تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
ناشناس : درود جناب طالبی حمله به سرداران نظامی در میانه ی جنگ بنظر شما سزاست . آنچه خود میگویی را قبول داری . !؟ اینکه تهدید بالفعل است و سرداری در حفاظت از فرمانده که نه رهبر و مرجعش اعلام پشتیبانی کند . این خطاست . تو به کدام قبله و محرم نگاه میکنی که اینچنین شدی !!!!! اصلن همه جمهوری اسلامی کارهایش خطا اندر خطا ... -
ناشناس : سلام پاسخی به نوشتار صریح بانو اُنظُر ✍️ در این روزگار که بیشتر، سکوت میکنند یا از کنارهگیری و محافظهکاری دم میزنند، گاه نوشتاری میآید که بیهیاهو، اما با شجاعت، تلنگر میزند و دردهای نهفته را به زبان میآورد. نوشتار ۱۳گانهی بانو «أنظر» خطاب به علی شمخانی، از جنس همان یادداشتهاست؛ تذکری زیرپوستی اما ... -
ناشناس : متن پیام مرجع تقلید معظم حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی به شرح ذیل است: بسم الله الرحمن الرحیم هر شخص یا رژیمی که برای ضربه به امت اسلامی و حاکمیت آن رهبری و مرجعیت را تهدید کند یا (لاسمح الله) تعرضی نماید حکم محارب دارد و هر گونه همکاری و تقویت آن توسط مسلمانان یا دولتهای اسلامی حرام است و لازم است عموم ... -
قاسم بابویه دارابی : خدا را شکر بعضی ها تازه از خواب ناز بیدار شدن باز هم شروع به حراحیف و شبهه افکنی برای رهبری حکیم نمودن و از اسرائیل تمجید تلخی او بعد ۱۵ روز که از جفت کوه خف شده بود و شبانه از انجا تا انار قلد را می رفت تا اوضاع را رصد کند او این ندت در شغال اباد بصرف اب گندیده بود زر بیحا نی زند عرضه نداشت تجاوز رژیم ... -
ناشناس : سلام آقاابراهیم، صبح بهخیر 🟩حق یا تکلیف 🔻 امام حسین علیهالسلام وقتی تصمیم به مقابله با یزید گرفت، به تمام همراهان خود اجازه انتخاب داد؛ به بیان امروزی، حضور در میدان مبارزه را برای دیگران "تکلیف" نکرد، بلکه "حق" انتخاب و تصمیمگیری برای آنان قائل شد. جلیل قربانی -
ناشناس : درود و عالی سکه و ستیزه را تفسیر کردی . از اینجا بود که دین ابزار قدرت شد . نه راهنمای حقیقت و آرامش برای زندگانی مردم .🙏🙏🖤🖤 امیر رمضانی دارابی -
ناشناس : دنیای اقتصاد- استفنوالت : حمله گسترده اسرائیل به ایران، جدیدترین دور از نزاع این رژیم برای حذف یا تضعیف تکتک مخالفان منطقهایاش است. در پی حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل نبرد سهمگینی را برای نابودی مردم فلسطین بهعنوان یک نیروی سیاسی معنادار آغاز کرد؛ تلاشی که توسط سازمانهای ... -
ناشناس : عصر ایران ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ نوت: «آژانس بینالمللی انرژی اتمی سازمان ملل میگوید بخش زیرزمینی سایت هستهای نطنز در نتیجه حملات اسرائیل «آسیب مستقیم» دیده است. تأسیسات نطنز حدود ۷۰ زنجیره سانتریفیوژ در دو کارخانه غنیسازی دارد که یکی از آنها زیرزمین است. ایران همواره تلاش برای ساخت سلاح هستهای را رد کرده اما ... -
ناشناس : سلام رویداد۲۴| در ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ نشر داد : «حساب توییتری منسوب به رهبر انقلاب در توییتی به زبان عربی نوشت: باید با قاطعیت با رژیم صهیونیستی تروریست برخورد کنیم. ما هرگز با صهیونیستها سازش نخواهیم کرد.» -
ناشناس : رویداد۲۴ در ساعت ۲۳ / ۵۸ دقیقه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ انتشار داد. لینک .
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- انقلاب اسلامی
- دامنه کتاب
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- مباحث دینی
- گوناگون
- ایران
- مسائل روز
- فرهنگ لغت دارابکلا
- جهان
- قرآن در صحنه
- مدرسه فکرت
- دارابکلایی ها
- روحانیت ایران
- لیف روح
- جامعه
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- روحانیت دارابکلا
- جبهه
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- آمریکا
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- روزبه روزگرد
- کبل آخوند ملاعلی
- اوسا
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
تیر ۱۴۰۴
۴
-
خرداد ۱۴۰۴
۲۱
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۰
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۲۰
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۸
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۱
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۲
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۶
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۹
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
مدرسه فکرت ۵۶
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت پنجاه و ششم
بحث ۱۴۵ : این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود: در آغاز سال ۱۳۹۹، چه کتابی را در دست مطالعه دارید؟ و یا چه کتاب و مقالهای گزینهی شما برای خواندن است؟ چنانچه مایل به شرکت در این گفتوگو هستید، برداشت خود از آخرین کتاب و مقالاتی که خواندهاید و یا مشغول مطالعهاید، بگویید.
جهد، جهش، جهاد، اجتهاد
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
عضو مدرسهی فڪرت
به نام خدا. سلام. این چهار واژه به هم نزدیکاند. سازگاریِ تغییرواره در آن هست. جُستن و جَستن در آن هست. ڪوشش و پرش و دگرگونی نیز در آن هست.
۱. جهد (=تڪاپو) باید داشت؛ چون انسان جُنبنده است، نه جامد.
۲. جهش باید داشت؛ چون تڪاپو با جهیدن و تغییرِ مؤثر، است و ثمرهی آن سازوارگی. انسانِ راڪد، جامعه را به رڪود میڪشاند، و رڪود، ڪناردستِ رِخوت (=سُستی) مینشیند تا خَمودی (=ضعف و بیحالی) و خامی بنشاند. ڪه مَباد. مَباد.
۳. جهاد (=مبارزهی ڪفایی) باید داشت؛ چون انسان هم در مبارزهی با نفس و هم در مبارزهی با خصم، باید دستبهدفاع باشد و نگذارد در درون برای «جهاد اڪبر»ش و در بیرون برای «جهاد اصغر»ش، بلغزد.
۴. اجتهاد باید داشت؛ چون انسان با تمنای ڪوشش فڪری و فڪرتآفرینی پیش میرود و بر جهل و نادانیها چیره میگردد. در پهنهی تخصصی، اجتهاد به اهلش واگذاشته میشود ڪه با خرَد و تدین و روش، فقاهت میڪنند و استنباط شرعی، تا بشر «راه طیشده»اش را گم نڪند. اما در پهنهی عمومی، همهی آدمیان، بنا به آموزهی قرآن، باید اهل تدبّر باشند و اجتهادات و فهم فڪری و جهد عقلی.
بُرشی بود بر چهار مفهوم، تا دنبالهای داده باشم به وسع و اندازهی درڪم، بر پیام رهبری به واسطهی برگزیدن سال «جهش».
ایران. قم. بهار. ۱ فروردین ۱۳۹۹
پاسخ:
سلام. با شما درین تبصره موافقم. امام علی-علیهالسلام- یک مثال بیهمتا برای امیر سخن و امین سکوت است، ۲۵ سکوت کرد، چون مصلحت بود برای حقیقت اسلام. و سالها سخن گفت چون حقیقت بود برای مصلحت مسلمانان. پس، هم سخن، هم سکوت، اما هر کدام به وقت خود.
به قول شیخ سعدی:
اگر چه پیش خردمند خامُشی ادب است
به وقت مصلحت آن بِه که در سخن کوشی
دو چیز طیرهی عقـل است دَم فـرو بستن
به وقتِ گفتـن و گفتــن به وقتِ خامــوشـی
پاسخ:
من بر این باور زندگی میکنم که اسلام جمعبندی کامل و تامّ همهی آوردههایِ همهی فرستادگان خداست و در آیات نخست بقره نیز، شش ویژگی مؤمنان و پارسایان نشانی درستی به این آموزه است.
اسلام -که مسلمین به آن ایمان آوردند و مسلِم شدند- دین کاملی است که تمام آنچه در ادیان الهی بهصورت تحریفنشده وجود داشت، در خود جمعیت داد. تسلسل نبوت هم موجب شد تا حضرت ختمی مرتبت (ص) آخرین آموزههای خدا را به بشر ابلاغ کند و دریچهی پیامبری را بسته نگه دارد. پس؛ آنچه در ادیان ماقبل است در اسلام کاملشدهاش موجود است، اما آنچه در ادیان سابق و اسبق است، شکل کاملشدهیی دین مُنزَل و وحیانی نیست. موحد اگر گوش به آسمان دارد، فطرت و عقل حکم میکند به دین کامل و تمام رجوع کند.
مثال میزنم اگر هر فرد مسلمان به عنوان روحانی یا آگاه به اسلام، اگر بخواهد اصل دعوت را پیاده کند، در جای جای جهان مردم را به کدام دین فرا میخواند؟ من فکر میکنم عقل سلیم میگوید به آخرین آوردههای خدا توسط حضرت محمد (ع) که آخرین دین منزل است و در واقع نوینترین آن. که تمام اصول و فروع آوردههای پیامبران پیشین را در خود جای داده است و مصدّق آن است. حال اگر کسی از آن ادیان به دین اسلام رجوع نمیکند، دست از توحید شاید نکشیده و مأجور هم هست، اما بههرحال به آخرین نامهی خدا به بشر که توسط محمد مصطفی (ع) گشوده شد، توجه نکرده است.
نادیده نینگارم که برای هیچ دینداری در هر دینی داوری نمیکنم، داور خداست. اما من اسلام را -که در شیعه شکل بینقص یافته است- میپذیرم.
پاسخ:
یک سؤال ساده: فرض میکنیم من بیدین هستم، شما اگر بخواهی مرا دعوت به دین بکنی، با توجه به اینکه روحانی هستی، مرا به کدام دین فرا میخوانی؟
پاسخ:
حالا یک سؤال سادهتر: پس چرا به عنوان یک روحانی در مقام دعوت، مرا به مسیحیت و یهودیت و زرتشتیت دعوت نمیکنی؟
پاسخ: از از پاسخ فرار کردی. حق میدهم که نمیتوانی در مقام جواب من بر آیی. چون تفسیر شما از «اسلام» به عنوان یک مکتب نه به عنوان یک «مفهوم» از نظر من نادرست است. از سوی من بحث تمام.
