دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهاد ها
نظر ها
موضوع ها
بایگانی ها
پسندیده ها

۳۳۵ مطلب با موضوع «تریبون» ثبت شده است

مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:

...    پروفایل سلمان صالحی: متن‌های "سلمان صالحی" و سایرها در دامنه:

سلمان صالحی هستم:

-۱- فکرهای خسته

صحن سلام و عرض ادب و احترام. هیچ با خود پیچ خورده‌اید که چرا اسلام در بسیاری از امور، اساسا" دستور ندارد؟! بلکه دستورش این است مردم، آزاد باشند و به قول صاحب «اسلام و مقتضیات زمان» (ص ۲۹۱) "به اصطلاح تکلیفی در آن امور نداشته باشند". جواب، جامعیتِ اسلام. درست شنیدند، آری؛ جامعیتِ اسلام باعث است همه‌جا دستور ندهد به بشر. فقط فکرهای خسته، چون خیلی خیلی خیلی آماده‌ی وسواسی‌شدن هستند، به این مسئله‌ی بارز اسلام، صدمه می‌زنند.

 

 

دین مقدس اسلام در هر حال -و حتی در حال حاضر- بیش از هر چیز دیگر، به قول صاحب «امدادهای غیبی در زندگی بشر» (ص ۵۱) از «ناحیه‌ی برخی از کسانی که مدعی حمایت از آن هستند، ضربه و صدمه می‌بیند». چرا؟ چون بدترین جدایی دین از هرچیزی، جداییِ دین و دانش است. فقط فکرهای خسته، تعادل بشری را برهم می‌زنند؛ یکی، دین را از دانش جدا می‌کند و دیگری، علم را از ایمان. هر دو اسمشان آسیب‌رسان است. من، "سلمان صالحی" هستم. آماده‌ام و آمده‌ام که فهمم را بنویسم. امروز دیروز و حتی فردا، به قول صاحب "هبوط در کویر" (نمی‌دانم کدام صفحه) «گرسنگیِ فکر» از «گرسنگیِ نان» می‌تواند فاجعه‌بخش‌تر باشد. و حالا من یا نمی‌نویسم!!! یا اگر می‌نویسم، پیاپی‌نویسِ صحنم. از چالش بر سرِ متنونم هم بیمی ندارم. چون بیمه‌ی عمرِ دین و دانشم. پس؛ تا چاپ‌های عصر و شب حتی شاید "وسط مَسط" بازنیز می‌آیم که اگر کسی را "دلتنگم" یافتم، دلگشادش!!! سازم. (۲۸ مرداد ۱۴۰۲) تمام قسمت ها در ادامه:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۱۴۰۲ ، ۰۸:۰۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

از جنداب قم تا امامزاده یحیٰیِ ساری!!! شرحی برین سه عکس که از روی مستند "راهِ آبادی"  روستای جنداب سلفچگان شبکه‌ی نور قم انداختم. دارند زعفران برداشت می‌کنند. از قم که ۴۰ کیلومتر به سمت اراک برانیم، سمت راست نرسیده به سلفچگان، ۴ تا دیگه رانده شود، جنداب می‌رسیم. دلِ کویرِ شور را زن و مرد این روستا زعفران کاشتند و ۲۵ سال است ازین محصول -که پیازِ بوته‌اش را از مشهد مقدس آوردند- برداشت می‌کنند. زعفران هم، مورد نیاز شدید مردم ایران است زیرا دست‌کم به چند غذا خصوصاً مهماندهی‌ها حتماً زعفران می‌زنند.

 

 
...
 
 
...
 
 

خواستم گفته باشم گاه در خودِ محل ما داراب‌کلا -که زمینش از بس مرغوب است- شب هسته‌ای زمین افتد صبح نوج می‌زند، ولی سبزی آشی، پلویی، خورشتی و خوردن را حتی می‌روند از شهر توی بازارروز ساری می‌خرند! ای وای! ای حوار! لابد می‌خواهند امامزاده یحیی را هر بار زیارت کنند! و از کوچه‌های تنگ آن خود را به بازارروز برسانند. از قم بیآموزیم؛ فقط فقه را نه. صِرفاً سوهان کَره‌ای را هم، نه. کویر را زمینِ زعفران نمودن و کنارِ کوه را به باغِ بادام تبدیل‌کردن، هم. بگذرم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۱۴۰۲ ، ۱۱:۴۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

نوشته‌ی دامنه: به نام خدا. سلام. جا کجا بود؟! همین طور هردمبیل (=قَر قاطی) گلّه گلّه می‌کردند جایی مُسقّف (=سرپوشیده‌ی سقف دار) که چند شب بخوابیم تا تقسیم شویم! عینِ آغُل و آخور. باز بُز و گوسفند و شُتر، که لااقل چوپان و ساربان بالاش هست و چَرا و نُشخوارش هم برقرار. ما سرگردان و حیران که کجا می‌افتیم. تکاپو این بود تک نیفتی جایی، با رفیقت بری همسنگر بشی. تا تقسیم و پخش و پلا شدن، نه جایی درست و حسابی داشتی که دراز بکشی؛ و نه بالین که سَر بُگذاری. همان کلاه‌آهنی بالشتت بود که گردن را تا صبح خشک و چو می‌نمود. یک یَقلوی استیل کهنه‌ی نظامی هم می‌دادند که پس از خوردن ناهار در آن، حتی آب دَمِ دست نبود که بتوان آن را شست و رُوفت.

 

 

یقلوی

 

من بارها با پارچه پاکش کردم گذاشتم کوله‌پشتی‌ام و فردا با همان نشُشته‌ظرف صاف رفتم صف غذا. تازه، اگر کلاشینکُف را هم زودتر می‌دادند تمام افکارت می‌رفت رو اسلحه، که تک نزنند! (=عبارتی در جبهه، از رفتار کسانی که متاع دیگری را به‌شوخ یا گاه به‌جدّ می‌ربودند) بگذرم. جبهه جایی بود که می‌شود گفت بوی قیامت از آن برمی‌خاست، طعم برزخ می‌شد از آن چشید و درسی فرادانشگاهی از آن می‌شد آموخت و آمیخت. هفته‌ی بسیج شد، من هم یک بسیجی عادی عادی عادیِ عصر دهه‌ی شصتی، رسمِ پاسِ این روزِ نیکو را بجا آوردم. نمی‌دانم هم، آوُردم یا نه، نیاوُردم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۱۴۰۲ ، ۱۰:۱۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
نُه متن در نُهِ شب

نهُ نهُ نُهِ شب، نُه متن

- یک - : نگاهم مانندِ چشمان "بُز گُرسنه‌"ای که علفِ تر و تازه دیده باشد، روشن و برّاق شده بود، وقتی آقا در میان قهرمانان ورزش کشور، منطبق بر فضا و جَوّ دیدار، لفظِ قشنگ و هیجان‌آورِ ورزشی‌ی "ضربه‌فنی" را به کار بُرد و فرمود: حماس توانست دولت غاصب صهیونیست را ضربه‌فنی کند. و روحم آن گاه که محبوبیت تکلیف‌آور است را از لسانِ رهبر دیده و شنیده، مثل ذوق و شوق درختِ "قَد و قامت دار"ی گردیده بود که کاکُلش نورِ آفتاب دیده باشد و بخواهد اکسیژن استشمام نماید. چقدر این دو حرف رهبر معظم، شُکوه داشت. خودِ این سخن رهبری هم یک "ضربه‌فنی"ی شگفت‌انگیزی بود. دامنه‌ی توحید.

