تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
ناشناس : [در پاسخ به دامنه سه | ابراهیم طالبی دارابی] سلام ، استاد گرامی ، جناب طالبی عزیز، نظر بنده در باره اسلام اسیر. اسارت گرفتن اسلام !!! این جریان چقدر آشنا ست، و چه مظلوم است اسلام، بلی اگر اسلام اسیر اغیار نمی گردید، و بدست نا اهلان نمی افتاد، قرآن ناطق درکربلا ذبح نمی شد، ( کمتر از دو هفته ی دیگه به ... -
محمد عبدی سنهکوهی : با درود عجب هست اما عجیب نیست این عادت مالوف متواتره. 👀👁👀 -
شاکر طاهر خوش : شیخ شاکر طاهرخوش به دامنه در مدرسه فکرت شعبهی ایتا ۲۱ ، ۳ ، ۱۴۰۴ : با سلام و عرض ادب و احترام خدا برکت بدهد و بیشترش کند ما که حسود نیستیم 😁😁😁😂😂😁😁😂😁😁 -
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی : جناب جعفر سلام در همین روستای دارابکلا اگر دقت شود چند خانواده هست که تمام زِک و زای آنها در جاهای مختلف حکومت پُست و شُغل دولتی گرفتند و حتی یک تن بیکار و بیشغل در میانشان نیست، دستکم تمامیشان کاشته شدند در این جا و آن جای حکومت. رابطه جای ضابطه. سرسپردگی جانشین شایستگی. کسی که سرش را سپارَد به سیستم، ... -
ناشناس : علیکم السلام و رحمةالله وجه هفتم و هشتم در حرم مشهد👇 وجه هفتم : این است صله رحم من یا ثامن الحجج وجه هشتم : این است در جستجوی ولی زمان بودن یا ثامن الحجج! کجا روم دنبال ایشان؟راهمایم باش برای رسیدن. محل ما -
ناشناس : السلام استاد خاطرهای بود دل ریشکن اما من به چشم ندیدم فقط شنیدم بخشی از تاریخ رو خاطرات و زندگینامهها تشکیل میده تاریخ، فرهنگ و هویت مردم جامعه رو به رخ میکشه مثلا استاد در تاریخ ۱۸ /خرداد /۱۴۰۴ در شیروان تشریف داشتند و از آنجا عبور میکردند وقتی بیان داشتند آخرین میدان ، یعنی مسیرشان رفت بود ، برگشت ... -
ناشناس : با درود جناب آقا مدیر من این مطالب قمه ای شما را با دقت تر از بقیه متنها خواندم قمه و قمه زنی کاری ندارم کی حرام یا کی حلالش می داند اما هر چه هست من در کربلا زیاد شاهد انجام آن بودم در ایام ماضی الحق و والانصاف موجب هجو انسانیت هست تا چه رسد به دین و اسلام و عاشورا و محرم یک حرکت غیر عادی غیر عرفی و ... -
عیسی رمضانی محمد : دو پاسخ من به دو استاد محترم در مدرسه فکرت شعبهی ایتا ۱۷ ، ۳ ، ۱۴۰۴ ! ،، آشیخ محمدرضا احمدی سلام اعجاب چرا استاد؟ شاگردت هستم. باید متن مرا رفع ایراد کنی، از خود من که نباید تعجب رسی. گفتمان غالب خود را به آن که در اقلیت است غلبه میدهد چون تریبونها در دست این گفتمان است. گفتمان زمانی رایج است که پشتش طبق ... -
ناشناس : سلام جناب طالبی خاتمی، نماد بنبست در اجرای دموکراسی به سبک جمهوری اسلامی است؛ از جزئیات میگذرم، چون میترسم. جلیل قربانی -
ناشناس : ✍ رفیق فرهیخته و نکتهسنج، جناب آقا ابراهیم پیش از هر چیز از لطف، دقت نظر و همراهیتان با نوشتهام صمیمانه سپاسگزارم. از اینکه با نگاهی ژرف و مسئولانه، بر بخشی از حقیقت تلخ این روزگار انگشت نهادهاید، دلگرم و خرسندم. بله، متأسفانه آنچه اشاره کردید نه تنها واقعیتی تلخ، بلکه زخمی ماندگار بر پیکر جامعه ماست. ...
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- انقلاب اسلامی
- دامنه کتاب
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- گوناگون
- مباحث دینی
- ایران
- مسائل روز
- فرهنگ لغت دارابکلا
- جهان
- قرآن در صحنه
- مدرسه فکرت
- دارابکلایی ها
- روحانیت ایران
- لیف روح
- جامعه
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- روحانیت دارابکلا
- جبهه
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- روزبه روزگرد
- کبل آخوند ملاعلی
- اوسا
- آمریکا
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
خرداد ۱۴۰۴
۱۹
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۰
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۱۹
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۸
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۱
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۲
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۶
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۹
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
چگونگی سقوط ساسانیان
به قلم دامنه. به نام خدا. من، این موضوع را فشرده و تاریخواره بر مبنای منابع مختلف از جمله کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» نوشتهی عبدالرفیع حقیقت، (عکس زیر) باز میکنم:
۱. آشفتگی سیاسی، کشور و دربار ساسانیان را فرا گرفته بود. سه قرن میان ایران و بیزانس بر سر به چنگآوردنِ سوریه و آناتولی پیکارها بود. که ایران را خسته و کوفته ساخته بود.
۲. اختلافات درون دربار، میان عوامل قدرت و شاهان و شاهزادگان، بسیار شکننده بود. بهطوری که طی ۴ سال -یعنی از ۶۲۸ تا ۶۳۲ میلادی- بیش از دوازده پادشاه در درون سلسلهی ساسانی، تاجگذاری! کردند.
۳. بیابانگردهای عرب که توسط ظهور اسلام، دگرگون شده بودند، قدرتی یکپارچه شده بودند. اتحاد و قدرتمندی، این اعراب را پس از رحلت پیامبر رحمت (ص) به خویِ جهانگشایی روانه کرد.