جناب آقای... سلام
در مورد محمدرضا شجریان نوشتی. خواستم بگویم مزیتهای وی انکارنشدنیست. اما دو کاستی هم داشت که آسیب بود. البته کاستیهای من، خروارخروار است و اَستَر هم نمیتواند حملش کند. اما دو کاستی او این بود:
۱. وقتی «تفنگت را زمین بنداز» را خواند، یک سوی ماجرا را توبیخ کرد، نه دو سوی ماجرا را. زیرا آن سوی هم تفنگ برداشت و تیر انداخت.
۲. وقتی جلای وطن کرده بود، نباید آن تصویرها با «معلومالحال»ها رخ میداد.
او اینک در بستر بیماریست و برایش آرزوی سلامتی دارم و با آهنگهایش بزرگ شدم و با صوت قرآنی «ربنّا»یش مانند همهی روزهداران ایران، بارها و سالها لب به طعامِ افطار گشودم.
پاسخ:
دو نکتهات، جنبهی جامعهشناختی دارد و ناشی از بینش شماست. اهمیت هم دارد. اما احتمال میدهم منظور مرا در قضیهی تفنگ بر زمین انداختن را نگرفتی. چون اگر در آن ماجرا انداختن تفنگ سزا بود، اما انداختن تفنگ در همهجا صلاح نیست. مثل قدرت موشکی ایران که بازدارندگی دارد و باید «قوی» بود و بهموقع شلیکش کرد. البته قوی و معنوی هر دو با هم پیش میرود. ممنونم از نکاتت. بیشتر بخوانید ↓
درگذشت سید محمد هاشمی دارابی
دوست گرامیام جناب آسید احمد هاشمی. سلام علیکم. مصیبت بزرگی که در فقدان پدر مهربانتان، مرحوم سیدمحمد هاشمی، بر شما عارض گشت، بر بنده نیز احساس اندوه افزود. آن پدر، نزد همگان انسانی بشّاش، گرم، صمیمی و مهربان بود. از روحیات ایشان خاطرات دارم؛ زیرا او بر من مهربانی مینمود و زیاد بر دلم مینشست.
مرحوم سید محمد هاشمی
۵ شهریور ۱۳۹۵. دارابکلا. منزل حاج علیمحمد غلامی
از دستدادن پدر، حقیقتاً طاقتفرساست. من اثرات چنین ضایعهای را به خود درک کردم که چه سخت است خاکسپاری والدین و پرسوزتر از آن وداع جانسوزشان و سپس در روزهای پسین، احساسات دلتنگی که سراغتان خواهد آمد. تسلیت مرا بپذیر. شکیبایی و بردباری این درد را برایتان و منتسبان، ازجمله دوست مهربان و بزرگوارم آقسید رسول هاشمی آرزومندم. خدا رحمتشان بدارد. برادرت: ابراهیم
مدرسه فکرت ۵۵
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت پنجاه و پنجم
سلام بر ااعضای نغمه
از نظر من اجازات مراجع عالیقدر به روحانیونی که استحقاق و فضیلت دارند، امری مبارک و شایسته است زیرا هیچکس بهتر از مراجع و مجتهدین بزرگ، شاگردان حوزه را نمیشناسند. برای امثال ما هم وقتی یک روحانی از مرجع سرشناس اجازهنامه داشته باشد، وثوق و اعتماد میآفریند. البته این اجازات لزوماً باید بر مبنای سنت رایج باشد و از دخالتها و حُبوبغضهای عوامل غریبه بهدور. و لابد بهدورند. درود میفرستم به اساتید مبرّز و مبارز در نغمه.
انگل
برداشتهایم از فیلم «انگل». محصول ۲۰۱۹ ڪرهجنوبی. برندهی جایزهی نخل «ڪَن»، برندهی ۴ جایزهی اُسڪار و چند جایزهی دیگر. وقتی ازین همه امتیاز فیلم سردرآوردم، رفتم سراغش ببینم ڪه «انگل» مگه چه میخواهد بگوید. نشستم دیدم. فیلم ۲ساعتو۲دقیقه است اما بیننده را میخڪوب میڪند تا ثانیهای را از دست ندهد. به سراغ یڪ مسألهی جهانی میرود؛ زندگی سرمایهداران و بیچارگان، داراها و ندارها، ڪه دنیای سرمایهداری به این نڪبت و شڪاف بیرحمانهی طبقاتی دامن زده است. در واقع از نظر من، تمام حرف فیلم این است ڪه نظامهای سرمایهداری در اثر ثروت و رفاه و بیعاری، میان پولدارها و فقرا فاصله، تضاد، شڪاف، تنفّر و در نهایت حس تقابل خونین انداخته است.
یڪ خانوادهی بااستعداد چهارنفره (پدر و مادر و پسر و دختر) ڪه ڪارهایی با درآمد بسیار ناچیز دارند، مانند ساخت جعبه پیتزا، توزیع ڪیڪ تایوانی و... در یڪ زیرزمین ساختمانی قدیمی زندگی میڪنند، در اثر فلاڪت و فقر، خودبهخود وادار میشوند با شگردها و حیلههای حرفهایی وارد زندگی و خانهی مجلّل یڪ سرمایهدارِ ثروتمند مرفّه به نام آقای «پارڪ» شوند. اینطوری:
پسر برای تدریس خصوصی زبان انگلیسی به «داهیه» دخترِ آقای «پارڪ» به زندگیشان راه مییابد و دختر دلباختهی وی میشود و اسرار زندگیشان را فاش میڪند. پسر با یڪ حیلهی تازه به «داهیه» میگوید دخترعموی وی هنردرمانی وارد است و میتواند به برادر خردسال شما ڪمڪ ڪند تا از این بحران روحی خلاص شود. در حقیقت، دخترعمو همان خواهر پسره است ڪه از این طریق وارد خانهی «پارڪ» میشود. حالا این دختر با شگردِ بدنام ڪردن رانندهی «پارڪ» به اعتیاد ڪوڪائین، دسیسهچینی میڪند تا پدرش را رانندهی «پارڪ» ڪند، اما نمیگوید پدرش است، میگوید عمویش است ڪه به شیگاگو رفته است. پدر هم با این شگرد، وارد خانهی «پارڪ» میشود. و حالا پدر با دسیسهای دیگر باعث میشود زن خدمتڪار خانه، از آنجا اخراج شود و به جایش همسرش به عنوان مستخدم وارد زندگیشان شود. و شد، بیآنڪه ڪسی بفهمد. با چهار شگرد، این خانوادهی چهارنفرهی فقیر، بیآنڪه نسبت خود را لُو دهند، در خانهی «پارڪ» مشغول میشوند: معلم زبان، مربی هنردرمانی، راننده، خدمتڪار. از اینجا فیلم -ڪه بخش عمدهی آن در قالب ڪمدی تلخ پیش میرود_ شڪاف طبقاتی دونوع زندگی رفاه و راحت و مَلول و فلاڪتبار را به بیننده مینمایاند، ڪه مقصر اصلی آن نظام سرمایهداری بیرحم است و بیعدالتی محض.
من خودم در هنگام دیدن فیلم، بر این فلسفهی زیستی نقب پرسشگرانه زدم ڪه اساساً چگونه میشود یڪ تز اقتصادی را با امپراطوری رسانه، به عنوان تفڪری برتر، جهانی، قابل پیروی و حتی پایان تاریخ خواند، در صورتیڪه همین تز عامل اصلی فلاڪت و شڪاف میان دارا و ندار در درون ڪشورهای سرمایهداریست؟ تا آن حد ڪه «بونگ جون هو» در درون همان ڪره جنوبی پیدا میشود ڪه با این فهم تیز، به نقد عمیق و نفی چنین نظام ظالمانهای میرسد. «پارڪِ» سرمایهدار از طبقهی فرادست، برای آموزش دختر و پسر خردسالش، نیازمند دو معلم زبان و هنردرمانی شدهاست ڪه هر دو از طبقهی فرودست ڪره جنوبیاند. نشاندان واقعیتی به اسم دوگانهی فقر آموزشی و فقر اقتصادی. بگذرم.
فیلم بهخوبی و رسا میرساند ڪه در ڪره جنوبی هر خانهی مرفّهای، یڪ زیرزمین بتونی عمیق تودرتو دارد ڪه از ترس موشڪهای ڪره شمالی به عنوان پناهگاه در روز مبادا عمل میڪند. اما چون چنین حملهای فقط در حد تصوّر مانده است، این زیرزمینها -ڪه مانند سیاهچالههای تنگ و پیچدرپیچ و مَخوف در اعماق چندمتری بَرجها و خانههای باشڪوه و شیڪ پولدارهای ڪره جنوبی تعبیه شده است- به محلی برای زندگی مخفی بیچارگان و مستمندان تبدیل شده است؛ بیآنڪه صاحبان ثروتمند آن خانهها ازین قضیه خبردار باشند، اما فیلم «انگل» به روی بیننده پردهی این راز را برمیدارد و زندگی شڪنندهی دنیای سرمایهداری و بیچارگی را برملا میڪند. وقتی فیلم اتاقی شیڪ پر از انواع غذاهای بستهبندی شدهی مدرن را نشان میدهد، بیننده حیرت میڪند اما بلافاصله میفهمد اینهمه، برای سه سگ داخل خانه است ڪه از بچهها برایشان عزیزترند و در ناز و وفوری و نعمت. و من خرسندم ڪه انگل را از «شاتل» دیدم. چندجا دیالوگها اوج داشت ازجمله این جاها:
پس، آڪسفورد هم بخش جعل سند و مدرڪ دارد!
رفتار نمایشی داشتن به شڪل نابغهها رفتارڪردن است!
قلب انسان دروغ نمیگوید؛ نبض او این را میگوید!
میدونی چه نقشهای شڪست نمیخورَد؟ آن وقت ڪه هیچ نقشهای نداشته باشی. انسان نباید برای دیگران نقشه بڪشد!
وقتی زندگی زیر نظر ڪارآگاه میگذرد، ڪه جُرمی ڪنی!
پول هرچه اَخم و تَخم را از بین میبره!
