سه دسته بود در دارابکلا
به قلم دامنه: سه دسته بود در دارابکلا: شاهدوست ها، کمونیست ها، امامی - انقلابی ها > نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه. روایتم از تاریخ محل، که آن سال من ۱۵ ساله بودم؛ پس ممیّز بودم و دارای عقل! لذا میشود به این روایت تکیه کرد! به نام خدا. اِجلال به شهدا مخصوصاً از سه روستای دارابکلا مُرسم اوسا؛ سه همسایهی همراه و پابرجا.
الف. مقدمهی بحث:
جهان در آستانهی سال ۱۳۵۷ -سال وقوع انقلاب اسلامی ایران- همچنان دو بلوکه، مانده بود؛ بلوک غرب، بلوک شرق. کشورها، بیشتر سلطنتی (موروثی یا مشروطه یا مطلقه) بودند. دیکتاتوری (کودتایی یا مادامالعمری) هم، روال بود. در میان آن، برخی از کشورهای نوظهور نیز، خود را مستقل اعلام کرده که اسم «غیر متعهدها» بر روی خود گذاشته بودند؛ یعنی شعار دادند نه تعهداتی به شرق داریم و نه به غرب. ایران در دستهی وابسته جای داشت؛ یعنی سرسپردهی کامل آمریکا. در چنین وضعیتی امام خمینی رحمت الله نسبت به سلطنت شاه، انقلاب کردند و خواهان سقوط سلطنت شدند و در یک کلام کلیدی گفتند: «شاه باید برود». شاه هم سرانجام با پروندهی قطور جنایت و خیانت، با زور مشروع ملت، «رفت» در واقع: دررفت! با فرار شاه مردم از تیتر «شاه رفت» و «امام آمد» نسخهی نظام شاه را باطلشده یافتند. چنین هم شد. حالا برگردیم به دارابکلا.
ب. شرح بحث:
شاهدوست ها:
در هر حکومت مستقری، عشق و علاقه -و یا در بدترین فرضیه- عقل معاش، افراد را وا میدارد حامی رژیم باقی بمانند. خُب؛ طبیعی بود در دارابکلا هم مثل سایر بلاد ایران، چنین جانبدارانی وجود داشته باشند که تا آخرین نفس دست از تعلقات به شاه بر ندارند. جای جالبتر این قضیه این است بهشدت هم بر محل تسلط داشتند، زور و چماق هم به کار میگرفتند. حتی شب تاسوعا یا عاشورای آن سال، تظاهرات سازماندهیشدهی شبانهی انقلابیون محل را (که خودم درین تظاهرات بینظیر و خروشان حضور داشتم) با حملهی خونین درهم کوبیدند و آن قدر زور و چو به کار برده بودند که افراد حاضر در تظاهراتی بهآنمهمی را، تار و مار کردند. آن شب زخمی هم داشتیم، مثلاً: شیخ ابراهیم بابویه و آقای مجتبی آهنگری کبل هادی. این دسته، حتی چند سال بعد هم در انتظار بازگشت شاه چشمانتظاری کشید و همش به رخ انقلابیون میکشیدند که «اَم شاه برمیگردد»! (اَم = مالِ ما)
کمونیست ها:
در ایران بر اثر فاز مبارزات ضد آمریکایی و نیز مجاورت با کشور کمونیستی شوروی -که رهبری بلوک شرق را در دست داشت- جوانان زیاد و مستعدّی، جذب چارچوب مبارزهی لنین شده بودند که جاذبهی هیجانی آن، کم نبود. حتی جریانی پدید آمد که اصول مبارزهی لنین را بر اسلام، التقاط (=مخلوط و معجون) کرد که به تفکر التقاطی مشهور شدند. حرفشان این بود اسلام، بهتنهایی در خود اصول و انگیزهی مبارزه ندارد! باید از مارکسیسم، این تز را، استقراض و استخراج کرد؛ عجب! جای بحث نیست و اِلّا بحثی مفصل در رد آن ردیف میکردم.
