دامنه‌ی داراب‌کلا

مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
سایت دامنه‌ی داراب‌کلا
قم : ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
مازندران، ساری، میاندورود، روستای داراب‌کلا

پیام های مدیر دامنه
نظر
موضوع
آرشیو
پسندیده تر
نویسنده ی سایت دامنه
۲۰
تیر ۱۳۹۷

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: سفرنامۀ تبلیغی. قسمت پنجم. با سلام و ارادت خدمت آقای طالبی و خوانندگان دامنه. [دامنه: علیکم السّلام جناب شیخ مالک] خواستم خلاصه بنویسم نشد؛ البته همین قسمت را که تقدیم نمودم، خلاصه است خیلی از مطالب.

 

امید بی پناه وبی کسان است
به نام آن که یادآوردن او
تسلی بخش ،قلب عاشقان است
"به نام خداوند بخشنده مهربان"

 

در قسمت پنجم سفرنامه ادامه ی قسمت چهارم را تقدیم می کنم. مشهد را به مقصد زابل ترک کردیم از مشهد تا بیرجند ۹ ساعت تا نهبندان ۱۱ ساعت و تا زاهدان ۱۲ ساعت و تا زابل ۱۴ ساعت .. اما با شیخ علی با هم بودیم. و طلاب و فضلای دیگر هم حضور داشتند . چون همه با هم بودیم بُعدِ سفر برای ما آسان بود . شیخ علی هم رفیق خوب بود و همسفر خوب و متواضع خیلی با ایشان راحت بودم . .... خلاصه رفتیم سازمان زابل بعد از ناهار تقسیم شدیم چندین مینی بوس آمدند در هر مینی بوس ۲۰ نفر قرار گرفتیم.


از آقای علی رمضانی از اینجا یاد ندارم کجا رفت ...ولی ماشین ما ساعت ۲ بعد از ظهر به همراه یک روحانی خوش اخلاق بنام آقای اعرابی به سمت محله های مختلف تبلیغ عازم شدیم .تا دقائقی بعد در اولین روستا قرار گرفتیم یکی از روحانیون را آقای اعرابی پیاده کرد و تحویل شورای محل داد . چهره ی ظاهری مردم محل عجیب و غریب بود . همه می گفتن خدا بداد این روحانی برسه . باید اَشهد خودش را بخواند . چون ترس آور بود ... همین طور یک به یک روحانیون در مسیرها با روستاهایی که هماهنگ کردند پیاده می شدند با راهنمایی آقای اعرابی در محل تبلیغ قرار می گرفتند... برای همه می گفتیم خدا بدادشان برسه تا رسید بمن که آخرین نفر بودم . و آخر صندلی کنار پنجره ی ماشین نشسته بودم همه ی روحانیون پیاده شدند رفتند و الان من ماندم و آقای اعرابی و راننده ..گفتم آقای اعرابی محل تبلیغ من کجاست؟ گفت نیم ساعت یا بیشتر مانده تا به محل تبلیغ شما برسیم. ماشین در حال حرکت جاده خاکی هر چه نگاه میکنیم تا چشم ما کار می کرد همه جا صحرا بود .هوا گرم بود .ضربان قلب من گویا به شماره افتاده بود ..اصلا خانه و روستا معلوم نبود بالاخره ما را بردند سر مرز افغانستان. آنجا یک روستای کور بود خانه ها کاملا گِلی بهم ریختگی زیاد داشت . آقای اعرابی گفت اینجا محل تبلیغ شماست . اسم روستا میر عبدالله بود .بمن گفت. پیاده شو مجبور بودم پیاده بشم روز آخر ذالحجه بود چون برای تبلیغ امده بودم . و جای بهتر از آن سراغ نداشتم . از ماشین پیاده شدم با آقای اعرابی بناست بریم خانه ی شورا همینکه پیاده شدیم با یک مرد ژولیده روی، با لباسهای گشاد و مندرس و چین و چروک افتاده و موهای پیچیده و بلند و صورت سیاه و ترس آور مواجه شدیم. و جلوتر از ایشان یک سگ بزرگ به اندازه یک الاغ دیدیم ایستاده است

 

 

ما را نگاه می کند . گویا آماده ی شکار کردن ما بود آقای اعرابی از آن مرد سوال می کند . خانه شورا کجاست؟ او گفت بیائید همراه من همین که حرکت کردیم . آن سگ جلویی یک صدایی خشن و وحشتناک از خودش در کرد داشت می پرید بسوی ما و آقای اعرابی و آن مرد ژولیده جلوی سگ را گرفت در غیر این صورت سگ ما را جداً لطه پار می کرد.. تصویر ذهنم نسبت به آن مرد ژولیده کاملا منفی بود اما چند قدمی با ایشان به سمت خانه ی شورا حرکت کردیم و با ما صحبت می کرد دیدم مهربان است و اخلاق خوبی دارد. (آقای اعرابی خودش زابلی است و روحانی متواضع و تا الان هنوز در قم است و پیر مرد است شاید ۶۵ سال باشد) بالاخره با هم (ما سه نفر) به در خانه ی شورا رسیدیم .آقای اعرابی در زد یه خانم پیر زن آمد بیرون بعد از سلام احوال پرسی آقای اعرابی گفت این روحانی (بنده) را آوردیم برای شما حدیثی احکامی در این ایام محرم بگوید . خانم با معرفتی بود. گفت آقای من نیست رفته دامداری تا یک ساعت بعد می آید.

 

شاید دو ساعتی مانده بود به اذان مغرب خانم گفت پس بیائید توی اتاق بنشینید آقای اعرابی و آن آقای راهنما از من خداحافظی کردند . من رفتم خانه شورا و آن خانم مرا هدایت کرد به اتاق مهمانیشان. دیگه نزدیک غروب آفتاب شده بود . هیچ کس خانه ایشان نبودند ترجیح دادم بروم بیرون خانه ولی این خانم گفت نه تو مثل پسر من هستی (٢۴ساله بودم) مسافت ها راه آمدی الان تو اتاق استراحت کن . این خانم با معرفت از من پذیرایی نمود . تا آقایشان تشریف آوردند ۰ همینکه فهمیدند بنده در اتاق هستم مستقیم جهت خوش آمد گویی پیش من آمدند . بنده برای ایشان بلند شدم جهت ادای احترام ولی قدش بلند بود و ایشان خم شد مرا بوس کرد . یک احترام جانانه به من کرد. مخفی نماند ایشان اسمش شیر محمد عرب بود . شورای محل بود . سبیلش بلند بود . لباس گشاد و بلند زابلی تنش بود . خوش تیپ بود . به خودش می رسید . پارچه های ۶ یا ۷ متری سفید خیلی قشنگ و تمیز و با نظم درست روی سر خودشان می پیچاندند . صورتش را تیغ می کردند . و ۶۵ سال داشتند ولی سر حال بود.

 

دقائقی پیش من نشست .از من سوال کرد از کجا آمدم و کجایی هستم . اسمم را هم سوال کرد ..و علی رغم اینکه خانمش مرا پذیرایی کرد . دوباره رفت چای آورد به اینکه از غربت خارج شوم و بیشتر خودمانی شویم .. بمن گفت امشب اول محرم است ؟ گفتم بله . گفت باشه ما در محل خودمان نه مسجد داریم و نه حسینیه و نه حمام و نه مدرسه ی صحیح سالم. محل ما ۲۰ خانواده هستند . ادامه دارد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۷:۴۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۹
تیر ۱۳۹۷

متن نقلی: دیدگاه دکتر سروش: «در زمان پیامبر اسلام همه یک عنوان و دین داشتند و شیعه و سنی و این همه فِرقه مطرح نبود. ویژگی‌ها و مختصات انسان‌ها بگونه‌ای است که گونه‌گونی و اختلاف عقیده و فکر ذاتی حیات انسانی است و عرضه‌ی دین به عامل انسانی در گذرتاریخ و زندگی اجتماعی باعث شده تا برداشت‌های متفاوت و حتی متضاد از دین عرضه شده بوجود آید و این درمورد همه‌ی ادیان ازجمله اسلام و مسیحیت مصداق دارد.

 

دکتر عبدالکریم سروش

 

 

وقتی دین اسلام تاریخی شد فرقه‌ها تشکیل شدند و اشاعره و معتزله و سنی و شیعه و مالکی و حنبلی و… به وجود آمدند. و همین شد که مسلمانان نه ۷۲ فرقه که ۷۲ هزار فرقه شدند. لذا همواره نگاه به سرچشمه‌ی دین لازم و ضروری است... خداوند به پیامبر می‌گفت: «انتظار نداشته باش که همه به حرف تو گوش کنند و ایمان بیاورند. ایمان نیاوردن آدمها تو را محزون نکند.»... انشعاب دین اسلام به سنی و شیعه نیز بخاطر انسانهاست. اختلاف ارتدوکس و کاتولیک و پروتستان هم ربطی به حضرت عیسی ندارد. این دین بخاطر گذر از درون انسان به فرق و گروه‌های مختلف تبدیل شده است. و این اختلافات در همه‌ی ادیان و مکاتب طبیعی است...