حسابی ڪُفری شده! (شبیه همان جملهی رایج ایرانیان، وقتی داغ میڪنند میگویند مرا «ڪُفری» نڪن)
۳ اسفند ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ:
سلام جناب ...
حالا خرسندترم؛ زیرا شما هم «انگل» را به تماشا نشستید. چه خوب. تعبیر ژرف و فلسفی برای آن بهکار بردی. آری؛ همین است. متشکرم. متشکرم.
دستکم پنج ساعت برای «انگل» وقت گذاشتم، جمعهی دیروز. دو ساعت برا دیدن آن، دو ساعت برای تفکر و فرورفتن در زوایای آن و یک ساعت برای نوشتن تحلیل آن.
بازنشر دامنه
شرح عارف آهنگر بر روی این عکس: «یادداشتی از من با عنوان "به کجا چنین شتابان"، در شماره امروز (شنبه ٣ اسفند ٩٨) روزنامه جام جم منتشر شده است.»
دامنه:، حتماً وقت میذارم برا دیدن هر دو فیلم. ممنونم معرفی فرمودی. جالب این است، نقد بر سرمایهداری مرفه، از درون خودشان آغاز شده است. دیگر متهم نمیشوند که جهان سوم! چون «مغضوبین زمین»اند، نگاه نقد به غرب سرمایهداری دارند. بههرحال کارگردانها از روشنفکران جامعه به حساب میآیند.
«جوکر» را کمی از نقدها و بررسیهایی که چندی پیش مطالعه کرده بودم، فهمیدم که «فیلیپس» این فیلم را در ژانر وحشت و نقد ساخت و پیام عمیقی دارد. اما نمیدانستم اینهمه باشد، با اینحال، حالا که شما هم مهر تأیید زدی بر این دو فیلم، لازم شد که ببینم. و میبینم. با درود.
در بارهی متن جناب..
با سلام و احترام. متن را علاوه بر دربردارندگی محتوای سرشار و خیلیغنی، در عین حال بسیار زیبا و دلنشین دیدم. با وجود استدلال و قراین، از ترکیبات بکر بهره دارد. مانند: روح بهبند کشیدهی کودک، مردگی مردم بیتخیّل، ماشین پُرآپشن اما تهی از بنزین، بدهکار نساختن به بزرگسال.
من گرچه در این موضوع متخصص و کارشناس نیستم، ولی این نوشته را از علایق و اولویتهای خودم یافتم. یعنی با چنین نگرش ژرفی موافقت دارم. بر طبع فکری من نشست.
متن نوشتهی جناب ...، گرچه بُرش روزنامه بود و با خط ریزِ ریز، اما چون دلکش بود و کشش داشت، با صرف حوصله خواندم، خاصه وقتی میدانم که نویسندهاش دوستی از دیرباز من است. من همیشه عینک میزنم به چشمم که دور را در بیرون ببینم، اما شکر خدا خط ریزِ ریزِ پوست شکلات مینو را بیعینک راحت و آرام میخوانم. وقتی متن از مسألهی خدادادهی قدرت «تخیّل» خیلیخوب مایه گذاشت، مرا به همراه یک آموزهی تربیتی، به دوردست عرفان نیز بُرد، چون تخیل را قدرت برتر در وجود انسان میدانم، چه برای کودک، چه در هنگامهی کهولت. عالی بود این نگاه، نگرش و نگارشات. احتمال میدهم تیتر متن را روزنامه برگزید، زیرا اگر جناب... تیتر را نیز، پیشنهاد میداد، بهیقین رسانندهتر بود. بیشتر بخوانید ↓
مدرسه فکرت ۵۴
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت پنجاه و چهارم
پاسخ:
سلام جناب آقای ... نیازمندی به پند و یادآوری و در اصطلاح قرآنی تذکر، منفعت قلوب مؤمنین است. تأیید میکنم این عبارت شما را که فرمودی: «همه ما کوتاهی در انجام چنین دستورات نابی داریم» آری؛ و من از همه بیشتر گرفتار این کوتاهی و تقصیر و قصورم. اساساً انسان به اینگونه سخنان که روح را به پرواز سالمتر مجهز میکند، احتیاج دارد، مثلاً وقتی هر یک از ما برای همدیگر آیهی کرامت و تقوا در سورهی حُجرات را میخوانیم و به یادِ هم، میآوریم که: گرامیترین شما باپرواترینتان نزد خداست؛ به این معنا نیست، گویندهی آیه خود را پیشتاز و یا پارساترین بداند. نه. من حقیقتاً هر متن معنوی یا اخلاقی و یا دینی که درین مدرسه مینویسم، خودم را دورترین فرد به آن حُسن میبینم، حتی بیتوشهترین. چون خودم از همه کس، بیشتر از کاستیهایم، گناهانم، و ضعفهایم آگاهی دارم. منطق بحث شما هم نشان از همین گوشزد دارد. خواهندهی دعای خیرم. ممنونم.
پاسخ:
سلام. ازینکه اخلاق دینی و خدمت نظامی را پارادوکسیکال (=متناقضنما) خواندی، نکتهای مهم است، زیرا ویژگی نظامی که صلابت و توان جنگیدن است، با اخلاق ناسازگار مینمایاند. اما شهید سلیمانی، و خیل عظیم شهیدان دفاع مقدس و ایجاد نیروی مسلح مکتبی این فضا را دگرگون کرد و آنچه در جبهه دفاع مقدس رخ میداد، از چندین دانشگاه اخلاق پیشی داشت. آری؛ مرتبطبودن با علمای اخلاق، روح یک نظامی را پرورش میدهد. از بذل محبت و حرمت شما به شهید عزیز سلیمانی بسی متشکرم.
پاسخ:
سلام جناب آقای... خواندم، نکتهآمیز بود و نیز نکتهآموز. البته من بند لوزی آبی را مخالف دموکراسی میدانم، چون درین زمانه، هر آن، صدها شهروند در مسافرت و گشتوگذار و سیاحتاند، لذا از نظر من بهتر همین است وقتی من مشهد هستم، مجاز باشم، رأی بدهم، هرچند حوزهی انتخابیهام سلماس باشد یا دشتناز. لالیم باشد یا نائین. مرو باشد یا یزد. تهران باشد یا مهران.
ممنونم. خندیدم؛ چون قُرص روی دلیل خود ایستادی آقای .... جالب هم بود، چون سلامت رأی را مدّ نظر داری. من هم قُرصام، نخند ! چون ممکنه مثلاً در هر رأیگیری بیش از ۳ و نیم میلیون ایرانی در سفر داخلی باشند؛ از مشهد مقدس گرفته تا مشهد اردهال. از دامنهی خزر گیلان و گلستان و مازندران گرفته تا شهر «دامنه»ی فریدن اصفهان. و از بم گرفته تا قم. بگذرُم!
در «مدرسهی سلیمانی» (۱۴)
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی بزرگانسانی آگاه و مهیّا بود؛ آگاه بود، چونڪه به اعتراف خودِ جنگسالاران آمریڪا، «ژنرال سلیمانی، یڪ نابغه» بود. مهیّا بود، چونڪه جهان اسلام دستڪم از سه سو در تب و تعَب بود:
از دسیسههای دشمنان خارجی،
از ذلّتپذیریهای سران ڪشورهای خائف و «شیرده»،
از مزدوری عدهای اندڪ از وطنفروشان خیانتپیشه ڪه حاضرند حتی با موساد و سیا و رژیم قبیلهای سعودی درآمیزند. با این وجود، گرچه در مڪتب اسلام زندگی و زندهبودن یڪ ارزش و مزرعهی آخرت است و امانت و هدیهی خدا، اما حاج قاسم سلیمانی برای شهادت بیتاب بود و از «مرگ» هرگز نمیهراسید و در مبارزه با امپریالیسم، بیباڪ بود: دستڪم با این دو استناد، او در پی فیض و فوزِ شهادت بود:
یڪم: بارها از رهبری، عاجزانه طلبیدند ڪه برایش دعا ڪنند تا «شهید» شوند و با شهادت از این دنیا پَر بڪشند.
دوم: سلیمانی در ۲ مهر ماه ۱۳۹۷ وقتی گزارشی در رابطه با تهدیدات شده بود در بالای آن گزارش نوشته بودند:
«خداوندا ! از تو میخواهم به دست بدترین دشمنان اسلام ڪشته شوم.»
و چه ڪسی بدتر -و به تعبیر رهبری: «شقیتر»- از رئیسِ بدنام و شَریر ڪشور یاغی، امپریالیستی و تاراجگر آمریڪا.
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
دامنه:
رهبری در سخنرانی دیروز (۱۶ بهمن ۱۳۹۸) باز نیز موضع رسمی انقلاب اسلامی ایران را در بارهی سرزمین فلسطین و «فلسطینیالاصل»ها، شجاعانه و بهطور شفّاف بیان ڪرده، و طرح ظالمانه و منحرفانهی «معاملهی قرن» ترامپ را درهم فرو ریختند، ڪه به دلیل اهمیت آن در اینجا ارائه میڪنم: بیشتر بخوانید ↓
مدرسه فکرت ۵۳
پاسخم به جناب آقای...
سلام
ظهرتان به نیکی. بله، بیانیهی شما را خواندم. نکات فراوانی داشت. از نظر من چه این فرد روحانی یعنی «آقای تبریزیان» که کتاب پزشکی را در آتش سوزاند و چه آن فرد غربی که قرآن را به آتش کشید، چه آن معاویه که قرآنها را به نیزهها بُرد و چه آن عده که در ماجرای بنزینی آبان امسال، در شیراز یا جای دیگر، حتی قرآنها را به آتش کشیدند، همه و همه کار و کردهیشان از یک جنس است؛ زشت، قبیح، ناشی از حُمق و بهشدت محکوم. ممنون.
شانزده نڪته از یڪ نامه
پنج: اگر در بارهی جهان و تحوّلات روزگار مشڪلى براى تو پدید آمد آن را به عدم آگاهى ارتباط ده، زیرا تو ابتدا با ناآگاهى متولّد شدى و سپس علوم را فراگرفتى، و چه بسیار است آنچه را ڪه نمىدانى و خدا مىداند، ڪه اندیشهات سرگردان، و بینش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را مىشناسى. پس به قدرتى پناه بَر ڪه تو را آفریده، روزى داده و اعتدال در اندام تو آورده است.
پاسخ:
با عرض سلام دوم. فکر میکردم کسانیکه در رشتهی اقتصاد، مقتصد شدند، احساساتی نمیشن! پس؛ میشن! به امید روزی که تشریفات و القاب از ایران رخت بربندد. البته ادب و احترام، از بُنیههای انسان ایرانیست. زندهیاد نادر ابراهیمی همهجا به درد آدم میخورَد.
سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۱)
به مناسبت فاطمیه: «بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهدهی مردان قرار نگیرد.»
در «مدرسهی سلیمانی» (۶)
به نام خدا. سلام. شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از سخنرانیهای تفصیلی و تحلیلیاش -که به ابعاد معنویت در دفاع مقدس پرداخته بود- به نکتهایی بسیار معنادار اشاره کرد که در این قسمت با اشتیاق و ارادت به آن مقام بلندپایهی جهان اسلام، بازنویس میکنم؛ باشد که شاید اهل دقت راهیابی کنند:
«همینطور که در دین اسلام یک خلاصههایی وجود دارد، یعنی وقتی ما میخواهیم بگوییم که دین در امیرالمومنین (ع) خلاصه شده است یا امیرالمومنین (ع) دینِ مطلق است معنایش این نیست که دیگران از دین بهرهای نبردند. دیگران هم در رکاب پیغمبر (ص) بودند و دیگران نیز هر کدام یک بخشی از خلاصههای دین در آنها بود، یکی در تقوا بود، یکی در شجاعت بود، ولی اینکه همه، همهی موجودی دین را بگیرند، کمتر بود. امام راحل هم در تربیتی که در جامعه ما انجام داد مثل آن سلولهای بنیادی بود که تحوُّل ایجاد کرد و این تحوّل هم در جاهایی که تاثیر گذاشت به عنوان آدمهایی که به نحوی خلاصهی امام بودند ظاهر شد. البته کسانی که به معنای واقعی در ابعاد مختلف رفتار امام، معنویت امام، شخصیت امام، خلاصهی امام راحل باشند کمتر پیدا میشود.»
۶ بهمن ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها (۲)
به مناسبت فاطمیه : حضرت فاطمه (س) در آخرین لحظات عمرش به همسر خود امام علی (ع) چنین سفارش نمود: «پس از من با دختر خواهرم اُمامَه ازدواج نما، چونکه او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است . همانا مردان در هر حال، نیازمند به زن مى باشند.»
امام علی (ع) نیز به وصیت فاطمهی زهرا (س) عمل کرد و با اُمامَه دختر زینب -از فرزندان پیامبر (ص) و حضرت خدیجه (س) پیش از بعثت- ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد به اسم «محمد اوسط».
نکتهی تشریحی: حضرت فاطمه (س) در تربیت فرزندان و پرورش آنان پیشگام بود و به امورشان اهتمام تامّ داشت. برای آن مربّی و اُسوه که هم به تربیت جامعه توجه داشت و هم به آموزش در خانه، همین بس که حضرت زینب کبری -سلام الله علیها- را در دامان پاک خود پرورانده، که در برابر اَعظمِ مصائب؛ یعنی واقعهی عاشورا و دورهی سخت اسارت، برترین مدیریت بحران را از خود بروز داد و با تدبّر و تحمل نگذاشت پیام عاشورا به محاصرهی دغَلکاران بنی امیه درآید و به مانند بسیاری از رویدادهای تاریخ اسلام به نسیانی و وارونگی بیفتد؛ بلکه آن حضرت آن را با هنر خطابه و فریاد حق، جهانی کرد. بنابراین، حضرت فاطمه (س) حتی برای پس از شهادت خود نیز دغدغهی دلسوزی فرزندانش را داشت و لذا امام علی (ع) را سفارش به ازدواج با «اُمامَه» نمود.
پاسخ:
جناب آقامهدی رنجبر سلام
بنده یک درسآموز، درین مدرسهام؛ و به خوبان و بزرگوارانی چونان شما افتخار دوستی و ارادت دارم. پایداری در تدیّن، شرافت، شریعت، مقاومت، اخلاق، منطق، دانش و در یک کلام انسانماندن و دینورزی از اصولیست که از نیاکانمان آموختیم تا راه را بر گمراهی تشخیص دهیم. امید است درین اصول مردود و مردّد نگردیم.
و شما یادی از والدین عزیزم کردی، مهدی، درود میفرستم به مادرت که اُمالشهید شکیبا و شکور است و به پدرت که برای همنسلهای من یک مرد نیکو و نیک و دلصاف و دلآرام بود. همون «مششعبون رنجبر» به زبان رایجمان؛ که تا تکیه و مسجد و روضه و چای خوشطعم و تکقند به ذهنمان میآید، او در اول خاطراتمان صف میشود. خدا وی را رحمتش بدارد.
درود بر شهیدان که روح تازگیبخش و انوار درخشان محلمان هستند برای ابد. خداقوت به همهی شما که برای علمای محل، شهیدان برومند روستایمان و نیز برای بزرگداشت بزرگسردار دین و وطن و جهان اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی یادوارهای در فاطمیه گرفتهاید؛ پسندیدهترین ارجگذاری به آنان.
شانزده نڪته از یڪ نامه
شش: همانا داستان آن کس که دنیا را آزمود، چونان مسافرانى است که در سرمنزلى بىآب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد کوچکردن به سرزمینى را دارند که در آنجا آسایش و رفاه فراهم است. پس مشکلات راه را تحمّل مىکنند، و جدایى دوستان را مىپذیرند، و سختىِ سفر، و ناگوارى غذا را با جان و دل قبول مىکنند، تا به جایگاه وسیع، و منزلگاه امن، با آرامش قدم بگذارند، و از تمام سختىهاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند، و هزینههاى مصرفشده را غرامت نمىشمارند، و هیچچیز براى آنان دوستداشتنى نیست جز آنکه به منزل امن، و محل آرامش برسند.
نوشتهی آقای... :
چند نکته درباره اصلاحطلبی
۱- اصلاحطلبی امری نسبی است و در هر زمان، افراد اصلاحطلب در جامعه وجود دارند.
۲- قدرت اصلاحات بستگی به خواست عمومی و پذیرش حکومت دارد. مطالبات عمومی و آمادگی حاکمیت برای تغییر شرایط، درجه اصلاحطلبی را تعیین میکند.
۳- اصلاحطلبی، تغییر روند اداره امور حکمرانی در حوزههای سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ با کمترین هزینه است و تفاوت آن با انقلاب در همین است!
دو سوال؛
۱- مخالفان اصلاحطلبی، اگر به دنبال آلترناتیو یا بدیل هستند، جز انقلاب چه جایگزین دیگری دارند؟
۲- چه کسی حاضر است هزینههای یک انقلاب را بپردازد؟
نتیجه؛
اصلاحطلبییک فرایند است که در این فرایند، ممکن است عدهای سوار قطار آن شوند و عدهای نیز از قطار آن پیاده شوند تا سوار قطار انقلاب شوند یا از طی مسیر پا پس بکشند.
پاسخ:
جناب آقای... سلام
گرچه با قید «برای» متن خود را به مخاطب مورد نظر خودت نوشتی؛ اما من از خواندن آن بهره بردم؛ چون آکادمیک و نظریهواره است. البته با افزودن چند نکتهام به نوشتارت که نقد نیست، اما یک نگاه از زاویهی دیگر است به این مسألهی پرداختهشدهی شما. روشن سازم خودم هیچ گرایشی به صفبندیهای داخلی ایران ندارم. بیشتر بخوانید ↓
تخریب حصارهای درختان جاده دارابکلا
به قلم دامنه : به نام خدا. به کاشتههای دیگران احترام باید گذاشت. دیشب از طریق جناب حاج علیمیرزا چلویی باخبر شدم، باز نیز حصارهای تختهای دورِ درختهای انجیر جادهی دارابکلا -که با زحمات و هزینههای فراوان ایشان و دوستانش کاشته و حصاربندی شد تا حیوانات آن را نچَرند و روزی فرا برسد مردم از ثمرهی آن بخورند- باز نیز با نهایت تأسّف مورد تخریب قرار گرفت.
تخریب حصارهای درختان جاده دارابکلا
عکاس و ارسال: میرزاعلی چلویی
گرچه معلوم نیست این کارِ آزاردهنده، کار کیست؛ اما قباحت و زشتی آن بر هیچ کسی پوشیده نیست. اینکه بیایی حصارهایی را با خود ببَری و چندتای دیگر را خراب کنی، جز زشتی، چیزی بر خود نیفزودهای. اگر شمای تخریبگر! حرف کسی را گوش نمیدهی، دستکم به این سخن پیامبر اکرم (ص) گوش بسُپار که بارها نهی فرمودند درختان را قطع نکنید، زیرا: «نزد من شکستن شاخهای از درخت، همچون شکستنِ بال فرشتگان است.» در پایان به جناب حاج علیمیرزا چلویی و دوستانش -که این کار خیر و خوب را با هزینههای شخصی و خیراندیشانه انجام دادند- میگویم از اینگونه اقدامهای غیرانسانی و غیراخلاقی و شاید هم حسودانهی چنین فرد یا افرادی به خود ناامیدی راه ندهند. اقدام شما چنان نیکو و پسندیده است که هر نیکگوهری درمییاید در چه راه درستی خیرات کردهاید. شاید روزی فرا رسد این رفتار زشت، رخت بر بندد. البته زمان میبرَد.
مدرسه فکرت ۵۲
پاسخم به پرسش جناب آقای...
سلام. از نظر من این پرسش قابل تأمل از ریشهی جستوجوی بیتاب به عدالت سرشاخه میگیرد. جواب من اما این است:
جناح چپ از ولیفقیه تفسیر به عصمت نمیڪند، اما از آن جایگاه، انتظار عدالت به عصمت دارد. این نشدنیست و تناقض بیّن (=آشڪار) و نیز بُنِ خطای چپ.
جناح راست از ولیفقیه تفسیر به شِبهعصمت میڪند و روی همین اساس آنچه رهبری میڪند وفق مُراد تحلیل میڪند و حتی تلاش دارد به دیگران بقبولاند نیّات (=درونداشت) رهبری را هم باید ڪشف ڪرد و به آن عمل نمود؛ چونکه اینان معتقدند، گاه رهبری محذور به بیان آشڪار است.
پس، من دیدگاهم این است جمهوری اسلامی مولود و زادهی بشر است. بشر معصوم نیست، پس حڪومت مدینهی فاضله یڪ تصور است نه تصویر. باید ڪژیها را ڪاست، نه یوتوپیا (=آرمانشهر) ساخت.
پیوست:
در پایان با توجه به اینڪه بحث از یزید ڪردید، فڪر دینی من به من میگوید یز ید ڪه عنصری فرومایه و فاسد بود، از رسوایی بزرگ ترسید و از روی تظاهر سعی ڪرد اُسرای عاشورا را به مدینه منزل دهد تا به خیال خود به عاقبتِ سوء خود چاره ڪند. جنایت او در روز عاشورا آنقدر انحراف و فاجعه بود، ڪه خود از نتیجهی هولناڪ ڪار خود بشدت هراسید.
جنابان شیخ احمدی و آقای...
با سلام و احترام. بحث خوبی طرح ڪردیدهاید. پاسخ و بیان مسأله از هر دو سو جالب بود. من بادقت خواندم.
علاوه بر این، استنادی به عبارت شبهمعصوم در پست من شد، ڪه تشڪر دارم. به جملهی ڪه پرانتزی از متن مدیر باز شد، یڪ پرانتز برای توضیح عمومی باز میڪنم:
منظورم من در آن پاسخ به پرسش، در بیان خطای چپ و راست این است:
۱. چپ -و هر ڪه اینگونه میاندیشد- ولیفقیه را بهدرستی در راستهی معصوم نمیگذارد، اما بهنادرستی انتظار عصمت ازو و حڪومتش دارد. زیرا همیشه توقع دارد همهی ڪارها و ڪردههای رهبری باید درست باشد. این شدنی نیست، منطقی هم حتی نیست.
۲. راست -و هر ڪه اینگونه میاندیشد- ولیفقیه را بهنادرستی در راستهی معصوم میگذارد و حتی تلقّی شِبهمعصوم ازو دارد، و بهنادرستی تمام گفتار و ڪردار و رفتار او و حڪومتش را درست و وفقِ صحت میداند.
از نظر من، هر دو فڪر غلط است. حڪومت مؤسسهایی انسانی است، و مانند انسان اشتباه میڪند. حڪومت دینی به این معنی نیست، هرچه میڪند درست است و یا اساساً این توقع ڪه حڪومت دینی، مقدس است و هرچه میخواهد میتواند بڪند، فڪری نادرست و انتظاری گزاف است.
۱۱ دی ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
تذکر:
لطف شود، آهنگ با صوت و تصویر زن، در مدرسهی فکرت بازنشر نشود. ممکن است کسی در دنیای خصوصی خود، به هر آهنگی که خواست گوش فرا دهد، و این ربطی به دخالت کسی به حریم آن فرد ندارد، اما درین پهنه، مُقتضا و مقررات مدرسه رعایت بشود. امید است درین تذکر، ضمیر مرجعاش را بیابد، که مییابد.
جناب آقای... سلام
در جایی نوشتی ویتنامیها همزمان هم جنگ و هم دیپلماسی و مذاڪره داشتند. سخن شما درست. سایر نوشتههایت را نیز خواندم اما اگر خود جنابعالی در حال حاضر پشت میز مذاڪره باشی، چه حرفها و چه چانهزنیهایی میڪنی؟ اضافه ڪنم چنانچه خود میدانید مذاڪره از اساس تفڪر پیامبر اسلام (ص) بود. آن رسول رحمت، هم دفاع میڪرد و هم مذاڪره و هم فراخوانِ دعوت به حق و حقیقت.
انتزاعی چرا پاسخ دادی! البته رئالیستی هم هست. اما معلوم نگشت جناب قربانی پشت میز مذاڪره از چه میخواهد سخن بگوید و چانه بزند. چون مذاڪره فنّ چانهزنی هوشمندانه است. دربارهی بند ۲، قید «تمام زمینهها» نمیتواند محور مذاڪره باشد. در پایان، زاویهی دید داریم، اصل مذاڪره را مهم میدانم، چگونگی آن را حرف دارم. از پاسخی ڪه مرقوم فرمودی ممنونم.
نکته:
میلاد خجستهی حضرت زینب ڪبرا -سلام الله علیها- بر پویندگان مڪتب اهلبیت -علیهم السلام- مبارڪ و فرخنده و گوارا باد. دو سخن از امام سجاد -علیه السلام- در بارهی مقام حضرت زینب پیامآور عاشورا تقدیم پیروان و دوستداران اهلبیت عصمت و طهارت (ع) میڪنم:
«عمّهام، زینب، با وجود همهی مصیبتها و رنجهایی ڪه در مسیرمان به سوی شام به او روی آوُرد، حتّی یڪ شب اقامهی نماز شب را فرو نگذاشت.»
«او هیچگاه چیزی از امروز برای فردای خود نیندوخت.»
پاسخ:
ممنون جناب. ڪشڪولی بگم: مدیر، مدرسه هِمِنِدِله دَوندِسّه ڪه نیِه. مرخصیهای چهارفصل داره مدیر. مرخصیهای بهارانه، تابستانه، پاییزانه و زمستانه.
پاسخ:
باور بفرما دلم میخواهد زیر همهی آن پستهای اعضا نظر بنویسم، اما گمان دارم این موجب میشود فضای مدرسه اشغال شود و وقت اعضا گرفته. همه را تڪتڪ خواندم. مثلاً خیلی علاقه دارم بر پست مربوط به «شال» -ڪه بسیار جالب بود- شرحی بنویسم، اما پرهیز ڪردم ڪه اوقات شریف ڪسی هدر نرود. مشق شما چون رونویسی نیست، خودنوشت است، جالب است جناب قربانی! حتی اگر با آن تفاوت نظر داشته باشم. متشڪرم.
اطلاعیه:
سلام. نظرت برایت محفوظ، یا بلڪُم محظوظ. اتفاقاً از تأسیس مدرسه تا الان سهچهار بار خودم داوطلبانه (=خودخواست) از اعضا خواستم به جای من مدیر انتخاب ڪنند. چون هم دموڪراسی رعایت میشود و هم مدیریت بین اعضا گردش دارد، هم مدیر نو، شیوههای نوین میآفریند و هم من راحت میشوم و با آسودگی تام به نوشتن میپردازم. اما نمیدانم چرا تمرین دموڪراسی در مدرسه را استقبال نمیڪنند. بیشتر بخوانید ↓
توتون دارابکلا و خاطرهها و واژهها
به قلم دامنه : به نام خدا. یادی از توتون دارابکلا و خاطرهها و واژهها: یکی از خوانندگان اخیراً در بارهی توتون نوشته: «چه شد یاد توتم افتادی، و خاطراتش را در ذهنمان زنده کردی، ترابوزان، بارلی، ویرجنیا، نام توتونهایی بود که میکاشتیم، البته نخبندی تن واگن سوچکه و بوم سر، رج نخ و توتم سوزن ، بوقچه و عدل بندی و یک و یک و دو و سه و چار و پنج و شش و کبود سیاه و کبود تیلن و سم زنی توتم چینی، کشه گیری و چارشو دوش گیری هم خاطراتی داشت، ممنون از اینکه با عنوان واژه های محلی خاطرات را نیز زنده نگه میداری. باسپاس.»
اساساً من (دامنه) از هر نوشتاری که در آن واژگان دارابکلا رژه بروند، خوشم میآید، چون خون مرا تازهتر، رگ مرا بازتر، قلب مرا خوشضربانتر و روح مرا پرندهتر میسازد. پس، این کِشت کشاورزی که اینک از دارابکلا رخت بر بست، با تمام بزرگشدمان آمیختگی دارد؛ و من هم به ادامهی متن این خواننده بیفزایم:
اسب و توتمبار و سوچکهسر هیمهبزن را. و لِسکدوا و تیمجار را. و آن ولچو که سر تیمجار میگذاشتند و مترسکِ جیکا رَم دِه را. و آن چوصندوق و کارشناش بد عُنق دخانیات را. و آن کاوِهپوست، که بر گُردهی برگهای تختشده، توتِم میبستند موقع تختکردن را. و آن زحمتی که خواهران و مادران دیارمان میکشیدند و هرگز یک اُف به خدا و خانواده نمیگفتند را. و آن سرداب تاریک و نَمور که توتمشقهها را میذاشتن نم بکشه تا تخت بشه را. و آن بدخریدنهای دخانیات را.
توتون
و اون روغننباتیحلبهای ۱۷کیلویی که دو سر یک چوب سفت و دراز میبستیم و از کِله و چشمه آب میآوردیم داخل والکشیها با بَلو، میپاشیدیم که با آن انجلیچو، توتم را نشاء کنن را. و اونهمه پِکپِک و وِگوگ کردن زنان در حین سوزنپُر کردنِ توتون در زیر تِلوارها را. و آن جِرکّهجریکّهی سردَریبِن را.
و آن اقتصاد کمپرادور (=خریداری ارزان استعماری) که کشت توتون را بر ایران تحمیل کرد و اقتصاد کشاورزی و دامداری ایران را نابود نمود و شهید خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه آن را رسوا کرد را. و آن واسطهگریهای خائنانه در خرید توتمعدل از کشاورز و تأخیر پرداخت پولهای کشاورزان را. و آن قصههای قشنگ شبانهی مادران که موقع توتونتختکنی برای ما تعریف میکردند را، و آن بادی و لَمپا و هیمهبخاری و گوجهخوارش و صمیمیتها را.
و آن قول و وعدهها که پدران به فرزندان میدادند توتون رو بفروشم برات عروسی میکنم، برات اسب میخرم، برات دِوندی میخرم، شِما رِه وَرمه مشهد، قرضوقولهها ره میدم، جهیزیه میخرم، و... را. و آن وعدههای دیگر که هرگز از فرط فقر عملی نشد که نشد... را. و آن فرهنگ کارِ جمعی و قرضکاری و همبستگی و گرمی همسایهها را. و آن دودها و دودههای سوچکه و صدای ونگووای سیدابوالقاسم اذانگو: که ای مردم دارابکلا پایینمحله نَم کِنه سوچکه تَش بیته، بهین تش را خاموش و خامیر هاکین را.
و آن نابودی جنگل برای کاتلکینگه و واگُنچو و شیرهیمه برای سوچکه که کلِکسَر همه ۱۱تا تریلی هیمهچو کَدییه را. و اون شپِشک توتم که بدجور پچاک و چسناک بود و دستان سیاهشدهی زنان دیارمان که شیرهی تلزهر توتم پدید میآورد را. و آن مردان خوشنشین که بارِ طاقتفرسای ۱۱ماه توتونکاری را بر دوش زنان میگذاشتند و خادشون فقط قیلون و چوپوق پُکپُک دانِه و فقط کَت ره پِشت دانه را. و آن تراکتور و وِرزا و اِزّال و زمین و چیچم و خی و کبودشدن توتم را. بگذرم، زیاد پیش نرم... . والسلام. تمام.
مدرسه فکرت ۵۱
آنارشیگری
پست ۴۸۰ : به نام خدا. سلام. گرچه وقتی اسم آنارشیسم میآید، ذهن همگان به دمِدستیترین تعریف آن یعنی هرجومرج ڪشانده میشود، اما این تعریفی جامع و مانع از آن نیست. یڪ فلسفه از آنارشیسم این است ڪه افراد در پناه آن اساساً به ایجاد هرگونه حڪومت و دولت و قدرتی رضایت ندارند. خودِ واژهی ترڪیبی آنارشیسم یعنی نبودِ حڪومت، نبودِ ریاست،. زیرا درین ایدئولوژی، سلطهگری و حڪمرانی هیچ ڪسی پذیرفته نیست؛ به جای آن قائل به محوریت انجمن و سمن (=سازمانهای مردمنهاد) هستند. بگذرم.
خواستم بگویم من مدتیست به پدیدهی فراگیر، فڪر میڪنم ڪه نسلهای جدید در گسترهی جهانی، به نوعی آنارشیگری را دنبال میڪنند، بیآنڪه البته خود ازین مڪتب سیاسی سر در بیاورند. در ایران نیز، به نظرم نمیتوانیم این پدیده را نادیده بگیریم؛ گویی نوعی خفیف یا تند ازین فڪر در رفتارها بروز دارد. نمیخواهم بگویم چنین فڪر و رفتاری داوطلبانه و مبتنی بر انتخاب است، بلڪه منظورم این است وقتی به آن خیره میشویم چنین چیزی در افڪار و رفتار سرریز دارد.
نڪته: من بارها به افرادی بر میخورم ڪه وقتی ڪمی میشڪافم میبینم اساساً هیچ طبقه، هیچ قدرت، تقریباً هیچ ڪس و نیز هیچ شیوهی سیاسی و حڪومتی را قبول ندارد؛ انگار سرخورده است و به همه ڪس منتقد و منتظر یڪ واقعه در آینده. بنابراین، هرگاه چنین فڪری، زمینهی بروز رفتاری پیدا ڪند، به آنارشیگری شباهت میزند. امید است، نسل تازهی ما با خویشتنداری و بردباری و درجهی بالایی از دانایی، آیندهساز بماند. زیرا آنان ڪه میآیند، روزی هم میروند. جهان یعنی آینده و رونده.
۱۹ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
سلام جناب... البته شما خود زیادتر از من خبردار هستی. من ڪه در توانم نیست ڪسی را قانع ڪنم، در روحیهی من هم نیست اساساً به قصد قانعڪردن ڪسی، وارد پاسخ شوم، اما چون خودت خواستی و گفتی، من فقط سه مثال میآورم:
۱. در دههی پنجاه هرچه میڪوشیدند فتوای ترور از امام خمینی بگیرند، امام به شیوه رضایت نداد.
۲. هرچه سازمان مجاهدین خلقِ اواخر دههی پنجاه بر شیوهی قیام مسلحانه علیه رژیم شاه اصرار میڪرد، امام هرگز قبول نمیڪرد و فقط به حضور دایمی و منسجم مردم در تظاهرات خیابانی موافق بودند، ڪه ڪمیتههایی هدایتگر این تظاهرات را منظم و مردمی و مسالمتآمیز پیش میبرد.
۳. حتی وقتی سینما رڪس آبادان را آتش زدند، امام و تمام مبارزین -ڪه از رهبر نهضت خط میگرفتند- رژیم شاه را درین حرڪت شوم، رسوا ڪردند، تا به ملت بفهمانند آتشزدن ڪارِ درستی نیست و انقلابیون چنین رفتاری ندارند و این شیوه شدیداً محڪوم است.
درڪِ زودرَس
پست ۴۸۱ : به نام خدا. سلام. سالها پیش در ڪتاب «در خدمت و خیانت روشنفڪران» اثر مرحوم جلال آلاحمد خوانده بودم ڪه او در ص ۲۶ نوشت: روشنفڪر قادر به «درڪِ زودرَس از وقایع اجتماعی» است.
نڪته: نمیدانم درین مسیر آیا ڪارشناسان «اط...» و «ام...» ڪه لزوماً باید درڪِ زودرَس از اجتماع داشته باشند و مبتلا به بلیهی درڪِ دیررَس نباشند، دادههای خود را به مقامات بالا -و نه لزوماً والا- بهدرستی میرسانند، تا تبدیل به نهاده شود و میان سه حالت متعادل سیستم، به تعبیر «تالڪوت پارسونز» تعادل برقرار باشد؛ یعنی میان دادهها، نهادهها و بازخوردها.
افزوده: هرگاه میان دادهها، نهادهها و بازخوردها در هر سیستمی توازُن نباشد، سیستم دچار نقص در عملڪرد میشود و به تعبیر پارسونز اختلال سیستمی پدید میآید.
توضیح: دادهها یعنی مطالبات مردم از نظام ڪه بزرگترین سیستم است. نهادهها یعنی پردازش دادههای مردم توسط حڪومت و تبدیل دادهها به قانون و جوابهای رضایتبخش. بازخوردها یعنی واڪنشهای مردمی ڪه یا بازخورد منفی است و یا بازخورد مثبت. هر دادهای، اگر درست به نهاده بدل شود، بازخورد آن نیز مثبت است. بگذرم.
۲۰ آذر ۱۳۹۸
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
پاسخ
سلام. تیلوتپیل شد، ولی وارِش آمده بود شست! جایی هم ڪه درهبهدست ایستادهام، رأس جغرافیایی انارقلّت است، ڪه انارباغ ماست.
آداب قاجاری!
پست ۴۸۲ : به نام خدا. سلام. حاجیخان قدسی شعری دارد ڪه به ڪسانی طعنه میزند ڪه دوست دارند نامدار و ناموَر معرفی شوند. مثل «عبداللهخان بهادُر» ڪه اصرار داشت نامش در شاهنامه بیاید. اما حڪیم فردوسی، الحق حڪیم بوده... . شعر حاجیخان قدسی این است ڪه از ابراهیم باستانی پاریزی قرض گرفتم:
نهنگی ڪه از غایتِ اِحتشام
نگُنجد به بحر، از بزرگیاش نام
نڪته: برخی آدابِ قاجاری ڪه آڪنده از القاب و اِعطای ڪیلویی! و دلبخواهیِ نام و نشان به اینُوآن بود، گویا در فڪر و ذهن عدهای از قدرتلیسان مَزمِزه ڪرده! البته سانسور نڪنم پارهایی علما در آن عصر، از سرِ اڪراه و یا اجبار، شاهان قجری را با القاب و پیشوند و پسوندهای گران خطاب میڪردند ڪه همین امر بر شاهان و شاهزادگان مُشتبَهه شد ڪه شاید چُنان باشند! بگذرم. تطبیق امروزهروز با خودِ خواننده.
پاسخ
سلام. من از اِڪراه و اجبار هر دو نام بردم. یعنی در دل ازین ڪار ڪراهت داشتند اما مجبور بودند. حالا شما در ڪنار اڪراه و اجبار خواستی اقبال را هم بنشانی مخیّری جناب. بلی، مُلا احمد نراقی در ڪتاب اخلاقی «معراجالسعاده» -ڪه در اڪثر خانهها موجود است- در مقدمهاش دو صفحه در وصف فتحعلیشاه مطلب مینویسد و چنان هم مینویسد ڪه اگر اسم فتحعلیشاه را از آن صفحه حذف ڪنی، گویا دارد یڪ انسان قدّیس الهی را توصیف میڪند و حتی دولت او را «مصون از زوال» میخواند. بگذرمُ و فقط بگویم ڪه الحمدُلِله این شیوه! دیگر منسوخ شد. نشد؟! دیگر ڪی در ڪجای جهان به رئیس ڪشورش میگوید «قطبِ عالَم امڪان»!!؟ الان حتی حُڪّام سعودی هم خود را خادمُ الحرمَین الشّریفَین لقب دادهاند! چه رسد به «دالایی لاما»ی حالای تبّت! بیشتتر بخوانید ↓
مدرسه فکرت ۵۰
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت پنجاهم
پاسخ
سلام. سپاس. بلی؛ من هم برین نظرم که باید متعارَف باشد و همآره عزادارییی معرفتافزا، اصیل، خالص، عمومی، بهدور از تحریفات و خصوصاً بهاندازه و بیمزاحمت بر مردم باقی بماند. اما در بارهی کافیبودن تعطیلی جمعه، با شما جناب همنظر نیستم. بههرحال، کارگر و کارمند و کارکنان و اساساً همهی زحمتکشان به استراحت و تفریح ژرف و بهینه نیاز دارند. اگر توضیحی بر پاسخم دارید، خواهم خواند. درود.
پاسخ
سلام. در مورد جمعه، خُب، روز جمعه نمازجمعه و آداب شرعی دیگری دارد که برداشت فقهی و زمینهی فکری مسلمین و اساساً جامعهی دینی نمیتواند از تعطیلی این روز خاص خدا، چشمپوشی کند.
پاسخ
سلام. عموماً عارض به خوانندگان شریف هستم که بخشش و عفو اولیای دَم (=قاعدهی خونبهاء) کاری در ردیف کار حضرت پروردگار به حساب میآید و همین بخشش تساوی برقرار میکند، زیرا خدای عادل و متعال این حق را به صاحب خون داده، و برای آنان هم حق قصاص قائل شد و هم حق عفو. و این عظمت و عدالت خدا را نشان میدهد؛ که به همان اولیای دم سفارش میکند اگر عفو کنید، بر قصاص ارجح است. پس، وقتی آنان گذشت کردند، میان قاتل و مقتول در همان حقالناس تساوی ایجاد میشود، و الا مفهوم گذشت، امری صوری باقی میماند. مؤمنان میدانند در قانون قرآن و وحی الهی هیچ کم و کسری نیست، اگر هم گاه بد تفسیر میشود، مقصر مفسّران هستند.
زنگ شعر:
یک بیت از مرحوم نیما یوشیج:
قطرهی باران، که در افتد به خاک
زو بدمد بس گوهر تابناک
پاسخ
من هرگاه احساس کنم نظردادنم بر خودم واجب است، تردید نمیکنم. مثلاً وقتی ببینم کسی «مرگ بر آمریکا» را مورد نقد یا هَجو قرار دهد به او، در چارچوب نقد و بررسی یادآوری میکنم اگر شعار مرگ بر آمریکا را ناروا میدانی پس چرا قتلعام مردم جایجای جهان توسط آمریکا را نادیده میگیری. کشتار که قباحت و ستم آن اظهر من الشمس است. بگذرم. شما فرمودی آن نظرت با نظر امام خمینی تفاوت دارد، جوابم این بود، در پهنهی تفکر میتوان دیدگاه دیگری داشت. و این درس توحید و دیانت است که تفاوت دیدگاه اساس رونق بشریت است.
یادی از توتون و خاطرهها:
نظر حمید عباسیان: چه شد یاد توتم افتادی ، و خاطراتش را در ذهنمان زنده کردی، ترابوزان، بارلی، ویرجنیا، نام توتونهایی بود که میکاشتیم، البته نخبندی تن واگن سوچکه و بوم سر ، رج نخ و توتم سوزن ، بوقچه و عدل بندی و یک و یک و دو و سه و چار و پنج و شش و کبود سیاه و کبود تیلن و سم زنی توتم چینی ، کشه گیری و چارشو دوش گیری هم خاطراتی داشت، ممنون از اینکه با عنوان واژه های محلی خاطرات را نیز زنده نگه میداری. باسپاس.
پاسخ:
سلام. اساساً از هر نوشتاری که در آن واژگان دارابکلا صف بکشند، خوشم میآید، چون خون مرا تازهتر، رگ مرا بازتر، قلب مرا خوشضربانتر و روح مرا پرندهتر میسازد. پس، پُستی خوش نوشتی که با تمام بزرگشدمان آمیختگی دارد؛ لامصب! توتون، توتم! و من هم بیفزایم: اسب و توتمبار و سوچکهسر هیمهبزن را. و لِسکدوا و تیمجار، آن ولچو که سر تیمجار میذاشتند و مترسک جیکا رَم ده. و آن چوصندوق و کارشناش بد عُنق دخانیات. و آن کاوِهپوست، که بر گُردهی برگ توتم میبستند موقع تختکردن. و نیز آن زحمتی که خواهران و مادران دیارمان میکشیدند و هرگز یک اُف به خدا و خانواده نمیگفتند. و آن سرداب تاریک و نَمور که توتمشقهها را میذاشتن نم بکشه تا تخت بشه. و آن بدخریدنهای دخانیات. بیشتر بخوانید ↓
دعانویسها در دارابکلا

به قلم دامنه : به نام خدا. از قدیم و ندیم ( ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخیها، از جایجای ایران ما، دارابکلا محل شفا ! بوده و روستایی برای رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی دارد و نیز مراجعهکنندگان بسیاری. من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده، یادمه که اینان دعاگران محل بودند، که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آقعلی شفیعی و پدرش آسیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علیاکبر طالبی، پدرم.
در دو خاندان، شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر مینشینند و دعا مینویسند. گویا مشتریهای فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران.
خاطرهی من: تلقین: مرحوم مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبی در خیابان قارن برده بودیم. هنوز دارو را نگرفتم، ازش پرسیدم: ننهآقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدیم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانیهای دکتر مینشیند، تلقینِ مثبت سراغش میآید و خود را درمانشده میپندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه می شود.
نکته اینکه: با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی، هرگز نمیتوان بهآسانی جنگید و ظفرمند شد.
عکس بالا: بالاتکیهی دارابکلا. روز ۱۹ شهریور ۱۳۹۸ > عکس از شیخعسکر رمضانی.
زنگ انشاء مدیر مدرسه فکرت
از نوشتهوهایم در مدرسه فکرت: به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. زنگ انشاء مدیر (قسمت ۸). حالا را نبین که زربال میخرند، بلدرچین میخورند، کِتفوبالِ آماده میخرند، چکسنپکسن به سیخ میکشند، یا تهچین میکنند و یا آلوخارش. نه. آن زمان -دستکم- اَم مَلِهسر اینطیری بود: کدبانوی خانه، حالا یا ننه، یا دِدا، یا گتداداش، یا خاله، یا عمه، یا بَوا، یا همسایه، یا دِرازقِبا (=موجود هیولایی ترسناک) و یا گَنّا و آق بَوا، از پیش یک کِرگ، یا تِرکوله، یا تِلا، یا غاز، یا سیکا را نشانه میکردند و به بچههای کوچه و خونه، زار میزد اینو بگیرین. یک لشگر! وَچهویله! پشت آن، راه میافتادند تا گیرش بندازند. من هم بارها یکی از همان لشگرِ حملهور به کِرگ و چینکا بودم!
مرغ محلی
ماشینیکرگ که نبود فوری دَخاسه و دستگیر بَووشِه. نه؛ چنان جیرت! بودند که خستهوکوفته میشدیم تا یکی را بهزور و ضرب، تَپ بَزنیم بگیریم. خونهها هم مثل الآنه درودیوار و بارو نداشت، یا پرچین بود یا بیدروپیکر. و برای دستگیری یک غاز، خصوصاً ترکوله باید صدها متر این حیاط، اون حیاط دنبالش میکردیم تا به دام بندازیم. بیشتر هم سرمان به سنگ میخورد و در میرفت؛ یا میرفت زیر کاه و کمِل خَف میشد. یا میرفت لای پَیلم و گزنه و موره جا میخورد. و یا پَر میزد میرفت روی شاخهی رَفِ لو.
تازه اگر تِلا و ترکولهای را میگرفتیم، کدبانوهای خانهها یا کُشنده نبودند و یا کُشنده نداشتند، مادرها با یک دست مرغ، و با دست دیگر کاردِ کال! راه میافتادند کوچهها، یا خونهی همسایهها، چخچخ میگرفتند تا یک غیورمردی! پیدا کنند که کِرگِ سر رِه بَروینِه. ماها که وَچه بودیم، میشنیدیم که برخیها میگفتند مِن بلد نیمه بَکاشِم. جالبتر اینکه برخی میگفتند اِما دل نِدارمیه حِوون رِه بَکاشیم.
چه زمانهای بود؛ کِکّالی؛ مورهجار، تیلبازی، گزنهرُشکردن، چِشبَکّا، کیجا و ریکا، عشق و صمیمیت، پاکیزگی و دلصافی، همه و همه از اعماق فرهنگ زلال روستا. خا؛ اِسا شِما بِنالید همکلاسی های فکرت.
امروز (دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸) در تقویم، روز روستا و عشایر بود؛ به عنوان یک روستازاده -که بُنیه و خون، و همهی وجود و خاطرات و عشقم از آن است- با این نوشته، یادی از دِه و دِهنشینیام کردم.
به همهی کسانی که برای روستایمان دارابکلا و یا به روستایشان در هر کجا، از قدیم تا اکنون زحمت و خدمت و همت، در دفتر اعمال خود انباشته و پنبههای رشد و آبادانی و پیشرفت را رشتهاند، و زمینه را برای توسعه -که توسعه امری مافوق رشد و پیشرفت است- فراهم کردهاند، درود میفرستم. تنِ سالم و روح معناپذیر را برای شیفتگان خدمت به روستا، آرزومندم. و برای درگذشتگان تحولآفرین دارابکلا ازجمله روانشاد یوسف، غفران و شادکامی در فردوس برین طلب مینمایم.
نظر جعفر آهنگر:
سلام آقاابراهیم. انشاءات ،مثل همیشه جالب بود و خواندنی... خصوصا با فلَش بک ما را بردی به دوران بچگی و خاطراتی که یادآوری آن همواره برای همه شیرین می باشد. چرا که بدون شیله وپیله بود. و تشکر میکنم از قدردانی جنابعالی که از خادمین روستا داشته اید. ضمن اینکه یادی از عمویوسف رفیق سفرکرده ما نموده اید که برای رشد و تعالی محل ما زحمات زیادی را متحمل شده اتد. یادش گرامی و تامش همواره جاویدان... درود رفیق.
نظر حمید عباسیان:
درود ابراهیم. تحریر یادهای گذشته ، چه زیبا و دلنشین است. هم زیبا نوشتی و هم دلنشین ، که یاد و خاطره ها را در ذهنمان زنده کردی ، یاد بازیها بخیر ، چِش بَکا ، هِشتل ، گرگ بازی ، چِقن لَلِه ، الماس دلماس، .... گاها آنقدر آغوز تَلپاس تِریک میکردیم، که دستمان سِیوقیل میشد، بگذرم، راستی یاد یوسف هم بخیر خیلی دوره بچگی خاطره داشتیم و زحماتی که در بزرگسالی برای محل کشید، روحش شاد و یادش گرامی.
مدرسه فکرت ۴۹
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت چهل و نهم
تپّه چاله (۴۵۹)
دِوْچاهِ دارابکلا
به نام خدا. سلام. دِو چا، یا دِب چا چیست؟ اسمواژهی دیٖو (=هیولای افسانهای و اساطیری) در زبان دارابکلاییها میشکَند و به دِو و دِب تبدیل میشود. «چا» بدونِ تلفّظ حرف «ها» نیز همان چاه است. یعنی در آن قسمت انتهایی یال شمالی روستای دارابکلا گودال عمیقی حفر است (نمیدانم چاه طبیعیست یا کَندهکاری) که از قدیم، دارابکلاییها به آن میگفتند دِو چاه؛ که در نزدیکی جادۀ بینالمللی ساری_مشهد، میان مزارع دارابکلا و روستای اَسرم قرار دارد. در گذشته و حتی در دورهی نوجوانی ما، برای اینکه بچهها را بترسانند، میگفتند حوالیاش نروید، اژدها شما را میبلعد و تَهِ چاه پیش اژدها میبرَد. نیز قصهها برای آن بافتهاند که اینجا جای نقلش نیست.
نکته بگویم و بگذرم:
اساساً در تاریخ بشر حقیقت و اساطیر با هم پیش آمدند. بشر هم در طلبِ حقیقت است و واقعیت را جستوجو میکند و هم در پی اساطیر است و افسانه و خیال را میخواهد. البته تخیّل خوب، بخش جدانشدنی بشر بوده و هست. مهم آن است، خیالات، به خُرافات و خُزعبلات سنجاق نشود که بدجوری انسان را بَداعتقاد میسازد و نیز خالیبند و حرّاف و وِرّاج.