۴. سپاه مسلمانان عرب از جانب ابوبکر _که خلیفه(=جانشین) شده بود_ مأموریت یافت، عراق را تصرُّف کند و به فرمان مدینه در آورَد. از اینرو، به شهره «حیره» حمله کرد. این حملهی مدینه به عراق، ساسانیان را عصبانی و تحریک کرد.
۵. حیره، جایی بود که دولت ساسانی، در آنجا یک «حکومت حائل» توسط عراقیها ایجاد کرده بود که به زبان امروزی دستنشانده و حافظ منافع و پاسبان تاج و تخت ساسانیان در برابر تاخت و تاز بیابانگردها بود.
۶. عمر _که در سال ۱۳ هجری خلیفه شد_ نیروی نظامی فراهم کرد و به فرماندهی ابوعُبید ثقفی -پدر مختار- به حیره روانه کرد. عربها در این جنگ -که به جسر معروف شد- شکست خوردند و ابوعبید نیز کشته شد. اما ایرانیان به حیره پیشروی نکردند، ولی سال بعد در حملهای دیگر، حیره را تصرف کردند.
۷. عمر ازین شکست، اندوهناک و برآشفته شد. دستور داد لشکری جدید ساز کنند. و با جنگ مجدد -که به بویب مشهور گشت- ایرانیان را شکست دادند و مهران فرمانده لشکر ساسانیان کشته شد و مسلمانان عرب، بر حیره عراق مسلط شدند.
۸. عمر پس از فتح فلسطین و شکستدادن بیزانس رُوم، سپاهی بزرگ به سرداریِ سعد بن ابی وقاص _ پدر عمر سعد_ ایجاد کرد و در سال ۱۶ هجری پیکاری سخت در قادسیه در مغرب حیره با ایرانیان انجام داد که درین نبرد ایران شکست خورد و رستم فرخزاد فرمانده مشهور ساسانیان کشته شد. این رستم -که سردار مشهوری هم بود- با ناشیگریهایش در جنگ، موجب شد ایرانیان در این جنگ دچار هزیمت و ازهمپاشی شوند.
۹. مسلمانان عرب که از مدینه فرمان میگرفتند پس از شکست رُستم، به مرکز عراق و رود دجله و نیز تا برابر تیسفون که مداین خوانده شد پیش تاختند. یک ماه پس از جنگ قادسیه، اینک بر پایتخت دولت ساسانی، یعنی تیسفون چیره شدند.
۱۰ سپاه عمر، در جلولا در شمال تیسفون در نزدیکی کوههای زاگرس دور هم جمع شدند و بار دیگر ساسانیان را درین منطقه شکست دادند.
۱۱. کمکم سپاه عمر در سال ۱۷ تا ۲۱ هجری، خُردخُرد، خوزستان را گرفت. و هرمزان فرمانده ساسانیان را _که یک سازماندهندهی پایداری محلی بود_ شکست دادند.
۱۲. این شکستها موجب شد تا سپاه عرب از راه دریا و پایگاه بحرین به استان فارس بتازد. شهرهای فارس را گرفتند و آن منطقه را خِراجگذار خود ساختند.
عکس از دامنه
۱۳. هرمزان در سال ۲۱ هجری، خود را تسلیم سپاه عرب کرد و سپاه عرب او را به مدینه فرستاد. یزدگرد لشکری بزرگ فراهم کرد تا عراق را بازپس گیرد. عمر در برابر او، دستور داد دو سپاه بزرگ کوفه و بصره آمادهی پیکار با ساسانیان شوند. شدند. و ساسانیان را شکست دادند. این شکست، بنیانِ سلسلهی ساسانی را سست و ویران کرد.
۱۴. از اینجا به بعد نیروهای محلی ایران در کوهپایهها، در برابر اعراب، پایداری میکردند اما میانشان لجاجت و اختلافات حکمفرما بود. قدرت مرکزی ساسانی نیز تباه شده بود. از اینرو، عمر نقشهای ترسیم کرد و سپاه کوفه و بصره را تقسیم کرد: لشکر کوفه را مأمور شمال فارس کرد و لشکر بصره مأمور جنوب فارس.
۱۵. در سال ۲۰ تا ۲۱ هجری، که قدرت دفاع ملی و حکومت ساسانی ازهم گسیخت، مسلمانان به دستور عمر، به ترتیب به شهرهای اصفهان (=جی)، استخر، کازرون، قم، کاشان، ری، کومش (=قومس، سمنان)، قزوین، زنجان، همدان، و نیز شهرهای آذربایجان، خراسان، مکران، سیستان هجوم آوردند. مورخان از اینجا به بعد مینویسند مردم شهرهای ایران تسلیم هجوم شدند.
۱۶. شهرهای ایران با قبول پرداخت جزیه، سعی کردند آیین ایرانی را حفظ کنند، فقط قزوین از پرداخت جزیه خودداری کرد.
۱۷. در حالی که پیامبر اسلام (ص) و قرآن کریم، طبقاتیبودن را برانداختند، اما عربها باز نیز، به جاهلیت خود، بازگشته بودند و چهار طبقه ایجاد کردند: عربهای مسلمان و آزاد. مسلمانان غیرعرب یا موالی. غیرمسلمانان یا اهل ذمّه. بندگان، افراد خریداریشده.
۱۸. در ساسانیان نیز افکار طبقاتی بیداد میکرد با این سلسله مراتب: حاکمان دربار، روحانیان زرتشتی، جنگاوران، دبیران، پیشهوران. بقیهی مردم اصلاً به حساب هم نمیآمدند. بگذرم؛ ازین بدعت در عرب و بیداد در ساسانیان.
شناسنامهی ایران
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. سلسله مباحث هفت کول (قسمت ۸۶) در مدرسهی فکرت. حکیم ابوالقاسم فردوسی را، هر ایرانی دوست میدارد؛ زیرا قلم و فکر او هویت ایران و ایرانی را ترسیم و تثبیت نموده است. در این میان، دستکم شش دسته، میتوان دستهبندی کرد که کیها، چرا و به چه علت فردوسی را دوست میدارند؟ مطالعات من این را به من میگوید:
۱. پارهای مردم به دلیل اینکه بسیار میهندوست و به تعبیر عامیانه «وطنپرست» هستند، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامهی او، وطن ایران را برجسته ساخت.
