مدرسه فکرت ۹۶
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت نود و ششم
جناب آقا مصطفی بابویه که سلام برِت از شهید محمد بروجردی یاد کردی در دو پست باارزش در ذمّ و مذمّت جاهطلبی و دنیازدگی و رفتار فریبنده. با تشکر بیکران از تو، کمی سراغ محمد بروجردی بروم. آن رادمردِ عارف والِه زادهی ۱۳۳۳ روستای "درهگرگ" بروجرد از مبارزین نخستین گروه توحیدی صف بود علیهی سلطنت بیدود و دومان پهلوی آلاشتی. مسئول جان امام خمینی رحمت الله بود در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ حین بازگشت به ایران. افتخارم این است زمانی که اولین اعزاممان به جبهه رفتیم او فرمانده قرارگاه حمزه سید الشهداء س بود که البته آن سال ازو شناخت اندک هم نداشتیم. همان اعزام ما هم آن مرد بزرگ از مؤسِسان سپاه پاسداران (که به علت نرمترین برخورد با مردم کرسدتان لقب مسیح کردستان گرفت) در خرداد ۱۳۶۲ توی مسیر مهاباد به نقده ضدانقلاب کومله یا دموکرات به سوی او شلیک کردند و با رفتن ماشین روی مین به شهادت رسیدند. زندگی و سرگذشت این مرد کمنظیر واقعاً خواندنیست. من درین صحن چند باری ازو سخن گفتم و یکی از مُریدان اویم. بگذرم. دامنه.
سید موسی صباغ: سلام آقا ابراهیم استفاده کردم از نقد شما بر پدر سالاری سیاست حداد. چون ازم خواستید در این متنت نظر دهم چشم. جهت تکثیر درخت روش هایی مختلفی است. اما استفاده از قلمه و پاجوش از همون درخت استفاده میشود. اما بهترین راه تکثیر که بازدهی و مرغوبیت بیشتری بدنبال دارد پیوند است (شکمی ، پوستی، اسکنه ایی ، خواباندن و...) که با انتخاب پیوندک بر روی پایه های ( درختان ) گوناگون ، نهال جدیدی نمو میکند. منظورتان در این متن (قلمه) پیوند است. اما قلمه روشی به غیر از پیوندن زدن است کشکولی : خوب شد حداد بجای پاجوش ، از روش خوابانیدن استفاده نکرد.
دامنه: میآم همین حالا پای جواب. آق سید موسی صباغ دارابی سلام. اول یک کشکولی بگویم: این صحن گاه مجبورم علاوه بر اسم اعضا، فامیلی آنها را هم بگویم. چون چندین عضو اسمهای یکجوری دارند. مثلاً مصطفی. که باید بگویم: کدام مصطفی؟ مصطفی بابویه؟ یا مصطفی دارابکلایی. اما جالب روی نام خودت این است. هم سید، هم موسی، هم صباغ، هم دارابی. هر چهار پارهی اسمتان با عضو دیگر مو نمیزند. او کسی نیست جز سید موسی صباغ دارابی که مجبورم برای وی بنویسم: مُرسمی. بگذرم. به هر دو سید موسی صباغ درین صحن سلام و ارادت دارم. اما بعد؛ ۱. از کشکولی آخر کلامت خندیدم. خیلی هم خندیدم. ۲. چه میدونم من پیوند چیه؟ قلمِه چیه؟ جوش چیه؟ پاجوش چیه؟ پاسوز چیه؟!!! من فقط میدانم پای چنار، انجیردار، آلبالو حسابی و بهوفور پاجوش در میآد. حالا درس شما شرکت کردیم فهمیدیم خوابان چیه! آقا بهره بردیم. آن روز سرِ باغ هم عملی و به سبک مشاهدهای ازت آموختیم تکثیر درخت به سبک بُطری چیست. سیاست در جناحهای ایران هم این جور معلومه ازین جور تکثیرها پر شده است! مرحوم مش قنبرعمو خدابیامرز ببخیل که فامیل ما بود و رفیق و همسُفره با مرحوم پدرم. روزی برای حیاط منزل من در محل، تِشتَپّه قلم کرد! ولی میناب از آب درآمد!
این روحانی آیندهدار
شخصاً به آیت الله علیرضا اعرافی احترام میگذارم. اینک هم در اوج حرکات مفتضحانهی براندازان و وابستگان به آمریکا و اروپا در تحریم انتخابات ۱۱ اسفند، شایسته بود که این مرد پارسا و دانا، نفر نخست خبرگان تهران شود؛ و شد. او از کسانی هست که در آیندهی انقلاب به نظرم به جایگاه بالایی خواهد رسید. اهل میبد است. پخته در علوم حوزه و پسندیده در اخلاق و تواضع. شاید آن روزها که «دفتر همکاری حوزه و دانشگاه» را هدایت میکرد، شاکلهی شخصیتیاش شکل گرفته. من از کردار این روحانی بافضل و فروتن خوشم میآید. او چهرهی وجیه حوزه و نظام است. نیاز نیست بگویم از کجا به کجا تکامل یافته، لابد کنجکاوان خود میکاوند و بزرگواران هم ایشان را نه فقط میشناسند حتی ممکن است با این شخصیت بزرگ و عالِم، همکاری هم داشته یا دارند. من برای این روحانی آیندهدار از صمیم دلم دعا میکنم و تا اینک به او علاقمند ماندهام؛ مگر آن که مناصب، مقام، مقامات، و خدای ناکرده نفوذیان باعث شوند، ازین رفتار و گفتار و اخلاق و افکار خود بیرون افتد. ۱۴ اسفند ۱۴۰۲ ، دامنه.
رأینیاوردنِ مجلس یازدهایها؛ چرا؟ واقعا" چرا؟
سلسله بحث مسائل روز توسط دامنه
سؤال اصلی تحلیلم این است با آن که رهبر معظم مجلس یازدهایها را "انقلابی" خوانده بودند چرا پس فقط ۱۰۳ نفر از میان آنان توانستند رأی مردم حوزهی انتخابیهی خود را مجدداً برای انتخابات مجلس دوازدهم کسب و دشت کنند؟ من میخواهم به این سؤالم پاسخ بجویم. پاسخ من این است:
بی هیچ شکی "انقلابی" خواندنِ نمایندگان مجلس یازدهم توسط رهبر معظم، یک امتیاز محسوب میشد. حالا چه از سر توصیف، چه از روی تشویق بیان کرده باشند، اما اصل تعبیر "انقلابی" از زبان رهبری برای هر یک از نمایندهها، یک شاخص و برجستگی میتوانست حساب آید. اما از میان ۲۹۰ نفر وکیل یازدهم، فقط یک سومشان یعنی ۱۰۳ نفر مورد وثوق مجدد مردم ماندند و رأی دوباره گرفتند. این نشان میدهد "انقلابی" بودنشان در طی ۴ سال، اندک اندک یا یکباره مورد تردید مردم قرار گرفت و نمرهی رد گرفتند و خود آنان از طبع انقلابی فروکش کردند و دچار تب گردیده بودند!
اگر فرض بالا صحیح نباشد میتوان این فرض را مطرح کرد مردم اساساً تنوعطلب هستند و دوست دارند هر بار چهرهی جدیدی را رو کنند، زیرا در طبایع مردم، هر چیزی نو معمولاً برای کهنه یک رقیب بالقوه است.
حتی اگر فرض دوم را هم نادیده بگیریم یا آن را با فرضیهی جایگزین، پوچ کنیم میتوانیم به این فرض بعدی برسیم در حالی که نمایندگان یازدهم مشغول کار و تلاش و وظیفهشناسی خود بودند، رقیبان به عنوان نامزدهای خاموش طی این ۴ سال، به صورت حرفهای یا دَم این و آن را دیدن، موقعیت خود را میان مردم تحکیم کردند و پای یازدهایها را بهآسانی یا انواع روشهای رأی جمعکنی، خالی ساختند.
بریم روی فرض چهارم. یعنی مردم به انقلابیبودن یا انقلابیماندن آنان شک کردند و ترجیح دادند رأی اعتماد پیشین خود را از آنان از روی لَج و اراده بازپس بگیرند و قدرت مجدد را ازیشان سلب کنند. یا شاید این افراد از همان ابتدا هم، توصیف رهبری معظم استحقاقشان نبوده است و راحت صندلی قدرت را از دست دادند.
اینک فرض پنجم را میگویم: اگر این چهار فرض پوچ شود، فرض پنجم میآید وسط که اساساً معیار رأی مردم در هر حوزهی انتخابیه به یک نحو خاص دگرگون شد. مثلاً وقتی آقای زارعی کیاپی رأی را میبازد نشان ازین نمیدهد این فرد از چشم ملت از آن رو افتاده است که مثلاً فرضاً ماست خود را کیسه میکرده است و یا از ارزشهای انقلابی خالی گردیده است؛ بلکه شاخص رأی مردم ازین معیارها به مطالبههای نوتر یا مادیتر یا علمیتر یا فرد نافذتر یا گرایش گریز از سیاست تغییر نموده باشد. من فرض کردم، فرض هم معنییی غیر از تطبیق دارد. برگردم به سرعنوان تحلیلم: «رأینیاوردنِ مجلس یازدهایها؛ چرا؟ واقعا" چرا؟» من پنج فرض را مطرح و باز کردم. از ادامهی فرضهای دیگر عبور میکنم. ۱۵ اسفند ۱۴۰۲ ، قم. دامنه.
امیر رمضانی: درود جناب دامنه . صرف نظر از تعریف و تمجید مقام رهبری از مجلس یازدهم که ناشی از تشویق و توصیف بوده استم. مجلس یازده در چند مرحله سوهان روح مردمان شد . آنچه رسانه ایی شد را در اینجا میآورم . جهت تنویر افکار بدون حب و بغض . اول . در قضییه اتومبیل و وارادات و ساخت و فروش و ثبت نام اتومبیل های داخلی دوم . در قضییه لایحه ی حجاب و عفاف سوم . در قضییه ی شورش رسانه ای ۱۴۰۱ . چهارم . در قضییه بورس و دخالت های بیجا و نابجای بعضی ازاعضا تاثیر گذار در کمیسیون های تخصصی مجلس .پنجم . در بکار گیری بستگان و فامیلان خودشان در نهادهای تحت نظارت .ششم . در دوجلسه گرفتن سکه و اتومبیل در موقع رای اعتماد تا جایی که رسانه ایی شد .هفتم . دو مرحله بستگان رئیس مجلس تا مرحله ی شورش داخلی کارهای بسیار ناشایست انجام داده و مردم بخصوص نیروهای حامی خودشان را نا امید کرده و بخشی از صندوق آرا را خالی کردند .هشتم . داستان انواع وام بانکی به ازدواج و فرزند آوری و اشتغال نه بانکها تمکین کردن و نه مجلس آن قدرت الزام آور داشت برای پرداخت و نه دولت منابعی برای پرداخت داشت و یا تعریف کرد . نهم . نمایندگانی که برای مو کلین و شرکتهای دیگر با واسطه وام تهیه کرده و خودشان بعنوان واسطه مبلغ کلانی از آن وام یا بخشی از یهام شرکت را بالا کشیدند . دهم . نمایندگانی که کار غیر قانونی انجام داده کارشان رسانه ایی شده بدون اینکه از مردم عذر خواهی کنند البته اگر خوب نگاه کنیم نمایندگانی که در این حوزه ها بنفع خویش یا یاران و مافیای صنف مورد نظر سماجت یا طرفدازی کردند هیچ کدام رای نگرفتند.
قاسم ملایی به دامنه :سلام استاد و مدیرمحترم. علت اصلی رای نیاوردن فاصله گرفتن از مردم بود وقتی نماینده ای دوران تبلیغات آمد درروستای ما و حرفهای آنچنانی زدورفت بعدچهارسال دوباره آمد موقع سخنرانی حتی اجازه پرسش پاسخ نداد مردم چطور به آنها رای بدهند.
امیرجناب سلام. امرو من تماموقت در مدرسه حیاط دله، دَوِسّه! هسمه. دارم متنت را مطالعه و فکر میکنم. میآم برای پاسخ و نظرم. ممنونم.
جناب حاج قاسم ملایی سلام مجدد. ۱. چند چند تا قاسم درین صحن داریم، پس مجبورم فامیلی را درج کنم، هر چند دوست دارم از سرِ صمیمت همه را با همان اسم فقط صدا کنم، اما برای معلومشدن کدام قاسم، پوزش میخواهم فامیلی را هم مینویسم که اگر کسی نداند، انگار از همدیگر دوریم. پس قاسم بریم روی جواب ۲. من اگر قابل باشم که خودم را مثلاً تحلیلگر !!! بدانم، باید عرض کنم در مقام تحلیلگر همیشه تلاشم این است از اصل مسئله پردازش ارائه دهم. ۳. این نگاه شما نشان از این میدهد از نزدیک این شخص را مورد ارزیابی و سپس به گردآوری اطلاعات، داوری کردید. مورد توجهی من قرار گرفت نظرت. ۴. من آقای منصورعلی زارعی کیاپی را نه میشناسم و نه حتی یک بار برخورد داشتم. البته آقامجتبی زارعی که تهران کاندیدا شد در لیست پایداری از رفیقان من است و در دانشگاه تهران با هم بودیم از سال ۱۳۷۱ که نمیدانم بردارش است یا پسرعموش. مجتبی هم رأی نیاورد به دور دوم رفت. البته من با مجتبی همنظری ندارم اما رفیقیم. ۵. تغییر روحیه یکی از آفات افراد پس از کسب صندلی است. این صندلی میتواند هم سیاست باشد هم مدیریت. حتی تریبون نمازجمعه. از قاسم دوست محترمم ممنونم که مرا مطلع کرد.
امیرجناب سلام. روی هر ۱۰ تا علت که مرقوم فرمودید میشود واقعاً ساعتها بحث کرد و حتی یک پروژهی آسیبشناسی حساب کرد. آن نکتهی حاج قاسم ملایی هم نشان ازین دارد که مردم رو برگرداندند از کسانی که فراموش کردند باید خادم موکّلان خود باشند نه کارچاقکن نفوذیان. من البته حرفم روی هیچ فرد خاص نیست، چون اساساً دأبم نیست تحلیل یا نوشتجاتم را روی شخص یا اشخاص تطبیق بزنم. از این استناداتت متشکرم که تقریباً این چهار سالی جزوِ نُقل محافل سیاسی بود. هر کدام که صفت «انقلابی» را -که رهبری معظم به آنان اطلاق فرموده بودند- خدشهدار نموده باشد، بهیقین مردم به او پشت کردند و درین ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ردر سراسر کشور دو سوم مجلس ۱۱ با آن که از سوی نهاد نگهبان صالح!!! تشخیص داده شدند -که بعضاً واقعاً ناصالح هم گردیده بودند- از دست ملت تنبیه سخت شدند. ملت میزان است چون امام خمینی رحمت الله رأی را «میزان» توصیف فرمودند. هر کس درین «میزان» توزین شد و مردم او را رد کردند، باید دنبال چرایی بگردد. من البته نمیگویم هر بار هر کس رأی نیاورد ناصالح است. نه، اما وقتی ۷۰ در ۱۰۰ نمایندگان مجلس ۱۱ از سوی ملت مردود میشوند و صندلی آنان را به فرد نو یا صاحب سوابق انقلابی میدهند، معنای گستردهای دارد. درود امیر. بهره بردم از منابع اطلاعاتی ذهنی تو که نشان میدهد اوضاع زیر نظرت گردش دارد.
سیدرضا میرزاده به دامنه در صحن «بصیران دوکوهه» : سلام. صرف نظر از عملکرد بد تعداد معدودی از نمایندگان عکس العمل مردم در مورد نمایندگان بیش از آنچه که تحت تاثیر اقدامات مجلس و وظایف ذاتی او باشد تحت تاثیر فضای کاذب رسانه ای و کوچه بازاری است تشخیص درست عملکرد قوای سه گانه بویژه مجلس به مطالعه دقیق اقدامات و برررسی ضعف ها و قوت ها دارد که عموم مردم وقت و حوصله این کار را ندارند از طرفین مایندگان مجلس به دلایل متعدد نتوانستند از عهده دفاع اقناعی از عملکرد خود بر آیند ، نخبگان نیز که نقش هدایت گری در انتقال واقعیت ها به مردم را دارند اکثرا یا خودشان در این جریان کاذب هضم شده اند و یا به وظیفه تبیینی عمل نمی کنند .بدیهی است در حوزه تشخیص درست مردم استثنائاتی هم وجود دارد .لیکن روی هم رفته رهبر معظم انقلاب سخنی را بدون اثبات صحت آن بر زبان جاری نمی کنند .
سلام جناب آقای سید رضا میرزاده. ۱. از بیان دیدگاه آن بزرگوار ممنونم. ۲. نقش فضای مخرب بنگاههای ضد انقلاب قابل انکار نیست. ۳. مردم البته ورای نگاه قوای سهگانه برای خود تحلیل و گرایش مجزّا دارند، و همیشه هم جلوتر از نگاه رسمی هستند. ۴. شاید علت ضعف اقناع نمایندگان مجلس ۱۱ این بوده، با حرفهای سست و کارهای غیربنیادی و ظاهرپسند و حتی اغلب عوامفریب، چنان آسیبی به خود زدند که افکار عمومی آنان را پس زد. ۵. بله، تشخیص مردم یا همان رأی اکثریت همیشه با حق تطبیق ندارد، اما چون میزان را امام خمینی رحمت الله «رأی» اعلام کردند، لذا باید قاعدهی رأی اکثر را ملاک گرفت. ۶. بله، رهبری معظم هم خواستند از یک وصف پرده بردارند و هم آنان را به این سمت انقلابیماندن سوق داده باشند. از آن محترم ممنونم به متن بنده نقد و نظر افزودند. با ادب و احترام.
سید سعید شفیعی: با سلام درود بر مدیر محترم و اعضای مدرسه. هرجند با تاخیر , فعالیت هفت ساله مدرسه را هم به مدیر محترم و هم دیگر اعضای گرامی تبریک می گویم . امیدوارم نه هفت سال , بلکه هفتاد سال و انشالله هفتصدسال ادامه یابد . اما بعد. ۱. از انجاییکه بنده تقریبا یکسالی است وارد مدرسه شده ام . در این یکسال استفاده نموده ام . از تلگرام و مهاجرت به ایتا. ۲. هر گروه تشکیل می شود فرایندی را طی می نماید . به قول تاکمن از شکل گیری , درگیری (طوفان ), انسجام , تکامل و ممکن است منحل شود و یا فروپاشی نیز صورت گیرد . البته این بیشتر برای یک کارگروهی موقت است و یا با هدف مشخص , وقتی به هدف رسیده شد خودبخود گروه منحل میگردد . ۳. مدرسه حداقل یک فرصتی فراهم نمود برای فرزندان داراب کلا و همچنین دیگر دوستان که در کنار هم باشند حتی اگر تفاوت های فکری هم داشته باشند . ۴. مدرسه فرصتی فراهم می نماید, خودمان را محک بزنیم , دانش خود را بسنجیم , برای اینکه توان پاسخگویی داشته باشیم مطالعات خود را افزایش دهیم . حتی با تغییرات فکری اعضا اشنا شویم . حتی تغییراتی که برای من هم قابل باور نبوده است . ۵. مدرسه فراز نشیبهای خود را دارد و این منطق طبیعی مدرسه می تواند باشد . مهم این است ما بتوانیم مدیریت هیجان داشته باشیم و احساسات خود را مدیریت نماییم . پیشنهاد : الف :برای اینکه بتوانیم فرصتی شود تا دیگر اعضا هم بتوانند نظرات خود را اعلام نماید هرچند وقت یکبار از سیاست فاصله گرفته شود و موضوعی عمومی بیان شود و اعضا نظراتشان را بگویند . اگرچه جست و گریخته توسط مدیر گفته می شود . مثل واژه های محلی . می توان ان را بسط تر داد . مانند گرفتن عکس یا ضربالمثل های , یا چیستان و یا تاریخچه از محل مثل تیم ورزش های , انواع گو گوگ زا , کرک جیند کا و بازی های محلی و.... ب: فراهم نمودن بانک اطلاعاتی از فرزندان دارابکلا که به نوعی می یتواند یک فرصت باشد که از امکانات بهره برد. امروزه مفهوم سرمایه تنها به اقتصاد معطوف نمی باشد بلکه سرمایه اجتماعی نیر مد نظر می باشد و انهم ارتباط است . اگرچه این ارتباط می تواند در کنار فرصت تهدید هم باشد (برای استفاده های نابجا ) ج: اگرچه مدیر مدرسه دارای اختیاراتی می باشد و برخی از این اختیارات ذاتی است برخی اکتسابی است برخی هم واگذاری شده است . کشکولی : یکی از جملاتی که در دوران مدرسه از معلمین و مدیر و معاونیین محترم به کرات شنیده میشد این جمله بود :پرونده تون رو میزاریم زیر بغلتون”خداییش کی دیده پرونده دانش آموزی را بزارن زیر بغلش ؟؟؟ مگه هندونس ؟! البته تو این مدرسه اتفاق افتاد . البته توجیه هم نمایم در عدم نوشتن این است که وقتی دسترسی به سیستم نداشته باشم نوشتن با گوشی برای من سخته . مانا باشید.
آقا سید سعید سلام. ۱. اَم دِل تِ وِسّه پاره پِندلیک شده بود! پیشخاد خیال کاردیمی دَکِتی خلیج فارس قوزم دله غرق شدی! ۲. سیر یک تأسیس تا رسیدن به هدف حتی انقراض را قشنگ برشمردی. من شخصاً آن مرحلهی طوفان فکری را دوست دارم، به تعبیر آسید حسین آقا شفیعی استاد محترم: «بارش فکر» ۳. از نوع نگاه تقویتمحور شما نسبت به مدرسه فکرت بسیار متشکرم. وجود شما را خیلی مهم میدانم حتی خودم را به خودت نیازمند. ۴. موافقم مثل امیرجناب که پیشنهادات شما را در تنوعبخشیدن به صحن پسندید. ۵. من البته از هر دری سخن میگویم؛ از پاهاچو گرفته تا سِندلک. و از سیاست گرفته تا لغت. و محل گرفته تا موزامبیک. ۶. کشکولی مشکولی هم که جناب آشیخ مالک بر پیشنهادهای شما اضاف کرد، یک اصل مهم است که من و خیلی از اعضای صحن بدان وفادارند. ۷. مدرسه فکرت شاید از دید اعضایی به علت ممنوعبودن بارگذاری کپی و هدایت و فوروارد نقص داشته باشد، اما من پیش شرط دعوت هر عضو را رعایت مقررات مدرسه دانستم و اعلان هم کردم به حین دعوت. تا من مدیر باشم ازین اصل با تمام قدرت دفاع میکنم که صحن صحن ارائهی فکر است نه کپی. از آن دوست محترم ممنونم مطالب را همیشه با تراوش فکر خود مینویسد. ۸. هر چه و هر که مدرسه را پابرجاتر سازد، مورد حمایت من است. هر کس هم مقررات را لگدمال کند، ذرهای در خارجکردن مدرسه از دسترسش باک ندارم. ازت بیحد تشکر. با ادب و ارادت: شِخ عَیی للکبِر اِوریم. فردا یا امشب یک لغت محلی هدیه میکنم به صحن با خاطرهام؛ یعنی شرح قَنچوله.
و اما جواب آقا مصطفی همین اِسا. آقا مصطفی بابویهی گرامی سلام. اصلاً تصور هم نمیکردم روزی حتی چند باری ازین کوه دو برادران که کوه قاتل و تپهی وحشت است، بالا رفته باشی. وای چه دل و گاردِه (=قُلوه) داشتی! بله، بالارفتن ممکن است، ولی پایینآمدن جان میسِتانَد این قسمت جغرافیای قم. انگاری برمودای ثانی است!!! امابعد بنده همواره اهل تعدد متن در صحنم. اگر دقت کرده باشی: معرفی میکنم کارهایم را درین صحن: معرفی و تحلیل کتاب دارم. لغت دارم. عرفان مینویسم. مسائل روز میپردازم. عکس و شرح دارم. خاطره مینویسم. نقد و نظر دارم. پاسخ میآم پای کار. کشکولی که جزوِ سلول و نُسوج منه. مسائل روستا را کم کمَک ورود میکنم. حدیث و شعر میپردازم. نقد متن میکنم. بس است، بشمارم اِتّا خِلال ووونه. (خلال کیسهای جادارتر از کیسه معمولی، خود لفظ خلال یعنی جای خالیدار بزرگ. مثلاً پنبهخلال) مصطفی سرت را درد آوردم. فی امان الله.
مصطفی بابویه: سلام مجدد آقا ابراهیم عزیز... داشتم میرفتم اما دیدم نوشتین جواب همین اِسا؛ صبر کردم تا پست شما را بخوانم؛ و ببینم استاد و به تعبیر بنده: جادوگرِ بکارگیری کلمات و جملات چه پاسخی دارد... بله نقش شما در این فضا بسیار پررنگ و مشهود است و نقش شما بعنوان کاتالیزور(گردهم آوردن اجسام دور از هم) عمل مینمایید و تنوعات موضوعی شما بی بدیل است... بنده به نوبه ی خودم از شما کمال تشکر و اِمتنان را دارم و برایتان از درگاهِ خداوند سلامتی خواستارم...ذارادتمند مصطفی.
آقا مصطفی حال که کوهِ بِن میایستی که تِمشا کنی! آق حجت رمضانی را هم بیار که فیلم ماها بگیرد که افتادیم تَهِ کوه اَم گت تیکّه، گوش میشود! حجت هم آهنگ میذارد و تشییع جنازه را سوزناک میسازد!!! خب زرنگی پس میخوایی آما را بفرستادی بالا و خودت جان سالم در ببری! مصطفی، خانِ بوری، بور. امشو جواب این پستت را بدم. مزاحم نمیشم. لطفت بر من هویداست. شما هم وقتی با نوشته میآیی صحن، آفتاب مدرسه آن موقع تابشش شدیدتر است. لفظ «جادوگر کلمات و جملات» بدیع بود آق مصطفی. ثبت میشود به نامت. خندیدم حسابی.
انجیلیدار
باز هم رهبر معظم ۱۵ اسفند درخت غرس کردند (=کاشتند) مانند هر سال؛ اما امسال (۱۴۰۲) سه درخت. جدا از کاشت زیتون برای همبستگی با فلسطینِ دغدارِ غزه و کرانه، یک سَرو و یک انجیلی هم کاشتند که من دیشب وقتی دیدم از ذوق پَر گرفتم. من به انجیلیدار کمی میپردازم.
این دار (=درخت) جالب است در محل ما دورتادورِ روستای ما در میآید خصوصاً سمت سنگچِکّلی تیرنگگِردی. هر چه از روستا به درون جنگل پیش برویم، انجیلیدار هم غِب میشود. به نظرم انجیلی با آدم آشتیست. عین نخل که اگر آدم (=صاحب خود) را نبیند، خرما نمیدهد. انجیلی که چتری میشود و پیچدرپیچ؛ برگهای پاییزش به چند رنگ درمیآید که دل آدم را میرباید. هیمه (=هیزم) آن بسیارخوب میسوزد هرچند با آمدن گاز دیگر نباید هرگز به هیمهی آن دستبرد زد. حرکت رهبر معظم این بود این نسل درخت از گزند مصون بماند و گونهی آن به دست بشر منقرض نشود. چَشم. چَشم ای رهبر عزیز ایران. گرفتیم پیام آن خردمند را که برای جنگل هیرکانی منطقهی زادگاه ما حرکتِ حکمت کردید. کسی عکس از انجیلی دارد بگذارد. من هم دارم بگردم پیداش کردم خواهم گذاشت.
حاشیهی سیاسی: دقت که کردم دیدم پس از کاشت درخت، شرکت مردم در ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ را به طرز منحصر به فرد، ستودند. این برای نخستین بار بود که در فرهنگ سیاسی انقلاب اسلامی ایران، رأی، «جهاد» نامیده شد. «میزان» بود طبق تز امام خمینی رحمت الله، حالا «جهاد» هم شد. لابد مطلعاید چرا جهاد؟ چون مصاف میان مُخاصمان و وفاداران بود. وفادار وقتی مقابل متخاصمین بایستد، رأی، محتوای جهاد میگیرد. من جهاد را در برابر «فرار» قرار میدهم. دامنه.
شوخی کشکولی با شیخ مالک
سلام حجت الاسلام استاد آشیخ مالک استاد محترم. در پاسخ به امیرجناب رمضانی، به قال خادت: "امیر خالوچه" که به شوخی و مطایبه به شما نوشت عیناً در جملات زیر:
«درود خالوچه ی گرامی آق شیخ مالک رجبی . داداش خیلی کم فروغ هستی . نکنه شما هم کشکولی مشکولی نماینده ی مجلس شدی و ما نمیدانیم»
نوشتی:
"بنده حوزه علمیه را با هیچ چیز عوض نمیکنم"
خواستم نقض و نقد کنم که یعنی میفرمایی: دین (=درین جا دینِ شیخ مالک) از سیاست (=درین جا سیاست شیخ مالک) جداست مگر؟!!! این جملهات اگر خوب تجزیه و ترکیب شود، از آن دیِ (=دودِ) تفکیک دین از سیاست، بِلِن (=راست) میشود. دامنه ولی بگذرد!!! کشکولی!!!
سلام و شایستهترین تقدیر آق مصطفی بابویه دوست صاحبِ قلمِ روان. ازین متن کشکولی جدی فکاهی شما خندیدم در حد غلتیدن چون با چخدستی خیلی خیلی خاطره دارم من. همینطی داشتم میخواندم متنتان را یادم کَفید (=افتاد) در ۳۰ تیر ۱۳۹۶ در سایتم «دامنهی دارابکلا» چخدسّی را شرح داده بودم که اینک در موازات متنت عیناً عکسنوشتهاش را پیوست کردم. اگر سطور متن ناخوانا بود حتماً مرقوم بفرما تا خودِ متن را بفرستم صحن. از همسخنی با آن دوستم اَنجم ممنونم. من از خواندن متنهایت کَفلَمِه نمیشوم هیچ، بشاش هم میشوم. دِشو یا همان اَشون (=شب گذشته) وقتی متن را دادی صحن، من هفتا خو دله بودم. اساساً معمولاً و دائماً شب زود میخواسم. مگر مِره خووِزه افتد. هر کس بلد است لغت خووِزه را برای مصطفای فارسی کُن معنی و شرح کند! متن چَخدَسّی در لینک زیر:
متن آن در لینک بالا در دامنه
قَنچوله
از کَندهکاری روی کُندهی چوب درست میشد؛ بدون رنده، فقط با تیشه. کمی جولدلِه ساخته میشد وسطش هم یک استوانهمانند باقی میگذاشتند که کلهقندِ خُردشده را رویش میذاشتند و با قنشکَن (=تیشه کوچک) قندِکَرب را حَب حَب میکردند؛ ریز در حد باکّلهتیم قایده. حتی گاه حد آقوزکال. بعضی هم که گنِسی میکردند، آنقدر کوچک در حد کلهمورچه! دیگر خبر نداشتند موقع چای، همین کلهمورچه را سهسَربِنی جِفت میکردند قند را میخوردند! چای نمیخوردند! در اصل قن میخوردند!
حالا خاطره:
یک روز رفتیم خونهی یکی. چشم ما خورد به قَنچوله که تَهاش قنخاکه و حبهقن پر بود. دیدیم کورماز (=مگس) دورش موروخّه موروخّه میکنند (=وز وز در تعداد زیاد). همان قند را دادند بچه خورد. فردا شنیدیم وچه را چنگ زدند بردند ساری پیش دکتر اخوتیان. حالاحالاها هِم تا چِک کَفنّه، شوونِّه پیش آقادکتر اپیکچیان. سلامم به ایشان. تا اَشنیفه (=چه جَخت، چه صبر) میکنن پیش این دکترِ رحیمدِل صف میکِشن. بگذرم. هر که خونه خودش یا مار پیِرش یا گتبَوا گتنِناش قنچوله دارد، عکسش را بندازد و بگذارد. من قم قن چوله ندارم و اساساً شکلات و حلوا جه چای میخورم. ۱۵ اسفند ۱۴۰۲ ، دامنه.
