یک تریلی سیبزمینی!! جبهه
به قلم دامنه: باران امروز (۲۱ اسفند ۱۴۰۲) قم را، من را و ماشینم را شُستِ شُست. گوشهی خیابان شهید قدوسی در بزرگراه عماریاسر با خیال راحت پارک کردم، وارد بنیاد بینالمللی اِسراء شدم؛ جایی که حجتالاسلام سید کمالالدین عمادی رئیس پژوهشگاه معارج آن است با سه پژوهشکدهاش شامل فقه، تفسیر و عقل و عرفان. استاد عمادی مرا با مجموعهی عظیم این بنیاد و آثار آن آشنا کرد که موجب لذتم شد، خصوصاً دیدن مخزن کتاب و کتابخانهی غنی و تخصصی آن.
...
...
...
...
یاد روزهایی را هم کردیم که آقاعمادی در جبهه پر از خاطره بود؛ خصوص آن روز یک تریلی سیبزمینی! از گرگان رسیده بود و او هر چه تمنا کرد رزمندهای حاضر نشد آنهمه کیسه را از تریلر خالی کند. عبا را دوش کشید رفت آسایشگاه مقر شهید رجایی که ۲۰۰ بسیجی استراحت میکردند. مگر زیر بار میآمدند! گفتند مگر بسیجی شدم سیبزمینی کول بگیریم! (این را جمله من آب بستم) گفت من فقط آمد اصحاب صبح را صدا بزنم! سی نفر و اندی بودند. که چون سرِ صبح و سحر برای نماز شب و صبح به مسجد میآمدند، اصحاب صبح نامیده شدند؛ چه بامسمّا. دید این اصحاب هم زیر کیسهی سیبزمینی نمیروند؛ ردا و عمامه کنار نهاد شروع کرد به خالیکردن سیبزمینی از روی تریلی. آن سی تا شرم کردند و آمدند مثل بلدوزر کول کردند بردند انبار. بسیجی بخواهد بکند کوه را از فرهاد بهتر میکَند چون «شیرین»ش شیرینتر!! است. بس است، عکس هم پیوند زدم بلکه شاید گزارشم گیرایی گیرد! آقاعمادی گرهی خود و گرهی رزمندگان را با هم، آن سال وا کرد: «وَاحلُل عُقدَةً مِن لِسانی» خواست تا «یَفقَهُوا قَولی» کند، و چه قدر هم کرد؛ سخن و کردارش را نیکو فهمیده بودند بسیجیان.
نظر حجتالاسلام سید کمال عمادی: سلام و درود بر برادر ارزشمندم جناب دامنه که با حضور خود در پژوهشگاه موجب عزت ما شد اگرچه به دلیل حضور مهمان در اتاق نتوانستم از جناب دامنه پذیرایی شایسته کنم روز خوبی بود همراه با باران رحمت. البته دلیل رزمندگان بسیجی در عدم همکاری اختلاف آنان با فرمانده پایگاه بود کمی مغرور بود خلق و خوی بسیجی نداشت به دلیل سهل انگاری ایشان در تعمیر به موقع حمام صحرایی سبب برق گرفتگی یک رزمنده شد لذا بسیجیان از ایشان ناراحت بودند اما چه باید می کردند هدایای مردم شریف گرگان در صورت تاخیر در تخلیه فاسد میشد. یاد شهیدان فکوری و پدر بزرگوارشان در پایگاه شهید برای بسیجیان همانند شمعی سوزان در تاریکی شب بود.
سید یاسر موسوی: جووووووون😍😍 خوشتیپ انشاءالله شهید بشی عکستو بذارم بک گراند گوشیم😁😁 سلام علیکم.
آقا سید یاسر سلام. از کشکولیات خیلی خندیدم. پسزمینه گوشیات نذاشتی هم نداشتی. همین که به یادم باشی خودش کلی شفاعته. چون سادات گرانقدری سید یاسر.
استاد نازنین حضرت حجت الاسلام سید عمادی سلام. واقعاً دیدار امروزم با شما انسان شریف و متواضع و خاکی و سرشار از اخلاق حسنه دلم را تا تمام ماه رمضان جلا داد. بله، داستان آن سیبزمینی پردامنه بود. من عصارهاش را از زبان آن بزرگوار گفتم. ازین دیدارها باور بفرما خیلی لازمه. من پذیرایی نمیخواستم. خود دیدنت و شرح آن محیط علمی برایم مزهی معنوی کرد. ارادت.
شیخ مالک: سلام و ارادت چند باره اقا ابراهیم ماشاالله در جوار استاد معظم و معزز حاج آقا عمادی حفظه الله تشریف دارید برکات بر شما نازل شد... چهره سفید و نورانی دارید مثل اینکه نماز شب زیاد میخوانید به حاج خانم بگو اسپند دود کنه تا سلامت شما بر قرار باشد.
اون پست بالا اگر منظور به من نوشتی، من با حاج علی کشکولی دارم. نوشته بودم: حاج علی! تِ مگه قابض هستی؟!! که حذف کردم. اما دوباره براش میذارم. آقا شیخ بگذرم، جات پیش آقاعمادی خالی بود، اتفاقاً حرف شما هم بر زبان استاد عمادی جاری شده بود. درود. ممنون آقا شیخ مالک دوستِ دوستداشتنی من. حاج علی دِوا بود بگم قابضی. بله، میدانم از اقوام شماست و بسیجی فعال جهان است حاج علی چلویی. درود بر هر دو رفیق خوب من. آق مالک شیخ مبلغ و راسخ، این از آثار همنشینی با استاد سید عمادی بود که گره زبانم را در نوشتن روایتگرانهی این خاطره گشود. من آن زمان جبههی جوفیر بودم نزدیک هویزه. اگر خبر داشتم استاد سید عمادی واسه خالیکردن یک تریلی پِر سیبزمینی اینهمه آن روز و شب مکافات کشید! یک تنه میآمدم تمام کیسهها را دوش جِ بنه یشتمه!!!!!