بدل کند و اقتصادش را شکوفا کند، اما بعد از آن زنِ غربگرا (تیموشنکو) که موهایش را آشیانه‌کلاغ می‌کرد، نوبت به دلقک سیرک رسید که اینک رئیس‌جمهور اوکراین است، او به حراج کیف پرداخت و بدون رعایت مصالح مملکت و ملت فرمان کشور را در دست آمریکا سپرد. حالا همگان دیدند ازجمله در رأس روسیه که این دولت غرب‌پرست، ملت خود را به ناتو طاق زد که قمار بسیاربزرگی بود.
 
اینک هر آن احتمال آن می‌رود تمام پایه‌های پیشین امنیت برهم خورده و این رویداد بزرگ جهانی تعیین‌کننده‌ی نظمی نوین باشد که از فردا که نه، از پس‌فرداهای آن ظهور خواهد کرد.
 
در هر جنگی، صلح‌خواهان واقعی در دل می‌خواهند ملت دو سمت جنگ، تلفات نبینند و این البته در حد آرزوست، چون در خلال جنگ‌ها اولین قربانیان مردم‌اند. در دل در طلب تلفات نیستم حتی خون سرباز.
 
من به نفوذ بالای یهود در جمعیت شهر خارکوف به دیده‌ی آتش‌بیاران داخلی می‌نگرم. فعلاً نیاز به کنکاش بیشتر دارم.
 
وقتی در چند کیلومتری روسیه کشوری روس‌تبار و اسلاوتبار سعی می‌کند خاک خود را پایگاهی امن برای ناتو (خوانده شود آمریکا چون بیش از ۷۰٪ پول ناتو و بالای ۹۹٪ اختیار آن از آنِ آمریکاست) بکند و سازمان نظامی جنگجو و ستیزه‌گر را که آلوده‌ترین ارتش‌های جهان را در خود جمع کرده است و دست آن به خون ملت‌های آزادیخواه تا مِرفق آغشته است، را مآل کشورش سازد؛ معلوم است روسیه برای هر نوع کاری علیه‌ی آن دلایل و علل، مستند کند. زیرا ناتو پیمانی علیه‌ی «ورشو» بود، که فروپاشید، اما ورشوی ذهن پوتین مگر فرو پاشیده بود؟! آیا دلقک به سر عقل می‌آید که اوکراین را به غربِ بازاند؟
 
سلام. ۱. توسعه‌ی سرزمینی ناتو به سمت شرق، به زیان امنیت ملی ایران هم هست. گاه در مسائل بین‌المللی خودبه‌خود منافع مشترک شکل می‌گیرد. ۲. ایران به گمانم مواضع برزخی را ترجیح می‌دهد. ۳. بر فرض سؤال شما در بند ۳ که کاملاً فرضی‌ست، تلاش باید به سمت ایجاد یک لجنه‌ی فراگیر فوری جمعی، جهت اجماع عقل جمعی، یا قریب به اتفاق، یا اگر نشد قاعده‌ی اکثریت برود تا روشن شود عقول به چه رأیی می‌رسند. چون تصمیم‌های فردی معمولاً تراش‌نخورده است. با تشکر از توجه‌ی شما.
 
سلام. شب‌تان به خیر. من تحلیل خودم را روی این پدیده بیان کردم که چگونه شد که مسئله‌ی به این مهمی، به اینجا کشیده شد. این‌که شما اسم تحلیلم را بگذارید «توجیه» برای من مفهوم نیست. تحلیلگر می‌تواند پدیده را بر اساس اطلاعات خود بسنجد. من اطلاعاتم این بود. درود.
 
من وارد محتوا و آثار جنگ نشده‌ام. موضوع تحلیل من، زمینه‌های این بحران بود که به اینجا منجر شد. بقیه‌ی موارد که شما روی این مسئله مطرح می‌کنید، امری جداست.
 
سلام جناب استاد احمدی. مطلب دقیقی را به میان کشیده‌ای. اول یک توضیح کوچک عرض کنم. من در تحلیلم به این پرسش ذهنی خودم پاسخ دادم که چرا روسیه سرانجام از راه جنگ، به نبرد با اوکراین و در حقیقت به سیاست سد راه ناتو پرداخت. اگر کسی روی تحلیل بنده حرف دارد باید به نقد مُفاد تحلیلم بپردازد نه دست به موضع بزند. اینجا بحث الان روی این بود که چه شد روسیه به لزوم جنگ رسید؟ اما نکات شما، من معتقدم اساساً شهروندانی که راه رشد و توسعه‌ی ایران را پیروی از غرب می‌دانند، هر اقدامی که ایران را ازین بستر، به بستر دیگر بکشاند آنان را به خشم و یا در حالت عادی به مخالفت می‌رساند. من منطق تحلیل آنان را که چرا ایران نباید با دو کشور چین و روسیه پیمان استراتژیک به امضا برساند، درک نمی‌کنم. شاید یک علت اصلی این باشد این شهروندان از هر آنچه به تقویت جمهوری اسلامی می‌انجامد، خشمگین‌اند، زیرا منتظر دوره‌ی گذار هستند. و اشاره‌های شما دقیق بود. بگذرم. چهار بند انگشت شد.

 

روشنی و گرمی / حیله و بی‌شرمی
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. «کارِ مردان روشنی و گرمی است / کارِ دونان حیله و بی‌شرمی است» از نظر ینده منظور مولوی از مردان یعنی خوبان و فرزانگان نه فقط مردان بلکه هم مردان و هم زنان. اینجا مردان در مقابل فرومایگان است، نه زنان. وقتی می‌گوییم «فلانی مردانه ایستاد» کنایه از فرزانگی و رشادت است که شامل هم زن و هم مرد می‌شود چون طبعاً مرد به لحاظ جسمانی جسورتر از زن است لذا کار ستُرگ به مردانگی تشبیه می‌شود. شبیه اصطلاح شیرزن و شیرمرد. حتی وقتی می‌گوییم آزادمردبودن، جوانمردی‌کردن، اینجا هم، شامل هم زن و هم مرد می‌شود. مثل همین واژه‌ی کشدار «رجالِ مذهبی» که منظور شهرت است، نه جنسیت. هنوز هم بر سرِ تفسیر آن، میان نهادِ نگهبان با فعالان سیاسی نبردِ تفسیری حکمفرماست. بگذرم. دوگانه‌ی مولوی درین شعر از دفتر اول زیباست: روشنی و گرمی و شفافیت و صفا کاری‌ست از سوی فرزانگان ولی حیله و بی‌شرمی و نیرنگ و خطا اقدامی‌ست از جانب فرومایگان. چچچچ ۱۴

 
سلام جناب آقای قربانی. من وفادارانه به اصل تحلیل‌کردن، فقط به «چرایی» این پدیده پرداختم. حتی یک نیم‌جمله هم در آن تحلیلم جانبداری دیده نمی‌شود. من حتی وارد چگونگی پدیده هم نشدم. زیرا اصل تحلیل من روی چرایی بود. لذا تمام تلاشم را کردم تا در یک متن کوتاه، نظر خودم را بگویم. این‌که تحلیل من از دیدِ شما اشتباه است، امری عادی‌ست. چون هر دوی‌مان روی این موضوع ممکن است نگاهی کاملاً متفاوت و یا کاملاً مشترک و یا بینابین بیفکنیم و این از عادی‌ترین رفتار دو انسان نسبت به قضایا و معادله‌هاست. متشکرم متن مرا شایسته‌ی مطالعه و نقدونظر دانستید. درود.
 
سلام. شما از چگونگی پدیده سخن می‌گویی، من از چرایی آن. بنابراین شما وارد فاز دیگری ازین قضیه شدید که من هنوز به آن ورودی نداشته‌ام. مسئله‌ی من در تحلیلم این بود چرا صدرِ روسیه سرانجام به وجوب جنگ رسید. همین.
 
متن جناب آقای شعبانی
نصیحت حضرت مولانا:
در این عمری که میدانی
فقط چندی تو مهمانی!
به جان و دل
تو عاشق باش
رفیقان را...
مراقب باش......
مراقب باش ﺗﻮ به آنی،
دل موری نرنجانی...
که در آخر تو میمانی و
مشتی خاک که از آنی...
 
پاسخ دامنه:
 
سلام جناب آقای شعبانی. جالب و متشکر. اما چه جالب‌تر می‌شد اگر دنباله‌ی نصیحت مولوی محمد بلخی را هم می‌آوردید، که من با اجازه، می‌آورم ازین منبع:
 
«دلا ! یاران سه قسم‌اند گر بدانی
زبانی‌اند و نانی‌اند و جانی
به نانی، نان بده از در بِرانِش
محبت کن به یارانِ زبانی
ولیکن یارِ جانی را نگه دار
به پایش جان بده تا می‌توانی»
 
پاسخ:
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. وقتی می‌خواهیم مثلاً بگویم چرا امام نهضت اسلامی را از سمت فشار به نخست‌وزیران شاه، مستقیم برد به سمت خودِ شخص شاه که راحت به شاه -که کل روحانیت را مرتجع سیاه خوانده بود- گفتند: «ای مَردک! ... »، در آنجا ما فرضاّ به عنوان تحلیلگر یا مفسر یک پدیده، باید علت و چرایی را در خود فلسفه‌ی سیاسی امام کشف کنیم نه این‌که از خود چیزی بیفزاییم. مدّ نظر من در آن تحلیل بر پایه‌ی اطلاعاتم که چند سال اخبار اوکراین را دنبال می‌کردم، مشیء جدید پوتین بود که سرانجام به مشق جنگ ختم شد. گویی بنده به جواب سؤالی پرداختم که از من پرسیده شد چرا پوتین به جز به جنگ، به راه‌های دگر قانع نشد؟ خب، بنده همین رو ریشه‌یابی کردم. این‌که این جنگ چه هست و چه نیست به تحلیل من مرتبط نبود. زیرا موضوع دگر بود. ممنونم شگفت‌زدگی‌تان را به بنده اعلان فرمودید. با شناختی که از من دارید می‌گویم در شنا یا ناشنا، متغیر قدرت رسمی را در تحلیلم دخالت نمی‌دهم، آنچه از هر چیزی می‌فهمم را، به نوشته درمی‌آورم و درین راه، تا حد مورد رضایت خودم، بی‌باکم.
 
