qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

مدرسه فکرت ۶۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وششم

 

«به پیش» به عقب برگشت !

با یاد و نام خدا. پیش‌درآمد بحث: در نظام‌های حزبی، حزب پیروز در انتخابات را حزب حاکم می‌خوانند. مثلاً حزب «به پیش» به رهبری امانوئل مکرون، که حزب حاکم فرانسه است. این حزب سه سال پیش، با غلبه بر حزب سوسیالیست فرانسه در کارزار انتخاباتی، به قدرت دست یافت. حزب‌ها در کشورهای غربی، اغلب سه گرایش دارند: چپ‌گرا، راست‌گرا، ائتلاف‌گرا که معمولاً محیط‌زیست‌گراها و ملی‌گراها و حزب‌های کوچک اروپا به این سمت گرایش دارند. چپ‌گراها جنبه‌ی سوسیالیستی برنامه‌هایشان غلیظ‌تر است، راست‌گراها جنبه‌ی لیبرالیستی و ثروت‌اندوزی برنامه‌هایشان. اولی بیشتر به عامه فکر می‌کنند، دومی همیشه به اقلیت سرمایه‌اندوز.

 

بحث: حزب راستگرای «به پیش» که دولت فرانسه را در اختیار دارد اخیراً لایحه‌ای "بحث‌برانگیز درباره‌ی ممنوعیت فیلمبرداری از نیرو‌های پلیس" را تصویب کرده بود که باعث اعتراضات در بیش از ۷۰ شهر فرانسه به‌ویژه در پاریس شده بود. دولت فرانسه (بخوانید مهد آزادی!) با قوه‌ی قهریه به سرکوب شدید مردم معترض اقدام کرد که به نزاع خونین خیابانی انجامید. اما سرانجام با خفّت و خواری اعلان کرد این لایحه را لغو کرده است. منبع

 

سه نکته‌:

 

۱. اگر مردم ۷۰ شهر در برابر این لایحه اعتراض نمی‌کردند حزب «در پیش» به پیش می‌تاخت یک قانون دیگر از نوع ممنوعیتِ نقد و انکار هولوکاست ! در برابر آزادی علَم می‌کرد؛ یعنی ممنوع‌بودنِ فیلمبرداری از افسران پلیسی که دارند مأموریت (بخوانید سرکوب مردم را) انجام می‌دهند.

 

 

۲. دولت حزبِ «به پیش» فرانسه به عقب نشست و قول داد لایحه را در نسخه‌ای جدید ارائه کند. باید دید نسخه‌ی نوِ این لایحه چه مفادی دارد. مهم اما این است دغدغه‌ی اعتراضی مردم به این تز امنیتی ! جواب داد و نگرانی "سمَن"ها (=سازمان‌های مردم‌نهاد) و اصحاب رسانه‌ ازین قانون جدید -که مانع آزادی مطبوعات می‌شد و موجب وحشی‌گری پلیس- تا اینجای کار، برطرف شد. زیرا دولت فرانسه که باخشونت تمام در برابر معترضان ایستاد، سرانجام شکست را پذیرفت و لایحه را رسماً ملغیٰ اعلام کرد.

 

۳. حتی «امانوئل ماکرون» رئیس جمهور دست‌راستی فرانسه نیز، وقتی دید سرکوب مردم موجب گسترش اعتراضات و شکاف می‌شود و‌ آبروی نداشته‌ی این کشور اسلحه‌فروش! از دست می‌رود، سرانجام تصاویر منتشرشده از وحشی‌گری پلیس علیه‌ی مردم را «باعث شرمندگی فرانسه» دانست! بیشتر بخوانید ↓

اشاره‌ی آخر: مهد آزادی -یعنی غرب!- گهواره‌اش دیربازی‌ست که تاب ! نمی‌دهد و چارچوبش پوک شده است؛ زیرا دیرزمانی‌ست که حاکمان هرزه‌ی بی‌تاب به خود دیده و می‌بیند. از هیتلر گرفته تا تونی بلر و از مکرون گرفته تا جانسون.

اهمیت طلبگیِ خواهران

به نام خدا. به چند علت از طلبگی خواهران در حوزه‌های علمیه خرسندم و با روند آن موافق؛ گامی که می‌تواند مسیر زندگی، سبک زندگی و آینده‌ی ایران را درخشنده‌تر نگه دارد.

 

۱. از دیرباز زنان از تحصیل بازمانده بودند، دست‌کم به سه دلیل: محیط نامناسب آموزشی، فکر بسته‌ی خانواده‌ها و نیز تمایل نداشتنِ زنان به درس و علم زیر سایه‌ی مردان. بنابرین گام بلند حوزه برای حضور مؤثر زنان مؤمن برای کسب علم دین و دانش‌های هم‌پیوند حرکتی خردمندانه و آینده‌نگرانه است.

 

 

​​​​​​حوزه‌ی علمیه‌ی خواهران الزهرای بندرعباس

 

۲. از آنجا که استعداد و هوش زنان نه فقط از مردان کاستی ندارد، حتی پیشی هم دارد، و علاوه بر آن روح لطافت در زنان دائمی‌تر است، ازین‌رو آموختن علم دین و معارف در سطح تخصصی و کارشناسی توسط آنان، می‌تواند مسیر اندیشه‌ورزی دینی را قوی‌تر و لطیف‌تر کند و روح و روند جامعه را از کانون خانواده تا کانون سیاست، اصلاح کند و به صلاح و فلاح برساند.

 

۳. همیشه جامعه‌ی انسانی -ازجمله جامعه‌ی مذهبی- از ترکیب جمعیتی تقریباً نصف-نصف میان زن و مرد برخوردار بوده است. پس نمی‌توان نیمی از نفوس را از درس و بحث خصوصاً علم دین محروم ساخت و آنان را به حساب نیاورد. حرکت حوزه درین‌باره یک حرکت ایده‌آل و مطلوب بود و زنان علاقه‌مند به طلبگی را از فقدِ آموزشی رهاند.

 

۴. خواهران طلبه با کسب این علم و رسیدن به درجه‌ی فضیلت و اجتهاد و حتی کمتر از اجتهاد، قادر خواهند بود تربیت جامعه را به سمت کمالات و افزایش پاک‌زیستی و پاک‌دستی هدایت کنند، زیرا تسلط آنان به دانش کار تعلیم و تعلم را عالمانه می‌کند که علم در کنار تزکیه به سرانجام نیکو می‌انجامد.

۵. این نگاه در حوزه موجب می‌شود انگِ غلط "تبعیض جنسیتی" از دامن آن جایگاه مذهبی پاک شود و نیز آن دسته از خشکه‌مقدسان که قائل بوده یا هستند "زن حق ورود به اجتماع را ندارد" در اقلیتِ محض قرار گیرند. و بدتر از همه، تز منحط زن "جنس دوم" ! است و نیز باور تقریباً رایج "زن از پهلوی مرد آفریده شده" را خنثی می‌کند.

 

۶. یک خطر دنیای طلبگی خواهران را تهدید می‌کند و آن خطر مُهلک خرافه است. از آنجا که انسان به افسانه و خرافه‌ و داستان‌های خیالبافی‌شده، زود اُنس می‌گیرد و زنان به علت روحیات عاطفه و احساس ازین آسیب و آفت، بیشتر سهم می‌برند، پس طلاب خواهر باید به‌شدت و بیش از سایر شهروندان مراقبت کنند در دام خرافه نیفتند که مسیر وحی و عقل و عترت با خرافه و داستان‌بافی‌ها مرزبندی جدّی دارد. به نظر من، فقط با تسلط در فهم قرآن و پرهیز از روایت‌زدگیِ اخباریگرایانه، می‌توان این دام و آسیب را از پیش رو به‌کلی برداشت و یا لااقل خنثی کرد. بی‌شک قرآن و عترت با هم‌اند، اما باید محکم به آن چنگ زد، نه سست و لغزان. / ۸ آذر ۱۳۹۹.

 

پاسخ:

 

سلام آقای لداری. در مظلومیت این شهید دانشمند دکتر محسن فخری‌زاده ، همین بس که نمی‌توان کارکردهای فراوان وی را نوشت، چون منجر به درز اطلاعات می‌شود. از سوی دیگر، به نظر من این سیاستمداران نیستند که در معرض ترور هستند (هستند، اما نه چندان زیاد) این دانشمندان هستند که عوامل و عناصر ترور -که به پیشرفت علمی و دفاعی و اتمی-هسته‌ای کشور حسادت و کینه می‌ورزند- سعی دارند دست ایران را از علم و تجربه‌ی درخشان دانشمندان کوتاه کنند و یا نخبه‌های جوان را به ترک وطن فرا بخوانند. نخبه‌های جوان را ترور نمی‌کنند، چون می‌خواهد با کشاندن‌شان به بیرون ایران، از پویایی فکرشان بهره ببرند. از نوشته‌های شما هم متشکرم که مطالب مطلوبی بیان می‌فرمایی. البته با آن تعبیر دوقلوی شما موافق نیستم. طبع خوزستانی می‌دانی که طبعی است که هم غرّش کلام دارد و هم رعد رجَز. من جای شما باشم هر دو واژه را درباره‌ی علی شمخانی کنار می‌گذارم. با آن‌که منتقد او در چند زمینه هستم، ولی او را مُخ می‌دانم. ولو آن‌که مخ حرف می‌زند: به فتح فاء.

 

پاسخ:

با سلام و قدردانی. ابتدا چیدنِ یک مقدمه را لازم می‌دانم. دیر جواب‌دادن به نظرات، هم حُسن دارد هم عیب. حُسنش البته برتر و خوشایند است و آن این است روی آن فکر صورت می‌گیرد و با بررسی جوانب و جمع‌کردن حوصله و پرهیز از شتاب، انشاء و ارسال می‌شود. و این، به استحکام نظر و نظریه می‌انجامد، حتی اگر دو سوی بحث، بر سر آن متفاوت بنگرند. که درین میان‌بحثِ من و شما، الحمدلِله دیدگاه همدیگر را تقویت و تأیید کردیم. متشکرم.

 

اما عیب آن عیان است و‌ حجت نمی‌طلبد. مثل این می‌مانَد که داغ‌ترین دربی فوتبال دو باشگاه رجزَخوانِ ! کشور را، نه زنده و‌آنلاین بلکه روز بعد مُرده و دمق دید! در واقع جواب که دیر شود، فضا و مزاج و مذاق و مُخ و مُچ و مژه و مزه و مرتبه و چندین میم دیگر ! از هم می‌گسلَد و رشته‌ی کلام پاره و حتی پنبه و پوره می‌شود. در پایان فروگذار نکنم که پاسخ شما با فکر و تفکر -و البته همانطوری‌که خود فرمودید دلسوزانه و‌آسیب‌شناسانه- بود. بلی؛ نظر من هم در ریپلای زیر پست قسمت ۶۱ بحث دنباله‌دار شما، نظری مؤیدانه بود، نه منتقدانه.

 

رخنه یا خرید یا ترکیب ؟!

پستی برای (۹ / ۹ / ۹۹) این قرن

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

با یاد و نام خدا. بی‌گمان عملیات ترور، رخنه بود. حالا آیا خرید یا ترکیب هم بود تا اینجا نامعلوم است. یعنی نه می‌توان با قطع و یقین گفت: آری، و نه می‌توان به‌حتم گفت: نه. چون نمی‌توان به‌آسانی به این علم و قطعیت رسید که چه کسانی در داخل خریده شدند و می‌خواهند در ازای دریافت و مابازاء ، و یا هر معامله‌ی پشت پرده‌ی دیگری، کارپرداز سرویس‌های بیرون باشند. و نیز نمی‌توان منکر یا مدعی ترکیب رخنه و خرید شد. خاصیت اطلاعات و ضداطلاعات، جاسوسی و ضدجاسوسی همین کدِربودن آن است. اما چون رخنه کاملاً عیان و برملا است روی آن بحث را به‌کوتاهی متمرکز می‌کنم.

 

رخنه یعنی بر دیوار تنومند اطلاعات یک کشورِ هدف، شکاف و سوراخ ایجاد و در آن رسوخ کنی و پابرجا و با دستِ باز یا نیمه‌باز، در زمین او دست به فعالیت بزنی و تا می‌توانی هم، دیده نشوی از جمع‌آوری اطلاعات گرفته تا در اوج آن عملیات و ترور و تخریب.

 

عملیات ترور در آبسرد آن‌هم در مجاورت جاده‌ی پررفت و آمد دماوند-فیروزکوه و در منطقه‌ی کاملاً باز و مسطح و با میدان دیدِ وسیع، مصداق بارز رخنه بود. رخنه‌ای شگفت‌آور. بنابراین، این عملیات چه از هوا با «پهپاد» هدایت شده باشد و چه از روی زمین توسط عناصرِ هادی، بارزترین رخنه بود. فعلاً بگذرم که هنوز حتی یکی از مهاجمین هم شناسایی و دستگیر نشد و چنان حرفه‌ایی و خیال‌تخت دست به جنایت شناعت‌بار زدند که توانستند به‌آسانی غیب شوند!

شهیدان: قاسم سلیمانی و محسن فخری‌زاده

 

به نظر من بنای کج را مرحوم رفسنجانی گذاشت و آن زمانی بود که گفت من به اندازه‌ی همه‌ی کابینه‌ام، سیاسی‌ام، پس دولتِ کار می‌خواهم. سپس شمایل واجا را در قالب حجت الاسلام علی فلاحیان دوخت و در مجلس موقع رأی اعتماد وزیر واجا، جرئت را از چشمان ناظر مجلس سِتاند و گفت دیگر می‌ترسید به فلاحیان گیر بدهید و همان خشتِ کج شد. منظورم این نیست واجا، اشراف نداشته باشد، نه، منظورم این است حق اشراف با واجا است، اما اگر رخنه رخ داد، چشم ناظر قانونی باید آنان را ملزم به پاسخگویی کند. وقتی رخنه صورت می‌گیرد، یعنی یک سرویس دیگر اطلاعاتی در خاک ما لنگر انداخته و چشم بینای اطلاعات نمی‌تواند آنان را ببیند. کوردیدی در اطلاعات، بدترین کوری است. این پاسخ می‌خواهد. ملت نمی‌خواهد اسرار کلان فاش شود، اما می‌خواهد علت رخنه‌پذیری مشخص شود.

 

در بعد دیگر باید بگویم سیاست در بعد خارجی دو بال دارد: عناصر قدرت و فن دیپلماسی. هر کس این دو بال را بزند و یا حتی یک بال را لنگ گذارد در حقیقت امکان پیشبرد سیاست -که شرکت در اقتصاد جهانی بالاترین هدف آن است- و نیز چانه‌زنی و تأمین منافع ملی و امنیت پایدار را ناممکن می‌سازد. دشمنان (خارجی و داخلی) هر «دو بال» را لنگان می‌خواهند، ولی غافلان و یا ساده‌اندیشان و یا دلبستگان فرهنگ بیرونی، یکی از دو بال را زخمی می‌کنند. افراطی‌های جناح راست پرهای بال فن دپیلماسی را می‌کَنند و تندروهای جناح چپ بال عناصر قدرت ازجمله در رأس آن موشک سپاه و ارتش را بی‌پَر و بَر می‌خواهند، دلبستگان هم این دیگ را می‌خواهند برای سگ بجوشد.

 

شهید قاسم سلیمانی هوشیارانه این دو بال را مد نظر داشت و بر بالانس و میزانِ آن تأکید می‌ورزید تا در جاده‌ی سیاست فرمان چرخ قدرت و دیپلماسی نزند. ترور اخیر که جان باارزشِ قدَرترین دانشمند هسته‌ای و دفاعی ما را گرفت، هر هدفی که داشت دست‌کم یک اثرش این است که میان مردم بر سر تقدّم کدام بال، یا تردید در یکی از آن دو، خُلَل و فُرَج ایجاد کند. که البته هرگز نمی‌تواند؛ زیرا رهبری -که یک استراتژیست سیاسی و نظامی است- روشن‌تر و ذکاءتر از آن است که دوست و دشمن تخیّل و پندار می‌کند.

 

یادهست، نه یادبود !
برای چهره‌ی والای بالا

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۹ آذر ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. خدای شاهد و شهداء. از غروب جمعه ۷ آذر ۹۹ وقتی خبردار شدم دانشمند غیور و قدَر ما را زدند، حتی آب از گلویم فرو نمی‌رفت. فروپاشیده بودم. گلویم خشک شده بود و تا پاسی از شب در ولوله بودم و ویلان و ویران و حیران. چهره‌ای که ۵۰ سال بعد -آن وقتی که اسناد از مُهر طبقه‌بندی‌ها افتاد- خواهند فهمید او چه کارهای بزرگی کرد و چه دسیسه‌چینی‌هایی را با علم و عملش خنثی نمود.

 

 کاش "یادهست"ها جای "یادبود"ها بنشیند. یادهست، تجلیلی است که وقتی هستیم به یاد همیم. اما یادبود، گرامی‌داشتی است که وقتی رفتند به یاد آنان می‌افتیم. برادر محسن  فخری‌زاده خاکیِ پرهیزگار اندیشه‌پرداز از آن نوع انسانی بود که تا آستانه‌ی علم نمی‌رفت و متوقف نمی‌شد، از آن هم عبور می‌کرد و دروازه‌های دیگر آن دانش را بر روی خود و شاگردان و کارگزاران خود می‌گشود و به عمل پیوند می‌زد. او یک مثال تمام‌نشدنی برای علم و عملِ توأم است؛ او بر تنِ تئوری، جامه‌ی طراحی می‌پوشاند. شخصیتی گمنام که عقل خود را از منبع وحی بی‌مدد نمی‌کرد و چنین بود که سلیم بود. آفرین‌ها باد برین عقلِ شهید و شهیدِ عقل.

 

از زوزه‌ی موتورارّه‌ها تا غُرّش ارّه‌‌برقی‌ها

 

با یاد و نام خدا. برایم جالب بود که یک خبرِ مسرّت‌بخشِ خبرگزاری میزان از روزنامه‌ی همشهری، ستون امروزم شود. گزارش این خبر خیلی‌طولانی است پس برداشت و مفاد آن را به‌فشردگی می‌نویسم. خبر تقریباً این است که ۲۴۰۰ جنگلبان و یگانِ حفاظت با بودجه‌ای در حدود ۱۵۰ میلیارد تومان به‌زودی تا اوایل سال ۱۴۰۰ در جنگل‌های کشور مستقر می‌مانند. هدف اصلی آنان نیز معلوم است. آنچه من دریافت کردم دست‌کم برای این سه کار: حفاظت از اراضی جنگلی، حراست از درختان و نیز ممانعت از هر گونه دست‌اندازی‌های افزون‌تر به جنگل.

 

گویا سازمان جنگل‌ها با این طرح بنا دارد اساساً قاچاق چوب از جنگل‌های شمال را «ریشه‌کن» ! کند. نمی‌دانم آیا می‌تواند یا نه! آرزو دارم بتوانند. آرزو هم که عیب نیست. آن هم قاچاق با آن‌همه گستردگی و شبکه‌های پنهانی را و حتی قاچاق‌هایی با شگرد مزوّرانه را یعنی به بهانه‌ی برداشت و پاکسازی بسترِ جنگل از «چوب‌های شکسته و افتاده» و پوسیده. که آمارها نشان می‌دهد این حیله از قاچاق چوب «به بالاترین میزان رسیده.» بگذرم. ولی فقط بگویم آیا می‌دانستیم بیش از «۸۰۰۰ راه فرعی جنگلی» شناسایی شده است و برخی از این جاده‌ها حتی به هیچ روستا‌ و آبادی‌یی ختم نمی‌شود؟! آیا برای از ریشه‌درآوردن فسادِ قاچاق چوب چنین جاده‌هایی مسدود و یا لااقل دارای وضع مقرراتِ ویژه می‌شود ! نمی‌دانم! اما خرسندم که می‌خواهند با نصب دوربین‌ها در این مسیرها، کشفیات قاچاق چوب را میسُرتر کنند. و نیز خوشحال‌ترم که «شماره تماس ۱۳۹» نیز برای صیانت جنگل تعبیه شده که به نظرم این « ۱۳۹ » برای حفظ سرمایه‌ی خدادادی جنگل از دستِ جنگل‌خواران و چوب‌خواران از شماره تماس « ۱۱۳ » !! کمتر نیست. زیرا قاچاق همچنان جریان دارد. همین ۶‌ ماه قبل، حدود «۱۱۴۲ مترمکعب چوب قاچاق از جنگل‌ها کشف» گردید که نقل رسمی‌ست محدوده‌ی شهرستان آمل، «بیشترین میزان قاچاق چوب» را دارد.

 

به نظرم باید کاری کنند که نه فقط جنگل، بلکه «رویش‌گاه‌های جنگلی» هم از قاچاق در امان بماند. کَی می‌شود روزگاری فرارسد که دیگر زوزه‌ی موتورارّه‌ها و غُرّش ارّه‌‌برقی‌ها را نشنویم و با پویایی بر پاک‌داشتنِ زمین، پاسداری کنیم.

 

یک کشکولی هم بنگارم:

 

چون «چوب‌خوار» را در بالا به کار بردم، یادم افتاد به گواتمالا در قاره‌ی آمریکای مرکزی زیر کشور مکزیک که این روزها انقلاب شده و حاکمان فاسدشان، آنان را با لفظ «لوبیاخوار» تحقیر کردند و می‌گویند اینان یک مشت لوبیاخوارند! به همین‌خاطر، مردم اسم انقلاب خود را با افتخار گذاشتند: «انقلاب لوبیا». ببینیم این انقلاب لوبیایی مردم فقرچشیده‌ی آن دیار در عصر مدرن آن هم زیر بیخ آمریکا تا کجا «تا» می‌کِشد. خوب شد رئیس گواتمالا نگفت «حالا ۴ تا خس و خاشاک» و بدتر از آن «یک مشت بزغاله گوساله» وگرنه "گواتمالا"یی‌ها... . بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

عکس صرفاً انعکاس جنبه‌ی حمل چوب جنگل است

مویه‌ی من برای غارت چوب

کجا می‌برنِت ای شاخه‌های تر ما،

ای تنه‌های تنومند جنگل دیبا،

ای طلای بی‌همتای رشته‌کوه البرز تبری‌ها

اشاره: تر در خط اول مویه شاخه‌های تَرِ ما است نه تر و ترین. یعنی آنچنان تَر که گویی این شاخه‌ها تا همین دیروز بر تنِ درخت بود، نه کف جنگل..

 

پاسخ:

 

حالا بیا؛ قوز بالای قوز کردی! قاسم. مرا یاد آن حکایت انداختی که شکل و شمایل داستان این‌گونه بود که حکیمی یک جعبه‌ای دربسته به کسی داد و گفت درش را باز نکن و ببر بده به فلان کس. توراه هی وسوسه شد وسوسه شد و کنجکاو که این چیه نباید بازش کند. بالاخره بازش کرد. دید یک موش نحیف! حیف که امانت را رعایت نکرد. حکیم خواست او را بیآزماید. به فرموده‌ی امام علی -علیه‌السلام- انسان حریص می‌شود به آنچه از آن منع شده.

 

آری؛ امروزه بر برخی چنان روزگاری شده که حتی اگر به کسی بگی تو رئیس مثلاً دوشیدنِ گاوهای دوشا هستی، سه روز که گذشت اول خود پستانِ شیر گاوها را می‌لیسد. بگذرم.

 

بلی؛ در این قضیه‌ی قاچاق چوب هم، همه که نه، اما تک و توک هستند که به جای حراست درخت و جنگل و ریشه‌کنی قاچاق، خود -به قول خودت اون‌جوری‌اند! یعنی: غارت!

 

جواب:

بلی؛ این عکس از همان منبع خبر یعنی خبرگزاری میزان - وابسته به قوه قضائیه- است که مرتبط به اصل قاچاق چوب نیست. مربوط به اصل جنگل و چوب است. نگاه شما ژرف بود. متشکرم از تیزبینی‌تان. مویه‌ی من هم در زیر آن، به اصل تخریب جنگل برمی‌گردد، نه صرفاً بارِ این تریلر که چوب تَر دارد حمل می‌کند، نه خشک و پوسیده. به قول ما : هیژده‌چرخ ! که دَم به ساعت سال‌ها پیش از محل ما می‌گذشتند. بلی؛ یک کویرنشین شاید پست امروزم را کمتر درک کند اما شما و ما چون جوار جنگل هستیم و درختان و اشجار لمس می‌کنیم که چه خسارتی نصیب می‌بریم! ممنونم؛ فراوان.

 

 

پاسخ:

 

چک فرما ! مثل چک‌ و خنثی‌سازی یکی از آن سه ماشینِ محافظ دانشمند شهیدمان در آبسرد نباشد که از دو ماشین محافظ دیگر پیش افتاد تا طبق روال تیم حفاظت، محل را پیش از رسیدن مقامات چک کند ولی وسط مسیر آن ترور شنیع و آن شهد شهادت رخ داد و تیربار مسلسل اتوماتیک روی نیسان که از دور -شاید هم از پهپاد- هدایت می‌شد، بدون حضور حتی یک نفر شلیک‌کننده‌، اتوماتیک‌وار ‌رگبار بست و چهره‌ی کم‌نظیر ایران را به دیار بَرین برد. بگذرم

 

با این چهره در چند کلمه:

غیوران و دانش‌دوستان ایران و جهان اسلام هنور هم به یاد اویند که بر دانش ایران در چند صحنه افزود و اینک پیکر پاک این پاکیزه فیلسوف و دانشمند کنار دیگر دانشمندان هسته‌ای دفاعیِ شهید، در امام‌زاده صالح تجریش به خاک آرَمید؛ روح تو ای برادر مکتبیِ شهید دکتر محسن فخری‌زاده با سیدالشهداء -علیه السلام- محشور.

 

نظر :

 

بله اشاره‌ی سرراستی بود به نواقص و کاستی‌های مزمن. این حفره وجود دارد که شما انگشت طنز گذاشتی به شکافش. کاری به فردی که شما به نقد وی پرداختی ندارم، حتی نمی‌شناسمش. ولی متأسفانه راست فرمودی. بلی؛ من هم معتقدم بی‌سوادی نوین! چه در طرز خواندن و چه در سبکِ نوشتن دنیای مجازی را فراگرفته است. در این میان زبان فارسی هم بیشتر در امان نیست.

 

کار به آنجا کشیده شده که امروزه خیلی‌ها -حتی آنها که عِرق و اِرق ایرانی‌شان گُل می‌کند هم- شاهنامه را بلد نیستند درست بخوانند. بوستان و گلستان را سه خط بخوانند از نفس می‌افتند و دست‌انداز (=بخوانید به قول محلی: تِته‌پِته) می‌افتند. حافظ و مولوی را که اصلاً به «زبَر و زیر و پیش» هم مزیّن کنی باز نیر بلد نیستد ادا کنند. از غلط املایی که مپرس و مگو. مُخیّله را بی‌تشدید یعنی مَخیٖله تلفظ می‌کنند! که در مُخیّله هم نمی‌گنجد!

 

ناگفته نگذارم خودم هم گرفتارم. انگلیسی که از بیخ و بن عربم! شعر هم که دست‌انداز می‌افتم. چه شعر رودکی که روان است و‌ چه شعر صائب تبریزی که پیچیده به تشبیه و استعاره و اَ اِ اُ است. حالا شما انتظار داری حروف مصوّت انگیلسی را هم از بَر باشند. من تلفظ رنو و پژو را پشت ماشین‌ها به غلط می‌خوانم! بگذرم اعترافات آگوستینی ! شد گویا.

 

سلام جناب آقای...

من اینترنتم هندلی است ! تا هندل بزنم و این فیلمت را باز کند، تا نماشتِه طول می‌کشد. سکلمه بنویس ببینیم چیه..

 

پاسخ:

 

نوشته‌ی شما خود یک نوشته‌ی مستقل است. با خواندن آن، وقت من هدر هم نرفت. حرف و موضع‌ات را خوب و آزاد بیان فرمودی. تشکر مرا به همراه داری. موضوع متن من، اصلِ احزاب نبود، حزبی که «حاکم» می‌شود، بود؛ که وقتی در سکّوی قدرت قرار می‌گیرند چه راحت در برابر مردم می‌ایستند. فرانسه هم، مثال تازه‌ی این بحث بود.

 

انتقادهایی که بر من و افکارم دارید هم، یک اقدام مدرن و اخلاقی است و روز و روزگار انسان هم، بر خلاف دنیای صامت و غیرناطق حیوانات، با همین نقد و نقل و انتقاد و ایراد و اشکال و ابرام و توافق و تفاوت و مخالفت و موافقت و رضایت و اعتراض، شب می‌شود و باز نیز روز دگر سر می‌رسد. پس ازینکه بر من انتقاد دارید و حتی آن را به فرموده‌ی خودت «روال معمول» خودم می‌پنداری، باید بی‌نهایت از جناب‌عالی خشنود باشم. و هستم. و نیز ممنونم.

 

وقتی بحث من فرانسه است باید در موضوع بمانم. چرا باید به ایرلند و ایسلند و تایلند بپردازم. در فن «روشِ تحقیق» (=متدولوژی) داریم که نویسنده با موضوع خود باید وفادار بماند و آن را در همه‌ی جهات محدود و معیّن کند، و از این پلّه به آن پلّه نپرد. زمان موضوع، مکان موضوع، ابعاد موضوع، زاویه‌ی پرداخت، روش پژوهش، نوع تحلیل یا تعلیل و نیز توصیفی‌بودن یا تاریخی‌بودن و یا علّی و معلولی بودن و ... . بگذرم.

 

اساس حرفم من این بود که فرمایش شما هم همین را گواهی می‌دهد: جامعه چه مدرن، چه نیمه‌مدرن و چه سنتی و چه دیکتاتوری مدرن و قدیمی، از ابزار سرکوب توسط پلیس (و حتی امروزه از طریق شرکت‌های خصوصی نظامی مانند بلک‌واتر و حتی گاردهای شخصی‌شده مانند اسلحه‌بدستان ترامپ و یا با نیروهای لباس شخصی مانند زامبی‌گونه‌های اسرائیل) علیه‌ی اعتراض‌های مردمی استفاده می‌کنند. پس در مجموع منِ نویسنده‌ی ناشی یا هر نفر نویسنده‌ی ماهر در هر جای جهان، نمی‌تواند به فرض مثال: اروپا را در سرکوب مردمش تقدیس کند، ولی مثلاً سوازیلند را تقبیح و تحریم. بگذرم.

 

پاسخ:

 

به نظر من تابلوی "دروغ ممنوع" را مثل تابلوی «ورود ممنوع» ، «دور زدن ممنوع» باید در ورودیِ همه‌ی کشورهای دنیا بزنند.

 

نکته:

دروغ، داروغه می‌خواهد! داروغه، دروغ!

 

پاسخ:

بله فرمایش شما متین. اما اگر ابتدا دست به سرکوب نمی‌زد می‌توانستیم نام آن را احترام به سندیکالیسم بگذاریم. بنابراین دو تا ایراد به نام خود ثبت کرد و سپس تن به خواسته‌ها داد: ۱. قانونی که با منع فیلمبرداری، آزادی آن جامعه را تحدید و تهدید می‌کرد. ۲. سرکوب و وحشی‌گری و شرمساری طی روزهای اخیر.

 

از تبار گرگ ! نه میمون!

 

پنج خبر پنج نظر

 

 

یکم : چندی پیش نوشتم دو کتابچه‌ی چارلز داروین در کتابخانه کمبریج گم شد یا به سرقت رفت.

نظر : آن روز یادم نبود دو نکته را یادآوری کنم. یکی این‌که شهید  باقری (=افشردی) با استادش در کلاس دانشگاه که اصرار داشت ما از نسل میمونیم به چالش برخاست و زیر حرف زور استاد نمی‌رفت، سرانجام گفت: شما می‌خواهی از میمون باشی باش ولی ما از نسل آدم و حوّاییم. دوم این‌که داروین لابد خبر نداشت مغولان معتقد بودند نیایشان نه میمون! بلکه "گرگی خاکستری" بود  (منبع) که "از ازدواج او با یک گوزن زرد" پدید آمد!

 

شهید عزیز غلامحسین افشردی

معروف به حسن باقری مُخ اطلاعات عملیات

 

دوم : «جان پری» در کتابش «کریم‌خان زند» (که بر خود وکیل نام نهاد نه شاه و سلطان) به مبارزه با فساد توسط ایشان می‌پردازد که روزی حاکم مازندران از یک بازرگان "مبلغ ناقابل دو عباسی" به زور گرفت. بازرگان به شیراز، مرکز کریم‌خان شکایت بُرد. کریم‌خان، حاکم مازندران را به دربار فراخواند و از حکومت معزولش ساخت. و طی ۶ هفته، به مرد بازرگان که دادخواهی کرد در قصر جا و غذا داد و هنگام بازگشتش به مازندران، نه تنها خرجی راهش را پرداخت کرد "بلکه مبلغی به‌عنوان خسارت ناشی از فقدان درآمد به علت غیبت از محل کسبش" به او داد و خسارت این مخارج را هم از حاکم معزول مازندران گرفت.

نظر : من فکر می‌کنم این را باید کتیبه کنند و در درگاه‌های دادگاه، نه بالای سر قاضی و دادگر! که درست روبرویِ چشمان آنان نصب کنند تا هنگام داوری و تحکّم‌کردن، نلغزند. بگذرم !


 

سوم : مرحوم رفسنجانی گویا بیکار بوده! (=کشکولی) که چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۷۶ -یعنی درست امروز روزی- توی خاطراتش نوشته (منبعهمسرش "عفت از قم برگشته و گفت، اخوان مرعشی معتقدند که کیفیت برخورد حکومت با مسئله آیت‌الله منتظری به نفع آیت‌الله منتظری تمام‌ شده است."

نظر : ایشان گویا هر کجا نفع‌اش بود زبانش لکنت داشت و قادر نبود قدرت را نقد کند پس بهتر می‌دید نیمه‌شب همه خوابند او از زبان دیگران! حرفش را در قالب ثبت خاطرات حکّ کند! لابد الآن می‌داند که حرف وقتی از زمانش بگذرد -به قول محلی‌ها- دیگر بَخِر ندارد! بخر هم دو معنی دم‌دستی دارد: ۱. خریدار ندارد. ۲. بُخار ندارد. (به‌عبارتی بی‌بخار است) . از خیرِ پنج خبر و پنج نظر گذشتم، همین سه خبر و سه نظر بس ! است.

 

آن شرلی

 

 

به قلم دامنه : به نام خدا. محصول ۲۰۱۷ کاناداست. چندین قسمت است. داستان آموزنده‌ی یک بچه‌‌یتیم زِبر و زرنگ. یک روز "آن" مجبور می‌شود موی سرش را کوتاه کند، آنقدر کوتاه که دیگر گویی شبیه یک پسرک شده بود. نماد دخترک موی بلندش است. هم‌مدرسه‌ای‌های بی‌دردی هم دارد که او را با نیش و کنایه می‌آزارند. حال که موی سرش از ته زده شد، تمسخرش می‌کنند پسرک شده! سرش شپش افتاده! بچه سرِ راهیه! گدازاده و فقیره! اما همه‌ی اینها دروغ و کینه‌توزیه. چون آن شرلی، هوش و توان و خلاقیت و مقاومت و جذَبه‌هایش از همه‌شون پیشی گرفته و حتی اِعجاب معلمش را هم برانگیخته که مثل سایر شاگردان حسود، چشم دیدنِ آن شرلی را ندارد.

 

رُمان آن شرلی. اثر لوسی ماد مونتگمری

 

آن شرلی


"آن" -که حالا موی سرش مثل پسرک‌ها کوتاه است- تصمیم می‌گیرد یک روز نقش واقعی یک پسرک را درآورَد و برای خرید مایحتاجِ منزل -که دو نفر برادر و خواهر مُسن و متمکّن و مهربان‌اند و سرپرستی شرلی را پذیرفتند- به بازار می‌رود. می‌بیند همه از او توقع کمکِ یَدی دارند که به زور بازو نیاز دارد نه به فکرِ بِکر. یکی می‌گوید آی پسر! بیا مرا کمک کن این صندوق جواهراتم را بذاریم روی دُرشکه. یکی می‌گوید آی پسر اگه این بشکه‌ها را بذاری پایین یک سکه‌ی چند سِنتی می‌گیری. خلاصه؛ همه او را به چشم یک پسرک می‌بینند و هر چه از او می‌خواهند، نه کاری ظریف و لطیف و فکورانه و هنرورزانه که اقدامی است نیازمند به قدرت، زور بازو، زمُخت و زورمندانه. مثل تار و مار کردنِ افرادی که گوشه‌ی کوچه سدّ راه یک دخترک دیگر شده بودند.

بلاخره "آن" به‌تجربه فهمید دخترک‌بودن تا چه حد زیباتر است. و دنیای اطراف او چه بینش سخت و زِبری به پسرک‌ها و چه گرایش نرم و زیبایی به دخترک‌ها دارند. از دخترک‌بودنِ خود این‌بار لذت وافرتری می‌برَد. چون او اساساً درین رُمان قشنگ -که ارزش فیلم‌شدن را هم داشت- ویژگی‌های قشنگ دارد:

آن شرلی هر چه و هر که قدرتِ تخیّل او را از بین ببرد، سخت و به سَبک منطق و نُطق می‌ستیزد. چون قدرت تخیّل، قوّه‌ی بی‌همتایی‌ست که جای نداشته‌های انسان را پر می‌کند. او به کتاب بسیار بهاء می‌دهد؛ حتی به جلد و عنوان و شکل و شمایل کتاب عشق می‌ورزد. با کلمات ارتباط راحتی دارد و خود را در اقیانوس واژگان گم نمی‌کند. "آن" می‌گوید عشق در حیات تعریف مشخصی ندارد، زیرا در نگاه این دخترک باهوش و جَستا، عشق در هر کسی آثار متفاوتی برمی‌انگیزاند. گویا می‌خواهد بگوید در مسیری برو که عشق هدایتت می‌کند. "آن شرلی" خیلی دوست دارد نویسنده هم باشد، آنچنان شورانگیز که اسم مداد خود را "مدادِ امکان" می‌گذارد. یعنی امکانِ خلق هر اثرِ بکر و نُوِی با مداد ممکن است.

بگذرم! چرا اساساً آتاوا، کانادا بپردازم، ایران که دیرینه‌تر از هر سرزمینی‌ست و داراتر و پابرجاتر از هر جا.

دریا داریم.

دیبا داریم.

دنیا داریم.

دانا داریم.

دیانا داریم.

دعا داریم.

دادا داریم.

دنا داریم.

دیرپا داریم.

دوشا داریم.

درنا داریم.

دفاع داریم.

دعوا داریم.

دَما داریم.

دَوا داریم.

دل‌آرا داریم.

دلربا داریم.

دادسرا داریم.

دل‌آسا داریم.

دلبخواه داریم.

دل‌آسا داریم.

دوآب زیراب داریم.

درداد دریغا داریم.

دلواپس‌ها ! داریم.

دَدا (=بدان) داریم.

دِواج (=لحاف) داریم.

وَه دار‌کلا هم داریم.

دِماء (=خون‌بهاء) داریم.

دغَا (=متقلِّب‌ها) داریم.

دَرا (=داد و جرَس) داریم.

دوام (=پایداری‌ها !) داریم.

دوات (=جوهر مرکّب) داریم

درداء (=بی‌دندان‌ها) داریم.

دست‌پا (=حریص‌ها) داریم.

دوتار، دِتار (=ساز سیمی) داریم.

دودزا (=اُتول‌های آلوده‌کننده) داریم.

دوشاب! (=نه آن چیز نجسّی) داریم.

حتی زی‌زی گولو آسی‌پاسی دراکولا تابه‌تا داریم!

دِه‌کیا (=کدخدا) داریم؛ کدخدایی چونان آمریکا! که دَمش را باید دید!

ولی، ولی در برابر، دَهاء هم داریم. باهوش‌ترین‌ها. زیرک‌ترین‌ها. خردمندترین‌ها.

 

 

"بهبود اَنفُسی" و "تحول آفاقی"

از دریچه‌ی آسمان

 

با یاد و نام خدا. آقای مصطفی ملکیان در «زمین از دریچه‌ی آسمان» چه می‌خواست بگوید؟ می‌خواست بگوید اولاً فرهنگ، زیربنای اقتصاد و سیاست است. یعنی هر تحولی بی‌توجه به فرهنگ، سرانجامش افول است، نه اوج. دوماً فرد، واحد تشکیل‌دهنده‌ی جامعه است. یعنی تغییرِ جامعه و اقتصاد و سیاست شرطش این است اول از همه در فرد فردِ افراد، تحول رخ دهد. او بقیه‌ی ساختمان کتابش را با همین دو اصل می‌چیند، تا آجرهای گداخته‌اش را در سینه‌ی خواهنده‌‌ی خواننده بگذارد.

 

چون مراد وی از فرهنگ، فرهنگ فردی است، پس به سراغ سه دسته‌ی اصلی سازنده می‌رود: کردارها، رفتارها و گفتارها؛ شامل باورها، احساسات، خواسته‌ها. یعنی تحول جامعه فقط از طریقِ تحول درین سه حوزه‌ی فردی، حاصل می‌شود و بس.

 

در منظر ملکیان "تحول اَنفُسی" (=درونی) بر "تحول آفاقی" (=بیرونی) اولویت و چیرگی دارد و برین نظر است که مرحله‌ی «بهبود انفسی» زمانی به دست می‌آید که دست‌کم جمع زیادی از مردم، وارد آن شوند، وگرنه «بهبود آفاقی» شدنی نیست. و اگر هم رخ دهد، باقی نمی‌مانَد. از همین گفتار کتابش پیدا می‌شود مراد ملکیان از تغییرات فرهنگی «بهبود انفسی» است؛ همان «فرهنگ فرد فردِ جامعه». و شاید همین نگرشش موجب می‌شود به تز "عقلانیت و معنویت" دست بگذارد.

 

به یک عبارت می‌توان گفت آقای مصطفی ملکیان برای بازسازی جامعه و سیستم، سرراست به سراغ «پیچ و مهره»‌ی جامعه می‌رود و در نگاه او تا این پیچ و مهره‌ها در یک جامعه و سیستم، درست نشود؛ یعنی ۱. باورها ۲. احساسات (عواطف، هیجانات) ۳. خواسته‌ها (نیازها) ، آن‌گاه کل سیستم و جامعه را در معرض فساد و نابودی قرار می‌دهد.

 

نکته‌ی پایانی: از نظر من، تئوری "عقلانیت و معنویت" آقای ملکیان -که در آن به "انسان معنوی" می‌رسد و به کم و کیف آن می‌پردازد- با انسان معنوی‌یی که مرحوم علامه طباطبایی مطرح کرده است، فرق‌هایی دارد و من نظر علامه را درست می‌دانم که در رساله‌ی «لب اللباب در سیر و سلوک اولی الالباب» ۲۵ ادبِ انسان معنوی را برشمُرده است. بگذرم.

 

پاسخ:

 

زآنک از دل جانبِ دل روزنه‌ست

می‌دانم که با شعر، گروه خونی‌یی دَمساز داری؛ پس بهتر دیدیم زیر این نظر بس‌جالبِ شما این نگاه‌ام را بدوزم. این مصرع، آخرین مصرع مولوی در مثنوی معنوی است که نشان از این می‌دهد دل افراد چون آفریده‌ی حضرت آفریدگار است به روی هم در و دروازه دارند. چون خدا با انسان رابطه دارد پس انسان با انسان  رابطه دارد و دل آدمیزاد به روی افراد مسدود نیست. بنابرین ضمن دلشادی از بیان آموزنده‌ی شما، افروز باد این نگاه شما جناب.

 

نظر:

قسمت ۶۲ را هنوز هم، پررونق‌تر از قسمت‌های دیگر نوشتی. دست مریزاد. ممنونم که متن‌های خود را به زیور حوصله و به لحاظ پرداخت، کامل‌تر می‌نویسی. شخصاً از خواندن آن خسته نمی‌شوم. دو نکته را اگر طالب باشی بگویم:

 

۱. گوستاو لوبون ازین‌که قید "عموماً" را به کار گرفت به نظرم خواست مطلق‌اندیشی نکند و ثمربخش‌بودنِ تجربه‌های گذشته را یکسره رد ننماید. راستی ویرگول میان شهادت‌گرفتن و برهان‌های تاریخی نادرست است. کسره درینجا لازم است یعنی وصل جمله، نه مکث.

 

۲. درباره‌ی نامگذاری داستان نیمه‌دِرام نوشتی که خواننده را تا حدودی از پیچیدگی کار مطلع ساختی. جدا ازین قضایا -که با توجه تنوع سلیقه و اولویت‌بندی‌ها، امری دور از انتظار هم نیست- کار بزرگی را به پروژه بدل کردید و به‌درستی محل را در ردیف شاخص‌ها برد. چه خوب بود نام محلّه‌ها با همان نام‌های کهن، دست‌نخورده باقی می‌ماند. مثلاً در تهران هنوز هم محله‌هایی چون قنات کوثر، یخچال، دروازه غار، دَروس و... حفظ شده است چه در نقشه و چه در افّواه. در روستای داراب‌کلا هم محلات نام‌های کهنی دارد. مثل چاه هفت‌روز. مثل قنات‌پشون. مثل اتاق‌پیش. مثل درمانگاه‌پیش. مثل میان‌شورش. اینها اگر همچنان حفظ شود تاریخ جغرافیایی محل هم حفظ می‌گردد.

 

نظر:

 

خودِ جمله‌ی پرسشی عمدی شما یک جوابِ نهفته بلکه یک نقد زیرکانه به روند است. پس؛ ضرورتی نمی‌بینم حرفی بالای حرف مزبور بزنم. بولتون -افراطی حامی فرقه‌ی تروریستی رجوی- از نئوکان‌هاست. آنان به چین رشک ذاتی می‌برند و نیز اساساً نئوکان‌ها "چَرا" می‌کنند و چِرا برای‌شان نون دارد و البته بعضاً اهل نُشخوار هم هستند. مرکانتیلیسم اساساً ریشه در اسپانیای کهن دارد و سفیدپوستان مهاجر به ایالات متحده در رأس این سوداگری‌ها بودند. البته سرقت "دارایی‌های معنوی" خاصه در علم و فن نوین امری رایج در مهندسی معکوس است. بیش ازین بلد نیستم. کنارگذاشتنِ پست لینک‌دار توسط شما نشان اخلاق والای شماست. لینک مربوط به کانال خودت از نظر مقررات مدرسه بلامانع است و مجاز به استفاده از آن. درود.

 

پاسخ:

 

من هم مانند شما امشب بیدارم. چون اساساً بیداری زیر باران و به قول شِما شِلاب را دوست می‌دارم. از واژه‌های لوبیاخوار و چوب‌خوار که به کار گرفتی دریافتم با دقت متن‌های جویان را جوینده هستی. پس متشکرم از توجهاتت. داستان را با این پیوست حقیقت با اسم آیدا غم‌انگیزتر کردی و جمله‌ی آلبرت انیشتین هم حاکی از روح دردمند آن دانشمند بود. سرگذشت آیدا به قلم شما برایم ارزش خواندن داشت. چون جناب‌عالی به این امور دلی رئوف و مسئولانه داری. خیلی ممنون هستم متن مرا با این واقعیت پیوند زدی.

 

ما مِن شی‏ءٍ تَراهُ عَینُک الّا و فیهِ مَوعظَةٌ

 

با یاد و نام خدا.  نقل است هارون‌الرشید از امام کاظم -علیه‌السلام- تقاضای موعظه‌ای کوتاه کرد که در ص ۵۰۹  کتاب "امالی" شیخ صدوق درج است. حضرت به هارون چنین نوشت:

 

"چیزی نیست که چشمانت آن را بنگرد، مگر آن که در آن پند و اندرزی است." (منبع)

 

چشمان من و شاید چشمان شما خوانندگان کِرام این روزها چه در جهان و چه در ایران خیلی چیزها را می‌بیند که در آن پند و اندرز موج می‌زند. مانند این چیزها:

 

خیانت !

 

برجام پلاس !

 

مجلس: با ۲۵۱ رأی آری !

 

دولت شیک‌پوش: هول نشیم !

 

حالا همه، به‌ردیف به روی چشمانم رژه می‌روند به روی چشمان شما را نمی‌دانم. پس کمی درباره‌ی این چهار تا:

 

۱. جوزب بورل -مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا که جای خاویر سولانا و کاترین اشتون و فدریکا موگرینی نشسته- دیروز در باره‌ی برجام گفته: "زیرا آنها (=ایرانی‌ها) اکنون حق دارند فکر کنند به آنها خیانت شده است." (منبع)

 

۲. از آن سو "هایکو ماس" -وزیر خارجه آلمان- هم با کمال بی‌شرمی خواهان برجام‌پلاس! (منبع) شد. یعنی یک برجام دیگر (برجام +)

 

یورگن هابر ماس فیلسوف حال‌حاضر آلمانی راست می‌گفت رسانه‌ها به خاطر حرف‌شنوی از قدرت! مضرّ به حال "تفکر انتقادی" شدند. رسانه‌های غرب حقیقتاً در چنگ چپاول و غارت گرفتارند. سیاستمداران آن که مپرس!

 

۳. مجلس یازدهِ دستچین‌شده! هم، با ۲۶۰ نفر حاضر، در یک فاز تماماً احساساتی و هیجاناتی، با ۲۵۱ رأیِ آری شگفت‌آور، راهبرد فوری ارائه داد! حتی زندان و حبس هم به پای راهبرد بست. مگر راهبرد با فوریت جور در می‌آید!

 

۴. این دولت بی‌خیال و شیک‌پوش هم -که تمام آرمانش گشایش اقتصادی کشور آن هم از طریق کتابچه‌ی برجام است- مثلاً  آسوده است و با خیال بالا، با کنایه‌ی هول نشیم! تکلیف را از خود مسقوط می‌بیند.

 

نکته: جوان که بودم از امام خمینی در کتاب شریفش "اربعین" یا همان "چهل حدیث" خوانده بودم که: "میسور با معسور ساقط نمی‌شود". یعنی چیزی که شدنی است، به علت سختی و شرایط دشوار، کنار گذاشته نمی‌شود. مبارزه با شاه دشوار بود، اما شدنی شد. امروزه هم خدمت به ملت، شدنی و میسور است، سختی و مشکلات و عُسر و حرَج، بهانه‌ای برای تنبلی و رهاکردن مملکت در چنگ گرانی و هرج‌ومرج قیمت‌ها و امید گزاف بستن به اروپا نیست. بگذرم. چه پند حکیمانه‌ای داد امام کاظم (ع) به هارونِ حاکم. مگر گوش کرد! مگر تن به پند داد! مگر به راه آمد!

 

کتاب «داراب‌کلا در گذر زمان» نویسنده: جعفر آهنگر دارابی. چاپ سال ۱۳۹۱.

پاسخ:

سلام جناب آقاجعفر . تصویری از روی جلد کتاب اول خودت «داراب‌کلا در گذر زمان» در مدرسه بذار. تا در این صحن ثبت شود. در ضمن این‌گونه مباحث محل، چون از مدادِ شما -که مدتی طولانی مدیر محل بودید- برمی‌آید و سندیت دارد. تجربه‌ات هم مانند تجربیات هر دست‌اندرکاری، برای حال و آینده اثرگذار است. با تشکر.

 

پیام:

سلام دوست دانشمند من

با یاد و نام خدای متعال حضرت آفریدگار. غلتی زدم تا به دوش چپ، خوابم را ادامه دهم، تصادفی چشمم به چشمک‌های تبلتم افتاد. کنجکاو شدم ببینم چه خبری است این وقت شب. معمولاً سراغ گوشی و تبلت درین وقت نمی‌روم، اما تا دیدم پیام شما به رویم درخشید، نگاهش کردم. اما سخت جا خوردم. دکتر عزیزم نمی‌دانم الان بیداری یا استراحت. اما خیلی دلم می‌خواست حتی زنگ بزنم صدای دلنوازت را بشنوم و آرام شوم و پژواک افکارت در گوشم طنین اندازد. اما هرچه تصمیم گفتم، حسی مرا نهی می‌کرد نکن شاید حالا خواب باشد. با نهایت نگرانی، ولی سرشار از شعف منتظرم از تخت، به بیت و منزل و حیات مقدس و متألّه، خواهی‌برگشت و مرا تا امتدادِ نیم قرن بعد نیز، دوستی اندیشمند و متفکری ارجمند خواهی بود و همچنان رفیقی دانشمند. دعایت کرده‌ام. اگر بیداری و بر حال تو گران نمی‌آید، حاضرم درین لحظه هم، چشم بسپارم به بهترین واژگان‌هایت.

 

پاسخ:

سلام. پیامت را خواندم. پس در شبکه‌ی «شاد» پای درس کلاس حسابی گوش و هوش هستی. به آقا... از قول من بگو فقط بشر به سمت آینده نمی‌رود، آینده هم به سمت بشر می‌آید. او به زمان چنگ زنَد نه زمان بر او. این راه، از هر دو سو در حرکت است؛ پس هرچه آسوده‌تر، بهتر. هرکه بادانش‌تر، آرام‌تر. شمرده‌شمرده برای ایشان بخوان؛ اَی دودوک نکِش مثل دِم‌لاکنِک. پدرت این پرنده را می‌شناسد. از سیکا هف‌هش برابر کوچکتر است ولی جیرت‌تر. جیرت هم یعنی چابک. لابد داری به دایی می‌خندی ها؟

آقا رحیمُ‌الله گالش تالش

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۶ آذر ۱۳۹۹ . با یاد و نام خدا. امروز ۱۶ آذر است. گویا می‌گویند روز «دانشجو»ست. ولی من چون سواد اکابِری ! دارم جرئت ورود به روزِ آنان را ندارم! پس؛ یکراست رفتم سراغ آقا رحیمُ‌الله.

 

او گالش است. گالشی از تالش یا طالش. کسی که گلّه دارد؛ گله‌ی گاو. ولی مثل دانشجوها! گلِه ندارد. مانند اسمش، رحیم است. حالا می‌گویم چگونه. من تمام گیلان را گشتم؛ هشتپرِ طوالش و اسالم و‌ آستارا  و آستانه‌ی اشرفیه را هم. می‌گویند گیلان یعنی جایی که به علت وارش زیاد، زیاد گِل می‌شود. اما آقا رحیمُ‌الله نه فقط گلِه ندارد، گِل هم نمی‌شود، چون در جلگه نیست که همیشه تیل هست. در دامنه‌ها و حتی قله‌های نواحی مرتفع تالش، مرتَع دارد و دام می‌چرانَد و کَلوشش تیل نمی‌گردد. چوپان هست! ولی چونان عین اون‌جور دانشجو ! در دامِ کسی نمی‌افتد.

 

نقشه‌ی استان گیلان و موقعیت جغرافیایی تالش

 

آقا رحیمُ‌الله من دیدم دارکوب‌ها (=دارتوکِن‌ها) چنان با او جورند که بر کلاه و کول و کوپال و کپّلش می‌نشینند و پشه‌ها را می‌خورند که کنِه بر تنه‌ی این گالش مصفّا نیفتند. نه اون کنِه‌های خون‌آشامی که با کدورت و کینه، بر تن آن دانشجوهای صاف و ساده و سالم می‌خواهند بنشینند و خونشان را به نفع مربع استثمار و استعمار و استکبار و استبداد بمَکند. از همین رو، آقا رحیمُ‌الله در آن مستند «ایرانگرد» حتی تیرنگ را دستی کرد و بر دستان خود نشاند و تیرنگ، این قرقاول رنگارنگ هم، جیک نزد، جیغ نکشید، پر نزد، داد و فریاد نکرد مثل اون‌جور دانشجوها!

 

آقا رحیمُ‌الله حتی یگ گُراز هیولا را اهلی کرد. بر پشت آن هیمه و هیزم بار می‌کرد به گالش‌منزل می‌آوُرد. حتی گراز، باغچه‌اش را ورز می‌کرد. و او عین دو جوندِکا بر پشتش خیش می‌بست و زمین را شخم می‌زد تا شیار کند و بذر بکارد. فقط چون یک روز گراز گوسفندانش را بِل (=شاخ) زد او از دستش عصبانی شد. ولی باز هم، آقا رحیمُ‌الله، رحیم باقی ماند، چون‌که گراز را تنبیه و کتک‌کاری نکرد، به دار نیاویخت و مانند آن قاضی شهیر ! عصرِ دولتِ ۹+ ۱۰ ، به کهریزک نبُرد، بلکه در جنگل هیرکانی تالش رها کرد؛ یعنی آزاد؛ آزاد؛ آزاد. درود بر هر آزاد؛ البته آزادِ بی‌آزار.

 

آخر: شاید حوصله و خواستِ خواننده، موجب گردد «آقا رحیمُ‌الله‌»ی ( ۲ ) را هم بعد ازین، فرداروزی بنویسم. شاید! باید. باید! شاید.

 

پاسخ:

من رو به نزدیک‌ترین ملجاء‌ام درین جغرافیا یعنی حضرت معصومه سلام الله علیها ایستادم، و برای دوست اندیشمندم دعا کردم. الها ! به سلامت از تخت به بخش و از بخش به بیت درآیی.

 

پیام

سلام ... ممنونم از محبتت. بچسب به درس که هیچ سرمایه‌ای ماندگارتر از دانش و ارزش نیست. یک شوخی هم با شما بکنم: خوب بیّه ماسک باعث بیّه دیگه ماتّیک‌مِلا دِله بَریه بیّه ! آکّ کِه.

 

پاسخ:

 

۱. پس خوب شد اون موقع که «جامعه» "فلّه‌ای" توقیف شد و انداختنش توی قیف! سکته! نزدی. مگر این روزنامه فلِه‌ی کسی بود که فوری کردنش توی گور؟ ها جناب جعفر؟ من که جامعه‌ی شمس‌الواعظین و جلائی‌پور را وقتی می‌خوندم ورقش چون کاهی! بود حس بُز کوهی توی دِماغ و دَماغ من وِل‌وِل می‌آمد.‌ ولی وقتی «رسالت» به جبهه! نمی‌رسید و امام توزیع این روزنامه را به جبهه قدغن کرده بود، نمی‌دانی چه دمَق بودم!

 

 ۲. شما به من لطف می‌فرمایی. فرمایش شما به روی چشم می‌گذارم؛ رحیم‌الله دو را هم خواهم نوشت.

 

۳. آری آری! سه چیز دست‌کم یادم نمی‌رود: روزنامه‌ی لوله‌شده در جیبت. تخمه‌ی شمشیری، این هم در جیبت. پول مچاله‌شده در سرجیبت، که فروشنده‌ی مشهدی را به جانِ‌کندِش می‌آوردی تا سه پَر کالِه جنس بخری! نخن!

 

اینو می‌شناسی؟! در زیر؛ که زیرِ بارش بارونه:

 

نظر:

 

آن استاد روسی لابد خبر نداشت آلمان نامیبیا را بلعید، انگلیس رودزیا را، فرانسه الجزایر و موریتانی را. و آمریکا بولیوی را. چون نامیبیا اورانیوم دارد، رودزیا چند نوع "کان" و الجزایر هزاران مبارزی چون جمیله‌پاشا. و بولیوی معدن فلزات بی‌همتاست از جمله آن فلز گرانبهایی که داخل گوشی‌های اندروید باید به کار روَد. در پایان ناگفته نگذارم پست شما مرا قِلقلک داد؛ تن مرا نه، فکر مرا. پس سپاس ازین حُسن انتخاب شما.

 

نظر:

 

آنچه درین‌باره تفسیر فرموده‌ای نشان می‌دهد در رشته‌ی روان‌شناسی به تجربیات و دانش تازه‌تری رسیده‌ای. بنابرین خودم را عادت داده‌ام در کاری که کارشناس نظر تخصصی و مسموع و منطقی دارد، دخالت ندهم. متشکرم از نوع انتخاب و بیان نظریه‌ات. مدتی پیش در یک جایی جمله‌ای چشم مرا نواخت و خیلی ذهنم را به خود جذب کرد که اینجا برای شما در شناخت کیس‌های‌تان شاید به کار آید. جمله این بود: هر "پرهیزکاری" گذشته‌ای دارد و هر "گناهکاری" آینده‌ای! من برداشتم این است پرهیزگار نباید مغرور باشد و گناهکار هم نباید مأیوس. آینده برای آن می‌آید و یا ما برای آن به آینده می‌رویم که تازه‌تر شویم، بهتر شویم. آینده یعنی فرصت ساختنِ آنچه به غفلت یا جهالت یا هر علت دیگر، سوخت شد.

 

آقا رحیم‌الله‌ ( ۲ )

 

با یاد و نام خدا. آقا رحیم‌الله تنها به طبیعت دلبسته نیست، نسبت به همسرش -که نامش «اندام» است- دیوانه‌وار "دلداده" هست. به این پرسش که چرا نامش اندام است؟ با ولعِ تمام و به پیوست ژرف‌ترین‌لبخند و بی هیچ‌مکث و درنگ پاسخ می‌دهد پدرومادرش چون می‌دانستند خوش‌سیما می‌شود اسمشو گذاشتند «اندام‌خانم». درس این گالش وطن‌خواه و بانمازوایمان‎ فقط حفظ قوم طالش نیست، سروجان‌دادن پای همدمش هم، هست. همسری که نه فقط رمضان را روزه است، شعبان را تماماً به روزه سر می‌کند و در طول سال نیز بعضی روزها روزه می‌گیرد.

 

آقا رحیم‌الله یک تالشی‌ست. تالش هویتش را می‌خواهد. جنگلش را هم. خُب او گرچه درس‌ناخوانده است، اما ساز تالش، نوای تالش، لَلِه‌‌وای تالش، غیرت تالش، عفت تالش را می‌شناسد. و شاید نداند که روزگاری نام استان آنان «استان گیلان و تالش» بود؛ حتی تالشان. این رضاخان میرپنج بود که برای محو اسم قومیت‌ها در ایران و مثلاً یکپارچه‌سازی «پهلوی» نام استان‌های ایران را از اسامی و عناوین انداخت و به جای آن شماره‌گذاری کرد از استان ۱ تا استان ۱۰. که «استان گیلان و تالش» شده بود استان ۱. آن شاه انگلیسی علاوه بر تخته‌قاپو کردن عشایر کوچ‌رو، اقوام یکجانشین را نیز این‌گونه بی‌نام‌ونشان و آواره ساخت که البته خود ابتر و دم‌بریده شد.

 

آقا رحیم‌الله اگر نداند، دست‌کم تالشی‌های تحصیل‌کرده می‌دانند که بخشی از تالش و تالشی‌های ایران در آن جنگ به روس واگذار شدند. حال آن‌که شکست در سمت تالشی‌های چابک نبود، تالشی‌ها تا عمق دشمن روسی نفوذ کرده بودند اما هزیمت در جبهه‌های مجاور تالش، باعث شده بود آنان طعم شکست و انهدام را بچشند و تا امروز هم در حسرت آن شکست تحمیلی‌ خود را شماتت کنند که وقتی حتی یادش می‌آورند انگشت افسوس بر دهان و سنان می‌زنند. بگذرم.

 

آقا رحیم‌الله که یک گالش خالصِ بااخلاص و کاریِ سخاوتمند است و سرش به دام و گاو و چراگاه و بنِه‌سرش هست، حق دارد که نداند چرا جنگل هیرکانی ما از آستارا گرفته تا سی‌سنگان و از آنجا تا شرق جنگل گلستان، هنوز که هنوزه به ثبت جهانی نرسیده و در یونسکو بر سر آن چالش است. اسف‌بار آن است که بیشتر ساکنین خطه‌ی شمال هم ندانند چرا ثبت نشد تا از حمایت همه‌جانبه‌ی جهانی و بودجه‌ی جهانی برخوردار گردیم. یک علت اصلی‌اش این است طبق مقررات کاذب یونسکو اگر جایی را از جمله جنگل را، دو کشور صاحب‌اند، ثبت اثر جهانی به ترتیب حروف الفبا ممکن است. یعنی اول آذربایجان سپس نام ایران در سند ثبت می‌شود. ایران مخالف این نوع ثبت است. دلیل درستی هم دارد. از چندین میلیون هکتار جنگل هیرکانی شمال ایران، فقط بخش ناچیزی در خاک کشور آذربایجان است، آن هم روزگاری مال ما بوده‌است، اما این کشور کوچک که با آن‌که خون ایرانی در رگ و ریشه‌ی مردم و خاک و دیار آن جاری است، چموشانه می‌کوشد سند آن‌گونه بخورد به حروف الفبا و حقیقتاً سخت‌مان می‌آید. نمی‌آید؟ اول آذربایجان و در پسِ آن ایران؟! جنگلی که نزدیک ۵۰ یا ۴۰ میلیون سال پیش متعلق به ایران بوده و همچنان هست، فقط به خاطر یک بخش ناچیزش که در قلمرو آن کشور افتاده است، بدین‌گونه اجحاف‌ و غلط، سند بخورَد؟ ترک‌های ترکیه مولوی بلخی ایرانی را قونیه‌ای کرده‌اند و اینان حکیم‌نظامی گنجوی را، به گنجه‌ای از ما گرفته‌اند، هیرکانی را هم بگیرند؟! حاشا و کلّا . ابَدا و هرگز. الّا و لابُد !  آقا «رحیم‌الله‌‌»ی ( ۳ ) را هم می‌توانم بنویسم، ولی فکر نکنم دیگر هیچ خواهنده و خواننده داشته باشد؛ حتی جناب جیم!

 

پیام همدردی:

در اولین سالگرد غمبار همسر گرانقدر حاج سید احمدآقا شفیعی (یادگار مرحوم آیت‌الله سید رضی شفیعی دارابی) اینک آن دوست گرانمایه، اندوهبارانه بر خاک و قبر آن یار غمخوارش این‌گونه محزون نشسته و مصیب جانکاه فراق دردناکش را مویه می‌کند. درین صحن به حضور حاج سید احمدآقا سلام و تسلا می‌دهم. خدا رحمتش کناد.

 

نظر:

 

بله نکته‌ی بلیغی بیان فرمودی. خودشکوفایی در متن شما عنوان خوشایندی است. نیز عنوان ستونی که برای خود برگزید‌ه‌ای ( «آنچه که من می‌خوانم» ) بالاترین فروتنی و تواضع علمی است. هیچ چیز فراتر از خواندن و نوشتن نیست. معتقدم که این صحن در مدرسه فکرت می‌تواند درگاهی قابل توجه باشد برای شما، تا آموخته‌هایت را در محک آزمون بگذاری. و به‌یقین خوانندگان با خواندن این تازه‌های روان‌شناسی شما، مفاهیم این دانش همتراز با دانش‌های اثرگذار از جمله معرفت دینی را روان‌تر درک و لمس خواهند نمود. چیزی که خیلی برایم دغدغه می‌آورد و شما هم ازین آگاهی‌ها برخوردارید این است که کارشناسان این علم بکوشند دانش زیبای روان‌شناسی را از هرگونه هجوم و هجمه‌ی خرافه‌ها و داستان‌بافی‌ها، مصون نگه دارند و در پالودگی و پالایندگی آن همت کنند. متشکرم.

 

پاسخ:

سلام و سپاس. هر دو نکته‌ات آموزنده بود. نکته‌ی اولی یاد ابوریحان بیرونی را زنده می‌کند که سرآخر با تمام فروتنی گفت دانستم که ندانستم. دومی یک پیام واقعی است و از حقیقت پرده برمی‌دارد. موافق هستم.

 

پاسخ:

 

۱. اگر منظور این است من بصّحاب دِروغ می‌گویم، اصرار نمی‌ورزم (فارسی آن قشنگ‌تره: پافشاری نمی‌کنم) که متن یا متن‌های مرا راست بدانی یا دروغ بپنداری. این حق انتخاب شماست که آسوده بیانِ نظر بفرمایی.

 

۲. اما اگر منظور این است آقا رحیم‌الله دروغ گفته، اصرار دارم که باور داشته باشم او دروغ نگفت. با چشمانم دیدم و با گوش‌هایم شنیدم که چنین شد و چنین گفت. به‌هرحال پس از عمری بودن در این دنیای فانی، فرق مستند با فیلم را می‌دانیم.

 

۳. پایان نمی‌برم پاسخم را مگر آن‌که مشتاقانه بگویم از ذوقی که در نوشتن این متنت -با به‌کار گرفتن بیشترین لغات بوم‌زیستت بروز داد‌ه‌ای- به وجد آمدم. و چه خشنودم که مرا سرِ سفره‌ی کلماتت میهمان ساخته‌ای. پس؛ بادیِه دُوی حمزه‌ای بنِه‌سر رِه هادِه سر بَکشِم لِه نِشوهِم. بگذرم.

 

 

پاسخ:

سلام و سپاس از شما. هر دو نکته‌ات آموزنده بود. نکته‌ی اولی یاد ابوریحان بیرونی را زنده می‌کند که سرآخر با تمام فروتنی گفت دانستم که ندانستم. دومی یک پیام واقعی است و از حقیقت پرده برمی‌دارد. موافق هستم.

 

پاسخ:

 

اتفاقاً یکی از عوامل موفقیتت در داشتنِ هوش و ذهنی باز را همین "سیروا فی الارض" جناب‌عالی می‌دانم. کسانی را سراغ دارم حتی تهران بعد از کرباسچی را هنوز ندیدند. اما شما ایران را تقریباً گشته‌ای. و این امتیاز خوبی‌ست که مردم مملکت خودت را ببینی و شگفتی‌های ایران را به تماشا و حیرت بنشینی. با شما بر سر آنچه در ویژگی‌های خوب مردم گیلان ازجمله فومنات گفته‌ای، موافقم.

 

شما با این نگاه حتی اگر در نشستی چند نفره هم باشی باز هم تشنه‌کام برخورد می‌کنی به فراگیری یا شرکت در بحث‌های چهره‌به‌چهره. این تشنه‌داشتن در دریافتِ هرچه کامل‌تر دانش و ارزش، هم اخلاق ستوده‌ای است و هم سیرناپذیری انسان در طلبِ دانایی هرچه‌بهتر را نمایش می‌دهد.

 

راستی لابد در گشت‌وگذارها به ایران، حسابی اشانتیون (که فرانسوی است و معنی پاداش و هدیه‌ی پس از خرید کالا و متاع را دارد) جمع کرده‌ای. این بنده اما شانس اشانتیون‌مشانتیون نداشت؛ حتی به حدّ یک حبّه سقّز و یا یک تیکه آدامس خروس‌نشان!

 

پاسخ:

 

می‌دانم. مگه نمی‌دانم. روحیاتت را می‌شناسم. طبع‌ات را هم. خدا رحمت کند مادر عزیزت را که شهید مظلوم ابراهیم عباسیان را در دامان پروراند و در راه خدا و کیان کشور هدیه کرد. (از قضا دیدم پروفایلت هم تصویر آن شهید عزیز است).  درکت می‌کنم که برای هیرکانی این‌گون برنجی. متأسفانه کم‌کم حاکمیت ملی کشورها، در گستره‌ی جهانی، تحت قواعد بعضاً غلط بین‌المللی قرار دارد. هنوز هم اردوی امپریالیستی مثلاً نام خلیج فارس را بدون لفظ فارس تلفظ می‌کنند تا بلکه چند صباحی بیشتر، سران مرتجع عرب منطقه را به خود جذب کنند و در حقیقت آنان را مفت بدوشند و اموال مسلمین و ملل منطقه را به یغما ببرنند.

 

از حس خوب شما نسبت به جنگل بی‌همتای هیرکانی -که رشته‌ی کوه البرز را مانند جامه‌ای سبز و سربه‌فلک پوشانده- خیلی مُبتهِج شدم. هول نخور! هویج‌مویج نیست، مبتهج یعنی شادمان و مسرور. از واژه‌های هم‌سجع کَلو و بَلو خندیدم. اِسا که شیفته‌ی لغت محلی‌یی، پس بگو اِشِش یعنی چه؟ و دو سه مثال استخون‌دار بیاور. هَچّی کشکولی‌تر بهتر.

 

پاسخ:

 

سلام. مثال شما خود یک درس بزرگ و نکته‌ای درخشنده است. جالب بیان فرمودی. اگر بخواهم مثال شما را مقداری ساده‌تر کنم می‌توانم دو ماشین خشک و نو را در نظر آورم که یکی در جاده تست می‌شود و علائم و مشکلات احتمالی آن آشکار می‌شود. دیگری اصلاً تست نمی‌شود ولی روزی در جاده، عیوبش بیرون می‌زند و موجب دردسرهای عدیده می‌شود.

 

پاسخ:

 

سلام علیکم

جناب حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی

البته من معمولاً روحیه‌ی انکاری ندارم اما این داستان، بافتگی و خرافه به نظر می‌رسد. اما چون حکایت‌ها برای بیانِ حکمت و انتشار وعظ است، می‌توان از آن آموزه‌هایی ساخت. اشکال بزرگ آن از دیدگاه من این است انگاری -نعوذ بالله- آن زن از خدای حکیم، حکیم‌تر ! است و از موسای کلیم (ع) علیم‌تر. نکته‌ی شما  را می‌پذیرم. به هر حال یک حکمت پسندیده ساخته‌اید از آن حکایت. حکایت‌ها هم لزومی ندارد، عیناً ماوقع باشد. دست نویسنده در طرح حکایت، گشاده است. و این هنر خداداد است.

 

چرا نخست‌وزیری؟

 

با یاد و نام خدا. وقتی به تاریخ چهل‌ساله‌ی انقلاب اسلامی ایران ژرف‌تر فکر می‌کنم بیشتر به این نتیجه می‌رسم نظام سیاسیِ انقلاب اسلامی ایران باید نخست‌وزیر داشته باشد، نه رئیس‌جمهور. چرا؟ من دیدگاهم این است:

 

پیش‌درآمد:

 

نمی‌خواهم از زاویه‌ی مبانی علم سیاست به این مسئله بپردازم و نظام‌های ریاستی، نیمه‌ریاستی، پارلمانی، نیمه‌پارلمانی را توصیف و تفسیر کنم، این‌گونه نگاه ممکن است بحث را خشک و زمُخت کند؛ پس ورودم به این موضوع را به نگاهی از رویِ واقعیت‌های جامعه‌ی ایرانی می‌دوزم.

 

درآمد:

 

با رحلت امام، فرصت برای مرحوم رفسنجانی فراهم شد تا پست دوم نظام را از آنِ خود کند. از آنجا که او فردی فعّال مایشائی بود، نمی‌توانست پست تشریفاتی ریاست‌جمهوری را بپذیرد؛ پس بازنگری آن زمان، موجب شد قانون اساسی به نفع تمرکز قدرت در رئیس‌جمهور و حذف نخست‌وزیری تغییر کند. اینک؛ رفسنجانی در قامت رئیس‌جمهور، خود را به مدد مدیحه‌گویانش «سردار سازندگی» می‌بیند و ستایشگرانش آن‌چنان شیفتگی از خود بروز می‌دهند که او خیالمندانه، این قوه را تقریباً در برابر رهبری قرار می‌دهد و چنان غرّه می‌شود که سید عطاءالله مهاجرانی در ستون "نقد حال" روزنامه‌ی اطلاعات، پیشنهاد اصلاح مجدد قانون اساسی را می‌دهد تا راه برای ریاست‌جمهوری مادام‌العمری رفسنجانی هموار شود، که البته سر، به سنگ خورد. بازخورد ناهموار و منفی‌یی در جامعه‌ی آن روز بروز کرد؛ آنان از سوی دیگر در برابر ستایشگران رفسنجانی که او را با واژه‌ی نظامی «سردار» اسکورت می‌کردند و جامه‌ی «امیر کبیر» بر تن او می‌پوشاندند، لفظ «اکبرشاه» را وارد ادبیات سیاسی ایران کردند. به‌گونه‌ای که او دیگر جرأت نکرد پا پیش بگذارد. فضای کشور دو قطبی‌یی بسیارشکننده و در عین حال شورانگیز شده‌بود، آنچنان فراوان، که تمام سرزمین ایران از چالدران تا سیستان و از کازرون تا کاشمر را موجی از دو قطبی خاتمی/ناطق فرا گرفت. سرانجام، خاتمی برد.

 

بعد از ۸ سال باز مرحوم رفسنجانی وارد بازی نادرستش شد که با ورودش به انتخابات ۱۳۸۴ و شکسته‌شدن رأی‌های جناح چپ و سرشکن‌شدن آن در سه سبد مصطفی معین، مهدی کروبی و اکبر هاشمی رفسنجانی، کارزار رأی، به دور دوم میان او و نفر مقابل کشید که لج ارادی و نفرت شدید مردم از او، موجب شد قدرت به رقیبش واگذار شود و سپس با آفریدنِ بحران ۸۸ ، «رئیس‌جمهور‌ پلاسِ» ایران شد که در ادبیات سیاسی «دولتِ تقلب» نام گرفت. این‌بار بازهم آقای رفسنجانی سال ۱۳۹۲ به میدان آمد تا افتضاح و پارگی لباس سیاستِ سال ۸۴ خود را رفو کند و بر دامن قدرت وصله‌‌پینه‌ای دیگر بزند، اما این‌بار شورای نگهبان به دلیل مواضع صریح رفسنجانی در برابر رهبری و حمایت غیرشفافش از اعتراضات ۸۸ (می‌شود خواند: انقلاب ناتمام ۸۸) اساساً رد صلاحیتش کرد و پرونده‌اش برای همیشه بست. ولی او کوشید با سردادنِ شعار مخصوصش «عشق من خامنه‌ای است» در دل صاحبان قدرت جا واز کند، که نتوانست. اندکی بعد بود که در استخر کاخ برای همیشه درگذشت. خدا رحمتش کناد. بگذرم.

 

سرآمد:

 

از نظر من تلاش آقای رفسنجانی در دوختنِ جامه‌ای فاخر و قدَرقدرت برای پوشاندن صور صورکی! بر تنِ پست ریاست‌جمهوری -البته به سایز انحصاری ‌وی- بیهوده بود و بیهوده و به بهبودی هم نینجامید که هیچ، بدتر هم شد. کشور را میان خلاء قدرت و یا به تعبیر تندرَوانه‌ی تندرُوان: "حاکمیت دوگانه" دچار انواع تضادهای بی‌حاصل و شکاف‌های بی‌ثمر نمود. ازین‌رو برین نظرم انقلاب اسلامی ایران مانند ابتدای انقلاب که با نخست‌وزیری مرحوم مهندس بازرگان آغاز شد، به سیستم نخست‌وزیری نیازمند است، نه سیستم ریاست‌جمهوری. برای این فکرم شاید بیش از ۹۹ علت و حتی دلیل داشته باشم که اگر شد شاید قسمت دیگری بر این متنم بچسبانم. کمترین اثر بازگشت نخست‌وزیری به سیستم سیاسی، پایمال‌نشدن اندیشه‌ی خدمت است و کارآمدی که مقام غرورانه‌ی «ریاست‌جمهوری» آن را عمیقاً خدشه‌دار و لکه‌دار کرد. با احیای نخست‌وزیری، همان فکری پا می‌گیرد که در مکتب شهید سلیمانی جرقه می‌زند: یعنی باید گفت: بیایید کار کنیم، نه این که گفت: بروید کار کنید. نخست‌وزیری، پستی این حالتی است. لباسِ "کاری" بر تن دارد، نه لباس "کارفرمایی". و نخست‌وزیری سیستمی‌ست پاسخگو، نه مجامله‌گو. پستی‌ست در تحتِ سازمان برنامه و بودجه، نه پستی در صدر سازمان برنامه و بودجه. در سیستم نخست‌وزیری، حتی رهبری هم نخواهدگفت: چنین و چنان کنید! بلکه خواهدگفت: چنین و‌ چنان کنیم. نمی‌گوید: من گفتم اما عمل نکردند. بلکه می‌گوید: من گفتم، اما عمل نکردیم. بازخواست‌ها در سیستم نخست‌وزیری آسوده در مجلس منتخب انتخابات رقابتی میسٌر و جاری‌ست.

 

پاسخ:

 

بلی، با شخصیت شامخ مرحوم رشدیه آشنا بودم. یادآوری شما هم مبین و ملیّن بود. او میان خشکه‌مقدسان در رنج بود، ولی بخث با وی یاری کرد چون مؤسس حوزه‌ی قم مرحوم آیت‌الله‌العظمی حائری یزدی -که انسانی خردمند و رشید بود- مرحوم رشدیه را زیر بال و پر خود گرفت و نگذاشت متعصبین افراطی به او صدمه‌ای بزنند. به هرحال سبک نوین آموزش (مانند قضیه‌ی خزینه و ورود دوش به حمام‌ها و جریان بلندگو که خشک‌مغزها آن را بوق شیطان می‌دانستند) واکنش‌هایی برجا گذاشته بود. حائری که مشهور به آیت‌الله مؤسس هم هست -چون حوزه را تأسیس کرد- آنقدر عاقل بود که رشدیه را مورد حمایت قرار داد. اگر یادت باشد در محل نیز تا مدت‌مدیدی برخی‌ها غسل ارتماسی را بر غسل ترتیبی ترجیح می‌دادند. با تشکر از پاسداشت بزرگان این مرز و بوم. من معمولاً از بیان برخی دیدگاهایم در فضای مجازی به‌عمد پرهیز می‌کنم، چون ظرفیت‌ها هنوز به آن گنجایش مطلوب نرسید. اما پیش شما احساس راحتی می‌کنم در بیان نظراتم.

 

دکتر عارف‌زاده:

فروتنی شما را میستایم و من بیشتر می آموزم. البته فرمول روند افزایش دانش از آموزش، حسابی نیست بلکه هندسی است. یعنی دومطلب شما و دومطلب من جمعا ۴ تا نمیشه بلکه پس از یاددادن بهمدیگر هر کدام ۴ مطلب بلدیم و جمعا میشه ۸ مطلب. و این راز آموزش درست است که متاسفانه ما غافلیم ولی آنها نه. 

 

پاسخ:

آموزس هزینه نیست، سرمایه است. درود

 

پاسخ:

جناب آقای لداری سلام. نوشته‌های شما از این حُسن برخوردار است که معمولاً در تراوشات ذهنی‌ات دانش خود را به تجربه‌ات و تجربه‌‌هایت را به دانشت می‌دوزی و چیز خواندنی تحویل مخاطب می‌دهی. من بی‌تعارف به متونت لَم می‌دهم و به آن نظر می‌افکنم تا لِم (=فوت و فن) آن را حسابی کشف کنم. عایدات هم دارد، چون ذهنم را فعال نگه می‌دارد. این از این.

 

اگر احترام و عمل به مقررات سلامت در عصر ویروس مرموز نبود، یک بنا بر این بود تمامی اعضای مدرسه‌ی فکرت حضوری به کنفرانس دعوت و حتی کشانده شوند و در آنجا چهره‌به‌چهره، مسئله‌محور بحث و دیدار و پدیدار رخ دهد؛ ولی نشد. و در آن کنفرانس، شما را به‌یقین بر بالای سن (=صحنه) سرشار از سخن و خاطره و کلمه و نکته و خنده و حتی بِرمه! می‌دیدیم. و تردیدی ندارم اگر برپا می‌شد آنجا حسابی گذشته‌های سیاست کشور را پِش‌پشو می‌دادیم. و شما شاید پِش‌پشوی شدیدتری می‌دادی؛ چون معلوم نمودی اَنبان جناب‌عالی پر از راز و مگوها هست. ازین پست شما هم خیلی آموختم. خرسندم به کنجکاوی فراوان و گنجایش فراوان‌تر شما.

 

پاسخ:

 

سلام. «امیرعلی سردار افخمی» هم امروز در فرانسه درگذشت. البته ۹۱ سال سن داشت. علت این‌که خبرت کردم از این فرد، این است که ایشان معمار بزرگ بود. مثلاً ساختمان تئاتر شهر تهران و نیز ساختمان قبلی مجلس و آرامگاه صادق هدایت در پاریس را او طراحی و معماری کرد. عکسش را می‌گذارم:

 

 

 

شش خبر ، شش نظر

 

با یاد و نام خدا

 

خبر ۱ : در دور دوم انتخابات سنا در جورجیای آمریکا اگر چنانچه دو نامزد سنا پیروز شوند، این مجلس ۱۰۰ نفره، میان دو حزب جمهوری‌خواه و دمکرات پنجاه‌پنجاه می‌شود. (منبع)

 

نظر: هر گاه سنا پنجاه‌پنجاه (به قول «ارسطو عامل»: پِنجاپِنجا) شود، طبق قانون اساسی، معاون رئیس‌جمهور خودبه‌خود رئیس سنا می‌شود؛ یعنی خانم "کاملا هریس" هندی‌تبار معاون جو بایدن. لازم به ذکر است در انتخابات اخیر، ایالت جورجیای «جمهوری‌خواه»گرا به بایدن رأی داد. این‌که در دور دوم از میان چهار نامزد دو حزب، هر دو از دموکرات برگزیده شوند کنترل سنا هم، مانند مجلس نمایندگان در دست حزب دموکرات می‌افتد. چنانچه می‌دانید جمع دو مجلس هم می‌شود کنگره. در واقع آمریکا انگاری سه مجلس دارد. بگذرم.

 

خبر ۲ : سنگاپور (که کشوری ثروتمند و توسعه‌یافته، البته بهتر است بگویم جزوِ کشورهای «در حال توسعه» است) دریاخوار شده است. مساحت زمینی کم دارد با حربه‌ی ساخت جزیره‌های مصنوعی به مساحت کشورش می‌افزاید. (منبع)

 

نظر: سنگاپور از طریق لورفتنِ خرید "بیش‌از حد شن‌وماسه از مالزی، کامبوج و ویتنام" به دریاخواری متهم شد. تجارت شن و ماسه ممنوع است. ولی این کشور بیش از ۶۰۰ میلیون تُن شن‌وماسه برای ساخت جزیره و دریاخواری وارد کرده است؛ مثل ساخت جزیره‌ی مصنوعیِ مشهور «سنتوسا».

 

حاشیه‌ی نظر: من در سال‌های اخیر شنیدم  (البته مطمئن نیستم ازین شنیده) سنگ‌های بستر رودخانه‌ی روستای داراب‌کلا را هم می‌فروشند؛ سنگ‌هایی که میلیون‌ها سال طول کشید تا قُلوه‌سنگی به‌این وزن و اندازه شد. این کار از نظر من توجیه عقلانی ندارد. البته کارشناس این فن نیستم. اما بدیهی‌ست حفظ این سرمایه‌ی سرزمینی محل، خیلی ضروری و انتفاعی‌ست.

 

خبر ۳ : پرونده‌ی وقف «آق‌مشهد» هم گویا به رأی و داوری نزدیک شده است. رأی چی باشد من خبر ندارم. (منبع)

 

نظر: تا جایی که من رفتم چهار مشهد در ایران داریم: مشهد مقدس، مشهد معصومه (قم)، مشهد اردهال کاشان، روستای آق‌مشهد ساری. راستی لابد می‌دانید  و می‌دانم که می‌دانید "آق" یعنی سفید، درخشان، پاک. مثل آق‌قلای گرگان که یعنی قلعه‌ی سفید و پاک. انگلیس هم قلعه دارد که آنها می‌گویند کاسِل. مثلاً: نیوکاسل. یعنی قلعه‌ی نو.

 

خبر ۴ : ابوالقاسم بابر، نوه‌ی تیمورخان (که وی را در ایران معمولاً و در کتاب‌های درسی‌مان از همان سالهای دهه‌ی چهل مخصوصاً «تیمورلنگ» می‌خوانیم و می‌خواندیم) حدود ۶۰۰ سال پیش، زمانی که بر خراسان و شهر مشهد حکومت می‌کرد در کوهسنگی مشهد "ویلا" ساخته‌بود و به قول امروزه‌روز «کوه‌خواری» کرده‌بود. (منبع)

 

نظر: مرا باش! همش فکر می‌کردم! «آقازاده» و آقازادگی واژه‌ای آنلاین، به‌روز، برخط، درخط، مدرن و نوین است! پس، کوه‌خواری با آقازادگی قرین و همنشین بود که نمی‌دانستم! سریال «آقازاده» هم که از قسمت ۲۴ دارد عبور می‌کند -البته از سیمای میلی! که پخش نمی‌شه- از «نماوا» می‌بینم؛ البته من مفتکی و رایگان؛ چون فرزندان اینقدر بخشش و لطافت دارند که رمز عبور (=به قول مدرن‌ها پسورد و به قول سازمان عریض و طویل فرهنگستان آقا غلام حداد عادل: گذرواژه) را مفت به من بدهند. بگذرم.

 

خبر ۵ : روزنامه‌ی "دنیای اقتصاد" (امروز ۱۹ آذر ۹۹) را هم مرور می‌کردم دیدم نپال و چین ارتفاع اورست را ۸۶ سانتی‌متر بیشتر کردند. (منبع)

 

نظر: پس کوه هم قد می‌کشد! و ویاز می‌آید! من خیال می‌کردم فقط تورّم و اختلاس و رانت و کسب صلاحیت از تیم شورای نگهبان نیاز به ویاز و ویراژ دارد! وای چقدر بچه‌محصّل‌های دوره‌ی تحصیلی ابتدایی و راهنمایی عصر ما که اگر دقیقِ دقیق پای ورقه‌ی ثلث سوم نمی‌نوشتند قد اورست ۸۸۴۸ متر است، سال بعد هم، در همان کلاس باید به‌سر می‌بردند. کی باشد اگر در تیم اندازه‌گیری نپال بوده‌بود! رندی می‌کرد و رقمِ قد اورست را رُند می‌نمود و خلاص: ۸۸۸۸ متر.

 

خبر ۶ : در کتابخانه‌ی مدرسه‌ی فقاهت دیدم که امام على -علیه السلام- مى‌فرمایند: «مَن تلذّذ بمعاصى الله اورثه الله ذلاً. یعنی: "هر که از معصیتِ خدا لذت ببرد، خداوند او را به ذلت می‌افکنَد." (منبع)

 

نظر: حتی اگر درین عصر انفجار اطلاعات در کوره‌دِه محروم و به قول مرحوم علی‌اکبر دهخدا: «دِه‌کوره» (که به روستاهای کم‌سَکنه گفته می‌شود) مجبور و محبوس باشی، به‌آسانی می‌فهمی معصیت (عصیان‌گری، نافرمانی خدا، گناه) مصیبت می‌آورَد. چه غرب‌نشین باشی، چه شرق‌نشین. علامت ذلت هم این نیست که بگوییم ببینید ببینید غرب چقدر در رفاه است! چقدر در ثروت غرق است. هامان (کمک‌کار فرعون) و قارون هم خیال می‌کردند دارنده و برازنده‌اند. آری؛هر کس خود می‌فهمد ذلت می‌کشد، و یا نه، دارد از برخورداریِ عزتش لذت می‌برَد. میزان‌الحراره‌ در وجود خودِ هر فرد است. تست و راستی‌آزمایی آن هزینه هم ندارد. بگذرم.

 

 

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای...

بله، این جوابت هم جالب بود. آقاحمید عباسیان هم با آن مثال خنده‌آور «خی و گراز» واژه‌ی قشنک اِشِش را به‌زییایی به مقیاس مثَل برد. هر دو درست فرمودین. همان چشم‌انداز حدسی و تخمینی. سلام هم که نکردی! شِخا پیشوایان سلام‌‌کردن هستند. نیستند؟!

 

پاسخ:

 

سلام جناب...

پس از تشکر برای ابراز نظرت، باید عرض کنم من متن‌هایم را همیشه با عنوان‌گذاری و تعیین موضوع مشخص، می‌نویسم. مگر «خبر و نظر» که ممکن است گونه‌گون بشود. در آن متن دیروزم، موضوع و عنوان بحثم، لزوم بازگشت سیستم نخست‌وزیری از دیدگاه خودم بود. حالا ناقص یا کامل چندان مهم نیست، مهم فکری بود که در سر من نوج زد و مطرحش کرده‌ام.

 

از سوی دیگر اگر گستردگی اختیارات ولی فقیه دیده می‌شود، این در دوره‌ی رهبری سر بر نیاورده، بلکه در همان دهه‌ی نخست در زمان امامت امام خمینی ریشه داشته و رشد کرده بود و جناح چپ هم با آن در توافق تام و تابعیت محض بود.

 

من روی سکّوی هیچ جناحی، هم ننشسته‌ام و هم ننشسته بودم، هر نقطه از خاک ایران که باشم وقتی متنی را در صحن مدرسه فکرت، ستون می‌کنم در واقع روی میز خودم نشسته‌ام و فکر خودم را مطرح می‌کنم.

 

الان هم اگر پرسیده شوم، پاسخ می‌دهم که تئوری ولایت فقیه ملازم اندیشه‌ی سیاسی شیعه است که در پرتو نظریه‌ی نصب و امامت دوام دارد. این‌که انقلاب اسلامی با پیشوایی یک مرجع و نقش تمام مردم، پیش رفته و سرانجام نظام سیاسی بر مبنای آن شکل گرفته، بدیهی‌ترین تاریخ چهل سال اخیر ایران است. پس، از نظر من آن تزی که باید کنار روَد زیرا چندین عیب، زاده و به‌ویژه مشکل مدیریت را تشدید کرده است، تز ولایت فقیه نیست، تز ریاست‌جمهوری است که تردید ندارم حشو است. ولی فقیه، مصدر حکومت است، بقیه‌ی افرادِ ساختار، باید خود را با او تطبیق دهند، نه او خود را با افراد ساختار. شهروند جامعه البته آزاد است به ولی فقیه انتقاد داشته باشد یا اعتقاد. یا جمع هر دو. در چنین روندی، نخست‌وزیری مطلوب است که سیستمی پارلمانی یا دست‌کم نیمه‌پارلمانی است، نه ریاست‌جمهوری که خود می‌خواهد جزیره‌ای دیگر باشد. مرحوم رفسنجانی آجر آن بنا را کج گذاشت... بگذرم.

 

این‌که مثلاً این ولی فقیه چگونه عمل کرده است، و یا مردم طی سه دهه رهبری آقای خامنه‌ای، نسبت به سیاست‌های داخلی یا خارجی رهبری و یا افکار و اندیشه‌های ایشان چه نظر (انتقادی یا اعتقادی)  دارند، بحث متن من نبود. حتی بازنگری قانون اساسی هم موضوع تحلیلم نبود، من دیدگاه آزاد نسبت به کشور و حتی رهبری دارم. گویا در گلستان شیخ اجل سعدی است که:

 

جز راست نباید گفت

هر راست نشاید گفت

 

سخنم را به سخن امیر سخن و سیاست حضرت امیرالمومنین علی -علیه‌السلام- در حکمت ۳۸۲ نهج‌البلاغه مزیّن می‌کنم و خودم را به آن فرموده‌ی مولا (ع) توصیه می‌کنم، نه البته جناب‌عالی را، زیرا خودم را اهل نصیحت‌کردن هیچ کسی و لایق پند و اندرز دادن هیچ انسانی نمی‌دانم. هر چند شاهد عشقت به آن امام ولا و والا (ع) هستم.

 

لاتقل ما لاتعلم بل لاتقل کل ماتعلم

"آنچه را نمی‌دانی نگو، بلکه همه‌ی آنچه را هم می‌دانی نگو."

 

در پایان از فرمایش شما هم متشکرم که به متنم توجه نموده و به نقد پرداخته‌ای.

 

 

پیام ابوطالب طالبی:

 

«بسمه تعالی. به آقای مدیر مدرسه پیش‌نهاد می کنم مدرسه را به " مدرسه بصیرت " تغییر نام دهند.»

 

کمی بعد پیامش را این‌گونه تغییر داد:

 

«بسمه تعالی. به آقای مدیر پیش‌نهاد می کنم مدرسه‌شان را به " مدرسه بصیرت " تغییر نام دهند.»

 

وقتِ شعر

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست

 

پاسخ:

 

جناب آقا ... سلام

تعمّد دارم بگویم متشکرم که مرا بر سرِ سفره‌ی نظرات و دیدگاه‌هایت -ولو متفاوت یا متساوی- می‌نشانی و فکر و ذهنم را به مسائل مورد بحث، بازتر می‌نمایی. این درگاه، تخته‌سیاهی با گچ‌های سفید دارد که وقتی نوشته می‌شود چشم را به خود خیره می‌کند و جناب‌عالی درین متنت، ضیافتت را بپا کردی که میهمانم پای واژگان آن. امید است لقمه‌های آن حلقومم را نماسد! یادکردت از نیکویی‌های شهیدین: مطهری و بهشتی نشان درک روشن شماست ازین دو شخصیت بارز و مبارز.

 

یک فن آموزشی:

 

حتی اگر از باکس ذخیره‌ات هم داری متنی از خودت را حذف می‌کنی، جهت احتیاط ابتدا کپی را لمس کن، سپس حذف را. تا وادار به دوباره‌کاری نشی.

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان

با سلام و احترام. مصاحبه‌ی آموزنده و نوین شما را مطالعه کردم. خوشحالم که به عنوان یک روحانی آگاه، به مسائل جامعه این‌گونه نظر می‌افکنید و از سرِ حل‌کردن به آن می‌نگری نه منحل‌ساختن. همین فکر چاره‌جویی، خود، نیمی از این معضلات را می‌پوشاند. این‌که می‌بینیم برخی از مذهبیون و روحانیون وقتی با پیچیدگی‌های این‌چنینی روبرو می‌شوند عاجز می‌مانند و آن را به علائم آخرالزمان تقلیل می‌دهند، علتش شاید این باشد که تکلیف خود را ساقط‌شده بینند. البته که دغدغه‌مندند و جای نگرانی هم دارد. حال آن‌که این اعوجاجات، بخشی از حال زار و نزار جوامع بوده و هست. فقط شکل عوض می‌کند. حتی پیامبران خدا -سلام الله علیهم اجمعین- در طول رسالت‌های سخت و طاقت‌فرسای خود، با مردمانی به‌مراتب لجوج‌تر، عنودتر، منکرتر و بهانه‌جوتر مواجه بودند ولی تلاش‌شان را برای مقصد الهی ترک نکردند. چنین اوضاع بغرنجی، محتاج افرادی مانند جناب‌عالی و بزرگواران حاضر در فضای مهم مجازی است که موشکافانه به دل مسائل زده‌اید و دست‌کم افراد در معرض خطر را نهیب و نوید داده‌اید. درود.

 

جناب سوسن ! جناب سازّه !

 

با یاد و نام خدا. سهراب سپهری لطیف و شسته بود؛ حتی به گل سوسن می‌گفت: "جناب سوسن" ؛ از سرِ نوازش و احترام و حُجب و زیبادیدن. بگذرم.

 

اما بعد، به قول مقدمه‌نویس «سرشت و سرنوشت» آقای کریم فیضی شگفت نیست که انسان جهان داشته باشد: «انسانِ جهانمند». چرا؟ چون در چنین نگاهی انسانِ جهانمند به قول او «از کنارِ جهان نمی‌گذرد.» آری؛ سؤال دارد، حرف دارد، دید دارد، بازدید دارد، شک دارد، حتم دارد، پرسش دارد. به قول همان ایشان: "سؤال برای سؤال نیست". برای حرکت است از جایی به جایی. و گذر از چیزی. و رسیدن به چیزی.

 

و علت همه‌ی اینها این است انسان «عقل جوشان» دارد و به مدد آن و راهنمایی وحی، می‌تواند به مجهولِ خویش علم پیدا کند. زیرا انسان، "ساحت بی‌پایان" دارد و تا هر کجا بخواهد، می‌تواند نموّ و رشد کند. او نه فقط «موجود است» بلکه «ظهور هستی»ست.

 

پس به قول فیلسوف دینانی، مرجع ضمیر «من» صحنه‌ی حضور توست. دقت کرده باشی دینانی درین تک‌جمله‌ی کوتاه می‌خواهد این را بگوید حیوان مرجع ضمیر «من» ندارد و با واژه‌ی من به خود اشاره نمی‌کند. چرا؟ چون‌که «علم به علم و آگاهی به آگاهی» ندارد.

 

پس ستون امروزم این است: منِ وجودت را دریاب. اگر آن را پرورش دهیم، آنگاه خواهیم فهمید راست گفت آن حکیم که «هر صفتی در حق‌تعالی هست» نمونه‌ی آن «در انسان نیز» می‌تواند باشد. آنگاه است که جهانِ هر کسی می‌تواند «جهانِ پرسش او و به اندازه‌ی پرسش او» باشد.

و آنگاه است که چونان جناب مرحوم سهراب سپهری، سوسن سفید -که نماد بسیاری از زیبایی‌هاست- می‌شود: جناب سوسن. و به تعبیر من، سرشناسه‌ی این گل می‌گردد: حضرت سوسن. بگذرم. به قول قدیمی‌ترهای داراب‌کلا ازجمله مادرم: مردِم به سازّه می‌گن: سازّه‌کتنیگ. این یعنی همان جناب سازّه. که اگر نباشه، زباله خانه را دوش می‌گیره.

 

پاسخ:

۱. همین فکرها موجب شده که جلال‌الدین فارسی رئیس‌جمهور نشه و انصراف بده، چون از یک ناحیه (نمی‌دانم مادری یا پدری) از افغان بود.

 

۲. بنیانگذاران آمریکا نیّت کرده بودند ایالات متحده غمخوار همه‌ی کشورهای جهان باشد، ازهمین رو مهاجرپذیر شد و حتی یک آفریقایی‌تبار رئیس‌جمهورش و حالا کاملا هریس هندی‌تبار هم قراره معاون رئیس‌جمهور جدید بشه، که معاون آنجا رئیس‌جمهور بالقوه. بماند که دیگر دیرزمانی‌ست که حتی بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا هم در قبرشان می‌لرزند که چرا غمخوار جهان، شده پولخوار جهان، غارتگر جهان. کُشنده‌ی آزادیخواهان جهان.

 

۳. اما کمی در باره‌ی مرحومه مشد خجّه طالبی که زن‌فامیل شما هم هست:

 

۱ / ۳ : او فرزند یک روحانی روضه‌خوان بود. پدرش آنچنان صدای بَم داشت که اگه مثلاً در منزل پدرت حاج غلام منبر می‌رفت و اشیر و عشیر می‌خواند صدایش تا پشت درمانگاه هم می‌پیچید و پژواک می‌افکند. چون اون وقت‌ها خونه‌ها باغ‌ویلامانند بود و دور از هم و جمعیت و سر و صدا هم خیلی‌کم.

 

۲ / ۳ : آن پیرزن خدابیامرز هم گرم بود و هم سرد. گرم بود چون لبخند به لب بود و مهربان و خندان. سرد بود چون اگر توی کوچه چش‌قاله می‌گرفت وَچا خاش ... رِه زونه، یِشدنِه فرار.

 

۳ / ۳ : فارسی‌زبان‌ها لابد می‌دانند در محل ما واژه‌ها در اداکردن جهت سرعت در بیان می‌شکنند: مثلاً همین مشهدی خدیجه می‌شه: مَش‌خجّه. عرب‌ها هم کلمات بیگانه را با کمی تغییر می‌پذیرند مثلاً: دکتر را می‌گویند، دکتور. دموکراسی را می‌گویند دموغراسی.

 

۴ / ۳ : حالا آقاحمید چون مش‌خجه سرشناسه‌ی حموم‌پیش بود و همه او را احترام می‌کردند و حتی ازش می‌ترسیدند مثال زد و آن گلوغُرابش که مشهور بود و وقتی یکی در می‌کرد انگار نارنجک پشیم‌پلی می‌شد. خدا بیامرزدش. چقدر پیران خوبی بودند. سرزنده و سخاوتمند و مسالمت‌جو.

 

۵ / ۳ : شما و آقاحمید با پست خودتان موجب شدین یادی از ایشان بکنم. انارباغ و سِیُوانجیر و انگیرغردال و پرچیم چمازش دیدنی بود.

 

جواب:

سلام آقاحمیدرضا عباسیان
اوخ! آنقدر این مدرسه‌دله حمیدرضا دارد که مجبورم فامیلی‌ات عباسبان را هم ذکر کنم:
حمیدرضا طالبی
حمیدرضا عارف‌زاده
حمیدرضا شهابی (اتاق‌پیش)
حمیدرضا عباسیان
و سه حمیدرضای دیگه..

ولی جواب:
همون «سایت دامنه» هفت جد او را بس بود، دیگه مدرسه فکرت ! چیچی بوده که زد !

 

جواب:


«آغا» ! «آغا» ! وِل هِکن !!!
چوپانِ دروغگو خوب شد، نشد! لااقل چوپان خالی شد!
حتی خوب شد که لِرچَپّون ! خونده نشد این «آغا» «چوپان» جویان !
گویا باید اسم مدرسه را بگذارد:
«کومه‌ی آغا چوپان»
بگذرم. عادت شاید کردند!

 

نظر:


وقتی در دانشگاه از «جان بُدَن» مفهوم حاکمیت را نزد استاد می‌خواندم، جمله‌ای از «جان اَکتون»  مشهور به لُرد اَکتون توجه‌ام را جلب کرده بود. جمله‌ی مشهورشه: «قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق»


نظریه‌ی همیشگی من : به همین علت ملکه‌ی عدل و روحیه‌ی ورع، قدرت را از چنگ‌انداختن و چنگال‌زدن بازمی‌دارد.

 

اشاره‌ی کوتاه من: لابد شیعه می‌دانست گفت اگر شیعیان فرصت حکومت یافتند، تردید در تأسیس آن نکنند و برای حفظ حقوق ملت از دست‌درازی‌های کارگزاران قدرت، یک فقیه عادل عالم آن بالا در رأس سیاست، مدیر کل سیستم باشد تا قدرت چموش را مواظبت نماید.

 

به قلم دامنه: به نام خدا. نمی‌دانم «جنگ چهره‌ی زنانه ندارد» از کیست. اما منظور شاید این باشد طبع لطیف زن با روی خشن جنگ تناسب ندارد. درست هم هست الّا برای فرقه‌ی تروریستی رجوی که زنان را ابزار جنگیدن کرد.



اما بعد بپردازم به اصل مطلب. خیرالنساء صدخروی را «مادر جبهه‌ها» لقب داده‌اند که اینک به جوار رحمت حق پیوست. نان، کلوچه، کاموا. با همین سه قلم کالا، پشتیبان غذا و پوشاک بود برای جبهه‌ها. وقتی کلوچه‌ها را برای جبهه بسته‌بندی می‌کردند، دختران روستا با کاغذ و خودکار برای رزمندگان یاداشت می‌گذاشتند، خیرالنساء با شوخ‌طبعی به دختران می‌گفت بنویسید: "فقط به شهادت فکر نکنید، ان‌شاءالله جنگ تمام می‌شود ما منتظریم به خواستگاری‌مان بیایید.» دختران جوان چهره‌ی‌شان گُل می‌انداخت با این شوخی خوب خیرالنساء. و خیرالنساء می‌گفت وقتی رزمندگان برگشتند به آنها خواهم‌گفت که دخترِ غریبه! نگیرند، بیایند از خودمان زن بگیرند. یاد این مادر جبهه‌ها جاودان. من جبهه که بودم دستم از آن کلوچه‌ها با آن نامه‌ها نرسید وگرنه ممکن بود به "صدخَرو" با سر می‌رفتم!

 

روستای صدخرو

 

(روزنامه‌ی قدس. ۲۲ آذر ۱۳۹۹)

 

لابد صدخَرو را دیده‌اید، من بارها از آن عبور کردم. روستایی‌ست از شهرستان داورزن خراسان رضوی. از سمت شاهرود وقتی کاهک و مزینان -زادگاه مرحوم دکتر علی شریعتی- را به سمت مشهد مقدس، رد کردید، می‌رسید به صدخرو در ۵۵ کیلومتری سبزوار (همان «بیهقِ» ابوالفضل بیهقی). صدخرو یعنی: جای بهشت. سقف باغ. قنات تقسیم. خَرو هم مخفف خروار است. هندوانه‌ی صدخرو که محشره!



وقتی به «قدس» چشم دوختم همه‌ی تیترها و سوتیتر‌های آن، مرا وادار به حرف کرد. آن بالا درگذشت احمدعلی راغب که ساز قطعه‌ی آهنگ شهید مطهری را ساخته بود. آن پایین تقویت روحیه‌ی گاوهای شیرده هم حرف دارد. شروط کنترل تورم که حرفش تمامی ندارد. پس، بعد از اشاراتم به خیرالنساء مادر جبهه‌ها به هرات و خواف می‌پردازم و آن بیهوده‌گوی عجیب! "رجب"! که روزگاری پیرو خط امام بود و اندیشه‌های امام خمینی را می‌خواند و پیرو بود.



هنوز هم در ایران فامیلی هِرَوی داریم. یعنی هراتی. پیر هرات خواجه عبدالله انصاری که در سرای ایرانی‌ها و سراچه‌ی فارسی‌زبان‌ها هنوز هم نغمه می‌خواند. هرات شهر مناره‌ها است، از بس مسجد و بنا و آثار دارد. هرات یعنی شتابان، به علت رود هریرودِ خروشان.



خواستم بگویم انگلیس حدود ۱۳۰ سال پیش هرات را از  ایران به‌نیرنگ گرفت. الحق درست فرمود رهبری: «انگلیس خبیث». خدا را شکر که خوافِ ایران از مام وطن نگرفت. گرچه خواف در فقر و تنگدستی‌ست با آن‌که سنگِ سنگان دارد، اما این شهر به موسیقی‌ مقامی‌اش زنده است. خوب شد جدایی هرات به دست غارتگری انگلیس،  موجب نشد خواف را هم از مرز پرگهر جدا کنند که حالا افتتاح راه‌آهن خواف به هرات نوید است، نوید پیوند و باشندگی و آبادانی که تا کاشغر چین امتداد خواهد یافت. نام‌ها و شهرها و جاهایی که با درس تاریخ ادبیات ایران در جان‌ها می‌نشست.



اما آخر بروم به رود ارَس که «رجب طیّب» اُرد داد و اُردنگی خواهد خورد. در همین صحن و درگاه مدرسه متنی با عنوان «کمربند مهار» انتشار یافته بود که در آن خطرهایی ماجراجویانه در مرزهای شمال غرب ایران تا سرخس و مرز ترکمنستان بیان شده بود. که بگذرم.



آن روز که الهام علی‌اف در جنگ اخیر قره‌باغ وقتی نزدیک پل "خداآفرین" ایران با خانمش داشت عکسی می‌انداخت که از دیدِ دوربین تک‌تیراندازان مرزبان هوشمند ایران مخفی نماند، در جایی که باید می‌گفتم، گفته بودم این فقط عکس یادگاری نیست. پشت صحنه کابوس‌هایی می‌بینند که البته تعبیر نخواهد شد؛ چه رجب، با ارَز ارَز بر وزن ارَس ارَس خواندن‌هایش و چه الهام، زیر پل خداآفرین با عکس‌انداختن‌هایش. بگذرم، سربسته رد می‌شوم. فقط شگفتی ندارم که چرا هنوز هم در نقطه‌نقطه‌ی ایران کسانی -البته اغلب غافل، نه دارای غرَض و مرَض-‌ هستند که:



۱. نمی‌دانند یک ایران «قوی» (البته در سه بعد همزمان: بازدارندگی، اقتصادی، معنوی) تا چه حد برای این عربده‌کشان اطراف و اکناف کارساز است و هراس‌افکن. ایران «قوی» هجوم‌برنده به هیچ مرزی نیست، ولی هر غلطی را در نطفه ویران می‌کند.



۲. هنور هم می‌بینم دلباختگانِ غرب‌اند حتی ستایندگان آنان و به قول زنده‌یاد علی حاتمی، "دلشدگان" فرنگ. نمی‌توانم نگویم و متنم را بی‌آن خاتمه دهم که غربِ غارتگر چقدر وکیل‌های تسخیری! دارد در شرق‌نشینان که مفت و مجانی از آنان دفاع و وکالت می‌کنند! یعنی تا این مقدار سرسپردگی؟!

 

ده بار صدای الاغ را درمی‌آوردند!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۳ آذر ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. اول به بخشی از خرافات عصر جاهلی می‌پردازم که صاحب «فروغ ابدیت» مفصل به این مباحث وارد شده است. مثلاً به خاطر آب‌نخوردنِ گاو ماده، گاو نر را می‌زدند! مثلاً برای بهبودیافتن شتر بیمار، شتر سالم را داغ می‌کردند! مثلاً هنگام ورود به هر جایی که احتمال بیماری وبا یا دیو می‌رفت، ده بار صدای الاغ را درمی‌آوردند!

ادیان آسمانی شاید به خاطر پرهیزدادن مردم از خرافه، بنیاد طَیره را می‌زدند، زیرا با صُدفه و تطیّر شُوم و بد (=فال‌زدن) مخالف بودند و آن را خرافه و بیراهه توصیف می‌کردند. مثلاً قوم حضرت صالح (ع) وجود آن نبی خدا را عامل «شُوم تطیّر» معرفی می‌کردند و حتی ناقه‌ی وی را -که ناقةُ الله بود- «پی» کردند و کشتند.

ترس از جنّ، خوف از برخی اشیاء، هراس از خیالات و ... از انشعاب‌های طَیره است و به همین علت افراد به فکر حرز و مصونیت جان خود می‌افتند و برای دوری از آن، به انواع طلسم و حرز و جادو و جنبل پناه می‌برند و یا به عنوان تبرّک با خود همراه می‌کنند. البته اعتقاد و ایمان به شکل صحیح آن خدشه‌ناپذیر است. اما مشاهده می‌کنم کسانی را که بر حسب همین بینش غلط، تمام انگشتانِ دو دستشان را انگشتر کرده‌اند؛ آن هم با چه نگین‌هایی؛ درشت، رنگین و خر نال.

اینان گمان می‌رود توهّم دارند و پریشان‌حال‌اند و نیازمند بازدید روان شده باشند. و در واقع چنین افرادی در مرتبه‌ی نخست، دست‌شان به دسیسه علیه‌ی خود آنها دراز است. جورج اوروِل صاحب رمان "قلعه‌ی حیوانات" چه زیبا می‌گفت «در مقابل تقدیر، هیچ اسلحه و یا زرهی دوام ندارد» و من هم می‌گویم در برابر این تیپ طیره و تطیّر، بالاترین پناهگاه، فقط تفکر «لا اله الّا الله» است که هم «قولوا... تُفلحوا» است؛ رستگاری، و هم حِصن است؛ دژ و قلعه‌.

 

نظر:

 

جناب آقای آسیوند سلام

ازین‌که با بیان و ادبیات رسا، فهم کوانتوم را برای ما آسان روان کردید از شما تقدیر می‌کنم. مطالعات من درین علم، حتی ازسطح پایین هم کمتر است، اما داوطلبانه در سال‌های گذشته به برخی مقالات و نظریه‌های معاصر درین رشته نگاه می‌انداختم که یک پویانمایی در فهم کوانتوم را هم زیر می‌گذارم که چندسال قبل در متنی بازنشرش داده بودم که مفهوم گسسته‌بودن و ذره‌ای بودن فیزیک کوانتوم را به نمایش می‌گذارد. پس درین‌باره، ورود نمی‌کنم، چون دانش ندارم. اما به عبارت‌الاُخرای شما در متن بالا، سه‌چهار جمله از سر اشتیاقِ مشارکت در بحث شما می‌نویسم.

 

بلی سکیولاریست‌ها به فرموده‌ی درست شما باید در منظر و نگرش‌شان بازنگری کنند اما به نظر من چون در فهم عالم شهود و غیب عجز دارند و نیز به دین لج می‌ورزند، این عجز و لجاجت مانع از بازنگری می‌گردد و در حقیقت در پیله‌ی جهل خود تنیده‌اند و از درک حقایق هستی بیگانه و بینوا گردیده‌اند.

 

باز سکیولاریست‌های اروپا! که دست‌کم  و لاجرَم دست از دین برنمی‌دارند، ولو در حد در دست‌گرفتنِ انجیل باشد ، اما خودباخته‌های وطنی و شرق‌نشینان غربگرا -که به قول مرحوم سید جلال آل احمد: غربزدگی از عقرب‌زدگی و سَن‌زدگی بدتر است- تمام دین را کنار می‌گذارند و ادای مدرن‌بودن و پُز عقل و علم را درمی‌آورند و به بسندگی آن افتخار می‌کنند؛ گویی به قول مرحوم دکتر علی شریعتی به دین "ویار" دارند.

 

آری، اینان محتاج بازنگری‌اند. متاسفانه در دام جهالت و لجاجت افتادند و مطابق سرمشق سکیولاریسم، امور زندگی خودشان را «بدون استعانت» از متافیزیک و خداوند تنظیم می‌کنند! زیرا فلسفه‌ی بنیادی سکیولاریسم توجه به اصول زندگی "بدون رجوع" به خداوند و متافیزیک و غیب است. هرچند سکیولاریسم لزوماً به معنای بی‌دینی نیست، مشکل آنان با مسیحیت تحریف‌شده بود که سرانجام بدین فکر افتادند دین را به گوشه بیندازند و منزوی سازنند و با فکر جدایی دین از ساحت زندگی، پیشرفت کنند.

 

لابد خوانندگان می‌دانند اما لازم می‌دانم بگویم واژه‌ی سکیولار در اصل یک مفهوم در معماری و بنّایی بود که در فرانسه وضع شد. و سکیولار در یک معنی یعنی گیتی‌گرا. از شما جناب آسیوند سپاس که این مبحث را پیش کشیدید.

 

طبق کوانتوم ساختار مادّه، ذرّه‌ای و گسسته است

 

تفاوت انسان‌های عقب افتاده که نژاد و یا زبان را عامل برتری نسبت به دیگران می‌دانند را با هانریش بُل نویسنده کتاب عقاید یک دلقک ببینید. او به پسرش می‌گوید:« وقتی میبینی کسی لهجه دارد، معنایش این است که از تو یک زبان بیشتر می داند.»

 

پاسخ:

سلام علیکم

اما در کتاب شریف صحیفه سجادیه، ذکر صلوات همان است که در طول ۱۴ قرن بر زبان شیعه جاری شد: اللهم صل علی محمد و آل محمد. نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. صحیفه، سند اذکار شیعه است. اضافه‌کردن کلمات دیگر مربوط به این ذکر نیست. به ذوق افراد است. مثل ذکر سه تا الله اکبر بعد از سلام نماز. که عده‌ای به آن، شعارهای غیرمرتبط وصل کرده‌اند و حتی مرگ و نفرین را. بنابراین، از دیدگاه بنده، اذکار هر آنچه در طول تاریخ بوده، باید باشد، نه در اثر سلایق و گذشت زمان، به آن بیفزایند یا از آن بکاهند. والسلام.

 

نظر:


جناب آقای آسیوند سلام. در مورد پیش‌گویی و مفهوم آخرالزمانی وارد نمی‌شوم، چون توسل به این دو مسئله، به یک بحث تحلیلی و تاریخِ توصیفی آسیب می‌زند و اعتماد میان نوشته و نویسنده و خواننده را دچار اختلال می‌کند؛ پس یک‌راست وارد میان‌بحث شما در موضوع اصلاحات ارضی می‌شوم با بیانی گذرا و کوتاه.

 

زمانی که اصلاحات ارضی در سه گام از سوی دولت دموکرات جان اف کندی بر رژیم شاه تحمیل شد و شاه هم بی‌علاقه نبود ژستی علیه‌ی پدر و مانوری علیه‌ی مالکان قدرتمند و تظاهری نسبت به منطقه بروز بدهد. در آن زمان من هنوز متولد نشده بودم. زیرا اصلاحات ارضی در فاز اول، چهار سال زودتر از من متولد! شد. یعنی ۱۳۳۸. بگذرم.

 

اما بعد کافی‌ست که صاحب‌منصبان این انقلاب به قول شاه سفید یعنی بدون خون‌ریزی و ناشی از اراده‌ی ملوکانه! را از نظر عبور دهیم تا بفهمیم شاه هدفش بیرون‌آوردن حال زار رعیت از کمندِ ظلم و بیگاری ارباب نبوده است، گرچه شاه بد نمی‌دانست هیولاهای اطراف خود را ضعیف سازد تا حتی خیال دسیسه نسبت به سلطنت او در سرشان نوج نزند، مالکان زمین را.

 

اول اَفسار اصلاحات ارضی را به دست منوچهر اقبال داد که در سرسپردگی به شاه نظیر نداشت. بعد با نفوذ آمریکا بر عهده‌ی علی امینی گذاشت که شاه از او هراس داشت و به او بدبین بود. حتی به ارسنجانی وزیر کشاورزی که مراحل بعدی اصلاحات ارضی را نیز پیاده کرد، ظنین شد و افسار را از او گرفت و به دست یک نظامی یعنی سپهپد ریاحی داد.

 

معلوم است شاه هدفش حتی اگر بر فرض مدرنیزاسیون هم بوده باشد، اما بیشتر، از قدرت رو تزایُد زمین‌داران بزرگ و مَلاکان مناطق مهم ایران که صاحبان سرمایه و ترویج کشاورزی و ... بودند، می‌هراسید و در خلوت خود آنان را موی دماغ خود می‌پنداشت و تک‌تک، یکی‌یکی و اندک‌اندک همه را از سر راه خود برداشت و اسدالله علم بیرجندی را -که در نوکری شاه و ضدیت با اسلام و حتی بی‌تربیتی‌ها و هرزه‌گری‌ها زبانزد عام و خاص بود- متصدی امور کرد. کارشناسان بی‌علت نیست که گام سوم اصلاحات ارضی را ناشی از تنش و نارضیتی عمومی میان اجاره‌داران زمین و رعیت و مالکان می‌دانند.

 

من تحلیل شما را بادقت خواندم که محتوای مطلب‌تان نشانم داد که سخن برای گفتن دارید. هرچند شاید انتظاری عبث و یا توقعی بیهوده باشد که حدس بزنیم اگر شاه زمین را قطعه‌قطعه نمی‌کرد، آن بزرگ‌زمینداران همگام با رشد جهانی، به کشاورزی خود شکل نوین و برخورداری از ابزارآلات جدید می‌دادند و سیستم مکانیزه را جایگزین شیوه‌های سنتی می‌کردند و اقتصاد را فربه می‌ساختند. نه.

 

کلام آخرم درین نظرگذاری این است که مخالفت امام خمینی در اصل با هدف دروغین و ژست نمادین شاه بود که با این شگرد ارضی می‌خواست نهضت امام خمینی را متهم به ارتجاع و مخالف مدرنیزاسیون کند؛ شاهی که خود مستبد بود قصد داشت رفتار دموکراتیک! از خود بروز دهد و حامی خرده‌پاها. و بی‌جهت نیست که دل برخی‌ها را با این حربه و یا تز، فریفت. و با قبول تز آمریکایی، فکر جان اف کندی را نیز نسبت به تغییر شاه در ایران کُند و متوقف کند. چون کندی هم فریفته‌ی شاه شد که نکند او واقعاً دموکرات شده‌ باشد! حال آن‌که در همین ایام شاه با دستات «تیمور» ساواک را ساخت که مخوف‌ترین سازمان و حتی در نوع شکنجه و جاسوسی، تقریباً هم‌ردیف سازمان اطلاعات اسراییل، یعنی موساد (خارجی) و شاباک (داخلی) بود.

 

ناگفته نگذارم که از شما جناب آسیوند برای پرداختن به این مسئله و رعایت حوصله در پاسخ به طرفِ بحث خود یعنی جناب آقا جعفر متشکرم و بهره بردم ازین چالش آرام و احترام‌آمیز.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای آسیوند

این‌که معتقدی جهان آرایش جهان‌شمول دارد و روزش هم فرامی‌رسد، باورتان را خدشه‌دار نمی‌سازم. اما در نظر من، جهان تا اینجا که به جلو آمده بر اساس مشیت خداوند، تدبیر و آزمودن و پیمودن آن به تدبیر انسان واگذاشته شد که چه خواهند نمود. آیه‌ی «تغییر» نشان می‌دهد بشر سرنوشت خود را رقم می‌زند و تقدیر این است که در تدبیر تصرف نمی‌کند که زمینیان چونان فرشتگان فاقد اراده شوند و مسلوب اختیار در چنین وضعی چه فرقی میان آفرینش انسان بود و فرشتگان!

 

اندیشه‌ی قرآنی نشان می‌دهد سرانجام، این جهان متلاشی می‌شود و به حالت دود در می‌آید و دُخان و جهان پسِ از او در می‌رسد. اما تا تلاشیِ این جهان، بشر فرصت تدبیر و هزاران کار دیگر دارد که اگر جهان‌بینی توحیدی داشته باشد، تدبّرات او به الهامات آسمان پیوند می‌خورد، وگرنه نه. می‌شود مادیگرا و غرق در قهقهرا.

 

تدبر همان‌طور که از لغت آن پیداست یعنی پشتِ کار قرارگرفتن و بر آن احاطه و مدیریت داشتن. پس جهان آینده هم، به دیدگاه و فهم من، مانند آنچه تا کنون گذشته، آرایش نمی‌شود، دست خدا در آن تصرف ظاهر ندارد، به خود انسان واگذاشته می‌شود. حتی در فصل ظهور هم همه‌چیز مطابق اراده‌ی صاحب امر (عج) پیش نمی‌رود. تصور این‌که پیشاپیش خدا جهانِ آتی را آرایش‌بندی می‌کند، تصوری متناسب با آنچه ما از اسلام و قرآن آموختیم نیست. هرچند دیدگاه جناب‌عالی چنین است که خود می‌فرمایی و ترسیمش فرمودی. و چقدر متفاوت‌اندیشیدن زیباست؛ اوج‌گیری افکار را نشان می‌دهد که همین هم پدیده‌ای خداداد است و زیبا.

 

عبدالله صالح و عبدالله متقی

 

با یاد و نام خدا. مجبور بود "عبدالله صالح" و "عبدالله متقی" باشد. چون نمی‌گذاشت با اسم حقیقی خودش پای کتاب‌ها و گفتارهایش را امضا و آماده‌ی انتشار کند. کتابی ازو نیست که نخوانده‌باشم یا بهتر است منطقی‌تر باشم و بگویم کمتر کتابی ازوست که مطالعه و مرور نکرده باشم. برخی‌ از کتاب‌های او را با همین دو نام مستعار خوانده‌ام و جلدهایی از آثار قدیمی‌اش را هنوز هم دارم که اگر انتشارات آن معلوم، مثلاً نشر هادی بود اما سال و مکان آن «بی تا» و «بی جا» و نامعلوم بود؛ یعنی بی‌تاریخ و بی‌مکان. و نام نویسنده در لاک مستعار بود و عاریه؛ یعنی همین عبدالله. یا مثلاً علی سبزواری که مستعار علی شریعتی بود؛ یا شمع: که از آخر واژه یعنی: علی و از اول واژه یعنی شریعتی مزینانی.

 

به هر حال او "شاهنشاه" ! بود و دست‌نشانده‌ی انگلیس و آمریکا، ولی این دانشمند بود و دست‌خوانده‌ی دین و دانشگاه. گرچه بعدها او پس از سال‌ها فساد و خفقان و کشتار و شکنجه و تبعید و اعدام و سربه‌نیست‌نمودن و زندانی‌کردن مبارزین (با هر نوع فکر و مرام و گرایش و دین) ۲۶ دی ۵۷ فلنگ را بست در رفت و با غارت و سرقت اموال ایران و با منتهای بُزدلی و بی‌احترامی به خواست ملت، فرار کرد. ولی این دانشمند، ماند و ماند و ماند و به شعار آن روز مردم: شد «مجری حکم قرآن».

 

«نیک‌نیازی» را با مستعار "عبدالله متقی" نوشت. و «پیروزی حتمی» را با مستعار "عبدالله صالح" که اینک در ستون امروزم درین صحن، اشاراتی دارم درباره‌ی کتاب خواندنی ایشات، یعنی «پیروزی حتمی». کتابی با متعقدات مربوط به امام عصر (عج) و مفهوم انتظار.

 

از نظر عبدالله صالح، بر اساس نویدی که ائمه‌ی اطهار (ع) داده‌اند، انتظار امام زمان (عج) مانند مجاهدت در رکاب رسول خدا (ص) است و با استناد به ایده‌های اسلام‌شناسان بزرگ ایران و جهان -ازجمله هانری کُربن- مذهب شیعه را تنها مذهبی می‌دانَد که پرونده‌اش بسته نشد و با اتصال به گذشته، امید به آمدنِ "امامِ آینده" دارد که به حل مسائل بشر می‌اندیشد و من معتقدم شاید بی‌علت نباشد که یکی از القاب آن امام (عج)، منجی است. البته اصل انتظار تقریباً در کلیه‌ی ادیان توحیدی وجود دارد. حتی در مکعب فکری ایران نیز به ظهور "بهرام" عقیده وجود داشت. یا مثلاً در زرتشتیان «سوشیانی» ظهور می‌کند و در برهمنان بودا (که برهمن یعنی رشد و نموً) شخصیتی به اسم "ویشنو" خواهدآمد و در یهود، «ماشیع» بر وزن مهدی. و حتی در مارکسیسم و سوسیالیسم هم نوعی "موعودگرایی" و امید به آینده وجود دارد که من در گزارش پایان‌نامه‌ی سعید حجاریان -که همین موضوع است- آن را دیده‌ام. بگذرم.

 

نکته‌ی درخشنده‌تر در بیان عبدالله صالح این است که از نظر او ما وقتی این خبر (ظهور مهدی موعود) را از زبان راستگوترین و روشن‌ترین زُبدگان نوابغ بشریت شنیده‌ایم اعتمادمان بیشتر است و "با اشتیاق کامل، انتظار دوران موعودی را می‌کشیم" که ستمگری جای خود را به پاکی و محبت و عدل و برکت می‌دهد. از نظر عبدالله صالح، برکت همان تولید است. بگذرم.

 

چقدر در بحث دین و دیانت عالی می‌اندیشید این عبدالله متقی و عبدالله صالح یعنی همان مرحوم مهندس مهدی بازرگان که با نصب او به مقام نخست‌وزیری موقت دوره‌ی انتقالی توسط امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- موج شادی ملت را فراگرفته بود و مردم از سر شوق و امید شعارشان این شده بود: «بازرگان، بازرگان، مجریِ حکم قرآن».

 

پاسخ:

 

سلام و درود بر شما. بسیار قدردان می‌مانم که به پرسش شخصی‌ام از شخص خودت، این‌همه اهمیت قائل شده‌ و بر روی آن تفکر کرده‌ و پاسخ شایسته و آموزنده، داده‌ای که خواندن آن وَجد مرا برانگیخت. این روحیه‌ی نیکو و تحسین‌برانگیز شما همان مقصد و هدف والایی‌ست که مدرسه فکرت با راه‌اندازی‌اش، دنبالش می‌کند، یعنی تلنگر به فکر، رایزنی با ضمیر خویش، کنکاش از افکار سایرین، کنجکاوی در فهم، بیانِ پیام در صحن.

 

کلمه‌به‌کلمه‌ی پاسخ شما را خواندم. چون خواسته‌بودم بدانم خودت چگونه روی اقوال و نقل قول‌ها -که به انتشار آن اهتمام و اشتیاق می‌ورزی- می‌اندیشی و با آن چطور خو می‌گیری. از جواب شما دریافتم که اگر وادار به پرسش شوی، وقت خود را برای صرفِ تفکر و فکرت، دریغ نمی‌داری.

 

با شما بر سر مفاهیم و گزاره‌های ارزنده‌ی این متن جوابیه‌ی شما اشتراک فکری و معنوی دارم. ممنونم. مؤید آنم. مرا «استاد» خطاب مکن. در خودم، لیاقتِ این شأن و شایستگی این عنوان را نمی‌بینم.

 

یک کشکولی هم بگویم چون به خودت و منتسبانت علاقه دارم. درین صحن، هم پدرخانمت جناب حاج سید محسن سجادی و خانمت پرستار یا سرپرستار کوشا (که به‌زودی روزشان در سالروز فرخنده‌میلاد حضرت زینب (س) در شب یلدا فرامی‌رسد) حضور دارند. کشکولی‌ام این است علی:

 

شب یلد راست نووشین بورین خونه‌ی حاج سید محسن، جمبوله بشوین! پا پیش پدرت کِل فرَج جعفر مؤذن، پلاس بشین!؟ مقررات ستاد مقابله با ویروس مرموز را مد نظر بگیریم، تا اگر دست‌کم به‌این‌زودیِ زود این تاکشیده‌ی منحوس را ریشه‌کن نمی‌توانیم بکنیم، لااقل آن را پِف و بی‌اثر کنیم.

 

سلام جناب آقای آسیوند

 

بله ممنونم منظور خود را حالا با این افزوده، رساندی و واضح‌ترش کردی و اشتراک بیان‌مان را نیز فرمودی؛ موافقم. و نیز درست توضیح دادی این عبارتت را: «همسو شدن عقلانیت و تدبر بشری با خواست و اراده ی الهی قاعدتاً مورد نظر است نه کمتر تر یا بیشتر». حالا موافقم. چون نوشته‌ی قبلی شما در باره‌ی آرایش جهان‌شمول آینده‌ی جهان و به تعبیر اصطلاح فوتبالی ارنج‌کردن جهان، یا گنگ بود و یا من آن را گنگ دیدم. به‌هرحال، اینک همین که روشن‌تر ساختی، مطلوب است. چون «نقشه‌ی راه» از قبل تعیین‌شده نیست، باید دید بشر تا چقدر به وحی و عقل در همه‌ی زمینه‌ها از سیاست تا منزل احترام می‌گذارد و یا چقدر از آن، دور و پس می‌افتد. این است که عملکرد و کردار و گفتار و پندار آدم در سرنوشتش دخیل است. تازه باید منتظر بود که علم و فن‌آوری و کشفیات نوین در آینده چه چهره‌ای برای جهان می‌آفریند. همه‌ی اینها به عنوان متغیّر در روند و فرایند اثرگذار خواهد بود. امید است آینده به نور در آید، نه به نار. ازین‌که جان مطلب و نقدم را مورد مداقه -و به عبارت غلیظ‌تر اَدقّ نظرِ خویش- قرار دادی تشکر به عمل می‌آورم. از حوصله‌ی خوب شما در بحث نیز خرسندم.

 

نظر:

 

آنچه شما جناب آقای ... در پاسخ به جناب آقای آسیوند نوشتی یک گزارش خبری با تنظیم بی‌نقص شکلی (نه محتوایی) درباره‌ی اصول اصلاحات ارضی است و تا حدی هم برداشت گذرا از آن اقدام. اما آنچه جناب آسیوند ازین موضوع مد نظرش است -و من از مجموعه‌ی پست‌هایش فهمیده‌ام- بررسی جامعه‌شناختی و تحلیل تاریخی آن است و پشت‌پرده‌ی اقدامات نه لزوماً و صرفاً توصیف آن. به نظر می‌رسد پیش‌فرض‌های شما با پیش‌فرض‌های ایشان در یک موضوع واحد، متفاوت است، ازین‌رو نگرش هر دو به این موضوع مختلف شده‌ و این امری کاملاً طبیعی است. البته شما ضمن متن، خواستی احساسات خود را نسبت موضوع نشان دهی که بروز دادی، و این به متن شما لطمه‌ی شدیدی وارد کرد. و ایشان هم ضمن متن، خواست میزان برائت خود را از صاحب‌منصبان آن موضوع بروز دهد، که نشان داد. و در گزاره‌های تبیینی وی لغاتی استخدام می‌شود که استحکام و منطق بحث وی را درجاهایی با خلل مواجه می‌کند. که گویا اندک‌اندک در تکمیل مباحثه‌اش به لزوم اصلاح و ترمیم این ضعف نوشتاری‌اش واقف گردیده‌است. و چه بسا کمترین اثر و فایده‌ی مباحثه در میان‌بحث‌ها همین نوع اثرات آموزنده است.

 

 

نظر:

سلام جناب آقای آسیوند. به این ضلع -که بدان توجه داده‌ای- باید اضلاع هم داد. یا مربع‌اش کرد و یا مخمّسش (پنج‌ظلعی، پنتاگونه) نمود و شاید هم ذوزنقه که نامتوازی است. یعنی کاوش‌ها و دریانوردی‌ها سرانجام به استعمار (=عمران‌کردن!) انجامید اما در واقع استعمار دست در دست این اضلاع داد: استثمار، استحمار، استبداد، استکبار. آنگاه بود که چپاول و غارت و در اوجش هژمونی (=سلطه) آسان و جاری شد و هنوز هم جریان دارد، اما به شکل نو و نئو.

 

نکته‌ی عمومی: اعتراف کنم ذوزنقه را همیشه مانند قورباغه و کظم غیظ، در املاش بازمی‌مانم. جای ذال و زاء و قاف و غین و نیز ضاد و ظاء در لغت غیظ را معمولاً عوض می‌کنم و بعد کمی که شک می‌کنم، درست می‌کنم. به علامه امینی احترام و اعتقاد و اعتماد دارم. همکاری داشتم در تهران اهل کرمانشاه بود، پدرش با علامه نزدیک بود. چه چیزهای قشنگی از آن عالم والا و وارسته می‌گفت.

 

در خاطرات مرحوم محمدتقی شریعتی خواندم که روزی با علامه امینی از حرم رضوی برمی‌گشتند. پدر شریعتی می‌گه خودم در کنارش داخل ماشین شخصی‌شان که سه نفره بودند، دید که علامه تا خود نیشابور رو به حرم مطهر رضوی بود، تا خدای ناکرده داخل ماشین هم پشت به حرم نباشد پس از طی این مسافت تقریباً ۱۰۰ کیلومتر، دیگر رو به جلو نشست.. تا این حد دقیق.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام و سپاس وافر. اما بعد؛ حتی اگر عامه‌ی مردم و باسوادهای جامعه به ظاهر قضیه بسنده کنند، کسی که در نقش یک رهبر نهضت می‌خواهد بنیان رژیم را از پی برافکنَد و یا دست‌کم شخص شاه را متوجه‌ی سیاست‌های غلط یا غیرنتیجه‌بخش بکند، نباید در ظاهر بماند و باید عمق را برملا کند. تنها امام این‌گونه نبود، اکثر رهبران انقلاب جهان سعی کردند ژرف‌تر از جامعه ببینند و جلوتر از فهم رایج باشند، حتی زمانی که لنین در آلمان مخفی شد و با تزار روس درافتاد که سرانجام به‌خاطر همان در ظاهرِ قضایا گم‌نشدن موجب شد با ترن به مسکو برود و کار را البته با یک فرصت‌طلبی جالب تمام کند.

 

خود شما و هزاران مثل شما و من و ما، همه، هم‌اینک مگر به ظاهر کارهای نظام و یا هر جای جهان بسنده می‌کنیم؟ یا نه دست به تحلیل و موشکافی‌ها می‌زنیم. امام در برابر کارهای شاه یک مرجع سیاستمدار موشکاف بود و باید هم می‌بود. چون بنای انقلابش بر نقش و حضور مردم استوار بود.

 

در پایان عبارت «خریدارنداشتن» که در متن شما مزیّن شد -و به زودباوری مثلاً جناب آقا حمید عباسیان انجامید- واژه‌ی علمی نیست. به قول نویسنده‌ی منطق اکتشاف علمی -یعنی کارل ریموند پوپر- یک گزاره‌ی علمی باید ویژگی ابطال‌پذیری داشته باشد. مطلب برای شما روشن است. اما بازش می‌کنم: مثلاً کسی بگوید افکار فلان اندیشمند خیلی قشنگ و بامزه است. این گزاره، گزاره‌ی علمی نیست. زیرا به خواننده  فرصت ابطال نمی‌دهد، زیرا اندیشه را با واژه‌هایی نامربوط «قشنگ و بامزه» توصیف کرده‌است. همین‌که نتوان گزاره‌ی کسی را از روی منطق ابطال کرد، علامت آن است که آن گزاره، علمی و معتبر نیست و با واژگان علمی ساخته نشده‌است، شاید شکیل و شیک باشد اما علمی نیست. در پایان متشکرم از پاسخ، که مرقوم فرمودی. منظم و شکیل

 

نکته‌ی عمومی:

 

من حقیقتاً اگر برای نظرگذاشتن و یا لزوم پاسخ، وارد متن کسی می‌شوم در انشای نظرم سعی می‌کنم شائبه را از خودم دور نگه دارم، تا اسائه‌ی ادب و حتی تصور اسائه پیش نیاید. بنابراین تلاش هر کس که می‌کوشد در متن‌های خود بیشتر دلیل‌آوری و علت‌یابی جست‌وجو کند، قابل ستودن است. زیرا در بحث نمی‌توان طرف بحث را دعوت به فکر خود کرد و الزام به پذیرش، باید خودِ طرف آنقدر در منطق سخن فردِ مقابل استحکام و درستی ببیند، که خود با اختیار جذب آن شود و یا دست‌کم وادار به اندیشیدن بیشتر. نکته‌ی تخصصی: زودباوری در قضایای تاریخی متغیّر مزاحم است.

 

پاسخ:

نه، در بحث جای رنجش نیست. اساساً ذات بحث، جدّیت است. اگر کسی رنجور می‌شود ایراد از خودش است و میزان اندک گنجایشش ملال مال کسی‌ست که ملول است. نگفتم «خودباوری» گفتم زودباوری.باز هم برو متنم را ببین. چون معمولاً متن‌هایم را پس از نشر ویرایش نمی‌کنم تا کسی تصور نکند بعد دست بردم و تغییر دادم. نوشتم زودباوری و نکته گفتم که زودباوری در امر پژوهش، بدترین متغیّر مزاحم است. یعنی اثبات فرضیه را دچار آسیب و اختلال می‌کند.

 

من در قضیه‌ی اصلاحات ارضی وارد نشدم، اگر دیروز هم متنی در جواب جناب آسیوند نوشتم، ضمن نقد بر پاره‌ای از نوشتار ایشان، هدف شاه از اجری آن را بر اساس بینش شخصی خودم، تحلیل کردم. اینک نیز وارد نمی‌شوم. چون بارها در این صحن خیلی‌ها آن را به بحث گذاشتند و به حد تکافو بحث شد. دیگر چه جای عقب‌گرد به آن بحث‌ها و نقارها.

 

اما بعد، البته روحانیت (منهای آن درباری‌های رژیم شاه که دل امام خمینی را هم خون می‌کردند) حتی اگر فدیه‌ی ملت هم شود که بارها شده و در نهضت‌ها و مبارزات مقدس از همه‌ی صنوف پیش افتاده است، باز نیز مخالفین دارد. و مخالف‌داشتن خون بالاترین علامت سرزنده‌بودن روحانیت است. درخت بی‌میوه را سنگ نمی‌زنند! به‌هرحال خودت هم بارها و بارها در جای‌جای ایران، لابد مشاهده کرده‌ای و یا می‌کنی که افرادی‌ تک‌توک، هستند که نسبت هر چیزی حتی نسبت به دشمنان مشخص ایران، نگاه توجیه‌کنندگی و حتی تطهیربخشی دارند، اما وقتی به روحانیت و شاه و ترامپ که می‌رسند این‌قدر خویشتنداری را ندارند که خود را خشمگین نسبت به روحانیت و خوشبین و شیفته به شاه و ترامپ نشان ندهند. البته ذوق‌زدگی و انجماد فکری موجب می‌شود زود احساساتی شوند و ناخودآگاه خود را -آن‌جور که در خفا هستند- ظاهر کنند. لج، گاه در واژگان‌شان موج می‌زند، چه رسد به فحوای کلام‌شان. دیگه گذشت کسی بتواند اصطبل‌دار اسب انگلیس را تقدیس کند و او ناجی و گسترانده‌ی جغرافیای ایران جا بزند. این قاتل شهید مدرس وقتی به امر انگلیس شاه شد، چند متر زمین هم نداشت، اما وقتی بیست سال باز به امر انگلیس و آمریکا به موریس گریخت نیمی از املاک نفیس ایران به نام او سند خورد. چنین شیفتگی‌یی برای تقدیس یک دیکتاتور خون‌آشام که با اساس دین و مقدسات و آیین مذهبی مردم جنگید، علامت نفرت از انقلاب اسلامی است و نفرت روحانیتی که تا نفس داشته برای ملت و دین و نشر و حفظ افکار عترت (ع) پیشوایی و جان‌نثاری کرده است. بگذرم. شدیداً با این‌تیپ افراد مرزبندی دارم ولی لزومی هم ندارد، برائت‌جویی کنم، چون جهان‌بینی‌ام زیستن در کنار همه است،حتی آدمی که خانه‌ی فکر و عقیده‌اش از اساس ویران باشد و عقاید و علایق پریشان‌ داشته باشد. مدارا را برای همین‌جاها تعبیه کردند.

به قلم دامنه: به نام خدا. یکی از روزنامه‌هایی که مطالعه می‌کنم  "سبزینه" است، حوزه‌ی کشاورزی، منابع طبیعی و محیط زیست. همین اشتیاق می‌آفریند که آن را ببینم. مگر می‌شود روستازاده و کشاورززاده باشم اما بهذروزنامه‌ای که به روستاهای ایران می‌پردازد، نپردازم. کاری هم ندارم چه خط‌وخطوطی دارد، مهم دیدن است و خواندن. "سبزینه"ی امروز (۲۵ آذر ۱۳۹۹) -که عکسش در زیر منعکس می‌شود- خبرهایی دارد که چشمم را خیره کرد. مثلاً سه تیترش: در آن بالا: آب‌رسانی سقّایی، در آن گوشه‌ی چپ: مرغ سنگین و آن وسط: انجیر ارزش خبری فوق‌العاده‌ای برای منِ آماتور (=ناشی) ! داشت و مدادم را برای نوشتن متن تیز ساخت. عرض می‌کنم که چرا. چون:

 

۱. آب‌رسانی سقّایی در چاه‌بهار، مرا یاد سه خاطره انداخت. ۲. مرغ سنگین، یاد کوپن و کوپن‌فروش‌ها و کوپن‌خرها ۳. انجیر هم، یاد زادگاه.

 

اینک که کمبود آب در جهان به رد نمک و صحرای تفتیده می‌انجامد و سرانجام اگر دیر بجُنبند خاک را شور، زمین‌ را شر، کشاورز را گرسنه، حیوان را تشنه، هوا را سوزاننده، باغ را خشکانده، چشم به سراب و دل را در فغان نگاه می‌دارد، و آنگاه است که آب سالم را به رؤیاهای دست‌نیافتنی مردم خواهد برد، و واویلای بحران آب، جایی‌ست که علاوه بر آب، راه و چاه هم نداشته باشد؛ هم آن راه که روی آن به سمت دسترسی به آب راه بپیماید و هم آن راه که نام دیگر چاره‌اندیشی‌ست. چاه‌ها که مَپرس! حتی رگ‌هایش را هم خشکانده‌اند. حالاست که بشر به یاد مفهوم "انتقال" آب افتاده و سرگرم "شیرین‌سازی" آن گردیده است. که بیشتر به شیرین‌کاری شبیه است تا تبدیل شوری آن به شُربی آب. وقتی آب قحط بیاید، مردم در هر جای جهان مجبورند کوچ کنند، یا برای نوشیدن سوی «هوتک‌ها» و «دَس‌چال‌ها» روانه شوند و یا بر سر آن بستیزند.

 

 

مگر یادمان رفته که تا همین چند سال پیش آب لوله‌کشی منبع‌آب -که مرحوم شیخ روح‌الله حبیبی پیش افتاد و بر کام مردم جاری ساخت- کفاف نمی‌کرد و مردم در کف حیاط خانه‌های‌شان چاه زده و با دینام آبِ آلوده به ملّق‌زن! می‌خوردند. خدا را شکر انقلاب با همه‌ی ددمنشی‌های دشمنان جَهول و عَنود، به وُسع خود در گاز، آب، برق، تلفن و هزاران خدمات ریز و درشت دیگر، دست از خدمت به ملتش نشُست.

 

دو سه سال پیش بود مقاله‌ای در همین دامنه نوشته‌ بودم با عنوان «هوتک چیست؟» هوتک گودالِ روبازی‌ست که آبِ جمع‌شده در آن، سهم مشترک حیوان و انسان است که بسیار آلوده و انباشته از زالو و باکتری‌هاست. و در همان مقاله حتی سوگند یاد کردم که: «به خدا سوگند رسیدگی به دردهای مُزمن محرومان و رفع نیازهای تهیدستان، اُسّ‌و‌اساس و فلسفه‌ی اصلی انقلاب ایران بوده است.»

 

شعَف دارم که خانم زینب سلیمانی دغدغه‌ی تخصیص بودجه برای بنیاد سلیمانی را ستوده‌ اما در اقدامی حمایت‌گرایانه از تهیدستان، خواستار حذف ردیف بودجه ۱۴۰۰ برای آن بنیاد شده و از بودجه‌ریزان خواسته آن را صرف "حل مشکلات مردم" کنند. (منبع) زیرا "ترویج مکتب حاج قاسم" به این است که "سلوک آن شهید عزیز" را بپیماییم، زیرا مرامش خدمت به ملت بود.

 

زینب؛ یادگار غیور و محجوب "سرباز شهید قاسم سلیمانی"

قهرمان حقیقی دین و وطن‌مان ایران و آزادیخواهان جهان

هر کجایی زینب، چونان "زینب" بمان

 

من به مناطق گرگان رفته‌ام. از رفیقم آنجایی‌ام پرسیدم این گودال وحشتناک دیگه چیست؟ گفت این را مردم حفّاری کردند که آب باران در طول سال در آن جمع شود و به‌وقت بحرانی، به داد کم‌آبی بیاید.

 

در زادگاه ما هم -چنانچه در بالا از این اصطلاح یاد کردم- «دَس‌چال‌ها» را می‌دیدم، البته دست‌ساز نبود، ولی برای حیوانات و اَشجار و بوته‌ها به‌کار می‌رفت. در بالمله‌ی داراب‌کلا -گویا کمی بالاتر از لِش‌دله- جایی‌ست به اسم گت‌چال، گرچه به گمانم طبیعی‌ست، نه دست‌ساز، اما آبشخور شگرفِ آن‌محدوده بود. الان را خبر ندارم. آبشخورها را صیانت و حیازت کنیم.

 

اما مرغ سنگین، بر خلاف مرغ سایز است. مرغ سایز مابین ۱ کیلو و ۲۰۰ گرم تا ۱ کیلو و ۴۰۰ گرم است. اما دست مردم از آن کوتاه است. باز هم به دلیل دلّال‌های سودجو و سوءتدبیرهای دست‌اندرکاران دسسیه‌جو. اینجا متوجه شدم که علت گرایش مردم به مرغ سنگین، کوپن بود. آن زمان که جنگ بود، به تدبیر پاک‌ترین نخست‌وزیر ایران مهندس میرحسین، ارزاق و مایحتاج مردم از طریق کوپن تأمین می‌شد. سهمیه‌ی مرغ خانوارها موجب می‌شد مردم، مرغ سنگین را انتخاب کنند تا مرغ کوچک نصیب‌شان نشود که کمتر سهم ببرند. حال آن‌که اینک مرغ سنگین طبق قانون باید قطعه‌بندی‌شده، به فروش گذاشته شود. حتی گویا مرغ سنگین دارای باقیمانده‌ی آنتی‌بیوتیک است. کشتارگاه‌هایی که به روش حق‌العمل کار می‌کنند از مرغ سایز، بیشتر سود می‌برند؛ چون بر خلاف یک مرغ سنگین -که برابر با دو مرغ سایز است- دو جگر دارد، دو دل دارد، و دو سر !

 

ان‌شاءالله بشر این‌گونه نباشد! دو دل بودن، بدترین ابتلا و دو سر بودن، زشت‌ترین رفتار یک مبتلاست. اما دو جگر که خوبه، ۱۰۰ جگر هم خواستی باشی، باش. از خبر و خاطره‌ی انجیر گذر کردم چون زیاد وقت خواننده خواننده خورده شد!

 

تذکر مدیریت مدرسه:

 

سلام جناب آقای آسیوند. قبلاً مقررات به حضور شما ارسال شد، پس لطف بفرما مقررات را رعایت کن. و خود پست مورد نظر را حذف کن. ارسال کپی نوشته‌های فضای مجازی در صحن مدرسه ممنوع است. فقط قلم خود عضو. تمام.

 

پاسخ:

سلام. درین صورت، بلامانع است. متن باید قلم خود عضو باشد. و الا فضای مجازی آکنده از میلیاردها متن است. هدف مدرسه فکرت: ایجاد تخته‌سیاه برای مدادِ اعضا.

 

نظر:
ایده‌ای مدرن و عادلانه به نظر می‌رسد. نظر مرا جلب کرد. گرچه نمی‌توانم بر حسب یک نظر قطعی بگویم شدنی است، اما این فکرِ خوابیده در پشت این فرمول را قبول دارم و تا حالا ذهنم بدان حتی خطور نداشته است. بنابراین گزاف نیست اگر خواسته شود، خوانندگان بر روی آن مطالعه و تأمل و حتی هم‌اندیشی کنند تا اگر شدنی‌ست، به این سمت‌وسو جهت‌دهی شود. من این را نافع می‌پندارم. نازل‌ترین اثر آن -که از قضا نافع‌ترین آن هم هست- این است، دیگر سامون‌دزّی و بیل و کلنگ بر سر هم‌مرز خود بلند‌کردن و تیکه‌پاره‌شدن زمین و مکافات سند ششدانگ و حصار و بارو و سیم‌خاردار کنار می‌رود. مگر بیت‌ کوین -ارز دیجیتال- را کسی به چشم می‌بیند ولی روی آن سرمایه‌گذاری می‌کند. بگذاریم زمین هم فقط در سند و سهم تشخص یابد نه در عرصه و عیان.