۲. برخیها به خاطر اینکه شیدا و شیفتهی زبان شیرین و فخیم فارسیاند، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامهی او، فارسی را زنده نمود.
۳. عدهای چونکه فردوسی به تازیها تاخت، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامهی او، در جاهایی عربستیزی کرد و خوی تاخت و تازیشان را کوبید و آنان را سوسمارخوار لقب داد.
۴. ایرانیهایی هم بوده و هستند که به دلیل شیعهبودن فردوسی، وی را دوست میدارند. زیرا شاهنامهی او، چندین جا، چنین نُمایانده است و به نَعت و مدح دست زده است.
۵. گروهی به علت اُسطوره و ایستادگی و جنگاوری و حماسه، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامهی او، پُر است ازین دست دلیریها و سلحشوریها و ظفرمندیها.
۶. دستهای به دلیل همبستگی دین و دولت در نگرش فردوسی، این حکیم را دوست دارند. زیرا شاهنامهی او، در فرازهایی، محکم و مستحکم و مُستدل، بدین موضوع ضرور پرداخت.
نکته بگویم: معتقدم بزرگان، بزرگاندیش بودند و بزرگساز؛ زیرا خود را نمیدیدند، خدا و خلق خدا را مینگریستند و فردوسی چُنین بزرگمردی بود. خدابین بود، خویشتنبین نبود. ازینرو شناسنامهی ایران شد. سخنم را به سرمشقِ علم و ادب و عشق و عقل، سعدی _رحمهُالله_ مستند میسازم:
بزرگان نکردند در خود نگاه
خدابینی از خویشتنبین مَخواه
شرکت امام رضا (ع) در جلسات مناظره
به قلم دامنه. به نام خدا. با امام هشتم (قسمت ۵). مأمون خلیفهی عباسی _که فردی دانشمند و اهل نیرنگ باهم بود_ دارالحکمه را که در دورهی پدرش هارونالرشید (=زادهی شهر ری و مدفون در پشت قبر امام رضا) شکل گرفته بود، رونق بخشید و افرادی را برای ترجمهی کتابهای یونانی، سریانی و کلدانی گمارد و ناظرانی برای آنان گذاشت و خود نیز به ترجمه پرداخت. با ترجمهها، نوعی گسیختگی فرهنگی و فکری رخ داد. و همین موجب شد امام رضا ع با توانمندی وارد مقابله با افکار پریشان و خطرناک شود و حکیمانه مردم را از انحراف و التقاط، آگاه و رها نماید. شرکت امام رضا (ع) در جلسات مناظره و پاسخ دقیق و حیرتآمیز به شُبههافکنان، اِعجاب و آگاهی آفرید. محفل مناظرهها را خودِ مأمون سازمان میداد. پس از شهادت امام هشتم (ع)، مأمون خود، در مناظرات حضور مییافت، «اما دیگر آن اثرات و گرمی سابق» را نداشت. تا بعد.
مدرسه فکرت ۴۱
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت چهل و یکم
درگذشت محمدعلی نبیزاده
...
مراسم دفن محمدعلی نبیزاده
مرحوم محمدعلی نبیزاده
عکسهای ارسالی: اُم البنین دارابکلایی
یادی از برادر و دائی شهید
به قلم دامنه. به نام خدا. درگذشت فامیل گرامی مان آقای محمدعلی نبیزاده برادرِ «شهید ابراهیم نبیزاده» و داییِ «شهید سیروس اسماعیل زاده» را -که دیروز اول تیر ۱۳۹۸ رخ داد- به تمامی بازماندگان نسبی و سببی و دوستان وفادارش تسلیت می گویم. آن مرحوم در جوانی از داراب کلا به تهران مهاجرت کرد. وارد ارتش شد. از ناحیۀ انگشتان دست مجروح گردید. پس از بازنشستگی، مدتی در بانک صادرات دارابکلا کار کرد و سرانجام، در حالی مدتی دچار بیماری شده بود، در سن کهولت درگذشت. نبیزاده، مردی خوشبیان، خوشخُلق، صمیمی، اجتماعی و سرزنده بود. خدا رحمتش کناد. صلوات.
همرنگ شهیدان شو
شعر فضل الله رضا دربارهی امام رضا

به قلم دامنه. به نام خدا. پروفسور فضل الله رضا در صفحهی ۱۰ کتاب «برگی از برگی» شعری در بارهی امام رضا (ع) دارد مربوط به سال ۱۳۱۸، زمانی که در مشهد سربازی را میگذرانده. این شعر را در زیر مینویسم. نیز پروفسور فضل الله رضا در شب ۲۴ ماه رمضان (۱۵ آبان ۱۳۱۸) شعر مفصل دیگری در بارهی امام هشتم (ع) میسُراید که دو بیت آن را در بخش پایانی این متن مینویسم که در صفحهی ۱۲ منبع بالا آمده است:
شکر ایزد که از تفضّل یار
بخت بیدار گشت و دل هُشیار
که بر این آستان سری سودم
سر به خاک منوّری سودم
تا بر این آستان نهادم سر
سرم از مهر برتر است دگر
ای دلِ من به شُکر ایزد کوش
آنچه ساقی به جام ریزد نوش
که سراپردۀ خیال است این
نقش آمال ما؟ محال است این
گفت استاد معنی شیراز*
غسل در اشک کن، نگاه انداز
غسل کردم در اشک و سود نکرد
سوختم هیزم (هیمه) تو دود نکرد
...