 

- دو - : یورک بِکِر در رُمان «یعقوب کذاب» ترجمه‌ی "علی اصغر حداد" با نمونه‌خوانی خانم "مهناز مقدم" از یک نوع جنبش مقاومت در آلمان هیتلری حرف می‌زند که یعقوب قهرمان این داستان است؛ فردی دروغگو؛ البته از سرِ شفقّت. یک ترسو، اما شجاع. رُمانی دلکش هست. من هم شیفتِ کتابم و  رُمان. آنقدر اروپا -و بیشتر در آلمان- زندگی مَهیب شده بود که احزاب، میان خانه‌ها هم جدایی انداخته بودند (ر.ک: ص ۷۷) چنان شده بود فلاکت که به جای برق، شمع روشن می‌کردند و عوضِ عیان و اَیاغ (=هم‌پیاله و هم‌ساغَر) بودن با هم، مخفی از یکدیگر می‌شدند. (ر.ک: ص ۹۳) این قارّه -که علیه‌ی همه غُرغُر می‌کند- روزگاری حتی پِچ‌پِچِ شهروندان را گزارش می‌کردند؛ چه رسد به عمل و حرف همدیگر را. حالا برای همه درسِ اخلاق! می‌گذارند. شگفتا! گویی فراموش‌شان شد وقتی علیه‌ی اسکولاستیک قرون وُسطایی (=فلسفه‌ی مَدرَسی که در آن، اصل بر تدریس در مدرسه و کلیسا بوده است) شوریدند و انسان‌خدایی را جای خداوندگار گذاشتند؛ اینک حتی ذرّه‌ای شجاعت ندارند که به همان فلسفه‌ی مدرن‌شان هم وفا کنند. تمام‌شان جانب شرّ ایستادند؛ چون خود، نخستین شَرّران عالم شدند. دامنه‌ی توحید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۱۴۰۲ ، ۱۷:۴۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام و احترام و شادباش دارم محضر شریف شما هر دو بانوی محترم محلم خواهر: رقیه چلویی دارابی خواهر: زینب‌سادات سجادی دارابی (عضو مدرسه فکرت) برای بنده پزشک و پرستار، مانند دو ریل عمل می‌کنند. هر ریل مُعینِ ریل دیگر. این دو ریل نباشد، هم پایِ پزشکان لنگ است، هم دستِ پرستاران کوتاه. حتی از دیدِ من، کارِ پرستارانه از کار پزشکانه پردامنه‌تر است. اگر پزشک تشخیص می‌دهد و نسخه می‌پیچید و درمان می‌کند -و دستش مریزادش- پرستار، آن هر سه کار و سایر کارهای پیرامونی را یک جا با روح و ریح و نیز روان و رویکردِ مدارانه‌ی خود پیاده می‌کند.

 

 

پرستار با نوازشگری تعمیقی خود در خُوی و خُلق بیمار نفوذ می‌کند و از ژرفا وی را تسکین می‌بخشد و هر بیمار، پرستار محبوب و دلسوز خود را حتی دوست می‌دارد و بدو پیوند عاطفی پیدا می‌کند. گویی پرستار را پیام خدا پیش روی خود پیش‌بینی می‌کند. دست‌تان مریزاد هر دو پرستار. درودتان باد. اگر بازم بنوسیم تا صبح هم می‌توانم تولید محتوا کنم در وجه پرستار؛ ولی همین قدر بس باد. تبریکات مدرسه فکرت را پذیرا باشید. سربلند و ظفَرمند باقی بمانید. با بیان ادب: مدیر مدرسه فکرت. دامنه؛ ابراهیم طالبی دارابی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۱۴۰۲ ، ۱۱:۲۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

تفسیر علامه طباطبایی

آیه‌ی ۶ مجادله: یومَ یبعثُهم اللهُ جمیعا فینبئُهم بما عملوا احصاهُ اللهُ و نسوهُ و الله علی کل شیءٍ شهیدٌ.

 

ترجمه: روزی که خدا همه‌ی ایشان را مبعوث می‌کند و آنها را بدانچه کرده‌اند، خبر می‌دهد، چون خدا اعمال آنها را به شمار آورده و خود آنها آن را فراموش کرده‌اند، و خدا بر هر چیزی ناظر و گواه است.

 

تفسیر: یعنی کافران در روزی عذاب خوار کننده را دارند که خدا همه‌ی آنها را بر می‌انگیزد و آن روز، روز حساب و جزاست و سپس خدا ایشان را از حقیقت اعمالشان در دنیا، باخبر می‌سازد، چون خدا همه‌ی اعمال آنها را احصاء کرده و به شمارش در آورده است در حالی که آنها خودشان آن اعمال را فراموش کرده‌اند، ولی خدا چون ناظر و شاهد بر هر چیز است، اعمال آنها را مشاهده و احصاء نموده. المیزان.

 

 

آیه‌ی ۷ مجادله: الم ترَ انّ اللهَ یعلمُ ما فی السمواتِ و ما فی الارضِ ما یکون مِن نجوی ثلثه الا هو رابعهم و لا خمسه الا هو سادسهم و لا ادنی من ذلک و لا اکثر الا هو معهم اَین ما کانوا ثم ینبئهم بما عملوا یوم القیمه ان الله بکل شی ء علیم.

 

ترجمه: آیا می‌دانی که خدا آنچه را در آسمان‌ها و زمین است می‌داند؟ هیچ نجوای سه‌نفری نیست، مگر آن که او چهارمشان است و هیچ پنج نفری نیست جز این که او ششمی آنست و هیچ کمتر یا بیشتری نیست مگر این که او با ایشان است، هر جا که باشند، آنگاه در روز قیامت به ایشان خبر می‌دهد که چه کردند، چون خدا به هر چیزی داناست.

 

تفسیر: استفهام در آیه انکاری است و منظور از (رؤیت) علم یقینی است، (نجوی) یعنی سخن بیخ گوشی و سِرّی. می‌فرماید اهل نجوی هر چند نفر که باشند، خدا هم همراه آنهاست، چون خدا هر چه در آسمان‌ها و زمین است می‌داند و شاهد همه‌ی اعمال و گفتار آنها و عالِم به اسرار ایشان است، و معیت خدا با معیت اهل نجوی معیت علمی است نه نزدیکی جسمانی، چون هیچ مکانی از خدای سبحان خالی نیست، در عین این که او فوق مکان و جسمیت است. و او در روز قیامت همه‌ی افراد من‌جمله اهل نجوی را به حقیقت اعمالی که کرده‌اند، من‌جمله نجوایشان خبر می‌دهد، چون خدا به هر چیزی داناست و هیچ ذره‌ای از علم او مخفی نمی‌ماند. المیزان.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۱۴۰۲ ، ۰۶:۱۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و چهارم

 

یادداشت روز دامنه «عیسای روح الله» به نام خدا. سلام شریفان. دستفروشی، فروشندگی، دوره‌گردی، کاسبی و جگرکی می‌کرد. متولد ۱۳۰۶ بود؛ از روستای ابَرجسِ قم، مابینِ کهَک و کِرمِجگان. خود می‌گفت در آن زمان ابرجس فقط جمعه‌ها، حموم، مردانه می‌شد. پدرش اسدالله کدخدای خداپرست و خداترس بود؛ چهار زن هم اختیار کرده بود. اهل سواد و نماز و دعا و زمزمه لبِ جُوی بود. عیسای جعفری بچه‌ی همسرِ چهارمِ اسدالله در ۱۷ سالگی پدرش را از دست داد. عیسی و موسی دوقلو بودند. موسی زیرِ سنگ -که در معدن از کوه پرتاب شده بود- در روستای ابَرجس در دَم مُرد. عیسا اما کارش گرفت. خواهم آوُرد. به خاطر این که خواهرش -اقلیما- در نجف در بیت امام خمینی بود. عیسی پیش مَش یحیی در روستا قرآن و سواد مکتبخانه‌ای آموخت. برادرزاده‌اش در قم مجتهد شده بود و همین به او اعتبار بخشیده بود. او به موسی برادرِ درگذشته‌اش چنان شباهت داشت که پنج بار به جای موسی به کمیسیون معاف در کهک رفت و توانست خود و موسی را از سربازی معاف کند. خودش بدین‌خاطر که سنگِ مثانه، داشت. قضیه‌ی جالب این است مادرش برایش دختر ۸ ساله‌ای را عقد کرد که عیسی مخالفت کرد ولی مادر که مُرد عیسی به سراغ آن دختر رفت که ۱۱ ساله شده بود. ولی چون خیلی کوچک بود خود می‌گفت: «من جرأت نمی‌کردم حتی نزدیکش شوم.» بعد از سه سال و نیم، دختر قهر کرد رفت و دیگر هم نیامد. عیسی در سال ۱۳۲۷ در ابرجس زن دیگر گرفت؛ این بار به قول خودش ازدواج با «دختری از خانواده‌ی متمکّنِ حشَم‌دار» که به نقلش همسرش با «وجودِ اَشراف‌زادگی خیلی سازگار بود.» ولی بعد مجبور شد زن سوم بگیرد، این بار با یک "بیوه" در تهران. پس از انقلاب به  درخواست حجت الاسلام سید احمد خمینی که پیِ فردی معتمد برای بیت امام می‌گشت، اقلیما -خواهرش- عیسی را به سید احمد معرفی کرد، سید احمد پذیرفت. او بدین‌ترتیب به بیت امام در جماران رفت و به اصطلاح حوزوی «خادمِ امام» شد. عیسی معتقد بود: دین و خدا از زندگی هر کسی حذف شود، برکت ازو گرفته می‌شود. ضدّ شراب و کارهای خلاف خدا بود. کل کتاب سرگذشتش (عکس بالا) را دیشب یکسره خواندم و تمامش نمودم؛ کتابی شیرین، نوشته‌ی آقای محمدعلی صدر شیرازی از نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی. لذاست که خواستم با شریفان اشتراک گذاشته باشم.

