دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
نظرات
  • ۷ آذر ۰۳، ۱۷:۲۳ - ‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
    🤩
موضوع
بایگانی
پر بازدید
پر پسند
پر بحث‌

مدرسه فکرت ۹۷

چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۲۵ ب.ظ

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و هفتم

 

جناب ابوذر رحیمی سلام و احترام. خرسندم از آغازبه‌کار آن جناب درین سایت یادداشت. برای متن این پست شما یک نکته عرض می‌کنم و آن این که در نهاد آدم ناحیه‌ای از ناحیه‌ی خداوند متعال تعبیه شده که در بهترین زمان وی را سرِ عقل می‌آورَد تا ندای وجدان را بشنود؛ شاید ساحران مفتون فرعون، پس از دیدن اعجاز، وجدان خفته‌ی‌شان از همان ناحیه‌ی مخفی نهاد آدم بیدار و متنبّه شد. متن خوبی نوشتید. مستدام ادامه دهید و روی کارِ خود عزم کنید تا سایت برپا بماند. دامنه.

 

جواب ابوذر رحیمی: سلام و عرض ادب. نکته‌ی ظریفی را اشاره کردید. از اشاره‌ی زیبای حضرتعالی، به یاد حکایت متنبه شدن فضیل عیاض افتادم. جایی که در اوج راهزنی و دزدی، به طور اتفاق ندای قرآن را می‌شنود که می‌فرماید: "آیا وقت آن نیامد که دلِ خفته‌ی شما بیدار گردد؟". و فضیل فریاد می‌زند که: آمد! آمد! و نیز از وقت بگذشت.

خاطره‌ی  ۷ رفیق داراب‌کلا

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم عزیز اما خاطره ۵۰۰ کیلومتر  از بین ۷ رفیق سه نفر زنده هستند خداوند حفظ شان کند بقیه را خداوند رحمت کنه

حاج ابراهیم مهاجردارابی

حاج اصغر دباغیان

حاج سید مصطفی دارابی

حاج سید باقر سجادی

حاج سید علی شفیعی نانوا

حاج ممدلی شیردل

حاج سید اسماعیل صباغ

 

حجت‌الاسلام آقا شیفع شفیعی یه تابستانی دارابکلا بودند معمولا هر وقت می آمدند بعضی شب ها جلسه و شب نشینی آنها شرکت می کردند قرابت نزدیکی با بعضی ها دارد حاج ابراهیم مهاجر خطاب به آقا شفیع که پسر دایی کی دعوت کاندی اماره برای شام آقا شفیع فرموند منزل بنده قم است آنجا در خدمت شما هستم زمان گذشت بعد چند ماه حاج ابراهیم به آقا شفیع زنگ می زند که ما شب جمعه فلان تاریخ شام پیش شما هستیم این چند نفر تلفن قطع شد آقا شفیع تصور کردن که اینا شوخی می‌کنند شب جمعه موعود فرا رسیدن ۷ نفر موقع اذان مغرب رفتن حرم حضرت معصومه سلام الله نماز و زیارت بعد برای صرف شام راهی منزل آقا شفیع شدند رسیدند دم در زنگ زدن آقا شفیع آمد دم درب با تعجب دید رفقای ۷ تن آمدند کلّی عذرخواهی فرمودند بنده فکر نمی کردم که شما جدی گفته باشید بالاخره آن شب آقا شفیع از بیرون کباب سفارش داد و شام میل کردند و شب‌نشینی تمام شد جالب اینجاست که شبانه برگشتن دارابکلا. در هر صورت بنده در خدمتم.

 

آسید حمید دارابی سلام. چه داستان دلکشی. خیلی خندیدم. چه حوصله‌ای داشتند آن ۷ تن. خیلی‌هم به هم متحد بودند. پدرت را سلامت بدارد خدا. داستان واقعاً جالب بود. اولین بار شنیدم. آق سید شفیع پسرعمه‌ی منه. این دفعه رفتم پیشش می‌گم. دامنه.

 

شیخ محمد بابویه: سلام بر دامنه ی ارجمند. من باب یادآوری و روانشاد به مرحومین دیارمان ، قابل عرض می باشد که در گلشهر مشهد مقدس قبرستانی وجود دارد که همسر اول مرحوم حجت الاسلام شیخ مهدی مومنی اوسایی در اونجا دفن می باشد. بنده بارها با پای پیاده از کوی طلاب خیابان طبرسی ، خیابان دریا، فلکه شیرمحمد به سمت قبرستان رفتم. این مطلب بدان عنوان عرض نمودم که هم یادی از اون مرحومه شده باشد و هم آگاهی یافتن نسل جدید. ضمنا بابت جواب بر کشکول ما و نیز طلب رحمت بر والدینم کمال تشکر را دارم.

 

آشیخ محمد ابنِ شیخ قربان بابویه سلام علیکم و رحمت واسعه برای والدین‌ات. چه خوب شد چنین اطلاعاتی را رساندید. داستان فوت آن مرحومه را سال‌ها قبل وقتی خاطرات «زندگی پرماجرا» (اینجا) را که بالغ بر ۲۵۹ صفحه شد، می‌نوشتم مفصل در آن نوشته‌ام، آوردم. هر دو همسر حجت‌الاسلام مرحوم شیخ مهدی مؤمنی اوسایی، دخترعموهای من فرزندان مرحوم حاج اسدالله طالبی ببخیل بودند. وقتی همسرش -که خیلی غمناک درگذشت- آقای شیخ مهدی مؤمنی با خواهر دیگر آن مرحومه، ازدواج کرد. می‌دانستم مشهد دفن است، اما نمی‌دانستم قبرش توی قبرستان گلشهر مشهد مقدس است. چه حکمتی شد این کتاب «خاتون و قوماندان» که دیروز دستم رسید تا ۱۴ فروردین هم باید امانت را به مخزن برگردانم. بتوانم تمام کنم خوب است. ازین اطلاعاتت خیلی ممنونم. نیمه‌ی رمضان است یاد می‌کنم هم از آن مرحومه دخترعمویم، هم از مرحوم حجت الاسلام شیخ مهدی مؤمنی که امامزاده علی اکبر اوسا پیش دامادش مهندس نخبه‌ی برق مرحوم اکبر مؤمنی دوست صمیمی دوره‌ی دبستان من دفن است. خدا آنان را رحمت کناد. متن من ویرایش نیست. ایرادمیراد را خودت صحیح تلفظ کن شیخ محمد.

 

حاج علی چلویی به دامنه: سلام. شما ره نصیحت کامبه بیرون درنی خاک دارکلا ره نَروشین.

 

حاج علی چلویی به آقا اسماعیل آفاقی: آقا اسماعیل من وسط مله هم درمه خ خ خ خ خ.

 

سلام حاج علی چلویی. وسط مله ره مرحوم میرزاحمد دباغیان ج خانه‌سر بـخریهی. اصلُ نسَب که پای مَله‌ای هسّی. بالامسجد چ وِه دری!!!

 

قاسم لاری: سلام وقت بخیر بنده وارد ماجرای شما نمی‌شوم اما با این متن آخر برداشت من این است که آقای چلویی بساطتو جمع کن اینجا جای تو نیست به طور خلاصه با زبان بی زبانی بهش گفتید.

 

آقاقاسم لاری سلام. شما چرا در هوا!!! بدون مشخص‌کردن اسم مخاطبت نظر می‌گذاری؟! امابعد؛ حاج علی چلویی مِه رخِف، خادش یک وزنه‌ی سنگین!!! است، بساط‌مساط را از «بالا»!!!! جمع نمی‌کند که برود «پایین»!!!! او اساساً «بالا»یی است. کشکولی بود به او.

 

سلام مجدد حاج علی چلویی. ارشاد کردی ما را، تقبل‌الله. ولی منِ بنده پوست و خونم دارکلاست، اصلاً این زادگاه، فروختنی نیست که بشود کسی آن را بفروشد. هر کس هم عِرض و آبروی زادگاه‌اش را بفروشد، در واقع هویت مادری پدری خود را خدشه‌دار کرده است. بگذرم. این زادگاه، توشه و زادِ معادِ عالمان بزرگ دین بوده و هست. بارها گفته‌ام حتی تظاهرات‌های مهم و سراسری داراب‌کلا، باید در خود روستا برگزار شود، نه کوچه‌های سورک. چون داراب‌کلا هویت بارز و شاخص دارد و موجودیت درخشان تاریخی.

 

حاج علی: اقااباهیم سلام تعارف ورا ناورا دانه بعضی ها ظاهرا دنبال سند دینه مگر اوسا پسوند دارکلا نه دانه حاج قاسم قدرت نمای کننده من زمین خورده استادم آقای لاری هسمه.

 

سلام حاج علی. دقیقاً رفتی روی حرف منطق. موافقم. شاید ۱۰۰ در ۱۰۰ اوسایی‌ها، فامیلی‌شان پسوند «دارابی» دارد. آن بالا هم گفتم سه روستای داراب‌کلا و مُرسم و اوسا با هم فامیل خونی و ازدواجی شدند. این یعنی پیوند و اتحاد سه روستا. سپاس و التماس دعا.

 

کشکولی: تو و قاسم لاری کُشتی بگیریند، قاسم را لِه لَوردِه کاندی! می‌گی: زمین‌خورده‌ی قدرتِ قاسم لاری هستی! البته قاسم لاری دانِ مشکی داردها! کاراته‌کا هست!

 

قاسم لاری به دامنه: سلام خیلی دیر وقت هم است ولی جواب میدم اگر خدا قبول کنه مشغول به دعا بودم هر چند بنده قاسم لاری دارابی ف مرحوم حاج عباسعلی زمین خورده همه عزیزان و خصوصا حاج علی آقا هستم اما ذکر این نکته لازم است اشاره کنم جدای اینکه مربی تاکتیک بودم نزدیک به ده سال رئیس اداره تربیت بدنی شهرستان بودم و نزدیک به پنج سال هم معاونت تربیت بدنی ل 25 کزبلا بودم و کمربند مشکی دان دو را دارم و باز با این اوصاف خاک زیر پای دوستان و عزیزانی مثل شماها و امثالهم هستم.
 

حاج علی چلویی به دامنه: من می شناسم دستم بالاست بروی استا دوست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک  وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه

 

برادر و همسنگرم حاج علی چلویی. اول یک کشکولی قَهّار بارَت کنم تا دلم!!! حسابی خالی شود: طوری تایپ می‌کنی که مجبوریم ببریم نزدِ حاج کبل سید محمد -که نُسَخ‌شناس قَهّاری هست- برای ما متن‌هایت را برای ما معنی کند!!! امابعد؛ تو نه فقط منبع خاطرات جبهه و انقلاب و فراانقلاب و فتنه و آشوب و اغتشاشی!!! حتی مخزن‌الاَسرارِ اطلاعات طبقه‌بندی‌دارِ!!! دارکلاُ اوساُ مُرسمُ اَسرمُ ساریُ سورکُ لالیمُ و حتی "اَنجیرنِِسوم"ی. آقا حاجی (که با دخترعموی ما فرزند مرحومه حاجیه‌جمیله ازدواج کردی و شدی فامیل درجه‌ی یکم) کی بیام پیشت مصاحبه، تا آن‌همه ذخیره در دل و مغز و حافظه را کتابش کنم، تا تِج نداهی!!!! خبرم کن. تو خیلی حیفی این مقدار خاطره و اطلاعیه و اطلاعاتِ مَحرمانه و مُهرُمومانه!!! را به گور!!! ببری!!! خدانگه‌دارت رخف: قم. دامنه‌ی کشکولی. خواستی جدّی هم تعبیر کنی مرا، بازم باکی نیست!!! اینجه هم سلام‌کردن یادم رفت. معذرت حاج علی چلویی. سلام رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف.

 

می‌شه کسی این پیام حاج علی چلویی را برای من کامل معنی کند. من که قاطی کردم. متن کاملش این جا بازنشر می‌شود که یه وقت حذف و خَف نکند! کشکولی متن حاج علی چلویی عیناً بی کم‌وکاست:

 

«من می شناسم دستم بالاست بروی استا دوست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه»

 

سید موسی صباغ: سلام بر آق ابراهیم. ترجمه متن حاج علی ::

 

من شناخت دارم ، دستم بالاست ( تسلیم هستم ) به روی استادم دست نمیکشم.

اما سند بی سند.

کی خواسته سند بده؟

همینکه سه راه را به سورک دادن کافیه!!

خودتشون و زحمت نیفکنین.

جدی میگم

حاج محمد خرمی با تبر وایستاده برای آب.

گوته علی مره با او : نامفهوم است

با چهار تا فرزند در خدمت هستم.

 

آق سدموسی سلام. آقا تِ یک پا مترجم زبردست هستی که من نمی‌دانستم. چقدر خوب برگردان کردی. جا افتاد حالا برام. حاج علی چلویی گمان کنم خوبلِه متن می‌نویسد! کشکولی! خو دست وه اسیر است، حتی مسجددله هم یک چُرت عمیق می‌زند! حتی به من گفت حین رانندگی هم خو می‌رود! ولی ماشینش له نمی‌رود.

 

چرا سانسور؟!!!

آقای علی چلوبی در متن اول صبح دیروز نوشت: «من می شناسم دستم بالاست بروی استا دست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه» اما وقتی آخر شب شد همان را این طور کرد: «سلام منظورم من آقای لاری را کاملا از بقیه بهتر می شناسم هم استاد بنده هم باهم دریگ پادگان مربی بودیم درمقابل استادم آقای لاری گفتم دستم بالاست اما یگ عزیزی فرمود ا میدان تا اوسا را سند میدهیم من هم شوخی کردم عرض کردم هم آنقدر سراه رابه سورک دادن هر که عامل کار بود خدا نبخشد اورا باید به آینده گان جواب بدهند اما قضیه آب که پیش آمد آن حس وطن پرستی اگثر دارابکلای ها عمل کرد پیغام میدادن یا بعضی مثل حاج محمد خرمی فرمود هرزمان نیاز شد یگ  ندا بدهید با چهار پسرم به پشتیبانی شما ایستاده ایم  محلی ره خوب ترجمه هاکانین» اما این عبارت داخل متن صبح خود را که گفته بود: «اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا.» سانسور کرد!!!

 

قضیه‌ی جعبه‌ی گز

داستان واقعی
اما نوشته‌ی آزادِ ابراهیم طالبی دامنه دارابی

روزی برای امام خمینی رحمت الله جعبه‌ای گزِ درجه‌ی یک از یزد یا اصفهان -تردید از من است- هدیه رسید. امام بازش کردُ خورد. فوراً از ادامه‌ی خوردن دست کشیدُ به حاج سید احمد یا اعضای دفتر -تردید از من است- گفت همین جعبه‌گز را ببرید بدهید به فُلانی، گز خوشمزه‌ای است. همه تعجب کردند. به امام گفتند آن شخص با ما فاصله‌ی فکری و تقابل پیدا کرده است. معاون مرحوم مهدی بازرگان بود. امام گفت به همین خاطر هم می‌گویم ببرید به او هم بدهید. آن شخص با امام دوست بود و مراوده داشت. روزِ بعد شد. امام پرسید جعبه‌ی گز را بردید دادید؟! گفتند نه. امام نگران شدُ گفت چرا نبردید؟! گفتند چون سرِ جعبه را باز کردید، احساس کردیم خوبیت ندارد. تصمیم گرفتیم یک جعبه گز دست‌نخورده! تهیه کنیم. امام در جواب، فرمودند اتفاقاً همین جعبه‌ی بازشده خوب است، چون فلانی می‌فهمد گزش خوب بوده، به او هم دادیم. در واقع آنها داشتند کار خود را -بخوانید تعلّل خود را- توجیه می‌کردند پیش امام. چون پیش خود گفته بودند یک روز تأخیر اندازیم شاید امام این کاری را که به ما محول کردند، فراموشش کنند! به هر حال، تا دیدند امام اصرار دارند و خیلی‌هم پافشارانه پیگیرند، فوری بردند دادند به همان فُلانی. آن فرد در اوج تعجب ازین‌که امام برایش در آن موقعیت و مواضع‌اش، گز فرستاد، شرمنده شد و خیلی‌هم خوشحال و شگفت‌زده. بگذرم. کارِ گزی -و به ظاهر یک رفتار پیش‌پاافتاده‌ی- امام، دل آن فرد را کاملاً فتح کرده بود. بانو! آقا! تألیف قلوب یعنی همین. باید پیِ تألیف قلوب بود، نه تعلیفِ علوف! معنی کنم؟! به روی چشم. اولی یعنی پیوند و اُلفت دل. دومی یعنی دنبال علف و علوف بودن! کنایه از انباشتِ فقط مال و منال و پُرکردن شکاف و شکوف دنیا. شرح مختصر یک لغت داخل متنم: تعلّل: یعنی کسی که خود را عمدی علیل و ناتوان نشان دهد. دَست‌دَست کند تا از زیر بار آن، شانه خالی کند. اِهمال‌کار، بهانه‌تراش، طفره‌رونده. ۸ . ۱ . ۱۴۰۳ ، دامنه.

 

رفیق و همسنگرم حاج قاسم لاری دارابی از کشور پهناور اوسا که بیش از نیمی‌شان "لاری‌"اند و مؤمنی و فلّاح. آقا ممنونم از پاسخ مُشبَع و قشنگ و اتوبیوگرافیک (=زندگینامه‌نویسیِ خودنوشت) که باید هم چُنین پست‌هایی می‌داشتی حتی بالاترش را. من که زیرُبَم تک تکِ محلی‌ها از دارکلا و مُرسِم و اوسا را مُخبَرم!!! حتی می‌دانم کمربندِ کاراته‌ی تو روز نخست گِر نمی‌آمد از بس کمرباریک!!! بودی و قدی حدودای دو مترُ و نوزده سانتی داشتی. حالا، گردوخاکِ فتنه‌ها شما امنینی‌های گُردانی را، گِرد و دایره کرد!!! البته تَپچِه نه! آقاقاسم من چه کنم از دایره‌ی دائر انقلاب بیرون انداخته نشوم و در خط و ربط بمانم و طرد نشم؟!!! بگذرم. سالم و سال‌ها کنار مِن!!! زنده بمانی تا اوسا که سهله، کیاسر را هم پا گذاریم!!! راستی دعای دیشبت قبول است. راستی! پوزش قاسم، سلام یادم رفت بالا بکنم: سلام فرمانده!


بی‌بهانه دوستش دارم!

حال که بالا حرف از حاج کبل سید محمد شفیعی -آن مرد خالص و صالح- به وسط آوُردم، چه خوب است سه‌چند جمله بگویم: من که توی داراب‌کلا اگر بخواهم نام ببرم کیا را بی‌بهانه دوست دارم! در لیست من حاج کبل سید محمد بدون هیچ تردید وجود دارد. علاقه‌ام به ایشان از همان جرقه‌ی انقلاب شروع شد. حالا هنوز هم در قلمرو عشق و حُب من نام وی همآره می‌درخشد. امروز هم در دعای روز شانزدهم ماه رمضان داریم که باید با اَبرار مُوافقت و محبت داشت و با اَشرار مُرافقت و برائت. وَه! چه اَبراری (=نیکان و اهل بِرّ در عمل و عقیده) بهتر از وی. جدا از قرابت عقیدتی ایمانی با حاج کبل سید محمد، این سه متغیّر هم در عشقم بهش نقش ایفا دارد:

 

یک > همسر محترمش دخترخاله‌ی مرحوم پدرم هست. که ما خاله صدایش می‌زنیم؛ فرزند مرحوم حاج باقر آهنگر -آن مرد بزرگ و خیّر و صالحِ خدابیامرز محل- است؛ یک خواهرش همسر دوم مرحوم آق سید اسدالله شفیعی (پدر شهید حجت الاسلام آق سیدجواد) هست که چندسال پیش به رحمت خدا پیوست و روح آن خاله‌ی عزیزم هم، غریق رحمت حضرت رب العالمین هست، چون یک تکه نور و مظهر مهربانی و اخلاق خدایی بود. دو برادرش هم حاج باقرموسی هست (که یک پایش کربلا وصل است برای ساخت تلّ زینبه سلام الله علیها) و یکی هم حاج باقرمحمد که چلکاچین از قدیم دامپروری داشت و دارد. همسر مرحوم حاج باقر آهنگر، حاجیه کلثوم‌خاله، خاله‌ی تنی پدرم است که او هم چندسال پیش به جوار حق رفت و در خاک آرَمید. روح‌شان درین روزِ پس از نیمه‌ی رمضان، سرشار رحمت خداوند باد.


دو > چند سال پیش مقاله‌ای نوشته بودم تحت عنوان دَه اتاق انقلاب داراب‌کلا، یکی از آن ده تا، اتاقِ وزیری سمت شرقی خونه‌ی حاج کبل سید محمد بود که می‌شود اسمش را گذاشت بیتِ حل و فصل، نه البته به کشکولی: شورای "حل و عقد"!!! که خاص اهل سنت بود. من چند باری در نسشت‌های این اتاق انقلاب شرکت داشتم؛ روحیه‌ی بازِ صاحبخانه: خاله‌ام و حاج کبل سید محمد، آدم را شِفتِ رفتن به این نشست می‌کرد.


سه > حاج کبل سید محمد پیشروِ همه‌ی ماست؛ در تقوا، در اخلاق، در سبک زندگی. او کَفنُ‌دفنِ مردم را با کمال خلوص طی تمام عمرش هنوز برعهده دارد و گورِ تلقین خوانی او به خاطر طهارت نفسش به صاحب‌عزا قوت قلب می‌دهد که جسد با زمزمه‌ی پاکش دفن می‌شود و زیر لحد به خاک سپرده می‌شود. سلامتش بدارد خدای بارئ‌تعالی. آری؛ بی‌بهانه دوستش دارم! دامنه.

 

سلام آق سید حاج حمید دارابی. بذار چک کنم. امرو نمی‌دونم حواسم چرا قاطرخرینی رفت! نه، نشد سید حمید. این بار تِ حواس رفت قاطرخرینی. هر دو ریپلای (=در جواب‌رفتن) من درست است. آخه حاج علی چلویی آنقدر خاش پِیر ره دوست داشته و دانّه اسم حساب کاربری (=اکانت) خود گذاشت حاج قاسم. قاسم نام پدر خدابیامرزش هست. افتاد؟! به قول فردوس؟! خا. من که حسودمَسود! نیمه. خدا بیامرزدش. خیلی مرحوم پدرش حاج قاسم چلویی را سمت ببخیل می‌دیدم. با اسبش همه‌روزه از سنگ‌چکّلی تیرنگ‌گردی هیمه می‌آوُرد. راستی سید حاج حمید! قم باد سر کرد بدجور. شد غبارآلود. حتی با خود چَلکو آوُرد و حیاط ما را آلود! حالا که خیلی می‌گی دارکلایی هستی! بگو به من در صحن که چَلْکو چیه؟! هع؟! پس خواستی مدیر اینجه خاشک‌چو بوووشه هیچ که را نِشناسه! آق سید حمید؟! در پایان بسیارزیاد سپاس والدین و اخوی‌ام را خدابیامرزی دادی،مرام و معرفت داری. خدا رفتگان خاندان‌تان را محشور اهل بیت علیهم السلام کناد.

 

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم. چلکو به معنی خار و خاشاک.


سلام بازم سید حمید. نا. غلط است جوابت. باید برای کلاس سال قبل!!!

 

نقد سید سعید شفیعی بر دامنه: نقدی بر مدیر محترم یا جدی است یا کشکولی برداشت با خودتان. مدیر محترم بعد از نوشتن و بار گذاری " فرتی " مطالب را "قایم " میکند تا کسی نتواند نخواند یا کپی برداری نماید. شاید هم میگه تقصیر خودشونه باید مطالب به موقع بخونند البته نخواستم بگم اصولا در سیستم اداری برای حذف و یا امحا یه قواانینی است . و شاید هم مثل اون رییس محترم کتابخانه گفت چون کتابها قابل استفاده نبود باید از بین بروند اگرچه مطالب مدیر خواندنی است. شاید هم شعار هنر برای هنر . مطلب برای دل خودم مینویسم جدا از شوخی بهتر است مطالب حداقل یک هفته ای دو هفته یک ماهی بماند. مانا باشید

 

سعیدسید سلام. نوشتی که مدیر مدرسه فکرت:

 

 «فرتی مطالب را "قایم" میکند تا کسی نتواند نخواند یا کپی برداری نماید.»

 

۱. چون ملالغتی هستم اول یک غلط بگیرم: وقتی فعل کمکی منفی «نتواند» در جمله به کار گرفتی، فعل اصلی‌ات نباید منفی باشد. پس: نتواند بخواند درست است. نه «نتواند نخواند» البته می‌دانم از دستور زبان فارسی باخبری. از دستت در رفت! ۲. من برای این‌که نوشته‌هایم درین صحن، تایم دارد به همین خاطر، برخی از نوشته‌هایم با فن و ترفندی که روی آن سوار کردم، در لحظه‌ی فرارسیدن پایان تایم، از دیدِ خوانندگان صحن محو می‌شود، ولی اصل متن حذف نمی‌شود و بایگانی هم هست. فلسفه‌ی این کارم، ایجاد انگیزش در زنده‌بودن صحن است؛ تا اعضا را هر لحظه تازه داشته باشم. هر کس دیر بیاد ایتا، مطمئناً پیام‌های مرا بعد از چند ساعت یا روز بعد نخواهد دید. البته تایم برخی پست‌ها بیشتر است و در صحن باقی می‌مانَد. ۳. حال با توجه به توقع و نقد و انتظار و تذکرت به مدیر، من همین جا شرط می‌ذارم اگر ۱۱ نفر از اعضا را بتوانی بیاری وسط که عین خودت بخواهند متن‌های مدیر از دید اعضا محو نشود، من روی شیوه‌ی کارم درین صحن تجدیدنظر می‌کنم. بعون الله تعالی. دامنه

 

ابراهیم رمضانی بالمله: سلام و ارادت محضر مدرسه واقای مدیر. موافقم با پیشنهاد جناب اقای شفیعی. آقا ابراهیم عزیز .من تمام مطالب ارسالی شما رو با دقت و شاید بعضی رو چند بار می خونم وبرایم جالبه مخصوصا تحلیل شما در مورد موضوعات مختلف رو. پس بهتره قیافه نٓهِیر وبِیِل مطالب دَوُشِ تا کسی علاقمنده ودیر سر کلاس میاد استفاده کنه.

 

درمه امبه واس پاسخ. آقا ابراهیم رمضانی هنرمند و رفیقم سلام. قشنگ فارسی کاندی! لهجه ندانّی. تازه تو با آق سید سعید شدین دو نفر. راستی قیافه نهیر را عالی آمدی! پِرستیژ داشت حرفت. چشم!

 

صدرالدین آفاقی: با سلام و آرزوی قبولی طاعات. بنده را هم بعنوان نفر بعدی کمپین ( نه به حذف ارادی مطالب مدیر) ثبت بفرمایید.

 

آقاصدر آفاقی دارابی مشهدی از صنف فاخر پزشکی سلام. شدین با سید سعید و اوریم رمضانی سه تا تازه. اع چنده کم ات سِسْکه! کمپینِ «نه» به رفتارِ مدیر مدرسه فکرت در حذف و محو و ماتِ مطالبش از صحن، خیلی موشک بود! هایپرسونیک حتی!

 

شیخ محمد بابویه: سلام و آرزوی قبولی طاعات. فک کنم حاج علی به زبان پاکستانی نوشته باشد بهتره این متن را نشون رانندگان اتوبوس پاکستانی پای کوه حضرت خضر نبی (ع) نزدیک منزلتان بدهید تا برات ترجمه کنند ضمنا نفر چهارم بنده را در کمپین اضافه فرمایید. با تشکر.

 

آشیخ محمد بابویه رفیق ببخلی من سلام. واقعاً قشنگ بود کنایه‌ات به حاج علی چلویی. یاد آن اتوبوس‌های پاکستان به خیر؛ هم خطاطی و حکاکی روی تمام بدنه، هم فرمانش سمت راست بود. پشت هلال‌احمر کنار پل علیخانی هم محل پاتوق‌شان بود. امابعد، تازه شدین چارتا. تو که معلومه چرا. چون وقتی پیش حاج علی ملایی که می‌شینی شونیشتن، حواست نیست ایتا و مدرسه فکرت هم هست! باشه. گرفتم.

 

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم. چلکو به معنی خار و خاشاک.

 

سلام بازم سید حمید. نا. غلط است جوابت. باید برای کلاس سال قبل!!!

 

رنگین کمان داراب: سلام پنبه باز شده رو می گویند چلکو.

 

سلام آقای حسین رنگین‌کمان. یک معنایش بله درست است. اما باز هم هست. تازه‌نوج درختان که شبیه دانه‌هاست.

 

موسی رمضانی شابا: سلام خدمت آقا مدیر محترم و توانا، خدا اموات شما را هزار هزار بار دراین ماه عزیز رحمت کناد بخاطر یاد آوری بزرگ مرد مومن ، باوقار، همیشه در صحنه و در یک کلام انسان کامل. من از جان و دل سلام درود می‌فرستم به این بزرگ مرد دوست داشتنی حاج کبل سید محمد شفیعی إن شاءالله که بیشتر از صد و بیست سال سر حال و سرزنده باشه حاج آقای شفیعی استاد م در مساحی ( متراژ زمین) و مال رسی هست. اتفاقا چند روز قبل به فکر ام خطور کرد که در یک مراسم از خدمات اش تقدیر و تشکر شود یا شورای محل یک مراسم بزرگ داشت( تجلیل) برایش بگیرن واقعا جا دارد

 

امید به آینده (حجت‌الاسلام آشیخ داراب‌کلایی) : سلام علیکم. آقا ابراهیم کنشگر فعال. این پست و نگاهت حسب بر داشت من خوب و بدون حب و بغض نوشتی و معمولا آنچه از دل برخواست بر دل می نشیند نصیری هایی که سر سفره انقلاب بزرگ شدن و امروز بغض گلوی نظام اند فریب خوردگانی که به صرف شهرت نام عاقبت بخیر نشدند.

 

می‌آم برای پاسخ استاد. بگذار انشاء کنم ذهنم را در جواب: حجت‌الاسلام آشیخ داراب‌کلایی استاد محترم و هادیِ سیاسی نظام سلام. آقا، دوست فاضل ما، باور بفرما از تأییدت نیرو گرفتم. درست رفتی روی آن نگفته‌ی عمدی من. پس، نشان می‌دهد، رمزی هم بگویم، این صحن چابکانی هستند که درجا می‌گیرند. ممنونم، ممنونم. من خدایم را زان رو شاکرم که وابسته به هیچ فرد و جناحی نیستم؛ سکوی تحلیل و تفسیر خودم را محکم و مستقل نگه می‌دارم و عقل و شرع برام رهنمون هستند به انضمام کتاب و روحانیت و اندیشمندان صالح.

 

جناب آقا موسی رمضانی سلام. ۱. من هم در همین صدر کلام رحمت می‌فرستم بارها و بارها بر روح پدرت مرحوم حاج‌شابا و دو برادرت مرحوم ممدلی و آن دومی که در دنیا هم زیاد رنج کشید. خبر ندارم آیا مادر گرانقدرت حیات دارند یا نه، اگر دارند، تا می‌توانید در خدمتش باشید که هستید. ۲. خوشحالم خیلی شما به عنوان کسی شورای داراب‌کلا بودی (نمی‌دانم این دوره‌ی جاری هم، هستی هنوز، یا نه) گواهی دادی بر حَسنات و وَجنات یکی از اَخیار و اَبرار یعنی حاج کبل سید محمد شفیعی -حفظهُ الله تعالی- ۳. دبیر محترم ممنونم ازین حُسن استقبال شما. ارادات دارم به شما دوست گرانقدر ما.

 

هی!! فامیل ؟؟؟ آق اسماعیل آفافی! انتریک می‌کنی؟! کشکولی. سلام راستی. حاج علی چلویی برق و رعدش نول است، نه فاز! مرا نمی‌گیرد. مرا خله خله دوست دارد.

 

محضر استاد حجت الاسلام شفیعی مازندرانی سلام. ممنونم ما را با این عبارت علویی امام علی ع رهنمون شدید. دقیق همین است. خط، فقط خط «ولایت». احزاب هم لازم است، اما نباید از چتر ولایت خود را بیرون ببرند. ملاک من، ولی‌فقیه است، نه هیچ جناح راست و چپ و وسط. ولی فقیه صراط مستقیم است. سپاس.

 

شیخ محمد بابویه: سلام بر آق ابراهیم. اتفاقا بر عکس شما ، بنظر بنده الان باید اون سه چهار نفر که کنار حاج علی در مسجد بیتوته می کنند باید وارد صحنه شوند تا ترجمه آقا موسی را بر حاج علی تفسیر کنند بهر حال ما که از این ترجمه در ترجمه چیزیی عایدمان نشد اگر شما یکی دو دانگ قسمتت شد ما را هم شریک کن باتشکر

 

سلام آشیخ محمد ابن شیخ قربان بابویه. دقیق متوجه شدم. اشاره‌ی آق سید موسی سر راست بود. اون نامفهوم هم جاش سه لغت است که سید موسی زیرکی کرد، دررفت!!!

 

حجت رمضانی دارابی در صحن مدرسه : با سلام عزیزان. ضمن قبولی طاعات و عبادات ماه مبارک رمضان و همچنین تبریک به مناسبت عیدی این ماه پر برکت به استخضار میرساند عزیز دل ما آقا ابراهیم عزیز دستش در امر خیری گیر می باشد. انشاالله بزودی پس از انجام این مناسک خیر و شادی در صحن حاضر خواهند شد و حسابی از خجالت همه در خواهند آمد (عروسی دارند. کدام کشور هستند نمی دانم. ۲۱ فروردین ۱۴۰۳ )

 

حاج علی چلویی: هر کشوری باشد می رویم.

 

حجت رمضانی دارابی [در پاسخ به حاج علی چلویی] سلام حاج آقا. تِرِ دعوت کانّه  نشونی. اِسا که وِ غیر قابل دسترس هسته خانِ بوری، هنیش سِ سرجا.

 

حاج علی چلویی:  آقای رمضانی درسه قم یک کشوره. چقدر راه.

 

رفیقم آق سید عسکری شفیعی تسلیت

نوشته ی دامنه: ۱۴۰۳/۰۱/۲۳  :

متن آن در لینک بالا در دامنه

انسانِ خلق ، خلقِ انسان

این از حیرانی‌های دائمی من است که خدای بارئ‌تعالی چه‌سان در آفرینش انسان بالاترین رمزها و ریزترین زوایا را دخالت داد. موجودی آفرید که اول، مخلوق است؛ سپس به صفت برگرفتگی از اخلاق آفریندگی خدای بارئ، خلاق و خلق‌کننده نیز هست. من به این قدرت انسان می‌گویم ذهن‌نویس قادر. یک راننده در حین رانندگی ذهن‌نویس می‌شود و مقصد و مقصود را می‌نویسد. یک مستندساز ابتدا ذهن‌نویس و همین را سرِ صحنه‌ی واقعی حیات می‌برد از حرکت، سکون، نقش، نشانه، شکوفه، نوشاندنِ شیر، زدنِ ماست، شرح حال اشخاص و رشدُنموّها. یک نویسنده نیز پیش از آثارنگاری محفوظات و معلوماتش، در آغاز ذهن‌نویس است در ذهن خلق می‌کند در صفحه آنگاه می‌نگارد تا کتابش کند یا مقال یا خطاب یا عتاب یا عبرت یا عبرات یا تخیلات یا تفکرات. پله پله تا ملاقات خدا. پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ دامنه‌ی دو.

 

متنی به قلم دامنه ی یک بر ای فضای اخیر مدرسه:

نه سناریو و یک تبصره‌ی تصمیم

شریفان سلام. من سناریست نیستم. کمی که فکر کنم -در هر مسئله‌ای که باشد- ذهنم سناریوساز می‌شود. زین‌رو، نه سناریو خلجان زد. عرض می‌شود:

اولین سناریو: فیصله‌یافته تلقی شده و عبور شود.

دومین سناریو: نوشتن متن مارمُهره توسط دامنه‌ی یک بر روی یک پیشینه و کارنامه

سومین سناریو: تصمیم مدیر مدرسه بر سرِ پنج عضو

چهارمین سناریو: تغییر مدیر مدرسه.

پنجمین سناریو: دادن یک فرصت برابر به طرفین برای نوشتن یک متن خاتمه‌بخش در حد دو کف دست.

