تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
ناشناس : [در پاسخ به دامنه سه | ابراهیم طالبی دارابی] سلام ، استاد گرامی ، جناب طالبی عزیز، نظر بنده در باره اسلام اسیر. اسارت گرفتن اسلام !!! این جریان چقدر آشنا ست، و چه مظلوم است اسلام، بلی اگر اسلام اسیر اغیار نمی گردید، و بدست نا اهلان نمی افتاد، قرآن ناطق درکربلا ذبح نمی شد، ( کمتر از دو هفته ی دیگه به ... -
محمد عبدی سنهکوهی : با درود عجب هست اما عجیب نیست این عادت مالوف متواتره. 👀👁👀 -
شاکر طاهر خوش : شیخ شاکر طاهرخوش به دامنه در مدرسه فکرت شعبهی ایتا ۲۱ ، ۳ ، ۱۴۰۴ : با سلام و عرض ادب و احترام خدا برکت بدهد و بیشترش کند ما که حسود نیستیم 😁😁😁😂😂😁😁😂😁😁 -
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی : جناب جعفر سلام در همین روستای دارابکلا اگر دقت شود چند خانواده هست که تمام زِک و زای آنها در جاهای مختلف حکومت پُست و شُغل دولتی گرفتند و حتی یک تن بیکار و بیشغل در میانشان نیست، دستکم تمامیشان کاشته شدند در این جا و آن جای حکومت. رابطه جای ضابطه. سرسپردگی جانشین شایستگی. کسی که سرش را سپارَد به سیستم، ... -
ناشناس : علیکم السلام و رحمةالله وجه هفتم و هشتم در حرم مشهد👇 وجه هفتم : این است صله رحم من یا ثامن الحجج وجه هشتم : این است در جستجوی ولی زمان بودن یا ثامن الحجج! کجا روم دنبال ایشان؟راهمایم باش برای رسیدن. محل ما -
ناشناس : السلام استاد خاطرهای بود دل ریشکن اما من به چشم ندیدم فقط شنیدم بخشی از تاریخ رو خاطرات و زندگینامهها تشکیل میده تاریخ، فرهنگ و هویت مردم جامعه رو به رخ میکشه مثلا استاد در تاریخ ۱۸ /خرداد /۱۴۰۴ در شیروان تشریف داشتند و از آنجا عبور میکردند وقتی بیان داشتند آخرین میدان ، یعنی مسیرشان رفت بود ، برگشت ... -
ناشناس : با درود جناب آقا مدیر من این مطالب قمه ای شما را با دقت تر از بقیه متنها خواندم قمه و قمه زنی کاری ندارم کی حرام یا کی حلالش می داند اما هر چه هست من در کربلا زیاد شاهد انجام آن بودم در ایام ماضی الحق و والانصاف موجب هجو انسانیت هست تا چه رسد به دین و اسلام و عاشورا و محرم یک حرکت غیر عادی غیر عرفی و ... -
عیسی رمضانی محمد : دو پاسخ من به دو استاد محترم در مدرسه فکرت شعبهی ایتا ۱۷ ، ۳ ، ۱۴۰۴ ! ،، آشیخ محمدرضا احمدی سلام اعجاب چرا استاد؟ شاگردت هستم. باید متن مرا رفع ایراد کنی، از خود من که نباید تعجب رسی. گفتمان غالب خود را به آن که در اقلیت است غلبه میدهد چون تریبونها در دست این گفتمان است. گفتمان زمانی رایج است که پشتش طبق ... -
ناشناس : سلام جناب طالبی خاتمی، نماد بنبست در اجرای دموکراسی به سبک جمهوری اسلامی است؛ از جزئیات میگذرم، چون میترسم. جلیل قربانی -
ناشناس : ✍ رفیق فرهیخته و نکتهسنج، جناب آقا ابراهیم پیش از هر چیز از لطف، دقت نظر و همراهیتان با نوشتهام صمیمانه سپاسگزارم. از اینکه با نگاهی ژرف و مسئولانه، بر بخشی از حقیقت تلخ این روزگار انگشت نهادهاید، دلگرم و خرسندم. بله، متأسفانه آنچه اشاره کردید نه تنها واقعیتی تلخ، بلکه زخمی ماندگار بر پیکر جامعه ماست. ...
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- انقلاب اسلامی
- دامنه کتاب
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- گوناگون
- مباحث دینی
- ایران
- مسائل روز
- فرهنگ لغت دارابکلا
- جهان
- قرآن در صحنه
- مدرسه فکرت
- دارابکلایی ها
- روحانیت ایران
- لیف روح
- جامعه
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- روحانیت دارابکلا
- جبهه
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- روزبه روزگرد
- کبل آخوند ملاعلی
- اوسا
- آمریکا
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
خرداد ۱۴۰۴
۱۹
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۰
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۱۹
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۸
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۱
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۲
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۶
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۹
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
خُو
به قلم دامنه. به نام خدا. خُو. آیا تا به حال فکر کرده اید دارابکلایی ها در بارۀ خُو (=خواب) چه چیزهایی به هم گفته و می گویند؟ پرسش ساده تر این که خُو در زبان دارابکلایی یعنی چیشی؟ یعنی اینا، یعنی این سی و دو تا، اینا در کلام دارابکلایی ها هم لُغُزه. هم گویشه، هم خبره، هم متلکه، هم حملهِه و هم پیله میله:
هِع اونجه دخاته هَسّه خَف بیّه کَته.
ناع بخُّدا هنو بیدار نیّه، بَخاته هَسّه.
هع اونجه کوفتِ سر دراز بکشیه هَسّه کَته.
اُوووووو وه دَکّال هفتا خو دِله دَره، هره هره بور کارسَر.
هع مول بَیهه اونجه پِروخ بَزه هسّه کَته.
نا جانِ مار، من اِتّا کمه فقط لِه بوردِمه.
اینجه ره اینجه ره، مِرده رِه موندنه مَردی.
تاااااازّه مِه دل نار بورده.
یَعهع! وره هارش، هیچ نیهی چُرت زنده.
اووووو بورده عالمِ هپروت.
ته گَگه، کاجه قراری دعی؟ اینطیری خو کَشه نی؟
هع وه هچّی، درسخون نیهه، خوتوکنه.
تِ چش کور بیهه، هره هره هره بور بخاس.