 

با این مقدمات اختلاف میان آدمیان از سویی و دینداران از سوی دیگر کاری طبیعی است. شیعیان غالی کار بدی کرده اند که ۱۲۰۰ سال، بزرگان اهل سنت را لعنت میکنند. حتی امروز هم وقتی می گویند ناسزا به بزرگان اهل سنت نگوئید این واقعی نیست و بخاطر مصلحت اندیشی است و از همین رو اثر نمی کند و فایده ندارد. شیعه و سنی اصولا اختلاف زیادی ندارند. وقتی ملامحسن فیض کاشانی به عنوان یک عالم شیعه، کتاب غزالی سُنّی بنام احیاء علوم الدین را در مُحجه البیضاء شیعیزه [شیعه گرا] کرد، در حقیقت ۷۵ درصد آن کتاب دست نخورده باقی ماند و فقط ۲۵ درصد از کتاب تغییر کرد.

 

در حقیقت اختلاف میان شیعه و سنی همین ۲۵ درصد است. و به شهادت همین اثر غزالی و فیض کاشانی اختلافات میان شیعه و سنی تنها در مباحث کلامی و فقهی است. در حالی که حقیقت دیانت، اخلاق است. اگر شما خدا را به هزار زبان اثبات کنید، ولی وجودتان شیطانی باشد فایده ندارد. دین یعنی پاکیزگی اخلاقی. خلاصه دین این است: مجاهده با نفس و شَفقت بر دیگران.» (منبع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۷:۳۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۸
تیر ۱۳۹۷

به قلم دکتر فتح الله دهقان: سلام. در خصوص شاه نظراتی که من دیده ام موید نظر حضرت عالی است. (اینجا) شاه آدم ضعیف النفسی بود؛ برعکس پدرش که ادم فوق العاده جسور و شجاعی بود.

 

 

نکتۀ دامنه: شاه خودش را آریامهر!!! می پنداشت

و این لقب چاپلوسانه را تقدیس کرد:

جمع میان مهرورزی + نژاد آریایی

 

وقتی تاریخ را مطالعه میکنیم و خاطرات مثلا کودتا را، و یا در تصمیمات شاه ادم بی اراده ای بود. وهمه متفق القولند که اشرف خیلی قویتر از شاه بوده است. در جریان کودتا هم اشرف به صورت مخفیانه برای راضی کردن شاه به ایران فرستاده میشود. این ها واضحات تاریخ است. البته این ها خصلت های ذاتی وخدادادی است: جسارت. شجاعت. کیاست. سیاست. گذشت. و..... البته از نظر من بهترین نمونه مولا علی است. وقتی شب به جای پیغمبر خوابید. وقتی با عمر ابن عبدود هماوردی کرد. ووقتی به خاطر حفظ اسلام از حق مسلم خود گذشت. و بیست وپنج سال خانه نشینی کرد. وچه ها که...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۱۳۹۷ ، ۱۷:۵۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۸
تیر ۱۳۹۷
به قلم دامنه. به نام خدا. اختلال چیست؟ اول می رم سراغ دهخدا: اختلال یعنی: «تباه شدن و درهم‌و‌برهم شدن کار» و نیز یعنی: «به‌هم‌خوردگی؛ آشفتگی؛ نابسامانی؛ بی‌سروسامانی.»
 
 
کتاب «درمان اختلالات دیکته نویسی»
 
 
 
مثلاً در این عکس یک نوع اختلال نوشتاری را مشاهده می کنید که همۀ ما کمابیش به آن مبتلا هستیم و در املاء (=دیکته) نمود پیدا می کند. مثلاً خودِ من اغلب دندان، را «داندن» می نویسم و مازندران را «مازندارن». در تاریخ، این عقیده رواج داشته که اختلال، ناشی از مُختل شدن کارکرد بدن است. در یونان باستان، به درمان این اختلالات در معبد الهۀ سلامت می‌پرداختند. (منبع)
 
«بُقراط اهمیت مغز را در تبیین این اختلالات دریافت و درمان مبتنی بر استراحت، استحمام و رژیم غذایی را توسعه بخشید. حرکت به سوی توجیهات منطقی در تبیین رفتار را سقراط، افلاطون و ارسطو تقویت کردند.» (همان منبع)
 
 
از دامنه خوان محترم جناب جواد شریفی، متشکرم؛ که این زمینه را برای پست کویری تمهید نمودند. این گونه تعامل علمی با دامنه، هم برکات دارد و موجب خشنودی خدای رحمان می شود؛ و هم اثرات دارد و باعث تشویق و انرژی دامنه و تحریص و تحریک اندیشه ای دامنه خوانان. تا کویریات بعدی خدا نگه دار.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۶:۵۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۸
تیر ۱۳۹۷

به قلم جناب یک دارابکلایی: اِفتاب مار بُرده. با سلام. شما همه چیز را در مورد اصطلاحِ [عَرِق چارکِل شُوونِه] (اینجا) تمام و کمال بیان کرده‌اید و جایی برای حرف من نمانده. دوست داشتم در اینجا از یک اصطلاح تشبیهی بسیار زیبا یاد کنم که از بس تکراری شده کسی به زیبایی آن چندان توجه نمی‌کند و آن اصطلاح «اِفتاب مار بُرده» هست. این اصطلاح معادل فارسی «آفتاب غروب کرده» است اما بسیار زیباتر و شاعرانه‌تر از شکل فارسی آن.

 

 

 

صحنۀ قبل از اِفتاب مار بُوره

غروبگاه دارابکلا. عکاس: جناب یک دوست


در ترجمه لفظ به لفظ «اِفتاب مار بُرده» یعنی خورشید در دامن مادر خود که مغرب یا همان زمین است -زمین مادر Mother Earth- فرو رفته است. خلق چنین اصطلاح خیال‌انگیزی برای یک اتفاق تکراری هر روزه نشانی است از روح لطیف و رقیق قوم خالق آن. پیشنهاد برای اصطلاح بعدی: «گت کال آقوز بی دله»

 

 

پاسخ دامنه

 

به نام خدا. سلام بر شما جناب «یک دارابکلایی». ۱.به من خیلی خوشحالی دست داده است وقتی این گونه، به استقبال فرهنگ لغت دارابکلا آمده ای. هم ارائۀ نظر به پست لغتی من می کنی و هم خود لغت و اصلاحی محلی را شرح. و این اوج تعامل است. پس از این پس بکوب بریم جلو، یک لغت و شرحش از تو یکی هم از دامنه. ۲. خیلی جالب و هنردوستانه، و تا حدی هم عرفان گونه، لغت_اصطلاحِ «اِفتاب مار بُرده» را شرح کردی. و تَحشیه و بهتر است بگویم تذهیب نمودی. برای من معادل یابی شما برای «مار» یعنی مادر، جالب بود. معلومه روی الفاظ، دقت داری. من هم الفاظ را خیلی دوست دارم خصوصاً «صرف» در ادبیات عرب را که اقیانوسی ست برای طلبه ها، جهت شناخت بیشر حرف و کلمه و اَفعال. ۳. من پیشنهادت را می پذیرم که فرمودی: «گت کال آقوز بی دله» را در نوبت بعدی لغت دارابکلا بگذارم و شرحش کنم. من هم برای شما یک پیشنهاد دارم: متمنّی ام شما «وِن لامیزه رِه میس دینگِن» را برای لغت آتی ات، شرح کنید. ممنون و سپاس و در اِبتهاج.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۶:۵۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۸
تیر ۱۳۹۷

به قلم دامنه: به نام خدا. دیشب ۱۷ تیر ۱۳۹۷ شب شهادت آقا امام صادق (ع) طبق سنوات گذشته در مراسم روضۀ آن امام هُمام در بیتِ پسر عمۀ مان جناب حجت الاسلام والمسلمین آق سیدجواد (شفیع) شفیعی دارابی دعوت بودیم. که به اتفاق اخوی مان شیخ وحدت، شرکت جُستیم. توفیقی بود تا ضمن شرکت در مجلس روضۀ صادقیه، با روحانیون بزرگوار دارابکلا نیز دیداری داشته باشیم و صلۀ اَرحامی کرده باشیم. این گونه تلاقی ها، موجب برکت و رحمت و مایۀ نشاط روحی ست. عکس هایی زیر بخشی از انعکاس این مراسم معنوی و عبادی ست که به اشتراک می گذارم. به امید شفاعت امام صادق:

 

 

 

سلام به حضرت معصومه (س)

از زایۀ عماریاسر

 

حرم حضرت معصومه. 17 تیر 1397. عکاس: دامنه

 

نمای حرم حضرت معصومه (س)

از زاویۀ بلوار عمار یاسر. عکاس: دامنه

 

 

  

 

آق شفیع و شیخ وحدت

عکاس: دامنه

 

 

 

سمت راست: حُجج اسلام: شیخ خلیلی.

شیخ مهدی دارابی نیا و روحانی ردیفِ آخر شیخ جواد مهاجری

ادامه‌ی‌مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۶:۴۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۷
تیر ۱۳۹۷

به قلم دامنه: به نام خدا. دامنه در سلسله مباحث «تریبون دارابکلا» معمولاً مسائل مختلف محل را به وُسع خویش انعکاس می دهد. امروز در سالگرد سید ابوالفضل مسلمی (نوۀ دختری حاج ابراهیم آهنگر دارابی پایین محله) یک مؤسّسۀ آموزشی تربیتی قرآنی دارابکلا با نام «مهد کودک قرآنی ابوالفضل روستای دارابکلا» را معرفی می کند. تا هم یاد آن درگذشته زنده نگه داشته شود، هم از کار بزرگ و احسان و نیکوکاری جناب حاج ابراهیم آهنگر دارابی تجلیل به عمل آید و هم به مدیریت محترم مهد کودک قرآنی ابوالفضل خداقوت و انرژی مضاعف داده شود.

