رُمان «مرشد و مارگریتا»
به قلم دامنه. به نام خدا. شرحی گذرا و کوتاه بر رُمان «مرشد و مارگریتا». ۱. این رمان نوشتهی میخائیل بولگاکف روسی است، از آثار «شگفتانگیز ادبیات جهان»، با ترجمهی شیوای عباس میلانی. نشر فرهنگ نو. کافیست کسی برای خود خلوت بسازد و سر بر این رمان بدوزد؛ تا ۱۵۰ صفحه را یکنفس نخواند دل ندارد، به کاری دیگر سرَک بکشد و حتی دلش نمیآید شب به صبح درآید.
۲. فضای خفقان عصر استالین را به نقد میکشد که مردم را در چنبر خودکامگی خود گرفتار کرده بود. او -که خود در مَذبَح (=کشتارگاه) استالین در آمده بود- مَسلخ مسیح (ع) را درین رمان به تصویر کشید و با پرداختی هنرمندانه، به سوی جاانداختنِ دوگانههای «خیر و شرّ، جبر و اختیار، عشق و مرگ، عقل و غریزه، عرفان و مادیگری، فناپذیری و ابدیت و نیز عدالت و قساوت» رفت.
عکس از دامنه
۳. به نظر من، اگر در آفتاب سوزان هم این رمان در دستت باشد حاضری دستهایت را سایهبان صورتت کنی تا از بقیهی داستان سردرآوری. حتی بارها و بارها اگر آب دهانت راه بیفتد، حاضری همه را قورت بدهی تا از آنچه در داستان رخ میدهد، ذهنات نه فلج، که مانند رودخانهی زیر خورشید نیمروز، برق بزند.
۴. یک شخصیتِ پیچاز پوشیده (=لباس چسبناک و نمناک) در رمان حضور دارد که سعی داری دائم بفهمی چه نقشه میکشد و چهها در نهفتهاش دارد و رو میکند. پیچاز، همان «پِچاک» در لهجهی دارابکلاییهاست. بگذرم. یک جمله بگویم و تمام: اگر رمان را بالینی بخوانی پاها در دلت جمع میکنی و با چشمانی گِردشده از تعجّب ورق از ورق کم نمیکنی.