ششمین سناریو: اجرای پیشنهاد برادرم آق سید موسی که خواهان پذیرفتن تمام مسئولیت این مدت توسط دامنه شدند.

هفتمین سناریو: موقتاً مدرسه به حالت منع نوشتن قرار گیرد که در وضعیت این فن، نوشتن در صحن امکان‌پذیر نمی‌شود. این تنفس سپس لغو گردد.

هشتمین سناریو: دامنه‌ی یک به علت مسئولیت مالکیت مدرسه، از مدرسه تا مدتی بیرون بماند.

نهمین سناریو: انحلال موقت یا دائمی مدرسه

اینک واگذار می‌کنم اعضای شریف خود برگزینند که کدامیک از نه سناریو صورت تحقق به خود بگیرد. هر کدام رجحان دهند همان انجام می‌گیرد. من منهای سناریوی یکم هر سناریویی را ترجیح دهند، متن مارمُهره را پشت‌بند آن خواهم نوشت.

توجه: با توجه به این که یک مأموریت پیش‌رزرو در پیش دارم و یک مسافرت مشهد مقدس پیش‌پرداخت‌شده از پیش با جمع خانوادگی رفقا که امسال نوزدهمین سال این زیارت پیمان‌نوشتِ رضوی‌مان است؛ پیشنهاد می‌کنم برای پرهیختن از شتابزدگی و غلیان احساسات، اجرای هر سناریو، به پس از پایان و بازگشت مأموریت و مسافرتم موکول شود تا با کنکاشم و نیز تأملاتم، تدبیر پایان‌بخش اتخاذ شود.


تبصره و یک تصمیم تازه: از امروز پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ امین من در مدرسه برادر ارجمندم جناب آق سید موسی است؛ برادر مبارز و اخوی شهید صباغ و شخصیتی مرضی الطرفین بین مردم محل‌مان. توقع دارم هر گاه من بنا به مأموریت‌ها یا مسافرت‌ها غایب هستم، هر تذکر و صلاح‌اندیشی‌های وی در صحن، توسط تمام اعضای این جا، محترم انگاشته شود. پنجشنبه‌روز ۲۳ فروردین ۱۴۰۳ مدیر مدرسه فکرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه‌ی یک

 

عکسهای مشهد را این جا بذارم

در مشهد مقدس چه گذشت؟

شش خانواده در نوزدهمین زیارت متوالی هر ساله‌ی رضوی، رهسپار مشهد مقدس شدیم همان اوایل اردیبهشت. مشهد آدم را در جاده به سمت خود می‌کِشَد؛ تو گویی انگاری جاذبه‌ی کشِشی دارد و ماشین‌ها حسابی به خود گاز می‌گیرند. وقتی هم خانوادگی باشد، جذبه‌ی زیارت، زادِ تقوا می ‌زاید؛ هم ازین‌رو که با بودن خانم‌های جمع، حواس‌جمع مراقب زبانتی که بدلُغتی نکنی. هم ازآن‌رو رعایت آسایش‌شان را بکنی و بر جیب خود سخت نگیری و معادی و معاشی شوی. جمع، این جوری بود. پول‌دوستی در میان نیست. همه را بر تلاش دیدم که زیارت روح، به سیاحت جسم سایه اندازد. و انداخت. هر بار در روز و شب که وقت زیارت حرم فرا می‌رسید، این تشرُّف را سه مرتبه صورت می‌دادیم. البته همت و شوق خانم‌های جمع بر ماها پیشی داشتُ آنان پیش از بانگ سحرگاهان هم، حرم بیتوته می‌کردندُ نجوا. البته با کاسه‌های پر از حلیم به هتل بازمی‌گشتند. این جا بود که دانسته شد باز هم مردان روزی‌خورِ خانم‌هاشان هستند!! حلیم نذری دلچسب -که معده را نوازش می‌دادُ و صورت را سرخ‌فام نگه می‌داشت- به هتل اقامت‌مان می‌رسید، این سُفره‌ی یک‌بار مصرف بود که آنی پهن می‌شدُ هجوم به حلیم حرَم آغاز. البته دأبم این است سُفره‌ی یک‌بار مصرف، چندبار مصرف، شود. راستی! هر بار -چه صبح و چه عصر و چه دمِ شب- به چایخانه‌های سه‌گانه‌ی حرم (گوش صحن امام حسن مجتبی ع (=هدایت) گوش باغ رضوان و گوش صحن کوثر) خود را می‌رساندیم و دَمنوش و چای تناول می‌کردیم. البته دَمنوش را نازُک‌نارنجی‌های!!! جمع ما می‌نوشیدندُ من فقط چای. یک زیبایی از هزار و یک زیبایی امسال حرم این بود فضای روی مَضجَع سبزآمیزِ سیر، گردیده بود که رنگ برق آن و لاله‌ی برّاق آرام آن، روح و روان را استعلا می‌داد (=به اوج می‌کشاند) والسّلام. نگفته نروم که من هر مرتبه، برای مدرسه نیز -با آن که لایق نبودم- ولی خودم را شائق، نائب می‌نمودم برای زیارت جای شریفان. چند عکس هم به برای این مسافرت زیارتی -که جزوی از اخلاق خوب ایرانی است- انداختیم همگی، که بخشی از آن منعکس می‌شود. بخشی دیگر شاید به وقت دگر. ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.

 

موضع آیت‌الله العظمی جوادی آملی

آیت‌الله آقای جوادی آملی در پیام خود (در ۲۷ فروردین ۱۴۰۳) در تجلیل و حمایت از عملیات موشکی سپاه علیه‌ی اسرائیل از "فتح مطلق" تعریفی نو ارائه داده بود که برخی از آن به عنوان یک اشاره‌ی رمزی حکیمانه برداشت کردند. از نظر ایشان آن فتحی مطلق است که "مقاومت را می‌پرورانَد". دیدگاه‌ام این است جوادی آملی خواست اصل قیام را ارزشمند کند. مثل عاشورا که ظاهرش شکست!! استُ پر از مصائب ولی باطنش ظفر استُ پر از مطالب. پیام صادره‌ی حضرت جوادی چنان واژگان نوِی داشت که موجب شد از حوزه‌ی قم جمعی از روحانیون بر موضع ایشان دست فشُرند. جاذب این جا بود که نفر هفتم لیست امضاءکنندگان در تصویر بالا جناب حجت الاسلام استاد حاج سید کمال‌الدین عمادی رئیس پژوهشگاه اسرا می‌باشد که مدرسه فکرت افتخار دارد به حضور ایشان درین صحن. از برجستگی پیام این روحانیون این بوده بیان آقای جوادی آملی را "قول فصل و حکم عدل" توصیف کردند. درست هم همین است که در پیام آمده است در "حوادث واقعه" مردم این مرز و بوم "متوقّع راهنمایی‌ها و موضع‌گیری‌های" آقای  جوادی آملی می‌مانند. بگذرم. دامنه‌ی یک.

 

شیخ محمد رضا احمدی: سلام آقای طالبی سراسر پیام کوتاه آیت‌الله جوادی، مملو از نکات قرآنی و عرفانی است. از ماه رمضان شروع کرد و به فتح قریب و مبین و مطلق رسید. از بهترین پیام‌ها مربوط به این واقعه مبارک بود. واقعا زیبا و دلنشین بود که ریشه طوفان الاقصی و وعده صادق را از قرآن ارائه نمودند.

 

استاد حجت‌الاسلام آشیخ محمدرضا احمدی سلام. من هم روی هر سه فتح خیلی ایست کردم. اما فتح مطلق را که فرجام کار مقاومت منطقه است رمز حیات فلسطینیان یافتم. در حقیقت آپارتاید نژادی آفریقای جنوبی را مرحوم ماندلا از طریق زندان‌کشیدن نابود کرد. و اینک آپارتاید نظامی رژیمی ساختاری اسرائیل را مقاومت ویران خواهد کرد. دیر شاید بشود، اما نابودی آپارتاید دوم هم در جهان وقوع‌اش حتمی‌ست. از اشاراتت متشکرم. قبول دارم.

 

سلامٌ علیکما. به رسم ادبُ و ارادت از شما جنابان: حجت الاسلام استاد حاج سید کمال‌الدین عمادی رئیس پژوهشگاه اسرا و حجت الاسلام استاد شاکر نویسنده‌ی کتاب‌های نوجوانان که دعوت و تمنای مجدد مرا در ورود دوباره به مدرسه فکرت، مورد قبول قرار داده‌اد، تشکر وافر می‌کنم. تردیدی نیست که وجود روحانیانی پاک‌سیرت و انقلابی درین صحن، موجب مسرّتم هستُ و باعث تألیف قلوبُ تقویت اخلاقُ معارف دین. بیش‌ازاندازه خشنودی‌ام را از ورودتان به مدرسه تشدید ساختید. درود.
۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.


استاد حجت‌الاسلام آشیخ محمدرضا احمدی سلام. چه هم خوب که چنین نگاشته و نگاره‌ بر ذوق شما در شتافتن به زیارت مشهد مقدسُ نیل به این مقصد افزود. غسل زیارت از خوشایندترین غسل‌هاست؛ چون هنگام آن انسان حال وصال می‌یابد. سپاس، سپاس. جات خالی بود ولی نیابت صورت دادم. حرف شما هم شد در مشهد. چون رفقا علاقه‌ای خاص دارند به شما احمدی.


رفیقم سید علی اصغر سلام. ۱. من هم مانندت از مدیریت مدرن و شایسته‌ی حضرت حجت الاسلام احمد مروی متولی حرم حضرت رضوی علیه السلام راضی‌ام. ۲. حرفت حقیقت دارد پس موافقم. بابت دیدار حرم امام رضا علیه السلام، تمام سخنت را قبول دارم. ۳. این کشش ناشی کیش و آئین شیعه است که دیدار اولیای الهی را در حیات و ممات ارج می‌گذارد. ۴. شب‌های حرم هنوزم درخشان‌تر بود چون به طبع ما می‌نشست. از تفسیرت از زیارت متشکرم.

 

  ↓↓↓

در نواب حرم رضوی مشهد مقدس

(از ۳ تا ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳)

عکاس : دامنه . خانم‌های رفقا و دامنه

آنچه از مسافرت اخیرمان عاید ذکر است

پنج شب پنج نشست در محل صورت گرفت تا پاسی از شب. بهتر است گویم تا اوایل بامداد. شبی منزل جعفر. شبی خونه‌ی حاج احمد آهنگر. بعد شب‌های پیاپی در خونه‌های حسن صادقیُ عموهادی آهنگریُ باغ‌ویلای حاج غلام یزدانی. جدا از دو نشست عاجل در خونه‌ی حسن آهنگر مرحوم کل مرتضی و بیت سید علی اصغر. به ترتیب خونه‌ها روی این مسائل مباحثه و مشاوره شد: شلیک سپاه به اسرائیل. روند شکل‌گیری و شکل‌دهی مدرسه فکرت. بررسی کتاب "محدودیت صِفر". صف‌بندی سیاسی کشور و مجدد بحث عمیق‌تر شلیک سپاه به اسرائیل. و نهایت در ویلای آقاغلام بحث چرایی کار اخوی‌ام آقای ابوطالب طالبی وحدت در بیرون‌رفتن از لباس روحانیت و تفکرات جدیدش. من در هر پنج نشست دیدگاه‌های خودم را صریح و بی‌تعارف کشیدم وسط. در این جا حالا دو بحث را میان بیاورم بدَک (=نیمچه بد. حالی میان خوب و بد) نباشد. البته به باشگاه تکواندوی جناب عزت‌الدین رمضانی نیز رفتم که به درِ بسته خوردم. گویی آن شب نبود آقاعزت. اما دو بحث:

 

در بررسی کتاب "محدودیت صِفر" در منزل حسن شرح دادم که نویسنده اروپایی می‌خواهد این را بگوید که آدمی ضرور است هر بار خود را در محدودیت صِفر قرار دهد تا دو حال درو زنده شود: اول خاطره‌ها (شامل رویدادها، روندها و راهیابی‌ها) در او تجدید شود تا بر بازسازی شخصیت خود کوش کند. دوم الهامات را در نهادش شکل دهد. در حقیقت کتاب "محدودیت صِفر" می‌خواهد تعلیم دهد اگر کسی خود را در محدودیت صِفر قرار دهد -یعنی خود را از انباشت بسیاری از چیزهای در ضمیرش، خالی‌الذهن کند- در معرضِ هم بازسازی خاطرات قرار می‌گیرد و هم تحت الهامات. بانو و آقا الهاماتت دریاب که وقتی به امر الهی یا دستِ غیب برتر، سویت سوسو می‌زند. معذرت قصدم نصیحت نیست. اساساً روحیه‌ی نصیحت ندارم.

 

اما در بحث چرایی کار اخوی‌ام آقای ابوطالب طالبی وحدت در ویلای غلام احتجاج کردم بر فرض اگر وی می‌پندارد دارای فکر تازه یا احیای منشِ مُرده‌ی (=بخوانید فراموش شده‌ی) فضائل و اخلاقیات عالمان دین در میان جامعه‌ی روحانیت گردیده است، بهتر آن می‌بود در همان لباس دین از فکرش تبلیغ و از اقدامش دفاع می‌نمود، نه این که ابتدا لباس صنف خود را پس بزند (اقدامی گستاخانه و نامشروع و شبهه‌ناک)، سپس همان فکر حوزوی خود را در افکارش تبیین کند. درین حالت بود جامعه دست‌کم از قصد او متوجه می‌شد و مثلاً به این جرقه منتهی می‌گردید که عجب! پس در بین روحانیت هم فکر نو (=اُولی است بخوانید: نوعی دگراندیشی) وجود می‌گیرد. وقتی از لباس زد بیرون، دیگر در مقام روحانی جای ندارد تا بخواهد از زبان یک روحانی با مردم و یا جمعی معدود، مواجهه‌ی فکری دینی نماید. بیرون بردن خود از لباس آخوند، یک نوع داوری و قضاوت تندش بود، که نه به صواب مساوی بود، نه با ثواب مطابقت می‌نمود.

 

راستی رفیق دیرین‌مان غلام، تشکر وُفور که ماهی غزل و سالمون خوراندی‌مون. حتی یک تلی هم نداشت. تَش‌سر هم پخت و چه با سبک ابتکار با تَلّی از شِویدپلو. وسط کار سفره، چشمم را به بشقاب همه دوختم، دیدم همه چه جور کود کردند (=پُرِپُر عین دماونده کوه) الحمدُ لِله خوش‌خوراکی میان رفقا هنوز تر و تازه مانده است. احساس کردم با آن که همگی (منهای یکی) پا به بالای شصت و دو و سه و چهار سال گذاشته‌ایم، ولی پیر نشده‌ایم. علامت پیری کم‌اشتهایی‌ست، ولی هر چه داشتیم اشتهاء، آن هم از همه نوع و رقَم. بگذرم. فقط بگویم زیارت کربلا را در همین باغ غلام تصویب کردیم. صدها سلام بی‌انتها  به غلام یزدان که تمام امور رفیقم سید علی اصغر را گردن گرفت که با صلوات حضار ختم شود. چه  عاقبت قشنگی داشت نشست باغ آقا اَسیوپیش. ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.

 

عِرضُ حیثیتُ خداقوت!

امروز -۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳- مجلس بر رفع ایرادات شورای نگهبان اقدامات اصلاحی صورت داد. جای جالب‌ترش آن جایی بود که این عبارت را برای دلخوشی (= خواستید، بخوانید: تأمین و تمکین نظر نهاد نگهبان) پس از عبارت «مصالح عمومی» در بند دال الحاق کرد. این ترکیب‌بندی اخلاقی و امنیتی را: «امنیت شخصی مانند امنیت عِرْض و حیثیت اشخاص». متعجب نیستم چرا تا به حال طی ۴۰ و ۴ اندی سال به فکر کسی فرو نرفت عِرْض و حیثیت افراد! چون کارهای فرعی از کارهای اصلی دورشان داشت! صد البته خدمات و حسنات نظام آنچنان زیاد است که این ضعف و نقص‌ها حتی چشم! هم نمی‌آید. دوری از مروت است برای این کار تأمین حقوق شخصی افراد نگفت خداقوت مجلس شُورا، اما اغلب در فُرادا! دامنه‌ی سه.

 

۳) دو خرسندی دیگر: الف) از اینکه جناب آقای سید علی اصغر شفیعی در قالب اثر نوشتاری خود؛ مجددا به جمع اصحاب مدرسه فکرت بازگشت خرسندم؛ ب) از اینکه آقا ابراهیم تصمیم گرفت تا با نام رسمی خود به بارگذاری نوشته های خود در صحن مدرسه فکرت مطالبی بنویسد و...؛ و با این اقدامش مانع از فزونی تشویش اذهان و روح  دوستان شود نیز تشکر می نمایم و ابراز خرسندی مضاعف می نمایم؛ (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی/ عصر روز دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ش_ ۱۹ سوال المکرم ۱۴۴۵ق)

 

آقای حاج غلام رفیق دیرین‌مان سلام. حالیا درود بر شما با آن کلبه‌ی سرشار سخا و صفای شما. یاد یوسف روانشاد یاد باد. خرسندی‌ام صدچندان که دختر باهوشُ استعدادت مقطع دکتری زبان انگلیسی در دانشگاه پذیرفته شد و می‌رسد روزی کُرسی تدریس گیرد. سلام مرا به دکتر فرشته برسان و به خانم‌ات حاجیه ربابه هم سلام مرا تقدیم کن. پوزش و ویرایش دکتر زهراخانم یزدانی دختر حاج غلام یزدانی صحیح است. فرشته‌خانم دختر دیگر ایشان در رشته‌ی هنر و نقاشی تحصیلات کرده است که عکس‌هایی از فرشته‌خانم را که در نکا نمایش در آمده بود در صحن گذاشته بودم. برای هر دوی این خوبان، دنیای خوب و آخرت آرام آرزومندم. دامنه‌ی یک.

 

امیرجناب سلام. از برداشت شما خوشحال شدم. چون فکر خودت را نسبت به کندن لباس روحانیت مطرح کردید حتی ضمنی نوعی تفارُق در مقایسه‌ی لباس مردم معمولی قائلی.  ولی نظر من برنمی‌گردد. میان محدودیت صِفْر و نقد یک رفتار که جنبه‌ی عام دارد هیچ پارادوکسی (=تناقض، ناجورایی) نیست. درود بابت زیارت‌قبول گویی‌ات.

 

استاد شاکر هم در نویسندگی‌ات قهاریت است هم در مطایبه‌هایت! کشکولی: کجا نص‌کاله جواب را جایزه می‌دن؟! که من بدم! راستی! رواق را هم باز صحیح نگفتی. سلام و درود دوباره. سرِ سه حساب نیست جواب. حواس باشد!

 

سید علی اصغر شفیعی: سلام استاد ابراهیم  در پی حضور کیفی با دستاوردهای بسیار ارزشمند تان بی تعارف بهره مندم شدم . نکاتی که مطرح می کردید بویژه درمور " نماز " تارپودم را شاداب نموده‌است . درمورد حمله ایران به رژیم غاصب صهیونیستی همواره‌اعتقاددارم‌ایران‌دربازی های سیاست جهانی حضور دارد و دارای قدرتی است که به هیچ عنوان کتمان شدنی نیست . اما درمورد استادوحدت باید عرض کنم که ایشان از لباس روحانیت خارج نشدند که روحانی نباشند بلکه بنابه مصلحتی که خودشان برآن ارادت دارند لباس را از تن برآوردند این عمل را من " شجاعانه ، مشروع و بی غل و غش" می دانم . اگر پاسداری بعد از سی سال لباس از تن در می آورد نمی شود به ایشان گفت تو پاسدار نیستی!  چونکه دوستان پاسدار بازنشسته  را که مراوده دارم همان نقش گذشته را دارند. در نشست هایی که با ایشان " وحدت " گاها دارم توانایی مبانی دینی و مذهبی ایشان قابل مقایسه  نیست ... از طرفی، بخاطر اینکه ایشان در این صحن نیستن که از خویش دفاع کنند ، گوشزد اخلاقی دارم که نباید در موردش روحیه انتقادی داشته باشید .

 

دامنه ۱ | حال که حجت الاسلام ربانی استاد محترم ما چنین جُستندُ جَستند، یارِ غارُ غارِ یار را می‌ذارم. امید است آخرت مانند دنیا در غار هم پناه گیریم. یک عکس جمعی سرِ قبر شیخ بهائی -اعلی الله مقامه- است که آن شب حجت الاسلام استاد آشیخ محمد نجفی دارابی رفیق شیفق‌مان طی تماس تلفنی از قم ما را از سالگردش مطلع‌مان کرده بود که سریع دَوان دَوان رفتیم سر قبرش کنار دارالزهد محل پاتوق دائمی خودمان که آینه هم دارد. نیز فرموده بود شب شهادت حضرت حمزه -علیه السلام- هم هست. که نماز برای آن اسدالله‌ی شهید جنگ سرنوشت‌ساز اُحُد خواندیم که جگرش توسط هِند عٕنود بلعیده شد. سلام و اردات استاد ربانی. دامنه

 

استاد شاکر سلام. طبع شوخت بر وفق مراد است. همیشه سالم و متسالم. فراوان درود از دعای خیرت.

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. ۱. نکته‌های مابین نمازجماعت میان ما به پیشنمازی جناب حاج شیخ احمد آهنگر، از آدابی بوده و هست که سال‌ها در زیارت رضوی بین‌مان جاری شده است. ۲. من چنین شغلی در عمرم نداشته‌ام. مرا با کسی دیگر لابد اشتباه گرفته‌ای. در محل برام چندین نفر زده بودند که داخل چنین لباسی نروم. لابد آنان حکم خدا را و حس دل خود را علیه‌ام جاری کردند. بگذرم. فکر کنم پاسخ من به متن شما کامل شد. ممنونم.

 

جناب حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم ما سلام. از نوشته‌ی مُلَیّن آن استاد اخلاق با کلمات مهرورزانه در مورد زیارت رضوی بالیدم. هیچ ایران‌گردی‌یی به پای مشهدرَوی نمی‌رسد. استاد فراوان فراوان سپاس.

پیچیدگی مبارزه با باطل

جناب حجت الاسلام سید کمال‌الدین عمادی استاد مستطاب سلام. روی نوشته‌ی مُزیّن به زینت شیواییُ رساییُ احساسیُ عقلانیُ شرعیُ سیاسیُ جهانیِ شما دو فراز نیمه‌مفصّل می‌آیم تا وقت هممدرسه‌های صحن را بیش‌ازین اِشغال نکنم؛ زیرا متن شما حق مطلب را ادا کرده است:

 

فراز اول بحث من: خوشحالم بر متن من و تفسیر مهمتر جناب حجت الاسلام احمدی استاد محترم بنده بر روی متم، مُهرِ اِبرام زده‌اید و شورانگیز این‌که مسئله را با ادبیات فارسی مبین به زیوَر تبیین بُردید. همه‌جای نوشته‌ی پرشورتان زیبا و رسا بود، خاصّه وقتی "خیال واهیِ" کسانی را منطقاً شخم زدید که حتی حاضر شده بودند به دست افزارآلات ارتش اسرائیل!! ایران را اروپایی!! کنند!! چه خیال خامی. و چه درست مطرح کردید این قماش خود را در "قید و بند جمهوری اسلامی" می‌پندارند و برای به دَر آمدن ازین بند!!! مهیا هستند حتی اسرائیل مثلاً ایران را برهم بزند!! زهی خیال باطل. قلم شما دَم داشت، دَمی زنده‌کننده‌ی وجدان‌ها. درود بر شما.

 

امابعد فراز دوم بحث من: حالیا! مرد ارزشمند و فرزانه جناب سید عمادی ما! می‌دانم روح رزم و حماسه در وجود شما در همان هشت سال جنگ در جبهه، کوه ستَبری ساخت و همین، اصل مبارزه با باطل را در درون شما عمارت کرده است. و شما بر هر دو طبع و نیاز خود، اِمارت دارید. من هم، مانند شما و جناب آقامصطفی بابویه -دوست اندیشمند و اخلاقمدار و متفکرم- مبارزه با باطل را مبارزه‌ای ازَلیُ ابَدی می‌دانم؛ وگرنه اصل نبوت (=پیام آوری از آسمان به زمین) رخ نمی‌نُمُود. نظریه‌ی ساده‌ی من این است:

 

اسرائیل باطل است. با باطل باید از درِ گفت و گوی موسوی - هارونی و محمدی ص وارد شد که دربار فرعون و سپس حضرت محمد سه دربار شاهان وقت را محلی برای محاجّه و تبادل نامه بدل کرده بودند. اما باطل از روی غرور و غضب، اغلب خود را به "صُمُّ بُکمٌ عُمیٌ" می‌زند. پس؛ مبارزه با او از راه دیگر باید شروع شود. چون باطل بَدواً و طبعاً ضد حق رفتار می‌کند. لذاست که باید غرق شود چون فرعون و رد شود چون رفتار نبوی. اسرائیل، باطلی نوین است. از دست‌سازهای اروپا و از پَروریده‌های آمریکا. بنابرین چون ساخت این نظام جعلی اساساً بر مبنای جلوگیری از پیشروی اسلام و مسلمین است، پس پشت آن قدرت‌های باطل با تجهیزات مدرن ایستاده‌اند. همین، مبارزه با اسرائیل را هم پرانگیزه‌تر کرده است و هم پیچیده‌تر و احتیاط‌آمیزتر. این است که در ویرانی این رژیم دست‌ساختِ غرب، نباید شتاب کرد چون عده‌ای پشت این رژیم قصد نمایش اُحُد دیگری دارند تا از دامنه‌ی تنگه‌ی کوه اُحُد، جمهوری اسلامی را از پشت هجوم کنند و بر تن قدرت اسلام زخم زند. اما بینش و پیچش سپاه با امر و دستور رهبری معظم بر مبارزه با باطلی به اسم اسرائیل نقشه‌ی مبارزه را به‌کلی عوض کرد و نوید نوینی به جهان پرتاب شد. من به عنوان پیگیر تحلیل مسائل روز و جهان معتقدم باید همچنان اصل پیچیدگی نابودی اسرائیل را مد نظر داشت. من نه فقط طرفدار اصل پرتاب موشک به خاک اشغال‌شده بوده و هستم و حتی می‌باشم (یعنی تکرار در آتی با خرج‌های خاص)، بلکه طرفِ این شلیک‌ام. البته احتمال و جبر، بر من حکم می‌کرد باید کمی مؤخّر شلیک می‌شد تا اسرائیل خطاهای خود را بدتر از خطاهای مرتکب‌شده می‌کرد و غزه به عاملی برای آخرین حد رسوایی و فروپاشی مشروعیتی این رژیم می‌رسید. اما حکیم متأله حضرت آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی، متنی را از سویدا (=خط خال دلش) نگاشت که تنه می‌زند به بردن پیام مرحوم امام خمینی نزد میخائیل گورپاچف صدرِ هیأت رئیسه‌ی کمونیستی شوروی. آن دیدار جوادی آملی مقدمه‌ی فروپاشی نظام کمونیستی شد و من امید می‌برَم (البته حتم تحلیلی و علم به ماوقَع ندارم) ولی باور دارم که این پیام رمزنگار معظم له، رمز واژگونی اسرائیل در آتی شود. از خواندن و نوشتن شما همآره خوشم می‌آید حضرتِ عمادی سیدُسادات قدَر چاچکام یکی از بام‌های ایران. والسلام. چگونه می‌توانم تمام کنم ولی نگویم مرا مرهون خود ساخته‌اید که الحاح‌ام برای آمدن مجدد به مدرسه را با نهایت نجابت پذیرفتید. بودن شما در صحن، تلائُم (=سازواری) مرا و همه را در مدرسه بازتاب می‌دهد. با احترام: شاگردُ مرهونت: دامنه. تقدیم بالاترین سپاس از فائقه‌های اثرگذارت استاد. شاگردی کردمُ و تکلیف ارائه دادم. سلام دوبارهُ و احترام مجدد. دامنهُ ارداتُ ادب.

 

سید کمال الدین عمادی: سپاسمند و شکرگزارم از این همه لطف و بصیرت همراه با ظرافت نگارشی جناب دامنه بزرگوار البته ما خود شاگرد این مدرسه هستیم هنوز باید در محضر شریف عالمان ربانی همچون آیت الله العظمی جوادی ها زانو ادب زده سرتا پا گوش دل بود تا ادراک و سلوک میسر شود

 

جناب حجت الاسلام آشیخ محمدجواد استاد محترم بازم سلام. چرا حجت الاسلام ابوالقاسم علیدوست؟ وی در مورد وجوب حجاب و لزوم قانونی آن، گویی شُل وارد شدُ انگاری قید و اما و اگرها کرد. به آخوند نمی‌آید حکم خدا را شُل بگیرد. باید روی اصول و فروع دین محکم بود. چطور او را سخنران برگزیدند متعجبم. البته داوری قطعی ندارم. می‌گذارم به حساب احتمالات و حدسیات. از لطفتت ممنونم. منتظرم گردهمایی را خوب اجرا کنی و ما را از کمُ کیف آن بهره‌مند. ممنونم. بااحترام: دامنه

 

مجدد سلام استاد ربانی. همان متن مربوط به شیخ بهائی شما در صحن مدرسه توسط رفقا در داخل حرم مشهد مقدس برایم قرائت شد. چون من این‌مدت مسافرت در فضای مجازی به‌کلی نبودم. رفقا گوشی خود را در اختیارم می‌گذاشتند در طول مدت زیارت و بودنم در محل، که از فضای مدرسه مطلع‌ام کرده باشند. متن شما را رفقا قرائت کرده بودند. ممنونم. حاح آقا نجفی دارابی یادگار مرحوم آقا لطف کرده بودند به بنده زنگ زده یودند. در حقیقت به زنگ من زنگ زده بودند. چون هر سال در زیارت رضوی با ایشان یک ارتباطی می‌گیرم. متنم ویرایش نیست. دست‌انداز داشت شما صحیح‌اش را تلفظ فرما. ارادت: دامنه

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. می‌شود منو «استاد» صدا نزنی؟ مرا همون ابراهیم بگو. دور می‌افتم وقتی من را استاد خطاب می‌کنی. تو نکته‌هایم را که بین نماز طرح می‌کردم، بادقت می‌گرفتی. شأن مذهبی و معنوی تو مدخلیت دارد درین رفتارت. راستی دلم تنگ تنگ تنگ شد برای تو. برای تو. برای تو.

 

یک مراسم دوست مصیبت‌زده‌ی ما، اما بارها بارها خاطره‌ها

پنجشنبه‌ی آخرِ فروردین‌ماه خودم را از قم، به همراه رفقا به مراسم هفت درگذشت بانو شهربانو رمضانی -همسر رفیقُ همسنگرم آق سیدعسکری شفیعی- رساندم. عهدی که باید وفا می‌نمودم. گمان کنم از دسته مراسمی بود که شکوه اجرایش کمُ کسری نداشت. آقامختار -خوب، خیلی‌خوب- اجرا کرد. رفیقم سید علی اصغر با لحن محزون مطلب خواند. ذاکر هم، متین به نوحهُ مرثیه رفت. سید علی اصغر اصرار داشت مطلب را بنده پشت تریبون ارائه دهم، زیرِ بار اصرارش نرفتم، بلکه حریفش شدم زیرا با آن‌که پس از درد دوری دلبندش آق سیدجواد هرگز پشت تریبون نرفت، حرف مرا رد نکردُ پس یک سالُ اندی سکوت تریبونی، بلاخره پیشنهادم را پذیرفت پشت تریبون رفتُ الحق بااُبُّهتُ محزونُ فاخر ظاهر شد. به آق سیدعسکری -که درین صحن هستند- انتقاد شدیدی دارم. نه سرِ قبر منبر گذاشتند، نه مجلس ترحیمی که جمعه‌شب در مسجدجامع داراب‌کلا منعقد کردند منبر تدارک دیدند. این کار به هر کسی بیاید به آق سیدعسکری -محبوب دل ما- نمی‌آمد که منبر در هر دو مراسم حذف شود. چرا آخه؟! چرا؟ مگر اصل ختم‌هاُ ترحیم‌ها به روضه‌ی روی منبر نیست؟ هان! آگاه باشیم همین منبرها بود که ماها را در مذهب پایبند داشت. از مراسم ختم‌ها منبر را حذف نکنیم. این کار، کار نکوهیده است. همان زاویه که مزار نشسته بودم سه عکس هم انداختم که این شکوه آئینی را ثبت کرده باشم. مجدد بر دو خاندان خوب شفیعی سادات و رمضانی حاج اکبر بزرگ تسلیت می‌گویم. آری؛ آن روز باشکوهُ حُزن یک مراسم دوست مصیبت‌زده‌ی ما بودُ بارها بارها خاطره‌هاُ یادها. ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک

 

جناب حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام. شعَف دستم داد آن جاها سیر و سلوک داری. چه جاهای مشاهد و شریفه‌ای. در هر شهادتگاه ائمه‌ی هُدیٰ ما را یاد آرُ عِرْق عشق ما را اظهار نما.

شرحی برین عکس

تکیه‌پیشُ یک‌دنیا پاتوق. کیست از تکیه‌پیش خاطره نداشته باشد، حتی اگر سوار بر پشت وانت می‌شدُ کرایه را از راننده می‌غاپیدُ درمی‌رفت! حتی از چابک‌ترین وانتت‌رانان آن زمان. چون یک قَران هم یک چیزی می‌شد. حالا این گروه سرود معزز محل‌مان، این میدان را میدان انقلابی کردند. عکس سوم کلَک است. نوعی لُوش (=دروازه) کلَک علامت مرز استُ حریم. از کلَک هم نباید هرگز بگذریم حتی برای چار کال هَلی‌زِلکا. عکس چهار به برداشت من می‌خواهد حرف بزند که ای انسان! با تکیه بر عشق عین گل سیرُ و سیرت کن. تکیه‌گاه گُل یک قَیّم چوبی استُ بس، ولی انسان باید به عقیده و عشق و مبدأ جاویدان و محکم تکیه کندُ بالاُ بالاُ بالا روَد. دامنه‌ی سه. یادم رفت بگم که قیّم را ور داری، گل می‌پژمُرَدُ خامیرِ خامیر می‌شودُ عطرش مُنهدَمُ مُنهزَم. عموحمیدرضای من، بسی ممنونتم که دیشب چندین عکس فرستادی که به‌مرور ایام خواهم زیرنویس کرد بر منتخب‌هایی از آن. از دیدارت در اوس‌صحرا شوق آمد مرا. دیدار با خیلی‌ها در برنامه بود، وقت کم آوُردم. بگذرم. قم آمدم. کی باز محل برسم خدا می‌داندُ دلِ پایِ دارِ من.

تاریخ انقلاب در داراب‌کلا

قسمت ۱۹
نوشته‌ی دامنه‌ی سه

مدتی در کارِ نوشتن تاریخ سیاسی داراب‌کلا درنگ افتاد. مطلع‌اند دنبال‌کنندگان که من در پیِ درخواست فامیل اندیشمند و محترمم محامین در همین صحن، چندین قسمت از تاریخ محل را نوشته بودمُ مسائل قابل عرضه را مطرح نموده بودم، که به زیر و زیورِ بحث هم رفته بود. اینک دنباله‌ی تاریخ و ادامه که قسمت ۱۹ است:


هنوز جرقه‌ی انقلاب نجَهیده بود. گمان کنم سال ۵۵ یا کمتر بود. یک نشست سیاسی و قرآنی تحت نام حجتیه میان روحانیت محل مقیم قم و مشهد با تعدادی از تحصیلکردگان محل -مانند مرحوم مهدی بریمانی، محمد آهنگر فضل‌الله حاج محمود، هادی آهنگر حاج اسماعیل و ...- در پایین‌مسجد (پایگاه مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی) برگزار می‌شد. چون مرحوم آیت الله آقا داراب‌کلایی چندان تمایلی به آن نشان نمی‌دادند حتی به نظر می‌رسد مخالف بودند. آن سال تابستان اکثر روحانیون محل از هر دو حوزه به محل آمده بودند. جلسه‌ی مخفی تشکیل شد. مرحوم شیخ عباسعلی مختاری دارابی بی رعب و وحشت، رفت منبر. شروع کرد به سخن علیه‌ی شاه و سلطنت و نظام طاغوت که وحشت ایجاد شده بود. قدرت سخنوری بالایی هم داشت. وسط صحبت چنان ترسی بر جو جلسه حاکم شد که حاج سید مرتضی شفیعی -برادر جناب استاد حجت الاسلام سید محمد شفیعی مازندرانی- مجبور شد برای کنترل و حفاظت جلسه به بیرون برود و در دل شب اطراف مسجد و تکیه را بپاید که یک وقت مأموران نریزند بیایند دستگیرشان کنند چون محل ما پاسگاه ژاندارمری داشت.