دَکّال این دنیا دله دنیهه.
هع اونجه بصتا (=بیصدا) کته گوش کَشِنه اَم حرفا ره.
چش ره کوروک گِنّه نخاسنه.
وِه؟ وه یک چموشی هسّه گه، خادرّه به خو بَزوهه.
تا سِوی (=صبح) پَل پَلی بَیمه نخاتمه دِدا، خواخِر.
حَن تا وُول وُول خوانّی، خو نشیهی؟
خُو وِه ره کلافه هاکارده.
هع وِه خوی دَس اسیره.
اَره، جان کَندی خُوچِک بَزومه.
هع اونجه لَب بیهی کَته مگه خو شونه وه.
خی واری موله اونجه کَته. اتاق ره گند بیارده.
خو دَنیه مِره، نیشِرمی اِمشو.
بتمرگ دیگه بخاس. تا کِ خانِ بیدار بووشین!
اِسا مگه اینا خواسنّه تخت پَشت بَشورا.
تِلا (=خروس) دِم حَنتا کالی نشیهی بخاتنه.
هفتا خو دله دره، هوش نیهه، اوووِه.
وِه خود دس هلاکه. تا لنگه ظهر بخاتوهه
هُووو خو وره کلافه هاکارده دَکته.
هع این وچا ره خو دَکون، اَم سَر صریع بَیّه.
در لغت بعدی «شو سِیو گو سِیو» یا شاید هم «لاخ» را شرح میدهم. تا آن پست وای به خوابِ غفلت، وای به خواب غفلت.
آنچه بر من گذشت ۴۵
نام خدای آفرینندۀ آدمی. جبهه، سخت بود. از چند جهت: دوری، دردِ عشق، مکافات مرگ، اضطراب روحی روانی، دلهرۀ اسیرنشدن، بی خوابی و از همه مهمتر گذر از شور و شیدای جوانی. ولی چون پس از پایان دورۀ آموزش، یک هفته در اردوی سخت مزرن آباد جاده چالوس بودیم، سختی را ملموس و قابل تحمل می دانستیم. نزدیک مهرماه 1361 برگشتم به دارابکلا. خاطرات و مخاطرات اولین جبهه ام زیاد است که گفتنِ آن وقتِ وفوری می خواهد. فقط فهرست وار چندتا را می گویم:
دوستم نعمت یاری جویباری جلوی چشمان مان شهید شد. در درگیری خونین ما و کومله ها، چند پیشمرگه کُرد که با هم اَنیس شده بودیم، به شهادت رسیدند. حمام نداشتیم، ماهی یک بار به حمام عمومی مریوان می رفتیم، یکی از ماها نگهبانی می داد، یکی، تَن می شست و تنمال می کشید. آسیاب به نوبت. زندگی در بالای قلّه، سخت بود، ولی یک حال خاص معنوی به انسان می داد. غذا با قاطر و الاغ یا بر کولۀ کُردهای ایثارگر به بالای قلّه می رسید. هیچ کجا اَمن نبود، حتی در کمین شب، از کُرد همرزم کناردست خود هم مشکوک بودیم. دایره وار بود جبهۀ ما نه خطی. یعنی از سو دشمن شبیخون می زد. جوانی ما در دربدری و دوری طی شد، ولی چون برای حفظ اسلام و ایران بود، ذخیرۀ روحی بود و اَجر و ثواب دینی و آدای دَینی و تعهُّد انقلابی.
به هر حال، در اوج شور و حالِ انقلابی محل و فعالیت های سیاسی ام، ترکِ یکبارۀ دوستان انقلابی ام و رفتن به جبهه، بسیار بر من سنگین بود. دوستانی که بعدها 33 نفر شدیم و به کنایه و طعنه به «گروه اکبرعمو» خوانده می شدیم. اشاره است به حاج موسی اکبر که خانه اش شبانه روز پاتوق ما و پایگاه اصلی انقلاب گردیده بود.
نیز ترکِ دوستان مدرسه ای باحالی که داشتم، خیلی حسّ دلتنگی به من دست می داد، این دوستان: عیسی ملایی که بهمن ۶۴ شهید شد. قدیر لپوری مُرسمی برادرهمسرِ مرحوم گال حسن طهماسبی. محمدرضا لاری دارابی اوسایی. ملازادۀ سورکی. احمدزادۀ سورکی. شعبان مؤتمن سورکی برادرِ آقای محمد مؤتمن. علی ملایی. خلیل آهنگر. عبدالله رمضانی حاج ممسن یورمله. محمد طالبی القاسم. و از همه بیشتر دوری از فضای عمومی و طبیعت محل.
یادم است وقتی از مریوان به سه راه رسیدم، ابتدای جادۀ دارابکلا، بر زمینش زانو زدم، خاکش را بوسیدم. این را گفتم که انتقال داده باشم یک رزمنده پس از چهار ماه دوری، بدون حتی یک روز مرخصی، چگونه دلتنگ خاک زادگاه اش می شود و به آن وفادار است.
هر کس مرا می دید می گفت: کردستان تِه ره وَرا بیه. (یعنی به تو میساخته) چون هم چاق شده بودم، هم سفیدتر و هم سرخ تر و مثلاً به قول برخی ها خوشگل تر.
دیگر بر من زمانی رسیده بود که باید آن نهانِ خودم را بر آن یکی، که گزینۀ دلم شده بود، برمَلا کنم. حالاتی بر من مُستولی می شد که دیگر نمی شد عشق یکطرفه داشت. نیاز داشتم یکی را که دوستش می دارم، او هم مرا دوست بدارد تا بر خودم روحیه و انرژی تولید کنم. نیز او هم بلاخره باید بداند که من دوستش دارم. با هزار فکر و خیال و جبر و احتمال، دست به قلم شدم و این گونه نوشتم. عین بخشی از آن متنم:
«سلام بر بهترین گوهر زمان. از آنجایی که شما را از دور دیدهام، از آنجایی که ایمان شما را فهمیده ام...دوست دارم با شما دوست باشم. دوست داری با من دوست باشی؟ برادرت: ابراهیم»
عنوان «برادر» را در تَهِ نامهام عمداً نوشته بودم، چون بر یقین و باور نبودم که جواب آری می گیرم و پاسخ رد نمی شنوم. تا مثلاً اگر ردّ کرد، گناهی را مرتکب نشده باشم. آخه بسیجی و انقلابی بودم. که به خیال بعضی ها بسیجی باید مثل کشیش ها می بود! که فکری غلط بود. و این اولین اشتعال و شعله وری آن جرقۀ عشق درونی ام بود که چند سالی در گوشۀ دلم نگه داری می کردم و بر هیچ کسی بروز نمی دادم. شوق جبهه که بر عشق فائق بود، حالا به ذوق عشق پیوسته بود. تا بعد.