 

...

 
چند کلام هم در مورد غزه‌ی «مظلوم؛ ولی مقتدر» که بی‌آن یادداشتم بی‌جان خواهد ماند: تیره شد جهان؛ جنایت توسط ایالتِ اسرائیلِ آمریکا چنان فضای دنیا را تیره‌وتار کرد که خودِ غرب ازین رسوایی وحشت نموده است. تیرهای صهیون‌ها کمانه کرد که حتی اسپانیای اروپا هم، خجل شود و شرم کند و مقامات مختلفش علیه‌ی اسرائیل موضع روشن و قاطع بگیرند: مثلا" خانم پون پلارا وزیر امور حقوق اجتماعی اسپانیا (عکس بالا) در واکنش به نسل‌کشی فلسطینیان در باریکه‌ی غزه گفته؛ کشورهای اتحادیه‌ی اروپا باید فوراً علیه‌ی اسرائیل چهار اقدام را انجام دهند: ۱. تعلیق روابط دیپلماتیک با اسرائیل. ۲. وضع قاطعانه‌ی تحریم‌های اقتصادی، ۳. تحریم تسلیحاتی. ۴. احضار نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل و سایر حاکمان سیاسی به دادگاه جنایی بین المللی به علت بمباران غیرنظامیان در باریکه‌ی غزه. همچنی ایرنه مونترو وزیر برابری اسپانیا نیز از دولت خواست تا «فوراً» علیه‌ی عاملان «نسل‌کشی» در غزه اقدام کند. او گفت: "ضروری است که به سمت دیگری نگاه نکنیم، لازم است که رهبری بین‌المللی را برای ترویج فوری تحریم‌های اقتصادی، تحریم تسلیحاتی علیه‌ی مسئولان این نسل‌کشی، اعمال کنیم. از نتانیاهو و وزیر دفاعش [یوآف گالانت] شروع کنیم. ضروری است که مسئولان این نسل‌کشی به دادگاه کیفری بین‌المللی معرفی شوند."
 

حجت الاسلام ربانی به دامنه: خدمت صدیق ارجمندم آقاابراهیم حفظه‌الله سلام علیکم مساک الله خیرا . اولا : از اینکه یاد جدّ مادری ما کردی بی نهایت متشکرم و رحمت واسعه الهی را برای والدین آن بزرگ از خداوند متعال مسئلت دارم. ثانیا : ای عزیز ، قلم شما باعث آرامش روح و روان انسان های طالب حقیقت می‌شود چون منبعث از تعهد، ایمان، شجاعت و مؤدب با آداب إسلامی و إنسانی است و ای عزیز، تو با قلم: به عشق می‌خندی و گریه میکنی. شمشیر برّان و فریاد دردهائی. شکننده سکوت و باعث حیران نفاقی. صفای دل و ولای مؤمنانی. قلمت گل سرخی در بیابان.... و همیشه مستدام با مرام. بی نشان.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۱۴۰۲ ، ۱۸:۲۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم سید اسحق شفیعی دارابی: رودخانه دارابکلا از قدیم الایام این رودخانه به دارابکلارود معروف بود در کتابها و نقشه‌های توپوگرافی یک به صدوپنجاه هزارم نیز به همین نام آمده است. در نقشه‌ی تهیه شده در سال ۱۳۴۵ هم دارابکلارود ذکر شده است. این رودخانه در حد فاصل بین رودخانه‌های تجن و نکا واقع شده و از ارتفاعات جنوبی روستاهای اوسا و مرسم و دارابکلا و نیز از جنوب غربی دارابکلا سرچشمه گرفته و پس از بهم پیوستن دو شاخه اصلی، شاخه اوسا و شاخه تیرنگ گردی، از غرب روستای دارابکلا گذشته و بسمت سورک ، دشت ناز ، دنکسرک و در نهایتاً به شاخه زهکش زردی ملحق و به دریای مازندران می ریزد. طول این رودخانه از خط الراس تا دارابکلا برابر ۱۳.۵ کیلومتر و از دارابکلا تا دریا هم ۳۷.۴ کیلومتر که جمعاً طول رودخانه از راس تا دریا برابر ۵۰.۹ کیلومتر است. و همچنین مساحت حوزه دارابکلارود در بالا دست ۵۸ کیلومتر مربع، بیشترین ارتفاع حوزه برابر ۷۵۰ متر و کمترین ۱۳۵ متر و با آمار آبدهی ۲۰ ساله، متوسط حجم آبدهی سالانه برابر ۱۳.۲ میلیون متر مکعب می باشد که عمدتاً از آب روان و سیلابهای بسیار برخودار است . دارابکلارود از رودهای فصلی، یعنی در بعضی از فصول سال آب ندارد، چون منبع تامین آب آن از بارندگی می شود نه برف، همچنین از نوع رودخانه‌های وحشی بوده ، نمونه‌اش وجود سنگ‌های بسیار بزرگ در بستر و حاشیه‌ی آن است.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۱۴۰۲ ، ۱۹:۴۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

 

از راست: شیخ روح الله، پدرم، آقا رئیسیان

پسر حاج آقامهاجری، آق سید علی عمه‌شی، مرحوم آقا داراب‌کلایی

 

خاطره‌ی آقای غلامرضا یزدانی در روستای ماکران گوهرباران که خطاب به من -دامنه- نوشتند: عین خاطره بی دخل و تصرف، فقط مقداری آراستگی و تدوّن: «سلام آقا ابراهیم. یک خاطره یادم اومد از مرحوم پدر شما [ابراهیم طالبی] و حاج اقای دارابکلایی. در روستای ماکران یک نفر فوت کرده بود. اومدن خونه حاج آقای دارابکلایی برای نماز میّت و ببرن حاج آقا را ماکران. پدر شما هم منزل حاج اقای دارابکلایی بود. ظاهراً با هم رفتن به ماکران. همه هم منتظر حاج اآقا بودند. جمعیت همه اومدن سمت پدر شما روبوسی کردن که حاج آقا خوش آمدی و خوش اومدی و غیره. راننده که از تکیه پیش رفتن اکبر بابویه (دانشمند حاج حیدر) بود به مردم گفت شما حاج اقای دارابکلایی را روبوسی کنید. گفتند مگه این شیخ نیست؟ گفت نه، ایشان شیخ علی اکبر طالبی هست. مردم گفتند ما دیدیم این خوشگل شِخ است و ترتمیز، ریش آنکارت و خط گذاشته هست  این حاج دارابکلایی پیرمرد هست... الیٰ آخر. اشتباهی سمت پدرت رفتند. یاد هر دو عزیز بخیر باشد. خداوند رحمتشان کند. ببخشید. غلام یزدانی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۱۴۰۲ ، ۰۶:۴۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

