رمان «زندانی قلعهی هفتحصار»
به قلم دامنه. به نام خدا. رُمان «زندانی قلعهٔ هفتحصار» نوشتهی حسین فتاحی، کتابی خواندنی، گیرا، جذبکننده و شگفتیآور است.
۱. همیشه در اتاق خلوت پدر، قرآن تلاوت میکرد و دهسالگی تمام قرآن را از حفظ بود. ر.ک: صفحهی ۶.
۲. گفت هر چه از من میخواهی بخواه، خزینهها و گنجینهها در دست من است. گفت چیزی نمیخواهم، فقط اجازه دهید اجازهی ورود به کتابخانه داشته باشم. ر.ک: صفحهی ۳۳.
۳. وقتی از قضیهی سُغُد سر در آوُرد، گفت علت «لالی» معلوم گشت، چون میان عاشق و معشوق ربط است و هر گاه حرفی از معشوق به میان آید، نبض عاشق حسّاس میشود و تندتر میزند. ر.ک: صفحهی ۶۴.
۴. این سخن ابوسعید ابوالخیر را خوش میداشت: «پیک انسان، قلب اوست.» ر.ک: صفحهی ۱۰۷.
۵. میگفت، نه یکبار، که بارها: «من به همهی کسانی که علیهی بیعدالتی مبارزه میکنند، احترام میگذارم.» ر.ک: صفحهی ۱۲۷.
۶. معتقد بود قدرت لایق خداوند است و بس. و میگفت: «برای ما آدمها، قدرت تنهایی میآورَد.» ر.ک: صفحهی ۱۶۳.
۷. با ناله و درد میگفت: «اگر به دستورهای اسلام عمل میکردند، شاید چنین جنگهایی در سرزمینهای اسلامی صورت نمیگرفت.» ر.ک: صفحهی ۱۶۲.
۸. در آخرین ساعات عمرش در ۵۷ سالگی باز نیز چون در نوجوانی گفت: «دوست من، برایم قرآن بخوان» و آرام چشم از جهان بست. ر.ک: صفحهی ۲۴۸.
آری آنچه به این سبک درین پست با شوق و ذوق نوشتم از رُمان «زندانی قلعهی هفتحصار» گفتم؛ یعنی از ابوعلی سینا فرزند عبدالله سینا و ستاره افشنهای، مادر اهل دعای شیخالرئیس بوعلیسینا. که از بخارا به خوارزم آمد، از آنجا از دست حملات سلطان محمود غزنوی به نیشابور روانه شد، سپس در ری مقیم شد، بعد به قزوین رفت و آنگاه به همدان درآمد و سرانجام از زندان به اصفهان فرار کرد و در نهایت در مقبرهاش در همدان خُفت، که من در آن آرامگاه، بر این مرد حکیم و طبیب با ایمانِ ایران و اسلام و جهان احترام گذاشتم.