چرا زنان در صدر نظام ایران نیستند؟
به قلم دامنه. به نام خدا. در منبعی خواندم که پژوهشگران با انجام آزمایشهایی تمایلات خودخواهانه یا ایثارگرانه در افراد را کشف کرده اند. نتیجه این تحقیق می گوید: «بخشی از مغز زنان در برابر اعمال ایثارگرانه و کمک به دیگران واکنش بیشتری نشان میدهد.» فیلیپ توپلر، پروفسور عصب شناس دانشگاه زوریخ، معتقد است: «زنان ارزشهای ذهنی بیشتری بر رفتارهای اجتماعی و تعامل با دیگران می گذارند، در حالی که منشا رفتارهای خودخواهانه در مردان بیشتر است.» (منبع)
نکتهی دامنه
حال که چنین است و اخیراً آیتالله العظمی جعفر سبحانی نیز گفته اند اسلام با دستآوردهای علمی مخالفتی ندارد، پیشنهادم این است در دایرۀ حکومتی، زنان هم حضور داشته باشند تا از این مخلوقات خدا که بسیاری زمینه ها از مردان پیشی دارند، حکومت را در اِستوا و عدالت نگه دارند. این حضور مؤثر زنان کمک می کند تا سیاست در جمهوری اسلامی ایران زمُخت و سخت گیرانه نگردد. خیلی از جاها و نهادها زنان اساساً حضور ندارند و یا با برداشت هایی خاص حق حضور ندارند و این بسیار عجیب است. من چند جا را برمی شمارم:
در مجمع تشخیص مصلحت نظام.
در شورای نگهبان چه در جمع شش فقیه و چه در جمع شش حقوقدان.
در ردۀ فرماندهی سپاه. حال آن که امام، خانم دباغ را _که مدتی فرمانده سپاه همدان بود_ یکی از نماینده های خود برای ابلاغ پیام به گورپاچف کردند.
در نهاد ائمه جمعه و جماعات.
در شورای عالی امنیت ملی.
در مجلس خبرگان رهبری که حتی یک زن حضور ندارد.
در شورای عالی فرهنگی.
در شورای عالی حل اختلاف.
در سه قوه.
و بسیاری از نهادها و جاهای دیگر.
آنچه بر من گذشت ۴۴
به نام خدای آفرینندۀ آدمی. با آن که هنوز ۱۸ سالم کامل نشده بود، سه شوق درونی جوانی ام را داوطلبانه ترک گفتم، و به فرمان امام خمینی راهی جبهه شدم: ۱- دلبستگی به دارابکلا، ۲- دلباختگی عشقی که هنوز در دلم مخفی نگه می داشتم، ۳- و ذوق درسی رشتۀ علوم تجربی.
انبارها و کارگاه های کارخانه ای در چالوس را پادگان و خوابگاه ما کردند و کاخ شمس در بالای تپۀ چالوس را محل آموزش مان. هر روز بعد از صبحانه، به خط می شدیم و در چند گروهان از وسط شهر با شعارهای سیاسی عبور می کردیم و وارد محوطۀ وسیع و خوش منظرۀ کاخ شمس (پادگان المهدی) می شدیم و آموزش می دیدیم.
پیشرُوی ما در شعار عیسی کاکوئی بود. که الان سرتیپ است. آن زمان القاب و درجه و عناوینی درکار نبود که جای زیبای «برادر» را بگیرد و عنوان پُرطمطراق «سردار» را باب! نماید که اغلب فقط اسم است نه مُسمّی و رَسم. او دو شعار را همیشه با آن حنجره و صوت بَم اش فریاد می زد و ما گلوی مان را پاره پوره می کردیم و جواب می دادیم که به بهشت! نائل شویم: «حزب فقط حزب الله، مرجع فقط روح الله». «مرگ بر بی حجاب». شعار اولی ناظر بر بحران آیت الله سیدکاظم شریعتمداری بود و دومی اشاره به جوِّ بدحجابی چالوس داشت.
کماندوهای ارتش ما را به مدت دو و نیم ماه آموزش دادند: سلاح، تاکیتک های رزمی، تکنیک های فردی. کلاس های عقیدتی هم داشتیم که مربی های پاسدار بر ما القاء می نمودند که من برخی از درس گفتارهای آنان را اساساً قبول نداشتم.
یادم است یکی از کماندوهای ارتش آقای رشیدی بود که بعدها همکار رفیقم سیدعلی اصغر در سازمان مدیریت و برنامه ریزی استان مازندران شد.
من در میدان تیر، اول شدم و کماندویی که مربی مان بود، مرا به جایگاه برد و دستم را بالا گرفت و به جمع گفت برایم سه صلوات بفرستند و به مسئولان گفت برایم جایزه ایی تهیه نمایند. صلوات را فرستادند، ولی جایزه را هنوز که هنوزه نفرستادند!
پس از اتمام دوره، از راه جادۀ رشت، منجیل، قزوین راهی تهران شدیم. در رشت ما را به دیدار مرحوم آیت الله احسانبخش بردند که امام جمعه ایی خط امامی بود. در تهران هم ما را برای دیدار با «پیرِ جماران» بردند، اما گویا امام کسالتی داشتند ملاقات نداشتند، بجایش به دیدار مرحوم آیت الله العظمی سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی که رئیس دیوان عالی کشور بود _نهادی که بعد از امام نامش قوۀ قضاییه شد_ بردند.
آنگاه مثلاً پس از شارژ و روحیه بخشی، از راه تاکستان، رزن، همدان، کنگاور، صحنه وارد کرمانشاه شدیم که آن زمان چون واژۀ «شاه» خیلی طاغوتی بود شده بود باختران یعنی غربگاهان. بعد به شهر اسلام آبادغرب رفتیم و در پادگان الله اکبر ارتش مستقر شدیم.
