دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
نظرات
  • ۷ آذر ۰۳، ۱۷:۲۳ - ‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
    🤩
موضوع
بایگانی
پر بازدید
پر پسند
پر بحث‌

عصر مدرسه

يكشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۱۵ ب.ظ
 
 
سلسله بحث عصر مدرسه
 
نویسنده: قم. ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 

چرا سپاه در شهرها و روستاها دخالت دارد؟

واژه‌شناسی: دخالت در این جا به معنای هم نقش است و هم موجه. خواستم این نقش را در نُه علت جست‌وجو کنم. البته بند ۱۰ را عمداً ناگفته گذاشتم:
 

علت ۱ : وقوع جنگ

شاید اصلی‌ترین علت، همین عامل جنگ بوده باشد که سپاه را به نهادی مرتبط با مردم تبدیل کرد. زیرا هدایت جنگ را بر عهده داشت و مردم در جنگ، با دلخواه خود نقش سپاه را پذیرا شدند.
 
 

علت ۲ : شورش‌های داخلی دهه‌ی شصت

گروه‌هایی سیاسی با سه هدف منفک و بعضاً متحد به رویارویی خشن با انقلاب اسلامی روی آورده بودند، (تجزیه، خودمختاری، تصاحب قدرت) سپاه در سرکوب این گروه‌ها دخالت و امنیت را حکمفرما کرد و همین اشتیاق مردم را به سپاه ایجاد کرد.
 
 

علت ۳ : باقی ماندن مشیء مسلحانه‌ی گروه‌ها

علی‌رغم سرکوب تجزیه‌طلبان، اما همچنان گروه‌های سیاسی وابسته یا تشنه‌ی تنازع و قدرت، سعی کردند تناسب قدرت را برهم بزنند و حکومت را به قدرت‌طلبی روحانیت متهم کنند، سپاه در برابر آنان ایستاد و غائله‌های بی‌شماری را درهم کوبید و نگذاشت ثبات سیاسی کشور خدشه‌دار شود. این رویکرد سپاه موجب جانبداری مردم از نقش سپاه در حفاظت از انقلاب و کشور شد.
 
 

علت ۴ : تأسیس بسیج مستضعفین

با ایجاد بسیج، مسئولیت جذب، سازماندهی رزم و آموزش، سیاستگذاری، و هدایت این سازمان بر عهده‌ی سپاه گذاشته شد و این از عامل‌های مهم دخالت سپاه در امور مهم عمومی شد و مردم هم خود را به سپاه مرتبط یافتند.
 
 

علت ۵ : مکتبی - انقلابی بودن نهاد سپاه

سپاه سیاسی‌ترین نهاد عمومی کشور بوده و هست چون حفاظت انقلاب و کشور و سران حکومت مستقیماً به آن واگذار شد. چنین امری سپاه را دارای نقش مستقیم در امور مهم کرد و دخالت درین امور جزوِ ذات و سرشت سپاه شد.
 
 

علت ۶ : اعضای اولیه‌ی سپاه

نخستین اعضای سپاه -که در درون این نهاد به پاسداران قدیمی مشهورند- جزوِ پیشروترین انقلابیون بودند و نمی‌توانستند از امور مردم و انقلاب خود را کنار بکشند و یا نظاره‌گر باقی بمانند، زمان مبارزات با شاه آنها دوشادوش سیاسیون در نهضت حضور تعیین‌کننده داشتند.
 
 

علت ۷ : ارتباط سیاسیون با سپاه

نیروهای انقلاب تماماً با سپاه و اعضای برجسته‌ی این نهاد یا رفاقت داشتند یا قرار کاری و نشست‌های سیاسی. همین، زمینه‌ساز نقش سپاه در امور شد و فضای حاکم بر سپاه را سیاسی و انقلابی نگه داشت.
 
 

علت ۸ : تمایل مردم به رابطه با سپاه

این تمایل چنان بالا بود که خیلی از افراد دوست داشتند یک پاسدار باشند که جمله‌ی امام خمینی رحمت الله «ای کاش من یک پاسدار بودم» این عظمت و شأن سپاهی‌شدن را صدچندان بالا برده بود. و پاسدارشدن جزو آمال گردیده بود. زیرا پُر پرستیژترین شغل انقلاب و امنیتی‌ترین اشتغال محسوب می‌شد.
 
 

علت ۹ : مأموریت بحرانی به سپاه

در بسیاری از مواقع، کار فقط با دخالت سپاه حل می‌شد، مثل غائله‌ی ترکمن‌صحرا، مثل نجات پاوه، مثل سرکوب شیخ خزعل، مثل نابودی خانه‌های تیمی، مثل شرارت‌های مرزی، مثل مبارزه با قاچاق و سوداگری، و حتی مقابله با هواپیماربایی که به یک اقدام فراگیر بدل گردیده بود.
 

مقصد شریف با کدام شیوه‌ی صحیح؟

امام خمینی رحمت الله در کتاب "شرح جنود عقل و جهل"ص ۳۱۲ تا ۳۱۵ مطلبی دارد بس‌مهم، با عنوان "رِفق و مُدارا" که چکیده‌اش را می‌توانم این طور برداشت کنم. عبارات داخل گیومه "..." همه از آنِ قلمِ امام است :

 

اول

بر "مَدخلیتِ کامل" رِفق و مُدارا در "انجام امور" دست گذاشت؛ و این تفکر امام، وسعت دارد درین اثر؛ بسا که در "معاشرت با خلق" باشد؛ یعنی تدبیر امور دنیا. و چه بسا "راجع به امور دینی و هدایت و ارشاد" مردم.

 

دوم

روی امر و نهی (معروف + منکر) هم آن را دخیل می‌داند؛ یعنی ارشاد و حذردادن باید بر پایه‌ی مدارا باشد و از رِفق و حُسن برخورد، مایه یگیرد.

 

سوم

بر  همین اساس امام  معتقد است در "ریاضت نفس و سلوک الی الله تعالی" انسان باید اول اهل رِفق و مُدارا باشد. استناد امام به این حدیث است که "رفق میمنَت دارد و خُرق و عُنف، شُوم است" رِفق چیست؟! معلومه خا، مساوی هست با نرم‌خویی. مدارا چیست؟! معلومه این هم؛ برابر است با معاشرت نیکو و تحمّل دیگران. ( اینجا )

 

چهارم

می‌رود روی آثار این اصل، که اگر بر فرض کسی بخواهد مثلاً "با شدّت و سلطه" کسی را به اطاعت وا دارد، امکان ندارد زیرا "قلب او همراه" نیست. مثال هم می‌زند امام، این مثال: "فتح قلوب از فتح ممالک بالاتر است". حتی "فتوحات اسلامیه در اثر فتح قلوب نظامی اسلامی بوده و اِلّا با عِده و عُده این پیشرفت غیرممکن بود."

 

پنجم

بالجمله چارچوب رِفق و مُدارا در نگاه امام رحمت الله، به عنوان یک شیوه و عقیده "در پیشرفت مقاصد، از همه چیز مؤثرتر است." بهترین نمونه برای این عبارت و تفکر آن حضرت، همان خُلق عظیم پیامبر اکرم صلوات الله است که دل همه را نرم می‌کرد، سپس مکتب را در قلب می‌نشاند. لذاست که درین کتاب برای مقاصد دینی مانند "ارشاد و هدایت مردم" اصل مدارا و رِفق از "مُهمات" شمرده شده است که "بدون آن، این مقصد شریف" طی نخواهد شد.

 

چرا نباید هر سایتی را باز کرد؟!

حد کم به دو علت. اینک برمی‌شْمُرَم:

یکم. علت اخلاق دینی:

دین به ایمانوردان به‌آسانی اجازه نمی‌دهد که بر هر کاری دست یازند. ورود به هر سایت، زیان اخلاقی دارد. گاه آنقدر مسائلِ زرد در سایت‌ها هست که انسان باید شرم کند حتی ثانیه‌ای در آن درنگ و مکث کند؛ درنگ همانا و بیراهگی همانا و خسران همانا.

 

دوم. علت اخلاق حرفه‌ای:

لابد مُخبر هستید سایت‌ها اغلب دام و تور برای بازدیدکنندگان هستند؛ صیدشان چندین چیز است که من ورود نمی‌کنم. اما یک آدم حرفه‌ای و زیرک، هرگز خود را در دام این صیادان سارق! نمی‌اندازد. برخی ازین سایت‌ها با شگرد فریب تیتر می‌زنند؛ در تیترِ خبر، خواننده را با جمله‌ی پرسشی و تعجبی و بدون تصریح اصل خبر، تحریک می‌کنند تا طرف دست به بازکردن آن پست بزند که کنجکاوی کند ببیند چی هست، اما واقعاً در آن ارزش خبری وجود ندارد. هدف اصلی آنان، نه خبر و اطلاعات دادن، که به نمایش گذاشتن تبلیغات فریبنده‌ی‌شان است. یعنی با فکر تجاری، تور پهن می‌کنند برای مخاطبان احتمالی. دیگر این که بدذاتی برخی سایت‌ها این است که در تَه یا گوشه و یا جاهایی مخفی‌تر از سایت، ویدئویی تبلیغی جاسازی می‌کنند که بدون رضایت و یا اختیار شما، خودبه‌خود دانلود می‌شود و این کار باعث سوختن بخشی زیاد از بسته‌ی اینترنت یا هزینه‌ی وای‌فای شما می‌شود بی آن که از چن باخبر بوده باشید. پس؛ برای درهم کوبیدن چنین شگردهایی، اساساً به سمت بازکردن چنین سایت‌هایی نروید که هیچ ارزش و حقی برای مخاطب قائل نیستند. گفته باشم. ۲۷ بهمن ۱۴۰۲ دامنه توحید.

 

خدا خدا می‌کنیم که

تقریباً همه با این عبارت آشناییم. مفهومِ "کاشکی" در آن پنهان است؛ نوعی آرزو برای وقوع. هم برای نَعت و نِعمت است و هم واسه‌ی نفرین و نفرت. البته به انضمام نقمت و لعنت. بله؛ درست حدس زده‌اید وِرد زبان هم شده است. با این عبارت، خداوند بزرگِ قادر را میانجی مسئله‌ها می‌کنیم. حالا می‌روم روی مثالات که مطلب راحت هضم شود نویسنده یا گوینده چه اراده کرده است:

 

مثلاً

خدا خدا می‌کنیم که سرش به سنگ بخورَد و خودش روزی بفهمد دارد راهِ کج می‌رود.

