دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

منوی سایت
پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

۱۴:۵۸۱۲
آبان
در سومین پرسش، جناب دارتوکِن دارکوب با ارائۀ یک پیام دربرگیرندۀ متن های منشترۀ دامنه دربارۀ اربعین، پرسیده: «سلام جناب اقای دامنه و خواننده های محترم دامنه. مگه گلییویچ دوگین که اقاشیخ مالک گفته (این پست: اینجا) فردی غربگرا وضد ایرانی نیست؟میشه توضیح بدید»
 

پاسخ دامنه
 
به نام خدا. سلام من به شما «جناب دارتوکِن». من در پاسخ جناب شیخ مالک در همان پست _که اشاره کرده ای_ به صورت غیرمستقیم نکاتی گفتم از جمله تأکید کردم که اربعین را نباید از فرهنگ عاشورا جدا کرد. نیز این خودجوشی را نباید دولتی کرد و حکومت آن را به جناح بندی تقلیل دهد. اما دوگین کیست؟ دوگین از دوستان محفلی بخش خاصی از جناح راست است که افرادی چون نادر طالب زاده به آن متّصل اند. (عکس زیر یک نمونه از جلسات دوگین میان آنها و روحانیون است در نشستی در اصفهان). دوگین رهبر و بنیانگذار «حزب اوراسیا» _حزب افراطی‌ترین ناسیونالیست‌های روس_ است.
 
 
 
آلکساندر گلییویچ دوگین.
نادر طالب زاده عضو «جمنا»
مجری برنامه راز. (منبع)


دوگین یک ناسیونالیست افراطی ست و بر عکس نظر شما، ضدّغرب است نه غربگرا. به عبارتی غرب ستیز است. و عجیب این او که ایران را «مقرّ مبارزه با مدرنیته» می داند. (منبع) دوگین در اسفند  ۱۳۹۴ به ایران آمد و با هماهنگی نادر طالب زاده به دیدار آیت الله میرباقری (رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم) رفت. او  خطاب میرباقری این چنین می گوید: «برای من، مدرنیته یعنی شیطان…. به عقیده من، نور و ظلمت یعنی سنت و مدرنیته. این چارچوب فکری من است و من ایران را به خاطر دفاع از سنت و جنگ با مدرنیته تحسین می‌کنم…. من در جوانی، ضدکمونیسم بودم، اما می‌دانم که لیبرالیسم حتی از کمونیسم هم بدتر است… مدرنیته، شیطان است. تمدن غرب، سرزمین پدری شیطان است…. دین دجال، علوم طبیعی، و ایدئولوژی لیبرال، یکی هستند… من با دیدگاه شما (ایت الله میرباقری) درباره لیبرال‌دموکراسی هم کاملاً موافق هستم. به عقیده من، لیبرالیسم، عصاره شیطان است… ما غرب را نه یک رقیب در دنیا، بلکه خودِ دجّال می‌دانیم. این یک عقیده آخرالزمانی و از علامت‌های آخرالزمان است…. مردم ما مردم عاقلی هستند، اما خواص ما، گناه‌کار [و بی‌ایمان] هستند: چه کمونیست باشند و چه لیبرال.» (منبع)

 
او همچنین گفت: «شخصاً احمدی‌نژاد را دوست دارم، به خاطر محافظه‌کار بودن و ضدغربی بودنش. اکثر اقدامات او در صحنه بین‌المللی هم به نظر من، درست و بجا بودند. من زمانی که او رئیس‌جمهور بود، به سفیر ایران در مسکو پیشنهاد دادم که یک کتاب درباره احمدی‌نژاد بنویسند… من خودم شخصاً احمدی‌نژاد را دوست دارم، چون لیبرال‌ها در روسیه از او متنفر هستند. البته به نظر من، «رهبر» بصیرت بیش‌تری دارد….. همین که ایران در آن زمان تحت تحریم قرار می‌گرفت، نشان می‌دهد که راه احمدی‌نژاد، راه درستی بوده است.» (منبع) فکر کنم همین مقدار آگاهی رسانی کافی باشد. ان شاء الله جناب دارتوکن دارکوب هم، فقط پرسش نپرسند! و خود نیز دست به قلم ببرند. بگذرم و خود دانند.
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹:۰۱۰۹
آبان

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَیْهَا وَمَا رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ

کسی که کار شایسته انجام دهد، به سود خود اوست

و کسی که مرتکب زشتی شود به زیان خود اوست،

و پروردگارت ستمکار به بندگان نیست.

(سوره فصلت، آیه‌ی چهل و یک ترجمه انصاریان)

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

یـعـنـى عـمـل، قـائم بـه صـاحـبِ عـمـل اسـت، و بـیـانـگـر حال او است. اگـر عـمـل صـالح و مـفـیـد بـاشد خود او هم از آن سود مى برد، و اگر مُضر و بد باشد، خـودش از آن مـتـضـرّر مـى گـردد. پـس ایـن رفـتـار خـداى تـعـالى کـه نـفـع عـمـل صـالح را بـه صـاحـبـش مـى رسـانـد و او را ثـواب مـى دهـد، و ضـرر عمل بد را نیز به صاحبش مى رساند و عِقابش مى کند، اصلاً ظلمى نیست، و چنان نیست که وضع شىء در غیر موضعش باشد. و اگـر ایـن روش از خـداى تـعـالى ظـلم بـاشد، باید در ثواب دادن میلیونها بنده و عِقاب کـردن مـیـلیـونـهـا دیگر، در برابر میلیاردها عمل نیک و بد، ظَلّام بندگان باشد، ولى از آنـجـایى که گفتیم این روش ظلم نیست، پس خداى تعالى ظَلّام بندگان نمى باشد، و با ایـن بـیـان روشـن مـى شـود کـه چـرا فـرمـود (پـروردگار تو ظلام بندگان نیست) و نفرمود: (پروردگار تو ظالم به بندگان نیست). المیزان.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۸:۴۸۰۸
آبان

اخطار صریح و شجاعانۀ مرجع بزرگ شیعیان جهان مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی به شاه خائن در سال 1342: «از قرون متمادی دشمنان اسلام از نظر اضمحلال دین و برده ساختن مسلمانان درصدد تفریق دو قوه روحی و مادی آنها برآمده و به فضل الهی در اثر تنبه اولیای امور و علماء اعلام به مقصد خود نائل نگشته اند. در حال حاضر زمینه را قابل دیده به فعالیت پرداختند که ضربت مُهلک خود را بر پیکر کشور اسلامی وارد سازند. بسیار جای تأثر و تأسف است که سقوط و انحطاط مملکت اسلامی و یگانه مرکز تشیع به جایی برسد که زمامداران آن آلت و وسیله انجام مقاصد شوم آنها گردند.

