مدرسه فکرت ۷۴
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
از مُفاد قرارداد فوقِ سرّی هستهای میان آمریکا و استرالیا هیچ سَر در آوردی؟! که اخیراً بسته شد و حتی خشم فرانسه و متحدین دیگر کشور یاغی آتازونی را درآورده؟ اگر اصرار دارید ایران مفاد پیمانهای راهبردی خود را فاش کند و بریزد روی روزنامه، چرا همین خواسته را به عنوان یک شهروند جهانی از آمریکا طلب نمیکنید که دولتی مدعی بر ادارهی جهان است؟ چرا آنان از اسرار خود نمیگویند؟ مگر این فقط ایران است که باید در هر کاری پاسخ پس بدهد به جهان و پارهای از مردم ایران. والسلام.
۲۱ بهمن ۱۴۰۰
مزرعهی فکرت ۱۲
حُب ، قُرب ، عذاب ، فراق
به نام خدا. آقای قلیتبار دیشب سخن از دعای کمیل کرد. فرازی از آن: صبر در عذاب و بیصبری در فراق. فراقی که عبد را از رحمتِ آفریدگار و همسخنیِ با ایشان دور میاندازد؛ ...اخْسؤا فیها و لا تُکلّمونِ» ۱۰۸ مؤمنون. اخساء هم از نظر المیزان، در فارسی همان چخکردن هنگامِ دورراندنِ سگ است. آری؛ معبودی که طبق گواهی قرآن اجازهی مَعیت داد به عبد، اما وقتی پای دوزخ و عذاب بیاید وسط، باز هم طبق گواهی قرآن، از سخنگفتنِ با خدا هم بازشش میدارد، چه رسد به درخواست. چنین جدایی میان آفریدگار و آفریده، دردناک است. طوریکه بر فَرقِ قُرب، پُتک میکوبد و انسان را از معبودش دور میافکنَد. درحالیکه انسان ذاتاً به علت حُب، فراق (=دوری) را دوست ندارد، بلکه نقطهی مقابلش قُرب (=نزدیکی) را دوست میدارد. شبیه رابطهی دو عاشق و معشوق که به هم قُرب و یکیشدن و همآغوششدن میورزند.
خواستم به برداشتِ شخصیام بگویم: آدمی برای اینکه دچارِ فراق نشود، قُرب و شهود را از خود سلب نکند، عذاب را دائم نچشِد، چه خوب است در دنیا دست به حُبِ پروردگار بزند. زیرا همین حُب، آری همین حُب، موجب میشود فراقِ مطلق رخ ندهد و قُرب، تُرد و شکننده نشود و از پیش خدا کامل رانده نگردد که حتی امام علی ع دومین محبوب در هستی پس از نبی ص پیش خدا را هم، به دغدغهی دردِ دوری و شیونِ عرفانی میبرَد.
دربارهی شرّ الآخره» در دعای رجب:
دیشب بحث از «شرّالآخره» در دعای رجب شد. و نکات مفیدی آقای قلیتبار مرقوم فرمودنند که امروز بعد نماز ظهر و عصر رجوع کردم به کتابخانهام و کتاب «المراقبات» آیتالله مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی را باز کرده و دیدم که در ص ۱۴۴ چاپ هفتمِ «سُرور»، بیانِ ژرفی فرمودند. برای تکمیل بحث کمی با برداشت آزاد، مینویسم:
از نظر ایشان شرّ «امر عدَمی»ست و آن دوری از رحمت خدا و حِرمان (=سرگشتگی) از روح خداست. و علت اینکه کلمهی «جمیع» بر سرِ عبارتِ «شرّالآخره» تکرار نشده است همین است که موجب محرومیت از بخشایش الهى میشود، اما خیر «امرى وجودى»ست و انواع «بیشمار» دارد. و اینکه چرا «جمیع» بر سرِ عبارتِ «شرالدّنیا» آمده گویا به این جهت است «شرّهاى دنیا براى همهی مردم معلوم نیست.» خواستم ادامه بدهم، دیدم شاید دراز شود متن. ما هم ملزم به کوتاهنویسیایم. در سایت هَدانا هم مفصل آمده است.
بسمه تعالی. سلام علیکم و رحمه الله
در بارهی جملهی مورد بحث تان از دعای " یا من ارجوه لکل خیر " عرض می کنم : جملهی " وشر الآخره " ( به کسر رای شر ) عطف است بر " شر الدنیا " و تقدیر آن " وجمیع شر الآخره " می باشد، پس به لحاظ معنا تفاوتی با جملهی پیشین ( جمیع خیر الآخره ) ندارد و تنها به لحاظ تعبیر با هم متفاوت اند. از این گونه تفاوت های تعبیر در فن بیان، تفنن در تعبیر گفته می شود. هر یک از دو جملهی مذکور را به سه صورت ژیر می توان تعبیر کرد که معنایشان یکی است:
جملهی اول؛
جمیع خیر الدنیا وجمیع خیر الآخره
جمیع خیر الدنیا و خیر الآخره
جمیع خیر الادنیا و الآخره
جملهی دوم:
جمیع شر الدنیا و جمیع شر الآخره
جمیع شر الدنیا وشر الآخره
جمیع شر الدنیا و الآخره
دامنه:
سلام علیکم. نکتهی محوریتان «تفنن» بود. اما صاحب المراقبات میگوید باید «تفطن» کرد تا رازش را با اسلوب شناخت یعنی قضیه فرارتر از تعبیر یا فن بیان است. که من خلاصهاش را نوشتم و پست کردم در صحن. اینک متن شما ناهمواریهای شناختم را مرتفع کرد و بیشتر مرا به زوایایش شناساند. متشکرم. اما حیف فقط برای من میفرستید و سایرین از بیان شما بیبهره میمانند.
پاسخ:
سلام. سپاس. اختلاف برداشتِ شما و بنده درینباره، درین خلاصه میشود. من معتقدم: ۱. ولیفقیه پیشین، حقِ تعیینتکلیف برای ولیفقیه پَسین را ندارد. ۲. ولیفقیه مستقر، حق وصیتنامهی الزامآور برای تعیین تکلیفکردنِ سرنوشت سیاسی نظام را پس از رحلت خود، ندارد. ۳. تز من حضور تمام افکار و سلایق در قدرت است، چون انقلاب مالِ یک عده خاص نیست که برای دیگران، تعیینِ تکلیف کنند. اگر گیریم دیگران خطا کردند، خُب حاکمان در قدرت هم، بسا خطا کردند. ۴. کسی حق ندارد خود را ذیحق فرض کرده و لذا سایر تفکر را حتی تفکر ریشهدار لیبرالِ مثلاً «مسئلهدار» را از دایرهی حکومت -که مال جمهورِ کشور است، نه صنفِ خاص- از ورودِ به قدرت سیاسی و حق تعیین سرنوشت خود، برای همیشه و تا ابد، باز بدارد. ۵. نمیشود منتظری را به علت احتمالِ اعمالِ فلان نوع سیاست یا مماشت، چنان کنارش گذاشت که حتی زندگی فردیاش هم در حصر و دورداشتِ از مردم باشد، چیزی شبیه رفتار فُجّار عباسیان با امامین عسکرین ع.
سلام. حتی اگر چنین باشد که به گواهی کتبی امام چنین هم هست که امام از اول هم با انتخاب یا انتصاب مرحومین بازرگان و منتظری مخالف بوده باشند، باز هم به هر حال مدتی گذاشتند در مصدر قدرت بمانند. خُب، منتظری هم بر فرض اگر رهبر میشدند و سیاستشان قرار بود «حکومت فراگیر» شامل همهی افکار باشد این چه وجهی داشت که وی را شبانه و به قول قشنگتر محلی: شَبینه دور از دیدِ مردم، عزلشان کردند. بگذرم. بنا بر کوتاهنویسی است، بقیهی نظرم را قورت میدهم.
یک نکتهی تاریخی
مرحوم آیتالله طالقانی به دوستش مرحوم مهدی بازرگان -که استاد شهید مرتضی مطهری قاطعانه طرفدار نخستوزیرشدنش بود- گفته بود نپذیر این پست و مقام را، آخوندها بیچارهات میکنند. بگذرم. چون بناست کوتاهنویسی را شیوهی کارمان کنیم درین صحن.
پاسخ:
استاد بسیارسپاس. بنده کتاب موردِ اشارهی شما را، چندسال قبل خوانده و حتی خلاصهنویسی کرده بودم که تصویرش را که همین الان انداختم، و در زیر جهت استناد و معرفی میگذارم. آن قسمتی که از اسلام اصغر، اسلام اکبر و نیز ایمان اصغر و ایمان اکبر بحث میکند که این ایمان یعنی: یا ایهاالذین آمَنوا آمِنوا. نام کتاب: رسالة فی السیر و السلوک. منسوب به سیّدِ بحرالعلوم، به شرح حسن مصطفوی. تصویر یاداشت خطیام :
توضیحی ادبیاتی بر یک عبارت و یک واژه:
پس از پست اولشان، خطاب به بنده فرمودهاند: «عَرضه داشتید...». من اگر جای ایشان بودم از سرِ آداب گفتوگو میگفتم: «فرمایش داشتید...» یا «فرموده بودید...» یا «بیان داشتید» و یا «نوشتید...».
سپس وقتی بحث را طبق روال و رسم همیشگی صحن، در پستی دیگر از سمت خود بهدرستی خاتمه بخشیدند، من اگر بودم، نمیگفتم «ورطه»، چون ورطه در نزدیکترین معناها یعنی: منجلاب، گرداب، گودال، لغزشگاه، پرتگاه و لجنزار. و در مجموع، ورطه، جایش در میان گفتوشنود نیست. فقط خواستم جنبهی ادبیاتی دو عبارت و واژه را کمی شرح داده باشم. وگرنه، نه جای مَلال است و نه مَجالِ مَلال. با تقدیم احترام و علاقهی فراوان به آن کسی که به بنده فرمودهاند، «به ورطه تکرار افتاده اید».
سلام جناب دکتر ولینژاد
راست هم میگویید چون تا آدم میخواد برای حرفش به سمت دلیلآوری و علل و شرح برود، یادش میآید قرار است طبق طبع صحن، کوتاه کند و حرفش را ببُرّد. بههمینخاطر متن ابتر میماند. چه کنیم آقاصادق عزیز که بر طبع دوستان محترم، متن بلند نمینشیند. نیز ناباقی نگذارم از کشکولیات خندیدم. نسخههایش بَتِهکرگ ره خنده یاننه. بابت پیشنهاد کلیدواژه باید بگویم نظر خوبیه. باید ببینم اگر ضد کوتایی متن نشود. چشم. بنده چقدر داد زدم دو کف دست؟ خودت که شاهدی صادق عزیز، اما الان برخیها به اندازهی دو سه لاگ و دُمپاش متن میذارن در یک پست... که هفهشتا باکس پشتِ سرِ هم میشود. بگذرم. من شما را صاحب سبک و اندیشه میدانم دکتر ولینژاد. با آنکه هنوز همدیگر دیدار نکردیم، اما بر دلم نشستی. برای اهل تفکر ارزش و احترام بالایی قائلم.
شعر حافظ:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
حافظ راست گفت، هم مدارا و هم مروّت. آئینی که در دفتر انبیای خدا ع و ائمهی هُدی ع میدرخشد.
نظر:
سلام. این پست را تازه توانستم مشاهده کنم. چقدر هم تأثیرپذیری درش هست. سگ تعلیمیافتهای به همراه زنِ صاحبِ سگ، شاخهی بزرگی از درخت را از سرِ راهِ یک دارندهی عصای سفید، بر دهن میگیرد و به کناری میاندازد، تا راهِ عابر را همواره و بیخطر سازد. چه هم مفید بود. درود.
