منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۲۴۶۶ مطلب توسط «دامنه | دارابی» ثبت شده است

۱ موافقين ۱ مخالفين ۰
نوشته‌ی دامنه:  به نام خدا. با سلام و احترام به خوانندگان. فیلم «نفَس» ساخته‌ی نرگس آبیار -که از «نگاه ملی» سیمرغ جشنواره‌ی فیلم فجر و جایزه‌ی آسیا پاسفیک را کسب کرده بود- بیننده را به دنیای کودکی‌اش می‌برَد و چون تار و پود هر کس در کودکی بافته شد، دیدن آن لذت وصف‌ناپذیری دارد. به‌طوری‌که فیلم را تماشا نمی‌کنی، بلکه با آن زندگی می‌کنی. یادم نمی‌آید خانم آبیار فیلمی را ساخته باشد که من ندیده باشم. همه‌ی آثارش را دیده و می‌بینم. حالا در نفَس چه دیده‌ام؟ فشرده‌؛ اینها را:

 

این‌که هنگامه‌ی دعواهای کودکانه، هر کدام از ما اسمی دیگر پیدا می‌کردیم؛ مثلاً شلخته. وَلِ خر. موذی. لب‌فِنی!

 

این‌که وقت و بی‌وقت، انگشت توی دماغ می‌کنی، و معلوم نیست وقتی گِردش کردی و مثل توپش ساختی، یواشکی کجای اتاق می‌اندازی و یا چه ماهرانه لای فرش و پشتِ پشتی می‌مالی.

 

این‌که بقّال از کتاب کهنه‌ی مدرسه، بی‌آنکه منظوری داشته باشد، عکس ولیعهد را کنده، قیفش کرده و دو سیر آجیل توش ریخته، به ساواک فراخوانده شده و سیم‌جیم گردیده.

 

این‌که به تأکید و از سرِ عقیده و عفت می‌بینی زنان در کوچه و معبر، چادر به دندان می‌گیرند که نکنه خدای ناکرده خالی از مو و گیسو در معرض دیدِ مردان قرار گیرد و گناهی بر عابرین بیافریند.

 

«نفس» ساخته‌ی نرگس آبیار

 

این‌که دائی طلبه‌ی او در قم کتابخانه‌ای دارد پُرِ کتاب و کودک قصه‌ی فیلم، شیفته‌ی کتاب می‌شود و شروع می‌کند به کتاب‌دزدیدن و یواشکی آن را لب رودخانه خواندن، زیرا مادربزرگ نمی‌گذارد دختربچه هر کتاب داستانی را بخواند که هوش و ذهنش بی‌جهت باز شود.

 

این‌که می‌بینی همو از سرِ نداری خون خود را به دفعات می‌فروشد تا خرج زندگی‌ و تحصیل دینی‌اش را درآورَد و از علم باز نمانَد.

 

این‌که وقتی گوشت‌کوب، نخود و سیب‌زمینی آب‌گوشت را کوبیده کرد، همه سر سفره، سر و دست می‌شکنند که بده من تَه‌اش را لیس بزنم.

 

این‌که زنان لباس‌ها را کف رودخانه می‌شویند و یا در مکتب‌خانه‌ی اکرم‌خانم روستا اگر خواندن قرآن را خوب پیش ندی، تو را با ترکه‌ی انار می‌زند و می‌گوید می‌اندازمت زیرزمینِ مکتب‌خانه که مارها نیشت زنند!

 

این‌که وقتی به میهمانی در یزد و تهران می‌روند پیش اقوام و آشنایان، کودک از نهایت گرسنگی و اوج کنجکاوی قیمه‌ی روی پلو را می‌چلونَد و از مادربزرگ می‌پرسد اینها هم مگه قیمه‌شون گوشت ندارد؟!

 

این‌که بازیی تجربه‌شده را می‌بینی؛ همان بازی قشنگ که دو نفر به چشم همدیگر زُل می‌زنند و هر کدام زودتر بخندد، بازنده است نوعی درس مقاومت ولو در پرهیز از بروز خنده. مانند بازی‌مان در شنا به زیر آب‌ رفتن و هر چه بیشتر ماندن و نفر پیروز، «شاه» شدن و یا نوشابه‌ی کوکا و کانادادرای بردن!

 

این‌که تلفن خانه به صدا درمی‌آید و دختربچه می‌پرد که گوشی را بگیرد و مادربزرگ حرف دل‌آشنایی می‌زند: آهای! دستِ خر کوتاه! تلفن را دست نزن! اینک آن دنیای مرزدار، پایان یافته و حد و مرز ندارد، دیگه طفل هم موبایل دستشه! چه رسد به دختربچه.

 

این‌که می‌بینی دختربچه دو آرزویش اینه که روزی دکترِ تنگی‌نفَس شود و پدرش غفور راننده‌ی کفش بلّا (با بازی مهران احمدی) را درمان کند و تلویزیون کودک نقاشی او را نشان دهد.

 

این‌که عطر مشهد را می‌توانی بزنی، چون این بو، بوی حساسیت برانگیز و آلرژی‌زا نیست؛ عطسه نمی‌آورد. چون بوی مشهد مقدس امام رضا (ع) است.

 

این‌که کودک تمام بدنش خارش می‌گیرد و باید در آب آهک بخوابد تا بدنش از درد کورَک و رنج خاراندن رها شود.

 

این‌که وقتی می‌پرسه دوست داری چه‌کاره بشی؟ می‌شنوی: می‌خوام نانوا بشم! چرا؟ چون نونوا همش پول می‌گیره، نون می‌ده. اون یکی دیگه دختر می‌گه بابا من می‌خوام پسر ! باشم. شگفتی هم بیرون می‌زند. پدر می‌پرسه چرا؟ می‌گه اگر پسر باشم توی دستت باد نمی‌کنم! حالا می‌بینی چهار کودک غفور (دو دختر و دو پسر) به دفاع از جنس خود شعار می‌دهند و کل‌کل می‌کنند:


پسرها شیرند، مثل شمشیرند!
دخترا پنیرند، دست بزنی می‌برند!
پسرا شیلنگن دست بزنی می‌لنگن!
دخترا موش‌اند مثل خرگوش‌اند!

