مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و دومم

 
۴ دی ۱۴۰۰
با تعمیق روابط با چین و سپس روس موافقم!
به نام خدا. سلام. هم سند ۲۵ساله‌ی ایران و چین و هم سند ۲۰ساله‌ی ایران و روس که در حال انجام است، موجبات توفُق ما در قدرت است. دست‌کم به سه علت: ۱. بی‌درنگ، چین راه ابرقدرت‌شدنِ آتی را تمرین می‌کند، و روزی ایالات متحده آمریکا ازین غول خفته که حالا بیدار شده، پس خواهد افتاد؛ پس به نفع ایرانِ قدرتمند است که با چین به هم‌افزایی همه‌جانبه و طولانی‌مدت برسد. ۲. روسیه بالادستِ سرزمین ما قرار دارد و نیز راه خود را از غرب جدا ساخته است، پس منفعت ایران این است همسایه‌ی بزرگ و در حال تحول خود را به خود نزدیک داشته باشد تا گزند غرب به ایران پادزهر داشته باشد. ۳. ژرفابخشی به روابط ویژه و نیمه‌استراتژیک با این دو قدرت برتر، اقتصاد ایران را در تعامل توسعه‌آمیز قرار داده و قدرت کشور را در برابر خطر هر نوع اجماع چند کشور ماده‌ی! اروپا و نرِ آمریکا علیه‌ی ملت بیدار ایران، منتفی و لااقل کم‌آسیب می‌سازد.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. پیشاپیش متشکرم متن بنده را خوانده و نقد کرده‌اید. دیدگاهت در عبارتی که تنظیم فرمودی، روشن (به معنای رسا) است، اما با نتیجه‌گیری‌ات موافق نیستم. چون خودت مفاد بیان‌تان را رد کرده‌اید. اگر فرمودید با تمام کشورها ارتباط با حفظ منافع باید داشت، پس به طریق اُولیٰ چین و روس هم در همین تئوری می‌گنجند. البته با نقدهایت بر ماهیت دو کشور مورد بحث موافقم، اما مهم این است این دو نظام به واقع کلمه، به جریان اپوزیسیون سُست و بی‌پایه‌ی ایران در برابر انقلاب اسلامی، خدمات نمی‌رسانَد؛ چه در سرویس‌های اط و چه در فضای س. همین، موجب است دستگاه -و بهتر است بگویم مجتمع نهان- حکمرانی با چین و روس خوب طی کند و درست هم همین هست.
 
پاسخ:
با عرض سلام. جناب آقای ... وقت‌تان به خیر. در ۱ کاملاً موافقم؛ خیلی هم حرفه‌ای. در ۲ باآن‌که موافقم، اما در بحث هوشمندی بااین‌که اصلی واقع‌گرایانه را برشمردی، ولی متفاوت با شما می‌اندیشم. زیرا ارزیابی‌ام این است عوامل حکمرانی، مشاورت‌های دقیق و پخته‌ و رصدشده‌ای به رهبری رساندند. در ۳ حرف حساب زدید و درست است. در ۴ اگر اطلاعات شما درین مورد خاص، موثق باشد باید عرض کنم باید روی روند آن تجدیدنظر کرد، اما اصالت توسعه‌ی روابط نباید با چین و روس برهم خورَد. در ۵ اصل تئوری‌تان خدشه‌ناپذیر است. اما برین نظرم ایران پناه نبُرد، منافع خود را در اوضاع تنش‌برانگیز غرب، تعقیب کرده و به درستی دید چنین تحکیمی به تقویت قوای ایران می‌انجامد و از به‌انزواکشاندن‌ایران می‌کاهد. زیرا غرب ستیزه‌جویانه با ایران رفتار دارد. در آخر پنهان ندارم که از متن شسته‌ورفته‌ی شما به احسن وجه لذت بردم. زیبا تبیین کردید. متشکرم.
 
۵ دی ۱۴۰۰
پاسخ:
دگربار سلام. دیدگاه شفاف شما جای قدردانی دارد. در واقع، این نگاه شما جناب ...! به نوعی جداسازی آموزشی را نادرست می‌بیند و مانند دانشگاه، اختلاط را طبیعی می‌داند. از نظر بنده، علاوه بر آثار مثبت، مَضار هم دارد که وارد نمی‌شوم. متشکرم.
 
پاسخ:
بله، انکار نمی‌کنم این کندروی و تندرویِ افراد داخل در قدرت را. بنده معتقد است هر یک از ما اخبار آمریکا را به انضمام شناخت از اهداف متغیر آن باید دنبال کنیم، وگرنه خوش‌بینی زیاد نافع نیست. زیرا در سیاست باید دست نامرئی دولت متخاصم را خواند، حتی دست دولت‌های رقیب و بلکه دست دولت‌های دوست را. درود و سپاس.
 
پاسخ:
 
سلام. اجازه می‌خواهم روی این عکس‌نوشته‌ی شما نظری بنگارم. از نظر بنده جناب آقای مقتدایی! هیچ دیداری با هیچ کسی فی‌نفسه شنیع نیست، مگر آن‌که در اسناد محرمانه‌ی حیطه‌بندی‌شده، افرادی برای ملاقات‌ها منع گردیده باشند. روی اصل این قضیه هم، چندان به حساسیت‌ها نمره‌ای نمی‌دهم. البته آقای حجت‌الاسلام خاتمی منهای این قضیه، بی‌میل نبود چهره‌های مؤثر جهانی را به مدد جریان «اصلاحات» ترغیب کند و مثل بند تسبیح افراد داخل را به اشخاص متشخص بیرون بند بزند. او البته به لحاظ تیپولوژی و یزدی‌تباری، فردی هراسان بود؛ مثلاً وقتی در اوج مقبولیتش در دولت اولش، سر قبر زنده‌یاد دکتر علی شریعتی رفته بود، به رئیس دفترش آقای ابطحی تأکید کرده بود، این دیدار با قبر دکتر، به‌هیچ‌وجه رسانه‌ای نشود چون مراجع و مذهبیون ناراحت می‌شوند. دور ندارم آن ایام و بعد از آن، شخصیت لرزان ابطحی و سبُکی‌هایش، نه کم بلکه بسیاربسیار بر جناب خاتمی ضربه زده و موقعیتش را متزلزل کرده‌بود. پوزش اگر زیاد توضیح نوشتم.
 
و نیز روی این تصویرنوشته:
 
جناب آقای ...! آیا ایراد و یا حتی کلاه‌برداری این‌چنینی بیشتر به قدرت برمی‌گردد یا دست سوداندیش بازار. در واقع جامعه‌ی مدنی هم دور از این معایب نیست. حتی در معاملات داخلی هم روی مردم به شگردهای شگفت‌انگیز متوسل می‌شوند. رو میوه‌ی درشت و چشم‌نواز، زیر میوه‌های سایه و آفتاب‌نخورده و دورریختنی. حتی یک خیار هم بخوریم، سم آن در گلو و حنجره تا فردا خراش می‌گذارد و انزجار. بیشتر بخوانید ↓
 
پاسخ:
با عرض سلام. جناب آقای ... شب به خیر. اما بنده برین نظر است عذرخواهی آقای حسین شریعتمداری هیچ نیازی نیست، زیرا شاکله‌ی وی بر قلمش ایجاب می‌سازد تندمزاج باشد. او حتی در جایی نیاز ببیند ابایی از جعل خبر ندارد، زیرا سرویس‌های اطلاعاتی به تبع قواعد حاکم بر مجموعه‌‌ی امنیتی‌شان، ازین حق (خوانده شود اجازه) برخوردارند که به نفع مصلحت، تولید محتوا کنند.
 
پاسخ:
بلی، بلی، خبر درست است. علایق فردی شما هم جالب است؛ البته درین مورد انباشته از احساس؛ به نظر می‌رسد از نوع پاک. چند شب اخیری که منزل والدین‌مان فرصت نشست با رفقا دست داد، یک مورد این بود که در اشخاص شهیر نباید متوقف شد. البته پاسخ بنده مفصل است و اینجا نقل دوباره مجال می‌طلبد.
 
پاسخ:
دست به طنز هم که هستید! وه چه عالی! در راستای پرسش شما آن لیست ردیف شد که پاره‌ای کشورها میل تجاوزگری ندارند. حتی در سوئد هر کس کاری کند که خطر جنگ بر کشور دمیده شود، خائن به حساب می‌آید.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. در سلسله‌نوشته‌هایم درباره‌ی قانون اساسی اگر دقت فرموده باشی، نوشتم فکری برای قانون اساسی. خب معلوم است که قانون در مقام عمل وجاهت می‌یابد. بردبار باش، مبارزه‌کردن شتاب نمی‌خواهد، بردباری و فکرآفرینی و متانت و منطق می‌طلبد و نیز پرهیز از ادبیات غیرعلمی. معایب در هر نظامی طبیعی و تا حدی قابل پیش‌بینی است. از کجا معلوم براندازان اگر فرضاً موفق شوند، حکومتی سالم و فاضله راه می‌اندازند. از زحمتی که در نقد و بسط بحث بنده به گردن گرفتی، قدردانم. الان پی هم کمی از گوشت قیمت ندارد!
 
پاسخ:
 
بنده همان‌طور که قبلاً به شما مدیر «یاران دیار» در همین صحن عرض کرده بود، مجال دیدن هیچ ویدئوی بارگذاری در اینجا را ندارد، حتی متن‌های کپی‌شده را هم نمی‌خواند، اما چون چشمم به بند دو این کپی شما افتاد باید عرض کنم، بند دو مغایر با شریعت اسلام است، نه هنر! من قاطع برین نظرم پخش هر متنی کمکی به سرانجام سرنوشت ملت نمی‌کند. البته باز نیز آزادی و مختار. مرا چه رسد درین باره به اظهار نظر.
 
فکری برای قانون اساسی
قسمت ۱
همان‌طور که حکومت قادر نیست امور خود را لزوماً منطبق با اسلام کند، به‌همان‌علت حق ندارد رفتار مردم را در درون جامعه‌ی مدنی منطبق با اسلام نماید. در هر دو مورد، اصل بر مغایرت‌نداشتن با اسلام است، نه مطابقت‌داشتن.
پیشنهادات پیش‌فرضی ابراهیم طالبی دارابی
 
 
فکری برای قانون اساسی
قسمت ۲
در بند ۴ از ماده‌ی ۱ فصل ۲ قانون اساسی سوئد، آزادی تظاهرات درج شده است که بسیار مهم است:
 
«آزادی برای برگزاری و شرکت در تظاهرات در مکان‌های عمومی.»
 
در فصل ۷ با عنوان: «در جرائم مطبوعاتی» خیانت به کشور و تعقیب خائنان در چند ماده درج شده است که تمام آن مدرن و بااهمیت است و بند ۹ آن خیلی مهم‌تر:
 
«شایعه‌پراکنی خطرناک برای امنیت کشور، یعنی پخش شایعات بی‌اساس یا اطلاعات نادرست دیگر به منظور خطر‌آفرینی برای امنیت کشور، انتقال مستقیم یا باواسطه‌ی شایعات یا اطلاعات بی‌اساس به نیروی بیگانه یا پخش شایعات و اطلاعات بی‌اساس در میان نیروهای مسلح با هدف ایجاد خدشه در وفاداری یا تضعیف روحیه‌ی آن‌ها در هنگام درگیری کشور در جنگ یا در موارد دیگری که مقررات قانونی تعیین شده برای چنین جرمی جاری باشد.»
 
از نظر بنده، این دو مورد سوئد برای قانون اساسی هر کشوری می‌تواند مفید و مدرن باشد. اولاً تظاهرات مخالفان باید در مکان‌های عمومی باشد، نه در هر کجا و به صورت رها. ثانیاً درافتادنِ بی‌اساس با مجموعه‌ی مسلح کشور و ساختن شایعات امنیتی خیانت است.
پیشنهادات پیش‌فرضی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ:
 
با عرض سلام. زحمت نقدت بر متن بنده قابل تحسین است. اما بر سر دو مسئله درین موضوع با هم متفاوت فکر می‌کنیم. یکی لجاجت در بند ۲ و  دیگری تشبیه خرس. اولی را می‌گذرم چون هر چه برای هم استدلال بیاوریم فکرمان به هم درین زمینه نزدیک نمی‌شود. شناخت و برداشت جناب‌عالی از آمریکا با نوع بینش من، فرقی مفرق دارد. اما خرس: داستان شیرین بود اما مصداق نه. اساساً بنده درک نمی‌کنم چرا برای شما و یا بخشی از افراد جامعه چین و روس دشمن و هیولای اهریمن‌اند، اما آمریکا، دوست و خیرخواه. زاویه‌ی دید بنده این نیست که شما آن را دنبال می‌کنید. امام دید وسیع و درستی به امور و خاصه به اسرائیل و آمریکا داشتند و تشبیه رابطه‌ی «گرگ و میشی» از سوی ایشان صحیح بود و حاکی از واقع‌بینی‌شان. به نظر من، نه احساسات که عقل به ما می‌گوید آمریکا به علت پیام جهانی انقلاب اسلامی، هرگز بنای سازگاری با ایران را ندارد. بنابراین،  شما در اشتباهید. با نهایت سپاس که نقدت را شفاف بیان داشتید.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. برای بنده تردیدی نیست که آمریکا بنای دوستی با ایران ندارد. از سوی دیگر این کشور به تعبیر خیلی‌ساده: اختیارداری می‌کند. با دست‌کم چهار مشئ: ۱. اگر توانست می‌دوشد. (مثل عربستان) ۲. اگر نتوانست می‌ستیزد (مثل کوبا، ایران، مکزیک) ۳. اگر نیاز دید پایگاه نظامی می‌زند (مثل بحرین و...) ۴. اگر هیچ‌کدام نشد با کمک کشور رقیب، کشور هدف را در تنگنا می‌گذارد.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. قبول. درست می‌فرمایید البته بنده سوای از موضع حکومت و دولت، مسئله را از دید جامعه‌شناختی بر حسب فهم و برداشتم، بر رسیدم. بهتر هم می‌بود نظر و منظر شما هم درین موضوع، دانسته می‌شد چون جنبه‌ی عمومی‌تر آن درِ مبحث را مفتوح نگه می‌دارد. متشکرم از بیان‌تان.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. ۱. بی‌درنگ ایران. سوئد. نروژ. اردن. عمان. ژاپن. و ... . ۲. اما بخش دوم نقدتان بر نوشته‌ام کاملاً منطقی‌ست و بنده هم بدان علاقه‌مندم. ۳. اما جناب مقتدایی! همین ویژگی خوب و قابل قبول، تا کنون نتوانسته قدرت‌های اروپایی را وا بدارد که دیپلماسی منطقی و بی‌آزار را کنار نگذارند. آنان با آن‌که کانون‌های حزبی‌اند، اما در تمام رویدادهای حاد نشان می‌دهند حرف‌شنوِ دولت یاغی آمریکا هستند. کیست از فرانسه‌ی دوگلی ناراحت، یا از آلمان بیسمارکی نگران باشد؟! 
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. قبول. درست می‌فرمایید البته بنده سوای از موضع حکومت و دولت، مسئله را از دید جامعه‌شناختی بر حسب فهم و برداشتم، بر رسیدم. راستی جناب مقتدایی! بهتر هم می‌بود نظر و منظر شما هم درین موضوع، دانسته می‌شد، چون جنبه‌ی عمومی‌تر آن، درِ مبحث را مفتوح و حتی مجاز نگه می‌دارد. متشکرم از بیان‌تان.
 
پاسخ:
 
سلام. بله. خودم همیشه معنویت متحد با شریعت را درست و حقیقت می‌دانم. البته مادیگری هم طرفداران خود را دارد، اما بشر می‌داند حتی در مادیگری هم نوعی معنویت او را دنبال می‌کند. من به انسان جدا از خدا با تردید می‌نگرم.
 

پاسخ:

 

آره، آره. باز ماکیاوللی! الانه منتقدین هم ازین تز خوششان می‌آید. اینه که می‌گویم هر جنبش یا تفکری باید هدف و وسیله را هم‌زمان بشناسد تا گرفتار بی‌اخلاقی و رفتار کریه نگردد. نیک می‌دانید مگر امام علی علیه السلام عاجز بود؟! اگر اخلاق و اخلاص نبود هزاران معاویه هم به گرد پای ایشان نمی‌رسیدند.
 
پاسخ:
هیچ متغیری نباید بردباری را از انسان اهل فکر و برنامه سلب کند. این اصل پایداری است. درود من هم به شما.

 

نظر:

جناب آقای... سلام. در معرفی شهید رشید حاج قاسم سلیمانی دلنشین نوشتید. چنان حرف حساب، که ختم کلام را فرمودید. بسیار بر دلم نشست. او حقیقتاً به حقیقت اتصال داشت.

 

پاسخ:
 
برشت می‌گفت: استثناها جای قاعده را تنگ می‌کنند. حالا شما جناب قربانی قاعده‌ی نفی «مریدبازی» را در تنگ استثنایی به اسم آقای خاتمی بند کرده‌اید. البته همیشه تصورم این بوده جناب‌عالی با توجه به احاطه‌ات، چندان در بند این و آن نمی‌مانی. بلی؛ درود.
 
پاسخ:
 
من نظرم این است که باید خود را در بین دو وضعیت، میزان نگه داشت. وضع موجود و وضع مطلوب. اگر افراد در اولی زیاد غرقه شوند، در دومی از بازاندیشی و تفکرآفرینی باز می‌مانند. حضرت محمد بن عبدالله خاتم انبیا ص در مرحله‌ی بعثت، با بردباری تام به فکر عوض‌کردن افکار همگان بود و مرحله‌ی دولت‌سازی با تدبیر تمام، به فکر تقویت رفتار مدنی و اخلاقی و سیاسی یاران. اسوه‌بودن ایشان را از یاد نبریم. ممنونم. من امشب دست‌کم سر تو یکی را درد آوردم. بسا سزاست، معذرت بخواهم.
 
۶ دی ۱۴۰۰
بچه‌گربه و علامه
به نام خدا. سلام. روزی یک بچه‌گربه افتاده بود در چاه باران خانه‌ی مرحوم علامه طباطبایی. او آن‌شب خوابش نمی‌‌برد که چه کار کند؟ خرج و مخارج بالایی کرد تا بچه‌گربه را از تهِ چاه درآورَد و به مادرش رسانَد. خودِ علامه ازین قضیه به عنوان یک رویداد مهم سرنوشت خود یاد می‌کرد، این‌گونه: «من می‌‌دانم یکی از توفیقاتی که خدا به من عنایت کرد، همین است که به فریاد این بچه‌گربه رسیدم.»
 
نکته: اسلام دین انسان‌ساز است و مرحوم علامه، انسانی خودساخته و عجیب. خصوصاً وقتی تمام المیزان را حاضر بود با آن یک بیت مشهور ایرج‌میرزای هزل‌سُرا عوض کند. کسی می‌گویید نه؟! پس؛ در صورت تمایل این لینک خاطره‌ی زیر -که آبان سال ۱۳۹۶ نوشتم می‌شود بازدید شود.
 
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. نه جناب آقای مقتدایی. نویسنده تعریض بی‌جایی زده. سخت‌ترین کار آن است دست خدا را در عوامل پیچیده و غامض، دستاویز بابخردی قرار دهند. به فرموده‌ی امام علی ع بدترین مصیبت، جهل است. به نظرم جسوری‌ورزی با خداوند، از ادبِ سخن با باری‌تعالی به دور است. «نیما آسمند» را نمی‌شناسیم ولی درین جمله‌اش معلوم کرده است آسیمه‌سر است و سرآسیمه. جمله‌ی جایگزینم برای این تصویر: سیران با وزن‌کردن خود، حسابِ بلعیدن روز دگر را می‌کنند؛ آنان ترارز را دقیق می‌بینند اما کودک گرسنه‌ی توزین‌گر را هرگز.

 

شب‌نوشت ۱۹
 
باز دیدم روزنامه‌ی جمهوری اسلامی از دادن هر گونه بودجه‌ی دولتی به حوزه‌ی علمیه مخالفت کرده و آن را ارتزاقی دانست که استقلال آن را از بین برده است. منبع. به نظر بنده موضع این روزنامه دست‌کم سه عیب دارد: ۱. بودجه‌ی دولتی حق تکاتک مردم است، چرا باید حوزه را از خزانه‌ی ملی تحریم کرد و در عوض دانشگاه را محق دریافت دانست؛ هر دو نهاد، مرکز آموزش عالی کشورند و ایرادی در دریافت عادلانه ندارند. ۲. روزی‌که حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی پول‌دادن به حوزه را باب کرد، چپ کف می‌زد، اینک اساسِ کار را انحراف می‌پندارد، چرا؟ چون وسیله‌ای برای رسیدن به هدف شده است. ۳. حتی در عصر حکومت پدر و پسر پهلوی هم حوزه طالب موقوفات کشور بود که از نیّات دینی متدینین وقف امور دینیه می‌شد اما آن دو شاه، برای نابودی دین و روحانیت موقوفات را هم در شبه‌تصرف امثال اشرف درآورده بودند.
 
نکته: گیریم که حوزه امثال حجت‌الاسلام سید احمد خاتمی دارد، این چه دخلی به هزاران طلبه‌ی مستضعف دارد که قدرت اجاره‌نشینی حتی یک زیرزمین نمور را هم ندارد. روزنامه‌ی حجت‌الاسلام مسیح مهاجری اگر دلش برای پول ملت می‌سوزد، بهتر بود دست‌درازی‌های باند مرحوم حجت‌الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی به میلیون‌ها پول مملکت را مانع می‌شد و نسبت ده‌ها انتقاد خالصانه‌ی مرحوم آیت الله منتظری پرخاشگری نمی‌کرد. مبارزه‌ی منتقدین انقلاب اسلامی وقتی این‌همه لوث شود، لوس‌بازاری می‌شود به حجم ادویه‌بازار بمبئی.
 
نظر:
 
با عرض سلام. مرحوم سید محمود شفیعی مردی جدی و با خاطرات فراوان برای دوستان. یادش از یاد من نمی‌رود، به همراه یاد مادر مهربانت. دلت در قلمت دیده شد. عمو، در ادبیات قرآن چنان خویشاوند مهمی‌ست که نامش اَب است، یعنی پدر؛ مثل آزر عموی حضرت ابراهیم ع که ابِ آن پیامبر بزرگ محسوب می‌شد.
 
۶ دی ۱۴۰۰ !

با عرض سلام و ادب استاد. خیلی هم پسندیده و حاوی نظم در موضوع و تعیین خط سخن. این نوع ورود به منبر، نوین و مبتکرانه است. همه‌ی موارد جالب و مورد نیاز است. فقط یک مورد دیگر هم شاید مفید باشد و آن این است چرا جامعه‌ی آن روزگار به روزی می‌افتد که حاضر می‌شود پاره‌ی تن پدر را آن‌گونه به «شهادت» رسانده و سکوت مرگبار کند. متشکرم. التماس دعا. دنباله: خواهش می‌کنم. ممنونم. استاد یقین بدان بنده افتخار می‌کند که شخصیت‌های علمی و دینی از دامن زادگاه‌ام داراب‌کلا برخاسته‌اند و اینک در محیطی بزرگ و عمومی مثل مصلای ساری سخنران مراسم مذهبی می‌شوند. همه‌ی شما بزرگواران حوزه و دانشگاه، یادگاران مرحوم آقا هستید که داراب‌کلا را به زینت دین و اخلاق و پاکیزگی آراست و شاگردانی مهذب در مکتب امام صادق علیه السلام پرورش داد. فراوان سلام.

 

۹ دی ۱۴۰۰

استاد و محقق محترم جناب حجت‌الاسلام کاظمیان سلام علیکم. تحلیل جناب‌عالی را درباره‌ی «قضیه‌ی«۹ دی ۸۸» با دقت و تمرکز خواندم. حکمت ۱ امام علی ع را عالی مثال زده‌اید. دو سوی آن بحران بعضاً مشمول این سخن مولا ع بودند. در واقع آغاز بند ۱ را خوب بیان کرده‌اید. بنده نظرم همیشه این بوده یک انقلاب علیه‌ی انقلاب بود که خود قضایای دو سوی بحران در نضج و فروکش‌کردنش دخیل بودند. البته آتشبیاران همچنان در لایه‌ی قدرت می‌چرخند. در صحن نغمه چرا کم‌حضور هستید؟ امیدوارم قلم شما را بیش ازین درین تالار ببینم. فراوان‌درود استاد.
 
۱۰ دی ۱۴۰۰
دیداری نادرست
به نظر بنده دیدار حجت‌الاسلام حسن روحانی با رهبری نباید انجام می‌گرفت. این‌که او با سابقه‌ای سوء، و با آن‌همه خسارت به اعتماد ملت و دهن‌کجی‌های عجیب به انتقادات ملت به‌این‌آسانی به دیدار با رهبری، آن‌هم با آن‌همه تذکرات به وی در طول دوره‌ی صدارتش بر دو دولت ۱۱ و ۱۲، دست بیاید، کاری کاملاً نادرست بوده است و انتقاد به رهبری وارد است چرا به فردی که در دست‌کم دو مسئله‌ی حیاتی هسته‌ی و گران‌کردن خائنانه‌ی بنزین، کشور را به بدترین شکل ممکن اداره کرده و کیان نظام را در آستانه‌ی بدترین بحران قرار داده بود، اجازه‌ی حضور و ملاقات داد که حتی شکایتی باز، در دادگاه دارد. لابد موافقین این دیدار قائل‌اند پشت پرده چیزهایی‌ست که این دیدار را پدیدار کرد. اما برای بنده نفس این دیدار نادرست بود.
 
نظر حجت‌الاسلام استاد سیدکمال‌ عمادی: سلام بزرگوار جناب طالبی عزیز. من ضمن تایید فرمایش حضرت عالی در باره دولت روحانی اقدام مقام معظم رهبری دامت برکاته در پذیرش ملاقات بسیار هوشمندانه و حکیمانه می دانم
 
پاسخ دامنه: استاد سید عمادی. با عرض سلام و ادب. متشکرم از بیان دیدگاه عالی‌جناب و تأیید پاره‌ی نخست متن بنده. اما خواهشمندم می‌شود علت یا دلیل را هم اقامه بفرمایید؟ شائقم بدانم و از درنگم درین قضیه بیشتر سر در بیاورم.
 
جواب حاج‌آقا سیدکمال‌ عمادی: سلام و درود مجدد بر شما اندیشمند فرزانه. جناب طالبی عزیز به نظر می رسد جامعه ملتهب است نیازمند متحدد کردن صفوف ملت و کاستن شکاف بین دولت و ملت از طرفی روحانی با تمام کاستی ها که در دولت و عملکرد خود دارد دارای سابقه طولانی در لایه های اصلی نظام بوده است لذا علاوه بر دانستن اسرار بالای از اطلاعات درونی نظام حتی بیشتر از احمدی نژاد لذا حکمت اقتضا می کند با استمرار مراوده از غلطیدن ایشان به کانال احمدی نژاد و موضعگیری ناشیانه او جلوگیری کند این به معنای نقطه ضعف در نهاد رهبری نیست ورنه احمدی نژاد این همه فرصت داده نمی شد بلکه حفظ نیروهای انقلاب با وجود اشتباهات آنان است. لذا رهبری دامت برکاته به احمدی نژاد فرصت داد اما او لیاقت حفظ خود برای خدمت در نظام را نداشت. البته این روش رهبری مربوط به این ایام هم نیست حتی بعد از فتنه ۸۸ سعی و تلاش بسیار کرد تا شخصیت ها بیش از بیش در وادی لغزش نیافتند ولی آنان، نجابت و کرامت حضرت آقا را مغتنم نداشتند. بزرگوار، روحانی باید در سپهر سیاسی کشور حضور تاثیر داشته باشد این به معنای تایید او نیست به معنای حمایت یک نیروی نظام تا بتواند خود را بازشناسی و بازسازی کند
 
نظر جناب حجت‌الاسلام شیخ مالک رجبی دارابی: با سلام و ارادت خدمت استاد بزرگ حاج آقا عمادی و همچنین با سلام و ارادت خدمت برادر اندیشنمد آقا ابراهیم طالبی و مدیر توانا در فن تحقیق و پژوهش در تمام امور اجتماعی و سیاسی و تاریخی و...واقعا از مباحثه هر دوی شما دو بزرگوار استفاده کردم هم آقا ابراهیم سوال بسیار خوبی طرح کردند و نظر خودشان را اعلام کردند و هم استاد حاج آقا عمادی جواب خیلی خوبی دادند خداوند هر دوی شما بزرگواران را سلامتی عنایت کند ..
ارادتمند مالک رجبی دارابی  دی ۱۱ ۱۴۰۰
 
پاسخ دامنه:
 
تحلیل علّی‌معلولی شما را خواندم و خرسندم علت را روشن و مستدل بیان فرمودید. با دغدغه‌ی ارزشمند و دلسوزانه‌ی آن گرامی‌استاد موافقم. اما بگذارید من یک ان قلت بیاورم تا بحث روشن‌تر شود. اجازه‌ی دیدار به آقای حسن روحانی به سود وی تمام شد حال آن‌که این شخص در برابر سیل انتقادات به‌حق مردم در پستوی خانه‌کاخ خود در اشرافی‌ترین نقطه‌ی تهران پنهان شده است و وقعی به مردم نگذاشته است. خیانت این فرد برای ملت مبرهن است. اگر قرار باشد طبق تحلیل شما رهبری به کسانی که امکان انسجام اجتماعی دارند، وقت ملاقات بدهد، هستند چهره‌هایی بهتر از حسن روحانی که درین موقعیت به قول شما «ملتهب» به کمک نظام و اتحاد بیایند. من فکر می‌کنم نیروهای ارزشی جامعه در دل ازین دیدار خرسند نیستند، زیرا آن شخص در اواسط دولت خود از چشم قریب به اتفاق مردم افتاد بود و ناکارآمدی‌اش آشکار شده بود و احیای دوباره‌ی این نیروی ساقط شده امری قابل قبول نیست. به نظر من حجت‌الاسلام حسن روحانی در اندازه‌ای نیست که نظام به او نیاز مجدد داشته باشد او تمام شده است و باید روزی در دادگاه انقلاب یا دادگاه وجدان ملت محاکمه گردد. بنابراین رهبری اگر با فرض شما به او حق ملاقات و گفت‌وشنود داد، به طریق اُولی به کسان دیگر هم باید چنین اجازه‌ای بدهد. هر چند بنده همچنان همان مرزبندی قاطع رهبری با افراد مُخل و مشکوک و هم‌پیوند با براندازان را سیاستی درست می‌دانم که نباید این رویه‌ی تأدیبی و اَخم پسندیده‌ی آن حضرت کنار گذاشته شود. از حوصله‌ی آن گرامی‌فرزانه ممنونم.
 
۱۱ دی ۱۴۰۰
 

نقد دامنه بر یک متن:

استاد محقق جناب ... گرامی. با عرض سلام و احترام و آرزوی طول عمر و توفیقات روزافزون برای آن دوست اندیشه‌پرداز. تجلیل شما از مرحوم آیت‌الله مصباح به ادب و خضوع فوق‌العاده آکنده است، و همین، شاید کار بنده را سخت کند که بخواهم نقدی بر آن بزنم. اما از آنجا که سعه‌ی صدر و احترام به تفکر آزاد و گنجایش مناسب در روحیات شما بر من مسجل است، ورود می‌کنم:
 
۱. علم، کادرپروری، فلسفیدن، دخالت در سیاست، مخالفت با افراد و افکار دیگران، و حتی شجاعت در نظریه‌ها و آرا ازجمله چیزهایی‌ست که انکار آن در خصائص آقای مصباح نشان جمود و یکدندگی قائلین آن محسوب می‌شود. پس؛ بهتر است بر هر کس که امتیازات احدی را منکر نباشد.
 
۲. من بین آنچه مرحوم مصباح از اسلام دریافت و به مردم القاء می‌کرد با آنچه امام خمینی به آن خبره و اسوه بودند فرق از زمین تا آسمان می‌بینم و به همین علت اسلام‌شناسی امام را درست و اسلام‌شناسی مصباح را نادرست می‌دانم. معلوم است در پاره‌ای مسائل، نه یکپارچه.
 
۳. بهتر می‌بود آقای مصباح در مقام تبیینگر مسائل اسلام، فکری رُک ولی رفتار نرم داشته باشد. شاید رفتار تند و اخلاق صلابت‌انگیزش، مایه‌ی پراکندن مردم از اطراف وی بود. زیرا به فرمول قرآن حتی رسول رحمت ص هم، اگر تندخو می‌بود (نعوذبالله) همه از اطرافش می‌گریختند. زبان آقای مصباح تند و آغشته به جملات تحریک‌آمیز، و رفتارش با مخالفان و حتی سایر روحانیان هم‌دوره و غیره، بسیار خشن و برائت‌واره بود.
 