 

 

 

ما چندی قبل مفاسد تصویب نامه شوم و جعل قوانینی برخلاف مقررات اسلام را تذکر داده و اعلام خطر نمودیم با این حال شاه با کمال جدیت از آن قوانین دفاع کرده و در اثر آن روزنامه های مزدور و خائن بهانه به دست آورده نسبت به مقام روحانیت هتاکی نموده بلکه مقدسات اسلام را خرافات و ارتجاع سیاه و قوانین پوسیده نامیدند. البته حکم چنین اشخاص در شرع مطهر معین و مبین است، ما جداً از شخص شاه خواستاریم که اسباب اغتشاش مملکت و ناراحتی عموم مسلمانان جهان را مرتفع سازند. علماء اَعلام و عموم طبقات مسلمانان با اتکال به حول و قوه الهی از مقدسات دین تا آخرین نفس دفاع خواهند نمود. علی الله توکلنا ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انت خیر الفاتحین. ابوالقاسم الموسوی الخوئی غره ذیقعده/۱۳۸۲ فروردین ۱۳۴۲.» منبع

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۸:۳۷۰۸
آبان

معتقدم گاهی روح آدمی فقط با لیف های سیاسی جلاء می یاید، نه با نکته‌های عرفانی و معنوی. مثل این لیف: مونتسکیو در روح القوانین در تعریف ماهیت استبداد می‌نویسد: «وحشیان لویزیان [از ایالات آمریکا] چون می خواهند میوه به چنگ آورند، درخت را از بیخ قطع می کنند، این است ماهیتِ استبداد»

 

تفسیر نوین

استاد محمدتقی شریعتی. ص ۳۴۷

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۹:۰۷۰۷
آبان

حجت الاسلام مسیح مهاجری مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی: «...بسیاری از مردم گرفتار، برای حل مشکلاتشان پناهگاهی ندارند. تاسف بارتر اینکه مسئولین ما به بهانه‌های مختلف از مردم فاصله گرفته‌اند... فقر و محرومیت نیز یک واقعیت انکارناپذیر است که بسیاری از مسئولین از آن بی‌خبرند. در کشوری که مسئولین آن در برج عاج زندگی می‌کنند... بعضی از مسئولین ما به جای سخن گفتن از وظایفی که برعهده دارند به همه چیز می‌پردازند و از زمین و آسمان حرف می‌زنند و به بالا و پائین دنیا حمله می‌کنند و شاید نمی‌دانند در یک قدمی آنها گرفتارانی هستند که در محرومیت و ظلم و عدم توجه به مشکلاتشان دست و پا می‌زنند... (منبع)

 

دامنه: این تقارُن فقر با صبر است

 

 

پاسخ دامنه

 

 

به نام خدا. می دانیم که بُرج عاج در زبان عامیانه، کنایه ای ست به آنان که بی دغدغۀ مردم، در خیالات خام و وهم آلود خود غرقه اند و از دلِ مردم بی خبر، بلکه بدتر از آن بی خیال. جناب مسیح مهاجری، برای این گونه افرادی که شما شجاعانه نقدشان کرده ای، این گونه کنایات اثری ندارد، چون به قول شما در بُرج عاج اند و گوشۀ خلوت خود در جلوت و تنعُّم و ناز و چیزی نمی شنوند! من فقط چندنکته را به یادها می آورم و می گذرم چون آنان در برج عاج نشسته اند و به افکارعمومی هیچ ارزش و بهائی نمی گذارند:

 

یک - وقتی سیرۀ علمای دینی را می خواندیم و نیز سرگذشت همین روحانیان قدرت گرفته در حکومت اسلامی را، افتخارشان این بوده که در دورۀ طلبگی و طاغوت شاه، حتی پول سیب زمینی و لبو نداشتند که سدّ جوع کنند ولی حالا...

 

دو - وقتی شهید آیت الله سیدحسن مدرس _روحانی ضدّ استبداد_ می خواست طلبه ایی را در حوزۀ علمیه اش بپذیرد اول نگاه به سر و وضع و لباسش می انداخت که مرفّه و شیک نباشد. روزی دید یکی آمده و دگمۀ لباسش خیلی خوشگل و گرانقیمت است، او را برای مدرسه اش پذیرش نکرد. گفت از همین دگمه ات پپداست که ساده زیست نمی توانی باشی و آخوندی یعنی ساده زیستی. اما حالا...

 

سه - وقتی شاه جشن های پُرخرج و تاجگذاری های پُرهزینه می گرفت، مهمترین منتقدین بحقّ آن جبّار، علمای مبارز دینی بودند و فریاد برمی آوردند و تذکر می دادند. اما در همین دولت 9 و 10 جمهوری اسلامی مشهور به حُکمرانی احمدی نژادی، میلیارد میلیارد تومان و میلیون میلیون دلار پول نفت و درآمدهای دیگر ناپدید شد و در جاهایی نامشخص رفت، که کمتر عُلمایی سراغ داریم که لب به سخن گشوده باشد و از بیت المال دفاع کرده باشد. چرا؟ چون از حکومت می ترسند! از حیثیت و آبروی خود می هراسند! چرا آنها حالا که طاغوت شاه را برانداختیم، باید از نصیحت و تذکر و فریاد هراس داشته باشند و سکوت پیشه کنند؟

 

چهار - در ضمن جناب مسیح مهاجری _که پرورش یافتۀ شهید مظلوم بهشتی هستی_ به شما هم باید تذکر دهم که آن هنگام بارها و بارها مرحوم آیت الله العظمی حسینعلی منتظری همین گونه نقدهای شبیه شما را، به نظام و حتی امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی تذکر می دادند ودلسوزانه در میان می گذاشتند و مردم را دعوت به آگاهی می کردند، ولی شما و روزنامه ات و بسیاری از هم لباسان و صاحبان قدرت، وی را نعوذبالله «شیح ساده لوح»!!! می خواندید. شما و امثال شما خوب می دانستید که واژۀ «ساده لو، ساده لوح» در لغتنامۀ دهخدا کنایه از چیست؟ نعوذبالله کنایه از «مرد خفیف العقل»، نعوذبالله زبانم لال «کنایه از احمق و بی شعور» کنایه از ساده مرد. این اهانت ها و ظلم های مسلّم به مرجع شیعۀ مبارز، پدرشهید، فقیه عالیقدر، عالم شجاع، مرد وارسته، شیخ ساده زیست و از دنیابُریده را هزاران هزاران بار دیدید و چیزی نگفتید و خودت هم بخشی از همان بُمب باران کنندگان بودی. باز هم خدا را شکر به راه حق هدایت شدی و زبان و قلم ات را مردمی تر کرده ای نه حکومتی و آغشته به جوهر قدرت.

 

بگذرم و آقازادگی ها و میراثخواری ها و فسادها و دنیازدگی و آفت ها را فعلاً فاکتور بگیرم که سینه ام نهُفته ها و نگفته ها زیاد دارم که به مرور ایام می گویم. حیف حیف که روحانیون دنیازده و قدرت طلب، علاوه بر خود و انقلاب، بر روحانیون وارسته و منزّه نیز ضربه می زنند و با آبرو و اعتبار آنان بازی می کنند و آفت به جامعه و نظامِ برآمده از خون پاک شهیدان_می گُسترانند.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۲:۳۹۰۷
آبان

متن نقلی: خاطره‌ی خواندنی از عشق علامه طباطبایی به عزاداری امام حسین علیه السّلام: «دکتر مرتضی نجفی قدسی مدیر دارالقرآن علامه طباطبایی به خاطره‌ای پرداخته که چنین است. آیت الله علوی بروجردی نقل کردند: روزی به اتفاق پدرم و مرحوم ″علامه مدّاح″ که از تهران آمده بود، به دیدار حضرت علامه طباطبایی رفتیم. پس از صرف چای، علامه طباطبایی از آقای علّامه مداح که مداحی می‌کردند، درخواست کردند که روضه‌ای بخواند. او هم روضه‌ی حضرت علی اکبر (ع) را خواند و اشعار ایرج میرزا را در این زمینه می‌خواند و علامه هم استماع می‌کردند و متأثر بودند تا اینکه به این بیت رسید:

بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد

آتش زدند لانه مرغ پریده را

 

علامه طباطبایی در اینجا فرمودند: اَعِد. یعنی دوباره بخوان و او دوباره این بیت را خواند، دوباره علامه فرمودند: اَعِد و تا چهار بار درخواست کردند که این بیت را دوباره بخواند و پس از اتمام روضه هم علامه در حالی که از شدّت تأثُّر با دست به پای خود می‌زدند، این بیت را تکرار می‌کردند و آنگاه با حالی که شاید مخاطبشان ما هم نبودیم فرمودند:ذای کاش ایرج میرزا این بیت شعر را به من می‌داد و من تفسیر المیزان را به او می‌دادم!

