مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و پنجم

 

۱۰ اسفند ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

شایسته‌کاری ۱۳
در آپارتمانی در مشهد چند سال متوالی هر بار یکی دو روز و شبی میهمان می‌شدم. آنان شیوه‌ی شایسته‌ای در  شستنِ سبزی (چه خوردنی، چه خورشتی، چه آشی) به کار می‌بستند؛ هنگام شست‌وشو آب در تشتی جمع می‌شد و در وقتش پای گل‌های راه‌پله، کنار پنجره، کنج خانه و داخل باغچه می‌ریختند. هم آب بی‌جهت به فاضلاب نمی‌رفت و هم به گل‌وگیاه‌وزیا می‌رسید. البته امروزه خریدِ سبزی پاک‌کرده و شسته و آماده هم، کم‌کم رونق گرفته است.
 
تلاش / تضاد
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: چون در تضادِ با آمیزه‌ی عظیمِ «ایران و اسلام‌»اند، اتحادِ این دو را، شرم دارند و بی‌آنکه آزرم کنند از کنارِ اصلی‌‌ترین موضع و موضوع فردوسی -مانند آن کسی که یواشکی بر اثر ترسِ از باغبان، از پشتِ پرچینِ باغ دولّاشده می‌گریزد- در می‌روند. به کجا؟ به وَهمکده و دروغگاه. اینان، گویی نمی‌بینند حکیم در آغاز شاهنامه، که کتابِ دین و میهن و مُهیمن هر سه هست، درگاه خدا را از آینه‌ی اهلبیت -علیهم السلام- می‌بیند: «منم بنده‌ی اهلِ بیتِ نبی / ستاینده‌ی خاک و پای وصی». تازه، حکیم فردوسی فقط به همین بسنده نکرده، بلکه پس از سُرودنِ چند بیت نابِ دیگر در حقِ حضرت نبی ص و حضرت وصی یعنی علی ع، ادامه داده اگر کسی مرا (=فردوسی را) به خاطر این عقیده و علاقه، ملامت می‌کند، باکی نیست: «گرت زین بد آید گناهِ من است / چنین است و این دین و راهِ من است». می‌فرماید اگر ازین آئین و مرامِ اهلِ بیتیِ فردوسی بدت می‌آید بدان که این شماتت وارد نیست زیرا منِ فردوسی گناهم این است راهم راه محمد و علی آن دو مُتحدِ نفسانی‌ست. و چنان در بیت بعدی این موضع و موضوع عقیدتی‌اش را که در واقع عقاید وقتِ ملت ایران بود، راسخانه بیان و تکرار می‌کند، تو گویی او می‌خواهد به‌شدت درست بودنِ باور و بار و بََرِ مذهبی‌اش را آشکار کند: «بر این زادم و هم بر این بگذرم / چنان دان که خاکِ پیِ حیدرم». جنابِ فردوسی‌ی شریفِ اَلیف، ما هم در رکابِ تو هستیم، ای زنده‌سازِ زبان فاخر فارسی و احیاگرِ اسلام ناب نبوی و علوی، ای فردوسی. پس بدان ای فخرِ فخرِ فارسی‌زبانان و مسلمانان و جهانیان، اینان که در تلاش برای تضاد دین با میهن‌اند هرگز نخواهند رهِ تو را به دروغ بپیمایند که در صدر شاهنامه‌ی جاودانه‌ات نوشتی: «به نام خداوندِ جان و خرَد / کز این برتر اندیشه بر نگذرَد» و این اولین بیتت را به دومین بیت نغزت پیوستی که گُسستی درش نباشد: «خداوندِ نام و خداوندِ جای / خداوندِ روزی‌دِه رهنمای». چچچچ ۱۹
 
سلام جناب آقای شعبانی. از «خمسه مخزن الاسرار» حکیم نظامی گنجوی گفتید در وصف حضرت نبی ص. این بیت «سِکّه تو زَن، تا اُمرا کم زنَند / خطبه تو کن، تا خُطبا دم زنند» تلؤلؤی بیشتری دارد که برداشتم این است که امیر حقیقی و همیشگی فقط پیامبر خاتم ص است که کسی نباید سکه به نام خود بزند و ادای به جانشینی و خلیفگیِ او را در بیاورَد، جز حضرت وصی علی ع و اوصیای معصوم او ع و صالحان مردم‌مدار که امامِ مؤمنان و رهنُمای آزادگان و پیشوای صادق ملت هستند. سخن و خبطه، خطبه و سخن توست ای رسول رحمت و اسوه‌ی مکارم اخلاق، تا دیگر خطیبان، حرف تو را تفسیر و تکرار کنند که حق است و پویایی، تا بشر در راه تو بماند و در تله‌ی رخوت و رکود نیفتد. با تشکر.
 
نکته‌ی عمومی سیاسی:
گاه دیده می‌شود حتی بدیهی‌ترین اصل قدرت -که اتوریته است- انکار می‌شود. فقط در آنارشسیم، اتوریته (=نفوذ مشروع، اقتدار قانونی) نفی می‌شود. اتوریته حتی در انسان عادی هم امری رایج است. که البته اخلاق و دین آن را بالانس و توزین می‌کند. بهتر است اگر کسی در دانشی، تخصص ندارد، دست‌کم واژگان تخصصی علوم را زیر نگیرد. سخنم جنبه‌ی اطلاع‌رسانی داشت و اشاره به هیچ کس نیست.
 
جناب آقای ... تشکر. ۱. در پاسخ به کامنت جناب صدرالدین، قدرت و قوی‌بودن را کامل گفتم: این عبارتم که اگر قوی می‌خواهیم باشیم با بچسبیم به ترکیبی از: «ذکاوت و قوی‌شدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم». چرا؟ چون جهان امروز دست‌پخت غرب است که بشریت را با انبار بزرگ و دهشتناک سلاح سازمان تروریستی ناتو در حال تهدید نگه می‌دارد. پس سخن شما در فاز قدرت دست‌کم درین فصل عصر که در دست غرب است، ایدئالیستی بیش نیست. ۲. بر فرض سخن شما را مفروض و حتمی بگیریم، آن‌وقت خودتان از خودتان نمی‌پرسید پس پوتین چرا تا مانش نرفت؟ اگر اروپا سلاح انبار نمی‌کرد پوتین تا مانش مانع نمی‌دید و آن سوی فرانسه هم می‌رفت. ۳. در تاریخ زیاد می‌خوانیم فلان کشور در فلان سال استقلال یافت؟ به نظر شما این کشوره‌ها مگر مستعمرات و متصرفات کدام کشورها بودند که با انقلاب و ایستادگی به استقلال رسیدند. بی‌درنگ من می‌گویم کشورهای غرب، مثل انگلیس، فرانسه، پرتغال، آلمان، و ... . پس اینها خود را تطهیرشده ندانند. ۴. در بحران ۸۸ پیامک در ایران کنترل می‌شد و غرب و خیلی‌ها آن را محکوم کردند. در یورش شورشیان ترامپ به کنگره هم غرب دست به بستن زد، اما آنجا نه فقط محکوم نکردند بلکه به‌به‌چه‌چه زدند! ۵. بسیارخوب! انبارکردن سلاح زشت است. پس ما الآن باید پیش و بیش از همه کدام ارتش جهان را محکوم کنیم؟ لابد برخی از شهروندان ایران فی‌الفور می‌گویند : سپاه ایران و ارتش ایران! که در میز مذاکرات هم پی همین خلع سلاح سپاه و ارتش مکتبی‌شده‌ی ما هستند. ۶. ببندم متنم را: دست پوتین خونین است، دست غرب خونین‌تر. اینان خود برای خود خون آفریدند. که در اولین شب رویداد هم گفتم تلفات انسانی حتی خون سرباز بد است. خدا کند غرب از اذیت انسان دست بردارد. تا اقتصاد بر همه مزه کند.
 
 
سلام جناب... در اینجا یک سؤالی را از «...» پرسیده بودید. اگر از من می‌پرسیدید جوابم این بود: فکر کنم من به حد لازم نظر و توضیحات درین باب داده باشم از اولین‌شب رویداد تا چند دفعه بعد، و احتمالاً شما مجال خواندن آن را نیافته‌اید. پس من هم بگذرم. حالا که تا اینجا آمدم لااقل یک جمله فقط جهت اطلاع عمومی بگویم: پیش‌تر گفته بودم که «ولودیمیر زلنسکی» رئیس‌جمهوری فعلی اوکراین، یهودی است که در توضیح به جناب قربانی عرض کردم عیبی هم نیست، اما اینجا خواستم چیزی دیگه‌ای هم گفته باشم، که برملاشده «تابعیت اسرائیل» را هم دارد. لابد متوجه‌ی بارِ معنایی این «تابعیت» هستند اعضای صحن. یعنی هم شهروند اوکراین است، هم شهروند اسرائیل. متعاقب آن چند چیز دیگر هم. بگذرم. بنا بر سه‌بند انگشت نوشتن است. بیشتر بخوانید ↓

متن جلیل قربانی:

درباره مسجد/ جلیل قربانی

 
۱- سجده‌گاه‌ها از آن خداوند است، در این سجده‌گاه در کنار خدا، دیگری را فرا نخوانید!
 
مسجد اسم مکان است و به معنای سجده‌گاه، علاوه بر یک مکان ممکن است به معنای پیشانی سجده‌کننده هم باشد و سفارش شده که در برابر غیر خدا سجده نکنید.
 
۲- مسجد محل عبادت گروه‌های مختلف بوده و به دلیل تعدد آنها در شهرها، به نام پیامبر، خلفای راشدین، ائمه شیعه، علما و بزرگان مذهبی، رهبران سیاسی و سازندگان آن نام‌گذاری شده است.
 
۳- مسجد جامع، بزرگترین مسجد هر شهر بوده است. در قدیم کلمه جامع خود به معنای مسجد به کار می‌رفت و بقیه مساجد اسم خاص داشتند. (پدرم وقتی می‌گوید ماهی، منظورش ماهی سفید است، بقیه ماهی‌ها اسم دارند، کفال، کپور، تلاجی و ...)
 
۴- انسان از قدیم از هنرهای تجسمی استفاده می‌کرد، مجسمه‌سازی، حکاکی بر روی سنگ و خشت و چوب و بعدها نقاشی از نشانه‌های گرایش انسان به جاودانگی بوده است.
 
۵- به دلیل ممنوعیت استفاده از این هنرها در اسلام (این ممنوعیت در گذشته بوده و اکنون دیگر نه تنها نیست بلکه گاهی شدید و غلیظ‌تر از مجازشدن است)، استفاده از دیگر هنرها از جمله خوشنویسی و معماری جایگزین آن شده است.
 
۶- امروز نقش الله، آیات قرآن، نام و سخنان پیشوایان مذهبی و مانند آن با آن‌چنان ظرافتی نوشته می‌شود که گویی تصویری از چهره هر کدام از آن بر دیوار مسجد نقش بسته است تا گرایش انسان به هنرهای تجسمی را اقناع کند. شاهد سخن من این شعر است؛ در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد / حالتی رفت که به محراب به فریاد آمد.
 
زنگ شعر:
 
ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
 
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
 
پاسخ دامنه: سلام و سپاس و فرخنده باد. حافظ اُمی‌بودنِ (نوشتن و خواندن ندانستن) پیامبر ص را چه زیبا نوشت، مکتب نرفت و خط ننوشت ولی همین انسان بزرگ برانگیخته و مبعوث شد صدها مدرس را معلم و آموزگار شد. رهبری معنوی و دینی و سیاسی و اخلاقی همه‌جانبه‌ی مردم. ممنونم آقا.
 
سلام. «صاحب اختیار دارید!» خنده‌دار بود. جناب قربانی من روی چند کلمه خیلی گیر دارم: سه تا را می‌گویم تا وقت اعضا را به گروگان نگیرم: ۱. موقع تلفظ عبدالمطلب، تشدید را به «لام» می‌دهم، که باید به «طاء» بدهم. ۲. موقع نوشتن عنکبوت، هنوز «نون» را ننوشتم، همیشه «واو» می‌پّرد وسط و می‌شود: عنکوبت. ۳. هنگام املای قورباغه، میان «قاف» و «غین» غوغا می‌شود که کدام، جایش اول و کدام یکی، آخر است. بگذرم.
 
سلام جناب آقای رخ‌فروز. شیخ اجل حقا که شیخ بزرگ است و دریغا که امروزه حتی دیباچه‌ی سعدی را هم، عده‌ای بلد نیستند بخوانند. سه جمله‌ی آخری هم زیبا بود. آغاز، بیمه، جاودانه. کشکولی هم بگویم: من مصرع اول را در جوانی بدون رعایت وزن شعر، فرومانْد می‌خواندم؛ به نون سکون می‌دادم! که با «شاید» مصرع بعدش جفت‌وجور نمی‌شد. تشکر.
 
تسلیت:
بنده هم درگذشت بانو حلیمه جمالی دارابی را به بستگان آن تازه‌درگذشته تسلیت می‌گویم. ان‌شاءالله بارِ سنگین فوت ایشان که بر خانواده و خاندان ایشان وارد شده، بر آنان سبُک آیَد و خدا در جوار رحمتش آرَد.
 
سلام جناب آقای الله‌وردی‌زاده. فوق‌العاده عالی. حقا که زبان عرب برادر مهربانِ زبان فارسی است. دریغا که بعضاً اهمیت و اعتبار و تعاون این دو زبان از سوی عده‌ای از ایرانیان و اعراب درک نمی‌شود.
 
سلام استاد عمادی. خوشا به حال شما که هم‌نفسِ آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی هستید و در «اسراء» آن دست‌اندرکار. درین فراز زیبا پیچیده‌ترین لایه‌ی بعثت را شرح دادند. این‌که «ة»ی خلیفه تای تأنیث نیست، بلکه مبالغه است، جدید بود. نیز تجلی عظیم خواندن ۲۷ رجب. سپاس وافر.
 
 
 
عکس بالا: جناب حجت‌الاسلام شیخ احمد باقریان ساروی. قم. حیاط مدرسه‌ی فیضیه. استاد باقریان از اساتید حوزه‌ی علمیه‌ی آقای نورمفیدی گرگان و حوزه‌ی قم. صاحب‌‌اثر چند کتاب و مقالات. در مدرسه فکرت از ایشان بهره‌مندیم. اینک مدتی‌ست با ویلچر شارژی، آمدوشد دارند.
 
تشکر. یک لایه را شما حالا از تنِ لغت درآوردی و دیارش کردی. علاوه این‌که وِش با کِش در عبارت دوم سجع دارد و حتی وزن. هر که از نیای ما داراب‌کلا یا منطقه، این را وضع کرده، جاعل صادق بوده.
 
س ح. م. خ. به بنده:
آشناییِ نخست و عمیق بنده با شما، ضمن ارزیابیِ مقالات " دانشنامه‌ی امام خمینی " بود که گاه تعجّب می‌کردم که چه جزئیاتی باید در مقاله می‌بود و من غافل بودم و از این‌که هر واژه و قضاوتی، مرز دقیقی با مترادفش داشت؛ درس می‌گرفتم ... امّا اکنون درمانده‌ام که چرا عنان قلم را رها کرده‌اید؟ و مگر نه اینست که جملات باید محتوا و مقصودی را به بنده برسانند؟
 
۱. یعنی چه که کاری با این جملات ندارید؟! اگر خیری در گفت و گو باشد، متوقّف بر همین است که بر مدارِ متنی بچرخد. جز این، همان می‌رود که در این چهار دهه رفت: اتّهام و بدبینی و بدگویی و اجحاف و جان‌های بسیاری را بر سراب گذاشتن. دادگاه‌هایی که شهرام را به سزای بهرام رساندند و چوبِ وحدتِ وجود را بر وحدتِ واجب راندند !
۲. کجای توییت، پرت و پلاست؟ آقای عبدی، شاید ارزیابیِ خطایی داشته باشد؛ امّا از هزار و سیصد و هفتاد تاکنون، پرت و پلا ننوشته است. اصلاً بر اساس شیوه‌ی یادداشت‌نویسی‌اش، کتابی منتشر شده و تعداد زیاد و متنوّعی از یادداشت‌هایش را، نقد و تحلیل کرده‌اند.
 
۳. چرا فکر می‌کنید که مهندس " عبّاس عبدی "؛ غرب‌گرا، خودباخته، پشیمان از پیرویِ خطّ امام(رض) و ... شده است؟ ایشان از معدود افرادی است که در خارج از ایران/ مصاحبه با رسانه‌های بیگانه، هم‌چنان از کلّیت دهه‌ی 1360 دفاع می‌کند. آن هم با استناد و استدلال. نه برائت جسته است، نه خجل است و نه به امام(رض) پشت کرده است.
 
۴. اصولاً تصلّب و ابای از تجدیدنظر، پسندیده نیست.
 
۵. لابد اکنون آقای عباس عبدی را به خاطر تسخیر سفارت، زندان امیرانتظام، محدودیتِ بازرگان و دیگر مصائب دهه‌ی نخست؛ متّهم می‌کنید؟
 
پاسخ: از انتقاد شما متشکرم. ۱. افسار قلم اتفاقاً در دت اخلاقم و تعهداتم است. ۲. شاید شما در برخی موارد به موردی یا کسی عشق بورزید و مانع از کنارزدن لایه‌ها باشد. ۳. گفتم روی این عکس‌نوشته وارد نمی‌شوم، اما پرت و پلاهای دیگر آقای عبدی را گفتم و زیاد هم نمونه داشتم که بی‌ربط حرف زد و خبط کرد. ۴. ملاک من، ارزیابی ماقال این افراد است. من‌قال مهم نیست. ۵. تذکرات شما بر بنده نعمت است. ۶. من هیچ وقت از خط امام بودنم پشیمان نیستم، چون جناح راست را از بدو انقلاب هم قبول نداشتم و چه رسد الان که کاملا قشری‌مآب هم شدند بعضاً. ۶. در نقدونظر اساساً بدبینی به خود راه نمی‌دهم، فردی حُر و آزاد هستم و ابایی از نقد ندارم. حتی در انتقاد از حضرت امام خمینی که پیرو سیاسی و مقلد شرعی‌اش هستم. ۷. خودانتقادی جناح چپ برای آنان نعمت است، که غافل‌اند یا مغرور که نمی‌خواهند اشتلم به خود بزنند. ۸. از نصایح آن دوست دانشمند و بسیار زیرک متشکرم. التماس دعا سید بزرگ و گرانقدر. ارادت. دست‌کم ارادت بنده را پذیرا باشید.
 
در پایان: چندان هم مهم نیست چگونه با هم آشنا شدیم. همین‌که دو انسان، دو مسلمان و خاصه ما دو شیعه با هم آشنا شدیم و از سوی من به شما علاقه و ارادت هم پیوست است، کافی‌ست که ما را نسبت به هم آشنا نگاه دارد. مگر غیر از این است بالاترین دو انسان با هم رابطه‌ی فکری است. پس زیاد دنبال علت آشنایی‌مان مباش. منِ کشاورززاده‌ی از روستا به قم‌آمده (که از قضا پدر و مادرم روحانی و قرآن‌دان و قرآن‌آموز بودند و شجره‌ی ما از دو سوی مادری و پدری تا چندین نسل روحانی است) دوستدار شما مانده است. اگر بر شما این ربط و پیوند و تبادل گاه‌به‌گاه سخت است، بنده را آگاه بفرمایید تا زحمت شما را بیش نسازم و اخلاقاً بدهکار نگردم که وقت شما را اشغال نموده باشم. شاید حکمت خدا باشد بنده را به شما ربط داد.
 
شایسته‌کاری ۱۴

متقاعدسازی!! بر وزنِ موزائیک‌سازی!!

از واژه‌ی قعد است، نشست. بازنشسته‌شدن هم معنی می‌دهد، اما منظور از آن قانع‌کردن به هر صورت است. این‌که کسی برین باشد تا حرفش را همه باید بپذیرند و مثل او فکر کنند. گویی فکر خود را باید بالای طاقچه بگذارد و فکر او را روی مغزش. متقاعدسازی با هدف کوتاه‌آمدن طرفِ مقابل بحث، به نحو لجبازی است. آنقدر نادرستی این کار بدیهی‌ست که حاجت به استدلال هم نیست. پس، متقاعدسازی به شکل ساده یعنی نشاندنِ طرف بحث به جای خود با هیاهو و هیجان و پرت و پلا بافتن. یعنی: تو خاموش باش! تو طوطیِ حرف من باش! تو عینِ من باش! به محلی: تِه مِه رَدّ و رِفتِ رِه دَمج! بِرو جلو! قرآن فرمول داده است در آیه‌ی ۶۳ فرقان که می‌فرماید وقتی به این نوع از جاهلیت برخوردید، بهترین کار «سلام» به آنان است. «...وَ اذا خاطبَهم الجاهِلونَ قالوا سلاماً» که به ترجمه‌ی مرحوم آیت‌الله میرزاعلی مشکینی یعنی: ″و چون نادانان آنها را (به گفتارِ ناروا) طرفِ خطاب قرار دهند، آنها سلام (سخنی مسالمت‌آمیز و دور از خشونت) گویند″. نتیجه: شایسته‌کاری این است به هر کسی که از سر جهل، به جزَع و فزَع افتاده و بد و بیرا می‌گوید تا همه را عینِ فکر خود، متقاعد کند، به چنین افرادی باید گفت: «سلام». خلاص!

 
سلام استاد عمادی. شما الحمدلله، نصیب می‌بَرید، این ما هستیم که حظّی ازین نعمت نمی‌بریم. هر چند حرف‌های این عالم دینی را پیگیریم، چه در تفسیر تسنیم و چه در مباحث اخلاق مسجد اعظم که نمی‌دانم هنوز هم دائره؟ یا نه.
 
استاد سلام. درباره‌ی مرحوم بروجردی مرجع عام دهه‌ی چهل، هر چه بخوانیم کم است. یادم است در مجله‌ی حوزه در دهه‌ی ۶۰ خوانده بودم که نقل می‌کرد آقای بروجردی برای «اساتید» خود احترام خاصی قائل بودند که یک روز گربه‌ی استاد خود را دید، به گربه احترام کردند، تا شأن استاد خود را پاس بدارند. بزرگ‌مرد بود الحق. هنوز هم، سیمای پرجذبه‌ی ایشان در سر قبرشان در حرم، پرتو دارد. درود و تشکر.
 
سلام. یکم: از باریک‌بینی شما خوشم می‌آید؛ همواره. دوم: قدیم‌تر رایج بود، اما شما می‌توانید وسط «گربه‌ی استاد» یک «خانه» بگذارید که بشود: گربه‌ی خانه‌ی استاد. سوم: درین نقلم -چنانچه خود نیز واردید- موضوعیت با مقام بالای معلم و استاد و آموزگار است، نه گربه. حتی به گربه‌ای که یادآور استادش بود هم احترام گذاشت. و این درس بزرگی‌ست. چهارم: کشکولی هم بگویم خاطره‌وار: مرحوم پدرم تا همین چند سال پیش، توی اتاق‌مان دو تا گربه داشت و ماست‌پِلا می‌داد به گُربیَین! تازه کنار بخاری هم تا صبح می‌خوابیدند، ولی اگر گربه‌ای دَلِه و دِزّ می‌شد، تا رَفِ لو هم دِمبالش می‌کرد! ولو کار به چِلکاچین بکشد. چِلکاچین، نوستالژ‌ی‌ترین بخش نِسومِ محلِ ماست. سپاس. راستی! شین را بلد نیستم و سین می‌گویم مثل بلال. قبول وونه؟!
 
سلام. آره! ممنونم متن‌ها را مواظبی. گربه‌ها شانس‌شان از انسان هم ویشتِره! دیگه موش هِم نَینِه، خاندِله پِسخو نیشیرنه اِستخون‌مونده رِه تَب زنّه خارنِه. استخون هم دیگه غِب شد! از بس گِرون شد! جواب خوب شد؟!
 
ثروت حقیقی کی اندک می‌شود؟!
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: حکیم احمد میبدی برداشت مهمی از آیه‌ی ۱۲۷ طه دارد ... وَ لَم یُؤمِن بِآیٰاتِ رَبِّهِ... که سعی می‌کنم کم و موجز بنویسم و صاحب المیزان آن را زیاده‌روی از حد تفسیر کرد. بوجهل و بولهب و بوسفیان ننگ داشتند به دعوت «گدایان» (اسمی که آنان روی پیروان محمد گذاشته بودند) در آیند. محمد یتمِ ابوطالب! است! عجب! ما اَشراف! به گدایان ایمان آوریم! اما چه شد؟ میبدی جواب می‌دهد که «صَلای محمدی اَقطار و اَکناف جهان طوافی کرد» و هر جا دلسوخته‌ای بود به رسول خدا اجابت نمود. سلمان ایرانی، بلال حبشی، صُهیب رومی، اویس قرنی یمنی و... و حالا از میلیارد هم عبور کرد. محمد ص حتی حرص داشت آنان هم، به اسلام بِگروَند اما ندا آمد ای محمد «گِردِ آزارگرِ دل‌سوختگان مَگرد» همین گدایان! را دریاب و آن خواجگان را بُگذار. چرا؟ میبدی در کشف‌الاسرار جوابش این است: چون «دل ایشان از ذکرِ خدا، تهی است». و «عادتشان به فساد».