 

خبرِ آن منبرُ نشست، چطور به گوش پاسگاه رسید اللهُ اعلَم. چنان جوّ حساس شده بود که فردای آن به سراغ برخی از روحانیون رفتند و آنان را برای انحلال این سری نشست‌ها و ترک آن تحت فشار قرار داده بودند. سخنرانی سیاسی بی‌مهابا و بی‌محبای آقای شیخ مختاری همانا، پاشیدنِ نشست‌هاُ و ترک کل جلسه همانا.

 

گاه از خود درون خبر مخابره می‌شود. از ابتدای تاریخ بشر نفْسُ جاسوسی در نفوس افراد نفوذ یافتُ هنوزکه‌هنوزه، چنین ضعف و خَبطی احاطه می‌کند بر افراد کم‌جنبه و تحریک‌پذیر. آری؛ ۱. روحانیت داراب‌کلا با رژیم شاه مخالف بود اما زمینه‌ی مخالفت، بُروز و ظهور نداشت. ۲. میان روحانیت روستا و جوان‌ها -به عبارتی عامی‌تر میان مُلّاها و مُکلّاها- رابطه‌ی مخفی فکری برقرار بود اما به‌شدت محافظه‌کارانه. لابد فشار رژیم باعث بود این نحوه مبارزه، تحمیل شود. ۳. حالا را نبین چند تا بچه روی مواریث انقلاب خرماخوران راه انداخته‌اندُ خدا را پس از خرما به یادشان می‌آورند، آن زمان مبارزه با شاه و خفقان، چون سوزِ سرمای مردافکنِ زمستان، پَر می‌سوزانْد. ادامه دارد... دامنه‌ی سه.

گفت: "در سیاست غرقی تو"

خواستُ برپاخاستُ خاصُّ خاصِ خاص که با این نقدش بر من، تیمارم کند. هیچ احتمال در آن نمی‌بینم که خواست من را نفیُ ضایعُ رسوا سازد. سازندگی در گفتارش بود. دوغ بُزِ قاهان قم دیشب، مرا به خواب عمیق، نه قهقهرا فرو برده بود. نماز صبحم را که بپا داشتم. روی نقدش غَلت زدم که غلط‌هایم را بیابم. گویی (چون هنوز یقین در من نُضج نزد) مرا به ترکِ سیاستُ حتی مدتی موقتاً از صحن مدرسه فراخوان داد. روی ترک نوشتن در مدرسه دارم فکر می‌کنم. اما من سرنوشت‌سازترین فازهای زندگی‌ام را یا با حرم امام رضا ع معینُ‌الضُعَفا (و من یکی از اصلی‌ترین ضُعفا) در میان می‌گذارم، یا با حرم اهلبیت حضرت فاطمه‌ی معصومه س. پس غروب جمعه‌ی پیشِ رو، شب شهادت پیشوای صادق ع امام دانشمند شیعیان باید خودم را به حرم برسانم تا توسل جویمُ کسب تکلیف کنم. خیرِ مسیرم را بگیرم. که بمانم مدرسه برای نگاشتن، یا نه. تا آن روز همچنان می‌نویسم. تا ببینم سرنوشتم چی می‌شود.

 

داشتم می‌گفتم. وقتی به من پیامک مخابراتی کردُ گفت: "در سیاست غرقی تو" پس از نماز صبح امروزم زدم به رخت، ولی خوابم نبرد. تشویش نه، تشویق سراغم آمد. پریدم رفتم کتابخانه‌ی فسقلی خودم. کتاب "کلیات احادیث قدسی" کریم فیضی را (که امانت از مخزن است) برداشتم روی سینه‌ام گذاشتم که ببینم صدرم را شرح می‌کند یا قبض؟! آقای کریم فیضی از نویسندگان مورد قبول من است. او درین اثر، «الجواهر السُنه فی الاحادیث القُدسیه» را به فارسی فاخر برگردان کرد. دلِ دغدغه‌دارشده‌ی من، مرا برد به صفحه. آری صفحه، که هر بار از آن باید بیاموزی و بیامیزی. اساساَ اسلام به "صفحه"، محتوای خود را پُر کرده است و مُصحَف (=قرآن شریف) حاصل صفحه است. گِرام قدیم هم بر حسب صفحه به صدا در می‌آمدُ آهنگ پخش می‌کرد. همه باید صفحه داشته باشیم و با صفحه به صفا و صلح برسیم؛ صلحی صوری نه، صلح واقعی که در خود چالش و نقد جدی و بی‌رحم حمل می‌کند نه بزَک‌گویی کردن به روی هم.

 

باز برگردم. داشتم می‌گفتم. بُرد مرا روی صفحه‌ی ۳۸۴ کتاب روی یک حدیث قُدسی قشنگ (=نحوی از کلام پیامبر اکرم ص که از قول خداوند منتقل شد) چه حدیث قدسی‌یی هم. چی بود حدیث؟ آتش معرفت افکند بر سرم.

 

"ای احمدِ محمد! زهدان آنچه از جَهد که به انجام می‌رسانند، از روی تمایل درونی است، نه ترس آتش و نه ترس از شوق بهشت."

 

من را نرسد خود را زاهد جا بزنم. زُهد (=تمرین نظری عملی‌ی بی‌میلی دنیادوستی) کار صَعب (=بسیار سخت)ی هست. دشواری‌های آن آدم را از پای درمی‌آورَد. ولی این حدیث را ایدئولوژی خودم می‌دانستم بی‌آن‌که این مدت عمرم ازین قدسی مخبَر شده باشم. دوختم این حدیث را به حدیث قدسی دیگر که رسول الله ص نقل کردند:

 

"... و حق بر من است که شما راضی باشم و خواسته‌های‌تان را در روز قیامت بدهم"

 

بگذرمُ بروم. فقط بگویم فرمایشت را گرفتم ای آقای "انسان" که مرا فراخواندی به ترک مدرسهُ نوشتنُ سیاستُ پوست‌کنده فرمودی: "تو در سیاست غرقی، غرق" از آقای انسان ممنونم که مرا برای شنا در غیر دنیای سیاست دعوت کرد. ولی بگذار از حرم هم الهام بگیرم. اگر الهامم کرد حتماً شنایم را تغییر می‌دهم. با بالاترین حرمت بر محضرت. ایضاً معذرت.  روز معلم را بر ساحت اولین معلمانم پیغامبر خداوند ص و امامان عصمت علیهم السلام و سپس معلم‌های سرنوشت فکری‌ام در جوانی زنده‌یاد دکتر علی شریعتی و شهید مطهری و در رأس همه معلمان مبارزم مرحوم امام و رهبری معظم و در آخر یک آموزگار دل‌آگاه در حد یک انسان اعلا جناب آقای «...» -که از ذکر نامش پرهیز دارم- سلام می‌رسانم. ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی یک.

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. در آدم جایی وجود دارد که با آن ارتباط عقلانی تلطیف می‌شود؛ ساحت مخفی عاطفه. آیا می‌دانستی وسط قرآن کجاست؟ آنجا که اصحاب کهف پس از ۳۰۰ُ اندی سال بیدار شدند و خدا وحی کرد بر آنان وقتی بازار (= خوانده شود دل اجتماع) رفتید، متلطّف (نرم و لَیّن) برخورد کنید که با شما سخت نگیرند مردم دوره‌ی کهف. آری درست گفتی. آرامشت را آرزوست. خیلی به من سفارش می‌کنند بر سیدم. چشم هستم پیشت همه‌زمان. غار با تو، آری با تو، نور می‌تابد. بیا بریم در غار حرا و آنگاه غار ثور. منظورم سیر آفاقی نیست، مسیر اَنفُسی آن دو غار بقاست، متظورم بهاء است، نه بهانه. مکعب باید بود، نه مربع. کعبه مکعب است، چون داخلش جا هست. مکعب هم باید باشند انسان.  رفیقم سید علی اصغر سلام مجدد. نه، چنین نیست. این عبارت وقتی استخدام می‌شود فرض گرفته می‌شود طرفِ مخاطبت در مرز بدعاقبتی دچار است. نوعی تخفیف شخصیت و تحقیر فرد محسوب می‌شود. چون احتمال خطاکاری فرد را فرض می‌گیرند. البته استاد شاکر دوست متفکرم می‌داند مبحثم کلی است نه اشاره به متن خودش. بگذرم.

 

عمو حمیدرضا سلام. جا دارد ازت تشکر کنم که همآره وقت‌های خوبی برایم می‌چینی. آن روز هم جزوِ ساعات درخشان هر دوی‌مان بود. مرور کرده بودیم هم را و همه را. عکس هم از هنر توست که زاویه‌شناسی.

 

عمو حمزه سلام. چه صیدی کردی من و آق سید موسی را. روحم خبر نداشت از عق وَری هم مورد سوژه‌ایم. ممنونم. ثبت با سند برابر شد. راستی آقاحجت هم زیاد مزار عکس انداخته بود ولی هنو رو نکرد. یا من ندیدم.

 

رفیقم سید علی اصغر سلام. فضای مجلس مزار توسط مختار و بیانات خودت تغییر و به نفع اشک جریان پیدا کرده بود. آهنگ محسن چاوشی هم که توسط آقا مختار یا مجریان مراسم پخش شده بود در وصف مادر، جو را سراسر دگرگون ساخته بود. امید است دلِ سوخته‌ات، برشته‌تر ازین نشود که سوز کربلا خود به حد کافی جگرت را گرم و گریان دارد.

 

جناب حجت‌الاسلام استاد شاکر سلام. حالیا خوشا به سعادت صبیه‌ی محترم شما. راستی عوارض ورود به ایالات متفقه‌ی داراب‌کلا پرداخت شد؟!

 

حضرت حجت الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم ما سلام. سروده‌اید: «زمانه پوست افکند است از افکار بد کیشان  به سود حرکت غزه به سود ساحت اقصی» آیا افکنده منظوره است؟ یا افکن؟ یا عمداً ه مقصوره افکنده را از آخرش کَندید؟ برایم گنگ شد.اما بیت، بیت عمیقی است. توصیف حال و زوز جهان نسبت به غزه‌ی قهرمان است.

 

شیخ شاکر طاهرخوش: با سلامی مجدد به استاد قلم و نگارش مان جناب آقای طالبی بزرگوار. مدرسه صبیه ام مبلغی را درخواست نمودند؛ چون ایالت زیبای دارابکلا بود، اطاعت امر نموده، دخترمان ۱۰۰ تومان را جرینگی(= نقداً) از ما گرفت و سرمان کلاه گذاشت و به ما خندید.

 

جناب استاد شاکر (=طاهر خوش) عجب جرنگی هم جواب دادی. جرنگ جرینگ پولت تا قم ارتعاش داشت. خوش‌طبع و خوش‌بیان هستید نیز دانا و مهربان. سپاسگزارم رفیق شفیق من.

 

شیخ شاکر طاهرخوش: إن شاءالله عاقبت بخیر شوید.

 

استاد حجت‌الاسلام شاکر سلام. راستی این که من این جور دعای امری را اصلاً قبول ندارم. چون این دعا نوعی تحقیر مقام فعل و قول فرد مخاطب، محسوب می‌شود.

 

سید موسی صباغ: سلام. خا . اون گت چله تنه .برو بچین.

 

سلام دوباره آق سید موسی رفیق دیرین. گت چِلّه باید هِنگِروم چِنگِروم (=برای فارسی‌زبان‌ها ترجمه می‌کنم: یعنی پربار و پرخوشه) باشد. امشب هم دوغ بُز روستای قاهان قم را خوردم حسابی شادابم. ممنونم.

 

تشکر ویژه از رفیقم حاج سید تقی ۱. یکی به علت این که ایشان به بنده خبر رساندند که یکی از اعضای تیم فوتبال بانوان ایران -که داراب‌کلایی هستُ اهل ببخل- گویا در مسابقات جهانی از دادنِ دست به مرد اجنبیُ نامحرم (=دو داورِ مرد مسابقه) خودداری شرعی کردند. من اسم این فوتبالیست محترم را نمی‌دانم اما بر کار سترگ و نستوه او، غَرّه شدم و بالیدم برین حفظ حریم شرعی. ۲. دومی این که وقتی فاروج قوچان را رد کردیم زنگ گوشی‌ام به صدا در آمد. من هنگام رانندگی نه تماس‌ها را جواب می‌دهم و نه پیامک‌ها را می‌بینم. دادم به همنشین که در ماشینم بود. دید جناب حاج سید تقی شفیعی است. خبر داده بود کجایید؟ برای شما شش تا غذای حرم رضوی گرفتم. حیف که زودتر تماس نگرفت. از تناول طعام حرم افتادیم. در چایخانه هم چند بار گشتیم جناب ایشان را ندیدیم. آن رفیق مزار به من گفته بود فلان روز تا فلان شب مشهدند. تلاقی نخوردیم با هم. بابت هر دو کار نیکش سپاس. سلام برادرم حاج سید تقی. باز برکت باد بر برکاتت. دامنه‌ی دو.

 

دامنه و سید موسی صباغ. عکاس ناغفلی : حمزه طالبی

آسید موسی سلام سه‌قَضی. این صید تصویری را دیده بودی توی صحن؟ عموحمزه شکارمان کرده بود. مال اول اردیبهشت است که بعدِ نمازجماعت بالامسجد، گِرد هم گراهایی به هم داده بودیم! خب شد حمزه شنود کار نگذاشته بود! انگاری از هر سو تحت دوربینیم! برات این جا مراسله صورت دادم تجدید خاطر شود.

خوب شد عینک نزدیک پاهاتو دمِج‌ممِج نکاردی. ببین نزدیک پاهات عینک کسی رو زمینه.

 

سید موسی صباغ: سلام مجدد. شانس بیاردمه. عینک ره نمتمه. وگرنه معلوم نیه چنده اون کال عینک وسه غرامت بس‌ِ هادم.


دامنه: کال‌عینک اصطلاحی قشنگ بود. خندیدم خیلی. غرامت هم جنگ لفظی زیبایی بود. درود.

 

اینک وقتم را متمرکز کنم بر جواب به چندین پست بالا. خدا کناد از پسِ جواب‌ها برآیمُ برتابم. می‌آم کمی بعد واسه‌ی جواب‌مِواب... از این جا به بعد باید در پست‌ها برای پاسخ مشارکت کنم. هر چند جناب آقای انسان مرا دستور داد مدرسه را ترک کن. اما تا غروب جمعه‌ی همین هفته شب شهادت امام عظیم‌الشأن‌مان حضرت امام جعفر صادق ع سه شبانه‌روز فرصت دارم. بگذرم.

 

کلبه‌ی حاج غلام یزدانی آقا اَسیوپیش دارابکلا

هشت اردیبهشت ۱۴۰۳   عکاس : دامنه

جناب حاج غلام سلام. آن شب در کلبه‌ات چند هنر و خیر ازت دیدم. در پست دیگرت مُعکًس (=عکسی‌طور) می‌آیم. عکاس اون عکسم با آق سید موسی از پیش معلوم بود آق حمزه است. خودش همان شب در مدرسه گذاشت.  البته من تا پس از مشهد و برگشت به قم، از مدرسه و فضای مجازی دور بودم. راستی پرتغال والنسیا عجب آبداره. جبران کنم کَی برایت. هنوز بلد نیستم پرتغال درسته یا پرتقال! حاج غلام یزدانی سلام. همه از همه عکس می‌انداختند در کلبه‌ات، من غرق طرح سنگ ویلایت شده بودم آن شب. این هم عکسی که مخفی انداختم از نمای وردی‌اش. آق سید موسی با یک خط و نام دیگه!!! هم هست در مدرسه. دروغ ۱۳؟ نه، نه. مهم این بود لیستی از خیراتی که در حق عامه کردی مرا به وجد آوُرده بود. شگفتی‌ساز شد. درود. راستی خطر نکردمُ گفتی موقع رفت از خطیرکوه نرو شهمیرزاد، به حرفت عمل کردم. علت این بود موقع رفتن سینه‌کَش زیاد دارد. باشه، هنگام برگشت به محل به دل خطیرکوه می‌زنم که از بالای دوآب درمی‌آید کمی پایین‌تر از رستوران دم‌زنون و روستای اُوریم. این هم سنگ‌فرش دیوار کلبه‌ات. غرق وسط دایره‌اش‌ام. نه غرق سیاست‌میاست! حاج احمد هم دارد ماهی قزل را را سخ‌پِلخ می‌کند!

 

جناب حجت‌الاسلام آسید حسین آقا استاد محترم ما سلام. مرکز پیامت درین بحث این عبارت بود: «شگرد تقویت بعد عاطفی و احساسی و کاهش دادن بعد معرفتی» به نظر من هم این عنصر معرفت نادیده شود عصاره و اسطوره از منبر و محرم گرفته می‌شود. هر چند عاطفه مؤید معرفت باشد حُسن استُ مقوّم امر. بر آسیب‌شناسی‌تان صحّه می‌گذارم. مدیحه منهای منبر مثل ذبح بدون ذکر بسم الله می‌مانَد. موافقم من. با احترام: دامنه

 

جناب برادرم قاسم لاری سلام. داستان با نتیجه‌اش مناسب نیست. خدا شلاق‌به‌دست نیست. هر کس این داستان را به «فِرّوا...» پیوند زد اشتباه محض مرتکب شد. خدا را با آن مرد شلاق‌به‌دست یکسان پنداشته است. خدا بندگانش را شلاق نمی‌زند. این داستان از اساس سست است. از برادرِ رزمنده‌مبارزُ آماده بر دارِ شهادتم، آقاقاسم توقع است دقت وافر کند در انتخاب و خلاصه‌سازی داستان. ارادت داداش قاسم لاری‌ام.

 

حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام. سخت مخالفم با حذف دیدار دوره‌ی مسجد حنّانه و مزار کمیل بن زیاد نخعی یار محبوب امام علی علیه السلام. خودم هر دو مکان به بالاترین آرامش رسیده بودم. هر دو مکان مکانی مکین‌اند. کی به این تصمیم نادرست رسید؟ واقعاً بد کردند. از زیارت‌هایت نَمی به ما هم بچکان.

 

دوست دیرین یار نازنین من آقا حاج سید تقی سلام. از من برداشتی از سَر و سِرّت هست که نشان داده‌ای از همان فردای انقلاب با من از درِ صّدق هستی. خاطره‌ای با تو دارم که گفتن آن آنقدر مهم هست می‌شود حتی یک یادداشت روزش کرد. وقتی مقام معاون استاندار مازندران شده بودی دستِ پاک رفیقم حاج سید رسول را فشردی. آن زیز و بَم‌ها بمب دوستی‌ات بود که چون فشانه بر سر ما افشاندی. خواهم گفت روزی که صدقُ خلوص در انجام کارهایت آغشتی. زمانی بود که اغلب کوشش داشتند زیربنای ورود افراد شاخص محل را بزنند ولی تو یک‌تنه پای تقویت موقعیت افراد ایستادی. تاریخ دست‌نخورده‌ی آن رفیق عین آینه پیشمه. دامنه

 

و این ماند که الآن می‌آم برم یک گز یزد پر از مغز پسته با یک چای نیمه‌تیره بنوشم برمی‌گردم

جواب خاص دوست و استاد متفکرم جناب حجت‌الاسلام آشیخ محمدجواد سلام. مقدمه: محیط دانشگاه (البته دانشگاه‌های اصلی وزارت علوم منظورمه) به نظر من با روحانی سازوارگی دارد. مطهری شهید وقتی به اجازه‌ی امام وارد محیط دانشگاه تهران شد، تازه دانش فراوانش فهمیده شد و‌ خود نیز در زیر خروارها پرسش آزاد دانشجویان شاکله‌ی فکری‌اش ساخته‌تر شد. برای نخستین بار می‌خواهم یک نفر را نصیحت!!! کنم؛ دوستم محمدجواد را که دوستش می‌دارم شفاف عین آب قنات در کاریزها. محمدجواد دانشگاه را برای خود بِستر عقلانیت و معنویت و دانش نما و آنی از پرسش دانشجویانت نگریز. هر چه پرسش شیشه‌ای باشد جوابت هم اسلامی‌تر می‌شود چون مجبورت می‌کند در آماج سؤالات، دست به اسلام‌شناسی ژرف‌تر بزنی. در بیان فهم خود از احدی نهراس بگذر روح مطهری در وجودت شکوفا شود. طعنه خورد و حرف شنید ولی مقاومت ورزید و دست به تکفیر نزد. اما بعد گزارش دلنشین نوشتید. وقتی رسیدم که فرمودی ابزار انسان دو تاست: عقل و عاطفه. لذت من صدچندان شد. من پایه‌ی هنر ارزشی و الهی را در ترسیم سازه‌های مذهبی می‌دانم. مثل محراب، مثل مسجد. مثل بُفعه. مثل مضجع. مثل حرم. مثل صحنه‌سازی عاشورا و حتی بقیع. عکسی از حرم رضوی انداختم که کنج صحن کنار غدیر بقیع را مسجم ساختند. می‌گذارم. درست گفتید هنر انسان را به اعماق می‌برَد و من معتقدم بی‌هنری وی را به دهنه‌ی خوفناک درًه پرت می‌کند. بارک الله آشیخ غلامی.

 

این سه عکس که انداختم. بقیع قدیم را در حرم امام رضا علیه السلام جانمایی مجسمی کردند. من غرق این جور جاهام نه غرق سیاست که جناب آقای انسان مرا نهیب زد.

 

من محمدجواد جای لاکچری می‌نویسم: پسندواره. چون لوکس هم معادل خارجی آن است. شیک هم می‌شود گفت. درود. جواب‌های واجب من به پست‌های صحن شد پیس‌مَما (=کاملاً خالی و تمام و صافُ صوف) والسلام خامه و نامه تمام.

 

شیخ محمد غلامی: با سپاس از حسن نظر جناب عالی دو نکته را متذکر شوم  حقیر طلبه ای کوچکی هستم، شاید تنها عنوانی که قابل باشم و البته خوش دارم در مورد خودم گفته شود عنوان "شیخ" است نه بیشتر بابت نصیحت مشفقانه و خدا پسندانه شما دوست و استاد بزرگوار تشکر و قدردانی می کنم. امیدوارم پیرامون نکاتی مفیدی که اشاره داشتین بتونم گام های مثبت بردارم مجدد سپاس...

 

مصطفی بابویه: با سلام و احترام خدمت همه اعضای محترم مدرسه ی فکرت... بعد از مدتی مشغولیتِ کاری، امروز فرصتی دست داد فعالیتهای گروه را مرور میکردم. با ورود آقا ابراهیمِ طالبی مدیر محترمِ مدرسه ی فکرت انبساط و گشایشی در مکاتبات حاصل شد... که این ایفایِ نقشِ ایشان در گشایشِ مکاتبات و مباحثات بسیار مثمرِ ثمر و قابل تقدیر میباشد ؛ که بنظر ادامه ی آن بسیار سودمند است... اما بعد: مدتی است که مبحث رکود در اقتصادِ کشور بولد و هایلایت(پررنگ و ضخیم) شده! مدتیست قصد داشتم اقتصاد دولت جناب رئیسی را نقد و بررسی کنم ، که بخاطر موضوعاتِ پیرامون جنگ اسرائیل و فلسطین و دنیا این امر میسر نشد‌‌..‌ ان شاالله در برگشتِ از مسافرت در فرصتی مقتضی ریشه ها و مسائل و مشکلات اقتصادی دولت رئیسی با کمک دوستان باز خواهد شد... این نکته یادآور میشود که: تنها تریبونِ عمومی در دسترس شما عزیزان و بنده همین فضاهای مجازی میباشد ، که میبایست از این فضایِ ایجاد شده نهایت استفاده را برد، و با تبادلِ اطلاعات ، مطالبه ای درست و اصولی در افکار عمومی جامعه شکل داد ...‌ که این مطالبات و فهمِ درست بتواند راهگشای آینده کشور باشد... به لطف و اراده خداوند متعال... با تقدیم احترام مصطفی.

 

آقامصطفی سلام. قصد اقتصاد را کرده‌ای. آن را لازم‌البحث می‌دانم. در توان فکر و قلمت هم هست که از پسش برآیی. درنگ و تردیک مکن. منتظر می‌مانم بررسی تحلیلی‌ات از راه برسد. هر کجای کشوری دلی خوش و قلبی میزان برات آرزومندم که همآره چنینی و برای من انسانی بسیار لطیف. در محل سه دیدار با تو دست داد که هر سه تا برایم ترنُم داشت. وجه تو مرا وصل به پسردایی‌ات شهید محمدباقر مهاجر می‌کند. هر دو گِروِش عرفانی و عبادی دارید. درود. از الطافت به خودم ممنونم. نوازشگری مهربانی. مِهر در دلت مُهر است. ممنونم. ادبُ ارادتُ دامنه.

 

سادات شریفِ موسوی: سلام و عرض احترام تبریک، خدمت مدیر محترم و معلمین گرامی در گروه و اساتید محترم. آنانی که با قلب خود درس میدهند و با قلب خود می‌نویسند و با قلب خود می‌خوانند و با قلب مهربان خود جمعیتی از زیر دستان طالب آموزش را فرا می‌دهند. آنانی که معضلات خود را در برابر مشکلات جمعی از فرزندان سرزمین ،محو کرده تا عزیزان کلاس و مدرسه روحیه پرقدرتی داشته باشند. آنانی که وقتی زمان تدریس فرا می‌رسد، ذهن خود را شفاف کرده تا اصل مطلب را بتوانند به مقابل خود ،القا کنند . معلم بودن هنر است و معلمی شغل هنرمندان است . و تبریک مجدد و مخصوص، خدمت مدیریت محترم جناب آقای طالبی گرامی که مدیر و معلم این مدرسه ی ماست.

 

فامیل محترم و ارزشمند ما سادات شریفِ موسوی سلامٌ علیکِ از خوبان روزگاری چون شما -که نزد من بسیار شرافت و قُرب و ارج دارید- همواره همین انتظار ساطع است که دست تعلیم بر سر دانش‌آموزان خود دارید. شما معلم متقی و مؤمن محل مایی. مردم به روی شما خاندان پاک سوگند می‌خورند. خدا را شاکرم محل و زادگاه‌ام توانست اشخاص باشخصیتی چون شماها پرهیزگاران و باحجابان تربیت کند. و امروزه این شما معلم‌های پارسا هستید که در هجوم دسیسه‌شده‌ی بیگانگان به ضلع ایمان انسان در ایران، به عنوان ناجی ظاهر شوید. حاج قاسم عزیز جان خود را فِدیه‌ی انقلاب و مقاومت در برابر مخاصمین کرد، اینک شما هستید که باید تعلیم دهید نسل نو را تا تحت امواج نروند و زیر بمباران نمانند. من کِه باشم که مرا «معلم» خوانده‌ای؟! همواره تحت تعالیم زُعمایی چون شماها عُبّادِ عبید خدای متعال می‌مانم که چیزی بر نداشته‌هایم بیفزایم. معلمی بر وجود آن سادات معظم گوارا و لذیذ باد. کشکولی: الهی حقوق ماهانه‌ی معلمان چنان رقم و ارقام گیرد که هفته‌ی فلاکت! را هرگز درک نکنند تا از ۲۵ روز مانده به ماه بعد، هی بسم الله! بسم الله! نکنند که کَی حقوق واریز می‌شود! برقرار باشید. به محمد پسردایی‌ بافکر من سلامم را برسان. متنم بدون ویرایش چاپ شد. غلط غلوطش را تصحیح کن و نمره‌ی قبولی بر کارنامه‌ی ما بزن تا تجدید نیاریم. با تقدیم ادب و ارادت دامنه.

 

سادات موسوی [در پاسخ به دامنه] با سلام  و احترام مجدد خدمت مدیر محترم واساتید بزرگوار واعضای گروه تشکر می کنم از لطف شما نسبت به حقیر . و این نشان بزرگواری شماست. و همین طور فرصت را غنیمت شمرده از دلسوزی و تلاش و کوشش مدیر گرامی از بوجود آوردن این فضای مجازی (مدرسه فکرت)ایجاد فضای دلنشین  برای انتقال معلومات و تجربیات ارزشمند و هم چنین برقراری رابطه صمیمی و و دوستانه برای کسب علم و دانش بر خود وظیفه می دونم که در کسوت شاگردی از زحمات وخدمات فرهنگی و علمی ارزشمند شما تقدیر و تشکر نمایم.گرچه می دونم نیاز به تشکر ما نداشته برای رضایت خداوند و آرامش درونی خود این کار را انجام می دهید. اما تشکر و قدر دانی کوچک ما می تواند باعث دلشادی و ایجاد انگیزه ی بیشتر باشد. با تقدیم  احترامات.

نقدی بر متن روایت بوسه

استاد مستطاب جناب حجت‌الاسلام سید کمال الدین عمادی سلام. ۱. ابتدا روشن سازم من از علم حوزه بی‌بهره‌ام، پس درین بخش راحت و آسوده بگویم بی‌سوادم. ۲. دوم اظهار بدارم شیوه‌ی کار تحقیق‌محور -خصوصاً بر روی روایات- را خیلی می‌پسندم. چون بر خلاف قرآن -که قطعی‌الصدور است و غیرقابل تحریف مانده است- هزاران روایت روی مؤمنان ریخته است که حتی شیخ کُلینی غالب احادیث داخل در کتابش را (چیزی حدود چهار پنج هزار به بالاتر را. تردید دارم در عدد) از روایت‌های دسته‌ی ضعیف یا حتی پایین‌تر یا مشکوک یا قابل تأمل می‌دانست. جماعت روحانی -البته آنان که رنج مطالعه بر تن خود نمی‌زنند منظورم‌اند) مُرده‌اند برای بمباران بمب‌های خوشه‌ای بر سرُ روی مردم توسط روایت‌های خیالی و تورات‌طوری!! ۳. سوم تشکر از استاد که چنین منشی را گشودند. اما نقد.

 

نقد من روی فن روایات نیست. بلد هم نیستم. روی مفهوم این روایت است. هر چند بوسه بر دست کارگر یا کشاورز یا باغدار و نخیل‌پرور وقت آن روز مدینه، پیامی مهم دینی اخلاقی در ابعاد جهانی، عرفانی و اجتماعی از سوی رسول الله ص به جامعه‌ی وقت و فردای تاریخ بود. چگونه ممکن است پیامبر خدا ص که علمش از همه‌ی پیامبران بیشتر و احاطه‌اش از همه برتر بوده است، سؤالی از آن فرد بکند که نشان می‌دهد پیامبر ما نعوذ بالله (خدا مرا ببخشاید دارم این را طرح مسئله می‌کنم) ساده‌ترین مسئله یعنی علت زِبْری زِمُختی کفِ دستِ یک کشاورز محیط زندگی مشترک خود را که حتی او را می‌شناسد، نداند؟ حال آن که خود آن حضرت صلوات الله کار می‌کرد، با خود مردم مستمند بود و در ساخت مسجد مصالح می‌آوُرد. زبری دست را حتی یک بچه هم می‌داند ناشی از چیست. آن وقت عقلِ کل جامعه‌ی مسلمین حضرت سیدالمُرسلین ص عاجز نشان داده می‌شود از دانستن ساده‌ترین مسئله. این روایت چه ضعیف، چه سست، چه صحیح، چه موثق، چه جعلی، چه اسرائیلیاتی! و چه هر اسمی (که حوزوی‌ها آن را بلدند) داشته باشد، عقل منِ ضعیف، آن را قبول نمی‌کندُ پس می‌زند. اصل بوسه‌ی نبی مکرم ص را بر دستان قشر کار را چرا قبول ۱۰۰ در ۱۰۰ی دارم. اما پیامبر عظیم و دانای ما، این نحوه پُرس و جو کرده باشد را خیلی نادرست می‌دانم. بگذرم. بازم از سبک کار شما تقدیر کنم. حتی خواهان این روندم. حتی چون به شما ایمان و باور اخلاقی دارم نتایج تتبُعات‌تان را با حفظ حق نقد و نظر، برای خود صائب می‌دانم. ادبُ ارادتُ دامنه.

 

اِلاّ مَن رَحِمَ اللهُ

جز کسی که خدا به او رحم کند؛ همانا او عزیز و مهربان است آیه‌ی ۴۲ دخان «اِلاّ مَن رَحِمَ اللهُ انّهُ هُوَ العزیزُ الرحیم». مرحوم علامه این آیه را از ادلّه‌ی شفاعت در قیامت می‌داند. چه برآیند حیاتی‌یی. امید (خمیرمایه‌ی ایمان) ضد یأس (خمیرمایه‌ی الحاد) است؛ پس انتظار شفاعت، امید و طرَب من است. حکم جناب آقای «انسان» بدینسان برایم حجت و خودش نزدم عزیز و سامانگر است. هر ۵ روز بازسازی، گَه تا ۵۰ روز و آن گاه از ۵۰۰ وُ  ۵۰۰۰ روز عبور کند کم نباشدُ باکی نیز. تا آن کَه اَبرو گیرد چشم کور نکند! غرقه‌ی در رود نیل را چه اثر و ترسی از ریزش باران؟!!! والسلام. «سعدی از سرزنشِ خلق نتَرسد هیهات :: غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را» ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ خاتمه دامنه.

عکسها در اینجا

قدم به قدم تا حرمُ منزلِ پسرعمه‌ام

غروب راه افتادم؛ البته با اتوبوس. چون اتوبوسی‌ام؛ نه آن اتوبوسی را که به استقبال حکومت‌گردانان می‌برندُ ایضاً خودسران! در مسیر جوانی خوشگل دیدم. گشاده‌رو گفتم خیلی زیبایی، ولی سیگاری که داری می‌کشی صدمه می‌بینی. خندیدُ پذیرفت. درجا یک نخ سیگارش را مُچاله نمودُ لِه. نه! از ستاد امر به معروف!!! نیستم هرگز هم نمی‌شوم! خودم، خودم هستم. حالا از روی عکس‌ها پیش می‌روم. هوا هم برای شهادت امام صادق ع شکل غم داشت بالاسر حرم. پیش از حرم، طبق دأب سرِ قبر مرحوم مرجع مرعشی رفتم. سپس از لای کوچه‌ی ارک، عبور کردم که روزگاری -سال شصت و سه- آنجا خوابگاه داشتم؛ فاطمیه. از صحن‌های حرم یکی یکی عرض ادب و زیارت کردم. چه ازدحام زیبایی بود. جوّی تماماً حزن و مذهبی. مسجد اعظم، جوف حرم را هم تحیت داده و سر مزار بانوی عارفین پروین اعتصامی حضور یافتم. آنگاه نیابتاً برای مدرسه فکرت و اهل دلانی که در دلم لانه دارند خاصه یک اُسوه‌ام زیارت صورت دادم. من حالی خوبی داشتم پس گمان کنم دست‌کم امشب نائب قابلی بوده باشم. خودم به خودم بگویم: قبول باشه مدیر دامنه. نماز مغرب را رفتم بیت‌النور در عماریاسر که عبادتگاه بانوی کرامت حضرت معصومه س بود و محل ورودُ جلوسُ شهودش به قم. وارد خودِ محرابش شدمُ نماز گُزاردم. سپس قدم به سمت منزلِ پسرعمه‌ام حجت الاسلام استاد آق سید شفیع شفیعی گذاشتمُ وارد بیت شریفش شدم. نیم ساعت بعد مدعوین همه آمدندُ دیدارها تازه شدُ گپُ‌گفت‌ها نو و نوشیدن چای با حلوا نو به نو. شگفت‌زده شدم وقتی آمدنِ حجت الاسلام استاد آق سید کمال‌الدین عمادی را شاهد شدم. حجت الاسلام استاد آق شیخ مجتبی اکبری لالیمی (که هنوز از نزدیکی‌های یکی از شهرهای مشهد مقدس خود را قم نرساند) همآهنگی کرد که منبر را حضرت سید عمادی بروند. چه مَآلی؛ عِلّی و عالی. امشب شکوه منبر باز نیز در منِ بچه‌پامنبر، تجلی کرد. حقیقت، منبر محل گشودن حجاب و درمانگر جهالت است وقتی منبری پارسا باشدِ دانا. استاد سید عمادی با منبرش وَجه مرا وَجد آوردندُ نشاط مرا شلعه بخشیدند. چه گفتند؟ سرجمع بدون یک واو کم، این را. البته کمی بعد از شروع منبر با آمدن حجت الاسلام استاد شفیعی مازندرانی -که این روزها چهره‌ی درخشان و زیباتری پیدا کردند، چشمان من منوّرتر شد:

 

بیاناتی که حافظه‌ی من از منبر به خاطر سپُرد: زمین از حجت زنده خالی نیست. فرود ملائک در قدر، جایگاه می‌خواهد، پس جامعه‌ی مؤمنین امام زنده دارد و فرشتگان بر آن امام زمان حضرت مهدی منتظر فرود می‌آیند. تلاش کسانی که مسئله‌ی امام دوازدهم را از تولد چنین امامی به اسم حضرت صاحب عج جدا می‌کنند، بدترین تذلذُل است که در ایمان مردم رخنه می‌دهند. جالب این‌که اینان از درون خود حوزه سر بر آوردند و در مسئله‌ی مهدی موعود تردید انداختند. روایت مطرح کردند که تواتر داشت و بر باور به مفاد آن دست اکید می‌گذاشت. حتی علامه جوادی آملی دستور دادند متن آن را در کتیبه‌ی مؤسسه‌ی اِسرا حک کردند و بر کارکنان آن پژوهشگاه و مؤمنان اجتماع، تأکید کردند این عبارت (=دعا) منقول امام صادق ع به نقل از زُراره را به جای تعقیبات نماز عصر بخوانند. (حضرت عمادی پس از منبر در بین مسیر به بنده فرمودند متن آن را در ایتا ارسال می‌کنند) بحث منبر را به شهود کشاندند که بهترین نوع از معرفت است و برای آن مثالی از عالِم سالک زدند که شاگرد امام صادق ع بود و از امام خواست خودش را کامل به او معرفی کند که امام برای ایجاد شهود در او امر کردند به آب فرات اندازند تا با همان لباس غرق شود. دوبار برای نجات از غرق از امام صادق مدد خواست ولی باز امام امر کردند تا به فرات اندازند. این بار بود که عالَم شهود و توحید در وی باریدن گرفتُ گفت: یا "الله" مرا نجات ده. و امام صادق ع این بار وی را از خطر غرق نجات داد چون خدا آن صحنه در امام صادق تجلی کرد و توحید در آن فرد. پس نتیجه گرفت بهترین راه معرفت به امام، راه شهود است. یعنی شناخت درونی و دلی به تعبیر من کشف به کمک حسگر قلبی. و اشارت داشت به فهم غلط و منحط وهّابی که قرآن را بسنده می‌دانندُ وجود پیامبر ص را در حد نامه‌رسان و به تعبیر خودشان نعوذُ بالله: «پُستچی» پایین می‌آورند. برق‌های بیت را خاموش کردندُ مصیبت نحوه‌ی دستگیری بسیار رقّت‌انگیز امام صادق شیخ الائمه ع را به لحنی منظوم خواندندُ عصر عاشورا را به مصیبت دو امام پیوند زدندُ اشک جمع را رودی سیران و سیلان ساختند. از منبر که پایین آمدند تازه خارجِ منبر شد بر وزن خارجِ فقه. هر کدام گوشه‌ای از منبر سنگین وی را مورد اِمعان نظر قرار دادندُ من هم عرض کشکولی! کوتاه کردم به جمع که امشب با وعظ آقاعمادی منبر عظمت خود را باز یافت و با توجه به رُجحان شهود بر استدلال در معرفت به امام ع توسط ایشان، وی ما را با این منبرش میان مرز آن سخن به ترتیب آگوستین و آنسُلم: "ایمان بیاور، سپس بفهم" ؛ "بفهم، سپس ایمان بیاور" غوطه‌ور کردند. که استاد با جوابی گشاده و باز، لذت شهود را برجسته کردند و فهم را هم ضمیمه‌ی ایمان. حجت الاسلام استاد آشیخ محمد نجفی نکته گفتند که شهود هم ناشی از دلیل و استدلال و فهم است. بگذرم. شب محزون و شب معلومات بود امشب‌شب. باورم شده است آقای سید عمادی مُلّای به تمام‌معنا است. خدا برای خلق و خلقت وی را از جمیع بلیه‌ها و گزندها مصونش دارد. پسرعمه! ممنونم شب خوبی در بیت رقم زدید. آقا و عمه و آق سید محمدباقر را خدا رحمت کناد. دامنه.

 

وقتی رهبر ارکستر باشی

خانم لی یونگ آئه نقشی در سریال کره‌ای با اسمِ «استاد؛ رشته‌های حقیقت» بر عهده گرفت که به سرعت نور در جهان مشهور شد. او رهبر ارکستر است درین سریال، سرگذشت زندگی چاسئوم. او دارد درین اثر جهانی، به رازآلوده‌بودن زندگی پی می‌برَد. لابد می‌دانید راز چیزی‌ست هر کس دوست دارد نفر بعدی تماماً از آن بی‌اطلاع بمانَد. مطلب بعدی این است اغلب فکر می‌کنند حقایق پنهانی یکباره کشف می‌شود حال آن که، تدریج در کشف، یک اصله که بدان دقت لازمه. غرَض من از نشاندن این زن در نماد صحن اینه چرا ما نتوانیم با فن هنر و سینما اُسوه‌هایی در بُعد جهانی ایجاد کنیم. این در حالی‌ست که ایران و اسلام در خود اُسوه‌‌های واقعی دارند نیاز به افسانه و اُسطوره (=آفریدن فرد خیالی خوب) ندارند. بیاییم به حکومت بقبولانیم هنر را در ابعاد جهانی جدی بگیرد به ذات هنر برگردد بر هنرمند متفکر بها دهد. سرعتِ کارِ هنری به سرعت نور شباهت می‌زند. یک کار سینمایی‌ی شُستهُ رُفته گاه کارِ هزار کتاب و میلیون سخنران را می‌کند. از نظر من هنر در یک فرد در هر رشتهُ فن، یعنی انسان توانِ تسخُر طبیعت را پیدا کردُ می‌خواهد بر نقش‌های طبیعت نقش خود را بزند. قرآن هم گفت این انسان! مَسخَّر کن جهان، حتی کهکشان را. کُره‌ی کوچک گوشه‌ی جهان چرا سریال را در دستور کار خود قرار داده است؟! شاید رقابت با فرهنگ چینی باشد، ولی راه، راه عقلانی و احساسی است برای تصاحب افکار جهان در جذب کالاهای اقتصاد خود. آری؛ حس و عقل کنار هم شِبه‌معجزه‌اند و هنر را می‌آفرینند. به احترام همه‌ی هنرمندان باشخصیت و متفکر از میزم برمی‌خیزم. بگذرم. خاتمه دامنه

 

شیخ محمد غلامی: اقا ابراهیم سلام عصر بر شما خوش ورود خوبی به عرصه ی هنر بویژه سریال و سینما کردین، با کسب اجازه نکته ای به مطلب مفید شما اضافه کنم.  مهمترین بخش تولید فیلم و سریال و آن هم در برد جهانی سرمایه گذاری در این عرصه است. مثلأ در فیلم محمد رسول الله به کارگردانی جناب استاد مجید مجیدی در سال ۹۴ حدود ۴۰ میلیون دلار هزینه شد که در تاریخ سینما ی کشور بی‌نظیر بود. البته این فیلم جهانی شد و در بیش از ۱۰۰ کشور اکران شد و هنوز هم  در برخی از کشورها در حال پخش است. و همچنین سریال مردان آنجلس به کارگردانی جناب  استاد مرحوم فرج آلله سلحشور که مورد توجه واتیکان و مسیحیان جهان قرار گرفته است. بنابر این میخوام خدمت جناب عالی و دیگر عزیزان عرض کنم توجه به متریال در صنعت سینما اهمیت دارد و در جنوب شرق آسیا بخصوص کشور کره جنوبی بسیار توجه می شود به همین جهت آثار آنها بیشتر دیده می شود و جهان شمول شده است. محمدجوادغلامی دارابی....


جناب حجت‌الاسلام رفیق متفکرم آشیخ محمدجواد سلام. چقدر مرا پرِ سیمرغ دادی که به کوه قاف عطار پر بزنم. نکته‌ی عالمانه‌ات متن مرا مزیّن کرد. خرسندم در مقام استاد دانشگاه هنر تهران و معاون فرهنگی آن جا، رشد علمی کردید. سید علی اصغر در مشهد مقدس از شیوه‌ی شیوای منبرت به ما خیلی گفت. بهره بردم از کل این متنت. دوستت: دامنه


اِسا (=حالا) پاسخ به پست‌ها. از پایین به بالا. ببینم تا کجا. چون چهار تا گردن مرغ مگر چقدر آدم را دارد با کمی خیارماست و نعنا.


تذکر به استاد حجت الاسلام ربانی از همین شروع، قدرت مدیر مدرسه را نشان دهم! سلام استاد خوبم ربانی گرامی. مقررات مدرسه فکرت مجاز نمی‌دارد کپی نوشته‌های دیگران عیناً درین صحن انتشار یاید، مگر آن که آن را خلاصه یا برداشت آزاد کرد. این کار شما، خلاف مقررات بود. تذکر وارد است به شما. اگر این نوشته به قلم خودتان بود روی جریان فکری حشاشین (=جریان فکری عصر اسماعیله‌ی الموت قزوین) وارد بحث می‌شدم. جریانی متفکر باطن‌گرا که چون در کار داروگیاهی و فلسفه بودند به حشاشین مشهور شدند. از ریشه‌ی حشیش. چون اصل پست کپی است و ارسالش خلاف آئین‌نامه‌ی مدرسه، وارد محتوای آن نشدم. بگذرم.
با ادب و ارادت: دامنه.


آقا صدرالدین آفاقی سلام. بسیار خوب بحث را پردازش کردید. آن نکته‌ی ذهنی‌ات عالی‌تر بود. درست هم هست. در زمان امام هادی ع تشکیلات امامت جهانی‌تر شد. لابد می‌دانید چرا؟ امام هادی ع امامت را از طریق ایجاد وکالت در سراسر قلمرو اسلام و مسلمین گَسترانیده بودند. دستگاه خلافت عباسیان ازین تشکیلات وکالت، شعبه‌ی شرعی و سیاسی امامت وحشت کرده بود که در جمله‌ی قسمت آخر پست اول جناب‌عالی اشارتش رفت.. از شما بابت این نوشته تقدیر می‌کند مدیریت مدرسه فکرت. ادب و اردات: دامنه


برادر و رفیقم جناب سید تقی شفیعی دارابی مدیر اداره‌ی منابع طبیعی میاندورود سلام. خداوند مادر آقایان سید محمد سید احمد و سید حسین واعظی را رحمت کناد. عرض تسلیت مرا به هر سه برادر برسان. از شما متشکرم برای اطلاع‌رسانی درگذشت این مادر زحتمکش حاجیه سیده خدیجه شفیعی دارابی همسر مرحوم سید ابوالحسن که آن زمان این مرد کاری و پرتلاش نماد کار با دُرشکه‌ی اسب بود و فرهنگ کار تجاری را در محل باب کرد. تسلیت می‌گوید مدیر مدرسه فکرت به تمامی بستگان و شما فامیل آن مرحومه. ادبُ ارداتُ دامنه.

::
رفیق سید علی اصغر سلام. حالیا حرف از حق می‌زنی. من هم آقا مصطفای متفکر را فردی قابل رجوع و انسانی متواضع و برخوردار از فضائل می‌دانم. آورده‌های وی به این صحن، هیچ گاه هرز نداشت و هرگز سطرهای قلمش با نَقص و نُقصان پُر نمی‌شد. آگاه است و می‌داند سخن را کجا بگوید و کجا صبرِ در بیان کند. دامنه رفیقت سید.

::
جناب حجت‌الاسلام آسید حسین آقا استاد محترم صحن ما سلام. یقین دارم منبرِ مطالعه‌شده و مطابق استانداردهای حجمِ حرف و زمان معیّن ارائه، بالاترین کارکرد را دارد در میان هر نوع دیگر تبادل اندیشه. من طرفدار منبرهای دیالوگی هستم. یعنی منبری پس از منبر حلقه چند دقیقه‌ای تشکیل دهد دست‌کم بازخورد کار یا سؤالات ناشی از حرف‌های آن منبر را رودرو بشنود. لابد بر جیرف مفید افتاد. ازدحام این را می‌گوید. کاش می‌گفتید در منبر چه گذشت. با احترام و ادب: دامنه.

::
سلام آقا مصطفی. این عبارتت تنبُه کاربرد دستور زبان داشت که شما باب تفعیل آن را به کار بردید. باب تفعُل باید می‌بردید. فن آن در ید توست. وارد توضیح نمی‌شوم. ارادت و ادب: دامنه

::
عموحمزه سلام. گرچه هنگام تشییع عمه‌ی مرحومه‌ات (=دخترعموی من) در محل بودم و خودم را شائق و محزون به بیت آن مرحومه رساندم و از بدو تا ختم در مراسم کفن و دفن بودم، اما این جا هم از راه دور باز نیز درین مراسم به صورت روحی شرکت جستم. آن مرحومه برایم انسانی آشنا و آبرومند بود و من با آقای بخشی‌محمد رفیقم از خیلی‌سال پیش. تسلیت مجدد و خدا کناد رحمت. ارادت به عموهایم حمید و حمزه. دامنه.

::
جناب آقا مصطفی داراب‌کلایی سلام و تشکر بابت این خبررسانی دلشادکننده و هویت‌بخش. تمام اما خطاب من به خواهر گرانقدرم، خانم سیده مریم هاشمی دارابی مربی و مسئول این گروه سرود: سلام به شما سیده مریم هاشمی دارابی. چون خواهر رفیقم آق سید رسولی برایم ترجیحات بیشتری پیدا کرد از اقدام انقلابی و هنری‌ات ببالم. هیچ تصور هم نمی‌کردم شما این قدر قادر و توانمند فکری باشی. نام داراب‌کلا را به ایران نشان دادی. درود می‌فرستم به خودت و همه‌ی گروه جذابت. ظرافت‌ها در هنر را می‌شناسی. این مرا خشنود کرد. سرود شما را با جان و دل دیدم. از حاج ابوذر روحی لنگرود هم در فازهایی سرتر بودید. به همه‌ی یارانت که ازت تعلیم گرفتند سلامی به فرخنای تاریخ دارم. غَرّه شدم به این فخری که آفریدند. روح مامان و بابای عزیزت که برای من حکم مادر و پدر داشتند دائم در اهتزاز زیر پرچم اباعبدالله الحسین علیه السلام در بهشت برین باد.عمو سیدرسول که اَنفَس من است و جان من، سلام برسان. خرسندم درین صحن هستید تو و عمورسولم. برادر و ارادتمندت: داداش دامنه.

::
جناب حجت‌الاسلام استاد سید کمال‌الدین عمادی سلام.  دست مریزاد. در سایت هم این سند را پیوست کردم. آن روایت دعا را هم ارسال فرمایید که باید در تعقیبات نماز عصر خواند و در کتیبه‌ی ساختمان مؤسسه‌ی اِسرا شما حک شد. منبر شما غنی بود. خودتان هم مسلط سخن می‌گفتید. هنر منبرت یکی این بود چشم به همه‌ی مستمعین کرام می‌دوختید نه افراد خاص. حرف شما در رفتار شما بروز دارد و همین منبرت را عامل و مؤثر می‌کند. کاش منبری‌ها همواره پس از منبر لحظاتی کنار حاضرین بمانند و سخن بشنوند و سریع مثل جن و پری غِب نشن! کشکولی این آخری. ادب و ارادت: دامنه شاگردت.

 

نکته پس از ارسال: استاد سید عمادی خیلی بهتر می‌بینم اِعراب‌گذاری روی عبارات عربی در حداقل باشد. شکل عبارت را خراب می‌کند. البته شما چون از روی سایت برداشتید اِعراب را نتوانستید حذف کند. تازگی برخی قرآن‌ها با کمترین اعراب‌گذاری چاپ می‌شود و چه چشمنواز هم هست. پوزش: دامنه.

 

سید سعید شفیعی: درود  بر مدیر محترم که بعد از غیبت  عامدانه فصلی , مدرسه را مزین نموده اید و اینکه مدرسه در مسیر جوشش و خروش بیشتر قرار گرفته است . اینکه وارد نشدن در برخی موارد حتما دلیل قانع کننده خواهید داشت . "شاید ما مو میبینیم شما پیچش مو " مانا باشید
::
جناب محمدرضا رضوی سلام. این مراسم دفن شهدای گمنام در صحن جمکران را زنده داشتم. حاج آقا سلحشور جذاب خواند. خدا آقا و عمه‌ام و آقا سید محمدباقر را رحمت کند. به پدرت حجت الاسلام آقا رضوی داماد محترم عمه‌ام سلام برسان. نیز به مادرت دخترعمه‌ی عزیزم. تشکر: دامنه. به زبان شما: دایی ابراهیم

::
آق سید سعید سلام دارم برات رخِف. همین اسا. نشو تا بارت! کنم‌ آق سید سعید اَعی باز سلام. مِه زِوون پَلی (=نمی‌چرخد) که مو چیه؟ پیچ مو چیه! اِما شِما روان‌شناسان جِ خوف داریم که نکند مثل کسانی که روح را قبض و باز حاضر می‌کنند آن دیم ما را ببینید! راستش متوجه نشدم به کدام پستت پاسخ ندادم. من از بِن درشومبه بالاوَری. هنوز ت پست‌ها جِ دیم به دیم نَیمه.

::
سید سعید این جمله‌ات در مورد من نشان لطف ژرف شماست: که فرمودی «درود  بر مدیر محترم که بعد از غیبت  عامدانه فصلی , مدرسه را مزین نموده اید و اینکه مدرسه در مسیر جوشش و خروش بیشتر قرار گرفته است» باور کن عمدی به خودم مرخصی طولانی می‌دم. تا خودم را بسازم. عرفان برای من فاز نخست است. البته در نبود من امین و مورد اعتماد من دوستم آق سید موسی هست صحن و نمی‌گذارد مدرسه بی در و پیکر شود. این مدرسه دیوار چین دارد نه نرده‌‌ی لَرگ و فِک. فکرت است نه فِک‌دار. این جا هم پنبه‌سرگیر نیست، محل تضارب آرا است. سلامُ صدها درود استاد درس روان‌ها.

 

هنوز مِه تهروک (=نیرو و توان) در نرفت و با اشتیاق دارم تایپ می‌کنم. چار تا گردن مرغ هم ضَب پتانسیل داشت! پس ادامه می‌دم به جواب‌ها. فقط یک آن برم یک فنجان شیر بدون شکر بخورم بیایم.

 

سید سعید شفیعی: درود بر شما اقا ابراهیم.  بگذریم  شما بزرگوارید پاسخدهیتان به موقع است. اما منظور به خودم نبود. عدم واکنش شما به برخی مطالب مندرج هم مدرسه ای هاست. به قولی " به در گومبی دیوار بشنوه. پسرزن گونه " شی مار بشنوئه " .


جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالک سلام. روز به روز خوشگل‌تر می‌شی رفیق. خیلی قشنگی. به هیبت و هیئتت می‌آد. زیارتت قبول قبول قبول مرد بی‌تکلًف و دور از ریا و

تظاهر. تو را قبول دارم چون قلبت عین آینه است. بعض مواقع هم اگر بر سر دامنه تشر می‌زنی، از روی عمق دوستی‌ست. دامنه تِ رخف.

ایتا اَلپِک اَلپِک (=قطع و وصل) می‌زند در قم. هی اختلال داره الآن. گویا با نوشتن‌های زیاد الآنه‌ی من، دی (=دود) آمد کُنده‌اش!


مجدد سلام آشیخ مالک. مطلب مفیدی بود. به آن علم نداشتم. به دانش عمومی‌ام افزودی. درود و ارادتِ: دامنه

 

عمو حمزه‌ی من سلام. صید قشنگی بود. خانمم دیدُ از هوش رفت از بس پدردوست استُ هواخواهش. حاج رضا برای من علاوه بر پدرخانم‌بودن، یک رفیق تمام‌عیار است. سیگار را می‌گوید سیکار. خلوت خلوت دود کانده. موقع خواستگاری‌ام در سال ۱۳۶۵، گفت: اِمشو اَرِه، فرداشو سِرِه. منم قهر کردم سه ماه رفتم اصفهان درس تا وقت عروسی برگشتم محل. منظورش این بود دختر نباید خونه‌ی پدرش دوره‌ی نامزدی (و آن فرهنگ قشنگ نومزه‌بازی) داشته باشد. هنوز با او این مورد را شوخی می‌کنم. حاج رضا واقعاً مؤمن و اهل خداست. دوست من است. متشکرم حمزه از ارسال این عکس و صحنه‌ی دود و دُخان. ارادت: دامنه دوستان خوبم به ترتیب از راست آقایان: آق سید مهدی صباغ، آق مصطفی درخوش خبرنگار دفتر امام جمعه میاندورود، قاسم بابویه، علی رحیمی همگی دسته‌جمعی سلام که صحن آزادی حرم رضوی ع ایستادین. کشکولی نگم این جا از کَش پَلی (=بغل و پهلو) در زنده: آهای نفر سوم! از سمت راست از صحن آزادی حسابی آزادی بیاموز! نری بگی اسم صحن را دگش (=عوض) کنند بگذارند صحن انسداد! کشکولی. راستی قاسم! رخف این جه و اون جه و هر کاجه‌ی من حتی جبهه و کوچه و موچه: خادِر رِه هلاکِن! بگذرم. یادت است افراد می‌رفتند کِک‌کالی‌بِن واشون را چَمی می‌افتاد. چَمی: حالتی از خارِش در پوست پس از رفتن به لانه‌ی مرغ. نوعی حشره‌ی ریز که آدم را می‌گَزد و تا مدت مدید باید بَرِکی تن‌پِه رِه (=بدن و پوست) را. زیارت همه قبول است. خوشحال شدم شما را از دور دیدم. دامنه.


رسیدم تازه به این نوشته‌ی رفیق شفیق دیرینم مرد خدا حاج آقا سید محسن سجادی که نزدم وجاهت دارد و وزن. برم چای بنوشم با سوهان کمالی بلوار بهار. چون جواب سنگین لازم دارد این آق سید حاج محسن من و ما. خواهم خود را رساند صحن. کَفُ کتِله کردم اَندِه جواب هِدامه!


برادرم حاج سید محسن آقا سجادی سلام. بالاترین محبت در متنت درج شد. لابد می‌دانید کجاست؟ این عبارتت: «حیف که این شادمانی ازکفم رفت واین باعث شدتافامیلم نبینم امیدوارم در محلت بعدی توفیق زیارت داشته باشم» همین دمِ در کشکولی را بیارم: آخر این ماه عازم رامسرم. آن جا که کارم پایان یافت، راهی دارکلاهم. حالا بگو عصرانه‌ی آن روز را دوم خرداد! بیاییم منزلت؟ یا سوم خرداد؟ سیاسی‌میاسی شد. ولی من قصدم حاجی‌دیدن است و شنید خاطرات فشرده‌ی حج پارسال‌تان از زبان خوش‌بیان خودت. در پایان تعلق دلم به خودت برِت مُبرهَن است. از اول انقلاب تا الآن منِ رفیقت حتی یک برخورد نیمه‌تلخ ازت ندیدم. بگذرم. ایام به کام. شب‌ها به تهجدتان. رکوع و سجودتان مشمول دعات شوم حاجی بزرگ. ادب و ارادتِ دامنه


رفیق من جناب آقا قاسم لاری اوسایی دارابی سلام. منظور جناب امیر از لفظ بدون تنوین عربی اصلن (=اصلاً) این است که عبارت فارسی را از هر چه علائم عربی دارد پاکسازی کنیم تا فارسی سلیس شود و خلوص گیرد. البته من قائل به رعایت علائم سجاوندی در فارسی هستم. چون فارسی حروف مُصوّت (=صوتی) ندارد باید سرکش گذاشت. مثلاً بعد از مزینان به سمت سبزوار جایی هست به اسم «خرو» که اگر سرکش نداشته باشد خَرُو خوانده می‌شود حال آن‌که خَرْوْ است. به سکون دو حرف ر و واو. یا در دامغان به سمنان روستای صح است. اگر علامت صوتی نداشته باشم صحُو خوانده می‌شود حال آن که صحو است. عین خرو. بگذرم. تو حال خواندن حرف‌های مرا نداری! بیخاد خادِر ره دینگومه وسط بحثت! کشکولی. ارادت: دامنه


جناب آقا موسی رمضانی دبیر محترم و اهل ادبیات و دل و شعر سلام. برای والدین و اخوی حیدرم معرفت و محبت کار زدی. برات بلند می‌شوم. اما بعد بله، پدربزرگت چهره‌ی درخشان تکیه بود. من کوچیک بودم چشمانم را به او در داخل تکیه می‌دوختم. خنده که می‌کرد دندانش بر دل آدم برق می‌انداخت. سینه‌زنی موقع جای سمت قلب سینه‌اش را شکاف می‌داد. چَکّی (=دگمه قفلی فلزی) پیراهن مشکی را از قفل باز می‌کرد مستقیم می‌نواخت بر پوست بدنش. قرمزتَش می‌شد جاماله. خونه‌اش محرم اَشیر (=روضه به زبان محلی: یا مجلس اشارات و عشیر هم می‌گویند یعن یک دهه روضه‌خوانی) می‌گرفت شیر چفته‌سر می‌داد. بگذرم. ممنونم بر پدربزرگت غرور داری. عالی است فکر و تعلق خاطرت. او با پدرم دوست نزدیک بود. درود بر روحش و نیز پدرت شابا و داداش‌هات. ارادت دامنه.


استاد حجت‌الاسلام حاج سید کمال الدین عمادی سلام. این پاسخ شما به آقای مهدی ملایی مورد توجه‌ی عجیب من واقع شد. بیشترین دلیل موفقیت شما یعنی داشتنِ موقعیت و‌ مقام در حکومت و سیاست است مگر؟ برایم جاذبه دارد این نگاه نو را کمی شرح بفرمایید. دوست دارم خبردار شوم چگونه است که شما نقدها بر روحانیت دالّ فرض می‌کنید بر موفقیت، نه ضعف. خیلی مهم است همان که می‌فرمایی «نه این که ضعف نداشتیم» را چند نمونه ضعف را بگویید از روحانیت که بدانم ضعف مورد نظرتان چه مواردی است. به درد پژوهش من می‌خورَد. ارادت: دامنه شاگردت.

 

حاج سید تقی شفیعی: سلام خدا قوت ماشاالله از ساعت 13تا16/38دقیق بالای بیست و چند پیام بنوشتی و  ارسال هاکاردی ته هلاک بهی آن شیر شتر بیه که بی قند بخودی چقدر انرژی داشته انورته پیام شخصی ره بوین

سلام بر رفیق خاص من حاج سید تقی. آیا این پیام شما خطاب به دامنه است؟ اگر آره، مِه پیَرمار (=پدر و مادر) مه وسه اسم انتخاب هاکاردنه: اِوریم. چرا پس معلوم نیست به کی نامه نوشتی ها؟ ادامه خا خودت پیام بده این ور اون ور دیگه کجاست؟ من اینجا دکته هسمه فعلا ادامه‌ی دیگر اون دوغ بُز بود خوردم مال قاهان قم. شیر شُتر را نپه خارمه.


اکبرآقای رنجبر سلام. چند شب پیش با رفقا سر قبر بابااصغر رنجبر زانو زدیم. شاید ۱۵۰۰ بار خونه‌ی‌تان جلسه داشتیم در انقلاب. نه مادرت و نه پدرت یک آخ نگفتند از این‌همه مهمان‌پذیری. قبر بابات نور که رفیق عظیم الشأن ما بود. دلم برای خنده‌اش تنگ تنگ تنگ شد! زیارتت قبول که تل زینبیه را دارین می‌سازین. دست مریزاد اکبر. درود و ارادت: دامنه


استاد حجت‌الاسلام آشیخ مالک سلام. از توضیحاتت و توجه به آنچه مطرح کردم ممنونم. خدا سلامتت بدارد.‌آمدی ایران؟ یا نا؟ تقدیم درود: دامنه


مگر نمی‌دانی ت رخف دامنه آدم عجیبی هست؟! بخوام نظر بذارم، هیچ چیزی مرا خسته نمی‌کند. آره رخف.


آق قاسم لاری سلام دوباره. این خاله‌زنِک‌ها این دلِه چی کار در کانّه؟ اِسپیچ درنه گِرنه؟ کشکولی. ارادت دامنه


آق مصطفی سلام. از عنایات ممنون دوست دانشمندم. جای شما نیابت کردم. نمی‌دانم تلاشم این است در صراط مستقیم باشم. اما این که خدا تفضل کند راستین باشم اللهُ علمٌ. درود وافر: دامنه اعضا اگر از دست جواب‌های دامنه هلاک شدند اخطار بفرستند. من چون یک ماه و اندی نبودم،  پیام‌های بی‌جواب کوفا (=دِپو، جمع) شد. به هر حال امروز چون خونه تنهام و در ساوه هم کار فوریتی‌ام را خوب انجام دادم رسیدم قم. شارژم. شارژر من به همان چهار عدد گردن مرغ وصل است هنوز. با یک پیاله الآن برم آب لیمو بزنم به حَلقُ حُلقومم که خفقان نگیرم!


آق مصطفی سلام سه باره. خودت با بحث‌های قشنگ دینی و سیاست منطقه‌ای‌ات مایه‌ی بسط فکری و نشاط مناظراتی هستی. منِ دامنه درین صحن شاگردترین هستمُ بس. درودت باد. ارادتم زیاد. دامنه.


فوری جواب: سلام سوم آمحمدجواد. خیلی شائقم منبرت را بشنوم. دهه‌ی اول محرم امسال در اواسط تیرماه، داراب‌کلا اگر بیایی، من هم هستم و خوب می‌شود اگر شنونده‌ی یک منبر ازت باشم دست‌کم. ممنونم. دامنه.

 

شیخ محمد بابویه ببخلی دارابی در یک پستی نوشت دیگر مدرسه فکرت را نمی‌بیند. تخ می‌زند نخوانده می‌رود پایین. خا آقا مگر کسی تِ ره زور هاکارده این دله جسد بووشی! کشکولی. بُو هون علی پلی دیم به دیم باشین. این هم دَسّه در هاکاردن داشت؟! این پست من تله است. رک بگم تله کار گذاشتم براش. اگ برات مهم نیست مدرسه جرئت داری بزن بیرون! نمی‌خونی تخ می‌زنی می‌ری زیر، که چی بشه؟! خب بود رئیس ستاد یک آخوند بودی که فکر کردم بر عقلت چیزی افزود با این همه عقل وفوری که درت سراغ دارم. مواظب بش تپ نزنن ته ره! من فقط دعوتت کردم. بقیه هر جور خواستی باش. دامنه ذاتش این نیست از کسی تمنا کنه. گفته باشم.

 

حاج علی چلویی هم رخف من یک پیام خطاب به دامنه داد پیدا نکردم کجاست. گفت: «ابراهیم دوست دیرین تو خودت می‌دانی دوستت دارم...» خا مگه نمی‌خواستی دوستم نداشته باشی. دوست نداشته باشی که اسمت رخف نیست. کی هست که دامنه را دوست نداشته باشد؟! این کشکولی را با هدف تحریک گیجگاه علی چلویی باب کردم! چون او اهل مبایعه! است. بگذرم. من هم دوستت دارم، تو را، تو را، تو را. ندوندی مگ رخف شو و روز من؟؟؟؟؟؟ اسا بدان!

 

تَمّت. دامنه رفت.

 

شیخ مالک: سلام مجدد استاد ابراهیم اسپند دود کن صلوات زیاد بفرس شما هم قشنگی...به خودم می‌گویم سیرت مهمه نه صورت سلام مجدد آقا ابراهیم از استاد بزرگ خودم حاج آقا عمادی نکاتی درباره علم و منبرش نوشتی در پستهای قبلی بسیار عالی نوشتی ایشان استاد متواضع هستند هر از گاهی توفیق رفیق ما شود از بیانات و اخلاق و تدریسش بهره مند میشوم روش خوبیست با حوصله همه پستها را جواب میدهید تشکر

 

آشیخ مالک استاد خوب ما سلام. زیارت گوارای وجودت. بله، استاد شریف و عظیم الشأن سید عمادی سلیم النفس هست. خیلی از اعضا به من اظهار داشتند به ایشان علاقه سپردند. علت همین مدرسه بود. ان‌شاءالله خونه‌ی محلم درست بشه، از نیات من اینه خونه یک منبر بذارم هر ماه یک روضه برگزار کنم و از هر بار از وجود شماها روحانیت معزز محل و روحانیون و دانشمندان و پژوهشگران داخل مدرسه فکرت برای منبر استفاده کنم. حتماً استاد سید عمادی یکی از آن کسان منتخب بنده خواهد بود. البته پس از منبر حسابی دور منبری را خواهیم گرفت تا بحث و نظر مطرح شود. این نیت من است. ارادت دارم به شما آقا مالک ماه. درود وفور و معطر: دامنه

 

ممنونم آشیخ مالک. آخه یک ماه مونده بود برخی جواب‌ها که لازم بود همه را جواب بدم. باید از اعضا عذرخواهی کنم که وقت‌شان را درین صحن به مدت طولانی در دادن جواب‌های پشت سر هم گرفتم. تشکر دارم ازت که همواره حرف‌های خود را بی‌شیلهُ پیله مطرح می‌کنی و از نقد و نظر نمی هراسی. ادب و‌ ارادت: دامنه.

 

مالک رجبی دارابی قبل از آنکه عازم کربلا شوم خانواده بنده برای خانواده شما دعوت کردند برای مراسم اربعین ابوالزوجه مثل اینکه در مشهد در محضر ثامن الحجج بودید دوست داشتیم مجلس به قدومتان مزین باشد مجلس در همان زنبیل آباد نزدیک خانه شما در مجمع نمایندگان طلاب ساری و دارابکلا بود و بزرگان دارابکلا استاد حاج سید حسین شفیعی و حاج شیخ خلیل طالبی و اساتید دیگر حضور داشتند..و استاد حاج آقا عمادی هم حضور داشتند.

 

سیدکمال الدین عمادی: جناب استاد سلام آقا ابراهیم دامنه ته نماشون بخیر مگر تا ته بنوشته مه ره نخوندستی؟! مطلب به این مهمی که سازمان سیاه بفهمسته و یارون و رفقون نه  مگر به این سادگی درسته وره بااورم نه نوونه مه جان برار.  «مشروطه هر وقت شرطش برسه رسنه" فقط اتا راهنمایی کامبه فقط اسا ره نش از کجا بمومی را هارش.

 

مجدد سلام حضرت استاد سید عمادی. آهان. اون که بله، از طاغوت آمدیم به یک نظام که بر شایسته‌سالار دینی دست می‌گذارد. ازین نظر قبول دارم اصلاً قابل مقایسه هم نیست. دوست داشتم آن ضعف‌ها پس از تشکیل جمهوری اسلامی ایران بر بخشی روحانیت بروز کرد، از زبان شما به ما برسد. مثل مقاله‌ی «مشکلات اساسی سازمان روحانیت» که استاد شهید مرتضی مطهری مطرح کرده بود. بسیارسپاس. دامنه.:: نماشون به خیر قشنگ بود  استاد.محل ما نماشتِه هم می‌گن. یعنی وقت نمایش تِه آفتاب که دارد مار (=محو) می‌رود.

 

پیشرو ، پَسرو ، دست‌تنها

"خاطرات ماندگار" کتابی در زندگی شهید بهشتی است. چند سال پیش خواندم ولی خلاصه‌اش در دفترم هست. این را که می‌نویسم خیلی مهم است. همکلاسی‌های شهید بهشتی در شانزده و هفده سالگی ازو می‌پرسند چرا امام علی ع با آن که می دانست در محراب شهید می‌شود به مسجد رفت؟ جواب شهید بهشتی محشر است. می‌گویید نه. آزِمون کن.

 

برای این که علی ع در آن خط حکومتی بود که پَسرو و پیشرو را نفی می‌کرد. اگر از آن خط منحرف می‌شد و توی خط پَسرو و یا پیشرو می‌افتاد و می‌دید آرمانش ذبح شده است. علی ع خودش ترجیح داد خودش شهید شود ولی آرمانش نابود نشود. از سخنرانی‌های شهید بهشتی پیرامون اولی‌الامر و ولی‌فقیه.

 

شهید بهشتی اهل تشکیلات بود. خودش در شانزده سالگی در یک روستا منبر می‌رفت. کدخدای آن جا بد بود. مردم می‌خواستند جای او سیدجعفر را بگذارند تا از شرّش خلاص شوند. بهشتی وارد عمل شد کدخدا را با نیروی مردم و تدبیر رهیری خود برکنار کرد. بهشتی ازین ماجرا درس سیاست می‌دهد و می‌گوید: «مگر دست‌تنها می‌شود» منظورش این است رهبری به مردم نیاز دارد و مردم به رهبری. نه شهید بهشتی به‌تنهایی بلد بود بساط شرّ کدخدای بد را برچیند و نه مردم بدون رهبری بهشتی قادر بودند سیدجعفر را جای کدخدای از خدا بی‌خبر بنشانند. بگذرم. لابد اثر یادداشت من در شما اثر کرد؛ یا یک نَم داد. نه پیشرو (رهبر جامعه را جلو نزدن) ، نه پَسرو (از رهبر جامعه عقب نماندن)، و نه دست‌تنها بودن. خاتمه دامنه.

 

آشیخ محمد بابویه سلام. دیروز عمدی آی سرِ شیخ را از سرت کَندم که بگویم دامنه با تو جدی وارد محاجّه شد. یقین داشتم در تله‌ی من گرفتار می‌شوی و می‌آیی صحن. بِصتابِصتا (=بی‌سرصدا، مخفی) البته مدرسه را می‌خواندی! من خبر دارم از بسیاری که مدرسه فکرت را زودتر از هر پیام‌رسانی باز می‌کنند که ببنند چه خبره. حتی برخی تا وارد گوشی می‌شوند نخست مدرسه فکرت براشون مهم است. اِسا تِ دَهیی (=داشتی) نازُ کِرشمِه می‌آمدی. تِ کِرشمِه‌ی دور!!! که کِشت بینجِ بینجِسّون (=نَه؛ ایالتی از آمریکا نیست! در زبان محلی مازنی یعنی: شالیزار) مِه رخف علی ملایی (البته حاجی شده در تمتُّع) ت ناز و غَمزه تیل تَپیل شد!! عین تیل آباد جاده خوش‌ییلاق آزادشهر به شاهرود. اما چرا غٍب نشم؟ مگر مدیر در مدرسه اُسار (=اَفسار) دَوسّه هسِّه؟ مدیر اُ، جُ، سُ، شُ، رُ، خُ، زُ، ندارد مگر؟ (چند نیاز طبیعی آدمی) یعنی آبُ جُو، سمت‌سوُُ روزُ شبُ خوابُ (آخری جیزه نمی‌گه) ندارد؟!!! مگر چنده ذار به مدیر می‌دن واسه مدرسه راه‌انداختن!!! اَره اَره درست گفتی: «روان شناختی ات احسن داردُ روان شناسی ات تحسین برانگیز" بله که چُنینه. من تِ ره خاشکِه سینه گت هاکادمه (=کردم) محمد! می‌دونستم می‌آیی برای نوشتن. مگر می‌شد پس از حرف دامنه نیایی. داغون کارده تِ ره!!! سند ابن بابوِیه‌ی تو را مخدوش می‌ساخته! پوزش از کشکولی. تو را زدم چون خیلی به من نزدیکی. جامت چنده ترک داشت اتا دَتینگ دادم کل جام تیکه تیکه شد. باز جام مجنون که لیلی هر چه ترخ تروخ داد نشکسِّه!! خاتمه دامنه.

 

جناب حجت‌الاسلام آسید حسین آقا سلام استاد محترم صحن ما . همین اول بگویم حدود پانزده ساعت پیرامون منبرتان در جیرفت کرمان مطالعه صورت دادید نشان همان سفارش پدرِ حاج شیخ عباس قمی به اوست که منبر بدون مطالعه دِین (=بدهی) به مردم باقی می‌گذارَد. بنابرین مهم بود این فراز. موافقم که خودِ محل منبر بر محتوای آن اثر می‌گذارد و نیز بر مخاطب. معتقدم میان منبر و مخاطب رابطه‌ی کشش حاکم است. مثال شیروان را کامل قبول دارم. چون وقتی منبر فصاحت و بلاغت به کار روَد جان مطلب رسانده می‌شود و مخاطب غنی‌شده و پاسخ‌گرفته خود را حس می‌کند. جلسات عمومی با جلسات خاص با شما موافقم که متفاوت است. مثل حلقه‌ی خاص مرحوم علامه با سیزده تن از شاگردانش مانند شهید مطهری و دکتر دینانی. ثواب پرسیدن هم از نظر من مهمترین عامل غنی‌شدن فرهنگ شیعه بوده در اعصار و قُرون. ولی باعث تأسف است که امروزه پرسیدن با هراس عجین شده است چون طرف خود را شمع‌آجین! می‌ببند. نه، بعد که بالاها را مرور کردم متن را پس از ساوه دقیق خواندم. از پاسخ قانع شدم. خاتمه دامنه.

 

سیده مریم هاشمی دارابی: بنام خدای که در ذات وفکرت آدمی نمیخشکد. قلم، زبان خدا و زبان ذهن است و قویترین و بی صدا ترین سلاح یک انسان. وهمچنین امانت آدمی است که زلال و شفاف رو کاغذنگاشته شود تا در اذهان ثبت گردد، وهمچنین مقدس و حرمت دارد. حرمتش نه برای اهل قلم، بلکه برا صاحبان قلم و اندیشه ها،. عرض سلام و احترام خدمت دوستان وبرادر ارزشی و گرانقدر جناب آقای طالبی دارابی دامنه، سخن گفتن در محضر استادان اهل قلم، خصوصا آقای طالبی بسی سخت و دشوار است. بنده حقیر سیده، هاشمی دارابی مربی گروه سرود دختران ال طاها کمال تقدیر تشکر را دارم از شما بزرگوار که گروه مارا مورد لطف و محبت خویش قرار دادی وحمایتی که شما از کار فرهنگی داشتین باعث دلگرمی بنده و گروه همراهم شد،. اثری که صورت گرفت و نتیجه ی ثمرش این شد، انجام وظیفه ی من و تلاش و همت دخترای عزیزم بود که ساعت ها در کنارهم در ماه مبارک رمضان با دهان روزه و در حس و حال معنویت با تمام سختی قرار گرفتیم تا این اثر به این زیبای ارائه گردد،. خدای خوبم را شاکرم که در همه حال، حامی و حافظ من و گروهم هست و خواهد بود.، تا عنایت و رضایت خدا در کار نباشد هیچ عملی محقق نخواهد شد ومن بر این امر خدا ایمان دارم. هر قدمی برا درخشش دارابکلا گرفته شود قطعا عرق خود را به این دیار نشان می‌دهند، حتی اگر قدم ها کوچک باشن،. جناب طالبی بزرگوار، در اول فرمایشات، شما فرمودین که رفیق شفیق داداش رسول خوبم هستین، بله!! داداش رسولم بی نظیره و قطعا رفقای ناب و اکسیر چون شما و دیگر دوستان را برای خود گزینش می‌کند تا در همنشینی با شماها در اوج آرامش و قرار باشد الهی که همیشه برقرار و سلامت باشین،، مجدداً از حمایت شما نسبت به گروه سرود دختران ال طاها، تشکر و قدردانی را دارم، بینهایت سپاسگزارم.
 
دامنه ۱ | ابراهیم طالبی دارابی: بانوی بافکر و اندیشه و هنر خانم سیده مریم هاشمی دارابی سلام. طوفنده ظاهر شدید؛ نشان می‌دهد از قدَرهای فکری محل مایید. در ادبیاتت علم و دانش و قدرت فکری‌ات منتقل شد. تا این میزان، نمی‌دانستم در بیان و دانش قوی هستید. به چنین شخصیتی می‌آید گروه سرودی راه بیندازد که تمام ذهن‌ها در محل را به خود معطوف کند و در تمام گروه‌ها و کانال‌ها حرف، حرف شماست و اقدام‌تان. همه می‌پرسند خانم سید مریم هاشمی دارابی کیست که چنین پیروزمند وارد شد و امتیاز برترشدن را از رقبای جدی‌اش ربود و ظفرمندانه در افکار عمومی مطرح شد. من رک هستم. رک می‌گویم، بانوان این مدرسه اگر به حرف آیند، در اکثر متون و مطالب و مسائل، بر ما مردان پیشی می‌گیرند ماها را در فن بیان و بینش حریف‌اند. حیف که محافظه‌کارانه خویشتنداری زیاد از حد دارند. علت تفوق فکری آنان بر مردان را هم می‌گویم: بانوان از نظر ساعات خودسازی و در خلوت فکری خودبودن، از همه لحاظ، مردان را جلوَند. امابعد، نه فقط در صحن سخت نبود بر شما خواهر متفکرم و حتی به قول شما پیش دامنه، بلکه نشان دادی ادبیاتی زبردستانه داری. به مقام علمی شما و همه‌ی بانوان مدرسه -که همگی در حکم خواهران مکتبی و اخلاقی من هستند- از میزم برمی‌خیزم و احترام می‌دهم. شما خواهرِ رفیقِ اَنیس و پارسای من آق سید رسول هاشمی، بر ما قبولاندی هنر را بلدی و از سطح دانش بالایی برخورداری. حسودی‌مون شده! کشکولی. بلی؛ حقیقت را از پردن برون افکندی: حاج سید رسول مظهر خوبی و نماد یک انسان معنوی است که می‌شود سرش سوگند خورد. او میان ما رفقا یک ستاره‌ی نورانی است و یک ساداتِ به‌تمام‌معنا نجیب و پاکیزه. در تعبیر من داداشت عمورسول یک کیمیای شکیبا و حافظ منافع تمام دوستان و اقوام است. خشنودم این دو خواهر و برادر عضو مدرسه فکرت‌اند. برای اقدام فرهنگی‌ات که نام محل را جهانی کردید، تشکر بی‌عدد دارم و می‌خواهم کمک مالی هم به گروه‌ت بکنم. فی امان الله. با ادب و ارادت: برادرت: دامنه
 
عرض سلام و ادب و احترام خدمت اعضای محترم مدرسه..‌. پستهای این چند روزِ گروه را امروز مطالعه میکردم... با ورودِ آقا ابراهیم طالبی افزایش چشمگیری در کمیتِ مکاتبات مشهود است (غوغای ابراهیم نگر [مزاحی با آقا ابراهیم طالبی بقول ایشان کشکولی])... به جناب انظر با تقدیم تحیات عرض میکنم شما صاحب اختیار هستین بنده صرفا نظر خود را اعلام نمودم... و از آقا ابراهیم طالبی عزیز متشکرم و از الطافتان بینهایت سپاسگزارم. ارادتمند مصطفی.

 

آقا مصطفی بابویه سلام. معرکه‌آراء خودت درین صحن از منِ دامنه صدها پله تیزتر است. با متن‌های دامنه سُر می‌خورند! ولی با متون متین مصطفی، بُر. از کُتْب و زُهد و رُشد و حُب تو تعلیم‌پذیرم. ممنونم. دامنهُ ارادت.

 

شرح عکس
توسط دامنه‌ی دو پیام تابلو: گُل را نچینیم. سراسر صحن‌ها و رواق‌های حرم امام رضا -علیه السلام- به گلُ گیاهُ زیاُ زیبا آذین شده بود. ازین کارکرد حرم بسیار راضی بودیم. هم نمای شکوهمند داشت. هم بو و عطر دلنشین. و هم شوق زیارت در آدم پدید می‌آوُرد. کنار رفقا هفته‌ی پیش این فضای دل‌انگیز را حس کردیم. عکسی از آن در کنار مسیر نقاره‌خوانان انداختم تا شرح کنم. اینک آن وعده وفا شد. درود بر مبتکرین آن و تمجید از حجت الاسلام احمد مروی تولیت شایسته‌ی حرم رضوی. دامنه‌ی دو.

 

ین سیّدَین

سیّدَین (=دو سید) آق سید علی اصغر و آق سید حاج رسول دو رفیق کهنه‌کار (=باسابقه و باتجربه) من‌اند در حَرم و علَن. اگر در جبهه شهید می‌شدند هر دو را با دستان خادَم (=خودم) داخل یک قبر می‌گذاشتم. سنگ قبر را هم می‌نوشتم: دوقلوی چسبناکُ جذّاب. آخه در آموزش اعزام به جبهه در مرزن‌آباد چالوس با هم دوره گذراندند. ولی پدر آق سید رسول آن سال از درخت پرت شده بود و او مجبور گردیده بود پس از درمان و چاره‌ی پدر، به جبهه روَد. این دو، چاره داشته باشند دستشویی را هم با هم می‌روند! یک روز از هم خبر نداشته باشد دق می‌کنند. این صحنه در نمازخانه‌ی باباامان بجنورد است که عکسی از سیدین انداختم. الهی مثل من یکصد و پنجاه و پنج سال!!! عمر کنند. سَیّ رسول اخلاق‌نمونه است میان ما و مردم. همو آدم را از خنده می‌کُشد از بس بشّاش است در جمع مون. سَیّ لَصغ مُخ روزگاره. کسی نمی‌تونه بجُنبه، ولی او نفهمه چرا جُمب خورده! تیزه. هوشش سرشاره. من مُریدی نمی‌کنم! ولی مُرید مرام مؤمنانه‌ی این دو مؤمن روزگارم. خدا را با تمام وجود دوست دارند و عبادتش را می‌کنند. امضاء می‌کنم بر کفَنِ این سیّدَین محترمَین. دامنه‌ی دو.

 

جواب سید علی اصغر به دامنه: سلام عزیز دل سید. عشق آفریدی تو. بازسازی ذهنی که با واقعیت همراه است . توانایی برداشت از ذهن را دارید .. هرچند من نمی توانم به پای ایجاد خرسندی ات برسم اما شاگردی هستم که همواره از شما می آموزم . تعارف نمی کنم  تو خودت می دانی در گفتن و واکنش ها گستاخی می کنم !  فرهنگ سازی کردی که ما بیشتر به تهذیب نفس و مراقبه بپردازیم .

 

هفت دیو

به قلم دامنه. دیو (=هیکل بد) در ایران روح پلیدی حساب می‌آیند که در باور ایرانی‌ها روی بام خانه‌ها و بلندی‌های و گودی‌ها درّه‌ها و حتی در فضا در پروازند. ویل دورانت (ر.ک: کتاب روایت تفکر و تمدن ص ۳۸) گفته بود پارسی‌ها معتقدند دیوها پیوسته بر آنند تا انسان را به بدی ببرند. میان دیو و انسان جدال برپاست. قصد من از نوشتن هفت دیو این می‌باشد که بگویم همه چیز را نَوِنِه (=نبایست) گردن دیو اندازیم. این رفتار، گریختن از تقصیرکاری خود است. گاه خویشتن هر کس از دیو پیشی می‌گیرد. نمی‌گویم پلید می‌شود، ولی شاکله‌ی فرد را پژمُرد می‌کند. خاتمه دامنه.

 

سید سعید شفیعی: با سلام درود انشالله همیشه سالم تندرست باشند و در کنار هم باشید و سایه مدیر هم بر مدرسه مستدام باشد از مطالب سید اهل قلم استفاده می شود و انشالله سید رسول گرامی نیز مدرسه را با قلمش نور ببخشد . کشکولی " مثل نورالدین خانزاده در سریال نون خ دعا نماییم "خدایا تعداد سید ها را دوبرابر رشنق ها نماید " البته دعای نون خ این بود خدایا حتی المقدور ....... "

 

شفیعی مازندرانی: السلام علیکم و رحمه الله ...هر گز گناه برخی افرادرا به حساب جمع قلمداد نکنید —اصولی باشد یا اصلاحی. و لاتزر وازره وزر اخری ( انعام - ۱۶۴ )

 

آق سید سعید سلام. از «سایه‌ی مدیر سر مدرسه مستدام» ویشته خنده‌ام گرفت. قشنگ آمدی. لذت در کلمات از میوه‌جات گاه لذیذتر است. ارادت: دامنه.

 

حضرت استاد حجت الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم مدرسه و جامعه و حوزه سلام. با شما موافقم. چون من هم در متن خودم قید کردم: 

 

«از دو جناح (=خوانده شود برخی از افراد جناح راست و چپ)

 

پس، قید «برخی» همین استثناء است که در پندتان وارد شد که نباید به حساب جمع آوُرد. من شاگرد شمام و در قلمرُو دانش و ارزش عزم حزم دارم. ارادتُ ادب دامنه.

 

سید سعید سلام سه‌باره. درس بود درین صِوی (=صبحی) برایم مهم و مفید بود. انگار چهار صفحه رفتم روانشناسی خواندم کتابخانه. ممنونم. انتظار و امید جزوِ فلسفه‌ی زیست دینی‌ست که شیعه منتظر امام زنده و غائب با نام مشخص حضرت مهدی عج است. همین باعث شد فرد شیعه سرخورده نشود. تشکر وافر. دامنهُ ادب.

 

فرهنگ فراموش‌شده دوچرخه در قم

پنجشنبه اردیبهشت ۱۴۰۳ رجوع به لینک بالا

 

مجدّد المذهب

آیت الله العظمی اراکی مرجع رحمت الله روزی در نجف پیش از پیروزی انقلاب به مرحوم امام خمینی گفته بود:

 

«شما هستید که می‌توانید مجدّد المذهب باشید.»

 

من این مطلب را در ص ۵۱ کتاب آیت الله رضا استادی خواندم با عنوان "آیینه‌ی صدق و صفا" شرح حال مرحوم آقا اراکی. اول لابد می‌خواهید بدانید جواب امام چی بود. پاسخش فقط این بود: «دعا کنید.»

 

من می‌خواهم همین جمله‌ی کوتاه مرجع و امام را تحلیل محتوا و به عبارت دیگر پردازش کنم. ببینم حلّاجی متنی بلدم. حلّاج، پنبه‌زن است که با نخِ روده‌ی گاو، گوسفند، بُز و حتی شاید حیوان‌های حرام‌گوشت! پنبه‌های از قوزک درآمده را، شادُ گشادُ بازُ کوفا می‌کند که در لحاف نرمی نرمی بزند. ببینم من می‌توانم این پنبه‌ی سخن بالا را به نرمی نرمی بیاورم که برای خواننده‌ی البته خواهنده، شادُ کوفا شودُ گشایش زاید. بسم الله.

 

راستی: طرح جدید مدرسه فکرت در لوگوی این پُستم، به هنر و خط آقاابراهیم رمضانی بالامحله‌ی مرحوم محمد، رفیق هنرمند و ارزشمند من است. دستش مریزاد.

 

جمله‌ی اراکی از سه کلیدواژه دارد: شامل یک: "شما هستید" دو: "می‌توانید" سه: "مجدّد المذهب"

 

مجدّد المذهب : در شیعه اصل تطوُّر (=حالی به حالی دگر گردیدن) وجود دارد که هر قرن توسط یک یا چند فقیه، حاصل می‌شود، به آن مجدّد المذهب می‌گویند. یعنی مذهب را از خطرات فراموشی، انحراف، بالای تاقچه خاک‌خوردن، التقاط، انجماد، رکود، و حتی نابودی و انقراض نجات می‌دهد و آن را زنده و مجدداً به صحنه می‌آورَد. مثلاً شیخ طوسی را مجدّد المذهب قرن می‌گفتند. آقای اراکی این اصطلاح را علاوه بر دوره‌ی غربت امام در نجف، در فردای پس از رحلت امام نیز مطرح کرده بودند که امام خمینی مجدّد المذهب قرن خوانده بود. یعنی احیاگر مذهب در عصر بیستم. و من در زمان درگذشت امام در خرداد شصت و هشت، لفظ "احیاگر قرن" را برای پارچه‌نویسی به ستاد بزرگداشت رحلت امام داراب‌کلا پیشنهاد و آنها هم آن را درج کرده و در میدان ساعت ساری نصب نموده بودند. بگذرم؛ قضیه دارد.

 

شما هستید : مرحوم اراکی در این خطاب خواستند انحصار ایجاد کنند. یعنی توی این بلبشوی شاه و حوزهف این فقط از امام بر می‌آید که مذهب را به جایگاه زنده‌اش برگرداند که بشود با آن زندگی کرد. چون در هر دو ساختار حوزه و شاه، امام مخالفین سرسخت، بی‌منطق، کَنود و عَنودی داشت. بنابرین، شایسته فقط امام بود که توان تجدید حیات مذهب را در آن زمان تیره و ابری، داشت.

 

می‌توانید : این فعل معنی مهمی در آن مقطع داشت. یعنی این تنها "امامِ تنها" اما ازهمه‌لحاظ قابلُ قادرُ لایق، هست که توان انجام تجدید بنای دین و حکومت و به صحنه‌آوردن مقارن مردم و اسلام را در ایران و جهان اسلام دارد. اراکی زیرکانه سخن گفت و بقیه‌ی افراد هم‌ردیف یا تقریباً هم‌ردیف آن عصر را از علایق و عقیده‌ی خود بیرون گذاشت و فقط امام خمینی را مُحقّ این هدف مقدس معرفی کرد. اما امام واقعاً تنها بود فقط شاگردان خود را با نهضت خود همراه داشت.

 

اما چرا امام فقط گفت: «دعا کنید.» من نظرم این است: یک: قبول این حرف که باید مذهب دوباره تجدید شود. دو: دعا یعنی کاری صورت دهند که تحقق آن با مدد خداوند میسّرتر شود. و امام تعارف نکردند بلکه دعا را هم کنار مبازه مؤثر دانستند. سه: به اراکی به طور ضمنی اشارت کرد که برو همین را در میان حوزه جا بینداز. برای این که روزی مرحوم آیت الله حکیم بزرگ در جواب امام که در سهله‌ی کوفه به او گفت چرا در عراق دست به قیام نمی‌زنید؟ جواب داد (نقل مضمونی) مردم با من نیستند. یعنی نمی‌شود به عراقی‌ها در امور مهم اعتماد کرد وسط ماجرا پشت آدم را خالی می‌کنند. لذا امام خواست به آقا اراکی بفهمانَد (=منظور من ازین لفظ جاانداختن مطلب است، نه آن معنی بد آن) شماها هم باید وارد میدان شوید و فضای مبارزه را مستعد سازید. درود بر میدان که پیش نیاز پشبردِ تئوری‌های اسلام است. بگذرم. فقط یک حاشیه در متن بگویم: سال‌های ۶۳ تا ۶۶ بارها در حیاط مدرسه فیضیه قم پشت سر مرحوم آقا اراکی نماز شام و خُفتن خواندم. آنقدر رکوع را لَس (=کُند) می‌داد که آدم درمی‌مانْد سجود برود یا قیام کند. وُوسنیه (=پاره‌پوره می‌کرد) نمازگزاران را. کشکولی این یکی. خاتمه دامنه.

 

این سه آهنگر

من سندنویس حاج اسمِل آنگر بودم. سند زمین ممین را می‌گفت اِوریم تِ بَنویس. حاج ممدلی آنگر هم چون پدر مرحوم آقامصفطی و پدربزرگ آقاحمید حاج ولی بود، با من گرم می‌گرفت. حاج اوریم آنگر هم چون پدر خلیل جوشکار بود همیشه دیم به دیم (=رُخ در رُخ) بودیم. هر سه رفتند امامزاده باقر مزار داراب‌کلا. سه مؤمن بودند دو تاشون نفر راست و وسط، برای آنگرمله یَل روزگار بودند و حلًال گِره‌های گورگِر (=گره‌ی بد پیچ‌درپیچ و کلافه‌کننده) خاندان‌های هم‌نام خود بودند. اولی راست پدرخانم سید علی اصغر است عکس را هم از روی قفسه‌ی کتابخانه‌اش انداختم. خدا هر سه را رحمت کناد که حاج محمدعلی و حاج اسماعیل وارد مسجد و تکیه می‌شدند انگاری ۳۳ نفر جا را پِر می‌کردند. دامنه‌ی دو.

 

دکتر سید محمد علی حسینی زاده

استاد علوم سیاسی

دانشگاه شهید بهشتی تهران. عکاس: دامنه


اسلام سیاسی در ایران

این تز مقطع دکترای سیاسی دوستم استاد دانشگاه، تحصیلکرده‌ی حوزه دکتر سیدمحمدعلی حسینی‌زاده است که در مدرسه فکرت حضور دارند. شمه‌اش که بنده پس از مطالعه بدان رسیدم:

آنچه من فهمیدم ایشان معتقدند از دهه‌ی ۴۰ جریان‌های گوناگونی در بازسازی سیاسی اسلام نقش داشتند که سه گفتمانِ سه شاخه‌ی اصلی اسلام سیاسی ایرانی شدند:

۱. اسلام سیاسی لیبرال به رهبری بازرگان
با شاخص‌هایی چون:

- اسلام به مثابه‌ی ایدئولوژی
- نفی سکولاریسم
- آزادی و ضدیت با استبداد
- دموکراسی و حاکمیت مردم

 
۲. اسلام سیاسی چپ به رهبری دکتر شریعتی
با شاخص‌هایی چون:

- ایدئولوژی جامع انقلابی اسلام
- توحید و تساوی انسان
- شهادت الهام عاشورا
- انتظار برای ترسیم آرمان امام زمان ع
- تقیه با هدف امنیت اعضای تشکیلات
- اجتهاد و نوسازی فکری مکتب
- انقلاب در برابر رفرم (=اصلاح)
- شیعه به مثابه‌ی یک حزب تمام علیه‌ی زر و زور و تزویر
- امت و امامت با نفی دموکراسی ابتذالی غربی


۳. اسلام سیاسی فقاهت به رهبری امام خمینی
با شاخص‌هایی چون:

- نظریه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه
- اسلام رکن جمهوری اسلامی
- علم فقه دایره‌ی اجرای احکام دینی
- عام‌گرایی و نقش همیشگی مردم در امور حکومت

 
کتاب در آرایش گفتمان‌ها برین نظر است گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی قدرتمندترین گفتمان‌ها از بین گفتمان‌های رقیب است. هیچ گفتمانی تا این جا قادر نیست برین گفتمان غالب، غلبه کند. یعنی توانمندی این گفتمان‌ها آنقدرها نیست که بتوانند گفتمان اصلی جمهوری اسلامی را کنار بزنند جایش نشینند. زیرا گفتمان فقاهتی، هم تثبیت شد. هم بر سیاست،  هژمونی یافت. دامنه‌ی توحید.

 

ابراهیم رمضانی بالمله: سلام وادب جناب آقا ابراهیم طالبی.شما محبت دارین که بازم خط ناقصم را تو صحن آوردی.ما تا هنرمندبودن خیلی راهه .بازم ازت ممنونم دوست عزیزم
::
حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام دوباره و احترام به آن مقام. اصرار دارم این سلسله نوشتار را ادامه دهید چون خیلی خوب در قسمت نخست شروع کردید و توضیح و تفسیر عالمانه و پرنکته کردید. لطف شما شامل من هست همیشه دوست بامحبتم. ممنونم. با ارادت: دامنه

 

خطاط ابراهیم رمضانی دارابی بالمله . نشر عکس : دامنه
جناب آقاابراهیم رمضانی دوست بافضلم سلام. اولاً دیداری که در محل با جناب‌عالی دست داد هفته‌ای که گذشت، و به مصافحه (=لمس دست با دست) و معانقه (=لمس گردن با گردن) انجامید، برایم جذاب بود. اساساً دیدار یعنی حالتی که «دید» و «دیده»ی دو انسان را روی هم به وجود می‌آورَد و به مدد نور چشم، چهره‌ی هر دو به همدیگر گشوده می‌شود. این کم قدرتی نیست که آفریدگار متعال آفریده است. پس این نعمت خدادادی است که باید خیلی آن را ارج گذاشت که دو درخت، دو تخت، دو کنَف، دو چرخ، دو صدف قادر نیستند همدیگر را ببینند. ثانیاً خوشحالم که توانستم هنر خط آن دوست گرانقدرم را لوگوی یادداشت‌های روزم در مدرسه برگزینم. زیبا نگاشتی همنوم من. خوشنودم از انجام هر چه که دو دوست را به هم اُنس، تبادل، درک متقابل و دمیدنِ حس مؤثر می‌دهد. درودُ ارادتُ ادب: دامنه‌ی یک.

 

دامنه ۲ | ابراهیم طالبی دارابی: شرحی کشکولی: هی مُدام می‌گفتند دامنه روز قدس امسال کجا بود کجا بود کجا بود، این هم پس از مدتی عمدی در سکوت، حضورم در روز قدس. بدون شرح مَرح! فقط عکس؛ گپ‌مَپ زیرُ ذیلش لایَجوز! و نیز تمّت. هر کس هو الفتّاحُ العلیم را گذرانده باشد از تمّت عمّ جزء سر در می‌آورَد.

 

ابراهیم رمضانی بالمله:سلام.پس در جمع برادران افغانستانی تشریف داشتید.قبول باشه

 

سلام مجدد.منم اینکه افتخار داشتم از نزدیک دیدار و گپ و گفت با شما داشته باشم مسرور شدم.مشتاق دیدارت بودم.ان شاالله همیشه سالم و تندرست باشین

 

مجدد آقابراهیم ابن مرحوم محمد (خدا نمایدش رحمت) کشکولی:

۱. خُب تِ چِش سو دنِه!
۲. زیزم‌کالی رِه ضَب چوخِس چوخِس کاردی وا، پیچوک که بودی!


فارسیِ متن من برای اعضایی که مازنی بلد نیستند:
۱. چشمت خوب نور می‌ده و می‌بینه.
۲. زمانی که کوچیک بودی زیاد لانه‌ی زنبور را با چوب خراب می‌کردی زنبورها را لج می‌آوردی.


مجدد من هم سلام به جناب رمضانی ابراهیم. کشکولی: خودت خیال می‌کنی بانک سپه ساری بیشتر تو را وَرا (=جور و منطبق) بود؟ یا در وقت ذوق و عرفان خط، خط‌خطی می‌کردی؟! مشتاقانه اَعی باز (=مرتبه‌ی دیگر) دیدار ردیف کن حتی اگر شد بالمله کیله دله (=توی جوب) قلباً دلشادی‌ام دست داده بود دیدارت. درودُ بارها ارادت: دامنه


حجت‌الاسلام آشیخ محمدجواد استاد سلام. موافقم. از نظر بنده امتیاز درخشنده‌ی شیخ اجل این بوده فقه را در مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد گذرانده و عرفان را با الهامات طوفنده که سراغش می‌آمده. شاعری که از عرفان تهی باشد، شعرش فقط در الفاظ حبس می‌شودُ بس. خرسندم به شاعر محبوبم ارج نهادی. درود بی‌عدد داری. ارداتُ ادب: دامنه

::
حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی استاد سلام. درین شعرتان آیه‌ی ربنا آتنا را تفسیر کردید. منظور از حسَنه را «همسر ناب» دانستید. البته منبع هم دادید ولی برای من این سؤال پیش آمد: این دعا را حضرت ابراهیم ع مطرح کرد که زمانی بود همسر داشت. اما هدف آن حضرت این نبود. شما می‌توانم بپرسم چرا آیه را به تقلیل برده‌اید؟ البته برداشت من این است. به‌یقین جواب شما مرا به بستر یقین می‌کشانَد. ارادت: ابراهیم

 

یک رساییدن!

حجت رمضانی چندین پست علیه‌ی مدیر مدرسه فکرت در طول این مدت یک ماهُ اندی نوشتُ پراکانْد. قلمرو تازه‌اش قلمداد می‌کنمُ می‌گذَرم. چُستُ جُستُ جَستِ متن هر جُنبده را به‌تمامه می‌فهمم. امید است این حجت از سر کلاس درس جدّش مرحوم حاج اکبر بزرگ‌مرد دیار مؤمنین داراب‌کلا کارنامه بگیرد فقط. حرف ندارمُ تمام. دامنه.

::
مدیر و امین وی را بذار تنِ شیشه‌ی عکاسی‌ات عموحمزه! از همه سو لنز دوربین‌ات تنظیم است. سلامُ سپاس عموحمزه.

::
آقا مصطفی سلام. دقیق مطالعه کردم. لفظ «تحویل» خاورمیانه در اندیشه‌ات بسیار اهمیت دارد. البته می‌دانم چون تحول و تحولات را بلدی، حرف تحویل زدی که بفهمانی بر سر این منطقه دست مداخله‌گر وجود دارد. از فهم و فحص تو در هر مسئله عایدات تولید می‌شود. قلمت هرگز صامت نماند. ارادت: دامنه

::
آقا عبدالرحیم برادرِ عبدالرحمان و ایضاً عبدالکریم و چند عبد و عباد دیگر سلام. عجب عکسی انداختی از دو وَره در کَشه‌ی اون زنه‌ی زحتمکش امام زاده‌ی روستایی لئی نکا که نوشتی: لایی. یادمه پارسال هم عید فطری آن طرف دیدمت! دامنه‌ی پرحرارت و پرارادات.

::
تِ هِی نخلِ دار
به رخ ما بکش
ای سید سعید مقیم خلیج فارس.
سلامُ سلامتیُ صدها پیمانه شیر برای شما.
ما اینجا ممرِز دار داریم و انجیلی‌دار و دها کرک و سیکا و وره‌مار

::
و نیز اینجه هم باز نخل و نخیل!
عالی است شرح‌ات. جُرعه شد بر کامم. هر چه چش پت شد نفهمیدم بنه چی افتاده است سید سعید

حجت رمضانی: سلام مدیر توانا وصبورمهربان آنچه را نوشتم برای همدلی بیشتر بود و...

 

جناب مصطفی داراب‌کلایی سلام. عکس‌های خیلی خوبی از حضور مردم داراب‌کلا در شهر سورک گرفتی. یکی از یکی بهتر. باید حضور بانوان محترم محل را هم عکس می‌گرفتی تا در تاریخ ثبت می‌شد. بانوان داراب‌کلا عظیم‌تر در شعائر دینی عمومی حضور دارند. متشکرم از ذوق و هنرت. ارادت: دامنه.

::
حاج علی چلویی رخف من سلام. تو فقط هی زنگ تفریح مدرسه را با سنگ بزن. معلومه زود می‌خوایی بری دکون‌سر بار بفروشی! کشکولی. این همه دخل را خرج کن! یک بار هم شده اِماره شوم و ناهار دعوت کن ای مین‌جمع‌کن!

::
سیروس رجبی سلام. تِ چون فیلم‌میلم زیاد ویندی، ذهن کشفی پیدا کردی. نکند فامیل سید جعفر کشفی هستی که تز ولایت فقیه را آن فقیه شامخ خوب تبویب کرد. راستی به تِ نِنِه گریختن از صحنه، چون گویی شعارت اِشعار به شفافیت است. دامنهُ دگر هیچ! بر وزن آن کتاب اوریانا فالاچی.

::
چنده آرام این عکس حاج قاسم ملایی. من با آن که محل بودم مرا عروسی پسرش دعوت نکرد! خوب بَیّه؛ در عوض جیب مرا پُر داشته است. قاسم سلام. ترتیل را هم خیلی خوب می‌خونی. روزی پس از نماز پای قرائتت در بالامسجد بودم و لذت نصیبم کردی. اخیراً آقاعیسی درواری ترتیل کرد و من لذت برده بودم. خط ایتای عیسی را برام برسان. سلامم را نیز به ایشان. عموحمزه عکسهایی که صیدانه می‌آری در کلوزآپ (=تمرکز روی چهره) دیدن دارد

 

هنوز مه تهروک (= تاب و توان) در نرفت. زیاد مانده است پست‌های یک ماه و اندی اخیر که جوابش مانده است بر ذِمّه‌ی من. بازم ادامه می‌دهم تا جوهرم تمام نشد!

::
ریش به تو می‌آد سیروس بن اسحاق بن نصرالله بن باقر بن دیگه نمی‌دانم کی. ریشه با ریش خوب صرف می‌شود. آفرین سیروس. سلام سه قضی.

::
جعفر مؤذن دوست شفیق من است. خیلی هم دوستش دارم. فقط خدا کنه این حال و جولان را همگان اذان صبح نگیره؛ وَچه از گرِه (=گهواره) دق کانده!

::
عبد صالح خدا
شوهرخاله‌ی عظیم‌الشأن ما
حاج آقا کبل سید محمد انسان مورد تبعیت من. عمرت دراز.

