مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وچهارم

۲۱ سال پیش!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۴ مهر ۱۳۹۹ / چاپ شب. به نام خدا. ‌امشب، شب رحلت پیامبر ص و شهادت امام حسن مجتبی ع است. یاد ایامی افتادم که به حکم حدیث نبویِ «اُطْلُبوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَی اللَّحدِ» با مرکز پژوهش و دوستانی وصل شدم که عمرم در آن قطعه‌ی زندگی‌ام هدر نرفت. و حس می‌کردم دارم این شعر منسوب به حکیم فردوسی را در درونم حکّ می‌کنم و هدایت می‌شوم؛ شعری ساده اما همه‌جانبه:

چنین گفت پیغمبر راستگوی

ز گهواره تا گور دانش بجوی

اینک دیدنِ این میزِ کارم با آن انبوه کتاب اطرافم و این دوستانم -که همه سِمت استادی علم و اخلاق و پارسایی بر من دارند- مرا از جهت و سمتی که از آن عبور کرده‌ام، مسرور و خشنود نگه می‌دارد. اینان هرگز از یادم نمی‌روند؛ چونان که رفقای من در داراب‌کلا و جای‌جای ایران و تمام کسانی که در هدایتگری‌ام نقش داشته‌اند، هیچگاه فراموش نمی‌شوند. کمتر کتابی درین قفسات است که قبسات (=شعله‌ و فایده) من نشده باشد و وراندازش نکرده باشم. جوانان عزیز بکوشند با مطالعه و اندیشه و کتاب‌خوانی تاریخ زندگی خود را تابان کنند که وقتی پا به سن گذاشتند مانند ما حسرت ساعات ازدست ‌رفته را نخورند.

 

ای روزگار ! ای روزگار ! کسی مگر درین صحن خاطره‌ی سیاسی دوست دارد! وگرنه از آن چند سال، خاطراتی سیاسی درین پست و درین صحن می‌نوشتم. بگذرم. ولی از اتفاقات آنجا دو اتفاق را که بر من گذشت می‌گویم:

 

۱. نماز را به پشتِ سر آشیخ محمدرضا احمدی می‌بستیم. اقتدایی از سرِ اشتیاق. یک ظهر، آخر نماز، خواندنِ «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ» به گردن من افتاد. به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» که رسیدم حواسم رفت سمت سوره‌ی والعصر، که به جای «صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» خواندم: «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» ! آن‌ روز با این کارم تعقیبات نماز حاضرین درخششو جوشش بیشتری گرفت!

 

۲. پنج‌شنبه‌ها -بدون وقفه- زیارت عاشورا و صبحانه برقرار بود. روزی خواندن فرازهایی از آن به من واگذار شد. ازقضا آن روز آیت‌الله علی آل‌اسحاق نوبت مصاحبه داشت که وسط زیارت رسید. اتفاقاً آن بخش‌هایی از زیارت نصیب من شد که واژگان سخت‌تری دارد و زبانم معمولاً در ادای صحیح آن عاجز می‌مانَد. تمام که شد، مرحوم آل‌اسحاق با تبسّم گفت: «همه به سبک ایشان می‌خوانید؟!» آخه! من زیر و زبَر را حسابی غلط‌وغلوط خوانده بودم!

 

بزرگواران در عکس بالا در مخزن کتابخانه‌ی مرکز از راست: دکتر علی شیرخانی. من. شیخ محمدرضا احمدی. جواد امامی. و در عکس پایین از راست: من. جواد امامی. دکتر علیرضا زهیری. دکتر شیرخانی. شیخ احمدی. چه ۲۱ سال پیشِ قشنگی بود.

 

در پایان؛ در سالروز شهادت امام حسن مجتبی ع یک سخن از آن امام کریم تقدیم می‌کنم، که اُسوه‌هایی چون آن رهبران سیاست و دیانت و معنویت، همیشه مردم را به دانش و ارزش دعوت کرده‌اند:

 

«همانا بیناترین دیده‌ها آن است که در طریق خیر نفوذ کند، و شنواترین گوش‌ها آن است که پند و اندرز را در خود فراگیرد و از آن سود برَد، و سالم‌ترین دل‌ها آن است که از شُبهه‌ها پاک باشد.» (منبع)

 

کمربند مهار

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۵ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. سر بازکردنِ دُمل بحران «قره‌باغ» ناشی از هر عواملی باشد، دست‌کم یک دسیسه‌ی فراگیرتر را سریع‌تر رو کرده است و آن طرحِ «استقرار تروریست‌های تکفیری در طول نوار مرزی ترکمنستان، آذربایجان، ازبکستان، جنوب‌شرقی تاجیکستان و شمال‌شرقی افغانستان» است.

 

برخی از منابع ایرانی (منبع -که به مسائل استراتژیک دستیابی دارند- بر اساس شواهد میدانی وجود این توطئه را تآیید کرده‌اند، که در حقیقت بنای آن بر «محاصره‌ی استراتژیک چین، روسیه و ایران» است و حتی در صورت آماده‌بودن اقتضائات و شرائط، «دامن‌زدن به جنگ‌ها و تنش‌های نیابتی در این مناطق». که من در این تحلیل، اسمش را گذاشتم «کمربند مهار»؛ کمربندی که از سرحدّات ارمنستان تا منتهی‌الیه‌ی افغانستان امتداد دارد.

 

 

نقشه‌ی قره‌باغ

(جنگ میان آذربایجان و ارمنستان)

 

این‌که در داخل ایران، برخی‌ها به علت سابقه‌ی تعدّی‌گری روسیه‌ی تزاری و شوروی کمونیستی و امروزه روسیه‌ی پوتینی، به این کشور اعتماد ندارند و روی خوش نشان نمی‌دهند و سیاست فعلی جمهوری اسلامی را در باره‌ی روسیه و حتی چین تخطئه می‌کنند و بالاتر این‌که گاه دیده می‌شود خیانتکارانه نیز می‌دانند، به نظر من نوعی نادیده‌گرفتن منافع ملی است و خطای تحلیلی. مگر این که اینان ازجمله کسانی باشند که فکر می‌کنند با آمریکا در هدفِ نابودی انقلاب اسلامی و آوردن یک حکومت دست‌نشانده، اشتراک منافع دارند.

 

درست است که کمربند مهار از دید یک ایرانی وطن‌خواه می‌تواند اقدامی مخاطره‌آمیز و محدودکننده باشد، اما اگر از نگاه آمریکا و اسرائیل اشغالگر، به آن بنگریم می‌بینیم جای حساسی را دست گذاشته‌اند که اگر بتوانند از طریق پیکارجویان اَجیر مسلمان -که احساسی جز جنگیدن و دلار به‌دست‌آوردن ندارند و تفکری جز مانند بینش داعش و جریان تکفیری ندارند- قادرند تنش‌های نیابتی بیافرینند و هدف خود را در اختلال روابط این سه قدرت (چین، ایران، روسیه) پیش ببرند.

 

بنابرین؛ از دید من ایران در این بُعد درست می‌رود که دو کشور چین و روسیه را بر حسب اقتضائات برای اتحاد استراتژیک خود برگزیده است؛ زیرا:

 

 

اولاً آمریکا و پادوهای او دیرزمانی‌ست بنای خود را بر اذیّت و آزار ایران (=بخوانید تحریم و فشار برای تسلیم و مذاکره‌ی تحمیلی) و در صورت توانستن، سرنگون‌ساختنِ نظام گذاشته‌اند.

 

ثانیاً روسیه و چین به‌هرحال با همه‌ی تردیدهای به‌حقی که نسبت به دوگانگی‌های بین‌المللی آن دو داریم، دو کشور منطقه‌ی استراتژیک ایران محسوب می‌شوند که عقلانیت ایجاب می‌کند وقتی دشمنی چون آمریکا، دوستی با پادشاه‌های منحط عرب‌های منطقه را به منافع خود نزدیک‌تر می‌بیند و ایران را محور شرارت قرار می‌دهد، با چین و روسیه متحدی استراتژیک باشیم ولو آکنده از نوسان و بده‌وبستان.

 

نکته: این تناقض است که نظام را همیشه زیر تیغ هجوم می‌برَند ولی وقتی تاریخ‌گردی می‌کنند سیاستمداری چون احمد قوام را می‌ستایند و مردی چون مرحوم مصدق را پیشوای خود می‌پندارند. مرحوم مصدق همان کار ستُرگی با انگلیس کرد و آنان را از مملکت و آخور نفت بیرون انداخت که جمهوری اسلامی با آمریکا کرد. پس؛ نمی‌شود از یک سو مصدق را ستود -که باید هم آن مبارزه‌اش با انگلیس را ستود- ولی از سوی دیگر انقلاب اسلامی را کوبید و توبیخ کرد. مگر می‌شود دو کارِ درست و هم‌موازات را دو جور داوری کرد و به قضاوت نشست! بگذرم. در این مدت -آغاز جنگ میان طرفین قره‌باغ- نوشتن تحلیلم را به‌عمد تأخیر انداختم تا از اوضاع آن خبرهای بیشتر بدانم. بنابراین، می‌دانم همه‌ی ما به مسائل روز ایران و منطقه و جهان بی‌تفاوت نیستیم و پیگیریم.

 

درخواست:

با سلام و آرزوی توفیق، از آقای دکتر محسن آهنگر دارابی -که در ایالات متحده آمریکا دکتری برق را طی می‌کنند- می‌خواهم یک گزارشی از وضعیت فعلی انتخابات آمریکا به صحن مدرسه ارائه کنند؛ گرچه ما در اینجا اخبار و نظرسنجی‌ها و تحلیل‌ها را دنبال می‌کنیم، ولی چه خوب است آقامحسن که در آنجا حضور دارند ما را از تازه‌ترین برآوردها مطلع کنند. اگر دکتر محسن پیام مرا دیر می‌بیند، حسن‌آقا پدر دکترمحسن یا علی‌آقا برادر آقامحسن، وی را زودتر، ازین درخواست باخبر کنند. ممنونم. بیشتر بخوانید ↓

نیز از دوست گرامی‌ام آقای دکتر بهرام فرجی -که در آمریکای جنوبی مشغول انجام کار محوله‌اند- می‌خواهم یک گزارش تحلیلی از انتخابات پیش‌روی آمریکا به صحن مدرسه بیاورند. امید است با اختلاف ساعت زیادی با جغرافیای آنجا داریم پیامم زودتر دیده شود و اجابت.

 

پاسخ:

 

سلام آشیخ محمدرضا

موافقم. موفق تبیین کردی. وقتی مسئله‌ی صلح و جنگ مطرح است، دو طرف از جنبه‌ی سیاست وارد عمل می‌شوند، بنابراین امام حسن مجتبی -علیه‌السلام- در امر سیاست دخالت داشت و از ناحیه‌ی دین وارد عمل شود. همین صلحنامه میان آن امام (رهبر و حاکم جبهه‌ی اسلام) و معاویه (رهبر و حاکم جبهه‌ی جاهلیت مجدد عرب) نشان بارزی از حضور دین و متولّی دین در عرصه‌ی سیاست است. به باور من، درین امر، نظر اسلام‌شناسان بارز و مبارز -ازجمله در رأس همه امام خمینی- صائب است. تئوری‌پردازی‌هایی که برای قبولاندن اسلام منهای سیاست مطرح است، اساساً با این سیره و پیام دین در تعارض است. و بیان این‌که حکومت و سیاست در اسلام مطرح نیست، بیانی نادرست و ناقص و ناقض اهداف مکتب است و نیز خراش و تراش بر پیکر اسلام.

 

اخیراً رئیس شیک‌پوش به جای حضور در میدان اجرا، در اتاق شیکش همچنان به گفتاردرمانی مشغول است، گفته است مردم ایران مانند عصر حسنی صلح می‌خواهند. می‌پرسم مگر ایران با کسی سر جنگ دارد و یا طی این چهل و اندی سال به جنگ به کشوری برخاسته و کشورگشایی کرده است! که حالا بخواهیم در بوق بدمیم و تلقین! کنیم مردم صلح می‌خواهند. وارونه جلوه‌دادن جوّ غالب جامعه، از بدترین بداخلاقی‌ها است. ملت ایران همواره اهل منطق و گفت‌گوست. مذاکره یک رفتار عقلانی و مرسوم سیاست است.اما با کی و با چه عایداتی؟ یک فرد در آمریکا همه‌چیز جهان و حتی ملت خود  و تمام نهادهای بین‌المللی را به بازی گرفته است و توافق‌نامه‌ی نیم‌بند خودشان را با نهایت تبختر نقض کرده‌است. آنگاه هنوز توقع دارند با چنین شخصیت متزلزلی پای مذاکره و قرارداد بنشینند. ضعف و شاید خیانت سهوی و شتاب آنجایی بود که همین «برنامه‌ی جامع اقدام مشترک» را این‌چنین لغزان تمام کردند که حتی به مرحله‌ی عهدنامه هم نرسیده بود، یک توافق بیش نبود، که دیدیم چه شد. غرب درین پیمان‌گسستن مردود شد و در ایران با آن‌که مردم در این قضیه سه جور فکر می‌کردند (مخالف، منتقد، موافق) اما در مجموع پای قول و قرار ایستادند.

 

حالا به جای آن‌که پاسخگو باشند، طلبکار هم شدند! به جای آن‌که از تز «نرمش قهرمانانه» به‌درستی بهره می‌گرفتند، و از اجازه‌ی مذاکره‌ای که گرفتند و نیز تذکرات و هشدارهای پی‌درپی، باز نیز طوری وانمود می‌کنند که انگار مقصر اصلی تمام این بن‌بست‌ها رهبری است، نه ترامپ و جریانی که به واژگونی انقلاب اسلامی دل خوش کرده.

 

این چه سرّیه

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۵ مهر ۱۳۹۹ / چاپ شب

این چه سرّیه! حتی اگر در دورترین نقطه‌ی این شهر عکسی از خود بیندازند، قُبّه‌ی‌ قلب‌شان می‌کنند و برگی از بهترین روزهای زندگی‌شان. این قوّه‌ی مغناطیس کیست که ایرانی‌جماعت را چنین جذب و شیفته‌ی خود ساخته است که وقتی می‌خواهند به بُقعه‌اش مسافر شوند سر از پا نمی‌شناسند و رفتن به سمت مشرق و محلِ درآمدنِ خورشید را نَقل محافل می‌کنند و نُقل مُقارب.

 

آن چه بارگاهی‌ست که به هر صحن که گام می‌گذارند، صحن دیگر را طلب می‌کنند. این رواق و آن رواق قانع‌شان نمی‌کند و از این بَست به آن بست می‌روند و در اطراف گنبد منورش پَر عشق را به پرواز می‌دهند و حیرانی بغل می‌کنند و دورِ حرم مثل بین‌الحرمین می‌گردند و از زمزمه و دل‌گویه با امام رئوف پُر و پیمون می‌شوند و نایل به زیارت و مایل به شرَف و تشرّف و شرافت و آنگاه تا از سقّاخانه‌ی اسمال‌طلا آب ننوشند سیراب نمی‌شوند. بگذرم که هر یک از ما از آن خاطره داریم و تجربه.

 

چه ذوق خُنیاگرانه داشتند نیاکان‌مان که زائران وقتی به مشهد مقدس مشرّف می‌شدند و از آن صحن‌وسرا به خانه و کانون خانواده بازمی‌گشتند، در کوی و محله و برزَن به صمیمانه‌ترین صدا، مشهدی اکبر خطاب می‌شدند و مشهدی رمضان و مشهدی داوود و مشهدی خدیجه و مشهدی فاطمه و مشهدی ابراهیم و اساساً مشهدی آدم.

 

چه عالی‌ست که «مشهد»ی شویم؛ مشهدی‌شدن یعنی به خوی و خصال و اخلاق رضوی درآمدن: رئوف. رضا، ثامن، سیّاس، دانشمند، مناظره‌کننده، دلسوز مردم و از همه صمیمی‌تر: امام هشتم، عالِم آل محمد که شیعیان در عدد هفت واقف نشدند و از امام هشتم به پله‌ی دوازدهم امتداد یافتند و ظهور حضرت حجت، قائم آل محمد (ص) را به انتظار می‌کشند و تا نیامدنِ آن ولیِّ عصر و زمان (عج) دست روی دست نمی‌گذارند که فقط به تماشا بنشینند، بلکه دست بالای دست می‌گذارند تا از تلاش و دانش و ارزش و تفکر و تمدن و توسل و تعاون و تعالی باز نایستند. چه خوب است یک بار هم شده شیعه‌ی حضرت رضا ع کتاب «عیون اخبارالرضا» را هم بخوانند که شیخ صدوق چه زحمت درخشانی روی این اثر گرانسنگ کشید.

 

شب جانسوز شهادت امام رضا (ع) بر پویندگان تسلیت. چه امام رئوفی که پایانِ سوگواری او، به حلول ماه خجسته‌ی ربیع ختم می‌شود. این چه سرّیه که آن انسان رئوف، ما را از ماه حُزن و ماتم و سوگواری و عزاداری اباعبدالله (ع)، به ماه شادی و شعف و شادمانی وارد می‌کند که پیامبر (ص) منتظر این ماه بود؛ بهار دل‌ها و ربیع جان‌ها. آجرک‌ الله ای عزاداری‌کننده‌ی حضرت اباعبدالله علیه‌السلام. اجر و پاداشت با خدا.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

شاید به این بازمی‌گردد که جهان غرب با انقلاب ایران، اول به صورت «جنگ، نه صلح» برخورد کرد و وقتی دید نمی‌تواند، به حالت «نه جنگ، نه صلح» با ما رفتار کرد؛ که چنین وضعی را می‌دانید صلح ناپدار و «صلح مسلّح» می‌گویند؛ بدترین وضعیت حاکم بر روابط دولت‌ها، که خود اروپا از معاهده‌ی صلح ورسای به بعد، این حال و روز نگران‌کننده را در خودش تجربه کرد و چه‌ها که نکشید. تاریخی را که یاد کرده‌ای، من در جبهه بودم آقای ... و حتی تا چندماه پس از قبول قطعنامه هم در همانجا ماندم. بنابراین، الان حضور ذهن ندارم به مجموعه‌سخنان آن زمان که شأن نزولش چه بود. حال از آن برهه‌ و تجربه‌ی پیش‌گفته بیرون بیاییم و روی اوضاع امروز متمرکز شویم یعنی درین «وضع مخاصمه» که اینک آمریکا با ایران آغاز کرده. حقیقتاً راه‌حل‌ها چیست؟

 

فرض بگذاریم جریان تندروی نظام سرِ ستیز با آمریکا دارد و به‌عمد چوب در لانه‌ی زنبور می‌کند، اما از آن سو هم جناح‌های اصلاحات و ملی‌مذهبی‌ها که مدعی تعامل با جهان و صلح با آمریکا هستند، چیزی که بتوان آن را برون‌رفت حساب کرد عرضه نکردند. من به عنوان یک شهروند ایرانی هنوز نمی‌دانم جناح چپ درین مسئله حرفش چی هست.

 

فرض بگذاریم می‌گویند با آمریکا باید آشتی کنیم و روابط دیپلماتیک برقرار کنیم و کاری به کار فلسطین نداشته باشیم و به جای اتحاد نیم‌بند با چین و روس، بیاییم آمریکا را شریک سیاسی خود کنیم.

 

خُب؛ درین صورت چگونه می‌خواهند با ترامپ و انواع ترامپ‌ها مذاکره کنند. چه بدهند و چه به دست بیاورند. آیا این دو جریان -اصلاحات و ملی‌مذهبی‌- مطمئن‌اند این سیاست مثمر ثمر است و گشایش و ترک مخاصمه و صلح می‌آورد؟ و آمریکا ایران را دوست خود می‌داند و کاری به کار ما ندارد. واقعاً راه‌حل مشخص این دو جریان چیست؟ و بدون هیچ مجامله و لفّافه حرف حساب‌شان کدام است؟ من فکر می‌کنم اینان فقط شعار می‌دهند و اساساً فکری -که قابلیت عملیات و پیاده شدن باشد- برای این بحران نکرده‌اند و ندارند.


تکمیل میان‌بحث‌ -که گویی این‌گونه بحث‌ها وقتی سر می‌گیرد- چندان مورد علاقه‌ی اعضا نیست. اما به هر حال ناقص بود اگر تکمیل نمی‌کردم

فرض می‌گذاریم ایران طبق الگوی دو جریان اصلاحات و ملی‌مذهبی،‌ صلح و آشتی و مراوده‌ با آمریکا را پذیرفت و به این دست‌کم ۸ خواسته‌ی آمریکا تن داد:

 

۱. دست‌شستن از علوم انرژی هسته‌ای
۲. منهدم‌کردن موشک‌های بالستیک و کروز
۳. بیرون‌کشیدن خود از مسئله‌ی فلسطین
۴. واگذاری امنیت هرمز و خلیج فارس و دریای عمان به آمریکا
۵. کاهش نفرات و تجهیزات سپاه به نصف
۶. منحل‌کردن سپاه قدس
۷. حقوق‌بشر و گردش آزاد قدرت
۸. عدم دخالت در منازعات خاورمیانه

 

آنگاه آیا جناح خوشبین به آشتی و مراودت با آمریکا اطمینان دارد ایران در پنج فاز توسعه سیاسی، تمدن‌سازی، رشد اقتصادی، روابط خارجی و اجرای قانون اساسی بدون ممانعت و مزاحم کارش را پیش می‌برَد و در صورت بروز بحران و حمله و جنگ‌های احتمالی قادر به بازدارندگی و دفاع است؟

 

من فکر می‌کنم این دو جریان که بسیار تشنه‌ی تعامل‌اند و در بوق صلح و صفا می‌دمند هم خیلی ایدئالیستی فکر می‌کنند و هم به عواقب این امور نیندیشیده‌اند و صرفاً آرزو در سر می‌پروانَند. دست‌کم مکتب سیاسی رئالیسم دیرزمانی‌ست که چارچوب و فهم قدرت و تشخیص منافع ملی را به سیاستمداران شناسانده. بگذرم. پوزش بطلبم وقت اعضا را اشغال کرده‌ام.

 

قاعده‌ی تفکر در آفاق

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. شیخ محمود شبستری (۶۸۷ - ۷۲۰ ه.ق) در گلشن راز شعری دارد با عنوان «قاعده‌ی تفکر در آفاق» در ۳۱ بیت؛ که دیدن و خواندن آن چه لطافتی دارد. در اینجا اما چند بیت آن را صید کرده و با دو نکته و یک اشاره تقدیم می‌دارم:

 

مَشو محبوس ارکان و طبایع
برون آی و نظر کن در صنایع

و...

چرا کردند نامش عرش رحمان
چه نسبت دارد او با قلب انسان

و...

اگر در فکر گردی مرد کامل
هر آیینه که گویی نیست باطل
کلام حق همی ناطق بدین است
که باطل‌دیدن از ضعف یقین است

 

شبستری در «قاعده‌ی تفکر در آفاق» انسان را با مظاهر عالم آشنا می‌کند و از چرخ و گردون و عطارد و برج و جنبش اجسام سخن می‌گوید و درحقیقت با سیر در آفاق، تو را با نهایت ذوق و تفکر و الهام به سیر در انفُس می‌برَد.

 

نکته‌ی یکم: برداشت من از این اشعار شبستری این است که انسان تا از حبس و حصار خودساخته بیرون نیاید، نه از آفاق می‌فهمد و نه از انفُس. میان بیرون و درون انسان رابطه است. تا این رابطه برقرار نشود، فهم درست شکل نمی‌گیرد. در نگاه شیخ محمود شبستری عظمت آدمی چنان وسیع و چنان بلند است که بین «عرش رحمان» و «قلب انسان» نسبت و راز برقرار است. و او نام کتابش را «گلشن راز» گذاشته تا انسان راز حیات را دریابد و راز بقا را بیابد.

 

نکته‌ی دوم: ایشان در بخش ۶۴ گلشن با نام «خاتمه»، سروده‌ای دارد که چرا بر شعرش نام «گلشن راز» نهاد. او اساساً معتقد است انسان باید با چشمِ دل و تفکر و خرد سیر کند و از شک درآید و لبریز شناخت شود تا به حق‌شناسی واصل گردد چراکه ناشناسی، نشانِ ناسپاسی‌ست:

 

تأمل کن به چشمِ دل یکایک
که تا برخیزد از پیش تو این شک

و...

نشان ناشناسی ناسپاسی است
شناسایی حق در حق‌شناسی است

 

اشاره: اگر می‌خواهیم شاداب باشیم، شعر بخوانیم؛ شعرهای مشاهیرمان. آیا تا به حال به این نیندیشیدیم که ایرانی و شعر رابطه‌‌ی‌شان مانند وجود شیرینی در عسل است و حضور قند در ذرّه‌ذرّه‌‌ی سیب؟! اگر قند و شیرینی را از سیب و عسل حذف کنیم، از آن دو، جز نام چیزی نمی‌ماند. شعر، گویا همه‌چیز ماست و به تعبیر مرحوم اخوان ثالث، شعرِ شاعر «در پرتو شعور نبو‌ّت» است؛ یعنی نوعی الهام. به قول سید علی موسوی گرمارودی که از قضا قمی‌ست:

 

«ای شعر!
ای سادگی،
ای روح،
ای خاک، ای خدا، ای پاک...»

 

پاسخ:

سلام آقارضا ادبی

متن خود را رسا و روان نوشتی. جدا از داوری در باره‌ی محتوای آن، اشاره کنم که آقای داوود میرباقری از سلیمان صُرد، سه چهره‌ی متضاد تندروی اولیه، سپس پا پس‌کشیدن ثانویه و آنگاه توًاب و نادم و پشیمان را به تصویر کشید؛ سه حالتی که در زندگی آن چهره‌ی مشهور، برجستگی یافته بود و بر روزگار و اطرافیان او مؤثر واقع شده‌بود؛ زیرا ویژگی شیخوخیت داشت و لذا فردی نافذ بود. متشکرم. موفق باشید.

 

پاسخ:

سلام و سپیده‌ات به خیر

بلی؛ به قول جنوبی‌ها، «خِلاص»
و به قول مازندرانی‌ها: «خا، اِسا»

اما چون حضرت‌عالی از همان اَوان اطلاعات و کیهان و کیان و شاید هم مثل من «میزان» مرحوم بازرگان را می‌خواندی، به‌خوبی به یاد داری، رهبری به دولت نورسیده‌ی «روحانی»، (پس از آن دولت ۹+۱۰) علی‌رغم شناختی که از بدعهدی آمریکایی‌ها داشت، اجازه‌ی مذاکره داد زیرا دولت ۱۱ تفکرش این بود با مذاکره با آمریکا (=خوانده شود: «کدخدا»)، ایران را به پیش خواهدبرد. آن‌هم آمریکایی که به قول دکتر ابراهیم متقی قریب ۵۲۵ پیمان خود را با سرخپوستان نقض و لغو کرد.

 

ماها به‌عینه دیدیم که فردگرایی در ساختار آمریکا این اجازه را به ترامپ داد که بانهایت بی‌شرمی «برجامِ» مورد تأیید دولت اوباما را باطل کرد. تا سیستم آمریکا به چنین قلدوری‌هایی تجهیز و وابسته است، مذاکرات و قراداد هم با آنان ممکن است هر آن سست شود و ویران. هرچند می‌دانی که من بارها نظرم را گفتم که اصل گفت‌وگو و مذاکراه در سیاست داخلی و خارجی را نه فقط لازم، بلکه عقلانی و کاملاً شرعی می‌دانم. بیم من همین وضعی است که آمریکا به آن دچار است.

 

دیگه بر همگان آشکار شد آمریکا در واقع خود را فراقانون و فرامقررات می‌داند و هر گاه لازم دید بدون توجه به ساختار سازمان ملل در کشورها دخالت می‌کند. اگر می‌بینیم در برابر ایران ازین ابزار بهره‌ای ندارد، علتش روشن است: ایران قدرت بازدارندگی فعال دارد و در هیچ هجومی منفعل نمی‌مانَد. گرچه می‌دانم آمریکا یک ابرقدرت است؛ اما شکنندگی‌های فراوانی دارد.

 

حتی شاه هم -که دربارش پر بود از کسانی که توسعه‌ی آمریکایی را ترویج می‌کردند- در مواقعی، از رفتار آمریکا به‌شدت عصبانی می‌شد و میل به شرق می‌کرد و دیدیم که رسماً و از روی لج با آمریکا، با بلوک شرق، از شوروی تا رومانی روابط برقرار کرد؛ مثل شرکت نکاچوب که رومانیایی بود، مثل ذوب‌آهن اصفهان که پای شوروی به ایران باز شده بود.

 

شاه در برابر عراق هم به اصل ارتش قوی و مسلح و آماده‌ی نبرد معتقد بود. و در مسئله‌ی محوری خلیج فارس که خود را اساساً ژاندارم و جزیره‌ی ثبات فرض می‌کرد و به کوروش می‌گفت تو بخواب ما بیداریم. یعنی منطقه زیر اِشراف و قدرت ماست. اما همین رفتار شاه مورد توجه سلطنت‌طلبان است. اما وقتی جمهوری اسلامی دست به رفتاری می‌زند که قدرت بازدارندگی‌اش بیفزاید، آن‌وقت چنین کاری بد و نادرست محاسبه می‌شود. بگذرم. درس قدرت چنان پیچیده است که مورگانتا هم در آن مانده است!

 

در ضمن جناب ...! در همین پستت نمی‌دانم از چه فونت یا علایمی استفاده کردی، که برای دستگاه من آشنا نیست و برخی کلمات خوانده نمی‌شود و روی هم سوارند و من به‌سختی از روی بار مفهومی جملاتت آن را تشخیص دادم.

 

پاسخ:

 

سلام

این جمله‌ات را یک گزاره‌ی رئال می‌دانم. اما اگر آمریکا سر عقل بیاید! یاد کتاب «به سر عقل آمدن سرمایه‌داری!» دکتر علی شریعتی به خیر. در مورد آن پست قبلی‌ات خطاب به من نیز: تو که می‌دانی مطالعه‌گر هستم، نه مطالبه‌گر. یک شهروندی‌ام که به مسائل جامعه و جهانم نیم‌نگاهی دارم تا سیب‌زمینی بی‌رگ! نباشم. همین، بیش ازین نیستم. به‌هرحال شما یک فعال سیاسی پیشتاز هستی. من هم از دور مور به این چیزها یک کمی سواد مواد دارم.

 

این جناب‌عالی هستی که به آن باید بپردازی. نمی‌گویم به دو جریان اصلاحات و ملی‌مذهبی‌ها وابستگی داری، ولی دست‌کم می‌توانم بگویم افکار این دو را به ایده‌های خودت نزدیک‌تر می‌بینی و به آنان تعلق خاطر داری؛ پس لابد از راه‌حل‌های آنان خبر داری. و اما با تو بر سر جمله‌ی مهم‌ات بهره از فرصت و تبدیل تهدید به فرصت، موافقم.

 

پاسخ:

آقا... سلام

تفسیری که در این قسمت از تاریخ محل، که در باره‌ی اثرات آرامگاه‌ِ امامزادگان و منتسبان به امامان معصوم ع نوشتی، پربار بود و بر دلم نشست. ازجمله این جمله‌ات که به‌درستی فرمودی: «بدون شک تمرین خوب بودن در حال و هوای معنوی موجب می شود تا در بخش های دیگر زندگی هم خوب باشیم.» اگر جناب‌عالی دوستدار نکته باشی یک نکته درین راستا و در تأیید این فرمایش و روحیه‌ات می‌نویسم:

 

در پاکستان و هند میان مسلمانان، حسینیه و تکیه چنان بار معنوی دارد که به آن «امام‌باره» می‌گویند که حاکی از عمق احترام‌شان به مکان‌های دینی و قداست عترت است. آری؛ در چنین جاهایی انسان دست و پای خود را مانند طرز نشستن در پیشگاه بزرگان مجالس، جمع می‌کند؛ یعنی در واقع سر بر زانوی تفکر و تکریم می‌گذارد و به دل رجوع دارد. ممنونم از توجه‌ی مذهبی‌ات جعفر.

 

راسو و بوم و گربه و یک خاطره

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۷ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. امروز پیش از سرزدنِ سپیده، رفتم نزد نصرالله منشی که ببینم در «کلیله و دمنه» (=شُغال و روباه) چه خبر است. آنقدری گشت‌وگذار کردم که وقتی سر راست کردم و نگاهی از پنجره به آسمان دوختم، دیدم آفتاب از شرقِ اتاقم بر من طلوع کرد؛ چه هم دلنواز. این شد ستونِ امروزم.

 

اگر نثر مسجّع و مکلّف منشی را عیناً می‌آوردم سه مَن عسل لازم بود تا در گیر و دار کار، مطلب برای خواننده‌ی پرکار کارا گردد. پس این، برداشت من است از کلیله و دمنه:

 

در فلان شهر، زیر درختی، سوراخ موشی بود. روزی برای طعمه بیرون رفت. «گربه‌»ای بسته دید. شاداب شد. خوب که نگریست دید «راسو»یی نیز در کمین اوست. و «بوم»ی (=جغد) سرِ درخت قصدِ سوءقصد دارد. موش حالا به فکر ژرف فرو رفت که چاره چه کند. سه دشمن از سه جهت او را محاصره کردند. ترسید؛ ولی اندیشید. با خود گفت اگر برگردم لانه، راسو سر راه است. اگر بمانم «بوم» فرود می‌آید و اگر پا پیش نگذارم، گربه هست.

 

مثلثِ دشمن (گربه، راسو، جغد) او را به هوش! آورده بود. نزد خود چنین گفت: «درِ بلاها باز است و انواع آفت به من محیط؛ و راه، مَخوف، و با این‌همه دل از خود نشاید بُرد.» پس؛ منفعل نشد و جا نزد! و چاره جُست. آن روز از خطر جَست. روز بعد گربه‌ی بسته، او را به دوستی و صلح فرا خواند. ولی موش ... و بقیه‌ی داستان که ... .

 

نصرالله منشی -که «کلیله و دمنه» ترجمه‌ی عربی ابن مقفع را به فارسی برگردانِ آزاد کرده- از داستان چنین نتیجه‌ای گرفته:

 

«جایی که ظاهر حال مبنی بر عداوت دیده می‌شود چون به حکم مقدمات در باطن گمان مَودّت اگر انبساطی رود و آمیختگی افتد از عیب منزه ماند و از ریب دور باشد، و باز جایی که در باطن شُبهتی متصور گردد اگرچه ظاهر از کینه مبرّا مشاهده کرده می‌آید بدان التفات نشاید نمود و از توفّی و تصوُّن هیچ باقی نباید گذاشت، که مَضرّت آن بسیار است و عاقبت آن وخیم، و راست آن را ماند که کسی بر دندان پیل نشیند وانگاه نشاط خواب و عزیمت استراحت کند. لاجرَم سرنگون در زیر پای او غلطد و به‌اندک حرکتی هلاک شود.»

یعنی هر جا سیرت دشمن، دشمنی بود ولی صورتِ دوستی به خود گرفت، باید از آن حذَر کرد. زیرا به قول نصرالله منشی دشمن در این وضع «توفّی و تصوُّن» باقی نمی‌گذارد؛ به عبارتی وفادار نمی‌ماند و نمی‌توان از شرّ او مصون و در امان بود. و سرآخر هم منشی این را فرمول کرد: «میل جهانیان به دوستان برای منافع است، و پرهیز از دشمنان برای مَضار.»

 

اشاره‌ی ۱ : نصرالله منشی در دستگاه غزنویان دبیر بود که با دسیسه و سعایت بدخواهان، زندانی و کشته شد.

 

اشاره‌ی ۲ : حالا که راسو به میان آمد، بد نیست خاطره‌ای بگویم: در درس روابط بین‌الملل، استادم دکتر سید حسین سیف‌زاده بود؛ زاده‌ی قم. در کلاس، بحث از قدرت بود. قدرت ایجابی و قدرت سلبی. میان دانشجویان بر سر آن بحث درگرفت. سیف‌زاده آن‌روز برای قدرت سلبی از راسو مثال زد و گفت (نقل به مضمون) مثلاً اگر راسویی به این کلاس بیاید و بخواهد قدرت سلبی‌اش را به رخ بکشد،  بویی بسیاربسیار بد و مشمئزکننده از خود منتشر می‌کند و همه را ازین محیط می‌رانَد و فراری می‌دهد. این قدرت، قدرت سلبی است. بگذرم.

 

پاسخ:

یکی زیر ستون دیروزم نوشته «انگار یک فنجان قهوه» درین روز پاییزی به او خوراندم. اینجا -بدون ریپلای- جواب نوشتم که ببینم ضمیر، مرجع‌اش را پیدا می‌کند:

قهوه که تَلِ زهره !
الّا و لابد،
برات دمنوش خرزهره‌ی قوچان! می‌خرم،
با شلغوز فاروج!


پاسخ:

 

سلام آقای احمدی

حالا این را کسی برای شما نقل می‌کند که از دسته علمای عقلی و باسواد است. بهره بردم. ممنونم. آقایون به قائم‌شهر رفتند... یاد رفیق‌مان افتادم که نقل می‌کرد از مزاحی:  برای کسی رفته بودند تحقیقات محلی. پرسیدند نماز می‌خواند؟ با عجَب جواب دادند. نماز، نا نخوندنه، ولی خاب بنده خدا روزه ره خانّه !!

 

پول و قُرص

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۸ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. در کتاب «آشنایی با قرآنِ» شهید مطهری. جلد هفتم،  ص ۱۱۷ خواندم که پولی به دست امام علی (ع) رسیده بود. فرمودند: ای پول! تو آن زمان مالِ منی که خرجت کنم.

 

پیام این سخن این است در نگاه علوی، پول آن زمان شیرین و لذیذ است و مالِ کسی‌ست که علاوه بر رفع نیاز و آرزوهای سالم خود،  بتواند از آن انفاق کند، کمک نماید، دستِ تصرّف به آن داشته باشد، حاجت نیازمندی را برآورده کند و جامعه‌ای را آباد کند. چقدر دورند کسانی که امروز، فرصت خدمت به خلق پیدا کرده‌اند، اما به جای خشنودکردن خالق، دستشان به فساد و اختلاس و چپاول اموال مردم دراز شده است. برای اینان گویی الگویی چون مولا (ع) اصلاً وجود ندارد!

 

یادم به جلال رفیع -نویسنده‌ی مبارز و طنزپرداز- افتاده‌است که روزگاری در کنار سید محمود دعایی، در اطلاعات ستون «دریچه» را می‌نگاشت. روزی هم نوشته بود: «قُرص زندگی کنیم، نه با قرص.»

 

نتیجه‌ی کلیدی این طنز یکی شاید این باشد که اگر انسان، محکم و قُرص نباشد، نه به حکمت و شرافتمندی می‌رسد و نه برایش عزت و ذلت فرقی دارد. زیرا اینان به پیامی که در این بیان امام علی (ع) موج می‌زند، درک درستی ندارند. انسانی که قُرص و محکم و مقاوم زندگی کند، پول و سختی روزگار او را از پای درنمی‌آورَد و کسی که به پول ملت دسترسی دارد آن را صرف نیاز و عزت ملت می‌کند. آدمی که در قدرت است و فکر «قُرص» نداشته باشد با قرص (به زبان عامیانه: با حَبّ) زندگی می‌کند که چهار روز بیشتر، روزگار را بچاپد و بقاپد.


حاشیه بر متن:

اینک که مولود «منحوس» در آستانه‌ی یک سالگی‌ست، نظارت بر قدرت، کاری سخت‌تر از هر وقت شده‌است؛ به‌ویژه برای نهادها و ارکان نظارتی که بیشتر اعضای‌شان پابه‌سنّ هستند و تحتِ تعقیب شدیدتر این ویروسِ شریر. آیا می‌رسد روزی که «خودنظارتی» در پرتو اخلاق اسلامی، نظام ما را از آفات و بلایا مصون‌تر بدارد، و ما را از عاجزان در نظارت برهانَد و «کارگزار»های آن را به حال ملت، مفید و «پاک»دست نماید و «ناکارآمدی»ها را از دامن جمهوری اسلامی ایران بشوید و کنار گذارد؟ ان‌شاءالله. ناامیدی و یأس مَبادا.

 

 

با آیه در مدرسه

 

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخَافُ وَعِیدِ.

(آیه‌ی ٤٥ ق)

ترجمه‌ و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل

 

ما از آنچه (درباره‌ی رسالت تو) می‌گویند، آگاه‌تر (از هر کس دیگری) هستیم. تو مأمور نیستی که آنان را وادار (به ایمان) کنی (و با قهر و اجبار به سوی اسلام بکشانی). چون چنین است، کسانی را به وسیله‌ی قرآن پند و اندرز بده که از بیم‌دادن و تهدیدکردنِ من می‌ترسند.

 

علاوه بر توضیح خرّمدل، صاحب «المیزان» درباره‌ی این آیه معتقدند که آیه در مـقـام تـعلیل آیه‌ی فَاصبر علىٰ ما یقولون است (۳۹ / ق) . با توجه به یاوه‌گویی‌های دشمنان پیامبر (ص) ازجمله یهودیان بهانه‌جوی مدینه، علامه طباطبایی این‌گونه نتیجه می‌گیرد که درین قضیه چون پیامبر  نمى تـواند مـجـبـورشان سازد، پس «تنها وظیفه‌ی آن حضرت این است که «با قرآن تذکرشان» دهد «تا آنـان کـه از تـهدید خداوندشان مى‌ترسند، متذکر شوند.»  (المیزان)

 

جبّار چند معنی دارد: جبران‌کننده، تسلط و ... . در این آیه، برخی آن را به معنی جبران‌کننده گرفتند، اما مرحوم علامه به معنای تسلط؛ یعنی مردم را بر اجراى خواسته‌هاى خود مجبورکردن، که آیه ما را بازمی‌دارد از آن. خلاصه‌برداشت بود از مطالعه‌ی چند تفسیر و ترجمه.

 

پاسخ:

 

سلام. نقد شما را درک می‌کنم. و ممنونم که ایرادهای نوشته‌ام را تذکر می‌دهید.

 

۱. من البته هنوز اقتصاد را علم نمی‌دانم. بیشتر سنتز است که در جوامع مختلف دستخوش تغییرات ویژه‌ی آن جامعه است.

 

۲. آنچه معصومین -علیهم‌السلام- گفته یا کرده‌اند، و نیز قرآن بیان فرموده، پندار نیست. اگر چنین جنبه‌ای داشت، اصلاً به زمین نازل نمی‌شد. نمونه زیاد داریم. مثلاً خسف قارون -که در سوره‌ی قصص آمده است- پندار نیست، پند است. راه است. وعده و وعید خداوند است.

 

پاسخ:

درین باره:

سلام جناب آقای ...

 

وقتی می‌گویم علم نیست، به معنای این نیست که خرافه است. نه، علم، به دانسته‌ای اطلاق می‌شود که بتوان با اعتماد کامل به آن تکیه داد. در اقتصاد این نقیصه موجود است و گزاره‌های آن جهانشمول نیست و نمی‌توان به داده‌ها و نهاده‌ها (=دانش‌واره‌های) اقتصادی اعتماد کرد. بیشتر به فن نزدیک است و همان سنتز که گفتم.

 

برای تقریب ذهنی می‌توان آموزه‌های اقتصاد را با پزشکی یا زمین‌شناسی و سایر علوم معتبر مقایسه کرد تا روشن شود چقدر تکیه به علوم پزشکی اطمینان‌بخش و متقن است و چقدر تکیه به آورده‌های دانشمندان اقتصاد لغزان است و پر از آزمون و خطا.

 

بنابراین به فهم من، اقتصاد اگر علم هم پذیرفته شود، نارس است و تا به علم بینجامد شاید زمان ببرَد و شاید هم بی‌نتیجه باقی بماند و از تکامل علمی باز بماند. نمی‌گویم مانند علم ریاضی از علوم دقیقه شود، نه، در تبار علم غیردقیقه نیز هنوز در آغاز راه است که بتواند علم قابل اتکا شود.

 

در پایان، دور ندارم که با آن دانشجو و مثال حضرت یوسف (ع) متفاوت می‌اندیشم. بسیارممنونم که بر نوشته‌ام ایراد وارد کردی. و تردید ندارم به عنوان دانش‌آموخته‌ی این رشته که دستی هم در تدریسش داری، بسیاربسیار از من پیشی.

 

پاسخ:

 

اول صاف برم روی مذبوحانه که برگردانِ جالبی بود ازین واژه‌ی واگیردار. از نظر من نیز تلاش برای بی‌نیازی از علم و دانش از سوی هر فرد، جامعه و حکومتی عایدی جز بن‌بست ندارد.

 

تردیدهای من از همان جایی آغاز می‌شود که رابطه‌ی علّی و معلولی را آوردی؛ یعنی در اقتصاد دانشمندانی که در پی کشف این رابطه‌ها هستند و یا بودند، آموزه‌های علمی جهان‌شمول ارائه نکردند و نمی‌توان به آن، به دید علم و دانش اعتماد کرد و اتکا داشت.

 

اتفاقاً سخن من از همین‌جا سرچشمه می‌گیرد که فرمودی کشورها باید بر «پایه‌ی علم اقتصاد» امور خود را بچرخانند. روشن است این کلام جناب‌عالی معقول است، اما پایه‌های این رشته، چنان ناررس و در حد فرضیه (=گمان ظنی) هستند که کشورها در به‌کار گیری آن دچار تردید و یا مشکل‌اند و یا اگر اتخاذ هم کردند عوامل و متغیرهای عدیده آن را دچار اختلال کرده است. در واقع عیب از آموزه‌ی این رشته است که صورت انتزاعی دارد و دقیق و تجربه‌شده نیست.

 

اما بقیه‌ی کلام شما که حکومت‌هایی چنان و چنین‌اند، از حوزه‌ی بحث ما بیرون است و من هم چنین خصال و روالی را از هیچ حکومتی نمی‌پذیرم. مهم این است نمی‌توانم به خودم بقبولانم بروندادهای اقتصادی تماماً صبغه‌ی علم دارند و کشف‌ها و اکتشاف، کاملاً درست و متقن از علت و معلول‌ها هستند که بر بشر ناشناخته مانده است.

 

می‌توان این را علاوه کرد که چگونه می‌شود از یک سو قائل شد که علمی به نام اقتصاد، رابطه‌ها و چاره‌ها و اهداف را تبیین کرده است، ولی جوامع تا این حد در عمل و باور به آن دچار ریسک و تردید باشند؟ و اغلب هم وقتی آن آموزه‌های نظری را به‌ کار گرفتند، گرفتارتر شدند و همیشه دستی فراتر وارد شد و این مخمصه را کاست. ساده‌ترین مثال، مثال عرضه و تقاضا است که اقتصاددانان می‌گویند وقتی میان این دو رابطه‌ای آزاد و بدون دخالت دست ثالث باشد، درست عمل می‌کند. حال آن‌که پیشرفته‌ترین کشورها هم مجبور می‌شوند دست دولت را به عنوان دستی درازتر از هر دست، دخالت دهند تا این قانون را از نقصان نجات دهند و مردم به بحران بیشتر برنخورند. آن دست که در آن حالت دخالت می‌کند، دست اقتصادی نیست.

 

اگر علم می‌گوید آب در ۱۰۰ درجه جوش می‌آید و شیشه در ۱۰۰۰ درجه ذوب می‌شود، می‌توان به آن اعتماد و تکیه کرد، اما در آموزه‌های اقتصادی ریسک و تردید مستولی‌ست. حرف من این بود، نه تصغیر آن. من از خدایم است که هر علمی چنان رشید شود که بشر را ناجی و مدد باشد؛ این خواست خداست و فرمان خدا. مگر می‌شود با علم درافتاد؛ علمی که واقعاً علم شده باشد، یعنی روشن و قابل تکیه. در نوشته‌ی قبلی‌ام نیز حرفم همین بود. با سپاس زیاد، که میان‌بحث فراهم شد. اگر کمی هم با درجه‌‌ی بالایی از دما ! نوشتی، به شما به عنوان اقتصادخوان اقتصاددان حق می‌دهم. ممنونم

 

پاسخ:

 

سلام. در نوشته‌ام چیزی به اسم رد آموزه‌های اقتصاد نبود. بود؟ گفتم ناررس است. تنها من این‌گونه نمی‌اندیشم. مجامع علمی هم به  این رشته با همین تردید و اما و اگر می‌نگرند. حرف الانم نیست. در علوم همپیوند مقاله‌ای ده سال پیش نوشتم و آنجا هم همین گزاره‌ام مطرح کردم. مرا که هم می‌شناسی. به من می‌آد به اسلامیزه‌کردن تمام علوم بشری بیندیشم و دانش را بی‌ارزش بدانم و بشر را از آن بی‌نیاز؟!

 

متن آقای ‌وحدت:

بسمه تعالی

سلام و شب به خیر عرض می کنم به جناب آقای احمدی

۱- با اظهار مسرت از نزدیک بودن دیدگاه های این جانب به دیدگاه های شما امید می برم با دریافت مکتوب شما وتصحیح اغلاط خودم دو دیدگاه یکی شوند.

۲- این جانب بعد از خروج از احرام عبا و عمامه، درویش یک‌‌لا قبایی هستم معروف به وحدت با پیشوند آقا برای صرفا تعیین جنسیت.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود 

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

 

پاسخ:

 

جناب آقای محمدتقی سلام

 

اون یادداشت‌های شهید مطهری بود، نه کتاب و نتایج پژوهش و تتبع؛ در حد فیش‌برداری بود که بعدها قرار بود روی آن فکر کند. حتی یک بار روزنامه‌ی اطلاعات آن را چاپ کرده بود که امام بی‌درنگ فرمان تعطیلی روزنامه را صادر کرده بود که داستان آن مفصل است. در انتشارات حکمت قم هم چاپ شده بود که با مخالفت حوزه مواجه شد و خمیر کردند. از قضا من یک نسخه از آن کتاب را دارم.

 

اما بعد؛ اقتصاد مانند جامعه‌شناسی سیاسی -که علم بررسی رفتار انسان‌ و قدرت و نهادها و احزاب است- به اموری می‌پردازد که تحت تأثیر رفتارها و عقاید و ارزش‌های انسان است. مانند شیمی نیست. ازین‌رو بر سرِ دانسته‌ها و گزاره‌های آن تردیدها و دگرگونی‌ها برقرار است. چون تابع متغیرهای مختلف است. ساده‌تر این‌که، اقتصاد هنوز با علم و دانش قابل اتکا فاصله دارد، نه این‌که بگویم بی‌اعتبال است. نه.

 

شهید مطهری بینش‌هایی ارائه داد. مثلاً استاد مطهری در آن یادداشت‌ها گفت آنچه عدلی است، دینی است. اما علم -که دانسته‌ها و گزاره‌های قطعی و یقینی‌ست نه حدسی و تخمینی- نیازمند دانشمند همان حوزه است و مطهری دانشمند اقتصاد نبود. ارزش کار ایشان این بود علوم را با مبانی دینی تطبیق می‌داد و از آن تفکر و تئوری و آموزه بیرون می‌داد که به‌یقین بر سر آن بحث و چالش است. بگذرم. ممنونم.

 

 

اگر بنیانگذاران بیایند !

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳۰ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. دانشگاه کمبریج نتایج تحقیق خود را انتشار داد و خلاصه‌ی برداشتم از آن این است که «جوانان» کمتر از همیشه «به دموکراسی خشنود هستند.» (منبع) عصر ایران و در سراسر جهان «نسل‌های جوان‌تر» از «عملکردهای دموکراتیک ناراضی هستند.» یکی از علت‌ها این است، این نسل به درصدِ بسیارکمی از «ثروت» رسیده است و درآمد پایینی دارد. 

 

۱. به نظر من دموکراسی‌ها -با همه‌ی مزیت‌ها و برتری‌هایش نسبت به هر حکومت غیرمردمی- نه فقط از عدالت رالزی دور افتاده که حتی از عمل به ایده‌های بنیانگذاران مکتب «اصالت فایده» ازجمله بنتام، لاک و میل نیز عاجز مانده و حتی شاید انصراف داده است، که اینان بر ضرورتِ تدارک بالاترین شادی و نشاط برای شهروندان تأکید و امید داشتند.

 

۲. نمی‌گویم «نفع‌طلبی» و زندگی بر پایه‌ی منفعت فقط حرف است و وجود خارجی ندارد، نه؛ بلکه می‌گویم علاوه بر منفعت‌طلبی، فضیلت‌ها و حقایق اخلاقی نیز معیاری برای عمل عادلانه است. و دموکراسی‌ها درین دوگانه مردود شدند. این را از آن‌رو نمی‌گویم تا گفته‌باشم حکومت‌های غیردموکراتیک بهترند. نه! آن جای خود.

 

۳. انکارناکردنی است که مغرب‌زمین در اثر سه جریان رنسانس، روشنگری و مدرنیته دچار تحولات و دگرگونی‌ها شد، و سهم زیادی در دانش و رشد و توسعه داشته، اما در ادامه‌ی مسیر، رهبرانی ناشایست و عملکردهایی بد با خود آورده و شیب و سیر نزولی آن با چهره‌هایی چون ترامپ و ... تشدید هم شده؛ که امروزه، کمبریج نیز از وضع نابسامان نسل «هزاره» (=متولدین میان دهه‌ی شصت تا دهه‌ی هشتاد میلادی) پرده برداشته است.

 

۴. تا میان منفعت و فضیلت پُل زده نشود، دموکراسی هم -که قرار بود روشی آزاد و قابل اعتماد و به قول «لینکُلن»شان: «حکومت مردم، به وسیله‌ی مردم و برای مردم» باشد- قادر نیست بشر را به سمت مقصد و نشاط و خیرخواهی و نوع‌دوستی و آزادی و حقوق بشر مدد رسانَد.

 

۵. من معتقدم اگر بنیانگذاران بیایند و لاک و روسو و مونتسکیو و حتی توماس هابز -که لویاتان را نوشت- سر از قبر برآورند و دموکراسی‌های پولی و زوری و سودی و سرکوبگر زادگاه‌ها و زیستگاه‌های خور را نظر افکنند، از بی‌شرمی مدعیان امروزی آنجا، شرمسار می‌شوند و انگشت به دهان.

 

۶. پنهان ندارم که اگر بنیانگذار بی‌همتا حضرت محمد رسول الله (ص) نیز همین روزها سری به دنیای اسلام بزنند، زشتی و پلیتی کارِ پیکارجویانی چون داعش (ساخته و پرداخته‌ی دموکراسی غرب)، آن حضرت را غمگین می‌کند و محصولِ عظیم نبوت و حکومت و صدارت خویش را در غرقابِ آسیب و غوطه‌وری تیرهای بلا و ده‌ها آفت و ابتلا می‌بیند و باز نیز چون عصر خویش، مردم دیارش را از ایران و ایرانی خبر می‌دهد که علم اگر در ثریا هم باشد برای آن می‌شتابند و حامی و پیرو عدل و حق‌اند. بگذرم.

 

پاسخ:

خشنودم ما را درین صبح دلاویز به ضیافت نگاه و نوشته‌ی علمی -و البته مقدار کمی هم تنیده با احساساتت- میهمان کرده‌ای. آن‌مقدار گرسنه و تشنه هستیم که چنان سرگرم سفره‌ی نگاهت شویم که راحت نتوانیم قورتش دهیم و هضمش نماییم. بلی؛ در درستیِ دموکراسی -به مثابه‌ی روش- هیچ تردیدی به خود راه نمی‌دهم؛ اما معایبی که مدعیان دموکراسی بر این شیوه‌ی خوب حکومتی بار کردند، محتاج بررسی و کوشش‌های با عیار است. نیز همانقدر دیکتاتوری‌ها از جامعه‌ی ساکت و راکد سود می‌برند، دموکراسی‌ها نیز همین‌مقدار و حتی بیشتر از آن، از غلبه‌ی منفعت بر فضیلت و عدالت در تب و تعَب می‌افتند. و افتاده‌اند. به فرموده‌ی شما «فرایند دردناک» دارد که گاه به «سقط» و سقوط می‌کشد.

 

و آخر این‌که «پایه‌گذاران دموکراسی» از این حال و روز دموکراسی -که ناشایستگان غرب آن را به وجود آوردند- به فرموده‌ی جناب‌عالی» چه بسا «بر خود ببالند» و چه بسا به گفته‌ی پیشین من، شرمسار و اندوهگین شوند؛ مسئله‌ی اصلی و نافع این است که نقد بر رفتار غرب در نظام‌های مدعی دموکراتیک یک نیاز و یک مطالبه‌ی فراگیر است. حتی در خودِ مغرب‌زمین هم فریادها بلند شد و نیز سرکوب‌ها بر ملا.

 

فکر نکنم اصحاب قرارداد اجتماعی و بنیانگذاران لیبرالیسم -که دست‌کم سه قرن از آنان می‌گذرد- به وجود فردی چون ترامپ و بنیامین نتانیاهو و چند بدنام دیگر، بر خود ببالند؛ مگر آن کسان -که در همین مرزوبوم ایران هم هستند- به قول شما «شارلاتان»‌هایی سینه‌چاک برای ترامپ باشند. بگذرم. با آرزوی خوراندن طعامِ حلیم با عسل برای آن رفیق فریق (=دورافتاده)

 

پاسخ:

این فیلمی که بارگذاری کرده‌ای آقای ... :

من عرفان‌های نوظهور (=نوپدید) را تا حدی که مَزاجم اجازه می‌داد، مطالعه کردم. حقیقتاً درست است که نام «کاذب» بر آن نوع عرفان‌ها نهادند. به آن کسی که نخستین‌بار واژه‌ی «کاذب» را برای‌شان به کار گرفت «دست مریزاد» می‌گویم. اما بهتر می‌بینم کلام خدا را بیاورم. آیه‌ی ۷۷ قصص:

 

«به وسیله‌ی آنچه خدا به تو داده است، سرای آخرت را بجوی (و بهشت جاویدان را فراچنگ آور) و بهره‌ی خود را از دنیا فراموش مکن (و بدان که تو هم حق حیات داری و باید از اَمتعه و لذائذ حلال استفاده بکنی و به خویشتن برسی)، و همان گونه که خدا به تو (بخشیده است و در حق تو) نیکی کرده است، تو نیز (به دیگران ببخش و بدیشان) نیکی کن، و در زمین تباهی مجوی که خدا تباهکاران را دوست نمی‌دارد.»

 

نکته: مسئله‌ی بهشت وحی مُنزل است که خدا به انسان نوید داده است؛ هر چه با نصّ در افتد، محو می‌شود؛ چونان کف آب؛ بی‌تردید.

 

 

پاسخ:

 

سلام و سپاس. در مذمّت دیکتاتوری‌ها همین بس که این ملت، چنان در برابر پدر و پسر دیکتاتور ایستاد که با خفّت فرار کردند. اما بعد؛

 

مثلاً سه رژیم انگلیس، آمریکا و اسرائیل اشغالگر نظام دموکراتیک دارند ولی من بر این نیستم که این  سه به دموکراسی آبرو دادند و به ارزش‌های دموکراسی پایبندند. اینان به اسم آن، بدترین رفتار را با سایر کشورها کرده و می‌کنند. دست‌کم ملت ایران از این سه، چیزهایی به خود دیده که وجدان‌های آگاه، خود را در عذاب خواهند دید اگر آن شناعت‌ها را انکار بدارند.

 

یک مطالعه‌گر مستقل نمی‌تواند تاریخ معاصرِ این سه دولت را بخواند (گذشته، پیشکش) ولی حقیقتاً نفهمد این سه، چه‌ها با مخالفان داخلی و خارجی خود نکرده‌اند. نزدیک ۶ میلیون مردم فلسطین را از سرزمین و زادگاه خود با بی‌رحمانه‌ترین حالت بیرون راندند و آواره‌ی بیابان‌ها و صحراها و حاشیه‌نشینی‌های کشورها کردند

 

جنایت بشری نهفته آنجاست که بعدها طی گذر نسل‌ها، مدعی شوند فرزندان تازه‌متولدشده‌ی فلسطینی، در خاک فلسطین زاده نشدند که بخواهند حق رأی داشته باشند. آنگاه با بودنِ همه‌ی این جنایت‌ها و نسل‌کشی‌ها پیش چشمان ما، مثلاً گفته شود دموکراسی‌های جهان چنین و چنان‌اند. بی‌تردید دموکراسی، به انسان دموکرات نیاز دارد، نه به غصب و «غلبه» و قصّاب.

 

از بدیهیات دموکراسی یکی این است که نقدها را گرامی می‌دارد و بر ناقدان نمی‌شورد. و نه فقط این، بلکه به فرموده‌ی درست آقای قربانی دموکراسی به دست بشر، «خوداصلاح‌گر» و «همیشه در حال تکامل» است.

 

 

در پایان بر جناب‌عالی، مَنظرگاه من، روشن بوده و هست که احساسات افراد به دموکراسی، مانع از آن نمی‌شود که من نقدهایم را ننگارم. و یا نقدهای من بر حال و روز و عملکرد خسارت‌بار دموکراسی غرب، مانع از آن نیست که کسی در دل‌سُپری به آن و مدح و ستایش کارکرد غربی‌ها چیزی نگوید. نه؛ آزاد است. من اما از فهم و برداشت‌های خودم می‌گویم. و اگر نقدی هم بر نوشته‌ام و یا حتی بر من وارد شود، نشان خوبی است برای روشن‌تر شدن مسائل غامض.

 

اگر کمبریج را هم مستند کردم، خواستم به خوانندگان متن‌هایم رسانده باشم، نگاه نسل تازه به طبیعی‌ترین نوعِ حکومت چیست. اگر نوشته‌های من موجب برآشفتگی احتمالی‌ست، می‌گذارم به حساب طبع بحث آزاد، نه در پس‌انداز اشخاص. پس؛ درود روانه می‌دارم به آستان ناقدان.

 

 

نظر حجت‌الاسلام سیدکمال ‌عمادی:

 

سلام و درود بر شما محقق فرزانه و ارزشمند برادر ارجمندم جناب طالبی 

خدا را شکر هنوز هستند محققانی که اسیر غوغاسالاری لیبرالیسم کهنه پرست ظلمانی  مدعی روشنفکری و تمدن و مدرنیته نشده اند. امروز داشتن قلم اصیل و گرفتار و مرعوب نشدن این جریان حمایت شده شیطان بزرگ بطور یقین از جان دادن در جبهه نبرد و برق شمشیر و تیر و ترکش ارزشمند است. لذا دلیل این سخن حکیمانه بزرگان معصوم دین ع دانسته میشود که فرمودند مداد العلماء افضل من دماءالشهداء.

 

پاسخ:

 

گرامی‌استاد مستطاب حاج آقا سیدعمادی

 

با سلام و احترام؛ درین صحن شاگردی می‌کنم و می‌کوشم بیاموزم؛ زیرا بزرگواران در نغمه، مقام شامخ استادی دارند. و بی‌تردید بر ما می‌آموزانند؛ هر چند می‌دانم اوقات عزیزان در جاهایی صرف می‌شود که حضورشان در آن اُولی است. ممنونم که نوشته‌ام را تأیید فرمودید و این بی‌شک بر درستیِ استدلالات من در آن بیان، مدد می‌رساند.

 

 

پاسخ:

 

به جای کوکنار (=خشخاش) ، پَیلِم و موره دم نکن! ناراحت!؟ نه هرگز. اساس بحث بر همین جدّیت است. روحانیان و طلبه‌های عزیز حوزه وقتی حلقه می‌زنند مباحثه می‌کنند، چنان جدی‌اند که اگر کسی از کنارشان بگذرد خیال می‌کنند دارند با هم کلنجار می‌روند. اما پایان بحث، با یک دیشلمه با هم کنار می‌آیند. بحث، یعنی همین. وگرنه بزَک است نه بحث. من هم از شما و هر ناقدی، همین روال را می‌طلبم. به نظرم چه تأیید و چه نقد، در این صحن دارد خوب پیش می‌رود. خرسندم. ممنونم.

 

شکستنِ زنجیر

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ آبان ۱۳۹۹

 

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجَم جان من و جان شما

غوطه‌ها زد در ضمیر زندگی اندیشه‌ام

تا بدست آورده‌ام افکار پنهان شما

 

و...

 

می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما

حلقه گِردِ من زنید ای پیکران آب و گل

آتشی در سینه دارم از نیاکان شما

 

(اقبال لاهوری، زبور عجَم)

 

دیشب جناب آقای ...، به‌جا و به‌هنگام ندای «از خوابِ گران، خواب‌گران خیز» مرحوم اقبال را سر دادند؛ همین، صبح علی الطلوع مرا روانه‌ی دیوان لاهوری کرده و این نوشته را، راهی صحن مدرسه.

 

این شعر چون در همان اوان انقلاب به آهنگ و آواز (گویا موسیقی افغان یا تاجیکستان) در آمد در ذهن بیشتر ما نقش بسته ‌است.

 

اقبال درین سُروده از ایران، از ایرانیان: بزرگ‌مردان آن، از فارسی‌زبانان و از اندیشه و افکار نیاکان‌مان سخن می‌گوید و نیز از انسان نستوه و ناجی‌یی که زنجیر اسارت و تسلیم را پاره می‌کند و بشر را به رهایی و مشتاقی و آزادی و آزادگی فرا می‌خوانَد.

 

آری؛ ملت ایران مانند اقبال از روزنِ زندان و سیاه‌چاله‌های شاهی دید که کسی می‌آید زنجیر ساواک و رکن چهارم و کمیته‌ی ضد خرابکاری و شکنجه‌گاه اوین و دربار و درباریان را پاره می‌کند و غُل را از گُرده‌ی مردم می‌شکند و انسان و جهان را به سرنوشت خود، آگاه، و مسلمانان را از خواب گران، بیدار می‌کند.

 

امام با دانش و جرئت در مسجد شیخ انصاری نجف اشرف، با بحث حکومت اسلامی، پایه‌های لغزان رژیم شاه را به لرزه درآورد و با اندیشه‌ی زلال و پیشرفته، دین مبین و قرآن کریم را از روی طاقچه و گورستان و کابین عروسان، به صحنه آوُرد و بزرگانی چون عالم مبارز نستوه آیت‌الله طالقانی با طرح «قرآن در صحنه» به کمک او شتافته و ملت را به زیر پرتو انوار اسلام رهایی‌بخش بردند.

 

اسلامی که حتی بیش از ۴۰۰ کیلومتر از مکه، هجرت می‌کند تا بتواند در یثرب حکومت تأسیس کند و جامعه را به مدنیت و فضیلت و به آرامش و آزادی و آگاهی برساند. تا به قول اقبال زنجیرها را بشکند و تسلیم و تماشاگر نباشد.

 

امام عصر (عج) هم که ظهور بفرمایند، نمی‌روند گوشه‌ای و حُجره‌ای و زاویه‌ای، مسجدی، مدرسه‌ای بنشینند تا دیگران! بر اسلام و مسلمین، حکومت و بر مردم دیندار، سیاست‌ورزی و حکمرانی کنند. اسلام را به‌تمامه بشناسیم؛ دین دنیا و آخرت با هم، نه با تمنّا برای به تنهایی‌بردن آن؛ که فقط برای آخرت و جدا از سیاست و حکومت. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام آقای ... بسیارممنونم با ترجیع‌بند، زمینه‌ساز ستون امروزم شدی. یک تبصره (=روشنایی) به این متن شما: مرحوم بازرگان هم در فرانسه تحصیل کرد؛ ولی مفتون نشد که هیچ، آمد با شاه به شیوه‌ی «قانونی، مصدقی، و...» مبارزه کرد و «نهضت آزادی» تأسیس. پس؛ به فرموده‌ی نبی مکرم اسلام (ص) درس بیاموز ولو در چین. چون علم -به قول دکتر عبدالکریم سروش- وطن ندارد. در ضمن آن پاسخت را می‌پذیرم. تعبیر به پستان و شاخ و ترجیح و تشخیص سود و انتفاع، تیزبینانه بود. خودشان لامصّب! شاخ و شونه می‌کشند و بر ما توت‌تولو (=آویزان) می‌شوند چونان تَلی‌مسّک.

 

‌‌در دیده‌ی «‌اسرار»

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲ آبان ۱۳۹۹

 

دلدار چو مغز است و جهان جمله چو پوست

ناید بنظر مرا بجز جلوه‌ی دوست

مردم ره کعبه و حرم پیمایند

‌‌در دیده اسرار همه خانه اوست

 

(حکیم ملا هادی سبزواری: رباعیات)

 

توضیح گذرا: به نام خدا. ملا هادی سبزواری (۱۲۱۲ - ۱۲۸۹ ه.ق) در سُروده‌هایش «اَسرار» تخلُّص می‌کرد. آرامگاه‌اش در «دروازه نیشابور» شهر سبزوار (معروف به فلکه زند) است. آن فقیه حکیم فیلسوف، درین رباعی دلکش، حضرت باری تعالی را می‌ستاید و با آن‌که مردم مؤمن میل به حرم و کعبه در سر دارند و از زیارت باز نمی‌مانند و برای دیدار آن ره و راه‌ها می‌پیمایند، اما ملاهادی با آن نگرش عرفانی و الهی و توحیدی‌اش، از ظاهر امر فراتر می‌رود و به کعبه و حرم، ابعاد وسیع‌تر و بینشی ژرف‌تر می‌بخشد؛ آن‌گونه که در دیده‌ی خودش همه‌چیز را خانه‌ی خدا می‌بیند.

 

امام خمینی  (منبع) نیز شعری درین باره دارد؛ ازجمله این بیت:

 

با کاروان بگویید: از راه کعبه برگرد

ما یار را به مستی، بیرون خانه دیدیم

 

و نیز عبدالرحمن جامی هم (همان منبع) در پدیده‌ی رمزآلود و شگرف و ژرفِ حج، سُروده که در آن اِحرام در هر مقام و موقف، فقط جست‌وجوگر خدا بوده، نه اسیر جا و عنوان و دعا و وِرد و سنگ بر شیطان. زیرا خدا در همه جا حیّ و حاضر است و شیطان نیز در پی و تعقیب و رقیب:

 

مرا به هیچ مقامی نبود، غیر تو نامی

طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم

 

نکته‌ی تشریحی: حج برگزارکردن و به حج رهسپارشدن و حاجی و مُحرم‌شدن مناسکی توحیدی و عبادتی اِشراقی‌ست و از مناسبات عاشقانه میان مخلوق با خالق یکتا. اما انسانِ باورمندِ والِه، علاوه بر کعبه‌ی معظمه و مکه‌ی مکرمه و مشاهد مشرّفه، همه جا و همه چیز را به چشم کعبه و توحید و گردیدن به گِرد کردگار می‌بیند. زیرا مؤمن معتقد، دائم در طواف است. اگر از سرِ بینش و گرایش، می‌گوییم هر روز عاشوراست و هر مکان کربلا، به نظر من به همان سبک و سیاق و اشتیاق باید گفت هر روز، روز حج‌مان است و هر مکان کعبه‌ی دل‌مان. به قول مرحوم دکتر علی شریعتی عدد هفت در طواف، علامت رمز گردشِ ناتمام و بی‌نهایت است!

 

 

در مورد استغفار

 

استغفار یک راه منحصر رهایی از بندهاست و نشان از آسان‌گیری دینِ مبین اسلام است. اسلام نمی‌خواهد انسان دچار دردسر شود و زندگی‌اش با سراسیمگی و تشویش و غمباری طی شود؛ ازین‌رو وسیله‌ی زیبایی جلوی بشر قرار داده، استغفار.

 

استغفار، راهکار آسان و دلسوزانه است تا انسان باز نیز از بیراهه به راه بازگردد و خود را تحتِ تیرگیِ اندوهبار محاکمه و سزا و جزا نبیند. به‌هرحال، ارتکاب برخی ‌کارها و کرده‌ها، وجدان انسان را ناآرام می‌کند، اما بازگشت از آن کردار وی را آسوده می‌سازد. خدا راه آسانی پیش پای ما گذاشته: استغفار.

 

چقدر دین به حال و روز خوش انسان دل می‌سوزاند و وی را از عذاب وجدان می‌ رهاند. پایه‌ی دعوت دین بر رستگاری آدمی‌ست. حتی رسول رحمت حضرت محمّد (ص) نیز برای صلاح و فلاح امت، روزانه ۷۰ بار پیشگاه خدا استغفار می‌کردند.

 

به نظرم استغفار، مَنفذها و روزنه‌هایی است که انسان را در اثر خودآگاهی و بازگشت به خویشتنِ خویش، از آن عبور می‌دهد تا صاف و پاک و آرام شود تا به ضمیر پاکیزه‌اش بازگردد. استغفار نه واسطه می‌خواهد. نه وکیل، نه قاضی، نه دادستان و نه دادخواست و نه دادیار و بازجو و درفش و داروغه.

 

بحث ۱۵۷ :

 

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروّت با دشمنان مدارا

(حافظ. غزل پنج)

 

 نگاه شما با این نگرش حافظ موافق است؟ یا مخالف؟ یا مشروط؟ یا ممتنع؟ یا مقیّد؟ یا خنثی؟ یا بی‌اعتنا؟ هر کدامش بود، چرا؟

مطابق روال همیشگی، این پرسش برای گفت‌وگوی یکصدوپنجاهم در پیشخوان مدرسه فکرت سنجاق می‌شود و شرکت در بحث نیز مانند همیشه اختیاری‌ست.

 

پاسخم به بحث ۱۵۷ :

۱. حافظ درین بیت با منکرین معاد و روز بازپسین مرزبندی دارد. و با آوردنِ دو گیتی، با کسانی که از باور به آخرت ابا دارند، برائت جسته است.

 

۲. مروّت یا فتوّت (=راد بودن) امری ستودنی و اخلاقی است؛ زیرا نقل است که «لا فتى الّا على و لا سیف الّا ذوالفقار» یعنی شجاعى همانند على -علیه السّلام- و شمشیرى مانند ذوالفقار وجود ندارد.

 

۳. مروّت و مدارا دو ساحت دارد. هم در حوزه‌ی روابط فردی، هم روابط سیاسی. در هر دو جا شرائط وجود دارد.

 

۴. مروّت مطلق است، ولی مدارا مشروط. زیرا ممکن است دشمنیِ دشمن تمامی نداشته باشد و نیرنگش رنگ عوض کند.

 

۵. من این تز حافظ را با شرط عقلی و هشدار هوشمندانه‌ی شیخ اجل سعدی منطبق و مشروط می‌کنم که ۱۲۱ سال زودتر از حافظ می‌زیست و در باب هشتم گلستان نگاشت: «دشمن چو از همه حیلتی فرو مانَد، سلسلهٔ دوستی بجنبانَد، پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند (منبع)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳ آبان ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب احمدآقای الله‌وردی‌زاده

 

با سلام و احترام و اکرام. با شناختی که از شما به من رسیده، حضورت مغتنم است و خودم را شائق می‌بینم که نوشته‌هایت را ببینم؛ چنانچه چندسال پیش هم در سایت خودت -«بهره‌وری»-«مطالب و نوشته‌هایت را از سر رغبت می‌خواندم.

 

بلی؛ به فرموده‌ی جناب آشیخ محمدرضا احمدی صحن مدرسه فکرت، صحنی‌ست به پهنای تمام ایران. حاضرین درین مدرسه از جای جای ایران هستند؛ حتی تعدادی‌شان، هم‌اینک در قاره‌های دیگر جهان‌اند. مضاف برین؛ علاوه بر شما و استاد احمدی -که نگینی از بابل در انگشتر مدرسه‌اید- سه تن دیگر هم هستند، جنابیَن ادبی و جناب روحی که درین صحن نگینی‌اند از قله‌ی افراشته به افلاک‌ِ فیروزجاه. سپاس می‌گزارم به مرامت در احترام به مرامنامه‌ی مدرسه.

 

پاسخ:

 

سلام

 

سبک نوینِ پاسخت به بحث ۱۵۷ جالب بود؛ یعنی شنایایی واژه‌ها، ظرف زمان، ظرف عرفان، ارجاع به تمامیت غزل، و جداساختن مفهوم سیاست از آن.

 

من دیدگاهم همانی‌ست که مرقوم کردم. و ممنونم که مرا با نوعِ نگاهت درین باب، آشناتر ساختی. نمی‌دانستم طرز نگاه شما به دوست و دشمن، همواره مبتنی بر عرفان است. ازین راه -که به روی خود گشودی- خبر نداشتم. تجربه‌ی این طی‌ّطریق تو، می‌تواند موردی برای مطالعه‌ام باشد که بدانم دیگر چه مبناها و آموزه‌هایی با خود حمل می‌کند.

 

در روستای «ایستا»

 

خلاصه و تنظیم به قلم دامنه: به نام خدا. در کوچه‌های روستای «ایستا» از «ماشین» خبری نیست؛ نیز از تلویزیون و شب‌نشینی و عروسی و عزا. هنوز کسی زنان آنان را ندیده است. شناسنامه ندارند که هیچ، جزو آمار جمعیت ایران نیز به حساب نمی‌آیند. از امکانات مدرن آب لوله‌کشی، گاز، برق، تلفن، مطبوعات، رادیوتلویزیون، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش و رایانه استفاده نمی‌کنند. فقیر و مستمند نیستند. به قول معروف: متموّل‌اند (=ثروتمند) و در پرورش و فروش اسب‌های اصیل روزگار می‌گذرانند؛ اسب‌هایی با  ۲ تا ۱۰ میلیارد قیمت! نقل است، یکی، اسبی از اصطبل امیر قطر خریده‌است که نشان می‌دهد همه‌ی اسب‌های «ایستا» از نسل همان اسب‌اند. گویا مصری‌ها این اسب‌ها را می‌خرند. خودشان هم زین و پالانِ دست دوز می‌دوزند. «جز به حد ضرورت، تولید نمی‌کنند، نمی‌خورند و نمی‌پوشند. بر سرِ اموال خود با کسی نزاع نمی‌کنند و اگر کسی در دارایی آن‌ها تصرفی کند با او درگیر نمی‌شوند و از مال خود چشم‌پوشی می‌کنند.» مدرسه ندارند، زیرا کودکانشان به سبک سنتی و مکتب‌خانه‌ای با فراگیری دروس قدیم و محرّمات فقهی، خوشنویسی و اصول عقاید باسواد می‌شوند.

 

تصویر هوایی از روستای ایستا

 

تفکرات صوفی‌مآبانه دارند و رُهبانیت پیشه کرده‌اند. به آنان «اهل توقف» می‌گویند. ساعت مچی و دیواری ندارند. آنان تأکید می‌کنند که «سبب اصلی پرهیزشان از زندگی امروزی به جهت تشابه آن به زندگی کفار و بدعت‌بودن آنها است». آنان تحت تآثیر میرزاصادق مجتهد تبریزی‌اند؛ (متوفای ۱۳۱۱) -که از مخالفان سرسخت مشروطه بود و خواستار لغو فرمان مشروطیت- او ازجمله فقهایی بود که تأکید بر «طرد مطلق اندیشه تجدد و دستآوردهایش» داشت. از نظر او حکومت که قانون‌گذار و مجری قانون است، از آن خدا است و بعد پیامبر او و سپس به امامان شیعه می‌رسد وحکومت دیگری قبل از ظهور، شرعی نیست.

 

میرزاصادق مجتهد تبریزی

 

اهل توقف در هیچ فعالیت سیاسی و اجتماعی شرکت نمی‌کنند و باورهای خود را نیز تبلیغ نمی‌کنند. کم‌عیب‌ترین حکومت دوران غیبت کبری را قاجاریه می‌پندارند! اهل توقف به شدت منتظر ظهور حضرت مهدی (عج) هستند و بر این نظر هستند که اکنون آخرالزمان است و آخرالزمان از دوره‌ی مشروطیت آغاز شده است. «ایمان در نگاه آنان از جنس تعهد است از همین منظر عقل را وظیفه‌ساز نمی‌دانند و وجود آن را فقط برای وظیفه‌شناسی ضروری می‌پندارند.»

 

به زیارت امامان شیعه نمی‌روند، زیرا «استفاده از وسایل نقلیه امروزی را جایز نمی‌دانند. آن‌ها خود را مستطیع نمی‌دانند و به حج نمی‌روند»، زیرا حج نیاز به گذر از مرز دارد. اوقات شرعی نماز را «با شاخصه‌های خود استخراج کرده و آغاز و پایان ماه رمضان را نیز با رؤیت خویش» معیّن می‌کنند. به «رؤیای صادقه معتقدند و در تأیید روش زندگی خود، به خواب‌های معنوی استناد می‌کنند.» در اعیاد و سوگواریی‌ها نیز مراسم خاصی برگزار نمی‌کنند. در هیچ فعالیت سیاسی و اجتماعی شرکت نمی‌کنند و باورهای خود را نیز تبلیغ نمی‌کنند. «مردمان آرامی هستند که تا به حال هیچ کس نزاع و درگیری از ایشان ندیده است. درباره‌ی اعتقاداتشان هم با هیچ کسی وارد بحث و گفت‌وگو نمی‌شوند و تلاش نمی‌کنند تا دیگران را نسبت به سبک زندگی‌شان متقاعد کنند.»

 

آنان سه سال در تنکابن بودند اما سرانجام به طالقان آمدند؛ زیرا طبق احادیث، منزلت طالقان در آخرالزمان، گرایش مذهبی اهالی، آرامش و محیط زیست سـالم و طـبـیـعـی و عدم انجام پدیده‌ی اصلاحات ارضی در آبادی‌های طالقان را عمده‌ترین دلایل انتخاب این منطقه برای سکونت قوم برمی‌شمارند، که اینک روستای «ایستا» نام گرفت. امام‌جمعه طالقان می‌گوید:

 

«پس از فوت سیدحسین نجفی طباطبایی، ۱۶ خانوار با رهبری فردی به نام حسنیقلی ضیائی که خواهرزاده‌ی سیدحسین است از تبریز» به ایستا هجرت می‌کنند. آقای ضیائی، هم زعیم دینی و هم حاکم اهالی «ایستا»ست؛ با کاریزمایی بسیارقوی، به‌طوری‌که «اهالی در کوچک‌ترین تصمیمات و جزئی‌ترین کارها ازجمله مسائل شخصی، اعتقادی و اجتماعی گوش‌به‌فرمان او» هستند.

 

اهالی این روستا برای خود نامی انتخاب نکردند، هر کس به زعم خود برای آنان نامی برگزید. برخی به علت این‌که اهالی، منتظران امام زمان (عج) هستند، نامشان را «منتظران» گذاشتند. و برخی نیز به آنان «پشمینه‌پوشان» لقب دادند؛ به دلیل کناره‌گیری از ابزار و امکانات روز. برخی نیز به خاطر ترک‌زبان بودن آنان، آنجا را «تُرک‌آباد» می‌گویند و برخی نیز «ایستا»؛ بدین جهت که «در عصر غیبت اعتقاد به «توقف» دارند، به خصوص توقف در سبک زندگی». و اهالی طالقان به آن، عنوانِ «فانوس‌آباد» دادند، زیرا منابع نورش یا فانوس است و یا چراغِ گردسوز. بگذرم هنوز! اطلاعات بیشتر در این: (منبع)

 

 

نظر آقای جلیل قربانی:


سلام، روز به‌خیر آقای طالبی

چند نکته

۱- قیمت خودرو (مَرکَب)های مدرن و سنتی در یک سطح است. قیمت برخی از اسب‌های ترکمن که از نژادهای اصیل اسب در جهان است، بیش از ۱۰۰ هزار دلار (سه میلیارد تومان) است.

 

۲- در ترجمه فارسی یکی از کتاب‌های اخلاق دوره قاجاری (معراج‌السعاده  نوشته ملااحمد نراقی)، برای بردن نام فتحعلی شاه قاجار، بیش از یک صفحه کامل با فونت ۱۲، توصیف و لقب به کار رفته است.

 

اگر به خواست این‌ها قاجاریه تا حالا حاکم بودند، با اقدامات داهیانه شاهان قاجار، الان ایران به اندازه لیختن اشتاین شده بود.

 

۳- آن زمان که کمی آخوند مرام بودیم، می‌خواندیم که در روایات آمده که بیشترین تعداد از ۳۱۳ یار امام زمان از طالقان هستند. حالا قمی‌ها دارند چی‌کار می‌کنند، نمی‌دانم.

 

۴- این که در تنکابن بودند اما بعدها از راه اشکورات به طالقان رفتند، احتمالاً در جریان ساخت آزادراه تهران شمال و مدرن‌شدن منطقه قرار گرفتند و برای فرار از مظاهر تجدد، مهاجرت کردند.

 

۵- این که اهالی یک روستا در طالقان مرکب‌شان اسب باشد و با فانوس و چراغ ۱۵ و بخاری هیزمی زندگی کنند، اشکالی ندارد، اما اگر این نهضت جهانی شود، اسب و هیزم و فانوس از کجا بیاوریم؟

 

مقدمه‌ی ملا احمد نراقی در وصف فتحعلی‌شاه قاجار

پاسخ دامنه: سلام. خیلی جالب ادامه دادید جناب آقای قربانی. از قضا من هم، سال‌ها پیش، آن مقدمه‌ی مطوّل عالم ربّانی ملا احمد نراقی در «معراج‌السعاده» را خواندم و کنارش فقط علامت «؟!!» زده و رد شده بودم. عکسی از آن انداختم و در بالا گذاشتم.

 

شهادت امام حسن عسکری ع

 

به مناسبت سالروز شهادت امام حسن عسکری ع یک سخن از آن امام عزیز ارائه می‌گردد:

«دو خصلت و حالتى که والاتر از آن دو چیز نمى‌باشد عبارتند از : ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع‌رساندن به دوستان و آشنایان.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۵ آبان ۱۳۹۹

به نام خدا از خاطرات مرحوم رفسنجانی (منبع) خواندم که شب ۴ آبان ۱۳۷۶ میهمان رهبرى بود و درباره‌ی دهکده‌ی محققـین در وِسـف و ... اظهارات آیت‌الله احمد آذرى قمی و حشمت‌الله طبرزدی «علیه‌ی ولایت فقیه» و چند مسئله‌ی داخلی و خارجی دیگر صحبت کردند.

 

۱. وِسف کجاست؟ روستایی ییلاقی و توریستی‌ست در ۷۰ کیلومتری جنوب قم؛ کمی آن‌طرف‌تر از روستای فردو. از ۲۰۰ هتکار زمین دائر و بائر آن، نزدیک ۸۰ هکتارش باغ است (منبع) امتداد آن به روستای رهق است و سپس مشهد اردهال کاشان.

 

دهکده‌ی محققین وِسف با این هدف (منبع) تأسیس شد که در طول سال -خصوصاً تابستان‌های داغ قم- محل استفاده‌ی اساتید، فضلا، طلاب و محققین حوزه باشد. مدیریت آن با دفتر تبلیغات اسلامی حوزه‌ی علمیه‌ی قم است. قابل ذکر است در دوره‌ی پهلوی، ارتشبد غلامعلی اویسی -زاده‌ی فردوی قم- درین منطقه نفوذ و تیول داشت.

 

 

دهکده محققین روستای وِسف

عکس: بازنشر دامنه

 

 

حاشیه: من فردو رفتم، اما وِسف نه. چون یک باریکه‌ی خاکی دارد که عبور از آن دلیری و زَهره‌ی بُز کوهی می‌طلبد و زحمت شاسی‌بِلن! اما وِسف کمی از ورسک ندارد. یادش به خیر که در ورسک  سوادکوه مازندران، در معیت مرحوم پدرم به دیدار آیت‌الله عبدالله نظری رفته بودیم؛ عالمی ساده‌زیست و خوب، در خانه‌ای مفروش به حصیر (=کوب).

 

۲. اما آن دو. آن دو -آقای آذری و طبرزدی- اول از پیشتازان بودند؛ در صف اولِ ولایت فقیه و پشتیبان آن. اولی روزنامه‌ی رسالت را بنیاد گذارد؛ منتقد و با مشئ بازاری و دومی هفته‌نامه‌ی پیام دانشجو را؛ منتقد با مشئ افشاگری. وجه اشتراک‌شان این بود در حمله و هجوم و منفی‌بافی مصونیت آهنین داشتند. تا این‌که ورق برگشت و هر دو، «ضد ولایت فقیه» شدند و بدتر این‌که «ضد ولی فقیه». که اولی دفترش حمله و اشغال (بخوانید فتح) شد و دومی صاف رفت بازداشتگاه و به قول عرب‌زبان‌ها: خِلاص!

 

قابل ذکر است طبرزدی تا آن حد «در خط» بود که نخستین بار او بود که در نشریه‌اش برای رهبری لفظ «امام خامنه‌ای» را به کار می‌گرفت. تا این‌که بر «خط» شد و از آن رو، به این رو.

 

حاشیه: دهه‌ی ۷۰ برای کاری از کریم‌خان زند رفته بودم بلوار کشاورز. نمی‌دانم پایین‌دست یا بالادست این بلوار بود، شاید هم منتهی الیه‌ی وصال شیرازی، طبرزدی به مدد این! و آن! در آن نقطه‌ی گران پایتخت، دفتر روزنامه و اتحادیه و بزن و در رو! داشت. شاید بدین خاطر که از دفتر تحکیم وحدتِ جناح چپ انشعاب داده بود. همو که «حجت‌الاسلام رفسنجانی» را به‌یکباره «آیت‌الله» خطاب کرد تا... . بعد به نقدش رو کرد تا... . نمی‌دانم بعد چی شد که چپه شد. و سپس حتی به جنبشی‌های رنگی! شیفته.

پاسخ:

سلام
پس یک دو نکته بگویم:

۱. نراق مانند کهک -تبعیدگاه ملاصدرا- در نزدیکی قم است. کهک بخش قم است ولی نراق بخش کاشان.

۲. ملا احمد نراقی و پدرش ملا محمدمهدی نراقی هر دو از بزرگان شیعه بودند. برخی از پژوهشگران حوزه -که از قضا پاره‌ای از ایشان از دوستان من هستند- ملا احمد نراقی را در حد و اندازه‌ی مقام «ولی فقیه» عصر قاجار معرفی کرده‌اند، زیرا رأی و نظرش نافذ بود. این عالم متقی و متنفذ از واضعان تئوری ولایت فقیه بود.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ...

به‌زیبایی و خاطره‌وَش، شکاف موجود در در آن دهه را به شرح درآوردی؛ پدیده‌ای که برای ما ملموس بود و ماجراهایی این‌چنین، از سرِ امثال من هم گذشت. از این‌که مسافرت یک‌روزه را دست‌مایه‌ی خاطره و نکته کردی، جای تشکر دارد. اما بعد؛ بی‌تردید این شکاف که گاه سر باز می‌کرد و به نزاع و کلنجاررفتن می‌انجامید و یا گاه از سرِ ترس و عفّت، نهفته می‌نمود و میان مخالف و موافق مخفی می‌ماند، ریشه در گذشته هم داشت. خانواده‌های مذهبی و یا تحت تأثیر مذهب، همواره از رادیو و تلویزیون دوره‌ی شاه به عنوان مظاهر فحشا دوری می‌جستند. و حتی داشتن آن را حرام می‌دانستند.

 

حق هم داشتند چون تحتِ تعالیم زعیم‌های مذهبی بودند. مثلاً نفوذ مرجع بزرگ شاهرودی و بروجردی در میان مردم مازندران بسیار بالا بود و حرف آنان حجت محسوب می‌شد؛ لذا گوش‌سپردن به موسیقی -آن‌هم با صدای زنان- بر همگان آسان نبود و انقلاب هم این قبح را تقویت کرد. دور ندارم، در دهه‌ی ۶۰ به دو موزیک اکسیژن اثر میشل ژار و جاده‌ی ابریشم سخت دلبسته بودم و نوارش هنوز در قفسه‌ام باقی است. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام

هر سه نکته مهم بود. بن‌بست کردند و بستند را نمی‌دانستم، نیز از حساسیت فردویی‌ها به وسف. مزار و بنای یادبود شهیدان فردو را دیده زیارت کردم. درود بر نام و مرام‌شان.

از توضیحات شما درین باره ممنونم. عکس سوئیت‌های دهکده‌ی محققین وِسف را دارم، اما خودم هنوز نرفتم.


 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ آبان ۱۳۹۹

به نام خدا. شهرک «حجت» مشهد و شش نکته. نزاع خویشاوندی («مرد مهاجم و پدرزنش») موجب شد پای مأمور به ماجرا کشیده شود؛ زیرا اساساً ذات کار انتظامی به عنوان ضابط قضایی، حضور به‌هنگام در خصومت‌هاست، خصوصاً جایی که از او کمک خواسته شود و یا مأمویت یافته باشد. و درین حادثه، خانواده‌ی مورد هجوم، «از پلیس تقاضا کردند برای خاتمه‌ی درگیری مداخله کند.»

 

 مرد مهاجم در درگیری و کلنجار با مأمور، جان باخت. گفته می‌شود او سوابق سوئی داشته؛ مانند سرقت ادوات کشاورزی و احشام؛ و نیز معتاد به حشیش بوده. به مأمور -که برای فصلِ خصومت آمده بود و پایان‌دادنِ به نزاع_ بدوبیراه می‌گوید و فحّاشی می‌کند. مأمور هم در چنین وضعیتی با او برخورد می‌کند. داوری درین باره بر عهده‌ی قانون است، نه افراد. پس باید منتظر رأی مراجع قانونی ماند.

 

 

خانواده‌ی فرد جان‌باخته برین نظرند که مأمور به دهانش گاز فلفل می‌پاشد و همین موجب فوت او می‌شود. مأمور نیز بازداشت می‌شود و «دادستان نظامی خراسان رضوی با حضور در پزشکی قانونی پس از کالبدشکافی، دستور نمونه‌برداری از ریه و بررسی تأثیر اسپری بر مرگ متوفی را صادر کرده است.» (منبع) و نیز برادر این فرد ادعا کرده «شاهدانی دیده‌اند که پلیس سرِ او را میان صندلی فشار داده و با زانو به پشت او فشار آورده است».

 

شش نکته:

 

یکم: برخی از حقوق‌دانان (=بهتر است نامشان را حقوق‌خوانان بخوانیم) درین ماجرا حرف‌های شیک! می‌زنند که مأمور باید فلان می‌کرد و فلان نمی‌کرد. اما در نظر نمی‌گیرند وسط دعوا حلوا تقسیم نمی‌کنند!

 

دوم: در این‌که مأموران انتظامی می‌بایست خویشتنداری کنند تردیدی نیست؛ اما مأموران در بلبشوی دعواها میان مقررات قانونی و یگانی، با دفاع از خود و یا برخورد با مهاجم درمی‌مانند و از آنجا که انسان بر اساس سلسله‌اعصاب، حالت و گارد می‌گیرد، ضعف و خدشه به آن وضع تعادل را برهم می‌زند.

 

سوم: البته تعجبی ندارد عده‌ای -که پیِ هر بهانه‌ای‌اند تا جمهوری اسلامی را محاکمه کنند و واژگونش ببینند- ازین نزاع‌ها -که خطایی در آن رخ داده- به نفع رجَزخوانی‌های خود سود نجویند.

 

 

نمایی از شهر مشهد مقدس

 

چهارم: گرچه دخالت پلیس در دعواها به‌ویژه در درگیری‌های خانوادگی همیشه می‌تواند یک سرِ ماجرا را خشنود و سرِ دیگر آن را خشمگین کند؛ اما مهم این است قانون و سیستم قضاء در داوری‌ها جانب حق را بگیرد، زیرا حق با عدل رنگ می‌گیرد و عدل در اولین مرحله، شناخت ذی‌حق است و سپس دادنِ حق و نفع آن به حق‌دار. حقوق‌دانان و قُضات آنچه تحصیل کردند و یا پرورش یافتند، دریافته‌اند که شرافت کار را با هیچ عاملی لکّه‌دار نکنند. ازین‌روست که آنان همآره میان حق و عدل در رفت و آمدند. بلغزند؛ باخته‌اند.

 

پنجم: ناگفته نگذارم به جامعه‌ی سالم در دنیای مُتسالم می‌اندیشم و به شهروندان حسّاس به استیفای حقوق احترام می‌گذارم. اما با رویّه‌ای که بخواهد بزهکار را روئین‌تن در برابر قانون و حقوق مردم نگه دارد، مرزبندی دارم.

 

ششم: در دعواها عنصر عقل لحظه‌ای در پسِ احساس و هیجان و غضب غروب می‌کند و به قول معروف در محاق فرو می‌رود؛ و انسان در آن لحظه از فرد حسابگر به مهاجم یا مدافعی خشونتگر بدل می‌شود. پس؛ در داوری میان دعواکنندگان نمی‌توان عوامل غیرعقلانی را از نظر دور داشت.

 

یک نتیجه در حاشیه:

خوی درگیری در وجود انسان نهفته است؛ و همین احتمال خصومت موجب می‌شود جامعه به دولت و حکومت نیازمند باشد وگرنه هرج‌ومرج و آنارشی‌گری رهاشده تار و پود جامعه را از هم می‌گسلد. و دین مبین و کامل اسلام نیز چون دارای هدف و ایجاد جامعه‌ی مطلوب است، در جامعه‌ی مسلمین دارای حکومت و سیاست و مدیریت است و احکام تأسیسی و امضائی خود را از طریق سیستم سیاست، -که به عدالت و فضیلت آغشته و مُنضم و پیوست است- به ظهور و صدور می‌رساند، تا جامعه در اثر امنیت و آسایش، در بُعد مادی: به منفعت و خدمت و در مرحله‌ی معنوی: به عبادت و عبودیت برسد.

پاسخ:

سلام جناب احمدی

وقتی آن سوی مناظره‌ی شما «مبحث دین وسیاست» را «تنها قطعه ای از یک پازل پیچیده و بزرگ» دانسته‌اند و «چینش آن» را نیازمند به «بحث دراز دامن و صبر و حوصله» ؛ و حاضرند آن را «از نقطه‌ی صفر تا صد آرام آرام در معرض نقد و نظر اعضای محترم قرار» بدهند؛ پس، از نظر من، بر جناب‌عالی بایسته است، به تکافو نیندیشید و با تکاپو، استدامت ببخشین. دامنِ هیچ بحثی درین صحن، قیچی نمی‌شود تا همواره مباحث و نوشتار اعضا پخته‌تر شود. میوه‌ی اندیشمندی در درخت خوانندگان زمانی به ثمر می‌رسد که بحث ابتر نماند. ولو آن‌که بر سر آن بحث و نظرهای متفاوت حکمفرما باشد. از خاصیت مباحثه و مناظره یکی این است دستِ انتخاب قول احسَن را برای مخاطب میسّر و ممکن می‌کند.

 

تفسیری کوتاه بر چند خبر

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۸ آبان ۱۳۹۹

 

خبر : آقای محمد عطریان‌فر -عضو حزب کارگزاران- گفت: «متأسفانه برخی از غالیانِ اطراف آقای خاتمی علاقه‌مند هستند که هاله‌ای از قدسیت پیرامون عزیزانی از این دست بکشند در حالی که خودشان به شدت ابا دارند و پرهیز می‌کنند و البته هدف آن‌ها این است که خود را در حریم همان قدسیتِ خودساخته قرار دهند و به نام بزرگان، نظر خود را تحمیل کنند. این نوعی استفاده‌ی سوء و رفتار فریبکارانه است.» (منبع)

 

نظر : همان رفتاری را که رادیکال‌های راست با ولی‌فقیه می‌کنند و آن مقام بشری -و البته جایگاه برجسته و مذهبی- را اُلوهیت می‌بخشند؛ رادیکال‌های چپ در مورد شخصیتِ آقای سید محمد خاتمی مرتکب می‌شوند. رادیکال‌های هر دو جناح درین فاز، فاقد عقلانیت‌اند و لبریز از احساسات کور. که سیاست با احساساتِ عقل‌سوز، هرگز دمساز نیست. احترام و التزام البته رفتاری شرعی و عرفی و مدرن و اخلاقی‌ست، ولی پوشیدنِ هاله‌ی قدسی بر دامنه‌ی افراد، ضد حرّیت و اندیشه و مبانی دینی‌است و دیوارکشی دور میدان سیاست.

 

خبر : آقای اسحاق جهانگیری -عضو حزب کارگزاران- در مورد کاهش قیمت‌ها گفت: «دعا کنید!» (منبع)

 

نظر : تعجب ندارد! چون پیشتر رئیسش در دولت شیک‌پوش نیز چاره‌ی کار (بخوانید ناکارآمدی مُزمن‌شان) را در «لعنت فرستادن به کاخ سفید» دانست؛ اینک او هم بر زخم‌های مردم «صبّار و شکور» نمک می‌پاشد و اگر نگویم مفهوم دعا را به سخره گرفته، دست‌کم می‌توانم بگویم خودشان را عاجز و بی‌کفایت نمایانده‌اند. دولتی که لباسِ کار نپوشد، جزین هم نمی‌شود!

 

خبر : رهبری خطاب به جوانان فرانسوی فرمودند: «از رئیس‌جمهور خود بپرسید چرا از اهانت به پیامبر خدا حمایت می‌کند و آن را آزادی بیان می‌شمارد؟... چرا تردید در هولوکاست جرم است؟ و اگر کسی چیزی در این‌باره نوشت باید به زندان برود اما اهانت به پیامبر آزاد است؟» (منبع)

 

 

نظر : رهبری درین فراز، سقراط‌واره وارد ماجرا شدند. سقراط هم در آتن و اسپارت می‌گشت جوانان را می‌یافت و با شیوه‌ی پرسشی ذهن آنان را به مسائل درگیر می‌کرد تا فکر فرو روند. غرب با اسلامِ تسلیم، کاری ندارد؛ چون عمَله می‌خواهد و دنباله‌رو. اما با «اسلامِ درگیر» درگیری دارد؛ زیرا این اسلام -که تعبیری حکیمانه از علامه محمدرضا حکیمی‌ست- خود را کنار گود نگه نمی‌دارد تا قرآن و عترت را بالای تاقچه بگذارد که هر چه خواست بر مسلمین بگذرد، بگذرد. نه. غرب، دیری‌ست که آزادی و اخلاق را باخته است؛ روزی روژه گارودی را به جرم پژوهش روی هولوکاست به زندان می‌افکنَد و روزی هم به اسم آزادی، پیامبر رحمت (ص) و محبوب میلیاردها انسان را اهانت می‌کند. غرب! بلی می‌اندیشد؛ اما فقط برای سود و سوداگری. برای بهره‌کشی و بردگیِ مللِ عقب‌نگه‌داشته شده. برای زمین‌گیر کردنِ کشورهای در حال توسعه. بدا به حالِ احتضار و هذیان‌گویی‌های همیشگی غرب. غرب حتی با آدم‌های خوب و متفکر مغرب‌زمین نیز غضب می‌ورزد، چه رسد به مفاخر سایر ملل و پیامبر ختمی‌مرتبت.

 

 

خبر آخر دیدنِ شبِ روستای «گلینِ» سیروانِ سنندج به سمت شهر کامیاران است که عروس منطقه‌ی ژاوه‌رود است و زیبایی‌اش در عکسش، منعکس:

 

پیام:

خبری مسرّت‌بخش و افتخارآمیز بود. تا جایی‌که مطلع و شاهدم، جعفر همواره بر دانش و تحصیل فرزندان خود پای می‌فشرد؛ حتی اگر در سختی معیشتِ روزگار بود. وقتی خبری از زادگاه باشد، خوب؛ موطن کارش را بر شنونده‌ی خبر می‌کند؛ خبر خوش باشد؛ شادمانش می‌دارد. خبر اگر بد باشد، غمناکش می‌کند. روزانه طنین ده‌ها خبر در گوش انسان وزوز می‌کند، اما درین میان وقتی می‌شنود زحمات و پشتکار فرزند یک رفیق، جواب می‌دهد و از روستا برای اخذ کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی به پایتخت می‌رود، دلِ آدم آرام می‌گیرد و وجودش سامان. به جعفر و تمامی بستگان و به شخص دانشجوی کوشنده و محترمه تبریک می‌گویم. ان‌شاءالله آنچه می‌آموزد در راه وطن و دین و انسان و جامعه به خدمت خواهند گرفت. درود بی‌عدد روانه می‌کنم به این جدّ و جهد علمی وی. والسلام.

 

ارسالی جعفر آهنگر: متن پیام دخترخانم جعفر:

 

سلام عمو ابراهیم محترم. ممنون از پیام تبریک پر مهرتان. خوشحالم حتی با وجود فاصله، هم محلّی بودنمان آنقدر برایمان حس تعلّق می‌آورد که با شنیدن هر خبری از موطنمان متاثر شویم. خواه خبر قبولی بنده حقیر در دانشگاه باشد خواه رخدادهای بزرگ که مردمانمان همیشه ارادت و علاقه‌شان را خالصانه به نمایش گذاشتند. مطمئنا حضور پدرم در زندگی‌ام و شاهد بودن دغدغه ‌مندی و اثرگذاریش در جامعه روستاییمان بر دغدغه‌مندی و به تبع آن انتخاب این رشته برای من کم‌رنگ نبوده. امیدوارم بتوانم همچون پدرم، برای روستایمان که ثقل پیوندمان به یکدیگر است مفید و اثرگذار باشم.

 

پیام تبریک:

 

آقاجعفر سلام

از این‌که متن پیام فرزندتان را بارگذاری کردی، بسیار متشکرم. در زیر جوابم به ایشان را می‌گذارم. به خانواده‌ی گرامی و همه‌ی اهل منزل سلامم را از راه دور برسان. متن پاسخم:

 

سلام دارم به محضر شما دانشجوی عزیز ما

همین مقدار پیامت -که ادبیات عالی‌ات و دقت پازلی‌ات را نمایان ساخته- بر من روشن کرده، بی‌جهت نبوده به رشته‌ی مهم جامعه‌شناسی پیوستی- رشته‌ای که نه فقط با سایر علوم هم‌پیوندی عجیبی دارد، که با انسان و تک‌تک پارامترها و متغیّرها سرشته است.

 

آبان پارسال در زیارت رضوی با رفقا، یک شب یا یک عصر بحث را گذاشتیم روی فرزندان رفقا. درخواستم این بوده حال که میزان رفت‌وآمدِ خانوادگی میان جامعه به نازل‌ترین حد رسیده، نگذاریم پیوندمان با فرزندان رفقا کم‌رنگ گردد و چه بهتر در فضای صمیمی زیارت هر یک از ما بگوییم فرزندانم چه می‌کنند و چه می‌خوانند؟

 

وقتی نوبت پدرت -جعفر- شد، خیلی آسوده از میزان درخشش دانشگاهی و خُلقیات شما و آقا امین آقا فرزین و آقا افشین لب گشود و چون تو را دُرّ یگانه‌ی خانه می‌داند، وقتی از تو می‌گفت صورتش به‌شدّت می‌شکُفت.

 

و شما به‌درستی درین پیام، نقش و اثرات پدرت جعفر را بر روند تحصیلی‌ات کم‌رنگ ندانسته‌ای. او به وجود تو و سه برادرت همیشه با فخر و شوق وافر سخن می‌گوید. درود می‌فرستم به این بینش شما که قادری در فهم جامعه و افراد، ریشه‌ی روابط و علل آن را بکاوی.

 

من بدون تعارف و یا تظاهر، حقیقتاً به فرزندانِ رفقایم دلبسته و امیدوار مانده‌ام و همه‌ی آنان را -چونان سه فرزندم- در سراچه‌ی دلم گذاشته، و دوستدارش می‌مانم. 

 

لذا از شما نیز می‌خواهم به عنوان چهره‌ای دانش‌آموخته و فرهیخته، آموزه‌های رشته‌ات را به مدد کلاس و استاد و سپس با دمیدنِ روح پژوهش و مطالعه و تفکر آزاد در آن، به‌خوبی درک و به ادراک برسانی؛ تا همآره، عاید به حال خود و جامعه بمانی و ما را به وجودت دلشاد و مفتخر بداری و با فهم و دانش‌های خود شادمانه و دانشمندانه زندگی کنی.

 

من هم از جواب پربارتان ممنونم و ازت می‌خواهم هر گاه کاری را از من ساخته می‌‌دانستی، با پدر در میان بگذاری تا دریغ ندارم. ده‌ها درود من بدرقه‌ی اهتمام و راهت.  قم. عمو ابراهیم

 

پیام تبریک:

سلام دارم به عموزاده‌ی محترمم آتنا طالبی

خیلی خرسندم که در رشته‌ی مورد علاقه‌ات -کارشناسی ارشد روان‌شناسی عمومی- قبول شده‌اید. علایق و پژوهش‌های قبلی‌تان در مقطع کارشناسی گردشگری می‌تواند این رشته‌ی تازه را به آموخته‌های پیشین پیوند بزند و دریچه‌ای نو به روی شما بگشاید؛ و گره‌ها را بگشاید. از تلاش بی‌وقفه‌ات در امر تحصیل -که همزمان است با اهتمامت به تربیت فرزندانت- نشانگر گرایش به دانش و سیری‌ناپذیری در کسب علوم است.

 

خوشحالم که شما و هم‌کلاسی‌ات -فرزند آقا جعفر آهنگر- درین فرصت به تخصص و دانش در دانشگاه می‌اندیشید. تبریک عرض می‌کنم و می‌دانم درین مسیر، آموخته‌هایت مفید و اثرگذار خواهد بود. بی‌شک شما با این فرهیختگی و ارزش والای علمی، روح دائی شهیدت محمد را شاد و مسرور کرده‌ای. نامش جاویدان. به جناب دکتر اسماعیلی سلام گرمم را برسان. از ایشان تشکر ویژه دارم که زمینه‌های تحصیل شما را تمهید می‌کنند و همیشه تسهیل‌گر و مشوق‌تان بوده و هستند.

 

من وقتی پله‌های ترقی علمی عزیزان داراب‌کلا را می‌شنوم، بال در می‌آورم و تا بی‌کران شوق پرواز دارم؛ چراکه، کسب دانش و تخصص برای وطن و دین و ایمان و تمدن، یک شاخص ارزنده‌ای‌ست. درود می‌فرستم به شما.

 

به قلم دامنه: به نام خدا. مذاکره با دریوزگی فرق دارد! پاره‌ای از سیاسی‌جامگان -که شعار اصلاحات را پرچم کرده‌اند اما در پنهان و نهان، پیِ سرنگونی‌اند- در برابر امپریالیسم نه فقط زانو زده‌اند بلکه خیلی هم دوست می‌دارند متحد استراتژیک آمریکا شوند. البته درین میان هستند کسانی که چندان رنگ و لعاب اصلاحات ندارند و در ماتم این جناح پیراهن چاک نمی‌زنند و خود را مستقل و آزادنگر می‌دانند، ولی حرف‌شان نوعی نمایندگی این جناح به حساب می‌آید. گرچه خودِ حجت‌الاسلام خاتمی و آیت‌الله خوئینی درین باب هنوز در سکوت‌اند؛ حالا یا از سرِ پرهیز از دردسرِ اظهارنظر و یا درماندگی درین پیچ سرنوشت؛ ولی گهگاه افرادی ازین جریان نگاهی به مذاکره می‌افکنند و ساز سازش یا سازگاری می‌نوازند. در زیر، ابتدا دو نمونه می‌آورم و سپس چند نکته می‌نویسم:

 

دکتر علی بیگدلی در گفت‌وگو با روزنامه‌ی ستاره صبح ۱۰ آبان ۹۹ : «لازم است استراتژی‌های سنتی که در طول چهار دهه گذشته موفقیت‌آمیز نبوده، در سطح داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی تغییر کند و به‌روز شود. این استراتژی‌ها باید از خصومت و دشمنی با نظام بین‌الملل، به سمت خوش‌بینی و همزیستی چندجانبه حرکت کند و راهی جز این برای کمک به منافع ملی و مردم وجود ندارد.» (منبع)

 

(ستاره صبح. دهم آبان ۱۳۹۹)

 

علی صالح‌آبادی- مدیرمسئول روزنامه‌ی ستاره صبح در سرمقاله : «اگر ترامپ ببازد، او تا... ۷۷ روز دیگر در کاخ سفید خواهد بود که روزهایی دلهره‌آور برای ایران به شمار می‌رود. نتیجه‌ی این انتخابات برای ترامپ حکم مرگ و زندگی را دارد؛ اگر ببرد، دور تازه‌ای از فشار سیاسی، اقتصادی و احتمالاً نظامی علیه ایران آغاز خواهد شد. خطر آنجاست که او بازنده‌ی انتخابات باشد که در آن صورت ممکن است علیه‌ی ایران دست به اقدامات جنون‌آمیز بزند... از روز سوم نوامبر (۱۳ آبان) تا روز دوم بهمن... ۷۷ روز پر از التهاب و دلهره برای ایرانی‌ها خواهد بود. دستگاه دیپلماسی کشور که می‌توانست از ۵ بهمن ۹۵ که «دونالد ترامپ» کلیددار کاخ سفید شد، با درک شرایط و آینده‌نگری، باب مذاکره و مصالحه را بگشاید که نگشود. این بار به خاطر حمایت از حقوق مردم ایران و منافع ملی، اگر ترامپ برنده شد گفته نشود با «چاقوکش» مذاکره نمی‌کنیم. تجربه‌ی بشری ثابت کرده که در ذات «مذاکره» نفع، مصالحه، کاهش تنش و جلوگیری از درگیری نظامی نهفته است؛ بنابراین مهم نیست که طرف مقابل چاقوکش باشد یا سیاستمدار.» (منبع)

 

چند نکته:

 

۱. دریوزگی به وضع بدبختانه‌ی بینوا و تهیدستی گفته می‌شود که به‌ناچار یا به‌عادت، دست به گدایی و تکدّی‌گری می‌زند و سوی هر کس و ناکس دستش را پُل می‌کند. آقایان دکتر بیگدلی قمی و مهندس صالح‌آبادی -جدا از شایستگی‌های شخصی- درین فراز با ترسیم غلط و طرح صورت‌مسئله‌ای اغراق‌آمیز و با دادنِ آدرس اشتباه و با آوردن ادبیات آلوده، گویا به جای میز مذاکره، ملت و نظام را به سوی تبَرزین گدایی و کشکول دریوزگی می‌فرستند.

 

۲. آقای بیگدلی چون در آن فراز از گفت‌وگو، نسبتی نادرست به انقلاب اسلامی داد، لذا نتیجه‌ی نادرست گرفت. گویا به زعم ایشان، نظام ایران با جهان در خصومت است، پس باید سعی کند همزیستی را جایگزین کند. به نظرم ایشان با این اتهام به نظام نه تنها مرتکب خَلط مبحث شده است بلکه به وارونه‌گویی غلتیده است. اگر در منطق وی رفتار چهل‌ساله‌ی نظام، دشمنی با نظام بین‌الملل تأویل می‌شود، پس آن‌همه خصومت و دخالت آمریکا در جهان و مضمحل‌کردن ساختارهای بین‌المللی و نفی چندجانبه‌گرایی چه اسمی دارد؟ دست‌کم ترامپ به عنوان فردی که ثابت کرد دشمن‌ترین شخص با ملت ایران است، نشان داد که آمریکا نه فقط خود را پلیس جهان می‌پندارد که همه باید با صدای سوت و به زبان محلی ما شِپل او شُل شوند و گوش به فرمان بایستند، بلکه قائل‌اند شرکت معامله‌گری‌اند که همه باید به او سود بپردازند؛ مانند «گاوهای شیرده» سران عرب ، یا ترسوهایی چون تروییکا (=سه‌تایی)

 

۳. آقای صالح‌آبادی به نظرم دقت نکرده است که با افکندن گرد‌وغبار بر دامنه‌ی ۷۷ روز (یعنی از ۱۳ آبان تا دوم بهمن تا زمان آمدنِ رئیس‌جمهور پنجاه‌ونهم آمریکا به اتاق بیضی کاخ سفید) نمی‌تواند منطق خود را تحمیل و یا به‌درستی آن را تبیین کند. ترساندن مردم و سپس حکم به حتمیت مذاکره، رفتاری علمی و شأنی سیاسی نیست. وی اول به‌غلط و از سرِ استیصال، فضای ۷۷ روز را مَهیب و برای مردم ترس‌آور ترسیم می‌کند تا ابتدا بتواند تنورش را با هیزم «جنگ» آتش کند، سپس با خُرده‌خاشاک‌ها آن را شعله‌ور سازد، تا آنگاه خمیرش را بچسبانَد و نونش را بپَزانَد؛ در واقع انقلابیون و «راست‌قامتانِ تاریخ» را بچِزانَد. «زهی خیال باطل»!

 

۴. بی‌هیچ تردیدی معتقدم میزی به اسم مذاکره، در وقتِ تبدیلِ تهدید به فرصت، یکی از مؤثرترین و کم‌معونه‌ترین ابزارهای عقلانیت و از بالاترین فنون دیپلماسی برای تأمین منافع ملی‌ست؛ ولی طرفِ میز باید «اهل» باشد، نه «نااهل»!

پاسخ:

 

سلام جناب آقامسعود دارابکلایی

 

اگر مثالِ امام‌جمعه‌ی شهرتان آقای علم‌الهدی را زدم، چون ایشان برای اداره‌ی مشهد مقدس به اختیارات محلی و تفویض قدرت بیشتر باور دارد. خواستم رسانده باشم دیدگاه شما درین فاز به وی نزدیک است و این قرابت که عیبی ندارد.

 

حالا اما با نوشته‌ی علمی‌یی که نوشتی بگذار یک نکته هم بگویم:

 

در رشته‌ی دانشگاهی‌‌ام درس اختیاری داشتیم با عنوان «حکومت‌های محلی و عدم تمرکز» که من این موضوع را از آقای علیرضا ازغندی خواندم. از قضا ایشان هم زاده‌ی ازغد مشهد مقدس‌اند؛ البته با فرقِ بینشی و گرایشی با آن ازغدی‌های پدر و پسر.

 

بلی؛ چنین شیوه‌ی حکومتی محتاج درجه‌ی بالایی از ثبات و رفع تهدیدات بالقوه است. چون ایران در طوقه‌ی زمین قرار دارد و به تعبیر دیگر هارت (=قلب) کُره، لذا از سوی دشمنان و حتی رقیبان مورد طمع است.

 

بنابراین به نظر من سیاست و حکومت متمرکز با منافع ملی هم‌خوان‌تر است. اگر «گریز از مرکز» باب گردد، احتمال گرایش‌های نهفته و آشکار خودمختاری -که در برخی استان‌ها همچنان دمیده می‌شود- دامن زده خواهد شد و این مُخلّ امنیت پایدار است. من البته به شما که روی مسائل دست به تفکر می‌زنی و  به وسع خود تئوری‌ها را وَرزِ می‌کنی، احترام می‌گذارم و این خصلتت را خوب می‌دانم و حتی خواهان استمرار چنین روحیه‌ای در توام. ممنونم.

 

آن چاه جمکران هم که رشته‌قنات کشاورزی است و اگر کسانی با آن دست به کاسبی دینی و خُرافی زدند، لابد این‌گونه ارتزاق بر آنان عاید و آسان است. این شیوه خرافه‌گرایی از ازل تا ابد با بشر پیوست است؛ مهم خود فرد است که تن به خرافه بدهد و یا دست به پیراستن بزند و پیراسته و پارسا زندگی کند.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

با این منطقی که انشاءاش کردی حرفی ندارم، عرض من چیز دیگر است. در بند ۴ هم مبنای فکری‌ام درباره‌ی اصل مذاکره را بیان داشتم. جناب‌عالی نیک می‌دانی که این‌گونه مسائل، به دسته‌ی مباحات شباهت دارد؛ نه واحب و نه حرام است که ترک و عمل آن مؤاخذه‌آمیز باشد. بسته به شرائط دارد.

 

تاریخ انسان که جدا، حتی تاریخ اسلام و مسلمین نیز سرشار است از عبرت‌ها، آموزه‌ها و مثال‌ها. هم حُدیبیه داریم، هم حُنین. هم اصحاب صفه مقابل دیدگانمان رژه می‌روند و اهل صفین. پیامبر خدا (ص) حتی سه امپراتوری را با نامه به حرف‌زدن فراخواند که نماد منطق است. بی‌جهت نبود منطقیون، انسان را «حیوان ناطق» خوانده‌اند؛ چون صفت نُطق، در بشر برجسته‌تر از چیزهای دیگر است. حرف من این است نباید برای امر بدیهی مذاکره در وقت مناسب، به پس‌زمینه‌ای تیره‌وتار تشبّث کرد و به آن آویخت. آقایان و خانم‌ها در پهنه‌ی ایران دلیل و علت مذاکره را با منطق و استدلال بیان کنند، نه این‌که بگویند آن سوی مذاکره پاکیزه است، این سوی مذاکره آلوده. و چهل است به جهان خصومت می‌ورزد. حقیقتاً این ادعا اهانت به تمامیت ایران است. مگر انقلاب اسلامی، با منطق و مذاکره «ویار» دارد که هر کس تا از راه رسیده، سعی دارد دشمن را اهل منطق و خواهان گفت‌وگو و ایران را تیره‌وتار و در پی خط‌ونشان به جهان! نشان دهد. به گفته‌ی شهید مطهری  اسلام با منطق پیش آمده است، نه با استبداد.

 

در حاشیه:

 

راستی مخاطبان لابد می‌دانند اصحاب صُفّه کسانی از یاران و حتی صحابه‌ی پیامبر ص بودند که خانه و کاشانه‌ای برای زیستن نداشتند و پیامبر از سرِ رحمت و شفقت آنان را روی صفه (=سایبان شمالی مسجدالنبی) جای دادند. به زبان محلی مازنی چیزی مانند: نال‌سَر. (=سکّو، تراس)

 

نکته: برای من اصحاب صُفّه نمونه‌اند، نه رَمندگان به جبهه‌ی صفین! برای من هم حدیبیه مهم است و هم حُنین. هم روز طُلقا در فتح مکه اهمیت دارد و هم بیعت رضوان.

 

 

پاسخ:

سلام. من از دیروزِ جوانی‌ام تا امروزِ میانسالی‌ام، در کلاسِ اخلاقِ تو شرکت کردم. اینک نیز امید است سرِ کلاسِ نصیحت‌هایت، پندآموز باشم. شما حتی اگر «گشتِ ارشاد» هم باشی و مرا به خوبی‌هایی -که خودت الحمدلله به آن دارا و ثروتمندی- بخوانی، باز نیز پای کلاس ارشاد تو شائقانه می‌نشینم و به درس‌هایت گوش تیز می‌کنم تا در ساختنِ خودم از نوید و انذارهایت مدد گیرم. زیرا گذر از گردنه‌ها و پیچ‌های مارپیچ، نیاز مُبرم به مُرشد دارد و شما انسان رشید، ارشادهای مرشدانه‌ای می‌فرمایی.

 

پاسخ:

سلام آقا مسعود. بحث را به‌خوبی ادامه دادی. ازت متشکرم که مباحث را خوب متوجه و در توضیح آن به منطق و مثال متوسل می‌شوی.

 

پاسخ:

سلام ... یک درس خوب درین قسمت جاسازی کردی؛ درس پذیرش اشتباه و سپس پوزش از اشتباه؛ یک فرهنگ و ادب اسلامی و اخلاقی که اغلب از میان رخت بر بسته است. متشکرم ازین رفتار.

 

پاسخ:

چه آداب‌دانی! ی، یای نکره است، نه یای نسبت. آقای ...! وقتی زورگیرانی‌اند که به النگوی کم‌بهایِ انگشتِ نحیفِ دخترَکانِ افغان در کوره‌پزخانه‌های حلبی‌آبادها رحم نمی‌کنند! می‌خواهی به گردنبندِ گران «۸۰ میلیونی» آقای علی دائی رحم کنند؟!

 

راستی! سلام شبانه. یعنی موسیقی که دینداران را رحیم! می‌کند، این زورگیران را که برای تغذیه‌ی ضمیر، دست به هر کاری زده و تن به هر خفّتی می‌دهند، اثرگذار نیست که به سلاح مجهز نشوند! و هنر بورزند!؟

 

به سبک و سیاقِ زنده‌یاد نادرِ ابراهیمی خیلی کسره‌مَسره گذاشتم! آخه او در ادبیات یک الگویی تمام‌عیاری‌ست برایم.

 

پاسخ:

این نشان هوشمندانه‌ترین رفتار اوست. درک دقیقی است از ضمیر من. تا آن حد درست که گویی به ضمیرم ورود دارد.



پاسخ:

از نظر من کسانی که در نفیِ دین و باورهای مذهبی می‌کوشند و با کمترین سواد، بیشترین بدیهیات را منکرند، «اعتقادی»تر رفتار می‌کنند، تا دینداران در نفی بی‌دینی و دفع بی‌دینان. یعنی گره‌های آن دسته، کورگِرتر (=پیچیده‌تر و پرکلاف‌تر) است. بگذرم!

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای لداری

متن توصیفی_تحلیلی جناب‌عالی را خواندم. خرسندم که به مباحث بین‌المللی نیز توجه می‌فرمایی. شاید برای نسل جدید انتخابات آمریکا به‌تازگی مهم شده باشد، اما یادم است دهه‌ی شصت -که نه پیام‌رسان بود نه موبایل- میان من -که چالوس بودم- و سید علی‌اصغر -که در سازمان برنامه و بودجه مازندران بود- طرح «پکد» (پرواز کبوتر دانش) برقرار بود و مهمترین مسائل جهان و ایران را از طریق نامه‌ی پستی تبادل می‌کردیم، ازجمله ریاست جمهوری‌آمریکا، مثلاً جورج بوش پدر را.

 

خواستم گفته باشم انتخابات آنجا تأثیرات جهانی دارد؛ گویی ریاست‌جمهوری جهان! را برمی‌گزینند. و توجه‌ی شما به سیستم الکتُرال آمریکا نشان همین اثرگذاری‌ست. چندی پیش در همین صحن جهانی‌بودن انتخابات آمریکا را بررسی کرده بودم.

 

با اجازه در ادامه‌ی نقد و تحلیل شما، چند نکته اضافه می‌کنم؛ گرچه شما و اهل فن به آن وارد هستید:

 

۱. بنیانگذاران الکتُرال ازین فرمول، این هدف را داشتند که دموکراسیِ مستقیمِ عمومی را از طریق «الکتُر»ها (=گزینشگران) کنترل کنند؛ به نوعی آفت و هیجانات رأی عوام را بزُدایند.

 

۲. روی هم اصل برای ۵۰ ایالت به فراخور اهمیت، جمعیت و نفوذ، سهمیه در نظر گرفتند. یک ایالت مثلاً ۵۵ کارت الکتُرال دارد، اما ایالتی دیگر کمتر از ۱۰ تا. و حتی قلمروی چون گوآم حق رأی‌دادن رسمی ندارد.

 

۳. مثال می‌زنم از ایران! فرض می‌کنیم ایران هم، کالج الکتُرال باشد. اگر بخواهند سهمیه بدهند به نظرم مساوی نمی‌دهند، به‌یقین کارت‌های الکتُرال ایالت‌های مشهد، اصفهان، تهران، تبریز، اهواز، قم و... را با ساری، بوشهر، یاسوج، سنندج یکسان نمی‌کنند. مثلاً به مشهد ۳۳ کارت، قم ۶۶ کارت ، تهران ۹۹ کارت و تبریز ۲۲ و ساری ۱۱ تا می‌دهند؛ و به یاسوج شاید ۳ تا و سنندج ۲ تا.

 

۴. دموکراسی آمریکا حافظ منافع ثروتمندان آمریکاست. دنبال رقابت اقتصادی است. با زور و ارتش پیوند دارد. نسبت به مناسبات جهانی، استبدادی عمل می‌کند. خود پلیس‌پندار جهان است. پس؛ دموکراسی آن، تنها به آفت پول و دو حزب قدرتمند، الیت (=نخبگان قدرت) که الکتُرال یک نمونه‌ی سیستمی و آشکار از آن است، دچار نیست، ایرادهای دیگری هم دارد. که بگذرم.

 

بنابراین؛ کسی که رأی مردمی کمتری داشته باشد اما در ایالت‌های مشهد، تهران، قم، اصفهان، تبریز اکثریت آرا را کسب کند، کارت‌های الکترال بیشتری را جمع می‌کند‌ ازین‌رو از کسی که رأی‌های بقیه‌ی استان‌های ایران را گرفته، اکثریت آراء را کسب کرده ولی چون کارت الکتُرال کمتری از استان‌های کم‌برخودار جمع کرده پیش می‌افتد و با تشریفات خاص از طریق رأی سمبلیک کالج الکتُرال، رئیس جمهور می‌شود.

 

بحث ۱۵۸ :

این پرسش آقای سید علی‌اصغر است که جهت گفت‌‌گوی ۱۵۸ در صحن مدرسه سنجاق شد. در صورت شرکت در بحث، پاسخ را زیر پست ایشان ریپلای کنید.

 

۱ چه کسی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا رای می آورد ؟ ۲ حدس بزنید با چند درصد تفاوت ؟ ۳ آیا مذاکره با آمریکا در بعد از انتخابات آمریکا صورت می پذیرد؟

 

پاسخم به بحث ۱۵۸

 

پیش‌درآمد اول: چون جهان دهکده شده، از دورترین نقطه‌ی کره‌‌ی زمین هم می‌توان روی مسائل، به حدس و گمان و فرضیه و حتی نظریه پرداخت. پس آنچه می‌نویسم، مبتنی بر مطالعات منابع است که هر روز دنبال می‌کردم، نه از روی خواست یا تمایل. بنابراین اگر خطا بود، داده‌های خبری مشکل داشت که در انتقال آن تصرف یا ضعف داشتند.

 

پیش‌درآمد دوم: در تقسیم‌بندی‌یی که خودم کردم پنج نوع ایالت داریم: قرمز، آبی، چرخشی، چالشی، خنثی. آبی‌ها معمولاً به حزب دمکرات، قرمزها به حزب جمهوریخواه رأی می‌دهند. چرخشی یعنی هر چهار بار ممکن است بر حسب میل و منافع به یکی از دو حزب رأی دهند. چالشی مثل برخی شهرهای ایران که رقابت تیره‌وتار و به‌شدت رنگ و بوی نژادی و طبقاتی دارد. مانند ممسنی، مانند کوهدشت. در آمریکا مثل فلوریدا. و نوع خنثی هم که معلوم است.

 

پیش‌درآمد سوم: هم اینک تا این لحظه، آن‌طور که منابع گزارش می‌کنند، جو بایدن با نوسان ۹ تا ۳ درصد در چند ایالت چرخشی پیش است. از سوی دیگر با توجه به پیشتازی بایدن، او کافی است فقط در دو ایالت چرخشی دیگر، بر رقیب پیش بیفتد. زیرا کافی است دست‌کم ۲۷۰ کارت الکتُرال کسب کند. اما در مقابل، ترامپ باید همه‌ی پنج ایالت چرخشی را ببرد تا به ۲۷۰ کارت برسد. پس؛ اگر آمار اعتبار داشته باشد؛ نظر من به شرح زیر است:

 

۱. جو بایدن از حزب دموکرات.

۲. با پس و پیشِ ۶ درصد.

۳. مذاکره نمی‌کنند؛ ممکن است معامله و پیغام و پسغام آن‌هم چالشی و فرسایشی صورت پذیرد. خودم هم برین نظرم آمریکا شایسته‌ی مذاکره با کشورهای آزاد و آگاه نیست و ایران باید مستحکم با این قضیه مواجه شود.

 

نکته‌ی ۱ : من اگر به عنوان شهروند جهانی حق رأی داشتم، (که قبلاً هم گفتم اگر آمریکا خود را کدخدای جهان می‌پندارد، انتخاباتش را هم باید جهانی کند، نه داخلی) میان این دو «بد»، و جلوگیری از شریری چون ترامپ، به بدی که آزار کمتری می‌رسانَد، و ممکن است زبان ملل جهان و مفاهمه را کمی درک کند، رأی می‌دادم، یعنی بایدن.

 

نکته‌ی ۲ : از آنجا عوامل دخالتگر در انتخابات ۵۹ آمریکا، اراده‌ی فائقه‌ی برهم‌زدن را دارا هستند، ممکن است نتیجه، برای پرهیز از خشونت خونین (چیزی شبیه جنگ‌های وحشتناک داخلی آمریکا) دست‌کاری شود؛ البته با ریسک بالا. اگر کمی با مقدمه و مؤخره پاس دادم، چون مسئله‌ی ساده‌ای نبود. پوزش.

 

محمدِ امین

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. چاپ شب

 

دست نوازش بر سرِ یتیم داشت؛ چون خود نیز این درد را چشیده‌ بود. پدرش -عبدالله- را زودهنگام از دست داد: الَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَىٰ.

 

امین بود؛ چون از پاکدامنی چون آمنه چشم به جهان گشود و از دایه‌ی دلسوزی چون حلیمه شیر نوشید.

 

نبی بود؛ آخرین نبی، که آخرین خبرهای آسمان را به زمینیان ‌رساند تا پیغام رستگاری را کامل کند.

 

به قول مولوی:

 

نام احمد نام جملهٔ انبیاست

چونک صد آمد نود هم پیش ماست

(مثنوی مولوی)

 

بعثت و حکومت

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. چاپ صبح

محمدِ امین، مبعوث (=برانگیخته) شد. در ۱۳ سال بعثت، دست به دعوت زد و کادرسازی کرد. چون زمینه‌ی حکومت نداشت.

 

در مکه، حتی اَشرافیت را به لا اله الا الله فرا خواند. با فرودستان آن روز می‌زیست و آنان را بی آن‌که بر رنگ و نژاد و ثروت دست گذارد، شریف کرد. خود نیز درین مسیر خطیر، از صدها جسارت و گستاخی که با او می‌کردند،  عقب ننشست؛ حتی وقتی در طائف بر سرش خاشاک پاشیدند و یا آنان که با شکمبه‌ی شُتر می‌خواستند خفه‌اش کنند، باز هم دست از ابلاغ پیام خدا به مردم نشست و راه را به مدد یاران راسخ هموارتر ساخت.

 

به مدینه رفت تا حکومت تأسیس کند تا هم مسلمانان را در برابر ستیزه‌گران بی‌پناه نگذارد و هم به مسلمین آینده پیام دهد این خط حکومت را با قدرت و اخلاق و دیانت دنبال کنند و قرآن و عترت را فقط در واژگان حبس نسازند و مدَنیت و تمدن‌سازی اسلامی و انسانی را به نااهلان وا نگذارند و دین خدا را در چنگِ حکومتگرانِ جدا از خدا رها نسازند. و خود پیشتاز سیاست شوند و با تقویت قوای مسلمین به دین و وطن و مردم و حتی به امت خدمت کنند. و کسی پندارش را بر دین غلبه ندهد که اسلام به سیاست ربطی ندارد! چه ادعای نادرست و خسارت‌باری!

 

ستوده و استوار

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. چاپ شب

 

محمدِ امین، الماسِ وجودش پیش از برانگیخته‌شدن به رسالت تراش خورده و صیقل گرفته بود.

 

در رکاب کاروان خدیجه کار می‌کرد، چون جوهرش کوشش و جوشش بود.

 

ضعیفان را کمک می‌کرد و در پیمانِ جوانمردان جانبِ ستمدیدگان را داشت و در ایمن‌سازی جامعه‌اش در برابر دست‌درازی‌های یغماگران پیشتاز بود.

 

به چنین انسان وارسته و پارسایی می‌آمد که سه سالِ سختِ شِعب ابی طالب را -که اهریمنان مکه، دست به تحریم و بایکوت مطلق زده بودند- بُردبارانه زندگی کند و دستِ تسلیم سمت سختگیرانِ بی‌رحم دراز نکند.

 

چه پرمغز سرود صاحب نصاب‌الصبیان:

محمد سِتوده امین اُستوار

به قرآن ثنا گفت وی را خدای

 

محمدِ امین؛ محمدِ مصطفی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. محمدِ امین که نزد مردم محبوب بود، حالا در غار حرا، محمدِ مصطفی (=برگزیده) شد؛ صاف و پاک و پارسا.

 

بسیار بدرفتاری دید، آن هم از سوی سران مشرک و قُریش که بر بنی‌هاشم رشک می‌بردند. می‌گفتند این چه پیامبری است که کاخ ندارد! در سوق (=بازار) مانند مردم کوچه‌وبازار راه می‌رود! و اطرافیانش بوی بُز می‌دهند و فقیر و بدبخت و بیچاره‌اند! محمد اگر فرستاده‌ی خداست باید قصری داشته باشد!

 

اما محمد مصطفی ص بردبار بود، حلیم و حکیم. سوءرفتارهای مخالفان و حملات معاندان را تحمل می‌کرد، زیرا از همان آغاز، سینه‌ای صدر و اخلاقی مدارا داشت.

 

اما آن خاتم، گذشته و حال و آینده را با هم می‌دید. ازین‌رو در همان سال‌های سخت بعثت، دامنه‌ی دعوتش را خبیرانه می‌گستراند. در پیمان «عقبه»ی اول در سال ۱۱ بعثت و در پیمان «عقبه»ی دوم در سال ۱۳ بعثت -هر دو عقبه- با مردم یثرب که موسم حج را به مکه‌ی مکرمه مشرّف شده بودند، دست اتحاد و پیوند ناگسستنی داد و آنان را به دین و آیین مبین فراخواند؛ و همان، زمینه‌ی بسط اسلام در یثرب، سپس در سراسر حجاز شد و به حکومت و مدیریت سیاسی جامعه انجامید که برکات و آثار آن تا روز بازپسین یعنی رستاخیز، در عمل و فکر مسلمین می‌بایست بازتاب داشته باشد؛ تا کسی دست‌روی‌دست نگذارد که دیگران بر مسلمانان حکومت کنند و مسلمان تماشاگر و تحت سیاست دیگران بمانند.

 

اما بعد میلاد حضرت صادق علیه السلام

 

۱۳۶ سال بعد از میلاد نبی اکرم ص، درست فرخنده‌روز آن حضرتِ ختمی‌مرتبت، امام جعفر صادق (ع) تولد یافت؛ یعنی ۱۷ ربیع اول سال ۸۳ هجری قمری که با عمری بسیار بابرکت و پرورش صدها دانشمند و تبیین دین مبین، در سال ۱۴۸ به دستور خلیفه‌ی عباسی به شهادت رسید. اینک در فرخنده‌میلادش دو سخن از آن امام عظمیم‌الشأن:

 

۱. صُحْبَةُ عِشْرِینَ سَنَةً قَرَابَةٌ.

«هم‌نشینىِ بیست‌ساله، [به‌ منزله‌ی] خویشاوندى است.»

(کُلینی؛ اصول کافی، ج ۶، ص ۱۹۹)

 

بنابراین؛ هر کس با دیگری دوستی‌اش از حدود بیست سال گذشت، آنان با هم نه فقط رفیق، که خویشاوندند.

 

۲. «اسلام یک درجه است، و ایمان درجه‌‏ای ا‌ست روى اسلام، و یقین درجه‏‌ای است روى ایمان، آنچه مردم به آن رسند کمتر از یقین است‏.»  (منبع)

 

پاسخ:

 

 سلام استاد احمدی

استادی شما بر من محرَز است. در مورد عواقب ترکِ مذاکره باید عرض کنم، فرمایش شما را درک می‌کنم. آنچه جناب آقای قربانی هم در باب مذاکره با آمریکا آن را «ناگزیر» توصیف می‌کند، به لحاظ منطقی و حسابگری، سخن ایشان درست است؛ زیرا تلنبار مسائل از هر دو سو و انباشتِ خصومت از آن سو، سرانجام می‌بایست به چرخش زبان، حل و فصل شود. پس؛ در اصلِ پیشی‌داشتن مذاکره بر هر هر رفتار دیگری، تردیدی نیست، تردید آنجاست که آمریکا در پوششِ مذاکره است، نه در قامت مذاکره. یعنی ازین طریق می‌خواهد تمام یا دست‌کم حساس‌ترین خواسته‌های خود را بر ایران اجبار کند. سه مثال می‌زنم:

 

در مورد خاورمیانه حرف بی‌بازگشت آمریکا در میز مذاکره این خواهد بود، اسرائیل یک کشور شناسایی‌شده است و باید دست برتر نظامی در منطقه باشد. چون ایالت ۵۱ آمریکاست! و حتی بهتر است بگویم ایالت ۱ ایالات متحده آمریکا.

 

در مورد قدرت هسته‌ای، تمام حرف آمریکا این است ایران نه فقط نباید در «آستانه‌ی ساخت» (منظور سلاح اتمی) بیاید، بلکه اساساً این علم را کنار بگذارد. یعنی آپارتاید علمی. در عوض اسرائیل هر چقدر خواست، بمب اتمی تولید کند و حتی در آژانش اتمی هم عضو و تحت نظر نباشد.

 

در مورد تنش‌های منطقه‌ای، آمریکا حرفش این است هر چه در منطقه رخ می‌دهد ایران یا در آن دخالت دارد، یا سپس در آن ورود می‌کند تا منافع بخرد. این قدرت نفوذ، ایران را در جمع قدرت‌های بازیگر قرار می‌دهد؛ به عبارت سیاسی: کشور کانونی، نه پیرامونی. و آمریکا نمی‌خواهد ایران جزوِ قدرت‌های کانونی باشد، بلکه باید در دسته‌ی پیرامون بماند.

 

در آخر دو حرف، نه نُشخوار، که برای هضم مطلب بیان می‌دارم:

 

۱. با شما بر سر این‌که بر سر جزئیاتی از مسائل باید حرف زد، موافقم. زیرا مقدمه‌ای است برای گشایش و دایره‌ای است برای منطق که اساس فن دیپلماسی است. هر طرف میز، سخنورتر باشد، فائق‌تر است.

 

۲. مطمئن هستم موافقی که نباید تن به هر نوع میز مذاکره‌ای داد؛ و نیز راضی به هر خواسته‌ای؛ زیرا آیندگان نمی‌بخشند که ایران با آن‌که قدرت بازدارندگی بالایی داشت، تن به پذیرش بدترین توافق‌ها داد. نمونه‌اش برجام که حتی به مرحله‌ی عهدنامه نرسید، اما یک فرد -ترامپ- تمام چهار پایه‌اش را کرمو کرد و رفت!

 

تتمّه: گرچه تیم ظریف طی سه سال اخیر بی‌میل نبود که با تیم ترامپ بنشیند و معامله کند؛ اما به دلیل اشراف رهبری بر امور و خواندنِ دست ترامپ در آن سوی مذاکره، این ضعفِ ظریف عملی نشد و ملت تا اینجا سربلند ظاهر شد.

 

حاشیه: باخبرم آقای حجت‌الاسلام خاتمی و حلقه‌ی اول او، گویا دارند «تاب‌آوری» مردم را به بوق و کَرنا می‌برند؛ که به تحلیل من درین گام دچار پسرفت بدی خواهند شد. سربسته گفته باشم. ابراهیم طالبی دارابی دامنه. ۱۳ آبان ۱۳۹۹. 

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1731