عین متن درجشده: "سپاه باید پشت مردم باشد . اصل مردمند . ارتش هم باید پشت مردم باشد . ارتش و سپاه باید بگویند : جانم فدای مردم . اگر بگوید جانم فدای رهبر انحراف است . اصل مردمند . رهبر هم جانش فدای مردم است . ما همه برای مردمیم . سپاه باید از حقوق مردم دفاع کند . پشتیبان مردم باشد . اگر بگوید جانم فدای رهبر که این میشود همان زمان شاه . پس مردم برای چی انقلاب کردند ؟ " ( امام خمینی، صحیفه نور، جلد سوم پاراگراف ۱۳۲ ) منبع
نظر دامنه:
تکمیل تذکر مدیریت:
واقعاً کسی که خودش حال و حوصله ندارد متن کپی ارسالیاش را بخواند و خلاصهاش کند و برداشت خود را به صحن بیاورد، چطور رویش میشود آن را برای اعضایی بگذارد که دلخوشی به متنهای بلند ندارند چه رسد به نوشتههای این و آن در آشفتهباز سایتها و کانالها. آیا اینان نمیدانند مگر دیگران عاجزند که مثل آنان به این نوشتهها در سایتها دسترسی نداشته باشند. بعید است ندانند، ولی مقررات را زیر پا میگذارند. باور بفرمایند اعضای مدرسه فکرت که امشب دو ساعت به دراز انجامید تا توانستم بالای ۲۰۰ پستِ کپی ۱۰۰٪ را که از سوی تنها سه نفر عضو (نام نمیبرم در مرحلهی اول) بارگذاری میشد، از صحن پاکسازی کنم. رک بگم: کپیفرستادن یعنی آزاررسانی درین صحن.
نقش شما درین زُدایش و روبیدن خاکستر از فرق لغات، بیشتر و عمیقتر از من بود. به قول محلی: بی بلا عوض ! است کمکتان.
متشکرم. کاش همه آیین اینجا را مواظبت کنیم. حقیقتاً از همان اولین روز راهاندازی مدرسه قرار این بود فقط قلمِ خود اعضا باشد. چون اینجا صحن مباحثه و نیز عرضهی نوشتههای خود اعضاست. صحن مدرسه فکرت جمعهبازار پستهای کپی و بازفرستها نبوده و مدیریت نمیگذارد بشود. فعلاً اولین تذکر داده شد. امید است زیر پا گذاشته نشود و همه با هم فقط تراوش قلم و جوششِ تفکر در قنات فکرت.
مزرعهی فکرت ۱۴
تقلیدِ در اعتقاد و تقلیدِ در انکار
به نام خدا. سلام. به قول آن آهنگِ ماندگارِ علیرضا روزگار که خوانده: «کی گفته...» من هم میگویم: کی گفته که فقط تقلیدِ در اعتقاد، بد است؟! خُب تقلیدِ در انکار هم، بد است، حتی بدتر. میگویید نه؟! میرویم روی دیوان شمس نسخهی تصحیحشدهی آقای محمدعلی موحد، آنجا که شمس به مولوی و صدالبته با ما و آحاد ملل میگوید: «هر فسادی که در عالَم افتاد، ازین افتاد که یکی، یکی را معتقد شد به تقلید، یا مُنکِر شد به تقلید.» از نظر مولوی -پرورده در دامنِ علمِ و حِلم شمس تبریزی- اساساً تا عقیدهی مخالف و یا بد و ضد، نباشد، خوبی جلوهگر نمیشود و معنایی نمییابد. مثل این بیت ۵۷۴ از دفتر ۵ مثنوی: بَر مَکَن پَر را و دل بَر کَن ازو / زانکه شرطِ این جهان آمد عَدو
اَشون خواب بر من مستولی ( خا حالا : چیره) شد و از ساعات لذیذِ پاسخ به پستها، بازماندیم، اینک مجبوریم پِشتبهپِشت پاسخ بدیم که باز نیز شبیه پستهای بلند میشود، این «چراگاه مغز» آن «دوستْاستاد» کار داد دست ما؛ که دائم باید بپّاییم که از دو بندِ انگشتِ وسط (حتی شست / شصت هم نه) بیشتر نشود: اما پاسخها و یا نظرها:
اول ادای عشق به امام محمدتقی ع که دُردانه و گوهر امام رضا ع هستند: در خجسته زادروز امام جواد ع یک سخن زیبا از آن امام عزیز -که خیلیزیبا زینتِ سه چیز مهم در زندگیمان را توصیف نمودند- یاد میکنم: خلاصه و اینگونه:
زینتبخشِ علم = تواضع و فروتنی.
زینتبخشِ حِلم = خوشرویی با افراد.
زینتبخشِ عقل = ادبداشتن و اخلاق نیک.
سلام. ۱. بله اول تا یادم نرفته بگویم آن سُروده را که بله، درست فرمودید از آنِ مرحوم سهراب سپهریست: «فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد...» اما چون عصار این شعرش را، به آهنگی زیبا، ماندگار خواند، گفتم به قول علیرضا عصار؛ که باور بفرما جناب محمدجواد، زیاد پیش آمده واقعاً زیر باران با آهنگ او در خیابان و بیابان راندم. ۲. نمیدانستم شما اینهمه به واژگانِ محل مسلطید. همین حاکی از این است علاقه هم دارید. به نظر میرسد اگر هنوزم بیشتر روی زیروبَمِ لغات زبان مادری وقت و فکر بگذارید به ژرفتر ازین هم میرسید. علامه طباطبایی در المیزانِ با آن عظمتش، اول سراغ کشف و شکافتنِ لغات میرفت، سپس سمتِ تفسیرش. در مورد یکیمانده به آخر (م: مال من) در پاسختان به جناب دکتر عارفزاده، نکتهای خواهم گفت.
سلام. چقدر عالی بود این بیت ازین شعر، جناب برادر رخفروز که مُفاد شعر نشان از خصائص حضرت امام علی ع داشته و در تمام امامان ع تجلّی کرده که در همهی عمرشان، کریمانه دستِ تهیدستان را نه فقط میگرفتند که در دستِ خود میگذاشتند، زیرا الگو از پیامبر رحمت ص داشتند؛ همو که هم به فکر مستمندان بودند و هم برای تشویق مردم به تلاش و کار و زحمت در زندگی، دستِ کارگر را هم بوسیدند. به فرمودهی آیتالله عبدالله جوادی آملی کارگرِ بیکارفرما را. چون در پی این بودند کارگر هم، کارگر کار خود و زمینِ خود باشد، نه کار دیگران و روی زمین دیگران. یعنی تا اینقدر مهربانی با مقام کارگر. بگذرم و آن یک بیت در پست شما این بود: آه! اگر نان یتیمی، رسد از خوانِ کریمی / وای! اگر از تو جوادی، برسد جامه و جامی
وعده دادم یکی مانده به آخر را نکته بگویم. «م: مالِ من» را اگر حرکت کسرهی میم را مابینِ کسره / فتحه و بیشتر متمایل به صدای فتحه بخوانیم، میشود: بده به من. مثلاً بنّا به شاگرد میگوید: یالله یالله، نیمه، چارک، سهقدی. شاگرد هم میپرد چارک میدهد و بنا دست دراز میکند و میگوید: م. یعنی بده به من. اینجا دیگه مالِ من معنا نمیدهد. پس، «م» دو وجه دارد. درود که به لغات دلسپاری جناب محمدجواد حتی به حد هواشناسی. کشکولی.
پاسخ:
سلام. لابد مجال که یافتند جناب دکتر عارفزاده خواهند آمد روی این لغات شما. اما من این وسط آمدم گود، چون شگفتی مرا فراگرفته که آق سیدمحمد علاوه بر علم وکالت، بر لغت هم، دستی زبردست دارد. آقا، دست من و دکتر را از قفا بستید!
سلام. چه دلنشین بود استاد عمادی داستان، به قول امروزیها: استوری (که به قول مهرداد خدیر همریشه است با هیستوری، یعنی تاریخ) رفتار آن طلبه و شیخ بهائی ما را به وجد آورد. شکر خدا ماندیم و از حکمتِ «قدر زر، زرگر شناسد / قدر گوهر، گوهری» سر درآوریم. ممنویم. و در قسمت بعدی خضر فرخپی ع هم، فرازهایی که از امام آوردهاید در سیر و سلوک، الحق و الانصاف، سخت عالیمضامین بود، اَخص آن فراز که فرمودند: «گفتارهای بیهوده همگی از نقصان سالک و سلوک و بقاء انیت و انانیت است لذا به عقیده اهل سلوک برای سالک معلم ضروری است.» بلی برای رهایی از بیهودگی، داشتنِ معلم و مراد نیاز است، به قول امام نیازِ ضرور. درود.
سلام. از آوردنِ دو بال پرواز، جواب را هم به عنوان «تقلّب» ! به مای شاگردان خود درین درگاه، رساندید. پس؛ هم دوست میداریم، و هم دوست داریم دوست داشته شویم. هر دو، از زیباییهای شگفتآور حضرت آفریدگار است. آن باریتعالی هم، هم آفریدههای خود را دوست دارد، و هم دوست دارد آفریدهها دوستش داشته باشند.
منبع: عکسنوشته علت مرگ مرحوم حاج سید احمد خمینی که منجر به شکایت بیت امام ازین نسبت شد. این ادعا را حسین دهباشی سازندهی فیلم انتخاباتی حسن روحانی در سال ۱۳۹۲ مطرح کرد.
دکتر صادق ولینژاد:
سلام. اناردین را خیلی دوست دارم و هیچ چیز و هیچ جا را با آن معاوضه نخواهم کرد. هویت، شخصیت و تمام گذشته ام اناردین هست. برخی روزها بعد سرکارم بی دلیل میرم اناردین و با ماشین یه دور میزنم و برمیگردم محل زندگیم در ساری. آسوده خاطر و قلب آرام می شوم. دارابکلا نیز برایم عزیز و قابل احترام است. وابستگی دارم به آن انگار، چون بواسطه کارم در نکاچوب و ماموریت یکساله در فرمانداری میاندورود با بسیاری از اهالی آن رفاقت و پیوند دارم. شاخصه اصلی آن بنظرم این است که از لحاظ فکری، از تمام روستاهای منطقه جلوترند و در کل مردمانش با هر اعتقادی جذاب و خواستنی هستند. «حتی اگر ساکن قم باشند»
دامنه:
سلام. لذت میبرم از همسخنی و مصاحبت با شما دکتر دانا و عالم. جالب بود عُلقهات به اناردین. عجب نمیدانستم ساری مقیماید. چه هم خوب. حب وطن و زادگاه اساساً در نهاد بشر است.
سلام
شیرینیِ بحث لغات با شما، برای من که تا لبِ گور هم در کامم مزهمزه خواهد کرد. از زمانهایی از ساعات فکری شما و بنده بوده که لذایذ آن به تمام لذتهایی ازین دست طعنه میزند. شما با بنده بر سر هر نوع مسئله آزاد باشید دکتر عزیز.
چو انسان را نباشد فضل و احسان
چه فرق از آدمی تا نقش دیوار
بدست آوردن دنیا هنر نیست
یکی را گر توانی "دل بدست ار
سعدی
سلام
آقا وقتی از سعدی برای من میگویی، جانم را تازه میکنی. آخه شیخ اجل، شیخ الست و ابد بنده است. چقدر زیبا گفته. درود.
دامنه:
سلام. جناب قربانی استادِ اقتصاد در دانشگاه مازندران؛ قیمت در ایران ۱. پایین است در حد مِفت؛ اما برای میلیاردرها و نجومیبگیرها که حتی به ریش ایران هم میخندند ازین همه پایینبودن؛ بخوانید: پوزخند. ۲. بالاست: در حد سر به فلک. اما برای درآمدپایینها که شامل اکثریت ایران میگردد. که حتی جرأت ندارند تا ۵۹ متری قصابی و حتی گوجهفرنگی بروند. ۳. انشاءالله ایران از دست دو اهریمن رها شود و کام تلخ ملت تابآور، شیرین و قندال شود: یکی اهریمن تحریمگری که روی کریهِ باند ابوسفیان را هم سفید کرد. دومی اهریمن فساد در لانهی «بالایی»ها که اگر ارادهای قوی ظاهر شود، بساطشان در یک شب جمع میشود.
نماز اولِ وقت و رفتار مرحوم آقا دارابکلایی
۱. بحث سهجانبهی جنابان آقایان... بر سرِ نمازِ سرِ وقت، الحق مفید بود و در حد بالا، جاذبه برای خواندن داشت. ۲. من طرفدار و حتی علاقهمند به نمازگزاردن در اولِ وقت، هستم چون تعیین وقت از روی فضلیت بود. حتی امام حسین ع هم، نماز در ظهرِ عاشورا را اقامه کردند و از دشمن رخصت خواستند. حرکت امام ع در اوج مقاومت در برابر نبرد، به عنوان الگو باقی مانده است. ۳. اما آنجا مرحوم آقا دارابکلایی به عنوان امامجماعت شامخی که برای گرفتنِ حقوقِ فراموششدهی مردم -به نقل از مهندس آقا سیدباقر به نکاچوب رفته بودند- بهتر و حتی نزدیکتر به شرع و خشنودی خدا بود که کمی گزاردنِ نمازشان را به ساعتِ دیگر موکول میکردند تا حق مردم استیفاء میشد. شاید ایشان آن روز نمیخواستند نمازگزاران مسجد جامع دارابکلا منتظر و معطلش بمانند. بگذرم.
