دودانگه
به قلم دامنه. به نام خدا. پاسخم به بحث ۱۲۹. قسمت اول. با سلام و سپاس از پرسشگر محترم این بحث، که این موضوع قشنگ و دلکش و خاطرهانگیز را پیش کشیدند. من ممکن است برای این بحث، چند پاسخ بنویسم؛ زیرا طی سی سال اشتغال، در چند شهر و چند استان کار کردم. اینک توصیف اولین محیط و مسیر محلِ کارم:
سال: ۱۳۶۴
محل: دودانگه
موضوع: توصیف محیط کار
صبح زود شنبهها باید دورِ میدان امام ساری ضلع جامجم، سوار مینیبوس مسافرکش میشدم. تا پُر شود، نصف روزنامه و یا بخشی از مجله و کتاب را میخواندم. مسافرین همگی از روستاهای آن دیار بودند. ساده، بیآلایش و پرحرف. مسیر اتوبان قائمشهر را طی میکرد، شیرگاه و زیراب را در مینوردید و در پلسفید تا نیمساعت لنگر میانداخت تا مسافرین خریدِ مایحتاج کنند و یا مسافرینی دیگر سوار کند. از اینجا به بعد دیگر راهروی مینیبوس جای سوزنانداختن نبود. از بُز و غاز و انگور و ماست و تِلم و نون و جعبهی مرغ هلندی گرفته تا هرچی که نیاز ماه یک خانوادهی روستایی در دل کوهستان و صحرا، در آن تلنبار میشد.
از پلسفید میپیچید به سمت چپ که یک سینهکش بسیار تندیست. سربالایی را با زوزه و دودهی ماشین میپیمودیم. جنگل انبوه با درختان زیبا را رد میکردیم و از سرِ عبورِ روستای سنگده و دادکلا میگذشتیم، جایی که شرکت چوب فریم بود. شبیه شرکت نکاچوب. و جلوتر رسکَت و ولیکبِن. پِهندَر که میرسیدیم هَمهمهی عجیبی میشد، چونان زنانهحمام! چون روستایی بود که مردم باز هم، از مغازههای کاهگِلی عبوری آن _که به فضای کهنِ کردستان میزد_ خِرت و پِرت میخریدند. این حوصلهی من بود که طی این مسیر طولانی و جادهی شنی و داد و بیداد مسافرین و جِرکّهجِریکّهی زنان، به آستانهی تمام! و خطخطی شدن میرسید.
ماشین به محمدآباد که میرسید، دلشوره میگرفتم. اینکه چگونه از تَهِ مینیبوس خودم را به رکاب برسانم و پیاده شوم. همان روز نخست، یومِ الَستِ من بود! راننده گفت آقا از همان پنجرهی شیشهای انتهایی ماشین بپّرم پایین. اول کیفم را انداختم و بعد خودم را پرت کردم. خوب بود یککمی چابک بودم؛ وگرنه زانومانویم مالِ من نبود. این مسیر پُرپیچوخم و پُرگردنه را، هر هفته با بیش از سهساعت و با دستکم ۱۷ تا ۱۸ جا توقف طی میکردم. ساری را اینگونه شنبهها ترک میکردم و در ساختمان محصوری _که زیردستِ روستای تلاوک بود_ مستقر میشدم! و چهارشنبهها بازمیگشتم. بگذرم! که من آن دیار دلانگیز را یک بهشت دیدنی میدیدم. بس است همینقدر.