 

مثلاً

خدا خدا می‌کنیم که خواستگاری‌اش ختم به خیر شود؛ چون همه با چنین پیوندی یا رُک مخالفند یا رو در رو مسئله دارند.

 

مثلاً

خدا خدا می‌کنیم که کاشکی باران بیاید زراعت وسیع امسال ما نخشکد تا خرج کربلا و حج و زیارت مشهد مقدس در آید.

 

مثلاً

خدا خدا می‌کنیم که انقلاب ما ختم به خیر شود و به انقلاب مهدی ع بپیوندد تا غیب و ظهور با هم جوش خورند.

 

خلاصه؛ خواستم رسانده باشم میان زبان مردم با کاش و آرزو یا لعن و عَوعَو!! ربط است. مردم میانجی‌گرانه بین سه ضلع مسئله و خود و خدا نوعی دعا، پنهان یا عیان می‌کنند. این نشان می‌دهد در طول زمان، رجوع به مبداء اَقدسِ آفریننده، همآره وجود داشته است. حالا من خدا خدا می‌کنم که مردم مؤمن و خداپرستِ خداترسِ خدادوست از فرهنگ دینیِ قشنگِ "خدا خدا می‌کنیم که..." هیچ وقت دست برندارند و همیشه خدا را وارد و ناظر و دخیل مؤثر امور خود بدانند. بگذرم. دامنه‌ی توحید.

 

طی‌‌الارض چیه؟ طی‌اللِسان چیه؟

کرامات شِمّه‌ای از اهل کمال یا فرد کمال‌یافته است، وقتی مسیر جغرافیایی با سرعت و حیرت‌آور پیموده شد، حتی راه روی آبراه که چند فرسخ طیِ وقت اندک، طی شود این طی‌الارض است.ولی برو بالاتر هستند وارسته‌های والِه که طی‌اللِسان هم دارند. پارسایانی که خواندن قرآن را در کمترین وقت به ختم می‌بَرند. مگر آوازه‌ی مرحوم آیت الله حسنعلی مقدادی اصفهانی نخودکی را نشنیده‌اید؟! من مشهد مقدس زیر پای سنگ قبرش زانو زدم.

 

سنگ قبر مرحوم آیت الله نخودکی
حرم امام رضا (ع). ارسالی مسعود دارابکلایی مشهد

 

نقل است مرحوم نخودکی این هر دو طی را یکجا داشت. هم ارض و ه لسان. زندگی‌اش در فقر مطلق گذشت؛ در چهار فرسخی مشهد مقدس. او توی یک دِه بود توان اجاره در مشهد را نداشت. عصرها به حرم می‌آمد. نمازش را می‌گُزارد، آنگاه به دِه باز می‌گشت. این چهار فرسخ راه را طی‌‌الارض می‌کرد و همان ساعات، طی‌اللسان هم می‌نمود؛ نصف قرآن را در راه رفت قرائت می‌کرد. بقیه را در هنگام برگشت. این می‌شد ختم قرائت. اگر کرامات محیّرالعقول و خارق‌العاده است اما به قول بزرگان دین انکارش هم سادگی است و کاری از سوی اهل انکار.

 

رونق جادو جنبل

امروز در ستون روزم می‌خواستم برین شعر، تعلیقه بنوسم. این: "بر احوال آن مرد باید گریست / که دخلش بود نوزده، خرج بیست" اما دیدم مسئله‌ی دیگر چاق و چلّه‌تر شده است. این: گویا فردی مدعی شده است دو کتیبه‌ی دالان شرقی مسجد عتیق اصفهان، "باطلُ السّحر" می‌باشند که به امر شاه‌عباس توسط شیخ بهائی نگاشته شدند.
 
باری؛ شیّادی در محیط ایران کاری روتین شده است، زیرا خرافه زورش از منطق و عقیده بیشتر و جاذبه‌اش شدیدتر است و کسب و کاسبی با آن سهل‌تر. روزی روزگاری چاه قنات کشاورزی روستای جمکران قم را که آب محصولات زراعی و مثمرات انار را سیراب می‌ساخت، دهنه‌ای برای انداختن کاغذ حاجات و نامه‌ی احتیاجات نزد حضرت صاحب عصر و زمان امام مهدی موعود ع جا زده بودند؛ حالا که آن دهنه چند سالی‌ست مسدود و حصار شده است برخی دارند برای خرافه‌دوستان، پله‌ای می‌تراشند. بخوانید چاله و چوله‌ای. خود کارشناسان فن می‌گویند متن روی دو کتیبه‌ی آن دالان، فقط اطلاعاتی درباره‌ی دادن مالیات در آن زمان بوده است.
 
سِحر کجا بودُ باطل‌کننده آن کجا. برخی فکر می‌کنند سِحر و جادو جنبل با پرَگ دودکردن دعانویسان شیّاد، باطل و از میان بُرده می‌شود. این بردگی است؛ بردگی از نوع خُرافی. نیز استثمار است، ثمره‌گیری مالی از جیب افراد کلافه و زودباور و گرفتار. دامنه‌ی توحید.

 

گاه باید در نگاه، درنگ کرد

شاید دهها بار از سمت بست شیرازی وارد حرم امام هشتم ع شدید، یعنی از همان خیابانی که موزه‌ی نادرشاه دارد. اما لابد آن لحظات، جوّ معنوی نزدیک‌شدن به حرم، شما را گرفته و اصلاً نیم‌نگاهی هم، به دوش چپِ خود نکردید که مدرسه‌ی صالح ابوصالح مشهور به «مدرسه نواب» را به نظاره نشینید. درست وصل به بست است. تردید ندارم ازین پس به مدرسه‌ی علمیه‌ی نوّاب چشم خواهید دوخت. مدرسه توسط مرحوم ابوصالح رضوی ساخته شد؛ همو که مدت‌ها نقیب و نائب سادات و مُتولی روضه‌ی منوره‌ی رضوی بود، یک مَنصب مقدس که علما و فقها بدان نائل می‌شدند. خلاصه این که؛ این مدرسه در مشهد مقدس بسیار بااهمیت است و در خود بزرگانی را جا داده بود: آیت الله مطهری، آقا خامنه‌ای رهبر معظم، علامه محمدرضا حکیمی، بدیع‌الزمان فروزان‌فر، ادیب‌نیشابوری. با اساتید شهیری چون حاج شیخ هاشم قزوینی و حاج شیخ مجتبی قزوینی. و نیز در مبارزات علیه‌ی شاه، پایگاه انقلابیون شده بود مثل شهید حجت‌الاسلام هاشمی‌نژاد که در صحن آن بارها سخن سر داد. آری؛ گاه باید در نگاه درنگ کرد. اطراف خود را خوب باید با مکث دیدُ سَرسری سیر ننِمود.

 

ناف

بله ناف. می‌خواهم چیزی خیلی پیش‌پا افتاده بگویم که زین پس همَش با دیدن و حتی فکرکردن ناف، یاد مادر بیفتید و احتمالاً دامنه را هم دعا (البته که دعای خیر) فرمایید. کافی‌ست هر بار ناف خود را می‌بینیم و درون آن را در حمام از پیچش مو و پشم و تجمع غبارها پاک می‌کنیم، یاد مادر خود کنیم. همان موجود بی‌همتای هر کدام از ماها، که لفظ ایثار فقط با کار آن گوهر یکتا، معنا یافت. تا ۹ ماه 🌒 که در رحِم شکمش بودیم با لوله‌ی بند ناف، از خون سرخ خود به تن ما شبانه‌روز بی‌وقفه خون رساندند (بخوانید کالری، ویتامین، پروتئین و مواد معدنی و آلی و کانی دادند) و آنگاه که ماها را زادند، بازهم از خونِ خود تا دو سال در کام ما نوشاندند؛ این بار نه سرخ، که سفید. و شیر، همان خونِ مادر است اما خدا آن سفید کرده است که نوزاد از رنگ سرخی خون، نهراسد. پس پدر در منطق من برای «به کار آوردن» است و مادر برای «به بار آوردن». تمام. پس ناف را مُساوْ با یاد مادر گیرید. درود دارید.

 

منظور از لا اله الّا الله

آن روز که از مکه ندای اسلام از سینه‌ی پیامبر اکرم ص برخاست و شعار لا اله الّا الله به گوش جان‌ها رسید که اگر این اعتقاد را داشته باشید "تُفلحوا" می‌شوید، منظور فقط نفی خدایان دروغین مکه و اکناف آن نبود بلکه "لا" بر همه‌ی بُتان بود چه بُت‌های هُبل و عُزا و لات و چه خدایانی با اسم و رسم‌های دگر بلاد. در کهن‌دیار ایران هم چنین "خدایان"ی باب بود:
 
سروش : ایزدِ پیام‌آور
 تیر : ایزدِ باران
 بهرام : ایزدِ پیروزی در جنگ
 هوم : ایزدِ گیاه
 میترا : الهه‌ی مهر
آناهیتا : الهه‌ی باران
خشاتریا : الهه‌ی جنگ
آذر : الهه‌ی حرارت و گرمی
ایندرا : الهه‌ی قهر و خشم
وایو : الهه‌ی طوفان
 
اما اسلام با نه به هر اِلَه فقط بر الله نوید داد و یگانه راه را توحید دانست. پس منظور از لا اله الّا الله، نه و نفی به هر بُت و خدای ساخته‌شده‌ی دست‌و‌ذهن بشر است چه پیکرتراشیده و چه ذهن‌پروریده.
 

