به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی از دیگر روحانیون و عُلمای برجستۀ قدیمی روستای دارابکلا، مرحوم شیخ علی اکبر دارابکلایی مشهور به «کوچک آخوند» پدرِ مرحوم آیت الله حاج آقا دارابکلایی ست. این عالم بزرگ روستا را به این علت «کوچک آخوند» می خوانند، چون جثّه ای ریز و قدی کوتاه داشت.
مردم مرحوم «کوچک آخوند»، این شخصیت محبوب، باتقوا و محوری دارابکلا را بسیار دوست می داشتند. او در دل مردم جای داشت و خود از تهذیب نفس بالایی برخوردار بود. بر من نقل شده است ایشان فوق العاده مورد قبول و احترام مردم روستا و دهات اطراف بود. بطوریکه مردم محل به عشق و احترام آن مرحوم، همین خانه ایی که در عکس بیت آقا در زیر دیده می شود را، با شور و اشتیاق خود، برای فرزندش مرحوم آقا دارابکلایی پیشنمار مسجد جامع محل و رئیس و استاد بزرگ مدرسۀ علمیۀ امام صادق (ع) دارابکلا، (که من در ۴ تیر ۱۳۹۵ در بارهی این مدرسه این دو پست را: اینجا و اینجا منتشر کرده ام) بنا کرده اند.
مرحوم کوچک آخوند منبر نمی رفت. در صدر محفل و تکیه می نشست به همۀ روضه ها با آرامش و احترام گوش می کرد. در مسجد، نماز جماعت نیز برقرار نمی کرد. نمازها را در مسجد می خواند، ولی جماعت برپا نمی شد، هر کس فُرادا، اقامه می نمود. هنوز برگزاری و اقامۀ نماز جماعت در محل باب نشده بود. نماز جماعت، از دورۀ استقرار فرزندش مرحوم آقا در محل، رایج شد و مرتّب برقرار گردید و همچنان بی وقفه (بجز یکی دو سالی توقف، پس از درگذشت آقا) ادامه دارد.
شیخ علی اکبر دارابکلایی، هنر سنّتی ویژه ایی نیز داشت که هنوز آثارش در قفسۀ کتابخانۀ مسجدجامع محل و منازل برخی از مؤمنین دارابکلا باقی ست؛ و آن شیرازه کردن قرآن بود. او هرگاه قرآنی را می دید که جلدش در حال ورقه ورقه شدن است، آن را با دیدۀ تقدّس برمی داشت به منزل می بُرد و شیرازه اش می کرد و به مسجد بازمی گرداند. به گفتۀ شیخ وحدت او با پاکت چای جهان -که قرمززنگ و شکیل و برّاق بود_ قرآن را شیرازه (=ترمیم و جلدِ مجدّد) می کرد.
وقتی چند وقت قبل، از شیخ وحدت پرسیدم خاطره ای از مرحوم کوچک آخوند داری؟ به من به وجه شاداب گفت آری. آن مرحوم، قرآنی را که خود آن را به زیبایی و ذوق شیرازه کرده بود _که در قطع جیبی بود_ به شیخ وحدت هدیه کرده بود که هنوز این هدیه نگه داری می گردد. شیخ وحدت که نوجوان بود معمولاً در تکیه و مسجد در روبرویش می نشست و از وی پُر از همین خاطره های دیداری قشنگ است چون آن آخوندی بسیار مهربان و دلسوز و پُرجذبه بود. بگذرم.
مرحوم کوچک آخوند، خطّ بسیار قشنگی داشت. آنچنان زیبا می نوشت، که دیدن خطّ او بر انسان هنوز هم لذّت می آفریند. در کتابخانه و اسناد خانۀ ما، برخی از خطّ نوشته های آن مرحوم موجود است. نیز اَسناد مهم مردم را ایشان می نوشت که در حکمِ اسناد بااعتبار تلقی می شد. خط او و سندنوشتۀ او، برای مردم هم مهم و تقدّس داشت، هم معتبر بود و ماندگار. آن مرحوم باتلاش هایش شرعیات دینی را بر مردم جا می انداخت و فرهنگ دینی را در نهاد خانواده ها و مردم جاری می ساخت. وی کفَنِ فوت شدگان محل را نیز برای تغسیل و تشییع و تدفین تنظیم می کرد (=میدوخت. البته کفن را نمی دوزند، تنظیم می کنند در چند تکّه). که سالهاست این کارِ خیر و بامَثوبت، بر عهدهی حاج کبل سید محمد شفیعی و رفیق بزرگ و بزرگوارم جناب علی اکبر آهنگر -مشهور به حاج موسی اکبر- است.
بر خاندان مرحوم کوچک آخوند که تا چند نسل روحانی اند_ و در پست های آینده به اَجداد این خاندان نیز خواهم پرداخت_ درودی وافر می فرستم. خاندان محترمی که، هم دو فرزند مرحوم آقا روحانی اند؛ حُجج اسلام: شیخ اسماعیل صادق الوعد و شیخ محمد نجفی و هم سه تن از دامادهای مرحوم آقا: آقایان حُجج اسلام شفیعی مازندرانی، سید حسین شفیعی و شیخ محمدجواد مهاجری. و هم داماد مرحوم کوچک آخوند روحانی بود: مرحوم حاج شیخ هادی مهاجری؛ که به همۀ این بزرگواران در وبلاگ دیگرم که مخصوص روحانیان در سالهای قبل پرداخته و شمّه ای نوشته بودم.