* اشاره است به این بیت غزل ۲۶۴ حافظ:
غسل در اشک زدم کاَهلِ طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
با امام هشتم

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. از مباحثم در مدرسهی فکرت. درین سلسله گفتار کوتاه، از امام رضا _علیهالسلام_ خواهم نوشت که در قلب ایرانیان جای دارد و کانون رأفت ماست. زادهی ۱۴۸ هجری قمری مدینه که در ۲۰۳ قمری در توس (مشهد) به شهادت رسید. امید است بتوانم از این وظیفه و عشقم برآیم. از دههی ۸۰ شروع کرده بودم به نوشتن پژوهشی دربارهی آن امام هُمام (=بزرگ و بخشنده) که کمکم برای این مدرسه مینویسم، شاید بر دانش و پویش بیفزاید. بسمالله.
ایرانیها عموماً، تمایل و گرایش به تشیع و خاندان علی _علیهالسلام_ داشتند و از همان اول هم که علیهی عباسیان قیام کردند با عنوان «الرًضا _یا الرًضی_ مِن آل محمد» قیام کردند. به همین علت مأمون عباسی برای جلب رضایت ایرانیها _که چند سال پیشتر از او با نام «رضا» قیام کرده بودند_ لقب رضا را به حضرت رضا داد تا در ظاهر به ایرانیان بگوید من دارم خواستهی شما را برآورده میکنم. حال آنکه «رضا» از قبل، یکی از القاب امام علیبن موسیالرضا (ع) بود. در عکس زیر مشهورترین لقبهای امام هشتم را میآورم.
القاب امام هشتم (ع)
به قلم دامنه. به نام خدا. برخی محققان اسلامی، امامت ائمه اطهار _علیهمالسلام_ را در سه مرحله تفسیر و تحلیل کردهاند که من سعی کردهام بسیارفشرده در اینجا تشریح کنم: ۱. از امام علی تا امام سجاد. ۲. از امام باقر تا امام کاظم. ۳. از امام رضا تا امام مهدی. علیهمالسلام. امامان مرحلهی اول (امام علی. امام حسن. امام حسین. امام سجاد) مکتب را در برابر انحراف _که پس از رحلت پیامبر صلوات الله علیه وآله، روی داد_ نگهداری کردند و در برابر جبههگیری آنان ایستادگی ورزیدند. امامان مرحلهی دوم (امام باقر. امام صادق. امام کاظم) آنچه امامان مرحلهی اول انجام دادند را در چارچوب تفصیلی مخصوص، برای شیعه ارائه نمودند. امامان مرحلهی سوم که آغازگر آن امام رضا _علیهالسلام_ بود، آن چارچوب تفصیلی را به روی امت گشودند و پایگاههای مردمی شیعه و همبستگی آنان با امام معصوم را به اوج رسانیدند. بهطوریکه حاکمان از خطر قیام مردمی میهراسیدند. در این مرحله است که شیعیان، انواع شکنجهها، کشتارها، دربهدریها، محدویتها و شهادتها را متحمّل شدند. و بدتر آنکه حاکمان با انواع حیله و نیرنگ، امامان را در تنگا و حصر و پادگان و دور از مردم نگه میداشتند تا شاید از خطرِ آگاهیِ مردم در امان! بمانند.
نکته: نقش امام هشتم _علیهالسلام_ به عنوان آغازگر مرحلهی سوم، بسیار مؤثر، مهم و تحولساز بود. تا بعد... .
زمانی بر مردم خواهد آمد که در آن عافیت ۱۰ جزء است، که ۹ جزء آن در کنارهگیری از مردم و یک جزء آن در خاموشی است.
بخیل را آسایشی نیست، حسود را خوشی و لذتی نیست، زمامدار را وفایی نیست و دروغگو را مروت و مردانگی نیست.
ایمان چهار رکن است: توکل بر خدا، رضا به قضای خدا، تسلیم به امرخدا، واگذاشتن کار به خدا.
بعد از انجام واجبات، کاری بهتر از ایجاد خوشحالی برای مؤمن، نزد خداوند بزرگ نیست.
پنج چیز است که در هر کس نباشد امید چیزی از دنیا و آخرت به او نداشته باش: کسی که در نهادش اعتماد نبینی و کسی که در سرشتش کرم نیابی و کسی که در خلق و خویاش استواری نبینی و کسی که در نفسش نجابت نیابی و کسی که از خدایش ترسناک نباشد.
در مورد قضیهی ولایتعهدی، چند احتمال فرض شده است که در زیر فشرده مینویسم:
۱. چون مأمون شیعه بود، نذر کرده بود و به عهد خود وفا نمود. حتی خلافت را ابتدا پیشنهاد کرده بود که امام رضا _علیه السلام_ نپذیرفت.
۲. ابتکار فضلبنسهل بود و اساساً مأمون اختیاری نداشت. و فضل چون شیعه بود از روی اعتقاد و اخلاصش چنین کرد.
۳. بر اساس جلب رضایت ایرانیها، این کار را کرد و ناشی از صمیمیت مأمون نبود.
۴. برای فرونشاندن قیامهای علَویین بود. یعنی با آوردن حضرت رضا در رأس حکومت، آنان را آرام و راضی کند.
۵. میخواست امام رضا را خلع سلاح کند. چون امام رضا سخنی دارد که به مأمون گفته بود «سیاست تو این است که من را خلع سلاح کنی.»
۶. البته شهید مطهری نظرش این است که از نظر تاریخی بسیار مشکل است در مورد این سیاست مأمون به یک نتیجهی قاطع رسید و صددرصد نظری قاطع داد. ادامه دارد.
دلِ بسته و واژگونه
آیت الله عبدالله جوادی آملی: «بسته شدن و واژگونی دل، ویژه کافران و منافقان نیست، بلکه به هر میزانی که دل آدمی به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم گشته، به همان اندازه از فهم آیات الهی محروم می گردد و این واژگونی دل از آلودگی به مَکروهات آغاز می شود و به گناهان صغیره و سپس به کبیره می رسد و از اکبر کبایر که کفر به خداست، سر بر می آورد. معیار سنجش بیماری قلب نیز مقدار بی توجهی انسان به فهم آیات الهی یا انزجار از آنهاست.»
تفسیر تسنیم؛ ج ۲ ، ص ۲۳۴ . منبع
خودش را نمیخارَد!