۴. آیا می‌توانید دلیل و استناد اقامه کنید که امام مؤید افکار و رفتار مرحوم مصباح بود؟ من تازه این ادعا را از بیان شما استاد کاظمیان خواندم. گویا امام در طول ۱۰ سال رهبری، به آقای مصباح نظری نمی‌افکندند و در هیچ مناصب و جایی برای ایشان حکمی صادر نفرمودند.
 
۵. حتی مقایسه‌ی ایشان با شهید مطهری هم که گویا رهبری معظم ترسیم کرده بودند، برایم نامأنوس است، زیرا مطهری افکارش و اخلاقش و سیره‌ی نظری و عملی‌اش بسی تمایز و فوق‌العاده برتری داشت و دارد بر ایشان. حتی از نگاه مقایسه‌ی آن دو هم، استبعاد دارد چه رسد به تشابه.
 
۶. محکوم‌اند هر دسته یا شخص که بخواهند یک عالم دینی را (حالا هر کس باشد چه مرحوم منتظری چه مرحوم مصباح و چه علامه طباطبایی و... چه علوی بروجردی و چه شبیری زنجانی و یا هر فرد دیگر) از یک زاویه بنگرند و حکم کلی صادر کنند. مصباح هم چنین است، هم کتاب‌هایی خوب دارد و هم نوشته‌ها و مواضعی نادرست و خشن. به‌طوری که شهید بهشتی هم، در آن دوره‌ی خاص حوزه و آن مدرسه‌ی علمیه، اخلاق وی را به واژه‌ای خاص تشبیه کرده بود که خیلی بازتاب داشت. بگذرم. پوزش می‌خواهم متن مقداری دراز شد. سماحت و اخلاق نیکوی شما جناب کاظمیان باعث شد بر متن خوش‌نوشت شما نقدی وارد کنم.
والسلام
۱۱ دی ۱۴۰۰
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 

۲۵ دی ۱۴۰۰

پنج شرط گفت‌وشنود در صحن
 
به نام خدا. سلام. یکی از دفترهای یادداشت خطی‌ام را مرور کردم تا کمکی گرفته باشم از کسی که کارش مفهوم «زبان» و «ارتباط» بود؛ یعنی فوکو. همو که صدر انقلاب به بهشت زهرا آمده و انقلاب ایران را «روح جهانِ یی‌روح» خوانده بود. انقلابی که آن را از همان اوان، انقلابِ نوار و نور می‌خواندیم؛ زیرا بر سخن و سخنرانی و مبادله‌ی نوار استوار بود.
 
چون دیروز صحن مدرسه‌ی فکرت به چالشی سودمند انجامیده، اما یک کاستی بزرگ هم داشته که می‌توانسته بارشِ فکری را، هر آن، به سمت تگرگی مَهیب ببرد، ازین‌رو همین آسیب و عارضه مرا فراخوانده تا متن روزانه‌ی امروزم را به این زمینه ببرم. فکر می‌کنم این پستم آن را نه حل، که دست‌کم آشکارتر و میسّرتر می‌سازد.
 
میشل فوکو بر آن بود که زبان، دائم دو تردید را می‌زاید و بر میزان آن دامن می‌زند، یکی این تردید که زبان نمی‌تواند آنچه را که گوینده قصد گفتنش را دارد، «دقیقاً» بگوید. و تردید بعدی این که زبان میلِ به فراتررفتن از شکلٍ گفتاری دارد، حتی به تعبیر خودم فرورفتن هم. (رک: ص ۱۷۷ هرمنوتیک مدرن) در تصویر خطی‌ام هم، آورده‌ام.
 
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم یکم: می‌توان با برگزیدن سالم‌ترین رفتار حاکم بر گفت‌وشنود، میان خود و خواننده پُلِ دسترسی و تفاهم زد. دوم: می‌توان از راه دیدار با هم (ملاقاتی چهره‌به‌چهره)، از میزان تردید کم کرد تا دو سوی گفت‌وگوکننده، گفتمان خود را سازوار و استوار کنند. دیدم که در یکی از نوشته‌های اخیر آقای سید علی‌اصغر این مفهوم با لغتی دیگر انشاء شد. (این: گفتگوی رو در رو و فیزیکی) سوم: می‌توان واژگانی استخدام کرد که دو سوی ماجرا را به قصد و حجت همدیگر باخبرتر و نزدیکتر سازد. و چهارم: چون زبان (=نطق و نوشته) عامل اصلی ارتباط است، پس لازم است از تعدادِ دفعات دخالت قوه‌های دیگر از جمله غضب و عصبیت در صحنه‌ی سخن‌گفتنّ با هم کاست و با سوتِ داوری به اسم وجدانِ بینا و بیدار، آن را به رختکن فرستاد تا از میدان‌داری متغیّرهای مُخلّ آسوده شد. پنجم با جملات ساده، رسا و شیوا به گفت‌وگوی با هم برویم؛ هرچه دایره‌ی لغات سنگین‌تر شود، دریافت و برداشت هم سخت‌تر می‌شود. زبان آفریده شده تا فهم و رابطه را آسان و شدنی کند. هر چه ساده‌تر و روان‌تر، بهتر و خوش‌تر. چنانچه در آیه‌ی ۱۷ یاسین آمده که برای پیامبران رسانیدنِ آشکار پیام، میان مردم فرستاده شدند: وَ ما علینا الاَّ الْبلاغُ المُبین که از نظر تفسیر نمونه بلاغ مبین باید «چنان باشد که واقعیت را به همه» برساند.
 
با تأمین این پنج حالت است که می‌توان انتظار داشت از دل مباحثه و مباحث، نتایجی درخشان جوانه زنَد و خیال خواننده و تصوراتش مملوِّ اعتماد گردد. زیرا حکمت مباحثه تاراندن و تارومارکردن نیست، صد البته رساندن افکار به یکدیگر و رسیدن به همدیگر است. آفریدگار ما را گویا و شنوا کرد تا به هم بگوییم و از هم بشنویم.
شنبه ۲۵ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
جناب سلام و عرض ادب و احترام و آرزوی روزی زیبا برای خودم و خوانندگان محترم و شما رفیق ارجمند. چه هم خوب،انگار ناخودآگاه میان فکر شما و دل بنده یک اشتراکی برقرار شد که هر دو بی‌آنکه از نوشته و قصد هم خبر داشته باشیم، روی موضوعی مشترک تمنای دقت و دغدغه بردیم؛ شما با این نظرت و بنده با پست روزانه‌ی امروزم. بنابرین پیش‌بینی می‌کنم حتماً نکات خیرخواهانه‌ی شما برای استحکام تاروپود مدرسه به‌کار خواهد رفت؛ یعنی خودِ مباحثه‌گران متوجه‌ی اثرات مثبت یک چالش فکری مسالمت‌آمیز -که بر شناخت و تشخیص راست از ناراست مدد می‌دهد- پی خواهند برد و از مَضرات تنش کلامی، دل‌آگاهی خواهند پذیرفت. به نظر بنده اساس ساختمان گفتمان از آنِ گفت‌وشنودی چیده می‌شود که به روش سالم و دوستی‌افزایانه صورت گرفته باشد. از نظر بنده می‌توان با کمک ادبیات غنی و بی‌نظیر فارسی که گنجینه‌ی بی‌شمار واژگان و ادب و آداب است، شکل صحبت‌کردن درین صحن را کم‌نظیر و اصیل ساخت، راه درین تالار همواره هموارتر شده و می‌شود. متشکرم ازین خبرگویی و خیرخواهی.
 
استاد حجت‌الاسلام سید کمال‌الدین عمادی
با سلام و ارادت. امروز درین نظرم به جای نقد، یک انتقاد عرضه می‌کنم. می‌دانم مجال کمتری دارید که بخواهید نُسخ چاپی خودتان را برای این صحن خلاصه کنید، اما انتقادم پابرجاست که نیازی نیست عین آنچه در کتاب منتشر‌شده یا آماده‌ی انتشار شما، آمده درینجا هم -که فضایی برای متن‌های کوتاه‌تر و منسجم‌تر است- به صورت متن‌های طولانی بارگذاری شود؛ فشرده‌ای از هر گفتار و فصل بهتر جواب می‌دهد. وقتی پستی از دو کفِ دست بیشتر شود، خود خواننده زودتر از هر فکری، دست به سرکوب تمنای خود می‌زند که چرا باید وقتم را صرف متنی به این طُوالی کنم؟! مثلاً شما درین پست دیشب سلسله‌نوشتار خضر فرخ‌پی ع دو باکس آیه و ترجمه را روانه کردید. می‌شد عصاره‌گیری می‌کردید. من برای نشان‌دادن عزم و علاقه‌ام، برای شما این کار صرفاً درین پست می‌کنم که ببینیم کدام مسیر طی‌شدنی‌تره و باب طبع حضار مدرسه است:
 
فرض کنیم اگر من شما هستم، داستان را جهت ورود به بحث این‌گونه می‌آرایم:
 
دیداری بین موسی ع و خضر ع صورت می‌گیرد. قرآن آن را در ۲۲ آیه، قصه کرده است (ر.ک: کهف / ۶۰ تا ۸۲) آن، وقتی بود که موسی و یک جوان به سمت مجمع‌البحرین می‌رفتند و از همین‌جا تلاقی موسی با خضر و درس خضر به موسی آغاز می‌شود. پریدن ماهی (غذای آن روزشان) به آب به عنوان یک حادثه‌ی باحکمت همانا و برخورد با بنده‌ای از بندگان خدا یعنی حضرت خضر و شروع آزمودن موسی توسط خضر همانا. موسی از خضر تقاضای آموختن می‌کند و اما خضر آن را به شرط‌های پیوست. سوراخ‌کردن کشتی توسط خضر موسی را برآشفته می‌کند و بعد بدتر از آن، کشتن یک نوجوان توسط خضر. تا این‌که رسیدند به جایی که خضر دیوار خانه‌ایی را تعمیر و به‌پا می‌کند. موسی از کشف علل این سه کار خضر به‌شدت عاجز و حتی عصبانی می‌مانَد. اما چون قول سکوت داده بود، فقط تماشا می‌کرد و دست از اعتراض می‌بست. تا این‌که خضر حکمت هر سه عملش را بارز کرد و سپس با کشف علت اقدامات خصر بین آن دو فراق  و خداحافظی محزون برقرار می‌شود: هذا فراق بینی و بینک. دیگر قصه از دنباله‌ی کار خصر دست می‌شوید.
 
قلی‌تبار برادر گرامی‌ام سلام دیدم؛ وقتی شما چیزی را ترجیح دهید پست کنید، پیش خود می‌گویم لابد رازی درش هست که حاج علی آن را روانه‌ی صحن ساخته است. بلی؛ چه سخن رازآلودی از شهید احمد کاظمی که هم شکنجه‌ی ساواک بر تنش نشست و هم غضب صدام. و بعد تازیانه‌ی تهمت این و آن. جانباز چه وعظی را از آن شهید فاش کرد که الحق «کاظم: فروخورنده‌ی خشم» بود: «مواظب دستت هستی!! دست جانبازی‌ات.» چنین نشست‌هایی را جایگزین شونیشت‌های کم‌فایده کردن هنر می‌خواهد. وعظ را از آن لحاظ وعظ گفتند چون سینه را مثل شلغم نرم می‌کند، این سینه‌ی شُش را ولی آن سینه‌ی صدر را. درود و تشکر فراوان دارم بابت گسترانیدن این خان.
 
فقط می‌توانم برای این گزاره‌ی مصورتان چند کلمه ردیف کنم بی‌هیچ جمله‌ای: خلاقیت، اخلاق ، خلقت. خالق، خلق. خلوت. خلود. خالد
 
باز نیز سلام بر شما چه بگویم ازین فیلم؟ جناب استاد قلی‌تبار؟! اول ملا لغتی بشوم بگویم سازنده‌ی فیلم در متن‌نوشته بر روی صحنه، تفأل را تفعل نوشت. امابعد؛ گوینده -که نمی‌دانم کیست و آیا قولش با عملش یکی‌ست- از «جنود خدا» گفت. روزی تبه‌کاری چون ریگی هم خود را «جندالله» نامید.  واقعاً استاد جنود خدابودن چه شروطی دارد؟ چگونه می‌توان در آن عضو شد و گزینش و سنجش رد نشد؟! فقط سلحشور بود؟ یا نه غیور و لشگر عقل و شرع و شور و شعور؟
 
من سعدی را آموزگاری می‌دانم که خورجین دانشش به گنجه‌ی ارزشش زنجیر است. لذاست که سخنش زینت لفظی نیست، زیور معنوی‌ست.
 
پرسش ۱۵۹ : بررسی متین و استوار و منقح و بدون تعصب زمخت یا لاقیدی در تبیین عملکرد نهادها و نمادهای دینی و دانشگاه و نقش هر یک در بروز واقعیات کنونی.
 
این پرسش به عنوان پرسش یکصد و پنجاه و نهم که از جانبِ جناب استاد قلی‌تبار مطرح شده است، جهت بحث و بررسی و گفت‌وگو در صحن مدرسه فکرت سنجاق می‌شود.
 
پرسش ۱۶۰ : جناب مسعود داراب در صحن از حضار چنین خواست: «دوستان تحلیلگر تقاضا میکنم در صورت امکان مذاکرات هسته ای را تحلیل کنید ممنون.» درخواست ایشان با تنظیم پرسشی با این عنوان به پیش‌خوان مدرسه سنجاق می‌شود: در مذاکرات ایران، از دو سوی میز چه انتطاراتی دارید؟
 
سلام جناب قربانی. تمام پیامت درین سه فراز روح واحدی دارد، تقویت مدرسه و پرهیزدادن از هر چیزی که جلوی قوتش را سد می‌کند. خبر نداشتم شما پیامی برام صادر کردید، اما صبح که آمدم مدرسه، اول از همه پیام خودت را باز کردم. چقدر هم همدل بودیم، زیرا من هم از غروب دیروز فکرم زده بود پستی برای بهترشدن روند مباحثه بنویسم. که شد همین پست روزانه‌ی امروزم. بنابرین حتماً نکات شما را به نحوی برای حفظ هویت مدرسه به‌کار می‌بندم. ممنونم ازین‌همه دغدغه و علاقه.
 
استاد باقریان سلام
به هر حال حوزه‌ی سرزمینی مسلمین اگر قرار است حکم دقیق حجاب را که در قرآن تصریح شده بدانند، لازم است شیوه‌نامه‌ی مشخص و حد مشخص حجاب معلوم شود. در واقع اشکال‌کننده‌ی محترم سخن مهمی را وسط بحث آوردند. در پایان عرض کنم مثلاً مرحوم طالقانی و امام موسی صدر و مرحوم سید محمدحسین فضل‌الله حجاب زنان در جامعه‌ی خود را سختگیرانه تعیین نمی‌کردند و حتی گویا به اختیار و آزادی عملی این موضوع از سوی زنان واگذار می کردند و اجبار را نادرست می‌دانستند.
 
استاد بزرگوار با سلام و عرض ادب و ارادت من دیشب هم پست شما را مطالعه و روی آن تأمل کردم، چون زودترخوابیدن از آداب معمول بنده است، دیگر مجال نبود، شب اعلان نظر کنم. از شیوه‌های مناسب و تقریباً کمتر دیده‌شده میان سایر فضلای همتراز شما، یکی همین است که حضرت‌عالی از قدرت استناد و آدرس‌دهی بالایی برخوردار هستید و برای اقامه‌ی دلیل و سند، فریب ادبیات و بازی با لغت را نمی‌خورید و همین دأب علمی، کار نوشتاری شما را محکم ساخته است. درست برخلاف سخنرانی‌های‌تان که مقداری از تبیین موضوع دور می‌افتید و یا شاید حجم اطلاعات‌تان چنان در یک سخنرانی بالاست، که بازتان می‌دارد آن‌ها را نادیده بگیرید و همین موجب می‌شود دلتان خیرخواهانه بخواهد هر چه محتوا دارید از آن سخنرانی، همه را در همان منبر به شنوندگان منتقل کنید و از دهِش خسّت نورزید. اما در نوشتار این‌گونه نیستید. شیخ مفید را واقعاً مفید تدوین کردید. خواننده اگر خواننده باشد با پایان آن مقاله‌‌ی متقن‌تان، قانع بیرون می‌رود. متشکرم و نیز قدردان که در دفاع از عالمان شیعه و اصول و فروع شیعه تسلط دارید. با احترام. ابراهیم
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
با سلام و تشکر بابت این پست علمی. این نوشتار آراسته به ادبیات رساست. استفاده بردم. اما از گفتن دو نکته بازنمانم:
 
۱. از آنجا که انسان جمع میان «تمایلات و شناخت‌»هاست، لذا نمی‌توان با یکی، دیگری را سرکوب کرد. مثلاً به قول شهید بهشتی در کتاب «شناخت»، آنچه «میل نهفته» را بیدار می‌کند «شناخت» است.
 
۲. اما همین شناخت و معرفت برای کسی که اساساً نمی‌خواهد میلی برای چیزی داشته باشد، حرکت‌آفرین نیست. به همین علت جوامعی دستخوش تغییرند که اهل شناخت و معرفت آن سرزمین، با شیوه‌ی منطقی و به‌آرامش انگشت تحریک بگذارند بر خواسته‌ها و تمایلات غریزی و انگیزشی آنان. علت روشن است: در انسان منشاء حرکت‌آفرین، خواهش‌ها و خواسته‌هاست، نه معرفت و شناخت. ارزش شناخت از آنجا بالاست و غنیمت، که کِشش‌های انسان را به مدد تحریک می‌تواند به حرکت برساند.
 
خلاصه کنم: اگر کار معرفت -که فوری و به بداهه حاصل نمی‌شود- این شود که بتوان با آن مسائلی را در میدان مغناطیسی میل و خواهش انسان قرار داد، عاملی بزرگ برای برانگیزندگی در انسان می‌شود. سقراط چرا خود را «خرمگس» می‌خواند؟ چون به میدان جوانان می‌رفت و با تحریک آنان به شیوه‌ی جملات پرسشی، فکرشان را شکوفایی و ای بسا شکوفه می‌بخشید. بعد، از آن دیار به دیار دیگر وارد می‌گردید. خرمگس هم کارش وزوز است و در حقیقت بیدارکردن خفتگان، و سقراط کارش را وزور و بیدارکردن می‌دانست. نتیجه هم می‌گرفت، چون اخلاق نیکو کار می‌زد. مثل آن خرس نبود که برای رَماندن مگس از روی آن انسان یار در خوابش، سنگ بزرگ بر فرقش کوفت تا مثلاً مگس را برمانَد. ولی چون حوصله نداشت هم مَرد را میراند، هم مگس را پَراند.
 
سلام دگربار به  قلی‌تبار بلی بسیار باور دارم که لفظ استاد را باید خرج اهلش کرد، نه هزینه‌ی نااهل. و بنده شکی به دل نمی‌زنم که شما همان استادی هستید که من باید لفظ مقدسش را خرجش کنم. موافقم که این عناوین عمیق در مکاره‌بازار مدعیان متاعی برای غرور شد.
 
اما بعد برادر بافضیلتم؛ ما نیز مسروریم که خدا و حکمت و واسطی دل‌آگاه شما را به ما بازگرداند. دوستان فراوانی نزدم شادمانی کردند که شما را به صحن فکرت خوانده‌ایم. برای ما درها می‌گشایی که از آن به دلالت و هدایت می‌رسیم، از دید بنده شما از مهتدون هستید و مهتدای بنده. ادبیات شما در مواعظ و مراثی و مکاتیب وقتی هنوز هم آسان‌تر، ساده‌تر و شیواتر می‌شود بر دل مخاطب می‌نشیند و آرام می‌گیرد. چون واژگان برآمده از گنجینه‌ات رسا می‌شود و روان. هیچ کس با سخت‌نویسی نتوانست مخاطب خود را اقناع نگاه دارد. بگذرم.
 
بله، چالش‌های فکری جایی برای رساندن افکار به همدیگر است و دوصدچندان برای یاری‌رساندن به هم نیز. وقتی ببینم پست‌ها هجومی برای هم است، بنده آن زمان دقیقاً صحنه‌ایی را در ذهنم تصور می‌کنم که سیلابی سهمگین، با خیابان و جویبار چنین می‌کند؛ همه را به پناهگاه اجبار می‌سازد و به زیر چتر و ناودان مجبور. صحن مدرسه، صحن سیلاب نیست، صحن بحث و فحص است. وقتی هجوم شد، حتی متن‌ها هم خوب خوانده نمی‌شود، چه رسد به پاسخ‌ها. البته چالش جدی‌ِ فکری این تبعات طبیعی را هم لزوماً با خود به همراه دارد. الحمدلله همگان خیر و فلاح فکرت را می‌خواهند برای صلاح مدرسه. و شما استاد اندیشمندم چه فروتنانه دست شکر سوی حضرت باری برده‌ و سروده‌اید: «خدای را شاکرم که در عالم حیرانی و سرگشتگی و عطش به مدرسۀ شما رسیدم.» ممنونم، آری ما به هم رسیدیم. تا به هم پیام برسانیم؛ به مدد عقل و منطق و بیان و احترام.
 

جناب قربانی سلام و بسی تشکر. بنده را به وجد آوردید. نه فقط موافقم، بلکه آن را آئین‌نامه‌ای تکمیلی برای مرامنامه‌ی مدرسه فکرت می‌نامم که از سرآغاز تا حالا درصدد بودیم همگان چنین فرم‌ها و نرم‌هایی را رعایت کنیم. دو کف دست متن، که شعار مدرسه است، نه فقط تحدید نیست، بلکه ارزش‌گذاری به وقت و فرصت اعضاست. تمام موارد -خصوصاً تِد- جزوِ جداناپذیر از یک فعالت مدرن است که هرچه از آن کمتر برخوردار شویم، همان‌مقدار خواننده‌ی خواهنده را از نوشته‌های‌مان در فاصله‌ی دورتر، به دور انداخته‌ایم. ممنونم. آخر را خوب آمدی. معلوم بود خواستی برای عبارت آخر بند ۲ ، طنز و مثال، پینه زده باشی. خندیدم، هم. ولی من تا ۹ آمدم حتی پِلک هم نزدم، چه رسد به چُرت و نَوم و پِخ!

 

میشیل فوکو نه. چند سال پیش در فرانسه به درد سرطان و یا احتمالاً آن بیماری بد درگذشت.

 

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام

۱. سخن سرکار خانم وسمقی را رد کردید که چرا مدعی‌ست پیامبران ع «خود ادعای ارتباط با خدا را داشتند». از استاد می‌پرسم به‌هرحال برای آغاز نبوت از زبان خودش باید بگوید فرستاده‌ی خدا هستم، حتی اگر مبشّر قبلی و نشانه و قراین و گواه داشته باشد. به نظر استاد مگر این حرف وسمقی چه سستی دارد که ردش کردید؟ شاید منظورش این باشد از زبان خودش خودش را معرفی می‌کردند نه از زبان معرّف.

 

۲. فرمودید پیامبران ع «نوعا از میان اقوامی برگزیده می‌شدند که انحراف عمیقی داشتند». پس مفهوم مخالف آن این است در مقاطع، سایر جهان فکر انحراف نداشتند تا نیاز به رسول داشته باشند. چنین است؟

 

سلام آق قلی‌تبارا

بله درست داوری کردید، زحمت علمی این استاد پرهیزگار و پرسابقه جناب باقریان ساروی کاملاً گویاست. بنده بسیار به این نقد ایشان بر کتاب شاعره‌ خانم وسمقی توجه نشان می‌دهم و دنبال می‌کنم، چون‌که به نظرم خیلی بحث خواندیی‌یی را دارند به روی این صحن می‌گشایند. اما پیشنهاد، راستش من اساساً در تمام ۱۱ سال فعالیتم در فصای مجازی، عادت به ارسال نوشته‌ی احدالناسی را ندارم. ان‌شاءالله ایشان و یا جناب‌تان در صورت دسترسی توضیح بفرمایید که حتماً فضای مباحثه را به منطق و شوقِ دانستن، می‌آکنَد.

 

استاد حجت‌الاسلام عمادی

سلام. بییشتربن تشویق با بیشترین پذیرش نقدها از سوی شما در طی این چند سال که با شما مرابطه دارم، جناب‌عالی را برای من یک الگوی عالی ساخته. نه، همچنان ادامه بدهید. دوستان زیادی با من مطرح کردند، با اشتیاق می‌خوانند. متشکرم شیوه‌ی پیشنهادی‌ام را به طبع خودتان برابر و نیک دانستید.

با احترام فراوان. شاگردتان: دامنه

 

دیدم استاد. اگر فیلم است، پس آموزنده است. اگر واقعی است، پس الگوست. مرا به یاد روزهایی منحصر و زودگذر نه دیرگذر، انداخت که چند روزی کلوش نداشتم برای مدرسه، حتی یک مدتی پیراهن برای دانشگاه، و بدتر ازین، یک صبحی سرد، پول کرایه برای خرید بلیط اتوبوس.

 

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام

۱. سخن سرکار خانم وسمقی که رد کردید که چرا مدعی‌ست پیامبران ع «خود ادعای ارتباط با خدا را داشتند». از استاد می‌پرسم به‌هرحال برای آغاز نبوت از زبان خودش باید بگوید فرستاده‌ی خدا هستم حتی اگر مبشّر قبلی و نشانه داشته باشد. به نظر استاد مگر این حرف وسمقی چه سستی دارد که ردش کردید. شاید منظورش این باشد از زبان خودش خودش را معرفی می‌کردند نه از زبان معرف.

 

۲. فرمودید پیامبران ع «نوعا از میان اقوامی برگزیده می‌شدند که انحراف عمیقی داشتند». پس مفهوم مخالف آن این است سایر جهان فکر انحراف نداشتند تا نیاز به رسول داشته باشند.

 

جناب دکتر ولی‌نژاد

با ابراز ارادت و احترام و سلام. باور می‌فرمایی بیش از اندازه‌ی قابل تصورتان، ازین متن لذت بردم و یاد گرفتم؟ نه فقط از دو کف دست عبور نکردی، بلکه منظم و منسجم و تفکیک‌شده بحث را طرح و به نتیجه‌گیری رسا رساندی. راحت بگویم: مطلب را به خواننده انتقال دادی، خیلی هم حرفه‌ای و محترمانه. پس دلآرام بمان. مثال رانندگی را بجا زدید چون مطلب را قابل فهم کردید. فقط یک چیز را برایم حتماً بفرما آیا به جای مغز قدیم و میانی و جدید نام‌های علمی فارسی (نه خارجی) دیگری هم دارد؟ با شما موافقم بسیاری از افراد، اغلب کار را ا روی هر میل و احساس و نیازی انجام می‌دهند سپس متأسفانه آن را یا توجیه و یا مستدل می‌کنند. از شما متشکرم آقا صادق.

 

سلام و تشکر از تلاش فکری و نوشتاری که جای تقدیر جدی دارد. ابتدا عرض کنم سعی می‌کنم برای پرسش ۱۶۰ پاسخ بنویسم. اما پاسخ شما را با میل خواندم. برای این‌که از دید بنده توجه‌ی جناب‌عالی به این مسئله و تحلیلی که آن را به چند عامل «گره» زده‌اید، خیلی مهم است و همین مرا بر آن داشت تا روی مفاد پاسخ شما کوتاه عرض کنم که در پازل تحلیل شما در بخش اول پاسخ، عوامل نادرست چیده شده. من این‌گونه فکر نمی‌کنم که ما نباید چنان می‌کردیم تا آنان ما را برای جهان خود، مخاطره‌آمیز قلمداد کنند. شمردم دیدم پنج عامل را به هم گره زدید تا نشان داده باشید ایران مقصر ابتدایی ماجراست و اگر این کارها را در انقلاب نمی‌کرد آنان کاری به کار ما نداشتند. شما اینها را برشمردید: «۱. بلندپروازی، ۲. صاحب قدرت شدن، ۳. کمک به مستضعفان عالم، ۴. قدرت هلال شیعی، ۵. قدرت هسته‌ای بزرگ برای مقابله با استکبار جهانی مخصوصا آمریکا.
 
من درین نقدم بر محتوای لرزان بخش نخست پاسخ‌تان یک خدشه وارد می‌کنم و پایه‌ی تحلیلت را به‌هم می‌ریزم که به قول سید علی‌اصغر در پست پوپری‌اش انتقاد در دستگاه پردازش علمی، آزمون می‌شود، نه رد. اگر همچنان انتقاد زورِ ماندن داشت باید آن را جزو پایه‌ی پذیرش علمی قرار داد. آن این است: اگر عامل تلاش برای مقابله با ایران این ۵ عامل به‌هم‌گره‌خورده، هست پس چرا وقتی ما هنوز از شرّ حکومت پهلوی ۲ رها نشده بودیم، آمریکا و حامیان و متحدانش جنگی‌اش ایران را در دایره‌ی کشوری یاغی و شریر قرار دادند و جنگی لعنتی را در بدترین برهه‌ی حیات انقلاب اسلامی بر ما، نه فقط چند ماه، که به مدت هشت سال و بالای ۹۰ ماه تحمیل کردند؟ پس عوامل شما به عنوان متغیرهای دخیل در مسئله‌ی رویارویی اخیر با ایران مخدوش است. ما سال ۵۹ این پنج عامل را نداشتیم ولی مورد حمله‌ی جنگ گرم قرار گرفیتم. من می‌گویم بهتر است طرح مسئله را درست تبیین کنیم، نه دلخواه. سایر جملات شما در ادامه، توصیه‌گرانه است و حذردهنده که به نظرم فکر دلسوزانه‌ات را روایت می‌کند و حمایت واقعاً خوب‌تان را از منافع ملی میهن و ملت. خداقوت و پوزش.
 
سلام شامگاه جناب دکتر ولی‌نژاد
چنین رویکرد مدنی و مدرن را نسبت به منابع آبی و معدنی دوست دارم و شما با پرداختن به این پستم، میزان بالایی از اهتمام را بروز دادید. توسعه دهیم این شایسته‌کاری را. راه‌کار هوشمندانه و حرفه‌ای ارائه دادید. من هم در این شهرمان -قم- که کم‌بارش است، به محض باران تند، ماشینم را زیر بارشش می‌برم با همین شیوه که فرموله کردید، می‌شویم. منظور من هم این بود وقتی می‌دانیم مثلاً فردا باران است و بدنه‌ی ماشین گلی می‌شود، دیگر چه نیازی‌ست به هدرداد آبِ خوردن لوله و شستن خودرو. سپاس و خیلی‌هم متشکر.
 
سلام تسلیت و گرامی‌داشت حضرت ام‌البنین س،
بانویی که زودتر از همه از مقام شامخ فاطمه س
آگاه بود. تقدیم این شعر سزاست برای بانوی مقاوم خاندان عصمت:
 
شرحِ چندین گزاره را می‌گفت
مَعجر پاره‌پاره را می‌گفت  
قصه‌ی گوشواره را می‌گفت
بین مَردم نظاره را می‌گفت...
 
امان از نظاره !
امان از نظاره !
 
درسته، موافقم، خیلی‌هم قاطع. به عبارتی دیگر جناب دکتر ولی‌نژاد، هر صُنعی، صانع و صنعت و صناعت دارد. حتی کتاب، پس می‌توان بازاریابی را حتی در معنویت هم تعمیم داد: صنعت معنا که پی ساخت و ساختن انسان است. صنعت کتاب، صنعت گردشگری و... داشتم می‌نوشتم دیدم پیام جناب آقای قربانی خطاب شما آمده تقریباً طنزیم. به گفته‌ی ایشان اقتصاد ملکه است. درسته. مزاح حکیمانه: چرا ملکه و مؤنث است اقتصاد؟! چرا سلطان نیست! لابد چون زاینده و زائوست!
 
پاسخ:
به قول مازندرانی‌ها:
«اِروای تِه هچّه بمرده بایّی!
جان مادرت باّیی!»
و... و
 
یکشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۰
ببینیم مولا ع چقدر درباره‌ی او محکم و علاقه‌مند حرف زد
 
به نام خدا. سلام. دیشب پس از اندی قدم‌زدن، نمی‌دانم چرا عدد ۴۳ در ذهنم هی جولان دشت و جرقه می‌زد. بهتر دیدم بروم سراغ حکمت امام علی ع  همین‌شماره حکمت را ببینم. در خانه، هم نهج‌البلاغه‌ی مرحوم سید جعفر شهیدی را دارم و هم مرحوم محمد دشتی را مثل اغلب مردم ایران. البته به «خانه‌ی نهج‌البلاغه‌» هم سری زدم. تا حکمت ۴۳ نهج‌البلاغه را دیدم، چشمم از شگفتی از پلک‌زدن ایستاد. حالا در دم‌دمای برآمدن آفتاب دی، آمدم پستی بنویسم. آری حضرت مولا ع درین حکمت یک یارِ دیرینش را معرفی کرد. حیفم آمد ازین شخصیت سترگ «خَبَّاب بن الارَت» دست بردارم. ببینیم ببینیم مولا چقدر درباره‌ی او، این‌همه محکم و علاقه‌مند حرف زد:
 
«خدا خَبَّاب بن الارَت را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت کرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى کرد.»
 
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم ازین یک خط معرفی‌نامه‌ی علی چه  برداشت‌هایی می‌شود کرد: یکم: رحمت خدا احاطه‌اش کرده، چون دعای علی ع نزد خدا خریدار داره. دوم: برای مسلمان‌شدنش شوق و علاقه نشان داده، یعنی با عقل و عشق به دین گراییده. سوم: هم فردی فرمانبردار امامش علی ع بودخ و هم هجرت از وطن -که کاری بود درآن‌زمان بسیار مردافکن- صورت داده. چهارم: قانع بوده و انسانی باسپاس شده. زیرا ناسپاسی نزدیکترین عمل به زشتی و شناعته، حتی زیاد نمی‌مانَد که ناسپاس، همسایه‌ی دیوابه‌دیوار و هم‌پله‌ی کفرِ منکر شده باشه. پنجم: خشنود به خدا بوده و این فقط از دست دل‌های آرام برمی‌آید؛ آدم با نهاد ناآرام، آرم و آرمان نداره. ششم: و از همه بالاتر به عنوان مؤمنی مجاهد (زندگی بر پایه‌ی دفاع و بقا) زندگى کرده. آیا این انسانِ پیرو امامی چون مولا علی ع صلوات و قیام‌به‌احترام ندارد؟! دارد. من به احترامش درین روز وفات بانوی مؤمنین ام‌البنین س، قیام می‌کنم و از جایم خیز برمی‌دارم.
 
نکته: آری درست حدس زدید؛ او همان کسی‌ست که در مکه به دست اَشراف و مشرکین صدمه‌هایی فراوان دید؛ همانی که پشتش را داغ کرده بودند مُترفین و اشرافِ باده‌گُسارِ عیّاش. او در جنگ صفین در رکاب علی ع بود و در سال ۳۷ هجری در کوفه درگذشت. در رکاب علی در صفین بودن خود بالاترین علامت حضور یک فرد در جبهه‌ی حق بود که آن زمان، یک انتخاب سختی بود زیرا بسی ایمان و مقاومت می‌خواست که کسی زرخرید معاویه نشود و کیسه نزد قدرت ندوزد. سیره، سیره‌ی علوی. که دنباله‌ی سیره‌ی نبوی‌ست.
یکشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
سلام آقای قلی‌تبار صیح آمدم مدرسه، دیدم سه درِ بینش به روی ما گشودی؛ آدم باید خیلی پرت باشد ازین روزنه‌ای که باز کردی، بهره و بیشن نگیرد. چقدر درست گفت، چقدر. آری وقتی مرغ کُرچ چند تخم مرغ زیر بالش رفت، قدرت دفاعی خود را در برابر هر مهاجم و مخاصم به ظهور می‌رساند. و این یعنی ای انسان! آیا می‌خواهی از مرغ هم پایین‌تر فکر کنی و تسلیم دشمن عَنود شوی که بنایش بر ریشه‌کنی ملت به اسم ایران است. مرغ دارد به آدمی می‌آموزد چرا به دفاع قیام نمی‌کنی و همچنان نشسته‌ای و فکر خود را می‌خوری که هیچ، عقل دیگران را هم می‌خواهی بدزدی؟! از سگِ وفادار شکار، مگر کمتری ای آدم! که با آن‌که گرسنه است و گوشت‌دوست، اما آن کبکِ شکارشده‌ی مورد نیاز مجوزدار صاحبش را از سنگلاخ و پرتگاه‌های مهیب به دندان می‌گیرد، ولی آن را نمی‌قاپد و قورتش نمی‌دهد ولی توی مسئول، توی امانتدار فلان پست، یک‌شبه میلیاردمیلیارد پول ملت را می‌دزدی تا مثلاً ارث فرزند و نوه‌ات کنی و حاضری یک ملتی را آسیب بزنی.
 
صبح‌مان را به عطر وجود حضرت ام‌البنین -سلام الله علیها- دلاویز کردید استاد ذاکر اهل دل. بلی یاد بانویی را پاس می‌داریم که عارف به راهش بود و مقاوم برای دینش. چون دانش و بینش داشت. و چقدر هم فکرِ شعر. بلی «شنیدم دو دست تو از تنت جدا شد» اما او هرگز برنیاشُفت. آن بانوی مکرم زبانِ حالی گشود که نشان بارزی بر مشیء عارفانه‌اش بود. سالروز وفاتش این حُسن را بر ما دارد که دل را از خلاء بیرون می‌برّد و  بر سراچه‌ی آن جلاء می‌بخشد. من زندگی در سایه‌ی مرثیه و مدحیه‌ی عرفانی و رستگارساز را می‌پسندم که مانع از خماری‌ست. سپاس که مداحی شگفت‌انگیزی را دست‌مایه‌ی دلمان کردید. درود بی‌عدد برادر.
 
 
سلام. من فقط یک جمله بگویم و وقت‌تان را نگیرم. مگر آن زمان که حتی سیم‌خاردار و گونی سنگر هم نداشتیم، غرب بر ما در کمال بی‌مروتی جنگ تحمیل نکرد، که حالا علت را، آن بدانیم که چون مثلاً موشک داریم و توان بازدارنده، آنان حق دارند به ما سخت بگیرند. به نظرم این اوجِ ندیدن صورت‌مسئله است. بر هر آدم منصفی هضم این مسئله و حل این معادله آسان است. از شما دوستی که زندگی ضدآمریکایی داشتید، این نوع تحلیل برنمی‌آید. البته به دیدگاه شما تعرض ندارم، چون نمی‌توان بر فکر کسی جِرز و ستون زد. درود.
 
یک عکس،
یک عبارت،
هزاران حکمت.
تقسیم دقایق سکوت، دقت فزود.
اما به حال بی‌خبران خوش‌خیال چه سود،
که کیسه دوختند تا گزیده‌تر بَرند کالا!
 
علی ع آن وصی نبی ص را همین سیر و سیره‌‌ها علی کرد؛ حتی حاضر نیست یک نامسلمان در سایه‌ی ولایتش، بد ببیند. چنین است که برای انسان سهم قائل بود در خزانه‌ی حکومت، نه برای عقیده و مرام. اینک در حکومت‌های کشورهای مسلم می‌بینم کرورکرور انسان را می‌بینند که نان شب را به‌سختی به سر سفره می‌برند، اما مثل گاوی «شیرده» شدند که دوشیده شوند، آن‌هم به دست کی؟ به دست ارذَل‌انسانی چون دونالد ترامپ. بی‌جهت نبود حکمت اول نهج‌البلاغه آن شد که در روزگاری چون امروزه‌روزگار، به قول مولا ع مثل شتر دوساله باید بود، چون نه پستانی دارد که دوشیده شود و نه نیرویی که سوارش شوند. متأسفانه این منطقه عده‌ای بر ملت مستولی‌اند که هم دوشیدگان‌اند و هم سواری‌دهندگان. گیریم اینان اینقدر پس افتاده‌اند، غرب که اینقدر مدعی مدرن و مدرنیته‌بودن است و رنسانس از خود بروز داده، چرا آن‌همه از فطرت انسانیت بیرون زده و به این انانیت رسیده که فقط به اسم منافع ملی، همه‌کارش را توجیه مثلاً عقلانی می‌کند؛ کدام عقل؟ عقل خودبنیاد که خدا در آن حتی حد پشه وزن و عیاری ندارد. درود استاد قلی‌تبار که با این پست‌ها بنده را به طینتم رجوع دادی.
 
من هم برای این روضه‌ی رضوانیه‌ی آقاشیخ مالک که صمیمانه مصیبت‌نامه نوشت چند کلمه‌ای به رسم ادب می‌نویسم. امید است توجه‌ی صاحبدلانی را جلب کرده باشم: با ذکر سلام و خداقوت و تقبل‌الله به حجت‌الاسلام مالک رجبی:
 
به پاس حرمت یک بانوی بزرگ‌مرتبه
 
حساب کنید چگونه گذشت بر باقی‌ماندگان که وقتی به شهرشان، آری به شهرشان مدینه بازگشتند از بس رنج کشیدند و غم، جان ندارند گزارش کربلا را برای منتظرانِ چشم‌انتظارِ فرزند و بستگان، بیان کنند. صحنه‌ای دلخراش‌کننده که زینب س حضور دارد و امام سجاد ع و تعدادی آسیب‌دیدگان از خاندان خاتم‌الانبیا ص نیز. صحنه‌ای که اگر به‌راستی به دست هنرمندی قهار فیلم شود، از خود روز عاشورا مصیب‌بارتر و تراژدیک‌تر است. همانانی که دعوت شدند با صدها نامه به عراق، حالا با قساوت آدم رذلی که خود را در شام، با بی‌شرمی تمام، خلیفه و جانشین ! پیامبر می‌داند، -یعنی میمون‌باز باده‌نوشی چون یزید- قتل‌عام می‌شوند و شرکت‌کنندگان درین روز فجیع که درهم و دینار به جیب زدند، شادابند که بهشت برین هم خریده‌اند. اینک آن‌سوتر اینان، یعنی بازماندگان واقعه، با هزاران جراحت جسم و خراش روح وارد شهر خود شدند، پیش رسول الله ص، و خجل‌اند که چگونه روی ام‌البنین کلابی همسر علی را ببینند که تمام فرزندانش را در رکاب حسین بن علی ع کشتند و عباسش را از پشت به بدترین شیوه‌ی جنگیدن تکه‌تکه کردند. اما این بانو، بزرگ‌تر از هر مصیبتی‌ست، ژرف‌تر از هر اقیانوسی و بلندتر از هر کوه و ستیغی. چنان رفتاری در برابر آن شناعت می‌کند که جن و انس در برابرش کم می‌آورند. خراشی به دست بچه‌ات، نوه‌ات، نبیره‌ات بخورد می‌خواهی چشم طرف را از حدقه دربیاوری و گوشش را به کشیده، کر کنی و چون چنگال تیز شاهین بر صورتش چنگ بیندازی، ولی این زن، با عارفانه‌ترین رفتار هر جُنبده‌ای را در آن هنگام، سرمسار ساخت. به خود ببال که درک می کنی ام‌البنین س کیست؟ سیره‌ی زینب س چیست؟ و صحیفه‌ی و رساله‌ی حقوق حضرت سجاد ع چه‌ها که ندارد. زندگی طیّب می‌خواهی؟ اینان و سرآمدان جهان را بکاو که کاری کردند تا بشر بی‌نمونه نماند. برای منِ پِرِ پیاز، ام‌البنین کلابی همه‌چیز است: معرفت، شناخت، شکیبا، پاکیزه، آرام، آگاه، انسان، ایثار.
 
با احترام. وقتی صحن صحن فکرت و بحث دوستانه و منطقی است، دیگر گفتن این جمله‌ات که می‌فرمایی به مزاج شما خوش نیاید، محلی از اعراب ندارد. من بحث تحلیلی‌تان را اصلاً به دستگاه مزاج نمی‌دم و به دست احساس نمی‌سپرم که می‌فرمایی خوش نیاید. نه رفیق محترم، وقتی حرفت را در قلم می‌زنی، لابد بنده را این‌قدر عاقل می‌دانی که طرف مباحثه‌ات ساخته‌ای. موضوع ما فعلاً درین میان‌بحث این است که علت فشار غرب بر ما اگر موشک است؟ پس چرا آن روز حتی سیم‌خاردار و برنو هم نداشتیم به ما حمله شد؟! خواستید استدلال مرا نپذیری، نپذیر، اما این مبحث مشخص جزیی، را به مسائل عمومی و هزاران مورد دیگر ندوز. مورد به مورد باید بحث شود. پرش از مورد به موارد، تبدیل یک مسئله به چند مسئله، یک روش ممدوح نیست، بلکه کار بررسی و مباحثه را دشوارتر و ما را از گودی هموار یک موضوع، به گودال و ناهمواری موضوعات می‌اندازد.
 
رک بگم رفیق! اگر قرار باشد سینه‌ی کسی را بشکافند که ببینند چقدر نسبت به رفتارهای کژ حکومت، دردمنده، و به وضع موجود منتقده، اگر بگویم سینه‌ی من از همه بیشتر چنینه، شاید اغراق بدانی، ولی بدان بنده، نه قصد توجیه دارم و نه مقصدم بزک‌کردن نظام است، اساساً من فوق این چیرها فکر می‌کنم، اینا چی‌اند؟! اینا کی‌اند؟! من آنچه اکنون به آن می‌اندیشم را مطرح می‌کنم، کاری ندارم که این حرفم دل کی را شاد و قلب کی را جریحه‌دار می‌کند. ما داریم از فهم خود از مسائل‌روزی که بر ما می‌گذرد و بر زندگی ما اثر می‌گذارد، سخن می‌گوییم. دیگر فلان «یقنلی‌بک»! (بدون قصد هیچ اسائه‌ادب) رفت سفارت عربستان، چه کرد و چه نکرد که نباید به رخ من هم‌بحث خودت کشیده شود! مگر آن‌که شما بنده را از همان قماش بپنداری، که درین‌صورت باز هم حرفی ندارم و هرچه خواستید بفرمایید. امابعد روشن بفرمایید چرا؟ چرا موشک‌داشتن و سیم‌خاردار نداشتن برای ما یک جور رقم خورد! هر دو وضعیت مورد هجوم غرب. چرا؟ این‌که فهرست ردیف کنید تا ایران مقصر اول معرفی کنید، بدانید درین یکی مورد و تحلیل، در اقلیت محض‌اید. گمان نکنم حتی به اندازه‌ی جمعیت واتیکان یا بحرین هم برسد. بنده فاش سازم که حقیقتاً تا اعماق دلم برین مهندس آقا سیدباقر شفیعی دوست دوست‌داشتنی ما علاقه‌ی قلبی دارم و دست از محبت به وی نمی‌کشم. درود و خرسند به این گفت‌وشنود با این رفیق دیرین که فعال متعهد و دلسوز است.
 
ممنونم. عرض حال دلم بود به ساحت آن بانوی خوب عالم که برام از همان کودکی‌ام برجسته بود. و مادر مرحومم ما را با او انس داد و شعر و قصه‌اش را به ما گفت. و بگذار ریا (=آشکار) کنم که اول با مصیبت‌نامه‌ی تو گریستم، سپس حالم را با قالِ قلم نوشتم.
 
حالا یک مزاح نرم هم بکنم: آخه من مثل شما توفبق نداشتم که شِخ شوم، اما شِخ‌وچه که هستم! راستیتش، من آرزوبه‌دل ماندم شخ نشدم. کاش الان هم حوزه بپذیرنم که شخ بشم.
 
سلام شما دقیقاً خبر دارید که مرحوم پدرم به شما چه می‌گفت. آری، درست گفتی، دنباله‌ی حرف پدرم آنقدر مهم است که اینجا برملا نمی‌کنم. متشکرم که ذکر مصیبتی که با قلمِ حالم نوشتم، حال شما را منقلب ساخت. بله برادرم شخ مالک، که در فن مصیبت و ذکر روضه‌ی اهل بیت علیهم السلام خجل نیستی و حال خود را به متن منتقل و آنگه به سینه‌ی محبان خاندان عصمت ع هدایت می‌کنی. آن که آره، لقب عظیم حضرت ابراهیم -علیه السلام- است که شیخ الانبیا نام گرفته‌اند. مادرم مرا صدا می‌کرد. محل هم برخی البته قدیمی‌ترها، صدایم می‌کنند. اما چون این عنوان اختصاص به صنف محترم شما روحانیان و نیز تعدادی از ذاکرین دارد، بنده همان ابراهیم را ارجح می‌دانم، تا پیشوند شخ را. شخ و شیخ مقام والایی‌ست و برازنده‌ی اهلش و بنده فرسنگ‌ها از آن فاصله دارم و دورم. یک مزاح دیگر: دوست دیگرم بارها به طبع پاک و زیبنده‌اش به‌طنز مرا نه شِخ، که «شخ‌چم» ! می‌گوید. معلومه منظورش. یعنی شخ‌مانند، شخ‌سُو. شِخ‌فکر. بشمار برو بالا. بگذرم. ببینم ضمیر این متنم، اسم و جانشینش را پیدا می‌کند. چون هستن درین صحن.

 

پاسخ به بحث ۱۶۰
 
الف، انتظارات من از آن سوی میز مذاکرات:
 
درست است که کشورهای آن سمت میز، خود را به هر علل و دلائلی (مانند: قدرت بمب اتمی، توان اقتصادی برتر، داشتن حق وتو) اختیاردار جهان می‌پندارند و البته در واقعیت امروزه‌ی جهان هم، متأسفانه چنین هستند (با شدت و ضعف نسبت به هم) اما به عنوان یک شهروند ایران،
 
اول آن‌که انتظارم اخلاقاً و وجداناً (بر حسب مکتب دینی‌ام و نظریه‌ی اخلاقی کانتی) این است برای حفظ منافع ملی خودشان، حاضر نشوند با تبعیت از فلسفه‌ی سیاسی ماکیاوللی (نیل به هدف با تجویز هر وسیله) بنیاد یک ملت را درهم بپیچند و مردم به رنج بیفکنند. جهان مدرن و فلسفه‌ی مدرنیته و نقادی‌های پست‌مدرنیته، دست‌کم در مقام نظری این رفتار آنها را توبیخ می‌کند. کمی به خود آیند و برای تمام ملل حق بقا قائل شوند، تا دست‌کم رسوایی‌های این چند کشور صاحب اختیار، در داخل کشورهای خودشان از پرده نیفتد.
 
دوم آن‌که انتظارم (بر حسب تحلیل ماهیت قدرت) این است همچنان که آن سمت میز، در دنیای سیاست خارجی‌شات، به ضعیف‌نگه‌داشتنِ رقیب به عنوان یک راهبرد درازمدت و حتی دائمی ادامه می‌دهند و هم‌پیمان‌کردن برخی کشورها برای‌شان امری محال گردیده، نابودی ایران به معنای جابجایی حکومت و قدرت در صدرِ برنامه‌ها و پرانتزهای امنیتی‌شان جای دارد و ساقه‌های سیاسی‌شان هم به کمترین کار -که همان خلع سلاح ایران است- بسنده نمی‌کنند و در واقع کل ایران را نئودیوار برلین (تعبیری از خودم) فرض کرده‌اند.
 
سون آن‌که (بر حسب بینش تحلیلی‌ام) آن سوی میز، نه با ایران که در واقع میان خود با حربه‌ی میز وین، به دنبال تقسیم و تسهیم قدرت‌اند. آنان هر کدام منافع ملی خود را در امتداد رقابت بر سر هژمونی دنیا و یارگیری متحدین دنبال می‌کنند که هم اینک بر سر مسئله‌ای به اسم ایران جهانی هژمونیک (سلطه‌گری) را رصد می‌کنند. مثل کاری که در کنفرانس یالتا و کنفراس شبه‌جزیره‌ی کریمه بر سر جغرافیای جهان کردند. بنابرین مذاکرات هسته‌ای صرفاً گفت‌وگو بر  سر موضوع و علم هسته‌ای ایران نیست، بر سر  هستیِ جمهوری اسلامی است.ذبرونداد ذاتی این روند، خاموش‌کردن چراغ انقلاب اسلامی است که اصول آن بر جان بیدار ملت‌ها نور خیزش و مقاومت افکنده است.
 
ب: انتظارات من از این سوی میز مذاکرات:
 
ایران در این سوی مذاکرات (با آن‌که تیمی چیده که بر سر اصول انقلاب چانه‌زنی را بلد است ولی در فروع انقلاب چندان چانه‌زنی نمی‌کند و بلد هم نیست) در پی قانع‌کردن قدرت‌ها به قبول قدرت برتر منطقه برآمده است و در چندین پرانتز امنیت مقاومت می‌ورزد. لذا لایه‌های پنهان قدرت (مانند سه حلقه امنیت و دفاع و دولت سایه) از پشت هدایتگر استراتژی‌یی هستند که میز مذاکرات را تهدید بقای جمهوری اسلامی تحلیل می‌کنند. چنین مذاکراتی چون شدیداً به تصادم منافع دو سوی ماجرا منجر شده، حاصلی جز فرسایش ندارد. پدیده‌ای که لاینحل‌باقی‌گذاشتن آن، برای تعدادی از حاضران آن سوی میز، مَضار ندارد که هیچ، منفعت هم دارد.
 
فرامتن: در نگاه من (از حیث ملی و جهانی نه تعلق فکری و جناحی) رهبری معظم، ذخیره‌ی ارزشی‌ست؛ به مثابه‌ی طلا و ارز که ذخیره‌ی ارزی کشور. برخورد ایشان با جهانِ اختیارداری کننده، برخوردی از نوع عقل نظامی و دشمن‌شناسی می‌باشد که در زمینگیرکردن آنان مهارت دارد. این بار هم این رویداد در حال وقوع است. و این نبرد به‌زودی در جنگ لفظی ظهور می‌کند. اگرچه شاید اصل روانی پرهیز از دردسر، هر یک از ما را وادار کند که خوشبین شویم سازگاری با غرب و توافق در مذاکرات رخ دهد و آشتی بین‌المللی صورت گیرد. اگر چنین فکری شیوع یابد (بر فرض و حدس) بهترین کار برای ایران در نگاه این تیپ افکار، کنارگذاشتن میز فعلی مذاکرات و اعلان شگفت‌انگیز گفت‌وگوی مستقیم آمریکا با ایران است بدون هیچ ضلع حقوقی و حقیقی سوم و چهارم و پنجم. در آن صورت، صورت‌جمعی جهان طوری دگر خواهد شد. که بحثی جداگانه است.
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
پاسخ به بحث ۱۶۰
 
الف، انتظارات من از آن سوی میز مذاکرات:
 
درست است که کشورهای آن سمت میز، خود را به هر علل و دلائلی (مانند: قدرت بمب اتمی، توان اقتصادی برتر، داشتن حق وتو) اختیاردار جهان می‌پندارند و البته در واقعیت امروزه‌ی جهان هم، متأسفانه چنین هستند (با شدت و ضعف نسبت به هم) اما به عنوان یک شهروند ایران،
 
اول آن‌که انتظارم اخلاقاً و وجداناً (بر حسب مکتب دینی‌ام و نظریه‌ی اخلاقی کانتی) این است برای حفظ منافع ملی خودشان، حاضر نشوند با تبعیت از فلسفه‌ی سیاسی ماکیاوللی (نیل به هدف با تجویز هر وسیله) بنیاد یک ملت را درهم بپیچند و مردم به رنج بیفکنند. جهان مدرن و فلسفه‌ی مدرنیته و نقادی‌های پست‌مدرنیته، دست‌کم در مقام نظری این رفتار آنها را توبیخ می‌کند. کمی به خود آیند و برای تمام ملل حق بقا قائل شوند، تا دست‌کم رسوایی‌های این چند کشور صاحب اختیار، در داخل کشورهای خودشان از پرده نیفتد.
 
دوم آن‌که انتظارم (بر حسب تحلیل ماهیت قدرت) این است همچنان که آن سمت میز، در دنیای سیاست خارجی‌شات، به ضعیف‌نگه‌داشتنِ رقیب به عنوان یک راهبرد درازمدت و حتی دائمی ادامه می‌دهند و هم‌پیمان‌کردن برخی کشورها برای‌شان امری محال گردیده، نابودی ایران به معنای جابجایی حکومت و قدرت در صدرِ برنامه‌ها و پرانتزهای امنیتی‌شان جای دارد و ساقه‌های سیاسی‌شان هم به کمترین کار -که همان خلع سلاح ایران است- بسنده نمی‌کنند و در واقع کل ایران را نئودیوار برلین (تعبیری از خودم) فرض کرده‌اند.
 
سون آن‌که (بر حسب بینش تحلیلی‌ام) آن سوی میز، نه با ایران که در واقع میان خود با حربه‌ی میز وین، به دنبال تقسیم و تسهیم قدرت‌اند. آنان هر کدام منافع ملی خود را در امتداد رقابت بر سر هژمونی دنیا و یارگیری متحدین دنبال می‌کنند که هم اینک بر سر مسئله‌ای به اسم ایران جهانی هژمونیک (سلطه‌گری) را رصد می‌کنند. مثل کاری که در کنفرانس یالتا و کنفراس شبه‌جزیره‌ی کریمه بر سر جغرافیای جهان کردند. بنابرین مذاکرات هسته‌ای صرفاً گفت‌وگو بر  سر موضوع و علم هسته‌ای ایران نیست، بر سر  هستیِ جمهوری اسلامی است.ذبرونداد ذاتی این روند، خاموش‌کردن چراغ انقلاب اسلامی است که اصول آن بر جان بیدار ملت‌ها نور خیزش و مقاومت افکنده است.
 
ب: انتظارات من از این سوی میز مذاکرات:
 
ایران در این سوی مذاکرات (با آن‌که تیمی چیده که بر سر اصول انقلاب چانه‌زنی را بلد است ولی در فروع انقلاب چندان چانه‌زنی نمی‌کند و بلد هم نیست) در پی قانع‌کردن قدرت‌ها به قبول قدرت برتر منطقه برآمده است و در چندین پرانتز امنیت مقاومت می‌ورزد. لذا لایه‌های پنهان قدرت (مانند سه حلقه امنیت و دفاع و دولت سایه) از پشت هدایتگر استراتژی‌یی هستند که میز مذاکرات را تهدید بقای جمهوری اسلامی تحلیل می‌کنند. چنین مذاکراتی چون شدیداً به تصادم منافع دو سوی ماجرا منجر شده، حاصلی جز فرسایش ندارد. پدیده‌ای که لاینحل‌باقی‌گذاشتن آن، برای تعدادی از حاضران آن سوی میز، مَضار ندارد که هیچ، منفعت هم دارد.
 
فرامتن: در نگاه من (از حیث ملی و جهانی نه تعلق فکری و جناحی) رهبری معظم، در نگاه عمومی مردم ذخیره‌ی ارزشی‌ست؛ به مثابه‌ی طلا و ارز که ذخیره‌ی ارزی کشور. برخورد ایشان با جهانِ اختیارداری کننده، برخوردی از نوع عقل نظامی و دشمن‌شناسی می‌باشد که در زمینگیرکردن آنان مهارت دارد. این بار هم این رویداد در حال وقوع است. و این نبرد به‌زودی در جنگ لفظی ظهور می‌کند. اگرچه شاید اصل روانی پرهیز از دردسر، هر یک از ما را وادار کند که خوشبین شویم سازگاری با غرب و توافق در مذاکرات رخ دهد و آشتی بین‌المللی صورت گیرد. اگر چنین فکری شیوع یابد (بر فرض و حدس) بهترین کار برای ایران در نگاه این تیپ افکار، کنارگذاشتن میز فعلی مذاکرات و اعلان شگفت‌انگیز گفت‌وگوی مستقیم آمریکا با ایران است بدون هیچ ضلع حقوقی و حقیقی سوم و چهارم و پنجم. در آن صورت، صورت‌جمعی جهان طوری دگر خواهد شد. که بحثی جداگانه است.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
استاد باقریان سلام در بخش نخست که خانم وسمقی برین نظرند پیامبران خود مسیر خود را شناخته و پیموده‌اند، باید عرض کنم علاوه بر منطق شما در پاسخ، خصوصاً استناد آیه‌ی انعام انْ اتَّبِعُ الا ما یُوحى‏ الَی‏، اگر حرف خانم وسمقی نسب دروغ‌ نیست، پس چرا پیامبر اکرم ص در دوره‌ی‌ انقطاع وحی و رویدادهای حاد دیگر از پیش خود چیزی نگفت و منتظر ماند؟ و بیشتر سرگذشت موسی ع هم همین را نشان می‌داد که منتظر وحی بود تا تکلیف خود را پیدا کند. پس ادعای خانم وسمقی نادرست است. اما در مورد مردمی که پیامبر برای آنان نیامده، خب پیامِ پیامبر مهم است، نه خود جسم او. خود او هم البته در جای خود قداست دارد، اما منظورم این است، اصل با آنچه ابلاغ کرده است می‌باشد. مثل ایران که پیامبر ما در آن فرستاده نشده و حتی خسرو پرویز مانع پیام‌شان شده، اما مردمان این مرز و بوم، با رغبت و انتخاب و اختیار و آزادی عقیده، از مغ‌ها و موبدان ساسانی منصرف شدند و روی به اسلام آوردند. بنابراین ضمن تأیید نقدتان بر سرکار وسمقی، این دو گزاره‌ی ایشان را غلط فرض می‌کنم و نیز نسبت دروغ. (نه لزوماً دانسته، شاید نادانسته)
 
جناب آقای ... سلام
درست است به روش علمی و مبتنی بر قواعد قطعی مسئله را کاویدی، که درین باره، با بندهایی از آن موافق و با بندهایی مخالفم و نیز با بندهای در آن مواجهه‌ای مشروط دارم. لذت هم بردم ابن‌چنین دقیق پاییدی. اما سه نکته را ناگفته رها نکنم.
 
۱. وقتی قدرت‌ها، متغیر اصلی خود را همین سلاح اتمی فرض می‌گیرند، چرا ایران که دانشش را ۱۰۰٪ دارد، نوع صلح‌آمیزش را نداشته باشد؟
 
۲. چرا برای دیگران حق انتخاب وجود دارد، اما برای ما، می‌گوییم نه، و برو تسلیم تقاضا و فشار دشمن شو و دور دانش اتمی را خط بکش؟ آیا باید قلم امضا زد بر آپارتاید علمی؟
 
۳. تمام علوم در بعد کلان در سایه‌ی سیاست قرار دارند. اقتصاد مستثنی نیست. از سمت دیگر اصول مردم ایران سیاست ویتنام را نه بهشت می‌داند و نه تابع تزی می‌شود که بنای آن این است از ایران به عنوان یک دولتی همانند ترکمنستان بسازد.
 
سلام دیدم، اتفاقاً توی جمع خانوادگی. حقیقتاً این پرنده‌ی کلاغ، کلاس درسی بپا ساخت. بگذارید برای این پست زیبایی که ایجاد کردید، نکته‌ای هم بگویم: پس بی‌هیچی نبود که خدای آفریدگار در آیه‌ی ۳۱ مائده این پرنده را که نامش غُراب یعنی زاغ مشکی‌رنگ ذکر کرده، برانگیخته تا به قابیل بیاموزد جسد برادرش هابیل را دفن کند، حتی چگونه دفن کند. کلاغ در واقع طریقه‌ی کندن گور را نخستین‌بار آموخت. به نظر من، در جاهایی انسان می‌تواند از رفتار غربزی جُنبندگان، برای خود معلم بسازد و آموزگار قهار. ممنونم، مفید بود.
 
سلام دکتر ولی‌نژاد
قشنگ بود و ناشی از دقت. متشکرم که بر طبع‌ات نشست. پس بااین‌جود اگر هم مو از ماست کشیدیم، لااقل دَسبِراز نشویم تا همه را حالی کنیم. اینک گویا وقتش فرارسیده یکی از نغَمات شما را درین صحن منعکس کنم. دوستان تالار فکرت این جناب دکتر صادق ولی‌نژاد ما، به آب و آسمان و آبرو وصل است؛ آب، چون مردانه تا زانو به شالیزار می‌زند. آسمان، چون دریچه‌ی دلش را به عالم بالا می‌گشاید تا کسب تکلیف و کشف معرفت کند. و اما آبرو، چون دست از تلاش برنمی‌دارد و به یُمن کار و دست‌رنجش انسانی آبرودار گردیده است. این هم نواختن سازی که دستان هنرمندش در سنتور، بساز کرده، سازی که به گمانم بر بسیاری آشناست:
 
جناب آزاد سلام و پگاه‌تان گوارا.
درکت می‌کنم که چرا این‌همه دلت از دست خورندگانِ بیت‌المال آشوبه. حق داری بی‌تاب باشی و بیمناک. دردواره نوشتی. چون مطمئنی این قماش طمّاعان نه فقط حیثیت ندارند، بلکه حیثیت بزرگان خود و جامعه را مخدوش می‌کنند. علت این‌که به جناب دکتر عارف‌زاده پیشنهاد دادم به جای معادل «انگل‌زاده‌ها» برای «آقازاده‌ها»، بهتر است بگوییم: «دون‌زادگان» این است که در اروپا دانشمندان طرفدار فاشیست‌ها، به روشنفکران می‌گفتند «انگل». برای این‌که آن اسم که در تاریخ اندیشه‌ی سیاسی آمده است و رایج گشت، با این اسم، قاطی نشود، پس بهتر آن است نام نوین برگزینیم تا کم‌کم در جامعه منتشر و رایج شود. این شد که دون‌زادگان را پیشنهاد کردم. یعنی هم فردی که شرافتِ آقایی را منهدم کرده، هم مرتبه‌ی پایینی دارد، نه بالا و آقا، و هم کسی‌ست که همه چیز را مثل دون می‌داند و دانه، که باید نوک بزند و ببلعد. از دل‌دردت خوشم آمد آزاد.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
با سلام و آرزوی سلامتی. بنده برین نظر است اساساً  بشر در درون خود رستم و سهراب دارد و حتی سیاوش و طَهوری چون سودابه و هر آن امکان ورود یک رودابه. اگر رستم در بستر اسطوره، با سهراب آن می‌کند که دیگر حتی فرصت جبران برایش باقی نمی‌مانَد و عجز و تمنایش از کاووس‌شاه برای تأمین نوشدارو برای نجات جان سهراب هم سودی ندارد؛ این پیام را دارد که حکیم ایرانی فردوسی توسی می‌خواهد به ایرانی‌جماعت و حتی بشریت بفرماید ای انسان! ای صاحب ادب و خرَد ! پند گیر و ببین که روزی در درون خود چند سهراب را به سیخ می‌کِشی و نوشدارو هم نمی‌خری! بگذرم. این نکته‌ای گفتم فقط یک درس ازین داستان است؛ لایه‌های دیگرش بماند، بماند، زیرا نه مجال است، و نه جای جولان. خیلی خرسندم کسی از میان انبوهی از مسائل و منابع مهم تاریخ فکر و اندیشه در ایران، به فردوسی حکیم هم رجوع کند و از آن‌همه شعرش، خان لذیذ به روی ما پهن کند.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
با سلام و آرزوی سلامتی. بنده برین نظر است اساساً  بشر در درون خود رستم و سهراب دارد و حتی سیاوش و طَهوری چون سودابه و هر آن امکان ورود یک رودابه. اگر رستم در بستر اسطوره، با سهراب آن می‌کند که دیگر حتی فرصت جبران برایش باقی نمی‌مانَد و عجز و تمنایش از کاووس‌شاه برای تأمین نوشدارو برای نجات جان سهراب هم سودی ندارد؛ این پیام را دارد که حکیم ایرانی فردوسی توسی می‌خواهد به ایرانی‌جماعت و حتی بشریت بفرماید ای انسان! ای صاحب ادب و خرَد ! پند گیر و ببین که روزی در درون خود چند سهراب را به سیخ می‌کِشی و نوشدارو هم نمی‌خری! بگذرم.
 
این نکته‌ای گفتم فقط یک درس ازین داستان است؛ لایه‌های دیگرش بماند، بماند، زیرا نه مجال است، و نه جای جولان. خیلی خرسندم کسی از میان انبوهی از مسائل و منابع مهم تاریخ فکر و اندیشه در ایران، به فردوسی حکیم هم رجوع کند و از آن‌همه شعرش، خان لذیذ به روی ما پهن کند.
اینک فرصت شد این‌رو هم که بارگذاشتید، دیدم. اول صبح وقتی به عضوی سلام کنم، دیگر  در پست‌های بعدی‌اش اگر سلام نکنم، مشکلی نیست. اما بعد؛
 
یک سؤال خودمونی ولی جدی از خودم و شما جناب آقا سیدباقر: شما و من هم در آن آسانسور اگر بودیم، کار ستودنی‌یی را می‌کردیم که آن زن عصا در دستان، به نهایت انسانیت و اخلاق ایثار کرد و بیرون آمد تا ظرفیت آسانسور لطمه نخورد. یا نه مثل آن سایرین، با زبان بدن و چهره‌درهم، به دیگران خط می‌دادیم خانم! آقا! یکی‌تان برید بیرون، بگذارید ما بریم بالا. بگذارید خاطره بگویم:
 
توی تهران ۲۵ سال زندگی‌ام گذشت، چه هم پرخاطره و بامخاطره. بارها به صحنه‌هایی در هنگام سوارشدن خط واحد اتوبوسرانی برخوردم که از نافرهنگی هموطنانم در درونم به آه و ناله می‌آمدم. چون اگر اعتراض هم می‌کردی، قمه بالا می‌بردند. و اگر منصرف می‌شدی با سواری بروی، پول کافی نداشتی. گاه ۴۵دقیقه منتظر می‌ماندم تا اتوبوس برسد، تا کلاسم یا کارم به تأخیر نخورد. وقتی هم که اتوبوس می‌رسید، عده‌ای با کمال بی‌شرمی بدون توجه به صف انتظار و حتی رعایت حال سالخوردگان، با بدترین رفتار هجوم می‌آوردند وارد اتوبوس می‌شدند و این باز ما بودیم که باز هم جا می‌ماندیم و تأخیر می‌خوردیم. من سه تا خط اتوبوس عوض می‌کردم تا برسم به مقصد. یک شانس خوب، محل کارها در تهران، جانب کارکنان خود را تا حدی داشتند و مقرراتی قانونی وضع کرده بودند تأخیر ترافیکی در تهران تا ۴۵ دقیقه و حتی کمی بیشتر موجه باشد. ولی کلاس درس مگر می‌شد چنین باشد، نه.
 
حالا نکته: حقوق حقیقتاً اگر به تکلیف و اخلاق پیوست نشده باشد، مثل آن نوع آزادی‌یی می‌مانَد که به تعبیر قشنگ همان آق‌سیدمحمد خاتمی شما ! می‌شود «ولنگاری». ببخشید مهندس که بنده از هر پستت یک خروار حرف می‌ریزم توی خورجین نظرات.
 

هم‌مباحثه‌ی شما خود زمانی پیش مرحوم آقا داراب‌کلایی گویی مقداری شخی خواندی و اینو که می‌خوام بگم خوب بلدی:

در طلبه‌ها یک رسم زیبا و مورد پسندی جاری‌ست که از پس با پیش از درس‌گرفتن پیش استاد -و به قول خودشون تلمُّذ- سه‌تا یا چهارتا می‌شوند و مباحثه‌ای را درباره‌ی همان درس انجام می‌دهند؛ اکثراً در گوشه‌ای خلوت، یا کنج مدرسه و یا در حرم حضرت معصومه س. خواستم بگم در صحن مدرسه فکرت، شما یک هم‌بحث حاضردرصحنه‌ای برای بنده. ممنونم. از نظر بنده شیوه‌ی خوبی‌ست روش شما، خصوصاً وقتی فرمودی زیرنویس را حذف می‌کنید. با این شیوه ذهن خواننده را به سمت تفکر فرامی‌خوانید. لینک هم که ندارد و خلاف مقررات اینجا هم که نیست. بابت این انرژی بالایت، تحسین دارید. درود. اما این خاطره‌ی بسیار مهم جناب‌عالی از مرحوم آقا دارابکلایی را که ۲۴ دی پست کرده بودی، اگر اجازه بفرمایی می‌خواهم در سایتم «دامنه‌ی زادگاه داراب‌کلا» در بخش روحانیت و تاریخ سیاسی داراب‌کلا منتشر کنم. چنانچه موافقید و یا می‌خواهید دقیق‌ترش تدوین کنید، بنده را آگاه کنید. این خاطره‌ات حیف است گم و فراموش شود. از نظر من اوج پارسایی و دستِ پاک را تببین می‌کند چنین رفتاری. لذت برده بودم وقتی خواندم. ممنونم. ازین دست خاطراتت را بیشتر بنویسید و بگذارید.


گریزی به یک مداحی

تلقین شهید بی‌سر

چندی پیش قسمتی از مداحی استاد قلی‌تبار در مراسم شهادت امام رضا ع در منزل سیدمهدی رحمتی از طرف دوستی برایم فرستاده شد، کامل گوش کردم. این ذاکر اندیشمند آخرش از گور تلقین و شهید بی‌سر یادی می‌کنند، همان مراسم که با عبارت «اسْمع ، افْهَم» آغاز می‌شود. تلقین‌خوان خطاب به شهید بی‌سر در هنگام تدفین می‌خواند: کتابت چیست؟! امامت کیست؟! و ... . استاد قلی‌تبار جملاتی به این قضیه‌ی مشهودیه می‌گوید که مو بر تن آدم سیخ می‌شود. باید از فلان و فلان و فلان این مملکت پرسید که کتاب تو چیست؟ امام تو کیست؟ او که سرش را برای امام حسین ع داده و واصل شده، امامش را بلد بود و کتابش را عملی حرمت نهاد، دیگر این چه سؤالیه! که از شهید بی‌سر پرسش می‌شود! این آنانند که پیش از مرگ باید تلقین‌شان کرد و تعلیم‌شان نمود که ندزدند، نخورند، نبرند، ندوزند، نمالند... .

من درین نقل، دخل و تصرف کردم که پوزش می‌طلبم از معلم خوبم قلی‌تبار. چون احساس می‌کنم استاد قلی‌تبار تمایلی ندارند که به نظرات حقیر و سایران پاسخ بنگارند و این حس طی این مدت پیدا شد، بنابراین پستم را منفک از پست‌هایش جاگذاری کردم، تا خدای ناکرده با رفتنم به پای پست‌های‌شان و یا نظرگذاشتن زیر آن، بی‌جهت وقت‌شان را تلف نکنم و به تکلف‌شان نیندازم که ناچار به جواب شوند. گرچه جا دارد عرض کنم گذاشتن پست‌هایی که نوشته‌ی سایت‌ها و منابع دیگران است، در این صحن ممنوع است، زیرا قرار است جوشش قلمِ خود اعضا، قنات فکرت را آبیاری کند تا نخشکد و نایستد.

والسلام
با احترام
ابراهیم طالبی دارابی

 
تذکر:
در راستای درخواست جناب آزاد،
 
به حضار محترم صحن عرض می‌شود:
 
۱. ساده و به سبک روان و بر پایه‌ی ادبیات شیرین پارسی بنویسیم.
 
۲. از لغات تخصصی در هر حوزه‌ی علمی و کاربردی پرهیز، یا در جایی که ناچاریم معادل آن را در پرانتز درج کنیم.
 
۳. از جملات طولانی که در خود، فعل و فاعل و مفعول و... را گم‌وگور می‌کند، به‌شدت امتناع کنیم.
 
۴. رسم‌الخط پارسی را تا امکان دارد به بالاترین پایبندی، رعایت کنیم.
 
۵. از آوردن اصطلاحاتی که حتی در دهان خود نویسنده هم به‌آسانی نمی‌چرخد، دوری کنیم.
 
 
فعلاً جناب آزاد شما موجب شدید بنده ۵ جمله برای عمل به پیشنهاد عاقلانه‌ی شما بنویسم. این را اگر باز نیز مجال بود، در دفعات بعد ادامه می‌دهم.
 
تسلیت: مادری که تا دیدیم مسجد بود و تکیه. حاجیه زهرا رجبی را می‌گویم که اینک در بستر خاک آرمیده است. او برای ما هم، یک مادر مهربان بود. چرا؟ زیرا مادری که تمام عمرش خادم الحسین تکیه و مسجد جامع داراب‌کلا بوده، «مادر» همگان است. درگذشتش بر تمام بازماندگانش از نسَب تا سبب، تسلیت. نثار فاتحه و صلوات.
 
شایسته‌کاری ۶
بهتر است بخریم، بخوریم. بخوریم، بخریم و باز همین‌طور. نه این‌که آن‌گونه باشد که بخریم، ولی توی کمد، انباری، تهِ یخچال، لای گنجه و حتی زیر لحاف جاسازی کنیم که عقل جن هم نرسد کجا قایم کردیم چه رسد به کنجکاوی بچه و مردِ خانه. خدا فرمود: بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید.
 
جناب سلام از این‌که به پیام‌های تسلیت صادره‌ی ما درین صحن، بابت درگذشت عمه‌ی بزرگوارتان پاسخی درخور و برخوردار از ادب و ادبیات فاخر دادی، متشکرم. دیری‌ست که با توانایی تو در ادبیات پارسی آشنام، و در شگفتم که چرا کم و یا بسیار به‌ندرت، در صحن فکرت می‌نویسی. ما را به داشته‌های خود بپیوند. بنده هم از آن دوست اهل دانش و جویای عدالت و مروت متشکرم. حضور پربار آقای قلی‌تبار که نه فقط ذاکر اهل بیت علیهم السلام که عارف و اندیشمند بوده و هست، برکت به بار آوُرد. و همه‌ی اَعِزّه‌ی این صحن واقف به دانش و ارزشش هستند. بنده هم مثل تو  ازو تعلیم و عشق به عترت و قرآن به یاد دارم و نواهایی بیکران ماندگار. ممنونم برکت وجود و حضورش در قوه‌ی درّاکه‌ات ماند. درود.
 
 
شایسته‌کاری ۱
به جای آن‌که لباس ضخیم خود را از تن بکَنیم تا از گرمای زیاد اتاق در امان باشیم، شایسته است درجه‌ی شعله‌ی بخاری و یا میزان حرارت سیستم گرمایشی خانه را کمتر کنیم.
 
 
شایسته‌کاری ۲
 
نیازی نیست هنگام وضوساختن، شیرِ آب یکسره باز بماند، در هر مرحله از وضو (سر، دست، مسح) شیر را بسته و باز کرده، تا هم مراتب وضو با طمأنینه انجام گیرد و  هم آب هدر نرود.
 

شایسته‌کاری ۳

 
نان محصول استراتژیک هر جامعه‌ای‌ست و دایره‌ی گردش این محصول از کاشت و برداشت و داشت، تا رسیدن بر  سرِ سفره‌ی مردم بسی گسترده و طاقت‌فرساست، پس حتی لقمه‌ای از آن را دور نریزم و به تعبیر رسا این برکت خدا را به نانِ خشک تبدیل نکنیم و یا خوراک دام و طیور. هر برکتی بر سر جای خود، چه خوراک انسان باشد، و چه خوراک حیوان.
 

شایسته‌کاری ۴

 
شستن ماشین با آب لوله‌کشی منزل، زمانی که امروز نه، اما فردا یا پس‌فردا خبر از باریدن باران داریم با درجه‌ی بسیاربالایی از یقین، یک رفتاری غیر مدنی و بزهی در حد خسران غیر قابل جبران است.

 

شایسته‌کاری ۵

اگر در سرِ سفره‌ی ناهار و شام در پیش میهمانان مو تو پلو دیدیم آن را یک متر سرِ دست نبریم تا بفهمانیم آهای ایهاالناس! مو مو مو. از یک اتفاق ساده که ناگزیر رخ می‌دهد، تنش پیچیده نسازیم.

 

متن و حاشیه _ ۱
 

متن _ حجت‌الاسلام سید احمد خاتمی: ″امر به جهاد تبیینی ناظر به روشنگری و مطالب مهمی است که باید گفته شود.″

 

حاشیه _ شخص شما نشان دادی روشنگری را فقط از زبان خودت و همفکرانت قبول داری اگر نوبت به روشنگری دیگران برسد تاب نمی‌آوری و شاید روشنگری را حق ویژه‌ی خودت می‌پنداری.
۲۳ دی ۱۴۰۰
 
متن و حاشیه _ ۲
 

متن _ آنتونی بلینکن وزیر خارجه آمریکا گفت "وقت خیلی خیلی تنگ است، چون ایران به نقطه‌ای که بتواند در زمان خیلی‌خیلی کوتاه مواد اتمی کافی برای یک بمب هسته‌ای تولید کند نزدیک و نزدیکتر می‌شود."

 

حاشیه _ آنتونی با این حرف، در حال تحریکِ مقامات امنیتی ایران است تا بتواند با رفتن روی سلسله‌اعصاب آنان، تخلیه‌‌اطلاعاتی صورت دهد. بر من روشنه ایران میز مذاکره را برای بن‌بست می‌خواهد، زیرا گریز هسته‌ای ما به هفته رسیده، نه ماه و نه سال. یعنی میزان فاصله میان آماده‌سازی تا آزمایش بمب.

۲۴ دی ۱۴۰۰

 

متن و حاشیه _ ۳
 

متن _  "محققان متوجه شدند کره شمالی نزدیک به ۴۰۰ میلیون دلار رمزارز به ویژه اتریوم را به سرقت برده که نشان می‌دهد استراتژی ملی این کشور برای هک و پولشویی پول دیجیتال همچنان موفق است."

 

حاشیه _ فقط و فقط این کره در کنار آن کره، یک راه حل بشری‌ست. هر راه حلی به غیر این، فقط حضور اهریمنی چون ارتش جهان‌نورد آمریکا را موجه می‌کند. رخنه در اتریوم که سهله، کره‌ای که در مدار شماله گرفتن فرمول تمرین می‌کند.

۲۵ دی ۱۴۰۰
 
متن و حاشیه _ ۴
 

متن _  "به طائب و اطلاعات سپاه گفتم و حتی با مقام معظم رهبری هم مطرح کردم. اطلاعاتی‌ها می‌گفتند که این موضوع بیخود و الکی است. وی گفت: مشخص شد که سیاست این است که این فوت طبیعی است و هنوز هم این سیاست ادامه دارد. باید تصمیماتی گرفته می‌شد. یکی از مواردی که گفته می‌شود این است که خانواده اجازه کالبدشکافی نداده است، در صورتی که اصلاً این موضوع نه با ما مطرح شد و نه ما درخواستی کردیم. "

 
حاشیه _ آقای محسن هاشمی با گفته‌ی بالا و افزودن این‌که «آب در ریه‌ی» مرحوم رفسنجانی نبود، می‌خواهد ذهن مردم از غرق‌شدن در استخر کاخ سعدآباد به سمت احتمال ترور بیولوژیک منصرف شود.
 
جناب سلام ازین نکته‌ی هانری کُربَن به دو بال شیعه یاد می‌شود: بال عاشورا، بال مهدویت. اولی مخزن معنوی و حرکت سیاسی شیعه است و دومی انتظار و امید به آینده و مبارزه با هر نوع یأس و عزلت و بن‌بست. اشتباه حجاریان‌ها این است موقع استناد به شیعه دست می‌گذارند روی اقوال و علمایی که اصلاً حاشیه‌ی شیعه هم به حساب نمی‌آیند چه برسد به این که اَعلام آن باشند. چرا هنگامی که از شیعه یاد می‌کنند، یادشان می‌رود درین مذهب امثال امام خمینی،  دکتر شریعتی، مطهری، بازرگان، شیخ مفید، شیخ طوسی و طبرسی و هزاران استوانه‌ی علم و پارسایی و اندیشه‌ی زلال و نجات‌بخش وجود دارد. بگذرم. بگذارد بگویند؛ کُرسی آزاداندیشی نفع‌اش این است همه از افکار هم باخبرتر می‌شوند. ممنونم.
 
آیا تعلیم و تجلیل فضائل مختل شده؟!
به نام خدا. سلام. واقعاً آیا هیچ از خود پرسیده‌ایم که استاد شهید مرتضی مطهری در «داستان راستان» پیِ چه بوده که حتی رادیوی آن عصر دهشت، تمام آن را در ماه مبارک رمضان پخش کرد؟ به قول خانم ساندرا مک‌کی (نویسنده‌ی آمریکایی کتابِ «ایرانی‌ها؛ اسلام روح یک ملت») در «تجلیل از فضائل» بود: یادگیری، شکیبایی، فروتنی، گشاده‌دستی، مهربانی و مهمترازهمه عدالت. (ر.ک: ۲۷۲)
 
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم، یک: آیا آموختن این فضیلت‌ها توسط هم‌کیشان استاد مطهری همچنان جریان دارد؟ دو: واعظان در معرفی این فضائل در اکنونِ ایران ایا احساس شرم می‌کنند؟ سه: جامعه و خانه به این آموزه‌ها آیا احساس نیاز دارد؟ من به گمانم در هر سه مورد، اکنونِ ایران با آن کمی بیگانگی دارد.
 
۲۸ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
این آقانعمت‌الله بِنافتی چه احسانی نموده. در تمام مصارع شعرش، مسارع به خرج داده. آفرین و تحسین داره. خصوصاً این بیته:
 
شو تا صِواحی شونِه گِسفِنِ پِه
آ چَپونِ خِرد و خوی بِلارِه
 
دلیلم چیه؟ : دلیلم اینه چون‌که درین دو مصرع، میان خِرَد و خو، هم ارتباط لفظی برقرار کرده و رابطه‌ی معنوی. این‌گونه: شو تا صِواحی را به خِرَد و خو مرتبط کرده. شو، واسه‌ی خو و صِوی (=صبح) برای خردمندی.
 
تتمّه: تحسین دارد این شعر و شاعر و نیز کار شما مهندس آقاسیدباقر که شعرش را کشف و با دل و روح ما مشترک ساختی. سلام و درود بر شما و جناب احسان که زبان مادری را پاس داشته‌اید.
 
اضاف کنم: من فریم و بنافت را می‌شناسم؛ در دودانگه‌ی ساری. چون سال ۶۵ چندماه آن منطقه به سر بردم. بنافت یعنی چشمه و سرچشمه. در آن دیار، چند چیز ویژه است: سادات زیاد است. و نیز طبع شعر و اوج شعور. و نیز طبیعت بی‌نظیر. همه‌ی اینها موجب است مردم زبانشان روایتگر روح‌شان باشد. فکاهیِ حکمت‌آمیزی بوده. اتفاقاً بنده روحیه‌ای برای چنین طنزهایی دارم. بسی هم ممنونم. نیک می‌دانید در کلام منطقیون انسان هم ناطق است و هم ضاحک. یعنی اجتماع سخن و خنده. هم سخنران و  هم خندان.
 
چنین رویکردی به سیاست و دیانت نتایج‌بخش نیست. که هر کس و تفکری بخواهد خود را ویژه کند؛ مصدرهای جامعه را از آنِ خود کند و پایین هرم را از آنِ دیگران. حتی یک درخت در وسط برهوت هم متحدانه زندگی می‌کند؛ صدر و ساقه و ریشه و تنه و برگ و بارش باید اتحاد وجودی داشته باشند تا در برابر طوفان و تابش‌ها قوت بقا داشته باشد. محاصره‌کردن جایگاه‌های سیاسی و مصادره‌کردن تفکر برای جامعه، بازخوردی جز کارنامه‌ی مردودی ندارد؛ حتی تجدید و مشروط هم نه؛ مردود. درود.
 
سلام. متن سنگینی بود. می‌خواهم چند جمله بنویسم تا ببینم من فهمیدم که مقصد شما درین نوشتار سخت چیست؟
 
سال ۱۳۷۱ و کمی پیش و پس، در جمعی پژوهش‌محور، کار می‌کردم. به من گفتند دکارت را کار کن، اما من با فیلسوفی شهیر غرب به اسم «باروخ‌ بندیکت‌ اسپینوزا» برخوردم که روزی از روی میز خود هرآنچه کتاب و یادداشت بود با آرنج هُل داد و ریخت پایین و گفت از پشت خانه‌اش لاشه‌ی گوسفندی که پوست کنده بودند، بیاورند و شروع کرد به دانشجویانش به صورت تجربی درس‌دادن، آن‌هم از روی لاشه‌ی گوسفند. بعد گفت هر چه در ذهن داشتید بندازید دور. منظورش ایمان و گرایش به تمام علوم ایمانی بود. ولی او نمی‌دانست آنچه در قرون وسطی بر سر مسحیت رفت از سرِ جمود بود. و ربطی به ایمان واقعی و دین الهی ندارد.
 
عقل‌گرایی‌ چیزی نیست که مهدش غرب باشد. در اصول‌ فقه‌ شیعه هم اعتقاد به‌ حجیت‌ عقل‌ برقرار است که ازقضا از منابع‌ چهارگانه‌ی شیعه است که فقیه در اجتهاد می‌کوشید به وجهی عقلانی‌، دست به استخراج‌ و استنباط‌ احکام شرع بزند. و همین‌که فقیه شیعه اجازه‌ی استنباط دارد، یعنی در عقل در شیعه قفل نیست. خردگرایان‌ اگرچه معتقدند که در ذهن‌ آدمی نیرویی‌ پنهان وجود دارد که یقین و شناخت حقایق‌ را فراهم می‌کند، اما بسنده‌کردن به عقل خطایی بزرگ است، زیرا مسائلی‌ست که عقل در کشف و شناخت آن عجز دارد، اینجاست که در کنار عقل، وحی کارساز است. مثل حیات جاویدان روح، بازگشت جسم به روح در قیامت. ساختار وحی. وجود روز حساب در معاد. اصل دعوت بشر از آسمان و... . بنابرین عقل‌گرایی محض همان‌مقدار خطاست که وحی‌گرایی مطلق و کنارگذاشتن عقل. امروزه‌روز، تز «اسپینوزا» حتی در غرب هم به بن‌بست خورده است. بازگشت به معنویت (حتی بدون معنویت دینی) علامت این رویگردانی به عقل محض است. عقل و شرع کنار هم. این ترازو، میزان کار می‌کند. بریدن از هر کدام یعنی نیمه‌کردن خود به دست خورد. ناقص‌کردن خود به چاقوی خطا. انسان عاقل خود را ناقص نمی‌کند. ازت متشکرم که موجب شدی با این متن سنگین و ثقیل خود، به سمت فهم عقل و خاطره‌ام از اسپینوزا بدَوم.
 
سلام تلنگر داشت. بله، بین تصورات ما با تصویر واقعی زندگی فرق برقرار است. شاید بتوان مفهوم پرزور منفعت را یکی از عوامل برهم خوردن قواعد زندگی افراد دانست. مثال گوسفند و قصاب و چوپان و سود یک مثال مهم بود؛ اما اصالت با نشاط است. درود.
 
آقای قلی‌تبار با سلام و ادب و ارادت. متنی بسیار محرک بود. درود. همواره حدس می‌زنم که دست‌کم چندین مرتبه در روز به حال مدرسه فکرت، فکر می‌کنید. کمااین‌که دوستان عضو فکرت را هم همین‌گونه می‌بینم. اینک می‌خواهم دو گریز بزنم به این پست‌تان و یک نیایش ببرم به آستان آسمان‌مان:
 
یکم: جالب‌تر این‌که این فرد از آن مثلث ترور، در کنار کعبه‌ی معظمه با آن دو نفر، عهد بست که او به کوفه برود و دست به ترور بزند و آن دو به سوی معاویه و عمرو عاص. یعنی ابن‌ملجم مرادی -که جزو خواص بود و از صفین به بعد به خوارج پیوست- تا چه حد معتقد بود قداست دارد ترورش، که حاضر شد فرق مراد مؤمنین را در محراب، به کین شمشیر جهالت بشکافد. کاش می‌فهمید علی ع از فرط تنهایی و غربت میان ملت، فوز و فلاح خود را در همین لقاءالله می‌دید و دیدن حضرت فاطمه‌ی پهلوشکسته.
 
دوم، من معتقدم پیش از آن‌که کسی بخواهد ابن‌ملجم شود، اول ابوجهل می‌گردد.
 
نیایش: خدایا ما که محال است ابوتراب شویم، لااقل دستمان گیر، ابوجهل نشویم.

 

خطاب به ... در مورد تسلیت‌نامه نویسی:

چنین می‌نُماید که این دهوند داراب‌کلا، حاضر است چنان وقت بگذارد که برای یک تسلیت که باید ساده و همه‌فهم باشد و مرسوم رسم عقلا، نوشتاری بنویسد که با فراخوان فُحول علما و دانشمندان و خردورزان و حتی جَفْردانان و رَمل‌بازان و بالاتر از آن مرتاضان هندوستان و شاید سِحردانان جیحون تا سیحون و لاجرم جادوو‌جمبل‌گرایان بادیه‌ی ترکستان، باز هم عاجز بمانند که آقای سید علی‌اصغر شفیعی دارابی در یک تسلیت‌نامه برای حاجیه زهرا رجبی، آن مادر پیرِ ساده و پارسا و مردمی و محبوب دل اهالی داراب‌کلا، چه نوشته است؟! آیا او بهتر نمی‌بیند ساده بنویسد و به‌اندازه که خواننده به جای آن که بفهمد، تازه می‌خواهد بداند که نمی‌فهمد؟ مگر هدف از نوشتن فهماندن و رساندن نیست؟ پس چرا متن، پیام را به خواننده نمی‌رساند؟! حمورابی بابِل را می‌فهمم! ولی این تسلیت درگذشت زهرا رجبی را، نه، چرا؟ این‌همه وقتی که برای چنین متن‌ها صرف می‌شود (که البته در حد عادی‌اش لازم و بر پایه‌ی اخلاق و سنن ملی و دینی است) اگر برای پرسش پیشخوان می‌شد، بهتر می‌بود. خیلی زور زدم تا بدانم متن را فهمیدم یا نه. مثلاً اینا:

با درگذشت مادر محترم زهرا رجبی به روایت آقای سید علی‌اصغر شفیعی، «روح در کالبد تمام کائنات، منجمد» شد.

با درگذشت مادر محترم زهرا رجبی به روایت آقای سید علی‌اصغر شفیعی، «سینه پردرد تمام فصل ها، قشون می کشد»

با درگذشت مادر محترم زهرا رجبی به روایت آقای سید علی‌اصغر شفیعی، «رنگی که در پهنه نفیر سوزناک زمستان فرو می ریخت!»

 

آقا باور بفرما من نفهمیدم این تسلیت و ربط را. چه می‌شود از گنجینه‌ی ناتمام ادبیات فارسی واژگان و جملاتی بیافرینیم که با خواندن آن مثل آن کشیده‌خورده‌ی داخل دعوا، سَرتوسَرتو نرویم. آدم خیال می‌کند تمام موجودات هستی یکباره فوت کردند؛ که این تسلیت از طرف مقام شامخ صادر شد. حتی ابن سینا و ابو هُریره‌ و ابودرداء هم بیایند نمی‌فهمند این تسلیت چیست، شاید هم افلاطون و فروید و فردید هم به عجز بیایند. در پایان درگذشت این مادر محترم را به خاندان غلامی‌ها، رجبی‌ها، هاشمی‌ها و بالامحلی‌ها و اقوام دیگرش و علاقه‌مندانش تسلیت می‌گویم. خدا بیامرزدشان.

 

جناب آقای... سلام درود به قلمت. درست رفتی روی اصل مطلب. البته برای عده‌ای هم ترک سفره سخته و هم ترک دنیا. آیت‌الله جوادی آملی ۲۵ سال پیش خوب گفته که منظور از دنیازدگی بعنی فرعون‌نشدن. وگرنه اصل دنیا که مزرعه است و کشتزار بشریت. شما و خودم و خوانندگان را سر سفره‌ی جمله‌ای شگفت‌انگیز از امام علی ع در نهج‌البلاغه میهمان می‌کنم:

 

«شما را به رهاکردن این دنیا توصیه می‌کنم، دنیایی که شما را رها می‌کند...»

 

معلوم است که مولا ع از دنیایی سخن می‌گوید که به قول عامه‌ی مردم: دنیا وفا ندارد. با تشکر وافر از نظرات پرباری که زحمت می‌کشید. نیما و اسپینوزا را هم به جناس وزنی! بردید. عالی. یوش هنوز نرفتم، اما لاویج و ملاکلا چرا..

 

 در مورد نام نبردن لفظ امام خمینی

 

۱. نام‌بردن اسم شخصیت‌های محترم با نام معمول‌شده‌ی آن، امری طبیعی و بر پایه‌ی نزاکت در گفتار و ادب در بیان است. و هرچه این آداب بیشتر رعایت شود، بهتر لایه‌ی فرهنگ و تمدن دیرین ایران نمایان می‌گردد.

 

۲. هر شهروند آزاد است اسم افراد شهیر و عادی را با همان عنوان شناسنامه یا شهرتش صدا بزند یا بنویسد و بگوید. زیرا اسم‌ها امر اعتباری و قراردادی است.

 

۳. درباره‌ی امام خمینی هم، هر کس هر جور راحت است اسم ایشان را صدا بزند. چون ایشان مشهور به این اسامی‌اند:

 

حاج‌آقاروح‌الله که مخصوص عصر بروجردی بود.

 

آقاخمینی، عصر خفقان شاهی و تبعید.

 

«خمینی»، اسم خودمونی میان مردم و البته نیز با نیت تخفیف در میان ساواک و عوامل شاه، و حتی پاره‌ای از علما و روحانیون مخالف او در حوزه تا وی را از اعتبار بیندازند.

 

آیت‌الله‌العظمی خمینی، مال دوره‌ای که بحث مرجعیت پس از رحلت بروجردی مطرح شده بود.

 

امام خمینی، که نخستین بار علامه محمدرضا حکیمی این عنوان را در کتابش ذکر کرد، و سپس در جامعه جاری شد و در قانون اساسی تصویب گردید و اما آقای حسن روحانی مدعی‌ست این او بوده که در یک سخنرانی این نام و عنوان را رایج کرد.

 

بنیانگذار جمهوری اسلامی، این عنوان هم عنوان رسمی است و هم مورد مصرف کسانی است که بنا دارند هم پرهیز کنند که عنوان «امام» را برای ایشان بکار ببنند و هم دوست ندارند نام دیگری را مصرف کنند که طرف مقابل فکر نکند با امام خمینی زاویه پیدا کرده است و قصد تخفیف دارد. و حتی گاه برای کاستن از شأن امام خمینی و یا مبارزه‌طلبی، این نام رسمی را جایگزین می‌کند.

 

البته مرز این عناوین با کسانی که با واژه‌های جسارت‌آمیز مثل «دژخیم» و ...، عصبانیت و نفرت و خشونت خود را ظاهر می‌کنند، جداست.

 

نتیجه و نکته:

 

نتیجه: هر کس به دلخواه خود با هر کدام خواست نام ببرد، آزاد است، اما بداند انتخاب هر کدام ازین عنوان‌ها خواه‌ناخواه با خود بار معنایی را نزد شنونده و خواننده حمل می‌کند.

 

نکته: امام خمینی یک نام جاافتاده برای ایشان است و حتی مصوب قانون اساسی کشور است، و این امری طبیعی‌ست، همان‌گونه که در پاکستان و هندوستان به تکیه می‌گویند «امام‌باره»، یا در لبنان به سیدموسی صدر گفتند امام موسی صدر. یا رهبر معنوی تبت را می‌گویند دالایی‌لاما.

 

لذا پرهیز از پیشوند امام برای «امام خمینی» آزاد است، اما اینان البته در برخی جاها گیر می‌کنند: مثلاً در تلفظ فرودگاه امام خمینی، بیمارستان امام خمینی، خیابان امام خمینی، و ... که در ادبیات نامگذاری درج شده است. حذف «امام» در این موارد، تصرف در اسم خاص مصوب آن مکان‌هاست. پس؛ برای همه آزادی قائل باشیم که امام خمینی را به هر نامی که مشهور بودند، بخوانند. ولی هر فرد بداند وقتی در افواه و انظار لفظ «امام» را برمی‌دارد، در واقع خود را پیشاپیش به داوری انداخته است.

 

نظر من این است معقول است انسان اسم رایح هر فرد را بگوید، خواست نگوید، لااقل ادب را رعایت کند پیشوند «آقا» را که جزو افتخارآمیز ادب پارسی‌زبان‌هاست، بر سر اسم بیاورد. تردید ندارم در میان جامعه، هستند تعدادی شهروند ایرانی که به همان مقدار روی عنوان معنوی و دینی و شیعی لفط «امام» ابا دارند، روی آوردن نام «آریامهر» و «اعلی‌حضرت پهلوی» اشتیاق دارند. همان پهلوی که از لغات عربی تنفر داشت، برای خود از لغتی عربی عنوان تشریفاتی دوخت.

 

در آخر سلام می‌کنم به امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- که به ما اسلام حقیقی را آموخت، بیدارمان کرد، عرفان و سیاست و اخلاق به روی‌مان گشود. و خود را «خادم» می‌دانست نه هیچ عنوان و مقام و القاب.

 

سلام به نام خدا وقتی شما مسئله‌ای را تبدیل به پیام می‌کنید، تردید به خود راه نمی‌دهم که باید موضوع، موضوع مهمی بوده باشد که جناب استاد بر آن داشته است که آن را ارسال نماید. که به‌یقین در آن یا عبرت نهفته است، یا هشدار، یا انذار، و یا وعظ و اندرز و اِخبار. همه‌ی اینها یعنی درس.

 
شما را مردم داراب‌کلا به همراه خانواده‌هایشان می‌شناسند، یعنی نامتان در درون خانواده‌ها حک شد. من وقتی برخی از متون شما را می‌دهم خانمم مطالعه کند می‌گوید چه خوب به دانش قرآن آگاه است.
 
وقتی دوستان بنده در صحن مدرسه از حضور شما این‌همه اظهار شعف می‌کنند، یقین بدانید شعار نمی‌دهند. راست می‌گویند. من که به شما به دیده‌ی ذاکری که عرفان و عشق دارد به اهل بیت ع می‌نگرم و در وجودتان سطح وسیعی از اندیشه و اخلاص می‌بینم.
 
یاد آن سال‌ها به خیر که وقتی دوستان خبر می‌دادند از قم خودت را به محل برسان که مراسم داریم با حضور قلی‌تبار. از آنان به یک اشاره و از من به سر دویدن.
 
شما یک سرمایه‌ی معنوی هستید. هم ما و هم شما موظف به حراست ازین منزلت شماییم. قوا انفُسکم و ... .
 
با احترام
 
سلام جناب احوال شما؟ تهران بارانه؟ اما بعد شما چون وکیل هستید، بهتر از بنده متون را می‌شناسید و به قول شما علمای فن: تدقیق می‌کنید. بله، درسته. در مورد امام علی ع هم همین قضیه جاری است. مثلاً شیعه هم امام علی ع می‌گوید و هم حضرت علی ع ، اما پاره‌ای افراد، لفظ «امام» را برای امام علی ع بکار نمی‌گیرند و فقط حضرت علی می‌گویند. و این کاملاً طبیعی است. بنابراین وقتی برای نامبردن اسم علی ع این آزادی را قائلیم که هر کس هر طور خواست نام مولا ع را صدا بزند، با هر نوع احترام، به طریق اولیٰ برای امام خمینی هم چنین است. من نظرم را در میانبحث بین مهندس سیدباقر و شیخ مالک، شفاف گفتم. هر شهروند هر طور راحت است صدا بزند. اونایی هم که با جسارت و ناسزا اسم ایشان صدا می‌زنند، ازین مسئله جداست. در واقع این بحث، تقابل نیست، تبادل است که همان غُلغل قنات در فکرت است. من هم سپاس و خوشحال ازین هم‌بحثی.
 
نه جناب شیخ مالک؛ انقلاب اسلامی چنان انقلابی کامل بود، که دیگر ایجاد هیچ انقلابی لازم نیست، حتی در مدرسه فکرت ! بگذار کشکولی بگم بهتر درد کند ! :
 
من که تزم نه تز جناح چپ است، نه جناح راست که هر دو جناح کاری کردند که انقلاب عزیز ما را بسیار آسیب زدند، که مشغولیم التیامش بخشیم و زخمش را پانسمان کنیم و جرحش را عمل. به نظر من، نه انحصار راست جواب می‌دهد، نه انقلاب اصلاح‌وش چپ! تز من ساده است و برگرفته از دین اسلام و میهن‌مان ایران: همانی که دبستان آموختم، نمی‌دانم کلاس چندم، از مرحوم عباس یمینی شریف:
 
«دست به دست هم دهیم به مهر
میهن خویش را کنیم آباد»
 
همان اصل اتحاد و وحدت و حبل‌الله قرآن.
 
متن و حاشیه _ ۵
 
متن _  "کیومرث اشتریان، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران گفت: انقلاب زرد انقلاب غریزه است، انقلاب جهالت است، انقلاب آن دسته از توده است که فاش می‌گوید که مغرور به فساد خویش است... انقلاب زرد اساسا ضد فرهنگ، ضد تاریخ، ضد ارزش، ضد هنجار و ضد هرگونه تفکر و ایدئولوژی سیاسی است؛ جامعه بر موج سرکش تمایلاتِ لحظه‌ای در شبکه‌های اجتماعی به هر سو روان خواهد شد.″
 
حاشیه _  دو دسته راه را برای انقلاب زرد هموار کردند،: ۱. قدرت حاکم که بیشتر بر اثر ناکارآمدی، بی‌برنامگی و نداشتن شایستگی «هیأت‌دولت‌»ها در حل مسائل مبتلابه مردم، جامعه را به سوی اعتراض هُل دادند. ۲. جریان اصلاحات که خود را سردمدار دگرگونی و بازسازی و نوسازی می‌خواند. اینان به دلیل پیرفکری، مشیء منتقدانه‌اش را به دست عناصر تندروان سپُرد و راه خود را به دست خود مسدود ساخت و در نتیجه، راه انقلاب زرد را گشود.
 
قابل توجه خوانندگان مشتاق صحن مدرسه فکرت:
با سلام و عرض ادب. اگر بتوانم، می‌خواهم سلسله‌نوشتار کوتاه داشته باشم در مورد مسائل سبک زندگی (ترکیب: نوین و سنتی) با عنوان «شایسته‌کاری» که تلاش خواهم کرد به یاری خدا شبانه، یک قسمت بنویسم. امشب اولین قسمت:
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام
فرمودید : «ولی هیچکس مجموع روایات را به عنوان یک کتاب کامل مدون نمی‌داند تا به عنوان یک کتاب درباره آن داوری شود، بلکه...» خواستم عرض کنم ۱.  اگر این تدوین صورت می‌گرفت معقول است یا صورت نگرفت؟ ۲. چرا هیچکس؟ در یهودیت «تلمود» مجموعه فتواهای فقیهان‌شان است که تا اکنون بالغ بر چند جلد کتاب شده است و مدون و قابل استناد.
 
 در رد سخن خانم وسمقی که معتقد است روایات وثاقت ندارد، پاسخ دادید که ما علم رجال داریم که صحیح‌بودن اسناد روایت را نشان می‌دهد. خواستم بگویم این رجال که معمولاً از آن صحبت می‌شود حتی بر خود حوزویان هم اسم‌شان و مرام و زندگی‌شان روشنِ روشن نیست، چه رسد برای متدینان.
 
متن و حاشیه _ ۶
 
متن _ خبر واصله: "مذاکره‌ی حسین امیرعبدالهیان و سرگئی لاوروف درباره‌ی فلفل‌دُلمه.″
 
حاشیه _ این سمنانی و اون ارمنی، هر دو صحبت‌کردن در فن دیپلماسی را بلدند؛ پس خاطرجمع باشیم و بریم روی یک مذاکره‌ی دیگر که خودم هم بودم: یک روزی -که زیاد دور نبود- از بالای گردنه‌ی گدوک (=دوک بزرگ) سرازیر شدم به سمت تهران. کمی که آمدم پایین‌تر، دیدم پلیس بیدار و اهل وجدان، جاده را از کمرِ سرازیری به قبل، بست. بالای از ۴۵ دقیقه بلکه بیشتر از حرکت بازایستادیم. که دُم ماشین شاید تا دَم‌زنون (پاتوق رانندگان سنگین که فقط چای می‌خورند و اُملت!) هم رسیده بود! پیش خود گفتم از راننده‌ی نیسان‌آبی بپرسم اینا خبر دارند چی شده؟ پیاده نشدم، تن می‌سوخت از سوز سرما، شیشه را کشیدم پایین، پرسیدنم یک طرف، جمع‌شدن پیشم یک طرف و شروع مذاکره یک طرف. گفت کامیون حامل پهِن واژگونی شد و جاده لیزِ لیزه، وازم که شد مواظب بووش سُر نخوری. هوا هم سردِ سرد. چه بلبشویی هم شد. اون‌یکی گفت: پهِن جویباره، پهِن جویباره. اون دیگری گفت نه، مال فلان شرکته. نفر بعدی نفس‌زنان از راه رسید و گفت گاوداری گرون فروخته و راننده داشت کلنجار می‌رفته چپ کرده. یکی هم گفت مردِ حسابی شو چرا راه می‌افتی خواب کلافه‌ات کنه؟ آخرش ما شدیم گیج و مات و مبهوت. عصر که رسیدم مقصد، زنگ زدم به یکی، که توی این امور داخل کاره، گفت مال ترکمن‌صحراست. می‌برند برای گل‌و‌گیاه تهران. گفتم: آهان! پس تهران پهِن شمال را هم به یغما می‌برَد. مذاکره به نفع پایتخت و به زیان مازندران ناتمام ماند. وقتی روی پشکل و پهن و سرگین گاو این‌همه قرائت وجود دارد، می‌خواستی سرِ فلفل‌دُلمه میان امیر و سرگئی قرائت و قیل‌وقال نباشد و وحدت برقرار باشد؟!
 
سلام وقتی شما مسئله‌ای را تبدیل به پیام می‌کنید، تردید به خود راه نمی‌دهم که باید موضوع، موضوع مهمی بوده باشد که جناب بر آن داشته است که آن را ارسال نماید. که به‌یقین در آن یا عبرت نهفته است، یا هشدار، یا انذار، و یا وعظ و اندرز و اِخبار. همه‌ی اینها یعنی درس. شما را مردم داراب‌کلا به همراه خانواده‌هایشان می‌شناسند، یعنی نامتان در درون خانواده‌ها حک شد. من وقتی برخی از متون شما را می‌دهم خانمم مطالعه کند می‌گوید چه خوب به دانش قرآن آگاه است. وقتی دوستان بنده در صحن مدرسه از حضور شما این‌همه اظهار شعف می‌کنند، یقین بدانید شعار نمی‌دهند. راست می‌گویند. من که به شما به دیده‌ی ذاکری که عرفان و عشق دارد به اهل بیت ع می‌نگرم و در وجودتان سطح وسیعی از اندیشه و اخلاص می‌بینم. یاد آن سال‌ها به خیر که وقتی دوستان خبر می‌دادند از قم خودت را به محل برسان که مراسم داریم با حضور قلی‌تبار. از آنان به یک اشاره و از من به سر دویدن. شما یک سرمایه‌ی معنوی هستید. هم ما و هم شما موظف به حراست ازین منزلت شماییم. قوا انفُسکم و ... . با احترام.
 
۲۹ دی ۱۴۰۰
 
هیأت، سیاست، مذهب
 
به نام خدا. سلام. در جامعه‌ی سیاسی مذهبی ایران، هیأت بر حزب برتری دارد. کمتر کسی به‌آسانی تن به عضویت در حزبی می‌دهد، اما کمتر کسی‌ست که به‌نحوی عضو یک هیأت یا نزدیک با هیأتی نباشد. هیأت‌ها کارکردهای مختلفی دارند: برپایی عزا، احیای اعیاد، کمک به مستمندان، قرض‌الحسنه، آموزش قرآن، برپایی دعا و زیارات، امداد، پیوست و پیوند خانوادگی و حتی توجه به امور جاری مملکت و مردم.
 
در دهه‌ی چهل که نهضت امام خمینی آغاز شد هیأت‌های مذهبی به نهضت پیوستند و کمک شایانی به روند مبارزه نمودند. به عنوان مثال حزب مؤتلفه‌ی اسلامی ترکیبی از هیأت‌های دسته‌ی حسینی بود که با ائتلاف همدیگر یک جریان سیاسی پدید آورده بودند و بازار تهران را به نهضت اسلامی و مبارزه با رژیم پهلوی متصل نگه می‌داشتند و در پیروزی نهضت نقش مهمی ایفا کردند. مرحومان شهیدان استاد مطهری و دکتر بهشتی و چند روحانی دیگر بر کار آنان اشراف و هدایت داشتند.
 
مثلاً اگر حزب «مؤتلفه‌ی اسلامی» بر اساس همان بینش و تفکر و تذکرات استاد مطهری و دکتر بهشتی پیش می‌آمد، امروزه حتی می‌توانست برترین جریان سیاسی ایران و تکیه‌گاه مورد وثوق همگان باشد. حیف که این جریان ریشه‌دار تاریخی مذهبی، با سهل‌انگاری یا افراط‌گرایی و یا افتادن در امور روزمرّه، توسط برخی به یک حزب درجه‌ی چندمِ وابسته به یک جناح فروکاسته شد. این حزب می‌توانست یک حزب فراگیر باشد که نشد. بگذرم.
 
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم هیأت‌های مذهبی در ایران که بر اساس سنت احیای عزاداری عاشورا و پیروی از راه امام حسین ع شکل گرفت، در واقع با کمک نهضت امام خمینی نقش مدرنی در سیاست و مذهب ایفا کرد و کارکردی تأثیرگذار از خود بر جای گذاشت که اینک خبر ندارم هیأت‌ها بیشتر چه سمت‌وسویی دارند.
 
جناب آقای پاشا عرض سلام و ادب و تشکر از شما. بنده هم، از اجازت و رضایت شما خرسندم که قابل دانستید دعوت‌تان کنم. مدیریت مدرسه امید واثق می‌برَد که قدم و قلم شما جوشش و غُلغل دیگری برای قیل‌وقال‌های متفکرانه‌ی صحن فکرت باشد؛ که قنات تفکر و اندیشه‌ورزی‌ست. آمدن‌تان را گرامی می‌دارم. جا دارد از استاد رخ‌فروز برادر ارجمندم قدردانی کنم.
 
سلام فرموده بودید زیرنویس نمی‌گذارید تا خوانندگان و بینندگان برداشت خود را با قدرت فکرکردن بگویند. من هم اجابت می‌کنم می‌گویم: غریزه خطا نمی‌کند، چون عطایی از رب آفریدگار است و دست مُرّبی که آفریده بیش نیست، از تصرف در غریزه خالی‌ست؛ لذا پرنده به نعمت غریزه پازل را درست می‌چیند. ولی انسان با آن‌که از نعمت بالاتری چون اختیار و عقل برخوردار است، آن را از سرِ احساس یا لجاج یا هر ترجیح فوری دیگر، کنار می‌گذارد و خود را خلع سلاح می‌کند و لذا حاضر می‌شود حتی یک کیف حجیم را در شکاف کوچک هواپیما فرو کند که مثلاَ زیر نگاهش باشد و از سرقت و قاپیدن ایمن بماند. بارها در اتوبوس‌های برون‌شهری دیدم که مسافر به‌هیچ‌وجه حاضر نمی‌شود کیفش را که پر از خرت‌وپرت و خنزرپنزر است، در بوفه‌ی بار بگذارد، زور می‌گوید و می‌آورد زیر یا کنار صندلی. چه مکافات هم می‌کشد. مفید بود. تشکر.
 
سلام. نمی‌دانم آیا به لغتِ لولیدن هیچ‌وقت فکر کرده‌اید؟ نوعی حرکت است، نه به سمت پیش و نه به سمت پس. مثل جنبش حشره‌ای که دور خود می‌پیچد. خواستم بگویم با دیدن این صحنه‌ی تکان‌دهنده‌ی ملاقات این مادر عظیم‌الشأن با پیکر استخوان و پودر گوشت‌های بدن پاک شهیدش یاد موقعیتی می‌افتم که این لغت لولیدن می‌آفریند. با آن‌که می‌دانند پشتوانه‌ی این انقلاب پیکر و پیام شهیدان است، اما در خود می‌لولند و حقوق مردم را می‌مکند. آیا همین یک ملاقات مادر و فرزند کافی نیست که عبرت جست و دست از مکیدن و لولیدن برداشت. تا کی دور خود پیچیدن و تا کی حق مردم مکیدن. ممنونم که به میراث ملت پرداختی.
 
استاد عمادی با سلام و صبح‌به‌خیر به شما
استدلالات آن جناب را خواندم. من می‌خواهم یک لایه‌ی دیگر این رویداد پیچیده را به پیش بکشم. بر چه سندی این نظر رایج شده که مسلم بن عقیل آن لحظه چون به یاد سخن پیامبر ص افتاد به علامت هانی بن عروه در کشتن ابن زیاد بی‌اعتنا شد و از اقدامش عامدانه و عالمانه منصرف گردید؟ آیا این احتمال وجود ندارد مسلم در آن مخفیگاه عزمش به دلیل هجوم عوامل روحی روانی جزم نشد و از هدم یک تبهکار بازماند؟ مثلاً به جای موجه‌کردن پرهیز مسلم از کشتن عُبیدالله، علت اصلی را این بدانیم که حضرت مسلم در پشت پرده‌ی خانه، هراس کرد و خود را قادر به شمیشرکشیدن ندید.
 
نمی‌دانم درین حادثه‌ی خاص، نص وجود دارد یا نه، لذا چون از نص درین خبر بی‌خبرم، دست به برداشت شخصی می‌زنم و می‌گویم در آن موقعیت مسلم می‌بایست شمشیر می‌کشید چون کسی را می‌کشت که از بصره لشگر کشید به کوفه و قصدش هم محرز بود؛ کشتار مردم و جنگ احتمالی با امام حسین ع، لذا جناب مسلم، اگر ابن زیاد را به درَک اسفل می‌فرستاد مستوجب سرزنش نبود چون‌که در حقیقت یک دشمن بالفعل را از سر راه برمی‌داشت. پنهان نمی‌دارم گرچه اینک پشت اقدام مسلم، داستان اخلاق خلق شده است که آموزندگی دارد و شاهد مثال هم شد.
 
سلام بر مسلم که سفیر امام حسین ع بود و به زبان علمی امروزی آمده بود تا پیشاپیش جامعه را بشناسد و دست به رصد زند که خود، به هر علت و دلیلی پسر زیاد را در آن موقعیت مناسب نکشت، ولی همان ابن مرجانه او را به بدترین شیوه در موقعیت نامناسب شهید کرد؛ پرتاب دهشتناک از بالای عمارتِ امارت.
 
جناب شیخ مالک سلام و خداقوت به موضوع مبتلابه پرداختی، مال‌دوستی و مقام‌دوستی. شناخت مسئله را خوب مطرح کردید. از شما تشکر ویژه دارم که زحمت می‌کشید برای توصیه‌های اخلاقی. امابعد عرض کنم آیا به نظر شما مرحوم مجتهدی راه‌حل این معضل را هم می‌دانست و ارائه کرد؟ یک نکته هم بنده عرض کند خوب است: مال و مقام واقعاً جاذبه دارد در حد جاذبه‌ی زمین. شاید به علت همین جاذبه است که برخی از شیوخ و آقایان به اندازه‌ی تمام عمر جمهوری اسلامی پست و مقام را چنگ زدند و ازین حبل! دست برنمی‌دارند و حاضر نیستند به نسل جوان که هرگز، حتی به نسل میانه بسپرند. تازه همینان که تمام پست و مقام‌های کلیدی را تسخیر کردند، کلاس اخلاق برای کارکنان نهادها و ... هم می‌گذارند و مقام و جاه را تقبیح می‌کنند. الله اکبر.
 
جناب رخ‌فروز سلام
 
برادر ارجمندم آمدم زیر پست شعرت که بگویم عجب متاعی آوردی، نفیس و نافذ. این مصرع فروغی اما، فروغ شدید داشت و درخشندگی تام:
 
«یا خریدار خزف یا گوهر یک دانه باش»
 
خزَف یعنی هر چه سّفالینه باشد و ظرف و ظروفی که با گِل ساخته شده باشد؛ کنایه از هر چیز کم‌مایه و ارزان. اما گوهر که الماس درخشان است و ذات پاک انسان، بسیار گرانبهاء است و جوهره‌ی جان. والسلام.
 
جناب سلام متشکرم که از طریق قلم خود موارد مهمی از تاریخ کشور را به زیر تحلیل و نقد و نظر می‌بری. دیشب نشد پاسخ بدهم. با آن‌که شاه ارتشی مجهز ساخت، و علتش هم سیاست سد نفوذ آمریکا در برابر کمونیسم بود، اما ارتش وی سابقه‌ی جنگ و دفاع نداشت. البته منهای نیروفرستادن به عمان برای سرکوب کمونیست‌های ظفار. و نیز کمک به آمریکا در جنگ ویتنام و حتی تأمین بنزین جنگنده‌های آمریکایی که روی سر مردم ویتنام بی‌رحمانه بمب می‌ریختند چون آمریکا و شاه کمونیست‌ها را بزرگ‌ترین دشمن خود می‌دانستند. و نیز دخالت ارتش شاه در سیاست و ورود ارتشبد ازهاری به قدرت و ریاست دولت و سرکوب مردم در انقلاب ۱۳۵۷. البته همان ارتش با این عملکرد، در درون خود شهید قرنی و شهید صیاد هم پروراند. به‌هرحال دیدگاه و تحلیلت، از نگاه ما گذشت و آزادی شما را محترم می‌شمارم ولو آن که شما افسران ارتش شاه را بستایی.. من اما دیدگاهم این است شاه از ارتش یک نوکر و تحت سلطه‌ی مشاورین نظامی آمریکا ساخته بود و سران آن هم بدترین کارشان، گماردگی سربازان بود و فشل در برابر صدام. چون صدام در دوره‌ی شاه هم ایران را اذیت و آزار می‌کرد. با تشکر از شما.
 
 
استاد باقریان سلام ابتدا بسیار متشکرم که این قسمت هم، بحث نقد را با حوصله پیش بردید، حتی احساس می‌کنم روی آن وقت گذاشته و خلاصه‌ترش کرده‌اید. اما بعد؛
 
۱. خانم وسمقی به نظرم در آن عبارت، اصل هدایت‌بودن قرآن را نفی نکرد، بلکه جمله‌ای التزامی بکار برد و با قید «اگر» همراه کرد و اکتفا به آن را صحیح ندانست.
 
۲. با توجه به اصل قطعی تأکید پیامبر اکرم ص بر ثقلین (قرآن و عترت) چرا شیعه کنارش عقل و نیز اجماع (که فعلاً این موتور خاموش شد) را قرار داد؟ آیا این‌طور به نظر نمی‌رسد آوردن این منبع حشو است؟ چون خود قرآن و عترت (گفتار و کردار و تقریر) نیاز به تدبر دارد و عقل در آنجا شکوفا می‌شود. روشن نیست منبع عقل چرا آمده است؟ و در کجاها می‌توان به فراورده‌ی عقل اکتفا و اعتماد کرد. دایره‌ی آن روشن نیست.
 
۳. بحث را به «اختیار تکوینی» کشاندید که جالب بود. در دستگاه فکری شما عارضه‌ی انحراف برخی افراد به خاطر اختیار تکوینی بدتر است؟ یا بکارگیری مثلاً اجبار تشریعی جهت در امان‌کردن مردم به ایمان؟ به نظرم تشریع مجاز نمی‌سازد افراد در مقام تبلیغ دین، به اجبار یا تفتیش عقیده، متوسل و وارد شوند که حضرت‌عالی به‌درستی آیه‌ی ۲۹ کهف را مستند فرمودید. درود. بهره رساندید.
 
آقای قلی‌تبار سلام با تشکر از تراوشات قلمی آن دوست اهل بحث و نظر. مقدمات ورود به بحث و تبیین دیدگاه شما در ادامه و پرسش آخر شما، بر بنده جاذب افتاد. گرچه در صدر نوشتار مخاطب خودتان را روحانیون محترم و معزز این صحن قرار داده‌اید، اما بنده هم به وسع اندک خودم وسط بحث شما می‌پرم و پوزش هم می‌خواهم. پرسیدید:
 
«آیا کسی هست مدعی باشد احکام صادره در محاکم ما یا سیاست های حاکمان و جهت گیری های آنان "بما انزل الله" است؟ اگر نه به کدام جواز شرعی مستقرند و اگر آری به کدام نشانه؟»
 
پاسخ من این است:
 
اساساً این ادعا که جمهوری اسلامی ایران برای تطبیق با اسلام و به عبارتی اسلامیزه‌کردن جامعه (به زور یا با منطق) آمده است، از بیخ و بُن نادرست است؛ این سیسم خود را مکلف ساخته است به موجب اصل نظارت رسمی و قانونی شش فقیه نهاد شورای نگهبان، تنها نگذارد کشور مغایرت آشکار و جدی با اسلام داشته باشد، نه تطبیق نعل به نعل با اسلام و احکام آن. این از عهده‌ی آن ساقط است و حتی صلاحیت آن وجود ندارد، زیرا تشخیص "بما انزل الله" به حضور یا نظارت حیّ و حاضر معصوم ع مشروط است.
 
شاید همین باعث است علمای شیعه‌ی امامیه چندین دسته شوند و با کمال آزادی اندیشه، و حرمت‌نهادن به هم، معرکه‌آرا بیآرایند که بنده فقط چند تا را که در ذهنم فعلاً می‌بینم می‌گویم:
 
تز انجمن حجتیه، مرحوم حلبی، تز امور حسبیه، مرحوم خوئی. تز نظارت مراجع، آقای سیستانی. تز وکالت فقیه، مرحوم حائری. تز ولایت مقیده فقیه، مرحوم منتظری، تز ولایت مطلقه‌ی شعبه‌ی ولایت رسول‌الله ص توسط امام خمینی. تز جموهری دموکراتیک اسلامی، مرحوم مهدی بازرگان. تز مردم‌سالاری دینی، سیدمحمد خاتمی. تز جمهوری به مدیریت مردم، محمد مجتهد شبستری. تز مواظبت از شرع، مرحوم سیدمحمدرضا گلپایگانی که امام همیشه جانب تذکرات ایشان را داشت.
 
جناب آقای ...سلام و عصر به خیر/ از مباحثه‌ی عالمانه‌ی میان جناب‌عالی و استاد عمادی استفاده بردم. فضای قشنگی خلق شد. خواستم بگویم علاوه بر بهره، دو جا لازم به ارائه‌ی نظر دیدم و همچنین یک نکته به عنوان نظر کلی‌ام، که نمی‌خواهم ژرف واردش شوم:
 
۱. در عبارت مربوط به انسان عصر جدید که در آن حوالی فرمودید ″نیازمند تغییر در «برداشت‌»های سنتی است″ به نظرم به‌طور مطلق این‌طور نیست، اما مشروط چرا. لزوماً تطبیق، نباید تغییر در سنت باشد، زیرا ای‌بسا جاهایی انسان مدرن، چنان بد فکر می‌کند که چاره را باید در سنت جست و نیاکان کردند.
 
۲. «طرف نهادهای جهانی» را فرمودید که کاربردهای غیر آنچه مرقوم کردید را ترور تلقی می‌کنند. در اینجا سخن شما به لحاظ تئوریک درست است، ولی در عالم واقع، خلاف آن جریان دارد. مثال واضح آن اسرائیل است که بر مبنای تعریف این رژیم هر عمل و توانایی‌یی از هر شخص و دولت یا سازمان‌های مدنی که هستی حکومت اسرائیل را تهدید کند، مستوجب نابودی به هر طریق ممکن است، مثل ترور دانشمندان علمی ایران و ... . نمونه‌ی آخرش، آبسرد. اما ترورهای دولتی این رژیم از زیر سبیل قدرت‌ها و نهادهای جهانی رد می‌شود و لذا خود را ایمن از مؤاخذه‌ی بین‌المللی می‌بیند. پس گزاره‌ی شما کامل نیست.
 
نکته‌ی کلی‌ام:
 
ترور پیچیده‌تر از تصور و حکم واحد است. در ظرف زمان و مکان دائم متغیر است. سه سازمان مؤتلفه، چریک‌ها و مجاهدین خلق در زمان شاه، اقداماتشان در ترور ستوده تلقی می‌شد. و شاید یکی از آنها، هنوز هم گام عملی‌فکری و راهبردی خود را به همان اتخاد مشیئ عصر شاه مجاز و حتی اولیٰ می‌داند. منظورم این است، بشر زیر تعریف واحدی از ماهیت ترور نمی‌رود. این لفظ، شناورترین لفظ سیاسی در حیات بشر است. مثلاً قتل‌های زنجیره‌ای عصر خاتمی را ترور می‌دانند که ترور هم بود بلکه جنایت و ایجاد رعب با پیوست نادرست به قاعده‌ی نصر به مدد رعب. اما شهادت دانشمندان علمی ایران را ترور نمی‌دانند که ذخیره‌ی استراتژیک کشور بودند. بگذرم. ممنونم.
 
جناب پاشا سلام و شب به خیر به شما
پس خلاصه‌ی پند بهلول به شیخ جُنیدی به برداشت بنده این می‌شود جناب حاج مصطفی ذاکر خاندان آل عبا ع:
 
در طعام‌خوردن، لقمه‌ی حرام قورت‌ندادن.
در سخن‌گفتن، بیهودگی و هرزگی منتشرنکردن.
در خوابیدن، دل از بغض و حَقد و حسد تهی‌ساختن.
 
این تنظیم از نوشته‌ی خودتان بود آقای پاشا؟ اگر آره، عالی، اگر نه، کپی‌ارسال‌کردن درین صحن ممنوع است و اگر هم خیلی لازم دیده شد، باید فشرده‌ای از آن تنظیم شود. متشکرم. داستان دلکشی بود.
 
آقای قلی‌تبار ابتدا تشکر که بحث را دامنگستر کردید. اما در داخل جواب‌تان استفهام نمودید که پاسخ نظری من این است:
 
از نظر بنده همان تز امام که حکومت را مسدود و بسته در احکام اولیه‌ی اسلام نمی‌داند، اندیشه‌ی مدرن است که فلسفه‌ی سیاسی امام مبتنی بر فقه پویا و اتکا به روش فقه جواهری بود که دو عنصر زمان و مکان در آن مداخلیت بالایی دارد. چنین نگاهی به حکومت جهت گره‌گشایی کار ملت و مدیریت جامعه برای ایجاد تمدن و رشد، علامت آشکار همان مغایرت نداشتن است، نه تطبیق موبه‌مو. اتفاقاً تفکر سیاسی و نظریه‌ی حکومتی امام، گذار احتیاط‌آمیر از شرع به عرف است. و توجه به اصل حفظ نظام در برابر دشمنان؛ تا با رخنه در آن، حکومت را از درون پوک و پوچ نکنند. دلیل روشن است: هر حکومتی جایگزین جمهوری اسلامی، به زعم و حتم امام، ممکن است نه به اصل حداقلی مغایرت‌نداشتن با اسلام پایبند باشد و نه اساساً اهل تطبیق باشد و شاید هم متضاد و معارض. پس نظام از نظر امام از اوجب واجبات است. که حرف «از» نشانگر شرطی‌بودن است که در کنار اوجب‌ها قرار می‌گیرد. درود.
 
حسن حسن‌زاده آملی:
بیا در کهف قرآن ای برادر
ببین احوال انسان را سراسر
 
صحیح. موافقم. امری که در آن نشاط روح و روان به اوج می‌رسد. در سیره‌ی نبوی ص نیز، گرایش به مناظره و حلقه‌ی علمی خیلی درخشان دیده می‌شود. خوبی این صحن این است، هر عضوی ترجیحات فکری خود را به صحنه می‌آورد و در بحث‌های سایرین ورود می‌کند. بنده مطالب شما را نه تصدیع که تصریح می‌دانم. همواره بنده را آماده برای فهمیدن بیشتر بدان استاد.
 
علامه طباطبایی می‌گفتند که «نمی‌دانم‌هایم» خیلی بیشتر از «می‌دانم‌هایم» است. پس شما معلم ارزشمند و محترم با نوشتن‌های خود نمی‌دانم‌های حقیر را کمتر می‌کنید و ازین‌رو مدیون و ممنونم.
 
انبارگردانی ذهن هم ترکیب بدیعی بود. درود و ملتمس دعا.
 
من پس مقداری روی اصل تناقض بگویم. چون جناب مسعود مفهوم تناقض را آورد.
تناقض در ساده‌ترین مثال. مثلاً بگوییم،
عیش فقرا. اساساً فقیران عیش ندارند، این تناقض است چون محور تناقص، «سازگارنبودن» است. یا مثلاً بگوییم، فلانی کو؟ جواب بشنویم: او در حال انجام غسل ارتماسی و ترتیبی‌ست! خب چون در غسل ارتماسی ترتیب وجود ندارد، به‌تدریج باید رفت زیر آب و به فتوای امام در رساله‌ی عملیه بهتر است یکباره بروند زیر آب. خب این مثال را زدم تا تناقض را به زبان ساده بیان کنم. یعنی وجود ناسازگاری میان دو چیز. شما ثابت نمی‌کنید که میان دو رفتن جوادی و رئیسی به مسکو و کرملین چه ناسازگاری وجود دارد؟ تحلیل و توصیف که اثبات تناقض نیست. درود.
 
جواب بوعلی در آن رباعی سنگین و کنایه‌انگیز، مُهر ختم زد بر حربه‌ی تکفیر بی‌دلیل. تا جایی‌که در یاد حقیر مانده، عامل اصلی تکفیر به ستیزه‌های خونین «رِدّه» برمی‌گردد که خلیفه‌ی یکم، به بازگشت‌کنندگان از وی! یا دین، عنوان رده داد که همان تکفیر بود. البته ممکن است واقعاً برخی برگشته بودند به آئین قبل جاهلیت. اما جالب بود استدلال شهید مطهری، چون گرانیگاه تکفیر را زد؛ به بی‌دینی متهم می‌کنند، چون دینداری افراد ممکن است راحت و آسان بر مردم اثبات نشود، برخلاف بی‌سوادی، یا بی‌اخلاقی که نزد مردم پیداست و کمتر قابل انکار.
 
جالب‌تر این‌که بگویم خود مطهری هم تکفیر ظریفی شده بود از سوی خشک‌مقدسان حوزه: او از تهران می‌آمد حوزه‌ی قم درس می‌داد و برمی‌گشت تهران، دیدند پایش نعلین نیست و کفش است. گفتند ای امان! ای امان مطهری کفش می‌پوشد، نه نعلین! یعنی فاتحه‌ی اسلام را باید خواند! بگذرم و ممنون استاد قلی‌تبار که خوب ما را به موارد ناب میهمان می‌کنید و بر طعام علم می‌نشانیدمان.
 
متن و حاشیه _ ۷
 
متن _ تسنیم تحلیل نوشته که «امیرعبداللهیان در قطر با شبکه‌ی الجزیره گفتته "ما در سیاست خارجی متوازن، رابطه با غرب و شرق را همزمان دیده‌ایم، این‌که برخی ما را متهم می‌کنند که شما فقط به‌دنبال رابطه با روسیه و چین هستید و رابطه با غرب را نمی‌خواهید، یک اتهام و حرف نادرستی است."
 
حاشیه _ سیاست «نه شرقی، نه غربی» نادرست است. بر اساس منافع ملی می‌توان چهار وجه سیاست داشت: ۱. اگر لازم بود «با شرقی، نه غربی». ۲. ولی اگر منافع ایجاب کرد «نه شرقی، با غربی». ۳. حتی اگر خیلی هم جهان نرمال بود «با شرقی، با غربی». ۴. از سوی دیگر وقتی اوضاع جهان قمردرعقرب هم بود به طریق اولی باز هم «هم شرقی، هم غربی». در همه‌ی چهار وجه مهم منفعت کشور و ملت است، نه سلطه‌پذیری. منظور مردم در اول انقلاب ازین شعار این بود که دو بلوک شرق و غرب آن زمان بر ما سلطه نیابند. وگرنه باقی‌ماندن بر این شعار به معنای مطلق آن، نوعی انجماد و انزواست. و امام مصلحت نظام را وارد ساختار قدرت کرد تا به بن‌بست نخوریم.
 
۳۰ دی ۱۴۰۰
 
جناب سلام صیح آن دوست به خیر و خوبی. متشکرم از جواب آن جناب به بنده. اما چون در یک بند، سخن از شهید ابراهیم عباسیان از شهدای اولیه‌ی روستای داراب‌کلا به میان آوردید، نیاز به تصحیح سخن شما دیدم که بگویم بحث بنده و شما بر سر ارتش شاه بود، اما شهید عباسیان سرباز ارتش جمهوری اسلامی بود در اوائل دهه‌ی شصت که در دفاع مقدس به مقام مقدس شهادت نائل آمد. بنابرین تذکر شما درین‌باره، مرتبط به بحث نبود. حتی آنجا هم که شهیدان قرنی و صیاد را به عنوان شاهد مثال بیّن، اسم بردم، به‌صرااحت در متن معلوم است که منظورم این بود این دو، مصداق کسانی‌اند که در ارتش شاه بودند ولی خودساخته و مبارز علیه‌ی شاه شدند. یعنی خواستم روشن کرده باشم با آن‌که ارتش شاه آن خصائص را داشت اما چنین انسان‌هایی هم در درون خود داشت. اما گویا شما با آن بند، به لحاظ زمانی و مفهومی میان ارتش در دوره‌ی شاه و ارتش در عصر جمهوری اسلامی ادغام صورت دادید که به لحاظ منطقی خَلط مبحث تلقی می‌شود
 
ذکر برخی از ضعف‌های ارتش شاه در قلم من، برای این بود که بگویم شاه، ارتش را برای آن کارها می‌خواست. وگرنه همان ارتش که تا آخرین روزها به روی مردم و انقلابیون آتش می‌گشود مثل ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، سرانجام اما بیشترشان به انقلاب پیوسته و از رژیم پهلوی اِعراض کرده بودند و حتی امام در برابر کسانی که به انحلال و فروپاشی کامل ارتش شاه اصرار می‌ورزیدند، ایستاد و از همان ارتش یک ارتش مکتبی ساخت که دفاع مقدس خدمت بزرگی به کشور کرد و اینک هم در خدمت وطن و دین است و حتی گاه در جامعه  از آنها بیشتر از سپاه یاد می‌شود.
 
علت میانبحث شما و بنده هم روی نکته‌ای بود که شما از سران و افسران بلندپایه‌ی ارتش که پس از انقلاب (بنا بر هر علت و پرونده‌ای) اعدام شدند، به عنوان «شهید» یاد کردید که من آمدم زیر پست‌تان و گفتم، فکر می‌کنم لفظ شهید برای خود فلسفه دارد. در پایان از نصیحت‌ها و انتظارات قشنگ و خالصانه‌ای که آخر متن به بنده کردید، کمال تشکر را دارم و خیلی هم متشکرم که مرا لایق هم‌بحث خود می‌دانید. درود عبدالله.
 
برادرم حاج‌آقا رخ‌فروز سلام و عرض ارادت و آرزوی صبحی دل‌انگیز پندی گران به ارمغان آوردید و زیبا بود. بنده هم متن شما را به نکته‌ای بسیارظریف از علامه طباطبایى پیوند می‌زنم. ایشان دلیل توکل را می‌گوید که من خلاصه‌اش را می‌نویسم، زیرا شما جناب رخ‌فروز بحث مهمی را مطرح و وارد صحن کرده‌اید که جای تشکر دارد. امید است این نوع مفاهیم که ارزش است و در کنار دانش ایستاده، بیشتر وارد صحن شود.
 
 از نظر مرحوم علامه نفوذ اراده و رسیدن به مقصود، یک سلسله عوامل روحى و نفسانى نیاز دارد و انسان وقتی وارد میدان مى‌شود با تعدادی عوامل روحى هم مواجه می‌شود که مانع از موفقیت اوست؛ مثل سستى اراده، تصمیم، ترس، عدم اطمینان، غم، اندوه، شتابزدگى، عدم تعادل، سفاهت، کم تجربگى و بدگمانى به علل و اسباب و ... . لذا در چنین زمانی، علامه معتقد است اگر انسان بر خداوند متعال توکل داشته باشد اراده‌اش قوى و عزمش راسخ مى‌گردد و موانع و مزاحمات روحى در برابر آن خنثى خواهد شد زیرا خدا مقام رب و پروردگاری دارد و حتی خداوند متعال شخص متوکل را با امدادهاى غیبى من حیث لایحتسب مدد مى‌رساند.
 
بسیار عالی اما محتاج توضیح. خواستم این سخن نیکوی رضوی را کمی امتداد بدهم که جناب استاد هم در یکی از نوحه‌ها بدان رهنمونان ساختید. از انسانِ محمدی، علوی، حسنی، حسینی، سجادی، باقری، صادقی، کاظمی، رضوی، جوادی، تقوی، نقوی، مهدوی یاد کرده بودید. (کمی با دخل و تصرف)
 
پس از خواندن این حدیث از کافی شیخ کلینی سری به گفته‌های حجت‌الاسلام محمدمهدی ماندگاری مشهدی زدم که زمانی، ماه‌ها بلکه سال‌ها در یک جایی، همدیگر را می‌دیدیم و اساساً فردی خوش‌مَشرب است و خوش‌خُلق و بشّاش که وقتی وی را از نزدیک می‌بینی، گویی هیچ‌وقت هیچ غمی در دل ندارد و هیچ کاستی و خیال خطیری در سر. نمی‌پرورد ایشان این قضیه‌ی حُسن توجه به خدا را خوب شرح کرده که سه تای آن را می‌نویسم:
 
از نظر وی اثرات حُسن ظن به خدا، یکی «مجاهدت» در زندگی است که انسان را در برابر وعده و وعید قوی و پایدار می‌کند. دیگری صبرورزیدن است، زیرا بردباری معامله‌ای بزرگ با خداکردن است و فرد را از شتاب بی‌خود بازمی‌دارد. سومی هم، «تکیه به پروردگار» است. که به نظرم آقای ماندگاری این سومی را از آن رو آورده که بگوید اتکا و اکتفا به خدا علامت عرفان درونی فرد است که به خداشناسی و خداترسی و خداپرستی وی منجر شده است. از شما جناب استاد قلی‌تبار متشکرم که این سفره‌ی خداشناسی را درین صحن پهن کردید. ملتمس دعا.
 
جناب دکتر ولی‌نژاد با عرض سلام و ابراز خوشحالی از نوشتن متنی رسا و جامع که هم آسیب‌شناسی کردید و هم مشخصات وضع مطلوب مالیات را مطرح نمودید. و هم متن جناب آقای قربانی را امتداد دادید و هم به درخواست جناب دکتر عارف‌زاده اجابت فرمودید. اینک با اینک مرا با مثال رابین هود و تحلیل عدالت، به یاد یک بزرگی انداختید، یاد شهید عالی جویباری، شهیدی عارف، پاک، خط امامی و بسیارخاکی. فرمانده‌ی ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل در محور جُفیر. او روزی به کارگزینی سپاه ساری نوشته بود بخشی از حقوقم را بکاهید به مستضعفین بدهید، چون شالیزار دارم و گاوداری، درآمدم کفاف می‌کند.
 
چرا به یاد این شهید عالی‌مرتبه افتادم (که افتخار می‌کنم سال ۱۳۶۲ فرمانده‌ام بوده و باری در سنگر بر سرمان دست نوازش کشیده و روحیه داده بود) علت روشن است، چون وقتی انسان احساس عدالت کند، حاضر است از مال و جان خود هم بگذرد تا در راه بهتر و عمومی‌تر خرج شود و مستمندان جامعه هم از آن سهم ببرند. اساس زکات بر این پایه است که نیازمندان جامعه از محصولات متمکًنین سهمی ببرند و خمس هم بر همین پایه است -که اگر سادات که از نسل اهل بیت عصمت ع ریشه می‌گیرند و به ذوی‌القربی متصل‌اند- در جامعه دچار رنج زندگی نشوند که حیثیت این نسل شریف صدمه ببنید.
 
بیشترین درآمد دولت‌ها از اول تاریخ تا الان همین منبع مالیات و خراج و فدیه و هدیه و ... بوده است. امروزه دولت‌های مدرن هم بر پایه‌ی مالیات سر پا هستند و کمترین فرار مالیاتی و حتی خوداظهاری غلط، تعقیب قضایی سختی دربردارد.
 
پزشکان جامعه، قشر ویژه یا از دیگران سرتر و بهتر نیستند که برای خود قانونی منحصر بخواهند و امتیازات خاص. البته پنهان‌کردن درآمد مختص این صنف نیست. نظام پرداخت با کارت، مدتی‌ست رایج شد و همین ابزار مدرن، میزان درآمدها را عیان می‌کند، لذا فرار مالیاتی که جنبه‌ی عقلی برای هر فرد دارد امری رایج شده است. علت اصلی دو چیز است: ۱. رشد این برداشت که مسئولام نظام کنونی ایران معتمد نیستند و پول مالیات را در جای درست خرج نمی‌کنند هیچ، از آن به کیسه‌ی خودشان می‌زنند. ۲. علاقه به انباشت ثروت که هر چه از اوایل انقلاب به این‌سوتر آمدیم، میزان بی‌میلی به دنیا و درآمد و ثروت کاسته شد و دیگر داستان کسر از حقوق امثال شهید عالی به تاریخ و موزه پیوست و چیزی شگفت‌انگیز در لای خاطرات. به قول شما به نقل از بنده! بگذرم!
 
جناب آقای ... سلام از توضیحات جناب‌عالی متشکرم. بله، اساساً مالیات‌دادن مورد رضای هیچ‌کس نیست، هرچند جزو منابع تعطیل‌ناپذیر دولت‌هاست. اما مردم وقتی زکات می‌پردازند، یا خمس مالشان را پاک می‌کنند، یا سهم امام عج را نزد مراجع پرداخت می‌کنند و یا حتی صدقه‌ی روزانه از جیب به مستمند می‌دهند و یا حتی خیریه شرکت می‌کنند، احساس سبکی و خشنودی می‌کنند که چه کار نیکویی انجام دادند. ولی مالیات حقیقتاً انگار پول زور است. منِ پژوهشگر هم که تا می‌روم قراردادی را امضا بزنم، هنوز کار را آغاز نکرده مالیاتش درجا کسر می‌شود. بگذرم و مالیات پولی‌ست که به هرحال دولت‌ها از جیب ملت می‌گیرند تا خود را بچرخانند. و ای کاش پول مالیات صرف زیرساخت‌ها شود؛ اتوبان، ریل، بیمارستان، مدرسه، و نیز صرف مجامع رفاهی مردم: نمازخانه‌ی توراهی، تفرج‌گاه‌ها، ساحل دریا، استخر عمومی، شادی‌گاه‌ها و بوستان‌ها و حتی کتابخانه و ایستگاه‌های معنوی.
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان با سلام و احترام و خداقوت
۱. آفرینش زمین با واژه‌ی «خلق» و برافراشتن کوه‌ها با کلمه‌ی «جعل» را اشاره کردید، که نکته‌ی جالب توجهی در آمد. برای بنده لذت داشت و بهره بردم. چون روی لغات خیلی تمرکز می‌کنم که زیر و بم آن را دریابم.
 
۲. مرحومان آیات علامه طباطبایی و محمدهادی معرفت که «یوم» را به معنای «دوره» گرفتند حقیقت مسئله را روشن‌تر کرد. بسیار باید فرد کودن باشد که لغت وسیع «یوم» را فقط به معنی روز (یعنی ۲۴ ساعت شب و روز) تقلیل دهد. این تذکر شما به خانم صدیقه وسمقی لازم بود و حق.
 
۳. در مورد برابری زن و مرد و مفهوم عدالت، اگر تا قیامت هم احتجاج کنید، عده‌ای از مَرکب حرف خود پیاده نمی‌شوند. خدا هم نعوذبالله نخواهد توانست اینان را قانع کند، زیرا اساساً حرفشان با عملشان نمی‌خواند. شعار برابری و حقوق زن می‌دهند، ولی بدترین سلطه‌گری را روی زن پیاده می‌کنند. همین غرب مدرن، زن را شیء و متاعی لوکس می‌بیند و نیز برهنگی و عریانی وی را هر چه بیشتر باشد و حساس‌تر، سودآورتر می‌داند. بله، وقتی سخن نص را نمی‌پذیرند، می‌خواهید دلیل‌آوری شما را باور کنند؟ اما بحث را خوب و آرام پیش بردید. تشکر دارم.
 
البته یک حاشیه هم بزنم. رفتار برخی در حکومت موجب شد بحث حقوق زن چه در بعد فردی و چه سیاسی، رونق گیرد و سیاسی شود و البته تبدیل به مطالبه که بعضاً حق هم هست.. مثلاً در نهادهای مجمع تشخیص مصلحت، شورای نگهبان، و حتی در جاهایی مثل جامعه مدرسین، جامعه روحانیت و مجمع روحانیون هم حتی بک زن نیست. بحث معنی «رجال» هم که، دامن زد به این موضوع. بگذرم.
 
نقب برین متن
جناب سید مجتبی رکاوندی با سلام و آرزوی سلامتی
ایراد بزرگی که از دید بنده بر این متن جناب رکاوندی وارد است، نه مربوط به محتوای آن (که این هم در جای خود، مشحون و انباشته از خطاهاست) بلکه از نظر سبک گفت‌وشنود وی است با مخاطبی جوان که وی برای تخفیفش، او را «پسر»! صدا می‌زند، چیزی شبیه بُنی در زبان لقمان ع؛ عحب همآوردی‌یی! ما هیچ نمی‌دانیم در کدام فضای گفتمانی و با چه عقبه و سبقه‌ای، و در چه شرایطی و بر سر چه مواردی با هم به مباحثه پرداختند، ولی ایشان عین همان را برای ما بازگو می‌کنند، بی‌آنکه رسم امانت نقل را رعایت فرمایند. ما گفتِ ایشان را درین متنِ سرشار از تعَب و تلاطم خواندیم، اما درست نمی‌بینیم که آن جوان به ایشان چه چیزی نگاشتند و چگونه وارد بحث شدند و چه حجت وسط کشیدند که جناب رکاوندی بی‌مقدمه، با خطاب او به «پسر» هم شخصیتش را تخفیف دادند و هم این‌همه برآشفتند. واقعاً آدم درمی‌مانَد این چه جور صحبت‌کردن با طرف بحث است؛ این‌همه آسمان و ریسمان؟! شگفتا! که آیا هدف بحث، دلیل و برهان بردن نزد مخاطب است و نمایاندن، یا «کورکاشِم» کردن؟!
 
اولین پیامم به گروه واتساپ «چراغ‌داران» جناب علی قلی‌تبار
 
سلام علیکم. از استاد ارجمند آقای قلی‌تبار تشکر وافر دارم که این بنده را به تالار چراغ‌داران دعوت فرمودند. ان‌شاءالله تعالی از انوار این چراغ‌داران که از ساحت قلم ساطع می‌شود، قبسات برگیرم و مشعل راهم کنم.
 
۳۰ دی ۱۴۰۰
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
سلام بر شما
پاره‌آتش، همان شب که حضرت موسی ع در طور سینا دید و ... . شما نور و شعله‌ بدان که راه را روشن می‌کند. درود فراوان.
 
خانم دکتر آتنا طالبی دارابی با سلام و عرض ادب و خداقوت به شما. مطلب تخصصی شما را خواندم. خوشحالم که این ستون «هر آنچه که من می‌خوانم» را مثل دفعات پیشین ادامه دادید. درخواست دارم که همچنان استمرار ببخشید. خواستم بدانم وقتی بیشتر این مسائل، در دستگاه خیال فرد جولان دارد، شما چگونه از مرحله‌ی ظنّی به پله‌ی یقینی می‌رسید؟ آیا به آنچه در سیر مطالعات بالینی یا کتابخانه‌ای برآورد می‌کنید، اعتماد راسخ دارید؟ با نه، همچنان خود را در احتمالات جایگزین، شناور نگه می‌دارید تا دقیقاً به ساحل یقین برسید؟
 
 راستی! همه‌ی اینها از پرونده‌ی پژوهش «A» است که در زیر ردیف کرده‌اید؟ یا نه سرفصل کارت است؟ متشکرم، گرچه تخصص شما را باید با تفکر بیشتر بفهمم، اما همین‌مقدار که از متنت، درک مطلب داشتم،. راضی‌ام. امید است سرمایه‌خوردگی هیچ انسانی از زُکام‌بودن دماغی و جسمانی به سرمایه‌خوردگی به قول شما روحی و روان‌پریشی نرسد. موفق باشید.
 

جناب حاج شیخ جوادآقا آفاقی
با سلام و شب به خیر به جناب‌عالی. با این تذکار نیکوی شما به جناب رکاوندی، لازم می‌بینم باز نیز نکاتی عرض کنم: به نظر بنده تا حدی بر معلوم گشت، که جناب سید مجتبی رکاوندی بر الفظ و ادبیات خود کنترل ندارند و تقریباً به سبک «هر چه پیش آمد و خوش آمد» حرف می‌زنند وگرنه وقتی کسی که قلم به دست می‌گیرد (که قرآن بدان سوگند خورد) و حتی در کُرسی خطابه می‌نشیند و فیلمش را انتشار می‌دهد، لزوماً باید پیش از هر چیز به شعور و حرمت و کرامت فطری مخاطب فکر کند. چطور کسی می‌تواند با جمله‌ی «سیاست ما عین دیانت ماستِ» یک عالم دینی بازی کند و برابر شعار تاریخی آن شهید راه مبارزه با استبداد رضاخانی، شعارک! «سیاست عین نجاست» را بسازد ؟! آیا ایشان فکر کردند که پس چرا امام علی ع و پیشتر از آن پیامبر خاتم ص و حتی باز دیرینه‌تر از آنان داوود و سلیمان علیها السلام در سیاست وارد شدند و حکومت تشکیل دادند. آدم باید به خود بلرزد این‌جور حرف‌های مفت و سست بسازد. لابد متنبه می‌شود. چون ایشان گویا مخاطب ندارد و یا اگر دارد چنان غضبناک می‌نویسد که مخاطب را به ده‌ها فرسخ می‌تارانَد. ان‌شاءالله ادبیاتشان به ادبیات ساده و رسا و سالم تغییر کند.

در پایان از جناب‌عالی استاد محترم و روحانی بااخلاق و یادگار منزه مرحوم حاج‌آقا آفافی متشکرم و امید است بیشتر در صحن حاضر شوید.

 

متن و حاشیه _ ۸
 

متن _  ″ چون نام ترکیه با اسم فعلی به معنی «یک فرد احمق و سفیه است و چیزی که به‌شدت شکست‌خورده»، رجب‌طیب اردوغان «Türkiye» را به جای واژه turkey به سازمان ملل پیشنهاد کرده تا نام ترکیه تغییر کند.

 

حاشیه _ به گوش زن‌ستیزان در ایران نیفتد که به فکر تغییر نام ایران بیفتند. چون ایران هم نام خانم‌هاست: «ایران‌خانم» و اسن دخترها: «ایراندخت».
 

در پاسخ به طرح این معضل اخلاقی که جناب دکتر عارف‌زاده پیش کشیدند، بنده نگاهم را بیان می‌کنم: با عرض سلام به جناب دکتر و خداقوت.

 

۱. از آنجا که دکتر عارف‌زاده در محیط‌ها و میادین مورد نظر طبابت و جراحی می‌کنند، در اصالت این معضل نمی‌توان خدشه وارد کرد.

 

۲. از سوی دیگر ایشان برای من انسانی معتمد و باشرافت هستند، پس طرح این معضل و جُنحه‌ی اخلاقی یک پدیده‌ی اجتماعی است.

 

۳. ایشان تعمیم ندادند. قید «گه‌گاه» را آوردند و «برخی» را که هم تخصیص می‌زند زمان‌های خاص را و هم افراد خاص خاطی را؛ پس بدیهی است هرگز ایشان دامن همه‌ی پرستاران به این معضل نیالودند که مستوجب سرزنش باشند و نکوهش.

 

۴. به‌هرحال، بزه و خلاف اخلاق همه‌ی محیط‌ها را تهدید کرده و می‌کند؛ بیمارستا‌ها و برخی از آن‌ها استثنا نیست و جزیره‌ای جدا از جامعه هم نیستند. مگر نشنیدیم از خیلی از جاهای تقریباً مقدس، مثل کلیسا، آن‌همه کارهای دون شأن کشیش صورت گرفت؟ پس در یک محیط این‌چنینی هم که کثیری از افراد مستأصل‌اند و درگیر کار درمان، ممکن است به دام شیادی در لباس پرستار بیفتند که ارتکاب چنین بزهی هرگز به حساب شرافتمندان این صنف نمی‌آید.

 

۵. برخی از پرستاران در محیط کار، بسیار تندمزاج هستند و بداخلاق، آیا درین مسئله مگر تعمیم می‌دهیم؟ نه، ای بسا پرستارانی باشند که تا مرز انسان‌های فرشته، خود را پیش بردند.

 

۶. این مسئله نیازمند حل است، نه منحل‌کردن موضوع. باید چنان آموزه‌های دینی، معنوی و انسانی و تمدنی و حتی عوامل مادی رفاه و آسایش تمهید شود که چنین چیزی کمتر و به‌ندرت دامن این محیط را بگیرد.

 

۷. از طرح مسئله هراس نکنیم، مهم هم‌اندیشی و سپس انتشار الگوی بهتر زیستن در مجاری جامعه است که هر یک از ما می‌توانیم به وسعت وجودی خود در ساختن خود و جامعه مؤثر واقع شویم. با پوزش. زیاد نوشتم.

 

متن دکتر عارف‌زاده:

درود فراوان بشما. از بخشی که بمن لطف داشتید که بگذریم،بسیار منصفانه و کارشناسانه فرمودید و نکات فنی و کاوشگرانه را درج کردید. این قانون داوری را رعایت کردید که بهنگام داوری،درون خودتان را از حب و بغض پاک کردید و با بیان بیطرفانه کرامت نفس خودتان را نگهداشتید.آفرین.

 

وقتی سال ۱۳۹۲ وبلاگ دامنه را زدم، در هر پستی ده‌ها کامنت می‌آمد، یعنی همه را وارد میدان کردم. همان وبلاگ را کاری کردم که ۲۱ نویسنده‌ی ثابت داشت و روزی ۱۶ پست بارگذاری می‌شد، چون بیشتر نمی‌شد از نظر سقف سایت. و وقتی مدرسه فکرت را راه‌اندازی... همچنان سعی کردم افکار مختلف در صحن دعوت کنم تا نماد جامعه‌ی متنوع ما باشد. از شما هم بسیار ممنونم که بنیان مدرسه را محکم می‌کنید

 

۱ بهمن ۱۴۰۰
یک روش برای ژرف‌تر فهمیدن
 
به نام خدا. سلام. هنگام خواندن قرآن و یا هر کتاب و گفتار و گفتمان، نکته‌پرداز شویم در حد و قواره‌ی خودمان. در واقع دانش و دانایی خود را با نوشتن و یادداشت‌کردن زنجیر کنین و نگذاریم از دست ما فرار کند. زیرا بسیاری از مسائل فرّارند و از ذهن ما به‌مانند ابر می‌گریزند. درین پست این روش را با انداختن عکسی از یادداشت‌های فوری‌ام و نوشتن متن درین باب، منعکس کردم. روز جمعه و دل به قرآن دادن ولو در اندازه‌ی یک دقیقه، ارزش معنوی خود را دارد و اثرش را هم نیز. از سرِ نمونه و توجه‌کردن به اهمیت نوشتن و قلم و کاغذ و خط را بر زمین ننهادن و این فرهنگ دیرین خود را حراست‌کردن، به چند نمونه می‌پردازم:
 
آیه‌ی ۷۳ هود > از کار خدا تعجب‌کردن. خطاب به حضرت ابراهیم ع.
 
آیه‌ی ۲۷ ابراهیم > ثبات‌درکلام داشتن.
 
آیه‌ی ۱۰۵ مائده > فرمان خودسازی و مراقبت از خود نمودن.
 
آیه‌ی ۵۱ نحل > تنها از خدا بیم‌داشتن.
 
آیه‌ی ۲۱ فصلت > همه‌چیز عالم، گویاآفریده‌شدن حتی پوست بدن.
 
آیه‌ی ۴۸ طور > زیرِ نظرِ خدا بودن. خطاب به پیامبر اکرم.
 
آیه‌ی ۵۴ و ۵۵ مائده > در برابر اذِلّه و اَعزّه به ترتیب سختگیربودن و آسانگیربودن. اشاره به امام علی ع در عدالت‌ورزیدن و قضیه‌ی هنگام رکوع صدقه‌دادن.
 
آیه‌ی ۵۱ انعام > دورکردن و طرد مردم ممنوع‌بودن.
 
آیه‌ی ۶۷ احزاب > در قیامت از اطاعتِ از فرمانروای بد اظهار ندامت‌کردن.
 
آیه‌ی ۴۲ انعام > وجود ابتلائات برای توبه و تضرع‌بودن.
 
آیه‌ی ۹۴ نساء > فرمان تحقیق و تبیینِ دشمن کردن.
 
آیه‌ی ۴۵ عنکبوت > اهمیت نماز را یادآوری‌نمودن.
 
۱ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
 
جناب آقا ...سلام و صبح بر شما گوارا. یادآوری مسئولیت‌پذیرانه‌ی قشنگی بود. من هم بیفزایم یک قضیه‌ای را. روزی -شاید سی سال پیش یا اندکی کم- کتاب «نیک‌نیازی» را می‌خواندم. می‌دانید که نوشته‌ی «عبدالله متقی» بود. از بهترین کتاب‌های جیبی بود که من آن را دوست می‌داشتم و هنوز هم در کتابخانه‌ام دارم. کسی را که با مرحوم بازرگان بد بود و منتقد سرسخت، جلد و جملاتی از «نیک‌نیازی» را نشان دادم؛ دیدم می‌گوید (نقل به مضمون) چه زیبا می‌نویسد و بنا به تعریف‌کردن و ارزش آن را ستودن. او بی‌خبر بود عبدالله متقی همان مهدی بازرگان بود که در دوره‌ی سیاه شاه مجبور شده بود با نام مستعار، نیکنیازی را چاپ کند. که گاه عبدالله صالح هم بود. بگذرم؛ خوب شد جناب قربانی هم، در زیر پست شما سخن را به واژگان نیک و نیکنام گشود. درود به هر دو دوست. رحمت خدا به روح مرحوم بازرگان که دین‌شناس و مبارز بزرگ در برابر شاه بود.

 

پاسخم به بحث ۱۶۱

 

من تعریفی از شکاف نسلی ندارم و ندیدم اما آنچه خود فکر می‌کنم می‌توانم چنین تعریفی از آن پیشنهاد بدهم این است:

 

شکاف نسلی به مشکل و عارضه‌ یا حالتی گفته می‌شود که میان نسلِ پیش و پس، گسست و پارگی پدید می‌آورد.

 

با این تعریف می‌توانم اثرات وضعی و انتقالی بی‌شماری از آن را بربشمارم اما فقط به دو مورد بسنده می‌کنم:

 

یکم: مشترکات یکدیگر را اندک اندک یا به‌یکباره کم می‌کند.

 

دوم: آنها را از هم به دور می‌افکند، هم از نظر ذهنی و فکری و هم گاه در واقعیت و جغرافیای زندگی. مثل دوری‌گزیدن از رابطه با هم و نزدیک‌شدن به هم.

 

شاید بتوان عامل دخیل و تشدیدکننده و تسریع‌کننده را در این موارد جست‌وجو کرد:

 

ابزار مدرن. افکار مدرن. مطالبات مدرن. گرایش مدرن. هجوم بی‌امان افکار بیهوده و حتی باهوده.

 

اما ریشه‌ی آن را این موارد می‌دانم:

 

تفرّد، تلقی نسبیت ارزش‌ها، نزاع عقل با شرع، تضاد منافع، تصادم ترجیحات، اعراض و معارضه.

 

که به ترتیب شمارش توضیح‌اش این است:

 

 ۱. افراد دوست دارد تنها و فردی زندگی کند. خانه‌های «هم‌باش» شاید یک نمونه‌ی جسورانه‌ی گسست نسلی باشد.

 

۲. ارزش‌ها را نه مطلق، بلکه نسبی و بسته به نفع و زیانش تصور می‌کند.

 

۳. با کمی مطالعه و شبهه و حملات تفکر رقیب، دچار خلا فکری می‌شود و عقل را با کمترین مبانی و برخورداری، به مواجهه‌ی با شرع اعزام می‌کند.

 

۴. بین خود و آدم‌های دوردو بر، منافع‌اش را در خطر می‌بیند و لذا تضاد حس می‌کند.

 

۵. آنچه او برتر و لازم‌تر می‌بیند ممکن است نسل پیش از او نبیند. مثلاً شادباشی همیشگی. که نسل پیش آن را بالضروره مفید می‌بیند، نه به دلخواه. ولی ممکن است این نگاه خود را در نگرش نسل نو، به شادباشی لاینقطع و دائمی و قطع‌نشدنی جابجا کند.

 

۶. اعراض از هر چیز می‌کند تا معترض و متعرض‌بودنش را بنمایاند. شغل و بحران کار هم علاوه است بر این عوامل.

 

اصلی‌ترین زمینه‌ی شکاف نسلی به نظرم گردش محدود و حتی مسدود مدیریت و قدرت و نیز معرکه‌آرای لرزان و طوفان‌زای «معرفت و حقیقت» می‌باشد. و به نظرم هر یک از گروه‌ها و صنف‌ها درین ماجرا دست ضعف و تقصیر و کوتاهی دارند. و نمی‌توان شخص مشخصی یا سازه‌ی مشخصی را مسئول و محکوم دانست.

در پایان از استاد قلی‌تبار بابت طرح صورت‌مسئله متشکرم.


از بالا دارم جِر ! می‌شم پایین،
ببینم می‌تونم جواب به پست‌ها بنویسم.

 

جناب شیخ مالک سلام و خداقوت و عرض تقبل‌الله. «سرباز» و «سربار» معادله است؟ یا مقابله؟ چه وقت سربار می‌فهمد سرباز نیست؟ و چه وقت سرباز درمی‌یابد سربار است؟ شاخص‌ها و محک‌ها چیست؟ با تشکر وافر از شما که در صحن پردیسان هم به فکر صحن فکرت هستید.

 

جلیل‌قربانی:

چند سال قبل یک سرمایه‌گذار که نام یک آب‌معدنی را که در پای دماوند بسته‌بندی و به ایتالیا صادر می‌کرد، رو گذاشته بود «جیرو»، اومده بود پیش من در سازمان برنامه.

به او گفتم که مگر به اسم ایتالیایی مجوز می‌دهند؟
او با رندی خاص گفت: این اسم مازندرانیه!
با تعجب گفتم : چه‌طور؟
گفت: جیر همان جِر به معنای پایین و او هم که آب است.
جیرو یعنی آبی که که به طرف پایین می‌رود.

هر دو مون خندیدیم و به او گفتم که خله بلایی...!

 

جناب سلام و التماس دعا و عرض ارادت ما برسان به آقا علی بن موسی الرضا. اما بعد درباره‌ی بند آخر: به‌هرحال بهتر است از نظر خودت روشن بفرمایی آن روحانی تندروی اهل کرج کاری درست کرد در اقدامش نسبت به سفارت آل سعود و سرمدار عرب؟ وقتی روشن بگویی، بحث میان شما و جناب مهندس آقا سیدباقر هم به روی ما شفاف می‌شود که بحث مفیدی صورت می‌دهید هر دو محترم.

 

جناب ... دقیقا متوجه اصالت نوشته‌ات هستید، همین موجب است وقتی نمی‌خواهی دست به تحلیل بزنید، به اطلاعات‌دهی ماجرا تمرکز می‌کنید. مثل همین پست که خیلی‌هم قشنگ و شیوا و رسا در آمد. با توجه به بند ۱ که آغازگر را آقای سید محمد خاتمی دانستید، لذا کسانی که درباره‌ی تحکیم روابط ایران با دول شرقی، منتقدانه وارد می‌شوند و البته به دنبال حفظ منافع ایران، به مسائل سیاست خارجی واکنش مسئولانه نشان می‌دهند، با این بند ۲ شما لابد متوجه خواهند شد اصل قضیه‌ی نگاه به سرق، مزیت دارد نه زیان. البته با شرط حزم و اهتمام.

 

جناب سلام و روز آدینه‌تان به برف و باد و باران. از نظر بنده بر خلاف دیدگاه آن جناب، ایران پیِ رهبرشدن جهان نیست، این بنای حداکثری در تاروپود جمهوری اسلامی نبود. بلکه ایران پی دفاع از منافع استراتژیک و عمق سرزمینی خود است و صدالبته به حکم آیات فراوان قرآن و بیان رسول‌الله ص که مسلِم به فکر مسلِم را تئوریزه فرمودند، محور مقاومت را پشتیبانی می‌کند. اگر شما ترجیح می‌دهید ایران فکر خویش باشد و کوسه به فکر ریش، این تز در دستگاه حکمرانی تزی هم‌راستا با مبانی قطعی اسلام و منافع متغیر کشور، برداشت نمی‌شود. من نظر خودم را گفتم، شما نظر خود را، هر کس هم ممکن است نظر خود را محافظت کند، اما نظام درین تصمیم منطقه‌ای منطق خود را پیوست سیاست خارجی کرده است. با نهایت تشکر.

 

جناب

آقا چقدر دلربا،
ما را ببر اینجا،
چندبار اعِد کردم این را،
یاد بایسکل‌ران مخملباف افتادم آقا
وقتی دوچرخه‌ی آویزان را دیدم آن جا،
کی می‌شه کشور از بند ویروس مرموز رها بشه جانا،
که بریم سمت و سوی ویلای سرخ‌رود جناب جلیل ما ان‌شاءالله.

 

پاسخ:از قضا تعدادی قلیل از «اصولگراها» لیبرال‌ترین‌های روی زمین‌اند، به قول مهدی سلطانی سریال «شهرزاد» «بوگو چرا؟» چون آنقدر خود را آزاد و رها می‌دانند دست به کار و نشر هر جور افکار می‌زنند؛ از توسل به بیل و کلنگ تا ادبیات قطعنامه‌ای کتاب و مجلات و بیانیه‌های این و آن.

مجدد سلام
برداشت دقیقی کردید. بی‌هیچی نیست که می‌گویند وکلا مدقق هستند؛ مو را از ماست می‌کشند.

 

جناب آیا در سیاست می‌شود یک‌رنگ و یک‌گانه بود؟ که از نظر شما دورنگی و دوگانگی مقبوح است؟ سؤالم واقعی و جهت دانایی ژرف‌تر مسئله است.

 

پاسخ: و یا دست‌به‌توپ شدن در سالن والیبال. که بنده دوستدار والیبال هستم.جناب آقای ...! گویا والیبال طرفداران متفکرتری دارد تا فوتبال؟! آیا این را صحه می‌گذاری؟ مثلاً رهبری معظم هم شنیدم والیبال‌دوست است زیاد. پس من به رهبری رفتم! باز شِم خانابِدون؛ قم ات‌سِسکه برف هم نیَموهه! مذاکره اگر مذاکره باشد و بر حسب حساب و کتاب، فقط مستقیم، و نیز فقط فارسی. وگرنه خسرانه، که حتی آقای محمدجواد ظریف هم تشخیص نمی‌ده تعلیق با لغو فرق دارد که خسارت زد به معاهده‌نامه. بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

نظر سید محمد موسوی وکیل:

در سیاست؛ دو رنگی و دو‌گانگی مفروض است. تصور غیر این؛ شاید ساده انگارانست. اما در سیاستی که ما مدعی آن هستیم؛ (که علیه سلامیم) و و مدعی هستیم؛ رویکرد و نگرش سیاسی ما بر قواعد و مبانی اعتقادی و ایدئولوژی و اسلامی بنا شد - حداقل در تز سیاسی شیعه- رویه دو رنگی و دو گانگی ؛ تا آنجایی که من از مبانی فقهی فهمیدم ؛ ناصواب است. مستندات روایی و قرانی و … را شما بهتر از من میدانید. ظالم و شیطان و جنگ طلب و متجاوز و استعمار گر؛  حداقل در تعریف و تئوری نباید متفاوت باشد! اما این: باور بفرما از سریع‌ترین و درعین‌حال از جالب‌توجه‌ترین ریپلای بود. خیلی هم به تیزفهمی پیچانده و در چابک‌قلمی دوخته. کیف کردم از اصل و اصالت داستان و واژگان. و این هم که شما به واژه‌شناسی آقاقربانی چَکّی زدید، عالی و قابل دیدن و کیف‌کردن.

 

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام

جمعه‌ی‌تان به کام. ۱. آخر بحث بهتر از اول بحث بود. من از سر ایمان، پرسش‌هایی این‌چنین به پیشگاه باری‌تعالی نمی‌برم و بود و نبود و شر و خیر هر چیزی را در دستگاه حکمت و عدالت خدا می‌سنجم و چون خدا را عادل و حکیم می‌دانم، برایم حل‌شده هستند وچندان غامض نمی‌بینم.

 

۲. اما خب، در دنیای پژوهش و تفحص و غور در علوم، اصل تشکیک و بیان از جمله جملات خانم وسمقی در جای خود محل بحث است.

 

۳. تصریح کنم جواب شما استاد ارجمند و حتی مطالب آیت‌الله جوادی آملی درین‌باره، گمان نکنم توانسته باشد از پسٓ این قسمت متن و اشکال خانم وسمقی برآمده باشد. استدلال هر دو بزرگوار ضعیف بود و هیچ استناد و استحکام و انسجامی نداشت. انگار گزاره‌ها سعی دارد ذهن خواننده را آرام کند تا حل.

 

۴. تازه خود حضرت باری هم این موضوع را به بشر طی وحی یا حدیث قدسی نگفته است. گرچه در تاریخ ادیان، زنانی بزرگ و سترگ و نستوه از هر نوع دین و آئینی بوده و هستند که از مردان آگاه‌تر و اثرگذارتر بوده می‌باشند و جالب این‌که قرآن در قالب قصه و اشاره از زنان بزرگ توحیدی یاد کرد: کوثر، مریم، آسیه. سلام بر هر سه. در ا[رمن هم متشکرم از مشیء کریم. فرار البحث! نصف الدرس! اَو نصف العقل! استاد مأخد نگردین! جعل خودم است!

 

متن و حاشیه _ ۹


متن _ بلاغ از قول حجت‌الاسلام مهدی تقی‌زاده امام‌جمعه‌ی سرخ‌رود نوشت که وی در خطبه‌ی نماز جمعه‌ی امروز (۱ بهمن ۱۴۰۰) گفت: ″ایادی داخلی آن‌ها (آمریکا و اسرائیل) که ۸ سال با دروغ برجام را بزک کردند، دست به کار شدند تا با فرافکنی به جامعه القا کنند ما زیر سلطه شرق قرار گرفتیم.″

حاشیه _ آقای تقی‌زاده تز «نه شرقی، نه غربی» را دقیقاً متوجه نیست. این تز -که اساساً اگر ایستا معنی شود نادرست است- اصلاً به معنای «نه رابطه، نه معامله» نیست زیرا تز باید «پویا» باشد که باید بتوان زندگی کرد و کشور را گرداند. اتفاقاً در ورود به رابطه و معامله هست که می‌توان زیر هژمونی و سلطه‌ی هیچ بلوکی نرفت. دو طرف ماجرا در اشتباه هستند: چه آنان که رابطه شرق را می‌کوبند و چه آنها که «نه شرقی، نه غربی» را انزوا و کنارگیری از تعامل با غرب و شرق تفسیر می‌گنند و نفی سَبیل را بد برگردان می‌زنند.

 
شایسته‌کاری ۷
خانه و جامعه آباد نمی‌شوند مگر آن‌که اهل خانه، جامعه را آلوده نکند. نه فقط نباید زباله و بازمانده ریخت، بلکه باید در جمع‌آوری همیشگی آن کوشید. مثلاً آبِ دهن نریختن به خیابان و صدمه‌نزدن به بار و دار و اَشجار، کم از عبادت و عیادت و عبودیت دارد نزد حضرت آفریدگار.
 
جناب با سلام و اظهار خرسندی ازین نوشتار بامقدار شما. به نظرم در طرح مسئله خیلی خوب و آگاهی‌بخش وارد شدید و به درک مطلب خوانندگان و علاقه‌مندان، مدد رساندید. اشاره‌ی درست شما به وجود یک زن در کنار یک مرد، (و بهتر می‌بینم برای تساوی داوری: بگویم یک مرد در کنار یک زن) از مثال‌های بارز و پویا برای توضیح مسئله بود. مثلِ:
 
مریم س در کنار مسیح ع ،
آسیه س در کنار موسی ع ،
فاطمه‌زهرا س در کنار هم محمد رسول خدا ص و هم امام علی ع
زینب س در کنار سیدالشهداء ع .
 
این نمونه‌ها در بیان شما اصل بحث را درخشان کرد. بنده ازین مطالب منسجم شما بهره بردم که ورای بحث «چرا زن پیامبر و فرستاده و نبی و رسول نشد؟» ، موضوع قابلیت‌های زن را برجسته ساخته‌اید. در میان مردم ایران حتی این فکر که اگر حضرت زینب س در کربلا نبود، پیام عاشورا در خود نینوا دفن می‌شد، خود یک توجه‌ی بزرگ و عمیق بر عظمت وجودی زن در ادبیات دینی است. به قول علامه طباطبایی یکی از ابعاد وسیع مقام شامخ حضرت مریم س این است که او میانجی (شفاعت برای بخشش بدکردهای بشر پیش خدا) است.
 
با سپاس از مباحثه‌ی خوبی که با استاد باقریان به صحن ارمغان آوردید. این نوع بحث‌ها گرچه فرمودید ظرافت و ظرفیت می‌طلبد، اما تشجیع اعضا برای بیان دیدگاه این اثر را دارد که نکات تاریک یا تاب‌خورده‌ی این‌گونه قضایا تابان‌تر گردد و گره‌های فکری بازتر سازد. تشکر بسیار.
 
توحید:
متن و حاشیه _ ۹
 
متن _بلاغ از قول حجت‌الاسلام مهدی تقی‌زاده امام‌جمعه‌ی «سرخ‌رود» نوشت که وی در خطبه‌ی نماز جمعه‌ی امروز (۱ بهمن ۱۴۰۰) گفت: ″ایادی داخلی آن‌ها (آمریکا و اسرائیل) که ۸ سال با دروغ برجام را بزک کردند، دست به کار شدند تا با فرافکنی به جامعه القا کنند ما زیر سلطه شرق قرار گرفتیم.″
 
حاشیه _ آقای تقی‌زاده به گمانم تز «نه شرقی، نه غربی» را دقیقاً متوجه نیست. این تز -که اساساً اگر ایستا معنی شود نادرست است- اصلاً به معنای «نه رابطه، نه معامله» نیست، زیرا تز باید «پویا» باشد که با آن بتوان زندگی کرد و کشور را گرداند. اتفاقاً در ورودِ تعمدانه به رابطه و معامله هست که می‌توان زیر هژمونی (=سلطه‌ی) هیچ بلوکی نرفت. دو طرف ماجرا به دید من در اشتباه هستند: چه آنان که رابطه شرق را می‌کوبند و چه آنها که «نه شرقی، نه غربی» را انزوا و کنارگیری از تعامل با غرب و شرق، تفسیر می‌کنند و نفیِ سَبیل را بد برگردان می‌زنند.
 
سلام شبانگاهی به جناب ... کاری به جمله و رویکرد آقای عباس عبدی ندارم که طی این ۴۰ و اندی سال، چهارصد جور پوست‌اندازی کرد! اما برداشت شما را درین قضیه درست می‌دانم که اگر دقیق فکر کنیم نوعی «فساد زیرپوستی» را از پرده برون انداختید. بلی وعده‌های توخالی و بی‌پایه دو مورد واقعی در بیان جناب‌عالی. پول از بدترین آفت دموکراسی است که ان‌شاءالله یک روزی این صحن بحث کنیم همه روی این.
 
متن جلیل‌ قربانی:
 
من با اصغرآقا درباره مدرسه، همیشه گفتگو و تبادل نظر کرده‌ام.
 
۱- از نظر من مدرسه فکرت، به معنای واقعی کلمه مدرسه است. گفتگو بر پایه مقررات ویژه، مدرسه را به یک کارگاه آموزشی مدرن تبدیل کرده است؛ مجموعه‌ای از افراد با سطح و زمینه‌ متفاوت علمی که امکان طرح مباحث متنوع را در آن فراهم کرده است.
 
۲- تمرین دموکراسی و تحمل عقیده مخالف، کاری سخت بوده و هست، اما دستاورد مهم دیگر مدرسه فکرت همین است، گوهر گران‌بهایی که کسب آن در مرحله شعار و سفارش باقی مانده و در کمتر رسانه‌ای در ایران ترویج می‌شود.
 
۳- در یک مورد، جمع‌آوری، جمع‌بندی و تجزیه و تحلیل محتوایی پاسخ‌های محصلان مدرسه به ۱۶۰ پرسش در این مدت، در نوع خود یک پروژه مطالعاتی بالقوه است با ارزش پایان‌نامه‌ای در یک مقطع عالی دانشگاهی.
 
۴- بی‌تعارف بگویم که همیشه هم به اصغرآقا گفته‌ام که این فضای منحصر به فرد در فضای مجازی که شاید باشد اما بنده تاکنون ندیده‌ام، نتیجه توانایی، قاطعیت و مدیریت خاص جناب‌عالی است.
 
۵- جسارتا؛ این را هم گفته‌ام که قاطعیت آقای طالبی، گاه بر محصلان مدرسه، سخت می‌آید، اما طالبی از معدود مدیران تلخ‌گوشت (!) در زمان تحصیل است که ارزش و فایده این رفتار او را زمانی درمی‌یابیم که از مدرسه رفته یا در گروه‌های خسته‌کننده دیگر باشیم که کار اعضا، جز بازفرست متون تکراری آن هم چندباره نیست و هیچ‌کس هم تعهدی برای مرور احتمالی و پرهیز از تکرار ندارد.
 
۶- تعهّد و تلاش هر محصل برای ماندن در یک مدرسه، رعایت مقررات آن و دفاع از آن، بستگی به میزان درک آنان از فایده‌ها و کارکرد مدرسه و آموزش مستقیم و غیرمستقیم آن در زندگی فردی و اجتماعی او دارد.
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
سلام آقا قربانی این متن زیبا و رهنمودبخش و روحیه‌بخش آن دوست عزیزم را یادگار نگه می‌دارم.
 
همه بندها مهم
۳ مهمتر
۵ حرفه‌ای و نوین
۴ امیدوارکننده
۱ برداشت یک متفکر مهم است برای من
۲ حقیقت قضیه
۶ واقعاً تمرین و ممارست لازمه و بردباری و دوراندیشی

 

۲ بهمن ۱۴۰۰

 
دقایقی دقت بر غزل مهم ۴۰۷ حافظ 
 
به نام خدا. سلام.  جدا از زیبایی‌های لفظی و ادبی غزل۴۰۷حافظ، با مطلع شورانگیز «مزرع سبز فلک دیدم و داسِ مَه نو / یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو» که تشبیهات و استعارات خیره‌کننده دارد، مانند بیت نخست که پایان ماه رمضان و رسیدن عید فطر را با تشبیه ماه به داس نشان داد. تشبیه ماه به داس جالب است چون ماه شب اول، بسیارنازک و به شکل داس است به قول دارابکلایی‌ها: «واش‌ورین: درختچه‌ی لذیذ روی شاخه‌های درختان تنومند ممرز و راش».
 
به نظر بنده بحث حافظ از کُنش و واکنش است و چرخش روزگار و ایام و تأکید بر عملِ خوب و توشه‌ی آخرت «کِشته‌ی خویش» بدون ریاکاری و زهدفروشی. و دعوت شاعر به امید و نیز نوید مژده به پیشی‌داشتنِ مهربانی و بخشش خداوند. لذا حافظ با آن‌که به عنوان یک عارفِ بزرگ و یک روحانی به‌انزوارفته و باحزم و احتیاط، بر دین و زهد باور راسخ دارد، اما سخت بر زهدفروشی و تظاهر می‌تازد و در یک بیت دیگر همین غزل ،به‌زیبایی اندرز دارد بر ترکِ زر و زیور و مانور نگین گوش و انگشتر که دوران، گذران است، پند بیاموز و پاک زی: این بیت:  گوشوار زر و لَعل ارچه گران دارد گوش / دورِ خوبی گذران است نصیحت بشنو
 
۲ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده
با سلام و آرزوی بهترین‌ها. در منظر من مؤیدبودن یا منتقدبودن آن جناب، یک محکِ محکم است. ممنونم که دوستی چیره‌دست بر متون و آراء، رأیی به انصاف دارد و حرفی به اتقان.
 
سلام ظهرتان به خیر و شادمانی. مقصودم تلنگر نبود، نه، منظورم خود فردوسی است، سؤالم را دگش می‌کنم با عبارتی دیگر: آیا در شاهنامه جای چیزهایی دیگر خالی‌ست که آن حکیم یادش رفته باشد و نگفته باشد و یا حزم کرد و نگفت؟
 
جناب حجت‌الاسلام شیخ مالک سلام و تشکر وافر. پخته گفتید. مثال وصیت شهید حاج قاسم هم ارزشمند بود. اساساً روحیه‌ی سربازی، روحیه‌ای ملی در ایران است که تمدن بر پایه‌ی همان دلیری بنا شد. حتی نهضت ضد ظلم سربداریه شیخ حسن جوری، ناشی از همین سربازدیدن خود در برابر سربارنبودن است. حتی شما روحانیان را مردم سرباز امام صادق ع می‌خوانند، یا نیروهای اطلاعات و امنیت مشهور کردند خود را به سربازان گمنام امام زمان عج، که با اسف فراوان باید آه سر داد که در دوره‌ی آقای حجت‌الاسلام علی فلاحیان وزیر معتمد و همه‌کاره‌ی مرحوم رفسنجانی در وزارت اطلاعات تعدادی از آنان را سرباران کرده بود که خسارات سختی بر پیکر انقلاب زدند. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم! جناب‌عالی مفهوم سرباز و سربار را در بُعد مذهبی خوب توضیح دادید. ممنونم وقت گذاشتید.
 
جناب آقا چرا اِعجاب؟! در شگفتم چرا ازین عنوان برای خود می‌پرهیزید و می‌هراسید. شمایی که از دهه‌ی هفتاد، بر کُرسی تدریس در دانشگاه‌های مازندران هستید تا الآن، چرا نباید «استاد» خطاب شوی؟ درسته در عالم رفاقت و مصاحبت به صمیمی‌ترین لغت «آقاجلیل» هستی برای من، اما درین صحن استاد هستید؛ استادی قابل و زبردست در دانشگاه و خبره‌ای در سازمان. بگذارید شأن شما را گِران بدارم و لفظ استاد را هم گِرام.
 
کشکولی هم بگویم، نگویم از کَش‌پَلی در می‌زند: نهراس ! استاد از لفظِ «استاد». من به وقت چالش و طوفان فکری حتی به استادم هم رحم! نمی‌کنم؛ جدّی و جدّی‌ام. درد که نکرد؟!
 
برادر ذاکرم جناب رخ‌فروز
سلام و تحیات میلاد
این دو مصرع، مغزِ شعر شد
که مغز در معنای مَجاز یعنی اوج حقیقت.
 
فاطمه خود تعالی خود شد
عزت لایزالی خود شد
 
به قول قشنگ مرحوم دکتر علی شریعتی:
فاطمه، فاطمه است. یعنی او به تنهایی یک اسوه و الگوی پیروی‌شدن است.
 
جناب سلام. خلاصه‌ای که از گفتار آقای مصطقی ملکیان نوشتید، جالب و مفید بود. تشکرم بدرقه‌ات. بنده اما معتقد است انسان عقلانی و اخلاقی علاوه بر جاده و سنگلاخ و ساخت ضربه‌گیر، یک گیر دیگر هم دارد که ممکن است رخ بنماید و آن «دستِ نامرئیِ» همیشگی است در سرراه انسان. حالا یا شیطان یا هر مانع و رادع دیگر به‌ویژه بزه‌هایی که گلستان وجود را نامطلوب می‌کنند؛ چیزی شبیه دعوای خیر و شرّ. تا اینجا این.
 
اما نَزع نزاع یا معرکه‌آراء آنجاست که بر سر این تز -که ملکیان از آن با عنوان «اصلاح و تصحیح جامعه» یاد می‌کند- میان مردم و صاحبنظران می‌رود و حتی گاه چنان ستَبر می‌شود که به روی هم حاضرند تیغ و طعنه و دشنه و دشنام بکشند یعنی این مورد ملکیان: «هر چه این جامعه را بیشتر به صلاح نزدیک کند، خودش هم بیشتر سود می‌برد.»
 
اینجاست که دسته شکل می‌گیرد و شقاق و شکاف چون گودال افراد را در خود فرو می‌برَد. که البته امر، امری طبیعی است. این که ایران در گذرگاه بزرگ و باریک می‌خواهد راه صلاح برگزیند، بین همه، اختلافِ اولویت برپاست و حتی به همدیگر هم بهاء نمی‌دهند و با کمترین بهانه به هم چنگ می‌اندازند، را امر ساده و بسیطی نیست. اگر بیسمارک، آلمان را به خط رشد برد، توافق هم خوب بود. اما توافق در ایران مثل فوتبال شد که هر چه کار جمعی‌تر می‌شود، عقلانیت هم به همان میزان کاسته‌تر و انفرادی‌تر می‌گردد. به همین خاطر است که آقای ملکیان در اغلبِ اوقاتِ زندگیِ فیلسوفانه‌اش که قصد الحاق معنویت در جان بشریت دارد، شعارش «نیلوفر» است حتی نام سایت و پایگاه افکارش. لابد خواهی پرسید چرا؟ چون خود در تصحیح و تشخیص صلاح، مانده است و لذا منظورش این است حتی اگر جامعه به مانند منجلاب و باتلاق شد، توی انسان عاقل اخلاق‌مدار، نیلوفری در همان منجلاب و باتلاق باش. زیرا نیلوفر که مخدّر بالایی از آن می‌سازند، خود ریشه در منجلاب و باتلاق دارد. پیام او در واقع این است: مثل نیلوفر باش. با آن‌که از باتلاق و جایی گنداب مانند منجلاب و گوشه‌ی نهر فاضلاب، بیرون می‌زند، اما نافع و زیباست. پوزش سرت را چنان درد آوردم که باید دستمال ببندی!
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی با سلام و آرزوی سلامتی. جناب‌عالی در فرازی ازین پست، فرمودید مشکلات «صنفی روانی روحانیت» را می‌شناسی مثل «شکلات». و حتی و مدعی شدی با قید مطلق «هر» که این صنف «با هرکاری که خودشان در آن منتفع یا متوّجه نباشند مخالفت می ورزند». واقعاً شما که منبر وعظ و درس دارید و از اخلاق و ماسوا و لاهوت می‌گویی چگونه و با چه مطالعه و مستندی به این استنتاج رسیدید که روحانیت در «هر کاری» نفع خود را ملاک رأی خود می‌داند. و حتی بدتر ازین معتقدید که آنان وقتی متوجه‌ی امری نباشند، کارشان مخالفت‌ورزیدن است. آیا بهتر نیست به علت آنچه شما امروز نسبت به آنان بدینجا رسیدید، از انصاف در بیان دست نکشید و همه را به زیر جمله‌ی کلیه تخریب نکنید. زبان علمی شما از نظر بنده آکنده است از طعم تلخی که نهادتان را انبان کرده است.
 
من نظرم این است جناب‌عالی با این صنف به تسویه! و تصفیه! سخن می‌رانی. نقدهایت همه ناراست نیست، اما ادبیاتت نسبت به اینان لبریز از تیغ و سیخ و شلاق و تازیانه است. کمی هم رازیانه بزنید به لغات‌تان تا اگر قصد دارید رازدان باشید، آن را به زیور واژگان عزیز پارسی به جان مخاطبان‌تان بنشانید. در پستی دیگر هم چنان قلم از عنان بیرون گذاشتید که آدم خیال می‌کند اگر صدرالدین الان کنارت بود، قندان مثل آن مرتضوی یار غار آن آقایان! بر صورتش پرتاب می‌کردی. خدا کند تصورم نادرست باشد. این پست زیر که ارجاع می‌زنم:
 
به نظر نمی‌رسد اعضایی درین صحن، این‌گونه مواجهه‌ی علمی و مباحثه‌ی فکری شما را با این ادبیات خشن و منحصر در شخص شما، گفت‌‌وگویی مستحسن بدانند. چرا نباید نیکو درِ سخن را باز کرد. چه کسی از ادبیات طعن‌آلود منتفع گردیده که شما همچنان آزمونش می‌کنید.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی، در رکاب ادبیات پارسی واژگان کم می‌آورید که به استخدام لغاتی می‌پردازی که اگر به پیل هم بگویی، دردش می‌آید چه رسد به همنوع‌ات جناب صدرالدین که هر طبق نظرش وارد صحن می‌شود و حرفش را به کلمه درمی‌آورد ولو آن‌که من یا هر کس با آن موضع و مستدلاتس موافق نباشیم. شما که از سگ وفادار و حتی گاه خوب‌تر از صاحبان خود، به‌خوبی احتجاج می‌کنی، چرا در برابر هم‌نوع خود این‌همه عضب‌آلودی؟ این کمترین، به شما به عنوان مدیر این صحن تذکر صمیمانه می‌دهد اَسب کلامت را در مواجه‌ی دوستانه به دوستان، افسار بزن و صد البته لگام.
 
نظر سید علی‌اصغر:
سلام آقای مدیر و برادرخوب من قبل از پرداختن به موضوع باید عرض کنم : توانایی بسیارارزنده ایی در خواندن _ تامل _ برداشت _ تحلیل محتوی از متن با ذهن هوشمند دارید . قدرتمند درارائه مطلب از ذهن که فرمول ادبیات را بایگانی کرده است . مدیریت اصالت علم را درتحلیل بکار می برید و توانمندی خاص و ذکاوتمند ، اسباب بزرگی در عرصه نوشتن را فراهم می نمایید . برقراری مهرآمیز و یکطرفه با مخاطب دارید که نوعی رفتار سخاوتنمدانه است . با استعداد منحصر بفرد عرصه ایی را بوجود آوردید و با قوه برترین مدیریت به همه جوانب می پردازید و قدرت تحمل چالش ها را هم دارید . اما بعد ؛  بگذارید هرچند غیر قابل تحمل چالش بوجود بیاید . آقای صدرالدین با چالش ها آشنا است و ظرفیت تحمل را هم دارد و بقول شما دارند تکلیف الهی را انجام می دهند . بنابرین هم تذکرتان رواست و هم چالش مضاعف ...
 
بدهکار اخلاق و افکار و اندیشه‌های اعضای تالار فکرتم
 
به نام آفریدگار آفریده‌ها، که در آفرینش، فرید است و فرد و واحد و احَد. و همین است که توحید، عشق و مرام بشرِ آزاد و آدمیزادِ آزادی‌خواه است. سلام. بگذار ازین تذکار و توضیحات شما بر منِ کمتر، که به‌یقین خیرخواهی در آن شعله می‌کشد و زبانه‌ی فرزانه‌ی آن زبان مرا الکَن می‌کند و گره در قول من می‌افکنَد، چیزی بگویم. آیا اجازه هست؟
 
تمام تلاشِ نه تنها من، بلکه همه‌ی مؤثران و پشتیبانی‌کنندگان تأسیس مدرسه فکرت، از همان سرآغاز، این بود که این صحن به حضور همه‌ی افکار و گرایش‌ها آذین شود؛ تا اعضای بوم‌زیست بزرگ ما در زادگاه داراب‌کلا و در معنای گسترده‌تر اعضای عزیز و باشکوت سایر جاها در مامِ میهن ما ایران، از فکر و اندیشه و حتی در جای خود موضع همدیگر نسبت به تمام مسائل مملکت و مکتب و مرام و مردم و در یک کلمه موارد گوناگون باخبرتر شوند. و شکوفه‌های مزرعه‌ی خردشان را شکوفاتر سازند و میوه‌های رسیده‌ی آن بر سر سفره‌ی دانش‌شان بیشتر بچینند
 
درین قصد و نیت چقدر کوشش تحسین‌برانگیزی شده است که اینک به قول یک خبره و خبیری، مدرسه فکرت به جایگاهی رسیده است که ارزش و اعتبار آن را کسی درک کند که مدتی بیرون از آن بوده باشد. دوستانی در همین مدت که به علت پرداختن من به اموری اَهم و اعزامی، فتیله‌ی این تالار چندمدتی پایین کشیده شده بود؛ از سر صدق و راستی رسانده‌اند که وقتی مدرسه فکرت چندی نبود، حتی تلگرام هم برای ما بی‌فایده شده بود. ولی حالا اولین جایی که در تلگرام سر می‌زنند مدرسه فکرت است. آیا این کم است برای این تالار؟ که خودِ شما هم بارها در حسرت این صحن در خود می‌پیچیدی. من که می‌دانم دوستان چقدر برای بالندگی مدرسه فکرت پایی پویا و فکری جویا می‌جویند. از همگی خُلّص‌ها صمیمانه ممنونم.
 
اینک قدرانم که هم باد چالش فکری را بر این اَخگر فروزان -که به قلم قوی و منطقی خود اعضای محترم قبس و پاره‌نور می‌شود- دمیده‌ای و هم مرا به خویشتنداری‌ام خوانده. خدا بر دَم و قلم تمام اعضاء عطر نفوذ زنَد و رایحه‌ی منطق بر سطور بپاشاند. که هر سخن وقتی لباس آراستگی و استدلال بر تن کند، نافذ می‌گردد چه از نای بهلول باشد، چه از آوای آن فقیه صالح و سترگ شیخ انصاری دزفول و چه حتی از گویش‌های دورافتاده‌ترین انسانِ فُحول. مهم این است سخن از دانش برخاسته باشد و عُقول.
 
هان! می‌دانید؛ خیلی هم نیک؛ که اگر بنا بر جنجال و جَولان باشد گمان نکنم پرِکاهی کمتر از کسی داشته باشم. مثل تمامِ قادرین به جنجال، حقیر هم بلد است جولان بپا کند؛ اما جولان چه سود؟! جز رَماندن و تاراندن. از این مدت یازده‌و‌اندی سال، که فضای مَجازی را عرصه‌ای مدرن برای فعالیتم برگزیدم، همیشه بنایم به همراه رایزنی با دوستان فکور و صبورم، این یوده که پویه‌ای پویا برای طوفان فکری ایجاد و بستری باز و گشاده برای اهل فکر و اندیشه و دوستدار خبر و دانایی مهیا کرده باشم.
 
سوگند مرا می‌دانی که اگر بخورم، چقدر به آن پایبندم، که حاضرم همین امشب شدیدترین چالش فکری را درین تالار فکرت برپا کنم که در عمر دیده نشده باشد. اما به همان خدای آگاه به صدور آدم‌ها و تمامی اشیاء، دغدغه‌ای برتر و فوری‌تر از بودنِ همه‌ی متفکران در این صحن با بالاترین فرآورده‌های فکری‌شان، نداشته و ندارم. هنگام آمدنم به صحن و یا رسیدن یک پیام به تالار، از خودِ رود تِلار میان قائم‌شهر و بابل هم، خروشان‌ترم تا بفهمم این پیامی که از سوی عضو فکرت صدور یافته چقدر مرا آگاه‌تر، اندیشه‌ی مرا پربارتر، زندگی مرا آبادتر و حیات مرا طیّبه‌تر می‌کند. با این سبک و سیاق، لغزش‌هایم را هرَس می‌کنم که دست‌کم از بودنِ اسم «انسان» بر پیکر و سرم شرمسار نشوم و انبوهی از آزرم در من نجنبند.
 
مخلص و محتاج افکار روشن اعضای مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / شب میلاد حضرت فاطمه‌ی زهرا س، که بر دوستداران آن بانوی نمونه‌ی انسانیت و اخلاق پ عدالت، خجسته و فرخنده باد.
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام
نگاه نقّادانه‌ی شما درین فراز هم جاذب و پرهیجان شد. دقیق موبه‌مو خواندم. به هر پژوهشی که دریچه‌ی استنادش را به روی المیزان باز بگذارد، توجه‌ی عامدانه‌تری می‌کنم. اینک درین قسمت پس از آگاهی از نوع نقدتان به کتاب خانم وسمقی می‌گویم:
 
۱. قرآن دقیق و درست انگشت گذاشت روی واژه‌ی قوّامون. شاید عالمانه این باشد که شما فرمودید، اما من نظرم این است هرچه مخاطب را در فهم و درک مطلب، زودتر به مقصود منتهی کنیم، بهتر است. چرا دور برویم برتری‌جوی بر زن فقط در قشر نانوشته و ناخوانده نیست، حتی در میان قلیلی از مجتهدان هم از زن با واژه‌های ناجور یاد می‌شود. من حتی در دست‌نوشته‌ای از وصیت‌مانند حاج‌آقا مصطفی خواندم که از زن خود به «خادمه» یاد کرده بود. امید است اشتباه کرده باشم.
 
۲. قوامون در ساده‌ترین معنانی این است: ای انسان، ای بشر! بر زن این موجود لطیف و عالی در عاطفه و مساوی در فهم و اندیشه و ارزش و کمال، خدمت کن چون قوامون تویی. اگر چای خواستی خودت برو پای سماور. اگر کار سخت بیرون داشتی، خود برو انجامش ده. اگر در مسافرتی و یا در منزل جوراب خودت را خودت تمیز کن. در خدمت زن باش، نه او را خادم خود کن. اگر قوامی، پس چرا زن را به گرده‌ی کار می‌گیری؟ حکیم‌خدای متعال دقیق گفت مرد قوام است، زیرا به زن باید خدمت برسانَد و معاشش را تأمین کند و برای زن جانانه و بی‌منت دست به مجاهدت بزند. تأکید اسلام بر اُجرت زن حتی دو سال شیردادن زن به فرزند، نشان ژرفی‌ست بر عظمت و والایی زن. از استاد متشکرم که درین فراز از مبانی و معارف به‌درستی سخن گفت.

 

جناب .. سلام و وقت به خیر. طرح مسئله‌ی شما درباره‌ی زن در روز زن، یک موضوع مبتلابه است و تحسین دارد. با شما موافقم که جامعه از این پدیده رنج می‌برد، به‌شدت. اما نظر من این است: تبعیض یا تضعیف و یا حتی تخریب زن، ریشه‌اش را باید در تاریخ کهن جست‌وجو کرد. همان‌طور که شیوه‌ی استبداد شاهی درین سرزمین، ریشه‌ای دراز دارد، و ساقه و شاخه‌هایش هنوز نمو دارد و نمایان است، حقوق زن هم، چنین است. یک‌شبه نمی‌شود ره صدساله رفت. به گمانم با آن‌که هنوز فرسنگ‌ها فاصله داریم با عدالت میان زن و مرد، اما جامعه از طریق دو تفکر، راه را تسهیل کرد به روی ورود زنان به امور عمومی‌تر:

 
۱. خود احقاق حق در اندیشه‌ی زنان ایران که دست از استیفای حقوق مسلّم برنمی‌دارند.
 
۲. تفقه در میان مجتهدان بنام که نسبت به مشارکت زن در سرنوشت رأی درستی دارند.
 
با آن‌که حکومت به علت تسلط فکر عده‌ای متصلّب، همچنان جای زن را در مدیریت کلان کشور ضیق نگه می‌دارد، اما در جامعه‌ی مدنی به دلیل ضیاء و ذکاوت بیشتر از حاکمان، جای باریک زنان از تنگنایی به در آمده و همچنان وسیع‌تر می‌شود. باید با خردمندی و صبّاری پیش رفت. مقاومت در برابر فکر نو، امری طبیعی‌ست، مقابله با آن، باید به ابزار قلم و فرهنگ باشد و نه درگیری و جنبش. درین میان بخش بسیارمقلد زنانی که بدتر از خود غرب، وارد سرا و مرأی عمومی‌تر می‌شوند و نزاکت میان مؤمنان را مخدوش می‌سازنند، کار را بدتر می‌کنند، نه بهتر. زیرا هر ملتی از آداب دینی و سرزمینی خود پشتیبانی می‌کند. در کهن‌دیار ایران، نه عریانی بود و نه برهنگی. کاخ کهنی در ایران نیست که سرستون و سرای آن با زن برهنه چیدمان شده باشد؛ اگر این دقت را تا اولین روزگار حکومت در ایران هم بدوزانیم، باز نیز، زن برهنه نداریم. اما حامیان برهنگی چه در زن و چه در مرد، دو زیان می‌زنند: به دین و میهن.
 
منظورم این بود مطالبات زنان در ایران دو دسته است؛ درست و غلط. درست آن باید روزی حل شود. که درین اندیشه و نوشته‌ی عمیق شما موج می‌زند. غلطِ آن باید زدوده شود. همه باید بکوشیم سرزمین ایران از الینه‌شدن به رنگ‌وبوی غرب، پاک شود. بنده جانب جنبشی از حقوق به‌حق زنان می‌ایستم که خود را هم منزه می‌خواهند و هم مدیر و مدبر امور.
شب شما به شادی و شعف استاد باقریان
فیلمی که منتشر کردید الان دیدم. شیخ عثمان خمیس چه ادعایی درباره‌ی عایشه و حضرت فاطمه س کرده بود؟ در فیلم دیده نشد. من معتقدم، میزان برای آن درباره‌ی «عایشه» همان رفتاری‌ست که امام علی ع پس از جنگل جمل با او کرد با آن‌همه کارش که نقار شد میان مسلمین. همان چهل سوار زن که به پوشش مرد درآمدند و عایشه را تحت‌الحفظ از حومه‌ی بصره به مدینه بازگردانند تا حرمت‌شکنی به زن رسول خدا ص نشود. هر کس ازین میزان علی ع جلو بیفتد، مثل نگرش آن افراطیونی است که در اهل سنت به فاطمه زهرا س می‌نگرند. شناخت تاریخ عایشه جای خود، اما صف مسلمین خدشه نیفتد یک طرف. با تشکر استاد. فیلم روشنگر و هیجان‌برانگیزی بود.
 
خدمت شما سلام
شما یک جنبش منزه و منطقی نشان بده که در آن زبان فریاد باشد و مطالبه‌گری به‌اندیشه و شایسته. تا من هم پای به پای آنها راه بیفتم. نه در آن لگد، کاری باشد، نه دست و چوب‌دست. نه پمپ به آتش رود و نه خون از دماغ کسی هدر. هر چه هست از نطق برآمده باشد و از آنچه به نوشته آغشته. چنین نشانی داری، بگو که من هم باشم.
 
خدمت شما سلام
این مطالبه‌گر امروز همان مجامله‌گر دیروز بود. سطح شهر برای دشت با ماشین لوکس‌شان می‌گردند، سطح دشت برای کشت با شاسی‌بلندشان.
 
خدمت شما سلام
آنان دیروز مردم را در اغلب امور دور می‌زدند، اما امروز همه‌چیز را شفاف و روبروی آینه می‌خواهند. نقدم بر این نوع مشیء بود.
 

متن و حاشیه _ ۱۰
 

متن _ حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی تبریزی گفت: «جزئیات قرارداد با‌ چین و روسیه را‌ منتشر کنید... چنین تصمیماتی که با سرنوشت کشور ارتباط دارد باید در جمع عقلا و اندیشمندان مورد تحلیل و بررسی قرار بگیرد و آینده آن آسیب‌شناسی شود که قرار است در آینده چه اتفاقی رخ بدهد.»

حاشیه _ بله، بر فرض درست و باید دست به افشای راز راهبردی کشور زد و احیاناً هم راهزنان که گوش و هوش تیز کرده‌اند راحت به سرقت ببرند. می‌توان از ایشان پرسید اگر چنین است که رواست از علم عقلا و و دانش اندیشمندان مدد باید جُست، پس چرا آن قانون نشر آثار امام را جناح چ چنان در خفا نوشت و چنان بی‌‌مشورت به تصویب فوری مجلس سه رساند، که دست پاک نقد و نقادی را از کُتب و آثار امام کوتاه کرد و ورود به آن را خطرناک. و حتی جرمی سنگین بر آن بُرید. امام خود را نه قدّیس می‌دید و نه حجت و عقل کل. حتی در حیاتی‌ترین مسائل کشور مثل جنگ و حساس‌ترین مسائل شرعی، دأب او این بود که کار را به شَور و مشورت برَد و امور را تفویض کند و خود را یکه‌انگاری دور بدارد. که البته بر پاره‌ای رویدادها روا دید به‌تنهایی اعلان امر کند. اما قانون مصوب شما قصد داشت جرأت را از جامعه بستاند. بلی؛ آثار امام هم باید مورد مطالعه و نقادی و بررسی قرار گیرد و این باعث می‌شود عیار اندیشه‌های ایشان، بهتر برای نسل نو سنجش و میزان اعتبار آن توزین گردد. اما آن قانون چه «تفسیربه‌رأی»ها که نشد!
 
۳ بهمن ۱۴۰۰
طَرید و دَخیل
 
به نام خدا. سلام. در جاهلیت حجاز، عرب‌ها با کمترین بهانه افراد را از قبیله‌ی خود طرد کرده و بیرون می انداختند. هرگاه چنین شخصی از قبیله‌اش طرد، رانده و مطرود می‌شد به او طَرید می‌گفتند. در مقابلِ دخیل، که به معنی داخل‌شدن و پذیرفته‌شدن فرد و افراد در یک قبیله‌ی دیگر بود، که بسیارسخت کسی را می‌پذیرفتند. خبر ندارم این آداب جاهلیی هنوز در عرب جریان دارد یا نه.
 
توضیح بیشتر: احتمال دارد (قوی یا ضعیف را نمی‌دانم) دخیل‌بستن در آرامگاه‌ها، درخت‌ها، و به‌ویژه ضریح‌ها که هنوز کم‌و‌بیش در ایران مرسوم است از همین‌جا نشئت و ریشه گرفته باشد. در تاریخ، تبرّک از مکان‌ها زیاد دیده می‌شود، اما دخیل‌بستن در ایران دو نوعی رایج داشت: گره‌زدن پارچه به جایی متبرّک و بستنِ پا یا دست فرد مریض به درِ حرم از طریق یک نخ (شریک به زبان محلی) یا پارچه‌ی دراز. بنده با چشم خود دیده که در سالیان دورتر در حرم مطهر کثیری افراد نیمه‌شب را تا اذان صبح به پنجره‌فولاد بارگاه امام رضا ع دخیل بسته می‌شدند که گویا ازین کار دیگر حمایت نمی‌شود. برخی از مراجع تقلید شیعه نیز دخیل‌بستن را خرافه می‌دانند و این عمل را نکوهیده.
 
منظور؟ منظورم این است که طَرید و طردکردن که کاری خشن -و شاید هم در منطق آن زمان لازم- در میان عرب بود، اما دَخیل، نشان فرهنگ مهرورزی بود که قبیله‌ها درِ پذیرش خود را به روی انسان مطرود می‌گشودند و به او حق پناهندگی می‌دادند. امروزه در سرزمین‌ها مدرن و کم‌مشکل درِ پناهندگی به‌سهولت باز نیست و مردم در پشت مرزها آواره می‌شوند. و حتی برخی از دولت‌ها دست به ساخت دیوار طویل و بلند مرزی شدند تا از ورود افراد مطرود یا مجبور یا مهاجر جلوگیری کنند. این ایده که جهانِ انسان، دهکده (و بلکه به قول یکی از اساتیدم در دهه‌ی هفتاد، حتی کوچکتر ار دهکده یعنی نمایشگاه) شده است به لحاظ انفجار اطلاعات صحیح است که در کسری از ثانیه همه باخبر می‌شوند و شاخک تیز افراد به آن حساس؛ اما به لحاظ دیگر دنیای کنونی ما همچنان وسیع‌تر شده است و افرادش نسبت به هم غربیه‌تر و بیگانه‌تر و درِ آنان بر روی هم ناگشوده‌تر و بسته‌تر. آن دولت، چنان از آن دولت می‌هراسد که حتی کشوری باثبات و امن چون سوئیس، بودجه‌ی نظامی‌اش و تمرینات ارتشش و حساسیت به تفکر دفاعی‌اش کمی از جاهای بی‌ثبات ندارد. بگذرم.
 
جناب استاد حاج سید کمال‌الدین عمادی
 
با سلام و ادب و عرض تبریک. از داستان دلکش شما استاد عمادی درباره‌ی آن بانوی روستایی کهنسال روستای مورد بازدید شما که غرق نگاه سخنرانی مرحوم محمدتقی جعفری می‌شد و وقتی ازو پرسیده شد: عمه‌جان! شما مگر متوجه‌ی حرف جعفری می‌شوی؟ گفت نه، بلکه از حرف زدنِ او خوشم می‌آید، مرا درین روز گرامی مادر به اعماق یک خاطره برد: سعی می‌کنم کوتاه بدون آب و تاب نقل کنم.
 
پیش از آن، از یک تایپ استاد عمادی پرده بردارم: نوشتند در خط آخر: حرفِ زنش، حال آن‌که حرف آن کهنسال‌زن طرز حرف‌زدن و لهجه‌ی شیرین و غلیظ محمدتقی جعفری. تایپ‌نشدن یک «دال» جمله را سوق داد به سمت زن! که امروز روزش است. فراوان‌تشکر از استاد بابت وفا به این عهدی که قول داده بودند.
 
خاطره‌ام با مادر شهید
 
عصر پنج‌شنبه‌ها در داراب‌کلا، مردم دیار در یک رسمی دیرین و شیرین دسته‌دسته، کرور‌کرور ! و گُرُپّه‌گُرُپّه ! می‌روند مزار، دیدار. من هم جزوی از همین مردم.  معمولاً هم در مسیر، سری هم به خانه‌ی مرحوم مادر شهید سیروس اسماعیل‌زاده می‌زدم که آن شهید عزیز، دائی خانواده‌ی بنده است. روزی رسیدم، دیدم در اتاقش -که همکف بود- مشغول خواندن نماز است؛ خانه‌ی استیجاری او روبروی خیاطی مرحوم اِس‌ممداقا مقتدایی بود (پدربزرگ مادری آقاسلمان آهنگر که درین صحن حضور دارند) که فکر کنم آن خانه دیگر نباشد و آقای مهدی آفاقی آن را خریده باشد. دقیق نمی‌دانم.
 
او هِنیشگاهی (نشسته) نماز می‌گُزارد. در خانه‌ای که پنجره‌ی اتاقش با کف خانه، ارتفاعی کم  در حد ۵۰ سانت داشت. تلویزیونش هم روی طاقچه‌ی همان پنجره که در ضلع قبله قرار داشت، روشن بود. درست مماس با تلویزیون نمازش را بست. نشستم و تکیه دادم به همان ضلع زیر پنجره و نگاهم را به نمازش دوختم. ناگهان دیدم قنوتش را که تمام کرد، به رکوع (نیم‌خیز در حال نشسته) نرفت و مکث کرد و نگاهش را گذاشت به شیشه‌ی تلویزیون ۱۴ اینجش. مدتی دید و بعد به ادامه‌ی صلات عصر پرداخت. تمام که کرد چادر نمازش را برداشت و او را که مُحرمم بود در آغوش کشیدم و بوسیدم و گفتم نن‌جان! هنگام نماز کجا را نگاه می‌کردی؟! خندید به‌قهقهه و گفت اوریم! مواظبم بیهی!؟ اَشون اِطندِه‌شرّ رِه قشنگ نَدیبیمِه. اشاره‌اش به سریال سختی بود که تکرارش را داشت می‌دید و قسمتی از آن را خوب ندیده بود. گفتم مگر متوجه‌ی فیلم‌ها هم می‌شوی؟ گفت نه! فقط دنبال اینم کی با کی عاشق می‌شه و کی مُخل‌گیری می‌کنه.
 
شوخ‌طبع بود و شجاع. تا دیدار امام در جماران هم رفت. روز مادر و زن، یاد آن مادر دردکشیده را گرامی می‌دارم که فرزندش سیروس در سومار در سال ۱۳۶۲ بر اثر تکِ بعثی‌ها شهید شد و قبرش مزار محل‌مان را با ۱۹ شهید تلألؤ می‌افکند. آن شیرزن شجاع با رفتن فرزند شهیدش، بالغ بر ۲۵ سال در تنهایی محض زندگی کرد؛ با ساده‌ترین روش و بی‌آلایش. و سرانجام در سال ۱۳۸۲ به‌آرامی و بدون حتی یک روز مریضی یا بستری به دیار باقی شتافت که شیفته‌ی دیدار شهیدش بود. آن بانوی دوست‌داشتنی و نافذ در بین مردم، طبق وصیتش در جوار قبر شهیدش، آرام آرَمید.
 
جناب قربانی سلام و صبح‌تان گوارا. دو سوی ماجرا از اولین‌دیدار شگفت‌زده می‌شوند. لطف و نکته و خاطره درین متن کوتاه‌تان جمعیت یافت. جای تشکر است از حُسن نظرتان. لطافت طبع، به لطافت نوشته منتقل می‌شود.. مرا با این پرده، یاد روزی در فاو عراق در عملیات والفجر انداختید که دیدبان‌مان ما را گرا می‌داد گلوله‌های قبضه را با چه زاویه‌ای پرتاب کنیم تا دقیق سر دشمن بریزیم. و بارها ما را به دلیل دقت در پرتاب، ستود و باران محبت باراند.
 
آنقدر آن دیدبان برای‌مان هیجان‌انگیز و صدایش پشتِ بی‌سیم چنان جذاب که آرزو داشتیم او را از نزدیک ببینیم که این آرزو با انبوهی از حسرت و فسوس در نهادمان ماند. و هنوزم نمی‌دانیم آیا شهید شد یا مفقود؟ و یا مثل ما زنده ماند و از جنگ و گریز و دفاع و تک و پاتک و کمین و میدان سهمگین مین برای او هم، فقط خاطره ماند و خاطری آسوده.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
سلام و آرزوی سلامتی. نه، چنین نیست. مدیر اینجا با کسی «چپ» نمی‌افتد. با آن‌که هنوز بااطمینان می‌گویم ادبیات شما علم و دانشی را که از آن برخورداری، به‌درستی حمل نمی‌کند، اما نوشته‌های شما را -مثل نوشته‌های قلمی سایر اعضا- حتی یک واو هم جا نمی‌گذارم. بنده اگر صدها بار هم، پای پست اعضا ریپلای کنم و حتی یک پاسخ هم ازو نبینم، دست از نوشتن نظر برنمی‌دارم. مگر آن‌که بر من معلوم گردد کسی درین صحن گنجایشش، حجم گنجشک باشد و زهره‌اش (به فتح زاء) وزن زیک! که زیک هم زبل‌تر و چابک‌تر از هر جُنبنده‌ای‌است در جای خود، که کمتر شکارچی زبردستی توانسته او را به چنگ بیندازد.
 
اما از عیب ادبیات شما بگذرم، تصورم این است در جناب‌عالی گنجایش می‌توان سراغ یافت. باری، بنده دیروزروزی از شما پرسیده شمایی که برین ادعااید مشکلات «صنفی روانی روحانیت» را به‌راحتیِ «شکلات» می‌شناسید چرا با نگاه یکسره ‌سیاه حکم رانده‌اید که این صنف «با هرکاری که خودشان در آن منتفع یا متوّجه نباشند مخالفت می ورزند»؟ اما شما از زیر پاسخ به سؤال فرار می‌کنید و فقط نوشتجات‌تان را بار می‌گذارید، حال آن‌که این هم ارزش دارد، ولی پاسخ‌ندادن‌ها به اعضا شیوه‌ی مرضیّه‌ای نیست.
 
آمدن به زیر پست‌های اعضا درین تالار از همان شروع تأسیس، رسم شد و نباید توقع داشت مثلاً این رسم شود که کسی در نظر داشته باشد: «از من نوشتن و از سایرین فقط پذیرفتن.» نه، این شیوه، همان منبررفتن یک‌طرفه است. به جای پاسخ به سؤال نمی‌شود در جواب به یک عضوی دیگر تصور نادرست صادر کرد که «این آقا مدیر گروه ( ظاهرا آقای طالبی ) با  من چپ شده ، نگاه درستی بمن نداره کاملا پیداست»
 
نه آقا، نه جناب سید مجتبی، این‌چنین نیست. نقدم را به «نفی» تقلیل ندهید. تذکار معصوم ع «ما قال» نه مَن قال را معیار و محک قرار دهیم: ببین چی گفته؟ و نبین کی گفته؟ اگر ایرادی که بر مدیر وارد کرده‌اید پاسخش را هم، از مدیر می‌خواهید، مطئمن باشید تصور به خطا برده‌اید. مدیریت اینجا چنین موضع و مرامی ندارد. حتی اگر بر خیال خویش هنوز هم باقی مانده‌اید که مدیر با شما چپ افتاده است، بر فرض هم صحت داشته باشد، اما همین‌که شما چپ نمی‌افتید نیمه‌ی پُر لیوان است که می‌توانید نشانش دهید. اگر دوست دارید مدیر نسبت به پست‌ها سکوت پیشه کند و صرفاً بخواند و رد شود، این در دأب مدیر هیچ جایی ندارد. حرف را با حرف پاسخ می‌دهد. نقد را با نقد و حتی نفی را هم با نقد.
 
اما به این پست:
با سلام مجدد جناب سید مجتبی رکاوندی
 
۱. کار سترگ ابن‌رشد علاوه بر این که ذکر افتاد، متزلزل‌ساختن بنیاد تفکر «امام محمد غزالى» بود و همین کوفتن علمی بر غزالی، عقل‌گرایی را نزد متأثرین از ابن رشد جلوه بخشید که نزدیک سال ۱۲۰۰ میلادی که هنوز دویست سال دیگر قرون وسطی باقی مانده بود، درگذشت. اثر ژرفش بر غرب و سپس بر رنسانس مهم بود.
 
۲. همچنین توماس آکویناس بیشتر از هر کس از سنت آگوستین تأثیر گرفت که هزار و اندی سال پیشتر ازو، می‌زیست و با کتاب «شهر خدا» پرآوازه شد که از قلم شما افتاد. هر چند آکویناس دست به اصلاح تفکر آکوستینی زد.
 
خطاب به ... :
سلام. می‌بینم به حریم خصوصی طعنه می‌زنی و به جای اشکال بر نوشته، نویسنده را زیر چکش و سندان می‌گذاری. شما را چه سربه‌کار به این کار؟! آوردن واژه‌ی «نظامی و جو نظامی» چه دخلی در نظرت داشت؟! تمام کن این شیوه‌ات را. به تو نمی‌آد. شنیدم عصر روشنگری و رنسانس به جای گلستان سعدی، برایت بوستان شده است! پس چرا لااقل حرف ولترِ همان بوستانت را به پشت جَر می‌اندازی و طوری به مقابله بپا می‌خیزی که گویی نمی‌خواهی حرف کسی که خود فکر می‌کند و مطمئن است حق را گفته است، به کرسی بنشیند. اگر آن بوستان برایت سبز است پس، دمی بیآسا و بگرد ببین ولتر شما چه گفته. گفته تمام تلاشم این است آزادی‌یی بسازم که مخالف من بتواند آزادانه فکر خود را بگوید. چرا طوری جمله‌بندی تحویل می‌دی که جزئی‌ترین بازخوردش، منفعل‌ساختنِ طرفِ گفت‌وگویت هست. بهتر نیست طوری رفتار شود که آقای حجت‌الاسلام شیخ جواد آفاقی که در اخلاق و نزهت رفتاری شهره‌ی آفاق است، فکر کند به فکر او حمله شده است، نه به حریم خصوصی او هجوم. پست شما در نگاه این حقیر تعرض بود، نه اعتراض و انتقاد. انتظار این رفیق این است رسماً از محضر معظمٌ لَه دلجویی کنید. پوزش از صراحت. دامنه.
 
متن جواب حجت‌الاسلام شیخ جواد آفاقی:
 
سلام علیکم. از لطف جنابعالی ودوستان دیگر وهمچنین جناب اقای شفیعی (سید علی‌اصغر) عرض تشکر وقدردانی دارم.بعضی ازتحلیلهای دوستان شاید تاحدودی قرین به صحت باشه اما به نظرشخصی خودم انچه درنوشته اقای شفیعی آمده هست درباره خودم قیاس مع الفارق است بنده لایق آن نیستم که یک نظامی خوب درعیار کشور وانقلاب باشم. دربعداخلاقی هم که فاصله فرسنگهاست. مزین بودن به رزمندگی درهمه زمانها افتخار است. حضور روحانیون در سنگرهای تبلیغی در هرنهادی نه به اجبار هست ونه توصیه و نیاز به یار همراه.. اگر افتخاری هم نصیب کسی شد به اندازه موفقیت انجام این رسالت تبلیغی است. سایر نشانه ها به اندازه ارزن بی ارزش. گفتنیها درباره عزیزان رزمنده نظامی بارها گفته شد. مدال پرافتخار موفقیتها برای ایران اسلامی که تا ابدیت تاریخ خواهد درخشید آن چیزیست که عزیزان نظامی درهرلباسی با  توامان علم وعمل تواستند بیافرینند. البته افرادی مثل بنده حقیر ازآن فاصله ها داریم. درنوشته جنابعالی اشاره شد که اینجانب رنجیده خاطرشدم به خاطر نوشته جناب اقای شفیعی نه اینگونه نیست. تشخیص ایشان بود. وشاید هم درست.ممنونم بسیار از لطف جنابعالی.
 

استاد جناب حجت‌الاسلام موسوی خوئینی
با سلام و ادب و عرض تهنیت این روز مبارک به شما دوست گرامی و سادات شریف. غزل خیره‌کننده‌ای از آقای خسرو احتشامی سمیرمی برگزیدید، که اوجش اینجاست که اشکِ شوق را به همان لباسِ اِحرام زیارت حضرت زهرا س وصف کرده است:

اِحرامیِ زیارتِ زهراست اشکِ شوق

درود جناب خوئینی. بیشتر گل بیفشان درین تالار فکرت. که گفته‌اند: «سخن نو آر که نو را حلاوتی‌ست دگر».

راستی! خط جناب حجت‌الاسلام سیداحمدآقا شفیعی دارابی، هم‌زادگاهی ما هم، زیباست و جذاب.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2012