متنی از ابراهیم رمضانی محمد درباره‌ی دوره‌ی مُبصری دبستان دامنه و مدیری مدرسه فکرت دامنه : سلام وارادت محضر مدرسه. قبل از هر حرفی ازاقا مدیر، بزرگان، علما، اساتید که شرف حضور در مدرسه دارن والبته از خیلی جدی های مدرسه واقعا معذرت میخام. گفتم بعد از بحثهای علمی وسیاسی و... جدی در مدرسه برای یغییر حال وهوا یه خاطره واقعی قاطی با کمی شوخی بفرستم. بمناسبت بازگشائی مدرسه بخصوص کلاس یکی هاکه کوله از قدواندازه اونها گَت تِرِه. درسالهای قدیم حول وحوش سالهای ۵۸ یا ۵۹ یا ۶۰ بعدِ انقلاب، مدرسه کلاس ۱ یا ۲ یا ۳ بودم در اون روزگار در مدرسه رسم بران بود که (شاید فقط مدرسه ما) کلاس ۱ و ۲ و۳ که بچه ها چون کوچک وچیز نفهم (بدوخوب) بودن و قدرت اداره خود رادرکلاس نداشتن، مدیران مدرسه برای نظم کلاس تا رسیدن اموزگار، یک نفر بزرگتر از کلاس بالاتر که یِتّا جِمِه وِیشتِر پارِه پُورِه هاکاردِه راانتخاب می کردن به عنوان مُوبصِر که کلاس را ساکت ها کانه ووَچوُن همدیگه پیرَن رِه پاره نکنن. (کنایه از جنگ ودعوا) اَمِ کلاس هم یکی ازون کلاسا بِیِه.نَدومبِه کلاس 1بودم یا2 ولی اینو مطمئنم که خیلی ارام بودم بر عَکسِ بقیه وَچُون. مُوبصِرِ ماهم یک کلاس بالایی بود.باکلاس،خوش تیپ،ومدیر.وِنِ جِ ترس داشتِمِی البته با احترام قاطی بود. (اخِرِسَر ، وِنِ اِسم رِه خواهم گفت). این موبصر واقعا مدیر با یک مدیریتی خاص بنام(سَرتَپِیزم) یعنی کشیده ویا چَک ، کلاس۳ خواهم نفره که همه زلزله بودن ( غِیر ازمِن ) به راحتی اب خوردن وادار به سکوت کاردِه میگفت باید صدای راه رفتن مورچه را بشنویم، چجوری؟ گُومبِه. اینجوری بودکه نفر پشت سری نصف کَت(نیمکت) تام الاختیار بوددر صورت کوچکترین حرکت ،پچ پچ هاکاردن وگَتّهِ نفس بَکشِیِنِ نفر جلویی ،سَرتَپِی(کشیده)به پِتَکِ(پشت سر) نثار کند. نفر جلوئی جُرعت نفس بلندتر کشیدن نداشت تا چه رسد  به شُلُغ هاکاردن. بعضی هم از این قانون مدیریت سَرتَپ سوء استفاده می کردن (مثل بعضی از مدیران کشورهای دیگه تا رفتن پشت میز قلع وقَم میکن) اگه غرض مرضی داشتند حسابی جلوئی رو سَرتَپ باران می کردن . بعضی موقع پِشتِ سَرِی با اشاره همین موبصر ناغافلی صدای شِرَقِ سَرتَپ گوش رِه غُول کاردِه. (مثل بعضی از گروههای خاور میانهِ اروپا. )بیچاره سَرتَپ خوار وِنِ چِشِ اُوُ با فِنِی با گِلِس قاطِی میشد. چاره ای جز قورت هاداهِن نداشته.شایِدهم شِ کُتِ سَردَسجِ پاپ کارده.در این قانون مترقی خوش میگذشت برای صف اخری کلاس وعذاب و استرس وترس برای صف جلویی بود.(مثل بعضی از کشورها غیر از اَمِ کشور همیشه قانون به نفع یک عده فرصت طلب هستِه) روش دوم: اَگِه موبصر ،شِ درس رِه نَخُوندِس بُوُشِ ویا مشق رِه نَنوِشتِه بُشِ ویا به هردلیل وِرِه قَر می داشت، دونفر رو که ازشون خوشش نمی اومد می اورد جلو تخته سیاه.این بخت برگشته ها با اشاره همون موبصرِ بی رحم (شوخی) به نوبت همدیگه  پِتَک رِه اونقدر زُنِه تا یِک نفرِچِش اُوُ در بِیِه. اونِیه که بِرمِه نِیَمُوهِه برنده می شد وِصلا. در همین موقع بود ما  دست به دعا واَمّ یُجِیب می خوندیم تا ناظم دَرِکلاس را بزند "کچل ها بیان برای خوردن آکسار" (قرص) تا لحظه ای خیالمان راحت باشداز این بزن بزن ها.این خوش تیپ ما (موبصر) خوش سلیقه هم بود.برنده کلاس ما با برنده کلاس بعدی... همین داستان بود. (مثل اغای استکبار امروزی هم راحت جهان رو اداره میکنه وهم بهش خوش میگذره. اینو هم بدونید اگر موبصر دوس داشتنی می دونست بعد از چن سال استکبار از این مدیریت سوء استفاده میکنه اصلا اجرایی نمی کرد). خوشبختانه مِن اَصلِن جلو نَشِیمِه چون تَهِ قلبی دوستش داشتم احتمالا دل به دل راه داشتِه. با این روش مدیریتی اگه اموزگار کل روز هم کلاس نمی اومد اب از اب تکان نمی خورد. (شاید این روش مدیریتی برای بعصی از مدیران ادارات ما که تنبل هستند کارامد باشه). سَرِه دَرد نِیارِم. بعد از گذشته ۵ یا ۴۶ سال از ان دوران همون مدیر خوش تیپ وخوش اخلاق والبته عالِم با چرخشی۱۸۰ درجه یک مدیریت جدید را ارائه میکند بنام (دَروَن نَوُشیزم (محصور قید وبند نبودن) واز همه ۲۰۰ و خُردِه همکلاسی می خواهد هر نوع انتقاد ی را بدون ملاحظات وترس ونگرانی باخیال راحت بفرمایند تا با حوصله وتحمل جوابگو باشد. مِن اون مدیریت رو  زور به زوری فِک کامبِه قبول داشتِمِه ودوس داشتِمِه همه مثل خودم اروم باشن ومدیریت امروز رِه هم قبول دارم مثل اکثر هم مَدِّ سِه ای ها. البته نظر من برنگشته همون احترا م قاطی با دوس داشتنِ. از افتخارات اَمِ محلی.موبصر "شخ عل اکبر ارویم" و مدیر "اقا ابراهیم طالبی (دامنه)" دوباره و چند باره از تک تک بزرگان عذرخواهم.

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۱۴۰۲ ، ۰۶:۳۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
آبگوشت تَشی و لِش‌دله‌ی سَخی

 

عکاس: حمیدرضا طالبی

 

 

لش‌دله‌ی سَخی

 


شرح بر آبگوشت تَشی و لش‌دله‌ی سَخی


همین اخیرا" با حمیدرضا باید می‌بود سرِ آبگوشت صحرایی هیمه‌تشی پر از دُمبه و پی که پی‌اش پیگیر پیامدها و پیام‌ها پَس و پیغام‌ها که حمید بلد است پس و پیش هم پیمایش را با پای پیاده در چکمه پایداری کند تا پای دار. پیمود و پیمود پیمانه پُر نمود و پرید و پرید پروا پیشه ساخت تا با پرِ پُر بپرواز. و این عکس آبگوشت و شِمای ماهِ مهرماه لِش‌دِله‌‌ی یالمله که به کِله‌پیش می‌ریزه بعد اتاق‌پیش می‌ره و از داخل خونه‌ی شیخان‌: آشخ ابراهیم غلامی، آشخ محمدجواد غلامی (عموزاادگان هم و رفقای من) عبور از جوفِ خونه‌ی آق‌کاظم خراسانی گذر و به حاج‌گتی خانه‌پیش و از آنجا به پِش‌خانه‌ی حاج‌قاسم شاهمیری از جلوِ دروازه‌ی امبررمضانی پِیَر سِره، دور می‌زند زیرگذر قهوه‌خانه‌ی آقای محمد شاهمیری و مشدی‌دکون‌سر را درمی‌نوَردد و از آنجا نا درمانگاه‌پیش سپس از پشت خونه‌ی مرحوم جُرون شعبون نوری، وصل به جوب حاج‌آیش می‌شود در شالیزارهای داراب‌کلا می‌ریزد مشروب می‌سازد که جد جد جد پدری من مِلاجعفر طالبی دورسالی گَت‌چکمه پوشید خاک داراب‌کلا را توش کرد رفت روی شالیزار ایستاد با رشادت سوگند خورد این ملکی که رُویش ایستاده‌ام مال اسرَم هیچ کجا نیست، مال ملکِ طِلق داراب‌کلاست. همان شد که حاج‌آیش هرگز دیگر اشغال نشد شغل محلی‌ها در امر بینج و برنج و ورمز شد. دامنه + حمید. عکس ازوست متن ازین کوچیکِ شریفان صحن. بگذرم. با میس‌بَزِه پیاز آآآآآبگوشت نه، بل آبگووووشت دودی دود شد. به اتفاق مادرحمید زهرا و خانواده‌اش، جواد رنجبر و خانواده‌اش، غلامحسین کوره‌سرِ پیش. درود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۱۴۰۲ ، ۲۱:۳۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. تسلیت غمبار مدرسه فکرت. رجوع همه به "الله" است. درگذشت مادری سرشار از مهر و نمونه‌ی اعلا در مادری و مهربانی مادر حاجیه فیروزه لاری اندوهی دردناک داد به من. سالها به خاطر عمق رفاقتم با آق سید اسدالله سجادی در آن بیت آمدوشد داشتم به‌طوری که بیتی محبوب برایم بود و آن مادر گویی مادرِ خودِ من. حتی این اواخر هم دیدمش و عرض ادب کردمش بازم مرا به همان طرز عصر رفاقت عمیق با سید اسدالله دیدمِم، مهر، محبت، مادریت. خدایا چندان غذاهای او به جانم فرو رفت که اگر نبود آن بذل و بخشش ممکن بود گاه گُشنه بخوابم. من و آق سید اسدالله عین دو قلو بودیم، با هم، همیشه، حتی روز، شب، وقت، بی‌وقت.

 

 

من این درد جانسوز وفاتش در شب شهادت امام حسن عسکری ع را به روح مرحوم آق سید علی سجادی که چون پروانه گرد این همسر بی‌همتایش می‌گردید و به برادر بهتر از جانم آق سید اسدالله سجادی و آقا سید رضا و شش خواهر خیلی مهربان‌شان -که نزد من عین چهار خواهرم، مَجد و حُرمت داشته و دارند- و نیز به دو عروس گرانقدر آن مادر و همچنین به آقایان دوستان خوبم آقای اصغر ملایی، آ قای اسماعیل آفاقی، آقای سید اسماعیل حسینی، آقای آهنگری، آقای میرزایی و آقای صباغ -دامادهای محترم و بامعرفت این بیت- و تمامی نوادگان و بستگان ایشان جانانه و غمگینانه تسلیت می‌گویم. خیلی بر من ناگوار شد شنیدن این فوت. برای آن مادر پاک‌سرشتم و مظهر عطوفتم -که روح عظیم و منش خلیق و خُلقی لطیف داشت- سوگوارم و برای اهتزاز روحش قرآن می‌خوانم و به حرمتش اشک می‌ریزم که یک خنده‌اش بر منِ فرزندش حد زمین تا عرش ارزش داشت. مادرم قیامت مرا مثل همین دنیا مهربان باش. ۱ مهر ۱۴۰۲مدیر مدرسه فکرت. ابراهیم طالبی دامنه دارابی.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۱۴۰۲ ، ۰۰:۱۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت و هیئت

قسمت نود و سوم

 

پرسش ۲۰۴ این بود در پیشخوان صحن: «رزمندگی چیست؟ فکر می‌کنید یک رزمنده چگونه باید خود را آماده نگه دارد؟ ویژگی رزمنده چه می‌تواند باشد؟ آیا در ایران و اسلام تفکر فلسفی و دینی برای رزم وجود دارد؟»

 

پاسخم به بحث ۲۰۴ :

۱. آنچه چهار پاسخ‌دهنده به ترتیب زمان جواب آقایان سید یاسر موسوی، شیخ محمد بابویه، محمدتقی آهنگر و حاج بهرام اکبری لالیمی دادند، چنان ژرفناک بود که جزوِ باورهای من هم شد. از این چهار تن تشکر و بدین چهار تن درود.

 

۲. رزم -برخلاف جنگ- نبردِ دلاورانه است و مبنای دفاع در آن هست. روح سلحشوری هر مردمی موجب رستگاری آنان است. پس رزمندگی یعنی حضور در نبردی مشروع و دفاعی.

 

۳. رزمنده با حدِ کم، سه راه خود را مهیا نگاه می‌دارد: اولی: دشمن‌شناسی به‌هنگام. دومی: آشنایی عمیق با آموزه‌ی دفاعی و دلاوری در دین. سومی: رهبری شجاع و در میدان که مسیر را هدایتگری کند؛ هم امام خمینی و هم امام خامنه‌ای هر دو درین راه شایستگان طریق بوده و هستند.

 

۴. ویژگی رزمنده به نظرم هزاران صفت است، اما حدِ کم پنج چیز است: یک. آموزش عقیده برای خلع ید نشدن در برابر هجمه و دسیسه. دو. کسب صفات معنوی جهت ایثار در راه دین و میهن و مردم. سه. آشنایی حرفه‌ای با اصول جنگ و ضد جنگ. چهار. ماندن در نهاد بسیج و سازماندهی حرفه‌ای در آن. پنج. تحکیم شناخت خود از مسائل روز و ایجاد فرهنگ تبری و تولی در خود.

 

۵. بله، در ایران و اسلام انبانی از تز دفاع، دلیری، رزم و غیوری وجود دارد و تاریخ این دو مهم یعنی اسلام و ایران صدها شاهد مثال دارد که مردم را پای دلیری برده و از خوف و خفت رهایی داده است. تمدن ایران اگر تز رزم نداشت همه‌ی داشته‌هایش نابود می‌شد. اسلام هم آیات فرستاد که در قرآن جزوِ درخشنده‌ترین نوع رزم است. از سمت من این بحث، تمام. اما مسیر پاسخ به آن بر هر عضوی مسدود نیست. والسلام و تقدیر از پاسخ‌ها توسط چهار عضو کِرام.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۱۴۰۲ ، ۰۵:۵۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

اربعین در قبرستان قدیمی امامزاده جعفر

روستای داراب‌کلا (۱۵ شهریور ۱۴۰۲)

عکاس: حمیدرضا طالبی . نشر عکس : دامنه

 

 

مسیر پیاده‌روی اربعین

به سمت قبرستان قدیمی امامزاده جعفر

 

 

امامزاده جعفر داراب‌کلا

 

 

آقا مهدی ملایی دوست گرامی بنده

 

 

نمایش اُسرای کربلا

 

 

دوستان خوب بنده


به قلم دامنه: مسیر پاک‌زیستی اربعینی در روستای داراب‌کلا. به نام خدا. سلام. اربعین در قبرستان قدیمی امامزاده جعفر روستای داراب‌کلا (۱۵ شهریور ۱۴۰۲) عکاس: حمیدرضا طالبی . نشر عکس : دامنه. به تمامی حاضرین سلام دارم و تسلیت اربعین. از حمید کِرام من، بسی ممنونم این مراسم را برای دامنه و مدرسه فکرت به‌صورت زنده پوشش داد. درود بر همگان این تصمیم مذهبی و گسترش شعائر مذهبی. قم. ارادتمند همه‌ی‌تان: دامنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۱۴۰۲ ، ۱۱:۵۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
    
 
مرحوم باقر مداح
 
 
 
 
باقر مداح طالبی
شیخ باقر طالبی
 

 

 عموی من -باقر مدّاح- اینک جوار رحمت را درک و لمس کرد. حالیا! معلومه بر ما هنوز هم به خاک نسپُرده شده باز آخرت را با دیدِ پاک خود دیده و این حظّ رحمت را دشت کرده. اویی که به خاطر آخرت‌اندیشی‌اش به مصداق خطبه‌ی دویست‌چهارم امیرالمؤمنین ع "کارهای دشوار دنیا"، پدیده‌ی حتمی "مرگ را از یادِ"ش بیرون نینداخته بود.، حالا ما را ترک کرده. من، این عموی عزیزم را (که صوتِ اذان ماه رمضانش را و جوشیِ حماسیِ "وفاکرده ابوالفضل، وفاکرده ابوالفضل"ش را کناردستِ دوستِ فریقِ (=جداشده)ی عزیزم شهیدم آق سیدجواد شفیعی (که دلتنگشم هر جا و هر زمان) به صورتِ دوتایی دوشاودوشایی میان‌مان در عاشورا و تاسوعا ندا می‌کردند و دل‌ها را به آسمان می‌دوختند) حرمت می‌نهادم. او دلم را سال‌ها رُبوده بود. عروسی‌یی نبود او مداح آن زوجان نبوده باشد. همه با او اَنیس بودند. خوشحالم جای خود حمیدرضا و حمزه‌رضا و سایر صَبیه‌ها باقی گذاشت که برای من همگی بالندگی، پیغام دارند. توی یک بیت و خانه‌ی مصفاّیی که هم پدرشان عمویم بوده و هم مادرشان دخترعمویم. وای وای آن روز وداع که لحظه لحظه نزدیکش می‌شدیم، حالا فرا رسیده: پس ای دخترعموی مکرمم همسر همراه و هم‌جان و هم‌نفس عمویم باقر مدّاح، تسلیتت می‌دهم. فرزندان عمویم تسلیت. حمیدِ عارفِ والهِ واصلِ متصل به غیب من، تسلیت تعزیت. بوسه‌ام بر گونه‌ات. می‌آیم، می‌آیم که دلت، دلِ تابیده‌شده‌ات را به دلم جوش زنم. من حال شما را اینک درک می‌کنم چون منم پدر از دست دادم؛ پدری که تمام عمرم رفیقم بود و عاشق‌پیشه براش زندگی کرده و می‌کنم. به تو حمیدم، به رفیق ماوراءهایم این را هدیه می‌کنم که از بهار -ملک‌الشعراء- آموختم: "به گِردِ بَدی تا می‌توانی نگرد" و پدرت یک مصداق بارز این پند مرحوم بهار بود. پدرت اینک به پدرم سلام می‌دهد: عمو کنار عمو. حالا حالیا حائلید میان پدر و مادر. ای عموزادگانم از دور قلب حزین‌تان را در برمی‌گیرم و درین تنهایی تنهایی‌هایم گریان در غم پدر می‌سوزم و غم جدیدم را به غم دیرینم بَخیه می‌زنم؛ غم دوری پدرم، مادرم برادرم برادر مظلومم. حالاست که باید گویم: «تا خدا نگشود صد دَر بر کسی / یک در نبست» واقعا" هم نبست روی کسی. اهلی شیرازی. امروز پایتخت بیت شما به لرزه در آمد. مرا حمزه و حمید و دخترعموها شریک کنید و تو حمیدِ اَسرار و رازهای غیب من، در لرز و تب درونت مرا مهمان دان. او که راحت شد. دلم به توست، تو که دلت اینک سوخت. فدای آن سوز، آن سوز. آن سوز.  ۵ شهریور ۱۴۰۲، دامنه.

 

متن دوم:

 

مرحوم باقر مدّاح طالبی این عموی پرهیزگارم یک عمر ندایی زلال و پاک و با اخلاص برای دردهای عترت و عصمت  -علیهم السلام- بود. اینک در بیت او خاطره‌اش ماند و یک عمر نفَس‌هایی که برای زندگی باطهارت کشیده است. برای روح این عموی دانا و پاک‌سیرتم درین جمعه‌ی خدا، غفران و آسودگی در آن جهانِ بقا، آرزومندم. بر همسر مهربان و زحمتکشش دخترعموی گرامی‌ام و به آقاحمید و آقاحمزه و دخترعموهایم بردباری و عمر طولانی می‌طلبم. حمیدِ دلم ممنونم مرا به رؤیت این تصاویر عمویم در پشت صحنه و در صفحه‌ی شخصی‌ام مهمان کردی. خلاصه‌ای از آن را صحن نوشته و منعکس ساخته‌ام. قبرش رفتی مرا هم در دلت با خودت ببر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۱۴۰۲ ، ۰۷:۵۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و دوم

 


برای محمدم؛ آن امین، آن رسولِ خاتَم النبیّین ( ۱ ) سلام برین جمع‌ام. سلام بر جمیع پیامبرانم، امامانم، صالحانم. باید "سرِ نامه بِنوشت نام خدای / خدای جهان‌داورِ رهنمای"  آن خدایی که خودِ سلمان ساوجی در فراق‌نامه گفته: «رَساننده‌ی عاشقان را به کام / رَهاننده‌ی بستگان را ز دام». چنین خدایی، خود ستوده است و "ستوده"، فرستاده؛ حضرت محمد امین ص. همان محمد: "محمد عالم علم یقین است / محمد رحمه لِلعالمین است" چون حال من به محمدم چنین است روز و "شبی نلتَفت گر ز حالم شوی / ز صد ساله رَه ناله‌ام بشنوی" و وقتی "جمشید و خورشید" را باز می‌کنم این بیت، این نَعت، این نَسقِ قلبم را بر جانم می‌زنم که خدایم: "ز رحمت انبیا را آفریده / وَز ایشان مُصطفی را بر گزیده." آن خداوندگاری که در حکمت آفرینش طوری بارم آورده تا بدانم و بفهمم و فهمیدم "خرد را کار با کارِ خدا نیست / کسی را کار با چون‌و‌چرا نیست" زیرا "فلَک را با چنین کاری چه کار است؟ / همه کاری به حکمِ کردگار است". آنچه تا فراآمدنِ شب ارتحال رسولم در چهلُ‌هشتم، برای پیامبر عَدیم‌النظیرم (=بی‌مانندم) می‌نویسم، همه اِرتکاز (=ثابت بر قلب و معلوم بر مغز) است. شده آیا؟ آیا شده؟ که کسی درجا از شما بپرسد پیامبرت را فقط به کمک حافظه و علاقه‌ات، به صورت حفظشده بدون رجوع به مطالعه‌ی دوباره، معرفی فرما؟ ها بانو؟! ها آقا؟! من هر آنچه اینجا «برای محمدم؛ آن امین، آن رسولِ خاتَم النبیّین» -صلواتُ الله علیه و علی آله اَجمعین- می‌نویسم از همین ارتکاز و حافظه است. پس شروع می‌کنم تا رسیدن رحلت جانگذار آن آکرمِ روی کُره‌ی زمین و تمام کُرات سطح آسمان. دامنه.

 

برای محمدم؛ آن امین، آن رسولِ خاتَم النبیّین ( ۲ ) به نام خدا. سلام. درِ چوبی یک اتاقِ بالایِ همکف مکه، بامدادنِ رو به سپیده، به حدِ شکافی -که بتوان در آن دید انداخت- باز شد. زید دید عمّار، عمّار -آن عِمادِ دین که تا هر حدی که خدا خشنود بود در رکاب بود و جبهه‌ی حق را نِشان و نام- تحتِ تعقب پاسبانان مشرکان ستیزه‌جوست برای جلب و تفتیش فکر و جست‌وجو. عمار، از یک نشستِ مخفیِ مهمِ آشنایی با وحی بر نبی ص برمی‌گشت، که زید سرجلسه‌ی آن حلقه بود. هم‌آنان، پیرُوان، رهرُوان، ره‌پویان محمد در عصر آغازین بعثت، که تعدادشان از عددِ انگشت دو دست جلوتر نمی‌زد. عمار لو رفت و سپس به شکنجه‌گاه یک دَخمه در جوف یک کوه که زراندوزان مکه آن را زندان حق‌طلبان کرده بودند. آن روز عمار تا آن میزان جگرخراش لطمه دید که پدرش یاسر را پیش چمانش سر بُریدند و مادرش آن قهرمان‌بانوی ایمان حضرت سُمیه را جُلوِ چشمانش بی‌حُرمتانه در کف داغ ریگ‌های سوزان بیرون زندان، دَریدند (من که اشکم نمی‌گذارد واژگانم را راحت وارد کنم و همین، ذکر مصیبتم است که اگر خواستید برای دردِ غمگین‌ترین روز پدروپسرومادر بگریید، یا نگریید، خود دانید) و با تیزی نیزه، شکم آن اولین‌های مسلمان را شکافتند. و عمار، آن روز، بی‌رقیب‌ترین اندوه عالَم را به خود دید و همان دَم "چهره" شد، چهره؛ چهره‌ی ماندن پای ایمان و فردی نمونه برای پایداری تا پای دار. و فهمید دریدگی دشمنان محمد ص حد و مرز ندارد و مرز عمار همان زمان معین شد: ماندنِ محکم پشت نبی خدا حضرت محمدِ مصطفی و سپس ولی خدا حضرت علیِ مرتضی. آری؛ بانو، آری آقا، حضرت مصطفی خشن‌ترین روزها بر خود و یاوران دید ولی تسلیم نشد و "خط" را تا رسیدن به مدینه رمز گذاشت. این رمزها را من به حد خودم خواهم گشود. تا خطوط محمدمان را رمزگشا بمانیم. امید است حافظه‌ام قلمم را قلَمه و نوج و نُضج زند. دامنه.

