منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۲۴۶۶ مطلب توسط «دامنه | دارابی» ثبت شده است

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

لَقَدْ کَانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتَانِ عَنْ یَمِینٍ وَشِمَالٍ کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ* فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَوَاتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ* ذَلِکَ جَزَیْنَاهُمْ بِمَا کَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِی إِلَّا الْکَفُورَ.

یقیناً برای قوم سبا در جای اقامتشان نشانه ای [از قدرت و رحمت خدا] وجود داشت، دو باغ از طرف راست و چپ. [گفتیم:] از رزق و روزی پروردگارتان بخورید، و برای او سپاس گزاری کنید، سرزمینی خوش و دلپذیر [دارید]، و پروردگاری بسیار آمرزنده. ولی [آنان از سپاس گزاری در برابر نعمت، و از فرمان ها او و دعوت پیامبرشان] روی گرداندند، در نتیجه سیل [ویران گر] «عرم» را بر ضد آنان جاری کردیم [که دو باغ آباد راست و چپ منطقه را نابود کرد]، و ما آن دو باغ پُر حاصلشان را به دو باغستانی تبدیل کردیم که دارای میوه هایی تلخ و درخت شوره گز و چیزی اندک از درخت سدر بودند. این [سیل ویران گر] را در برابر کفرشان به آنان کیفر دادیم. آیا جز کُفران کننده را کیفر می دهیم؟ (سوره ۳۴: سبأ- جزء ۲۲ - آیات 15 تا 17، ترجمه شیخ حسین انصاریان)

 

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

«مردم سبا قومى قدیمى از عرب بودند، که در یمن زندگى مى کردند، و نام سبا _به طورى که گفته اند_ نام پدربزرگ ایشان، سبا پسر یشحب، پسر یعرب پسر قحطان است، و منظور از جمله عَنْ یَمِینٍ وَشِمَالٍ سمت راست و چپ آبادى ایشان است. کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ در این ین جمله امر مى کند رزق پروردگارتان را از این دو مزرعه بخورید، و این کنایه است از اینکه این دو مزرعه از جهت حاصلخیزى تمامى اقتصاد آن مردم را اداره مى کرده، آنگاه بعد از امر به خوردن رزق، امر به شکر پروردگار مى کند، که چنین نعمتى و رزقى مرحمت کرده، و چنین سرزمینى به آنها داده بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ شهرى پاکیزه و ملایم طبع، و حاصلخیز، و پروردگارى آمرزنده، که بسیار مى آمرزد، و با یک گناه و دو گناه و ده گناه بندۀ خود را مؤاخذه نمى نماید.

 

کلمه ذلک اشاره به مطلبى است که قبلاً ذکر کرد، یعنى فرستادن سیل و تبدیل دو بهشت به دو سر زمین کذایى،... به طورى که گفته اند- فرق است بین جزاء، و مجازات، چون مجازات تنها در شرّ استعمال مى شود، ولى جزاء در خیر و شر هر دو استعمال مى شود. و معناى آیه این است که ما به مردم سبا چون کافر شدند، و از شکر ما اِعراض کردند، و یا در مقابل کفرشان این چنین جزاء دادیم و ما جزاى بد نمى دهیم، مگر کسى را که بسیار کُفران نعمت هاى ما کند.».

۱ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خدا. هیمه یعنی هیزم که از نِسُوم (=جنگل) جمع آوری می شد و با اسب و الاغ و گاه هم با دوش یعنی کول، به خونه ها آورده می شد. هیمه چند کاربرد مهم برای روستاییان آنجا از جمله دارابکلایی ها داشت:

 

برای بخاری ها.

برای کِله ها (=اجاق گِلی و سنگی قدیمی آشپزی).

برای سوچکه ها (=گرمخانۀ و خشک کُن توتون)

برای ذغال ساختن ها.

برای تندیرها (=تنورهای نون محلی).

و نیز برای خرّاطی های جوگی ها در نوار درّۀ جوگ ملۀ آهنگرملۀ دارابکلا. اما حالا که گاز آمده به روستا، نه از هیمه خبری ست در این گَت مَله، نه از تندیر و کِله. نه از جوگ مله. و نیز نه از اسب و الاغ و دوش و کوله و ذغال و سوچکه ماله.