 

 

آیت الله علوی بروجردی می‌گوید: من در آن هنگام جوان و کنجکاو بودم و از این جمله ایشان تعجب کردم و گفتم آقا شما ایرج میرزا را می‌شناسید؟! او شاعر هزل‌سرایی است! ایشان فرمودند: بله می‌شناسم و دیوان ایشان را دارم، مع‌ذلک من حاضرم تفسیر المیزان را با این یک بیت عوض کنم! و سپس ادامه دادند که من حتی توهُّم این معنا را ندارم که کسی این شعر را برای حضرت علی اکبر (ع) بگوید و فردای قیامت، امام حسین(ع) در حق او بی‌تفاوت باشد.

 

نجفی قدسی افزود: امروزه اهمیت تفسیر المیزان بر همگان روشن و مبرهن است و برترین تفسیر قرآن در عصر حاضر است و حتی حضرت آیت الله جوادی آملی فرمودند که این تفسیر تا قیامت باقی است. آنگاه می‌بینیم علامه طباطبایی (ره) چه عشقی و ارادتی به ساحت اهل بیت و مخصوصاً حضرت سیدالشهدا (ع) دارند که حاضرند بهترین اثر علمی خود را با یک بیت شعر که بیانگر علاقه‌ی وافر حضرت امام حسین (ع) به فرزندشان علی اکبر است، عوض کنند.» منبع

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۲:۳۳۰۷
آبان

اعضای قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: آیا زمستان سختی در پیش است؟ رییس جوان قبیله جواب می ده برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید. بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟ پاسخ: اینطور به نظر میاد، پس رییس به مردان قبیله دستور میده بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید؟ پاسخ: صد در صد.

 

 

رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟ پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر! رییس: «از کجا می دونید؟ پاسخ: چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن! منبع

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۹:۵۹۰۶
آبان

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. جبهه فقط تیر و تبَر، فشنگ و گلوله، و نیز خمپاره خون واژه نبود؛ حرف و بحث و مناظره و دعوا و مرافعه هم بود. این با آن، اون با این، می نشستند صمیمانه بحث می کردند و بعد توی همان سنگر، کنار هم، دل به دل به خواب می رفتند. فرهنگ جبهه این بود.

 

من و همرزم دارابکلایی ام «... ... ... ...» هم با هم بحث می کردیم. چون مثل هم نمی اندیشیدیم. زیرا نه او چوب بود و نه من آجر. یکی از بحث های دامنه دارِ او و من، بحث بر سرِ تفکر و اندیشه ها و گفته ها و نوشته های معلم انقلاب مرحوم دکتر علی شریعتی بود. او شریعتی را نقد، نفی و ردّ می کرد. من اما موضع خودم را مستقل و آزادانه داشتم. کسی  را نه مطلق می کردم، و نه مطلق می پذیرفتم. حتی بی واهمه به وی گفتم:

 

«حتی اگر امام خمینی هم مرحوم دکتر علی شریعتی را ردّ کند، من شریعتی را رد نمی کنم، زیرا من در اندیشه، آزادنگر هستم و تابع بی چون و چرای هیچ شخص و شخصیتی نمی شوم، حتی امام».

 

این بحث داغ من بود با او، در تیرِ داغِ  ۱۳۶۱ در تپه‌ی روستای جنگی بوریدر مریوان. در سر، من و او اختلاف و تفاوت داشتیم، ولی در دل، دوستدار و رفیق و هواخواه هم بودیم. هنوز نیز من نسبت به ایشان، من چنین ام. با آن که باز نیز زاویۀ دید متفاوت و اختلاف عقاید عجیب داریم. در جبهه، دعا و قرآن هم می خواندم. آن هم با اشتیاق و علاقه، خصوصاً دعای روز سه شنبه. خطبه های نمازجمعه آقای هاشمی رفسنجانی را نیز با رادیوی جیبی با ولَع گوش می دادم. خطبه بود، نه مثل خطبه های این روزهای خُطبا که همه دستوری اند و تعیین شده از بالا. نیز خبر شهادت شهید محراب آیت الله صدوقی هم بر ما گران آمده بود. زیرا او را بسیار دوست می داشتم. آیت اللهی که در شهر یزد، مسلمانان را در دل زرتشیتان جای می داد و زرتشتیان را در قلب مسلمانان. نه مثل شش فقیه منصوب رهبری شورای نگهبان که امروزه حاضر شدند با رأی عجیب خود قرائتی از فقه شیعه بدهند که با دیدگاه مردم ایران زمین و نیز با نوع گرایش دینی من زمین تا آسمان فرق دارد.

 

زمانه، چه دگردیسی هایی می آفریند و جمودِ در الفاظ، چه بلاهایی. به عنوان یک بسیج رزمنده هرگز این آسیب رسانی ها به نظام به دست آنها را نمی توانم هضم کنم و برای آن بسیار رنجیده خاطرم. خصوصاً رد صلاحیت مفتضحانۀ دو آیت اللهی باسواد و بانفوذ: رفسنجانی و سیدحسن خمینی. که باید از آن کردۀ خود توبه کنند. اختلافات در دهۀ شصت خصوصاً سال 61 در کشور بالا گرفت. به روستاها هم سرایت کرد، خصوصاً به دارابکلا که روستایی شبیه به قم بوده است (و شاید هنوز هم هست) به لحاظ تکثُر تفکر و تعدّد روحانیت.

 

یک «روحانی آقای ...» به بالای منبر می رود، علیۀ جمع ما که 33 نفر بودیم، سخن راند. اسم سه نفر «ه. ا. ع» را در همان منبر مسجد جامع دارابکلا نام بُرد و منحرف شان خواند. با آن که با هم بودیم و نظرات مختلف داشتیم و همدیگر را صادقانه تحمل می کردیم و به نقد هم هم می پرداختیم، اما با این منبر آن روحانی، رسماً دو جناح شدیم و به تفریق و تفرقه مجبور گردیدیم: جناح راست. جناح چپ.