اِتّا وَر شاهرودی ، اِتّا وَر اصفهانی
تَمکو یعنی تنباکو. چوله، هم معنی جُل (=گود، فرورفتگی) میدهد، هم یعنی چیزی که از چوب ساخته شد. هم سِ وَری ساخته میشد هم دِ وَری. (دِ وری عین عکس بالا که آقا قاسم ملایی فرستاد) دِ وَریِ درون اِتّا وَر تمکو شاهرودی میریختند، اِتّا وَر دیگه تمکو اصفهانی. بعضی هم اِتّا وَر را تمکوسوته میریختند. وای! هر کجای دارابکلا پای میذاشتی همه قَیلون داشتند؛ از تکیه تا حمومگالخَن. از چَفتسر تا سوچکهسر. از شیشهای گرفته تا بوتهای. حتی برخی آن را در آب زعفران میخواباندند که قیلونکینگه، قرمزرنگ شود و قشنگ. هر کس سِره قیلون و قیلونی بود، تَمکوچوله هم بود. در سِرِهها هم معمولاً لَمِه (=نمد) بود که امکان نداشت اَنگَله (=تَش) از قیلونسر نیفتد و لمه را نسوزانَد. رسم بود هر کس نفَس بیشتری داشت اول هر کس باید قیلون را دی (=دود) میآوُرد که برای بقیه راحت شود کشیدنش. وای دَم به ساعت زن باید قیلون اُو را سرِ حوض عوض میکرد چون زود بو میآمد. تِکّنِه (=نیِ داخل آب قیلون) از همهچیز مهمتر بود. چون نباید باد (=هوا) میداد. من یک بار با تِکّنِه به دست پدرم چو خوردم چون برای برای نماز صبحم از کارسیبِن (=زیرِ کُرسی) راس نشده بودم. بگذرم.
حالا سه خاطره:
خاطره یک و یکویک!! : سالی، نه هم چندان دور، با برخی! رفتیم سمت گمشتپّه. رفیق دارم گمِشان. به قول شِخ احمد آفاقی: "ناگِهون" دیدم یک زن همسایهشون آمده سرِ سکوشون چنگ زد تمکوسوتهی قیلون را مَکید و خورد. شاخ از سه سمت پیشونی من (چپ راست وسط) زد بیرون! از "جیم. قاف" پرسیدم چیه، چِشه؟! لب را گاز گرفت بعد به من یواشکی گفت این زن "ویار" دارد. میره خونهی در همسایه تمکوسوته (=تنباکویی که از روی سر قلیون پس از کشیدهشدن سیاه و سوخته میشود) میخورَد.
خاطره دو : سالی (گمان کنم زمستان شصت و سه) خونهی حمید آهنگر حاج ممدلی ولی، جلسه داشتیم. جمعی بودند یکسره قیلون میکشیدند. شش هفت تا هم نخ به نخ سیگار دود میکردند. نصفشو حاج ممدلی آهنگر آمد خاندله. تا آمد دست گذشت رو پیشانی و گفت: بوووووو چه خبره دی (=دود). دَکّال دِیار نینی (=نیستین). بازم بگذرم.
خاطره سه : تکیهدلِهی دارابکلا آن سالها (اِسا جمع هاکادنه) خصوصاً اَشیر غروب (-=عشیر، روضه، منبر) قیلونیها زودتر پای مَنقل جمع میشدند پُکّهپُکّه دود کاردنه. آنقدر هم قیلون زیاد بود، پای هر منقل یک قیلون و تَمکوچوله و تَمکوتاس بود. آخوند وقتی بالای منبر میرفت از اون بالا از بس دی بود، آن آخریها را چِشمش فَق نمیکرد ببیند!!! بگذرم. قیلون بودُ کینگ رِه کَت هادِن و هی گاندلیک درهاکاردِن!! (=بلوف! لاف! چاخان! بازم دارم خاطرات اما گِمون کانم سر رفت حوصلهتان. (چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲)
آق سید موسی صباغ سلام. چه اقدام شکوهمندی. لذت بردم.بر هر دو رفیقم (سید موسی + حاج حجت) تشکر ویژه دارم بابت نرمی و لطف بر زمین و ارزش کاشت درخت. اسم بذارید روی یکی از آنها. مثلاً درخت اسپند جهاد سیاسی مردم در ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ تا ماندگار بماند. پس اَعی باز مثل پارسال، اردیبهشت که میآم محل و بعد بریم مشهد مقدس، هَلی مِ جمع محفوظه. خدا بده برکت آق سید موسی. خندیدم!!! خا، حتماً مِن همون دَمپَر کندِمبِه!!! دارشو نیمه!! اینم آهنگ چند تایی «سهیل مهرزادگان» که خیلی باب طبع منه صداهای این خوانندهی فاخرخوان، تقدیم این حرکت لطافت با زمین و غَرس درختان مُثمِر. سلام اعی وا. بالینگِن چ وِه سید موسی؟!! نا. نا. ابَدا. پنبهخلال یارمِه آن جا! تا پِسو هاکانم هلیها را!!!
اینم عکس انجیلیدار که آق سید حمید دارابی دقایق قبل دیدم برایم (طی فراخوانی که زده بودم زیر یادداشت روز امروزم) فرستاد. تشکر وافر حاج سید حمید. همه ازین انجیلیها خاطره داریم، نوستالژیک. هم هیمهکشی با اسب هم با دوش. آی مَل میزدیم با شاخههایش. نیز اجارپاها و پرچیم. من سمت دودانگه و سنگده و فریم هم از انجیلی زیاد دیدم. جادهی دیدنی دارد. به سمت تهران که میرویم، آخر پل سفید سمت چپ باید وارد آن راه شد.
شرحی برین عکسهای جشن خانم دکتر عالیه زمانی
البته بدون قضاوت و داوری، به اضافهی ذکر دو خاطره
جشنهای زیادی پس از انتخابات ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ جَسته گریخته چشمم خورد ازجمله جشن پیروزی حامیان خانم دکتر “عالیه زمانی” که رأی مردم دو شهرستان ساری و میاندورود را آوُرد. من پدربزرگش مرحوم حجتالاسلام زمانی را میشناختم، اما وی را نه. گویا وی رئیس بیمارستان امام خمینی ساریست.
حالا دو خاطره:
من سالن «سید رسول حسینی» در خیابان فرهنگ ساری دو بار رفته بودم. هر دو در دههی ۶۰ بود. یکی زمانی که بنی صدر به عنوان کاندیدا آمده بود که ما حامی کاندیداتوری جلالالدین فارسی بودیم اما او به دلیل ریشهی افغانستانی داشتن، صلاحیتش رد شد و جایش مرحوم حسن حبیبی مورد حمایت جامعهی مدرسین وقت قم (پر از عالمان تراز اول، نه مانند الآن که چنین نیست) آمده بود که پس از کنارگذاشتن جلالالدین ما جانبدار حسن حبیبی شده بودیم. بنی صدر آن روز، بدجور بداخلاقی کرده بود. حرفهایی بهشدت تفرقهافکنانه زده بود. عین مرحوم سید جواد طباطبایی همه را علیهی همه میکرد! و میشد هیزمبیار معرکه. باری هم برای تماشای کُشتی بود که این سالن رفته بودم. آن روز یا شب، آقای عبدالله رمضانی مَمْسِنعبدالله یورمله رفیقم، در رقابت کشوری شرکت کرده بود. دیگر یادم نیست این سالن رفته باشم. حالا کنجکاو که شدم به این جشن سالن، دیدم عکس یک عضو مدرسه فکرت هم درین جشن هست. لابد خودش میآید وسط میگوید کی هست. دامنه.
نظر شیخ مالک: سلام علیکم آقا ابراهیم عزیز عصر بخیر. در ایام انتخابات سر کار خانم دکتر عالیه زمانی دورا دور برنامه های تبلیغاتی ایشان را تحت نظر داشتم ..ایشان سفارش کرد برای تبلیغاتش هیچ خرجی نکنند چون گفت بودجه ای برای تبلیغات نداریم حتی راضی نبود عکسهای ایشان را در شهرها و روستاها پخش کنند و همینطور طرفدارانشان میگفتند برای ناهار و شام ما از جیب خودمان استفاده کردیم و خانم دکتر بودجه ایی برای تبلیغاتش حتی تغذیه نداده یکی از کارهای بسیار خوب سرکار خانم دکتر عالیه زمانی همین داشتن حجاب عالی بود که برای تمام خانمها و مادران و خواهران درس بزرگ بود سلام درود خدا بر این خانم ارزشمند که با عفاف و حجابشان درس بزرگی بهمه داد و سخنش را هم شنیدم سخن خدایی بود و حسن ختام کلامش را سه بار با نام یا زهرا یا زهرا یا زهرا ختم میکرد... حالا جشن پیروزی ایشان هم مردمی بود و مشتاقینشان این جشنهای مفصل را گرفتند و خانم دکتر راضی به این جشنهای کذایی نبود غرض تمام برنامه هایشان مردمی بود و در هر جا برای ایراد سخن دعوت میشد با استقبال بی نظیر یا کم نظیر مردمان شهید پرور ساری و میاندرود مواجه میشد بنده برای این خانم ارزشمند که حجاب را با عملش در میان انبوه جمعیت مردمان شهرستان ساری و میاندرود جامه عمل پوشانده دعا میکنم و موفقیت روز افزون ایشان را از درگاه خدای قادر متعال مسئلت دارم.. خدا نگهدار شما
حجتالاسلام آقای شیخ مالک استاد محترم سلام. همانطور که عرض کردهام در آن متنم، بنده هیچ شناختی از وی نداشتم، الّا، نوهی مرحوم حجتالاسلام زمانی بودنش را. شما الحمدُ لِله خوب شد شناختت را ازیشان، نوشتید. بنابراین،، با نوشتهی عالیجناب، اینک بیشتر آشنا شدم. نظر و توضیح مهمی هم مرقوم فرمودید. اساساً آشیخ مالک، حجاب (به قول قشنگ محلی: پردهکردن زن) به بانوان میآید؛ آنان را در جامهی چادر یا مانتوی گشاد و بلندبالا، شخصیت و وقار میبخشد. در جامعهی ایران هر کس (از کوی و برزن و شهر) دست روی ارزشها و باورهای مذهبی مردم بگذارد و از آن با کمال خلوص و قدرت، حراست کند در واقع، علاوه بر ترویج تفکر دینی و پاکی و هنجار، دست به انتقال این فرهنگ به آیندگان هم زده است. بگذرم. زیبا نوشتید و بیریا و راحت و رُک. بنده از شما متشکر است. هر فرد از ناحیهی مردم، آن هم زیر امواجِ سهمگین هجوم براندازان و ناسپاسان و قلیلی از هرزگان، درین انتخابات بسیار مهم که پیچ سهمناک سیاست بود، رأی آورده باشد و به پای قدرت رفته باشد، مهمترین اصل برایش باقیماندن روی اصالت و منافع ملی است و نیز آموختن آنچه نافع مردم و انقلاب است.
سید تقی شفیعی دارابی سیدهاشم: با سلام خدمت اعضای مدرسه فکرت و جناب اقای طالبی عزیز. این مراسم به منظور شکرگذاری و تقدیر و تشکر از حضور پرشور مردم فهیم و همیشه درصحنه شهرستان میاندورد و ساری در سالن سیدرسول حسینی ساری برگزار گردید.
جناب آق سید تقی شفیعی دارابی دوست گرامیام سلام. اتفاقاً وقتی همین عکست را در در آن جشن دیدم، شائق شدم پستی در همینرابطه بنویسم. متشکرم از آمدن شما و توضیح شما. بله؛ من طرفدار چنین جشنهای آبرومندانه در سراسر کشور هستم. چون همت مردم روشن و مسئولیتشناس، علیرغم تمام تلاش بدخواهان، جای شکرگزاری و سُرور و شادی دارد. سلام مرا پدرت به زبان صمیمی ما آقسید هاشمعمو برسان. روح مادر عزیزت (دخترعموی گرانقدر ما) درین آخرین شبجمعهی ماه معظم شعبان، غریق رحمت خداوند متعال باد.
هیچ دورهای اجازه ندهیم
پرچم مبارزه با استکبار از جمهوری اسلامی گرفته شود
نویسنده: قم: دامنه ابراهیم طالبی دارابی
رهبر معظم دیروز ( ۱۷ / اسفند / ۱۴۰۲ ) به خبرگان رهبری گفتند "در ذات نظام دموکراسی غربی، استکبار و تجاوز و تعدّی به حقوق ملتها و جنگآفرینی و خونریزی بیحد و حصر برای کسب قدرت وجود دارد... مخالفت ما با ظلم و تجاوز است که در باطن جبهه دموکراسی غربی وجود دارد... این مسئله باید روشن و معلوم باشد که جبهه استکبار، ظلم و تجاوز و کشتار را زیر نام دموکراسی، حقوق بشر و لیبرالیسم پنهان کرده است... پرچم مبارزه با استکبار را باید هر روز گستردهتر و برافراشتهتر کنیم و در هیچ دورهای اجازه ندهیم این پرچم از جمهوری اسلامی گرفته شود."
حجت الاسلام سید حسین شفیعی به دامنه: سلام علیکم. خداوند مرحوم آقا یوسف را رحمت فرماید. از جمله ویژگیهایش؛ برخورداری از خلق حسن و سوز کار برای محل و مردم بوده است. امید است از رحمت الهی در آخرین جمعه ماه شعبان بهره مند گردد.
و علیکم السلام و سلام علیکم استاد آسید حسین آقا. خداوند والدین بزرگوارتان را هم رحمت کناد. بله، یوسف را خوب معرفی کردید، چنین بود. پایان.
یاد کردی از مرحوم آقا یوسف رزاقی و خصلت های نیکش. بسم الله الحی القیوم. دوست گرانمایه؛ فرهیخته و خوش قریحه جناب آقا سید علی اصغر شفیعی دارابی سلام علیک؛ جملات شعری ظریفی را در خطاب به مرحوم آقایوسف (دوست مشترکمان) نگاشتی؛ ای کاش این نگاشته احساسی _عقلانی را؛ در مدرسه فکرت نیز بارگذاری می نمودی؛ تا شاید جمع بیشتری از محتوای آن مطلع و بهره مند می شدند؛ بنده امروز صبح؛ در قالب عبارت کوتاهی؛ در پاسخ به نوشته آقا ابراهیم؛ از دو خصلت والای مرحوم آقا یوسف یاد نمودم: «حسن خلق» و «سوز خدمت به دیگران»؛ و اکنون نیز به حرمت جنابعالی؛ از دو خصلت دیگرش یاد می نمایم: ۱) رعایت ادب حتی در مواجهه با فرد مخالف؛ ۲) انقلابی و نقش آفرین بودن در عرصه های مختلف آن؛ خداوند؛ رحمتش فرماید؛ و از غفران الهی خویش در آخرین جمعه ماه شعبان بهره مندش گرداند. آن شاء الله. (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی: ۱۸ اسفند ۱۴۰۲ش_ ۲۷ شعبان ۱۴۰۲ق)
آقا مصطفی بابویه سلام. ۱. متنت را همان صبح خواندم و منتظر بودم آیا کسی نظری روی آن میدهد یا نه. این بود تعمدی تأخیر دادم نظرم را. ۲. احاطهات بر مسئله خوب است، لذا متن، آشفته نیست. ۳. نیک میدانید مسئلهی پایه در بحران فلسطین ایدئولوژی است؛ بهانهی هیکل سلیمان نبی ع توسط صهیونیستها و دفاع و مقاومت مسلمانها بر سر بیتالمقدس. پس نزاع، نزاع فقط خاک و انرژی و اقتصاد نیست. ۴. اما سایر ستیزههای این منطقه ریشه در رفتار «سود» در تفکر دموکراسی لیبرال غرب است که برای آن هر کاری را مباح میداند. ۵. این وسط چین که میرود قدرت برتر شود، جلوِ خود مانع نباید ببیند. این است که غرب، با دامنزدن به اختلافات، قصد دارد آرامش توسعهی چین را آشفته کند. پوزش. همین مقدار بس است. ازت نیز آموختم. ممنونم. ابراهیمُ ارادت.
آقا مصطفی سلام. از تعبیر «لولای سه قاره» برای جغرافیای فلسطین خیلی خوشم آمد؛ عنوان درستی هم هست. بیجهت نبود دستِ آلودهی غرب این سرزمین را پادگان خود کرد اسم فریبندهی اسرائیل رویش گذاشت که بر محیط مسلمین سلطه داشته باشد، اما خام بودند که بدانند اسلام در برابر هر سلطهگری، قاعدهی نفی سبیل دارد. و جبههی گستردهی مقاومت واکنش طبیعی مسلمین در برابر جبههی دموکراسی لیبرال غرب است. از سایر گزارههایت نیز استفاده کردم. به زبانِ قلمت مأنوسم من. ممنونم که دانا و توانا هستید. خداوند باریتعالی هر گزندی را جنابعالی دور دارد. درود.
چار خط کشکولی
با حاج غلام یزدانی
تو جِنّ هستی یا اِنس؟!!
شو دَری باغسرِ لیلِم!!
ظهر دَری بانهی کردستان!!
تپهی برف توی عکس که بیجار را میمانَد
نکنه از زنجان راندی سمت کردستان!!
پس تِ کِ خاسِنی حاج غلام!
نکنه تِ کلاً خوومَوو ندانّی مش غلام؟
هر کجا هستی محتاط بران
سالم و تندرست بمان
بانه بِنه بِرو سوغات یاد نکان!!!
دیدی رد تِ و سیدموسی را دارم هر کَون و مکان!!
سید موسی صباغ: سلام آخه وه نتونده یکجا هنیشه. ته برف دشو ونه دل ره بورده وه هم کم نیاره بورده بانه برف درشو بخوره. تازه وه دوغ و کل پارچه و آش ... همه ره مشتی وری قوطی بوطی خوانه. خو که اصلا نداره. ته ونه رد ره نزویی وه خواشه موقعیت ره لو هاداهه.
آق سید موسی سلام. یکم. حدس میزدم وِن کینگ ات جا بنه نیننه. خوب شد تو گفتی. دوم. مرحوم مشدی یک بادیه آش را شش روز داشته! پس غلام یک جا جوررررر کشنِه. واسه همین هِم لاغرمَغمغوووو شد! سوم. برفدِشوووی امسال من واقعاً همه ره شورشوری داد. هنوزم به من متلک میفرستند اعضا. خصوصاً وقتی تو گفته بودی دشووو اصلی بود مدیر را حسابی ور گرفت!!! چهارم. نه، لووو نداد، جی پی اس گذاشتم زیر سگدست ماشینش!!
آق سید موسی ۱. باور فرما خادم شاخ در آوردم توی برف و یخِ مسیر بانه ایستاد (=به قال خادت: هرسّاهه) دوغ بَلفِه!! کشکولی. ۲. شدی ۱۹، چون بطیمن با ط است نه ت!! از ریشهی بطْن میآید. اینم ملالغتی بودن دامنه. ۳. دزِنه تا ماه رمضون قشنگ بود لغتش. ۴. فک کامبه هر دِ تا (غلام یزدانی و آقای نوروزی) شکمو هستن. بگذرم.
سید موسی صباغ: ممنونم از تصحیح لغت کشکولی اما اینجه مگر جایزه بیشتی ؟ که نمره هادایی؟
جناب آقا مصطفی سلام. بنده هم علاوه بر اینکه سخت و مشتاقانه اهل تنوع گفتار در صحن هستم، از همهجور مسائل از کشکولی تا عکس و مسائل روز و حتی شوخی و مزاح و مباحثهها، میانبحثها را هم بسیار دوست دارم؛ و شما هم اهل همین شیوهای. اما برای نظر روی دنبالهی پستت در زیر میآیم. آق مصطفی ادامه اما: به بند ۱ تو : نه، این کار یعنی محو نقشهی فلسطین از منطقه، نه در توان آنان است، نه حتی در راستای سیاست تظاهر و فریبشان. به بند ۲ تو : این میدان را درست آمدی. من هم دو سه باری این قضیه را در صحن تبیین کرده بودم و اینک شما هم علاوه با حالا، یک بار در قبل هم هوشمندانه از آن پرده برداشته بودی. به بند ۳ تو : این برام گنگ است، نه مطلب خودت، اصل راهبرد منظورمه. به بند ۴ تو : بله، این طرح کانال البته در طول بیش از ۱۰۰ کیلومتر هدفش از کار انداختن درآمد مصر از کانال سؤئز است. البته اسرائیل این طرح را قادر نیست صورت دهد، چون هم طولانی است، هم زمانبر و هم از شمال غزه عبور میکند که موقعیت غزه را بسیار مهمتر میکند. بگذرم. ازت ممنونم که مسائل روز غرب آسیا را پیگیری. گفتم که، نه این که مطلب شما ابهام داشته باشد، نه. خود این راهبرد را گنگ میدانم. و الا شما در تبیین معمولاً عمیق و کماشتباه ظاهر میشین.
نا آسید موسی. فکاهی بود با شخص تو. البته که چنین کاری باعث میشود یک لغت هم شکافته شود. حین تایپ آدم گاه دقت را فدای سرعت میکند. البته من در نوشتههات تا به حال غلط املایی ندیدم. آق سید کاظم داداشت که املاش عالی بود. همکلاسم بود آخه خبر دارم. شما خانوادگی املایتان ۲۰ است.
به این پست... یک ناتّرینگ بزنم... دقایق بعد.. آق سید سعید سلام. ۱. کاجهی آشپزخانهی زنان کتابخانه!!! هم دارد؟! رمانتیک شد. ۲. آن هم کنار شیر آب، چراغ مطالعه هم تعبیه شد. ۳. کشکولی: اگه بخواد مطالعه کند فکر کنم دیگه هیچ غذایی نیست که سوته نشود! زنان کم غذا ره سوزِننه دَکّال کتابخانه هم ببرند کنار اجاق! غذا جزغاله میشود میرود. راستی اگر گفتین جیزیلانگ چیست؟؟؟
نظر امیر رمضانی: درود جناب طالبی. حالا که شما حاشیه زدی . اصل مطلب را بگویم . اخیرن در کانالهای تلگرامی بجای روزهایی که در تقویم جمهوری اسلامی مثلن روز جوان . روز زن . روز کتاب. روز قلم. روز پزشک پرستار . ورزش . سلامتی و ایضن روزهای مرتبط با ایامهای ارزشی و اسلامی و بزرگداشتی نامگذاری میشوند و مراسمات رسمی و مردمی در ایران برگزار میشود. دوستان جهانی فکر بخوان غیر مذهبی با پاسداشت روزهایی که با تقویم بیگانگان همخوانی دارد .. این روزها را با پست ها و فورواردها و عکس ها تزیین میکنند. نفس کار خوب است و ارزش به مقام مادر و زن و مطالعه و جوان و کارگر هست . ولی هدف بانیان کار چیز دیگری هست . افتاد بقول داریوش ارجمند.
امیرجناب سلام. آن تیپ افراد ۱. وقتی به اروپا و آمریکا میرسند رنگ غربی به خود میگیرند. ۲. وقتی به اعراب میرسند رنگ غلیظ ایرانی به خود میزنند. ۳. وقتی به اسلام میرسند رنگ زرتشتی به خود میپاشند. ۴. وقتی به فلسطین میرسند رنگ نه غزه نه لبنان به خود میریزند. ۵. و وقتی هم به هر چه عطر مذهب و آفریدگار میدهد میرسند، به خود با ادا و اطوار رنگ کائنات به جای آفریدگار به خود میزنند. من آن جور افراد جوراجور را بیسوادترین عوامها میدانم که فقط خُردسالی بهشان میآد و بس. ۶. من دقیق ربط و خط آن افراد دستم هست که امیر تو خوب رگشان دستت هست. خوبیات این است تابآوری زیادی داری با آنکه سراغشان را داری و عین کف دست، تردستی و تظاهرشان را میدانی. بگذرم. آره، چه خوب هم افتاد. مگر دوذاری من را هیچ وقت کج دیدی امیر؟!!! تا بگی ژ. کسری ثانیه میروم: ژاژخاییدنهایشان!!! حالا تو را افتاد امیر؟!! ها؟! متن را ویرایش نکردم. دستانداز اگه داشت خودت ترمز و کلاج کن.
امیرجناب سلام. آن تیپ افراد ۱. وقتی به اروپا و آمریکا میرسند رنگ غربی به خود میگیرند. ۲. وقتی به اعراب میرسند رنگ غلیظ ایرانی به خود میزنند. ۳. وقتی به اسلام میرسند رنگ زرتشتی به خود میپاشند. ۴. وقتی به فلسطین میرسند رنگ نه غزه نه لبنان به خود میریزند. ۵. و وقتی هم به هر چه عطر مذهب و آفریدگار میدهد میرسند، به خود با ادا و اطوار رنگ کائنات به جای آفریدگار به خود میزنند. من آن جور افراد جوراجور را بیسوادترین عوامها میدانم که فقط خُردسالی بهشان میآد و بس. ۶. من دقیق ربط و خط آن افراد دستم هست که امیر تو خوب رگشان دستت هست. خوبیات این است تابآوری زیادی داری با آنکه سراغشان را داری و عین کف دست، تردستی و تظاهرشان را میدانی. بگذرم. آره، چه خوب هم افتاد. مگر دوذاری من را هیچ وقت کج دیدی امیر؟!!! تا بگی ژ. کسری ثانیه میروم: ژاژخاییدنهایشان!!! حالا تو را افتاد امیر؟!! ها؟! متن را ویرایش نکردم. دستانداز اگه داشت خودت ترمز و کلاج کن.
امیر: درود بر شما . ژاژ که خوبه . پاچه هم بگیرن بخورند و یقه بدرانند . وقتی تاریخ مصرفشان تمام شد . دوزار ارزش برایشان ندارند . ترمز وکلاچ گفتی . اخیرن ماشین های جدید هر دو کار را با یک پدال انجام میدهند. فشار اول به پدال کلاچ وقتی ماشین راه افتاد همون پدال کار ترمز را میکند . عجب از تکنولوژی که به رفتار انسان شکل میدهد.
دور ریخت میلیونها دانه برنج در روز
روزنامه کیهان امروز (۲۰ اسفند ۱۴۰۲) از قول آقای سید مجتبی خیام نکویی معاون وزارت جهاد کشاورزی نوشت «با دور ریختن روزانه یک دانه برنج توسط هر نفر، در مجموع ۸۷ میلیون دانه برنج دور ریخته میشود که معادل غذای ۲۳ هزار نفر است.»
نظر دامنه: درین فرض مثال بالا، کمترین حد دورریختن برنج در نظر گرفته شد. حتی اگر همین فرض کم را هم کافی بدانیم یعنی هر روز به اندازهی ناهار کل جمعیت روستای دارابکلا به اضافه پنج روستای دیگر که جمعیتی اندازهی زادگاه ما داشته باشند، در روز برنج به دور انداخته میشود. اغلب هم، یا کرم میافتد یا فاسد و تبدیل به زبالهی تَر میشود. اما واقعیت این است که همه میدانیم هر روز اگر ما ایرانیها تنها یک وعده برنج بخوریم (که برخی حتی شب هم برنج نخورند، انگاری با شکمی گرسنه به رختخواب رفتهاند) میزان دور ریخت در حد یک دانه برنج نیست. بارها دیدیم افراد چه منزل، چه رستوران، چه عزا، چه عروسی، چه دعوتی، چه تفریح و حتی چه نذری دهها تیم پلو را در بشقاب باقی میگذارند و به سطل زباله میریزند. پس دور ریخت در روز میلیونها دانه برنج است نه ۸۷ میلیون دانه برنج. بگذرم. یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲ .قم: دامنه.
میانبحث مجلس ختم مردگان محل
دامنه ۲ |: برادرانم به ترتیب پستی که گذاشتند آقایان: اسماعیل آفاقی، سید یاسر موسوی، امیر رمضانی، سید موسی صباغ سلام علیکم. چون میانبحث ترتیب دادین در مورد مراسم مُردگان، من هم مشارکت میکنم درین بحثتان. بنده موافق هستم هزینهها تماماً حذف شود، البته سنت هفتم، چهلم و سالگرد که در شرع و عرف ما یک اقدام حسنه است، در حد متعارف بدون خرج هنگفت و حذف تشریفات، زنده نگه داشته شود و سه مسئلهی قرائت قرآن و فاتحهخونی، سینهزنی بدون صوت گوشخراش و منبررفتن روحانی برای وعظ و ذکر مصیبت حضرت اباعبدالله علیه السلام به هیچ وجه حذف نشود. خدا بیامرزاد جمیع رفتگان را.
دامنه ۱ | آق سید اسحاق سلام. ممنونم از بیان نظرت و نیز موافقتت. بله، هفتم، چهلم و سال برای درگذشتگان بدون دادنِ شام یا ناهار و هزینههای چشمهمچشمی و سرسامآور، اقدام متعارفی هست. البته سوم دادن برای مردگان فکر کنم کاری مندرآوردی است. باید تلاش کرد بارِ هزینهی گزاف را از دوش صاحبان عزا برداشت و این ممکن نیست، مگر به این که سینهبهسینه حذف خرج مراسم مردگان را برای محل انتقال داد. چون همه که ایتا ندارند، یا اهل مجازی که نیستند. پس باید این را میان مردم محل جا انداخت. سپاس.
دامنه ۱ | مجدد سلام آسید اسحاق. اساساً «سمَن» (=سازمانهای مردمنهاد) حرکت قابل قبولیست. نه دستوریزه است و نه ریختوپاش در آن است. پیشنهاد معقولیست. البته به آن شرط خودِ این سمنها خراجتراش نباشند!!
آسید موسی سلام. خاطرهات آموزنده بود. درسته. جالب این است حالا ما این پنج نفر که تا این ساعت درین میانبحث اجتماعی شرکت کردیم، با سه مسئلهی ۱. فاتحه و قرآن، ۲. سینهزنی به دور از بلندگوی گوشخراش ۳. منبر و روضه موافق بودیم. باشد تا چنین رسمی برقرار بماند و پلوخوری و ریختوپاش محو شود.
مجدد سلام آسید اسحاق. اساساً «سمَن» (=سازمانهای مردمنهاد) حرکت قابل قبولیست. نه دستوریزه است و نه ریختوپاش در آن است. پیشنهاد معقولیست. البته به آن شرط خودِ این سمنها خراجتراش نباشند!!
آسید موسی سلام. خاطرهات آموزنده بود. درسته. جالب این است حالا ما این پنج نفر که تا این ساعت درین میانبحث اجتماعی شرکت کردیم، با سه مسئلهی ۱. فاتحه و قرآن، ۲. سینهزنی به دور از بلندگوی گوشخراش ۳. منبر و روضه موافق بودیم. باشد تا چنین رسمی برقرار بماند و پلوخوری و ریختوپاش محو شود.
مجدد عرض سلام آسید موسی و تحسین بابت توجه به این مسئله. چالش قشنگی را پیش روی چنین افراد قرار دادید که حاضرند مراسم مذهبی و اعتقادی را بهکلی مردود بدانند اما همانحال حاضرند در جشنها، هزاران نوع کارِ دور از شؤون و حتی خلاف عرف رایج روستای خود صورت دهند و خراش بر روح بزرگان محل خود فرود آورند. بله، باید به حد متعارف رسید. مجالس ترحیم مردگان باید تعدیل شود، خور و خوراک که به اسراف و تبذیر تبدیل شده است حذف، و آن سه پاره سنت حفظ شود: قرآن و فاتحه. نوحه و سینهزنی بدون سروصدای گوشخراش و منبر با ذکر مصیبت و روضه.
گوش و بلندگو
نویسنده ابراهیم طالبی دارابی دامن
گوش انسان حدی از ارتعاشات محیط را تاب دارد از آن میزان که بگذرد، پردهی گوش و حتی مایع حلزونی میانی آن، آسیب میبیند. همهی ما با لالاییهای آرام و گوشنواز مادرانمان به خواب میرفتیم اما با دادوبیدادها هرگز اُنسی نداشتیم. بخش سینهزنی یا همان نوحهخوانی مراسم مردگان، گوشخراشترین بخش مجالس تبدیل شده است. آنقدر صدای بلندگو را بالا میبرند، شیشههای منازل اطراف لرزه میآیند، چه رسد به پردهی گوشمان. باور میشود آیا، وقتی پس از مداحی، نوبت به منبر میرسد منِ یکی، شاید خیلیهای دگر نفس آرام میکشیم. چون سکوت میشود صدای بلندگو هم با صوت موزون منبری، بشدت پایین میآید و انسان به آرامش میرسد. انگار از مسگری جاجَرم، راهی قالیبافی ابریشم شده است. از تَختَخ تُرختُرخ، به یک فضای معنوی پر از سکوت. هر چیزی حدی دارد، نوحهخوان هم باید عادت کند به صدای بلندگوی آرام، تا گوش کسی را نخراشانَد.
من گوشم در والفجر ۸ به علت این که روی قبضهی ادوات بودم در اثر پرتابهای گلولهی خمپاره، آسیب وحشتناکی دید. واقعاً در مجالس و مراسم -که مداح با آخرین حد صدای بلندگو نوحهسرایی میکند و خودش هم صدایش را به فریاد و آخرین حد داد تبدیل مینماید- گوشم وِزوز میآید. حتی بالاتر از وِزوز، انگار عین پردهی اتاق در اثر باد، تکان میخورَد. حقیقتاً عین من شاید خیلیهای دیگر هم باشند گوششان تاب بلندگو 🔊 با صدای زیاد را ندارد. مجلس مردگان و هر نوع عزا و ماتم را با صدایی در میزان متعادل پیش ببریم و آزاررسان همسایهها و حاضران مَباشیم. چون میانبحث مراسم مردگان مطرح شد، این پست نگاشته شد. دامنه.