مدتی ماندیم و با ماشین آلات جنگی آنجا آشنا شدیم. یادم است شبی گوشت شُتر خوردیم که طعمش بر من گویی شیرین بود. در نهایت فرمان از قرارگاه رسید که به دلیل نیاز فوری، ما را از راه کامیاران به مریوان برسانند. رساندند.
در مرکز اعزام نیروی مریوان، سه روزی آج و واج بودیم، بعد به باغ شیخ عثمان سروآباد اعزام شدیم. سپس به مقرّمان روستای بوریدِر چشمه دِر مستقر گردیدیم و نزدیک چهارماه یکسره آنجا ماندیم؛ که منطقه ای بسیارخطرناک و دارای درگیری های دائمی بود؛ در اصلاح به این گونه محورها می گفتند مناطق آلوده؛ آلوده به نیروهای حزب دموکرات قاسملو و حزب کمونیست کومله و حزبی به اسم رزگاری (شاید هم رستگاری). گیر هر کدام شان اگر می افتادیم عاقبت مان یا شهادت بود و یا شکنجه ای به اسم میخ بر پیشانی و مَته بر مُخ و تیغ بر رُخ.
در بوریدر به گروه کمین پیوستیم. روز را _اگر درگیری نمی شد_کاملاً استراحت می کردیم و شب از دَم دَمای غروب تا اذان صبح و کمی بیشتر به همراه پیشمرگان کُرد _که توسط سپاه سازماندهی شده بودند_ در کمینِ دشمن می ماندیم و محیط را برای مردم روستا و نیروهای رزمندۀ منطقه، تأمین امنیت می نمودیم. کار ما بسیار وحشت داشت و خطرات فراوان. تا بعد
سه درس از علامه حسن زاده

آقای سیستانی
به قلم دامنه. به نام خدا. چرا آیت الله العظمی سیدعلی حسینی سیستانی این همه محبوب جهان اسلام و قلبی تپنده برای جهان تشیّع است؟ ایشان شخصیتی با ویژگیهای معنوی و آرمانی ست که اهل بیت ع بدان سفارش کردهاند. عالمی مخلص که نمادی آشکار برای تعبیر «عالم ربانی» و این سخن معصوم علیه السّلام است: «جریان کار باید در دست عالمانی باشد که امانتدار حلال و حرام الهی هستند». چند مورد آداب درخشان ایشان که دانشگاه انسان سازی ست:
یکم: مطالعه فراوانی دارد، کتابها و دیدگاههای مختلف را پی میگیرد و انصاف و احترام به اندیشه دیگران در وجود ایشان موج می زند.
دوم: حلقه های درس نجف به مباحثه های داغ میان همدرسان یا میان استاد و شاگرد شهرت دارد. درسهای آیت الله سیستانی اما از جدال های هدربخش به دور است. «ایشان در نقد سخن استادان خویش و دیدگاههای دیگران همواره از واژههایی آمیخته با ادب استفاده میکند، تا حتی اگر نظریات آنان سُستی نمایانی داشته باشد و نتوان از آن دفاع کرد، جایگاه و عظمت علما حفظ شود.» با رویی گشاده و روحیه ای سرشار از روشنگری و راهنمایی با طلاب سخن میگوید و در برابر بحث های بی مورد، سکوت و خاموشی پیشه می سازد.
سوم: از خُلق و خوی نیکوی آیت الله سیستانی یکی این است که در پایان وقت درس، همواره شاگردان را به پرسشگری و انتقاد تشویق میکند از او نقل است که به طلاب گفت: «باید بپرسید ،حتی اگر در باره شماره صفحه بحث خاصی باشد یا نام کتابی، تا به گفت وگو با استاد و ارتباط علمی با وی خو بگیرید». شاگردان خود را به مقایسه بحثهای خویش با پژوهش های چاپ شده و اطّلاع از نقاط ضعف و قوت آن وامی دارد و بر گرامی داشتن علما و پایبندی به رعایت ادب در نقد سخنان ایشان تأکید دارد و خود نیز اساتید خود را با احترام ویژه نام میبرد.
چهارم: پارسایی دارد و نیز رویکردی پرهیزکارانه به رویدادها. گاه همین سکوت هایش برای منافع عمومی، و دم فرو بستن برای حفظ کیان اسلام و آسایش مردم، موجب می شود برخی از افراطیون به وی اهانت هم روا بدارند! اما آن مرجع عالیقدر این گونه اهانت ها را به جان می خرند تا به اساس دین لطمه ای وارد نشود. آیت الله سیستانی همواره خود را پایبند به سکوت و آرامش و «پرهیز از این غوغاسالاری ها» میدانند. «زهد و پارسایی ایشان در پوشاک ساده و خانه کوچک استیجاری و اثاثیه ناچیز برای زندگی، امری مثال زدنی است.»
پنجم: به روایت یکی از شاگردانش «آیت الله سیستانی تنها یک فقیه نیست، بلکه بزرگمردی فرهیخته و آگاه به اندیشههای معاصر و آشنا با دیدگاههای تمدنی گوناگون است که به زمینههای اقتصادی و سیاسی در معادلات جهانی نگاهی ژرف دارد و همسو با پیشرفتهای نمایان بشری و اوضاع کنونی، نظریههای برجسته مدیریتی و اندیشههای اجتماعی تازهای را ارائه داده است، به گونهای که در نظر ایشان، «فتوا» کارکرد شایستهای در نیل جامعه مسلمان به خیر و صلاح دارد.»
افتخار کنیم در عصری بسر می بریم که با نعمتی بزرگ و اُسوه ای حسنه و با قلب تپندۀ جهان تشیّع یعنی آقای سیستانی زندگی می کنیم. قدر این نعمت عُظما و بی مانند را بدانیم و او را بیشتر بشناسیم. دامنه از روزی که تأسیس شده است کوشیده است با پست های مختلف، خوانندگان شریف را با آن مرد بزرگ، محبوب دل ها، خبیر و آگاه، منزّه و وارسته بیشتر آشنا سازد.