 

و آخر این‌که با بالاترین حسرت می‌بینی صدام -آن بی‌عقل خون‌آشام- قبرستان را بمباران می‌کند، جایی که دختربچه قصه‌ی پرغصه‌ی فیلم ما -که خانه‌‌ی عاریه‌ی آنان بر روی قبرستان بنا شده، دارد تاب می‌خورد و می‌چرخد و می‌خندد- غرق خون می‌شود و خانه بر سر او آوار. و تو هم می‌بینی او چه آرزوهای زیبایی را که از تجربه و کتاب‌خواندن و تخیّل قوی خود کسب کرده بود، به دل خاک برد. بیش از ۱۰۰۰ دختربچه تست بازیگری داده بودند، تا این‌که «ساره نورموسوی» این بازیگر نقش اول نفس برگزیده شد و انصافاً این خردسال زیبا و زرنگ، چه هم درخشان ظاهر شد. باید دید تا فهمید. عکس بالا: «ساره نورموسوی» در نقش اول فیلم نفَس.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

 

( درگذشت: ۸ / ۲ / ۱۴۰۰ )

 

تدفین حجت‌الاسلام شیخ اسماعیل دارابی‌فر (بابویه دارابی) در مزار داراب‌کلا

 

به نام خدا. سلام و تسلیت. باز نیز خبر درگذشت یک روحانی دیگر از داراب‌کلا جناب حجت‌الاسلام شیخ اسماعیل دارابی‌فر (بابویه دارابی) بستگان آن مرحوم را مصیبت‌زده و داغدار و مردم و آشنایان را متأسف کرد. ضمن همدردی با بازماندگان نسبی و سببی ایشان، و آرزوی سلامتی و صبوری و بردباری برای آنان در غم فقدان آن طلبه‌ی محترم علوم دینیه، از خدا برای روح آن مرحوم و والدین و اخوی‌اش معلم بااخلاق مرحوم حسن بابویه، طلب مغفرت و رحمت می‌کنم. ایشان در دفتر آیت‌الله سید محمد شاهرودی مشغول بودند و سال‌ها در حوزه به تحقیق و پژوهش می‌پرداختند. والسلام.

۸ / ۲ / ۱۴۰۰ . ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۱ موافقين ۱ مخالفين ۰

سرزمین آواره‌ها

سه‌شنبه ۷ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه


با یاد و نام خدا. با سلام و احترام به حاضران. یک کارخانه‌ی تخت چوبی در اِمپایِر آمریکا، ورشکسته و کارکنان آن بی‌خانمان و آواره ‌می‌شوند. فِرن یعنی خانم «فرانسیس مک دورمند» شخصیت اصلی فیلم، (سمت چپ تصویر) یکی از زنان آن کارخانه است که آوارگی و بی‌خانمانی، او را گرچه دربه‌در می‌کند اما از زندگی مأیوس نمی‌سازد. همین، نقطه‌ی اوج فیلم است که جایزه‌ی برتر اسکار ۲۰۲۱ را از آن خود می‌کند. فرن چه می‌کند؟ وَن می‌خرَد و آن را خانه‌ی سیّارش می‌سازد و دست به گشتن و کارکردن در سراسر آمریکا می‌زند و تازه می‌فهمد با چه زیبایی‌هایی در طبیعت ناشناخته و دیدنی‌های دنیا مواجه می‌شود و نیز با بی‌شمار زن و مرد و جوان و دختران بی‌خانمان که زودتر از او آواره شدند و با ون و خودروهای کالسکه‌دار به دل طبیعت زده‌اند و به هر نحوه ممکن، تسلیم جبرِ تلخیِ نداری نشده‌اند زیرا مطمئن بودند جز خود، کسی به دادشان نخواهد رسید. کارگردان فیلم، یک زن چینی رنگین‌پوست است؛ خانم «کلویی ژائو» (سمت راست تصویر) که به نظرم خیلی‌خوب توانست موضوع روز جامعه‌ی آمریکا را به هنر فیلم نمایان کند. بی‌جهت نبود درین جشنواره، جایزه‌ی ۳ اسکار را گرفت: بهترین فیلم ۲۰۲۱ را ، بهترین بازیگر زن را و نیز بهترین کارگردانی را. من اخیراً نشستم فیلم را با نهایت حوصله و حواس‌جمعی در «نماوا» نگاه کردم. و اتفاقاً خودم را سرزنش و سرکوب نکردم که چرا وقتم را پای فیلم گذاشتم. این شماتت بر خودم محو شد چون‌که حقیقتاً فیلم را حرفه‌ای و حاوی پیام و محتوا ساخت؛ نیز زیبا و دارای صحنه‌های بکرِ زمین و دشت و پرستو و جاده و صخره و طلوع و صحرا و دریا و کوهپایه‌ها و ... . به‌طوری‌که در فیلم از زبان یک مردِ باتجربه و منتقد، می‌شنوی زمین مادرِ ماست؛ بخشنده و دهنده‌ی غذا و زیبایی‌ها. فرن، تازه می‌فهمد از دست دادنِ خانه چیزی از عظمت او کم نکرده است؛ زیرا همین موجب شده است دست به تحرّک بزند و با طبیعت خدا و سایر رنجبران همنوع خود آشنا شود. و بفهمد استبداد دلار و استبداد بازار چه بر سر بشر آورده و می‌آورد. فرن با همین ون -که شرق و غرب و جنوب و شمال آمریکا را برای هر لحظه کارکردن و زندگی خود را چرخاندن، می‌چرخد- با آدم‌هایی در سراسر آن دیار مواجه می‌شود که هر کدام به علتِ تلخی بی‌رحمِ اقتصاد آمریکا، آواره شده‌اند و ون‌سوار کناره‌ای، ساحلی، کوهپایه‌ای و یا در بیرونِ شهری و دهکده‌ای، پارک می‌کنند و تن به کارهای سخت می‌دهند و شب را در ماشین می‌خوابند. دیدنِ صحنه‌ی لانه‌های بی‌شمار پرستوها در دل صخره‌های زمین لم‌یزرع به فرن می‌فهماند که فقط عشق است که زندگی‌ساز است. و کُرات دیگر -مثل مُشتری و زُحل- با ریختن دائمی ذرّات مفید بر زمین چه سخاوت‌هایی به زمین و انسان می‌ورزند. و او با همه‌ی تلخی‌ها و در میان انبوه خانه‌به‌دوش‌ها و حالات نگران‌کننده و بی‌آیندگی آنان، حتی احساسات خود را تعطیل نمی‌کند و در صحنه‌ای جالب، از دیدنِ تنه‌ی تنومندِ درخت که توسط افرادی سودجو بر بستر جنگل فرش شده است، حسرت می‌خورَد و بر تنه و ریشه‌ی آن دست نوازش می‌کشد و چشم به یک درخت بلند پابرجای دیگر می‌دوزد که سر بر آسمان راست کرده است.