::
آقا اسماعیل آفافی سلام. حرکت ارزشمندی انجام دادید. وقتی چهره‌ی آقا سید عسکری و آقا سید مصطفی را درین عکس دیدم، روحیه گرفتم. کار شما را مدیر مدرسه فکرت می‌ستاید. از برادرم حاج سید تقی شفیعی تشکر وافر دارم که مرکز خوبی را تحویل گرفتند و درِ خوبی‌ها را روی هم گشودند. ای همه‌ی جمع سلام می‌کنم محضرتان. روح خواهر گرامی‌مان مرحومه بانو شهربانو رمضانی از تبار مرحوم حاج اکبر بالامحله غریق رحمت و قرین ائمه‌ ع باد. دامنه.

::
حاجیه سیده نرگس سجادی سلام. فامیل خیلی گرامی مایی. بی‌شمار شوند هر چه سجادی‌اند. ادب و ارادت دارد دامنه با تمام فامیل‌های شریفش. روز قدس شما و دخترانت قبول درگه خدا. دامنه: فامیل شما.

::
چرا زیر پست‌ من ریپلای نمی‌کنی در خلا می‌گذاری؟!

::
سلام سوم آقا ابراهیم رمضانی مه رخف بالامله‌ای. خا قیافه دارمه، گِرمه! حالا درست شد؟! کشکولی.

::
سلام حاج علی چلویی. وسط محل خا باش. مهم این است در اصل پای‌مله‌ای هستی! البته می‌گن گویی البته دقیق خبر ندارم که حاج علی بالامسجد دنی بوووشه، کره گرد خورشید نچرخنه. البته من می‌دانم وزن تو را و وزنه‌هایی که یک‌تنه برمی‌داری که هر که بلند کند فردا باید تخت بیمارستان تِج (=لِه و دراز به حالت مُردن) برود. توجه پوزش می‌طلبم از پاسخ ‌هایی که دادم چون حجم صحن را اشغال کردم. هنوز هم مانده اما.

 

حجت الاسلام سید مصطفی دارابی: سلام. کلمه (دیو) در اصطلاح مازندرانی به موجود قوی هیکل اطلاق میشود. اصولا افراد بر اساس بد غذایی و بد شکل خوابیدن و فشار روح بخاری در وقت ترمیم بدن، این حالت پیش میاد،که بر گردن (دیو یا دب) می گذارند... در لغت فرانسه(دی یو) خوانده میشود به معنی رب و پرورگار و خدا می باشد،چون خداوند را موجودی قدرتمند یافتند،چه اینکه ۵هزار لغت فرانسه با لغت مازندرانی یکی می باشد و طبق نقلی فرانسه ریشه از مازندران دارد...(بماند) اطلاقات دیو: خدا،موجود قوی هیکل،انسان قدرتمند،موجود نامرئی و... قدرت انسان هم بی نهایت است چه اینکه بی منتهاست،حتی از اجنه و دیو و فرشته و پری پیشی میگیرد، لذا وقتی اشتباه و مکاری میکند گردن نمیگیرد و به گرده دیگران می اندازد.. به قول شریف شاعر:توخودحجاب خودی حافظ از میان برخیز، غرض طلوع صبح کاذبی است به امر استاد طالبی عزیز. موفق و موید ان شاالله

 

حضرت آقا سید مصطفی دارابی سلام. جناب حجت‌الاسلام هیچ می‌دانی طی سه هفته‌ی اخیر سه بار یاد شما افتادم و ذکر خیرت نمودم؟! می‌گویم:

 

۱. از اوس‌صحرا داشتیم گپ‌زنان با عموحمید می‌رفتیم (عمو سید حمیدت نه) اسکلتی دیدم (اسکت آدمی نه) گفتم این مال کیه؟ گفت مال داماد شما آقا سید حسین دارابی (داداشت) که برای کلاس فوتبال باشگاه بزرگ تأسیس کرد. همان جا بود حرف از شما زدم آقا مصطفی که در مدرسه متن‌های مؤثر می‌نوشتی که یکباره رفتی درون سکوت. خدا را شکر سکوت را به صدا تبدُّل کردی آن هم با دیو!

 

۲. فاطمه‌سادات دخترکوچولویت اخیراً همراه خواهرزاده‌ام فرزانه (همسر داداش آقا سید حسین شما) آمد خونه‌ی قم ما. گفتم اسمت چیه؟ گفت اسم را. گفتم به بابات بگو دامنه بهت سلام و ارادت رسوند. گفتم حتماً می‌گی‌ها؟ گفت: خا. حالا بفرما رسوند؟ یا نا؟ غرَض این جا هم یادت افتادم سید مصطفای ماه ما.

 

۳. پری‌شب مدیر داشت سه نفر را صحبت می‌کرد که چشمش به شما افتاد. این بود گفتم سرِ سه، سه مرگِ سه! زدم به دریاُ و آمودریاُ جازموریان آمدم پیشت. گفتم چرا؟ آخه چرا؟! متن و مطلب و مطلوب را گذاشتی بالای طاق؟ مگر مدیر تکلیف «ما لا یُطاق» گردنت انداخت؟! کشکولی شدُ دیو واری وار!

 

اینک صبح صحن طلوع کرد به یُمن قلم قشنگت. و چه دیوی را شرح کردی. اون قسمت گفتی گردنِ دیگران یِنّه (=می‌گذاره) خیلی فیلسوفانه بود و پر حکمت و خوشم آمد. قشنگ شروعی بود. درود. شوخی داشتم باز، ولی بذار پست‌های دیگرت که از راه رسید بعد و بُعد. درود.

 

راستی باباسیدسعید دارابی ابن آق‌سید مصطفی را سلام برسان. همبازی قهار من بود با پسرعمه‌ام مرحوم آق سید محمدباقر شفیعی در منزل عمه‌ام و عمه‌شی‌ام حجت‌الاسلام (سید حاج آق علی). دایی حمید و خواهرزاده‌ات مبیناخانم و فرزانه‌خانم و آقا سید حسین داداشت هم هستند همگی درین صحن. والسلام.

 

اضاف بر سازمان: لابد اول دیو گفتی! بعدش فرشته! چنین به نظرم رسیده. فرشته‌وَش بیا در پست بعدی که سید خوش‌کلام هستی و عمامه و عبا بسیار بهِت می‌آد حتی به فکرت. دامنهُ یک سیر سیر ارادت.

 

فرستادم ولی ویرایشش هم بکنم که بد تایپ نشده باشد که نذارمش گردن دیو. به گویش اَسرم و مُرسم و اُسا : دِوْ. به سکون فاء. جواب به پست شما برام اهمیت داشت که بر یادداشت روزم پیشی‌اش افتاد. سپاس.

 

برادر گرانسنگم آقاحاج سید تقی سلام. نه تنها برنامه‌های تألیفانه‌ات در اتحاد و همبستگی قلبی و حتی فکری برای من جذاب است، بلکه گاه می‌بینم رفتار شگفتی می‌کنی که خام در آینه هم نمی‌بینه که جناب‌عالی در خشت‌خام می‌بینی. این نشان دست‌کم دو چیز است: ۱. تفکر وحدت‌گرایانه‌ات. ۲. رفتارفراجناحی‌ات چون در محیط امام رئوفی که باید هم همه‌ی جامعه مقصودت باشد. صدها بار سلام‌ات. ارادت و ادب: دامنه رفیقت.

::

استاد آشیخ محمدجواد سلام. آها، متوجه شدم. نُصرت باد فکرت. سپاس و التماس دعا. برادر و شاگردت: دامنه

::

حجت الاسلام رفیق باصفایم آشیخ مالک سلام. طرفدار متن‌هایت هستم. بدان واوی سر نمی‌ذارم. چون همواره در آن محتوای کلام اهل بیت علیهم السلام هست. بله، متوجه‌ام به هر حال سرتان در حوزه به چند کار بند است. من هم منظورم قطع نکردن این سلسله گفتارت بود. این که در هفته چند بار برات مقدور می‌شود، مهم نیست. مهم استدامت آن است که نوید دادید خواهی پرداخت. درخت دانش‌ات پربارتر باد. ارادت دارد دامنه.

::

هان حجت! خبرت خیر است.

سلام باد به خودت و خانمت. که هر دِ برای ما شرافت دارید.

دامنه فقط خاشک خالی!

ارادت! بی‌ارادت!!! به حجت، فعلاً تا چند وقت!

::

آق سید حمید دارابی سلام. با آن که درین پست ۷ فروردین به دامنه وعده‌ی کله‌پاچهُ سیراب شیرودن و هزارلا دادی، ولی داخل حیاط مسجد دیدار هم داشتیم، قشنگ از زیر قولت در رفتی و کله‌پاچه دود شد رفت! معذرت که دامنه رُدْ (=رُک) است.

::

آقاجواد رنجبر سلام. نشان‌دادن این‌همه خوبان محل، به اقتدای نماز آرامبخش مرحوم آیت الله حاج سید رضی شفیعی دارابی رئیس بااقتدار وقت جامعه‌ی روحانیت مازندران، چشمنواز بود. گویا آن سال مرحوم طالب حاجی (پدربزرگ آتناخانم طالبی عموزاده‌ام که درین صحن تشریف دارند و بهش سلام می‌کنم) از حج بازگشته بود. روح آن پدر شهید و پدران شهید درین محفل عبادی یاد باد. راستی خشنود شده بودم آن شب دیدارت کردم آقاجواد رنجبر. همچنین توفیقی بود مادر گرانقدرتان را عرض ادب داشتم و وجود برکت آن مادرشهید را درک کردم. سلام برسان. دامنه به همراه ادب و ارادت.

 

شیخ مالک: سلام آقا ابراهیم در خدمتم درس پس میدهیم

 

مجدد سلام استاد حجت الاسلام آشیخ مالک. باز نیز زیبا و خواندنی نوشتید. حقیقتاً امان از مرز میان مدح و تمجید به‌جا و لازم و مؤثر، با تملق. نیز سخت است حسد را کنار گذاشت. این است که اغلب عجز غلبه دارد بر افراد. شما در شرح مطلب خیلی خوب ظاهر شدید. جنبه‌ی ذاتی را هم به نظرم بادقت مطرح کردید چون برخی واقعاً قدرت نُطق برای تمجید ندارند. از این شماره‌ی دو هم خوب ما را در محضر حضرت امام علی علیه السلام نشاندی. خیلی خیلی عالی. همین پستم رعایت استحقاق بود که صورتش دادم تا حسد و عجز سراغم نیامده باشد. صحن مزیّن شد به نوشته‌ای درخشان از شما. دامنهُ ارادت پرحرارت.

 

شیخ مالک: خواهش میکنم استاد ما شاگرد هستیم شما طراح در نوشتن هستید باید تنظیم کلمات و ساختار ادبیات را از شما یاد بگیرم با تشکر

 

سلام سوم استاد مالک بدون یک کلمه تعارف: دیروز خانمم متن‌هایت را خواند. می‌دانی چه گفت آشیخ مالک؟ گفت چه ادبیات قوی و روان و پرباری دارد. بگذرم. ارادت دارم و مشتاق متونت می‌مانم.

 

سلام آقا اسماعیل آفافی. خوب شد متولی پایین‌مسجد نشدی! دِ بار دامنه آمد پایین‌مسجد ولی تو را فقط بار دِیُّم دید که خیلی هم خوب بود چون دیرزمانی بود خانم‌تان سادات شریف حاجیه سیده کبرا سجادی را ندیده بودم. که آن صبح دِ تایی را با هم دیدار کردم. خدا پدرت شخ احمدعمو و پدرش مرحوم حاج سید علی و مادرش که سال‌ها برام مادر بود رحمت کند. بهش بگو من هر بار مزار می‌رم، سر قبر مرتضای عزیزش هم عرض سلام و حمد دارم. حادثه‌ای که روح هر دو را آزُرد و مرتضای دُردانه‌ی‌تان را رُبود. روحش در تلألؤ باد. دامنه و یک دنیا ادب به محضر هر دو فامیل باشرافت.

 

حجت‌الاسلام استاد آشیخ محسن مهاجرنیا رئیس پژوهشگاه اندیشه اسلامی سلام. آمدم دیدارت اما گویا به جایی رفته بودید. خیلی ارادت. دلم تنگ شد برای خودت و پژوهش‌ها و درس‌گفتارهایت. با ادب و ارادت: مدیر مدرسه فکرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

از قلبِ خودت استفتا کن

مطالعات من معلوماتی بر مجهولات بی‌شمارم مستولی (=چیره) می‌کند، که هر گاه به ضمیرم در می‌زنم، گشاده‌رُویانه در را بر رویم باز می‌کند. امروز هم بعدِ نماز صبحم از خدای عزیزم خواستم اگر می‌شود مرا امروز هدایتی خاص کُناد. کرد. دستِ مدَد به لطف حضرت رَبّ، مرا برده است روی یکی از نوشته‌های سال‌های دورم. می‌نویسم:

 

در کتابِ الله مجید تصریح (شاید هم اشاره) شده است که انسان در یک حدودی مُلهَم است. یعنی بر او الهام (=فَرتاب و اِلقا) می‌شود. بذار یک داستان بنویسم از رسول خاتم خدا حضرت مصطفی ص. امید است خوب خوانده شود توسط خواهندَه‌ها.

 

شخصی پیش پیامبر خدا ص رسید. گفت چه چیزی را اِثم (=گناه) بدانیم؟ پیامبر ص جواب داد: "از قلبِ خودت استفتا کن". یعنی فتوا و جواب را از خودِ خویشتنِ خود بخواه. که مولوی رحمت الله آن را احسَن وجه به شعر در آوُرد. این طُور:

 

پس پیمبَر گفت اِستَفتوا القُلوب

گرچه مُفتیتان بُرون گوید خُطوب

 

قلوب و خُطوب را خود بیابید که چیست. منظور مولوی این است نبیند فتوادهندگان بیرون چه می‌گویند، ببین فَرتاب درونت چه می‌گوید. بحث من عرفانی است، به فقه نباید آن را آسود. فقه، جایگاه رفیع احکام استُ مقدسُ محترمُ مفتَرض. ولی با این همه مقام رفیع، فقه به تعبیر آیت الله عبدالله جوادی آملی "دینِ اصغر" است اما عرفان با همه راز و رمز و معرفت درون، «دینِ اکبر» است. آری؛ پیام آور ما مصطفای خاتم الانبیا ص یاد داده: قلب خودت منبع صدور فتوا کن. یک حرف فعلاً بس درین صبح زود. ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ ،خاتمه دامنه.

رهاورد  اخلاقی

در دانشگاه مفید قم آقای مجتبی مطهری فرزند شهید مطهری نشستی گذاشت با نام «رهاورد فلسفه در اخلاق» که یک دقت پرظرافتی لازم دارد. من چکیده‌ای از برداشتم را ارائه می‌دهم:

همه می‌دانیم حضرت زهرا س به فضّه می‌گفت ما باید با هم کار کنیم. و یا امام امیر علی ع قنبر را به بازار می‌بُرد، پیراهن نو را برای وی می‌خرید ولی پیراهن کهنه را برای خود و به قنبر می‌فرمود "تو جوانی و باید پیراهن نو را بپوشی". چرا این کار اخلاقی رخ می‌دهد؟ لابد می‌دانید اخلاق علمی‌ مربوط به معالجه و درمان رذائل اخلاقی صحبت می‌کند، اما اخلاق عملی نوعی زیبایی معنوی و روح است و کار اخلاقی از زیبایی روح  نشئت می‌گیرد. به قول مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریز «تا روح تزکیه، نورانی، پاک و آسمانی نشود امکان این نیست که کردار خوب انجام دهد و خصلت‌های خوب پیدا کند».

 

پس روشن شد حضرت امام علی ع و حضرت فاطمه زهرا س روح‌شان منبع صدور کردار با فضه و قنبر بود، زیرا یک رفتار اخلاقی ریشه در روح دارد نه فقط در علم. نتیجه این که: هر کس دیگران را به بردگی و فرمان امور خود بگمارَد، بداند کردارش از روح ناشی نشده است، از مَنیت و خودبرتربینی او بیرون زده است. مردانی می‌نشیند بر اریکه‌ی خانه و پی در پی فرمان صادر می‌کنند:

 

چای بیاور! جوراب بشور! ناهارم کو؟ خودکار چرا اینجا نیست؟ برو آب بیاور. پشتم را بخارُن. این پوست هندوانه را از پیشم ببر. این تخمه‌پوست را جارودستی بزن. چرا این غذا تلخه می‌دهد. شِکَر چرا نریختی توی شیر؟ و صدها نِق و نُق دیگر و جوواجور.

 

بگذرم. رهاورد اخلاق سازندگی فرد و جامعه و قدرت و حکومت است. دامنه‌ی دو.

 

وه چه شبی هست امشب قم

امشب فرخنده زادروز بانوی برجسته‌ی شیعه حضرت معصومه س است. مَسرورم ازین خجسته‌میلاد. گرچه شب شادی و شادکامی است اما آهنگ و برف زمستان قم که حرم قم را به قشنگ‌ترین شکل ممکن برده بود، دلربایی‌های خاصی دارد که زیر همین تصاویر آن روز در نیمه‌شعبان هشتم اسفند ۱۴۰۲ قم خواهم گذاشت. خاتمه دامنه

 

جناب محمدتقی آقا دبیر گرامی سلام. به نظرم مطلب مهمی بود بر تشریح متن من. و شما به‌درستی آن را بسط دادی. زیباترین بخش گفتارت رمیدن افراد از هم در اثر فقدان حُبّ است. آدم چرا حاضر است روزی ده‌پانزده تا حَب (=قرص دارو) بخورد، اثر هم نبیند ولی همآره تکرار بکند. اما حاضر نباشد حُبّ ورزد که حال آدم با این اکسیر و کیمیا خوباً در خوب می‌شود ولی از آن می‌گریزد. من گمان کنم نگذاشتن عنصر محبت در نهاد خود است. درود و ارادت برادر تقی. دامنه.

 

سلام فامیل محترم حاجیه سیده خدیجه. نکته‌پردازی ریزی بوده است. من این طور فهم کردم: انسان اسیر تعریف دیدن از سمت دیگران است. علتش این است انسان از شناختگی خود در بدی مخفی‌کاری می‌کند ولی در خوبی، پیِ عیان‌سازی است. پس؛ خود که از خود تعریف کند، مفهوم م مزه‌ای نمی‌کند؛ لذاست که محتاج می‌شود به تعاریف دیگری از خودش. خیلی هم این کار، طبیعی است و در میان ملل، جاری. زیاد می‌شود این تمایل را از خود دور و یاد ضمیر خود سرکوب کرد. متشکرم از پرداختن به نوشتن. روح والدین‌تان (مولودعمه و سیدمحمد) در پرتو انوار الهی بوده باد. با ادب و احترام: دامنه.

 

آی کمک

سوخت دامنه تمام شده است!!!

آی کمک

آی کمک

سوخت دامنه

تمام شده است

بنزین هم در کارت

نمانده است.

هر چه داشت

مشهدراه

باک ریخته است!!!

عازم جای‌ام

ول مسیر

ول‌ویلانگ

گردیده است.

آی کمک

آی مدَد آی مدَد.

 

سلام فامیل سخاوتمند. از سخاوتت ممنونم محل اون هفته بودم. نه، قمم. بگذرم. یک اطلاعیه خطاب به صحن حالا. اخیراً محل به دیدار حاج علی میرزا رفتم نرسیده به فیضی باغ‌سر. او نبود. فردی آمد جلو گفت: جناب دامنه سلام. من نشناختمش. گفت متن‌هایت محل طرفدار دارد و پخش می‌شود می‌خوانم. بازم نشناختم. گفتم کیستی؟ گفت نقی یا تقی. به گوشی‌ام زنگ زد که خطش را ذخیره کنم و در مدرسه فکرت دعوت. اِسا هر چه گشتم خطش نیست که نیست. آیا کسی خطش را ندارد بفرستد؟ هنگام گپ معرفی کرد برادر حسن آقا است لِطفعلی حسن. بگذرم.

 

سلام عمو حمیدم

نمی‌دانم شهرت را

شماره‌اش را طالبم.

طالبی هستم چون!!! ممنونم عموحمید. تماس می‌گیرم. یورمله را مهیا کن. آمدم! هر کاجه عموحمید خط مشیء کند. همان مسیر. تمام. چون چت دو نفره در صحن ممنوع است. خاتمه دادم. تو حق یک جواب داری در حد یک کف دست. یا جای انگشت شست!

 

 به قلم دامنه:  ۲۱  .  ۲ . ۱۴۰۳ ،

چرا این عکس رهبری معظم برام جاذبه دارد؟ درین عکس -که جدیداً اجازه‌ی انتشار یافته است- چند چیز جلوه دارد. البته به دید خودم. یکی یکی برمی‌شمارم:
 
۱. اون بیست و یک کتاب روی هم در جُلوَش؛ که نشان می‌دهد مطالعه‌ی رهبری معظم تطبیقی است، یعنی دست به مقایسه‌ی متون آثار مختلف می‌زند. ۲. خودِ کتابِ بازِ در حالِ مطالعه، که به صفحات انتهایی کتاب رسیده است که درین حالت، انسان به شعَف و شادی می‌رسد کتاب را به پایان بُرده است. ۳. اصل حضور در کتابخانه که یک فرهنگ و ادب دیرین در بین ایرانیان است. هم آشپزخانه، هم کتابخانه، هم بالخانه، سه عنصر اصلی رفتار ایرانی بوده است. ۴. موی بلند رهبری که نوعی خَرق عادت در میان نظام روحانیت است. دیرزمانی، داشتنِ مو بر سر برای فرد روحانی عیب و نقص بزرگ پنداشته می‌شد. ایراد می‌گرفت مُلّا را ببین زِلف گذاشته است! موی بلند سر، به تیپ و قیافه‌ی رهبری می‌آید زیرا اساساً فردی زیبا و جزوِ جاذبه‌داران از نظر رخ و چهره است. در دانش هم جزوِ پیشروان کتاب خواندن است، بی‌شمار کتاب خواند. ۵. اون نوشته‌ی پای عکس در سمت راست که حقیقت را بیان می‌کند. شیرینی جمله در خود جمله موج می‌زند: هیچ چیز جای کتاب را پُر نمی‌کند؛ البته به دید و ایده‌ی من: الّا یک رفیق اُنسا و دانا. ۶. دستِ راست رهبری که مشخص است از خود دوش به سمت پایین از کار افتاده است. یک نماد از رفتار مسلحانه‌ی سازمان ترور رجوی علیه‌ی شاخص‌های متفکر انقلاب. ۷. طرز نشستن، که وضع غَرقه است در لای کتاب و نشان از فرورفتن در اعماق متن است. ۸. اصل سبک مطالعه که نشان می‌دهد رهبر معظم برای خواندن، آدابی را -از روی استحباب یا وجوب و یا سلیقه و نظم- رعایت می‌کند. مثل گذاشتن عرقچین بر سر و پوشیدن سینپوش روی دَشداشه (=پیراهن بلند) که از دوخت‌های خاص روحانیت است که در پوشش پیراهن و قبا صنف روحانی به تقلید اروپا نرفته است. ۹. چشمگیری و تنوع موضوعی کتاب‌های چیده‌شده در قفسه‌ی کتابخانه. ۱۰. اگر گفتید چیست؟ می‌ذارم به کنجکاوی مخاطب. حالا یک بند بگویمُ بِگذرم: لقاءُ الله را واردید همه. از واژه‌ی ملاقات و تلاقی می‌آید؛ یعنی دیدار و رو به رو شدن. در معنای معنوی عرفانی (=شناختی) یعنی نوعی تجلّی (=بُروز، جِلوه) است؛ یعنی یک حقیقتی برای سالک (رونده) اهل سُلوک، که طبق نظریه‌ی مرحوم میرزا مهدی اصفهانی اعلی الله مقامه (واضع مکتب تفکیک) حقیقت و وقوع دارد. او معتقد بود:
 
برای یک آدم صاحبدل چیزی بالاتر از این آیه نیست که خدا وحی فرستاده: مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم. (ر.ک: انسان شناسی قرآنی، شهید مطهری، ص ۱۳۳)
 
یک خواسته‌ی معنوی است دیدار با خدا و یاد خدا. عین دعای کُمیل، که در آن حتی یک خواسته‌ی مادی وجود ندارد، تماماً معنویت است. من از دیدن عکس مطالعه‌ی آقاخامنه‌ای لذت بردم چراکه مرا به لقاءُ الله برد و کتاب، این کار ناب را با انسان می‌کند. خاتمه دامنه.
 
تبصره : قدس آنلاین (۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳) از قول محمد صادق علیزاده -خبرنگار حوزه ی کتاب- نوشته: این تصویری که از سیدنا القائد در کتابخانۀ شخصی‌شان منتشر شده، به احتمال زیاد مربوط به کتب فلسفی کتابخانۀ ایشان باشد آنهم بخشی از بخش فلسفه و کتب مربوطه! توی همین بخش کوچک منتشر شده هم اما اسم و اثر خیلی‌ها هست از افلاطون و کارل پوپر و ویتگنشتاین گرفته تا حضرات آیات علامه طباطبایی و جوادی آملی. خب بیایید برویم توی نخ کتاب‌ها. آنجور که از توی تصویر معلوم است و تا حدی قابل تشخیص، این اسامی و عناوین توی قفسه‌ها چیده شده‌اند؛ اسامی و عناوینی که در نوع خودشان قابل توجهند: منطق معرفت در نظر غزالی اثر دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، تحلیل ذهن اثر برتراند راسل، شرح رسائل فارسی سهروردی اثر سیدجعفر سجادی، جهان باز اثر کارل پوپر، ترجمه الهیات شفا از آیت‌الله محمدمهدی گیلانی، ترس و لرز اثر کی‌یر کیگارد، فلسفه حقوق بشر از آیت‌الله جوادی آملی، جمهور اثر افلاطون، شرح مبسوط منظومه اثر شهید مطهری، مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین اثر ادوین آرتور برت، شرح اسفار اربعه اثر آیت‌الله مصباح یزدی، اصول حکومت آتن اثر ارسطو، نهایه الحکمه اثر علامه طباطبایی، رساله منطقی فلسفی اثر لودویگ ویتگنشتاین، شرح حال و آرای فلسفی ملاصدرا از سیدجلال‌الدین آشتیانی، آشنایی ایرانیان با فلسفه‌های جدید غرب اثر کریم مجتهدی و فلسفه هگل از والتر ترنس ستیس.
 
این عکس نیز از قدس : منتشر شد در اینجا .

دختران

به قلم سیده مریم هاشمی دارابی: به نام خداوند همیشه ماندگار. دختران، نغمه های شور انگیز آفرینش اند و جهان، مهربانی اش را از نگاه روشن آنان وام می‌گیرد،  خداوند در خلقت دختر جور دیگری اندیشید،  او را ظریف خلق کرد، وباید بر خود بقبولانیم که از خواص اند، چون دختر معجزه ای است که که بعد آفرینش، تمام فرشتگان به حیرت آمدند و کف زدند، دخترها فرشته نیستند، بلکه فرشته ها می‌خواهند متال دختران باشند. دختران مهربانیشان دست خودشان نیست،  خوب هستن با کسای که چندان با آنان خوب نبودن،  دل رحم می‌شوند، حتی در مقابل آنانی که رحمی بهشان نداشته اند. دختر!!!!  زود میرنجد. زود می‌بخشد. زود میگرید. زود میخندد. دختر، مأمور احساس روی زمین است،  جهان بی دختر، جهان سردی است در مقابل این نعمت خدا باید کرنش کرد و سر تعظیم فرود آورد. پیشاپیش،  تولد خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها، و امیر و شاه خراسان، امام رئوف، ضامن آهو  و همچنین دهه کرامت را تبریک و شادباش عرض مینمایم، با احترام، سیده مریم هاشمی دارابی

 

پاسخ دامنه به سیده مریم هاشمی

سلام سیده مریم هاشمی خواهر مفضّله‌ی رفیقم آق سید رسول. برای این نوشته‌ات نظری می‌گذارم. امید است بتوانم مفیدنویسی کنم. در واقع می‌خواهم ارزش متن شما را شکلی و محتوایی پردازش کنم.

یکی این که آغاز متن‌هایت را با نام خداوند شروع می‌کنی که هر بار هم یک صفت و وصف قشنگ می‌آوردی: مثلاً در دو متن اخیر خود این دو عبارت را: به نام خداوند همیشه ماندگار، بنام خدای که در ذات و فکرت آدمی نمیخشکد. این نوعی فرهنگ سازی در ادبیات و گفتار شماست. تحسین دارید. درود.

 

دوم این که نوشتی: "جهان، مهربانی اش را از نگاه روشن آنان [دختران] وام می‌گیرد" خواسته گفته باشم صحیح است و این چرا چنین است به این علت است مرد ذاتش اسیری نیاز است. ولی زن صفاتش جلوه‌ی ناز. این دو لغت را من نگفته‌ام شهید مطهری گفته است که اسلام‌شناس متفکر قرن بوده است. البته امروزه هنوز شک دارم کسی او را جلو زده است یا نه. من می‌گویم آری، چند نفری از وی قدَرتر شدند اما اجازه دهید نام نیاورم.

 

سومی هم این جمله‌ات هست که جوابم کشکولی است چون جواب جدی درین فاز بلد نیستم. گفتی: «خداوند در خلقت دختر جور دیگری اندیشید» جواب: خودت آن جا بودی؟! اگر بودی پس بگو چه جوری؟ پس تو بودی مشورت دادی! نکند شریک بودی! وای!! خدا که شرکت نمی‌پذیرد، شرک و شریک، کفر است. این بود کشکولی. رَشحات دیگری هم دارد قلمم ولی درین صحن مگر می‌شود پیش شِخا (نیتم شوخی است) گوی سبقت رُبود!!!

 

چهارم این است که افاضه فرمودی: "باید بر خود بقبولانیم که [دختران] از خواص اند،" وُووووییییی!! تو وِسّه شِخ می‌شدی! پس این که در انقلاب ما می‌گویند خواص از عوام عقب‌ترند و تاریخ را لِهُ لَوِردِه کردند، دختران بودند؟؟؟!!! که فرمودی خواصّ تشریف دارند! کشکولی.

 

پنج را به این فراز گفتارت اختصاص می‌دهم که جِغالی‌وار ما را به رقص واژگان رسانده است: «چون دختر معجزه ای است که که بعدِ آفرینش، تمام فرشتگان به حیرت آمدند و کف زدند». آهان! پس سوت و کف که از فردای "دوم خرداد" جای صلوات و فاتحه را گرفت!! از آن روز فرشته‌ها رسوخ کرد. بانو هاشمی سادات محترم! پارتی بازی موقوف! آن روز فرشتگان بر خلقت انسان شگفت آمدند برای جنس ذُکور بود (کشکولی) نه اُناث (=مؤنّث) زیرا نقل است فرشته‌ها ماده‌اند نه نر. یک علت این است قرآن گویا برای آنان ضمیر مؤنّث می‌آورَد.

 

شش خیلی قشنگ شد اِسا. گقتی: "دخترها فرشته نیستند، بلکه فرشته ها می‌خواهند متال دختران باشند" عجب! پس این که ابلیس از میان فرشتگان رو برگرداند برای این بود دوست نداشت دختر شود!!! اگر این طور است بگو چرا فرهنگی وجود دارد که می‌گویند: دخترها ای کاش صدا می‌دهند که ای!!! چه می‌شد ما پسر به دنیا می‌آمدیم؟!!و در عوض هیچ پسری نیست که کاشکی کشکی کند که ای!! می‌شد یعنی ما دختر متولد می‌شدیم؟! فکر نکنم چنین ای کاشی باشد. حالا تو بگو فرشته‌ها طمع داشتند دختر شوند. لابد دلشان برای مَزدوج‌شدن تنگ شده بود!!! حالیا شما ضَیب تولید محتوا بلدی!

 

پله پله ما را بردی ردیف هفتمی و گفتی: دخترها «خوب هستن با کسایی که چندان با آنان خوب نبودند». ببخشید این "فلسفه‌ی گذشت" را از کجا آموختی؟ صادراتت عالی است در الفاظ. پس چِ وِه (=چرا) این‌همه در بازار چشمشان به زر و زیور و طلا و نقره است؟! یک شیخی درین صحن -که دانش‌آموخته‌ی باسوادی است و همسایه‌ی ضلع شمال شرقی خونه‌ی داداش سیدرسولت سُکنی دارد- رفته بود امامزاده صالح تهران. در صحن به شوخ‌طبعی نوشته بود (نقل به ذهن) : در این گرانی جرئت می‌خواهد آدم دست زنش را بگیرد ببرد بازار تجریش. منظورش این بود نه نمی‌شود زن گفت. من عامدانه دخل تصرف کردم در نقل که اصلاحیه از راه رسَد تا رصد و ریسِت! شود.

 

هشت قشنگ شد. چون بانو سادات هاشمی فرمود : دخترها "دل رحم می‌شوند، حتی در مقابل آنانی که رحمی بهِشان نداشته اند." این را باید تابلو نئون کرد برد گذاشت دمِ آکادمی افلاطون که ارسطو پیشش حکمت مشایی خواند. یعنی راه بری فکر کنی. ما هم با این حرفت ازین پس راه می‌ریم می‌فکریم. پس که این طور. خوِر نِداشتِمی!

 

نه را ببین! گقتی دختر: "زود میرنجد زود می‌بخشد زود میگرید زود میخندد" امان ازین صفات متضاد. چه مستزادی هستند این جنس. پس دختر ابرقدرت است ما بلد نبودیم. راستی چرا پس اینان را خدا پیغمبر نکرد؟!! رسول نکرد. داداش سید رسول را نمی‌گم! رسول رسالت. سؤالم چالشی است. خواستی چالش عقیدتی کن. من زورم در بحث زیاد است!!

 

ده را غوغا کردی: "دختر، مأمور احساس روی زمین است" این طیری هست پس زود فسینگ فسینگ می‌آید؟!!

 

یازده را ببین! یازده را ببین! : "جهان بی دختر، جهان سردی است" این را حقیقت محض است که گفتی. چون جهان دو جا وارونه شده بود و سردی و گرمی رخ داده بود: فراعین (=فرعون‌‌ها عنوانی بزرگ برای شاهان مصر قدیم) پسرها را از دَم می‌کشتند. دخترها جهان را دوش گرفته بودند (=یعنی از بس زیاد شده بود سرریز کرده بود) در جاهلیت مکه هم دخترها را از دَم زنده‌به‌گور می‌کردند که پسرها همه عصبی شده بودند چون مرکز احساس‌ها را می‌کُشتند. بگذرم. دین در برابر هر دو غلط و غلطکاری ایستاد. هم پسر و هم دختر هر دو نیاز است. چون اساس آفرینش بر زوج و زوجیت و جفت استوار است.

 

رسیدیم به دوازده که صدایی صلا سر دادی ای بشر! ای بنی حوا! ای بنی آدم! : "در مقابل این نعمت خدا [دخترها] باید کُرنش کرد و سر تعظیم فرود آورد." اگر کُرنشی شویم می‌هراسیم یه وقت شونِشی (=لرزه بر تن و دست) شویم حتی می‌ترسیم زن‌ذلیل!!! تلقی شویم. ولی چشم: کُرنش کُرنش کُرنش.

از طبایع خوب شما بانوی نویسنده و قادر در فن نویسندگی و خواهر خوب و صمیمی من، بسی مموننم. دامنهُ احترامات عدیده. یک چیز یادم نرود: به پدرشوهرت حجت الاسلام آق شیخ رحیم بسیار اُنس و ارادت دارم. همین جا بر وجود آن مرد حلال‌خور قرن صلوات می‌فرستم و برای وی و عروس متفکرش -که شما باشی- از میزم برمی‌خیزم.

حُصله‌مُصله‌ی ویرایش نداشتم. شما هر جا اشتباه تایپ شد صحیح‌اش را تلفظ کن.

 

رفیق سید علی اصغر سلام. اساساً پیش تو لُقمه گرفتن مزه دارد. حتی غذای تلخ در کنارت لعاب عسل می‌گیرد. آق سید حمید پس اهل تشریفات است. چه بهتر. کله‌پاچه به من بدهکار است. باید پیشش رویم با هم. سلامت باشین هر دو سیدِ سَدمله. دامنهُ خَلِه علاقه به هر دِ.

 

توضیح عمومی. امروز جُمه‌روز «بیکارسگ»ام!!! پس همطی می‌نویسم!!! می‌نویسم.

 

سید مصطفی به دامنه: سلام و تحیت بر استاد عزیز و گرامی. دلتنگ دوستان و حال و هوای مدرسه، و مشتاق دیدار و گفت و شنود از مدیر مدرسه هستیم. کمابیش دزدکی سرکی به مدرسه میکشیم ،منتهی از ترس ورود جدید و تجدیدی دوباره، مرا منصرف میکنه. شرمنده استاد، کمکی بخاطر مشغله کاری و در دسترس نبودن اینترنت، کمتر سروقت گوشیم میرم. چشم ان شاالله مطالبی جسته گریخته از باب درس پس دادن خدمت اولیا و مربیان تقدیم حضور میدارم.. دوستدار و از ارادتمندان شما هستیم.

 

دامنه: خواهم آمد واسه جواب، استاد. مترصدم، پس در رصد و دم دست! باش.

 

سید مصطفی: علی عینی و عیونی. زیارت شاه عالم و رب الارباب مسافران ، سلطان غریب و طرید! قبولت گردد و ان شاالله تحت ولایتش مستدام باشید،چه اینکه: رگ رگ است وین آب شیرین و آب شور / تا ثریا می رود در نفخ صور. ارادت ویژه.

::

حجت‌الاسلام آشیخ مالک سلام. چلّه مهم بود. عدد چهل کلاً رمز و راز است. دوستی داشتم در عصر اشتغال. او حتی برای درد زانوی پای خود چهل روز چله گرفت ذکری را تکرار کرد و عسل را با نمی‌دانم چی مخلوط کرد خورد تا این که خود گفت از درد بیرون افتاد. ویژگی‌های حضرت معصومه سلام الله علیها را عالی ردیف کردید. خصوص نام حرمش نام کل اهلبیت عصمت علیهم السلام نام گرفت. در زیارتنامه‌ی حضرت معصومه س هم سه مسئله برجسته است: بِنت معصوم ع، اُخت معصوم ع، عمه‌ی معصوم ع که همین سه عنصر و ارزش معنوی وجودی‌اش وی را شفیعه‌ی مؤمنان کرد. درودت آقا شیخ مالک. دامنه: ارادت

::

سلام سه قضی استاد آسید مصطفی. تمام ۶ نکته‌ات را موافقم. خصوصاً آیه‌ی استرجاع انا لله و انا الیه... که آیه‌ی زندگی است نه آیه‌ی شعار فوتِ افراد. این آیه را باید آوُرد به صحنه. الآن تا انا لله سر دهند همه می‌گن: یا اباالفضل! باز کی بَمِرده! بگذرم. از ادبیات عرفانی‌ات لذت وافر می‌برم. خیلی بیشتر سوادت ژرفا و پهنا و زوایا گرفت. سرمایه‌ی محل هستی سید آقابزرگ ثانی. دامنه: علاقه

::

چارُمی سلام آق سید مصطفی روحانی دل‌آگاه‌ی دلدار. طرید گفتی یاد پیامبر اکرم ص افتادم. چون گوشت خشک روی سینی آتش را می‌خورد و نون خشک در دوغ را. این بود که خُلق عظیم شد و رحمت برای دو عالَم. ممنونم. با احترامات وافره: دامنه.

 

سلام خوازا محمد فضلی: طنز: آق بابا بود لابد می‌گفت ممد دکتره؟ پس بوریم ون پیش ویزیت:

آق بابا: اَره ممد این قاتّیک چیشه مِه سینه‌سر، زِپ زِپ بیرون زد؟

ممد: غش غش خنده.

پلان: کات

دایی ابراهیم

 

فامیل محترم سادات موسوی سلام. خوشحالم که شما انسان فرهیخته سال‌ها فرزندان این زادگاه را با تأسیس مهد کودک و سپس معلمی در آموزش و پرورش تحت تعالیم مهربانانه‌ی خود برده‌اید. امروزه خانه‌ای نیست که ارزش کار دینی و فکری و آموزشی دیرین تو را نادیده گرفته باشد. درین نوشته‌ات هم -که حاصل تحربیات و مطالعات فراوانت هست- چقدر زیبا وارد مبحث چگونگی‌ی رفتار با دختران شده‌ای. قلم شما از مؤثرترین قلم‌ها درین حوزه‌ی تخصصی است که همچنان درین زمینه دارای تراوشات ذهنی و کسب آموزه‌های نوین هستی. من مدیر مدرسه فکرت به شما خواهر مؤمن خودم افتخار می‌کنم که علمی اندوخته و سوادی سرشار داری. درود و احترام و ارادت به شما. قم. برادرت: دامنه

::

سلام حاج حجت. گیاه‌خواری تو. پس برات گوجه‌خورش بس است!

::

رفیق سید علی اصغر سلام. کنار تو کاوِه حکم کباب را دارد. از بس خوش‌خوراک و خیلی غذاشناس هستی.

::

اِت تیم هِم نموندِسِه سید من.

::

سلام جناب قاسم لاری اوسایی. بگو کیلویی چند؟ یک هندوانه می‌شود ۱۵۵ هزار تومان بلکُم ویشتر! مردم این روزها به هندوانه می‌گویند: یَع یَع یَع یَع. یعنی اوناش اوناش اوناش. فقط به همدیگر نشون می‌دهند! قدرت خریدش را ندارند! بگذرم. حال تو بگو بهبود می‌دهد به نمی‌دانم فلان جا !!!

 

حجت رمضانی: سلام آقا سید بزرگوار ،بله همینطور است که میفرمایید ما یک بعد از ظهر عصرانه خدمت ایشان در قم رسیدیم خواهر عزیزمان زحمت غذایی به اصطلاح مختصر را تدارک دیدند ما هم هی تعارف نه الان نهار خوردیم گرسنه مان نیست همانطور که داشتیم تعارف شاه عبدل العظیمی (درست نوشتم؟) می کردیم یک دفعه طوفان باد و خاک شروع شد ودرهمان لحظه. برق قطع شد آقا ابراهیم نمی دانست چکار کند می گفت اصلا در محل سکونت ما برق قطع نمی شود از آنجایی که سر میز غذا هم نشسته بودیم با نور تلفن همراه غذا را مزه مزه کردیم آقا من زیاد نخوردم ولی موقعی که برق آمد دیدم میز غذا خالی شده.

::

سلام جناب حاج حسین رنگین‌کمان. معلومه متن‌های دامنه را خوندِنی یواشکی یواشکی! بسم الله بسم الله خوب یاد موند. درود.

::

حاج حجت سلام. تِ جواب رِ خودِ آق سید علی اصغر دِنِه. ولی فقط بگم برم: هفت‌تایی وِرگ واری تا برق بورده؛ هجوم هاکاد بینی! کشکولی. کلاً ایرانی‌جماعت خاصه ساری‌نشین‌ها تا برق بروَد تَب‌بَزه‌کا سر سفره شروع می‌شود. برق که بیاید می‌بینند هیچی سر سفره نمانده است! پس: آدم در تاریکی قدرت قورت‌ دادن بیشتری دارد تا در روشنایی. بگذرم. دامنهُ علاقه.

 

جناب حجت‌الاسلام سید کمال‌الدین عمادی استاد محترم مدرسه و حوزه. وقتی حضرت موسی ع برای چهل شب به میقات در پای کوه طور اعزام شد، ترجیح داد جامعه‌ی دینی عصر او، خالی از جانشین نباشد فلذا با عبارت «اخلُفنی فی قَومی واصلِح... » برادرش هارون ع را بر جای خود گُمارد که نگذارد فساد شکل گیرد و مفسدان وارد قدرت شوند. من بحثم این است: اولاً چرا این جا بحث از خلافت و خلیفه شد (=تفکری سیاسی دینی نزدیک و منبطق بر اهل سنت) نه بحث امامت و نصب امام (=تفکر سیاسی دینی شیعیان) ثانیا چرا بحث از اصلاحات کرد؟ آیا نمی‌تواند این حرکت موسایی و هارونی، به این معنا باشد اصالت در دیانت، با اصلاحگری است نه به تحفُظ و محافظه‌کاری؟ مثلاً در جریان کربلا، حرکت امام حسین ع اصلاح امت دین جدّش بود، ولی حرکت امویان محافظه‌کاری روی تثبیت قدرت یزید. ثالثاّ اگر مفسدین نباید تبعیت شوند چرا در جامعه‌ی امروز ما میزان نفوذ مفسدان اقتصادی و فرهنگی در درون ساختار حکومت همچنان رو به تزایُد است و دست مسئولان بیشتر در دست قدرت‌های اقتصادی است که از طریق رانت و بده و بستان در اطراف حکومت اشتغال دارند. منظورم این است اگر قرار بر تبعیت از این آیه‌ی شریفه است که ۴۰ روز از ۱ ذی قعده تا ۱۰ ذی حجه چله گرفت و این عبادت را پیشه کرد، چرا نباید همین آیه را اصل قرار داد دست امور عمومی زد تا نفوذ فسادهای چند گانه از تار و پود نظام کم و حتی محو شود. من به عبادت گیری ندارم، اما عبادت باید با سیاست و اصلاح امور حکومت عجین شود. با ارادت: دامنه

 

پاسخ سید عمادی: سلام و درود بر مدیر محترم مدرسه فکرت اول اینکه مسأله خلافت و اصطلاح خلافت اختصاص اهل سنت نیست یک مسأله قرآنی است بلکه مسأله خلیفه الله اختصاص به ما دارد آنان از خلافت فقط اسمش را گرفتند ولی خلیفه آنان هرگز خلیفه الله نبود و نیست اولین روز خلقت انسان مسأله خلافت مطرح شده است انی جاعل فی الارض خلیفه..... الان هم ما امامان را خلیفه الله می دانیم لذا در سلام می گوییم  اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا صَفِیَّ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا نَبِیَّ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا خَلِیفَةَ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ  دوم اینکه وقتی شخص موسی کلیم ع امام است نیاز به امام دوم در حیات او نیست صدق خلیفه بر جانشین او اولی و انسب است اربعین و چله نشینی هر کس مناسب شرایط اوست آنکه حاکم است یک چله فساد تیزی در کارگزاران خود بگیرد یا یک چله فقر زدایی از مناطق محروم بگیرد ما که حاکم نیستیم حاکم نفس خود هستیم یک چله فساد ستیزی از نفس خود لذا اربعین میتواند سیاسی هم باشد و لزوما سیاسی نیست از طرفی ما چله نشینی برای اهالی مدرسه خود بیان کردیم نه دولت مردان که سخنان به گوش آنان نمی رسد برسد گوش شنوایی نیست.

 

واب خاص

حجت الاسلام جناب سید کمال الدین عمادی استاد محترم و گرامی سلام. پاسخ حضرت مستطاب عالی را بهترین و صحیح‌ترین تکمیل به بحث پرسشگرانه‌ام تلقی می‌کنم و از شما می‌پذیرم. البته چون مدرسه جای مباحثه‌ی طولانی‌تر نیست، اکتفا می‌کنیم به همین مقدار. الحمدُ لِله جواب شما از شأن فقهی و کلامی‌ات صادر شد و این بر اقناع و غنای مطلب افزوده است. بر استادم احترام و فروتنی روا می‌دارم. عالی بود پاسخ. پیش کسانی حضور دارم امروز که ابتدا بیان ما روی پاسخ قوی شما و پرسش من، بحث سنگین و طوفنده‌ای شد؛ و از نتیجه‌ی آن باران دانش بارید. و اما این آموزه‌ی‌تان دلنشین جِلوِه کرد که فرمودید: «اربعین و چله نشینی هر کس مناسب شرایط اوست.» حقیقتاً فکری مطابق با مقتضیات زمان و مکان را فرمول کردید. و برای بیان این سخنِ حق‌تان دعاگویم از اعماق نفسم. این بیان: «از طرفی ما چله نشینی برای اهالی مدرسه خود بیان کردیم نه دولت مردان که سخنان به گوش آنان نمی رسد برسد گوش شنوایی نیست"حقا حالیا درود بر منطوق و مرام و منهاج شما، استاد توانا بر ما. دامنه، به اسکورت عمقٌ علاقه.

 

محمد فضلی به دامنه: سلام دایی جانم و همه عزیزان مدرسه فکرت. روز بخیر. دین و تصوف هردو ریشه عمیقی در فرهنگ مملکت ما دارند. آنچنان که روش و منش و اخلاق بزرگان نخستین تصوف همچون بایزید و ابوسعید ابوالخیر در تاریخ ما کم نظیر است. با این وصف آنچنان که تصوف به ورطه انحطاط افتاد، دین نیز به سبب آمیزش با مشرب سیاسی نامطلوب به ورطه انحطاط کشیده شد.  اگرچه هردوی این پدیدارها در پی سعادت انسان بوده اند و گویی هستند اما با واقعیت تاریخی و اجتماعی کنونی فاصله بسیار دارند و هرچه میکوشند که نقش آفرینی کنند بیشتر از ذهن مردم دور می شوند، به خصوص از ذهن نسل جدید. هر دوی این اندیشه ها نیاز به بازنگری اساسی دارند غیر از این در هزارتوی گذار یک جامعه محو خواهند شد.

 

محمدآقای فضلی سلام. از بیانات ارزنده‌ات خیلی ممنونم. در لحن سیاوش قمیشی که "خیلی ممنون، آنقدر آسون" را خیلی عالی خواند. این دو مورد هر دو در اثر آمیزندگی نادرست آفت گرفتند. قمیشی البته برای چیزی دیگری خواند ولی می‌شود همان را به این دو آسیب که تو شناساندی انطباق داد او خواند: "خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم / خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم" حالا اینان هم در بستر تار یخ هر چه سرِ دین و تصوف آوردند و قطب‌های کاذب ساختند تا به جای اصل دین و گروِش درون مردم را سوی سرسپردگی به خود بخواهند، باید خیلی ممنون بود چون هر انحراف و آسیبی در ذات خود پی‌آورَدِ خلوص و تصفیه و پالایش از آلایش را به همراه دارد. درود محمد. دامنهُ عُلقه‌ی دایی‌گری‌اش.

 

شکایت از دنیا

به نام خدا. سلام شریفان. شناخت ریشه‌ی رفتارها از خودِ رفتارها مهمتر است. همه‌ی فکرها و نظرها یا از سابق اثر پذیرفته‌اند و یا از حال. من باب نمونه علت اصلی شکایت از دنیا و تشویق به بی‌اعتنایی در امور زندگانی، این است که زمانی بر ایران، تفکر تصوّف و غلبه‌ی فکر زُهد رواج داشت. در صورتی که دین با دنیا قابل جمع است. و دنیا برای انسان حکم پلکان برای ترقی و تعالی را دارد که ناشی از تفکر و برآمده از تدیُّن است. دین اسلام میانه‌ترین راه بین دنیا و آخرت است. اما جای آن مثلاَ مکتب سُلوکی تصوّف نشست که بر مذمّت دنیا و شماتت لذات دنیوی مانور می‌دهد. تصوّف، نوع تندِ درویش‌طریقی است که در این سلوک و طریقه، فرد به خود ریاضت سنگین وارد می‌کند تا دنیا را ترک نماید و به جای آن معنویت و خویشتن‌پَروری در خود دَمَد. خاتمه دامنه.

 

مدرسه‌ی بندگی

سه شوی پیش مسیرم جایی بود که نماز شام و خُفتنم تلاقی کرد به مسجد اهل بیت ع خیابان عمار یاسر قم در جانب شمالی خیابان چهارمردان. معمولاً در بیرون وضو دارم. نه از آن رو که مستحب استُ بخواهم اَدا دربیارم؛ که از این رو، وضوساختن در وضوخانه‌های مُستراح‌های عمومی، بر من سختُ زجر است. نیز اذان بشنوم تلاشم این است سرِ وقت فضلیت نمازم را به جای آوَرم که به‌تأخیرانداختن نماز از اول وقت نقل است کراهت داردُ بد است. حالیا! وقتی خواستم وارد مسجد اهل بیت ع شوم چشمم -که ریزترین نوشته روی پوست شکلات تبریزُ اُطریشُ بلژیکُ مکزیک را می‌بیند- افتاد به تابلوی "مدرسه‌ی بندگی" بر روی گوش راست مسجد. فوراَ عکس انداختم. خوشم آمد کنار مسجد، که بندگی عملی است- مدرسه‌ی بندگی راه انداختند، که بندگی‌کردن نظری است. حقیقت دارد که اسلام مسجدش مرکز علم و عمل توأمان بوده است. درود بر بندگی در گفتار. سلام بر بندگی در کردار. سپاس از بندگی در پندار و خیال. دامنه‌ی دو.

 

نَه، نَه. لُقمه گلوم گیر کرده؟! هرگز. اون گلوی ذاکرین است که گیر می‌کند! چون تارهای حنجره‌شان ضعیف که می‌شود لُقمه می‌ماسَد از بس در فکر ذکرند، حتی در حین خوردن هم، که پشت تریبون رفتند چه بگویند برخی از آنان هم چه ببافند! بگذرم. لُقمه راحت‌‌الحلقوم بود، لُقمان‌ها زیاد سرِ راهم بودند، که موجب گردیده دیر بجُنبم واسه‌ی جواب. اِسا این هم مِه نظرها و جواب:

::

جناب حجت‌الاسلام حاج آقا شفیعی مازندرانی استاد گرانقدرمان سلام. ابتدا خشنودی‌ام ابراز کنم که شما و استاد حجت الاسلام آقای نجفی دارابی بادگار مرحوم آقا را در روضه‌ی منزل پسرعمه‌ام گرانقدرم استاد حجت الاسلام حاج‌آقا سید شفیع دیدار کردم و این دیدار بر نشاط من افزود که ارادتم به شما عیان است. ثانی این که تشویق آن استاد بر کار خیرات آقایان و بانوان بریمانی امری بسیار ستوده است و نقش تهییجی هم دارد. درود. من هم از تأسیس کلاس درس توسط بریمانی‌ها در روستای داراب‌کلا خوشحالم. به آنان خداقوت می‌گویم و برای ثروت‌شان، برکاتِ کوثرگونه آرزو می‌کنم. بر روح پاک دوست انقلابی‌ام مرحوم مهدی بریمانی انسان باتقوا و متقکر و حامی محرومان، عُلوّ درجات در جایی چون جنت مأوا درود می‌فرستم. استاد ارادت: دامنه

 

حجت‌الاسلام آشیخ مالک استاد خوب من سلام. موافقم. خدا را شکر روحانیت وارسته خود پیشتاز هستند از تفکیک‌شان از روحانیت وابسته. من شِفتِ وارستگانم و وابستگان را شرّ در پوشش دروغ می‌دانم. ازت تعلیم می‌گیرم که بر آموزه‌های خودساختگی پیمایش‌مان می‌دهی. کشکولی نگِه دامنه از کَش‌پَلی در می‌زنه: آدم چهل روز چِله‌نشین شود از کارکلِه کَفِنه! مگه این‌که از سر بریزه به حساب، مفتُ بی‌حسابُ کتاب!!! جیز شد بحث. بگذرم. دامنهُ دوستی با همه!

 

پاسخ ویژه به خواش خواهرزاده : محمدآقای فضلی سلام. از بیانات ارزنده‌ات خیلی ممنونم، عین لحن سیاوش قمیشی که "خیلی ممنون، آنقدر آسون" را خیلی‌خیلی عالی خواند. این دو مورد، هر دو در اثر آمیزندگی نادرست، آفت گرفتند. البته آمیزش دین و سیاست امری بدیهی عقلانی است. تو می‌دانی قُمیشی البته برای چیزی دیگری خواند، ولی می‌شود همان را به این دو آسیب صدمه‌آور بر پیکر دین و صوفیه که تو هم در بحث خود آن را کاویده و شناساندی، انطباق بیّن داد. او خواند:

 

"خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم

خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم"

 

حالا اینان هم، در بستر تاریخ، هر چه سرِ دین و تصوف آوردند و قطب‌های کاذب ساختند (تا به جای اصل دین و گروِش درون، مردم متدین را سوی سرسپردگی به خود بخواهند) باید خیلی‌ممنون بود!!!! چون‌که هر انحراف و آسیبی، در ذات خود پی‌آورَدِ خلوص و تصفیه و پالایش از آلایش را به همراه دارد. درود محمد دکترِ هنر آینده. دامنهُ عُلقه‌ی دایی‌گری‌اش.

 

محمد فضلی: درود دایی جانم. صحیح فرمودین. فقط اینکه «اینان» جدای از ما نیستند. نمی تواند بیرون از ما باشد. همه ما بر این سرسپردگی دامن زدیم. به نظر می رسد امروز جامعه شناسی فرهنگ می بایست یکی از مهمترین مباحث در کاویدن چالش های خلوص و تصفیه و پالایش باشد.

::

سلام دُیُّم محمد. سنگین و متین کردی بحث را محمد. برم، چون عازم جایی‌ام. برگشتم، بحث با تو را می‌شکافم. ممنونم، خیلی‌ممنونم ازت. فعلاً رفتم که ببینم دنیا کجا دارد می‌رود! وایسا دنیا! من دارم می‌آم!

 

یک پاسخ به یک بحث با محمد فضلی

آقامحمد فضلی سلام. دین و تصوف، هر دو با آن همه عمق، باید هم افراد را فرو بَرد زیرا در دستان دینداران و اقطاب خود گرفتار گردیده‌اند. یک سو دین از دیندار فقط بندگی در راه خدا می‌خواهد، سوی دیگر اما از دیندار سرسپردگی از خود می‌خواهد. همین یک خطا در دین و دنیا، دینداران را به این راه اشتباه‌ها رساند. من یک مثال می‌زنم از بیت غزل ۱۷ شیخ اجل که هنوز دنیاداران و دینداران روی آن چالش دارند که سعدی خواست چه گوید؟! حالا حساب کن روی این‌همه مسائل داخل دین یا تصوف چه غوغایی برپا باید باشد. کنار این در نظر داشته باش متصوّفان را که در خانقاه از پیرو چه می‌خواستند و چه می‌خواهند؟ تاریخ پر است از آنچه در خانقاه و مسجد بر سر پیرو ریخته است. سعدی این را گفته در آن غزلش:

 

آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل

شهد لب شیرین تو زنبور میان را

 

روی این بیت بیش از ۷۰۰ سال است بحث و چالش و اختلاف فهم است. من بشمارم پس:

 

یکی می‌گه: مگس جداست و نحل جدا.

 

دیگری می‌گه: مگسِ نحل، همان زنبور عسل است.

 

یکی می‌گه: زنبورمیان یعنی کمرباریک.

 

کسی دیگه می‌گه: منظور مقایسه زنبور با مگس است.

 

یکی می‌گه: منظور اینه هر که عسل می‌خواد نیش زنبور را باید تحمل کند.

 

یکی می‌گه: اصلاً چیه سعدی زد به نامسلمان‌ها.

 

یکی می‌گه: عشق عسله ولی نیش زنبور هم دارد.

 

یکی می‌گه: نه، منظور اینه مگس می‌خواد با دزدی کمرش را عسل بمالد فریب دهد.

 

یکی می‌گه: لب عاشق شیرین می‌شود سپس گزیده.

 

یکی می‌گه: ای مگس عرصه‌ی سیمرغ جولانگاه تو نیست.

 

 یکی می‌گه: زنبور و مگس همزیستی دارند.

 

بگذرم. هنوز این بیت شعر همه را سر کار گذاشته. هنر سعدی این بوده کسی راحت سر در نیارد از نیتش. حالا مقایسه کن در دین و تصوف چه معرکه‌ی برپاست در آراء و ارائه‌ها و اراده‌ها. من البته چون شیفته‌ی شعر سعدی‌ام به وسع خود می‌دانم شیخ سعدی چه خواست بگوید. زنبور از خودش عسل اندوخته دارد که روی پاها و‌ کمر و میانش زردی می‌زند، اما مگس چنین هنری ندارد ولی می‌کوشد خود را در ظاهر زنبور عسل جا بزند که فریب دهد مخلوقات را. هر کس در هر لباس و مدرک و رشته‌ای خواست از راه دین، فریبکاری کند دغلی او چن کار مگس است که عسل به میان کمرش آغشته کرده است، ریاکاری! او نه زنبور عسل باشد که ذات کارش تولید عسل است از شهد. دامنه زیاد جواب داده است از حد دو کف دست گذشته است. ولی از بحث با محمد زده نمی‌شود. ممنونم که دانایی داری. دامنهُ دایی.

 

محمد فضلی: درود دایی جانم. لذت بردم از تحلیل شما. سپاس فراوان

 

حجت رمضانی: سلام برارتشریف بیاردی ساری درخدمت درمی (هلی محلی)

::

سلام حاج حجتِ مرحوم حاج اکبر بزرگ. مگ کوی طالقانی اول هلی دار دارد؟! نکند مرا نصف‌شو از تجن می‌خوایی عبور دهی به پارک ملل؟! نا، نا، «کیجا نِمبِه تِ مَله»! کشکولی. دامنه خاشک‌خالی فقط!

 

سید سعید شفیعی: با سلام درود بر اقا ابراهیم : به قولی چه کنیم " در نبود پیر کل پیر گنه اقاجان جان " دست ما کوتاه از زییایی کرانه ها دریا خزر , دلخوش می کنیم به زیبایی ها خلیج فارس . اگرچه هر زیبایی به نوع نگاه بستگی دارد . خلقت خداوند در همه حال زیباست مهم چشم است که باید زیبا ببیند مانا باشید .

 

حجت‌الاسلام آشیخ محمدجواد استادم سلام. دستورهای مقطعی و غیرمقطعی (=زمان‌دار و بی‌زمان) شروعی ملایمی بود تا بحثت را در ادامه بپذید. بنابرین، حکمت دائم‌الذکری آدمی را به‌درستی شکل دادی. ما در مقام تعلیم مومیم. اساتید فن خوب بلدند مومِ ما را چه جور شکل دهند. این متن تو آمحمدجوادآقا چُنین کرد با مومِ من. ممنونم. امابعد؛ من معتقدم وسوسه (=اغواگرِ مأمور در نفوذ به ضمیر و روان و روح) که به تعبیر من همان دیوغَلتانی درونی‌ست، نهایی‌ترین کارش تردیدفِشان نمودن انسان است. همین. او در انسان تردیداَفشانی (=کاری در ردیف عکسِ گرده‌افشانی در دنیای حشرات بر گیاه‌ها) می‌کندُ بس. این انسان است که با بارِش ایمان، آن گردِ تردید دیوِ وسوسه را سمپاشی می‌کند و درِ تردید را بر رویش میخکوب، که در بیان شما همان «ذکر» است. ذکری که منتج به نتیجه باشد. ذکری که انسان را در برابر هیجان و شیطان، مسلح و قادر به بازدارندگی کند. پس وسوسه در واقعه یک نعمت آزمونی است که در اثر آن ایمان انسان دائم تست و در کوره‌ی امتحانات فولاد شود. سپاس از شما استاد شیخ غلامی دارابی و درود بر بهترین متن‌های اخلاق‌گرا. دامنه به ضمیمه‌ی دوستی و عُلقه.

::

آق سید سعید سلام. جواب کوبنده دادی! عالی بود. ۲۴ ساعت بود خوب نخندیده بودم. اِسا تِ اِما ره از آن سوی نیلگون اُی خلیج فارس خنداندی. کارت را می‌پسندم. چون همش که نمی‌شود متن متن متن متن متن گذاشت، گاه باسد عکس مَکس هِم گذاشت. با ارادت بهت: دامنه

 

سید علی اصغر شفیعی به دامنه: سلام رفیق دانا و هوشیار من. از متن جناب فضلی که جذاب و فرهیختگی درآن بود لذت بردم. حرف در مورد تصوف و دین را تمام کرد و صحیح فرمودند ..هرگاه از دین و درویشی ایدئولوژی متکثر پدید آید احتمال انحراف و فرسودگی بوجود می آید این امر بدیهی مشمول همه ادیان وروش ها می شود. در مورد سیاست و دین و نسبت دین با سیاست... باور دارم بدیهی است اما باید نهادهای نظارتی مستقل بر ذات و گوهردین‌وروش‌های علم سیاست بوجودبیاید تا سیاست مدرن که منجر به ایدئولوژی سیاسی کاری می شود از دین سبقت نگیرد و دین را که هدیه خداوند است بر تکامل و توسعه انسانی، سالم نگه دارد .

 

شرح عکس

اینجا امامزاده ابوطالب زیراب است؛ وسط سوادکوه. پاتوق گذری من است وقتی از سمتِ قم به ساری راهی‌ام. معمولاً نمازم را این مکان دلواز که روی تپه است می‌گزارم و با دِت کال میوه رفتارم را در جسم و روحیه، به تنظیمات کارخانه‌ی خدا نزدیک می‌سازم. ۲۸ فروردین ۱۴۰۳ امسال که خواستیم با رفقا زیارت رضوی نوزدهم را در مشهد مقدس، انجام دهیم، این امامزاده دم زدم و نماز صبحم را گزاردم. عکسی هم از آن انداختم. راستی این جا همان جاست که مرحوم حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی مشهور به «اکبرشاه»!!! در مراسم تحلیف آن رئیس دولتِ ۹ + ۱۰ پیش رهبری معظم شرکت نکرده بود و خود را به شمال‌چَرخی مشغول نموده بود تا سیاست در تهران غبار اندازد. او آن روز مردادماه نمازش را همین امامزاده خوانده بود. بعدها علاوه بر لقب «اکبرشاه» برخی دیگر از جناح‌ها که از قم ریشه داشت ولی در قزوین باب شده بود، وی را «اکبر فتنه»!!! همه خواندند. من بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم. دامنه‌ی دو.

 

رفیق سید علی اصغر سلام. محمد فضلی فضای بحث مرا در یادداشت روزم، به‌فراست و با دانش زیادش پردازش کرد و میدان بحث را تعمیق بخشید و اینک تو رفیق غارم با ادبیات منحصرت، آن را به نکاتی متأمّلانه دوک زدی. این دوخت و دوز است که خیاط ذهن را قادر به دوزندگی می‌کند و تو زیبا آن را دوختی. من در پیوند دین و سیاست از پابرجاترین هستم و با نکته‌ات که دین را نباید به مقصود ایدئولوک‌ها فرو کاست، موافقم. ممنونم مبحث را پرورش دادی. دامنهُ حلقه‌ی ابومیثمم.

 

شیخ محمد به دامنه: سلام بر استاد پرانرژی  عصرتون پر از نیکی حواشی شما بر متون خواندنی و مفید است و جلوه گری نیز می کند. امیدواریم همواره با ذکر کثیر و یاد الهی ، کانون توجه آسمانیان و اهالی کواکب باشیم...

::

سلام دوم به استاد دانشگاه و حوزه دوست فرهیخته و متفکرم آقا محمدجواد شیخ اهل دانش و ارزش. من شاگرد مستقیم مکتب علمی و عملی شما روحانیون معظم و محترم این صحن‌ام. ممنونم بر طبع آن رفیق نشست. ارادت دامنه به تو محرز است.

 

برم چایُ نیم‌مثقال آب‌نبات زعفرانِ بجنورد بنوشمُ بمَکم که سینه‌ام صدر شود و حتی شیرِ فهم افتد...

::

آمین آمین آمین.

بیشمار بیشمار بیشمار

استاد استاد استاد.

خدا نگه دار.

 

سید کمال الدین عمادی: سلام بزرگوار آقا مدیر اجازه هست خدا را شاکرم اشارتم یک از ۱۰۰ به این خوبی دریافت شد  قدر زر زرگر شناسد  قدر گوهر گوهری روزی که زر قدر زرگر شناسد گوهر قدر گوهری

::

وُویییییی!!! استاد عظیم‌الشأن من حضرت سید عمادی چاچکامی معزز، شماُ از منِ شاگردت اجازه؟؟؟ خدا نیاره. شما بر جان من عین آن خضرنوشته‌هایت نفوذ دارید. دیدید که پس از ختم منبرت در روضه‌ی خونه‌ی پسرعمه‌ام استاد حاج سید شفیع شفیعی، فقط خودت را بوس دادم. بوس باز بر خودت فقط. ارادت بهت: دامنه. سلام را خوردم! سلام استاد.

 

نکته به این پست فامیلم سیده خدیجه شفیعی:  سیده خدیجه فامیل من سلام. مثال امامزاده که برای حفظ اموال و موجودی نقدی درون ضٕریحش متولی است و سرنگهبان، یک مثال آموزنده و زیبا بود. بله، همان‌طور که یک امامزاده‌ی توی بیابان و برهوت ممکن است دستبرد قرار گیرد، یک نظام هم که خزانه‌اش میلیاردها رقم طلا و پول و سرمایه است ۱۰۰ در ۱۰۰ ممکن است در معرض فساد و چپاوول باشد. دلسوزی‌ات فامیل من، ارزشمند است. از شما بابت زحمت نوشتن به آسیب‌ها و آفت‌ها تشکر می‌کنم. در نوشته‌ات آرزوی ساختن ایران موج می‌زند و با درد آن را مطرح کردی. با ادب و احترام: دامنه

 

سید کمال الدین عمادی: خاتمه را دریاب فیه سر عظیم و فایده تام / انا جلیس من جالسنی

::

استاد حجت الاسلام سید عمادی سلام. ممنونم با شعر و نقل حدیث ما را بر تعلیمات دین تحریص کردید. ترجمه کنم که همه بدانند: عبارت عربی روایت در شعر معنی‌اش این است که خداوند می‌فرماید: «من همنشین کسی هستم که با من بنشیند». تمام. ارادت آقا: دامنه.

::

آسید موسی سلام. ۱. روستای «شیخ موسی» گفتی یادم افتاد که این شیخ موسی، شنیدم از شاگردان یا پیروان امام صادق ع بود که در این نقطه با حدودای آن نقش داشت. ۲. نفر ایستاده ردیف وسط، پنجمین فرد آق سید موسی است، که از طرف مدیر مدرسه فکرت در زمانی که مدیر نیست، امین این صحن است. ۳. اساساً من اهل دامنه‌رفتن هستم، نه قُله. خوب جایی رفتید، جایی با چشم‌انداز زیبا. ۴. من واژه‌ی «دورهمی» -که برآمده از یک برنامه‌ی غلط و فسادآمیز و فسادانگیز بود در آن دستگه! دستگاه! و پشتش هم فساد شکل گرفته بود- نمی‌پسندم و حتی در دایره‌ی واژگانم آن را در حبس ابد فرستادم. جای آن «کنارِهم» و «باهم‌بودن» را وضع کردم. البته ذوق‌ها و مرجّحات هر کس قابل قبولش ۵. موافقم «کنارهم» برای اعضای مدرسه فکرت برگزار شود. باری قرار بود آق قاسم لاری ایجاد کند که مصادف شد با برنامه‌های فشرده‌ی هفته‌ی بسیج مستضعفین که اولویت هم با برنامه‌ی بسیج بود. درود. دیده شدی خشنودم کردی کما آن که در مسجدجامع داراب‌کلا هم دیدار با تو دست داده بود. دامنهُ یک وِر چله هنگروم چنگروم هَلی باغِ مَمْس‌ِدَکته‌ی آق سَدموسی!!

 

یادداشت روز دامنه: رزم در تمدن ایران

به نام خدا. سلام شریفان. ایرانیان به فرزندان خود دست‌کم سه چیز می‌آموختند: اسب‌سواری. تیراندازی. راستگویی. آموزش نظامی ایران نیز بر سه پایه تربیت استوار بود: بدنی. روانی. رزمی.

 

اینک می‌خواهم رزم در تمدن ایران را پیش ببرم. امید که بتوانم. چون وقتی صبح علی‌الطلوع به کام خود دو کال تخم مرغ محلی بغلتانی، فرو کنی، قورت دهی، بایدم مابه‌ازای آن فکر تولید کنی. وگرنه می‌شوی مفت‌خور!

 

در ایران که ارتش همه‌کاره بود بعد از شاهنشاهان، از زمان ماد تا پس از سالیان سال، ساختن سدّ و موانع، بهره‌برداری از زمین در مسائل دفاع نظامی،  نه فقط رایج بود که به نقل از کتاب ایران «حکومتی که برای جهان دستور می‌نوشت» اثر دکتر نصرت الله بختورتاش در ص ۳۶۲ «به صورت هنرِ پیشرفته‌ای» در آمده بود.

