لمپا
لَمپاست!
گردسوز هم اسمش هست!
این بنا که جمهوری اسلامی ایران گرفته است!
دیگر هر کس رفت انبار آن را پیدا کرده است!
یا از سمساری ضلع غرب پاساعت ساری ابتیاع نموده است!
دیری نمیپاید میبینی هر شب کبریت فتیلهاش را سو کرده است!
همه با این سو خاطرات دارند
یا نوستالژیک!
یا کُمیک!
یا دراماتیک!
میگم هیمن زیر اِت پمپلیک!
کیجا وتته لمپا سو خامیر ووونه!
ریکا کنار لمپا شیشه اشکنه!
ننا نفت دکاری بادی و لمپا دله؟!
هی ت حواس کاجه دره! سو ره پایین بیار دود بزووهه!
بَوا لمپا شیشه بشکسه، زکرا رمضون یا اوسا حبیب دکون سر بخرین!
سو ره بالا بیار جان مار! تاریکه این دله!
هع هاکن هع هاکن لمپاشیشه را پاک هاکون؟
نفت دکاردی؟ خالی نوووشه؟؟ ون کینگ سولاخ بوووووشه!
الپِک الپِک آمد سواش!
لل پر شد دورش!
هر سو باپلی میآمد سمتش!
نماشون کبریت زونه یشتنه تاق سر!
ون بن توتون تخت کاردنه!
سایهی که نور لمپا ایجاد میکرد بازی میکردیم با شکلک!
عاروس یار میذاشتن زیر چونهی او
موقع هدیهی عروسی هم روشن میشد لمپا
آی زیر نو لمپا قصه گفتند مادران و مادربزرگان
تا تلویزیون آمد لمپا بیمار و بیکار شد!
بارها هر کس یک لمپاشیشه شکست!
وای اگر بوی نفت لمپا به چای و پلا چک میگرفت!
برا لمپا شلوار و پیراهن هم میدوختن دورش میبستند!
حتی زیر گرماش دیزیندون میذاشتن پلو تهچین آلو دَم میدادند.
در دستهروی ماه محرم به اوسا و امامزادهها لمپاها در صدر و در سر بود و سوسو میداد.
در امامزادهها این لمپاها حتی جنبهی خرافه هم داشت که ون نور شفا دنه!