 

راست، مُهر انجمن اسلامی را مُحکم در دست گرفت و با مُهر، قدرت را اعمال می کرد. هر کجا می خواستی بری مُهر انجمن اسلامی لازم بود. حتی شرکت فاضلاب یا شرکت آرد. به هر که خیال می کرد باید در جایی از این نظام شغلی بیابد، تأییدش می کردند، و هر کس را که به زعم و ظنّ و شاید انگیزه های دیگر خود، تخیّل می کردند نباید در این نظام شغلی بگیرد، ردّش می کردند و حتی با شیوه هایی که بکار می بردند، مانع می شدند. این چیرها را بعداً که برسم مفصلاً می نویسم.

 

جناح چپ از بالاتکیه و کتابخانه، بالاجبار کوچ کرد به سّیدمله، پشت آقامدرسه. کُلبه ای چوبی ساخت و بنایش را بر آن نهاد. پایه های آن کلبه و پایگاه، از تیر (=توت) بود. درهایش از توسکا. تخت هایش از ممرز. نمای بیرونی اش از راش. روکش های داخلی اش از تخته سه لا. و زیرپای اش از تختۀ اِزّار (=آزاد) و آدم هایش همان 33 تا و لایه های لا به لا. تا بعد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۹:۲۹۰۶
آبان

به قلم دامنه. به نام خدا. علی‌اشرف درویشیان. نامی آشنا. زاده‌ی ۳ شهریور ۱۳۲۰ کرمانشاه. از خانواده‌ای تهیدست. پدرش آهنگر. آموزگار کودکان روستاهای کرمانشاه. آشنا با بُغض‌ها، اندوه‌‌ها، فقر و نداری‌ها. شاگرد بنّا، زیر آفتاب سوزان خشت می‌زد، «سخت‌ترین شغل دنیا». بعد کارشناسی ارشد رشته‌ی علوم تربیتی را گذراند. به سوی سیاست رفت. دستگیر شد.  نخستین داستانش را در زندان نوشت، سال ۱۳۵۲.

 

باز هم نوشت. داستانِ «از این ولایت» را وقتی نوشت، باز هم روانه‌ی زندان شد. طی ۷ سال ۳ بار زندانی شد. زندان سیاسی شاه. از شغل معلمی محروم گشت. (منبع)

 

نام‌های مستعارش، «لطیف تلخستانی» و «علیجان درویش» بود که بر جلد کتاب می‌گذاشت تا نوشته‌هایش دچار منع چاپ! نشود و زیر تیغ سانسور زخمی نگردد. انقلاب که پیروز شد او هم با دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد، خودش گفت: «مردم آزادشان کردند.» (منبع)

 

کتاب‌های زیادی نوشت که شماره‌کردن آن وقت می‌برَد، از‌جمله دو کتاب در باره‌ی مرحوم صمد بهرنگی: «ص‍م‍د ج‍اودانه شد» و «یادمان صمد بهرنگی».

 

در دهه‌ی هفتاد در مجلاتی چون «آدینه» و «کارنامه» و «کِلْک» مطلب چاپ می‌کرد. آثار و نوشته‌هایش (چه نقد، چه داستان و چه پژوهش) همگی رویکردی سیاسی و اجتماعی دارد. نقل است که «آثار علی‌اشرف درویشیان هم در دوران حکومت پهلوی و هم در دوران حکومت جمهوری اسلامی دچار سانسور شد.»

 

او عضو کانون نویسندگان ایران بود. «قصه‌های بند» یکی از آثار مهم درویشیان است». مجموعه داستانی از سرنوشت زندانیان سال‌های قبل از انقلاب؛ آدم‌هایی با طرز تفکر و نگاه‌های متفاوت به زندگی و سیاست.

 

کتاب «قصه‌های بند»،‌ سند زنده‌ای از آدم‌ها، طرز تفکر و وضعیت طیف‌های گوناگون مردم است که به مبارزه و مقاومت، خواسته یا ناخواسته روی آورده‌اند. نگاه درویشیان به همه‌ی آن‌ها همدلانه است و گویا درصدد آن نیست تا با کاویدن روح آنان و افشای نقاط ضعف‌شان «زخمی بر زخمی بزند تا مبارزان راه آزادی را محکوم کند.» (منبع)

 

با بانویی به نام شهناز دارابیان ازدواج کرد که نویسنده بود و پژوهشگر ادبیات عامه. گلرنگ، بهرنگ، گلبرگ سه فرزند این زوج‌اند.

 

در باره‌ی «کتاب ظلم‌آباد» می گوید: «ظلم هیچ‌وقت برقرار نمیمانه. ... یعنی تا حالا به یک «علی‌اشرف درویشیان» برنخورده‌ای؟» (منبع)

 

«وقتی ناهار می‌خوریم ، ننه می‌گوید: آه خدا، کاش دو تا بال داشتم و الان می‌پریدم و این ماست و خیار را می بردم برای بچه‌هام. آخ الان توی آن خاک و خل چه می خورند؟ خدا کند مریض نشوند.» ننه نمی‌دانست که ما همان صبح زود پول مختصرمان را خرج می‌کردیم و تا عصر برای پول‌درآوردن به هر دری می‌زدیم. (کتاب فصل نان. علی‌اشرف درویشیان)

 

علی‌اشرف درویشیان بر عقاید خود ثابت‌قدم ماند و ۴ آبان ۱۳۹۶ با تحمّل طولانی رنج‌های بیماری و دیدنِ وفاداری مثال‌زدنی همسرش شهنار دارابیان، چشم از جهان بست. خدا رحمتش کناد.

 

نکته‌ی ۱ : شخصیت‌های ایرانی که سوسیالیست بودند، معمولاً از امام حسین -علیه‌السلام- الهام می‌گرفتند و از حقانیت و آموزه‌های مکتب حسینی توشه برمی‌داشتند و از «راه حسینی» -که سرآمدِ درگیری با ستمگری، و پشتیبانی از ستمدیدگی‌ست- دفاع می‌کردند و برای حضرت اباعبدالله الحسین -علیه‌السلام- حُرمت و قداست و تجلیل قائل بودند.

 

نکته‌ی ۲ : شخصاً کسانی را می‌شناسم که گرایش چپ مارکسیستی داشتند اما به عاشورا و حضرت سیدالشهداء (ع) ارزش و احترام فراوان قائل بودند و برای دادنِ غذاهای نذری روز عاشورا نیز شرکت شائقانه و ارادتمندانه داشتند. زیرا امام حسین (ع) را حقیقتاً آموزگار بشریت می‌دانستند.

(نوشتۀ آزاد دامنه از چند منبع ارجاع داده‌شده)

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۱:۱۷۰۵
آبان

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. پاییز ۱۳۶۱ هنوز به آبان نرسیده بود، جمع زیادی از رفقایم عازم جبهه شدند. باز هم دوری و تنهایی بر من روی آورده بود. سیدعلی اصغر، سیدعسکری، سیدرسول هاشمی، حسن آهنگر حاج مرتضی، سیدمحمد اندیک، سیدکریم حسینی، و تعداد دیگری از دارابکلایی و اوسایی و مُرسمی با یک حرکت انقلابی _که موج ایجاد کرده بود_ راهی جبهه شدند.

 

ابتدا به آموزش در چالوس و مرزن آباد رفتند و سپس به جبهۀ مریوان، قلّۀ استراتژیک کاویژال را تحویل گرفتند. سیدعلی اصغر، فرماندۀ جنگی قلّه شد و بخوبی درخشید. غمناک تر آن که همزمان روانشاد یوسف رزاقی و دوست دیگرم حمید آهنگر حاج ولی نیز پیشتر از آنها به جبهۀ سومار رفته بودند و همچنان آنجا مانده بودند.