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

متن‌های حجت‌الاسلام محمدجواد غلامی

بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

 حقیقتِ توبه: دل به خِجلت می‌افتد.

از نوشته‌های خطی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
ای پیامبر! حتی اگر مُشرک ایمنی خواست، ردّ مَکن

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. طی دو سال گذشته تا اکنون سعی مداوم نموده ام تا عُلما و روحانیت روستای دارابکلا -این بزرگان و مفاخران ماندگار محل مان- را به اختصار معرفی کنم تا سهم و نکلیفم را نسبت به حقّی که آنان برگردنمان دارند کمی اَدا کرده باشم. امروز یکی دیگر از کسانی که به نحوی در سلسله روحانیت روستای دارابکلا جای دارد، معرفی می کنم یعنی جناب حاج شیخ ابراهیم بابویه دارابی پدر احمد بابویه دارابی.

 

شیخ ابراهیم، شیخی و آخوندی می خواند. قصد داشت شیخ و روحانی شود. مقداری خواند ولی سختی روزگار و معاش  تنگ آن دوران موجب گشته بود، نتواند این راه را بتمامه طی نماید. مثل برادرش شیخ قربان ذاکر پیشکسوت اهلبیت علیهم السّلام. اما وی هیچ گاه حریم خود را از روحانیت جدا نکرد و از نزدیکان آنان بود و هست و با مرحوم آیة الله آقا دارابکلایی و سایر روحانیان حشر و نشر همیشگی و صمیمانه داشت و دارد. بطوری که همۀ دارابکلایی ها وی را «شیخ ابراهیم» و به لهجۀ محلی «شخ اوریم» می خوانند. او از خاندانی خوب در ببخیل دارابکلاست. از ابتدای جوانی تا کنون یک پای ثابت مسجد و تکیۀ دارابکلا بوده و همچنان در این راه، خادم الحسین (ع) باقی مانده است. و اخیراً برای ساخت تکیۀ ببخیل نیز خیز برداشته است.

 

شیخ ابراهیم اهل کار و کوشش و کشاورزی بود. او ۲۵ سال یا بیشتر، در شرکت نکاچوب کار کرده است و مدتی ست بازنشسته شده است اما دست از تلاش نشسته است. اساساً فردی کاری و تلاشگر و پُر جُست و خیز است. مردی خوش اخلاق، مذهبی، متدیّن، خدوم و درستکار و از مردان مورد وثوق روستاست. مهمانواز است. سال های دور وقتی بارها و بارها با رفقا به اتاق مجردی و مخصوص رفیقمان احمد در بالاخانه ی شان می رفتیم، از او و همسر نیک و مهربانش جز خوش رویی و استقبال و خوشحالی و پذیرایی های عالی چیزی ندیدیم.

 

برای این مرد مذهبی و نیک محل، آرزوی بقای عمر و سعادت و سلامت می کنم. چون بنا بر خلاصه نویسی ست به همین مقدار بسنده می کنم و نامش را ماندگار می دانم و به او و همسر بسیار مهربانش و نیز دوست ارزشمندم احمد سلام و سپاس دارم. از جناب یک دوست بابت تهیه و ارسال عکس های ایشان بسیارممنونم. پایان.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامه‌ی «آنچه بر من گذشت» درین قسمت به چند نکته‌ی دیگر از زندگی‌ام می‌پردازم: مدرسه‌ی راهنمایی شهید سیروس اسماعیل‌زاده در انجیردِلینگه‌ی داراب‌کلا در سال‌های اولیه‌ی ۱۳۵۸ که انقلاب میدانی آزاد برای نشاط فکری مهیا ساخته بود، به محیطی پرمسأله مبدّل شده بود. هم حامیان جریان‌ها و گروه ها سعی می‌کردند از محیط مدرسه، یارکِشی کنند و هم روحانیون محل تلاش می‌کردند نوشته‌ها، کتاب‌ها، مواضع و سخنرانی‌های خود را به محیط دانش‌آموزی هم تعمیم دهند.