 

فیلم از آغاز تا انجام همه‌اش دیدن دارد؛ مانند آن دسته فیلم‌هایی نیست که برای کسب پول بیشتر، طولش می‌دهند بی‌آنکه از محتوا و پیام برخوردار باشد. من یادداشت‌های مفصلی از فیلم در دفترم نوشته‌ام که گفتن آن در اینجا وقت می‌برَد و مجال می‌خواهد. وقتی در یک پیانویی، دونفره -زن و مرد عاشق هم- می‌نوازند؛ این یعنی بنای زندگی بر زوجیت است و عشق. وقتی فرن تعجب می‌کند زندگی یک خانواده‌ی مرفه‌ی آمریکایی تا ۳۰سال به طول انجامیده؛ این یعنی وجود زندگی لرزان در آمریکا. یا آنجا که روی کتاب «دستورالعمل برای پایان‌دادن به زندگی» یعنی آموزش خودکُشی! در آمریکا بحث می‌شود، درمی‌یابی هنوز هم هستند انسان‌هایی که تسلیم نکبتِ اقتصاد استثمارمحور و شیءگونگی انسان نیستند. به نظر من، درست است که بدانم زندگی در دنیا، بهشت برین و مدینه‌ی فاضله و (=یوتوپیا) نمی‌شود، زیرا همیشه سیستم خادم و مخدوم وجود دارد؛ همیشه شغل‌هایی، طبقاتی، نسل‌هایی وجود خواهد داشت که اشتغال در آن، بودن در آن، و ماندن به آن، کارفرما و بالادست را باز نیز زورمدار و سودجو و بهره‌کش نگه می‌دارد. آری؛ خانه، یک کلمه است، اما روح زندگی فقط در این کلمه جمع نیست؛ طبیعت هم، مادر و مهد ماست، آن را هم باید دید و در آن گردید و دهِش‌های گسترانیده‌ی خدا را چشید.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

شورا در شهر و روستا و شاخصه‌ها

دو‌شنبه ۶ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. درین هفته، یکی از روزها یعنی ۹ اردیبهشت، روز پاسداشت شوراها هست، من فکر می‌کنم اداره‌ی امور به شکل شورا، دلایل موجه‌تر و عقل‌پسندتری نسبت به مدیریت به شکل فردی و خودسرانه دارد. به تعدادی ازین علت‌ها یا دلیل‌ها اشاره می‌کتم:

 

همواره خِرد جمعی کمتر از خِرد فردی خطا می‌کند. چراکه همیشه چند عقل بر روی هم می‌تواند گِره‌گشاتر از یک عقل در یک فرد، ظاهر گردد؛ البته چنانچه افراد آن شورا، صالح در تفکر و خردمند در امور باشند و از عقلِ هوشمندانه‌ی برخوردار باشند.

 

کار به شکل شورا، انجماد و اجبار را دور، و عزم را جایگزین می‌کند، زیرا وقتی برای کاری یا اموری، شَور و شورا می‌شود، از درون آن عزمی راسخ برای اجرا متولد می‌گردد که ممکن است همان عزم، در حالت فردی و انفراد، موجب نُضج (=پدیداری) نگردد.

 

سابقه‌ی تمدنی بشر نیز نشان می‌دهد هر کجا بنای کار بر به‌کارگیری خرد جمعی و مشورت و شورا بوده، رشد محکم‌تر و اثرات ژرف‌تری برجای گذاشته تا جایی که بنای امورشان بر فرد و یکه‌سالاری بوده. در اسلام که دین خاتم است بر اصل مشورت وحی نازل شده و رسول خاتم (ص) و علی (ع) نیز در تدبیر امور از اهل خرد و ذکاوت و افراد صالح و قابل مشاوره می‌کردند و آنان را در عقل و عزم خود دخیل می‌کردند.

 

 

خودِ شوراها هم باید علاوه بر نقش مشورت و تصمیم‌سازی، خود اهل مشورت‌گیری باشند و از سایر اهل فن و دانش و تدبیر مشاوره بگیرند و راه ورود تفکر را بر بیرون نبندند و این نهاد را -چه نوپا و چه دیرپا- از اثرات مشورت و کمک از عقل دیگران محروم نکنند؛ زیرا شورا بنای کارش بر سیَلان‌بودن است، نه جمود و رکود. یعنی شورا باید کارخانه‌ی تولید فکر باشد، نه تقلید و تقیّدهای صِرف.

 

از نظر من کمتر کسانی هستند که تردیدی به درستی شورا بر فرد و امتیاز بالای مشورت بر فردیت داشته باشند، پس بحث خودم را ببرم روی شاخصه‌های اشخاصی که در شوراهای شهر یا روستا گِرد می‌آیند:

 

برترین شاخص‌ فرد عضو شورا (حالا یا از طریق رأی مردم حاصل می‌شود، یا از سوی انتصاب‌ها) مطالعه و تجربه و گاه سابقه است. فردی که از مطالعه یا دست‌کم دانایی به دور افتد، خِرد او هم برای مشورت دادن، خُرد و خوار می‌شود و این ممکن است فکر او را به خطا سوق دهد و جامعه را ضِرار برساند.