رابطه‌ی تنهایی و امام زمان علیه السلام

مرحوم عباس کیارستمی (۱ تیر ۱۳۱۹ - ۱۴ تیر ۱۳۹۵) در ستایش "تنهایی" حرف‌هایی دارد که گمان کنم اگر خواننده‌ای دقت ورزد، نه فقط به ژرفای آن نائل خواهد آید، بلکه ممکن است این ایده را تمجید هم، نماید که باب طبع من استُ جزوِ دأب دائم من. لُبّ صحبتش به صورت چکیده با برداشت متداخلانه‌ی من، اینه:

 

تنهایی یا حتی حسِ تنهایی شکوهمنده. با آن، امکان حضور در هر جایی را که بخواهی وجود داره؛ چون در کنار دیگران، فرصت به حرکت درآوردن قدرت تخیل وجود نداره. در تنهایی تا دلت بخواهد با هر آدمی می‌توانی گفت‌وگو کنی. ایضاً درد دل. آدم در تنهایی آدم بهتریه. عین درخت که در تنهایی درخت‌تره!!! دلیلش این است آدم در جمع قرار که می‌گیره، ناچاره منافع جمع رو حفظ کنه و وقتی که به منافع جمعی فکر می‌کنه، به ناچار از خلوص خود جدا می‌شه. اساساً از دید او:

 

"آدم از زمانی که موجودی اجتماعی می‌شه، مسلّماً یه چیزایی به دست می‌آره، ولی خیلی چیزا رو هم از دست می‌ده." آدم در جمع... آدمه ولی... ولی...  آدمیه که به ناچار به منافع جمع فکر می‌کنه."

 

علت راز این صحبت کیارستمی این است انسان در تنهایی "دلیلی برای دروغ گفتن" ندارد. این امتیاز بالاییه. زنده‌یاد دکتر علی شریعتی نیز اوج عقیده‌اش "تنهایی" بود و بهترین و باخلوص‌ترین حرف‌هایش را در کتاب "گفت‌وگوهای تنهایی" زده و نوشته است.

 

حالا بیا با هم برویم سراغ امام زمان علیه السلام. چرا فکر باید کرد آن حضرت در تنهایی سختی می‌کشد؟! برای آن صالح و قائم عصر عج، غیبت و پرده‌ی پنهان، فرصت است چون انسان کامل است و تاب هر موقعیتی را به‌تمامه دارد. البته خود نیز منتظر است که وقت ظهورش رسد. آری؛ کمی خود را تنها کن تا از آسیب خدشه‌خدشه‌های جمع و آفات نِق‌نُق‌ها فراوان آن، بَری شی. آخه فکر توحیدی یک فازش تفرُّد است؛ یعنی فردیت، یگانگی، تنهایی، خلوتُ خلوتگهی، دامنه‌ی توحید قم. ۵ اسفند ۱۴۰۳ در آستانه‌ی شب احیای نیمه‌ی شعبان.

 

یا مهدی ادرکنی

وعد ، وعید ، موعود

چون نیمه‌ی شعبان جشن میلاد منجی ع است سه لغت دینی را (بدون ورود به دو مکتب اشاعره و معتزله) باز می‌کنم که هر سه تحت اراده و مَشیت (=خواست) خداوند است.
 
وعد :
خداوند چون «لا یُخلِفُ المِیعاد" است (سه / آل عمران) پس به نوید پاداش‌های خود عمل می‌کند. و ما به وعده‌ی خدا در روز رستاخیز حتی تجلی بخشی از آن در دنیا، باور راسخ داریم.
 
وعید :
همان خدا چون خُلفِ وعده نمی‌کند، وعیدها (کیفردادن گناه‌کارها) را هم، روز جزا پیاده می‌کند مگر آن که فرد از گناه خود، توبه‌ی نصوح کند. مثلاً کسی که شراب می‌نوشد یا دائم دروغ می‌زند و یا همیشه حق مردم را می‌خورَد و برای همنوع پیله می‌تنَد، او طبق قانون وعید، محاکمه می‌شود و سزای عمل خود را می‌چشد.
 
موعود :
موعود مقدّر و مقررّ است یعنی هادیِ سُبُلی که وعده آمدنش "داده‌شده" است. انسانی "ازپیش تعیین‌شده" که در فرهنگ اعتقادی شیعه یعنی فرزند امام حسن عسکری و حضرت نرجس خاتون (یا همان مِلیکا زاده‌ی روم شرقی) -علیهما السلام- که اسمی بامسمّی دارد؛ مهدی موعود علیه السلام. که چشم‌انتظاری برای ظهورش نزذ منتظران، یک عبادت است و آن "هادی" دولتِ "کریمه" تأسیس می‌کند که آرمانی‌ترین دولت کُره‌ گیتی‌ست. این اعتقاد و افکار با آن که درست است، زیبایی هم در آن موج می‌زند. حتی موعودگرایی تحت عنوان «Messianism» در بسیاری از مکاتب و مذاهب دیگر (چه آسمانی چه زمینی) مطرح است که دنبال منجی هستند و ظهورش.
 
زیبایی ظهور منجی میان ما شیعیان این است امام و نام امام مشخّص است. همه عاشق آن امام غائب‌اند؛ طوری عاشق، که برای نیامدن و تأخیر ظهورش نُدبه می‌کنند، ناله می‌کنند، نجوا سر می‌دهند، به آن حضرت دل سپرده‌اند؛ شب و سحر و اغلب غروب دلتنگشند؛ شیفته‌اش‌اند؛ شیفتگی و عشقی آشفتگی درش نیست، ندامت ندارد، هرچه هم بیشتر پیش می‌رود، گدازه‌تر می‌گرددُ گرمابخش‌تر. چه‌ها که سربندِ "یامهدی ادرکنی" در جبهه با ماها نکرد. بیا آقا بیا مقتدا، بیا دادگر بینوایان. قم. یکشنبه ششم اسفند ۱۴۰۲ دامنه‌ی توحید.
 

آرام یا پر سر و صدا؟!

یک نویسنده‌ی اهل چکسلواک به اسم یان کولارژ -که کنار میرزاکوچک خان مبارزه کرد- در وصف ایرانی‌ها گفته بود زندگی ایرانی‌ها در خانه‌هایشان، آرام ولی در بیرون و بازار، پر سر و صدا است. از نظر او ایزانی‌جماعت طبق خُلقیات خود هنگام تنهایی آواز می‌خوانند و چون راحت می‌نشینند در فکر فرو می‌روند. برای اطلاعات بیشتر: (ر. ک ص ۲۱۹ و ۲۲۲ کتاب بیگانه‌ای کنار میرزا)
 
من البته جوری دیگر نظر دارم. ایرانی‌ها علاوه بر بازار در منزل هم اهل سر و صدا شدند و به جای به فکر فرورفتن، بسیارهم شلوغ می‌کنند. انگار هر فرد دارد دیگری را فریاد می‌زند و یا پای گیرنده‌ها فقط سر و صدا می‌شنود. آقا! بانو! سکوت و خلوت و سر بر زانوی فکر فروبردن کار بزرگی است. این حالت را از خود دور نیندازیم. کشتزار خود را چنان با مطالعه و تفکر بکاریم که بتوانیم خرمن داشته باشیم. ۸ اسفند ۱۴۰۲ دامنه.
 

منبع عکس

گفت: "آگاهانه و صادقانه رأی ندادم"

می‌گویم: دروغ گفت

حجت‌الاسلام آقای سید محمد خاتمی به هر حال تحت فشار وجدان! یا اینُ آن، آمد وسط تا خود را موجّه نشان دهد؛ از دلِ شکافی که توهّم می‌زند میان ملت موج می‌زند! و یا بر آن دامن می‌زند، محبوبیت! گدایی کند. او مثلاً آمد این چیزا را مطرح ساخت تا برای توجیه! کار غلطش، تقلا صورت داده باشد:

 

اول گفت: "این بنده‌ی کوچک خدا همیشه بر انتخابات و اهمیت آن تاکید داشته است و دارد." بعد گفت: "مطلوب‌ترین راه برای رهایی از این وضع یک مصالحه ملی" و "استقرار مردم‌سالاری توسعه‌گرا" است. سپس مطرح کرد: "در چنین وضعی براندازان نرم و سخت می‌کوشند از این نارضایتی در راستای ادعاهای واهی خود سوء‌استفاده کنند در حالیکه بر این باورم اکثریت قاطع ناراضیان (و بسیاری از کسانی که در انتخابات شرکت کردند) ناراضی‌اند، اما بهم‌خوردن امنیت و ثبات کشور را نمی‌خواهند. غالب مردم اصلاح کم‌هزینه و پرفایده امور را طالبند، لذا نظرِ "براندازی نه ممکن است، نه مطلوب" و آنگاه حرف آخرش را گفت: "این بار... آگاهانه و صادقانه رأی ندادم تا به هیچکس دروغ نگفته باشم... به این امید که با رأی‌ندادن در این شرایط، اعتماد آسیب‌دیده مردم از حکومت... تا حدی ترمیم شود."

 

او گفت رأی نداد تا به هیچ کس دروغ نگفته باشد، اما من می‌گویم او دروغ گفته است و حرفم را اثبات می‌کنم. هشت مورد از تحلیلم در قسمت دوم در زیر:


یکم: اگر انتخابات نزدش اهمیت داشت پس چرا وقتی آن ۱۱۰ نفر از میان جناح او انشعاب زدند بیانیه نوشتند که به هر نحو ممکن، حتی با هدفِ «روزنه‌گشایی» هم شده باید درین انتخابات شرکت کرد و حرف از تحریم نزد، او جانب بقیه‌ی جناح خود ایستاد و آن طیف آمریکایی اروپایی را ترجیح داد؟! حتی رفتار آقای علی مطهری را که فکر می‌کرد بهترین رفتار تعیین لیست نامزد از میان همین افراد فیلترشده است، وقعی ننهاد؟! پس من می‌گویم: او دروغ گفته است.


دوم: اگر راه رهایی مصالحه ملی و استقرار مردم‌سالاری توسعه‌گراست پس چرا خودِ وی غرورانه با دمیدنِ تحریم انتخابات ۱۱ اسفند مجلس، خیال کرد قادر است مجلسِ ترحیمِ ختمِ نظام را بگیرد. نیز اگر او تز توسعه‌گرا دارد، مگر در توسعه‌گرایی باید انقلاب نوپا و با اقتصاد حالِ ظهور را این‌گونه دستاویز چند افراطی دگردیس‌شده درون جناح خود کرد که به جای گام‌های خُرامان، تخریبگری و آشوب را دامن می‌زنند؟! پس من می‌گویم: او دروغ گفته است.