 

 

من به مدد سیدعسکری شفیعی دارابی که در سپاه ساری آمد و شد روزانه داشت، مجلۀ «رسالت دانش آموز» را که توسط سپاه مازندران نوشته می شد، به صورت هفتگی و مداوم به دانش آموزان مدرسه و جوانان محل می‌فروختم. قیمت آن به گمانم یک تومان بود. حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی چند باری هم برای سخنرانی به مدرسه آمده بودند و هم بارها کتاب های خود را برای ارائه با قیمت مناسب و گاه رایگان به مدرسه ارسال کرده بودند. مانند کتاب‌های: «تاکیتکهای متنوع کمونیسم». «ولایت فقیه به زبان ساده» و... . کار دیگری که من در مدرسه ایجاد کرده بودم راه‌اندازی و فعال کردن و رونق بخشیدن کتابخانه مدرسه بود که از سوی جناب محمد مؤتمن سورکی مسئول آن شده بودم و گاه به گاه مسابقه هم طرّاحی می کردم و به کمک انجمن اسلامی محل و مدرسه جایزه می دادیم. علی ملایی در این راه با من همراه بود.

 

یک چیز دیگر در آن مدرسه این بود در سالی که من به دبیرستان ۲۲ بهمن سورک رفته بودم، بازهم به دلیل رابطۀ صمیمانه ام با رئیس و معلمان مدرسه راهنمایی دارابکلا که گویی با همدیگر با آن همه اختلاف سن، عین رفیق و دوست بودیم، پایم به این مدرسه باز بود. لذا هر هفته مجلۀ «رسالت دانش آموز» سپاه را می آوردم و توزیع و فروش می کردم. در همین ایام و به واسطۀ همین اقدام فروش مجله و اشراف داشتن به محیط مدرسه، دختری از مدرسه توجه ام را به خود جلب کرد. بی آن که گرایش درونی ام را به او بروز دهم، این حالتم که در درونم جرقه شد، از وی مخفی نگه داشتم و نمی دانستم آیا او هم به من چنین است یا نه. من او را در سال ۱۳۵۴ هم در یک شب عروسی (عروسی آق‌ابراهیم احمد ملایی) از شکاف و لای درِ اتاقی که مخصوص حضور زنان بود، در منزل مرحوم حاج حسین شیردل (پدر محمدعلی شیردل و پدرزن احمد ملایی) دیده بودم. ادامه دارد.

(آنچه بر من گذشت)

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. کایری چیست؟ کایری کارکردن است نه کارگری نمودن. یعنی قرضی رفتن و قرضی پس دادن است. این یک نوع تعاون و یاری دادن بدون مُزدگرفتن است. کایری یک فرهنگ است. یک روحیه. یک اخلاق خوب. کایری در روستای دارابکلا میان مزرعه داران بسیار رایج بوده است که اندک اندک، آرام آارم و شاید هم آنی و همزمان، رو به کاستی نهاد و محو شد. توتون، آفتابگردان، دام، شالی و اغلب کارهای کلان کشاورزی از کاشت گرفته تا برداشت به صورت کایری بوده نه کارگری و اجیری.

 

چرا این بحث کایری کارگری را به وسط آورده ام؟ چون خواستم بگویم فرهنگ یاری رسانی به مدد کایری، در حال فروپاشی ست. دیگر سُو و نور و روحِ این فرهنگ و کمک و قرض به همدیگردادن، رو به خاموشی نهاده است و همه چیز با پول و سود و بهره و ربا میان مان تقسیم و ردّ و بدل می شود.