سلام. ذوق شما خیلی بالاست. نمیدانستم بر لغات مادری چنین شکافنده اشراف داشته باشید. حقیقتاً قلمِ چنین فرزانگانی را پاس میدارم که هویت زبانی محلشان را اینهمه مفاخرهآمیز نگهباناند. ممنونم.
سلام و بسی سپاس. اشکال شما وارد است. البته چند ماه پیش، با آقای محمدحسین میرفخرایی که در ادب عرب و فارسی، دست تبحر دارد و فردیست صاحبنظر و نویسنده در «گفتنک»، روی همین ملانقطی و ملالغتی به بحث نشستیم. آنجا به این نتیجه رسیده بودیم هر دو وجه رایج است. اما بله، در اصل نقط (که همان جمع نقطهها در رسمالخط است) درست است ولی در زبان گویشی کمکم لغت شد. مثل پمبه به جای پنبه. شمبه عوض شنبه.. راستی تلفظ نقطی از لغتی هم، سختتر است. بحث خوبی بود جناب محمدجواد. یادم میماند دفعات آتی ملانقطی بنویسم؛ اگر از هوشم نرود! چقدر لذت میبرم از توانایی هر عضو محترمی در بحثها از جمله مورد مهم زبان و ادبیات.
مزرعهی فکرت ۱۵
حَفظَه
به نام خدا. سلام. حَفظَه علمایی بودند بدونِ خط. به حفظ در برابر کتابت اهمیت میدادند. مثلاً شیخ هادی نجمآبادی متن «شرایع»، ادیب نیشابوری تمام «مثنوی مولوی»، و بُخاری ششصدهزار حدیث را از حفظ داشتند. حتی صوفیه تألیفات خود را دفن میکردند. مانند شیخ شبلی، شیخ ابوسعید. چون صوفیه علم کشف را بر علمِ بحث برتر میدانست. اساس تفکرشان بر تصفیهی اخلاق و پاکدلی بود و آن را بالاتر از تحصیل و کتابیشدن میدانستند. بگذرم. از مولوی کد بدهم و بروم؛ همو که منظورش از آثارِ قلم کنایه از کتاب و دفتر بود و از آثارِ قدم طیِّ طریق کردن: «زادِ دانشمند آثارِ قلم / زادِ صوفی چیست آثارِ قدم»
نظر آقای جلیل قربانی:
سلام جناب طالبی،صبح بهخیر
۲- هنوز غلبه فرهنگ شفاهی بر فرهنگ کتبی، نه فقط در گفتار بلکه در شنیدار هم وجود دارد.
۲- شاید یکی از دلایل این پدیده در گذشته، آن بود که گوینده میتوانست نقلِ قول از گفتههایش را در صورت لزوم تکذیب کند.
۳- برای شنوندگان هم فایده این بود که میتوانست تغییرات لازم را با گزینش دلخواه در آنچه که میشنید، ایجاد کند.
۴- امروزه به مدد تکنولوژیِ ثبت و ضبط، کتمان ناگفتهها از طرف گوینده یا تقطیع و گزینش آن از سوی شنونده، کاری مشکل شده است.
۵- باز هم به مدد پیشرفت انسان، علاوه بر گفتار و شنیدار، دیدار هم به یک روش ارتباط پایدار تبدیل شده است.
پاسخ:
سلام و سپاسگزارم. کاملاً موافقم که هیچ، معتقدم متنم به دست جناب آقای قربانی بهزیبایی آچارکشی شد. نیز گریسکاری و ایضاً روغنکاری.
پاسخ:
سلام. از سولمازخانم! گفتید دیشب جناب آقای قربانی، و ما را آچمز (خا حالا: میخکوب) کرده بودید. چون از زندهیاد نادر ابراهیمی یاد کردید -که دوستدارش هستم و خوانندهی مشتاق آثارش- صبح رفتم سرِ رمان «برکت» اثر آقای دیزگاه، صفحهی شصتوچهارش که دیرزمانی (همین دهه البته) آن را خوانده بودم. شیخ یونس ماه رمضان به تبلیغ میرود. دختره! (اسمش را نگفته!) از میان جمعیت از آن سوی بخش زنانه پا شد و از شیخ یونس (شخصیت محوری داستان) پرسید: آقا ! غسل برای بدن است؟! یا برای جان؟!
سلام. متن شما جناب دکتر ولینژاد دربردارندهی نکات مهمیست؛ نیز منقّح و منظم و با قلمی آراسته به ادبیات رسا. من هم چونان شما دوست فرهیختهام، از دیرباز از بکارگیری لفظ «مقدس» برای نظام جمهوری اسلامی خودداری کرده و میکنم. اما این واژه از آنرو از سوی حامیان نظام، وارد گفتار و نوشتار میشود چون آن را «امانت» میدانند؛ همان امانت مهم که در قرآن از آن یاد شده است. و نیز آن را جایگزین «طاغوت» و نیز حاصل خون شهیدان. و گمان نکنم منظور این باشد نشود از آن انتقاد کرد و یا بدین معناست که خطا ندارد و همآرهپاک و قدسی است. نه، چنین نیست. آنان چون این نظام را خیلی ناب و نمونه میدانند از طریق لفظ مقدس، جامعه را برای حفظش که در بیان امام «از اوجبِ واجبات» است، تحریص میکنند. پس؛ چندان نباید نگران این لفظ بود و تازه همین لفظ باعث میشود حامیان نظام، بیشتر دقت کنند که صدر و ساقه و ریشه و برگش آفت نزند. بگذرم. پاسخم از دو بند انگشت گویا گذشت. انگشت بذار، بیبن، مو نمیزند!
نظر:
استاد حجتالاسلام باقریان سلام و احترام. با تشکر. به تقیهی حضرت ابوطالب اشاره فرمودید. برای من چهار مسئلهی پرسشمحور درینباره مهم است، البته مطالب زیادی میتوانم بحث کنم، اما کوتاهنویسی حکم میکند به همین چهارتا بسنده کنم: ۱. اگر جناب ابوطالب س تقیه نمیکرد آیا اسلامآوری بقیهی اهالی مکه و بدَویهای واحهها به اسلام تسهیل نمیشد؟ و هراس از ایمانآوردن زدوه نمیشد؟ ۲. آیا میشود سنّوسال تقیه در اسلام را از همین تقیهی ابوطالب حساب کرد؟ ۳. تقیهی ایشان مورد موافقت پیامبر ص و صحابه هم بود؟ آیا دعوت به اسلام به شکل علنی از حضرت ابوطالب صورت گرفته بود؟
۲۵ بهمن ۱۴۰۰
درسته فرمایشتان. البته خودِ خرقانی صله و خرقه قبول میکرد، مثلاً خرقه (=جامهی مخصوص) از شیخ خلیفه هدیه گرفت. عطار جهانبینی ابوالحسن خرقانی را «اِدخال سُرور به قلب برادر» میدانست. از نوع همه با هم برادر، همه با هم خواهر. جادهی مُجِن شاهرود مسیر خوبیست. از عرفا گذرمان میدهد تا به توسکستان گرگان و از شاهکوه زیبا هم عبورمان میدهد با عسل و آثار.
سختگیر / آسانگیر
به نام خدا. سلام. در تفکر اسلامی، انسان میتواند بر نفسس سخت بگیرد؛ چون بدان وقوف دارد، اما نمیتواند نسبت به دیگران سختگیر باشد، زیرا احاطهای به نفس آنان ندارد. اصلِ حملِ بر «صحتکردن» لابد از همینجا ریشه میگیرد. پس؛ میشود بر خود سختگیر بود؛ اما بر دیگران باید آسانگیر شد. شیخ اجل در بوستان باب احسان: تو با خلق سَهلی کن ای نیکبخت / که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
سلام. درست تشخیص دادهاید جناب دکتر ولینژاد؛ آری، جناب دکتر عارفزاده، منهای فروتنیشان در میان همکاران گرامیشان، چندین سر و گردن از همقطاران خودشان بالاترند؛ به معنای افضلیت علمی و عملی، جدا از طبابت -که در نزد بنده درین فاز سرمایهی ارزشمندی برای میهناند و بهترین مهربان به حال بیماران مطبّشان- برادری اندیشمندند. عمد دارم که بگویم اندیشمند؛ زیرا در هر موضوعی که اگر وارد شوند، از ناحیهی اندیشیدن و غَورکردن روی آن، ورود میکنند و همواره از وی حرفهای پخته شنیده و میشنوم. برای من نیز مانند شما، ایشان دوستی دلخواهام هست و بسیار انسانِ اخلاقمدار. و اگر خیلی هم با کسی احساس راحتی کنند -ازجمله بنده- بسیار هم شوخطبع، اهل مطایبه و فکاهی و خندهاند. این یک شناساندن بود. امابعد؛ شما این چند لغت را خوب تعریفی دادید دکتر، میگذارم روی پروندهی این لغات. شما هم اگر مدد برسانید که شناسایی و تعریف لغات محلی منطقهی ما به عدد ۵ هزار لغت برسد، چاپ کتاب را سرعت بخشیدهاید. درود. اینک به خاطر علاقهی شدیدتان به لغات، یک پروندهی دیگر از واژهشناسی محلی باز میکنم برای شکافتن: (سالیار)
سلام. جناب آقای قلیتبار متنی خواندنی نوشتهاید با تدوینی خوب. بله نیک میدانید انسان برای کاملشدن، بالقوه چنین است. اما برای بالفعلشدن و عملیکردن آن، یکی از عرفانپژوهان روزگار در مغربزمین به نام ویلیام چیتِک معتقد است باید از لاشهی غربی خود بیرون بزند و بر لاشهی شرقیاش بچسبد. منظور او این است انسان دو لاشه دارد: لاشهی شرقی و لاشهی غربی. اولی یعنی اِشراقیشدن دل نسبت به خداوند. دومی یعنی دورشدن دل از خداوند. استاد، ازین بحثی که گشودید، متشکرم.
سلام. نه جناب دکتر عارفزاده، «بخواسّی» رایج است، اما برای شق دوم «نخواسّی» است که چون بار منفی یا معنای دوپهلو دارد، نمیگویند و «نه، نداشتیم» میگویند. لفظ آشوبساز هم در بیانتان گیرا بود و جذاب.
سلام. وقتتان به خیر جناب مهندس آقا سیدباقر. یک برداشت ازین متن در نگاه شخصی من، میتواند این باشد که جامعهی غرب که در نزد شرقنشینان درخشندهتمام جلوه میکند، چندان به واقعیت نزدیک نیست. آنجا هم، با آنکه با غارت ملل به رفاه نسبی رسیدند، هنوز هم معضل دارد که روزی تاروپودشان را از هم میگُسلد. از میزان داوطلبشدن در نقل شما این امر گویاست. نگاهم یک زاویه بود به این موضوع. از چند زاویه میتوان نگریست. پس؛ راهِ درست همان است که سید جمالالدین اسدآبادی پیش رو گذاشته بود بدین مضمون: از غرب باید اقتباس کرد نه تقلید محض.
احمدرضا صدری
از آیتالله العظمی لطفالله صافی گلپایگانی نقل قول کرد: اینجا
«اینها به عنوان متجدد میآمدند و هدف اصلیشان، از بین بردن اصل اسلام و جوهره دین و هویت دینی بود... در نوشتههای تاریخیشان، در بدگویی به اسلام و مسلمین کم نگذاشته و همه علل عقبماندگی را به اسلام برگرداندهاند!... شما همین لغتنامه دهخدا را نگاه کنید، چقدر حقکشی کرده است! ببینید چند صفحه به آن زن بابی- قرهالعین- اختصاص داده است، نزدیک به بیست و هفت، هشت صفحه درباره او مطلب نوشته است، اما در مورد حضرت زهرا (س)، به یکی دو صفحه هم نمیرسد!
همان طور که میبینید کشورهای بسیار کوچک اروپایی هم استقلال دارند، اما اگر یک کشور اسلامی بخواهد استقلال داشته باشد، اگر بتوانند، فوراً صدای استقلالخواهی آن را خفه میکنند!... بسیاری از برنامههای تحمیلی مثل یکسانسازی شکل لباس و کشف حجاب، همه برای تغییر هویت اسلامی بود. توجه به مدنیت قبل از اسلام و ایران باستان و احیای مدنیتهای مرده در نقاط دیگر، همه برای همین مقصد بود.... پیدایش بابیها، بهاییها و پهلویها، برای همین مسئله بوده است.