سوم: اگر او واقعاً باور دارد براندازان از نارضایتی در راستای ادعاهای واهی خود سوء‌استفاده می‌کنند، پس چرا در طول پاییز اغتشاشِ هرزگان، او به جای جانبداری از ولایت فقیه (عمود انقلاب) و مقابله با سوء‌استفاده کنندگان، دودوزانه سمت اغتشاش ایستاد و آن شعار دروغ و فاسد سه تا «ز» را شعار درست توصیف و حتی بیانیه‌ی تحریک و تأیید صادر کرد؟! پس من می‌گویم: او دروغ گفته است.

 

چهارم: اگر آقای خاتمی صادقانه قبول دارد اکثریت قاطع ناراضیان با آن که ناراضی‌اند اما بهم‌خوردن امنیت و ثبات کشور را نمی‌خواهند، به مردم مؤمن جواب دهد چرا وقتی برخی از اطرافیان جناح او از تهدید ترامپ به بمباران ۵۲ نقطه‌ی فرهنگی و مذهبی ایران تلویحی و تصریحی خوشحالی کردند او برابر این برهم‌زنندگان امنیت ملی و حتی رفتار ضد منافع ملی اینان نایستاد؟! و کریه‌ترین کار هزرگان در پاییز پارسال به بهانه مُردن یک زن کُردِ مشکوک با سابقه‌ی غش و جراحی را محکوم نکرد و از مظلومیت انقلاب دفاع نکرد تا امنیت از بیرون مرز به مدت چندماه دچار تردید نشود؟! پس من می‌گویم: او دروغ گفته است.


پنجم: اگر در منظر وی مردم اصلاح کم‌هزینه می‌خواهند و فکرِ براندازی، ممکن و مطلوب نیست پس چرا وی هر بار کشور آماج هجوم بیگانگان در بیرون برای تهییج افکار عمومی در درون می‌شود او به جای حضور در میدان دفاع از نظام و انقلاب، سالوسانه برای این که مثلاً محبوب بماند، یا سکوت می‌کند یا آنتریک؟ و حتی با صدور بیانیه و سردادنِ حرف گزاف و بزَک، گزَک دست آنان می‌دهد و گُرز به اغتشاشگران؟! پس من می‌گویم: او دروغ گفته است.


ششم: اگر حقیقت دارد که به این امید رأی نداد که مثلاً به قول خودش "اعتماد آسیب‌دیده مردم از حکومت" را "تا حدی ترمیم" کند؛ چرا پس وقتی دید سرش به سنگ خورد و مردم بالای ۴۲٪ آمدند به میدان صندوق آن هم در میان بالاترین سطح عوام‌فریبی دشمنان انقلاب و ایران که خط تخریب رأی‌دهندگان را دنبال می‌کردند، این فرد که مدعی آسیب است نیامد از مردمی که شرکت کردند تشکر کند؟! نکند مردم فقط آنانی هستند که رأی نداند؟! تازه از میان همان شهروندان که نیامدند میدان صندوق، سی درصدشان برای همیشه‌ی این نظام، نمی‌آمدند میدان صندوق. مابقیِ شرکت‌نکردگان را هم مگر باید یک جور حساب کرد و به نفع جناح خود دوخت؟! این است که پس من می‌گویم: او دروغ گفته است.


هفتم: اگر او خود را آگاه و صادق جا زد که رأی نداد من ازو سؤالم این است پس چرا با این صداقت و آگاهی که از آن دم می‌زند وقتی نهاد نگهبان تمام نمایندگان مجلس ششم را از دَم، تارومار کرده بود او با فضاحت تمام، انتخابات مجلس هفتم را برگزار کرد و افتخار هم نمود؟! این سالوسی‌هاست که نشان می‌دهد سیاست فریب در سر دارد و دروغ در ذاتش رفت. پس من می‌گویم: او دروغ گفته است.


هشتم: اگر خاتمی صادق است بگوید چرا همین حالا هم که قلیلی از دوروبری‌های واقعاً "خنّاس" او شیطنتاً روی حرفِ «ن» جمله‌ی "رأی ندادم" او، اِعراب فتحه گذاشتند تا به مردم حالی کنند خاتمی به نظام «نَه» گفت، این حرکت کثیف را محکوم نکرد؟! این است که پس من می‌گویم: او دروغ گفته است.


بس باشد. فقط گفته باشم آقای حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی بهتر است از خودت لکه‌زدایی کنی وگرنه پیسی خواهی گرفت. اگر خیال می‌کنی با این جور مواضع خفیف، حکومت می‌آید تو را می‌گیرد و توپ در می‌روَد در جهان (=به قول محلی به فرد سیگاری که خیلی دود هوا کند می‌گویند: کمِل دَسّه در می‌کند) که آی مردم حکومت خاتمی را گرفت! سخت در غلطی. چون آقاخامنه‌ای زیرک‌تر از آنه که هر اِنس و جِن درباره‌اش خراب خیال کند. آقاخاتمی کمِل دَسّه در نکن برگرد به دامن مردم. پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲ ، دامنه.

 

محمدمنّان؛ پدیده‌ی انتخابات ۱۱ اسفند قم

همین حالا بگویم محمدمنّان نفر دوم از سه نفر راه‌یافته به مجلس ۱۲ -که از لیست راست سر برآوُرد- به دیدِ من از چهره‌های آینده‌ی قوه‌ی مقننه خواهد شد؛ البته برآورد من این را می‌گوید. گرچه به لحاظ لیستی محمدمنّان در راست فهرست شد اما خودش چندباری شنیدم که گفت فردی مستقل است و زیر چتر ☔ هیچ  جناح نیست. تا جایی که رویش دست به مطالعه زدم توسعه‌گرا، زبل، کارکردگرا و جزوِ دانش‌پیشگان زرنگ است. من حدس می‌زنم او پدیده‌ی مجلس دوازدهم می‌شود؛ البته با یقین زیاد دور نیست این حرفم. بگذرم. ۱۸ اسفند ۱۴۰۲ .

 

وقتی این یخ‌لولو را دیدم یاد خانه‌های گالِه‌به‌سر داراب‌کلای قدیم افتادم که از لبِ دربِن (=سکّو) آویزان می‌شد گاه تا نزدیک بنِه (=کف زمین) می‌رسید. چه خوبه آدم به بلندی‌های مرکز فرستنده‌ی صداوسیما دسترسی داشته باشد تا ازین یخ‌لولوها لمس کند. مثلاً فرستنده‌های درازنوی کردکوی، حیران اردبیل، بینالود نیشابور و قِس علی هذا.  این جا اما به گمانم! قله‌ی سوردار شهر نور باشد، دکلی از دکل‌های فرستنده‌ی قوی‌ّی صداوسیما. این مَردی که دارد یخ‌لولو میک می‌زند را نمی‌شناسم! خُلخاندِه (=انگاری) آشنا به نظر رِسِنِه! اسمش سرِ زِوونم درِه، ولی یادم رفته. بگذرم اساساً در ارتفاعات انسان استعلای معنوی می‌گیرد و خدا را عمیقی‌تر به دل می‌برَد. ۲۲ اسفند ۱۴۰۲ . آهان  غلام یزدانیه.

 


یکی از بزرگانی که ازو باید یاد کرد که بنده بارها درین مدرسه و سایت دامنه ازش یاد کردم مرحوم حاج آق مهدی دباغیان است. خصوصاً ماه رمضان که به خیرات ایشان همه‌ساله از آن سرِ روستا در انجیردِلینگِه گرفته تا دو سمت یورمله و بالملِه و به این سوی روستا در ببخیل و المِه‌جار به درِ تک تک خانه‌ها فرِنی و آش افطار می‌بُردند. زنان هر نماشون (=غروب) فرنی‌ها و کاسه‌آش‌ها را داخل سینی بزرگ بر سر  می‌گرفتند به منزل مردم تحویل می‌دادند؛ چه طعمی هم داشت. این کار ستوده‌اش در اذهان ماند. مگر می‌شود مردی چنین خیرات چشمگیر و فراگیر کند اما همسری هم‌پا و همدوش وی را نصرت و هدایت نرسانَد؛ هرگز. آن مرد بزرگ محل ما چون در کنارش همسر مؤمن و محترم حاجیه عفت را داشت توانست چنین گشاده‌رو و گشاده‌دست باشد. روحش شاد و فاتحه و صلوات. و سلامت و عزت مضاعف برای همسرش باد که ضیافت رمضان را در اعمال حسنه‌ی خود داشت. فرزندش آقامحمد دباغیان هم درین مدرسه حضور دارد. چهارشنبه، ۲۳ اسفند ۱۴۰۲ .

 

سه وجه اشتراک امام خمینی و رهبری معظم

۱. ایستادگی در برابر امپراتوری غرب. ۲. ساده‌زیستی و قناعت طبع. ۳. هوش و کاریزمای منحصر به فرد. ۲۴ اسفند ۱۴۰۳‌.

 

عیب، غم، غلام

سلطانی به وزیرش گفت: سه تا سؤال می‌کنم اگه فردا جواب دادی که هیچ، وگرنه عزلی.

سؤال اول: «خدا چی می‌خورد»؟

سؤال دوم: «خدا چی می‌پوشد»؟

سؤال سوم: «خدا چی کار می‌کند»؟

وزیر بلد نبود، دست به تقلب زد؛ از غلامش -که زیرک و فهیم بود- پرسید. 

غلام پاسخ گفت: هر سه تا جواب را می‌دانم، اما جواب سؤال سومی را فردا می‌دهم.

این که «خدا چی می‌خورد»؟
غمِ بندگانش را.

این که «خدا چی می‌پوشد»؟
عیبِ بندگانش را.

هر دو فردا رفتند نزد سلطان. وزیر دو تا پاسخ را داد. سلطان پذیرفت و گفت خودت پیدا کردی یا از کسی گرفتی؟

گفت ازین غلامم گرفتم.