 

پاییز دارابکلای آن سال، از زمستان هم عبور کرده بود، ولی رفقایم هنوز از جبهه نیامده بودند، نوروز ۱۳۶۲ که آمد، آنان هم از جنگ برگشتند. چه دیدارهای قشنگی بود، آن نوروز و چه دلتنگی های غمگینی بود آن پاییز و زمستان پربرف و سوز. خواستم بگویم جنگ همه را از هم در جغرافیا دور کرده بود، ولی در قلب ها نزدیک. پدر از فرزند، شوهر از همسر، فرزند از مادر، رفیق از رفیق، تفریق می شد و به جبهه ها می رفت تا در دفاع از انقلاب، اسلام و ایران، دَین خود را عمل نموده باشد. سال های بسیاردشواری که کم کم در هر روستا یک تا دو سه شهید بسیجی و ارتشی و سپاهی تشییع می شد و مردم را به بروز سختی ها، کمبودها، جیره بندی ها، کمیابی ها و حِرمان های عدیده به فکر فرو می بُرد.

 

علاوه آن که، زنان و مادران روستای مان به نیّت کمک به اسلام، میهن و انقلاب، انگشترها، دستنبدها و گردنبندهای طلای خود را به جبهه ها هدیه می دادند. من با چشمان خودم این ایثار را نه فقط در منزل خودمان از سوی خواهرانم مشاهده کرده بودم، که با اشتیاق چنین کرده بودند؛ بلکه زنان و مادران زیادی را دیده بودم که به خیمۀ کمک به جبهه ها _که در تکیه پیش دارابکلا نصب می کردند و کمک به جبهه ها را در آن جمع آوری می نمودند_  مراجعه می کردند و انواع طلاهای یادگاری خود را اِهداء می نمودند. آنان با این هدیه های شوقانه و داوطلبانه، می خواستند حداقل دو کار کرده باشند:

 

یکی این که نزد حضرت زینب کبری سلام الله علیها سربلند و روسفید شده باشند و دوم آن که چون زنان نمی توانستند به رزم بروند، با این ایثارگری ها _ از آرد و گندم و مواد خوراکی گرفته تا زیورآلات و طلا و یادگاری ها_ می خواستند در ثواب جهاد فی سبیل الله شریک باشند. این عینِ نیت خالصانۀ آنان در آن کوران انقلاب بود که از هر سو مورد هجوم بود: کمونیست ها، سلطنت طلب ها، سازمان تروریستی منافقین، اجانب شرق و غرب _که امپریالیسم خوانده می شدند_ برخی از اعراب منطقه _که به ارتجاع عرب مشهور شده بودند_ جدایی طلبانی که خودمختاری می خواستند، و حتی برخی از خُشکه مقدّسان و متحجّران داخلی که به کنایه می گفتند «جواب این همه خون ها را کی می دهد! خمینی!؟»

 

و دردناک تر این که دولت میرحسین موسوی که به خاطر جنگ، سیستم عدالت گرانۀ کوپن را راه انداخته بود و ستاد بسیج اقتصادی تأسیس کرده بود، از سوی «نِق زن» هایی از جناح راست متهم می شد به دولت سوسیالیست و کمونیست بر وزن کوپُنیست! فشار ها و حملات به دولت میرحسین آن هم در طول جنگ آن چنان زیاد شده بود و کار به جایی کشیده بود که امام دستور داده بودند روزنامۀ رسالت متعلق به جناح راست سنتی، که از سال 1364 نشر و چاپ آن آغاز شده بود، در جبهه ها توزیع نشود، زیرا به اختلافات و دودستگی ها و تردیدها بشدّت دامن می زد.

 

احمد توکلی، مرحوم آیت الله آذری قمی، مرحوم حجت الاسلام شرعی قمی و چند تن دیگر از سرشناسان جناح راست، همه روزه در روزنامۀ رسالت به نقد و حمله به دولت میرحسین و وزارت خارجه و سیاست های اقتصادی اش می پرداختند که امام «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ» آیۀ ۲۶ تکویر را برای شان بکار برده بودند که بازتاب بسیار وسیعی داشت.

 

آیه ای که عِتاب است، «عتاب به کسانی که به قرآن بی‌توجهی می‌کنند- این قرآن هدایتگر کسانی است که می‌خواهند در راه راست قرار بگیرند. منبع» یعنی «پس به کجا می روید؟!» (ترجمۀ مرحوم آیت الله مشکینی. «پس با این حال به کجا می روید» ترجمۀ آیت الله موسوی همدانی، المیزان.

 

بگذرم و بگویم من هم شوقی دیگر و راهی دگر یافته بودم و جهت و اساسِ زندگی ام با همان اولین جبهه ایی که رفته بودم، دگرگون شده بود. فضای جنگ، رزم، جهاد و دفاع بر کل کشور چنان حکمفرما شده بود که هیچ کس جزء جنگ فکری به سرش نبود الّا آنان که اساساً بی خیال بودند. اوضاع به گونه ایی شده بود اگر کسی به جبهه نمی رفت، ترسو و بُزدل محسوب می شد. در همین گیر و دار، و فضای بشدّت جنگی و انقلابی، من به راه تازه ای رفتم. و رفتم. مخیفانه و بی آن که به هیچ کسی گفته باشم و مشورتی گرفته باشم _حتی به پدر و مادرم، به شیخ وحدت و به رفقایم_ رفتم و برای ورود به یک نهاد ثبت نام کردم و به خانه برگشتم و رازآلود منتظر و مُترصّد خبر آن نهاد ماندم که دعوت شوم و فراخوانده. تا بعد.

«آنچه بر من گذشت»

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۳:۰۱۰۳
آبان

به قلم دامنه. به نام خدا. آیت الله شیخ محمد یزدی یکی از شش فقیه منصوب رهبری در شورای نگهبان در مصاحبه ایی که خبرگزاری تسنیم برایش ترتیب داد، گفت: «بنده در جلسه 6 نفره فقهای شورای نگهبان حضور داشتم و اکثریت اعضای فقهای شورای نگهبان به اتفاق آرا اعلام کردند که این اقلیت مذهبی برای مردمی که اکثرا مسلمان هستند، حق تصمیم‌گیری ندارد و این خلاف شرع است، یعنی اینکه یک اقلیت غیر مسلم، چه زرتشتی، مسیحی و یا یهودی نمی‌تواند برای امور شهری که اکثریت آن مسلمان هستند، تصمیم بگیرد و حاکم باشد... و هیچ‌کس هم حق ندارد از این قانون تخلف کند...» (منبع)

 

 

دیدگاه دامنه

 

یک - در علم سیاست درسی ست به اسم «جامعه شناسی سیاسی». در آن بحثی ست به نام شکاف ها. در شکاف ها بحثی ست به عنوان شکاف های خُفته و ناخُفته. شکاف های خُفته، تا سر باز نکنند، جامعه به پیشرفت و توسعه نمی رسد. و این رویداد جدید در گُسترۀ حکومت ایران، از همان شکاف های خُفته بوده است که بلاخره از زیر زبانِ آقای یزدی و از رأی بالاتّفاق این شش فقیه شورای نگهبان، سر برآورده است. این، به نظر من نوعی برکت است. چون مردم را یک بار دیگر مثلِ دورۀ ابوالقاسم سرحدی زاده وزیر کار دولت مهندس میرحسین موسوی بر سر قانون کار و کارفرما، با تفکّر سنتیِ حکومت داری روشن تر نموده است.