خاطرهی شیخ محمدرضا احمدی: سلام جناب طالبی. صبح بخیر. حالا که صحبت از گوش و شنیدن و عملیات شد، من رفته بودم به یک مرکز بهداشت جهت انجام آزمایشات و اخذ تایید سلامتی برای محل کار. از جمله آزمایشات آنجا، شنوایی سنجی بود. در نهایت با فرکانس بالا من توانستم صوتی که از طریق هدفون میآمد را در کابین بشنوم. کسی که آزمایش را انجام میداد پرسید به سرت ضربه وارد شده؟ گفتم نه. گفت انگار ضربه محکمی به سرت وارد شد و گوشت هم آسیب دید. گفتم هیچ ضربهای وارد نشده، اما اگر فقط در یک عملیات، از صبح تا ظهر، حدود پنجاه تا آر پی جی شلیک کنی، چیزی از گوش باقی میماند؟ همینقدری را هم که داریم و میشنویم، خدارو شکر. کربلای یک. مهران.
استاد آشیخ محمدرضا سلام. واقعیت را بخواهی باید بگویم از امدادهای معنوی بود که در لباس رزمنده چنان توانی پیدا میکرد آدم که از شلیک پنجاه تا آر. پی. جی دم نمیزد حال آن که دمار آدم را درمیآورَد. رفیق ما زندهیاد یوسف در همان عملیات والفجر هشت که سمت دریاچه نمک بودیم ما، قبضهی ۱۲۰ دستشان بود. آنقدر اینا و ما گلوله پرتاب کردیم لوله قرمز شده بود و پایهی خمپارهی من در لای گل فرو رفته بود. یوسف حین پرتاب که باید هر دو گوش را انگشت فرو کرد که کر نشد او اصلاً گوشش را نمیگرفت و هیچی هم نمیشد اما من هر دو گوشم آسیب سختی دید. حتی در تظاهراتها باید با انگشتم دستکم یک ورِ گوشم را بگیرم که پرده مُرتعش نشود. بازم بگو ازین خاطرهها. آخه احمدی خاطره از جبهه نه یک داستان حقیقی که یک انتقال یک فرهنگ ارزشی و ملی و دینی است. درست است شاید کسی خدای ناکرده خیال کند نقل جبهه کهنه شده یا مثلاً برای ریا گفته میشود ولی خود رهبری معظم تأکید کردند از جبهه هرچه میتوانید بیشتر بگویید و حتی به کتاب تبدیلش کنید. درود. خاطرهی بهجا و بههنگامی بود. ارادت استاد.
امیر رمضانی: درود جناب احمدی. در مرصاد پنج یا شش آر پی جی زدم. هنوزم در گوش من همیشه تابستان هست و جیرجیرک با صدای تند میخواند. ان الله مع الصابرین.
امیرجناب سلام. بله، درسته خدا با شکیباپیشگان است. کشکولی: خوبه جیرجیرک توی گوشَت میخونه. گوش بعضیها جرَنگجیرینگ میکند!! قبول باشد این وزوز گوشَت امیر. در راه خدا بود و تابت هم زیاد.
شیخ احمدی به دامنه: گفت که آقا شما نماز شب بخوان، حتی شده برای ریا... کیه که حال بیدار شدن در آن ساعات را داشته باشه... درست می فرمایید. نقل این خاطرات، در واقع انتقال فرهنگ است تا از یادمان نرود چه بودیم و چگونه دفاع کردیم و اکنون کجا ایستاده ایم و چگونه باید دفاع کنیم. یادم می آید در عملیات کربلای یک از بس آر پی جی زده بودیم، واقعا چیزی نمی شنیدیم. برای صدا زدن حتی در فاصله نزدیک، سنگ پرت می کردیم که به دوست مان بخوره و ببینه که کی بیه سنگ بوشا (پرت هکرده)، تازه متوجه می شدیم این سنگ زدن، با سنگ زدن های دیگر فرق دارد و برای صدا زدن بود نه اذیت کردن. لحظه ای از آن حوادث و سختی ها را با تمام دنیا عوض نمی کنیم. انشاالله عاقبت بخیر شویم.
استاد آشیخ احمدی سلامُ صدها سپاس که هم فرق دو نوع سنگزدن را برشمردی و هم خاطرهی گریستنی آوردی وسط. گریستن نه از سرِ غم، که از روی شوق به آنهمه شور و شعور از مرز سردشت و جوانرود تا اروندرود. خاطرهی بکری بود. خدا را شکر بر زبانت جاری شد. باری؛ سنگری گیرمان آمده بود که دو هفته متوالی توش بودیم؛ نه ایستاده، نه حتی نشسته، بلکه کج. زیرا سقفش آنقدر پایین بود که ما سه نفر داخلش جا نمیشدیم. کَر بودیم چون صدای پرتابها باد انداخته بود در گوشمان. با اشاره با هم گپ میزدیم. یک ذوق هم داشتیم!! وضو و طهارت نداشتیم (چه خُوردِبُل و آن شمارهی دو) لذا با یک تَخ روی تختهپتوی پر از خاک و دود تیمُّم میکردیم. نماز هم پَلی راست نمیشدیم همانطور وَلو وِل میخواندیم. هیچوقت هِنیشتهنماز (نماز نشسته) این قدر برایمان مزه نکرده بود که در فاوِ عراق کرده بود. احمدی باعث شدی گپ بیاییم. دلم برای رزمندگان و شهیدان آن زمانمان خیلی تنگ شد. درود.
تذکر به سید یاسر موسوی دارابی
لطف کن از ارسال کپی در مدرسه فکرت پرهیز کن. این جا این کار خلاف مقررات است.
مدیر مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
مجدد سلام امیرجناب. آره، باید چنین باشد. اما قبضهی ما در کنارش تعبیه شده بود، این سنگر سقف کوتاه به مدت طولانی در اخیتار خطشکنها بود، از جمله ما که دو هفته و اندی در آن زیستیم با چه حال زاری. اما جبهه همینه دیگه. باید با هر شرائطی روحیهی رزمنده جور باشد وگرنه آدم مستأصل میشود. ممنونم از بیانت.
یک شعر از نعمتالله ولی :
کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
سلام آسید سعید. غذا را بَسوزنن زنان، کشکولی بود در آن متنم. بله با شما موافقم باید در هر کاری که شأن مرد در آن خدشه نمیخورَد به زن کمک کرد. آن متنم که فرمودی ندیدی این بود که دیروز صبح زیر پستت نوشته بودم. این: به این پست... یک ناتّرینگ بزنم... دقایق بعد.. آق سید سعید سلام. ۱. کاجهی آشپزخانهی زنان کتابخانه!!! هم دارد؟! رمانتیک شد. ۲. آن هم کنار شیر آب، چراغ مطالعه هم تعبیه شد. ۳. کشکولی: اگه بخواد مطالعه کند فکر کنم دیگه هیچ غذایی نیست که سوته نشود! زنان کم غذا ره سوزِننه دَکّال کتابخانه هم ببرند کنار اجاق! غذا جزغاله میشود میرود. راستی اگر گفتین جیزیلانگ چیست؟؟؟
سلام آق اسماعیل آفافی یک کشکولی نثارت کنم: میانبحث مراسم ختم را توی صحن طرح کردی، خادت رفتی سراغ ماش و لپّه و نخودلوبیا؟!!
سید سعید سلام. اول فقط بگم این شعر که آوردی مال ابن سینا نیست. از شاه نعمت الله ولی است. اما نظرم روی بند پنج الان مینویسم. در بند پنجم در جواب به امیرجناب فرمودی: «از نشانه های غربگرای عملی می توان در رفتار روحانیون مشاهده نمود که فردی دارای تخصص و دانش حوزوی , خود را دکتر در حوزه علم دین بداند و استفاده از دکتر را بر واژه ها حجت الاسلام و ایت الله ترجیح دهد و یا در کنار ان بکار ببرد . اگر روحانی در رشته ای تخصصی دانشگاه باشد بکار ببرد به نظر من عیب نیست بلکه حسن است» بنده هم سخت با غلبهدادنِ پیشوند دانشگاهی «د» برای روحانیون حالا یا توسط خود آن روحانی یا اطرافیان او و یا هر کس مخالفم. البته این آزادی برای هر کی باقی است، ولی من اصلاً آن را درست نمیدانم. مگر آن که آن روحانی واقعاً رفته باشد در دانشگاه تحصیل آن مقطع را با رشتهی تخصصی دانشگاه طی کرده باشد و از تز آن مرحله دفاع کرده باشد و رسالهاش تأیید شده باشد. مثل: آیت الله دکتر بهشتی. مثل مرحوم حجت الاسلام دکتر داوود فیرحی. مثل حجت الاسلام دکتر نجف لکزایی از دوستان بنده و مسئول پژوهشگاه اندیشه سیاسی حوزه. بنابراین هر کس ازین عنوان برای خود به کار گیرد یا راضی باشد با این پیشوند صدا زده شود، او دچار تب القاب و عناوین دهانپرکن شده است که نیاز به جهاد اکبر دارد. پس؛ نکتهی پنج شما گرچه ممکن است معنای غربگرایی برای روحانی نداشته باشد ولی مظهر تفاخر و علایق مادی دنیوی است.
شیخ محمد رضا احمدی [در پاسخ به دامنه ۱] با سلام مستحضر هستید به کار بردن عنوان "دکتر" برای فارغ التحصیلان سطح چهار حوزه به لحاظ آیین نامه ممنوع بوده و تخلف محسوب می شود. شاید بعضی از اعزه نخواهند این عنوان را به کار ببرند، اما بعضی از آیین نامه ها آنها را مجبور به این کار می کند. یک بار به حجت الاسلام سیدحمید روحانی گفتم چرا در نشریه 15 خرداد، به عنوان مدیر مسئول، برای خودتان عنوان دکتر زدی؟ شما آنقدر مشهور هستید که نیاز به این عنوان ندارید. گفت: گفتند برای این که مشخص باشد که صاحب امتیاز شرایط لازم را دارد، این عنوان را بزنید.
آشیخ محمدرضا سلام. یکم. آیا شده من هیچ وقت جناب عالی را حجت الاسلام «دکتر» صدا یزنم؟ نه. چرا؟ چون هم خودت ازین بَلیه در امانی و هم من اهل این نوع القاببازی نیستم. درحالی که خود شما در دانشگاه تا مقاطع عالیه تحصیل کردی آن هم در رشتهی علوم سیاسی. دوم. بله درست مثال زدی. او داشت توجیه میکرد وگرنه به حجت الاسلام شیخ احمد مروی متولی حرم رضوی که مُلا (=باسواد) هم "آیت الله" خطاب کردند؛ سریع جلوِ بادمجان دور بشقاب چینها ایستاد گفت من در حد آیت الله" نیستم. بگذرم. آقای حجت الاسلام سید حمید روحانی خواست فخر بفروشد دید نشد. آقا احمدی سپاس باید این خاطره.
فرزند یک کاسب پولدار همدانی!
نویسنده: قم. دامنه ابراهیم طالبی دارابی
پسر این پولدار همدانی دلش خیلی جبهه میخواست. پدر اما دائم مانع میشد. تا آن حد ممانعت که رفت برایش ماشین خوشرنگ خرید که از جبههرفتن منصرفش کند. اما ببینید این پسر چه که نکرد. رفت ماشین خوشگلش را فروخت، پولش را داد به ستاد کمکهای مردمی جبهه. برو بالاتر؛ علاوه بر هدیهی ماشینش به جبهه، خود هم به لشکر انصارالحسین همدان شتافت و در سرانجام در عملیات فاو شهید شد. عین این شهید بودن آیا غبطه ندارد؟! کلاً بچهرزمندههای همدان برای فاو بسیار فداکاری کرده بودند، همچنین برای مرصاد علیهی آن سازمان ترور و نفاق.
یک چیز دیگر هم بگویم، هر رزمنده -از ارتش تا سپاه و از سپاه تا بسیج و کمیته و جهاد سازندگی- پایش به جبهه باز شده بود اینک بداند شاید مستقیم شیمیایی نشده باشد، اما یقین کند دچار استشمام این نوع سلاح مخرب شد ه است، عموم رزمندگان فضای مسموم را بو کشیدند و ازین صدمه بینصیب!! نماندند که غرب به صدامحسین هدیه میکرد؛ نه با پول و فروش، مفت و رایگان برای درهمکوباندن انقلاب ایران. چرا؛ چون ایران تنها انقلابی بود که به تمدن غرب وابسته نشد و به اَسرار و خطاهای این تمدن آگاهی داشت و از دولتهای سوداگر دموکراسی لیبرالی دروغین تبعیت نمیکرد؛ پس باید درهم کوبیده شود. بگذرم. من کتاب "سرباز سالهای ابری" را اثری مفید میدانم که سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲ این کتاب را در سایتم دامنه معرفی کردم. سرگذشت آن شهید هم در ص ۳۴۳ این کتاب ذکر شده است. حالا تیتر هفتهنامهی سرافرازان (۲۱ اسفند ۱۴۰۲) را فقط دید بزنید؛ سازمان ملل متحد! هیچستانی همیشهنگران. این سازمان نه حالا برای غزه قادره کاری توانَد کند، نه آن زمان ایران زیر بمبهای شیمیایی امان نداشت.
عبدالله لاری دارابی اوسایی: سلام شب بخیر عکس دوستان را مشاهده کردم حیف تعدادی از دوستان به معبود حق پیوستن انشالله دوستان دیگر سالم وسربلند باشند داش ابراهیم عزیز دارکلایی.
جناب داداش عبدالله سلام. آقا ممنونم. داداش محمداحمد هم هست درین مدرسه. فقط دو داداش دیگرت آقاناصر و آقایاسر خط ایتای آنها را ندارم که دعوت کنم. لطف کنی بفرستی برام، خیلی ممنون میشم. چون یاد عکسها را کردی، این هم عکس داداش محمداحمد که در بایگانی من نگهداری میشد. افراد تصویر برایت معلومه. اما برای صحن معرفی میکنم از راست آقایان: مرحوم کبل احمد چلویی (جوادینسب). محمداحمد لاری. قنبر آهنگر مرحوم داودحسن. علی کارگر. امابعد؛ سه مورد: یکی این که وقتی ناصر و یاسر دو تا داداشهات یادم میافتند ذهنم ناخودآگاه میرود امامزادگان یاسر و ناصر طرقبهی مشهد مقدس که زیارت رفتم آن جا. سلام برسان به آنها. دومی این که جناب مهندس محمداحمد لاری داداش ارشدت هم گرچه در صحن نمینویسند اما به من توی دیدار حضوریی گفته بودند مطالب مدرسه فکرت را دقیقاً میخوانند. سلام میکنم از همین روزنه به ایشان دوست بزرگوار قدیمی و انقلابیام. امید است شما عبدالله علاوه بر خواندن، درین صحن بنویسین. سومی اما شما چهار تا بِرار همیشه ما را یاد نُهِمروز اوسا میاندازین؛ پِلاخواری روز تاسوعا با آن گوشت گوسفندی خونهی پدرتان حاج آقاجان. سلام و درود بر ایشان و مادرتان. والسلام. باارادت: ابراهیم
جناب حجتالاسلام آسید کمال الدین عمادی استاد و دوست گرانمایهام سلام. حقا که درین متنتان چندین کلمه که کلیدند بر ما سایه انداخت و دل منِ ناچیز را فتح کرد. ۱. دلتکانی که ترکیب بدیعی بود. ۲. «دل پاک» در سجع زیبا و موزون هم در لفظیت و هم در معنویت با «دعای مستجاب». ۳. تلاقیدادن دو فصل ناب بهار آفرینش و بهار وحی که ملاقات قشنگی ترتیب دادید و دل ما را ربودید و مهیای این ماه قشنگ -که سحر امشب آغازش هست- ساختید. انگار حضرت خضر نبی ع را در دیدار موسای نبی ع نشانمان دادید که حکمت بیآموزیم. ۴. آقا برای این متن خوشساخت سپاس. فقط دو تا هم من به کلیدواژهی شما اضاف کنم: علاوه بر دل پاک، نیازمند دو پیشنیاز دیگر هم هستیم استاد. نیستیم؟ یکی مرام. دیگری معرفت. باارادت: دامنه ابراهیم.
استاد جناب حجتالاسلام آشیخ مالک سلام. اول برای آن مبلغ دین و راهنمای مردم تندرستی میطلبم و رستگاری در ماه رمضان و نیز التماس دعا. دوم جدا از آنچه به عنوان اعمال مشترکه متذکر شدید که در تأثیر آن بر روح و روحیهی انسان، تردید ندارم، میتوان این را هم مطرح کرد هر کس طبعش در ازدیاد معنویتش، چه میکشد همان را صورت دهد نفْسش را تزکیه بخشد. مثلاً اگر کارمند است اراده کند امروز را با بهترین اخلاق با مردم مواجه شود و کارش را راه اندازد. منظورم این بود روزهای خدا را فقط نمیتوان با مفاتیحالجنان پیش برد، هر چند این کتاب شریفِ مرحوم شیخ عباس قمی در جای خود شرافت دارد اما محدودکردن اعمال به دستورات آن، وافی به مقصود نیست و شما هم نمیگویم خواستی چنین کنید. لذا از جنابعالی خیلی ممنون هستم که ازین منبع مقدس، ما را به شکل جمعبندیشده و دستهدسته، مطلع میفرمایی. ۳۰ روزِ ساری، الها پروردگارا خوب سیر و سلوکت شود. ارادت: ابراهیم.
آق سید سعید سلام. از نظامی گنجوی آدم هر چه میخواند، او را ماهرانه به حمد و ستایش خدا میرسانَد. همه قشنگ بود از انتخابت. فقط یک توضیح بدهم که به نظر من منظور شاعر ازین بیت :
«دلی دِه کاو یقینت را بشاید
زبانی که آفرینت را سراید»
این است دل لایق یقین وجود خداوند تبارک و تعالی شود و شایستهی بندگیاش. و زبانی هم دِه که آن زبان هم آفرین و تحسین گو باشد و هم آفرینشهای خدا را بسُراید و ذکر گوید. پس کلمهی «آفرین» درین مصرع از دید من هم تحسین است و هم آفرینش. نظر شما چه باشد. با تشکر برای این شعر ستایندهی آفریدگار.
سلام مدیر عزیز. در سوربه چه خبره؟ این جولانی کیه که یه دولت تشکیل داده . اگر اطلاعات بیشتر دارید. لطفن به گروه ارسال نمایید.
امیرجناب سلام. خودش اصلش اسمش شرعی است ولی مشهور شد به احمد. اساساً اهل عربستان است ولی چون مادرش در جولان سوریه بود خود را به جولانی شهرت داد. همان تپههای جولان که فعلاً در اشغال اسرائیل است. داستان دارد این مسئله. بگذرم.
آقا مصطفی بابویه سلام. من بهطور کل خودم را ازین دامنهی آخرالزمانی که بسیار مد نظرت هست، کنار نگه میدارم. و هیچ وقت روی این موضوع انتزاعی، نه مطالعه میکنم و نه حتی نظری دارم. پس صاف میروم روی پست دومت در زیر آن. آقا مصطفی اما من این دایرهایی که برای این منطقهی وسیع باز کردی و حوادثش را چینش میکنی و بعضاً نظریه رویش بار میکنی، خیلی اهمیت قائلم و مطلبت را درین دایره چون عینی و میدانی است، دقیق نظر میافکنم. پس میبینیم که در آینده چه زاده میشود از دل این صحنهی نبردها و تو چه میآوری ورای ظاهر آنها. تا آن زمان خدا تو را از گزند روزگار مصون دارد. درود و سپاس.
پیش از نوشتن یادداشت روز امروزم اول یک کشکولی مشکولی مشمولی به آقا اسماعیل آفاقی بدم تا دلم خنک شه!!! سلام آقا اسماعیل. حسودی نکن با مرحوم آقای مشمولی که فقط سالی یک بار میآمد دارابکلا نوحه میخواند آنهم فقط بالاتکیه. اِسا ون جِ حسودی کاندی شِم پایینتکیه سینزنی نمیخواند!!!! امابعد؛ جدی > آن مرحوم اهل ساری بود. ویژگیاش این بود هم نوحهخوانی میکرد و هم شعر نوحه را خودش میسُرود. نیز آخر بیت نام «مشمولی» را هم میآوُرد. علاوه برین: کتاب سینهزنیاش خیلی زیر چاپ رفت و آن سالها چون نوحهی سنتی رسم بود سینهزنیخونهای دارکلا و اوسا و مُرسم از روی شعرهای مرحوم مشمولی نوحه میخواندند. الآن آق اسماعیل وقتی بیاد میگوید منظورم از مشمولی، سرباز مَشمول بوده است نه آن مرحوم!!! فاتحه مع الصلوات برای آن ذاکر اهل بیت و همه ذاکران خفته در خاک.
سلام مجدد آقااسماعیل که از "آفاق"ی و نیز اهل تزکیهی اَنفُس. بله، اسم دیگر عزرائیل قابض است یعنی گیرندهی روح. آهان پس منظورت از مشمولی یعنی این. ولی خب شد یک کشکولی نثارت کردم و یاد مرحوم مشمولی ساروی را هم کردم. متشکرم.
اسماعیل آفاقی: خدا رحمت کند هم ایشان را و هم استا ولی طالبی نوحه مشمولی را تا آخر میخوند تا اسم مرحوم مشمولی را نمیگفت تمام نمیکرد خدا رحمت کند یکی از دعای افتتاح خوان ماه رمضان هم ایشان یعنی استا ولی طالبی حسینخان بودند
جواب کمی بعد... آقا اسماعیل سلام و این بار کشکولی نمیگویم ، بلکه بسی ممنونم که یاد نوحهخان آرام و همیشه تبسُم بر لب مرحوم اِساولی طالبی را کردی. بله، دقیق یادم است. چه خوب است امسال طی یک ماه ماه رمضان هر کس از نوحهخوانان (چه مرحوم چه در قید حیات) خاطره و نکتهای دارد یک یادی درین صحن بکند. من هم سعیام را میکنم این سی روز چنین کنم. امروز که از مرحوم مشمولی ساروی شاعر و نوحهخوان مشهور یاد کردم. سپاسگزارم یادآوری و خاطرهی قشنگی بود. یکی از پسرانش درین صحن هست.
رسم دل میان مردم از هندو تا مُسلِم و مسیحی و یحیوی
سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۰۳ ق.ظ
متن آن در لینک بالا در دامنه
پاسخ به پرسش مصطفی
آقا مصطفی بابویه از من سؤالی کرده که «به نظر شما مسئله ی مهدویت هم جزء موضوعاتِ انتزاعی محسوب میشود؟» اینک جوابم: آقا مصطفی سلام. از یک سو بله، انتزاعی است چون تجرید است و ما هیچ نماد و نمونهای از آن نداریم. در واقع ذهن ما آن را میسازد برای ایدهال رفتن. به طور ساده هر چیزی در دنیا صورت واقعی که بشر آن را دیده باشد پیدا نشود انتزاعی میشود یعنی ذهن انسان آن را انتزاع (=فشرده جداجدا) میکند. امااز سوی دیگر نه، انتزاعی نیست. چون جریان مهدویت عین مصالح ساختمان است که وقتی قرار است بنایی ساخته شود آن مصالح از ماسه تا سیمان و از پنجره تا دزدگیر و دستگیره باید باشد تا بنا بالا روَد. مهدویت مادهی همین بنای آدمی است که دل به معصومی در غیاب سپرده است که به اذن خدا زنده است و مشمول موت نشده است. در حقیقت امام زمان علیه السلام که زنده هستند از هر پیامبر و امام شهیدی که به آن عالَم رحل اقامت کردند، رجوعپذیرتر است و فرد مؤمن باید با آن امام با دلش سخن گوید. بگذرم. متشکرم.
مصطفی بابویه: آقا ابراهیم طالبی سلام و احترام خدمت شما و همه ی اعضای محترم مدرسه فکرت. اما بعد: بله همانطور که فرمودین... مسائلی مثل مهدویت. قیامت. برزخ.بهشت و جهنم و... ظاهرا جزء مسائلِ مجردی هستند که فرازمان و فرامکان هستند و ما به صورت مستقیم با اشیا و تجربیات ملموس فیزیکی سروکار نداریم و انتزاعی بنظر برسند(جداشده. گسسته. مجرد) اما در اصل با انضمامی(پیوستگی) واقعی و بسیار مهم با اَبَدیّت و سرنوشت انسان عجین میباشند.. اما اینکه فرمودین در واقع ذهن ما آن را میسازد برای به ایده آل رفتن... پرسشم از شما این است که ذهن ما با توجه؛ به چه داده ها و گزاره ها و الگوها و اطلاعاتی آن را می سازد؟ که به ما امکان درک؛ و برقراری ارتباط با این مفاهیم واقعی را میدهد؟
آقا مصطفی سلام و بسیار قابل تقدیر به خاطر تولید محتوا. همآره شما را قدرتی برای تولید محتوا میدانم. امابعد پاسخ موجَز من: آن را از روی دستکم سه چیز میسازد: ۱. ذهن آرمانگرا (=یوتوپیا) که آدمی به خاطر تعالیاندیشی درونی، مدینهفاضلهگرا است. ۲. قدرت خیال، خیالی البته متعالی، نه دانی. ۳. آموزههای نقلی که از بِستر عقول جمعی سینه به سینه منتقل شده چه شنیداری چه کتابی. با سپاس مصطفای بزرگوار و اندیشهپرداز.
حجتالاسلام آشیخ مالک استاد محترم سلام. بند ۸ همیشه برام گنگ بود از همان نوجوانی. یعنی اگر آدم هوای غبارآلود زابل را هر روز پیش رو داشته باشد، باید دهن خود را حتی ذرهای وا نکند که روزهاش باطل نشود. اما مصدر «رساندن» چرا آوردید آشیخ مالک؟ مگر کسی غبار را هم عمدی میرساند به حلق؟! باید مصدر «رفتن» میآوردی که تصادفی فرورفت غبار به حلق شکل میگیرد. بازم شما روحانیون تبحر دارید و ما در مسائل فروع تقلید از مراجع میکنیم. با تقدیر برای نوشتن مسائل ماه رمضانی.
جیزلانگ
وقتی پی یا دمبه را در تابه سرخ کنند، مقدارکمی از آن به حالت نیمسوخته و برشته باقی میمانَد که به آن در محل ما جیزلانگ میگویند. حالا که گوشت گران است و همقیمت عتیقهجات شد، میشود جیزلانگ خورد! درود.
امروز متوجه شدم که خادمیاران رضوی میاندورود رسم شفقت بر زمین را پیاده کردند و از خود بلوغ اجتماعی نشان دادند که باید هم ازین چنینجمع مُصفّایی، اینچنین رحمتی نازل شود؛ تحسین میکنم درختکاری شما بانوان نامی و مؤمنهی محل و منطقهام را و شما آقایان نامآشنای زادگاه و شهرستانم را. درختی که شاخههاش به فرمودهی پیامبر اکرم ص چونان بال ملائکاند. حرکت شما اثربخش بود. خداقوت با این اقدام نازنین. از رفیق شفیقم حاج سیدتقی شفیعی که جلوبَرندهی شایستهی این جمعِ جور و همخو است، تشکر وافر دارم.
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
مدیر مدرسه فکرت
با نهایت ادب و ارادت:
دامنه ابراهیم طالبی دارابی
حاج سید تقی شفیعی: برادر ارجمند و محقق خوش قریحه جناب طالبی مدیر روشنفکر مدرسه فکرت سلام علیکم و رحمهالله، به پاس نگرش و دیدگاه نافذانه و خردمندانه ات در راستای تایید و تشویق عملکرد خادمیاران رضوی که با هدف نشر فرهنگ رضوی و ائمه معصومین در شهرستان میاندورود ایفای نقش میکنند نهایت سپاس و قدردانی خویش و کانون خدمت رضوی را ابراز می دارم لطف حضرتعالی فراذموش شدنی نیست که همیشه با حسن تدبیر خود، نشر فرهنگ رضوی را رقم میزنید و همانطور که مستحضرید خدمت به بارگاه نورانی حضرت علی بن موسی الرضا «علیه السلام» و زائران، مجاوران، و ارادتمندان آن امام همام آرزوی خیل عظیمی از عاشقان و شیفتگان خاندان عصمت و طهارت «علیه السلام» می باشد، بدین منظور از شما مدیر لایق و همه هم مدرسهای های گرامی به همکاری همهجانبه زیر پرچم امام مهربانی ها دعوت و برای فعالیت در عرصه معنوی و رسیدن به توفیق الهی را پذیراییم و با این تصمیم، موجبات خرسندی خداوند منان و تمامی خادمیاران و ان شاءالله آقا علی بن موسی الرضا «علیه السلام» حاصل میشود. زیر سایه ثامن الائمه «علیه السلام» مستدام باشید. سید تقی شفیعی دارابی.
آیا ایران "صدای نو" در جهان است؟
روزنامهی کائنات (امروز چهارشنبه، ۲۳ اسفند ۱۴۰۲ عکس بالا) از یک گزارش پرده بر داشت که فکر کردم طرح آن درین صحن بتواند مفید باشد. فشردهی این گزارش را مینویسم که توسط چند دانشمند سیاسی جهان نوشته شد از جمله "جوزف نای" که واضع نظریهی "قدرت نرم" است یعنی معتقد است آمریکا باید از طریق جاذبهی فرهنگ قدرت خود را نفوذ دهد.
گزارش، آمریکای بایدن را سرزنش کرد که سعی دارد تظاهر کند جهان، مجزا از مشکلات منطقهای قرار دارد و لذا سعی میکند با "توصیههای آمرانه" آنها را مدیریت کند. مقامات آمریکایی از آشفتگیهای جهانی درکی ندارند حال آن که این مسئله ناشی از یک تحول همهجانبه از سوی کشورهای نوظهور و درحالتوسعه است که به دنبال "توزیع مجدد قدرت جهانی" هستند. این در حالی است که به اعتراف جوزف نای آمریکا با ۷۵۰ پایگاه در ۸۰ کشور و شبکهای از اتحادها و مشارکتها، سعی کرده یک نیروی جنگی نوآورانه از فنآوری های جنگی ایجاد کرده است که ۱۲ % از کل هزینههای فدرال را همچنان میبلعد. گزارش صحه گذاشته که روند تحولات نشان میدهد "قدرتهای میانی" در حال تاثیرگذاری بیشتر هستند. حتی آمریکا دیگر قادر نیست قدرت اقتصادی بزرگ را برای "متقاعدکردن کشورها به منظور کمک برای به انزواکشاندن اقتصادی چین در ازای وعدهی دسترسی به بازار ایالات متحده" قانع کند. این کاهش قدرت نسبی آمریکا نشان میدهد که ایالات متحده نمیتواند "ارادهی خود را در هر منطقه از جهان به ویژه به طور همزمان اعمال کند." طیفی از قدرتهای متوسط با منافع متفاوت به احتمال زیاد به یک بلوک جهانی منسجم تبدیل نمیشوند و این حاکی ازین است برای آنها "اهمیتی ندارد که واشنگتن چه میخواهد."
اینک با شرحی که بالا نوشتم برگردم به عنوان متنم: آیا ایران "صدای نو" در جهان است؟ بله، صدای نو است و توان بازیگری هم دارد و توانست از طریق نفوذ فکری و ایجاد جبههی مقاومت در منطقه، ارتش آمریکا را زمینگیر و جوهر طرحهای سیاسی دسیسانهی آن نظام سلطهگر را در پای همان ورقه، خشک کند. این ایران نافذ، آیا بهتر نیست در داخل انسجامش حفظ شود و در برابر فساد در هر مرتبه و مرحله بایستد؟ و آن عده هم سر عقل آیند از تقلید محض تمدن غرب، برگردند؟! بگذرم. دامنه.
آق سید سعید سلام. چون روی نظری که زیر پستهایت میذارم، جوابی نمیدهی، زینپس فقط همینمقدار مزاحم میشم که بگویم پست شما را مرور کردم که وقت آن جناب را نگیرم.
آق سید موسی سلام چِشکورکی هِم اِشناسمبِه تِه رِه! چه رسد به چِش واز (=غولَپ بَکاردِه چِش)
حجتالاسلام شیخ محمدجواد استاد سلام. به کار گیری لفظ ختم در برابر هضم چقدر حکمیانه است. هم ختم، هم هضم. گاه ارزش کشف یک لغت در قرآن مساوی شاید باشد با یک ختم. مثلاً کسی بیاد لفظ «عالین» همان سرکشان را که در قرآن نازل شده، بررسی کند. جالب بود نقل بیان مرحوم آیتالله کشمیری که ازین نوع بدیعیات زیاد دارد.
حجتالاسلام آسید حسین آقا استاد سلام. عبارت پشت «چه خوب است...» بسیار جالب بود؛ خودآزمایی برای تناسبیابی پاسخ دست ذهن جان به مجهولات. موافقم با این شیوه. تشکر از تلنگر.
برادرم حاج سید تقی سلام. خود آن شریف واقفی بنده تا چه حد و اندازه به امام هشتم ع عشق دارم؛ حتی شیدای سرگشتهی تک تک سنگهای صحن آن حرمم. برو بالاتر حتی یک قدم در گوشهگوشهی حرم رضوی بزنم از تمام انرژیهای عالَم برام پرنیروتر است و جَلادهندهتر. حقیقت آن است به این کار ارزشمدارانهی آن بزرگوار که لباس حرم امام هشتم بر تن کردی و دست به اقدامات زیبا زدی و میزنی، غبطه میخورم. آفرین برین عزم حزم. ارادت: ابراهیم
حجتالاسلام آشیخ مالک استاد سلام. از زیباترین پاسخهایی بود که درین باب برایم گشودی. تحسین دارد. دقیق بازش کردی. هم ارادی را هم غیرارادی را. آری، درست است، گاه گرده یا پودر غباری خوراکی است، مثل پودر نارگیل، یا وانیل. موفق باشید. معلومه خیلی دلت برای حرم اهل بیت علیهم السلام قم تنگ شده است؛ این روحیهات که عالیه. التماس دعا داداش.
حجتالاسلام شفیعی مازندرانی نویسنده و شاعر و استاد سلام. گرچه کتابی درسی برای دانشجویان است، اما موضوع آن همگانی است. باید خواندن داشته باشد، چون مبتلابه است. تندرست باشید استاد. متشکر از اطلاعرسانی این دو اثر تازهی شما.
حجتالاسلام آسید محمد شفیعی مازندرانی. مسجدجامع دارابکلا ، روز پنجم ماه رمضان ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ و
بِفففف... تموم بالملهای!!!
ازین سر، تا اون سرِ سمت پرده، یعنی ضلع غربی مسجدجامع دارابکلا و در عکس بعدی ازون گوش تا این گوش دیوار ضلع شرقی آن، تموم تا ۹۹ و اندی درصد، بالملهایاند. خدا بده برکت و نعمت. بِفففف تموم بالملهای!!! بِف (=مساوی است با تعجب در انبوهی و ازدحام) بازم حرفم اثبات شد این مؤمنین اتاقپیش و اکنافش اگر نباشند، مسجد از حضّار انبوه، تخلیه خواهد بود. خدا نیارد آن روز. کافیست آن بالاتپه یک مسجد سوم، راست شود؛ دیگر برای مسجدجامع باید سهمیه زد! دامنه از قِسم کشکولی بگذرد. امابعد این قاسم بابویه رخف من نیست ولی توی مسجد. پسردائیاش قاسم ملایی اون هم رخف من، ولی هستُ پیش ستون نشسته است کنار سید موسی و سید اسحاق البته در عکسهای دیگر، نه این دو عکس.
حالیا درود بر استاد ما. خرسندم پس از سالهای سال، جناب حجتالاسلام آسید محمد شفیعی مازندرانی استاد محترم و دانشمند -که از شهیران محل ماست و از دیرباز پیش از انقلاب وارد مبارزات شد و چندین جلد کتاب نگاشت و صدها ترم تدریس کرد و در طول جنگ، اهل جبهه و جهاد در دفاع مقدس بود- امسال در مسجدجامع زادگاه سخنران میرانند. بنده دهها بار پای منبرش نشستم و پندهای اخلاقی آموختم. خدا را شکر این بار، باز هم منبرش را به یاد ماها آوُردند. ۲۷ اسفند ۱۴۰۲ ،
شیخ محمد غلامی ۲: سلام آقا ابراهیم عزیز روز بر شما خوش بابت این پست جالب و همراه با طنز محلی سپاسگزارم، لذت بردم فکر می کنم هر گوشه ی مسجد بالا رو نظاره کنیم چند نفر از بالامحله و یا همان (اتاق پیش) در اونجا جلوس کرده.
مجدد سلام آشیخ محمدجواد اتاقپیشی. خوشحالم با دهان روزه، ساعت بشّاشی برات آفریدم استاد. آره، درسته، کوپّه کوپّه همه جا حضور بههنگام و مسئولیتپذیرانه دارنه این بالملهایهای دوستداشتنی. اتحاد اتاقپیشیها واقعاً محشره.
خا. امیرجناب سلام هَم هِم.
محمد ابراهیم شهابی: سلام جناب استاد. ارادت شما به بلامحلیها (اطاق پیشی ها) متقابله، ارادت داریم.
دردمورد اقا مهدی ما (گال ممدعلی مدی) درسته. سلامت باشید
الآن اِمبِه جواب دِمبِه محمدابراهیم. سلام محمدابراهیم شهابی دوست گرامی. بله متقابل است چه جور هم. در مورد گالممدعلی مدی هم یادآوریات درست است. در متن اصلاح کردم. خدا رحمت کناد آن مرد بزرگ را. همیشه در مسجد و بالاتکیه با نهایت وقار و اُبّهت حضور داشت. با من هم همیشه خوشمَشرب بود. آقا مهدی خودش در صحن هست.
علیک سلام. من از این عکس، اصالت بالملهایها را به تأویل بردم. متشکرم. محض آزمایش، همین عکس هم اگر آقامهدی رمضانی برود سمت دیوار آن وری، دنبالش آق موسی رمضانی و محمدآقا گرجی هم بدون معطلی میرن اون وری پیش گالممدعلی مدی. میگی نه، یک روز آزمون کنند اینا را. با هم چنان دَپیته (=متحد، گره زده) هستند اینگونه اند. بگذرم. زیاد کشکولی شد!
محمد ابراهیم به دامنه : سلام استاد. بزویی به خال. اطاق پیشیها دسته ای نیشِرنه. مثال دیگه ، هرجا حاج نقی رمضانی نیشنه ون دور چهارپنج نفر درنه و...
ممنونم محمد ابراهیم همنومم. مثال قهاری زدی؛ حاج علینقی رمضانی واقعاً جذابه. هر یک داستان و گفتارش صد تا طرفدار دارد. علینقی و من با هم خدمت میکردیم، باهم آموزش نظامی دیدیم. خیلی شوخطبع و جذاب است. درست مثال زدی. پاتوق جعفر دکونسر اتاقپیش مشهوره. تو هم رفتی وسط خال. بگذرم. خالمال میگوییم، یک وقت ناغافلی! خال لب راهی نشود!
این هِم افطار امروز مِن. اصلاً و ابداً ماه رمضان بدون بامیه زولبیا نمیشود سر کرد. بسم الله، بفرما. البته هنوز قم وقتِ افطار نشده است، اما دل حوسوس (=وسوسه) افتاده است. تا سحر هم میشود بِصْتا (=خلوت بیسرصدا) سرِ بامیه رفت و بازم خورد!! خوشا مشهد مقدس که الآن سه تا اِشکم افطاری را خوردند! راستی هم روزه، هم روضه هر دِ، قبول باشد. دامنه.
تذکر مجدد به سید یاسر موسوی
لطف کن مقررات مدرسه فکرت را رعایت کن. ارسال کپی درین صحن ممنوع است. امید است این تذکر آخر جدی گرفته شود.
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
مدیر مدرسه فکرت
دامنه ابراهیم طالبی دارابی
سید یاسر موسوی [در پاسخ به دامنه ] سلام. خیلی ممنون که به بنده تذکر دادید. از خجالت آبم کردی رفتم برای همیشه زیر زمین!!
آق سید یاسر سلام. اول کشکولی حسابی: اون توتِم شَقّه است میذارن سرداب نرم شود!!! تو بیا بالخانه خاشک نمیشوی!!! امابعد؛ به هر حال دامنه، مدیر هم هست، درسته که دامنه فقط مینویسد، ولی مدیر باید هم اِعمال مقررات کند و الّا مدیر میشود دِرسّه اِتّا خاشکهچو!!!
داداش عبداللهی لاری دارابی اوسایی رفیق قدیمیام از آغاز انقلاب تا الآن سلام. آقا ممنونم. بزرگواری کردی. داداشهات ناصر و یاسر هم تلفنشان که درج کردی ذخیره کردم اما ایتا گویا روی این خط نصب نیستند.
گپی با اونی که درین عکس
مفاتیح را زمین گذاشته است!
اول بگویم این پایینملهایها ضَب به پایینمسجد تعصب دارند؛ انگار از تکیهپیش، اعلانِ خودمختاری کردهاند. حتی حاضر نیستند پاتوق مشدیدکونپیش را با تکیهپیش عوض کنند؛ گویی تا روزی یک مرتبه، به این تیکّهی مَله (عین اتاقپیش بالمله) پا نذارند و چار تا آدم را نبینن، شب خو نمیروند. بگذرم که مشدیدکونپیش شده برایشان شبیه قبلهی قبیله!
اما تِ چِ وِه شِخوَچه! مفاتیح را بِنه گذاشتی داری ویرّه ویرّه میخونی؟!! کراهت دارد قرآن را پایینتر از زانوان گذاشتن. تازه، مگه استاد حجتالایمان شیخ علیرضا ربانیی بامرام بالای منبر در حال وعظ نیست؟ پس تِ چرا به جای گوش به خطیب، داری کار دگر میکنی؟! این دومین کراهت. دامنه ولی بگذرد. رحمت واسعه بر مرحوم حاج شخ احمد.
نظر حجت الاسلام آسید حسین آقا شفیعی دارابی نسبت به نوشتهی بالای دامنه: در سایه سار یک تذکر اخلاقی شرعی!!!! بسم الله العلیم الحکیم. آقا ابراهیم و آقا اسماعیل؛ سلام علیکما؛ نماز ها و روزه هایتان قبول باشه. گفتمان انتقادی بین دو فامیل؛ هم اقدامی شایسته محسوب میشود؛ و هم حاکی از شهامت منتقد می باشد؛ باید منتظر پاسخ و پاتک طرف مقابل بود؛ البته شاید او نیز همانند آقا یاسر بنگارد «چشم» (اگرچه هنوز مطمئن نیستم)؛ به هرحال؛ تذکر اخلاقی مدیر محترم در قالب شوخی و کشکولی قابل تحسین و عبرت است ولی برای اینکه: یک دفاعی هم از فامیل دیگر خودم کرده باشم؛ می نگارم : شاید آقا اسماعیل به جهت ممارست و حشر و نشرش با پدر روحانی وارسته (که خداوند رحمتش نماید) و برادر روحانی (که خدا؛ حفظش نماید) و دیگر روحانیون ارجمند (که خدا نگه دارشان باشد) در پی ذکر توجیهات متعدد باشد؛ که تنها از دو توجیه ممکن یاد می نمایم: ۱) تمسک به قاعده معروف «الجمع مهما امکن؛ اولی من الترک»؛ یعنی اگر در جائی؛ مردد باشی بین انجام یک کاری و ترک کاری دیگر؛ در صورتیکه جمع هردو ممکن باشد؛ بهتر این است که به جمع بین آن دو روی آوری؛ البته اگر این فامیل فهیم ما به چنین قاعده ای تمسک کرده باشد؛ در پاسخ می گویم: بلی؛ این قاعده یکی از مشهورترین قواعد اصولی و فقهی به شمار میآید؛ ولی مجرای این قاعده و به کار گیری آن؛ متفرع بر تردید و مشخص نبودن وظیفه است؛ اما در این مورد؛ وظیفه کاملا مشخص است؛ یعنی احترام به خطیب ارجمند (که خداوند اورا نیز نگه دارد و حفظش نماید) و پای بندی به حسن استماع نسبت به گفتار سخنران خوش مشرب؛ و بر زمین نه نهادن قرآن کریم؛ ۲) ممکن است این فامیل دوست داشتنی ما؛ توجیه دیگری را هم برای کار خودش عرضه کند؛ و آن اینکه: امام علی (ع) فرمود : «اغتنموا هذه الفرص؛ فانها تمر مر السحاب»: «فرصت ها را غنیمت بشمارید؛ زیرا به سرعت میگذرند»؛ پس بدین جهت می توان هم گوش کرد و هم قرائت نمود؛ در پاسخ می نویسم: اصل روایت درست است؛ ولی به قول معروف: «هر سخن جائی دارد و هر نکته مقامی»؛ اتفاقا؛ اغتنام فرصت در اینگونه موارد به این است که بهثر و دقیقتر به سخن سخنران گوش دهیم؛ از همه گذشته؛ صراحت و شفافیت نهی وارده از نهادن قرآن بر زمین (و لو نهی کراهتی) دلیل بر درستی تذکر مدیر محترم می باشد؛ نکته عجیب اینکه : پس از استراحت؛ به کتابخانه خودم مراجعه نمودم تا به جمع آوری مطالب جهت ایراد سخنرانی در مجلس خانوادگی به جهت یاد بود مرحوم آیت الله حاج شیخ اسماعیل دارابکلائی (در منزل داماد عزیزش حاج آقا علی آقای بهرامی) به پردازم و یا در صورت فرصت؛ جملاتی در جهت گرامیداشت رحلت جانگداز مرحوم شیخ مفید؛ بنگارم؛ اما ضریب بالای جذبه نوشته آقا ابراهیم؛ بدین سمت کشاند و...؛ پس تا دیر نشده خدا حافظ؛ چون در قبال وقت مستمعین جلسه پیش روی مسئول هستم و باید مطالعه نمایم و پاسخگو باشم؛ اما چون تا ساعاتی دیگر؛ شاهد فرارسیدن اولین شب جمعه ماه رمضان هستیم؛ از همگان تقاضا می نمایم:برای شادی روح همه منسوبین؛ حمد و سوره ای را همراه با ذکر صلوات قرابت نمائیم.(حوزه علمیه قم: شفیعی دارابی: ۲۴ اسفند ۱۴۰۲ش_ ۳ ماه رمضان ۱۴۴۵ق)
جناب حجتالاسلام آسید حسین آقا استاد محترم ما سلام. ۱. از دو تذکر من به آقااسماعیل آفاقی، متنی آموزنده ایجاد کردید که برای شخص من ارزش یک مقالهی عالی با گِرید علمی را دارد. ۲. واقعاً حاج آقا شفیعی این یک فرهنگ و رفتار غلط شده است که مستمعینی چند، بارها و سالهاست که به جای استماع سخنان خطیب منبر، مفاتیح یا قرآن را باز میکنند میخوانند حال آنکه این کار بدترین بیاحترامی به سخنران مجلس است. ۳. کشکولی من به آقااسماعیل در جای خود همان تذکری است که حضرتعالی با مهارت علمی آن را جاانداختید و حکم شرعی آن را مطرح فرمودید. ۴. من به نوبهی خودم از متن قشنگ و حرفهایتان ممنونم. خیلی قشنگ نوشتید.
اسماعیل آفافی به دامنه: سلام اولاً از اینجه تا قم نزدیک سیصد و اندی فاصله هسّه حق داری ندونی علت چیست اگر روی پا برود ضعیفی چشم توان واضح کردن کلمات را ندارد. دوماً همّت میکنند در مسجد حاضر شوند جای شکر دارد گوییا اکثرا حضور دارند. سوماً مشتی که به رحمت خدا رفت ( خدا رحمتش کند ) پاتوق مشتی هم رفت برای خودش، بقیه جواب را نمیدم.
شیخ علیرضا ربانی: خدمت صدیق ارجمندم آقاابراهیم سلام علیکم اعمال و طاعات قبول باشه ان شاءالله ، آقا اسماعیل حفظهالله آقا زاده با معرفت است و مدبّر ، بعید میدانم این عکس زمان منبر حقیر باشه ظاهرا در حال خواندن دعا افتتاح است وگرنه شاید شاگرد خوبی برای استاد معظم حجةالاسلام والمسلمین دکتر سید حسین شفیعی حفظهالله نباشم ولی در یک قلم شاگرد خوبی هستم و آن هنگام صحبت اجازه نمیدهم کسی کتاب یا ،،،باز کند مطمئن باشید ، مگر متوجه نباشم . عزیز ، صفای دلت آرزوم بی. ملتمس دعا
اسماعیل آفافی به آق سید حسین: سلام بر هردو فرهیخته دیارم. سمعاً و... اما چرا سمعاً؟ چون شاید اتفاق مجددی پیش بیاد و فعل قبلی تکرار شود طاعتاً را نگفتم تا دینی بر گردنم نماند. تذکرتان بجا و مورد قبول هست همانطور که فرمودید میتوان دلایل متعددی وجود داشته باشد، نپندارید بهانه ای بیش نیست. بنده یک مورد را برای آق ابرهیم نوشتم یکی ضعف نزدیک بینی چشم هست دوم سعی مینمودم یک جزء را تمام کنم سوم اینکه نوعی مشغولیت چشم هست تا در زیر منبر خواب نگیرد. اینا دلایل مخصوص خودم هست خدای نکرده قصد بی احترامی به قرآن و هنگام منبر نیست. در ضمن رحل قرآن هم دم دست نیست تا بر زمین قرار نگیرد. حاج آق ربانی را هم خدا عمر بدهد که مدت منبر را کمتر کردند تا چشم و ذهن خسته شد دستور خواب را بدهند منبرش هم به پایان میرسد. التماس دعا،، ""کشکول ابراهیمی"" اِماره مسجد جه فراری ندین!
آق سید حسین شفیعی دارابی به حجت الاسلام ربانی: سلام علیک. شکر الله سعیک. اتفاقا در ذهنم بود که بنویسم باید جناب آقای ربانی مطلع نبوده وگرنه نغمه داودی را سر میداد و... خداوند از همگان قبول کنه. بلی آقا اسماعیل عزیز و دوست داشتنی است
حجتالاسلام آق سید حسین شفیعی به اسماعیل آفافی: سلام ممنونم. توجیهات جدید هم جالب بود. ولی حواستو جمع کن؛ که جناب آقای ربانی متوجه نشود و تهدیدش را جدی تلقی کنید
سَر و سِرّی با سید موسی
آقا اول قبول باشد. دوم این جا کلام الله روی رحل است و کاری بس احترامآمیز و درست. سوم معلومه تِلنگِه (=نغمه)ات خوب است، چون آقداداشت مرحوم حجت الاسلام حاج آقا سید علی صباغ صوت محزون و دلنشینی حینِ ذکر مصیبت روی منبر داشت. چهارم یک خاطره به خاطر این رحل قرائت دورهنشینی. کوچیک بودیم داخل بالامسجد ماهرمضانها همین دورهنشینی قرائت نوبت به نوبت چند آیه از قرآن شرکت میکردیم. آن سال آقداداشت روضهخوان بود که پس از منبر دَور قرآن میگرفت. نوبت من شد. یک جا آیه که تمام کلماتش سخت بود گردن من افتاد، تپوق آوردم. اخویات گفت: «اَعِدّ»!!! من قفل کردم. ای خدا این «اَعِدّ» دیگه چی شیه؟! همینطور زُل زدم نگاهش کردم تا این که مرحوم مرحوم حجت الاسلام حاج آقا مهدی دارابی که کنارش بود گفت: وَچهجان!! «اَعِدّ» یَعنِ دِباره برگرد بخوان. بعدها از کوچیکی عبور کردم فهمیدم میداندار قرآن وقتی گفت «اَعِدّ». یعنی غلط خواندی برگرد سرِ آیه، از سر بخوان (به قول محلی: اَززَزَسِ سَر بَخون) روح هر دو روحانی روستا که ذکر خیرشان شد، مَسرور همین خاطرهگویی قرآنی باد. این بود سَر و سِرّی با تو آق سید موسی. خوب شد قرآن را بِنه نذاشتی. معلومه چشمت هم نزدیکبینه و هم دروبین و هم وسطبین. کشکولی شد لابد!!! التماس دعا. راستی به آقاعیسی درواری فامیل من و حاج اسحاق ابراهیمی رفیق من و حاج صادق رمضانی دوست قدیمی من و حاج رضا آهنگر دوست مهربان من هم، درین تصویر سلام دارم. بقیهی حاضرین عکس را نام ببرم طول میکشد. البته ابوالفضل که همیشه هست. کار، کار ستوده است این نشست، با این طرز نشست. دامنه.
جناب حجتالاسلام آسید حسین آقا استاد محترم سلام. نوشتهی پرباری بود در معرفی شیخ مفید علیه الرحمه. پارسال هم جایی مقالهی شما درینباره را خواندم. اینک نکتهی مهمی درین آوردهیتان هست اینکه گفتید امام زمان -علیه السلام- در نامهی به شیخ مفید وی سَدید) و حتی «ولیِّ رشید» توصیف فرمودند. هر چه از عالمان دینیمان بدانیم کم است. متشکرم ازین نوشتهات. ارادت.
امیرجناب سلام. آیا حالا که «مهد تمدن»!! غربپرستها خود دست به فیلتر پیامرسان تیکتاک چین زده است، از تقلید محض خود از غرب عقب خواهند نشست؟! نه هرگز، باز هم شبیه «سید حسن تقیزاه»های نو پیدا میشوند که ناخن پا تا فرق سر را غربی میخواهند. بگذرم. ممنونم از روشنگریهای منصفانهی امیر.
آقا اسماعیل آفافی سلام. ۱. ممنونم از توضیحاتت. ۲. آب هویج بخور نور بیفتد! ۳. دقیق از راه بزرگراه قم گرمسار جادهی افتَر فیروزکوه تا خود پیش بانک صادرات سابق دارابکلا هست ۴۶۶ کیلومتر، از راه قم تهران فیروزکوه قائمشهر ساری تا خود پیش بانک صادرات سابق دارابکلا هست ۲۸۶ کیلومتر.
اما خاطرهی من با مشدی مرحوم:
خاطره با مرحوم مشدی
روزی با دوستا به همراه زندهیاد یوسف رفتیم دُکان مشدی. ما را برد داخل آن اتاق کناری تخت و یخچال داشت. یوسف رو داشت صاف رفت سرِ یخچال. دید یک بادیه دوبزهآش هست. مشدی خندید و دندان طلایش پیدا شد و گفت یک بار میپزد، یک هفته میخورَدش. آش بو هم آمده بود. ما را برد آن خونهی پشتی. حیاط داشت و دو تا اتاق. تعجب مرا فرا گرفت. چرا؟ چون دیدم ابتکار به خرج کرد. بالای چراغ نفتی علاالدین، عین کانال لولهکشی کرد فرستاد پشت بام از حلب بیرون کرد. گفتیم چرا اینطی کردی؟ گفت: گاز این چراغ چش را میسوزاند با لوله گاز را هدایت کردم به بیرون از پشت بام. آن سالها تمام خونهها ازین نوع علاالدین نفتی بود و هر جا هم میرفتیم شبنشینی چشم آدم سوزه میآمد. بعضی یک آجر رویش میگذاشتند یا یک کتری آب. ولی فکر مرحوم مشدی عجیب بود ازون اقدام. خدا رحمت کند.
مَشدی درست است، نه مَشتی
مشدی مخفف و کوتاهشدهی مشهد است. پس دال دارد، نه ته. اون «مَشتی» که تلفظ میکنند اسم فردی در سمت تویهدروار بود که بهادر و قوی بود. بنابرین لفظ مشدی برای احترام به مشهدرفتهها درست است یعنی مشهدی = مشدی.
جناب حجتالاسلام ربانی استاد محترم سلام. ۱. چه هم عالی که فهمیدم قاطع به قرآنخوانان هنگام منبر و وعظ و سخن، تذکر میدهید. باید هم چنین باشد. ۲. اتفاقاً از جناب آسید حسین آقا استاد محترم چه قسمت قشنگی را کسب فیض کردید؛ بلی؛ ایشان هم از هر چه که نظم جلسه را و حرمت سخن را وهن کند، سخت و باشهامت مقابله میکند، خصوصاً جرکّهجریکّهی قسمت آن سوی پرده را. ۳. به هر حال یک روحانی برای منبر، در خونهاش اول قرآن را میبیند، روایت را سیر میکند، شعر را نگاه میکند، تاریخ میخواند، تفکر میکند و با صرف وقت مطالعه میآید مجلس روضه. پس نمیشود حرمت منبر را پاس نداشت. حق منبر بر مستمع این است سکوت کند و گوش فرا دهد. امید است رفتارها که اغلب از سرِ توهین هم نیست، اصلاح شود. استاد سپاس و من هم آقااسماعیل آفاقی فامیلم را ازون نوع آقازاده!!ها، نمیدانم. او فرق دارد. درودتان باد.
آقا اسماعیل آفافی باز نیز سلام. وقتی رسیدم به این عبارتت:
«""کشکول ابراهیمی"" اماره مسجد جه فراری ندین»
خیلی لذت بردم. آقا تِ خادِت صابسرِه هستی. کی قادره تِ ره مسجدتکیه اون هم پایگاه اصلی مرحوم حاجآقا آفاقی بزرگ، فراری هاده. آن قطعه از محل بهشت پایملهایها هست! تو هم همسایهی دیوار به دیوار آن. برای مای بالاتکیهایها هم آن قطعه خاطرهآمیز است؛ چون پایگاه انقلابیون محل بود سال ۵۷. حتی شب تاسوعای آن سال آن پشت تکیهی سمت جمالیها حسابی پاهاچو بالا رفت از سوی شاهپِشتها. بگذرم. سمعاً را بچسبان به طاعتاً که روح حاج شخ احمد عمو هم از طاعتاً تو به حرف استاد آسید حسین آقا شفیعی شادمان خواهد شد. درود.
استاد یک سلام دیگر. از لفظ عالیی نغمهی داوودی خیلی خوشم آمد. درنگ کردم در آن. به استاد ربانی جور است این نغمه. چون مردی بیتعارف است در بیان حق و حقایق و تذکر. درود بر هر هر دو استادمان.
باز نیز سلام برای این هشدار کشکولیتان به آقا اسماعیل آفافی. او هم حواسش را جمع کرد، هم عقل و هوشش را. معلوم کرد که انتقادپذیر است. خصوصاً که آدم آرامی هم که هست این فامیل ناب مادری من.
استرجاع میکنم
برای مرحوم میرمؤمن آسیدمیرآقا
انا لله و انا الیه راجعون
باسمه تعالی
آن مرحوم چون با مرحوم پدرم آمدُشد داشت و خونهی پدرومادر ما هم میآمد، برایم انسانی زیادآشناست. خاصبودن تسلیت من برای ایشان هم ازین روست و هم از آن رو که باید لیست بلندبالایی از اعضای مدرسه فکرت را نام ببرم که مستقیماً با وی نِسبت و نَسَب دارند. من به آن مرد خودبهخود علاقه داشتم. بیآنکه نشری یا حشری یا نشستی یا برخاستی ازو داشته باشم. انسانی خَلیق بود و خندان. جدا از آن چون تبارش به خاندان خوب سادات روستایمان ریشه دوانیده، دایرهی محبوبیتش شعاع درازی داشت. خوب، خلاصهاش همین قدر بس و عُلُوِّ درجه و رُتبت در بهشت باید برایش خواست. حتی شاید طلب شفاعت از جدّ و جدّهی ساداتش. ابتدا تسلیت به جمیع بستگانش از کوچک تا بزرگ، از نوه تا هر که با بیت او خویشاوندانی خونی و پیوندی دارد. امابعد، لیست تسلیت به افراد مدرسه فکرت که با آن مرحوم نسَب و نسبت میبَرند: امید است ذهنم یاری کند تمام اعضای منتسب آن مرحوم درین صحن را نام ببرم و تسلیت دهم از سر نسیان از قلم نیندازم:
به بانوان و برادران زیر به ترتیب حافظهام:
به فرزندش عالمهسادات موسوی همسر آشیخ مالک
به نوهاش حاج علیمیرزا چلویی
به دامادش حاج سید آقا رضی سجادی
به پسرداییاش حاج سید محسن سجادی
به آق سیدمحمد موسوی وکیل پسرعمویش
به آقا اسحاق آهنگر دامادش
به زهراخانم رجبی برادرزادهاش
به حجتالاسلام آسید حسین آقا شفیعی پسرعمویش
به آق سید اسماعیل موسوی برادرزادهاش
به آق میر یاسر موسوی برادرزادهاش
به آق میرهادی موسوی میراحمد پسرعمویش
به داداشم آق سید رضا موسوی پسرعمویش
به حجتالاسلام استاد محترم آشیخ مالک دامادش
به محمدرضا رجبی داماد برادرش
به آق سید یوسف موسوی پسرعمویش
به آق سید ابراهیم موسوی برادرزادهاش
به ربابهسادات سجادی دخترداییاش
به آق محمدابراهیم شهابی داماد داییاش مرحوم حاج سید حسن سجادی
به آقا حاج حجت رمضانی داماد داییاش مرحوم حاج سید حسن سجادی
به سیدهزینب سجادی فرزند حاج آقا سید محسن سجادی
به علی آقا غلامینژاد داماد حاج سید محسن سجادی
به آقا حسین طالبی داوود داماد حاج سید محسن سجادی
به احمدآقا غلامینژاد داماد داییاش حاج سید حسن سجادی
ادامهی لیست که از حافظهم یادم رفت:
به آقا اسماعیل آفاقی داماد داییاش مرحوم حاج سید علی سجادی
به دکتر حمیدرضا شهابی فرزند آقا محمدابراهیم شهابی و سیدهربابه سجادی
به فاطمهسادات موسوی برادرزادهاش همسر آقامصطفی بابویه
به آقامصطفی بابویه داماد برادرش حاج میرعلیمحمد موسوی
به مبیناخانم شاهمیری برادرزادهاش
خدا رحمتش کناد. جایش بهشت باشد به مدد اعمال و اعتقاد و اخلاقش.
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
مدیر مدرسه فکرت
دامنه ابراهیم طالبی دارابی
سید موسی صباغ: سلام آق ابراهیم. قرائت قرآن ، برنامه جزء خوانی هر روز مسجد قبل نماز ظهر است. که با همت حاج آقا شیخ مرتضی دارابی چند ساله که برگزار میگردد. البته با قرائت دوستان دیگر که ترتیل خوانی است و بهره میبریم. منم تلنگه ملنگه بلد نیستم همینطور ی میخونم. البته زاپاس دست چندمم. بابت اون تپوقت باید یه ماشه دار میخوردی که شانس آوردی. ذکر خاطره. ابوی مرحوم منو فرستاد. پیش آق سیداسدا... حسینی قرآن بیاموزم. قرائت خوب بود بعد نماز مغرب و عشا میرفتم. یه شب بعد نماز با آقاحجت و سید اسحاق که برای شوپه بالا محله طرفی میرفتند هم مسیر شدم . سر کوچه آق سیدا... وایستادیم حرف میزدیم .که آق سید ا... موقع برگشت بعد نماز منو با آقا حجت و سید اسحاق دید. من سریع خدا حافظی کردم و رفتم منزل آق سید اسدا.. یکم نشستم گفت قرآن و باز هاکن بخون. ما هم شروع به خوندن کردیم که یه کلمه رو غلط خوندم . اونم بلافاصله یتا ماشه دار بزوهه منه دست پشت ره بایته ته چچی وسه سه رضا وشکون جه گردنی ( به همراه اونا رفاقت و گشت و گذار داری). به پشت دستم نگاه کردم دیدم خون آمد.آخه ماشه دار ره با ضرب زوهه. دیگه بعد اون شب آموزش قران و ترک کردم دیگه نشیمه. خدا رحمت کنه آق سید اسد... و والدین شما و اخوی مرحوم آقا حیدر رو.
آقا سید موسی سلام. ۱. ممنونم باحوصله خواندی و پاسخ دادی. ۲. اساساً داخل مسجد قدیم خیلی خاطره داریم. یاد همهی آن مسجدهای به خیر و روحشان شاد. ۳. آقداداشت حاج آقا صباغ دلرحم بود ماشهدار نداشت! ۴. خاطرهات با مرحوم آق سیداسدالله حسینی چقدر جذاب بود. آن مرحوم قاطع بود و به قول محلی: سیاست داشت. پس حسابی انگشتپِشتت ماشهدار خورد! دل پی بکارده!. ۵. یکی رفته بود پیشش قرآن، اول نماز پیشش کشید. تا گفت الله اکبر، گفت راس بَوووش بور. گفت چه وه؟ گفت تو میگی: الله اچَبر. کاف را چ تلفظ کاندی. اونم دیگه نرفت! ۶. آقا ممنون که یاد والدین و اخویام را درین عصر جمعه کردی. خدا رحمت کند مادر و پدر و شهیدتان و نیز روانشاد برادرزادهات آق سید باقر پسر سید حاج کاظم را.
آقا مصطفی دارابکلایی سلام. از گزارشهای بههنگام تصویری و کتبی آن دوست گرامیام دلشاد میشوم. از جناب عمران رمضانی ذاکر اهلبیت ع هم متشکرم که این حلقهی قرآنی را شکل دادند. خیلی بهاء دارد این نوع محفلهای مذهبی و در جان نوجوان نفوذ میکند. مرحلهی مهم دمیدن مذهب و تعالیم مقدس همین دورهی سنّ است و با همین دَورهگرفتن. مأجور باشین هر دو بزرگوار پایینمسجد. ارادت: دامنه.
آق سید یاسر سلام. ممنونم از معرفتت که یادی از اموات بیت ما کردید. احترام دارید. بله، متوجه شدم. اما فقط جهت شکافتن لغت میر. عرض کنم که در ایران میر, معادل «سید» است. اما چشم. زین پس: همان سید یاسر است.
جناب حجتالاسلام آشیخ مالک استاد محترم سلام. دلیریات در خَرق عادت تحسین دارد. نیز مصیبت بازم تسلیت. سلام و سپاس حاج حجت که دستت خوب تدوین ساخته است.
ممنونم آشیخ مالک دوست خوب و استاد ارزشمند من. بیحد احترام به محضرت که والدین من و اخوی حیدرم را یاد کردی درین ماه فرخندهی رمضانی. خواستم لیست کنم که چقدر زیاد هستن فک و فامیلهای این خاندان. سپاسگزارم.
یادآوری: من خط ایتای آقا داوود آهنگر را ندارم که مدرسه دعوتش کنم. شاید هم دعوتش کردم و عضو مدرسه فکرت باشد من ممکنه نمیدانم. بههرحال آق سید یاسر تلفن ایتای آقا داوود را بفرس ذخیره کنم و دعوتش.
آقا سید حاج رضی سجادی سلام. متشکرم من هم. به خانمت تسلیت مرا و خانمم را حتماً برسان. خدا صبرشان دهاد که حزنِ مصیبت پدر، تمامی ندارد.
جناب آق سید اسماعیل موسوی سلام. آقا بله شاهد بودیم هر دو عموی متدین و بااخلاقتان (مرحومان: حاج سید کریم و حاج سید میر مؤمن) هر دو از کِبار بودند و میان مردم محترم و محبوبیت داشتند. از شما دوست گرامیام ممنونم که پاسخی بر پیام بنده مرقوم کردین. به پدر و مادر بزرگوارتان سلام ما را برسانید. تسلیت مجدد. ارادت: دامنه.
اسماعیل آهنگر : سلام بر عموابراهیم عزیز و دوست داشتنی نماز و روزه شما قبول درگاه حق.
سلام آق اسماعیل آهنگر فامیل قشنگ و بامرام من. تو ولی دوستداشتنیتری آقااسمال. خدا رحمت کند والدین خیّر و نیکوکار شما را. به خانمت دخترخالهی محترم بنده هم سلامم را برسان. با ارادت به تو اسماعیل.
اسماعیل آهنگر: خدا رحمت کنه پدرومادر و عمو حیدر عزیز را شما لطف دارین عموابراهیم به روی چشم یاعلی.
دامنه: آقا برای مرام و اخلاقت در یادکردِ والدین و اخویام، از جایم برخاستم. خیر پیش رفیق خوشاخلاق من اسماعیل نازنین.
این سه شیخ روستای ما
بسم الله. از راست: حجتالاسلام آق شیخ موسی چلویی دارابی. حجتالاسلام آق شیخ رحیم آهنگر. حجتالاسلام آق شیخ مهدی شیردل. این جا پایینمسجد است؛ مجلس وعظ ماه رمضان جناب حجتالاسلام آشیخ علیرضا ربانی استاد محترم و سخنورز ما. آشیخ رحیم در تعلیم قرآن خیلیها نقش بارز ایفا کرد. آشیخ موسی مدت مدید در پادگانها امور مذهبی را بر عهده داشت. آشیخ مهدی هم سالیان دراز در ارتش حضور داشت. بنده به هر سه استاد و نیز استاد ربانی ارادت دارم و از راه دور گونهی آنان را بوسه میزنم، چون اساساً اهل دستبوسی!!!! نیستم. بگذرم. از عکاس صحنه آقامصطفی سپاسگزارم که در صید صحنه ماهره. دامنه.
پیام دامنه به آقای هادی ثابت شوکتآباد
با مَسرّت شادمانی حضور جناب استاد هادی ثابت شوکتآباد مستندساز محترم را به مدرسه فکرت گرامی میدارم. امید است قدم و قلم آن هنرمند اندیشمند بر دانش و ارزش درین صحن بیفزادید. مستندهای فاخر ایشان از سیمای جمهوری اسلامی ایران بارها پخش شده است و بنده پروپا قُرص بینندهی ساختههای وی هستم. از دو مستند شگفتانگیز و فاخر «کاکُل» و «مُلامحمد» هم -که اولی را خود ساخته و در دومی نقش مدیر فیلمبرداری را عهدهدار بوده- در سایتم دامنه و نیز در صحن مدرسه تحلیلی ارائه داده بودم. جناب هادی ثابت سلام و خوشآمد به شما دوست اندیشمند من.
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
مدیر مدرسه فکرت
قم. دامنه ابراهیم طالبی دارابی
محضر سید حاج رضی سجادی دامت برکاته سلام. ممنونم ازت. منِش و مرام آن دوست محبوب، دائم مورد تحسین است و باعث ازدیاد دوستی و حُب. درود.
حضور انور فاضل خردمند آقای حجت الاسلام ربانی استاد محترم همواره درود و سلام. خداوند متعال بر توفیقات روزافزون آن دوست ارزشمندم همچنان بیفزاید. شیخ بهلول را جالب اشارت داشتید. حفظکمٰاالله.
همچنان شهید میدهد ایران
این چهره، سربازوظیفه «شهید یونس محمدی» است که در حملهی مسلحانهی ۲۵ اسفند ۱۴۰۲ شرارتپیشگان به این عضو یگان تکاوری ۱۱۵ زهکلوت رودبار جنوب کرمان، با زبان روزه به مقام شامخ شهادت رسید. خواستم گفته باشم، ایران همچنان آماج کینه و عداوت مخاصمان است و هنوز هم، به تناوب یا توالی، در جای جای میهن خون جوانان وطن توسط خونآشامان بر زمین میریزد. و همین حضور در میدان موجب شده است کینهورزان نتوانند امنیت پایدار ایران را خدشهدار کنند. به یاد یونس شهید صلوات. دامنه.
یکی از یکی قشنگتر. همه جزوِ طبیعیات اخلاق هر یک از ماست. ممنونم خیلی شفاف جواب دادید. معلومه ساحل جنوب خوب برت ساخت آق سید سعید.
امیرجناب سلام. ۱. موافقم که اقتباس باشد از هر جای جهان تا اتلاف نباشد و دوبارهکاری شکل نگیرد. ۲. اما هر فرهنگ و تمدن هم آموزههای خاص خودش را دارد که شما هم دست گذاشتی. مثل سبک معماری. ۳. درونزابودن هم واقعاً منتهی به سهم ما در علم میشود. ۴. متشکرم از نکات خوبی که بر متن جناب حجتالاسلام دارابکلایی استاد محترم، نوشتید. درود.
آقا محمد ابراهیم سلام. دو ماه قبل در همین صحن هم من و هم حجتالاسلام احمدی استاد محترم دربارهی کتاب «کهکشان نیستی» مطالبی مفصل نوشته بودیم. اینک یادآوریات بازهم بر اهمیت آن افزود. امید است این کتاب را همه بخوانند. متشکرم.
سلام جناب استاد ثابت. بنده هم از در کنار شما بودنم خرسندم و خوشنود. در دانشسرای فکرت هم با شماییم و میآموزیم.
جناب آقا اسماعیل آفافی سلام. کشکولی استخوانداری بود! نه، بزنم به تخته! نشان دادی تحت تعلیم شخاحمدعمو خوب فولاد! شدی.
جناب سید حاج رضی سلام. برای این سند مهم انقلاب، در سرِ فرصت پستی مجزا خواهم نوشت. سند مهمی بود. باشد در آن پست زوایایی از آن را برمیشمارم. اگر یادم رفت، یادم بینداز. خدا رحمت کند پدرخانمت مرحوم حاج میرمؤمن را. جاش جای قشنگ بهشت باد.
دانشسرای فکرت؛ حرف و حروف
بِستری برای بسط حرف و گفت و شنود
به نام آفریدگار متعال
حرف و حروف را برای بحث و گفتگو ایجاد کردم.
۱۱ اسفند ۱۴۰۲ ؛ دامنه ۱ | ابراهیم طالبی دارابی
دانشسرای فکرت تأسیس شد
با یاد و نام آفریدگار متعال مهربان
سلام و احترام شایسته به شایستگان
سوگند به روشنایی چاشتگاه. و قسم به شب آنگه که بیآرامد، پروردگارت تو را رها نکرده و از تو آزُرده نشده است [حمایت پروردگارت هرگز در دنیا و آخرت، حال و آینده از تو قطع نخواهد شد] (ضُحی / ۱ تا ۳)
همان طوری که پیش ازین خبر داده بودم، در آستانهی سال نو ۱۴۰۳ "دانشسرای فکرت" با نام فرعی "حرف و حروف" از بِستر مدرسهی فکرت سر بر آوُرد و در اولین گام اعضای فعال این صحن (تا این لحظه پنجاه عضو) به آن دانشسرا دعوت شدند. آنچه وعده کرده بودم این بوده که مدرسهی فکرت پلهای برای راهاندازی دانشسرای فکرت خواهد بود و اینک به برکت فعالیت این تعداد اعضا در صحن، آن محیط، مهیّای فعالیت شد. ازین پس، و ازین ساعت به بعد، بنده نیز آنجام. والسلام. دعوت فرستادم. پس؛ اعضایی که شرائط ورود (=فعالیت در صحن) برای عضویت در دانشسرا را داشتند، حتماً در گوشیهای خود، به مرور، "دانشسرای فکرت" را خواهند یافت.
قالوا سبحانَکَ اَنْتَ وَلِیُّنا مِن دونِهِم (سبا / ۴۱)
جواب آرند: پاکا این تو هستى
تو باشى سرور ماها، نه ایشان
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
مدیر دانشسرای فکرت
دامنه ابراهیم طالبی دارابی
آیا نوروز را باید نو داشت؟
انسان نشان داد به اتفاقات طبیعی نظام آفرینش توجهی بالا نشان میدهد؛ به رعد، به برق، به برف، به باران و کوران. چه از روی خوف چه روی حُب. حتی به برخی از آن رخدادها علاقه و تعلق نشان میدهد؛ به گردش شب و روز، به خسوف و کسوف، به گردش زمین گرد خورشید که همان سال نو است. دین هم -که رهنُمای انسان برای بهزیستن است- هیچ وقت علایقی را که مناقی عقل نباشد، منع نداشته است. پس همان گون که طلوع و غروب برای انسان علائم دگرگونی است و بسیاری از آنان، آداب شرعی آن را بر حسب همین اوقات شب و روز با موازین دینی و اخلاقی پیادهسازی میکنند، چرخش یک بار دور آفتاب هم که سال را نو میسازد، علامت بزرگ تغییر و تحول است. کما این که دعای سال تحویل هم از تحول در حال و احوال شروع میشود. شاید شمارش سال برای عُمر یکی از موارد مؤثر علایق انسان به پدیدهی نوشوندگی باشد که آدمی خوشحال است باز نیز طبیعت و شکوفایی شگفتیهای آفرینش را دیده است. من تا اینجا از عقل خود چنین پنداشتهام و آن را گفتار ساختهام. امید است کژراهه نبافته باشم. پس نتیجه میگیرم نوروز را باید نو داشت؛ زیرا بهار هم با طبع انسان سنخیت دارد، هم بر خُلق و خوی وی صممیت میبخشد و هم با سرشتش سرشته است. میتوان صدها آداب و رسوم برشمُرد که مردم ایران و جاهایی از جهان برای نوروز و بهار بپا داشته میدارند که در هر کدام از آن حکمت و شادمانی و گذر از هر نوع سرخوردگی نهفته و آشکار است. ۲۸ اسفند ۱۴۰۲ . دامنهی یک.
شیخ مالک: سلام و عرض ادب و احترام آقا ابراهیم ارادت. تأسیس دانشرای فکرت را به شما و همه اعضا محترم تبریک میگویم ان شاالله مطالب ضروری و مورد نیاز در این دانشسرا منتشر شود. در ضمن آقا ابراهیم خواستم بگویم دیگه در مدرسه فکرت مطالب ارسال نکنیم .؟؟ چون گفتی من دیگه آنجا نیستم اینجام. با تشکر.
حجت الاسلام جناب شیخ مالک سلام و احترام. آمین میگویم. سپاس نیز. من خودم ترجیح میدهم جایی باشم که فعال باشم و فعال باشند. متشکرم.
محمد ابراهیم: سلام جناب استاد. موارکااااااا
جناب محمد ابراهیم سلام. منم از مِوارِکای شما حرکت و برکت گرفتم! ممنونم آقا.
محمد تقی آهنگر: سلام اقای طالبی ارتقای مدرسه فکر خوبی بود تبریک ما رو هم بپذیر انشالله با برنامه ی جدید وموضوعات گوناگون اعضای متفاوت تر. بحث ها چالشی تر، واشنایی ویادگیری بیشتر. ارادت.
جناب محمدتقی سلام. پذیرفتم. نیز شادمان که «فکر خوبی» خواندی. حتماً چون یادگیری فارغالتحصیلی ندارد؛ به فرمودهی پیامبر خاتم ص از مهد تا لحد باید یاد گرفت و یاد داد، با شیوهنامهی دانش و ارزش. سپاسگزارم از رهنمود و آرزوت.
سید سعید شفیعی: با سلام درود تبریک بخاطر تاسیس دانشسرا : تندرستی و موارک وا : امیدواریم که تیم نوج بزویه نهال بیه و انشالله اتا گت دار بوششه تی تی هاده و تی تی ها کال بزونه میوه هاده . کشکولی چون پیش درامد مدرسه بود پس درامد دانشرا انشالله تبدیل شود به دانشگاه و شاید هم حوزه و یا ترکیبی از هر دو. البته انچه مهم است ترواش دانش و تغیر نگرش و تبدیل شود به رفتار . و در انتها کاربردی شود برای زندگی انسانها . مانا باشید غلط نگارش تصحیح گرد با حسن ظن.
جناب سید سعید سلام. ادبیات فاخر محلی با به کار گیری چند واژهی همیشهمؤثرِ ذهن و حال، نوازشگر زیبایی برای متنت شد. ترکیب حوزه و دانشگاه جانِ مزه کرد! نیز سیر تراوش + تغییر نگرش + تبدیل رفتار + کاربردی شدن کردار، خیلی خیلی ماهرانه و روانکاوانه ترتیب شد. درود.
شیخ علیاکبر دارابکلایی: سلام علیکم آقا ابراهیم کنشگر عزیز اهداف راه اندازی این گروه بفرمائید وجه تمایز این گروه با گروه مدرسه فطرت . تشکر وافر دارم.
حجت الاسلام جناب دارابکلایی سلام و احترام. سپاسگزارم از شما. چشم، به روی دیده. حتماً بهزودی برخواهم شمرد. البته فوریترین پاسخ این است دانشسرای فکرت جمعی برگزیده و همهفعال میباشد که خواندن و نوشتن هر دو را در کارنامهی خود دارند. هدف از آن آموختن در مرحلهای پیشرفتهتر و چالشیتر است. منم از شما دوست بزرگوار خودم تشکر وافر دارم.
قاسم بابویه: سلام آقای طالبی لاعقل یه امتحان فرودی می گرفتی شایدتجدید می شدیم.
جناب آقا قاسم بابویه سلام. کشکولی جالبی بود این لااقل گفتنت. نه، تو هیچ وقت تجدیدپذیر نیستی! و اصلاً بدون آزمون استحقاق ورود به مرحلهی بالاتر را داری. بدون شوخی: شما لطف داری و جزوِ برگزیدگان بودی که به دانشسرا وارد شدی. امتحان ورودی را هم «فرودی»! نوشتی که در جای خود طنز هم شد خودبهخود. دانشسرا بر فراز مدرسه است. سپاس از ورودت.
شیخ علیاکبر دارابکلایی: تشکر چند نکته را عرض کنم آقا ابراهیم. یک در مدرسه فطرت عمومی است و متن های مختلف و نمی شود گفت تخصصی نمی شود گفت سطح بالاتر چون اکثرا در یک سطح معلوماتی نیستند .اما در این گروه محدودتر باشد و سطح مطالب همانگونه اشاره کردید بالاتر باشد. دوم آنچه ضرورت دارد توجه به چالش های پیشروی جامعه مورد نظر باشد والا به صرف تئوری بدون پشتوانه امکان تحقق دشوار است .سوم توجه به دغدغه های بومی و محلی و راهکار ها مورد توجه قرار بگیرد. خاطرم هست تجربه سه ماهه دوران فعالیت انتخاباتی بلحاظ حضور میدانی در منطقه که داشتم بخش عمده تئوری ها کاربردی و مورد توجه جامعه عام نبود و حتی افرادی از دیار ما که دغدغه داشتن از محل اصلا نگاه تئوری آنها کاربردی نبود( اگرچه سخنان زیادی در همین محور حضورم در صحنه انتخابات دارم اما زمان بیان ان فرا نرسید بیان کنم ان شاءالله عمری باقی باشد تخصصی به آن می پردازم و تمام ابعاد لازم را باز خواهم کرد اما دستاورد بسیار خوبی بود .) ودر میدان عمل نتوانستن از فرصت ها درست استفاده کنند لذا صرف نوشتار بسنده نشود بلکه راهکارها و تحقق چگونگی پیاده سازی مبانی ارزشها و.
مجدد حجت الاسلام جناب دارابکلایی سلام. اتفاقاً هر سه نکتهات دقیقاً اشاره دارد به علت راهافتادن دانشسرا. من به پیشنهاداتت حتماً درین بِستر گفت و شنود وارد خواهم شد. بند یکم را که کاملاً درست فرمودید. بله، دانشسرا سطحش عمومی نیست، تخصصیتر است. حتی اگر اعضایی متنی در حد چاپ در مجلات بنویسند، حتماً رایزنی میکنم با صاحبان مجلات که چاپش کنند و اُجرتش را هم در نظر میگیرم. چه خوب است آن دورهی داوطلبیات برای نامزدی انتخابات را، به عنوان تجربیات چهره به چهره با مردم، برشماری و ریشههای معضلات را شناساییشده مورد کنکاش قرار دهی. با این راهکارت موافقم، باید روی آن مباحثات شکل داد. درود فراوان.
سید رضی سجادی: سلام اقا ابراهیم طالبی منم به سهم خود به شما مبارکا میگویم انشاالله به مرحله بالا بالا تر بروید چقدر خوب هست تمام جوانان دارابکلا ی بیایند دراین گروه اندیشه فکری شان بالاتر برود به امید وارزوی سلامتی
جناب سید حاج رضی سلام. خوشحالم سیدی چون شما خوشقلب و فعال و داری حُسن خُلق بالا در دانشسرا حضور دارد. بنده هم مثل خودت برای جوانان راه رشد و فعالیت فکری قائلم، البته باید بخواهند که توی مسیر مطالعات و دانشافزایی بیفتند. متشکرم. شما هم سلامت باشید.
آق سید حسین شفیعی: کربلایی قاسم عزیز سلام نماز و روزه ات قبول باشه همه شماها عزیز هستید و جناب آقا ابراهیم هم سخت گیر نیست ولی اگر بنا بود پیشنهادی بدهید خوب بود غلط املایی رخ ندهد (:«لاعقل»_ لااقل»؛ «فرودی»_ «ورودی»
آخرین کتابی که سال ۱۴۰۲ خواندم
بالاخره دیشب تو بگو بامداد، خواندن این کتاب ۳۹۴ صفحهای را -که مُخم درگیر خود نمود تمام کردم. بهشدت شیرین، کِشنده، افزاینده، آنم شب در رمضان که بیداری مزهاش فوق خوابیدن است. کتاب هم کارش هم بیدارداشتن است، هم بیداریدادن. حالا این اریک فون دِانیکن در «ارابههای خداوند» چی خواست گوید که مرا خوبلِه بامداد نگه داشت؟ (خوبلِه حالتی در مرز خواب بیداری) من که کلی وقت گذاشتم دِانیکن خواست به جهان بشر بگوید هوشمندانی بیگانه (=موجودات فرازمینی) در گذشتههای دور به ملاقات انسانها آمدند.
وی که کوشش دارد رازهای دنیا را کشف کند دست روی فن، تخیل و باورها میگذارد تا چنین نشان دهد انسان «آیندهی درخشانی در برابر خود دارد» و مهمترین راهکارهای او یکی شناخت رموز متون باستان و دیگر سر درآوردن از رازهای فضا است. حتی پیشنهاد میدهد سالی را به نام «باستانشناسی تخیلی» بنامند. او مردمان جهان را در دو دسته تقسیم میکند: کسانی که دنبال دلایل عقلانی و علمی هستند و کسانی که از زیر تأثیرات آداب قومی بیرون نمیروند. این نویسندهی سوئیسی به طور صریح بر بازگشت به زندگی دوبارهی جسمانی بر اساس یک پیمان باستانی معتقد است. او قبرهای چنددههزار ساله در اَریحا کشف کرده که در خانههایی گِرد گنبدی، زندگی میکردند. دِانیکن با این کار خواست بگوید نیاکان انسان، زندگی اتفاقی بر پایهی هوا و هوس نداشتند بلکه پیمان داشتند که بر اعتقادات باشند. مثلاً یکی از باشکوهترین کار نیاکان، هدیهی عطر به خدا بود و این معنایی جز دمیدن طراوت در اعتقادات و حیات نبود. ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ آخرین روز سال. توحید.
نگاهی به این پست: حجت الاسلام جناب دارابکلایی سلام. کتابی که درین پست ارسالی شما از آن یاد شد، یعنی «توسعه به مثابه توانمندسازی حکومت» دو جایش چشم مرا گرفت. یکی آن جا که قابلیت حکومت را منهای رفتاری شکلی و صوری، مورد توجه قرار داد و دست بر «حل مسائل» گذاشت و دیگری آن فراز که آمده است روند توسعه باید بر اساس «اقتضائات بومی و محلی» طراحی شود، نامی دیگر برای رشد درونزا. مفید بود. نیز نقد بر کردار سیاسی هم بود که جهان از این عیب عمیق، مبرا نیست. بهتر میدانم نظر خود شما را هم بشناسم. متشکرم. ابراهیم.
حجتالاسلام جناب آسید حسین آقا شفیعی سلام. به همراه سپاس بابت الطاف، بنده هم در پاسخ به آقاقاسم، لای متنم هر دو لفظ را با شکل صحیحش املا کردم که رسانده شود. در کل آقا قاسم همان جور که الفاظ در محل تلفظ و بر زبان عامیانه جاری میشود، املا میکند. در واقع، عین تلفظات را اصل میگیرد. طبع شوخ هم دارد که مضاعف است بر خود تایپ لفظیاش.
مجدد سلام دارم جناب حجتالاسلام دارابکلایی. خیلی پاسخ درخوری دادید. قابل استفاده بود واقعاً. درست فرمودید. بله، تلاش دولتها برای گرفتن یا حتی قاپیدن نظریههای صاحبنظران در اصل رفتار عقلپسندی است اما الزام آن برای نظامهای سیاسی با اقتصاد در حال ظهور در حقیقت برای بیرونراندن یک رقیب از سر راه است. آقا جواب عالمانهات حیرت مرا برانگیخت. مؤید باشید.
سید موسی صباغ: سلام آق ابراهیم با عرض تبریک امید که از علم و معلومات این دانشسرا بهرمند خواهیم شد. کشکولی: احتمالا بجای پاجوش از پیوند استفاده کردین که کیفیت و غنای آن بالاتر خواهد بود.
جناب آق سید موسی سلام. من هم آرزومندم از دانش و معلومات شما و این جمع بهرهی مفید ببرم. پاجوش و پیوند را آنقدر سرِ موقعیت گفتی که حد نداشت. آره! شرطش هم معلوم است، تحصیلاتت علاوه بر دبیری، باغداری و کشاورزی هم که بود. و این مرا اعتماد میبخشد «پیوند» مثمر باشد و شاخسار بگستراند، چون پاجوش اغلب فقط قد میکشند پای درخت. متشکرم که بر غنا و کیفیت دست گذاشتید. دانشسرا مباحثاتش تخصصی است و مدرسه فکرت جایی عمومی و اطلاعرسانی مسائل عمومی و نیز بستر کشف استعدادها.
سید حمید دارابی: سلام جناب آقا ابراهیم عزیز استاد گرامی و مدیر دانشسرای فکرت مسرورم که در دانشسرای فکرت یه صندلی برایم اختصاص دادی افتتاح دانشسرای فکرت را به شما و همه عزیزان حاضر تبریک میگم ان شاء بابی باشد برای رسیدن به تعالی مستدام باشید
جناب حاج سید حمید سلام. بزرگواری آن سید و سادات محترم اظهر من الشمس است. من هم چون خودت دچار سُرورم از پایهگذاری دانشسرا که از مدتها خبرش را رسمی کرده بودم. صندلی تو درین «حرف و حروف» داغ داغ هم هست. بلی؛ درسته انشاءاللهی قشنگت؛ آمالی عالی که تعالی باشد. ارادت.
شیخ محمدجواد غلامی: سلام و درود فراوان بر مدیر محترم. درخت تو گر بار دانش بگیرد / به زیر آوری چرخ نیلوفری را "پروین اعتصامی" آغاز فعالیت دانشسرای مجازی فکرت را به شما و دیگر فرهیختگان عزیز تبریک عرض می کنم. امیدوارم در این صحن وزین نیز از استادان بیاموزم و فیض ببرم.
حجت الاسلام جناب آشیخ محمدجواد غلامی سلام و احترام. از وجود شما بهره خواهیم برد. بودن چنین جمع برآمده از فعالیت طولانیمدت صحن مدرسه فکرت، گامی برای عمقبخشی است و مَجرایی برای شفافیتبخشی به نظریهها و مسائل و کوشش برای یافتن پارهای راهحلهای کاربردی. درود مَدید بر شما.
سید یاسر موسوی: سلام جناب طالبی پیری درخت گردو می کاشت گفتند چرا گفت دیگران کاشتند و ما خوردیم ما می کاریم دیگران بخورند با این روش خیلی از دوستانی که سواد کافی جهت ارائه مطالب نداشتند و همیشه با ذوق مشتاق فهمیدن و یادگیری بودند تا مطالب و گفتگوها رو مرور کنند و برایشان واقعیات و حقیقت مشخص شوند از صحنه حذف شدند.
جناب آق سید یاسر سلام. سپاسگزارم از مثال اثرگذار کاشت گردو. اما نقدت جا از آن که نشان از تیزبینیات دارد، پاسخ خیلی آسانی دارد. اشتباه نشود، مدرسه فکرت درخت تنومند شده است، مگر میشود آن درخت را بیآب و خاک کرد. نه، هرگز. آن جا، مسائل مربوط به خود را طبق روال خواهد داشت و این جا پلهای بالاتر خواهیم گذاشت. به هر حال حتی در یک آکادمی هم اتاقی دیگر وجود دارد که بحثها کشانده میشود آن اتاق. اگر درست باشد گویا به آن دِپارتمان میگویند. حتی مجلس شورای قانونگذاری هم، همه چیز را در صحن نمیتواند بحث و حلاجی کند، میرود توی کمیسیونها. دانشسرا محصولی منطقی از درون مدرسه فکرت است که باید پارهای سخنها و مباحثهها را درین تالار پیش کشید و پیش راند. از فکر تیز منتقدانهی دلسوزانهات سپاس. گمان کنم توانسته باشم جواب ابهام شما را داده و رفع نگرانی نموده باشم.
سید یاسر موسوی: خسته نباشید جناب طالبی سپاسگزارم از توضیحات شما در مورد موضوع قانع نشدم اما بابت توضیحاتتون ازتون ممنونم
سید اسحاق شفیعی: سلام و طاعات قبول خدمت بزرگواران این صحن نیز خداقوت به مدیر خستگی ناپذیر و خلّاق در بازگشایی دانشسرای فکرت در بهار قرآن و حلولِ بهار طبیعت.
که تدبیر مدیر است و ذکاوت
بر خیلِ کثیر از مدرسه فکرت
مسیری بر تعالیهم تخصص
مجتمعاند ، دانشسرایِ فکرت
سید اسحاق شفیعی
جناب آق سید اسحاق سلام. ناخستهام چون همواره صاحبذوقانی چون شماها دارم که با این این طبع لطیف، نمیگذارید خللی ایجاد شود. لُبّ راهاندازی دانشسرای فکرت را در این رباعیات بهدقت آوردید. این طوری: از روی تعداد کثیر مدرسه فکرت، با تدبیری که صورت گرفت، برای رفتن به مسیری تخصصیتر دانشسرا راه یافت. از لطفت ممنونم که زیبا آذین کردی. نشاطم دادی.
سید اسحاق شفیعی: سلام مجدد آقا ابراهیم عزیز ممنونم و تشکر از زحمات شما در کسوت مدیر لایق نیز اعلان شاگردیِ .
قاسم بابویه: سلام حاج آقای شعفیی سپاسگزارم از لطف شما نماز و روزه شما هم قبول پس احتمالا شما خیلی سخت گرفتی بجای مدیر بخاطر همین گفتم آقا مدیر امتحان ورودی می گرفت که یقینا مردود می شدیم از دقت شما به مطلبم ممنونم عزیزی برایم
اسماعیل آفاقی: سلام جناب آقای طالبی ، این ابتکار پایان سالی عیدی خوبی بود به همه مدعوین گروه ،به فال نیک میگیرم ارتقاء فکری مجازی را برای همه کسانی که در این صحن راهکارهای تعالی بخشی را برای پیش برد جامعه ارائه خواهند داد . خرسندم از دعوت شما
جناب آقا اسماعیل آفافی سلام. پیام تقویتکنندهای نوشتی. پر از انرژی شدم. خوشنودم که چنین برداشت زیبایی ازین مؤسسهی دانشپایه و ارزشگرا دارید. سپاسگزارم. منم شادمانم از دعوتت.
آقاقاسم سلام بازم. خنده بر لبانم نشاندی این بار هم. نه، تو در هر آزمونی قبولی همسنگرم.
سید اسحاق بزرگی و اهل مروت و اخلاق. خدا قوتت دهاد از هر نیاز و لحاظ.
میم ح دال: سلام علیکم نماز و روزه بزرگواران مقبول درگاه حقتعالی «بهار فکرت» بازگشایی دانشسرای فکرت را که مقارن شده با بهار قرآن و بهار باستان به جامعه دانش دوستانِ صحن تبریک میگویم. از مدیر محترم جناب دامنه سپاسگزاری میکنم از دعوت اینجانب. انشاءالله از دانش اساتید حاضر صحن بهره بریم. متشکرم.
سلام جناب میم ح دال فامیل محترمم. از حُسن قبولت ممنونم. نگاه ارزندهای انداختی به دورنمای دانشسرا. امید که درونمایهی آن هم، با نقش عالمانهی اعضا، سرشار از دانش و ارزش شود. شما که اطلاع واثق دارم انسان بسیارمؤمن و دارای روح پرستندهی حضرت پروردگارید، بر حُسن عاقبت این دانشسرا و بنده دعا بفرمایید؛ نیز اثرگذاری کنید بیوقفه، با ارائهی متون و نظراتت که همواره نشان دادید فردی متفکر هستید. با نهایت ادب و حرمت. دامنه.
عبدالله لاری: سلام برتمامی دوستان نماز وروزه تان قبول باشه انشالله همگی در صحت وسلامت در کنار خانواده تان دوشین. التماس دعا دوستان که قم درنه نائب الزیاره بشن.
داداش عبداللهی لاری سلام. واژهی دَووشین (=باشین) لفظ پرزوری بود. آقا ممنونم از استقبال قشنگت. من حتماً برات در قم نائب خواهم شد. اگر امشب نشد، شبهای دیگر. شما هم ما را بینصیب نگذارید از دعا و بقا
شیخ جواد آفاقی: سلام علیکم. هنگام افطار است گفتم حاضری خودم رابزنم و از سلیقه جدید فامیل محترم تشکر کنم. ماهم انشاالله درصحن دانشسرا درحد یک نوآموز حضورخواهیم داشت البته اگرامتحان ورودی هم گرفته میشد با قاطعیت خدمتتان عارضم جزو قبولیها بودیم شاگردان زرنگ دوران تحصیل که در این صحن تعدادی ازبزرگان حاضرند تصدیق خواهند کرد. البته کشکولی عرض کردم ونمیدانم این تعبیر ظریف دراین دانشسرا هم خواهد بود یانه بگذرم دعا بفرمایید ماهم دعا گوی جنابعالی وهمه دوستان خواهیم بود.
حجتالاسلام جناب آشیخ جوادآقا سلام و احترام. لفظ «سلیقه» را چقدر درست آوردید؛ به سرشتِ من بهسرعت طوفان نشست. از سوی دیگر من تردید ندارم شما در خاندان باسواد آفاقیها، جزوِ استعداد درخشان بودید؛ مثل من کورذهن! نبودید. اساساً حاجآقا آفاقی ورای شما را خبر داشت، فرستادتان طلبه شدید و اینک از فضلای بزرگ. بله، که کشکولی درین دانشسرا هم هست! مگر میشود جایی اِوریم طالبی باشدُ ولی تعبیر کشکولی رواج و رسمیت نداشته باشد؟! راستی! چه خوشهنگام حاضری زدی! پر از افطاری که شدی! آقا قبول، خیلی هم مقبولی.
