تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
ناشناس : بنام خدای شهیدان و رزمندگان همیشه سرفراز. سلام علیک. هفته دفاع مقدس مبارک باد . ضمن تشکر از جنابعالی: ۱) بی هیچ تردیدی؛ دفاع مقدس؛ یکی از بارزترین نماد عزت خواهی و عزت مداری ملت شریف ایران بود؛ ۲) بزدلان و ترسویان و نمک نشناسانی که هواپیماها و...خریداری شده را به آمریکا پس داده بودند و دولت مردان وابسته به ... -
ناشناس : [در پاسخ به 🔋 🔋] اصلاحیه در خبرنامه در مورد بلند نشدن نماینده طالبان هنگام پخش سرود ملی کشور ، دلایل و توجیهات متعدد و متنوعی در فضای مجازی و غیر مجازی مطرح شد ولی در نهایت نماینده طالبان عذر خواهی کرد و در مراسم اختتامیه در برج میلاد ، به هنگام پخش سرود ملی ، بپاخاست. حمید دارابی نیا -
ناشناس : [در پاسخ به دامنه ۱ | ابراهیم طالبی دارابی] با سلام به مدیر محترم مدرسه مبارکه فکرت صبح حضرت عالی بخیر أعیاد مبارک ورود طوفانی دوسه روزه جنابعالی بعد از غیبت چندین و چند روزه ، آنچنان صحن و سرای مدرسه را متلاطم کرد ، که نا آشنای با امواج دریا چون منی را گیج و سردرگم نمود 😊😊 از کشکولی بگذریم ، کارهای پیشامده ... -
ناشناس : [در پاسخ به 🔋 🔋] سلام جناب انظر روز به خیر ❇️ بر پایه حرف نیما یوشیج که در مقایسه لنین و امام علی گفته بود «بگذارید چند سال بگذرد تا معلوم شود چه کسی در دل مردم میماند»، ساخت و نصب مجسمه سیاستمداران، چندان اهمیتی ندارد. ❇️ در رساله عملیه تمام مراجع، ساخت مجسمه و تندیس از انسان و حیوان حرام است. بعد از نصب ... -
ناشناس : سلام جلیل جان همانطوریکه سرور بنده آقا ابراهیم فرمودند ایدئولوژی حزب بعث اگر استیلا پیدا می کرد رهبری کشورهای غربی _ اسلامی را بعهده می گرفتند . اصلی ترین موضوعی که باید در مورد جنگ ایران و عراق همواره مد نظر قرار داد آغازگر و مقصر جنگ است ! سید علی اصغر شفیعی دارابی -
ناشناس : سلام جناب آقاابراهیم شب به خیر ۱- اگر روزی بتوانیم همانطور که در جمعهای خصوصی درباره جنگ هشت ساله گفتگو میکنیم در فضای عمومی و رسانه درباره جنگ حرف بزنیم، به فرموده امام علی علیهالسلام «از گذشته عبرت میگیریم تا آینده را حفظ کنیم» ۲- آنچه از عصر امروز آغاز به نوشتن آن کردم، فیالبداهه بود. برای پرهیز از ... -
ناشناس : سلام آقا ابراهیم به نظر بنده زاویه ها را با مضمون دفاع مقدس باید می نگاشتید چون جنگ از سوی حزب بعث برما تحمیل شد ،بگذرم. حجت رمضانی دارابی -
ناشناس : سلام جناب طالبی عزیز جمعهتان مبارک معمولا در تقسیمبندیها، چه اندیشهای، چه سیاسی و اقتصادی نمایندگان بارز و صاحبان آن هم ذکر میشود. خوب بود شما هم صاحبان زوایا را معرفی میکردید. بنده معتقدم، حضرت امام در ابتدا صاحب دیدگاه دوم بود و پس از فتح خرمشهر که در موضع برتر قرار داشتیم، خواهان پایان جنگ بودند، ... -
ناشناس : سلام عزیز سید باور بفرمائید درشناختن پیامبر اسلام که هنوز برکت زمین و زمان است کم کاری شده است . سلسله کتاب بعثت مهندس بازرگان را خواندم نه تنها بیشترین شناخت از پیامبرعشق را دریافت کردم بلکه برای مظلومیتش حتی در این زمان اشک می ریختم . فیلم حضرت محمد ص که ایرانیان ساختند کمی از زندگی لذت بخشش را خیلی زیبا ... -
ناشناس : سلام آقای طالبی روز به خیر ✳️ در آستانه سالروز آغاز جنگ هشتساله عراق و ایران، یک یادداشت نسبتاً طولانی در دست کار دارم که برای مدرسه میفرستم جلیل قربانی
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- انقلاب اسلامی
- تریبون دارابکلا
- عترت
- دامنه کتاب
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- گوناگون
- مباحث دینی
- ایران
- مسائل روز
- فرهنگ لغت دارابکلا
- جهان
- قرآن در صحنه
- دارابکلایی ها
- مدرسه فکرت
- روحانیت ایران
- لیف روح
- جامعه
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- روحانیت دارابکلا
- جبهه
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- سلمان صالحی
- اُنظُر
- نیرو نیلوفر
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۲
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۹
-
تیر ۱۴۰۳
۱۸
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۷
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۸
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۳
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۲۰
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۱
-
آذر ۱۴۰۱
۳۲
-
آبان ۱۴۰۱
۲۸
-
مهر ۱۴۰۱
۲۲
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۲
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۶
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۳
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۱
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۹
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۸
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۸
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۸
-
تیر ۱۳۹۷
۶۵
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۶
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۸
-
تیر ۱۳۹۶
۱۷
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۲
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
زندگی سیاسی امام سجاد
به قلم دامنه. به نام خدا. به شکرانۀ خدا دومین کتابی که در آغازین روزهای نوروز سال نود و هفت خواندم کتاب «زندگی سیاسی امام سجاد» نوشتۀ عبدالنّبی نمازی امام جمعه کاشان است. چاپ دوم سال نود و سه انتشارات محتشم کاشان. در سیصد و بیست و هشت صفحه. مطابق همیشه، چهارنکته از کتاب را می آورم و میان خوانندگان شریف دامنه به اشتراک می گذارم. به امید شفاعت حضرت زین العابدین، امام سجّاد علیه السّلام:
در صفحۀ ده از امام صادق نقل کرده است: اولین چیزی که خداوند متعال آفرید، عقل، قلم، لوح، روح و مشیت بوده است.
در صفحۀ صدص و پنجاه و هفت از کتاب التاج فی اخلاق الملوک آورده است: یزید هر لباسی را تنها یک بار می پوشید!
در صفحۀ صد و چهل و نه دربارۀ ابوحمزۀ ثمالی شاگرد برجستۀ امام سجاد (ع) نوشته است: ابوحمزۀ ثمالی رهبری شیعیان کوفه را به عهده داشت... تفسیر قرآن، کتاب نوادر، کتاب زهد، رسالۀ حقوق امام سجاد (ع) و دعای ابوحمزه از آثار اوست.!
در صفحۀ: دویست و سی هشت از امام سجاد آورده است: خدایا به من توفیق ده تا باطل را ناچیز شمارم و آن را خوار سازم، حق را یاری کرده و آن را بزرگ دارم.
سُخره گرفتن حجاب
به قلم دامنه. به نام خدا. مناظرۀ دارتوکن و دامنه جناب دارتوکِن دارکوب پرسیده نظرت دربارۀ حجاب چیه؟ ضمن سلام به جناب دارکوب و تشکر از غیرت و فکرت ایشان، من چند نکته می گویم و می گذرم؛ زیرا نظر دامنه _که پَرِ پیاز بیش نیست_ چه فایده ای دارد. حجاب را قرآن گفته. خدا فرموده. پیامبران و امامان تأکید و تقدیسش کردند. قدّیسان و خوبان و مؤمنان و مادران و اُسوگان آن را پیاده کردند و این چنین عالی، معنویت را به مادّیت پیوند زدند. کسانی که این روزها این اصل دینی را به سُخره گرفته اند، به نظر می رسد از سه حالت خارج نیست: یا غفلت دارند، یا مرَض و غرَض گرفته اند و یا در بدترین احتمال جیره گیر شده اند، تا ایران را مثلاً آندُلس کنند. حجاب در محیط دینی اصلی فطری، عرفی و شرعی ست. هم حجاب مرد و هم حجاب زن هردو لازم است.
آنان که می گویند حجاب اختیاری ست و زن هرگونه خواست می تواند بگردد، هیچ نمی دانند که اگر زن عُریان شود، به دنیال آن، مرد هم از او عریان تر می شود و آن گاه جامعه اسلامی و شیعی را پوچی فرامی گیرد و سراشیبی دربر؟ آنان که مدعی اند حجاب لازم نیست و اجبار نمی توان کرد، هیچ می دانند چرا در جایی که حضرت موسی می خواهد در آن وادی مقدس پا بگذارد خدا امر می کند نعلین را در آر: إِنِّى أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» (آیۀ دوازده طه).
این به این معناست که جاهایی وجود دارد که باید به آن مکان ها احترام گذاشت. حال یا با رعایت حجاب یا با درآوردن نعلین. فرقی نمی کند وقتی امر، امر خداست باید مطیع و مؤمن بود. محیط جمهوری اسلامی _ولو آن که به عملکرد مسئولانش منتقد و معترض هم باشیم_ نیز این گونه است. نمی شود به اسم اسلام حکومت کرد ولی جامعه را به حال خود رها ساخت. اساساً فلسفۀ حکومت در اسلام، تمهید و فراهم سازی امنیت و رفاه و آسایش برای رسیدن به کمال و معنا و سیر الی الله است. پس دامنه می گوید: از زن حجاب و عفّت و از مرد هم عفاف و غیرت و عزّت.
استقبال از متن آسیه
پاسخ دامنه
از فرهنگ فرعون نجاتم بده
توضیح دامنه: حجتالاسلام شیخ حسین انصاریان در تازهترین سخنرانی اش: «آسیه سرمشق عالمیان» نکات بسیار باارزشی از آسیه گفت که دامنه به دلیل اهمیت و برکات آن، به بازنشرش می پردازد. متن، خلاصه شده است: چهار زنی که وجود مبارک رسول خدا (ص) فرمودند بهشت مشتاق آنهاست، به ترتیبی که خود حضرت بیان کردند اولین نفر ایشان «آسیه» همسر فرعون است. ما میتوانیم از کمیتها آگاه بشویم حجم، وزن، طول، عرض؛ اما فهم کیفیتها تقریباً به نظر محال میرسد. چرا بهشت مشتاق آسیه است؟ علتش این است که این خانم ایمان و باورش درباره خدا و قیامت و نبوت موسی بن عمران (ع) یک باور کاملی بود، یعنی در مرحله عین الیقینی بود...
اخلاقِ قوم لوط
وِن سر اُوه دَشِن
به قلم دامنه. به نام خدا. وِن سر اُوه دَشِن. در این قسمت فرهنگ لغت دارابکلا به تعاون در حمّوم می پردازم. هرچه حال و روزِ جدید دارابکلا را به عقب تر بپیماییم درمی یابیم که روح تعاون و صلح و دوستی، هم در ظاهر و هم در باطن، گویا عمیق تر بود. این شاید به حموم و جاهایی عمومی تری مانندِ حموم هم برگردد.