برداشت آزاد از یکی از متنهای
«سایت رسمی دفتر آقای سیستانی»
(اینجا)
چرا ملت از ارتش راضیه؟
پاسخ حجتالاسلام مجتبی لطفی
توضیح دامنه: به نام خدا. دامنه در ۲۵ مهر ۱۳۹۶ (در این پست اینجا) متنی با عنوان «نقدی بر آیت الله خوئینی ها» منتشر کرده بود. دیشب در سایت انصاف نیوز (وابسته به دکتر پزشکیان با مدیریت علی اصغر شفیعیان) خواندم که حجت الاسلام مجتبی لطفی پاسخی به آیت الله خوئینی ها نوشتند. این متن را به دلیل اهمیت در دامنه بازنشر می دهم. یادآوری کنم مجتبی لطفی یکی از کتاب های مهم مرجع عالیقدر مرحوم آیت الله العظمی منتظری را با عنوان «جلوه های ماندگار» تألیف و تدوین کرده است که من دو سال قبل آن را در دامنه معرفی کرده بودم:
متن نقلی: «حجت الاسلام «مجتبی لطفی»، مسوول دفتر مرحوم آیت الله منتظری و شاگرد وی، در یادداشتی تلگرامی با عنوان «پرسشهایی از آقای سید محمد موسوی خوئینیها»، به اظهارات اخیر آیت الله خوئینیها [لینک] پاسخ داد. به گزارش انصاف نیوز، متن یادداشت آقای لطفی در پی میآید:
«پرسشهایی از آقای موسوی خوئینیها. اخیراً جنابعالی در یادداشتی منتشر شده در بارهی عزل آیت الله منتظری، هم در جایگاه مدعی و هم قاضی قرار گرفته و حکم به محکومیت آیت الله منتظری صادر کردید.
با این که خود را ناظری بیرونی بر شمردید که به داوری پرداخته اما فرمودید: «من انکار نمیکنم که هیچ چیزی با ارادت و ایمانِ من به امام خمینی برابری نمیکند!» که این تناقض خود اعتراف به داوری یک جانبه نیست؟
در این جا با تمامی احترامی که برای شخصیت شما قائل بوده و هستم خواستم در جایگاه پرسش کننده در این محکمه به چند پرسش بپردازم:
الف: از مرحوم مهندس بازرگان مایه گذاشتید که به تعبیر شما از دست فقیه عالیقدر «به فغان آمده بود». اینکه داوری دبیر کل نهضت آزادی برای شما مهم شده (علی رغم تمامی جفایی که در حق او شد و مبرهن است که از سوی چه جناحی) بماند، اینکه جناح شما در زمان صدارت، بر طبل نفوذ لیبرالها در بیت آیت الله منتظری کوبیدند و رابطهی ایشان با نهضت آزادی، و اینکه قرار بوده از طریق اینان کشور به دست منافقین سپرده شود نیز بماند.
اما بد نیست مستند فغان مرحوم بازرگان را بفرمایید و اینکه در مدت شش ماهی که دولت موقت بر قرار بود آیت الله منتظری چه مسوولیتی در کشور داشت که مرحوم بازرگان از آن جهت از ایشان گله داشت در حد فغان! البته بد نبود به اشغال سفارت آمریکا اشاره میکردید که باعث استعفای بازرگان شد که هیچ، بلکه امام و کشور در عمل انجام شده قرار گرفت و آثار و تبعات آن هنوز گریبانگیر کشور است.
ب: مستطاب عالی از «ضعفهای آیت الله منتظری» ذکری فرمودید «که با مسایل مدیریت کلان کشور گره میخورد و مشکلاتی جدی به وجود میآورد». به خوبی میدانید قبل و بعد از انتخاب قائم مقام، این امام خمینی بودند که اختیارات حاکمیتی، احتیاطات و حتی برخی از فتاوای خویش را به آیت الله منتظری ارجاع دادند.
آقای منتظری به جز این، ملجأ و پناه مردم و مسوولان از جناحهای متنوعی بودند که با دسترسی نداشتن آسان به امام راه قم را پیش میگرفتند. آنچه که ایشان در کارنامهی خود دارد و هم چنین از سر دلسوزی و احساس وظیفه مطالبی بیان میشد، کدامیک ایراد داشت که به نظر شما مشکلاتی را پدید آورد؟ (از باب نمونه):
نقد برخوردهای تندروانه و غیرقانونی و شرعی با برخی علمای حوزه مانند آیات شریعتمداری و روحانی، جریان روشنفکری چون دکتر سروش و برخی دانشگاهیان و نفی محرومیت از تحصیل منتقدان و مخالفان؟
نقد برخی از اقدامات وزارت اطلاعات و احتمال نفوذ سرویسهای خارجی در آن برای حذف نیروهای خدوم و آبرو بردن اسلام و انقلاب با برخی اقدامات آگاهانه یا غیر آن؟ آیا از برخوردهایی که با دوستان شما شد و افشای امثال سعید امامیها، احساس نکردید که حق با آیت الله منتظری بود؟
نقد به سیستم قضایی و به ویژه زندانها و آنچه که توسط آقای لاجوردی و گروه ایشان در دادستانی مرکز در زندانها اعمال میشد؟ اگر به منابع آقای منتظری شک دارید، گزارشاتی که امثال آقای هادی خامنهای دادند را بخوانید و عزل لاجوردی را. اما چه کسانی وی را پس از ۲۴ ساعت باز گرداندند جز دوستان ذی نفوذ شما؟ سه مجتهد مسلم (منتظری، اردبیلی و صانعی) منتقد جدی آقای لاجوردی بودند اما پشت وی به چه کسی گرم بود؟
رسیدگی به امور زندانیان از طریق نمایندگان ویژه؟ تأسیس دادگاه عالی قم و آزادی بیش از ۶ هزار زندانی؟
تشکیل شورای عالی مدیریت حوزههای علمیه و تأسیس مدارس علمیه تحت برنامه که نخبگانی تربیت کرد که بیشترین رزمنده و شهید از این مدارس بودند؟
تأسیس دانشگاه امام صادق، مرکز جهانی علوم اسلامی، مرکز بزرگ اسلامی کردستان، مرکز فرهنگی لندن، مرکز تربیت مدرس دانشگاهها؟ و… و خدمات فرهنگی دیگر کدامیک به تعبیر شما مشکل ساز بود؟
نقد مدیریت جنگ و اعتراض به نصب آقای بنی صدر به فرماندهی کل قوا؟ طرح ادغام ارتش و سپاه و نقد تضعیف ارتش؟ پیشنهاد خاتمهی جنگ با وساطت کشورهای اسلامی برای جلوگیری از خسارات فراوان؟ (که از دوستان شما در بیت امام طعنه شنید که: منتظری بوی دلار به مشامش خورده است!)
انتقاد به کودتای خزنده علیه نیروهای خدوم و انقلاب و خطر انزوای آنان؟
نقد دخالت همه جانبهی دولت در اقتصاد و اهتمام به اقتصاد عرضه و تقاضا و لزوم نظارت دولت و نه دخالت؟ و تذکرات بیشمار از اول انقلاب تا پایان عمر به توسعهی اقتصادی، کشاورزی و توسعهی روستاها؟
نظرات ایشان در باب آزادی مطبوعات، رسانهها، احزاب، انتخابات و نقد نظارت استصوابی؟ و پاشنه آشیل عزل ایشان یعنی اعتراض به اعدامهای دههی ۶۰ به ویژه تابستان ۶۷ که این قصه سر دراز دارد؟
استاد بزرگوار جناب آقای خوئینیها (دام ظلکم الوارف) از صراحتم نرنجید، حرف بسیار است و فرصت نابرابر، اما انصافاً کدامیک از گزینههای فوق به واقعیت نزدیک نبود؟ و قطعاً از شأن شما به دور است که در قبال پرسشهای فوق و بیش از این، شوی نخ نمای نفوذ سید مهدی هاشمی، لیبرالها و منافقین در بیت آن فقیه فقید و از همه بدتر ساده لوحی را برای رد گم کردن مطرح نمایید.
و من برخلاف حضرتعالی که معتقدید: «هیچ چیزی با ارادت و ایمانِ من به امام خمینی برابری نمیکند»؛ چیزی جز واقعیت و قضاوت در بارهی آن، با ارادت و ایمانم به آیت الله منتظری برابری نمیکند و معتقدم همان گونه که استاد مشترکمان نقد بر خود نوشتند، باید نقادی کرد و نباید بزرگی بزرگان مانعی در این فرایند مبارک باشد. ارادتمند: مجتبی لطفی.» (منبع)
از سیستانی بیاموزیم
هرچه اصرار کردم، مرجع عالیقدر نگذاشتند دستشان را ببوسم... شنیده بودم که به یکی از علمای ایران فرموده بودند: «میگویند برخی از روحانیون در ایران اَشرافی زندگی میکنند. باید توجه داشت که همه مردم دین را از روی عقل و استدلال نپذیرفتهاند، بلکه به روحانیت اعتماد کردهاند و دیدهاند آنها مردمان خوبی هستند، متدیّن شدهاند. اینها اگر اعتمادشان را به روحانیون از دست بدهند، به دین هم بیاعتماد میشوند!» روایت دیدار چهارم حجت الاسلام سیدمحمود دعایی با آیت الله العظمی سیدعلی سیسانی. (منبع)
دامنه چهارساله شد
به نام خدا. سلام به خوانندگان شریف. امروز ۲۶ مهر ۱۳۹۶، دامنه چهارساله شد. ۲۶ مهر ۱۳۹۲ در فرخنده ایّام عیدغدیر بود که وبلاگ «دامنه دارابکلا» را تأسیس کرده بودم. در طول و عرض این چهارسال، هیچ وقفه ای نداشتم، زیرا خود را وقف آگاهی رسانی نموده ام. این که چرا دامنه دارابکلا، «قلم دامنه دوّم» تبدیل شد، چون سایت پرشین بلاگ دچار مشکلات فنّی پی در پی شد که قبلاً در دو پست اینجا و اینجا کامل شرح داده ام. ضعف ها، اشتباهات و خطاهایی هم داشته ام، اما جهان بینی توحیدی ام به گونه ایی ست، این مقدار انحرافات را برای بشر غیرمعصوم، طبیعی و حتی گاهی قَسری و جبری می دانم و آنجاها هم که اختیار در میان است، این حالات در آدمی تشدید نیز می شود. اساساً انسان با اشتباه ها اُنس دارد، ولی درستی و راستی و صداقت را دوست می دارد و از همین روست که همآره از خدا و اولیای الهی هدایت می خواهد.
ویژگی ممتاز سیستانی
در اینجا [دیدار چهارم] حضرت آیتالله نکته مهمی را یادآور شدند که فکر میکنم در تاریخ مرجعیت بیسابقه باشد و آن اینکه به مقلدان ساکن در عراق فرمودهاند لزومی ندارد وجوهات شرعی را به نمایندگان ایشان بدهند یا برای ایشان بفرستند، بلکه میتوانند در هر کاری که خود مصلحت میدانند، خرج کنند و از جمله به فقرا مساعدت نمایند.
روایت دیدار چهارم حجت الاسلام
(منبع: جماران)
خاطرهی سیاسی دامنه
به قلم دامنه. به نام خدا. سال ۷۶ بود. یک روز پدرم از یک نشست روحانیت در ساری -که اغلب برای شستشوی مغزی! منعقد میشد- به منزل بازمیگشت. عبور روستای سمسکنده را که ردّ کرده بودند، مرحوم حجتالاسلام سیدباقر رئیسی سجّادی از پشت فرمان نیسان -که به سوی دارابکلا به شوق و تند میراند- به او و مرحوم حجتالاسلام سید مهدی دارابی گفت: «جلسهی مهمی بود... دیدی فلانی چه هشدار مهمی داد... »
آن دو که چفت هم در کنار او نشسته بودند، سری تکان دادند و منتظر باقی حرفش ماندند. حاج سیدباقر که پیچ آقا اَسیو پیش روستای دارابکلا رسیده بود، ادامه داد و گفت: باید خیلی مواظب باشیم جوانها چپی مَپی! نشوند. سخنران نشست روحانیت آنها را از چپیها حسابی ترسانده بود و خط و ربط داده بود که چه کنند. چون تازه چند ماهی از برندهشدن میلیونی حجتالاسلام سیدمحمد خاتمی بر حجتالاسلام علیاکبر ناطق نوری با همهی آن قضایای انتخاباتی گذشته بود. پدرم گردن گرداند و به حال گِسکج! به سیدباقر -که خیلی باهم رفیق و در رَبط و رَفق بودند- با لحن ویژهی خادش! گفت:
تِه چیشی گونی؟!
من خادَم (=خودم) چپی هَسّمه
به خاتمی رأی هِدامِه
تِه مِره چپیترس دِنی؟
کی بایِته چپی بَده!
من خادِم، چپی مِه
روح آن هر سه رفیق همدرسِ همدورهی همپیاله شاد
نقدی بر آیتالله خوئینیها
به قلم دامنه. به نام خدا. اخیراً آیت الله سیدمحمد موسوی خوئینیها یکی از سردمداران جناح چپ به موضوع «قائم مقام رهبریِ» مرجع عالیقدر مرحوم آیت الله العظمی منتظری ورود کرد و چنین گفت:
«باز کردن پروندۀ عزل آن فقیه عالیقدر برای من بسیار دشوار است... او در راه به ثمر رسیدن نهضت و انقلاب اسلامی چه مصیبتها کشید، چه اهانتها و زخم زبانها، چه زندانها و شکنجهها، چه تبعیدها و محرومیتها؛... در یک اقدام مصلحتاندیشانه، جایگاه قائممقام رهبری را برای وی به تصویب خبرگان رهبری رساندند... اما افسوس و صد افسوس که آن عالم مجاهد، در کنار نقاط قوت فراوان، ضعفهایی هم داشت... ای کاش آن اقدام مصلحتاندیشانه انجام نمیشد تا آن جراحی دردناک اتفاق نمیافتاد. آری، همان ضعفها بود که امام را ناگزیر از آن اقدام کرد... تردید ندارم که در عزل ایشان حق با امام بود.» (منبع)
۱. این که شما را یک روحانی بافکر و مرام و در خط امام می دانسته و میدانم، شکی نیست؛ اما دأبم همیشه این بوده هیچ گاه همهی حرفهایی که زدهای و نوشتهای و یا میزنی و مینویسی، دربست نپذیرم و بَهبَه و چَهچَه نکنم. روی این حرف تازهی شما هم، بر همین مَنهجم.
۲. تا زمانی که در یک موضوعی نتوان دو طرف قضیه را به یک اندازه و با نگرش عدالت گرانه نقد و بررسی کرد، داوری ها در بارۀ آن موضوع را نمی توان پذیرفت. از یک سو راحت و آسان مرحوم منتظری را نقد می کنند و حتی فُحش و ناسزا بار می کنند، ولی از سویی دیگر به خاطر مقام خاص و احترام والایی که امام خمینی رهبرکبیر انقلاب اسلامی دارند، نمی توانند ایشان را بآسانی نقد و بررسی کنند؛ پس این قضیه همچنان غامض باقی می ماند.
۳. آیا به نظر شما «عزلِ» مرحوم آیت الله العظمی منتظری از وظایف و حقِّ مجلس خبرگان نبود؟ زیرا هم امام معتقد بودند همه به قانون اساسی اقتداء کنیم و هم مجلس خبرگان ایشان را به مقام «قائم مقام رهبری» برگزیده بود که عموم مردم از آن اقدام بارها و بارها حمایت و اظهار رضایت و شادمانی کرده بودند.
۴. چرا موضوعی خیلی کوچک مانند قضیهی سید مهدی هاشمی، موجب شد با موضوعی بسیاربزرگ، یعنی قائم مقامی رهبری آن گونه برخورد گردد؟ اگر می خواهی بگویی منتظری انتقاد میکرد، باید گفت ایشان چهار شأن داشت و این شئوون نمی گذاشت چیزی را که خود تشخیص می داد باید بگویند، بازگو نکنند ولو آن که امام آن را نپذیرند؛
۱- مرجع و فقیه بود. ۲- قائم مقام رهبری بود. ۳- زندان کشیده و شکنجه دیده به دست طاغوت بود. ۴- و نیز یکی از رهبران اصلی نهضت اسلامی بود. آیا اینها موجب نمی شد ایشان در موضوعات نظام، نظرات خود را بی واهمه و هراس و بنا به تشخیص خود اظهار نمایند؟
۵.دشما که پس از دورۀ امام، بارها در روزنامۀ سلام ولایتِ رهبری را «درقانون» و «محدود» و «مقیّده» و «انتخابی» و «غیرمطلقه» میدانستی و بحث مشهور «دور و تسلسل» شما هم گویایی این نوع مواضع شماست؛ چرا در قضیۀ عزل و برکناری فوری و آنی مرحوم منتظری، بر خلاف عقاید و آراء دموکراتیک خود نظر میدهی؟
۶. بحث من فراتر از قضایای عزل و مسائل دیگری ست که شما به کنایه اشاره کردید. بحث من این است که شما در موضوع انسان شناسی اشتباه می کنی. از یک سو می گویی «اما افسوس و صد افسوس که آن عالم مجاهد، در کنار نقاط قوت فراوان، ضعفهایی هم داشت» از سوی دیگر دربارۀ همۀ طرف های قضیه نمی توانی و نمی خواهی اظهارنظر کنی.
پرسشم این است به من نشان بده غیر از معصومین _علیهم السّلام_ چه کسی در این گیتی «ضعفهایی» ندارد که «صد افسوس» منتظری فقط! داشت؟ رفتی از یک موضوعی مثلاً رفع ابهام کنی! و خواستی خود را موجّه سازی و شاید هم برخی را دلخوش! ولی بدجوری غلتیدی و خیلی خَلط کردی. بگذرم و فقط دو جملۀ کوتاه بگویم یکی این که: تاریخ ننویسید، تاریخ را بنویسد. دوم این که به قول دکتر عبدالکریم سروش بدین مضمون: وقتی انسان را تعریف می کنیم، «اشتباه» و ضعف بخش لاینفکِّ آن است.
نوه ام علی طالبی دارابی
میرزا حسن صالحی
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیون قدیم روستای دارابکلا مرحوم میرزاحسن صالحی فرزند مرحوم آق سیدعلی صالحی دارابی و از نواده های مرحوم آیت الله آق میرصالح صالحی بود. پدرش را قبلاً در اینجا و اینجا معرفی کرده بودم. او دائی زادۀ مرحوم مادرم است که رابطۀ بسیارگرمی با بیت مان داشت و از او خاطرات، داستان ها و نکته های پندآموز زیادی به یاد دارم.