قاسم ملایی: سلام استاد طالبی ماهنوز دانش آموز مدرسه هستیم ایامی توانیم در دانشسرا عضو شویم جز شاگردان تنبل محسوب می شویم مگر دراین صحن دانشمندان فرهیخته دست مارابگیرن ومارا به کلاس بالاتر ببرند البته بدون تقلب.
جناب آقا قاسم ملایی سلام. حاجی شما خود از فرهیختههای پاکبازی. شایستگیات سالیان است بر بنده مسجّل است. از طرز بیان شوخطبعانهات خوشم میآید. خوشحالم خیلی، که ازین مرحلهی بالاتر، اینگونه خوشآیند استقبال کردی. با آرزوی پایداری در سلامتی.
صدرالدین آفاقی: با سلام خدمت اساتید معظم دانشسرای فکرت. و سپاس از شما استاد طالبی عزیز بخاطر حسن عنایتی که در قبول حضور اینجانب بعنوان دانشجو در کنار اساتید معظم داشته اید. یک کشکولی هم من عرض کنم که مدیریت فضاهای مجازی همراه با فیش های حقوقی جداگانه برای مدیر محترم هم هست؟ دو روز دیگه مشمول فیش های حقوقی نامتعارف نشوید که یارانه تان قطع شود!
جناب آقا صدرالدین سلام. شما از بدو مدرسه فکرت جزوِ نویسندگان و نظردهندگان در چالشها و مباحث پرسشی صحن بودید؛ پس حضورت مغتنم است. این جور معلومه روحیهی کشکولی تا پوست و گوشت خاندان آفاقی رسوخ کرده است. ای آقا صدر مهم این است پولی از بیرون مرز ! به جیب آدم نرود! یک آبدار بهت بگم: تو که در وسط مشهدی، هتل جهان مشهد راست و صدیق! است واریز میلیاردی میکرد برای یک شیخ؟! من که باورکردنم سخت است! و میگم لابد سناریونویسی فازبندیشده! است. بگذرم صدر.
سید کمال الدین عمادی: سلام بزرگوار جناب دامنه گرانمایه و پر دامنه و پر طرح و برنامه بزرگوار این عنوان حکایت دارد که از مدرسه عبور کردیم به رتبه بالاتر رسیدیم الحمد لله انشاءالله که چنین باشد پس چرا تصویر و آرم دانشسرا الفبا قرار گرفت الفبا اول دبستان را تداعی می کند شاید خواسته با نگاه متعالی همانند قرآن برخی از سور با الف با آغاز شده ن والقلم. الم. الر. حم یا راز دیگری نهفته در این تطور است. نماز و روزه شما و همه اهل این دانشسرای فرزانگی قبول درگاه احدیت باشد دعاهایتان مستجاب.
حجتالاسلام جناب سید عمادی سلام و احترام. در بیانات شما هم طرح مسئله بهدرستی شکل گرفت و هم جوابش به دست خودتان داده شد. چه علامه باشد یا عامی، همهچیز با حروف سر و کار دارد. در عنوان فرعی دانشسرای فکرت هم آوردم که حرف و حروف است. با این تصویر خواستم بگویم حتی تا نهایت حد دانش باز نیز محتاج حروف الفبا هستیم. دلچسبترین جمله از خانهی الفبا پا میگیرد، سستترین جمله هم از همانجا. پس تصویر پروفایل دانشسرا ریشه در راز حرف دارد که به فرمودهی شما قرآن هم چنین کرده است. من هم بسیار بر سر شوقم که در ظل آن بزرگوار، راه به سوی کمال را میپیماییم. پیام دلگرککنندهای روانه کردید. صدهابار درود که ارزشش ماندگار شد سبک نوشتارتان؛ پر شد از رمز و راز. سپاس.
آق سید حسین شفیعی دارابی: به فال نیک گرفتن تبدیل «مدرسه» به «دانشسرا. بسم الله العلیم الحکیم. آقا ابراهیم سلام علیک. نماز و روزه هایتان قبول در گاه خداوند باد؛ امید است نام همگان در شمار «ضیوف الرحمان» پذیرفته شده در ضیافت رمضانیه، درج گردد. مصلحت در این دیده اید: پس از سالها استفاده از تعبیر وزین «مدرسه» در آغاز نام گروه، آن را به واژه «دانشسرا»، تغییر دهید؛ فرصت نکردم تا تتبعی در نوشته های متنوع اخیر جنابعالی و یا دوستان داشته باشم تا از وجه این اقدام فرهنگی مطلع شوم؛ ولی به هرحال، هم زمانی این پا پیش گذاشننتان با آغازین هفته ماه مبارک رمضان و تقارن آن با آستانه ورود به سال نو را به فال نیک می گیرم؛ البته احتمالاتی در ذهنم مطرح است؛ از جمله: ۱) ز باب «تفنن در تعبیر» باشد؛ و نه تغییر در مفهوم؛ زیرا برخی از ارباب لغت فارسی نگار، از تعبیر «دانشسرا» (با رسم الخط تفکیکی «دانش سرا»)، به عنوان واژه مترادف «مدرسه» یاد می کنند؛ و گویند: دانشسرا یعنی سرای دانش، خانه ٔ دانش، خانه ٔ علم ، سرای علم؛ چنانچه درمورد واژهٔ «مدرسه» (رایج در زبان در فارسی و عربی امروز ) آورده اند: »مدرسه، واژهای عربی و از نظر دستور زبان عربی، اسم مکان است؛ یعنی مکانی که محل «درس و درس خواندن و درس دادن» است؛ ۱) احتمال اراده معنی جدید و نظر داشتن به معنی اصطلاحی «دانشسرا»؛ که عبارت است از مدرسه ای که معلم و دبیر برای آموزشگاه ها تربیت می کنند؛ البته اینجانب، ظن قوی به ترجیح احتمال دوم دارم؛ زیرا بعید می بینم جنابعالی به تفنن در تعبیر راضی باشید؛ در صورت صائب بودن این ظن، می توان گفت: با چراغ خاموش در پی تربیت نیرو های فرهیخته و ورزیده در عرصه نگارش و تتبع و تحلیل؛ بویژه در پهنه، و رزمگاه نگارندگان مومن و انقلابی و مقید به رعایت آموزه های دینی می باشید؛ ممانعت جنابعالی از بارگذاری مطالب و نگاشته های دیگران در این گروه توسط اعضای محترم؛ می تواند شاهد صدقی بر این مدعا باشد. (حوزه علمیه قم: شفیعی دارابی، شام سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲ش_ ۷ ماه رمضان ۱۴۴۵ق)
عبدالرحیم آفاقی: عرض سلام و شب بخیر خدمت جناب طالبی عزیز و سایر اساتید معظم دانش سرا تبدیل مدرسه به دانش سرا نشانه پیشرفت و ارتقای دانش آموختگی هست. از اینکه کشتی بزرگتری را به آب انداختید تا دریاهای اندیشه را بیشتر فتح نماید و به سمت اقیانوس علم حرکت نماید تبریک گفته و این را به فال نیک می گیریم امید است بهتر و بیشتر از گذشته از اندیشه دوستان و اساتید بهره ببریم.
حجتالاسلام جناب سید عمادی سلام و احترام. در بیانات شما هم طرح مسئله بهدرستی شکل گرفت و هم جوابش به دست خودتان داده شد. چه علامه باشد یا عامی، همهچیز با حروف سر و کار دارد. در عنوان فرعی دانشسرای فکرت هم آوردم که «حرف و حروف» است. با این تصویر خواستم بگویم حتی تا نهایت حد دانش هم، باز نیز محتاج حروف الفبا هستیم. دلچسبترین جمله از خانهی الفبا پا میگیرد، سستترین جمله هم از همانجا. پس تصویر پروفایل دانشسرا ریشه در راز حرف و حروف دارد که به فرمودهی شما قرآن هم چنین کرده است. من هم بسیار بر سر شوقم که در ظل آن بزرگوار، راه به سوی کمال را میپیماییم. پیام دلگرم کنندهای روانه کردید. صدهابار درود که ارزشش ماندگار شد سبک نوشتارتان؛ پر شد از رمز و راز. سپاس.
حجتالاسلام آسید حسین آقا شفیعی سلام و احترام. دقت در لغتشناسی شما مایه از قرآنپژوهشی شما میگیرد که پژوهنده در اولین قدم از لفظ آغاز میکند و شما با همین انگیخته به این سمت میل کردید. نه، تفنن نیست، از همان نوجوانی بنده روی هر حرکت نوین، نام مهم میگذاشتم که بخشی مهم از هدف در خود اسم آن حرکت جمع باشد. یقیناً دانشسرای فکرت، یک حرکت است که از زمین مدرسه فکرت سر راست کرده است. به هر حال مدرسه باید برونداد میداد، دانشسرا برونداد آن بود. دانشسرا هم برونداد دارد که آینده روشن خواهد شد. از تشویق و حمایت و برخورد قشنگتان با این حرکت نوین ممنونم. هم دعا کنید هم رهنمود دهید. درود و ارادت.
جناب عبدالرحیم سلام. خوشحالم از میان آفاقیها چهار آفاقی فعال بودند و توانستم در دانشسرا محضرشان باشم. انشاءالله در حرکت جدید در روزهای آتی نقش همه برجسته شود. چون دریاسالاری و دریاداری و دریابانی را از بری، مثالت صدق داشت بر ماجرا. متشکرم و دلگرم به وجودت.
شیخ محمد بابویه: عرض ادب و سلام به اعضای محترم گروه دانشسرا و سلام و شب بخیر اختصاصی به مدیر محترم تقارن بهار طبیعت با بهار قرآن بر همگان مبارک باد.نگارش ذیل بر حسب فرمایش استاد گرامی حاج آقای عمادی و جوابیه ی مدیر محترم به سمع و نظر عزیزان از این حقیر عرضه می شود ظن قوی دال بر این است که انتخاب حروف الفبا از طرف مدیر محترم آگاهی و اطلاعات ایشان بر اساس نگاه قرآنی می باشد چون در ابتدای سوره مبارکه شوری اشاره شده حم عسق که تنها سوره ایی هست که بیشترین حروف مقطعه را دارا میباشد و در ادامه دارد وکذلک یوحی علی رغم اینکه مفسرین میفرمایند این حروف رمزهایی است میان خدا و رسول او ، و لکن با دقت به آیه بعد کلمه کذلک اسم اشاره است و این گونه خدای مقتدر و حکیم بتو وحی می کند .سوال اصلی همینجاست که کذلک اسم اشاره ست و مشارالیه آن چه می باشد ؟ قطعا همین حروف های حم عسق می باشد یعنی خدا دارد به پیامبر میفرماید من با زبان و حروف دیگر ی بتو وحی نمی کنم بلکه با همین حروف های که با آن تکلم می کنید بتو وحی می کنم چنانچه با انبیای پیش از تو با همان زبانی تکلم می کردند وحی می کردم در پایان از اینکه چپچپی ٱه (آب جمع شده کنار رودخانه) را متصل به علم خروشان دوستان و اساتید فن نمودی متشکرم . سوال: آیا با ایجاد و تأسیس دانشسرای فکرت کانال مدرسه از گردونه خارج خواهد شد و یا اینکه همچنان ادامه دارد؟ اگر ادامه دارد پس چه نیازی به کانال جدید بود خُب همان را تغییر نام میدادی و اگر میخواهید افراد در دانشسرا کمتر باشند آنوقت وضعیت مطالب ارسالی چگونه خواهد بود چون نوعا دوستان در هر دو کانال ارسال می کنند و این یعنی تکرار مکررات. مگر اینکه بخواهید این کانال تخصصی تر باشد و در مدرسه مجاز به فوروارد و .... بهر حال روشنمان کن جناب.
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِى فِیهِ رَحْمَةَ الْأَیْتَامِ وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءَ السَّلامِ وَ صُحْبَةَ الْکِرَامِ بِطَوْلِکَ یَا مَلْجَأَ الْآمِلِینَ.
خداوندا در این روز مرا ترحم به یتیمان و اطعام به گرسنگان و افشاء و انتشار سلام در مسلمانان و مصاحبت نیکان نصیب فرما ، به حق انعامت ای پناه آرزومندان عالم این دعای پر مغز روز هشتم ماه مبارک رمضان را در آستانه روز ورود به سال جدید افشا سلام بر مدیر با ذکاوت و اعضا با معرفت و اندیشمندان صحن مقدس دانشسرا را به بضاعت کمم مصاحبت با نیکان و جمع اندیشه ورزان فهیم داشته باشم خدا را به این توفیق شاکرم وبا پذیرش مجدد تک ماده ای پایان ترمی مانا شدم و آرزوی توفیقات درک ماه با عظمت و مبارک رمضان و عید سعید نوروز که ما ایرانیان و فارسی زبانان آن را حفظ کرده و می کنیم تا صاحب نیروز امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف آخرین ذخیره الهی قائم آل محمد صلوات الله علیه از کنار کعبه با ندای آنه بقیه الله ظهور ، حضور و حکومت عدل جهان گسترش را اعلام و این صحن انشاءالله سرباز و سردار پروری نماید به امید آن روز. سید تقی شفیعی دارابی.
سلام آقا اسماعیل آفاقی. هِیچی نقی معمولی را عالی آمدی. کمی بخوابم، بعداً میآم. آره؛ اطلاعیه را دادم که اخلاقاً مدیون نباشم. فعلاً لالا کنم... برمیگردم.
متن آسید حسین آقا: تحسین از یک تصمیمی سخت: بسم الله العلیم الحکیم. آقا ابراهیم سلام علیک. صبحت به خیر. پس از آنکه از تغییر و یا ارتقاء «مدرسه فکرت» به «دانشسرای فکرت» مطلع گشتم؛ دیر تر از غالب اعضای گروه؛ مطلبی در این راستا نگاشتم؛ و بر اساس عمل به روایت معروف علوی «ضَعْ أمرَ أخیکَ على أحسَنِهِ حتّى یَأتِیَکَ مِنهُ ما یَغلِبُکَ، و لا تَظُنَّنَّ بکَلِمَةٍ خَرَجَت مِن أخیکَ سُوءا و أنتَ تَجِدُ لَها فی الخَیرِ مَحمِلاً؛ رفتار برادرت را به بهترین وجه آن تفسیر کن تا زمانى که کارى از او سر زند که راه توجیه را بر تو ببندد ، و هیچ گاه به سخنى که از دهان برادرت بیرون آید ، تا وقتى براى آن توجیه خوبى مى یابى ، گمان بد مبَر » (شیخ صدوق، الأمالی، 380/483)؛ طی همین نوشته کوشیدم توجیه معقول و مشروعی را نسبت به اقدام صورت گرفته، ارائه دهم؛ اما امروز صبح دیدم در قالب «اطلاعیه مدرسه فکرت» نوشته اید : «اشکالات وارده بر سرِ دانشسرای فکرت منطقی به نظر رسید و سامانبخشی به چنین ایدهی مهمی هم طاقتفرساست و هم پیشزمینههای چندگانهای دیگری نیاز داشت و فعلاً هم چنین تاب و شرائط تمهیدشدهای در خودم سراغ ندارم که همزمان هر دو مؤسسه را بهدرستی و پویایی پیش ببرم. ازینرو خواستم مطلع باشید آن صحن، هنوز پانگرفته، اساساً از دسترس همگان خارج شده است»؛ و اکنون چنین می نگارم: اگرچه بنده معتقدم: «الحمد لله جنابعالی از توان مدیریتی و پژوهشی مناسبی برخوردار هستید، و قادر بر اداره دو مؤسسه فرهنگی مجازی می باشید؛ اما این اقدامت نیز تحسین بر انگیز است؛ و آن را مسبوق به آموزه دینی میدانم؛ از جمله: امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در نامهی ۵ نهجالبلاغه خطاب به اشعثبن قیس -از کارگزاران حضرت در منطقه آذربایجان- اینگونه میفرماید: «وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَة»، یعنی حکمرانی برای تو طعمه نیست بلکه امانتی بر عهدهات است»؛ مقام معظم رهبری نیز در آغاز یکی از جلسات درس فقه خویش؛ در جهت شرح این حدیث فرمود: «پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) به ابوذر میفرماید: «. خیلی آدم خوبی هستی، مجاهد فیسبیلاللّه، رُکگو، و آسمان بر راستگوتر از او سایه نیفکنده، زمین راستگوتر از او را بر خودش حمل نکرده؛ اینها همه به جای خود محفوظ، امّا شما آدم ضعیفی هستی. حالا که آدم ضعیفی هستی، مواظب باش بر دو نفر هم ریاست نکنی! یعنی تو آدمی هستی که مدیریّت نداری؛ اگر چنانچه بر دو نفر یا بیشتر ریاست پیدا کردی، نمیتوانی کار آنها را به سامان برسانی.»(بیانات پیش از آغاز جلسه درس خارج فقه درباره ثبتنام افراد در انتخابات مجلس ۱۳۹۸/۰۹/۱۰). (حوزه علمیه قم: شفیعی دارابی: صبح روز سه شنبه 29 اسفند ۱۴۰۲ش_ 8 ماه رمضان ۱۴۴۵ق)
برای این پست استاد باید یک خاطره و یک توضیح نسبتاً پرجمله بدهم... پس همراه با یادداشت روزم بازمیگردم برای این کارم... . عجالتاً سلام و بیشازحد سپاسگزارم فعلاً.
پاسخ به متن "تحسین" استاد شفیعی دارابی : جناب حجتالاسلام آسید حسین آقا استاد محترم و از دانایان پرتوان ما سلام. آنچه از امالی هدیهی ذاتم نمودید و آنچه از آن کارگزار امام علی علیهالسلام در جغرافیای آذربایجان رهنمودم ساختید و نیز برتر این که آنچه از ابوذر غِفاری سلام الله علیه، آن صحابهی محبوب دلم، بر دلم ریختید، تمامی عین جشن "گل قهرکن دامغان" برام زیبندگی داشت و بر رونق قلبم فزاد. آن جشن دامغان گلها را روی فرد میریزند و او تا آخر عمر حساسیت آلرژی نمیگیرد. پس باید از آن استاد زبردست و چیره بر حال و احوالات، درود فرستاد. فرستادم در دلم و نیز اینجا درین صحن هم میفرستم: فرسخفرسخ سپاس. امابعد یک خاطره و یک نمونه دیگر از علت انصراف از دانشی برای سرا.
اول خاطره: من اگر بگویم اول کتابدوست هست سپس دوستِ افراد، گزاف نبافتم. یعنی این در نوجوانی درِم شکل گرفت. ایراد و عیبش اگر هست دیگر دستم نیست. اگر شب و روز کتاب نخوانم و از کتاب دور بمانم آن شبانهروز را هیچ هم، حساب نمیکنم. باید کتاب در کانون من گرمایَش را شعله دهد و زبانه هم بکشد که مرا وا دارد به فکر و بیان و نشر آن. میگویید نه!!! این خاطره که در عکس هم مستند است؛ دستِ پُر من است در مقام دفاع!! برابر شما.
سال ۶۳ من چالوس بودم منطقه۳. شبی با اِکیپی به نوکنده آمدیم. چون علیرضا کاویانی نوکندهای هم آن سال با ما بود او (کاپشن نارنجی) خواهرزادهی آقای دکتر منوچهر متکی است -همان وزیر خارجه که آن رئیس ناجور!!! ۹ + ۱۰ از همان آفریقا که بود با زشتترین رفتارش این آدم بااخلاق و قابل را عزل کرد- . منزلشان شام و خواب ماندیم. من همان شب هم، گشتم خانهاش کتابی برای خواندن بیابم. یافتم. گمام رسالهی امام بود یا یک کتاب از گفتارهای عارفان. شروع کردم به مطالعه که هنگام عکسانداختن هم ازم جدا نشد. رفقای آن شب (رمضاننژاد، نیکپور، کاویانی، یونس نوشهری) گفتند دارابی! تو اینجا هم سرِ کتاب دَمِری. دمری کنایه از غرق در مطالعه. بگذرم.
حالا دو علت دیگر از علتها جدا از اشکالات وارده: دیدم حال و زمانِ کتابخواندن را ازِم ربود. گفتم ابراهیم! حیا کن! همان صحن بسَت است!! یک اِغوا هم مرا فراگرفته بود که نکند ابراهیم! حالا که آن محیط قراره خاص و خلوت و غیرعام باشد تو از داشتههای محفوظ خود پرده برداری!! که به هر حال هر آدمی یک سری سِرّیاتی در سینهاش نهفته دارد که گفتنش، تحریک میخواهد و هواوهوس. و صحن که عمومی باشد آن تحریک نیست و جوّ عام جلوگیر هواوهوس هم، هست. دیگر برای استاد یک اشاره، یقین دارم حد کتاب مکفی هست. ارادت.
نوزده مورد درین کارت
۱. کمیتهی دارابکلا علاوه بر روستا، حومه را هم تحت نظر داشت، چون پاسگاه در محل ما قرار داشت.
۲. آن آرم هم نشان نبرد دفاعی است با درج فشنگ، هم علامت صلح و ساختن با درج برگان درخت.
۳. جالب است مرحوم حجتالاسلام حاج شیخ احمد آفاقی اسم میر مؤمن را بدون واو همزهدار نگاشت، لابد خواست با لفظ مخفف «مُمِن» مستعارش کند.
۴. املای «خانوادهگی» غلط است. خانوادگی درست است. آن حرف گاف بر روی خانواده، خود جای حرف «ه» را نمایندگی میکند.
۵. امضای خود حاج شیخ احمد آفاقی پای کارت سندیست بر این که آن عالم دینی رهبری روستای ما را در دست داشت.
۶. چقدر پیشرفته که آن سال ۵۷ لغت مهم و نوین جنگافزار در دایرهی واژگان مرحوم حاج شیخ احمد عمو بود؛ این یعنی گنجینهی دانش ادب ایشان.
۷. رده را نادرست آورد. چون رده یعنی آن بخشی که در آن رستهی فرد تعیین میشود. عنوان کلی پاسدار انقلاب رده نیست، یگان است.
۸. خود نام امام خمینی بر روی کمیتهی دارابکلا چه هوشمندانه بود.
۹. آن پاسگاه که به تصرف ما انقلابیون محل در آمده بود، من هم بودم شبها پست میدادیم در آن. مرکز ما شده بود تا مدتی.
۱۰. مرحوم آق میر مؤمن سید میرآقا هم درین کارت وجه درخشان دارد چشمانش نافذ است. منم دارم کارت البته مال رزم.
۱۱. وارش قم همین حالا آغاز شده من میخواستم ۱۹ مورد بروم اما چون ۱۹ عدد مقدس بهاییها! است صرف نظر نمودم! بگذرم. فقط یادم نرود از سید حاج رضی سجادی تشکر کنم که این کارت را از آلبوم عکس خود آوُرد، بازخورد هم خورد. من این سند را در بخش تاریخ سیاسی دارابکلا در سایتم دامنهی دارابکلا ثبت میکنم.
آق سید حسین شفیعی دارابی: نمونه ای از سیر علماء در عشق به «کتابخوانی» آقا ابراهیم سلام علیک شکر الله سعیک. انس با کتاب سیره بزرگان است. استادم مرحوم آیت الله خزعلی در کلاس درس تفسیر (قبل از انقلاب؛ مسجد کوچه آبشار قم) می فرمود: علامه امینی برای تهیه مطالب کتاب نفیس «الغدیر» به بمبئی (یکی از مناطق بسیار گرم جهان) مسافرت کرده بود تا از منابع موجود در یکی از کتابخانه ها بهره بگیرد؛ پس از بازگشت؛ از او سوال کرده بودند : هوای بمبئی چگونه بود؟؛ آیا گرمایش زیاد بود؟؛ آن مرحوم چون همیشه مشغول مطالعه و تهیه مطالب مورد نیاز بود؛ فرمود : «من اصلا متوجه گرما نشدم و....»؛ چه زیبا فرمود امام علی (ع)؛ آنگاه که فرمود : «الکُتُبُ بَساتِینُ العُلَماءِ .[غرر الحکم : 991.] «کتابها، بوستانهاى دانشمندانند». (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی// ظهر سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ش،_ ۸ ماه رمضان ۱۴۴۵ق)
مجدد سلام استاد. چه قضیهی قشنگی تعریف کردید. اگر مرحوم آیت الله امینی این سختی را بر تن و روان نمیزد، مگر آن اثر گرانسنگ «الغدیر» شریف نگاشته میشد. آقا بسیار عالی بود. رفت برای چاپ در سایت. سپاس.
سلام آقا اسماعیل. برای من جمع سه عدد ۱ و ۴ و ۳ در عدد سال ۱۴۰۳ سبک و ذوق جالبی شد. اساساً یاد امام هشتم علیه السلام همش باید بود؛ پس چه خوب با این ابتکار ذوقی سال ۱۴۰۳ چون جمع عددش میشود ۸ پس دائم یاد آن حرم و امامش باشیم. درود فراوان.
آق سید سعید سلام. حالیا درود بر حُسن انتخابت. ازین خبرت برافروخته (=در معنای روشن و فروزان) شدم. افتخاریست تسرّی فرهنگ فارسیزبانی نوروز.
حجتالاسلام آشیخ محمدجواد استاد محترم سلام. آری؛ منم درین عکس بر چهرهی پدرت -در سمت راست نفر دوم- چند دقیقهای نگاه دوخته بودم. من به پدرت حس و حال عجیبی دارم. خوشا به شما که در کنار مادر بسیار دانا و عاطفی خود، پدری اینچنین غرق در ستایش و پرستش خدای باریتعالی داری و بنده همآره دیدهام آن مرد مؤمن بالمله چه حُسن رفتاری با همه ازجمله خیلی خیلی نرم و عاطف با من دارد. چقدر درین متن حق حرمتنهادن به پدرت را ایفا کردی. تحسینت میکنم برین معرفت و ادبت به پدرت. برات نگهاش دارد خدای.
سلام استاد بزرگوار آسید حسین آقا. باشه. چشم. رویش تفکر میکنم.
با قرآن در کاوشِ نبوت و امامت
کندوکاو نبوت و امامت با قرآن
اینک پیام زیر پستهایی از بالا که ادب اقتضا دارد جواب لطفشان گذارم و نیز پستهایی که لازم دارد نظر نقد یا اِبرام بنمایم:
آق سید سعید سلام. دستگذاشتنت بر پرهیز از تقابل در هر هویت، نشان از ادراک آن فرهیخته است. اما آن پیام دومی که بعدش نوشتی که گفته بودم جنوب به تو ساخت، پاسخ زیبایی داده بودی. کامل درست گفتی اگر جنوب نمیرفتی چنین رشدی نمیکردی. بیحکمت نیست که هجرت در نگاه حضرت محمد ص یک حرکت تکاملیست. متشکرم که جواب نظراتم را دادید. درود.
برای این پست حاج بهرام روی بند سهی آن حرف دارم. دارم مینویسم. برمیگردم... استاد حاج بهرام اکبری لالیمی مشهدی سلام و احترام. از متنت لذت بردم. فرصت نبود دیروز و دیشب پاسخ و نقد. اینک آمدم پیشت: بند ۳ی آن استاد بر روی من گنگی و ابهام بار آوُرد. چرا هدایت به "دو شرط لازم" به قفس بردید و دروازه و دریچه و حتی روزنهی آن را بر روی عام بنی آدم و بنی حوا بستید و میدان هدایت را حضار زدی؟!!! گفتی هادی باید تامالفاعلیه باشد و تازه مهتدی هم فرمودی حتماً تامالقابلیه. با دو مثال حصر شما را میشکنم: من مثلاً و عیناً پیامبر اکرم ص را درین مثالت هادیِ تامالفاعلیه میگیرم. دو صحابهی عظیمالشأنش را -که در میان دل شیعیان مأوا دارند یعنی سلمان فارسی و ابوذر غفاری- طرفِ مُهتَدی یا متعلّم این بحث. درست است که سلمان سلام الله قابلیت خود را با کنکاش و کندوکاو ادیان آن روزگار نشان داد و تا رسید به مکتب و خود حضرت محمد ص هدایت را با نهایت عقلانیت و تحقیق پذیرفت و شد جزوِ اهل بیت نبوت خاتمیت. اما ابوذر غفاری سلام الله را پیامبر ص از دنیای دیگر که در بلندهای لبنان اشتغال به کاری نادرست داشت، به دین برگردان. پس شرط تحول عقیدتی و ایمانی و معنوی انسان چیزی ورای آن است که شما به حصر و حبس بردی. درود به دو انسان بزرگ صدر اسلام سلمان پاک و مدبر و حضرت ابوذر پاک و سلحشور. فرصت ویرایش متونم را ندارم. اگر گیر داشت شما راحتالحلقومش کنید.
آق سید اسحاق سلام. این مصرع قشنگت دل مرا فتح کرد:
"لبان مانند لاله میشود شاد"
چرا؟ چون لَب ماها را غنچه ساختی در مصرع قبل و سپس عین لاله شاداب. این هنر توست که قریحهات در صید الفاظ طبیعت، شگرف و مسلط است. تحسین میکنم ذوق و سواد شعریات را رفیق.
آق ابراهیم رمضانی سلام. ازین که درین پیام بر من لطف کردی ، ادب حکم میکند پای پیامت بیام و بگویم سپاس که معنویت طلبیدی و بر درگذشتگانمان رحمت فرستادی. روح پدرت هم شاد.
آق سید حاج حمید سلام. همیشه بر والدین و برادرم محبت سرشار داشتید و من هم خشنودم این صحن بر طبع آن دوست دیرین و بااخلاقم قرینیت دارد. درود.
برادر و همسنگرم آقا سید حاج تقی سلام. آقا از کشکولی قشنگ و متنفّذت خندیدم در سطح و عمق. روز و روزگار آن رفیق ارزشمند و درصحنهام نیز شکوهمندانه باد. درود
آقا حاجی قاسم ملایی سلام. برادر خوبم ازت ممنونم مرا قرین جملههای جمیل خود کردی. جمالت جذاب بود و جاذبتر باد. درود.
آقا موسی رمضانی دوست بزرگوارم سلام. سپاسی توأم با طلب رحمت بر پدرت مرحوم حاج شابا و برادرت محمدعلی مشهور به شاباممدلی. آقا درودت باد. دلم بارها به یادت بود آقاموسی.
سید اسحاق آقا بازم سلام که بر جانت نقش انداخت نظر این ناچیز صحن. یادآوری: تا این جا بر پیامهایی که از سر لطف نامم را درج کردند و ادب هم حکم میکرد جواب سلام و حرمت را داده و بنوسیم، پایان یافت. والسلام.
موسی رمضانی شابا به دامنه: سلام ارادت خدمت شما خیلی لطف دارین ، تو این مدت بخاطر مشغله های مختلف خیلی کم لطفی کردم ودر کلاس پر بار و وزین مدرسه جامع و کامل فکرت در آخر کلاس دانش آموز ساکت وتنبلی بودم إن شاءالله سالم باشی و سالهای سال همینطور چو آفتاب تابان بدرخشید واموات شما ازاین انوار بهرهمند شوند. سلام. من هم مثل شما جانثارم به هر عزیزی که نام پدر ومادر و برادران مرحوم ام را بیاد میآورند خدا پدر ومادر وبرادر شما آقا حیدر را رحمت کناد.
آقا ابراهیم رمضانی دوباره آمدم سلام بدم و حرفی بگم. آقا من چون فیلمها را باز نمیکنم، این را هم بدون دیدن گذشتم. اما وقتی داداشت آقا عیسی استاد خوب ما زیر این فیلم نظر نوشت تازه متوجه شدم تصویربرداری از خطنگاری خودت است. پس از برگشت از نماز، رفتم بالا با دقت دیدم. محو نوع نگارش و پیچش خط به سمت بالا شدم. از آن جا که صاحب خط و نقاشی باید دست بیننده را باز بگذارند فهم فراتر از خودِ صاحب خط و نقاشی داشته باشند، من ازین حقم استفاده میکنم سه برداشت و یک کشکولی میگویم. خوشا به حالت اولین کشکولی مدیر در سال نو به تو بند (= بنگ، چِک، نشانه) گرفت.
۱. وقتی عبارت دعای تحویل را به جای افقی، به عمود میبردی خیلی ارتفاع گرفتم و پیشخاد (=ذهنخوان) گفتم دارد با حرکت عمودی پیام میدهد به سمت خدا بروید و استعلا و تعالی پیدا کنید. جهت، جهت بالا و اوج باشد نه افق.
۲. با درهمکردن کلمات گمان کنم خواستی تفکر کثرت در وحدت و وحدت در کثرت را نمایان کنی که همهی موجودات به حضرت واجبالوجود متصلاند. احسنت به تو همنوم.
۳. لامهای کلمههای را خیلی درونخالی کردی که بگویی ای انسان داخل ظرف خدا شوید و سیراب گردید، انگار چالههای حرف «ل» در خط تو حوضی برای کوثر بود.
کشکولی: وقتی به حول حالنا احسن الحال رسیدی، دقت کردم دیدم دو تا الفِ «احسن» و نیز «الحال» را نگذاشتی. یعنی صبر کردی آخرسر گذاشتی. داشتم لَسلَس (=خیلی آرام) کیف میکردم یک غلط ازت بگیرم، بهت بگم در عرفانمنشی در مناعتی ولی در خط و خطاطی چولاغ و چُپلاخی! ولی شگفتانه دیدم لامَصّب! ضَب (=بسیارزیاد) هوشه، الفِ احسن را آخرین گام، گذاشت و مرا خیط کرد رفت. یعنی دانستم خطاط از عمد نقطهها و سرکَشها و الفها و حرکات را بعداً آذین میکند. خیلی خیلی قشنگ جولان دادی در خط. خط تو میدانستم ولایی و امام و رهبری است، اینک دانستم خط تو هم والایی است. متحول کردی حال مرا با این سمفونی نی روی کاغذ. درودت بادَت.
آقاموسای رمضانی سلام دوباره. شما همواره نزد من انسانی متواضع و بانیکوترین رفتار در مواجههها بودید. خرسندم که آن دبیر باسابقه و دانا به ما بیاموزاند. بله، برات بلند میشوم چون مرا بدهکار لطفت کردی بابت رحمت برای والدین بهتر از جانم و اخوی مرحومم. ممنونم جناب موسی. آفتاب دانشت بدرخشد دوست متین من.
ضرورت وجود تشکیلات جبههی مقاومت در منطقه
رهبر معظم که محکمتر از هر زمان امروز ( ۱ /فروردین/ ۱۴۰۳) در برابر امپریالیسم غرب ایستاد با برترین احتجاج بر ضرورت تشکیلات جبههی مقاومت در منطقه دست گذاشتند و هیچ ضرورتی را بالاتر ازین اقدام ندانستند. وقتی این فراز از سخنان رهبرم را شنیده و دیدم مو بر تنم سیخ شد که این باید ناشی از ارادهی الهامبخشش باشد که رعشه بر غرب انداخت. من برین نظرم هر کس ازین پس بخواهد تشکیلات جبههی مقاومت در منطقه را مورد خدشه و خراش قرار دهد او اگر خائن نباشد ۱۰۰ در ۱۰۰ هموارهکنندهی غافل یا عامل نفوذ و پیشروی جبههی دموکراسی مبتذل غرب به سمت محیط مسلمین است. با این طور افراد هرگز اعتماد نکنید. اینان همانانیاند که با وقاحتتمام جبههی مقاومت مظلوم یمن را «مُشتی حوثیهای گرسنه» میخواندند!!! و از فضاحت گفتارشان هم شرم نمینمودند. من که یادم بهآسانی از بین نمیرود؛ زیرا حافظهی وفادارم پاسبخش خوبی است! نمیگذارد وجدانم سرِ پُست خوابش ببَرَد. پس یادم هست هنوزم که ارتش تروریست آمریکا را «ارتشی آزادیبخش» معرفی میکردند همان ارتشی که اصل کارش سلطه بر مردم با زور جنگ و کشتار است. اینان از آنجا میسوزند که رهبر معظم تمام محاسبات آمریکا در منطقه را به هم ریختند. پس باید هم نفرتپراکنی را شروع مینمودند که کرده بودند. و رهبری دستشان را خواند و امروز نهیب زدند نفرتپراکنی نکنید. نیروهای انقلاب این هشدار و نهی رهبری را مد نظر بگیرند و بدانند درین نهیب حکمتی نهفته است. دوام عمر رهبرم را میخواهم که قاطع و خردمندانه اوضاع را رصد و رهبری میکنند. دامنه.
ابراهیم رمضانی: سلام ودرودوتبریک مجدد .با آرزوی قبولی عبادات شما دوست عالم وعزیزم. ممنونم ازت .باتوجه به مشغله ای که داری وقت گذاشتی وبادقت اشکِ قلمِ شکسته ام را رویت ونظرت را مرقوم فرمودی. بسیار سپاسگزارم
مجدد سلام آقا ابراهیم رمضانی. نگو این را. خیلیهم قوی و بامهارت صورت دادید. امید است برداشت من همان باشد که در ذهن و ایدهات بود. درود.
آقامصطفی سلام. نسیمی که پرواز دادی به دل این دوستدارت فرود آمد و چقدر هم متلطّف (=نرم و بسیلطیف) بود. سلام مرا هم، خودت و خانمسادات شریفت پذیرنده باشید. هر دو بزرگوار شاداب باشید همهی آنات و روزگار. حتی گزند، خود گزند گیرد که به شما نگزد. ارادت.
جناب حجتالاسلام آشیخ محسن مهاجرنیا استاد و فاضل حوزه و دانشگاه و دوست دیرین ما سلام. بله، درست است فرموده و خواستهی قلبیات. از هر حالی که دارد؛ هر کس؛ فرد، ملت، حکومت، جهانِ بیداران و وجدانِ منصفان به طرف تحول، متحول (=دگرگون، ازین رو به آن رو) شود. سپاسگزارم از لطفت استاد. درودت باد.
جناب آقا خلیل شاهعلی دوست گرامی من سلام. از لطف شما ذاکر ارزشمند اهل بیت علیهم السلام و مجری متدین و توانمند تشکر وافر میکنم و برای آغاز سال یاد پدر مرحومت حاج پرویز از کارکنان آموزش و پرورش و دانشگاه را گرامی میدارم که امسال جای آن دوست دیرین ما خالی است. قبرش منور باد. درود برت خلیل.
حجتالاسلام آق شیخ جوادآقا آفاقی استاد محترم سلام. شادمانم که نوشتهام مورد صحهی شما شد. و چه خوب شد نمایهی مابقیِ سخنان رهبر معظم را برشمردید. برای آن فامیل محبوب و فروتن همچنان توفیق در مأموریتهای خطیر آرزو میکنم. التماس دعا آقا.
نسیم های «رمضانیه» : ۱۴۴۵ق/۳_ ۱۴۰۲ش (۳) بازخوانی دو منقبت خدیجه کبری (س) بسم رب شهر رمضان. طبق نقل مشهور؛ شب و روز دهم ماه رمضان مصادف است با سالگرد رحلت حضرت خدیجه کبری (س)؛ ضمن عرض تسلیت به محضر امام زمان (ع) و همه محبان آن حضرت؛ در جهت آشنایی بیشتر با منزلت والای آن بزرگوار؛ به بازخوانی دو منقبت این برترین همسر نبی اکرم (ص) بسنده می شود: ۱) افتخار نمودن آئمه (ع) به فرزندی خدیجه کبری (س): در مقام قدسی خدیجه کبری (س) همین بس که امامان معصوم (ع)؛ به فرزندی خود و مادری آن بزرگوار؛ فخر می نمودند؛ از باب نمونه: امام حسین (ع) در روز عاشورا به وقت معرفی خود؛ خویش را از فرزندان حضرت خدیجه (س) دانسته است؛ امام سجاد (ع) نیز به هنگام ایراد خطبه در شام و بازگویی افتخارات نسبی خود؛ خویش را از فرزندان خدیجه کبری (س) معرفی کرده است؛ امام زمان (ع) هم به وقت ظهور؛ در معرفی خویش؛ خود را از فرزندان حضرت خدیجه (س) یاد می کند؛ ۲) دور بردن خدیجه کبری (س) از خصلت ناورای «تمنن» و «منت گذاری» : همگان مطلع هستیم که خدیجه کبری (س)؛ تمام اموال و دارائیهای خویش را در اختیار نبی اکرم (ص) قرار داد و آن حضرت هم با تدبیری مناسب؛ از همه آنها در جهت نشر آموزه های اسلام و تقویت بنیه معارف قرآن کریم بهره جست؛ ولی تاریخ نشان نمیدهد که حضرت خدیجه (س) حتی یکبار هم شده؛ این اقدام خویش را به رخ نبی اکرم (ص) کشیده باشد؛ و منتی کرده باشد. (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی/ شام روز چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳ش _ ۹ ماه رمضان ۱۴۴۵ق)
جناب حجتالاسلام آسید حسین آقا شفیعی دارابی استاد محترم سلام. متنی نوشتی تماماً ارزشمند. اگر بگویم در ناخودآگاه ضمیرم گریستم گزاف نگفتمُ و نادم هم نیستم چون گریستن برای وفات حضرت خدیجه س (بانویی که حتی آرزوی دربرگرفتن قبر نورانیاش در شمال مکه توی سینهام مانده) هم دلخواه من است و هم میدانم قلب رسول الله ص و حضرت فاطمه س و امامین حسن و حسین علیهما السلام و بهویژه امام علی ع را خشنود میکند و شما چنان از مقام قدسی خدیجه کبری سلام الله علیها از زبان سه امام هُمامان نقل قول کردید که حد سه چند منبر دلم را محو آن عظمت کرد. خدا را شاکرم و شما را متشکر که روزی خواستهی مرا نیز برآورده کرده بودی که نیابت من هم در مکه قبر بانوخدیجه س را زیارت کردید. همان مرا همچنان در دَینت نگهام میدارد. درود. خیلی این نوشته رفت توی نُسوجم. آهنگ محمد علیزاده را هم برای همین عشقم به آن بانوی یگانهام درین صحن فرستادم. بگذار بازم براین این وفات با این نوشتهی عظیمات بگیریم و روزهام را عطر روضه بزنم. خدا مادر و پدرتان درین روز بزرگ حزن با حضرت خدیجه س و پیامبر اکرم ص محشور کناد که اینگونه قلم زدید. متنم را ویرایش نزدم. ایراد اگر داشت پوزش.
من و دو پاتوقم در قم
دو پاتوق (=لنگر، میعادگاه) من در قم، یکی مسجد فاطمه زهرا س بلوار شهید سردار کریمیی زینالدین است و دومی مسجد قدس شهرک امام خمینی رحمت اللهی بنیاد. هم برای نمازهایم، هم برای شرکت در مراسم و مناسبتهای دلخواهام. بگذرم. اما این جا قصدم شرح پاتوقم نیست. خواستم گفته باشم به آن دو بلندگوی بالای مسجد در عکس بالاتر از تابلوی پایگاه مقاومت اُم ابیها -سلام الله علیها- نگه بیندازید. همین لحظات پیش زیر هوایی آبی رفتم لَبنیاتی آن سمت تا ماستِ ماسال بخرم و شیر محلی روستایی، این عکس را انداختم. وقتی بلندگو، دهنهاش به سمت بالای آسمان است این یعنی هیئت اُمنای مسجد آن، آدمهایی هستند که حق و حقوق همسایگان مسجد را از گزند صدای گوشخراش -حتی دلخراش- رعایت میکنند. این؛ یعنی ای همسایههای مسجد! در امان هستید، حتی گلبانگ اذان هم سمت پنجرههای خانههای شما نیست. اینک من گویم: ای مسجدهای ایران! ازین کار ستودهی مسجد فاطمه زهرا سلام الله علیهای قم، درسِ احترامگذاشتن به مردم اطراف مسجد گیرید. بگذرم. اسلام از آزار صوتی به مردم، اَخم کرده است، پس اَخم و نهی دین را، آئین خود کنید، زور نگویید. بلندگوها را روی مؤذّنهها سمت آسمان تنظیم سازید و صداهای تربیون را هم، روی میزان آرام و کم، موزون کنید. این گون باشید هم رضایت مردم را دارید، هم اَخم اسلام را نمیخرید. ۲ . ۱ . ۱۴۰۳ با ادب: دامنه. وای ۲ . ۱ . چه روزی هم بود آن سال دورِ من؛ ای مادرم! ای پدرم ای آن دو والده و والد خفته در خاکم -که بِهِتان تا ابد دلسُپرد میمانم محکم و مستحکم- ممنونم مرا زاداندین.
سلام آق اسماعیل آفافی. نه، من با نگاه دقیق روی صحنه، بلندگوها را دیدم که سمت آسمان تنظیم کردند که صدا نپیچه توی خونههای همسایگان. کشکولی: پس تِ بلندگو را چِفت کن دقیق روی خونهی مرحوم پدر آق شیخ مالک
سید حمید دارابی: دوم فروردین ۱۳۸۶ سالروز رحلت عالم ربّانی مرحوم حضرت آیت الله حاج سید رضی شفیعی دارابی است.
آق سید حاج حمیدآقای دارابی سلام. خداوند عمویت آیت الله حاج سید رضی شفیعی دارابی را رحمت کناد. آن مرد بزرگ یکی از بالاترین خصالش این بود هرگز مردم دارابکلا را از یاد نمیبُرد و تا میتوانست منزل مردم محل عیادت و سرکشی میکرد. جمیع رفتگان این جمع در فیلم را خدا رحمت فرماید. عمویت از مشاهیر بزرگ دارابکلا هست تا ابد. بارها در منزل والدینم، دیدارش کردم. نیز در دفترش در مدرسهی مصطفیخان ساری. همچنین ساری که بودم با پیوستن به نمازجماعتهای ظهر و عصرش در مسجدجامع ساری راستهی شرقی آن. ارادت.
استعفا کمه، عزلش از سوی رهبری معظم لازمه
نویسنده: قم. دامنه ابراهیم طالبی دارابی. بلاخره امروز (۳ . ۱ . ۱۴۰۳) خودِ حوزهی علمیهی امام خمینی تهران -واقع در ازگُل، بالادست بزرگراه بابایی- در مورد آن کارِ حجت الاسلام شیخ کاظم صدیقی بیانیهاش را اعلان داشت. من تا اینمدت حتی یک کلمه چیزی نگفتم، نه جایی نه نزد هیچ کسی. منتظر این پیام رسمی مانده بودم تا وقتش که فرا رسد ورود کنم. اینک آن وقت مقتضی فرا رسیده است. بند ۲ و ۳ی این بیانیهی رسمی با شفافیت نسبی اِشعار داشته است:
«در آبانماه ۱۴۰۲، فردی که سالها امین مجموعه حوزه بوده و خدماتی به حوزه داشت، مامور انجام کار میشود اما در فرآیند ثبت اساسنامه، امضای تولیت محترم و برخی دیگر از اعضا جعل و اساسنامهای با عنوان «غیرتجاری» اما با شرح وظایف تجاری و با سهام افراد حقیقی، برای این موسسه تنظیم و ثبت میگردد. ... تولیت حوزه [دامنه: بخوانید حجت الاسلام شیخ کاظم صدیقی] با اعتماد به فرد مذکور [دامنه: بخوانید امین اما شبیه اکبر طبری!!!] در تنظیم اساسنامه بر مبنای توافقات و خط مشی تعریف شده، با حضور در دفترخانه، سند بخشی از زمین حوزه را به موسسه مذکور منتقل نموده و آن را امضاء مینماید.»
فرض که آن فردِ "امین ...!!!" فریبش داده باشد، اما وقتی شیخ صدیقی -که از قضا فامیلیاش هم از ریشهی لغت صدق و صدّیق است و اسمش کاظم و کظم غیظ میکند- خود بهخوبی خبر دارد زمین و املاکش به خودش و فرزندانش دارد منتقل میشود و سند زده شده است و حتی عروسش را "بازرس" این اموال میکند، باز نیز باید باور شود که فریب و دسیسه در کار بوده است!! و شیخ کاظم درین معامله، دچار غَبن (=زیان) گردیده است و گول خورده است؟! که حوزه هم در بیانیه هشدار دهد ای مردم از "شیوههای پیچیده و هدفمند جنگ ترکیبی دشمنان قسمخورده نظام" علیهی آقای صدیقی برحذر باشید!!
نه آقا. نع!! راحت کن خودت را از شرّ گستردهی تورِ تنگ اَمّاره؛ همان نفسی که آدم را امر میکند به خویش و خویشای خودش و فراموشی خداوندگارش و شما بارها در خطبهها همین را از مردم خواستهای و گریاناً در گریان میشدهای!!! بگذرم. استعفا کم است برایت، باید عزل شوی از مقامت. پیرو از پیشوا پیشی نمیگیرد اما پیشنهاد میتواند دهد. پس من که پیرو رهبری معظمم نظرم روی این مسئلهی روز این است استعفا کمه، عزل از سوی رهبری معظم لازمه. توقع منِ پیرو رهبر این است این فرد را با قاطعیت کنار بزند از مقام امامجمعگیاش؛ چنین فردی صلاحیت این تصدّیات را ندارد، هیچ، چون خام و مبتدی در سیاست است، به اصل انقلاب هم صدمه و خسران میزند، آنم نه فقط به خودش، حتی به فرزندانش به عروسش و ایضاً اطرافیانُ طرفدارانش!!! دامنه.
حجتالاسلام آسید حسین آقا شفیعی: رسول الله (ص) : «اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ أبَدا»!!! بسم الله العلیم الحکیم. آقا ابراهیم سلام علیک. طلوع دومین صبح جمعه ماه رمضان و آغاز یازدهمین روز این ماه بزرگ را تبریک میگویم؛ آرزومندم به مدد خدای متعال و با عنایت رسول خدا (ص) و اهلبیت (ع) بتوانیم بهتر و بیشتر از دهه قبل؛ از شب ها و روزها و ساعت های این دهه در جهت قرب الهی بهره به بریم. باید اعتراف کنیم که بروز رخ داده ناخوشایند «ماجرای حوزهی علمیهی امام خمینی تهران» (که به ظن قوی می توان گفت: هنوز هم ممکن است لایه هائی از آن پنهان مانده باشد) سخت شکننده است؛ و موجب آزردگی روحی و انقلابی مومنان به انقلاب و امام و رهبری می شود؛ بعید است کسی از خودی ها از شکل گیری اینگونه اقدامات خرسند باشد؛ به راستی پذیرش مسئولیت اجتماعی، کاری بس دشوار است و ورودکنندگان به این عرصه می بایست با تأسّی به سیره رسول اکرم (ص) ورد زبانشان این باشد : «اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ أبَدا» : «بار خدایا! هرگز مرا چشم بر هم زدنی به خودم وا مگذار». با تتبع در متون تفسیری و حدیثی به وضوح می یابیم که آن حضرت، در مقاطع مختلفی (در خلوت و جلوت) این ذکر شریفه را برزبان جاری می ساخت؛ از جمله: امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) در شب مخصوص به ام سلمه در خانه او بود پس او را در بستر ندید فکرى به خاطرش گذشت که معمولا از فکر زنان مى گذرد. پس بلند شد و در اطراف خانه به دنبال او گشت تا که به او رسید در حالیکه در گوشه ای از خانه ایستاده ودستانش بلند کرده بود و می گریست و می گفت خدایا چیزهای خوبی که به من دادی هرگز ازم نگیر خدایا هرگز دشمن و حسود را نسبت به من شاد نکن خدایا از بدی ای که من را از آن نجات دادی هرگز وارد نکن خدایا من را لحظه ای به خودم واگزار نکن («اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ أبَدا» ). ام سلمه باز برگشت و گریه می کرد تا جاییکه که رسول خدا به سبب گریه او برگشت و به او گفت ام سلمه چه چیز تو را گریانده است؟ گفت پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا برای چه گریه نکنم درحالیکه تو پیش خدا دارای جایگاهی هستی که خداوند آنچه از گناهان گذشته و آینده تو بوده است بخشیده است از او می خواهم هرگز دشمنی نسبت به تو شاد نشود و هرگز از بدی ای که تو را از آن نجات داده وارد نکند و هرگز خوبی هایی که به تو داده است را از تو نگیرد و لحظه ای تو را به خود وانگذارد پس گفت ام سلمه و آنچه به من ایمان آورده است». (تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج ۲ ص ۷۴ ؛ عروسی حویزی تفسیر نورالثقلین ، ج ۳ ص ۴۵۱؛ مجلسی، مجلسی، بحارالانوار : ج ۱۶ ص ۲۱۷ ح ۶). دو نکته پایانی: ۱) قطعا بیش ازهمگان، شخص مقام معظم رهبری از بروز اینگونه روی دادها رنج برده و می برد؛ ولی مطمئنم او با تاسی به سیره نبوی و علوی؛ ضمن احترام نهادن به خواسته ها و پیشنهادات خیرخواهان، هیچگاه بر اساس هوای نفس تصمیم گیری نمی کند؛ و به مصلحت اعظم می اندیشد؛ چه زیبا نوشتی : «پیرو از پیشوا پیشی نمیگیرد اما پیشنهاد میتواند دهد. پس من که پیرو رهبری معظمم نظرم روی این مسئلهی روز این است استعفا کمه، عزل از سوی رهبری معظم لازمه»؛ قطعا در قبال این پیشنهاد، ایده های دیگری (که جمعی از صاحبان آنها نیز خیرخواهند) مطرح است؛ ولی بنده مطمئنم اگر معظم له مصلحت اعظم را در آن به بیند که در خلال نوشته ات از آن یاد نموده اید؛ بدان عمل خواهد نمود.؛ ۲) عبرتی که این واقعه تلخ و همانند های آن برای ما در پی دارد این است که مراقب خویش باشیم؛ تا در زندگی شخصی و اجتماعیمان چنین حادثه ای رح ندهد و موجب شرمندگیمان در محضر ربوبی و رهبری و ملت شریف و اروح پاک شهداء گرانسنگ گردد. (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی، صبح جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳ش_ ۱۱ ماه رمضان ۱۴۴۵ق).
محضر حجتالاسلام آسید حسین آقا شفیعی استاد دانا و توانا و صبّار سلام. یک عبارت همیشه در گفتار و نوشتار شما تلألؤ دارد و من آن را سیرهات میدانم که میفرمایی: ضریب اطمینان من چنان شده است... بنده بااجازه میخواهم نخستینبار ازین عبارتت وام گیریمُ گویم: ضریب اطمینان من چنان بالا رفته که استاد وقتِ موضع انقلابی فرا برسد، اسیر جناحها نمیشود. واقعاً از موضع و مبانی شما درین کامنت بسیار خشنودی دستم داده است. این یک. دنباله: ۱. با مقدمهای که در صدر متن مرقوم کردید، تماماً موافقم و تکرار نمیکنم. ۲. مثال داستان پیامبر اکرم ص و حضرت ام سلمه همسر عزیز و بزرگوار آن حضرت شاهدمثال بسیارمهمی بود برای توجهدادن به بیرون رفتن از حالتی که آن ساعت خود را از خدا جدا میپندارد. یک سال در شام غریبان دارابکلا متن من پشت تریبون این بود: «انسانهای جدا از خدا.» حالا شما وقتی برای این واقعهی مذکور لحظهای حتی به خود واگذار نشدن را مطرح کردید کیف کردم. چون نشان دادید درین مثال که دارید رنج میبرید ازین رفتاری که آن فرد را اسیرش کرده است. شیخ صنعان در داستان عطار مگر کم وزنی بود؟! ۳. خرسندیام تشدید که این فرمولم را پذیرفتید و مهر تأیید زدید که گفتم: «پیرو از پیشوا پیشی نمیگیرد اما پیشنهاد میتواند دهد.» بله، این از اعتقادات من است، مبنای فکریام. نکتهی شما را میپذیرم که باید دید رهبری کدام اقدام را خود سرانجام صورت میدهد نسبت به این رخداد خسرانزننده. درود استاد.
امیر رمضانی: درود جناب دامنه . سال نو بر شما و خانواده ی محترمتان تبریک عرض میکنم . با متن موافقم . اگر این اتفاق در قبل از رای گیری اسفند بر ملا میشد . وای چه بگویم . سیستم وحکومت برای هم افزایی و وحدت باید هرچه زودتر با هرنوع فساد در این حد برخورد شدادو غلاظ نماید . جای درنگ نیست . چه عمدی . چه سهوی . چه خیانت . چه منافع مندی . چه ندانم کاری . و هر چه ی دیگر نتیجه ی کار باید حکومت و نظام تاوان بدهد . چرا ؟ حالا خطا کار هر کس بود باید برای نظام تاوان بدهد . ما گمان نیک داشتیم . حالا که سند رو شد . تاوان دارد . بد جوری تاوان دارد . آن میشود که گفتید ما هم میخواهیم که بشود.
امیرجناب سلام. جای تشکر دارد که هم موافقی با متنم و هم نکات مهمتری فرمودی. منم با نگاهت درین مسئلهای -که آفت مخربّی هست و آسیب زده است- موافقتم را اعلان میکنم. در آخر به پاس تبریکگوییات، شما و خانمت و دختر و پسرت هم سلامت باشین با عمری طولانی و شادمانی.
امیر رمضانی: درود جناب دکتر شفیعی عزیز. سال را نو بر شما و خانواده ی محترمتان تبریک عرض میکنم . موضع گیری انقلابی شما در قبال این پست ستودنی هست . راستش توقع نداشتم . یا توقع سکوت داشتیم این حرکت شما که دستی بر برکات نماز جمعه دارید و از جایگاه آن و امامان جمعه آگاهید بدون تاوان نخواهد بود از این بابت بیشتر به آینده امیدوار شدم . و از این جایگاه به جنگ فساد این اژدهای هفت سر رفتید . مجددن درود بر شما پر فروغ باشید.
امیرجناب سلام دوم. حمایتت از استاد گرانقدر حجت الاسلام آسید حسین آقا شفیعی هم (که در برابر این فاجعه، موضع انقلابی و قاطع اتخاذ کردند و نکات ارزندهی اخلاقی گوشزد نمودند) حرکت اخلاقی زیبایی بود از سمت تو. درود بر هر دو.
کاربری با اسم «$ ف» در بصیران دوکوهه: برادر عزیز اقای صدیقی امتحان پس داده نظام است چرا به همن راحتی با تفاسیر مختلف به ایشان تهمت میزنیم وقت ک خودشان ماجرا را کامل توضیح داده و از این عمل برائت گرفته چرا هم پای معاندان با تفاسیر ابکی باب تهمت را باز میکنیم در سمت های حساسی ک از سالهای دور داشته اگر میخواستند ب مراتب بیشتر اختلاس میکردند .نمیدانم چرا میخواهیم دامنه تهمت به ایشان را در اجتماع افزایش دهیم . جنگ شناختی همین است جای دزد و قاضی را با تفاسیر مختلف عوض کردن و تاثیر بد ازالفاظ بطاهر خوب کلمه الحق یراد و به الباطل.
سلام جناب «ف». از نقدی که بر نوشتهام زدهاید تشکر میکنم. بنده مسائل روز را از سکوی عقل خودم مورد توجه میدهم. آنچه تشخیص دهم که باید عموماً انتشار دهم، تردید نمیکنم. تعلق خاطر هم به هیچ شخصیتی ندارم که از جهاد تبیین شانه خالی کنم. امری که رهبری معظم همهی مردم را مکلف به انجام آن کرد. آن جناب هم -که ممنونت هستم- تشخیص خودت را مطرح کردید. در لفظ تهمت هم با شما همنظر نیستم. چون تهمت چیزی است که در فرد نبوده باشد اما به او نسبت دهید. اگر قصد ارشاد بنده را هم نیت کردهای با تمام خلوص عرض میکنم: تقبل الله.
بالا: تصویر سه برگی متن بیانیهی
«بسیج دانشجویی دانشگاه تهران»
در مورد ماجرای ازگُل حجت الاسلام شیخ کاظم صدیقی. ۴ . ۱ . ۱۴۰۳ دامنه.
نقدی بر تحلیل آیتالله خوئینیها
به قلم دامنه: آیتالله سیدمحمد موسوی خوئینیها روی انتخابات ۱۱. ۱۲ . ۱۴۰۲ مجلسین شورا و خُبرهها تحلیلی کرد که فقط دو جای آن را نقد میکنم آن دو عبارت که نوشت:
"راستی چه کسانی بیشترین خسارتها را به ارزشهای متعالی ملی و دینی وارد میکنند؟."
"برگزارکنندگان این انتخابات و انتخابات قبل و آنها که در این دو دوره سر برآوردند گویا برای خودشان سهمی در پیدایش وضع اسفناک کنونی قائل نیستند؛ شاید هم این وضع را آنچنان اسفناک نمیدانند."
چون جملهی استفهامی / پرسشی مطرح شد درین عبارت، منِ شهروند عادی مملکت هم، میخواهم نظرم را بگویم. راستی و از سرِ صدق باید گفت تمامی جناحها خسارت زدند. پس بهتر میبود با این جمله، شائبه ایجاد نمیشد که آقای خوئینیها گویا دارد خود و جناح چپ را -که اردوگاه خود اوست- مبرّا کند تا صدمات وارده را به گردن دیگر جناحها و افراد انداخته باشد. و چون در جمله از "ارزشهای متعالی ملی و دینی" یاد شده است، خیلی باید انسان فراموشکار شده باشد که نخواهد بداند این کدام افراد از کدام جناح بودند که ارزشهای قطعی دین و میهن را به سُخره گرفته بودهاند، و به اسم آزادی آن احکام جاریهی اسلام را لازم نمیدانستهاند هیچ، بلکه مُضرّ و مانع میپنداشتهاند و امروزه مشخص شد پایگاه رأی خود را روی همین هرزگان بنا کردهاند که حاضرند در برابر اینهمه تصاویر شهیدان و ارزشهای متقن اسلام، کشف حجاب کنند، شلوارک بپوشند، آستین حلقه کنند، از نماز اعلان بینیازی کنند، به جای دین، تمدن غرب را قلبه کنند، راحت بگویند امام خمینی جایش توی موزه است (یعنی فکر امام پوسیده و فسیل شده است!!!) و نیز بنویسند "زن زندگی آزادی" شعار پیشرفته است حال آن که با همین شعار شیک و غلط، عزیزترین مؤمنان تأمین امنیت را مُثله مُثله کردند و خون در دل انقلابیون ریختند. چه کسی بود تخت جمشید را در برابر راهیان نور قرار داده بود؟ حال این که دو پدیده، اصلاً با هم متضادّ نیستند. هر کدام مجزّا قابل ستودن است. متعجب نیستم آقای خوئینیها چرا در برابر اینهمه فضاحتهای معلوم، موضع نگرفته بود. حتی اینک که مشخص شد از لفظ امام، ابا و فقط «خمینی»!!! صدا میزنند. اما حالا که با وجود کثیفترین رفتار تحریمکنندگان، مردم بالای ۴۲ درصد وارد انتخابات شدند، جگر ایشان کباب شد و تحلیل نادرست داد. مشخص است بدجور به خِنسی افتادهاند. ولی جناب آیتالله آقای سید محمد موسوی خوئینیها!! شما که مظهر جناح چپ خط امام هستی خنّاسان را بشناس. میدانم اغوا نمیشوی از سوی آنان، اما به خاطر خوشآیند برخیها، لااقل بد تحلیل ندهید. آیهی تبدیل در جای خود ناسخ است، شما اما دلبخواه خود را آیهی تبدیلِ جناح چپ کردهای. چه چیزی را خواستی با این عبارتت، منسوخ کنی؟!!!
اما به عبارت "پیدایش وضع اسفناک" که در تحلیل آوُرد، من فقط یک جمله میگویم. شما در برابر بدترین سیاستهای اقتصادی دولت ۱۱ و ۱۲ جز توجیهگری چه کار دیگری کرده بودید؟! جز این که هر کاری آن حجت الاسلام حسن روحانی میکرد -حتی شب یک نوع سیاست و صبح روز بعد سیاستی دیگر- شماها فقط پشتش بودید و ازو تقلید و حمایت میکردید!! و ریشهی شاخصهای خط امام را به سرسپردگی به این شیخ بیسواد سوزاندهاید. وضع اسفناک آقاخوئینیها ریشه در شخص حسن روحانی دارد که اقتصاد کشور را به اروپا بند کرده بود؛ اروپایی که ذات دولتهایش بر چپاول و دروغ و اجحاف و اخذ سود -حتی به مردم روشن و معترض خود- است. مگر همین حسن روحانی نبود به پول بورس دستبرد زده بود و جیب میلیونها جوان تازهکار را که به بورس اعتماد نموده بودند، خالی و خسران وارد کرده بود. اینک میآیی انتخابات را بهانه میسازی وضع اسفناک را فقط گردن این دولت حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی میاندازی که واقعاً نیازمند کمک و همیاری هست. شما خود چند بار برای مردم منبر رفتی!! که به آنان بگویی ای مردم ایران، نظام ما (همان بهای گران که حراست و حفظش "از اوجب واجبات" خوانده شد) مورد هجوم آمریکا قرار دارد، پس باید منافع ملی را صدرِ فکر خود قرار دهیم و زیر پای رهبری معظم را که درایتمند و دائیانه برابر امپریالیسم یاغی ایستاده است و در واقع دارد درست درین فاز ("هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید") خط امام را پیاده میکند، خالی نکنید؟!! چند بار حقیقتاً چنین چیزی به ملت گفتید؟! شما جایگاه ولایت فقیه را اگر تقویت نمیکنید و حرفش را نمیخواهید گوش فرا دهید چرا پس دم از جناح چپ میزنید که اصلیترین آرایش سیاسیاش ایستادن علیهی آمریکاست و و طرف تز ولایت فقیه بودن؟ شما در مسیر تضعیف ولایت فقیه و خدشه به ارزشهای دینی افتادهاید و گویا ازین کودتای خزندهی کناریهای خود بیخبرید. به خود آی آقای خوئینیها که خودِ من از خودت خیلی انتظارها داشته و دارم. دامنه.