سلطان گفت حالا لباس وزارتت را در آر بده به غلام.

وزیر بعد از خلع وزارت به غلام گفت: پس جواب سؤال سوم چی شد؟ غلام گفت: هنوز نفهمیدی خدا چی کار می‌کند؟ خدا در یک لحظه، غلام را وزیر می‌کند، وزیر را غلام!

والسلام.
۲۵ اسفند ۱۴۰۲ ، دامنه‌ی توحید با دخل و تصرف داستان

 

  ... 

تَندیرنون

پس هنوزم در محل مادرانی این‌چُنین مهربان نسبت به فرزندان حیّ‌وحاضرند که با طیبِ خاطر حاضرند افطاری سرِ سفره نون داغ تَندیر تنظیم کنند. حالیا برین دلرَحمین، آفرین. واقعاً هیچ حُبّی به گردِ پای مادران نمی‌رسد؛ حُب و محبت فقط در دایره‌ی مادری معنای اصلی‌اش را می‌گیرد. پس؛ دست مریزاد. اما بگذارم یک خاطره هم بنگارم:

 

محله‌ی ما اون قدیما هر سو بوی کوله‌ی تَندیرنون می‌آمد و فضای حموم‌پیش ببخل را بشدت می‌پیچاند. تحریک می‌شدیم می‌رفتیم روی تَندیرها که هنوز اَنگله‌ی آن خاموش نشده بود و زیر خاکستر گرما داشت. هم دستانمان را گرم می‌کردیم و از جدار تَندیر (=به قول شهری‌ها: تنور) کولِه‌های جامانده‌ی نون را که حسابی بِرشته می‌شد می‌کَندیم و موروکّه موروکّه (صدایی زیبا و پرسروصدا از جَویدنِ نون برشته‌شده) می‌دادیم می‌خوردیم. جانِ مزه را می‌کرد. سالی سه بار هم ازین شیرینی‌های مَن‌درآوردی عِجِرغِرِبی  -که جز زیان به بدن چیزی عاید نمی‌کند- گیرمان نمی‌آمد. همین کولِه‌ها، مغزمان را حسابی شست‌وشو داد و حالا اصلا - ابدا، تحت شست‌وشوی مغزی!! هیچ کس و نهادی نمی‌شویم. نون، همون تَندیرنون. ممنون از فامیل محترم محلم که مُجازم نمودند ازین عکس تَندیرنون، درین صحن پرده بر دارم و پَرّه‌ای بنالم و مُشکی معطر بپراکَنم. چون معلوم است هر روزه‌دار با دیدنش، عطر مادرش به مشامش می‌رسد. برای روح تمام مادران به خاک آرمیده، نیز برای دوام عمر تمام مادران و بانوان روی خاک که زحمات تقبل نموده، سختتان نیست صلواتی باحرارتِ حُب محمد و آل محمد بفرستید.  ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ .

 

بِف‌ف‌ف‌ف... تموم بالمله‌ای!!!

ازین سر، تا اون سرِ سمت پرده، یعنی ضلع غربی مسجدجامع داراب‌کلا و در عکس بعدی ازون گوش تا این گوش دیوار ضلع شرقی آن، تموم تا ۹۹ و اندی درصد، بالمله‌ای‌اند. خدا بده برکت و نعمت. بِف‌ف‌ف‌ف تموم بالمله‌ای!!! بِف (=مساوی است با تعجب در انبوهی و ازدحام) بازم حرفم اثبات شد این مؤمنین اتاق‌پیش و اکنافش اگر نباشند، مسجد از حضّار انبوه، تخلیه خواهد بود. خدا نیارد آن روز. کافی‌ست آن بالاتپه یک مسجد سوم، راست شود؛ دیگر برای مسجدجامع باید سهمیه زد! دامنه از قِسم کشکولی بگذرد. امابعد این قاسم بابویه رخف من نیست ولی توی مسجد. پسردائی‌اش قاسم ملایی اون هم رخف من، ولی هستُ پیش ستون نشسته است کنار سید موسی و سید اسحاق البته در عکس‌های دیگر، نه این دو عکس.

 

حالیا درود بر استاد ما. خرسندم پس از سال‌های سال، جناب حجت‌الاسلام آسید محمد شفیعی مازندرانی استاد محترم و دانشمند -که از شهیران محل ماست و از دیرباز پیش از انقلاب وارد مبارزات شد و چندین جلد کتاب نگاشت و صدها ترم تدریس کرد و در طول جنگ، اهل جبهه و جهاد در دفاع مقدس بود- امسال در مسجدجامع زادگاه سخنران می‌رانند. بنده ده‌ها بار پای منبرش نشستم و پندهای اخلاقی آموختم. خدا را شکر این بار، باز هم منبرش را به یاد ماها آوُردند. ۲۷ اسفند ۱۴۰۲ .

 

آخرین کتابی که سال ۱۴۰۲ خواندم

 بالاخره دیشب تو بگو بامداد، خواندن این کتاب ۳۹۴ صفحه‌ای را -که مُخم درگیر خود نمود تمام کردم. به‌شدت شیرین، کِشنده، افزاینده، آنم شب در رمضان که بیداری مزه‌اش فوق خوابیدن است. کتاب هم کارش هم بیدارداشتن است، هم بیداری‌دادن. حالا این اریک فون دِانیکن در «ارابه‌های خداوند» چی خواست گوید که مرا خوبلِه بامداد نگه داشت؟ (خوبلِه حالتی در مرز خواب بیداری) من که کلی وقت گذاشتم دِانیکن خواست به جهان بشر بگوید هوشمندانی بیگانه (=موجودات فرازمینی) در گذشته‌های دور به ملاقات انسان‌ها آمدند.


وی که کوشش دارد رازهای دنیا را کشف کند دست روی فن، تخیل و باورها می‌گذارد تا چنین نشان دهد انسان «آینده‌ی درخشانی در برابر خود دارد» و مهمترین راهکارهای او یکی شناخت رموز متون باستان و دیگر سر درآوردن از رازهای فضا است. حتی پیشنهاد می‌دهد سالی را به نام «باستان‌شناسی تخیلی» بنامند. او مردمان جهان را در دو دسته تقسیم می‌کند: کسانی که دنبال دلایل عقلانی و علمی هستند و کسانی که از زیر تأثیرات آداب قومی بیرون نمی‌روند. این نویسنده‌ی سوئیسی به طور صریح بر بازگشت به زندگی دوباره‌ی جسمانی بر اساس یک پیمان باستانی معتقد است. او قبرهای چندده‌هزار ساله در اَریحا کشف کرده که در خانه‌هایی گِرد گنبدی، زندگی می‌کردند. دِانیکن با این کار خواست بگوید نیاکان انسان، زندگی اتفاقی بر پایه‌ی هوا و هوس نداشتند بلکه پیمان داشتند که بر اعتقادات باشند. مثلاً یکی از باشکوه‌ترین کار نیاکان، هدیه‌ی عطر به خدا بود و این معنایی جز دمیدن طراوت در اعتقادات و حیات نبود. ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ آخرین روز سال. توحید.

اسلام سیاسی در ایران

اولین کتاب امسالم که مشغولم

۱ . ۱. ۱۴۰۳ ،

متن آن در لینک بالا در دامنه

قالَ...

کانَ...

به قلم دامنه‌ی توحید: چگونه می‌شود وفات بانوی اول اسلام و مسلمین -حضرت خدیجه‌ی کبرای عزیز و محبوب‌مان -سلام الله علیها- باشدُ، پُستی دیگر، پیش از پرداختن به آن نمونه‌زنِ دین و آئین، نوشت. خصوص وقتی دل کسی انباشتِ عشقُ حُبّ به او باشد که خدای بارئ وحی فرستاده که ای مردم! ای مؤمنین! او از هر رِجسی به دور بوده و به دور است.

 

اینک گویم من، از خانه‌ی او بوده خاندان اهلبیت -علیهم السلام- پا گرفت و این‌همه دلدادگان دورِ آن بیت پاکان، حلقه دارند. پیامبر اکرم ص هم قالَ... داشت و هم کانَ... . این یعنی، آن رسول دین و مردم، هم سخن آورده، هم عمل. هم گفتار کرد، هم کردار. قالَ... یعنی بدانیم رسول الله چه‌ها فرمود. کانَ... یعنی آن حضرت چه‌ها کرد. اولی یعنی مجموعه سخنان (تئوی و سَیر) و دومی یعنی مجموعه کرداران (عمل و سیره) و حضرت خدیجه س درین هر دو، شریکِ بدون تردید مأموریت‌های حضرت محمد ص بوده. و چنین بوده که اسلام پا گرفته. بنابرین ما ایمان‌آورندگان، باید میلاد و وفات آن بانوی معزز دین و مسلمین را همآره زنده و سازنده نگه داریم. روحم فداش و غمم براش.

 

آزادی روی اسم هر چیزی!!!

برخی تازه‌به‌دوران رسیده‌ها چنان «آزادی» را عین «ولا الضَّالِّین»! غلیظ اَدا می‌کنند که انگاری خیار بوته‌ای را از مزرعه‌ی پدرشان چینده‌اند. آزادی، پیش از آن که لَقلقه‌ی زبان‌تان باشد، یک شعار استراتژیک انقلاب بوده است: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»

 

آنقدر شعار آزادی توی اوج انقلاب رایج بود که همان سال ۵۷ و ۵۸ اسم خیلی چیزها شد آزادی: میدان آزادی، سینما آزادی، ورزشگاه آزادی، روزنامه‌ی آزادی، حتی کلّه‌پاچه‌ی آزادی! سیراب‌شیردون آزادی! و برو بالاتر سیگار آزادی! که عکسش را بالا اِلصاقیدم! آنقدر هم این سیگار رواج داشت، همه چَچکل‌به‌دست (=چوب یک سر آتش) آن را دودش می‌کردند! بگذرم. فقط خواستم گفته باشم نَدیدبَدیدها خیال می‌کنند شعار آزادی را اینا کشف کردند! البته واضح است آزادی از دید اینان، معنایی جز ولنگاری و بستن مسیر رشد و توسعه‌ی انقلاب اسلامی نیست. رفتار این تیپ آزادیخواهان! به چیزی غیر از چَچکل‌به‌دستانِ سیگار «آزادی»، شبیه نیست. ۳ . ۱ . ۱۴۰۳ ، توحید.

