مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت پنجاه و هشتم
پاسخم به بحث ۱۵۴
قسمت دوم:
مقدمه: تردیدی نیست که نقدپذیری، آنهم نقدپذیربودن رهبری، یک «فضیلت» است و ارزش. فضیلت -که لفظی عربیست- به بک معنی یعنی دارایی، یعنی افزون، یعنی زیادهبرآن. که فردِ بافضیلت، یعنی کسی که دارندهی آن علم و یا عمل خوب است.
۲. وقتی آقای هاشمیرفسنجانی رئیسجمهور شد، عملکرد اقتصاد تعدیل اقتصادی او مورد نقد جدّی جناح چپ قرار گرفت که وی را به خاطرِ گذرِ آسان و بیتوجه به مستمندان و فرودستان، از عدالت اجتماعی -که در نمازجمعههای سلسلهوارش بیان میکرد- به سمت سیاست لیبرالی تعدیل اقتصادی سرزنش میکرد.
رهبری در آن زمان، زیر بار این انتقادها نمیرفتند و حتی در انتخابات مجلس چهارم رسماً گفتند به اینهایی که چوب لای چرخ دولت میگذارند، رأی ندهید. و مجلس چهارم با فرق اساسی با مجلس سوم شکل گرفت.
جناح راست نیز تا مدت زیادی خود را زیر چتر هاشمی رفسنجانی گذاشت و در نمازجمعه شعار «مخالفِ هاشمی مخالفِ رهبر است؛ مخالفِ رهبری دشمنِ پیغبر است» را چندسال تکرار کرد و هیچ هم تذکر نگرفت.
رهبری، تا مدتی دست از حمایت از هاشمی نمیکشیدند. تا اینکه بههرحال در یکدورهای، این نقد و نقدهای جدیدتر نسبت به افکار و رفتار آقای هاشمیرفسنجانی را پذیراشدند و خود نیز یکی از منتقدان بیتعارف و جدی وی گردیدند.
این رفتار سیاسی و اخلاقی رهبری یکی دیگر از نقدپذیریهای ایشان بود که از نظر من، در فضای سیاسی جمهوری اسلامی تأثیرگذاری ژرفی داشت، بهگونهای که بستر را برای فضای بازتر انتقادها فراهم کرد. اگر رهبری این بستر را نمیآفریدند، احتمال میرفت تز آقای عطاءالله مهاجرانی مبنی بر تغییر قانون اساسی به نفع کاندیداتوری دنبالهدار هاشمیرفسنجانی جا میافتاد و رفسنجانی با دستبردن در قانون اساسی، دورهی ریاست جمهوریاش را بیوقفه ادامه میداد. اما نقدپذیری رهبری و تغییر مشیءشان از حامی رفسنجانی به یک منتقدِ توصیهگرانهی رفسنجانی، جلوی گام خطرناک دیکتاتوری دولتی را گرفت.
تا بعد...
پاسخ:
سلام و صبح بهخیر و گوارایی
آقای... با تشکر
اساساً توصیهکردن یک آموزهی قرآنیست در سورهی عصر. درین سوره، واژهی «تواصوا» بکار رفتهاست که میفهمانَد توصیهکردن امری متقابل و متداول (=جاری و برقرار) است میان مؤمنان. یعنی همه، همدیگر را به حق و صبر سفارش کنند. بنابرین، توصیهی شما به اعضای مدرسهی فکرت به ژرفاندیشی در نهجالبلاغه کار شایستهای بودهاست.
چون سفارش و ارشاد بهحقی فرمودی، سه نکته میگویم:
۱. بیشک در خانهی تمام ایرانیان، قرآن و نهجالبلاغه، و در خانهی خیلی از مردم، مثنوی مولوی، حافظ، بوستانوگلستان سعدی و لغتنامههای عمید و معین و حتی لغتنامهی چندجلدی دهخدا، و نیز تاریخ تمدن ویل دورانت و چند کتاب مادر دیگر وجود داشته و دارد و این نشان از ادب و فرهنگ والای ایرانیان است. ایرانیان با اُنس با این کتابها زندگی میکنند و تمرین رستگاری.
۲. من نیز، ریا کنم که علاوه بر رجوع جاری به این کتابها، در سال ۸۷ با خود عهد کردم طی چندماه متوالی (=پیدرپی) نهجالبلاغه را مطالعه و خلاصهبرداری کنم. کردم. تمام خطبهها و نامههای امام علی -علیهالسلام- را واژهبهواژه خوانده و یادداشتبرداری کردم. بیشتر بخوانید ↓
۳. نهجالبلاغه کتاب مبارزهی مبارزین ضد رژیم بود. حتی مارکسیستهای ایران به نهجالبلاغه توجه میکردند. یادم است وقتی سال ۱۳۹۳ سرگذشت شیخ وحدت اخوی ارشدم را با وی مصاحبه میکردم و مینوشتم با عنوان «زندگی پرماجرا» یکجا گفته بود برای چند مبارز ضد رژیم، سال ۵۵ و ۵۶ نهجالبلاغه میگفت که مخفیانه از قم به تهران میرفت و برمیگشت. بگذرم. پوزش. زیاد شد. با آن توصیهی جنابعالی، وادارم کردی این فراز را بنویسم.
پاسخ:
سلام آقا...
این وقتِ شُو، نِسوم (=جنگل) چیکار کاندی!؟
پاسخ:
سلام آقای...
درست میفرمایی. ممنونم از بیان نظر و تکمیلکردن متنم. راستی! این متن «تز، آنتیتز، سنتز» شما را خواندم. خوب جلو بردی بحثت را. البته پاسخ شما برعهدهی پرسشگر بحث ۱۵۴ است. من فقط این سه واژه را کمی برای خودم هجی کنم:
تز: یعنی جوانه، نهاده.
آنتیتز: یعنی متضادِ جوانه، در برابرِ نهاده. تضاد. دیالکتیک.
سنتز: یعنی ترکیب آن دو، حاصل تضاد و برآمدهها از دیالکتیک، محصول تضاد میان تز و آنتیتز.
پاسخ:
سلام جناب آسید مصطفی
از شما روحانی خوشذوق و اهل کاوش متشکرم. الان میخواهم قسمت دوم پاسخ به بحث ۱۵۴ را بنویسم.
کشکولی بگویم! کاشماش ندارد؛ پس؛ هر کس حرف دارد میتواند با منطق بفرماید. صحن مدرسه هم، صحن تبادل دیدگاه با حفظ حرمتهاست. سپاس، آقا.
پاسخ:
سلام
آن اصرارم در جلسات محل، برای این بود که با سخن فارسی، گره و گرفتگی زبان در گویش فارسی باز شود و بتوانند راحتتر در مجامع رسمی سخن بگویند. جنابعالی هم موافق اصرارم بودی. حتی در جلسات کمحجمتری مانند «کنفرانس کتاب»، «مسابقهی تحریض علم» باز هم مصوبهیمان بوده که با هم فارسی صحبت کنیم نه محلی.
در مورد شکافتن لغات محلی نیز اصراری بر خواندن آن توسط اعضا ندارم، هر کس گرایش داشت خودش اختیاری بخواند. از بیان نظر و نیز ذکر خاطرات آن عصر مبرور شدم. ممنونم.
یاد آن شب بهخیر که در نشست بررسی کتاب، آن یکی -که میدانی کیست- این آیهی شریفهی پیوستی را که برای گشایش گرهی زبان هم هست، آن گونه خوانده بود: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی. وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی. یَفْقَهُوا قَوْلِی.
پاسخ:
همرزم آقا حسنعلی لاری سلام
یاد یاران یاد باد. تازه کردی سنگر جمعی را. یاد مرحومان همسنگرانمان: عمویوسف رزاقی، آقسید ابراهیم حسینی و سید ابوالحسن شفیعی درین عکس را -که از میان ما مظلومانه پرکشیدند و در خاک آرمیدند- گرامی میدارم. ممنونم.
انسانِ قالبی، انسانِ قلّابی
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا
۱. نظامهای توتالیتری (=تمامتخواهِ تڪحزبیِ پلیسی) خصوصاً به معنای «هانا آرنت»ی آن، نه فقط انسان «قالبی» میخواهند، ڪه انسان قالبی میسازند. حتی لباس مردم هم باید مانند لباس مائو تسهتونگ میبود.
۲. نظامهای لیبرالدموڪراسی خصوصاً به مفهوم «سڪیولاریستی» آن، نه فقط انسان «قلّابی» میخواهند، ڪه انسان قلّابی میسازند. میلیتاریستیترین دولتهای زورگو، همین چند ڪشور هستند ڪه دو چیز برایشان اصالت و محوریت دارد: ضرابخانه؛ برای ضربِ سڪّه و تڪاثُر. زرّادخانه؛ برای ضربِ اسلحه و تقابُل.
نڪته: جهان، آزمایشگاهی برای ایدئولوژیها و حڪومتهای جورواجور بوده و هست و خواهد بود. این، دین و معنویت است ڪه درین میان، سازندهترینها هستند، سازندهی انسان؛ انسانی ڪه نه قالبی باشد، نه قلّابی. انسانِ باتربیت؛ ڪه هنگامی ارزش و گوهرش دانسته میشود ڪه جامعه خدای ناڪرده پُر شده باشد از افراد بیتربیت، و حتی بدتر از آن افراد بَدتربیت؛ ڪه بسی بدتر و مخرّبتر است از بیتربیت.
آرزو: آیا میشود روزی فرارسد ڪه جهان -ڪه ایران هم جُزوی درخشان و تمدنساز از آن است- از وجودِ قالبیها و قلّابیها رهانده! شود. نمیدانم؛ شاید هم نشود! پس بهتر است بگویم کمتر شود.
یادآوری: دو واژهی «قالبی و قلّابی» را از مرحوم دڪتر علی شریعتی وام گرفتهام.
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
من «در روستام» نه «از روستا»
خاطرهام با آقای ع. پاشایی
سالها پیش -که دَمدمای مغرب با رفیقان به جای ایستادن و پِرسهزدن در تکیهپیش، به راهرفتن در محل و گپوگفت و بگووبخند در کوچهپسکوچهها میپرداختیم و گویا هنوز هم این رسم پابرجاست میانِ نسل جدید و نوین دارابکلا- ناگهان از روبرو با جناب آقای عسکری پاشایی -مشهور به «ع. پاشایی» مترجم یکی از مجلّدات تاریخ ویل دورانت- برخوردیم.
منوال را -که سالها در پوست و استخوانمان جای دارد- انجام دادیم؛ یعنی: سلام، احترام، ادب، احوالپرسی، گشادهرویی و چهره را به خنده و بشّاشیت دیدنیتر کردن. و حتی دستدادن و ماچکردن که اینک در بحران عالمگیر کنونی ازین دو تا محرومایم و تحریم!
پنج نفر بودیم؛ با او شدیم ششتایی.( نه آن ششتایی!) حلقهزدیم؛ به مکث و اندک. در قوس و انحنای جاده، لَتِ مرحوم حاج سیدولی هاشمی. گویا به نجّاری سید ابراهیم ترمی راهی بود. من از ایشان پرسیدم اگر روزی زلزلهای روستا را زیروزَبر کند چه حالی مییابی آقای پاشایی؟
جوابش توأم بود با حالاتی از حرکات. کمی به راست، کمی به چپ، و نیز دوروبَر را پایید و خانهها را ورانداز کرد و در حالی که تِه آفتابِ نماشتِه (=غروب) بر گونهاش میتابید و سرخفامش مینمود، گفت:
اگر -به فرض- تمام خانههای روستا تخریب و با خاک یکسان شود، آدم دلش برای ساختمانهای این روستا نمیسوزد، چون هیچ هنری در آن بهکار نرفته است که برای از دستدادنش غصّه بخورَد و حسرت.
موقع خداحافظی و جداشدن از هم، خندید و گفت: من «در روستام» نه «از روستا». من همان زمان خواندم که چه جملهای صادر کرده و رفته.
اینک هنوز هم گویا او در ویلایش در تپّهی روبروی پاسگاه قدیم دارابکلا -که اینک دهیاری محل شده- بیتوته و شاید هم سُکنی دارد که انگاری آن تپّهسر مشهور شد به پاشایی باغسر. از همینجا سلام دارم به ایشان و آرزوی توفیقات و تأییدات الهی.
آخر خط: به نویسنده حق دهید خاطرهاش را با آرایهها اسکورت کند و از ذوق مدد گیرد، اما در اصالت داستان و رویداد وفادار بماند.
۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
پاسخ:
جناب آقا.. سلام
بارها گفتم -چه حضوری، چه مجازی- که اینگونه نوشتنها دارای پیام فکری است. و محل را نیز از نظر دارایی گفتمانی، ثروتمند میکند. مدرسهی فکرت، صحن فکری است. پس به این اقدام پسندیدهات مداومت بده و ابتر نگذار. همچنان از خوانندگان این سری نوشتههایت هستم که قلم خوبی هم داری. درود.
پاسخ:
دیشب آقاحیدر، مطابق روال همیشگیاش به گوشیام پیام داد این جمله:
علمی که سود ندهد، گنجی است که از آن انفاق نکنند.
پاسخ:
تحسین میکنم. احتمال میدهم بسیاری از جوانان و نسل جدید از این تاریخ جاری محل، کمتر اطلاعی داشته باشند. تاریخ معاصر و گذشته و کهن دارابکلا را که خیلیها نمیدانند. بنابرین، رسالت قلم -که قرآن به آن سوگند خورد- یکیاش این است، روشنگر است. و روشنگری شما درینباره، مانند پازلیست که باید کنار هم چینده شوند تا رسم و شکل واقعیت یابد و دیده شود. بر همین عهد برو پیش. درود.
پاسخ:
سلام. گیرایِ قویّی داری و گیراییها را بهگیرایی، گیر میآوری. گفتن و گفتار، دو کار گیرا و گران در گیتیست.
پاسخ:
سلام...
من البته کشکولیتر بگویم:
۱. زود تحریک نمیشود مدیر! که تخلیهاش کنی با دونپاشی! و که به «تور» بندازی.
۲. ها ! دلت میخواهد مدیر، سرگذشت و از «سر» گذشتِ شیخ صنعان را بنویسد مثل عطار نیشابوری!
۳. اگر از مکتبخانهی پدرم در نمیرفتی و ترکوله را هدیه میآوردی و شِخ باقی میماندی، و شیخ ح صدات میکردم، بهیقین دو صنف شیخ را میشکافتم که به «شخ ح. ع» بر برَسم.
ممنونم که سیاسیمیاسی هستی!
آن ننگ، در آن تنگ
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با نمایی از معراج شهداء آغاز میشود. ڪمی بعد، ڪمال تو را با گزارهایی گَزنده به فڪر فرو میبرَد: اُولویت من آن زمان جنگ بود، حالا جهاد. با ڪِشوقوس درونی ڪه به تو شاید دست دهد، متوجه میشوی تا چه حد شغلِ مخابرات در تیررَس نفوذ و شنود است و همین دوگانهی نفوذ و شنود از آنسو و اینسوست ڪه ڪار را به بیخ میرسانَد. آنسو به بیخ میرود ڪه ریشهڪَن ڪند. اینسو به بیخ میرود ڪه ریشهدار ڪند.
ڪمی ڪه گرم میافتی و جلوتر به رویات بازمیشود، ردِّ خون را بو میڪشی. فراخوانِ فراریها، پایِ ڪار آوردنِ «اسیرِ پیوسته» و شرڪت در نشستهای مرتّب «درون و بیرونِ» هفته، ڪه در آن میبایست آنچه در ذهن و درون دارند، نزد مُربّی و مُفتِّش بیرون بریزند، همهوهمه ازجمله روسری سرخ با تفنگِ هدیه و ساعدبندِ سفید برای تیرنزدن اشتباهی به همدگر، تو را با یڪ قطعهی خونینِ خائنین روبرو میڪند ڪه حتی لازم نمیبینی آن لحظه، برای نجات ڪُلّیه و مثّانه به تخلیه و آخیش! خلاص شدم! بروی.
آنان! برای آن دو میمِ رهبری سازمان، هم حقِّ اُولیٰ به تصرّف قائل بودند و هم در هر گام، به نام میمِ اولی: «مس... رهایی» و برای میمِ دومی: «مر... مقدّس» سوگند میخوردند بهفریاد؛ بههیجان؛ ڪه ڪارشان بینامِ آندو میم هرگز طی نشدهباشد. حتی اگر آن فرد دختری ایرانی از آمستردام باشد برای وعدهی فتح بیدردِسرِ تهران و به زعم (=گمان، ظن، حدسِ) خود، از بیخڪندنِ «آخوند» و نظام.
افشین و ڪمال (دو اطلاعاتیِ واجا یا آن جای دگر) وقتی به چارزبَر میروند از شڪاف سنگوارهی قله، به گودیِ تنگه مینگرند ڪه شنودِ خود را به «داده»ی مطمئن تبدیل ڪنند ڪه عقبه با «جمعآوری پنهانِ» آنها، از تحلیل و درڪ واقع، به عجز نیفتد. چراڪه ڪار آنان جنگ نیست، اطلاعات است و دنبالِ اطلاعات.
جالب هم هست! وقتی میشنوی ڪه ڪمال میگوید چیه هی میگویی ڪرمانشاه، شاه، شاه، شاه، شاه...؟ مگر باختران نشد؟ بگو باختران.
نیز جالبتر است وقتی میبینی میم اول؛ به قول سازمان: «مس... رهایی» در ڪنار میم دوم به قول سازمان: «مر... مقدّس»، در آن فراخوان! و میتینگ (ایرانیاش: گردهمایی) با سخنوریِ تردستانه و نیرنگبازانه، میگوید: «هرڪه میگوید باید برویم دست را بلند ڪند.» ڪجا؟ فتح تهران و بیخڪنی آخوند. همانها ڪه بچهخردسال خود و یا عضو دیگر را «تولّه» میخوانند تا نشان دهند سازمان از هر ضرورتی ارجح است و آن دو میمشان از هر امری، امیرترند.
وقتی در غروبروزی، به آخرش رسیدم، یعنی سڪانس (=قسمت و صحنه) پایانی -ڪه از نمایی هلیشات از بالا در اڪتابان روی داد- هم در قم باران تند بارید و هم در ماجرای نیمروز ردِّ خون۲، بارانی نمنم.
خدا را هزارانبار شڪر ڪه یڪ نعمت از نعمتهای بیشمار انقلاب، دفع شرّی بود ڪه در تنگهی چارزبَر زمینگیرش ڪرد و به ایثار و درایتِ امیرِ شهید صیّاد شیرازی و «صیّاد»های بیشمار و غیور و روشنضمیر ایرانی، در آن تنگه، خیط. (=بور، سرافڪنده، رُسوا).
من ساختهی دنبالهدار محمدحسین مهدویان را اینگونه دیدم. البته پارسال هم آن رد خون نخست را دیدم ڪه از قضا آن هم به یڪ میم دیگر سازمان ربط داشت. یعنی: میم. خ.
فضای مدرسهی فکرت، محدود است به نوشتنِ پستهایی در اندازهی دو ڪف دست. وگرنه صد ڪفِ دست هم جا داشت بنگارم. بگذرم.
۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
پوستر: ماجرای نیمروز ردِّ خون۲ ساختهی دنبالهدار محمدحسین مهدویان
بحث ۱۵۵ : احتمالاً بارها خوانده یا شنیدهاید که به کوروش کبیر -پادشاه هخامنشی ایران- نسبتِ مدارای مطلق میدهند و به زبان دیگر، بر این نظر هستند که او وقتی فتوحات و کشورگشایی میکرد نسبت به تمامی عقاید و باورهایهای مختلف آن سرزمین، تسامح کامل میورزید، (=آسان میگرفت) و به هر عقیدهای احترام میگذاشت؛ بهطوریکه برخی از اسلامشناسان ازجمله شهید مطهری به اینگونه مدارای مطلق ایراد میگیرند که نمیتوان نسبت به عقاید باطل، بیاعتنا و خنثی بود.
پرسش این است شما درین باره، چه برداشتی دارید؟ آیا این نسبت که به کوروش میدهند، از نظر شما نسبتی درست و مطابق با واقعیت است؟ اگر آری و یا نه؛ چرا؟ آیا احترامگذاری مطلق به عقاید و باورها، رفتاری درست منطقی و عقلی است؟
یادآور: پاسخدهندگان اگر خواستند بهاختیار خود درین بحث شرکت کنند، میتوانند علاوه برین پرسش، چنانچه مسائل مرتبط با این بحث در ذهن و نظر دارند، بیان فرمایند.
این بحث جهت گفتوگوی ۱۵۵، در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود.
پاسخم به بحث ۱۵۵
مقدمهی نظری:
۱. اگر فرض را بر این بگذارم این نسبتی که به کوروش میدهند، درست است؛ آنگاه دستکم یک نتیجهاش این است که او پیامبر نبود که هر کجا رفت دست به دعوت و مبارزه با عقیدهی باطل بزند. او یک کشورگشا بود که آن دوران، توسعهطلبی سرزمینی، رفتاری مرسوم و رایج بود؛ شاید هم جواب به ماجراجوییها.
۲. اما اگر فرض را بر این بگذارم این نسبتی که به کوروش میدهند، درست نیست؛ آنگاه دستکم یک نتیجهاش این است که کوروش به عنوان انسانی مورد تأیید که به گواهی پارهای از مفسران قرآن -ازجمله ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی- همان ذوالقرنین در سورهی کهف است، به دادِ مردم از دست بیدادگری یأجوج و مأجوج شتافت و آن سد محکم را ساخت و با عقیدهی زورگویانهی آن قوم مبارزه کرد و آن مردم ستمدیده و گرفتار را از چنگ آنان رهایی داد.
پس کوروش مدارای مطلق که امری زاید و نادرست است، نداشت، بلکه در جای خود با عقاید غلط میستیخت.
اینک سه بند جواب تاریخی:
مدارای مطلق نسبت به عقاید باطل امری بیهوده و خلاف پیام آسمان است، که خدا با وحی، بشر را به حق دعوت کرد و از باطل حذر داد.
سه مثال میزنم برای تقریت ذهنی و سهولت در فکرکردن و فهم پرسش:
۱. مثلاً عقاید رفتار مردمان عصر جاهلیت در حجاز که دختران را زندهبهگور میکردند، با مبارزهی جدی پیامبر خدا (ص) مواجه شد تا آنجا که این سنت غلط با همت آن حضرت، آرامآرام برچیده شد.
۲. مثلاً حرکت پیامبرانهی حضرت ابراهیم (ع) در بُتشکنی و مبارزهی آشکار و پنهان با اَصنام (=بُتان)
۳. مثلاً دورانداختن بُتهای تراشیدهشده از درون کعبهی معظمه پس از فتح مکه توسط پیامبر گرامی اسلام (ص) و دعوت منطقی و مهربانانه از مشرکان برای پیوستن به اسلام و ترکِ بتپرستی و آداب پوسیدهی جاهلی.
نکته بگویم:
مگر میشود کوروش -که تمام عمرش را روی زین اسب نشست و فتوحات داشت و حفظ حریم جغرافیایی ایران و نیز کمک به ملل ستمدیده- در آنهمه کشورگشاییها کشتار نشده باشد. همین خود نشان میدهد، مدارای مطلق نادرست است.
تِرکُنش را میشکافم
در زبان محلی، وقتی بدن کسی زخم شود، یا حتی پوست و ناخن خش بیفتد، و یا خصوصاً زمانیکه استخواندرد و پادرد بگیرد، میگوید دسلینگ منِه تِرکُنش بِیَموهِه.
تِرکُنش از تُهآمدن (=درد) بدتر است. در تِرکُنش فرد بیقرار میشود و وُول میخورَد و گویی جایی از بدنش را چنگ میگیرند.
قدیم وقتی بچهها میرفتند اُولی (=سَنو، شنا) شبها بدنشان تِرکُنش میآمد و مادرها هم سریع و یواشکی کمی سُخته (=بازمانده بافور تریاک) را به خوردِشان میدادند که تا صبح کَفلَمه شوند و جیک نزنند و بخوابند. بگذرم. جیز شد! گویا آن زمانها هر یک از ماها دستکم سهچهار باری ازین سُختهمُختهها خورانده شدیم که ترکُنش نگیریم.
هرچه فکر کردم د ریشهیابی این واژه به جایی نرسیدم. جدیداً بانکها هم، هر اقدام پولی با خودپردازها را تراکُنش مینامند که البته با تِرکُنش فرق دارد.
مَرموزات در مَزمورات
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. روزی -نمیدانم ڪی- در همین صحن فڪرت، «مَرموزات اسدی در مَزمورات داوودی» نوشتهی حڪیم نجمالدین رازی به تصحیح و تعلیقات آقای دڪتر محمدرضا شفیعی ڪدڪنی را گزارش علمی ڪرده بودم. اینڪ با روش برداشت آزاد، یڪ متنی دیگر مینویسم ڪه مُنبعث (=برانگیخته، برآمده) از آن صفحات ۴۵ تا ۵۸ اثر است. اگر ضعفی داشت از من است:
نجمالدین رازی برای شرائط معرفت، چهار «مرتبه» قائل است:
۱. مرتبهی خوف ۲. مرتبهی استغفار ۳. مرتبهی تهلیل ۴. مرتبهی ذڪر
رازی با این چهار رُتبه، به سراغ تقسیم معرفت میرود و آن را در فصل «مرموز دوم» -ڪه در بیان مقامات معرفت است و مراتب آن-،شرح میڪند. از نظر وی، معرفت بر مبنای آن چهار مرتبه، به ترتیب چهار نوع است:
۱. معرفت عقلی ۲. معرفت سنتی ۳. معرفت نظری ۴. معرفت شُهودی
معرفت عقلی از نظر وی، مرتبهی اهلِ خوف است ڪه موجب نجات است. زیرا بر مبنای رأی رازی، درین معرفت تا انسان اهلِ خوف نشود و «به اوامر و نواهی شرع قیام نڪند نظرِ عقلِ او از آلایش هوا و طبیعت، پاڪ» نمیشود. یعنی نظرِ عقل باید «مؤیّد باشد به نور ایمان تا به نبوت انبیا اقرار» ڪند.
معرفت سنتی ریشه در مرتبهی اهل استغفار دارد و پیروی از سُنّت پیامبر (ص) است. این، معرفتِِ مؤمنِ موجد است اما از نظر رازی «معرفتِ عوامِ مؤمنان» میباشد.
معرفت نظری، مرتبهی اهل تهلیل (لاالهالّاالله) است ڪه معرفت خواص میباشد.
معرفت شُهودی ڪه مرتبهی اهل ذڪر است. به قول رازی «مقام خاصالخاص»؛ ڪه «خلاصهی موجودات و زُبدهی ڪائنات» اهل این معرفتاند.
نڪته: رازی همهی اینها را برای این گفت تا به نظرم «روغنِ روح» را جای بیندارد: «عجب سرّیست ڪه اینهمه وسائطِ گوناگون بهڪار مییابد تا روغنِ روح بذلِ وجود ڪند و وجودِ مَجازی را به وجودِ حقیقی مبدّل گردانَد.»
یادآوری یڪم: مَرموزات یعنی رمزنویسیها و مَزمورات یعنی نغمهها.
یادآوری دوم: مُدرِڪات پنچگانه از نظر رازی ایناست: عقل. دل. سِرّ. روح. خُفی.
۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
چه خبر از قصههای ۱۰۰۱ شب
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. یک ایرانی باید به خودش وَرز دهد و حرکتی کند و بنگارد تا ایران همچنان آن ادب و فرهنگ والای اسلامی و ایرانی را با خود حمل کند. امابعد؛ کمی توضیح در بارهی «هزارویک شب» با برداشتهایی که از این کتاب دارم:
شهریار تصمیم میگیرد همسرش -شهرزاد- را بکُشد. حتی بنا میگذارد همهی زنان را بکُشد. چون خبر رسیدهبود کار ناشایستی کردهاند. نوبت به کشتن شهرزاد که میرسد، شهرزاد شروع میکند برای شوهرش -پادشاه- قصهگفتن. آنقدر قصه میگوید که به هزارویک شب میرسد یعنی سه سال.
شهریار از اِعجاب سخن شهرزاد به حیرت و شیدایی میرسد، دست از کُشتنش میشُوید و باز هم عاشق همسرش شهرزاد میشود. شهرزاد با قدرت کلام و قصه، حریم زنان را از تهمتها، بدگمانیها و بدفهمیها نجات داد و این یعنی به قول آقای دکتر جلال ستّاری «سخندرمانی».
چند داستان کتاب هزارویک شب هنوز هم جَستهوگریخته یادم مانده است. یکی از داستانها قصهی غمبار بطّه و طاووس است. در این قصّه، طاووس با مادهی خود، به جزیرهای پناه میبرَد. بطّه -یعنی اُردک- هم به آنها ملحق میشود. طاووس میپرسد تو چرا آمدی جزیره، بطّه؟ بطّه میگوید من هم از دست ستم و بیدادِ آدمیزاد به اینجا فرار کردهام. بعد برای طاووس شرح میدهد که الاغ و اسب و شتر و غزال و حتی شیرِ ملکزاده هم از دست بشر، آزار میبینند و صبح تا شب یا زیر فرمان بیرحمانهی آدمیزادند و یا اسیر تیر و تفنگ و تله و دام و صید آنان.
این برداشت آزاد من بود از گوشهای از زوایای تودرتوی هزارویک شب. بگذرم و فقط بگویم هیچ چیزی به قدر کتاب، انسان را وَرز نمیدهد و او را از مادّه به ماوراء نمیبرَد.
۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
در بارهی اهانت به یک پاکبان
همدردی و آمیختگی با آن پاکبان شریف را -که توسط یک هنرپیشهنُما (=س.ق) مورد تمسخر و اهانت قرار گرفت- اعلان و از این نوع حرکات زشت خودباختگان اعلان انزجار میکنم. برای همآوایی با پاکبانهای شریف، گریانم و امروزم را جای او میگذارم و در درونم لباس پاکبان میپوشم.
پاسخ:
درود بیعدد به احساس پاک تو به پاکبانان؛
این فرودستان در ثروت و مال،
اما در حقیقت فرادستان در ثروتِ عزت و ایمان.
پاسخ:
تِک رِه گاز بَیی!
سازهکَتینگ قشنگ بیِه!
پاسخ:
جناب آقای ... سلام. از این نوشتهات زیر آن متنم، چند رشته حرف، جوشان میکند؛ عرض میکنم:
در بند ۱ بر قدرت ذاتی زنان دست گذاشتی. با طنزی که آغشته کردی. گویی شهرزاد، زبانی شیرین بهکار گرفت که سر شهریار را شیره بمالد! و از قتل در برود. و رفت.
در بند ۲ وارونه شد؛ یعنی قدرت ذاتی و ستودهی زنانگی، جایش را به بیرحمی داد. نیز چولنگی مردان در بافتِ قصه!
در بند ۳ باز ما را مدیون زنان ساختی که اگر نبود قدرت سخنوریشان باید مغازی میخواندیم؛ کتابهای جنگ و قتال.
در بند ۴ فمنیستها در متن شما با پوزش انگولک شدند. کشکولیمشکولی.
حرفم تمام تا سرِ ماچین و موچین! بگذرم و خیلیخیلی ممنونم. بلی؛ بلی؛ دریافت شد. حتی شدهبود. منظور من نیز این بود درین عصر مَجاز، همه مُجازند سر در گریبان خود باشند، تا پا در گلیم هم!
دَرنِه تِرکِنّه را میشکافم
چرا برای این لغت و عبارت، چاه عمیق بزنم و به اکتشاف معانی برسم؛ خودِ همین مثَل، معدنی از معانیست که به افّواه (=در دهن مردم) آمده و نیازی به مَتهی حفّار ندارد، دو چیز برای آن بس است:
یکی اینکه وقتی میبینند زیاد بُخوربُخور میکنند و از فرطِّ گرسنگی هرچه دمِ دست و سر سفره بود را با ولَع و بَلع به شکم زدند، به اینان میگویند از بس خوردند دَرنِه تِرکِنّه. یعنی دارند میتَرکند.
دومی اینکه وقتی میببیند کسانی -مثلاً هندیها- از فرطِّ حسودی نمیتوانند مثلاً پرتاب موشک ماهوارهبر کشور پاکستان را به مدار لئو (=مدار پَست و کمارتفاع) ببینند، بنگلادشیها به گویش مثلاً مازندرانیها میگویند: از بس اون عده هندیها حسودِنه دَرنِه تِرکِنّه. یعنی دِق دارند میکنند. بگذرم.
سرجوخه! سرخورده!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. از یک مرتع بکر طبیعی به یک مارپیچ زشت مصنوعی بازمیگردی؛ پر از حسهای استرس. روغن مقدس میپاشد و میگوید از همین گذر، که دو اسب مُرده متلاشی شد بگذرید و با همین بوی تعفّن اسب بازگردید، این بو کمک میکند گم نشوید.
سینهخیز را میبینی، انتظار برای جایگزینی را میشنوی، جسدها روی سیمخاردار و برکه و موش روی اجساد را نظاره میکنی. درختان بیباروبرگ شده هم نیز، که نخلهای سوختهی جنگ تحمیلی را به ذهن متبادر میکند.
انگار دشت لهستان را میبینی؛ که پر شده از گِلولای لزِج. کلاغی سیاه روی زخم جسد نوک میکوبد که بیشتر انسان یعنی بالای ۹۹ سال عمر کند و قارقار.
با سه زوایه پیش میروی: به پشت، به رو، به پهلو. و این هنریست که دوربین جای دو چشم باسوی تو مینشیند. چنان هیجانزده، که با همان حالت وارد آسایشگاه تاریک زیرزمینی وارد میشوی و با اوج تلخی از روزنهای دیگر بیرون.
پوکههای تلنبارشدهی توپها آنقدرها هست که در دل با آنهمه فلز، پیشبینی ساختِ چند کلاس مدرسه را میکنی. از دور، دیدن کلبهی متروکه و طویلهی گاوِ شیرده خودت را نیز شاداب میکند که گویی به زندگی بازگشتی. اما کسی نیست مگر یک سطل فلزی شیر تازهی گاو.
شیری که از شیار سطل، وارد قُمقمه میشود و نمیدانی جلوتر به دادِ یک طفل گرفتار در زیرزمین یک خانهی ویرانشده کنار یک دختر میرسد که اشکت را بر صورتت رودخانه میسازد.
پروازهای نبرد هوایی، مثل کلاغها زیاد است. در انگشتان دست، حلقهی ازدواج میبینی که دلت میتپد. وقتی هم کامیون نظامی را میبینی که در چالهای نمناک و گلآلود گیر کرد، یاد آیفاهای خریداریشده از آلمانشرقی میافتی که میدیدی در جبهههای ایران در کمترین خیسییی -حتی به حد ادرار قاطر و اسب- بُکسواد میکرد.
میبینی که به هم میگویند آلمانیها همیشه یک تیر اضافه دارند که در عقبنشینیها، با آن حتی گاوها را میکُشند که گوشت و شیرش نصیب دیگران (=بخوانید دشمنشان!) نشود.
دقیق و با بافتی منسجم میبینی که با دهها حادثه و دلهره و تنبهخطر دادن، خود را به سرهنگ مکنزی میرسانَد که بگوید دستور دارم که بگویم حملهی ۱۶۰۰ نفری را کنسل کنید زیرا این حمله یک نوع تلهی آلمانیهاست برای کشتار ما.
اما چه فایده که میبینی مکنزی جاهطلبی دارد و کار خودش را میکند و سرجوخه را سرخورده؛ کسی که هرطور شده حتی با چسبیدن به کُندهی پوسیدهی درخت در داخل رود خروشان، خود را به مکنزی رسانده که پیامِ توقف دهد اما شیفتهی حمله است.
شکوفههای گیلاس بریدهبریده، در هوا و رود پراکنده میشود و سرجوخهی سرخورده، پس از ردّ امانت حلقهی ازدواج همرزمش به برادرش، پای درختی تنومند مینشیند و رو به نور تکیه میدهد و عکس و پشتِ عکس نامزدش -شاید مادرش- را میخواند که امضاء شده بود: برگرد پیش من!
آن دوست محترم راست میگفته وقتی «۱۹۱۷» را میدیده تلقیا این بوده که دوربین روی کولش است و با آن پیش میرود. من، «۱۹۱۷» را اینگونه دیدم، و یادم نمیآید هیچ فیلمی توانسته باشد کمتر از دو ساعت مرا به سکوت محض بکشاند و دو چشمم را به سمتِ خیرگی.
۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
آدمها و سلاحهای اجارهای
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. خواستم از جلسهی شانزدهم درسگفتارهای آقای پروفسور مایکل سندل در دانشگاه هاروارد -که در بارهی «ما لایق چه چیزی هستیم» بحث میکند- گزارشی تفسیری بنویسم، اما دیدم گویا جلسهی نهم درسگفتار ایشان (منبع) موضوعی بهروزتر است.
خوانندگان شریف مدرسه، نیک میدانند در عصر جنگ داخلی آمریکا، کسانیکه در قرعهکشی برای جنگ، نامشان درمیآمد، ازین امتیاز برخوردار میبودند که افراد دیگری را اجیر و استخدام کنند که به جای آنان، به نیابت و اجارهای به جنگ بروند.
امروزه وقتی دانشجویانِ «سندل» پای درسگفتارهای وی مینشینند آن فرهنگ و امتیاز را، «سیاستی ناعادلانه میدانند».
استدلال دانشجویان این است که غیرمنصفانه است اجازه دادهشود قشر مرفّه از راه دادنِ پول به فرودستان، از خدمتِ سربازی، سر باز زنند و جان خود را با پول، از خطرانداختن نجات دهند و برای جان دیگر سربازان اجارهای ارزش و واهمهای قائل نباشند.
مایکل سندل با این شیوه از تدریس، دانشجویان را به دو گروه موافق و مخالف تقسیم میکند و بحث را ملموس و اثرگذار پیش میبرَد. بگذرم.
نتیجهای نیز بنویسم:
جهان هرگز از تهدید و احتمالِ جنگکردن کشورها با هم خالی نمیشود. یعنی هیچ دولتی بهیقین نمیتواند اطمینان کند که امنیت و تمامیت ارضیاش در برابر تمام کشورها در امان است. مگر آنکه اسم آن کشور، کشوری خوشخیال باشد.
امروزه نیز در جهان ارتش اجارهای وجود دارد، حتی ارتشهای خصوصی مانند بلکواتر. یا مثل آن ارتش آنتوان لحد لبنان که برای سرحداد اشغالی میجنگید و از اسرائیل مواجب (=حقوق مستمری) میگرفت.
کار چنین نهادهای مخفی معلوم است که چیست؛ همان گرفتن پول از ثروتمندان و جنگیدن به نیابت و حتی در نهایت بیرحمی و بیمبالاتی (=بیباک خشن). چون در عوضِ این خشونت، پول و سود و نفوذ میستانند. با چه سربازانی؛ سربازان فقیر، فلاکتزده، مجبور، سیاهپوست، استثمارشده، فرودست، راندهشده از وطن، مهاجر، فراری، اسیرپیوسته، شستوشویمغزی شده، مزدور، اجیر، شرکتی، ارتش بهاصلاح آزادیبخش ملی! با همهجوره آدمی.
برای چنین شرکتهایی، هر چه جهان جنگیتر باشد، سودآوریشان بیشتر است. هر چه کشورها درگیرتر باشند، چرخِ تولید اسلحه و جنگافزار عالیتر! میچرخد و اوضاع بر وفق اهداف شُومشان دقیقتر.
نکتهها:
نکتهی ۱ : در چنین اوضاعی، کاوش و پایش امنیت ملی، اقتدار و قدرت بازدارندگی ایران امری عقلایی و حتی به نظر میرسد تکلیفی شرعیست.
نکتهی ۲ : هرگاه از درک پدیدههای استراتژیک عاجز باشند و نیز از اطلاعاتِ موضوع باخبر نباشند، معمولاً تحلیلها و نقدها دچار فقر است که اندکاندک در طول زمان خودبهخود از طریق فرضیههای رقیب یا جایگزین -که از پشتوانهی اطلاعاتی برخوردار است و قوت بقا دارد- به زبان علمی پوچ میشوند و مسأله بر اذهان روشن میشود.
نکتهی ۳ : نقدها هرچند هم تلخ، اما به جریان علمی و پدیدهها مدد میرساند. پس، نقدها، نعمت است، نه نقمت. زیرا، موجب زدودن کاستیها میشود و جامعه را هوشیار و ناظر نگه میدارد.
۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
معرفی یڪ مُتوسّم
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
ه نام خدا. خود میگفت «فرزند اسلامم». از «متوسّمین» (=هوشیاران) بود. ارڪان چهارگانه بود. از سردمداران نیز. اطاعت از او مُجاز بود. از مایههای برڪت روی زمین بود. محبوب هم نیز. از سرمنشاءهای چهار چیز بود: نورانیّت الهی، رمزوراز، اسم اعظم، الهام و حدیث.
مشتاق بهشت بود، حتی از سروان آن. یڪ حواری محمدی و یڪ انسان علوی. منع شده بودند افراد، ڪه وی را به خشم آورند. آگاه به «علم اوّل و آخر» بود و دانای به وقایع و حوادث. او را به مانند آن لقمان حڪیم، «لُقمانِ اُمت» هم توصیف ڪردهاند و نیز «اَفقه» و «اعلَم».
در قلب او علمی بود ڪه وی را قادر مینمود به آینده، آگاه باشد. حتی صدای فرشته را میشنید. افراد، سفارش شدهبودند اگر میخواهند قلبشان نورانی شود، او را نگاه ڪنند. حدود ده عالِم مسیحی را درڪ ڪرده بود. دانای به احڪام دو ڪتاب آسمانیِ انجیل و قرآن بود. مقام علمی و فقاهتی داشت و مفسّر قرآن بود. در جامعهی نوبنیاد اسلامی نقش ایفا ڪرد. از داناترینها بود در میان اهل ایمان.
از ده پلّه و مرحلهی نردبانِ ایمان، او در پلهی دهم قرار داشت، یعنی در اوج. حتی تا سرحدّ عصمت توصیف شد. پاڪ و پاڪیزه بود. او از سهمیهی بیتالمال استفاده نمیڪرد و آن را انفاق مینمود و با زنبیلبافی، زندگی میگذراند. یڪ شاعر در وصف او در «نفسالرحمان» سُروده:
ندیده دو بینندهی روزگار
چون او دانشآموزِ آن روزگار
او سرسلسلهی تمام یاران پیامبر اسلام (ص) بود، و مهمتر از همه «مشاور» حضرت زهرا (س) و رازدار آن بانوی عزیز اسلام. یعنی مسلمانِ پیشقدمِ ایران، حضرت سلمان. سلام بر ایشان ڪه روزبه بود از خانوادهی فَروخ مهیار ایران؛ سلمان شد و مسلمان و از اهلبیت علهیمالسلام. والسّلام.
۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
پاسخ:
جناب ... سلام. به قول «رِگنار لاثبِروگ» در سریال وایکینگها، آنطرفها، فلک آنگونه میچرخد!
پاسخ:
سلام. وقتی میبایست نُطق نمود، صُمت کرد و وقتی میبایست صُمت ورزید، نطق نمود، آن «وقت»، همان «وقت» است که نکوهش شدهاست. آفتی دامنسوز و بنیانافکن؛ که اگر زبانهی شعلهاش میان عالمان دین افتد -که شاید هم افتاده باشد و من مطلع نباشم- «وامصیبتا»ست. وا.
پاسخ:
جناب آقای ... سلام. داشتم متن چخوفِ شما را میخواندم، اما دیدم طیّارهی پیام قربانی، طِیّرهی عقل را فرود آورده، چه آوردهی ممتازی هم. بگذرم. آری؛ ولی آقای قربانی، تمیزِ همین شعر سعدی -که از شیخهای محبوب من است- بر خیلیها دشوار است و رطلِ گران. ازیننظر است که نمیدانند کی (=چه وقت) صامت باشند، و کی ناطق. شاید هم تمیز بدهند، اما میترسند پس از گفتن یا نگفتن، تمیز و پاک بمانند و در امان!
بازم بگذار بگذرم.
چخوف البته سیاسی و رمزینهوار گفته. مرحوم دکتر علی شریعتی میگفته شاعری که از لکلک میسُراید، خود نیز در آنلحظه بوی برکه میدهد و مُرداب هم. آگاهان میدانند که جملهی زندهیاد دکتر را البته کمی دخل و تصرف ادبی کردم.
پاسخ:
جناب آقای سلام. پربار بود. چند نکته بگویم علاوه بر خداقوت. حتی برای من نیز تازگی داشت، چون از برخی از آن مسائل بیخبر بودم.
۱. امام علی-علیهالسلام- نیز همیشه تأکید میکردند پشت سرِ من مانند مردمانی که پشت سر شاهان خود راه میافتند، راه نیفتید.
۲. امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- نیز در نجف به هیچ طلبهای اجازه نمیدادند پشت سرش، دسته شوند که مردم خیال کنند ایشان دارند خودشان را مطرح میکنند.
۳. آقای ناطق نوری در زمانی که بازرس دفتر رهبری بود، کارهای مؤثری کرد. البته جناح چپ با ایشان رفتار درستی نداشت، حتی آقای سید محمد خاتمی بعدها گفته بود من اشتباه کردم چند وزارتخانه را به آقای ناطق پیشنهاد ندادم که افراد دلخواه خود را بچینند. یعنی مشارکت در قدرت و تقسیم مناصب با رقیب که میتوانست یک فرهنگ سیاسی شود. بگذرم. سیاسیمیاسی بلد نیستم!
۴. از اینکه راحت و بانزاکت، نزد یک مقام مسئول و روحانی بلندپایه، از حق مردم دفاع کردی، در جای خود، مأجورید. از اعضای محترم شورای وقت هم، تشکر میکنم که جانانه ایستادند و تلاش کردند؛ خاصه روانشاد عمویوسف. درود.
بولالاِبل
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. میان گمگشته و گمراه فرق از زمین است تا به ثُریّا. گمگشتگی عارضهای طبیعی است و ناپدیدشدن و بینامونشانی ڪه با ڪمترین پرسوجو و ڪاوش و آدرسپُرسی حل میشود. حتی پیامبر خدا (ص) هم موقع هجرت مخفی از مڪه به یثرب، یڪ عرب بادیهنشین را بلَدچیِ خود ڪرد ڪه در بیراههی صحرای بینشان و زُمخت میان مڪه و مدینه، مسیر را گُم نڪند.
اما گمراهی، ضلالتی غیرقَسریست، و نیز انحراف و ڪجروی. گمگشته باز میآید به ڪنعان. اما گمراه معلوم نیست سر از ڪجا درمیآورَد.
البته گمراهی عوامل فراوانی دارد. اما گاه، گمراهی ناشی از فهم نادرست است و اطلاعات غلط. وقتی پایهی فڪر ڪسی نادرست چیده شود تا ثُریّا ڪج میرود؛ مگر آنڪه فهم خود را بازبینی و به قول برنشتاین -مارڪسیست تجدیدنظرطلب آلمانی- «revision» (=بازنگری) ڪند و یا اینڪه مشمول هدایت خدا قرار گیرد و به راه بازگردد.
مثال تازه میزنم: وقتی فردی در بحران عالَمگیر ڪنونی، خیال ڪرده است «بولالاِبل» اِدرارِ شُتر است و از سرِ شیّادی، یا طمّاعی و یا نفهمی و اطلاعات غلط، برای مردم نوشیدن آن را تجویز میڪند، چنین فردی گمگشته نیست، بلڪه گمراه است. حال آنڪه «بولالاِبل» نام یڪ گیاهی است ڪه در سرزمین حجاز میرُوید و برای درمان ریه، ڪاربردی مفید و ڪارا دارد. نه این ادرار شتر باشد و خلقُالله را به آن فریفت.