من حموم را می کاوم: وقتی دارابکلایی ها به حموم می رفتند -چه زنانه و چه مردانه- همه نسبت به هم حسّ دوستی داشتند. حتی اگر قهر و تَر هم بودند، محیط صمیمی حموم عمومی را نردبانی برای آشتی و نزدیکی می دانستند. اساساً حموم عمومی از نظر من -که بیش از نیمی از عمرم را در آن رفتم، چون تا مدت طولانی توی محل حموم خونگی نداشتیم- مثل بلاتشبیه «محشر و منا» ست. آنجا لباس سفید اِحرام می بندی و از هر نوع لباس فاخر و روحیۀ فخرفروشی بیرون می آیی. عین همه می شوی. یکسان و بک جهت و یک صدا. هم لبیک و هم برائت. اینجا حموم هم، از هرچه زیور و زرباف است، بیرون می روی و عین همه عریان می شوی و یکسان. نه تبعیضی ست، نه تفاخری و نه چشمِ همچشمی یی و نه حتی پُز و پُخی.
در همین فضاست که دارابکلایی ها نسبت به هم ترحُّم می کردند، خصوصاً جوان به پیر. سالم به مریض. آماتور به پیشکسوت. دارنده به ندار. غنی به فقیر. دوست به دوست. فامیل به فامیل. عامی به روحانی. جوانمرد به نوجوان. شیخ به قاری. کشاورز به دِکّون دار. چَچّی به دامدار. غریبه به آشنا. اوسایی به مُرسمی. سرتایی به ببخلی. اتاق پیشی به آهنگرمله ایی و همه به همه. تا کنار حوضچۀ گود و پِر از لِه حموم می نشستی، می دیدی همه در حال تعاون و محبت و کمک به هم اند؛ این گونه: وِن سر اووه دشن. ون تن ره تنمال بمال. ون چِش کور ببّه زود اووه دَشن. ون پِشت رِه لیف هاکون. ون پِتک ره تیغ بزن. ون دوش ره چنگ بیهی. ون لینگ ره حنا دکون. ون قولنج ره بَهی. ون تن لباس دکون. ون بُقچۀ حموم ره دوش بهیی. ون حساب ره هاکون. ون لیف و تنمال و لگنچه ره اُوه هِکش. ون ون ون ون... ون ون ون ون... .
یادی از داریوش شایگان
دارابکلا اوسا
پیچ موزی لَت جنبِ حموم بالملۀ داراب کلا
حمید آهنگر و مادرش
امام زاده علی اکبر اوسا
عکاس و طرح روی عکس: جناب یک دوست
دنیا و زندگی، مرگ و معاد
به قلم دامنه. به نام خدا. آمدن و رفتن = بودن و شدن. دوم فروردین هرسال، حسّ دیگری دارم؛ سه حس خاصّ:
یک: هم به یادِ عزیزترین پدر و مادرم در گیتی می افتم که مرا به عنوان هفتمین زاده، به جمع هشت فرزندشان افزودند. و من عاشقانه در محفل سادگی و اخلاص شان آرمیدم و آزموده ام.
دو: هم به یاد خودم و خویشتنم می افتم _که هرچه بزرگسال تر شده ام_ بیشتر به این سخن مولوی فکر می کنم:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوالِ دلِ خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهرِ چه بود
به کجا می روم؟ آخر ننُمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بود است مُراد وی از این ساختنم
سه: و هم در این روزم، مطالعات معادی، به قول دکتر عبدالکریم سروش -احوال مرگ- را شیرین و خواندنی می دانم. زیرا انسان توحیدی، انسان معادی هست و انسان معادی، انسانِ میهمان؛ میهمانِ میزبانی به نام خداوند قادرِ متعال مهربان. و شنیدن سخنان معادی و یا خواندن نوشته های معادی، انسان را نه خَمود که وادار به بازگشت به خویشتن خویش می کند. منِ اندک، دنیا را ضیف و محل پذیرایی انسان می دانم، که باید برای آخرت توشه برگیرد، تا با دستِ تُهی، رهسپار آن دیار نگردد و یا با اَنبانِ گناه و آلودگی ها رَخت برنبندد که در آن جا، از هرسو زیانکار و مَغبون و سرافکنده گردد. زیرا؛ انسان توحیدی_معادی، انسانی ست که به حساب و کتاب و قیامت معتقد است و به پاسخگویی در یوم الدین ایمان دارد. و من از خدای مهربانم همیشه امید دارم که آن خالق یکتای بی همتا، گناهانِ زیاد مرا ببخشاید و بر روی هر گونه آلودگی ها قلم عفو و گذشت بکشاند.
حرم سالار عشق و دلدادگی امام حسین ع
بگذرم. روز تولدم بود و کمی روده درازی کردم و با دل، گپ زدم، نه با قلم. و حال که خدای حکیم و مهربان، بازهم در دوِ فروردینِ دیگری به من فرصت داد تا دنیایم را دنبال کنم و درواقع مرگِ مرا به تأخیر انداخته و به آستانۀ رسیدن به دهۀ ششم زندگی نزدیک تر ساخته است، آن ربِّ رئوفِ جان و جهان و انسان را می ستایم و شکر و سپاس می گزارم. از آنجا که از نوجوانی تا به امروز شیفتۀ متاعی گران و گرام به نام کتاب بوده ام، نوروز نود و هفت را نیز با کتاب آغاز کردم. اولین کتابِ امسالم «مرگ آن گاه که بیاید» است. داستانِ سرگذشت و تفکر و چگونگی مرگِ دویست نفر از مشهورین جهان و ایران. چاپ نشر علم در چهارصد و نود و شش صفحه، با قلم پیامدار و شیوای کریم فیضی، که اهل دل و دانش و عرفان است و الهیات دان.