آن مرحوم، لباس روحانیت بر تن نداشت، اما بسیاردانا، تاریخ دان، مسلّط به مسائل دینی، آشنا با قرآن و سخنوری دانشمند و شخصیتی زیرک و هوشمند بود. اطلاعات عمومی اش کم نظیر بود. مطالعه از کارهای مهمش بود. چهره ای خندان و صوتی بسیار زیبا داشت. از قدی بلند و لاغر برخوردار بود. خوش سخن و اهل حشر و نشر بود. مرحوم میرزا حسن صالحی _که در تلفّظ عامیانه «میرزحسن» خوانده می شود_ در ماه محرم در روستاهای سرتا، موسی کلا، جناسم و برخی دیگر از روستاهای ییلاقی بالادستِ دارابکلا منبر می رفت و روضه و خطابه می خواند. اما در تکیه و مسجد دارابکلا منبر نمی رفت. شاید هم توقّع داشت دعوت شود، که شاید دعوت نمی شد.
اما او هر چندوقت، به دعوت مرحوم پدرم شیخ علی اکبر طالبی و مرحوم حجت الاسلام والمسلمین شیخ روح الله حبیبی _که هر سه با هم رفیق بسیارصمیمی و دیرین بودند_ در برخی از شب های خاص ماه محرّم، در مُرسم و اوسا «تک منبر» می رفت و دَینِ خود به امام حسین (ع) و شهیدان دشت نینوا را اِداء می نمود. آن مرحوم در دهۀ 50 از مسئولان و دست اندرکاران محل بود و برای محل کوشش های فراوانی نمود. روحش شاد، نامش برقرار و بر خاندان ساداتش سلام و درود.
آیا روز نَحس واقعیت دارد؟
إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا صَرْصَرًا فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ
ما بر آنان در روزی شُوم که شُومی اش استمرار داشت،
تندبادی سخت و بسیار سرد [به عنوان عذاب] فرستادیم
(قمر. آیهی نوزده . ترجمهی انصاریان)
تفسیر علامه طباطبایی
«کلمه صَرْصَر به طورى که در مجمع البیان آمده بـه مـعـنـاى بـاد سخت و تند است، و کلمه نَحس مانند کـلمه نحوست مصدر و به معناى شُوم است، و کلمه مُسْتَمِرٍّ صفتى است براى نحس، و مـعـنـاى فـرسـتادن باد در روزى نحس مستمر این است که خداى تعالى آن باد را در روزى فـرسـتـاد نـسـبـت ایـشـان نـحـس و شـوم بود، و نحوسَتش مستمر بود، چون دیگر امید خیر و نجاتى برایشان نبود. و مراد از کلمه یَوْم قطعه اى از زمان است، نه روز لغوى که یک هفتم هفته است... بعضى هم کلمه نحس را به سرد معنا کرده اند.
نحوست روز و یا مقدارى از زمان به معنا است که در آن زمـان بـغـیـر از شـرّ و بـدى حـادثـه اى رخ نـدهـد، و اعـمـال آدمـى و یـا حـداقـل نـوع مـخـصـوصـى از اعـمـال بـراى صـاحـب عمل برکت و نتیجه خوبى نداشته باشد، و سعادت روز درست بر خلاف این است. و مـا بـه هـیـچ وجـه نـمـى تـوانـیـم بـر سعادت روزى از روزها، و یا زمانى از ازمنه و یا نـحـوسـت آن اقـامـه بـرهـان کـنـیـم، چـون طـبیعت زمان از نظر مقدار، طبیعتى است که اجزا و ابعاضش مثل هم هستند، و خـلاصـه یـک چیزند، پس از نظر خود زمان فرقى میان این روز و آن روز نیست، تا یکى را سَـعـد و دیگرى را نحس بدانیم،
و اما عوامل و عللى که در حدوث حوادث موثرند، و نیز در به ثمر رساندن اعمال تاثیر دارند، از حیطه علم و اطلاع ما بیرونند، ما نمى توانیم تـکـه تـکـه زمـان را بـا عـوامـلى کـه در آن زمـان دسـت در کـارنـد بـسنجیم، تا بفهمیم آن عـوامل در این تکه از زمان چه عملکردى دارند، و آیا عملکرد آنها طورى است که این قسمت از زمان را سعد مى کند یا نحس، و به همین جهت است که تجربه هم بقدر کافى نمى تواند راه گـشـا بـاشـد... و بـه عـیـن هـمین علت است که راهى به انکار سعادت و نحوست هم نداریم، و نمى توانیم بـر نـبـودن چـنـیـن چـیزى اقامه برهان کنیم، همان طور نمى توانستیم بر اثبات آن اقامه بـرهـان کـنـیـم، هـر چـنـد کـه وجـود چـنـیـن چـیـزى بـعـیـد اسـت، ولى بـعید بودن، غیر از محال بودن است، این از نظر عقل.
امـا از نـظر شرع در کتاب خداى تعالى نامى از نحوست ایام آمده... نحوست و شئامت مربوط به خود آن زمانى است که در آن زمان باد به عنوان عذاب بر قوم عـاد وزیـد، و آن زمـان هـفـت شـب و هشت روز پشت سر هم بوده، که عذاب به طور مستمر بر آنـان نـازل مـى شـده اما بر نمى آید که این تاثیر و دخالت زمان به نحوى بوده که با گـردش هـفـتـه هـا دوبـاره آن زمـان نـحس برگردد.
در مـقـابـل زمـان نـحـس، نامى هم از زمان سَعد در قرآن آمده...شب قدر... و ایـن پـر واضـح اسـت کـه مـبارک بودن آن شب و سعادتش از این جهت بوده که آن شب به نـوعى مقارن بوده با امورى بزرگ و مهم از سنخ افاضات باطنى و الهى، و تاثیرهاى مـعنوى، از قبیل حتمى کردن قضاء و نزول ملائکه و روح و سلام بودن آن شب،... مـعـنـاى مـبـارک بودن آن شب و سعادتش به این است که عبادت در آن شب داراى فـضـیـلت است، و ثواب عبادت در آن شب قابل قیاس با عبادت در سایر شبها نیست، و در آن شب عنایت الهى به بندگانى متوجه ساحت عزّت و کبریایى شده اند، نزدیک است.» المیزان.