 

توانِ رایزنی داشته باشد. یعنی بتواند با ورود به بستر جامعه و آستَر قدرت، کسبِ فکر کند. رایزنی‌کردن هنر است و یک عضو شورا در هر کجا، بایسته است بر افکار دیگران پُل بزند و از داشته‌های آنان بر دانسته‌های خود بیفزاید؛ وگرنه مثل فردِ خمود و خماری می‌مانَد که فقط می‌خواهد بگذرد و چرخ روزگار آستِک نرمَک بگردد!

 

عضو هر شورایی، به‌ویژه شوراهایی مثل شورای ده و شهر، باید از قدرت فکری بهره‌مند باشد، زیرا اساس کار شورا در هر لحظه بر تفکر و ارائه‌ی فکر نو استوار است و حتی گاه این حوادث و اتفاقات ناگوار و نیز تحولات اثرگذار است که عضو شورا را نسبت به سایر اعضای جامعه به سمت اندوخته‌های نوین می‌برَد؛ حال اگر عضو شورا خالی از توان تفکر باشد، چه خساراتی آن دیار و مردم را درمی‌نوردد.

 

در جامعه‌ی امروزی، نیاز مُبرم است که فرد عضو شورا، با انقلاب و تحولات و سیاست‌های آن آشنایی داشته باشد و بداند در کجای کار نظام ایستاده است. زیرا امور قانونی هر جامعه و مردمی، با نظام سیاسی آن روزشان اداره می‌شود؛ بنابرین لازمه‌ی آن دانایی و توانایی در شناخت ماهیت و موقعیت نظام سیاسی و وضعیت انقلاب است. به عبارتی، از انقلاب، گزارشی هفته‌ای در ذهن داشته باشد و به عنوان فرد مطلع، در جامعه‌اش بروز و ظهور داشته باشد وگرنه او فقط نامی از شورا بر جَبین خود دارد، نه دانش و توان فکری در خورجین.

 

روابط عمومی بالایی در خود پرورش دهد. اگر ذاتاً فردی متوسط است و کمتر با مردم می‌پیوندد، ولی وقتی عضو شورا شد، باید حدّ روابط خود را با عموم، به بالاترین میزان ببرد و نیازها را گردآوری کند و از مشکلات و معضلات بر پیش راه مردم، شناخت دقیق و واقعی داشته باشد که بتواند فکری برای راه‌کار و برون‌رفت بیاید.

 

تردیدی نیست دانش در کنار بینش کارساز است. هزاران ورق دانش بلد باشی، اما بینش خامی داشته باشی، آن دانش در حد همان ماندن در ورقه است، نه برای پیاده‌شدن و مشکل مردم را کم‌کردن و جامعه‌ی حال و آینده‌ی خود را نوسازی و آبادکردن. زیان جوامع از نادان‌ها خسارت‌آمیزتر از زیان از دانایان است. دانا هم چون مصون نیست، ممکن است زیان‌رسان باشد، ولی نادان زیانش ویرانگر و زخم کاری‌اش التیام‌ناپذیر است. بگذرم.

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰
تفسیری بر آیه‌ی عائِلًا فاَغْنىٰ
وَ وجَدکَ عائِلًا فاغْنى 
 
عظمت وجودی حضرت خدیجه

 

به قلم دامنه: به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. وَ وجَدکَ عائِلًا فاغْنى. «عائِلاً» یعنی فقیر و بی‌چیز. شیخ محمّد عبده در تفسیر جزء سی‌ام قرآن آورده که خدا پیامبر (ص) را با سود تجارت، و ثروت خدیجه، و غنائم جنگی دارا و بی‌نیاز کرد. زیرا پیغمبر از پدر، فقط یک شتر ماده ارث برده بود. و آیات این سوره، بیانگر الطاف و عنایات خاصّ الهی در حق پیغمبر است.

 

مرحوم علامه طباطبایی در المیزان برین نظر است که کلمه‌ی عائل به معناى تهیدستى‌ست که از مال دنیا چیزى ندارد، و رسول خدا (ص) همین‌طور بود، و خداى تعالى او را بعد از ازدواج با خدیجه دختر خویلد (علیهاالسلام) بى‌نیاز کرد، و خدیجه تمامى اموالش را با همه‌ی کثرتى که داشت به آن جناب بخشید... تو تهی‌دست بوده‌اى و طعم فقر چشیده‌اى، پس سائل را از خود مَران و ... .  ولى بعضى گفته‌اند: مراد از اغناء، استجابت دعاى آن حضرت است.

 

در تفسیر برهان اثر سید هاشم بحرانی مفسّر و محدّث قرن ۱۱ از ابن‌بابویه نقل کرده که وى به سند خود از ابن‌جهم از حضرت رضا (ع) روایت کرده که در مجلس مأمون فرمود: خداى تعالى به پیامبر گرامی‌اش محمد (ص) فرموده: و وجدک عائلا فاغنى، یعنى تو را بى‌نیاز کرد از این راه که دعایت را مستجاب نمود. المیزان.
 
نکته‌ی بسیار بااهمیت درین آیه‌ی کوتاه یکی این است که مقام شامخ حضرت خدیجه (س) آشکار می‌شود که شخصیتی چون پیامبر اکرم (ص) به مدد حضرت خدیجه غنی و مستغنی می‌شود و خدا توسط حضرت خدیجه، پیامبر را مورد لطف خاص قرار داد. و آیه‌ی مذکور به عظمت شأن و نیکوکاری خدیجه تصریح دارد. و همین یک آیه، خود به تنهایی، نشان بارزی‌ست از عظمت وجودی حضرت خدیجه مادر حضرت زهرا (س). و چه سزاست که از مقام معنوی و روحانی حضرت خدیجه استعانت جُست و از درگاه پاک آن گرامی‌بانو، نزد خدای بخشنده و مهربان شفاعت خواست. درود بر روح مطهر خدیجه.