 

 

دو - بی جهت نبوده است مرحوم مهندس مهدی بازرگان با آن صَبغۀ دینی و کوله باری از تجربه  در مبارزه با رژیم استبداد و طاغوت شاه، و به عنوان یک دانشمند دینی مبارز و فردی فَحُّول و نَبیل (=هر دو لغت به معنی بسیاردانا و هوشیار) برای تضمین حاکمیت مردمی، طرح «جمهوری دموکراتیک دینی» را ارائه داده بود که امام خمینی رهبرکبیر انقلاب اسلامی، آن را رد کردند و گفتند: «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و  نه یک کلمه زیاد». به نظرم مرحوم بازرگان در خشت خام این روزها را می دید. که بسیاری در آینه هم نمی دیدند.

 

سه - یکی از آسیب های «اسلام فقاهتی» همین نوع رویکردهاست که برداشت های ظاهرگرانه و سنتی فقیهان، مانع از آن می شود که مقتضیات زمان و مکان را بخوبی ببینند. در این نوع گرایش اسلامی، از یک بُعد فقیهانی ظهور می کنند که رأی مردم را اساساً قبول ندارند و آن را رسماً «تزئینی» و زینتی و صوری و موقّتی می نامند و از سوی دیگر عالمانی میداندار می شوند که «شرع» را فقط ازدریچۀ تنگ سنت و قشرِ دین می فمهند.

 

همه می دانیم در همین عصر بسیار فرق هاست میان طرز نگاه اسلام فقاهتی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی با اسلام شناسی مرحوم علامه سیدمحمد حسین فضل الله. بسیار متفاوت بود نوع نگاه دینی و سیاسی مرحوم آیت الله العظمی سیدابوالقاسم خوئی با امام خمینی. نیز بسیار اختلاف است میان نگرش های سیاسی و دینی و شرعی آیت الله العظمی سیستانی با برخی از روحانیون دست اندرکار نظام جمهوری اسلامی.

 

چهار - تا اینجا مذموم نیست، ولی از جایی به بعد که برخی متصلّبانه دیدگاه و تفسیر و اجتهاد و قرائت دینی خود را عین «شرع» و مُرّ قانون بدانند و برداشت های سایر علما و دین شناسان و مردم را ضدِّ دین و بیرون از دایرۀ شرع و دین تلقی کنند، تیرگی حاکم می شود و بن بست می آفریند و پایه های نظام را نزد عامه سُست و تضعیف و اندک اندک تخریب و ناکارآمد می کند. مثال تاریخی می زنم.

 

می خواهم بگویم در جایی و زمانی که عرب، هر چه غیرِ خود را با واژۀ زُمختِ عجَم، پایین تر و دورتر می دانست و نژادِ خود و قومِ خویش و قبیلۀ قریشی بودن را برای زعامت مسلمین اولی و ارجح می پنداشت، پیامبر اسلام در برابر آن جهل و غفلت، قاطع ایستاد و سلمان ایرانی را افضل از آنان کرد و اهلبیت رسول الله (ص) شد. آیا این کم درسی ست که در اوج حمیت ها و عصبیت های کاذب، آن رسول رحمت یک عجَمی ایرانی حق گرا سلمان پاک را نه فقط با عرب برابر کرد، بلکه وی را بر آنان فضیلت داد و بر صدر نشاند.

 

پنج - روحیه ام هیچگاه این نبوده و نیست که به خاطر تفضیل یا تخفیف یک نگرش و تفکری، حقِّ یک جریانی را برای تصاحب حکومتداری با شیوه های درست دموکراسی و گردش آزاد قدرت نادیده بگیرم. همگان از این تساوی حقوقی برخودارند تا اگر خواستند در نظام جمهوری اسلامی خدمتی انجام دهند، براحتی و عادلانه بتوانند با رأی مستقیم مردم در انتخاباتی آزاد، غیرمداخله گرانه و رقابتی واقعی و به دور از نظارت استصوابیِ کنترل گرانه به مصادر قدرت برسند؛ از شورای شهر گرفته تا رهبرشدن. این حق همۀ شهروندانی ست که شناسنامۀ ایرانی دارند.

 

شش - رویّه ای که شش فقیه شورای نگهبان در برابر دین زرتشتی جناب آقای سپنتا نیکنام در شورای یزد در پیش گرفته اند، به یقین نه فقط به تقویت اسلام نینجامید و نمی انجامد، بلکه هم نظام را تضعیف کرده اند و هم بخش وسیعی از نسل جوان را بشدّت نسبت به رویکرد خود بدبین و نُخبگان و روشنفکران و انقلابیون باسابقه را از خود دور ساخته اند.

 

به نظر می رسد اگر امام خمینی الان حیات می داشتند، چون با کسی تعارفی نداشتند و استاد اعظم همۀ این روحانیون در فقه و سیاستمداری و حکومتداری بوده اند، در برابر این رویکرد شان می ایستادند؛ همانطوری که در برابر شورای نگهبان وقت در عصرِ دولت محبوب و خَدوم و به دور از حتی یک ریال فسادِ میرحسین موسوی، ایستاد، که می دانیم موجب بازگشت آیت الله لطف الله صافی به حوزۀ علمیۀ قم گردید. داستان حلّیت شطرنج، خراب کردن مسجد، تعطیلی حج، ایجاد مجمع تشخیص مصلحت در کنار شورای نگهبان جای خود دارد.

 

هفت - اگر واقعاً از دیدگاه شش فقیه، بودنِ یک زرتشتی در شورای شهر (که اساساً کار نهاد شورای شهر نوکری مردم و خدمت به خلق است نه حکم راندن و استیلای بر مسلمان، قاعدۀ نفی سبیل) «خلاف شرع» است، و «هیچ‌کس هم حق ندارد از این قانون تخلف کند»، چگونه است برخی از آن فقیهان در برابر آن همه تأکیدهای مکرر امام خمینی و قانون و شرع، رسماً و علناً از محمود احمدی نژاد در کارزار انتخاباتی دفاع می کردند و در دو دورۀ حکمرانی محمود احمدی نژاد، به آن همه کارهای خلاف و اختلاس و بحران آفرینی هایش نه فقط اعتراض نکرده اند بلکه در تریبون های بیت المال از وی حمایت می کردند و او را نظرکردۀ امام زمان (عجّ) می دانستند؟ تاریخ، حافظه اش دستکاری شدنی نیست. بگذرم.

 

 

هشت - همگان شاهدیم آیت الله العظمی سیدعلی سیستانی مرجع خبیر و بزرگ شیعیان جهان و امید جهان اسلام و انسان، بر به کارگیری همۀ مردم از هر نوع دین و آئیین و قومی در حکومت عراق تأکید می فرمایند. به یقین دانش فقیهی آن مرجع از همۀ اینان که در مصدر کارند، بیشتر و وسیع تر و عمیق تر است و آنان  شاگرد ایشان محسوب می شوند، چطور شیوۀ آقای سیستانی خلاف شرع نیست ولی حضور یک زرتشتی در شورای یزد خلاف شرع است! بیش از بیست هزار نفر از مردم یزد اعم از مسلمان و زرتشتی به سپنتا رأی دادند، رأی آزادانۀ مردم معنایش رضایت از اوست که در دورۀ شورای قبلی نیز چهار سال نماینده آنها بود. چرا باید کام مردم را تلخ کرد!

 

نُه - پیامبر اسلام (ص) از میان آن همه عرب دور و برِ خود، سلمان فارسی را از اهل بیت خود خواند و او را _که یک ایرانی در جستجوی حقیقت بود_ در مصدر امور گذاشت و حتی در جنگ و مسائل دیگر از وی مشورت ها گرفت و بالاتر آن که رأی سلمان در جنگ خندق یعنی حفر خندق در برابر احزاب را پذیرفت و عمل نمود.

 

این بماند که برخی ها! اساساً اصل شورا را که توسط مرحوم آیت الله طالقانی ایجاد شده بود و در دورۀ سیدمحمد خاتمی برای اولین بار در سطح کشور و شهر و روستا با شور و شعَف اجراء گردید، کمونیستی می دانستند! بگذرم و برمی گردم به اول کلامم: بازرگان در خشت خام می دید و دیگران در آینه هم نمی‌دیدند! و من این شکاف جدید را که فصلی بسیارمهم در تاریج چهل سالۀ انقلاب اسلامی ست، برکت می دانم  و موجب روشن تر شدن مردم و جوانان. و همزمان به پنج عالم دینی و متفکر روشنفکر می اندیشم:

 

به مرحوم آخوند خراسانی فکر می کنم که چرا موافق نبودند دز عصر غیبت، حکومتی تأسیس کنند. به مرحوم آیت الله میرزا حسن نائینی می اندیشم که چرا مجبور شدند کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله خود را خمیر کنند. به فقیه مترقی مرحوم آیت الله سیدمحمود طالقانی متمرکز می گردم که چرا از میان آن همه کتاب ها، همین تنبیه الامه و تنزیه المله نائینیِ این عالم بزرگ حامی مشروطه را ترجمه کرده اند و به طبایع الاستبداد کواکبی استناد می نمودند. به آیت الله شهید مرتضی مطهری خیره می شوم که چه رسا، نارسایی ها را می فهمید و در علل گرایش به مادیگری چه عالی تبیین کرد این اربابان کلیسا بودند که عامل گرایش  بشر به بی خدایی بودند. و با معلم انقلاب دکتر علی شریعتی همراهم که چقدر به آینده آگاه بود و هشدارهایش نشان از نابغگی او داشت و مغز متفکر و بالنده و جهنده اش. روح شان شاد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۸:۱۸۰۲
آبان

وَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ

وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلًا

و بر گفتار [و آزار] مشرکان شکیبا باش

و از آنان به شیوه ای پسندیده دوری کن،

(سوره مُزّمّل آیه‌ی ۱۰ ، ترجمه انصاریان)

 

تفسیر علامه طباطبایی

معنا چنین مى‌شود: او را وکیل بگیر که لازمه وکیل گرفتن او این است که بر آنچه مى گویند و با آن تو را اذیت و استهزا نموده به امورى از قبیل کهانت و شاعرى و جنون مُتّهم ات نموده قرآنت را اساطیر اولین مى خوانند صبر کنى، و نیز لازمه آن این است که با آنها به خوبى قهر کنى. و مراد از هجراً جمیلاً قهرکردن به خوبى به طورى که از سیاق بر مى آید این است که با آنان به حُسن خلق معامله نموده و به خیرخواهى به سوى حق دعوتشان کند، و گفته هاى آنان را با گفته هایى که مى تواند بگوید مقابله به مثل ننماید، و این آیه شریفه منافاتى با آیه قتال ندارد، پس ‍ اینکه بعضى گفته اند: این آیه با آیه قتال نسخ شده، وجهى ندارد. المیزان

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۸:۱۶۰۲
آبان

به قلم دامنه. به نام خدا. خُو. آیا تا به حال فکر کرده اید دارابکلایی ها در بارۀ خُو (=خواب) چه چیزهایی به هم گفته و می گویند؟ پرسش ساده تر این که خُو در زبان دارابکلایی یعنی چیشی؟ یعنی اینا، یعنی این سی و دو تا، اینا در کلام دارابکلایی ها هم لُغُزه. هم گویشه، هم خبره، هم متلکه، هم حملهِه و هم پیله میله:

 

هِع اونجه دخاته هَسّه خَف بیّه کَته.

ناع بخُّدا هنو بیدار نیّه، بَخاته هَسّه.

هع اونجه کوفتِ سر دراز بکشیه هَسّه کَته.

اُوووووو وه دَکّال هفتا خو دِله دَره، هره هره بور کارسَر.

هع مول بَیهه اونجه پِروخ بَزه هسّه کَته.

نا جانِ مار، من اِتّا کمه فقط لِه بوردِمه.

اینجه ره اینجه ره، مِرده رِه موندنه مَردی.

تاااااازّه مِه دل نار بورده.

یَعهع! وره هارش، هیچ نیهی چُرت زنده.

اووووو بورده عالمِ هپروت.

ته گَگه، کاجه قراری دعی؟ اینطیری خو کَشه نی؟

هع وه هچّی، درسخون نیهه، خوتوکنه.

تِ چش کور بیهه، هره هره هره بور بخاس.

دَکّال این دنیا دله دنیهه.

هع اونجه بصتا (=بیصدا) کته گوش کَشِنه اَم حرفا ره.

چش ره کوروک گِنّه نخاسنه.

وِه؟ وه یک چموشی هسّه گه، خادرّه به خو بَزوهه.

تا سِوی (=صبح) پَل پَلی بَیمه نخاتمه دِدا، خواخِر.

حَن تا وُول وُول خوانّی، خو نشیهی؟

خُو وِه ره کلافه هاکارده.

هع وِه خوی دَس اسیره.

اَره، جان کَندی خُوچِک بَزومه.

هع اونجه لَب بیهی کَته مگه خو شونه وه.

خی واری موله اونجه کَته. اتاق ره گند بیارده.

خو دَنیه مِره، نیشِرمی اِمشو.

بتمرگ دیگه بخاس. تا کِ خانِ بیدار بووشین!

اِسا مگه اینا خواسنّه تخت پَشت بَشورا.

تِلا (=خروس) دِم حَنتا کالی نشیهی بخاتنه.

هفتا خو دله دره، هوش نیهه، اوووِه.

وِه خود دس هلاکه. تا لنگه ظهر بخاتوهه

هُووو خو وره کلافه هاکارده دَکته.

هع این وچا ره خو دَکون، اَم سَر صریع بَیّه.

در لغت بعدی «شو سِیو گو سِیو» یا شاید هم «لاخ» را شرح می‌دهم. تا آن پست وای به خوابِ غفلت، وای به خواب غفلت.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۷:۱۴۰۲
آبان

نام خدای آفرینندۀ آدمی. جبهه، سخت بود. از چند جهت: دوری، دردِ عشق، مکافات مرگ، اضطراب روحی روانی، دلهرۀ اسیرنشدن، بی خوابی و از همه مهمتر گذر از شور و شیدای جوانی. ولی چون پس از پایان دورۀ آموزش، یک هفته در اردوی سخت مزرن آباد جاده چالوس بودیم، سختی را ملموس و قابل تحمل می دانستیم. نزدیک مهرماه 1361 برگشتم به دارابکلا. خاطرات و مخاطرات اولین جبهه ام زیاد است که گفتنِ آن وقتِ وفوری می خواهد. فقط فهرست وار چندتا را می گویم:

 

دوستم نعمت یاری جویباری جلوی چشمان مان شهید شد. در درگیری خونین ما و کومله ها، چند پیشمرگه کُرد که با هم اَنیس شده بودیم، به شهادت رسیدند. حمام نداشتیم، ماهی یک بار به حمام عمومی مریوان می رفتیم، یکی از  ماها نگهبانی می داد، یکی، تَن می شست و تنمال می کشید. آسیاب به نوبت. زندگی در بالای قلّه، سخت بود، ولی یک حال خاص معنوی به انسان می داد. غذا با قاطر و الاغ یا بر کولۀ کُردهای ایثارگر به بالای قلّه می رسید. هیچ کجا اَمن نبود، حتی در کمین شب، از کُرد همرزم کناردست خود هم مشکوک بودیم. دایره وار بود جبهۀ ما نه خطی. یعنی از سو دشمن شبیخون می زد. جوانی ما در دربدری و دوری طی شد، ولی چون برای حفظ اسلام و ایران بود، ذخیرۀ روحی بود و اَجر و ثواب دینی و آدای دَینی و تعهُّد انقلابی.

 

به هر حال، در اوج شور و حالِ انقلابی محل و فعالیت های سیاسی ام، ترکِ یکبارۀ دوستان انقلابی ام و رفتن به جبهه، بسیار بر من سنگین بود. دوستانی که بعدها 33 نفر شدیم و به کنایه و طعنه به «گروه اکبرعمو» خوانده می شدیم. اشاره است به حاج موسی اکبر که خانه اش شبانه روز پاتوق ما و پایگاه اصلی انقلاب گردیده بود.

 

نیز ترکِ دوستان مدرسه ای باحالی که داشتم، خیلی حسّ دلتنگی به من دست می داد، این دوستان: عیسی ملایی که بهمن ۶۴ شهید شد. قدیر لپوری مُرسمی برادرهمسرِ مرحوم گال حسن طهماسبی. محمدرضا لاری دارابی اوسایی. ملازادۀ سورکی. احمدزادۀ سورکی. شعبان مؤتمن سورکی برادرِ آقای محمد مؤتمن. علی ملایی. خلیل آهنگر. عبدالله رمضانی حاج ممسن یورمله. محمد طالبی القاسم. و از همه بیشتر دوری از فضای عمومی و طبیعت محل.

 

یادم است وقتی از مریوان به سه راه رسیدم، ابتدای جادۀ دارابکلا، بر زمینش زانو زدم، خاکش را بوسیدم. این را گفتم که انتقال داده باشم یک رزمنده پس از چهار ماه دوری، بدون حتی یک روز مرخصی، چگونه دلتنگ خاک زادگاه اش می شود و به آن وفادار است.

 

هر کس مرا می دید می گفت: کردستان تِه ره وَرا بیه. (یعنی به تو می‌ساخته) چون هم چاق شده بودم، هم سفیدتر و هم سرخ تر و مثلاً به قول برخی ها خوشگل تر.

 

دیگر بر من زمانی رسیده بود که باید آن نهانِ خودم را بر آن یکی، که گزینۀ دلم شده بود، برمَلا کنم. حالاتی بر من مُستولی می شد که دیگر نمی شد عشق یکطرفه داشت. نیاز داشتم یکی را که دوستش می دارم، او هم مرا دوست بدارد تا بر خودم روحیه و انرژی تولید کنم. نیز او هم بلاخره باید بداند که من دوستش دارم. با هزار فکر و خیال و جبر و احتمال، دست به قلم شدم و این گونه نوشتم. عین بخشی از آن متنم:

 

«سلام بر بهترین گوهر زمان. از آنجایی که شما را از دور دیده‌ام، از آنجایی که ایمان شما را فهمیده ام...دوست دارم با شما دوست باشم. دوست داری با من دوست باشی؟ برادرت: ابراهیم»

 

عنوان «برادر» را در تَهِ نامه‌ام عمداً نوشته بودم، چون بر یقین و باور نبودم که جواب آری می گیرم و پاسخ رد نمی شنوم. تا مثلاً اگر ردّ کرد، گناهی را مرتکب نشده باشم. آخه بسیجی و انقلابی بودم. که به خیال بعضی ها بسیجی باید مثل کشیش ها می بود! که فکری غلط بود.  و این اولین اشتعال و شعله وری آن جرقۀ عشق درونی ام بود که چند سالی در گوشۀ دلم نگه داری می کردم و بر هیچ کسی بروز نمی دادم. شوق جبهه که بر عشق فائق بود، حالا به ذوق عشق پیوسته بود. تا بعد.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۱:۲۱۰۱
آبان

به قلم دامنه. به نام خدا. در منبعی خواندم که پژوهشگران با انجام آزمایش‌هایی تمایلات خودخواهانه یا ایثارگرانه در افراد را کشف کرده اند. نتیجه این تحقیق می گوید: «بخشی از مغز زنان در برابر اعمال ایثارگرانه و کمک به دیگران واکنش بیشتری نشان میدهد.» فیلیپ توپلر، پروفسور عصب شناس دانشگاه زوریخ، معتقد است: «زنان ارزشهای ذهنی بیشتری بر رفتارهای اجتماعی و تعامل با دیگران می گذارند، در حالی که منشا رفتارهای خودخواهانه در مردان بیشتر است.» (منبع)

 

 

نکته‌ی دامنه

 

حال که چنین است و اخیراً آیت‌الله العظمی جعفر سبحانی نیز گفته اند اسلام با دستآوردهای علمی مخالفتی ندارد، پیشنهادم این است در دایرۀ حکومتی، زنان هم حضور داشته باشند تا از این مخلوقات خدا که بسیاری زمینه ها از مردان پیشی دارند، حکومت را در اِستوا و عدالت نگه دارند. این حضور مؤثر زنان کمک می کند تا سیاست در جمهوری اسلامی ایران زمُخت و سخت گیرانه نگردد. خیلی از جاها و نهادها زنان اساساً حضور ندارند و یا با برداشت هایی خاص حق حضور ندارند و این بسیار عجیب است. من چند جا را برمی شمارم:

 

در مجمع تشخیص مصلحت نظام.

در شورای نگهبان چه در جمع شش فقیه و چه در جمع شش حقوقدان.

در ردۀ فرماندهی سپاه. حال آن که امام، خانم دباغ را _که مدتی فرمانده سپاه همدان بود_ یکی از نماینده های خود برای ابلاغ پیام به گورپاچف کردند.

در نهاد ائمه جمعه و جماعات.

در شورای عالی امنیت ملی.

در مجلس خبرگان رهبری که حتی یک زن حضور ندارد.

در شورای عالی فرهنگی.

در شورای عالی حل اختلاف.

در سه قوه.

و بسیاری از نهادها و جاهای دیگر.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی