منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۲۴۶۶ مطلب توسط «دامنه | دارابی» ثبت شده است

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

این  روزنامه‌ی "خوزی‌ها" با این تیتر و عکسش مرا برد به قریشُ ایلافُ آیات. من حرفم را آخر این پست خواهم زد. اول شرحی بر قضیه‌ی کوچ بنویسم:

 

 

اُلفت دادَنِشان در کوچِ زمستانی (به سوی یمن) و کوچ تابستانی (به سوی شام سوریه و فلسطین) آیه‌ی دوم سوره‌ی قریش بود؛ این آیه: "ایلافِهِم رِحلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیفِ". ترجمه‌ای خوب از مرحوم آیت الله میرزا علی اکبر مشکینی. برخی از کتاب‌های تفسیری برین نظرند که حمله‌ی اصحاب فیل به مکه، "کاروان‌هاى تجارتى قریش در تابستان و زمستان را" تهدید کرد، لذا خداوند با نابودی سپاه ابرهه توسط سنگ‌باران‌کردن سِجّیل (=سنگ‌گِل) از سوی ابابیل (=پرستوها، چلچلاها به زبان محلی ما) به عبارتی شبیه پهپادها در زمانه‌ی ما، مسیرِ کوچ زمستانى و تابستانى قریش را امن کرد. تفسیر ص‍ف‍ی‌ع‍ل‍ی‌ش‍اه‌ همین را خیلی شکیل به شعر و نظم درآورده است:

 

خلق‌ می‌خواندندِشان‌ اهل‌ حرم‌

داشتند اهل‌ حرم‌ ‌را‌ محترم‌

حاصل‌ آن که‌ قصه‌ اصحاب‌ فیل‌

بر‌ قریش‌ ‌آن‌ ‌بود‌ نعمت‌ ‌در‌ سبیل‌

تا‌ ‌بر‌ ‌ایشان‌ ‌در‌ وقوع‌ رحلتَین‌

اُلفتی‌ ‌از‌ مردمان‌ ‌باشد‌ بعَین‌

 

 

آیت الله العظمی ناصر مکارم نیز در تفسیر نمونه این توضیح را داده که «زمین مکه باغ و زراعتى نداشت، دامدارى آن نیز محدود بود، بیشترین درآمد از طریق همین کاروان‌هاى تجارى تأمین مى‌شد. در فصل زمستان به سوى جنوب یعنى سرزمین یمن که هواى آن نسبتاً گرم بود روى مى‌آوردند، و در فصل تابستان به سوى شمال و سرزمین شام که هواى ملایم و مطلوبى داشت، و اتفاقاً هم سرزمین یمن و هم سرزمین شام از کانون‌هاى مهم تجارت در آن روز بودند، و مکه و مدینه حلقه‌ی اتصالى در میان آن دو محسوب مى‌شد.»

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

"هفته‌ی چهل و چند" کتابی‌ست چاپ نشر اطراف. من چاپ نهم را دیدم. (عکس هم انداختم، بالا) بیست زن آن را نوشتند هر کدام با یک داستان از سرگذشت خودشان. مانند خانم‌ها: آصفه آصف‌پور، زینب بحرینی، نرگس عزیزی، فاطمه ستوده، امیلی امرایی، نسیبه میرباقر،  نیره حاتمی‌کیا. کتاب را که ورق زدی، برمی‌خوری به این جمله: «عاشقی، نقلیِ استمراری است».

 

 

حالا چند عبارت که در ذهن من تموّج (=حال طوفانی و آرامی) انداخت ایناست که برداشت آزاد شده است:   کسی حق ندارد با دروغپردازی دنیای کسی را شیرین کند. (رک: ص ۳۸) بعد که عقل‌رَس شد باید بدو واقعیت را گفت. (رک: ص ۱۴) سخت‌ترین قسمت هر کسی دروغ‌گفتن است. (رک: ص ۳۷) عناوین میان آدم‌ها فاصله می‌اندازد و مراد و مریدی به وجود می‌آورد. (رک: ص ۵۵) چارلز بیکن هم ده تا بچه داشت و تولستوی هنوزم بیشتر. (رک: ص ۴۰) نویسنده‌های رزق و روزی‌شان را از کلمه درمی‌آورند. (رک: ص ۴۸)   بلاخره کتاب را وقتی دقیق بخوانی مثل الماس نامتقارقی می‌مانی که تراش می‌خوری و درخشش می‌گیری و صیقل می‌خوری.   راستی فعل نقلی استمراری دو نشانه دارد «می» بر سرِ فعل دارد. مثل می‌دویدم. یا با صفت مفعولی (که آخرش ه دارد ساخته می‌شود) مثل دویده است. یا دویده‌ایم. چرا می‌گویند نقلی؟ چون حالت آن در زمان حال هم، ادامه می‌یابد و نقل می‌شود و یا در گذشته به صورت مداوم و فراوان رخ می‌داد. مثلاً انقلاب اسلامی برای مردم ایران خجسته و بابرکت بوده است. یعنی هنوز هم جریان دارد این برکت. اگر بگویم "بود" دیگر نقلی نیست. پس می‌گوییم "بوده است" یعنی استمرار دارد. دامنه.

۲ موافقين ۱ مخالفين ۰
رویداد بمب‌گذاری مسیر سالگرد شهید حاج قاسم در کرمان در حال حاضر که هنوز کاملاً بر آن اشراف ندارم، به نظر من دارای این ابعاد است. شاید تحلیلم صحیح نباشد، اما مطرح می‌کنم:
 
 
 
 
هدفِ بمب‌ها به دلیل ترکش‌زا انتخاب‌کردن جنس آن، ایجاد تلفات انسانی با انگیزه‌ی نفرت‌افکنی بوده است. چون بمب ساچمه‌ای با ترکش آهن‌بُراده‌های آن، بیشترین آسیب را به بدن و‌ جان وارد می‌کند.
 
جدا از اصل بمب‌گذاری علیه‌ی مردم در مسیر مراسم، انگیزه‌ی کار می‌تواند جنبه‌ی انتقامی نسبت به حاج قاسم داشته باشد.
 
منطقه نیازمند خبری بالاتر از نبرد غزه احساس شد، لذا روز سالگرد را انتخاب کردند تا حادثه بازتاب و بازخورد جهانی به خود بگیرد و موجودیت خود را در محیط ایران به رخ بکشند.
 
خواستند نشان دهند این مسیر حاج قاسم برای همیشه از جاده‌ی خشونت علیه‌ی شرکت‌کنندگان خواهد گذشت و این پیام برای الآن و آینده‌ی این مقبره و زُوارِ آن است.
 
چنین مراسمی در چنین روزی را نشانه گرفتند که بگویند مقاومت منطقه همچنان در روبروی خود جریان‌های درگیر ببیند و به ایران اخطار دهند سرویس‌های اطلاعاتی اگر بخواهند می‌توانند به رگ چنین نبردی، خونِ خشونت تزریق کنند.
 
هنوز زود است نیروهای سپاه، اطلاعات و امنیت فکر کنند محیط ایران ایمن از نفوذ است و به همین علت غلط، دغدغه‌ها و کارویژه‌های خود را درست انجام ندهند.
 
جا دارد دست‌اندرکاران امنیت در هر نهاد و رده و مرتبه توبیخ شوند، تا قاطعیت برخورد موجب شود، کارِ اطلاعاتی و امنیتی خود را این‌گونه ضربه‌پذیر و نامناسب انجام ندهند. حرف مانده، اما بماند برای بعد... .  ۱۳ دی ۱۴۰۲ دامنه.
۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

نذیر قیصر لاهوری درین اثر مؤثر، چگونه‌زیستن را از دیدِ محمد بلخی مولوی و محمد اقبال لاهوری -دو دین‌اندیشِ زندگی‌پرداز- بر رسیده است، چون آن دو شاعر عارف صوفی بر آن بودند فرد باید دارای غایت باشد، آرزو و نیت خیر در سر بپروانَد تا بتواند نامی آدمی بر سر نهد. یعنی عمر را بستری می‌دانند که "دین" بخش قابل توجهی از عنصرِ زندگی فرد را شامل شود. زندگی هم معنایی ثابت ندارد؛ عین رود روان است، مدام تعریف تازه به خود می‌گیرد، چون برداشت‌های آدمی بر بنیان تحولات، دستخوش تغییر است تا جایی که ارزش‌های تثبیت‌شده را هم، به بازنگری می‌کشاند. لذا دین نمی‌گذارد زندگی از محتوا خارج گردد. مولوی و اقبال زندگی را در حال حرکت می‌دانند و مهمترین عامل آن آگاهی است که مانع از دلزدگی می‌شود.

 

مولوی:

 

هر زمان مُبدَل شود چون نقشِ جان

نو به نو بینَد جهانی در عیان

 

اقبال:

 

رمزِ حیات جویی؟ جز در تپش نیابی

در قُلزُم آرمیدن ننگ است آب جو را

 

یعنی آب جویبار، بر خود ننگ می‌داند در قُلزُم (=جای راکد و گود) بیآرامد و گند آید. این حرکت کمالی آدمی در عشق به حقیقت مطلق، قابل دستیابی است، چون از منظر هر دو شاعر، منزلت انسان در زندگی، بسته به مراحلی است که آن را در اِشراق می‌پیماید.

 

اقبال:

 

"گر گُل است اندیشه‌ی تو، گُلشنی

وَر بود خاری، تو هیمه گُلخنی

 

گُلخن (=کوره‌ی هیزمی - هیمه‌ی حمام قدیمی) علت روشن است. هم اقبال، هم مولوی عشق و عقل را برابر می‌دانند و هیچ کدام بر دیگری ارجح نمی‌شوند، ولی، عشق را "هادیِ عقل" (ر.ک: ص ۱۴) می‌خواهند. خلاصه‌ی حرف این است: زندگی دینی سه وجهی است: ایمان، عقل، کشف. زندگی یعنی صیقل باطن، دنیاداری و دینداری قلب، زِمام عقل به دست عشق سپردن و آن را از خشک‌اندیشی بازداشتن.

 

مولوی:

 

بال، بازان را سوی سلطان برَد

بال، زاغان را به گورستان برَد

 
همان بال، زاغ را سمت گورستان می‌برَد ولی باز (=عقاب، شاهین و قوش) را سوی قصرستان. بگذرم. کتاب را هنوز در نیمه گذاشتم و کار دارد تا مطالعه‌اش تمام شود. دامنه.
۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

این جایی که در عکس زیر می‌بینید و چقدر هم با شکوهِ هنر و طراحیِ دیدنی و میخکوب‌کننده‌ی چشم‌نواز، مدرسه‌ی علمیه‌ی امام کاظم ع قم است در تقاطع خیابان سُمیّه و بزرگراه پیامبر اکرم ص در منطقه‌ی امامزاده شاه‌احمد قاسم. مدرسه‌ای که آیت الله العظمی ناصر مکارم آن را برای کاربردهای مختلف ساخته است؛ درس، پژوهش، نشست، اجلاس، گردهمایی‌ها، آزمون‌ها و شاید سایر کارها. حالا سیزدهمین اجلاسیه‌ی سراسری جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم با "علمای بلاد" با عنوان «رسالت حوزه‌های علمیه و اولویت تبلیغ» در سالن مُجلّل همایش‌های مُجلّل‌ترِ همین مدرسه دیروز چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲ تشکیل شد و امروز نیز ادامه دارد.

 

 

جالب این است چهار کمیسیون هم داشت که از ماه‌ها قبل در سراسر کشور فعال بود با این محورهای عجیب و غریب و لابد اضافه‌کاری‌های شدید و غلیظ!← ۱. «اقتضائات و تحولات جامعه و بین الملل در امر تبلیغ» ۲. «تولید محتوا، شیوه‌ها و ابزارهای تبلیغی» ۳. «آسیب‌شناسی در ابعاد مختلف فرهنگی و تبلیغی کشور» ۴. «انتخابات؛ فرصت‌ها، تهدیدها و راهکارهای مشارکت حداکثری مردم»

 

حرفی ندارم. جز این سخن: مگر در بلاد، علما هم داریم هنوز؟! همه که یا قم جمع‌اند یا تهران و یا مشهد مقدس. کدام عالم، تن می‌دهد در بلاد دور زیست کند و میان مردم طیّ طریق؟! مشعل هدایت و مَلجاء مردم شدن، مدت‌هاست پَرپَر شده! به قول اُسّ موسی بنّا در سریال پایتخت خطاب به نقی معمولی: «خسّه نباشی!!!» بگذرم. دامنه.

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

 یورک بِکِر در رُمان «یعقوب کذاب» ترجمه‌ی "علی اصغر حداد" با نمونه‌خوانی خانم "مهناز مقدم" از یک نوع جنبش مقاومت در آلمان هیتلری حرف می‌زند که یعقوب قهرمان این داستان است؛ فردی دروغگو؛ البته از سرِ شفقّت. یک ترسو، اما شجاع. رُمانی دلکش هست. من هم شیفتِ کتابم و  رُمان. آنقدر اروپا -و بیشتر در آلمان- زندگی مَهیب شده بود که احزاب، میان خانه‌ها هم جدایی انداخته بودند (ر.ک: ص ۷۷) چنان شده بود فلاکت که به جای برق، شمع روشن می‌کردند و عوضِ عیان و اَیاغ (=هم‌پیاله و هم‌ساغَر) بودن با هم، مخفی از یکدیگر می‌شدند. (ر.ک: ص ۹۳) این قارّه -که علیه‌ی همه غُرغُر می‌کند- روزگاری حتی پِچ‌پِچِ شهروندان را گزارش می‌کردند؛ چه رسد به عمل و حرف همدیگر را. حالا برای همه درسِ اخلاق! می‌گذارند. شگفتا! گویی فراموش‌شان شد وقتی علیه‌ی اسکولاستیک قرون وُسطایی (=فلسفه‌ی مَدْرَسی که در آن، اصل بر تدریس در مدرسه و کلیسا بوده است) شوریدند و انسان‌خدایی را جای خداوندگار گذاشتند؛ اینک حتی ذرّه‌ای شجاعت ندارند که به همان فلسفه‌ی مدرن‌شان هم وفا کنند. تمام‌شان جانب شرّ ایستادند؛ چون خود، نخستین شَرّران عالم شدند. دامنه.

 

 

 

 

غَریوِ هیچ کس نباید به لُکنت افتد. رمان "زندگی رؤیایی سوخانوف" اثر اولگا گروشین. ترجمه‌ی خانم مینا صفّار، می‌خواهد بگوید اگر می‌گویند هنر مرده است! پس چرا ما بازم نقاشی می‌کنیم؟ رمانِ بدنوشت و زمُختی بود، اما هر طور بود خواندمش و این طوری هم فهمیدش: ← آناتولی پاولویچ سوخانوف مردی پوشالی و پیچیده است از اعضای ممتاز اتحاد جماهیر شوروی در دهه‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۸۵ که رمان، زندگی وهم‌آلود وی را برملا می‌کند، گویی دارد پیمان او با شیطان را کشف می‌کند. در ص ۵۸۰ رمان، بر روی این مسئله تأکید رفته است که میل به گمراه‌شدن یا گُم‌کردنِ خود، به شکلی رواج یافته است. یعنی افراد خودبه‌خود خود را از سایرین گم می‌کنند که پنهان بمانند و در دسترس نباشند. عین آنلاین و آفلاین بودن افراد. نکته‌ی دیگر این رمان این است که می‌خواهد بفهمانَد صداقتِ هنری هر کسی -فارغ از هر هزینه‌ای که می‌تواند در پی داشته باشد- در نهایت، پاداش عظیم‌تری دریافت می‌کند. زیرا از دید این کتاب، هنرمند و طراح (در هر سطح و رشته‌ای) کسی است که کاری کند تا ما (=همه‌ی آحاد بشر) این‌همه خاک و خُل (=اصطلاح عامیانه به معمای گرد و غبار، آشغال) را از جهان‌مان بتَکانیم. رمان کنایه می‌زند، نباید غَریوِ (=صدا، فغان، بانگ) هیچ کسی به لُکنت افتد. جالب این است در ص ۱۶ به نقل از مکاشفات یوحنا، باب سوم، آیات ۱۵ تا ۱۷ آمده است: «نه گرمی، نه سرد، وِلَرم هستی، پس تو را از دهان، قی می‌کنم». بگذرم. دامنه.

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

انسان که به قول مرحوم علامه طباطبایی در ص ۱۹۷ کتاب "تعالیم اسلام" به کوشش مرحوم حجت الاسلام سید هادی خسروشاهی- با سه امر ارتباط دارد، (خدا، خود، همنوع) لازم دارد "دوست" برای خود داشته باشد. اما این دوست باید نیک باشد. حتی عبارت داریم که "آدمی با دوستش سنجیده می‌شود" پس؛ نهایت امر این است انسان باید همنشینیِ نیکان را اختیار کند. شاعر ما شیخ اجل مگر نمی‌گوید:

 

 

"تو اول بگو با کیان زیستی

پس آن گه بگویم که تو کیستی

با بدان کم نشین که صحبت بد

گرچه پاکی، تو را پلید کند

آفتابی بدان بزرگی را

لکه ابر ناپدید کند

پسر نوح با بدان بنشست

خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند

پیِ مردم گرفت و آدم شد"

 

این سرزنش سعدی در پرهیزدادن به انسان از دوستانِ ناباب پند و انذاری بزرگ است. دوستِ ناباب چون اثرگذاری‌اش حتی گاه از مادر و پدر، زیادتر و شدیدتر است، به روابطِ سالم صدمه می‌زند؛ فرد را از راه به در می‌کند؛ بر خُلق و خوی وی نفوذ می‌نماید. به قول شاعر مشهور حکیم سنایی: "با بدان کم نشین که در مانی / خو پذیر است نفسِ انسانی"

 

بزرگان دین آموختند که احترام به دیگران در حقیقت احترام به شرافت انسانی و مزیت دینی و اخلاقی آنان است؛ نه  احترام به هیکل و اندام‌شان. به قول علامه  (در ص ۲۲۷ همان منبع) "در صورتی که شخصی شرافت انسانی و مزیت دینی و اخلاقی خود را از بین ببرَد،  دلیلی برای بزرگداشتِ وی در میان نیست." پس؛ برای انسان -که اسیر اُنس و محتاج محبت و رابطه هست- یک راه بیش نمانده؛  همنشینی با نیکان که آدم را خودساخته می‌کند، نه خودباخته. دامنه.

۱ موافقين ۱ مخالفين ۰

وقتی با این پرسش مواجه می‌شوم که "کامل‌ترین دین بودنِ اسلام" به چه معناست؟ اول دنبال جواب عقل خودم می‌گردم، و چون نیازمند تتبع اهل فن هم هستم، سپس پیِ آراء اهل علم (=دین‌شناسان) می‌روم. اغلب این طور گفته‌اند که اسلام چون آنچه موجبِ قُرب انسان به خدا می‌شود را دقیق بیان فرموده است. (ر.ک: سرشت و سرنوشت. دکتر دینانی. ص ۲۰۰) برای این، اسلام کامل است که چیزی را فروگذار نکرده است. پیام مهم اسلام هم معرفت به خداوند است و اسلام شناخت ما را از خداوند کامل می‌کند. می‌دایند لابد چرا. چون جوهرِ دین که از -غیب الغیوب آمده است- "معرفتِ خداوند" است. اسلام به قول عارفان و متألّهان "پیر نمی‌شود". فقط باید توسط اهل فن تفسیر شود. البته باید به‌هوش بود تا در دام تفسیر هر ناوارِد یا منحرف نیفتاد.  ۳۰ آذر ۱۴۰۲ دامنه.

۳ موافقين ۱ مخالفين ۰

این کاریکاتورِ خارپُشت برای هفته‌ی پژوهش و فناوری چاپ روزنامه‌ی اطلاعات (پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲) مرا به این فکر انداخت سه چند کلمه بنویسم. یکی این که در هر موضوعی فوری راه نیفتیم! گوگل را جستجو کنیم و آنی کپی و آنگاه کات و سپس به اسم خود!!! پِیست (=ارسال) این چه کاری هست آخه؟!

 

 

باید به فکر خود متکی باشیم که خودمان درباره‌ی هر موضوعی چه فکر می‌کنیم و چه رأی‌یی داریم مثل همین خارپشتِ کاریکاتور. هدف تقویت ذهن و فکر خودمان است. کپی از روی نوشته‌های دیگران همان تقلب در امتحانات است که از روی دست دیگران نمره قبولی می‌گیرند، نه هم فقط در دبیرستان، که حتی در مقطع فوق لیسانس. روزگاری همه به آثار قلمی مفاخر ایران تکیه می‌کردند؛ به ابوریحان بیرونی، به ابوعلی سینا، به شیخ اشراق. دومی این که وقتی کسانی برای‌مان نوشتند ما هم برای‌شان بنوسیم. این، روح نوشتن را زنده نگه می‌دارد و راه پژوهشندگی را همواره، هموار می‌سازد. سومی به قول خانم کبرا بابایی -نویسنده‌ی همین متن روی عکس: من پژوهش می‌کنم:

 

"پژوهش کارِ ذهن پرسشگر است، ذهنی که پدیده‌ها را بی‌دلیل باور نمی‌کند... می‌پرسد سپس دنبال دلیل می‌رود... می‌سنجد و سؤال جدید تولید می‌کند... یک جورچین کوچک در ذهن."

 

چرا؟ چون اساس پژوهش همین یک واژه است: "چرا" و حاصل آن می‌شود جوابِ چرا. یعنی همان متن، همان مقاله، همان تز، همان کتابُ تئوریُ تمدن و راه‌چاره. دامنه.

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

کیث پین در کتابش «نردبان شکسته» ترجمه‌ی خانم سمانه پرهیزکاری -که من چاپ هفتمش را دارم و خواندم و تمامش کردم- دست بر مسئله‌ی مهمی می‌گذارد. هیچ چیز به اندازه‌ی سوارشدن بر هواپیما، فانی‌بودن‌مان را به ما یادآوری نمی‌کند. کدام تجربه، وجودی‌تر ازین هست؟ وقتی پرید، دیگر راه فراری ندارید. هیچ اتّکایی، جز صندلی نیست. مجبوری با صدها غریبه یک جا جمع شوی و سطحی از صمیمیتت را به جبر و صور، به خرج دهی. اما در همین لحظه هم، نابرابری وجود دارد. کسانی که ردیف صندلی جلویی نشسته‌اند -که گران‌تر است و دلار بیشتر می‌خواهد- ردیف عقبی‌ها را به دیده‌ی حقارت می‌نگرند.

 

 

نابرابری. آری؛ نابرابری، که محرّک رفتارِ بد است. عاملِ تفاوت است. کُنش‌ها را تخریب می‌کند. موجب احساس فقر است. احساس فقر، به اندازه‌ی خودِ فقر واقعی، از سال‌های عمر انسان می‌کاهد و رفتار را تغییر می‌دهد. نابرابری، آدمی را به تصمیمات متناقض وا می‌دارد که به ناامنی بیشتر ختم می‌شود. از نظر «کیث پین» با برداشت آزاد من:

 

ناهمخوانی‌های میان آرزوهایی که به کُندی تکامل پیدا می‌کند از یک سو، و محیطِ به سرعت در حالِ تغییر از سوی دیگر، یکی از منابع اصلی بدبختی و تباهی دنیای مدرن است. همین است که نابرابری، انسان را از هم جدا کرد. اضطراب پدید آوُرد. سلامت و شادابی را کم نُمود.

 

از دنیای بزرگ، حالا برگردیم به همان هواپیما در مثال کیث پین که یک لوله‌ی صندلی‌دار قطور بیش نیست؛ مدلی کوچک از جهان بس بزرگ ما. در همان هواپیمای به این کوچکی، باز، کوچکترین نابرابری به ستیز میان مسافرین می‌انجامد با آن که همه در هوا معلق‌اند و هراس دارند و هر آن مهیبانه ممکن است به قعر زمین سقوط کنند، ولی با تشدید کمترین حس نابرابری، و با یک اختلاف جزئی، با هم گلاویز می‌شوند. روزانه در خط هوایی سرمایه‌داری‌ترین کشورهای دنیا هم، نزاع‌های خونین در درون خود هواپیما رخ می‌دهد که گاه ممکن است فقط در اثر فشارِ صندلی جلویی توسط مسافر صندلی پشتی، نمودار شده باشد. یعنی حتی در درونِ "دارا"ها هم، سطح تنش وجود دارد. کتاب می‌خواهد بگوید نابرابری، نردبانِ شکسته است. کسانی هم که از نردبان  دنیا با هر فن، یا فریب، یا دانش و تقلّا، و یا حتی رفتار بولهوَسانه بالاتر خود جا کرده‌اند، حق و حقوق ضعیفان را قورت داده‌اند. به تعبیر من: زنگوله‌ی نابرابری، صدایی از جنسِ «فریاد» و خوشه‌های خشم را پژواک می‌اندازدُ به محیط می‌پَرّانَد. بگذرم. دامنه.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

ویل دورانت (۱۹۸۱ - ۱۸۸۵) در بخش اول کتابش «درباره‌ی معنی زندگی» ترجمه‌ی شهاب‌الدین عباسی با عنوان "تمنای معنی" گفت انقلاب صنعتی غرب خانه و خانواده را نابود کرد؛ هر اختراعی قدرتمندان را قوی‌تر  می‌کند و ضعیفان را ضعیف‌تر. غرب خدا را ظاهراً ناپدید !!! کرده است. (ر.ک:  ص ۲۴) وی درین اثر این‌گونه زیبا به ضرورتِ وجود دین پرداخت که اشتباه است اگر این واقعیت را در نظر نگیریم زندگی معنوی ما همان قدر طبیعی است، که زندگی جسمانی ما. اساساً از نظر ویل دورانت وضع طبیعی بشر "امید" است نه یأس. او با قاطعیت رویه‌ی تمدن غرب را نقد می‌کرد.ویل دورانت  -همان طور که  از آن صفحه‌ی بسیار مهمش از روی گوشی‌ام عکس انداخته‌ام- باور داشت دین‌های بزرگ از دلِ نیاز انسان‌ها به این که احساس کنند زندگی‌شان ارزش دارد و سرنوشت‌شان بیهوده نیست سرچشمه گرفته‌ و شکوفا شده‌اند. وقتی چنین ایمانی که مایه‌ی دلگرمی است رو به ضعف گذارَد، زندگی کاستی می‌گیرد و از یک نمایش روحانی به واقعه‌ای زیستی!!! تبدیل می‌شود و منزلَت انسان را نابود می‎سازد. درین شرائط جسارت‌های حیاتی انسان که تحسین او را برمی‌انگیخت، تبدیل به شکّاکیت و تحقیر می‌شود و در پی آن امید و ایمان، ناپدید و ترس و تردید رویّه‌ی روز می‌شود.

 

 

 

مستزاد : اینک همان تمدن -که از خدا هیچ باکی ندارد و به قول زنده‌یاد ویل دورانت  ظاهراً ناپدید!!!  کرده‌اند- آنچه پادگان نظامی آمریکا (=اسرائیل) بر سر مردم فلسطین در باریکه‌ی غزه و کرانه باختری می‌آورد خوشحال است و جانبدار. دنیا تا این حد از معنی در زندگی تهی نشده بود که امروز شده است. غرب با این نگبت و نخوت خواهی‌نخواهی می‌پژمُرَد؛ پژمُرد فعلاً پلاسیدگی‌اش هنوز خوب بیرون نریخت. اهل فن این پژمردگی زندگی غربی و غرب‌لیسانی را دقیق لمس می‌کنند. باایمانی مانع است، تن به هر کاری بشود داد و پای هر کاری را مُهر تأیید بشود زد. دامنه. تا امروز ۲۲ آذر ۱۴۰۲ : بازدید کل سایت دامنه: « ۱۳۴۸۰۹۹ »

۳ موافقين ۱ مخالفين ۰

از جنداب قم تا امامزاده یحیٰیِ ساری!!! شرحی برین سه عکس که از روی مستند "راهِ آبادی"  روستای جنداب سلفچگان شبکه‌ی نور قم انداختم. دارند زعفران برداشت می‌کنند. از قم که ۴۰ کیلومتر به سمت اراک برانیم، سمت راست نرسیده به سلفچگان، ۴ تا دیگه رانده شود، جنداب می‌رسیم. دلِ کویرِ شور را زن و مرد این روستا زعفران کاشتند و ۲۵ سال است ازین محصول -که پیازِ بوته‌اش را از مشهد مقدس آوردند- برداشت می‌کنند. زعفران هم، مورد نیاز شدید مردم ایران است زیرا دست‌کم به چند غذا خصوصاً مهماندهی‌ها حتماً زعفران می‌زنند.

 

 
...
 
 
...
 
 

خواستم گفته باشم گاه در خودِ محل ما داراب‌کلا -که زمینش از بس مرغوب است- شب هسته‌ای زمین افتد صبح نوج می‌زند، ولی سبزی آشی، پلویی، خورشتی و خوردن را حتی می‌روند از شهر توی بازارروز ساری می‌خرند! ای وای! ای حوار! لابد می‌خواهند امامزاده یحیی را هر بار زیارت کنند! و از کوچه‌های تنگ آن خود را به بازارروز برسانند. از قم بیآموزیم؛ فقط فقه را نه. صِرفاً سوهان کَره‌ای را هم، نه. کویر را زمینِ زعفران نمودن و کنارِ کوه را به باغِ بادام تبدیل‌کردن، هم. بگذرم.