 

جناب حاج ابراهیم آهنگر دارابی پدربزرگ سید ابوالفضل، سال قبل با نیّت خیر این مکان را (در عکس های زیر) هدیه کرده است و در اختیارمدیر آن خانم فاطمه رجبی دارابی (دانش آموختۀ محترم دانشگاه و هنرمند نقاش) فرزند  آقای محمد رچبی قرار داده است. سال قبل، در ۱۳ مرداد ۱۳۹۶ (اینجا) مراسم دعای کمیل آن جوان از دست رفته را، با عکس های ارسالی جناب یک دوست منعکس کرده بودم و یادش را گرامی داشته بودم. اینک در شب شهادت امام صادق آل محمد (ص) این پست را تقدیم دامنه خوانان شریف می کنم. زیرا؛

 

با این انتشار هم مؤسسه را می شناسانیم که بخوبی و بدرستی پاگرفته که در کارش توفیق و نظم و برنامه ریزی دقیق دیده می شود؛ هم یاد آن جوان را تجلیل می کنیم و هم اهمیت و نقش بسزای آموزش قرآن را برای بچه های دارابکلا تذکار می دهیم و هم برای اعتبار محل مکان ها و اشتغالات آموزشی را بیان می کنیم. باشد که اجر آن به روح اموات همه و خصوصاً آن جوان درگذشته و نیاکان حاج ابراهیم و همسرش، نیاکان مؤمن خاندان موسوی و اموات ودرگذشتگان رجبی و نیز اموات این بنده نثار شود. ان شاء الله تعالی.

 

تصاویر و دو اطلاعیۀ مهد کودک قرآن ابوالفضل در زیر:

 

 

اهدائی حاج ابراهیم آهنگر.

به مناسبت درگذشت سید ابوالفضل مسلمی

نوۀ دختری حاج ابراهیم آهنگر

 

 

با مدیریت خانم فاطمه رجبی داراب

 فرزند محمدرضا رجبی اسحاق

عکس ارسالی فاطمه رجبی

بیشتر ببینید ↓

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۱۳۹۷ ، ۱۳:۳۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۷
تیر ۱۳۹۷

به قلم دامنه: به نام خدا. امشب ۲۵ شوّال، شهادت امام صادق آل محمد _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_ است. این گونه خودمونی این پست را می نویسم: کوچیک که بودم، در مکتبخانۀ مرحوم پدرم، از مرحومه مادرم زهرا آفاقی می شنَویدم که از شاگردان قرآنش به شوق و ذوق می پرسید و پاسخ می شنَوید:

خدا چندتا؟ یکی.

معصوم؟ ۱۴ تا.

اصول دین؟ ۵ تا.

فروع دین؟ ۱۰ تا.

امام اول؟ علی

امام دوم؟ حسن

امام سوم؟ حسین

و ...

ونیز می پرسید:

رئیس مذهب؟ امام صادق.

 

من که قافِ صادق را «خ»می شنیدم خیلی خنده ام می گرفت؛ گرچه خود نیز ضعفی دیگر داشتم و آن این بود تا پارسال! آفتاب را «هِفتاب» می گفتم. و چِشم را «تِش». و نیز «شیخ سعید شعبان» رهبر فقید جنبش توحیدی اهل تسنُّن لبنان را «سخ شعید سعبان»! می خواهم از این خاطره ام _که برایم جلوه دارد و بی نهایت مزّه_ سه چیز را بگویم:

 

می خواهم بگویم: با آن که شیعه هستیم، امّا امام صادق را در حد دوسه تا روضه!! و مصیبت و داستان های خرافه، به مردم شناساندیم! که همان گونه که قاف را خا تلفّظ می کنند، آن امام همُام و اُسوه را هم، به اشتباه می دانند. حال آن که، مرحوم ذبیح الله منصوری در کتاب «مغز متفکر شیعه» چیزهایی از امام صادق _علیه السّلام_ می گوید که مغز انسان سوت می کشد، که چرا از این همه دانش و ارزش امام جعفر صادق (ع) غافل بودیم و هیچ نمی دانستیم.

 

می خواهم بگویم: قرآن را با عترت مطالعه کنیم. و عترت را با قرآن. این دو گرانبهاء، عِدلِ و عین هم اند. از هم جدا نکنیم این دو ثقلِ اکبر را.

 

امام صادق (ع) آفتاب تفکرات مذهب شیعه است. آیا کی و چه وقت می خواهیم از این آفتاب نور بگیریم!؟ به جدّ بگویم کارکنان مؤسّسۀ شیعه شناسی اسرائیل غاصب، بیشتر از بسیاری از ایرانی ها، روی امام صادق کار کرده اند، که چرا آن امام آن همه درخشش داشت و دارد و آن همه سخن و حدیث و فقه از ایشان تولید شده است و مبنای فقه شیعه.

 

آیا نمی خواهید از «Lionel Messi» [لیونل مِسی] فوتبالیست آرژانتینی، بیشتر به امام صادق تان عشق بورزید و او را بشناسید و بشناسانید و گفته هایش را نقل کنید و کتاب ها و سخنانش را در کناردستِ اتاق تان بگذارید و با آن خو و خصال برگیرید؟ بگذرم و چهار سخن ارزنده و متفکرانه از دریای سخنان گوهربار آن رهبر شیعه، پیشوای صادق را هدیه کنم و التماس دعا در این شب و روز عزا:

 

سخن یکم: «پشیمان ترین شخص در روز قیامت، کسى است که براى مردم از عدالت سخن بگوید، اما خودش به دیگران عدالت روا ندارد.»

 

سخن دوم: «خداوند اُمتى را عذاب نخواهد کرد، مگر در وقتى که نسبت به حقوق برادران نیازمند خود، سستى نمایند.»

 

سخن سوم: «یک ساعت اندیشیدن در خیر و صلاح، از هزارسال عبادت بهتر است.»

 

سخن چهارم: «ثروتمندی و عزّت، سیر و گردش می کنند، پس هرگاه به موضع توکّل دست یافتند در همانجا اقامت می گزینند.»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۶:۵۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۷
تیر ۱۳۹۷

به قلم دامنه: به نام خدا. مقدمه: از انبیای الهی و ائمۀ هُدی و حکیمان خدااندیش و حتی از نیاکان و والدین مان آموخته ایم که تا می توانید خوبی ها را بگویید و بدی ها را بپوشانید؛ چون خدا عَلّام الغُیوبِ ستّارالعُیوب است. مثل آن قضیۀ الاغ مُرده، که همه، زشتی هایش را می گفتند و تُفّی می انداختند و درمی رفتند، اما عیسی مسیح کلمۀ خدا _علیه السلام_ از راه می رسد و می گوید بَه بَه، چه دندان های صدفیِ سفیدی دارد. با این جمله دربارۀ حیوان، به آنان پندِ عملی می دهد و از صحنۀ ازدحام می رود.

 

من هم _که از ۱۵ سالگی ام در سال ۱۳۵۷، با این انقلاب بزرگ تاریخی قرن بیستم، قد کشیده ام و پا به پای آن راه رفته ام و با آن، همچنان هم پیمان مانده ام_ می خواهم با همین یک آموزۀ اخلاقی بالا _که ویژگی فطری و اصلی بشریت است_ به سراغ انقلاب اسلامی ایران بروم؛ تا، هم خوبی های آن را _تا جایی که دانشم قد می دهد و نیز تجربیاتم به من آموزانده است_ برشمارم و هم آسیب های آن را بگویم که نگفتن آن خطر است و آفت.

 

زیرا؛ گفتنِ هم دستاوردها و هم آسیب ها، خدمتِ به انقلاب محسوب می شود، نه خیانت و نَکث. و نه عهدشکنی و شکستنِ پیمان و سدّ. انقلابی که، همۀ مان می دانیم ثمرۀ ۱۵۰ سال مبارزۀ خونین پیشینِ آزادیخواهان ایران است و حاصلِ مجاهدت و نثار جانِ شهیدان و محصولِ مبارزاتِ آگاهانۀ مردمِ باایمان و هدایت های شجاعانۀ روحانیان وارستۀ ایران، که رهبری در صحنه، چون سیدروح الله داشتند و عالمان و اندیشمندان مجاهد و کادرپروری، چون مرحوم طالقانی، مرحوم منتظری، شهید مطهری، شهید بهشتی، مرحوم دکتر علی شریعتی، مرحوم مهدی بازرگان. و نیز پیشروان غیوری چون سیدعلی خامنه ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، میرحسین موسوی و... .

بحث: در قسمت بعد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۶:۴۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۷
تیر ۱۳۹۷

به قلم دامنه: به نام خدا. در یکی از کتاب های تاریخ ایران اینجا خوانده ام، که ایرانی ها می گویند: «تهران مغزِ ایران است، قم روح آن و اصفهان قلبش  (ص ۷۲). آیا واقعاً همین است که می گویند؟ من واقعی بودن این نسبت را نمی دانم. اما این که چرا این سه شهر، به سه عضو مهم انسان توصیف گردیده است، شاید علت و چرائی اش این باشد که از تهران، کشور مدیریت می شود. از قم بر روح تصمیمات آن دمیده می شود و در اصفهان، بهتر از همه جای ایران بدان عمل می گردد. شاید. اما نظر شما چه باشد خدا می داند.

 

البته مرکز معنوی ایران، مشهدالرّضا است. آستانی، برای جانان، مآوائی برای دلدادگان و حرمی برای درددل ویژۀ ایرانیان؛ که گویی برخی ها کوچه پس کوچه های آن «شهر شهادت» [تعبیری قشنگ از دکتر علی شریعتی در توصیف مشهد مقدّس] را، با اجارۀ هتل ها و ساختنِ سازه ها و ابتیاع سرسراها و رزرو سالن ها و رستوران ها و... ، پاتوقی برای سیاست ورزی جناحی، شست و شوهای مغزی، همایش های جورواجور و دریک کلام تسویه حساب ها! کرده اند. الله اکبر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۶:۲۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۷
تیر ۱۳۹۷

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی. سفرنامۀ تبلیغی. قسمت چهارم. عاقبت یک روز مغرب محو مشرق میشود/ عاقبت غربیترین دل نیز عاشق میشود. بیست سال قبل روزهای آخر اردبیهشت ۱۳۷۷ از مشهد مقدس به مقصد زابل اتفاق افتاد . با مدیریت گروه تبلیغی  حاج آقا علوی که با هم در حوزه ی علمیه ی حاج آقا موسوی نژاد مشغول درس بحث بودیم  و ایشان دو اتوبوس از علماء و فضلا را که قریب به ۱۰۰ نفر مبلغ جهادی بودند ترتیب دادند . و ثبت نام نمودند . جهت تبلیغ در ایام ده روز اول محرم الحرام که در این سفر جرائت بیشتری جهت رفتن به تبلیغ پیدا کردم چرا که در سفر اول به ارومیه موفق بودم و مورد تعریف و تشویق قرار گرفته بودم .

 

اوقاف استان مازندران

حیدری جناسمی

۱۵ تیر ۱۳۹۷

شیخ مالک از راست نفر چهارم

 

در این سفر به زابل با قوت دل بیشتری و با شور و شعور ی که در درونم نهادینه شده بود ما را بر آن داشت که عزم را جزم کنم تا از صمیم قلب برای خدا و امام زمان کار کنم . در این سفر علی رغم اینکه همراهان کثیری داشتم مخصوصا برادر بزرگوارم جناب حجت الاسلام شیخ علی رمضانی دارابی بالا محلی فرزند رضا علی نوه ی حاج اکبر رمضانی  شخصیت متین وزین و شجاع از این  جهت خیلی دلگرم بودم ولی یک چیز در من دغدغه و استرس ایجاد کرد و آن اینکه در خبرها شنیده بودم زابلی ها آدم کش هستند و شب هر کجا بخوابی یواش میایند سرتان را از بدن جدا می کنند در کنارت می گذارند. این جریان فکرم را سخت مشغول کرده بود .گفتم خدایا ما تازه تشکیل زندگی دادیم و بچه کوچولو دارم (عفیفه ام آن زمان نه ماهه شده بود) مردد بین رفتن و نرفتن شدم تا اینکه با مدیر گروه تبلیغی صحبت کردم جریان بِکُش بکُشِ زابل را گفتم .

 

کُشتن واقعی بود. یعنی سنی های خیلی متعصب و افراطی و وهابیت و طالبان و اطرافیان بِن لادن از افغانستان می آمدند در زابل شیعه ها را قَلع و قَمع می کردند و حمّام خون براه می انداختند . واقعاً می کشتند . مسئاله کشتن واقعاً جدّی بود مثل داعشیها ولی در آن زمان داعش معروف نبود طالبان و بن لادن و وهابیت متعصب ...بیشتر سرِ زبانها بود . بالاخره استرس  و دغدغه ی من شدت گرفت . نه تنها من بلکه همه ی طلبه ها از این جریان مطلع بودند . و اکثریت این دغدغه را داشتند و خیلی می ترسیدند همین کشتن باعث شد . خیلی انصراف دادند . نیامدند . مدیر گروه گفت مُردن حق است . معلوم نمیکنه کجا میمیریم . امکان داره در همین مشهد یک حادثه ای اتفاق بیافتد بمیریم .. ولی ما مهاجر الی الله هستیم و از خدا می خواهیم در این سفر تبلیغی بهترین ها را برایمان در پرونده ی اعمالمان ثبت و ضبط نماید . و گفت هر جور راحتی یعنی در رفتن و نرفتن تبلیغ مرا مخیّر کرد . دیگر نمی دانم چی شد بالاخره دل به دریا زدم . رفتم..... ادامه دارد. دارابکلا. مالک رجبی دارابی.

 

جواب دامنه

 

به نام خدا. سلام. بیفزاید دامنه

 

عاقبت یک روز، مغرب محو مشرق می‌شود

عاقبت غربی‌ترین دل نیز عاشق می‌شود

 

شرط می‌بندم که فردایی –نه خیلی دور و دیر–

مهربانی، حاکمِ کلِّ مناطق می‌شود

 

هم زمان سهمیه‌ی دل‌های دل‌تنگ و صبور

هم زمین ارثیه‌ی جان‌های لایق می‌شود

 

قلب هر خاکی که بشکافد نشانش عاشقی‌ست

هر گُلی که غنچه زد نامش شقایق می‌شود

 

با صداقت، آسمان سهمی برابر می‌دهد

با عدالت، خاک تقسیم خلایق می‌شود

 

عقل هم با عشق یک‌جوری توافق می‌کند

عشق هم با عقل یک‌نوعی موافق می‌شود

 

عقل اگر گاهی هوادار جنون شد عیب نیست

گاه‌گاهی عشق هم هم‌رنگ منطق می‌شود!

 

صبح فردا موسم بیداری آیینه‌هاست

فصل فردا نوبت کشف حقایق می‌شود

 

دستِ‌کم یک ذره در تاب و تب خورشید باش

لااقل یک شب بگو: کی صبح صادق می‌شود؟

 

می‌رسد روزی که شرط عاشقی، دل‌داده‌گی‌ست

آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق می‌شود!

خلیل ذکاوت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۶:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۶
تیر ۱۳۹۷

 

 

به قلم دامنه. به نام خدا. خانم «مهتاب نورزاده» در کتاب شعرش «بیراهه» به کنایه و اشاره می‌گوید:

«خانه‌های مَرمَرین، قبرهای مَرمَرین» دارند.

 

یادآوری: مرمرین، سنگ سپید و سخت و درخشان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۱۳۹۷ ، ۱۳:۰۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۶
تیر ۱۳۹۷

پاسخ دامنه به بحث آبرو. به نام خدا سلام. ضمن قدردانی از جناب دکتر شیخ باقر که سؤال عظیمی را در پیشخوان مدرسه طرح کردند، پاسخم را در ۸ بند به اختصار می‌نویسم:


۱- واژه: آبرو را «عِرض، منزلت، مایهٔ سرافرازی» معنا کرده اند. پس در لغت آبرو بوی حیثیت، عزّت و حُرمت می دهد.


۲- انسان از نظر من ذاتی، آبرو دارد. و مؤمنان و نیز درستکاران جهان، علاوه بر آبروی ذاتی، از آبروی اکتسابی برخوردارند که ریختن این منزلت و شرافت، بسی کریه و مستوجب عذاب الیم (=خیلی دردناک) است.


۳- من شخصاً معتقدم هر جُنبده ای در زیر جلد(=پوست) خود اَسرار و احترام ، نهان ساخته است، که هرگز نباید این جلد جُنبده را آسیب زد که اسرارش بیرون بریزد و قدر و ارزشش تباه شود. انسان خطاکاره، خدا خطاپوش.


۴- آیا شنیده اید زمینی را که خیلی سفت و نفوذناپذیر باشد، و کلنگ در آن فرو نمی رود را «عزّت و عزیز» می نامند؟ آری، آبروی انسان همین گونه است، پس با کلنگ تهمت این زمین خدادادی را سوراخ نکنیم. و با بیل اهانت ها و دروغ بستن ها، بر این عزت آدمی جراحت نیافرینیم.


۵- من چون مانند شما همکلاسی های عزیزم با اعتقادات دینی زندگی می کنم، استناد مُتقن من، قرآن است که می فرماید: «وَ لقَد کرّمنا بی آدَم». خدا روحش را در ما دمید و به ما کرامت عطا کرد، این یعنی احترام به نفس. (به سکون حرف فاء)


۶- برای بند ششم مثال می آورم: چرا خدای متعال حکیم برای اتهام زنی به آن عمل «شنیع و کربه» شروط سختی قائل شدند، که باید چهار شاهد با چشمان خودشان صحنه را دیده باشند و به سوگند با قرآن شهادت دهند تا اثبات شود؟ و الا شلاق و تازیانه می خورند. این چیزی نیست جز حفظ آبروی انسان که مایه اصلی سرفرازی اوست، پس با آبروریزی موجبات سرافکندگی هیچ کسی را فراهم نسازیم. خدا ستّارالعیوب است چون آبروی بندگان را محترم می شمارد.


۷- خدشه کردن منزلت افراد، خصوصاً انسان های درست کردار، مانند نفوذ مخفیانهٔ آب به زیر یک ساختمان باعظمت است، اگر ادامه یاد مانند سیل بنیان افکن، آن را منهدم و منهزم می کند.


۸- ریشهٔ آبروریزی چیست؟ یعنی چه عواملی سبب ساز آبروریختن است؟ به عقل اندک م در این فرصت کوتاه، این هاست: حسادت، بی تقوایی، بی پروایی از خدا و روز حساب، کینه، تسویه حساب شخصی، انتقام جویی، رقابت کاذب، هوس های خیالی، شیطان زدگی، بدتربیتی، سادیسم، آزاررسانی، تحریک دیگران، وابستگی به مقام و پول ومکنت، و در یک کلام جدا از خدا زندگی کردن. با اعتذار. ابراهیم طالبی دارابی.۱۶ مرداد ۱۳۹۷.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۱۳۹۷ ، ۱۱:۴۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۶
تیر ۱۳۹۷

به قلم دامنه. به نام خدا. یادی از یک سختیِ زنانه. خداقوت زنان خانوادۀ بزرگ دارابکلا و زنان سخت کوش جای جای ایرانِ ایرانیان. این روزها در روستای ما _داراب کلا_ مردم، خصوصاً زنانِ کدبانوی خانه، سخت مشغولِ غوره گیری اند. غوره یعنی «دانه‌های ترش و نارَس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده». غوره یعنی «فرد جوان و بی‌تجربه». ضرب المثلی ست که می گوید: غوره نشده مویز شدن: یعنی «بدون تجربه و آگاهی لازم خواستار مقام بالا یا چیزی باارزش بودن. منبع

 

غورۀ انگور خانگی. عکس ارسالی یک دامنه خوان

 

خواستم در سلسله مباحث «تریبون دارابکلا» این را بگویم: غوره کار زُمُختی ست. هم چیندنش، هم دون دون کردنش. هم آب گرفتنش. هم کَف گیری اش. و هم حتی فروشش. فقط، خوردنش آسان است و بس. که مردانه!!! است. می خورند که آب کنند چی را؟ قند و نمک و چربی را. این روزها مردها، سخت گرم فوتبال جام جهانی روسیه اند! دست به سیاه سفید هم نمی زنند! حتّی بَجُسّه تخمه پوست را !! کارها همه می افتند به گردن زن؛ که اساساً کارشان، سیاه و سفید کردن است: می پزند، دیگ سیاه می شه، می شورند: دیگ سفید می شه. خصوصاً قدیما که با ریگ می شستند. من هم اعتراف کنم دیشب من هم غرق شگفتی بلژیک علیۀ برزیل شدم که دو بر یک بُرد و رفت آن بالا. و من هم در این بازی حامی بلژیک بودم خصوصاً سدّ دفاع آهنینش. کاش کشورها به جای حمله، همه خطِّ دفاع داشته باشند. پایان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۸:۴۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۶
تیر ۱۳۹۷
توضیح دامنه: به نام خدا. سیّدمحمدحسین و سیّدمحمدباقر. حجت‌ الاسلام ‌سیدهادی خسروشاهی که کتاب «شیعه» اثر علامه طباطبایی را چاپ کرده بود، یک جلد آن را به شهید سید محمدباقر صدر هدیه نمود. فکر می کنید شهید صدر با آن همه دانش و احاطۀ علمی و نفوذ سیاسی اش، دربارۀ مرحوم علامه طباطبایی چه نوشت؟

 

 

شهید صدر چنین نوشت:

 

«اما بعد، با افتخار هدیه گرانبهایی را که فرستادید دریافت کردم. کتاب عقیده شیعه حقیقتاً مرا شگفت‌زده کرد؛ کتابی که با دربرداشتن ژرف‌اندیشی‌های محقق بزرگ حضرت آیت‌الله علامه سید محمد حسین طباطبایی –خداوند مسلمانان را از آموزه‌های او بهره‌مند سازد– خلأیی بزرگ را در کتابخانه مذهب تشیع پر کرد. این کتاب توانسته است واقعیت تاریخی و فکری و دینی تشیع را به شیوه علمی بسیار زیبا و _تا جایی که من می‌‌دانم_ بی‌سابقه‌ای، رونمایی و ارائه کند. البته چنین چیزی از ایشان عجیب نیست؛ چراکه ایشان با نگارش آثار شاخص و خلق شاهکارهای فکری و پژوهشی در تفسیر و فلسفه و تاریخ، حقیقتاً یکی از منابع اندیشه اسلامی به شمار می‌آید و به‌خوبی نشانه‌های نهضت فکری بزرگ اسلام را به نمایش می‌گذارد». (منبع: شفقنا)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۸:۴۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۵
تیر ۱۳۹۷

به نام خدا. با سلام؛ مطابق معمول دامنه، چهارنکته از این کتاب را به اشتراک می گذارم. ابتداء مشخصات کتاب: ایرانی ها؛ با عنوان فرعی: «ایران، اسلام و روح یک ملت». نوشتۀ خانم ساندرا مک کی پژوهندۀ آمریکایی. ترجمۀ شیوا رویگریان. چاپ اول، ققنوس ۱۳۸۰، در ۴۳۶ صفحه.

 

 

در ص  ۸ می‌خوانیم: ایرانی ها به تبع هویت یگانۀ خود، با تمامی شیاطین خودی و غیرخودی به پیکار برخاستند... هیچ نیروی نمی تواند دو وجه ایرانی و اسلامیِ ایران را باز ستانَد. و حکومتی در ایران کامرواست که هر دو وجه _ایرانیت و اسلامیت_ را همواره در برابر دیدگان خود قرار دهد.

 

در ص ۵۵ آمده است: دینِ زرتشت _دین قبل از ظهور اسلام ایرانی ها_ برای هزار سال در میان تشریفات بی تأثیر و مراسم عبادی اَسرارآمیز رو به فساد می رفت...

 

در ص ۲۴۷ : «محمدرضا پهلوی نه تنها به خاطر حفظ استقلال ایران بلکه برای حفظ تاج و تخت خود ایالات متحده آمریکا را به ایران کشانده بود..و

 

در ص ۴۰۲ نوشته است: «خاتمی [سید محمد] از سوی دیگر بیشتر به عمویی مهربان، شبیه است تا به سیاستمداری روحانی... او دین شناسی آزاده است... مردم وی را مردی می دانند که از شائبۀ فساد مبرّاست.»

 

 

در بالا عکس متن ص ۳۰ کتاب را منعکس کردم دربارۀ همپیوندیهای کوروش و دین زرتشت؛ که به نظرم مهم و خواندنی ست: می توان بر روی عکس کلیک کرد یا ضربه زد و در حجم بالا متن را مطالعه کرد. صفحۀ ۳۰ کتاب «ایرانی‌ها» دربارۀ همپیوندیهای کوروش و دین زرتشت.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۸:۲۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۵
تیر ۱۳۹۷

به شرح دامنه. به نام خدا. اول بگویم هوتک چیست؟ هوتک گودالِ روبازی ست که آب جمع شده در آن، سهم مشترک، میان حیوان و انسان است که بسیار آلوده  و انباشته از زالو و باکتری هاست. اکثر مردم منطقه زابل، دچار بیماری‌های تنفُّسی سِل، تنگی نفس و ... هستند. هیچ کارخانه و کارگاهی در آن منطقه و حومه وجود ندارد. دختران منطقۀ زابل زیر سنِّ ۱۵ سال مجبور به ازدواج هستند، حتی در ۹ سالگی نیز شوهر داده می شوند. و کودکان از گرسنگی جانی برای درس خواندن ندارند.

 

 

مشکل سوءتغذیه نیز بیداد می کند و برخی دانش‌آموزان بدون صبحانه به مدرسه می روند و تا ظهر چیزی برای خوردن ندارند. به طوری که عزیز سارانی (نماینده سیستان و بلوچستان در شورای عالی استان‌ها و عضو شورای شهرستان زابل) صریحاً به عصر ایران گفت: «اینجا [منطقۀ زابل] شرایط وحشتناک است.»

 

مردم منطقۀ سیستان برای امرار معاش، به استان‌های دیگر همچون استان گلستان، خراسان جنوبی و یزد مهاجرت می‌کنند و بیچاره، دربه‌در و آواره استان‌های دیگر می‌شوند. نمی‌توان دقیقا گفت چه میزان از روستاها تخلیه شده‌اند اما در اطراف شهرستانِ هیرمند، منطقۀ قرقری و نیمروز _در نزدیکی دریاچه خشک شده هامون_ تقریباً از جمعیت خالی است. مردمان منطقه بلوچستان و چابهار برای مصرف آب از هوتک استفاده می‌کنند. آب این گودال‌ها به شدت آلوده است. اخیراً یکی از روستاییان به دلیل مصرف این آب، زالویی در گلویش گیر کرده بود. پزشکان مجبور شدند با عمل جراحی زالو را از گلویش بیرون آورند.

 

نمی دانم بگذرم با بگویم! بله؛ می گویم چون سخن حق را باید گفت، دستاوردهای انقلاب می دانیم خیلی زیاد است و منکرین آن باید خیلی بی انصاف باشند که آن همه را نادیده بگیرند و انکارش کنند؛ ولی، اما، زیرا، به خدا سوگند که رسیدن به دردهای مُزمن محرومان و رفع نیازهای ضعیفان و تهیدستان، اُسّ و اساس و فلسفۀ اصلی انقلاب ایران بوده است.  مردم را در فقر و بدبختی و ناداری تنها نگذارید! ای دولتِ خسته ای وزرای پا به سن گذاشته. ایران فقط تهران نیست. از عذاب خدا بهراسید و جامۀ کار بپوشید نه لبّاده های شیک و گشاد و نه پیراهن آخوندی سفید و موهای بزَک کرده.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۶:۴۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۵
تیر ۱۳۹۷

 

احمد گرجی بالامحله

خال به دوش. خال. ۱۴ تیر  ۱۳۹۷

عکس ها: اینجا

 

 

آقای محمدعلی نبی زاده برادرشهید ابراهیم نبی زاده. بیمارستان بوعلی ساری. ایام شهادت امام علی (ع) ۱۶ خرداد ۱۳۹۷. ارسالی جناب یک دوست. با سلام و آرزوی سلامتی و شفا برای این مرد پرتلاش و خوش گفتار و خوش رفتار روستای دارابکلا. (ایشان دائیِ مادر همسرم هستند) عکس زیر محمدعلی نبی زاده و دامادش آقای گال برار بابویه دارابی برادر حسین نجّار و علی نجّار. درود به نبی زاده و سلام به جناب یک دوست که یادِ آقای نبی زادۀ این مرد خندان و بشّاش و مردمی و خاکی دارابکلا را تجدید کرده اند که اینک بر بستر بیماری ست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۶:۲۲
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۴
تیر ۱۳۹۷

آنچه بر من گذشت. قسمت ۷۱ :به نام خدای آفرینندۀ آدمی. با آن که خودم را یک نیروی پُرجهندۀ سیاسی می دانستم و از مسائل مملکت و جامعه و اوضاع اندیشه ای دهۀ شصت، بی خبر و بی توجه نبودم؛ اما چارچوب شغلی ام را به مُرّ قانون و فرمان تحذیری امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ دقیقاً رعایت می کردم و هیچ گاه خلافِ این جهت شنا ننمودم.

 

۲۶ خرداد ۱۳۶۹ ساری بودم که خبر رسید وضع همسرم دگرگون شده. خودم را فی الفور به منزل رساندم و آن دو _مادر و فرزندِ در راه_ را با هول و ولَع و دِهشت، به بیمارستان امام خمینی ساری؛ کمی پایین تر از دروازه بابل، در تقاطع امیرمازندرانی. ساعتی نگذشت که عادل من _پسر دومم_ پا به جهان گذاشت. آن روزها سونوگرافی کمتر رسم بود. اغلب خانواده ها، ریسک نمی کردند ببینند آیا فرزندِ در شکم، از ذکوره یا ازاُناث؟ لذا من، پیش بینی کرده بودم اگر دومین فرزندم، دختر باشد، یکی از صفات برجستۀ فاطمه زهرا س را بر او بگذارم؛ یعنی مُنعِمه، یعنی نعمت پروردۀ خدا. که نشد و خدا هرگز به ما دختر نداد. که می گویند دختر؛ رحمت است و برای پدر، نازکِش. راضی به حکمت و مصلحت خدای مهربان ام و جَبهۀ سپاس و شکر بر زمین می سایم. نام اولین فرزندم را بر مبنا و نیّت عرفان _خداشناسی و خداجویی_ در همان ایام مجرّدی، عارف گذاشته بودم و این دومین فرزند را بر حسب عشق به عدالت و عدل الهی، عادل نهادم.

 

پیش تر از آن، سعی کرده بودم خانه ای در حیاط خانۀ پدرومادری ام _که والدین بهتر از جانم، اجازۀ ساخت آن را به من داده بودند_ بر روی بنای نیمه ساز قبلی _که شیخ وحدت سال های اوائل انقلاب تلاش کرده بود بسازد که ادامه نیافت و پدر با او حساب کرد_ بسازم، و ساختم. چون طی این مدت _از ۳۱ مرداد ۱۳۶۵ تا نوروز ۱۳۶۷_ذدر دو اتاق مجاور سمت شرقی منزل پدرومادری، با آنها زندگی می کردیم. به قول محلی ها هنوز سِوا _یعنی جدا_ نشده بودم. خورد و خوراک و پخت و پزها واحد بود و یکجا. زیرا عروس خانواده ها _طبق رسوم محل دارابکلا_ تا مدتی باید پیش پدرشوهر و مادرشوهر زندگی می کرد. همین خانه ای که ساخته و تکملیش کردم، پس از فوت والدینم به عنوان ارث ماندگار مرحومان پدرو مادرم، برای من ماند. درود و صلوات خدا بر روح جاویدان و پاک شان.

 

معمولاً در دارابکلا، روال همین گونه بود. یعنی عروس و داماد تا دوسه سال در کنار خانواده زندگی می کردند و آرام آرام از والدین و اعضای خانه، جدا می شدند. که حالا کمی فرق کرده است. اول خانه می سازند و سپس عروسی می کنند. بگذرم. طی پنج سال اشتغال در ساری، در این شهر چهارپاتوق داشتم که اغلب آنجا سرمی زدم: یکی: کتابفروشی رسالت در خیابان انقلاب روبروی مخابرات. دیگری: کتابسرای دانشجو در خیابان فرهنگ، پیچ روبروی ادارۀ کل آموزش و پرورش. سومّی: لوبیافروشی داغ سرِ تقاطع قارن_انقلاب که صبحانۀ دلچسبی می داد؛ لوبیاچتی داغ با آرد و کولک گلپَر که به زبان بومی می گویند لوبیا پَته. و چهارمین پاتوقم: دفاتر توزیع و فروش پنج روزنامه مهم آن دهۀ داغ شصت بود: اطلاعات، کیهان، جمهوری اسلامی، رسالت؛ و سپس روزنامۀ سلام؛ که بعد از رحلت امام توسط سیدمحمد خوئینی ها تأسیس شده بود.

 

من این پنج روزنامه را بی هیچ وقفه ای، همه روزه می خواندم. فقط یکی را نمی خریدم روزنامۀ جمهوری اسلامی چون که در محل کار توزیع می شد. که هنوز هم در منزل دارابکلا، شماره های مهم و تاریخی این پنج روزنامه را در آرشیو و بایگانی شخصی ام دارم. یادم است بیشتر متن های مهم و سرمقاله های بسیارمهم و تاریخی این پنج روزنامه را، با پول شخصی ام، و با وساطت رفیقم سیدعلی اصغرشفیعی دارابی، فتوکپی کرده بودم و به صورت صحافی و کتاب درآورده بودم و گاهی در جلسات و نشست ها از آن استفاده می نمودم.

 

بگذرم و خواستم بگویم ما و همدوره ای های عصر ما، این گونه، زندگی را پیش می بردیم. که با تأسُّف فراوان، سطح مطالعات این نسل حاضر، نه فقط کم، بلکه تعطیل شده است و همه، در تلگرام می‌پلکند و ضرر و زیان و حتی خُسران قرآنی می خرند. ننگ و خطر وحشتناکی که آیندۀ ایران را خواه ناخواه نابود می سازد. و شک ندارم دشمن پشت این قضیه است. بدا به حال کسانی که با هرزه نویسی ها،چرندبافی ها، دری وری ها و تهمت ها و هجویات زشت، نوجوانان معصوم این مملکت را، ساعت ها، تا پاسی از شب، در تلگرام و کانال های بی ارزش و مزخرف شان، مشغول می سازند و کتاب و مطالعه را _که انسان را می سازد و جامعه را دگرگون می کند_ مظلوم و تنها و خاکخور و گردگیر، رها ساخته و کناری انداخته اند. خدا نگذرد! نمی دانم چی بگویم. بگذارم و بگذرم. خیلی حسرت و افسوس می خورم و حتی غُصّه.

 

دارابکلا را با یک وانت نیسان اثاثیۀ منزلمان، که نیمی را در همانجا باقی گذاشته ایم_ با وداع جانسوز با والدین و خداحافظی خاطره انگیز را اُقربا و رُفقا، به سمت قم ترک می کنیم. که من اسمش را نه گُسَست، بلکه هجرت می گذارم. دو هجرت: هجرت اول من در سال ۱۳۶۳ به قم برای طلبگی حوزه. و هجرت دوم ما به قم در سال ۱۳۷۱ برای دانشجویی دانشگاه.

 

حالا دیگر شهریور ۱۳۷۱ نزدیک می شود و من در سن ۲۹ سالگی، به دلیل قبولی در رشتۀ علوم سیاسی دانشگاه تهران باید محل کارم را با ۵ سال سابقۀ خدمت و ۳ سال سنَوات مثبت (جبهه و نیز مدتی سربازی) جمعاً ۸ سال سابقه؛ و نیز محل سکوتم را با ۲۹ سال سکونت و خاطره و همهمه و وِل وِله و هِلهله، برای یک گام متعالی تر یعنی درس و مشق که عشق ثانی من شده بود_ ترک کنم. و کردم.

 

من و دو فرزندمان عارف و عادل و همسرم خدیجه، به رانندگی داماد خاندان مان آقای حسینعلی رمضانی. حالا هم فرزند سوم عاصم در راهِ دنیاست و هم ما در راه قم. هجرت دوم. در این حرکت تاریخی عمرم، چه ها بر من گذشت؟... تا بعد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۹:۴۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۴
تیر ۱۳۹۷

قسمت ۷۰ : به نام خدای آفرینندۀ آدمی. شیخ وحدت گفت: تعطیل کنید. جلسات را بگذارید کنار. حتی نشست های قرآن را. اگر فکر می کنید ترک کردن جلسات قرآن، گناه دارد، من گردن می گیرم. شما الان بچسبید به درس و تکمیل تحصیلات. حال که جنگ تمام شد، زمان، زمان درس است و تقویت سطح دانش. آن شب برق هم رفته بود و پروانه ای دور لَمپا _فانوس_ اتاق ما، بال بال می زد. شیخ وحدت به پروانه پرداخت و مثال دانشمند ژاپنی را آورد و گفت: شما هم باید مثل این پروانه آنقدر تلاش کنید آنقدر بال بزنید تا برسید به نور. چنین کردیم. خیلی هم قاطع. پیش ایشان همان شب، هم قسم شدیم درس را تا نهایت امکان ادامه ببخشیم. بخشیدم. همۀ نشست های اضافی را موقتاً کنار گذاشتیم. هَمّ و غَمّ خود را وقف درس کردیم و مساعی خود را با نیت انقلابی متمرکز کردیم به تکمیل تحصیلات. من و آن تعداد رفقا که در ایام دفاع مقدس _به دلیل حضور واجب و ضروری و تکلیفی مان در جبهه ها و عملیات ها_ از درس بازمانده بودیم، شروع کردیم به درس خواندن. (یاد روانشاد یوسف به خیر که او هم بود و آغاز کرده بود به تکمیل درس)

 

سال ۱۳۶۹ و ۱۳۷۰ بخش بزرگی از زندگی‌مان شده بود درس درس درس. من به گونه ایی آرمانِ ورود به دانشگاه را برای آیندۀ خودم جدّی و حیاتی و سرنوشت ساز گرفته بودم؛ که طی همین یک سال و نیم، همۀ کمبودها و بازماندگی تحصیلی ام را در مجتمع رزمندگان ساری که اتفاقاً توسط آقای ترابی از دوستان صمیمی شیخ وحدت اداره می شد، به طور چشمگیری جبران کردم و نفر اول و ممتاز آنجا شدم و طی مراسمی از دست فرماندار وقت ساری جناب آقای رهی، سکّه و یک دست کُت و شلوار هدیه گرفتم که در تصویر بالا آوردم.

 

و تقریباً دوماه کاملاً خودم را از گشت و گذار و اجتماعات، محروم و با جدّیت در کنکور سراسری شرکت کردم و با رُتبه ۷۳ در رشتۀ علوم سیاسی دانشگاه تهران قبول شدم. که بعداً به این قطعه از زندگی ام می پردازم زیرا همین موجب شده بود هجرت دومم به قم صورت پذیرد.

 

در حین تکمیل درس که عصرها پی می گرفتم، حتی یک روز هم دست از محل کارم برمی نداشتم و اغلب تا نیمه های شب در مأموریت بودم و با ماشینی که در اختیارم گذاشته بودند، ساعت ۱ بامداد به منزلم در دارابکلا می‌آمدم و صبح زود به ساری برمی گشتم. ارتباط مردمی با مردم شرق و شمال شرق شهرستان ساری (از پل تجن تا نکا و دو سوی جنگل تا دریا) برای من چون عسل، شیرین بود و خدمت به خلق را، خشنودی خدا می دانستم. در همۀ این ایام، شیوۀ وحدت آفرینی را در میان مردم منطقه تحت پوشش، به اجرا گذاشته بودم و برای من نیروهای راست و چپ فرقی نداشت همه نیروهای ارزشی و انقلابی را در سازماندهی دخالت می دادم.

 

در بیشتر این مناطق وسیع، بارها بارها، در طول شب های متمادی، جلسات و نشست و برخاست برگزار می کردم و در مساجد و تکایا و پایگاه های شان سخنرانی می نمودم. حاصل این سال های زیبا و نشاط بخش، یافتن دوستان فراوان و مراودت های بی کران بود که کماکان _بعضاً با اُفت و خیزان_ استمرار یافته است. حال (سال ۱۳۶۹) که خرداد ماه فرا رسید، پسر دومم عادل در راه بود. در تولد عارف نبودم، جبهه بودم. در این تولد هم _که در ۲۶ خرداد ۱۳۶۹ روی داد_ داستان دارد مفصّل ... تابعد.

(آنچه بر من گذشت)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۸:۴۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۴
تیر ۱۳۹۷

به قلم حجت الاسلام مالک رجبی دارابی: سفرنامۀ تبلیغی. قسمت دوم. با سلام ارادت آقای طالبی. بخش دیگری از این دسته از مطالب بنده، به دامنه خوانان محترم ارائه می گردد: بیدار شو ای دل که جهان می‌گذرد/وین مایهٔ عمر رایگان میگذرد/در منزل تن مخسب و غافل منشین/کز منزل عمر کاروان میگذرد. (مولوی «دیوان شمس» رُباعیات) عده ای زیادی از بزرگان به من گفتند شما که سفرهای زیاد تبلیغی دارید از عمر خودتان استفاده کنید. دست به قلم بشوید حتما سفرنامه ایی تدوین کنید. بنده سالهای سال تصمیم گرفتم بنویسم، ولی تازه موفق به نوشتن شدم امیدوارم مفید واقع شود. و حال ادامه ی آن را داشته باشم. چه خوب بود همان موقع می نوشتم به همراه تصویر و عکس، اما این توفیق هم حاصل نشد. آنچه که بیاد دارم مرقوم میدارم. شَوق و ذَوق وافر اینجانب نسبت به تبلیغ و سفرهای تبلیغی، باعث شد سه کیف بزرگ کتب تبلیغی و لباسم ۳۴ ساعت طی طریق با اتوبوس در اواخر دی ماه ۱۳۷۶شمسی از مشهد مقدس با حکم و نسخه ی تبلیغی عازم سپاه ارومیه قرارگاه حضرت حمزه ی سیدالشهداء و گردان المهدی و گردان ۱۴ معصوم ع و گردان نظام مهندسی و پادگان مالک اشتر قرار بگیرم.

 

 

ابتدای ورودم ساعت ۱۰ شب اول ماه مبارک در قرارگاه حمزه سیدالشهداء مستقر شدم. در بَدو ورود با استقبال نگهبانان و پذیرایی مسئولین  شب قرار گرفتم و افتخار داشتم سحری شب اول ماه رمضان را در کنار آن بزرگواران و رزمندگان سلحشور و شجاع باشم بعد از صرف سحری مشغول دعای سحری و راز و نیاز و نماز با معبود حق تا اینکه اذان صبح شد و در مسجد قرارگاه حمزه، نماز جماعت بر قرار نمودیم. امام جماعت نداشتند و از حقیر درخواست نمودند امامت جماعت را قبول نمایم. بعد از اتمام جماعت صحبت و سخنرانی مجدد به محل استراحت خودمان رفتیم. در ضمن هوا خیلی سرد و برف و یخ بود  ترجیح میدادیم هر چه سریع تر در اتاق گرم قرار بگیریم. بالاخره تا ساعت ۸ صبح در اتاق برای استراحت بودیم بعد از آن جهت مشخص شدن فعالیت فرهنگی اینجانب در اول ماه رمضان نزد مسئول عقیدتی فرهنگی قرار گاه رفتیم و ایشان فعالیت ما را در گردان مهندسی قرار دادند که در آنجا فرماندهان و سربازان مشغول فعالیت بودند و برنامه ی من در بر قراری کلاس های احکام و اعتقادات و اخلاق و قرائت قرآن و تفسیر قرآن مخصوصا برای سربازان و بعضا برای فرماندهان صورت می گرفت.

 

فرماندهان از خوی و نقده و سقز و مهاباد و ارومیه ... و سربازان از همدان و ..... بودند. در وسطهای ماه رمضان، ندانسته بخاطر خوردن مرغ فاسد در سحر، همه ی سربازان و بعضی فرماندهان که شب می ماندند و خودم مریض شدیم و همه اسهال شدید گرفته بودند. با عرض معذرت سرویس بهدلشتی خیلی جای دور بود از طرفی هوا هم خیلی سرد و برفی و یخی بود. وقتی جهت قضاء حاجات و آرامش شکم در سرویس قرار می گرفتند تا برگردند به اتاقشان باز شکمشان جهت اسهال شدید درد می گرفت. از جهتی مجبور شدند با پتو در کنار سرویس بهداشتی بنشینند تا مجدداً به آرامش نسبی برسند ولی زندگی سربازان و فرماندهان... در آن گردان مختل شده بود. تا جایی که کلاس و نماز و خورد و خوراک را ترک کرده بودند از طرفی دکتر و درمانگاه در دسترس نبود.

 

بالاخره تا دو یا سه شبانه روز این روند ادامه داشت ودر آخر نمیدانم وضعیاتشان چطور شد. تا خوب شدند. این مریضی در من هم اثر کرده بود اما خفیف بود چرا که سحری کم خورده بودم و مرغ زیاد نخورده بودم در غیر این صورت بنده هم مثل آنها دچارمریضی  شدیدی میشدم اما در هر صورت فرماندهان دیدند این مریضی در من هم اثر کرد سریع با پاترول اینجانب را در شهر ارومیه بردند و با مختصر دارو و درمان مداوا شده بودم و از آن بر بعد الحمدالله خیلی سر حال بودم و فعالیت تبلیغی خودم  چندین برابر ادامه می دادم و جنب و جوشم بسیار زیاد بود علتش همان علاقه ی بنده به تبلیغ بود. و دلیل دیگر اینکه فرماندهان مرا خیلی تشویق می کردند و این تشویقشان باعث قوت و نیروی من میشد. خیلی هم خوشحال بودم .و کارم به گردان المهدی و گردان ۱۴ معصوم و پادگان مالک اشتر ارومیه و...

 

 

یادم نمیاد کشیده شده بود چنان فعالیتم زیاد بود که روز ۶ کلاس مربوط به سپاه که تدوین داشتند برگزار می کردم و مسئول عقیدتی سپاه ارومیه در آن سال هدیه خوبی به این جانب دادند .و عید فطر آن سال نزدیک ۲۲ بهمن بود بنده در اتمام ماموریت با گرفتن سوغات ارومیه (نبات و نُقل درجه ی عالی که با چای خیلی دلپذیر بود و چند دست استکان کریستال فرانسوی که در آن زمان مُد شده بود و لباس برای اولین دخترنوزادم و دلبندم که قلبم به او وابسته بود که در آن زمان تقریبا ۵ ماهه بود که خیلی دوستش داشتم اسمش زهرا نام مستعارش عفیفه بود (روحش شاد) و خانواده ام خریده بودم) رهسپار ساری شدم. چرا که قبل عزم تبلیغ خانواده ام را از مشهد آورده بودم دارابکلا  تا کنار مادرشان و فامیلان باشند.باز مجدداً رفتم مشهد و از آنجا به ارومیه اعزام شدم. سفر اول تبلیغی خودم را بهمین مقدار اکتفاء میکنم. هر چند مطالب دیگری دارم ولی زمان زیادی لازم دارم. اگر خوانندگان نظراتی دارند استفاده می کنم. 14 تیر 1397. دارابکلا‌. ارادتمند مالک رجبی دارابی.
 

 

 

پاسخ دامنه

 

به نام خدا. این قسمت خاطره‌نویسی تبلیغی‌ات را بادقت خواندم. چندچیز برایم جاذب بود:

 

۱. این که اراده کردی بنویسی. و این عزمت فرمان از قرآن است: «ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ.»  (قلم. ۱)

 

۲. این که خاکی میان سربازان دعوت دینی انجام می‌دادی.

 

۳. این که به عنوان روحانی در جبهه‌ها و مرزها و میان رزمندگان حشر و نشر داشتی.

 

۴. این که من تازه دارم ریزخاطرات یک روحانی فاضل و بااخلاق و پرنشاط هم محلی‌ام را می‌بینم.

 

۵. پیشنهاد من به عنوان دامنه‌ای که شما را دوست می‌دارد و بسیار گرامی می‌دارد این است، امید است لا به لای خاطرات، نکته‌آموزی‌ها هم بنویسد و صرفاً شرح قضایا نشود. یعنی بهره‌وری از خاطره و رساندن خواننده به مقاصد معنوی و دینی و اجتماعی و پندآوری.

 

۶. این دو قسمت را خوب نوشتی. فقط هر قسمت اندازه اش محدود باشد تا خواننده کشش پیدا کند تا آخر برود. تا بفهمد شیخ هم اسهال می‌گیرد!!! چون برخی‌ها خیال می‌کنند شیخ‌ها مریض نمی‌شوند و در نرم و چرب می‌زیَند. و در مسافرت‌های تبلغیی هم بوقلمون می‌خورند و هم نسکافه و دلستر. خداحافظ.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۶:۵۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۳
تیر ۱۳۹۷

به قلم فتح الله دهقان: سلام. بسیار جالب بود. [ینجا] دراین خصوص لازم میدانم به عرض برسانم ما نباید مطلق نگاه کنیم. بایستی نسبی قضایا را دید. ودیگر این که هر طبقه ای را بایستی با جنس خودش در طبقه خودش مورد بررسی وتجزیه تحلیل قرار داد. واین طور نیست که بگوییم همه پادشاهان ظالم واهل فسق وفجور بوده اند. افرادی مثل کریم خان زند و... نیز بوده اند. وبه نظر من ما بایستی پادشاهان را با هم مقایسه کنیم در این بین عده ای بهتر از دیگران بوده اند. اصلا قدرت فساد میاورد. البته خواهش میکنم هر که میخواهد به من پاسخ دهد مثال مولا علی را نیاورد. بله، علی (ع) نمونه واسوه تقوا بود. ولی یکی بود. ما هم مخلصشیم. به قول کوچه بازاری کَرشیم. اصلا قدرت که در پادشاه وحاکم تجلی میکند این مسائل جزئ لاینفک آن است. اصلا بفرمایید کی ظلم نکرد؟ اصلا ما یک ایراد اساسی داریم که این مسائل را با اخلاق قاطی میکنیم. این ها مقولات متفاوتند. وبه نظر من شاید به عدم شناخت ما به این مسائل برمیگردد.

 

استاد بدرستی فرمودند عده ای کینه وعناد دارند به جمهوری اسلامی. وهمه چیز را سیاه میبینند.و آنها ایراد دارند که ولی فقیه حکومت فردی واستبداد است ولی هم اینها، مدینه فاضله شان محمدرضا شاه است. من خودم از رضا پهلوی شنیدم که پذیرفت واقرار کرد که پدرش مستبد و خودرأی بوده است. اینها دور قبری شیون میکنند که مُرده ای در آن نیست. البته وقتی منصفانه نگاه بکنیم رضاشاه خدمات بزرگی باین  کشور کرد. در هر حال  ما بایستی نسبی قضایا را ببینیم. و مهمتر اینکه در نوشتن وتحلیل هامون منصف باشیم وحق را بگوییم  که قطعاً به مذاق خیلی ها خوش نمی اید.

 

پاسخ‌دامنه

 

به نام خدا. سلام جناب دهقان دوستِ نویسندۀ فاضل من. خدا خیرت دهاد و هر کجا هستی این روزها، روزهای شیرین و شب های پرستاره داشته باشی. اما بعد، تکمیل بحثت:

 

بسیار خوش آمدید به بحث آزاد دربارۀ کوروش. مطلبت را خواندم و ورای آن را هم خواندم و از بیان دیدگاه شما بهره گرفتم. ارزش بحث در همین علم افزایی هاست.

 

من پادشاه عادل نمی شناسم. اگر می شناسید معرفی کنید. کوروش را با آن مشخصات می شناسم که در آن پست (اینجا) رُک گفتم. اگر کریم خان زند ملایری (بنیانگذار دودمان زندیه) را مثال آورده ای، حتماً تاریخ را مرور کرده ای، ایشان _که روح شان شادمان باد_ برای برائت از عنوان پادشاهی خود را «وکیل الدُوله» خواند. پس طبق فرمول و مبانی شما وی را باید در طبقۀ خودش بررسی نمود نه در عِداد پاشاهان.

 

بحث فقط بحث ظلم پادشاهان نیست. من اساساً پادشاهی را غصب می دانم. غصبِ حق ملت و بالاتر غصب حق حاکمیت خدا. هرکس شاهی کند محکوم است. چه کسی به پادشاهان حق حکمرانی داده است؟ آنان به زور و وارثت بر مردم سوار شدند و استبداد بر این مملکت گستراندند.

 

ما در اسلام به جای پادشاه و شاهنشاه و عنواین دیگر، رهبری داریم که الگوی مدیریتی شیعه است و علم و عدل صفت برجستۀ آن است. لذا اگر روزی خدای ناکرده ولی فقیه هم پایش را کج بگذارد و به فرمودۀ امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ بخواهد دیکتاتوری کند، خود به خود منعَزل است. زیرا اسلام با هیچ کسی شوخی ندارد. همۀ این دغدغه های امام، برای این است که نظریۀ سیاسی شیعه، مخدوش نشود. یعنی ارادۀ ملت، بیعت آزاد با حاکم، رأی به وکیلان برای خدمت و مسألۀ کلیدی و مهم شیعه، یعنی رابطۀ متقابل رهبری و امامت و اُمّـت.

 

خیلی عالی موضوع استبداد پهلوی را روشن کرده ای و این بیان شما تحسین دارد. درمورد رضاخان میرپنج اما با شما توافق ندارم. جریان عنود را هم خوب مثال آوردی که به انقلاب اسلامی کینه کردند و دنبال هر حربه و ابزاری برای کوبیدن آن هستند. این که واژۀ «استاد» را برای من بکار برده ایی، من بی تعارف بگویم شاگردِ همۀ دامنه نویسان و دامنه خوانان شریف هستم. از حضورت، صمیمانه ممنونم و منتظر نوشته های خوب شما می مانم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۱۳۹۷ ، ۱۷:۲۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی