منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

نکاتی بر فیلم «نفَس» آبیار

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۵۸ ب.ظ
نوشته‌ی دامنه:  به نام خدا. با سلام و احترام به خوانندگان. فیلم «نفَس» ساخته‌ی نرگس آبیار -که از «نگاه ملی» سیمرغ جشنواره‌ی فیلم فجر و جایزه‌ی آسیا پاسفیک را کسب کرده بود- بیننده را به دنیای کودکی‌اش می‌برَد و چون تار و پود هر کس در کودکی بافته شد، دیدن آن لذت وصف‌ناپذیری دارد. به‌طوری‌که فیلم را تماشا نمی‌کنی، بلکه با آن زندگی می‌کنی. یادم نمی‌آید خانم آبیار فیلمی را ساخته باشد که من ندیده باشم. همه‌ی آثارش را دیده و می‌بینم. حالا در نفَس چه دیده‌ام؟ فشرده‌؛ اینها را:

 

این‌که هنگامه‌ی دعواهای کودکانه، هر کدام از ما اسمی دیگر پیدا می‌کردیم؛ مثلاً شلخته. وَلِ خر. موذی. لب‌فِنی!

 

این‌که وقت و بی‌وقت، انگشت توی دماغ می‌کنی، و معلوم نیست وقتی گِردش کردی و مثل توپش ساختی، یواشکی کجای اتاق می‌اندازی و یا چه ماهرانه لای فرش و پشتِ پشتی می‌مالی.

 

این‌که بقّال از کتاب کهنه‌ی مدرسه، بی‌آنکه منظوری داشته باشد، عکس ولیعهد را کنده، قیفش کرده و دو سیر آجیل توش ریخته، به ساواک فراخوانده شده و سیم‌جیم گردیده.

 

این‌که به تأکید و از سرِ عقیده و عفت می‌بینی زنان در کوچه و معبر، چادر به دندان می‌گیرند که نکنه خدای ناکرده خالی از مو و گیسو در معرض دیدِ مردان قرار گیرد و گناهی بر عابرین بیافریند.

 

«نفس» ساخته‌ی نرگس آبیار

 

این‌که دائی طلبه‌ی او در قم کتابخانه‌ای دارد پُرِ کتاب و کودک قصه‌ی فیلم، شیفته‌ی کتاب می‌شود و شروع می‌کند به کتاب‌دزدیدن و یواشکی آن را لب رودخانه خواندن، زیرا مادربزرگ نمی‌گذارد دختربچه هر کتاب داستانی را بخواند که هوش و ذهنش بی‌جهت باز شود.

 

این‌که می‌بینی همو از سرِ نداری خون خود را به دفعات می‌فروشد تا خرج زندگی‌ و تحصیل دینی‌اش را درآورَد و از علم باز نمانَد.

 

این‌که وقتی گوشت‌کوب، نخود و سیب‌زمینی آب‌گوشت را کوبیده کرد، همه سر سفره، سر و دست می‌شکنند که بده من تَه‌اش را لیس بزنم.

 

این‌که زنان لباس‌ها را کف رودخانه می‌شویند و یا در مکتب‌خانه‌ی اکرم‌خانم روستا اگر خواندن قرآن را خوب پیش ندی، تو را با ترکه‌ی انار می‌زند و می‌گوید می‌اندازمت زیرزمینِ مکتب‌خانه که مارها نیشت زنند!

 

این‌که وقتی به میهمانی در یزد و تهران می‌روند پیش اقوام و آشنایان، کودک از نهایت گرسنگی و اوج کنجکاوی قیمه‌ی روی پلو را می‌چلونَد و از مادربزرگ می‌پرسد اینها هم مگه قیمه‌شون گوشت ندارد؟!

 

این‌که بازیی تجربه‌شده را می‌بینی؛ همان بازی قشنگ که دو نفر به چشم همدیگر زُل می‌زنند و هر کدام زودتر بخندد، بازنده است نوعی درس مقاومت ولو در پرهیز از بروز خنده. مانند بازی‌مان در شنا به زیر آب‌ رفتن و هر چه بیشتر ماندن و نفر پیروز، «شاه» شدن و یا نوشابه‌ی کوکا و کانادادرای بردن!

 

این‌که تلفن خانه به صدا درمی‌آید و دختربچه می‌پرد که گوشی را بگیرد و مادربزرگ حرف دل‌آشنایی می‌زند: آهای! دستِ خر کوتاه! تلفن را دست نزن! اینک آن دنیای مرزدار، پایان یافته و حد و مرز ندارد، دیگه طفل هم موبایل دستشه! چه رسد به دختربچه.

 

این‌که می‌بینی دختربچه دو آرزویش اینه که روزی دکترِ تنگی‌نفَس شود و پدرش غفور راننده‌ی کفش بلّا (با بازی مهران احمدی) را درمان کند و تلویزیون کودک نقاشی او را نشان دهد.

 

این‌که عطر مشهد را می‌توانی بزنی، چون این بو، بوی حساسیت برانگیز و آلرژی‌زا نیست؛ عطسه نمی‌آورد. چون بوی مشهد مقدس امام رضا (ع) است.

 

این‌که کودک تمام بدنش خارش می‌گیرد و باید در آب آهک بخوابد تا بدنش از درد کورَک و رنج خاراندن رها شود.

 

این‌که وقتی می‌پرسه دوست داری چه‌کاره بشی؟ می‌شنوی: می‌خوام نانوا بشم! چرا؟ چون نونوا همش پول می‌گیره، نون می‌ده. اون یکی دیگه دختر می‌گه بابا من می‌خوام پسر ! باشم. شگفتی هم بیرون می‌زند. پدر می‌پرسه چرا؟ می‌گه اگر پسر باشم توی دستت باد نمی‌کنم! حالا می‌بینی چهار کودک غفور (دو دختر و دو پسر) به دفاع از جنس خود شعار می‌دهند و کل‌کل می‌کنند:


پسرها شیرند، مثل شمشیرند!
دخترا پنیرند، دست بزنی می‌برند!
پسرا شیلنگن دست بزنی می‌لنگن!
دخترا موش‌اند مثل خرگوش‌اند!

 

و آخر این‌که با بالاترین حسرت می‌بینی صدام -آن بی‌عقل خون‌آشام- قبرستان را بمباران می‌کند، جایی که دختربچه قصه‌ی پرغصه‌ی فیلم ما -که خانه‌‌ی عاریه‌ی آنان بر روی قبرستان بنا شده، دارد تاب می‌خورد و می‌چرخد و می‌خندد- غرق خون می‌شود و خانه بر سر او آوار. و تو هم می‌بینی او چه آرزوهای زیبایی را که از تجربه و کتاب‌خواندن و تخیّل قوی خود کسب کرده بود، به دل خاک برد. بیش از ۱۰۰۰ دختربچه تست بازیگری داده بودند، تا این‌که «ساره نورموسوی» این بازیگر نقش اول نفس برگزیده شد و انصافاً این خردسال زیبا و زرنگ، چه هم درخشان ظاهر شد. باید دید تا فهمید. عکس بالا: «ساره نورموسوی» در نقش اول فیلم نفَس.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1891

نظرات (۱)

فضای رایگان آپلود فایل و آپلود عکس


https://98share.com

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">