متن و حاشیه _ ۶
متن _ خبر واصله: "مذاکرهی حسین امیرعبدالهیان و سرگئی لاوروف دربارهی فلفلدُلمه.″
حاشیه _ این سمنانی و اون ارمنی، هر دو صحبتکردن در فن دیپلماسی را بلدند؛ پس خاطرجمع باشیم و بریم روی یک مذاکرهی دیگر که خودم هم بودم: یک روزی -که زیاد دور نبود- از بالای گردنهی گدوک (=دوک بزرگ) سرازیر شدم به سمت تهران. کمی که آمدم پایینتر، دیدم پلیس بیدار و اهل وجدان، جاده را از کمرِ سرازیری به قبل، بست. بالای از ۴۵ دقیقه بلکه بیشتر از حرکت بازایستادیم. که دُم ماشین شاید تا دَمزنون (پاتوق رانندگان سنگین که فقط چای میخورند و اُملت!) هم رسیده بود! پیش خود گفتم از رانندهی نیسانآبی بپرسم اینا خبر دارند چی شده؟ پیاده نشدم، تن میسوخت از سوز سرما، شیشه را کشیدم پایین، پرسیدنم یک طرف، جمعشدن پیشم یک طرف و شروع مذاکره یک طرف. گفت کامیون حامل پهِن واژگونی شد و جاده لیزِ لیزه، وازم که شد مواظب بووش سُر نخوری. هوا هم سردِ سرد. چه بلبشویی هم شد. اونیکی گفت: پهِن جویباره، پهِن جویباره. اون دیگری گفت نه، مال فلان شرکته. نفر بعدی نفسزنان از راه رسید و گفت گاوداری گرون فروخته و راننده داشت کلنجار میرفته چپ کرده. یکی هم گفت مردِ حسابی شو چرا راه میافتی خواب کلافهات کنه؟ آخرش ما شدیم گیج و مات و مبهوت. عصر که رسیدم مقصد، زنگ زدم به یکی، که توی این امور داخل کاره، گفت مال ترکمنصحراست. میبرند برای گلوگیاه تهران. گفتم: آهان! پس تهران پهِن شمال را هم به یغما میبرَد. مذاکره به نفع پایتخت و به زیان مازندران ناتمام ماند. وقتی روی پشکل و پهن و سرگین گاو اینهمه قرائت وجود دارد، میخواستی سرِ فلفلدُلمه میان امیر و سرگئی قرائت و قیلوقال نباشد و وحدت برقرار باشد؟!
سلام وقتی شما مسئلهای را تبدیل به پیام میکنید، تردید به خود راه نمیدهم که باید موضوع، موضوع مهمی بوده باشد که جناب بر آن داشته است که آن را ارسال نماید. که بهیقین در آن یا عبرت نهفته است، یا هشدار، یا انذار، و یا وعظ و اندرز و اِخبار. همهی اینها یعنی درس. شما را مردم دارابکلا به همراه خانوادههایشان میشناسند، یعنی نامتان در درون خانوادهها حک شد. من وقتی برخی از متون شما را میدهم خانمم مطالعه کند میگوید چه خوب به دانش قرآن آگاه است. وقتی دوستان بنده در صحن مدرسه از حضور شما اینهمه اظهار شعف میکنند، یقین بدانید شعار نمیدهند. راست میگویند. من که به شما به دیدهی ذاکری که عرفان و عشق دارد به اهل بیت ع مینگرم و در وجودتان سطح وسیعی از اندیشه و اخلاص میبینم. یاد آن سالها به خیر که وقتی دوستان خبر میدادند از قم خودت را به محل برسان که مراسم داریم با حضور قلیتبار. از آنان به یک اشاره و از من به سر دویدن. شما یک سرمایهی معنوی هستید. هم ما و هم شما موظف به حراست ازین منزلت شماییم. قوا انفُسکم و ... . با احترام.
۲۹ دی ۱۴۰۰
هیأت، سیاست، مذهب
به نام خدا. سلام. در جامعهی سیاسی مذهبی ایران، هیأت بر حزب برتری دارد. کمتر کسی بهآسانی تن به عضویت در حزبی میدهد، اما کمتر کسیست که بهنحوی عضو یک هیأت یا نزدیک با هیأتی نباشد. هیأتها کارکردهای مختلفی دارند: برپایی عزا، احیای اعیاد، کمک به مستمندان، قرضالحسنه، آموزش قرآن، برپایی دعا و زیارات، امداد، پیوست و پیوند خانوادگی و حتی توجه به امور جاری مملکت و مردم.
در دههی چهل که نهضت امام خمینی آغاز شد هیأتهای مذهبی به نهضت پیوستند و کمک شایانی به روند مبارزه نمودند. به عنوان مثال حزب مؤتلفهی اسلامی ترکیبی از هیأتهای دستهی حسینی بود که با ائتلاف همدیگر یک جریان سیاسی پدید آورده بودند و بازار تهران را به نهضت اسلامی و مبارزه با رژیم پهلوی متصل نگه میداشتند و در پیروزی نهضت نقش مهمی ایفا کردند. مرحومان شهیدان استاد مطهری و دکتر بهشتی و چند روحانی دیگر بر کار آنان اشراف و هدایت داشتند.
مثلاً اگر حزب «مؤتلفهی اسلامی» بر اساس همان بینش و تفکر و تذکرات استاد مطهری و دکتر بهشتی پیش میآمد، امروزه حتی میتوانست برترین جریان سیاسی ایران و تکیهگاه مورد وثوق همگان باشد. حیف که این جریان ریشهدار تاریخی مذهبی، با سهلانگاری یا افراطگرایی و یا افتادن در امور روزمرّه، توسط برخی به یک حزب درجهی چندمِ وابسته به یک جناح فروکاسته شد. این حزب میتوانست یک حزب فراگیر باشد که نشد. بگذرم.
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم هیأتهای مذهبی در ایران که بر اساس سنت احیای عزاداری عاشورا و پیروی از راه امام حسین ع شکل گرفت، در واقع با کمک نهضت امام خمینی نقش مدرنی در سیاست و مذهب ایفا کرد و کارکردی تأثیرگذار از خود بر جای گذاشت که اینک خبر ندارم هیأتها بیشتر چه سمتوسویی دارند.
جناب آقای پاشا عرض سلام و ادب و تشکر از شما. بنده هم، از اجازت و رضایت شما خرسندم که قابل دانستید دعوتتان کنم. مدیریت مدرسه امید واثق میبرَد که قدم و قلم شما جوشش و غُلغل دیگری برای قیلوقالهای متفکرانهی صحن فکرت باشد؛ که قنات تفکر و اندیشهورزیست. آمدنتان را گرامی میدارم. جا دارد از استاد رخفروز برادر ارجمندم قدردانی کنم.
سلام فرموده بودید زیرنویس نمیگذارید تا خوانندگان و بینندگان برداشت خود را با قدرت فکرکردن بگویند. من هم اجابت میکنم میگویم: غریزه خطا نمیکند، چون عطایی از رب آفریدگار است و دست مُرّبی که آفریده بیش نیست، از تصرف در غریزه خالیست؛ لذا پرنده به نعمت غریزه پازل را درست میچیند. ولی انسان با آنکه از نعمت بالاتری چون اختیار و عقل برخوردار است، آن را از سرِ احساس یا لجاج یا هر ترجیح فوری دیگر، کنار میگذارد و خود را خلع سلاح میکند و لذا حاضر میشود حتی یک کیف حجیم را در شکاف کوچک هواپیما فرو کند که مثلاَ زیر نگاهش باشد و از سرقت و قاپیدن ایمن بماند. بارها در اتوبوسهای برونشهری دیدم که مسافر بههیچوجه حاضر نمیشود کیفش را که پر از خرتوپرت و خنزرپنزر است، در بوفهی بار بگذارد، زور میگوید و میآورد زیر یا کنار صندلی. چه مکافات هم میکشد. مفید بود. تشکر.
سلام. نمیدانم آیا به لغتِ لولیدن هیچوقت فکر کردهاید؟ نوعی حرکت است، نه به سمت پیش و نه به سمت پس. مثل جنبش حشرهای که دور خود میپیچد. خواستم بگویم با دیدن این صحنهی تکاندهندهی ملاقات این مادر عظیمالشأن با پیکر استخوان و پودر گوشتهای بدن پاک شهیدش یاد موقعیتی میافتم که این لغت لولیدن میآفریند. با آنکه میدانند پشتوانهی این انقلاب پیکر و پیام شهیدان است، اما در خود میلولند و حقوق مردم را میمکند. آیا همین یک ملاقات مادر و فرزند کافی نیست که عبرت جست و دست از مکیدن و لولیدن برداشت. تا کی دور خود پیچیدن و تا کی حق مردم مکیدن. ممنونم که به میراث ملت پرداختی.
استاد عمادی با سلام و صبحبهخیر به شما
استدلالات آن جناب را خواندم. من میخواهم یک لایهی دیگر این رویداد پیچیده را به پیش بکشم. بر چه سندی این نظر رایج شده که مسلم بن عقیل آن لحظه چون به یاد سخن پیامبر ص افتاد به علامت هانی بن عروه در کشتن ابن زیاد بیاعتنا شد و از اقدامش عامدانه و عالمانه منصرف گردید؟ آیا این احتمال وجود ندارد مسلم در آن مخفیگاه عزمش به دلیل هجوم عوامل روحی روانی جزم نشد و از هدم یک تبهکار بازماند؟ مثلاً به جای موجهکردن پرهیز مسلم از کشتن عُبیدالله، علت اصلی را این بدانیم که حضرت مسلم در پشت پردهی خانه، هراس کرد و خود را قادر به شمیشرکشیدن ندید.
نمیدانم درین حادثهی خاص، نص وجود دارد یا نه، لذا چون از نص درین خبر بیخبرم، دست به برداشت شخصی میزنم و میگویم در آن موقعیت مسلم میبایست شمشیر میکشید چون کسی را میکشت که از بصره لشگر کشید به کوفه و قصدش هم محرز بود؛ کشتار مردم و جنگ احتمالی با امام حسین ع، لذا جناب مسلم، اگر ابن زیاد را به درَک اسفل میفرستاد مستوجب سرزنش نبود چونکه در حقیقت یک دشمن بالفعل را از سر راه برمیداشت. پنهان نمیدارم گرچه اینک پشت اقدام مسلم، داستان اخلاق خلق شده است که آموزندگی دارد و شاهد مثال هم شد.
سلام بر مسلم که سفیر امام حسین ع بود و به زبان علمی امروزی آمده بود تا پیشاپیش جامعه را بشناسد و دست به رصد زند که خود، به هر علت و دلیلی پسر زیاد را در آن موقعیت مناسب نکشت، ولی همان ابن مرجانه او را به بدترین شیوه در موقعیت نامناسب شهید کرد؛ پرتاب دهشتناک از بالای عمارتِ امارت.
جناب شیخ مالک سلام و خداقوت به موضوع مبتلابه پرداختی، مالدوستی و مقامدوستی. شناخت مسئله را خوب مطرح کردید. از شما تشکر ویژه دارم که زحمت میکشید برای توصیههای اخلاقی. امابعد عرض کنم آیا به نظر شما مرحوم مجتهدی راهحل این معضل را هم میدانست و ارائه کرد؟ یک نکته هم بنده عرض کند خوب است: مال و مقام واقعاً جاذبه دارد در حد جاذبهی زمین. شاید به علت همین جاذبه است که برخی از شیوخ و آقایان به اندازهی تمام عمر جمهوری اسلامی پست و مقام را چنگ زدند و ازین حبل! دست برنمیدارند و حاضر نیستند به نسل جوان که هرگز، حتی به نسل میانه بسپرند. تازه همینان که تمام پست و مقامهای کلیدی را تسخیر کردند، کلاس اخلاق برای کارکنان نهادها و ... هم میگذارند و مقام و جاه را تقبیح میکنند. الله اکبر.
جناب رخفروز سلام
برادر ارجمندم آمدم زیر پست شعرت که بگویم عجب متاعی آوردی، نفیس و نافذ. این مصرع فروغی اما، فروغ شدید داشت و درخشندگی تام:
«یا خریدار خزف یا گوهر یک دانه باش»
خزَف یعنی هر چه سّفالینه باشد و ظرف و ظروفی که با گِل ساخته شده باشد؛ کنایه از هر چیز کممایه و ارزان. اما گوهر که الماس درخشان است و ذات پاک انسان، بسیار گرانبهاء است و جوهرهی جان. والسلام.
جناب سلام متشکرم که از طریق قلم خود موارد مهمی از تاریخ کشور را به زیر تحلیل و نقد و نظر میبری. دیشب نشد پاسخ بدهم. با آنکه شاه ارتشی مجهز ساخت، و علتش هم سیاست سد نفوذ آمریکا در برابر کمونیسم بود، اما ارتش وی سابقهی جنگ و دفاع نداشت. البته منهای نیروفرستادن به عمان برای سرکوب کمونیستهای ظفار. و نیز کمک به آمریکا در جنگ ویتنام و حتی تأمین بنزین جنگندههای آمریکایی که روی سر مردم ویتنام بیرحمانه بمب میریختند چون آمریکا و شاه کمونیستها را بزرگترین دشمن خود میدانستند. و نیز دخالت ارتش شاه در سیاست و ورود ارتشبد ازهاری به قدرت و ریاست دولت و سرکوب مردم در انقلاب ۱۳۵۷. البته همان ارتش با این عملکرد، در درون خود شهید قرنی و شهید صیاد هم پروراند. بههرحال دیدگاه و تحلیلت، از نگاه ما گذشت و آزادی شما را محترم میشمارم ولو آن که شما افسران ارتش شاه را بستایی.. من اما دیدگاهم این است شاه از ارتش یک نوکر و تحت سلطهی مشاورین نظامی آمریکا ساخته بود و سران آن هم بدترین کارشان، گماردگی سربازان بود و فشل در برابر صدام. چون صدام در دورهی شاه هم ایران را اذیت و آزار میکرد. با تشکر از شما.
استاد باقریان سلام ابتدا بسیار متشکرم که این قسمت هم، بحث نقد را با حوصله پیش بردید، حتی احساس میکنم روی آن وقت گذاشته و خلاصهترش کردهاید. اما بعد؛
۱. خانم وسمقی به نظرم در آن عبارت، اصل هدایتبودن قرآن را نفی نکرد، بلکه جملهای التزامی بکار برد و با قید «اگر» همراه کرد و اکتفا به آن را صحیح ندانست.
۲. با توجه به اصل قطعی تأکید پیامبر اکرم ص بر ثقلین (قرآن و عترت) چرا شیعه کنارش عقل و نیز اجماع (که فعلاً این موتور خاموش شد) را قرار داد؟ آیا اینطور به نظر نمیرسد آوردن این منبع حشو است؟ چون خود قرآن و عترت (گفتار و کردار و تقریر) نیاز به تدبر دارد و عقل در آنجا شکوفا میشود. روشن نیست منبع عقل چرا آمده است؟ و در کجاها میتوان به فراوردهی عقل اکتفا و اعتماد کرد. دایرهی آن روشن نیست.
۳. بحث را به «اختیار تکوینی» کشاندید که جالب بود. در دستگاه فکری شما عارضهی انحراف برخی افراد به خاطر اختیار تکوینی بدتر است؟ یا بکارگیری مثلاً اجبار تشریعی جهت در امانکردن مردم به ایمان؟ به نظرم تشریع مجاز نمیسازد افراد در مقام تبلیغ دین، به اجبار یا تفتیش عقیده، متوسل و وارد شوند که حضرتعالی بهدرستی آیهی ۲۹ کهف را مستند فرمودید. درود. بهره رساندید.
آقای قلیتبار سلام با تشکر از تراوشات قلمی آن دوست اهل بحث و نظر. مقدمات ورود به بحث و تبیین دیدگاه شما در ادامه و پرسش آخر شما، بر بنده جاذب افتاد. گرچه در صدر نوشتار مخاطب خودتان را روحانیون محترم و معزز این صحن قرار دادهاید، اما بنده هم به وسع اندک خودم وسط بحث شما میپرم و پوزش هم میخواهم. پرسیدید:
«آیا کسی هست مدعی باشد احکام صادره در محاکم ما یا سیاست های حاکمان و جهت گیری های آنان "بما انزل الله" است؟ اگر نه به کدام جواز شرعی مستقرند و اگر آری به کدام نشانه؟»
پاسخ من این است:
اساساً این ادعا که جمهوری اسلامی ایران برای تطبیق با اسلام و به عبارتی اسلامیزهکردن جامعه (به زور یا با منطق) آمده است، از بیخ و بُن نادرست است؛ این سیسم خود را مکلف ساخته است به موجب اصل نظارت رسمی و قانونی شش فقیه نهاد شورای نگهبان، تنها نگذارد کشور مغایرت آشکار و جدی با اسلام داشته باشد، نه تطبیق نعل به نعل با اسلام و احکام آن. این از عهدهی آن ساقط است و حتی صلاحیت آن وجود ندارد، زیرا تشخیص "بما انزل الله" به حضور یا نظارت حیّ و حاضر معصوم ع مشروط است.
شاید همین باعث است علمای شیعهی امامیه چندین دسته شوند و با کمال آزادی اندیشه، و حرمتنهادن به هم، معرکهآرا بیآرایند که بنده فقط چند تا را که در ذهنم فعلاً میبینم میگویم:
تز انجمن حجتیه، مرحوم حلبی، تز امور حسبیه، مرحوم خوئی. تز نظارت مراجع، آقای سیستانی. تز وکالت فقیه، مرحوم حائری. تز ولایت مقیده فقیه، مرحوم منتظری، تز ولایت مطلقهی شعبهی ولایت رسولالله ص توسط امام خمینی. تز جموهری دموکراتیک اسلامی، مرحوم مهدی بازرگان. تز مردمسالاری دینی، سیدمحمد خاتمی. تز جمهوری به مدیریت مردم، محمد مجتهد شبستری. تز مواظبت از شرع، مرحوم سیدمحمدرضا گلپایگانی که امام همیشه جانب تذکرات ایشان را داشت.
جناب آقای ...سلام و عصر به خیر/ از مباحثهی عالمانهی میان جنابعالی و استاد عمادی استفاده بردم. فضای قشنگی خلق شد. خواستم بگویم علاوه بر بهره، دو جا لازم به ارائهی نظر دیدم و همچنین یک نکته به عنوان نظر کلیام، که نمیخواهم ژرف واردش شوم:
۱. در عبارت مربوط به انسان عصر جدید که در آن حوالی فرمودید ″نیازمند تغییر در «برداشت»های سنتی است″ به نظرم بهطور مطلق اینطور نیست، اما مشروط چرا. لزوماً تطبیق، نباید تغییر در سنت باشد، زیرا ایبسا جاهایی انسان مدرن، چنان بد فکر میکند که چاره را باید در سنت جست و نیاکان کردند.
۲. «طرف نهادهای جهانی» را فرمودید که کاربردهای غیر آنچه مرقوم کردید را ترور تلقی میکنند. در اینجا سخن شما به لحاظ تئوریک درست است، ولی در عالم واقع، خلاف آن جریان دارد. مثال واضح آن اسرائیل است که بر مبنای تعریف این رژیم هر عمل و توانایییی از هر شخص و دولت یا سازمانهای مدنی که هستی حکومت اسرائیل را تهدید کند، مستوجب نابودی به هر طریق ممکن است، مثل ترور دانشمندان علمی ایران و ... . نمونهی آخرش، آبسرد. اما ترورهای دولتی این رژیم از زیر سبیل قدرتها و نهادهای جهانی رد میشود و لذا خود را ایمن از مؤاخذهی بینالمللی میبیند. پس گزارهی شما کامل نیست.
نکتهی کلیام:
ترور پیچیدهتر از تصور و حکم واحد است. در ظرف زمان و مکان دائم متغیر است. سه سازمان مؤتلفه، چریکها و مجاهدین خلق در زمان شاه، اقداماتشان در ترور ستوده تلقی میشد. و شاید یکی از آنها، هنوز هم گام عملیفکری و راهبردی خود را به همان اتخاد مشیئ عصر شاه مجاز و حتی اولیٰ میداند. منظورم این است، بشر زیر تعریف واحدی از ماهیت ترور نمیرود. این لفظ، شناورترین لفظ سیاسی در حیات بشر است. مثلاً قتلهای زنجیرهای عصر خاتمی را ترور میدانند که ترور هم بود بلکه جنایت و ایجاد رعب با پیوست نادرست به قاعدهی نصر به مدد رعب. اما شهادت دانشمندان علمی ایران را ترور نمیدانند که ذخیرهی استراتژیک کشور بودند. بگذرم. ممنونم.
جناب پاشا سلام و شب به خیر به شما
پس خلاصهی پند بهلول به شیخ جُنیدی به برداشت بنده این میشود جناب حاج مصطفی ذاکر خاندان آل عبا ع:
در طعامخوردن، لقمهی حرام قورتندادن.
در سخنگفتن، بیهودگی و هرزگی منتشرنکردن.
در خوابیدن، دل از بغض و حَقد و حسد تهیساختن.
این تنظیم از نوشتهی خودتان بود آقای پاشا؟ اگر آره، عالی، اگر نه، کپیارسالکردن درین صحن ممنوع است و اگر هم خیلی لازم دیده شد، باید فشردهای از آن تنظیم شود. متشکرم. داستان دلکشی بود.
آقای قلیتبار ابتدا تشکر که بحث را دامنگستر کردید. اما در داخل جوابتان استفهام نمودید که پاسخ نظری من این است:
از نظر بنده همان تز امام که حکومت را مسدود و بسته در احکام اولیهی اسلام نمیداند، اندیشهی مدرن است که فلسفهی سیاسی امام مبتنی بر فقه پویا و اتکا به روش فقه جواهری بود که دو عنصر زمان و مکان در آن مداخلیت بالایی دارد. چنین نگاهی به حکومت جهت گرهگشایی کار ملت و مدیریت جامعه برای ایجاد تمدن و رشد، علامت آشکار همان مغایرت نداشتن است، نه تطبیق موبهمو. اتفاقاً تفکر سیاسی و نظریهی حکومتی امام، گذار احتیاطآمیر از شرع به عرف است. و توجه به اصل حفظ نظام در برابر دشمنان؛ تا با رخنه در آن، حکومت را از درون پوک و پوچ نکنند. دلیل روشن است: هر حکومتی جایگزین جمهوری اسلامی، به زعم و حتم امام، ممکن است نه به اصل حداقلی مغایرتنداشتن با اسلام پایبند باشد و نه اساساً اهل تطبیق باشد و شاید هم متضاد و معارض. پس نظام از نظر امام از اوجب واجبات است. که حرف «از» نشانگر شرطیبودن است که در کنار اوجبها قرار میگیرد. درود.
حسن حسنزاده آملی:
بیا در کهف قرآن ای برادر
ببین احوال انسان را سراسر
صحیح. موافقم. امری که در آن نشاط روح و روان به اوج میرسد. در سیرهی نبوی ص نیز، گرایش به مناظره و حلقهی علمی خیلی درخشان دیده میشود. خوبی این صحن این است، هر عضوی ترجیحات فکری خود را به صحنه میآورد و در بحثهای سایرین ورود میکند. بنده مطالب شما را نه تصدیع که تصریح میدانم. همواره بنده را آماده برای فهمیدن بیشتر بدان استاد.
علامه طباطبایی میگفتند که «نمیدانمهایم» خیلی بیشتر از «میدانمهایم» است. پس شما معلم ارزشمند و محترم با نوشتنهای خود نمیدانمهای حقیر را کمتر میکنید و ازینرو مدیون و ممنونم.
انبارگردانی ذهن هم ترکیب بدیعی بود. درود و ملتمس دعا.
من پس مقداری روی اصل تناقض بگویم. چون جناب مسعود مفهوم تناقض را آورد.
تناقض در سادهترین مثال. مثلاً بگوییم،
عیش فقرا. اساساً فقیران عیش ندارند، این تناقض است چون محور تناقص، «سازگارنبودن» است. یا مثلاً بگوییم، فلانی کو؟ جواب بشنویم: او در حال انجام غسل ارتماسی و ترتیبیست! خب چون در غسل ارتماسی ترتیب وجود ندارد، بهتدریج باید رفت زیر آب و به فتوای امام در رسالهی عملیه بهتر است یکباره بروند زیر آب. خب این مثال را زدم تا تناقض را به زبان ساده بیان کنم. یعنی وجود ناسازگاری میان دو چیز. شما ثابت نمیکنید که میان دو رفتن جوادی و رئیسی به مسکو و کرملین چه ناسازگاری وجود دارد؟ تحلیل و توصیف که اثبات تناقض نیست. درود.
جواب بوعلی در آن رباعی سنگین و کنایهانگیز، مُهر ختم زد بر حربهی تکفیر بیدلیل. تا جاییکه در یاد حقیر مانده، عامل اصلی تکفیر به ستیزههای خونین «رِدّه» برمیگردد که خلیفهی یکم، به بازگشتکنندگان از وی! یا دین، عنوان رده داد که همان تکفیر بود. البته ممکن است واقعاً برخی برگشته بودند به آئین قبل جاهلیت. اما جالب بود استدلال شهید مطهری، چون گرانیگاه تکفیر را زد؛ به بیدینی متهم میکنند، چون دینداری افراد ممکن است راحت و آسان بر مردم اثبات نشود، برخلاف بیسوادی، یا بیاخلاقی که نزد مردم پیداست و کمتر قابل انکار.
جالبتر اینکه بگویم خود مطهری هم تکفیر ظریفی شده بود از سوی خشکمقدسان حوزه: او از تهران میآمد حوزهی قم درس میداد و برمیگشت تهران، دیدند پایش نعلین نیست و کفش است. گفتند ای امان! ای امان مطهری کفش میپوشد، نه نعلین! یعنی فاتحهی اسلام را باید خواند! بگذرم و ممنون استاد قلیتبار که خوب ما را به موارد ناب میهمان میکنید و بر طعام علم مینشانیدمان.
متن و حاشیه _ ۷
متن _ تسنیم تحلیل نوشته که «امیرعبداللهیان در قطر با شبکهی الجزیره گفتته "ما در سیاست خارجی متوازن، رابطه با غرب و شرق را همزمان دیدهایم، اینکه برخی ما را متهم میکنند که شما فقط بهدنبال رابطه با روسیه و چین هستید و رابطه با غرب را نمیخواهید، یک اتهام و حرف نادرستی است."
حاشیه _ سیاست «نه شرقی، نه غربی» نادرست است. بر اساس منافع ملی میتوان چهار وجه سیاست داشت: ۱. اگر لازم بود «با شرقی، نه غربی». ۲. ولی اگر منافع ایجاب کرد «نه شرقی، با غربی». ۳. حتی اگر خیلی هم جهان نرمال بود «با شرقی، با غربی». ۴. از سوی دیگر وقتی اوضاع جهان قمردرعقرب هم بود به طریق اولی باز هم «هم شرقی، هم غربی». در همهی چهار وجه مهم منفعت کشور و ملت است، نه سلطهپذیری. منظور مردم در اول انقلاب ازین شعار این بود که دو بلوک شرق و غرب آن زمان بر ما سلطه نیابند. وگرنه باقیماندن بر این شعار به معنای مطلق آن، نوعی انجماد و انزواست. و امام مصلحت نظام را وارد ساختار قدرت کرد تا به بنبست نخوریم.
۳۰ دی ۱۴۰۰
جناب سلام صیح آن دوست به خیر و خوبی. متشکرم از جواب آن جناب به بنده. اما چون در یک بند، سخن از شهید ابراهیم عباسیان از شهدای اولیهی روستای دارابکلا به میان آوردید، نیاز به تصحیح سخن شما دیدم که بگویم بحث بنده و شما بر سر ارتش شاه بود، اما شهید عباسیان سرباز ارتش جمهوری اسلامی بود در اوائل دههی شصت که در دفاع مقدس به مقام مقدس شهادت نائل آمد. بنابرین تذکر شما درینباره، مرتبط به بحث نبود. حتی آنجا هم که شهیدان قرنی و صیاد را به عنوان شاهد مثال بیّن، اسم بردم، بهصرااحت در متن معلوم است که منظورم این بود این دو، مصداق کسانیاند که در ارتش شاه بودند ولی خودساخته و مبارز علیهی شاه شدند. یعنی خواستم روشن کرده باشم با آنکه ارتش شاه آن خصائص را داشت اما چنین انسانهایی هم در درون خود داشت. اما گویا شما با آن بند، به لحاظ زمانی و مفهومی میان ارتش در دورهی شاه و ارتش در عصر جمهوری اسلامی ادغام صورت دادید که به لحاظ منطقی خَلط مبحث تلقی میشود
ذکر برخی از ضعفهای ارتش شاه در قلم من، برای این بود که بگویم شاه، ارتش را برای آن کارها میخواست. وگرنه همان ارتش که تا آخرین روزها به روی مردم و انقلابیون آتش میگشود مثل ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، سرانجام اما بیشترشان به انقلاب پیوسته و از رژیم پهلوی اِعراض کرده بودند و حتی امام در برابر کسانی که به انحلال و فروپاشی کامل ارتش شاه اصرار میورزیدند، ایستاد و از همان ارتش یک ارتش مکتبی ساخت که دفاع مقدس خدمت بزرگی به کشور کرد و اینک هم در خدمت وطن و دین است و حتی گاه در جامعه از آنها بیشتر از سپاه یاد میشود.
علت میانبحث شما و بنده هم روی نکتهای بود که شما از سران و افسران بلندپایهی ارتش که پس از انقلاب (بنا بر هر علت و پروندهای) اعدام شدند، به عنوان «شهید» یاد کردید که من آمدم زیر پستتان و گفتم، فکر میکنم لفظ شهید برای خود فلسفه دارد. در پایان از نصیحتها و انتظارات قشنگ و خالصانهای که آخر متن به بنده کردید، کمال تشکر را دارم و خیلی هم متشکرم که مرا لایق همبحث خود میدانید. درود عبدالله.
برادرم حاجآقا رخفروز سلام و عرض ارادت و آرزوی صبحی دلانگیز پندی گران به ارمغان آوردید و زیبا بود. بنده هم متن شما را به نکتهای بسیارظریف از علامه طباطبایى پیوند میزنم. ایشان دلیل توکل را میگوید که من خلاصهاش را مینویسم، زیرا شما جناب رخفروز بحث مهمی را مطرح و وارد صحن کردهاید که جای تشکر دارد. امید است این نوع مفاهیم که ارزش است و در کنار دانش ایستاده، بیشتر وارد صحن شود.
از نظر مرحوم علامه نفوذ اراده و رسیدن به مقصود، یک سلسله عوامل روحى و نفسانى نیاز دارد و انسان وقتی وارد میدان مىشود با تعدادی عوامل روحى هم مواجه میشود که مانع از موفقیت اوست؛ مثل سستى اراده، تصمیم، ترس، عدم اطمینان، غم، اندوه، شتابزدگى، عدم تعادل، سفاهت، کم تجربگى و بدگمانى به علل و اسباب و ... . لذا در چنین زمانی، علامه معتقد است اگر انسان بر خداوند متعال توکل داشته باشد ارادهاش قوى و عزمش راسخ مىگردد و موانع و مزاحمات روحى در برابر آن خنثى خواهد شد زیرا خدا مقام رب و پروردگاری دارد و حتی خداوند متعال شخص متوکل را با امدادهاى غیبى من حیث لایحتسب مدد مىرساند.
بسیار عالی اما محتاج توضیح. خواستم این سخن نیکوی رضوی را کمی امتداد بدهم که جناب استاد هم در یکی از نوحهها بدان رهنمونان ساختید. از انسانِ محمدی، علوی، حسنی، حسینی، سجادی، باقری، صادقی، کاظمی، رضوی، جوادی، تقوی، نقوی، مهدوی یاد کرده بودید. (کمی با دخل و تصرف)
پس از خواندن این حدیث از کافی شیخ کلینی سری به گفتههای حجتالاسلام محمدمهدی ماندگاری مشهدی زدم که زمانی، ماهها بلکه سالها در یک جایی، همدیگر را میدیدیم و اساساً فردی خوشمَشرب است و خوشخُلق و بشّاش که وقتی وی را از نزدیک میبینی، گویی هیچوقت هیچ غمی در دل ندارد و هیچ کاستی و خیال خطیری در سر. نمیپرورد ایشان این قضیهی حُسن توجه به خدا را خوب شرح کرده که سه تای آن را مینویسم:
از نظر وی اثرات حُسن ظن به خدا، یکی «مجاهدت» در زندگی است که انسان را در برابر وعده و وعید قوی و پایدار میکند. دیگری صبرورزیدن است، زیرا بردباری معاملهای بزرگ با خداکردن است و فرد را از شتاب بیخود بازمیدارد. سومی هم، «تکیه به پروردگار» است. که به نظرم آقای ماندگاری این سومی را از آن رو آورده که بگوید اتکا و اکتفا به خدا علامت عرفان درونی فرد است که به خداشناسی و خداترسی و خداپرستی وی منجر شده است. از شما جناب استاد قلیتبار متشکرم که این سفرهی خداشناسی را درین صحن پهن کردید. ملتمس دعا.
جناب دکتر ولینژاد با عرض سلام و ابراز خوشحالی از نوشتن متنی رسا و جامع که هم آسیبشناسی کردید و هم مشخصات وضع مطلوب مالیات را مطرح نمودید. و هم متن جناب آقای قربانی را امتداد دادید و هم به درخواست جناب دکتر عارفزاده اجابت فرمودید. اینک با اینک مرا با مثال رابین هود و تحلیل عدالت، به یاد یک بزرگی انداختید، یاد شهید عالی جویباری، شهیدی عارف، پاک، خط امامی و بسیارخاکی. فرماندهی ما در گردان مسلمبنعقیل در محور جُفیر. او روزی به کارگزینی سپاه ساری نوشته بود بخشی از حقوقم را بکاهید به مستضعفین بدهید، چون شالیزار دارم و گاوداری، درآمدم کفاف میکند.
خانم دکتر آتنا طالبی دارابی با سلام و عرض ادب و خداقوت به شما. مطلب تخصصی شما را خواندم. خوشحالم که این ستون «هر آنچه که من میخوانم» را مثل دفعات پیشین ادامه دادید. درخواست دارم که همچنان استمرار ببخشید. خواستم بدانم وقتی بیشتر این مسائل، در دستگاه خیال فرد جولان دارد، شما چگونه از مرحلهی ظنّی به پلهی یقینی میرسید؟ آیا به آنچه در سیر مطالعات بالینی یا کتابخانهای برآورد میکنید، اعتماد راسخ دارید؟ با نه، همچنان خود را در احتمالات جایگزین، شناور نگه میدارید تا دقیقاً به ساحل یقین برسید؟
راستی! همهی اینها از پروندهی پژوهش «A» است که در زیر ردیف کردهاید؟ یا نه سرفصل کارت است؟ متشکرم، گرچه تخصص شما را باید با تفکر بیشتر بفهمم، اما همینمقدار که از متنت، درک مطلب داشتم،. راضیام. امید است سرمایهخوردگی هیچ انسانی از زُکامبودن دماغی و جسمانی به سرمایهخوردگی به قول شما روحی و روانپریشی نرسد. موفق باشید.
جناب حاج شیخ جوادآقا آفاقی
با سلام و شب به خیر به جنابعالی. با این تذکار نیکوی شما به جناب رکاوندی، لازم میبینم باز نیز نکاتی عرض کنم: به نظر بنده تا حدی بر معلوم گشت، که جناب سید مجتبی رکاوندی بر الفظ و ادبیات خود کنترل ندارند و تقریباً به سبک «هر چه پیش آمد و خوش آمد» حرف میزنند وگرنه وقتی کسی که قلم به دست میگیرد (که قرآن بدان سوگند خورد) و حتی در کُرسی خطابه مینشیند و فیلمش را انتشار میدهد، لزوماً باید پیش از هر چیز به شعور و حرمت و کرامت فطری مخاطب فکر کند. چطور کسی میتواند با جملهی «سیاست ما عین دیانت ماستِ» یک عالم دینی بازی کند و برابر شعار تاریخی آن شهید راه مبارزه با استبداد رضاخانی، شعارک! «سیاست عین نجاست» را بسازد ؟! آیا ایشان فکر کردند که پس چرا امام علی ع و پیشتر از آن پیامبر خاتم ص و حتی باز دیرینهتر از آنان داوود و سلیمان علیها السلام در سیاست وارد شدند و حکومت تشکیل دادند. آدم باید به خود بلرزد اینجور حرفهای مفت و سست بسازد. لابد متنبه میشود. چون ایشان گویا مخاطب ندارد و یا اگر دارد چنان غضبناک مینویسد که مخاطب را به دهها فرسخ میتارانَد. انشاءالله ادبیاتشان به ادبیات ساده و رسا و سالم تغییر کند.
در پایان از جنابعالی استاد محترم و روحانی بااخلاق و یادگار منزه مرحوم حاجآقا آفافی متشکرم و امید است بیشتر در صحن حاضر شوید.
متن و حاشیه _ ۸
متن _ ″ چون نام ترکیه با اسم فعلی به معنی «یک فرد احمق و سفیه است و چیزی که بهشدت شکستخورده»، رجبطیب اردوغان «Türkiye» را به جای واژه turkey به سازمان ملل پیشنهاد کرده تا نام ترکیه تغییر کند.
