مدرسه فکرت ۶۸
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت شصتوهشتم
بررسی بیانیهی اخیر مجمع روحانیون مبارز
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ بهمن ۱۳۹۹
به نام خدا. من فقط به تحتانی بیانیه (منبع) میپردازم که در واقع آنان در همین بخش، داغ! کردهاند. مجمع، گویی با یک تحقیقات میدانی، به یقین رسیده که بهقطع و یقین شمارِ «ایرانیانی که فکر میکنند» با پیروزی جو بایدن، «فرصتی به وجود آمده است تا مشکلات فیمابین ایران و آمریکا برطرف شود و یا کاهش پیدا کند بیآنکه لطمهای به اصول و موازین اصلی انقلاب و عزت و استقلال ملت و مصالح ملی وارد آید و ایران باید این فرصت را غنیمت شمارد» «بیشمار» میباشند. یعنی به زعم مجمع، اکثریت ملت.
و با همین موازین ظنی یا تحقیقاتشده میگویند «در مقابل کم نیستند کسانی که اظهار میکنند که این دولت آمریکا است که باید بدون فوت وقت هرچه زودتر و بدون هرگونه پیششرطی تمام تحریمهای یکجانبه بر ضد ایران را لغو کند و خساراتی که از ناحیهی این تحریمها بر ایران وارد شده است را بپردازد و از منطقه خارج شود.»
و جالب این که بلافاصله دست به تحلیل و داوری رویکردِ این نوع تفکر میزند و معنی تز آنان را اینگونه معرفی میکند: «یعنی این ما هستیم که باید بگوئیم آمریکا چه باید و چه نباید انجام دهد.»
مجمع، بلافاصله یک قدم بعد، خود را در خلأ میگذارد و مانند کسی که در مسألهای فاقد تصمیم و سردرگم مانده است، میگوید: «ما بر این باوریم که با قطع نظر از این که کدام یک از این دو نگاه، صواب یا بر خطا است و یا شاید راهکار دیگری میتواند پیش روی ایران باشد، پیش از این رویکردها و نیز مهمتر از آنها این است که باید فضای گفتگو و اظهار نظر و بیان دیدگاه ها ایجاد شود و هر فرد یا جناح و هر حزبی با آزادی کامل بتواند نظرخود را برای برون رفت کشور از مشکلات بحرانآفرین کنونی بیان کند.»
آنگاه بیانیه بیآنکه خود امضاءکنندگان متوجه باشند، انگار راه چهارمی را در رابطه با رابطه و مذاکره با آمریکا مطرح میکند و آن این است که نوشتهاند: «اگر بهترین تصمیم دربارهی این موضوع مهم و یا هر موضوعی که سرنوشتساز است و منافع کل مردم ایران و کل کشور را در بر میگیرد در جمعی محدود هرچند صاحب قدرت و در غیاب افکار عمومی گرفته شود و وفاق و همدلی اکثریت جامعه را همراه نداشته باشد به سرانجام تلخی دچار می شود.»
و سپس مجمع حرف اصلی خود را با این درخواست ظاهر میکند: «پس باید انحصار در تصمیم گیری شکسته شود و سازوکار به رسمیت شناختهشدن افکار عمومی احیا شود و بنیان مشروعیتبخشی اکثریت آراء به ساختار ادارهی کشور تقویت گردد تا ایران عزیز در مسیر توسعهی همهجانبه قرار گیرد و تا تنشها در روابط بین این کشور و سایر کشورها در منطقه و در جهان برطرف و یا به حداقل برسد.»
نکتهی تشریحی:
مجمع درین بیانیهی دههی فجری، در کمال شگفتی یکی از اصلیترین مبانی فکری خود را -که شاکلهی حقیقی نیروهای مذهبی و انقلابی جناح چپ و خط امام بوده است- کنار گذاشته است و آن مبارزهی بیرودربایستی با امپریالیسم آمریکا است. در واقع مجمع درین فراز از بیانیهی خام و غلط خود، در حال دمیدنِ شرم پیش روی نیروهای چپ مذهبی وفادار انقلاب است که باید از راه مقاومت در برابر آمریکا، نادم و پشیمان شوند و راه سازش و قبول آمریکا را جایگزین مبارزه و مقاومت کنند. مجمع گویا به شک و تردید رسیده است که ملت ایران، آمریکا را خصم و در حال مخاصمه با ایران میداند. همین دگردیسی نارس است که بخشی از این جریان را نیازمند بازبینی و بازسازی خود کرده است. دیر بجنبند، خود را برای همیشه، تمامشده خواهند یافت. ملت، با هیچ فکر و طیفی، شوخی ندارد. موضع ضدآمریکایی مثل یک موج نیست که با بادی برخیزد و سپس با یک جو آرامشی فرو ریزد؛ موضع ضدآمریکایی، یک خط است، یک مکتب، و یک حقیقت. عقل سلیم ایجاب میکند هر کشوری با ملت ایران حرف دارد، اول ترک مخاصمه کند، سپس طرح دوستی بگشاید و سرِ میز گفتوگو بنشیند. این اسلام است که به مسلم آموخته: هم سخنگفتن بیاموزد، هم سخنشنُفتن. و هم در جای خود -در صورتی که مورد خصم و خصومت واقع شده باشد- سلاحگرفتن و دفاعکردن و مقاومتورزیدن.
عشق چون شقالقمر
ای روی تو پاکیزهتر از کف کلیم
آن را مانی که کرد احمد به دو نیم
تا آن رخ یوسفی به ما بنمودی
ما بر سر آتشیم چون ابراهیم
به نام خدا. سنایی غزنوی ( ۴۶۳ - ۵۲۵ ه.ق) بر این رباعی نامی ننهاد، اما من آن را «عشق چون شقالقمر» مینامم. پیام شعر روشن است و شاید نیاز به شرح نباشد. اما من کمی از برداشتهای خودم را ازین رباعی عالی، بیان میکنم. شاید دستکم چیزی گیرِ خودم آید. عشقِ خوب، مثل ماه شقالقمر است. نیمی از آنِ عاشق و نیمی سهمِ معشوق. عاشق و معشوق دو نیمپارهی ماه هستند که با هم میتابند؛ همان ماهی که حضرت احمد مصطفی (ص) آن را دو نیم کرد و معجزه آفرید. کف پاکیزهی کلیم به نظر من اشاره به آن لحظهای است که موسی کلیمالله (ع) در آن حال ناب خود در پیشگاه پروردگار نعلین خود را درآورد و وارد وادی مقدس طویٰ شد، یعنی آیهی ۱۲ طه: فاخلَع نَعلَیکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى. کفشهایت را از پا بیرون بیاور، چرا که در سرزمین پاک و مبارک «طُوی» هستی. و رخِ یوسفی نیز جمال حضرت یوسف (ع) است که پیامبری زیباروی بود. آتش همان آتش عشق است که بر حضرت ابراهیم شیخ الانبیا (ع) مانند گلستان بَرد و سرد و زیبا شد. بگذرم.
نظر:
سلام. من از جغرافیای دقیق منطقهی ارومیه اطلاع عمیقی ندارم. مطالعه داشتم که معضل آن چه میشود. اما به نظر میرسد دیدگاه شما درین باره نیازمند مقدار زیادی تأنی و تأمل است. در واقع شما با این فرضیه میخواهید بفرمایید آنچه در گاوخونی اصفهان، مهالوی شیراز، هامون سیستان و حتی زایندهرود زاگرس مرکزی اتفاق افتاده بود و سپس با تَرسالی از خطر نابودی نجات یافتند، نیز، مانند روند خشکشدن دریاچهی ارومیه، امری کاملاً طبیعی بود و باید خشک میشد؟ خصوصاً هامون سیستان که افغانستان حقآبهی ما را کم کرده بود. که بعد تقریباً با مذاکره حل و فصل شد. من به جغرافیا و شهرشناسی بسیار علاقه دارم، اگر روشن بفرمایی متشکر میشوم. گویا دیدگاه شما و آنچه در پست بالاتر توسط جناب .... مطرح گردیده، دیدگاهی شاذّ باشد. دستکم برای من اعجاب داشت. توضیح تکمیلی جنابعالی میتواند گنگی بحث را مرتفع کند. بیشتر بخوانید ↓
پاسخ:
سلام. روی جواب جنابعالی فکر کردم. نکته داشت. ممنونم. تواضع میفرمایی جناب آقاعیسی رمضانی. البته چنانچه آن دوست فرهیخته میداند، فرضیه، حدس علمیست که نیاز به اثبات دارد، حتی فرضیه ممکن است از طریق فرضیهی رقیب رد -و به تعبیر علمی- پوچ شود. امااین که فرمودی این دیدگاه، یک نظریه است، باید عرض کنم فرق نظریه با فرضیه این است که نظریه، امری اثباتشده و دستکم مورد تأیید مجامع علمیست. مطلبی که شما فرمودی؛ هم در حد فرض و گمانهی علمی است و هم با قانون تسخیر در تضاد است. قرآن انسان را «مسخّر» ساخت، یعنی آدمی با رعایت موازین علمی و اخلاقی، دست تصرف و کشف در کائنات دارد. بنابراین؛ گاه میشود در برابر ویرانگری طبیعی ایستاد. مثلاً صحرایی که روزبهروز دارد کویر میشود، نمیتوان دست روی دست گذاشت و شاهد کویر بیشتر شد و پنداشت دخالت در طبیعت، مخل نظم طبیعی است. فقط به تماشا نشست. البته سخن من مربوط به موضوع خاص ارومیه نیست. کلی عرض کردم.
ناگفته نگذارم اکوسیستم را قبول دارم که سیکل و چرخه است، اما وقتی دیده شود بشر در تخریب محیط زیست، نقش درجهی اول و ویرانگر بیخیال را بازی میکند، چگونه میتوان دستِ تدبیر و خلاقیت و تصرف و چارهجویانه را خلاف تقدیر و قوانین کائنات خواند؟! من معتقدم بشر میتواند در مقابل رانش، زلزله، خشکشدن تالاب، نابودی نسل حیوانات و انقراض گونههای گیاهی و دهها مسائل حاد در طبیعت، راهکار علمی و تجربی ارائه دهد و جریان طبیعیوارهی تخریب را مانع شود و یا لااقل کُند کند و جلوِ نابودی را بگیرد و یا متوقف سازد. با تشکر وافر که مبحث درخور اهمیت را مورد نگاه قرار دادید.
با این خواست حزب کمونیست موافقم
به نام خدا. در خبرهای رسمی خواندم حزب کمونیست فرانسه درخواست کرد باید «هرچه سریعتر» «برای نجات بشریت از شرّ ویروس مرگبار کرونا فرمول واکسن کووید۱۹ را در اختیار تمام شرکتهای داروسازی جهان بگذارید.» و نیز دهها تن از پزشکان با انتشار سرمقالهای در روزنامه لوموند، «حق ۲۰ساله»ی شرکتهای دارویی برای حفظ فرمول محصولاتشان را «بیهودهترین روش رقابتی در دوران یک اپیدمی مرگبار» خواندند.
اشاره: «طبق قوانین رقابتی سازمان تجارت جهانی شرکتهای دارویی حق دارند دستکم تا ۲۰ سال فرمول محصولات خود را مخفی نگاه دارند.» (منبع)
نکته: من با این درخواست حزب کمونیست کاملاً موافقم. بنیاد بشر بر نوعدوستی بودهاست، نه بر مکتب مرکانتیلیستی (=سوداگری). پس؛ دستکم درین روزگار با ویرانگری این ویروس مرموزِ محتملاً دستکاریشده، میتوان فرمول را علنی و همگانی کرد تا لااقل برای یک بار هم شده، بشریت مفهوم ایثار را در بُعد جهانی به نظاره نشیند. هر چند بعید به نظر میرسد که دنیای به اینروز درآمدهی کنونی، از لذات کسب سود و منفعت و جیب، به نفع لذت معنوی و فضیلت انسانی دست بکشد. چه شده است جهان را؟ واقعاً چه زیبا و مبینا سروده بود: آدمالشعرا ابوعبدالله رودکی:
این جهان پاک خوابکردار است
آن شناسد که دلش بیدار است
(منبع)
قلب و کتاب
به نام خدا. تقرب به خدای یگانه، یگانهسرزمین ندارد، و در انحصار هیچ کسی نیست و نیز در قبالهی هیچ قلبی. در همهی سرزمینها -به فراخور احوال و عقاید- راه تقرب به خدا و پرستش حضرت آفریدگار وجود دارد. مثلاً سه راه معمول تقرُّب به خدا، در سه راه هندوها نیز وجود دارد:
کَرمه یوگا : یعنی همان طریق عمل در میان مؤمنان.
بهکتی یوگا : یعنی همان طریق عشق در میان عارفان.
جنانه یوگا : یعنی همان طریق معرفت در میان عالمان.
ویلیام چیتک مینویسد: به کرّات در متون عرفانی آمده، که معرفت در کتاب یافت نمیشود، در قلب آن را بیاب.
یادداشتهای آزاد من بود در سال ۱۳۸۷ از کتاب: درآمدی بر تصوّف. نوشتهی ویلیام چیتک. ترجمهی محمدرضا رجبی. انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب.
نظر:
سلام. خاطراتت را درین قسمت نیز خواندم. چند نکته عرض میکنم گرچه آن را بهتر از من وارد و بلدی. ۱. البته استعفاء یک اقدام پیشرفته و عقلی است و حتی گاه حرکتی معنادار. بنابرین، آن تفسیر شما از مفهوم استعفا نادرست است، هرچند دلایلی که مطرح کردهای، جالب توجه و حتی حسرتآور بود. مطمئن باش -که هستی- شکیبایییی که آن ایام زندگیات ورزیدی، ورقهای خوب زندگی شخصیات بود. گاه درخشندگی یک کار و اقدام، در آن لحظه نمایان نیست، ولی وقتی زمان طی شد بعداً انسان در محاسبهی نفس خود از آن خشنود و آرام است. ۲. اینکه فرمودی در آخرین روزهای پست دهیاری، کار خود را همچنان مثل آغازین روزها انجام میدادید آموزنده بود. و نشان احساس مسئولیت در برابر مردم. امروزه گاه دیده میشود فلان مقام سیاسی یا اقتصادی چندماه مانده به پایان حکم و مسئولیت، کارها را به امان خدا رها میکند و پی کار خود میرود و حتی خود را جوابگو هم فرض نمیکند. ۳. ماوقع اتفاق آن روزهای زندگیات را درین بند، متقن بیان کردهای. با تشکر. موفق و مؤید باشید.
چندان نمیدانم؛ بگذرم!
به نام خدا. سید پرویز فتاح -رییس بنیاد مستضعفان- گفت: «۱۱هزار پرونده برای بازپسگیری املاک این بنیاد از اشخاص و نهادها در مراجع قضایی تشکیل شده است.» او همچنین اشاره داشت که «اسناد به دستآمده نشان میدهد پدر و پسر پهلوی، بیش از ۴۴ هزار ملک را به نام خود سند زده بودهاند.» (منبع)
نکتهی نیمهتشریحی: از آنجا که سید پرویز فتاح را انسان سالمی میدانم، این تلاش ایشان را در ردیف حرکتهای برآمده از دل انقلاب میدانم. امید است در امر انقلابی، قادر شوند. حالا چه به جدّ و چه به طنز، باید بگویم گیریم که از نهادها زورت نمیرسد بازپس بگیری! از اشخاص! ، دیگه چرا؟! یعنی میفرمایی پس از ۴۲ سال انقلاب و برپایی نظام، هنوز آن اشخاص، بیچاره و نیازمند! هستند و خانهدار نشدهاند؟! که املاک در اختیار -آن هم در جاهای خوشنشین و اعیانی- را به بیتالمال پس! بدهند. نکند آنها خود را قشر مستضعف پنداشتهاند که خیال کردهاند وظیفهی بنیاد مستضعفان است که به ایشان خانه و املاک و ویلاهای استخردار و حیاطهای مفرّح بدهد. بیهیچی نیست که در جامعه به شوخی و کنایه و بهاشتباه لفظی! آن بنیاد، «بنیاد مستکبران» تلفظ میشود. فتاح آیا فتح خواهد کرد؟ یا نه؟ نمیدانم. دعا میدارم که بتواند.
خاطره: در ایام اشتغالم مدتی ما را فرستادند دولت؛ خیابان دولت. در منطقهی اختیاریه. چندنفری بودیم، گفتیم اینجا نماز دارد؟ گفتند: بلااشکال است. البته برخی، (نه من) تا آخر احتیاط میکردند و نمازشان را نه آنجا، که در مسجدِ آن سوی خیابان میگزاردند. آخه از روی اتفاقی، روزی دیده بودم فیش برق آن خانهویلای نیمهمجلل مصادرهای، به اسم کسی بود که از ایران فرار کرده بود. با چه پرونده و فساد و اتهامی؟ چندان نمیدانم. بگذرم.
نظر:
سلام. تبریک عمیق به همراه وجد و شادمانی مرا پذیرا باشید. واقعاً علیآقای عزیز، درین امر راسخ و با ارادهای پولادین هستید. برای پرسپولیس محل، و شما دوست جوان پاکسیرت و تمامی کسانی که این تیم را منسجم و پویا نگه داشتهاند، و اعضای پیشکسوت و حالِ حاضر باشگاه، که با گامهای ورزشی و اخلاقی و فرهنگی نام دارابکلا را در استان و ایران و لای روزنامهها و مجامع ورزشی و عمومی، نامآشناتر کردهاند، آرزوی بالاترین درجات و فضیلتها دارم. سربلند و مبرور باشید. درود.
پاسخ:
سلام. تکرار برخی از حرفها ملال نمیآورد که هیچ، گاه بر اساس اصل صراحت، یک حرکت اخلاقی و دانشواره است. در دوستی و رفاقت صمیمانه با شما، شاید بر هیچ رفیقی پنهان نمیمانَد که خصوصیتی دانشگرا و عملگرا دارید. در جلسات و کنکاشها فردی شنونده و گوینده هستی؛ یعنی هم خوب میشنوی و اهل شنیدن بحثی. و هم خوب بیان میداری و اهل شرکت در سخنگفتنی. کسانی درافتاده بودند که به معنای وسیع کلمه نمیشناختندت. هرچند بر حسب اصل «حمل بر صحت» میتوان گفت، ناشی از ناشیگری بود نه غرَضورزی. برگرفته از وهم و شاید غضب و برداشت غلط بود. لذا وقتی شاید در میان باشد، لزوماً شاید سپس عرق ندامت بر جَبهه و پیشانی خود دیدند و نادم و پشیمان شدند. بگذرم. لطف میفرمایی. خودم را نزد هر دارندهی خوی و خصال رِفق و رفاقت و دانش و معرفت و دیانت، شاگرد و تعلیمپذیر دایمی میدانم و تا زندهام از آموختن از آموزههای کرداری و گفتاری کسی، احساس کسر و شرم ندارم، شما که داشتههایی داری که مرا در پند، پناه است.
به قلم دامنه: به نام خدا. بررسی دیدگاه احسان شریعتی، دربارهی وضعیت زوال اخلاق در جامعهی ایرانی. روزنامهی «صبح امروز» خراسان رضوی، امروز ( ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ ) گفتوگوی خود با دکتر احسان شریعتی را به چاپ رساند. من متن کامل آن را خواندم. بهتر دیدم در ستونم، به کمی از آن بپردازم. او در این گفتوگو به بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعهی ایرانی، بیتوجهی به ارزشهای اخلاقی ایرانی و اسلامی و قطع رابطه با گذشته پرداخته است. از نگاه ایشان، «ایرانیان دچار تناقضگویی بسیاری در رفتار و عمل شدهاند. یعنی طوری سخن میگویند و طوری دیگر عمل میکنند، از این رو جامعهی ایران برای ایجاد تعادل اخلاقی، نیازمند بازبینی و دگردیسی اخلاقی است.»
«صبح امروز» ۲۰ بهمن ۱۳۹۹
ازینرو، در نگاه او برای ایجاد تعادل اخلاقی در جامعه، ایرانِ امروز «نیازمند شناسایی و تکیه بر نیروی جوانِ سالم» است. که البته به گفتهی وی، هم اهل «عادت» نشده باشد و هم «دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این بینشِ نو را به یک منشِ اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند.»
درین گفتوگو دو نوع اخلاق -به تعبیر برگسون- با دو سرچشمه را مطرح میکند؛ «اخلاقِ بسته» و « اخلاقِ باز». خُلقیات بسته مبتنی بر «عادت» و متکی به جبر و فشار قانونی است، که از منظر وی «بیشتر جنبهی فقهی و حقوقی» دارد». منظورش این است درین نوع اخلاق، ارزشهای اخلاق «همچون ایمان دینی» تلقی میشود که «نمیتواند و نمیباید هیچگونه اکراهی در آن راه یابد.» اما اخلاقِ باز، سرچشمهاش «عشق و ایمان است که عمیقاً شخصی و انفُسی» است. این «بدیل اخلاقی را قهرمانان و قدیسان، انبیای بنیانگذار و عرفا در تاریخ با «خیزبرداری حیاتی» نوین خود درمیاندازند. درواقع، آنها فراخوانی معنوی جدید و ارزشهای تازه طرح میافکنند.»
نقطهی محوری آقای احسان شریعتی درین مصاحبه این است باید «بینش» را به «منش» تبدیل کرد. و معتقد است چون «خوشبختانه هنوز اکثریت جمعیت ایران» جوان است، پس، «تشنهی آیین جوانمردی، آزادگی، تعالی اخلاقی، خیر، زیبایی، حقیقتجویی، شجاعت، ایثار و آگاهی است.»؛ در برابر ترس و طمع و جهل.
متن کامل گفتوگو در ادامه >>>
جهت:
تذکر به اسیوندزاده
مدیریت دیده که شما برای چندمین بار با ارسال کپی نوشتههای افراد از جاهای دیگر و بازفرست نوشتههای سایتها به اینجا، مقررات مدرسه فکرت را -که تصریح میدارد صحن مدرسه، فقط صحن نوشتههای خود اعضاست- زیر پا میگذاری. این آخرین تذکر است. اگر مدیریت برای بار مجدد، مشاهده کند که به مقررات مدرسه وقعی نمینهی و بخواهی به آییننامه بیاعتنایی بورزی، در اِعمال مقررات نسبت به شما هرگز درنگ نخواهد کرد. لطف کن مقررات را رعایت کن. تمام.
ربودهشدنِ حالِ انسان؛ کی؟ و چه زمان؟
از نُبی برخوان که دیو و قوم او
میبَرند از حالِ انسان خُفیَه بو
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
شرح کوتاه: به نام خدا. در صفحهی ۹۷ کتاب «آشنایی با قرآن» اثر دکتر علی اصغر حلبی خواندم که در متون عرفانی به زبان فارسی، مثل مثنوی مولوی، قرآن را «نُبی» (=از نوشتن) مینامیدند. مثل همین بیت مولوی در بالا. و قرآنخوان را نیز «نُبیخوان» میگفتند؛ به نقل از تاریخ بلعمی اثر گنابادی.
بیت بالا میخواهد بگوید قرآن را برگیر و بخوان که اگر بخوانی دیو و دَد و قوموخویشانِ شیطان را از تو دور میدارد. و در واقع، اگر قرآن نخوانی -یعنی به قرآن چنگ نزنی- به چنگِ دیو و ددان میافتی و آنان حال تو را میربایند. زیرا دانش در کنار ارزش، کارساز است. علم و ایمان، توأمان است یکی از هم جدا مخاطرهآمیز است. شهید مطهری سخن جالبی دارد که اینجا نقل آن سزاست: علم، سرعت میدهد؛ ایمان، جهت.
یادآوری: اهل فن واردند که پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) قرآن را از آن نظر که «خوانده» میشود، قرآن نامیدند و به اعتبار نوشتن آن در یک مجلّد، مُصحَف مینامیدند.
عنکبوت و گاوچران
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۲ بهمن ۱۳۹۹
به نام خدا. ممکن است بر همگان فرصت فراهم نباشد تا کتاب «ریشههای اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی» اثر برینگتن مور، ترجمهی دکتر حسین بشیریه را مطالعه کنند زیرا وقت تنگ است و چون ابر بهاری در گذر. پس من آن را -که سالها دور خواندهام- در دو تعبیر خلاصهانگاری! نه خلاصهنگاری میکنم.
مور در صفحهی ۲۹۴ کتاب رفتار عنکبوت با حشرات را به دیکتاتوری تشبیه میکند و رفتار گاوچران با گاو را معمول برخی از حکومتها و دموکراسیها. بگذرم.
نکته: نکته اصلا و ابدا بلد نیستم درین باب! بگویم؛ ولی رباعی مرحوم فقیر اصطهباناتی (درگذشتهی ۱۳۱۰ شمسی) را، که در مشهد مقدس در جمع فضلای علم و ادب آن را سرودهبود، مفید در این جا میدانم:
دل گفت مرا علمِ لدُنی هوَس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترَس است
گفتم که الف، گفت دگر هیچ مگو
در خانه اگر کس است یک حرف بَس است
کعبه برساز
هر که داند کاندرین ره مقصدِ کلی یکیست
هر زمانی کعبهیی برسازد از بتخانهیی
(غزل شمارهی ۹۳۲ خواجوی کرمانی) گنجینه
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۳ بهمن ۱۳۹۹
به نام خدا. شعر که روشن و روان است. اما وسعت نظر به آن این است که به برداشت شخصی من خواجو درین بیت از غزل، انگاری میخواهد این مطلب را به خوانندگان بگوید که هر گاه بشر به این دانش و درک و فهم برسد که همه، "فَفِرّوا اِلى الله" هستیم، چون واقعاً مقصد، یکی است، همان گاه است که آدمی میفهمد دارد کعبهی درونش را میسازد و خویشتنش عمران و آباد میکند و در معنای حقیقیاش «سیرِ» الی الله پیدا میکند؛ آن هم به معنای وسیع کلمه؛ مثلاً از خدمت در سربازی برای دین و میهن گرفته تا مصاف هر فرد با دشمن اهریمن. از عبادت و خدمت به خلایق و علایق گرفته تا خُلق و خوی و خصائص. و از درمان مریض و درماندگان گرفته تا گشایش کارِ یک گِرهافتاده در کار و بازماندگان. غیر از این، همان گمشدن در بتخانه است و نیز بت ساختن در درون. چه بُت نوین باشد، چه بُتهای دیرین.
یادآوری:
۱. ترجمهی (آیهی ۵۰ یاسین) در بالا: «باری، به درگاه خدا گریزید» الهی قمشهای.
۲. در نگاه مفسرین مراد از فرار به سوی خدا «گریختن از کفر و بتپرستی، به سوی خداشناسی و یکتاپرستی»ست، و از «گناهان و سیئات، به سوی عبادات و حسنات.» به عبارتی: «گریز از موجبات عذاب و شقاوت، به سوی موجبات نعمت و سعادت.»
نظر:
سلام. بهتر میبود به قول مازندرانی ته خادش بنالی. اِما را به فیلم اِحاله نمیکردی! جالب اینکه ضمیر ش در خادش، یعنی خادت، خودت. در گویش مازنی ضمایر متصل شگفتیساز هستند. همین ضمیر متّصل «ش» جای ضمیر متصل «ت» هم کار میکند. از شگفتیهای زبان بومی خطهی شمالی ایران. به نظر من سهچهار کلمه توضیح از خود گذارندهی ویدئو و فیلم و عکس، کارسازتر از اصل آن است. بگذرم من که ندیدم، یعنی وقت سر خاراندن ندارم، چه رسد به دیدن شاه!ماه! از صیغهی روستاموستا، سیاسیمیاسی، چومو. قندمند. لابد متوجه شدهای این پست من خطاب به شما، طعمی از کشکولی هم دارد.