کتابِ «مرگ آن گاه که بیاید»
عکس از دامنه
او، یعنی کریم فیضی در مقدمه، سخن راستینی دارد که خوانندۀ باذوق را به وجد و عرفان می آورد. دربارۀ پاره ای از آدمها می نویسد:
هیچ بهاری ضمیرشان را خوشبو نمی کند!
هیچ شعری نگاه شان را لطیف نمی کند!
هیچ نوری آنها را روشن نمی کند!
(ص هفده)
...
نیز کریم فیضی می گوید: در میانِ گفتارها هیچ گفتاری صبورتر از تنهایی نیست، چه تنهایی در جمع و چه تنهایی در تنهایی. (ص هجده)
نیز می نویسد: جوامعی وجود دارند که در آن زنده ها فروخته می شوند! و مُرده ها در آن خریداری می شوند! (ص هفده)
نیز می آورد: برخی جملات مملُوّ از یقین اند؛ در زبان پیران. و برخی جملات مملُوّ از جَزمیت، در نطق های حاکمان. (ص پانزده)
نیز از زبان میلان کوندار می نویسد: فکرِ مرگ [یعنی به آخرت توجه نشان دادن] همۀ موضوع های دیگر را پوچ می کند. (ص بیست و یک)
و در داستان زندگی و بیماری لاعلاج و مرگ مرحوم حسین پناهی می نویسد: حسین پناهی وقتی از بیماری لاعلاج خود مطّلع شد، شعر «چشمو من و انجیر» را در اعتراض به مرگ سرود:
تازه داشتم می فهمیدم فهمِ من چقدر کمه
اتُم توی دنیای خودش حریف صدتا رُستمه
...
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر می خواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه
(ص دویست و نود و نه)
به هرحال طولانی شد این نوشته. سخن را با یکی از زیباترین آموزه های امام سجاد (ع) پیوند می زنم که به پیروان آموخته، از خدا عمرِطولانی تر، طلب کنید. زیرا از نگاه معصومین -علیهم السلام- دنیا دارِ عبادت و توشه برگیری هاست و آخرت چنین فرصتی نیست و دارِ عبودیت ها و دیدنِ نتایج و محصول هاست......... هان، همین و دیگه حرفی نیست. دامنه
هفت سین و دکترسروش
دکتر عبدالکریم سروش از هفت سین می گوید: چون این سین سُمبل است، بنده هم حق دارم به اندازه خودم مثل دیگران، این سمبل را معنا بکنم. اگر پسندیدید، شما هم بپذیرید؛ نپسندیدید هم سرگرمی است… سین یک حرف دندانه دار است و همین دندانهها در حقیقت همان ریشه و اصل ماجرا هستند. این سینها به نظر من دندانههای کلیدند و هفت تا کلید یعنی هفت تا دری که شما میخواهید باز بکنید. در حقیقت هفت سین به شما هفت تا کلید میدهد، یک دسته کلید میدهد. چنین معنایی را باید از او اخذ بکنیم که کلیدها را به دست بگیرید و به دنبال گشودن قفلها و گرهها باشید... غزل خیلی نیکویی مولانا دارد که گمان دارم بسیاری از ما آنرا شنیده باشیم:
قفلی بود میل و هوا، بنهاده در دلهای ما
مِفتاح شو، مفتاح را دندانه شو، دندانه شو
فوق العاده نکته لطیف و نغزی است که اینجا مولانا میپرورد. میگوید این امیال این زنگارها این خواستهها این توقعات، به منزله قفلهایی هستند که بر دل ما نهاده شدهاند، شما مفتاح شو شما کلید شو و مفتاح را دندانه شو مثل دندانه کلید باش، مثل دندانه مفتاح باش...
میخواهم عرض کنم که این مفهوم گره گشا بودن و قفل نبودن هم در وجود فرد آدمی و هم در نسبت فرد با آدمیان دیگر از گره گشاترین مفاهیم است واگر واقعاً هفت سین به ما به نحوی سمبلیک و نمادین بتواند این معنا را افاده کند، هر سال در آغاز سال، در آغاز بهار طبیعت به جای اینکه به سرکه و سمنو و… نگاه کنیم واهمیت بدهیم، یک قدم فراتر از او برویم، مفهوم کلید را از آنها احذ کنیم، آن وقت میتوانیم برای یک سال، سرمایه داشته باشیم. یعنی درس بگیریم هم از طبیعتی که گشاده میشود، گلی که میروید و میشکفد و میخندد و هم از این هفت سینی که هفت تا کلید به دست ما میدهد... تصویری که یک شاعر عارف عاشق از عشق میدهد، یک دسته کلید است، یک هفت سین است، یک دسته کلید است که هفت تا کلید در خود دارد. خوب این عشق گشاینده چه معجزهای میکند که همهی گرهها را باز میکند. همه بُن بست ها را میگشاید و باز میکند. همهی گرفتگیها و گیرها را رفع میکند و یک جاده روشن و یک افق گستردهای را در مقابل چشم شما قرار میدهد.
چرا ما از هفت سین این درس را نگیریم؟ چرا درس عشق، درس محبت، درسگرهگشایی، درس کلیدبودن به جای قفل بودن نگیریم؟ بعضی آدمها نه تنها با دیگران قفلند، با خودشان هم قفلند، یعنی با خودشان هم قهرند، این قدر زنگار، این قدر تعلقات بر آنها نشسته که خودشان از چشم خودشان غایب شدهاند، خودشان را هم نمیبینند. خودشان را زیر هفتاد لحاف پنهان کردهاند. حتی اگر بخواهند ببینند، این قدر رسوبات روی وجود آنها را گرفته که باید منجنیق بیاورند تا این آدم را از شرّ آن رسوبات جدا کنند.. این آدمی که با خودش قهر است، با دیگران هم قفل است یعنی نمیتواند ارتباط بگیرد، نمیتواند راهی به محبت باز کند و در دل آنها برود؛ با همان دسته کلید عشق است که درهای بسته را باز میکند. این مهمترین درسی است که به نظر من ما میتوانیم از سمبلیسم هفتسین بگیریم. (منبع)
خَرَّاصُون چه کسانی اند؟
وَإِنَّ الدِّینَ لَوَاقِعٌ * وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُکِ * إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ * یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ * قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی غَمْرَةٍ سَاهُونَ.
و قطعاً [روز] جزا واقع خواهد شد. و سوگند به آسمان که دارای اعتدال و زیبایی و آراستگی است؛ که شما [در رابطه با قرآن و حقایقی که قرآن با دلیل و برهان اثبات می کند] در گفتاری متناقض و گوناگون هستید. از قرآن [به باطل] منحرف می شود کسی که [از خیر و سعادت] منحرف شده است. مرگ بر دروغ پردازان [که بدون دلیل و به ناحق درباره قرآن و حقایقش سخن پراکنی می کنند]. همانان که در جهالتی عمیق و فراگیر در بی خبری و غفلتی سنگین فرو رفته اند!
سوره ذاریات
تفسیر علامه طباطبایی
خلاصه ای از المیزان: کلمه دین به معناى مطلق جزا است، چه وعـده بـاشـد و چـه وعـیـد... و معناى مجموع کلام این است که: به چه و چه سـوگـنـد مـى خـورم کـه آنچه وعده داده شده اید.. یعنى آن وعده هایى که در قرآن هست و یا رسـول خـدا _صـلّى اللّه عـلیه و آله و سلّم_ به وسیله وحى به شما وعده مى دهد... صادق است، و روز جزاء آمدنى است.
والسماء ذات الحبک. کلمه حبک به معناى حسن و زینت است، و به معناى خلقت عادلانه نیز هست، و وقتى به حـبـیـکـه یـا حـبـاک جمع بسته مى شود معنایش طریقه یا طرایق است، یعنى آن خطها و راههایى که در هنگام وزش باد به روى آب پیدا مى شود...و بـنـا بـر مـعـنـایش چـنـیـن مـى شـود: به آسمانى که داراى خطوط است سوگند.
انکم لفى قول مختلف یوفک عنه من افک. قول مختلف سخن متناقضى را گویند که ابعاضش با یکدیگر نسازد، و یکدیگر را تکذیب کنند. و از آنجایى که زمینه کلام اثبات صدق قرآن و یا دعوت و یا صدق گفتار آن جناب در وعـده هـایـى اسـت کـه از مسأله بـعـث و جـزاء مـى دهـد، نـاگـزیـر مـراد از قـول مـخـتـلف... سخنان مختلفى است که کفار به منظور انکار آنچه قرآن اثبات مى کند مى زدند،... و معنایش این است که: منحرف مى شود از قـرآن و از ایـمـان بـه رسول خدا، هـر کـس کـه مـنـحـرف مـى شـود.
قتل الخراصون الذین هم فى غمره ساهون. اصل کلمه خرص عبارت است از سخنى که با گمان و تخمین و بدون علم زده شود، و چـون چنین سخنى در خطر این هست که دروغ در آن رخنه کرده باشد، لذا کذّاب دروغپرداز را هـم خـرّاص گفته اند. و اما اینکه منظور از خراصان چه کسانى هستند، از هر احتمالى بـه ذهـن نـزدیـک تـر ایـن احـتـمال است که بگوییم مراد همان کسانى هستند که بدون علم و بدون دلیل علمى در باره بعث و جزاء داورى مى کردند، و در آن از روى مظنّه و تخمین شک و تردید نموده، منکر آن مى شدند. و جمله قتل الخراصون نفرینى است بر آنان که کشته شوند. و این کنایه اى است از نـوعـى طـرد و مـحـروم کـردن کـسـى از رسـتـگـارى... کلمه غمره به طورى که راغب مى گوید: آب بسیار زیادى است که بستر خود را پوشانده باشد، یعنى ته آب پیدا نباشد. و این کلمه مـثلى شده است براى جهاتى که صاحبش را پوشانده باشد. و مراد از سهو -به طورى که گفته اند- مطلق غفلت است. و معناى آیه با در نظر داشتن اینکه در وصف خراصون است، این است که: این خرّاصان در جهالتى عمیق قرار دارند، آنچنان جهل بر آنان احاطه دارد که از حقیقت آنچه به ایشان خبر مى دهند غافلند. المیزان
نفس از نظر امام هادی
از سخنان مهم امام هادی علیه السلام: نعمتها را با برداشت خوب از آنها به دیگران ارائه دهید و با شکرگزاری افزون کنید، و بدانید که نفس آدمی روآورندهترین چیز است به آنچه به آن بدهی، و بازدارندهترین چیز است، از آنچه آن را بازداری. منبع
تنگهی حموم هفتروز دارابکلا
نود بازی قدیمی دارابکلا
به قلم دامنه. به نام خدا. نود بازی قدیمی دارابکلا. در این پست فقط نامِ بازی ها را می آورم که در همۀ آنها، خودم نیز شرکت داشتم و دورۀ نوجوانی و جوانی ام را در کوچه پس کوچه های روستای دارابکلا گذراندم. معتقدم یکی از مهمترین آسیب های کنونی نسل جدید، این است که دست به بازی های مهیّج و نشاط آور نمی زند و در عوض گوشۀ اتاق، با گوشی و تبلت و کامپیوترش لَم داده و افسردگی خفیف گرفته است. حتی بزرگان هم نیاز به بازی دارند چه رسد به کودکان و جوانان. نام می برم آن نود بازی قدیمی دارابکلا را. که من در ذهن و خاطره داشتم. به یقین بیشتر از اینهاست که ذهنم شاید جاخالی داده باشد: بیشتر بخوانید ↓
از قدیمیترین سجّلهای داراب کلا
ماشه دارِ سیداسدالله
به قلم جناب یک دارابکلایی: با سلام. با تشکر از شما جناب دامنه که با یادآوری «ماشهدار» در این پست (اینجا) خاطرات ایام قدیم را زنده کردید. از این طریق خواستم هم یکی دیگر از کاربردهای ماشهدار را بیان کنم و یادی کنم از عزیزی که اولین استاد خواندنم بود. مرحوم آقای سید اسدالله حسینی، خدایش بیامرزاد. آن مرحوم معلم عم جزء بنده در ایام نونهالی و نوجوانی بود، هم در کلاسهای درس خود از شاگردان تنبل با ماشهدار پذیرایی میکردند! برایشان فرقی هم نمیکرد که خانم خانهدار باشی یا نونهالی. بنده هم چند باری مزهاش را چشیده بودم، البته نه زیاد چون قرآن آموز خوبی بودم! خواستم از آن استاد گرانمایه که حق زیادی به گردن من داشت یادی کرده باشم و طلب آمرزش و رحمت از پروردگار برای ایشان. با سپاس.
درگذشت سیدحسن حسینی
به نام خدا. دقایق پیش جناب حاج علی چلوئی، به من خبر داد که سیدحسن حسینی دارابی فرزند مرحوم سیدابراهیم (همرزم مان در جبهه) به رحمت خدا پیوست. یادش برای دوستانش و بازماندگانش گرامی باد. دامنه این مصیبت وارده بر خاندان آن مرحوم را، به تمامی بازماندگان و منتَسبان نسَبی و سببی اش، تسلیت می گوید و برای شان صبر و بردباری طلب می کند.
سیدحسن حسینی دارابی
ارسالی خلیل آهنگراوسا
مرگ و زندگی را همیشه دو شاهین یک ترازو می دانم. انسان با زندگی عبادت می کند و با وفات عبودیت. امید است روح این جوان سادات دارابکلا، قرین شادی و بهجت باشد. یادِ پدرشان مرحوم آق سیدابراهیم را نیز گرامی می دارم که در جبهه به همراه یوسف و سیدعلی اصغر و احمدبابویه در سال شصت و چهار و نوروز شصت و پنج خاطرات زیادی داریم و خوبیهای فراوان.
منافقان از نظر قرآن و پیامبر
وَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِینَ
و یقیناً خدا کسانی را که ایمان آورده اند،
می شناسد و بی تردید منافقان را نیز می شناسد.
سورهی عنکبوت- آیهی۱۱ ترجمهی انصاریان
...در آیه شریفه اشاره است به اینکه طائفه اى که مورد بحث در آیات سابق بودند، همان منافقینند، که ایمان آوردنشان در واقع مقیّد بود به اینکه دردِسرى برایشان ایجاد نکند، ولى در ظاهر وانمود مى کردند که ما در هر حال ایمان داریم، ولى سنت الهى بر امتحان اشخاص، کار خود را کرده، رسواشان ساخت، چون هیچ چیز جلوِ این سنت را نمى گیرد.
...آیه شریفه نمى خواهد بفرماید که نصرت خدا به ایشان رسید، بلکه مى فرماید: اهل نفاق مادام که اذیتى ندیده اند، دَم از اسلام مى زنند، همین که آزار دیدند به عقب برمى گردند، و اگر نصرتى از خدا به مؤمنین برسد، آنها [یعنی منافقان] نیز خود را جزو مسلمانان قلمداد کرده و براى اینکه از آن پیروزى سهمى ببرند، مى گویند: ما هم مسلمانیم، و با شماییم... المیزان
ز کوزه آن تلابَد که دَروست
آنچ عیسی کرده بود از نامِ هُوم
میشدی پیدا ورا از نامِ او
چونک با حق متّصل گردید جان
ذکرِ آن اینست و ذکرِ اینست آن
خالی از خود بود و پُرّ از عشقِ دوست
پس ز کوزه آن تلابَد که دَروست
خنده بویِ زعفرانِ وصل داد
گریه بوهای پیازِ آن بِعاد
هر یکی را هست در دل صد مُراد
این نباشد مذهب عشق و وَداد
مثنوی مولوی. دفتر ششم
ابیات ۴۰۳۹ تا ۴۰۴۴
فضیلت ماه رجب
به قلم دامنه. به نام خدا. رجب از نظر مرحوم علی اکبر دهخدا یعنی حَیاکردن و شرم داشتن. یعنی بترسیدن. یعنی ترسیدن از کسی. نیز یعنی بزرگ داشتن. ه این معنی و عبارت این فراز از دعا در ماه رجب دقت کنیم: یا مَنْ یَمْلِکُ حَوآئِجَ السّآئِلینَ، ویَعْلَمُ ضَمیرَ الصّامِتینَ، لِکُلِّ مَسْئَلَه؛ مِنْکَ سَمْعٌ حاضِرٌ وَجَوابٌ عَتیدٌ. ای که مالکِ حاجاتِ خواستارانی، و ای که نهادِ خاموشان برای هر خواستهای را دانی، از جانبِ تو گوشی شنوا و پاسخی آماده است... (منبع)
ندای قیامت: «أین الرجبیون»
کجایند آنان که رجب را محترم می شُمردند
در ماه رجب، «اَسْتَغْفِرُ اللّه» گفتن و سورۀ توحید «قل هو الله احد» را زمزمه کردن، فضیلت فراوانی دارد. امروز اول ماه رجب، میلاد فرخندۀ امام محمدباقر علیه السلام است. ضمن تبریک، این سخن مهم امام باقر (ع) را تبرُّک می کنیم و از آن معصوم ضدِ ستم و ستمگر و شکافندۀ علوم و دانش ها _باقرالعلوم_ درس می آموزیم:
نارضایتی امام باقر از جامعۀ طاغوت زده: در دیدار یک شیعه با ایشان فرمودند: «...بنابراین آمادۀ بلا باش، سوگند به خدا رسیدن بلا (و آزار طاغوتیان) به ما و شیعیان ما سریعتر از رسیدنِ سیل به بیابان است، نخست، بلا به سراغ ما می آید و سپس به سراغ شما». برگرفته از کتاب نگاهی بر زندگی امام باقر علیه السلام نوشتۀ محمد محمدی اشتهاردی. ص هشتاد و نه.
آنچه بر من گذشت ۵۷
قسمت ۵۷. به نام خدای آفرینندۀ آدمی. با آن که در درس طلبگی روی غلتک افتاده بودم و مانند لاک پُشت حرکتی بَطئی (=کُند و آرام) و کاملاً طبیعی داشتم -نه مثل برخی زرنگ ها سرعتی چون جِت بُمب افکنِ فانتوم- زیرا من هم یک موجود جاندار بودم که طبق قانون فیزیک پیچیدۀ کوانتوم (Quantum)، کوچک ترین مقدار یک کمیت فیزیکی به حساب می آمدم و می توانستم به طور مستقل وجود داشته باشم، خصوصاً این که، شهریۀ شیرینِ طلبگی ام وصل شده بود و بسیارخوشحالی می کردم؛
اما دو اتفاق مهم در قم در آن سوی پاییز شصت و چهار و منتهی به زمستان آن سال، مسیر طلبگی مرا سخت به تلاطم و خروش انداخته بود! اما بازهم نتوانسته بود انگیزه ام را به بُن بست و پوچی بکاشند. هنوز نمی دانم آن دو رخداد، به نفع ام بوده است یا به زیانم؟ یکی آغاز تنش به صورت نرمَک نرمَک میان امام روح الله خمینی و آیت الله العظمی حسینعلی منتظری و دیگری بهم ریختن اوضاع جنگ در جبهۀ جنوب و دعوت امام از مردم برای شتافتن به جنگ.
ساختار مادّه، ذرّهای و گسسته است
در هردو رویدادِ جنگی و فقهی و سیاسی، کمتر کسی جرأت داشت، جانب امام را نگیرد. روی این دو حادثه، بعداً، دقیقاً، در همین پست های زندگینامه _که در حقیقت آن سوی زندگی من است و حقایقی را عیان می نماید_ مسائل را خواهم نوشت. مثل فیلم هایی که فلش بک (flashback) می کنند و ماجراها را به گذشته می برَند، من هم برمی گردم و پشتِ پرده را می گویم.
آری؛ وسطِ طلبگی ام که هم گرمِ درس خواندن بودم و هم کلاس نجوم می رفتم و هم گشت و گذار سیاسی و ایدئولوژیکی در شهر قم داشنم و هم رفقای جدیدی گرفته و با شادمانی سرگرم بودم، با بحرانی شدن جبهه، امام از جوانان درخواست کردند به جبهه بروند. من و اَمثال من هم که آن زمان خط امام را خط خود می دانستیم و بدان افتخار می نمودیم، برخود ننگ و بی آبرویی می دانستیم اگر به ندای امام لبیک نمیگفتم.
وسط اسفند شصت و چهار کولهبارم را از حُجره ام در قم برداشتم و فوری به دارابکلا برگشتم و با یوسف و سیدعلی اصغر و احمد بابویه و سیدمحمد اندیک، سیدابوالحسن شفیعی و تعداد زیادی از بسیجیان دیگر دارابکلا از سپاه سورک و ساری راهی هفت تپه خوزستان _مقرّ لشکر ۲۵ کربلای سپاه مازندران شدیم. و سپس به عملیات جنگی در شهر فاو عراق، در آن سوی اروندرود. (صدام آن را شطّ العرب می خواند) فاو در عملیات والفجر هشت در اسفندماه شصت و چهار طبق استراتژی هاشمی رفسنجانی برای چانه زنی در صلح، به تسخیر ایران درآمده بود. که این اعزام با دوستان داستان دارد و حقایق.
ماشه دار
به قلم دامنه. به نام خدا. قسمت ماشهدار. این یک ابزار پُرکاربرد است در دارابکلا. ماشه یا ماشه دار _که در فارسی انبور و انبورک نامیده می شود_ وسیله ای ست کناردستِ بخاری و منقل و کِله و تندیر. به ترتیب؛
برای: پِش پِشو دادنِ اَنگِله و زیر و رو کردنِ کُنده.
برای: تَش گذاشتن بر روی قیلون سَر.
برای: جیزلاغ کردنِ مرغ و کِرگ پَرکنده بر روی کِله.
و برای: بیرون کشیدن نونِ چسبیده و کُله کُله شده (=نیم سوخته) بر تنۀ تندیر.
ولی فقط اینها که گفتم نیست. چون همه از ماشه دار خاطره های خوش! دارند. که من با ذکرِ چندمثال آن را به یادها و (به قول هوشنگ گلشیری در نیمۀ تاریک ماه) «اَذهانِ شاداب» می آورم:
ماشه دار برای دُنبال کردن همدیگر هم بود!
ماشه دار برای دعوامرافعه زن و شی ها هم بود!
ماشه دار برای داغی کردن گردن گوسفند و بِز و اسب هم بود!
ماشه دار برای بامشی رَم دادن هم بود!
ماشه دار برای بِزن بِزن بِرارخواخرها هم بود!
ماشه دار برای جیزمیزِ تریاک آریامهر نَشه ها هم بود!
ماشه دار برای گَل گرفتن و پیش بامشی انداختن هم بود!
ماشه دار و هیمه بخاری
عکس از رنگین کمان
یک خاطره از ماشه دار بگویم که همه آن را به نحوی نوش جان کردیم. خونۀ یکی بودیم توی اون ایّام شباب. دو برادر باهم بر سرِ تقصیردار بودنِ پیاله شکستن، کَل کَل کردند و تا مرز مُشت و لگد رسیدند. پدرشان در رکعت دوم نمازظهر بود. پیش از قنوت. اول صدای قول هوالله را بلند کرد. فایده ای نداشت. برادرها کِشان کِشان به قصدِ کُشتِ هم! تا دَروِنسَر پیش رفتند و یقۀ همدیگر را جِرتّه پَتر (=پاره پوره) کردند. پدرشان قنوت ربّنا آتنا فی الدنیا را نیمه گذاشت، ماشه دار را به خشم و غضب گرفت، بِرام بِرام رفت نالسَر (همون دَروِنسَر) چنان به کتف هردو بِرار زد که هردو تا دوو وِن ثوگو (=ثناگو) شدند. پدر با خیال راحت رفت به ادامۀ نمازش پیوست! قنوت را به وَ فِی الآخرة حسَنه رساند و رفت رکوع و سپس سجود و بعد، قیام و آنگاه، والسّلام. تا بعد.
توضیح دامنه : به نام خدا. باخبر هستید که دکتر داریوش شایگان صاحب آثار فاخر در حوزۀ اندیشه و ادیان دوم فروردین امسال چشم از جهان فروبست. او کتاب های زیادی نوشته و یا ترجمه کرده بود (لیست کتابها: اینجا). دامنه برای گرامی داشتنِ مقام معنوی و علمی آن مرحوم، چندنمونه از کتاب های مهم مرحوم شایگان و یک خاطرۀ ایشان از علامه طباطبایی را در این پست می آورد. من البته در پست «انسان شاکر، انسان شاکی» (اینجا) از شایگان -که به کُما رفته بود- یادی کرده بودم: خاطرۀ شایگان از علامه:
علامه طباطبایی به روحانیان متحجّر بیاعتماد بود: تجربۀ شگفت دیگری که با او (علامه طباطبایی) داشتم، ملاقات دوبهدویی بود که زمانی در خانهای در شمیران بین ما دست داد. قرار بود که همۀ اهل محفل آن شب در آنجا گرد آیند. من به آنجا رفتم اما بقیه غایب بودند. احتمالاً تاریخ جلسه را اشتباه کرده بودند. ما تنها بودیم. شب فرا میرسید و از گردسوزهایی که در طاقچهها نهاده بودند، نوری صافی میتراوید. مانند همیشه روی زمین بر مخدّه نشسته بودیم.
مرحوم داریوش شایگان
من از استاد دربارۀ وضعیت اخروی و اینکه چگونه روح نماد ملکاتی است که در خود انباشته و پس از مرگ آنها را در جهان برزخ متمثّل میکند سؤال کردم. ناگهان استاد، که معمولاً بسیار فکور و خموش بود، از هم شکُفت. از جا کنده شد و مرا نیز با خود بُرد. دقیقاً به خاطر ندارم که از چه میگفت، اما آن فوران ِحالهای دمادم را که در من میدمید خوب به یاد دارم. احساس میکردم که عروج میکنم. گویی از نردبان هستی بالا میرفتیم و فضاهایی هر دم لطیفتر را بازمیگشودیم. چیزها از ما دور میشدند. هوای رقیق اوجها را و حالی را که تا آن زمان از وجودش بیخبر بودم حس میکردم. سخنان استاد با حسّ بیوزنی و سبکی همراه بود. دیگر از زمان غافل بودم. هنگامی که به حال عادی بازآمدم، ساعتها گذشته بود. سپس سکوت مُستولی شد. ارتعاشهای عجیبی مرا تسخیر کرده بود؛ رها و مجذوب در خلسۀ صلحی وصفناپذیر بودم. استاد از گفتن ایستاد و سپس چشمانش را به زیر انداخت. دریافتم که بایست تنهایش بگذارم. نه تنها به سؤالم پاسخ گفته بود، بلکه نفس تجربه را در من دمیده بود. این تجربه را دیگر برایم تکرار نکرد امّا یقین دارم که اهل باطن و کرامات بود، ولی دربرابر مخاطبان ناآشنا دم فرو میبست. باآنکه در محافل رسمی روحانیت فیلسوف طراز اوّلی بود که لقب علّامه داشت، ولی به روحانیان متحجّر بیاعتماد بود.» از کتاب «زیرآسمان های جهان» منبع