خود مرحوم آخوند خراسانی را که بهحق از رهبران بزرگ مشروطه بود، قبول نداشتند! آنها امثال ستارخان و باقرخان را که در مقابل مرحوم آخوند، اصلاً به حساب نمیآمدند، بزرگ جلوه میدهند!
گاهی در زمان شاه میگفتم این کارهایی که شاه انجام میدهد، برنامههای خودش نیست، چون او این قدر عقلش نمیرسید، بلکه این نقشههای بیگانگان، منحرفان و متخصصان استعمار، در ضدیت با اسلام بود و او فقط اجرا میکرد.
مراجع و علما را طوری معرفی میکنند که نه با جامعه کار دارند و نه به فکر مردم هستند و نه آشنا به مسائل جهاناند! از طرفی ترقی صنعتی اروپا هم، خیلی جلوه میکرد و مردم را تحت تأثیر قرار داده و تبلیغات ضددینی هم، بهطور کلی گسترده شده بود...»
زنگ شعر:
پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم
هرگز اثرى بهتر ازین نیست دعا را
و...
آن روز که تعلیم تو مىکرد معلم
بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟
غزلستان / غزل شماره ٣ / هلالی جغتایی
شعر از علی بن جهم:
علی بن جهم شاعر عهد متوکل عباسی و از دشمنان امام علی ع سروده است: «والنار فی احجارها مخبوءة / لاتصطلی ما لمتثرها الازند» آتش در سنگ پنهان است و نمیجهد مگر آنگاه که با آهن تصادم کند.
پاسخم به میانبحث جناب آقای قلیتبار: من فکر کنم ریشهی اصلی این مورد خاص اهواز، این بوده باشد، مقتوله چون شوهر داشته، ولی در دام فروش انسان قرار گرفته و از مرز خوی به ترکیه گریخته و با فردی تبهکار به اسم «عبد جمونگ» عقد ازدواج مجدد (بدون طلاق از شوهر قبلی خود) کرده قضیه را به سمت خشونت و واکنش خودسرانه نه قانونی برد. حتی باید قومشناسی کرد که این پدیده در تبار آن قبیله با چه رسم و رسومی مواجه میشود. بنا بر کوتاهنویسی است. پس بس است. من تنها یک زاویه را باز کردم.
سلام. با مواردی که احصاء کردید موافقم آقای دکتر ولینژاد. در حقیقت متن پایانی مرا بسطی عالمانه دادهاید. در ادامهی فرمایشات متینتان: ۱. کاش حکومتهای نوپا در همگام الگوگیری، گیرپاژ ! و بُکسوات نکنند. محلیِ این لغت را نمیدانم چیست. ۲. بله در بند بعدی خوب اشاره داشتید، امام علی ع در همه ابعاد خدا را خشنود داشت. مظهر آیهی مشهور و مهمِ «رضیَ اللهُ عَنهم و رَضوا عنهُ» امام علی هستند، نه سایران ! ۳.بند مربع مشکی در متن شما، از برداشتهای مهمی بود که از متن بنده ارائه فرمودید. چنین است. ۴. منبع مطالعاتیام کتاب مخاطبات النبی ص لعلی ع بود و لذا من سعی کردم با نوشتهی خودم، آن را بیآرایم. ممنونم که بهدرستی مطلب را مورد امعان نظر قرار داده و خوانندگان محترم و بنده را به فیض رساندید.
دامنه:
یزید / بایزید
به نام خدا. سلام. شیخ بهایی در «نان و حلوا» با آوردنِ شعر منسوب به مولوی، به مسئلهی ظاهر و باطن پرداخت. در ظاهر بخواهی خود را «بایزید بسطامی» عصرِ خود بپنداری، اما در باطن چنان شوی که «یزید» هم به شرم! بیفتد. بروم بر سرِ شعر شیخ بهایی: از برون، طعنه زنی بر بایزید / وز درونت، ننگ میدارد یزید
۱. از قضا «قلیتبارِ» ما، به همین خلوص بوده، که در دلها زنده ماندهاست. ۲. طلبگی و معلمی هر دو شغل معنوی و دانشورانه است نه مادی کاسبکارانه. و هر کس طلبه و معلم -به معنای واقعی آن- شود بداند قُرب خدا را خریده است. امام خمینی درست فرمودند که شغل انبیاست. ۳. از شعر زر ناسره هم لذت بردم. ۴. خرسندم و بیشتر به خود دلدار، که استاد قلیتبار از ذاکربودنِ اهل بیت -علیهم السلام- برای خویشتن مَکسب نساخت و نیز مَتجر (=تجارتخانه) ، اگر تجارت به وزن مَفعل برود. نمیدانم اهل ادب بفرمایند.
یادِ خدا میکنم و سلام. به قلم دامنه: نزد شاهان معمولاً میگفتند: کلامالملوک ملوکالکلام. سخنِ شاه، شاهِ سخن است. حتی امیرکبیر هم نزد شاهناصرِ قَجر در زیر نامهنگاریهای خود چنین مینگاشت. این، مرا به باریکبینیهای مولوی در دفتر دوم بیت ۱۰۲۲ بُرد که برین مثال قلَمه میزنم: «صورتش دیدی ز معنا غافلی / از صدف دُرّی گُزین گر عاملی» چچچچ / ۱
یادِ خدا میکنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: این هر سه تن، نزد ایرانیان نامَورند و یادآور نهضت مشروطه (که به تعبیرم اُمّ انقلاب ایران است) همان مرجعِ مرحوم -که در قسمت پنجم ازیشان نام بردم- نظرشان این بود: «خود مرحوم آخوند خراسانی را که بهحق از رهبران بزرگ مشروطه بود، قبول نداشتند! آنها امثال ستارخان و باقرخان را که در مقابل مرحوم آخوند، اصلاً به حساب نمیآمدند، بزرگ جلوه میدهند!». از آخوند و سالاروسردار بروم سمت و سوی دفتر ششم ابیات ۴۰۳۹ تا ۴۰۴۴ مثنوی مولوی : «هر یکی را هست در دل صد مُراد / این نباشد مذهب عشق و وَداد». چچچچ / ۶
شوما یاجوجی هچچیچ؟ بیجابیجا چاچی چوچور.
برگردان کنم تا به مکافات نیفتادید: شما یاسوجی هستین؟ بفرما، بفرما چای بخور. حالا این جملهی رفیق آملی تهروننشین شما جناب قربانی چنان به غلظت رفت که من هر چه زور میزنم تا نیمه میرسم باز برمیگردم سرِ خط که به قول خشایار (=حمید لولایی) این چییییییی میگه؟!
سلام. در پاسخ به این پرسش شما جناب قلیتبار: از نظر بنده میتوان این مسئله را اینگونه دید؛ دیدگاه شخصیام این است:
۱. خانم نوشین معراجی -نویسندهی فیلم «نمور»- چون بعداً بیان داشت آن اظهاراتش را «تقطیعشده» پخش کردند و حتی حرف خود را اصلاح نمود، بنابرین، به نظر من باید ملاک را روی حرف اصلاحشدهاش قرار بدهیم تا به وی جفا نشود که گفته:
«بهعنوان یک ایرانیِ مقید به دین اسلام و با اطلاع و آگاهی از مناسبات و شرعیات مقدس شیعیان، طبیعی است که جاریشدن خطبه عقد در هنگام ازدواج زوجین را لازم و قطعی میدانم و به آن اعتقاد راسخ دارم.» منبع
۲. آن حرف اولیاش که دیگر با جملهی اصلاحیاش اعتبار ندارد، از نظر اخلاقی و منطقی دامنزدن افرادی از جامعه به جملهاش، نادرست است. البته واکنش، در جای خود حق افراد است.
۳. اگر حرفش در یک سرزمینی بیان میشد که متشرعین هم نداشت، باز نیز آن جوامع عُرف و هنجار که داشت. معمولاً یا عرف یا شرع شرایط محکمی روی پیوند زناشویی قائلاند، پس بهآسانی نمیتوان از تریبون عمومی مردم، سخن سست به زبان جاری کرد که البته گویا حرفش گَزیدهی گُزیدهگزینی شده که رسم بدی است. خصوصاً جامعهای که پایبندیاش به شرع در اینجور زمینههای خانوادگی بسیار بالا باشد باید حسابشده سخن راند. با تشکر که سعیتان این است به مسائل باید به چشم علّی و تحلیلی و روشنگرانه با هدف ساختن و اتحاد و همگرایی نظر اندازیم.
سلام. اگر این جمع و جنابعالی راضی باشند من حاضرم این عبارت: هرهره... هرهرهره... را با صوت اجرا کنم همین صحن بفرستم حتی دِمبالهاش را بدونِ سانسور ادا کنم. ها آشیخ محمدجواد؟
یادِ خدا میکنم و بسلام. به قلم دامنه: ما همه سنگر گرفتهایم. چه سنگری؟! سنگرِ همنگاهی به مواهبِ ملی و فراملی. مانندِ فرهنگ، ادب، آداب، دین، آئین، زبانِ پارسی، هنر، شعر، معماری و تمدن ایرانی و اسلامی. سنگری که اگر به فکر و نشرِ اندیشه، آغشته شود، به آن تعبیر دلکشِ زندهیاد پروفسور فضلالله رضا در کتاب پر برگِ «برگِ بی برگی»، «مرزهای دفاعیِ درونِ دلِ مردم» را از دسیسه و دستِ هر هجومآورندهای، مصون و پایدار نگاه خواهیم داشت. شعر نگویم متنم، دُمبُریده و گیسوزده میگردد: «گفت استادِ معنی شیراز / غسل در اشک کن نگاه انداز». این شعر را «رضا» (مندرج در پست: شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸ سایتم دامنه) وقتی سُروده بود که به زیارت امام رضا ع رفته بود صنعت استقبال ادبی از این شعر از زل ۲۶۴ حافظ: غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند / پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز. چچچچ / ۸
۱. اینکه فرمودید ما اسیر دو آیندهی مبهم (به تعبیر شما غبارآلود) و محتمل (به تعبیر شما سستارادگی) هستیم، نوعی جبریت است که ابطالپذیری آن وجود دارد. ۲. اگر ستیز سرسختانه با اَداتِ تکنولوژی بد است به همان میزان و حتی بدتر، تقلید کورکورانه هم هست. هر دو وجه از عوامل تأخیری رشد و توسعه متوازن است.
تمثیلی مهم و حتی ملموس برای همگان! بازاریاب قوییی دارند فروشگاههای زنجیرهای. مثل زنجیرک مشتری را به داخل فرامیخوانند. اما من اهل این فروشگاهها نیستم، بزَک میکنند بارها را. خرید از بقال سرِ کوچه، سنتی و سالم.
اختیار مباحثه یا ترکِ مباحثه هر دو، امری عقلانیست. به ترجیحات شما احترام میگذارم، چه در بحث باشید و چه ترکش کنید. درود.
یادِ خدا میکنم سپس سلام. دیشب سایتی را میدیدم. دیدم آیتالله سیستانی در پاسخ به پرسش جوانی بیکار -که اجازهی شرعیِ «مهاجرت به غرب» را جویا شد- آن را به سه شرط مُجاز دانستند، اما درمجموع، «در حال حاضر برای جوانان صلاح» ندانستند. سه شرطش هم مهم است؛ یعنی فردی که قصدِ رفتن به غرب دارد، از نظر آقای سیستانی باید اطمینان حاصل کند که: «خطری مانند غرقشدن و مانند آن، سلامتی او را تهدید نمیکند». «میتواند دین خود را در آنجا نگه دارد و از انجام وظایف شرعی بازنمیماند.» «مهاجرت، موجب ترکِ واجبی در وطن مانند نفقهی واجب زن و فرزند نشود». شعری هم بگویم از شمارهی یکم «مثنویات پراکنده»ی شیخ بهائی که سر قبرش در حرم رضوی، همیشه ذکر خیر میکنیم: «وَر نباشد جامهی اطلس تو را / دَلق کُهن ساتِرِ تن بَسْ تو را» چچچچ ۱۰
ناسیونالیسم، به قول آلبرت اینشتین، "سرخک بشریت و بیماری عصر ماست."
دو خبر / دو نظر
یادِ خدا میکنم سپس سلام. ۱ . انگلیس که خود را شایستهی! جهان میپندارد در پوششِ تُشک، فرش و قالیچهی کهنه و فنر تُشکهای مصرفشده و پنبههای موجود در آن، چند تُن «زبالههای حاوی مواد بیولوژیکی ازجمله زبالههای بیمارستانی» به سریلانکا فرستاده بود که از سوی گمرک سریلانکا لو رفته و ... منبع. ۲ . دیده و شنیدهام «دانشکدهی حُکمرانی» در دانشگاه تهران افتتاح شده است. عکس بالا. برای اولی عرضم این است: شاید تنظیم ساعت به وقت دهکدهی گرینویچ شهر لندن برای اخبار خوب باشد اما تنظیم قلب و قبله به عرض جغرافیایی آنجا خسارت است و زیانش جبران ندارد. برای دومی هم گویا باید بگویم قوهی مقننه که نیاز به آموزش حُکمرانی ندارد. چون هر بار نهاد نگهبان حسابی قَلّبانی میدهد نمیگذارد که هر کسی به سرِ آخُور رود (پوزش از نمایندههای آخرت) پس دورهی عمر اینان کوتاه است. قوهی قضاییه هم که در عصر شیخ محمد یزدی ساختار تربیت قُضات ساخت که داستان دارد و دادستان ندارد! قوهی مجریه هم که خدا بده برکت به دانشگاه مرحوم کنی و معاضدتِ «س...» را. دیگر دانشکدهی حُکمرانی دانشگاه تهران چرا؟ چون از پیشتر ازین دانشگاه دفاع ... داشت میپروراند که ... وقتم تمام شد. چون از کف دست نباید بگذرد. قدر یک بیت شعر جا هست آن هم حکایت شمارهی ۳ از باب اول در سیرت پادشاهانِ «گلستان»: «اسبِ لاغر میان به کار آید / روز میدان نه گاوِ پَرواری» چچچچ ۱۱
مزیت معرفت برای شرافت / حسِّ دنیا و حسِّ دین
یادِ خدا میکنم سپس سلام.در راهِ زیارت حج در مَعیتِ والدین پس از دیدنِ عطار، سبزوار و شاهرود و قومِس (گسترهی دامغان تا سمنان و طبرستان) ری و همدان و دینوَر (چند فرسخی همدان) را از نظر گذراند. پدرش او را به خانقاهی در بغداد نبرد که سهروردی دعوتش کرده بود. زیرا پدر به سهروردی استدلال بُرده بود: «ائمه (پیشروان) را مدرسه مناسبتر است» بههمینخاطر، به اتفاق جلالالدین در مدرسهی بغداد منزل کرد. و در همین مدت تا رفتن به حج، دیدنِ مدرسه و آمدوشدِ علما و طلبههای جوان و جُنبوجوشهای آنان، بر وی اثر و جذَبه داشت. بی علت نبود که عطار به این ۱۳ساله، نسخهای از «اَسرارنامه» هدیه داد. و چنین شد که بعدها در مثنویاش معنای «مؤمن» را سرود: «میم و واو و میم و نون تشریف نیست / لطفِ مؤمن جز پیِ تعریف نیست» یعنی مزیت معرفت برای شرافت. و نیز برای دین و دنیا سرود: «حسِّ دنیا نردبانِ این جهان / حسِّ دینی نردبانِ آسمان» والسلام. چچچچ ۱۳
دربارهی امام حسین ع :
ای نیسوار، زینب تو چارهای نداشت
ما را خدا به عشق تو میبخشد عاقبت
ما عاقبت بخیر تو در روضه ها شدیم
سلام منم به شما آقای قربانی. یکی از مَجاری راهبردی ایران، شورای عالی امنیت ملی است که از نظر من، مدتیست حاصلجمعِ عقلِ جمعی نیست؛ یکدست است و فاقد خلاقیت لازم. این شورا -که همان نماد عقول است- باید فراگیر باشد، نه فروگذارنده. آنان تقریباً خود را از عقول، بینیاز دیده حلقهی خود را عقل کل میپندارند. البته نقد من مقیّد است، نه مطلق. متشکرم از نکتهپردازیهای مؤثرتان.
روشنی و گرمی / حیله و بیشرمی
یادِ خدا میکنم سپس سلام. «کارِ مردان روشنی و گرمی است / کارِ دونان حیله و بیشرمی است» از نظر ینده منظور مولوی از مردان یعنی خوبان و فرزانگان نه فقط مردان بلکه هم مردان و هم زنان. اینجا مردان در مقابل فرومایگان است، نه زنان. وقتی میگوییم «فلانی مردانه ایستاد» کنایه از فرزانگی و رشادت است که شامل هم زن و هم مرد میشود چون طبعاً مرد به لحاظ جسمانی جسورتر از زن است لذا کار ستُرگ به مردانگی تشبیه میشود. شبیه اصطلاح شیرزن و شیرمرد. حتی وقتی میگوییم آزادمردبودن، جوانمردیکردن، اینجا هم، شامل هم زن و هم مرد میشود. مثل همین واژهی کشدار «رجالِ مذهبی» که منظور شهرت است، نه جنسیت. هنوز هم بر سرِ تفسیر آن، میان نهادِ نگهبان با فعالان سیاسی نبردِ تفسیری حکمفرماست. بگذرم. دوگانهی مولوی درین شعر از دفتر اول زیباست: روشنی و گرمی و شفافیت و صفا کاریست از سوی فرزانگان ولی حیله و بیشرمی و نیرنگ و خطا اقدامیست از جانب فرومایگان. چچچچ ۱۴
فقط چندی تو مهمانی!
به جان و دل
تو عاشق باش
مراقب باش ﺗﻮ به آنی،
دل موری نرنجانی...
که در آخر تو میمانی و
مشتی خاک که از آنی...
متن دامنه:
من پنجشنبهشب ۵ اسفند ۱۴۰۰ در پستم با عنوان «حراج اوکراین توسط دلقک سیرک» نظراتم را به چرایی جنگ پوتین با اوکراین آشکارا نوشته بودم. حرف بنده در آن یاداشتم فقط دو تأیید داشت، جنابان دانشوران استاد احمدی و آقاصدرالدین، و سایر دانشوران به ترتیب زمانِ نقدکردن، جنابان: آقاسیدمحمد وکیل، آقاعبدالله (که البته متن ایشان پرسشگرانه بود)، آقاجلیل قربانی، سید علیاصغر، دکتر عارفزاده، و مهندس آقاسیدباقر مورد نقادی و رد و حتی بعضاً موجب شگفتزدگی و اعجاب قرار گرفت که من از تمامی این بزرگواران محترم تشکر کرده و باز نیز میکنم زیرا موجب ایجاد میانبحث مفیدی در صحن فکرت شدند. حالا امروز شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰ دو نفر از یادداشتنویسان جناح «اصلاحطلب» در روزنامهی جناح چپ یعنی «اعتمادِ» آقای الیاس حضرتی تحلیلشان را نوشتند که با مُفاد و محتوا و مستدلات و مثالهای تحلیلم حتی مو نمیزند؛ یعنی آقایان: عباس عبدی و سید عطاءالله مهاجرانی. خواستم ازین دو یادداشتنویس قسمتی را آورده باشم تا اگر بنده، مورد نقد این دوستان قرار گرفتم، دستکم از حرفِ این دو نفر که بسیار قبولشان دارند و همواره از این دو و امثال این دو کد میآورند، (البته جناب عارفزاده دیدگاه خاص خود را دارند) مطلع باشند. و نیز صرفاً مقایسهای تطبیقی میان سطح تحلیل خودم و این دو فردِ شهیر جبههی دوم خردادی -که بعدها به «اصلاحطلبان» تغییرنام یافت- کرده باشم. در زیر بخشی از یادداشت آن دو را در حد کمتر از دو کفِ دست، میآورم که اگر کسی خواست رجوع به تمام آن در منبع مورد اشاره، بکند، هنوز هم بهتر:
عباس عبدی: «با فروپاشی شوروی، پیمان ورشو از میان رفت و موجودیت یا فلسفه وجودی ناتو با پرسش مواجه شد. ولی نه تنها ناتو را حفظ کردند، بلکه کشورهای عضو ورشو و حتی برخی کشورهای تاسیس شده از فروپاشی شوروی را عضو ناتو و حلقه محاصره را علیه روسیه تنگتر کردند. چک، مجارستان، لهستان، بلغارستان، استونی، لتونی، لیتوانی، رومانی، اسلواکی و سپس آلبانی، کرواسی، مونتهنگرو و مقدونیه را به ناتو ملحق کردند. یکی از آخرین و مهمترین کشورهایی که میتوانست به این پیمان ملحق شود و تنگناهای روسیه را تکمیل کند، اوکراین بود. اوکراینی که حتی روسهای مخالف شوروی نیز معتقد بودند که اوکراین و روسیه یک کشور هستند. حالا با آمدن دولت جدید در کییف، خواهان الحاق به ناتو و قرار گرفتن زیر چتر امنیتی آن شده است... اوکراین باید روی داشتهها و امکانات و موقعیت خود حساب کنند و نه حمایت دیگران. این درسی است که ما نیز باید بگیریم... در وضعیت کنونی الحاق اوکراین به ناتو به روشنی تحریکآمیز تلقی میشود... آنچه نوشته شد به معنای دفاع یا محکوم کردن اقدامات یک طرف یا هر دو طرف ماجرا نیست که موضوعی دیگر است. ما از داوری اخلاقی صحبت نمیکنیم همچنانکه در نظام بینالملل رویکرد اخلاقی مورد توجه هیچ کشوری نیست. آنان هم که مواضع خود را اخلاقی نشان میدهند در اصل بر اساس منافع حرف میزنند، زیرا در موارد مشابه دیگر که منافعشان اقتضا کرده رفتاری مغایر اصول اخلاقی نشان دادهاند... اگر امکان داشت که روابط بینالملل مبتنی بر اخلاقیاتِ تضمین شده باشد، عالی میبود ولی چنین امکانی فقط یک رویا و خیال است. باید واقعگرایانه تحلیل و رفتار کرد.» منبع
سید عطاءالله مهاجرانی: «سوم: اشتباه استراتژیک امریکا و ناتو این بوده و هست که گمان کرده بودند، میتوانند روسیه را در حلقهای از جمهوریهای سابق شوروی محاصره کنند. افزون بر آن کوشیدهاند اوکراین را به عنوان پایگاه دیگری برای ناتو سامان و ناتو را تا مرزهای روسیه گسترش دهند... هشتم: به نظرم امریکا و ناتو مانند ببر پیری هستند که دندانهایش در خاورمیانه به ویژه در افغانستان شکسته است. وقتی با صرف سه هزار میلیارد دلار و بیست سال جنگ نتوانستند حریف ملت افغانستان شوند، چگونه میخواهند با روسیه بجنگند؟» منبع
سلام. متشکرم. از طبع بلندتان هم درس میآموزیم. من هم امروز صبح یادداشت این دو نفر را -که امروز در اعتماد چاپ شد- خواندم. بههرحال، چون عضو این مدرسهام سعی کردم موضوع روز را که جزوِ رویداد بزرگ جهانیست تحلیل کرده باشم. از جنابعالی وکیل درصحنه هم خرسندم که به پدیدههای ایران و جهان حس مسئولانه دارید و هدفتان آرامش و رستگاری بشریت است. تشکر وافر. بله، در میانبحث مفید و جدّییی هم که شکل گرفته بود سهم همهی مشارکتکنندگان در بحث ارزش داشت و جای قددردانی باقی میگذارد. من هم علاوه بر آن متن اولیهام، در مباحثه مطالب دیگری افزودم که دیدگاهام بیشتر مطرح کردم تا اشتباهِ برداشت را از اذهان محترمه کاهش دهم. درود دوباره وکیل خردورز ما.
سلام جناب آقای دکتر عارفزاده. رأی شما دربارهی خودم برایم دارای اهمیت فراوان است زیرا دیدگاه انتقادی و تأییدی شما را، محکِ محکمی برای لغزشهای محتمل کلامی و یا استحکام و انسجام فکری خودم میدانم. ممنونم. نه، خاطرتان همچنان جمع باشد بنده به پدیدهها فقط از سکوی عقل خودم مینگرم و کاری به این ندارم قدرت رسمی چه فکر میکند. مهم برای من دستکم سه چیز است: ۱. منافع و امنیت ملی ایران. ۲. زندهکردن و پاسداری از اصول اولیهی انقلاب اسلامی ۳. وفا به پیام و پیآمد خون شهیدان. در پایان ازینکه بنده را مورد نقد و ابرام قرار دادید سپاس و احترام دارم.
دکترعارفزاده:
بازهم درود و آفرین دارید البته از من بعنوان فرد غیرکارشناس در این حوزه. بله شما اهل درد و رنج و از اهالی مردم هستید. چنین شخصی نمیتواند ستم را برتابد حتی اگر امکان پیشگیری و دفعش را نداشته باشد. فقط من به ابتدای بند شماره۲ فراز پایانی متن شما چنین اضافه میکنم: ۲. زنده کردن و پاسداری... .
اضافهی شما به بند ۲ بسیار منطقی و صحیح است. حتماً تصحیح میکنم، زیرا سیاست داخلی نظام را منتقدانه در حال میراندن آن اصول اولیه میدانم. ممنونم از دقت و وارسی شما.. در ان فراز دیگر هم حرفم دقیق و منطقی است. زیرا گفتم، با کاری که اوکراین با منافع ملی خودش کرد معلوم است روسیه دنبال مستندکردن هر نوع دلیل و علت میرود. چرایی جنگ هم از همین نقطه برمیخیزد. در بالاتر هم گفتم اوکراین میتوانست پل میان دو سوی شرق و غرب باشد. حیف که یک بچههنرپیشهی خام رئیسجمهور کشوری شده که از همان ۳۰ سال پیش در لبهی جنگ قرار داشت، اما منافع ملی خود را به غرب فروخت. غربی که منافع ملی خود را به پای هیچ کشوری ارزان معامله نمیکند. بدبختانه شهروندانی در داخل و بیرون ایران حتی میگفتند ایران باید به درهی پنجشیر بپیوندد و وارد جنگ شود، اینک هم گویا قصدشان این است ایران باید منافع و امنیت ملیاش را پای اوکراین بریزد که خود به غرب باخت و کشورش را توسط غربپرستان به لانهی جاسوسی آمریکا و اسرائیل بدل کرده بود، چرا؟ چون رئیسجمهورش یهودتبار است و اهل سیرک!
حکیم ابوالقاسم فردوسی
زِمامدارِ دادگرِ فردوسی / دینِ دادرسانِ فردوسی
یادِ خدا میکنم سپس سلام. به قلم دامنه: اگر خواستید تمام این سیزده بیت را بادقت قرائت بفرمایید، اگر هم نه، صاف بروید روی تفسیر بنده (برداشت و فهمم) ازین چند بیت شعر حکیم فردوسی که از دین و حکومت و زمامدارِ دادگر و دینِ دادرسانِ میگوید ابوالقاسم فردوسی و نیز از «دیبا»بودنِ این دو و «در زیرِ یک چادر»بودنِ آن سخن؛ البته «بشرطها و شروطها»؛ تعبیری از امام رضا (ع) در حدیث «سِلسلَةُ الذَهَب»:
بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بینهیب
نگهدار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد
چو بر دین کند شهریار آفرین
برادر شود شهریاری و دین
نه بیتخت شاهیست دینی به پای
نه بیدین بود شهریاری به جای
دو دیباست یک در دگر بافته
برآورده پیش خرد تافته
نه از پادشا بینیازست دین
نه بیدین بود شاه را آفرین
چنین پاسبانان یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند
نه آن زین نه این زان بود بینیاز
دو انباز دیدیمشان نیکساز
چو باشد خداوند رای و خرد
دو گیتی همی مرد دینی برد
چو دین را بود پادشا پاسبان
تو این هر دو را جز برادر مخوان
چو دیندار کین دارد از پادشا
مخوان تا توانی ورا پارسا
هرانکس که بر دادگر شهریار
گشاید زبان مرد دینش مدار
چه گفت آن سخنگوی با آفرین
که چون بنگری مغز دادست دین
شرح دامنه:
حکیم سخن و خردورزی و دیانت شیعهی امامیه ابوالقاسم فردوسی از همان شروع، دنیا را سرای فریب میخوانَد و این یعنی تدبیر لازم است و دین و سیاست. بیدرنگ سپس میگوید جسم و خرَد هر دو را پاسبان باید بود تا روز و روزگار بشریت بد نگذرد و عمر آدمیت تباه نشود. آنگاه در بیت سوم رأی روشن خود را پردهبرداری میکند: اگر فرمانروا از دین پیروی کند آنوقت دین و حکمرانی با هم مثل برادر از یک ریشه رشد میکنند و از یک پستان مینوشند. مملکت اگر شهریار دادگر نداشته باشد و شهریار اگر دین نداشته باشد، هر دو نه پایدارند و نه پابرجا میمانند. سپس دین و سیاست را به «دیبا» (جامه و قماش رنگین و کنابه از اوج زیبایی مثل ماه: به زبان محلی ما: ماهتیکّه) تشبیه میکند که تار و پودش در یکدیگر بافته شده است آن هم از سوی خرَد و خردمند و علیم. اینجا باز فردوسی رأی خود را عیانتر میکند: نه دین از زمامدار و متولی و سرپرست بینیاز است و نه زمامدارِ اکر خود را بینیاز از دین پنداشت آفرین و تحسین دارد و لزوم پیروی و پشتیبانیکردن؛ این دو «پاسبانان یکدیگرند» انگاری دین و سیاست «در زیر یک چادرند». هیچکدام ازین دو، بینیاز از هم نیستند مثل «دو اَنباز» و شریک هستند که فردوسی آن را «نیکساز» میبیند: «دو انباز دیدیمشان نیکساز» که جامعه را به نیکی و راستی میرسانند. و از منظر فردوسی خداوندانِ رأی و خرَد -یعنی فرزانگان و خردوزان و دینداران- وقتی خوب نظر بیفکنند به این نتیجه میرسند که وقتی دین را یک زمامدارِ دادگر «پاسبان» (متولی و سرپرست و حافظمنافع) باشد در آن صورت «تو این هر دو (دین و سیاست) را «جز برادر مَخوان». فردوسی حتی پا را فراتر ازین میگذارَد و میگوید در چنین مواقعی اگر دینداران به حاکمِ دادگر، کینهتوزی کنند، آنان را نمیشود افرادی «پارسا» و پرواپیشه خواند و اگر کسی به شهریار (پادشاه / رهبر / زمامدارِ) دادگر، زبان به بدگویی گشاید، فردوسی میفرماید وی را حتی دیندار هم مَپندار. و آخرش هم فردوسی درین فراز از شاهنامه بحث پیوند و ناگسستگیِ دین و سیاست را به این بیت ختم میفرماید: «چه گفت آن سخنگوی با آفرین / که چون بنگری مغز دادست دین.» بلی؛ دین، به آدم مغز میدهد. و مغز به آدم، دین. بگذریم. چچچچ ۱۶
پیام استاد شفیعیمازندرانی به بنده:
االسلام علی ابراهیم و علی ابویک و رحمه الله و برکاته .... احسن.... جالب است تبیین ترابط میان دین و سیاست در تفسیر نگاه مرحوم فردوسی ... بجا بود قلم این تبیین می سرود که : منظور از دین اگر دین خود جناب فردوسی باشد که علی النور است وگر نه توانائی ادیان دیگر در باب «مغز دهی» ، جای تأمل دارد
«چه گفت آن سخنگوی با آفرین»
«که چون بنگری مغز دادست دین»
چه دینی تواند که مغزت دهد؟
در این بارگه، خّطِ نغرت دهد؟
به فردوسی و کیش پاکش نگر
وگر نه نیابی ز زمزم خبر
مگر در حیات کلیم و مسیح
سیاست از این دو ، وَجیه و صبیح
ولیکن چو تحریف را شاهد اند
بنوعی، زمین خورده و فاسد اند
ز دینی چنین ،مغز ناید سلیم
بیاسوی راه علی (ع) ای حکیم دعا گو
شفیعی مازندرانی
دامنه در پاسخ به شفیعیمازندرانی:
استاد معزز و ارجمندم حاج آقا شفیعی مازندرانی
سلام و احترام. از صنعت ادبی استقبال شعری آن شاعر گرانقدر حوزه و دانشگاه خیلی خرسند شدم. بله درست فرمودید. دینِ حکیم فردوسی شیعهی امامیه است و فردوسی این همپیوندی را هم عالی سروده است. و شما چه زیبا امتدادش دادهاید. خصوصاً بیت آخرتان که تمامِ حرف و حرف تمام را زد. درود. این شعرتان را برای خودم به یادگار برمیدارم.
پاسخ دامنه:
یکی از اعضای محترم مدرسه -که سلامم بدیشان باد- ترجیح دادهاند مطلب مربوط به این پستم را به صفحهی شخصیام ارسال فرمایند. ازیشان متشکرم که نکتهای مذهبی، مناسبتی و آئینی به یادم آوردند و در واقع به من آموختند. من از این فراز صحیفهی سجادیه غافل بودهام. متن ایشان بیکموکاست -منهای عنوان مهرورزانهای که مرا خطاب کردهاند- در زیر میآید تا اعضای مشتاق هم، اگر خواستند سود ببرند: « با سلام و صبح بخیر خدمت... . شبیه عبارت دعایی استاد احمدی ( اللهم اشغل الظالمین بالظالمین) در دعای ۲۷ صحیفه سجادیه -دعای مرزبانان- موجود است با این عنوان ( اللهم الشغل المشرکین بالمشرکین). متن دعا هم مضامین عالی دارد.»
متن واصله:
عصر بود هوا هم آفتابی طبق روال هنگامی که روحانی قصد عزیمت به سمت منبر را داشت سه یا علی وصلوات وطبق رسوم این مرحوم بالعن کردن یک به یک خ اول تا سوم وانگا ه یکباره بر سه خ... که آن مرد سنی ایستاد و گفت..... واز حسینیه بیرون آمد برخی از بچه به قصد زدن آن مرد برآمدن که من و دوستانم که تقریبا تکه پیش دریورت ما بود به دفاع از آن مرد سنی درامدیم از شجاعت آن مرد خوشمان آمده بود وخلاصه ختم به خیر شد.
سلام. بله درست فرمودید. شما در جبهه که بودید نمیدانم آیا مناطق کُردنشینِ هموطنان محترم اهل سنت هم رفته بودید یا نه. اما من بیش از ۱۵ ماه (البته در سه سال غیر پیایی: ۶۱، ۶۳، ۶۷) در کردستان بهویژه مریوان بودم و شناخت زیادی از آنان پیدا کردم که حرف شما را تصدیق میکند. مردمشان را مهربان، و به آداب دینی خود بسیار پایبند دیده بودم. بهطوری که ما در درون روستا برای پایداری خود، هنگام صحبتکردن باید حریم عقیدتی آنان را محترم میشِمردیم. حتی مثلاً موقع اسمبردن از خ... ۱ تا ۳ که یادم است که همطرف صحبت با آنان باید بر سرشان «حضرت» هم میگذاشت تا رخنه به باورهایشان شکل نگیرد. چون بسیار به این سه خ... حساس بودند. حالا را نمیدانم. چون هجوم اطلاعات (پاکیزه / ناپاکیزه) در گسترهی وسیع جهانی، مرزهای عقیدتی افراد را آهنین / آهکین کرد. بعنی مقاوم یا لرزان. بگذرم. ممنونم از نکتههای ارزندهیتان.
سلام جناب آقای آزاد. ما ازین روز وکیلان بیخبر بودیم. فکر کنم چهار همکلاسی داریم درین تالار که وکیل محترماند: به ترتیب سنوسال: جنابان آقایان محترمان: فضلالله فضلی. سید مهدی حسینی. احسان طالبی دارابی. سیدمحمد موسوی. اگر ذهنم یاری نکرد وکیلی را از قلم انداختم، یادآوری شود، خوب است. به این گرامیان تبریک میگویم و آرزوی سلامتی و دوام دادگری و داوری در استیفای حق مردم را دارم.
سلام استاد حجت الاسلام احمدی. اینجا مفهوم «برادر» که مطرح است آیا به معنای حقیقی خونی و تباری است؟ یا نه به معنای معنویِ دینی؟ و یا حتی در معنای خاصِ شیعیاش، اخوت و عقد غدیری؟
سلام جناب حاج ابوذر رخفروز. کیستند ایشان؟ صدای بَم و غَرّایی دارند و بیان فاخر و طنینی دلآرم. گویی به نُتها آشنایند. اوج و فرود صوتش نشانگر است. مثل آن جا که «حسین وایییی...» و چند فراز دیگر را خوب بالا و پایین میدهد. سپاس و تسلیت.
سلام و سپاس. درینجا هم ماجرا را دقیقتر بیان داشتید و کاملش فرمودید. بله، ما چون آن نِماشتِه یا نِماشون (=عصر و غروب) داخل تکیه بودیم، از کم و کیف بیرون، در تکیهپیش، بیخبر مانده بودیم. لازم بود این قضیه باز شود که شما شاهد صحنه، آن را بهزیبایی شرح کردید. ثبتش میکنم در سایتم تا هدر نرود.
یک کشکولی و یک لغت: این لغت شما را سر در نیاوردم. اشتباه تایپ کردید؟ یا من ازین اصطلاح محلی بیخبرم؟ این واژه: «دریورت». اما کشکولی: شما قضیهی اعراب را زیاد کِش میدادید، بارها و بارها که البته سهم شماست و حق بیان هم با شما. اما چطور آن روز، تکیهپیش هواخواه این پیروِ «اویی» شدید که فرمان «فتح» را داده بود؟! تأکید میکنم کشکولیست. اعی با من، ماز نکن! این هم کشکولیتر. بینهایت ممنونم قضیهی مرحوم القاسم قاسمی را با حافظهی پُروپیمان بیان فرمودید.
سلام مجدد استاد اهل دل و ذکر. پس خطا نبود حدس من. سزاست اگر زحمتی نیست بازخورد مرا به ایشان برسانید تا ستودن را پاس بداریم جناب رخفروز.
جناب آزاد باز نیز سلام. چنان زیبا نوشتی که مرا به گپ آوردی. منبر را خوب آمدی. جالب بود. حالا یک سخن عمومی هم بگویم. اجازه میفرمایی عموجان: همهی ما بخشی از دانشِ دینیمان و نیز اِرق و عِرق مذهبیمان از پای منبر داریم و پر از خاطره هم هستیم همه. ولی باز به قول معروف: «لامصّب!» از بسّ منبرهای کشور توسط نامنبریهایی چند، به اشغال درآمده و حرفهای سست میزنند و برای بنگاههای سخنپراکن خوراک رایگان فراهم میآورند و بر طبل تشتُت به جای تراکم و توافق میکوبند، منبر بهاشتباه شده شاهدِ مثالی برای زیادهگویی و زیادبافی. حال آنکه این پایهی منیع در جای خود اگر قدر ببیند و قدرش دانسته شود از هر دو سو خطیب و خواهان، بسیار هم هنر و از آداب قشنگ ایران است. حتی منبر امام خمینی یک رژیم را زیروزبَر کرد و شاهش را از تختِ بد، برانداخت. درود بر عمو. خوب خاش برازا هِوا ره دانّی! انصافاً محمدحسین خوب شعر استاد برزگرنژاد را خواند که شعرهایش در عین روانبودن پر از وازههای بومی و قافیههای درهمپیچیده است.
سخنی صمیمی با استاد حجتالاسلام باقریان
سلام و خاصانهترین احترام و اکرام. بازنیز خیرخواهانه یادآوری میکنم اگر نوشتههای نویسنده برای خواننده است -که هست- پس باید فداکاری کرد طبعسنج گرفت و بر طبع خواننده نوشت؛ طبع خواننده در فاز کتاب، تفصیل سخن است، ولی در فضاهای مجازی اینجوری، بر تخلیص آن. مگر آنکه فقط خواسته باشید متنی فرستاده باشید. آراستگی متن، فصاحت و بلاغت، چکیده و نتیجه و تفسیر کوتاه از اساسِ یک متن مذهبیست. شما حتی این چندپایهی ساده را هم رعایت نمیفرمایید. حتی فرمول تلگرام را هم مراعات نمیکنید که کارشناسان متبحر این پیامرسان تشخیص دادند آخرین حد هر یک از پیامها که میتواند دیده و خوانده شود فلان عدد کلمه است. شما وقتی متنی را میفرستید که حتی از سه پست هم عبور میکند یعنی این اقتضائات فنی را نادیده میگیرید. استاد اگر خواسته باشید امام کاظم ع را درین پست معرفی کرده باشید، یقین بدانید با این متن آشفته و بههمریخته در شکل (به محتوا ورودی ندارم) به مقصود نرسیدهاید. باور بفرما بر من بسیار سخت گذشت تا تمامش را بخوانم. مگر قصد متن «رسانایی» نیست؟ خب؛ متن شما اصلاً (بهتر است کوتاه بیایم و بگویم تقریباً) رساننده نبوده است. یادم است شما در سال ۱۳۶۲ در چالوس برای ما از هنر نویسندگی و اهمیت یادداشتکردن، درس میدادید و من پای درس شما حاضر بودم. آنجا حتی فرموده بودید روایت داریم با نوشتن دانش خود را به زنجیر کشید چون دانش، فرّار است و از دست آدم فرار میکند. بگذرم. زیاد شد متن نظرم.
سلام. متن مهمی نوشتید. من برداشتم این است که خواستِ صاحب آن فراز عربی هم در اصل، صلح و دوستی است، ولی اگر تعرض دارند که معمولاً ظالمین چنیناند، بهتر و خیر آن است که آنان باخود گلاویز شوند نه با ستمدیدگان و تهیدستان و مستضعفان جهان. نیز من هم در بند ۴ جوابم به استاد احمدی نوشته بودم دیروز عصر که « در حالت طبیعی، بهترین حد وسط این است انسانها با هر مرام و ایدهای به روی هم سلاح نکشند...». بند ۵ شما هم جالب است. پاسخ استاد احمدی به این متن شما هم بهیقین روشنگر گنگی بحث میشود. زیرا این عبارت دعاییه و نیز عبارت دیگری که از صحیفهی سجادیه امروز صبح عضوی محترم استناد فرمودند نیازمند تفسیر متخصصانه است که روحانیان درین کار خبرهاند. اگر البته بفرمایند. سپاس ازین اهتمام شما به نگارش متنهای فاخر و مبین.
بله، درست است فرمایش شما. اما عرایض بنده به این بندهای شما این است که منظور استاد احمدی از «رفسنجانی زدگی» آن بود که آنان بر او شولای تقدس بخشیدند و با سکوی نام هاشمی رفسنجانی، بهطور غیر مستقیم به رهبری معظم طعنه میزنند. زدگی اگر مثل سنزدگی باشد گندم را در درون پوک میکند و آردش را میجُوَد. درود. خواستم زیادتر با شما مباحثه کنم دیدم دارد از بندهای انگشتم در میرود. بله موافقم علامت ارجحیت نیست، بلکه آدرس و نشانی موضع و موضعگیری است.
سلام. بشکاف، بشکاف. شما در لغت محلی یک کارشناسی نزد من. ممنونم. از گچمچ بزن بیرون عموزاده، بیا حالا آهن و آهک و آفت داغ است! برو سروقت کَرکَره ببینیم چگونه کِرکِرهی این واژه را بالا میزنی.
نظر شیخ احمدی:
جناب طالبی عزیز. صحن این مدرسه، جایگاه آموختن است. رسول خدا فرمودند: «اعلم الناس من جمع علم الناس الی علمه، داناترین مردم کسی است که دانش مردم را به دانش خویش افزون کند. اینجا مکان عرضه آنچه که فکر میکنیم هست تا با نقد و تخطئه دوستان اندیشمند، اندیشه ما صیقل پیدا کند، راست از نا راست جدا شود و حتی بالاتر، روش اندیشیدن را میآموزیم. آنچه که در باره علم و جهل و دانستن و سوال کردن داریم، در باره امور دیگر نداریم. امروز سالروز شهادت حضرت موسی بن جعفر است. مناظرات علمی آن حضرت واقعا عجیب است، آن هم در دوران خفقان هارون. در هیچ دوره ای از اندیشیدن، آن هم از نوع آزاد آن بینیاز نبودیم. تشکر از شما و سایر دوستان که این صحن را مزین به علم و اخلاق کردند.
دامنه:
جناب حجتالاسلام استاد احمدی دوست اندیشمند و ارجمند. درست حرف دل من از زبان شما بیرون زد. همین بود، همین، که اینجا محل کنفرانس دایمی بین اعضا باشد تا هر عضوی خواست تفکر خود را به روش اخلاق و پروا، بیان فرماید. ممنونم که درست در همین راستا با سایر اعضا به بحث و تبادل نظر مینشینید. چندی پیش یک آقای محترمی درین صحن که مطالب را میخواند به من در صفحه شخصیام گفت مدرسه نسبت به همیشهاش پیشرفت زیادی کرده است. خب، معلومه چرا؟ چون اعضا این وضع قشنگ را با قلم خود آراستند. من هم یک عضوم که درین تالار از افکار میآموزم و افکارم را روی میز میگذارم. حالا یا خوب یا خطا، مهم شراکت در تفکر و هماندیشیست.
دامنه:
سلام و عصر به خیر مهندس. هم توضیح یورت برای من تازگی داشت (نشنیده بودم توی عمرم) و هم واژهی گوبِنه معادل «گودانبه» در ترکمنی که در خاطرهی عشقآباد شما مطرح شده، مهم بود. چون اشتراک فرهنگی مازندران با ترکمنستان را اثبات ساخت. لذت بردم.
تکذیبِ ظریف / ظریفِ تکذیب
یادِ خدا میکنم سپس سلام. به قلم دامنه: تحلیلی دیروز (۸ اسفند ۱۴۰۰) با عنوانِ «خرس سیبری و پیرمرد شکارچی» موردِ تکذیبِ ظریف قرار گرفته که بنده سعی دارد کمی از آن بگوید. وی گفت: «تحلیل منتشرشده، تحلیل قابل توجهی است، اما نویسندهی آن بنده نیستم... من موضع و تحلیلی در مورد اوکراین نداشتهام.» البته گویا تحلیل از آقای مهدی تدینی تاریخنگار فاشیسمپژوه باشد که به اسم ظریف پخش و دستبهدست شد. مفاد تحلیل را میگویم و رد میشوم که به قول آقای محمدجواد ظریف مال وی نیست ولی مورد قبولش هست. تحلیل، با آوردن چندین مثال تاریخی مدعیست کشورهای اروپایی در تاریخشان، همیشه و همواره تلاش کردند سرزمینی از اروپا را به اشغال خود درآورند (شما بخوانید: به «توبرهی خود» بکشد). او اروپا را «پیر و ضعیف» معرفی و بهصراحت گفت: «و در بیهویتی غرق شده» و دربارهی آمریکا نیز نوشته: «هر روز در دفاع از ارزشهایی که مدعیاش است، بیعُرضهتر» شده است.
صاحب متن حتی میگوید «صاحبنظرانِ آمریکایی اتفاقات امروز [رفتن روسیه به اوکراین] را در میانهی دههی ۱۹۹۰ پیشبینی کرده بودند» یعنی همان«وقتی به کلینتون هشدار میدادند توسعهی ناتو به شرق، روسیه را به مسیر ناخوشایندی سوق میدهد. روسیه تا دو دهه، توان نداشت این ترسِ هشداردهندگان را» عملیاتی کند. او که در پیش مارتین هایدگر تعلیم دیده نظر نهاییاش این است: «معتقدم بهتر بود اُکراین در غربگرایی میانهروی پیشه میکرد و موازنهی مثبتی در مواجهه با روسیه و غرب برقرار میکرد و از ناتو نیز فاصله میگرفت.»
در «خرس سیبری و پیرمرد شکارچی» (که نظرم خرس، منظور پوتین است و پیرمرد شکارچی، منظور اروپا و آمریکا) همچنین خواندهام او مقیاس مطالعهی تاریخ را «سال» نمیداند، بلکه «دهه» در نظر میگیرد. میخواهد بگوید آنچه پوتین با اوکراین و در حقیقت با ناتو و غرب کرد طی یک دهه معلوم میشود که چه کرد، نه طی یک سال. او همچنین با پرداختن به رفتارهای درونخانوادگی و خصوصی پوتین برین نظر است «صورتمسئلهای که در رسانهها و اذهان مطرح است، صورتمسئلهی نادرستی است».خُب، نظر خودش چیست؟ نظرش این است که مسئله، مسئلهی مواجههی روسیه با غرب نیست! بلکه پرسش این است که «ملتهای همسایه با روسیه در میانِ دو میدانِ جاذبهی شرق و غرب چه باید بکنند؟» یعنی تدینی چیزی میگوید که جغرافیا چنین خواسته است. بگذرم. متنم دراز شد. تا میخواهی وارد اصلِ سخن شوی، وقتِ متن به سر میرسد. به قول محلی حمومدِله تا تَن خیس نخواره مگه بدن لیم دِنه.هم آقای فؤاد ایزدی -که من از زبانش زودتر از تحلیل تدینی شنیدم- و هم صاحبِ متن «خرس سیبری و پیرمرد شکارچی» (که گویا شده مقالهی ۱۷ دی رشیدی مطلق در اطلاعات) نظرشان این است «غرب تعمداً روسیه را به چنین مسیری هدایت کرده» است اگر چنین باشد خیلی دنائت است، نیز پَلشتی. نیست؟! دیدگاه بنده با این قضیه فرق دارد البته که وقتِ صرف نیست. راستی! پوزش، متن کمی به طول انجامیده، اما بااینهمه، بنده تکذیبِ ظریف را گفته، اما حیف که ظریفِ تکذیب، هنوز مانده. چچچچ ۱۷
تمَشمُربّایی که عمورسول به ما داد، حسابی در صبح زود امروز به من چسبید و امشب در آستانهی فرخنده مبعث و برانگیختگهشدن حضرت ختمی مرتبت ص حالم را مَبرور و خونم را مسرور ساخت. امابعد، سلام و صبح به خیر جناب آزاد. مایهی مسرّت است که آن جناب بهفراست و ذکاوت، نکتهی کلیدی فرمودهای: «نظرات متفاوت» به «ثبات حقیقت در ذهن و نگرش بیشتر و بهتر به جامعه» میانجامد. آری، درست است و بسیار نیکو. این، همان جوشش قنات فکر است که در ذهن بارور شده و در این صحن بار گذاشته میشود. تبارکالله، آزاد. این است که درین تالار فکری از سوی اعضای محترم، همآره تأکید است که بیاییم از فکری که خودمان روی هر پدیده و پدیدار داریم، به پیش هم بگذاریم. به قول آقای جلیل قربانی -که قِصارگوییهای قهّاری دارد- چه خوب مدرسهی فکرت ما «مرجع» برای نقل سایرین شود، نه محل نقل برای مآخذ و مرجعهای دیگر. البته ایشان سلیستر فرموده بود که من عینِ جملهاش یادم رفت. حالِ گشت ورگذار هم نداشتم که بگردم جملهاش را بیابم. الآن بهکشکولی دوست ما جناب اللهوردیزاده فن ارائه میکنند که «آ ابراهیم» کافیست بالای هِدر (=سربرگ) مدرسه، جستوجو کنید: «چه اشکالی دارد که ما مرجع دیگران گردیم»!
بله، به قول شما جناب آزاد از یک واژه، جملهای طولانی، نه طوفانی! تولید شد. بنده هم، روی نوشتههای شما آقای آزاد دقت دارم. دلیل > چون از اندوختههای مطالعاتی و گنجینهی لغات خودت کمک میگیری و متن مینویسی. چون میدانم که میدانی در مدرسه فکرت کپی که هنر نیست! درود بر شما آزاد که مثل سایر اعضای شریف، از زبان و خِردگاه خود، خرد میورزی و قلم به کلمات خوب و کلیدی آغشته میسازی. روغنِ سوختِ مدادت، چنان چرب باشد که در اصطکاک (همان ملِش در فارسی) قطعات قلم و ذهن، مستهلک نگردد و همواره غلتان و غلَیان و غُرنده و غُران باشد. خواستم پیش برم، ولی پشیمان شدم، چون قولِ کوتاهگوییام میشکند و شکستِ قول، بد متاعیست. با جناب آزاد، آزادم در نگاشتنم!
سلام. همانطور که صدیق شریف بنده جناب آقای دکتر عارفزاده به شما توضیح داده و تشویقتان کردهاند، بنده هم اینجا برای نشر عمومی اعلان میدارم شما را در بحث لغات محلی مستعد تشخیص داده و بهیقین هم من و هم دکتر در چاپ کتاب «فرهنگ لغات دارابکلا» به مشاوره با شما همت خواهیم ورزید. این لغت را هم -که پیشتر بین دکتر عارفزاده و بنده در سال قبل بحث و بررسی شد- شما خوب شکافتهاید. ذهن شما باز نیز شکوفهها زند و شکوفاتر شود. درخشش داشت توان لغتشناسیات عبدالله. درود به شما.
سلام جناب آقای ... . متن تحلیلی و تفسیری شما را مطالعه کردم. خرسندم که بر پایهی تحلیل و با به کار گیری فن ارائه، نسبت به پدیدههای روز واکنش نوشتاری و بههنگام نشان میدهید. هر چیز رنگ دیرهنگام به خود بگیرد، فایدهاش یا اندک است، و یا اساساً به قول عامیانهی محل ما! بی بلا اثر! منفی در منفی! امابعد، بیآنکه داخل در داوری متن شما شوم همانطور که نظرم را در نخستین شب رویداد، نگاشتهام پوتین قصد تغییر مناسبات بینالمللی را کرده است. مسئلهی پوتین فرااوکراینی است. این را شَمّ من به من میگوید، معمولاّ هم شمّ من به من دروغ آدرس نداده. اینک دموکراسی و هر نوع نظام سیاسی معادل یا مقابل، در یک چیز مشترک شدهاند؛ ابزار اصلی دفاع، «قوی»بودن است که رهبری معظم به نظرم درین فاز، ازهمه خبیرتر و رئالیستیتر بودهاند؛ گرچه به سیاستهای داخلی رهبری معظم منتقدانه میاندیشم، ولی تز هوشمندانهی «قوی شویم» ایشان، نشان زیرکی بود. پوتین اصول غرب را به محاکمه کشید و آنان در حال باختن تمام شعارهایی شدند که گوش فلک را کر کردند؛ غرب و پوتین دو رؤیا در یک بسترند. لطفاً کمی بیشتر به غرب به دیدهی رئال نگاه بفرمایید. در این متن شما نگاه تکخطی یعنی یکتاانگاری راه سیاسی دیده میشود: غرب. نه برادر، راه درست، نه در غرب دیده میشود و نه در پوتین. پوتین با ذهن خود جهان غرب را به چالش سختی برده است. اوکراین فقط یک بهانه و پوشش است. این رویداد را فقط پدیده نبینیم، پدیدار است و پردهبرداری عجیبی کرده است؛ غرب را. و شعارهای تزئینشدهی غرب را. طولانی شد جواب. بس کنم و ممنونم. تفاوت در نگاه بنده و شما البته که میدانم که میدانی حُسن است.
سلام جناب دکتر عارفزاده. یک جملهی مهم در متن شما به جناب عبدالله وجود دارد که درست است که در آن از دهشَت در یک کار سخن به میان آوردید اما بارِ آن را هم ناگفته نگذاشتید. این جمله:
«تولید توتون و سیگار با همه بار منفیاش، تا دو سه دهه اخیر بخش بزرگی از فرهنگ و اقتصاد روستایمان را شکل میداد.»
خواستم ضمن تأیید این عبارت دو مثال آشکار پیش بکشم: چرا بهشهر و قائمشهر سیاسیتر و مطالبهگرتر از ساری و نکا ماندهاند؟ چون در هر دو شهر صنعت آمد، صنعت نساجی که زبان کارگر را نسبت به کارفرما گویا میسازد و حتی رسا و شجاع. این موجب رشد فرهنگ هم میشود. اگر به جای توتون (که خیانت شاه بود به مملکت و زمینهای بکر شمال و خوشخدمتیاش به شرکت کمپانی دُخانی آمریکا، به قول شهید رضا گلسرخی: سلطهی کمپرادور) مثلاً نساجی میآمد روستای ما، بهیقین مردم محل، ازین هم رشیدتر و رشدیافتهتر میشدند و اساساً مرکز فکری سیاسی منطقه میشد و سرنوشت دیگری رقم میخورد و فرهنگ دیگری. خواستم در راستای فرمایش درست شما، از تأثیر صنعت و متغیرها بر بینشها، باورها، هنجارها، فرهنگها و حتی کردارها مطرح کرده باشم. ممنونم.
سلام جناب آقا صدرالدین. مثال بیّن به پیش کشیدید. علاوه برین، غرب در قضیهی شورش و یورش به ساختمان کنگره به سرکردگی ترامپ که هیچ اعتقادی به هیچ جیزی نداشت، دست به بستن تمام مجاری اطلاعات و اخبار طرفِ مقابل زد. حال آنکه میگویند دموکراسی به آزادی تبادل خبر باور دارد. اما وقتی این اصل برای نصرفد، دست به بستن میزند. اینک درین رویداد هم پوتین غرب را مبتلا کرد که خراش بر اصولش زنَد و چنگ به نیرنگش و گزند به ایدههای صوریاش. پوتین و غرب هر دو توی یک مسیل شنا میکنند؛ شنای قورباغه! که در سیاست غرب رواست. غرب هم سراسر تاریخش حتی نسبت به هم اشغالگری بوده است. اروپا هر جای خاکش اگر تصرف شده، توسط یک اروپایی دیگر تصرف درآمده. عثمانی را هم که بیرون رانده بودند. بگذرم. مثال ورزش خدشهای بود منطقی بر منطق دروغین غرب. غرب پلیدتر از پوتین، پوتین پلیدتر از غرب. منافع ملی ایران را بچسب! ذکاوت و قویشدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم .
سلام جناب حاجی رخفروز. نمیدانستیم. یاد آن عموی حامی سترگ حریم نبوت و حضرت نبی خاتم ص همیشه در ذهنمان هست، خصوصاً وقتی فیلم لیبیایی «محمد رسولالله ص» را هر وقت میبینم. در دروهی سختگیری بر پیامبر ص، ابوطالب ع بسیار درخشان ایشان را در پناه خود داشتند و مشرکان اَشراف مکه ازو حساب میبردند وگرنه بدتر ازین با پیامآور اسلام برخورد میکردند. روحش جاویدان.
جناب ... با سلام ظهرگاهی و تشکر وافر از همبحثی. ۱. در پاسخ به کامنت جناب صدرالدین، قدرت و قویبودن را کامل گفتم: این عبارتم که اگر قوی میخواهیم باشیم باید بچسبیم به ترکیبی از: «ذکاوت و قویشدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم» نه فقط قدرت تنها. چرا؟ چون جهانِ امروز، دستپختِ غرب است که بشریت را با انبار بزرگ و دِهشتناکِ سلاح سازمان تروریستی ناتو، در حالِ تهدید نگه میدارد. پس، سخن شما در فاز قدرت دستکم درین فصلِ جنگ داغِ عصر حاضر، که در دست غرب است، ایدئالیستی بیش نیست. ۲. بر فرض سخن شما را مفروض و حتمی بگیریم، آنوقت خودتان از خودتان نمیپرسید پس پوتین چرا تا مانش نرفت؟! اگر اروپا سلاح انبار نمیکرد پوتین تا مانش مانع نمیدید و آن سوی فرانسه هم میرفت. ۳. در تاریخ زیاد میخوانیم فلان کشور در فلان سال استقلال یافت؟ به نظر شما این کشورهها مگر مستعمرات و متصرفات کدام کشورها بودند که با انقلاب و ایستادگی به استقلال رسیدند؟! بیدرنگ من میگویم کشورهای غرب، مثل انگلیس، فرانسه، پرتغال، آلمان، و ... . پس اینها خود را تطهیرشده ندانند. ۴. در بحران ۸۸ پیامک در ایران کنترل میشد و غرب و خیلیها، آن را محکوم کردند. در یورش شورشیان ترامپ به کنگره هم غرب دست به بستن زد، اما آنجا نه فقط محکوم نکردند بلکه بهبهچهچه زدند! حال آنکه بحران ۸۸ وسیعتر و طولانیتر از شورش ترامپ علیهی انتخابات کشور خودش بود. ۵. بسیارخوب! انبارکردن سلاح زشت است. پس ما الآن باید پیش و بیش از همه کدام ارتش جهان را محکوم کنیم؟! لابد برخی از شهروندان ایران فیالفور میگویند: سپاه ایران و ارتش ایران! را که در میز مذاکرات هم، پی همین خلع سلاح سپاه و ارتش مکتبیشدهی ما هستند. ۶. ببندم متنم را: دست پوتین خونین است، دست غرب خونینتر. اینان خود برای خود خون آفریدند. که در اولین شب رویداد هم گفتم تلفات انسانی حتی خون سرباز را ریختن بد است و بر آدم، سخت. خدا کند غرب از اذیت انسان دست بردارد. تا اقتصاد بر همه مزه کند. جواب بالای شما به بنده، عین شامپوی نرمکننده بود بر پوست و موی سخنم. ممنونم. قم دارد هنگام نماز میشود. من بروم نماز اول وقت.