- حجاریان: "واقعیت این است که اگر محتوایی را که دربارهی جنگ تولید شد، بررسی کنیم متوجه میشویم برخی میگفتند جنگ اسرائیل علیهی ایران، جنگ میهنی نبوده بلکه جنگ میان دو فرد عظمتطلب بوده است که یکی از آنها در دیوان لاهه جنایتکار جنگی شناخته شده و میخواهد هیتلروار «فضای حیاتی» اسرائیل را بهرغم پروندههای شخصی متعددش گسترش دهد، و دیگری ذیل عناوینی مانند «محور مقاومت» و «بمب اتم» خواستار برقراری نظم منطقهای جدید بوده و ایدئولوژی آن دو، موجب تصادم شده است. ذیل این صورتبندی گفته میشود این جنگ، جنگ ملتها نبوده بلکه جنگ ایدئولوژیها بوده است با این نشانه که در زمان جنگ، ایرانیها به شمال کشور رفته و اسرائیلیها به قبرس و یونان، و در هر دو مورد خدمات حملونقل و اسکان گران شده و کسی پای کار نمانده است.
نظر من: در همین صحن و در یک جمع چندماه پیش از "جنگ" گفته بودم، سیاست، گاه به "لج"، همپیوند میشود چنانچه به مذهب یا هر چیز دیگر متحدش میسازند. و گفتم لج ترامپی موجب حمله به جمهوری اسلامی ایران خواهدشد و سیاست به لج به لج میرسد و به زبان محلی: رِد بِ رِد.
ازو پرسیدند چرا واژههای بیوطنها را برای "سازمان مجاهدین خلق" و وطنفروشها را برای "سلطنتطلبان" مطرح کردهاید؟ جوابش این بود:
- حجاریان: "سازمان مجاهدین خلق، از زمانیکه به عراق رفت و خود را به صدام فروخت، وطناش را از ایران به شهری بهنام اشرف منتقل کرد و عملاً بخشی از ارتش پیادهی عراق شد. یعنی آنها بهکلی بیوطن شدند. بهخاطر بیاوریم درگذشته آنها عکس دکتر مصدق را بالای سر خود نصب و پلاکارد وی را حمل میکردند؛ و این انذاری است برای اینکه بدانیم «تمثالگرایی» چقدر خطرناک و رهزن است. یعنی، مجاهدین خلق در حالی با دکتر مصدق، یعنی فردی که در برابر بیگانه مقاومت کرده بود، عکس یادگاری میگرفتند که بویی از ملیگرایی نبرده بودند. در حالیکه مصدق میتوانست با هبهکردن بخشی از نفت کشور و نه حتی خاک، همپیمان و همجهت با نیروهای بیگانه شود و دولت و آیندهی آرام خود را حفظ و تضمین کند اما چنین نکرد. در مقابل، مجاهدین خلق، در دو عملیات منتهی به "فروغ جاویدان"، یعنی آفتاب و "چلچراغ"، ایرانیان زیادی را اسیر کردند و آنها را دستبسته تحویل عراقیها دادند؛ مضمون و طرح توجیهی عملیات موسوم فروغ جاویدان هم بهجای خود که میخواستند وطن را تسخیر کنند. باری، هر چه از زمان خروج این تشکیلات از کشور میگذشت، بُعد ملیبودن آنها کم و کمتر میشد تا حدی که برخی اعضای حقوقی و حقیقی «شورای ملی مقاومت» مانند بنیصدر و متیندفتری و حتی قاسملو بهدلیل رفتارهای ضدملی بهتدریج راهشان را جدا کردند و نهایتاً یک عضو باقی ماند و آن سازمان مجاهدین خلق بود. همین الگوی بیوطنی و ضدیت با ایران پیوسته تکرار شد با این تفاوت که فاصلهی آلبانی [مقر فعلی سازمان] دورتر از عراق بود. اما هر چه هست، هستهی اصلی این تفکر با ملیگرایی سازگار نیست زیرا با هر جرقهای سریعاً بهدنبال کارهایی از جنس جاسوسی، تخلیهی تلفنی، جنگ روانی و… میروند و تولیداتشان را به هر فرد یا نهادی که بهای بیشتر پرداخت کند، عرضه میکنند."
نظر من: اخیراً آقای "محمدجواد غلامرضا کاشی" در متنی با عنوان مطالبات، آرمان، آرزو، تحلیل جامعهشناختی دقیقی از سیاست در نظام ایران گفت. او همه را در جمهوری اسلامی ایران دچار این عیب بزرگ دانست که "دستگاه سرکوب خود را به نیروی عاطفی آرمانها تجهیز کردند تا از دل و جان، سرکوب کند. از نیروی عاطفی آرمانها استفاده کردند تا ماجراجوییهای سیاسی خود را پیش ببرند." آقای غلامرضاکاشی حرف سنگینی زد. آری؛ به نظر من نظام و منتقدان و مخالفان را باید بر پایهی تحلیل علتها و معلولها مطالعه کرد. مثلاً حتی آن سازمان نیز، آیهی قرآنی نساء ۹۵ "فضَّلَ اللهُ المُجاهدینَ علَی القاعدینَ اجراً عظیماً" را آرم و آرمان خود کرده بود که بگوید بر معذورین و قاعدین (=نشستگان - غیرمبارزان) فضیلت و برتری و "اجر عظیم" دارند و این تشبُث ناشی از تب داغ مبارزه با سلطنت و شاه و سپس ادامهی رقابتها برای تصاحب قدرتها و یا مقابلهها با ایدئولوژیها بود. هر چه بود، اسم آن ستیزهجوییهای چندجانبه، جنگ ایدئولوژیها بود. اما حالا جمهوری اسلامی ایران با یک ملت آرام دارای خواسته و مطالبه و دگرگونی فراوان روبروست.