قسمت اول: اینجا  و  قسمت دوم: اینجا

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

عکس‌ها از: دکتر عارف‌زاده

جمعه ۳ / ۲ / ۱۴۰۰

کار زیبا در شهرها، جواب می‌دهد و می‌مانَد

 

    

 

نیمکت سایه درخت بومی ساری. نمدار درخت نایاب

 

    

 

توق، (داغداغان) . خونه‌ی دنج در کوچه‌ی بن‌بست

 

   

 

توق، (داغداغان)  .  درخت میولی، (ابریشم)

 

 

عکس‌ها از بوستان جدید شهر ساری. بین مازیار و بلوار ارتش

 

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

(۱)

 

اگر دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی

پنج‌شنبه ۲ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. یاد من هست، یاد شما هم آیا هست که از بزرگان، از هم‌بازی‌ها و از هم‌سن و سال‌های‌مان این را می‌شنیدیم که وسط حرف و بحث و کار با تمام اعتقاد و عشق می‌گفتند: اگر دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی.

 

این چه پیامی داشت؟ پیامش این بود علی (ع) در کانونِ دل ایرانیان قرار دارد و الگوی زندگی همگان بوده است. نام و مرام علی (ع) آشوب از دل می‌برَد و آرامش جانشینش می‌کند. پس در گذشته وقتی از کاری حذَر می‌دادند نام علی را به میان می‌آوردند تا اهمیت آن را صدچندان نشان دهند. زیرا از دیرباز برای ایرانی، دوستِ علی بودن، بالاترین افتخار و والاترین اعتقاد محسوب می‌شد. ازین‌رو اگر کسی سخنی می‌گفت و یا راویِ داستانی می‌شد و یار کاری را می‌کرد، برای اطمینان‌کردن به سخنش و اقدامش به او می‌گفتند: اگر دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی. یعنی چه زشت است دروغ‌بافی. و چه زشت‌تر است برای کسی که با ارتکاب دروغ و دغل، دشمن مرتضی‌علی گردد. آری؛ علی، معیارِ حق است. حق با علی است و علی با حق. و چه راست فرمود پیامبر خدا، خاتم‌الانبیا (ص) که: «علیٌّ مَعَ الحق والحقُّ مَعَ علی»

 

این ماه، ماه امام علی (ع) است. ازین‌رو فقط خواستم یاد یک فرهنگ خوب در میان ایرانیان کرده‌باشم و تجدید خاطراتی. از قضا، چند ماه پیش، خودم در «نماوا» دیده بودم که خانم مرضیه برومند در «هم‌رفیق» در وسط خاطره‌گویی، به فاطمه معتمدآریا به‌شوخی گفته بود: اگه دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی!

 

(۲)

 

تُطیلَ عُمری

پنج‌شنبه ۲ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. در طول ماه رمضان یکی از دعاهایی که بر همگان، هم آشناست و هم خاطره‌انگیز، دعای زیبا و دلنشین «اللَّهم ارْزُقنی حَج بَیتک الحرام فی عامی هذا و فی کُل عام...» (منبع) است که در فرازهای آخرش از خدا این خواسته‌ی دلچسب را طلب می‌کنیم: تُطیلَ عُمری... یعنی: که عمرم را طولانى سازى.

 

طول عمر از نعمت‌های پروردگار است که نصیب می‌شود. ارزش طول‌عمر داشتن، فراوان است که دست‌کم سه تای آن این است که در کشتزار دنیا، ره‌توشه‌های بیشتری برای آخرت برگیریم و از زیبایی‌های خداداد آن لذت درستی ببریم. فرصت فراوان‌تری برای عبادت و عبودیت و خدمت به خلایق و نیز رشد ادب و اخلاق خود داشته باشیم و از همه مهم‌تر اگر خطاهایی داشتیم -که مسلماً موجودی ممکن‌الخطا چون انسان حتماً خطاها هم دارد و از ارتکاب آن مصون نیست- فرصت جبران‌کردن و انابه و بازگشتِ اثربخش داشته باشیم تا دست به نوسازی و پروریدن خود بزنیم.

 

نکته‌ای که در دعاهای مأثور (=نقل‌شده‌ی موثّق) وجود دارد این است مفاهیم و مضامین کاملی در اهمیت و ارزش انسان است؛ آن مقدار عظیم و عالی، که متن‌های حقوق بشری کشورهای مدعی مغرب‌زمین در برابر بار معنایی آن، تهی و دست‌خالی هستند. بشرِ سربه‌راه و دیندار و طالبِ خوبی‌ها و نیکی‌ها، در برابر این مفاهیم عالی دینی (که از قلب درخشنده‌ی ائمه‌ی اطهار (ع) درخشیدن گرفته) با رغبت و شوق زانوی ادب می‌زند و پند و اندرز می‌گیرد. آری؛ زیبایی و درخشندگی ماه مبارک رمضان یکی همین اُنس و گوشِ جان سپردن به دعاهای عالی و مطابق طبع و فطرت خداجوی انسانی‌ست.

۱ موافقين ۱ مخالفين ۰

فضیلت‌های حضرت خدیجه

جمعه ۳ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه


به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. در پست پیشینم کمی درباره‌ی اول بانوی مسلمان: در اینجا نوشته بودم، که درین پست آن را دنباله می‌بخشم تا کمی بیشتر حق مطلب را در شأن و منزلت حضرت خدیجه (س) ادا نموده باشم؛ چراکه در زندگی و باور عقیدتی من آن بانوی نمونه همواره جایگاه والایی دارد. فضیلت‌های حضرت خدیجه فراوان است که من فقط به برخی از آن اشاره می‌کنم و گذرا عبور. امید است همواره تاریخ دهم ماه رمضان در حافظه و تقویم ذهن ما مسلمانان درج و ثبت باشد و مثل روزهایی مانند عاشورا، چهل‌وهشتم، غدیر، فطر به‌خوبی در یادها و اذهان و قلوب بماند. تجلیل از آن حضرت، به‌یقین مایه‌ی خشنودی خدا و روح رسول‌الله -صلوات الله علیه و آله- است. بروم بر برشمُردن فضیلت‌های بانوخدیجه که بارها و بارها از چندین منبع معتبر خوانده یا شنیده‌ام:

 

 

در محیط مکه و از پیش از ظهور اسلام نیز به «طاهره» یعنی زن پاکدامن مشهور بود.