نظر:
سلام. اگر زحمت را تقبل فرمایی و بفرمایی تعریف شما از «آتش بهاختیار» چیست، متشکر میشوم. نیز بهروشنی بفرمایید مصادیق آن چیست. و چند نمونهی دقیق بیاورید که آن اقدام و حرکت از جنس «آتش بهاختیار» بوده باشد و رهبری -که مبدع این واژگان در ادبیات سیاسی ایران در چهارپنج سال اخیر بودهاند- آن را مؤید بوده باشند. یادآور: از تاریخ دقیق طرح آتش بهاختیار توسط رهبری مطلع نیستم. لذا حدسی نوشتم. چه خوب خواهد بود، کسی تاریخ دقیق طرح آن را بیابد و بگذارد.
پوستر فیلم «خورشید»
گذری به فیلم «خورشید»
به نام خدا. آقای مجید مجیدی در فیلم «خورشید» به «کودکان کار» پرداخت. و جالبتر اینکه، نقشهای فیلم را هم بر عهدهی کودکانِ کار گذاشت؛ فیلمی که یک رقیب جدی برای گرفتن جایزهی اسکار ۲۰۲۱ گردید. او -که هم نویسنده و هم کارگردان «خورشید» است- آمار تکاندهندهای داد: حدود ۱۵۲ میلیون کودک کار در سراسر دنیا. (منبع)
درست است که ریشهی ساخت این فیلم به آن برگردد که مجیدی در ایران به مدرسهای برخورد که «با هدف بیرونآوردنِ کودکانِ از خیابانها بنیان نهاده شد» تا بتواند آنها را آموزش دهد و آسیبپذیرهای آنان را بکاهد. شمار زیادی از کودکان کار، مهاجران افغان هستند. تقریباً «۶۰ تا ۶۵ درصد کودکان کار ایران، از افغانستان هستند و بسیاری از آنها در ایران متولد شدهاند.»
به گفتهی ایشان، «روح الله زمانی، ابوالفضل شیرزاد و شمیلا شیرزاد که در نقش خواهر و برادر بازی کردهاند همه در خیابانها کار میکردند. این خواهر و برادر از ۶ یا ۷ سالگی در مترو کار میکردند»
اشاره: مجید مجیدی قبلاً هم در فیلم «بچههای آسمان» به موضوع کودکان پرداخته بود. و در «به رنگ خدا» به کودک نابینا؛ که کوچک و بزرگ، آن فیلم را دوست میداشتند. امید است امسال جایزه را ببرد. پیش به سوی کمکردن آلام کودکان کار و کاستن دردهای آوارگان و گرسنگان جهان.
نظر حمید عباسیان در مورد پست من دربراهی فیلم خورشید ساختهی مجیدی:
درود نیمروزی. خیلی جالب بود ، آرزوها و دعاهای شما جالبتر ، اما جالبتر از همه داستان خودکشی رضا کودک کاره ،
رضای نوجوان و کودک کار که صحبتهایش سالها پیش در برنامه تلویریونی ماه عسل که مورد توجه بسیاری قرار گرفته بود ، چندی پیش اقدام به خود کشی کرد و جانش را از دست داد ،
این کودک کار در این برنامه تلویزیونی در پاسخ به سوال مجری مشهور که پرسیده بود ، چه آرزویی داری ؟
گفته بود " از صبح تا شب سر کار بودم وقت نکردم به آرزوهایم فکر کنم "
رضا کودک کاری که وسیله ای هم شد برای جذب مخاطب یک برنامه تلویزیونی با تحریک عواطف و احساسات مردم در نهایت چه کسی دستش را گرفت ؟
ایران کشور ثروتمندیست ، اما سهم رضای نوجوان از این ثروتهای خدادای ، از آنهمه چمدانهای دلار و ثروتهای باد آورده که نصیب ژنهای برتر به برکت خیلی از شعارها شده ، کار بود و کار بود و کار بود و نهایت خودکشی ،
بعد از خودکشی رضا متوجه شدم ، رضاهای این مرز و بوم نه تنها درجه شهروندی ندارند بماند ، شهروند زنده هم به حساب نمی آیند ، تا زمانی که .... !
نظر:
سلام. پس از سپاس از توجهی خوب شما به آن مطلب، دیدگاهات نیز درینباره متضمّن احساسات ستودنی شماست. نکات شما درین پست، ارزندهتر از آن متن من است که نشان از آشنایی شما با این دردهاست و نیز علاقهات به کاستن ازین زشتیها. مثال شما برای رنج رضا -آن کودکِ کار- به معنای وسیع کلمه دردناک بود؛ دردناک. طوریکه روح انسان دردمند را به تلاطم و فکرش را به غرّش میبرَد. پس پیش به سوی آن قول و قرار مرحوم قیصر امینپور که شعر «درد» سرودهی ناب اوست:
«درد
رنگوبوی غنچهی دل است
پس چگونه من
رنگوبوی غنچه را ز برگهای توبهتوی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دستِ درد میزند ورق
شعر تازهی مرا
درد گفته است
درد هم شنُفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نامِ دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
توضیحی بر آتش به اختیار
به نام خدا. رهبری پس از طرح اولیهی «آتش به اختیار»، وقتی دیدند عدهای افراطیوار دارند از این فرمان، برداشت تندروانه میکنند، این اقدام را در دفعات بعدی سخنرانیهایشان مشروط دانستند. یعنی مشروط بر اینکه کار مهمی بر زمین نهاده شود و یا در روند امور مهم کشور، اختلال رخ دهد. ازینرو، رعایت این شرط از التزامات اصلی آن است و از نشانههای فهم درست قضایاست، وگرنه، چنین اقدامی در ردیف رفتار خودسرانه و حتی خیرهسرانه قرار میگیرد و به نوعی زیر پا گذاشتن قانون که آثار فوری آن هرج و مرج و آنارشی، و عواقب درازمدت آن عادتِ خطرناک. زیرا ریشهی اولیهی این اصطلاح در نیروهای مسلح است؛ «اصطلاحی تحت عنوان آتش به اختیار» که از طریق آن «برخی نیروهای مسلح» نه البته همهی آنان، رأساً اختیار و اجازه خواهند داشت که بدون اجازه و هماهنگی با مرکز فرماندهی، به سوی هر جِنبندهی مشکوکی آتش بگشایند و به تعبیر نظامی شلکیک کنند.(منبع) بنابرین، من با آنکه بر رفتار و افکار انقلابی تأکید دارم، اما در آتش بهاختیار، چنانچه رفتارها بنیانبرافکن و به دور از اخلاق و شرع شود، آن را نادرست میدانم. مثال میزنم: شعارهایی که دربارهی بنیصدر در دههی شصت شکل گرفت حقیقتاً از مصادیق بارز آتش به اختیار و رفتاری انقلابی و پوینده و آگاهانه بود. اما با آنکه در مقاطعی در همان عصر صدرات حجتالاسلام آقای سید محمد خاتمی از منتقدین جدی او و برخی از اشخاص جناح چپ بوده و هستم، اما رفتاری چون رفتار با بنیصدر را با ایشان، مصداق بارز تندروی و انحراف میدانم. ولی دربارهی حسن روحانی بر این نظرم میبایست با او مانند سید ابوالحسن بنیصدر برخورد میشد اما بر من پوشیده است -و دستکم مهیای آن نیستم فعلاً دقیق آن را بیان کنم- رهبری خود از آتش به اختیار نسبت به آقای روحانی جلوگیری کردند. و لذا از نظر من، رهبری در این مورد خاص و حساس -که مانع عزل روحانی شدند و لابد دلایل ویژهی غیرقابل بیان دارند- اشتباه کردهاند و پاسخگو محسوب میشوند. زیرا فرمودند این دولت تا آخرین روز قدرت یعنی اواسط مرداد ۱۴۰۰ باید بر سر قدرت بماند. این یعنی منع استیضاح و عزل و آتش به اختیار. بگذرم.
جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۹.
نظر:
سلام. دنبالهی خاطراتت را مشتاقانه خواندم. چند نکته عارض به حضورت هستم: ۱. متن نقل قول زیبای آغازین در متن شما، مانند همان نهی اکیدی بود که حضرت مسیح (ع) مردم را از آن باز میداشت؛ ببینید این لاشهی الاغ چه دندان صدفمانندی دارد، نه آنکه عیب پشت عیب ... . ۲. تعبیر به پروانگی، دلکش بود. اساساً رهیدگی از تنیدگی، رستگاریست. تارهای قدرت چونان پیلهی کرم ابریشماند. تعبیر خوبی به میان کشیدی. من موافقم که خواستی بگویی دُرناهای دورپرواز چه منظم و آرام و با پرهیز از تنش، ساعت به ساعت جلوداران خود را در همان پرواز و در همان آسمان، عوض و جابجا میکننند و جای خود را در یک گردش آزاد و مسالمتآمیز، نه اهانتبار و هولناک به دیگری میدهند. ولی بوفالوها با بدترین نوع هرجومرج و شاخبهشاخ و جراحات حاضر نیستند کسی میدان را از آنان برُباید. بگذرم، زیاد بلد نیستم. ۳. عبارتی مدرنی در باب مقاومت در برابر رشد و تحول بیان داشتی. اساساً در درس مهم «نوسازی و دگرگونیهای سیاسی» همین نوع بحث در مورد رشد و توسعه مطرح است که زمان میبرد، زمان. من نیز معتقدم در براندازی سنتهای حقیقتاً غلط، باید شکیبا شد و تا آخرین نفس بردباری را فروگذار نکرد تا آرامآرام ور افتَد. چون شکستن آن رسوم، به اندازهی عمر همان رسم، زمان میبرَد و حوصله نیاز دارد. ۴. تأکیدت بر این جمله: «بیتوجهی و عدم تعامل ادارات، سازمان ها و مجامع قانونی» از نکات برجستهی بحثت بود. متشکرم ازین بینش. ۵. از این که آن قطعهی دورهی خودت را «فرصت خداداد تفسیر» کردهای لذت بردم. همین هم بود. این نوع نگاه، نگاهی مبتنی بر جهانبینی الهی است. تشکر دارم به این نوع دید. ۶. رویکرد منطقیات درین متن، با کسانی که با دورهی مدیریت جنابعالی، چه دست تعاون و توافق داده بودند و چه دست رد و سیلاب تهمت و از قضا اشتباه و یا از سر انتباه، رفتاری درخور است، که همین وجه، شما را برخوردار نگاه میدارد؛ برخوردار در اخلاق، در بیشن ، در منش و در مردانگی و مراودات اجتماعی. مرحوم حجتالاسلام عین. صاد (نام مخفف شیخ علی صفایی) که من از میان بالغ بر ۱۰۰ جلد کتابش، کمتر اثری از او هست که مرور نکرده باشم، میگفت: توجیه، خیانت است. تضعیف، جنایت است. تکمیل، رسالت است.
نظر:
سلام. من متوجهی این جملاتت نمیشوم و ربط آن را با موضوع نیز، نمیفهمم. آسان و روان و ساده و رسا بفرما.آگاهید اساساً حکمت جمله این است که میان نویسنده، نوشتار و خواننده رابطهی روشن برقرار شود تا پیام بهآسانی رسانده شود.
در خیمهی قذافی
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۹ بهمن ۱۳۹۹
به نام خدا. کتاب «در خیمهی قذافی»، روایت دوستانِ سرهنگ معمّر قذافیست؛ از رازهای پشت پردهی دوران حکومت او. گفتگوی تفصیلی «غسان شربل» با ۵ سیاستمدار معاصر لیبیایی: «عبدالسلام جلّود» ، «عبدالمنعم الهونی» ، «عبدالرحمن شلقم» ، «علی عبدالسلام التریکی» و «نوری المسماری» که همگی شریک قذافی در قدرت بودند و یا به قول شربل -نویسندهی کتاب- در «سایهی قذافی» کار کردهاند. مردانی که اَسرار خیمه و افعال آقای خیمه! (یعنی معمر قذافی) و مجتمع «بابالعزیزیه» (یعنی همان دفتر کار و فرماندهی خیمهای قذافی) و «آنچه در آن خیمه میگذشت» را میدانستند. و به شیوهی «شورای فرماندهی انقلاب» کشور را تحت قیادت (=پیشوایی) قذافی میگرداندند.
باری! کتاب «کشف قصهی مردی»ست که مرموز و یکّهتاز میزیست که سرانجام در حالی که به زیر یک پل کوچک کنار جاده، پناه برده بود، دستگیر و هماندم کشته شد که نویسندهی این اثر مصاحبهای، معتقد است مصلحت لیبی و منطقه در این بود که قذافی «به صورت عادلانه محاکمه و به او اجازه داده میشد تا قصهی خود و اقداماتش را در داخل و خارج لیبی روایت کند.»
نکته: غسان شربل درین کتابش، برین نظر است که «حذف مستبد برای برخورداری کشورش از آزادی و دموکراسی کافی نیست.» درست هم میگوید. زیرا فرهنگ و افکار جامعهی استبدادکشیده و قدرتمندان بعدی نیز، باید تحول و دگرگونی اساسی یابند. معمولاً تا دستم برسد، مشتاقانه کتابهایی ازیندست را برای مطالعه از دست نمیدهم؛ چنانکه در سالهای پیشین، قصهی خوفناک افرادی چون ژزوف استالین، آدولف هیتلر، محمدرضاشاه، صدامحسین را خواندهام. حالا این کتاب در خمیهی قذافی هم خوراک خوبیست برای خواندن و خواستن و خوبزیستن که به فارسی نیز برگردان شدهاست؛ به ترجمهی آقای حسین جابری انصاری. من قذافی را درین متن قضاوت نمیکنم. فقط خواستم کتابی را گفته باشم و نکاتی را. قضاوت دربارهی سرهنگ معمر قذافی رهبر پیشین لیبی کار آسانی نیست. گویی جزو سهل و ممتنع است این تیکهی تاریخ!
کشورهای کثیری بعد از پیروزی انقلابشان از طریق شورای انقلاب، کشور را رهبری کردند. شوروی، فرانسه، سوریه، لیبی، عراق و ... . شوروری حتی نام کشورش را از روسیه به اتحاد جماهیر شوروی برگردانده بود؛ که هم به طریق شورایی اداره میشد و هم چندین جمهوری (=جماهیر) با هم متحد شده و مرزهای جغرافیایی را برداشته بودند که سرانجام فرو پاشید. اما تیزبینی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و باور راسخِ ایشان به نقش واقعی و اساسی رأی مردم در حکومت اسلامی و نیز صداقت و اخلاص کمنظیرشان، موجب گردیده بود ایشان شورای انقلاب را پس از دورانِ گذار و دولت موقت انتقالی و نهایتاً تأسیس جمهوری اسلامی ایران با رأی قاطع و بینظیر مردم در رفراندوم (=همهپرسی)، در همان ماههای آغازین، منحل نمایند، تا قانون و نظم و رأی مردمی بر کشور حاکم باشد نه تز و افکار اشخاص خاص. این رفتار و سیاستورزی درست، نشان اوج دانش و بینش سیاسی و دینی امام بود. زیرا بر ژرفای تاریخ دیرین سیاست و حکومت درین مملکتِ آکنده به انواع استبداد و آغشته به گونههایی از شاه و شاهنشاه، آگاهی ژرف داشتند. و مردم این سرزمین از دیرباز حرفهای سیاسی خود را از زبان شعر و ادب فاخر خود میشنیدند و میخواندند و میخواستند؛ مثل این شعر ژرف که اسم شعر و شاعرش از یادم رفت:
ما قصه نوشتیم، به سلطان که رسانَد؟
جان سوخته کردیم، به جانان که رساند؟
پاسخ به سؤال جناب علی نجاتی:
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۹ بهمن ۱۳۹۹
چندی پیش ایشان دربارهی آقای دکتر سروش در چند پست بالاتر مطرح کرده بودند و من امروز هرچه گشتم پست ایشان را پیدا نکردم:
متن پاسخ:
سلام. از نظر من آقای دکتر عبدالکریم سروش دستکم دو دسته سخن دارد: مناسب و نامناسب. مناسب، خب در اینجا محل بحث نیست، خودم صدها بار از آن آثار و گفتار و نوشتارش را از نظر گذراندم. اما نامناسب از آن گونه حرفهایش است که اغلب به غرضورزی آلوده است و نیز پارهای هم به خیالاتش که میپندارد الهامبخشی به اوست و نیز به زبان عامیانه به دندهی لجش که با آنکه مدعی است دادش بر سر قدرت مطلقه است اما خودش اوضاع انقلاب را مطلقاً تیرهوتار میبیند و حتی خویشتن خویش را در شذاذی از امور مطلق میپندارد. اما دربارهی این تکه بریدهشده از سخن وی -که شما ویدیوی آن را بار گذاشتید- دو جور باید نگاه کرد: ۱. چون فیلم فقط قطعهای از سخنانش است، قضاوت، پیشداوری به حساب میآید. لذا من از داوری آن پرهیز میکنم ۲. اما همین مقدار را -که اگر همین باشد که آمده است- باید بگویم این شیوه احتجاجکردن او با دانشجویانش و یا هر مخاطب دیگر سخنش، مانند حال کسی میمانَد که از گذرگاهی هولناک میخواهت عبور کند اما ناگاه به سگِ گیرایی برمیخورَد که عَوعَوکُنان قصد جانش را کرده که او برای خامکردن سگ با هدف رامکردن، لقمه میدهد، تا سگ با جُنباندن دُم و سر فروآوردن، به او اجازهی رفتن دهد و پاچّهاش را نگیرد. حالا اینکه کسی (هر کسی، شخص خاصی مطرح نیست) بخواهد بگردد و دائم به نشخوار مثالهای کهنهشده اهتمام کند، منفیبافی بیاثر نماید، نامناسب است؛ بیتردید و هیچ شک. آقای سروش درین نوع از سخنانش -که چندیست که به آن مبتلا گردیده- گویی لقمه به مخاطبهایش میدهد. شاید پنداشته است میتواند آنان را بلاتشبیه رام کند و گول بزند. روزی میرسد -که شاید هم دیر و دور نباشد- که سروش درمییابد تا چه چقدر از واقعیات و حقایق پرت افتاده است و تا چه اندازه زیاد، پارهای از مواضع و مبانیاش پارهپوره شده است و رفو و پینه هم نمیشود. امید است سروش، که اسمش را سروش مستعار کرده است، خود را پیامرسانی بهدور از غرض بیابد نه خدای ناکرده «پیغامبر»ی! از سر توهم و مرض. با آرزوی دعای خیر و بازگشت به جادهی مستقیم برای این اندیشمند ایرانی صاحب آثار و بیان.
نظر:
سلام جناب آقای آسوند. چه نفرین چه دعا، هر دو جزوی اصلی از ادب دینی مرز و بوم ماست. اما بستگی دارد که نفرین چه موقع باشد و دعا نیز چه زمان؟ اما به عقیدهی من نفرین، خاص است ولی دعا، عام. اینکه شما نسبت به دکتر سروش، برین نظری به شما حق میدهم چونکه ممکن است به این قطع و یقین رسیده باشی که کسی را از سر باور مذهبیات، از دایرهی خود بیرون بیندازی. اما آرزوی خیر برای افراد جزو ادبیات مسلّم دینی ماست. مثلاً در دعای شگفتانگیز تحویل سال میگوییم: یا مُقلِّبَ القُلُوبِ وَ الْأَبْصَار ... حوِّل حالَنا الی احْسَنِ الْحال. ای تغییردهندهی دلها و دیدهها، ... ، ای گردانندهی سال و حالتها، بگردان حال ما را به نیکوترین حال. مفسرین تغییر حال را «بالندگی» معنا میکنند. و ما درین دعا، با جهاننگری بینظیر، ضمیر جمع بهکار میبندیم: میگوییم حالنا. یعنی همهی ما و مخلوقات عالم را بالنده و متحول کن، نه فقط مرا و جمع معدود و محدود را. نه. اگر دیدی برای دکتر سروش آرزوی بازگشت به تفکر راستین کردم، از همین روست. میگویند مرحوم آقابروجردی برای گربهی استاد خود احترام قائل بود. چون استاد و معلم، در زندگی انسان، حق بزرگی بر گردن شاگرد و متعلم تا آخر عمر دارد. آقای دکتر سروش حالا هر چه شد، شد، ولی روزی روزگاری استاد برای امثال من جوینده و پژوهنده بود، در آثاری چون: گفتار اخلاق، در شرح نهجالبلاغه، در تفسیر مثنوی، در اوصاف پارسایان، در کتاب «حکمت و معیشت» که شرح زیبای نامهی امام علی به امام حسن -علیهماالسلام- است. و نیز در کتاب تفرج صنع و صناعت و قناعت و در ایدئولوژی شیطانی که نقد مارکسیسم روسی بود و در صدها اثر دیگر. بعد که وارونهگویی آغاز کرد، و وحی را بسیار بد تفسیر کرد و به خواب خود آلود! امثال من و بسیاری از افراد، از سر آزاداندیشی و حریت، منتقدانه وارد نقد ایدهها و نظراتش گردیدهایم. بگذرم. ممنونم از بیان دیدگاهی که به بروز رساندید. موفق و منصور باشید.
خانم آرین طباطبایی
چرا خانم آرین طباطبایی؟!
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ اسفند ۱۳۹۹
به نام خدا. خانم آرین طباطبایی دختر آقای دکتر سید جواد طباطبایی روز ۲۹ بهمن ۹۹ اعلام کرد که «به تیم وزارت خارجه آمریکا پیوسته» است. (منبع) او پژوهشگر اندیشکده «رند» (مؤسسهایی آمریکایی که در تحقیقات به نیروهای نظامی آمریکا مدد میرساند) و مدیرگروه و استاد «مطالعات امنیتی دانشگاه جرجتاون» است. به گفتهی وی، او قرار است «مشاور ارشد معاونت کنترل تسلیحات و امنیت بینالملل وزارت خارجه ایالات متحده آمریکا» باشد.
آرین طباطبایی نویسندهی کتاب «نه فتح، نه شکست» است که موضوع آن دربارهی «استراتژی امنیت ملی جمهوری اسلامی» است. منابع نوشتهاند که «تحقیقات خانم طباطبایی بیشتر حول خاورمیانه، خصوصاً ایران، جنگ و تروریسم بوده است.» در برخی منابع نیز دیدم که وی موضع ضدروسی دارد و علیهی روس فعال است.
به دو جهت این اتفاق برای من ارزش پرداختن داشت. ۱. یکی اینکه آیا واقعاً یک ایرانی -یا حتی ایرانیتبار- میتواند در تیمِ دولتی قرار گیرد که در حال مخاصمه و انواع فشار با ایران است؟ چگونه یک ایرانی حاضر میشود در تیمی از وزارت خارجه آمریکا فعالیت کند که کار اصلیاش در برابر ایران، نه گفتار و رفتار دیپلماتیک که یک نوع جبههی جنگی همهجانبهی بیرحمانه است؟ از سوی دیگر میتوان پرسید آیا چنین رسمی علامت مدرنبودن جهان نو است که مرزهای جغرافیایی را ملاک گردش نخبگان نمیداند؟ یا نه، نشانهی خیانت آشکار یک هموطن علیهی کشورش محسوب میشود؟ که حاضر میشود به دولتی بپیوندد که ذات سیاستش اشغالگری، چپاول جهان و در معنای خاص آن، حکومتی ضد ایران است و مخاطرهآمیزترین کشور علیهی منافع ملی و امنیت ملی ایران. اینها و پرسشهای دیگر شاید ذهن هر خواننده را به تفکر وا میدارد. ۲. دوم اینکه پدرش در دورهی تحصیلم در دههی ۷۰ در دانشگاه تهران، استاد بود و من به صورت اختیاری در درس هگلشناسی پای درس وی نشستم که در فلسفهی هگل فیلسوف آلمانی او یک مفسر محسوب میشود. البته اندکی بعد در همان زمان، تیم حجتالاسلام عمید زنجانی -ریاست وقت دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران- شامل آقایان: الهام، سید ابوالفضل موسوی و ... ، سید جواد طباطبایی و دکتر جلیل روشندل را از دانشکده اخراج کرده بودند. زیرا به نظر آن تیم، این دو نفر افکار مارکسیستی داشتند.
نکتهایی در ورای متن (که مختارید از خواندن آن صرفنظر نمایید) :
آقای دکتر سید جواد طباطبایی -که گویا نان و نام از اَنساب! منتسبان خود میخورَد- گرچه دارای آثار تألیفی و ترجمهای فراوان است -که کم و بیش از مطالعهی آن دور نیفتادهام- اما مدتمدیدی است که هم به غرور عجیب آلوده شده و هم روحیهی نفی و انکار و رد پیدا کرده است؛ گویی همهچیز از تاریخ ایران گرفته تا سطوح اندیشههای سیاسی و دینی، از نگاه او معیوب است و فقط او راست و درست! میگوید. انگار خود را علامهی دهر و حرف خود را حجت و بینش خویش را کمال و تمام میپندارد.
اشاره: چون دختر ایشان به جرگهی دولت "جو بایدن" و تیم «آنتونی بلینکِن» وزیر خارجه آمریکا پیوست، موضوع -از میان خبرهایی که خواندم- اهمیت پرداختن داشت. چراکه دکتر سید جواد طباطبایی را میشناختم و انعکاس آن برایم ارزش توضیحی و پرسشبرانگیز داشت. بگذرم.
نظر جناب حجتالاسلام شیخ محمدرضا احمدی:
سلام بر استاد طالبی عزیز
از دختر آقای طباطبایی هیچ شناختی ندادم، الان که مطلب خوب شما را خواندم متوجه شدم که ایشان دختر آقای طباطبایی است. با دکتر روشندل کلاس داشتم، اما با طباطبایی خیر، اما افکار ایرانشهری ایشان بر کسی پوشیده نیست. من مدتی افکار ایشان را دنبال می کردم، حملات شدیدی حتی علیه عقلانیت و ایده نقد داشتند، آنچنان غرق در هگل شده که معتقد است تا کسی زبان آلمانی را دقیق نداند و مسلط نشود، نمی تواند هگل را بفهمد... در کتابی که اخیرا منتشر کرده بود با نام ملاحظات در باره دانشگاه، حملات شدیدی علیه مرحوم دکتر فیرحی داشت که واقعا جای تعجب دارد. حرف از نقد می زنند، اما نقدپذیر نیستند. مرحوم رضا بابایی بشدت از ایشان دلخور بود. تمام فعالیت این دوستان را وقت تلف کردن می داند و ... دکتر فیرحی با توجه به شخصیت بالایی که داشت و از روی تواضع و احترام به استاد، دیدگاه های دکتر طباطبایی علیه خود را در کانالش منتشر می کرد. خواندن این متن مرحوم رضا بابایی خالی از لطف نیست:
در میان گچ و سیمان و رنگ و لولههای پلاستیکی و بنّاکاری، نشستم و مقاله #سیدجواد_طباطبایی را به نام «روشنفکران علیه ایران» در مجلۀ سیاستنامه خواندم. طباطبایی در این مقاله، با زبانی تلخ و گزنده، روشنفکران ایرانی را دشمن هویت ایرانی میخواند. تعریف او از هویت تاریخی و جغرافیایی ایران، روشن است؛ اهمیت پاسداری از این هویت هم پذیرفتنی است؛ آنچه من نمیفهمم این است که چرا روشنفکران دینی و غیر دینی، باید همۀ پروژهها و برنامههای خود را تعطیل کنند و دنبال این آقای درشتگوی بدزبان بیفتند. گیرم که آنچه تو میگویی، حق است و لازم و مهم. اما آیا اگر گروهی از متفکران مانند #مصطفی_ملکیان، به ضرورتهایی دیگر نیز اندیشیدند و هویت تاریخی ایران را فعلاً وقعی ننهادند، باید نامشان را در فهرست دشمنان ایران نوشت؟
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را
پاسخ:
سلام استاد گرانقدرم جناب شیخ احمدی. چقدر تأثیرگذار ظاهر شدید. خیرهکننده بود این ورود. دقیق به کانون متن آمدی و چه جالب استناد کردی به مرحومان فیرحی و بابایی. ازین سخن بابایی مطلع نبودم. چه خوب شد بیان کردید. متن مرا غنی بخشید. در راستای تحلیل درست شما از وضع حالِ اکنون تفکرات درهموبرهم دکتر سید جواد طباطبایی که سعی دارد مثل مارِ گزنده به همه -به زبان محلی- سیرِم بزند! بهتر دیدم قرآن را به صحنه آورم که شما مأنوس این کتاب مقدسی و احوال آقای طباطبایی هم چونان آن پیرزن است که خدا تمثیل فرموده. در قسمتی از (آیهی ۹۲ نحل)، خدا چه مثال شگفتیسازی زده است. انسان هر بار آن را میخواند گویی بال میگشاید و میخواهد پرواز کند:
ولا تَکُونوا کالَّتِی نَقضَت غَزْلَها مِن بعدِ قُوَّةٍ أَنْکاثًا...
و مانند آن [زنی] که پشمهای تابیدهی خود را پس از استحکام و استواری وا میتابانید، نباشید...
با کمال تشکر از شما استاد عزیزم که همواره با تفکر سالم خود مرا رهنمون و معین هستید. درود.
یک توضیح و بازتاب:
متن زیر یکی از بازتابهای متن امروزم است -که استاد مستطاب حجتالاسلام سید کمال عمادی چاچکامی از اساتید حوزه و دانشگاه- در گروه روحانیون خطاب به من نوشتهاند: متن کامل ایشان:
«سلام و درود محقق ارجمند جناب آقای ... دامت افاضاته
تشکر و سپاس از این توجه و طرح پرسش های مهم و شارات لازم در باره انتصاب خانم طباطبایی به تیم وزارت خارجه آمریکا. اما تحلیل ناتمام و بدون نتیجه گیری لازم به پایان رسید. من گمان دارم آمریکا در برخورد با ایران با تمام فشارهای سیاسی اقتصادی حتی نظامی وامانده است اکنون با نصب این چهره ها شاید دو هدف را دنبال میکند. اول فریب مردم ایران و به نمایش گذاشتن توسعه سیاسی. دوم استفاده از ایرانی علیه ایرانی در شناخت راهکارهای لازم. البته جمع هر دو هم ممکن است شاید یکی از این دو هدف اصلی و دیگر تبعی باشد. اما عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.» چه بسا همین نصب سرانجامی تلخ برای دشمن داشته باشد. برخی از امور در قضاوت نیاز به زمان طولانی تر دارند.
در پاسخ به سیدکمالعمادی:
گرامیاستاد مستطاب سید کمال عمادی سلام علیکم
شما همواره بر نوشتههای این بنده توجه میفرمایی و تذکار آن استاد همیشه مفید و رهگشاست. با تحلیل شما به فکر فرو رفتم و نکات مهمی را فرمودهاید. درود بر شما و تشکر وافر از تأییدات آن جناب.
پاسخ:
سلام. سپاس از شما. بله؛ چه هم خوب و بهجا. اساساً وجود آهنگها بر روی تصاویر را بسیار دوست میدارم، حالا چه مفرّح و چه محزون. حُزن و سُرور جزوی جداناپذیر از بشر است. هم همدردی اوج بشریت است و هم تلاش برای مأیوسنشدن هیچ کس و زدودن آلام افراد. الحمدلله در نزدیک شش دهه عمر خودم که خدا بخشیده، دوستانی ارزنده چنان بر من سخاوت ورزیدند که تا آخرین نفس یاد و نام آنان را از سراچهی دلم بیرون نمیگذارم. اصلاً دیباچهی وجودم به سخاوت و رفاقت دوستان وَدودِ برتر از جانم انشاء شده و زراندود مهر آنانم. و نیز درود بر تو دوست حمید و مجید و محبوب من.
قدرتها از مرجعیت حساب میبردند
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲ اسفند ۱۳۹۹
به نام خدا. قدرت باید از صاحب فتوا حساب برَد. مراجع ردای زعامت بر تن دارند. آنان هرگاه خطری را متوجهی دین و میهن ببینند، از صدور فتوا ابا ندارند. یک روز توتون و تنباکو از سوی قاجار به انگلیس امتیاز و انحصار شد که دیدیم یک مرجع بزرگ ایرانی در سامرا با چند کلمه فتوا، بنیانهای لرزان ناصرالدین شاه را به لرزه درآورد؛ آنطور، که ناصر از هراس مردم و مرجعیت، قرارداد استعماری را فسخ کرد (منبع) . آن روز، قدرت قاجاری از آیتالله العظمی سید محمدحسن حسینی شیرازی مشهور به «میرزای شیرازی» حساب بُرد. و دریافت که صاحب فتوا هر زمان اراده کند میتوانَد مردم را به صحنه بکشانَد.
حتی در دولتهای تهیدست معاصر نیز، این مناسبات شرعی -ولو مخفی و ظاهری- در نظر گرفته میشود. مثال تقریباً تازهتر آن جعفر نُمیری بود که وقتی مردم سودان انقلاب کردند، او در سفر آمریکا بود، اما پیش از رفتن به آمریکا، برای حفظ حکمرانی خود، «عبدالرحمن سوارالذهب» -فرمانده کل نیروهای مسلح- را به «قرآن سوگند داده بود» (منبع) که به «نمیری» خیانت نکند. ولی هنگامی که انقلاب اوج گرفت، ارتش تصمیم گرفت به سوی مردم شلیک نکند. «سوارالذهب» که فردی صوفیمسلک بود در تنگنای میان سوگند وفاداری به نُمیری و پیوستن به مردم، قرار گرفت. لذا «با مراجعه به [شیوخ] زوایا [=خانقاههای] صوفیه، از آنها فتوایی با این مضمون طلب کرد که او با این اقدام یعنی شلیکنکردن به روی مردم، به «نمیری» خیانت نکرده است.» (منبع)
این قضیهی رجوع سوارالذهب نزد شیخ زاویه (=خانقاه) نشان میدهد هنوز هم قدرت، از مراجع دینی و شیوخ صاحب فتوا و متنفّذ حساب میبرَد. شاید باید گذاشت به حساب تأثیرات ژرف فرهنگ دینی بر تاروپود جوامع اسلامی؛ که حتی حاکمان مرتجع و وابسته و بدتر از آنان «گاو شیرده»های منطقه هم، از ترس قیام مردم، مجبور به تظاهر شرعی میشوند.
نکته: خواستم گفته باشم قدرت که از مرجعیت حساب میبرَد از آنروست که دین و شرع به مرجع، قدرت و نفوذ میبخشد و او از این قدرت به نفع دین و میهن و مردم صیانت میکند. با دستان خود مرجعیت را تضعیف و خُرد و شکننده نسازیم، آیا بر سر شاخ، بُن میبُرّند؟ دستکم از قانون مشروطه -ولو بر روی لوح- یاد بگیریم که شئون مرجعیت را خط قرمز میدانست و در لوایِ آنان بودن را محترم میشمُرد. به سُرودهی شگرف شیخ اجل سعدی در بوستان. باب اول. بخش ۱۶.:
یکی بر سر شاخ، بُن میبُرید
خداوند بُستان نگه کرد و دید
بگفتا گر این مرد بد میکند
نه با من که با نفس خود میکند
نصیحت بجای است اگر بشنوی
ضعیفان میفکن به کتف قوی
که فردا به داور برد خسروی
گدایی که پیشت نیرزد جوی
تَر چشمی
ای دلبر عیسی نفس ترسایی
خواهم به بَرم شبی تو بیترس آیی
گه پاک کنی با آستین چشمِ ترم
گه بر لب خشک من لب تر سائی
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۴ اسفند ۱۳۹۹
به نام خدا. تفسیر عرفانی این دوبیتی بر عهدهی هر خوانندهی رزدانی. فقط بگویم که مصرع آخر، سائی یعنی سابش، ساییدن. که لبِ خشک و عطشان، با لبِ تَر و خیس، ساییده میشود و سیراب. آری؛ تَر چشمی از شوق برمیانگیزد، نه از هراس و هول.
نکته: حقا که بیترس باید پیش خدا در آمد؛ چون او آفریدگار مهربان است. مصرع دومی چه اوجی دارد.
اشاره: شاطر عباس زادهی ۱۲۷۵ قم بود و درگذشتهی ۱۳۱۵ تهران. منابع ادبی (اینجا) دربارهی خُلقوخوی خوب او زیاد نوشتهاند. این شاعر خوشقریحه، اغلب «فکور و اندیشناک» بود. حتی در هنگام کار هم، پیراهنی «تمیز و پاک» به تن میکرد و «پیشبندی لطیف» بر پیشانی میبست. جالب اینکه زُلفش انبوه بود و تا پشت گردنش، آویز.
نظر:
سلام. ق ۷۳ را هم از نظر گذراندم. از آنجا که احساس میشود به نظرات نیز توجه میفرمایی، لاجرَم نکاتی درین فراز از نوشتهات نیز مرقوم میدارم. امید است نافع و عاید افتد: ۱. جملهی اول تخیل و علم را درست گفت، اما جملهی پیرو که تمام تاریخ غیر از این دو نیست، نادرست است، زیرا در بینش اسلامی، منابع شناخت ما فراتر از این دو تاست؛ مثل وحی، الهام، شهود، غیب. ۲. از قضا شما در کمی پایینتر، جملاتی تراوش دادید که نه فقط زیباست، بلکه بیآنکه خودت دقت کرده باشی رد منطقی همان جملهی نقلی است: جملهات این است: «قلم، لباس زرین الفاظ را بر قامت بلند معانی میپوشاند و نقاب از سیمای علوم عقلانی و معارف وحیانی بر میگیرد.» ازین جملاتت لذت بردم، خصوصاً بند دوم گزاره، که علاوه بر جنبهی ادبی، حاکی از جهانبینی توحیدی است و رد همان جملهی دوم نقلی در صدر متن شماست. ۳. مقدمهای خوب و علمی درین فصل از تاریخ، زدهای و با شیب آرام و نُرمواره، وارد مبحث تازهتر شدهای. چنین مقدمهای، از نگاه من، گویای ذهن کسی است که در خود انباشتی از اطلاعات و دانش تجربی اندوخت. بلی، مناسب به بحث جدید ورود کردی و این نشان از آن دارد، قصدت از مباحث، شکافتن تاریخ محل است و روایت رسمی یک متصدی اجرایی و سیاستگذار اجتماعی و مدیریتی. نیز، آری نیز، اخلاق نگارش را در این فراز، دور نداشتی که زیبندهی یک تدوینگر جز این نیست. ۴. در بند آخر نیز بر مزید اطلاعات خوانندگان جهد شد که ارزش یک متن هم همین است که در کمترین جملات، بیشترین پیام را برساند. متشکرم. مدادم زیاده به سخن رفت، پوزش.
نظر:
سلام. از تعبیر «خودمُشتمالی» آقای ابراهیم باستانی پاریزی -که استاد زبردست خلق واژگان زیباست- لذت بردم، خوب و بهجا دست به استقراض زدهای. آن متن سابق شما هم، این متن لاحِق را لایق کرد که در آن، فرق میان مدرک و درک و ادراک را برجسته کرده بودی. اساساً و انفراداً به متون سودمند که مرا به فکر بیشتر و تکانهی شدیدتر هدایت کند، زائدالوصف سرخوشم. تشکر و بقای عمر عزیزانه بههمراه.
ویل دورانت «معنی زندگی» را چگونه نوشت؟
ابراهیم طالبی دارابی دامنه/ ۵ اسفند ۱۳۹۹
به نام خدا. ویل دورانت کتاب «دربارهی معنی زندگی» را چگونه نوشت؟ روزی -به سال ۱۹۳۱- ویل دورانت نامهای برای بیش از ۱۰۰ شخصیت مشهور جهان فرستاد و دربارهی «معنی زندگی» از آنها نظر خواست که مجموعهی پاسخها و دیدگاه وی، شده کتابی به اسم: «دربارهی معنی زندگی»، که در ایران توسط شهابالدین عباسی به فارسی برگردان شده است.
او از آنان این سؤال را پرسیده بود: "چه چیزی زندگی را ارزشمند میکند؟ معنای زندگی چیست؟ چه چیزی باعث الهام و انگیزششان میشود؟ تعبیر خود ویل دورانت چنین بود: سرچشمههای الهام و انرژی شما چیست؟ هدف و یا انگیزهی نیروبخش زحمت و تلاش شما چیست؟ از کجا تسلّی خاطر و شادمانی مییابید و دستآخر، گنجتان کجا نهفته است؟
(منبع)
نکته: گاه کتاب در اثر یک اتفاق شکل میگیرد، مانند همین اثر ویل دورانت. یا اگر آن روحانی مأمور شاه! -علیاکبر حکمیزاده- کتاب «اسرار هزارساله» را نمینوشت، امام خمینی هم شاید فرصتی برای نوشتن «کشفالاسرار» در جواب و رد آن کتابِ (سراسر دروغ و اهانت) نمییافتند. بهطوری که از نظر صاحبنظران، (منبع) آن اقدام امام جزو «نخستین حرکت انقلابی و اعتراضی ایشان علیهی حکومت پهلوی و انحرافات دینی» محسوب میشود.
برای آموزگار همیشهی تاریخ؛ زینبِ زهرا سلام الله علیهما
به نام خدا. خواستم امشب با «دنیای سوفی» بیایم صحن، رمانی از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، که خواندهام در آن، مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اما من در شب وفات اندوهبار بانوی مبارز و بردبار کربلا حضرت زینب کبرا (س) دلهایی را سوگوار میبینم، قلبهایی را داغدار، روحهایی را بیقرار و چشمهایی را اشکوار. رفتم سراغ آن بانوی عزیز اهلبیت را گرفتم تا آرام گیرم، هرچه از ساعات پیش دربارهی آن بزرگزنِ تاریخِ بحرانها خواندهام، و آنچه از کودکی تا اکنون در حافظه داشتهام، مرا برد سراغ غم بیشتر که مرا باز فرا گرفته، چون گمان ندارم احدی از بشریت، مانند عمهی سادات مصیبت پشت مصیبت دیده باشد. او حقیقتاً آموزگار اَحرار است، بیهیچ تردیدی کسی جای او را پُر نکرده است. و او همچنان -تا تاریخ بر روزگار گواه است- بالاترین دانشگاه انسانیت و شرف است. انسان، شرافتمند میمانَد که دانشجوی تماموقت دانشگاه مکتب حضرت زینب باشد. هر گوشهای از زندگانی آن حضرت، یک کتاب تحصیل است، جایی از زندگانی آن عقیلهی بنیهاشم نیست، که انسان از آن درس راستی و درستی و رستگاری نگیرد. نیاز به او نیاز به بالاترین چارهاندیشیهاست. چه محزون و متین سروده در «حدیث اشک» آن سُراینده، محمدجواد پرچمی:
عاشق همیشه قسمتش حیرانشدن بود
پارهگریبان بی سر و سامانشدن بود
اول قرار ما دو تا، قربانشدن بود
رفتی و سهم من بلاگردانشدن بود
و...
گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کُن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کُن
این آخر عمری مرا رو به وطن کُن
من را میان کهنهپیراهن کفن کُن
و...
آنقدر بین کوچهها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت
باور نخواهی کرد با اَغیار رفتم
با چادری پاره سر بازار رفتم
خیلی میان کوچهها دشوار رفتم
با ناسزای تند نیزهدار رفتم
یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم
با آستینم با چه وضعی رو گرفتم
یادم نرفته دور تو جنجال کردند
جمعیتی را وارد گودال کردند
آن ده سواری که تو را پامال کردند
دیدم تنت را زندهزنده چال کردند
دیر آمدم کاری ز دستم بر نیامد
سرنیزهی شمر از دهانت در نیامد
دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت
عمامهی بیغمبرت دست کسی رفت
(منبع)
تسلیت تعزیت، به قلبهای آگاه، با گامهای مهیّا، در مسیر مکتب عاشورا
نظر:
سلام. ادبیات این متن، فقط واژه نیست، فقط کلمه و جمله نیست، همه با خود رنگ ادب دارد، بارِ محبت و مقدار وسیعی شفقت. نشان میدهد که تا چه حد ژرف، عمو یوسف در مداد این متن، حیات دارد. متن تو مرا به اعماق آن سرحلقه برد، که نگین بود بر انگشتان یکایک یکتاپرستان. درود برین متن و سلام بر مادِح و ممدوح این متن. خاک آن خاکسار را عوض من ببوی.
نظر:
سلام. پازل را چیدی و تمام کردی. چه راحت با خیالتخت! جهان سیاست -آن هم سیاست پیچاپیچی داخلی- را رقم میزنی! برای منِ ناشی -که سیاستمیاست بلد نیست- سیاست داخلی عین کلَم قرمز، پیچپیچیست.
همشهری: شنبه 9 اسفند 1399
نُه حوضهی آبریز تمرینی برای فدرالیسم!
به نام خدا. گویا قرار است ایران به ۹ حوضهی آبریز تقسیم شود. شامل: ۱. دریاچهی ارومیه ۲. رودخانهی ارس ۳. رودخانهی سفیدرود بزرگ ۴. رودخانهی زایندهرود ۵. رودخانههای اترک و حوضههای شمالی ۶. حوضهی آبریز فلات مرکزی و شرقی ۷. رودخانهی کارون بزرگ ۸. رودخانهی کرخه و مرزی غرب ۹. رودخانهی زهره و جراحی و حوضههای جنوبی.
از قرار معلوم، این لایحهی آبی، نقطهی عزیمتش این است که در سایهی آن «اختلافنظرهای منطقهای و بخشی بر منابع آب ایران» فروکش کند و «تصمیمگیریهای غلط» آبی پایان یابد. برخی منابع، ازین سیاست آبی، به «فدرالیسم آبی» تعبیر داشتهاند. مانند تیتر صفحهی نخست روزنامهی فوق (منبع).
نکته: چرخهی آب، بازچرخانی آب، شبکههای آبیاری و نیز کاستن از چالشهای منطقهای بر سرِ مدیریت و توزیع و استحصال آب، از اصول رشد و شکوفاییست.
اشاره: در دورهای از انقلاب، آقای محسن رضایی -فرمانده وقت سپاه- نیز، ایران را به لحاظ نظامی و امنیتی به ۵ قسمت تقسیم کرده بود و برای هر ۵ قسمت، ۵ سپاه متشکل از چند استان تشکیل داده بود. که بعد با طرحی دیگر دگرگون شد. از جزئیات آن بگذرم.
نتیجه: البته معمولاً نتیجهی هر متن، بر عهدهی خوانندگان است، تا با این شیوه و روال، هیچ متنی دیکتهکردن محسوب نشود، اما یک نتیجه ازین بحث این است، فدرالیستیکردن امور، در درجهی نخست محتاج حاکمیت قانون و عقلانیت و فرهنگ سیاسیست. وگرنه به گسستِ بیشتر میانجامد. زیرا در سیستم فدرالی، به طور داوطلبانه و قرارداد، قدرت از مرکز به پیرامون واگذار و در واقع انتشار داده میشود. دو سوی ماجرا نیز باید بر توافق خود متعهدانه و واقعی عمل کنند. تا مرکز به زور وارد قضایا نشود و پیرامون نیز فراتر از قرار پا نگذارد. من درین بحث ستون امروزم، کارشناس نیستم، فقط خواستم درینباره از سر جنبههای عمومیتر آن، کمی گفته باشم.
نظر:
سلام. در گروه «نغمه» روحانیون، چند ماه پیش، یکی از اعضای محترم دربارهی «علی برکتِ الله» پژوهش خوبی کرده بود که حاکی ازین بود این عبارت سابقهی دیرینه در ادبیات دینی، حتی در بیان معصومین علیهم السلام داشته. بگذرم. خواستم بگویم آیا یادت است که برای گرانکردن دلار هم ! «علی برکت الله» گفته باشد؟! -که رئیس دفترش بلاخره لو داده خودشان گران کرده بودند تا مثلاً کشورداری کنند!- لابد به قول شما شاعر! خیال کرد در پستو گفت و مردم سر در نیاوردند. شاعر اهل مشاعره است بر وزن مفاعله و ایضاً در قالب مناقصه، مزایده و مذاکره و البته مخابره!! بگذرم.
سیاست با شفافیت به صداقت میرسد. همان زمان گرانشدن عجیب دلار که روزگار مردم و جوانان اهل کسبوکار را سیاه کرد، آنان خود به شیوهی ماکیاوللی و صوری! دنبال سلطان گرانکردن دلار بودند. فریبدادن مردم تا به کجا؟! دولت شیکپوش از خیلی وقت پیش لازم بود که چونان سید ابوالحسن بنیصدر، توسط مجلس عدمکفایت میخورد و عزل و محاکمه و محبوس! میشد. حیف که رهبری فرمود تا این دولت تا آخرین روز باید بماند؛ البته از نظر من، این نظر رهبری اشتباه بود، اشتباه.
پاسخ:
سلام. بزرگوارید. نه بر مصادیق شما وارد نشدم. تز عقل جمعی را البته درست فرمودی. من از عقل جمعی، رفتاری «انحصاری» و «انسدادی» دریافت ندارم البته. میتوان برای مصادیق سهگانهی سران پیشفرض قوا، اشخاص زیادی را از روی کشکولی! چید. که من بگذرم!
نظر:
سلام. ماشینیکرک هِم مگه کرککالیدلِه، تِلا لازم دارد؟! من که نمیدانم! بگذرم.
(منبع)
با احتیاط باز شود!
به نام خدا. «دنیای سوفی» کتابیست از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، در قالب رمان». سوفی دختر ۱۵ساله است که روزی وقتی از مدرسه برمیگردد، نامهای به دستش میرسد که در آن نوشته شده: «تو کیستی؟» سوفی به فکر فرو میرود که واقعاً «من کیام؟» باز دوباره دنبال کارهای روزانه و تکالیف مدرسهاش میرود. تا اینکه باز نامهی دیگر برای او میفرستند و در آن نوشته شده: «جهان چطور به وجود آمد؟» ذهن سوفی مشغولتر میشود، مدتی دیگر، پاکت سوم میرسد. روی پاکت نوشته: «درس فلسفه. با احتیاط باز شود!»
در معرفی کتاب در منبع فوق خواندهام که «مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سؤال را از کسی بپرسیم که حسابی گرسنه است، میگوید غذا. اگر از کسی بپرسیم که دارد از سرما میمیرد، میگوید گرما. و اگر از آدمی بپرسیم که تک و تنهاست، میگوید همصحبتی با آدمها. ولی اگر این نیازها برآورده شود، چیز دیگری هم باقی میماند؟ فیلسوفان میگویند بله! آنها میگویند آدم نباید فقط در بند شکم باشد. همهی ما خورد و خوراک لازم داریم. ولی یک چیز دیگر هم هست که همه لازم داریم: اینکه بدانیم کیستیم و در این دنیا چکار میکنیم.»
کتاب دنیای سوفی در ایران توسط چند نفر و از چند انتشارات به فارسی برگردان شده است؛ مانند: حسن کامشاد، انتشارات مروارید. مهرداد بازیاری، نشر هرمس. کورش صفوی، نشر دفتر پژوهشهای فرهنگی. لیلا علی مددی زنوزی، نشر نگارستان کتاب. مهدی سمسار، نشر جامی. محمود معلم، نشر ادیب مصطفوی. و آرزو خلجیمقیم، نشر سپهر ادب.
نظر:
سلام. ستودنیست جناب آقای اللهوردی ماندن در سایهی زبان ماندگار مادری؛ آنهم زبان ریشهدار و ژرف مازندرانی.
پاسخ:
سلام. سپاس از تکمیل بحث جناب استاد شیخ احمدی. بلی؛ علاوه بر سگ و بامشی، شاید هم صرف کارهای شادباشی! واقعاً هفتهای چندبار -حتی یکی دو بار- وررفتن با ریش و رنگآمیزی، نشان چیست! جز شیکپوشی، بیخیالی، تنبلی و زیست بزَکی در نهاد ریاست جمهوری و به قامت -و بهتر است بگویم- قعودِ! رئیسجمهوری؟! در جمهوری اسلامی قرار بوده مسئولان، لباسِ کار بر تن کنند، نه لبّاده و قبای تر و تازه و اتوکشیده.
قم؛ شادترین مردم
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۱ اسفند ۱۳۹۹
به نام خدا. امروز سه چهار پنج موضوع میتوانست پایهی ستون صحن امروزم را پر کند، اما وقتی این سوژه را دیدم از آن چند تا، دل شستم. و آن این است که بر اساس بررسی پژوهشکدهی علوم بهداشتی جهاد دانشگاهی و بر مبنای پرسشنامهی آکسفورد، قم در میان ۳۱ استان ایران «عنوان شادترین استان کشور را کسب کرده است.»
چند نکته در راستای این راستا:
۱. خودم -که نزدیک چهار دهه میان قمیها مقیمم- این شادبودن را لمس کرده و میکنم؛ با همهی مشکلات فراوانی که قم با آن دست و پنجه نرم کرده و میکند و یا قم با مشکلات سایر مردم و ملل همدردی عمیق کرده و میکند و قم همواره نسبت به آلام مردم دنبال التیام مانده است، نه بیطرف و بیتفاوت و بیالتفات.
۲. خرسندم که نتیجهی یک بررسی منتهی به ثبت نام قم در میان مردم شده است. یک زمانی (در دولت ۹ + ۱۰ !!) فدراسیون فوتبال میخواست با دادن صباباطری به قم و پاس به همدان، مثلاً روح شادی در قم و همدان بدمَد که مردم قم هم همانند مردم قائمشهر خون نساجی! در رگهای خود جاری کنند. بگذرم. آن آقای علیمحمد بشارتی هم -که روزکاری وزیر کشور مرحوم رفسنجانی شده بود- جار زده بود قم با «فرمانداری ویژه» اداره خواهد شد. مثلاً خواسته بود با این امتیاز، دَمِ علما را ببیند. اما او و نیز رئیس دولتش نمیدانست قم، واتیکانشدنی نیست و گول این و اون را نمیخورَد. قم یعنی همهی ایران، یعنی همهی اقوام، یعنی موزاییکی از نقش و نقشهی ایران. مردم -که به قم زائر میشوند- بهوضوح با کُنتراست بالا میفهمند، قم نه فقط در قوارهی تمام ایران، که خود جهان است. چون از همهی ملَل و نحَل جهان در آن حضور دارند و سیاست همزیستی مسالمتآمیز قم سایهسار همه شده است؛ حیف آن مشهد مقدس -که آستان قدس ایران است- معدودی از اعداد خاص! سعی دارند -البته قلیلِ قلیلی از اعداد نه اَعلام! که آن دیار مُشاع ایرانیان را لانهی یک جناح کنند و آشیانهی یک عده! چرا که مُلک و مملکت را مِلک طِلق خود میپندارند. بگذرم!
۳. خواهانم که بدانم آیا شادی در میان روحانیت بهویژه مجتهدین و مرجعیت هم اصل است؟ یا عرَض؟ و یا حتی مرَض؟!
اشارهی پایانی: با وجود تمامعیار تمام سختیهایی که ملت برای منافع ملی خود میکشد و بردباری و صبّاری پیشه دارد، باز نیز شادی و شعَف را برای تکتک شهروندان ایران آرزو میکنم تا به یُمن و کرَم آفریدگار متعال، نوروز ۱۴۰۰ در آستانهی ورود به قرن ۱۵ خورشیدی تندرست و امیدوار زندگی کنند و در برابر هر پنجهی چنگانداخته به روی خود و دین و میهنشان، تمامقد و قدقامت، قائم و مقاوم و مستقیم بمانند.
سلام شبانگاه جناب ...آقا
۱. خشنود شدم با آن کشکولیام، غنچهی لبانت را به خنده شکوفا کردم. ۲. خشنودتر اینکه دروازهی گفتوگو با حُسن نظر شما دَقّالباب شد و این صدایت بر کوبهی در، بر گوش جانم پژواک افکند. ممنونم. ۳. من حتی اگر جملاتت در تایپ افتادگی داشته باشد، به وجه صحیح آن میخوانم و توقع ندارم زحمت ویرایش به گردن گیری. ۴. نزد من اندیشمندی و هیچگاه خودم را بینیاز از کسب دانش از محضرت فرض نمیگیرم.
سلام. روز به خیر
معتقدم میان خسّت و شادی رابطهی تضاد برقرار نیست. چه بسا خسیس، خندان هم باشد، چون خرج نمیکند. اساساً -و بهتر است بگویم احتمالاً- فرد خسیس چون به نفع کسی سرِ کیسه را شل نمیکند، شاد است. از نظر من، آن تز مشهور مونتسکیو مهم به نظر میرسد که قائل بود میان جغرافیا و خُلقیات آدمها ربط مستقیم برقرار است. بههرحال، تجربهی شما در میان قمیها ولو در چند روز یک نمونهگیری فرضی به حساب میآید نه قطع و یقینی. البته من شخصاً خسیسی قمیها را تجربه یا آزمون نکردهام، ممکن است دور از واقع هم نباشد. در ضمن در آن متن، بحث بر سر شادی بود، نه خسیسی. با تشکر که این موضوع را خیلی باحوصله مورد توجه قرار دادهاید. درود.
نکته: دوستی همکار داشتم دنیادیده، میگفت حق دارند همدانیها سختگیر و خسیس باشند، چون سرما و یخبندان شدید این قسمت ایران، در طول زمان آنان را چنین ساخته است. البته بر من روشن نیست آیا حرف ایشان درست بوده است یا نادرست. اما اغلب که همبحث هم بودیم، از گزاف و لاف بهدور بود. خواستم ربط جغرافیا با خُلقیات را نمونه آورده باشم.
برای درگذشت مرحوم محمود طیبی:
در زیباترین روز فرخندهمیلاد امام علی (ع) که بهحق «روز پدر» نام برداشته است، خوبترین پدر و خوشترین مرد را در میان نمنم برف و باران از دست دادهایم؛ گویی در میانهی مِهایی غلیظ چندین بهمن سنگین و سهمگین بر سر ما آوار شد و او را، که در کانونِ سرشار از عاطفهی خانهیمان، بوی دوستی میداد و عطر محبت میپراکند و رایحهی شفقت میپاشاند و به عنوان سرحلقهی اُنس و شادی ما، در سراچهی دلمان خیمهی مهربانی بپا میداشت، از ما ربود. پدری که تا بوده برای ما از ژرفای درون خوشی خواسته، از فراخنای برون تلاش ورزیده و از اَعماق وجود عشق آفریده. پدر چگونه تو را در پشت قلهی غفلت نِسیان از یاد ببریم، حال آن که تو دلیلی برای ماندنمان بودی، بر ما چنین مباد پدر. تا هستیم چهرهی اَلیف و عَطوف تو را به چشمانمان میدوزیم تا هرگز با به خاطر سپردن خاطرات گرمابخش تو، ما از هم نگسلیم. ای پدر، ای دیدهی دیدگان ما، با ما از ازَل تا ابَد همچنان بمان. ۱۱ اسفند ۱۳۹۹.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه/ ۱۲ اسفند ۱۳۹۹
به نام خدا. دیشب در یک منبع خبری (اینجا) خواندنِ یک خبر شگرف، شگفتی مرا بهشدت برانگیخت؛ آنجا که آقای علی عباسنژاد -فرمانده یگان حفاظت سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور- افشا ! و هکذا برملا ! کرد که در برخی شهرها، قاچاق چوب از طریق «آمبولانس و ماشینهای حمل گوشت» مشاهده شد. در استدلال وی این نکته جِلوه میکرد که به علت سود سرشار قاچاق چوب، و از سوی دیگر سختگیری! یگان حفاظت جنگل، متخلّفان هراس دارند که با تراکتور، کامیون و نیسان دست به حمل چوب بزنند، ازینرو به گفتهی وی، گویی نحوهی قاچاق و حمل آن، «به خودروهای سواری و بینشهری همچون خودروهای شخصی با خانواده و جعبهی بغل اتوبوس» تغییر شکل یافت. جلّ الخالق ! چه آمده بر سر خلایق؟! البته نه بر تنِ تمامی خلق و نه بر فرق همهی اخلاق.
(منبع عکس)
نکته و نمونه: دیدیم مار و جینجیناری! پوستاندازی میکنند، تا جان تازه نمایند، صدا طنیناندازتر؛ اما ندیده بودیم قاچاقچیان چوب هم، پوستاندازی نوین کنند. نکند راههای مدرنتر! و مخفیتری هم در حمل چوبِ نازنین و سودِ دلنشین وجود دارد و ما ازین ماجراهای فوقِ «مارکوپولو»یی، بیعلم و بیخبریم؟! بگذریم!
مفاتیح نوین
به نام خدا. آیتالله العظمی ناصر مکارم شیرازی با همکاری آقایان احمد قدسی، سعید داودی، محمدرضا حامدی و مسعود مکارم، کتاب شریف مفاتیح الجنان مرحوم شیخ عباس قمی را با قلم روان و شیوا نوسازی کرده و با عنوان ‹مفاتیح نوین› در ۱۱۷۶ صفحه، چاپ و منتشر شده است؛ که در تصویر بالا روی جلد آن را منعکس کردهام.
نکتهها: ۱. این اثر شریف به قلم روان نگاشته شد. ۲. جهت تأثیر معنوی و حالات عرفانی، برای هر بخش از دعا یا زیارت مقدماتی مفید نوشته شد. ۳. منابع و مدارک دعاها و زیارات در پاورقی درج گردید. ۴. از نقل «روایات ضعیف پرهیز شده است». ۵. مطالب مورد نیازی که در مفاتیح قدیم نیامده، بدان افزوده شد.
خَلق و خُلق
قسمت ۱
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۴ اسفند ۱۳۹۹
به نام خدا. خلق به خُلق نیاز دارد. در شرح احیاء العلوم، (جلد ۳، ص ۵۵) خوانده بودم که قول غزالی این بود خلق تغییر نمیکند، ولی خُلق قابل تغییر است. آری، انبیاء (ع) آمدند که خُلق را عوض کنند.
و اِنّکَ لَعلیٰ خُلقٍ عظیمٍ. آیهی ۴ سورهی قلم.
«و بهراستی تو خُلق و خویی نیکو و والا داری.»
ترجمهی آیه: سید محمدرضا صفوی
به مناسبت روز بعثت حضرت ختمیمرتبت (ص).
چقدر مهربان به مردم
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ اسفند ۱۳۹۹
به نام خدا. آنقدر مِهر مردم در دل داشت، که هرگز دل نداشت حتی در خانهاش به آنان یک تشری بزند. یک تذکری بدهد. به قول خودمونی یک تویی به مردم بگوید. مردم به خانهاش میآمدند و آنقدر میماندند که وقت استراحت آن حضرت را برهم میزدند، اما مگر دل داشت به آنها یک چیزی بگوید. تا اینکه خدا خود وحی فرستاد و کار پیامبر رحمت (ص) را راحت کرد و به آن دسته از مردم -که رعایت حال پیامبر به عنوان میزبان را نمیکردند- تذکر داد:
«...ولی هنگامی که دعوت شدید، وارد شوید و زمانی که غذا را خوردید پراکنده گردید، و (پس از صرف غذا هم) به گفتگو ننشینید (و در خانهی مردم مجلس اُنس تشکیل ندهید). این کار شما، پیغمبر را آزار میداد، امّا او شرم میکرد (چون میزبان بود آن را به شما تذکّر دهد)، ولی خدا از بیان حق شرم نمیکند (و اباء ندارد).»
(قستمی از آیهی ۵۳ سورهی احزاب)
ترجمهی مرحوم مصطفی خرمدل
نکته: علت تذکر خدا روشن بود، چون هم زود میآمدند و هم دیر میرفتند؛ زیرا بعد از صرف غذا در خانهی رسول خدا (ص) جا خوش میکردند و منزل ایشان و سایر خانههای مردم که میرفتند آنجا را محلّ انس و نقّالی میساختند و مجلس را طول میدادند. حتی برخی مواقع بدون اذن و دعوت وارد خانهی پیامبر میشدند، اما آن حضرت چنان دوستشان میداشت که دل نداشت -به تعبیر ساده- اخموتَخمی کرده و از خود رانده باشد.
به مناسبت روز بعثت حضرت ختمیمرتبت (ص)
نظر:
سلام. یاد منزلت و مقام مادر گرانقدرتان همواره در دلتان ماندگار و مالامال عشق و دلدادگی باد و روح آن عزیزتان، مملوِّ شادی و شعَف و قرین بانوان اسوهی عالم حضرت مریم مقدس، حضرت آسیهی مؤمنه، حضرت خدیجهی کبرا، حضرت فاطمهی زهرا، حضرت زینب عظما -سلام الله علیهم اجمعین- باد.
پاسخ:
سلام. سپاس بابت نوشتن پای متن؛ به قول علما تَحشیهنویسیات. امابعد؛ مرا با این پند و اندرزت، به یاد خطبهای از خطبههای جمعهی مرحوم موسوی اردبیلی انداختهای که با تهلهجهی ویژهای که داشت بدین مضون گفته بود آیا این آسکاناسهای جعلی و تقلبی هم کار اسرائیله؟! به زبان ادبیاتی: او آن روز در بیانش، استفهام انکاری به کار برده بود. بگذرم. ممنونم.
پاسخ:
پارسیگرایان افراطی و پارسیگری افراطی را قبول ندارم. در عین حال به میزان لازم به سره سازی زبان فارسی راسخ هستم. شکل افراطی آن، ناشی از کینهورزی نژادی است. عربیسازی افراطی زبان فارسی را هم نادرست میدانم. اگر زبان یکسره پارسی باستانی شود، گلستان، دیوان حافظ و مثنوی و رباعیات خیام هم دیگر قابل فهم نخواهد شد. مَباد. گاه خندهام میگیرد که کسانی در ایران میتلاشند که زور بزنند یک کلمه را که ذرهای بوی عربی میدهد، را دگش کنند. این تلاش نیست، تلاشی و متلاشی کردن زبان است. خود کلمهی «فارسی» هم عربی است. بگذرم. درین باره، برای مخاطبین عام زیاد حرف دارم، ولی وقتش را ندارم. پس، چندان وقت هم نمیگذارم که این جور مندرآوردیها را بخوانم.
نکاتی انتقادی بر دیدار پاپ و سیستانی
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۷ اسفند ۱۳۹۹
به قلم دامنه. نکاتی بر دیدار جناب پاپ فرانسیس و آقای سیستانی. به نام خدا. دربارهی جنبههای مختلف این دیدار سخنان زیادی از منابع و مجاری متعدد منتشر شده است. من هم به وسع و حق خود چند نکتهای مینویسم، باشد که حق مطلب را از دیدِ خودم ادا نموده باشم.
یکم: در بیانیهی «مجمع مدرسین و محققین حوزهی علمیهی قم» -تشکّل سیاسی جناح چپ در حوزهی قم- اصطلاحی آمده که جای تعجب شدید دارد، آنجای متن که این دو شخص را «جانشینان مُنجیان موعود» خوانده؛ که من احتمال میدهم در درج این عبارت، تعمدّ شده است؛ تا بتوانند بر جای دیگر و جایگاه دگر، تعریض -بلکه اعتراض- زده شود. بگذرم. سربسته گفته باشم و این ناسپاسی را از منظر اهل نظر، دور نداشته باشم.
دوم: ترتیبدهندگان این مسافرت و دیدار هر کس و جریان بوده باشد، (گویا حجتالاسلام «سید ابوالحسن نواب» (اینجا) بر نقش پیشین آقای سید جواد خوئی نوهی مرحوم آیتالله خوئی (مسئول مدرسهی دارالعلم نجف) در این باره پرده برداشته) نمیگویم فقط میخواستند از وزن و نقش بیبدیل ایران در منطقه بکاهند، اما نمیتوان چندان خوشبین بود، که شائبه هم در میان نبوده باشد. شاید اشتباه محاسباتی من موجب است، چنین فکر کنم. اللهُ علمٌ.
سوم: آنچه میان دو رهبر مذهبی رد و بدل شد و آن میزانی که به تشخیص اهالی بیت، نشر یافت، اگر همین باشد که علنی گردید، باید بگویم از نگاه من فقط کلیگویی بوده و نیز پرهیز شدید از گفتار روشن و بیان آسان آن حقایق که دو سوی دیدارکنندگان در آن یا تعارف ورزیدند یا تکلّف و یا نخواستند نقش ایران را در نابودی تفکر خشونت، بگویند.
چهارم: کاش هر دو، یا دستکم یکی از آن دو، از سر آموزهی اخلاقی یا ادیانی و یا حتی انسانی، از دو رهبر آزادیبخش حقیقی و رشید منطقه از ظلم و بیداد داعش و تکفیریها یعنی سرباز شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس یاد میکردند. فقدِ این فقره در بیان دو مقام مذهبی، نه فقط نیاوردن نام مؤثرین دفاع رهاییبخش بود، بلکه فقر فاحش این دیدار بود که بیحد آب و تاب داده شد. و من گمان نکنم از همین مقدار تبلیغی و مانور فراتر رود و بر رهبران ناشایست غرب اثر گذارد. البته خوشبین بودن چندان هم آسیبزا نیست، اما مطلقِ آن نادرست است.
پنجم: البته دأب دائمی هر دو مقام مذهبی این بوده، که در جاهایی که سکوت سمّ است، سکوت محض میکنند. سکوتی که دست ستمِ ظالمین را مبسوط میدارد و مصون. بگذرم. خواستم فقط بگویم انتظارات و تبلیغات اصالت ندارد، کارِ زارِ این کارزار هولناک برای ایجاد امنیت و صلح پایدارتر را، ایران کرده، اما حالا موقع دروی! دیگران است که خرمن، کوپا کنند و محصول و ثمرات، کسب. ولی جهانی که من میشناسم با حرف حل نمیشود؛ اگر ایران و رهبر هوشمند آن آیتالله سید علی خامنهای نبود؛ اکنون از عراق و صد البته از مرجعیت آنجا هم چندان چیزی باقی نمانده بود. به قول آقای افشین علا شاگرد مرحوم قیصر امینپور در سرودهی انتظاری انتقادی اخیرش (منبع) :
اعاظم نجف ای کاش پاپ اعظم را
کنند آگه از اعمال غرب ظالم نیز
جناب پاپ! چه خوب است گر سری بزنید
به آن گذار که افتاده دست قاسم نیز
پایگاه مجازی فقه و احکام رهبری
پاسخ استفتاء دربارهی «حق سکونت زن در خانه پس از وفات شوهر»
سؤال: اگر شوهر برای این که همسرش بعد از مرگ او بدون منزل نباشد، به همسرش بگوید: تا زمانی که زنده هستی سکونت در منزلم را برای شما قرار دادم و زن هم قبول کند و در آن سکونت کند، آیا پس از فوت شوهر، ورثه میتوانند زن را از سکونت در منزل منع کنند؟
پاسخ: در فقه به چنین قراردادی «عمری» میگویند و با اجرای این قرارداد لازم، زن تا زمانی که زنده است حق سکونت در خانه را دارد -هر چند ارث منحصر در خانه باشد- و ورثه نمیتوانند از سکونت او ممانعت کنند. (منبع)
جریان «جور» و جریان «ظهور». به نام خدا. جریان جور نمیگذاشت پیشوایان معصوم (ع) در جامعه با مردم روزگار خود «حضور» داشته باشند، چون از بیداری و آگاهی مردم واهمه داشتند. حضور معصوم (ع) در میان مردم، موجب وحشت و دهشَت جریان جور بود، زیرا به جبر و جُبن بر مردم حکومت میراندند و واهمه داشتند که ائمه (ع) مردم را به ماهیت واقعی قدرت و فساد، آشنا نمایند. بیحکمت نیست که خدا حضورِ «امام حاضر» را با مصلحتی که فقط خود از آن آگاه است، به امام «غائب» (عج) بدل کرده است تا جریان «ظهور» در وقت خود، جریان «جور» را متوقف یا دستکم مؤمنین را از چنگ و جنگ آنان برهاند و صلح مهدوی و آرامش حیات را به بشریت ارزانی نماید، هر چند باطل در برابر حق، هرگز باز نمیایستد و به شیطنت و دسیسهچینی نو روی میآورَد، زیرا جریان حق همواره دشمن دارد، دشمنی که به آموزههای خدا ایمان و پناه نمیآورد. همین است که انسان «منتظر» در انتظار «موعود» (عج) مانده است و تا آن روز دست از حق و مقاومت در جریان ظهور برنمیدارد. مردم در نگاه جریان جور، همواره چونان گلهی گوسفندان حساب میشدند، اما مردم در منظر جریان ظهور دارای کرامت و شرافت و حتی «ولینعمت» هستند. ازینروست که برای ظهور امام زمان (عج) روی میزان علایق و عقیدهی مردم حساب باز شده است.
ازجمله امامی که با سختترین سیاست جریان جور مواجه و سالیانِ سال در سیاهچال مخوف زندانی شدند تا مردم به ایشان دسترسی نداشته باشند، امام موسی کاظم -علیهالسلام- بودند، امامی که در میان مردم مؤمن آن روزگار و این روزگار یک اُسوه و یک پیشوای محبوب و مَلجاء دردمندان ماند که پناهبردن روحی و معنوی به ایشان درمانگر و آرامشبخش است. امامی که سخنان شگفتانگیز فراوانی دارد که هر کدام خود یک نسخهی رهگشاست. مانند این رهنمود در این (منبع) که فرمودند: «هر کس عقل دارد به حد کفاف بسازد، و هر که به مقدار کفایت قناعت نماید بینیاز شود، و هر که به حد کفایت نسازد، هرگز بینیاز نشود.» آری؛عقلِ کفاف، نه کفافِ عقل!
مزار جعفر بن ابی طالب
معروف به جعفر طیّار (علیه السلام) (منبع)
مزار جعفر در اردن. لابد اهل معنا برای مقام شریف جعفر بن ابیطالب (ع) لحظهای از جای برمیخیزند و برای این صحابهی رسول خدا (ص) از راه دور و دلی، ادای احترام و ذکر صلوات تقدیم میدارند. سلام بر ایشان.
مسرور به دیدار جعفر؟ یا فتح خیبر؟
به نام خدا. در آستانهی خجستهعید مبعث، دلم بر آن شد که یادی از یک یار عارف و غیور و سلحشور رسول الله (ص) بکنم، جعفر بن ابیطالب برادر بزرگتر امام علی -علیهالسلام- مشهور به جعفر طیّار، ذوالجناحین، ابوالمساکین، و نیز ذوالهجرتین به خاطر هجرت به حبشه و هجرت به مدینه.
جعفر، آن سان مقام و منزلت نزد پیامبر اکرم (ص) داشت که آن حضرت وی را سرپرست کاروان مسلمانان در مهاجرت به حبشه کرده و پس از بازگشتش از حبشه نیز به او نماز مخصوص آموخت؛ نماز جعفر طیّار.
همچنین پیامبر (ص) در بازگشت از غزوهی ظفرمند خیبر، جعفر را -که از حبشه بازگشته بود- ملاقات کرده، به آغوشش کشیده و میان دو چشم او را بوسیده و فرموده: به خدا قسم نمیدانم برای کدام یک مسرور باشم، دیدار جعفر؟ یا فتح خیبر؟
جعفر، فردی خطیب، سخاوتمند، شجاع و عارف بود و حتی پیش از ظهور اسلام نیز انسانی پرهیزگار و آگاه بود. او در جنگ موته به شهادت رسید و به همین علت قبرش در اردن است. مدفن وی و دیگر شهدای موته در منطقهای به نام مزار در نزدیکی موته (اردن) است. در قبر جعفر سه شهید دفناند. این مقبره در سال ۱۳۹۲ خورشیدی توسط وهابیان تندرو و تکفیریها به آتش کشیده شد.
در اینجا جا دارد یکی از سخنان درخشندهی حضرت جعفر را نزد نجاشی -پادشاه مسیحی حبشه- بنویسم، آنجا که گویی به منزلهی سخنگوی اسلام بهزیبایی گفت: «من آن چه را از راهنما و پیامبرم شنیدهام خواهم گفت. ما را پیامبری آمده که ما را به کنار گذاردن بتها، ترک رباخواری، حرمت ظلم و خونریزی به غیر حق، حرمت فحشا و پلیدی امر کرده و به نماز، زکات، عدل و احسان خویشاوندان ملزم ساخته است.»
به مناسبت مبعث حضرت ختمیمرتبت (ص)
پاسخ:
سلام. دوگانهها را ردیف کردی، تاریخی و تفکری. اما دوگانهی مشروطه و مشروعه، دوگانهی نادرستیست که شما مرقوم فرمودی و این اشتباه در بیان شما روشن و مبرهن است. از نگاه من، نوری-نائینی دو نوع بینش بوده است، کما اینکه الآن نیز دو بینش وجود دارد، جناح راست و جناح چپ. از نظر من مشروطه و مشروعه هر دو با هم پیش میرود. مانند واژهی «جمهوری اسلامی» در تئوری هوشمندانهی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- یعنی: «نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش». تلاش شیخ فضلالله نوری برای مشروعه و مخالفت با مشروطه، یک سلیقه بود که البته با حرفهای دو سوی جریان، کار نهضت هم سخت و خراب شده بود. در مجموع، در بینش من هم مشروطه (=قدرت مشروط و محدود) و هم مشروعه (=شرع دینی و مشروعیت سیاسی) لازم و ملزوم هماند و جدایی یکی از یکی دیگر به انحراف میانجامد. نه رأی «زینت» است، وونه شرع، بالای طاقچه.
کی گفته مدرنیته حاکمه؟!!!
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۲۴ اسفند ۱۳۹۹
به نام خدا. در یک منبع، (اینجا) آماری خواندم از سازمان ملل که در پایان سال گذشته، «بیش از ۸۸ میلیون نفر» از مردم جهان در «گرسنگی حاد» به سر بردند.
چند نکته:
۱. نمیدانم آیا جان سالم هم به در بردند یا نه؟
۲. یاد سخن حکیمانهی استاد محمدرضا حکیمی افتادم، آنجا که از «درههای فقر» در برابر «قلههای ثروت» سخن میگوید.
۳. کی گفته مدرنیته حاکمه؟!!! جهان غرب، ازین عبارات و اصطلاحات، فقط دَم میزند، تا بیشتر غارت کند. جهانِ آنان، دیرزمانیست، دیرزمان، که از غیرت و حَمیت تهی شده است. گویی حتی اساس و اصول مدرنیتهی خود را هم، از بُن وارونه و ویران نمودهاند. بگذرم.
پاسخ:
سلام. در بند ۱ منظور از تفرق و پراکندگی در معنای ماه شعبان، آیا همان خلوتگزینی و تنهاکردن خود برای راز و نیاز به خدا نیست؟ یا همان انقطاع به مفهوم معنوی. من که اینطور فکر میکنم. استفاده بردم.
پاسخ:
سلام استاد. اول سپاس از تأییدی که فرمودی. دوم هم سپاس از تحذیری که دادی. غربی، دانش و دارایی را به عیّاشی بُرده و از فلسفهی زیست انسانی و اخلاقی و دینی دور افتاده. در برابر این تمدن باید از تمدن خود دفاع کرد، تمدنی غنی و قوی با آموزهها و آمیختگیهای زیبای اسلام و ایران.
نظر:
سلام. مباحثهی جدی و صمیمی بالا از جانب اعضا را خواندم، بیآنکه وارد مصادیق شوم و یا نام اشخاص برایم واجد جاذبه یا دافعه باشد، من دیرزمانی حتی معتقد و راسخ بودم، مراجع عظام هم نباید بیتنشین باشند، باید به جایجای ایران و جهان بروند و از نزدیک با چشمان خود موضوعات، مسائل، مشکلات، سؤالات، راهورسمها، و نیز افکار و رفتار مردم را ببینند تا دانش و دیدگاه خود را بیواسطه بیشتر و واقعیتر کنند.
فرصت خدمت؟ یا فرجهی غارت؟!
به قلم دامنه: فرصت خدمت؟ یا فرجهی غارت؟! به نام خدا. مگر جمهوری اسلامی ایران -بخوانید همان خونبهاء شهیدان- قرار نبود فرصتی برای خدمت به خلق باشد و زمینهساز عبادتِ حضرت خالق و مقدمهچین ظهور حضرت صاحب (عج)؟ پس چرا برای «اکبر طبری»ها فُرجهی شده برای غارت و ساعات خوشی شده برای حکومت و اِعمال قوت و ارتکاب خیانت؟! با مقایسهی غارت اکبر طبری در حوزهی حکمرانی و دستگیریهای فراوان شهردارها و شوراها در شهرها در حوزهی مدنی، اثبات شده که فساد چه در بخشهای انتصابی حکومت و چه در بخشهای انتخابی ملت، ریشه دوانده. این خورهها آفتی هستند که اگر دفع نشوند تمام صید خود را میخورند و از درون میپوکانند. آیا میتوان قصد برخورد با این آفات را قصدی واقعی و تام و بدون تبعیض دانست؟ اگر چنین قصدی باشد، انقلاب از آرمان خود دور نیفتاده است، و اِلّا فلا: پس نه. چرا ستون امروزم این شد؟ چون حکم طبری را دیدم:
اکبر طبری. شیخ صادق لاریجانی
او چون شبکهی چندنفرهی ارتشاء «با وصف سردستگی و اخذ رشوههای متعدد» تأسیس کرد به گفتهی آقای اسماعیلی سخنگوی حجتالاسلام والمسلمین آقای سید ابراهیم رئیسی «به ۳۱ سال حبس تعزیری و ضبط اموال ناشی از ارتشا و انفصال دائم از خدمات دولتی و بیش از ۴۳۰ میلیارد ریال جزای نقدی محکوم شد.» (منبع) حالا این اکبر طبری که «سردستگی»اش اثبات شده و به عنوان همهکارهی حجتالاسلام شیخ صادق لاریجانی، دست به اینهمه خیانت و غارت زده، دیگه چه حکمی از دادگاه گرفته؟ اینها را: من خیلیخلاصه در زیر فشردهنویسی میکنم و میگذرم:
حکم جزای نقدی بابت پولشوییها.
حکم ضبط سه دستگاه آپارتمان مسکونی در برج روما در کامرانیهی تهران.
حکم ضبط یک واحد به مساحت ۶۳۳ متر.
حکم ضبط واحد دیگری به مساحت ۳۸۸ متر.
حکم ضبط واحد سوم به مساحت ۳۸۰ متر.
حکم ضبط یک واحد آپارتمان در خیابان پاسداران در یکی از برجهای مجلل به مساحت ۶۳۳ متر.
حکم ضبط پنج قطعه زمین در شهرستان بابلسر که تبدیل به یک باغ ویلای بسیاربزرگ شده و ویلای مجللی در آن ساختهشده.
حکم ضبط یک قطعه زمین مشجّر به مساحت هزار و ۶۷۵ متر در نجارکلای لواسان.
حکم ضبط یک واحد آپارتمان اداری به مساحت ۱۰۸ متر در مجتمع اداری سانا.
حکم ضبط یک قطعه زمین به مساحت ۳۰۰ متر در بلوار کریمخان زند.
حکم ضبط طبقات پنج و شش ساختمان احداثی در بلوار کریمخان زند بهعنوان بخشی از اموال و وجوه ناشی از ارتشا.
حکم محکومیت قریب به هزارمیلیارد ریال جزای نقدی در حق دولت.
حکم محکومیت به حدود ۱۷۹ میلیارد ریال ضبط وجوه نقدی بابت ارتشا اخذ کرده و املاکی که اشاره شد.
حکم انفصال ابد از خدمات دولتی «!»
اینک سه نکته از میان هزاران نکته:
۱. آقای حجتالاسلام شیخ صادق لاریجانی که در طول صدارتش به همه داغ و درفش نشان میداد، و دائم با عصبانیت با مردم حرف میزد! چرا چشمش به اولنفر پهلُویاش نمیچرخید؟! و چرا خود او تحت محاکمه و استنطاق نرفت؟ مگر خون او سرختر است؟! اگر این تبعیض نیست، پس اسمش چیست؟
۲. چرا نوشتم «حکم ضبط»؟ نه «ضبط»؟ چونکه بر من معلوم نگشت، آیا ضبط شد واقعاً؟ یا نه، فعلا فعلانا فقط حکم در ورقه مانده است و پای دادگاه و دادسرا؟!
۳. راستی این اکبر طبری دستِ راست حجتالاسلام شیخ صادق لاریجانی چه خدمت خدومی به انقلاب و قوهی وقت قضاییه میکرد و ملت خبر نداشت! باز صد رحمت به آن احسان طبری که در تئوریهای تودهای مارکسیستی و وابستگی به شوروی نَرد زد و باخت، ولی این اکبر طبری، نه تختهنرد، که هم نبرد میزد و هم نَوِرد. نورد را مازندرانیها خوب بلدند که چه لغت زمُخت و اوپورنیست است! خصوصاً وقت پلوخوریهای چرب و گرم و نرم! بگذرم. ولی بازگردم به اول متنم: جمهوری اسلامی فرصت خدمت بود؟ یا فرجهی غارت؟! نکند مفهوم «فرصت» در نگاه اینتیپ معمولها و عملهها همان اوپورنیست است؟! و «فرصتطلب». شاید.
التماس نکن!
۲۷ اسفند ۱۳۹۹
به نام خدا. دیدگاه من این است علت غایی دستدرازی آمریکا در مجاورات ایران (جدا از تسهیلگری چپاول انرژی و هراس از تفکر انتقادی انقلاب اسلامی) دستکم دو چیز است: ۱. تسلط بر قدرت فائقهی درهمکوبندهی ایران ۲. رصد و سد راه نفوذ آتی چین.
از همهی شاخصهای آشکار و قرائن پنهان، پیداست که چین بهزودی از آمریکا پیشی عجیبی میگیرد و آمریکا دقیقاً ارزیابی استراتژیک دارد که بدون تسلط بر ایران -ولو در حد اذیت و آزار- قادر نخواهد بود با چین به رقابت برخیزد. بنابراین؛ حضور آمریکا در خاورمیانه در واقع برای توانمندسازی منطقهای خود در برابر چین است، نه ایران. به همین علت، ایران به دلیل تحلیل درست اوضاع، به سمت بستن پیمان استراتژیک ۲۵ ساله و قابل تمدید با چین متمایل شد. از نظر من، این حرکت ایران بازی هوشمندانهای در صفحهی شطرنج سیاست بوده است و نقش کلیدی رهبری را درین راهبرد نباید از دیده دور داشت.
نکته: به آنان که به التماس افتادند که ای آمریکا ! تا دیر نشده بیا همین حالا ! با ما تا کن! باید گفت: اولآنکه به قول تیکهکلام محمود پاکنیت در نقش حسامبیگ: التماس نکن! دوماینکه باید نهیب زد تزلزُل تا کی، تا کجا؟! و سوم آنکه چقدر از پیچیدگی دنیای سیاست بهدورند دولتمردان سادهلوح و خام و توئیتباز ۱۱ و ۱۲.
باد و باران لو داد که جنس قبای حسن روحانی ایتالیاییه (منبع)
ایتالیا و آنتالیا
به نام خدا. لابد فقط باد و باران حیاط ساختمان پاستور میتوانست بِرَند قدَک را لو دهد که این انگلیسرفته، ایتالیاییپوش هم که هست. چه میدانم! لابد بر برخی وقت یار نیست به «آقسو» کناردستِ لنگرگاه آنتالیا، لنگر بیندازند و کنگر بیاشامند، ولی به «مید این ایتالیا» دل خوش میکنند که «بِرَند» بر تن دارند.
از قضا همین امروز بالای سمت چپ ستون روزنامهی «جمهوری اسلامی» از صحیفهی امام خمینی سخنی درج شده که: «هر چه بروید سراغ این که یک قدم بردارید برای این که خانههاتان بهتر باشد، از معنویتتان به همین مقدار، از ارزشتان به همین مقدار کاسته میشود».
نکته: نکنه صاحبان قدرت (بخوانید صاحبان ثروت نیز) خیال میکنند امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- این نصیحتها و پند و اندرزها را برای کوخنشینان گفته بودند، نه سردمدارانِ الهیه و زرگنده و فرشته؟!!
اشاره: این سه نقطهی زرخیز را گفتم، قابل نداره! جزو منطقهی ۱ شمال تهرانه. میلیارد میلیارد میارزه. کی حال دارد حال حلبیآباد و گودنشینان و بشاگرد و شهرک جذامیهای مشهد و مستضعفین یاغچیآباد تهران و کارگران کورهپزها را بپرسه!
اَماره: سالهای دور در مجلهی «حوزه» خوانده بودم شهید مدرس از پذیرش یک طلبه خودداری کردند، زیرا لباسی که بر تن داشت، دگمههای شیک داشت و همین نشان میداد آن فرد ممکن است به درد طلبگی نخورد. بنده بگذرد.
مارک پارچهی قدک (=قبا) آقای حسن روحانی:
که دیروز باد لو داد: «MADE IN ITALY»... قابل نداره!و. قابل نداره!و
۲۸ اسفند ۱۳۹۹
چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت
وین یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت
چون جای دگر نهاد میباید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت
رباعی ۶ ابوالقاسم عنصری بلخی
(۴۳۱ - ۳۵۰ هجری قمری)
(منبع)
به نام خدا. عنصری درین رباعی چه میخواهد بگوید؟ من احتمال میدهم او میخواست انسان را نوازش کند که اینقدر خودش را سرزنش و شماتت نکند و اینهمه سر بر زانوی غم نگذارد که غصهدار و ملول و غمگین بزیَد، چون هیچ چیز درین گیتی و گنبد دوّار، متوقف و راکد و ایستا نیست، بلکه در حال حرکت و رونده و کاملاً پویاست. او جهان و انسان -آنهم انسان خردمند- را درین چهار مصراع خلاصه کرده که ای بنیبشر، کار هر یک از ما چه سخت باشد و چه راحت، بلاخره میگذرد. زیرا ما این عمر و حیات دنیوی را از خدا عاریت گرفتهایم و باید این جان امانتگرفتهشده را عزیزانه و سالم و پاکباخته، بازپس بدهیم. او ربّ ماست؛ خود، دهنده و خود ستاننده است. پس تا هستیم باید دنیای درون و بیرون خود را پاک و سالم کنیم زیرا رخت نهایی و جاویدان و نرم و پرِ قوی ما در آخرت پهن میشود و آنجا باید زندگی کاملتری کرد. بنابرین، با این بینش و گرایش، نزدِ خردمند عاقل و عامل تابوت و تخت یک اعتبار دارد؛ عاریت هستیم و قرضی که باید خود را به خدا پس دهیم. پس، مثل عنصری میبایست دنیا را سرای پاکزیستن و آبادانی درون و برون خود کرد و از تمام زیباییهای آن لذت و عبرت گرفت و سرانجام به کوی ابدی کوچ کرد. چه عالیست بر کسی که ببنید چه پیش فرستاده است و چه با خود برده است. آیه هم درینباره داریم که من الآن حضور ذهن ندارم کدام سوره است.
نکتههای سیاسی: جهانی که ما اکنون در آنیم انباشته شده از حاکمان بد و سیاستمداران نابکار و ناخلَف و نابلد. در ایران هم با آنکه انقلاب اسلامی با واژگونی مظاهر و مبانی طاغوت، تفکر نوین و پاکی بنیاد نهاد، اما با اسَف و حسرت، هم آنان که با رأی مردم بالانشین قدرت شدند، با عملکرد بد خود، مردم را نسبت به خود ظنین و بیاعتماد کردند. و به جای آنکه به انقلاب و ملت خدمت کنند و پاکیزگی پیشه کنند، با پررویی و بیآبرویی یا کیسههای کسوت و فامیلت خود را انبان ساختند و حلقهی کاسهلیسی برپا نمودند، و یا از درک مقام و موقعیت خود عاجز و درمانده ماندند و ذهن جوانان را نسبت به سابقهی درخشان انقلاب مشوّش نمودند. که اینک بسیار باید کوشید نسل فردا را از تشویش و پریشانی بیرون آورد و بدانان گفت خطای نابخشودنی اینان را پشت قبالهی انقلاب ننویسند. و بهیقین نسل سالم فردا خواهد فهمید انقلاب درخشان بود و چه هم خوب، به دست گمنامان بیادعا اینچنین قوی و خدمتگزار ملت و پایبند به دیانت و مروت ماند و ماندگار هم میمانَد، اگر البته بساط این فاسدان زر و زور و تزویر بیهیچ رودربایستی جمع و ریشهی فسادپروری خشکانده و کنده گردد تا کسی بیجهت و رها خود را گُنده مپندارد که بر گُردهی ملت همچنان ناکارآمد و بیلیاقت، روز و روزگار بگرداند و چرخدندههای انقلاب را خُرد و پَرت نماید و روح آن را سُست و سرد. «چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت». آری؛ عنصری چه حرف درستی زد.
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
جعفر آهنگر سر قبر پدرش
( ۳۰ اسفند ۱۳۹۹)
سلام آقاجعفر
به نام خدا. غم مصیبت -که خسارت آن جبرانناپذیر است- بر شما و همهی اهل منزل آن مرحوم، تسلیت.
۱. این حرکتت نسبت به دیدار با خاک پدر ماندگار میماند. ۲. آقااویس عکسی جانگداز و زیبا انداخته. ۳. تو را در زیارتهای رضوی هم، همینطرز، سر در قرآن و دعا میدیدم. ۴. صحنهی طبیعی عکس و حس انتقال غم و بیقراری در آن آموزنده است. ۵. رحمت واسعهی الهی شامل حال آن پدر که فرزندانش، اینچنین، دلباختهی اویند. ۶. خدا باقی بدارد مادر مهربانتان را. ۷. زین پس هیچ حتی به حد ذرّه کم نگذارید عشق به مادر را که قلبش در غیاب همسرش همچنان برای شماها آرام و میزان بتپد. این متنم بابت این عکست است که عالی بود کارت. اما متن تسلیتم به شرح زیر است:
پیام تسلیت درگذشت
به نام خدا. سلام و تسلّا. از دست دادنِ پدر، مصیبت دردناک و اندوهباریست. در منزلت و مقام پدر همین بس که حضرت ابراهیم (ع) در نبودِ پدرش، «آزر» عموی خود را پدر صدا میزد: «یا اَبَتِ» ای پدر. (سورهی مریم، آیهی ۴۲) چرا؟ چون میخواست تا جای خالی و فقدان پدر را پُر نماید. و در عظمت شأن و شخصیت والدین چه پیامی بالاتر از وحی قرآن کریم که آن دو را بعد از توحید کنار خود قرار داده است که حُب و حُرمت به آنان تا چه میزان ارزنده و ستوده است.
مرحوم حاج غلام آهنگر
آری؛ اینک پدر محبوب شما در آخرین روز قرن ۱۴ از میانتان پر کشیده و به سرای جاوید و زندگی مهمتر اُخروی نائل گردیده و شما بازماندههای این فراق را غمی جانکاه فراگرفته و دلتان را مالامال اندوه و فسوس ساخته؛ خصوصاً وقتی دانسته شود میان شما و ایشان یک عشق دائمی و یک دلباختگیِ ستودنی برقرار بوده. منِ مصیبتدیده -که هم پدر و هم مادرم را از دست داده- بهژرفی میفهمد چه روزهای دردمندی بر شما روی خواهد کرد؛ دوری با همهی آن خوبی، حسرت در اوج آن پیوست، فکر پَکر در نهایت وداع با آن پیکر. پدر فقط یک پیکر نیست، پدر تاروپود بههمپیوسته و پیراستهی تمام پیامِ «بودن و پاییدن و پایداربودن» است. درین ساعات غمگینتان، تسلیت عمیق مرا و غیبتِ موجّه مرا در تشییع و شرکت در مراسم ترحیمش پذیرا باشید. پویا بماند نامش، جویا بمانید در مرامش.
پیامم به دوستانم: آقامحمدحسین، آقاجعفر، آقاعارف و همهی بازماندگان محترم این خاندان.
۳۰ اسفند ۱۳۹۹
تشکیل مجتمع صالح
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و تبریک نوروز، عید نوزایی و نورانی. اولین مطالعهام در آغاز روز سال ۱۴۰۰ ، تفسیر مرحوم علامه طباطبایی بر آیهی ٣٠ سورهی نحل بود. ایشان معتقدند این آیه مؤمنین را به تشکیل «مجتمع صالحی» فرا خوانده است که میبایست در آن «عدل و احسان و زندگى طیب» حاکم باشد؛ «زندگى بر اساس رشد و سعادت». بهطوریکه به تعبیر علامه، پارسایی و پرهیزگاری «صفتِ استمرارى» آنان باشد. و نتیجه میگیرد که «زندگى آخرت براى چنین مردمى از دنیایشان بهتر است». از منظر علامه در مجتمع صالح، مسئولین و دستاندرکاران آن باید از میان مردم پارسا، آن عدهاى باشند که «در تقوا و ایمان، کامل و برجسته» شده باشند، همچنانکه مسئولین طائفهی شرّ و شروران (=مجتمع ناصالح) نیز «شرار و کُملینِ کفر» میباشند.
متن ترجمهی آیه از مرحوم آیتی:
از پرهیزگاران پرسند: پروردگار شما چه چیز نازل کرده است؟ گویند: بهترین را. به آنان که در این دنیا نیکى کنند، نیکى پاداش دهند و سراى آخرت نیکوتر از آن است و جایگاه پرهیزگاران چه جایگاه خوبى است.
۱ / ۱ / ۱۴۰۰ تا بعد...
زن سیاسی در تانزانیا و زن سیاسی در ایران
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. حال که جان مگوفلی -رئیس جمهوری تانزانیا- درگذشت (منبع) و خانم «سامیا صلوحی حسن» معاونش رئیس جمهوری این کشور ۶۰ میلیونی شرق آفریقا شد. تا اینجاش پدیدهی خاصی رخ نداده، یک زن مسلمان رئیس یک کشور مسلمان شد. خُب، پس اهمیت این خبر در چیست که برخی محافل در ایران به آن دامن میزنند؟! دستکم در دو چیز است: ۱. میخواهند ذهنها را به یاد آورند که جمهوری اسلامی ایران، نه مردمسالار، بلکه مردسالار است. ۲. میخواهند انتقادی کرده باشند که در اسلام به قرائت ایران، زن در مفهوم رجال جای نمیگیرد، پس نمیتواند رئیس شود؛ حالا چه رئیس مجریه، چه رئیس مقننه و چه قاضیالقضات قضاییه. ولیفقیه هم که، اصلاً نمیشود!
فرض گردد این نگاه انتقادی، منطق دارد و وضع حال ایران را عیان میکند، درینصورت، آیا نباید پرسید این سه نکتهی من در زیر چه جوابی میخواهد؟
۱. شاهان در ایران به زنان خود بدبین بودند، ازینرو همیشه بر حسب قاعدهی (=بخوانید قالبهی) موروثی فرزند ذکور خود را جانشین خود میساختند.
۲. آخرین پادشاه سلطنتی موروثی پهلوی نیز بدون اعتنا به حق رأی مردم در برگزیدن حکمرانان سیاسی مملکت، پسرش «رضا» را ولیعهد خواند و اگر به علت نوجوانبودن رضا، روزگاری همسر سومش فرح دیبا را عنوانِ نائبالسلطنه داد، باز نیز از این زن، هراس داشت و به او شک میکرد.
۳. بر اساس دو عامل بالا، در تاریخ سیاسی ایران، دستکم در معاصر، زن عنصر درجهی چندم بود و همین تفکر، موجب شد، زنان تا مدتهای طولانی به فکر قدرت سیاسی نباشند و در دایرهی مدیریت کلان مملکت -که میان مردان وسعت و گردش داشت- زنان یا شیئ و متاع لوکس تلقی میشدند و یا هیچ و محکوم به زندگی در پستو. اینک نظام نوین جمهوری اسلامی ایران، که تنها چند سال از عمرش گذشته، از داشتن زنان که توان بالای مدیریت برخوردار بوده و دارای حداقلی از کاریزمای شخصیتی و متنفّذ باشند، به دور و به عبارتی محروم است. نمیدانم آیا زمان و سلسلهمراتب لازم دارد تا این سطوح شکل بگیرد و زنان به آن امکان و مکان برسند؟ یا نه، تفکر دینی نیازمند نگاه و برداشت نوین است. بگذرم.
۲ / ۱ / ۱۴۰۰
تمدن بر اساس سرقت، نه سبقت!
به نام خدا. تمدن به موازات مقتضیات زمان پیش میرود. یعنی بشر ایستا نیست و دو لایهی مادی و معنوی زندگی خود را در سایهی رشد و توسعه و علم و ایمان تقویت میکند. و در واقع به جامعهی خود تحول و تحرک میبخشد. و این یعنی نوسازی. نوآوری و نوزایی. بهار که میآید روح بشر نوشدن را بیشتر حس میکند. تا اینجا مقدمه بافتم. نمیدانم تا چه میزانِ لازم. آیا نیاز بود؟ یا نه، وقت خواننده با آن نو نشد. اما به هر حال ورود به هر بحثی دیباچه میخواهد.
چرا باید تمدن را بر اساس سرقت ساخت؟! حال آنکه تمدن، آینهی تمامنمای هر ملت است و روح آن، مردم را نمایندگی میکند. علت روشن است؛ کمیابی و غارت. غرب، تمدنش را از ابتدا تا حالا بر اساس سرقت بنا کرد، نه سبقت. زیرا با کسب قدرت نظامی و تجهیز علمی و طمع ثروتاندوزی، منابع ملل را با انواع حیَل سرقت کرد و بهراحتی به یغما برد. حتی آنجاها هم که تن به قرارداد و معامله و مذاکره میدهد با بیشترین سرقت فکری و فروپاشی اخلاقی در صدد است خود را غالب و غارتگر قرار دهد. تاریخ کشورهای مغربزمین، پر است ازین سرقت و استراق. از نفت و نیکل گرفته تا هر نوع موادِ کان. چه چوب، چه روی، چه چای، چه گاز و چه امروزه فلزات موبایل و مادهی اورانیوم و بشمار دهها عنصر و مواد معدنی دیگر را.
نکته: در تفکر دموکراسی، ملل فرصتِ برابر دارند. هر کشوری به جای فرصت مساوی، و احترام به فلسفهی فرصت، دست به سرقت بزند و با دستبرد از سایرین سبقت بگیرد، تمدن او آلوده به دزدیست و آلودگی ارزش پیروی ندارد. آمریکا، رژیم غاصب اسرائیل، انگلیس در رأس سارقان قرار دارند و همچنان متاعهای کمیاب ملل را به سرقت میبرند تا ثروت اندوزند. آنان در دادگاه وجدان جهان، متهم و محکوماند. بنابرین؛ مدیوناند. بگذرم. فقط برگردم بر سرآغاز متنم و بگویم: تمدن بر اساس سرقت، نه سبقت! فاقد ارزش و ارجگذاریست. دستبرد به جهان، تمدن نیست، توحُّش است.
۳ / ۱ / ۱۴۰۰
نظر:
سلام. نکات مهمی مطرح فرمودهای. این نوع تحلیل و برداشت شما بااهمیت است. البته اگر خود وارد پژوهش میدانی شوی بهآسانی خواهی یافت که برخی خواص با این نکات شما زاویه دارند و برنمیتابند. میدان تحقیق را مثلاً شهر مشهد و شهر اصفهان در نظر داشته باش. راستی شما چرا در پاسخها و نظرگذاریها سلام نمیکنی؟! شروعکردن کلام در مواجهه با مخاطب با ذکر سلام، یک ارزش خاص اخلاقی دارد و توسط دین و بزرگان دین توصیه شده است.
نظر:
سلام. یادم هست آن زمان، آقای کرباسچی وقتی بازداشت بود، حزب کارگزاران از ملت تکدّی کرد و برای او پول جمع کرد. کرباسچی هم گفته بود با این پول، دانشگاه میسازند. من هنوز نمیدانم ساخت؟ یا ساخت و پاخت! کرد؟ داوری هم ندارم. فقط نمیدانم. بلی؛ دستان آلوده از هر جناح و صنف و فکر و دسته، باید بازخواست شوند. نظام سیاسی ایران به افراد، فرصت خدمت به خلق داده و میدهد، حال اگر تعدادی (گویا زیاد و زیادی!) از آنان این فرصتِ خدمت را تبدیل به خیانت میکنند، ملت انتظار دارد فسادگران از هر قماشی، باید از دایرهی حکومت بیرون انداخته شوند، نه اینکه از پستی به پستی دیگر جابهجا شوند. «اتوکشیدهها» به درد خدمت به ملت نمیخورند. انقلاب به نیروهای تازهنفس و پاکیزه و خادم و سالم نیاز دارد، از هر جناح و فکر. چه چپ بخواهد باشد، چه راست و چه هر فکر و مرام، مهم سلامتبودن در برابر فساد است و پایبندی به چارچوبهی انقلاب.
(منبع)
آبدادن به کاکتوس!
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. او «جاناتان پولارد» جاسوس اسرائیل است که از سازمان اطلاعات دریایی آمریکا، برای اسرائیل اطلاعات جمعآوری میکرد. خُب چه میخواهم بگویم؟ خواستم گفته باشم ۳۰ سال حبس در زندان آمریکا را تحمل کرد اما حاضر نشد «آوییم سیلع» مسئول بلندپایهی موساد را لو دهد. زیرا «سیلع» برای اسرائیل یک «دارایی استراتژیک» محسوب میشد. او و «آن» همسرش و «سلیع» هر سه در رستورانی در آمریکا به صرف شام قرار ملاقات داشتند تا تبادل اطلاعات کنند. اما در آخرین دقایق در سال ۱۹۸۵ جاناتان دریافت او تحت تعقیب پلیس فدرال آمریکاست. با تماس، به همسرش اسم رمز داد و سلیع را رهایی داد. «به کاکتوسها آب دهید» این کلمهی رمز بود به همسرش «آن»، به معنای این که همسرش شهر را ترک کند، چرا؟ چون او بازداشت شده بود.
نکته: جاسوس چون پنجره است، وقتی باز شود، درهای بستهی سازمان اطلاعاتی به روی نفوذ، گشوده میشود. او حاضر شد بسوزد، اما سلیع را نسوزاند.
اشاره: کسانی در ایران بوده و هستند که حاضر شده و هستند که تمام مملکت را به کشور متخاصم بفروشند. آیا اینان از جاناتان کمترند؟! اگر از کسی نمیآموزی، دستکم از ادب و فرهنگ و تمدن دیرین ایران بیاموز.
۴ / ۱ / ۱۴۰۰
پاسخ: سلام. از لطف و مهرت بر والدینم همیشه ممنون و مشعوفم.
آقاجعفر رفیق مصیبتدیدهام. میخواهم همین آغاز فراق پدرت که جراحت دوریاش هرگز التیامپذیر نیست، بگویم دستکم سه چیز را فراموش نکن و همین آغازین روزهای چشم از جهان بستن پدرت، آن را مد دلت قرار بده کاری که من از همان آغاز درگذشت پدرم و سپس مادرم آن را حتی یک روز ترک نکردم: ۱. حداقل شبانهروز دو رکعت نماز برایش اقامه کن. حالا یا صبح یا ظهر یا شب، هر وقت راحتتر بودی. ۲. هر جای جدید رفتی چه زمین، چه مسجد، چه کوه، چه جنگل و چه هر نقطهی خاک این زمین، دو رکعت همانجا برای پدر نماز بگزار. چون آن نقطه به تعبیر علامه طباطبایی گواه صادق میشوند. ۳. خیرات را از یاد مبر، اجر و ارج خیرات حساب ندارد. درود. همدردتم رفیق.
سلام
حقیقت این که از همهی فروتنیات به منِ ناچیز، ممنونم. پیشنهاد بود، نه تکلیف. بعدها وقتی لذت معنوی و اخروی این کارت را مرور کنی، به یاد من میافتی که چه درست پیشنهاد داد. روح پدرت همآره شاد و با حضرت سیدالشهداء علیه السلام محشور باد. میدانم، بهزودی خاطرات او سراپردهی وجودتان را فراخواهد گرفت. در خواب، در تنهایی، در هر لحظه.
فتوّتنامهی عطار چه میخواهد بگوید؟
به نام خدا. عطار نیشابوری در فتوّتنامه، ۷۲ شرطِ فتوت را به شعر درآورده؛ شعری حقیقتاً روان، شیوا، پربار، جذاب و سرشار از حکمت. من جهتِ رعایت کوتاهنویسی و درنظرگرفتنِ مَجال، فقط سه بیت را از فرازهای زیبای آن برگزیدم. و آن این است که انسان را به احوال خود در مفاهیم عصیان، پرستش و عشق آگاه میکند:
به عصیان در مَیفکن خویشتن را
مَجو آخر بلای جان و تن را
و...
پرستش کن خدای جاودان را
مطیع امر کن تن را و جان را
و...
ترا با عشق باید صبر همراه
که تا گردی از این احوال آگاه
سه نکته: در اولی ما را به ترک عصیان فرامیخواند، زیرا عصیانگری بلای هم تن و هم جان آدمیست؛ روح و جسم را همزمان مبتلا و سرانجام تباه میسازد. در دومی پرستشِ باریتعالی را موجب آرامش تن و جان میداند که در اطاعت از امر خدا تجلّی میکند. و در سومی هم، عشق را مرکزِ دلآگاهی و عامل اصلی آگاهشدن به احوالِ خویشتن، برمیشمُرَد؛ که لازمهی عشقورزی، بردباری و صبوریست؛ به زبان ساده و عامیانهی جاری، زود کُفرینشدن (=ناسپاسینکردن) که اغلب در محاورههای زبانی بر کلام مینشیند که مثلاً: «مرا کُفری نکن!» آری؛ عشق توأم با صبر، مانع کُفریشدن است. اینها برداشت من است، اگر نادرست است، خودِ خوانندگان پیشِ خود، برداشتم را لابد تصحیح میفرمایند.
اشاره: لغت فتوّت هم که معلوم است، یعنی سخا، کَرم، رادمرد بودن، رادزن بودن. زنِ راد. مردِ راد. و به قول دهخدا: جوانی، بخشندگی، دهِش.
افزوده: همگان به یاد داریم این صدای تصدیق و ستودنِ حضرت جبرئیل در غزوهی اُحد را، که در اوج رادمردی علی (ع) در همهمهی حملهی اَغیار به رسول خدا صلوات الله، بر قلب پاک محمد مصطفی (ص) در وصف و عظمت امام علی پژواک انداخت: «لا فَتی اِلاّ عَلی و لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار». جوانمردی همانندِ علی و شمشیری چونان ذوالفقار وجود ندارد». بلی این «فتیٰ» از همین لغت فتوت است که عطار ما را به همراه مُروت، (شرط نخستِ فتوت) به آن دعوت فرستاده است.
۵ / ۱ / ۱۴۰۰
نظر:
سلام. من در مورد اصل این نقل داوری ندارم، چون به خبر دسترسی نداشتم. اما بهطورکلی، این تیپ افراد -حالا از هر دسته و صنف و نهاد- چون دیرزمانیست دریده شدند، دوست دارند بدَرند، حتی ادب و نزاکت و شرافت را. «برکت» که جای خود دارد. قدیمیها و نیاکان محل ما، چه خوب لغت «بیبوتّه» را وضع کردند. از نظر من، هر کسی در هر شکل و شمایلی این مردم مستضعف مؤمن و مقاوم را -که درین ایام سخت و بیثمرِ دولت بیکفایت اتوکشیدهی شیکپوش، با انواع محرومیت و فقر و گرانی بیحساب و کتاب، دستوپنجه نرم میکنند- به لغات زشتش بیالاید، بیهیچ تردید، خود بیبوته است و آلوده.
پاسخ:
سلام. بسیار خشنودم کردی. دعا میکنم که شهرنشین شهر شهادت مشهد مقدس، بر منهَج دین و دینداری همآره، همراه حق بزیَد. مأجوری. امید است درین روزهای دردِ دوری جانکاهِ پدر عزیزتر از جانت، قلب با ایمانت از دردِ فراق کاسته شود و سفارش میکنم که حتی یک روز هم چه راه دور و چه از جوانب و چه از نزدیک حُرم حرم، از سلام بر آقای عزیزمان امام رئوف رضا ع غافل نمانی و ما را هم در صحن دلت، مالامال سلام و ادب بر آن آستان شرف و شرافت، فرمایی.
علائم هشدار روی داشبورد خودرو: (منبع)
علامت چک. علامت فشار تایرها. علامت ضد لغزندگی روی داشبورد خودرو
به قلم دامنه:به نام خدا. چندیپیش ذهنم نوج زد کمی دربارهی خودرو بنویسم زیرا خانهی دوم آدم محسوب میشود که اسمش را گذاشتم خانهی سیّار. خانهای جابهجاشونده و جابهجاکننده؛ و چه هم جاذب و جالب. اینک، مجال یافتم بهفشردگی نکاتی از علائم هشدار بر روی داشبورد خودرو را با بیان ساده بنویسم؛ گرچه همگان از آن باخبرید، اما جهت یادآوری بد نیست که تکرار، اغلب مفید و مثمر است. کمکم، کمتر کسی راضی میشود با خودروهای سیستم قدیم به سر کند و به داشتن آن بسنده. فکر نو، ابزار نو هم میخواهد و نیز بالعکس، ابزار نو، فکر نو هم میطلبد. اگر به مرور به خودروهای مدرنتر مجهّز شدهاید یا خواهیشد، زیرا ماشینهای تولیدی گذشته هزینهبر است خصوصاً در سوخت و استهلاک. پس با نوکردن خودرو چشم از علائم هشدار بر روی داشبورد برندارید و روشنشدن آن را نادیده نینگارید. حتی اگر روشنشدنِ عادیترین و رایجترین علامت هشدار باشد، یعنی بستهنشدن دربها؛ که هم از روی داشبورد قابل رؤیت است و هم از روشنماندن چراغ سقف.
وقتی علائم به شما چشمک میزند یعنی یک جای کار میلنگد و پردازشگر خودرو برای کمک به سراغ آمده است. پس نسبت به آن بیاعتنا نباید بود. در آغازین مرحله وقتی خودرو برای استارت آماده میشود، تمام حواس را باید به علائم هشدار داد، زیرا در یک خودروی سالم و بیعیب موقع استارتزدن یک لحظه همهی علائم هشدار روی داشبورد باید روشن و سپس همگی میبایست خاموش شوند. این یعنی پردازشگر خودرو گواهی داد تمام سامانهی شما در سلامت و ایمن است. در مرحلهی بعدی، ازین مسئله رها نباید شد که مسائل فنی خودروهای مدرن آنچنان پیچیده است که اگر آشنا با فنون خودرو هم هستیم، باز نیز باید کار را به مغز مرکزی سیستم خودرو سپرد؛ زیرا فقط «دستگاه دیاگ» پردازشگرِ سلامت و یا عیب ماشین است. اگر عیب را با علائم برجسته کرد، پشتِ گوشانداختن بدترین کاریست که ممکن است راننده، سرنشین و خودِ خودرو را در سراشیبی خطر اندازد. پس، به علائم هشدار باید بههوش بود؛ خصوصاً علامت چک. علامت فشار تایرها. علامت ضد لغزندگی، علامت فشار روغن، علامت سیستم خنککننده، علامت ترمز دستی و نیز در اتوبانها علامت پرخوران یا تربو روی داشبورد خودرو.
راستی میان سرعت و دورِ موتور رابطهی مستقیم برقرار است، پس همیشه در هر دندهای مراقب باید بود که عقربهی میزان دور موتور از حد مجاز نگذرد. ساده بگویم گازِ زیادی نباید داد. تجربهام میگوید دورِ موتور در هر دندهای نباید روی عدد ۴ برسد، حتی نزدیک شود. بین ۳ تا نزدیک ۴، آرامترین و آرامشبخشترین وضعیت برای راندن و راننده است. در غیر این صورت، راندمان (=بازدِه) اُفت میکند.
۶ / ۱ / ۱۴۰۰
پیام تسلیت
درگذشت مرحومهی مغفوره، مادر گرانقدر همسنگر عزیزمان مرحوم سید ابراهیم حسینی را به بستگان نسبی و سببی بهویژه به ذاکر اهلبیت (ع) آقا سیدموسی حسینی نوهی گرامی آن مرحومه -که عضو مدرسه فکرت هستند- تسلیت میگویم. روحشان غریق غفران الهی باد.
یدو
نگاه من به فیلم «یدو»
به نام خدا. یدو، محصول ایران است؛ ساخت ۹۹. برندهی ۵ جایزهی سیمرغ جشنوارهی فیلم فجر. یدو را دیدم؛ دیدن داشت. میخکوب شدم، ۹۴ دقیقه؛ چرا؟ تا چیزی از صوت و صحنه از دست ندهم. وقتِ بررسی و تحلیل فیلم نیست، فقط صحنههایی کمنظیر که دیدِ من، «یدو» را بر من نمودار کرد، نمونهوار در ۱۹ مورد در دفترم نوشتم و اینک پیش رو مینهم:
۱. همان اول، سُفره که پهن میشود یدو میشنود که برادرش میگوید من میخوام همه رو بخورم! دقت کردم دیدم که سفرهای که میگسترانند، در آن نقشهی انواع غذاها و میوهها نقش بسته است. ۲. رادیو قوه ندارد. ولی برمیدارد. چون میگوید قوه را در آب میجوشانیم! چراکه باز هم بتوانند اخبار حصر آبادان را گوش کنند. ۳. قفس فنچ را دائم میبینی و بعد در پایان رهایی پرندهی راهراه فنچ پیش از رفتن به لنج؛ که پیام رسا، رساند. ۴. شب در رختخواب مندرس، دعای حِرز بر بالین میگذاشتند تا در غیاب پدر نگهبانشان باشد. ۵. جاجیم آب را زیر باران پر میکردند. چرا؟ چون آب شهر یا گِل بود یا قطع. ۶. سرِ صفِ نان لواش حرفها میان مردم این بود احمد سه کوتوره میخواد بیاد بنشینند حرف بزنند که صدام دست از جنگیدن بردارد. او رئیسجمهور گینه بود. ۷. صحنهی گاو که پستان شیر داشت و از بس دوشیده نشده بود مثل بشکهی نفت بزرگ شده بود. در نبود غذا و حصر، شیر گاو ناجی جان آنان بود و این یعنی انسان باید قدر حیوان را بشناسد و بر او زور نگوید. ۸. بسیجی زیباروی بور که خنثیساز بمب بود. مسیحی از اصفهان که گلولههای خمپاره و بمب عملنکردهی صدامیان را خنثی میکرد و میبُرد پشت کارگاهی در حیاط کلیسا، تعمیر میکرد وقتی یدو میپرسد: چرا؟ میگوید چون در محاصرهایم. او شهید میشود و آب اروند او را با خود میبرَد و مفقود میشود. ۹. با شکم شوخی ندارم. راستی کدام گرسنه پی غذا نمیگردد؟ خصوصاً در حصر جنگ. ۱۰. اگر شیر بُز را به شمای گرسنه بدهم زایمان که کرد، پس بُز بیچاره، شیرِ بزغالههایش را چه کند؟ و زایمان بز هم دیدن دارد. این سخن سنگین خانم ستاره پسیانی (دختر آتیلا پسیانی) مادر «یدو» بینندهی فیلم را از جا میکَنَد، کما اینکه مرا کَند. ۱۱. شیر بُز را با شیر آدم قاطی میکردی به ما میدادی. اشارهی یدو به مادرش در دورهی کودکیاش. ۱۲. تفنگ گاه از نخود و لوبیا واجبتره. چرا؟ چرا را با صدای کشیده بکشید. جواب: چون وقت دفاع، دفاع باید کرد حتی با بِرنوی بیفشنگ وگرنه یا وطنت تجاوز میشود و یا ناموسات و همهی غیرت و آبرو و ایمانت. ۱۳. مانند مار پیچیدند دور آبادان. آری، آری، درست گفت فیلم،چون اگر امام خمینی فرمان شکست حصر آبادان را صادر نمیکرد شاید حتی امروز هم آبادان، عُبّادان میماند، جعل نام شهرهای ایران توسط صدام. ۱۴. هر وقت تونستی هندونهی گندیده بخوری، آن وقت مردِ مردی. اشارهی مرد وانتی به یدو که گفت هندونهی گندیده را چه جوری میخوری؟ ۱۵. فیلم درین لحظات بر من تداعی خسروآباد و اروندکنار را میکرد که وقتی میرفتیم فاو، آنجا مدتی مخفی سنگر گرفتیم. ۱۶. جنگزدگی و خانههای خالی و یخچالهای ولو در محوطهی لنگرگاه، که دل آدم را میبرد به زمان قدر امنیت و ارزش نعمتها. ۱۷. صحنهی دو بزغاله و پیوند افراد با اثاثیه که حقیقتاً فقط باید دید تا فهمید. ۱۸. وداع با بُز و تلقین کودکان بیمادر که من نتوانستم پایداری کنم و گریستم. ۱۹. پشیمانی و پریدن یدو از عرشهی لنج بر روی بهمنشیر برای وصال مجدد با بز، زیرا دو برغاله را به لنج راه دادند، اما بزِ مادر را نه. جدایی بز از دو بزغالهاش اشک در چشمانت را سیلابِ گونههایت میکند. شیرجهی یدو، برترین شیرجهی یک دلنگران بود، آن هم برای بُز مادرِ که دو بزغالهاش را ازو دور کردند. مأمور لنج، مانع شد بز سوار لنج شود. یدو باز نیز به بُزش بازگشت و به آبادانش و در ژرفنای بهمنشیر چهرهی آن بسیجی شهید مسیحی را تصور کرد. یدو به آبادان بازگشت و شهر را ترک نکرد؛ که مرا یاد مرحوم جمی انداخت امامجمعهی مردمی و مقاوم آبادان. آبادانی که فقط خرابیاش نمایان بود و آبادانیاش را غرب و صدام با توپ و تانک نابود کرده بودند.
آری، یدو روایتی دراماتیک (=غمبار) است از زندگی یک خانوادهی آبادانی در حصر آبادان. با حضور یک مادر و سه فرزند نوجوان. یعنی "یدو" و خواهر و برادر کوچکش. قصهای جذاب و تکاندهنده بهویژه لحظهی واع «یدو» و مادرش با بُز که اوج فیلم است در عشق به وطن، حّب به حیوانات، درس مقاومت، پند رشادت و نیز حتی در زمان لزوم، شهد شهادت.
سازندهی “یدو” که خود خوزستانیست، قبلاً نیز فیلم “بیست و سه نفر” را ساخت که تحسین سرباز شهید قاسم سلیمانی را برانگیخته بود. من این هر دو فیلم آقای مهدی جعفری را دیدم، پارسال و امسال، حقیقتاً خوب ساخت. امسال یدو را و پارسال “بیست و سه نفر” را که بر هر دو، درین صحن متنی به کلمات آغشتم.
پاسخ:
جناب حجتالاسلام سید حسین موسوی خوئینی
با سلام و احترام. برای آن دوست اندیشمند، آرزوی سالی سرشار از برکت و روزهایی انبوه از شفقت دارم. ممنونم.
نظر:
سلام
نظر: ۱. ازینکه به مرحوم منتظری ادای احترام کردی، شخصیت و ادب خوب خود را نشان دادی. ۲. ازینکه بر آن مرحوم نقد زدی، حق خود را در آزادی نمایش دادی. ۳. ازینکه بر چهرههایی از جناح چپ منتقدانه نظر افکندی، مطلب تاریخی درستی را نشانه گذاشتی. ۴. اما در مورد آن اقدام امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- نظر من مشخص است. امام، هم درین قضیه اشتباه کردند. هم خلاف قانون خبرگان وارد عمل شدند. هم تحمل انتقادات یک مرجع و جانشین و قائممقام قانونی خود را دستکم درین مسئله نداشتند. عزل شبانه و فوری و بدون نظرخواهی از خبرگان و حتی دور از چشم ملت، کاری نادرست بود. اساساً چرا عزل. کار قائممقام فقط تأییدکردن و سر تکاندادن که نیست. در قضیهی بحران مشکوک بر سر مرحوم منتظری شتاب شد. میتوانست با تحمل آقای منتظری منتقد، جنبهی دموکراتیک نظام را تقویت کند که درسی باشد برای اصل جمهوریت نظام، که آزادی و نظارت در آن چنان اصالت دارد، حتی قائممقام هم در کمال احترام و آزادمنشی، دست به نقد امام یا بخشی از رفتار نظام میزند. اما امام ایشان را شبانه و به دور از نظر و خواست ملت، با عجالت برکنار کرد. کاری که ملت آن را تا امروزم هم نمیپذیرد. روح امام و منتظری هر دو رهبر مبارز خستگیناپذیر نهضت ضداستبدادی ایران، غریق رحمات حضرت پروردگار. راه امام ادامهدار باد و نامشان همواره ماندگار. ( ۷ / ۱ / ۱۴۰۰ )
(منبع)
پنجشنبه ۲۶ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. کتاب «حوضِ خون» روایت زنان اندیمشک است از رختشویی رزمندگان در دفاع مقدس» که توسط خانم فاطمهسادات میرعالی نگارش و از سوی انتشارات راهیار منتشر شده است. وقتی کتاب خوانده شود تازه دانسته میشود زنان اندیمشک چه تلاشی میکردند تا راهی بیابند برای شستن بیشتر لباسهای رزمندگان. خانمهایی که رختشویی رزمندگان را میکردند با دردها و گاه با تکههای بدن شهدا مواجه میشدند.
من درین فراز کتاب، یاد همسنگرم شهید مقصودلو افتادم از روستای سرخنکلاتهی گرگان در تابستان داغ ۶۲، که وقتی به همراه اکیب کمین در شبی نیمهماه نیمهتاریک به کَندن کانال عملیاتی و شناسایی در آن سوی جبههی جُفیر رفته بودیم با سیل پرتاب خمپارهی لشگر بعثی مواجه شده بودیم و هنگامی که به سنگر برگشتیم زیر نور فانوس سنگر دیدم بخشی از قلب و جگرش پشت لباس بسیجیام سوسو میزنَد و آنجا بود که تازه فهمیدم او شهید شد و با ما در دل شب برنگشت و آن سری که با چشمانم دیدم به آسمان پرتاب و آن سوی رَملها بر زمین افتاده بود، سر او بود. یادش نیکو.
حوضِ خون، خاطراتِ ۶۴ زنِ اندیمشکیست که در طول سالهای جنگ «در رختشویخانهی بیمارستان کلانتری، داوطلبانه ملحفهها، پتوها و البسهی سربازان زخمی یا بیجانشده» را نه با ماشین لباسشویی که با دست میشستند. حتی دستکش هم نمیگذاشتند زیرا به قول خودشان: «دستکش نمیتواند خون را خوب پاک کند». رختشویی برای آنان، چونان مناسکی بود که در اوج عشق به دین و وطن، گاه میبایست به جمعکردن تکههای ریز و درشت بدنها و دفنشان مقابل رختشویخانه اهتمام کنند؛ لباسهایی که اغلب گردِ بمبهای شیمیایی رویشان بوده و ریههای آنها را درگیر میکرده.
یک نکته بگویم و خلاص: پیامبر (ص) به محیط زندگی خود توجه داشت، حتی در دورهی پیش از پیامبری، که امین و معتمد مردم بود. آن اُسوهی محمدی چه در مکه و چه در مدینه، شهر خود را میساخت؛ از بُن و ریشه و ساقه. به فکر، به فرهنگ، به نیاز، به انحراف، به آینده، به آبادانی و از همه عالیتر به معنابخشی بر حیات و محیط انسان میپرداخت. این حرکت زنان اندیشمک، خصلتی برخاسته از فرهنگ دینی و اخلاقی بود که پیامبران خدا و در رأس آن حضرت محمد مصطفی (ص) آن را پیش روی بشر گذاشتند تا خدمت به خلق، آن هم خدمت به بهترینهای خلق را در ردیف عبادت خالق قرار دهند. اینک نیز کسانی که در هر حوزهای از جامعه و محیط زندگی خود، برای خدمت به خلق و بهترکردن زیست و بومزیست خود خیز برمیدارند، در واقع در راه «طیشده»ی انبیاء قدم گذاشتهاند و بدانند به قول شهید سید مرتضی آوینی در صف عبادت ایستادهاند.
پاسخ:
سلام. بنده پدیدی کرامات را -البته بر اهلش که خُلّص هستند- باور دارم و آن را جزوی زیبا و جمیل، از اعتقادهای خود میدانم. این خاطرهگویی هم، مرا به یاد روزی انداخت که کنار قبر حبیب بن مظاهر زیارت ناحیهی مقدسه را خواندم. دربارهی کم و کیف این خاطره، نظری ندارم، اما گفتارش جذاب بود. روح مرحوم بهلول غریق رحمت که در برابر جرثومهی فساد رضا پالانی پهلوی! ایستاد که حقیقتاً یک سارقشاه بیش نبود.
جشن عروسی آقا امین نجاتی
وَخَلَقنَاکُم اَزواجًا. و شما را جفت (زن و مرد) آفریدیم. ( آیهی ٨ سورهی نبا)
اینک که بشریت با ویروسی نوین، ناشناخته و کشنده دستوپنجه نرم میکند و تمامی اجتماعات خصوصاً جشن عروسیها تحت تأثیر قرار گرفته است، مردم در پیشگاه همدیگر برای برقرارنشدن چنین جشنهایی شرمسارند که نمیتوانند مَسرورانهترین جشن زندگی فرزندان خود را به خاطر رعایت مصلحت سلامت جامعه، بپا بدارند. ضمن اظهار بالاترین شرمندگی و پوزش به اطلاع عزیزان میرسانیم در فرخندهروز عید فطر، آقا امین و خانمش ... جشن وصال خود را بدون مراسم و اجتماع دوستان، آشنایان و منتسبان برگزار میکنند. برای همهی سروران آرزوی بالاترین صحت و سلامتی و روزگاری به دور از درد و رنج و دورانی ایمن از بیماری و برخوردار از نعمات الهی را داریم.
پاسخ:
سلام. برداشت و تحلیلی که نسبت به متن بنده نوشتهای بارِ معنایی بلندی دارد. بر خودم لازم میدانم خرسندیام را بروز دهم و تشکری داشته باشم. درکت میکنم به کدام ارزشهایی داری کد میدهی که زمانی نه چندان دور، مزهی معنوی آن، انسان را به ساحل خشنودی مینشاند تا هر کس در تماشای آن خویشتنِ خویش را در آسودگی ببیند. نگاهت ازین زاویه به ماجرا، پیامآور حسرتیست که انقلاب اسلامی برای ملت ارمغان آورده بود تا همهی مردم در ایجاد جامعهای سالم و متوازن از همدیگر پیشی بگیرند. گرچه مقداری وحشتناک آن ارزشهای تمدنساز انگار دور مینمایَد، اما همین حساسبودن و وجه نقّادی به آن داشتن، از سوی دیگر نهیبیست آموزنده و تکاندهنده، تا باز هم بشر به فقدان آن واکنش نشان دهد و خود را بیشتر از هر مرحلهای از تاریخ این سرزمین، محتاج بهسازی امور بیابد و برای ایجاد چنان جامعهای درخشندهتر از هر وقت، دست از جهد و جستوجو برندارد و خود و جامعهی خود را از ملال برهانَد. هیچ ترقی و ساختنی با فروگذارکردنِ ارزشهای تمدنی حاصل نمیشود، بنابرین جالب است که بگویم از متن این بنده، تفسیر مهمی پیش گذاشتی. بهره بردم. متشکرم.
جمعه ۲۷ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. قمر (زادهی فروردین ۱۳۰۰ قوچان) همسر زرینکوب (زادهی اسفند ۱۳۰۱ بروجرد اما اصالتاً اهل خوانسار) در دانشکدهی ادبیات فارسی تهران با او آشنا شد و هر دو در دورهی دکتری، باهم ازدواج کردند؛ البته آشناییشان در فضای دانشکده، ۹سال طول کشید تا زرینکوب در مشهد به خواستگاری قمر رفت. قمر خود میگفت به او احتیاج داشت، برای اینکه هزار مسئله بود که وی میخواست بداند و از نظرش این تنها زرینکوب بود که آن را میدانست.
قمر نویسندهی «روایت یک شاهد عینی» عبدالحسین زرینکوب را با اسم خودمانی و مخفّف «عبدی» صدا میکرد که مادرش گفت «عبدل» یا «عَدُل» صداش کن، ولی رفته رفته نام او در زبان قمر، به همان واژهی «عبدی» نشست که مایهی طنز هم شد، مثلاً «مهتدی صبحی» از دوستان آنان روزی از روی طنز و شوخی به قمر گفت: «عبدی چیه؟! بگو ارباب!»
رسالهی دکتریِ دکتر قمر آریان جزوِ اولین پژوهشهای فارسی دربارهی مسیحیت است. نیز جالب است بدانید که قمر آریان در جلسهی محاکمهی مرحوم دکتر محمد مصدق حضور داشت. او این صحنه را از فرصتهای مهم زندگیاش میدانست تا تصویر ملیشدن صنعت نفت همیشه در ذهنش جاودانه شود. او این دادگاه را عرصهی «محاکمهی انسانیت در برابر رذالت و خیانت» خواند و از ایستادگی مصدق در برابر دادگاه و حکومت شاه، دفاع کرد.
قمر آریان به شعر و شاعری نیز علاقهی وافر داشت و در ۲۲ سالگی، نیما یوشیج را ملاقات کرد. به روایت او هر بار که «سیمرغ» نیما یوشیج را زمزمه میکرد و یا «افسانه»ی وی را، لذت میبُرد. بهویژه به خاطر اینکه، این مرحوم یوشیج بود اولین بار شعر را از قید و بند قافیه آزاد کردهبود؛ بنابراین، دلش میخواست آن مرد را ببیند. لذا در یک مراسمی متوجه شد که نیما حضور دارد. فوراً جلو رفت و فریاد زد: «آقا شما نیما هستید؟ نیما گفت: بله خانم، مگر من داخل آدمها نیستم که این طور مرا صدا میکنید؟! گفتم البته که هستید.»
مقالات، اشعار و ترجمههای متعددی از خانم دکتر آریان در مجلاتی چون یغما، سخن، مهرگان، مروارید به چاپ میرسید. او -که از نخستین زنان دانشآموخته دانشگاه تهران و جزوِ اولین استادان زن دانشگاه در ایران بود- مدتی نیز سردبیر مجلهی «راهنمای کتاب» را برعهده داشت. و علاوه بر تحقیق و ترجمه و سرودن دوبیتیها، سالها در دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) چه پیش و چه پس از انقلاب، ادبیات تدریس میکرد. وی دکتر زرینکوب را در سفرهای علمی هند، پاکستان، لبنان، آمریکا و چندین کشور اروپایی و عربی همراهی میکرد. بیتردید فرهنگ و تاریخ ایران مدیون دانشمندان بزرگ ازجمله این دو دانشمند است و آثار آنان بالاترین ارثیهایست که برجای گذاشتهاند.
آیا این را شنیدهاید که استاد عبدالحسین زرینکوب یک تشت یخ را زیر میز مطالعهاش میگذاشت و شبها پا را در آن فرو میبرد تا خوابش نبرَد و بتواند بیشتر بخوانَد و بنویسد بپژوهَد. این روحیه با تشویق قمر نیز همراه بود. و چه عالیست انسانهای بزرگ را همسرانی همراهاند.
زندهیاد قمر آریان در ۲۳ فروردین ۱۳۹۱ درگذشت؛ یعنی۳ سال بعد از درگذشت روانشاد عبدالحسین زرینکوب. زرینکوبی که قمر آریان باورش این بوده از اول وی را در انگلستان غلط معالجه کردند که بعد در آمریکا نتوانستند آن را جبران کنند؛ تبهای خیلیشدید، که خودشان گفتند «تب باکتری». و آریان چنین تبولرزهایی را هرگز در عمرش ندیده بود.
خانم «سمیرا شاهیان» برای این بانوی ایران، گردآوریهای مفیدی در «شهرآرا» صورت داد. نیز منابع زیر در شناخت دکتر قمر آریان مآخد خوبیست: «مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، «قمر آریان، ستارهای در آسمان فرهنگ پارسی»، «سازمان اسناد و کتابخانه ملی» و «مصاحبهی تاریخ شفاهی با دکتر قمر آریان». والسلام.
پاسخ:
استاد اندیشمندم شیخ محمدرضا احمدی سلام
ای آقا، من کی باشم که در حق و وجه و وجههی شما ذکری به دعا بر لب داشته باشم؟ اما نمیدانم چه سرّی هست که لوح وجودم از وجود بزرگدوستانی چونان جنابعالی محو نمیشود. رمضان از نظر من زمان تکلیف فقط نیست، هنگامهی تشریف هم هست. یعنی شرفیابی پیش خدا. مثلاً کسی به مشهد مقدس میشتابد، در ضیافت تشریف حرم رضوی (ع) نائل میآید. و شرافت یعنی آبرودارشدن، ارجمندگردیدن، به عُلو و مَجد رسیدن. و روزهگرفتن همان تشریفبردن پیش خدا برای شرافتگیریست. این برداشت شخصی و از عقاید همیشگی من است جناب شیخ عزیز احمدی بزرگ، پس اگر درست است تصدیق فرمایید، وگرنه، مرا رهنمون کن به جادهی مستقیم.
اما بعد ممنون هستم ممنون که متن بنده در معرفی کوتاه همسر ارجمند زرینکوب بزرگ -که بخشی از لمحه (=لحظه) های مطالعاتیام است- بر گوش و هوش و روح شما موافق افتاد. و این بیهیچ تردیدی، نشان درک ژرف شماست. یادکردِ شما و هر کس، از والدین مرحومم، زیباترین لمحههای حال درونم است که عجیب به وجدم میآورَد و سمفونی درونم را به صدا. پدر ومادرتان همآره در سلامت و صحت تام و شما نیز در عافیت تمام.
پیام تسلیت
استاد ارجمند و برادر مهربانم حاجآقا نجفی عزیز سلام علیکم
از بذل محبت شما ممنونم. نیز از دعای خیرتان. بنده موقعیت شما را در وسط مصیبت درک میکردم، ازینرو میدانستم پس از کمی فراغت از آن، متوجهی پیامم خواهی شد. پس برادر بزرگوارم نه حرف شرم به میان آورید و نه سخن عفو. من شرمندهی اخلاق خلیق شما شدم. خدا دردِ رحلت برادر را از روح و جسم شما بکاهد و شما یادگار فاضل و والا و والهی مرحوم آقا را برایمان در سلامت نگه دارد. میدانم مصیبتی سنگین بر سر شما آوار شد، اما بهیقین شما درک ژرفی نسبت به پدیدهی رحلت و جهان جاوید آخرت دارید و همین شما را تسکین میدهد. پس تسلیت مجدد مرا نیز پذیرا باشید.
برادرت ابراهیم طالبی دارابی
نگاهی به سه کتاب کریستوفر کلوهسی
دوشنبه ۳۰ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. او کشیش کاتولیک رومیست، متولد آفریقای جنوبی و نویسندهی سه کتابِ «فاطمه، دختر حضرت محمد (ص)» ، «نیمی از قلبم: روایتهایی از زینب، دختر علی (ع)» و «شتافتن فرشتگان، رؤیاهای کربلا». من ۹ اسفند ۱۳۹۹ بود که ترجمهی مصاحبهی امید حسینینژاد با دکتر کریستوفر کلوهسی (منبع) را خواندم، اما فرصت نکردم در «مدرسه فکرت» و «نغمه» و «دامنه» گزارشی از برداشتهایم بنویسم. اینک قضای آن را بر جای میآورم. امید است نافع افتد.
او که تحصیلاتش، مطالعات عربی و دین اسلام است خواست با نوشتنِ این سه اثر «راهی برای ارتقای روابط مسیحیان و مسلمانان» باز و آغاز کند؛ زیرا در شهر مسلماننشین «کیپ تاون» آفریقای جنوبی که کار میکرد، با خود اندیشید «لازم است غیرمسلمانان درک جامع و علمی از اسلام» داشته باشند؛ بنابراین کوشید در قاهره و رُم، الهیات اسلامی بیاموزد و نیز یک دورهی کوتاه دربارهی مذهب شیعه بگذرانَد و همین موجب شد به روایت خود «بهشدت جذب حسین بن علی (ع) و واقعهی کربلا» شود و دربیابد آنان (حضرت فاطمه، امام حسین و حضرت زینب) «الگوی جهانی دفاع از عدالت» و «نمونههایی از حقیقت» هستند.
از نگاه او ویژگیهای اصلی زندگی حضرت زینب (س) این است که «ارادت زیادی به بانو زینب (س) در دنیای شیعی وجود دارد، اما تحقیقات آکادمیک دربارهی زندگی او بسیار کم است. این مسئله به نبودِ شرح حالی مفصل و دقیق دربارهی ایشان منجر میشود. هنگامی که ما زندگینامه دقیقی نداشته باشیم، بیشتر به ایجاد افسانهها یا معنویتهایی در حاشیهی شناختِ وجود اصلی آن فرد منجر میشود که بیشتر اوقات این مفاهیم حاشیهای سبب میشود ما بهخوبی آن را نشناسیم و شناخت دقیق ما را دچار مشکل میکند و اینکه آن فرد برای ما در دسترس نخواهد بود.»
کریستوفر کلوهسی وقتی این اهمیت را درک میکند شروع میکند به تلاش برای معرفی حضرت زهرا و زینب کبرا (سلام الله علیهما). و مهمترین پیامش در مورد شخصیت حضرت زینب (س) این نکته است که آن بانو «غیرقابل دسترس» نیست، او «یک انسان واقعی» است. و وی به همین علت، در کتابش سعی کرده است مقام حضرت زینب را به عنوان یک انسان اُسوه، در دسترس زنان و مردان عادی جهان قرار دهد «که چه بسا درگیر مبارزه با ظلم و عدالتورزی هم نیستند.» ولی در زندگی روزمرّه با آن مواجهاند. کریستوفر کلوهسی خود در عظمت شخصیت حضرت زینب چنین میگوید و به نظرم خواندنِ دقیق و با تأنیِ همین جملات کلوهسی، دریچههایی بر روی فهم نوین انسان به آن والامقام کربلا میگشاید:
«این واقعیت است که او به کربلا رفت و مداخلات وی در میدان جنگ و در کنار آن، ایستادگی شجاعانهاش در مقابل ۲ ستمگر بزرگ روزگار خود و کیفرخواست کوبندهی او دربارهی رهبری یزید، چیزی بیش از گفتن حقیقت در مقابل قدرت حاکمهی زمان خود بود. این رویکرد بانو زینب (س) یک صراحت قاطع بود. حقایقی که او بر زبان جاری کرد، فقط مفاهیمی از جنس شخصی یا خاص وی نبود، بلکه او به دنبال حقیقت و آشکارکردن آن بود. اگر شما به دنبال صلح هستید، باید در مسیر عدالت حرکت کنید. اما تحقق عدالت ممکن نیست مگر اینکه همهی مردم حقیقت را بدانند و آن را بیان کنند، و بانو زینب (س) نمونهی تمام عیار حقیقتجویی و گام برداشتن در مسیر عدالت ورزی بود.»
شرحی بر سارِوُ
سهشنبه ۳۱ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
مستند سارِوُ . عکسها از دامنه از روی پخش مستند
شامل صحنههای حضور سعید و عبدالله در جمعآوری نمک در نمکزار،
فروش شتر به دلال گوشت و گریهی شتر و سعید و عبدالله و وداع،
حضور عبدالله و سعید در راز و نیاز لب تالاب با خدا برای طلبیدن آب و باران و علف و خار
و نیز صحنهی غمناک چهرهی گرفتهی سعید و عبدالله پس از فروش دو شتر به دلّال
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. سه هفته پیش چه خوشحال بودم که به تماشای «سارِوُ» بنشینم. نشستم؛ دو سانس هم دیدم و وقت خودم را هم هدررفته نیافتم که هیچ، بهرهور هم شدم، زیرا آموزنده، جذاب و پیامآور بود؛ از نهایت شوق و ذوق، عکسهایی هم از روی پخش، انداختم. این، روایت زندگی واقعی سعید و عبدالله است؛ دو نوجوان ساربان در روستای «کجی» نهبندان در مرز افغانستان. اولی، شیعه است و دومی یعنی عبدالله، سُنی؛ اما تفاوت مذهب، به یُمنِ تساهل و تعامل، این دو ساربان را کنار هم نشاند و بینشان روابط و عشق بپا ساخت. «سارو»، -که همان ساربان در زبان محلی «کجی»ست- هم جایزهی جشنوارهی داخلی را دارد، و هم جایزهی پنجاهمین جشنوارهی بینالمللی فیلم رشد را. آن دو، شغل شُترداری را در روستایشان «کجی»، دوباره احیا کردند.
نمیدانم از کجایش بگویم، چون تمام زوایای آن زیبا و دربردارندهی پیام بود و این کارم را سخت میکند که بگویم برجستهترین دقیقههایش کدامین است. لهجهی شیرینی که در هنگام دیدن آن میشنوی، تو را متحد عبدالله و سعید میکند. وقتی میبینی در نمکزار، با کوش و تلاش و پابرهنه نمک استحصال میکنند تا از فروش آن خرج خانه را دربیاورند، هم دلشورهی همدردی میگیری و هم درس عبرت کار و بینیاز از اَغیار. دردناکترین صحنه آنجاست که سعید و عبدالله ناظر بر فروش دو شُتر از ۷۰ نفر شتر خود به دلّال گوشتاند که با اشک غمِ جدایی آنان با شتر تنومندشدهیشان، چشمان تو هم -اگر اهل اشتعالبخشی به احساسات پاک خودت باشی- خیس میشود و گونههایت جوی آب.
چیزی که خیلی جلوه میکند همت آن دو دوست است که حتی در بدترین شرائط خشکسالی و ترَکبرداشتن زمین از فَرطِ بیبارانی، باز نیز مأیوس نیستند، آرامآرام، زمزمه بر لب، در لبِ تالاب پناه میبَرند، دامن آن زانو میزنند و با خدای خود با نرمترین واژگان راز و نیاز میکنند و طلب تَرسالی و طراوت و علف و باران، ولو در حدِ روییدن خار در بیابان. والسلام.
اگر دروغ بگی! دشمن مرتضیعلی
سهشنبه ۳۱ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. یاد من هست، یاد شما هم آیا هست که از بزرگان، از همبازیها و از همسن و سالهایمان این را میشنیدیم که وسط حرف و بحث و کار با تمام اعتقاد و عشق میگفتند: اگر دروغ بگی! دشمن مرتضیعلی.
این چه پیامی داشت؟ پیامش این بود علی (ع) در کانونِ دل ایرانیان قرار دارد و الگوی زندگی همگان بوده است. نام و مرام علی (ع) آشوب از دل میبرَد و آرامش جانشینش میکند. پس در گذشته وقتی از کاری حذَر میدادند نام علی را به میان میآوردند تا اهمیت آن را صدچندان نشان دهند. زیرا از دیرباز برای ایرانی، دوستِ علی بودن، بالاترین افتخار و والاترین اعتقاد محسوب میشد. ازینرو اگر کسی سخنی میگفت و یا راویِ داستانی میشد و یار کاری را میکرد، برای اطمینانکردن به سخنش و اقدامش به او میگفتند: اگر دروغ بگی! دشمن مرتضیعلی. یعنی چه زشت است دروغبافی. و چه زشتتر است برای کسی که با ارتکاب دروغ و دغل، دشمن مرتضیعلی گردد. آری؛ علی، معیارِ حق است. حق با علی است و علی با حق. و چه راست فرمود پیامبر خدا، خاتمالانبیا (ص) که: «علیٌّ مَعَ الحق والحقُّ مَعَ علی»
این ماه، ماه امام علی (ع) است. ازینرو فقط خواستم یاد یک فرهنگ خوب در میان ایرانیان کردهباشم و تجدید خاطراتی. از قضا، چند ماه پیش، خودم در «نماوا» دیده بودم که خانم مرضیه برومند در «همرفیق» در وسط خاطرهگویی، به فاطمه معتمدآریا بهشوخی گفته بود: اگه دروغ بگی! دشمن مرتضیعلی!
پاسخ:
جناب حجتالاسلام آقای دکتر کاظمیان
با سلام و احترام. استاد محترم بحث جذابی را درین ماه، آن هم کنار گمنامان زمین و معروفون فی السماء انتخاب کردهاید. با علاقه و نیاز خواندم. مفید و مؤثر بیان فرمودید. از نظر من در مقدمات -که البته خیلیخوب وارد شدید و وعدهی قطعی کردهاید که در جلسهی آتی آن رموز را به روی مخاطبین باز فرمایید- دستکم یک مورد اساسی را فراموش کردهاید بیاورید و آن فطرت یا همان سرشت و خمیرمایهی وجودی انسان است که بر قوام مبحثتان میافزود. با پوزش و تشکر. راستی؛ چون بحث شما دربارهی ادب است، یاد کنم از شعر مشهور عطار نیشابوری در «بیان الارشاد» که دو مصرع آغازین آن این است:
اساس راه دین را بر ادب دان
مقرّب از ادب گشتند مردان
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
اول بانوی مسلمان
چهارشنبه ۱ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. حضرت خدیجه (س) همسر عزیز پیامبر (ص) محبوب دل مؤمنین است؛ مادر همهی مسلمین. آن بانوی نمونه سه سال پیش از هجرت سرنوشتساز رسول خدا و مسلمانان به مدینه، دچار بیماری شد. پیغمبر (ص) در عظمت آن بانو در چندین جا به او و دربارهی او فرموده: اى خدیجه! آیا میدانی که خداوند تو را در بهشت نیز همسرم ساخته است؟
هرگز از تو تقصیرى ندیدم و نهایت تلاش خود را به کار بردى. در خانهام بسیار خسته شدى و اموالت را در راه خدا مصرف کردى.
روزی خدیجه (س) به فاطمه (س) گفته به پدرت رسولالله بگو مادرم مىگوید من از قبر در هراسم از تو میخواهم مرا در لباسى که هنگام نزول وحى به تن داشتى، کفن کنى.» پیامبر (ص) خود خدیجه را غسل و کفن کرد. و حضرت جبرئیل نیز به کمک او شتافت. درگذشت خدیجه براى پیغمبر (ص) یک مصیبت بزرگی بود. آن حضرت میفرمود: خدا شاهد است خدیجه زنى بود که چون همه از من رو مىگردانیدند، او به من روى مىکرد، و چون همه از من مىگریختند، به من محبت و مهربانى مىکرد، و چون همه دعوت مرا تکذیب مىکردند ، به من ایمان مىآورد و مرا تصدیق مىکرد.
۶۵ سال عمر پربرکت خدیجه برای همه درس و پند بوده است. آرامگاه آن بانوی عظیمالشأن در گورستان مکه در «حجون» است. امشب سالروز وفات اوست. وفات غمانگیز حضرت خدیجه را که بر قلب رسول رحمت، مصیبتی سخت و دردآور بود و حتی در فراق او اشک ریخته بود، تسلیت میگویم و بر مقام شامخ آن گرامیبانو درود میفرستم و از مقام و منزلت و ارج و قُرب بیبدیل او طلب شفاعت میکنم. در نوشتن این متن از منابع متعدد معتبر بهره گرفتم.
تُطیلَ عُمری
پنجشنبه ۲ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. در طول ماه رمضان یکی از دعاهایی که بر همگان، هم آشناست و هم خاطرهانگیز، دعای زیبا و دلنشین «اللَّهم ارْزُقنی حَج بَیتک الحرام فی عامی هذا و فی کُل عام...» (منبع) است که در فرازهای آخرش از خدا این خواستهی دلچسب را طلب میکنیم: تُطیلَ عُمری... یعنی: که عمرم را طولانى سازى.
طول عمر از نعمتهای پروردگار است که نصیب میشود. ارزش طولعمر داشتن، فراوان است که دستکم سه تای آن این است که در کشتزار دنیا رهتوشههای بیشتری برای آخرت برگیریم. فرصت فراوانتری برای عبادت و عبودیت و خدمت به خلایق و نیز رشد ادب و اخلاق خود داشته باشیم و از همه مهمتر اگر خطاهایی داشتیم -که مسلماً موجودی ممکنالخطا چون انسان حتماً خطاها هم دارد و از ارتکاب آن مصون نیست- فرصت جبرانکردن و انابه و بازگشتِ اثربخش داشته باشیم تا دست به نوسازی و پروریدن خود بزنیم.
نکتهای که در دعاهای مأثور (=نقلشدهی موثّق) وجود دارد این است مفاهیم و مضامین کاملی در اهمیت و ارزش انسان است؛ آن مقدار عظیم و عالی، که متنهای حقوق بشری کشورهای مدعی مغربزمین در برابر بار معنایی آن، تهی و دستخالی هستند. بشرِ سربهراه و دیندار و طالبِ خوبیها و نیکیها، در برابر این مفاهیم عالی دینی (که از قلب درخشندهی ائمهی اطهار (ع) درخشیدن گرفته) با رغبت و شوق زانوی ادب میزند و پند و اندرز میگیرد. آری؛ زیبایی و درخشندگی ماه مبارک رمضان یکی همین اُنس و گوشِ جان سپردن به دعاهای عالی و مطابق طبع و فطرت خداجوی انسانیست.
نظر:
جناب حجت الاسلام کاظمیان سلام
ازینکه موضوعی با اهمیت و دارای ضرورت برای مباحث وعظ و اندرز در ماه رمضان در زادگاهتان شهر سورک برگزیدی، موجب خرسندیست. از بیان شیوا و مستدل آن استاد محترم، درین سلسله بحث که صحن مدرسه فکرت را هم نصیب بخشیده، بهره میبرم. مفید و مؤثر است. متشکرم.
نظر حجت الاسلام شاکر (طاهر خوش)
با سلام به استاد عزیز و بزرگوارم آقای طالبی دامنه. از الطاف صمیمانه و ملوکانه تان نسبت به این برادرتان کمال تشکر را دارم اما در باب حضرت خدیجه علیها السلام کتاب مستقلی ننوشتم ؛ ولی در یک کتابی به نام خواندنی هایی از مادران و دختران معصومین علیهم السلام؛ دو صفحه به نام ملکه قریش اختصاص دادم که برای بچه ها بسیار زیبا و دلنشین بوده است. این کتاب در کتابخانه ام در منزل ساری، پیدا ننمودم که برای گروه ارسال کنم. البته شما اساتید حلالمون بفرمایید التماس دعا دارم
پاسخ:
استاد شاکر پژوهشگر محترم سلام
از خدمات علمی ارزندهی شما که برای خوانندگان نوجوان تهیه و تدوین میکنید، لذت میبرم. حقیقتاً نوشتن کتاب برای نسل جوان، هم ارزش زیادی دارد و هم هنر و لیاقت میخواهد که الحمدلله در شما جمع است. همین آیتاللهالعظمی مکارم شیرازی که خدا سلامتشان بدارد، سالهای سال برای نسل جوان قلم میزد و اثرات خوبی بر جای گذاشت. برای شما استاد محترم و صاحب سبک نیز سلامتی و زندگی مشحون از معنویت و صحت آرزومندم. ممنونم.
عائِلًا فاَغْنىٰ یعنی چه؟
شنبه ۴ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. و وجَدکَ عائِلًا فاغْنى. (آیهی ٨ سورهی ضُحی). «عائِلاً» یعنی فقیر و بیچیز. شیخ محمّد عبده در تفسیر جزء سیام قرآن آورده که خدا پیامبر (ص) را با سود تجارت، و ثروت خدیجه، و غنائم جنگی دارا و بینیاز کرد. زیرا پیغمبر از پدر، فقط یک شتر ماده ارث برده بود. و آیات این سوره، بیانگر الطاف و عنایات خاصّ الهی در حق پیغمبر است.
مرحوم علامه طباطبایی در المیزان برین نظر است که کلمهی عائل به معناى تهیدستىست که از مال دنیا چیزى ندارد، و رسول خدا (ص) همینطور بود، و خداى تعالى او را بعد از ازدواج با خدیجه دختر خویلد (علیهاالسلام) بىنیاز کرد، و خدیجه تمامى اموالش را با همهی کثرتى که داشت به آن جناب بخشید... تو تهیدست بودهاى و طعم فقر چشیدهاى، پس سائل را از خود مَران و ... . ولى بعضى گفتهاند: مراد از اغناء، استجابت دعاى آن حضرت است.
در تفسیر برهان اثر سید هاشم بحرانی مفسّر و محدّث قرن ۱۱ از ابنبابویه نقل کرده که وى به سند خود از ابنجهم از حضرت رضا (ع) روایت کرده که در مجلس مأمون فرمود: خداى تعالى به پیامبر گرامیاش محمد (ص) فرموده: و وجدک عائلا فاغنى، یعنى تو را بىنیاز کرد از این راه که دعایت را مستجاب نمود.
نکتهی بسیار بااهمیت درین آیهی کوتاه یکی این است که مقام شامخ حضرت خدیجه (س) آشکار میشود که شخصیتی چون پیامبر اکرم (ص) به مدد حضرت خدیجه غنی و مستغنی میشود و خدا توسط حضرت خدیجه، پیامبر را مورد لطف خاص قرار داد. و آیهی مذکور به عظمت شأن و نیکوکاری خدیجه تصریح دارد. و همین یک آیه، خود به تنهایی، نشان بارزیست از عظمت وجودی حضرت خدیجه مادر حضرت زهرا (س). و چه سزاست که از مقام معنوی و روحانی حضرت خدیجه استعانت جُست و از درگاه پاک آن گرامیبانو، نزد خدای بخشنده و مهربان شفاعت خواست. درود بر روح مطهر خدیجه.
پاسخ:
جناب حجت الاسلام کاظمیان
با سلام و احترام. عالی و تأثیرگذار وارد شدیدهاید. حقیقتاً جذاب است بحثت. در نفع و سود آن تردیدی نیست؛ اگر البته آدمی با تأنی و تفکر بدان بنگرد. حقّا که تحسین دارید. مثالها هم، همه مؤثر، مفید و موردی. با آرزوی بالاترین توفیقات الهی استاد گرامی. این قسمت را هم مطالعه و روی آن تفکر کردهام، حقیقتاً زیبا پیش آمدهاید. نافع و عاید. مثالها هم، همه بیّن، مؤثر، بهجا، تاریخی و حتی کاربردی. با آرزوی بالاترین توفیقات الهی برادر دانشمند و ارجمندم.
چرا شورا؟
یکشنبه ۵ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. درین هفته، یکی از روزها یعنی ۹ اردیبهشت، روز پاسداشت شوراها هست، من فکر میکنم ادارهی امور به شکل شورا، دلایل موجهتر و عقلپسندتری نسبت به مدیریت به شکل فردی و خودسرانه دارد. به تعدادی ازین علتها یا دلیلها اشاره میکتم:
همواره خِرد جمعی کمتر از خِرد فردی خطا میکند. چراکه همیشه چند عقل بر روی هم میتواند گِرهگشاتر از یک عقل در یک فرد، ظاهر گردد؛ البته چنانچه افراد آن شورا، صالح در تفکر و خردمند در امور باشند و از عقلِ هوشمندانهی برخوردار باشند.
کار به شکل شورا، انجماد و اجبار را دور، و عزم را جایگزین میکند، زیرا وقتی برای کاری یا اموری، شَور و شورا میشود، از درون آن عزمی راسخ برای اجرا متولد میگردد که ممکن است همان عزم، در حالت فردی و انفراد، موجب نُضج (=پدیداری) نگردد.
سابقهی تمدنی بشر نیز نشان میدهد هر کجا بنای کار بر بهکارگیری خرد جمعی و مشورت و شورا بوده، رشد محکمتر و اثرات ژرفتری برجای گذاشته تا جایی که بنای امورشان بر فرد و یکهسالاری بوده. در اسلام که دین خاتم است بر اصل مشورت وحی نازل شده و رسول خاتم (ص) و علی (ع) نیز در تدبیر امور از اهل خرد و ذکاوت و افراد صالح و قابل مشاوره میکردند و آنان را در عقل و عزم خود دخیل میکردند.
خودِ شوراها هم باید علاوه بر نقش مشورت و تصمیمسازی، خود اهل مشورتگیری باشند و از سایر اهل فن و دانش و تدبیر مشاوره بگیرند و راه ورود تفکر را بر بیرون نبندند و این نهاد را -چه نوپا و چه دیرپا- از اثرات مشورت و کمک از عقل دیگران محروم نکنند؛ زیرا شورا بنای کارش بر سیَلانبودن است، نه جمود و رکود. یعنی شورا باید کارخانهی تولید فکر باشد، نه تقلید و تقیّدهای صِرف.
از نظر من کمتر کسانی هستند که تردیدی به درستی شورا بر فرد و امتیاز بالای مشورت بر فردیت داشته باشند، پس بحث خودم را ببرم روی شاخصههای اشخاصی که در شوراهای شهر یا روستا گِرد میآیند:
برترین شاخص فرد عضو شورا (حالا یا از طریق رأی مردم حاصل میشود، یا از سوی انتصابها) مطالعه و تجربه و گاه سابقه است. فردی که از مطالعه یا دستکم دانایی به دور افتد، خِرد او هم برای مشورت دادن، خُرد و خوار میشود و این ممکن است فکر او را به خطا سوق دهد و جامعه را ضِرار برساند.
توانِ رایزنی داشته باشد. یعنی بتواند با ورود به بستر جامعه و آستَر قدرت، کسبِ فکر کند. رایزنیکردن هنر است و یک عضو شورا در هر کجا، بایسته است بر افکار دیگران پُل بزند و از داشتههای آنان بر دانستههای خود بیفزاید؛ وگرنه مثل فردِ خمود و خماری میمانَد که فقط میخواهد بگذرد و چرخ روزگار آستِک نرمَک بگردد!
عضو هر شورایی، بهویژه شوراهایی مثل شورای ده و شهر، باید از قدرت فکری بهرهمند باشد، زیرا اساس کار شورا در هر لحظه بر تفکر و ارائهی فکر نو استوار است و حتی گاه این حوادث و اتفاقات ناگوار و نیز تحولات اثرگذار است که عضو شورا را نسبت به سایر اعضای جامعه به سمت اندوختههای نوین میبرَد؛ حال اگر عضو شورا خالی از توان تفکر باشد، چه خساراتی آن دیار و مردم را درمینوردد.
در جامعهی امروزی، نیاز مُبرم است که فرد عضو شورا، با انقلاب و تحولات و سیاستهای آن آشنایی داشته باشد و بداند در کجای کار نظام ایستاده است. زیرا امور قانونی هر جامعه و مردمی، با نظام سیاسی آن روزشان اداره میشود؛ بنابرین لازمهی آن دانایی و توانایی در شناخت ماهیت و موقعیت نظام سیاسی و وضعیت انقلاب است. به عبارتی، از انقلاب، گزارشی هفتهای در ذهن داشته باشد و به عنوان فرد مطلع، در جامعهاش بروز و ظهور داشته باشد وگرنه او فقط نامی از شورا بر جَبین خود دارد، نه دانش و توان فکری در خورجین.
روابط عمومی بالایی در خود پرورش دهد. اگر ذاتاً فردی متوسط است و کمتر با مردم میپیوندد، ولی وقتی عضو شورا شد، باید حدّ روابط خود را با عموم، به بالاترین میزان ببرد و نیازها را گردآوری کند و از مشکلات و معضلات بر پیش راه مردم، شناخت دقیق و واقعی داشته باشد که بتواند فکری برای راهکار و برونرفت بیاید.
تردیدی نیست دانش در کنار بینش کارساز است. هزاران ورق دانش بلد باشی، اما بینش خامی داشته باشی، آن دانش در حد همان ماندن در ورقه است، نه برای پیادهشدن و مشکل مردم را کمکردن و جامعهی حال و آیندهی خود را نوسازی و آیادکردن. زیان جوامع از نادانها خسارتآمیزتر از زیان از دانایان است. دانا هم چون مصون نیست، ممکن است زیانرسان باشد، ولی نادان زیانش ویرانگر و زخم کاریاش التیامناپذیر است. بگذرم.
پاسخ:
پروینخانم دانشجوی ارشد علوم اجتماعی سلام
شما چه قشنگ به پدیدهها نظر میافکنی؛ ازجمله به پدیدهی حتمی مرگ و نحوهی مواجههی مردم به فرد متوفّا. آفرین به این فکر و نگاه مدقق شما. خوب قلم میزنی، صنایع ادبی را تقریباً در ادبیات خود دخالت میدهی، دیدِ چرایی و چگونگی به پدیدارها داری. چینش جملاتت را به برداشتهای تفهُّمی خود پیوند میزنی. در نویسندگیات، حذف فعلها به قرینههای معنوی و لفظی را رعایت میکنی. مسائل را از دریچهی علت و معلول مینگری. احساس لازم را در واژگانت ورود میدهی. نگرش شما به بیرون ناشی از توان فکرت در درون است و درون خود را راحت و رسا و بیخش به خواننده منتقل میکنی. میتوانی با تقویت بیشتر خود، راوی قهّاری برای مسائل نوپدید شوی. ذهن یک دانشجوی رشتهی متفکرانه و چیستیبینِ شما، باید هم جویاگرانه باشد.
خیلی عالی وارد شدی و خیلی عالیتر از تِم بحث خارج شدی. من لذت بردم از ادبیات شیوای شما. یک ایراد هم بگیرم که بخندی البته، آنجا که گفتی سنگ را از سمت پا چیدند و به سمت سر آمدند، آن را وارونه گفتی، از سر به پا میروند نه از پا به سر. راستی! کاملتر میکردی اگر درگذشت مادربزرگ مادریات را نیز درین پدیدهشناسی حضوری، مضاف میکردی. شاید هم زمان نگارشت، آن اتفاق رخ نداده بود. درود بر شما. دعا میکنم مدادت بر مدار حق و واقعیت، همواره کربنی رنگین برای نگارش داشته باشد و از جوهر مغزت نشأت گیرد و خدا تو را در امورت یار و معین باشد. به پدرت آقاجعفر رفیق گرامیام نیز سلام دارم و ممنونم ازش که متن زیبایت را که به زیور مدادت آغشته شد، در صحن مدرسه فکرت امتداد داد.
پاسخ:
جناب حجت الاسلام ابوذر کاظمیان
با سلام و احترام. بیتعارف بگویم که مبحث را خوب شکافتی. من لذت میبرم از بحث دینی آنهم استدلالی. خداقوت میگویم و طلب دعا دارم از خدا برای جمع شما کنار قبور معزز شهدا. اما آخر متن فرمودی:
«ما بجای سرمایه گذاری روی اینکه بخواهیم احکام دین را به مردم بشناسانیم روی ادب سرمایه گذاری کنیم»
آیا این تأکید و منهج فکری شما با جریان معنویت که بر اخلاق به جای دین، مثلاً به زعم خود ورزش فکری عملی میکند، افتراق دارد؟ یا نه منظورتان همان طریق البته با صبغهی جدید است؟ خرسند میگردم مرا از این پرسش باخبر فرمایید. من با مجموعهبحثهای زیبای شما موافقم. شیرین و پربار است. پس لاجَرم، بر دل مینشیند. فقط آنجا که به جای سرمایهگذاری روی احکام دین، فرمودین باید روی ادب رفت، نیازمند توضیح است. زیرا جریان معنویتگرای منهای دین هم اخلاق را جای ادیان مینشانند. توضیحات شما میتواند غمض موضوع را منتفی کند. ممنونم. متشکرم. بنابراین بهتر میبود گزارهی شما اینچنین چینش میشد: جدا از اصل لازم شناساندن احکام دین، روی ادب سرمایهگذاری کنیم. یعنی در واقع واژهی «به جای...» تنافر معنوی در جمله ایجاد میکند. این دیدگاه من است. توضیحات شما هم برطرفکنندهی نقطهی کور جملهات بود.
سرزمین آوارهها
سهشنبه ۷ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
با یاد و نام خدا. با سلام و احترام به حاضران. یک کارخانهی تخت چوبی در اِمپایِر آمریکا، ورشکسته و کارکنان آن بیخانمان و آواره میشوند. فِرن یعنی خانم «فرانسیس مک دورمند» شخصیت اصلی فیلم، (سمت چپ تصویر) یکی از زنان آن کارخانه است که آوارگی و بیخانمانی، او را گرچه دربهدر میکند اما از زندگی مأیوس نمیسازد. همین، نقطهی اوج فیلم است که جایزهی برتر اسکار ۲۰۲۱ را از آن خود میکند. فرن چه میکند؟ وَن میخرَد و آن را خانهی سیّارش میسازد و دست به گشتن و کارکردن در سراسر آمریکا میزند و تازه میفهمد با چه زیباییهایی در طبیعت ناشناخته و دیدنیهای دنیا مواجه میشود و نیز با بیشمار زن و مرد و جوان و دختران بیخانمان که زودتر از او آواره شدند و با ون و خودروهای کالسکهدار به دل طبیعت زدهاند و به هر نحوه ممکن، تسلیم جبرِ تلخیِ نداری نشدهاند زیرا مطمئن بودند جز خود، کسی به دادشان نخواهد رسید. کارگردان فیلم، یک زن چینی رنگینپوست است؛ خانم «کلویی ژائو» (سمت راست تصویر) که به نظرم خیلیخوب توانست موضوع روز جامعهی آمریکا را به هنر فیلم نمایان کند. بیجهت نبود درین جشنواره، جایزهی ۳ اسکار را گرفت: بهترین فیلم ۲۰۲۱ را ، بهترین بازیگر زن را و نیز بهترین کارگردانی را.
عکس یکی از صحنههای فیلم «سرزمین آوارهها»
من اخیراً نشستم فیلم را با نهایت حوصله و حواسجمعی در «نماوا» نگاه کردم. و اتفاقاً خودم را سرزنش و سرکوب نکردم که چرا وقتم را پای فیلم گذاشتم. این شماتت بر خودم محو شد چونکه حقیقتاً فیلم را حرفهای و حاوی پیام و محتوا ساخت؛ نیز زیبا و دارای صحنههای بکرِ زمین و دشت و پرستو و جاده و صخره و طلوع و صحرا و دریا و کوهپایهها و ... . بهطوریکه در فیلم از زبان یک مردِ باتجربه و منتقد، میشنوی زمین مادرِ ماست؛ بخشنده و دهندهی غذا و زیباییها. فرن، تازه میفهمد از دست دادنِ خانه چیزی از عظمت او کم نکرده است؛ زیرا همین موجب شده است دست به تحرّک بزند و با طبیعت خدا و سایر رنجبران همنوع خود آشنا شود. و بفهمد استبداد دلار و استبداد بازار چه بر سر بشر آورده و میآورد. فرن با همین ون -که شرق و غرب و جنوب و شمال آمریکا را برای هر لحظه کارکردن و زندگی خود را چرخاندن، میچرخد- با آدمهایی در سراسر آن دیار مواجه میشود که هر کدام به علتِ تلخی بیرحمِ اقتصاد آمریکا، آواره شدهاند و ونسوار کنارهای، ساحلی، کوهپایهای و یا در بیرونِ شهری و دهکدهای، پارک میکنند و تن به کارهای سخت میدهند و شب را در ماشین میخوابند. دیدنِ صحنهی لانههای بیشمار پرستوها در دل صخرههای زمین لمیزرع به فرن میفهماند که فقط عشق است که زندگیساز است. و کُرات دیگر -مثل مُشتری و زُحل- با ریختن دائمی ذرّات مفید بر زمین چه سخاوتهایی به زمین و انسان میورزند. و او با همهی تلخیها و در میان انبوه خانهبهدوشها و حالات نگرانکننده و بیآیندگی آنان، حتی احساسات خود را تعطیل نمیکند و در صحنهای جالب، از دیدنِ تنهی تنومندِ درخت که توسط افرادی سودجو بر بستر جنگل فرش شده است، حسرت میخورَد و بر تنه و ریشهی آن دست نوازش میکشد و چشم به یک درخت بلند پابرجای دیگر میدوزد که سر بر آسمان راست کرده است.
فیلم از آغاز تا انجام همهاش دیدن دارد؛ مانند آن دسته فیلمهایی نیست که برای کسب پول بیشتر، طولش میدهند بیآنکه از محتوا و پیام برخوردار باشد. من یادداشتهای مفصلی از فیلم در دفترم نوشتهام که گفتن آن در اینجا وقت میبرَد و مجال میخواهد. وقتی در یک پیانویی، دونفره -زن و مرد عاشق هم- مینوازند؛ این یعنی بنای زندگی بر زوجیت است و عشق. وقتی فرن تعجب میکند زندگی یک خانوادهی مرفهی آمریکایی تا ۳۰سال به طول انجامیده؛ این یعنی وجود زندگی لرزان در آمریکا. یا آنجا که روی کتاب «دستورالعمل برای پایاندادن به زندگی» یعنی آموزش خودکُشی! در آمریکا بحث میشود، درمییابی هنوز هم هستند انسانهایی که تسلیم نکبتِ اقتصاد استثمارمحور و شیءگونگی انسان نیستند. به نظر من، درست است که بدانم زندگی در دنیا، بهشت برین و مدینهی فاضله و (=یوتوپیا) نمیشود، زیرا همیشه سیستم خادم و مخدوم وجود دارد؛ همیشه شغلهایی، طبقاتی، نسلهایی وجود خواهد داشت که اشتغال در آن، بودن در آن، و ماندن به آن، کارفرما و بالادست را باز نیز زورمدار و سودجو و بهرهکش نگه میدارد. آری؛ خانه، یک کلمه است، اما روح زندگی فقط در این کلمه جمع نیست؛ طبیعت هم، مادر و مهد ماست، آن را هم باید دید و در آن گردید و دهِشهای گسترانیدهی خدا را چشید.
پاسخ:
پاسخ:
سلام. مانند همیشه غنی سخن میگویی. فقط واژه کنار هم نیست، توالی منطقی دارد و من لذت میبرم از بیانات شما. حتی اگر در جاهایی متفاوت بیندیشیم. با منطق شما د استدلالها، حالم خوش میشود، ازجمله در همین نظرت که نشان اسکلتبندی درست آن در تفکر شماست. ازینکه به واژهی «الّک» آن هم توسط ملت، اجازه دادی تحلیل شما را زیباتر کند، خیلی حال فکری کردم. به همین علت وسط نوشتن پاسخ به شما، یک زولبیای دیگه به دهن بردم و چای را هورت کشیدم. ممنونم.
پاسخ:
به نام خدا. دربارهی آن متن، هنوز دارم فکر میکنم که چه پیشزمینهای موجب نوشتن شما شد. که حتی حدس و گمانها هم مرا به نتیجه منتهی نکرد. در مورد مصداق وارد نمیشوم. البته در آن گزارهای که داوری را فقط به اسم وجدان منحصر و زندانی کردهای، حرف دارم. داوری اضلاع دارد، وجدان فقط یک ضلع آن است. مردم هم در هر امر جمعی داور محسوب میشوند، مانند همین مثال حق الّک توسط رأی ملت. و یا همین متن داوریکنندهی شما در مورد ایشان. از سوی دیگر داورهای دیگری هم داریم، جدا از داوری حضرت باری تعالی، دستاندرکاران ذیحق در هر امری داور به حساب میآیند. در پایان جملات شما فقط ردیف نبود، سمفونی هم داشت. با متنهای شما حس پلّکان به من دست میدهد که با آن بر فراز میروم. نگاه شما به ایشان زیبا و خواندنی بود. درود.
پنجشنبه ۹ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. مهم این نیست که صوت پخش شد یا نشد، مهم این است که صوت چه بود. صوت، صورتمسألهای بزَککرده و فاقد اصول و فروع سیاست بود که میخواست خود را اثبات، سمتوسوی خویش را پاک، وجدانش را بیباک و محکمهی داوری مردمی را بیجا سازد. در پستو و در پشتِ سرِ مردم، با حربهی محرمانهسازی -که اساساً چنین حیطهای برای طبقهبندیسازی آنان وجود ندارد- میخواست از خود سندِ درستکاری و تاریخنویسی مصدقواره ثبت کند و هزیمتهای اُفبرانگیز خود را در برگهایی دروغین، به ذهن تاریخ غالب کند و زرورق رنگین نمایانَد. و چه بیاخلاقیِ رذیلانهای را ماکیاولیوارانه، مرتکب شد. چه چیزی بهتر ازین رسوایی خفّتواره! میتوانست این را اینگونه ضعیف کند. ازقضا از خواری، به خاری هم رسید. ذلیل و ضعیف بود، خار هم خواست باشد. خاری که میخواست خود را بَری جا بزند و بر «گونه»ی نورانیِ حقیقت -که بر اساطیر و افسانهها چیره شد- سیخ و تیغ بزند و بر چهرهی پیشرانهی میداندارترینِ میدانداران قهرمان وطن و جهان اسلام -که بساط رنگین پلیدترین خیالات ویرانگر را از پهنهی منطقهی مسلمین جمع و محو کرد و شاخههای خاردار این شجرهی خبیثهی دنائت را پوکاند- چنگ بیندازد؛ که ازقضا تیر به دستِ غیب، کمانه کرد و بر تارَک تاریکی افتاد.
باری، دیریست که باید گفت بارخدایا! وقتی کسی خود خواست خود را به دست خود به تهلکه اندازد و اندازه و میزان نگه ندارد و نحیف و ضعیف بمانَد و نمک خورَد و نمکدان بشکند و بدینسان خائفانه و فریفته بمیرد، خلق، دیگر چه کند با این مخلوق سخیف؟! که حتی بلد نیست آبروی نداشتهی خویش را نگهبانی دهد؛ چه رسد که بخواهد دُم درآورَد و به عِرض و آبروی کسی که مظهر و نماد آبروها و اعتبارهاست، تعرّضی ورزد. بسی خیال خام.
آری؛ مهم این نیست صوت، سرقت رفت یا استراق سمع کرد، مهم آن شهابِهای ثاقب است که در مدار بالا، بهدقت ناظرند و بر اینان و نیز بر آن دونان، چون سیلابِ خروشان میبارانند و میتارانند. بیجهت نبود که او رسمش شد مکتب و مرام؛ مکتب و مرام حاجقاسم؛ و این، این تیپ «ضعیف»ها، حتی در حد و قد دفترچهی چرکنویس هم نشدند که در سرجیبِ کُتِ کودکان جا شوند، چه رسد که بشوند مکتب و منهج و مرام. مفتخرم که کوچکترین سرباز مکتب حاج قاسم باشم که تفکر و تدین را باهم گامبهگام میداشت. بگذرم. که انگاری فکر کردند سیاست و دیپلماسی یعنی بلغور و نشخوار حرفوارههای اساتید روابط بینالملل، بدون درنظرگرفتنِ منابع قدرت و اقتدار بازدارنده و بالنده. این خیال آنان، غربزدگی که هیچ، غربپرستیست. بر ایران، اینان مَباد. آگاهان آگاهاند که ساختمان میدان مشق تهران، فقط هیأتی برای زبان دیپلماتیک نظام در بستر جهان است، نه کانون قدرت و ثروت اقتدار نظام. اگر فکری هم خواست آنجا بالنده گردد در پروسهی نظام قوام میگیرد نه در قامت فرد و افرادی مانند احمد قوام. اگر قدرت فائقهی حاضر در جاهایی که میبایست تولید قدرت کنند، مفقود بود و ضعیف، جهان غرب حتی تره هم برای آن ساختمان تیر، خورد نمیکرد، چه رسد به پهنکردن میز مذاکرات. اساساً نیاز و ولع همیشگی غرب به مذاکره با ایران به علت وجود منابع قدرت در شاکلهی ایران است، نه در بود و وجود مردان شیکپوش آن ساختمان عهد قاجاری تهران.
جمعه ۱۰ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
با نام خدا. با سلام و احترام به خوانندگان. فیلم «نفَس» ساختهی نرگس آبیار -که از «نگاه ملی» سیمرغ جشنوارهی فیلم فجر و جایزهی آسیا پاسفیک را کسب کرده بود- بیننده را به دنیای کودکیاش میبرَد و چون تار و پود هر کس در کودکی بافته شد، دیدن آن لذت وصفناپذیری دارد. بهطوریکه فیلم را تماشا نمیکنی، بلکه با آن زندگی میکنی. یادم نمیآید خانم آبیار فیلمی را ساخته باشد که من ندیده باشم. همهی آثارش را دیده و میبینم. حالا در نفَس چه دیدهام؟ فشرده؛ اینها را:
اینکه هنگامهی دعواهای کودکانه، هر کدام از ما اسمی دیگر پیدا میکردیم؛ مثلاً شلخته. وَلِ خر. موذی. لبفِنی!
اینکه وقت و بیوقت، انگشت توی دماغ میکنی، و معلوم نیست وقتی گِردش کردی و مثل توپش ساختی، یواشکی کجای اتاق میاندازی و یا چه ماهرانه لای فرش و پشتِ پشتی میمالی.
اینکه بقّال از کتاب کهنهی مدرسه، بیآنکه منظوری داشته باشد، عکس ولیعهد را کنده، قیفش کرده و دو سیر آجیل توش ریخته، به ساواک فراخوانده شده و سیمجیم گردیده.
اینکه به تأکید و از سرِ عقیده و عفت میبینی زنان در کوچه و معبر، چادر به دندان میگیرند که نکنه خدای ناکرده خالی از مو و گیسو در معرض دیدِ مردان قرار گیرد و گناهی بر عابرین بیافریند.
اینکه دائی طلبهی او در قم کتابخانهای دارد پُرِ کتاب و کودک قصهی فیلم، شیفتهی کتاب میشود و شروع میکند به کتابدزدیدن و یواشکی آن را لب رودخانه خواندن، زیرا مادربزرگ نمیگذارد دختربچه هر کتاب داستانی را بخواند که هوش و ذهنش بیجهت باز شود.
اینکه میبینی همو از سرِ نداری خون خود را به دفعات میفروشد تا خرج زندگی و تحصیل دینیاش را درآورَد و از علم باز نمانَد.
اینکه وقتی گوشتکوب، نخود و سیبزمینی آبگوشت را کوبیده کرد، همه سر سفره، سر و دست میشکنند که بده من تَهاش را لیس بزنم.
اینکه زنان لباسها را کف رودخانه میشویند و یا در مکتبخانهی اکرمخانم روستا اگر خواندن قرآن را خوب پیش ندی، تو را با ترکهی انار میزند و میگوید میاندازمت زیرزمینِ مکتبخانه که مارها نیشت زنند!
اینکه وقتی به میهمانی در یزد و تهران میروند پیش اقوام و آشنایان، کودک از نهایت گرسنگی و اوج کنجکاوی قیمهی روی پلو را میچلونَد و از مادربزرگ میپرسد اینها هم مگه قیمهشون گوشت ندارد؟!
اینکه بازیی تجربهشده را میبینی؛ همان بازی قشنگ که دو نفر به چشم همدیگر زُل میزنند و هر کدام زودتر بخندد، بازنده است نوعی درس مقاومت ولو در پرهیز از بروز خنده. مانند بازیمان در شنا به زیر آب رفتن و هر چه بیشتر ماندن و نفر پیروز، «شاه» شدن و یا نوشابهی کوکا و کانادادرای بردن!
اینکه تلفن خانه به صدا درمیآید و دختربچه میپرد که گوشی را بگیرد و مادربزرگ حرف دلآشنایی میزند: آهای! دستِ خر کوتاه! تلفن را دست نزن! اینک آن دنیای مرزدار، پایان یافته و حد و مرز ندارد، دیگه طفل هم موبایل دستشه! چه رسد به دختربچه.
اینکه میبینی دختربچه دو آرزویش اینه که روزی دکترِ تنگینفَس شود و پدرش غفور رانندهی کفش بلّا (با بازی مهران احمدی) را درمان کند و تلویزیون کودک نقاشی او را نشان دهد.
اینکه عطر مشهد را میتوانی بزنی، چون این بو، بوی حساسیت برانگیز و آلرژیزا نیست؛ عطسه نمیآورد. چون بوی مشهد مقدس امام رضا (ع) است.
اینکه کودک تمام بدنش خارش میگیرد و باید در آب آهک بخوابد تا بدنش از درد کورَک و رنج خاراندن رها شود.
اینکه وقتی میپرسه دوست داری چهکاره بشی؟ میشنوی: میخوام نانوا بشم! چرا؟ چون نونوا همش پول میگیره، نون میده. اون یکی دیگه دختر میگه بابا من میخوام پسر ! باشم. شگفتی هم بیرون میزند. پدر میپرسه چرا؟ میگه اگر پسر باشم توی دستت باد نمیکنم! حالا میبینی چهار کودک غفور (دو دختر و دو پسر) به دفاع از جنس خود شعار میدهند و کلکل میکنند:
پسرها شیرند، مثل شمشیرند!
دخترا پنیرند، دست بزنی میبرند!
پسرا شیلنگن دست بزنی میلنگن!
دخترا موشاند مثل خرگوشاند!
و آخر اینکه با بالاترین حسرت میبینی صدام -آن بیعقل خونآشام- قبرستان را بمباران میکند، جایی که دختربچه قصهی پرغصهی فیلم ما -که خانهی عاریهی آنان بر روی قبرستان بنا شده، دارد تاب میخورد و میچرخد و میخندد- غرق خون میشود و خانه بر سر او آوار. و تو هم میبینی او چه آرزوهای زیبایی را که از تجربه و کتابخواندن و تخیّل قوی خود کسب کرده بود، به دل خاک برد. بیش از ۱۰۰۰ دختربچه تست بازیگری داده بودند، تا اینکه «ساره نورموسوی» این بازیگر نقش اول نفس برگزیده شد و انصافاً این خردسال زیبا و زرنگ، چه هم درخشان ظاهر شد. باید دید تا فهمید.
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه: ذرّهای از ذُریّهی سُلالهی سالم حوزهی علمیه علامه آیتالله حسن حسنزاده. شنبه ۱۱ / ۲ / ۱۴۰۰ . به نام خدا. با سلام و احترام به خوانندگان. چندی پیش عزیزی استاد، یعنی جناب حجتالاسلام شاکر در تالار نغمه، مخاطبان را به دیدنِ برنامهای زنده دربارهی علامه حسنزاده دعوت داده بود. من هم به خاطر عُلقه و اعتقاداتی که به آن علامهی آملی دارم، تنظیم کرده بودم خودم را در ساعت قرار، پای برنامه که شبکهی قرآن آن را به آنتن میبُرد، حاضر نمایم تا صحبت فرزندش حجتالاسلام عبدالله حسنزاده را بشنوم و ببینم که چه تازههایی بر من خواهد افزود. دیدم و شنیدم. اخلاقم در دیرباز این بوده و مانده که اگر برنامهای یا فیلمی را حاوی تفکر و اندیشه بدانم همزمان یادداشتبرداری کنم. پس شمّهای میگویم از برداشتهایم:
شعَف فرایم گرفته بود که فرزندش چقدر مسلط است و چه تازهها هم میگوید و چه صدای همسان پدر دارد و چه چهرهای بسان ایشان زیبا و باجذَبه. هماندَم، از قول پدر فرمود برخی از دانشها از جنس نور است، نه از حروف ظاهری الفبا. مانند نورِ علم کربلایی کاظم ساروقی اراکی. بیسواد؛ ولی حافظ کامل قرآن.
افتخار علامه به این بوده که گرچه از خاندانی روحانی برنخاسته، اما از مادری عفیف و پدری اهل یقین به دامن جهان رخ نموده و نگین حوزهی علمیهی آمل و تهران و قم شده و مرادی معنوی برای ایران.
روستای ایرا زادگاه علامه آیتالله حسنزاده آملی
روبروی جنوب قلهی دماوند مابین درهی هراز
گاه پیش علامه شعرانی در تهران فقط دو به دو درس میخوانده یعنی او بود و او. کمتر کسی رغبت میکرده از معدن علم و ذخایر دانش علامه شعرانی بیاموزد و از شمع وجودش نور برگیرد، ولی حسن حسنزاده نمونهای در جُستن بود و آموختن.
به صورت دوری (منزل به منزل) پیش علامه طباطبایی درسهای مخصوص میآموخته. و علامه سفارش کرده بود به شاگردان آن لجنه، که ریاضیات و هیئت و نجوم را نزذ حسنزاده بیاموزند و آیتالله عبدالله جوادی آملی از نخستین کسان بود که به امر علامه، پیش حسنزاده این دروس را آموخته.
حسنزاده خود را روزبهروز به حساب میکشید و در دفتری نمره میداد مثلاً در عبادت نمرهاش چند شد؟ در برخورد با مردم چند؟ در انفاق چند؟ و در ... .
از بزرگان و از خودتعلیمیهایش آموخته که جدا از درس، سیر و سلوک باید داشت. از القاب و عناوین پرهیز باید نمود. خودسازی، بالاترین مأموریت در محضر قرآن است.
به ادب ایران هم توجه داشت با آنکه انبوهی از آثار عرفان و فلسفه نگاشت. دو قسمت ترجمهنشدهی کلیله و دمنه را که «نصرالله منشی» برگردان نکرده بود، علامه از همان زبان به سبک روان به فارسی برگرداند.
تأکید علامه حسنزاده همیشه بر این بوده که در هر امری باید به اهلش مراجعه داشت. حتی امروزه در امر ویروس مرموز، به متخصصان وزارت بهداشت و رعایت و فاصله و نصب ماسک.
بر فتوحات معنوی انسان بسیار سفارش میکنند و این که انسان با فتح معنوی، ظفرمند میشود.
درین برنامه فرزندش برای اولین بار یک خاطرهی نابی را هم هدیه کرده بود: خلاصهاش این است. اگر نقص است از برداشت من است: روزی آقای حسنزاده به زادگاهش «ایرا»ی لاریجان میرفت. دید دو مَلّاک بر سرِ زمینی با هم نزاع میکنند. هر یک با سند و مدرک مدعی است زمین از آنِ اوست. علامه را در راه دیدند. نزدش آمدند. قضیه را شرح، و قول دادند هرچه علامه بفرمایند، بپذیرند. حسنزاده بر کف آن زمین نشست. سر را روی خاک گذاشت. گوش را به خاک سپرد. سپس به آن دو مرد روستا گفت: زمین میگوید من مال هیچکدامتان نیستم، بلکه شما دو تا از آنِ من هستید و روزی به من باز میگردید. غائله ختم به خیر شد و به سفارش علامه بر آن زمین با رضایت آن دو مرد، مسجد ساخته شد.
نکته: اگر مجری، اظهار فضل! نمیکرد، بیشتر و بیشتر از عبدالله حسنزاده میشنیدیم. حیف که مجری چنان مینُمود! و وسط سخن میپرید؛ چه هم بیجا و سبُک.
سه خاطرهی من: ۱. روزی گویی سال ۶۳ از صفائیه، پشت سر علامه حسنزاده تعقیبش کردم تا لذت ببرم و از حرکات و سکناتش بیاموزم. آرام و باوقار دست بر عبایش که مقداری جمع کرده بود، از برِ عابر پیاده قدمزنان، بیتکلف رفت و رفت و رفت تا پاساژ قدس. دیدم از فروشنده، رواننویس خرید. سپس هوناّ به سمت حرم ادامهی مسیر دادند: وَ عِبادُ الرَّحمَٰنِ الَّذینَ یَمشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْنًا. (آیهی ۶۳ فرقان) ۲. روزی دیگر در دههی هفتاد هم عید غدیر به منزلش رفته بودم. جالب این بود هرگز به هیچ کس اجازهی دستبوسی نمیداد. دستش را میکشید. البته من اهل دستبوسی نیستم. بگذرم. ۳. در دورهی کوتاه طلبگیام با فرزند کوچکتر علامه حسنزاده هممدرسه، همدرس و هممباحثه بودم که هر دویمان حوزه را ادامه ندادیم. من از روی فقر و تنگدستی هولناک، او را نمیدانم چرا.
پاسخ:
سلام. با تسلیت شهادت مولا امام علی -علیهالسلام- و التماس دعا. متن شما در پاسخ به یکی از کاربران را، در نغمه خواندم. مهم و مفید و قابل بهرهبرداری بود. در ذیلِ بند ۴ فرمودید: «این شخص مدعی شده است که واژه "سلام"، جامع همه اسماء الهی است و حال آنکه این سخن، دروغ محض است؛ زیرا جامع اسماء الهی، لفظ جلاله "الله" است؛»
درین قسمت بحثتان خواستم عرض کنم مرحوم علامه طباطبایی «بهاء» را اسم اعظم میداند. اشاره به دعای سحر.
استاد بزرگوار سلام علیکم
معمولاً شرح حال عالمان اینگونه است که من سالها قبل در بررسی کتاب فهم نظریههای سیاسی اثر «توماس اسپریگنز» آن را ترسیم کرده بودم. فشردهاش این است.
۱. نگاه بسیار چکیدهوار به زندگی آن فرد.
۲. گزارشی از وضع اجتماعی سیاسی جامعهی روزگار آن فرد.
۳. مبانی فکریآن فرد.
۴. نگاه انسانشناسی آن فرد.
۵. چارچوبها و اندیشههای فلسفی، دینی، سیاسی آن فرد.
۶. مقایسهی تطبیقی افکار آن فرد.
۷. استنتاج.
با توجه به متدلوژی بالا، نگاه مقدماتی شما در متن «نیمگاه به ...» میتواند در چارچوب فوق جا گیرد.