 

     

چرا برنج می‌دن به نوروزخوانان؟

این عزیزآقای فرخی هست که همراه با قدرت‌الله میرزایی نوروزخوانی می‌کنند همه‌ساله در روستاهای غرب گلستان که هم از آمدنِ بهار خبر دهند و هم خیر و هدیه جمع کنند عکاس این سه صحنه خانم فائزه کابلی است از خزرنما.  اینان ۳۰ سال مدام که با نوروزخوان ماندند؛ بقا بر یک سنت زیبای دیرینه. با آن عصا (در محل ما به آن می‌گویند: غازکَل دَس‌چو = چوبدستی شبیه به کلّه‌ی غاز) که گرگانی‌ها بدان "قولچوماق: علامت قدرت" می‌نامند، بر دروازه می‌کوبند و یاالله‌یاالله گویان وارد خونه‌های مردم می‌شوند مژده‌ی خجسته فصلِ سبز را به صاحب‌خانه می‌دهند و طبق رسمُ رسوم برنج و  تخم‌مرغ و پول می‌ستانند؛ سپس در حق صاحب‌خانه و اعضای خانه دعا می‌کنند و شاداب و شادمان و خندان می‌روند. برنج (=دُنه) را از آن رو می‌دهند که شالیزارشان -که نماد شمال ایران است- پرثمر شود و در سراپرده‌ی خانه تا آخر سال نوِ بعد فقر نیفتد. بگذرم. ۵ . ۱ . ۱۴۰۳ دامنه‌ی توحید.

 

حاصلخیز و سؤال‌خیز

من باورم این است قرآن کتابی‌ست هم حاصلخیز، هم سؤال‌خیز. دیده‌اید زمین وقتی شوره‌زار باشد کِشت نمی‌شود؟ چون خاکش حاصلخیز نیست: یعنی محصول و ثمر از آن برنمی‌خیزد. قرآن زمینش تماماً حاصلخیز است، هر چه بخواهی از آن دِرو و برداشت خواهی داشت و خِرمن خود را پربار خواهی نمود. سؤال‌خیز هم هست؛ زیرا از بِ بسم الله‌ی اول قرآن تا سین ناس در سوره‌ی آخر ناس، همه و همه در دلش حامل پیام و رمز و راز است و نیاز به تفسیر و فهم دارد. تا خودِ خواننده‌ی قرآن، ذهنی سؤال‌خیز نداشته باشد، از سؤال‌خیزی کلام‌الله مجید هم سر در نمی‌آورَد. این بود که خواسته شد در قرآن تدبر کنید. تدبر یک معنی‌اش یعنی بر پشت قرار گیرید تا مسلط شوید. پشت آیات قرار گیریم، دست به سؤال زنیم تا شهدِ ژرفای قرآن را حد وُسع خود بچِشیم. به قول خود قرآن خطاب به حضرت رسول الله ص:

 

فاِنَّما یَسَّرناهُ بِلِسانِکَ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرون

 

پس قطعاً [جُز این نیست] که آسان نمودیم آن را به زبانِ تو ؛ [تا] شاید آنها یادآور شوند! آیه‌ی ۵۸  دُخان.

اشاره بود فقط. بگذرم. ۷ . ۱ . ۱۴۰۳ دامنه‌ی توحید.

 

دامنه: اِمْبِه (=می‌آم) برای این جواب آق سید سعید بزرگوار و کنار ساحل خلیج فارس. آق سید سعید سلام. با همان شمارگان متنت پاسخ را می‌برم به انتها. در ابتدا از شما تشکر خاص دارم که به متن‌های اصلی‌ام توجه نشان می‌دهی، و بعضاً اعلان نظر هم می‌کنی. به قول خودت: مانا باشی؛ ماندگار و برقرار. ۱. دقیق دست گذاشتی روی بالاترین صفت قرآن. بله، از اعجاز قرآن یکی علم به همه‌ی زمان است. بستگی دارد سواد قرآنی انسان تا کجا قد بکشد که عین سینه‌ی شرحِ پیامبر اکرم ص گنجایش فهم پیدا نماید. ۲. من هم آینده‌پژوهی را مورد نیاز بشری می‌دانم، البته با افکار زودرَس آخرالزمانی‌ی افراد سخت مخالفم و نیز با آینده‌بینی در ردیف طالع‌بین‌ها. ۳. قرآن هنوز هم در خود حوزه مهجور است. اغلب حوزوی‌ها شیفته‌ی روایت شدند، که در آن به همه‌ی روایت‌ها یقین هم نیست. خود رسول اکرم ص فرمود هرگز عترت و قرآن را از هم مفترق (=جدا، سَوا) نکنید. هر دو را با هم تفحص و تدبر کنید. ۴. تخصص ندارم درین مسئله چهارم، پس پرهیخت دارم از نظردادن.

 

فردی به اسم «محمد مهاجری»

بارها در سایت‌ها می‌بینم که وقتی اسم این فرد را می‌آورند، وی را «فعال اصولگرا» !!! می‌نامند. خواستم درین‌باره دو سه نکته بگویم:

نکته‌ی نخست: وی زمانی در تصدی‌گری آقای مهدی نصیری در روزنامه کیهان، ستون‌نویس ثابت آن حلقه‌ی بسته و مُستبده! بود و نوشته‌هایش همان زمان هم، پریشان‌گویی بیش بود. بعد که او را از کیهان در عصر تصدی‌گری آقای حسین شریعتمداری، اخراج کردند، به عنوان فردی مغضوب، خشم و غضب خود را با راه‌اندازی سایت بدقَواره‌ی «خبرآنلاین» علیه‌ی کیهان‌نشینان و نظام نشان داد.

 

نکته‌ی دوم: سایت «خبرآنلاین» از دیدِ من، بدترین رسانه است؛ حتی از پایگاه‌ها و بنگاه‌های خبری بیگانه هم، بغض‌آلودتر علیه‌ی انقلاب و نظام خبرپراکنی و لجن‌گویی و شایعه‌نویسی می‌کند؛ آن وقت این فرد را -که مواضع‌اش حتی از جناح چپ آمریکایی و برخی هرزگان نیز بدتر و شنیع‌تر است- می‌گویند: «فعال اصولگرا». این نوعی لوث‌کردن مسئله است. به کجای این فرد اصلاً اصولگرایی می‌خورد؟!

 

نکته‌ی سوم: من که در عمرم هیچ وقت جناح راست نبوده و هنوز هم نیستم، مزّه‌ی اصولگرایی را هیچ نمی‌فهمم چه جوریه؛ شور؟ تلخ؟ ملس؟ کز؟ بی‌نمک؟!!! اما برای من مُحرز است تقسیم کار صورت گرفته است از سوی محفل ضد نظام. این شخص تا توانسته است، پیش‌پیش سنگرهای خبری معاندین فراری به غرب را، با جهالت و جاه‌طلبی‌اش پر کرده است. به این فرد نه فقط نباید گفت «فعال اصولگرا» حتی نباید اسمش را برد. دائم خواست مطرح باشد؛ اما هرگز نتوانست. از چپ و راست چنین افرادی -که به جای مغز، بُغض جمع کرده‌اند- زیادندُ زیادی! ۸ . ۱ . ۱۴۰۳، دامنه‌ی توحید

 

خانم من هم چنین کرد

 

گویا طی یک همآهنگی که نمی‌دانم از کدام مصدر مصمّم در قم، خانم‌های مُحجّب قرار شد صبحانه‌ی امروزشان را هر کدام جُدا جُدا، فرد به فرد، گروه گروه یا دسته دسته و نیز بِصتابِصتا (-بی سرصدا) به کف پارک‌ها (=بوستان‌ها) در قم ببرند و در آنجا بخورند تا فضای عمومی آن را به نفع رفتار عفیفانه غلبه و چیرگی دهند. اقدام، اقدام مناسبی‌ست. ولی اگر مثلاً من به آن نهاد تصمیم‌گیر دسترسی داشته بودم پیشنهاد می‌کردم عصر یا دمِ غروب را برمی‌گزیدند. چون این ساعت روز، آنان که شُل حجاب‌اند یا جسور در پوشش برهنه‌طور، همه تا لنگه‌ی ظهر حتی بیشتر از ظهر، خواب‌اند، و یا این ساعت اصلاً بیرون نمی‌زنند. آری؛ خانم من هم چنین کرد امروز. بارُ بَندل قُوتِ لایَموتش را برداشتُ رفت کفِ پارک. ترجیحاً پارک بنفشه در شهرک مرحوم امام. آنچه از دِیاری دیدم انگاری برای کسان -یعن رهگذاران- هم، قُوت برداشت: بُنکه‌ی سوغات نخودمَمیج مشهد، چند تا موز اکوادور، خیاروگوجه و سه تا کال انار. شکلات نباتی هم رویش. بقیه را ندیدم که یواشکی برده باشد! زنان معمولاً یواشکی خیلی چیزها در بساط خود جاساز می‌کنند و ناگهان بیرون می‌ریزند! لو دهم خانمم یک بار صبحانه در خونه خورد! حالا پارک چه لقمه می‌گیرد خدای دانا دانَدُ حضران ملائک دوش راست و چپ. نمی‌دانم این نوشته‌ام درِش فرهنگ یا دانش یا پیام هست یا نه. فکر کردم مطرح کنم بار عمومی داشته باشدُ رساییتِ رسالت هنجاری. ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی توحید.

 

یک دعای مهم

که آیت الله جوادی آملی بر آن تأکید اکید دارد

 

آن دعایی که در گزارش روضه‌ی منزل پسرعمه‌ام حجت‌الاسلام استاد آسید شفیع شفیعی دارابی که توسط حجت الاسلام استاد سید کمال‌الدین عمادی بر منبر خوانده و تفسیر و تعلیل شد، این دعاست که جناب استاد به درخواستم برای انتشار برایم فرستاده‌اند. دعایی که آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی تأکید کردند هم در ساختمان مؤسسه‌ی بین‌المللی اِسرا بر دیوار کتیبه کنند و هم فرمودند می‌شود (حتی اُولیٰ و ارجح است) آن را به جای تعقیبات نماز عصر قرائت کرد. از استاد سپاسی وافر دارم. دامنه‌ی توحید.