 

کَندن خندق، زدن نقب (=روزن، سوراخ) به کار بردن نردبان، برگردانیدن مسیر رودخانه، ساختن بُرج در نقاط، تهیه‌ی دیوار، ساخت قلعه، زدنِ پل مرسوم بود.

 

حتی نقل است به دستور داریوش آبراه مصر حفر شد. این سخن می‌گویند ازوست: «من یک پارسی‌ام مصر را گشوده‌ام، فرمان دادم تا این آبراه را بکَنند.»

 

دو برداشت بزنمُ بروم: ۱. هر کس به ادعای واهی وهمی، ایران امروز را دخالتگر بداند یقین دارم یا تاریح این مُلک و مملکت را نمی‌داند و یا تجاهُل می‌کند (=سر به نادانی می‌زند) ایران همواره به دوردست‌های مرزش، دست داشت چون محیط پیرامونی خود را، فضای راهبرد خود می‌دانست. ۲. در مینوی خرَد آمده است «کسی از دانایی سیری ندارد». کشکولی: ولی برخی از خوردن، سیرمونی ندارند. هفت اِشْکم غذا می‌خورند! بگذرم. خاتمه دامنه

 

 

بقیه‌ی تصاویر در اینجا

دامنه و رفقا مزار داراب کلا (غروب سی ام فروردین ۱۴۰۳)

مراسم بانو شهربانو همسر سید عسکری شفیعی. عکاس: حجت رمضانی

حجتِ از خداخواسته!  او صیّاد شده بود آن روز در مجلس غم و حزن و عزا در مزار، که حال آدم برای قبور حتی غمگُسار است چه رسد در ختم شرکت نموده باشد، هر جا ما کج‌خُلق افتادیم، عکسش را شکارانه انداخته وسط لنز و لِجنه. منم بدون سانسور آوُردم وسط مدرسه. ما برا آق سید عسکری این طور گره در ابرو انداختیم! وگرنه خَله خَله خوار وَچه هستیم! نه عَبوس، نه عَنود، نه عَدو. به قال پازل‌بند در آهنگ «دنیام شدی رفت»: «بذا، هر چه بخواد بِشه، بِشه». دامنه

 

جناب حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی استاد محترم سلام. درین سروده در همان بیت نخست، بهترین مصرع‌ها را در وصف آقا امام مهدی موعود -علیه السلام- سرودید. این بیت:

 

«جهان برپا ز مهرِ آن سزاوار

فلَک را حرکت از اَلطاف دلدار»

 

این بیت بسیار عالی است. چون هم فلسفه‌ی آفرینش را به قاعده‌ی معظمه‌ی «لطف» ترسیم کردید، هم وجود حضرت صاحب عج را باعث برپایی + حرکت دوّار فلک دانستید. لذت بردم ازین حکمت و علم کلام در دفاع از عقیده‌ی امامت. ارادت: دامنه.

::

جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالک دوست و استاد من سلام. این پیام خودت را به خودت ریپلای (=صدد جواب) کردید، حال آن که باید زیر پست استاد شفیعی مازندرانی مطرح می‌کردی. چون ایشان کار خیر آقایان و بانوان بریمانی‌ها را مورد تجلیل قرار دادند و بنده هم پیِ پیام آن استاد نکاتی مرقوم نموده بودم. ممنونم. تقدیم ارادت: دامنه

::

به این، اِن قُلت دارم... مجدد سلام استاد شفیعی مازندرانی شاعر گرانسنگ ما.

 

در وصف درخت آوردید:

 

«سرسبزیش بشوق بتاز 

تا تُرا عافیت برافرازد»

 

در اصل دلچسب است. اما حرفم این است چرا از از بُن ماضی «تاخت» استفاده کردید و به فعل امر بردید؟ مگر شوق برای سرسبزی درخت را تاخت می‌زنند. گمان کنم این فعل برای این مصرع نادرست است. با نهایت ادب: دامنه

::

کشکولی واس دل‌آرایی تو سید علی اصغر:

هاع! اَعیّ خواسّی «کمال امتنان» هِم نِداری؟!!!

سلام داری و درودی بی‌عدد سید.

::

واسه بیرون آوردن از هجوم غمت:

کشکولی: مواظب باش بوسه‌ات خالیک! آشی نباشد!

قلمت در بهترین ضربان باد. یار غارت: دامنه. ← «غار»ات! نه غارَت (=چپاول)

::

مجدد بر جناب مالک استاد و شیخ خوب ما سلام. از گرامی‌داشتت بر دو سید: آق سید عسکری و آق سید علی اصغر، بسیار ممنونم. درودَت آق‌شیخ. دامنه.

::

سلام جناب حاج علی میرزا. دست مریزاد با این تسکین که در پیامت آمده است بر آستان سید. خداقوت مردِ کار و خدا. با هدیه‌ی ارادت: دامنه.

 

محرم، حسینه و مسجد سلام رفیق سید علی اصغر. در پیامت به استاد سید عمادی بهترین مثلث را رسم کردی. محرم، حسینه و مسجد. که گواهی می‌دهم نه تو ازین سه جدا می‌شوی، نه این سه از تو مُنفکّ. نهایت حرمت: دامنه

::

کشکولی سوم با تو رفیق سید علی اصغر:

گفتی آغوش می‌گیری!

بِپّا «گشت ارشاد» نباشه آنجا!

برم من تا ارشاد!! مِرشاد نیامد. دامنه.

::

بر گواهی تو سید علی اصغر در وصف حاج علی میرزا چلویی ابنِ حاج رحمانِ بن قاسمِ بن اکبر، گواهی‌امضاء می‌دهم. درست گفتی؛ او به‌حق بر رفتگان این دیار رسم مُروت می‌ورزد و بر هر کس در خاک آرَمد، آرامشش را ارمغان می‌آورَد. درودش و درودت: دامنه

 

استاد حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی سلام سوم بر آن مرد باصفا و عالم اهل تألیف قلوب. چشم. اطاعت امر. بله، کاری نداشتمش. فقط احساس کردم کنار حرم امام رئوف ع این را طرح کنم که شاید لازم باشد، پیرایشی بر صورتش بزند. وگرنه من همین هیبت و هیئت آق سید علی اصغر را از همه‌لحاظ ستوده‌تر می‌دانم. ارادت توأمان به هر بزرگ دیارمان: دامنه.

::

این جای پاسخ ویژه دارد... بذار یک ریزمُغذّی بریزم به حلقومم باز می‌گردم حضرت سید آقابزرگ ثانی.

::

سلام بر جناب فضل الله فضلی وکیل و جانباز گرانقدر جنگ تحمیلی. دوستی تو و سید علی اصغر به خودِ اول انقلاب برمی‌گردد که هر دو در کمیته‌ی انقلاب در آخر بلوار ارتش ساری داستان‌ها دارید. درود. بااحترام: تِ زن‌بِرار: دامنه

::

سلام و سپاسگزارم سیده خدیجه‌ی فامیل. همدردی شما با آق سید علی اصغر و خاندان مرحومه شهربانو و خاندان آق سید عسکری شفیعی، جای تحسین گذاشت. با احترام: دامنه.

::

جناب رفیق شفیق حاج سید تقی شفیعی سلام. بِه کردی صحن را با این بِه گویی‌ات. درودت رفیق بامعرفت و دلسوز همه‌ی آحاد آنجا. برادرت: دامنه

::

و این که حرف‌های سنگین دارم... بذا به خودم برسم... می‌آیم... خدا کند یخچال‌سر لو نروم! چیچی دِزّی خان هاکانم! بگذرم. تابعد... توضیح عمومی: پوزش از همه کس که فضای صحن را خیلی خیلی اشغال کردم در جواب.

 

محمد فضلی به دامنه: دوست داشتم درباره علاقه شما به پیوند دین و سیاست بدانم. خودم شخصا نه اعتقادی به جدایی دین و سیاست دارم و نه پیوند این دو. به نظر می رسد تفکیک این دو اساسا اشتباه باشد. مانند آن است که بگوییم فرهنگ باید از هنر جدا باشد. در حالی که فرهنگ آمیزه ای از هنر و هنر آمیزه ای از فرهنگ است. دین و سیاست راهی دراز در تاریخ بشر پیموده اند و جدایی انداختن به میان آنها ره به جایی نمی برد. تجربه اروپا و مسیحیت در تفکیک دین و سیاست بر این اصل استوار است که کلیسا نتوانسته بر اساس آموزه های خود یک نظام سیاسی مدرن و مطابق با زیست بشر ارائه نماید در حالی که اندیشمندان سیاسی توانسته اند نظام هایی از ساختار سیاسی پدید آورند که در بطن جامعه کار می کند. از این روست که کلیسا پا عقب گذاشته و به معنویت می پردازد.  در کشور ما نیز باید شرایطی وجود داشته باشد که همه طیف ها بتوانند نظام سیاسی مطلوب خود را ارائه کنند و در نهایت توسط جامعه انتخاب شوند. نه آنکه یک مرام فکری که حتی توسط گردانندگانش درک صحیحی نشده با چماق به جان دیگران بیفتند و خود را غالب کنند. این است که در ذهنیت نسل جدید چیزی شبیه به جدایی دین از سیاست یا نابودی دین پرورده شده. اگر گردانندگان دین قدرت استدلالی دارند که می تواند یک نظام سیاسی مدرن ارائه کند که منافع ملت و مملکت را تامین می کند و در عین حال به واسطه قدرت به معنویت آسیبی نمی زند، بعید می دانم کسی فکر جدایی این دو را در سر داشته باشد چه صحیح چه غلط. در دوران اساطیری بشر، جنگ مذهبی و ویران کردن دیگران به واسطه مذهب بسیار کمتر بوده زیرا دین اسطوره ای حالتی شناور و معنویتی درونی را می جسته است نه وضع قوانین و قراردادهای سیاسی و اجتماعی سختگیرانه. این گونه دینی در عین حال که در شئون سیاسی آن دوران ها حضور فیزیکی نداشته اما در عین حال در تمام خطوط فکری به صورت شناور فعال بوده است. به این معنی که بخش مهمی از ماهیت و وجود انسان بوده و باور به وجود موجوداتی باهوش تر از انسان در ذهنیت انسان آن عصر نهادینه بوده. به همین سبب در تصمیم گیری ها همواره آموزه های دینی حضور فعال داشته اند.مثلا در عربستان پیش از اسلام که عصر بت پرستی ست رویدادی مبنی بر جنگ مذهبی یا تعصب کور مذهبی وجود ندارد یا لااقل بنده سراغ ندارم. در واقع دین دوران اسطوره ای پیرو خویش را مجاب می‌کرده که صرفا خدمت گذار خدایان و به خدایان پاسخگو باشد نه به انسان. دین مدرن انسان را مجاب کرده که به روحانیت، به نظام سیاسی، به شخصیت های مقدس دینی، به پرستشگاه ها و به جامعه و بعد از همه به پروردگار پاسخگو باشد. اینگونه است که دین نقش ذاتی خود را که معنویت شناور است به کنار زده و به جهانی پا میگذارد که در آن دوام نمی آورد مگر آنکه دست به اسلحه برد. چون تربیت انسان مدرن از لحظه ای که به دنیا می آید تا جامعه ای که در آن رشد میکند متکی به فردیت و آزادی ست. چه این فردیت را به دست آورد چه نیاورد در ذهنیت انسان مدرن فردیت عنصر اساسی ست. فردیتی که در دین جایگاه رفیعی ندارد.
 

کیش و کشیش

آقا محمد فضلی سلام. ازین فوَران فکری، هیچ احدی زیان نمی‌بیند. این را صراحت ورزیدم تا گفته باشم چرا بزرگان دین در اثر مناظرات رشد بیشتری را بر فرهنگ و تمدن جاری ساختند. بنابرین فایده‌ای که در نوشته‌ات رساندی فراوان است. امید که مایه‌ی فروزش علمی شود و یا حتی اگر نقد و نقصی وارد بود، کسی باک نورزد در بیان رد یا قبول آن.
 
خوانندگان شاید خواهند گفت محمد فضلی چه خواست بگوید؟ من چکیده‌اش را می‌گویم: وی می‌خواست بگوید اگر متولیان دین چنان رفتار کنند که آحاد جامعه آن را نارسایی ندانند، جای حتی طرح ذهنی جدایی دین و سیاست در فکر فرد باز نمی‌شود، چه رسد به جایی که جامعه حس مکافات کند که ای کاش دین مَلعبه و ابزار قدرت بی‌باکان نمی‌شد. چون حتی در جامعه‌ی بت‌پرست انسان به بت به عنوان یک نیروی معنوی برتر از خود قائل بود، چه رسد اینک که مردم شعور برتر را خدا می‌دانند و آموزهای دین خدا.
 
اما محمد، گرایش به مادیگری باری در رنسانس پس از قرون وُسطا رخ داد که به تحقیق متفکر برجسته استاد شهید مطهری عللش در نارسایی مفاهیم کلیسا بود. کشیش قادر نبود از مهمترین مفاهیم دینی تفسیر درست ارائه دهد چون تمام کارکردهای کلیسا دچار اشتباه شده بود و کشیش خود جای کیش نشسته بود و بهشت می‌فروخت و پول می‌گرفت. چنین نارسایی در ذهن جامعه دمید که سِتاندن پول از مردم در واقع ستاندن فکر مردم است تا آنها آسان بر آنان حکومت کنند. من ۱۰۰۰ سال قرون وسطی از ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی را در دهه‌ی هفتاد اوج پژوهش‌هایم، هم مو به مو مطالعه کردم و هم آن را تدوین و کتاب ساختم. در تمام آن سال‌ها فقط سه چند دانشمند دینی اجازه‌ی عرضه داشتند: آگوستین قدیس و آکویناس قدیس. چرا؟ چون کلیسا خادم پادشاه و اسیر زر و زور و تزویر شده بود. پس؛ برای آن که جامعه اسیر کشیش نشود باید کیش درست تفسیر شود. دین اسلام برای بشر و دنیا برنامه‌ی عملی دارد. لذا هر صنفی در جامعه‌ی دینی خواست حکومت ایجاد کند، نمی‌تواند آدرس امور مردم و سیاست را از دین نپرسد. این است که سیاست بدون دین در جامعه‌ی دینی، امری لغو است. ازت ممنونم که خوب فکر خود را در قلم به مرحله‌ی انتقال می‌رسانی. فرصت ویرایش از من سلب است، اشتباه تایپی دیدی، چشم رو هم بذار، بُگذر. دامنه.
 
جواب محمد فضلی: عالی ست. پس منظورم را به درستی رساندم. قصد همین بود که شما تفسیر فرمودین. اینکه دین نیز چون سایر مرام های زیستی بشر برنامه خود را در کنار سایرین ارائه کند نه آنکه متولیانش همه را از میان بردارند تا هیچ اندیشه ای جز خودش نماند. مأمون دارالحکمه ساخته بود و در آن طیف وسیعی از اندیشه ها جاری بود و همه آزادانه گفتگو می‌کردند و همان یکی از برهه های مهم تاریخی در رشد و توسعه فلسفه اسلامی بود. حاکمان عموما دغدغه دین ندارند بلکه از آن برای ایجاد هژمونی خود بهره می برند. مردم ما اساسا نیمه معنوی هستند. هیچ گاه مردم ایران مطلقا مذهبی نشدند اما شکلی از معنویت را همواره در زیست شان مدنظر دارند. هرجا فشار دین زیاد شد بر علیه آن طغیان کردند.
 
سید خدیجه مولودعمه۲: سلام این پیام شما اونقدر حس خوب داشت و چقدر خوبه که هنوز هم این احساس خوب بین شماها وجود داره فکر میکنم حضور شماها هم خودش بزرگترین تسلی دل عمو هستش برای تحمل این داغ خدا شما را حفظ کنه
 
سلام خوبید وقت بخیر این عکسها منو یاد زمان بچگیمون انداخت... خدا بیامرزه یوسفعلی رزاقی روحش شاد... چادر میذاشتیم از ترس اقای ابراهیم طالبی آقای یوسف رزاقی و سیدعلی اصغر شفیعی.. نماز مبخوندیم روزه می‌گرفتیم مسجد میرفتیم درس میخوندیم.. مادرم میگفت اگه اینکار مثبت انجام ندین میرم بهشون میگم ما بیشتر از آقا یوسف رزاقی می‌ترسیدم فکر می‌کردیم تو عالم بچگیمون مامور هستش و میتونه ما رو ببره زندان.... رفتیم قرآن یاد گرفتیم خونه آقای حسینی از پسر بزرگش که داماد حاج ابراهیم مهاجر هستش اسمش نمیدونم یادم نیست با تمام قوا قرآن حفظ میکردیم که عصر رفتیم خونه اشون کتک نخوریم با اون چوب (انار شیش) خدا بیامرزه پدر اقای حسینی اقا اسدالله حسینی... الهی که سالم باشید.
 
::
حجت‌الاسلام آسید مصطفی سلام. بندر بر شما مخدَّر! نه مکدَّر. قدرت قلمت این است از شیء که گویی چیزی نیست، سیر می‌کنی به ماورای همان شیء. از درخت رفتی به شجره‌ی طیّبه و آن شجره‌ی خبیثه. از نوشته‌هایت در حد اعلا متلذذ می‌شوم. در تَهِ مقال، دامنه را خطابی عطرآگین کردید، می‌گویم بر من استادی می‌کنی سید آقابزرگ ثانی خاندان کِل میرهادی. که در تلفظ محلی می‌گفتند: کِل میر زادی. مرا با این نام دومت بردی پیش استاد مرحوم محمدرضا حکیمی که کتاب شیخ آقابزرگ تهرانی را نوشت که آدم در آن هر چه شنا کند صدف صید می‌کند. بس است. از یک کف دست گذشت. ارادت: دامنه.
 
::
جناب حجت‌الاسلام استاد آشیخ مالک سلام. در پای درس و وعظت خودم را سروپا گوش می‌کنمُ از فرق تا قلب هوش می‌شوم. بسط معرفت ائمه اساساً در دل سُکنیٰ می‌کند و من اُنس می‌ورزم به شرحت. خودِ امام امیر علی علیه السلام غم‌ها را بر درون چاه می‌برد و با حضرت میثم سلام الله علیه در تاریکی شب، نخلستان را محل ریختن حزن می‌کرد. درود و ارادت: دامنه.
::
سلام مجدد به فامیل من سیده خدیجه‌ی مرحوم مولودعمه‌ی مهربان‌مان. هدف من در هر متنم، ایجاد چند چیز است: ۱. اثر بر سر ۲. تأثیر بر دل ۳. تحریک عواطف ۴. تحریص فکر ۵. انتقال مفاهیم ۶. به وجود آوردن زمینه‌ی بحث ۷. انتشار عقاید خودم. ممنونم. با احترام: دامنه.
 
سلام سوم دخترعمه‌ی مرحوم مولودعمه‌ی مهربان‌مان. خاطره‌ی موثری بود. ۱. هم یاد مکتب‌خانه‌ی مرحوم سید اسدالله حسینی بالمله‌راه کردی، فرزندانش جنابان: آق سید کریم و آق سید هاشم هر دو رفیق خوبم درین صحن عضو هستند. ۲. هم یاد عمویوسف‌مان که جایش تا ابدالدَهر خالی‌ست میان‌مان ذکر خاطره کردی. ۳. نیز چه عالی! جدید بود این فراز که از منِ شَخ عَیّی لَکبِر اِوریم هِم حساب!!!! می‌بردی. داستان جدیدی بود. درود و تشکر: دامنه
 

یک ورای بر این داستان

خطاب به حضرات بانوان

چه‌ها که در اذهان نیست. کاش همه‌ی بانوان مدرسه فکرت که تقریباً بیشتر از ۴۵ نفرند، از افکار و آراء و خاطرات و دیدگاه‌ها و حتی نقد و نظرهای خود درین صحن می‌گوفتند و کشکولی: این جور مول (=بِصتا، ساکت، بی‌حرف، کم‌گپ، هیچ‌مگو) نمی‌شدند. از محضر همه‌ی بانوان این صحن که برای من حکم خواهران گرامی‌ام را دارند پوزش می‌خواهم اگر خواستم که به حرف بیایند و نگذارند اینجا حموم مردانه باشد. وای اگر حموم‌زنانه رخ دهد. ما مردان باید خاش گوش‌موش را انگوس گذاریم و لالُ غول (=ساکت و بی‌گپ) شویم!
 
مدیر مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
با ادب و ارادت به تمام بانوان مدرسه فکرت
 
سلام آقا محمد فضلی. و این را خواهم پخت در روغن اندیشه. اما بگذار صحن را مرور کنم. سعی می‌کنم تفسیری ازین پله‌ای که گشودی، ارائه دهم.
 
سید خدیجه مولودعمه۲: سلام پدر بزرگوارتون اونقدر مهربون بود که ما وقتی خواهرا میشینیم مرور می‌کنیم جز بهترین همسایه ها بودن خدا بیامرزه مادرتو زن آقا حیف که دیگه راه برگشتی نیست مادرت یادش بخیر میرفتیم خونه حاج اقا سیدعلی ما چون مامان اونجا کلا پناهگاش بود می‌گفتیم اقا بابا خدا بیامرزه کل رضیه زن آقا رو خدا پسرش بیامرزه روحش شاد باشه خاطرات خوب ما هم یکی پس از دیگری زنده میشه همه ی همسایه های اقاجان خدا بیامرزه همسر علی سورتچی.. همسر حاج اصغر رمضانی حاج صنمبر خاله.. مادر شهید ابراهیم عباسیان. فرزند اصغر ملایی جوان بود سبحان جان.. حسن بابویه.. اقای محسنی همسرشون.. آقای هاشمی و همسرش و دختر جوانش نیره سادات.. خدا بیامرزه پدرمادر عزیزتو.. خدا بیامرزه عموی منو سیدعلی اکبر حسینی.. انشالله خدا زن عموی عزیزما را هم شفا بده وضعیت خوبی نداره تو بیمارستان بستری بخاطر بیماری بد سرطان. خدا به همه ی عزیزان سلامتی بده انشالله که مردم دارابکلا غرق خوبی خوشی باشند ما که پناهگاهمون خراب شد برای همه شما پرنور و پر از آرامش باشد
 
دامنه ۱ | سلام چهارم فامیل. بنویس شهید ابراهیم عباسیان، روح آن متفکر و رفیق و همسایه‌ی اندیشمندم شهید دفاع مقدس «شهید مظلوم» زادگاه‌مان شهید صبور و فکور ابراهیم عباسیان، شاد و سلام بر قبر دورافتاده‌اش باد. شما نوشتی شهید حمید عباسیان. داداش حمید من برادرشهید -که روح من است در کالبد دیگر- زنده است. متشکرم از والدین من و کِل‌رضیه عمه‌ی عزیز و بهتر از جانم یاد کردی و خاطره گفتی. درین پست شما زیاد خاطرات دارم. امید که بتوانم فرصت بیان بیابم. ممنونم. با احترام: دامنه
 
سید خدیجه مولودعمه۲: یک کبلایی فاطمه عمه داشتیم خونه آقای هاشمی میموند یادته؟؟ یک زن خیلی مهربون و خوبی بود البته زیاد چهره اش تو ذهنم نیست تنها چیزی که ازش بیاد دارم این بود که شب فوت شده بود و شبانه غسلش کردن مامان رفته بود شستش کفنش کرد بچه بودم رفته بودم داخل غسالخونه قدیمی محل اول تا اخر ایستادم نگاهش کردم این تو ذهنم هک شده نمیدونم بستگانش کیا هستن ولی میدونم که پدرت خیلی حمایتش میکرد کلا هم خونه شما بود بخشی از زندگیش انگار خونه شما بود اگر اشتباه نکنم.
 
سلام فامیل. درسته. ما می‌گفتیم فاطمه‌خاله. در اصل برادرزاده‌ی مرحوم پدرم بود از شیخ محمد عموی من از فرزندان بزرگ پدربزرگم مرحوم کبل آخوند ملا علی طالبی. کلِ‌فاطمه متولی بخش زنانه‌ی بالامسجد و بالاتکیه‌ی داراب‌کلا بود. ساقی چای و شربت عزادران محرم و مهمانان ضیافت ماه رمضان هم بود. خواهرانش: به ترتیب: فیضه‌خاله مادر آقای منصور شعبانی، لیلاخاله مادر سید علی اکبر هاشمی داماد خاندان ما، آسیه‌خاله مادر مرحوم جلیل محسنی. رباب‌خاله، مادر رمضان و موسی رمضانی کِل اوریم. آسیه‌خاله مادربزرگ همسر حجت الاسلام آشیخ محمد غلامی در همین صحن. همه‌ی این خواهران به رحمت خدا رفتند. هر پنج خواهر برادر نداشتند و فرزند روحانی شیخ محمد طالبی بودند عموی من. ممنونم باعث این یادآوری شدید. خدا رحمت کند همه‌ی رفتگان را نیز حموم‌پیش همسایگان را. خاصه مادرشهیدان آن قطعه: کبرا خاله مادر شهید ابراهیم عباسیان و نیز مادر شهید حسن آهنگر محمدزکی طالب. با احترام: دامنه.
 

گرسنگی بِه؟ یا سیری؟

فقط در حد یک فنجان خوردم، نه اِت بادیه!!! که آدم پوک کفِنه از حجیم خوردن. علامه طباطبایی می‌گفت گرسنگی زمینه‌ی فهم و معرفت را فراهم‌تر می‌کند تا سیری. بسم الله ناهار. دامنه
 
شیخ محمدجواد غلامی: سلام اقا ابراهیم روز خوش. خدا قوت. دست مریزاد، امروز ماشاالله فوق فعال بودین استاد. از آسیه خاله دختر عموی شما و مادر بزرگ خانم ما نام بردین بله حقیقتا یک مادر مهربان و پاک سرشت و عاشق اهل بیت بود. منو خیلی دوست می داشت بخاطر اینکه هم نام پدرش شیخ محمد بودم و می گفت شما رو صدا می زنم یاد پدرم زنده میشه  خدا ایشان و خواهرانشون و شیخ عمو پدر مرحوم شما و همه رفتگان این جمع را مشمول رحمت واسعه قرار دهد.

 

معرفی محلی‌ها به قلم دامنه

دکتر زهرا یزدانی است، دکتری زبان و ادبیات انگلیسی. هم اینک در ساری و محل تدریس هم دارد، گرچه در منزل هم کلاس درس برپا کرده است. خواهرش فرشته‌خانم هم در فوق لیسانس و در هنر نقاشی دستی زبردست دارد. به رفیقم حاج غلام یزدانی و خانمش حاجیه رباب رزاقی درود می‌فرستم در نقش و حمایت‌شان بر تربیت چنین فرزندانی. زهرا و فرشته عموابراهیم با افتخار در معرفی‌تان همت وزید. درود بر هر دو عزیز پدر و مادرتان. دامنه
 
::
سلام حاج علی میرزا. دستان پرتلاشت خداقوت. اون هفته آمده بودم دیدات، نبودی آن روز. لِطفعلی نقی بود. گفتم به رفیقم حاج علی‌میرزا بگو دامنه آمد سراغت.
 
علی میرزا چلویی: سلام .  اتفاقا بهم گفتن که شما تشریف آوردین. از کم سعادتی ما بود که زیارتتون نکردیم . امیدوارم هر کجا هستین سالم و تندرست باشید
 
::
من هم در مداره آشیخ مالک استاد خوب. سلام‌ات حضرت. بله، اُذُن. بر اساس لایه‌ی ازُن! ممنون از مزاح قشنگ‌تون.
 
::
سلام و سپاس بی‌انتها استاد آسید مصطفی. پرِ کاه تَهِ چاه چقدر بود زیبا. همچنان صادرات کنید برین صحن آقا.
 
::
رو نکِف! نِرو. از بِ را خووودا. سلام حجت ما. نا نیا. اون روزا عازم رامسرم ها.
 
::
پروفایل خودت را بذار آسید مصطفی. بذار محل ما کیف کنند از دیدن چهرگان ملبّس روحانی‌های دیار ما. خود را دیار(=معلوم) نِما ای سید آقابزرگ ماه.
 
::
مَگه مِه جه قَری؟! مِه پُست دِله آق سید علی اصغر ره سلام کاندی؟!!! کال‌تُور رِه اَعی دوش نینگن نکف وسط فقط!!! آخر سر بعد از کشکولی بالا، حالا بگم: سلام رخف!!! حاج علی چلویی. بله، متوجه شدم، پدرِ پدرت محمد بود نه اکبر. فکر کردم اکبر جد شما بود که برادرت همنام او شد. درود و ارادت: دامنه
 
جواب حاج علی چلویی: سلام فکر کردم آقاسید نوشت متوجه نبودم عزیز دلم بعضی ها پا را از کلیم درازتر می‌کنند و بغصی ها خودشان را ابوعلی سینا می دانند و دیگران را خر ملا در نوشتار هر که را زیر میگیرند فکر کنم اگر امروز پیغمبر هم باشد زیر سوال می برندو با الفاظ بازی می کنند.
 

سلام رخف من حاج علی. از محبتت بر من مطمئنم. کشکولی بود اون. مشهد مقدس هم، هی با رفقا آمدیم چایخانه‌های موکب، ولی تو را ندیدیم. غِب شده بودی! بگذرم. این که گفتی فکر کردی پست آسید بود، قبول کردم این توضیح‌ات. تمام از طرف من رخف گرامی و همسنگرم.

 

راستی یک خبررسانی عمومی خطاب به شریفان صحن:

چندی دیگر دامنه عازم جایی هست. پس احتمال بالا یک مدت نیمه‌طولانی نیست. غِب می‌شود ولی دلش هیچ هم تنگ نمی‌شود. خبر دادم تا ان‌شاالله تعالی مدرسه در مدار بحث و فحص همچنان دَور زند. درین مدت به‌کلی از فضای مجازی دورم و صحن مدرسه و هیچ ایتایی را در دسترس ندارم. فی امان الله اعضا. البته کماکان ممکنه یکی چند روز تا پیش از اعزامم، بتوانم بخوانم یا حتی بنگارم. پیشاپیش تمنای بخشایش دارم اگر دامنه با قلم خود کسی را خدای ناکرده رنجور نموده باشد و یا محتملاً با کشکولی‌ها و شوخی‌هایش، تاب نیاورده باشد، ولی بزرگی شخصیتی صورت داده و به روی من نیاورده باشد. اتمام. والسلام. ۲۳ / ۲ / ۱۴۰۳ یکشنبه مدیر مدرسه فکرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

 
دکتر بهرام فرجی: ضمن عرض خداقوت و تقدیر و تشکر فراوان از برادر اندیشمند و ارزشمندم جناب آقای دامنه عزیز در تاسیس و مدیریت عالمانه این مدرسه واقعا فکرت، آرزوی صحت و سلامتی و عاقبت به خیری در طول و عرض زندگی و هر جغرافیای دور و نزدیک دارم.  التماس دعا
 
به این پست برادر بسیار ارزشمندم جناب دکتر بهرام فرجی همکار دیرین و گرانقدرم... تا دقایقی دیگر...
 
شیخ مالک: سلام جناب مدیر محترم  هر کجا رفتی به سلامت مدیریت مدرسه فکرت را بدست یک مدیر توانا قرار دهید تا در نبود شما مدیریت صحیح داشته باشد...
 
علی میرزا چلویی: سلام . جناب مدیر شرمنده که این عکس و بارگزاری کردم.  دیروز جناب دکتر شفیعی مازندرانی مطلبی رو در مورد درختکاری بیان داشتند. این هم روی دیگر سکه.....
 
بسمه تعالی

فرجی یک نمونه از اُسوگی، دکتر بهرام فرجی

 
در طول دوران اشتغالم در تهران، از میان آن‌همه همکاران و دوستان متفکر و نظریه‌پردازم، چند همکار اما برای من مصداق بارزتری از «انسان» بودند؛ آری انسان؛ که هیچ موجودی در جهان آفرینش به پای آن نمی‌رسد زیرا به عظمت آفریدگار به عقل و عشق و عواطف و عبودیت و عبادت تجهیز شده است. برادرم دکتر بهرام فرجی یک چنین انسانی نزدم بوده است: پاک، خردمند، پارسا و در کمال اخلاق و مدارا. جمع ما به او ایمان و اطمینان داشتند و من بیش از همگان به وی تعلق و تمایل داشتم.
 
اینک که آمدم مروری کنم مواجه شدم با پیام آن دوست متفکرم که در دنیا اگر قرار باشد دلم تنگ بگیرد -که بسیار کم اتفاق می‌افتد دلتنگ کسی گردم- یکی برای اوست. مفهوم شگفت‌انگیز و حیرت‌آور اُنس را اگر بخواهم لمس کنم که چه متاع و رازی‌ست، میزانش برای من یکی دکتر فرجی است که او را «برادر برات» صدا می‌کنم. (البته در دنیای درونم اَنیسی هم هست که بی‌مانند است و بین دنیا و وی، وی سنگین‌تر است و با هیچ چیز عوض نمی‌شود)
 
بهرام‌جان سلام. مرا تحت زَبانه‌های شُعله‌ی گُر گرفته‌ی محبتت بُرده‌ای و از همین دور، حرارت و دمای آن را در پوست و روحم حس کرده‌ام. چه اِسفراین خراسان شمالی باشی همین حالا، یا که تهران حضور داشته باشی اینک و چه محل مأموریتت اکوادور باز در کشوری دیگر تکرار شده باشد، از نظر مسافت، هیچ رقم از منِ تبعیدشده در قم، دور نیستی، نیستی. بین من و تو هیچ جغرافیای ارضی وجود ندارد، همه‌جایی جهان، تو را در یک سانتی! خودم حس می‌کنم. اما با این که فاصله‌ای میان تو و خودم حد خال مو نمی‌بینم، اما به هزار اگرها به خاطر آن صفات جاذبت، حس دیدارت در من همآره زنده مانده است. دیدار تو برای من، یک فلسفه است، یک راز است، یک کسب پیام و الهام و حتی تکمیل پروژه‌ی پیوند به سوی ابدیت.
 
خشنودم مدرسه فکرت در رگِ فکری آن کارشناس خبره و آزمون‌پس‌داده‌ی کشور، سریان و سیَلان دارد. سرِ آن دوست سائیدن دارد. قلب آن رفیق چنگیدن.
 
برایت دنیایی ارزنده، آینده‌ای آسوده و بقایی سازنده آرزومندم. حقیقت این است دامنه دوستدار دانش کنار ارزش است که هرگز این دو نباید از هم تبعید و دور شوند. تو برای من نماد دانش و ارزش هستی. دوستت می‌دارم و بسی‌ممنونم مرا زیر لطف و ذوق و خِرَدت نواخته‌ای. طبل قلب تو در گوشان چپ و راستم شنیده شد. ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ با نهایت ادبُ و دنیایی از ارادت: دورافتاده‌ ازت، دامنه.
 
دکتر بهرام فرجی: محضر شریف برادر عزیزم آقا ابراهیم مجددا عرض ارادت و احترام وافر و بی انتها دارم. مثل همیشه با جملات برادرانه و ادیبانه تان بنده نالایق را شرمسار خودتان فرمودید. چنانکه بهتر از هرکسی بر نفس ام آگاهی دارم خودم را لایق هیچ یک از عبارات و جملات سراسر محبت آمیزتان نمی بینم بلکه حدیث نفس فرمودید که از دیدگاه حقیر بسیار هم کم فروشی نمودید. تصویر ماندگار طول نه چندان طولانی همنشینی و دوران افتخارآمیز همجواری با شما برادر عزیز، سراسر انسانیت، بزرگمنشی، ترکیب علم و ایمان و تواضع بوده است و امروز بیش از آن روزگاران، اقرار می نمایم که کسی جز جنابعالی شایستگی ارزیابی و تایید محتوی تولیدات علمی آن مجموعه علمی جهت انتشار را نداشته است. همیشه چون برادری بزرگتر و گرانقدر وجود ارزشمندتان را در کنارم احساس می کنم و هیچ مرز سیاسی و جغرافیایی را در این خصوص به رسمیت نمی شناسم و همچون سایر اعضای محترم این کانال،همواره از اندیشه های زلال و زیبایتان بهره مند خواهیم شد. هر وقت یادتان در خاطرمان تجلی می شود ناخودآگاه یاد انسان شریف و دانشمند وارسته و رفیق شفیق مشترک مان جناب دکتر عبدالحمید می افتم. خدای متعال همواره پشت و پناه تان باد. ارادتمند و برادر کوچک تان؛ برات و بهرام.
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2461
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴۰۳/۰۱/۰۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

تریبون دارابکلا

مدرسه فکرت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">