آری؛ عصر آن روز، آن گون، عصرِ اکنون این گون. فقط کافی‌ست به جای بوجهل و بولهب و بوسفیان، فاسدترین‌های قاره‌ها راگذاشت؛ در آن صورت آیه کاملاً آنلاین می‌شود. صفت نِکبت، دائم اِعراض است. صفتِ نیکبخت دائم اِقبال. هر کس از حق روی گرداند و به قول همان آیه: «و به آیات پروردگارش ایمان نیاورد!»، زندگی‌اش به وعده‌ی قرآن در همین سوره‌ی طه آیه‌ی ۱۲۴، «ضَنکا» (=تنگ و سخت و بد) است هر چند خود را در غرورِ دارایی و ثروت و آپارتایدِ نوین غرقه ببیند. و هر کس به حق روی آورد زندگی‌اش به قول امام صادق ع «راعی»ست، یعنی چوپانِ قلبِ خویش، مراقبِ رفتارِ خود. پس ثروت واقعی کی اندک می‌شود؟! قرآن پاسخ داد: «وَ مَنْ اَعْرَضَ عَن ذِکْری» یعنی «و هر کس از یادِ خدای باری تعالی رویگردان شود. بگذرم. چچچچ ۲۰
 

سلام جناب. بله همین‌طور بود. چه خاطره‌ی خوب از مرحوم پدرتان. سه وعده هم غذا می‌داد؛ چه سخاوت خوبی. خدا رحمت کناد. البته برخی خانوداه‌ها در داراب‌کلا دست‌کم از سه چیز «توبه!» داشتند و می‌گفتند: اِما اینا رِه توبه دارمی. مثلاً جمع اینا یا یکی از اینا را. ۱. فروختن شیر و ماست در غروب چهارشنبه‌ها. ۲. داشتن سگ در حیاط خانه. ۳. داشتن غاز و سیکا برای پروار و خوردن. دو تای آخر در خانه‌ی ما هم جاری بود، اما کرک و ماز زیاد داشتند پدر و مادرم. ممنونم.

 

سلام. البته برخی خانوداه‌ها در داراب‌کلا دست‌کم از سه چیز «توبه!» داشتند و می‌گفتند: اِما اینا رِه توبه دارمی. مثلاً جمع اینا یا یکی از اینا را. ۱. فروختن شیر و ماست در غروب چهارشنبه‌ها. ۲. داشتن سگ در حیاط خانه. ۳. داشتن غاز و سیکا برای پروار و خوردن. دو تای آخر در خانه‌ی ما هم جاری بود، اما کرک و ماز زیاد داشتند پدر و مادرم. ممنونم.
 
سه راهی رویداد بزرگ اوکراین
 
به قلم دامنه: به نظرم ممکن است این‌گونه شود؛ شاید، شاید:
یای اول اوکراین تن می‌دهد و به بخشی از خاک شرق اوکراین راضی می‌شود تا به عنوان یک دولت بی‌طرف، باقی بماند. درین صورت عجیب، خاک غربی را به روسیه واگذار می‌کند تا روسیه هم‌مرز با غرب در لهستان باقی بماند. هدف این فاز، سیاست بی‌طرف‌سازی اوکراین است و دورکردن سازمان تروریستی ناتو و به سمت بخش شرقی فرستادن دولت اوکراین.
 
یای دوم احتمال می‌رود تمام اوکراین هدف باشد، درین صورت کشور مولداوی در دل اوکراین هم مقصد لفّافه‌ی پوتین است. چون تسط بر دریای سیاه را کامل می‌کند. این فاز  هدف نیابتی‌شدنِ اوکراین برای جنگیدن برای ناتویِ تروریست را نابود می‌کند.
 
یای سوم اگر این دو نشد، پوتین راهبرد مخفی «وحشتِ خرس گرزلی!» را بر اروپا به عنوان مقصد نهایی و نهانی استارت خواهد زد و وضع در در خلأ و تهدید نگه می‌دارد. تا اینجا اروپا به تحریک پشت پرده‌ی آمریکا، فعلاً اوکراین را قربانی حوزه‌ی سرزمینی خود کرده است تا هرچه بیشتر از جغرافیای جنگ، دورتر و مصون‌ار بماند.
 
من از سه احتمال گفتم، ممکن است احتمالات دیگری هم هست که من فرصت پرداختن ندارم و روزی قابل گفتن شد موکول می‌کنم. نیز، سخن از احتمالات کردم، چون هر پدیدار جهانی که ابعاد پنهان و زوایای امنیتی داشته باشد، نقب و رخنه به آن هم، از سرِ فرض است، نه حتم. به عبارتی برآورد است، نه برآیند.
 
میدانِ ارزش دانش ( ۱ )
ایران سرحلقه‌ی درس و ادب
به نام خدا. سلام. دیشب برای کاری یکی از دفتر یادداشت‌هایم را مرور می‌کردم، مربوط به تیر ۱۳۹۸، چکیده‌ای‌ست از کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» اثر خواندنی آقای عبدالرفیع حقیقت، که همان ماه خوانده بودم. حیفم آمده سه فراز از برداشت‌هایم را ننویسم:
 
یکی این‌که، در حلقه‌های درس مسجدالحرام، ایرانی‌ها مُدرّسِ آن بودند که عبدالملک مروان وقتی روزی وارد شد این صحنه را دید، خشمگین و برآشفته شد. دومی آن‌که، نویسندگانِ دوران کهن از دلبستگی ایرانیان به «اَلقاب» سخن گفته‌اند. و سومی هم این‌که، مسعودی مورخ شهیر قرن ۴ معتقد بود از ایرانیان باید کسب علم و معارف کرد.
 
پس؛ دست‌کم یکی از اثرات این سه حرف می‌تواند این باشد: همه «دست در دست» هم، مَجدِ ایران را اَمجد سازیم. چرا؟ زیرا ایران، مَجید و بزرگ و آبروی جهان بود، بزرگ و بزرگتر و بزرگوارترش بداریم، در ادب، در دیانت، در سیاست، در خدمت به خلق و بالاتر از همه در اخلاق و معنا؛ و ایران پر بوده‌است ازین نمونه‌ها.
 
سلام استاد احمدی. بنده هم با شما درین‌که صحن مدرسه خشک و خالی نباشد و طنز و شوخی پرمزه هم باشد، موافقم. به قول شما زنگ تفریح. گفتارهای کشکولی مناسب همین کار هست. مباحث علمی به همراه مباحث شاد، فضا را متعادل نگه می‌دارد و متجانس با روح انسان است که جمع میان جِدّ و شوخ‌طبعی‌ست.

 

از لابه‌لای خبرها
این پست: آشوراده
آدم به شگفت می‌آید وقتی می‌فهمد رئیس قوه‌ی مجریه مگر برود خلیج گرگان، تا کشف شود علت مسدودبودن ورودی آب، رسوب گل‌ولای دهنه‌ی ورودی بود. یعنی دیوان‌سالاری دراز و گشاد هیچ. مگر آنجا محل وگ بود، که بی‌خیالش شده بودند، کانون نیمی از خاویار ناب ایران است و داد و ستد صیّادان و بندگان سخت‌کوش بندر ترکمن. بگذرم.
 
رخنه در نظام لیبرالیستی / سرمایه‌داری
به نام خدا. سلام. به قلم دامنه: خانم رُزا لوکزامبورگ ( ۱۹۱۹ / ۱۸۷۰ ) برین نظر بود که شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری متکی به نیازهای مصرفی طبقات دهقانی و خرده‌بورژوازی در درونِ کشورهای سرمایه‌داری و همچنین وابسته به نیازهای مصرفی در کشورهای دیگر است. بدین‌سان سرمایه‌داری به صورت تعارض‌آمیز گسترش می‌یابد و همین موجب تضعیف و فروپاشی آن می‌شود. زیرا توسعه‌ی سرمایه‌داری متکی بر مصرفِ طبقات غیرسرمایه‌داری شیوها‌ی روبه‌زوال است. از همین تئوری و تبعات آن است که  رُزا لوکزامبورگ به این رأی رسیده بود سرمایه‌داری به مرحله‌ی امپریالیستیِ انباشت سرمایه، تمرکز سرمایه‌ی مالی و سیستم بانکی و پیدایش انحصارات و کارتل‌ها می‌انجامد. (چکیده‌ی جزوه‌ی درسی‌ام در کلاس استاد دکتر حسین بشیریه در سال ۱۳۷۲ ) ( ر.ک: تاریخ اندیشه‌های سیاسی در رن بیستم. صص ۷۲ تا ۷۷ )

اینک از جزوه‌ی خطی‌ام از کلاس بشیریه، خواستم این را رسانده باشم که حربه‌ی «تحریمِ» سه‌چهارپنج دولت متخاصم اروپا و آمریکا که دیربازی سلاحِ سلّاخی ملت‌ها شده است، کم‌کم به ضدّ خود تبدیل می‌شود مثل نظریه‌ی بالای رُزا. چراکه، سرمایه‌داری بیش از هر چیزی به بازار مصرف نیاز دارد، وقتی اندک‌اندک کشورهای تحریم‌شونده، از عددِ کشورها‌ی تحریم‌کننده هم پیشی بگیرند، آنگاه آنان کالاهای خود را کجا بفروشند!؟ به خودشان؟! متاع‌های نفیس کانی و آلی خودشان را از کجا بخرند؟! از خودشان؟! رویدادی که پوتین با اوکراین بر سرِ سازمانِ ترور -ناتو- رقم زده، شعله‌هایش تا قلب لیبرالسیم زبانه کشید که خود را بهشت آفرینش می‌پنداشتند و این تشنجِ رفتاری بعضی از هم‌پیمانان ناتو و حامیان آنها، خود علامتِ گستردگی پدیده و تستِ ژرفای آسیب جهانی چنین پدیدار امنیتی است.

 نگاه شود به جو بایدن که امروز راحت گفت نمی‌تواند از ورود نفت روسیه به آمریکا جلوگیری کند و آن را تحریم، زیرا قیمت سوخت در آمریکا به فلک می‌رود. نفع خود در میان بیاید، هیچ آئینی را مقتدا نیستند. دامنه‌ی رویداد بزرگ، نه فقط آستینِ غرب را می‌جُود و پاره‌پوره کرده که پوتین‌های سازمان تروریستی ناتو را بی‌بند و دگمه ساخته و حتی ساختار تفکر غرب را به هم ریخته؛ آپارتاید نژادی را که درون خود مخفی نگه داشته بودند چون دُمل چرکین بیرون زده. ناتوی تروریست کوشید عراق را به بهانه‌ی انبار سلاح‌های کشتارجمعی تماماً شخم بزند، اما همین غرب، خود اوکراین را فریفت و خاکش را انبار سلاح‌های وحشتناک ساخت و بسترش را برای برخی تبهکاران آراست. داعش را در جهان اسلام ساخته بودند، اینک همان تز را در اوکراین خواستند پیاده کنند. این است که ناتو اوکراین را پای حریم فرضی خود ذبح و لِه کرد و خود خیال می‌کند دودش فقط سمت شرق می‌رود، اما این‌بار باد کمانه کرد و فضای اروپا را به عصر وحشت برد، همان وحشت که خود ۱۰۰سال، ۱۰۰سال با هم می‌ستیزیدند و خون هم را رودخانه می‌کردند. صلح، نه فقط خوب است که ذات بشریت است؛ و پیام ادیان برآمده از آسمان، صلحی فراگیر؛ از فلسطین تا فیلیپین و از فنلاند تا فلات تبت. لایه‌های این پیاز قدرت و هژمونی را باز هم می‌شود باز کرد. اما بماند برای بعد.
 
سلام. جناب دکتر عارف‌زاده یک متن درخشان هم نوشتید که از نظر من می‌شود آن را مانیفست اخلاق و کردار تلقی کرد.
 
از مباحثه‌ی بسیار زیبا و عالمانه و محترمانه‌ی جنابان آقای قربانی و استاد عمادی بر سر دیدن هلال ماه لذت علمی بردم و از هر دو سوی این مباحثه‌ی دوستانه سود بردم. تا باشد، همین بحث‌هایی جدی آدم ببیند و بیاموزد ولو آن‌که نظرش چیزی دیگری باشد. من کشکولی هم بگویم: بهترین ماه رمضان، ماه رمضان ۲۹‌روزه است. هر مرجع و دو آدم معتمد بگوید من گوش می‌کنم زیرا روزه‌ی روز ۳۰ را اصلاّ دوست ندارم. فراخناک‌ترین مزه‌ همین مزه‌ی عید فطر، فردای روز ۲۹ است.
 
دکترعارف‌زاده: درود بشما. درسته و عالی بود. بجز  آویزان کردن که  آن، دارهاکاردن  است. این واژه از آن لحظه در اندیشه ام نزج گرفت که بدنبال یک پست شما در روزهای اول در باره حمله روسیه، چند نفر از جمله خودم  تره دارهائیتمی.
 
پاسخ:
جمله‌ی آخری را خیلی قشنگ بود، دارم می‌خندم شدیداً. چندی پیش هم جناب قربانی چیزی دیگه‌ای هم به من گفتند: «بین پست‌ها دپیتمی تره...!»
 

یاداشتی بر فیلم «حصار ضد خرگوش»

میدانِ ارزش دانش ( ۲ )

نسل‌های ربوده‌شده
به نام خدا. سلام. به قلم دامنه: حیف، حیف، که موفق نشدم تمام «حصار ضد خرگوش» را ببینم. اما برداشت‌هایم ازین فیلم درام مرا آگاهاند که کارگردان توانست واقعیت استرالیای غربیِ سال ۱۹۳۱ را نشان دهد که سفیدپوستان تحتِ زعامت پادشاهی انگلستان، دختران بومی را از مادرهای‌شان می‌ربودند و به صدها کیلومتر دورتر، در شهر پِرت (بزرگترین شهر استرالیای غربی که با سیدنی پایتخت،۳۸۰۰ کیلومتر فاصله دارد) می‌فرستادند تا هم برای بردگی گمارده شوند و هم ازین طریق، نسل بومیان را نابود و از زادوولَد بیندازند. جنایت با هدفِ پاکسازی بومی از خاک پدرومادری. نتیجه‌ی قطعی این سیاست نژادپرستانه، گم‌شدن هویت بومیان بود. «حصار ضد خرگوش» که محصول دیدنی ۲۰۰۲ سیدنی‌ست به‌خوبی از پسِ رساندنِ این پیام برآمده است.
 
من موزیک‌متنی به‌این‌زیبایی، در کمتر فیلمی شنیده‌ام و «حصار ضد خرگوش» با آن‌که خیلی غمناک بود، اما دِرام (=ابهام‌زُدایی) زیبایی بود تا بیننده متوجه‌ی نسل‌های ربوده‌شده استرالیا بشود که طی همین ۹۰ سال پیش، دور از چشم جهانیان روی می‌داده است.
 
سلام جناب. بسیارهم عالی. بنده همآره چشم‌انتظار این فاز هستم. اولی و پنجمی از ارقام هلو، در پرونده‌ی لغت داراب‌کلا که تا امروز ۳۵۱۲ لغت را شناسایی و شرح داده‌ایم (نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و بنده) نبوده، علاوه این‌که شرحی هم که برای این هشت لغت با ذهن دَوّارت نوشته‌ای ارزش ثبت دارد و برمی‌دارم. به‌یقین در کتاب هنگام چاپ خواهیم نوشت عبدالله هم به ما کمک کرد. همه‌ی هشت‌تا زیبا بود. فقط درباره‌ی «ریا» تخم توتون و خیار و... باید عرض کنم این لغت از رویش ریشه می‌گیرد، رویاندن، مثل مؤسسه‌ی «رویان» که همین ریا است. در پستی دیگر «جهانی آری از صلح» را آرزو کردی، به لحاظ ادبیاتی بگویم یا باید «از» را به «در» تبدیل فرمایید تا جمله‌ات درست شود. یا آن عبارت مشهور، «عاری از جنگ» است. عاری هم یعنی: بی، بدون، بری. دور. لخت. در ضمن از لطف در تاج متن بر من ممنونم. من همان تقدم دکتر عارف‌زاده بر خودم را ترجیح می‌دهم.
 
سلام جناب. جالب و جدید. چقدر هم بشّاش است درین صحنه‌ها حضرت آیت‌الله. لابد حلول شعبان، بدیشان حلاوت داد.
 
سلام جناب. وقت شما به خیر و خوشی. پیش‌بینی که سهله! بیا بریم جایی که می‌گویند تا آدم را ببینند، آنی می‌فهمند با چه کسی قرین‌اند و محشور! با بوزینه می‌پلِکد؟ یا با فرشته؟! به شکل خنزیر محشور می‌شه یا به وجه پری در حریر؟! و یا هم شاید با صاحب اثر «خنزر و پنزر». بگذرم! من که عمراً پیش اینا نمی‌روم. حضرت موسای نبی ع از خدا خواسته بود پیش از موت، قرینش را در آن سرا معلوم کند. آدرس داد. موسای کلیم ع رفت و رفت و رفت، دیدند اع! قرینش یک قصاب پاک‌دست و باایمان‌وباخدا و فردی عادی و در میان مردم و با مردم و بامرام است. باز نیز بگذرم. جالب بود طنزیم شما. معلومه امروز حسابی تنظیمی به کارخانه‌ی خونه! لابد سوپ جو داد و سدِ جوع نمود.
 
 
مرا، جناب، با این «دامن» البته بلِن! بردی به ۱۱ شهریور ۱۳۹۶ که خطاب به نماینده‌ی ولی‌فقیه وقت سپاه در سایتم در همان سال نوشته بودم که درباره‌ی بردن مردم به بهشت سخن گفته بود. تصویر متن ایشان و جوابم در آن پست را در زیر می‌گذارم:
 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. چشم. عرض می‌کنم. چندسال پیش کتابی از مرحوم مهدی بازرگان خوانده بودم که ایشان ریاح (=بادِ ملایم) را مژده‌ی لقاح و باروری می‌دانست اما ریح (=تندباد) را مایه‌ی تخریب و زیروزبَر کردن. اگر شما ریادادن تخم بوته را از ریاح بگیری کار همان مژده می‌کند و بشارت باروری را. از سوی دیگر ریا که معنای دیگری هم دارد بجز رویش، ظاهرشدن است، مثل ریا در اخلاق که تظاهر است. تخم هم در داخل کیسه ریا می‌دهند هم، برای بروز و تظاهر است و شروع رویش. پس؛ می‌توان هر دو را در پرونده‌ی این لغت بیاوریم. ممنونم.
 
از شما کم نیاموختم من.
 
جناب محمدجواد رمضانی، منظورش را بالاتر فرمودند. بااین‌وجود شما و بنده پرونده‌ی این هر دو لغت را پارسال با شرح و مثال بستیم. اما تمام پرونده‌ی لغات برای همیشه باز است تا هر دوست محترمی زوایای دیگری از آن را گشود، وارد آن پرونده کنیم. درود.
 
آره، انجام دادم. تازه‌های لغات جناب عبدالله را تَپ زدم گرفتم و بردم گذاشتم چالوکِ لغات.
 

بردن مردم به بهشت!

مرا، جناب، با این «دامن» البته بلِن! بردی به ۱۱ شهریور ۱۳۹۶ که خطاب به نماینده‌ی ولی‌فقیه وقت سپاه در سایتم در همان سال نوشته بودم که درباره‌ی بردن مردم به بهشت سخن گفته بود. تصویر متن ایشان و جوابم در آن پست را در زیر می‌گذارم:.

 
ناتو اوکراین را فقط سنگر می‌خواست، نه عضو!
 
من دیدگاه تحلیلی‌ام این است سازمان تروریستی ناتو -که راهبرد و رهبری اصلی‌اش در دست سرویس‌های اطلاعانی است، نه دولت‌های سرِ کار- ماهرانه و از سرِ عمد در طول این مدت، اوکراین را عضو ناتو نکرده بود. چرا؟ به نظر من، احتمال دارد این بوده باشد:
 
۱. تا زمانی که بروز بحران قطعی نشده (مانند همین ۱۷ و اندی  سال) ازین سرزمین پهناور، روسیه را از نزدیکترین جغرافیای سیاسی و نظامی، زیر رصد و تحت فشار داشته باشد، یعنی با دادنِ وعده‌ی سرِ خرمن، اوکراین را دست به سر کرده‌ بود، اما در عوض با وعده‌ی توخالی و فریب، خاکش را سنگری مخفی برای سلاح‌ها و آزمایشگاه‌های مخاطره‌آمیز و مهیب علیه‌ی روس و میدانی برای تیهکاری و جاسوسی. اوکراین را مثل کلمبیای آمریکای جنوبی کرده بودند، آکنده به مافیا.
 
۲. اگر زمان وقوع رویداد شد، ناتو راحت بگوید اوکراین که عضو ناتو نیست تا برویم به دفاعش، مثل همین روزهایی که پوتین به ناتو، فن زد. سرویس‌های اعضای سازمان تروریستی ناتو که هر کدام در اوکراین برای خود تیول داشتند، اوکراین را در همان حد سنگر می‌خواستند، چون از میزان حساسیت بالای روسیه برین خِطه خبر داشتند. پس وقتی اوکراین عضو ناتو نباشد، درین حالت مفروض آنان برای همیشه این بود پوتین راحت، نه به یک عضو ناتو، که به یک سنگر ناتو چشم می‌دوزد و دیدند که دوخت. فقط روز می‌شمرد که لحظه فرا برسد.
 
درین میان برایم یک نکته روشن شده است که این دو ریل، همدیگر را قطع نمی‌کنند. چون مجبور شدند لو بدهند ایجاد پروازممنوع بر آسمان اوکراین، یعنی درگیری مستقیم با روس که این جزوِ پیمان نانوشته‌ی آنان است که این دو با هم با سلاح نستیزند. چرا چون جنگ در آن صورت، شکل جهانی به خود می‌گیرد. زوایای دیگر این رویداد بزرگ جهانی، باشد برای بعد. بگذرم. فقط بگویم وقتی آسمان کشوری منطقه‌ی پروازممنوع شود منظور این است به هر شیئی در هوا باید شلیک شود و ناتو نمی‌خواهد به روس شلیک شود.
 
دیدگاه:
 
در راستای استنادسازی، چکیده‌ی دیدگاه آقای احمد زیدآبادی را می‌آورم که آقای «هومان دوراندیش» امروز ( ۱۴ اسفند ۱۴۰۰ ) با وی گفت‌وگو کرد:

هومان دوراندیش: به نظرتان چرا پوتین این جنگ را آغاز کرد؟ واقعا مسئله‌اش امنیت روسیه است؟ استونی و لتونی و لیتوانی بیخ گوش روسیه هجده سال است که عضو ناتو هستند ولی عضویتشان در ناتو، عملا خطری برای روسیه نداشته است.

احمد زیدآبادی: کشورهای حوزۀ بالتیک بعد از جنگ جهانی دوم به روسیه ملحق شدند اما اوکراین حدود سیصد سال بخشی از روسیه حساب می‌شد و بخش قابل توجهی از مردمش روس هستند و به اصطلاح یک نوع حوزۀ تمدنی روسیه هم محسوب می‌شده. بنابراین نگاه روسیه به اوکراین اساسا متفاوت از نگاهش به کشورهای شرق اروپا و کشورهای حوزۀ بالتیک است... اینکه روس‌ها بخواهند اوکراین یک کشور بی‌طرف باشد، خواست نامشروعی نیست. بالاخره اعضای ناتو با روسیه یک رقابت جهانی دارند و پیوستن اوکراین به ناتو، بویژه اگر قرار باشد اوکراین شبه جزیرۀ کریمه را هم در کنترل داشته باشد، برای روسیه بسیار مخاطره‌آمیز است... بنابراین خواست روسیه برای بی‌طرفی اوکراین قابل توجیه است.

هومان دوراندیش: اگر مسئلۀ اصلی امنیت است، استونی و لتونی و لیتوانی هم که عضو ناتو هستند.

احمد زیدآبادی: هر عضو ناتویی که بالاخره تهدیدی علیه روسیه نیست. شما جغرافیای آن منطقه را نگاه کنید. در بخش زیادی از دریای سیاه، ناوگان اصلی روسیه مستقر است... حضور ناتو در گوشه‌ای مثل منطقۀ بالتیک خیلی فرق دارد تا اینکه کشوری مثل اوکراین عضو ناتو شود. مسئلۀ اصلی امنیت است ولی علائق سرزمینی هم اهمیت دارند... روسیه به اوکراین به عنوان یک کشور نیمه‌روس نگاه می‌کند ولی به کشورهای منطقۀ بالتیک نه. البته من این دغدغۀ امنیتی را از دید روسیه دارم مطرح می‌کنم نه از دید خودم. دارم می‌گویم روسیه این طور به داستان نگاه می‌کند.

هومان دوراندیش: اگر از دید خودتان توضیح دهید، آیا پیوستن اوکراین به ناتو را تهدیدی برای روسیه می‌دانید؟

احمد زیدآبادی: بله، برای روسیۀ پوتینی یک تهدید است. به یک معنا تهدیدی علیه خود سرزمین روسیه نیست ولی برای روسیۀ پوتینی تهدید است... شرق اوکراین روس‌نشین است و مردمش مسیحی ارتدوکس‌اند و به روسیه سمپاتی دارند. اگر قرار باشد مناطق شرقی از اوکراین جدا شوند، مناطق غربی اوکراین هم قبلا بخشی از لهستان بوده‌اند... بنابراین همین که روسیه بخواهد مناطق شرقی اوکراین را جدا کند و تحت تصرف خودش درآورد، به معنای محو کشور مستقلی به نام اوکراین خواهد بود... مقایسه‌ی پوتین و هیتلر بخشی از اقدامات قدرت‌های غربی است برای ایجاد حساسیت نسبت به عملکرد روسیه، و نیز بسیج کردن مردم خودشان برای تحمل مشکلات ناشی از تحریم‌هایی که علیه روسیه وضع کرده‌اند.
 