داشتم میگفتم؛ اما محل ما: آنها که جذب این مکتب فکری فلسفی و سیاسی شده بودند، خود را کمونیست معرفی میکردند اما من دقیقاً متوجهام که فلسفه و فکر این مکتب را هیچ بلد نبوند، فقط فاز سیاسی مبارزاتی آن را گرفته بودند و مانور قدرت میدادند با الفاظ پرطمطراق و عوامپسند. اما متحدانه رفتار داشتند. لیدرگرا بودند؛ یعنی سخن و فرمان بالاسرِ متفکر خود را دقیق گوش میدادند. شیوهی لنین (انقلاب خشن مسلحانه) را و بعدها تز مائو (انقلاب آرام دهقانی) را میپسندیدند. شوروی مآل آنها بود و کوبا و فیدل کاسترو و مرحوم ارنستو چه گوارا، الگوی رفتاری آنها. (البته چگوارا در میان مذهبیون انقلابی هم،یک چهرهی درخشندهی موجه ضد امپریالیستی محسوب میشد) واقعهی سیاهکل گیلان نمادشان بود که چریکهای فدایی خلق، پاسگاه ژاندارمری شاه را در آن شهر با شجاعت و مسلحانه تسخیر کرده بودند. کمونیستهای محل، دلسوز خلق بودند، ضد شاه، مخ میان خود داشتند (برخلاف شاهدوستها که مخ مطرحی در بین خود نداشتند که متفکر باشد) اینان حدود سی تا (شاید هم بیشتر یا کمتر) بودند. ولی این تعداد هم خیلی بود در روستا، آن هم دارابکلا که روحانیپرور بود و چند عالم دین داشت. اندکی بعد، در اثر تنش در کشور، داوودمَمْدُسِن از انقلابیون محل پشت تریبون تکیه ایستاد و تک تک نام کمونیستهای روستا را شمردُ شمرد و از مردم خواست آنها را بشناسند. گویا گفته بود (تردید از من است) به حمام راه ندهند! زیرا نجساند.
یادآوری: (آری؛ درست حدس زدید داوودمَمْدُسِن، همان شهید محمدحسین آهنگر است که بعد گردان رزمی سپاه را در محل و جنگل رهبری میکرد که سازمان منافقین اشغال کرده بودند. بعدها فرمانده گردان ادوات لشگر ۲۵ کربلا در هفتتپهی خوزستان شد و سرانجام در والفجر ۸ به مقام شهادت رسید و چون آئیننامهی سپاه به شهید یک رتبه بالاتر اِعطا میکند به آن شهید درجهی «سردار» دادند زیرا پست فرماندهی گردان در جنگ را بر عهده داشت)
امامی - انقلابی ها:
این دسته، ابتدا منسجم و تحت رهبری سپاه و پیوند با چند روحانی محل و منطقه عمل میکردند. تمام امور و مأموریتهای انقلاب را با هم پیش میبردند و توی اتاقهای هم نشست مشترک منعقد میکردند؛ اما اندک اندک وقتی وقتِ میراثخواری! انقلاب شد و طعم خوش انقلاب به بوی تلخ شغل و قدرت جابجا شد، پُست و مقامها، جاهطلبیها و ریاستطلبیها، زد و بندها و صد البته نیز حُب و بغضهای تُرد، طردکردن را جای آن نشانْد، آن اتحاد خوشایند را از ژرفا فرو پاشانْد و جای آن، سه دستهی متخالف و بدتر از همه رفتارهایی بدآیند، پدید آوَرانْد. دستهی راست، دستهی چپ و دستهی خنثی که این آخریها بین دو جناح شناور بودندُ مشغول شنا و ثنا! گاه هم رد و بدل ردن تضادها و نقارها و دودوزهبازیها. این مورد، داستانهای دلکَش!!! دارد که من هنوز زود میدانم اطلاعات آن را وسط بریزم و چون ندّاف (=پنبهرن) پشم و پنبهی آنها را رشته کنم. بگذرم. ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ دامنه