نڪته: اطلاعاتِ غلط، موجب خَلطِ نتیجه میشود و ڪمترین بازتاب آن تشویش اذهان است به سمت گمراهی و گیجی و مَبهوتی.
یادآوری: در محل ما به یڪ بوتهی وحشی (=خودرو) و یا یڪ گُل خانگی، به علت اینڪه از نام علمی و جاری آن باخبر نیستند، «آخوندِ شلوار لینگه» میگویند. یعنی بوتهای ڪه برگهایش شبیه لنگهی پهن شلوار آخوند و روحانی است. زیرا این صنف، زیرشلواریی نه تنگ و چسبان، ڪه پهن و گشاد و آزاد میپوشند. به تعبیر محلی سرشلوار نمیپوشند. حال اگر ڪسی علت این نامگذاری «آخوندِ شلوار لینگه» را نداند مانند این میمانَد ڪه گُلگاوزبان را واقعاً زبانِ گاو بداند.
ڪشڪولی و خاطره: روزی با رفقا منزل یڪی از افراد محترم محل بودیم. آقای سیدمحمد خاتمی آن روز، خون داده بود. وقتی تصویرش -چون رئیس جمهور بود- داشت پخش میشد، آن آقای محترم و بزرگوار، تا دید آقای خاتمی به جای شلوار آخوندی، شلوار ڪمربنددار مُڪلّا (=غیرآخوندی) بر تن دارد و رفت خون اهداء ڪند، بهشدّت عصبانی شد و گفت او با این ڪارش آبروی روحانیت و دین را بُرد!
بگذرم. چه گذشتنی هم. فقط بگویم من از منتقدین آقای خاتمیام، البته نه به سبڪِ و سیاق آقای حسین اللهڪرم و آقای مسعود دهنمڪی و آقای حسن رحیمپور ازغدی؛ نه.
راستی، روستای ازغَد هم، در دیار بینالود مشهد است؛ ڪمی آنطرفتر از طُرقبه و زُشڪ و چقَندر. ڪه من بارها رفتم، هم اینجاها را و هم شاندیز و سدّ روستای گلستان آن دیار را و نیز امامزاده یاسر و ناصر را.
۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام آ... . مجدداً ممنونم. هر وقت در هر کجای زمین باشم اگر صوت دعای افتتاح به گوشم برسد، یاد سه نفر میافتم: مرحومان حجتالاسلام حاج سیدباقر سجادی و پدر شهید آق سید اسدالله شفیعی که در مسجد جامع دارابکلا این دعا را برای حضّار، با الحان خاص میخوانند. و نیز یاد مرحوم مادر و پدرم میافتم که در منزل ادعیههای زیادی را زمزمه میکردند خاصه دعای صباح امام علی -علیهالسلام- را.
وقتی دِلال را در آن پست قبلی نوشتی، همانطور که در نظر پیشین نوشتم، برای من نوین و نوید بود. کمی تحریک شدم بیشتر بدانم، هم به مفاتیح رجوع کردم و کمی مطالعه. و هم به مطالب آیت الله کشمیری نظر افکندم که این مفهوم را تفسیر کرد. واژگان شما هم در آن متن، با تفسیر مرحوم کشمیری سنخیت و تشابه داشت. و این توضیحات هم مفید بود. سپاس.
نکتهی عمومی:
سخن هیچ غیرمعصومی در هیچ کجای عالم خاکی، وحی مُنزل نیست که خیال کند، از او فقط گفتن و نوشتن است، بر سایرین فقطوفقط، پذیرفتن و شنُفتن و مطیعبودن.
اول آنکه آقای ... در آن پاسخ به جنابعالی، در داخل پرانتز مقصود خود از واژهی «مزخرف» را مشخص کرد. دوم اینکه خیال نشود چون کسی آخوند است، مدیر از او واهمه دارد. نه. مدیر از هیچ آخوندی نه واهمه دارد و نه به آنان ویار و انزجار. لطف کن، در مواجههی با مخاطب، آداب سخنورزی و مباحثهی علمی را رعایت کن. تمام.
پاسخ:
سلام آقا...
در مورد نویسندگی و سختی آن گفتی. آری؛ راندن در پیچوخم و گردنهی جادهها کمی دانستن قواعد فیزیک میخواهد و شمّ جغرافیایی. اما راندن قلم بر صفحات، خموپیچهای عجیبی دارد و گردنههایی بدتر از گردنهی حیرانِ اردبیل آستارا و هزارچم چالوس. در قلم و نویسندگی علم و دانش میخواهد و فراوانی اخلاق و پروا. شما در راندن خیلی محتاطی، در نوشتن را هنوز زود است داوریکردن. بگذرم. باشد که قلم و فرمان تو هر دو خوب بچرخد. باری، گهگاه قلم تو چپِه میکند! اما رانندگی تو هرگز. خدا را شکر.
قرآنواژه (۱)
واژهی «آیه»
برای این لغت، دستکم یازده معنا قائلاند:
روشن. پایداری. پناهبردن. در جایی گُزینکردن. ساختمان بلند. نشانه. حجت. معجزه. اُعجوبه. فقره. جماعت.
یادآوری: اگر خدا توفیق دهد -که انشاءالله میدهد- ستون «قرآنواژه» را به همین روش و فشرده خواهم نوشت. باشد که برای اهل ذوق و اشتیاق سودمند افتد.
یک نکته از کتاب اعتقادات شیخ صدوق
در کتاب اعتقادات صدوق از امام -علیهالسلام- روایت کرده که فرمود: هرکس گوش به سخن کسى بدهد، به همین مقدار او را پرستیده اگر گوینده از خدا بگوید شنونده خدا را پرستیده و اگر از ابلیس بگوید ابلیس را پرستیده. (المیزان)
پاسخ:
سلام آقای... . زیبا نوشتید؛ یادآور خاطراتی شیرین و معنویِ هر یک از ما. همینطور بود واقعاً. البته یک زمانهایی هم جناب حاج محسن سجادی هم این دعا و دعاهای روزانهی ماه رمضان را میخواندند که صدایی گیرا داشتند.
مسجد و نوجوانیات را زیبا به تصویر کشاندی. یادم افتاد به آقای محمد نوریزاد -که آن زمان با شهید آوینی بود و حوزهی هنری، و برای صداوسیما کار میکرد و فیلم میساخت، نه بعد که کمی تا قسمتی! پریشانگویی هم به خود افزود- او ماه رمضان یکی از آن سالهای دور مستندی ساخته بود با عنوان «ما اهل مسجدیم».
درین سریالِ آقای نوریزاد -که از تلویزیون ایران پخش شد- به رانندگان کامیون میپرداخت که در جادههای ایران، کنار میزدند با آن سبیل و هیکل و هیبتهایشان در مسجد بینراهی نماز میخواندند و او این نمازگزاران بیریا را، مخفیانه به فیلم و مستند در میآورد. خیلی عالی بود و تأثیرگذار. دیگر هم از آن مستند خبری نشد، یا شد اما من چون کمتر پای تلویزیون میروم، بیخبرم و نمیدانم. بگذرم.
فڪاهت در بهشت
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. اول صاف بگویم فڪاهت یعنی گفتوشنودهاى لذّتبخش، شیرینڪام و خوش. همین فُڪاهیها ڪه اهل طنز به آن مسلحاند و شوخطبعان در هر جمع، شمع محفلاند و شنوندگان خوشطبع هم، به دورشان پروانه.
اینڪه بهشتیها در چنین روزی در «سرگرمیِ وصفناپذیریاند» حرف من نیست، سخن قرآن ڪریم است. همان آیهی زیبای ۵۵ یاسین:
إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاڪِهُونَ
(سوره ۳۶: یس - جزء ۲۳ - آیهی 55)
مرحوم علامه طباطبایی ڪلمهی «شُغل» درین آیه را به معناى ڪارى میداند ڪه آدمى را «به خود مشغول میسازد و از ڪارهاى دیگر باز میدارد». و ڪلمهی «فاڪِه» را -ڪه اسم فاعل است از مصدر فڪاهت- به معناى گفتوشنودى میداند «ڪه مایهی خوشحالى باشد و نیز تمتُّع و لذتبردن». اگرچه برخی از مفسّران قرآن آن را «صاحبِ میوه» هم معنا ڪردهاند.
نتیجه: اهل بهشت در آن روز، چنان مشغول فڪاهی (شادی و گفتوگوی مفرّح و دلانگیز) میشوند ڪه همین اشتغال زیبا، آنها را از ڪارهاى دیگر باز میدارد تا شاداب بمانند و رُخسُرخ .
نڪته: شادی طبق این آیهی ڪریمه، یڪ اصل است و دین مُبین هم، مردم را شاد و شادمان و پرنشاط و معنوی میخواهد و فاڪِه، نه عبوس و عَنود و بیحال و ڪاهِل.
خدا رحمت ڪناد «گُلاقا» یار غارِ شهید محمدعلی رجائی را، ڪه ستون «دو ڪلمه حرف حساب» او، صفحهی سهی «اطلاعات» را طلاڪوب نگه میداشت و دل و روح مردم را سیمگون و نقرهفام.
یادآوری: مرحوم علامه طباطبایی آیهی بالا را اینگونه معنا ڪردهاند: «اصحاب بهشت در آن روز در ڪارى هستند ڪه توجهشان را از هر چیز دیگرى قطع مىڪند و آن ڪار عبارت است از گفتوشنودهاى لذتبخش، و یا عبارت است از تنعُّم در بهشت.»
۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب آقای ... . معمول است در جهان، «خواهرخواندگی» شهرها اقدامی متقابل است. اگر دِهوَند (=بر وزن شهروند) دارابکلا هستی. ما را هم باید دِهوَند سرخرود کنی. وگرنه سودمندی یکطرفه است این معامله! ... معامله بر وزن مفاعله که میدانی، مفهوم مشارکت نهفته است
۱. رفت برای چاپ در سایت دامنه
۲. نقد خواندنییی بود؛ نیز با اطلاعاتی افزوده. با طعم طعنه و طنز.
۳. میتوان از چند شکاف البرز انرژی بادی هم گرفت: مثل بادهای شکاف جادههای گدوک. هراز، چالوس، کیاسر، بلده، گلوگاه. که در طول سال بادهای دائمی میوزد.
۴. آقای ...! پدربزرگ ما آسیابآبی داشت در یورمحلهی دارابکلا که مشهور بود به: اَسیوی کبلآخوند ملاعلی. که تا چند سال پیش هم اُدنگ و ساختمانش باقی بود و ما در نوجوانی در آن -با آنکه مخروبه شده بود و زیرش هولناک بود- بازی میکردیم و کنارش انجیر داشت و انجیردار میرفتیم. بگذرم.
قرآنواژه (۲)
واژهی «خیر»
این لغت چندین معنا دارد. هر معنا در جای خود شأن دارد و دلیل. از جمله معناهای «خیر» میتوان اینها را برشمرد: وصف. میل. بهتر. مال. غذا. توجه. برتر. وحی. هدایت. ایمان. پذیرندگی. اسب. علاقه. رغبت. و نیز متضاد شرّ.
پاسخ:
با سلام. در اجابت به درخواست شما: خویشتن، ماهیت و وجود آدمیست. ذات انسان، که هیچ کس جز خود او و خدا از آن مطلع نیست. فراتر از روایت، یعنی خودت را در تعریف دیگران از خودت، محصور نکن و کشف از خودت را به اعماق ببر. زیرا انسان، کان و معدن قابل اکتشاف است و بزرگترین کاشف خود اوست به خویشتن.
دو «پارهی» وابستهی «Text» و «Context»
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. زمینه (=Context) به خواننده یاری میدهد ڪه پدیده و متن (=Text) را فهم ڪند. به عبارتی دیگر مثلاً:
اگر ڪسی بخواهد مجموعه اقدامات سرڪوبگرانهی استالین را بداند،
یا از رفتارهای فردگرایانه و تقدسمآبانهی فلان پاپ سر دربیاورد،
یا بخواهد بداند چرا در سوزایلند خاندانِ مسواتی (=مزواتی) همچنان سلطنت مطلقه دارند و همسران زیاد،
یا بخواهد تحلیل ڪند چرا بیسمارڪ صدراعظم آهنین شد و باعث وحدت آلمان و پروس،
یا چرا در عصر استعمار، رُودزیا از انگلیس جدا شد و در زیمبابوه ادغام،
یا چرا رسول خدا (ص) آن سال حج، بالای تپّهها چادرهای فراوانی بپا و آتشهای زیادی روشن ڪرد تا در دلِ شب، هم دشمن را به غلط و ترس بیندازد و هم وقتی برای جمعآوری اطلاعات به صحنه میآیند در ارزیابیهای خود نسبت به تعداد مسلمانان و قدرت بازدارندگیشان، دچار فقر تحلیل شوند و فَقد اطلاعات و سرانجام مجبور به عقبنشینی از شبیخون شوند و پشیمان از حمله به مسلمین،
یا چرا بعضاً حوزهی علمیه در روابط با دانشگاه و جامعه، سعی دارد همواره ارشادگر باشد و رهنما و خطدهنده و اما در نسبت خود با نظام و قدرت، میڪوشد متحد بماند و حامی و خط گیرنده،
یا چرا جناح راست با رهبری امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- ڪمی زاویه داشت، و اما جناح چپ با رهبری آیتالله خامنهای زاویه دارد،
و صدها نمونه ازین دست در هر زمین و زمینه و زمان،
باید و باید زمینههای اجتماعی و سیاسیِ زمانه را بخواند تا از متن و موضوع، تحلیل یا داوری درستی داشته باشد و بر چرایی و چگونگی آن اِشراف.
نڪته: فهمِ متن، بدون آگاهی از زمینه، ممڪن نیست؛ بهویژه وقتی خواسته شود تحلیل و داوری و قضاوت شود.
۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
پاسخ:
جناب ... سلام. خوب یادت مانده. مرحوم رفسنجانی میگفت اگر خواستید حرفی در حافظه بماند پیش آقای شیخ مهدی کروبی بگویید. شما هم گویا از حافظهی سرشاری برخورداری. آری؛ حتی یادت که هست در آن جلسهی معروف رفقا با روزبهی در منزل زندهیاد یوسف بود که وی متقاعد شد کاندیدای مجلس ششم شود. حتی گویا خودش هم در آن روزها گفتهبود فقط دوستان دارابکلا توانستند مرا وادار به نامزدی مجلس کنند.
یادآوری: چنانچه خود میدانی، ایشان و اخوی شیخ وحدت با هم سالهاست رفیقاند. حتی سال ۵۵ و ۵۶ در قم که بود، در محلهی حاج زینال قم او شیخ وحدت و آقای عسکریپور و ... ، با هم در آن منزل علیهی رژیم شاه، مبارزه... و مخفیانه زندگی میکردند. بگذرم.
پاسخ:
جناب آقای... سلام. میدانم که در همین متن من نیز، فهم متن را به زمینه بردی و به صدور نظر پرداختی. صادراتی خوبی بود برای واردات من. کالا به کالا شد. انشاء را درست آمدی، چون انشاء یعنی آفریدن و ایجادکردن. نمرهی مدیر هرچه باشد قبول، چه ۱ چه ۱۱ و چه ۱۱۱ و چه ۱۱۱۱. بگذرم.
پاسخ:
سلام آقای ... یکی از منتسبان سببی من، به فرزندش با طنز و طعنه میگفت: لامصّب! یک بار هم که شده املا، ۱ بگیر، چرا فقط زیرِ ۱ میگیری!
پاسخ:
سلام جناب آقا قاسم بابویه
رُک و صادقانه بگویم از اینکه به قلم خودت دیدگاه خود را در بارهی حمله به کوی دانشگاه بیان فرمودی، از شما تشکر دارم. حتی وقتی داشتی مینوشتی، در پیشخوان مدرسه دیدم که نشانگر میگوید قاسم دارد مینویسد و من خرسند بودم که داری متن به قلم خودت مینویسی. چنین روش فکری، برای واردشدن به بحث در این صحن، اقدامی نیکو و روشنگرانه است.
در آن واقعهی هولناک، رهبری شفاف موضع گرفته بودند و فرموده بودند دل آدم خون میشود وقتی کسانی خودسرانه میروند چنین میکنند. در حقیقت رهبری در آن رویدادِ زشت و البته هزارلایه، دو سوی ماجرا را نکوهش و تقبیح کردند.
اما بعد؛
جناب قاسم من اگر تشخیص دهم کسی اهانت در نوشتهاش کرد، در تذکر واهمهای ندارم. این را یقین بدان. وقتی تذکر مدیر وارد صحن نیامده، یعنی اهانت ندیده است. تحلیلها را هم نمیتوان و نبایست یکسان و شاغول کرد. همهی ما نسبت به قضایا ممکن است اشتراک فکری و یا تفاوت نظری داشته باشیم. اما همه با هم هستیم. این تحلیل شخصی جناب آقا... را همان زمان که به صحن فرستاد، خواندم. از نظر من اهانت به کسی نکرد. او درین تحلیل، حمله به کوی را وحشیانه خواند و کاری ناپسند. آن هم قید «عدهای» را آورده و به همه جمع نبسته.
در جواب بالا گفتم، حتی رهبری از حمله به کوی دانشگاه دلش خون شده بود و آن فاجعه را بشدت محکوم کرد. خودسرها هم معلوم بود چه کسانی بودند. نسبت بر هر پدیدهای، شهروند ایرانی حق اظهار نظر دارد و حتی تکلیف شرعی دارد از حقیقت دفاع کند. بگذرم.
پاسخ:
آقای...در دُنکیشوت افاضه (=لبریز از بهره) فرمودی ما را به اودنگ و آسیاب بادی. و عبور کردی از «عبوریها».
در بارهی «فلکه ساعت» ساری هم اگر متنی بنویسی دانسته خواهد شد مرکز استان را بر بابل و آمل رجحان میدهی! و ما را به زوایای این فلکه میآگاهانی.
خواستم یک اطلاعات بکر هم بدهم به شما که من از آقایی محترم از دیارمان خواندم، زمانی نهچندان دور، همین میدان ساعت ساری، مدرسهی علمیه بود که هدیه شد برای توسعهی شهر. شاید هم گرفتهشد. بگذرم.
پاسخ:
سلام جناب آشیخ محمدرضا
۱. خیلی متشکرم که قبول زحمت فرمودی؛ البته برکت بود این آوردهات به همراه دقتها و ظرافتهایی که قلم زدید. مطلب مفیدی بود.
۲. قرآن در آیهی 87 توبه (اینجا) از خَوالِف یاد میکند یعنی کسانی که خود را خانهنشین میکردند پیامبر اسلام (ص) را کمک نمیکردند در دفاع و دفع شرّ و حملات مشرکان.
۳. با اجازهی شما اگر سزا باشد میخواهم اسم خوالف را به زبان محلی بگذارم کسانی که «لَب» (=خَف، پنهان) میشوند گوشهی اتاق تا در دفاع از دین و میهن جاخالی بدهند.
۴. کَره و کُره و خیر و شرّ را خوب بیان فرمودی. جالب و جاذب بود. بهویژه پیوست زدی به عاشورا و حالات عرفانی حضرت زینب کبرا -سلامالله علیها- درود بر شما.
یک کشکولی عمومی:
گویا همهی هممدرسهایها،
وقتی بیدارند، من خواب.
وقتی همه خوابند، من بیدار.
پس خدا نگهدار.
قرآنواژه (۳)
واژهی «نُسک»
این لغت دربردارندهی این معناها در قرآن است:
عبادت. ذبح. قربانیکردن. ذبیحه. تضحیه (=غذاخوراندن به افراد). عبادتهاى حج. مواضع اَعمال حج. تطهیر. پرهیزگاری.
ناسِک یعنی عابد. مَنْسَک یعنی عبادتگاه. مناسک جمع آن است.
گریه. بوسیدن قرآن. شبزندهداری. وضو. تمسک به قرآن. سوگند به قرآن. تلاوت قرآن. شفاخواهی از قرآن نمونههایی از مناسک و عبادات است در کنار نماز و روزه و زیارت و دعا.
چندکلمه با اهل ذوق و روح
دیشب موقع سحریخوردن گوشم به دعای سحر بود با صدای روحنواز مرحوم عباس صالحی. تحریک شدم بشمارم درین دعا (منبع) با چند اسم از خدا مسألت (=درخواست) داریم. امروز صبح دست به مطالعه و بررسی آن زدم دیدم ۲۳ اسم و واژه است. شامل:
زیبایی. جمال. جلال. عظمت. نور. رحمت. کلمات. کمال. نام. عزّت. اراده. قدرت. علم. گفتار. خواسته. شرف. سلطنت. فرمانروایی. برتری. کرم. نشانه. جبروت. اجابت.
نکتهی اول: جالب اینکه در این ۲۳ مورد، فقط خدا را یاد کردهایم که حاجت بخواهیم. یعنی خودِ نوع حاجت و نیاز، واگذار شده به خواننده و خواهنده، که چه میخواهد از خدا که باری؛ در خلوت خود از آن حضرت باریتعالی بطلبد و این عجیب رازی بود برای منِ مُبتدی.
نکتهی دوم: از امام رضا -علیهالسلام- روایت شده که این دعا را امام باقر -علیهالسلام- در سحرهای ماه رمضان میخواندند؛ امامی که در علوم، شکافنده بودند و در مقام فقه و معنویت در اوج قلهی کمال.
من و پاساعت
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. معمولاً در زادگاهام دارابڪلا، آن گاه ڪه جوان بودم اگر ڪسی در طول روز به «تڪیهپیش» یڪ سری نمیزد و دوری، انگاری آن روز را غائب بود و دمَق. حتی ممڪن بود دیگری بگوید امروز از فلانی خبری نیست؛ نیامد تڪیهپیش. این در حالی بود، ڪه زنان و دختران محل، وقتی از تڪیهپیش میگذشتند از شرم و خجالت، لبریز از عرق و ڪراهت میشدند و اغلب سعی میڪردند از دِلهراه (=پُشتراه) عبور ڪنند تا مجبور نباشند از میان آنهمه مردان -ڪه تڪیهپیش را پاتوق میڪردند- عبور ڪنند. چه مرزبندی اخلاقی و عفّتورزی قشنگی.
آدمها خود را با آمدن به تڪیهپیش، به قول آقاحمید، تِج (=تیز) و دَمبِره میڪردند؛ همین حالت برای تڪیهپیش، برای «مَشدی دِِڪونسِر» پایمحله، هم برقرار بود!
فلڪهساعت ساری هم، یڪ همچین حسیّ در میان سارویها و حومهایها برمیانگیخت. البته آنجا چون شهر بود! دیگر ازین خجالت و شرم و عرق و تُپُقزدنِ زنان هنگام عبورڪردن مطرح نبود؛ چون دیگر خجالت میریخت. چراڪه معمولاً انسان از غریبهها خجالت نمیڪشد.
چنان ازدحام، چنان ازدحام، از شهری و روستایی، ڪه گاه جا نبود از پیادهرُوِ دور پاساعت راحت رد بشی. زیرا ڪمتر ڪسی قانع میشد به شهر برود، اما پاساعت را نبیند. مردم محل ما هم، به ساریرفتن بیشتر عادت داشتند تا به نڪارفتن. حال آنڪه نڪا بیخ گوششان بود. شاید هم برای پاساعت بود ڪه جذبه داشت.
پاساعت هم مخفّف پایِ ساعت است. میدانی ڪه سازهی زیبایش، ساعت است و نماد مرڪز مازندران. ساعت، علامت نظم و تنظیم بشر با وقتهای شرعی و اوقات ڪاریست.
حالا با این دو مقدمه، ڪمی در بارهی «من و پاساعت»
من از همان اول انقلاب، ساری میرفتم و میماندم. ڪجا؟ خونهی اخویام شیخ وحدت به ترتیب در خیابانهای مازیار، فرهنگ، نادر، و خودِ فلڪه ساعت. چرا چهار تا و چهار جا؟ چون استیجاری بود و موقت. این از این.
من پس از چالوس -ڪه یڪونیم سال به طول انجامید- دو بار به قم مهاجرت ڪردم، اولی سال ۱۳۶۳ به مدت دو سال ڪه بههرحال نشد ڪه بمانم و روزگار برای من چیزی دیگری رقم زدهبود. با بازگشت از قم به محل، اول قرار بود به گرگان بروم برای اشتغال. اما ورق برگشت و رأی اخوی عوض شد. دومی هم ڪه نامش را هجرت میگذارم نه مهاجرت، از سال ۱۳۶۹ تمهید شد و ۱۳۷۰ عملی؛ ڪه باید تهران میبودم و ساڪن قم. ڪه هنوز ادامه دارد و مستدام.
در ساری، دو سالِ دههی شصت را در طبقهی آخرِ ساختمان شیشهای یڪی از هشت گوشهی فلڪه ساعت بودم. محلِ ڪارم بود و مڪان اشتغالم، به همراه هشت همڪار و ... .
در آن دو سال:
حمام سمت مدرس را دوست میداشتم ڪه میدیدم مردم گُپّهگُپّه از پلّهاش فرو میرفتند و گُپّهگُپّه، گُلشڪُفتهرُخ فرا میآمدند.
لوبیاپَتهی انقلاب در سهراهی قارن را ڪمتر میشد در هفته، چند باری نروم و نخورم، نمڪڪُولِڪ و آبنارنجش محشر بود!
یڪ رفیق من -ڪه سید میداند ڪه ڪیست- هر روز از دارابڪلا پا میشد به پاساعت میرسید و تا ڪوبیدهی آبگوشتی گذرِ بازار نرگسیه را نمیخورد و روزنامهی «جمهوری اسلامی» را نمیخرید، به محل برنمیگشت. همین موجب شدهبود من هم گهگاهی به آن آبگوشتی سر بزنم و مزّهمزهای.
ڪلّهپاچّهای وسط خیابان شهید مدرس نزدیڪی فلڪه ساعت به سمت دریا را هم سر نمیگذاشتم. گاهگاه اینجا شڪمم را سیر میڪردم ڪه نارنج را با ڪال میگذاشت دور سینیِ رویی. به قول محلی رُوییدُوری.
سه مطبوعاتی سه گوش پاساعت را هم هر روز مرور میڪردم و اطلاعات و ڪیهان را خریداری. ڪیهان در آن زمان توپخانهایی نبود؛ افڪار را تاب میآورد.
چگونه میتوان دو سال پاساعت اشتغال داشت و بوی جَغولبَغول صادقڪبابی را در آن تنگه و باریڪه بو نڪشید. البته با همڪارانم جغولبغول را در دفتر ڪار میخوردیم و روی میز صادقڪبابی نمیرفتیم. او، آن سال به سوریه هم رفته بود و ما هم به دیدارش. نمیدانم آیا هنوز زنده است و جغولبغولش دایر. بگذرم تا همینجا؛ تا بوی جغولبغول شڪم روزهداران را به قُرقُر نیندازد!
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
(منبع عکس)
فلکهساعت ساری. بازنشر عکس از دامنه.
بازنشر در سایتم: دامنه. آذر سال ۱۳۹۶.
تکیهپیش روستای دارابکلا. عکاس: حمیدرضا طالبی
پاسخ:
سلام جناب ...
جالب و هنرمندانه بود.
کشکولی: آندور زمانها وقتی نوجوان بودم، مرحوم پدرمان برایمان میریخت پِلاسر.
البته خودم تیساپِلا را دوست دارم، نه چرب و خوارشتی!
پاسخ:
سلام آق ... ممنونم. درود بر روح تمامی مادران آرمیده در خاک. و سلام به تمام مادران عزیز آمادهی کار و تلاش و تربیت.
پاسخ:
جناب آقای ... سلام. یک بیت، که متن را تقویت داد و امتداد. من گاه میاندیشم این بیت شعر حافظ، حتی اگر وارونه هم تفسیر شود، درست است. یعنی خدا هم بندهی ایمانورز خود را بهتماشا مینشیند و جلوههای عباد را دوست دارد.
پاسخ:
سلام
حِصنِ تو حُسن.
بشکافم یعنی خانهات دژ و قلعهی زیبایی و کرامت است. و من سالها خورندهی خوانِ نعمت سفرههای سخاوتِ آن بیت بودم. همآره، با همسر کریمهات، همآوایید و همپویه.
پاسخ:
از درک و ادراک تو، به درکهای نوتر میرسم. لذت معنوی، ماناست، لذت مادّی هم خیلیزیباست اما گذرا.
پاسخ:
و ماست تُرش است که به غذا لذت میبخشد. خواستم یک حُسن این فرآورده را ذکر کردهباشم. سورهی نحل، ازین نعمتها را عالی برشمرده که خواندن و مطالعهاش اگر همراه با حوصله و ظرافت باشد، لذت وافر دارد. درود.
پاسخ:
سلام ....
لَسلَس، پس اگر خواستی به سالهای پنجاه توجه کنی، مال خیلیهای دیگر را باید بگذاری، آنگاه میترسم عقبنشینی تاکتیکی کنی! کشکولی. البته به محتوای متن شما وارد نمیشوم.
پاسخ:
پیام من به متن شما:
به بند ۱ : همان مطالعات انبوهی از کتابها و مقالات، اینک مددرسانِ قلم و فکر شماست. با آقای باستانی پاریزی در روزنامه اطلاعات آشنا شدم که همشهری آقای دعاییست. سپس کتابهایش را خواندم. آثارش خواندن دارد و آموختن.
به بند ۲ : سفارشکردن آدابی نیکو است. حتی در سورهی والعصر سفارش را به باب تفاعل برد که به بشر مژده دهد سفارش و توصیهکردن کاری یکطرفه نیست، همه باید به هم توصیه و سفارش کنند. چه سفارشی شایستهتر از کتابخواندن.
به بند ۳ : از اینکه برای متنهای من وقت و حوصله و نظر میگذاری، هم ممنونم و هم بر اطلاعاتم میافزایم. زیرا به قول شما افزودنیهای مُجاز میافزایی.
به بند ۴ : از این اطلاعات تاریخی بیخبر بودم. مفید و قشنگ بود.
در آخر بیفزایم در محل ما هم فامیلی «نوا» داریم که ببخیل مینشینند و اتفاقاً باغی که در خانهیشان دارند از پدربزرگم مرحوم کبلآخوند خریدند. مشهورند به «نوایی». نیز در محل ما فامیلی چلاوی و چلویی داریم که گویا تبار دیرینشان به چلاو آمل بازمیگردد.
زیاد سخنرانی! کردم آقای .... پوزش.
در ضمن، عکس قدیمی ساعت هم خیلی خیرهکننده بود. پسزمینه را هم خوب بلدی چگونه و با چه رنگی سنخیت ببخشی. دستی دراز داری پس! اینیکی کشکولی.
پاسخ:
شهرهای ایران را میتوان روستاشهر نام نهاد. چون اول روستااند، سپس شهر. البته منهای قوچان و نجفآباد.
اولی یعنی قوچان توسط اروپاییها ساخته شد به شکل صفحهی شطرنج که آن سال زلزلهای مهیب قوچان را با خاک یکسان کرده بود. اسم قدیم قوچان شهر کهنه بود. و ما رفقا در مسافرت رضوی به زیارت قبر آقا نجفی قوچانی هم رفتیم؛ آن سال که مهندس امین آهنگر پسر آقاجعفر در دانشگاه آنجا مهندسی عمران میگذراند.
دومی نجفآباد شهر مرحوم منتظری که شیخ بهائی آن را مهندسی کرد و ساخت. البته هر دو را بلد بودید آقای ...، جهت مزید اطلاع گفتم.
پاسخ:
جناب حجتالاسلام ابوذر کاظمیان
با سلام و احترام
هم نُطق آرام و لحن زیبای شما را گوش فرادادم، هم سه نکتهایی که فشرده نوشتید، خواندم. جنابعالی حیات طیّبه را با مثالهای مناسب شرح کردید، و ویژگیهای قدرت و جمال و فرزندآوی را مطرح. و در پایان هم بر شکوفایی استعدادها رهنمودی رهگشا به ارمغان آوردید.
معتقدم اگر انسان به همین سفارشاتی که بیان فرمودند، شکل عملی ببخشد، شاکلهی وجودیاش شکیلتر میشود. خدا هم وهّاب است و علم وهَبی به انسان خواهد بخشید تا کنار اکتساب، شهود کند و دانش، پژوهد.
سپاس مرد دانا و توانا. التماس دعا
قرآنواژه (۴)
واژهی «عبرت»
این لغت معناهایی ژرف دارد در قرآن مجید. مانند:
از حالى به حالی شدن. عبورکردن. پند. اندرز. انتقال. جابهجایی. دگرگونى. تفسیرکردن، سنجیدن، تعجّب. ربط بینِ ظاهر و باطن. از نظر علامه طباطبایی عبرت دلیلىست که با آن استدلال شود. «تعبیر خواب» نیز از عبره و عبرت. و نیز به معنی اشک چشم. به خاطر اینکه قطرات اشک از چشم عبور میکند.
نکته: به امام حسین (ع) قَتیلُالعَبَرات میگویند به معنی کشتهی اشکها. و این گفته میشود، از القاب امام حسین (ع) است. زیرا حضرت سیدالشهداء-علیهالسلام- شهیدی است که حتی یادش گریهآور است.
پاسخ:
سلام آقا...
۱. یادم مانده هنوز که وقتی از مهندس امین پرسیدم طلوع آفتاب را از کجای این خوابگاه مشاهده میکنید، با زیرکی جواب داد: قبله از این طرف است.
من همیشه هر جایی وارد میشوم سعی میکنم دو پیشدانسته را برای خود داشته باشم: یکی زاویهی طلوع آفتاب در آن خانه. دیگری مسیر خروج اضطراری، یا همان پلهی فرار.
۲. نیز از یادم نمیرود سگ پارک قوچان زیاد نماندهبود که پاچّه مرا لقمه کند. شماها هم، اینطی موقع فقط تماشاگرید تا ناجی! سگ نزدیک بود مرا بخورد شما همه میخندیدید. کیش هم بلد نبودم!
۳. تعبیر شلیک خنده زیبا بود.
پاسخ:
سلام
۱. خواننده، آزادی گستردهای دارد که برای فهم نوشته و حتی نقد آن، فراتر از نویسنده برود.
۲. فضای ناشناختگی، از نظر من فضایی برای نیستیِ خجالت است و یا دستکم، کمشدن شَرم و آزرم. و همین، جرأت بروز رفتار را در انسان فزونی میبخشد.
۳. مثال میزنم سه تا، ساده و ملموس:
مثال یک: روانشاد یوسف بشدت از عبورکردن از وسط تکیهمسجد دارابکلا در شبهای محرم قبل از شروع دستهوری خجالت میکشید؛ میگفت انگار زانوهایم در برابر جمعیت انبوه زنان و دختران حاضر در دو سوی حیاط تکیهمسجد، شُل میشود، ولی من راحت عبور میکردم. برای من مسألهای نبود. خجالت، عنصری نسبیست.
مثال دو: شاید یک روحانی ملبس به لباس آخوندی، بسیارآسان با کتوشلوار را به عنوان جامهی ثانوی و یا آسان، در قم و تهران و یا بیرون از ایران بر تن کند، اما در محیط محل ممکن است به این آسانی نتواند، یا نخواهد.
یکی را سراغ دارم حتی در ایام آغاز طلبگی در سعادتیهی ساری، بنا بر رسم و اصرار مرحوم سیدموسی صالحی مدیر حوزهی سعادتیه، باید کلاه شیخی و ردای بلند تا زانو میپوشید و در ساری راحت با آن جامه آمدوشد داشت، اما در محل از سر خجالت نمیپوشید. یا اگر میپوشید و من نمیدانم، باز نیز پیش خود، شاید از اَنظار خجالت میکشید.
مثال سه: من سالی چندبار سرم را تیغ میکنم به قول محلی سِِلوب. و با همین کلّهتاس به همهجای قم میروم، اما شاید در محل اینگونه راحت نتوانم.
نکتهی اول: از نظر من، خجالت و شرم به عنوان یک حالت در روح و روان، در ارتکاب یا ترک بِزه نقش دارد. خجالت همیشه، اثر منفی ندارد، قدرت بازدارندگی هم دارد.
نکتهی دوم: هر چه محیط بر انسان غریبهتر باشد، رفتار انسان طبیعیتر رخ مینماید و دلذهنیها و برآوردههای خیالوَش، وی را به خود مشغول نمیسازد. ازینرو، آزادتر دست به کار میشود.
مسافرت آب و آتش و آبرو
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. روزی آب و آتش و آبرو جلسه گرفتند و نشست و ڪنفرانس؛ به قول فرهنگستان ادب: همآیش برگزار. باهم قولوقرار گذاشتند هر یڪ، جداجدا به مسافرت بروند. و نیز تعیین ڪردند ڪی برمیگردند.
آب گفت من مرداد برمیگردم ڪه زمین را سیراب ڪنم. آتش گفت من آبان برمیگردم ڪه مردم را گرم ڪنم. آبرو ساڪت ماند و چیزی نگفت. آب و آتش اعتراض ڪردند چرا حرف نمیزنی؟ آبرو، سڪوت را شڪست و گفت من نمیروم. من نباید بروم. من اگر بروم، دیگر برنمیگردم!
نتیجه: آری؛ آبرو راست میگفت. آب و آتش هم راستین بودند. اما آبرو اگر برود، دیگر برای ڪسی حیثیت نمیمانَد.
یادآوری: امروزروزی بود، ڪه سال ۵۸ استاد شهید مرتضی مطهری، یڪی از مغزهای متفڪر ایران و اسلام توسط «فرقان» ترور شد. یڪ گروه به سرڪردگیِ یڪ روحانی به اسم علیاڪبر گودرزی. او خود را مفسّر قرآن و نام گروهاش را فرقان مینامید؛ -نامی دیگر از قرآن- ڪه توسط آقای علیاڪبر ناطق نوری محاڪمه و اعدام شد.
اشاره: من شریعتی و مطهری را دو بال برای پرواز اندیشههای ژرف و انقلابی میدانسته و میدانم. ڪتابهای این دو متفڪر را باید در ڪنار هم خواند تا موزون شد. مرحوم شریعتی در ۴۴ سالگی به مرگ مشڪوڪ در لندن در گذشت و در حرم حضرت زینب (س) در دمشق به امانت دفن شد؛ شهید مطهری در ۶۰ سالگی ترور شد و در حرم حضرت معصومه (س) در قم دفن.
اگر هر یڪ از آن دو، ۲۵ سال دیگر بیشتر عمر میڪردند بهیقین آثارشان عظیمتر، افڪارشان غنیتر و رهگشاییهایشان تئوریتر هم میشد. تئوریها؛ ڪه پایهی عملاند و بستر راه.
البته هیچ انسان را طبق آموزهی توحیدی اسلام، نباید بُت کرد و پرستید. و این دو هم بُتشدنی نیستند.
نڪته: در جمهوری اسلامی -البته عدهای- تمام تلاششان بر این شدهبود ڪه آبروی دڪتر شریعتی بریزند و بر آبروی آیتالله مطهری بیفزایند. حال آنڪه، نه توانستند شریعتی را محو و نیست ڪنند و نه توانستند از مطهری درس بیاموزند. زیرا ڪارهای این عده با افڪار شهید مطهری زمین تا آسمان فرق است. مثلاً مطهری میگفت اسلام با آزادی پیش آمده است نه با استبداد. یا میفرمود: نباید بر دین پوست پلنگ پوشید، آنگاه اگر چنین ڪنند، مانند عصر ڪلیسا، موجب مادیگرایی میشوند. بگذرم.
آری؛ آبروی شریعتی و آبروی مطهری از یڪ بستر آب دارد و آتش. یڪی از ڪویر مزینان و دیگری از ڪویر فریمان، و هر دو از دیار علم و ادب ایران، خراسان.
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
خاطره:
جناب آقای ... سلام
اینطرز طنز شما، مرا به یاد یک حکایت برد که من هم در آن دخیلم:
صف نمازجماعت محل بودیم. آن دوردور سالها. چند نفر رفیق کنار هم صف بستهبودم نه برای مَصاف، برای صلاة. ردیف دو و سه. از همین چند نفر ما در رکعت دوم نماز:
یکی به دیگری با آرنج دست، زد به بغلدستی و با انگشت اشاره و با صدای بلند گفت: حِدرحِدر! اِسّا «زَرزَر» پِتَک (=پَسِگردن) رِه!
حِدر گفت: حرف نزن نمازت باطل وُونه!
بغلدستی خندید گفت: تِه نماز هم باطل بَیّه کِه!
آن دیگری با خوشحالی گفت: اُوخ جون نماز من باطل نشد.
من یادم نیست چه گفتم! باطل کردم و به قول محلی نماز کمر ره بِشکنیمی یا نِه، یادم نمانده! آخه، صیانتِ نفس شیرین است و اَوجَب. الان جناب ... میگه وسط حکایت قاعدهسازی کردی برای ذینفع!
فقط بگویم برای محفوظماندن نام آن فرد، «زَرزَر» را ابتکاری خلق کردم.
قرآنواژه (۵)
واژهی «برکت»
از این لغت با معناهایی زیر یاد میشود:
نفع پایدار. فروغ و فرخنده. سینهی شُتر. ثبوت و پایدار. سود افزون. آبانبار. بِرکهی آب. فضل فراوان. موهبت. رشدنمودنِ نیکبختی. شیرِ مادر برکت است. عسل، باران، و خود اسم خدا برکت است. حتی دودمان خوب آدمی، برکت محسوب میشود. خیر الهى اوج برکت است، چون نه شمردنى است و نه محدودشدنى، همواره مبارک است و بابرکت. و هر چیز بیبرکت، زود نابود و فنا میشود.
برکت از لفظهای پرکاربرد در زبانِ دین است.
نکته: امام خمینی همیشه خدا را به لفظ «تبارک و تعالی» یاد میکردند؛ زیرا خیر کثیر را خداوند به موجودات افاضه مىکند.
اشاره: زیارت امام حسین (ع) نه فقط برکت توصیف شده، بلکه موجب برکت است. حضرت زهرا سلام الله علیها برکت است چون کوثر است و کوثر خیر تمامنشدنیست.
پاسخ:
جناب ارجمند آقای کاظمیان
خطابهی شیوا و پربار شما را بازکرده و استماع نمودم. مفید و قابل فهم گفتار دارید. اما شما رضایت و خشنودی را فقط منوط به خشنودی باریتعالی کردید، حال آنکه در سورهی شریفهی مجادله، خشنودی دوسویه است، هم از خدا و هم از عباد. حتی این حالت زیبا را از ویژگیهای حزب الله برشمرده:
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
از بیانات شما میآموزم و لذت میبرم و بوی اخلاص در گفتارتان، به مشامم میرسد. ممنون.
من معتقدم وقتی حافظ سرود که:
با صدهزار جلوه برون آمدی که من
با صدهزار دیده تماشا کنم ترا
این را میتوان بهعکس هم تفسیر کرد. یعنی خدای مهربان هم جلوههای نشاط معنوی و عبادی بندهی مخلِص و خصوصاً مخلَص خود را به تماشا مینشیند و خشنود میگردد. درسگفتار شما را مؤثر میدانم و کاربردی. درود.
نوشتهی حجت الاسلام احمدی:
برداشتی از یکی از دعاهای هر روز ماه مبارک رمضان
یکی از دعاهایی که تاکید شده در ماه مبارک رمضان بعد از هر نماز واجب خوانده شود، دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور، اللهم اغن کل فقیر ... است که در 14 بند بیان می شود.
نکته اول: در زندگی روزمره ما، ناتوان ترین انسانها به لحاظ دسترسی های دنیایی، اموات و مردگان هستند، پس از آن فقرا، سپس گرسنگان و پس از آن برهنگان و پس از آن مقروضین و درماندگان و ... قرار دارند.
اولین دعا برای کسانی است که هیچ دسترسی به دنیا ندارند، کسانی که اگر بودند، می توانستند کارهای زیادی انجام دهند؛ اما اکنون که دست شان کوتاه شده و هیچ دسترسی به دنیا ندارند، در درجه اول برای آنها دعا می کنیم، زیرا نیازمندترین و سائل ترین هستند و آن هم اموات و درگذشتگان هستند.
در ادامه برای کسانی دعا می کنیم که گرچه در دنیا حضور دارند و در کنار مردم زندگی می کنند، اما در واقع دسترسی های اندکی دارند و آن هم فقرا هستند. در ادامه هم گرسنگان و برهنگان و ... .
ظاهرا ترتیب دعا بر اساس نیازمندی گروه مخاطب چیده شده است. هرچه نیاز بیشتر باشد، زودتر برای شان دعا می کنیم.
نکته دوم: از موضوعات نکوهیده در دین اسلام، فقر و گدایی است. موضوعی که شخصیت انسان را هدف قرار می دهد. بر این اساس و جهت بر طرف شدن این عارضه نامیمون در جامعه، سه مرتبه در فقرات چهارده گانه این دعا تکرار شده است و تنها این دعا هست که سه بار تکرار شد: اللهم اغن کل فقیر، اللهم سد فقرنا بغناک، و اغننا من الفقر.
این موضوع نشان دهنده این است که تاثیرات منفی فقر در زندگی بسیار زیاد است تا جایی که بر اساس روایات ممکن است به کفر منتهی شود. خدایا ما را اهل دعا قرار بده.
پاسخ:
سلام جناب احمدی. بامداد سحری بر شما گوارا.
پردهای از پردهها، ازین دعا کنار زدی تا خوانندهی تشنه، بهتر در ژرفای آن شنا کند. در حقیقت رفع حجاب کردید. حجاب کنار رود، زیباییها درخشش مییابد. جهل و غفلت بدترین حجاب است؛ پوششی که مانع از فهم و ادراک عمق دعا میشود. شما امشب به روی من، با این تحلیل دینی، معارف ارزندهای گشودی. سیر دعا را در ما سیر دادی. درود داری احمدی. پس، بس درود.
پاسخ:
سلام. وقتی میبینم بر متنی از سرِ عقیده و عرفان قلم میزنی، در واقع طرفِ بحثت را بر سرِ موضوع و تداوم آن وفادارتر میکنی. شما برکت را خود ادامه دادید و دریافت خوبی داشتید. من ازین حسوحالی که میبینم خیلی بهجت و سرور مییابم. در مورد حضرت زهرا (س) من معمولاً در فاطمیههای این مدت، از آن سخنان و خطبهها مطالب پیدرپی نوشتم، البته انتظار شما را شایسته میدانم و باید در معارف اهل بیت -علیهمالسلام- خیلی ژرفتر وارد شد.
پاسخ:
برادر دردمند و دانشمندم جناب آقای شاکر سلام
خیلی قشنگ و ساده و صمیمی نوشتی. تمام مغازهدارهای کوچهی سردار پاساعت را میشناختم، از صنایع دستی تا چای فلهای حاجآقا گلمایی و صادق کبابی و دکانهای جورواجور و مردمانی خریدار از روستا را که برای خرید صف میبستند و بارهایشان بر سر میگذاشتند. اگر اجازه بفرمایی این متن و متن قبلی شما در بارهی پاساعت را در پست مربوط به پاساعت در سایتم بیفزایم، البته با کمی خلاصهکردن و آرایه.
شما از دل درد برخاستی و به دل فقه آمدی، نظام پاک روحانیت برآمده از همین آدمهای فقرکشیده و دردکشیده است. برادرم، روح مرا به اهتزاز درآوردی، چون من هم از همین قشرم. کشاورززادهام و روستایی. درود بر شما و اخلاصها.
سلام جناب ...
یادآوری زیبایی بود. لذت بردم. جا داشت این یادکرد. ابوطالب، پشتوانهی محکم اسلام و حضرت محمد ص بود که در عصر سخت بعثت و دوران دعوت مخفی، چون کوه، استوار بود و حتی سران مکه از او میهراسیدند. درود.
شگردهای اطلاعرسانی غلط
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. گرچه ڪتابِ «جاسوسی: دنیای مدرن» تألیف «ران فریدل» را سال ۱۳۸۷، نه فقط خوانده، بلڪه همان سال، برای یڪ مؤسسهای تبدیل به یڪ درسگفتار ڪردهبودم؛ تا برای دانشپژوهان خود، مواد درسی داشته باشند، اما اینڪ، در این دنیای پرآشوب احساس تڪلیفم دست داده تا دستڪم یڪ نڪته از آموزههای «ران» متخصص این فن در آمریڪا را برملا ڪنم.
او به جامعهی اطلاعاتی آمریڪا هشدار میدهد «شگردهای اطلاعرسانی غلط» در جاسوسی صنعتی و مدرن، یڪ روش بسیارمؤثر، برای دستیابی به برتری اقتصادی بر رقیب است. این شیوه، شامل سلسله دروغهای مخرّب در مورد رقیب با استفاده از رسانههای گروهیست.
نمونهی ۱: سال ۱۹۹۰ ژاپن فیلمی در سراسر ڪشور پخش ڪرد ڪه نشان میداد نوزادان ناقصالخلقهی ژاپنی نتیجهی محصولات غذایی وارداتی از آمریڪاست. آقای «ران» این حرڪت ژاپن را در آن زمان شگردی برای اطلاعرسانی غلط دانست، زیرا از نظر او، ژاپن بر اصل واردات مواد غذایی از سوی مؤسسات آمریڪایی اشڪال میگیرد.
نمونهی ۲: ڪشورها برای سرقت اطلاعات از ڪارخانجات سرمایهگذاری میڪنند. ران معتقد است بیشترین سرقت زمانی رخ میدهد ڪه از ڪارخانه بازدید رسمی صورت میگیرد. مثلاً دانشمندان روسی توانسته بودند با بازدید از ڪارخانهی هواپیماسازی گرومن در منطقهی لانگآیلند در نیویورڪ، اطلاعات گرانقیمتی از این ڪارخانه به سرقت ببرند؛ فقط با چسباندن نوار روی ڪفشهای خود.
اشاره: لابد میدانید سایت نطنز در اثر یڪ بازید -ڪه از نظر من آن بازدید جمعی! خطایی بسبزرگ بود- بخشی از اطلاعات طبقهبندیشده به سرقت رفت و همان، استراتژی فشار همهجانبه علیهی ایران قدرتمند را ڪلید زد.
نڪتهی ڪلیدی: هوشیار است ڪسی ڪه بداند دستیابی به اطلاعات و اخبار خاص، خصوصاً ڪشفِ نیّات رهبران و سیاستمداران، نیاز به جاسوس و جاسوسی حضوری دارد. ڪشورهای رقیب، همواره در اعزام و استخدام جاسوس، به صورت حرفهای و ڪاملاً عادی عمل میڪنند؛ با برگزیدن چهرههایی مبدّل ڪه ڪمتر ڪسی شڪ ڪند.
یادآوری: وقتی توان در جاسوسی مدرن به ساخت پرندهی جاسوسی به اندازهی مگس رشد میڪند، هیچ اطلاعاتی در ڪف زمین قدرت مصونیت ندارد. اما در برابر این فنآوری مدرن، ملت موفق و رشید، ملتیست ڪه اسیر شگردهای اطلاعرسانی غلط نشود. باورپذیری هر خبر در فضای ڪِدر و حتی آلودهی مجازی، بدترین حالت برای یڪ سرزمین است. بدبینی، یڪ جا اگر خوب و عاید باشد، همینجاست ڪه اخبار تولیدی دشمنان را به سوی باور و سپس باوراندن و باروراندن و نیز پخش و توزیع نبریم. بگذرم.
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
نظر جلیل قربانی:
سلام، آقای طالبی مدیر
روز بهخیر
در مورد جاسوسی صنعتی
۱- در اقتصادهایی مثل امریکا که دولت دیگر دست بالا را در اقتصاد و صنعت و حتیٰ صنایع نظامی ندارد، حفظ اسرار اختراعات و اکتشافات، بیش از آن که یک موضوع امنیتی- سیاسی باشد، یک موضوع اقتصادی است.
۲- صاحبان صنعت در اینکشورها خود را صاحب کپیرایت، حق اختراع و در یک کلمه، «مالکیت معنوی» یک محصول یا رشته فعالیت میدانند.
۳- دسترسی دیگران به آن حق انحصاری پذیرفتهشده، یا غیرمجاز است یا مستلزم صرف هزینه بالا و خرید امتیاز.
۴- بههمین دلیل زیرپا گذاشتن این حقوق و دسترسی غیرقانونی به این امتیاز در دنیای امروز جاسوسی نیست، سرقت به شمار میرود و متضمن مجازات و جریمه است.
۵- این کار علاوه بر سختافزار و محصولات صنعتی، شامل شکستن قفل نرمافزارها، چاپ اصل یا ترجمه بدون اجازه کتاب، استفاده از برند و موارد مشابه میشود.
نظر جلیل قربانی:
سلام، آقای طالبی مدیر. روز بهخیر
در مورد جاسوسی صنعتی
۱- در اقتصادهایی مثل امریکا که دولت دیگر دست بالا را در اقتصاد و صنعت و حتیٰ صنایع نظامی ندارد، حفظ اسرار اختراعات و اکتشافات، بیش از آن که یک موضوع امنیتی- سیاسی باشد، یک موضوع اقتصادی است.
۲- صاحبان صنعت در اینکشورها خود را صاحب کپیرایت، حق اختراع و در یک کلمه، «مالکیت معنوی» یک محصول یا رشته فعالیت میدانند.
۳- دسترسی دیگران به آن حق انحصاری پذیرفتهشده، یا غیرمجاز است یا مستلزم صرف هزینه بالا و خرید امتیاز.
۴- بههمین دلیل زیرپا گذاشتن این حقوق و دسترسی غیرقانونی به این امتیاز در دنیای امروز جاسوسی نیست، سرقت به شمار میرود و متضمن مجازات و جریمه است.
۵- این کار علاوه بر سختافزار و محصولات صنعتی، شامل شکستن قفل نرمافزارها، چاپ اصل یا ترجمه بدون اجازه کتاب، استفاده از برند و موارد مشابه میشود.
پاسخ:
جناب آقای... سلام عصرگاه
به سه علت متشکرم: به چنین بحثی اهمیت دادی. به آن نکات آموزنده و تخصصی پیوست کردی. مفهوم «سرقت» در متن مرا بهفراست تشخیص داده و بر آن مطلب افزودی.
بیفزایم من که آنها، گاه علم و فنآوریهای نوین را تا ۳۰ سال محافظتشده نگه میدارند، سپس جهانی میشود. روی همین اصل و استیلا، من معتقدم همواره اگر در آمریکا رهبرانی کمتر شَریر سر کار بیایند، جهان کمتر آسیب میبیند و تعامل جای تخاصم مینشیند. حیف که دموکراسی به عنوان طبیعیترین روش قدرت، با پول و نفوذ شاخسار شد، اما ریشهکَن.
علاوه بر تشکر و افزوده، یک نکته هم بگویم: مرحوم دکتر علی شریعتی همیشه کنار استعمار و استثمار، استحمار را هم میگذاشت و برای آن دلیل و شواهدی محکم داشت. و هیچ چیز بدتر از سومی نیست. بگذرم. فقط از یادم و ادبم نبرم که از نوشتههای شما میآموزم و لذت وافر میبرم.
قرآنواژه (۶)
واژهی «نور»
لغت نور در قرآن معناهای شگفتانگیزی دارد که مجبور شدم کمی بیشتر بنویسم. برخی را برمیشمارم:
اسم خدا. مؤمنین با آن روشن مىشوند. ظهور اشیاء به نور الهى. مظهرِ اجسام قابلِ دیدن. حواس چندگانهی انسان. عقل، نور است چون معقولات را ظاهر مىکند. نیز علم، هدایت، ایمان، پیامبر، امام، نور هستند. نور هم آشڪارڪننده اشیاء است و هم حقیقت اشیاء را به چشم نشان میدهد. حق، نور است. عدل را نور معنی ڪردهاند. حتی پیامبر (ص) در آیهی احزاب «سراج منیر» نامیده شدند؛ یعنی چراغى نوربخش. «وجود» نیز «نور» است. نور، یا نور ظاهرىست و یا نور معنوى. نور، ضیاء و روشنیست ڪه سبب ظهور و جلوهی خود و دیگر اشیاء میگردد. در زبان عامه نیز، آب روشنی معنی میشود یعنی نور. نور ضدِ ظلمت و تاریڪیست. نور در آیهی ۳۵ سورهی نور، مِشْڪات (=چراغدان) است ڪه مِصباح (=چراغ) در آن است. نور به معنای مُدبرّ و برنامهریز و گرداننده آسمانها و زمین نیز آمده است. نور واسطهی راهرفتن استدو نیز. نور عامل حرڪت. حتی نور را رهبری و زعامت نیز میدانند ڪه از او پیروی شود. جامعهی نورانی اشارهایست به جامعهی توحیدی. قرآن، سراسر نور است. خدا نور لایزال (=نیستنشدنی، جاوید) است.
نڪتهی۱: نور، نام سوره هم هست ڪه از قضا، از زنان صحبت میڪند و خدا به عنوان «نور» در همین سوره آمده است و شاید حڪمتی باشد و من مطلع نیستم. یعنی آیهی ۳۵. نوربودن خدا با نور جسمانی و قابل دیدن فرق دارد.
نڪتهی۲: اسلام نور است در آیهی ۳۲ توبه: یُرِیدُونَ أَن یُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ... .
یڪ توضیح ضروری برای سادهترڪردن بحث: فرض ڪنید سحرگاه راه میافتید با دوستان به سمت مشهد برای زیارت. از تنگهراهِ جنگل گلستان ڪمڪم هوا روشن میشود. از اینجا تا مشهد با هزاران موجود و شیء روبرو میشوید و میبینید. از جنگل و گُراز و آشخانه و گردنهی چمنبید تا سیمان بجنورد و غار اُخلمد، ڪه علامه طباطبایی نیز برای دیدن درّهی اَجنّه به آنجا سفر ڪرده بود. شما در طول مسیر فقط با نور خورشید توانستید اشیا را ببینید، اما اینڪه نسبت این اشیاء چه دانش و برداشت و فهمی دارید، به نور دیگری احتیاج دارید ڪه نور خداست. نور علم است. نور حواس است. نور عقل است. و نیز نوری ڪه موجودات از خود دارند. مثل نور بوی گلِ شببو. نور گلِ یاس. نور عطرِ دلاویز شالی در خطهی شمال.
لغت بعدی در فرداشب
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام. ابتدا ممنونم که مرا در ارائه یاری میدهی. در مورد پرسش شما گرچه وقت اعضای شریف مدرسه را میگیرم و عذر میخواهم، اما بهطور خلاصه دیدگاه خودم را مینویسم:
در آمریکا به افسران اطلاعاتی که عملیات جاسوسی را رهبری میکنند، افسر «هادی» (Case Officer) میگویند که در جایی به اسم رمزی «مزرعه» (The Farm) در ایالت ویرجینیا آموزش تخصصی میبینند. اینان از طریق ابزار قدرتمند رسانه با پوششهای کاملاً حرفهای وارد جهان میشوند. بستر رسانه که از اسمش پیداست یعنی جایی برای رساندن انواع پیام، محلی گسترده برای رصد و تحلیل محتواست و هیچ کجا به اندازهی رسانه بُرد رساندن دروغ و واقعیت را ندارد.
هدف یا مرئیست مانند مثلاً ایزولهکردن ایران. یا نامرئیست مثلاً طی ۲۵ سال آینده برای ایران چه در سر دارند. چون استراتژی آمریکا هر ۲۵ سال، ۲۵ سال، چشمانداز میگیرد. یعنی هر قرن ۲۵ چشمانداز برای هر کشور که سازمان سیا معین میکند.
پاسخ:
سلام. البته شما روحانیان چون به علم ابزاری شناخت قرآن احاطه دارید، مانند ادبیات عرب و ... در شناخت واژگان قرآن و حتی فرهنگ قرآن بسیار آسان به ژرفا میروید. اما من چون ازین نعمت برخوردار نیستم، باید شبانهروز وقتهای زیادی بگذارم تا چیزی بفهمم و وقتگذاشتن برای فهم قرآن را برای خودم هزینه نمیدانم، سرمایه میدانم. چون قرآن هر بار چیزی تازهتر به روی آدم باز میگشاید.
کشکولی هم چاشنی کنم: شما چون شیخ بودی ازین شانس بهره داشتی که شیخ وحدت هر بار که جلد جدیدی از تفسیر راهنما از زیر چاپ بیرون میآمد، یک نسخه به شما هدیه میکرد.
پاسخ:
جناب ارجمند آقای کاظمیان. با سلام و احترام. تمام جلسات سخنرانی مجازیتان را -که در نگاه من پدیدهی مدرن و میمنت نوین است- علاوه بر گوشدادن، مطالعه نیز کردهام. یکی از مُحسنّات درسگفتار شما که بر من مشهود است، پیوستگی در نُطق شماست و نیز غنای مفهومی، که با ادبیات شیوا و وزینتان به گزارههایی آموزهوار در میآید و همین، لذت را به فهم مستمع و خواننده میچسباند.
در جلسهی دوم نکتهای را شرح کردهاید که حقیقتاً از نیازهای طبیعی بشر است. جای تشکر دارد. از نظر من نیز -وفق دیدگاه جنابعالی- شاید انسان چه در معنای اُنس و چه در معنای نِسیان، نیازمند شادی و نشاط است و حتی قسراً به این فلسفه گروِش دارد. اما برداشتهای ممانعتآمیز پارهای متفقهان، فضای شادی و نشاط را مضیّق ساختهاست، حال آنکه حالت گریه و غم موسّع دیده شدهاست.
آیا فکر نمیکنید یک علت شاید این باشد، پیشزمینهی گناه و کُره در شادیها فراهمتر است تا در غم؟ البته من خودم این دو -یعنی حال غم و نشاط را- در وجودم جمعیت میبخشم که رهاشدگی و بستگی را در خویشتن تقلیل دهم. ممنونم. همچنان بهرهورم.
برادر شما: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
حمید عباسیان. اردیبهشت 1399. انارقلت دارابکلا. بازنشر دامنه
او با قلعه، قلعه با او
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. او از ریشهی حمد است و در فارسی پسندیده و مبارڪ و در زبان دین، نامی از نامهای زیبای خدا. با آنڪه نگذاشتند به دانشگاه برود و نیز به اداره یا ڪارخانه اما پیشرو را بُنبست ندید. شاید بُغض گلویش را فشرده بود، اما سرخورده و سرافڪنده نشد. راهش را طی ڪرد، نمیگویم بیسختی یا باسختی، چون فردی شڪیباست.
مستعد بود؛ آن هم در اندازهی فراوان و پرشور. آرام هم. بااخلاق زیست داشت. مهربانی با او معنا مییافت. با او از ڪودڪی قد ڪشیدهام از آغوزبازی تا خط آموزی. اینڪ عڪس زنبیلڪلاه و زحمتڪشی او مرا به آن دور بود، و آن دوره. ڪمتر ڪسی جرأت میڪرد با پدرم شوخی ڪند، اما یوسف و او چرا. چون پدرم این دو را دوست میداشت. و من هم او را دوست میدارم.
من هم، بیعلت برای ڪسی فعل استمراری با «می» بهڪار نمیبرم؛ هرچند اگر در دل او -که اینک در این عکس در قلعه ایستاده- نباشم و برای او چیزی نیَرزَم حتی به وزنِ ارزَن.
او را معلم خود میدانم، زیرا به من در نوجوانی خوشنویسی آموخت. و اولین سرمشقی ڪه برایم نوشته بود، این بود:
ادب، آداب دارد...
آری اگر برای ڪسی خدا در میان نباشد حتی با «برادر شهید»ی چون او هم، آن میڪنند ڪه ڪردند. او اینڪ با پنجهی خود پنجهپنجه ساعتبهساعت ڪار میڪند تا معاش را به معاد رسانَد، با کار ڪشاورزی، باغداری، مغازهداری، فروش طیور. و در ڪنار همسر مڪرّمهی اوساییاش -ڪه معلمیست گرامی_ مادرشهید را که در زبان صمیمی ما «کبراخاله» است، به مهربانی پرستاری میڪند. آری؛ او با او با قلعه، قلعه با اوست. و این دژ، برقرار و برمدار.
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام. تطبیق نور با هنگام احتضار برای مرگ، انطباق جالبی بود. در واقع خواستی بگویی نور به معنای کامل آن آنسان درک میشود که انسان لحظات مرگ، نحوهی موت را میچشد. تشکر از ذهنی که پویاست.
پاسخ:
مگر میشود شب ماه رمضان، لرزنکی را -که با طعم زعفران و گلاب نیاسر و قمصر کاشان و پودر چغندر برایم تدارک دید- نچشید!؟ اساساً دَلیکمَلیک نیستم، تو که میدانی. کشکولی.
پاسخ:
سلام جناب ... قربانی
خنده که خوبه غش آوری مدیر را
من هم نصفش را گفتم که خوشی بر شما غلبه کند. آقسیّد نصفشو، دَمدمای بامداد و پگاه پس از نوشتنهای بیشمار در دهبیست گروه و دسته و گروهان در تگرام، سری هم سرسری به مدرسه میزند و سهچهارکلمه رِخرِخ میدهد! آنگاه مدیر را تحت تعقیب و مراقبت (=ت.میم) قرار میدهد!
مگه مدیر هِمِندِلهی مدرسه گوسفن واری یا گوگِمار واری دَوِندِسِّه هَسّه!؟ البته مدیر خوتوکن نیّه، ولی ۸ ساعت خوابِ کامل را حسابی میکنه. ۱۶ ساعت دیگه را تقسیم بر... میکند. بگذرم ولی بگویم که جناب طنّاز! مرا به یاد «بخبخ میرزا»ی مجلهی گلآقا انداختی یعنی استاد قرآنپژوه و حافظپژوه دکتر بهاءالدین خرمشاهی.
قرآنواژه (۷)
واژهی «عزّت»
برخی از معانی لغت «عزّت» در قرآن:
شرافت. غلبه. توانایی. صعوبت و سختى. غیرت (=جرأت و تعصّب درست) و حَمیت (=استوار، پایدار).سرزمین محڪم. نفوذناپذیر. صلابت (ڪه اصل معناى عزت است)
عزت حالتىست که نمىگذارد انسان شکست بخورد. به قول مرحوم علامه طباطبایی به کسى که قاهر (=چیره و پیروز) است و مقهور (=شڪستخورده) نمىشود، عزیز گفتهاند. خدا عزیز است. شکستناپذیری مختصّ به خداوند است و خدا اگر بخواهد سهمى از عزت به انسان میبخشد. عزت، خاص خدا و رسول خدا و مؤمنین است: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ.
نڪتهی ۱ : در قرآن به دو نوع عزت آمده: عزت ستوده و عزت نڪوهیده و ناروا ڪه حالتیست از نفوذناپذیرى در مقابل حق و برترخواهى؛ ڪه این، عزت نیست، ذلت است.
نڪتهی ۲ : یڪی از سرآمدان سرمدیِ عزّت، حضرت امام حسین (ع) است ڪه ذلت و سران ذلت و خواری را در واقعهی عاشورا به زیر ڪشید.
پاسخ:
جناب آقای کاظمیان با سلام و احترام
متن مصاحبهی ارجاعی شما را بر روی «فارس» بازکرده و خواندم. نکات ارزندهای داشت و به طبع من سازگاری. من هم مکتب انتظار را مکتبی برای التصاق گذشته و حال و آینده میدانم؛ شبیه ربط ازل به ابد.
اما بعد؛ البته «بایدها» و «نبایدها» را باید تئوریزه کرد و از جنبهی توصیفی صرف آن پرهیز. باید مطالعات عینی را از سوی مهدویپژوهان دید و خواند که چرا مردم منتظرند، یا با این انتظار، فقط در حد لقلقهی لسانی سروکار دارند. مسألهی غامضتر اینکه چرا شیعیان و حتی حوزه و مقامهای بلندپایهی دین، از دستیابی به معارف و افکار مستقیم و اکنونِ امام حیّ و زنده اما پنهان، در فقر و فقد باشند.
روشنتر بگویم همهی حوزه از اقوال معصوم (ع) خصوصاً امامین باقر و صادق -علیهاالسلام- باخبرند و فقه را به مدد آنان به استنباطهای تازهتر و کاربردیتر میبرند، اما بر اساس فلسفهی غیبت، از آنچه امام زمان (عج) اکنون میاندیشد و فکر میکند و جهان و انسان را نظاره میفرماید، دستشان باید کوتاه باشد. مگر غیبت، لزوماً باید به محرومیت تام پیروان و منتظران از آراء و رهنمودهای آن امام غایب (عج) توأم باشد!؟
پاسخ:
جناب آقای کاظمیان
با سلام و احترام
منبر ۱۱ دقیقه و ۱۴ ثانیهای مجازیتان را گوش فرا دادم. منسجم بود. بهره بردم.
۱. مثال سگ در اشارات بوعلی مثالی درخور بود. ۲. اینکه لذت را پروسه دانستی نه پروژه -که پایانپذیر است- میپذیرم. ۳. البته اصالت لذات مادی هم به روح و روان بازمیگردد. ۴. مثالهایی از لذات مادی به میان آوردی، اما از لذات روحی فقط در کلیت قضیه گذشتی. ۵. یک چالش هم در سخن امشب شما هست و آن این است، تصمیم به ترک یا تحدید لذات مادی همیشه با فرد و یا منفردانه نیست. وقتی کسی شریک زندگی دارد، چگونه میتوان همواره بر یک منهج بود.
مثال میزنم یک طلبه به دلیل آمیختگی با درسوبحث دینی و حضور در محیط پاکیزهی معنوی و نیز لزوم پایبندی به زیٌ طلبگی خود را محدود و پرهیزگار و سادهزیست نگه میدارد که به وارستگی میانجامد، اما هم او ممکن است همسری داشته باشد که تا این میزان قادر به زیستن زهدانه نباشد. در اینجا تصادم و تزاحم دو فکر چگونه باید حل شود. نمیشود استیلا ورزید و حکم به قناعت و زهد داد. پس، فرمولبندی و نسخهپیچی درین باره بهاینآسانی نیست.
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
نظر آقای شاکر:
با سلام به همگی دوستان عزیزم. درب امامزاده عباس بن محمد اعرابی بن قاسم بن حمزة بن موسی الکاظم علیهم السلام ساری؛ اولین راوی تفسیر شیعه معروف به تفسیر علی بن ابراهیم قمی که در سال ۳۱۰ هجری قمری وفات یافته است،
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام جناب آقای شاکر. امامزاده عباس ساری زیاد رفتم، اما واقعاً نمیدانستم اولین راوی برای صاحب تفسیر قمی بودهاند. اطلاعات ذیقیمتی دادید. ممنونم استاد.
به قلم دامنه : به نام خدا. چندیپیش آقای دڪتر محمود سریعالقلم ۳۰ سؤال را (منبع) برای پیش رُوی جمهوری اسلامی ایران پیش ڪشید، من، هر ۳۰ سؤال ایشان را در منابع خواندم، اما درین صحن، به هجده سؤالش جوابڪوتاه میدهم. آقای دکتر محمود سریعالقلم استاد علوم سیاسی است و من نه فقط با کتابهای او که با درسهایش آشنایم. حتی دانشجوی علوم سیاسی و روابط بینالملل باید با کتاب «توسعهیافتگی» و چند کتاب دیگر او، به مقطع ارشد و یا دکتری برود. البته من نگاه منتقدانه هم به این استاد دارم، چون زیاد هم سربهزیر نیستم. بگذرم.
سی سؤال دکتر محمود سریع القلم دربارهی آیندهی ایران:
۱. آیا از جهان خواهیم آموخت؟
۲. آیا با جهان همکاری خواهیم کرد؟
۳. آیا رتبۀ حقیقی خود را در نظام بین الملل متوجه خواهیم شد؟
۴. آیا با کشورهای دیگر رقابت خواهیم کرد؟
۵. آیا با استدلال تغیییر پیدا خواهیم کرد یا بحران؟
۶. آیا ادبیاتِ خود را نسبت به جهان تغییرخواهیم داد؟
۷. آیا تصویرِ جهان از کشور، برای ما اهمیت خواهد داشت؟
۸. آیا اهتمام خواهیم کرد که همسایگان در کشور سرمایه گذاری کنند؟
۹. آیا مزیتِ نسبی خود را در اقتصاد بین الملل مشخص خواهیم کرد؟
۱۰. آیا تخصص در مدیریت را خواهیم پذیرفت؟
۱۱. آیا خودخواهی را به ده درصد خواهیم رساند؟
۱۲. آیا خوش قول خواهیم شد؟
۱۳. آیا برای اندیشههای مختلف جا باز خواهیم کرد؟
۱۴. آیا شفافیت را از آزادی رسانهها شروع خواهیم کرد؟
۱۵. آیا آداب انتقاد کردن از یکدیگر را خواهیم آموخت؟
۱۶. آیا اهمیتِ همکاری با یکدیگر را تشخیص خواهیم داد؟
۱۷. آیا جایگاهِ راستگویی در تداومِ دوستیها را کشف خواهیم کرد؟
۱۸. آیا زندگی را جدی خواهیم گرفت؟
۱۹. آیا کمتر حرف زدن، ولی دقیق سخن گفتن برای ما مهم خواهد شد؟
۲۰. آیا سیستمِ رقابت کردنِ منطقی را ایجاد خواهیم کرد؟
۲۱. آیا میان کارآمدی و اعتماد رابطهای وجود خواهد داشت؟
۲۲. آیا هر شهروندی قادرخواهد بود پتانسیلهای خود را فعلیت بخشد؟
۲۳. آیا برای حفاظت از محیط زیست سرمایه گذاری خواهیم کرد؟
۲۴. آیا قابل اتکا بودن در داخل و خارج برای ما اهمیت خواهد یافت؟
۲۵. آیا اینکه همه شهروندان پس انداز داشته باشند مهم خواهد شد؟
۲۶. آیا قرارداد اجتماعی شکل خواهیم داد؟
۲۷. آیا ثبات اقتصادی ضرورت پیدا خواهد کرد؟
۲۸. آیا سیستم مدیریتی غیرسلیقهای برپا خواهیم کرد؟
۲۹. آیا به فکر کشور در بیست و پنج سال آینده خواهیم بود؟
۳۰. آیا معلوم است چه مسائلی برای ما اهمیت دارند؟
۱۵. آیا آداب انتقادڪردن از یڪدیگر را خواهیم آموخت؟
دامنه: تا زمانیڪه دو نهاد حوزه و دانشگاه بهآسانی نتوانند از همدیگر و نیز باهم به قدرت سیاسی، انتقاد مسالمتآمیز به قول رایج: (=سازنده) ڪنند، این عیب به عنوان حلقهی مفقوده باقی میمانَد و بهمراتب در جامعه نیز چنین نُقصانی حڪمفرماست.
۱۸. آیا زندگی را جدی خواهیم گرفت؟
دامنه: هنوز در ایران در میانِ هم قدرت و هم جامعه، بر سر اصالت حیات دنیا و آخرت فهم نوین تعمیم نیافته است. به قول آیتالله جوادی آملی دنیا با دنیازدگی فرق دارد. دنیا یعنی زیباییهای آفرینش اما دنیازدگی یعنی فرعونیت، یعنی قارونیت، و من بیفزایم یعنی بلعم یاعورایّت و دینار و دِرهمیّت. پس؛ زندگی را باید جدی گرفت زیرا دین مبین اسلام آن را مزرعه یعنی پیشزمینهی زیبای آخرت دانست.
۲۲. آیا هر شهروندی قادر خواهدبود پتانسیلهای خود را فعلیت بخشد؟
دامنه: تا زمانی ڪه از تز سهبُعدی رهبری یعنی رفع فقر و فساد و تبعیض چیزی بهجز همان شعار باقی نمانده باشد، نه. زیرا یڪ اصل در عدالت علوی و یا حتی عدالت رالزی، برابریِ فرصت است. برابری انسانی پیشڪش. زشتترین ڪُشندهی این پتانسیلها برای شهروندان «رانت» و فڪر منجمد تفتیش عقاید مردم است. حتی اگر شهروندی خواست ڪارگر نگهبان فلان پلاژ فلان اداره در لب دریا باشد باید ولایت فقیه را قبول و التزام داشته باشد. خُب، نداشته باشد، مگر عصر، عصر شاه است ڪه اگر ڪسی به شاه التزام و اعتقاد نداشت و عضو حزب رستاخیز نبود، از ایران برود. وقتی شهروندی حق شغل ندارد، یعنی همان اخراج از ایران. پوزش؛ این جواب ڪمی طول ڪشید
۲۸. آیا سیستم مدیریتی غیرسلیقهای برپا خواهیم ڪرد؟
دامنه: قرار بود تا ۱۴۰۰ به این چشمانداز برسیم. ڪه نرسیدیم. یڪ دولت، طی هشت سال در تمام مدت، سلیقهای عمل ڪرد و شخصی و با شیوهی یڪدندگی، ڪه حتی سازمان برنامهوبودجه -ڪه مرڪز تقسیم پول بر حسب ڪارشناسیست- تعطیل و منحل ڪرد و آب از آب تڪان نخورد. این مدیریت غیرسلیقهای زمان میبرَد. چه مرحوم رفسنجانی ڪه پایهگذار و بدعتگذار مدیریت سلیقهای و چه آن دولت مشهور ۹ + ۱۰ ڪه مدیریت سلیقهای را به بدترین شڪلش درآورده بود، ضربهی ڪاری را به سیستم مدیریتی غیرسلیقهای زدند، و نه فقط حرفِ رهبری را بر زمین میزدند ڪه آن فرمودهی امام خمینی را نیز نادیده میگرفتند ڪه قرار بود بعد از جنگ همه به قانون اساسی برگردند.
۲۹. آیا به فڪر ڪشور در بیست و پنج سال آینده خواهیم بود؟
دامنه: سند چشمانداز، برنامههای متعدد ۵ساله و نیز الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت برای همین آیندهپژوهی و آیندهنگری بوده و هست. به فڪر خواهیم بود، اما دشمن درین مسیر بدترین عناد را با ایران میڪند. زیرا یڪ ایران قوی را نمیخواهد ببیند، غرب، قدرتی مافوق اسرائیل جعلی در منطقه را خط قرمز میداند، تفڪری برآمده از آپارتاید (=برتریدادن) سیاسی بینالمللی، ڪه فلسفهی سیاسی لیبرالی غرب را به رسوایی برده است.
۳۰. آیا معلوم است چه مسائلی برای ما اهمیت دارند؟
دامنه: از نظر رهبری هنوز اقتصاد برای ڪشور باید محوریت داشته باشد و شرڪتهای دانشبنیان و نیز خط مقاومت و ایران قویِ توأمان در اقتصاد و بازدارندگی نظامی. از نظری جناح چپ، توسعهی سیاسی اولویت دارد و سازگاری با غرب. از نظر جناح راست ولایتپذیری اصالت دارد و اقتصاد معیشتی و رونق بازار و طبقهی بازاریان. و از نظر نیروهای میانه یعنی حزب ڪارگزاران رشد طبقهی متوسط و سرمایهدار مهم است و سیاست حداقلی آزادی سیاسی یعنی توسعهی آمرانه. و از نظر پارهای از تفڪرات ایران، گرایش به باستان و بازتولید تز ایرانی ڪوروشی مهم است. از اینرو، به نظر من در این زمینه ما محتاج خرَدجمعی و توافق انسجامی هستیم.
۲۵. آیا اینکه همهی شهروندان پسانداز داشته باشند مهم خواهد شد؟
دامنه: بیشتر مردم ایران از اقتصاد سر در نمیآورند؛ فرهنگِ اسراف و تبذیر هم دارند. حجم و تعداد وعدههای غذایی بالایی دارند. حتی مدتیست خیلیها با مُد روز پیش میروند. من جایی خواندم یا شنیدم مردم انگلیس هنوز هم کمتر پول نقد یا کارت اعتبار به همراه دارند تا خرج خود را کنترل کنند. بنابراین؛ بیشتر مردم ایران هنوز فکر پسانداز در سر ندارند و تا ۲۵ سال آینده هم احتمال میدهم چنین باشند. سعی میکنند با اقتصاد معیشتی و قناعت پیش بروند؛ حق را نادیده نگیرم درّههای فقر هم وجود دارد، نیز قلّههای تکاثُر و ثروت.
۵. آیا با استدلال، تغییر پیدا خواهیم کرد یا بحران؟
دامنه: ایران هیچگاه بحرانساز برای هیچ کشوری نبوده است. برای منطقه و جهان حرف برای گفتن دارد. اما هستند کسانی که خیال میکنند بستر سیاست با هیاهو و جنجال پیش میرود. باید انقلابیگری
بقیه در ادامه
درست تعریف شود که جناح راست آن را در حصار خود میخواهد. و نیز اصلاحات باید بازتعریف شود که جناح چپ مدعی آن است. تا این دو تئوری -که منبعی برای شکاف فعال و خفته است- بهدرستی تئوریزه نشود، این مشکل برای ۲۵ سال آینده هم، ایران را اسکورت میکند!
۸. آیا اهتمام خواهیم کرد که همسایگان در کشور سرمایه گذاری کنند؟
دامنه: همسایگان ایران مشکلاتی افزونتر از ایران دارند. یک همسایهی خوب همانطور که برای یک خانهی مسکونی نعمت و مؤثر است، برای کشور نیز چنین است. ایران با ۱۵ کشور همسایه است، اما کاش آنان سرمایهگذار بودند؛ بیشترشان اقتصادی وابسته و آسیبپذیر دارند. ایران باید شرق دور را با خود همراه کند و با غرب به تعامل برسد؛ اما تا مسألهی اسرائیل جعلی باقیست، موضوع حل نمیشود.
۱۴. آیا شفافیت را از آزادی رسانهها شروع خواهیم کرد؟
دامنه: نه. من دورنمای کشور را تا دو دههی دیگر به گونهای نمیبینم که به آزادی رسانهها برسیم چه رسد به شفافیت. البته رسانهها هم اغلب آماتورند نه حرفهای. یک روزنامه یا ماهنامه در ایران وجود ندارد که برند بینالمللی داشته باشد و بُرد جهانی.
۱. آیا از جهان خواهیم آموخت؟
دامنه: به قول رودکی عزیز که شعرش را غنی و گرامی میدانم:
هرکه نامُخت از گذشت روزگار
نیز نامُوزد ز هیچ آموزگار
۲۳. آیا برای حفاظت از محیط زیست سرمایهگذاری خواهیم کرد؟
دامنه: میان مردم و محیط زیست از نظر من رابطهی تبایُن برقرار است که گویا هیچگاه با هم جمع نمیشوند و جدا از هماند. تا وقتی هر انسان تبَر است بر ریشهی طبیعت و درخت و بومزیست. و نیز تا تفنگ است علیهی خرس و باز و سمور و حتی گُراز و الاغ، همین است که همین است. سری به یک پارک عمومی در جنگل یا دُمن یا شاندیز و حتی گوشههای بیرونی حرمهای مطهر بزنید خواهی دید که بشر با زمین و هوا و اکسیژن و شهر و دیار و لایهی ازون چه میکند. باید تمرین کرد. باید آموزش داد. باید مدرسههای «فکرت» و «نُوج» بیاراست.
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
پاسخ:
۱. ممنونم آقای ... که توجه فرمودی و پسندیدید. و نکات جالب و لذیذی افزودی. گرفتم، گرفتم.
۲. آلرژی شدید شما به سوسیالیسم، فیدبَک (=بازخورد) کرد به من، تا لغزندگی لیبرالیسم را هیچگاه از یاد نبرم!
۳. چرخدندههای سیاست در میان عدهای از بالاییها نمیچرخد، مگر به گریس و چربکردن! و روانکاری؛ که روانکاوی میخواهد این گونه سیاستمیاست. مدیر بگذرد... .
آیات مربوط به حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
1. وأْمُرْ أَهْلَک بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیها؛ طه/132
سوره طه از سوره های دسته اولیه سوره های قرآنی است که اوائل بعثت بر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) نازل شده است. نظر به این که اهل و اعضاء خانواده رسول اکرم در آن تاریخ عبارت از خدیجه کُبری (سلام الله علیها)، که همسر رسول الله است و از نظر این که علی بن ابی طالب نیز تحت ولایت و سرپرستی رسول الله زندگی می نمود؛ او نیز مشمول عنوان اهل می باشد. بر این اساس آیه خطاب به رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله) نموده که «به اهل و اعضاء خانواده خود در باره بپا داشتن فریضه صلاة سفارش اکید بنما و بر آن پیوسته استوار باش».(انوار درخشان،ج ۱۰،ص ۵۳۳)
2. وأَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ. شعراء /124
اولین دعوت رسمی پیامبر به توحید، از طریق اقوام و خویشان بوده است و نزدیک ترین اقرباء به رسول گرامی (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) بر حسب نسب، علی بن أبی طالب علیه السّلام و بر حسب رابطه سببی خدیجه کبری (علیها السّلام) است و این دستور دعوت، در درجه اول در باره علی و خدیجه شاهد فضیلتی است برای آن ها، هم چنان که در مرتبه دیگر برای طبقات خویشان، شاهد فضیلت است». (انوار درخشان، ج ۱۲، ص ۹۲)
3. والَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» فرقان/74
مطابق با احادیثی که از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) نقل شده منظور از ازواجنا درآیه شریفه حضرت خدیجه(سلام الله علیها) است. محمد بن عباس از ابی سعید خدری روایت کرده که پیغمبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله) فرمود: از جبرئیل پرسیدم؛ مراد از أَزْواجِنا وَ ذُرِّیاتِنا کیست؟ گفت خدیجه و فاطمه (علیهما السلام) «و قُرَّةَ أَعْینٍ» حسن و حسین(علیهما السلام) و منظور از «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» علی بن أبی طالب (علیه السّلام) است. (تفسیر جامع، ج ۵، ص ۵۵)
4. و وَجَدَک عائِلًا فَأَغْنی. ضحی/8
تفاسیری که برای آیه شریفه بیان شده این است که تو را با مال خدیجه (علیها السلام) بی نیاز نمود. و تو محتاج بودی؛ توانگرت نمود با مال خدیجه و اموال غنایم. تفسیر ابوالفتوح/ ج 12/ ص 115؛ مجمع البیان/ج 10 / ص 506؛ الکشاف/ج 4/ ص 768)
وفات بانوی بزرگ اسلام و انسانیت
امشب وفات یکی از عالیترین یاران رسول خدا (ص) حضرت خدیجه کبری -سلام الله علیها- است. اولین ایمانآورندهی زن به آیین مبین اسلام و برترین مددرسان به حضرت محمدبنعبدالله (ص) و آرامشبخش دل محمدامین در آن آناتِ مُدّثّر و مّزّمّل. شعر زیر در وصف آن محبوب دل پیامبر و اُسوی مؤمنان -که بسیار دوستش میدارم و در قلب من مأوا دارد و تنها عکس منزلم خانهی حضرت خدیجه در مکه است- تقدیم میکنم، شعری که آقای محسن راحتحق سروده:
ای که در حُجب و حیا، رتبهی والا داری
بانوی عشقی و در قلبِ نبی جا داری
قلبِ تو خانهی اسرارِ الهی باشد
در دلت وسعتِ صد پهنهی دریا داری
«خاتمِ عشق»به تو تکیه زده از اوّل
چقَدَر حسِّ ارادت تو به طاها داری
... و
به مقاماتِ تو نازم چقَدَر عظمایی
دختری طاهره چون عصمتِ کبرا داری
تربیت یافته در دامنِ تو صدّیقه
بعدِ خود بهرِ نبی امِّابیها داری
یا خدیجه بهفدایت همه عالم بیبی
تو همانی به بَرت حضرت زهرا داری
فخر اسلام به ایمانِ تو و پیغمبر
آنچه خوبان همه دارند تو یک جا دار
(منبع)
«حسینیه» پایگاه تخصصی مدح و مرثیه
قرآنواژه (۸)
واژهی «وکیل»
برخی از معانی لغت «وکیل» در قرآن:
اسمی از «الله». ادارهکنندهی اعمال. تنظیمکنندهای که به وسیلهی او منافع جلب و مَضار (=زیانها) دفع مىشود. واگذاری کار. نائبگیرى. حافظ. نگاهبان. سرپرست. بَسَنده (=کفایت کننده). ضامن. اعتمادکردن بر دیگری. قبول و عهدهدار شدن کار. حافظمنافع.
نکته: به وکیل چون پیوسته در پیِ حفظ منافع موکّل است «حفیظ» نیز میگویند.
پاسخ:
سلام جناب آشیخ احمدی. ممنونم. نکات ارزنده و مفیدی نوشتی. با بینش شما موافقم. بله، اینگونه نسبتدادنها به اسلام بسیار نارواست. اسلام با منطق و دعوت و محبت و انفاق و اخلاق و کرامتبخشیدن به انسان به پیش آمد و هر کجا که لازم و حیاتی بود از خود و مسلمین و صلح و گسترش انسانیت بهدفاع برخاست. درود.
گیاه مخدر قات
قات زدی!؟
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. تا بهحال -یعنی تا همین عصر دیروز- فکر میکردم که قات زدی!؟ یعنی قاطی کردی! یعنی غوغا بهپا کردی! تااینکه، «عصر ایران» (منبع) به دادم رسید و فهمیدم قات چیست. کمی مینویسم:
قات گیاهی مخدّر است. در یمن و اتیوپی و سومالی کشت میشود. برگ آن را البته بعد از شستوشوی، درگوشهی دهان میگذارند و تا چندساعت شیرهی آن را میمکند. شبیه «ناس» که گویا در افغانستان میان عدهای رسم است.
اگر عدهای کنار هم در خانهای یا جایی جمع شوند آن را بمَکند به چنین نشست تفریحانهای در یمن «تخرین» میگویند. موقع مصرف قات، لُپِّ رُخ، باد میافتد مثل لقمهی بزرگ مازندرانیها!
شیرهی قات باعث نشئگی و نعشگی معتدل میشود. قات، منبع درآمد بسیاری از افراد در یمن است. خریدوفروش قات در این کشور رونق خاصی دارد شاید جنبهی سنتی. مثل سیدحمزه بازار اَسرم. یا سیزدهبهدر در امامزاده جعفر دارابکلا.
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
پاسخ:
جناب آقای ... سلام
۱. نشئه و نعشه را خوب بردی به اِلصاق (=چسباندن)
۲. من در هر دو زمینه، نه فقط حرفهای که نه، آماتور هم نیستم. تجربتی شُوم خواهد بود هر کس رو به این سو برَد.
۳. به بحث من با این نبشتهات، یک نَبش خوشدهنه زدهای.
۴. ممنونم هم برای خواندن، هم برای نوشتن. میآموزم. خصوص وقتی متن من با افزودههایی اینچنینی از نقص نجات مییابد و جامهی خوشتر میپوشد.
قرآنواژه (۹)
واژهی «مبین»
برخی از معانی لغت «مُبین» و «مُبینا» در قرآن:
آشکار. نور روشن. واضح. جداکنندهی حق و باطل. خودآشکاری. آشکارکنندهی حقایق. برهان. بیانگر خود. گویایی. رسایی. شیوایی. روشنگر. کشف و ظهور. وصل و فِراق. نمایاندنِ رستگاری و سعادت. بیان چگونگى سیروسُلوک بشر. قابلِ استفاده بهآسانى. ظاهرشدن. جلوهگرشدن.
نکتهی ۱ : قرآن صلح حُدیبیه پیامبر اسلام (ص) با دشمنان را «فَتْحًا مُبِینًا» توصیف کرده است. یعنی فتح آشکار و فیروزی بزرگ که نه فقط شهر مکّه حتی شهرِ دلهای بشر را فتح کرد.
نکتهی ۲ : مبین از صفات قرآن است. حتی در سورهی یاسین از قرآن تعبیر به «امامِ مبین» شده است. و ازینروست که قرآن در آیهی ۸۹ نحل، کتابِ «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» است یعنی بیانِ رسا برای هر امر.
پاسخ:
ممنونم آقای ... که خبررسانی و تحلیل کردهای. خبر نداشتم فوت کردند. خدا رحمت کناد. نکات مهمی نوشتی. با قلم این شخصیت مشهور ایران مأنوس بودم. دو اثر از آثار ترجمهای فاخر مرحوم نجف دریابندری هنوز برایم تازه است و اغلب به آن نگاه میافکنم:
تاریخ فلسفهی غرب اثر برتراند راسل.
«متفکران روس» اثر ایزایا برلین.
پاسخ:
سلام آقای ... از اینکه در مهمترین قسمت این نوشتهات از روحانیت در برابر اربابرعیتی بهدرستی دفاع کردهای، ممنونم که نشان از رعایت انصاف دارد.
در مورد خاندان محسنیها، باید سه نکته بگویم:
۱. بخشی از املاک پیش خونهی ما در حمومپیش در ملکیت مرحوم حاج غلام محسنی بود که داستان مفصلی دارد که چگونه تصرف شد و فروش رفت... .
۲. مرحوم حاج غلام محسنی گرگان ساکن نبودند، بلکه بهشهر بودند و به همراه مرحوم حاجیهخانم افسر همسر فعالشان، در نساجی بهشهر بودند.
۳. جناب آقای احمدآقا محسنی یکی از فرزندان ایشان که سالهاست در مشهد ساکناند، در این مدرسهی فکرت حاضرند. ایشان از منتسبان سببی من هستند. و از همینجا سلام و عرض ادب میکنم به جناب ایشان.
برداشتهای من از دعای روز یازده ماه رمضان
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. اساساً انسان اُنس دارد تا زبان به دوستی و دردِ فراق و رازونیاز و حتی نازورزی بازگشاید؛ و چه کسی دوستداشتنیتر از خدا -که هم آفریدگار است و هم پروردگار- یعنی میآفریند و میپروراند. زمزمهی هر رازونیازی با خدا، در زبان هر انسان و جُنبندهای مزّهی ممتاز و ویژهی خود را دارد؛ مانند اثر انگشت هر فرد که هیچکدام شبیه به هیچکدام نیست. اما گاه برخی دعاها -که ساختهی زبانِ دل بزرگان و برآمدهی الفبای عرفان است- استحباب دارد به زبانِ انسان درآید و زیبایی بیافریند و بازرفتن به درگاه خدا.
«خدایا، در این ماه نیکی را پسندیدهی من گردان»:
احسان یک مرحلهای از اوجگیری در اسلام است. هم به خود نیکیکردن. هم به دیگری نیکوییکردن و هم جان و جهان را حُسن و زیبادیدن.
«و نادرستیها و نافرمانیها را مورد کراهت من قرار ده»:
ممکن است گناهها و انحرافاتی باشد که جاذبه و زیبایی و کِشش داشته باشد. معمولاً بیشتر گناهها، انگاری قشنگ و جذِاب و بامزّه است؛ بنابراین از خدا خواسته شده فسق و عِصیان را نزدم کَریه و زشت کن. زیرا به هرحال، پارهای گناهها و نافرمانیها، انسان را به خود جذب میکنند و جلوهگری هم دارند.
«و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان»:
کدام انسانی را سراغ دارید که خشم و آتشافروختگی در وجودش نباشد، مهم کنترل آن است و معرفت به اینکه چنین رفتاری نازیباست. لذاست که از خدا کمک خواسته میشود این رذیله، زدوده شود. زدودهی کامل که نمیشود، دستکم، کم شود و یا تحت مراقبت و کنترل درآید.
«به یاریات ای فریادرس دادخواهان»:
خدا چون همواره برای آفریدههای دادخواه، فریادرَس است، در آخر، با این صفت خوب خدا، دعای روز یازده پیوست شد تا پیوسته با فریادرَس محبوب، دادخواهی شود و مددجویی.
متن دعای روز ۱۱ :
اللّٰهُمَّ حَبِّبْ إِلَىَّ فِیهِ الْإِحْسانَ، وَکَرِّهْ إِلَىَّ فِیهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ، وَحَرِّمْ عَلَىَّ فِیهِ السَّخَطَ وَالنِّیرانَ، بِعَوْنِکَ یَا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ.
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
پاسخ:
جناب آقای کاظمیان
با سلام و احترام. این قسمت سخنرانیتان را نیز گوش کردم. همچنان منظم و منسجم پیش میروی. باور بفرما استفاده کردم.
۱. اعتماد به خدا و ربط آن با ایمان را مطرح کردید. به نظرم یک انسان مؤمن با باورپذیری خودبهخود به خدا اعتماد و تکیه میکند. پس، تفکیکی میان این دو نیست.
۲. بخشندگی خدا به عنوان دهِش را خوب جا انداختی که در عوضِ آن گیرندگی ندارد. دهِش الهی باعث گرَوِش ایمانی میشود.
۳. تحلیل بر مبنای اعتقاد، یک ترکیبی تازه بود؛ نیز جالب و جاذب.
۴. برخیها خیال میکنند عصمت، موجب راحتی است. بر عکس عصمت موجب میشود اولیای خدا از همهی مردم سختتر زندگی کنند و به قول شما شکیبایی در برابر بلاها برای آنها امری ایمانی بود.
سختی عصمت مثل لباس پیامبر (ص) بر تن روحانیت که موجب میشود یک طلبه یا مجتهد از بسیاری از آزادیها پرهیز کند. از مباحث شما لذت میبرم. ممنونم
پاسخ:
سلام. تحلیل محتوا سهم خواننده است که شما به این فن، آگاه و مسلحی. ممنونم. فروتنانه بگویم: درس پسدادن درین تالار فکرت است. مدرسهای که یک درگاه است در پیشگاه همه. برای من هم مبین در معنای «بیان چگونگی سیروسلوک»، جالب بود؛ با تو درین زبانه و پاره، همزاد و همذات هستم!
پاسخ:
سلام آقای... بلی؛ همآره تصدیق میکنم عُلقه و گرَوِش شما به روحانیت وارسته را. بر من آشکار و مبین است. سپاس.
نکته: تاریخ شفاهی هم در مجامع علمی، بخشی جداییناپذیر از تحقیقات و پژوهشهاست، خاصه در تاریخ معاصر. بخش گستردهای از تاریخ انقلاب اسلامی و ایران با تاریخ شفاهی روشن شده و میشود. میدانید که، دوست عزیزم جناب آشیخ محمدرضا احمدی -که درین صحن صاحب اندیشه و فکر و قلماند- خود سالها متصدی تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی بودند. که با دهها شخصیت مبارز و علمای اعلام مصاحبه شده و ایشان در آن نقش عمده و مستقیم داشتند. بگذرم.
پاسخ:
فکر کردم جناب آقای ... پاسخ میدهد، دیدم نداد، آمدم برای جواب. نه؛ گمنام نبود آقای نجف دریابندری. از مشاهیر بود و از نویسندگان زبردست و مترجم پرکار و خوشقلم، که چندین کتاب مهم جهان را به پارسی سلیس برگردان کرد. متعجم شما که به علوم تغذیه اهمیت میدهی و درین موضوع فردی پرمطالعه و پرحوصلهای، چرا کتاب مهم او را نخواندی: «کتاب مستطاب آشپزی، از سیر تا پیاز». اینجاهاست که معمولاً میگویم: بگذرم.
قرآنواژه (۱۰)
واژهی «غرور»
برخی از معانی لغت «غرور» در قرآن:
در قرآن هم غَرور آمده است یعنی اغفالگری که بسیار اغفال کند. هم غُرور آمده است که چندین معنی دارد: یعنی ترکِ دوراندیشی. فریبنده. فریفتن. توهّم حالتِ شادی. اصل غرور نیز غفلت است. خُدعهی توسعهیافته نیز غرور است. غرور از نظر شریف جرجانی یعنی «آرامشِ نفس مطابقِ هوای نفس».
نکته : برخی مفسرین غَرور را دنیاى حیلهگر میدانند، علامه طباطبایی غَرور را «شیطان» تفسیر میکند.
پاسخ:
جناب آقای کاظمیان
با سلام و احترام؛ آن منبر ۹ دقیقهای قسمت ۱۰ شما را گوش کردم که بعد از منبر ۱۱ در کانال خود گذاشتی. بیان همچنان شیرین، و گفتار همچنان مُبین. ممنونم. اما بعد چند نکته:
۱. مثال هارد کامپیوتر مناسب بود، اما آنتیویروس برای فرد دیندار نیازمند مطالعات و پندهای کاربردیتر است تا انتزاعی. البته شما تلاش میکنید این ناهمواری را هموار کنید.
۲. مثال آقای مشکینی از نماز، بهجا بود و در جان شنونده رسوخ میکند. مرحوم آقای اراکی مرجع بزرگ -که من در نمازهای ایشان در حیاط فیضیه شرکت میکردم- در جایی فرموده بودند هر چه خیال است سر نماز سراغ آدم میآید حتی خودشان را هم مستثنی نکرده بود.
۳. مطایبهیی که از نماز آن بازاری در سخنرانی کردی، بر جذابیت بحث افزود.
۴. و در آخر اینکه، فرمودی انسان باید به داشتههایش فکر کند، یادم آمد که از آیتالله حسن حسنزاده آملی خواندم گویا در الهینامه، که میفرماید خدایا اگر حساب کنی، سهم من زیاد میآید. یعنی داشتههایش از دنیا را زیادتر از سهمش میداند. کماکان از کمالات و افاضات شما به حد وسع خود بهرهورم.
کمی با «فروغ»
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. خواستم در این روزهای رمَضانی -که ماهی برای برکت و نیایش و عشق و ضیافت است- لای نیایش «در برابر خدا» از مرحوم فروغ فرخزاد در کتاب «اسیر» را (منبع) درین صحن باز کرده و وی را از یاد نبرده باشم. اشعارش درین نیایش، بلند و چند فراز است. من دو فرازش را کمی شرح میکنم، گرچه شعرش کاملاً گویاست و زلال.
آنجا، که آنگاه بهژوفی میسُراید و شوقِ به سویِ غیرِ خدا دویدن را تقبیح میکند و از خدا میطلبد دیدگانِ او را از این شوقِ به غیر را -که اغلب جذبهها دارند و حیلهها- بسِتاند.
بنگرید:
از دیدگان روشنِ من بستان
شوق بسویِ غیر دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش
از برق چشمِ غیر رمیدن را
و هم آنجا، در انتها، آنگاه که بهزیبایی، و آه در سینه، و درد در دل، خدا را بر تواناییاش بر بنیاننهادنِ عالَم میستاید و از حضرت باریتعالی به الحاح (=زاری و التماس و اِصرار) میخواهد رُوی خود را برای فروغ بنُماید و از دلش شوقِ گناه و نفسْپرستی و حتی نقشپرستی را بگیرد.
بنگرید:
آه ای خدا که دست توانایت
بنیان نهاده عالَم هستی را
بنمای روی و از دلِ من بستان
شوقِ گناه و نفسپرستی را
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
قرآنواژه (۱۱)
واژهی «فقر»
برخی از معانی لغت «فقر» و «فقیر» در قرآن:
ستون فقرات آسیبدیده. آتش داغ. فُقره یعنی حُفره. فقیر یعنی گودالی که در آن آب جمع شود. نیازمند. ازینرو بینیاز یعنی غنی. مسکین (=ساکن و بیحرکت و فاقد درآمد مالی که تهیدستی و درماندگیاش شدیدتر از فقیر است). محروم (=دور از رزق و روزیِ گسترده). سائل (=خواهان). فقیر یعنی از شدّت نیاز، کمرش شکسته شده. نهایتِ درماندگی. بر اثر شدت نیاز، روی خاک افتاده. تنگدست.
نکتهی ۱ : قرآن با زبان محترمانه به فقیر میگوید «سائل»، اما متأسفانه فارسیزبانان به این افراد نیازمند میگویند گدا، که تعبیر آبرومندانهای نیست. حتی اگر کسی را میخواهند سرکوب کنند و سرکوفت بزنند، میگویند: «گداصفت!». بیاییم این دو تعبیر را به زبان خود عادت ندهیم.
نکتهی ۲ : البته فقیر در بُعد عرفانی یعنی احساس نیازمندی به خداوند.
نکتهی ۳ : قرآن برای کمک به فقیر و رفع فقر آموزههای شگفتانگیزی دارد، تا آن حد که به تعبیر من، قرآن برای نجات مستضعفین فرود آمده است و آیههای عجیبی در این باره نازل شده است که البته بشر به آن دقت وافی ندارد و حتی گاه اصلاً توجهی ندارد.
نکتهی ۴ : خدا در قرآن (آیهی ۲۶۸ بقره) میفرماید شیطان شما را وعدهی فقر و بیچیزی میدهد، اما خدا به شما وعدهی آمرزش و احسان.
«او مانند تریاک است»!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. یکی از کتابهای خاطرات که توجهام را جلب کردهبود، خاطرات آیتالله نورمفیدی بود؛ چاپ اولش، ۱۳۸۶. ایشان در آن کتاب گفتهبود در گرگان در عصر شاه، علمای شاخص مروّج امام خمینی نبودند، او هم در لفّافه از ایشان یاد میکرد زیرا جوّ گرگان بهگونهای بود اگر کسی صراحتاً وارد مباحث نهضت اسلامی میشد عذرش را میخواستند.
یک روز آقای نورمفیدی در مجلس ترحیم مرجع وقت آقای شاهرودی، به یکی از همان علمای برجسته گفت حالا دیگر وقت آن رسیده که مرجعیت امام خمینی را مطرح کنیم. با بیاعتنایی جوابی داد که آقای نورمفیدی میگوید هنوز هم آن جمله وقتی به یادش میآید، ناراحت میشود. زیرا آن عالم با لحن تحقیرآمیزی به ایشان گفته بود:
«او -یعنی حضرت امام- قاچاق و مانند تریاک است، ما او را میخواهیم چه کار کنیم؟!» (ر.ک: ص ۱۸۸)
به قول آقای نورمفیدی، منظور آن آقا این بود کسی که جرأت طرحکردنِ او را نداریم به درد ما نمیخورد!
نکته هم بگویم: آیا نباید احتمال داد همان کسانی که از ترس شاه، چنین فکر و خیالی نسبت به نهضت و رهبر نهضت داشتند، وقتی انقلاب پیروز شد، همانان در جایجای ایران، پیشتاز و میراثخوار هم شدند. بلی؛ نه فقط باید احتمال داد، که باید تردید نیز نکرد.
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام آقا ..آ
این متن میتواند پیشزمینهای لازم برای نوشتههای بعدیات باشد که تحولات و رشد و آبادانی محل را به تحلیل و توصیف مینشینی. گریز مناسبی به گذشته، تا خواننده دستکم از زمانی سردرآورد که دارابکلا با سازههایی چون قنات، درمانگاه، دبستان سر در بیاورد. یک میانبر درستی انجام دادی که اگر کامل نگریسته شود علاوه بر آنچه روشن ساختی، به استحصالات چوب در جنگل و مرکز بهرهبرداری و حتی استقرار اکبرین منتهی میشود.
البته میشد یک پاراگراف هم در مورد خاندان منصور در کشور و نفوذشان در سیاست بزنی و تنوع بافت فکری منصورها را روشن بکنی.
یک نکته اینکه لازمهی کار همین بود که معمولاً افراد مَلّاک و تیولداران برای سهولت کسب منافعشان، دم مردم آن دیار را ببینند. بگذرم. خدمات هر انسانی اگر به عموم سرایت کرد، ستودنیست.
تشکر وافر مرا فراهم کردی که خوب و باتسلط تدوین میکنی. فقط جاهایی که یقین بر خودت حاصل نیست، از عبارت روش تحقیق «به نظر میرسد» استفاده کن، تا خواننده متوجه شود شما اصول تاریخنویسی را مد نظر داری و چارچوب را رعایت میکنی. درود.
پاسخ:
جناب آقای کاظمیان استاد محترم
با سلام و احترام؛ دلسپردم به منبر امشب شما. زیرا شنیدن درسگفتار شما بر جان من مینشیند.
۱. با شما موافقم که فرد مضطرب نشاط را از خود به دور میاندازد. نه فقط عبادت، حتی غذا هم بر او ناخوش است و موجب کُسالی.
۲. زیبا فرمودی که اثر شکر، موجب محبت است. این نه فقط علمیست که تجربت نیز هست.
۳. دومین اثر شکر را هم بهدرستی ارائه کردید که قدردانی نعمت را در پی دارد. آقای دکتر سروش -که در دهههای گذشته، دینی میاندیشید- در مقالهی صناعت و قناعت -که حاصل سفر وی به ژاپن است- بر همین ظرافتهایی که فرمودی بحث مفصلی کرده است. این منبر مجازی شما مرا به یاد آن مطالعاتم انداخت.
۴. مثال ماهی، بحث را به سمت لذت معنوی و مفهومی برد و نگذاشتی شنونده دچار کساد در فهم شود.
۵. بلی؛ مولوی را عالی بیان فرمودی، بلاغت و فصاحت در گفتار شما وفور دارد و بهکاری شعر و مثَل و حکایت کوتاه، بر غنای گفتار میافزاید. درست انتخاب کردی از مثنوی دفتر سوم که زیر یاربها لبیکهاست، منتهی ما عاجزیم از ندای آسمان و آوای درونمان، غفلت، غفلت، غفلت.
۶. گفتار خود را با یکی از بهترین آیه (یعنی ۷ ابراهیم) پیوند زدی که برکت دادید به بحث: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ.
در پایان، شعَف خود را از بحثهای ژرف شما پنهان ندارم، صوت دلنشین شما شنونده را سامع نگه میدارد و روحش را ساطع میسازد و و انگیزهاش را به مشتاقی میرساند. درود وافر.
قرآنواژه (۱۲)
واژهی «شفیق»
برخی از معانی لغت «شفیق» و «مُشفق» در قرآن:
اِشفاق. توجهی آمیخته با نگرانی؛ زیرا مُشفِق هم محبت دارد به طرفِ خود و هم میترسد که بلایى سر او نیاید. خیرخواه، دلسوز، شفیق. بیمناک. رقّت قلب. «شفقت» در برابر «غلظت» است. مثلاً به سرخی غروب شفَق میگویند چون سرخی آن کم و ضعیف است. عنایتِ آمیخته به خوف. نگران. دلواپس. باشفقت، بامحبت، غمخوار، مهربان، ناصح. نصیحتگر دلسوز. اندرزگو.
نکتهی ۱ : قرآن، مُشفق است؛ چون مردم را از طریق پند و اِنذار و بازگوکردن حوادث گذشته، راهنمایی میکند.
نکتهی ۲ : امام على (ع) بر ویژگی مُشفقبودنِ قرآن کریم توجه دادهاند.
نکتهی ۳ : طبق آموزهی قرآن، اهل ایمان و انسانهای درستکار در خانوادهشان نسبت به هم مشفقاند.
«ولایت بر فقیه»!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. یکی از کتابهایی که خاطرات مرحوم آیتالله العظمی حسینعلی منتظری در آن گردآوری شده است، «واقعیتها و قضاوتها»ست؛ که البته نگذاشتند چاپ و منتشر شود. اما من نُسخهی A4 آن را سالهای گذشته از یکی از نزدیکانم امانت گرفته و نه فقط خوانده، بلکه در دفتری نکتهبرداری کردم. در یکی از فصلهای خاطرات، در آنجا به تنشی اشاره شده است که مرحوم آقای سیداحمدآقا خمینی با آقای منتظری داشت؛ که آقای منتظری مفهومِ «ولایت بر فقیه»! را همانجا مطرح میکنند. یعنی آقایان! به جای اعتقاد و التزام به ولایتفقیه، «ولایت بر فقیه»! میکنند. بگذرم.
نکتهی یکم: امروزه نیز، برخی از سیاسیون راست و چپ و میانه و بیطرف و حتی معاند و پیکارگر و برانداز، به جای باور و رعایت قانون اساسی که به نظریهی ولایتفقیه شکل قانونی و اقتداری نیز بخشیده است، «ولایت بر فقیه»! را میخواهند، نه ولایتفقیه را. دوباره بگذرم.
مرحومان: امام خمینی و منتظری
خاطرهی خودم:
یک سال -که روانشاد یوسف رزاقی هم در میان ما بود- با رفقا به دیدار آقای منتظری شتافتیم. دورهی حصرش بود و به تعطیلیکشانیدن درس و بحثش که امام گفته بودند در حوزه بمان و به آنجا گرمی ببخش. چون سرماخورده بود نگذاشت دیدهبوسی کنیم. عصابردست، وارد حیاط منزلش شد. دورش حلقه زدیم. کمی با ما در نهایتِ سادگی و پرهیز از تکلُّف و افاده حرف زدند و خندیدند. تا گفتیم اهل ساری و حومه هستیم؛ گفتند: آقای نظری چطورند؟ حتماً سلامم را به ایشان برسانید. تعریفی از آیتالله عبدالله نظری کردند از علمای شهیر ساری و سوادکوه و مازندران و حتی در ایران. گفتیم چشم. من بعداً با مرحوم پدرم سلام آقای منتظری به نظری را در میان گذاشتم که با مدرسه و بیت نظری آمدوشد داشت.
نکتهی دوم: اینکه به آقای منتظری نسبت سادهلوحی داده و یا میدهند، خیلی هم ساده نیست. هر کس بهراحتی میتواند برای مخالف فکری خود نسبتی خلق کند. مهم این است آیا خلق آن را قبول میکند یا نه. به نظر میرسد بر مردم سخت میآید این نسبت را بپذیرند.
من معتقدم به علمای دینی و ربّانی نباید به دیدهی معصومین نگریست، اما میتوان به آنان اعتقاد و اعتماد داشت و نیز انتقاد و انتظار. این چهار وجه، موجب میشود هیچکس، هیچکس، بُت و خداواره نشود. نیز امامواره و امامباره. درود میفرستم به روحهای ملکوتیِ هم امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و هم «فقیه عالیقدر» آقای منتظری «قائممقام رهبری»
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
وَالصُّلْحُ خَیْرٌ
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
نیمهی رمضان مانند نیمهی شعبان، میلاد است و فرخنده سالروز؛ نیمهی شعبان روز میلاد حضرت حجت (عج) جشن منجی برای ظهور است و نیمهی رمضان روز میلاد امام حسن مجتبی -علیهالسلام- جشن کریم اهلبیت است که مظهر سخاوت است و کمک به مستمندین.
اسلام، نوید صلح است و مژدهی آشتی و آرامش؛ چه در جامعه و در جهان، چه در خانواده و در جان.
آیهی ۱۲۸ سورهی نساء ندای «وَالصُّلْحُ خَیْرٌ» سر میدهد آن زمان که میان زن و شوهر گردخاکِ اختلاف و ناسازگاری برخاسته باشد. یعنی صلح بهتر است. و این صلح و سازگاری فرمان خدا برای بشریت است.
معصومین -انبیا و امامان- ندای دین برای صلح بودند و رفع هرگونه خصومت. هم امام حسین و هم امام حسن -سلام الله علیهما- هر دو امام، مژدهی صلح بودند و مدارا بر مردم. اما عَنودان -که از سر غفلت یا قتّالیت از قافلهی معاویه و یزید دین و دینار میگرفتند- بر هر دو امام سخت گرفتند و سرانجام نیز به شهادت رساندند.
آری؛ به قول سَدید (=محکم و حکیمانه، استوار) قرآن: وَالصُّلْحُ خَیْرٌ: صلح بهتر است. ولی اگر ستیزهگری کردند، ذلت را نباید بر عزت چیرگی داد.
اما بعد؛
در فرخندهسالروز میلاد فرزند ارشد حضرت زهرا -سلام الله علیها- حضرت امام حسن مجتبی -علیهالسلام- سه سخن از آن امام کریم از این (منبع) تقدیم میکنم:
۱. «هیچ قومی مشورت نکرد، مگر اینکه به ترقّی و تکامل راه یافت.»
۲. «خردمند کسی است که وقتی از او پند خواستند خیانت نکند.»
۳. «آغازکردن به بذل و بخشش پیش از درخواست و تقاضا، از بزرگترین شرافت و بزرگی است.»
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
قرآنواژه (۱۳)
واژهی «کریم»
برخی از معانی لغت «کریم» در قرآن:
خالى از پستى و عیبها، زیادبخشنده. گرامىشدن، کرامت و بخشش. بسیاربزرگ و آبرومند. نیکىکننده. صفتی از صفات خداوند و قرآن. کریم صفت مشبّهه است که صفاتیست دایمی.
خانم «خدیجه بنایی» در مقالهای تخصصی دایرهی معنایی گستردهی کریم را تحقیق و بررسی کرده است بهویژه روی یازده معنا از کریم مانند: بخششِ بلاعوض. عطای بدون نُقصان و خواری. عطای بدون طلب. مختوم به مُهر، پُرفایده.
از نظر پژوهندگان قرآنی، واژهی کریم با واژههای «مجید» و «جواد» در یک حوزی معنایی قرار دارد.
نکته: اهلبیت -علیهمالسلام- همه کریماند؛ زیرا زادهی کوثر نبی حضرت زهرا (س) هستند و نیز مؤید به پروردگار. از امام حسن مجتبی (ع) و حضرت معصومه (س) به کریم و کریمه یاد میشود. امام حسن بارها داراییهای خود را کریمانه بین نیازمندان تقسیم کرد.
یک خاطره، یک سند
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. در دو روز گذشته در ستون روزانهام، در بارهی دو کتاب خاطرات مرحوم منتظری و آقای نورمفیدی متنی نوشتم. اینک یادم افتاده گریزی بزنم به یک سند و یک خاطره به آن دو متن:
اول: خاطرهی پدرم با مرحوم منتظری
دههی سی بود. مرحوم پدرم در حوزهی علمیه قم بود؛ به همراه و همحُجره با طلبههای آن زمان دارابکلا که بعدها از روحانیون و عالمان شاخص محل و حومه و منطقه شدند، مانند مرحومان: حاجآقادارابکلایی، حاجسید رضی شفیعی، شیخ روحالله حبیبی، حاجشیخ احمد آفاقی، حاجسید باقر سجادی. حاجشیخ عبدالله دارابی.
یک روز برای امتحان شفاهی به همراه شیخ روحالله حبیبی، پیش آقای منتظری رفتند. آقای منتظری در آن وقت، هم معتمد آیتالله العظمی بروجردی مرجع عام شیعیان بود و هم مُمتحن حوزه، که از طلاب امتحان میگرفت. پدرم وقتی نزدش امتحان داد، آقای منتظری خندید و با لهجهی نجفآبادی غلیظ گفت تو اول برو ادبیات فارسی را یاد بگیر!
(پدرم متولد ۱۳۰۷ بود، آقای منتظری متولد ۱۳۰۱)
پدرم و شیخ روحالله تا همین اواخر، هر وقت با هم شوخی میکردند ازین خاطره با منتظری، یاد میکردند و حسابی میخندیدند. بگذرم.
دوم: سند ممنوعالخروجها
در همان خاطرات آیتالله سیدکاظم نورمفیدی (ص ۳۱۵) سندی از ساواک درج است که لیست طلبهها و روحانیون ممنوعالخروج آمده است. نمیخواهم مفصل بدان بپردازم، فقط خواستم گفتهباشم کسانی در داخل کشور -که از بُغض به جمهوری اسلامی، دستبهدامنِ شاه و حتی حّبّ به رضاشاه شدهاند و مدعیاند آن دو، خادم بودند و دموکراتیک! عمل میکردند- بدانند بلایی که آن دو پسروپدر، بر سرِ این مملکت آوردند فراتر و فاجعهآمیزتر از آن چیزیست که در مُخیّلهی خود میپرورانند.
سند
در این سند -که در سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی (=۱۳۵۵ هجری خورشیدی) توسط رئیس بخش ۳۱۲ ساواک امضاء شده است- علاوه بر نام آقای نورمفیدی در ردیف ۱۰، نام اخویام شیخ وحدت نیز در ردیف ۱ درج است با اسم اصلیاش: ابوطالب طالبی.
حاشیه: هم اسم شیخ وحدت کنار نام نورمفیدی در سند ساواک در یک لیست بود، هم اینکه در دههی ۷۰ شیخ وحدت برای تدریس در حوزهی علمیهی آقای نورمفیدی گرگان، کنار او بودند چندسال. هنوز نیز -با آنکه یکی در قم و دیگری در گرگان است- باهم رفیقاند و در ربط و ارتباط.
نکته: محمدرضا شاه آنسان مثلاً باستانگرا بود که تاریخ هجرت پیامبر (ص) را در ایران تغییر دادهبود و به جای آن به تاریخ هخامنشی متوسل شد تا مثلاً به خیال خام، ایران را از اسلام جدا کند. گرچه برخی از روحانیون شاخص آن زمان ایران او را «تنها شاه شیعه» میدانستند و امام خمینی را -برای نهضتی که علیهی شاه آغاز و برپا کرده بودند- سرزنش و شماتت شدید میکردند. بگذرم.
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام سهباره جناب آقای مشهدی ... که مفتخری به خادمیت حرم رضوی. خودت خوب خبرهای و میدانی که برای مُبتکرین حصر، در حصر نگهداشتن خیلی راحتتر از محاکمه است. در حصر، طرفِ محصور ساکت است و در سکوت، ولی حصرکنندگان ناطقاند و در گویش و حروف. آخه اگر محاکمه بکنند مجبورند حرف محصور را بشنوند. آنگاه ممکن است وقتی محصور زبان باز کرد و در دادگاه به حرف آمد، خیلیها شرم کنند و لاجرَم ناگزیر.
البته من معتقدم صاحب نظریهی «قانون اساسی بدون تنازُل» باید در ۸۸ حرف رهبری را گوش میداد تا برای مراحل پلهپلهی سیاست، مسیر را در بنبست نگذارد. حتی مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب نیز در آن کتاب ارزشمند عرفانیاش برای ملاقات با خدا، پلّهپلّه رفتن قائل بود نه یکباره.
بگذرم. سیاسیمیاسی بلد نیستم. فقط بگویم پدیدهی حصر را مواظب باشید از گسترهی کشوری آن جناح راست اما گاهبهگاه کمتر روراست! به واردات گرانبهاء، وارد روستا نکنند! بومیسازیاش نسازند! این ساز به تو نمیآید! زخمهی دیگری برگیر و بزن بر سَنتورت همرزم و رفیقم قاسم که سازش سازگار افتد
پاسخ:
سلام. خیلی اشارهی درستی کردهای. این قسمت نور کلاس تو جالب و پندآموز بود. شما نیک میدانید که آقای خامنهای در سال ۱۳۴۸ کتاب مهم شیخ راضی آل یاسین به اسم «صُلحُالحَسَن» را بهشیوایی، به پارسی برگردان کردند؛ کتابی خواندنی درباره صلح امام حسن (ع).
نکته: رهبری در آن دهه حتی کتابهای سیاسی و تفسیری مرحوم «سیّد قطب» مبارز اندیشمند مصر را ترجمه میکردند. «سیّد قطب»ی که بخشی از حوزههای علمیه، حتی وی را تکفیر کردهبودند و افکارش را پوچ و منحرفانه میدانستند. اما آقای خامنهای آن آثار را به پارسیِ روان برگردان مینمودند تا مبارزین علیهی شاه و رژیم، دستشان در مبارزه و نهضت به لحاظ تئوریک و تفکر تهی نباشد. ممنونم از نکتهی درخشان، که از بیان رهبری مستند کردهای. در واقع، رهبری درین سخن، موقعشناسی و اهمیت استراتژیک آن را تدریس کردند.
پاسخ:
سلام آقا ... چنین اقدامی نه فقط ستودنیست، که رفتاری پژوهشیست. از ویژگیِ راسخبودن افراد بسیار خوشم میآید. و شما درین مسأله راسخ هستید. این همّت است، که نعمت است. انسان اساساً جُنبنده است و جستوجوگر.
پاسخ:
جناب آقای کاظمیان
با سلام و احترام؛ من از نوشتهها و نیز درسگفتارهای زیبای شما لذت میبرم. اینکه منبر مَجازی خود را در ۹ دقیقه جمع میکنی خود هنر است. به قول آقای قرائتی منبر تا ۲۰ دقیقه.
من هم بهشدت معتقدم پس از ۲۵ دقیقه مستمع با آخرین رمقهای خود و رجزهای منبری در نبرد میافتد. و شما در این فضای نوین خیلی مناسب و مفید منبر خود را مُنتج تمام میکنید. درود بر شما. و ممنونم از جنابعالی یاد میگیرم. ماه رمضان من با وعظ و پند زیبا در گفتار شما لذیذتر شد.
چه دعای قشنگی کردهای. خیلی دلم میخواهد به مدینه بروم و تاریخ مجسّم اسلام را درک کنم و تمام دارایهای معنوی مدینه و در رأس آن قبر نبی مکرم اسلام (ص) و بیت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- و آن سکوی صفّه را حس کنم و ادای احترام. آمین. ممنونم. بلی؛ یا علی! مددی.
قرآنواژه (۱۴)
واژهی «نجَس»
برخی از معانی لغت «نجَس» در قرآن:
پلیدى. ناپاک. آلوده. چرکین و غیرنظیف. رِجس. غیرطاهر. یکپارچه کثافت.
نکتهی ۱ : نجس دو دسته است: دستهی نخست یعنی اصالتاً نجس است. دستهی دوم اصالتاً پاک است اما به دلیل تماس با نجاسات، نجس شده است که به آن مُتَنَجَّس میگویند. طهارت متضاد نجاست است.
نکتهی ۲ : در فقه شیعه خوک و سگ و خون نجس ذاتیاند. اما در نگاه پارهای فقیهان شیعه، ۱۰ چیز ذاتاً نجساند که اَعیان نجسه نامیده میشوند. در رسالههای مراجع درج است.
نکتهی ۳ : کلمهی نجَس فقط یک مورد در قرآن (آیهی ۲۸ توبه) ذکر شده و کلمات مشتق ندارد.
نکتهی ۴ : از نظر مرحوم علامه طباطبایی اینکه خدا در آیهی ۲۸ توبه حکم کرده مشرکین نجساند، معلوم مىشود که یک نوع پلیدى براى مشرکین و نوعى طهارت و نزاهت براى مسجدالحرام اعتبار کردهاست.
نکتهی ۶ : مسأله اجتناب از ملاقات کُفّار است با رطوبت یکی از مسائل مربوط به نجس است که بر روی آن اختلاف دیدگاه وجود دارد. فقهاء در نجسالعین بودنِ کافر اختلاف کردهاند. برخی از آنان فتوا دادهاند هر که با رطوبت، به کافر دست دهد باید دستش را آب بکشد.
نکتهی ۶ : سال نهم هجرت امام على (ع) سورهی برائت را به مکه برد و براى مشرکین خواند و اعلام کرد که دیگر حق ندارند با بدنِ عُریان طواف کنند و دیگر هیچ مشرکى حقّ طواف و زیارت را ندارد.
نکتهی ۷ : خداوند در آیهی ۲۸ سورهی توبه مشرکان را به این وصف خوانده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلَا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا...».
من امشب ترجمهی شیخ وحدت را در قرآن دیدم که ایشان این آیه را اینگونه برگردان کردهاند:
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید، جز این نیست که مشرکان مُجسّمهی پلیدیاند، ازاینرو نباید پس از امسال [که در حجّ حضور دارند] به مسجدالحرام نزدیک شوند...»
پاسخ:
سلام. در متن هم گفتهام که آنان دور نگهداشته شدند از مسجدالحرام، نه از جامعه. حق حیات را خدای مهربان و حکیم از کسی سلب نکرد و نمیکند. نیک میدانید که پس از ۲۲ سال شکیبایی و دعوت پیامبر اسلام (ص) این حکم در سال ۹ هجری از سوی خدا در آیهی ۲۸ توبه نازل شد، نه اینکه پیامبر رحمت (ص) خود تصمیم گرفته باشد. از نکتهات ممنونم که دقت فرمودی.
پاسخ:
سلام جناب آقای شاکر. نکتهی مهمی را بیان فرمودی. بهره میبرم از بیانات قرآنی شما. از نظر من بیش از همه، مجامع علمی خاصه حوزههای علمیه به این صفت صدر، باید متّصف باشند، هرچه وسیعتر بهتر. البته علاوه بر اکتسابی بودن که فرمودی، وهَبی هم هست که خدا به بندگان هدیه و هبه میکند. مستند من، آیهی قرآن است که حضرت موسی از خدا میخواهد گره از زبانش باز کند و شرح صدر بدهد تا برای مبارزه با فرعون رهسپار شود.
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی
وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی
وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانی
یَفْقَهُوا قَوْلِی.
پاسخ:
جناب آقای کاظمیان برادر ارجمند سلام
این جلسهی ۱۱دقیقهای منبر شما را گوش فرادادم. پربار و منسجم بود و با پیوستگی مفهومی. ممنونم. امابعد چند نکته:
۱. موافقم با تز شما. آری باید نعمتها و داراییها را بشماریم تا شکرگزار باشیم. فرانسیس بیکن دانایی را توانایی میدانست. و من دانایی را علاوه بر توانابی، دارایی هم میدانم.
۲. عشق به معصوم را عالی پیش بردید. من هم مانند آن استاد باور دارم که عشق به معصوم (ع) پشیمانی و نِدمت ندارد.
۳. گسترهی واژگانیتان در منبر، خیلی مناسب است. دایرهی لغات قوییی دارید که بهجا وارد بحث میکنید و به میان مخاطب هجرت میدهید.
۴. طهارتِ جان را با مضمون راهپیمایی اربعین و زیارت مشهد مقدس در ذهن فرو آوردید؛ و چه مناسب و درخور. و اساساً زیارت یعنی مایلشدن. مثل کملهی زار در سورهی کهف که آفتاب مایل و کج میشد به درون غار.
۵. داستان حاکم اهواز و ... را زینت بحث کردی، که شنونده بال میگشاید سخن شما را تعقیب کند. آن مکثی که داشتی، به یادتان میآورم جِزیه میگرفتند نه مالیات.
۶. پیشنهاد میکنم در هر منبر یک بیت شعر پارسی هم در لابهلای گفتارها جانُمایی کنید که شعر بُردش از نثر ژرفتر و ماناتر است در بطن مخاطب.
۷. موجب ابتهاج است که منبرتان را باز میکنم و دل میسپارم به کلماتتان که گویی عبور از مرزِ روح است.
یادآوری: به اسم دو صحابی عزیز ابوذر و سلمان وَفد و پیوند دارم و عُلقه. سپاس از استاد که آخر کلام وعظ کردید با گوشهی دل بیاییم وسط زندگی. سبک درستی، که بشر به آن نوید گرفت و مژده. و مثالتان از شیرین و فرهاد، شیرین بود و فرهمند.
برادرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه
بیان و بنان
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. سال ۱۳۸۴ بود که «نقدونگاه» در حوزه به چاپ رفت و دروازهی اولین شمارهاش به رویم گشوده شد. حوزه، برای ما نسل دههی چهلی، آن هم در جوانی، خیلیخوب تلاش مینمود. مجلههایی غنی، آزاداندیشانه و پربار و پیامدار چاپ و توزیع میکرد. بگذرم.
در «نقدونگاه»، آنجا، در یکی از گفتوگوها با ۵ کارشناس ادبیات و هنر کشور، حوزهی علمیه در ترازوی ادبیات گذاشته شد. هر پنج شخصیت، نکات خواندنی گفته بودند. مثلاً در ص ۷۹ تأکید رفته که یک عالم دینی باید در «بیان و بنان الگوی دیگران» باشد. و نیز گفته شده که حوزه در مرحلهی ابلاغ و انتقال پیام، کارآمدی ندارد.
اشارهای است به آیهی ۱۲۲ توبه (منبع) که حوزه از عهدهی «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» برمیآید اما در «وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ» میلنگد.
کارشناسان این بخش کنفرانس، سخنشان اینگونه گرد شد که معتقد بودند متولیّان فهیم حوزه باید اموری مانند: «درستنویسی، زیبانویسی، بیان لطیف، تبلیغ فنّی و ماهرانه» را در کارآمدی بگنجانند. زیرا بنای کارشناسان بر این بود که تبلیغ باید بلیغ باشد. به قول آقای تقی متقی در همین کنفرانس، باید به قُلهها در ادبیات رجوع داشت نه هر کتاب. آری؛ درست گفت زیرا گرد هر اثری گردیدن سودی که ندارد گاه زیان و خسران هم دارد.
نکته: کتابِ خوب هم چاپ میشود. تا اینجا حرفی نیست؛ اما خوانده نمیشود. حتی در حوزه. شاید هر یک از ما، در قفسهی کتابخانهی شخصی خود، صدها کتاب دستنخورده، اتوکشیده و شیک چیدهایم و در حقیقت در قفس حبسش کردهایم و مانند اشیاء زینتی در گنجه، به آن مینگریم. حال آنکه، کتاب، کنز و گنج و گنجینه برای گنجههای خانه است که نگرشها را میسازد و نگرانیها را ناکام میگذارد. بگذرم.
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
قرآنواژه (۱۵)
واژهی «عِیش»
برخی از معانی لغت «عِیش» در قرآن:
حیات. زندگی. زندگى مخصوص. عِیش از «حیات» خصوصىتر است به معنای وسیع زیست و زیستن؛ زیرا حیات شامل حیوان و فرشته و خدا میشود.
معیشت یعنی آن چیزهایى که با آن تعیُّش امرار معاش شود برای خوشزیستن. ممکن است عیش یا مادّىست یا روحانی. شامل خوردنیها، آشامیدنىها و هر چیزی که مایهی زندگىست. گذرانِ زندگی با کسب را معاش میگویند. عاش و معاش تلاش در زمان و مکان زندگی. معاش با معاد یعنی بازگشتنگاه رستاخیز ربط دارد. معاش به معنی وقتگذاشتن برای معاش و اکتساب نیز هست.
نکتهی 1 : از نظر علامه طباطبایی کلمهی عِیشه مثل کلمهی جلسه «نوعیت» را مىرساند، مثلاً جلسه به معناى نوعى نشستن است، و عیشه به معناى نوعى زندگىکردن. عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ در آیهی 7 قارعه یعنی یک زندگى خوش. راضیه و خوشى در عیش به این علت است که صاحبِ عیش راضى و خشنود است. یعنى در عیشى رضایتبخش. زندگی پسندیده.
نکتهی 2 : طبق آیهی 124 طه، هر که از یاد خدا اِعراض (=رویگردانی) کند براى مَعِیشَةً ضَنْکاً خواهد بود. یعنی زندگى تنگ و سخت. علامه طباطبائی معتقد است: «کسى که خدا را فراموش کند و با او قطع رابطه نماید، روزبهروز زندگی دنیاییاش آن را توسعه میدهد و به آن سرگرم میشود، و این عیش و حیات او را آرام نمىکند، چه ثروتش کم باشد و چه زیاد.
نکتهی 3 : حیات طیّبه زندگی معقول است برای همهی نیازهای معنوی انسان.
نکتهی 4 : در تفسیر منقول از اهل بیت (ع) حیات طیّبه یعنی قناعـت. برخی از عارفان مسلمان (منبع) منظـور از حیـات طیّبـه را «رزق حلال یا همسر صالحه» تفییر کردهاند.
یادآوری: مولوی در دفتر اول مثنوی (منبع) میفرماید:
هـر کـه را جامـه ز عشـقی چـاک شــد
او ز حــرص و عیــب کلّــی پــاک شــد
یادگیری؛ رسمِ شاگردی
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. همه روزی شاگرد (=آموزنده) بودند. سالیان سال، به درازا میکشد که در هر عصر و نسلی، یک انسانِ وارسته -بهتماممعنا- الگو و اسوه پدیدار شود.
خواجه عبدالله انصاری (=پیر هرات) یک نمونهی تمامعیار از این آدمهای شاگردیکرده و پندآموخته بود، که خود، به قطبنمای خلق بدل شد و پیرِ طریقت گردید و گرداگردش جمعیت و ازدحام؛ و همچنان انبوهانبوه آدم، به آموزههایش دل میبازند.
او -که خود اینگونه مقام یافته- روزی از سرِ شوق و شاگردی، سراغ شیخ ابوسعید ابوالخیر شتافته و مُرید شیخ ابوالحسن خرقانی شده و از آن رویداد زندگیاش اینچنین روایت کرده:
«عبدالله مردی بود بیابانی، در طلبِ آبِ زندگانی، ناگاه رسید به ابوالحسن خَرقانی، چندان کشید آبِ زندگانی، که نه عبدالله مانْد و نه خرقانی.»
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
یک نمونه از مناجات پیر هرات:
در دُنیا مرا یادِ تو بس.
و در عُقبی مرا دیدارِ تو بس.
پاسخ:
دنبالهی نظرم: ازینکه بهنیکویی نام نیکان دخیل در کارهای عمرانی پیشین محل را میبری، جای قدردانی دارد، که در فرهنگ دینی و ایمانی تشکر از مخلوق خدا، تشکر از خدا محسوب میشود. و ادب کهن ایرانی هم همین را به انسان میآموزاند.
اما لازم میدانم یادآور شوم اگر نام افراد ضعیفِ مالی را هم اگر کشف کردی بیاور که با کمترین امکانات باز نیز به کارهای عامالمنفه کمک میکردند. مثلاً در همان حمام قدیمی یا ساخت درمانگاه پایینمحله، ممکن است کسی گوسفندی هدیه کرده باشد، یا چندین روز بیمزد برای خدا کار کرده باشد، یا مثلا درها و چوبها و ماسهها و خاکش را تهیه کرده باشد و... .
منظورم این است، تاریخ را با نظرگرفتنِ هم آدمهای مشهور قدیم محل و هم آدمهای گمنام محل، پیش ببر. چهبسا دادن مثلاً ده تا کال تخم مرغ بوده باشد. تا تاریخ محل بر محور شخصیتهای شاخص پیش نرود، بلکه بر اساس عزم و حضور مردم نوشته شود.
خودت باخبری نیک، که تاریخ بر محور شاهان و حاکمان جور نوشته میشد نه بر اساس مردم و رویدادها. اما قرآن هر کجا تاریخ و داستان و قصه آورده، حتی به پایینترین قشر آن جامعه توجه داده، یعنی واژهی آرمانی مستضعفین این وارثان آیندهی زمین. البته من فقط یادآور شدم. شما خود بدین هنجار واقفی. درود.
پاسخ:
جناب آقای کاظمیان
با سلام و احترام؛
اول یک مزاح بکنم! یکشب درمیان منبر میروی؟! دیشب منبر نرفتی؟ یا نگذاشتند بروی!؟ رسمی نیمهمألوف در تکایا و هیَآت!
امابعد نکاتم:
۱. سه دقیقه پس از منبر ۱۳، فکر کردم بحث را ناقص داری پیش میبرید، اما دقایق پایانی دیدم، اشتباه میکنم، زیرا معرفت به دین را نیز به محبت به اهلبیت -علیهمالسلام- در اول بحث افزودی. عالی بود. چنین است.
۲. اینکه «کارگشا» میدانی محبت به عترت را، کاملاً موافقم و در زندگیام به تجربت دیدم.
۳. به نظرم مَودّت را نیز باید وارد منبر امشب میکردی و مثلث معرفت، محبت و مودت میساختی، چون حضرت سیدالمرسلین ختمی مرتبت (ص) در سورهی احزاب مزد رسالتش را مَودت قرار داد. و به نظر من وَدّ و وَدود از حُب بالاتر و پایدارتر است.
۴. محبت را سرمایه دانستی که تعبیر زیباییست. بلی، آموزش و معرفت در کنار محبت به عترت (ع) هزینه نیست، سرمایه و توشهی برکت است که از هر تکاثری افضل است.
۵. در آخر منبر پس از سیر منطقی بحث، هممجلسی با امام زمان (عج) را مطرح فرمودید، که هم، ترکیبی قشنگ بود و هم، میمنت داد به منبر. درود استاد.
برادرت: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
متنی از آهنگ سحری:
ربّ شهرِ رمضان
ربّ شهرِ رمضان
دلم میگه حسینجان
دلم میگه حسینجان
دلم میگه حسینجان
دوستت دارم به قرآن
دوستت دارم به قرآن
دوستت دارم به قرآن
بالحُسین و امام رضا
بالحُسین و امام رضا
بالحُسین و امام رضا
دستمو بگیر ای خدا
دستمو بگیر ای خدا
دستمو بگیر ای خدا
التماس دعا
قرآنواژه (۱۶)
واژهی «مخلِص و مخلَص»
برخی از معانی لغت «مخلِص و مخلَص» در قرآن:
خالصشده. از مادهی خَلَصَ. اکسیری برای جوهرهی عمل. محضِ رضای خدا. توحیدِ نیّت.
«مخلِص» یعنی انسانِ در حالِ خودسازى. ولى «مخلَص»، یعنی حضور در مراحل عالى تکامل نفسانی که شیطان قادر به نفوذ، رخنه و وسوسه نیست. یعنی بیمه از ورود به ورطهی گناه. مُخْلَص، عالیترین مرتبهی اخلاص است پس از مدتها جهاد با نفس؛ که از نظر قرآن در آیهی ۴۱ صافّات «رزقٌ مَعلُومُ» [=روزی خاصّ و ویژه] دارند.
نکتهی ۱ : علامه طباطبائی معتقد است بندگان مخلَص، خود را مالک چیزی نمیدانند و خداوند آنان را برای خویش برگزید و زَرقوبرق دنیا و پاداشهای اُخروی، دل آنها را مشغول نمیکند، و در دل آنها چیزی جز خدا نیست مثل معصومین علیهم السلام.
نکتهی ۲ : مثلاً طبق گواهی قرآن حضرت یوسف (ع) از مخلَصین بود که شیطان قادر به نفوذ در او نبود.
نکتهی ۳ : مقالهای از خانم «طاهره نجمه» خواندم که جستاری پیرامون «اخلاص» بود در این (منبع) . او از قول شیخ بهائی آورده که اخلاص یعنی پاکیزهنمودنِ عمل.
نکتهی ۴ : اما خواجه عبدالله انصاری نظر عجیبی دارد که خیلی باید با دقت خواند. از نظر او، اخلاص صافینمودنِ عمل است از هر خَلطی. چه مخلوط به کسبِ رضای خود باشد یا مُشوّب به رضایتِ مخلوقات دیگر. فرمول پیر هرات خیلی سخت و طاقتفرساست.
نکتهی ۵ : از نظر علمای بزرگ، مخلِصین با سعی و تلاش آلودگیهای خود را برطرف میکنند و خداوند با عنایت خودش باقیماندهی آلودگیهای وجود آنها را پاک میکند و به مقام مخلَصین میرساند.
نکتهی ۶ : اما علامه طباطبائی به عکس نظر بالا، معتقدند مخلَصین از ابتدای خلقتشان پاک و بدون هر آلودگی هستند مانند امامان و پیامبران علیهم السلام.