 

اُمُ الاَیتام بود. مادری می‌کرد برای یتیمان.

 

کار اقتصادی می‌کرد؛ یعنی زنی خلّاق و اهل معیشت و تلاش بود.

 

در آن محیط و عصر جاهلیت، زنی باسواد بود.

 

شرافت داشت و بزرگ‌زاده و از خاندان مشهور یعنی قریش بود.

 

با آن‌که مکه سرزمین رباخواری و نزول‌خواری بود، او ازین صفت بری بود و اقتصادش را بر دوری و پرهیز اکید ازین وجه بنا کرده بود.

 

با آن‌که خواستگارهای بی‌شمار داشت آن‌هم از شِمار پادشاه و اُمرا و بزرگان قوم و قبیله‌ها، ولی هرگز برای ازدواج با آنان نظر موافق نداشت و مشیت خدا برین بود تا آن بانوی پاک و اُسوه همسر محمد امین شود و محبوب دل حضرت خاتم النبیین (ص).

 

خدیجه اُم المؤمنین شد.

 

خطبه‌ی عقدش را حضرت ابوطالب میان وی و پیامبر جاری کرد.

 

او در حق امام علی (ع) بسیار مادری کرد.

 

مادر حضرت فاطمه زهرا (س) بود. و این کم منزلتی نیست.

 

مادربزرگ امام حسین حضرت سیدالشهدا (ع) بود. و مادر تمام ائمه‌ی اطهار (ع).

 

اُم اسلام بود. برای اسلام به منزله‌ی مادر بود.

 

در طول حضور حضرت محمد (ص) در غار حرا این بانوخدیجه بود که برای ایشان با زحمت و مشقت و شفقت و رضا، جامه و غذا می‌بُرد.

 

خانه‌ی خدیجه در مکه، بیت و پناه حضرت پیامبر (ص) شد.

 

مایه‌ی آرامش پیامبر در هنگام بارش وحی بود و آن حضرت با دلگرمی و پیروی و‌حمایت خدیجه، مأموریت الهی‌اش را پیش می‌برد.

 

تابلوی چهارده معصوم (ع)

 

تمام ثروت و دارایی فراوانش را برای مجد و گسترش اسلام، هدیه‌ی اسلام کرد. و آنچنان مستغنی زندگی کرد که در سه سال محاصره‌ی مسلمین در شعب ابی‌طالب او دچار سختی و مشقت طاقت‌فرسا شد و از شدت همین سخت‌گیری‌های جبهه‌ی عنود و کینه‌توز مشرکین، بیمار شد و به سوی رب العالمین رحلت کرد و دل رسول رحمت را پر از غم و مصیبت کرد، آن‌طور که، پیامبر عزیز برای وی اشک می‌ریخت.

 

پیامبر اکرم آن‌چنان خدیجه را دوست می‌داشت و احترام می‌گذاشت که وقتی یکی از فقیران را می‌دید به او خیلی احترام و محبت می‌کرد. پرسیدند چرا؟ پاسخ شنیدند زیرا دیدنِ آن زن فقیر، آن حضرت را به یاد همسر محبوبش خدیجه می‌اندازد که همواره در بودش به این زن نیازمندِ محتاج، کمک می‌کرد.

 

به سُروده‌ی زیبای شاعر محترم حوزه جناب آقای شفیعی مازندرانی:

 

خدیجه آفتابِ نابِ سرمَد
بحق یکتا و بی‌همتا و اسعَد

 

درین روز وفات غمبارش، به روح ملکوتی و بلند مادر عظیم‌الشأن‌مان حضرت خدیجه کبرا -سلام الله علیها- صلوات و درود و سلام و احترام.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌ونهم

پیام تسلیت:
استاد احمدی دوست اندیشمند دیرنم سلاممی‌دانم از کوچ غمبار دوست مشترک‌مان، متفکر پویا و مرد ستوده و به‌شدت مؤمن و پایبند به دین یعنی جواد امامی چه‌ها می‌کشی. تصادف هولناک آن دوست خبیر در میمه‌ی اصفهان در دل شب، به همراه پرکشیدن مادر محبوب‌شان چه جَرحی بر قلبت افکنده است؛ ژرف و جانکاه. شما و جواد چونان چسب دوقلویی بودید که وقتی ترکیب می‌شدید اثر می‌گذاشتید. شما استاد غم‌دیده‌ی من خوب می‌دانید که جواد امامی فقط اهل خبر و تحلیل و تفسیر و مصاحبه‌های تخصصی نبود، او عمیقاً مسلط به مسائل کشور و آگاه و مُشرف به امور حوزه و جامعه و سیاست بود. من و شما و رفقای کاری در آن محیط سال‌های اخیر، هیچ‌گاه او را جدا از اخلاق و رعایت موازین ندیدم. دانایی توانمند و خردمندی مؤمن بود. چه افکار روشن و پیشرویی داشت و چه خُلق و حُسنِ سلوک دلربایی. متألم هستم در دردِ درگذشت اندوهبار او. آیا هیچ به یاد داری با جواد بوده باشیم، اما خسته شده باشیم؟! نه هرگز، او خستگی را خسته می‌کرد و رفتار پارسایانه‌ی وی انسان را به خود جذب و متصل نگه می‌داشت.
 
دل شما احمدی عزیز، می‌دانم که آشوب است و چونان ابر بهاری می‌باری و رگبار درون خود را در سرزمین جامت می‌ریزی؛ زیرا جواد در جوفِ دلت جا داشت. من در فراق دوستی این‌چنین روشنفکر متعهد و جذاب، بسیار اندوه دارم و چون سرای آخرت او را سرشار از رحمت و سرفرازی نزد خدای باری تعالی می‌بینم، آرام می‌گیرم. گواهی می‌دهم جواد امامی با توشه‌ی پربار و با ورعی پرهیزگار و پرونده‌ای سفید پیش رب رفت. رحمت به او و تسلت به تو استاد.
 