 

امام صادق ع به درخواست زُراره آموزش دادند:

 

اللهُم عَرّفنی نَفسَکَ،

فَاِنّکَ اِن لَم تُعَرِّفنی نَفسَک،

 لَم اَعرِف نَبِیَّک.

 

اللهُم عَرّفنی رسُولَکَ،

فَاِنَّکَ اِن لَم تُعَرِّفنی رَسُولَکَ،

لَم اَعرِف حُجَّتَک.

 

اللهُم عَرّفنی حُجَّتَک،

فَاِنَّکَ اِن لَم تُعَرِّفنی حُجَّتَک،

ضَلَلتُ عَن دِینی.

 

پروردگارا! خودت را به من بشناسان،

زیرا اگر خودت را به من نشناسانی،

پیامبر تو را نخواهم شناخت.

 

پروردگارا! پیامبر خود را به من بشناسان،

زیرا اگر رسول خود را به من نشناسانی،

حجت تو را نخواهم شناخت.

 

پروردگارا! حجت خود را به من بشناسان،

زیرا اگر حجت خود را به من نشناسانی،

در دین خود گمراه خواهم شد.

۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ : دامنه‌ی توحید.

 

لُقمه‌ی اصولگرایان مگر حرام است؟!!!

یک آقایی -گمان کنم در سازمان صداسیما- نقش دارد گفت «لقمه‌»ی اصولگرایی «حرام» است و البته او در مورد اصلاح‌طلبی هم جمله گفت که من برای رعایت عفت کلام، از آوردن مستقیم لفط آن خودداری می‌کنم. فعلاً قصد من این است به این سؤال جواب دهم چرا او لقمه‌ی اصولگرایان را حرام دانست ولی مال  اصلاح‌طلبان اون را [...] را حرام خواند؟
 
من حدسم این است فکر کرد اصولگرایان بیشتر و ژرفی‌تر و بِن‌رِخی‌تر (=زیرزمینی و یواشکی‌تر) روی سُفره‌ی انقلاب را پِسو (=در گویش محلی یعنی جمع‌آوری رِندانه) کردندُ بُردندُ خوردندُ دوختندُ پوشیدندُ اما پوشاندند!!! ازهمین‌روی، برای اصولگرایان روی «لُقمه» مانور دارد و برای اصلاح‌طلبان روی اون‌شان [...] جولان کرد. باید دید از این دو جناح (=خوانده شود برخی از افراد جناح راست و چپ) کدامین بیشتر و حجمی‌تر خورانده‌ی انقلاب بودندُ هنوزِم نون‌خور نظام باقی مانده‌اند. به قول طنز محسن مخملباف در فیلم "عروسی خوبان" ساخته‌شده در دهه‌ی شصت: "حرامخوری خوشمزه است"!!! دامنه اما بگذرد. ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ دامنه‌ی توحید.

 

بُمب اتم حق ذاتی ایران‌مان

سید علینقی خرازی (=مشهور به کمال) رئیس شورای راهبردی روابط خارجی ایران به شبکه‌ی الجزیره مباشر گفت:

 

«اگر موجودیت ایران تهدید شود، ناچاریم دکترین هسته‌ای خود را تغییر دهیم.»

 

نکته‌ی سیاسی: یک فعال سیاسی به‌درستی می‌فهمد باید فعل «تغییر دهیم» را در واقع «تغییر دادیم» بخواند. نمی‌دانم نکته‌ی رمزی مرا کسی گرفته؟ یا نه. حق ذاتی ایران = بمب اتم. تهدید علیه‌ی تهدید، حق خدادادی ماست. دامنه‌ی توحید.

وقتی مسلمانان عرب بسیج نشوند!

خبرها آمده عصر جمعه‌ی دیروز ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ صدها زنبور سرخ به سربازان ارتش فاشیست اسرائیل در جنوب نوار اشغالی غزه حمله کردند که من در یورو نیوز -سایت خبری وابسته به اروپا- دیدم، نقل کرده چند نفر از این سربازان اشغالگر، در بیمارستان شیبا بستری شدند. خواستم گفته باشم نمی‌خواهم مطلقاً این اتفاق را در ردیف دستِ غیب قرار دهم یا ردش کنم، هدفم این بود بگویم وقتی مسلمانان عرب بسیج نشوند! زنبورها -ولو به صورت اتفاقی- جای خالی آنان پر می‌کنند. انگار طبیعت خشمش را نشان داد حتی با چند پرواز زنبور سرخ. دامنه‌ی توحید.

تعطیلی شنبه‌ها

آیا با حجت‌الاسلام محمدتقی نقدعلی نماینده‌ی خمینی‌شهر، می‌شود موافقت داشت. من، جوابم آره است که گفت تعطیلی شنبه‌ها، «روز جمعه به عنوان روز عبادت» را «تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و آثار سوء فرهنگی» دارد. البته من تا تحت‌الشعاع  با او موافقم. این که آثار سوء فرهنگی دارد را متوجه نمی‌شوم. ولی جمعه برای مسلمین روز خاص تعطیل است که کارهای خوب در آن روز، زیبا است. مانند این کارها: نظافت و استحمام. کنار هم، تفریح. استراحت. رسیدگی به امور هفته‌ی پیش و پس. رفتن به دَمن و دامنه و صحرا و اساساً تماشاها بعد از مرور نُدبه و یا قرائت سوره‌ی جمعه. به‌ویژه زنان و بانوان روز جمعه برای کنارِ هم بودن اعضا بهترین غذاها و طبخ‌ها را -که یک هفته از چشم‌های پُر اشتها جا داده بودند- رو می‌کنند. حتی جمعه روز نوید شنبه‌ی در راه است. چون ما ایرانی‌ها عادت داریم تا می‌خواهیم یک کار مهم را آغاز کنیم هی وعده می‌دهیم شنبه بیاد شروع می‌کنم! هی هزار شنبه آمد و رفت، ولی طرف هنوز شنبه! شمبه! می‌کند. جمعه بوی امام زمان مهدی موعود علیه السلام هم می‌دهد. کاش روزی بیاید که ما هم همعصرش شویم و تبعیت از معصوم را مستقیم لمس کنیم. دامنه‌ی توحید.

 

چه باشد «اهلُ الله»؟

اینی که دارم مطرح می‌کنم خیلی ژرفا دارد، تا جایی که هنوز خودم نمی‌دانم منظور کیست. «اهلُ الله» را مرحوم آیت الله حسن حسن‌زاده آملی در ص ۳۵ اثر شریفش «نامه‌ها بر نامه‌ها» طرح کرده بود. خشنودی مرا باعث‌اند اگر دانایان بگویند اهلُ الله کیان‌اند؟ شامل مردم می‌شود یا عنوانی خاص است؟ چون از اطلاق آن خبر ندارم، راحت می‌گویم: من نمی‌دانم. شعری بگویم از ایشان ختم کلام، درج در جان کلام:

 

دوست بگو، دوست بگو، دوستْ دوست
تا نگری هر چه بودْ، اوست اوست


(۱۹ خرداد ۱۴۰۳) دامنه‌ی توحید.

کتاب‌فروشِ لبِ جاده

اینی که دارم می‌نویسم دقت اگر به خرج روَد، قشنگ و ظریف است (کشکولی: اون دکتر ظریف! نه، که قرارداد نویس شده بود) ظریف به معنی باریک. او یعنی این شخصیت داستان متنم که لب خیابان کتاب می‌فروخت، اهل همدان بود. گفتند چه کتاب‌هایی؟! گفت بیشتر آثار استاد مطهری و دکتر شریعتی.

 

درست آمدم مغز مطلب را بگویم. از صفحه‌ی ۴۴ کتابی که خوانده بودم؛ دور سال‌ها. خاطرات آقای علی خوش‌لفظ در «شبی که مهتاب گم شد) او پنجه‌بوکس به‌دستِ دوره‌ی طاغوت بود، اما همین دستفروشی کتاب سرِ جاده، از وی یک «انسان» ساخت که راه خدا را در جبهه پوییدن، یافت و آنجا را می‌پیمود. آنقدر ه زیاد، که گویی تمام ۱۰۰۰ُ اندی کیلومتر مرز جنگی همه جا, پا نهاد، جاهایی را پیماد که مای بسیجی هم آن جا را یا جنگیدیم، یا خاکریزش را نگه داشتیم و یا خون دادیم: مثل دِزلی، مثل راه‌خون، مثل فاو، مثل جُوفَیر، مثل هورها، روی آکاسی‌ها. بعضی در دوکوهه، برخی در هفت‌تپه و برخی هم در زُرباطیه.

 

نتیجه اندازم بر ساحت متنمُ برم. انسان دائم در معرض عَوض شدن است. عوض از یک آدم کم‌دان به انسان پُردان. عوض از یک مسیر غیر معنوی به سمت مسیر معنا. دیشب دوستی بافکر به من نوشت: در اثر تجربه و سکوت درون، «راه روشنی برای شناخت خود و خداوند هستی توسط خودش نشانم داده شد» همین یک گوشه متن دوست، الگوی من شد که این پست را رونمایی کنم. ۲۶ خرداد ۱۴۰۳ دامنه‌ی توحید.