 

حیفم می‌آید اگر متن کامل شما یک بار دیگر نشر نیابد:

"در تعاونی‌، سهم سهامداران برابر است؛ راه‌حل را شاید بتوان در تفکیک مالکیت و مدیریت و تشکیل شرکت سهامی دانست. باید مجموعه بزرگی از زمین‌ها مثلاً یک روستا در قالب شرکت سهامی اداره شود. هر مالک به اندازه زمین خود در واحد اقتصادی شریک و از منافع آن بهره‌مند شود. امکان بکارگیری مکانیزاسیون و رسیدن به کشاورزی تجاری و تنوع کشت در آن واحد‌های بزرگ فراهم می‌شود."

 

سلام مجدد

با این شش تا هم موافقم. در واقع آن فرمول را با این راه‌کارها عملیاتی‌تر ساختی. بند اول حقیقتاً معضل شد حتی اگر به بازارهای سنتی دقت کرده باشید -که حفظ بنای آن جزو نماد تمدنی کشور است- تقسیم ارث موجب شد سازه‌ی تاریخی و دهنه‌ی مغازه‌ها را تقسیم کنند که بدقواره هم می‌شود. متشکرم. باید به این مشکل زمین و خورده‌خورده‌شدن آن اندیشید.

 

نکته‌ی عمومی:

 

آن رئیس دولت ۹ + ۱۰ بهتر است بخوانید: (دولت ۹ پلاس) با رفتاری پوپولیستی می‌خواست مثلاً به همه‌ی مردم ۱۰۰۰ متر زمین بدهد! کدام عقل و باشعوری زمین کشور را تقسیم می‌کند و چوب حراج بر کشاورزی یکپارچه می‌زند. اوایل انقلاب یادم نرفته برخی‌ها جنگل‌تراشی کردند و برخی‌ها برای‌شان سند ساختند و راه دادگاه را سد. ای بسا دادگاه‌ها در آن‌ها ! ذی نفع!

 

دِم‌لاکنِک

 

پرنده است. از نوع جست و خیز دار، نه مَنگ و تن‌پرور.  در واقع یعنی دُم جُنبانک. واژه‌ی لاکنک هم یعنی دُم را دائم می‌تکانَد. تکان می‌دهد. لاکنک یعنی تکان‌دادن. از مصدر جنبیدن. چون این پرنده موقع حرکت و حتی در حالت نشستن، دِم خود را تکون می‌ده. شاید شگردش باشد که در دام کسی نیفتد چون هوشیای مانع از به دام‌افتادن و خام‌شدن است. جُنباندن معادل خوبی است برای لاکنِک. البته تکان و لاکنک کاربرد جالب دیگری هم دارد مثلاً میگن، این جِمه ره هلاکِن ون خاک و غبار و چمی دکّلِه. من هرگز دِم‌لاکنِک را نتوانستم بگیرم، ولی پشتل و زیک و پسپلوک و حتی سیتیکا را چرا. تا واژه‌ی محلی بعد.

به قلم دامنه: به نام خدا

مس:

با یاد و نام خدا. ستون امروزم را با همین چهار کلمه در صحن می‌کارم. امید است بتوانم. کوچیک که بودم، بچه‌ای تقریباً کنجکاو بودم. نمی‌دانم از نظر علم شیرین روان‌شناسی، کنجکاوی برای انسان، تعریف و تمجید محسوب می‌شود یا آسیب و تقبیح. همین حس کنجکاوی -که مرحوم معین آن را "کاوش‌کننده" و معادل‌سازان بعدی آن را «خُرده‌بین" معنی کرده‌اند- موجب می‌شد، تا ساعت‌ها دَم درِ کارگاه کوچکِ مِس قَلی‌کُن محل‌مان بایستم و قَلعی‌کردن دیگ‌های مسی را ببینم و وقتی هم می‌دیدم با چکمه و گونی داخل دیگ با چرخاندن کمر تا مدت طولانی، نیم‌چرخ نیم‌چرخ می‌زنند، حیرت می‌کردم و آنگاه وقتی بر روی دیگ آب می‌پاشندند و صدای جیز و بخار برمی‌خاست و دیگ از بیرون سرخ‌فام می‌شد و از داخل صیقل می‌خورد و برّاق می‌گردید، کیف می‌کردم. بگذرم. هدفم طرح بحث بود برای ورود به این سخن و پند گران امام صادق -علیه‌السلام- که نوید می‌دهند قلب را صیقل دهیم تا چونان دیگ و ظروف مسی زنگار نبندد. دقت بفرمایید چه زیباست و چه راهکاری آسان و آرام:

 

اِنَّ للقُلوبِ صَداءً کصَداءِ النُّحاسِ، فاجلُوها بالاستِغفارِ. یعنی: "دل‌ها نیز، همچون مس، زنگار مى‌بندد، پس آنها را با استغفار صیقل دهید." (منبع)

 

تیم:

دیدم که جو بایدن دیروز گفته او و هریس، دولت خود را به روش "تیم" پیش می‌برَند و جالب‌تر این‌که بنا دارد "اعمال حاکمیت از طریق پیام‌های توییتری" را پایان دهد و می‌خواهد با هریس "یک تیم" بسازد (منبع) چرا این خبر برای من مهم بود؟ چون از همان آغار ظهور ترامپِ "قمارباز" (این دشمن دیوانه‌ی کینه‌توز ملت و انقلاب و نظام ایران) گفته بودم مدیریتِ سیاست از طریق توئیت‌کردن (در فارسی یعنی جیک‌جیک کردن گنجشک) یک اقدام بچه‌گانه و ناشی از ذهن کودن است. متأسفانه رفتار توئیتی ترامپ، دامن مسئولان بلندپایه‌ی ایران را هم گرفته، به‌ویژه آقای جواد ظریف را که بدجوری معتاد این کار شده و اغلب هم با شتاب وارد توئیت‌کردن می‌شود و گاه با متن‌های کوتاه عجولانه، منافع ملی ایران را به خطر می‌انداخت. این کار، فقط مال آدم‌های تنبل و ماجراجوست، نه وزیر یا وزرا یا هر کس از مقامات بلندپایه، که باید خردمندانه منافع و اهداف انقلاب را با حوصله و ذکاوت و مشورت علی‌الخصوص به استخدام روحیه‌ی تأنی تعقیب کند. خوب شد، بایدن می‌خواهد بساط این رفتار بچه‌گانه را از عرصه‌ی سیاست‌ورزی جمع کند؛ آیا می‌تواند یا نه را نمی‌دانم.

 

نکته این‌که: سیاست -خاصّه سیاست خارجی- که تعقیب و تأمین منافع ملی در تعامل یا در برابر کشورهای دیگر است، با رفتار بچه‌گانه‌ی توئیت‌کردن کاملاً منافات دارد که جناب ظریف درین جنبه، خیلی مبتلا شد و گویا خیال می‌کرده دارد سیاست خارجی را فعّالانه پیش می‌برَد. عرصه‌ی دیپلماتیک، جای تأنی و بردباری و وقار است، نه جیک‌جیک کردن و ورّاجی و قُدقُد قُدا.

 

تب:

تقریباً ۷۵۰ و اندی سال پیش "تبی سوزان" کرد و درگذشت. (منبع) ولی همه‌جور آدم پای تابوت و ماتمش جمع شدند: "پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی، همگی" آن‌هم تا ۴۰ شبانه‌روز، سوگ و عزا. آری؛ روز عروج مولاناست که از آن به "شب وصل" هم یاد می‌شود با آیین‌های خاص که البته در قونیه اوج دارد. بگذرم. فقط یک بیت از دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی می‌نویسم، که کتاب بالینی ایرانیان بوده و هست و بی‌آن به‌سر نمی‌شود. فقط یک بیت، یک بیت، که هر دو مصرع‌اش اوج توحید است و کمال یکتاپرستی:

 

ننگرم کس را وگر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم

 

سیمون بولیوار

جنبش:

چرا زنده‌یاد "سیمون بولیوار" نماد است؟ چون حدود ۲۰۰ سال (منبع) پیش با ایجاد یک جنبش هویت‌خواهانه در آمریکای جنوبی در برابر استعمار اسپانیا ایستاد و سرانجام با شکست آنان، جمهوری بزرگ کلمبیا «شامل کشورهای اکوادور، کلمبیا، پاناما و ونزوئلا» را راه‌اندازی کرد و پس از چندسال در چنین روزی بر اثر سل درگذشت. یاد او و «چه گوارا»ی بزرگ و هر آزادی‌خواه آگاه در برابر غارتگری‌های امپریالیسم آمریکا، گرامی.

 

توضیح:

 

سلام. من هرچه فکر کردم، حقیقتاً مانده‌ام چگونه جواب این نوشته‌ات را بدهم که مثالِ مرا به‌اشتباه و از روی شکً و احتمال، بر خودت بار کردی. حتی برآوردم این است با انبوه کار که بر سرت ریخته، ژرف متن مرا نخواندی و سرسری گذر کردی و دچار خودبرداشتِ نادرست شدی. لذا بهتر دیده بودم از کنارش عبور کنم تا شاید شما دوباره رجوع کنی و رفع سوءتفاهم فرمایی. البته خرسندم جناب‌عالی در مباحثه‌ها، جانب جدّیت را داری و می‌کوشی بر اثر جدی‌بودنت از کوره در نروی، که خواست من هم همین است که سخن‌ها بی‌تعارف در نقد و انتقادها بیاید و صحن مدرسه خالی از تعریف و تمجید شود هر چند تمجیدکردن یک اصل اخلاقی و برای سالم‌سازی و نشاط و بروز محبت است و لازم. و شما هم در نقد من به این اصلِ خوب -که دانش بشر هم به پایه‌ی آن می‌چرخد- وفاداری داری و با این خصیصه‌ی ستودنی، جای تشکر برایم باقی می‌گذاری. عین آن متن من در مباحثه‌ی صمیمانه با جناب آقا حمید (که برای آوردنِ شاهدِ مثال از جامعه‌ی بیرون بود) این بود:

 

«به‌هرحال خودت هم بارها و بارها در جای‌جای ایران، لابد مشاهده کرده‌ای و یا می‌کنی که افرادی‌ تک‌توک، هستند که نسبت به هر چیزی حتی نسبت به دشمنان مشخص ایران، نگاه توجیه‌کنندگی و حتی تطهیربخشی دارند.»

 

نمی‌دانم چرا این نگاه نقادانه‌ام به فضای بیرونی را، با شتاب و تعجیل به خودت تقلیل برده‌ای. رُک بگم اشتباه بود شکّت. با ایجاد گنجایش در خودمان، جای مثال‌ها و نقدها و بیان‌ها را در میدان مداد تنگ نکنیم و خود را زود با مثال‌ها تطبیق ندهیم که به خود بگیریم. ظرفیت یعنی تاب، یعنی هرگز زود شک نکنیم که نکنه منظور فلان نویسنده از فلان مثال، یا کنایه، یا هجو، یا طنز، یا گوشه، و یا حتی نیش، من هستم. این آسیب می‌زند به خود فردی که متون را بر خودش بار می‌کند.

 

در پایان بسیار زیبنده است تشکر داشته باشم از محضرت که رک در باره‌ی من فرمودی: "چنانچه فرصت نکردی تاریخ گذشته را مطالعه فرمائید...! "

 

بلی؛ همیشه هم نزد دوستان -چه حضوری، چه مجازی- در جلسات تحلیل مسائل یا خبرهای پشت‌پرده، گفته‌ام اطلاعاتم اندک است، صدها بار از دهنم این جمله تولید شد: نمی‌دانم. و همین روحیه‌ام، موجبه که حتی پاره‌ای از رفقایم به‌شوخی مرا مُول -یعنی خیلی ساکت و فروخورده- می‌دانند و نیز وقتی شوخی اوج می‌گیرد حتی مرا شِخ ! یعنی مذهبی شدید ! می‌خوانند. بگذرم. هیچ کس تو را نشناسد، دست‌کم پاره‌ای از رفقایت شما را می‌شناسند که چقدر به مذهب و مقیّدات دینی و باورهای مبتنی بر عترت و به اصول و چارچوب‌های جهان‌شمول انقلاب اسلامی، و‌ حتی روحانیت وارسته احترام و التزام قائلی. صفاتی که بالاترین علامت دوام رفاقت بوده و هست. حال با این توضیح -که از سراچه‌ی دلم سربرآورده و از سر و مغزم بیرون جهیده- باز نیز واقعاً می‌پنداری من به تو بد گفتم -که کاملاً پنداری اشتباه است- شرعاً می‌طلبم: مرا ببخش. عذر می‌خواهم و پوزش. تمام.

 

تسلیت:

 

خوانندگان شریف سلام علیکم

درگذشت آن مادر طلبه‌ی شهید حسن آهنگر و همسر زحمتکش مرحوم طالب ذاکر اهل بیت -علیهم السلام- را به بازماندگان تسلیت می‌گویم. مادری که هم رنج سالها مفقودالاثر بودن فرزندش را کشید و هم طعم طوبای شهد شهادت وی را. خوشا به مرام این مادر. طوبا به آن کسان، که برای دین و میهن و تمدن و ناموس ایران حاضر شدند در جبهه‌ها بپاخیزند تا یک وجب از خاک ایران حراج و تصرف نشود. بنازم به غیرت رزمندگان و بزرگ‌پیشوای اسوه حضرت امام خمینی که بشریت را به ذات کریه آمریکا آشنا کرد. مدیون او و خون شهیدان هستیم و بی‌جهت نیست آن امام و پیشوای پاک‌دامن ما را به خواندن وصیت شهیدان فراخواند که گُم و گمراه نشویم. والسلام.

 

 

پاسخ:

بی‌حد بی‌رحمانه و در عین حال، طمّاعانه بود کار بریدن تنه‌ی درخت. چنین رفتاری با درخت، تماماً ناشی از خوی زیاده‌طلبی است. کریه‌ترین رفتار با درخت. توسط کریه‌ترین کسان که از فقدان تربیت در عذاب و آزار همه‌اند. حیف!

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ... خواستم توی یک کلمه به پرسش جناب حمید بگویم: تلفیقی. اما صبر کردم خود شما جواب بدهید. که امروز اجابت فرمودید. بله، سیستم شوروی چنین بود. اگه فرصت داشتی نظام کشاورزی اسرائیل اشغالگر را هم بنویسی، مطالعه‌ی تطببقی را بر خوانندگان هموارتر می‌کند. سیستم زمین و زراعت و مالکیت آنجا هم عجیب و حتی جالب است.

 

یک نکته‌ی ادبیاتی:

 

از آنجا که «ذی» به معنی دارنده، دارا و صاحب است، واژه‌ی ذی‌نفع درست است، اما به نظر من به‌کار گرفتن همین معادل برای «ضرر» نادرست است. یعنی ندیدم که "ذی‌ضرر" هم بگویند. مگر آن‌که جنابان آقایان: ... و ... -که  دیروز از واژه‌ی «ذی‌ضرر» استفاده کردند- قصد مزاح و شوخی درین کلمات داشتند که البته چنین بوده باشد، امری دیگر است.

 

اگر عمومی درین صحن گفتم، قصدم رساندن اطلاعات همگانی بود. پوزش. از هم می‌آموزیم. به هم می‌آویزیم. تا یاد بگیریم. هرچند در نظام نوین آموزشی جهان منع کردند آموزگاران را که «یاد» بدهند، بلکه باید به جای یاددادن، آموزش بدهند. زیرا یاد جنبه‌ی حفظی‌جات دارد، اما آموزش جنبه‌ی دانش و فراگیری.

 

روح امام‌مان در وجود رهبرمان

 

با یاد و نام خدا. سخنان شگفت‌انگیز و حیرت‌برانگیز رهبری، از ستودن عظمت و علوّ طبع و معنویت و آخرت‌گراییِ عزیز سلیمانی تا موضع پرصلابت ضد آمریکایی، جان تشنه‌ی جبهه‌ی منطق و حقیقت را سیراب ساخت و بر ذهن‌های تحلیلگر اوضاع پرتو افکند.

 

من، جُدا از وَجد و به‌شکوه آمدن دیروزم، از آورده‌های عالی رهبری در ترسیم شاکله‌ی الهی و الهام‌بخشِ قهرمان ایران و امت اسلام شهید قاسم سلیمانی، به درایت و دردمندی رهبری در افشای "لئامت" سه کشور "بدعملِ" آلمان، فرانسه، انگلیس بر خویشتن بالیدم. چرا که لئیم در فرهنگ دیرپای ایرانی یعنی ناکس و فرومایه و بخیل. و این سه دولتِ پستِ اروپا حقیقتاً بخیل‌اند و به عظمت و مَجد ایران بُخل می‌ورزند؛ حتی فرومایه‌تر از آمریکا.

 

و آن ثانیه‌ها که تأکید ورزیدند باید "در همه‌ی زمینه‌ها قوی" باشیم، بیش از پیش به درست‌اندیشی ملت واقف شدم که از میان همین مردمِ در رنج و تحریم و مورد هجوم همه‌جانبه‌ی لئیمان، انسانی سربلند، قد برافراشت که "هیمنه‌ی پوچ استکبار» را درهم ریخت؛ قاسم سلیمانی.

 

منبع عکس: هیأت رزمندگان اسلام

وقتی فرمود "زبونی و انفعال ضد روحیه‌ی ملی" می‌باشد، به انسان‌هایی پاک‌سرشت خیره‌ام ساخت که نه فقط در درون مرزهای ایران خدمت کرده‌اند، بلکه با اندیشه‌ی جهان‌شمول سعدی "نوع"دوستی پیشه کردند و به داد ستمدیدگان جهان شتافتند. که از نای نبی رحمت ما (صلوات الله) برآمده: «مَن اَصبحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم» هر کسی که، صبح کند و اهتمامی به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست».

 

و چنین کرد آن مرد راسخِ "اهل معنویت، اخلاص و آخرت" که سردمدارِ شقی‌ترین و یاغی‌ترین کشورها، با تریلیون‌‌ها دلار خرج و هزینه جهتِ فتح یک کشور مسلمان، حتی جرأت ورود در روز به خاک آنجا را ندارد و فقط قادر است با ترس‌ولرز و دلهره "در تاریکی شب" آن‌هم فقط "برای چند ساعت به یک پایگاه نظامی‌"اش برود و شب‌هنگام هم با خفّت برگردد! این است ارتش پوشالی آمریکا که به زعم عده‌ای در گوشه‌وکنار وطن، «ارتش آزادیبخش» ! تلقی می‌شود! آمریکا و آزادی‌بخشی؟! به قول آن آهنگ ژرف «مرگ به نیرنگ تو»ی اول انقلاب:

 

دزد جهان‌خواره ای!

دیو ستم‌پاره ای!

عقرب جرّاه ای

روبه مکّاره ای

 

زیرا: «رسم تو عصیانگری، کار تو ویرانگری»ست. اما حیف! که دولت دهن‌بینِ "روحانی" هنوز هم خوش‌خیالانه، فکر می‌کند، گره، با دندان غرب باز می‌گردد. تیزبین جهان کسی‌ست که به ذات بد آنان پی برده باشد، این است که رهبری با آن‌که علم به لئامتِ آنان دارد اما راه را به روی خوش‌باوران مسدود نمی‌سازد، تا ملت خود لمس کند و راستی‌آزمایی فرماید، که آن بخش از غربِ وحشی! چه بسیار با ارزش‌ها و دانش‌ها و فضیلت‌ها، غریب و بیگانه است. و اینجاست که این فرمول رهبری از نظر من واقع‌گرایانه است: «باید بیش از آنکه به فکر رفع تحریم باشیم بر خنثی‌کردن آن تمرکز کنیم.» (منبع)  و این صد البته دولتی با لباسِ کار و خدمت در میدان می‌طلبد، نه دولتی با لبّاده‌های شیک و منّت در میز سخنان! بگذرم! زیرا:

 

لذت آنجا بر کام حق‌جویان شیرین‌تر شده بود که دیروز از زبان رهبرش شنید: «شهید سلیمانی تبلور ارزشهای فرهنگی ایران و ایرانی»ست. و من بر این جمله‌ی تاریخی رهبری هم‌افزایی کنم که؛ آری ملت، قاسم و مکتب قاسم را همین‌گون با تمدن و تبار خود مقایسه می‌کند، زیرا زین‌پس:

 

هر گاه بخواهد شاهنامه را بخواند، قاسم سلیمانی بر تارک قهرمانان داستان فردوسی می‌نشیند.

 

هر گاه بخواهد مولوی را بخواند، قاسم سلیمانی را به عنوان بارزترین مصداق معنویت در چهرگان ایران حکّ می‌کند.

 

هر گاه بخواهد سعدی را بخواند، قاسم سلیمانی را آن آدمی می‌بیند که ندای «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند» را برای جهانیان سر می‌دهد.

 

هر گاه بخواهد حافظ را بخواند، قاسم سلیمانی برایش همان شخصیتِ قهرمانِ عشق غزل‌هایی جلوه می‌نماید که حافظ در حافظه‌ی ایران و جهان جای داد.

 

و هر گاه بخواهد امام خمینی را جست‌وجو کند، قاسم سلیمانی برجسته‌ترین فرزند معنوی امام می‌شود، که شاخص‌های آن در بالاترین کتاب‌ها یعنی قرآن کریم (این آخرین نامه‌ی صمیمانه‌ی خدا به انسان) ترسیم گردیده است. تمام. آری دیدم و بالیدم که روح امام‌مان در وجود رهبرمان، دیروز تلالؤ و پرتو و درخشش داشت.

 

 

 

پاسخ:

بلی؛ اتفاقاً با هر دو کاملاً موافقم، که یکی را صدر انشاء کردی و دیگری در ذیل فرمودی. پس هم پُتک و هم هر چه فریاد داشتی با خاطری آسوده بر سرم فرود آر. و هم به قول خودت هر چه از بالایی‌ها مطالبه داشتی، زبانت الکَن شد! از من بخوا که پیش من به لُکنت نمی‌افتی! ولی هر دو، هرچه فریاد باقی‌مانده و فروگذارشده داشتیم به فرموده‌ی سدیدِ امام خمینی «بر سر آمریکا» می‌زنیم. ممنونم از طبایع شما.

 

پاسخ:

هم غارتگری و هم جهان‌نگری هر دو حضور در جهان دیگران است؛ اما آن کجا و این کجا. اولی یعنی غارت و یغما، با زور و دودوزه درهم تنیده است، و به هژمونی و سلطه می‌انجامد. مثل کره جنوبی که کافی‌ست فقط یک لحظه آمریکا اراده و اعلام کند دفاع از کره جنوبی به من ربط ندارد، کره محو می‌شود. آرزوی کره جنوبی بودن، نه هنر است و نه عقلانیت و نه منزلت.

 

نظر:

نظریه‌ی مذاکره -که در شکم مرابطه جایی محکم دارد- از جهنّم و جنگل نیامده، یک امر بدیهی‌ست که اهل فن می‌دانند هر چیز بدیهی، تصورش، تصدیقش است که چندان تکاپو برای برهان نمی‌خواهد. پس تا اینجا این. اما پیچیدگی کار آنجاست آنان که می‌پندارند با مذاکره منافع ملی تأمین و تضمین می‌شود، از عقل جمعیِ نظام و مردم استفاده نمی‌کنند. حتی روی میز گفت‌وگو، اساساً چانه‌ای خالی و تهی دارند. یعنی حرف و تصمیم قطعی برای اعلان ندارند تا چانه‌زنی کنند. خُب در مذاکره بگووبخند که برقرار نیست؛ طرف چندین فرمول برای خلع سلاح و سیاست منطقه‌ای مقابلت قرار می‌دهد که هرچه بر سندان بکوبی، آهن تو فولاد نمی‌شود زیرا قرار نیست شعله‌ی توافقات اخگر بماند، هدف عقب‌نگه‌داشتن ایران از ریل پیشرفت است که در بیشتر شاخص‌ها در ردیف ۲۱ کشور ردیف نخست جهان است و در توان دفاعی رقم نزدیک به ابرقدرت‌ها را دارد. شما باید روشن کنید حرف آنان چیست، حرف ایران چیست. آنگاه روی آن باید با منطق و شرائط یکسان و در فضایی دموکراتیک مذاکره کرد که مقصد مذاکرات همواره نیل به راه‌حل است. حتی اگر دو کشور متخاصم به جنگ هم مشغول باشند، باز نیز برون‌رفت جنگ از طریق زبان صورت می‌گیرد نه افزارآلات. آمریکا با تمام افزارآلات اینجا اردو زده و آن‌گاه می‌گوید شما حتی موشک و دانش اتمی و توان بازدارندگی نداشته باش. بگذرم.

 

پاسخ:

کاری نمی‌شود کرد؛ منظر شما جهان را خوشبینانه می‌نگرد و کاملاً طبق روال، و لذا حدس من این است جناب‌عالی اگر آمریکا را حتی از لایه‌ی سازمان سیا هم بنگری، گمان ندارم ایرادی بر شیوه‌ی غرب و آمریکا بار کنی. و این البته کاملاً از اختیارات و آزادی شماست و برگرفته از اندیشه و تفکر شخصی‌ات. اما من جهان را -آنچنان که در ظاهر جریان دارد- نمی‌بینم. اگر این‌گونه باشد دیگر از خودم خواهم پرسید پس جهان چرا ای‌همه انباشته از سلاح‌های ویرانگر است؟ اما، کره، کره جنوبی فاقد قدرتِ دفاع از خود است در برابر هر رقیبی، همین برای ضعف استراتژیکش بس است. ما با هم درین مسائل، بسیارمتفاوت می‌اندیشیم. و این زاویه‌های فکری جای اندیشیدن بیشتر را تنگ نمی‌کند. ای بسا طبیعت بشر هم، همین تنوعات فکری‌‌ست. متشکرم.

 

توضیحات مدیریت مدرسه فکرت

 

سلام به شما آقای .... نه. ایشان یعنی جناب آقای آسیوند به گفته‌ی شما نه «ربات» است، و نه از فضاهایی غیرزمینی چون مریخ و زحل و نپتون. ایشان مثل ما و شما و بقیه، یک شهروند ایرانی است. بگذاریم آن ‌جور که خود فکر می‌کند بیان فرماید ولو آن‌که با نگاهش مسائل متفاوت ببیند. استاد شهید مطهری اگر با سؤالات فراوان و افکار گوناگون مخاطبان خود مواجه نمی‌شود، فکر نمی‌کنم این‌گونه متفکر مآل‌اندیش می‌شد. این صحن برای مداد است تا در اثر گونه‌گونی افکار معیار‌ها حاصل آید و برای هم مهلت و فُرجه باشیم تا با مَضرب‌های زیاد، نظریه‌ها بر روی هم ضرب شوند. آقای ...! چقدر عالی‌ست که کاملاً متفاوت می‌اندیشیم. جهان پیچیده‌تر از آن است که می‌نگریم. نگاه من همان است که آوردم. این نکات شما هم در جای خود یک شناخت از جهان و مناسبات است اما پشت کوه همیشه شیرین و فرهاد نیستند! که به بیستون درآیند. متشکرم باز نیز.

 

پاسخ سید علی‌اصغر به آسیوند:

 

سلام اگر بخواهی طعنه بزنی و فقط حرف خودت را بزنی از همینجا اعلام می کنم بحث من با شما تمام است . یادآوری : شمایل حضور و پاسخگویی تان با جویان واکنش " فرقه ای " است . ویژگیهای واکنش فرقه ایی را فهرست می کنم تا حداقل در مباحث حکمت پردازی کنیم .

_ سازماندهی شده می نویسند .

_ مواضع سازمانی را ابلاغ می کنند .

_مروت و رحم و مهربانی و ...در پوسته پیامشان نیست .

_کیش شخصیت دارند .

_ برچسب ناچسب می زنند .

غوغا سالاری هیجان بر انگیز دارند .

_ به هیچ عنوان به نکات دیگران توجه نمی کنند . و ...

بنابرین اگر بخواهید بدون دادگاه و قاضی حکم صادر کنید .داوری کنید بدون اینکه دیگران حق دفاع داشته باشند .شعار اول انقلاب را دوباره تکرار کنید و هزاران اشارات دیگر همدیگر را خسته می کنیم باور کن .

 

تصمیمات مدیریت مدرسه فکرت

 

باسمه‌ تعالی. به میمنت تلاقی میلاد دُخت بی‌همتای علی بن ابی طالب (ع) حضرت عقیله‌ی بنی هاشم مولا و معلم عظیم‌الشأن عصر عاشورا زینب کبری -سلام الله علیها- با فرخنده‌شب بلند یلدای ایرانیان، این پیروان پارسایان و پاکدامنان، یکی از مقررات مدرسه فکرت لغو می‌گردد و آن بند ۳ مرامنامه‌ی مدرسه است که برای اعضا محدودیت پست‌گذاری و اعلان نظرات از  ۱ بامداد تا اذان صبح قائل بود. بنابراین،دیگر هیچ منعی برای فعالیت اعضا در آن ساعت، درین صحن وجود ندارد. از زمان تأسیس مؤسسه‌ی مدرسه فکرت در ۳ سال پیش تا اینک، مقررات فوق در اینجا با دقت و رعایت و احترام و التزام اعضا اجرا می‌شد. مدیریت ضمن تشکر وافر از همگان، از الآن برای همیشه این بند از مقررات را کنار می‌گذارِد. امید است هر کس در هر ساعت از روز و شب که راحت و در بهبودی و تفکر بود، صحن مدرسه را با مداد خود بیآراید و بیاموزاند. والسلام.

 

پاسخ:

ضمن تشکر از شما بابت هم آن متن اولیه و هم این جوابیه‌ات، باید عرض کنم جواب سؤال جدید شما، در همان پاسخ پیشین من هم وجود داشت، لابد ملاحظه نفرمودید. این جمله‌ام: «حتی اگر دو کشور متخاصم، به جنگ هم مشغول باشند، باز نیز برون‌رفت جنگ از طریق زبان صورت می‌گیرد نه افزارآلات.» تازه‌ترین نمونه‌اش جنگ قره‌باغ که سرانجام با نشست به خاتمه رسید. اما بنای آمریکا به تحلیل من رسیدن به راه‌حل پایانی با ایران و یا خاتمه‌بخشی به مخاصمات خود علیه‌ی ایران نیست، آن دولت یاغی قصد تضعیف ایران را دارد و به مخمصمه‌گذاشتن سرنوشت کشور با همین شیوه‌های چماق و هویج. برداشت شما هم ایده‌هایی قابل تأمل است زیرا شما ساحت فقه و مصلحت را وارد متن خود کردید. متشکرم.

 

احیای علم و حلم چیست؟

با یاد و نام خدا. یک بعد از ابعاد گسترده‌ی احیاء علم را می‌توان درین فرموده‌ی معصوم (ع) به‌روشنی دید، که فرمود: خدا رحمت کند بنده‌ای را که علم را احیاء کند. ابی الجارود عرض کرد احیاء علم چیست؟ امام (ع) فرمود: مذاکره با اهل علم و پرهیزکاران، احیای علم است. سند این سخن در کافی، ج ۱ ، ص ۴۱ آمده است.

 

بهترین آمیزه چیست؟ معصوم (ع) فرمود: چیزی با چیزی نیامیخته است که بهتر از حِلم با علم باشد. در بحارالانوار، ج ۷۵ ، ص ۱۷۲ درج است.

 

نتیجه: یک نتیجه از دو سخن ناب این است که زنده‌نگه‌داشتنِ دانش به مذاکره‌ی اهل دانش با اهل دانش است، هر دو سو باید اهل علم باشند. یعنی با داشتن دانش برای هم حجت‌آوردی کنند، دلیل بیاورند، پیام‌آفرینی نمایند. از سوی دیگر علم باید با حِلم درآمیزد که ثمربخش‌ترین آمیختگی‌ست. انسانی که علم و حلم را با هم داشته باشد، به نظرم، دست‌کم: اولاً آرام است، ثانیاً وقار می‌ورزد و ثالثاً دریافت‌هایش افزون‌تر است. اعتراف می‌کنم کنار هم قراردادنِ علم و حلم کاری به‌شدت سخت و ستُرگ و طاقت‌فرساست. چه خوب آورده قرآن که: ...وَاللّهُ علیمٌ حَلیم. خدا دانا و بردبار است. آیه ۴ نساء.

 

نکته: علم تعریفش تقریباً مشخص است، اما حِلم یعنی شکیبایی توأم با دانایی، بردباری. اگر برای کشف بار معنایی واژه‌ی بُردبار، آن را وارونه نوشته و تلفظ کنیم بهتر روشن می‌شود. این‌طور: باربُرد. یعنی بَرنده‌ی بار. پس حلیم و بردبار تحمل‌کننده است، تحمل بالاترین بارها را دارد. تابِ آن را دارد. به قول آیت‌الله عبدالله جوادی آملی (نقل به مضمون) در واژه‌ی بردباری این مفهوم نهفته است که فردِ بردبار گویی یک بارِ سنگین و ثقیل را با خود حمل می‌کند.

 

نظر:

 

یک نکته‌ی مهم این آیه این است که نفیِ سَبیل و زیر سلطه‌ی دیگران نرفتن را خداوند در آخر آیه به وجه مشروط بیان داشت که دقت‌داشتن به آن بسیار مهم است. بحث شما که آیه را شیپور «قیام» خوانده‌ای، موجب شده هم مجدد به قرآن رجوع کنم (با آن‌که صبح امروز روی آیه‌ی ۲۴ یوسف و با تمرکز بر واژه‌ی برهان و اهتمام در آن آیه، پژوهش می‌کردم) ولی در عین حال، شرح شما درین متن، بر من لازم می‌دارد پستی تحت عنوان «وقتِ قرآن» جانمایی کنم که در پستی مستقل ترجمه و توضیح همین آیه را به‌طور کامل می‌نویسم. نکته‌ی دیگر این‌که لفظ «یَتربّصون» در ابتدای این آیه نیز جنبه‌ی رازآلود و کد دارد که تا فهم آن را ندانیم ادامه‌ی آیه ناممکن می‌نماید.

 

اما یک نکته را خالی از لطف نمی‌دانم که اینجا برشمُرم: چون من -بی‌تردید- و شاید هم شما -به احتمال- و نیز هر شخص دیگر که در تفسیر قرآن دستی کارشناس نداریم، بهتر و اولیٰ آن است اگر آیه‌ای را از جنبه‌ی تفسیری مورد اِمعان نظر قرار می‌دهیم، اشاره کنیم برگرفته از نظر کدام مفسّر یا عالم قرآن است. پیشنهاد من لابد با ذائقه‌ی پذیرنده‌ی جناب‌عالی می‌سازد. از بحث دینی و قرآنی شما -که بینش شما در آن نشان داده می‌شود- متشکرم. هر چند دیدگاه من می‌تواند دیدگاهی دیگر باشد.

 

به وقتِ قرآن

 

الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ... تا آخر آیه. آیه‌ی ۱۴۱ سوره‌ی نساء

ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرم‌دل:

منافقان کسانی‌اند که پیوسته شما را می‌پایند (و در انتظار آن هستند که چه وقت به بلایا و مصائب گرفتار آئید). پس اگر پیروزی و فتحی از سوی خدا نصیب شما گردید، می‌گویند: مگر جز این است که ما با شما بوده و از جماعت شمائیم؟ (لذا ما هم در غنیمت و دستاورد جنگ سهیم هستیم و بهره‌ی ما را بپردازید!)؛ و اگر سهمی (از پیروزی) نصیب کافران گردید، می‌گویند: مگر ما نبودیم که می‌توانستیم (همراه مؤمنان با شما بجنگیم و) بر شما چیره شویم و دست شما را از سر مؤمنان کوتاه کنیم؟ (ولی ما رفیق قافله و شریک دزد بودیم و مسلمانان را دلسرد می‌کردیم و برای شما جاسوسی می‌نمودیم و پیوسته در تحریک شما علیه مسلمانان می‌کوشیدیم. بنابراین با شما سهیم خواهیم بود). روز قیامت خداوند میان شما (مؤمنان و چنین منافقانی) داوری خواهد کرد. و (مادام که مؤمنان دارای ایمان راستین و کردار شایسته و بایسته باشند) هرگز خداوند کافران را بر مؤمنان چیره نخواهد ساخت.

 

توضیحات بر واژگان: «یَتَرَبَّصُونَ»: منتظر می‌مانند. در انتظار رسیدن بلایا و مصائب به شمایند (نگا: توبه / ۹۸) «أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ؟»: مگر نه این است که می‌توانستیم بر شما چیره شویم؟ از مصدر (إِسْتِحْوَاذ) به معنی استیلاء و چیره‌شدن. «سَبِیلاً»: راهی برای تسلّط.

 

نظر:

سلام جناب حجت‌الاسلام  دکتر کاظمیان. نظر به  آن پست شما:

از موجی که الفاظ در این متن شما برانگیخته، نمی‌توانم عبور کنم و موافقت خودم را با این بیان شما مستور سازم؛ پس بسیار متشکرم. علتش هم روشن است: وقتی یک روحانی حوزه -با آن‌که مقامی مذهبی دارد و معمولاً یا بعضاً مانند هم‌قطاران خود می‌تواند فقط غرق عبادت و اوراد و احکام باشد- اما وارد گود و میدان سخنو گفت‌وشنود می‌شود و مسائل مدرن روز و روزگارش را بلد است و می‌آید با نسل خود، آزاد حرف می‌زند، آزاد حرف می‌شنود و آزاد تولید فکر یا ایجاد پرسش و برانگیختگی می‌کند؛ یعنی شما آقای کاظمیان. من نیز چونان جناب‌عالی -که فرمایش نوینی را در طرح بحث گنجاندی- برین نظرم که مغرب‌زمین از «خداوندان اندیشه و سیاست» خود دور افتاده است، چه دورافتادنی! در حد اَبعَد. برای دولت‌های خود در هر حیطه، حتی فروش سلاح‌های مهیب کشتارجمعی، فرصت برابر و حتی آپارتایدی قائل است، اما همین بخت و وقت را در بدترین شکل ممکن، می‌خواهد با نهایت نخوت از دیگر ملل سلب نماید. پس، مغرب‌زمین با آن‌که اندیشمندان انسان‌گرا و صاحبان فکر نو داشته است، این‌همه نابرابر و قهقهرایی می‌اندیشد. در داخل مثلاً دموکراسی دارند که در یک قرائت همان فرصت برابر برای همگان به حساب می‌آید، اما در بیرون مرزها بالاترین استبداد و توحّش را دارند. حالا منفعت و سوداگری بماند. بلی؛ فضیلت در هیچ کجای سردمداران غرب جایگاهی ندارد. زیرا منفعت نه فقط پایه‌ی فکرشان که حتی مأل و آرمان و همه‌ی دار و ندارشان است. بلی، درست دست گذاشتید؛ فضای مجازی، یک فرصت مغتنم است برای همه‌ی جهان. اما با شما هم‌نظرم که دنیای غرب این فضا را هم بنا دارد پایگاهی برای غلبه‌دادن نیّات خود بر دیگران باشد که البته این حق برای‌شان محفوظ است، اما این سو مثلاً مردم به‌ویژه نسل پویا و جویا، باید هوشیار باشد هویت خود را نبازد و در برابر زور و سلطه و فساد زودباوری پیشه نکند و تسلیم شود. غرب اگر با فکر سراغ ملل آمد، ملل هم با فکر پاسخ‌شان را دهند، اگر با سلاح و براندازی و محو تمدن ملل وارد شد، ملل هم باید محور مقاومت شکل دهد، که داد. و امروز ایران فقط یک نام بر روی یک کشور نیست، یک «محور» است برای منطقه و یک قدرت است در برابر جهان تا بُن دندان مسلح. سپاس.

 

نظر:

سخنان دستچین‌شده‌ی آقای محسن نامجو را باز کرده، نوشته‌هایش را دیده و صوتش را شنیده‌ام. اما خودم معتقدم هر «سه زمان» لازم است و قابل احترام؛ نباید با قدسی‌کردن حال و پندارسازی آینده، گذشته را به عنوان یک عنصر بد و کریه و یا تماماً زُباله و اضافه و نخاله، کوبید و خروشید. این در نگاه من زشت است. نظر شما را اما نمی‌دانم. اگر این‌گونه باشد که وی مقاله‌خوانی کرد، باید گفت بشر بسیار به دستاوردهای گذشته ناسپاس مانده. همان آسیاب بادی یا آسیاب آبی که برای گذشتگان، ابزار کار و خلاقیتی مدرن و مبتکرانه بود، به همان اندازه‌ی، ابزارهای نوپدید این قرن مفید است. ایشان با سرِ هم کردن چند جمله‌ی گزیده‌گزیده، و بریده‌بریده، گزش بدی زد به «زمان»ی به نام گذشته. مگر می‌شود گذشته را پشت کوه انداخت. مهم این است گذشته چراغ بماند با هر سوسویی برای حال و آینده چه آن بخش تیره‌اش و چه آن جای منوّرش.

 

کسی که عقل سلیم داشته باشد، تاریخ گذشته‌ی خود و کشور و تمدن و دین و آئین و مسالک فکری و هویتی و سرزمینی خود را سرکوفت نمی‌زند و ورق‌های آن را پاره‌پاره و مندرس نمی‌کند، حتی یک تخته‌سنگ کهن میخی‌نوشته، چه بسا اثبات تبار تمدنی یک کشور باشد. مثلاً ایران که زمانی بسیار دور و دراز تمدن می‌ساخت با هر حد و اندازه، وحشیان امروز آتازونی! حتی خوابش را هم نمی‌دیدند که سه قرن و اندی پیش خود را بر سرخپوستان مظلوم آمریکا تحمیل کردند و سرزمین‌شان را وحشیانه گرفتند و تاریخ‌شان را شخم زدند. بگذرم. گذشته تابلو است. گذشته سنت است. تازه گاه، گذشته‌ی برخی ملل، نماد و الگوی تفکر است، مانند ملل مسلمان و ایرانیان که تا سه ماه دیگر با آمدن نوروز ۱۴۰۰، قرن ۱۵ خورشیدی‌اش شروع می‌شود. نامجو پریشان‌گویی کرد، ارچه چند جمله‌ی شیک هم داشت که نمی‌توان آن را نادیده انگاشت. البته در تناقض هم افتاد، چون وسط سخن گفت باید رؤیا و آرمان داشت. چطور رؤیا و آرمان خوب است، اما گذشته، کریه؟ نه؛ نامربوط گفت. آن خبط زشت مشهورش نسبت به قرآن حالا بماند!

 

نظر:

با سلام و تشکر که با گذاشتن صوت دلنشین آقای جواد فروغی، دل ما را با ترنّم قرآن عطرآگین و آرام کردی. حقیقتاً هیچ زبانی قابلیت صوت‌شدن به حد قرآن را ندارد. فروغی از همان نوجوانی استعداد این فن را داشت. درود بر شما.

 

سه خبر و سه نظر

رانت در توزیع مکانیزاسیون کشاورزی

ابراهیم طالبی دارابی / ۲۹ آذر ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا


خبر ۱ : خانم "ایلهان عمر" که مسلمان سومالیایی‌تبار است و هم‌اینک نماینده‌ی حزب دموکرات از ایالت مینسوتا‌ی آمریکا در مجلس نمایندگان، (همانی که ترامپ دائم وی را مسخره و ریشخند می‌کرد) درباره‌ی سیاست فشار شکست‌خورده‌ی حداکثری آمریکای ترامپ علیه‌ی ایران، گفت که این سیاست «به معنای واقعی کلمه در حال کشتن انسان‌های بیگناه است.» (منبع)


 

نظر: لااقل این زن سیاه‌پوست می‌داند آمریکا مرتکب جنایت بشری شده، اما امان از شیفتگان و مقلدان مغرب‌زمین در گوشه‌وکنار ایران که حتی دلشان له‌له می‌زد ترامپ یک غلطایی علیه‌ی ایران بکند و حتی در انتظار نشسته بودند انقلاب اسلامی را از صحنه‌ی روزگار محو کند! زهی خیال واهی! قرآن مجید چه زیبا و چه به‌جا فرمول فرمود در سوره‌ی لهَب یا مسَد: تَبَّت یَدا اَبی لَهَبٍ و تَبَّ.

 

ایلهان عمر


خبر ۲ : آقای حمیدرضا نامی، رئیس هیئت مدیره‌ی «اتماک» (=انجمن تولیدکنندگان ماشین‌آلات کشاورزی) از شائبه‌ی وجود رانت و فساد در توزیع مکانیزاسیون کشاورزی پرده برداشت. (منبع)

 

نظر: یعنی همان گران‌فروختن تراکتور و کمباین و تیلر و صدها ابزارآلات کشاورز و زارع و نیز گاوآهن، گاوآهن، سگ‌دست، سگ‌دست. باز قدیمِ قدیم، که دو جوندکا بود و یک اِزّال و آن تیغه‌ی براق زیر ازّال -که نمی‌دانم اسمش چی بود- که زمین را شخم و شیار می‌کردند و شائبه‌مائبه هم در کار نبود! بگذرم!

 

یکی از کلاس‌های دانشگاه رضوی مشهد مقدس

به نظرم این صحنه برگزاری آزمون را نشان می‌دهد، نه کلاس تدریس را


خبر ۳ : شنیدم «مرکز مطالعات پیشرفته اسلامی» در دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد مقدس راه‌اندازی شده، با ۶ گروه پژوهشی: «مطالعات جهان اسلام»، «علوم انسانی و اسلامی»، «مطالعات سلامت»، «گفت‌وگوی ادیان»، «مطالعات قرآن و حدیث» و«مطالعات زیارت» که هر کدام از این گروه‌ها زیرمجموعه‌هایی هم دارند مثلاً مانند «کارگروه دعا و مناجات». (منبع)

 

نظر: حتی شنیدم و سپس خواندم که بله، حتی گواهی پایان‌دوره در حد «پسادکترا» و یا همان سطح ۵ حوزه هم به دانشجویان می‌دهند. من از خیر این خبر می‌گذرم و فقط مانده‌ام «پَسا دکترا» دیگر چه صیغه‌ای‌ است، نمی‌دانم. پس درود بر «نمی‌دانم» که از ابوریحان آموختیم.


یک حاشیه و یک نکته:

حاشیه اینه: آدم وقتی برخی خبرها را می‌خواند یا می‌شنود یا می‌خواهد به بغل‌دستی بشنوانانَد، عین زردیجه می‌شود؛ همان زردچوبه! که انگار خون از رگ‌ها می‌پرد. به قول گذشتگان و قدیمی‌ترهای محل ما: وُونه زردیجه‌کَلو. همان رنگ‌پریده!

 

نکته اینه: یلدا، گذشته‌ی قشنگ ماست و مردم ایران گذشته‌ی دیرین و شیرین و پولادین خود را دوست می‌دارند و هرگز از آن دل نمی‌کَنند. اینک که ویروس مرموز شیوع و گسترش دارد، دور از همدیگر زیستن، عقلی‌تر و شرعی‌تر از دورِ همدیگر بودن است. من کوچک‌تر از آنم دست به نصیحت کسی دراز کنم، اما تأکید دوستانه می‌ورزم پیشگام شویم در هر رفتاری که خدا را خشنود و خلق را خرسند و ایمن و ایران را امن می‌دارد.

 

نظر:

 

سلام. برایم جذاب بود. نیز نو و تازه، که به اخبار از زبان خودت دست یافتم که هنوز تا تاریخ‌شدن فاصله دارد. هرچند دیروز نسبت به امروز به تاریخ پیوست، اما چون هنوز آن را به ذهن و عین حس می‌کنیم گویی هنوز به تاریخ نپیوست. داستان پاسگاه داراب‌کلا هم همین حالت را دارد که شما به‌خوبی و با نهایت حوصله‌مندی آن را نگاشتی. دیگر زیاد نمانده در نوشتن به کارکُشتگی برسی. البته با تمرین زیاد هر فنی برای بشر آموختنی‌تر می‌گردد. از سوی دیگر روشن است که زحمات هیچ‌کس در خدمت، فراموش‌شدنی نیست، چراکه چنانچه از ویژگی‌های مردم ایران می‌دانید، این ملت از دین و تمدن آموخت که قدردان خادمان بماند، که ماند. و میان خادم و خائن فرق قائل باشد، که هست. اما بعد ورای آن:

 

ورای داستان انتقال یا هِبه یا معاوضه یا به زبان شیرین محلی "دَگش" و جابجایی، یا هر اسم دیگر، می‌توانم بپرسم ضرورت این کار در چه بود؟ به عبارتی بودنِ پاسگاه در همان مکان پیشین، مگر ناممکن با مسئله‌آفرین شده بود؟ چه نیازی به این اقدام شده بود؟ و دیگر این‌که چرا همان زمین گستره‌تر و فضای بازتر، برای خودِ دفتر دهیاری تعبیه نشد؟ آیا بهتر نبود به جای انتقال پاسگاه به آنجا، خودِ دهیاری به آنجا نقل مکان می‌کرد و یک سازه‌ای با نماد بهتر و نمایان‌تر بنا و بپا می‌کرد و می‌شد اولین یادگاری بنای اداری و ساختمان خدماتی روستای داراب‌کلا؟ عرض من این است چنین کاری بر آن داستان رجحان نداشت؟ اینها در قسمت ۶۴ متن جناب‌عالی غائب بود. البته آشکار سازم و شما هم لابد می‌دانی که من از امور محل بی‌اطلاع‌ام و در آن نه فقط دخالت نمی‌کنم، بلکه حتی حس دخالت‌ورزیدن هم ندارم. زیرا نه خود را شایسته‌ی این امور می‌دانم و نه اساساً علاقه‌ای به آن دارم. اما به عنوان زادگاه، پاره‌ی تنم می‌دانم. بنابراین، کنجکاوی یک اصل است، اما اشکال‌تراشی نه. و معلوم است من کنجکاو این داستان شدم، نه اشکال‌تراش. با تشکر و خداقوت.

 

پاسخ:

 

سلام. درود بر «سلمان پاک» که روح جست‌وجوگر ایرانی بود و برای دریافت حقیقت و کشف واقعیت، همه‌ی ادیان آن زمان و مکان خود را سیر و کاوش کرد و سرانجام در دامن دین مبین اسلام آرام گرفت. و آنچنان مَنزلت و قُرب یافت که یک ایرانی جزوِ اهل بیت عصمت -علیهم‌السلام- شد. و به زبان نبی مکرم (ص) سلمان مِنّا... . من به جویندگان حقایق تأکید دارم که کتاب «سلمان فارسی» اثر آقای احمد صادقی اردستانی را بخوانند تا شخصیت سلمان بر آنان آشکارتر شود. به تعبیر همیشگی‌ام به هر اهل دلی: سلمان شو، سپس مسلمان.

 

یک جمله از امام محمدباقر (ع) درباره‌ی حضرت سلمان هدیه می‌کنم به آحاد خوانندگان کِرام و ممنونم از شما که آن پست خود، ذکری از حضرت سلمان -سلام‌الله- کرده‌ای که جایگاه رفیعی در درونم دارد: او و حضرت ابوذر آن تبعیدی ربذه‌ی تفتیده. جمله‌‌ای که سال‌های اخیر در دفترم یادداشت کرده بودم این است: کانَ سلمان مِن المُتوسّمین. یعنی سلمان از هوشیاران می‌باشد. متوسّم -که واژه‌ای وَحیانی و قرآنی‌ست- یعنی کسی که اهل فراست و بینش بالا باشد. و سلمان چنین بود. امید است فهم سلمانی، مسلمانی ما را ژرف‌تر سازد. با تشکر وافر.

 

پاسخ:

سلام. قصدم این نیست «اصرار» شما را نقد کنم. بلکه دو اشکال در «اصرارورزی» شما موج می‌زند: ۱. خودِ استناد شما به سخن گوهربار امام حسن عسکری (ع) یک نوع توجه به زمان گذشته است. پس گذشته، بد نیست وگرنه شما از آن این‌گونه زیبا یاد نمی‌کردی. آن هم سخنی را بیان فرمودی که با ما از حیث زمان نزدیک ۱۴۰۰ سال فاصله دارد. ۲. تعبیر شما که آقای محسن نامجو در آن مقاله‌خوانی و روخوانی، به نظر شما تفسیری دست داد که با این حدیث همخوان هست، هم اشتباه است. چرا؟ چون کسی که به قرآن جسارت کرد، برای او به‌کارگفتن چنین تعبیری، گزاف، نادرست و یک ولخرجی! ادبی است. من دیروز در آخر جمله‌ام، به خبط او فقط اشاره‌ای کردم، اما حالا با این طرز بیان شما، لازم آمد کمی صراحت قرض بگیرم. مردم نجیب و دیندار ایران درست است افراد خطاکار را می‌بخشند اما مانند مرحوم ماندلا، فراموش نمی‌کنند. بگذرم. واژه‌ی امام را هم در تایپ به‌سهو با «ت» نگاشتی، که به قول خودت، مجاورت حروف گاه این اشتباه‌ها را پیش می‌آورد. پایان بدهم پاسخم را با تأکید برین اصل که زمان همچنان سه تاست: گذشته، حال و آینده. قرآن و خیلی از ارزش‌های دینی و میهنی ما از گذشته شکل گرفته و بسی هم مقدس است و تا آینده و ابد حیّ و حاضر است. مردم می‌دانند پندار خوب، گفتار خوب، کردار خوب مال حضرت زرتشت است آن هم در چندهزار سال پیش، اما آن را کنار نمی‌گذارند و با جان و دل برای همدیگر نقل می‌کنند. یا آن بنای کوروش در پاسارگاد را پاس می‌دارند، هرچند مال دوران ماضی ابعد باشد. و یا عید نوروز و یلدا از یادگارهای کهن ماست و بس ارزنده و پوینده. و دَه‌ها و صدها و هزاران مثال دینی و میهنی دیگر از کعبه و عاشورا گرفته تا زاینده‌رود و کرخه. و می‌دانم که اهل فن می‌دانند تاریخ، یک سیر است، نه یک مقطع؛ از ازل است تا به ابد. نمی‌توان از آن گسست و پاره‌اش کرد. ازین‌رو، حرف شیک! آقای نامجو در حد همان بازی با کلمات دیگران، بیش نبود.

 

پاسخ:

سلام علیکم

از نقد حضرت‌عالی خیلی‌خیلی ممنون هستم. اما استدلال شما دیدگاه مرا تغییر نمی‌دهد. به امام خمینی نه فقط عشق می‌ورزم بلکه مقتدای ابدی من است، اما آقای منتظری را شخصتی قابل قبول برای خودم می‌دانم. در قضیه‌ی منتظری من جانب ایشان را دارم، چون حضرت امام درین مورد خاص، خشم گرفت. با تشکر. اشاره کنم ادبیات شما درین متن، نسبت به آقای منتظری مقداری داغ و با واژه‌های خاص است، شاید ناشی از عمق نگاه‌تان باشد. اما در من تردیدی نسبت به آن فقیه متقی نیفکنده‌است. بی‌نهایت درود به شما استاد عزیزم که برای بنده ارزش قائل شدید و احتجاج فرمودید. یک بار دیگر عین متن خودم را در نکوداشت سالگرد درگذشت مرحوم منتظری را برای حضرت‌عالی می‌فرستم. که عرض کرده باشم آنچه در حق آن مرحوم نوشتم، نه زیاده بود و نه مرا به حبط اعمال می‌کشانَد. فکر نکنم اثبات شیئ نفی ما عدا کند. شما خودتان استادید.

 

منتظری، فقیهی متضلّع

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. ۳۰ آذر ۱۳۹۹

 

با یاد و نام خدا. یاد جاوید «فقیه متضلّع» و عالم مبارز مرجع بزرگ مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در سالروز ارتحالش به‌خیر. این عکس ایشان (در زیر) مرا به یاد آن لحظه‌ای می‌اندازد که به صورت اتفاقی در همین کوچه و از همین در خانه‌ی‌شان بیرون آمده بودند. با کمال خوشحالی و رغبت به محضرش سلام و احترام دادم و او با کمال تواضع با منِ عابرِ رهگذر، خالصانه و در کمال سادگی احوال‌پرسی کردند. ایشان ازین در وارد کوچه و سپس وارد حسینیه می‌شدند و نهج‌البلاغه تدریس می‌کردند. رحمت ابدی بر او باد، که افکار پویا داشت و تفکر فقهیانه و حقوقمندانه. و با آن‌که در جاهایی با امام خمینی متفاوت می‌اندیشید ولی هرگز مقام والای امام امت را زیر سؤال نمی‌برد و خود را شاگردش می‌دانست، ولی نه شاگردی که اگر حرف برای گفتن داشت، دریغ ورزد و یا از بیان محترمانه‌ی آن بهراسد. درود باد.

 
 
 
 
پاسخ به یک نقد:
 
سلام و احترام جناب آقای صمدپور
از جناب‌عالی متشکرم که دیدگاه خود را نسبت به متن بنده، درباره‌ی مرحوم منتظری بیان فرمودید. به نظر شما احترام می‌گذارم. دریچه‌ی نگاه شما ارزشمند است و لابد دلیل و علت شما را به این نتایج سوق داده است. اما با این وجود، دریچه‌ی نگاه من به علمای دینی، صرفاّ از زاویه‌ی حکومت و نظام نیست. خودم را انسانی مستقل می‌دانم. من به سلسله‌ی جلیله‌ی روحانیت -خصوصاً به بزرگان حوزه- با وسعت بیشتری نظر می‌افکنم. مثلاً مرحوم آیت‌الله العظمی خویی را هم بسیار احترام می‌کنم و حتی سر قبرش مشتاقانه حضور یافتم، علیرغم آن که می‌دانم نوع نگاه‌ روحانیت حامی نظام -به‌ویژه در دهه‌ی نخست انقلاب- نسبت به آن عالم بزرگ، نگاهی غضب‌آلود و توأم با بی‌احترامی و تند بود. اما من خلاف آن فکر می‌کنم. دلیل هم نمی‌شود اگر عالم دینی‌یی مثلاً به امام خمینی نقد داشت، بگوییم کار آن عالم تمام است. همین الان هم تندروهایی هستند که مرجع بزرگ آیت‌الله العظمی سیستانی را بد قضاوت می‌کنند. بگذرم. من فکر می‌کنم شاخص‌های ارزیابی علمای دینی باید شاخص‌های وسیع‌تر باشد و نه محدود به نظام و به‌همان. از شما بی‌نهایت ممنونم که پوست‌کنده بیان نظر فرمودید جناب صمدپور. مؤید و سلامت باشید.
با احترام: ابراهیم طالبی دارابی / ۲۹ آذر ۱۳۹۹. قم.
 
 
 
متن زیر -که در داخل همین پست جانمایی می‌کنم- نوشته‌ی امروزم در گروه روحانیون بوده که مرا هم از بدو تأسیس دعوت کردند و روزانه آنجا هم مطالب می‌نویسم. این پستِ امروزم برای آنجا بوده که انتشار یافته که اینجا هم درین صحن بازنشرش می‌هم. امید است وقت اعضا گرفته نشود:
 
 
یک نکته مربوط به حوزه
 
باسمه‌ تعالی. با تبریک میمنت‌روز میلاد دُخت بی‌همتای علی بن ابی طالب (ع) حضرت عقیله‌ی بنی هاشم مولا و معلم عظیم‌الشأن عصر عاشورا زینب کبری -سلام الله علیها- و فرخنده‌شب بلند یلدای ایرانیان، این پیروان پارسایان و پاکدامنان؛ نکته‌ای عرض می‌کنم:
 
متأسفانه این‌روزها هم، میان حوزه یک خوره‌ای افتاده که تا مثلاً می‌شنوند فلان مرجع یا عالم دینی یا دانشمند یا منتقدان یک سخنی گفته یا یک حرف بی‌ربط زده، شروع می‌کنند به بدترین هجوم و با بدترین واژگان. این سیره، از سیره‌ی حوزه بعید بلکه ابعد است. گمان نکنم اهل انصاف ازین شیوه‌ی شیوع‌یافته‌ی ناروا بی‌اطلاع باشند. سعه‌ی صدر حوزویان -که مرکز تخصصی پاسخگویی به شبهه‌ها و مسائل اسلام و مسلمانان و حتی مناسبات رفتاری آدمیان است- باید موج بزند و آکنده از خویشتنداری، متانت، حوصله، احتجاج و بردباری باشد. شاگردان امام صادق -علیه‌السلام- بیش از هر خصلتی از آن امام معصوم، باید به روی همگان -خاصه کسانی که دارای شبهه و مسئله هستند- بالی گشوده داشته باشند. و حتی با جاذبه‌هایی مؤثر، به روی منتقدان تبسّم عطوف بزنند و آنان را نرهانند، که آن امام و پیشوای صادق (ع) اُسوه‌ی چنین اخلاق و تفکری بودند. بی‌جهت نبود که آن‌همه شاگرد و دانشمند پرورش دادند. این را فقط جهت مسائل روز گفتم که لابد شاهد هستید اطراف و اکناف چه می‌گذرد. فرق نمی‌کند، از هر دو سوی راست و چپ، افراطی‌گری مهلک، همچنان نوج و جوانه می‌زند و قوت و قدر حوزه را چونان "خوره" می‌خورَد. با احترام اساتید ارجمند و فرهیخته.

 

پاسخ:

 

سلام. از شما ممنونم و قدردان بابت این نکوداشت و ارج‌گذاری‌ات به مقام شامخ آن فقیه شکنجه‌شده به دست رژیم سفاک شاه که در کنار مرحوم آیت‌الله طالقانی محبوس در زندان شاه بودند و سال‌های سال در آن تاریک‌خانه‌ی شاه روزگار را به‌سختی و بردباری و دور از مردم و خاندان خود می‌گذراندند. همان آنان که سرانجام با انقلاب برحق مردم از رنج زندان شاه آزاد شدند و در میان مردم، انقلاب اسلامی را با بسیج افکار عمومی از هر نوع قشر و فکر و سلایقی، به مدد رهبری داهیانه‌ی امام خمینی به پیروزی رساندند. یاد این هر سه فقیه متفکر مبارز (امام خمینی، منتظری، طالقانی) جاوید؛ که سه نوع فکر ناب بودند، اما متحد و متّفق، نه متفرّق.

 

قدرت خرید مردم

 

با یاد و نام خدا. در سبد روزنامه‌هایم که مطالعه یا مرور می‌کنم، نه که الآن که دهه‌ی هشتاد به این ور، روزنامه‌ی «آسیا» هم هست از آقای ایرج جمشیدی لاریجانی، که شماره‌ی امروزش، یعنی ۳۰ آذر ۱۳۹۹ پیش روی شماست. من نمی‌دانم خوانندگان این صحن، به کدام تیتر این چاپ خیره می‌شوند، اما من زوم کردم روی حرف "حسین مشرف". نه آقا، نه آقای مشرف! قدرت خرید میوه‌ی مردم «۳۰ درصد کاهش» نیافته، بلکه به علت رهاکردن بازار توسط این دولت ناکارآمد -که هم عجیب به جریان چپ لطمات بی‌التیام زده و هم به جریان راست آسیب بی‌انتها وارد ساخته، در رقمی غیر قابل تصور کاهش یافته و حتی بسیاری از اقلام از سفره‌ی آنان پریده و فقط اسم میوه‌ها را مزّمزه می‌کنند. هیچ دولتی به میزان دولت آقای حسن روحانی بازار را این‌گونه در کف سودجویان نینداخته است. رهاشده؛ در نوسان، بچاپ‌بچاب و هر ثانیه با قیمتی تازه و افزایش‌یافته. کدام دولت در جهان سراغ دارید که تا این حد جاخوش‌کرده، غیرقابل‌استیضاح، خوش‌خیال، دروغ‌پرداز، نگاه‌اندوخته به کدخدا، بی‌اعتنا به مطالبات مردم و به‌شدت تنبل و شیک. واقعاً مردم ایران فقط به خاطر آرمان شهیدان و کیان اسلام و ایران «صبّار و شکور» شدند. بگذرم. امید است امسال یلدای هیچ ایرانی‌یی و هیچ فارسی‌زبانی در آسیای میانه تلخ نباشد که می‌رود مردم آن را انفرادی و با پرهیز از جمع‌شدن کنار هم، بگذرانند. این هم تجربه‌ی نُوِی است که دیرباز و از گذشتگان و نیاکامان به ما رسیده و عین نوروز برای مردم فرخنده و عید و شادی‌آفرین است.

 

(روزنامه‌ی «آسیا» ۳۰ آذر ۱۳۹۹)

 

نظر و تبریک:

با سلام و خداقوت به تمام کسانی که در حوزه‌ی سلامت و درمان نقش ارزنده و مؤمنانه ایفا می‌کنند. این خجسته‌روز پرستار بر همه‌ی پرستاران و کادر درمان محترم در جای‌جای این مرزوبوم و مملکت مبارک. پیروی از خصال و خصوصیات حضرت زینب (س) خود سعادتی‌ست بس‌بزرگ که رستگاری هم در همین پیروی است. بر مقام معظمِ آن بزرگ‌زن عاشورا همین بس، که امامان معصوم (ع) ازو به عقیله و دانشمند یاد کرده‌اند و شأن و منزلت آن حضرت را در اعلاءدرجه دانسته‌اند. به تعبیر من فریاد گویای زینب و رفتار پویای عمه‌ی عزیز سادات، نه فقط یک تاریخ، که یک «پویه» و «راه» و «جهت» است که باید جویید و پیمود. جویید و پیمود. جویید و پیمود. درود.

با احترام: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

تسلیت:

درگذشت این جوان تازه‌درگذشته آقای عباسپور فروشگاه فدک داراب‌کلا را (که بنده ایشان را ندیده و نمی‌شاخته اما فروشگاه‌اش را بارها گذری دیده) به خاندانش تسلیت می‌گویم. خدا بیامرزد این هم‌محلی را.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای حاج سید محسن. شعری زیبا به‌کار گرفتید. به هر دو عزیرت دختران پرستار و درمانگر تبریک می‌گویم و ان‌شاءالله همیشه اجر خدمت به خلق را از خشنودی خدا بگیرند و هرگز درین پیچ خطرناک ویروس مرموز دچار آسیب نشوند و در میدان عمل باقوت و شکوه پیش بروند. درود بر آنان و شما که دو پرستار و کادر درمان تحویل جامعه‌ی ایران داده‌اید.

 

نظر:

در ادبیات سیاسی و دینی شما جناب آریالای آسیوند چند چیز برجسته‌تر مصرف می‌شود. و این هم حسن است و هم می‌تواند در جایی هم عیب باشد. حالا به فراخور ایام خواهم نوشت. اما اینجا اشاره‌ام به این است که شما بر غلبه‌ی جریان حزب‌الله در فراسوی تاریخ دستِ تغّلبِ (=چیرگی) حتمی می‌گذاری. آیا این‌گونه غلبه‌دهی حتمی و بی‌بازگشت، فکر نمی‌کنید نوعی برداشتن بار از دوشِ تدبیر و همت مؤمنین است؟ حتی خداوند هم در جای‌جای قرآن کریم، با شرط و شروط جریان حزب‌الله را -یا همان جریان حق- را ظفرمند معرفی می‌کند؛ اما در ادبیات شما یک یقین تقدیری نهفته است که نقش انسان را نادیده می‌گیرد. می‌توان گفت بستگی دارد به این‌که بشر در اثر سیل نوآورهای حال و آینده چگونه در ایمان و مبانی مسلّم و سالم خود باقی می‌ماند، و یا خدای ناکرده از آن می‌شُوید. من فکر می‌کنم قولِ ظفر حتمی نباید داد، که سالبِ تکالیف و حرکت است و بشر را بی‌جهت چشم‌انتظار بی‌تحرک می‌گذارد. یعنی وعده و وعیدی شبیه انجمن حجتیه که معتقد بود آقا (عج) می‌آید و حل می‌کند، درست می‌کند و... . با تشکر وافر.

 

نظر حاج سید محسن سجادی:

سلام آقا ابراهیم . ممنون از لطف جنابعالی. بنده همواره ازنوشتار ارزنده شما بعنوان شاگرد کلاس بهره میبرم وخیلی مسرورم که قلمهای افرادی مثل جنابعالی همیشه حقانیت اسلام و انقلاب و ولایت رابه خوبی در جامعه مطرح میفرمائیدوازاشخاصی که به حالت تقابل باشمابرخوردمیکنندبا سعه صدر پاسخ میدهد. پاینده باشید برای همیشه.

 

پاسخ:

سلام مجدد جناب برادر حاج سید محسن. از قضا سعه‌ی صدر در اخلاق آن دوست بزرگ بسیار فراوان است و من از پویش مهربانانه‌ی شما همواره تشکر داشته و دارم. عنایتی که درین صحن به متن‌های این بنده دارید، ناشی از همان خوی پسندیده‌ی شماست. از دیرباز کنار هم با جمع فراوانی از انقلابیون محل از شما خاطرات درخشانی دارم که نمی‌گذارد هرگز از یاد من بیرون باشی. ممنونم بزرگوار و دوست و برادرم.

 

 

پاسخ:

با سلام و خداقوت به شما که در حوزه‌ی سلامت و درمان نقش ارزنده و مؤمنانه ایفا می‌کنید. این خجسته‌روز بر شما و همه‌ی پرستاران و کادر درمان محترم در مدرسه فکرت و جای‌جای این مملکت مبارک. پیروی از خصال و خصوصیات حضرت زینب (س) خود سعادتی‌ست بس‌بزرگ که رستگاری هم در همین پیروی است. بر مقام معظمِ آن بزرگ‌زن عاشورا همین بس، که امامان معصوم (ع) ازو به عقیله و دانشمند یاد کرده‌اند و شأن و منزلت آن حضرت را در اعلاءدرجه دانسته‌اند. به تعبیر من فریاد گویای زینب و رفتار پویای عمه‌ی عزیز سادات، نه فقط یک تاریخ، که یک «پویه» و «راه» و «جهت» است که باید جویید و پیمود. جویید و پیمود. جویید و پیمود. درود.

 

درگذشت این جوان تازه‌درگذشته آقای عباسپور فروشگاه فدک داراب‌کلا را (که بنده ایشان را ندیده و نمی‌شاخته اما فروشگاه‌اش را بارها گذری دیده) به خاندانش تسلیت می‌گویم. خدا بیامرزد این هم‌محلی را.

 

پاسخ:

سلام. درست می‌فرمایی. بنای من اینه حتی اگر روی یک تن اثر بگذارد، یا دست‌کم پیش وجدان خود دچار پرسش شود، از روند کارم خسته نشوم.

 

سلام عاصم

از قضا این روزا به یاد هر دو تا بودم، بگو چرا؟ چون شروع کردم این روزا به خوردن آن سوغات نبات چوب‌دار شما. نیز دیروز از ظهر تا ۸ شب علی پیش ما و در واقع تماماً پیش من بود و خسته بودم و زود مثل همیشه خوابیدم. عکسی هم از علی به صفحه شخصی‌ات می‌ذارم ک حتی هنگام نمازم مرا ول نمی‌کند!

 

این « ۳۰ + ۱۰ + ۱ » دیگه چیست؟!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ دی ۱۳۹۹

 

به نام خدا. با یاد و نام خدا. بلاخره! چپ درباره‌ی کاندیدای ۱۴۰۰ ، سازوکار جدید ! خلق ! کرده (خوانده شود: کشف فرموده) و مصوّبه زده با این مکانیزمِ به قول برخی از رکن چهارمی‌ها: «مبهم»! یعنی « ۳۰ + ۱۰ + ۱ » اسمش را هم گذاشتند: «جبهه و نهاد اجماع‌ساز» (منبع). جَلّ الخالق!

 

این مکانیزم ( ۳۰ + ۱۰ + ۱ ) یعنی ۱ شخص سید محمد خاتمی، ۱۰ چهره‌ی به قول خودشان "تأثیرگذار ملی" و ۳۰ حزب به قول خودشان "اصلاح‌طلب". فقط جای «اودوکسوس کنیدوسی» خالی! برم روی دومی.

 

توی خاطرات مرحوم رفسنجانی در روز ‌دوشنبه ۱ دی ۱۳۷۶ (منبع) این‌ها آمده: مطالعه‌ی «آیات‌الاحکام» در منزل. عصر در دفتر کوشک... که دوشنبه‌ها آنجا می‌رفت. در کوشک ملاقات نمی‌گذاشت فقط وقتش را «به مطالعه بولتن‌ها، گزارش‌ها و نامه‌ها» می‌گذرانید. و به قول خودش «معمولاً از سونا و استخر هم استفاده» می‌کرد. شب هم آمد منزل مطالعه‌ی «کتاب تاریخ اکتشافات و اختراعات اتم و صنایع نظامی ‌اتمی» را شروع کرد و بعد رفت خوابید. لابد خیالش از سفره و درد مردم، تختِ تخت بود!

 

ما که غورزم شنا می‌کردیم غسل ارتماسی را راحت‌تر از غسل ترتیبی می‌دیدیم و چقدر هم سریع و چکسن‌پکسن! حالا توی سونا و استخر کوشک کاخ سعدآبادِ فرح دیبا و محمدرضاشاه، صدها دوشنبه دوشنبه دوشنبه چه‌ها خوش می‌گذشته بر آقای مرحوم رفسنجانی، بگذرم و بلد نیستم. برم روی سومی.

 

   

(تصاویر تارا محصول جدید ایران خودرو .تاریخ انتشار خبر ۲۹ آذر ۱۳۹۹)

 

تارا هم رونمایی شده.  (منبع) آن‌هم با چه ویژگی‌ها و خصوصیات بارزی: «سامانه‌ی ورود بدون کلید». این یک. «استارت خودرو به صورت کنترل». این دو. خودرویی «بر پایه‌ی پژو ۳۰۱» البته در نسخه‌ی داخلی و ملی. این سه. بهره‌مند از فرمان برقی. این چهار. سنسور (=حسگر) باد لاستیک. این هم پنج. اگه بازم بشمارم لابد ( ۳۰ + ۱۰ + ۱ ) جور می‌شود. پس بگذرم. فقط بنگارم که «تارا» یعنی «ستاره»، «درخشنده»، «تابانده» که تاییدیه‌ی "فرهنگستان زبان و ادب فارسی" آقای دکتر غلامعلی را هم گرفته!

 

اینا به کنار؛ برای ایرانی‌جماعت صندوق عقب مهم است، آیا «تارا» جادار هست یا نه؟ چون با آن علف و هیمه و گوسفند و جاجیم و هزاران خنزر پنزر (=خِرت و پِرت) حمل می‌کنند! حتی لوله‌پُلیکا و میله‌گرد و نعش و مُرده و کلّه‌پاچه و جانِ آدمیزاد.

 

فکر کنم این «تارا» با این‌همه برجستگی‌ها، کاندیدا شود رد صلاحیت نمی‌شود! چون «اجماع‌ساز»! (یعنی همه‌پسند و همه‌گیر و متحدکننده) است و راست و چپ و وسط و بی‌خط و حتی خنثی هم، خریدارش!

 

توضیحات مدیریت مدرسه فکرت

 

سلام. نه. اگر منظورتان، برخی پست‌های تبلیغاتی نسخه‌های تلگرام از طرف اعضا است، باید عرض شود آن پست‌ها به‌صورت خودکار از روی گوشی‌هایی که نسخه‌های بدَلی تلگرام را نصب می‌کنند، وارد فضاهای مجازی می‌شود و ناخودآگاه درین صحن هم فرستاده می‌شود. علتش این است شیوع نسخه‌های فراوان تلگرام (به علت فیلترینگ) اغلب حاوی آگهی تبلیغاتی‌ست. پس؛ مقررات مدرسه فکرت همچنان به قوت خود باقی‌ست، زیرا ویژگی اصلی مدرسه به همین مقررات است. فقط (چنانچه پیش‌تر هم مدیریت مدرسه اطلاعیه صادر کرده) بند ۳ مرامنامه مدرسه لغو شد یعنی اعضا در هر ساعتی از شبانه‌روز می‌توانند فکر خود را و نظر و نوشته‌ی برآمده از تفکر خود را که با قلم خودشان تراوش و تدوین و تبیین شده، در صحن جانمایی و بارگذاری کنند.

 

همچنین، همچنان فیلم کوتاه بدون لینک، آهنگ‌های فاخر و حاوی فرهنگ اصیل ایران بدون لینک، و عکس در هر مرحله بارگذاری در حد ۵ قطعه، بلامانع بوده و هست. علت این که عکس در هر بار بیش از ۵ قطعه نباشد، این است که فضای صحن را اشغال نکند و به مباحث لطمه نزند. البته عکس‌ها و اسنادی که در زیرش توضیحات و متن درج می‌شود و یا جنبه‌ی سند و ارائه‌ی استناد دارد، ازین محدودیت ۵ قطعه‌ای مستثنی بوده و هست.

 

نکته‌ی آخر این‌که هر عضو مدرسه طبق روال همیشگی، مجاز است لینک کانال خود را (اگر کانال دارد) یا سایت و وبلاگ خود را (اگر سایت و وبلاگ دارد) به همراه پست‌هایش نشان دهد که معمولاً جاری بوده و هست و این امری اختیاری‌ست. مدیریت مجدداً روشن سازد لینک‌ (=پیوند) سایت‌ها، گروه‌ها و کانال‌های مربوط به سه روستای داراب‌کلا و مرسم و اوسا نیز درین صحن آزاد بوده و هست.

 

مدیریت چنانچه پستی را در هر وقت (چه فوری چه با تأخیر) مشاهده کند که کپی و فوروارد باشد و معارض مرامنانه، یا از طریق تذکر به عضو و یا توسط خود مدیریت حذف می‌کند. والسلام.

 

نکته‌ی عمومی:

من فکر می‌کنم: می‌توان روی سخن شوخی کسی، شوخی و مزاح کرد. حتی می‌توان روی سخن جدّی کسی، شوخی و مزاح کرد. اما نمی‌توان روی سخن محرز و صد در صد شوخی و کشکولی کسی، جدی حرف زد. یعنی شوخی را جدی فرض کرد و سپس دست به نصیحت زد. این یعنی تخریب طرف، یعنی استفاده‌ی نادرست از هدف. یعنی گشودن دریچه‌ای خلاف مزاح و فکاهی‌ها. اگر چنین رفتاری بروز کرد، اسم آن رفتار هر نامی که بخواهد داشته باشد، دست‌کم منطقی نیست. به قول آن مصرع غزل حافظ: "هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد"

 

پاسخ:
 
سلام. تحلیلگر «بروسیا مونشن ‌گلادباخ» هم مانند شما این‌همه وارد نیست سر و دُم متن را این‌جور جورواجور به هم بچسبانَد. جاهایی گفته بودم -سال‌های پیشین پیش مستمعین!- که فنون فوتبال اگر خوب دقت شود، فرد را تحلیلگر بار می‌آورَد. نه؛ نزنم! به تخته خوب ذهن بافنده داری؟ جایی بافندگی هم مگر بودی؟! البته سابقه‌ی شورای ورزشی و سرپرستی تیم «چمازتپه» هم که گویا داشتی!
 
توضیحاتی برای اعضای درگاه «نغمه»
 
به نام خدا. محضر اساتید و اعضای محترم نغمه سلام عرض می‌کنم. اگر دیدگاه شخصی من در پست سالروز رحلت مرحوم آقای منتظری موجبات تکدّر خاطر شد، عفو بفرمایید. چیزی که مرا مختار می‌کند تا آسوده درین صحن نظرات و دیدگاه‌های شخصی‌ام را نگارش و منتشر کنم، وجود سعه‌ی صدر بالا و اخلاق پسندیده‌ی شما بزرگواران این تالار اندیشه است. وگرنه اگر جایی تنگ و تنگ‌نظری باشد، نوشتن متن بر اساس فکر و اندیشه، اساساً وجه و وجهه‌ای نخواهد داشت، که این صحن در گمان من، بَری ازین نقص و کاستی‌ست. زیرا از هر شهروندی، -بر فرض مثال- برآشفتگی و تحمل‌ناپذیری در برابر دیدگاه دیگران سر بزند، چندان شگفتی ندارد، اما این جمع فرهیخته (و غالبِ آن طلبه و عالم دین و واقف به وجوب بردباری و متقابل بودن سمع و نظر در پهنه‌ی علمی) حاصل همان ثروت معنوی کوثرواره‌ای هست که حوزه در نهادشان غَرس کرده است. پس نه فقط لابد فرهیخته‌های نغمه ازین نقیصه به‌دورند، بلکه به احتمال من حتی از شائبه‌ی آن نیز پاک و منزّه‌اند. جز این بود، حتی لَختی وقت عزیزان را نمی‌گرفتم و یک خواننده‌ی مطلق باقی می‌ماندم. بنابراین، تا تشخیص این باشد، هستم تا از محضر اساتید فخیم و اعضای عزیز بیاموزم. زیرا در خود این فکر را تعلیم دادم که حوزه و آموختگان وارسته‌ی حوزه در هر شرائطی از زیّ طلبگی خود بیرون نمی‌زنند. و بالاترین ویژگیِ چنین زیستنی، این بوده که می‌کوشند دینداری آحاد جامعه محکم‌تر و فضیلت‌های آنان ژرف‌تر و پرسش‌های آنان جواب‌یافته‌تر گردد. سخنم را با سخن حکیمانه‌ی حکیم آیت‌الله عبدالله جوادی آملی مزیّن می‌کنم که آن عالم عامل در یازدهمین گردهمایی اساتید علوم عقلی در روز بزرگداشت مرحوم علامه طباطبایی در مؤسسه‌ی اسراء بیان داشتند: «در هیچ عصری علوم عقلی و علوم اسلامی مورد حمایت نبود و به خصوص علوم عقلی مورد بی‌مهری قرار می‌گرفت. در دوره‌هایی که حکومت با علوم عقلی همراه شد، مردان بزرگی رشد کردند... . ائمه (ع) شاگردان خود را با براهین عقلی تربیت کردند.» (منبع)
والسلام علیکم و رحمة‌الله
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ دی ۱۳۹۹
 
 
نظر سید علی‌اصغر شفیعی زیر پست جعفر آهنگر:
 
«سلام سید محمد خاتمی همواره در تاریخ جهان می درخشد بدلیل آوازه بلند اندیشگی اش و بنیانگذاری صلح و گفتگو بین تمدنهاش . آقا جعفر تا هنگامه رفراندوم که حکمرانان و اصولگریان از این اصل بن بست شکن می هراسند ، برای تغییرات اساسی قانون اساسی برگزار نشود پدیده روشنگری و روشنفکری جنبش سبز بویژه اصلاح طلبان حکومتی که معطل دفاع از نظام هستند نباید در انتخابات شرکت فعال داشته باشند و کاندیدا ی بدهند که در کارخانه حاکمان این دوره نظام هدر بروند و قربانی قدرت گردند . بنابرین نیاز به هوش سیاسی است تا در آینده نزدیک نتیجه بگیرند . نکاتی است در متن بنده برای کسانیکه سیاسی میاسی نیستند اما بدلیل آشکار لاس سیاسی می زنند.»
 
 
پست حدیث از آقای آسیوند:
 
پیامبر اکرم (ص) : از معدن های پرهیزکاری است که ندانسته‌ها را بیاموزید و به دانسته ها ضمیمه کنید  و کوتاهی در ازدیاد دانسته ها، مایه نقصان آن است و بهره‌برداری کم از دانسته ها، شخص را در دست یابی به نداسته ها بی اعتنا می سازد. (سخن۵۸۶، نهج‌الفصاحه)
 
نظر:
 
سلام. چه شرَری زد این سخن منسجم امیرِ «امیر سخن» بر دلم، که او "مدینه‌ی علم" بود و علی "باب علم". هرچه این سخن رسول اکرم (ص) را به‌تکرار می‌خوانی، جرقه‌ای تازه بر جان می‌زنی. خوانندگان کِرام امتحان کنند، تصدیق می‌فرمایند.
 
 
 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲ دی ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. فایز شاعر دشتی ماست. اگر سال ۱۴۱۲ برآید، او ۲۰۰ ساله می‌شود. اهل کالی بوشهر، که نامش "زائر محمدعلی دشتی" است. حدود ۳۳۳ دوبیتی سُرود. «پری» و هجران پری، اوج شعرهای اوست. بگذرم. بپردازم به یکی از دوبیتی‌های مهم فایز که قریب ۱۸۰ سال پیش، از مفهوم «بی‌بصیرت» پرده برداشت، ناله سر داد، و با واژگان غمبار «گرفتار و بیمار و کار» قافیه‌ای اندوهبار ساخت؛ به‌شدت پربار و حاوی پیام‌های گوهربار!
 
مسلمانان گرفتار دلستم
ضعیف‌المال و بیمار دلستم
نبود اینقدر فایز بی‌بصیرت
کنون درمانده در کار دلستم
 
 

زائر محمدعلی فائز دشتی

(۱۲۱۳-۱۲۸۹ ه ش)

 
 
بشر اگر بیمارِ «دل» اگر شد، حرفی نیست؛ زیرا ندای دل را الّا و لابد باید شنید. گرفتارِ دل هم چنانچه گشت، گلایه‌ای نیست؛ چون‌که آوای دل باید در سر پژواک اندازد. و نیز درمانده‌ی کارِ دل هم اگر گردید، باکی نیست؛ چراکه دل، طلبی دارد که از دستِ سر و تن برنمی‌آید. به قول حافظ:
 
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی والِه شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
 
 
آری؛ همه‌ی اینا خوب است، فقط بیماردل شدن و به تعبیر فائز «بی‌بصیرت» شدن هرگز نشایَد، چون روح را می‌رُباید، بر قلب سوهان می‌کشد، جان را جریحه‌دار و تن را مجروح می‌کند و اساساً شاکله‌ی بشر را به سرقت و استراق می‌برَد. پس درست عنوان زدم به پستم: بیمارِ دل بِشاید، بیماردل نَشاید.
 
 
پاسخ:
 
سلام. شاکرم خدا را و متشکرم شما را که خوب خندیدی. امابعد اصل مطلب: نه! خوب بافته بودی! گویا رانندگی‌ات منطقی‌ست و چهارچشمی، ولی بافندگی‌ات تخیّلی‌ست و تک‌چشمی. تا اینی، نه خود را مستقَل می‌کنی و نه حرف‌ها را به خود منتقَل می‌بینی. (این هر دو واژه‌ی ثلاثی مزید مستقل و منتقل، اسم مفعول است، نه اسم فاعل، یعنی قاف را به فتح و زبَر بخوان، نه به کسر و زیر). آری؛ می‌شنوی و می‌خوانی، ولی همون می‌شی که هستی. چون در تار خود تنیدی و در تارنمای سیاستمدارهای چپ تپیدی. آقا! از لاک بزن بیرون. جهان را بزرگ ببین، جان را درست. جانان را درشت و خود را ستُرگ.
 
 
نظر:
 
سلام. سخن و این دیدِ سیاسی احساساتی جدا از آن‌که یک نوع بینش است و برای صاحب آن محترم، اما سه جا می‌لغزد: ۱. چگونه می‌شود از یک سو ۲۶ دی ۵۶ را نه فرار زبونانه‌ی شاه، که احترام به خواست ملت خواند، اما کمی بعد از یاد برد و گفت به مرحوم مصدق "حسادت" شد. ۲. اهل فن می‌دانند آقای سید محمد خاتمی در همان دوره‌ی دولت و صدارت خود، وقتی از مرحوم رفسنجانی به عنوان «شناسنامه‌ی انقلاب» یاد کرده بود پاسخی به جناح راست نبود، بلکه در نوع خود رفتاری تماماً چاپلوسانه در وصف او با حربه‌ی حمله‌ا‌ی غضب‌آلود و تیره‌کننده به جناح چپِ منتقد بود. ۳. وقتی از توسعه سیاسی و رشد اقتصادی سخن به میان می‌آید، دیگر چگونه می‌توان به لوازم آن وفادار نماند و باز نیز به سبک احساسات و هیجانات، از اراده‌ی شخصی و فردی افراد در سیاست‌ها و انتخابات دم زد و مثلاً به شیوه‌ی کورکوری‌خوانیِ ورزشگاهی، به رخ جناح مقابل کشید؟! باید گفت تا جامعه‌ی ایران بخواهد همچنان با چنین نگرش و گرایشی، فعالیت کند، نباید غصه خورد که کار سیاست به‌سامان می‌شود. نه، همچنان اوضاع همین خواهد بود که اشخاص محور می‌شوند نه افکار. من اساساً از بروز چنین شور و شادی‌یی در رفتار افراد به شگفت نمی‌آیم.‌ حتی به حتم حدس می‌زنم واکنش‌ها چگونه خواهد بود. دو سوی هر دو جناح، هنوز هم، تعدادی کثیر هستند که تا منتهای درجه احساساتی و زیر سایه‌ی فکر اشخاص مشق می‌کنند و دنباله‌روی دارند. البته درباره‌ی شما به داوری نمی‌نشینم، سخنم صرفاً روی متن‌تان بود. چه راست گفت مستشارالدوله یوسف‌خان که مشکل ایران «یک کلمه»‌ است. و هر کس کتابچه‌ی او را خوانده باشد، به‌حتم می‌داند آن یک کلمه‌ی مورد نظر چه بوده و هست و خواهد بود. چون در شما گنجایش و تفکر و اطلاعات فراوان سراغ دارم، بی‌تعارف آمدم. و دأب من هم درین صحن معلوم است، جدّیت در بحث، نه بزَک‌مزَک. متشکر و ممنونم.
 
 
نظر:
 
سلام. البته بر اذهان غایب نیست که ایشان انقلابی بود؛ پیوستن به نهضت امام خمینی در سخت‌ترین سال‌های سرکوب و کشتار ستمشاهی (که شاه با نهایت قساوت و خودشیفتگی، مردم و روحانیون و روشنفکران و دانشجویان و کمونیست‌ها و ملی‌های مذهبی را از دم درو می‌کرد تا در کشتزار حکومت او، به زعم او هیچ علفی! نرُوید و شاه به‌تنهایی برای مملکت بس باشد و بقیه را چونان جارو برقی از پهنه‌ی سیاست برُوبد) خود بالاترین شاخص انقلابی‌بودن افراد بود. امثال آقای رفسنجانی -که شما انقلابی‌بودنش را با تردید و تعجب پیوند زدی- در همان کوران وارد کارزار مبارزه با شاه شد. اما شاکله‌ی شخصیتی‌اش به‌گونه‌ای شکل گرفت که پس از کسب قدرت و قبضه‌کردن حکومت، خود را یک‌تنه، «همه» فرض می‌کرد و همین موجب گردید فقط خود را تنهاتصمیم‌گیر کشور بپندارد. البته در تاریخ سیاسی، معمولاً، این دوروبری‌ها بوده و هستند که مانند بادمجان دور بشقاب‌چین‌ها، همواره در ستایش اشخاص سیاستمدار، غلوّ می‌کنند و صله به جیب می‌زنند! و همین هم لَس‌لَس (=اندک‌اندک) می‌شود ناقوسِ بد و صدایی بدتر از "اَنکَر الاَصوات".
 
 
نظر:
سلام. شخصاً از مباحث قرآنی -که جناب‌عالی می‌کوشی صحن را خالی از آن نکنی- سود جسته و لذت معنوی می‌برم و هیچ دانشی هم نافع‌تر از قرآن نمی‌باشد که این کتاب و آیات الهی، بالاترین دوستدار دانش و ارزش است و بشر را به موزون‌بودن و اِستوا فرا می‌خواند. ممنونم ازین اهتمام. امید است پیوسته باشد و قطع نگردد. اما این‌که فرمودی: «دشمنان که برخلاف ظاهر ، توخالی و ناتوان هستند» باید عرض کنم به نظر من حتی دشمن را هم باید واقعی و «هرآنچه‌هست» معرفی کرد. در اینجا منظورم این است نمی‌شود همیشه دشمن را «توخالی و ناتوان» فرض کرد. آنچه در اُحد رخ داد شاید ناشی از دو چیز بود: ۱. تأکید اکید حضرت محمد (ص) را آویزه‌ی گوش نکردند و خودسرانه علی‌رغم نهی‌یی که شده بودند، از گردنه‌ی کوه به خیال ظفر و جمع‌کردن غنیمت پایین کشیدند و لذا دشمن با همه‌ی استعداد پنهان‌داشته‌شده، از پشت هجومی ویرانگر کرد و قوای اسلام را به سوی شکست اندوهبار برد. ۲. دشمن را ضعیف و ناتوان و عاجز از تدبیر و عاری از نقشه‌ی پیچیده، فرص کرده بودند. بگذرم و شما خود وارد هستید.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1772

تریبون دارابکلا

مدرسه فکرت

سه شنبه آذر ۱۳۹۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">