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹). مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی، در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحهی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسانهای خودباخته و غربزده را «اِلینه» مینامد. از نظر او، آدمِ اِلینهشده حالتی پیدا میکند که در آن شخصیت واقعیاش زائل میشود و شخصیت بیگانهای در آن حلول میکند. شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال میزند: «یکی، واردِ آبادییی شد دید اهالی همه خودشان را دائم میخارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یکباره عدّهای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمیخارد. مرَضِ «خارشنداشتن»! گرفته است.
نکته بگویم: غربزدهها اینگونهاند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفتهاند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباختهی آن نباشد، مریض! و معیوب! میپندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.
پیوست: «کمیتهی ضد خرابکاری». که امروزه «موزهی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجههای مَهیب _که آلمانیها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.
زندگینامۀ علی شریعتی
دکتر علی شریعتی در سال ۱۳۱۲ در دهکده مزینان از توابع استان خراسان متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش محمدتقی شریعتی مردی مذهبی و اهل قلم بود. وی پس از اتمام تحصیلات متوسطه، در سال ۱۳۲۹ به دانشسرای مقدماتی مشهد راه یافت. با گرفتن دیپلم از دانشسرای مقدماتی در سال ۱۳۳۱ در اداره فرهنگ استخدام شد. ضمن کار در دبستان کاتبپور، در کلاسهای شبانه به تحصیل ادامه داد و دیپلم کامل ادبی گرفت. در سال ۱۳۳۱، اولین بازداشت او رخ داد. این بازداشت طولانی نبود ولی تأثیرات زیادی در زندگی آینده او گذاشت. شریعتی در سال ۱۳۳۵ به دانشکده ادبیات مشهد رفت و در سال بعد در رشته ادبیات فارسی با رتبه اول فارغالتحصیل شد.
در سال ۱۳۳۴ موفق به اخذ دکترای تاریخ از دانشگاه سوربن فرانسه شد و در همان سال به ایران برگشت ولی در مرز توسط ساواک دستگیر و به زندان قزلقلعه در تهران منتقل شد. وی در سال ۱۳۴۷ به دعوت استاد مطهری به حسینیه ارشاد راه یافت که فعالیت در حسینیه ارشاد سرآغازی بر زندگی پر تحرک او گردید.
از اواخر سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۱ کار حسینیه ارشاد روند صعودی خوبی پیدا کرده بود. دکتر در این دوران به فعال شدن بخشهای هنری حساسیت خاصی نشان میداد. نمایش ابوذر در سال ۱۳۵۱ در زیرزمین ارشاد برگزار شد. این نمایش باعث ترس ساواک شد و هنگامی که اجرای نمایش سربداران در ارشاد جریان داشت، حسینیه توسط ساواک برای همیشه بسته و تعطیل شد.
دکتر شریعتی از آبان ۱۳۵۱ تا تیرماه ۱۳۵۲ به زندگی مخفی روی آورد و ساواک در پی دستگیری او بود و به همین جهت پدرش را دستگیر و زندانی کرد. دکتر در تیرماه ۱۳۵۲ به شهربانی مراجعه و خودش را معرفی کرد که منجر به بازداشت وی و زندانی شدنش به مدت ۱۸ ماه در سلول انفرادی کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک - شهربانی گردید. شکنجههای او بیشتر روانی بود تا جسمی. دکتر در این مدت بسیار صبور بود و با نیروی ایمان بالایی که داشت توانست روزهای سخت را در این سلولهای تنگ و تاریک تحمل کند و سرانجام در پایان سال ۱۳۵۳ از زندان آزاد شد ولی در تهران مکرر به سازمان اطلاعات و امنیت ساواک احضار میشد. با این همه، او به کار فکری خود ادامه میداد و مطالبی برای نشریات دانشجویی خارج از کشور مینوشت.
در سال ۱۳۵۵ با همفکری دوستانش قرار شد فرزند بزرگش احسان را برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش خود نیز بر آن شد که نزد او برود و در آنجا به فعالیتهایش ادامه دهد. لذا به بلژیک رفت و از آنجا نامهای به احسان نوشت. ساواک در تهران از طریق نامهای که او برای پسرش فرستاده بود متوجه خروجش از کشور شده بود. دکتر بعد از مدتی به لندن نزد یکی از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت کرد.
شریعتی در روز ۲۸ خرداد متوجه میشود که از خروج همسر و فرزند کوچکش از ایران جلوگیری شده. به گفته دخترانش در آن شب دکتر بسیار ناآرام بود و صبح فردا جسدش در اتاقش پیدا میشود. چند ساعت بعد، از سفارت تماس میگیرند و خواستار جسد میشوند، در حالی که هنوز هیچ کس از مرگ دکتر با خبر نشده بود. پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی بدون انجام کالبد شکافی علت مرگ را ظاهراً انسداد شرایین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند. سرانجام در کنار مزار حضرت زینب (س) آرام گرفت. (منبع)
نزاریانِ ایران
به قلم دامنه. به نام خدا. نزاریان (= پیروان نزار) به رهبری حسن صباح _که خود دانشمندی متکلم بود_ بر وجوب تعلیم از سوی «معلمی صادق» تأکید میورزیدند. و خارجیان به همین خاطر نزاریان را «تعلیمیه» مینامیدند. خود حسن صباح به کتابخانه بیاندازه اهمیت میداد. نزاریان حتی در قلههای کوهستانی نیز کتابخانه داشتند و از علم و دانش حمایت میکردند. و به دلیل تأکید بر آموزش، تعلیم و کتابخواندن در کوهستان، دانشمندان خارجی به ایران سرازیر شدند. و جامعهی نزاری تحرک گرفت و موجبات رونق فکری و حیات تازه و طراوت نو گردید؛ بهطوریکه عالم بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی سه دهه از عمر خود را در میان نزاریان در قلاع (= قلعهها) گذراند. الموت در قزوین، هنوز یک نشان از آن نشانگران باطنیه دارد.