 

محیط اعظم
 
اینی که دارم مطرح می‌کنم با بینش هر انسان مرتبط است. بیدل دهلوی برای فراستِ شُهودی آدمی جایی طراحی کرده است به اسم محیط اعظم هر کس، که عقل و شهود و بینش در آن هست. در نگرش این شاعر از مشاهیر ادب فارسی، بینش، برتر از دانش است. و علم هم با چراغ شُهود (=دسترسی راستین به اطلاعات بینشی خود) افروخته می‌شود. می‌گوید:
 
«چراغ علم میَفْروز جز به قدر شهود
 خطاست دانشِ بسیار و بینش اندک»
 
دل‌ْآگاهان بلدند که بیدل در دستگاه اعظمش، گناه را سبب بازشدنِ چترِ رحمتِ خدا می‌داند و خودِ گناه، دریای رحمت را آزمون می‌کند. بنگرید این مصرع او را: 
 
«امتحانِ رحمتی دارم گناهی می‌کنم»
 
یعنی انسان طوری آفریده شده که گناه هم می‌کند و اگر هم گناه می‌کند علتش این است چشمداشت به رحمت خدا دارد. رحمت خدا نبود گناه سخت‌ترین فعل انسان می‌شد. روز عرفه بود، مقداری رفتم در فضای شهود. (دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳) دامنه‌ی توحید
 
 
اوراق را شیرازه کن
آیت الله محی‌الدین حائری شیرازی جبهه که بودیم کتابی از آن مرحوم می‌خواندیم، در علم اخلاق. اگر اینی که دارم می‌نویسم دقت شود او به تعبیرم استراتژیست (=فرمول‌بند) در علم اخلاق بود. حتی واضع واژگان. من پای چند درسش نشستم. البته از قضاوت افعالش پرهیز دارم. ازوست (قدس هم نوشت) که سلمان س و ابوذر س وقتی به هم می‌رسیدند انگار دنیا را به آنها می دادند. اخوت بسته بودند. بگذرمُ سُروده‌ی زنده‌یاد اقبال لاهوری را بنْگارم: «باز این اوراق را شیرازه کن / باز آئین محبت تازه کن»
 
شرح شیرازه: یک نوع اقدام تعمیری با چسب و گیره و اهرم فشار که ورق‌های کتاب مستعمل و جلد وا رفته را به هم متصل، و جلد کتاب را از خطر پاره و از بین رفتن، جلوگیری می‌کنند. ۲۹ خرداد ۱۴۰۳. دامنه‌ی توحید.
 
 
عقیده خود بالاترین قدرت است
 
هیچ قدرت به پای عقیده نمی‌رسد. خود لفظ عقیده یعنی به چیزی، محکم متصل شدن. از ریشه‌ی لغت عقد است، که دختر و پسر با خطبه‌ی لفظی عربی و هتجار عرفی «عقد» پایند هم نگه داشته می‌شوند، که هر طرف آن، این عقد را زودتر بشکنَد، اوست که وفا را نابود کرده است.
 
من معتقدم عقیده خود بالاترین قدرت است. مثالش را می‌زنم: وقتی حضرت حمزه سید الشهداء -علیه السلام- مسلمان شده بود، یک دشمن سرسخت حضرت محمد بن عبدالله پیامبر اکرم خدا ص، وحشت کرده بود، او کی بود؟ عُتبه. چون از توسعه و گسترش اسلام، نگران گردیده بود. عقیده‌ی حمزه به دین مبین اسلام، پشت رسول خدا ص را به‌شدت گرم و مستظهر (=پشتیبان‌دار شده) کرده بود و قلب آن پیغمبر خدا ص را غرق نور و قوت. و وجودش را خوشنود. ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ ،دامنه‌ی توحید.
 
 
در سایه‌سار آیه
 
واِنّا اِلى ربنا لَمُنقَلِبون.
 
آیه‌ی ۱۴ زخرف
 
و ما به سوی پروردگارمان بازمی‌گردیم (و حساب و کتاب نحوه‌ی زندگی دنیای خود را بازپس می‌دهیم)
 
مُنقَلِبون درین آیه یعنی برگرداندن. از نظر مترجمان مفسر، اشاره است به جهان معاد و محاسبه. البته این ترجمه‌ی فیض الاسلام از قرآن که از روی آن عکس انداختم سبک نوینی در ترجمه و تفسیر فوری ارائه کرده است که دیدنش جذبه دارد. ۱ تیر ۱۴۰۳ ،دامنه‌ی توحید.
 
 

به نهضت خوش آمدید
من در فصل ۱۳ کتاب «مفهوم در دنیای من تا ما» اثر نویسندگان: گِرِگ کیل برگر و مارک کیل برگر آموختم که این کتاب نهضت اجتماعی را با دقت تعریف کرده است. از نظر این کتاب (ر.ک : ص ۲۵۸) هر حرکت دسته‌جمعی که در آن، افراد گاهی طی سال‌ها و دهه‌ها، هوشیار می‌شوند، می‌آموزند، به حرکت در می‌آیند تا در مقابل قدرتمندان بایستند، مسائل و دردهای جامعه را التیام بخشند و ارزش‌های بااهمیت را از «نو» احیاء کنند، نهضت اجتماعی است.

پس؛ یک نهضت بر اساسِ ارزش‌ها و دانش‌ها خلق می‌شود و مهمترین هدف آن ایجاد «تغییری اساسی» در ذهن افراد است. به علت همین اهمیت است که آنان در فصل مهم کتاب‌شان گذاشتند: «به نهضت خوش آمدید» ۳ تیر ۱۴۰۳ ، دامنه‌ی توحید.

 

در راهِ برگشتن به شهر

 

به قلم دامنه‌ی توحید

گفت بیآسایید.

آساییدند.

پِچ‌پِچ شروع شد.

چه امر مهمی‌ست که فرمود آسایید بیخ خُم؟!

ناگهان جهاز شتر روی هم ریزاندند.

شگفتی افزون شد.

رفت روی آن.

ناگهان گفت آن چیزی را که هنوز پژواکش در فضاست.

علی، مولاست.

بخّاً بخا راست شد.

کینه‌ها هم به کنار دل برخی‌ها.

نبی خواست به حکم نبوی، خبر مهم گوید.

که گفت. کار نبی، نباء است؛ یعنی خبر عظیم.

علی، عظیم بودُ

و آن عظیم، عزم کردُ

عظیم پس از خود را زعیم کرد.

بر نبی آخر ص و امام آغاز ع آن روز فرخنده‌ترین بود.

راه و راهبَر و رهرُو را کنار برکه‌ی خُم معلوم نمود

 که بودن در آن، کس را کژ نخواهد برد.

آری؛ آن روز موعود،

در راهِ برگشتن به شهر مدینه

پس از آخرین حج، معرفی کرد

آن کس را که راهش را راهنماست

و سیره‌اش را رهگشا.

۴ . ۴ . ۱۴۰۳ ، دامنه‌ی توحید.

 

داریوش چیِ کوروش کبیر می‌شد؟ و چه کرده بود؟

 

داریوش داماد کوروش کبیر بود، همسر آتوسا. هر دو هم، از نسل هخامنش. حالا چه می‌خواهم بگویم؟ اینا، این را:

 

داریوش در اواخر سلطنتش از ۲۹ گروه مختلف بیعت گرفت. او سپس در ۴۸۶ قبل از میلاد مسیح علیه السلام درگذشت. بیعت واژه‌ی عربی‌ست از ریشه‌ی بیع، یعنی معامله، خریدفروش، بده‌بستان. در فارسی یعنی پیمان، قرارداد، اخذ قول، بستن سوگند با هم. بگذرم. در آن سنگ‌نوشته‌ی داریوش این شعار راهبردی آمده بود که از روی دفتر یادداشتم، چکیده، می‌نویسم چون مهم است:

 

«... این آرزوی من نیست که ضعیف در حق قوی، بدی روا دارد. و نه این آرزوی من است که قوی در حق ضعیف ظلم کند...»

 

دقت ورزیدید لابد؛ گفت قوی ظلم نکند. ولی به ضعیف گفت، بدی نکند. چون ضعیف توانِ ظلم بر قوی را ندارد. پس؛ قوی، قدرتِ ظلم‌کردن دارد. نتیجه: نه بدی، نه ظلم. سخت است البته، اما فرمول تمدن این است. حتی داریوش جهانگشا هم باشد، باید از مردم و ۲۹ گروه مهم آن روز پیمان وفا و اتحاد و انسجام داخلی بگیرد، زیرا هیچ فردی به‌تنهایی نمی‌تواند بر ملتی پادشاهی کند و حکم برانَد. ۱۰ . ۴ . ۱۴۰۳ ، دامنه‌ی توحید.

.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2454
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴۰۳/۰۲/۲۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

تریبون دارابکلا

مدرسه فکرت

نظرات  (۲)

آزادی را در متن سیگار آزادی از دید اینا رو خوب معنی کردی. کاملا درست و بجا. واقعا اینا از آزادی همین رو میخوان که ته اش هیچی نیست همون ته سیگاری انداختن رو زمینه. یعنی ته آزادی از منظر اینا همدیگه رو آخرش رها کردن و دنبال یکی دیگه رفتن هاست. آخرش میرسن به تنوع طلبی و حیوان طلبی و خلاصه ... .

پاسخ مدیر دامنه :
،،
سلام جناب کاربر. از شما کاربر محترم ممنونم که نظرت بسیار ارزشمند و هشداردهنده است. خوب متن را موشکافی کردید. سلام و درودت.
۱۸ تیر ۱۴۰۳ ، ۰۶:۴۲ دامنه | دارابی
امشب شامم چی هست؟! لوبیاپته

خانمم خدیجه از عصر رفت مسجد قدس که دست‌اندرکار آن مسجد استُ تا برای ماه محرم آن را به همراه خانم‌های همکار، مهیای سوگواری کنند. من شدم تنهای تنها، مانند آن آهنگ قشنگُ نوستالژیک مرحوم حیبب «من مردِ تنهای شبم». القصه؛ پختم لوبیا پَتِه. مخلّفاتش هم معلومه سر سفره. ولی بر می‌شماره دامنه: نان بربری کم‌خشخاش برشته. دو حبّه سیر تازه از زمین ارثی مادری خودم از کالدَرسره. رُب انار ملَس که زن‌عموی خوبم سیده حاجیه مرضیه هاشمی عموحاج سید رسول هاشمیه که در برگشت از زیارت مشهد مقدس به ما شده هدیه، وای ترشی محشره. دست‌شان مریزاد و سال‌ها عمرشان زیاده. خوردمُ آمدمُ ببینمُ بخوانمُ بدانمُ کمی هم کتاب مطالعه کنمُ بخوابم! چون تا بامداد خدیجه‌مدیجه! خبری نیه! دامنه‌ی توحیده.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">