حاشیه _ به گوش زنستیزان در ایران نیفتد که به فکر تغییر نام ایران بیفتند. چون ایران هم نام خانمهاست: «ایرانخانم» و اسن دخترها: «ایراندخت».
در پاسخ به طرح این معضل اخلاقی که جناب دکتر عارفزاده پیش کشیدند، بنده نگاهم را بیان میکنم: با عرض سلام به جناب دکتر و خداقوت.
۱. از آنجا که دکتر عارفزاده در محیطها و میادین مورد نظر طبابت و جراحی میکنند، در اصالت این معضل نمیتوان خدشه وارد کرد.
۲. از سوی دیگر ایشان برای من انسانی معتمد و باشرافت هستند، پس طرح این معضل و جُنحهی اخلاقی یک پدیدهی اجتماعی است.
۳. ایشان تعمیم ندادند. قید «گهگاه» را آوردند و «برخی» را که هم تخصیص میزند زمانهای خاص را و هم افراد خاص خاطی را؛ پس بدیهی است هرگز ایشان دامن همهی پرستاران به این معضل نیالودند که مستوجب سرزنش باشند و نکوهش.
۴. بههرحال، بزه و خلاف اخلاق همهی محیطها را تهدید کرده و میکند؛ بیمارستاها و برخی از آنها استثنا نیست و جزیرهای جدا از جامعه هم نیستند. مگر نشنیدیم از خیلی از جاهای تقریباً مقدس، مثل کلیسا، آنهمه کارهای دون شأن کشیش صورت گرفت؟ پس در یک محیط اینچنینی هم که کثیری از افراد مستأصلاند و درگیر کار درمان، ممکن است به دام شیادی در لباس پرستار بیفتند که ارتکاب چنین بزهی هرگز به حساب شرافتمندان این صنف نمیآید.
۵. برخی از پرستاران در محیط کار، بسیار تندمزاج هستند و بداخلاق، آیا درین مسئله مگر تعمیم میدهیم؟ نه، ای بسا پرستارانی باشند که تا مرز انسانهای فرشته، خود را پیش بردند.
۶. این مسئله نیازمند حل است، نه منحلکردن موضوع. باید چنان آموزههای دینی، معنوی و انسانی و تمدنی و حتی عوامل مادی رفاه و آسایش تمهید شود که چنین چیزی کمتر و بهندرت دامن این محیط را بگیرد.
۷. از طرح مسئله هراس نکنیم، مهم هماندیشی و سپس انتشار الگوی بهتر زیستن در مجاری جامعه است که هر یک از ما میتوانیم به وسعت وجودی خود در ساختن خود و جامعه مؤثر واقع شویم. با پوزش. زیاد نوشتم.
متن دکتر عارفزاده:
درود فراوان بشما. از بخشی که بمن لطف داشتید که بگذریم،بسیار منصفانه و کارشناسانه فرمودید و نکات فنی و کاوشگرانه را درج کردید. این قانون داوری را رعایت کردید که بهنگام داوری،درون خودتان را از حب و بغض پاک کردید و با بیان بیطرفانه کرامت نفس خودتان را نگهداشتید.آفرین.
وقتی سال ۱۳۹۲ وبلاگ دامنه را زدم، در هر پستی دهها کامنت میآمد، یعنی همه را وارد میدان کردم. همان وبلاگ را کاری کردم که ۲۱ نویسندهی ثابت داشت و روزی ۱۶ پست بارگذاری میشد، چون بیشتر نمیشد از نظر سقف سایت. و وقتی مدرسه فکرت را راهاندازی... همچنان سعی کردم افکار مختلف در صحن دعوت کنم تا نماد جامعهی متنوع ما باشد. از شما هم بسیار ممنونم که بنیان مدرسه را محکم میکنید
۱ بهمن ۱۴۰۰
یک روش برای ژرفتر فهمیدن
به نام خدا. سلام. هنگام خواندن قرآن و یا هر کتاب و گفتار و گفتمان، نکتهپرداز شویم در حد و قوارهی خودمان. در واقع دانش و دانایی خود را با نوشتن و یادداشتکردن زنجیر کنین و نگذاریم از دست ما فرار کند. زیرا بسیاری از مسائل فرّارند و از ذهن ما بهمانند ابر میگریزند. درین پست این روش را با انداختن عکسی از یادداشتهای فوریام و نوشتن متن درین باب، منعکس کردم. روز جمعه و دل به قرآن دادن ولو در اندازهی یک دقیقه، ارزش معنوی خود را دارد و اثرش را هم نیز. از سرِ نمونه و توجهکردن به اهمیت نوشتن و قلم و کاغذ و خط را بر زمین ننهادن و این فرهنگ دیرین خود را حراستکردن، به چند نمونه میپردازم:
آیهی ۷۳ هود > از کار خدا تعجبکردن. خطاب به حضرت ابراهیم ع.
آیهی ۲۷ ابراهیم > ثباتدرکلام داشتن.
آیهی ۱۰۵ مائده > فرمان خودسازی و مراقبت از خود نمودن.
آیهی ۵۱ نحل > تنها از خدا بیمداشتن.
آیهی ۲۱ فصلت > همهچیز عالم، گویاآفریدهشدن حتی پوست بدن.
آیهی ۴۸ طور > زیرِ نظرِ خدا بودن. خطاب به پیامبر اکرم.
آیهی ۵۴ و ۵۵ مائده > در برابر اذِلّه و اَعزّه به ترتیب سختگیربودن و آسانگیربودن. اشاره به امام علی ع در عدالتورزیدن و قضیهی هنگام رکوع صدقهدادن.
آیهی ۵۱ انعام > دورکردن و طرد مردم ممنوعبودن.
آیهی ۶۷ احزاب > در قیامت از اطاعتِ از فرمانروای بد اظهار ندامتکردن.
آیهی ۴۲ انعام > وجود ابتلائات برای توبه و تضرعبودن.
آیهی ۹۴ نساء > فرمان تحقیق و تبیینِ دشمن کردن.
آیهی ۴۵ عنکبوت > اهمیت نماز را یادآورینمودن.
۱ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
جناب آقا ...سلام و صبح بر شما گوارا. یادآوری مسئولیتپذیرانهی قشنگی بود. من هم بیفزایم یک قضیهای را. روزی -شاید سی سال پیش یا اندکی کم- کتاب «نیکنیازی» را میخواندم. میدانید که نوشتهی «عبدالله متقی» بود. از بهترین کتابهای جیبی بود که من آن را دوست میداشتم و هنوز هم در کتابخانهام دارم. کسی را که با مرحوم بازرگان بد بود و منتقد سرسخت، جلد و جملاتی از «نیکنیازی» را نشان دادم؛ دیدم میگوید (نقل به مضمون) چه زیبا مینویسد و بنا به تعریفکردن و ارزش آن را ستودن. او بیخبر بود عبدالله متقی همان مهدی بازرگان بود که در دورهی سیاه شاه مجبور شده بود با نام مستعار، نیکنیازی را چاپ کند. که گاه عبدالله صالح هم بود. بگذرم؛ خوب شد جناب قربانی هم، در زیر پست شما سخن را به واژگان نیک و نیکنام گشود. درود به هر دو دوست. رحمت خدا به روح مرحوم بازرگان که دینشناس و مبارز بزرگ در برابر شاه بود.
پاسخم به بحث ۱۶۱
من تعریفی از شکاف نسلی ندارم و ندیدم اما آنچه خود فکر میکنم میتوانم چنین تعریفی از آن پیشنهاد بدهم این است:
شکاف نسلی به مشکل و عارضه یا حالتی گفته میشود که میان نسلِ پیش و پس، گسست و پارگی پدید میآورد.
با این تعریف میتوانم اثرات وضعی و انتقالی بیشماری از آن را بربشمارم اما فقط به دو مورد بسنده میکنم:
یکم: مشترکات یکدیگر را اندک اندک یا بهیکباره کم میکند.
دوم: آنها را از هم به دور میافکند، هم از نظر ذهنی و فکری و هم گاه در واقعیت و جغرافیای زندگی. مثل دوریگزیدن از رابطه با هم و نزدیکشدن به هم.
شاید بتوان عامل دخیل و تشدیدکننده و تسریعکننده را در این موارد جستوجو کرد:
ابزار مدرن. افکار مدرن. مطالبات مدرن. گرایش مدرن. هجوم بیامان افکار بیهوده و حتی باهوده.
اما ریشهی آن را این موارد میدانم:
تفرّد، تلقی نسبیت ارزشها، نزاع عقل با شرع، تضاد منافع، تصادم ترجیحات، اعراض و معارضه.
که به ترتیب شمارش توضیحاش این است:
۱. افراد دوست دارد تنها و فردی زندگی کند. خانههای «همباش» شاید یک نمونهی جسورانهی گسست نسلی باشد.
۲. ارزشها را نه مطلق، بلکه نسبی و بسته به نفع و زیانش تصور میکند.
۳. با کمی مطالعه و شبهه و حملات تفکر رقیب، دچار خلا فکری میشود و عقل را با کمترین مبانی و برخورداری، به مواجههی با شرع اعزام میکند.
۴. بین خود و آدمهای دوردو بر، منافعاش را در خطر میبیند و لذا تضاد حس میکند.
۵. آنچه او برتر و لازمتر میبیند ممکن است نسل پیش از او نبیند. مثلاً شادباشی همیشگی. که نسل پیش آن را بالضروره مفید میبیند، نه به دلخواه. ولی ممکن است این نگاه خود را در نگرش نسل نو، به شادباشی لاینقطع و دائمی و قطعنشدنی جابجا کند.
۶. اعراض از هر چیز میکند تا معترض و متعرضبودنش را بنمایاند. شغل و بحران کار هم علاوه است بر این عوامل.
اصلیترین زمینهی شکاف نسلی به نظرم گردش محدود و حتی مسدود مدیریت و قدرت و نیز معرکهآرای لرزان و طوفانزای «معرفت و حقیقت» میباشد. و به نظرم هر یک از گروهها و صنفها درین ماجرا دست ضعف و تقصیر و کوتاهی دارند. و نمیتوان شخص مشخصی یا سازهی مشخصی را مسئول و محکوم دانست.
در پایان از استاد قلیتبار بابت طرح صورتمسئله متشکرم.
از بالا دارم جِر ! میشم پایین،
ببینم میتونم جواب به پستها بنویسم.
جناب شیخ مالک سلام و خداقوت و عرض تقبلالله. «سرباز» و «سربار» معادله است؟ یا مقابله؟ چه وقت سربار میفهمد سرباز نیست؟ و چه وقت سرباز درمییابد سربار است؟ شاخصها و محکها چیست؟ با تشکر وافر از شما که در صحن پردیسان هم به فکر صحن فکرت هستید.
جلیلقربانی:
چند سال قبل یک سرمایهگذار که نام یک آبمعدنی را که در پای دماوند بستهبندی و به ایتالیا صادر میکرد، رو گذاشته بود «جیرو»، اومده بود پیش من در سازمان برنامه.
به او گفتم که مگر به اسم ایتالیایی مجوز میدهند؟
او با رندی خاص گفت: این اسم مازندرانیه!
با تعجب گفتم : چهطور؟
گفت: جیر همان جِر به معنای پایین و او هم که آب است.
جیرو یعنی آبی که که به طرف پایین میرود.
هر دو مون خندیدیم و به او گفتم که خله بلایی...!
جناب سلام و التماس دعا و عرض ارادت ما برسان به آقا علی بن موسی الرضا. اما بعد دربارهی بند آخر: بههرحال بهتر است از نظر خودت روشن بفرمایی آن روحانی تندروی اهل کرج کاری درست کرد در اقدامش نسبت به سفارت آل سعود و سرمدار عرب؟ وقتی روشن بگویی، بحث میان شما و جناب مهندس آقا سیدباقر هم به روی ما شفاف میشود که بحث مفیدی صورت میدهید هر دو محترم.
جناب ... دقیقا متوجه اصالت نوشتهات هستید، همین موجب است وقتی نمیخواهی دست به تحلیل بزنید، به اطلاعاتدهی ماجرا تمرکز میکنید. مثل همین پست که خیلیهم قشنگ و شیوا و رسا در آمد. با توجه به بند ۱ که آغازگر را آقای سید محمد خاتمی دانستید، لذا کسانی که دربارهی تحکیم روابط ایران با دول شرقی، منتقدانه وارد میشوند و البته به دنبال حفظ منافع ایران، به مسائل سیاست خارجی واکنش مسئولانه نشان میدهند، با این بند ۲ شما لابد متوجه خواهند شد اصل قضیهی نگاه به سرق، مزیت دارد نه زیان. البته با شرط حزم و اهتمام.
جناب سلام و روز آدینهتان به برف و باد و باران. از نظر بنده بر خلاف دیدگاه آن جناب، ایران پیِ رهبرشدن جهان نیست، این بنای حداکثری در تاروپود جمهوری اسلامی نبود. بلکه ایران پی دفاع از منافع استراتژیک و عمق سرزمینی خود است و صدالبته به حکم آیات فراوان قرآن و بیان رسولالله ص که مسلِم به فکر مسلِم را تئوریزه فرمودند، محور مقاومت را پشتیبانی میکند. اگر شما ترجیح میدهید ایران فکر خویش باشد و کوسه به فکر ریش، این تز در دستگاه حکمرانی تزی همراستا با مبانی قطعی اسلام و منافع متغیر کشور، برداشت نمیشود. من نظر خودم را گفتم، شما نظر خود را، هر کس هم ممکن است نظر خود را محافظت کند، اما نظام درین تصمیم منطقهای منطق خود را پیوست سیاست خارجی کرده است. با نهایت تشکر.
جناب
آقا چقدر دلربا،
ما را ببر اینجا،
چندبار اعِد کردم این را،
یاد بایسکلران مخملباف افتادم آقا
وقتی دوچرخهی آویزان را دیدم آن جا،
کی میشه کشور از بند ویروس مرموز رها بشه جانا،
که بریم سمت و سوی ویلای سرخرود جناب جلیل ما انشاءالله.
پاسخ:از قضا تعدادی قلیل از «اصولگراها» لیبرالترینهای روی زمیناند، به قول مهدی سلطانی سریال «شهرزاد» «بوگو چرا؟» چون آنقدر خود را آزاد و رها میدانند دست به کار و نشر هر جور افکار میزنند؛ از توسل به بیل و کلنگ تا ادبیات قطعنامهای کتاب و مجلات و بیانیههای این و آن.
مجدد سلام
برداشت دقیقی کردید. بیهیچی نیست که میگویند وکلا مدقق هستند؛ مو را از ماست میکشند.
جناب آیا در سیاست میشود یکرنگ و یکگانه بود؟ که از نظر شما دورنگی و دوگانگی مقبوح است؟ سؤالم واقعی و جهت دانایی ژرفتر مسئله است.
پاسخ: و یا دستبهتوپ شدن در سالن والیبال. که بنده دوستدار والیبال هستم.جناب آقای ...! گویا والیبال طرفداران متفکرتری دارد تا فوتبال؟! آیا این را صحه میگذاری؟ مثلاً رهبری معظم هم شنیدم والیبالدوست است زیاد. پس من به رهبری رفتم! باز شِم خانابِدون؛ قم اتسِسکه برف هم نیَموهه! مذاکره اگر مذاکره باشد و بر حسب حساب و کتاب، فقط مستقیم، و نیز فقط فارسی. وگرنه خسرانه، که حتی آقای محمدجواد ظریف هم تشخیص نمیده تعلیق با لغو فرق دارد که خسارت زد به معاهدهنامه. بگذرم که سیاسیمیاسی بلد نیستم!
نظر سید محمد موسوی وکیل:
در سیاست؛ دو رنگی و دوگانگی مفروض است. تصور غیر این؛ شاید ساده انگارانست. اما در سیاستی که ما مدعی آن هستیم؛ (که علیه سلامیم) و و مدعی هستیم؛ رویکرد و نگرش سیاسی ما بر قواعد و مبانی اعتقادی و ایدئولوژی و اسلامی بنا شد - حداقل در تز سیاسی شیعه- رویه دو رنگی و دو گانگی ؛ تا آنجایی که من از مبانی فقهی فهمیدم ؛ ناصواب است. مستندات روایی و قرانی و … را شما بهتر از من میدانید. ظالم و شیطان و جنگ طلب و متجاوز و استعمار گر؛ حداقل در تعریف و تئوری نباید متفاوت باشد! اما این: باور بفرما از سریعترین و درعینحال از جالبتوجهترین ریپلای بود. خیلی هم به تیزفهمی پیچانده و در چابکقلمی دوخته. کیف کردم از اصل و اصالت داستان و واژگان. و این هم که شما به واژهشناسی آقاقربانی چَکّی زدید، عالی و قابل دیدن و کیفکردن.
استاد حجتالاسلام باقریان سلام
جمعهیتان به کام. ۱. آخر بحث بهتر از اول بحث بود. من از سر ایمان، پرسشهایی اینچنین به پیشگاه باریتعالی نمیبرم و بود و نبود و شر و خیر هر چیزی را در دستگاه حکمت و عدالت خدا میسنجم و چون خدا را عادل و حکیم میدانم، برایم حلشده هستند وچندان غامض نمیبینم.
۲. اما خب، در دنیای پژوهش و تفحص و غور در علوم، اصل تشکیک و بیان از جمله جملات خانم وسمقی در جای خود محل بحث است.
۳. تصریح کنم جواب شما استاد ارجمند و حتی مطالب آیتالله جوادی آملی درینباره، گمان نکنم توانسته باشد از پسٓ این قسمت متن و اشکال خانم وسمقی برآمده باشد. استدلال هر دو بزرگوار ضعیف بود و هیچ استناد و استحکام و انسجامی نداشت. انگار گزارهها سعی دارد ذهن خواننده را آرام کند تا حل.
۴. تازه خود حضرت باری هم این موضوع را به بشر طی وحی یا حدیث قدسی نگفته است. گرچه در تاریخ ادیان، زنانی بزرگ و سترگ و نستوه از هر نوع دین و آئینی بوده و هستند که از مردان آگاهتر و اثرگذارتر بوده میباشند و جالب اینکه قرآن در قالب قصه و اشاره از زنان بزرگ توحیدی یاد کرد: کوثر، مریم، آسیه. سلام بر هر سه. در ا[رمن هم متشکرم از مشیء کریم. فرار البحث! نصف الدرس! اَو نصف العقل! استاد مأخد نگردین! جعل خودم است!
متن و حاشیه _ ۹
متن _ بلاغ از قول حجتالاسلام مهدی تقیزاده امامجمعهی سرخرود نوشت که وی در خطبهی نماز جمعهی امروز (۱ بهمن ۱۴۰۰) گفت: ″ایادی داخلی آنها (آمریکا و اسرائیل) که ۸ سال با دروغ برجام را بزک کردند، دست به کار شدند تا با فرافکنی به جامعه القا کنند ما زیر سلطه شرق قرار گرفتیم.″
حاشیه _ آقای تقیزاده تز «نه شرقی، نه غربی» را دقیقاً متوجه نیست. این تز -که اساساً اگر ایستا معنی شود نادرست است- اصلاً به معنای «نه رابطه، نه معامله» نیست زیرا تز باید «پویا» باشد که باید بتوان زندگی کرد و کشور را گرداند. اتفاقاً در ورود به رابطه و معامله هست که میتوان زیر هژمونی و سلطهی هیچ بلوکی نرفت. دو طرف ماجرا در اشتباه هستند: چه آنان که رابطه شرق را میکوبند و چه آنها که «نه شرقی، نه غربی» را انزوا و کنارگیری از تعامل با غرب و شرق تفسیر میگنند و نفی سَبیل را بد برگردان میزنند.
شایستهکاری ۷
خانه و جامعه آباد نمیشوند مگر آنکه اهل خانه، جامعه را آلوده نکند. نه فقط نباید زباله و بازمانده ریخت، بلکه باید در جمعآوری همیشگی آن کوشید. مثلاً آبِ دهن نریختن به خیابان و صدمهنزدن به بار و دار و اَشجار، کم از عبادت و عیادت و عبودیت دارد نزد حضرت آفریدگار.
جناب با سلام و اظهار خرسندی ازین نوشتار بامقدار شما. به نظرم در طرح مسئله خیلی خوب و آگاهیبخش وارد شدید و به درک مطلب خوانندگان و علاقهمندان، مدد رساندید. اشارهی درست شما به وجود یک زن در کنار یک مرد، (و بهتر میبینم برای تساوی داوری: بگویم یک مرد در کنار یک زن) از مثالهای بارز و پویا برای توضیح مسئله بود. مثلِ:
مریم س در کنار مسیح ع ،
آسیه س در کنار موسی ع ،
فاطمهزهرا س در کنار هم محمد رسول خدا ص و هم امام علی ع
زینب س در کنار سیدالشهداء ع .
این نمونهها در بیان شما اصل بحث را درخشان کرد. بنده ازین مطالب منسجم شما بهره بردم که ورای بحث «چرا زن پیامبر و فرستاده و نبی و رسول نشد؟» ، موضوع قابلیتهای زن را برجسته ساختهاید. در میان مردم ایران حتی این فکر که اگر حضرت زینب س در کربلا نبود، پیام عاشورا در خود نینوا دفن میشد، خود یک توجهی بزرگ و عمیق بر عظمت وجودی زن در ادبیات دینی است. به قول علامه طباطبایی یکی از ابعاد وسیع مقام شامخ حضرت مریم س این است که او میانجی (شفاعت برای بخشش بدکردهای بشر پیش خدا) است.
با سپاس از مباحثهی خوبی که با استاد باقریان به صحن ارمغان آوردید. این نوع بحثها گرچه فرمودید ظرافت و ظرفیت میطلبد، اما تشجیع اعضا برای بیان دیدگاه این اثر را دارد که نکات تاریک یا تابخوردهی اینگونه قضایا تابانتر گردد و گرههای فکری بازتر سازد. تشکر بسیار.
توحید:
متن و حاشیه _ ۹
متن _بلاغ از قول حجتالاسلام مهدی تقیزاده امامجمعهی «سرخرود» نوشت که وی در خطبهی نماز جمعهی امروز (۱ بهمن ۱۴۰۰) گفت: ″ایادی داخلی آنها (آمریکا و اسرائیل) که ۸ سال با دروغ برجام را بزک کردند، دست به کار شدند تا با فرافکنی به جامعه القا کنند ما زیر سلطه شرق قرار گرفتیم.″
حاشیه _ آقای تقیزاده به گمانم تز «نه شرقی، نه غربی» را دقیقاً متوجه نیست. این تز -که اساساً اگر ایستا معنی شود نادرست است- اصلاً به معنای «نه رابطه، نه معامله» نیست، زیرا تز باید «پویا» باشد که با آن بتوان زندگی کرد و کشور را گرداند. اتفاقاً در ورودِ تعمدانه به رابطه و معامله هست که میتوان زیر هژمونی (=سلطهی) هیچ بلوکی نرفت. دو طرف ماجرا به دید من در اشتباه هستند: چه آنان که رابطه شرق را میکوبند و چه آنها که «نه شرقی، نه غربی» را انزوا و کنارگیری از تعامل با غرب و شرق، تفسیر میکنند و نفیِ سَبیل را بد برگردان میزنند.
سلام شبانگاهی به جناب ... کاری به جمله و رویکرد آقای عباس عبدی ندارم که طی این ۴۰ و اندی سال، چهارصد جور پوستاندازی کرد! اما برداشت شما را درین قضیه درست میدانم که اگر دقیق فکر کنیم نوعی «فساد زیرپوستی» را از پرده برون انداختید. بلی وعدههای توخالی و بیپایه دو مورد واقعی در بیان جنابعالی. پول از بدترین آفت دموکراسی است که انشاءالله یک روزی این صحن بحث کنیم همه روی این.
متن جلیل قربانی:
من با اصغرآقا درباره مدرسه، همیشه گفتگو و تبادل نظر کردهام.
۱- از نظر من مدرسه فکرت، به معنای واقعی کلمه مدرسه است. گفتگو بر پایه مقررات ویژه، مدرسه را به یک کارگاه آموزشی مدرن تبدیل کرده است؛ مجموعهای از افراد با سطح و زمینه متفاوت علمی که امکان طرح مباحث متنوع را در آن فراهم کرده است.
۲- تمرین دموکراسی و تحمل عقیده مخالف، کاری سخت بوده و هست، اما دستاورد مهم دیگر مدرسه فکرت همین است، گوهر گرانبهایی که کسب آن در مرحله شعار و سفارش باقی مانده و در کمتر رسانهای در ایران ترویج میشود.
۳- در یک مورد، جمعآوری، جمعبندی و تجزیه و تحلیل محتوایی پاسخهای محصلان مدرسه به ۱۶۰ پرسش در این مدت، در نوع خود یک پروژه مطالعاتی بالقوه است با ارزش پایاننامهای در یک مقطع عالی دانشگاهی.
۴- بیتعارف بگویم که همیشه هم به اصغرآقا گفتهام که این فضای منحصر به فرد در فضای مجازی که شاید باشد اما بنده تاکنون ندیدهام، نتیجه توانایی، قاطعیت و مدیریت خاص جنابعالی است.
۵- جسارتا؛ این را هم گفتهام که قاطعیت آقای طالبی، گاه بر محصلان مدرسه، سخت میآید، اما طالبی از معدود مدیران تلخگوشت (!) در زمان تحصیل است که ارزش و فایده این رفتار او را زمانی درمییابیم که از مدرسه رفته یا در گروههای خستهکننده دیگر باشیم که کار اعضا، جز بازفرست متون تکراری آن هم چندباره نیست و هیچکس هم تعهدی برای مرور احتمالی و پرهیز از تکرار ندارد.
۶- تعهّد و تلاش هر محصل برای ماندن در یک مدرسه، رعایت مقررات آن و دفاع از آن، بستگی به میزان درک آنان از فایدهها و کارکرد مدرسه و آموزش مستقیم و غیرمستقیم آن در زندگی فردی و اجتماعی او دارد.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
سلام آقا قربانی این متن زیبا و رهنمودبخش و روحیهبخش آن دوست عزیزم را یادگار نگه میدارم.
همه بندها مهم
۳ مهمتر
۵ حرفهای و نوین
۴ امیدوارکننده
۱ برداشت یک متفکر مهم است برای من
۲ حقیقت قضیه
۶ واقعاً تمرین و ممارست لازمه و بردباری و دوراندیشی
۲ بهمن ۱۴۰۰
دقایقی دقت بر غزل مهم ۴۰۷ حافظ
به نام خدا. سلام. جدا از زیباییهای لفظی و ادبی غزل۴۰۷حافظ، با مطلع شورانگیز «مزرع سبز فلک دیدم و داسِ مَه نو / یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو» که تشبیهات و استعارات خیرهکننده دارد، مانند بیت نخست که پایان ماه رمضان و رسیدن عید فطر را با تشبیه ماه به داس نشان داد. تشبیه ماه به داس جالب است چون ماه شب اول، بسیارنازک و به شکل داس است به قول دارابکلاییها: «واشورین: درختچهی لذیذ روی شاخههای درختان تنومند ممرز و راش».
به نظر بنده بحث حافظ از کُنش و واکنش است و چرخش روزگار و ایام و تأکید بر عملِ خوب و توشهی آخرت «کِشتهی خویش» بدون ریاکاری و زهدفروشی. و دعوت شاعر به امید و نیز نوید مژده به پیشیداشتنِ مهربانی و بخشش خداوند. لذا حافظ با آنکه به عنوان یک عارفِ بزرگ و یک روحانی بهانزوارفته و باحزم و احتیاط، بر دین و زهد باور راسخ دارد، اما سخت بر زهدفروشی و تظاهر میتازد و در یک بیت دیگر همین غزل ،بهزیبایی اندرز دارد بر ترکِ زر و زیور و مانور نگین گوش و انگشتر که دوران، گذران است، پند بیاموز و پاک زی: این بیت: گوشوار زر و لَعل ارچه گران دارد گوش / دورِ خوبی گذران است نصیحت بشنو
۲ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
جناب آقای دکتر عارفزاده
با سلام و آرزوی بهترینها. در منظر من مؤیدبودن یا منتقدبودن آن جناب، یک محکِ محکم است. ممنونم که دوستی چیرهدست بر متون و آراء، رأیی به انصاف دارد و حرفی به اتقان.
سلام ظهرتان به خیر و شادمانی. مقصودم تلنگر نبود، نه، منظورم خود فردوسی است، سؤالم را دگش میکنم با عبارتی دیگر: آیا در شاهنامه جای چیزهایی دیگر خالیست که آن حکیم یادش رفته باشد و نگفته باشد و یا حزم کرد و نگفت؟
جناب حجتالاسلام شیخ مالک سلام و تشکر وافر. پخته گفتید. مثال وصیت شهید حاج قاسم هم ارزشمند بود. اساساً روحیهی سربازی، روحیهای ملی در ایران است که تمدن بر پایهی همان دلیری بنا شد. حتی نهضت ضد ظلم سربداریه شیخ حسن جوری، ناشی از همین سربازدیدن خود در برابر سربارنبودن است. حتی شما روحانیان را مردم سرباز امام صادق ع میخوانند، یا نیروهای اطلاعات و امنیت مشهور کردند خود را به سربازان گمنام امام زمان عج، که با اسف فراوان باید آه سر داد که در دورهی آقای حجتالاسلام علی فلاحیان وزیر معتمد و همهکارهی مرحوم رفسنجانی در وزارت اطلاعات تعدادی از آنان را سرباران کرده بود که خسارات سختی بر پیکر انقلاب زدند. بگذرم. سیاسیمیاسی بلد نیستم! جنابعالی مفهوم سرباز و سربار را در بُعد مذهبی خوب توضیح دادید. ممنونم وقت گذاشتید.
جناب آقا چرا اِعجاب؟! در شگفتم چرا ازین عنوان برای خود میپرهیزید و میهراسید. شمایی که از دههی هفتاد، بر کُرسی تدریس در دانشگاههای مازندران هستید تا الآن، چرا نباید «استاد» خطاب شوی؟ درسته در عالم رفاقت و مصاحبت به صمیمیترین لغت «آقاجلیل» هستی برای من، اما درین صحن استاد هستید؛ استادی قابل و زبردست در دانشگاه و خبرهای در سازمان. بگذارید شأن شما را گِران بدارم و لفظ استاد را هم گِرام.
کشکولی هم بگویم، نگویم از کَشپَلی در میزند: نهراس ! استاد از لفظِ «استاد». من به وقت چالش و طوفان فکری حتی به استادم هم رحم! نمیکنم؛ جدّی و جدّیام. درد که نکرد؟!
برادر ذاکرم جناب رخفروز
سلام و تحیات میلاد
این دو مصرع، مغزِ شعر شد
که مغز در معنای مَجاز یعنی اوج حقیقت.
فاطمه خود تعالی خود شد
عزت لایزالی خود شد
به قول قشنگ مرحوم دکتر علی شریعتی:
فاطمه، فاطمه است. یعنی او به تنهایی یک اسوه و الگوی پیرویشدن است.
جناب سلام. خلاصهای که از گفتار آقای مصطقی ملکیان نوشتید، جالب و مفید بود. تشکرم بدرقهات. بنده اما معتقد است انسان عقلانی و اخلاقی علاوه بر جاده و سنگلاخ و ساخت ضربهگیر، یک گیر دیگر هم دارد که ممکن است رخ بنماید و آن «دستِ نامرئیِ» همیشگی است در سرراه انسان. حالا یا شیطان یا هر مانع و رادع دیگر بهویژه بزههایی که گلستان وجود را نامطلوب میکنند؛ چیزی شبیه دعوای خیر و شرّ. تا اینجا این.
نظر سید علیاصغر:
سلام آقای مدیر و برادرخوب من قبل از پرداختن به موضوع باید عرض کنم : توانایی بسیارارزنده ایی در خواندن _ تامل _ برداشت _ تحلیل محتوی از متن با ذهن هوشمند دارید . قدرتمند درارائه مطلب از ذهن که فرمول ادبیات را بایگانی کرده است . مدیریت اصالت علم را درتحلیل بکار می برید و توانمندی خاص و ذکاوتمند ، اسباب بزرگی در عرصه نوشتن را فراهم می نمایید . برقراری مهرآمیز و یکطرفه با مخاطب دارید که نوعی رفتار سخاوتنمدانه است . با استعداد منحصر بفرد عرصه ایی را بوجود آوردید و با قوه برترین مدیریت به همه جوانب می پردازید و قدرت تحمل چالش ها را هم دارید . اما بعد ؛ بگذارید هرچند غیر قابل تحمل چالش بوجود بیاید . آقای صدرالدین با چالش ها آشنا است و ظرفیت تحمل را هم دارد و بقول شما دارند تکلیف الهی را انجام می دهند . بنابرین هم تذکرتان رواست و هم چالش مضاعف ...
بدهکار اخلاق و افکار و اندیشههای اعضای تالار فکرتم
به نام آفریدگار آفریدهها، که در آفرینش، فرید است و فرد و واحد و احَد. و همین است که توحید، عشق و مرام بشرِ آزاد و آدمیزادِ آزادیخواه است. سلام. بگذار ازین تذکار و توضیحات شما بر منِ کمتر، که بهیقین خیرخواهی در آن شعله میکشد و زبانهی فرزانهی آن زبان مرا الکَن میکند و گره در قول من میافکنَد، چیزی بگویم. آیا اجازه هست؟
تمام تلاشِ نه تنها من، بلکه همهی مؤثران و پشتیبانیکنندگان تأسیس مدرسه فکرت، از همان سرآغاز، این بود که این صحن به حضور همهی افکار و گرایشها آذین شود؛ تا اعضای بومزیست بزرگ ما در زادگاه دارابکلا و در معنای گستردهتر اعضای عزیز و باشکوت سایر جاها در مامِ میهن ما ایران، از فکر و اندیشه و حتی در جای خود موضع همدیگر نسبت به تمام مسائل مملکت و مکتب و مرام و مردم و در یک کلمه موارد گوناگون باخبرتر شوند. و شکوفههای مزرعهی خردشان را شکوفاتر سازند و میوههای رسیدهی آن بر سر سفرهی دانششان بیشتر بچینند
درین قصد و نیت چقدر کوشش تحسینبرانگیزی شده است که اینک به قول یک خبره و خبیری، مدرسه فکرت به جایگاهی رسیده است که ارزش و اعتبار آن را کسی درک کند که مدتی بیرون از آن بوده باشد. دوستانی در همین مدت که به علت پرداختن من به اموری اَهم و اعزامی، فتیلهی این تالار چندمدتی پایین کشیده شده بود؛ از سر صدق و راستی رساندهاند که وقتی مدرسه فکرت چندی نبود، حتی تلگرام هم برای ما بیفایده شده بود. ولی حالا اولین جایی که در تلگرام سر میزنند مدرسه فکرت است. آیا این کم است برای این تالار؟ که خودِ شما هم بارها در حسرت این صحن در خود میپیچیدی. من که میدانم دوستان چقدر برای بالندگی مدرسه فکرت پایی پویا و فکری جویا میجویند. از همگی خُلّصها صمیمانه ممنونم.
اینک قدرانم که هم باد چالش فکری را بر این اَخگر فروزان -که به قلم قوی و منطقی خود اعضای محترم قبس و پارهنور میشود- دمیدهای و هم مرا به خویشتنداریام خوانده. خدا بر دَم و قلم تمام اعضاء عطر نفوذ زنَد و رایحهی منطق بر سطور بپاشاند. که هر سخن وقتی لباس آراستگی و استدلال بر تن کند، نافذ میگردد چه از نای بهلول باشد، چه از آوای آن فقیه صالح و سترگ شیخ انصاری دزفول و چه حتی از گویشهای دورافتادهترین انسانِ فُحول. مهم این است سخن از دانش برخاسته باشد و عُقول.
هان! میدانید؛ خیلی هم نیک؛ که اگر بنا بر جنجال و جَولان باشد گمان نکنم پرِکاهی کمتر از کسی داشته باشم. مثل تمامِ قادرین به جنجال، حقیر هم بلد است جولان بپا کند؛ اما جولان چه سود؟! جز رَماندن و تاراندن. از این مدت یازدهواندی سال، که فضای مَجازی را عرصهای مدرن برای فعالیتم برگزیدم، همیشه بنایم به همراه رایزنی با دوستان فکور و صبورم، این یوده که پویهای پویا برای طوفان فکری ایجاد و بستری باز و گشاده برای اهل فکر و اندیشه و دوستدار خبر و دانایی مهیا کرده باشم.
سوگند مرا میدانی که اگر بخورم، چقدر به آن پایبندم، که حاضرم همین امشب شدیدترین چالش فکری را درین تالار فکرت برپا کنم که در عمر دیده نشده باشد. اما به همان خدای آگاه به صدور آدمها و تمامی اشیاء، دغدغهای برتر و فوریتر از بودنِ همهی متفکران در این صحن با بالاترین فرآوردههای فکریشان، نداشته و ندارم. هنگام آمدنم به صحن و یا رسیدن یک پیام به تالار، از خودِ رود تِلار میان قائمشهر و بابل هم، خروشانترم تا بفهمم این پیامی که از سوی عضو فکرت صدور یافته چقدر مرا آگاهتر، اندیشهی مرا پربارتر، زندگی مرا آبادتر و حیات مرا طیّبهتر میکند. با این سبک و سیاق، لغزشهایم را هرَس میکنم که دستکم از بودنِ اسم «انسان» بر پیکر و سرم شرمسار نشوم و انبوهی از آزرم در من نجنبند.
مخلص و محتاج افکار روشن اعضای مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / شب میلاد حضرت فاطمهی زهرا س، که بر دوستداران آن بانوی نمونهی انسانیت و اخلاق پ عدالت، خجسته و فرخنده باد.
استاد حجتالاسلام باقریان سلام و احترامنگاه نقّادانهی شما درین فراز هم جاذب و پرهیجان شد. دقیق موبهمو خواندم. به هر پژوهشی که دریچهی استنادش را به روی المیزان باز بگذارد، توجهی عامدانهتری میکنم. اینک درین قسمت پس از آگاهی از نوع نقدتان به کتاب خانم وسمقی میگویم:
۱. قرآن دقیق و درست انگشت گذاشت روی واژهی قوّامون. شاید عالمانه این باشد که شما فرمودید، اما من نظرم این است هرچه مخاطب را در فهم و درک مطلب، زودتر به مقصود منتهی کنیم، بهتر است. چرا دور برویم برتریجوی بر زن فقط در قشر نانوشته و ناخوانده نیست، حتی در میان قلیلی از مجتهدان هم از زن با واژههای ناجور یاد میشود. من حتی در دستنوشتهای از وصیتمانند حاجآقا مصطفی خواندم که از زن خود به «خادمه» یاد کرده بود. امید است اشتباه کرده باشم.
۲. قوامون در سادهترین معنانی این است: ای انسان، ای بشر! بر زن این موجود لطیف و عالی در عاطفه و مساوی در فهم و اندیشه و ارزش و کمال، خدمت کن چون قوامون تویی. اگر چای خواستی خودت برو پای سماور. اگر کار سخت بیرون داشتی، خود برو انجامش ده. اگر در مسافرتی و یا در منزل جوراب خودت را خودت تمیز کن. در خدمت زن باش، نه او را خادم خود کن. اگر قوامی، پس چرا زن را به گردهی کار میگیری؟ حکیمخدای متعال دقیق گفت مرد قوام است، زیرا به زن باید خدمت برسانَد و معاشش را تأمین کند و برای زن جانانه و بیمنت دست به مجاهدت بزند. تأکید اسلام بر اُجرت زن حتی دو سال شیردادن زن به فرزند، نشان ژرفیست بر عظمت و والایی زن. از استاد متشکرم که درین فراز از مبانی و معارف بهدرستی سخن گفت.
جناب .. سلام و وقت به خیر. طرح مسئلهی شما دربارهی زن در روز زن، یک موضوع مبتلابه است و تحسین دارد. با شما موافقم که جامعه از این پدیده رنج میبرد، بهشدت. اما نظر من این است: تبعیض یا تضعیف و یا حتی تخریب زن، ریشهاش را باید در تاریخ کهن جستوجو کرد. همانطور که شیوهی استبداد شاهی درین سرزمین، ریشهای دراز دارد، و ساقه و شاخههایش هنوز نمو دارد و نمایان است، حقوق زن هم، چنین است. یکشبه نمیشود ره صدساله رفت. به گمانم با آنکه هنوز فرسنگها فاصله داریم با عدالت میان زن و مرد، اما جامعه از طریق دو تفکر، راه را تسهیل کرد به روی ورود زنان به امور عمومیتر:
۱. خود احقاق حق در اندیشهی زنان ایران که دست از استیفای حقوق مسلّم برنمیدارند.
۲. تفقه در میان مجتهدان بنام که نسبت به مشارکت زن در سرنوشت رأی درستی دارند.
با آنکه حکومت به علت تسلط فکر عدهای متصلّب، همچنان جای زن را در مدیریت کلان کشور ضیق نگه میدارد، اما در جامعهی مدنی به دلیل ضیاء و ذکاوت بیشتر از حاکمان، جای باریک زنان از تنگنایی به در آمده و همچنان وسیعتر میشود. باید با خردمندی و صبّاری پیش رفت. مقاومت در برابر فکر نو، امری طبیعیست، مقابله با آن، باید به ابزار قلم و فرهنگ باشد و نه درگیری و جنبش. درین میان بخش بسیارمقلد زنانی که بدتر از خود غرب، وارد سرا و مرأی عمومیتر میشوند و نزاکت میان مؤمنان را مخدوش میسازنند، کار را بدتر میکنند، نه بهتر. زیرا هر ملتی از آداب دینی و سرزمینی خود پشتیبانی میکند. در کهندیار ایران، نه عریانی بود و نه برهنگی. کاخ کهنی در ایران نیست که سرستون و سرای آن با زن برهنه چیدمان شده باشد؛ اگر این دقت را تا اولین روزگار حکومت در ایران هم بدوزانیم، باز نیز، زن برهنه نداریم. اما حامیان برهنگی چه در زن و چه در مرد، دو زیان میزنند: به دین و میهن.
منظورم این بود مطالبات زنان در ایران دو دسته است؛ درست و غلط. درست آن باید روزی حل شود. که درین اندیشه و نوشتهی عمیق شما موج میزند. غلطِ آن باید زدوده شود. همه باید بکوشیم سرزمین ایران از الینهشدن به رنگوبوی غرب، پاک شود. بنده جانب جنبشی از حقوق بهحق زنان میایستم که خود را هم منزه میخواهند و هم مدیر و مدبر امور.
شب شما به شادی و شعف استاد باقریان
فیلمی که منتشر کردید الان دیدم. شیخ عثمان خمیس چه ادعایی دربارهی عایشه و حضرت فاطمه س کرده بود؟ در فیلم دیده نشد. من معتقدم، میزان برای آن دربارهی «عایشه» همان رفتاریست که امام علی ع پس از جنگل جمل با او کرد با آنهمه کارش که نقار شد میان مسلمین. همان چهل سوار زن که به پوشش مرد درآمدند و عایشه را تحتالحفظ از حومهی بصره به مدینه بازگردانند تا حرمتشکنی به زن رسول خدا ص نشود. هر کس ازین میزان علی ع جلو بیفتد، مثل نگرش آن افراطیونی است که در اهل سنت به فاطمه زهرا س مینگرند. شناخت تاریخ عایشه جای خود، اما صف مسلمین خدشه نیفتد یک طرف. با تشکر استاد. فیلم روشنگر و هیجانبرانگیزی بود.
خدمت شما سلام
شما یک جنبش منزه و منطقی نشان بده که در آن زبان فریاد باشد و مطالبهگری بهاندیشه و شایسته. تا من هم پای به پای آنها راه بیفتم. نه در آن لگد، کاری باشد، نه دست و چوبدست. نه پمپ به آتش رود و نه خون از دماغ کسی هدر. هر چه هست از نطق برآمده باشد و از آنچه به نوشته آغشته. چنین نشانی داری، بگو که من هم باشم.
خدمت شما سلام
این مطالبهگر امروز همان مجاملهگر دیروز بود. سطح شهر برای دشت با ماشین لوکسشان میگردند، سطح دشت برای کشت با شاسیبلندشان.
خدمت شما سلام
آنان دیروز مردم را در اغلب امور دور میزدند، اما امروز همهچیز را شفاف و روبروی آینه میخواهند. نقدم بر این نوع مشیء بود.
متن و حاشیه _ ۱۰
متن _ حجتالاسلام سیدحسین موسوی تبریزی گفت: «جزئیات قرارداد با چین و روسیه را منتشر کنید... چنین تصمیماتی که با سرنوشت کشور ارتباط دارد باید در جمع عقلا و اندیشمندان مورد تحلیل و بررسی قرار بگیرد و آینده آن آسیبشناسی شود که قرار است در آینده چه اتفاقی رخ بدهد.»
حاشیه _ بله، بر فرض درست و باید دست به افشای راز راهبردی کشور زد و احیاناً هم راهزنان که گوش و هوش تیز کردهاند راحت به سرقت ببرند. میتوان از ایشان پرسید اگر چنین است که رواست از علم عقلا و و دانش اندیشمندان مدد باید جُست، پس چرا آن قانون نشر آثار امام را جناح چ چنان در خفا نوشت و چنان بیمشورت به تصویب فوری مجلس سه رساند، که دست پاک نقد و نقادی را از کُتب و آثار امام کوتاه کرد و ورود به آن را خطرناک. و حتی جرمی سنگین بر آن بُرید. امام خود را نه قدّیس میدید و نه حجت و عقل کل. حتی در حیاتیترین مسائل کشور مثل جنگ و حساسترین مسائل شرعی، دأب او این بود که کار را به شَور و مشورت برَد و امور را تفویض کند و خود را یکهانگاری دور بدارد. که البته بر پارهای رویدادها روا دید بهتنهایی اعلان امر کند. اما قانون مصوب شما قصد داشت جرأت را از جامعه بستاند. بلی؛ آثار امام هم باید مورد مطالعه و نقادی و بررسی قرار گیرد و این باعث میشود عیار اندیشههای ایشان، بهتر برای نسل نو سنجش و میزان اعتبار آن توزین گردد. اما آن قانون چه «تفسیربهرأی»ها که نشد!
۳ بهمن ۱۴۰۰
طَرید و دَخیل
به نام خدا. سلام. در جاهلیت حجاز، عربها با کمترین بهانه افراد را از قبیلهی خود طرد کرده و بیرون می انداختند. هرگاه چنین شخصی از قبیلهاش طرد، رانده و مطرود میشد به او طَرید میگفتند. در مقابلِ دخیل، که به معنی داخلشدن و پذیرفتهشدن فرد و افراد در یک قبیلهی دیگر بود، که بسیارسخت کسی را میپذیرفتند. خبر ندارم این آداب جاهلیی هنوز در عرب جریان دارد یا نه.
توضیح بیشتر: احتمال دارد (قوی یا ضعیف را نمیدانم) دخیلبستن در آرامگاهها، درختها، و بهویژه ضریحها که هنوز کموبیش در ایران مرسوم است از همینجا نشئت و ریشه گرفته باشد. در تاریخ، تبرّک از مکانها زیاد دیده میشود، اما دخیلبستن در ایران دو نوعی رایج داشت: گرهزدن پارچه به جایی متبرّک و بستنِ پا یا دست فرد مریض به درِ حرم از طریق یک نخ (شریک به زبان محلی) یا پارچهی دراز. بنده با چشم خود دیده که در سالیان دورتر در حرم مطهر کثیری افراد نیمهشب را تا اذان صبح به پنجرهفولاد بارگاه امام رضا ع دخیل بسته میشدند که گویا ازین کار دیگر حمایت نمیشود. برخی از مراجع تقلید شیعه نیز دخیلبستن را خرافه میدانند و این عمل را نکوهیده.
منظور؟ منظورم این است که طَرید و طردکردن که کاری خشن -و شاید هم در منطق آن زمان لازم- در میان عرب بود، اما دَخیل، نشان فرهنگ مهرورزی بود که قبیلهها درِ پذیرش خود را به روی انسان مطرود میگشودند و به او حق پناهندگی میدادند. امروزه در سرزمینها مدرن و کممشکل درِ پناهندگی بهسهولت باز نیست و مردم در پشت مرزها آواره میشوند. و حتی برخی از دولتها دست به ساخت دیوار طویل و بلند مرزی شدند تا از ورود افراد مطرود یا مجبور یا مهاجر جلوگیری کنند. این ایده که جهانِ انسان، دهکده (و بلکه به قول یکی از اساتیدم در دههی هفتاد، حتی کوچکتر ار دهکده یعنی نمایشگاه) شده است به لحاظ انفجار اطلاعات صحیح است که در کسری از ثانیه همه باخبر میشوند و شاخک تیز افراد به آن حساس؛ اما به لحاظ دیگر دنیای کنونی ما همچنان وسیعتر شده است و افرادش نسبت به هم غربیهتر و بیگانهتر و درِ آنان بر روی هم ناگشودهتر و بستهتر. آن دولت، چنان از آن دولت میهراسد که حتی کشوری باثبات و امن چون سوئیس، بودجهی نظامیاش و تمرینات ارتشش و حساسیت به تفکر دفاعیاش کمی از جاهای بیثبات ندارد. بگذرم.
جناب استاد حاج سید کمالالدین عمادی
با سلام و ادب و عرض تبریک. از داستان دلکش شما استاد عمادی دربارهی آن بانوی روستایی کهنسال روستای مورد بازدید شما که غرق نگاه سخنرانی مرحوم محمدتقی جعفری میشد و وقتی ازو پرسیده شد: عمهجان! شما مگر متوجهی حرف جعفری میشوی؟ گفت نه، بلکه از حرف زدنِ او خوشم میآید، مرا درین روز گرامی مادر به اعماق یک خاطره برد: سعی میکنم کوتاه بدون آب و تاب نقل کنم.
پیش از آن، از یک تایپ استاد عمادی پرده بردارم: نوشتند در خط آخر: حرفِ زنش، حال آنکه حرف آن کهنسالزن طرز حرفزدن و لهجهی شیرین و غلیظ محمدتقی جعفری. تایپنشدن یک «دال» جمله را سوق داد به سمت زن! که امروز روزش است. فراوانتشکر از استاد بابت وفا به این عهدی که قول داده بودند.
خاطرهام با مادر شهید
عصر پنجشنبهها در دارابکلا، مردم دیار در یک رسمی دیرین و شیرین دستهدسته، کرورکرور ! و گُرُپّهگُرُپّه ! میروند مزار، دیدار. من هم جزوی از همین مردم. معمولاً هم در مسیر، سری هم به خانهی مرحوم مادر شهید سیروس اسماعیلزاده میزدم که آن شهید عزیز، دائی خانوادهی بنده است. روزی رسیدم، دیدم در اتاقش -که همکف بود- مشغول خواندن نماز است؛ خانهی استیجاری او روبروی خیاطی مرحوم اِسممداقا مقتدایی بود (پدربزرگ مادری آقاسلمان آهنگر که درین صحن حضور دارند) که فکر کنم آن خانه دیگر نباشد و آقای مهدی آفاقی آن را خریده باشد. دقیق نمیدانم.
او هِنیشگاهی (نشسته) نماز میگُزارد. در خانهای که پنجرهی اتاقش با کف خانه، ارتفاعی کم در حد ۵۰ سانت داشت. تلویزیونش هم روی طاقچهی همان پنجره که در ضلع قبله قرار داشت، روشن بود. درست مماس با تلویزیون نمازش را بست. نشستم و تکیه دادم به همان ضلع زیر پنجره و نگاهم را به نمازش دوختم. ناگهان دیدم قنوتش را که تمام کرد، به رکوع (نیمخیز در حال نشسته) نرفت و مکث کرد و نگاهش را گذاشت به شیشهی تلویزیون ۱۴ اینجش. مدتی دید و بعد به ادامهی صلات عصر پرداخت. تمام که کرد چادر نمازش را برداشت و او را که مُحرمم بود در آغوش کشیدم و بوسیدم و گفتم ننجان! هنگام نماز کجا را نگاه میکردی؟! خندید بهقهقهه و گفت اوریم! مواظبم بیهی!؟ اَشون اِطندِهشرّ رِه قشنگ نَدیبیمِه. اشارهاش به سریال سختی بود که تکرارش را داشت میدید و قسمتی از آن را خوب ندیده بود. گفتم مگر متوجهی فیلمها هم میشوی؟ گفت نه! فقط دنبال اینم کی با کی عاشق میشه و کی مُخلگیری میکنه.
شوخطبع بود و شجاع. تا دیدار امام در جماران هم رفت. روز مادر و زن، یاد آن مادر دردکشیده را گرامی میدارم که فرزندش سیروس در سومار در سال ۱۳۶۲ بر اثر تکِ بعثیها شهید شد و قبرش مزار محلمان را با ۱۹ شهید تلألؤ میافکند. آن شیرزن شجاع با رفتن فرزند شهیدش، بالغ بر ۲۵ سال در تنهایی محض زندگی کرد؛ با سادهترین روش و بیآلایش. و سرانجام در سال ۱۳۸۲ بهآرامی و بدون حتی یک روز مریضی یا بستری به دیار باقی شتافت که شیفتهی دیدار شهیدش بود. آن بانوی دوستداشتنی و نافذ در بین مردم، طبق وصیتش در جوار قبر شهیدش، آرام آرَمید.
جناب قربانی سلام و صبحتان گوارا. دو سوی ماجرا از اولیندیدار شگفتزده میشوند. لطف و نکته و خاطره درین متن کوتاهتان جمعیت یافت. جای تشکر است از حُسن نظرتان. لطافت طبع، به لطافت نوشته منتقل میشود.. مرا با این پرده، یاد روزی در فاو عراق در عملیات والفجر انداختید که دیدبانمان ما را گرا میداد گلولههای قبضه را با چه زاویهای پرتاب کنیم تا دقیق سر دشمن بریزیم. و بارها ما را به دلیل دقت در پرتاب، ستود و باران محبت باراند.
آنقدر آن دیدبان برایمان هیجانانگیز و صدایش پشتِ بیسیم چنان جذاب که آرزو داشتیم او را از نزدیک ببینیم که این آرزو با انبوهی از حسرت و فسوس در نهادمان ماند. و هنوزم نمیدانیم آیا شهید شد یا مفقود؟ و یا مثل ما زنده ماند و از جنگ و گریز و دفاع و تک و پاتک و کمین و میدان سهمگین مین برای او هم، فقط خاطره ماند و خاطری آسوده.
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
سلام و آرزوی سلامتی. نه، چنین نیست. مدیر اینجا با کسی «چپ» نمیافتد. با آنکه هنوز بااطمینان میگویم ادبیات شما علم و دانشی را که از آن برخورداری، بهدرستی حمل نمیکند، اما نوشتههای شما را -مثل نوشتههای قلمی سایر اعضا- حتی یک واو هم جا نمیگذارم. بنده اگر صدها بار هم، پای پست اعضا ریپلای کنم و حتی یک پاسخ هم ازو نبینم، دست از نوشتن نظر برنمیدارم. مگر آنکه بر من معلوم گردد کسی درین صحن گنجایشش، حجم گنجشک باشد و زهرهاش (به فتح زاء) وزن زیک! که زیک هم زبلتر و چابکتر از هر جُنبندهایاست در جای خود، که کمتر شکارچی زبردستی توانسته او را به چنگ بیندازد.
اما از عیب ادبیات شما بگذرم، تصورم این است در جنابعالی گنجایش میتوان سراغ یافت. باری، بنده دیروزروزی از شما پرسیده شمایی که برین ادعااید مشکلات «صنفی روانی روحانیت» را بهراحتیِ «شکلات» میشناسید چرا با نگاه یکسره سیاه حکم راندهاید که این صنف «با هرکاری که خودشان در آن منتفع یا متوّجه نباشند مخالفت می ورزند»؟ اما شما از زیر پاسخ به سؤال فرار میکنید و فقط نوشتجاتتان را بار میگذارید، حال آنکه این هم ارزش دارد، ولی پاسخندادنها به اعضا شیوهی مرضیّهای نیست.
آمدن به زیر پستهای اعضا درین تالار از همان شروع تأسیس، رسم شد و نباید توقع داشت مثلاً این رسم شود که کسی در نظر داشته باشد: «از من نوشتن و از سایرین فقط پذیرفتن.» نه، این شیوه، همان منبررفتن یکطرفه است. به جای پاسخ به سؤال نمیشود در جواب به یک عضوی دیگر تصور نادرست صادر کرد که «این آقا مدیر گروه ( ظاهرا آقای طالبی ) با من چپ شده ، نگاه درستی بمن نداره کاملا پیداست»
نه آقا، نه جناب سید مجتبی، اینچنین نیست. نقدم را به «نفی» تقلیل ندهید. تذکار معصوم ع «ما قال» نه مَن قال را معیار و محک قرار دهیم: ببین چی گفته؟ و نبین کی گفته؟ اگر ایرادی که بر مدیر وارد کردهاید پاسخش را هم، از مدیر میخواهید، مطئمن باشید تصور به خطا بردهاید. مدیریت اینجا چنین موضع و مرامی ندارد. حتی اگر بر خیال خویش هنوز هم باقی ماندهاید که مدیر با شما چپ افتاده است، بر فرض هم صحت داشته باشد، اما همینکه شما چپ نمیافتید نیمهی پُر لیوان است که میتوانید نشانش دهید. اگر دوست دارید مدیر نسبت به پستها سکوت پیشه کند و صرفاً بخواند و رد شود، این در دأب مدیر هیچ جایی ندارد. حرف را با حرف پاسخ میدهد. نقد را با نقد و حتی نفی را هم با نقد.
اما به این پست:
با سلام مجدد جناب سید مجتبی رکاوندی
۱. کار سترگ ابنرشد علاوه بر این که ذکر افتاد، متزلزلساختن بنیاد تفکر «امام محمد غزالى» بود و همین کوفتن علمی بر غزالی، عقلگرایی را نزد متأثرین از ابن رشد جلوه بخشید که نزدیک سال ۱۲۰۰ میلادی که هنوز دویست سال دیگر قرون وسطی باقی مانده بود، درگذشت. اثر ژرفش بر غرب و سپس بر رنسانس مهم بود.
۲. همچنین توماس آکویناس بیشتر از هر کس از سنت آگوستین تأثیر گرفت که هزار و اندی سال پیشتر ازو، میزیست و با کتاب «شهر خدا» پرآوازه شد که از قلم شما افتاد. هر چند آکویناس دست به اصلاح تفکر آکوستینی زد.
خطاب به ... :
سلام. میبینم به حریم خصوصی طعنه میزنی و به جای اشکال بر نوشته، نویسنده را زیر چکش و سندان میگذاری. شما را چه سربهکار به این کار؟! آوردن واژهی «نظامی و جو نظامی» چه دخلی در نظرت داشت؟! تمام کن این شیوهات را. به تو نمیآد. شنیدم عصر روشنگری و رنسانس به جای گلستان سعدی، برایت بوستان شده است! پس چرا لااقل حرف ولترِ همان بوستانت را به پشت جَر میاندازی و طوری به مقابله بپا میخیزی که گویی نمیخواهی حرف کسی که خود فکر میکند و مطمئن است حق را گفته است، به کرسی بنشیند. اگر آن بوستان برایت سبز است پس، دمی بیآسا و بگرد ببین ولتر شما چه گفته. گفته تمام تلاشم این است آزادییی بسازم که مخالف من بتواند آزادانه فکر خود را بگوید. چرا طوری جملهبندی تحویل میدی که جزئیترین بازخوردش، منفعلساختنِ طرفِ گفتوگویت هست. بهتر نیست طوری رفتار شود که آقای حجتالاسلام شیخ جواد آفاقی که در اخلاق و نزهت رفتاری شهرهی آفاق است، فکر کند به فکر او حمله شده است، نه به حریم خصوصی او هجوم. پست شما در نگاه این حقیر تعرض بود، نه اعتراض و انتقاد. انتظار این رفیق این است رسماً از محضر معظمٌ لَه دلجویی کنید. پوزش از صراحت. دامنه.
متن جواب حجتالاسلام شیخ جواد آفاقی:
سلام علیکم. از لطف جنابعالی ودوستان دیگر وهمچنین جناب اقای شفیعی (سید علیاصغر) عرض تشکر وقدردانی دارم.بعضی ازتحلیلهای دوستان شاید تاحدودی قرین به صحت باشه اما به نظرشخصی خودم انچه درنوشته اقای شفیعی آمده هست درباره خودم قیاس مع الفارق است بنده لایق آن نیستم که یک نظامی خوب درعیار کشور وانقلاب باشم. دربعداخلاقی هم که فاصله فرسنگهاست. مزین بودن به رزمندگی درهمه زمانها افتخار است. حضور روحانیون در سنگرهای تبلیغی در هرنهادی نه به اجبار هست ونه توصیه و نیاز به یار همراه.. اگر افتخاری هم نصیب کسی شد به اندازه موفقیت انجام این رسالت تبلیغی است. سایر نشانه ها به اندازه ارزن بی ارزش. گفتنیها درباره عزیزان رزمنده نظامی بارها گفته شد. مدال پرافتخار موفقیتها برای ایران اسلامی که تا ابدیت تاریخ خواهد درخشید آن چیزیست که عزیزان نظامی درهرلباسی با توامان علم وعمل تواستند بیافرینند. البته افرادی مثل بنده حقیر ازآن فاصله ها داریم. درنوشته جنابعالی اشاره شد که اینجانب رنجیده خاطرشدم به خاطر نوشته جناب اقای شفیعی نه اینگونه نیست. تشخیص ایشان بود. وشاید هم درست.ممنونم بسیار از لطف جنابعالی.
استاد جناب حجتالاسلام موسوی خوئینی
با سلام و ادب و عرض تهنیت این روز مبارک به شما دوست گرامی و سادات شریف. غزل خیرهکنندهای از آقای خسرو احتشامی سمیرمی برگزیدید، که اوجش اینجاست که اشکِ شوق را به همان لباسِ اِحرام زیارت حضرت زهرا س وصف کرده است:
اِحرامیِ زیارتِ زهراست اشکِ شوق
درود جناب خوئینی. بیشتر گل بیفشان درین تالار فکرت. که گفتهاند: «سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر».
راستی! خط جناب حجتالاسلام سیداحمدآقا شفیعی دارابی، همزادگاهی ما هم، زیباست و جذاب.