 
بررسی رفتار اخیر شورای نگهبان
 
با یاد و نام خدا. سلام. پیش از هر چیز ابتدا شفّاف بگویم من درین بررسی جانبدار یا هواخواه هیچ فردی از افراد اخیر در انتخابات ریاست‌جمهوری، چه احرازشده‌ها و چه احرازنشده‌ها نبوده و نیستم. به عنوان یک ایرانی صرفاً نظرم را نسبت به یک مسئله‌ی سیاسی عمومی بیان می‌کنم. همین.
 
به موجب قابلیت‌های ارزنده‌ی انقلاب اسلامی، هر شهروند ایرانی از حقِ انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی برخوردار است، و همه، درین حق، مساوی‌اند. اما این بدان معنی نیست که هر کس شب از خواب برخاست یا با حزب و هم‌پالگی‌های خود نزاع داشت، خود را پیش اندازد و نامزد ریاست‌جمهوری کند و رفتار بی‌مُحابای وی، اصل مترقی «انتخابات مردمی» را لُوث (=آلوده و بی‌معنا) و کارِ نهاد ناظر و تعیین صلاحیت را، زار و دشوار کند. جای دور نروم. مثال می‌زنم: مثلاً آقای سیدمصطفی تاج‌زاده دست‌کم از ۱۲ سال پیش و شاید ۲۲ سال پیش، صدها متن و موضع علنی و مخفی علیه‌ی انقلاب نوشته و گرفته، و لابد حق خود می‌پنداشته، تا جایی که آشکار شده بود بیشتر به تئوری دگرگونی فکر می‌کرده، نه کارورزی و سیاست‌ورزی در محیط نظام سیاسی، اما با این‌همه خودخواهانه و بهتر است بگویم کودکانه پیش افتاد و نامزد قوه‌ی مجریه شد. مگر می‌شود کسی تا دیروز هرچه می‌نوشت بنا بر اندیشه و یا احساساتش، مستقیم و غیرمستقیم علیه‌ی رهبری و مناسبات رایج نظام بوده باشد، اما حالا سودای سربالا (بخوانید خیالپردازی خام) سر دهد و قصد ریاست همین نظام کرده باشد؟! این عجیب است.
 
نهاد ۱۲ نفره‌ی شورای نگهبان مناسباتش در داخل جلسات رسمی در بررسی نامزدها و امور دیگر به شکل و شیوه‌ی دموکراسی است. یعنی رأی‌گیری از عضوها. و مبتنی‌ست بر قاعده‌ی اکثریت آراء که حداقل آن، ۷ رأی اعضاست. بنابرین، کارِ شورای نگهبان به لحاظ قانونی و حقوقی و حتی شرعی بر اصل رأی بنا شده است. و این یعنی دموکراسی داخلی شورای نگهبان. و علی‌القاعده کسی نمی‌تواند و نمی‌بایست مانع کار قانونی تک تک شورای نگهبان شود و رأی آنان را خلاف قاعده بپندارد. اما این‌که این نهادِ نگهبان، از بیرون تحت تأثیر، یا زیر فشار، یا غلبه‌ی مصلحت بر حقیقت و عدالت و یا در انقیاد تفکر جناحی و شخصی است یا نه، امری دیگر است و در اینجا موضوع بحث من نیست. بیشتر بخوانید ↓
۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

پست ۷۹۰۹ : به قلم دامنه، به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. حضرت خدیجه (س) همسر عزیز پیامبر (ص) محبوب دل مؤمنین است؛ مادر همه‌ی مسلمین. آن بانوی نمونه سه سال پیش از هجرت سرنوشت‌ساز رسول خدا و مسلمانان به مدینه، دچار بیماری شد. پیغمبر (ص) در عظمت آن بانو در چندین جا به او و درباره‌ی او فرموده: اى خدیجه! آیا می‌دانی که خداوند تو را در بهشت نیز همسرم ساخته است؟

 

 

هرگز از تو تقصیرى ندیدم و نهایت تلاش خود را به کار بردى. در خانه‌ام بسیار خسته شدى و اموالت را در راه خدا مصرف کردى.

 

روزی خدیجه (س) به فاطمه (س) گفته «به پدرت رسول‌الله بگو مادرم مى‌گوید من از قبر در هراسم از تو می‌خواهم مرا در لباسى که هنگام نزول وحى به تن داشتى، کفن کنى.»

 

پیامبر (ص) خود خدیجه را غسل و کفن کرد. و حضرت جبرئیل نیز به کمک او شتافت. درگذشت خدیجه براى پیغمبر (ص) یک مصیبت بزرگی بود. آن حضرت می‌فرمود: خدا شاهد است‏ خدیجه زنى بود که چون همه از من رو مى‌‏گردانیدند، او به من روى مى‏‌کرد، و چون همه از من مى‏‌گریختند، به من محبت و مهربانى مى‏‌کرد، و چون همه دعوت مرا تکذیب ‏مى‌‏کردند، به من ایمان مى‏‌آورد و مرا تصدیق مى‏‌کرد.


۶۵ سال عمر پربرکت خدیجه برای همه درس و پند بوده است. آرامگاه آن بانوی عظیم‌الشأن در گورستان مکه در «حجون‏» است. وفات غم‌انگیز حضرت خدیجه را که بر قلب رسول رحمت، مصیبتی سخت و دردآور بود و حتی در فراق او اشک ریخته بود، تسلیت می‌گویم و بر مقام شامخ آن گرامی‌بانو درود می‌فرستم و از مقام و منزلت و ارج و قُرب بی‌بدیل او طلب شفاعت می‌کنم.

در نوشتن این متن از منابع متعدد معتبر بهره گرفتم

قسمت دوم اینجا

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

شرحی بر سارِوُ

سه‌شنبه ۳۱ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

 

عکس‌ها شامل: شامل صحنه‌های حضور سعید و عبدالله در جمع‌آوری نمک در نمکزار، فروش شتر به دلال گوشت و گریه‌ی شتر و سعید و عبدالله و وداع، حضور عبدالله و سعید در راز و نیاز لب تالاب با خدا برای طلبیدن آب و باران و علف و خار و نیز صحنه‌ی غمناک چهره‌ی گرفته‌ی سعید و عبدالله پس از فروش دو شتر به دلّال

 

   

 

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. سه هفته پیش چه خوشحال بودم که به تماشای «سارِوُ» بنشینم. نشستم؛ دو سانس هم دیدم و وقت خودم را هم هدررفته نیافتم که هیچ، بهره‌ور هم شدم، زیرا آموزنده، جذاب و پیام‌آور بود؛ از نهایت شوق و ذوق، عکس‌هایی هم از روی پخش، انداختم. این، روایت زندگی واقعی سعید و‌ عبدالله است؛ دو نوجوان ساربان در روستای «کجی» نهبندان در مرز افغانستان. اولی، شیعه است و دومی یعنی عبدالله، سُنی؛ اما تفاوت مذهب، به یُمنِ تساهل و تعامل، این دو ساربان را کنار هم نشاند و بین‌شان روابط و عشق بپا ساخت. «سارو»، -که همان ساربان در زبان محلی «کجی»ست- هم جایزه‌ی جشنواره‌ی داخلی را دارد، و هم جایزه‌ی پنجاهمین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم رشد را. آن دو، شغل شُترداری را در روستایشان «کجی»، دوباره احیا کردند.

 

نمی‌دانم از کجایش بگویم، چون تمام زوایای آن زیبا و دربردارنده‌ی پیام بود و این کارم را سخت می‌کند که بگویم برجسته‌ترین دقیقه‌هایش کدامین است. لهجه‌ی شیرینی که در هنگام دیدن آن می‌شنوی، تو را متحد عبدالله و سعید می‌کند. وقتی می‌بینی در نمکزار، با کوش و تلاش و پابرهنه نمک استحصال می‌کنند تا از فروش آن خرج خانه را دربیاورند، هم دلشوره‌ی همدردی می‌گیری و هم درس عبرت کار و بی‌نیاز از اَغیار. دردناک‌ترین صحنه آنجاست که سعید و عبدالله ناظر بر فروش دو شُتر از ۷۰ نفر شتر خود به دلّال گوشت‌اند که با اشک غمِ جدایی آنان با شتر تنومندشده‌ی‌شان، چشمان تو هم -اگر اهل اشتعال‌بخشی به احساسات پاک خودت باشی- خیس می‌شود و گونه‌هایت جوی آب.

 

چیزی که خیلی جلوه می‌کند همت آن دو دوست است که حتی در بدترین شرائط خشکسالی و ترَک‌برداشتن زمین از فَرطِ بی‌بارانی، باز نیز مأیوس نیستند، آرام‌آرام، زمزمه بر لب، در لبِ تالاب پناه می‌بَرند، دامن آن زانو می‌زنند و با خدای خود با نرم‌ترین واژگان راز و نیاز می‌کنند و طلب تَرسالی و طراوت و علف و باران، ولو در حدِ روییدن خار در بیابان. والسلام. عکس بالا: مستند سارِوُ . عکس‌ها از دامنه از روی پخش مستند.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خدا. تمدن به موازات مقتضیات زمان پیش می‌رود. یعنی بشر ایستا نیست و دو لایه‌ی مادی و معنوی زندگی خود را در سایه‌ی رشد و توسعه و علم و ایمان تقویت می‌کند. و در واقع به جامعه‌ی خود تحول و تحرک می‌بخشد. و این یعنی نوسازی. نوآوری و نوزایی. بهار که می‌آید روح بشر نوشدن را بیشتر حس می‌کند. تا اینجا مقدمه بافتم. نمی‌دانم تا چه میزانِ لازم. آیا نیاز بود؟ یا نه، وقت خواننده با آن نو نشد. اما به هر حال ورود به هر بحثی دیباچه می‌خواهد.

 

چرا باید تمدن را بر اساس سرقت ساخت؟! حال آن‌که تمدن، آینه‌ی تمام‌نمای هر ملت است و روح آن، مردم را نمایندگی می‌کند. علت روشن است؛ کمیابی و غارت. غرب، تمدنش را از ابتدا تا حالا بر اساس سرقت بنا کرد، نه سبقت. زیرا با کسب قدرت نظامی و تجهیز علمی و طمع ثروت‌اندوزی، منابع ملل را با انواع حیَل سرقت کرد و به‌راحتی به یغما برد. حتی آنجاها هم که تن به قرارداد و معامله و مذاکره می‌دهد با بیشترین سرقت فکری و فروپاشی اخلاقی در صدد است خود را غالب و غارتگر قرار دهد. تاریخ کشورهای مغرب‌زمین، پر است ازین سرقت و استراق. از نفت و نیکل گرفته تا هر نوع موادِ کان. چه چوب، چه روی، چه چای، چه گاز و چه امروزه فلزات موبایل و ماده‌ی اورانیوم و بشمار ده‌ها عنصر و مواد معدنی دیگر را.

 

نکته: در تفکر دموکراسی، ملل فرصتِ برابر دارند. هر کشوری به جای فرصت مساوی، و احترام به فلسفه‌ی فرصت، دست به سرقت بزند و با دستبرد از سایرین سبقت بگیرد، تمدن او آلوده به دزدی‌ست و آلودگی ارزش پیروی ندارد. آمریکا، رژیم غاصب اسرائیل، انگلیس در رأس سارقان قرار دارند و همچنان متاع‌های کمیاب ملل را به سرقت می‌برند تا ثروت اندوزند. آنان در دادگاه وجدان جهان، متهم و محکوم‌اند. بنابرین؛ مدیون‌اند. بگذرم. فقط برگردم بر سرآغاز متنم و بگویم: تمدن بر اساس سرقت، نه سبقت، فاقد ارزش و ارج‌گذاری‌ست. دستبرد به جهان، تمدن نیست، توحُّش است.