دامنه:
سلام. نه، تحلیلم صرفاً پاسخ به این سؤال بود چرا پوتین با برگزیدن گزینه‌ی جنگ به مصاف اوکراین رفت؟ سؤال فرعی این تحلیل این است اوکراین چه کرد که پوتین به جنگ روی آورد؟ شما هم اگر بخواهید به این دو سؤال اصلی و فرعی بپردازید نمی‌توانید وارد محتوا و نوع و اثرات جنگ شوید چون تحلیلگر باید در پاسخ به سؤال اصلی و فرعی وارد تحلیل شود. در آنجا من حتی برای هم روسیه و هم ناتو یوغ به کار بردم و نیز گفتم اوکراین می‌توانست با سیاست عقلانی و ارزیابی سود و زیان خود را پُل میان روس و اروپا نگه دارد. اما غربزدگی و ولع و حتی دسیسه‌ی ناتوگرایی کار این کشور را دشوار کرد. به‌هرحال این کشور در مجاورت روسیه قرار دارد و آوردن ناتو به نزدیک مرزهای روسیه، برای آن کشور شکننده است. تاوان ناتوگرایی را پرداخت کرد که هدم آن از نقشه‌ی سیاسی هم، محتمل است. این‌که این رویداد بزرگ چه هست و چه نیست، مورد بحث من نیست. متشکرم از نقد‌‌ونظرتان بر متنم که مرا خرسند ساخت.
 
در یک بحث سیاسی وارد موضع‌گیری‌شدن مخل منطق تحلیل است. ما باید رویداد را به زیر تحلیل ببریم. محکوم‌کردن و تنفر از تلفات انسانی، جایش جای دیگر است. اینجا داریم یک رخداداد را علت‌یابی می‌کنیم. البته احساسات شما هم در جای خود محفوظ. بحث مگر بر سرِ خوبی و بدی روسیه است؟! بحث این است چرا پوتین جنگ را نافع خود فرض کرد؟
 
سلام. ۱. مثال امام خمینی را برای روشن‌شدن مسئله زدم که تحلیلگر بخواهد رویدادی را بررسی کند. ۲. تحلیل بنده پرداختن به علت جنگ بود. ۳. محکوم‌بودن امری جداست. ۴. فرمودید به دستور «پوتین به کشور دیگر حمله شد» خُب من هم همین حمله را علت‌یابی کردم. اگر اشتباه است تحلیلم، خب، چه بهتر، پس مفادش را باید رد کرد نه این‌که از من به‌شگفت آمد. ۵.  اگر از نظر جناب‌عالی نوشته‌ی من به تعبیر شما «بازی با واژه‌ها و کلمات» است، شما می‌توانید آن را رد کنید و تحلیل خود را از چرایی جنگ بفرمایید تا تحلیلم در مواجهه‌ی منطقی به زبان علمی «پوچ» شود و تحلیل شما جای آن بنشیند. تشکر از ورود دیرهنگام شما به بحث.
 
جناب حالا اسمش یا به قول شما «حماقت» یا «توهم تزاری»، مهم این است ما با بکوشیم ریشه را دربیاوریم چرا جنگ صورت گرفت. قبیح‌بودن جنگ کار اخلاق است که جایش محفوظ است، در سیاست حتی دشمن هم دست به ارزیابی واقعی از علل جنگ می‌پردازد. با تشکر از نکاتی که مرقوم فرمودید که نشان می‌دهد تا چه حد از جنگ پرهیز اخلاقی دارید. بله، جنگ بد است، مثل جنگ غرب با یمن. جنگ غرب با ایران.
 
امرو ناهار نداشتم. رفتند نمازجمعه. با یک بیسکویت جو، یک لیوان آب جوش با نبات و سپس دو تا موز قانع شدم و سیرِ سیر. همین هم بود که تکاپوی من به تکافوی ادله رسید در قضیه‌ی میان‌بحث امروز با دوستان محترم فکرت. بگذرم.
 
از صمیم دلم به آقامحمدحسین پسر مستعد و خوش‌ذوق جناب عبدالله تبریک می‌گویم که چه عالی بر زبان بوم‌زیست و زادگاه علاقه دارد و طبع شعرش گُل کرده است. قوافی هوکا، لم‌چوقا، قارماست‌پلا، سرما و... شعر محلی‌اش و صوتش را جذاب و چسبناک کرد. پیش من جایزه دارد. عوض من وی را در آغوش بگیر و حسابی تشکر کن. خاش نده، کرونا نده وه ره. کیف کردم. قارماست‌پلا را نمی‌دانم درست نوشتم یا نه.
 
ممنونم. اشعار آقای دکتر ایوب برزگرنژاد را برایش تهیه کن. اِنارشیشِ مِلا ره عالی قرائت کرد. من دو سه بار گوش کردم. مرحبا به شما و آقامحمدحسین. سلامت باشید. به آقای برزگرنژاد پیام فرستادم ماه‌های اخیر که ... . بگذرم.
 
جناب. این مسلئه‌ی به‌این‌مهمی را به جای مَسیله و سیلابی‌کردن، به مسیر ببریم بهتر است: این طوری: قدرت رسانه و قدرت نظام چگونه باید باشند؟ با چندین سؤال فرعی روی این. مثل این سؤال فرعی: اخلاقِ هر دو قدرت چیست؟ یا چه باید باشد؟ آیا هر دو قدرت رسانه و نظام، مقررات‌پذیر هم باید باشند؟ یا نه، رهای رها؟

 

متن دامنه:
من پنجشنبه‌شب ۵ اسفند ۱۴۰۰ در پستم با عنوان «حراج اوکراین توسط دلقک سیرک» نظراتم را به چرایی جنگ پوتین با اوکراین آشکارا نوشته بودم. حرف بنده در آن یاداشتم فقط دو تأیید داشت، جنابان دانشوران استاد احمدی و آقاصدرالدین، و سایر دانشوران به ترتیب زمانِ نقدکردن، جنابان: آقاسیدمحمد وکیل، آقاعبدالله (که البته متن ایشان پرسشگرانه بود)، آقاجلیل قربانی، سید علی‌اصغر، دکتر عارف‌زاده، و مهندس آقاسیدباقر مورد نقادی و رد و حتی بعضاً موجب شگفت‌زدگی و اعجاب  قرار گرفت که من از تمامی این بزرگواران محترم تشکر کرده و باز نیز می‌کنم زیرا موجب ایجاد میان‌بحث مفیدی در صحن فکرت شدند. حالا امروز  شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰ دو نفر از یادداشت‌نویسان جناح «اصلاح‌طلب» در روزنامه‌ی جناح چپ یعنی «اعتمادِ» آقای الیاس حضرتی تحلیل‌شان را نوشتند که با مُفاد و محتوا و مستدلات و مثال‌های تحلیلم حتی مو نمی‌زند؛ یعنی آقایان: عباس عبدی و سید عطاءالله مهاجرانی. خواستم ازین دو یادداشت‌نویس قسمتی را آورده باشم تا اگر بنده، مورد نقد این دوستان قرار گرفتم، دست‌کم از حرفِ این دو نفر که بسیار قبولشان دارند و همواره از این دو و امثال این دو کد می‌آورند، (البته جناب عارف‌زاده دیدگاه خاص خود را دارند) مطلع باشند. و نیز صرفاً مقایسه‌ای تطبیقی میان سطح تحلیل خودم و این دو فردِ شهیر جبهه‌ی دوم خردادی -که بعدها به «اصلاح‌طلبان» تغییرنام یافت- کرده باشم. در زیر بخشی از یادداشت آن دو را در حد کمتر از دو کفِ دست، می‌آورم که اگر کسی خواست رجوع به تمام آن در منبع مورد اشاره، بکند، هنوز هم بهتر:

عباس عبدی: «با فروپاشی شوروی، پیمان ورشو از میان رفت و موجودیت یا فلسفه وجودی ناتو با پرسش مواجه شد. ولی نه تنها ناتو را حفظ کردند، بلکه کشورهای عضو ورشو و حتی برخی کشورهای تاسیس شده از فروپاشی شوروی را عضو ناتو و حلقه محاصره را علیه روسیه تنگ‌تر کردند. چک، مجارستان، لهستان، بلغارستان، استونی، لتونی، لیتوانی، رومانی، اسلواکی و سپس آلبانی، کرواسی، مونته‌نگرو و مقدونیه را به ناتو ملحق کردند. یکی از آخرین و مهم‌ترین کشورهایی که می‌توانست به این پیمان ملحق شود و تنگناهای روسیه را تکمیل کند، اوکراین بود. اوکراینی که حتی روس‌های مخالف شوروی نیز معتقد بودند که اوکراین و روسیه یک کشور هستند. حالا با آمدن دولت جدید در کی‌یف، خواهان الحاق به ناتو و قرار گرفتن زیر چتر امنیتی آن شده است... اوکراین باید روی داشته‌ها و امکانات و موقعیت خود حساب کنند و نه حمایت دیگران. این درسی است که ما نیز باید بگیریم... در وضعیت کنونی الحاق اوکراین به ناتو به روشنی تحریک‌آمیز تلقی می‌شود... آنچه نوشته شد به معنای دفاع یا محکوم کردن اقدامات یک طرف یا هر دو طرف ماجرا نیست که موضوعی دیگر است. ما از داوری اخلاقی صحبت نمی‌کنیم همچنانکه در نظام بین‌الملل رویکرد اخلاقی مورد توجه هیچ کشوری نیست. آنان هم که مواضع خود را اخلاقی نشان می‌دهند در اصل بر اساس منافع حرف می‌زنند، زیرا در موارد مشابه دیگر که منافع‌شان اقتضا کرده رفتاری مغایر اصول اخلاقی نشان داده‌اند... اگر امکان داشت که روابط بین‌الملل مبتنی بر اخلاقیاتِ تضمین شده باشد، عالی می‌بود ولی چنین امکانی فقط یک رویا و خیال است. باید واقع‌گرایانه تحلیل و رفتار کرد.» منبع

سید عطاءالله مهاجرانی: «سوم: اشتباه استراتژیک امریکا و ناتو این بوده و هست که گمان کرده بودند، می‌توانند روسیه را در حلقه‌ای از جمهوری‌های سابق شوروی محاصره کنند. افزون بر آن کوشیده‌اند اوکراین را به عنوان پایگاه دیگری برای ناتو سامان و ناتو را تا مرزهای روسیه گسترش دهند... هشتم: به نظرم امریکا و ناتو مانند ببر پیری هستند که دندان‌هایش در خاورمیانه به ویژه در افغانستان شکسته است. وقتی با صرف سه هزار میلیارد دلار و بیست سال جنگ نتوانستند حریف ملت افغانستان شوند، چگونه می‌خواهند با روسیه بجنگند؟» منبع

سلام. متشکرم. از طبع بلندتان هم درس می‌آموزیم. من هم امروز صبح یادداشت این دو نفر را -که امروز در اعتماد چاپ شد- خواندم. به‌هرحال، چون عضو این مدرسه‌ام سعی کردم موضوع روز را که جزوِ رویداد بزرگ جهانی‌ست تحلیل کرده باشم. از جناب‌عالی وکیل درصحنه هم خرسندم که به پدیده‌های ایران و جهان حس مسئولانه دارید و هدف‌تان آرامش و رستگاری بشریت است. تشکر وافر. بله، در میان‌بحث مفید و جدّی‌یی هم که شکل گرفته بود سهم همه‌ی مشارکت‌کنندگان در بحث ارزش داشت و جای قددردانی باقی می‌گذارد. من هم علاوه بر آن متن اولیه‌ام، در مباحثه مطالب دیگری افزودم که دیدگاه‌ام بیشتر مطرح کردم تا اشتباهِ برداشت را از اذهان محترمه کاهش دهم. درود دوباره وکیل خردورز ما.

سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. رأی شما درباره‌ی خودم برایم دارای اهمیت فراوان است زیرا دیدگاه انتقادی و تأییدی شما را، محکِ محکمی برای لغزش‌های محتمل کلامی و یا استحکام و انسجام فکری خودم می‌دانم. ممنونم. نه، خاطرتان همچنان جمع باشد بنده به پدیده‌ها فقط از سکوی عقل خودم می‌نگرم و کاری به این ندارم قدرت رسمی چه فکر می‌کند. مهم برای من دست‌کم سه چیز است: ۱. منافع و امنیت ملی ایران. ۲. زنده‌کردن و پاسداری از اصول اولیه‌ی انقلاب اسلامی ۳. وفا به پیام و پیآمد خون شهیدان. در پایان ازین‌که بنده را مورد نقد و ابرام قرار دادید سپاس و احترام دارم.

دکترعارف‌زاده:
بازهم درود و آفرین دارید البته از من بعنوان فرد غیرکارشناس در این حوزه. بله شما اهل درد و رنج  و از اهالی مردم هستید. چنین شخصی نمیتواند ستم را برتابد حتی اگر امکان پیشگیری و دفعش را نداشته باشد. فقط من به  ابتدای بند شماره۲  فراز پایانی متن شما چنین اضافه میکنم: ۲. زنده کردن و پاسداری... .

 

اضافه‌ی شما به بند ۲ بسیار منطقی و صحیح است. حتماً تصحیح می‌کنم، زیرا سیاست داخلی نظام را منتقدانه در حال میراندن آن اصول اولیه می‌دانم. ممنونم از دقت و وارسی شما.. در ان فراز دیگر هم حرفم دقیق و منطقی است. زیرا گفتم، با کاری که اوکراین با منافع ملی خودش کرد معلوم است روسیه دنبال مستندکردن هر نوع دلیل و علت می‌رود. چرایی جنگ هم از همین نقطه برمی‌خیزد. در بالاتر هم گفتم اوکراین می‌توانست پل میان دو سوی شرق و غرب باشد. حیف که یک بچه‌هنرپیشه‌ی خام رئیس‌جمهور کشوری شده که از همان ۳۰ سال پیش در لبه‌ی جنگ قرار داشت، اما منافع ملی خود را به غرب فروخت. غربی که منافع ملی خود را به پای هیچ کشوری ارزان معامله نمی‌کند. بدبختانه شهروندانی در داخل و بیرون ایران حتی می‌گفتند ایران باید به دره‌ی پنجشیر بپیوندد و وارد جنگ شود، اینک هم گویا قصدشان این است ایران باید منافع و امنیت ملی‌اش را پای اوکراین بریزد که خود به غرب باخت و کشورش را توسط غرب‌پرستان به لانه‌ی جاسوسی آمریکا و اسرائیل بدل کرده بود، چرا؟ چون رئیس‌جمهورش یهودتبار است و اهل سیرک!

 

سلام. دانشوری چون شما لابد می‌داند هنوز هم خطبه‌های نمازجمعه، جزوِ تحلیل محتوا توسط بنگاه‌های خبرپراکن و سرویس‌های اطلاعاتی به حساب می‌آید. چون اینان در خطبه‌ها بنای بر افشای مواضع دارند و حتی در پاره‌ای از نمازجمعه‌ها آن را موضع نظام جا می‌زنند. منابع پژوهش نیست، اما منابعی برای استنادسازی‌ها هست.
 
سلام جناب آقا مرتضی. با سپاس. جای دور نمی‌روم. صفی‌آباد بهشهر رفته‌اید لابد، نیز کبکاب در خراسان شمالی. هر دو جا را شاه پایگاه جاسوسی آمریکا کرده بود و دیدیم که آن رژیم بابت آن سیاست غربگرایانه چقدر تاوان داد. حتی شاه هم گاه سرِ عقل می‌آمد برای روکم‌کنی غرب، شوروی را به اقتصاد ایران راه می‌داد، مثل مثال دیشب جناب آقای آزاد طالبی که در متن ارسالی‌شان ذوب آهن اصفهان را مثال زد که ار بزرگترین پروژه‌ی شوروی بود. جهان امن وجود ندارد. در جهانی که از یک سو ناتو ما را محاصره کرده و از سوی دیگر غول بزرگ در شمال همسایه‌ی ما شده، حزم و دوراندیشی و پرهیز از احساسات و منع تموُج در سیاست خارجی، عقلانی‌ترین رفتار است. این است که شورای عالی امنیت ملی باید محل اجتماع عقول ایرانیان باشد، از هر فکر و اندیشه و تراوش تئوری. متشکرم که وارد بحث شده‌اید جناب مرتضی.
 
سلام. با شایسته‌ترین احترامات باید عرض کنم این نقد شما وارد نیست. دیروز آقای رائفی‌پور (که من نه او را می‌شناسم و نه می‌دانم چه می‌گوید) را چه نامیده بودید؟! منظورم من این بود رییس‌جمهور فعلی اوکراین به علت یهودبودن، پای اسرائیل را به اوکراین باز کرده بود که خارکوف بالاترین یهودی را دارد. بحث بر سر بد یا خوب‌بودن یهود نیست. از سمت دیگر چنین فردی شایسته‌ی آن مقام نبود. مگر ماها رئیس دولت ۹ + ۱۰ را حاصل‌جمع عقول مردم ایران می‌دانستیم؟! توی این مایه بود سخنم. ممنونم از توجه و فراست‌تان.
 
و هر دو نفر خوب‌تر از من بلدید که منافع ملی خودشان را نابود کرده و یا به سمت نابودی بردند.ولادیمیر زلنسکی رییس جمهوری اوکراین و محمود احمدی‌نژاد. خوب شد ایران زود متوجه شد و خود را از شرِ این فرد در دایره‌ی قدرت خلاص کرد. هرچند در دوره‌ی طولانی‌مدت دو دوره، ۹+۱۰ خسارات عجیبی در داخل و بیرون بر کشور وارد ساخت که هنوز هم اثرات آن باقی‌ست و بعضاً در جاهایی هم مردم نجیب ایران هنوز سر در نیاوردند. بگذرم.
 
۷ اسفند ۱۴۰۰
دو روزِ مساوی / مشورت با عاقلِ خیرخواه
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. امشب‌شبی، شب یادآور به‌شهادت‌رساندنِ امام زندان‌کشیده حضرت موسی بن جعفر ع پدر امام رضا ع است؛ امامی که با ستم درافتادند و برای دین اسلام و حراست از ایمان مؤمنان و آبروی انسان، تمام سختی‌ها را با شکیباییِ تمام به جان خریدند و در همان مَحبس دولت عباسی، به شهادت رسیدند تا هم نشان دهند دادگران عالم در بیدادگاه ستم‌پیشگان چه سختی‌هایی کشیدند و هم به پیروان اهل بیت ع و بشریت پیام داده باشند برای خدا باید استقامت ورزید و در راهش می‌بایست با دانش و ارزش و رشادت کوشید، که این یک اصل قرآنی‌ست: اِنَ الذین قالوا ربُنا اللهُ ثُم استقٰاموا تتنزلُ علیهم الملـٰئکةُ اَلّا تَخافوا ولا تَحزنوا...
 
ترجمه‌ی علیرضا یعقوبی سورکی: «بدرستی کسانیکه گفتند: پروردگار ما خدای یکتاست و سپس استقامت و پایداری نمودند، ملائکه بر آنان نازل شده و می‌گویند: نترسید و غم مخورید... »
 
برای تجلیل از مقام رفیع آن امام شهید دو سخن از ایشان را تقدیم دوستداران حق و پیروان اهل بیت ع می‌کنم و پیشاپیش چنین حُزنی را به شیفتگان ایشان تسلیت می‌گویم که مظهر و نماد استقامت و معرفت و معرفی حقیقت بوده‌اند:
 
سخن اول: مَنِ استوی‌ یوماهُ فَهوَ مَغبونٌ: هر کسی که دو روزش مساوی باشد (و روز بعد بهتر از روز قبل نباشد) زیان‌دیده است.
 
سخن دوم: مُشاورةُ العاقلِ النّاصحِ یُمنٌ وَ بَرکةٌ وَ رشدٌ وَ توفیقٌ مِنَ اللّه. مشورت با عاقلِ خیرخواه، خجستگی، برکت، رشد و توفیقی از سوی خداست.
 
یادآور به خودم: من در سخن اول امام کاظم ع خودم را خیلی زیانکار دیده‌ام، چون بسیار پیش آمده بر من، که نه فقط دو روزم عین هم بوده، که بدتر از روز گذشته هم بوده. چچچچ  ۱۵
 
سلام. مرحوم القاسم ۱. تک‌خوانی‌های خوبی داشتند. ۲. بیشمارگوی تکیه بودند. ۳. پرمایه می‌نمودند در اشعار سنتی. ۴. فردی دَچیه به انواع ضرب‌المثل، لغُز و حاضرجوابی مشهور بودند. ۵. یک شب یا عصر، خاطرم هست که بر «خ . دوم» در تکیه لعت فرستاده بود که حواسش نبود آن مجلس روضه، یک فرد اهل سنت هم در تکیه مهمان عزاداران شده بود، گویا با هم به جنگ لفظی هم رسیده بودند. خدا بیامرزاد. جذاب بودند.
 
نیز درود بر درایتِ دادگرانه‌ی شما جناب دکتر عارف‌زاده.
 
سلام. اتفاقاً این کار مطالعه‌گرانه‌ی جناب‌عالی ستودنی هم هست. آشنایی با آنان حوصله هم می‌خواهد که در خود لابد فراوان می‌بینید. اما من فرصت‌هایم را خرج این جماعت! (بهتر است بگویم: این یک‌کِشت‌وکال‌ها) نمی‌کنم. بازنیز ممنونم که روحیه‌ی خود را درین‌باب، بر ما اعلان فرمودید.
 
تسلیت:
به خاندان محترم مقتدایی در محل و بیرون محل از ساری تا مجی تسلیت می‌گویم و نیز بر بستگان آن بانوی درگذشته. رحمت واسعه‌ی خدا بَرو و درگذشتگان دیگرش باد.
 
ولی در آنروز آن پیرمرد اهل سنت با آنکه تنها بود در مقابل این شعار ایستادگی کرد وحقیقتا مرد ناترسی بود   اگر هریک از ما شیعه بودیم  هیچ عکس‌العملی نشان نمی دادیم
 
سلام. چه خوب، پس آن شب حضور داشتید. پس اگر از آن (شب یا عصر به گمانم انگار روضه‌ی عصر در بالاتکیه‌ بود) خاطره دارید، یا اطلاعات بیشتر، بفرمایید.
 
سلام جناب استاد احمدی. ۱. عبارت دعاییه‌ی (خیلی تلاش کردم از کدام معصوم ع است، نتوانستم بفهمم) مورد اشاره‌‌ی‌تان را در یک چالش تاریخی و موضوع روز به کار گرفتید. ۲. آن دو فرد شهیر که معتقد بودند ایران باید به کمک صدام در برابر غرب بشتابد چون او خالدبن‌ولید زمانه! گردیده، آقایان مرحومان مشکینی و محتشمی بودند اما دستگاه تبلیغ جناح راست در نظام، فقط محتشمی را دست می‌انداخت و بر مشکینی چیزی نمی‌گفت! ۳. کسانی‌که دلشان از سر احساسات مشحون شده بود که نیروی ایران را به دره‌ی پنجشیر جهت ایجاد جنگ از طریق پسر شاه‌احمد مسعود بکشانند، اول‌ازهمه در روزنامه‌ی جمهوری اسلامی جمع بودند که از مدت‌ها پیش حجت‌الاسلام مسیح مهاجری این روزنامه را ارگان رایگان! مرحوم رفسنجانی کرده است. ۴. در حالت طبیعی، بهترین حد وسط این است انسان‌ها با هر مرام و ایده‌ای به روی هم سلاح نکشند اما تاریخی که بنده خواندم -آن‌هم کتاب معتبر ویل دورانت را- بیشترین روزهای بشر با جنگ طی شده است. تعداد روزهایی که جهان جنگ نبوده در برابر روزهایی که جنگ بوده، بسیار اندک است. ۵. مطلب شما مانند تلمیح در شعر بود که عبارت عربی منقول را شاه‌بیت سخن ساختید. ۶. حتی آنان هم در صلح بمانند به نفع جهان است، اما طبع ظالم اساساً ستیزه‌گری‌ست و دسسیه. بند ۱ انویان را امویان کنید که در تایپ اشتباه شده. در بند ۳ پس اط سال‌ها هم که معلومه پس از سال‌ها... است. خواستم بگویم واو به واو می‌خوانم. وای نظرم از حد کف دست تجاوز شد!
 
متشکرم که به این عضو کوچک مدرسه فکرت و دوست و شاگرد خودت، بها می‌دهید و بگویم که «رفسنجانی‌زدگی» را عالی آمدید استاد احمدی. آن لانه به‌زودی! از ید و تصرف آنان در خواهد آمد. گفته باشم.
 
فراخوان عکس: اگر عضوی محترم عکسی از مرحوم القاسم بالامحله دارد بگذارد، چون یادی ازش شده است.
 
نظر آشیخ محمدجواد غلامی: سلام.  عصر بخیر. بله پدر بزرگ من گفت بر خ دوم لعنت، اون مرد اهل بندر ترکمن و اهل سنت هم گفت بر پدرت لعنت و بعد هم دعوا شروع شد و باقی ماجرا

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی

زِمامدارِ دادگرِ فردوسی / دینِ دادرسانِ فردوسی
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: اگر خواستید تمام این سیزده بیت را بادقت قرائت بفرمایید، اگر هم نه، صاف بروید روی تفسیر بنده (برداشت و فهمم) ازین چند بیت شعر حکیم فردوسی که از دین و حکومت و زمامدارِ دادگر و دینِ دادرسانِ می‌گوید ابوالقاسم فردوسی و نیز از «دیبا»بودنِ این دو و «در زیرِ یک چادر»بودنِ آن سخن؛ البته «بشرطها و شروطها»؛ تعبیری از امام رضا (ع) در حدیث «سِلسلَةُ الذَهَب»:

 

بدان ای پسر کاین سرای فریب

ندارد ترا شادمان بی‌نهیب

نگهدار تن باش و آن خرد

چو خواهی که روزت به بد نگذرد

چو بر دین کند شهریار آفرین

برادر شود شهریاری و دین

نه بی‌تخت شاهیست دینی به پای

نه بی‌دین بود شهریاری به جای

دو دیباست یک در دگر بافته

برآورده پیش خرد تافته

نه از پادشا بی‌نیازست دین

نه بی‌دین بود شاه را آفرین

چنین پاسبانان یکدیگرند

تو گویی که در زیر یک چادرند

نه آن زین نه این زان بود بی‌نیاز

دو انباز دیدیمشان نیک‌ساز

چو باشد خداوند رای و خرد

دو گیتی همی مرد دینی برد

چو دین را بود پادشا پاسبان

تو این هر دو را جز برادر مخوان

چو دین‌دار کین دارد از پادشا

مخوان تا توانی ورا پارسا

هرانکس که بر دادگر شهریار

گشاید زبان مرد دینش مدار

چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین

که چون بنگری مغز دادست دین

فردوسی. شاهنامه. بخش ۱۴

 

شرح دامنه:

حکیم سخن و خردورزی و دیانت شیعه‌ی امامیه ابوالقاسم فردوسی از همان شروع، دنیا را سرای فریب می‌خوانَد و این یعنی تدبیر لازم است و دین و سیاست. بی‌درنگ سپس می‌گوید جسم و خرَد هر دو را پاسبان باید بود تا روز و روزگار بشریت بد نگذرد و عمر آدمیت تباه نشود. آنگاه در بیت سوم رأی روشن خود را پرده‌برداری می‌کند: اگر فرمانروا از دین پیروی کند آن‌وقت دین و حکمرانی با هم مثل برادر از یک ریشه رشد می‌کنند و از یک پستان می‌نوشند. مملکت اگر شهریار دادگر نداشته باشد و شهریار اگر دین نداشته باشد، هر دو نه پایدارند و نه پابرجا می‌مانند. سپس دین و سیاست را به «دیبا» (جامه و قماش رنگین و کنابه از اوج زیبایی مثل ماه: به زبان محلی ما: ماه‌تیکّه) تشبیه می‌کند که تار و پودش در یکدیگر بافته شده است آن هم از سوی خرَد و خردمند و علیم. اینجا باز فردوسی رأی خود را عیان‌تر می‌کند: نه دین از زمامدار و متولی و سرپرست بی‌نیاز است و نه زمامدارِ اکر خود را بی‌نیاز از دین پنداشت آفرین و تحسین دارد و لزوم پیروی‌ و پشتیبانی‌کردن؛ این دو «پاسبانان یکدیگرند» انگاری دین و سیاست «در زیر یک چادرند». هیچ‌کدام ازین دو، بی‌نیاز از هم نیستند مثل «دو اَنباز» و شریک هستند که فردوسی آن را «نیک‌ساز» می‌بیند: «دو انباز دیدیمشان نیک‌ساز» که جامعه را به نیکی و راستی می‌رسانند. و از منظر فردوسی خداوندانِ رأی و خرَد -یعنی فرزانگان و خردوزان و دینداران- وقتی خوب نظر بیفکنند به این نتیجه می‌رسند که وقتی دین را یک زمامدارِ دادگر «پاسبان» (متولی و سرپرست و حافظ‌منافع) باشد در آن صورت «تو این هر دو (دین و سیاست) را «جز برادر مَخوان». فردوسی حتی پا را فراتر ازین می‌گذارَد و می‌گوید در چنین مواقعی اگر دین‌داران به حاکمِ دادگر، کینه‌توزی کنند، آنان را نمی‌شود افرادی «پارسا» و پرواپیشه خواند و اگر کسی به شهریار (پادشاه / رهبر / زمامدارِ) دادگر، زبان به بدگویی گشاید، فردوسی می‌فرماید وی را حتی دیندار هم مَپندار. و آخرش هم فردوسی درین فراز از شاهنامه بحث پیوند و ناگسستگیِ دین و سیاست را به این بیت ختم می‌فرماید: «چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین / که چون بنگری مغز دادست دین.» بلی؛ دین، به آدم مغز می‌دهد. و مغز به آدم، دین. بگذریم. چچچچ ۱۶

 

پیام استاد شفیعی‌مازندرانی به بنده:


االسلام علی ابراهیم و علی ابویک و رحمه الله و برکاته .... احسن.... جالب است تبیین ترابط میان دین و سیاست در تفسیر نگاه مرحوم فردوسی ... بجا بود  قلم این تبیین می سرود که : منظور از دین اگر دین خود جناب فردوسی  باشد که علی النور است وگر نه توانائی ادیان دیگر در باب «مغز دهی» ، جای تأمل دارد  

«چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین»
«که چون بنگری مغز دادست دین»
چه دینی تواند که مغزت دهد؟
در این بارگه، خّطِ نغرت دهد؟
به فردوسی و کیش پاکش نگر
وگر نه نیابی ز زمزم خبر
مگر در حیات کلیم و مسیح  
سیاست از این دو ، وَجیه و صبیح
ولیکن چو تحریف را شاهد اند  
بنوعی، زمین خورده و فاسد اند
ز دینی چنین ،مغز ناید سلیم  
بیاسوی راه علی (ع) ای حکیم دعا گو

شفیعی مازندرانی

دامنه در پاسخ به شفیعی‌مازندرانی:


استاد معزز و ارجمندم حاج آقا شفیعی مازندرانی
سلام و احترام. از صنعت ادبی استقبال شعری  آن شاعر گرانقدر حوزه و دانشگاه خیلی خرسند شدم. بله درست فرمودید. دینِ حکیم فردوسی شیعه‌ی امامیه است و فردوسی این همپیوندی را هم عالی سروده است. و شما چه زیبا امتدادش داده‌اید.  خصوصاً بیت آخرتان که تمامِ حرف و حرف تمام را زد. درود. این شعرتان را برای خودم به یادگار برمی‌دارم.

 

پاسخ دامنه:

یکی از اعضای محترم مدرسه -که سلامم بدیشان باد- ترجیح داده‌اند مطلب مربوط به این پستم را به صفحه‌ی شخصی‌ام ارسال فرمایند. ازیشان متشکرم که نکته‌ای مذهبی، مناسبتی و آئینی به یادم آوردند و در واقع به من آموختند. من از این فراز صحیفه‌ی سجادیه غافل بوده‌ام. متن ایشان بی‌کم‌وکاست -منهای عنوان مهرورزانه‌ای که مرا خطاب کرده‌اند- در زیر می‌آید تا اعضای مشتاق هم، اگر خواستند سود ببرند: « با سلام و صبح بخیر خدمت... . شبیه عبارت دعایی استاد احمدی ( اللهم اشغل الظالمین بالظالمین) در دعای ۲۷ صحیفه سجادیه -دعای مرزبانان- موجود است با این عنوان ( اللهم الشغل المشرکین بالمشرکین). متن دعا هم مضامین عالی دارد.»

 

سلام این نکته: در سده‌ی آینده وکالت مهم‌تر می‌شود. بله درسته، زیرا به نظرم حقوق ملت هر روز در عصر جدید بیشتر لِه‌ولوَرده خواهد شد. و این می‌طلبد نقش زیاد وکلا را.

 

متن واصله:

عصر بود هوا هم آفتابی طبق روال هنگامی که روحانی قصد عزیمت به سمت منبر را داشت سه یا علی وصلوات وطبق رسوم این مرحوم بالعن کردن یک به یک خ اول تا سوم وانگا ه یکباره بر سه خ... که آن مرد سنی ایستاد و گفت..... واز حسینیه بیرون آمد برخی از بچه به قصد زدن آن مرد برآمدن که من و دوستانم که تقریبا تکه پیش دریورت ما بود به دفاع از آن مرد سنی درامدیم از شجاعت آن مرد خوشمان آمده بود وخلاصه ختم به خیر شد.

 

سلام. بله درست فرمودید. شما در جبهه که بودید نمی‌دانم آیا مناطق کُردنشینِ هموطنان محترم اهل سنت هم رفته بودید یا نه. اما من بیش از ۱۵ ماه (البته در سه سال غیر پیایی: ۶۱، ۶۳، ۶۷) در کردستان به‌ویژه مریوان بودم و شناخت زیادی از آنان پیدا کردم که حرف شما را تصدیق می‌کند. مردم‌شان را مهربان، و به آداب دینی خود بسیار پایبند دیده بودم. به‌طوری که ما در درون روستا برای پایداری خود، هنگام صحبت‌کردن باید حریم عقیدتی آنان را محترم می‌شِمردیم. حتی مثلاً موقع اسم‌بردن از خ... ۱ تا ۳ که یادم است که هم‌طرف صحبت با آنان باید بر سرشان «حضرت» هم می‌گذاشت تا رخنه به باورهای‌شان شکل نگیرد. چون بسیار به این سه خ... حساس بودند. حالا را نمی‌دانم. چون هجوم اطلاعات (پاکیزه / ناپاکیزه) در گستره‌ی وسیع جهانی، مرزهای عقیدتی افراد را آهنین / آهکین کرد. بعنی مقاوم یا لرزان. بگذرم. ممنونم از نکته‌های ارزنده‌ی‌تان.

 

سلام جناب آقای آزاد. ما ازین روز وکیلان بی‌خبر بودیم. فکر کنم چهار هم‌کلاسی داریم درین تالار که وکیل محترم‌اند: به ترتیب سن‌وسال: جنابان آقایان محترمان: فضل‌الله فضلی. سید مهدی حسینی. احسان طالبی دارابی. سیدمحمد موسوی. اگر ذهنم یاری نکرد وکیلی را از قلم انداختم، یادآوری شود، خوب است. به این گرامیان تبریک می‌گویم و آرزوی سلامتی و دوام دادگری و داوری در استیفای حق مردم را دارم.

 

سلام استاد حجت الاسلام احمدی. اینجا مفهوم «برادر» که مطرح است آیا به معنای حقیقی خونی و تباری است؟ یا نه به معنای معنویِ دینی؟ و یا حتی در معنای خاصِ شیعی‌اش، اخوت و عقد غدیری؟

 

سلام جناب حاج ابوذر رخ‌فروز. کیستند ایشان؟ صدای بَم و غَرّایی دارند و بیان فاخر و طنینی دلآرم. گویی به نُت‌ها آشنایند. اوج و فرود صوتش نشانگر است. مثل آن جا که «حسین وای‌ی‌ی‌ی...» و چند فراز دیگر را خوب بالا و پایین می‌دهد. سپاس و تسلیت.

 

سلام و سپاس. درینجا هم ماجرا را دقیق‌تر بیان داشتید و کاملش فرمودید. بله، ما چون آن نِماشتِه یا نِماشون (=عصر و غروب) داخل تکیه بودیم، از کم و کیف بیرون، در تکیه‌پیش، بی‌خبر مانده بودیم. لازم بود این قضیه باز شود که شما شاهد صحنه، آن را به‌زیبایی شرح کردید. ثبتش می‌کنم در سایتم تا هدر نرود.

 

یک کشکولی و یک لغت: این لغت شما را سر در نیاوردم. اشتباه تایپ کردید؟ یا من ازین اصطلاح محلی بی‌خبرم؟ این واژه: «دریورت». اما کشکولی: شما قضیه‌ی اعراب را زیاد کِش می‌دادید، بارها و بارها که البته سهم شماست و حق بیان هم با شما. اما چطور آن روز، تکیه‌پیش هواخواه این پیروِ «اویی» شدید که فرمان «فتح» را داده بود؟! تأکید می‌کنم کشکولی‌ست. اعی با من، ماز نکن! این هم کشکولی‌تر. بی‌نهایت ممنونم قضیه‌ی مرحوم القاسم قاسمی را با حافظه‌ی پُروپیمان بیان فرمودید.

 

سلام مجدد استاد اهل دل و ذکر. پس خطا نبود حدس من. سزاست اگر زحمتی نیست بازخورد مرا به ایشان برسانید تا ستودن را پاس بداریم جناب رخ‌فروز.

 

جناب آزاد باز نیز سلام. چنان زیبا نوشتی که مرا به گپ آوردی. منبر را خوب آمدی. جالب بود. حالا یک سخن عمومی هم بگویم. اجازه می‌فرمایی عموجان: همه‌ی ما بخشی از دانشِ دینی‌مان و نیز اِرق و عِرق مذهبی‌مان از پای منبر داریم و پر از خاطره هم هستیم همه. ولی باز به قول معروف: «لامصّب!» از بسّ منبرهای کشور توسط نامنبری‌هایی چند، به اشغال درآمده و حرف‌های سست می‌زنند و برای بنگاه‌های سخن‌پراکن خوراک رایگان فراهم می‌آورند و بر طبل تشتُت به جای تراکم و توافق می‌کوبند، منبر به‌اشتباه شده شاهدِ مثالی برای زیاده‌گویی و زیادبافی. حال آن‌که این پایه‌ی منیع در جای خود اگر قدر ببیند و قدرش دانسته شود از هر دو سو خطیب و خواهان، بسیار هم هنر و از آداب قشنگ ایران است. حتی منبر امام خمینی یک رژیم را زیروزبَر کرد و شاهش را از تختِ بد، برانداخت. درود بر عمو. خوب خاش برازا هِوا ره دانّی! انصافاً محمدحسین خوب شعر استاد برزگرنژاد را خواند که شعرهایش در عین روان‌بودن پر از وازه‌های بومی و قافیه‌های درهم‌پیچیده است.

 

سخنی صمیمی با استاد حجت‌الاسلام باقریان

سلام و خاصانه‌ترین احترام و اکرام. بازنیز خیرخواهانه یادآوری می‌کنم اگر نوشته‌های نویسنده برای خواننده است -که هست- پس باید فداکاری کرد طبع‌سنج گرفت و بر طبع خواننده نوشت؛ طبع خواننده در فاز کتاب، تفصیل سخن است، ولی در فضاهای مجازی این‌جوری، بر تخلیص آن. مگر آن‌که فقط خواسته باشید متنی فرستاده باشید. آراستگی متن، فصاحت و بلاغت، چکیده و نتیجه و تفسیر کوتاه از اساسِ یک متن مذهبی‌ست. شما حتی این چندپایه‌ی ساده را هم رعایت نمی‌فرمایید. حتی فرمول تلگرام را هم مراعات نمی‌کنید که کارشناسان متبحر این پیام‌رسان تشخیص دادند آخرین حد هر یک از پیام‌ها که می‌تواند دیده و خوانده شود فلان عدد کلمه است. شما وقتی متنی را می‌فرستید که حتی از سه پست هم عبور می‌کند یعنی این اقتضائات فنی را نادیده می‌گیرید. استاد اگر خواسته باشید امام کاظم ع را درین پست معرفی کرده باشید، یقین بدانید با این متن آشفته و به‌هم‌ریخته در شکل (به محتوا ورودی ندارم) به مقصود نرسیده‌اید. باور بفرما بر من بسیار سخت گذشت تا تمامش را بخوانم. مگر قصد متن «رسانایی» نیست؟ خب؛ متن شما اصلاً (بهتر است کوتاه بیایم و بگویم تقریباً) رساننده نبوده است. یادم است شما در سال ۱۳۶۲ در چالوس برای ما از هنر نویسندگی و اهمیت یادداشت‌کردن، درس می‌دادید و من پای درس شما حاضر بودم. آنجا حتی فرموده بودید روایت داریم با نوشتن دانش خود را به زنجیر کشید چون دانش، فرّار است و از دست آدم فرار می‌کند. بگذرم. زیاد شد متن نظرم.

 

سلام. متن مهمی نوشتید. من برداشتم این است که خواستِ صاحب آن فراز عربی هم در اصل، صلح و دوستی است، ولی اگر تعرض دارند که معمولاً ظالمین چنین‌اند، بهتر و خیر آن است که آنان باخود گلاویز شوند نه با ستمدیدگان و تهیدستان و مستضعفان جهان. نیز من هم در بند ۴ جوابم به استاد احمدی نوشته بودم دیروز عصر که « در حالت طبیعی، بهترین حد وسط این است انسان‌ها با هر مرام و ایده‌ای به روی هم سلاح نکشند...». بند ۵ شما هم جالب است. پاسخ استاد احمدی به این متن شما هم به‌یقین روشنگر گنگی بحث می‌شود. زیرا این عبارت دعاییه و نیز عبارت دیگری که از صحیفه‌ی سجادیه امروز صبح عضوی محترم استناد فرمودند نیازمند تفسیر متخصصانه است که روحانیان درین کار خبره‌اند. اگر البته بفرمایند. سپاس ازین اهتمام شما به نگارش متن‌های فاخر و مبین.

 

بله، درست است فرمایش شما. اما عرایض بنده به این بندهای شما این است که منظور استاد احمدی از «رفسنجانی زدگی» آن بود که آنان بر او شولای تقدس بخشیدند و با سکوی نام هاشمی رفسنجانی، به‌طور غیر مستقیم به رهبری معظم طعنه می‌زنند. زدگی اگر مثل سن‌زدگی باشد گندم را در درون پوک می‌کند و آردش را می‌جُوَد. درود. خواستم زیادتر با شما مباحثه کنم دیدم دارد از بندهای انگشتم در می‌رود. بله موافقم علامت ارجحیت نیست، بلکه آدرس و نشانی موضع و موضع‌گیری است.

 

سلام. بشکاف، بشکاف. شما در لغت محلی یک کارشناسی نزد من. ممنونم. از گچ‌مچ بزن بیرون عموزاده، بیا حالا آهن و آهک و آفت داغ است! برو سروقت کَرکَره ببینیم چگونه کِرکِره‌ی این واژه را بالا می‌زنی.

 

نظر شیخ احمدی:

جناب طالبی عزیز. صحن این مدرسه، جایگاه آموختن است. رسول خدا فرمودند: «اعلم الناس من جمع علم الناس الی علمه، داناترین مردم کسی است که دانش مردم را به دانش خویش افزون کند. اینجا مکان عرضه آنچه که فکر می‌کنیم هست تا با نقد و تخطئه دوستان اندیشمند، اندیشه ما صیقل پیدا کند، راست از نا راست جدا شود و حتی بالاتر، روش اندیشیدن را می‌آموزیم. آنچه که در باره علم و جهل و دانستن و سوال کردن داریم، در باره امور دیگر نداریم. امروز سالروز شهادت حضرت موسی بن جعفر است. مناظرات علمی آن حضرت واقعا عجیب است، آن هم در دوران خفقان هارون. در هیچ دوره ای از اندیشیدن، آن هم از نوع آزاد آن بی‌نیاز نبودیم. تشکر از شما و سایر دوستان که این صحن را مزین به علم و اخلاق کردند.

 

دامنه:
جناب حجت‌الاسلام استاد احمدی دوست اندیشمند و ارجمند. درست حرف دل من از زبان شما بیرون زد. همین بود، همین، که اینجا محل کنفرانس دایمی بین اعضا باشد تا هر عضوی خواست تفکر خود را به روش اخلاق و پروا، بیان فرماید. ممنونم که درست در همین راستا با سایر اعضا به بحث و تبادل نظر می‌نشینید. چندی پیش یک آقای محترمی درین صحن که مطالب را می‌خواند به من در صفحه شخصی‌ام گفت مدرسه نسبت به همیشه‌اش پیشرفت زیادی کرده است. خب، معلومه چرا؟ چون اعضا این وضع قشنگ را با قلم خود آراستند. من هم یک عضوم که درین تالار از افکار می‌آموزم و افکارم را روی میز می‌گذارم. حالا یا خوب یا خطا، مهم شراکت در تفکر و هم‌اندیشی‌ست.

دامنه:
سلام و عصر به خیر مهندس. هم توضیح یورت برای من تازگی داشت (نشنیده بودم توی عمرم) و هم واژه‌ی گوبِنه معادل «گودانبه» در ترکمنی که در خاطره‌ی عشق‌آباد شما مطرح شده، مهم بود. چون اشتراک فرهنگی مازندران با ترکمنستان را اثبات ساخت. لذت بردم.

 

تکذیبِ ظریف / ظریفِ تکذیب
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: تحلیلی دیروز (۸ اسفند ۱۴۰۰) با عنوانِ «خرس سیبری و پیرمرد شکارچی» موردِ تکذیبِ ظریف قرار گرفته که بنده سعی دارد کمی از آن بگوید. وی گفت: «تحلیل منتشرشده، تحلیل قابل توجهی است، اما نویسنده‌ی آن بنده نیستم... من موضع و تحلیلی در مورد اوکراین نداشته‌ام.» البته گویا تحلیل از آقای مهدی تدینی تاریخ‌نگار فاشیسم‌پژوه باشد که به اسم ظریف پخش و دست‌به‌دست شد. مفاد تحلیل را می‌گویم و رد می‌شوم که به قول آقای محمدجواد ظریف مال وی نیست ولی مورد قبولش هست. تحلیل، با آوردن چندین مثال تاریخی مدعی‌ست کشورهای اروپایی در تاریخ‌شان، همیشه و همواره تلاش کردند سرزمینی از اروپا را به اشغال خود درآورند (شما بخوانید: به «توبره‌ی خود» بکشد). او اروپا را «پیر و ضعیف» معرفی و به‌صراحت گفت: «و در بی‌هویتی غرق شده» و درباره‌ی آمریکا نیز نوشته: «هر روز در دفاع از ارزش‌هایی که مدعی‌اش است، بی‌عُرضه‌تر» شده است.

 

صاحب متن حتی می‌گوید «صاحب‌نظرانِ آمریکایی اتفاقات امروز [رفتن روسیه به اوکراین] را در میانه‌ی دهه‌ی ۱۹۹۰ پیش‌بینی کرده بودند» یعنی همان«وقتی به کلینتون هشدار می‌دادند توسعه‌ی ناتو به شرق، روسیه را به مسیر ناخوشایندی سوق می‌دهد. روسیه تا دو دهه، توان نداشت این ترسِ هشداردهندگان را» عملیاتی کند. او که در پیش مارتین هایدگر تعلیم دیده نظر نهایی‌اش این است: «معتقدم بهتر بود اُکراین در غرب‌گرایی میانه‌روی پیشه می‌کرد و موازنه‌ی مثبتی در مواجهه با روسیه و غرب برقرار می‌کرد و از ناتو نیز فاصله می‌گرفت.»

 

در «خرس سیبری و پیرمرد شکارچی» (که نظرم خرس، منظور پوتین است و پیرمرد شکارچی، منظور اروپا و آمریکا) همچنین خوانده‌ام او مقیاس مطالعه‌ی تاریخ را «سال» نمی‌داند، بلکه «دهه» در نظر می‌گیرد. می‌خواهد بگوید آنچه پوتین با اوکراین و در حقیقت با ناتو و غرب کرد طی یک دهه معلوم می‌شود که چه کرد، نه طی یک سال. او همچنین با پرداختن به رفتارهای درون‌خانوادگی و خصوصی پوتین برین نظر است «صورت‌مسئله‌ای که در رسانه‌ها و اذهان مطرح است، صورت‌مسئله‌ی نادرستی است».خُب، نظر خودش چیست؟ نظرش این است که مسئله، مسئله‌ی مواجهه‌ی روسیه با غرب نیست! بلکه پرسش این است که «ملت‌های همسایه با روسیه در میانِ دو میدانِ جاذبه‌ی شرق و غرب چه باید بکنند؟» یعنی تدینی چیزی می‌گوید که جغرافیا چنین خواسته است. بگذرم. متنم دراز شد. تا می‌خواهی وارد اصلِ سخن شوی، وقتِ متن به سر می‌رسد. به قول محلی حمو‌م‌دِله تا تَن خیس نخواره مگه بدن لیم دِنه.هم آقای فؤاد ایزدی -که من از زبانش زودتر از تحلیل تدینی شنیدم- و هم صاحبِ متن «خرس سیبری و پیرمرد شکارچی» (که گویا شده مقاله‌ی ۱۷ دی رشیدی مطلق در اطلاعات) نظرشان این است «غرب تعمداً روسیه را به چنین مسیری هدایت کرده» است اگر چنین باشد خیلی دنائت است، نیز پَلشتی. نیست؟! دیدگاه بنده با این قضیه فرق دارد البته که وقتِ صرف نیست. راستی! پوزش، متن کمی به طول انجامیده، اما بااین‌همه، بنده تکذیبِ ظریف را گفته، اما حیف که ظریفِ تکذیب، هنوز مانده. چچچچ ۱۷


تمَش‌مُربّایی که عمورسول به ما داد، حسابی در صبح زود امروز به من چسبید و امشب در آستانه‌ی فرخنده مبعث و برانگیختگه‌شدن حضرت ختمی مرتبت ص حالم را مَبرور و خونم را مسرور ساخت. امابعد، سلام و صبح به خیر جناب آزاد. مایه‌ی مسرّت است که آن جناب به‌فراست و ذکاوت، نکته‌ی کلیدی فرموده‌ای: «نظرات متفاوت» به «ثبات حقیقت در ذهن و نگرش بیشتر و بهتر به جامعه» می‌انجامد. آری، درست است و بسیار نیکو. این، همان جوشش قنات فکر است که در ذهن بارور شده و در این صحن بار گذاشته می‌شود. تبارک‌الله، آزاد. این است که درین تالار فکری از سوی اعضای محترم، همآره تأکید است که بیاییم از فکری که خودمان روی هر پدیده و پدیدار داریم، به پیش هم بگذاریم. به قول آقای جلیل قربانی -که قِصارگویی‌های قهّاری دارد- چه خوب مدرسه‌ی فکرت ما «مرجع» برای نقل سایرین شود، نه محل نقل برای مآخذ و مرجع‌های دیگر. البته ایشان سلیس‌تر فرموده بود که من عینِ جمله‌اش یادم رفت. حالِ گشت ورگذار هم نداشتم که بگردم جمله‌اش را بیابم. الآن به‌کشکولی دوست ما جناب الله‌وردی‌زاده فن ارائه می‌کنند که «آ ابراهیم» کافی‌ست بالای هِدر (=سربرگ) مدرسه، جست‌وجو کنید: «چه اشکالی دارد که ما مرجع دیگران گردیم»!

بله، به قول شما جناب آزاد از یک واژه، جمله‌ای طولانی، نه طوفانی! تولید شد. بنده هم، روی نوشته‌های شما آقای آزاد دقت دارم. دلیل > چون از اندوخته‌های مطالعاتی و گنجینه‌ی لغات خودت کمک می‌گیری و متن می‌نویسی. چون می‌دانم که می‌دانی در مدرسه فکرت کپی که هنر نیست! درود بر شما آزاد که مثل سایر اعضای شریف، از زبان و خِردگاه خود، خرد می‌ورزی و قلم به کلمات خوب و کلیدی آغشته می‌سازی. روغنِ سوختِ مدادت، چنان چرب باشد که در اصطکاک (همان ملِش در فارسی) قطعات قلم و ذهن، مستهلک نگردد و همواره غلتان و غلَیان و غُرنده و غُران باشد. خواستم پیش برم، ولی پشیمان شدم، چون قولِ کوتاه‌گویی‌ام می‌شکند و شکستِ قول، بد متاعی‌ست. با جناب آزاد، آزادم در نگاشتنم!

سلام. همان‌طور که صدیق شریف بنده جناب آقای دکتر عارف‌زاده به شما توضیح داده و تشویق‌تان کرده‌اند، بنده هم اینجا برای نشر عمومی اعلان می‌دارم شما را در بحث لغات محلی مستعد تشخیص داده و به‌یقین هم من و هم دکتر در چاپ کتاب «فرهنگ لغات داراب‌کلا» به مشاوره با شما همت خواهیم ورزید. این لغت را هم -که پیشتر بین دکتر عارف‌زاده و بنده در سال قبل بحث و بررسی شد- شما خوب شکافته‌اید. ذهن شما باز نیز شکوفه‌ها زند و شکوفاتر شود. درخشش داشت توان لغت‌شناسی‌ات عبدالله. درود به شما.

 

سلام جناب آقای ... . متن تحلیلی و تفسیری شما را مطالعه کردم. خرسندم که بر پایه‌ی تحلیل و با به کار گیری فن ارائه، نسبت به پدیده‌های روز واکنش نوشتاری و به‌هنگام نشان می‌دهید. هر چیز رنگ دیرهنگام به خود بگیرد، فایده‌اش یا اندک است، و یا اساساً به قول عامیانه‌ی محل ما! بی بلا اثر! منفی در منفی! امابعد، بی‌آنکه داخل در داوری متن شما شوم همان‌طور که نظرم را در نخستین شب رویداد، نگاشته‌ام پوتین قصد تغییر مناسبات بین‌المللی را کرده است. مسئله‌ی پوتین فرااوکراینی است. این را شَمّ من به من می‌گوید، معمولاّ هم شمّ من به من دروغ آدرس نداده. اینک دموکراسی و هر نوع نظام سیاسی معادل یا مقابل، در یک چیز مشترک شده‌اند؛ ابزار اصلی دفاع، «قوی»بودن است که رهبری معظم به نظرم درین فاز، ازهمه خبیرتر و رئالیستی‌تر بوده‌اند؛ گرچه به سیاست‌های داخلی رهبری معظم منتقدانه می‌اندیشم، ولی تز هوشمندانه‌ی «قوی شویم» ایشان، نشان زیرکی بود. پوتین اصول غرب را به محاکمه کشید و آنان در حال باختن تمام شعارهایی شدند که گوش فلک را کر کردند؛ غرب و پوتین دو رؤیا در یک بسترند. لطفاً کمی بیشتر به غرب به دیده‌ی رئال نگاه بفرمایید. در این متن شما نگاه تک‌خطی یعنی یکتاانگاری راه سیاسی دیده می‌شود: غرب. نه برادر، راه درست، نه در غرب دیده می‌شود و نه در پوتین. پوتین با ذهن خود جهان غرب را به چالش سختی برده است. اوکراین فقط یک بهانه و پوشش است. این رویداد را فقط پدیده نبینیم، پدیدار است و پرده‌برداری عجیبی کرده است؛ غرب را. و شعارهای تزئین‌شده‌ی غرب را. طولانی شد جواب. بس کنم و ممنونم. تفاوت در نگاه بنده و شما البته که می‌دانم که می‌دانی حُسن است.


سلام جناب دکتر عارف‌زاده. یک جمله‌ی مهم در متن شما به جناب عبدالله وجود دارد که درست است که در آن از دهشَت در یک کار سخن به میان آوردید اما بارِ آن را هم ناگفته نگذاشتید. این جمله:

«تولید توتون و سیگار با همه بار منفی‌اش، تا دو سه دهه اخیر بخش بزرگی از فرهنگ و اقتصاد روستایمان را  شکل می‌داد.»

خواستم ضمن تأیید این عبارت دو مثال آشکار پیش بکشم: چرا بهشهر و قائم‌شهر سیاسی‌تر و مطالبه‌گرتر از ساری و نکا مانده‌اند؟ چون در هر دو شهر صنعت آمد، صنعت نساجی که زبان کارگر را نسبت به کارفرما گویا می‌سازد و حتی رسا و شجاع. این موجب رشد فرهنگ هم می‌شود. اگر به جای توتون (که خیانت شاه بود به مملکت و زمین‌های بکر شمال و خوش‌خدمتی‌اش به شرکت کمپانی دُخانی آمریکا، به قول شهید رضا گلسرخی: سلطه‌ی کمپرادور) مثلاً نساجی می‌آمد روستای ما، به‌یقین مردم محل، ازین هم رشیدتر و رشدیافته‌تر می‌شدند و اساساً مرکز فکری سیاسی منطقه می‌شد و سرنوشت دیگری رقم می‌خورد و فرهنگ دیگری. خواستم در راستای فرمایش درست شما، از تأثیر صنعت و متغیرها بر بینش‌ها، باورها، هنجارها، فرهنگ‌ها و حتی کردارها مطرح کرده باشم. ممنونم.

سلام جناب آقا صدرالدین. مثال بیّن به پیش کشیدید. علاوه برین، غرب در قضیه‌ی شورش و یورش به ساختمان کنگره به سرکردگی ترامپ که هیچ اعتقادی به هیچ جیزی نداشت، دست به بستن تمام مجاری اطلاعات و اخبار طرفِ مقابل زد. حال آن‌که می‌گویند دموکراسی به آزادی تبادل خبر باور دارد. اما وقتی این اصل برای نصرفد، دست به بستن می‌زند. اینک درین رویداد هم پوتین غرب را مبتلا کرد که خراش بر اصولش زنَد و چنگ به نیرنگش و گزند به ایده‌های صوری‌اش. پوتین و غرب هر دو توی یک مسیل شنا می‌کنند؛ شنای قورباغه! که در سیاست غرب رواست. غرب هم سراسر تاریخش حتی نسبت به هم اشغالگری بوده است. اروپا هر جای خاکش اگر تصرف شده، توسط یک اروپایی دیگر تصرف درآمده. عثمانی را هم که بیرون رانده بودند. بگذرم. مثال ورزش خدشه‌ای بود منطقی بر منطق دروغین غرب. غرب پلیدتر از پوتین، پوتین پلیدتر از غرب. منافع ملی ایران را بچسب! ذکاوت و قوی‌شدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم .

سلام جناب حاجی رخ‌فروز. نمی‌دانستیم. یاد آن عموی حامی سترگ حریم نبوت و حضرت نبی خاتم ص همیشه در ذهن‌مان هست، خصوصاً وقتی فیلم لیبیایی «محمد رسول‌الله ص» را هر وقت می‌بینم. در دروه‌ی سختگیری بر پیامبر ص، ابوطالب ع بسیار درخشان ایشان را در پناه خود داشتند و مشرکان اَشراف مکه ازو حساب می‌بردند وگرنه بدتر ازین با پیام‌آور اسلام برخورد می‌کردند. روحش جاویدان.

 

جناب ... با سلام ظهرگاهی و تشکر وافر از هم‌بحثی. ۱. در پاسخ به کامنت جناب صدرالدین، قدرت و قوی‌بودن را کامل گفتم: این عبارتم که اگر قوی می‌خواهیم باشیم باید بچسبیم به ترکیبی از: «ذکاوت و قوی‌شدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم» نه فقط قدرت تنها. چرا؟ چون جهانِ امروز، دست‌پختِ غرب است که بشریت را با انبار بزرگ و دِهشتناکِ سلاح سازمان تروریستی ناتو، در حالِ تهدید نگه می‌دارد. پس، سخن شما در فاز قدرت دست‌کم درین فصلِ جنگ داغِ عصر حاضر، که در دست غرب است، ایدئالیستی بیش نیست. ۲. بر فرض سخن شما را مفروض و حتمی بگیریم، آن‌وقت خودتان از خودتان نمی‌پرسید پس پوتین چرا تا مانش نرفت؟! اگر اروپا سلاح انبار نمی‌کرد پوتین تا مانش مانع نمی‌دید و آن سوی فرانسه هم می‌رفت. ۳. در تاریخ زیاد می‌خوانیم فلان کشور در فلان سال استقلال یافت؟ به نظر شما این کشوره‌ها مگر مستعمرات و متصرفات کدام کشورها بودند که با انقلاب و ایستادگی به استقلال رسیدند؟! بی‌درنگ من می‌گویم کشورهای غرب، مثل انگلیس، فرانسه، پرتغال، آلمان، و ... . پس اینها خود را تطهیرشده ندانند. ۴. در بحران ۸۸ پیامک در ایران کنترل می‌شد و غرب و خیلی‌ها، آن را محکوم کردند. در یورش شورشیان ترامپ به کنگره هم غرب دست به بستن زد، اما آنجا نه فقط محکوم نکردند بلکه به‌به‌چه‌چه زدند! حال آن‌که بحران ۸۸ وسیع‌تر و طولانی‌تر از شورش ترامپ علیه‌ی انتخابات کشور خودش بود.  ۵. بسیارخوب! انبارکردن سلاح زشت است. پس ما الآن باید پیش و بیش از همه کدام ارتش جهان را محکوم کنیم؟! لابد برخی از شهروندان ایران فی‌الفور می‌گویند: سپاه ایران و ارتش ایران! را که در میز مذاکرات هم، پی همین خلع سلاح سپاه و ارتش مکتبی‌شده‌ی ما هستند. ۶. ببندم متنم را: دست پوتین خونین است، دست غرب خونین‌تر. اینان خود برای خود خون آفریدند. که در اولین شب رویداد هم گفتم تلفات انسانی حتی خون سرباز را ریختن بد است و بر آدم، سخت. خدا کند غرب از اذیت انسان دست بردارد. تا اقتصاد بر همه مزه کند. جواب بالای شما به بنده، عین شامپوی نرم‌کننده بود بر پوست و موی سخنم. ممنونم. قم دارد هنگام نماز می‌شود. من بروم نماز اول وقت.

 

فرزانه‌رفیق سلام. دیدم برادرم. چون امشب مبعث است بیشتر بر جانم نشست. زیبایی‌اش در صوت قرآن با آیه‌هایی مناسب با ساختار ارگانیک انسان، میزان ارتعاشِ متوازنِ ذهنم و عرشی‌کردنِ روحم را بالا برد. تشکر.
 
با همین متن هم -که بر متن پیشین دنباله بخشیدی- محکومیت فرهنگ سیاسی غرب، خودبه‌خود و بر محک وجدان بیدار فراهم‌تر شد، چون اساس کار این مکتب سیاسی، فریب و سوداگری‌ست. طرفِ آمریکایی، حاضر است با بدترین شیوه (=وسیله) به نبرد با دیگری برود (=هدف) که مساوی است با سود اقتصادی فرضی غرب! با توجیه ماکیاوللی. بگذرم و درود بفرستم به شما آقای قربانی.
 
سلام جناب. آره قشنگ دست گذاشتی. یکی از بولتن‌پردازها که وب‌نوشت هم داشت یعنی حجت‌الاسلام محمدعلی ابطحی رئیس‌دفتر ناخوبِ حجت‌الاسلام آقای سید محمد خاتمی دیشب در سایتی لو داده که تلفنی با آقای هوشنگ ابتهاج (سایه) درباره‌ی روس و اوکراین پرسیده «چه می‌کنی؟» به نظر شما جناب مهندس محترم سایه چه گفته باشه خوبه؟! گفته: «دارم این دیوانه‌بازی‌های دنیا را تماشا می‌کنم.» صحبت ابطحی و ابتهاج «رفت به سمت روسیه و جنگ اوکراین» گفت «آیا پوتین دوباره هوس امپراتوری کرده؟» به نظرت جناب آقاسیدباقر سایه چه گفته باشه خوبه؟! گفت: «آمریکا هم بی‌تقصیر نیست. قرار بود بعد از سقوط شوروی، کاری به کشورهای جداشده، نداشته باشد، همه اعضای ورشو را بُرد داخل ناتو. یک سال است روسیه می‌گوید سر اوکراین سر به سرم نذارید. گوش نمی‌کنند.». من اما مهندس، بگذرم.
 
احساسات! در شما اوج گرفت. من بهتر است جناب قربانی راحت بگذارم! چون دوست ندارم حتی مویرگِش آسیب ببیند، چه رسد به آئورت! کشکولی بدان. از سمت من حرفم درین‌باره تمام.
 
عقاید و گرایش مارکسیستی آقای ابتهاج جایش اینجا نیست. او آزاد است نظر خود را داشته باشد. او یک شاعر و انسان است، پس حق بیانِ نظر دارد. درست و یا نادرستش را، کاری ندارم.
 
باری، عرض من اینجا بود که فرزانه‌رفیق فردی تیزبین و در درک مسائل ماهر است. شریف‌زاده دوستم جناب دکتر عارف‌زاده به من گفت چنین است و نه‌تنها بسیار می‌فهمد، بلکه رنج و درد را درک می‌کند. خواستم گفته باشم اگر متنی از من در ذهن شما کلید شد، می‌دانم برای فرداروزی در استخدام تحلیل‌هایت و روشنگری‌هایت درخواهد آمد. من حتی ورود برخی از لغاتم در بیانات شما را نشان صفای باطن می‌دانم که کسرِ شأن خود نمی‌دانید حتی اگر لغتی را از بنده استقراض کرده باشی. آری برادر غدیری من.
 
روی ۸۸ زیاد بحث شد درین صحن. هم شما و هم بنده و هم بسیاری از هموکلاسی‌ها در قضیه‌ی ۸۸ فراوان صحبت کردیم. جواب مرا هم حسابی بلدید. درود.
 
فوق‌العاده عالی. به‌ویژه با صدای پرطنین مرحوم نوری. رفتید این جاها مهندس؟ یا نه لَب بیهی سره و محل و ایران را نمی‌گردی؟! کشکولی. من ۹۵ درصد این جاهایی که نشان داده را رفتم. البته عین اون مکان را شاید نه، ولی آن جغرافیا را رفتم دیدم. ممنونم. زیبنده و ارزنده بود.
 
جناب آقای دکتر ولی‌نژاد سلام. آقا آنقدر منطقی و قشنگ از متن بنده در شعر دین و حکومت در نگاه فردوسی برداشت داشتی که خود من هم غرق در منظر فکری شما شدم. ۱. شاگرد نیستی و دانشور خردمند هستی. ۲. عمود خمیه، همون تیرَک است در فارسی! نه دکتر، بنده چِنگُوم خیمه‌ی مدرسه فکرت هم نیستم! چنگوم هم لابد نمی‌دانی چیست؟! جناب عبدالله انکشاف و اکتشافش خوبه، لابد وقتی آمدند مدرسه، این واژه را بر می‌رسند. ۳. در فرض آخر عبارت شما در آن صورت سخن رسول خدا ص وارد فاز عمل می‌شود: المُلک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم. ۴. نوشته‌ی زیبای شما را برای خودم برمی‌دارم. ممنونم که متن‌های مؤثرت بر دلم می‌نشیند. درود.
 
پاسخ به ... : شما مگر به کَرّات به همین صحن خطاب به مخاطبانت، نمی‌فرمودید مُستنطق نباید شد؟! زود از یادت می‌پّرد؟! اینم را کشکولی فرض کن!
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2025