شفیعی مازندرانی: السلام علیکم و رحمه الله تحلیل آبداری ای است کاش توفیق خواندنش را داشته باشند بقول سعدی: بر سیه دل چه سود خواندن وعظ / نرود میخ آهنین بر سنگ رحمه الله علی ابویک و علی علیک ارادتمند. دارابکلا. دعاگو شفیعی مازندرانی.
محضر استاد حجتالاسلام شفیعی مازندرانی سلام دارم و سپاس و احترام. متن نقدم را برای فرزند آیت الله خوئینیها جناب حجت الاسلام سید حسین موسوی خوئینیها هم اطلاعرسانی کردم که خودش هم درین مدرسه حضور دارند. از شما ممنونم که بر برگهی بنده درین نقد صحه گذاشتید. من بنا میگذارم میخم را روی تختهی نرم نرّات (=چوب روسی) زدم، نه سرِ سنگ! بگذرم. متشکرم یاد والدین مرا کردید. خدا والدین و اخوان شما را رحمت کناد.
شفیعی مازندرانی: السلام علیکم و رحمه الله ....نکته خوبی است که نباید مایوس شد.
باز نیز سلام و ادب و ارادت محضرت استاد. خشنودتر که این تبصرهام نیز از زیر صحهی آن جناب گذشت. استاد التماس دعا. خرسند بودم امسال مستفیض فرمودین محل و زادگاه را در بالامسجدمان.
من معلمانم را یاد دارم، شما چی؟!
تا عکس را دیدم دلم رفتُ تمام شد. همهی ماها از روی همین کتب دبستان (دینی، ریاضی، فارسی، علوم تجربی) سواددار شدیم. منم شیفتهی بوی لای کتاب، اخَص عکسای جذبندهی فارسی و علوم بودم. این شد گفتم پیشِ خود، همین را امروز پُستُ ستونِ روزم کنم. بازم علاوه بر چهار کتاب «نونگاشتِ» پارسال (دینی هفتم، کار و فنآوری ششم هفتم، هنر آموزش خط تحریری چهارم ابتدایی) در «طرحواره» (=نقشهی راهِ) امسال نیز میخواهند گسترشش دهند؛ یعنی بستهی پایهی اول ابتدایی با چارچوب جدید طراحی شود. متخصص نیستم اظهارنظر (=تو بخوان: اظهارفضل!) کنم؛ پس یکراست میروم روی معلمانم که نامشان را هنوزکههنوزه یاد دارم:
خانم جهانگیری را. آقای مهربانی نیشابوری را. آقای مختاری رشتی را. آقای حسینی را. آقای سیدعقیلی را. آقای ساروزه رستمی رستمکلاهی را. آقای شیخی ساروی را. خانم مهوَش غلامی را. اینان اولین معلمان مدیرانم بودند. ابتدایی دبستان دولتی دارابکلا را با آنان سواد (=پیشنیاز علم فهم) آموختم. همچنان خودم را مدیونشان میدانم، نامشان را (برو بالاتر: ریختُ قیافهُ تیپُ تابُ توانُ حتی زبانِ بدنشان) یاد دارم. معلم آدم چه سختگیر چه آسانگیر، در ذهنها زندگی میکند. نام معلمان راهنمایی دبیرستان را هم از برم؛ چون لیستش طول میکشد، پرهیختم. هنوزم دوستشان میدارم هر چند از دست یکیشان کشیده (=اوردنگی) زمُختی خوردم! نه مستقیم، بلکه به امر معلم مختاری با کشیدههای پشتِ سرِ همِ حاج حَی بُ الله علی رمضانی؛ به خاطر شیشم (=صوت دهنی) که هنوز انگاری وِزوِزَش در گوشم بانگُ طنین میاندازد! دامنه.
پیشیادداشت دامنه
نمیشود حرکتی شایسته را دید،اما دَم فرو بست. این جمع محترم، شبهنگامِ رمضان و نوروزان، به دیدار بازماندگان شهیدان رفتند. چقدر هم قابل ستودن. آن هم در معیت حجت الاسلام استاد شفیعی مازندانی عالِم دین و انسان فروتن. بگذرم. به نوبهی خودم خیلیخیلی ممنونم. از این عکسا پیداست که درین فرصت، تا این جا به خانههای شهیدان: شهید محمدباقر مهاجر، شهید حسن رنجبر، شهید سیروس اسماعیلزاده، شهید عیسی ملایی، شهید حاج عبدالحسین کارگر، شهید محمدباقر صباغ، شهید ابراهیم عباسیان شرفِ حضور پیدا نمودند. لابد خانههای همهی شهیدان رفتند اما هنوز عکسای آن انتشار نیافت. قبول باشد این حرکت باشرافت.
حالا دو کشکولیطور
اول با نفرِ گوشی در گوش:
با موبایلش به من همان حینِ دیدار زنگ زد!
گفت: آقققق اِبریم سلام.
گفتم: سلام رَخِف! هِع چِتِه؟!
گفت: شِم مَلِهسَر حمومپیشایم.
گفتم: تِ آنجِه کِن خیک وِه بوردی!
گفت: این چه حرفیه که میزنی! پیش حمیدیم.
گفتم: آهان فهیدم پیش برادرِ "شهید ابراهیم عباسیان".
گفت: توی اِبریم طالبی اگر شهید میشدی تِ قَوِر سَر (=سرِ قبر) هِم نیَمومِه!!! چه رسد سِره (=خونه) !
گفتم: به لحن پنجعلیی "پایتخت": جَننننننم!!!
حسابی خندیدُ وِن دل نار رفتُ رفت که رفت!
دومی کشلولی به اسماعیل آفاقی:
این جمعِ عکسا دلِه گویا دَنیِه (=نیست) لابد گوشِهموشِه جا خورده!
گفتم: آق اسماعیل آفاق که با اِکیپ (=همراهان صمیم) رفتین حمومپیش؛ پس چرا توووی عکس نزد حمید نیستی؟!
گفت: رفتم خونهی ارثیهی پدری تو را پایینمسجدِ بلندگو رِه کار بذارم!!!
گفتم: قشنگ گوش کن! پایینمسجدِ بلندگو را همهی سُرهها خواستی کار بذاری، بذار. فقط از بِ راه خُووودا، سندِ حیاط پایینمسجدُ پایینتکیه را -که تنهایادگار شخاحمدعموی ماست- بهجهل، جعل نکووون منتقل نساز!!! آنوقت اَزگُل دوم در کشور راه میافتد!!! هی باید بیانیه صادر کنی مردم را بیشترترترترترترتر بفریبانی!!!
راستی! من منطقهی اَزگُل شمال تهران آمدُشد داشتم یک زمان. حتی پسر اولم -عارف- آنجا امتحانات دبیرستانش را گذراند. تمام. ۵ . ۱ . ۱۴۰۳ با ادب: دامنه.
وقتِ وحشت!!!
اول پیش از خواندن ادامهی متنم، مردُمک دو تا چشم خود را دورِ سفیدی حدَقهی چشم بچرخانید به حالت لرز؛ مثل کسی که در حال احتضار (=جانکَندن) افتاده است. کردید؟ خاب! حالا با هم برویم ببینم خدا چه وحی فرستاده بود. پس این دو تا کلمهی کلیدی وحی را یاد بگیریم و دائم در خاطرمان، مصونش بداریم و آدمشناس شیم: «تَدُورُ اَعیُنُهُم...» از آیهی ۱۹ احزاب. یعنی به قول مرحوم علامه در المیزان (البته به برداشت آزادم) تا جنگی در میگرفت (=بخوان: پای ترس بیآید وسط) یک عده ترسو را خواهید یافت که مردُمک دو تا چشم خودشان را از سرِ وحشت که نمیتوانند کنترل کنند میچرخانند که مثلاً بهانه بیارند مریضاحوالاند و جبهه و جهاد و هر کارزار بزرگ!! نمیتوانند بیایند، لذا عینِ فرد در حال مُردن چشمانشان در دورِ حدَقه مکارانه میگردانند. ولی وقتی وحشت زایل شد و اوضاع تقسیم میراث!! فرا رسید، با زبان نیش و کنایه و طعنهی تیزشان، هی به رزمندگان راه خدا زخمزبان میزنند و وقتی هم که ببیند از شرکت در جهاد اصغر، خیری معنوی و یا مادی (مثلاً تقسیم غنائم و یا واگذاری مسئولیت) به رزمندگان رسیده است، سخت برآشفته و ناراحت میشوند و به آنان بَخل میورزند. خدا میگوید چنین انسانهایی بُخیل!! که از زیر کارزارِ دفاع و مقاومت در وقتِ وحشت و حمله و هجوم درمیروند، ایمان در قلبشان مستقر نیست. یادِ ما باشد این دو واژهی قرآن که دقیق رفت روی شاکلهی چُنین افرادی: "تَدُورُ اَعیُنُهُم". به زبان عامی محلی: چشمشان دور سفیدی چِش چَخچَخ میگیرد از ترس. به گویش محلیتر: گِردِنِه. دامنه. یعنی میگردد با لرزه، عین لامپ مهتاب.
قاسم لاری به اسماعیل آفاقی در صحن هیئت: سلام صبح زیبای شما بخیر نماز و روزه شما قبول باشد و سلام ویژه به دوست و برادر ارزشی حاج اسماعیل آفاقی اول صبح نخواستم این موضوع را بیان کنم اما با اجازه حضرتعالی و مدیر عنوان میکنم اول اینکه بنده و آقای غلام نژاد مطلب بدی ارسال نکردیم من فقط اطلاعیه دفتر آقای صدیقی را جهت روشن شدن افکار فرستادم و درست و نادرست آن به گردن خودشان و مطلب بعدی من از شما و مابقی دوستان حاضر در گروه این است در دوره طاغوت روحانیت چه عزت و جایگاهی در افکار عمومی داشتند الان چطور مثال خیلی ساده پدر شما را خدا رحمت کند و یا شیخ علی اکبر طالبی و بحث آقای دارابکلایی جدا اینها نزد مردم چه احترامی داشتند و مطلب سوم از این دایره بیرون بیآیید و اجتماع را ببینید با سپاس فراوان.
ابراهیم ابراهیم ابراهیم طالبی دارابی دامنه!!!
ابراهیم ابراهیم ابراهیم رمضانی!!!
الوو... صدایم را داری؟!
کدام محوری؟؟ تَتِه؟؟؟ یا دِزلی؟ نکنه از جبهه فرار!!! کردیُ خوف کردیُ خَف شدی؟!!!
حالا که خطاطیی خوشنویسیات را دیدم میشه یک یادگاری برای عنوان «مدرسه فکرت» بنویسی و تذهیب هم بکنی؟!
هم خط ثلث و هم خط نستعلیق.
کشکولی: به قال محلی: مِلّا را مِفت بَدیهی (=دیدی) گونی (=میگویی) بامشیکاتِه (=بچهگربه) وِسّه هم روضه بَخووون!!!
بگذرم. منتظرم. البته صحن مرا دیدی. یک وقت دیدی آمدی صحنُ تِ چش فَق نکردُ مرا هم ندیدی!!!
یادمه پارچههای شعارهای انقلاب و مناسبتها را تو مینوشتی با خط هنرمندانهی خود. خدای بارئ رحمت کناد پدرت مرحوم حاج محمد رمضانی آن مرد راسخ در ایمان را. به مادر آن فامیل محترممان سلامم را حتماً برسان. دامنه.
ابراهیم رمضانی بالمله: سلام ودرود به استادم آقا ابراهیم طالبی. آقا گوش چیه ،از ته دل میشنوم .از اینکه خط ناقصم را لایق دونستی که سر درِ مدرسه تابلو کنی باعث افتخاره.در اسرع وقت اطاعت میکنم. خدا پدر،مادروبرادرت عزیزت رو هم رحمت کنه. یاد پارچه نویسی بخیر.الان دیگه همه بنر وچاپی شده و. پارچه بازار نداره
پرسش ۲۱۴ :
از مقایسهی خلافت (تفکر اهل تسنُن) با امامت (تفکر اهل تشیُع) چه چیزهایی را مهم میدانید؟ یا به عبارت دیگر، به چه مسائلی دست مییابید؟ این پرسش که به مناسبت سالروز شهادت امام علی -علیه السلام- مطرح شده، جهت بحث و نظر، در پیشخوان مدرسه فکرت سنجاق میشود. شرکت در گفتوگو طبق روال همیشه، اختیاریست. یکشنبه: ۵ . ۱ . ۱۴۰۳ مدیر مدرسه فکرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه
پاسخم به بحث ۲۱۴ مدرسه:
وقتی خلافت و امامت را کنار هم میگذارم هر چه بیشتر بر رویش دست به فکر و اندیشه میزنم، به مقدار همان تلاشم بر حقانیت تفکر امامت واقفتر، ایمانآورندهتر، علاقهمندتر و اگر خدا همچنان توفیق دهاد پایبندتر میشوم. من ازین مقایسهام دستکم به شانزده مورد مهم میرسم؛ جای شرح نیست؛ فقط گذرا برمیشمارم:
یک. غصب جایگاه عقیدتی مفهوم قدسی امامت
دو: دهنکجی عامدانه به معرفی "مولا" در حجةالوداع
سه. بازگشت به رگههای شیخوخیت عرب
چهار: پسزدن انسان استثنایی تاریخ -علی بن ابی طالب ع- از مسیر هدایت ملت
پنج: جانشینی به جای امامتکردن
شش: انحصار رأی در چند فرد از طبقهی اَشراف برای تعین خلیفه
هفت: نفی فلسفهی امامت به عنوان حلقهی پس از رسالت و نبوت
هشت: اِعراض و اعتراض به خاندان عترت حتی شهادت فاطمهی زهرا س کوثر اسلام
نه: غلبهی شخص بر حق
ده: انتقام از شخص امام علی ع که در دفاع از مکتب کنار پیامبر ص شمشیر زد
یازده: زمینهچینی برای ممانعت از عدالت علوی
دوازده: بازسازی عصر جاهلیت با عنصرهای فردی و عرفی
سیزده: قُریشیسازی (=نژادیسازی) دین و متولی دین
چهارده: رشد خزندهی نفاق و اَشراف در نفوذ به قدرت
پانزده: بیست و پنج سال خانهنشینی کردن حضرت امام علی ع
شانزده: تندروی شخصی آن نفر "دومی" که تندخویی در مزاج و خُلقش بود
هفده: و ... بشمار تا موارد ریز دیگر...
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
سلام حضرت استاد شب بخیر. اتفاقا «انسان» رو که دیدم زوم شدم رُوش و مثل وقفِ عربی رُوش وقف کردم. سوال شد برام. منو کشوند سمت خودش. باشه چشم ازت میپرسم چرا من را انسان خطاب کردی؟ چرا مرا انسان خطاب کردی حضرت استاد؟
دامنه ۳ | تو را انسان خطاب کردم تا گفته باشم نزدِ من مظهر و نماد یک انسان به تماممعنا هستی. نهایت یک فرد این است که انسان شود. خود انسانشدن آنقدر مهم است از انسانیت ساخته شده است. حتی آخرین حد کمال معصومین علیهمالسلام این است به آنان میگوییم انسانِ کامل. پس، محامین ای انسان سلام. پدربزرگِ مادری من، مرحوم آق شیخ باقر آفاقی مقام بلندی داشت، در آن روزگار در حد آیتالله بود. مسجدجامع ساری سمت راستهی غربی آن مَدْرَس داشت؛ در آن تدریس میکرد. روزی دیر رسید سرِ تدریس. شاگردان باهوش او تا او آمد گفتند: انسان آمد. از آن پس بود عادت شده بود، تا وارد میشد، میگفتند: انسان آمد. به خاطر این که وی را صاحب فضل و کمالات میدانستند. این را یکی از فضلای همحجرهی اخویام در مشهد مقدس تعریف میکرد که پدرِ آن فاضل، شاگرد پدربزرگ من بود. توضیح: پدربزرگم توسط بهاییهای شهر سم داده شد و فوت کرد. در بیرون امامزاده باقر دارابکلا سمت راست، دفن است؛ شیخ احمد آفاقی هم، وصیت کرد کنارش دفن شود. پدربزرگ من عموی حاج شیخ احمد آفاقی بود. ...، انسان است برای من. با نهایت صفات و صاحب کمالات و نیز دارای اخلاقیات الهی. ارادتتتتتتت. چقدر خوشحال شدم کنجکاوی عجیبی در تو شکل گرفت. جمله هم قشنگ ساختی. عجیبی آقا زیرک.
نَه!!!
همین «نَه» یکی از شعائر دینی است و اگر در جای خود، به گفتنِ این «نه» کوتاهی کنیم، باختیم. من چند تا از آن «نه»های تاریخی در اسلام و ایران و جهان را نام میبرم.
۱: خودِ "لا اله" که بزرگترین «نه» در دین است در نفی بُت در برابر رَبّ.
۲: «نه» پیامبر ص به سران مکه که از او خواسته بودند ازین رسالت بیرون بکشد که ما همهچیز به ایشان میدهیم که پیامبر ص آن جملهی تاریخی و قاطع را فرمود: اگر ماه را در دست چپم و خورشید را در دست راستم... .
۳: «نه» حضرت فاطمه س به جریان زر و زور و تزویر.
۴: «نه» امام حسین ع به بیعت با یزید خلیفهی فاسد.
۵: «نه» سلمان فارسی به نمایندگان ادیان در زمان جستوجوی وی برای پیداکردن حق و پیوستن به دین.
۶: «نه» حضرت ابوذر س به خلیفهی سوم برای برائت!! از امام علی ع.
۷: «نه» امام رضا به دستگاه خلافت مأمون عباسی که اصرار داشت امام ع وارد حکومت و امور خلافت شود.
۸: «نه» امام خمینی رحمت الله به شاه که تقاضای ختم انقلاب کرده بود و برای نشاندادن ظاهر کار، شریفامامی را نخستوزیر، که امام گفت نه، این فریب است، شاه باید برود.
۹: «نه» ایران به آمریکا به عنوان سرکردهی شرّ.
۱۰: «نه» مقاومت به سازش با اسرائیل اشغالگر.
۱۱: «نه» هر یک از ماها هر روزه به ابلیس که خواهان بِزه از ماست؛ این خود «نه»ی بزرگ است که از ماها سر میزند که خدا به چُنین بندههایی مدد در غیب و علَن میدهد تا عمرشان با همین «نه»ی ضد ابلیسی ختم به خیر شود. میشود «نه»های زیادی را نام برد که اگر آن «نه»ها نمیبود، فاجعه پدیدار میشد. ۶ . ۱ . ۱۴۰۳ ، دامنه.
عبدالله لاری اوسایی: سلام آقا ابراهیم. نماز روز قبول. بعضی از دوستان مطالب وسیعی مینویسند. شاید بعضی از دوستان حوصله این همه مطالب خوندن را نداشته باشند. مختصر و مفید، عالی است. با پوزش از بزرگان و اساتید. سلام دوستان. نماز روزه تان قبول باشه. خدا حاج شیخ علی اکبر طالبی مُرسم روضهخوان را بیامرزد.
داداش عبداللهی لاری اوسایی از قدیمیترین رفیق صمیمی و انقلابیام سلام. انتظار بهحقی را مطرح کردید. بله، متنها هرچه
کوتاهتر،
جمعبندیشدهتر،
پاراگرافبندیشدهتر
و نیز با رعایت فاصله و دادن فضای خالی در داخل متن
باشد، بهحتم خواننده را برای خواندن نوشتهها، بر سر ذوق و سمت شوق میآورَد. اگر انتقاد و تذکر و توقعات، شاملِ حالِ من هم میشود، منم میگویم: آقاعبدالله، باشه، به روی چشم.
اما بعد؛ ازینکه نامی از روضهخوان روستای قشنگ و مردم دوستداشتنی مُرسم، مرحوم شِخ عَیّ لَکْبِر طالبی (=پدر عزیزم) بردی و خدابیامرزی دادی، به حکم ادب برایت از صندلیام برمیخیزم. در حق خودت، خانوادهات و والدینات دعا میکنم. ارادت: ابراهیم.
عبدالله لاری:. سلام داش ابراهیم گل. خدا میداند من به تمامی دوستان واساتید ارادت خاصی داشته ودارم ازجمله خانواده حضرتعالی بلاشک. انشالله در پناه قرآن صحیح وسالم باشید. اگر قم هستید نایبالزیاره باش تا پایمان به مرقد حضرت معصومه برسد. سحری خوش برایتان وهمگی دوستان خواستارم . کوچک شما عبدالله لاری از کشور اوسا.
سید حمید دارابی: سلام جناب آقا ابراهیم عزیز مدیر محترم. نماز و روزه شما قبول. در تاریخ اسلام یازده مورد از نَه را ذکر فرمودی چطور شد به سوال آقا عبدالله لاری جواب مثبت دادی. نویسنده متن ها حتما تشخیص داده که متن کوتاه بشه جوابش ابتر می ماند.
اِسا (=حالا) جوابا به زیر نظرها در بالاها
سلام مِه برار قاسم لاری دارابی اوسایی. آمدم آمدم.
حجت رمضانی رفقم سلام. مگه نگفتم درین صحن ارسال کپی اکید ممنوع است؟ تذکر بر تو وارد است. تکرار شود مقرارت اعمال میشود. گفته باشم. این مدیر تِنِه مِنِه نَکاندِه. رفَق مَفِق هِم واسهاش فَق ندارد. لطف کن مقررات را رعایت کن.
از استاد حجت الاسلام آشیخ جوادآقا آفاقی ممنونم مرا از اشتباه اسمی گُلشهر با گُلبهار در نزدیک چناران مشهد به در آوُردند همین تذکار موجب شد جملهی آخر متن را ویرایش زدم. سلام و احترام به ایشان که عمری در مشهد مقدس تحصیل داشتند و تدریس.
داداش عبداللهی لاریِ "اوساییدوست" من سلام. یکم: بنده هم به خاندان واجبالحُرمهی حاجآقاجان لاری پدر معظم شما علاقهی وافر دارم و نمکهای صدف و معدن و یُددار سفرههای تاسوعای آن بیت را بارها نوش کردم. دوم: حرم که هستم؛ جوارش. حتماً یادت میکنم. چشم. سوم: در مورد به کار گیری «کشور» برای اوسا اما چند جملهی زیر کشکولی نثارت میکنم:
اگر اوسا بخواهد اعلان کشور کند!!! بدان که گذرگاه قارتخِل را به رویتان دیوار چین و دیوار ترکیه و دیوار مکزیک و دیوار کرانهی باختری میکنیم که محبوس در همان یک تکّه خاک محصور اوسا شَوید با چهار جهتِ انبسمرَز. سردِهی مُرسمراه. امامزاده عباس سمت اُوسصحرا کنار باغ مرحوم فرَج. و همان گوش امامزاده علی اکبر و بیخ حموم.
اَمّا اِسا جواب به حاج سید حمید ساکن خیابان مدرس. کمی بعد... چون یه خورده کشکولی است:حاج سید حمید سلام. اِتّا اِتّا (=یکی یکی) بشمار بیا جلو: یک: اگر آن یازده تا نَه را ادامه میدادم به هزار تا نَه هم میرسیدم، فاکتور گرفتم. ممنونم مورد توجهات قرار گرفت. اهل معرفت و حکمت تا بگی: ب. تمام رموز بسم الله را میخوانند. ممنوم. دو: بله، اَبتِر (=دُمبِریده و ناقص) را عالی آمدی. گاه نویسنده هر چه میکوشد خلاصهتر بنویسد میبیند اصل حرفش هنوز مانده. ولی چون خواننده و مخاطب دلش میخواهد عصاره و چکیدهی مطلب را زود هضم کند و گُوارشش سوز!!! نزند، نویسنده مجبور است حرفش را جمعوجور کند و بگذرد. به هر حال بین نوشته، نویسنده و خواننده سه نوع حقوق متقابل حکمفرماست. باید تن داد به این درخواست. البته نه چنان خلاصه، که سَر و تَه و وسطمَسط متن، کلاً تاشِش (=دِرو، تراش) شود که نه از تاک، نشان باشد و نه از تاکنِشان. سه: یاد دههی شصت میافتم وقتی آق سید حمید را ذهنم تجلّی میدهم. چرا؟ چون وسط خیابان مدرس ساری پاتوق کلهپاچهی من و عباس سلطانتویه بود. روزی رسید بهزودی این آق عبدالله لاری از کشورِ اُوسا !!! من و تو را یکجا مهمان همان کلهپاچهفروشی کند. من هم با چشم و بناگوش و زبون و چهار تا پاچّه هم سیر نمیشوم... باید عصر سیرابشیردون هم مرا و تو را مهمان کند. چون دَم از کشور اوسا زد باید تاوان پس دهد و جریمه شود!!! پولش هم دونگی نیست!! فقط از جیب خلیفه!!! برم ازین جواب بیرون!!!
وِه رِه هم جواب هادِم.... البته اول جواب حاج علی چلویی را بدم. بعد بیام سراغ شیخ محمد بابویه ببخلی
سلام رَخِف من حاج علی چلویی. الآن بازار سند به نام زدن داغ است، حتی جیز!!! راستی خرزنجیر را در بیار. وقتش است. امابعد؛ خودِ دارکلاییها میگفتند: دعوا داری بیا بریم قَبسنیبن. (=مخفف قبرستانی بِن ؛ زیر قبرستان). قابل توجهی نسل نو: قَبسنیبن کنار قارتخیل قرار دارد. آن قدیما در نوجوانی ماها مرکز رجَزخوانی بود. هر که به هم خط و نشان میکشید با خرزنجیر و پنجهبکس میرفتند اون جا دعوا. البته دو طرف دعوا چون از هم ترس داشتند فقط حوار میکشیدند و زنجیر در هوا جَخچخ میدادند. جامخانهایها هم برای یک کِرک میآمدند پاسگاه دارکلا شکایت!!! بین اوسا و مُرسم و دارکلا در طول تاریخ روابط مسالمتآمیز برقرار بود. باید این سه روستا اخوان و اخوات هم قلمداد کرد. جوانهای این سه روستا تا توانستند از هر سه روستا زن گرفتند و عروسی کردند. حالا این سه روستا حتی خویشاوندند همه، هم خونی و هم ازدواجی. بس است. رخف! ول کن، پیاده شود خرزنجیر را بذار داخل همون چوصندوخ!!!!
حجت رمضانی: سلام آقا مدیر چشم.
اِع بیدار شدی!! اومدی!!! حجت. ممنونم حاج حجت مردِ مقررات و حرمتگذاری به تذکر مدیریت. سلام بَرِت رخِف.
جناب آق شخ محمد بابویه سلام. یک این که: تو اگر بخواهی چند «نَه»ی تاریخی دیگر بر یازده «نَه»ی اون متنم اضاف کنی، تا چاچ میتونی بری!!! دو این که: حال که عبدالله لاری بِن حاجآقاجان اوسا را کشور اعلان کرد و از ایران، تجزیهاش ساخت!!! باید یادآوری کنم اگر اوسا کشور است، هستند خیلی در دارکلا که اروستای دارکلا را نه فقط دارالمؤمنین میدانند بلکه چنین و چنان هم میدانند:
دارکلا را بعضیها
نه قاره
نه سه قاره
نه پنج قاره
نه کل جهان
نه تمام دنیا
نه کیهان!!
نه مُشتری
نه ناهید
نه کیوان
نه زُحل
نه زُهره
نه مریخ
که تمام کهکشان راه شیری میدانند و از آن شیر مینوشند.
یک ربع برند نکا،
دلشان برای دارکلا بیتاب میشود.
یک ساعت برند جویبار غاز سیکا بخرند
قلبشان از تنگی دوری دارکلا طپش میافتد.
برن تهران تا رسیدند دروازه دولت یا پاچنار!!!
انگار تمام بدنشان تَش کشنه (=شعله میکشد از فشار خون)
بیایند قم اگر،
انگار دارکلا را ازشون گرفتند. حرمنرفتهُ و جمکرانندیده، جِر (=راهی) میشن میرن دارکلا. انگار تکیهپیش حاضری نزنن، شو روز نمیشه!!!
وَس است. عبدالله لاری حُصله ندانّه. پِِچوک پِِچوک متن دوس دانّه.
برم روی کارهایم حالا.
شهید علیرضا توسلی و اُمالبنین حسینی
دامنه: سه شنبه, ۷ فروردین ۱۴۰۳.
متن آن در لینک بالا در دامنه
سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم عزیز. جنابعالی اراده کن و تشریف بیار ساری کله پاچه مدرس که سهل میبرم کله پزی میدان شهدا به میزبانی خودم هر چند تا (رفق =رفیق) همراهت باشه آنقدر بناگوش بخورید تا جواب کنید. یه خاطره بگم از دو تا هم محلی که هر دو به رحمت خدا رفتن در این روز عزیز میلاد باسعادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام خداوند همه رفتگان را رحمت کنه. اما خاطره: مرحوم استاد جعفر آهنگری بالا محله مغازه مرحوم حاج یدالله ملائی تکه پیش (تکیه ) را برای قهوه خانه اجاره کرد و جغول بغول می فروخت یه روز مرحوم آقا باقر طالبی (القاسم عمو=ابوالقاسم ) بابوخیبل رفت مغازه آقا جعفر هر دو روحیه شادی داشتند از قضا، عمو باقر به عمو جعفر میگه من چقدر پول بدم که جغول بغول بخورم تا سیر شوم عمو جعفر گفت به اندازه دو پرس پول بده بنده خدا نمی دونست که چه بلایی سرش میآید شروع کرد به جغول بغول دادن یک پرس دو پرس سه چهار پنج عمو جعفر ته دیک را دید چیزی از جغول نمونده خطاب به عمو باقر گفته هرچی خوردی نوش جان پول ازت نمی خوام فقط خوردن تعطیل کن. ولی آقا ابراهیم عزیز هرچه کله پاچه میل کنی بنده تا آخر حساب می کنم برای شادی روح همه رفتگان صلوات.
آق سید حاج حمید آقا دارابی سادات معظم سلام باز هم. اولاً از سخیبودن و دستودلبازی آن رفیقم ۱۰۰ در ۱۰۰ مطلعام. خدا بیشتر کناد جیب حلال آن دوست خوبم را. دوماً قضیهی مرحومان جعفر بالامحله و باقر ببخل را، از قضا، خیلی زیبا طرح و روایت کردی. جالب توجه بود. مرحوم باقر طالبی -که برق چاه آب در حین کار در تَه چاه، او را گرفت و به رحمت حق رفت- بسیار شوخطبع بود و مدتی زیاد نانوا هم بود؛ اول در خیابان نادر مسگرها (=جمهوری) ساری و سپس پیش نانوایی پدرخانمش پدرشهید طلبهی رزمنده حسن بابویه. خدا رحمتشان کناد. خود باقر هم چند باری گمانم جبهه هم بود. درود. سوم هم این که حساب که مال توست!!! من ۵۰۰ کیلومتر بتازم بیام ساری، تازه کلهپاچه پول ره هم هادم!؟! راستی! میلاد امام حسن مجتبی ع است طبع من به سمت شوخ و فُکاه فرمان گرفت. این روز بزرگ تبریک باد بر تو سید حمید که خصیصهی کریم و سخاوت را از آن امام هُمام و زیبارُو آموختی.
یک واکنش روحیهبخش بابت این یادداشتم:
پس از بارگذاری این یادداشت روزم با عنوان «شیخ عوض!!!» در صحن مدرسه فکرت، در سایتم دامنهی دارابکلا نیز انتشار دادم که واکنش شگفت داشت برام. هر چند این صحن، هیچ بهایی به متنهایم قائل نیستند، اما در دامنه پراثر است. خدا را شکر یک مدیر سایت را برای شروع مطالعهی این کتاب برانگیخت.
متن گفتوگوی ایشان و من:
ابوذر رحیمی به دامنه: سلام علیکم. ضمن آروزی قبولی طاعات و عبادت! اتفاقا این کتاب [خاتون و قوماندان] چند وقتی است که در میان کتابهای کتابخانه محل کارم وجود دارد، اما تا امروز توجهی به آن نکرده بودم. تشکر از حضرتعالی.
دامنه به ابوذر رحیمی: سلام جناب ابوذر رحیمی. مدیر محترم« سایت یادداشتهای کوتاه» سلامت روزافزون برای جنابعالی آرزومندم. ممنونم از حضور و بیان نظرت. پس خدای باریتعالی را شکر که این متنم موجب شد شما اراده کردی آن را بخوانی. خدا خیرت دهاد.
و