پاسخ
سلام
نه، شاید آق سید رسول با این عدد پنج، خواسته به من در قم پیام رسانیده باشه:
که ۵ کیلو شکِرانار برات کنار گذاشتم!
که ۵ کیلو کانجیتیم برات ذخیره کردم!
که ۵ عدد کهی و کچّلیک برات آماده کردم!
که ۵ تا شیشه کاندستِرشی برات مهیا ساختم!
بگذرم و درود بفرستم و بروم که کشکولیمشکولی شد.
پاسخ
سلام جناب...
پاسخ شما به بحث ۱۳۴ را مهم و مناسب و البته در سه جا نادرست، ارزیابی میکنم یعنی از آن عبارت که «چندین راه» را برشماردی و ۱۰ راهکار کاربردی ارائه کردی. این نشان میدهد به مسائل به دیدهی دانایی مینگری. علاوه بر سپاس برای این افکار و حضورت در بحث، سه نکته را باهم متفاوت مینگریم و این علامت خوبی برای جدّیت در مباحثات است:
۱. ارجحیتداشتن مملکت بر نظام که مطرح کردی، برای من مفهوم نیست. در هر دورهای، این نظام سیاسی مستقر است که برای مملکت یا تمدن میآفریند یا تباهی.
۲. قُلدری را به نقد کشیدی. اما کلیگویی رها کردی. اگر دقیقتر میگفتی، میتوانستم بفهمم که منظورت ازین وضع واژه چیست. قید «فقط» در جملهات نادرست است؛ یعنی اینگونه که یکسره تیره تحلیل شود، درست نیست. حکمت، مصلحت، عزت سه بعد سیاست است که رهبری برای دستاندرکاران جانمایی کرد؛ حال اگر دولتی ازین کار عاجز است، تقصیر باید تخصیص بخورد نه تعمیم.
۳. دخالت منطقهای را در بعد استراتژیک نفوذ میگویند که از اساس منافع ملی و امنیت پایدار کشورهاست. دخالت اگر باشد، باید اصلاح شود، اما اگر مقاومت و تدبیر باشد، نباید مخدوش شود. در پایان بگویم به بحثها، بسیار بافکر وارد میشود و مفهوم خودآراستگی را نیز پسندیدم که عالی بیان فرمودی. درود.
پاسخ
سلام
هیچ میدانی جناب ! که اگر پیش من کلیگویی کنی، گیر میافتی! کشکولی. جواب این نظرت را فعلاً میگذارم کنار، سه نکته پیش میکشم تا ببینم مطلب را میگیری یا نه؟ اگر گرفتهباشی پاسخ من نصفش را درمییابی:
۱. من به عنوان یک شهروند که حق نظر دارد، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی شدیداً مخالف بودم؛ هنوز هم مخالف باقی ماندم.
۲. از لفیف مقرون و لفیف مفروق سر در میآوری؟
۳. برخی از پاسخهایی که به همدیگر مینویسیم از نظر من، نیازمند مناظره است که میان دو یا چندنفر باید برقرار شود تا بحث زنده پیش رود و گرنه، کارساز نیست.
پاسخ
جناب! با سلام و سپاس از این شرح مفید و پرمحتوا بر این عکسنوشته، من هم سرراست وارد این میانبحثتان میشوم و چند نکته میگویم:
۱. بحث خوب با نگرشهای مختلف شکل گرفته که بسیار به این گونه گفتگوها نیازمندیم. پیامبر اکرم (ص) نیز حلقههای علمی را دوست میداشت.
۲. من متن شما را اینگونه فهم میکنم که انسان آنچنان کرامت خدادادی دارد که هرگز نباید ارزشهای خود را در کُرنش نزد دیگران ببازد. این اساس توحید است. نکتهات از نظر من ما را به این سو هدایت میکرد. بیشتر بخوانید ↓
مدرسه فکرت ۴۸
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت جهل و هشتم
تپّه چاله (۳)
روحالله
به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلیها اسم فرزندانشان را «روحالله» گرفتند؛ ازجمله یک نوهی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چهاندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سالهای سال در قم به «حاجآقا روحالله» معروف بود و به این نام خوانده میشد.
محمدعلی هم که اسم فرزندش را روحالله نهاد، روحانیی اسمورسمداری بود؛ سالها ریاست حوزهی هنری و سوره و امور روزنامهی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجتالاسلامِ کمریش و کوسهمانند و همهکارهی سینمای دهههای اولیهی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمعدار ساخت که حلقهای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرجالله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا میکردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنبها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلمهای محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکلران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوریزاد هم از زم، زمزمههایی میگرفت.
آنچه سازمان تبلیغات بیدروپیکر آیتالله احمد جنتی با آن بودجهی بیسروتهاش صورت میداده و حوزهی هنری آن را با نصب حجتالاسلام محمدعلی زم به حلقهی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزدهی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روحالله زم «مجازات» میطلبد و «مکافات دنیا» را مثال میآورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روحالله هم برایش گرفت- عاجز مانده.
نکتهی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برونمرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویسهای رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلطانداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفتهنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا میداری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود میکند و با عملیات یا معاملهی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» میاندازد؛ چراکه سرویسهای اطلاعاتی به حوزههای هدف خاصه همسایه حساسترند و شاخکهای تیزتری دارند.
نکتهی ۲: سالها پیش در کتاب یک افسر بلندپایهی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشتهی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را بهکار میبندد تا زیر افعی تخمهایش را جاسازی کند تا جوجههای این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.
بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف میزنی؟ این پدیدهی رفتار درونی را چگونه تحلیل میکنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ میزنی قابل نقل و علنیشدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربهی فردی؟ این موضوع برای گفتوگو در مدرسه سنجاق میشود.
پاسخم به بحث ۱۳۲
۱. تمام پاسخ جناب سید علیاصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازینرو، آن جواب، جواب مرا تکمیل میکند.
۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی میتواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آنکه مدنیالطبع است، اما بهعمد میبایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفتهها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جانودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشهاش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب میشود گفتوگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُنبستها را باز کند و گرهها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه و رُستنگاهاش تمرکز و خلوتِ با خود است.
۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماریست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُکتر مُستراح- بازمیگشت، میگفت: یافتم، پیدا کردم. او، همانلحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور میزد و هم فکر میکرد، ازینرو پیدا میکرد؛ پیچیدگیهای ذهنش را باز مینمود و دستبهکار میشد و نقشهاش را میساخت. با خود حرف میزد و مُنتج به نتیجه میشد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحتشدن معنی میدهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.
۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان میدهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. اینکه زرتشت در سخن سهپارهای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیرهدیدن دیگران است.
۵. از نظر من با خود حرفزدن، جنبهی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابتشدن و ملکهشدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دستکم یکبار، بهیکبارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمهوار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَنزدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.
۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار میرفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاهمانند) میرفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنهی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.
۷. درینباره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسهی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خرابکاریهاست، بازآموزی اندیشههاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علیاصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینههای عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.
تپّه چاله (۴)
بازشناسی مفهوم شهادت
شهادت، آنهم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِهترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمتواره میگوید مَپندار که شهیدان مُردهاند، نه؛ بلکه آنان زندهاند و نزد خدا رزق و روزی داده میشوند. بیشتر بخوانید ↓
مدرسه فکرت ۴۷
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت چهل و هفتم
زنگ انشاء مدیر (۶)
از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخیها، از جایجای ایران ما، دارابکلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعهکنندگان بسیاری.
من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آقعلی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علیاکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر مینشینند و دعا مینویسند. گویا مشتریهای فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمیدانم آیا حاجشیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا مینوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخجواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.
نکتهی کشکولی: اگر آقسیدمحمد موسوی وکیل، نمیرفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمیدانم آیا پشت تختهمیزِ پایه کوتاهِ جوهریشدهی دعانویسی پدرش، مینشست و حال مردم را دگرگون! میکرد یا نه. آنوقت میترسیدم او، به جای شفا، کور میکرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسیمیاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوسکلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث میبُردم!
یک نمونه از کتاب دعانویس در دارابکلا
ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی
تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننهآقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانیهای دکتر مینشیند، تلقینِ مثبت سراغش میآید و خود را درمانشده میپندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.
نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمیتوان بهآسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلیاصغر ما هم، مردم التماسدعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم میخورند و وی را فردی بااخلاص میدانند. میدانم او فوت نمیکند، پرَک هم نمینویسد، جولان هم نمیدهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز میدهد. من اما حالا یک نعلبکی جُلدِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.
پاسخ:
سلام. یقین من این است دستکم وقتی جناب دکتر عارفزاده میخواهد پاسخی را کمی کاملتر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را بهکار میگیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزارهاش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشتههای دقیق و پیامدار شما را میخوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓
تنگۀ حموم و خاطراتی از آن

۱. دورهی جوانی که ازین تنگهی باریک و وحشتناک، با ترس و لرز به حموم میرفتیم.
۲. راهی میانبُر که دو قهر وقتی درین تنگ، دیمبهدیم (=رُخبهرُخ) میشدند، یا ماز میکردند، یا ماچ!
۳. برای تیپهای سندارتر از ما، این تنگه، کوچهی دلگشا بود برای خاطرخواهها. بیشتر بگم جیزه!
۴. حجم عکس را بالا آوردم و با این عینک شیشه آلمانیام به دقت دیدم که ۱۹ قطعه زبالهی غیرقابل بازیافت در کف این سنگفرش، وِلو و پخش است!
کَتِلکَش آقای حسین دستیار
یورمله. عکاس: دکتر اسماعیل عارف زاده
اما با دیدن کَتِلکَش سه حرف بر دلم راه افتاد:
۱. یاد غارت جنگل افتادم که سالها عدهای به اسم بهرهبرداری و استحصال، نسل ملچ، نمدار و گونههای بینظیر را زدند.
۲. یاد دسترنج کارگران افتادم که با این نوع ماشین، دستهدسته صبح سرد زمستان به جنگل میرفتند تا رزق خانه را تأمین کنند.
۳. یاد روزهایی از خودم افتادم که با کتلکشها به چلکاچین میرفتم و تمش و تِشهَلی میچیندم.