 

می خواهی رأی بدهی، تدلیس می شود؛ یعنی فریب و پنهان کاری. مثل خرید و فروش ناروای رأی ها که بدتر از تقلُّب کردن هاست. می خواهی مشاوره بگیری، تقلید می شود، یعنی کُپی از روی فرمول های غربی. می خواهی روضه بگیری، تطمیع می شود، یعنی واریز پیش پیش و بیش بیش به حساب مدّاح، نه ذاکر  بی ریا. می خواهی باغ بکَنی، تحریم می شود، یعنی کسی کایری نمی کند. اول پول و مزدش را می خواهد بعد بیل و کُلنگش را می آورد. می خواهی منبر منقبت بگیری، تحمیل می شود. یعنی اول باید پاکت «حاج آقا» را مهیّا کنی. البته نه همۀ آنها که اغلب بسیارشریف اند و همی باعزّت، بلکه معدود انگشت شمار آخوندهایی که از این راه ارتزاق می کنند و برای خویش کیسه دوخته اند و دین را با فقط خُرافه و گزافه می دوزند. می خواهی راست راست راه بروی، تحریک می شود؛ یعنی تا جُنبیدی که بری، جُنبنده ای خزنده وَش، جیبت را راحت و مُفت و کُفت ربوده است. آری، کایری که هیچ شد، مانده کار و کارگری که اون هم چینی و پکنی شد

(فرهنگ لغت دارابکلا)

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

متن‌های حاج  سید تقی شفیعی

بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. اِروای تِه هَچّه بَمِرده. به عبارتی شُسته رُفته تر این اصطلاح در گویش دارابکلایی ها یعنی به اَرواح هر چه مُردگان تو. این زمانی اوج می گیره که میان دو یا سه نفر در کنار هم این حالات پدید آید: موقعی که یکی بگه: اِتّا خبر دارمه اعی بعداً گوومّبه. طرف و طرف های این فرد مثل فردِ فلفل خورده به ولوِله و هیجان می آیند و به اِصرار مثل عین چسب فوری می چسبند و می گن:  اِروای تِه هَچّه بَمِرده باعی (=بگو). جان مادرت باعی. زود باهی. مِه دل حُوسوس هِکته جان من باعی. تِه جّد قسم باهی.

 

زمانی یکی از یکی چیزی بخواد مثلاً بیلی، زنبیلی، موتوری، بینجی و پیچ ومِهره ای. طرف تا بگه ندارم، این سمج می شه می گه:  اِروای تِه هَچّه بَمِرده هادِه. زود پس دِمبه. و یا وقتی یکی بی خیال باشه و هیچی نجُنبه به او از سر لَج یا خوبی می گن اِروای تِه هَچّه بَمِرده، یِ کّمه تکون بَخور. تِره بخُّدا قسم اتّا کمه انصاف دار.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا . قونجولوک. وضعیتی ست در آدم که در آن سرش را خم، پُشتش را غوز و حالتش را پَکر می کند. بنابراین هر گاه فردی در گوشه ای چنین حالی بایستد و پروخ بزند، دارابکلایی ها به چنین فردی می گویند ها چیه! چرا قونجولوک زدی؟ عزا گرفتی!

 

انسان موجودی ست آکنده از انواع احساسات، نگرانی ها، خیالات و دارای جسمی آسیب پذیر و روانی تحریک پذیرتر. نمی توان گفت قونجولوک، افسردگی ست. اغلب نوعی رفتار و عادت است برای افراد، چه در برابر سرما، چه در موقع انتظار، چه در حین خبرِ بد شنیدن، چه زمانی که تنهاست، چه موقعی که می خواهد آفتاب بگیرد و چه آن هنگامی که می خواهد به کسی رو بزند پولی قرض بگیرد، معمولاً قونجولوک می زند و دو کف دستش را به هم می مالد و از دهنش اصواتی، یا هَعی، یا کفی، یا بخاری، یا خنده ای، یا غمی و یا چشمانِ تارکرده ای نشان می دهد. قونجولوک، معمولاً در حالت ایستاده بیشتر رخ می دهد تا نشسته. گاهی هم ناخواسته خود را به وضع قونجولوک در می آورد. حالتی که غمگین بودن فرد را نشان می دهد. راستی معادل فارسی قونجولوک چیست؟

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

صبر جمیل در آیه پنج سوره معارج: «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلا» به چه معنا است؟ پاسخ اجمالی: صبر جمیل به معناى «شکیبایى زیبا» است، و آن صبر و استقامتى است که برای خدا صورت گیرد و تداوم داشته باشد؛ یأس و ناامیدى به آن راه نیابد؛ و توأم با بی‌تابى، شکوه و آه و ناله نگردد. صبر جمیل؛ شکیبایى در برابر حوادث سخت و آزمایش‌های سنگینی است که نشانه شخصیت و وسعت روح آدمى است.

 

صبر و بردباری از اوصاف برجسته پیام آوران الهی است که در بهره‌مندی آنان از ولایت و رسالت تأثیرگذار بوده است. صبر جمیل؛ صبرى است که پیامبران الهی در برابر اذیت و آزار مخالفان و مشرکان می‌دیدند؛ مشرکان و مخالفان آنان را ساحر و دروغ‌گو می‌خواندند؛ بشارت‌های آنان را تکذیب می‌کردند، اما آنان لب به شکوه باز نمی‌کردند.

 

مؤمنان کسانى هستند که در برابر حوادث هرگز پیمانه صبرشان لبریز نمى‌‏گردد، و سخنى که نشان دهنده ناسپاسى و کفران و بى‏‌تابى باشد بر زبانشان جارى نمى شود؛ صبر آنها، صبر زیبا و جمیل است. همان‌گونه که بیان شد؛ صبر و بردباری از اوصاف برجسته پیام آوران و اولیای الهی است، اما برخی از آنان نمونه بارز شکیبایی‌اند؛ نظیر صبر حضرت ایوب (ع) در برابر رنج‌های فراوان، بیماری‌های بسیار شدید که موجب شد تا خانواده و بستگان نزدیکش از او فاصله بگیرند، به گونه‌ای که تنها ماند، نه یارای حرکت داشت و نه کسی بود تا او را کمک کند، اما هرگز لب به ناله و شکوه نگشود و جز به خدای متعال به کسی متوسل نشد.[۱] شکیبایی حضرت ایوب در برابر حوادث و ناملایمات به اندازه‌ای زیبا و برجسته است که در فرهنگ دینی ما «صبر ایوب» عنوان نمادینی شده که زبان‌زد خاص و عام است.

 

صبر یعقوب در فراق یوسف(ع)،[۲] صبر پیامبر اسلام(ص) در برابر استهزاء و تکذیب و آزار مخالفان،[۳] بویژه تحمل شرایط سخت محاصره در شعب ابی‌طالب، صبر امام علی(ع) به مدت ۲۵ سال برای صیانت از کیان اسلام،[۴] صبر امام حسین(ع) در روز عاشورا[۵] و صبر زینب کبری(س) در برابر حوادث روز عاشورا، کوفه و شام.[۶] این نوع صبرها از مصادیق روشن صبر جمیل در تعالیم و آموزه‌های دینی ما است.

 

 

نکته‌ای که در این موضوع قابل دقت است، این است که اگر کسی سؤال کند در قرآن کریم در داستان حضرت یعقوب(ع) آمده است که وی در فراق یوسف آن‌قدر گریه کرد که چشمانش را از دست داد، آیا این بی‌تابی با صبر جمیل در تقابل نیست؟![۷] پاسخ آن است که قلب انسان کانون عواطف است، جاى تعجب نیست که در فراق فرزند، اشک انسان جارى شود، این یک امر عاطفى است، آنچه در این مورد مهم است؛ آن است که انسان کنترل خویشتن را از دست ندهد و سخنی بر خلاف رضاى خدا نگوید و یا کاری بر خلاف خواست الهی مرتکب نشود. از روایات استفاده مى ‏شود همین اشکال را هنگامى که پیامبر اکرم(ص) در مرگ فرزندش ابراهیم اشک مى‌‏ریخت به آن‌حضرت گرفتند که شما ما را از بی­ صبری نهى می‌کنید، اما خودتان اشک مى‌‏ریزید؟! پیامبر در جواب فرمود: چشم مى‌‏گرید و قلب اندوهناک مى‌‏شود، ولى چیزى که خدا را به خشم آورد نمى‌‏گویم.[۸]

 

منابع:

[۱]. ر. ک: جوادی آملی، عبد الله، سیره پیامبران در قرآن، ج ۷، ص ۷۳ – ۷۴، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.

 

[۲]. «وَ جاؤُ عَلى‏ قَمیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ..»؛ و پیراهن او را با خونى دروغین (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند گفت: «هوسهاى نفسانى شما این کار را برایتان آراسته! من صبر جمیل (و شکیبایى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت. یوسف، ۱۸٫

 

[۳]. «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً»؛ پس صبر جمیل پیشه کن. معارج، ۵٫

 

[۴]. «فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا»، شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق، صالح، صبحی، ص ۴۸، هجرت، قم، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.

 

[۵]. که در برابر انبوه مشکلات می‌فرمود: «إلهى رضى بقضائک لا معبود سواک‏»؛ صدر الدین شیرازى، محمد بن ابراهیم‏، شرح أصول الکافی، محقق، مصحح، خواجوى، محمد، ج ‏۱، ص ۹۶، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۳ ش.‏

 

[۶]. «فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِکِ فَقَالَتْ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا»؛ ابن زیاد گفت کار خدا را نسبت به برادر و اهل بیتت چگونه دیدى، حضرت زینب فرمود:‏ من جز زیبایى چیزى ندیدم. ابن طاووس، علی بن موسی، اللهوف على قتلى الطفوف، ترجمه، فهرى زنجانی، سید احمد، ص۱۶۰، جهان، تهران، چاپ اول، ۱۳۴۸ش.

 

[۷]. ر. ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏۹، ص ۳۵۱- ۳۵۳، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۷۴ش.

 
[۸]. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ‏۳، ص ۲۸۰، مؤسسه آل البیت علیهم السلام‏، قم، ۱۴۰۹ق. «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) فِی حَدِیثٍ قَالَ: لَمَّا مَاتَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) هَمَلَتْ عَیْنُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) بِالدُّمُوعِ ثُمَو قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَ یَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لَا نَقُولُ مَا یُسْخِطُ الرَّب‏». (منبع)
۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. چَخ دَسّی. چَخ دَسّی (=چرخ دستی) هم لغت است، هم خاطره و هم عصای دست جوان های آن روزگار پرحادثه. برای ما در آن دورۀ قشنگ بچّگی ها، این چَخ دَسّی ها از مِرسدِس بنز آلمان هم گران تر! و دوست داشتنی تر بود. چند لاشه تخته بود، دو راسته چوب، چند میخ، یک تکّه ریسمان و نیز سه بلبرینگ (=Ball bearing) کارکردۀ مُستعمل. یعنی چرخنده ای که ما را دورتادور روستا و نِسوم (جنگل) می چرخاند؛ بلبرینگ ها را از کَتل کَش دارها، کامیون دارها، از اینوَر و آنوَرها، از این و از آن ها به رایگان و مُفت می گرفتیم. چه می کردند جوان های روستای دارابکلا با این چَخ دَسّی ها؟

 

این کارها را: در هر لیزتپه سر، سُرسُره بازی می کردند. هیمه (=هیزم) می آوردند. توتون و گندم و آفتابگردون بارش می کردند. علف و خال (=شاخه های نَرمه درختان) برای بُزی و گو و گوسفند می آوردند. برخی هم دُکّان و فرمون و مأموریت! با آن می رفتند که قند و روغن و خربزه و پنبه تیم و آدامس خروس نشان بارش کنند به خونه ها بیاورند و چهارشاهی از پدرمادر بگیرند. برخی ها هم با آن سوارکاری می دادند و انواع بازی. حتی برخی ها وقتی می خواستند جول غورزم و قارت خیل و مصیّب رَف بِن، اوولی (=شنا و آب تنی) برن، با همین چخ دسّی می رفتند. اساساً برترین ابزار بچه های آن دوره ها بود. اگر بگم نوموزه بازی! هم با چَخ دَسّی می رفتند، زیاد بلوف! نزده ام. هر کسی سعی می نمود بهتر از دیگری چَخ دَسّی بسازد و مانور تفاخُر بدهد. بگذرم که این وسیله، از وسائط نقلیه ی اصلی محل و محلّه و کوچه پس کوچه های روستای ما و اوسا و مُرسم و شاید هم جامخانه و اَسرم و پیله کو و کیاپی و لالیم و انجیرنسُوم بود.