 

نیایش توحیدی دامنه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۱۴۰۲ ، ۰۶:۳۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و یکم

این بود آئین بنی‌آدمگی؟!

ماهی هم مثل من تو او خانه می‌خواهد؛ رُود. دریا، مرداب، تالاب، حتی حوض و تُنگ. ماهی کوچولوی صمد هم آزادی می‌خواست و آگاهی. چون مرحوم بهرنگی خود این دو را از شاه طلب داشت. ماهی‌های "دارکلارود" اینک آبشان در بالادست سرقت می‌شود چون دستِ در دستِ بالا دارند و لابد زبان هم برای بیان. بیچاره ماهی زبانش را بنی‌آدم نمی‌فهمد فقط بلد است قلیه‌اش کند و به سیخ کشد و دودی بفروشد. کو رود و روانیِ آب رود. کمی رحم بر جُنبدگان زمین. آفتاب و آب و خاک و هوا که نباشد تو هم عین ماهی می‌شوی، صَوِر کن اون روزت می‌رسد که مثل این ماهی‌های تلف‌شده لَه‌لَه می‌زنی آب به لبت نمی‌رسد چه رسد به بِطین. ممنون عموحمید که سوزِ قتل‌عام ماهی‌ها، جگرت را سوراخ سوراخ کرد و جریح و مکدّر. عکسات حکایت دلت است آقا. اَمان از بی‌رحمان که فراموش‌شان شد تحت نعمت حضرت آفریدگار رحمان‌اند. از رحمانیت و رحیمیت خدا یک رِ را هم دشت نمی‌کنند! این بود آئین بنی‌آدمگی؟!

 

حمید رضا طالبی: سلام عمو ابراهیم سلام. ممنون عمو ابراهیم مدیر فکور مدرسه فکرت بابت نوشتار برای بنی آدمیان. با این نوشتار دل پردرد مرا تسکین دادی.خدا به قلم قلبت جوهر ها افزون نماید.

 

سلام عموحمید. همون صبح قلم بردم همینا ردیف شد و حتی پاکنویس هم نیاز نشد. به سروصدای حاشیه اصلاوابدا، محل نذار. بی‌اعتنایی خود بهترین پاسخه. توی صحن می‌بینی که نسبت به بسیاری از پست‌ها سکوت می‌کنم. حرف دارم، اما گاه مصلحت و حقیقت در جواب‌ندادن است. حتی عنوان «این بود آئین بنی‌آدمگی؟!» هم انگار الهام شد به ذهنم.

 

سلام آقا قاسم لاری. ندیده بودم. اما آقای میرحسین می‌دانم همیشه بیت رهبری معظم رفت‌وآمد داشت و فقط هم آنجا حضور می‌یافت. نامزدی‌اش را هم تا حدی خبر داشتم که با رهبری معظم همآهنگ کرده بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۱۴۰۲ ، ۰۹:۵۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت و هیئت

قسمت نودم

 

تطهیر سلطنت !!!

به نام خدا. سلام. حجت‌الاسلام مجید انصاری در (۱ مرداد ۱۴۰۲) توی مجلس ختم مرحوم حجت‌الاسلام حسن صانعی -که سال‌های سال بدون هیچ اثرگذاری!!! در مجلس تشریفاتی!!! «مجمع تشخیص مصلحت»! جا خوش کرده بود و اخیرا" هم در ابتلای بیماری درگذشت- گفته بود:

 

"مایه‌ی تأسف است که بعضا" نظام شاهنشاهی توسط کسانی مورد تطهیر قرار می‌گیرد که شاهد بوده‌اند چه بر سر مردم‌ ایران گذشته است‌... جای آقای هاشمی رفسنجانی در تبلیغات رسمی کجا است؟... انقلاب رویش دارد و مرحبا، اما باطل‌کردن شناسنامه‌ی ملت، خیانت به ملت‌ است."

 

چندی کوشیدم این مسئله را جوابی بنویسم، ولی مجال نیافتم، اینک فرصت بر من فراهم شد به این مطلب بپردازم. خُب حرفم چیست؟ تقریبا" گونه‌شناسی سلطنت‌طلبی از دیدِ من این جوری‌ست:


یک سری اساسا" هیچ وقت انقلاب اسلامی را به رسمیت نشناختند و از اول انقلاب هم این سری بدون این که به جمهوری اسلامی زیاد بد و بیراه بگویند تز خود را دارند و سلطنت پهلوی را دوست دارند. خُب! داشته باشند، آزادند. مهم این است با نظام و انقلاب، چالش نمی‌کنند و آزار نمی‌رسانند.

 

یک سری هم کلا" جمیعا" چشمِ دیدنِ جمهوری اسلامی را ندارند، و با غیظ به آن می‌نگرند و خواهان سقوط آنند البته خود را کنارِ گود نگه می‌دارند  چون ترسو هستند و اهل میدان و مبارزه نیستند. این سری، سلطنت پهلوی می‌خواهند ولی خبر ندارند این رژیم چه بود. فقط از سرِ لَج و هوس چنین هستند. خُب، باشند، آزادند.

 

یک سری نیز چون مجموعا" تزشان این است جمهوری اسلامی بدون وقفه و در هر شرائط و موقعیتی بایدبه آنان خِر و چینه (=دهِش و بذل و بخشش مال و پُست) بدهد، ولی می‌بینند چنین نمی‌شود فقط از روی عُقده، عقیده‌ی خود را لگد می‌زنند و با جمهوری اسلامی کج افتاده‌اند و فکر می‌کنند سلطنت پهلوی و آن میراث شَوم میرپنج! برای‌شان نفع و عایدات دارد و آن نوع قدرت سیاسی، ایران را بوستان و گلستان می‌سازد!

 

یک سری اما چون بنای فکر یا علاقه یا سپُردگیِ سرشان به آخور (=خوانده شود: پول، ماده، فسادِ آزا، آزادیِ دریدگی، و اوجش برهنگی و عریان‌صفتی) اروپا و آمریکاست، خیال می‌کنند سلطنت پهلوی جگرگوشه‌ی!! غرب است و اگر دنباله‌ی بی‌مایه‌ی این رژیم با پادرمیانی اروپا و آمریکا و اسرائیل به ایران برگردد، ایران اروپای ثانی!!! می‌شود و راحت می‌شود هر طور خواست گشت!

 

اما یک سری را آقای مجید انصاری گمانم تغافل می‌کند و فرافکنی و حتی دچار پرت و پلا گویی گردیده‌اند. آقای انصاری! در کدام جناح از میان دو جناح کشور، ریزش فکری و عقیدتی و حتی مذهبی صورت گرفته است و به هذیان‌گویی علیه‌ی نظام افتاده است؟ در چپ یا در راست؟ کدام جناح است که از این نظر که عرض می‌کنم و فقط می‌شمارم به انحراف رفته است؟

 

دین را روی دیوار خانه می‌خواهد. سیاست را از دین مُنفک می‌طلبد. آمریکا را نه شیطان بلکه حلّال می‌خواند. اروپا را "چشم و چراغ" جهان تصور می‌کند. خدا را هم اخیرا" (البته بعضا" قلیلا" اندکا") نعوذُ بالله موهوم!!! می‌بینند. تعدای هم نماز و دعا و عبادات و توسلات مذهبی را بی‌بهاء جا می‌زنند. بگذرم. این را بدان آقای حجت‌الاسلام مجید انصاری در یکی از همین دو جناح افرادی مشاهده می‌شوند که به حدی از ابتذال عقیدتی سیاسی رسیده‌اند که دو پَهلوی دست‌نشانه‌ی انگلستان و آمریکا را بر همه‌ی مقدسات و کارکردهای شگفت‌انگیز جمهوری اسلامی رجحان می‌دهند و دهن را با صدایی کلفت پر می‌کنند و در آرزوی "رضا"ی پرورشی غرب!! هستند که بیاید برایشان بدون دموکراسی شاهی کند و سلطنت بپا. در همین اطراف شما آقای مجید انصاری کسانی هستند که پَهلُوی دو پَهلَوی پَهلو گرفته‌اند و لنگر انداخته‌اند و رزوشماری می‌کنند کَنگر هم بخورند! بگذرم. فقط عرض کنم به دامن مردم و انقلاب و زیر سایه‌ی رهبری معظم -که ولی فقیه‌ی شجاع و پاک و وارسته‌ی ماست- بازگردید.

 

نیز بگویم اگر جناح راست مرحوم حجت‌الاسلام اکبر رفسنجانی را در مناسبت‌های تبلیغی حذف کرد -که البته تاریخ را نباید دست‌کاری کرد- اما شماها هم گویا یادتان نیست جناب انصاری و لابد از ذهن‌تان محو شده است، که مرحوم آیت الله العظمی حسینعلی منتظری را فقط به خاطر یک نقد بر رفتار سیاسی، اساسا" از اسم و رسم و حیاتِ آزاد و درس و بحث حوزه و حتی حیاط خانه با تخریب دیوار، معدوم کرده بودید.

 

من، نه به راست تعلق خاطر دارم و نه به چپ گرَوِش. سکوی خودم را دارم. سخنم از سرِ بررسی بود و نیز تلاش برای تبیین مسائل روز داخلی. یک نکته هم پردازش کنم: همه‌ی این تطهیرکنندگان و سلطنت‌جویان! را اگر جمع کنند استودیوم شهید شیرودی را هم پُر نمی‌کنند! چه رسد به استودیوم آزادی!!! دامنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۱۴۰۲ ، ۰۷:۲۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
درگذشت حجت الاسلام سید علی صباغ

آخرین اتفاق آدم، رحلت است: به قلم دامنه > با یاد و اسم الله. باید آماده بود و توشه داشت؛ همان زادِ معاد. مردِ مکرّم از حلقه‌ی مکرمین از حج برمی‌گشت که اجل (=مدت عمرِ دنیوی‌اش) سر آمد؛ یعنی رحلت حجت الاسلام سید علی صباغ دارابی که حسرت و شگفتی در نهاد دوستدارانش افکند. وفاتی که من فکر می‌کنم هم برای وی، هم خاندان و هم برای مردم دیار روحانی‌پرور ما، زودهنگام بود. شخصا" حدس می‌زنم آن روحانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۱۴۰۲ ، ۱۰:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
تشییع جنازه حاج پرویز شاه‌علی

 

 

...

 

 

تشییع جنازه‌ی مرحوم حاج پرویز شاه‌علی

پنجشنبه ۸ تیر ۱۴۰۲ روز عرفه. پیش خانه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۱۴۰۲ ، ۰۴:۵۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت و هیئت

قسمت هشتاد و نهم

 

به نام خدا. سلام. حجت‌الاسلام آقای شیخ محسن قرائتی اخیراً گفته: "خانواده من می‌گوید اگر من [شیخ محسن قرائتی] بتوانم مردم را بگریانم و حجت‌الاسلام [شیخ کاظم] صدیقی بتواند مردم را بخنداند، امام زمان (عج) ظهور می‌کند". جدا از طعم طنز این، می‌تواند آدرس از دو رویکردِ غلط و نقد بر روش غلط هم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۱۴۰۲ ، ۱۳:۳۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به نام خدا. سلام. امروز با خوردن تا آمدم روی کامپیوترم دیدم خبرگزاری رسا -که اخبار حوزه‌ی علمیه را نشر می‌دهد- حرف‌های آقای حجت الاسلام محمد حاج ابوالقاسم دولابی "نماینده‌ی ویژه‌ی رئیس‌جمهور رئیسی در امور روحانیت" را در گردهمایی طلاب شهرستان خدابنده و حومه -که در دفتر آیت الله جعفر سبحانی برگزار شد- اینجا و اینجا نشر داد. محمد حاج ابوالقاسم -که زمانی احکام‌گوی بین دو نماز حرم حضرت معصومه س بود و اینک علاوه برین پست در دولت دستور، عضو مجلس خبرگان رهبری نیز هست- گفت:

 

متأسفانه دولت‌های ما در گذشته کارنامه‌ی خوبی در حمایت از نهادهای دینی بر جای نگذاشته‌اند و امروزه از بین حدود ۷۵ هزار مسجد در کشور، درب تعداد ۵۰ هزار مسجد بسته است که این فاجعه‌ای است که باید بر آن خون گریست."

 

 

خُب؛ من می‌خواهم نظر خودم را روی این حرف بدون تعارف بگویم. به نظر من برای بررسی این حرف چند مطلب نیاز هست:

 

یکم: «گفتمانِ حرف!» یعنی فقط سخن و حرف که نه فقط عمل نمی‌شود، به کردار هم در نمی‌آید که صرفا" حرف هست، آن‌هم سُست و پَست. زنده‌یاد دکتر علی شریعنی در حسینیه‌ی ارشاد تهران -که مخالفین روزگار او، آن را «یزیدیه‌ی الحاد»!!! می‌خواندند، وقتی لب به سخن می‌گشود، شنونده در روی صندلی نرم حسینیه‌ میخ‌کوب می‌شد و اگر تا سه ساعت هم سخن به درازا می‌کشید (مانند آن نوارِ "آری این چنین بود برادر")، مستمع بازهم صاحبِ سخن را سرِ ذوق درمی‌آوُرد. آقا، بانو، گفتمانِ حرف، فقط حرف! همه را فراری داده است.

 


دوم: از سوی دیگر روی مثبت. روزی دوستی روحانی یک حرف قشنگی زده بود. بدین مضمون گفت:

 

"من سالیان سال در آن ارگان تجربه‌ی سخن و منبر دارم، این مقدار را تشخیص می‌دهم که بیش از بیست و پنج دقیقه منبربودن بی‌فایده است چون بعد از بیست و پنج دقیقه مخاطبین خسته و هر کدام به کار ذهنی خود مشغول می‌شوند."

 

واقعا" چنین دغدغه‌ای قدر دارد که خود روحانی تشخیص دهد توی بیست و پنج دقیقه منبر را تمام کند.

 

سوم: حالا خودِ رئیس امور روحانیت دولت سیزده گفته از ۷۵ هزار مسجد ایران، ۵۰ هزار مسجد بسته است؛ لابد ریشه دارد؛ ریشه در عیب در سخنان. ریشه در غیبت در سخنران. ریشه در دولت‌گرایی امام‌جماعتان. ریشه در تکیه‌کردن بر روحانیون دولتی در محرم و ماه رمضان. تا وقتی منبر را این گونه بین دولتی‌ها و نهادی‌ها و موسسه‌ای‌ها حراج می‌کنند، حال و روز مساجد همین می‌شود که شد. من بیشتر پیش نروم چون می‌دانم روحانیونی باپروا از دستِ این قماش هم‌صنف خود -که کاری جز "گفتمان حرف" ندارند- بیش از خودِ ماها در رنج و ملامت و عذاب‌اند. به نظر من تا زمانی که مسجدها به صورت تصمیم دستوری اداره می‌شوند، اوضاع بدتر ازین هم می‌شود. مسجد یعنی محل حضور بندگان برای توحیدورزی محض و آگاهی از حقیقت دین و جامعه و جهان و حساس‌شدن به سرنوشت حال و آینده، بدون ترس و واهمه از قدرت فائقه. هر کس ضد این رفتار کند، بداند مردم را فراری داده است. | ۱۲ خرداد ۱۴۰۲ |

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۱۴۰۲ ، ۰۸:۴۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی