دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

منوی سایت
پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

۰۹:۴۱۱۴
مهر

به قلم دامنه. به نام خدا. از دیگر روحانیون قدیمی روستای دارابکلا، مرحوم ملا ولی دارابکلایی ست؛ پدربزرگ حُجج اسلام شیخ علی اکبر دارابکلایی و شیخ نصرالله دارابکلایی. این عالِم دینی روستا نیازمند معرفی بیشتر است که مترّصد هستم جناب شیخ علی اکبر دارابکلایی نوۀ گرامی و فاضل آن مرحوم چنین خواسته ایی را اجابت کنند. متأسفانه دسترسی من به جمع آوری اطلاعات در بارۀ ایشان ممکن و میّسر نبود. حتی به سایت دوست دانش پژوه ام مهندس عبدی سنه کوهی _که با این خاندان نسبت نزدیک نسبی دارد_ مراجعه کرده ام با جستجوی زیاد نتوانستم مطلبی بیابم. گویا ایشان برای آن روحانی پستی نوشته بود که اگر به دستم رسید به این متن خواهم افزود. روح آن شیخ شاد و نامش برای تاریخ روستای دارابکلا ماندگار.

 
 
 
افزوده‌ی اصلاحی جناب شیخ مالک رجبی به متن: 
 
«سلام. ملاولی پدر شیخ نصرالله و پدربزرگ شیخ علی اکبر است. ملاولی یک پسر روحانی داشت برادر شیخ نصر الله و عموی شیخ اکبر، هم سن و سال مرحوم آفاقی بود که در جوانی فوت کرد. شنیدم نامزد هم داشته»
 

دامنه: ضمن سلام به شما. حقیقتاً موجب خوشحالی ام شده، اصلاحیه زدی به متن من. خدا را شکر اطلاعاتی از آن مرحوم ارسال فرمودی. ممنونم. «روحانیت دارابکلا» اینجا. همچنین مهندس محمد عبدی سنه کوهی نیز در این باره شجرنامۀ جالبی از این خاندان ننوشته اند که در پست جداگانه، منتشر کرده ام: اینجا.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۰:۳۸۱۳
مهر
به نام خدای آفرینندۀ آدمی. البته نجّاری های محل هم یکباره تبدیل شده بودند به چوب بُری ها و جعبه زنی ها. که هم غارت جنگل بود و هم قاچاق چوب و رزق حرام. و من بشدّت با دزدی جنگل و تخریب بوم زیست مان مخالف بودم و خوش نداشتم در جلوی چشمم این ویران سازی ها رژه رود؛ همین موجب شد دیگر هیچ علاقه ای نداشته باشم که تابستان ها و تعطیلات هفته به نجّاری بروم تا خرجی ام را دربیاورم.
 
بخش عمده ای از اوقات مان به امور انقلاب صرف می شد. مثل نگهبانی شبانه در پاسگاه محل، گشت در کوچه های دارابکلا، مانورهای اطراف روستا، آموزش نظامی های فشرده در اردوگاه بادله، دوره های یک هفته ای در پادگان گوهرباران، و آمد و شد متناوب به مرکز بسیج ملی مستقر در خیابان دولت در ساری. آن زمان ها بسیج، نامش «بسیج ملی» بود و فرماندهی آن را هم سیدابوالحسن بنی صدر برعهده داشت که بعدها به بسیج مستضعفین تغییرنام یافت.
 
چیزی که من خیلی در آن دوره دوست داشتم حلقه زدن شبانه به دور مرحوم مادرمان بود که قصه گویی خوش بیان و داستان گویی باذوق بود. چنان قصه را با فصاحت و بلاغت و آرام و وقار تعریف می کرد که ما خواهرها و برادرها کنارش میخکوب می شدیم. این قصه های مادرم را بیشتر دوست می داشتم که ماهرانه در ذهن و گوشمان جا می انداخت که من هنوز هم آن ها را از بَرم:

 
هفت کور.
خاله سوسکَک تیرتیر گوشِک.
مَمّدتنبل.
نصف کاله کینگ.
مرحوم پدرم نیز گهگاهی قصه می گفت اما نه به حوصله و نظم مادرم. بیشتر چیستان می گفت: مثل قصۀ:
شال و طلا (=خروس)
و چیستان هایی مانند:
آن چیه؟ سرتنگ، بِن اِلا، میان خرتب کلاه.. بلینگ بلینگ بلینگ.
آن چیه؟ حوشتک حوشتک تا درِ تِک.
آن چیه؟ شاه جِمه بی دره.
 
مادرم البته برای ما در ماه محرّم شعر و نوحه و مرثیه هم زمزمه می کرد. شاید بیش از هزار بیت شعر با مضامین متعدّد (محلی و آئینی) از حفظ بود. چندین سینه زنی بلد بود. چندین مصیبت دشت کربلا را با حُزن می خواند... روحش شاد.
 
نمی دانم چرا امروزه روز برخی از مادرها نه تنها یک قصه هم بلد نیستند بگویند؛ بلکه غرق در تلگرام اند و مزخرف ترین چیزها را به این و آن می فرستند و فقط جیب گشادِ سهام داران پشت صحنۀ مخابرات و اینترنت را پُر می کنند که معلومه امتیازش از کیاست و چگونه خصوصی سازی (= اختصاصی سازی) شده اند.
 
حیف حیف که زمانه، وارونه شده و من بشدّت رنج و عذاب می برم وقتی جامعه ی ایران را این گونه آسیب دیده، می بینم. تله ای که آن روسی مشکوک و اسرائیل غاصب برای تغییر تفکر و فرهنگ ایران و فروپاشی خانواده های ایرانی پهن کرده اند. ادامه تا بعد...
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۹:۰۵۱۳
مهر

به قلم دامنه.به نام خدا. سلام می‌کنم به روح یک مؤمن پاکباختۀ اُسوۀ دیار ما. یک عاشق اباعبدالله الحسین کربلا و درس ها و عبرت های عاشورا. حکیمی حکیم و طبیب دارابکلایی ها بود در آن اوج فقر و نداشتی‌ها. حکیمی نیازرسان نیازمندان و مدَد رسان ضُعفا بود در علَن و خفاها؛ کاری که مَرضیِّ خدای حکیم است و بنده های دانا. حکیمی احیاگر خوبی ها بود و وفاکنندۀ سنّت ها و ارزش ها. حکیمی مؤسّس خَدوم مسجد بود، مسجد امام حسن مجتبی. حکیمی مردِ باایمانِ با شور و شعور بود و رهروِ خدای باری تعالی. حکیمی چه زیبا خواست، خود وصیت کرد که قبر و پیکر پاکش بیاد مزار روستای داراب‌کلا.

 

حکیمی مدیدی از بانیان امامزاده داوود محلۀ هفت حوض دارابکلا بود و سال ها به این مردم و محلّۀ مهدی آبادی ساری خدمت کرد و هدایت ها. حکیمی خادم الحسین برجسته ای بود و مردی شایسته و شیفتۀ ائمۀ هُدی. حکیمی بزرگِ محلِّ سُکنایش بود و  گویی «پدرِ» محلّۀ مهدی آبادی ها. حکیمی در یک کلام در دیده ها و دل ها محبوب بود و در جامعه و میان مردم رونق بخش مجالس، و نیز روح رسانِ محفل ها. استقبال جانانۀ مردم از پیکر پاک مرحوم حکیمی خود گواهی ست بر این قلم شیدای آن شیفتۀ حضرت سیّدالشّهداء.

 

کاش همنشین حکیمی بودم تا از او حکمت می گرفتم و پندها و نکته ها. تسلیت می گویم رحلت و کوچ ابدی این عبدِ وارستۀ به خداپیوسته را به همۀ بازمانده ها؛ از جناب آقای بیژن حکیمی وکیل گرامی گرفته تا دختران معلم و آگاه؛ و نیز بر تمامی منتَسبان نسَبی و سببی ها، و بر خاندان حاج رضا، دائی اسحاق رجبی ها و خراسانی ها فامیل های ارجمند ما.

 

نیز به قبر منوّر نورِ دیده‌ی من والدینم شیخ علی اکبر طالبی و مُلا زهرا آفاقی پیام دارم که خوش و شاد باشین مهمان خوب خدا دارین در مزار ما، حکیمی؛ همان که با جان دل به مدَد شما می رسید در اوج مریضی ها با خُبرگی ها و طبابت تجربی ها و صبر و حوصله و دلسوزی ها. مادرم، من به جای تو برای این مرد خوب، خوب گریستم و قدرش را به احترام آن همه خوبی ها پاس داشتم. مادرم کاش بودم در تشییع آن روح پیوسته به جوار رحمت خدا. مرحوم حاج غلام حکیمی‌نسب در ۱۲ مهر ۱۳۹۶ در گذشت. روحش شاد. تشییع جنازه‌ی مرحوم حاج غلام حکیمی‌نسَب در داراب‌کلا انجام شد. عکس‌های تشییع در مزار روستای داراب‌کلا و مراسم عصر پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶ ارسالی اُم‌البنین دارابکلایی در آدرس زیر:

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۶:۴۴۱۳
مهر

به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی از دیگر روحانیون و عُلمای برجستۀ قدیمی روستای دارابکلا، مرحوم شیخ علی اکبر دارابکلایی مشهور به «کوچک آخوند» پدرِ مرحوم آیت الله حاج آقا دارابکلایی ست. این عالم بزرگ روستا را به این علت «کوچک آخوند» می خوانند، چون جثّه ای ریز و قدی کوتاه داشت.

 

مردم مرحوم «کوچک آخوند»، این شخصیت محبوب، باتقوا و محوری دارابکلا را بسیار دوست می داشتند. او در دل مردم جای داشت و خود از تهذیب نفس بالایی برخوردار بود. بر من نقل شده است ایشان فوق العاده مورد قبول و احترام مردم روستا و دهات اطراف بود. بطوریکه مردم محل به عشق و احترام آن مرحوم، همین خانه ایی که در عکس بیت آقا در زیر دیده می شود را، با شور و اشتیاق خود، برای فرزندش مرحوم آقا دارابکلایی پیشنمار مسجد جامع محل و رئیس و استاد بزرگ مدرسۀ علمیۀ امام صادق (ع) دارابکلا، (که من در ۴ تیر ۱۳۹۵ در باره‌ی این مدرسه این دو پست را: اینجا و اینجا منتشر کرده ام) بنا کرده اند.

 

مرحوم کوچک آخوند منبر نمی رفت. در صدر محفل و تکیه می نشست به همۀ روضه ها با آرامش و احترام گوش می کرد. در مسجد، نماز جماعت نیز برقرار نمی کرد. نمازها را در مسجد می خواند، ولی جماعت برپا نمی شد، هر کس فُرادا، اقامه می نمود. هنوز برگزاری و اقامۀ نماز جماعت در محل باب نشده بود. نماز جماعت، از دورۀ استقرار فرزندش مرحوم آقا در محل، رایج شد و مرتّب برقرار گردید و همچنان بی وقفه (بجز یکی دو سالی توقف، پس از درگذشت آقا) ادامه دارد.

 

شیخ علی اکبر دارابکلایی، هنر سنّتی ویژه ایی نیز داشت که هنوز آثارش در قفسۀ کتابخانۀ مسجدجامع محل و منازل برخی از مؤمنین دارابکلا باقی ست؛ و آن شیرازه کردن قرآن بود. او هرگاه قرآنی را می دید که جلدش در حال ورقه ورقه شدن است، آن را با دیدۀ تقدّس برمی داشت به منزل می بُرد و شیرازه اش می کرد و به مسجد بازمی گرداند. به گفتۀ شیخ وحدت او با پاکت چای جهان -که قرمززنگ و شکیل و برّاق بود_ قرآن را شیرازه (=ترمیم و جلدِ مجدّد) می کرد.

 

وقتی چند وقت قبل، از شیخ وحدت پرسیدم خاطره ای از مرحوم کوچک آخوند داری؟ به من به وجه شاداب گفت آری. آن مرحوم، قرآنی را که خود آن را به زیبایی و ذوق شیرازه کرده بود _که در قطع جیبی بود_ به شیخ وحدت هدیه کرده بود که هنوز این هدیه نگه داری می گردد. شیخ وحدت که نوجوان بود معمولاً در تکیه و مسجد در روبرویش می نشست و از وی پُر از همین خاطره های دیداری قشنگ است چون آن آخوندی بسیار مهربان و دلسوز و پُرجذبه بود. بگذرم.

 

مرحوم کوچک آخوند، خطّ بسیار قشنگی داشت. آنچنان زیبا می نوشت، که دیدن خطّ او بر انسان هنوز هم لذّت می آفریند. در کتابخانه و اسناد خانۀ ما، برخی از خطّ نوشته های آن مرحوم موجود است. نیز اَسناد مهم مردم را ایشان می نوشت که در حکمِ اسناد بااعتبار تلقی می شد. خط او و سندنوشتۀ او، برای مردم هم مهم و تقدّس داشت، هم معتبر بود و ماندگار. آن مرحوم باتلاش هایش شرعیات دینی را بر مردم جا می انداخت و فرهنگ دینی را در نهاد خانواده ها و مردم جاری می ساخت. وی کفَنِ فوت شدگان محل را نیز برای تغسیل و تشییع و تدفین تنظیم می کرد (=می‌دوخت. البته کفن را نمی دوزند، تنظیم می کنند در چند تکّه). که سالهاست این کارِ خیر و بامَثوبت، بر عهده‌ی حاج کبل سید محمد شفیعی و رفیق بزرگ و بزرگوارم جناب علی اکبر آهنگر -مشهور به حاج موسی اکبر- است.

 

 

بر خاندان مرحوم کوچک آخوند که تا چند نسل روحانی اند_ و در پست های آینده به اَجداد این خاندان نیز خواهم پرداخت_ درودی وافر می فرستم. خاندان محترمی که، هم دو فرزند مرحوم آقا روحانی اند؛ حُجج اسلام: شیخ اسماعیل صادق الوعد و شیخ محمد نجفی و هم سه تن از دامادهای مرحوم آقا: آقایان حُجج اسلام شفیعی مازندرانی، سید حسین شفیعی و شیخ محمدجواد مهاجری. و هم داماد مرحوم کوچک آخوند روحانی بود: مرحوم حاج شیخ هادی مهاجری؛ که به همۀ این بزرگواران در وبلاگ دیگرم که مخصوص روحانیان  در سالهای قبل پرداخته و شمّه ای نوشته بودم.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۶:۴۵۱۲
مهر

به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیان و به زبان عامّه مُلایان قدیم روستای دارابکلا مرحوم ملّا محمدکاظم خراسانی دارابی ست. ایشان پدر مرحوم حاج قاسم خراسانی ست و پدربزرگِ حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمدرضا خراسانی و حاج کاظم خراسانی.

 

ملّا محمدکاظم که در تنگه و گذرِ بالامحله پشت خانۀ مرحوم راستگو سُکنی داشت، مکتبخانه ای در خانه اش داشت و زنان و مردان دارابکلا نزدش درس می خواندند. او سهم بزرگی در سوادآموزی و قرآن آموزی روستا داشت. مردی خوشرو، خوش خُلق، مذهبی، مردمی و جاافتاده بود. هر کس نزد او درس می خواند، برای خود مرتبه ای قائل بود. دارابکلا مدیون این مرد بزرگ است. باید نام و یادشان را برای همیشه زنده و احیا نگه داریم. اینان بخش اصلی فرهنگ و تاریخ ما هستند.

 

خوشحالی ام این است، مادرم بانو مُلّا زهرا آفاقی نزد ایشان درس خواند و قرآن را پیش او کامل آموخت. به من نقل شده است مادرم از برترین های مکتبخانۀ ملّامحمدکاظم بود. مکتبخانۀ ملّا محمدکاظم مختلط بود. دختران و پسران و بزرگسالان همگی پیش او یکجا می نشستند و به درسش گوش فرا می دادند و نزد همگان، به او درس پس می دادند.

 

او مادرم را به دلیل این که صَبیۀ مرحوم آشیخ باقر آفاقی بود، احترام والایی می کرد. بطوری که حتی خاندان ایشان پس از وی اَنباز (=ور هِمباز) ما بودند در کشاورزی. حاج قاسم خراسانی (بنّای سرشناس روستا که که سنگفرش های قدیمی کوچه های دارابکلا به ذوق هنری او چیده شد) و همسرش حاجیه نرگس تا همین سال های پیشین _که هنوز به رحمت خدا نرفته بودند_ به منزل مان رفت و آمد داشتند و بسیار باهم صمیمی بودیم. این ارتباطات به گونی ای بود که شیخ وحدت و شیخ محمدرضا خراسانی در حوزۀ مشهد باهم رفیق و مرتبط بودند و من و کاظم خراسانی هنوزم باهم دوست و مرتبطیم.

 

این خاندان، یک نسل روحانی ست. امروزه نیز سه تن از پسران حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمدرضا خراسانی نیز روحانی اند و در مشهد تحصیل و زندگی می کنند که در پست های نوبت بعدی به آنان خواهم پرداخت. روح درگذشتگان  این خاندان مذهبی و متدیّن و مورد قبول و احترام مردم شاد باد. صلوات.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹:۲۵۱۱
مهر

 

...

 

 

تصویربرداری هوایی. (هلی شات=کواد کوپتر)

عاشورای ۱۳۹۶ داراب‌کلا از زاویه‌ی هوایی

از پایین‌محله‌ی چهارباغ تا انتهای ببخیل و اوسا و مُرسم

ارسالی رنگین کمان. عکاس: سیدمحمد صباغ دارابی

عکسها در اینجا

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۲:۵۳۱۰
مهر

به قلم دامنه. به نام خدا. از طریق امیر و رنگین کمان باخبر شده ام حاج محمد آهنگر دارابی پس از سال ها زحمت، دیانت، عشق به حضرت اباعبدالله (ع) و مهمان نوازی ها برای عزاداران عاشورا، امروز در یازدهم ماه محرّم الحرام (۱۰ مهر ۱۳۹۶) به رحمت ایزدی پیوست.

 

حاج محمد آهنگر دارابی

 

خانه‌ی او با دل دریایی او و همسر مرحومه‌اش حاجیه سکینه، بیت همه‌ی رفقا بود. سخاوت شان حرف نداشت. نزدیک چهل سال با همسر گرانقدرش که گویی مادرمان محسوب می شد و با این مردِ کاری، مؤمن، حامی امام خمینی و پرورش دهندۀ فرزندانی باایمان و مذهبی در ارتباط خانوادگی بوده و هستیم و هرگز آن دو به حضور پی در پی ما رفقا در خونۀ شان، گره بر ابرو نمی زدند و دائم ما را مورد لطف و محبّت عجیب قرار می دادند. روح شان شاد. و یاد روانشاد یوسف جاویدان باد که آن پدر و مادر مؤمن و متدیّن را بسیار دوست می داشت. این درگذشت پدر مهربان و سرشار از خاطرت مان را که بر ماها پدری و رِفق و مدارا می نمود، به همۀ فرزندانش: علیرضا، حاج احمد، رضیه، رقیه، حسن، مختار، ایّوب، عمّار و به تمامی منتسبین نسبی و سببی اش تسلیت می گویم. فاتحه و صلوات.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۵:۰۴۰۸
مهر

به قلم دامنه. به نام خدا. بار دگر به شب عظیم عاشورا نزدیک شده ایم می پرسم چرا برای واقعۀ عاشورا اشک می ریزیم؟ چرا برای امام حسین (ع) و اهلبیتش در حُزن و گریه ایم؟ چرا محرّم را در عزاداری و ماتم ایم؟ چرا مصائب کربلا را با زاری و سوگواری توأم می داریم؟ و چرا غمِ اسیری های حضرت زینب کبرا سلام الله علیها و بازماندگان حماسۀ نینوا از عصر عاشورا تا شام را، این گونه خروشان و محزون زنده نگه می داریم؟

 

ما این گونه ایم چون، این گونه ایم تا:

این گونه ایم؛ چون هیچ حادثه ای را اینهمه خشن و به دور از مُروّت نمی دانیم. این گونه ایم؛ تا خود خدای ناکرده هیچ گاه راه خون آشامان و اَشقیا و سَفّاکان را نپیماییم. این گونه ایم؛ چون اشک بر حسین را نه اشکِ تسلیم، که مثلِ شیرِ مادر، اشکِ سرازیرشده از رگ روح مان می دانیم. این گونه ایم تا ثابت کنیم ظلم نمی پذیریم و ظلم نمی کنیم و با ظالم همدست نمی گردیم.

 

 

ما این گونه ایم چون، این گونه ایم تا:

این گونه ایم؛ چون مولا حسین مان را تنها ولی ذّلت ناپذیر یافته ایم. تنها امّا حق گو و حق گرا دیده ایم. این گونه ایم؛ تا نشان دهیم سوزناکی عاشورا درس دائمی بر ما باشد که هیچ جُنبنده ای را از حقّ آسایش و آزادی بی نصیب نسازیم.

 

 

ما این گونه ایم چون، این گونه ایم تا:

این گونه ایم؛ چون حسین با آن همه شأن و منزلتش و یاران مظلوم و مقاومش را، دنیازدگانی چون ابن زیاد، عمرِسعد، شمر بن ذی الجوشن به اسم حفظ اسلام و دفاع از حاکمیت یزید! در نهایتِ قساوت، فریفتگی، مقام طلبی، خودخواهی و کینه توزی به قربانگاه گودی قتلگاه بُرده اند و بی رحمانه سر بُریده اند. این گونه ایم؛ تا به جهانیان بگوییم ما راه و روش خشن و مخالف ناپذیر یزید و یزیدیان را باطل، به دور از دین، خیالبافانه و خودکامگی مغرورانه می دانیم.

 

ما این گونه ایم چون، این گونه ایم تا:

این گونه ایم؛ چون کانونِ منظومۀ انسانیت و عرفان و ایمان یعنی امام حسین علیه السّلام را با حربۀ مردم فریبِ «خروج از دین» و تُهمتِ «بَغی» و به جُرم «قیام علیۀ حاکم» به زیر تیغ شمشیر بردند و خیمه ها و خانه های چادرین دشت نینوا را به همرا زنان و کودکان به آتش کشیدند که یزید به زور و براحتی حکومتش را  یکند و همه تسلیم محض او باشند و به او و هوَس های سیری ناپذیر او گردن نهند. این گونه ایم؛ تا بفهمانیم محرّم و عاشورا دل را می گُدازد تا نگذارد دریوزگی پیشه کنیم و مثل استبدادپذیرانی همانند عمرِسعد، قبول کنندۀ هر امیر و آمر و حکومت و ستم کننده ای باشیم.

 

آری ما این گونه ایم چون، این گونه ایم تا:

این گونه ایم؛ چون همۀ ملائک و فرشتگان و پیامبران و امامان و خوبان به حضرت حسین بن علی اقتداء می کنند و همۀ رهروانِ راه حسین، سیره و سلوک حسینی و شیوه و رسم زینبی را تحسین و ترویج می نمایند و بر مظلومیت او و سختی های بی مانند زینب عاشورا اشک معرفت و پیمایش راهش می ریزند. این گونه ایم؛ تا به خدای ارحم الرّاحمین بگوییم دین اسلام همچون خدای رحمان و رحیم، دینِ رحمت است و دین اخلاق و رأفت. دینِ دفاع و استقامت است و دین پرهیز از هرگونه خشونت و سخت گیری و جفا. دینِ نبوی (ص) و آئین علوی (ع) است و دین جعفری و مکتب حسینی که در کربلا تا شب تاسوعا هم کوشید انسان را از گمراهی و ضلالت به در آورد و برای این سیر الی الله ما به انتظار حضرت مهدی (عجّ) نشسته ایم تا ظهور کند و رحمت و بخشایش را بر روی همه بگستراند و انسان ها و حکومت ها را به صراط مستقیم فرا بخواند و حکمت و حکومت داری صحیح را در سیاست و دیانت به جریان اندازد و نام و مرام حسین (ع) را تا ابدالدّهر باقی و برقرار نماید. آری ما این گونه ایم: پس اشک می ریزیم آگاهانه، چون اشک ما مشق ماست و بقای نسل ما 

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۸:۰۸۰۸
مهر

کلُّ یَومٍ عاشورا و کل ارضٍ کَربلا این یک عبارت آموزنده است... نه معنایش این است که هر روز بنشینید گریه کنید... ببینید چه کرده، کربلا چه صحنه‌ای بوده، هر روز این صحنه باید باشد... مقابلهٔ عدل با ظلم، مقابله‌ی عددِ کم باایمانِ زیاد، در مقابل عددِ زیاد با بی ایمانی.  (صحیفۀ امام، جلد ده، ص هشت)

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۹:۵۹۰۵
مهر

 

 

 

اولین نمازجماعت در تکیه‌ی ببخیل.

هفتم محرّم (۶ مهر ۱۳۹۶)

عکاس: رنگین کمان

 

 

افتتاحیه‌ی تکیه‌ی حضرت ابوالفضل ببخیل داراب‌کلا

حضور شیخ مرتضی چلویی و شیخ مهدی شیردل

 

 

هیأت تکیه ابوالفضل ببخیل

 

 

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۰:۲۸۰۵
مهر

به قلم دامنه: به نام خدا. یزید، یک شاه بود. شاهی برآمده از حیله گری های جُرثومه ای چون معاویة بن ابی سفیان. یک حاکم عُقده ای، که عقیده و آزادی را به پای هوَس های خود لِه می کرد. یزید زیاده طلب بود؛ هم در شهوت، هم در قدرت، هم در شُهرت، هم در ثروت، هم در کِسوت و هم در شراب و عیش و عِشرت.

 

یزید اسلامِ وارونه شدۀ مبتلا به فقیهانِ دِرهم خواه و دینارطلب و بُریده از حق و شیفتۀ دنیا و والهِ ریاست را، ابزارِ سیاست کرد و با هر کسی که با این پوستین وارونه مخالفتی داشت، به ستیزه برخاست و خونش را خونخوارانه به تیغ خنجر و کینه بر زمین می ریخت و اموال و حیثیت و همۀ عِرض و حقوقش را بی رحمانه تاراج می کرد. او حاکمی یکدنده، کلّه شقّ، خودشیفته، خودکامه و خودپسندی بود که فقط خود و نوکران خود را مَجال زندگی کردن و فرصت ورود به عرصۀ قدرت و حکومت می داد. منصوبان او در جای جای بلاد مسلمین و کاخ سبز شام، همگی از دار و دسته اموی و مروانی و یا از ارادتمندان و سینه چاکان و چاپلوسان درگاه دینی اش و بارگاه شاهی اش بودند.

 
آری؛ امام حسین (ع) بزرگمرد مبارزه با ستمگر جبّار، با چنین شاهِ کینه توزِ خودخواه مغروری مواجه بود؛ و برای اصلاحِ دین جدّش آگاهانه، شجاعانه، انسان سازانه و دلسوزانه به مبارزه با یزیدشاه برخاست و آنی تن به آسایش و کُرنش و ترس و تأییدِ ستمگر نداد و او و شیوۀ حکومتداری یزیدانه را، با واقعۀ عظیم عاشورا به زُباله دان تاریخ فرستاد و مبارزه دائمی با خصلت و خوی یزیدانه ی قدرت و حاکمیت را، برای همیشه زنده و احیاء نمود. یزیدشاهی برای همیشۀ تاریخ مردود و مُنسلخ و برکَنده شد، و راه حسینی برای همآره تاریخ برای آزادگان جهان جاویدان ماند. السّلام علیک یا اباعبدالله الحسین. ایام عزا و ماتم سالار شهیدان، رهبر آزادگان، اُسوۀ دینورزان و مظهر عارفان بر همۀ شیفتگان آن امام و اهلبیت (ع) تسلیت باد.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹:۳۹۰۴
مهر
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از کسانی که در روستای دارابکلا شیخ محسوب می شود، مرحوم شیخ حسین ملائی ست. او پدر حاج محمدعلی ملایی مشهور به ممدلی سرتاش است. شخ حسین چون در عاشورا نقش شمر بن ذی الجوشن را بازی می کرد، نزد عامّه محل به شخ حوسن یزید مشهور شد.
 
شخ حسین هم تعزیه خوان روستا بود، هم در تکیه مرثیه می خواند و هم در ایام محرّم در روز عاشورا با بر تن کردن لباس قرمز و سوار بر اسب، نقش شمر را ایفا می کرد و می گویند خیلی عالی این نقش خشن را درمی آورد. خود حاج محمدعلی ملایی نیز در روز عاشورا با گذاشت نقاب بر چهره و پوشیدن لباس و ردای مشکی عربی، در نقش «حضرت زینب (س)» در کاروان عاشورا حضور داشت و مردم به خاطر همین نقش به وی احترام و عزّت می کردند.
 
روستای دارابکلا تا به الان چند نفر «شمر» شدند: یکی همین مرحوم شخ حوسن یزید، بود. خدا رحمتش کناد. یکی مرحوم فیضی بود که خدا بیامرزدش . یکی هم جعفر مؤذّن غلامی ست که همچنان یک نیمروز «شمر» می شود. مردم دارابکلا به کسی که نقش شمر را بازی کند، یزید می گویند نه شمر. حال آن که یزید به عنوان حاکم مسلمین! در روز عاشورا، در شام بود نه کربلا. روی همین اصل عُرفی در محاورۀ عمومی، به شیخ حسین ملایی می گفتند شخ حوسن یزید.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹:۱۹۰۳
مهر

معلم انقلاب مرحوم دکتر علی شریعتی می گوید: «در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم. اول: حسین (ع) حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود. تا آخر می‌‌ایستد. خودش و فرزندانش کشته می‌شوند. هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد. از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌. دوم: یزید  همه را تسلیم می‌خواهد. مخالف را تحمل نمی‌‌کند. سرِ حرفش می‌‌ایستد. نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌بُرد. بی‌ آبرویی را به جان میخرد تا به چیزی که می‌‌خواهد برسد. سوم: عمرِسعد به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است. هم خدا را می‌خواهد هم خرما، هم دنیا را می‌خواهد هم آخرت. هم می‌خواهد حسین (ع) را راضی‌ کند هم یزید را. هم اماراتِ ری را می‌خواهد، هم احترامِ مردم را. نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد، نه‌ از خوشنامی. هم آب می‌خواهد هم آبرو.

 

دستِ آخر اما عمرِسعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد. نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی. ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرأت و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم، نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را اما در درونِ همه ما یک عمرِسعد هست!  من بیش از همه از عمرسعد شدن میترسم.»

 

دامنه: به نام خدا. همیشه این افراد دستۀ سوم بودند که هم خود را هلاک و بی آبرو کرده اند و هم قدرتِ فاسدِ خودکامه را، خودخواه تر و متوهّم تر ساخته اند. صدام حسین، استالین، مائو و دیگر دیکتاتورها را، دور و بری ها و چاپلوس ها، جری تر، بی رحم تر و کینه توزتر ساخته اند

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹:۱۴۰۳
مهر

به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیان قدیم روستای داراب‌کلا مرحوم آق میرصادق نبوی الحسینی است. ایشان پدر آق سیدمحمد شفیعی دعانویس اند. به عبارتی پدربزرگ مرحوم حجت الاسلام حاج آق علی شفیعی (شوهرعمۀ ما) که دعانویسی در این خاندان را ادامه دادند و به فرزندش آق صادق منتقل کردند که هنوز هم برقرار است. آق میرصادق نبوی الحسینی که جدّ حجة الاسلام والمسلمین آق سیدشفیع شفیعی اند؛ مردی مردم دار، روحانیی مورد وثوق، فردی مزضی الطّرفین و شخصیتی مهربان و دعاگری مورد قبول و محبوب بود. مردم از جای جای ایران برای شفا از وی و فرزند و نوه اش دعا می گرفتند زیرا به این خاندان سادات روستا، خصوصاً به آق میرصادق نبوی الحسینی، علاوه بر احترام، اعتقاد و باور داشتند.

 

در پای برخی از اسناد قدیمی محل از جمله اسنادِ صورت اموال پدربزرگم کبل آخوند ملاعلی طالبی، امضاء و گواهی او درج است که من به چشمم مُهر ایشان را دیدم. در واقع امضای ایشان بر اعتبار اسناد مالی و اموالی مردم می افزود. مرحومه سید اشرف سادات نبوی یکی از همسران مرحوم حاج حسین دباغیان، به عبارتی مادر میرزعلی دباغیان، از همین خاندان نبوی ست. قبر آنان در امام زاده باقر مزار دارابکلاست که هنوز هم قدیمی تر برای احترام به آن رجوع و حمد و سوره نثار می کنند. روح این روحانی و اجداد و منتَسبین اش غریق رحمت باد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۰:۵۷۰۲
مهر

به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. به مناسبت ماه  مُحرّم که برای دارابکلایی‌ها ماهی بسیارحُزن انگیز و خاطره آمیز است لغت‌های مرسوم این ماه دوست داشتنی را که در درون تکیه و دستۀ عزاداری ها رایج است مختصر شرح می کنم:

 

یزید بُد: چکمۀ بلند و سفید و قرمزِ شمر بن ذی الجوشن را می گویند.

 

سِیو جِمه: پیراهن مشکی زنجیرزنی و سینه زنی را می گویند.

 

عَشیر (اَشیر): روضۀ تکیه. عشیر یعنی دهه. اشیر یعنی وعظ و اشاره.

 

تکّه پَلی جمع بَووشین: یعنی پیش تکیه جمع شوید، می خواهیم عزاداری کنیم.

 

قن کَلو: حبّۀ قند چای که در تکیه گویا برای همه یک مزّۀ خاصی داره.

 

مِلّاپول: پولِ اُجرت روحانی روضه خوانِ تکیه که مردم به نیّت عزای حسینی می دهند.

 

دَگش نکانین: یعنی کفش و زنجیر همدیگر را عوضی نپوشید و نگیرید.

پِخونی: جواب دادم سینه زنی نوحه خوان را می گویند.

دَییل: ساقی می گه قند را دَییل یعنی چنگ نزنید یکی یک بگیرین تا به همه برسه.

جمبوله نَووشین: یعنی دستۀ زنجیرزن یکجا هجوم نیاورند، منظّم در ردیف خود باشند.

دسّه بشکسّه: یعنی عزاداری دسته ها پایان گرفت.

پِلاخاری: یعنی نذری پُلوی روز هفتم و نهم محرم دو روستای مُرسم و اوسا.

شاه سلامٌ علیک، آقا سلامٌ علیک: اَدای احترام عزادارها به امامزاده باقر و امامزاده جعفر.

لال پلا: نذری پُلو شب هفتم و تاسوعا درون تکیه که قاشق به قاشق برا شفا می برند.

چِمر: صدای خیلی بلند و گوشخراش را می گویند.

بِرمه: اشک و گریه برای امام حسین (ع).

تِقک: بُغض فروخفتۀ یکباره ترکیدۀ عزادارها در حین زنجیرزنی و ذکر مصیبت و عزا.
 
پَکر: حالت تَباکی و ادب و غمناکی مردم دارابکلا در طول ایام محرم خصوصاً روز عاشورا.

پامنبری: گریززدن یک مرثیه خوان در وسط ذکر مصیبت روحانی روضه خوان در تکیه.

باکّله‌پَته: باقلای داغ کُلک (=گلپَرزده) ی شب عاشورا برای عزادارها.

تِلنگه: مصیبت آهنگین روحانی روضه خوان تکیه.

گَت تر جواب هادین: جواب سینه زنی و زنجیرزنی را بلندتر و رساتر بدهید.

تساپه‌لینگ: درآوردن کفش و جوراب عزادارها از مزار تا تکیه پیش در روز عاشورا.

کَلُش جا: جاکفشی تکیه.

تُش هادین: یعنی محکم سینه بزنید و جوشی بگیرین.

رِقاضی نیگنین: هر کس را نذارید دستور بده و رسم تازه باب بکنه.

یک یاعلی بلند یاعلی؛ یاعلی یاعلی یاعلی: این را می گویند تا روضه خوان منبر برود.

اهل عزای «شاه دین» خوش آمدین خوش آمدین: دستۀ اوسا وقتی شب عاشورا به دارابکلا رسید دستۀ مستقبِل پیشوازکننده، این را به آنان می گویند.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی