دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

مدرسه فکرت ۷۶

سه شنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۰، ۰۹:۱۹ ق.ظ

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و ششم

 
نخستین نوشته‌ام در شروع قرن ۱۵
 
به نام خدا. سلام. در همان آغاز قرن ۱۵، در سه منبع دستِ دل بردم، قرآن مجید، مثنوی مولوی، المیزان علامه. در اولی بخشی از آیه‌ی ۲۱ نور «...وَ لکِنَّ اللهَ یُزَکِّی مَن یَشاءُ...» نوید شد؛ یعنی «...ولى خدا هر که را بخواهد پاک مى‌سازد.» و جالب این شد که دومی یعنی مثنوی، این را مژده داد از دفتر نخست:
 
چون محمد پاک شد زین نار و دود
هر کجا رو کرد وَجه‌الله بود
و...
هر که را باشد ز سینه فتحِ باب
بیند او بر چرخ دل صد آفتاب
 
و در تفسیر المیزان، علامه جالب‌تر نکته گشود که تزکیه را به مشیتِ خدا وابسته می‌کند و این برای کسی‌ست که هم استعداد آن را داشته، و هم به «زبانِ استعداد» آن را از خدا درخواست کند، چون دنباله‌ی آیه، «وَ اللهُ سَمیعٌ عَلیمٌ» آمده است. و همین سمیع‌بودن خدا درین آیه، نشان می‌دهد انسان، شایسته است که برای پاکی و پاک‌شدن، باید «درخواست» داشته باشد از خداوند.
 
و من شادباش دارم به هر کس که نوشوندگی را در ظاهر و باطن خود اثر می‌دهد و نوروز را برای خویشتنِ خویش، پیامی ژرف و رسا برای نوزایی، نوگرایی، نوپایی، نونوایی و نوسازی می‌بیند. > ۱ / ۱ / ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب آقای عیسی آهنگر. آشنا کردید ما را به دیدگاه خودتان. ازین‌باره، متشکر می‌باشم. برداشت من از نگرش شما به تاریخ سیاسی ایران این است که جناب‌عالی، خط سلطنت دو پهلوی «پدر و پسر» را خطی متوازن و اراده‌ای آگاهانه و حتی شاید هم با مشروعیت سیاسی قطعی و خدشه‌ناپذیر برای بیرون‌بردن ایران از عقب‌ماندگی می‌دانید و گویی می‌خواهی بگویی اگر بر سرِ این دو سلطانِ سلطنت، چیزهایی چون اشغال ایران، نهضت ملی و انقلاب اسلامی و ... قرار نمی‌گرفت، این دو شاه خط پیشرفت را ادامه می‌دادند و دستِ مردم ایران را  با کفایت تمام یا قابل قبول، در کفِ دستان رشد و توسعه و مدرنیته می‌سپردند و امروزه ایران را آبادتر از هر دولتی به رخ جهان می‌تاباندند و کناردستِ بلاد اروپا و دول توسعه ‌یافته می‌نشاندند. حتی حدس می‌زنم تز سلطنت از نگاه شما شکل قجری و صفوی هم نباید داشته باشد، چون پیش‌فرض شما این است «سلسله‌ی پهلوی» مدرن می‌اندیشید و اگر فرصت دوامِ حکومت می‌یافت، بوته‌ی مدرنیزاسیون را به درخت مدرنیته، ازهمه‌کس‌بهتر، به هم قلمه می‌زد، زیرا شایسته‌تر از هر کس به این دو هدف باور داشت. اگر برداشت من از طرز نگاه شما نادرست است و نتوانستم تفکر شما را بخوانم، چنانچه مایل بودید مطلع‌ام کنید.
 
حرف من با شما این است، دیدگاه شما هم، به‌هرحال یک فکری‌ست که در لایه‌های از جامعه‌ی گذشته و اینکِ ایران، طرفدارانی -البته اندک- دارد و چه کسی می‌تواند کِرکِره‌ی فهم و فکر کسی را گِل بگیرد، و من آزادی فکر شما را برهم نمی‌زنم، اما تماماً متفاوت می‌اندیشم. البته هر گاه در کسی حوصله و گنجایش مباحثه سراغ داشته باشم، در تبادل نظر، درنگ و دریغ و بیمی نمی‌کنم، اما گویا شما کمتر حوصله‌ی مباحثه با شخص بنده را دارید و یا من گمان می‌کنم چنین هستید، همین مرا وامی‌دارد متن‌های شما را فقط بخوانم و مزاحم وقت‌تان نگردم.
 
 
آزار و آخرت در تفکر فردوسی
 
به نام خدا. سلام. حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه -که به نظر من مرامنامه‌ی مانا وبرگرفته از روح اسلام و مذهب شیعه و ریشه‌های ایران برای هر ایرانی جهتِ اخلاقی، انسانی، دینی، جهانی و حماسی‌زیستن است- علاوه بر بارها سخن از زندگی و شکوفایی و خرّم‌زیستن و خردمندزیستن زده است، به اِنذار دو مفهوم انسان‌سازِ آخرت و آزار، کم نگذاشته است و به تعارف و تکلُّف نیفتاده است. مثلاً به‌زیبایی و حکمت می‌فرماید: «چنان دان که گیتی تُرا دشمن است / زمین بَستر و گور پیراهن است <> اگر چرخِ گردان کِشد زینِ تو / سرانجام خِشت است بالینِ تو» منبع
 
و برای پرهیزاندن بشر از آزار، رُک و مستقیم سراغ اولین ذی‌حقان در همسایگی‌ها می‌رود که دیواربه‌دیوار اویند. و من فکر می‌کنم در لِسان فردوسی همسایه فقط خانه‌به‌خانه نیست، ممکن است آدم‌به‌آدم، بلادبه‌بلاد، شهربه‌شهر، دِه‌به‌ده و حتی کشوربه‌کشور و بالاتر عقایدبه‌عقاید و مذهب‌به‌مذهب هم باشد. واقعاً قشنگ و خوش‌روح گفت:
 
«مَجویید آزار همسایگان / هم آن بزرگان و پُرمایگان» و نیز پس از نهی از آزار بزرگان و پرمایه‌های دانش و ارزش و مفاخر، به پاک‌شدنِ فرد فرد بشر پرداخت و نیکی را بر بالای زین آن بار کرد و سروده است: «به پاکان گرایید و نیکی کنید / دل و پُشتِ خواهندگان مَشکنید» منبع
 
روشن است چنین متن‌هایی که می‌نویسم مقصدِ نخستش، نَهیبِ محکم بر خودم است تا تازیانه‌ی بدی را از پرونده‌ام بکاهم و سپس اگر خوانندگانِ خواهان داشت، رویش بیندیشند و اندیشناک شوند. بگذرم. >  ۱ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه بیشتر بخوانید ↓
 
پیامم در مورد ورزش داراب‌کلا
 
حس‌وحالِ من نسبت به شنیدن خبرهای پیروزی تیم‌های ورزشی زادگاه داراب‌کلا در میدان‌های همآوردی و مسابقات استانی و کشوری، خیلی همانند حس‌وحالِ ما نسبت به خبرهای خوش درخشش تیم‌های ایران در جهان است. انگاری حال آدم را خوب می‌کند وقتی می‌شنود هم‌زادگاهی‌ات جام به بالا برده است و پیروزمند و خرسند به آغوش دیارش بازگشت. من به همین چهار خبر روزهای اخیر درین صحن، شامل پیروزهای درخشان فوتسال «پرسپولیس داراب‌کلا»ی آقای علی‌آقا غزلی، تیم مینی‌فوتبال «علم و ادب داراب‌کلا» با مدیریت آقای حسین دارابی (که نمی‌شناسم البته ایشان را) حضور خوشحال‌کننده‌ی آقاکیا شاهمیری فرزند شایسته‌ی آقاشعبانعلی و درخشش دخترخانم محترم مینا بابویه دارابی (نمی‌دانم فرزند کدام بزرگواره) در تیم فوتبال بانوان، بی‌اندازه دلخوش شدم و فراوان‌درود می‌فرستم به این خوبان‌مان در چهار تا تیم. آرزو می‌کنم درین آغاز قرن ۱۵، همچنان قرینِ پله‌های درخشان باقی و تندرست بمانند. افتخار مایید عزیزان سربلند.
 
سلام علی‌آقا. اخلاق خوب شما گوهر والایی در وجود شماست. از لطف آن دوست مهربان و دارای کاپ اخلاق‌های فراوان، ممنونم. آخرش من نفهمیدم حکمت این نمره‌ی ۶ پیراهنت چیست؟!
 
سلام در آستانه‌ی شفق. از تعبیر «ولیعهد» برای عارفم، خندیدم. دو خصلت خوب و خوش‌ساخت «نیک‌نفْس» و «کوهِ ادب» در حق وی باید عرض کنم، کمترین خطایی درین وصف نرفته‌ای. همین‌طور است وی. نکات خوبی درباره‌ی پیام نوروزی مرقوم فرمودید. با تشکر وافر جناب الله‌وردی.
 
سلام جناب آقای آزاد. از چرخ و چرخاننده و از گردون و گرداننده در جملاتت، لذت بردم زیاد. یک جمله‌ی ناب دیگر ازین بساز، اگر زحمت نبود، آزاد.
 
برای درگذشت بانوی باایمان و پرهیزگار حاجیه‌سکینه راستگو، به برادرم آقاسید علی‌اصغر و (همسر محترمش خواهر معظم من کربلایی معصومه که درین هفته در سوگ درگذشت دو فامیل ارجمندش نشستند) تسلیت و مراتب ادب عرض می‌کنم و برای بازماندگان شکیبایی فراق آن مرحومه‌ی مؤمنه.
 
پست‌ها / پاسخگویی‌ها
 
به نام خدا. سلام. مرحوم حجت‌الاسلام ری‌شهری محمد محمدی نیک (=محمد درون‌پرور) که در بیمارستان خاتم‌الانبیاء تهران بستری بود و درگذشت، مرا سخت به یادِ شغل‌های مهمش (سرنوشت‌ساز / سرنوشت‌سوز) انداخت. او که از «۱۵سالگی در قم طلبه» شد و توی مدرسه‌ی مشهور «حقّانی» درس خواند و خیلی‌زود پنج سال بعد از طلبگی، داماد مرحوم آیت‌الله علی مشکینی شد، که من البته از سوابق پیش از انقلاب ایشان خبری ندارم، (استاد حجت‌الاسلام احمدی اگر مایل بودند درین صحن بفرمایند) اما ایشان سرانجام، پس از پیروزی انقلاب  کارهایی!! در نظام کرد:
 
از ۱۳۶۳ تا پنج سال متوالی وزیر اطلاعات بود، نیز دادستان کل کشور و همچنین دادگاه ویژه‌ی روحانیت و نیز حاکم‌شرع دادگاه‌های انقلاب و دادگاه‌انقلاب ارتش، امیرحجاج ایرانیان، عضو خبرگان رهبری، نایب تولیت و سپس تولیت حرم حضرت عبدالعظیم (ع) و رئیس مؤسسه‌ی دارالحدیث و دانشگاه قرآن و حدیث. و نیز در ۲ خرداد ۱۳۷۶ فقط ۲ و اندی درصد رأی آورده بود و پس از حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی و حجت‌الاسلام علی‌اکبر ناطق‌نوری و مرحوم سیدرضا زواره‌ای، در جای چهارم یعنی آخرِ آن انتخابات مشهور، نشست.
 
این‌که شغل‌های فریبنده با انسان چه می‌کند، و با ایشان چه کرده است، من خبر ندارم، اما برای من همواره «میزان‌الحکمه‌»ی ایشان کتابی زیبنده بود؛ چرا؟ زیرا سرشار از روایت‌های روان معصومین -علیهم‌السلام- بود و بر روانِ و روح انسان جریان می‌یافت. با سایر شغل‌های متکثرش کاری ندارم و فقط یک «ای کاش» طلب دارد از من، و یا شایدهم، از بخشی از ملت: کاش پیشگاه ملت پاسخگوی اشتغالاتش هم بود؛ چون شغل در اسلام معنی مسئولیت می‌دهد، نه گُرده‌نشینی. و «مسئولیت» فارسی‌اش به‌زیبایی و رسایی، می‌شود: پاسخگویی و پاسخ‌دهی. به قول مرحوم دکتر علی شریعتی: «انسانِ مسئول». شاید هم پاسخ داده ولی منِ اکابِری‌خوانده، مُخبر نشده! آیا وقتی کسی با او بر می‌خورْد، به سنگ سِفت می‌خورْد؟! خدا می‌داند و داور نهایی هم حضرت «باری»ست، نه هیچ «حضرتِ» دیگر!
 
>  ۲ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
تعابیر آقایان حجت‌الاسلام سیدحسن خمینی و حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی درباره‌ی درگذشت و خودِ شخصِ مرحوم حجت‌الاسلام ری‌شهری که دیشب درگذشت:
 
تعبیرات سیدحسن: «آن مرحوم از زمره پاک ترین سیاستمداران و با اخلاص ترین کارگزاران نظام جمهوری اسلامی بود....این ضایعه مولمه از مصایب سنگین است.» منبع
 
تعبیرات سیدمحمد: «درگذشت تاسف انگیز عالم بزرگوار و خدمتگزار انقلابی جمهوری اسلامی آیت الله محمد ری شهری رضوان الله علیه» منبع
 
دامنه: فقط تعابیر را ببیند فرد، خود می‌فهمد چقدر... . بگذرم.
 
سلام جناب استاد احمدی. ۱. خیلی‌ممنون که به درخواستم توجه فرمودید. ۲. همان‌زمان که ایشان در پیِ تأسیس «واجا» بود، آقای سعید حجاریان (=جهانگیر صالح‌پور) و آقای خسرو قنبری (=خسرو تهرانی) در درون دولت وقت، دفتر اطلاعات تأسیس کرده بودند که بعد توسط حجت‌الاسلام ری‌شهری منحل شد. یک برداشت در آن مقطع این بود اشتباه این بود «واجا» در دولت شکل گرفت. کم‌کم در دولت ۹+۱۰ مشائی و آن یکی! کاری کردند که به دستور پشت‌پرده‌ی رهبری معظم امور اط داخلی تماماً به سازمان اط.ام سپاه واگذار گردید تا از تصرف دولت که در گردش است و نامشخص در امان بماند. بگذرم. ۳. ایشان نیز خواسته بود ضلع سوم سیاست را در ایران به مدد قدرت و لایه‌های سایه با تشکیل حزب «جمعیت دفاع از ارزش‌ها» ایجاد کند که نه فقط قادر نشد، بلکه جانشینش آقای پورنجاتی هم به حلقه‌ی دوی خردادی پیوست. همین‌قدر بلدم، چون سیاسی‌میاسی بلد نیستم. از شما هم مجدد ممنونم آمدی برای معرفی آنچه برای ایشان لازم دیدی.
 
شِلاب شمالی واری نا، ولی گَت‌تیم گَت‌تیم هسّه. همطی هم درِه زنده. آسمون‌غارغاره هم داره. همین اِسا. زیر وارشم هنو... .
 
پاسخ: سلام جناب علی‌آقا. سپاس از جواب. حالا درست شد! پرده را برداشتی! پس این بود سِر و راز عدد شیش! بی‌جهت نیست، انارشیش و شلپت را پدرت خوب برای آقای مهربانی نیشابوری و مختاری رشتی صاف و صوف می‌کرد. کشکولی. سلام مرا به ایشان برسان؛ آقامرتضای غزلی رفیق قدیمی عزیز.
 
نونِ جو خورودم اِمرو و اِسا هِم چای با این خارِ چی می‌چسبه حسابی: می‌ستایم مرحومان عزیزان مادر‌وپدرم را و نیز مِمای آن روزم را که ۶۰ سال پیش در چنین روزی، مرا زاداندند.
 
سلام و فراوان‌سپاس که درین نگاه و پرداخت سیاسی، مرا به چیزهایی آشنا کردی که در عمر شصت‌ساله‌ام هیچ از آن حتی در حد صدای کشیده‌ی «ای» ( ٖ ) هم نشنیده بودم. بلدچی سیاسی من؛ خوب بلدم کردی درین فن. فقط این را بلدم که اسم حجت‌الاسلام سیداحمد خاتمی عضو پیشقراول دفتر آن مرحوم را نوشتی سید احمد منتظری. سرِ کلاس درسِت، همهمه نکنم و بگذرم. ممنونم.
 
خرسندی‌ام خرّم‌تره که سالی پیش‌تر از من، تو از دامان خاندان سادات مفخّم آفریده و زاده شدی. و شدی سَرِ من، و چون سیّدوساداتی، شدی سروَر و سُرورِ من. نیز شدی سرجمعدار مَگوی سِرّ و اَسرار و رازورمزهای من. ای مزّه‌ی مغز بوداده‌شده‌ی آفتابِ مهربانی که هم باران در ابرِ تو باریدن دارد، و هم سایه در شاخسارت، پایه. اینِ کلاه‌گذارده‌ی منو کجا غِب داشتی سیّدِ سرپایه؟!
 
برای این روشن‌نگری تو عموزاده‌ی گرامی که نشان از روشن‌ضمیری است، با افتخار از میز کارم برمی‌خیزم. مرحبا جناب آزاد به این عُلُوِ (=بلندنگری) فکر تو در حق حضرت محمد مصطفی ص آن رسول رحمت و شفقت و صلح و مقاومت در برابر هرگونه جهالت. خرسند شدم چنان از آخرین جمله‌ات. درود. برای تو دست می‌زنم. ممنونم.
 
دکترصادق‌ولی‌نژاد: جناب اهل قلم عزیز. عرض سلام و تبریک سال نو خوب شد به زادروز تولد جناب طالبی بزرگوار اشاره فرمودید. تبریک صمیمانه به مدیر عزیز بابت تولد شصت سالگی ایشان. جناب مدیر عزیز در این عکس کلاهی بر سر گذاشته که از برند معروف آدیداس است و با استایل و نگاه نافذش بنده را به یاد مربی کنونی تیم فوتبال لیورپول یعنی یورگن کلوپ می اندازد. کشکولی: جناب کلوپ و جناب طالبی هر دو نابغه اند: یکی در فوتبال و دیگری در همه چیز، غیر فوتبال.
 
جناب آقای دکتر صادق ولی‌نژاد. دوست دانشور من. همین‌که پس از خوردنِ چای لاهیجان آن هم دِم‌پَره‌ی آن، مرا حسابی خنداندی، هزاربار لذت داشت. من اهل «برند» نیستم، نشان‌های تجاری را هم بلد هم نیستم! بگذرم. از دلِ پاکیزه و سینه‌ی گشاده‌ی آن دوست که مرا کنار کلوپ برد! ممنون. سه بند انگشت شد وگرنه کشکولی بارت می‌کردم چه جور هم!
 
زنگ شعر
 
ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد
 
 
من هم به‌زودی راهی دِه شِما می‌شم و شما را به جنگل اسبورز! یا اسبوکلا یا خارکش می‌کشانم! و البته شاید ۱۰۰ روز و اندی دیگه. اندی را بکش تا هر چه دلت خواست!
 
شیخ‌احمدی: خداوند آن پدر و مادر را رحمت نماید که چنین انسان با فضل و دوراندیش را تحویل جامعه دادند، زادروزت مبارک. انشاالله عمر با عزت در کنار خانواده محترم. واقعاً آقای صادق عزیز، خیلی از والدینم خرسندم که مرا به این دنیا آوردند. حقیقتاً مزرعه‌ی حاصلخیزی خدا برای عمر کوتاه هر یک از ما تعبیه کرده، که اگر خوب کِشت کنیم، کمپاین روح‌مان آن را حسابی می‌درِوَد و توشه‌ی قشنگ آخرت می‌کند. من کارنامه‌ام البته پیش خدا چندین تجدید به قول محلی تژدید خورده است! نمی‌دانم چگونه از صراط باریک بگذرم، هول نشم آن ریزم بیفتم اون تَهِ تَهِ چاه ویل.
 
دکترصادق‌ولی‌نژاد: بزرگترین نعمتی که خداوند به بندگانش عنایت فرموده، نعمت «حیات» است. از این بابت هزاران مرتبه شکر. خداوند پدر و مادر گرامیتان را رحمت کند. ما نیز همچون والدین شما خرسندیم که قدوم جنابعالی را بر پهنه این گستره خاکی نهادند. ان شالله خداوند از تجدیدی همه ما می گذرد، چون رحمان است و رحیم.
 
بله جناب دکتر ولی‌نژاد. درست فرمودید، من هم برین نظرم که خدا کمتر پیش خواهد آمد کسی را کامل رد کند و مُهر رفوضه (رفوزه!) بر کارنامه زنَد، از بس رحیم است و پیش از رحیمیت هم، رحمان. درود نیز بر والدین آن رفیق شفیق و عمرشان و عمرتان سالیان‌سال در سلامتی و به درازا.
 
گروه دختران کاراته‌کای اصفهان در برنامه‌ی عصر جدید
 
دو خبر / دو نظر
 
به نام خدا. سلام. من حرف‌های رهبری معظم را معمولاً در همان دَم، تلاش دارم بشنوم تا ببینم چه فرموده‌اند و اگر نشد پی می‌گیریم بدانم چه فرمایشی داشتند. نگاه من هم به سخنانِ اول شخص، از منظرِ «اعتقادی / انتقادی» است. زیرا روی سکّوی عقلِ خودم ایستاده‌ام تا مسائل ایران و جهان و جان را دنبال کنم. وجودِ «اول شخص» در مملکت ایران هم، خیلی‌خیلی دیرین است؛ گرچه نزدیک به تمامِ آنان دهن‌بین، هرزه، زرسِتان، زورگو، تزویرگر، دست‌نشانده و حتی تا حدِ دونِ «غلامِ حلقه‌به‌گوش» بودند؛ منهای «اول شخص‌»هایی چون کوروش کبیر که در «کهف» گویا ستوده شد، کریم‌خان زند که حتی عنوان پادشاهی را پس زد و خود را وکیل و خادم مردم خواند، و دو رهبر درین عصر انقلاب اسلامی، امام خمینی رهبر کبیر و آیت‌الله خامنه‌ای رهبری معظم که «فَرّ» که نه، حتی خود را تحت «فرمانِ» «ولیِّ» اصلی، حضرت موعود مهدی عج دانسته و می‌دانند و شُکوه را در فروتنی به مردم: «ولی‌نعمتان»، اعلام نمودند. بگذرم.
 
چیست خبر یکم؟ من دیدم در سخنرانی نوروزی امسال، (۱۴۰۱) رهبری معظم صحبت از «اصلاحِ بذر» کشاورزی کردند. که چه شود؟ که در «دشت‌های حاصلخیز» ایران کاشته شود و به فرموده‌ی ایشان با «اقتصادِ دانش‌بنیان»، هم شغل پدید بیاید، هم «امنیت غذایی»، هم کشاورزان «دلگرم» گردند و مهمتر این که فرمودند هم «کمبودِ آب» کم شود و «بهره‌وری» افزون. بسیارهم صحبتِ خوب. گمان ندارم عاقلی با این سخنان، خود را گرفتار ببیند و لَج کند. من برای خبر، نظر هم دارم. چیست نظرم؟ پیشنهادی به گمانم معقول و مطلوب. این: کاری هم باید کرد که در دشت حاصلخیز سیاست‌ورزی با اِلهام از اصول به‌فراموشی‌سپرده‌شده‌ی انقلاب اسلامی، با هنر مُجدانه‌ی دانش‌بنیانی و کنجکاوی ذاتی بشری، بذر اصلاح‌شده‌ی سیاسی نیز کاشته شود تا هم شغل سیاسی را بتوان آرام و دلآرام گردش داد تا حصارِ سیاست برداشته و هنجار سیاست روال گردد، هم امنیت قضایی و فضایی تقویت شود، هم شهروندان دلگرم‌تر، دلِ رضا به نظام دهند و هم کمبودِ آبرو و کمیبابی اخلاق سیاست‌پیشگان در حلقه‌ی سه قوه و سایر جاهای همسان و ناهمسان کاسته شود و «بهره‌وری»سیاسی افزون.
 
چیست خبر دُیُّم؟ خبری کوتاه: غم ترانه. همین. اما من برای دردِ بی‌درمان «ترانه» و حُزن بی‌امان «مادرِ» ترانه، نه به حد لحظه، که دقایقی مستمر گریستم و فراق او را به فراق‌های دردناک سرآمده بر سرم، افزودم. «قارچ سیاه» بر سقف کام، امان و ایمنی این دخترکِ کاراته‌کا را سِتاند و به کام مرگ بُرد. خوشا به دوستانش؛ این دخترکان جسور و چابک (سی ترانه‌خانم دیگر) از شهر اصفهان که با هنرنمایی کم‌مانند و رزم دفاعیِ خود، و با داوریِ درست و طلایی بانو ژاله صامتی صاف رفتند به پایانه‌ی «عصر جدید». وطن؛ حقا که در خود قریحه (=طبع درک) می‌پروانَد. بمان ایران، بمان میهن. بمان سرزمینی که دینِ مبین به تن و روحت پوشانده‌ای. ای ایران، ای اسلام، که خُماری را از مردُمکِ چشم مردم مُعینِ ایران بُرده‌ای و عیونی بیدار برین مردم بداشته‌ای.
 
>  ۳ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
شش‌پرتر از تیرِ «حرمله»ی بِن کاهل اسدی! بر کمانِ این متن گذاشتید دکتر عارف‌زاده. در اعماق حالِ شگفت فرو رفتم که چرا درین صحن بی‌سرصدا گذشت. من البته همواره حامی معنوی تیم مالدیوم و سابقه‌دار تیم فوتبال خودمونی حموم‌پیش که بر باقیِ لوبیاپوست و کانجی در زیر اسیوی ما در یورمله ارنج می‌شدیم. پینگ‌پنگی‌ام و والیبال، اهل هِشتل هم. همین. راستی سلام.
 
سلام. پیش‌پیش زادروزت هر هنگامی که هست، شادباش. اَم سِره که می‌دانی شِخ‌سِره بوده است. شِخ‌عمو قرآن‌پِشت اَم تولد را می‌نوشت، او هِم اگر یادش می‌رفت، باز هم شخ داشت خانه. اشتباه همه اینه اون ۹ ماه مارِ اِشکِم‌دله خون‌خواری ره حساب نمی‌کنند!  ۹ ماه در رحِم مادر، به نظر من برابری دارد با ۹۰ سال عمر و حتی سخت‌تر و برتر از ۹۰ سال.
 
بگذرم. به قول آن رمان یا حکایت «جِیران» عصر قجر در دِه شمرون -که از پادشاهی که از «قبله‌ی عالم» خواندنش لذت می‌برد- نقل شد: گیریم سیلِ تمنّا سدّ شد، با زورِ آرزو چه کنم!
 
سلام جناب آقای عیسی آهنگر. سپاس. دوام سلامتی‌تان. درباره‌ی آن فیلم نوروز در ساری دو نکته عرض می‌کنم: ۱. در نهاد هر آدمی، ذاتی، رقص به معنای درون‌خوشی وجود دارد و پایکوبی ستوده و منزه جزوِ فرهنگ تبار ایرانی بوده. ۲. این جشن بومی ممدوح، حقا که ما را به دیرینه می‌برَد و چه هم زیبا یاد می‌دهد و یا به یادِ ما می‌آورَد که زنان این سرزمین همآره پوشش قشنگ و رنگارنگ و تمام و گشاد و سراسری از سر تا پا داشتند. این یعنی ای ایرانی! پوشش تو در دیرینه این بود، عریانی و کشفِ پوشش مال این میهن نیست. بگذرم. پیام آن فیلم منعکس‌شده از جانب شما سازنده بود.
 
سلام جناب آقای عبدالله. سرشار از شادی باشی و لبریز از لذت و آکنده از کام.
 
سلام استاد حجت‌الاسلام باقریان. دیدن داشت. احتمال می‌دهم خطیبان ما دیگر از سر شرمساری به خاطر عجز در عدل، خجالت می‌کشند پیش مردم از بالای منبر و یا هر تریبون دیگر، ازین قضایا نقل کنند. کاری هم، به کم و کیف این قضیه‌ی نقل‌شده ندارم. ممنونم.
 
شایسته‌کاری ۲۱
هر یک از ما در مسیرمان با پیچ و مهره و میخ و فنر و مِنر برمی‌خوریم، بهتر است آن را از زمین برداریم و در خانه یا پشت ماشین، در یک جعبه‌ی ابزار، جمع‌آوری کنیم، با این کار، هم بوم‌زیست از آسیب در امان‌تر است و هم ما سرِ نیاز، با آن رفع نیاز خواهیم کرد. من سالیان سال است چنین کرده و می‌کنم و جعبه‌ابزارم انباشته است از صدها ازین دست فلز مِلز.
 
اگر پرسش شامل پاسخ ما هم بشود، من جوابم این است: نمی‌شود ربطش را به‌سرعت رد کرد؛ زیرا همان‌اندازه که اثباتِ چیزی سخت یا ناممکن شد، انکار آن هم چنین خواهد بود.
 
سلام سیّدِ سرپایه. ۱. درین جواب جامه‌ی نوینی بر تنِ دانش آب و کشاورزی پوشانده‌ای. جالب توجه بود و کارشناسی و برآمده از شناخت سازمانی شما ازین مسئله ۲. گریستن که فرمودی گریستی را هم بگویم: از مبانی انسان‌سناسی‌ام یکی این است انسانِ سالم، قدرتِ گریه دارد؛ شاهکاری که آفریدگار در کنار خنده، در وجود انسان آفریده تا با آن اقتدارِ قلب را در وقتش به درگاه عقلِ هدیه دهد و بشر را موزون و متوازن نگه دارد.
 
جناب آقای عیسی آهنگر بسیار سپاسگزارم که وقت گذاشتید در پاسخ‌تان به نظری که بنده زیر پست‌تان ارائه داده بودم. همین طرح مسئله‌ی شما را هم ملاک و محک و میزان فرض کنیم، باز هم رفتار سازنده آن است که هر کدام از مردان و زنان در ایران جا دارد از خود بپرسند چقدر پوشش‌شان با ایرانی‌بودن و بومی‌بودن سازگاری و تطبیق دارد. جشن زیبایی که در فیلم شما نمایش داده شد، نشان از آن می‌دهد پوشش نیاکان رنگارنگ و دربرگیرنده و سراسری بوده، بگذرم. امید است ایران، پوشش مردمش بومی‌تمام شود و روزی ازین مقدار تقلید اروپا هم که در تن برخی دیده می‌شود بیرون بیفتد.
 
انبان از نکات. ۱. فکر سازنده‌ی پرهیزدادن از اختلاف‌افکنی. ۲. زشتی ناهنجاری. ۳. جمعیت یافتنِ چهار عنصر اتحاد، ایمان، اخلاق، ادب درین متن‌تان. موافقم؛ آن‌هم جانانه، جناب دکتر عارف‌زاده.
 
 
آقا سیدحسین دارابی داماد خواهرم. مدیر تیم مینی‌فوتبال «علم و ادب داراب‌کلا» که در چند پست بالاتر از تیم ایشان و یاران فوتبالی‌اش متنی نوشته بودم.

 

 
زبانِ دستورِ فارسی / زبانِ دستورِ سیاسی
 
به نام خدا. سلام. دیشب سری زدم به آوانگارد معرفی کتاب تا مسئله‌ی نفت و درون آن را کمی مرور کرده و بکاوم آن هم کتابِ «برخوردها در زمانه‌ی برخورد» آقای سیدابراهیم گلستان (=سیدابراهیم تقوی شیرازی) که ۹۹ ساله است و به عمر یک قرن، سنّ یافت. حیفم آمد یک فشرده و چکیده‌ای ننویسم ازین فراز کتاب؛ یعنی دیدار تیمسار کمال فرماندار نظامی آبادان با آقای گلستان که قصد داشت در اواخر دهه‌ی ۳۰، به وقت قضیه‌ی نفت و خلع ید، وی را مجبور کند مرتکب کاری «خلافِ اصول حرفه‌ای روزنامه‌نگاری» شود. اما گلستان با گریزِ زبَردستانه به ادبیات و حافظ و سعدی که مخزن پند است و هشدار، تیمسار را مبهوت سخن می‌کند. آن‌طور که تیمسار سرانجام به گلستان می‌گوید:
 
«انتظار بود امروز عقل زیادتر باشد، متانت زیادتر باشد... باید ساخت. باید با هم کنار آمد.» منبع
 
آقای گلستان هم زیرکانه از زیر بار زور و دستور درمی‌رود، خبر را چاپ نمی‌کند و راهسپار خانه می‌شود. به نظر آقای کیانا فرهودی، این‌ها حرف‌های خودِ آقای گلستان بود اما به زبان تیمسار کمال. به نظر بنده هم، چنین روشنفکری، باید هم ماهرانه از زبانِ دستوری سر پیچد؛ «گلستان»ی که در وقت روزنامه‌نگاری‌اش با دوربین خبری‌اش، از محاکمه‌ی دادگاه مرحوم مصدق پیش‌دستانه فیلم گرفت، از پسِ تیمسار در آبادان باید هم برمی‌آمد. بگذرم.
 
کشکولی این‌که: زیر زبانِ دستورِ فارسی، فرمان‌پذیر باید بود، اما زیر زبانِ دستور زور سیاسی، خیر. آن هم سیدابراهیم گلستان، که حقیقت را همیشه غریب می‌دانست.
 
> ۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
 
سلام به جناب استاد عزت‌الدین. به نظرم نمونه در اخلاق، ورزش رزمی که دستی زبردست در شعر و ادب پارسی هم دارد. با احترام به این مقام برجسته‌ی داراب‌کلا، یاد دو بزرگش را که بزرگان ما هم بودند به یادها می‌آورم: پدربزرگ مادری‌اش مرحوم حجت‌الاسلام شیخ روح‌الله حبیبی اناردینی روحانی خدوم داراب‌کلا. و پدربزرگ پدری‌اش مرحوم حاج اکبر رمضانی مرد مؤمن و دوستدار شدید اهل بیت علیهم السلام.
 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. نکات مفید و منطقی افزودید. عبارتِ «حتی تأیید قطعی غیر قابل رد» در استدلال شما کار را تمام کرد و حتی دو مثال را که به رنجه می‌افتادید و به‌زیبایی ترسیم فرمودید را هم نمی‌آوردی، باز هم مطلب شما با همین گزاره‌ی گران، به‌درستی پایان می‌یافت. خرسندم که با مثالین، مسئله را کاویدید.
 
یک آرزو بکنم که آمین دارد: ان‌شاءالله ملت ایران و حتی سایر دنیا به برکت دانش، گسترش بهداشت و عقلانی‌تر و وحیانی‌تر زندگی‌کردن آسیب کمتری ببینند و بیمار نشوند. چرا این دعا را کردم؟ زیرا وقتی بیماران کم شوند دکتر عارف‌زاده‌ی ما هم پس از نوروز هم بیشتر برای صحن فکرت وقت می‌گذارد و اندیشه‌پردازی می‌فرماید. راستی! من شاید بیش از ۲۵ سال است که هنوز سرما هم نخوردم، چه رسد به آنتی و مانتی.
 
بسی‌مهم. همین جمله‌ات هم بر آستر خود پیام بلندی دوخت؛ برون‌رفت از رِخوت که بایسته است بشرِ عاقل از آن رخت بربندد. امید است چابکی فکری افراد آنان را به آسترِ حرف‌ها دلالت کند. درود.
 
برای مرحوم حسن‌نجّار
 
در دوره‌ی نوجوانی‌ام، سه تابستان و چندین تعطیلات در طول سال را، پیش حسن‌نجّار، نجاری آموختم. از همان اوان، از بیکاری و عاطلی‌باطلی، ذاتأ بدم می‌آمد، زین‌رو، پیش او خودم را مشغول می‌کردم. هم هنر با چوب بود که بوی چوب را هنوزم دوست دارم. و هم کَم‌کَمکی، درآمد. به‌خصوص شاگردونه! که از سوی مردمی که به کارگاه، کار می‌آوردند، به من می‌رسید. دست‌کم از نگاه من، پنج چیز در حسن‌نجّار، برجستگی داشت که من شاهدش بودم:
 
یکی خواندنِ نماز در همان هنگام اذان‌گفتن، که کارگاه را همان‌دم وا می‌گذاشت، وضویی جانانه سرِ حوض می‌ساخت و استوار و ستَبر به نماز می‌ایستاد. دومی به‌شدت ضد شراب و شرابخوارها بود و از چنین افرادی بسیار بد داشت. سومی در گرمای داغ و هلاک‌کننده‌ی تابستان او و شهید ابراهیم عباسیان -که مدتی پیش حسن‌نجّار باهم کار می‌کردیم- می‌دیدم که روزه می‌گرفتند. من می‌خوردم؛ چون به من در آن سن روزه نمی‌رسید؛ لبِ مرز بودم ولی خوردن بیشتر مرا جذب می‌کرد! تا نخوردن و نیاشامیدن. چهارمی علاقه‌ی فراوان و احترام عجیبش به امام خمینی که من حقیقتاً می‌دیدم یک حرمت شگفت‌انگیزی برای امام قائل بودند و سخنانش را همیشه پای رادیو گوش فرا می‌دادند. پنجمی دوستی عمیق با اهل بیت -علیهم السلام- که درین کار دلبرانه، اهل ریاکاری نبود؛ از عمق جانش عترت را دوست می‌داشت و حرمت می‌نهاد.
 
برای درگذشت این همسایه‌ی محل متأثر شدم. همسرش فامیل ماست (خاله‌زاده‌ی مرحوم پدرم، فرزند مرحوم حجت‌الاسلام شیخ روح‌الله حبیبی) خودش هم، باجناق برادرم جناب شیخ باقر. تسلیت به تمام بازماندگان و منتسبانِ نسبی و سببی دو خاندان بابویه و حبیبی. روحش هم با نماز و روزه و غیوری محشور و گرامی. یادش هنوز در ذهنم مانده که همین دو ماه پیش به عیادتش در منزلش رفتیم و آن مرد تنومند و عضلانی چه آسان آب شده، اما هیبتش را در رخسارش باقی گذارده بود.
 
شِقاوت ≠ سعادت
 
به نام خدا. سلام. دانشمندان متألّه (=پرستنده و خداشناس) معتقدند انسان به صورت لایزال (=پایدار و سرمد) در تحول و تکامل است؛ در وجودش، در کردارش، در آثارش. شقاء و شِقاوت (≠ سعادت) از نظر این متألّهان زمانی رخ می‌دهد که انسان در دنیا، پروردگار خود را به دست فراموشی بسپُرد و از مقام او غفلت بورزد. شاید روی همین اصل بوده باشد که مرحوم علامه طباطبایی در معنی شِقاوت دستِ تأکید برده است بر سرِ این مسئله که شقاوت دنیوی «از فروعِ فراموشیِ میثاق» است.
 
به نظرم منظور این است شِقاوت اصالتی از خود ندارد، بلکه زمانی سر می‌گیرد که انسان از ریشه‌ی میقاق و عهد و پیمان با خدا، خود را قطع کند و آن را به کفِ نسیان بسپُرد. بگذرم. در قرآن، «قالوا ربنا غلَبتْ علَینا شِقوَتُنا...» از آیه‌ی ۱۰۶ مؤمنون، بر ندامت و پشیمانی اهل شقاوت است که غلبه‌ی بدبختی بر خود را پیش خواهند کشید.
 
این متن هم، یادآوری و تلنگر به خودم بود، نیز برای خواهنده، نه صرفاً خواننده. اوج متن آنجا بود که شقاوت از فرعیات فراموشیِ میثاق خوانده شد که می‌بایست (و حتی می‌شود) به جاده‌ی اصلی رسید و راه فرعی را در فوری‌ترین دوربرگردان، دور زد.
 
>  ۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
پاسخ: بنده میدانِ دیدم بیشتر ازین است، اما می‌پرهیزم کامل‌تر بگویم. فضیلت ببینم، برای فراگیری خود و خواهندگان حتماً شِمّه‌گو می‌شوم که فراموش نکنیم چه دوستان فاضل و فرهمندی داریم. با درود.
 
به حمید طالبی: تِه خو هِم اِمشو، مِه خو واری تَل بَیّه؟!
 
از میان خاطراتم ( ۴ )
 
من در یک محور عملیاتی با آقای بهرام اکبری لالیمی با جنازه‌ای در نوک قلّه‌ی سنگی محور انجیران مریوان، برخوردیم که بی‌حد وحشت‌آفرین بود. رفتم روی جنازه. گشتم که ببینم کیست. اسنادی همراهش بود. دیدم یک تبعه‌ی عربستان سعودی‌ست که برای کمک به صدام، به جنگ با ایران آمده بود. اسنادش را به حفاظت اطلاعات تحویل دادم. شب و روز را لای سنگ و صخره‌ها پناه می‌گرفتیم به‌سختی. با قاطرها برای ما آب و غذا می‌آوردند؛ خیلی‌هم کم. حالا ۴ مرداد ۱۳۶۷ است، از قلّه‌ی جنگی برگشتیم سطح شهر مریوان. با آقای جعفر ضابطی کمی گشت زدیم تا دفتر مخابرات پیدا کنیم، برخوردیم به دفتری، پس از کلی گشت، که نوبتی بود. نوبت زدیم یک زنگی بزنم ببنیم اولین فرزندم متولد شده یا نه؟ پس از یک ساعت، نوبت من شد. زنگ زدم به دفتر مخابرات داراب‌کلا. آن سال، آقای محمد گرجی همسایه‌ی ما متصدی دفتر تلفن محل بود. خونه‌ها هنوز کسی تلفن نکشیده بود. تا زنگ زدم و پرسیدم، محمد با خنده و صدای بلند خبر داد: «ابراهیم، به دنیا آمده...» که اسمش را از همان جوانی‌ام گذاشته بودم عارف. خبرِ خوش محمد گرجی از تاریخی‌ترین و لذت‌بخش‌ترین خبرِ زندگی‌ام بوده. که برای دیدنش روز می‌شماردم اما شدت‌گرفتن جنگ پس از قبول قطعنامه، کارم را زارِ زار کرده بود. بگذرم.
 
۳۰ شتر کتاب/ ۷ کرکس عمر
 
به نام خدا. سلام. صاحب بن عَبّاد، دانشمند شیعه، وزیر و صدراعظم دولتِ آل بویه -که اهل دیلمِ طالقان بود و در ری و اصفهان نشست ادبی برپا می‌داشت- هر وقت دست به مسافرت می‌زد، ۳۰ شُتر کتاب با خود می‌بُرد. چه خواستم بگویم؟ این را؟ عمر ما خیلی خیلی بلند باشد اون ورِ ۱۳۰، پس کتاب بخوانیم. سالی دست‌کم ۱۲ کتاب، ماهی یک جلد، شمیز یا وزیری و یا حتی جیبی. ۳ سال پیش گویی بود توی کتاب «نونِ جو، دوغِ گو» (گو یعنی گاو) نوشته‌ی دکتر ابراهیم باستانی پاریزی خوانده بودم که لُقمان بن عاد -نه آن لُقمان حکیم قرآن- در حق خود، عمر ابدی خواست؛ عمر ۷ کرکس به وی داده شد. هر کرکس هم نزدیک ۸۸ سال عمر می‌کند. پس؛ ما که کمی بیشتر از یک کرکس، عمر می‌کنیم کتاب را از یاد نبریم. من که کتاب نخوانم، می‌میریم! بگذرم.
 
>  ۶ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
یک توضیح:
 
۲۸ تیر ۱۳۹۸ در پستی با عنوان «۱۳ کیلومتر آرشیو» در ستون روزانه‌ام در هفت‌کول ۱۰۳ ، در بند تتمّه از چرچیل در باب کتاب‌خواندنش در مسافرت نکته‌ای گفته بودم، در آدرس بالا در تاریخ ذکر شده.
 
سلام جناب ... . انقلاب اسلامی همچنان دشمنان بسیار کینه‌توز دارد، همواره باید دو بال بازدارندگی و آبادانی با هم باشد. هر کسی بال قدرت بازدارندگی ایران را درین جهانِ «مسلح» مورد هجوم قرار می‌دهد به نظر من اصلاً چیزی از جهان نمی‌داند. ایران صلح را به جهان هدیه می‌دهد، اما وقتِ دفاع، اهل مقاومت است. خدا را شکر انقلاب اسلامی تا یک سانتی‌متر از خاکش را نگذاشت دشمن عَنودی، ببلعد. یاد شهیدان را باید همیشه زنده نگه داشت که خون و پیام دادند تا همگان آرام و سالم بزیَند و کیان ایران و اسلام از کید دسیسه‌چینان در امان بماند. از توجه و نکته‌ی مفیدتان ممنونم. سلامت باشید و فراوان‌سپاس.
 
بازیادآوری مدیریت مدرسه فکرت:
 
به نام خدا. چرا مدرسه فکرت چهار سال پیش راه‌اندازی شد؟ برای این بود تا هر عضو خود، چه فکری از دانسته‌های خود را درین تالار می‌نویسد و نزد سایر اعضا پیش می‌گذارد، نه آن‌که چه نوشته و کپی و لینکی را به اینجا بازفرست می‌کند. پس؛ باز هم به یادهای اعضا آورده می‌شود نوشته‌ی برآمده از فکر جوشان خود را بار بگذارند، نه این‌که این صحن را فتوکده کنند! اولی مقررات‌پذیری‌ست و تراوش مغزی. دومی مقررات‌ستیزی‌ست و تراشِش مغزی! زین‌پس؛ مدیریت مدرسه، مقررات‌ستیزی‌ها را درین سال، فقط پیش خود در دفتری می‌شمارَد، از حد که گذشت و مشخص شد عمدی در کار است، دسترسی دوباره‌ی آن عضو  به مدرسه، شرطش این است ۵۰۰ هزار تومان به حساب هر نیازمندی که خودِ آن عضو می‌شناسد و ارجح است از نزدیکانش باشد، واریز کند، سپس با نشان‌دادنِ برگه‌ی واریزی در حق آن نیازمند، بتواند دسترسی‌اش به مدرسه را برای خود شدنی سازد.

 

شایسته‌کاری ۲۲

در بهار -فصل گذارِ خواب به بیداریِ طبیعت- هنگام حمام، شست‌وشو با آب داغ حسابی خاش‌خاشی می‌آد. پس؛ یاد ما باشد در هنگامه‌ی تَن‌مال‌کردن و لیف‌زدن، به فکر عمیق فرو نرویم تا آب همچنان هدر رود؛ می‌شود چکسن‌پَکسن هم دوش گرفت و اسراف نکرد.

 

زنگ شعر ( ۵ )
 
کامل و ناقصِ جهان سوى تو کرده روى جان
قبله‌ی عارفان تویى مقصدِ سالکان تویى
 
از غزل ۹۱۵ ملامحسن فیض کاشانی
 
 
 
و
 
 
 
 
یادی از یک مدرّس زبَردست
 
به قلم دامنه: مرحوم آیت‌الله محمدعلی غزنوی، مشهور به «مدرّس افغان» در ۵ شهریور ۱۳۶۵ در ۸۱ سالگی در قم درگذشت. طلبه‌های قم ایشان را بسیار دوست می‌داشتند. لهجه‌ی زیبایش در تدریس و زبان طنزش در کلام، وی را فردی جذبنده ساخته بود و هنوز هم نوارهای بی‌شمارش طرفدار دارد. کمتر طلبه‌ای است که وی را نشناسد. پیکرش در مقبره‌ی خانوادگی آیت‌الله سیدمحمدصادق روحانی دفن است؛ در آخرِ خیابان چهارمردان، باغ بهشت قم، مقابل گلزار شهدا. عکاسِ دو تصویر قبر و سردرگاه، آقای احمد سمیعی مدیر وبگاه «میراث علمی سلَف».

 

سه گونه بهار
 
به نام خدا. سلام.  پیر هرات با اشاره به آیه‌ی ۵۰ روم، بهار را سه گونه دانست: بهار این‌جهانی، بهار آن‌جهانی، بهار نهانی! «که اگر داری، خود دانی! اگر نداری، درازحسرتی‌ست که در آنی!»
 
پیوست مفید: مفسرین ازجمله مرحوم علامه با توجه به این آیه، اشاره دارند به این‌که قدرت خدا «حد و حدودی ندارد و لذا شامل احیای اموات نیز می‌شود.» منبع : «فَانظُر اِلی آثارِ رحمتِ اللهِ کیف یُحی الارضَ بعدَ موتِها اِنَّ ذلک لمُحی الموتی و هوَ علی کُل شیءٍ قدیر». و برخی از مفسرین نیز، آخر آیه‌ی ۲۹ اعراف: «...کَما بَداکُم تَعودون» را به این آیه پیوند می‌زنند؛ به این معنی: «همان‌طور که ابتدا شما را آفرید در نهایت نیز به سوی او باز می‌گردید.» منبع یعنی هم بهار این‌جهانی (آفریده‌شدن درین دنیا) و هم بهار آن‌جهانی (برانگیخته‌شدن و رستاخیز در آن دنیا) و بین این دو بهار هم، به قول پیر هرات خواجه‌عبدالله انصاری: بهار نَهانی! (درونی).
 
>  ۷ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. این فهم دینی درست شما را رسانده است که آخر متن، متعهدانه رأی خود را بیان کردید که سازنده و آموزنده بود؛ البته در طرح مسئله هم، توانایی به خرج دادید، و همین، به درک مطلب مدد داد. برخی از فیلم‌هایی که آلون دلون بازی کرد -که ما در جوانی آلِن دالن می‌گفتیم- برایم خاطره بود. درود. برای موضوعی که به میان آوردید (اتانازی= مرگِ خدخواسته)، سه سال پیش، در همین صحن میان جناب دکتر عارف‌زاده و بنده مباحثه‌ی مفیدی شکل گرفته بود. من فکر کنم برای چنین پدیده‌ای چند نوع پاسخ می‌تواند کاوش کرد: پاسخ فقهی، پاسخ عقلی، پاسخ انسانی، پاسخ تاریخی یعنی با مرور تاریخ، دید مِلل و نِحَل با این خودخواستگی مرگ، چه کردند. پاسخ شما البته درست بود و من هم چنین کاری اگر در بلاد مسلمین رخ نماید، پاسخ فقهی را درین مسائل کارا می‌دانم که به گمانم منع می‌کنند. بازم دقیق از فتواها خبر ندارم. بگذرم.
 
 
سلام جناب آقای استاد احمدی. تشخیص نعمت و قدرشناسی از برکات و جوشش عقل است که دل پاک هم در جوانه‌زدن آن دخالت دارد و این متن شما چنین است. این پنداشت که جمهوری اسلامی باید بهشت ایجاد کند، در بیشتر مواقع بهانه است. سراغ دارم در محیط ایران کسانی را که با بدترین نظام‌ها به قول جلال رفیع بهشت شدّاد! (=آمریکا) و آدم‌ها (=ترامپ) آشتی‌اند، اما با جمهوری اسلامی، قهر، و حتی در قعر! سه ضلعی که در انتها فرمودید حقا که جالب بود، فقط از قدرت ساخته نیست، در جامعه‌ی مدنی هم هستند کسانی که باید اهل سازگاری باشند که نیستند. دیده‌ی «معتقد و منتقد»، من فکر کنم سازنده‌ترین سکّو است و صحیح‌ترین رفتار.
 
جناب آقای مرآت سلام
 
دلم از مقدمه‌ی قشنگی که چیدید و سرانجام حالی‌مان کردی عازم قطعه‌ی قشنگی از بهشتید، طوری شد و پر کشید. از اعماق قلبم آرزو دارم نائب‌الزیاره‌ی ما هم باشی؛ اگر یادت بود برای والدین مرحومم و اخوی‌ام که اخیراً به رحمت خدا رفت، ذکری و زیارتی و سلامی عرضه بدارید. درود. ان‌شاءالله با توشه‌ای پربار برگردید.
 

قسمت‌های ( ۱ تا ۷ ) سلسله‌نوشتارم

با عنوان «میدان ارزش دانش»

در اینجا > مدرسه فکرت ۷۵

 
میدان ارزش دانش ( ۸ )
سیاست و مور، مورچه و مورچه‌خور
به نام خدا. سلام. «مور را روزی از سلیمان نیست / که زِ روزی‌دهِ سلیمان است» خاقانی شَروانی. حکومت‌ها و قدرت‌ها ابزار بیش نیستند؛ این حضرت آفریدگار است که رزق و روزی همه، حتی مور و مورچه و مورچه‌خور، دست اوست. حضرت سلیمان نبی ع هم که باشی! و توانِ حکمرانیِ بر جِنّ و اِنس و جُنبندگان هم در یدِ قدرتت باشد، بازهم در اندازه‌ای نیستی که مِنّت بگذاری روزیِ مور و مردم را داده‌ای یا می‌دهی. نه، روزی همه، دستِ حضرت رزّاق متعال است. البته هر حکومتی علاقه‌مندِ خدمت به ملتش باشد، جزوِ «خدمت‌به‌خلق» به حساب می‌آید و از کارویژه‌ی ذاتیِ حکومت، که هر چه هم در اوج باشد در اصل، نماینده‌ی مردم است، نه سرکرده‌ی ملت. در سیاست -بارهاوبارها هم درین صحن گفته‌ام- یک چیز، همواره ″بزرگ‌آفت″ است: خداوندگارپنداری. و یک چیز هم همواره ″بزرگ‌آسیب″: احساس‌وارگی. به نظرم، همواره، اندکی صبر و عقل، بِه از خروارها احساس است.
 
> ۸ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
میدان ارزش دانش ( ۹ )
خردمند و پرستیدنِ خداوند
به نام خدا. سلام. حکیم فردوسی در داستان سیاوش بر پرستش خداوند قلم تأکید می‌برَد و چندین بیتِ پربار درین راستا و ازجمله خداترسی (=خشیت) پی‌گذاری می‌کند تا درس دهد همه‌ی ما کرده‌ی حضرت کردگار متعالیم و جالب این است آزارنکردن را در کنار ترس و خشیت از خدا جای می‌دهد تا معلوم کند آزارِ خلق و مخلوقات خدا، چقدر کریه و زشت است. تا تاریخ زنده است، این سخنِ سراسر حکمتِ حکیم الهی هم، با انسان هست:
 
ز روزِ گذرکردن اندیشه کن
پرستیدنِ دادگر پیشه کن
 
بترس از خدا و میازار کس
رهِ رستگاری همین است و بس
 
کنون ای خردمندِ بیداردل
مَشو در گمان پای درکش ز گل
 
تُرا کردگارست پروردگار
توی بنده و کرده‌ی کردگار
 
این شعر چنان گویاست که آدم دلش نمی‌آید نظم به‌این‌زیبایی را، به نثر تبدیل کند و استحکام کلام را بشکند. فقط یک جمله بگویم و خلاص! و آن این است این حکیم دین و سخن و ایران‌زمین، خردمند را بیداردل می‌خواهد و این یعنی هر خردمندی، خردمند نیست، خردمندی که دل را -که کانون معنویت و معنا و روحِ زندگی است- به بیرونِ وجودش پرتات بکند و اساساً به آن به بیگانگی برسد، در نگاه فردوسی، خردمند نیست. حتی فردوسی در مصرع بعدی هشدار می‌دهد در پای درکِ خداوند و ره رستگاری، در گِل نباید ماند و در گمان نیز مَباید گیر کرد، چه رسد به این‌که با خدا درگیر هم شد!
 
> ۹ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
پیام آقای شفیعی مازندرانی درباره‌ی شعر فردوسی در متن بالا و استقبال ادبی به آن:
با تشکر از آقا ابراهیم عزیز که ما را هنگام تماشای برنامه عصر جدید، به سراغ فردوسی بهاور کشاندند. شرح چهار بیت از فردوسی:
 
بیت اول:
 
ز روزِ گذرکردن اندیشه کن
پرستیدنِ دادگر پیشه کن
 
تو دانی که دنیا یکی مزرعه است
همی جای بیداری و مدرسه است
به علم و عمل کوش، در  بندگی
بیارا ی، جانت در این زندگی
چو در محشر حق، نهی پای خود
به جنت  ببینی، تمنای  خود
که دنیا بُود، سفره ی آخرت
چنان کن که تا خوش بُوَد عاقبت
 
بیت دوم:
 
بترس از خدا و میازار کس
رهِ رستگاری همین است و بس
 
نهال خدایند خلقان او
نه بشکن، نه بر کن ز ایوان او
که اذن حَرَس ،  در کف انبیا است
وگرنه، جفاکار را نار، هاراست
مکن بد که تا بد نبینی به دهر
به خود کرده ای، آنچه کردی به شهر
حساب خودت با خدا صاف کن
به خلق خداوند، انصاف کن
 
 
بیت سوم:
کنون ای خردمندِ بیداردل
مَشو در گمان پای درکش ز گل
 
ترا توبه ، باب گشایش بود
خوشا آن که اهل ستایش بود
چو روزی دمی، او فتادی ز پا ی
- -عصای توکل  ترا از خدای
امید است و همت ، قوام حیات
به «غایب نما» یَت، نما التفات
ترا انتظارش  بُوَد پشتوان
امام است در  مدار و مکان
 
بیت چهارم:
 
تُرا کردگارست پروردگار
توئی بنده و کرده‌ی کردگار
 
ترا خالقت در بر است، مهر کیش
نگهدار تو عرصه ی نفع و نیش
بدان  طاعتش، شکر نعمت بَود
چو بر خلق او لطف و رحمت بُود
گره باز کن، نیک مشکل گشای
به محشرتوئی، همدم مصطفای
به خلق خدا هر که مینار شد
خدای کریمش بر او یار شد
 
۹ / ۱ / ۱۴۰۱ .شفیعی مازندرانی
 
دامنه: استاد ارجمند حوزه و دانشگاه حاج‌آقا شفیعی مازندرانی با عرض سلام و ادب. به وجد آمدم ازین استقبال ادبی. شگفت‌زده شدم ازین‌همه توانایی. خیلی کیف کردم استاد. این را نگه می‌دارم. پربار بود و دارای پیام. کافی‌‌ست کسی این ذوق توأم با دانش شما را دقت کند، خواهدفهمید یک درس‌گفتار بلندی به ما ارمغان دادید. خرسندم از برنامه‌ی مهیج «عصر جدید» به فردوسی هم پرداختید. لابد شما را از تماشای لذت‌آور استعدادهای درخشان در عصر جدید انداختم! به‌هرحال ممنونم ازین التفات‌تان. التماس دعا.
 
پاسخ‌ها:
 
سلام استاد احمدی. اندیشه‌ورزی بود و ذهن بنده هم درین متن زیبای شما ورز خورد. از رگِ انسان هم به او نزدیک‌تر است. مسئله، بیشتر نسیان است و غفلت و تکیه‌ی بی‌حد و مطلق به عقل نارس! مثل داستان ماهی که اصلاً نمی‌دانست آب! چیست. یا همین ماها که روزانه چندین کیلو هوا وارد ریه می‌کنیم اما ۲۴ساعت هم ۴ ثانیه به فکر اکسیژن نیستیم که خون ما را تصفیه کرد و ذات ما را پالایش. جالب بود روزنه‌ای که زدید.
 
سلام جناب علی‌آقا شیردل. چه خوب می‌شد نظر خودت را هم مطرح می‌کردید. همه را گذاشتید پای خوانندگان؟! باشه، من نیم‌نگاهی می‌اندازم. منظور مرحوم انیشتین به نظرم این بود امر محال را نباید پیش پای کسی انداخت. اندیشه، محل زورآزمایی نیست. ماهی باید شنا کند نه آن‌که از درخت چون میمون! بالا رود. البته من فقط یک لایه را باز کردم. بگذرم. سپاس. می‌ترسم پاسخم از پنج بند انگشت فراتر رود. متشکرم ازت علی‌آقا. چه خوب. باشه منتظر می‌مانم دیدگاه و حتی تجربه‌ات را بدانم. فراوان‌درود. یادم رفت علی‌آقای شیردل که بگویم عبارت «قتلِ خلّاقیت» خیلی مهم بود درین فیلم. نمی‌دانم جناب‌عالی هم آیا این را به دیده‌ی اهمیت نگریستید؟
 
بسیار ممنونم از نکات و پاسخ شما جناب علی شیردل. دانشمندانی دست گذاشتند به این که انسان باید اخلاق خداوند را بگیرد. خلّاقیت از صفات حضرت خالق است و چه خوب است انسان شایسته -که قادر است خلیفگی (=جانشینی) خدا را هم را بکند- خلاق باشد یعنی ابتکار ورزد، بیافریند، ابداع کند، نوآور شود، ذهنش را جویا و فکرش را پویا نگه دارد. من فکر کنم مهد کودک‌های مسئولیت‌پذیر و متعهد ایران، تقریباً خلاقیت کودک را بهتر قلقلک می‌دهند تا مدارس، چون دست‌شان در آموختن کمتر از نظام دستوری مدارس، بسته است و اگر امکانات هم پابه‌پای آموزگاران در چنین محیط‌های صمیمی فراهم‌تر باشد، خلاقیت‌ها هم نمی‌میرد. من را دو نفر -که نام نمی‌برم- بدون تشخیص درست، کاری کردند که بروم ریاضی‌فیزیک، اما خودم علوم انسانی را علاقه‌مند بودم و سرانجام هم پس از جنگ و دفاع مقدس و برگشت از جبهه‌ها، به علوم سیاسی سوق یافتم و این رشته را خواندم. نکات جناب‌عالی مهم و درخور توجه بود و برداشتت هم از محتوای دادگاه در آن فیلم، بااهمیت بود و از سرِ ذوق. درود.
 
دامنه: سلام استاد. این را نمی‌دانم. اما در مورد هانری کُربَن ، مرحوم بازرگان در ص ۲۷ کتاب خود «پیروزی حتمی» که بحثی مهم درباره‌ی موعود و حضرت مهدی عج است، نکاتی از کربن نقل کرده است. ازجمله این نکته که فقط مذهب شیعه پرونده‌اش بسته نیست چون امید به امام آینده عج دارد برای حل مسائل دنیا. لازم به ذکر است بازرگان به دلیل فشار ساواک اسم خود عبدالله صالح درج کرده بود در زیر آن کتاب. من کتاب مرحوم بازرگان را چندسال قبل خوانده بودم و یادداشت‌هایی هم نوشته. کُربن مذهب شیعه را دینی زنده می‌داند.
 
میدان ارزش دانش ( ۱۲ )
آیا روز «جمهوری اسلامی» عید است؟! 
به نام خدا. سلام. پیامبر ص اسلام را از آسمان (از سوی خداوند) دریافت کرد؛ شفاهی و وَحیانی آنگاه به‌خاطر سختی بر خود از سوی حاکم وقت مکه (ابوسفیان و اعیان و اشرافش) دست به هجرت به یثرب زد و آنجا بود وقتی دید دل و روح مردم با اوست و به رهنُمایی و راهبَری‌اش ایمان دارند، اسلام را از ورقه‌ی ذهن، به صحنه‌ی حیات مردم آورد، تا مسلمان را، نه تماشاگر و حکومت‌شونده‌ی اشراف و سلاطین ببیند، بلکه فعال و عمل‌گرا بار بیاورَد. و از مردم، نه پیرو و مقلد که پیگیر و مجاهد (به وقت مقاوت) بسازد. حکومت نبوی ع چیزی بیرون از دین نبود؛ عین دین بود. امام خمینی نیز به تبعیت از نبوت و امامت، چنین کرد. او نیز، مبارزه را -که از نصیحت و تذکر و خیرخواهی برای شاه و جداکردن او از عده‌ای اسلام‌ستیز در دربار آغاز کرده بود و مجموعه اخطارهایش سودی بر شاه نبخشید- به سمت واژگونی بُت سیاسی بُرد. چونان پیامبر ص، که بُت‌پرستی را نشانه گرفت. ازین‌رو امام، به دستور شاه پس از یک بار دستگیری و بازداشت در قیطریه، سرانجام در سال بعدی یعنی آبان ۱۳۴۳ که نهضت را از مبارزه با استبداد داخلی به ستیزه با استکبار آمریکایی پیوند زد، از ایران بیرون انداخته شد و مثل مقتدایش پیامبر ص، از تبعید در بورسیای ترکیه به نجف هجرت کرد. و وقتی هم پس از ۱۴ سال به میهن بازگشت، اندکی بعد تغییر رژیم «سلطنت پهلوی» به «جمهوری اسلامی» را به همه‌پرسی گذاشت. تاریخ گواه است مه ملت، کمی کمتر از ۱۰۰% برگه‌ی سبزِ «آری» را به صندوق ریخت و  برگه‌ی سرخ «نه»ی داخل صندوق‌ها را اگر داخل ترازو می‌گذاشتند وزنش نیم‌من! هم نمی‌شد. به نظر من هنوز هم رأی آری به استمرار «جمهوری اسلامی»، کثیراً در کثیر است و وزن آرای جمیع مخالفین همچنان همان نیم‌من باشد. معتقدم نگاه می‌تواند دست‌کم سه گونه باشد: معتقدِ معتقد. معتقدِ منتقد. منتقدِ مخالف. این سه نوع نگاه -که من در دومی هستم- همچنان می‌توانند کنار هم در سایه‌ی «جمهوری اسلامی» زیست کنند؛ مسالمت‌آمیز، سازنده، وحدت‌واره و دست‌دردست‌هم. براندازان هم اگر توانستند -که تاریخ بدکرداری آنها نشان داد، نمی‌توانند- باز نیز مردم هستند که باید بپذیرند یا پس بزنند. من همچنان برین باورم مردم با همان سه نوع نگاه، به براندازان «نه»ی قطعی و قاطع و بُرنده می‌گویند. برمی‌گردم به صدرِ متنم: آیا روز «جمهوری اسلامی» عید است؟! بله که عید و جشن است و روز خدا؛ زیرا ملت متدین ایران، کاری شبیه کار نبی مکرم ص کرد؛ مبارزه با بُت، برانگیختگی فکری، مدینه‌ساختن از یثرب که اوس و خزرِخ خون هم را می‌خوردند و جمهوری‌اسلامی‌ساختن از سلطنت، که شاه هم چون اوس و خزرج، خونِ علما، روشنفکران (شامل دینی، فرهنگی و مارکسیستی)، دانشجویان، طلبه‌ها، کارگران و سایرین را می‌ریخت. یک گریز: اینک اما در مشهد مقدس، چرا چند سالی‌ست چُنان است؟ چون آنجا به سیاست «عدم تمرکز» علاقه دارد. ازقضا این نوع «محلی‌سازی» قدرت و سیاست، از ایده‌های مدرنیته است و شعار جناح چپ؛ مشهور به «جبهه‌ی اصلاحات». حالا چرا با شعار خود درمی‌افتند، لابد نفع خود را نه ترکِ این ایده‌ی مدرن، بلکه شاید گرم‌نگه‌داشتنِ فضای نقد می‌دانند. بگذرم. نظری ندارم. عید رأی مردم مؤسس برای تأسیس «جمهوری اسلامی ایران» بر هوشیاران، گوارا.
 
۱۲ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
 
این پست را به همراه عکس بالا در آستانه‌ی روز فرخنده و خاطره‌انگیز «سیزده‌به‌در» می‌گذارم؛ تا در روز شادِ رفتن به دامنه‌ی طبیعت و دشت و درخت، پاسبان زیبایی‌های خداداد باشیم و با زمین از در آشتی و اُنس وارد شویم. ابتکار ستوده‌ی مهسان‌خانم دختر محترم جناب دکتر عارف‌زاده در روز تولدش که در کنار مادر محترم و پدر ارجمندشان درختی مُثمر در باغ‌شان کاشتند. با تبریک و شادباش تولد ایشان، کار نافع و مؤثر این دانشجوی گرامی را تحسین می‌کنم و به ایشان و جناب دکتر و خانم محترم‌شان سادات معزز و برادرش جناب آقااحسان دانشجوی ارجمند تبریک عرض می‌کنم. ان‌شاءالله این درخت، روزی به بار نشیند و میوه‌های پربارش -که نمی‌دانم چه درختی‌ست- به بنده هم برسد، نه سِکّال، بلکه زمبیل‌زمبیل.
 

استاد احمدی سلام. من سیاسی‌میاسی بلد نیستم! فقط یک جمله‌ی کشکولی رِد بِدم و بگذرم:

لابد منظورشان اینه، اُناث بروند ورزشگاه، اونا واشون رِه فُحش هادِن! و بعد بیایند سِره، اینا واشون رِه تُش هاکانِن! اگه تُش‌هادِن هِم وچه‌ویله پَلی مقدور نبود! تَشِرتُشِر هاکانند! و توپ دَوندِن خاندله رِه! من که دقیقاً باخبرم جناب استاد احمدی ما، مصداقِ اَتمّ «العاقلُ یکفی بالاشاره» هست.
 
تَه‌چین گفتی آقای ولی‌نژاد، دل من اوه دکتِه. پِر پِرِ رُب و چنگال (چغندر) هم دَووشه. کرِه گاوی هم چکّه‌چکّه هاکانه و سبیلِ پِشت تا غروب، بوی کره بَکانه. من امرو کلم‌پلو خوردم، با دلستر انبه. مادر عزیزتان به سلامت که به فکر شکم شما در شالیزاره. ته‌چین گوسفندی که فرمودی با ته‌دیگ برشته‌ی سیب‌زمینی و طعم زیره، دیگه نوراّ در نور شد. نوش جان. من ۵۰۰ کیلومتری شمام. تا بیام ته‌چین که خوبه، لوِه هم دیگه دیار نیه. خدا پدربزرگ مؤمنان‌تان را رحمت کناد که خوش‌آموزه بود. درود.
 
میدان ارزش دانش ( ۱۳ )
ابَرآگاهان
به نام خدا. سلام. آقای عبدالرفیع حقیقت -پژوهشگر و شاعر سمنانی- که کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» نوشته‌ی مشهور وی است و بنده در ۶ تیر ۱۳۹۸ در پستی با عنوان «چگونگی سقوط ساسانیان» چندین نکته درین رابطه نوشته بودم، کتاب خواندنیِ دیگری دارد به اسم «شهیدان قلم و اندیشه»، سه‌چهار جمله بگویم و بروم. این کتابش، شرح حالِ عارفان و معاریف است؛ حلّاج، حسنَک وزیر، امیرکبیر، مانی و ... . نخواستم درین صحن داخل شرحش شوم فقط دو بند بنالم و تمام: یکی این که او برای واژه‌ی عارفان، «ابَرآگاهان» به کار می‌گیرد که این واژگان بر طبعم نشست. دیگری این که چون از مانی بحث کرده باید بگویم گرچه مانی خود را اصلاحگر دین زرتشت می‌دانست، اما تشکیلات دینی وی شبیه مسیحی بود و او خود را «فارقلیط» (=تسلی‌دهنده، روح‌القدس) موعود عیسی مسیح ع می‌‌پنداشت که برای نجات مردم، وعده داده بود. مانَویت (پیروان مانی) با مطالعاتی که بنده داشته‌ام نوعی آئین حد وسطِ زرتشت و مسیحیت بود که بعدها مَزدک با حمله به ثروت و زنان که وی این دو را ریشه‌ی ستیزه می‌دانست، ترویج آئین اشتراکی در همه‌چیز را به عنوان بنای عقیدتی دیگر در ایران ساز کرده بود. بگذرم، اما با گفتن این چندجمله‌ی دیگرم: در روز قشنگ و خوش‌آئینِ «۱۳به‌در» که روز صلح و صفا با شگفتی‌های خداداد زمین است، هم می‌توان شادی کرد، هم می‌توان بازی کرد و هم می‌توان بخشی ازین تفریح دیرینه‌ی پایدارِ ایرانی را در هنگامه‌ی صبح و ظهر و عصر، تبدیل به بحث و نقل و نقد و نظر کرد و نُقلِ فکر و اندیشه‌ی همدیگر. پس، درین روز بر شکم همدیگر، فقط‌وفقط، آش و آبگوشت و سمشکه نریزیم! نُقل فکر هم بپاشیم، چون ایرانی‌جماعت از دیرباز اهل کتاب و فکرت بود. درود.
 
> ۱۳ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. سیزده‌به‌در شما خوش و خُرّم. خواهش می‌کنم دوست فرهیخته‌ام. از علایقم به شما و نیز به درخت، نشئت گرفت. بلی، درست است تفکر شما، اگر واقعاً هر کس برای روز تولدش در صورت دسترسی، درخت هم بکارد، ایران کشوری سبزتر می‌شود و از خشکی به در.
 
یادم آوردید دکتر که خاطره‌ی خودم را درینجا نقل کنم که با روز ۱۳‌به‌در، هم‌تناسب است. سال ۱۳۶۶ بود که از طریق آقای اصغر سرتایی (داماد مرحوم حاج محمد طالبی یورمله) سه درخت در حال انقراض، در حیاط منزلم در داراب‌کلا کاشتم. مِولی، نَم‌دار، مَلیج. و چقدر هم به این سه، عُلقه و دلبستگی یافته بودم. بگذرم. وقتی به قم آمدم، داشتنِ آن هم، سخت شده بود. خواستم این را عرض کرده باشم که حرکت شما در غرس درخت، سازنده بود و من هم اساساً درخت و چوب را بسیار دوست می‌دارم. و هر گونه‌ی درختی، بو و عشق خاص خودش را به اهلش منتقل می‌کند. مِرس با بوی کاشِمش، انجیلی با شاخه‌های ول‌ویلانگش، کاج با برگ‌های دارای عطر خوشبویش. اِفرا با پهن‌برگی‌هایش، ممرز با زود لاش‌گرفتن‌هایش و الخ ... .
 
سلام جناب آقاعیسی آهنگر. من بیام پیش‌تان، راهم می‌دین؟! یک عکس درین سیزده‌به‌در به شما هدیه می‌کنم، شاید برای شما درین فرخنده‌روز تفریح و شادی و تفکر، شگفتانه شد:
 

عکس بالا: جناب حاج قنبر آهنگر (مرحوم حاج داوود از بزرگ‌مردان داراب‌کلا) از دوستان نزدیک مرحوم پدرم. مشهد مقدس. عکاس: جناب حمیدرضا طالبی دارابی. نشر عکس: سایت دامنه.

 
عجب، پس گَت که شد این درخت دیدن دارد. با این شیوه، نوعی قدرت بازدارندگی در زمین ایجاد کردید. مستندی از آقای مهدی خلیلی بهشهری دیده بودم از گیو خلخال، که میوه‌ی «بِه» شیرین این شهر شهرت جهانی دارد. دور تا دور زمین با یک فریب هوشیارانه، درخت بِه ترش می‌کارند که دیررس است. و گذری‌ها وقتی این درختان را می‌بینند پیش خود می‌گویند پس باغ هنوز میوه‌اش نرسید! حال آن‌که وسط باغ پر از «بِه»های رسیده و شیرین و پخته است و از دسترس دِز، مصون!
 
 
 
 
در نوروز امسال چند تایی را دیدم؛ عصر جدید را می‌گویم. رأی داورها من فکر می‌کنم پایه و اساس نداشت. تازه کار وقتی به رأی برابر (دو ضربدر سفید و دو ضربدر سرخ) می‌کشید، بدتر هم می‌شد. نکند رأی‌های انتخابات‌های سیاسی هم همین‌گونه بود و من خبر نداشتم؟! ضربدارها آبکی و احساسی بود؛ با بالاترین تعارف و عدم درک مسئله و صحنه. البته نه همه.
 

معرفی چهره‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۱ )


خرگوشی (قرن ۵): خرگوشی در نیشابور از دسترنج خود می‌خورد. آثار دارد و تعلیم و تربیت شاگردان. خیر هم می‌کرد، به‌ویژه در رفع نیاز فقیران، بیماران و غریبان. در نیشابور بناهایی خیریه‌ مثل مدرسه، کتابخانه، مسجد و بیمارستان بنا و شماری از شاگردانش را به خدمت بیماران می‌گماشت. و در روزگار محنت، با مردم بود و در خدمت خلق. کتاب «تهذیب الاسرار» ایشان در شمار «کهن‌‌ترین و مهم‌ترین آثار صوفیه در زمینه‌ی اصول و معارف عرفانی» است. به گفته‌ی خرگوشی (ابوسعید)، ملامتیه که در راه حق «از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌هراسند» پیش از این «محزونین» خوانده می‌شدند. او فرق میان ملامتیه و صوفیه را چنین برمی‌شمرد: «اصول ملامتیه مبتنی بر علم، و اصول صوفیه مبتنی بر حال است؛ ملامتیه متمایل به کسب‌اند، در‌حالی‌که صوفیه بر ترکِ کسب تأکید می‌کنند؛ ملامتیه از لباس شهرت و اظهار مرقعات (=جامه‌ی ژنده، ژنده‌پوشی) گریزان‌اند، حال آنکه صوفیه بدان تمایل دارند.»

 

پاسخ:
 
سلام سیدسرسایه. تعبیر «رفاقت با خدا» جالب بود. کبوتر جَلدی من شد این بیان‌تان؛ که پشت بامش را گم نمی‌کند. نیز در متنی دیگر که زحمت نگارشش را کشیدی، سه کلیدواژه وجود دارد که مهم است: «الهام‌گرفتن»، «درجه‌ی شهروندی»، «توانایی زیست حداقلی». این هر سه، جای مناسبی برای بحث مجزّا دارد. من در متنم سؤالی از خودم طرح کردم، و به پاسخ هم به همان سؤال وفادار ماندم و نخواستم بیرون از سؤال، پرتاب شوم. کارِ امام خمینی به لحاظ پایه‌های دینی و سیاسی برآمده از کاری بود که حضرت نبی ص در حیات سیاسی و دینی‌شان صورت دادند و لذا امام بدعت نکردند. و این به معنی مقایسه‌ی شئون نبود که چنین تطبیقی اساساً نمی‌تواند وجود داشته باشد. با تشکر.
 
 
زنگ شعر ( ۶ )
 
خدا را رحمی ای مُنعِم که درویشِ سرِ کویَت
دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد
 
 
میدان ارزش دانش ( ۱۴ )
راهِ سؤال تا ابد بسته نیست!
به نام خدا. سلام. خواندنِ سرگذشت ملاصدرا همواره برای من جاذبه دارد، چه خودش، چه آثارش، و چه آنچه درباره‌ی وی نوشته شده و می‌شود مثل «مردی در تبعید ابدی» اثر فاخر زنده‌یاد نادر ابراهیمی. اینک چند مطلب مجزّا اما مرتبط‌به‌هم، پیش می‌گذارم:
 
۱. از نظر آن مرد بزرگ، راه تا ابد بر سؤال باز است، زیرا آدمی با سؤال آمده است... به قول ملاصدا «خداوند متعال مقدّر نفرموده که برای هر کلمه در جهانِ موجود، تنها یک معنا به مُخَیّله‌ی آدمی خطور کند... زیرا آدمی را از پرواز به سوی لامُتناهی می‌سِتانَد». ساده‌ترین واژه‌ها نیز، مملُوّ از معانی گوناگون، حتی متضادّند. پس طبق الگوی ملاصدرا، آنچه را نمی‌دانی در نهایت آرامش بگو: «نمی‌دانم». به قول آیت‌الله جعفر سبحانی: مرحوم علامه طباطبایی «نمی دانم»هایش خیلی زیاد بود. ۲. به گفته‌ی حکیم ملاصدا -که در ۱۷ سالگی به استادش شیخ بهائی گفت- «مُرید اگر به مُراد شبیه شود، خود، هرگز، به مقام مُرادی نمی‌رسد». چون هیچ کسی نباید قصد انهدام خویشتنِ خویش را بنماید. البته ملاصدرای دانا، می‌دانست که مرز میان شهامت و وقاحت، بسیار باریک است! ۳. مطلب آخر این‌که با لبخند، سُلطه‌ی پوزخند از اعتبار می‌افتد.
 
> ۱۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب حاج اباذر رخ‌فروز. شاعر محترم سید ساقی چه زیبا سرود. سرِ ذوق آوردید ما را. سپاس شما را. همه‌ی مصارع عالی، این‌یکی، ولی متعالی:
 
عشق یعنی ملکوتی‌شدن یک دلِ پاک
آن‌که از بندگیِ محض زنَد سجده به خاک
 
معرفی واژه‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۱ )
 
 
 
 
کند‌وکاوی بر «لِیُظهِرَهُ»
 
در آیه‌ی ۲۸ فتح «هُوَ الَّذی اَرسَلَ رَسولهُ بِالهُدی وَ دینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ...» عمده‌بحث بر سرِ «لِیُظهِرَهُ» هست، که من با صرف حدود ۵ ساعت وقت، چند نمونه را از تفاسیر و ترجمه‌ها و نظرها در آثار، که به صورت مقایسه‌ای مطالعه کرده‌ام، می‌نویسم؛ کوتاه و گذرا، و خودم درین‌باره نظری بلد نیستم، زیرا درین دانش، خودم را در حد مطالعه‌گر می‌دانم و اهل جست‌وجو.
 
مترجمان -اغلب- لِیُظهِرَهُ را به‌این‌صورت برگردان کرده‌اند که عاقبت، دین حق «بر همه‌ی ادیان فایق» می‌آید و سرانجام آن روشن است. ازجمله آقای بهاءالدین خرمشاهی که این جور برگردان کرد: «...تا آن را بر همه‌ی ادیان پیروز گرداند.» قرآن‌شناس معاصر مرحوم آیت‌الله محمدکاظم معزّی دزفولی (۱۳۴۸ - ۱۲۹۸ ش) آیه را چنین برگردان کرد: «او است آن که فرستاد پیمبَر خود را به رهبری و کیش حقّ تا چیره گرداندش بر کیش‌ها همگی و بس است خدا گواهی‌». مرحوم مجتبوی این‌چنین: «تا آن را بر همه‌ی دین‌ها چیره گرداند.» مرحوم مصطفی خرمدل اما این‌گونه: «تا آن را بر همه‌ی آئین‌ها پیروز گرداند.» مرحوم مشکینی ولی این‌طور: از نظر منطق و برهان، و یا پیروان واقعی آن را در حکومت بر جهانیان پیروز کند.» نظر مرحوم علامه هم این است: «این دین حق را بر همه‌ی ادیان و نظام‌های شرقی و غربی عالم غالب و قاهر سازد.» آقای قرائتی هم دیدگاهش این است: «وعده‌ی پیروزى اسلام بر همه‌ی ادیان، بارها در قرآن تکرار شده است. این پیروزى، هم مى‌تواند از جهت علمى، منطقى و غلبه در استدلال باشد، که همشیه چنین بوده، و هم اشاره به آینده‌ی تاریخ باشد که اسلام جهان را فراخواهد گرفت و وارثان زمین، بندگان صالح خواهند بود، چنانکه قدرت اسلام در نیم قرن اول هجرى، بخش بزرگى از زمین را فراگرفت... آینده‌ی تاریخ از نظر ما بسیار روشن و قطعى است و با ظهور حضرت مهدى علیه‌السلام آخرین امام معصوم از اهل بیت پیامبر، دنیا پر از عدل و داد خواهد شد.» تفسیر «روان جاوید» مرحوم آیت‌الله شیخ محمدثقفی تهرانی (پدرهمسر امام خمینی) نیز کتابی منبع، برای اهل فن است. بگذرم. اگر ادامه بخشم، زیاد می‌شود و خواننده ممکن است کوفته شود! اما من این مسئله‌ی چالشی در میان مفسران را برای درک مطلب، پیش کشیدم.
 
اول ماه مبارک رمضان 
> ۱۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 

سلام جناب ... . از متن‌های قشنگ و زیبا. خودم را در آینه‌ی این متن دیدم، البته توی بخش‌هایی از آن. مثل کم‌ماندن در سجاده‌ی نماز صبح. اما خواب من در ماه رمضان بدین‌گونه نیست که ترسیم شد. نیز افطاری هم فقط ارده‌شیره می‌خورم و نیم‌قرص نان ولی تا سحر البته دم‌به‌دم میوه و پای یخچال و سرم به کتاب. عالی بود توصیفات. و باری؛ شرح‌حال‌تان درین شهرُالله. بارک‌الله.

 

معرفی چهره‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۲ )
 
پیرشمس‌الدین (قرن ۷ ) : از داعیان اسماعیلی نزاری در هندوستان، که در سند فعالیت تبلیغی داشت. زندگی او در اشعار «گِنان» آمده است. گنان‌ها از ادبیات دینی نزاریان هند است با محتوای دین و اخلاق و بیان اعتقاد و آکنده از «حس سرسپردگی و اخلاص‌». او مُراد مولوی بود. پیرشمس‌الدین، پیش از سقوط دولت «الَموت» برای ادامه‌ی دعوت اسماعیلیان، از ایران (گویا از سبزوار) به هند فرستاده شد و در سند، در جامعه‌ای آمیخته از مسلمانان و هندوان، خیلی آشتی‌جویانه و ماهرانه زیست. باری، از محتوای گنان‌ها برمی‌آید میان پیرشمس‌الدین با پاره‌ای از مشاهیر طریقه‌ی سُهروردیه، رقابت هم بود. شاید او برای جست‌وجو جای پا در میان مسلمانان، مجبور به رقابت با رقیب‌های فکری بود،اما مسالمت‌جویانه. شایان ذکر است پیرشمس‌الدین  برای جذب هندوها به آئین اسماعیلی، سعی می‌کرد برخی عناصر جهان‌بینی هندویی، به ویژه ویشنویی را با اندیشه‌ی اسماعیلی بیامیزد که به روایت آقای «عظیم ناجی» پژوهشگر عرفان، رد پای آن در گنان‌های او مشهود است. فعالیت تبلیغی پیرشمس‌الدین موجب شده بود عده‌ی کثیری در هند به آیین اسماعیلیه‌ی نزاری رو آورند و اعتقاد قبلی خود را فرو گذارند. بگذرم. فقط عرض کنم در ایالت پنجاب امروزی هند، اسماعیلیان نزاری -که به «شمسی» معروف‌اند و اغلب زرگرند- آیین خود را مرهون پیرشمس‌الدین می‌دانند.

 

شایسته‌کاری ۲۳
صابون وقتی به تَه رسید و باریک شد، آن را دور نیندازیم، آن را به صابون بعدی بچسبانیم. همین کار به ظاهر ساده، هم مانع از اسراف است و هم جلوِ آلوده‌کردن زمین را می‌گیرد. اگر این کار را جمعیت چند میلیاردی جهان هم انجام دهند، زمین هم دعاگوی! بشر می‌شود.
 
 
کتاب بیان السّعاده سلطان‌محمد گنابادی
 
معرفی واژه‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۲ )
 
کندوکاوی در «عَبَّدْتَ»
 
به نام خدا. سلام. آقای سیدمحمدرضا صفوی کلمه‌ی «عبدت» را از «تعبید» می‌داند و تعبید و اعباد به معناى «بنده‌گرفتن» است. خرمدل هم این را «برده و بنده کرده‌ای» برگردان کرد. بر حسب تفسیر «بیان السعاده» سلطان‌محمد گنابادی -که تفسیر عرفانی و شیعی قرآن است و متمرکز بر جنبه‌های «عرفانی، روایی، فقهی، فلسفی، کلامی و ادبی»- تمام این آیه این طور برگردان می‌شود: آیه‌ای که درباره‌ی رفتار فرعونِ عصر موسای نبی ع است: «و آیا این نعمتى است که بر من منّت مى‌نهى که بنى‌اسرائیل را به بردگى کشانده‌اى‌؟!» به نظر بنده این واژه‌ی بااهمیت در قرآن کریم، علاوه بر پیام‌های رسا، به‌روشنی نشان می‌دهد به بردگی‌کشاندنِ مردم از سوی فرعون‌های زمان در جهان، به‌شدت هم مَذمّت شده است و هم نهی و شماتت. متن آیه‌ی ۲۲ شعراء: «وَ تِلکَ نِعمةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ اَنْ عَبَّدْتَ بنِی اسرائِیلَ»
 
دوم ماه مبارک رمضان 
> ۱۵ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب ... . در توضیحی که آمده است به یکی از فلسفه‌ها و حکمت روزه، اشاره شده است. هم درکِ گرسنگی و هم فهمِ دردِ بینوایان و اتفاقاً مردم ایران در هر کوی و مکان، من فکر می‌کنم درین ماه بهتر و بیشتر دست به دهِش دارند. مثلاً همان گرانقدرانسان، همسایه‌ی ضلع شرقی‌تان مرحوم حاج‌آقامهدی دباغیان، رفتار حسنه‌ای در همه‌ی ماه‌رمضان‌ها داشت؛ از روز اول تا آخر این ماه، از آن تَهِ محل -یعنی پای‌محله- شروع می‌کرد به بردنِ افطاری به دمِ منزل مردم تا روز آخر، که به آخرِ محل _یعنی المِجارِ ببخِل- ختم می‌شد. به نوعی همه آش و فرنی و آبگوشت و نون و حلوای افطاری این خانواده‌ی سخی را نوش می‌کردند. حتی در تمام شب‌های شهادت معصومین ع نیز، به عشق و ارادت خالصانه به اهلبیت ع در منزلش مجلس روضه و نوحه می‌آراست و تک‌تک مردم را در طول سال نوبه‌بندی می‌کرد و به خانه‌اش دعوت می‌داد. هم برای روضه، و هم برای شام. خواستم بگویم بوته‌ی جود و جوادِ (=سخاوتمندی) وجودِ آدمی، درین ماهِ مَیمون ازقضا، از تمامی ماه‌ها شایسته‌تر گُل می‌کند.
 
 
 
سلام عبدالله‌ی عموزاده، عکست چه قشنگه.
 
سلام جناب ... . فرق این دو عبارت اگر گفته آید، حکمت بیرون می‌زند: سیرپِلا. سیرِ پلا.
 
نظر:
سلام. در بخش پیام اول، نکات آموزنده و سازنده موج می‌زند. در بخش پیام دوم، بر گزینه‌ی ۱ نقدی وارد می‌کنم که ای بسا نماز چنین نمازگزارهایی، خالصانه‌تر مورد پذیرش حضرت باری‌تعالی قرار گیرد چون بی‌شیله‌وپیله است؛ ماندن در مخارج و صفات حروف و شدت در غلظت الفاظ عرب، حتی امام‌جماعت‌های فارسی‌زبان را هم از خلوص و خضوع و خشوع نماز، بیرون می‌برَد و در ظاهرِ الفاظ گیرشان می‌اندازد. در بخش پیام سوم، هم سازندگی داشت و هم آموزندگی. از آنجا که در پاسخ به نظرات و نقدها، صرفاً به جواب سلام و تشکر بسنده می‌فرمایی، بنده چندان راغب نیستم مزاحم متن‌های شما شوم. این یکی را از سر ناچاری، آچارکشی کردم!
 
متشکرم. بله، آسیب‌شناسی شما درین‌باره حرف روشن و قابل تأملی‌ست. ممنونم از بیان تبریک‌ها. بر شما هم، همه‌ی این نوآمدن‌ها از نوسالی و نوقرنی، نوروزی گرفته تا سیزده‌به‌در و ماه روزه و فکر و اندیشه مبارک باشد.
 
 
عکس از دامنه
 
چند کلمه شرح کتاب بالا: رمان «مرگ در جنگل» اثر «شروود اندرسن» این شب‌وروزها خوراکم شده، هنوز از ورق ۱۰۰ نگذشتم، ۳۸۵ صفحه است، ورزنش هم سبک، با ترازوی خونه کشیدمش، کمی کمتر از ۳۰۰ گرم شد. یعنی خیلی‌سبک و به قول محلی سَوِک‌گالگالِه. جالب این‌که توی ص ۱۰ و ۱۶ شکار اَبیا در رودخانه‌ی «ایزتا»ی روسیه آمده که چنین پرنده‌ی کمیاب و حتی نایاب با اسم اَوییا، در زادگاه ما داراب‌کلا زمانی وفور بود و پرسروصدا. این رمان که جذب ادبیاتش شدم تُفنگ تک‌لولی نیست که لگدزنی کند، ساحل این کتاب به‌سان سنگ‌هایی‌ست که کنار رودخانه‌ای سرشار از آب و آبشار، نقطه‌چین شده باشد. عین رفیقِ موافق، می‌مانَد. البته مراقب نباشی در صفحاتی هم، این رمان جِمبلی و بِمپری هم دارد! یک جمله از کتاب را به سبک و سیاق خودم می‌نویسم که خیلی حرف بود: ارباب عادت نداشت به سگ غذا دهد، سگِ خوب باید خودش شکمش را پر کند. اما با این سفت و سختی، سگش هیچ اشتیاقی به ترکِ ارباب از خود نشان نداد... . بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
نظر:
سلام. جناب ... این فیلمبردار برام پرسشه چطور از پیش و پسِ این درخت باخبر بوده؟! هم سرسبزی‌اش را مستند ساخته، هم سوختنش را. چنین گنگی هیجان داد به بیننده. یک نکته هم عرض کنم: من در مقاله‌ای یا مستندی خوانده و دیده‌ام که بالای ۹۰٪ آتش‌سوزی جنگل و مرتع عمدی و از جانب خود کسانی‌ست که از مرتع بهره‌برداری می‌کنند و ... .
 
معرفی چهره‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۳ )

پیرصدرالدین (قرن ۹) : در سلک علما در سبزوار می‌زیست، و توسط اسلام‌شاه از سلسله‌ی قاسم‌شاهی، به هندوستان اعزام شد، تا کار دعوت اسلام کند. پیرصدرالدین در میان اعضای طبقه‌ی اجتماعی لوهانه -تجارت‌پیشگان- فعالیت دینی کرد. او هم به سبک «گنان» (=معرفت) بیان‌ عقیده می‌کرد، منطبق بر معارف علی بن ابی‌طالب (ع). دستاورد بزرگ پیرصدرالدین تأسیس «جماعت‌خانه» بود؛ مرکزی برای تجمع و درس و جرای آیین. چیزی همانند خانقاه در اهل تصوف. امور دینی و اجتماعی و حتی پیشرفت اقتصادی هم جماعت‌خانه، سازمان‌دهی می‌شد. کوشش‌های پیرصدرالدین را علمای پس از او خاصه پسرش حسن کبیرالدین، پی‌ گرفت. پیرصدرالدین در جتپور هند در نزدیکی اوچ، به خاک سپرده شد. بر فراز مزار او مقبره‌ای آرستند که امروزه شیعیان اثناعشری آن را سرپرسیت می‌کنند که او را «پیرحاجی صدرشاه» می‌خواندند. یک نکته گویم و بگذرم. سه سال قبل هم گفتم چه خوب است ایران تصویب کند هر دانشمندی در جهان اگر خواست ایران را خانه‌ی زیستن خود کند، بفرماید. دانشمند وقتی در سرزمینی اسکان گیرد، آن مملک اسکان می‌گیرد. روزی ما می‌فرستادیم هندوستان، حالا جهان بفرستد ایران.
 
معرفی چهره‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۳ )
 
پیرصدرالدین (قرن ۹) : در سلک علما در سبزوار می‌زیست، و توسط اسلام‌شاه از سلسله‌ی قاسم‌شاهی، به هندوستان اعزام شد، تا کار دعوت اسلام کند. پیرصدرالدین در میان اعضای طبقه‌ی اجتماعی لوهانه -تجارت‌پیشگان- فعالیت دینی کرد. او هم به سبک «گنان» (=معرفت) بیان‌ عقیده می‌کرد، منطبق بر معارف علی بن ابی‌طالب (ع). دستاورد بزرگ پیرصدرالدین تأسیس «جماعت‌خانه» بود؛ مرکزی برای تجمع و درس و اجرای آیین. چیزی همانند خانقاه در اهل تصوف. امور دینی و اجتماعی و حتی پیشرفت اقتصادی هم، از سوی جماعت‌خانه سازمان‌دهی و هدایت می‌شد. کوشش‌های پیرصدرالدین را علمای پس از او خاصه پسرش حسن کبیرالدین، پی‌ گرفتند. پیرصدرالدین در جتپور هند در نزدیکی اوچ، به خاک سپرده شد. بر فراز مزار او مقبره‌ای آرستند که امروزه شیعیان اثناعشری آن را سرپرستی می‌کنند که او را «پیرحاجی صدرشاه» می‌خواندند.
 
یک نکته گویم و بگذرم. سه سال قبل هم گفتم چه خوب است ایران تصویب کند هر دانشمندی در جهان اگر خواست ایران را خانه‌ی زیستن خود کند، بفرماید. دانشمند وقتی در سرزمینی اسکان گیرد، آن مملکت هم اسکان می‌گیرد. روزی ما می‌فرستادیم هندوستان، حالا جهان بفرستد ایران.
 
خرسندم جناب آقااسماعیل و شادمان‌تر این‌که دکتر، انسان وقتی کتابی می‌خواند، در جاهایی که متون اوج دارد، به یاد کسانی می‌افتد که فکر می‌کند چقدر با هم مشترک می‌اندیشند و من جاهایی شما و نیز برخی از دوستانی که روشن‌ضمیرند را با خود در کتاب می‌بینم.

 

زنگ شعر ( ۷ )
دلدار چو مغز است و جهان جمله چو پوست
نایَد به نظر مرا بجز جلوه‌ی دوست
مردم ره کعبه و حرم پیمایند
در دیده‌ی اَسرار همه خانه‌ی اوست
 
از رباعیات ملاهادی سبزواری

 

خواستم بگویم دلایل قانع‌کننده و سوگندهای معتبر هم گاه سود نمی‌بخشد. در چنین جاهایی من گمان دارم دیرباوری -بهتر است بگویم دیرپذیری- سدّ است و همین، روحیات را می‌پَژمُرانَد حتی اگر به شوخ‌وشَنگی «آهوبَرّه» باشی. مثال می‌زنم. چِخوف می‌گفت: «هر ماه می‌گذرد عقیده‌ام را عوض می‌کنم.» چرا چخوف چنین می‌کرده است؟! چون پایه‌ی حرفش -پیش ازین- این بود‌ه است: «من هنوز دیدی فلسفی و سیاسی به زندگی پیدا نکرده‌ام.» بگذرم!
۱۶ فروردین ۱۴۰۱ > سه‌شنبه.  ۱ ⟩ دامنه
 
سلام جناب حجت‌الاسلام باقریان. مرزبندی زیبایی دیدم بین دو لغت جهالت و سفاهت. در اولی زمینه‌ی دانش هست، در دومی ولی نه. در پیام دومی تأکیدتان بر وارونگی را عالی دیدم. فکر می‌کنم امروزه رفع این عارضه خیلی ضرور باشد؛ علت روشن است: هر چیز وارونه، گویی ژرف‌تر جلوه‌ می‌کند. مثال دارم: گفتند کول‌بَری، مستثنی باشد. دیدند کامیون‌کامیون قاچاق کالا را ندیدند، کول‌بَر را ولی گیر دادند. گفتند جریمه‌ی دیرکردِ قسط حراماً در حرام است. دیدند به لطایف‌الحیَل تبصره خورد. نه تنها عده‌ای در سیاست از درِ باز وارد می‌شوند که برخی هم از درِ شرع نیز از دروازه‌ی واز، حتی به بازی و بازیگری داخل می‌شوند و دخل درمی‌آورند. بگذرم. نکاتی عالی فرمودی. عزت، متعالی.
 
 
عکس نانوایی. قم
 
نمی‌دانم پیش‌آمده، مثل من به‌شوق، پی کنی و طیّ،  ولی برسی و به درِ بسته‌ی بربری بخوری! گَزشش از گُرز قوم بربر! بدتر است و از میله‌گُوِه‌ی قوم تاتار، تارتر. نمی‌دانم اسم این جور چیز، بور است؟ یا خیط؟ من که شدم؛ نه سه‌وچند بار، که سی‌واندی مرتبه. عکسی هم انداخته و حسرتی هم بُرده! البته اون شنبه.
 
سلام جناب آقای عبدالله‌ی عموزاده. هست درین پستت، چند کلید‌واژه. متشکر است از شما این بنده. هم مغز، هم سِرّ، هم حرم، هم آینه و هم کعبه. جان و جهان در چنین جامع‌اندیشی‌ها چه‌ها هم، قشنگه.
 
می‌توانم بپرسم گذر از جهالت که ممکن است، آیا گذر از سفاهت -که به‌درستی فرمودید حتی زمینه‌ی دانش هم در آن نیست- میسور است؟ آیا سفاهت قَسری هم هست؟ اگر هست جُِنح و گناه بی‌چاره سفیه چیست؟!

 

پیام آقای جلیل قربانی: سلام جناب طالبی، روز به‌خیر. جان مینارد کینز گفته است: «من وقتی اطلاعاتم تغییر کند، نظرم هم تغییر می‌کند، شما چه‌طور آقا؟»
 
سلام جناب آقای قربانی. جمله‌ی مهمی بود. عبارت «شما چه‌طور؟» مال اوست و یا سؤال شما؟ من میان اطلاعات، تغییر و باور پیوند برقرار می‌کنم. میلِ به بهترشدن به نظرم ذاتی هم باشد.
 
سلام جناب حجت‌الاسلام سید عمادی. ورود شیطان به روان را خیلی پسندیده بحث کردید. در یکی از کتاب‌ها خوانده بودم بدین مضمون که تُهمت و بُهتان در وجود افراد اگر مؤثر بیفتد آنان را به عارضه‌های سخت می‌برَد. به نظر استاد قدرت شیطان بر قدرت بُهتان چیره است؟ بُهتان هم کار انسان است! پس؛ قدرت انسان بر قدرت شیطان فایق است. دسترسی کدامیک به روان انسان جانکاه‌تر است، انسان بُهتان‌زن، یا شیطان برهم‌زن؟
 
 
پاسخ حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی: سلام و درود بر جناب طالبی بزرگوار. تقبل الله منکم و منا نوم هذا الایام و عبادات اخری. اینکه قدرت انسان از شیطان بسیار قوی تر است شکی نیست اما برخی از فرزندان آدم به دلیل عدم ذکر یا غفلت گرفتار شیطان می شوند مجری اوامر او می‌شوند اندک اندک برده و عبد شیطان می شوند مانند یک سلطان به دلیل عدم عقلانیت دل‌باخته کنیز خود می‌شود و مجری خواست او می‌شود آنوقت قدرت سلطانی آدم در خدمت قدرت ناچیز شیطانی قرار می گیرد. هذا من فضل ربی.
 
دامنه: پاسخ خوبی داده‌اید استاد. لایه‌ی مهمی گشودید؛ چه هم به‌درخشندگی. همانند مهارت ماهیگیری در سیلابِ بهاری.

سلام جناب دکتر ولی‌نژاد. شب‌ها بر شما خیر و خرّم. اینی که دارم می‌گویم چیزی از مرحوم محمدرضا شجریان کم نمی‌کند، بگذاریم درِ «ربنّا» به روی هر هنرمندی باز باشد، شاید دیگران با نوظهوری خود -که احتمال آن قطعی هم می‌تواند باشد- توانستند ربنّای بهتری بخوانند؛ مثلاً آقای رضا طاهری که من فکر کنم درخشان خواند. البته شما چون اهل فن در دانش موسیقی هم هستید، به‌یقین از بنده بهتر درین‌باره نظر صائب دارید. مگر درِ «معرفت دینی» را برخی خواستند به روی بقیه ببندند و فقط خود را عقل کل کنند و قرائت خود را یکتا و یگانه بقبولانند، از سوی مردم و صاحب‌نظران پذیرایی شدند؟! می‌دانم که می‌دانید و می‌فرمایید: نه. پس؛ این‌جور درها که به فکر و هنر و اندیشه و ادب برمی‌گردد را نباید فقط به روی یک تن گشود و در او وقوف کرد. بر اهل فن روشن است لابد که من چون جناب‌عالی از صَلای مشهور «ربنّا»ی آن روانشاد، نشاط می‌گرفتم. بگذرم. زودتر ازین می‌خواستم خطاب به شما دوست اندیشمندم نظر بفرستم اما به‌عمد عقب انداختم که ببینم بحثی میان شما و سایرین بر سر این درمی‌گیرد، دیدم نه. خیال هم، نیست!

 

بنده، جناب آقای... به نوشته‌هایت همیشه چشم دارم، البته چشم‌نظِر نه! وقتی قلم خود را به داشته‌های علمی خود جوهر می‌زنی، قشنگ هم می‌نویسی. مرحوم ملاهادی سبزواری لابد آگاهی که از پیشینیان مرحوم دکتر علی شریعتی هست. روحش شادآ از شرح خوبی که مرقوم فرمودید ممنونم و بهره و لذت وافر بردم.

 

سلام استاد آشیخ محمدرضا. دو بار متن را خواندم. نه فقط تفسیر کردید، بلکه تشریح هم کردید. هر ۱۰ پیام را زیبا بیان فرمودید. بند ۷ از همه غنی‌تر بود و تکان‌دهنده‌تر. آخر هم خرمای جعرور جالب بود! درود.

 

سن..... سلام. هی می‌خواهی سیاست را ترک کنی؛ ولی دل نداری! تو را من می‌شناسم! نه تو سیاست را تارکی، نه سیاست تو را تارک. بر تارک تو سیاست حک شد؛ با ورود دوباره به سیاست، امروز وارد مُبطلات روزه شدی! کشکولی، چون پیش‌ازین گفتی دیگه در سیاست داخل نمی‌شی! اون یکی را هم جالب بود، کلاس درس که لیوان را با شن پر کرد.

 

زنگ شعر (۸)

پروازِ فطرتِ ما در دام بال می‌زد

آزاد کرد فضلش از هر قیود ما را

از غزل ۴۷ بیدل دهلوی

 

خواستم بگویم دنیا را، دنیا را؛ هنوز هم آدمِ نظرتنگ، دنیا را تَنگ و تُنگ، نگه داشته است که تا می‌تواند، یا راه را بسته بدارد و یا هویت همه را بشکنَد. هنوز هم پشتِ کالسکه‌ی اسب، شلّاق نگه می‌دارد؛ شلّاقِ کالسکه. هنوز هم هوشِ جِبلّیِ خود را به کارِ خدا ختم و خاتم نمی‌زند؛ حتی یک ببرِ نیمه‌کر، بهتر ازو پیام جبّلی فطرَت و غریزَت را می‌شنوَد. درختِ وجود خود را چون زمستان لُخت می‌کند! ولو بهار هم بیایَد، او هنوز خیال می‌پرورانَد و جوانه‌ی درونش می‌پژمُرانَد و نمی‌فهمد برفش بند آمد. دیانا (=الهه‌ی شکار) هم باشی! بازم روزی بُز می‌زنی ولی جِر و جار می‌زنی: ببر زدم! ببر زدم! بگذرم!

چهارشنبه: ۲ ⟩ دامنه
 
سلام آقاصادق. این یکی دیگه اُلتراکشکولی بود! مافوق. بله، آن یکی متن بالایی شما هم عالی. سایه‌ی شما جناب دکتر ولی‌نژاد و «سایه»ی شاعر بزرگ آقاهوشنگ ابتهاج بر سرِ هنر و ادب، سرمد و مستدام. نیک می‌دانید -حتی بهتر از بنده- که هیچ احدی نمی‌تواند «حرفِ آخر» بزند و بگوید این شاهکار شد و ختم حرف و نهایتِ هنر. نه؛ فهم و فکر، سیّال است و سیَلان دارد و جریان. و همچنان باید به پیش و کمال براند. نقطه‌ی پایان برای فکر و هنر نداریم چنان‌که در معرفت دینی هم حدّ یَقف، نیست. و این رودِ آفریدن و اندیشیدن را، خدا به بشر بشارت و مژده کرده که باید برای همگان جاری باشد و تا آرمیدنِ در خاک، خاکسارانه خردمند باشد و خلّاق. خدا نگه‌دار.
 
 
سلام جناب حجت‌الاسلام سید عمادی. در قسمت ۳۵ به‌زیبایی تمام، بحث از جست‌وجوی «پیر» کرده‌اید. سخت به این بحث چشم دوخته‌ام که در قسم ۳۶ چه خواهید نوشت. اما اینجا نکته‌ی خواهم گفت، اگر استاد کمال‌الدین ما، التفات فرمایند. در ایران -که به دیرینگی از همه‌ی بلاد جهان سرتر است و سالم‌تر- دست‌کم دو چیز همیشه توجه‌ی مرا بیشتر به خود جلب می‌کرده، در سیرِ فکری‌ام و یا در سیر زیارتی و سیاحتی‌ام که اغلب اهل مسافرتم. و آن رباط است و پیر. رباط در مسیر خراسان انبوه‌تر از مسیرهای دیگر است. اما پیر. که برای اهل عرفان یک واژه‌ی جان‌ساز است که مثل عود در دلش دود می‌کند و رایحه می‌افکنَد. پیرهرات. پیرپالاندوز. پیرراه. و قس علی هذا. حتی در محل ما جایی داریم به اسم «پیرخُفته» که بنده هف‌هش سال پیش آن را شرح دادم در لغات داراب‌کلا. جالب‌این‌که چند وقتی هم توی سال ۱۳۶۴ یا ۶۵ در پیربکران اصفهان بودم، ای! مثلاً طلبگی می‌خواندم. هر چند در طلبگی به تِته‌پِته افتادم و درازحسرتی هنوز هم، نهادم را انباشت. چه می‌خواستم عرض کنم؟! این را که این واژه‌ی عظیم «پیر» در ایران هنوز هم طنین دارد و یادم نمی‌رود ملت به امامِ در جماران می‌گفت: «پیرِ جماران». وقت استاد را ستاندم. چه کنم که لغت «پیر» مهم بود و مرا به میدان آورد تا پرخفته و پیربکران هم بُرد. درود.
 
جناب حجت‌الاسلام باقریان سلام. در شرح بند اول در پیام اول آیا حضرت‌عالی اول خواسته‌ید حُسن فعلی و حُسن فاعلی را بیان کرده باشید؟ اگر آری، پاسخی دارم، اگر نه، خُب می‌گذرم. خوب بود تشریح و تشریع.
 
 
آقااسماعیل عزیز دوست اندیشمندم سلام. ۱. هر چه از زبان فارسی بفرمایی بنده با ولع می‌خوانم. درین جا هم، عالی ظاهر شدید. موافقم. خیلی هم هشدار سازنده داده‌اید جناب دکتر. جالب این که، ما خود در میهن خودمان، این‌همه هم‌وطن محترم و زحمتکش و اهل کار و غیرت عرب داریم، آن‌وقت بسیار دیده می‌شود که به کمترین بهانه عرب‌ستیزی می‌شود و فکر هم نمی‌کنند ایران خود، هزاران عرب دارد. این با شعار «بنی‌آدم اعضای...» منافات دارد، که گمان می‌کنم روی این شعر که شعار جهانی هم شده، اتفاق نظر وجود دارد. ۲. همچنین دنباله‌ی سخن شما عرض کنم زبان پرقدرت، آن زبانی است که قابلیت این را داشته باشد مزیت‌های زبان‌های دیگر به‌ویژه زبان مجاورین را به خود جذب کند؛ زبان فارسی چنین است که حضرت‌عالی عالی بدان باور و علم داردید، ازین راه، هم اصالت زبان پارسی برقرار می‌مانَد و هم پویایی و توان جذب و هضمش. ۳. من حامی و حتی معتقد به برجسته‌نگه‌داشتن هویت ایرانی‌ام، اما این هویت نباید به فرموده‌ی دقیق شما، با تعصب کور بر سر برخی چیزهای عرَضی، پُتک بر سر سایر هویت‌ها مثل هویت دینی، هویت قومی، هویت فرهنگی و ... شود. باز نیز یاد کنم که نکات ارزنده فرمودید. درود.
 
سلام سیدسرسایه. بسیار درست بود این نشانی از نوام چامسکی. او اساس بشریت را در اصل زبان و هم‌فهمی همدیگر می‌داند؛ که به تفکر تفهّمی می‌انجامد. سپاس ازین حاشیه‌ی قشنگ بر مسئله‌ی مهم زبان. درود فراوان.
 
سلام جناب آقای محمدجواد. خیلی زحمت کشیدین. سایتی که نشانی دادید را باز کرده، مطالعه کردم. مفصل بود و برگردان هم اغلب سلیس بود و برخی از فراز‌ها اما نه. درود که به دانش ترجمه از انگلیسی به پارسی مجهز هستید.
 
علایق شما، عامل زایشِ نکته‌گویی شد که مسلط‌تر از بنده به آن آشنا بودید.
 
دکترعارف‌زاده: مانند همیشه،مفهومی و مستدل و مستند  سخن افشانی کردید. سخن را میتوان پراکند،افکند، راند، یا افشاند.  سخندانی مانند شما سخن را می افشاند یعنی صفت بذر به سخن میدهد تا رشد و تکثیر نماید .
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
به میزان زیاد، داشته‌هایم از سرِ سفره‌ی دانش شما هم هست که بسیار دیده شده در یک گزاره‌ی کوتاه، کوهی از مفهوم شکوفاندید. درود بی‌عدد بر شما که در سخنانت همیشه نکاتی هست که خوشه‌چینی می‌کنم. بی‌تعارف عرض می‌کنم. کام من بر می‌آید...
 
دکترعارف‌زاده: اگر چنین باشد که میفرمایید ، در برابر، از ادب و ادبیات شما هم نکات بسیاری یاد گرفتم که جای تشکر زیادی دارد
 
زنگ شعر (۹)
 
مکن بر نعمتِ حق ناسِپاسی
که تو حق را به نورِ حق شِناسی
 
و...
 
به یاد آور مقام و حالِ فطرت
کز آن جا باز دانی اصلِ فکرت
 
گلشن راز. شیخ محمود شبستری. از بخش ۲۷
 
محبت در کنار معرفت، معجزه می‌کند و من این دو را ریلِ دوستی و هم‌اندیشی می‌دانم که از شما آقااسماعیل عزیز، فراوان دشت کرده‌ام، چه در گفت‌وگوهای دوجانبه، چه جمعی و چه حتی در تک‌نوشت‌های شما که شائقانه می‌خوانمش. با احترام.
 
شکر من یکی این است هم‌عصر تو، چشم به جهان گشودم. نیز هم‌عصر دوستان دیگرم که آموزگاری می‌کنند بر من.

 

انتقادی بر نحوه‌ی بازدید بدنی حرم رضوی

 

عکس بالا: محل شهادت شهید اصلانی در صحن جامع رضوی

 

 

عبداللطیف مرادی اُزبک‌تبار با اسم‌های استعاری:

عبداللطیف السلفی، حسن مرادی، ابوالعاقب الموحّد

 

 

حجت‌الاسلام دارایی. حجت‌الاسلام پاکدامن. حجت‌الاسلام اصلانی

شهید حجت‌الاسلام شیخ محمد اصلانی از شهر سده در شهرستان خواف بود

روحش سرشار سرور. تسلیت می‌گویم دردمندانه به همه به‌ویژه به هم‌لباسان آن شهید

 

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام خواستم بگویم چون زائر رضوی‌ام، -سالی دست‌کم سه بار- خُب، دردم آمده چیزی نگویم. سیاستی تقریباً نادرست پس از مرحوم حجت‌الاسلام شیخ عباس طبسی شکل گرفته، کسانی را از هر جا گسیل داشتند حرم؛ که چه؟ که بازدید کنند، خادم‌یار شوند و یاری کویِ یار. قبول، قبول؛ ولی برخی‌شون حتی من تردید دارم آموزش بازدید بدنی گذرانده باشند؛ من که خودم هر وقت مشرّف شدم، بد بازدید می‌شدم، ناشیانه یا بی‌علاقه و یا صرفاً رفع تکلیف. بعضاً حتی شکلِ کارِ بازدید هم بلد نیستند. آخه امنیت یک جای ازدحامی، اول‌ازهمه بر عهده‌ی همین درگاه‌های چند بستِ حرم است که لزوماً می‌بایست نیمه‌خبره در اعلای حوصله، چهره‌شناس، تیپ‌خوان و روان‌دان باشند. جانِ همه‌ی آنهایی که با خیال آسوده دور ضریح مطهر و صحن و رواق، حال‌شان را نزد امام ع روایت می‌کنند، پیش‌ازهرچیز، گردن همین عوامل ایست‌وبازدید حرم است. حتی نیم‌نگاه به تیپِ «عبداللطیف مرادی اُزبک‌تبار (با اسم‌های استعاری دیگری چون عبداللطیف السلفی، حسن مرادی و ابوالعاقب الموحّد) در عکس بالا، می‌توانست فردِ بازدیدکننده‌ی دمِ درِ حرم را به ولوله و دغدغه و دقت می‌بُرد. نبُرد. انگار خوابش! برد که جان‌بانِ مردم است و به جان‌سِتان از سرِ ندانم‌کاری! اجازه‌ی ورود داد آن‌هم با آن نوع جاسازی چاقو بر بندِ کمربند و یا آن جای دگر. آقا! آدمِ بی‌خیالِ خوش‌طینت جاش توی اتاق بازدید نیست، کمی حراستِ جانِ زائرین را مرامنامه‌ی حرم کنید. می‌دانم حجت‌الاسلام شیخ احمد مروی، مردی بامروّت است و بری از آوازه. اما کارکنان را مرور کند، پُرکردن حرم با این‌همه آدم از جای‌جای ایران برای این‌کار حراستی و امنیتی، ناامنی‌ست، نه ایمانی که ایمان صدها البته، ایمنی نیاز دارد. ندارد؟! بگذرم! متن انتقادی دلسوزانه و سازنده‌ی بنده امید است به گوش عزیران مسئول در حرم رضوی برسد. البته خداقوت هم دارند. اما ضعف را باید هرچه زودتر تدبیر کنند.
پنج‌شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۳. دامنه
 
ضرب‌المثل:
 
«تو نیکی می‌کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز»
 
سلام جناب... دوست محترم من. ممنونم که با طیٖبِ خاطر، به طبع‌تان نشست.
 
 
سلام جناب آقامرتضای بابویه دارابی. برای من این چهره و این صحنه‌ی شهید حجت‌الاسلام آقاسیدجواد شفیعی دارابی تازه و بکر بود. تا به حال به چشمم نخورده بود. روح این شهید عزیز و همه‌ی شهیدان معزز داراب‌کلا و همه‌جای جهان شاد و سرشارِ سُرور. خدا پدرتان مرحوم حجت‌الاسلام شیخ اسماعیل و عموی آموزگارتان مرحوم بابویه دارابی -داماد خاندان روانشاد یوسف رزاقی- را غریق رحمت کناد.
 

مقصود ابتدایی حضرت موسای نبی ع را دیدار حضرت خضر ع معرفی کرده‌اید. مقصود میانی را هم کسب دانش رشدآفرین و مقصود نهایی را هم نیل به بندگی خدا. با این وصف بر بستر فکرم این پرسش سر برآورده که این سه مقصود برای موسای اعلم از خضر، حتی بدون دیدار با خضر هم شکل می‌گرفت. یعنی اگر این دیدار نبود موسی ع دانش و عبودیت را تشخیص نمی‌داد و بدان واصل نمی‌شد؟! اگر چنین باشد، خب، مگر سایر انبیای الهی ع در زندگی نبوی‌شان، خضر داشتند. نداشتند، ولی سه مقصود را در حیات خود عملی کردند.

 

سلام جناب محمدجواد. اون دو واژه‌ام، پرسشی نبود؛ جمله‌صوت بود که معمولاً در محل زمانی بروز می‌دهند که از کاری به شگفت آیند. پیام صوتی می‌فرستم، تا دقیق رسانده باشم. امابعد، زحمت شما و آن دوست‌تان در برگردان آن متن به فارسی، جای تردیدی باقی نگذاشته که گزینه‌ی سختی را برگزیدید و از پَسش هم به‌درستی برآمدید، و من بادقت متن شما را مطالعه کردم، تا آن حد باحوصله، که حتی حاضرم چکیده‌ای از آن هم بنویسم، اما چون می‌دانم ممکن است حتی از سوی خوانندگان، خوانده هم نشود، بی‌خیالش می‌شوم. اما از باب این‌که فرمودید نمونه‌ای بیاورم، اطاعت امر می‌کنم و دو فراز از برگردان شما را می‌آورم که می‌توانست سلیس باشد و رسا. و چنبره‌ی لفظ، گیرتان ندازد:

 

این فراز:

«در اینجا مکث کنم. در غرب، وقتی آدم‌ها به تاریخ چند صد سال اخیر اوکراین فکر می‌کنند، یکی از چیزهایی که به نوعی برای افرادی که گشتی در تاریخ می‌زنند برجسته است، قدرت آنارشیسم در اوکراین است. نه فقط نستور ماخنو در طول انقلاب روسیه، بلکه همچنین نحله‌هایی از آنارشیسم که در گذشته وجود داشته است؛ یا البته شاید ما با نوع فهم امروزین خود از آنارشیسم، ایده‌های آنارشیستی را به آن‌ها نسبت می‌دهیم. و برایم جای سوال است که آیا چیز خاصی در مورد وضعیت اوکراین در نقشه وجود دارد – یا هر چیز دیگری – که منجر به این شده که در آن زمان در برابر ایده‌های آنارشیستی پذیراتر باشد...»

 

این یکی فراز:

«و بهتر از آن: تصمیمی درباره‌ی برنامه‌ی [گام به گام] عضویت اوکراین، برنامه‌ای برای اجرایی کردنِ هر چیزی که برای عضویت اوکراین در اتحادیه اروپا لازم است؛ با وجود همه‌ی مخارجش. البته که این کار باعث ایجاد هزینه‌های مالی زیادی می‌شود، اما این را هم باید درک کنیم که آن‌ها چیزی به اوکراین مدیون‌اند. آن‌ها در سال ۲۰۰۸ تصمیم گرفتند که اوکراین در آینده به عضویت ناتو درآید، در حالی که در واقع هرگز و هرگز قصد نداشتند به خاطر اوکراین وارد جنگ شوند. حالا هم به صراحت دارند همین را می‌گویند: از زبان بایدن، از زبان جانسون. مثلاً می‌گویند هرگز حاضر نیستند منطقه‌ی پرواز ممنوع ایجاد کنند و شروع کنند به سرنگون کردن آن هواپیماهای روسی که بر فراز اوکراین، مشغول بمباران شهرهای اوکراین هستند. اگر به‌هیچ‌وجه حاضر نیستید به خاطر اوکراین وارد جنگ شوید، پس بحث عضویت اوکراین در ناتو چه بود – که مبتنی بر آن شما بناست از اوکراین دفاع کنید. این سیاست، شدیداً غیرمسئولانه بود، و حالا آن‌ها مدیون اوکراین هستند و باید این موضوع را جبران کنند...»

سلام جناب آقای آزاد. داخل موضوع‌تان نمی‌شوم. اما چون در وجود شما همواره نگاه مستقلانه می‌بینم یک نکته عرض می‌کنم. وقتی به تعداد جمعیت زمین، حرف و حدیث با خدا وجود دارد، نسبت به سایر پدیده‌ها هم به تعداد نفوس، حرف و تحلیل پیش می‌آید. پس، این جمله‌ی شما می‌تواند یک نوع نگاه به ماجرا و مسئله باشد و امری طبیعی. بنده معمولاً منظر شما را مد نظر قرار می‌دهم تا بفهمم چگونه به مسائل می‌اندیشی. نمی‌دانم رساندم حرفم را یا نا ! بگذرم دوست وَدود. درود.

 

سلام جناب ... یک کشکولی بزنم توی کَش‌پلی‌ات حتی اگر قَر بگیرد:  مثل صاحبانِ «حقِ وتو»، که در اصل «ناحقِ وتو»ست. مثل هژمونی نظام یاغی آمریکا که این‌همه در طول تاریخ به آن خُرده‌ گرفته شد و می‌شود، هرگز تن به بازخواست نمی‌دهد. شهید بهشتی چه دقیق فرموده بود. الحق حکیمی سیاسی بود. درود.


سلام جناب... در مورد نقش تأثیرگذار زبان ژرمن در تبیین فلسفه، حرف بسیار درستی زدید. همین‌طور است. در واقع یک فیلسوف آلمان هرگز نمی‌تواند با زبان مثلاً فرانسه، یا مالایی، یا اسپانیولی و یا سایر زبان‌ها، کتابی فلسفی بنویسد. عاجز می‌مانَد. نکته‌ی شما مهم بود. درود.

 

یک کشکولی هم بزنم به کَش‌پلی شما آقااسماعیل. اگر وجود دارد پس جناب دکتر عزیز، دست‌کم دو مثال آشکار و ملموس و واقعی و قابلِ بررسی! ، نمونه بیاور !

 

من روی دو کره همان سال ۶۳ مطالعه می‌کردم، لابد مدار ۳۷ درجه را به یاد دارید دکتر، آمریکا باعث شد کره را میان این مدار دو کشور کنند؛ شمالی و جنوبی. ارزیابی اغلب افراد درباره‌ی کره‌ی شمالی که هنوز پس از آن جدایی در دهه‌ی ۴۰ ایستاده است، چندان واقعی نیست. جنوبی دیکتاتوری‌اش بدتر است، چون دست‌نشانده‌ی آمریکا باقی مانده. باز شمالی که در جنگ تحمیلی، رمز موشک‌سازی و موشک می‌داد، اما این کره‌ی جنوبی وابسته به نظام آمریکا حتی پول ما را بلوکه کرده و نمی‌دهد. ولی بااین‌همه می‌بینم عده‌ای در ایران پشتِ کره جنوبی‌اند و برای‌شان آرمان‌شهر! بگذرم. شما از من در بسیاری از زمینه سری و سمِت استادی داری.

 

دکتر عارف‌زاده: من مثال نزدیکتری میزنم. از احزاب اطلاع ندارم ولی اوایل ۵۸  تا ۵۹ و ۶۰  تحزب شایع شده بود. رهبر سازمان مجاهدین خلق هم مثال دیگر از قدرت طلبی مطلق است. هواداران ساده بدنبال رهایی و سعادت جامعه بودند که آرمانهای خود را در شعارهای رهبران این سازمان دیدند ولی این رهبران با دورویی  خیانت بار ،به حرکت اصلاح جامعه ضربه جبران ناپذیر زدند. رجوی اگر توانش را داشت،صدام ،کیم اون، قذافی یا هیتلر دیگری میشد. حالا شما مثالهای خودتان را بفرمایید.
 
دامنه: چشم. مثال من اما:
 
۱. آقای سید محمد خاتمی که تاب و تحمل انتقاد دانشجویان را نداشت و در جمع‌شان وقتی با پرسش جدی آنان مواجه شد با نهایت اخم و تحکم بدین مضمون گفت: بنشینید سر جاهاتون. کاری نکنید بگم بیان همه‌ی شما را ببرند!
 
 
۲. آقای دکتر عبدالکریم سروش که به همه‌چیز نقد می‌کرد ولی خودش تاب نقد را نداشت و با واژه‌های مولوی و لفظ‌پردازی‌های من‌درآوردی، طرف‌های خود را به ناسزا می‌بست و سرانجام هم فلنگ بست و در رفت. البته کتاب‌های خوبش را من جا نذاشتم و همه را خواندم.
 
 
دکترعارف‌زاده: آفرین. انسان مردمی و اهل درد و رنج مردم هستید. حق را در اینجا گفتید و ور ندائی.

 

دامنه: مثالی که شما در پست اخیرتان زده بودید نشان درک ژرف شما بود و علامت آزادمردی‌تان. در پستی که سخن عکس‌نوشته‌ی شهید بهشتی درین صحن گذاشته شده بود، بحث از مطلقه و غیرمطلقه نکردند، گفتند هر انسانی. من مثال دیگری هم دارم در داخل. مثل رفتار مرحوم رفسنجانی با منتقدان خود که همه‌ی آنان را نادان فرض می‌کرد و خود را آشنا به توسعه و سازندگی. زود هم از کوره درمی‌رفت. آن نهاد نگهبان که اظهر من الشمس است! من البته کاملاً متوجه‌ام چگونه داریم مباحثه می‌کنیم با هم. هم را در اعماق می‌شناسیم، نه صرفاً در سطح.
 
دامنه: سلام آقامرتضی. تو می‌دانی من به خاندان شهابی و آفاقی یک علقه‌ی عجیب دارم، وصیت مادرم هم بود. چشمداشت هم به احدالناسی ندارم. کوششم این بوده غیر از خدا از کسی باکی نداشته باشم. شما مرا روغن‌کاری کن فامیل. چکش را بزن سر سندان. درود آن هم به وفور.
 
تِ واری هسّمه دکتر. این کال اون کال نمی‌روم! به شما هم درود و آفرین می‌گویم که شجاعانه در آن پست پیشین بنیاد یک تفکر سانترالیستی منحط را زدید و با واژه‌های نوین واژگونه‌اش کردید.
 
خواستم بگویم آقای سید محمدعلی پنجعلی که در پرسپولیس توپ می‌زد و مدافع ستَبر تیم ملی بود و من همواره از متانت و ادب ذاتی وی به شگفت می‌آمدم و در خاطره‌ی من انسانی خوشنام و خلیق و ارزشی مانده است، دیشب چقدر آرام و متین و گزیده‌گو بود و از ریا و روده‌درازی به‌دور. نمی‌دانم باشگاه و آن مردِ شهیر شهرش «علی‌آقا» بَرو تأثیر، صدور کرده یا خودآگاهی داشته و برنامه‌ی خودسازی معرفتی. هرچه‌هست، خیلی بر دل نشست؛ نشسته بود، باز نیز نشست. کجایش جالب‌تر بود؟ دو جا. این‌جوری می‌نویسم فشرده: وقتی تیم، چین بود او برای خرید به بازار رفت. برای برگشت به اردوی تیم، پولِ کرایه نماند. سرِ خیابان چشم‌به‌راه منتظر ماند. دید از دور گاریِ چوبی می‌آید. نزدیک که شد، دید آقای مهدی فنونی‌زاده و آقای احمدرضا عابدزاده و بقیه پشت گاری‌اند و پیرمرد چینی آنان را به سمت محل اردو می‌برَد به کسبِ کرایه. ایستاد. به طنز و اما به وجهِ جِدّ گفت: شرم نمی‌کنید این پیرمرد شما را حمل می‌کند؟! پیرمرد را فرستاد پشت گاری و فنونی‌زاده را -که به تعبیر محلی ما هَش‌قد بود و رشید و تنومند، کشاند پایین و طنابِ کِشنده‌ی گاری را انداخت گردنش و خودش هم رفت پشت گاری نشست و حالا فنونی‌زاده و دِ بِدو. چقدر اخلاقی. چقدر درس. گفتم دو جا جالب‌تر بود و حالا دومی: پایانِ کار حرکت قشنگ این بود که برای حُسنِ انجام کار، یک درخت به اسم آقاسیدِ پنجعلی باید کاشته شود. آن هم چه درختی؛ درختِ اُرس با تنه‌ای مستحکم و بدنه‌ای پایدار که بیش از ۳ هزار سال عمر می‌کند و شوربختانه توسط انسان، این گونه‌ی نادر گیاهی ایرانی به وضع انقراض دچار شده است. چرا باید کاری کند انسان که هر کجا پا نگذاشته، آنجا سالم‌تر مانده. از بس تخریبگر بار آمده. مرحبا به آقاسید محمدعلی پنجعلی. درودِ بی‌عدد داری. منِ غیرفوتبالی هم، وقتی تو، توی زمین بازی ملی بودی، لذت می‌بردم جناب پنجعلی، که نه خط مدافع می‌دانم چیست، و نه خط حمله، و نه حتی ارنج و هافبک! و بازی‌گردان. بی‌علت نبود موقع اعزام به جبهه، بسیجی می‌شدی و به جبهه هم می‌شتافتی سیّدِ خیر و خوبی، آقای پنجعلی که از ثروت‌های انسانی این مرز و بومی، در جبهه هم با بعثی به دفاع برخاسته بودی، ای پنجعلی، ای ایرانی. بگذرم!
جمعه ۱۹ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۴. دامنه
 
جناب دکتر ایمان‌آقای شیردل که در دلِ منی و توی قلبی و اینک چند سالی هم دور از ما، توی آلمانی، سلام و احترام. دقیقاً کانونِ متنم را به‌زیرکی و درستی، به پرسش برده‌ای. خیر، این زبانِ فرانسه است که برای به‌درآمدنِ زبانِ فلسفه‌ی فیلسوفان آلمانی عجز دارد، نه فیلسوفان آلمانی. مثلِ عربی و فارسی که یک فارسی‌زبان ماهرِ اهل فلسفه و تفسیر، به‌فراست می‌داند که فارسی تابِ شعر و نثر طویل را فراوان دارد و در اعلای امکان که فکر کنم هیچ زبانی در فن شعر به پای فارسی نمی‌رسد؛ من معتقدم زبان زنده‌ی بشریت است فارسی، ولی برای یک بحث فلسفی و تفسیری، عربی شجیع‌تر است و قدرتِ این زبان درین فاز بالاست؛ شاید علت در جمله‌بندی‌های کوتاه باشد و ساختار و استراکچرال. زبان آلمانی نیز برای فیلسوف آلمانی همین حکم را دارد. اگر بخواهد به فرانسه یا زبان مجاورین دیگر بگوید آن صلابت از آن ستانده می‌شود. بی‌جهت نبود آلمان مهد فلسفه ماند و کانون فیلسوفان جهان. اگر آثار «برایان مگی» فیلسوف شهیر انگلیسی را دیده باشید که لابد دیدید، این را بیشتر تطبیق می‌دهید. اگر بخواهم تمثیل کنم و به زبان مثال بیآرایم مثلِ این می‌مانَد توی اوج تابستان روی صندلی خیزرانی بنشینی یا صندلی پوست لاستیکی. به‌یقین در خیزرانی، باسِن و نشیمنگاه عرق نمی‌کند. یا مثل عصا که مشهور است با چوب فندق باید باشد. شما در آلمان‌اید، میسور که شد شسته‌ورفته‌تر کن سخن بنده را و اگر تصدیق فرمودید، آنگاه زرّینه‌پوش فرما حرف مرا. سخت به اعلانِ بیان‌های آن دوستِ اندیشه‌دوستِ اندیشمندم در زمینه‌هایی که بدان احاطه داری، آرزومندم. با درود بی‌کران به آقاایمان.
 
مهندس جناب آقا... سلام. جناب دکتر عارف‌زاده سه‌پنج مثال آشکار آوردند و از بنده خواستند من هم اگر مایل باشم مثال و نمونه بیاورم که شاهدمثالی برای عکس‌نوشته‌ی شهید بهشتی باشد که جناب ... آن را به این تالار فکری پیش کشیدند. و من هم اجابت کردم و برای آقااسماعیل عزیز پنج نمونه نوشتم که در بالاتر بامداد امروز درج شد و شما گویا آن لحظه در مدرسه تشریف نداشتید تا به‌صورت زنده بهره برسانید. این نکاتی که فرمودید یک موضوع دیگر است و البته از بحث‌های مهم و حتی مبانی محسوب می‌شود که من دیدگاه‌ام به تحزّب معلوم است. اما وقتی از سکّوی عقل خودم ایران و جهان را به نظاره می‌نشینم می‌بینم در وضع «صلح مسلّح» که جهان را در کام خود فرو بُرده، درّاکان ایران از همه‌جای آن باید متوجه باشند، بازی در زمین جمهوری اسلامی شیوه‌نامه‌ی خودش را دارد، جهان از صلح مسلح هم عبور کرده و به نظرم شده «مسلحِ بی‌صلح». حتی قاره‌ی رفاه‌زده‌ی اروپا که به اتحادیه هم رسیدند در اصل در ذات خود ملی‌گرایی را محفوظ نگه می‌دارند و در اصل به بینش بنده نسبت هم در وضع خویشتنداری قَسری‌اند زیرا اینان به تعبیر توماس هابز در وضع طبیعی «گرگ همدیگرند» و به‌موقع پاچه‌ی هم را می‌گیرند. در چنین دنیایی نمی‌شود به «قدرت رسمی کشور» در درون ایران به چشم نفی نگاه کرد. مگر می‌شود حزبی یا جریانی، «سپاه» را مزاحم تلقی کند و آنگاه تقلّا کند در قدرت هم بماند. مگر آن که واقعیت را نخواهد ببیند. من «آنچه هست» را، دارم می‌گویم و این که باید کوشید «آنچه باید باشد» شکل گیرد بسته به جهان دارد. سپاه با سیاست آمیخته است، چه درست، چه نادرست. یک بازیگر سیاسی در هر شهر و برزنی درین نظام، تا ابتدا با سپاه آمیخته نشود، نمی‌تواند مشق سیاسی! کند. این، از همان آغاز انقلاب، بوده است. جلسه‌ی اصلی تصمیم‌گیری در دفاتر سپاه رخ می‌نمود و هنوز هم همان‌جور است. دارم گزارش وضعیت می‌کنم. این که چنین شیوه‌ای چه هست و چه نیست جایش از نظر من جای دیگر است. مثل می‌زنم: همین آقای حسین روزبهی (که در عصر شاه با مستعار بهزادی مبارزه می‌کرد) و هنوز هم از سرشناسه‌های جناح چپ در ساری‌ست، درس سیاسی نهج‌البلاغه‌اش را در مرکز فرماندهی سپاه می‌داد و به آن کُر وصل بود. من خودم پای درسش می‌نشستم. یعنی تمام مبارزین و سیاسیین چنین بودند و با سپاه حشرونشر داشتند. این‌که حالا از صله‌ی رحِم با سپاه بریده‌اند، جوری دگر طی طریق می‌کنند، بازخوردش همان می‌شود که نه فقط دمِ درِ سپاه هم راه‌شان ندهند حتی شب هم راحت نباشند پیش وجدانش یا جلساتش. چون اینان بُریدند از سپاه، نه سپاه از اینا. سپاه یعنی سیاست. گفتم بد و یا خیر بحث من نیست.
 
سلام جناب ... چه عجب شد شما به من نظر گذاشتید! کشکولی. حالا جدی: چه خوب شد نظرت را بیان فرمودید، چون آنجا در حرم رضوی حضور رسمی دارید و دقیق می‌دانید. نکته‌ی مهمی را اشاره داشتید که حقیقت دارد و باید برای زدودن این عیب خطیر فکری کرد. واقعاً جناب ... خودت که دوره‌دیده‌ هستی، حراست و بازدید بدنی و تعقیب و مراقبت کار فوق‌العاده مهمی‌ست. در واقع اتاق بازدید اولین درگاه است و شبیه خط مقدّم جبهه و خاکریز نخست. درود.
 
من این فردِ ۹ + ۱۰ را در اندازه‌ای نمی‌دانم که بخواهم اسم وی را برای مثال بیاورم. اساساً با جناح راست هیچ میانه‌ای ندارم. نقد من بر چپ، به علت انباشت تناقض در آن است. باک هم از آن رو عرض کردم که اگر برای خودم مطلبی قابل گفتن باشد و زمان عرضش فرا برسد، بیمناکِ بیانش نیستم. ممنونم.
 
سلام سیدسرسایه. زین‌که با پروای پارساگرانه‌ی خود، مرا فردی «بی‌پروا» خوانده‌اید، در واقع مرا به زیر سنگینی سفارش و نصیحت کشانده‌اید؛ پس؛ باری، شاکرم حضرت باری را و شکرگزارم عیب و بدی مرا گوشزد کردی. خشنود شدم با من از درِ کج وارد نمی‌شوی و رُک و رخ‌به‌رخ حرفت را بر اسبِ تذکر و پند، بار می‌نهی.

 

سلام جناب آقای .... روز و روزه‌ی‌تان به خیر و خوبی. خوب مثالی زدید. خُب، حرف من -تمام حرف من- همین است مردِ و زنِ سیاست‌ورز اساساً طلاق‌خانه‌ای نیست که که نسبت به هم تارِک و مطلّقه شوند. یک سیاست‌ورز باید بلد باشد چگونه خود را بازپروری و بازسازی کند. قهر و ترک میدان، عمل سیاسی نیست؛ جازدن است و هراسیدن. آقای حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی از شما و منِ نوعی هم، بیشتر و دردمندانه‌تر بر چپ نقد دارد، اما شرم دارد حرف حق را آشکار کند. شاید هم روحیه‌ی سرپوش‌زدن دارد. ترک ساختار به ترک سیاست در حریم قدرت منتهی می‌شود. متشکرم از بیان نظرتان. درود.
 
آقای ... شاید -البته زیاد- سهم شما یعنی این‌نوع نگاه به افراد سیاسی یا چهره‌های علمی و دینی، در بُت‌پنداری‌شان نقش داشته باشد. درواقع همان‌طور که اطرافیانِ «بیوت» برخی مراجع، آنان را بت می‌سازند، دوستدارانی چون شما این تیپ افراد را، این‌گونه غَرّه و نازنک‌نارنجی و بدحساب بار آوردید. ارسطو حرف مهمی دارد که بلد هستید. گفت: من افلاطون را دوست دارم، ولی حقیقت را بیشتر. یعنی آقا جلیل قربانی، از بندِ فرد باید زد فراتر. نکات هم، فراوان داشت جواب منسجم‌تان. ممنونم. چقدر خوشم می‌آدش ازت ... که سلّانه‌سلّانه می‌آیی. ولی جناب جلیل منو مادرم از دو‌واندی سالگی، از شیر گرفت!
 
سلام و عرض ادب و ارادت خدمت دوست اندیشمندم جناب دکتر عارف‌زاده. شناختم از شما، دست‌کم سه پیام به شیار صندوق دریافتم می‌اندازد؛ یکم: گوشت و خون را بر خلاف «لارِنس» داناتر از عقل نمی‌دانید. دوم: غایت در نگرش شما دانستن است، نه بودن. سوم: مردمِ خود را دور از وسوسه می‌خواهید و با دیدن ملت آراسته به قوت فکری و با قامتی سالم، لبریز از نشاط می‌شوید. و اینک با این اقدام، تو گویی بوی عطر مدادِ نُوِی را به مشامم بویانیدی که از چوبِ سَرو ساخته شده باشد. سبزه‌ی سَروِ شما بیشابیش به نوازش نسیم، سایه بگسترانَد و به بارش شبنم، لطافت برویانَد و به یُمن وزش باد رایحه بیفشانَد. اینک نِزم در گرمای تِهِ طلوع آفتابت رفت. سفیدی چشم شما الهی در دیداری روی ‌در روی بر زمینه‌ی یشمی مردُمک من بتابَد. فرض قُپّاندار مرفّه هم اگر بوده باشم، دوست نمی‌داشتم کتاب کنارم سوسو نزند، زین روست که از کارت، سُرور دستم داد. سپاس. از سیدسرسایه که ما را مطلع گرداند هم ممنون.
 
سلام دوباره. شفاف؟ چشم. فرمودید شفاف بگویم. باشه، یک فراز می‌گویم، عموماً: من در بُعد عمومی حاکمیت، به سیاست سوسیالیستی که همه‌ی مردم در آن به یک چشم دیده شوند و تمام آنان را سود و عواید عمومی برسانَد، رضا دارم؛ که از یک سو بر تنِ عده‌ای فِلانِل زرّین پوشانده نشده باشد و از سمت دیگر مردمی پابرهنه جامعه را پُر کرده باشد که چیت هم نتوانند بخرنند و دَرز زندگی را هم نتوانند برگیرند.
 
نماد جام جهانی قطر
خواستم بگویم من هم -که فوتبالی نیستم، ولی پینگ‌پنگی و والیبالی و خلوت‌گزینی چرا- روز می‌شمارم آذر برسد و بروبچه‌ها طوفنده توپ به تور انگلیس و آمریکا و احیاناً ولز بچسبانند؛ اما بحث من این نیست. بحثم نماد «عِقال» است که قطر چه به‌چیرگی بر ذهن جهان چسبانید. اما خیلی زجرآور است توی ایران عده‌ای البته معدود و به تعبیری به عدد انگشتان دست و احیاناً دو شستِ پا! پای در فرهنگ برهنگی غربی می‌گذارند، و می‌خواهند پوشش ملی ما را -که به دیرینه‌ترین زمان حیات انسان برمی‌گردد و زن‌ومرد حجاب و وقار داشت تا به اینک- به سبک غربِ عریان درآورند. لااقل، ازین عِقال عرب، عبرت گیرند. عِقال که از ریشه‌ی عقل می‌آید در اصل زانوبندِ شتُر است که بر دو زانوی شتر می‌بندند تا شتر در بیابان، سر به بیابان! نزند و زیر فلک بی‌جهت نگردد! و عقل انسان را زان‌رو عقل گفتند که آدم را بازمی‌دارد که گُم شود و گمراه و ضالّ. بگذرم!
شنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۵. دامنه

ای ناقلا! ای ناقلا! ای مرتضای شهابی ما. منو ناراحت؟! اونم از مرتضی؟ نه آقا. اول، سلام. سپس پاسخ: منو بردی به سوی یه خاطره. کجا؟ سینما نکا. که گاه‌گاه، بوی تهی‌گاه (می‌توانی بخوانی مستراح یا خودمونی‌تر: «...ی‌چاه»)ی آن، می‌آمد توی سالن آنجا. مشمئز نمی‌ساخت ولی منقلب چرا. چو اسم سینما هم انقلاب بود. چه بود فیلم: «پسران بلا و دختران ناقلا» سیاه و سفید هم بود. من که در هر فیلم و سریالی نام کارگردان و سازنده‌ی موزیک متن و جاهای فیلمبرداری و نیز هنرپیشگان مهم است، از «پسران بلا و دختران ناقلا» هیچ یاد ندارم. اَه وقت من تمام شد آقامرتضی. وگرنه می‌گفتم بقیه‌ی خاطره را. اونو که باید از محترمانی بپرسید که به حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی رأی دادند و رأی هم آزاد است و از رأی‌دهنده بازخواست ندارد، اما از رأی‌گیرنده که فرمان را در دست گرفته -طبق فرمول سیاست و دیانت و حتی عُرف_ چرا. بازم می‌گویم مثل همون جواب سابقم: بر سرِ من نزن، بکوب بر سندان. اگر رأی‌دهنده‌های محترم جناب رئیسی بهت جواب ندادند از جدول‌پرکن‌ها بپرس. اونا حافظه‌ی سرشوری دارند! تا بگی قانون چنگیر؟ می‌گویند: یاسا! نه ناسا یا تاسا. صحیح آقامرتضی؟! به قول آقای پژمان جمشیدی: «کوجایی؟؟؟!!» لابد الآن از «تیران» گذشتیو به «داران» رسیدیو و در مسیر «دورود» و «ازنا»یی نه «ازوونا».

سلام آقای... رفیق موافق. البته دوستان صحن می‌دانند که رفیق موافق بدین معنی نیست که به هم نقد نکنند. آقای ... هم این را به کمال و جمال بلدند و من از قضا در نقد و نظر زیر پست‌های ایشان بی‌رحم‌ترم! بگذرم. درسته، منم نظرم این است صِرف اسم سوسیالیستی نمی‌شود. مهم عملی‌ست که نفع عام تولید کند و توزیع عام‌تر که رضامندی عمومی‌تر هم فراهم می‌سازد. البته من سیاست لیبرالیستی را دشمنِ عدل و آزادی معنوی می‌دانم، مگر مثل سوئد آثار و آرای سوسیالیستی را در سیاست جاری سازد. نکاتی که فرمایش کردید، اطلاعات بود؛ آن‌هم مفید با دسته‌بندی مؤثر. درود.
سید سرسایه‌ی من سلام. بسی سپاس که پژوهه‌ها در پیش شما پشتیبانی می‌شود. ای بسا به پشت‌درآمدن شما، بر پژوهه‌ها، آن را پخته‌تر هم کناد.
 
برای این متن جناب حجت‌الاسلام باقریان ساروی، متنی هم‌اینک، بی‌پرده خواهم نوشت با عنوان «رَب‌ٌوارگی»!!!

«رَب‌ٌوارگی»!!!

شبه‌مقدمه: بنده هر گونه تحریک و انتریک! نسبت به هر صنف و قومیت و مذهب چه رسد به روحانیت، این قشر اهل معنویت و دیانت را نازل‌ترین رفتاری می‌دانم که از کسی سر زند. چنین کسانی که بر بدبینی دامن می‌زنند اول‌ازهمه، خود گرفتار زشتی‌اند. اما حرف من:

۱. من بدونِ روحانیت -البته از جنس وارستگان و پارسایان‌شان- دینداری را ممکن یا دست‌کم دانایی‌یافته- نمی‌دانم. زیرا دین پیچیدگی‌هایی دارد که فقط کارشناس پاک بلد است از آن کشف و غَمض کند. همان رجوع کار، به کاربلَد. ۲. هر روحانی‌یی که طی این چهل‌واندی سال فقط بلد بود بالای منبر مردم را به‌مانند کشیشان رمّال مغرب‌زمین، بر زمین پوزه‌مال کند و خود به پندار بهشتی‌بودنش، مردم را از دوزخ بهراسانَد و وعده و وعید صوری بارشان کند، در نفرت‌پراکنی‌ی شناعت‌آور علیه‌ی روحانیت شرکت داشته و دارد. ۳. هر آخوندی به هر دلیل و علتی (پاک یا ناپاک) لباسی برکنده و کناری رفته و لب جوی به فکر فرو رفته تا گذر عمر کند، در تشجیع بدبینان به روحانیان، سهم وفور دارد و پاسخگوی خالق و مخلوق است. ۴. دست‌اندرکاران نظام در دایره‌ی حکمرانی و فروحکمرانی‌یی که فکر می‌کردند در حال اسلامیزه‌کردن کشورند و یا در پی اسلامیزه‌شدن جامعه‌اند، در نکوهش نادرستی که نسبت به همه‌ی روحانیت یا شاید نسبت به آفت‌زده‌ها برخاسته است، شریک جرم اول‌اند. شاید هم مُجرم نخست. ۵. «رَب‌ٌوارگی»!!! که برخی از آخوندها از خود بروز داده‌اند و انگار خود را پروردگار مردم می‌پندارند، بدترین نوع تبختر و نخوت است که توحید را نشانهرفته و ایمان را شلیک کرده است. این خوی و خصال خدایی‌پنداری تا رخت بر نبندد، بدکرداران همچنان دشنه و درفش می‌کشند بر ساحت پاک روحانیت و طلاب پاک‌سرشتی که حتی اندازه‌ی اجاره‌کردنِ یک زیرزمین هم برای زندگی با زیّ طلبگی برخوردار نیستند. آیا شده حتی یک بار یک روحانی بیاید پای و پیش شما بگوید من از شما این را یاد گرفتم و یا حتی نوشته‌ی‌تان را با هدف یادگیری بخواند؟! نمی‌گویند و نمی‌کنند. چون خود را هزاران پلّه بالارفته‌تر و گت‌تر می‌بیند. شاید خیال می‌کنند همه‌ی علم در سینه‌ی آنان است. تا این حالت ترک نشود، رَب‌ٌوارگی هم می‌مانَد و همین است که صدمه می‌زند و فروتن و تَردامن را باهم در بوته‌ی خشک مشتعل می‌سوزانَد و در جامعه زبانه می‌کشد. ۶. حتی نباید جامعه را جوری بار آوُرد که به بدکردارترین آدم‌ها هم تیغ کشید و دست تعرّض برد چه رسد دشنه به صنف روحانیت -که صدرِ جامعه از نظر پول و پل نباشند، در پیشوایی که محترم مردم هستند. مشکل فقط با «یک کلمه» حل می‌شود: قانون. همان کتابی که مستشارالدوله یوسف‌خان در سده‌ی اخیر نوشت. ۷. این چندکلمه بی‌پرده را زان‌رو گقتم چون جناب حجت‌الاسلام باقریان به‌درستی دست تأکید بردند روی آتشِ نمرودی که فقط بر حضرت ابراهیم ع گلستان گردید. ۸. یک اشاره هم بکنم که توی فضای مجازی خیلی پارسایی و دوری از لجن‌پراکنی نیاز است که هر چه دست آمده، نخوانده و ندانسته دست‌به‌دست نشود. صحن مدرسه فکرت شکرِ خدا و حمدِ حضرت رب، ازین نقص و خبط بری است. لابد از من باخبرترید که به هزار و اندی رایانه‌ی اهدایی «محمد بِن سلمان« به سوله‌های جلگه‌ی تیرانا هم می‌شود امعان نظر شود! تولید خبر (که به لحاظ اطلاعات، نه به معنای اینفورمیشن که به مفهوم امینتی اینتلیجنس) خبری واقع نیست، بلکه ساختِ دروغین خبر است، از بنگاه‌های خبرپراکن پَر می‌کشد، خشنود است اویی که حَمّال درین فضا نشود. روزگاری، شب‌نامه پخش می‌شد؛ همه علیه‌ی همه. حالا فضای مجازی از پلیدی شب‌نامه پلیدتر است؛ چون چاقو می‌مانند؛ به دست جرّاح؟ یا به دست جانی و جنحه.

شنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۶. دامنه

برای بند آخری خندیدم، خیلی. نای ضبطِ صوتم نیست، و الا می‌فرستادم که با بازکردنش هم ریشِ نداشته‌ات و هم دندان‌های داشته‌ات، یکهو بریزد! به قول حاج محسن مخملباف که روزگاری استغاثه می‌ساخت و توبه‌ی نصوح و باسیکل‌ران، ریشه مهم است نه ریش. منم تیغ نمی‌زنم که حتی پشم هم صاف شود چونان زنان، چون از مرجع تقلیدم! می‌ترسم! ولی موزر یک‌ویک چرا.

سلام آقا. گت پیَر سو بوردی لابد. اون مرد بزرگ دستِ خیر داشت. درود به آن نیک‌مرد که در دامان خود خوبان پروَرد. قبول درگه حق. نیک‌کاری کردی. خداقوت هم به شما و هم به همسر محترم‌تان که فرمودی باهم عامل این کار نیک بودید. درود

سلام آقا. به روی دیده، چشم. اطاعت و اجابت می‌کنم امرت را: این‌که توانست پول گاز را جایی جهتِ جهان‌نماشدن هزینه کند. این‌که ماهرانه توانست عقال (=سربند سنتی عرب) را نماد جام جهانی کند. حال آن‌که این قطر همسایه‌ی فعلاً نیمه‌عاقل! ما حتی به حد کوچک‌ترین استان ایران، مفاخر ملی و شاعر جهانی و فیلسوف شهیر ندارد. غرب چه رشکی می‌برد به انقلاب اسلامی. رشک که چه عرض کنم، عناد دارد و توزکینگی دارد. بگذرم، که از من چه‌ها که ویشته بلدی. درود.

به مُفطِرات! ورود کردی! قربانی! قضای امروز روزه‌ات را بعد از ۲۹روز، همان عید فطر! -که قدغن است و منع- بگیر. ریش گذاشتی، مرا هم فراخواندی که ریش بذارم: زیر: توی سال ۶۴ام.
 
 
دامنه. سال ۱۳۶۴ . منزل داراب‌کلا.
 

آقا. سلامی دوباره و سپاس. شاید این عیبی که می‌فرمایی ناشی ازین باشد با هم نشست‌وبرخاست نداشته‌ایم حتی یک بار. نه، نه، باور بفرماغرق که نشدم، چون دَم و بازدَمم مثل نبض دقیق می‌زند. اگر غرق بودم، سوئد را نمونه نمی‌آوردم. عموماً عرض می‌کنم: اعضای مدرسه، آلدوس هالکسی از برجستگان انگلیسی را لابد می‌شناسین و رمان‌هایش را شاید خوانده‌این که «دنیای قشنگ نو» و «جزیره» دو اثر مهم اوست. او می‌گوید: «یک اثرِ قدیمی مظهر تفوّق اجتماعی است.» حالا حساب کنین ایران هزارها اثر قدیمی دارد؛ چون تمدن دارد. و همین یک جمله بس، که غرب اگر به نظام و انقلاب اسلامی ما حرمت نمی‌گذارد، دست‌کم باید به خاک ایران که گهواره‌ی هزاران آثار قدیمی و کهن است احترام بگذارد. آن وقت یک شخصی پیدا می‌شود و می‌گوید ۵۲ نقطه‌ی فرهنگی و تمدنی ایران را با بمب‌افکن بی۵۲ ویران می‌کنم! یا گاسپار واین برگر که می‌گفت ریشه‌ی ایران را باید زد. یا همین بوش پسر، که ملت ایران را محور شررات خواند. خب، من وقتی دستِ دسیسه‌چین را بر سر کشورمان می‌بینم، می‌خواهید برای‌شان کولک دی بگیرم!؟ آن بالا، شما درباره‌ی سیاست سوسیالیستی در مغرب‌زمین برای آقای قربانی زیبا سخن سر دادید. خیلی هم مسلط و به‌روز. من هم به چنین کارهایی در غرب، چشم شگفت باز می‌کنم، نه مخالفت و ستیز. شاید من هم یکی از هزارها کسانی درین مملکت باشم که بیشترین کتاب‌های دانشمندان مغرب‌زمین را خوانده و هنوزم می‌خواند. بیگانه نیستم از آورده‌های فلسفی و فکری غرب. حتی گمان دارم از آلمان‌ها و آلمان‌رفته‌ها ! هم بیشتر آثار فیلسوفان آلمان را خوانده باشم، هگل، مارکس، وبِر، هابرماس و حتی مارتین هایدگر. اما به قول مرحوم علی شریعتی الینه هم نیستم که خویشتن خویشم را به شمایل آنان درآرم. خرسندم شناخت شما از غرب به‌وفور ایت. ممنونم که نقد مفیدی زدید و سه پست پیشین هم خطاب به سایر دوستان، خوب نکات در نوشته‌هات بود.

 

سلام جناب علی غلامی‌نژاد. شما در بند بالای متن‌تان به دغدغه‌ی مهمی اشاره کردید، باید هم همین‌طور باشد. کسی می‌خواهد موج ایجاد کند سعی می‌کند در نقاط ازدحامی به‌ویژه مذهبی و مورد توجه‌ی مردمی ورود کند. اتاق بازدید حرم رضوی به قول شما از مُسن‌ها نباید پر شود. نمی‌شود از سراسر مشهد برای دلخوشنک همه را برد اتاق بازدید و پست و شیفتش کرد آنجا تیزبین باید کاشته شود و جان مردم برایش مثل جان تمام انسان تلقی گردد. تو خودت اهل ادوات بودی و خصوص ادواتی‌های هفت‌تپه که زیرک بودند و زبل. درود. اطلاعات مفیدی بیان فرمودید.
 
منم متشکرم. من هم در متن «خواستم بگویم...» می‌خواستم چنین بگویم که با آن‌که این گام قطر، گام مدرن در دنیای مدرنیته است، اما زیرکی ورزیده و سنت را دور نینداخته؛ عِقال را نماد کرده، همان بند لیف خرما که بر سر می‌نهند. در درون ایران هم حرفم را زدم که چه زود معدودافرادی حاضرند سنُن ملی خود را وا نهند. یعنی حرفم این بود افتخار می‌کنیم ایرانی نوروز دارد، یلدا دارد، سیزده‌به‌در دارد، تیرگان دارد، موسیقی نواحی دارد. پاسارگاد دارد. کوروش کبیر دارد. کتیبه دارد. شیرین‌وفرهاد دارد. بیستون دارد. گَت‌چله دارد، خَودچله دارد، عاروس‌یار دارد، شهریار دارد، پوشیدگی دارد، در هیچ کاخ‌بنای تاریخی ایرانی، زن، عریان، مجسمه و تندیس نشده است. خیام دارد، خیمه هم دارد، همان سیوچادر ایلی. بگذرم. ممنونم و درود دارم.
 
سلام جناب حجت‌الاسلام حاج سیدکمال‌الدین عمادی عزیز. مقصود ابتدایی حضرت موسای نبی ع را دیدار حضرت خضر ع معرفی کرده‌اید. مقصود میانی را هم کسب دانش رشدآفرین و مقصود نهایی را هم نیل به بندگی خدا. با این وصف بر بستر فکرم این پرسش سر برآورده که این سه مقصود برای موسای اعلم از خضر، حتی بدون دیدار با خضر هم شکل می‌گرفت. یعنی اگر این دیدار نبود موسی ع دانش و عبودیت را تشخیص نمی‌داد و بدان واصل نمی‌شد؟! اگر چنین باشد، خب، مگر سایر انبیای الهی ع در زندگی نبوی‌شان، خضر داشتند. نداشتند، ولی سه مقصود را در حیات خود عملی کردند. این سه مقصود مرا قانع نفرمود. البته استاد بر من پیشی دارند و مایه‌ی فخرند. درود و خداقوت هم.

 

آقا .... سلامی دوباره و سپاس. شاید این عیبی که می‌فرمایی ناشی ازین باشد با هم نشست‌وبرخاست نداشته‌ایم حتی یک بار. نه، نه، باور بفرماغرق که نشدم، چون دَم و بازدَمم مثل نبض دقیق می‌زند. اگر غرق بودم، سوئد را نمونه نمی‌آوردم. عموماً عرض می‌کنم: اعضای مدرسه، آلدوس هالکسی از برجستگان انگلیسی را لابد می‌شناسین و رمان‌هایش را شاید خوانده‌این که «دنیای قشنگ نو» و «جزیره» دو اثر مهم اوست. او می‌گوید: «یک اثرِ قدیمی مظهر تفوّق اجتماعی است.» حالا حساب کنین ایران هزارها اثر قدیمی دارد؛ چون تمدن دارد. و همین یک جمله بس، که غرب اگر به نظام و انقلاب اسلامی ما حرمت نمی‌گذارد، دست‌کم باید به خاک ایران که گهواره‌ی هزاران آثار قدیمی و کهن است احترام بگذارد. آن وقت یک شخصی پیدا می‌شود و می‌گوید ۵۲ نقطه‌ی فرهنگی و تمدنی ایران را با بمب‌افکن بی۵۲ ویران می‌کنم! یا گاسپار واین برگر که می‌گفت ریشه‌ی ایران را باید زد. یا همین بوش پسر، که ملت ایران را محور شررات خواند. خب، من وقتی دستِ دسیسه‌چین را بر سر کشورمان می‌بینم، می‌خواهید برای‌شان کولک دی بگیرم!؟ آن بالا، شما درباره‌ی سیاست سوسیالیستی در مغرب‌زمین برای آقای قربانی زیبا سخن سر دادید. خیلی هم مسلط و به‌روز. من هم به چنین کارهایی در غرب، چشم شگفت باز می‌کنم، نه مخالفت و ستیز. شاید من هم یکی از هزارها کسانی درین مملکت باشم که بیشترین کتاب‌های دانشمندان مغرب‌زمین را خوانده و هنوزم می‌خواند. بیگانه نیستم از آورده‌های فلسفی و فکری غرب. حتی گمان دارم از آلمان‌ها و آلمان‌رفته‌ها ! هم بیشتر آثار فیلسوفان آلمان را خوانده باشم، هگل، مارکس، وبِر، هابرماس و حتی مارتین هایدگر. اما به قول مرحوم علی شریعتی الینه هم نیستم که خویشتن خویشم را به شمایل آنان درآرم. خرسندم شناخت شما از غرب به‌وفور ایت. ممنونم که نقد مفیدی زدید و سه پست پیشین هم خطاب به سایر دوستان، خوب نکات در نوشته‌هات بود. منظورم این بود که در غرب هم هستم نه در غرق. در کتاب‌شان، در کارهای‌شان. بد و خوب و خیر و شر وجود دارد. باید تمیز داد. درود.
 
یک کشکولی خطاب به اهل فن هم بگویم: شاید شگفت‌زده شده باشند که من چقدر امروز درین صحن نوشته‌ام؛ ویرّه‌ویرّه بدون اَرّه. چون سحری سه پرس! خوردم و افطاری دیروز هم، مَویز و تَمبر هندی و سیر همدان. و نیز دیشب و عصر هم کتابِ «عمو ویلی» ویلیام فاکنر. قم شو شد و وارش هم دهیته. برم و ببینم ارده‌شیره‌ی انگور با من درین افطار هفت چه می‌کند!
 
خوبی‌اش این بود قبلِ افطار، طنزت را خونده بودم و تا یک ساعت خنده مگه منو ول می‌کرد. از اون پست‌های نابت بود. تو که بلدی تاک و «مو»ی عمر خیّام از فردوسِ توس نبود، از فردوسِ برین بود و عرشِ هفتم.
 
سلام سید سرسایه. خواهش می‌کنم. شما خود استاد هستید درین فاز. در بخش یادآوری پیام‌تان، متوجه‌ی روحانی مورد نظرت نشدم اگر منظورت آن طلبه‌ی همرزم‌مان در گردان ادوات هفت‌تپه است، ایشان هنوزم درین سِلک و هیئت است و لباس را پس نزده است.
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده. بنده از ایشان تشکر کردم اما به تشکر ما محل نگذاشت. اشکال ندارد. با تز شما از پیش آشنا بودم. فکر کنم همین صحن سه سال پیش یک اشارت داشتید. اون سؤال مشهورتان اگر جلیقه‌ی دریا داشته باشید هنگام خطر در روی قایق به کی می‌دهید.
 
یعنی می‌فرمایی کاربردش در محل‌مان با آنچه در شهر ازش برداشت دارند، فرقی ندارد؟ ازوونا در محل ما اغلب به فرد مرموز اطلاق می‌شود حتی بدذات!
 
سلام بنده هم به شما. ما هم خرسندیم مدرسه فکرت را پسند کردید و اجازه‌ی دعوت دادید. قدم و قلم شما سادات شریف را گرامی می‌دارم. امید است از نکته‌ها و فکر شما بهره و درس بگیریم.
 
سلام ... هم نظام و هم جامعه‌ی مدنی درین کار مهم باید دقت و دلسوزی داشته باشند. کار، فقط کار قدرت حاکم نیست. درک می‌کنم چه می‌فرمایی. متشکرم. از طرف من این میانبحث تمام. اگر شما نظر تکمیلی داشتید حتماً خواهم خواند. درود.
 
تصور آن طنزیم افتادم که هال را تصویر کرده‌بودی، خوتوکن شدن روزه‌دار کفِ هال را زیر اوپن. لابد الآن اون جوری هستی!
 
استاد سید عمادی عزیز سلام دوباره. پاسخ سنگینی دادید که کیف کردم. به‌ویژه وقتی تعمیر دیوار یتیم که پدرش از مؤمنان بود را در ردیف اوج عبادت و عبودیت ترسیم کردید. گرفتم رمز و رازی که بین‌السطور جواب، چیدمان فرمودید. درود.
 
سلام جناب آقامهدی ملایی. یک روزه‌دار پیدا کن که روز عید فطر که رسید چاق‌تر نشده باشد! ماه مبارک و قشنگ رمضان، در شب‌ها ماه خوردن‌خوردن‌ها شده. سِتّیم مَویز که چیزی نیست. اون قدیم توی تکه‌پیش تا مرحوم سیدالقاسم صباغ سحرخوانی کند، تا دم‌دمای سحر هف‌هش خربزه می‌خوردیم و سرش هم کانادا و کوکا. طنزت هم خارطعنه بود. درود.
 
 
خواستم بگویم ارتش و سازمان اطلاعات نظامی پاکستان ( ISI ) قدرت اصلی درین کشور را بر عهده دارند. با آن‌که دموکراسی دارد و احزاب، اما رئیس دولت اگر تابع ارتش نباشد کارش درحقیقت تمام است و برکنار. زیرا این رئیس ارتش است که جایگاهی نه همتراز که فراتر از دولت دارد. مثال تازه‌اش همین عمران‌خان نخست‌وزیر اخیر پاکستان وقتی خواست با «قمر جاوید» که همچنان فرد متنفذ ارتش است درافتد و حمید فیض رئیس پیشین آی اس آی را دوباره بر آی اس آی بنشاند خشم قمر جاوید را برانگیخت. چون‌که قمر جاوید همچنان از ژنرال «ندیم احمد انجم» (عکس بالا) حمایت می‌کند که از ۱۴ مهر ۱۴۰۰، به جای ژنرال "فیض حمید" بر میز ریاست آی اس آی نشسته است. و لابد می‌دانید از نظر اِشراف اطلاعاتی، سومین سرویس قوی اطلاعاتی جهان به حساب می‌آید. از ندیم و قدیم گفته‌اند با دُمِ شیر بازی نکن! و این دو ژنرالِ شیر خشمگین! یعنی «قمر جاوید» و «ندیم انجم» نیز چونان شیرِ شجیع بیشه! غُریدند؛ زیرا اساساً شیرهای با یال و کوپال از وِزوِز بد دارند و برای رهایی از مزاحمین حاضرند حتی با موش پیمان ببندند. بگذرم.
یک‌شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۷. دامنه
 
آقامرتضای قشنگ ما، سلام آقا. اگر سرگیجه گرفتی بزن کنار ! یه وقت می‌ری رو خط ممتد که خیلی خطر داره، لااقل فرمون را بسُپار به کمک‌راننده و خودت برو بوفه‌ی کابین بدارز و بذار او بران‌بران کند. پس بندرعباسی، عباس می‌خواست آباد کند، قاجار نذاشت. قاجار داشت آباد می‌کرد! آن دو تا شاه دست‌نشانده! نذاشتند. آن دو تا دست‌نشان! مثلاً خواستند آباد کنند، دیدند مردم مبارز آزادی می‌خواهند به علاوه عدم وابستگی و نفی سرسپردگی. ها؟ بذار کمکت براند و تو صاف بگیر بخواب آقامرتضی. جاده هم تا برسی به پلنگ‌اوذر پایین‌صحرای دارکلا، زیاد گردنه دارد. اونجاها هم که کفی است خواب‌آوره. پیچ‌میج رو درست بپیچ.
 
سلام جناب .... رفتگان شما و خانم‌تان هم خدای بیامرزاد. حق دارید، چون واقعاً بر آدم سخت می‌گذرد کارِ خیری که کرده، دیگران ازو تشکر کنند. ولی این از آداب دینی و ملی ماست که نیک‌کاری را نیکو می‌داریم و شما خرسند باشید که تشکر و قدردانی می‌گیرید. رسم خوبی‌ست. درود.
 
استاد سید عمادی عزیز سلام و احترام. متشکرم از شما روحانی متواضع و خاکی. هم چهارگانه‌ای که ترسیم کرده‌اید قشنگ بود و هم دست روی همسویی مقصد فعلی فرد با مقصود اصلی گذاشته‌اید. تشخیص این همسویی آسان هم نیست استاد که انسان بخواهد آسوده باشد. شاید روی همین حساب در عرفان حقیقی مراد حقیقی لازم است که پارسا باشد و پرواپیشه.
 
بگذاریم قلب ما از خدمات نیاکان ما ببالد. مرحوم حاج‌مرتضی رمضانی -که من از نزدیک می‌دانم مردی در ادب و حکمت و خداپرستی بلیغ بود و فردی خالص و خلیق - اینک ازین کارِ لبریز از فرهنگ و معرفتِ جناب آقاموسی، شادمان است. فکر نکنم در چنین شرایط، به‌سازتر ازین هم می‌توانست به نیت روح آن مرحوم یادمانی به خرج دهد؛ کتابخانه‌ی عمومی محل و تکمیل آن. ما که به علت وجود اعظم باجناق‌مان آقاعیسی رمضانی، به موسای ایشان «عموموسی» می‌گوییم، ازین فعل نازنین وی می‌بالیم و بر روح پدر دوستدار قرآن و کتاب و ایمان‌شان، سلام و درود روانه می‌داریم و حمد و اخلاص هم بی‌شمار، نثار. عرض ادب و شکرگزاری مرا باجناق لابد به موسای عزیز می‌رسانَد. سپاس از سید سرسایه که سطوت ادیبانه کرد و کاری ستوده که خبر رسانده به سرشناسی و سپاسمندی از جناب موسی.
 
به کی اعتماد کنی؟! خُب معلومه آقاقربانی! به بنیامین بهادری که «به من اعتماد کن» را عالی خوند.
پیوست: سلام.
 
 
ایران‌شناسی ( ۱ )
 
از سال‌ها پیش از میلاد مسیح ع ، در ایران وظیفه‌ی «میانجی‌گری» بین‌المللی انجام می‌گرفت و همین، موجب تماس و نزدیکی بین فرهنگ‌های غربی و شرقی و توسعه‌ی تمدن جهانی شد.
 
یک توضیح اولیه: ازین پس در ایران‌شناسی، درباره‌ی ایران نکاتی خواهم نوشت. منابع حرف‌هایی که خواهم نوشت از کتاب‌های معتبری‌ست که خودم طی چند سالی که گذشت، شخصاً آن را دیده و خوانده‌ام. مثلاً همین حرف بالایم نتیجه‌ی مطالعه‌ام از کتاب «ایران؛ از آغاز تا اسلام» اثر ″رومن گیرشمن″ است که زنده‌یاد دکتر محمد معین آن را سال ۱۳۳۶ به فارسی برگردان کرد.
 
دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
 
سلام جناب آقای قربانی. بامداد به خیر و خوبی. هنوز جالب‌تر می‌شد اگر صدر مطلب ما را به‌هوش نمی‌کردی که متن را به طنز ببینیم. چون حسی که در شما رخ داد، در ما رخت بر بست. همون که فرمودی خیلی ترسیدی.
 
ما حسودی‌مان می‌شه که شما اینقدر با خدای باری‌تعالی صمیمی هستید و راحت دل‌درد می‌کنید. این هم ناشی از همان حرف قشنگ هگل است که ربط انسان با خدا ربطی ارباب رعیتی نیست. حالا من غبطه می‌خورم تو و خدا این‌قدر به هم وصلین.
 
سید سرسایه سلام. از تو و استاد نازنین جناب عزت‌الدین رمضانی ممنونم که لطف‌افشانی فرمودین دو بزرگوار به این بنده‌ی ناچیزِ تماماً شرمنده از فروتنی‌تان.
 
 
سریال نجلا
 
خواستم بگویم در عبِد و عطا و عدنان وقتی دقیق فکر شود، دو چیز دست از سر فرد برنمی‌دارد؛ اتحاد و عناد. عبِد و عطا با هزاران مسئله، باز نیز رفیقِ متحد هم‌اند، عبِد و عدنان فقط با یک مسئله متضادِ هم. البته این عدنان است که عنادش را به دسیسه آلوده کرده و حتی روح عبِد از مرکز دسیسه‌چینی خبر ندارد. فرضاً «نِجلا» از میان عبِد و عدنان برداشته شود دیگر هیچ مسئله نمی‌ماند عدنان این‌همه طرح بریزد تا عبِد به نجلا نرسد که به او دل باخت. چیزی که در عبِد و عطا، دائم وِرد زبان شده قسم ساده و باورمندِ «به سِدعباس قسم» است که گویا سوگند رایج آبادانی‌هاست و در عدنان هم لقلقه‌ی زبانِ «هاوُوالله» که فقط ورد است، نه باور. بگذرم! فقط بگویم عبِد (حسام منظور) درین پانسمان سر توی درمانگاه آبادان (همین عکس بالا برگرفته از سایت دامنه) به نجلا (ابتدا سارا رسول‌زاده فصل اول + سپس محیا دهقان در فصل دوم) دل باخت. یعنی به تعبیر من تا سر زخمی! نشود دل خونی! نمی‌شود که اولی زخم، پانسمان بخواهد و دومی جراحت، اُنس و سامان.
 
دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۸. دامنه
 
سید سرسایه سلام. جدا از عجب و شگفتت، مهمش این است گیرشمن (۱۹۷۹ - ۱۸۹۵) باستان‌شناس مشهور فرانسوی بود که سالیان سال در حوزه‌ی تمدنی ایران و حتی سرزمین افغانستان دست به کاوش زد و تاریخ ایران را از بر بود و حتی دو مقدمه‌ی مهم کتابش را در شوش و تهران نوشت. دکتر معین و احسان یارشاطر به تحقیقات او توجه نشان داده بودند. ممنونم از توجهی که نشان دادید.
 
سلام جناب آقا سید محمد موسوی وکیل. بلی، چون ایران در وسط قرار گرفت میانجی‌گری می‌کرد بین حوزه‌های تمدنی سامی، یونانی و رومی از یک سو و شرق‌اقصی (تعبیر خود گریشمن است) یعنی دورترین نقطه‌ی شرق میان چین و هند. او حتی جوانان ایران را فرا خوانده بود که به قدرت فکری نیاکان خود پی ببرند و به ایران ببالند. کار میانجی‌گری یک اصل بود، ولی می‌دانید که گاه جنگ و دفاع هم بر هر سیاستی غلبه می‌کرد و چیره می‌شد. درود که شما در تایپ نوشتید «دورود»! یعنی خواستم بگم بَدی مِه چش همه جا سو دنه؟!
 
من برم نماز بگزارم و برای پاسخ‌ها به پست‌ها برخواهم گشت. ان‌شاءالله.
 
سلام آقاجلیل قربانی. وقت شما هم به خیر و خوبی. تمام حرف را در بند ۳ تمام کردید. بند ۵ هم نمونه‌ی مهمی بود. البته چشم دیدن ایران را ندارند موذیانی در غرب. ممنونم بحث مرا وسعت خوبی دادید. درود. نمی‌دانم آیا در مطالعات منابع خود با اصطلاح «ایران خارجی» هیچ وقت برخوردید یا نه؟ چنان ایران وسعت داشت، گویی نزدیک تمام جهان را در بر داشت، که آن سوی آن را «ایران خارجی» می‌گفتند و این سوی آن را -یعنی همین نقشه‌ی ایران فعلی با کمی جغرافیای دیگر را- «ایران داخلی» می‌نامیدند که آن زمان نَجد ایران مشهور بود؛ یعنی فلات ایران. و چنین ایران بزرگی آقای قربانی بایستی هم، از اصل میانجی‌گری سود می‌بُرد و به قول شما مقبول می‌بود. چون دائم بین اقوام و سایر دُول در دنیای اطراف ایران، نزاع برمی‌خاست اصل آشتی با سیاست میانجی کاربرد داشت و لابد هم این لیاقت در ایران دیده می‌شد. ایران -دست‌کم- از پانزده‌هزار سال پیش به این سو، تاریخ مشخصی دارد و حیف ایرانی، ایران خود را آن طور که باید، نمی‌شناسد. به نظر من ملتی که بیش از همه باید از آداب خود مواظبت کند، ایران است. زیرا کهن‌تمدن دارد و کهن‌آداب و این شرافت خود را به دین آسمانی اسلام مبین هم آراست و پیوند داد و امتیاز معنوی خود را با امتیازات الهی اسلام آمیخت. پس ایرانی سزاست که از ریزترین دیرینه‌های عقلانی و عاطفی خود حراست کند از پوشش خود و مروت با حیوان و جُنبندگان گرفته تا سه نیکی که اساس مثلث اوست. پندار، کردار، گفتار.

 

یک توضیح بر ریاکاری ملی و دینی:

به نام خدا. همواره معتقد بوده و هستم کسانی که به اسم اسلام ایران را زیروزبر می‌کنند و کسانی که به اسم ایران اسلام را زیروزبر، یک خطِ خطا را دنبال می‌کنند: ویرانی داشته‌ها و پشیمانی باورها. اسلام، هرگز عقلانیت و تاریخ و آداب درست در سرزمین‌ها را شخم نمی‌زند، حتی امضا و تأیید و تأکید هم می‌کند. من در هر دو طرف این ماجرا، اگر نگویم ویرانگری عمدی سیخونک‌زنی! می‌بینم، دست‌کم ریاکاری صددرصد می‌بینم. مثلاً شهروندی که در رعایت رسوم ایرانی ریاکاری می‌کند با شهروندی که در رعایت آموزه‌های اسلامی ریاکاری می‌کند از یک جنس‌اند؛ ظاهرگرا و رو مُخ دیگری رو. خب، اهل تسبیح و سجاده‌ و تکیه‌ای، خب باش، شادباش و مرحبا به شما. و اونی هم که اهل یلدا و مهرگان و نوروزخوان و بیستون‌‌رو و پاسارگادرو و سمَنوپزون هست، خب صدها درود به شما و هزار آفرین هم رویش، دیگه دو سو هی بر سر آن دائم تظاهر کنند و به رخ بکشند که من اینم و اون آن، این نارواست. هر دو را باید درست و راست و با اخلاص گرامی داشت و عامل شد. من ریشه‌ی تنش‌های بی‌دسیسه را در همین ریاکاری ملی و ریاکاری دینی می‌دانم. هر دو سو، کار خود را به‌تظاهر و نشان‌دادن، به رخ هم می‌کشند. کوروش را دوست داری خب داشته باش، قرآن هم او را به احسن وجه ستود. امامزادگان را دوست داری خب داشته باشد، ایران هم در زمان سختگیری بر سادات و سادات‌کُشی آنان را در خاک خود پناه داد. نه شما بُقاع و  امامزاده‌ها در جای‌جای ایران را بکوب، نه اونا قبر کوروش کبیر را بخراشند. من سالیان سال است که عرض می‌کنم: انسان شیعه‌ی ۱۲ امامی مسلمان ایرانی جهان‌ام. یا: انسان ایرانی شیعه‌ی مسلمان ۱۲ امامی جهان‌ام. زیرا برای من ایران هویت میهن کهن و دیرین و زرّین من است. شیعه هویت گرایش من، مسلمانی هویت دینی‌ام و انسان‌بودن هویت ذاتی من و جهان هم هویت هم‌نوع بودن‌هایم که همه‌ی بشر ز یک گوهریم. متحد باشیم در ایرانی‌بودن و در دینی‌بودن. درود بی‌عدد بر غیر ریاکاران که تیغ ملی و دینی تیز نمی‌کنند علیه‌ی هم. همه با هم مهم است، نه همه علیه‌ی هم.

 

درست خود را رسوندی سرِ سِرّ، سرراست و روراست. پس سپاس سایه‌ی سر و سرسایه‌ی ما سیّد. باختِ دل گاه به قول محلی: به گوگ‌تپّه هم برمی‌نشیند. بشر از همان روز حوّای مادر بنی‌انسان دلباختن آموخت. من صرفاً در الفاظ و دل‌نوشتگانم نمی‌نویسم: بنی‌آدم. که نیز اول می‌نویسم، بنی حوّا علیها السلام. هم حضرت آدم ع و هم حضرت حوّا سلام الله علیها. اگر حوّا نبود، عشق هم نبود. درود.

 

سلام جناب آقامحمدجواد رمضانی. آونگ گفتید و مرا در داخل خاطره فرو بردید: مشهد مقدس که می‌رفتم، بدون رفتن به کوهستان‌پارک در وکیل‌آباد، زیارتم را کامل! نمی‌دانستم. فرزندانم شیفته‌ی بازی‌های آن پارک مدرن بودند و من هم هر سال برای خشنودی دلشان می‌بردمشان آنجا؛ شب، تا دوِ نصف شب. اما من از سوارشدن آن بازی‌های مهیّج پرهیز داشتم. با آن‌که تمام آن از قانون فیزیک نشئت می‌گرفت و همین اطمینان می‌بخشید، مثل آرواره‌ی اژدها که همین آونگ که فرمودی، دو سمتش آدم می‌نشست و اوج می‌گرفت و اوج، این ور می‌رفت، اون ور می‌رفت و آنقدر هم بالا و بالاتر که اغلب به استفراغ می‌آمدند. من پایین فقط جیغ و داد مردم را می‌شنیدم که از هراس زیاد نمانده بود قالب تهی کنند. الان نمی‌دانم کوهستان‌پارک روبه‌راست یا پدیده‌ی! مشهد و موج آبی! جایش را گرفت! سرآخر عرض کنم خوب نکته‌ی افزودی، البته بدون توضیح!

 

یعنی می‌فرمایی شیرین به تیشه‌ی «فرهاد» دلخوش می‌کردو، فرهاد هم به آه «شیرین». تا رسید آن آه که به‌شیرینی گفت: آواز تیشه امشب از بیستون نیامد / گویا به خوابِ «شیرین» فرهاد رفته باشد.

 

چه توضیح خوبی دادید. یاد گرفتم. درود. پس قصد تهوع در آن بازی در کار هست؛ یاد ژان‌ پل. سارتر افتادم و کتاب «تهوع»اش. من هم هم به‌عمد نمی‌رفتم سوار شوم چون از تهوع خیلی بیزارم؛ چیزی که به معده رفت دیگر چه جای بازگشت به مِری‌جان و دهان؟!

 

یعنی می‌فرمایی شیرین به تیشه‌ی «فرهاد» دلخوش می‌کردو، فرهاد هم به آه «شیرین». تا رسید آن آه که به‌شیرینی گفت: «آواز تیشه امشب از بیستون نیامد / گویا به خوابِ «شیرین» فرهاد رفته باشد»
 
چه توضیح خوبی دادید. یاد گرفتم. درود. پس قصد تهوع در آن بازی در کار هست؛ یاد ژان‌ پل. سارتر افتادم و کتاب «تهوع»اش. من هم به‌عمد نمی‌رفتم سوار شوم چون از تهوع خیلی بیزارم؛ چیزی که به معده رفت دیگر چه جای بازگشت به مِری‌جان و دهان؟!
 
ترکیب قشنگی بود: «جوش شیرین» به جای خمیرما. جوشِ «شیرین».
 
وفات و وفا :  ۲۵ساله بود و حضرت خدیجه س هم ۲۸ ساله که با هم پیوند زناشویی بستند. سه سال مانده که رسول رحمت ص به یثرب هجرب کند، آن بزرگ‌بانو چشم از جهان فرو بست و قلب پیامبر تا آخر عمر از فراقش غمخوار گشت. مسلمین هم حس مادرانه‌ی حضرت خدیجه‌ به حضرت فاطمه‌ی زهرا س را در وجود خود لمس می‌کنند و هم عظمت و شخصیتش در کنار پیامبر را درک. خدیجه دارایی معنویی و مادی اسلام در عصر ظهور بود و ایثار با او هجی و تلفظ شد که هر چه داشت پای مجد مکتب اسلام و توفیقات نبی مکرم اسلام فدا کرد. وفا بود به شب وفاتش که وفادارترین بانو برای نبوت بود. دوستداران و باورمندان به اهل‌بیت ع صلوات به روحش را از یاد نبرند: صلوات و تسلیت.
 
سلام سید سرسایه. درک می‌کنم. حضرت خدیجه س، فخر و جدّه‌ی شماها ساداتِ محترم است؛ نسلی شریف و عزیز دل مؤمنان در ایران و جهان. حضرت خدیجه س همه‌جا مشاور امین و دانا برای پیامبر ص بود؛ آن‌هم در عصر جاهلیتی که دختر زنده‌به‌گور می‌شد چون داشتن دختر را ننگ می‌دانستند. خدیجه بانویی روشن بود و شاعر توانا. این هم یک دو بیتی از آن بانوی بزرگ دین که در وصف محمد امین در هنگامه‌های ازدواج سرود. امید است به واژگان آن بانو به‌شدت دقت شود:
 
فلو اننى امسیت فى کل نعمه
و دامت لى الدنیا و تملک الاکاسره
فما سویت عندى جناح بعوضه
اذا لم یکن عینى لعینک ناظره
 
یعنی:
 
«اگر تمام نعمت‌هاى دنیا از آنِ من باشد و ملک و مملکت کسراها و پادشاهان را داشته باشم، در نظرم هیچ ارزشی ندارد تا زمانى‌که چشمم ‏به چشم تو نیفتد»
 
مجدد به تو سید اهل‌بیتی ع این وفات غمبار در آن لحظه‌ی سخت پیامبر اکرم ص را تسلیت می‌گویم که بر همگان در آن عصر خبری سوگوارکننده بود.
 
سلام. و خردمندانه‌تر وقتی است اگر پاسخ پرسش را عقلانی و برهانی و وحیانی شنید و دید و خواند، دیگر پا در چکمه‌ی لجاجت نکند و ردای بهانه‌های بنی‌اسرائیلی نخرد! و نپوشد و نپوشاند. و سقراط کارش بیدارگری بود. زین رو می‌گفت: من خرمگس هستم. که خفته را بیدار می‌کند.
 
شعبانی: سقراط میگفت من مامای خردم.
 
دامنه: شما که می‌گویی اهل خردی، پس چرا سلام نمی‌کنی؟! آداب سلام ابتدای عقل و خرد است.
 
 
خواستم بگویم جن ساکی -سخنگوی آمریکا- گفت: "ما همواره اسلام‌آبادِ شکوفا و دموکراتیک را برای منافع ایالات متحده حیاتی می‌دانیم." بسیارخوب! حرفی شیک. لابد هم سخنی از سرِ منافع ملی‌ست. پس خانم جن ساکی همین جمله را اگر استراتژی واقعی آمریکایی‌ست برای دولت عربستان سعودی هم تلفظ کند که اصلاً هنوز هم، بدَوی حکومت می‌کند. اساساً صندوق رأی و دموکراسی و برگزاری انتخایاب و گردش نخبگان توسط رأی مردم را هنوز به خود ندیده است یعنی نمی‌خواهد ببنید. پس ساکی که گفته «همواره اسلام‌آبادِ شکوفا و دموکراتیک» برای منافع آمریکا حیاتی‌ست، برای عربستان هم لزوماً باید بگوید: «همواره» ریاض ناشکوفا! و بی‌دموکراتیک! «را برای منافع ایالات متحده حیاتی می‌دانیم.» تضاد رو ببین! تضاد رو ببین! نه،نه. نفاق را ببین ! نفاق را ببین! نه،نه. سوداگری را ببین ! سوداگری را ببین ! آقای نیکولو ماکیاوللی یک لحظه از فلورانس ایتالیا سر از خاک در آر و سرَک بکش ببین شهریار کشور عصر تو «هدف وسیله را توجیه می‌کند» را بهتر بلد بود! یا این آمریکای «کَدخدا» که نسخه‌ات را حسابی‌حسابی از بَر شده! بگذرم.
 
سه‌شنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۹. دامنه
 
سلام و سپاس جناب آقااسماعیل. بله بله، این لایه‌ی مخفی از قلمم و حتی از دید من افتاده بود. درسته، آن هم چه با شِداد و غِلاظ هم بازخواست می‌شدند: اگه روزه دانّی تِه زِوون ره هارشنِم! بگذرم. جناب دکتر تکمله‌ات رفت به ثبت.
 
سید علی‌اکبر شفیعی دارابی: وقتی یکی بهت میگه شدنی نیست. حواست باشه که اون حرفو با توجه توانایی خودش زده! نه تو.
 
سلام. خیلی جمله‌ی سازنده‌ای نوشته‌ای. آفرین. در واقع خط کشیدی بر یأس و نومیدی که خوره است بر جان بشر. درود.
 
ایران‌شناسی ( ۲ )
 
در عصر فعالیتِ فلاحتی زن در ایران -دوره‌ی پسابَدَوی- مقام روحانیت را «زن» بر عهده داشت. همین، آدابِ آریاییان شد.
 
«ایران؛ از آغاز تا اسلام» اثر ″رومن گیرشمن″ ص ۱۱
 
 
ایران‌شناسی ( ۳ )
 
ازدواج با شاهدخت‌ها با انگیزه‌ی سیاسی که عامل انسجام یا انهدام قدرت‌ها بود، در ایران از دیرینه‌روز رسم بود.
 
همان، ص ۹۹
 
 
ایران‌شناسی ( ۴ )
 
دولت در ایران -اغلب دوره‌های تاریخی- در امور مالی فاقد عاطفه بود.
 
جناب آقای مرآت سلام
 
شِکوه‌های بالا با شُکوه کلام شما در پایان تضاد مهمی را به خواننده منتقل کرد. موفق بود این بود. خیلی طالبم که پی‌نوشت ۱ را به نمونه‌هایی ولو به اشاره منضم می‌کردید. دیر نشد می‌شنویم. بفرمایید. چه جایی غریبانه‌ای را در مسجد کوفه برگزیدید؛ چون قریبانه با امام ع پیوند دارید. من ولی وسط وسط حیاط کوفه می‌نشستم و به چهار سو چشم می‌دوختم.
 
استاد بزرگوار سید عمادی عزیز سلام و صد سپاس. به عبارات پایانی این بحث‌تان تمرکز کرده‌ام و مقداری هم فکر. شما طریق را «راه» می‌گیرید یا «روش»؟ برای طریق خیلی معانی‌ست. کدام بیشتر منظور است؟ برای من استاد، این چهار تا خیلی مهم است: مسلک. شیوه، روش (هم سبْک و هم روندگی) و نیز اهل طریق که در مصداق حقیقی و عینی کسانی‌اند که منقاد و مطیع پیامبر اکرم ص هستند. متشکرم و بهره بردم از مفاهیم و اشارات و استنادات.
 
سلام آقامرتضی. ازین‌که اطلاعات دقیقی ارائه دادید حقیقتاً خشنودم ساختید. چون برای من گنگ بود این سوگندشان اشاره به کیست. ۷۰ کیلومتری اهواز یعنی از سمت آبادان؟ اون مسیر توی جنگ می‌رفتیم، البته اغلب در غروب و شب به سمت خسروآباد و پادگان حمید اروندکنار و جُفیر و... ، ولی اون‌زمان دقت نداشتیم. جالب این‌که عراق هم عبدالله دارد: خورعبدالله در فاو.
 
 
خواستم بگویم بالاخره مجتمع پتروشیمی میانکاله‌ی بهشهر (عکس بالا)، من نمی‌دانم از ساخت وساز افتاده یا نه، اما برای خِطّه‌ی نوار شمالی ایران -و به قولِ ایرانگردساز آقای جواد قارایی: «ایران‌جان»- من گمان دارم سیاستِ قطعی‌یی وجود ندارد. چرا از مراوه‌تپه‌ی گلستان تا آستارای گیلان و حتی تا تازه‌کنده‌ی دشتِ مغان، یک برنامه‌ی محکمی تدوین نمی‌شود که این چهره‌ی بهشتی و این مینوی دیبای ایران حفظ و حراست شود. اگر طبیعت و منظره‌ی این نوار قرار است مراقبت شود پس صنایع معارض چرا؟ گرچه طبع من به من ندا می‌دهد بکری نوار شمالی باید دست‌نخورده بماند؛ اما حرف جایگزین هم گویی خریدار دارد: اشتغال. اگر صنعت نیاید به شمال پس نوارشمالی‌ها کجا مشغول شوند و روزی به منزل و سر سفره ببرند؟ خودم وسط این دو متضاد یا مُستزاد گیر کرده‌ام. البته که کاره‌ای نییَم و پرِ کاه و ایضاً برگِ پیاز هم. ولی برگ چغندر که نمی‌شه شد. شهروند است و حرفش. رگ دارد، سیب‌زمینی که نیست. این شبه‌جزیره‌ی تقریباً هفتادهزار هکتاری بی‌همتای بهشهری که لقب بهشتِ پرندگان مهاجر را نیز بر پیشانی دارد در روستای «حسین‌آباد»ش که از قضا آنها هم نزدیک به ۷۰ دامدار دارد، دارند پروژه‌ی پتروشیمی راه می‌اندازند که به حدود ۹۰ هکتار از زمین‌های اطراف آن نیاز دارد. من بگذرم! دارد طولانی می‌شود.
 
چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۱ > ۱۰. دامنه
 
پاسخ:
 
حتی اگر یک قربانی هم می‌بود باز نیز می‌بایست قدر و قد حتی یک ویرگول‌گوچولو را هم می‌دانستم که به قول سید ابراهیم گلستان حتی یک ویرگول کار دستِ یک شاعر می‌داد، همان مکث، یا بی‌مکث. اخیراً گویا شنیدم نبودِ یک ویرگول، باعث تأخیر در اجرای قانون یکسان‌سازی حقوق شد! و حتی یک ویرگول یکی را -شاید چند تا را- توی تاریخ به سرِ دار برد: این جمله که جزو بازی‌های ما هم بود: «بخشش لازم نیست اعدامش کنید». حالا جناب قربانی! که سلام می‌کنم و وقت به خیر می‌گویم به شما، به‌یقین گزینه‌ی «منِ استاد» را برای منِ بنده، بی‌تابوت و تشییع صاف ببر دفنش کن.
 
اینک، بامهارت، مرا وارد یک بازی اندیشه و خِرَدبازی زیبا کرده‌اید. اول حرف: علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی درین اثر اَشمَخ و اَرفع‌اش توی نامه‌ی ۲۶ -که چهار تیر ۱۳۵۵ در صفحه‌ی ۱۷۶ نوشت- از ملاهادی سبزواری شعری در تجلیل حافظ به تعبیر حسن‌زاده: «عظیم‌الشأن» آورده است که نمی‌دانم چرا خواندن این کتاب در دیشب با کامنت شما در امروز، ایه‌همه قشنگ تلاقی و ملاقات داشت. دل به دل به تعبیر مت لوله‌کشی است. شعر ملاهادی با این مصرع «هزاران آفرین بر جانِ حافظ» شروع می‌شود، اما من سریع می‌روم روی طریقت و حقیقت:
 
اَیا غوّاصِ دریای حقیقت
چه گوهرهاست در عمّانِ حافظ
نه تنها آن و حسنش در نظر هست
طریقت با حقیقت آنِ حافظ
 
پیوست به استاد حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی که بحث خضر فرخ‌پی -علیه‌السلام- را دارند می‌پیمایند تا پیمانه‌ی ما را پُر کنند و لبریز.
 
 
کتاب «نامه‌ها بر نامه‌ها»
اثر آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی
اگر خوب دقت نشود ممکن است اسم کتاب «نامه‌ها / برنامه‌ها» خوانده شود، حال آن‌که «نامه‌ها بر نامه‌ها» است. یعنی نامه‌های علامه حسن‌زاده بر نامه‌های دوستان ایشان. یعنی گاه یک واوَک وارونه، خواندن را از درستی و لذت می‌افکنَد.
 
سلام آقامرتضای ما و ماه. السلام علیکَ یا امامزاده سیدعباس. به جنوبی هم: سَدعباس. به‌به. چرا ما که اندیشمک هم زیاد می‌رفتیم و دزفول هم رُوش، حتی با سید علی‌اصغر و زنده‌یاد یوسف رزاقی عزیز توی رود دزفول توی سال ۱۳۶۴ شنا هم کردیم و لباس و گردن‌شَف! و کلاه و چفیه‌مان را توش شستیم و همدیگر را اُووتَه ! هم زدیم، این امامزاده‌ی توی مسیر عبدالله‌خان را ندیدم و زایرش نشدیم. جبرانی خواهم گذاشت برای اندیمشک که بیمارستان کلانتری‌اش، یوسف و سید علی‌اصغر مرا برده بودند بستری کرده بودند که در جاده‌ی ام‌القصر عراق به ایران، چشم و ابرویم زخمی... . بگذرم. بامداد که آنلاین بودیم با هم، خواستم بگم اگر مسیرت خورد عکسی از سیدعباس بنداز. که حالا چشمم به دیدنش سو آمد. درود مرتضی هم به این توجه، و هم به این حاضرعکسی بر وزن حاضرجوابی.
 
بنابرین در امتداد پاسخ پیشین: منظور من هم تعدّد معانی بود. چطور می‌توانم تشکر را فرو خورم که زبان من با این نقدونظرت، به اندیشه باز و قلب من به بحث شاد شد. تشکر و صدها درود.

 

جناب آقا... سلام. حتی اگر بگویم با یک واوِ این نوشته‌ات مورد نمی‌بینم، مبالغه ننموده‌ام. پس ممنونم که به این قضیه توجه نشان دادید، این دأب، یک داوری دلسوزانه و دوا برا دردها هست. بلی؛ بلی مهندس آدم درین جور دوراهی‌ها، گاه درمی‌مانَد. مثلاً در همین مورد پتروشیمی بهشهر، آیا این پروژه‌ی عظیم را پس بزند و دیگر استان‌های مستعد برُبایند؟ یا نه، صنعت آب‌ونان‌دارش با چنگ و دندان جذب اما مواظبت زیست‌محیطی دقیقی شود. من حقیقتاً در خطه‌ی شمالی، جانبدار صنایع اقلیمی هستم مرتبط با دام و کشاورزی و باغ و طیور و ... . که عارضه بر زمین نباشد و فایده بر انسان و خانمان رسانَد. این صنعت پتروشیمی هم فرآورده‌های فراوانی دارد، جدا از سوختِ موشک، برای خیلی از امور دیگر هم مهم است.
 
عموماً نکته‌ای هم بگویم، لابد دوستان از جنگل گلستان زیاد عبور کرده‌اند، من که بارها و بارها. کافیه کسی پیاده شود و فقط کناره‌های جاده را دقیق مشاهده کند (که من روزی حساب کردم ۲۲ کیلومتر است که دو طرفش می‌شود ۴۴ کیلومتر) هزاران آشغال و زباله، خروارخروار ضایعات، تُن‌تُن پیش‌مانده غذای مسافرین در کف جنگل ولو است و پخش‌وپلا و میلیون‌ها حشره دور آن چرخان. گُراز که اگر نباشد گند آنجا را سر می‌گیرد. فقط کمی، کمی که داخل جنگل می‌روی، می‌بینی بکر و بکر است. چرا؟ چون پای آدم به آنجا نرسیده. آری؛ آدم است که هر جا پا گذاشه تلاشیده آنجا را متلاشی کرده. البته که آدم‌های اهل و باخرَد، فراوان‌فراوان هستند و از این بی‌رحمی همنوعانشان حرص می‌خورند.
 
اما مثال شهرک‌های متمرکز و مدرن، مثالی درخور بود. سپاس ازین خروشِ خوب، که خراش بر طبیعت را برنمی‌تابد. آقای .. با این حساب انسان وا می‌ماند که آیا پتروشیمی میانکاله را بسازند یا پس بزنند. پس بزنند، کجا ببرند؟ من میان عشقم به میانکاله و آبزیان مهمان آن -که همش می‌تپد- و دغدغه‌ام به رشد و توسعه خطه‌ی شمالی، مانده‌ام. در متن هم آشکارا گفته‌ام. ممنونم. متن شما هم مسئولانه و سازنده و در عین حال، سوزناک بود. به دلیل اهمیت این میانبحث، پاسخم کمی طولانی بود. درود. واوَک واژگونه به جای ویرگول چه قشنگ بود برگردان. رفت توی دستگاه منطق ادبی‌ام. نود درود به هر چه دوستِ وَدود. ده تا کم کردم از صد درود!
 

..

این هم امرو  پنج‌شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ > ۱۱. دامنه ساعت سه و سی و نُه دقیقه‌ی عصر، من و قم و نون بربری (چیدم توی صندوق عقب > > در عکس) که آن چند روز پیش، به درِ بسته خورده و حسابی هم بور شده! و با قُوتِ لایَموت، سر کرده بودم! اما افطار امروز با این نون و لیقوان و آقوز و چای بهارچینِ لاهیجان، واقعاً مزّه دارد و سدّ جوع می‌کند. آقای دکتر آقاصادق ولی‌نژاد امرو افطارت چیست؟!

 

خواستم بگویم آقای حجت‌الاسلام سیدمحمود دعایی چندی پیش -نمی‌دانم روز بود یا شب- تلاش کرد دستِ آقای حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی را ببوسد. کجا هم نمی‌دانم. به گفته‌ی آقای مهرداد خدیر عصر ایران، توی ضیافت افطاری. خُب، ستوده این بوده جناب رئیسی نگذاشته جناب دعایی دستش را ببوسه. این سید لابد صلاح آن سید ندیده که دست‌بوسیِ قدرت راه بیندازه. اساساً رفتار بوسیدن و لیسیدن دستِ قدرت، از بُن، کار خطایی است. عاطفی و علقه‌ی طرفینی هم اگر بوده باشد، توی خلوت خودتان باید باشد، نه در معرض دیدِ ملت. آقای دعایی کرمانی که رسانه‌ی بیت‌المال روزنامه‌ی اطلاعات از اول انقلاب تا اکنون هنوز هم مطلق در دست اوست! بهتر است حرف ملت را نمایندگی کند، نه این‌که بخواهد بکوشد دستِ آقای رئیسی نوغانی مشهدی را ببوسد به هر سور و ساز و نیّت. که گویا به قول خدیر، «نافرجام» مانده است. آری؛ آقای دعایی! حرفِ ملت بهتر از دستِ قدرت است. بوسه بر ملت و حرف ملت بزنید که هم وفا به انقلاب کرده و هم خود را بر بقای آن فدا. کمی؛ فقط کمی علوی باشیم جناب دعایی. بگذرم.

پنج‌شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ > ۱۱. دامنه
 
 
سلام جناب آقامرتضای شهابی. به‌دقت رفتی داخل مغز مطلب و کشف مقصد. چُنین بودا و امید که دیگر چِنین مبادا. درود هم به تو بادا مرتضی که اسم تو در برگردان به پارسی یعنی پسندیده و پسندگر و رضا و راضی و خشنود، ها.
 
 
ایران‌شناسی ( ۴ )
 
دولت در ایران -اغلب دوره‌های تاریخی- در امور مالی، فاقد عاطفه بود.
 

عکس بالا: چهره‌ی جغرافیای یال جنوب شرقی داراب‌کلا و اوسا و مُرسم از زاویه‌ی گردِکٕل تشی‌لَت. ۲۳ فروردین ۱۴۰۱ ، عکاس: جناب حمیدرضا طالبی. نشر عکس: سایت دامنه
 
جناب دکتر ولی‌نژاد سلام و خیلی‌هم خوشحالم که مفید و بشّاش نوشتید. فوری عرض کنم این جور که معلومه پنیر و شیر همسایه‌ی ناز ما اوسا، حکم مِکِه را دارد گویا! لابد حسابی می‌خوری لولِ لول! می‌شی. کشکولی. مِکِه که بلدی کدوم مرحله از شیر پستانه؟ ها؟
 
مهرداد خدیر که از جماعت چپ است و از تحلیلگران ثابت با پایه‌ی فکری جناحی که خود را «اصلاح‌طلبان» می‌خوانَد. فیلم صحنه هست. اینجا در سایت من: آقای دعایی دست نبوس! مگر دستِ آقای رئیسی قابل بوسیدن است؟! که آقای دعایی رفت تا نزدیک کف دستش که ببوسد ولی آقای رئیسی نگذاشت. رئیسی دو شغل اصلی در نظام داشته. تمام عمرش در قوه‌ی قضاییه و سپس هم در دولت. انسان خوبی است حرف نیست، ولی دستی که نزدیک چهل و اندی سال، قوه دادگاه‌ها و بازداشت‌ها و محاکمه‌ها و قضاوت‌ها و حکم‌ها بوده -که به‌یقین در آن خطاها بوده وگرنه مرحوم شاهرودی نمی‌گفته «ویرانه» تحویل گرفته- آیا به نظر شما بوسیدن دارد؟! کاری به سجایای آقای دعایی ندارم که چه هست و چه نیست؛ آن رفتارش که خم و کج شد و کف دست رئیسی را گرفت که ببوسد و حتی به نظرم انگار لبش نزدیک شده بود به دستش، علوی نبود. من روی سکّوی عقل خودم ماجراها را نگاه می‌کنم و تعلق خاطر به کسی یا جناحی ندارم که رفتار نادرست در درون سیاست را نقد نکنم. نه بیمناکم و باکی دارم. از سرسایه‌ی خودم بسی سپاسگزارم که جدّی و بدون لاپوشانی بنده و متن بنده را نقد می‌کند. حتی به من تشر می‌زند و می‌گوید: ازت «بعید است».
 
اگر آقای ... برای ماه رمضان خاطره‌ای دارد از گذشته، حالا یا مذهبی، یا اجتماعی، یا سیاسی و یا مردم‌شناسی روستای داراب‌کلا، برای ما تعریف کنند، خوب است. پیشنهاد من درست است برای آقاسیدباقر است اما اگر عضوی خاطره‌ای داشت و بیان فرماید، استقبال می‌کنیم.
 
سلام سید سرسایه. خیلی خندیم. چون لحن تو را حسابی حفظم. فرمودی: «چه عجب ته ره بدیمی» مرا صاف بردی به یاد آن شب در سال ۱۳۶۳ که خونه‌ی حمید آهنگر (مرحوم حاج ولی) جمع بودیم و خدابیامرز حاج محمدعلی آهنگر وارد شد و از همون دمِ در، کفِ دستش را روی ابرو گذاشت و چشم را تار کرد و با اون صدای بَمش گفت: دی چه خبره اینجه؟! دکّال دیار نینی! چه خبره قلیون و سیگار! کوره‌فشاریه این دِله؟!
 
استاد حجت‌الاسلام سید عمادی. در قسمت ۴۰ مطلب چنان پربار بود که من ترجیح دادم، دوباره از بالا بخوانم بیام پایین. ۱. بنده هم مانند شما استاد، رفتن به دالان طریقت را بدون درک شریعت، کژراهه می‌دانم. ۲. مولوی «زانو» را دبیرستان عارف می‌داند؛ یعنی کسی که سر بر زانو می‌گذارد به مسائل الهی و انسانی فکر می‌کند. ۳. مریدبازی شیّادی را عالی نهی کردید. شوربختانه در میان آخوندهایی خاص هم این کریهه رواج دارد. درود به شما استاد که متن مفیدی مرقوم فرمودید.
 
نقد رفتار نکوهیده‌ی یک فرد به معنای «خلع ید» نیست. مثلاً شما در همین صحن در طول این چهار سال تأسیس مدرسه فکرت، بیشترین نقد را بر من کرده‌اید، مگر خلع ید بود؟! نه. بگذاریم رفتار کژ از هر سیاستمداری سر زده، راحت نقد شود. امام علی ع به حضرت مالک س فرمود که وقتی به مصر رفتی مردم را جرأت انتقاد به حکومت بده. در پایان ممنونم از نقدهایت بر بنده. درود به هر چه وَدود.
 
در اعلای مرتبه رفتی توی لول! پس توی پنیر اوسا چیزمیز است! کشکولی. متشکرم همیشه منبسط و باز هستی و روحیه‌ی بالا داری. درود.
 
من هم در متن گفتم لیسیدن و بوسیدن دستِ قدرت رفتار علوی نیست. با واژه‌ی مهم ارتفاع -که همه‌ی حرف‌تان در آن رمزنویسی شد- مرا یاد فیلم «ارتفاع پست» آقای حاتمی‌کیا انداختی. بگذرم بهتر است. سپاس.
 
سلام بنده هم به شما جناب دکتر عارف‌زاده. بلی در متن اولیه‌ام که ظهر امروز نوشتم این تفکیک را به زبانی دیگر گفتم و اینک درین متن شما وضوح بیشتری یافت. تعبیر مرگ فرشته‌ی درون تعبیری درخور و محاسباتی بود و نیز جبران خفّت را به ستمگری پیوند زدید. این رفتار آقای حجت‌الاسلام سید محمود دعایی به نظر من زشت و ناپسند بود و نقد من هم به همین کار او بود که نمی‌باید مرتکب می‌شد. درود و سپاس از نکات‌تان.
 
 
خواستم بگویم . می‌گن اگر این بامشی را سریع دیدین، تیزهوشین. ولی من می‌گم این قبیل تست‌ها گویا مَن‌درآوردی می‌مانَد چون‌که به سه ثانیه هم نکشید گربه را دیدم ولی خودم را در دسته‌ی تیزهوش قرار نمی‌دهم. من کجاو؟! تیزهوشان کجا؟! من به گنگ و منگ بیشتر شباهت می‌زنم تا به تیز و میز. بگذرم. عکس هم، بازنشر است از سایت دامنه.
 
جمعه ۲۶ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۲. دامنه
 
سلام جناب.... تخریب چپ؟! مثال می‌زنم: برای من پست مادم‌العمری آقایان روحانیان صدر نظام جناب جنتی، جناب دعایی، جناب مسیح مهاجری -که اولی نماد راست است و دومی از نمادهای چپ و سومی فردی نوسان‌پذیر که این فصل زندگی‌اش نماد پیوست به مرحوم رفسنجانی است- محکوم است. پس فرق نیست اگر نقد قرار باشد. من حتی در همین صحن گفتم لزومی نمی‌بینم رهبری در جمهوری اسلامی ایران مادام‌العمری باشد می‌تواند زمان و دوره‌ی معین داشته باشد. بنده کارم را بلدم. اگر تخریب تلقی می‌شود، خوب طبیعی است، برداشت شما این است. متشکرم از نقدت بر بنده. درود.
 
از قضا به همین دلیلی که فرمودی بنده از لفظ ارتفاع در بیان جناب قربانی یاد فیلم ارتفاع پست آقای ابراهیم حاتمی‌کیا افتادم و اینک با این نکته‌پردازی شامخ شما یاد فیلم دیگرش: «به رنگ ارغوان» که مأمور اطلاعاتی درین داستان فراتر از وظایف سازمانی خود وارد تعقیب یک فرد می‌شود اما شیطان و وسوسه‌های نفس، به جلدش می‌رود به ارغوان دختر آن مجرم یا متهم دل می‌بازد. فیلم هم مدتی از اکران ممنوع شده بود!
 
سلام من هم به شما که در مشهد مقدس ما را فراموش نمی‌کنید. چقدر دل ما صله می‌خواهد و دیدار اهل خانه‌ی خوب شما، ولی هر چه می‌کوشیم دست نمی‌دهد مشهد آئیم. البته من خودم را در جغرافیا از شما خوبان دور می‌دانم ولی در محبت و علاقه و احترام هیچ فاصله‌ای نمی‌بینم. ممنونم و سلامم را برسان. سلامتی مادر گرانقدرتان آرزوی ماست و همه‌ی بیت شما برای من عزیزند و ارجمند.
 
سلام علی‌آقای غزلی. گوارای شما و یاران پابه‌توپ شما. غرور من گل کرد این ظفر و پیروزی شایسته‌ی‌تان. نزدیک شما نیستم وگرنه با گز و دسته‌گل می‌آمدم سراغ تیم‌تان، البته پس از ندای اذان مغرب. سلام و سُرور بنده را به دوستان فوتبالی‌ات برسان.
سلام دوباره به شما منصوره‌خانم دارابکلایی فامیل محترم و عزیزمان. لطف‌ شما و بیت‌تان همواره سالیان‌سال چنان ژرف بوده که هرگز فراموش‌تان نمی‌کنیم. شفای اکمل مادر گرانقدرتان -که فخر دانشگاه فردوسی مشهد بودند و اهل دل و خرَد و محبت، آرزوی قلبی من است. ممنونم. ممنونم.
 
از بذل محبتت علی‌آقای عزیز متشکرم. برکات‌تان همآره افزون. بلی جناب آقاشعبانعلی شاهمیری که پیشکسوت مطرح محل‌اند و سلامم را به آن مرد فوتبال برسان.
 
جناب آقا محمدجواد سلام. دقیق سراغ لُبٌ لغت رفتید. آری؛ این واژگان و عبارت جایی کاربرد دارد که اوج خلوت باشد و حتی یک جیکا هم پر نزند. راستی! جناب رمضانی سگ سمت شما و اون رخف هم‌اتاقی‌ات مگه پر دارد؟!
 
زنگ شعر ( ۱۰ )
 
در چشمه‌ی شرع کج روَم چون خرچنگ!
در بیشه‌ی دین چو روبَه‌ام پُرنیرنگ!
بر منبر علم همچو در کوه پلنگ!
در دلقِ کبود همچو در نیل نهنگ!
 
شرف‌الدین علی یزدی تفتی عارف عصر تیمور
 
ص ۵۷ کتاب «نامه‌ها بر نامه‌ها»
اثر آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی
یا این منبع
 
مثالی رسا بود در درک مفهوم. در قرآن هم داریم تعبیری مهم: «حتی یلِجَ الْجَمَلُ فی‏ سمِّ الخیاط». حرف سین زبَر دارد و حرف ی زیر. یعنی «تا شتر نر در سوراخ سوزن فرو روَد» که به‌زیبایی اشاره دارد به ناممکن بودن امری، زیرا شتر با آن جثّه‌ی تنومندش که از سولاخ دَرزِن، در نمی‌رود! نشان استبعاد از کاری. بخش آیه، از آیه‌ی ۴۰ اعراف است.
 
متن جلیل‌ قربانی:
سلام جناب طالبی، شب به‌خیر. اینیاتسیو سیلونه، نویسنده ایتالیایی می‌گوید: دولت، دو دست دارد؛ دستی دراز برای گرفتن که تا دوردست‌ها می‌تواند از آن بهره می‌برد و دستی کوتاه که برای دادن کمک استفاده می‌کند و این دست به نزدیک‌ترین افراد کنارش می‌رسد.
 
۱- نمی‌دانم منظورتان از عاطفه در امور مالی چیست؛ شاید منظورتان توجه دولت به برخی گروه‌های جامعه باشد که از توان مالی لازم برای گذران زندگی بهره‌مند نیستند یا در اثر تغییرات و اجرای سیاست‌های اقتصادی به مشکل برمی‌خورند و نیازمند کمک می‌شوند.
 
۲- اتفاقاً فلسفه وجودی تشکیل دولت و شعار تمام دولت‌های مستقر در تمام کشورها این است که به اقشار آسیب‌پذیر کمک کنند، از جمله در کشور ما که برای این هدف‌شأن، الگوهایی از صدر اسلام می‌آورند و مدعی هستند که بهترین الگو در تاریخ زندگی بشر را در اختیار دارند و هر بار مدعی اجرای این الگو می‌شوند.
 
۳- تجربه نشان داده که این رویکردها و سیاست‌های خاص در حمایت از گروه‌های خاص در جامعه، به یک رانت و امتیاز ویژه تبدیل شده و افرادی حتی در سطح وزیر و‌ وکیل هم برای بهره‌مندی از آن توانسته‌اند سیاستمداران را فریب دهند و خود را مستحق دریافت آن کمک جلوه دهند. مثل یارانه‌های نقدی، وام قرض‌الحسنه و‌ مانند آن.
 
۴- اما یادمان نرود که در بیشتر موارد، دولت به دنبال رساندن این کمک‌های به نورچشمی‌ها بوده و سیاست‌های حمایتی به ابزاری برای فریب افکار عمومی تبدیل شده است. نزدیکان از دست کوتاه دولت همه چیز را می‌قاپند.
 
۵- در اجرای سیاست حمایتی، دولت‌ها برای گزینش افراد واجد شرایط اغلب دچار دو‌ خطا می‌شوند؛
- خطای ورود افراد بی‌صلاحیت در دایره حمایت
- خطای خروج افراد واجد شرایط از دایره حمایت
 
۶- موفقیت در اجرای چنین سیاست‌هایی، نیازمند نظارت افکار عمومی، رسانه‌ها و گروه‌های مردم‌نهاد است نه نهادهای دولتی و حکومتی. افشاگری در حیف و میل اموال دولتی و بذل و بخشش به نورچشمی‌ها به وسیله رسانه‌ها در این سال‌ها را یادتان هست که البته تاوان سنگینی برای افشاگران داشت.
 
سلام. جمله‌ی سیلونه خیلی عمیق بود. از دِشو تا اِسا فکر منو به خود خیلی ربود. درود.
 
سلام جناب آقای قربانی. اگر این گزیده از حجت‌الاسلام سید احمد خاتمی -که روزگاری ردیف اول بیت مرحوم منتظری می‌نشست و این‌روزها در صدر مجالس قدرت- درست و دقیق نقل شده باشد و پیش و پَسش را نزده باشند- باید بگویم دست برای این جمله کم است، باید گفت پای آنان به قدرت بسته بود و شاید هم پای قدرت به آنان بسته، و شاید هم آخور به آبشخور و اَفسار به عُنق. راستی‌‌راستی! قدرت توی چهل‌واندی سال دست کی بود؟ چپ؟ راست؟ یا چپ‌وراست! این دست‌انبوه‌ی شیرین قدرت، بین همه‌شون می‌چرخید. تکاپو هم می‌کردند. حالا «کی بود؟ کی بود؟» سر می‌دهند. البته من آرمان‌شهر خواهی را پنداری بیش نمی‌دانم. قدرت و حکومت، مثل انسان خطاکار است و خُفیه‌نگار.
 

درین عصر واقعاً حق مطب را ادا کردی که بامشی از گل (=موش) می‌هراسه. اصلاً گل نمی‌گیرند. فکر کنم پیمان‌نامه‌ی آشتی بستند!

 
 
 
عکس بالا: محسن رضایی بستری شد
 
خواستم بگویم این‌که آقای حسن لاسجردی -عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه‌ی اسلامی- اینا را گفته چشمم گرفته وگرنه از دیگران زیاد شنیدم. مثلاً گفته اینجا «دولت نوپا»، «چندهزار صفحه برنامه» داشته که «هنوز در بخش‌های مهمی» «که با زندگی مردم ارتباط مستقیم و ملموسی دارد» «تاکنون اثر مطلوب و مفیدی نداشته» و جالب این‌که افزوده: «روی یک‌دست شدن قدرت خیلی مانور داده شد و همه فکر می‌کردند که با یک‌دست‌شدن قدرت اتفاقات خوبی خواهد افتاد.» او سپس دنباله‌ی مصاحبه (فارسی‌اش می‌شود: گفت‌و‌شنود) اشاره‌ی مستقیم به آقای حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی داشته و گفته: «اگر مدام دستور و فرمان بدهید، ولی هیچ اتفاقی نیفتد، مردم و حتی مقامات غیررسمی و بازیگران عرصه‌ی سیاست و اقتصاد، بی‌فایدگی یا منسوخ‌شدن یا کرخ‌شدن سیاسی به خود خواهند گرفت» و آنگاه زاویه‌ای را در نقد «دولت نوپا» باز کرده و چنین گفته: «یک رقابت و ماراتنی شروع شده برای دادن خبر‌های خوبی که بعضاً بی‌پشتوانه است» بگذرم. بله؟ چی؟ من دیدگام چیست؟! بنده که سیاسی‌میاسی بلد نیست. آقامحسن هم که می‌خواست کرِخ‌شدن ۱۰۰۰ تومنی را چاره کند، خود بستری شد. شفا آیا.
 
شنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۳. دامنه
 
پاسخ‌ها: اول امروز در بخش پاسخ، یک خداقوت قوی و قدقامت بدهم به دوست اندیشمندم جناب دکتر عارف‌زاده که سرمایه‌ی روستای ماست و در دل بنده. سلام آقااسماعیل. خرسندیم به وجود شما. این را از الهی‌نامه‌ی حسن‌زاده هدیه‌ات می‌کنم که دردِ مردم -به‌ویژه بینوایان- را درک می‌کنید: «الهی! همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد.»
فراوان درود به دوست وَدود.
 
سلام و سپاس جناب قربانی. سمت ما هم این عبارت رسم است. فقط سرِ صاحاب ضمیر منفصل «خواش» یا «شِه» هم می‌گذارند. مشابه‌ی درستی مثال زدید که آقای دکتر عارف‌زاده هم تأیید فرمودند. ممنونم.
 
و نیز بی‌شمار سلام بر شما. دقیقاً، دقیقاً. باور بفرما دیشب پس از افطار رفته بودم پشت بام برای کمی قدم و دیدن آسمان و ماه و ستاره. چون هم شب بدر نزدیک بود و قُرص قمر هم. و هم پس از کوبش رعد و برق و فروزش باران، غبار از قم خالی شده بود و هوای بالا سر ما دیدن داشت، آن‌هم در شهر کویر. همان‌جا بود که یادم افتاد به همین عبارت گاناه. که گاناه وگ دانّه و کوز مثالش بود. یعنی رحم و مروت باید ورزید بر وگ و وزغ. که حالا دیدم چه درست رفتی درون و کانون این لغت. درست فرمودید. این خود نشان‌دهنده‌ی این بود پیشینیان ما چه ژرف بر مهربانی با حیوان دست اکید می‌بردند. حقیقتاً تعلیم دارد این عبارت محل ما.
 
هم وجه شبه درست است و هم وجه تمیز. قبول.
 
متوجه‌ی این دیالوگ‌تان نشدم. با آب پیاز نوشتید و باید گذاشت روی اجاق که رنگش پس بزند. واضح دیالوگ شود و دیالکتیک فهمیده شود! کشکولی‌مشکولی.
 
جناب محمدجواد سلام. این قربانی ما، عوض این‌که بار را از دوش من بربدارد، علاوه بر بار دو پهلو، سربار هم، باز بار، آن‌هم سنگین‌بار بارم می‌کند! باید «کشّاف» زمخشری را باز کنم و تازه بفهمم چی به چی هست!
 
بلی، درسته فرمایش شما. پیش‌ازین نیز روی لغتی دگر قاعده‌ی سماعی را فرموده بودین و بهره‌مندم هم ساخته.
 
بارش خفیف نبود و خیلی شدید و غرّشی هم بود و هنوز هم دارد می‌زند. و چه صدای دلنشنین هم دارد. اینه که خونه‌ی محل را دوست دارم حلب‌به‌سر باشد، نه ایرانیت روی همین اساس است، که صدای باران بکوبد بر قلب من و گوشم را به آهنگ دلربای وارش پر کند. بگذرم و شعرگونه شوم دیگر واژه سراغ گیرم، قحطی می‌زند! معلومه، بازخورد قم را فرستادم. ممنونم.
 
قم دارند اذان سر می‌دهند. برم رکعاتی به سجده و قیام در نمازم، گزارم...

 

روحانی اهل علم کلام حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام. ابتدا شکرالله مساعیکم به این شرح روزانه و مفیدتان که به صحن مدرسه فکرت روانه می‌دارید. در بخش پیام دوم استضعاف فکری را در دسته‌ی قصور جای دادید و ریشه‌ی خطاها را هم در دو گونه‌ی آن برشمردید. من گمان می‌کنم کسانی که استغنای فکری هم دارند در خبط و حبط پیشتازترند. از نظر شما اشتباهات از سرِ نادانی بیشتر است یا از روی دانایی؟ من ارزیابی‌ام -البته ممکن است دقیق نباشد- این است امروزه‌روز گویا خطا از سر دانانی و عمدی فزونی‌ی بیشتری یافته. یعنی به مرز تجاسر رسیده و حتی ازین مرز هم بی‌مهابا و بی‌محابا رد شده.
 
یک دوم هم دارد این کامنت من: گاه عبارات و الفاظی در دعاهای روزانه‌ی ماه رمضان که ازقضا بنده خیلی‌هم به مفاد آن فکر می‌کنم و علاقه هم دارم- هست که آدم گمان کنم خود عرب هم از الفاظ ثقیل آن سر در نمی‌آورَد. فارسی‌زبان، هر وقت خواست عربی بنویسد چنان مشکل نوشت که عرب هم درنیافت این لفظ چیست و چگونه ساخته شد. مثل خطبه‌های عربی خطبا در نمازجمعه‌های اوایل انقلاب تهران که الّا و لابد باید بخشی از آن خطاب به عرب‌زبانان محترم می‌بود.
 
استاد اهل دل حجت‌الاسلام سید عمادی سلام و صد درود. بر من که عالی گذشت وقتی این پست را به احسن وجه خواندم. همان آغاز حرف حضرت عطار یعنی «دل دو نیم» در مجاورت «دیده پرخون» خیلی تابش داشت و حال سائل را حالی‌به‌حالی می‌کند. من که دوستدارِ کم‌سوادِ شعر و ادب پارسی‌ام، عطار را استاد تشبیه و استعاره و اشاره و انذار می‌دانم. گرچه این عارف شاعر بلندآوازه‌ی ایران نقل است که از اهل سنت بوده است ولی حجت‌الاسلام رسول جعفریان عطار را سُنّی ۱۲ امامی خوانده است. من وقتی به بیت فرش و عرش عطار درین متن‌تان حاضر شدم، یاد سخن قصار علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی افتادم که عین جمله‌ی آن مرحوم دقیق یادم نیست اما این‌گونه فرمود: برخی فرش می‌پیمایند و برخی هم عرش.
 
نمی‌دانم سزاست این را هم بگویم یا نه؟ از کتاب «هزار و یک نکته» علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی نقل کردید استاد، که مرا به یک خاطره‌ی نوستالژ‌یک (البته خوشایند، نه بدایند) دوختید. سال ۱۳۷۲ در گرگان بود که دو شب مهمان بودم منزل یکی از نزدیکان که دو شبه این کتاب را که بر خوان کتابخانه‌ی اتاق پذیرای‌اش سوسو می‌زد برداشتم تمام کردم و جایش گذاشتم. البته جاهایی را هم جا گذاشتم و پریدم ورق بعد.این حقیر از ادامه‌ی خاطره بگذرد. حرفم زیاد شده است.

 

یک جمله‌ی خیلی‌مهم از امام حسن مجتبی علیه‌السلام در شب میلاد فرخنده‌ی آن حضرت در نیمه‌ی مبارک رمضان: «کسی که عادت سؤال و حالت پرس‌وجو دارد مثل آن است که نصف علم‌ها را فرا گرفته باشد.» منبع به فرموده‌ی پیامبر ص: حُسْنُ السُّؤالِ نِصْفُ الْعِلْمِ. یعنی:«خوب‌پرسیدن نیمى از دانش است.»
 
سلام جناب مادح متین اهل‌بیت ع آقای رخ‌فروز. واقعاً سید قمی شادروان شمس، در وصف عظمت وجودی حضرت حسن ع، قشنگ سرود و سرشارتر از قند، خصوصاً این بند:
«زَهی سیاست آن حجّت خدا کز حِلم
رهاند دین نبی را ز پرتگاهِ فِتَن»
 
پاسخ آقای دکتر ایمان شیردل: سلام عموی گرامی جناب طالبی. متشکرم از پاسخ‌تان. با شما موافق هستم که توانمندی و زیبایی زبانهای مختلف از لحاظ نوشتاری و شنیداری متفاوت است. از طرفی افراد زیادی هم معتقدند که زبان آلمانی هر چه دقیق و صریح است اما از نظر شنیداری هیچگاه زیبایی زبان‌های فرانسه، عربی و انگلیسی را ندارد. حتی برای کسی که این زبانها را نمیداند. به همین خاطر زبان آلمانی در موسیقی (آواز) محبوبیت چندانی حتی در بین آلمانی‌ها ندارد.
 
سلام جناب دکتر ایمان. ایام به کام. پاسخ سودمند دادید. می‌پذیرم. درست است. متن علمی بود و چون میان آلمانی‌ها هم حضور دارید چند سالی، تجربی هم بود. نگه‌اش می‌دارم، زیرا برای من منبع و رفرنس محسوب می‌شود. بسی درود عموزاده‌ی خوب. قابل توجه است: آقاایمان شیردل، از ناحیه‌ی مادری‌شان با ما نسبت عموزادگی دارند و بنده به فامیلیت نسَبی با ایشان افتخار دارم.
 
در حد سیکل هم می‌فرمودید باز هم مسرور می‌شدیم. طوبا و حقا -بدون تنوین- که آشنایی با زبان عربی بر پارسی‌زبان‌ها بسیار لازم و حتی حتمی‌ست. زیرا جدا از مسائل مرتبط با مناسک مذهبی، چگونه کسی از عربی در حد انشقاق‌های واژگانی محروم است می‌تواند نثر سعدی و نظم مولوی و تذکره‌ی عطار بخواند. ممنونم جناب قربانی که تیزاب فرستادی آموزنده و سوزاننده. سلام و سپاس و درود. من البته در کنکور عربی را بالای ۹۸٪ زده بودم!
 
زنگ شعر ( ۱۱ )
 
جود محتاج است و خواهد طالبی
همچنان‌که توبه خواهد تائبی
مثنوی مولوی
 
شایسته کاری ( ۲۴ )
 
در جنگل و دشت و بیشه و مرتع و سبزه‌زار، سزاوار آن است در یک ستون -در طول و دنباله‌ی هم، نه در عرض و کناره‌ی هم- راه رویم، تا گونه‌های بی‌نظیر گیاهی و زیست‌محیطی کمتر آسیب ببیند. به قول محلی: دَمِته‌جای همدیگه رِه دَمِجیم. تا دَمِت‌دَمِت نشود.

 

سلام دگرباره جناب استاد سید عمادی. ۱. معنای احسان در آخر کلام‌تان نو بود و تا کنون این تعریف از احسان را ندیده بودم همان‌جا که این واژه‌ی ژرف را از آلودگی، پالودید. ۲. چون از ادب مع‌الله سخن گفتید، جا دارد عرض کنم عرَفا شرط حضور را ادب مع‌الله می‌دانند که قیام و قعودشان طبق آیه‌ی ۱۹۲ آل عمران در ذکر و یاد خداست. ۳. به قول صاحب کتاب «نورٌ علی نور در ذکر ذاکر و مذکور» خدای متعالی سینه‌ی شما استاد را طور سینا کند. ۴. برای بنده این نوع متون جاذبه دارد. درود وافر.
 
جناب حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام. در پیام دوم مندرج درین متن‌تان شرح صدر را علاوه بر معانی دیگری که ترسیم فرمودید، به معنی تحمل درونی هم گرفته‌اید. در واقع یعنی بردباری اخلاقی در برابر ناروایی‌ها و هر چه که صبر و صدر بطلبد. برای من این پرسش شکل گرفته شرح صدر عقیدتی هم منظور هست؟ به یک عبارت یعنی در برابر عقاید دگران تسامح کرد و تساهل ورزید. درباره‌ی پاسخ توضیحی‌یی که دیروز خطاب به من نوشتید هم عرض کوتاهی دارم در زیر جداگانه خواهم نگاشت.
 
علیکم سلام حاج‌آقای باقریان. بنده نگفته بازنگری در متن‌تان کنید و آن را زیرورو. نه. شما عامل خطا را استضعاف فکری گرفته‌اید در آن شرح دعا، بنده عرض کرده بوده، ای‌بسا خطاها از سوی افرادی که از استغنای فکری برخودارند و یا کسانی که از آن دَم می‌زنند، بیشتر و شدیدتر و حتی متجاسرترند، سر بزند و خطاکاترین‌ها خود دانایان باشند نه نادانان. شما برای جواب به نظرهای این صحن، انگار استطراد می‌کنید! پرسشگر، پاسخ می‌طلبد. قصد در پرسش برای خسته‌کردن کسی نیست، بل برای زدودن غبار از تن مسئله‌ای‌ست. پس بر من لازم است یک کشکولی نثارتان کنم: حاج‌آقا باقریان نکند بنده و یا ماها را درین تالار فکرت، شیرخواره! فرض کرده‌اید؟! ما را پس از دو سال و اندی شیردادن، از شیر گرفته‌اند. بگذرم.

 

ایران‌شناسی ( ۵ )
 
ایران مَعبَر اقوام بود. همین عامل عبور اقوام‌بودن، علت جنبش‌ها بوده که ایرانی از دیرباز آن را به خود دیده و با اصلِ جنبش و خیزش آشنا شده است.
 
همان ص ۴۲۰
 
سلام جناب آقای عیسی آهنگر. فرموده‌اید انتقادی به بنده دارید و این‌چنین فرمایش کرده‌اید که من «گاهی خبرها و وقایع تاریخی را تحریف» می‌کنم و نتیجه گرفتید که «این مسئله پسندیده نیست.» پاسخ بنده به شما این است اگر واقعاً بنده دست به تحریف می‌زنم، باید سرزنش شوم و شماتت را به جان بخرم. اما وقتی منبع مورد استناد من، مرا مطمئن از خبری می‌کند، بنده تردیدی در بیان نظرم ندارم و در بیان حقایق دأب من این است که آدم نباید باکی داشته باشد، همان‌طور که شما درین متن، بی‌باک و آسوده و در کمال آزادی به من نقد زدید و من بابت این آزادمنشی شما تشکر می‌کنم. دست‌کم دو منبع که به‌صراحت پرده برداشتند را مستند می‌کنم که اقدام کثیف و از روی حَقد و کینه‌ی راسموس پالودن رهبر حزب راست‌گرای افراطی در دانمارک -یک فرقه‌ و حزبی اسلام‌ستیز سابقه‌دار- در به آتش‌کشیدن قرآن چگونه بوده:
 
«مایکل سباستین عباسی» مدیر مرکز روابط مسلمانان در دانمارک گفت: «پلیس به او اجازه داد چنین کاری انجام دهد. بسیاری پلیس را به دلیل اتخاذ این تصمیم مقصر می‌دانند، زیرا به او اجازه داده شد این کار را انجام دهد». منبع
 
رئیس اداره‌ی سوم غرب اروپای وزارت امور خارجه گفته این حادثه «تحت حفاظت پلیس سوئد انجام شده» منبع
 
در پایان متشکرم از شما که بنده را مورد انتقاد قرار داده و نهی از منکر کرده‌ای که تحریف نکنم. هم انتقاد شما و هم نهی از منکر شما، برای بنده جالب توجه بوده. درود. بنده به عنوان یک انسان که به کتاب آسمانی اسلام ایمان آوردم، حق دارم چنین کاری را تقبیح کنم. غرب شکی نیست در تباهی گم شده است و درون خود غرب، فراوان‌انسان درست‌کار هستند فارغ از هر نوع کیش و بینش، که بهتر از بعضی ایرانی‌های غرب‌ستا و شیفته، غرب را می‌شناسند و از کارهای کریه آن بیزاری می‌جویند و دقیق می‌دانند قرآن‌سوزی با روح تمدن بشری و آزادی نمی‌سازد. ما که پای ماهواره نمی‌نشینیم تا وقت خود را صرف اباطیل کنیم. حتی آنتن این مواد اغلب لجن‌پراکن را هم نداریم. بگذرم. ممنونم مرا نصیحت فرمودید. در سلامت باشید.
 
سید سرسایه سلام. «شُرشُر رودِ دعا» در ادبیات برانگیزانده‌ی این متن شما چه رسا و صلای بلندی بود. درود. پنهان ندارم عکس -هر دو نما- مرا در قابِ گیرایی و جذّابیتش کاشت. ازین‌که از کینه‌ورزی به قرآن و آتش‌زدن آن حس عزاداری به شما دست داد و نکات بااهمیت انشاء فرمودید، درس‌آموز بود. درود. به جوادآقا دباغیان سلام ماه رمضانی مرا حتماً خواهی رساند. بله، با آن خانه و بیت شب‌هایی با رفقا در معیت شما و ایشان جلوس و صعود داشتیم. متشکرم..
 
بند سبز: قرآن‌سوزی فقط یک کار غیرقانونی نیست آقای قربانی، کاری شنیع و به دور از هر صفت اخلاقی‌ست. بند نارنجی: چرا فقط پلیس بازخواست شود، پس قرآن‌سوز چی؟ بند آبی: خود روز آتش‌زدن قرآن را چی؟
 
سلام جناب استاد سید عمادی. بزرگوار متشکریم این سفره را خوب برای ما می‌چینید. فرق‌گذاشتن بین یقین‌داشتن و یقین‌ورزیدن خیلی پربار بود. موقن واقعاً به داشتن ایمان بسنده ندارد، یقین می‌ورزد و با اندک بادی ریشه‌اش بیرون نمی‌زند و تنه‌اش آفت نمی‌زند. مفید فرمودید استاد. سپاس. سپاس.
 
خواستم بگویم در ص ۱۳۳ کتاب «تاریخ تشیّع و ایران» حجت‌الاسلام رسول جعفریان به نقل از کتاب ″طبقات کبرا′ اثر محمد بن سعد بغدادی که سیره‌ی  پیامبر ص را دربرمی‌گیرد و منبع معتبر برای شناخت رجال و صحابه، سخنی از امام حسین ع و امام صادق ع درباره‌ی ایران آمده است که زینت این پستم شده است. سیدالشهدا ع فرمودند: خداوند از ایرانی‌ها برای نصرت دینش کمک خواهد گرفت. امام صادق ع در مورد آیه‌ی ۵۴ مائده «...فسوفَ یَاتی اللهُ بقوم یُحبهم و یحبونه...» اعلان داشتند که مقصود درین آیه، ایرانی‌ها هستند. بنده اضافه کنم از منابع تفسیری این آیه چنین برآمده که وقتی این آیه نازل شد، پیامبر اکرم ص دست به شانه‌ی سلمان فارسى -سلام‌الله‌علیه- زد و فرمود: «هموطنان تو مصداق این آیه‌اند. معنی بخشی ازین آیه‌ی خیلی مهم این است: «...پس به‌زودی خدا مردمی را می آورد که هم خدا دوستشان دارد و هم آنها خدا را دوست دارند، اینها در برابر مؤمنین متواضع و در برابر کافران مقتدرند و در راه خدا جهاد می کنند و از ملامت هیچ ملامتگری پروا ندارند... .» امروز روز ارتش بود و این پستم علاوه بر مفاد قرآن‌شناسی، هدیه‌ی بنده تلقی شود به تمامی زنان و مردان نیکِ این سازمان رزم و دفاع، که مکتبی‌اندُو انقلابی، مردم‌مدار، مهیای دفع خطرات و ازهمه‌عالی‌تر آماده‌ی ایثار. و نیز؛ میهن‌دوست. بگذرم.
 
دوشنبه: ۲۹ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۵. دامنه
 
سلام جناب آقای ... امروزتان و هر روزتان به خیر و خوبی و خوشی که بشود ازت طنزیم خواند و تنظیمت دید. خوب رفتی روی طنزیم‌منزیم. منیزیُم را تقویت کرد که سلسله اعصاب را بهبود می‌دهد و مننژیت مغز را از غشا پراند. تشکر. شبیه قضیه‌ی مرض قند شد این پست! اغلب خیال می‌کنند قند فقط توی قن‌کَلووست! حال آن‌که، کسی که قند می‌گیرد -و من شکر خدای باری‌تعالی تای اینجای سنّم، این بلیه را نگرفتم- نمی‌داند که حتی دوغ هم قند دارد، چه رسد به رشته‌آش و سیب‌زمینی و گارجه و سِ و سوغات و سقالمه و زولبیاوبامیه.
 
سلام جناب آقا... . سپاس از لطف و توجه و نقد و نظر و توضیح و نکات شما. ارزش بحث در مدرسه فکرت به همین موارد است که با مباحثه و فکر روی فکر بر مسئله‌ای احاطه یافت و غبار از آن گرفت و شناخت بهتر، بهبود گیرد. درود برادر خوب من.
 
سلام استاد حجت‌الاسلام احمدی. هر سه زیبا بود و سومی ولی نو و نوآورانه. این پروفایل زنان؛ این زحمکتشان شالیزار شمال، شنیدم توی سازمان ملل یا مجامع دگر، سروصدایی بپا کرد! قضیه چیه؟
 
مباحثه‌ی سازنده‌ی دکتر ایمان شیردل با جناب آقای عیسی آهنگر
 
سلام جناب آهنگری . مرضیه علاوه بر خوانندگی از اعضای فعال سازمان تروریستی مجاهدین خلق نیز بوده. چنین سانسوری حتی در غرب و همین آلمان هم انجام میشود. در همین مدت شاهد تفتیش عقاید قرون وسطایی در آلمان و اروپا بودیم. رهبر ارکستر مونیخ به خاطر محکوم نکردن حمله روسیه به اوکراین برکنار شد، نه به خاطر حمایت، بلکه به خاطر محکوم نکردن. از حرف من هم این برداشت نشود که آزادی بیان در ایران وضعیت بهتری نسبت به آلمان دارد. اینکه این فرد از زندگی سیاسی (حامی تروریسم) مرضیه اطلاعی داشته را نمیدانم که بگویم تردیدش به این خاطر بوده یا به قول شما به خاطر زن بودنش! اما شما طوری وانمود کردید که در ایران یک خواننده‌ی بینوای از همه جا بی‌خبر به خاطر زن بودنش یا قبل انقلابی بودنش سانسور شده (البته کم نبودند مردان و زنانی که بعد از انقلاب هم به فعالیتشان ادامه دادند). اما در واقع سانسور چنین افرادی در غربِ به زعم شما "مهد آزادی بیان" هم کاملا نرمال است و اینقدر سطحی فکر نمیکنند که تروریست بودنش جدا و هنرش جدا!!! برای اینکه دوستان برداشت اشتباه نکنند هم این نکته را در بالا گفتم که منظور من وضعیت بهترِ ایران در بحث آزادی بیان نیست. نمیدانستم که باید مضافا تاکید کنم که من مشکلی با موسیقی هم ندارم.
 

پست شبانه‌ی بنده:

شمس تبریزی چند لقب داشت؟ چهار لقب.

کامل. چرا؟ چون پیران طریقت تبریز، او را کامل می‌خواندند.

آفاقی. چرا؟ چون دائم در سیر بود.

پرنده. چرا؟ چون هرگز در تبریز اقامت نمی‌گزید.

سیف‌الله. چرا؟ چون هر کس او را اذیت می‌کرد به خشم خدا گرفتار می‌شد.

از یادداشت‌هایم از ص ۱۷۹ کتاب ″آشنایی با مولوی″ اثر آقای محمود نامنی

سه‌شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۶. دامنه

 

جناب دکتر ایمان سلام. جدا از تسلطت در متن استدلالی، از ادبیات قوی و سلیسی برخورداری. سبک نوشتارت مورد پسندم است عموزاده‌ی عزیز. علاوه‌برین بیان دیدگاهت برای بنده جنبه‌ی وثوق دارد، زیرا اروپا را به چشم دیده‌ای و داری می‌بینی و نیز دارید در خودِ آلمان زندگی می‌کنی. پس روایت تو برای اهل فن خریدار دارد. از مباحثه‌ی آرام و منطقی شما با جناب آقای عیسی آهنگر خوشم آمده است. سپاس از هر دو. درود می‌فرستم به فکر باز و قدرت استدلالت. صحنه‌ی پشت سرت هم دلرباست و خودت هم مثل همیشه‌ات جذابِ جذاب. کجای آلمان است؟

سلام آقای قربانی. بامداد به خیر. دامنِ «کبریایی» ؟؟؟!! به آدم مسئله‌دار مثل «م...» رسیده‌ای، سخاوتمند ! شده‌ای؟! علامت تعجب را ای بسا به حساب کشکولی خواهی بذار.

 

سلام. ای به چشم. چ نمی‌دانم چرا به ج پیشی می‌گیره در تایپ ؟؟؟ اقدام شد. بسیار درود که چشم دکتر ولی‌نژاد به چ و ج من هم کار می‌کنه، پس واو به واو متن مرا می‌خوانی، چونان من که متن شما را زیر ذره‌بین می‌بینم.