هومان دوراندیش: اما اگر اوکراین بخشی از خاک روسیه شود، روسیه همسایۀ لهستان می‌شود و باز بیخ گوش ناتو است. این مشکلی ایجاد نمی‌کند.
 
احمد زیدآبادی: در زمان اتحاد شوروی هم روس‌ها بیخ گوش ناتو بودند ولی چون کل اروپای شرقی در دست آن‌ها بود، خطری برایشان ایجاد نمی‌شد. بحث این نیست که روسیه نمی‌خواهد با ناتو هم‌مرز شود. مسئله این است که در کدام نقطه قرار است هم‌مرز شوند.

هومان دوراندیش: پس مسئلۀ اصلی این است که ناتو از مسکو دور باشد.

احمد زیدآبادی: بله، دقیقا همین است.

هومان دوراندیش: هنری کیسینجر قبلا به اوکراین توصیه کرده بود رفتاری مانند فنلاند در پیش بگیرد که در عین نزدیکی به غرب، روس‌ها را تحریک نمی‌کند. برخی از موضع دفاع از رئال پلتیک با این تجویز موافق‌اند ولی به نظر می‌رسد چنین توصیه‌ای حق تعیین سرنوشت و حق حاکمیت ملی اوکراینی‌ها را نادیده می‌گیرد. اگر اکثریت ملت اوکراین غربگرا باشند و بخواهند کشورشان عضو اتحادیۀ اروپا و ناتو شود، چه کار باید کرد؟

احمد زیدآبادی: حق تعیین سرنوشت هم بالاخره حدود و ثغوری دارد. شما در دنیایی زندگی می‌کنید که بین همسایگان و بلوک‌های قدرت، منافع متعارضی وجود دارد. شما نمی‌توانید یک علاقه را آن قدر دنبال کنید که همسایه‌تان خشمگین شود. این کار هزینه دارد. وقتی پیگیری یک علاقه هزینه‌مند شود، کار به همین جایی می‌کشد که در اوکراین کشیده شده...اگر راه مسالمت‌جویانه‌ای در کار باشد، همان است که گفتم: تعهد اوکراین به بی‌طرفی و نپیوستن به پیمان‌های نظامی، با حفظ یکپارچگی سرزمینی.
 
زورخانه‌ی شهید فهمیده تهران
 
میدانِ ارزش دانش ( ۳ )
پیام زورخانه چه بوده؟
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. زورخانه ورزش‌ و پرورش بود که از باستان در ایران کاشته شد و به‌خوبی نمو کرد، با هدف پروراندنِ جسم و پارساداشتنِ روح که اصولی اخلاقی آن را به هم پیوند می‌زند و از انسان، پهلوان می‌آفریند. گویی پهلوانان در ردیف بالا بعد از موبدان جایگاه داشتند. زیرا رزم ارزشی باستانی نزد ایرانی بود و همین، ازین ورزش، آئین پهلوانی ساخت که در برابر ظلم، جنگاوری با مهارتِ روزافزون بود، با سطح بالایی از معنویت مسلط. به‌طوری‌که یک انسان زورخانه‌ای را در بالاترین قامت به سمت «دستگیری از ضُعفا، کمک به فُقرا، فروتنی و گشاده‌رویی» می‌فرستاد.

این‌که سقف زورخانه باید گنبد باشد و کفش چندضلعی و گودش فروتر از سطح زمین، همه و همه دلیل بر دست‌کم سه چیز بود: نگاه به آسمان و آفریدگار. متکثربودن جامعه، فروتنی و تواضع در برابر انسان و آموزه، که درِ ورودی کوتاه زورخانه نقطه‌ی اوج این اخلاق ستوده بود؛ قامتِ تنومند پهلوان باید خمیده شود تا به گودی زورخانه برسد؛ درسی تماماً ادب و پایبندی به آئین. چنین بود که زورخانه‌ها چون حاوی آموزه‌های معنوی بودند، «مکانی مقدس» محسوب شدند. حتی کارشناسان معماری ساختمان زورخانه را به طرز حیرت‌انگیزی الگوبرداری از معابد «میترایی و مهراوه‌ها» حدس می‌زنند.

شاید از همین رو باشد که قوانین و آداب و حتی ادبیات مخوص به خود دارد؛ مثلاً  سادات در زورخانه احترام می‌شود و حرمت‌شان حفاظت و نگه‌داری. حتی سَردَم (=جایگاه مُرشد) مکانی منزه محسوب می‌شود و زنگ برای خود احترام و نشانه‌هایی ویژه دارد. و یا میان‌دارِ گود -که نوعی مدیر کل است- از مُرشد در نقش فرمانده، فرمان می‌برَد.

درین ورزش، تمرین و پرهیزگاری جفت هم‌اند و واژه‌ها در آن هر کدام سرِ جای خود. مثلاً: مرشد به تازه‌واردِ تازه‌کار فقط می‌گوید «خوش آمدی» ولی به سابقه‌دار، علاوه بر «خوش آمدی»، از حاضرین می‌خواهد برای ورودش صلوات بفرستند. و برای پیش‌کسوت، مرشد حتماً می‌گوید «صفای قدمت» و پس از صلوات برای او ضرب هم می‌گیرد. اما اگر فرد تازه‌وارد به زوخانه، پهلوان باشد تشریفات پیش‌کسوت را برایش جاری می‌کند و علاوه برین، زنگ را نیز می‌نوازد.

 درین ورزش «بر مُنکر علی لعنت فرستاده می‌شود» که دیگران می‌گویند بیش‌باد. و حرکت اخلاقی و پهلوانانه‌ی امام علی ع در رزم با عمرو بن عبدَود (که خَدو = آبِ دهن، تُف انداخته بود بر صورت حضرت علی) به‌شدت پاسداری می‌شود.

 ارزش‌های مذهبی وقتی وارد زورخانه‌ها شد، ورزشکار باستانی رنگ و بوی دینی به خود داد. لذا قوانین و مقررات ویژه‌ای بر زورخانه‌ها آذین بست که ادب و ادبیات پهلوان را در رفتار شفاهی، فراوان‌فراوان بالا برد. تقریباً ۳۵ مقررات برای زورخانه وجود دارد. مثلاً این چهار تا:

«لودگی، قهقهه، ناسزاگویی، غیبت، تهمت، استفاده از هر نوع دخانیات و مواد مخدر صنعتی و سنتی و نوشیدن الکل در زورخانه‌ها ممنوع است.» ، «داشتن طهارت یکی از الزامات پیش از ورود به زورخانه و به ویژه گود به شمار می‌آید. ورزشکاران ضمن داشتن طهارت، با وضو وارد گود می‌شوند.» ، «چرخیدن از تازه‌کارترین افراد شروع می‌شود و در پایان با سادات پایان می‌گیرد.» ، «ورزشکاران و پهلوانان باید همدیگر را دوست بدارند و اگر رقیبشان مغلوب شد، خارج از گود زورخانه، با او با احترام رفتار کرده و مانع از تحقیر او شوند.» منبع

رسم قشنگ گلریزان، جایگاه اقتصادی زورخانه‌هاست که به اهدای پول نقد توسط اهالی زورخانه برای امور خیر و کمک به آسیب‌دیدگان حوادث طبیعی و... صورت می‌گیرد که هر کس به اندازه‌ی توانش پولی در لُنگ می‌اندازد.

پوریای ولی از نام‌آوران این رشته‌ی پهلوانی بود؛ عارف که شعر هم می‌سرود. در مُروت و فضیلت کم‌نظیر بود؛ پوستین‌دوزی که در خوی مدفون شد. پس؛ پیام زورخانه، پیروی از علی ع است؛ «پوریای ولی»شدن، زور پیداکردن برای دفع ستم. اخلاق‌پیشگی و دوری از پهلوان‌پنبه‌ای، و در اوجش معنوی و قوی زیستن. چکیده‌ای نوشتم از چند روز مطالعه روی این قصه. راستی! نمی‌دانم آیا داراب‌کلا هم باستانی‌کار دارد یا نه؟ اگر دارد درود دارم و خداقوت به ایشان و تمامی ورزشکاران محترم دیگر.
 
تبریک سوم شعبان و سخننی از امام حسین ع :
امروز روزی امام حسین ع از مادری مهربان که کوثر دو گیتی‌ست  به جهان چشم گشودند این روز فرخنده و شاد بسیار زیباست بیش از همه مرا به یاد سرباز شهید قاسم سلیمانی می‌اندازد که حسینی‌وار زیست و سرانجام به کمک سازمان تروریستی ناتو در تاریکی شب ترور شد. یک سخن از امام حسین ع می‌آورم؛ برگرفته از کتابخانه‌ی احادیث شیعه:

امام حسین ع در پاسخ به پیشنهاد مروان بن حکم که با یزید بیعت کن، فرمودند: «در این صـورت باید گفت: انا للّه و انا الیه راجعون و فاتحه‌ی اسلام را خواند زیرا امّت اسلام گرفتار چوپانى همانند یزید شده است و من خودم از رسول خدا ص شنیدم که مى‌فرمود: خـلافت بر آل ابوسـفیان حـرام است.».
 
برداشتم از مباحثه‌ی میان جنابان دکتر عارف‌زاده و صدرالدین:
 
در زبان بومی ما، گردن‌گرفتن، بهترین واژه برای پی‌بردن به معنی عربی آن یعنی التزام و ملتَزم است. بنابراین وقتی جناب دکتر عارف‌زاده در سه تصریح می‌فرمایند مقصودش چه بوده، به این نتیجه می‌توان رسید که علم و دین، رودرروی هم نیستند. سه تصریح این بود:
 
«نه گفتم مخالف علم و نه از متن چنین بر می آید»
«نگفتم نمونه های منطبق با علم وجود ندارد»
«عرض کردم ملزم نمیداند»
 
من این صراحت را نشان جدی‌گرفتن بحث می‌دانم و تلاش متعهدانه برای روشن‌شدن مسئله. خودِ من معتقدم اگر فقیه سنت را قطعی بگیرد آن را اصالت می‌دهد. مثلاً حجامت. حتی اگر تمام دانشمندان بگویند زیان دارد و سازمان خون بگوید هدرددان است و بیماران به خون احتیاج دارند، باز هم فقیه سنتی حجامت را حرام نمی‌کند. زیرا آدرس آن را در سنت دارد.
 
پس؛ سخن آقای عارف‌زاده که ملزم نمی‌داند گزاف نیست. در مرآء و رأی فقهاء دیده می‌شود. از سوی دیگر وقتی پزشک به علت علمی، بیمار را منع کند از روزه، فقیه می‌گوید حرف پزشک خلاف شرع نیست. بنابراین فقیه در حجامت، گردن نمی‌گیرد و ملزم نمی‌شود که حرف علم را حجت فرض کند، اما در روزه، منع پزشک حجت می‌گیرد. تمام اینها بستگی به قطعیت در سنت دارد وگرنه در بسیاری از جاها دین صامت است و اگر سنت نبود شاید دست فقیه بسته‌تر می‌بود، نه بازتر. زیرا سنت چراغ رهنمای فقیه است. دین با علم سازگار است، اما فهم فقیه ممکن است جرأت درک دو عنصر زمان و مکان را نداشته باشد و حکم خدا که مرضی اوست، در خلاء بماند. حرف آخرم این است هر دو جناب (آقاعارف‌زاده و آقاصدرالدین) نزدیک به هم بحث کردند با مرزی باریک به مو. با تشکر از هر دو.
 
زنگ شعر ( ۲ )
 
با تو نسبت‌داشتن دارد غرورِ دیگری
در کنارت عشق‌ها دارند شورِ دیگری
چهارده معصوم یک نورند اما ماه تو
سر زده از شانه‌های کوه نورِ دیگری
 
 
میدانِ ارزش دانش ( ۴ )
قاضی‌شدنِ خانم «رضوی حلمی» در مصر
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. از مطالعه‌ی خبرهای دیروز ( ۱۵ اسفند ۱۴۰۰ ) قاضی‌شدن خانم «رضوی حلمی» در مصر، به عنوان اولین قاضی زن در "دادگاه عالی اداری" -از نهادهای حکومتی بالای مصر- برایم مهم بود و صدالبته جالب. نمی‌دانم فتوا یا دیدگاه شیخ الازهر قاهره، آقای "احمد الطیب" که معتقد است «هیچ حکم مذهبی، زنان را از داشتنِ پست‌های عالی باز نمی‌دارد»، درین تحول سیاسی مذهبی، دخیل بوده است؟ یا نه؟ امابعد؛
 
من برای ایران هم، در جست‌وجوی چنین روزی‌ام؛ اما چون کارشناس دین نیستم، آرزویم را برای خودم، شخصی نگه می‌دارم و به انتظار زمانه‌ای می‌نشینم که آن روز، روز ظهور و درخشندگی زنانِ نجیب، منزه و صاحب‌مرتبه به دایره‌ی قدرت، قضاوت، تقنین، حاکمیت بر سرنوشت، به‌آسانی و وفق مراد دین و آئین و قوانین، راه داده شوند و تسهیم مشارکت به شکل زیباتری دیده شود. بگذرم.
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده. متشکرم دوبله؛ (فارسیِ دوبله را نمی‌دانم) هم به خاطر خواندن ملای آقوزگاله. هم بابت یادآوری توافق‌مان بر سر غین و قاف این واژه. بله، من ضعف بزرگ در لغت‌هایی دارم که با حروف عربی «غ، ق»، «ض، ظ» نگاشته می‌شود. مثل غیظ و غیض. مثل غلغل و قلقل! درود.
 
سلام جناب آقای آزاد. من که کربلا بودم سر قبر امیرکبیر رفته بودم، البته قبرش را صدام محو کرده بود. قبرش سمت چپِ صحن قبله‌ی حرم امام حسین ع است. در نجف نیز، در ودای‌السلام، سرِ قبر دلیرمرد دلیران تنگستان شهید رئیسعلی دلواری رفته بودم که قبرش را دیدن‌کردن، موجب غرور دینی و ملی‌ می‌شود؛ انسان سلحشوری که به‌وقت سلاح مقاومت‌گرفتن، این‌پا و اون‌پا نکرد و با دانش و رشادت در برابر تز «خفت در برابر غرب» ایستاد. هر دو امیرکبیر و دلواری ضد استعمار بودند و ضد استبداد. سپاس از شما آقای آزاد.
 
پرسشی دیگر!
شما از یک سو سازمان تروریستی ناتو را به نقل امانوئل مکرون دچار «مرگ مغزی» معرفی کرده‌ای ولی هنوز عرق متن پیشین شما نریخته، اینجا در دایره‌ی زرد می‌فرمایی: ناتو «هوشمند» است. شما هم ضب در طنز فرو می‌روی آقای جلیل قربانی! مرگ مغزی‌و؟! هوشمندی؟!
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده با شما بر سرِ این‌که مقاومت در برابر تغییر عادات و سنن و عرف، «همیشه بد نیستند» موافقم. اگر فکری برای خود حق اقتباس یا تقلید از غرب و آزادی بیان و نظر قائل است، همان‌میزان برای فکر دیگران هم حق و آزادی وجود دارد که با غرب بستیزد یا نگذارد کسی را بفریبد. ایران فرهنگ و آداب و تمدن کهن دارد که سپس با پذیرفتن اسلام، تقویت هم شد با خدمات متقابلی که میان اسلام و ایران برقرار شد. از نظر من، غرب‌گرایی افراطی و حتی وکیل‌مدافع غرب شدن، مثل گذر از آب روشن است به فررفتن در آب تیلِن. بگذرم. متشکرم از نگاه متوازن شما که همواره درین صحن غرب را به دیده‌ی تقلید نگاه نکردید، بلکه نقد و اقتباسی نظر افکنده‌اید.
 
جلیل قربانی:
سلام؛ روز به‌خیر. بله در همون جا نوشتم که بیمار در حال مرگ مغزی، با صدای طبل جنگ پوتین، تحرک یافته و به هوش اومده. حالا که ضریب هوشی‌اش برگشته، خب طبیعیه که تصمیماتش بعد از این، هوشمندانه خواهد بود.
 
پاسخ دامنه:
آهان؛ پس ناتوی «مرگ مغزی شده» چقدر سریع به هوش‌آمده و چه هم به‌سرعت از تخت بیمارستان خلاص شده و به تحرک رسیده. به قول ناصرالدین شاه در سریال «جِیران» : خلّص و تَمت!
 
سلام استاد عمادی. فرمودید اسمی از اسم پیامبر ص «نون» است که به مداد پیوند دارد که نور است و نون را حوت دانستید که زمین پشتش هست. می‌خواستم بدانم ساده‌ترین پیام این تفسیر سبملیک چیست؟ البته به چند پیام که زیر پست‌های قبلی استاد، نوشتم، گویا یا ندیدید و یا نخواستید پاسخ دهید. این را هم اگر نخواستید، مختارید استاد عزیز.
 
پیشنهاد معقول است. اما این‌که من در صحن افراد را منع کنم، ممکن است ناراحت شوند و حتی قهر کنند. من حتی احساسات اعضا را هم تقریبا می‌شناسم. اگر شما خودتان طرح مسئله کنید من هم نظرم را زیرش می‌گویم تا با مسالمت این راه شناسانده شود. خودم هم دیدید همیشه هفته‌ای یک لغت را پیش آوردم. اما این‌که لغت فقط از طرف من بیاید به صحن موافق نیستم. هر کس خواست بیاورد اما به قول شما یک لغت آن‌هم با فرصت دو یا سه روز. من حتی می‌گویم تا شش شب.
 
سه سخن از امام سجاد ع درین شب شادِ میلادشان:
 
تمام خیرات و خوبى‌هاى دنیا و آخرت را در چشم‌پوشى و قطعِ طمع از زندگى و اموال دیگران مى‌بینم.
 
همانا معرفت و کمال دین مسلمان، در گروِ رهاکردن سخنان و حرف‌هایی‌ست که به حال او -دیگران- سودى ندارد.
 
کسى که بینش و عقل خود را به کمال نرساند -و در رُکود فکرى و فرهنگى بسر برَد- به سادگى در هلاکت و گمراهى و سقوط قرار خواهد گرفت. منبع

 

میدانِ ارزش دانش ( ۵ )
«امیرکبیر اهلِ مقابله بود، من اهلِ موازنه»!
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در قسمت اولِ فصل یک سریال «جِیران» ساخته‌ی حسن فتحی (که من چهار قسمتی که وارد بازار شد را دیده‌ام) در یک جا میرزاآقاخان نوری -صدر اعظم ناصرالدین شاه- می‌گوید: «اولین درسی که به پادشاه می‌دهند، تزویر است»! او به پسرش می‌گوید: سیاست قاعده دارد! البته منظورش از نوع «آقاخان»ی! بود. پسرش گویی با نگاهش پرسش دارد چشم تار می‌کند!. اما صدر اعظم سخنش را تکمیل‌تر می‌کند: «باید با پادشاه وصلت کرد.» یعنی ازدواج سیاسی! پسرش ازین حرفش می‌ترسید و می‌گوید مگر سرنوشت امیرکبیر پیش چشمت نسید، او مگر وصلت نکرده بود! (خواهرِ ناصرالدین شاه را داشت) آقاخان جواب می‌دهد: «امیرکبیر اهلِ مقابله بود، من اهلِ موازنه»!
 
از نظر من، غربی‌ها -اروپا و آمریکا- هم، عینً مصداق سخن آقاخان نوری‌اند؛ اهلِ مقابله‌اند که اوکراین را به این روز انداخته‌اند! هم موازنه! را بر هم می‌زنند، هم ادای دوستیِ خاله‌خرسه را درمی‌آورند؛ در تمام تاریخ اروپا ریشه‌ای‌ترین عامل تنش‌های ستیزگرانه «از میان رفتنِ موازنه‌ی قوا» میان دولت‌های اروپا بوده که آنها را به کشتنِ میلیون‌میلیون آدم حتی از نژاد و خون و پوست و گوشتِ همدیگر هول داد. آنقدر همدیگر را کشتند که تاریخ‌شان جز ننگ نیست. فقط دو تا از جنگ‌های آنها با همدیگر، اسمِ «جنگ جهانی» به خود گرفته؛ درحالی‌که ناف آنها را با جنگ و ستیزه‌گری بُریده‌اند. اساسِ رفتار اروپا نسب به هم، «جنگ و جنگیدن» بوده و هست. اگر امروزه به «اتحادبه» رسیدند و دم از صلح می‌زنند به این معنی نیست که عاقل شدند؛ نه؛ فعلاً از همدیگر واهمه دارند؛ ترس‌شان مبنای جنگ دارد، نه ذات صلح‌طلبی. مرکز تولید و فروش زرّادخانه‌های ویرانگر شده‌اند و آن‌وقت به سایر کشورها از سرِ نخوت دستور می‌دهند نباید سلاح داشته باشید! مگر همین ارتش آنان نیست که در قالبِ «سازمان تروریستی ناتو» توی اغلب قاره‌ها دست به جنگ و کشتار زدند و در رفتند؟! آنها مردم مسلمان منطقه را مثل آبِ خوردن کشتند و فرار کردند؛ اما وقتی به خاک خود و به نژاد خود می‌رسند دست به تزویر می‌زنند.
 
آقاخان نوری قاتل پشت پرده‌ی امیرکبیر اما به دستخط ناصرالدین شاه، درین یک فقره گویی راست گفته! : که «اولین درسی که به پادشاه می‌دهند، تزویر است»! آری تزویر؛ که اروپا -حتی بدتر از آمریکا- نسبت به رویدادهای جهان ازجمله همین رویداد اوکراین، تزویر پیشه کرده است. خونِ پاک‌ترین انسان روی زمین را با ترور شبانه در پشت دیوار بغداد با شیک‌ترین سلاح‌های ساخت غرب هلهله‌کنان می‌ریزید؛ سرباز شهید سلیمانی را، که مردم منطقه را از چنگِ خون‌آشامان داعش نجات داده بود، اینک روزی فرارسیده که شعار دوری از خون‌ریزی سر می‌دهید. ریختن خون یک انسان بی‌گناه به فرموده‌ی قرآن، مثل کشتنِ تمام مردم است؛ چه رسد به کشتاری که در اغلب جهان ردّ شما در آن باقی مانده است و هرگز از صفحات سرخ تاریخ محو نمی‌شود.
 
بسیاری از تحلیلگران خودِ غرب و نیز مقامات روسیه به سران اروپا و آمریکا طی ماه‌های گذشته بارها و بارها هشدار داده بودند که اوکراین به این روز می‌رسد! ( ر.ک: منبع) اما اروپایی‌ها و آمریکاها تا توانستند موازنه را از طریق گسترش «ناتو» بر هم زدند و با دخالت چندساله در اوکراین، بدترین سیاست‌ورزی روزگار را بر دولت‌های دست‌نشانده‌اش تحمیل کردند که از یک جامعه‌ی روس‌تبار، «ناتو» بسازند؛ آن هم نه عضویت واقعی، که یک وعده‌ی سرِ خرمنی و درون‌تُهی. خُب مشخص است سمت دیگر کار دیگر می‌کند. حالا جمع شدند که «جور» کنند؛ مثل حکایتِ توتون تخت‌شده که یک مدت مادران و خواهران ماها می‌نشستند «جور» می‌گرفتند تا این رنگ با آن زنگ جدا شود. سفیدپوست هنوز هم نژااد و حق و حقوقش فرق دارد! کجا؟ در مهدِ لیبرالیسم! که شعار آزادی و برابری و حقوق بشری‌اش، گوش فلک را کر کرده است! خودشان  آتش کردند،خودشان هم خاموش می‌کنند؛ نمی‌دانستند زبانه‌اش تا قلب اروپا شعله می‌کشد!
 
پرسش سید علی‌اصغر:
سلام بر دوستان اهل تحقیق و پژوهش. با تبریک فراوان به مناسبت میلاد خجسته امام سجاد ع ، بفرمایید که با وجود اینکه امام از کربلا می آید و واقعه جاودانه را درک کرده و دربعداز شهادت امام حسین ع درجه امامت به ایشان انتقال پیدا کرد و بعبارتی باورمند امامتش متجلی شد و برای حفظ اسلام ناب محمدی ص مسئولیت خاصی دارند چرا به مراحلی که برشمردم ، امام سجاد ع فقط به عبادت و گریه بر شهدای کربلا ، بسنده می کند ؟ چرا حیات نهضت کربلا را به همان صورت پر حرارت دنبال نکرده است ؟ آیا در مجلس یزید برای حفظ جان کاروان کربلا توافقی صورت گرفت تا کاروان بدون تعقیب و فشار روحی به کربلا و مدینه برگردند ؟
 
پاسخم به این سه پرسش:
 
سلام و تشکر. گرچه خودم را مصداق عنوانی که در صدر کلام ذکر کردید نمی‌دانم، اما به حسب ارادت به اهل بیت علیهم السلام و اجابت به شما عرض می‌کنم:
 
۱. قید «فقط» در پرسش اول نادرست است. لذا پاسخش روشن است. امام ع هرگز فقط این کار را نکرد، کارهای بی‌شماری کرد که آوردن آن درین پاسخ ممکن نیست. ۲. پرحرارت درینجا به معنای درافتادنِ آشکار و به زبان امروزی نبرد سخت‌آفزاری با امویان است، که به‌یقین فضای بعد از عاشورا شرائط را برای شیعه به‌شدت سنگین و غیرممکن کرده بود. وگرنه امامِ هر دوره ترکِ فعل که سهله حتی ترکِ اُولیٰ هم نمی‌کند. ۳. اگر لفظ توافق بجا بود هرگز حضرت زینب س و امام سجاد ع در آن مجلسی که یزید آراست، دست به رسواکردن یزید نمی‌زدند. یزید از بارِ گران واقعه‌ی عاشورا بر دوام حکومتش هراسید. ازین‌رو دست به دروغ زد و گفت من دستور قتل ندادم. سرانجام هم مجبور شد اُسرا را به مدینه بفرستد تا محیط شام از وجود افشاگرانه‌ی بانو زینب کبرا س و امام سجاد ع ایمن باشد و خودش هم خلاص. اما کاری که آن دو پیام‌آوران عاشورا کردند، آن‌چنان موافق شرع و عقل بود که بنیاد رژیم اموی و حتی مشروعیت سیاسی‌اش را سست ساخت. سیاست سختگیرانه‌ی اموی هرگز اجازه‌ی حرکت پرحرارت را نمی‌داد و الّا هیچ امام معصومی از شهادت و مبارزه‌ی با ظلم ترسی ندارد. همه‌ی امامان ع بیشترین سختی را از سوی حاکمان وقت چشیدند و حتی سخت‌تر از عادی‌ترین آدم‌ها زندگی کردند، با آن‌که قرآن سفارش به مودت به خاندان پیامبر ص کرد.

 

پاسخ به نقد آقای قربانی:
سلام جناب آقای ... . وقت آن دوست دانشور محترم هم به خیر و خوبی و شادی. بر من است که تشکر داشته باشم؛ چون هم نقدم کرده‌ و هم تذکر داده‌اید. فکر نکنم اگر هر کسی ناتو را با دیدی بسیط ببیند، آقای قربانی هم -که فردی تیزبین است- آن را چنین ساده و بسیط و بیغش! ببیند. جنایات بی‌شماری که مرتکب شده‌اند در برابر ترور ناچیز است. شهید احمدشاه مسعود، شهید حاج رضوان (=عماد مغینه)، شهید ابومهدی و سرباز شهید قاسم سلیمانی  فقط چهار فقره از ترور است. سرویس‌های اطلاعاتی همیشه خریدار اطلاعات نظامی‌اند، کدام سازمان تروریستی مجهزتر از ناتو در پرتوافکنی کسب خبر است؟! این شقه را با دید وسیع و مرکّب باید دید نه ساده و بسیط و مبرّا.
 
ازقضا دوستِ آگاه و توانا، بی‌طرفی در جایی لطمه می‌خورد که متن کسی بخواهد خیلی ملاحظه‌گرانه چینش شود. برخی از متن‌های اخیر شما چنین چیشنی داشت و من صدالبته مخالفتی هم نکرده و بعکس بادقت مطالعه نمودم چون معتقدم به‌هرحال نگاه به پدیده‌ها و پدیدارها باید آزاد باشد تا ریز و درشت آن بلکه بیرون بزند. آنچه این -به قول شما «پیمان» و به دیدِ من سازمان ترور و جنایت- دست‌کم در چند سرزمین افغان، شامات (سوریه و عراق)، یمن و لیبی و ده‌ها جای دیگر مردم و مملکت‌شان را شخم زده، یکی دو تا نیست که کتابی قادر باشد آن را لیست کند. کارِ همیشگی‌شان است. در نقد عملکرد غرب جدی باید بود؛ و این راه اقتباس از دانش و مزایای علمی از آنجا را نمی‌بندد، زیرا خودِ داشنمندانِ آنجا جدی‌تر از ما به نقد فکر غرب مشغول‌اند و تحلیل‌شان بیشتر نقد غرب است تا جای دیگر. بگذرم. و در پایان بگویم به قول معصوم ع -به گمانم امام صادق ع- کسی عیب شما را می‌گوید به صلاح و اصلاح شما می‌انجامد و من بابت این کار دلیرانه و دلبرانه‌ی شما بسیار سپاسگزارم و امیدوارم سطح ضعف من با همین نقادی‌ها کاهش پیدا کند.
 
استاد آقای عمادی سلام علیکم. حقیقتاً پربار بود. ۱. از سمبلیک‌بودن دست برداشتم؛ همان حقیقت محمدیه است را قبول کردم. ۲. ربط نون و دوات را که همان داده‌های محمدیه است بسیار جالب دیدم. ۳. عظمت وجودی حضرت محمد مصطفی ص هم از قبل بر من روشن بود خصوصاً از وقتی کتاب بسیار مهم خانم آنه ماری شمیل را با عنوان «محمد رسول‌الله ص» خوانده بودم. ۴ . زیباترین و پرمضامین‌ترین بخش پاسخ شما هم آنجا بود که دریافت‌های رسول رحمت ص  از باری‌تعالی را همان دوات تعبیر کردید. ممنونم استاد. بهره بردم..
 
 
شایسته‌کاری ۱۵
آب را هدر ندهیم را، همه آگاهیم، آبرو را هم حراج نکنیم و آن را در سِمساری سرَک‌کشان به زندگی و حریم مردم، به اندک‌بهاء نفروشیم!
 
سپاس. ۱. نه، همواره پرسش‌های شما از سرِ ازدیاد دانش و رفع ابهام بوده و هست.  ۲. سست‌کردن پایه‌های حکومت اموی سخت‌افزاری نبود هرچند جواز غیرمستقیم امام سجاد ع به قیام مختار از طریق محمد حنفیه از نوع سیاسی‌تر آن بود. ۳. مثال می‌زنم بابت تقریب ذهنی: ماهاتما گاندی پیرمرد منزه بود و قدرت خشونت نداشت، اما بنیاد انگلستان را با روش مبارزه‌ی منفی سست کرد و از درون پوک ساخت و آن پادشاهی ستمگر ملل با خفت و خواری از هندوستان بیرون انداخته شد.
 
اگر قضیه‌ی «تعلیق و لغو»، اِسنادش در خطاب «عده‌ای»، بنده هم باشد در منظرت، باید عرض کنم من بارها گفتم آقای ظریف از بس هول‌وولع داشت در تصویب برجام به نام خود، حتی به قول خودش متوجه‌ی واژه‌ی «تعیلق تحریم» به جای «لغو تحریم» نشد و شد آنچه نمی‌بایست می‌شد. اعترافی که خودش کرده است. اما دیگران چه می‌گویند علیه‌ی وی، من ورود ندارم و برای نظرات منتقدین و موافقین و حتی مخالفین هر فردی درین نظام باید آزادی بیان قائل بود. من نگفتم و نمی‌گویم فرق لغو و تعلیق را نمی‌داند، بلکه گفتم متوجه نشد چون هول بود و عجول. ممنونم از جناب‌عالی آقای... . همچنان افاضه بفرما که فیض می‌بریم.
 
زنگ شعر ( ۳ )
 
گر طلبِ گنج کُنى هوش‌دار
بر نفس گنجوَران گوش دار
شیوه‌ی گوهرطلبان پیشه کن
گر مَروى وام ز اندیشه کن
 
عرفی‌شیرازی / حکایت غفلت

 

سلام جناب آقامرتضی. سؤال ساده‌ای وجود دارد: خودت، آیا برای خودت از یک آدم مغرب‌زمین، کمتر قائلی؟
 
سلام استاد احمدی. متشکرم. اساساً احساسات برخی‌ها را به سمت تقدیس و مطلق‌کردن هول می‌دهد. وگرنه خودِ آقای ظریف و حتی روشنفکران آگاه مغرب‌زمین اینقدر از خودشان دفاع ندارند، عده‌ای دارند. من اصلاً به شگفت نمی‌آیم وقتی غلیان احساسات اینان را می‌بینم. بلی، باید گذاشت لذت ببرنند از آنچه خیال می‌کنند.
 
آقای استاد احمدی عزیز، وقتی فرد، به یک فردِ دولتمرد، تماماً دل می‌بازد، صدها سند ارائه شود او همان می‌کند که احساساتش هنگام گُل‌کردن به او حکم می‌راند. بگذریم. اما ممنونم که از کتاب شرمن کد دادید. درود.
 
میدانِ ارزش دانش ( ۶ )

فرق خون با رفیق
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام.  یکی از دیالوگ‌های چسبناک فیلم «کاتیوشا» ساخته‌ی آقای علی عطشانی، میان احمد مهرانفر (که دائم تیکّه‌کلامش اینه: ببین!ما کجا داریم می‌ریم؟!) و هادی حجازی‌فر (که در فیلم مشهور است به خلیل‌کاتیوشا) این بوده که بر دلم نشسته. احسان کریمی شهیدی که فقط چهار تیکه استخوانش پیدا شده، به خواب می‌آید و می‌پرسد: فرقِ خون با رفیق چیست؟! ۶ ماه کلنجار می‌رود، جوابش را بلد نمی‌شود؛ تا این‌که لحظه‌ی سال‌تحویل بر سرِ قبرش از خلیل‌کاتیوشا می‌پرسد. او هم می‌گوید تو این رو از کجا می‌دونی؟! این حرف همیشگی احسان بوده. فرق خون با رفیق  این است: خون می‌رود توی قلب، ولی درمی‌آید، اما رفیق می‌رود توی قلب، درنمی‌آید.

خواستم با این برداشتم از «کاتیوشا»، امروز هجدهم اسفند -که سالروز هفدهمین سال فراقِ رفیق یوسف است- گفته باشم یوسف یکی از همان‌ها هست که میان او و خون، فرق است، آن زنده‌یاد در دل رفت و دلدار ماند و بیرون‌آمدنی نیست و نبود. رزمنده‌کاری که در دفاع از وجب‌وجب خاکِ میهن در جنگ لعنتی غرب علیه‌ی ایران و سانتی‌سانتی‌مترِ دین و آئین، کم نمی‌گذاشت. قبر و قلبش در قلب ماست.

سلام جناب آقامرتضی. خودت را و مردم شریف را دستکم نگیر. خرجِ رفت‌وبرگشت مرا بده با هم بریم مثلاً دانمارک، آن‌هم کپنهاگ، حتی ماستریخت و بلکه اگر شد به «گروئنلند»ش. تردید ندارم تا روز، شُو نشده به من می‌گی: عموابراهیم! (شایدم جناب‌طالبی!) بگیر بریم! من دلم واسه پیچِ آقااسیوپیش و سه‌راهی مشدی‌دِکون‌پیش، تنگ شد؛ تنگ‌لولو! آقامرتضی، هیچ‌کجا ایران نمی‌شود؛ برای مایی که یک تمدن کهن و روشن را در تبارمان داریم با شهیرترین ناموَران که هنوز هم غرب، به آنان به دیده‌ی یادگیری نگاه می‌کند که بعضاً آثارشان را هم سرقت کرد. راستی! سپاس که متن‌های شماره‌وار شایسته‌کاری به طبع‌ات نشست.

سلام جناب ... . ۱. بله، چنین است. خیلی‌هم خوب. من یقینم را ترک نمی‌کنم که مباحثه‌ی بنده با شما و یا شما با بنده، برآمده از شأن علمی مسئله و ماجراست، نه ماجراجوییِ مسئله‌ها. ۲. درسته، من جزو سکّوی عقل خودم هستم، و نگاهم به هر چیز و هر کس از همین سَکّوست؛ نگرشم به آقای محمدجواد ظریف هم، از دید انتقادی‌ست.

سلام استاد احمدی. تعبیر سوراخ ( به قول محلی: سولاخ! ) به دو شکل ریز و در حد دروازه سخنی رسا بود. دریافت شد!

 

شایسته‌کاری ۱۶
نگوییم خونه‌ی پدری؛ بگوییم: خونه‌ی پدرومادری یا مادروپدری. هر دو نام را کنارِ هم، اندازه‌ی هم، زنده نگه داریم.

 

میدانِ ارزش دانش ( ۷ )
شعار «تا به آخر» رابین هود
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. عظیم -مردِ مسلمانِ آفریقایی در فیلم سینمایی رابین هود- خطاب به رابین هود در کارزار با داروغه‌ی ناتینگهام انگلیس می‌گوید: «فقط خواسته‌ها کامل است، انسانِ کامل نداریم.» یاران کماندار هود که شعار رابین (تا به آخر) را تکرار می‌کنند، کار خود را برین بنا می‌کنند که از دارا برُبایند به نادارها بدهند؛ خدمتی پاک به ضُعفا و فُقرا. خواستم سه نکته بگویم و رد شوم: ۱. جمله‌ی عظیم‌الدین، نشان از طبیعی‌بودنِ ضعف در دنیای بشریت است؛ همان ممکن‌الخطابودن آدمی؛ مگر معصومین ع که هم انسان کامل‌اند و هم به برکت قدرت عصمت، دور از خطا. ۲. ثروت‌اندوزی پادشاه‌هان به کمک دعا و ثنای کلیسا در قرون وُسطیٰ، نه فقط رسم اروپا بود که به ستم و دست‌اندازی مال و اموال مردم انجامیده بود. ۳. هنگام دیدنِ فیلم، شعار «تا به آخرِ» رابین هود و یارانش، مرا به خاطره‌ای انسجام داد (که در طیِ ۸ سال دفاع مقدس در برابر نبردِ غرب با ایران به دست‌نشاندگی صدام) طلوع کرده بود؛ از سوی حضرت امام و رزمندگان: «ما تا آخر ایستاده‌ایم». و من وقتی به‌شوخی در همان زمان از مرحوم پدرم می‌پرسیدم وظیفه‌ی روحانیت درین بُرهه چیست؟! او به‌طنز -بلکُم به‌جِد- می‌گفت: روحانیت همه باید بلند شوند! منظورش از بلندشدن این بود باید کار را یکسره کنند و به آخر برسانند! رسانیده بودند یا نه؟ را، من ورودی ندارم.

 

سلام استاد جناب حجت‌الاسلام سید حسین موسوی خوئینی. در زیر استناد به گوشه‌هایی از سخنان پدرتان جهت آشنایی عمومی خوانندگان محترم با تاریخ، درج می‌شود:

آیت‌الله سیّدمحمّد موسوی خوئینی/ اسفند ۱۳۶۲

این نقطه‌ی بسیار مهم است که در جمهوری اسلامی، رهبر کار سیاسی را در انحصار قشر خودش قرار نمی‌دهد و می‌گوید اگر کسی بگوید که در انحصار مجتهدین است؛ توطئه است و باید شکسته شود.

چطور اصل انقلاب را، مردم انجام دادند ولی برای تشکیل مجلس شورای اسلامی، مردم نمی‌فهمند و علما باید دخالت کنند؟!

می‌خواهند بگویند که در انقلاب هم، رشد سیاسی جامعه، عامل سرنگونی رژیم نبوده است.

دانش مجتهدین در همه‌ی مسائل جامعه، کافی نیست و اگر کاندیدا، کاندیداکننده و اداره‌کننده، همه روحانی باشند؛ ضعفی در اداره‌ی کشور پیدا می‌شود. اگر روحانیون این اشتباه را مرتکب شوند؛ آن لیاقتی هم که دارند، زیر سؤال می‌رود.

با توجّه به نقش دانشجویان در مدیریت آینده‌ی کشور، اگر نتوانند مسائل سیاسی را تجربه کنند؛ در آینده نیز تنها در زمینه‌ی تخصّصی خود آگاهی دارند و اگر بر مَسندِ کاری بنشینند، کشور را به فنا می‌دهند.

دشمن می‌خواهد مذهبی‌هایی روی کار بیایند که مسائل سیاسی را نفهمند.

این که روحانیون یا دانشجویان در سیاست دخالت نکنند، غلط و خطرناک است.

امام توانست این فکر خطرناک را بشکند.

مجلس می‌تواند طوری درب دانشگاه را ببندد که هیچ وقت رشد علمی در کشور نباشد.

اگر روزی ببینند که رابطه‌ی دولتی با مردمش قطع شده است، سراغش می‌آیند که به پناه اجنبی برود.

رؤسای دولت‌ها، وقتی مورد پشتیبانی مردم هستند؛ فاسد نمی‌شوند و تن به اجنبی نمی‌دهند.

روزنامه‌ی «کیهان» : هم‌زمان با نزدیکی زمان برگزاری انتخابات و در پی سخنان اخیر امام امت مبنی‌ بر شرکت گسترده‌ی دانشگاهیان و دانشجویان در انتخابات دومین دوره‌ی « مجلس شورای اسلامی »، شب سه‌شنبه، اجتماعی در مسجد کوی دانشگاه تهران از طرف کمیته‌ی فرهنگی « جهاد دانشگاهی » و شورای اسلامی این کوی برگزار شد. در این مراسم که گروه کثیری از برادران و خواهران دانشجو شرکت داشتند، ابتدا پس‌ از قرائت متن پیام اخیر امام در این‌ رابطه، اشعاری در مدح ایثار رزمندگان اسلام و مقام والای شهدا خوانده شد و سپس حجت‌الاسلام « موسوی خوئینی‌ها »، نایب‌رئیس « مجلس شورای اسلامی » به ایراد سخنرانی پرداخت.

 

پاسخ دامنه:

۱۰ نکته‌ام به ۱۱ نکته‌ی آیت‌الله سیّدمحمّد موسوی خوئینی
 
نکاتم را درین پست به ترتیب شماره جملاتشان (در اسفند ۶۲) اظهار می‌دارم:
 
به جمله‌ی ۱ : «قشر» درین عبارت به روحانیت برمی‌گردد. و این یعنی رهبر مملکت حتی نباید کشور را به انحصار مجتهدین دربیاورَد، چه برسد به احزاب و سایر ساختار. وقتی انحصاری‌کردن قدرت «توطئه» تعبیر شود، مسلّم است «باید شکسته شود.» در اینجا پرسش فلسفی شکل می‌گیرد؟ چه کسی انحصار احتمالی را باید بشکند؟ اینجاست مفهوم مهم حق پدیدار می‌شود. آیا حق ملت است که با انحصار مخالفت کند؟ به نظر من چون در پیمان‌نامه‌ی جمهوری اسلامی ابتناء بر اسلام بود، ولی اتکا به آراء مردم، پس مردم حق دارند هر نوع انحصار را پس بزنند. زیرا انحصار ضد پیمان‌نامه است. حالا چگونه؟ با برترین روش مدنی و منزّه و بدون آشوب و با پرهیز از جنبش کور.
 
به جمله‌ی ۲ : دخالت علما اگر به معنای تعیین تکلیف بر مصادیق باشد، نه فقط نادرست است؛ بلکه مَضحکه‌کردن اصالتِ حق انتخاب مردم در انتخابات است؛ و چنین دخالتی مَسخ مردم است و مسخره‌کردن رأی. بنابرین درین عبارت هم سخن آیت‌الله خوئینی دقیق است.
 
به جمله‌ی ۳ : در واقع عبارت سوم آیت‌الله خوئینی تفسیر دو جمله‌ی بالاست؛ وقتی همه‌چیز حتی تشخیص انتخاب وکیل مجلس، از ملت سلب شود و از بالا لیست انتشار داده شود، مثل این می‌مانَد شاه با تک‌حزبیِ «رستاخیز» بخواهد انتخابات فرمایشی برگزار کند.
 
به جمله‌ی ۴ : این‌که «دانش مجتهدین در همه‌ی مسائل جامعه، کافی نیست» سخن محکمی‌ست. اساساً بنای انقلاب اسلامی از دیدِ بنده، نه اسلامیزه‌کردن تمام امور بود و نه روحانیزه‌کردن تمام و کمال قدرت. هر بار این فکر مَهیب اگر رخ دهد، تردید نباید کرد نظام از لباسِ انقلاب اسلامی بیرون زده و عریان شده است. در اینجا نیز با سخن آیت‌الله خوئینی نه تنها موافقم که جزو بینش و مبانی فکری‌ام بوده و می‌باشد.
 
به جمله‌ی ۵ : درین عبارت سخن از سیاسی‌شدن دانشجویان رفته است که هرگز دور از حکمت نبوده است. زیرا دانشجو وقتی سیاسی نشود، توانِ ورود به دایره‌ی قدرت و مدیریت سیاسی را هم ندارد. این اخطار آیت‌الله خوئینی در آن زمان ( اسفند ۱۳۶۲ ) بعدها خود را در روزنامه‌ی «سلام» ایشان به احسَن وجه نشان داده بود که مخاطب درجه‌ی اول این روزنامه‌ی نوین و صاحبِ سبک، دانشجویان بودند و مجامع دانشجویی، گرچه تیراژش سپس به‌شدت گسترش یافته بود، چون خوانندگانش به‌مراتب افزایش.
 
به جمله‌ی ۶ : این‌که فرمودند «دشمن می‌خواهد مذهبی‌هایی روی کار بیایند که مسائل سیاسی را نفهمند» یک برداشت تیزبینانه از فضای آن بُرهه بوده که تحلیلی بر رفتار سیاسی افراطی کسانی ارائه می‌داشت که آن زمان «معاند» (جریانات ستیهنده و ستیزنده) خوانده می‌شدند. حتی در دوم خرداد سال ۷۶ هم -که آقای سیدمحمد خاتمی بر آقای علی‌اکبر ناطق نوری -بخوانید بر «جریان مداخله‌جو»- برنده شد- یک جریان «معاند» وی را «سوپاپ اطمینان نظام» توصیف کرده بود.
 
به جمله‌ی ۷ : بله، بسیار هم درست. این جمله‌ی هفتیه که اشاره و اِشعار می‌داره که «روحانیون یا دانشجویان» اگر «در سیاست دخالت نکنند، غلط و خطرناک است.» اساسِ جهان‌بینی اسلامی و تفکر سالم شیعی‌ست. و ترکِ این فعل و ترَک‌دادن (شکاف‌افکنی) این اندیشه که اسلام را چه رسد به سیاست؟! از بُن و شاخ غلط است و نیز صدالبته راحت‌طلبی خود و کُنجِ عزلت خواهی تمام ملت. موافقم با آیت‌الله خوئینی‌ها و امید می‌برَم که این زمان هم، این فکر را تقویت کنند و با قائلانِ شعار جدایی دین و سیاست از درِ احتجاح محکم وارد شوند که ایشان را تئوریسن تیزبین می‌دانیم> گرچه بر برخی از مواضع فعلی‌شان نقد هم داشتیم.
 
به جمله‌ی ۸ : و این‌که فرمودند «امام توانست این فکر خطرناک را بشکند.» نه تنها حقیقت است، بلکه بهترین حکمت از آن حکیم بی‌مانند پس از سلسله‌ی نبوت و خاندان عترت و عصمت است. و امام خمینی نظیری در تاریخ ندارد. اینجا امید می‌بَرم از آیت‌الله خوئینی‌ها که «خط امام» را -نمادِ جناح چپ- احیا کنند و نگذارند مستحیلین درین جناح، آنقدر نافذ شوند که خجالت بکشند از امام در برابر سیل غلطِ کینه‌ورزی‌ها، به دفاع نظری و عملی برخیزند. ایشان که نماد خط امام‌اند، پیشتاز دفاع بمانند. نقد بر افکار امام خمینی امری پذیرفته است، اما هجوم به امام را باید با بیان لیّن و بی‌تعارف پاسخ گفت. به نظر می‌رسد ایشان درین قضیه در صمت و سکوت‌اند.
 
به جمله‌ی ۱۰ و ۱۱ : این دو جمله مقوّم هم‌اند و از آغاز انقلاب هم پایه‌ی نظام شد و موافقم که گسست میان دولت و ملت، همانند آن مور مأموری است که عصای سلیمان نبی ع را از درون خورد و حتی اجل مهلت نداد تا سلیمان با همه‌ی شکوه و شوکت، فرصت کند تا سان ببیند. بگذرم.
 
در پایان ممنونم از استاد حجت‌الاسلام آقای سیدحسین موسوی خوئینی فرزند برومندشان که درین مدرسه، برای بنده افتخارند و دوستی فروتن و فرهیخته.
 

مستندسازی تصویری این پستم درباره‌ی ۱۱ نکته‌ی آیت‌الله سیّدمحمد موسوی خوئینی لیدر و تئوریسین جناح چپ که بالاتر نوشته بودم:

 

زنگ شعر

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺯ ﺭﻭیِ ﻛﺎﺭِ آﺩم‌ها...!

ﭼﻪ ﺷﺎﺩی‌ها ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ؛

ﭼﻪ ﺑﺎﺯی‌ها ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...!

یکی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی ؛

یکی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮ ﺑﺎﺩی...!

یکی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛُﻨَﺪ ﺷﺎﺩی ؛

یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛُﻨَﺪ ﻏﻮﻏﺎ...!

ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ؛

ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...!

ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ؛

ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...!

ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ؛

ﭼﻪ تلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...!

ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین...!

ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮی ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ، ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮنمی‌دارد...!

سهراب سپهری

 

با تاریخ معاصر ایران:

طبق گزارش محمدعلی همایون کاتوزیان در «اقتصاد سیاسی ایران»، تمام چهارهزار دستگاه کامیون موجود در کشور، زیرنظر متفقین فعالیت می‌کرد؛ صاحبان این کامیون‌ها ۱۴۰ میلیون دلار بابت اجاره آن‌ها طلبکار بودند، اما متفقین فقط با پرداخت ۲ / ۵ میلیون دلار موافقت کردند! طبق گزارش حسین فردوست در «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، آمریکایی‌ها مقر خودشان در امیرآباد را به «فاحشه‌خانه» تبدیل کرده‌بودند؛ کاری که در اصفهان، اندیمشک و جاهای دیگر هم، مواردی از ارتکاب به آن وجود داشت. عیناً مانند انگلیسی‌ها و رفتارشان در آبادان، ساوه و تهران. منبع.

 

امام خمینی ۸ اسفند ۱۳۵۹ در پاسخ به نامه‌ی مرحوم آیت‌الله منتظری که درباره‌ی «تشکیل شورای مدیریت حوزه‌ی علمیه‌ی قم» مرقوم فرمودند: «شورای مزبور کارهایی را که می‌‌خواهند انجام دهند، پس از نظرخواهی در امور مهمه از حضرت آیت‌‌اللّه‌ گلپایگانی -دامت برکاته- مانعی ندارد.» چکیدهی نامه‌ی آقای منتظری این بود:
 
"محضر مقدس آیت‌ اللّه‌ العظمی امام خمینی -مد ظله العالی- پس از سلام، همان‌گونه که خاطر شریف مستحضر است مدتی پیش حضوراً امور مربوط به حوزه‌ی علمیه‌ی قم و لزوم ایجاد نظم و رسیدگی به اوضاع درسی و اخلاقی و جریانات داخلی آن به عرض حضرتعالی رسید و رهنمودهایی فرمودید و بنا شد برای انجام این مسئولیت، شورایی از فضلای مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم تشکیل شود. بر حسب نظر حضرتعالی و مشورت و نظرخواهی از حضرت آیت‌ اللّه‌ العظمی آقای گلپایگانی -دامت برکاته- شورایی تشکیل گردید... چنانچه رهنمودهای جدیدی دارید مرقوم فرمایید ـ ادام‌ اللّه‌ ظلکم الشریف. ۵ اسفند ۱۳۵۹، حسینعلی منتظری″. صحیفه امام؛ ج ۱۴، ص ۱۶۰.
 
سلام جناب آقای قربانی. به نظر من تغییردادن ساعت نیازی نیست. ساعت کار را جلو بیاورند بی‌آن‌که به اصل ساعت دست بزنند. مردم هم به دردسر نمی‌افتند. به‌هرحال مردم ایران نسبت به تغییر ساعت دست‌کم دو جور نظر دارند، حتی به گمانم بیشتر مردم با دست‌زدن ساعت موافق نباشند.
 
شایسته‌کاری ۱۷
اگر دست به مسافرت می‌زنیم دست‌کم این سه کار را به کار گیریم: ۱. کتابچه‌ی نقشه‌ی راه را همراه داشته باشیم. ۲. بهترین هتل اگر نشد، هتل میانه و دارای رفاه برگزینیم تا برای خود و همراهان خاطره‌ی خوب برجای بگذاریم. گنِسی! را کنار بگذاریم. ۳. تمام مسافرت‌ها و حتی گشت‌وگذارهای روزمرّه، در هر مکان جدید وقتی نماز یومیه‌ی واجب می‌گزاریم، لااقل دو رکعت هم هدیه‌ی والدین و درگذشتگان خاندان کنیم، چون به قول مرحوم علامه طباطبایی هر نقطه‌ی جدید، خود یک گواه و مسجد (محل سجده و شاهد) برای نمازگزار محسوب خواهد شد. اثر معنوی این کار به‌ظاهر ساده، آرامش و وجدان آسوده است.
 
سلام و سپاس جناب دکتر عارف‌زاده. بلی؛ هنرِ ثبت صحنه‌ها توسط آقاحمید رضا ستودن دارد. این صحنه، پسند من هم بود. خصوص رج‌بودن اناردارها. درود.
 
سلام برادرم. خیلی‌هم در ذوقم بردی این‌همه بر سرِ قرار زیارت رضوی شانزدهم در اردیبهشت ۱۴۰۱ به وفا نشسته‌ای. چشم. به‌حتم.
 
استاد آشیخ جوادآقا آفاقی سلام علیکم. نگاه بنده به خودِ مغرب‌زمین نگاه اقتباسی - انتقادی است. و اما نگاه من به ستایندگان غرب نگاهی از سرِ نقد و قائل‌شدن آزادی نظر برای آنان است. همان‌مقدار منتقدین غرب مثل جناب‌عالی و بنده آزادی نقد و بررسی داریم، ستایندگان غرب هم به این حق دارایی دارند. من هم چونان شما و سایر منتقدین غرب قائلم که مغرب‌زمین تمدنش بر غارت ملل بنا شده است و آنچه در برهنگی و سایر خُلقیات جنسی مرزهای دیانت و عرف را پاره کرده، خلاف قواعد وحیانی است و دهن‌کجی به مقررات الهی. هر کسی هم که ایران را تحقیر کند و غرب را تکبیر، در واقع از تمام واقعیت ماجرا بی‌خبر است. البته منصف‌هایی هم هستند که ستودن‌شان منهای دلبستگی و وابستگی و سرپوش‌گذاشتن جنایت‌شان است. غرب روزی زمین خواهد خورد، چون میان علم و دین دیوار کشید و همین نشان می‌دهد اگر شرق مثلاً در اشتباه به سر می‌برَد، غرب در اشتباه بیشتر. باید حد وسط را شناخت. تا غرب ملل شرق را نبلعد. اساس فرهنگ آمریکایی و اروپایی، بلع و قلع‌وقمع است. از شما استاد متشکرم که دیدگاه خود را درین صحن بیان فرموده‌اید. و این به داد و ستَد علمی و سیاسی و اندیشه‌ای و به قول شما علما: تعاطی کمک می‌کند و تشخیص‌ها را از میان آراء گونه‌گون، صحیح‌تر.
 
سلام استاد احمدی. چه حُسن انتخابی در آدینه‌روزی. بیت ۲ که حافظ از «لب دریا» و گرفتن گوهر از «صدف» به میان آوَرد مرا به یاد رئیس‌دفتری از دُوَل ماضی بعید و حتی ابعَد ! انداخته که رفته بود لب دریای مدیترانه، چِش و هوشش! به فرهنگ عریان غرب حسابی باز شده بود! بگذرم. صدفِ حق، فقط لبِ اقیانوس وحی است و بس، آن‌هم به مدد عقل و نقل صحیح و مسلّم محض.
 
استنادسازی به یک دیدگاه درباره‌ی اوکراین؛ بدون داوری‌ام در آن:

دیدگاه دکتر محمدرضا حافظ‌نیا، استاد جغرافیای سیاسی دانشگاه تربیت مدرس، که با موضوع «سرنوشت آینده‌ی جهان در پرتو رقابت‌های ژئواستراتژیک قدرت‌ها با تأکید بر بحران ژئوپلیتیکی اوکراین» از سوی گروه جغرافیای سیاسی دانشگاه تربیت مدرس و انجمن ژئوپلیتیک ایران و همچنین سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح دانشگاه افسری امام علی (ع) برگزار شد:

وی ویژگی‌های ژئوپلیتیکی اوکراین به عنوان سرچشمه و انگیزه‌ی بحران کنونی را برشمرد و گفت: قرارگرفتن در موقعیت ژئوپلیتیکی حائل بین روسیه با ناتو و اتحادیه‌ی اروپا، داشتن موقعیت ترانزیتی و کنترلی بین سیستم فضایی آسیا و اروپا، قرارگرفتن در فضای جغرافیایی اوراسیا و مجاورت با روسیه، برخورداری از ساختار فضایی و انسانی تقسیم‌شده شرقی و غربی، داشتن موقعیت مَفصلی و دروازه‌ای در سطح اتصال دو بلوک قدرت جهانی، داشتن پتانسیل ذاتی رقابت و تقابل با روسیه به عنوان قدرت سطح اول سیستم اسلاویک از جمله ویژگی‌های اوکراین است.

وی پیوند تاریخی ساختاری با روسیه و نیز نگرش روس‌ها به اوکراین و کیف به عنوان نیای فضایی روسیه، داشتن ارزش اقتصادی و غذایی فضای جغرافیایی اوکراین با خاک حاصلخیز، داشتن ارزش‌های جغرافیایی زیرساختی و روساختی شامل موقعیت استراتژیک دریایی، ظرفیت‌های تکنولوژیک فضایی و اتمی، صنایع، علم و فناوری، کشاورزی، منابع طبیعی، منابع آب، منابع نیروی انسانی متخصص و معادن، داشتن موقعیت همسایگی بزرگترین پیمان نظامی جهان و نیز اتحادیه اروپا، دسترسی به مسکو و غرب و روسیه به‌عنوان ابزار کنترل و مهار روسیه توسط رقبای ژئواستراتژیک، وجود احساس هویت ملی و ناسیونالیسم اوکراینی مستقل و متفاوت از هویت روسی در بین اکثریت جمعیت اوکراین به‌عنوان سرچشمه دگرپنداری، قهر، رقابت، جدایی‌گزینی، تقابل و مقاومت را از دیگر ویژگی‌های ژئوپلیتیکی اوکراین عنوان کرد.

آقای حافظ‌نیا همچنین با بیان این که «رقابت و منازعه دو گروه قدرت جهانی و به عبارتی متحدان و عائله استراتژی‌های بری و بحری در جهان کنونی ماهیت امپریالیستی دارد»، اظهار کرد: به این فرآیند کشمکش فضایی بین بلوک‌های قدرت فلسفه انسان‌گرایانه امنیتی و صلح‌آمیز جهانی ندارد. در واقع این فرآیند، جنگی امپریالیستی است که بانیان رهبران سیاسی امپریالیست و خودکامه دو بلوک قدرت رقیب جهانی هستند که با کمال تاسف باید هزینه جانی روحی مادی و مالی آن را تا سر حد نابودی همه چیز، در ابتدا ملت‌ها و شهروندان فضاهای جغرافیایی درگیر و سپس کل بشریت پرداخت کنند.  این مدرس دانشگاه در ادامه سخنرانی خود پنج سناریوی محتمل برای آینده جهان به دنبال بحران اوکراین را مطرح کرد: رجوع به: اینجا.
 
جناب دکتر عارف‌زاده سلام. دیدگاه شما نسبت به غرب را همواره متوازن و منصفانه دیدم، نیز ندیدم از جناب‌عالی که میهن و مردم ایران را تحقیر کنید. حتی مثال‌های فراوانی بارها درین صحن از عیوب غرب برشمردید. همین نگاه عقلی و منطقی شما موجب است که همواره برایم محک و شاخص در ارزیابی باشید. درین فراز هم مثال‌های بسیار مهم زده‌اید. بله، درست فرموده‌اید، تمثیل سوزن و گوالدوز یا جوالدوز را عالی آمدید؛ شوربختانه در درون ایران دیده می‌شود ستایندگان غرب حاضر نیستند حتی یک سوزن کوچیک بر غرب بزنند اما هزاران گوالدوز که خوبه مانند بیل لودر ایران را له و لورده می‌کنند. بگذرم. از انصاف آن دوست شرافتمند متشکرم که در پاسخ به جناب آقامرتضی شهابی در بالا هم از شیوه‌ی عقلانی شما اشارت داشتم.
 
جناب آقای ... سلام. همان‌طور که دیروز نظرم را زیر مقاله‌ی شما ابراز داشتم، می‌توان ساعتِ کارِ دیوان‌سالاری و شرکت‌ها را عقب‌وجلو کرد، ولی هیچ لزومی به دست‌بردن به ساعت نجومی کشور نیست. باز هم نظرم این است حتی شهروندانی هستند که برای آنان ملاک شرعی هم مهم نیست، ولی موافق دست‌بردن به ساعت نجومی نیستند. گفتم، دست‌کم نیم به نیم و شاید هم مخالفین تغییر ساعت رسمی کشور بیشترند. ولی پیش‌تر آوردن ساعت کاری، امری معقول است و دست‌زدن به ساعت رسمی نادرست است.

 

نظر دکتر عارف‌زاده:
درود فراوان و عرض ادب و احترام به همه اعضای ارجمند.
در باره موضوع فرهنگ رعایت حقوق شهروندی و حمایت از محیط زیست و حیوانات که جناب آقای شهابی  اشاره ای به جوامع غربی داشتند و برخی دوستان از جمله  خودم واکنش داشتیم ضروریست چند نکته را درج کنم:


۱_ در آن متن من، ستایشی از غرب نیست و برخی افراد با بی دقتی و عدم مطالعه درست متن، برای خودشان مطالب جدید ساختند . من ویژگیهای فوق را شاخص پیشرفت و تکامل هر جامعه ای دانستم. کسیکه با حیوان و محیط خودش مهربان باشد،معمولا از او انتظار ستمگری نسبت به همنوعش نداریم.


۲_ در همه جوامع از جمله غرب،نقاط ضعف فرهنگی وجود دارد. در فرهنگ غرب  تناقض کم نیست و من در سالهای قبل هم مفصلا در این گروه و دیگر فضاها درج کردم. مثل گاوبازی که اوج وحشیگریست، انتخاب هیولایی مثل ترامپ که لکه پاک نشدنیست و حتی دوره دوم بنظرم برنده بود و دموکراتها  دستکاری کردند، بازهم ۷۰ میلیون رای ترامپ شگفت اور بود، درگیری بر سر دستمال توالت در فروشگاهها در زمان کرونا، اختاپوس پیشگو،  اجرای جن گیری در جام جهانی آلمان،  تغییر رنگ لباس فوتبال آلمانیها بعنوان عامل ناکامیهای ورزشی،  عدم دعوت بازیکن عالی فرانسه به تیم ملی بخاطر روز تولدش که ۱۳ام ماه بود ،ترویج و تشویق همجنسبازی  و نمونه های بسیار دیگری در فرهنگ غرب بسیار شرم آورست


۳_ بیان چنین نقاط ضعفی بدون لحاظ آنهمه پیشرفت صنعتی،کشاورزی،ورزشی،نظامی،علمی، شهروندی،زیست محیطی ، و تکنولوژی و آمار و .... در غرب  علاوه بر بی انصافی، باعث بی اعتباری نقد ما هم خواهد شد. من در عجبم آنها چگونه اند که وقتی به  ورزششان نگاه میکنیم چنانست که گویی همه کشور دنبال افتخارات ورزشیست،در صنعت  انگار همه دنبال صنعت،کشاورزی و ....هم همینطور.


۴_ همه مشکلات غرب  دلیلی بر نادیده گرفتن اینهمه مشکلات خودمان نیست. اگر به ازاء هر گوالدوز که به غرب میزنیم  یک سوزن بخودمان بزنیم ،مخاطب حرف ما را راحتتر هضم میکند.


۵_ من خیلی قائل به جداکردن آمال و خطوط  مسئولین از مردم نیستم مگر آنکه مردم در مدت کوتاهی مثلا یکی دو سال نظام سیاسی  را تغییر دهند. نمیشود یک نظام سیاسی ۱۰ یا ۲۰ یا ۴۰ یا مثل امریکا بیش از ۴۰۰ سال حاکم باشد بگوییم این مشکلات سیاستمداران است نه مردم.


مردم هر جامعه یا حاکمان را انتخاب کردند یا تحمل میکنند یا سکوت میکنند یا  نق میزنند و یا آگاهی ندارند و...  که در هر صورت  به اندازه همان مسئولین شریک نحوه اداره جامعه اند و برخلاف جناب شهابی من قایل به تفکیک نیستم. این قانون را برای همه جوامع حاکم میدانم و نه فقط غرب.


۶_ در پایان باز هم  عرض کنم اندیشه به کسب و اخذ مدرک خاص مثل لیسانس و دکترا و... و یا پوشیدن لباس خاص، یا انتصاب  یک سمت خاص نیست و حواسمان باشد داوریهامان را پالایش کنیم.

 

بله درسته. خواسته نهایی استعمار همان از خودباختگیست. شما اگر اعتماد بنفس فرد یا جامعه را بگیرید ،بقیه راه استثمار کاری ندارد. در باره غرب هم باید واقع بین باشیم. پیشرفتها و نکات فرهنگی خوبشان را بدانیم. با آنهمه مشکلات فرهنگی غرب، انسانهای شریف و برجسته کم ندارند.

 

نظر حجت‌الاسلام آشیخ‌جواد آفاقی:
سلام.از مدیر محترم فامیل عزیز جناب آقای طالبی وهمچنین جناب آقای شفیعی(أهل قلم)وسایر دوستان که امروز درباره موضوع غرب پس ازپست حقیر مطالبی داشته اند بینهایت متشکرم.به نظر میرسد قریب به اتفاق دوستان به این واقفند. که غرب وحشی امروز میراث دار دهها وصدها سال جنایت وغارتیست که درکشورهای خاور دور وشرق وغرب اسیا داشته است. فقط کافیست روی یکی ازاین کشورها مثل فرانسه کلید کنید. جنایتهای ضدبشری درحق مردم الجزایر. وقتل عام ملیونها انسان آزاده وکم نیست جنایتهای انگلیس خبیث وسایر کشورهای استعمارگر. ..کدخدا واربابشان آمریکا که جای خود دارد.ضمنا موضع خودم مشخصه دراین مطالبم هرگز نظری به تصحیح وتغییر دیگاه دوستان نیستم ونخواهم بود..وبهترین تعبیر رااستاد عزیزجناب اقای طالبی داشتند. وآن اینگه دیدگاه دوستان هم دراین زمینه منصفانه ومتوازن است.

 

سلام جناب آقای شعبانی. لایه‌ی دیگر نگاه زنده‌یاد علامه اقبال‌لاهوری نسبت به خویشتنِ خویش و غرب را هم باید دید: پاسخ در زنگ شعر در زیر:

اهل حق را زندگی از قوّت است
قوّت هر ملّت از جمعیت است

دانی از افرنگ و از کار فرنگ
تا کجا در بند زُنّار فرنگ؟

زخم از او، نشتر از او، سوزن از او
ما و جوی خون و امید رفو؟

گر تو می‌دانی حسابش را درست
از حریرش نرمتر، کرباس توست

بوریای خود به قالینش مده
بیدق خود را به فرزینش مده

 

استاد آشیخ جوادآقا آفاقی از فروتنی آن روحانی ارجمند و محترم ممنونم. از مزیت‌های این صحن همین است که افکار بر سر مسائل، آزادانه روی میز بحث دوستانه می‌ریزد و هر کس آزاد است آن را بررسی و در منظومه‌ی فکری خود هضم و درک کند؛ چه رد چه پذیرش. بله، فرمایش شما درست است که قصد نباید تلاش برای تغییر رأی دیگری باشد، مهم عرضه‌ی نظر درین عرصه‌ی بحث است. بنده شاگرد شما روحانیان متواضع و فروتن هستم و به حضورتان درین جمع مفتخرم.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
برای استنادسازی‌های بحث اوکراین و رفتار غلط سازمان تروریستی «ناتو»:
 
آقای جوزپ بورل -مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا- پرده برداشت:
 
«لحظات و موقعیت‌هایی وجود داشته‌اند که ما می‌توانستیم بهتر واکنش نشان دهیم. برای مثال، ما چیز‌هایی را پیشنهاد دادیم که نمی‌توانستیم تضمین کنیم؛ به خصوص مسئله‌ی پیوستن اوکراین به ناتو. این موضوع هرگز تحقق نیافت. فکر می‌کنم این اشتباه بود که وعده‌هایی دادیم که نتوانستیم به آن‌ها عمل کنیم.  غرب اشتباهاتی را درخصوص ایجاد روابط با روسیه مرتکب شد. بنابراین، ما فرصت نزدیک‌تر کردن روسیه به غرب را از دست دادیم.» منبع.
 
استاد آشیخ جوادآقا آفاقی. استناد مهمی بود. در مثال‌های جالب جناب آقای دکتر عارف‌زاده هم درباره‌ی رفتارهای شنیع در غرب، قضیه‌ی جالب  مردم آن سرزمین در «درگیری بر سر دستمال توالت در فروشگاهها در زمان کرونا» به‌درستی و دقت، آمده بود. با تشکر از ایشان و شما.
 
برای تیم فوتسال داراب‌کلا که افتخار آفریدند درود روانه می‌کنم و تبریک. به همه‌ی دست‌اندرکاران این تیم و ازجمله به علی‌آقا غزلی.
 
سلام جناب آقای قربانی. علم وطن ندارد. هر کجا آن را خوانی، مال بشریت است. پیامبر رحمت ص هم مؤمنان را آن‌زمان تشویق به علم کرد حتی اگر رفتن به صین (=چین) باشد. زنده‌یاد دکتر علی شریعتی و مرحوم بازرگان در فرانسه تحصیل کردند اما خودباخته و غرب‌باخته نشدند و حتی دکتر، به مبارزین الجزایر پیوست و در آن نبرد فرانسه با مردم مظلوم الجزایر، با فرانسوی‌ها به مبارزه برخاست. مهم این است به غرب فریفته نشد. درود.
 
راستی ترجیع‌بند «از خواب گران، خواب گران خیز» خیلی یادآوری قشنگی بود. آره یادم است، نیز «چون چراغ لاله سوزم در بیابان شما» هم خیلی زیبا بود آهنگش. مصرع را درست نوشتم؟
 
با نظر شما درین‌باره موافق نیستم. اما با شما موافقم که بحث درین موضوع خیلی تکراری‌شده. که ملال‌آور هم گردیده. من هم به نظرم به تکافوی ادله نائل شدیم. به قول استاد آشیخ جوادآقا آفاقی، دیدگاه‌ها مطرح شد و کسی هم در تلاش نیست رأی خود را بر کسی تحمیل کند. به قول استاد آشیخ احمدی این نگاه به غرب ۱۰۰ سال است در ایران طرفداران خود را دارد؛ دست‌کم سه نگاه: اقتباسی، تقلیدی، انتقادی، که با ترکیب آن می‌شود ۹ نگاه. بگذرم. من همچنان بر منظر اقتباسی، انتقادی به غربم. مقدمه‌ی متن شما جناب قربانی البته معرفت‌شناختی است. درود و از سمت من این میانبحث با شما تمام.
 
از میان خاطراتم ( ۳ )
 
در چالوس -سال ۱۳۶۳- به خاطر این که در رانندگی مشکل قانونی نداشته باشم شروع کردم به گواهینامه گرفتن. فوری هم گرفتم. هم آئین‌نامه (نظری) و هم شهر (عملی) همان نوبت اول قبول شدم.
 
یک خاطره هم یادم نمی‌رود که باید نقل کنم. روزی در اتاقی از ستاد منطقه‌ی ۳ نشسته بودم. مرحوم آیت‌الله آقا دارابکلایی و تعدادی از روحانیون ساری و حومه وارد شدند. آقا مرا که دید خیلی گرم گرفت. تعجّب هم کرد که چالوسم. چندچیز پرسید و جواب دادم که یکی این بود اینجا چه می‌کنی تو؟ با پدرم رفیق بود و مرا هم می‌شناخت. گفتمشان برای چی اینجام. سر تکان داد و یک جمله‌ی مهم و معناداری گفت که من فوری فهمیدم اوضاع از چه قرار بود. آقا عصایش را با لب خندان، آرام بالا گرفت به من گفت: نگفتم دیگه شریعتی نباش!
 
منظورش این بود طرفدار شریعتی نباشم. اگر طرفدارش باشم از اشتغال در ... هم خبری نیست! من فهمیدم که به آقا هم چیزهایی علیه‌ی من رساندند. الله اکبر. بگذرم. آقا برای اعزام به جبهه آمده بود آنجا، تا فردایش راهی شوند. چون چالوس مرکز اعزام نیرو هم بود. بگذرم.
 
پیام جناب جلیل قربانی:
 
 سال ۱۳۶۴ در یک سخنرانی از مرحوم محمدتقی جعفری شنیدم که؛ عالمی کتاب قطور خشتی زیر بغل زده، در راه خانه بود که یک بنا در حال چینش دیوار او را دید و از او خواست تا آن خشت(کتاب) را به او بدهد تا با آن چینه را تکمیل کند. صاحب کتاب گفت که این خشت به کار دیوار نمی‌آید. بنا گفت که اگر به این کار نمی‌آید، پس برای چه آن را به خانه می‌بری؟
 
دامنه: داستانک جالبی بود. یکی آمده بود خونه‌ام. آن سال در داراب‌کلا زندگی می‌کردم، سال ۱۳۶۵، کتابخانه‌ای داشتم. تا دید گفت: بِف چنچی کتاب؟! همه ره بخوندسّی؟! بگذرم. روزی من رفتم خونه‌ی کسی؛ یک سمت دیوارش از زیر تا سقف کتابخانه بود؛ چنان شیک. کتاب‌ها هم آنچنان ردیف، که فهمیدم سال‌به‌سال هم نمی‌خواند. علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی می‌گویند زمین که می‌نشست اطرافش کتاب آنقدر پر می‌شد سرش پیدا نبود. کتاب باید پیش کتابخوان باشد نه درون قفسه آن‌هم با کلید و شیشه! مٍره گپ بیاردیووووو جلیل!

 

سلام داش حمید عباسیان. جدا از جَلوات زیبای جملاتت که بر دل نشاندیش، شکوفه‌ی شکوهمند باغت چقدر شگفت است و ما را به شکیب می‌برَد. چه زود باغت جَست و به بار نشست. دلت هم شکوفاتر از باغت هست حمید. درود. ان‌شاءالله ثمرات آن، خورجین درآمدت را سرشور کند و لبریز از ناز گردد.
 
سلام بر شما آقا اسماعیل عزیز. درسته، هم بینش تیزبین‌تان دکتر، و هم مثال بداهه‌ی‌تان. بیفزایم من خنده‌داربودنِ میانجی رژیم جعلی اسرائیل را که مثلاً می‌خواست ادای بی‌گناهان را دربیارَد و در وسط خاک وسیع و آزمایشگاه غربی‌ها در اوکراین، بازم پیاده باشد و سواره!

 

پاسخ دامنه:
سلام. چقدر دیر خبردار شدید جناب آقای قربانی! چند روز پیش گفته بود، شما به قول محلی‌ها: امرو مُخبر شدید؟! البته سخن آقای سیدمحمد خاتمی پایه هم داشت که حذف شد درین عکس‌نوشته. این پایه:
«آنچه در اوکراین می گذرد فارغ از علل و اسباب پدیدآمدن این وضع ناگوار...» منبع.
 
 
 
شایسته‌کاری ۱۸
در نام بردنِ سلسله‌ی سادات -که ریشه در نسل پیامبر ص دارند و متصل به خاندان عترت‌اند- هرگز عنوانِ محبت‌آمیز و حرمت‌گذارِ «سیّد» را، از سرِ اسمشان حذف نکنیم؛ این را از آن‌رو می‌گویم دوستداران اهل‌بیت -علیهم‌السلام- هوشیار باشیم کسانی هستند که این عنوان را به‌عمد حذف می‌کنند تا مثلاً به دیگران بگویند ما از عناوین! ارزشی پرهیز می‌کنیم. اما پاره‌ای از هم‌اینان بارها پیش‌آمده که برای نخاله‌ترین افراد در تاریخ، عناوین می‌آورند و ابایی از وصف و تکریم و حتی تقدیس و گرامی‌داشت‌شان ندارند. اگر کسی در شناسنامه سیّد است، طبق قانون ثبت احوال ایران هم، ذکر و درج سید یا سادات را لازم می‌دارد. افتخار می‌کنیم سادات را گرامی می‌داریم؛ این فرهنگ محبت و حرمت در میان ایرانیان بوده و هست و خواهد بود. آن بنگاه‌های سخن‌پراکن بیگانه‌اند که «سیّد» را حذف می‌کنند تا مردم متدین مسیر را گم کنند.
 
کشکولی: شِما سمت سازمان تروریستی ناتو را همش «هوشمند» و «هوشمندانه» معرفی می‌کنی؟! خبرمَبریه!؟
 
توضیح دوباره‌ی این عکس زیبا و هنرمندانه از جلوه‌های طبیعت داراب‌کلا: آقاحمیدرضا طالبی به من خبر داد، این عکس را دخترخانمش «زهرا» انداخته است. و این باز هم جای تشکر بیشتر باقی می‌گذارد، که زهراخانم چه هنری ورزیده.

 

چاقو / چاپخانه
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. بر کسانی که با فیلم‌های سینمایی آقای مسعود کیمیایی آشنایند، آسان است که چرا یک سمت آثارش همیشه پای «چاقو» در میان است و سمت دیگرش جایی چون «چاپخانه»؛ اوجش هم در فیلم «سُرب» اینجا و اینجا. او با این دو نشانه، زورِ «خشونت» و زیورِ «فکرت» را نشاندار می‌کند و درایت و داوری را پیش پای ببینده وا می‌نهد. اینک برداشت من از یک پیام از پیکره‌ی فیلم «سُرب» که برای بار چندم دیدمش:
 
نماینده‌ی آژانس سِرّی یهود به عوامل باندش که با چاقو وسط گود سیاستِ سِرّی‌اند و افراد را ماهرانه با چاقو سلّاخی می‌کنند، چاقوبه‌دست، به چاقوبه‌دستان می‌گوید: «ما نیامدیم «چاپخانه» را ببندیم! آمدیم تا بگوییم آنچه را ما می‌خواهیم! باید در روزنامه چاپ! کنید». من اما اینجاهم، بگذرم.
 
پاسخم به پرسش آقای سیّد علی‌اصغر:
 
سلام. چون در صورت‌مسئله‌ی شما صفاتِ ریز و درشتِ شهروندانی که به قول شما می‌خواهند براندازی کنند هم، آمده است، پاسخِ روشن هم به‌شکلی در خودِ پرسش شما داده شده است و جوابش را هم بلدید. چون چنین گفته‌اید: «اگر شهروندان ایرانی... اصلا رویکرد انقلاب و نظام و ساختاررا قبول نداشته باشند و خواستار تغییر و تحول در ساختمان نظام از قانون اساسی تا آخرین بخشنامه... چه پاسخی دارید؟»
 
خُب، دست‌کم این شهروندان -که به نظر و برآوردم نسبتِ جمعیت‌شان در مقایسه با جمعیت عظیم طرفداران اصلِ انقلاب اسلامی، بسیار اندک‌اند- سه کارپایه باید داشته باشند تا بتوانند این سیستم را براندازند و به قول شما ساختمان را تغییر دهند و به عباتی بنا و زیربنا را زیر‌وزبَر ! کنند:
 
یکم: وجود یک رهبر لایق برای رهبری‌کردن‌شان، چون انقلاب‌کردن رهبری می‌خواهد کاریزماتیک و وارد در میدان و دارای قدرت و نفوذ پیام؛ آن‌هم در بلبشوی عصر انفجار اطلاعات که خبرهای جعلی و تولید خبر! لحظه‌به‌لحظه مردم را یک‌هوا دوهوا که خوبه، چندین‌هوا می‌کند. دوم: مشق مبارزه به منش مبارزه نیاز دارد؛ اگر منش دارند، لابد سرمشق هم برای‌شان گرفته‌اند، اگر نگرفته‌اند این اندک‌شهروندان، یا بی‌گُدار نباید به آب زنند و اگر بزنند هم، به همان کژراهه و بی‌راهه‌ای می‌انجامید که همپویان‌شان دو سه باری درین ملک و مملکت آزمودند که به آتش‌زدنِ پمب‌بنزین‌ها و عابربانک‌ها و اموال شهرداری‌ها و حتی مغازه‌های شخصی مردم و بدتر از همه تیرباران حافظان امنیت پایدار منتهی شد. سوم: مانیفست‌شان را روراست رو کنند و آلترناتیوی که قرار است جای جمهوری اسلامی را بگیرد را هم روراست‌تر به مردم نشان دهند، تا مردم به آنان بپیوندند! چون هر انقلابی -به قول استاد محترمم دکتر حسین بشیریه- محتاج «بسیج عمومی» است. پس؛ با یک کشت‌وکال! که به سراغِ سیل میلیونی حامیان و حتی در حد جان‌نثار برای انقلاب اسلامی که نمی‌روند؛ مگر آن‌که چنان خام باشند و چشم‌شان غشا گرفته باشد که پیش‌پیش بخواهند سکّه‌ی باختِ خود را نه با نقره! که با حلَب ضَرب کنند و پیش از موعود، سکته را بزنند. بگذرم.
 
جواب سید علی‌اصغر: سلام مه برار. خیلی عالی بود. الان تحلیل تان کامل شد. نگاه جامعه شناسانه ات هم رویکرد تجربی دارد و هم عقلی و منطقی است . بعبارتی انقلاب را آگاهانه می شناسی . به امید اصلاح گری.
 
استاد آشیخ محمدرضا سلام و بارها مرحبا. به نظرم حرف قشنگ را زنده‌یاد علی شریعتی در دهه‌ی چهل و اندی زده بود که «ناکثین» (=پیمان‌شکنان) را شرح کرد. من به حرف شریعتی و به این استنادات شما -که از سرِ اِرق و عِرق به میهن و انقلاب تدوین یافته و نشان از آزادگی و حُریت شما دارد- یک جمله‌ی چند کلمه‌ای اضاف می‌کنم و «خلّص و تمّت»؛ و آن این است: ناکثین، اول ناکسین می‌شوند سپس ناکثین!
 
پیمانی که قراره در هر برهه و مقطع و بحران، در هوا معلّق شود بهتر آن است در همان پیش از انعقاد بپوکد. از اولین روز در آن دولت شیک‌پوش و سُست‌صفت هم همین را گفته بودم. ایران اگر قرار است پیمان ببندد، اروپا را اساساً باید از گردونه حذف کند رهبری معظم هم چندبار صفات رذل چند کشور خصم اروپا را برملا کرده بودند. اگر مذاکره حقیقتاً از سوی آمریکا جدیت دارد، که ندارد، ایران بهتر است رو در رو با آمریکا بنشیند؛ منطق هم که دارد تا بر رخ آمریکا بکشانَد. پلیدتر و پلشت‌تر از برخی از کشورهای پست اروپا، قاره‌ای مادر نزایید؛ این ترسوهای لَش و خون‌ریز مردم سرزمین خودشان هستند که از ترسِ و لرز از همدیگر، پای آمریکا را به اروپا باز کردند و سازمان تروریستی ناتو را پدید آوردند تا مثلاً خود بیآسایند ولی مردم و ملل و نحل دنیا را بیآزارند. بگذرم.
 
سلام جناب آقای ... . از همان روزهای نخست راه‌اندازی مدرسه فکرت، من خودم به خاطر علائقم چهار زنگ را برای خودم زنده نگه داشتم: زنگ شعر، زنگ انشاء. زنگ ستون روزانه‌ام و زنگ نظرگذاری بر روی پاره‌ای از پست‌های اعضا. اما با زنگ انشاء‌ام، آقا سید علی‌اصغر مخالفت کردند و من هم به خاطر رعایت شأن ایشان که بر من هواره سیادت دارند و منزلت، انشاء‌هایم را درین صحن کنار گذاشتم اما در جایی دیگر همچنان می‌نویسم. حال‌آن‌که از نظر من بهترین و بنیادی‌ترین زنگ، زنگ انشاء‌ در مدرسه است که همان هنر نویسندگی است و انشای (=آفریدن) متن و خلقِ نوشته و اثر قلمی. اولین انشاء‌‌کننده خداوند است. و انشاء‌ همان نشئت و نیز نشاء‌ در کشاورزی است که بوته را بارور می‌کند. بگذرم. شما هم در شعرگونه، ذوق و دستی در تسلط دارید. من که جواب شما را بلد نیستم بدهم، مگر آن‌که روز رستاخیز تِه وُو آقا اقبال لاهوری پس از گذر از ناسوت، در لاهوت حتی هاهوت! با هم دیم‌به‌دیم شوین تا او بلکُم جریده‌ای بسُراین. بگذرم.
 
سلام جناب آقای ... . ممنونم از پاسخ قصاری نه قصوری! خیلی می‌خندم وقتی می‌بینم بر سرِ استاد اقتصاد این مملکت هم، سایبانِ احساسات خیمه می‌اندازد و او هم دَمی در زیر آن چُمباتمِه می‌زند و دَم‌زنان لذت به حسابِ پس‌اندازِ قوه‌ی خیال و احساسش ذخیره و انباشت! می‌کند. مزاحم ساعات قشنگ‌تان با حجت‌الاسلام آقای سیدمحمد خاتمی نمی‌شوم. خوش بگذرانید. خدای آفریدگار چه قشنگ به خود به خاطر آفرینش «انسان» که آدم بمانَد، تبریک گفت. سراسر کشکولی بود، الّا جمله‌ی اخیر.
 
عُلقه و تعلق خاطر مطلق‌تان به آقای محمدجواد ظریف اصفهانی همیشه برای من دیدنی‌ست؛ به‌هرحال دل سپردید به وی. دیگر جمیع عالم حجت هم بیاورند، برای دلباخته و دلسپرده حجت که نیست، پشم هم نمی‌ارزد. پس: وِن سَر خِر بَوینی الهی! ترجمه که نمی‌خوای؟
 
سلام سه‌باره. پرسش اوجب این است یک روز پا شوید و صورت‌نشِسّه، پای در مدرسه بگذاری و ببینی هیچ پستی نیست که کامنت کنی، چه خاکی بر سر می‌کنی! کشکولی! و اینک کشکولی‌تر: چرا تِ همش دِمبال اینی، کی توی صحن پست می‌ذاره که یک نظری گذاشته باشی و رد شی؟! خودت چرا پیشگام در نوشتن و پست‌گذاری به قلم خودت نمی‌شوی و همش می‌خوایی نظرگذار باشی و خلاص؟! پس کار، زاره اگر روزی پستی نباشه. اون گاه تِ چِطی از بالا تا بِن، توی سه دقیقه و نصفی، فرطّه‌فرطّه نظر بذاری و بیشتر هم با نظر پیشینت زمین تا آسمان زیروروست و دَگِش. البته انتقاد و گوشه و کنایه و حتی طعن‌های تندت به من هم، همواره، نه یکباره- می‌دانی که با تنِ من سازگاره. چون این رفیقت نه تنها بیمناک حرفش نیست و که بی‌باک است در نقل و نقدش. پند یا ملال، درین جور چیزها اصلاً در عضله‌ی فکری این دوستت فرو نمی‌ره!
 
 
برای استنادسازی رویداد اوکراین:
 
دیدگاه آقای دکتر احسان شریعتی فرزند زنده‌یاد دکتر شریعتی: «جنگ پدیده‌ای منظم و سازمان‌یافته، جمعی واجتماعی و پیرو «منطقی» است. «دلیل»‌های جنگ‌افروزان متناقض‌ می‌نمایند اما «علت»های بروز جنگ معیّن و تبیین‌پذیراند: توسعه‌طلبی و فتح سرزمین‌ها برای دستیابی به ثروت‌ها و منابع انرژی و حیاتی، به‌روزسازی تکنولوژیک تولید و فروش تسلیحات تخریب و انهدام هوشمند و سرانجام، بازدارندگی دشمن از تعرض و اعمال سیادت و سرکردگی. تاریخ بشر به تعبیر هگل «خاک خوشبختی نیست. دوره‌های خوشبختی صفحات خالی آنند».
 
«مدرنیست‌های خوش‌بین می‌پنداشتند که با پیشرفت بشر، دوران جنگ نیز به پایان می‌رسد و منطق رقابت بازار جایگزین خشونت و تخریب می‌شود. غافل از آن‌که عصر جدید سلاح‌هایی می‌سازد که می‌تواند به نابودی جهان و بشر بینجامد؛ و قدرت بازدارندگی او در نزدیکی او، به مرز انهدام و نیست‌سازی سراسری است.»
 
 
شرح عکس بالا: با روزنامه‌ی «وطن امروز» میانه‌ای ندارم اما امروز ۲۲ اسفند ۱۴۰۰ تیتر جالبی زده است؛ در مورد تیم‌های چلسی و نیوکاسل و فوتبال سیاسی! که مدعی بودند فیفا مگر سیاسی‌ست؟! اساساً غرب مگر بد است؟ سراسر نیک است، اگر عقرب هم هست، طبیعتش است! هستیم و رسوایی تعدادی از دولت‌های اروپا را به‌عینه داریم می‌بینیم که چه رهبران دون‌پایه‌ای را با پول و فروش رأی به هرم قدرت فرستاده‌اند.
 
منبع: آخرین خبر / ۲۱ اسفند ۱۴۰۰
 
منطق شما را قبول دارم. ولی همان تیم دروازه‌ی مذاکره را به روی اروپا گشود. و میز مذاکره را سه‌پایه‌ای کرد که بنده همان روز گفتم این کار غلط است. اما دولت آقای حسن روحانی خیلی دلخوش بود و آقای ظریف هم که شاکله‌ی ساده‌لوحی دارد خیلی ازو خوشبین‌تر. رئال نبود، پندار داشت فقط. بگذرم. ممنونم از نگاهی که انداختید.
 
سلام جناب. ۱. قبول دارم که باید فضا احساسی نشود. تذکرتان وارد است. ۲. فقط محافظه‌کارانه که نبود رفتارش، رنگ عوض می‌کرد و دهن‌بین بود. ۳. این‌که «گرد پا» را وارد مباحثه بکنی، علمی نیست، گرچه بنده به کسی درین اسامی که مذکور افتاد تعلق خاطر ندارم. بگذرم. با تشکر از حوصله و صبرت.
 
اون دادگاه که نوشتی کاف است نه «گ»، واژه‌ای فرانسوی‌ست نه از ریشه‌ی انگیزه. بیم از بحث، وارد نیست. انسان برای رساندن حرف خود خوف نباید کند.
 
سلام جناب. اِما اینجه هیمه‌چو نِدارمی تَش‌سر بِمپِری هاکانیم. جشن قشنگی بود، درسته فرمایش‌تان. به نظر می‌رسد طی دو سه دهه‌ی اخیر به این آئین قشنگ ایرانی، چیزهایی دون شأن مردم ایران افزودند که در درون آن جشنواره‌ی پایان سال نبود. فلسفه‌ی آتش، همان نور در حکمت شیخ اشراق است. بگذرم و زیاد شاید حوصله‌ی این چیزها را نکنید. درود.
 
استاد احمدی از ظرافت در گفتارتان، همآره سود به حسابِ اندیشه واریز می‌شود. سخن شما را تصدیق می‌کنم. جناس استعلا و استیلا زیبا و دارای پیام بود. درود.
 
برداشت شما توشه بود برای خوراک معنوی این حقیر. تناسب‌سازی دل به بدن و نیز گروگان نکردنِ درون به برون حالِ متعالی درین نوشته‌ات بود. من بی‌قراران را از همه دورتر به این فهم معنوی می‌دانم، بی‌قراران کسانی‌اند حتی در جایی از مجلس و محفل و تفریح و تفرّج هم چندین جا جابه‌جا می‌شوند. آدم بی‌قرار، فکرش هم فراری‌ترین فراری‌هاست. دو مثال پیاز و دانه‌ی بند تسبیح هم جالب بود و پیام مخابره کرد؛ این پیام: درونِ در حالِ کسب معنا را به بیرونِ در حال جذبِ به پرت و پلا نباید فروخت که ارزان شوی! به میزان ارزَن. بگذرم.
 
دوباره می‌آورم، آوردن «گردِ پا» برای تصغیر یک سمت که اسم‌شان را ردیف کردید، با هدف تجلیل و مجد سمت دیگر، «علمی» نیست. اما صفاتی که من از آقای ظریف ارائه دادم در اخلاقیات ایشان نمود و بروز دارد.

 

تخَنُّث
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. پیامبر اکرم ص پیش از برانگیخته‌شدن، بارها و بارها سرکوبی نفس می‌کردند و تمرین تفکر. به این ریاضت معنوی و نوسازی، «تخَنُّث» می‌گویند؛ در فارسی یعنی شکستن، خمیدگی. یک علتِ عادت محمد امین به رفتن به غار حرا همین پرورش روح بوده و خمیده‌داشتن نفس. من این را، از مرحوم محمدمهدی فولاوند یاد گرفتم؛ که قرآن را به فارسی برگردان کرد و کتاب خیلی‌زیبای «قرآن‌شناسی» هم نوشت. بگذرم.
 
سلام جناب حمیدرضا طالبی. سال ۱۴۰۰ را هم مثل سال‌های پیشین یعنی از سال ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۹، حسابی و دقیق و با ذوق سرشار، به ثبت دیدنی‌های طبیعت و بومزیست و مردم و مناسبت‌های داراب‌کلا پرداختی که در سایت دامنه انتشار یافت همه، و درود بی‌عدد داری، سال ۱۴۰۱ هم ان‌شاءالله چنین بادا. پیشاپیش مبارک و میمون بادا.
 
سلام آقا ... بله، به میزان توان شما آگاهی دارم و چیزی که در شاکله‌ی وجودی تو نفوذ نمی‌کند همین است که ترس تو را در هیچ جمع رسمی فرا نمی‌گیرد. ازینکه فرمودی مراعات سامانه‌ی مدرسه فکرت را در سر می‌پروراندی، نشان کمالِ اخلاقی فرد است و فروتنی جاهدانه‌ی آن جناب.
 
تسلیت درگذشت مادر موسی راستگو:

نیک‌زن بود و خوش‌خُلق و بسی زحمتکش. اهل تکیه و مسجد و وفادار به اهل‌بیت علیهم‌السلام، هم نیز. بر من است که به: خواهر عزیزم کِل‌معصومه -که عزای خواهرش را به داغ نشسته- به رفیقم سید علی‌اصغر، به فاضله‌خانم عزیز و آقاموسی راستگو و همچنین به دوست محترمم جناب قاسم بابویه و تمامی منتسبان (به نسَب و به سبب) تسلیت عرض کنم. رحمت الهی بر وی که در بودِ خود به عنوان مادر غمدیده، دو ماتم بزرگ و جانکاه ازدست‌دادنِ پسر جوانش و دختر بزرگش را دید و در مصائب‌شان به‌سختی سوخت و در فراق‌شان به‌شکیبایی ساخت. صلوات.

 

سیدعلی‌اصغر: سلام مِه برار. دلگرمی ام هستی. اشک ریختم بر نوشته ات. یاری ام نمودی . برای مظلومیتش بیقرارم . خدا پدرو مادر و برادرت را رحمت کند.
 
دامنه: ممنونم دلسوختگان عزیز من. مرا شریک مصیبت خود بدانین. عرض ادب و ارادت مرا به بانوی بزرگ بیت‌تان برسانید. ازت تشکر دارم که نشده، هیچ، که یادِ مادروپدرم و نیز تازه‌درگذشته برادر رنج‌کشیده‌ام را از یاد ببری. برمی‌خیزم برای این حرمت و یاد. مرا هم بردی به یاد آنان.
 
 
اوکراین و بوبیان
جناب استاد حجت‌الاسلام احمدی با مقایسه‌ی روشنگرانه‌ی بحران کوبا و رویداد اوکراین، مرا به یاد «بوبیان» انداختید. بهمن و اسفند ۱۳۶۴ تا نوروز ۱۳۶۵ من و رفقا در والفجر ۸ شرکت داشتیم تا نزدیکی ام‌القصر در آن سوی فاو در عمق خاک عراق که برای دفع دشمن دفاع می‌کردیم؛ گلوله بود و بمب و خون. خواستم یاد بیاورم مرحوم رفسنجانی در یکی از سیاسی‌ترین خطبه‌های جمعه‌اش در همان زمان به سران کویت اخطار داده بود اگر بوبیان را به صدام واگذار کنند -که کرده بودند- این جزیره‌ی بزرگ و مهم -که در عکس بالا موقعیت آن مشخص است- هم می‌تواند جزوِ مناطق جنگی حساب آید و هم می‌تواند از اهداف نظامی استراتژیک ایران در دفاع مقدس باشد. در واقع با آن هشدار، کویت هراسید و کوشید پای خود را کمتر از گلیم خود دراز کند. بر عکس اوکراین، که تبهکاران درین خاک پهناور، منافع ملی خود را طی دو دهه به بدترین شکلِ دست‌نشاندگی پای سازمان تروریستی ناتو فدا کردند و آنجا را لانه‌ی فساد غرب ساختند. و حتی از ۳۰۰ و اندی آزمایشگاه مُهلک زیستی (=بیولوژیکی) آمریکا در کشورهای مختلف جهان، ۳۰ تای آن فقط در اوکراین جاسازی شده بود. کاری که کویت در خوش‌رقصی برای صدام کرد، اینان در دریوزگی نزد ناتو کردند و این خِطه‌ی روس‌تبار - اسلاوتبار را سرانجام به این روز کشاندند. بگذرم.
 

سلام استاد حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی. جدا از تشکر که این داستان شیرین را نزد ما تازه می‌دارید، یک راز مهم این است در سراسر این قصه‌ی دلکش، یک اعلم (=حضرت موسای نبی ع) پیش یک عالم (= حضرت خضر خبیر ع) زانوی آموختن می‌زند. یعنی ساختار داستان می‌گوید داناتر هم، گاه نیاز است پیش دانا درس بگیرد.

 

 
عکس بالا: روزنامه‌ی «آفتاب یزد» ۲۴ اسفند ۱۴۰۰
 
فرق پورِ فروغی با پورِ فردوسی‌پور
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فروغی، فروغش را فروخت و او زان‌روز تا امروز برافروخت. من درین‌مدت از کاف تا لامِ این قضیه حرفی نزده‌ام و اگرهم زده باشم -که نزدم- شاید همین بوده باشد که گفتم برای من جنبه‌ی خبرش بی‌سود است. اما امروز وقتی سرِ وقتِ صبحانه‌ی روزنامه‌خوانی دیدم جناب عادل فردوسی‌پور -که من حتی برگردان کتابش «هنر شفاف‌اندیشیدن» را هم سه‌چهار سال پیش خوانده و در سایت دامنه هم پستی در معرفی‌اش شائقانه نگاشته‌بودم- چنین گلایید! و در «آفتاب یزد ۲۴ اسفند ۱۴۰۰» گفت «در این چند سال خیلی اذیت» شد، بر ستون روزم در امروز این مسئله را گُلاب‌پاش ساختم.
 
حال امروز در پست نخست ستون امروزم فقط همین را بگویم و رد شِم و در پست دوم ستون امروز برم سر هنر شفاف‌اندیشید:
 
آقای عادل فردوسی‌پور! مگر می‌خواستی «جنتیِ» «نودِ» فوتبالی باشی؟! خُب کنار گذاشته شدی، شدی؟ هیاهو وارد نیست؛ مگر آن‌که بخواهی بفرمایی از دسته‌ی دوستدارانِ اَشغالِ (به فتحِ الف) مادام‌العمر هستی! مثل شغل نگهبانی آقای جنتی! آخه آقاعادل! هر مسئول جدیدی از حوزه‌ی اختیارات خود برخورداره چه کسی را بکاره، چه کسی را برداره. چرا باید فکر کنی برای ابدالدهری؟! نکند -البته خدای ناکرده- هر از گاهی می‌خواهی مُدِ خبر بمانی! و یا روزنامه‌ای خبر روزت کنه که بازار فروشش را گرم؟! بگذرم. فرق پورِ فروغی با پورِ فردوسی‌پور درین است که اولی بچه‌ی سیاسی‌ست، دومی بچه‌ی فوتبالی. فیفا فرموده!!! جویِ فوتبال به مَسیلِ سیلابی سیاست نمی‌پیوندد، البته منهای جاهایی که غرب! بپسندد! بگذرم. حرفم مانده، اما صفحه از حد یک کف دست رد شده.
 
متن زیر را روز سه‌شنبه، ۲۸ فروردین ۱۳۹۷، ۰۸:۲۸ ق.ظ در سایتم دامنه نوشته و منتشر کرده بودم که اینک چون حرفش به میان آمده، این صحن هم می‌گذارم. با پوزش که امروز با دو پست ستون روز، وقت اعضا را گرفته و ضایع ساختم. متن کامل و تصویر کتاب در زیر می‌آید:
 

هنر شفّاف اندیشیدن

سه‌شنبه، ۲۸ فروردین ۱۳۹۷، ۰۸:۲۸ ق.ظ
 
به قلم دامنه. به نام خدا. در این قسمت معرفی کتاب در دامنه، به کتاب «هنرِ شفّاف اندیشیدن» می‌پردازم. کتابی به قلم رولف دوبلی. ترجمۀ عادل فردوسی‌پور. بهزاد توکلی نیشابوری. علی شهروز ستوده. (تهران: نشر چشمه. سال نود و چهار) چاپ پنجاه و یکم، در سیصد و بیست و پنج صفحه. با وزن بسیار سبک و کم. با فصل‌های کوتاه و مجزّا. چهار نکته از کتاب را به اشتراک می‌گذارم:
 
ص ۶۹ : آیا دوست داری بر رفتار انسان‌ها و سازمان‌ها اثر بگذاری؟ تا دلت بخواهد می‌توانی درباره‌ی ارزش‌ها و آینده‌نگری‌ها سخنرانی کنی یا استدلال بیاوری. اما تقریباً در تمام موارد، پاداش‌ها کارآمدترند، خواه پاداش‌ها مالی باشد یا هر چیز قابل استفاده‌ی دیگری. از نمره‌ی خوب تا جایزه‌ی نوبل.
 
ص ۳۲۴ : زندگی خوب همان‌طورکه ارسطو هم می گوید بیش از افکار روشن و اعمال زیرکانه است.
 
ص ۲۷۰ : اِهمال‌کردن، [سَرسَری کاری انجام‌دادن، سُستی] کار ابلهانه‌ای است. چرا که هیچ پروژه‌ای قرار نیست به خودی خود کامل شود. ما می‌دانیم انجام یک کار، سودمند است، پس چرا دایماً آن را به روز دیگری موکول می‌کنیم؟
 
ص ۱۲۷ : با دقتِ بیشتر به اتفاق‌های مرتبط نگاه کن، بعضی وقت‌ها آنچه علت معرفی می‌شود، معلول از کار درمی‌آید و بر عکس. گاهی هم اصلاً ارتباطی وجود ندارد. درست مثل داستان لک‌لک‌ها و بچه‌ها.
 
پاسخ‌ها:
 
جناب محمدجواد سلام. بارید؛ نمی‌دانم از کی. ولی وقتی برای نماز صبح پا شدم رفتم حیاط، دیدم کفش حسابی خیسید؛ چندِه! هم زده معلوم نیست. نخود اگر می‌گذاشتم می‌خیسید. اما حدی هم نیست که شودِش گفت از بس زد همه‌چیز «لِرد» رفت و شِرت خورد. اینم زین بازخورد.
 
خاطره:
 
استاد سید عزیز عمادی سلام علیکم. نگاهِ دنیا و تماشای دنیا را بسیارعالی تفریق فرمودید؛ دلنشین. در مورد ماهی یک خاطره‌واره بگویم: ما در نوجوانی زیاد در دردله یعنی رودخانه ماهی می‌گرفتیم؛ با چنگک، لُنگ حموم و تور که من البته تورانداختن را هیچ‌وقت یاد نگرفتم، چون باید طوری تور بیندازی که خیمه بیندازد بر سطح غورزِم رودخانه. القصه، غصه این بود گاهی ماهی داخل زنبیل که جمع می‌کردیم مثل همین حوت داستان دلکش شما در قصه‌ی قشنگ حضرت خضر ع، بارها می‌پرید و در می‌رفت و حسرت بر دل ما می‌نهاد. خواستم گفته باشم، ماهی گاهی خود را به مردن می‌زند که بتواند سرِ وقت از کمند انسان بگریزد، حتی از دست موسای نبی ع و «یوشع بن نون» باشد. بگذرم.
 
استاد آشیخ محمدرضا، سلام آقا. ۱. می‌دانستم شما را از نخلستان اروندکنار می‌برم‌تان به آن سوی فاو و کارخانه‌ی نمک. که در موقعیت ما در سمت راست‌مان قرار داشت. ۲. بله، ساختار سیاست بین‌الملل درِ آهنینی دارد که در آن اخلاق را هیچ راه نمی‌دهند و آنچه غرب در شعار خود را جلودار می‌داند تا در نزد غافلان جهان جِلوه‌ کند، سراسر دروغ است و خالی‌بندی از بدترین نوع خالی‌بندان! ۳. متشکرم ازین روشن‌بینی و هویت و روشن‌ضمیری آن دوست که سمت استادی بر من داری، ابدی.
 
 
جناب آقای ... سلام. متنی که راحت و راست به قول شما مستقیم رفت به دلم نشست. به قول شما فُضلا و عُلمای اَعلام و علامه: شَکّرالله مساعیکم.
 
یکم: کاملاً موافقم، البته منهای جمله‌ی بعد از «حتی ... » در بند ۵ که البته آنجا مطلق نیست، ولی مقیّد چرا.
 
دوم: واقعاً متن سرراستی بود. من اگر نام‌های جدیدی که از خیابان‌های ساری برشمردی، اسم گذشته را نمی‌فرمودی، نمی‌فهمیدم کجاهاست؟
 
سوم: تکیه‌پیش داراب‌کلا را آقای دهیار اسبق -شایدم به شور و مشورت- گذاشت میدان امام حسین ع، اما توی زبان، همان تکیه‌پیش می‌چرخد. و من بارها گفتم نام محلات داراب‌کلا باید به همان نام قدیم و ندیم باشد تا در یادها زنده نگه داشته شود مانند: قنات‌پشون. چال‌باغ، مشدی‌دکون‌پیش، اتاق‌پیش، سَدمله (سید محله)، انجیل‌دلینگه، ببخٓل. غسّالخانه‌پیش، حموم‌پیش (اَم مله‌سر). اما اسم‌هایی گذاشتند که اگر همین الان کسی اسم آن را بگوید، من نمی‌دانم کجای محل ماست.
 
چهارم: توی قم چهارمردان، را گذاشتند خیابان انقلاب، که هیچکی نمی‌گه انقلاب، همون لهجه‌ی قمی می‌گن، چهارمندون!
 
پنجم: مشهد خیابان خسروی را گذاشتند شهید سیدعلی اندرزگو. که همه همان خسروی را می‌گویند. یا فلکه آب را کردند بیت‌المقدس که همان آب در زبان‌ها جاری‌ست. حتی خیابان نواب صفوی مشهد ضلع شرق حرم را هم اغلب مردم و طلبه‌های قدیمی به همان گذشته‌اش می‌گویند: پایین‌خیابون.
 
ششم: حتی آسانبَر که هم بسیار به واژه‌ی آسانسور نزدیک است باز هم مردم می‌گویند آسانسور.
 
متشکرم ازین پست شما با این نگاه به نام‌های ماندگار. هر چند پاره‌ای از اسم‌ها باید هم تغییر می‌کرد، مثل میدان فوزیه در تهران آن دختر پادشاه مصر که زن شاه بود. که شده میدان امام حسین ع.
 
هنوزم برخی از شاه‌دوست‌ها در تهران، به همون نام عروس (فوزیه) می‌خوانند، البته قلیل‌اند و قدیمی.
 
استاد حقیقتاً حق زبان محلی را به لهجه‌ی چاچکامی، به تمام‌وجه ادا کردید. کیف کردم. پیام و محتوا با زبان محلی خیلی رسا، رسانده شد. بله، اعجاز در قرآن را چند سال قبل در مقاله‌ای برشمرده بودم، خیلی زیاد و زیبنده بود. ازجمله همین پریدن حوت و یا زنده‌شدن لاشه‌ی گوشت و جمع‌شدن تکه‌تکه‌های آن پرنده برای حضرت ابراهیم ع.
 
بهره می‌بریم سید عزیز استاد معزز. صوت هم بالا فرستادم، لابد جایزه هم دارم که بلد بودم چیستان شما را بگویم. ممنونم فراوان از خطاب قشنگ «مِه داداش» که در بیان و زبان شما آمده است.

 

دوغ / دروغ
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دیشب «مرموزات و مزمورات» حکیم نجم‌الدین رازی را بازمطالعه می‌کردم به ورق ۳۲ رسیدم، این را در کاغذپاره‌ی کناردستم با مدادِ سوسمارنشان یادداشت کردم و آسوده خوابیدم: «چون مگس جمع آمده بر دوغ / بر درِ هر که چرب گفت دروغ»
 
برای خانم اعظم اسابه، بانوی فداکار فلاردی لُردگانِ چهارمحال بختیاری که برای «نجات جان دوقلو‌های گرفتار در آتش» پای ایثار پیش گذاشت اما سرانجام آسمانی شد، از آفریدگارِ زمین و انسان و آسمان، آرزوی شادمانی جاوید می‌کنم.
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. اوقات به اذکار. داشتم به شما فکر می‌کردم. کی؟ همین سه‌پنج روز پیش. خیال مرا سوار کرد به اناردین رساند، اما هر چه نشانی خواستم، پاسخ یافتم: ندیدیم. گفتم یعنی نیست؟! شنیدم، نا، نا. لابد تیل‌دِله بودی و تیمجاربینج. بگذریم. من فقط اسم «۹۰» را شنیدم، اما حتی یک برنامه ازین را در عمرم ندیدم، بنابرین درین‌باره نه بلدم نه وارد. پس نظر شما از سرِ کارشناسی است، من فقط خواستم گفته باشم جایگاه شغلی همه‌عمری، برای آرزوی ابدالدهری خوشایند نیست؛ نخستین خسارتش این است که گردش نخبگی را برهم می‌زند. برای همین هم «هنر شفاف اندیشیدن» وی را در همان جا بار گذاشتم که بگویم اگر بخواهد در جاها و جایگاه‌های دگر هم می‌تواند و قادر است اما عادل باشد یا نه را نمی‌دانم. امابعد کشکولی زیبای شما را به گوشِ شنوا شنیدم، اساساً دکتر خودت هم روان‌شناسی واردی، دلباختگی به زوال عقل می‌انجامد و آن را طاقچه‌نیش چیزهای جایگزین می‌کند و سایر قُواتِ بدن را هم رو می‌دهد و هم پُررو می‌کند! مثلاً یک کارمند سازمان «سیا» اگر به جای گزارش واقعیت، دست به آمریکاشویی کند و آن را به حمام ببرد! و حسابی! بشوید و لیف و تنمال کند، تا پاک و پاکیزه نشانش دهد، تنزل جایگاه می‌گیرد، نه ترقی پست. وقتی کتاب سربازجوی صدام‌حسین را خواندم -که یک افسر ارشد کارکشته‌ی سیا بود- همین را برجسته ساخته بود که وقتی به امارت رفت تا میز ایران را ... . بگذرم شش بند انگشت شد.
 
سلام جناب آقا محمدجواد. کاملاً صحیح. همین‌ها را پارسال روی همین پرونده نوشتیم، اینک شما خوب و بهتر از بنده آن را روشن‌تر کردید. اما علت این‌که در آن پیام صوتم به معنی منفی بسنده کرده‌ام، این بوده که استادی سید عمادی قید حالتِ «راحت» را هم آورده بود که همین قید بر معنای نزدیک این «فعل» دلالت می‌کند. معنای مثبت معنای دور این فعل است که به تعبیر زیبای شما بسته به فشار لحن دارد. درود ازین بسیاریِ محظوظ.
 
اندر احوالاتِ جریانات
بلاخره ماندیم و دیدیم جناح پیشقراول چپ -که مدت‌مدیدی‌ست خوانده می‌شود «جبهه‌ی اصلاحات ایران»- بیانیه‌ای دیروز صادر کرده که من دیشب خواندم. این جبهه که این لغت خودش چندین نقد برش باره، گرچه دیرهنگام -اما باسرانجام- به‌هرحال اعتراف کرد: «تحریم‌های ظالمانه»، «نوعی تروریسم اقتصادی است» منبع خدا بده برکت! به این معرفت!
 
شایسته‌کاری ۱۹
شاید می‌دانستید، اما بازگفتِ آن را سودمند می‌دانم که به شهروند افغانستان هنگام صداکردن یا نقلِ قول کردن، نگوییم افغانی، بگوییم افغان. آنان از «افغانی» خوانده‌شدن آزُرده می‌شوند؛ زیرا چنین عنوانی را توهین و کوچک‌شمردن می‌دانند.
 
سلام جناب آقای آزاد. سپاس که بارانِ عاطفه‌ات برای آن بانو -که ناجی‌یی چابک شد اما خود به خاکسارانه به خاک آرَمید- باریدن گرفت.
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. بله، تنگلی کلامت خوب گیر کرد. دیری، این توقع از سران جناح چپ می‌رفت. به نظرم گرچه با تأخیر بود ولی به‌هرحال جسورانه در بیانیه، غرب را به‌درستی «تروریست» خواندند. اما در مورد تایپ واژه‌ی کف‌گیر که شما هنگام تایپ دگمه‌ی نیم‌فاصله را نمی‌زنی و دو بخش این این کلمه‌ی مرکّب از هم دور می‌شوند، اینجا از یک فن پرده‌برداری می‌کنم که چند سال پیش در سایتم دامنه آموزش دادم. در عکس بالا، دگمه‌ای که دورش خط‌کشیده‌ام از روی تبلت من است. برای کلماتی که مرکب‌اند اما نباید یکسره یا بافاصله چاپ شوند، این را بعد از کلمه‌ای اول بزنی، کلمه‌ی دوم به آن نمی‌چسبد و تلی‌مسّک نمی‌شود:
 
سلام استاد حجت‌الاسلام سید عمادی. می‌آیم همان چاچکام، ان‌شاءالله به‌هنگام و هیچ معلوم هم نیست چه زمان و چه سال‌مان. در روستای ما داراب‌کلا، چاچ یعنی آبچِک که زیرش از وارش و سسکه خبری نیست، نیز یعنی ناودان شیروانی. در چهاردانگه‌ی شما و چاچکام نمی‌دانم همین معناست؟ یا وجه‌تسمیه‌ی سِوایی دارد؟
 
جناب دکتر ولی‌نژاد عزیز سخاوت سهمی‌ست که در شاکله‌ی آن دوست قسمت شد و این سفره‌گشایی شما مرا هم به ضلع صدر آن اگر نکشاند، به ضلع ذیل آن خواهد نشاند. یادآوری کنم برای آن دوست اندیشه‌ورز که همسایگی روستای ما با روستای اناردین شما عین همسایگی ایران با اسلام و اسلام با ایران هم ژرف است و هم در اوج حکمت و مسالمت. من جانبدار ایرانی هستم که خود را همسایه‌ی اسلام ساخت و پیرو اسلامی هستم که خود را همسایه‌ی ایران زاد و برگ و بنِه و بار دادند به هم. ممنونم ازین اسلام و ایرانم که چقدر درین ۱۴ قرن و اندی همدیگر را عاشقانه خواستند و عاقلانه زیستند و آبرومندانه پیش آمدند و همچنان به پیش می‌روند. این را می‌دانستم آن دوست پرواپیشه از من در دانستنش پیش است، اما چون مرا به اناردین خواندی و «دین» در انار شما جانمایی شد، رَفرَس خیالِ من این بار سوارم کرد و بُرد به سرحدّاد زیبا و چسبیده‌به‌همِ دین مُبین و میهنِ مُهیمن. ممنون.
 
کک / کورماز
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. نه برای کک، گلیم را می‌سوزانند و نه خاطر دردِ سرِ وزوزِ مگس، روز زیبای خود را خراب می‌کنند و از خِر و سودبخشی‌اش می‌گذرند. کیانند اینان؟ عاقلان. «گلیم» درین تشبیه ملیح، همان معنویت است و عقلانیت. و «کیک» رفیقِ رقیبِ شپش (محلی: اِسپیج) همین ظاهریت و مادّیت و غافلیت. اشاره داشتم به بیتی از مولوی از دفتر اول مثنوی: «بهرِ کیکی تو گلیمی را مَسوز / وز صُداع هر مگس مگذار روز»
 
پس؛ فقط غافلان را، کک و کورماز گول می‌زند و آنان را به هجو و هیاهو و هدرداد و هر هرزی و ها بَهی، ها بَهی‌ها مشغول می‌کند. بگذرم.
 
سلام جناب آقامحمدجواد. فراوان‌تشکر. با ت است، نه د. آنقدر این جناب دکتر ولی‌نژاد حداد، حداد عادل کرد که منِ اَکابِری‌خوانده، حتی حرفِ پیشنهادی پیشگوی تایپ تبلتم (مالشی‌رایانک!) را گوش نکردم. و این پست قشنگ شما مرا سیر داد به سرحداتِ جنوب لبنان که آن زمان -شاید شما به گیتی نیامده بودید هنوز- «آنتوان لحد» در آن سرحدات نیروهایی را مسلح کرده بود با اسم «ارتش جنوب لبنان» که برای اسرائیل مزدوری می‌کردند و پول می‌ستاندند و اخبار ایران آنان را «نیروهای مزدور آنتوان لحد» می‌نامید. لحد سرکرده‌ی مسیحی البته زیر چتر حمایت فرانسه بود و پاریس می‌زیست! این ژنرال لبنانی که دو دهه برای رژیم صهیونیستی به جان هم‌میهنانش شلیک می‌کرد، چند سال پیش مُرد. هارِش با یک دِ و تِ تِه، تا کاجِه‌ها بوردِمه!
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. پاسخ‌های جناب‌عالی همآره، آینه است و من خودم را در آن می‌بینم و ژولیدگی موی سخنم را شانه می‌زنم البته دیشب سرمو نوه‌ام سلوپ سلوپ کردم. بگذرم، عالی پیش بردی. لینگ و لینگه‌چی را هم مهیا کن و بهانه نیار که در تمرین زمین خوردی که ساری کنار چاچ بچایی و چای و اسپرسو بنوشی! اینم کشکولی‌مشکولی!
 
سه سخن از امام زمان عج
 
امشب فرخنده‌زادروز طلوع امیدِ انسان و مژده‌ی صلح حقیقی و دفاع حقانی، حضرت مهدی موعود عج است. خجسته‌ و شادباد باد این رخداد بر پیروان و دوستداران و حرمت‌گذاران آن ذخیره‌ی جهان و جان. سه سخن ناب از آن امام حیّ و حاضر که ما ازو به مشیت خدا غایب هستیم:
 
۱. خداوند متعال مردم را بیهوده نیافریده و آنها را بعد از خلق‌کردن به سرِ خود رها نساخته است. ۲. ای انسان! اگر خواستار هدایت باشی ارشاد خواهی شد و اگر جستجو کنی پیدا خواهی کرد. ۳. هیچ چیزی همانند نماز، بینیِ شیطان را به خاک نمی‌مالد پس نماز بخوان و بینیِ شیطان را به خاک بمال. منبع.
 
پرسش آقای آزاد طالبی:
 
درود جناب طالبی دامنه. طلوع صبحی دیگر بر شما مبارک باد .. به مناسبت این روز اگر امکان دارد زندگانی این امام غایب را در صحن مدرسه به نوشتار در اوریدو دلایل غیبتش را صغرا و کبری. سپاسگزارم
 
سلام جناب آقای آزاد. چشم. البته چنانچه بلد باشم فهمم را به نوشته درمی‌آورم. همین الآن هم. البته زندگانی آن امام عج را خودِ خواهنده باید بکاوه، کار خود را به دگران وا مگُذار ! این آخری کشکولی.
 
پاسخ کوتاه به پرسش آقای جناب آزاد:
من درباره‌ی امام مهدی عج از سر کنجکاوی و باورمندی، چند اثر خواندم در طول عمرم، اما ۱۱ سال پیش کتاب «پیروزی حتمی» مرحوم مهدی بازرگان را خوانده بودم که در زمان شاه به دلیل زندگی مبارزاتی علیه‌ی رژیم پهلوی با نام مستعار «عبدالله صالح» به چاپ مخفی رساند عکسی هم از یادداشتم، برداشتم. در زیر می‌گذارم. ایشان چندین نکته‌ی پربار دارد که می‌گذرم. من برداشت‌هایم را با مبناقراردادن بخشی از باورهایم و نیز کتابی که در مورد بهرام خواندم، می‌نگارم:
 
۱. غیبت، تفکر انحصاری شیعه نیست. در فرهنگ ایران هم، به ظهور «بهرام» عقیده بود. در زرتشت هم به ظهور «سوشیانی» و در یهود به ظهور «ماشیع» و حتی در کمونیسم هم موعود مطرح است. ۲. مرحوم هانری کُربَن شیعه‌شناس فرانسه این را، دلیل بر زنده‌نگاه‌داری دین می‌داند که خدا اراده‌ی حکیمانه‌ای کرد. و من این اندیشه را مفروض گرفتم. جناب آزاد من شخصاً معتقدم غیبت طراحی دقیقی بود تا مذهب از پویایی نپوکد و همواره در امید به فردای دینی بماند و تدبیر مهدی عج هم عالی بود؛ ارجاع مؤمنان توسط حضرت مهدی عج به فقیه‌های پارسا و پویا یکی از عوامل حیات‌بارکردن دین و عقل بود تا موتور تفکر و عقول خاموش نشود. ۳. برای این‌که مؤمنان در رکاب پیامبر ص تا ابد باقی بمانند، امامِ زنده طبق قاعده‌ی لطف باید حضور داشته، گرچه از دیده پنهان باشد. ۴. غیبت دوره‌ی کوتاه آن حضرت به علت دوام سیاست خصمانه‌ی عباسیان عموزادگان پیامیر ص بر خاندان عترت بود و علت غیبت بلند به نظرم راز خلقت و آفرینش و وابسته‌داشتن مؤمنین به بقای صالح المهدی و صالحین و بنیاد حکومت صالحین و ایجاد انگیزه برای حرکت دینداران به سوی جامعه‌ی خوب و حکومت دینی منبعث از حضرت رسول ص.
 
یک نکته‌ی عمومی هم باز کنم،
 
البته انحراف هم ایجاد شد. مثل انجمن حجتیه که منش دست‌روی‌دست گذاشتن را نشان ایمان واقعی می‌دانند. و نیز فرقه‌ی شیخی و بابی و بهایی که معتقدند امام مهدی عج ظهور کرد و آمد و به رحمت خدا رفت. که همان امیرکبیر -که شما جناب آزاد عاشقش هستی- دِمار آنان را از روزگار ایران و آن زمان از دیار زنجان و آذربایجان کِند و رئیس‌شان سید کاظم را و حواریونش را از دم تیغ گذراند. بهایی‌ها ازین رو، دشمنِ سرسخت و عنود امیرکبیرند زیرا او این فرقه را فتنه می‌دانست. القصه، بعد از فرار شاه، باقیمانده‌ی آنان رفتند به حیفای فلسطین اشغالی همان اسرائیل جعلی که حتی نام کشور را هم نام پیامبر گذاشتند؛ یعنی یعقوب ع که نام دیگرش اسرائیل است. بگذرم. من شمّه‌ای در پاسخ گفتم، چون بنا بر کوتاه‌نویسی است. عکس مستند به دستخط:
 
بنده هم از شما جناب آقای آزاد سپاسگزارم که به بحث توجه نشان می‌دهی و تلاش داری به حقایق بیشتر و محکم‌تر پی ببری. نکته این‌که من خودم باورم این است که باورهای دینی مرز لرزان دارد اگر دیندار آن باور را با مبانی و عقل مستحکم نکند. به عبارتی مرز باورها اگر لغزان و لرزان بماند، حتی با کمترین حرف این و آن که اساساً سست‌کردن عقاید مردم جزوِ برنامه‌های بی‌باوران جهان است، فرو می‌پاشد. درود وافر آقا آزاد. برام همین بس که عقلانی دانستید. فروتنی شما ستودن دارد که از من بیشتر می‌دانی، اما پرسش کسرت نیست.
 
سلام همسنگر جبهه‌ام جناب آقاقاسم. شکیبایی مدیریت، شکار نمی‌شود. زمانش فرا برسد، درنگی ندارد مدیریت. این‌مقدار زمختی در کلام و گوشه و کنایه، جزوِ چاشنی‌های تند بحث است. مدیریت می‌بیند، می‌بیند، می‌بیند. مباحثات هم رسم صحن است، چه تُندش، چه کُندش. درست می‌شود؛ لَس‌لَس. اما حوصله می‌خرد و صبر می‌خواهد. درد هم باشد، بُردباری را برای همین، در اسلام و اخلاق، جایی خوش و خوشایند داده‌اند. تا خشنود شود خدا و خلق.
 
پیام جناب آقای آزاد به جناب مرتضی شهابی: درود بر شما.و روز به خیر .من در این گروه مرجعی بالاتر از جناب دامنه نمیشناسم .توهین به اعضا و چاپلوسی به جناب دامنه نباشه..در همه موارد خصوصانگارش در مقوله دینی متبحر هستند( از اقای قربانی و شفیعی و عزیزان دیگر هم در مقوله اقتصاد وسیاست ) وجملات و کلمات را در کنایه یا به صورت حتا چند کلمه که بار مفهومی به خواننده میدهد را بسیار تبحر دارند و اگر هم نمیخاهند بگویند میگویند نوشتارم بلند و باعث رنجش اعضا و این خود کاردانی و زبردستی نویسنده را میرساند..این فنون رزمیست که در نوشتار ،ایشان کاملا مسلط هستند..البته من جواب سوالاتم را در متنش که نهفته بود پیدا کردم و البته تصدیق فکرم هم بود ..این سولات را برای خواننده که از لابلای متنش گرفتار همچنین سوالاتی هستند و یا شاید تلنگر بر مغز جامد باشد را نوشتم .. ..در ضمن من مرجع خاصی را جز ادراک بلاقوه انسان قبول ندارم ..خوش باشی و پاینده اقا مرتضی. به دوست گرامیت هم که پسرخاله بنده هست سلامم را تا به اندازه کهکشان رفاقت است برسان.
 
پاسخم به پرسش جناب آقای مرتضی شهابی:
سلام. دو حلقه، تنگاتنگِ هم حلقوم هم را می‌فشارند؛ چونان باربَن‌کَشی و رونِکی؛ یعنی حلقه‌ی دانایی و حلقه‌ی نادانی (برای کاستن بار کدورت این واژه: می‌شود خوانده شود به ندانستن در برابر دانستن) ، بگذرم. ما بشر -که در لغت هم، بشارت‌دهنده‌‌ی همدیگریم و مژده‌دِه هم‌نوع خود- چه به آموزه‌ی شرع، و چه به گرایش عقل، گسیل شدیم دایره‌ی نادانی را تنگ‌وتنگ‌تر کنیم که این بلیه‌ی مختَصّ بشری، قُله‌ی فکر ما را نتراشد و قلیل و ذلیل‌مان نکند و حلقوم اندیشه‌ی ما را دچار اِحتقان نسازد که با هزارها شربت اکسپکستورانت هم نتوان خِلط‌های آن را از لوله‌های شُشِ بَطن و باطن‌مان خشکاند.
 
پس؛ من بالشّخصه برین باورم که هر سنت و آدابِ برجای‌مانده از پایه‌های تمدنی ایرانی، یا برآمده از پایه‌های تفکر اسلامی، مرا از هر آنچه هستم، تکانم دهد و بالاترم برَد به آن خو می‌گیرم و بر خصالم می‌افزایم، اگر هم خطر جهل در آن بود و خرافه‌ی خطیر و مخاطره‌ی جان بود و مکافات عمل، از آن حذَر می‌کنم، بی‌آن‌که خودم را درگیر آن کنم. درافتادن با خودِ سنُن، زور حضرت افسانه‌رستم می‌طلبد و گُرزِ گران. و درگیرشدن با وافیانِ به سنُن هم، عمر حضرت نوح نبی ع می‌خواهد که خود سالیان دراز -گویی تا ۹۰۰ و اندی سال- کوشید مردم و حتی قوم و خویشانِ خود را از خودمحوری به خداباوری بکشاند، اما نتوانست و سرانجام آنقدر از دست جهلِ بشر و خوی خرافه‌ی بیشتر، نوحه کرد که اسمش شد «نوح» و ناله‌بَر و چنان از خدا مَطار کوبنده طلب کرد که شد سیل و  پالایش بشر، حتی پسر. پس؛ سنت‌های مردم‌پایه و دین‌مایه هم، در طول عمرشان به مانند پسآبِ آب‌نارنج کپک می‌زند و ناخالص. باید آدرس پیراسته‌ی آن را گرفت، وگرنه پیوستِ بی‌پیرایه‌ی آن به فعل و فکر بشر، به پیرفکریِ افراد می‌انجامد و خرفتی ذهن. و پلندر رگ‌های رشد.
 
می‌توانستیم بیشتر پیش بریم و هفت جمله‌ی دیگر هم برین جامه‌ی پاسخم، ببافیم ولی حالِ خودتان و هم‌کلاسی‌های‌مان را والاتر از ادامه‌ی سخن خویش یافتیم. ممنونم. من نگاه خودم را به اندک ابر بارش‌زایم، می‌بارانم، چه چتر باز نمایی، چه کلاه وا کنی و چه هم حوضچه بزنی و آب‌باریکه‌ای ازین نوشته‌ها در آن جمع، خاطرت جمعِ جمع.
 
سودِ هم‌سخنی با شما جناب آزاد چنان هست که به بحث و مباحثه‌ی جدی و آرام به همدیگر بینجامد. در مناظره‌ها لابد خیر بود که نبی خدا حضرت خاتم مصطفی ص آن حلقه را گرامی‌تر داشت و در دایره‌ی‌شان رفت نشست و گرم‌شان گرفت. این صحن هم عینِ آن دایره که هر چه به ادبیات و منطق رنگین‌تر شود، نقاشی این مناظرات و گفت‌وشنودهایش گیراتر می‌گردد. درود.
 
تسلیت
درگذشت مادری گرانقدر از سلسله‌ی سادات بانو سیده هاجر شفیعی دارابی را به خاندان رجبی‌ها و خویشاوندان شفیعی‌ها و تمامی نزدیکان ایشان تسلیت عرض می‌کنم. خدا رحمت کناد و با بزرگان سادات محشورش.
 
قلمروِ یوز خارتوران / قلمروِ روزگار انسان
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فقط قلمروِ انسان، بی‌پایان است؛ آن هم خداداد است و خداخواست. هم می‌تواند از سودِ قدرت خیال، آناً تا برزیل و آمازون برود و هم می‌تواند از ثمرِ کسبِ کمال تدریجاً تا بالای بَرین و آسمان سر بزند. زیرا انسان در جست‌وجوی «خود»، نخِ ساختارِ جسم و لایه‌های هزارتوی معنا در دستانش است که کافی‌ست آن دو را به هم بپیونداند. اما قلمروِ یوز با همه شتاب و توان شکار تا کجاست؟! تا صدها کیلومترمربع. من، توران را رفتم دیدم. منطقه‌ی حافظت‌شده‌ی میانِ میامی و شاهرود؛ یعنی خارتوران که از سرنگتیِ آفریقا هم سَرتر است و سِرآمیزتر، شاید هم مُساو و برابر. اما یوزِ ایرانی درین قلمرو، باز هم حوزه‌ی نفوذش بسته است و میان او و باز و کفتار و کَل و کرکس و دِم‌لاکِنک، تقسیم. اما یک انسان اگر مثلِ «هفت‌پیکر»ی که حکیم نظامی گنجوی برای «بهرامِ» وجود هر کسی، ترسیم کرد، لایه‌های ژرفِ روح خود را، هم بکاود و هم بپیماید، روایت‌هاست که از سرِ امید و رجاء واثق به حوّایِ روانش می‌رسد و مرزی هم برای حوزه‌ی زیستی خود نمی‌بیند؛ قلمروِ فراخ دارد. آدمی به قول مرحوم مهدی بازرگان «ذرّه‌ی بی‌انتها» است و همین ذرّه، می‌تواند با یک سلوکِ درست، برای دو دنیای درون و بیرون خود کیمیاگر قهّار باشد که مِس خود را زَر سازد. باری! تو گویی یک شرط دارد: تشکُّل «فرامنِ» خویشتن را بر روی تشکیلات «منِ» خود راه بیندازد و با دستکاری ماهرانه‌ی تنظمیات کارخانه‌ی درون خود راه بیفتد و در رکود به جوبِ جمود نیفتد. بگذرم. زیاد شد گویی، نیز زیادی! فقط بگویم این متنم، نهیب به لَهیبِ خودم است.
 
سلام جناب آقای آزاد. این جواب درست، ازجمله جاهایی بود که جملات را تشنه‌کام به اَمانِ سراب نسپُردی. سپاس.
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده. خدا اختیار را به خاطر همین داده، اختیارِ خواندن یا نخواندن نوشته‌ی این صحن -چه زیاد باشد و چه کم- با خودِ فرد است. گفتن ندارد. لابد -که حتم هم همین است- پزشکِ ما، سخت دخیل در کارهای جرح و رفع درد است.
 
سلام جناب آقای... در متن بالا گلایه رفته است به موضوع مرحوم منتظری. اگر من، با آوردن چند بحث درباره‌ی مرحوم آیت‌الله منتظری -که در مقام پاسخگویی یا میانبحث بوده است و لابد لازم- برای شخص شما، وضعی کسالت‌‌بار رقم زده‌بودم، معذرت می‌خواهم. ان‌شاءالله از تکدّرِ خاطر نسبت به بنده، با روح بخشایشی، بُگذرید. به‌هرحال هر آزاری، شناعت حساب می‌آید. من ازین آزرده‌سازی شما آرزومند گذشتم.
 
سلام جناب آقا محمدجواد. چون به من هم ارجاع دادید، باید عرض کنم: قوی‌تر از بنده واردِ چیست و چُستِ این واژه شدید. تشکر. بلی؛ من ب را به زبَر و چ را به زیر و مشدد گرفتم. اما شرح شما بر بَچِیه، دقیق بود و پر از نکات خوب دستور زبان. فقط یک کسری داشت، اگر چ مشدد خوانده نشود، آن وقت یعنی: جمع کرد و بساط را بست. مثلاً: چای را بَچیه و حتی اِت سِسکه هم نییِشتِه.
 
پرسش مرتضی‌شهابی: درود جناب طالبی شب بخیر، اگر دقت کرده باشید بیشتر پل های شهرداری تهران، به نام شهدا مزین شده، پل شهید کاظمی، طهرانی مقدم، صنیع خانی ووووو. چرا؟
 
پاسخ من به پرسش مرتضی: سلام جناب آقامرتضی. تِ شو و شونیشتِن هم به خِر. من خودم در نامگذاری‌ها بسیارحساس هستم و هر اسمی را روی هر جایی هرگز نمی‌پسندم. شأن بزرگان دفاع مقدس به درازای زمین تا آسمان است و نکو آن است باید با کمال دقت و مطالعه جایی را به اسم این قهرمانان میهن و مردم نام نهاد. شاید یک علت این باشد قرارگاه سازندگی خاتم چون این پل‌ها را ساخت، نام طرح (=پروژه) را هم خود گذاشت. من برین نظرم که جاها باید برازنده‌ی نام‌ها باشد. نام صنیع‌خانی و کاظمی بر روی بزرگراه آزادگان من فکر می‌کنم برای این عارفان افلاکی خیلی‌خیلی کم و اندک است. بگذرم.
 
همچنین یک انتقاد هم ازت بکنم آقا مرتضی. بارها از من سؤال کردی، من آن را جدی جواب دادم، اما خودت پس از سؤال همیشه در رفتی، و این البته خوشایند نیست. گرچه من باز هم در دفعات بعدی هم، به پرسش شما چنانچه بلد باشم پاسخ می‌دهم. بگذرم.
 
متشکرم مرتضی. از علتی که فرمایش کردی، قانع شدم. چشم. باز هم بپرس هر وقت و هر ساعت. من دانستنم اگر قد داد، حتماً در جواب در خدمتم.
 
شایسته‌کاری ۲۰
من این‌طور فکر می‌کنم همان‌طورکه فوت و درگذشت را به‌درستی و بجا اعلان می‌کنند و آیه‌ی استرجاع انا لله و انا الیه راجعون را به گوش مردم می‌رسانند، بهتر است ازدواج‌ها و پیوندها را نیز در محل عمومی‌تر اعلان کنند تا مردم از وصلت‌ها و عروسی‌ها هم، باخبر شوند. ندای مصیبت و آوای شادی هر دو باید عمومی بماند. پیام‌نویسی تسلیتِ درگذشت و گُسست همانا، پیام‌گذاری تبریک و پیوست هم، همانا.
 

نوج / وَرگ
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. گرچه نوج نام صنوبر هم هست و نیز نام بوته‌ی عَشقَه که مثل پستانداران لبَن دارد؛ شیر، که شپش را هم می‌کُشد. به زبان محلی می‌گویند: «وَرگ» و در فارسی هم هست عشق‌پیچان و پیچک. اما نوج، جوانه‌زدن آرام‌آرام درخت و بوته است. کی؟ در فصل رویش بهار که نوشوندگی‌ست و روزِ نو که وارونه‌اش شده نوروز. روزِ نو، روزیِ نو (=رِزقِ خدا) که از دیرباز ضرب‌المثل هم شد: «روز از نو، روزی از نو»، از مثَل‌های پرمعنای متضاد برای هم فردِ تلاشگر و هم افراد تنبل. اِتَندِه را زان‌رو نوشتم صبح که از خانه بیرون رفتم چشمم به این نوج افتاد  که در قم قلب مؤمنان ایران و جهان اسلام زودتر درمی‌آید که عکس انداختم (در زیر می‌گذارم) و همین شد خطِ فکری امروز من. زیرا ذهنم را تا پاسی از امشب با این نوج / وَرگ وَرز می‌دهم تا ببینم چه جوانه‌ای بر دشتِ مغزم می‌زنم تا بر جلگه‌ی دلم بکارم؛ به قول رایج: غَرس کنم و قناتی بر پای آن حیازت، تا وَرگِ مرا آبیاری کند و بر تنه‌ی تنومندِ درخت عقلم چنبَر نیندازد که هوشم را برُباید و خِرخِره‌ام را بِجُود و حلق‌آویزم سازد؛ بدتر از اختناق و شنیع‌تر از احتقان. بگذرم.

 

سلام جناب حجت‌الاسلام استاد سید عمادی. هوده آن‌که بهره بردم ازین بَث‌ّالشکوای زیبای شما و ابیات عمیق علامه‌ی قدَر مرحوم حسن حسن زاده آملی. باری؛ چنین نوشته‌های پرباری، آدم را بر لِنجِ اندیشه می‌نشانَد و بر لُجنه‌ی تفکر می‌کشاند. دو بیت را وقوف کردم چون وقوف در عرفات؛ گرچه هنوز نه منا دیدم و نه مکه‌ی معظّه و مدینه‌ی منوّره و نه حتی منوی هتل‌ها و منویات رئیس‌ و روحانی کاروان‌ها. اما درین دو بیت غرق شدم؛ البته که مستغرق. حالا شما حضرت عمادی عزیز، غریق‌نجات شوید و بفرمایید «به» بر سر قرآن و عرفان و برهان در هر دو مصراع، بای سوگند است یا بای استدلال و احتجاج. هر کدام باشد حرف زیاد دارم؛ مثلاً اگر بفرمایید بای دلیل‌آوری باشد باید بگویم روحانیت خیلی کم آورد و کم داد درین فاز. چه مژده، چه مرام و مرتبه. این دو بیت منظورم است: «نشاید افتراقش را ز قرآن / به قرآن و به عرفان و به برهان»  و نیز این: «امامى‌مذهبم از لطف سبحان / به قرآن و به عرفان و به برهان»

 

پاسخ حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی: علیکم السلام والرحمه بر شما متفکر نکته سنج و دانشور دقیق. جناب دامنه عزیز شما الحمد مستغرق در معنا و من غرق در الفاظ آنچه شما بدون علم به جهت باء رسیدی مهمتر از مفهوم باء در بیت حضرت استاد علامه ذوفنون حسن حسن‌ زاده آملی رضوان الله تعالی علیه است. در عین حال به عرض آن برادر گرانقدر برسانم باء در این بیت سببیت است. یعنی این اعتقادی که اعلام کردم از روی احساس و تقلید نیست بلکه دانشی که از طریق برهان و قرآن و عرفان (شهود) رسیدم. این سخن بسیار بلند است آنچه از قرآن دانست به برهان هم دریافت آنچه به برهان دریافت با چشم(سر و دل) دید و شهود کرد. انشاءالله درست تقریر کرده باشم.

 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. شب خوبی داشته باشید. پذیرای فکر و ترسیم شما هستم، چون هم به پروبال‌دادن قدرت خیال باور دارم زیرا جای واقعیت‌های دست‌نیافتنی را برای آدم پر می‌کند و هم از علاقه‌ام به اندیشه‌کردن دست برنمی‌دارم. اندیشه هم -چنانچه جناب‌عالی بارها در تبادل فکری با بنده از آن به‌خوبی برخوردار بوده و هستید- فقط در موضوعات سخت نیست، در همین نوج هم اندیشه کارگشاست. یا روی علت انتخاب سیر و سمنو در هفت سین که هر کدام از هفت تا کالای گیاهی سین‌دار، خود حکمت دارد و ده‌ها رمز و راز و ما باید علاوه بر عشق بر ظاهر مظاهر دنیا، از ظاهرشان عبور کنیم و به راز و رمزش هم سر در بیاوریم. خواستم بگویم فرمایش شما دقیق بود و قوت داشت چونان قُوّتو. درود.
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. گشتِ شما به بلاد کبیره‌ی ! داراب‌کلا پرملات (ط) بادا. یک زمانی ازین راه وقتی می‌خواستی رد شی، چنان هراس داشت که آدم ۲۹ بار پشت سرش را می‌بایست، می‌پایید که غول! وره سر نخاسی! خداقوت دهاد به دست‌اندرکاران آن با مدیریت جناب آقا محمد دباغیان.
 
 
 
 
فوتبالیست‌های داراب‌کلا
 
دو تا از عکس‌های قشنگ افتخارآفرینان زادگاه‌مان داراب‌کلا که درین صحن مزین شد و به همه‌ی آنان خداقوت می‌گویم و تبریک ظفرمندی غرورآمیز. به‌ویژه به جناب علی‌آقا غزلی و جناب آقای حسین دارابی. درود.
 
مصدق / فرهمند اما کم‌دنده!
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در بالای حرفم این حرف را اول درباره‌ی مرحوم آیت‌الله کاشانی بزنم ک وقتی مرجع عامه آیت‌الله‌العظمی آقای بروجردی در یک گردهمایی ۲۰۰۰ نفره‌ی روحانی در نزدیکی‌های همان مقطع (احتمالاً ۲۱ اسفند ۱۳۲۷ شمسی) آنان توصیه کرد در مسئله‌ی نفت شرکت نجویند، آقای کاشانی نپذیرفت و در عوض گفت من از پیامبر ص پیروی می‌کنم که فرمود «کسی که چشم باز می‌کند و خود را نگران امور مسلمین نمی‌بیند، خود مسلمان نیست.» بنابرین او نه تنها در نفت وارد شد بلکه از مصدق با تمام قدرت و نفوذ دفاع هم کرد.
 
مرحوم محمد مصدق به روایت تاریخ‌نگاران داخلی و خارجی، ازجمله خانم ساندرا مک‌کی «دارای فرّ» بود و «جاذبه‌ای بالا» داشت و به همین دلیل، پیش مردم تمامِ شرائط رهبری را دارا بود؛ چیزی که محمدرضاشاه از آن عاری بود. اما در نگاه من این فرّ و جذَبه، او را همه جا ناجی نبود چون شاکله‌ی وی شجاعت در چالشِ شدید بود، اما در ساختن، ناتوان. او را مردِ پیروزی‌های بزرگ لقب داده‌اند، اما چون فردی متناقض‌نما بود، مردِ شکست‌های فاحش هم شد. مثلاً از یک سو با قدرت مطلقه‌ی شاه به‌حق درافتاد ولی خود در مقام قدرت، خواهانِ قدرت مطلقه شد و مجلس هم به او چنین قدرتی را بخشید. همین او را غَرّه داشت و به جایی رساند که با رفراندوم به خود (یعنی به پست نخست وزیری) حق انحلال مجلس تفویض کرد. کاری که موجب شد ۲۵ نماینده‌ی مجلس جبهه‌ی ملی و خود آقای کاشانی از آقای مصدق جدا شوند. بگذرم.
 
یک نکته بگویم و بس کنم: برای خلاصی از زور انگلیس بر حکومت ایران، مصدق به آمریکا پناه می‌برد، و همین آمریکا وقتی پای مصدق پوست خربزه می‌بیند، نوه‌ی پرزیدنت روزولت یعنی کرمیت روزولت رئیس وقت «سازمان سیا» را به پول هنگفت تغذیه کرد و او هم شعبان جعفری مشهور به «بی‌مُخ» را با دادن همان پول هنگفت، تهییج و اهالی زورخانه را به حمله به خانه‌ی مصدق روانه می‌کند. حالا حساب کنید این وسط، حزب توده هم در فضای سیاست ایران هست که از روی‌آوریِ مصدق به آمریکا به خشم می‌آید و دو تاکتیک همیشگی خود را سلاح روز می‌کند: تاکتیک دروغ و برچسب، تاکتیک ارعاب و ترور.
 
من می‌گویم اگر آن برهه حزبی به نام «حزب توده»ای اگر نبود، مصدق ممکن بود بر آمریکا -که با کودتا علیه‌ی نهضت ملی و تثبیت سلطنت وارد خیانت شد- هم فائق می‌آمد.
 
اقدام ملی‌کردن صنعت نفت -که در حقیقت راندنِ انگلیس از حوزه‌ی نفوذ در سیاست ایران بود- گام ستُرگی از سوی رهبران نهضت بود، اما امروزه صدای بلند شده که ملی‌کردن اساساً اشتباه بوده. اقتصاد باید آزاد یا همان لیبرال می‌بود. من این را نمی‌دانم و ورود هم نمی‌کنم، اما مصدق و کاشانی جلوِ چپاول انگلیس را گرفته بودند. یاد هر دو رهبر قیام ۳۰ تیر و نهضت ملی به خیر و نیکی. آری؛ مرحوم محمد مصدق فرهمند بود؛ اما کم‌دنده! کاش چند دنده داشت و تختِ گاز نمی‌راند و بلیه‌ی شاه و شاهی را از بُن و بیخ می‌کندانْد.
 
پاسخ:
 
جناب آقای ... با سلام و احترام و وقت به خیر. ممنونم که مُجدانه به نقدم پرداختی. کارِ ستودنی همین نقد و نظرهاست که صحن را پویا و افکار را مهیا می‌کند. خداقوت. من -چنانچه شما دوست والا هم بدان چند باری اشاره داشتی- در روابط بین‌الملل برین باورم که «دوستِ ابدی و دشمنِ دائمی نداریم» بسته به منافع و مصلحت است که کدام کشور در کدام برهه دوست است یا غیر دوست. خیلی از حرف‌هاست که نمی‌شود گفت ولی حالا اینجا می‌گویم هر چند احتمال می‌دهم مورد هجوم هم واقع شوم. امید است گنجایش حرفم را در اعضا سراغ یابم.
 
من به فروپاشی صدام -که هیچ کس به حد او به ملت ایران بد نکرد و خون نریخت و دسیسه نورزید- توسط آمریکا که برابر نهاد همان ناتو است، موافق نبودم. دلایل زیاد دارم که فقط دو دلیل را می‌گویم:
 
یکی این‌که یقین داشتم آقای «...» مردِ عمل در سیاست نیست و فردای فروپاشی نظام حزب «بعث»، سیاست پرهیز را پیشه می‌کند و حکومت چون گوشت قربانی و حتی بدتر از آن عین دستنبوه می‌افتد به دست چندین حزبی که تاروپودشان را فساد و صدها مسئله پر کرده است و موقعیت متزلزلی بر دولت عراق بار می‌شود که به زیان امنیت پایدار است. و امروزه، همان را داریم می‌بینیم؛ شکنندگی سیاست‌ورزی داخل عراق، اما به خاطر رد تفرق -که تز بیرونی و انگلیسی هم دارد- مجبوریم آنان را تحمل کنیم و آقای «...» هم تز اسلام منهای سیاست را که مهلک‌ترین تز برای دین است پیشه‌ی خود ساخت و فقط ... .
 
دوم این‌که صدام هرگز به چیزی به اسم اقلیم کردستان اجازه‌ی ظهور نمی‌داد، چه رسد به ظهور جزیره‌ای! به اسم دولت کردستان عراق! که برای جاسوسان اسرائیل جا خوش می‌کند و پایگاهی شده برای سازمان تروریستی ناتو که آمریکا به تنهایی خود بیش از ۹۹ درصد این سازمان است.
 
مبنای دینی من درین فکرم، سیره‌ی رسول‌الله ص است که با خونین‌ترین دشمنان خود هم صلح کرد و قرارداد بست و حتی عده‌ای از یارانش از درک مصلحت آن اقدام، عاجز مانده بودند. در پایان از نقد شما بر من مجدداً متشکرم.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2057