اگر هجوم وحشیانهی قوم مغول نبود، دولت نزاریان آنگونه منقرض نمیشد. هرچند سلسلهی امامان آنان، پایبرجا مانده بود، اما از آن زمان به بعد بود که پنهانداشتن عقیده، سِرّی شدن امور و تقیّه در میان این فرقهی انقلابی اسماعیلیه، به یک روال عامتر و پیچیدهتر بدَل شد. که بیان آن رخصت میطلبد و مَجال و حال و قال.
نکته: خواستم بگویم ایران همآره دیارِ دلیران، دلبران، دانایان و دانشمندان بود؛ بیاییم این هویت ایرانی را بیش از پیشینیان با درس و دانش و دیانت و دلیری و دلبری و دانشمندی و دارایی و داد و دادگر و دادار (= آفریدگار) دنیایمان را از دَد و دَدان و دیوان و درّندگان در امان داریم..
دودانگه
به قلم دامنه. به نام خدا. پاسخم به بحث ۱۲۹. قسمت اول. با سلام و سپاس از پرسشگر محترم این بحث، که این موضوع قشنگ و دلکش و خاطرهانگیز را پیش کشیدند. من ممکن است برای این بحث، چند پاسخ بنویسم؛ زیرا طی سی سال اشتغال، در چند شهر و چند استان کار کردم. اینک توصیف اولین محیط و مسیر محلِ کارم:
سال: ۱۳۶۴
محل: دودانگه
موضوع: توصیف محیط کار
صبح زود شنبهها باید دورِ میدان امام ساری ضلع جامجم، سوار مینیبوس مسافرکش میشدم. تا پُر شود، نصف روزنامه و یا بخشی از مجله و کتاب را میخواندم. مسافرین همگی از روستاهای آن دیار بودند. ساده، بیآلایش و پرحرف. مسیر اتوبان قائمشهر را طی میکرد، شیرگاه و زیراب را در مینوردید و در پلسفید تا نیمساعت لنگر میانداخت تا مسافرین خریدِ مایحتاج کنند و یا مسافرینی دیگر سوار کند. از اینجا به بعد دیگر راهروی مینیبوس جای سوزنانداختن نبود. از بُز و غاز و انگور و ماست و تِلم و نون و جعبهی مرغ هلندی گرفته تا هرچی که نیاز ماه یک خانوادهی روستایی در دل کوهستان و صحرا، در آن تلنبار میشد.
از پلسفید میپیچید به سمت چپ که یک سینهکش بسیار تندیست. سربالایی را با زوزه و دودهی ماشین میپیمودیم. جنگل انبوه با درختان زیبا را رد میکردیم و از سرِ عبورِ روستای سنگده و دادکلا میگذشتیم، جایی که شرکت چوب فریم بود. شبیه شرکت نکاچوب. و جلوتر رسکَت و ولیکبِن. پِهندَر که میرسیدیم هَمهمهی عجیبی میشد، چونان زنانهحمام! چون روستایی بود که مردم باز هم، از مغازههای کاهگِلی عبوری آن _که به فضای کهنِ کردستان میزد_ خِرت و پِرت میخریدند. این حوصلهی من بود که طی این مسیر طولانی و جادهی شنی و داد و بیداد مسافرین و جِرکّهجِریکّهی زنان، به آستانهی تمام! و خطخطی شدن میرسید.
ماشین به محمدآباد که میرسید، دلشوره میگرفتم. اینکه چگونه از تَهِ مینیبوس خودم را به رکاب برسانم و پیاده شوم. همان روز نخست، یومِ الَستِ من بود! راننده گفت آقا از همان پنجرهی شیشهای انتهایی ماشین بپّرم پایین. اول کیفم را انداختم و بعد خودم را پرت کردم. خوب بود یککمی چابک بودم؛ وگرنه زانومانویم مالِ من نبود. این مسیر پُرپیچوخم و پُرگردنه را، هر هفته با بیش از سهساعت و با دستکم ۱۷ تا ۱۸ جا توقف طی میکردم. ساری را اینگونه شنبهها ترک میکردم و در ساختمان محصوری _که زیردستِ روستای تلاوک بود_ مستقر میشدم! و چهارشنبهها بازمیگشتم. بگذرم! که من آن دیار دلانگیز را یک بهشت دیدنی میدیدم. بس است همینقدر.
رُمان «مرشد و مارگریتا»
به قلم دامنه. به نام خدا. شرحی گذرا و کوتاه بر رُمان «مرشد و مارگریتا». ۱. این رمان نوشتهی میخائیل بولگاکف روسی است، از آثار «شگفتانگیز ادبیات جهان»، با ترجمهی شیوای عباس میلانی. نشر فرهنگ نو. کافیست کسی برای خود خلوت بسازد و سر بر این رمان بدوزد؛ تا ۱۵۰ صفحه را یکنفس نخواند دل ندارد، به کاری دیگر سرَک بکشد و حتی دلش نمیآید شب به صبح درآید.
۲. فضای خفقان عصر استالین را به نقد میکشد که مردم را در چنبر خودکامگی خود گرفتار کرده بود. او -که خود در مَذبَح (=کشتارگاه) استالین در آمده بود- مَسلخ مسیح (ع) را درین رمان به تصویر کشید و با پرداختی هنرمندانه، به سوی جاانداختنِ دوگانههای «خیر و شرّ، جبر و اختیار، عشق و مرگ، عقل و غریزه، عرفان و مادیگری، فناپذیری و ابدیت و نیز عدالت و قساوت» رفت.
عکس از دامنه
۳. به نظر من، اگر در آفتاب سوزان هم این رمان در دستت باشد حاضری دستهایت را سایهبان صورتت کنی تا از بقیهی داستان سردرآوری. حتی بارها و بارها اگر آب دهانت راه بیفتد، حاضری همه را قورت بدهی تا از آنچه در داستان رخ میدهد، ذهنات نه فلج، که مانند رودخانهی زیر خورشید نیمروز، برق بزند.
۴. یک شخصیتِ پیچاز پوشیده (=لباس چسبناک و نمناک) در رمان حضور دارد که سعی داری دائم بفهمی چه نقشه میکشد و چهها در نهفتهاش دارد و رو میکند. پیچاز، همان «پِچاک» در لهجهی دارابکلاییهاست. بگذرم. یک جمله بگویم و تمام: اگر رمان را بالینی بخوانی پاها در دلت جمع میکنی و با چشمانی گِردشده از تعجّب ورق از ورق کم نمیکنی.
خاطراتِ من

به قلم دامنه
حمام، کَلوش، تکیه
پردۀ اول: به نام خدا. سلام. در کودکی پولی نداشتم تا اسباببازی بخرم. بالاترین بازی من، بازی با خاک بود و نیز لاستیک کهنهی ماشین، ساختِ بارکشِ حلَبی، لِینگهبازی، تیلبازی و الماسدَلماس. زیباترین بازی من حُباببازی بود که وقتی به حمّام بُرده میشدیم، تا نوبت من برسد که پدرم بر تنم، تَنمال بکشد با کفِ زردْصابون (=صاوینکَف) حُباب میساختم و در فضای بخارگرفتهی حمام به هوا فوت میکردم. و این، ثانیههایی پررنگ و قشنگ از زندگی کودکانهام بود که از ذوق، پَر در میآوردم و از شوق زمان نمیشناختم. امّا، امّا، چنان از شدّتِ گرما و ازدحام جمعیت، سِس (=سُست و گرمازده) میشدیم که مجبور میبودیم به سرسَرای حوضی رختکَن برگردیم تا کمی نفَسمان بالا بیاید. و از داخل خیک (=دَلو آب) چنان آبِ چاه هفتروز را مینوشیدیم که گویا از صد نوشابه و دلِستر و دوغ گواراتر میبود. یادش در جان من است. امیدوارم با خاطراتم، وقت خوانندهای را خراب نکنم.
پردۀ دوّم: تمام تابستانها را بیشتر پابرهنه بودم، نه فقط من؛ که بیشتر همسنوسالهایم. پول پیدا نمیشد که پدر برای پسر پاپوش بخرد. گرانقیمتترین پاپوش من _اگر اسمش را بتوان کفش گذاشت_ همان کَلوش لاستیکی بود. آنهم نه در تابستان، که در فصلهای سایرِ سال. همانهم، پاهام چنان در آن عرق میکرد که وقتی میکَندم تا وارد اتاق شوم، از فَرطِ گَند و بوش خجالت میکشیدم و از بس لای انگشتانم سیاهی، جِرم میزد، کلافه میشدم. مگر میشد چنین کلوشی را تابستان هم پوشید!؟ آن سه فصل هم، کَلوش را چندین پینه، داغ میکردم که چاک نخورَد و وا نرود. شاید این فقط من نبودم که نداری کشیدم. بگذرم. فقرِ قشنگ را با ستونِ فقراتم حمل میکردم و غنایِ بیرحم را با چشمانم در سیچند خانه آنسوتر، به نظاره مینشستم. و من دلشادم، دلشاد، که هیچگاه بر پدر و مادر، برای اینگونه نداشتنها لجاجت نمیورزیدم. پدرم و مادرم دوستتان دارم. فقرتان، قشنگ بود، فخر بود. فاجعه نبود. قبرتان، قبلهی سوم من است.
پردۀ سوّم: دبستان که بودم، تکیه را زیاد دوست میداشتم. نه فقط برای روضه و نوحه و سینه؛ که برای اون چای و نعلبکی و قنده. ولی، اما، زیرا، زیاد پیش میآمد که ساقیِ سَخی! نه فقط به من _و البته به همسِنّوسالهایم هم_ چای نمیداد، که خیط هم میکرد. و بیرون هم میانداخت. نمیدانم چرا هرکه _البته نه همه_ ساقی میشد و مِتوِلّی، سیاستمدارِ پِروس و تِزارِ روس و سِزارِ رُوم هم اگر تکیهی تکیهپیش میآمد و پای اَشیر و عَشیر، مینشست، ازو حساب میبُرد و زَهرهترَک میگردید. (=کیسه صَفرا) پاره میکرد! بگذرم؛ که من از پایینتکیه البته بیخبرم. و فقط بگویم که قندِ اون زمان، نه پِف بود و نه پوک؛ از دویست شکّلاتِ بلژیک هم سرتر بود! تا بعد.
تفکر فقهی سیاسی امام خمینی
متن نقلی: «گزارش سه دیدار با آیت الله خمینی» به قلم دکتر احسان شریعتی فرزند مرحوم دکتر علی شریعتی: در ماه مهر ۱۳۵۷، هنگامیکه در شهر اکس-آن-پرووانس فرانسه، تازه وارد دانشگاه (و رشتهٔ فلسفه) شده بودم، ناگهان روزی از مرحوم حسن حبیبی شنیدیم که پلیس صدام به اقامتگاه آیةالله خمینی ریخته و قصد اخراج ایشان از عراق را دارد، به مقصد یک کشور عربی دیگر مانند کویت یا الجزایر؛ و دوستان نهضتآزادی در خارج کشور در حال مذاکره با مقامات فرانسوی اند، برای آوردن ایشان به پاریس.ا
چند روز پس از ورود به پاریس (جمعه ۱۴ مهر ۱۳۵۷) و به منزل یکی از دوستان آقای بنیصدر، بالاخره ایشان در خانهٔ ویلایی آقای دکتر عسکری، یکی از دوستان جامایی زندهیاد دکتر سامی، در شهرک نوفل-لو-شاتو در حومهٔ پاریس اقامت گزیدند و من در آنجا به دیدارشان رفتم و در آن هنگام در این منزل فقط زنده یاد دکتر ابراهیم یزدی بود که مرا به ایشان معرفی کرد و خود از اتاق خارج شد.
در این نخستین ملاقات در فضای خلوت، با ایشان گفتگوی ساده و صمیمانهتری داشتیم: از حال استاد (محمدتقی) شریعتی پرسیدند و از کار خود من، که چه میخوانی؟ و گفتم: فلسفه. و توصیه کردند که «فلسفه شرق و اسلام را فراموش نکن!» همچنین دربارهٔ تحریکات محافل واپسگرا علیه دکتر (علی) شریعتی، گفتند: «خیلیها پیش من آمدند که علیه ایشان مطلبی بگیرند و من سکوت کردم…»
دومین ملاقات، چند ماه بعد، پیش آمد که روزی دکتر منصور فرهنگ قصد مصاحبهای با ایشان را داشت برای مطبوعات امریکا، و ما با تعدادی از شخصیتهای حاضر در آنجا، مانند آقایان لاهوتی، موسویاردبیلی، موسویخوئینیها، دکتر یزدی، صادق قطبزاده، و ..، سیداحمد آقای خمینی، در این نشست حضور داشتیم.
در ابتدا، دکتر فرهنگ از آقا پرسید: «نقش عرفان در اندیشه و حرکت شما چه بوده است؟» ایشان فرمودند: «هیچ نقشی!» کمی تعجب کردم و پیش خود فکر کردم که شاید از تیپ و لهجهٔ امریکایی دکتر منصور خوششان نیآمده باشد (دکتر فرهنگ استاد علوم سیاسی دانشگاه کالیفرنیا بود و مدتها در امریکا اقامت داشت و تحتتأثیر آشنایی با دکتر شریعتی، در این ایام کار-و-بارش را در آنجا رها کرده بود و برای خدمت به انقلاب به پاریس آمده بود).
دومین پرسش وی این بود که نقش روشنفکرانی چون بازرگان و طالقانی، و بویژه شریعتی، در زمینهسازی فکری انقلاب چه بوده است؟ باز ایشان گفتند: «هیچ نقشی!» و پس از مکثی افزودند: «حتی برخی از این آقایان را بر سر منابر میکوبیدند و پیرامونشان اختلافنظرهایی بهوجود آمده بود، اما امروزه در شهر و روستا شاهد «وحدت کلمه» هستیم که باید مراقب بود از بین نرود.» (نقل بهمضمون) پیش خود حدس زدم که احتمالا آمدن اخیر برخی از روحانیون نزد ایشان و بدگویی و سعایت از پیروان شریعتی در موضع ایشان تأثیری گذاشته باشد. در اینجا بود که ناگهان سیداحمدآقا وارد بحث شد و پرسید: «نقش خود شما در انقلاب چه بوده است؟» ایشان باز هم تکرار کرد: «هیچ نقشی! چون من از سال ۴۲ تا کنون، ۱۵ سال است که از مردم دعوت به حرکت میکنم و اجابت نمیکنند، اما امروزه، الهی شده و چنین نهضتی بهراه افتاده و چنین وحدتی پیدا شده!» این پاسخ آخر، ارزیابی فلسفی خاص آقای خمینی را نشان میداد که در آنزمان بهنظرم متأثر از نوعی جهانبینی تاریخی-تقدیری ابنعربیوار میآمد که بهتعبیر جامی:
حقیقت را به هر دوری ظهوریست
ز اسمی بر جهان افتاده نوریست
سومین ملاقات زمانی بود که ایشان به ایران برگشته و مقیم قم شده بودند. روزی با استاد شریعتی (و دوستانی چون مرحوم میناچی و ..)، برای دیدار با آیات عظام شریعتمداری و خمینی به بیوت ایشان رفتیم. در این دیدارهای محترمانه آنچه نظرم را در آنزمان بیشتر جلب کرد تفاوت برخورد این دو مرجع با مریدان بود (و بویژه در امر دریافت وجوهات شرعی)، که شرحش در این مجال نمیگنجد. در پاسخ به پرسشی کلی که استاد شریعتی در این مجلس مطرح کرد، تا آنجا که به خاطر دارم آیةالله خمینی بهطورکلی باز بر ترجیح خود مبنی بر عدم موضعگیری له-یا-علیه حرکت فکری دکتر شریعتی، بهدلیل امکان سوءاستفاده مغرضان و معاندان، تأکید کرد.
بعدها به این نتیجه رسیدم که از منظر تبارشناسی فکری، تفکر و موضع فقهی-سیاسی آیةالله خمینی در میانهٔ دو مکتب نجف (آخوند خراسانی -ملا محمدکاظم – و ..، شاگردش نائینی، حامیان مشروطه)، و مکتب سامرا (شیخ فضلالله نوری، شاگرد میرزای شیرازی، حامی «مشروطهٔ مشروعه»)، قرار داشته و ترکیب و تألیفی از آن دو آبشخور تاریخی و فقاهتی بوده است. پیش از انقلاب روشنفکران و مردم بیشتر با وجه اول این سنت و میراث در خانوادهٔ فکری روحانیت سیاسی و مبارز آشنایی داشتند، و پس از انقلاب بهتدریج وجه دوم غلبه یافت و به گفتمان رسمی جناح غالب نظام تبدیل شد، و این دوگانگی تبارشناختی فکری-تاریخی در قانون اساسی فعلی نیز بیش از پیش تجلی بارزتری یافت. (منبع)
آزار و شکنجهی مسلمانان
متن نقلی : آزار و شکنجهی مسلمانان. اشراف مکه پس از سر سختی حضرت محمد (ص) و پایداری مسلمانان و وقوف به سازش ناپذیری تصمیم گرفتند آن حضرت را بکشند. (دلائل النبوه، ج ۲، ص ۲۷۶) ولی با مقاومت جدّی ابوطالب روبرو شدند و گویا در همین زمان حمزه عموی پیامبر نیز ایمان آورد و قریش متوجه شد که هر گونه تعرض به جان محمد (ص) واکنش شدید بنی هاشم را به دنبال دارد لذا به آزار و شکنجه مسلمانان فاقد حسَب و نسَب (مَوالی) پرداختند. (سیره رسول الله، ص ۳۰۴) شکنجههایی مثل (تازیانهزدن به آنها بر روی ریگهای داغ، گرسنگی و تشنگیدادن و نهادن سنگ سنگین بر روی شکم) انجام دادند. نام بعضی از این شکنجهشدگان عبارتند از: «بلال حبشی، عامل بن فهیره، صُهیب بن سنان، ام عیس تهدیه و دخترش، سمیه.