 

خواستم بگویم هر بار در هر دوره، زیاد می‌شنویم. چی را؟ عبارت «بانیان وضع موجود» را. من که یادم است فقط آقای میرحسین موسوی در عصر نخست‌وزیری‌اش، ازین جمله استفاده نکرد. از مرحوم رفسنجانی به بعد، بازار این واژه‌ی فرافکنی باب شده و همچنان موتورش روشن است. من چندباری گفتم جدا از آن‌که انقلاب اسلامی، بی‌شمار خدمات و تحول و رشد و آبادانی و ... پدید آورده و می‌آورد -و فقط منکرین و منصرفین، انصافِ شمردن و صحٌه بر آن را ندارند- ضعف‌ها و فسادها و انحراف‌هایی عجیب هم، از اصول مترقی و مردم‌پایه‌ی انقلاب رخ داده که برای این خبط و خطاها، سیاستمدارها دنبال «بانی یا بانیان» می‌گردند و همه هم به «نکره» سخن می‌گویند؛ چون نکره‌گویی بار حقوقی ندارد. به نظر من این وضعیت -یعنی همان چیزهایی که دودش به چشم مردم حامی و صبّار می‌رود- هم بانی دارد و هم بانیان. بانی‌اش بی‌شک رشک غرب از رشد ایران است، به سرکردگی آمریکا و عملگی دنباله‌رُوان پیاده و سواره‌ی آمریکا که از بَدو طلوع انقلاب تا الآن پی پس‌زدن ایران در همه‌ی زمینه‌ها هستند زیرا تمدن‌سازی باعث بیداری ملل می‌شود. اما بانیان هم دارد: مثلاً آیت‌الله شیخ احمد جنتی که خود را در گذرگاه (=به زبان محلی ما: قَلت به سکون لام) نظام می‌بیند و قلّه‌بانی می‌کند تا به زعم خود، دَد وارد نشود. اما بیشتر مشاهده شده مانع ورود افراد قابل شده‌است. شاید علت این باشد شورای ۱۲ نفره، پشت صحنه نهاد نگهبان شده است و دارای نام‌های مؤثر فراوان. بگذرم. اگر این بینش، بانی نباشد برای اثبات هیچ بانی و بانی‌های دیگری سوگند حضرت عباس س هم بخوری، آنان می‌گردند دُم خروس بسازند

سه‌شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۶. دامنه

 

سلام جناب قربانی. روز و روزه قبول. همچنان کاربرد واژه‌ی ملکوتی «کبریایی» را وارد نمی‌دانم. آن هم از قلم فردِ دقیقی چون شما که جای واژه‌پردازی را مسلط است. بگذرم. هر واژه سر جای خود. غلوّ خوب نیست. متن را از حیّز (=کرانه)ی انتفاع می‌رهاند. اگر هم احساس می‌کنید نقدم بر متن شما وارد نیست، اصراری به پذیرشش ندارم. فضای بین بنده و شما آزاد است و ازین‌رو با شما و سایر دوستان اهل نظر، آسودگی می‌کنم در نقد و نظر. درود.

 

جناب... سلام. علاقه‌ی شما به انتقاد از بنده، آسوده‌خاطرم می‌کند و به آسایش فکری‌ام می‌انجامد. چون می‌کوشی وقتی عیبی در من می‌بینی، روزنه‌ی قشنگ انتقاد و حتی نکوهش را باز کنی. اراده‌ی شما در نقد و نقادی‌ام جای سپاس باقی می‌گذارد. پس، بس‌درود.

 

سلام جناب آقای محمدجواد. دقیق در معنی. درست در مثال. حکمت این لغت محلی را فاش گویم: غروب دیروز خواهر سخاوتمندم که فامیل پدری شما هم هست (خانواده‌ی آقای حسینعلی رمضانی) با من تماس گرفت که سر زمین‌باغ‌شان، سبزی بچیند و یا بکَند برایم به قم بفرستد. وسط حرفشان هم گفت: سبزی الاج نووونه. این بود که پرونده‌ی لغت الاج -به قول شما شاید هم: عِلاج- باز شد. تشکر.

 

جناب حجت‌الاسلام استاد باقریان سلام و احترام. نکات پرباری درین شرح شما بود. سعی کردم روی مفادش دقت کنم تا بیشتر و بیشتر به درک مسئله بینجامد. اما در آخر از صحیح بخاری نقلی کرده‌اید که قبول هم دارم و جزوِ نمازِ میّت -و شاید هم تشریفات گور تلقین- هم هست. به نظر شما این‌که «وَ عجِّل فرَجهُم» را هم، برخی‌ها در دنباله‌ی صلوات می‌گویند، جزوِ صلوات است یا بدعت؟ در صحیفه‌ی سجادیه صلوات همان است که مردم سالیان سال این ذکر را ذاکرند، که شما هم بالاتر در شرح صلوات فرمودید که بر محمد ص است و آل ایشان ع.
 
پاسخ باقریان‌ ساروی: علیک السلام جمله (و عجل فرجهم) را در هیچ روایتی ندیدم که جزء صلوات فرموده باشند. یک دعا است گفتنش به عنوان دعا مانعی ندارد ولی به عوان مکمل صلوات در روایات نیامده. و نیز صلوات بر اصحاب هم در هیچ روایتی نیامده و از صلوات بر پیامبر بدون  صلوات بر ال مذمت شده است.
 
جناب دکتر ولی‌نژاد نمی‌دانم دادگاه صحرایی که در ارتش‌های جهان رسم بوده، عملی هم می‌شده با نه. یعنی دادگاهی به گمانم فوری و آنی. حالا وکیل تسخیری هم دارد یا نه، بلد نیستم. اما توی سیاست و اقتصاد -که هر دو عین دو خط یک ریل‌اند- دادگاه صحرایی که هیچ! حتی دادگاه صوری و سوری! - این سوری هم می‌دانی یعنی بخور بخوری- هم بر پا نیست؛ لابد همه را به صحرای محشر حواله می‌دهند که آن هم معلومه چقدر زمان می‌برَد، زیرا یک روز خدا ۲۴ ساعت نیست روایت است و حتی در قرآن آمده آیه‌ی ۵ سجده که روز خدا هزار سال است. حتی جاهایی خوانده‌ام پنجاه‌هزار سال. پس، خیال این جماعت -بخوانید بانی و مانی- تختِ تخت است. بر مردم و این مرز و بوم هر چه می‌گذرد، خا بگذرد. آقای بهنام بانی هم اگر «حامد برادران» نباشد که آهنگش بَخِر نداشت! متشکرم از متن کنایی شما که کرانه داشت و کُنیه!
 
بارها عرض کردم وقتی در شخصیت کسی گنجایش ببینم پای پست آنان حاضر می‌شوم، هم در تأیید و تشویق و ستودن مزیت‌های متن حسود نیستم، و هم در نقد متن خائف. چون وقتی گنجایش در جناب قربانی و ایضاً دوستان محترم دیگر می‌بینم خوف انتقاد و نقد هم وجود ندارد. درود مجدد.
 
جناب آقای مرآت سلام و عرض ادب
 
ملایم و درست در موسِم. خوب جلو رفتید. آموزنده و سازنده. گیرایی هم داشت سبک ادبیات.
 
ایران‌شناسی ( ۶ )
 
خوارزم -که خوارسیمه و خوارسیما نیز آمده است- نام ناحیه‌ای است پایین‌دستِ رودِ جیحون، که در قدیم مهد قوم آریا بود و «کاث» مرکز آن. سرزمین سیحون و جیحون -شامل تِرمِذ و سمرقند و بخارا- موطن و مولِد و مدفَن بسیاری از دانشمندان ایران است که هم‌اینک جزوِ کشور ازبکستان می‌باشد.
 
سلام جناب آقاجلیل قربانی. جالب بود و مبتکرانه و انگار به بداهه. اسپند دی بگیریم؟! چش نکنی به وسعت ایران؟! روزی از کران تا کران هم بود. به قول آقای رضا یزدانی -که آقای مسعود کیمیایی سبک صدا و آهنگ‌هایش را خیلی می‌پسنده و من هم برخی‌ها را جذاب می‌دانم- وقتی صحبت توست (=ایران) حتی یک جزیره هم مجنون می‌شود (= اشاره به همون جزیره‌ی مشهور در دفاع مقدس)
 
زنگ شعر ( ۱۲ )
 
نور خدای‌ست که در شرق و غرب
اِنشعَب یَنشعب اِنشعاب
 
دیوان مرحوم علامه حسن حسن‌زاده
 
سلام دوباره مهندس آقا سیدباقر. متشکرم آقا. بنده همواره قدردان نوشته‌های انتقادی و علمی و تحلیلی و اطلاع‌رسانی شما و نیز دیدگاه‌هایی که درین صحن بیان می‌فرمایی هستم. خداقوت عرض می‌کنم.
 
سلام جناب حجت‌الاسلام سید عمادی. ۱. از نظر آن جناب علم لدنی در درجه‌ی خفیف می‌تواند الهام درونی را هم شامل شود؟ ۲. در آیه‌ی ۹۹ حجر که درست فرمودید منظور از یقین فراآمدن مرگ است، اما پاره‌ای متصوفّان آن را به مرحله‌ای از وصال و علم تأویل کرده‌اند و تارک‌الصلاة هم گردیده. البته در عالم نظری این دیدگاه هست اما در عمل دقیقاً نمی‌توان آدرسی از آنان یافت. دیدگاه شاذّ نمایندگان این فکر، بیراهه‌ای بود در تفسیر ازین آیه‌ی مهم. متشکرم از استاد.
 
جلیل قربانی:
طنزیم جبهه‌ای؛
 
صادق‌نژاد مداح قراخیل (قائم‌شهر)ی در نوحه‌‌ای به زبان مازندرانی خوانده بود؛
 
«اَی خِدا،
جزیرهٔ مجنون، 
بیّه گل‌گون»
 
رزمندگان تو‌ جبهه با این نوحه، شوخی می‌کردند و می‌خواندند؛
 
«اَی خِدا
جزیرهٔ مجنون،
چنده جوله»
 
امرو در هیچ پستی به من سلام نکردی قربانی؟ کشکولی. قضا به گردن داری! آقای صادق‌نژاد آن وقت‌ها محل ما دو سه باری نوحه‌سرایی کرده بود. صدای رسایی دارد. من پای نوحه‌ی وی نشستم اون وقت. هیجانی می‌خواند و مجلس را خموش و خود را میدان‌دار ماهر می‌ساخت. جو مجلس را چنگ می‌زد می‌گرفت. مزاح خندانی نوشتی. گوشم نخورده بود.
 
سلام سید سرسایه. نمی‌دانم متن مرا نقد کرده‌ای یا اِبرام؟ منظورم از نکره (متضاد مَعرفه) نه گفتار مردم، که همین صاحبان قدرت بود که گنگ می‌گویند و معلوم نمی‌کنند که بانی یا بانیان کی‌ها هستند. گنگ‌گویی معادل نکره در عربی است.
 
علیک سلام. حالا درست شد. چه مثَلی هم اسکورت سلام کرده‌ای.

 

میدان ارزش دانش ( ۱۵ )
 
کمی درباره‌ی سقراط خراسان
 
به نام خدا. سلام. بزرگ‌مردی که «سقراط خراسان» نامیده می‌شد سال ۱۲۸۶ خورشیدی در روستای مزینانِ داورزنِ سبزوار چشم به جهان گشود؛ یعنی زنده‌یاد استاد محمدتقی شریعتی. علاقه به علم را از پدربزرگش آخوند ملاقربانعلی به ارث برد که شاگرد ملاهادی سبزواری بود. هجرتش از مزینان به مشهد مقدس سرنوشت‌ساز بود و سازنده. زیرا در تراز نخست حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد جای گرفت و در معنویت و دانش سرآمد شد. گویند زیارت روزانه‌ی حرم امام رضا (ع) داشت و پای درس بزرگان روزگارش نشست؛ ملاهاشم قزوینی، ادیب نیشابوری و ... . برای معیشت، «ناچار به تدریس در مدارس آن روزگار مشهد» شد؛ پس؛ سال ۱۳۰۹  در مدارسی مانند شرافت، ابن‌یمین و فردوسی این شهر دست به تدریس ادبیات فارسی و عربی زد. سال ۱۳۱۴ واقعه‌ی خونین مسجد گوهرشاد را -که حاکی از اوج اختناق و سرکوب و دین‌ستیزی بود- به چشم خود دید. و از آن پس جلسات خود را در قالبِ قرائت قرآن شکل داد و همین جلسات قرآن استاد محمدتقی شریعتی از پاییز سال ۱۳۲۰ موجب رونق قرآن‌آموزی شد. ازین‌رو بود که متدینانی از مشهد، کانونی با اسم «انون نشر حقایق اسلامی» را تأسیس کردند و این پایگاهی شد برای فعالیت و درس تفسیر قرآن ایشان به صورت هفتگی که  ماهرانه و دور از دیدِ رژیم در منازل مختلف مشهد برپا می‌شد. با آن‌که دفتر اصلی کانون در کوچه‌ی مخابرات، واقع در محله‌ی چهارباغ نزدیک حرم بود؛ اما استاد، جلسات را در منازل و مکان‌های مختلف شهر برگزار می‌کرد و هم او بود که برای نخستین‌بار، معارف اسلامی را در قالب «زبان نو و به‌روز در اختیار جوانان» گذاشت. جذابیتی که جوانان دانش‌آموز و سپس دانشجویان دانشگاه مشهد را به این کانون سرازیر کرد و همینان در جریان رویدادهایی مانند نهضت ملی‌شدن صنعت نفت و نهضت اسلامی وارد صحنه شدند. جالب این‌که استاد شریعتی درس تفسیر قرآن را به درس تفسیر نهج‌البلاغه که کتابی غربت در جامعه‌ی مسلمین بود، پیوند زد. و حقا که او در زمره‌ی پیشتازان احیای نهج‌البلاغه قرار گرفت و کانونش دژ عقیدتی در برابر تفکرات الحادی و انکاری. سالیان بعد، او با دعوت استاد شهید مرتضی مطهری در حسینیه‌ی ارشاد تهران دست به سخنرانی بیدارگرانه می‌زد و دست انسان را در دست اسلام می‌گذاشت و سقراط‌وار، بیدارگر بود. سرانجام با عمری پربرکت و با محبوبیت در ۳۱ فروردین سال ۱۳۶۶ چشم از جهان فرو بست و به دیدار فرزندش دکتر علی شریعتی شتافت و در حرم رضوی، صحن آزادی غرفه‌ی ۱۷۱ به خاک سپرده شد که این قطعه که درش به روی مردم مسدود شده، هر بار مکانی برای زیارت بنده و آدم‌های اهل هست. هر چند از کناره‌ی درش.
 
چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
 
تذکر مدیریت مدرسه فکرت
مشاهده می‌شود پست‌هایی لینک‌دار درین صحن بازفرست می‌شود. گفته شده بود اگر کسی بر دوام چنین رفتاری اصرار بورزد، در واقع خواسته مقررات مدرسه فکرت را لگدمال رفتارهایش کند. کمترین کار مدیریت در برابر چنین رفتاری، پس از چندی اغماض و شمردن، از دسترس خارج‌کردنِ مدرسه به روی چنین رفتاری‌ست. بازورود به مدرسه هم گفته شد که باید به نزدیکترین نیازمندانی که خود آنان می‌شناسد، ۵۰۰ هزار تومان واریز کند تا با ارائه‌ی فیش، بتواند مدرسه را در دسترس خود ببیند.
 
سلام جناب آقای قربانی
اویی که من می‌شناسمش، اذان به اُذُن می‌شنود، سپس حرکت می‌کند که روزه‌اش نشکند و رِز و رَمون نشود!
 
بععععععلهههههههه. دیدی آقای قربانی؟! حرف از حد ترخُص آورد. این یعنی جمع شرع شهر و شرعه‌شرعه. سلام جناب دکتر ولی‌نژاد. خداقوت عکس تیم‌جار هم تودل‌لرو بود خصوص آفتابی که از درگاه هنگام عکس‌انداختن بر تن تیم زد.
 
پس من هِم ازین سمت جِر شِم...
 
برخی نیم‌رخ راست صورت‌شان بهتر از نیم‌رخ چپ صورت‌شان است، برخی هم وارونه. برخی هم اساساً نیم‌رخ نمی‌گیرند، چه راست، چه چپ. بد می‌افتند! و چه قشنگ، که بنده توی هر دو نیم‌رخ جالب می‌افتد! چه چپِ گونه‌ام، چه راستِ گونه.
 
جناب مهندس آقا سیدباقر شفیعی. دیدگاه شما را خواندم. من اما معتقدم نباید بر مردم سخت گرفت و چنان بر آنان ایراد بار کرد که انگار تکلیفی جز آنچه دیگران برای آنان می‌تراشند ندارند. برای ترجیحات هر کس در عقیده و عمل باید آزادی قائل بود.
 
جناب حجت‌الاسلام باقریان سلام. سخن از مأثوره کرده‌اید. پیش ازین نقبی به دعای روزانه‌ی ماه رمضان در پستی از نوشته‌های شما زدم که شما به آن محل نگذاشتید، به نظر شما دعاهای روزانه‌ی مذکور هم، مأثوره است؟ یا دست‌ساخت علمای ایرانی‌تبار؟! چون واژگان ثقیل در آن موج می‌زند، هرچند عالی‌مضامین است.
 
مأثوره که نیست، پس ساخت کیست؟
 
سلام سید سرسایه.
به من گفتی: مهد منی
به تو چه گویم؟
گویم: تو لابد لحد منی!
و شایدم بلکُم
نَنوی تابِ منی!
اگر نه،
پس گَرِه‌ی خُوی منی!

 

سلام. خوب‌افزوده‌ای بود؛ در راستا، و به‌جا. به گفته‌ی امام خمینی بدین مضمون: تهذیب نباشد، علم توحید هم سود نمی‌بخشد. شیخ علی‌اکبر گودرزی خود را مفسر قرآن می‌پنداشت و فرقان هم معادل نام قرآن و واژه‌گرفته‌ی قرآنی بود. گویی همشهری شما -حجت‌الاسلام آقای ناطق نوری- محاکمه‌اش کرده بود.

 
شایسته‌کاری ( ۲۵ )
 
وقتی در جاهای عمومی به بهداشت آنجا شک داریم، چه خوب است از قاشق پرهیز کنیم و مثل سیدجمال‌الدین اسدآبادی که در اروپا با انگشتان دست غذا می‌خورد، با انگشتان دست‌مان غذا بخوریم؛ از دست شسته‌ی خود مطمئنیم، ولی از قاشقی که هزاران نفر بر دهن زده‌اند، هرگز.
 
به قلم حجت‌الاسلام شیخ محمدرضا احمدی
سلام بر استاد طالبی عزیز. علاوه بر آنچه که جناب استاد باقریان فرمودند، از آیت الله احمد عابدی هم شنیدیم که این دعاها گرچه مضمون خوبی دارند، اما از ائمه علیهم السلام نیست. همچنین استاد علی نصیری هم اخیرا در باره این دعاها متنی نوشتند که جهت تبیین موضوع خوب است: در باره اعتبار این دعاها (دعای هر روزه ماه مبارک رمضان، سی دعا برای سی روز) باید به سه نکته توجه کرد:
 
۱. این دعاها در منابع حدیثی و دعایی شیعه پیش از سده هفتم ذکر نشده است. سید بن طاوس  نیز از کنار آن بدون ذکر سند و متن دعا و تنها با اشاره به مضمون چند مورد، گذشته است. البته باید اذعان کرد که متاسفانه متون و اسناد دعاها آن گونه که نسبت به روایات فقهی یا حتی اعتقادی اهتمام وجود داشت، از آغاز چندان مورد توجه عالمان شیعه قرار نگرفته است.
 
۲. برای این دعاها سند روشنی ذکر نشده است. کتاب ذخیره که کفعمی دعا را از آن نقل کرده است، حداقل برای این ناچیز شناخته شده نیست. 
 
۳. روایاتی که عبد الله بن عباس از پیامبر (ص) نقل کرده است، عموماً جزو روایات عامه تلقی می شوند که خود از اعتبار آنها کاسته می شود. 
 
بنابر این راه چندان محکمی برای اعتبار سنجی این دعاها به نظر ما نرسیده است.  البته در متن این دعاها مضامینی آمده است که قابل تایید است.  بنابر این می توان آنها را به قصد رجاء بر زبان جاری کرد. موفق باشید.
 
سلام و بسی سپاس استاد آشیخ محمدرضا. پاسخ دقیقی دریافت کرده‌ام آقااحمدی. دغدغه‌ی مرا مرتفع کرده‌ای. توی بیشتر منابع غیراولیه هم در مباحث ادعیه و اذکار و زیارات، اغلب هم از مرحوم کفعمی استناد می‌کنند. اینجا شما در هر سه بند احتجاج مورد وثوقی صورت داده‌اید به آورده‌ی شما اعتماد دارم و نکات جناب استاد باقریان هم همواره متأملانه است. التماس دعا سرور معزّزم آقا احمدی عزیز.
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۲ )
 
خدا وُ بَس، دیگر همه هوَس!
چرا چنین است؟
حکیم میبدی چون جوابش را درست حدس زد:
«همه در عددند و او احَد»
بنده بگذرد!
شب قدر خدا دهاد قُوت و قوَّت.
 ر‌.ک: ص ۳۰۱ تفسیر میبدی ذیل آیه‌های ۷ و ۹۰ انعام
 
سلام و سحرگاه‌تان به خیر و خوبی جناب آقای قربانی. تابه‌حال این‌همه قانع نشده‌ام که ازین نوشتار خوش‌ترکیب‌تان شده‌ام که در دلش مفاهیم غنی‌ی دینی جاسازی شده است؛ احسنت. حقا که زادآوری داشت این نوشتار. متشکرم و پیام بلندش هم دریافت شد. بسیارسپاس.
 
سلام مجدد استاد سید عمادی. زحمت پاسخ شما اجرش با خدای باری‌تعالی. بله، مرز الهام با علم لدنی بر من روشن بود، فقط فکر می‌کردم الهام در آناتی از خلسه و اوج صحو و محو، می‌تواند پایِ پایشش به لدن هم برسد. اینک جواب استاد مرا به درک مسئله دلالت و هدایت کرد. درود.
 
سلام جناب آقای اسماعیل آفاقی. با این دغدغه‌ی ارزشمندتان پس چرا حیّ و حاضر نیستید درین صحن؟! اگر روشنگری کار مرضیّ خدا هست -که هست- پس در بیان عقاید و آرای خود دریغ مَورز تا ما هم سودمند بیرون آییم از بیانات و دیدگاه‌های آن جناب. درود سپاس.
 
سلام استاد احمدی. یاد استاد سید جعفر شهیدی کردید و خدا خیرتان دهاد؛ ترجمه‌ی نهج‌البلاغه این نام‌آور بزرگ ایران و چند کتاب مذهبی و تحقیقی‌اش حقیقتاً سالیان سال انیس در مطالعات بنده بود. بسیار بر ادب پارسی و عرب مسلط بود. روح او و همسرش در این شب لبریز شعَف.
 

شرح عکس بالا: تکیه‌پیش داراب‌کلا در بهار ۱۴۰۱ در یک نمای بسیار جالب، عکاس: جناب حمیدرضا طالبی. نشر عکس: سایت دامنه. یاد آن ماه‌رمضان‌های عصر طفولیت به خیر که همه درین محدوده جمع می‌شدیم و البته شکل و شمایل آن زمان تکیه‌پیش بسیار فرق می‌کرد.

 

خواستم بگویم کی این‌قدر گستاخ می‌تواند باشد که کتمان کند ملت با همه‌ی تاب‌آوری قهرمانانه، گرفتار معیشت تنگی درآمد نیست؛ اما میان این‌همه تنگنایی و مِحنَت، ناگهان می‌شنوَد که زاده و پورِ فلان باف به بیرون ایران -ترکیه- رفته است. این‌که برای خرید چی رفته و چی آورده، فرقی نمی‌کند، مهم این است بخشی از مردم از جمع‌آوری کمی پول برای یک زیارت ساده و مختصر امام رضا ع و حتی دیدار با اقوام و نزدیکان به‌شدت درمانده‌اند، اما جلوِ دیدِ ملت یکی پیدا می‌شود کاری می‌کند که یک سازمان تروریستی هم قادر نیست این‌انداره بر اعتماد مرد خدشه وارد کند. این است که به کتاب به نگاشته‌ها، به پند و اندرزها و انذارها رجوع نمی‌شود؛ خصوصاً کتاب شریف قرآن که برنامه‌ی نظری و عملی مؤمنان و باورمندانِ به آن است. بی‌جهت نبود خدا داخل آیه‌ی ۳ طه، بر سینه‌ی رسول رحمت ص این تذکره را جاری کرد: اِلاَّ تَذکِرَةً لِمَن یَخشی. «بلکه آن را فرو فرستادیم تا براى کسى که از فرجامِ غفلت بیم دارد، تذکّرى باشد.» کاری که پورِ فلان باف کرد دست‌کم اگر پای غفلت نوشته نشود، اما فرجامش این است ۱۰۰٪ نزد ملت به حساب سوءاستفاده از موقعیت و قدرت ثبت می‌شود. بِزهی که بالاترین نهی را از امام علی ع دریافت داشته است. درین حال است که قانع‌کردن ملت خیلی کار سختی می‌شود. بگذرم. اما به قول خدابیامرز ارزفون: آهای آهای، امان، امان... .

پنج‌شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ ۱۷ - دامنه

 

سلام جناب دکتر آقاایمان. خرسندم که از دو سال پیش تحصیل دکتری را با کوشش و موفقیت به اتمام برده‌ و اینک در آنجا زندگی می‌کنید و در کار مهمی هم مشغولید. پس در گرانیگاه علمی آلمان زندگی می‌کنی، آخه هایدلبرگ در جنوب غربی آلمان از دیرباز مهد علوم و ره‌توشه‌ی دانش برای بشر بوده. تندرست و درود.

 

سلام. ازین بذل محبتت به عارف و از بذل فضلت به بنده، همواره شکرگزارم.

سلام و سپاس استاد احمدی بزرگوار. متشکرم در چنین شبی یادی از رفتگان بنده هم کردید. آمین. سلامت باشید رفیق.

سلام جناب دکتر عارف‌زاده. متشکرم. قدر زر زرگر شناسد... شما خود مهارت در لغت دارید و حد واژگان را بلدید. درود.

سلام جناب. در شگفتم از شما؛ شماوُ توضیح واضحات؟! جناب دکتر عارف‌زاده خود مُخ واژه‌شناسی است.

 

سلام. کشکولی: نکند مثل شما توی بیمارستان «شفا» در شمار آبی‌ها باشند و به رنگ سرخ دارای آلرژی بالا؟! (=حساسیت، پارسی را پاس بدارم)

 

سلام. هنرمندی‌ات در زیباشناسی تصور و تصویر مثل دانشمندی‌ات در آنچه بدان خبره‌ای، سرِ زبان‌هاست. به حمیدرضا طالبی از قولم بگو از آن سوی علوم ظاهر، نکاتی هدیه فرماید. دستِ او به ورای دانش، زبَر است.

 

سلام ایمان‌جان. به خدا همان خون مادرت وقتی در رگ‌هایت جاری است، مرا بس که دوستت داشته باشم. من به انسان و نیز نسَب و به قول زیبای محلی: اِل و کسان خیلی بها قائلم. ممنونم.

 

پاسخ به پرسش: سلام جناب. بنده به فراخوان شما در بیان نظر، اجابت می‌کنم و آنچه درین‌باره ذهنم می‌رسد عرض می‌کنم: سیاست پیشین دو تا کافیه که از دوره‌ی پهلوی دو، شروع شده بود، در نهایت با تشدید کنترل موالید به پیری عجیب جمعیت انجامید که چندان نمانده عناوین نسَبی و خونی و وراثتی مانند خاله، خواهر، برادر، دایی، عمه، عمو به پستو روَد و به پایان نسبت‌های ضربدری فامیلی. طوری‌که رهبری معظم دهه‌ی قبل در بجنورد در خطابه‌ای عمومی و علنی، از مردم عذرخواهی کرده بودند. اینک سیاست ترغیب دو تا بس نیست و تا شش تا هم نیاز است، حرکت رو به جلوست. هر چند پیش‌نیازهای فراوانی هم دارد. البته این مبالغ وام چندان رقم چشمگیری نیست، اما برای واداشتن انگیزه‌زاست. اما آفات هم در کمین است. با هدف پول، زادوولد بی‌برنامه راه بیفتد. مباحثی دیگری هم هست که مَجال می‌طلبد.

 

سلام جناب. متشکرم که به لغت علاقه و بر آن احاطه دارید. جای بسی سعادت. زنهار هم باید داد به نسل نو که با فرهنگ غنی گویش خود، ترکِ خو کند. آن روز را نیاورَد.

سلام استاد احمدی. تشبیه به بادیه خیلی عالی است. این را کسی می‌فهمد که به بادیه رفته باشد و با بادیه‌نشین زیر درختی مانده باشد؛ تر و تازه و پر از ثمر. سعدی در بادیه‌ی دنیا، هم ثمر درخت است و هم خود درخت. من بی سعدی، به سر نمی‌کنم. هفته بکشد، باز باید برم ببینم شیخ اجل چه می‌فرماید. درود به این پست.

 

پست شبانه‌ی بنده ( ۳ )
 
به‌زودی زمانی بر شما خواهد رسید که اسلام چونان ظرفِ واژگون‌شده، آن چه در آن است ریخته می‌شود. این را بنده نگفته! امام علی ع هشدار دادند که در خطبه‌ی مهم ۱۰۳ نهج‌البلاغه درج شده است.
 
سلام شبانگاهی جناب قربانی. خودت می‌گویی نماینده‌ی «ارشاد...»؛ خُب معلومه داشت همه را ارشاد! می‌فرمود. واعظِ غیرِمتّعظ جامعه را دوش گرفت! دوش در معنای وفور، نه کول!
 
سلام دوباره. نمی‌دانم. ارزیابی دقیقی از تمایلات جامعه ندارم. جدیداً هم نمونه پژوهش میدانی درین‌باره، نشری نیافته که بتوان به آن استناد کرد.
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده. یکسره بفرما و بگو متحضر! دیگه. این‌همه زخم و جرح و صیب و آسیب و شکسته‌بندی، بیشتر نعش را می‌مونه تا مصدوم! تفسیر وضع موجود درآمد انگار برداشت من! بگذرم. سیاسی‌میاسی سر در نمی‌آورم!
 
االان خشکه که خوبه، توی غورزم هم، ماهی، می یافت نشود! «میٖ» را برو قرن هفت و بذار سر فعل نشود
 
۸ را ۸ را ۸ را
شاید شیردادن چون اجرت‌المثل داره و مردا نمی‌دن!
فنی بحث کردید. بعضی جاها گیر کردم.
 

مهدی طارمی

میدان ارزش دانش ( ۱۶ )

به نام خدا. سلام. من که آقای مهدی طارمی را چندان نمی‌شناسم فقط می‌دانم بوشهری است و در فوتبال، و امروز فهمیدم مهاجم هم بازی می‌کند. او در بازی دیروز تیم فوتبال «پورتو»ی پرتغال در مصاف با «اسپورتینگ» که ۸۸ دقیقه هم به بازی گرفته شد در دقیقه‌ی بیستم بازی، در یک حرکت ارزشمندانه و آموزنده که دل مرا جذب کرد از تدارکات تیمش (صحنه‌ی مندرج و منعکس در عکس بالا) درخواست کرد «تا چیزی برای افطارکردن به او بدهند.» نیز به همراه او «زاید و بازیکن نیجریه‌ای پورتو هم کنار خط می‌رود و با نوشیدن آب، افطار می‌کند.» من برای چنین کار دینی و اخلاقی طارمی و آن دو دگر -که کلاس درس عملی بود و به‌درستی سازنده و ارزنده، اعتبار بالایی قائلم. بی‌جهت نبود ماه پیش، عارف آمد پیش من و گفت می‌خواهم فوتبال ایران و کره جنوبی را اینجا ببینم. کمی بعد یخ و پخ شد. گفتم: چرا؟ گفت اگر می‌دانستم طارمی امرو توی بازی نیست، اصلاً نمی‌آمدم. امرو متوجه آن حرفِ عارف شدم. پس، هم حرفه‌ای است و هم دینداری بلد. مرحبا به این بوشهری که حرمت «کُتِبَ علیکمُ الصّیام»: روزه بر شما مقرّر شده... ۱۸۳ / بقره، این فرمانِ خدافرموده را حتی در دورترین نقطه از میهنش هم، می‌فهمد و در لباس فوتبال نیز پاسش می‌دارد. طارمی بیشمار باد، که حالا دانستم پاسِ گلش زیادتر طرفدار دارد، تا خودِ گلش. بگذرم و بیشتر ازین فوتبال‌نویسی بلد نیستم!

جمعه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه

 

سلام جناب. دیشب عرض شد پست روزانه‌ام در دیروز. خواهنده خود باید بخواهد و بخواند. این ریزگفته‌ها از سمت من تمام. کاملاً با این نگرش و رفتار آموزنده موافقم. حرکت و برکت و معنویت و پیشرفت. متشکرم. جناب، لابد می‌دانید پدیده‌ی «فترت» هم داریم که گاه جوامع انسانی را فرا می‌گیرد و سپس با بازآگاهی‌ها به فطرت بازمی‌گردد و نمی‌گذارد از تمدن و تدین بگسلد. بگذرم.

 

نگرش واقع‌نگرانه و برنا.

دیدی وسیعا و واقع‌نما.

سلاما و حقا و درودا استاذنا احمدیا.

 

نظر حجت‌الاسلام سید‌حسین‌ شفیعی دارابی:
 
سپاس از اقدام شایسته دو ورزشکار رمضانیه!!!
بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. آقا ابراهیم سلام علیک. نماز و روزه تان قبول باشه. خودم پس از اطلاع از این اقدام  نیک این جوان مسلمان شیعی ایرانی بوشهری بسیار خرسند شدم. و این میرساند که ورزشکاران اگر درست جهت دهی شوند حتی در میدان فوتبال هم می توانند مبلغ دین باشند. درود بر او. خوشحالی مضاعف بنده این است: وقتیکه چند روز قبل در رسانه ها خواندم: «بنزما و تایید افطار کردن پیش از بازی با چلسی در اینستاگرام؟» را خوانده بودم؛ ضمن ابراز خرسندی از  این اقدام شایسته ورزشکار خوش آوازه اهل سنت (کسیکه تلاش او موجب شد تا رئال مادرید در دور رفت از مرحله یک چهارم نهایی رقابت های لیگ قهرمانان اروپا موفق شود تا با نتیجه 3 بر 1 چلسی را در ورزشگاه استمفوردبریج شکست دهد و بدین ترتیب کار خود را برای صعود به مرحله بعد بسیار راحت کند) آرزوی قلبیم این بود : ای کاش ورزشکاران شیعی نیز اینگونه عمل نمایند؛ خوشبختانه دیدم این آرزویم محقق شد و جناب آقای طارمی، اقدامی پسندیده تر انجام داد؛ زیرا آقای بنزما قبل از بازی افطار نمود؛ ولی آقای طارمی در وسط بازی و پس از چندین دقیقه تلاش در میدان بازی. ضمنا آرزومندم تلاش جنابعالی در جهت نگارش این نوشته وزین نیز  در راستای عمل به حدیث بلند رضوی «مَن لَم یَشکُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللّه َ عَزَّ و جلَّ » محسوب شود ان شاء الله . ان شاء  الله از دعاء در حق اینجانب در لحظات خوش معنوی شب قدر پیش روی (که آراسته با شب شهادت مولی الموحدین حضرت امام امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام می باشد) فراموش نفرمائید. 
(حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی؛ روزجمعه ۲۰ ماه رمضان ۱۴۴۳ ق = ۲ اردیبهشت ۱۴۴۱ ش)
 
پاسخ دامنه: استاد مبرّز جناب حجت‌الاسلام دکتر آقاسید حسین شفیعی سلام علیکم. چه بارز نوشتید؛ لطیف، مؤثر و رسا. متن شما از متن بنده هم عالی‌مضامین‌تر است. متشکرم که در حق حقیر دعا مرحمت فرمودید و بذل فضل عنایت. چشم، من هم امشب شبی که قدر است و منزلت دارد -با این‌که نزد خدا به هیچ هم نمی‌ارزم_ در حق شما دست بر دعا باز می‌کنم؛ و چه خوب که همه‌ی ما عاشق و بیمه‌ی شب‌های قدریم.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2063
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴۰۰/۱۲/۰۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

تریبون دارابکلا

مدرسه فکرت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">