دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

درباره سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده
۲۹ فروردين ۱۴۰۰ ، ۱۳:۴۸

مرا آن که سرشت

من هیچ ندانم که مرا آن که سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر لب کشت

این هر سه مرا نقد و تُرا نسیه بهشت

(منبع)

 

نیشابور: مقبره‌ی خیام


یک‌شنبه ۲۹ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

چند نکته بر رباعی شمارهٔ ۴۳ خیام:

 

به نام خدا. اول محضر خوانندگان یادآوری کنم که طی بیش از پنجاه بار مسافرتم به مشهد مقدس، چند باری هم به دیدار مقبره‌ی خیام و عطار در امامزاده محروق نیشابور رفتم. حقیقتاً مجلّل و باشکوه است و جزوی جدایی‌ناپذیر از فرهنگ ایران ما. در مورد این رباعی هم بنده نظرم این است، خیام می‌خواهد نقش خدا و خودِ انسان را بر سرنوشت بر مؤثر و توأمان بداند و لذا بر عنصر زمان تأکید می‌ورزد و به دنیا به عنوان محل مزرعه و نشاط و کشتزار آخرت نگاه می‌اندازد که باید تا زنده‌ای از دنیا بهره گیری. بنابرین نقد و نسیه درین مصرع یعنی همان عنصر زمان.

 

اضافه کنم اگر این شعر حقیقتاً مال خیام باشد (چون صاحبنظران همه‌ی شعرهای دیوان خیام را از آن او نمی‌دانند) بر خواننده لازم است شعر را بر اساس جهان‌بینی الهی خیام بنگرد زیرا خیام انسانی موحّد و الهی‌اندیش بود که با دیده‌ی خِرَد و عقلانیت به هستی می‌نگریست و دین و علم را کنار هم داشت. از خوانندگان تشکر دارم که به مباحث ادبیات بزرگان ادب و دین در ایران اهتمام می‌ورزند.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۸ فروردين ۱۴۰۰ ، ۱۲:۴۱

درگذشت شیخ ‌اسماعیل دارابکلایی

درگذشت شیخ ‌اسماعیل دارابکلایی

۸ پلان با حجت‌الاسلام صادق‌الوعد

شنبه ۲۸ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان

پلان یکم. سال ۱۳۵۷، داراب‌کلا: تظاهرات شبانه‌ی محرم آن سال علیه‌ی شاه از بالاتکیه به سمت پایین‌تکیه، با اعزام خشمگینانه‌ی سربازان تفنگ‌به‌دستِ پاسگاه ژاندارمری محل در برابر ما (انقلابیون در تظاهرات) می‌رفت که به شلیک خشم گلوله بینجامد، اما یک مردِ راسخ در اَمام ما (=جلودارانه) نتَرس و چون کوهِ استوار، در برابرشان ایستاد و واهمه‌ی سهمگینِ گلنگدن‌کشیدن تفنگ‌شان را از دل ما زدود و آتش را بر جان ما گلستان ساخت، او همین روحانی مبارز بود؛ شیخ اسماعیل دارابکلایی که صداش می‌کردیم حاج‌آقا صادق‌الوعد.

 

پلان دوم. سال ۱۳۵۸، جاده سرده میان مُرسم و اوسا: وقتی یک روحانی، با احوالی مُصفّا در جمع انقلابیون باشد، آن جمع، به شمع او روشن است. او آن سال شمع جمع ما بود؛ آنقدر صمیمی و ایده‌پرداز که حتی جمع را در شنا و آب‌تنی رودخانه‌ی سرده همراهی می‌کرد و تن به آب سرد سرده می‌زد؛ یادم هست وسط آب با صدای گیرایش -که بَم بود و غرّا- گفت: به‌! به! عجب آب خُنُکی. و این در آن زمان، نشان از صفای او می‌داد که خود را تافته‌ی جدابافته نمی‌دانست. میان ما بود؛ اَمام و اِمام آن آنات ما.

 

پلان سوم. سال ۱۳۵۹، داراب‌کلا: برای ما آن سال کتاب و کتابخانه از غذای جسم‌مان لذیذتر می‌نمود و این ایشان بود و شاید مدد هم‌لباسان دیگرش، که برای محل در زیر بالاخانه‌ی کِل‌اکبر رجبی کتابخانه‌ی امانی ساخت و محل را به صدها جلد کتاب در قفسه‌ها آذین کرد و بر کام تشنگان دانایی جرعه‌های علم و معرفت ریخت. من خود ده‌ها جلد کتاب سبک و آسان و کم‌کم سنگین و مهم آن را به امانت می‌برده، می‌خواندم و همان کتابخانه‌ی امانی، ما را در برابر جهل و نادانی ایمن نمود.

 

 

بیمارستان امام ساری

 

 

تاسوعا. اوسا. ( ۸ مهر ۱۳۹۶ )

 

 

پس از غسل ( ۲۹ / ۱ /  ۱۴۰۰ )

 

 

یک‌شنبه ( ۲۹ / ۱ /  ۱۴۰۰ ) مزار روستای داراب‌کلا

 

  

 

جوار قبر پدرش مرحوم آیت‌الله داراب‌کلایی

 

   

مراسم تدفین حاج شیخ اسماعیل دارابکلایی (حاج‌آقا صادق‌الوعد)

 

پلان چهارم. سال ۱۳۶۰، داراب‌کلا: پای منبرش، پای ما پلَندر نمی‌گرفت؛ یعنی کزکز نمی‌کرد از بس گیرا سخن می‌راند. صدایش نه بر گوش، که بر جان طنین داشت. خطبه‌ی منبرش که شروع می‌شد شنونده مجذوب لحن جذابش می‌شد و وقتی زبان را با «رَب اشرَح لی صَدری ویسِّر لی امری واحلُل عُقدة مِن لِسانی یَفقهوا قَولی» قرآن، آغشته می‌کرد شدت شیوایی آن، آدم را بر کف تکیه میخکوب می‌کرد. بر ما علاوه بر منبر، در بالای کتابخانه -که بعدها به سردرگاه مسجد جامع انتقال یافت- ایدئولوژی و عقاید می‌گفت و کلاسش ما را به خداشناسی بیشتر و جهان‌بینی اسلامیِ ژرف‌تر پیش می‌بُرد.

 

 

پلان پنجم. سال ۱۳۷۱، تهران: خوابگاه دانشجویی خیابان طالقانی دانشگاه تهران زندگی دانشجویی‌ام را طی می‌کردم. هم‌اتاقی من، پیش‌تر در دانشگاه شهید بهشتی تحصیل می‌کرد، معمولاً به‌ندرت خودم را معرفی می‌کردم، اما وقتی روزی فهمید من یک داراب‌کلایی هستم، داشت پَر در می‌آوُرد. متعجب شدم. نگو که او شاگرد مرحوم صادق‌الوعد در آن دانشگاه بود. تازه فهمیدم که او، وی را استادی توانمند می‌داند و با اشتیاق بر من آشکار ساخت که زوایای عظیم سوره‌ی حج را به احسَن وجه به رویش گشود. جزوه‌ی درسی‌اش را پیشم باز و قطعاتی از آن را چونان قطرات باران بر سرم باراند.

 

پلان ششم. سال ۱۳۷۷، قم. منزلش: دوستانم از محل به قم آمده بودند، روزی به اتفاق هم، برای دیدار روحانیون محل، به منزل آنان رفته بودیم که توفیق شده بود آنانی که عصر آن روز در منزل‌شان حضور داشتند، دیدار کنیم. مرحوم صادق‌الوعد با رویی گشاده، در بر ما گشود و در آن نشست چه هم گرم و مهربان بر ما جلوه نمود و از گشایش نکات عالمانه هم، دریغ نداشت. یاد زنده‌یاد یوسف به‌خیر که آن روز، جمع را خندان و بشّاش نگاه می‌داشت و نشاط و شادابی به ما می‌بخشید.

 

پلان هفتم. سال ۱۳۸۵، قم. منزلم: سراسر آن سال مرحوم پدرم چند باری به قم آمده بود. باری دچار کسالت شدید شده بود. آقای صادق‌الوعد به عیادت تشریف آورد. آن روز به چشمم دیدم آنان چقدر به هم عُلقه دارند و چقدر حرف‌های صمیمی به هم رد و بدل می‌کنند. تازه فهمیده بودم پدرم وی را تا چه حد حرمت می‌نهَد و حتی عمیق دوستش می‌دارد. محبت بارز ایشان بر پدرم وقتی بر من مُحرز شده بود، دیگر وجوبِ احترامش را بر من صدچندان ساخته و چه موجی در دلم انداخته بود.

 

پلان هشتم. سال ۱۴۰۰، ساری. قم: خبر بُهت‌انگیز مبتلاشدن ایشان به این بیماری ناشناخته‌ی دنیای آلوده‌ی نوین و مدرن! سخت مرا فسُرد. این کمترین، سعی نمود تا می‌تواند بر شفایش دست نیاز به آسمان برَد. و بردم. چه می‌شود کرد وقتی علم هنوز در برابر بیماری‌های نوپدید عجز دارد و انسان‌ها را زودتر از موعد، از اُقربایش می‌رُباید. شنیدن رحلت این روحانی -که آیت‌الله‌زاده‌ای منزّه و مدرّس بود- در آغازین روز چهارم رمضان بر من گران آمد. بر فراق غمناکش گریستم و ۲۸ / ۱ / ۱۴۰۰ روزی به نام او در محل درج شد. تسلیت بر محل، خانواده، خاندان، خویشاوندان. اخص بر خانم فهیم و دختران معززشان. والسلام.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۷ فروردين ۱۴۰۰ ، ۱۷:۰۵

قمر آریان را می‌شناسید؟

قمر آریان را می‌شناسید؟

جمعه ۲۷ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. قمر (زاده‌ی فروردین ۱۳۰۰ قوچان) همسر زرین‌کوب (زاده‌ی اسفند ۱۳۰۱ بروجرد اما اصالتاً اهل خوانسار) در دانشکده‌ی ادبیات فارسی تهران با او آشنا شد و هر دو در دوره‌ی دکتری، باهم ازدواج کردند؛ البته آشنایی‌شان در فضای دانشکده، ۹سال طول کشید تا زرین‌کوب در مشهد به خواستگاری قمر رفت. قمر خود می‌گفت به او احتیاج داشت، برای اینکه هزار مسئله بود که وی می‌خواست بداند و از نظرش این تنها زرین‌کوب بود که آن را می‌دانست.

 

 

قمر نویسنده‌ی «روایت یک شاهد عینی» عبدالحسین زرین‌کوب را با اسم خودمانی و مخفّف «عبدی» صدا می‌کرد که مادرش گفت «عبدل» یا «عَدُل» صداش کن، ولی رفته رفته نام او در زبان قمر، به همان واژه‌ی «عبدی» نشست که مایه‌ی طنز هم شد، مثلاً «مهتدی صبحی» از دوستان آنان روزی از روی طنز و شوخی به قمر گفت: «عبدی چیه؟! بگو ارباب!»

 

رساله‌ی دکتریِ دکتر قمر آریان جزوِ اولین پژوهش‌های فارسی درباره‌ی مسیحیت است. نیز جالب است بدانید که قمر آریان در جلسه‌ی محاکمه‌ی مرحوم دکتر محمد مصدق حضور داشت. او این صحنه را از فرصت‌های مهم زندگی‌اش می‌دانست تا تصویر ملی‌شدن صنعت نفت همیشه در ذهنش جاودانه شود. او این دادگاه را عرصه‌ی «محاکمه‌ی انسانیت در برابر رذالت و خیانت» خواند و از ایستادگی مصدق در برابر دادگاه و حکومت شاه، دفاع کرد.

 

قمر آریان به شعر و شاعری نیز علاقه‌ی وافر داشت و در ۲۲ سالگی، نیما یوشیج را ملاقات کرد. به روایت او هر بار که «سیمرغ» نیما یوشیج را زمزمه می‌کرد و یا «افسانه»‌ی وی را، لذت می‌بُرد. به‌ویژه به خاطر این‌که، این مرحوم یوشیج بود اولین بار شعر را از قید و بند قافیه آزاد کرده‌بود؛ بنابراین، دلش می‌خواست آن مرد را ببیند. لذا در یک مراسمی متوجه شد که نیما حضور دارد. فوراً جلو رفت و فریاد زد: «آقا شما نیما هستید؟ نیما گفت: بله خانم، مگر من داخل آدم‌ها نیستم که این طور مرا صدا می‌کنید؟! گفتم البته که هستید.»

 

مقالات، اشعار و ترجمه‌های متعددی از خانم دکتر آریان در مجلاتی چون یغما، سخن، مهرگان، مروارید به چاپ می‌رسید. او -که از نخستین زنان دانش‌آموخته دانشگاه تهران و جزوِ اولین استادان زن دانشگاه در ایران بود- مدتی نیز سردبیر مجله‌ی «راهنمای کتاب» را برعهده داشت. و علاوه بر تحقیق و ترجمه و سرودن دوبیتی‌ها، سال‌ها در دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) چه پیش و چه پس از انقلاب، ادبیات تدریس می‌کرد. وی دکتر زرین‌کوب را در سفر‌های علمی هند، پاکستان، لبنان، آمریکا و چندین کشور اروپایی و عربی همراهی می‌کرد. بی‌تردید فرهنگ و تاریخ ایران مدیون دانشمندان بزرگ ازجمله این دو دانشمند است و آثار آنان بالاترین ارثیه‌ای‌ست که برجای گذاشته‌اند.

 

آیا این را شنیده‌اید که استاد عبدالحسین زرین‌کوب یک تشت یخ را زیر میز مطالعه‌اش می‌گذاشت و شب‌ها پا را در آن فرو می‌برد تا خوابش نبرَد و بتواند بیشتر بخوانَد و بنویسد بپژوهَد. این روحیه با تشویق قمر نیز همراه بود. و‌ چه عالی‌ست انسان‌های بزرگ را همسرانی همراه‌اند.

 

زنده‌یاد قمر آریان در ۲۳ فروردین ۱۳۹۱ درگذشت؛ یعنی۳ سال بعد از درگذشت روانشاد عبدالحسین زرین‌کوب. زرین‌کوبی که قمر آریان باورش این بوده از اول وی را در انگلستان غلط معالجه کردند که بعد در آمریکا نتوانستند آن را جبران کنند؛ تب‌های خیلی‌شدید، که خودشان گفتند «تب باکتری». و آریان چنین تب‌ولرز‌هایی را هرگز در عمرش ندیده بود.

 

خانم «سمیرا شاهیان» برای این بانوی ایران، گردآوری‌های مفیدی در «شهرآرا» (اینجا) صورت داد. نیز منابع زیر در شناخت دکتر قمر آریان مآخد خوبی‌ست: «مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، «قمر آریان، ستاره‌ای در آسمان فرهنگ پارسی»، «سازمان اسناد و کتابخانه ملی» و «مصاحبه‌ی تاریخ شفاهی با دکتر قمر آریان». والسلام.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۶ فروردين ۱۴۰۰ ، ۱۸:۰۶

حوضِ خون

حوضِ خون

پنج‌شنبه ۲۶ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 


به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. کتاب «حوضِ خون» روایت زنان اندیمشک است از رخت‌شویی رزمندگان در دفاع مقدس» که توسط خانم فاطمه‌سادات میرعالی نگارش و از سوی انتشارات راه‌یار منتشر شده است. وقتی کتاب خوانده شود تازه دانسته می‌شود زنان اندیمشک چه تلاشی می‌کردند تا راهی بیابند برای شستن بیشتر لباس‌های رزمندگان. خانم‌هایی که رخت‌شویی رزمندگان را می‌کردند با دردها و گاه با تکه‌های بدن شهدا مواجه می‌شدند.

 

من درین فراز کتاب، یاد همسنگرم شهید مقصودلو افتادم از روستای سرخنکلاته‌ی گرگان در تابستان داغ ۶۲، که وقتی به همراه اکیب کمین در شبی نیمه‌ماه نیمه‌تاریک به کَندن کانال عملیاتی و شناسایی در آن سوی جبهه‌ی جُفیر رفته بودیم با سیل پرتاب خمپاره‌ی لشگر بعثی مواجه شده بودیم و هنگامی که به سنگر برگشتیم زیر نور فانوس سنگر دیدم بخشی از قلب و جگرش پشت لباس بسیجی‌ام سوسو می‌زنَد و آنجا بود که تازه فهمیدم او شهید شد و با ما در دل شب برنگشت و آن سری که با چشمانم دیدم به آسمان پرتاب و آن سوی رَمل‌ها بر زمین افتاده بود، سر او بود. یادش نیکو.

 

حوضِ خون، خاطراتِ ۶۴ زنِ اندیمشکی‌ست که در طول سال‌های جنگ «در رخت‌شوی‌خانه‌‌ی بیمارستان کلانتری، داوطلبانه ملحفه‌ها، پتوها و البسه‌‌ی سربازان زخمی یا بی‌جان‌شده» را نه با ماشین لباسشویی که با دست می‌شستند. حتی دست‌کش هم نمی‌گذاشتند زیرا به قول خودشان: «دست‌کش نمی‌تواند خون را خوب پاک کند». رخت‌شویی برای آنان، چونان مناسکی بود که در اوج عشق به دین و وطن، گاه می‌بایست به جمع‌کردن تکه‌های ریز و درشت بدن‌ها و دفن‌شان مقابل رخت‌شوی‌خانه‌ اهتمام کنند؛ لباس‌هایی که اغلب گردِ بمب‌های شیمیایی روی‌شان بوده و ریه‌های آنها را درگیر می‌کرده.

 

یک نکته بگویم و خلاص: پیامبر (ص) به محیط زندگی خود توجه داشت، حتی در دوره‌ی پیش از پیامبری، که امین و معتمد مردم بود. آن اُسوه‌ی محمدی چه در مکه و چه در مدینه، شهر خود را می‌ساخت؛ از بُن و ریشه و ساقه. به فکر، به فرهنگ، به نیاز، به انحراف، به آینده، به آبادانی و از همه عالی‌تر به معنابخشی بر حیات و محیط انسان می‌پرداخت. این حرکت زنان اندیشمک، خصلتی برخاسته از فرهنگ دینی و اخلاقی بود که پیامبران خدا و در رأس آن حضرت محمد مصطفی (ص) آن را پیش روی بشر گذاشتند تا خدمت به خلق، آن هم خدمت به بهترین‌های خلق را در ردیف عبادت خالق قرار دهند. اینک نیز کسانی که در هر حوزه‌ای از جامعه و محیط زندگی خود، برای خدمت به خلق و بهترکردن زیست و بوم‌زیست خود خیز برمی‌دارند، در واقع در راه «طی‌شده»ی انبیاء قدم گذاشته‌اند و بدانند به قول شهید سید مرتضی آوینی در صف عبادت ایستاده‌اند.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۶ فروردين ۱۴۰۰ ، ۰۹:۱۹

قرار دیدار با دکتر عارف‌زاده

 

دکتر عارف‌زاده

 

چندی پیش جهت دیدار، قصد رفتن

به مطبِ جناب آقای دکتر اسماعیل عارف‌زاده

جرّاح و متخصّص گوش، گلو، بینی و توده‌های گردن را داشتم

به نشانی مازندران، ساری، قارن، روبروی بانک رفاه، ساختمان شفا

( طبقه‌ی ۲ ، واحد ۳۰۳ ) با آرزوی سلامتی و توفیقات روزافزون الهی

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۵ فروردين ۱۴۰۰ ، ۱۰:۲۶

تفسیر آیه‌ی ١٠ سوره‌ی زُمَر

قُل یا عِبادِ الَّذینَ آمَنوا اتَّقُوا ربَّکُم لِلَّذینَ اَحسَنوا فی هذِهِ الدنیا حَسَنَةٌ

وَ اَرضُ اللّهِ واسِعَةٌ اِنَّما یُوَفّى الصَّابِرونَ اَجرَهُم بِغَیرِ حِسابٍ

( آیه‌ی ١٠ سوره‌ی زُمَر )

 

ترجمه‌ و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

(ای رسول ما، از قول من به امت) بگو: ای بندگان من که ایمان آورده‌اید، خداترس و پرهیزکار باشید، که آنان که متّقی و نیکوکارند (علاوه بر آخرت) در دنیا (هم) نصیبشان نیکویی و خوشی است، و زمین خدا بسیار پهناور است (اگر در مکانی ایمان و حفظ تقوا مشکل شد به شهر و دیاری دیگر روید و به راه دین صبر پیشه کنید که) البته صابران به حد کامل و بدون حساب پاداش داده خواهند شد.

 

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

جـار و مـجـرور «فی هذِهِ الدنیا» مـتـعلق است به جمله‌ی «اَحسَنوا» در نتیجه مراد از آن، وعـده‌ای اسـت بـه کـسـانـى کـه نـیـکـوکـارنـد، یـعـنـى هـمـواره مـلازم اعـمـال نـیک‌اند. مى‌فرماید: این‌گونه اشخاص، حسنه و پاداشى دارند که نمى‌توان وصف آن را بیان کرد. و در ایـن آیـه حـسنه را مطلق آورده و معین نکرده که مراد از آن پاداش‌هاى دنیوى و یا اخروى اسـت، و ظاهر این اطلاق آن است که مراد از آن اعم از حسنه‌ی آخرت و حسنه‌ی دنیا است که نصیب مؤمنـیـن نـیـکـوکـار مـى‌شود، از قبیل طیب نفس، سلامت روح، و محفوظ‌بودن جان‌ها از آنچه دل‌هاى کفار بدان مبتلا است، مانند تشویش خاطر، پریشانى قلب، تنگى سینه، خضوع، در بـرابـر اسـبـاب ظـاهـرى، و نـداشـتـن کـسى که در همه‌ی گرفتاری‌هاى روزگار به او پـناهنده شود و از او یارى بگیرد، و در هنگام پیش‌آمدن حوادث ناگوار به او تکیه داشته باشد. و همچنین براى مؤمنین نیکوکار در آخرت سعادت جاودان و نعیم مقیم است و بعضى از مفسرین گفته اند: جمله (فى هذه الدنیا) متعلق به (حسنه ) است. ولى این‌طور نیست.

 

جـمله‌ی وَ اَرضُ اللّهِ واسِعَةٌ تحریک و تشویق ایشان است به مهاجرت کردن از مـکـه، بـه خـاطـر ایـن‌کـه تـوقـف در مـکـه بـراى مؤمنـیـن بـه رسـول خـدا (ص) دشوار بود، و مشرکین هر روز بیشتر از روز قـبـل سـخـتـگـیـرى مـى‌کـردنـد و ایـشـان را دچار فتنه و گرفتارى مى‌نمودند البته آیه‌ی شـریـفـه از نـظـر لفـظ عـام است و اختصاص به مهاجرت از مکه ندارد. بعضى از مفسرین گفته‌اند: (مراد از ارض اللّه بهشت است. مى‌فرماید: بهشت وسیع است، و در آن مزاحمتى نیست، پس در صدد به‌دست‌آوردن آن به وسیله‌ی اطاعت و عبادت باشد) ولیکن این معنا از لفظ آیه بعید است.

 

صابران اجر بى‌حساب در پیش رو دارند: اِنَّما یُوَفّى الصَّابِرونَ اَجرَهُم بِغَیرِ حِساب. «توفیه» اجر به معناى آن است که آن را به طور تام و کامل بدهند. و از سیاق برمى‌آید انحصارى که کلمه‌ی «انّما» مفید آن است، متوجه‌ی جمله‌ی «بغیر حساب» باشد. بنابراین جار و مجرور «بغیر حساب» متعلق مى‌شود به کلمه‌ی «یوفى» و صفتى است براى مصدرى که «یوفى» بر آن دلالت دارد. و مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه: صابران اجرشان داده نمى‌شود، مگر اعطایى بى‌حساب. پس صـابـران بـر خـلاف سـایـر مردم به حساب اعمالشان رسیدگى نمى‌شود و اصلاً نامه‌ی اعمالشان بازنمى‌گردد، و اجرشان همسنگ اعمالشان نیست.

 

در آیـه‌ی شـریـفه، «صابران» هم مطلق ذکر شده و مقید به صبر در اطاعت و یا صبر در ترک معصیت و یا صبر بر مصیبت نشده هر چند که صبر در برابر مصائب دنیا، بخصوص صـبـر در مقابل اذیت‌هاى اهل کفر و فسوق که به مؤمنین مخلص و با تقوا مى‌رسد با مورد آیه منطبق است (و لیکن همان‌طور که در سایر موارد گفته‌ایم مورد مخصص نیست). بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه‌انـد: «بغیر حساب» حال از «اَجرَهُم» است یعنى اجر بى‌حساب و بسیار. ولى وجه سابق قریب‌تر است به ذهن. المیزان.

تنظیم و ویرایش دامنه

( ۱ رمضان ۱۴۴۲ / ۲۵ فروردین ۱۴۰۰ )

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۳ فروردين ۱۴۰۰ ، ۰۸:۵۵

خاطره با امامزاده یاسر و ناصر

به قلم دامنه: به نام خدا. یکی از جاهای زیارتی مشهد مقدس، امامزاده «یاسر و ناصر» در روستای گلستانِ طرقبه‌ی مشهد مقدس است؛ ۵ کیلومتر آن سوی باغ وحش وکیل‌آباد، سمت غرب مشهد، در مسیر طرقبه. در مسافرت‌های زیارتی‌ام به حرم امام رضا (ع) چند باری به این دیدن و زیارت این دو امامزاده -که در کنار هم قرار دارند- رفته‌ام؛ چه با خانواده و خویشاوندان و چه با دوستان. از قضا خاطره‌ای هم دارم. در یکی از دفعات تشرّف، متصدیان بُقعه داشتند پول نذری داخل دو ضریح را تخلیه و در اتاق مجاور، شمارش و دسته‌بندی می‌کردند که از اعضای خانواده‌ی بنده و همراهانم خواستند در حضور و جمع آنها برای شمارش پول‌ها به آنها کمک کنند.  چنین کردند. دیدن و به یادآوردن آن صحنه -که توأم با شعَف و اشتیاق فراوان بود- برای من شیرین است. آن سال، مردم پول‌های نذری زیادی در داخل ضریح انداخته بودند و این نشان می‌داد مؤمنان به این امامزاده، توسل و باور داشته و به آن درگاه معنوی، حاجت می‌برند و دست نیاز به سوی پروردگار دراز می‌کنند و به واسطه‌ی آن دو، به درگاه خدا تمنا و استغاثه می‌برَند. گفتنی‌ست که «سید یاسر و سید ناصر» برادران امام رضا (ع) می‌باشند.

 

 

 

امامزاده یاسر و ناصر مشهد مقدس

 

 

بنا بر نقل «خادم مجازی» مدیر محترم «شوق زیارت» (اینجا) فردی کویتی به اسم «هاشم کمال» هزینه‌هاى ساخت و نصب ضریح این دو امامزاده را پرداختند. گویا وی در زیارت این مکان، نذری می‌کند که خیلی‌زود حاجتش برآورده‌ می‌شود و همین موجب می‌گردد که تمام هزینه‌هاى ضریح را بپردازد. زائران زیادی از کشورهای مختلف خصوصاً مسلمانان عرب منطقه، به زیارت این دو امامزاده شائق هستند و به سوی آن می‌شتابند.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۲ فروردين ۱۴۰۰ ، ۲۲:۰۸

فایده‌ی نشست و برخاست

مبحث لیف روح: به نام خدا. ذوالنون مصری -متوفّای ۲۴۵ ه.ق- با مردم نشست و برخاستی نداشت. به او گفتند: «چرا با خلق نشست و برخاست نمی‌کنی؟» پاسخ داد: «به دو سبب. یکی آن که هر عیبی در نهاد ایشان می‌بینم چون بازمی‌گویم می‌رنجند و سبب دوم آن که هر عیبی در نهاد من می‌بینند، نمی‌گویند تا من ترک آن عیب کنم، و فایده از نشست و برخاست این است که فایده گیری و فایده رسانی. چون این هر دو، حاصل نمی‌شود از خلق کناره گرفته‌ام و با آنها نمی‌آمیزم.»

 

منبع: «دقایق الحقایق» اثر شیخ احمد رومی

عارف، شاعر و نویسنده‌ی قرن ۷-۸ هجری قمری

 

ذوالنون مصری

ذوالنون مصری

عکس:  بازنشر دامنه

 

چکیده‌ی اطلاعات درباره‌ی ذوالنون مصری:

ازین: منبع و درین منبع

 

«ذوالنون مصری از عرفای اثرگذار بر تصوف است و شناخت سرچشمه‌های افکار وی می‌تواند به فهم عوامل زاینده و جهت‌دهنده تصوف یاری رساند. این مقاله می‌کوشد ارتباط او را با ائمه‌ی شیعه (ع) و ترویج آموزه‌های ایشان را در قالب روشی توصیفی_تحلیلی مستدل سازد. بعضی استادان ذوالنون، با امام صادق (ع) ارتباط داشتند و برخی راویان که احادیثی را به واسطه‌ی ذوالنون نقل کردند، جزو رجال و روّات معتبر شیعه و از نزدیکان ائمه (ع) بودند. شباهتی فراوان میان افکار و اقوال ذوالنون با روایات امیرالمؤمنین، امام حسین، امام زین العابدین، امام صادق، امام رضا و امام عسکری (علیهم السلام) وجود دارد. بعضی علمای شیعه نیز به ذوالنون استناد کرده‌اند، همچنین ذوالنون مدتی را در سامرا می‌زیست و زمینه‌ی دیدار وی با امامین عسکریین (علیهماالسلام) فراهم بود. از مستندات برمی‌آید که او بی‌واسطه از تعالیم ائمه‌ی شیعه (ع) بهره‌مند بوده و بعضی آموزه‌های ایشان را ترویج نموده است؛ آموزه‌هایی که بعدها مرجع و مأخذ صوفیه شدند.»

درین نقل قول کمی ویرایش صورت دادم

( ۲۲ / ۱ / ۱۴۰۰ )

انسان واقعی از نظر شیخ ابوسعید ابوالخیر در اینجا

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۸ فروردين ۱۴۰۰ ، ۱۱:۳۶

نوروز ۱۴۰۰ ؛ داراب‌کلا و اوسا

نوروز ۱۴۰۰ ؛ داراب‌کلا و اوسا

 

عکاس: جناب یک دوست

( ۸ /  ۱ / ۱۴۰۰ )

 

 

 

حمیدرضا و امیرطاها

بِشمارسمِه: بیست‌و‌هشت تا سِخ. بِف

 

عکس‌ها: اینجا

 

  

 

آقامدرسه و سمت دریای روستای داراب‌کلا

 

 

 

یک صحنه از غروب آفتاب در دو نمای ناب

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۷ فروردين ۱۴۰۰ ، ۱۲:۲۷

نگاه من به فیلم «یَدو»

نگاه من به فیلم «یَدو»

به قلم دامنه. به نام خدا. یَدو، محصول ایران است؛ ساخت ۹۹. برنده‌ی ۵ جایزه‌ی سیمرغ جشنواره‌ی فیلم فجر. یدو را دیدم؛ دیدن داشت. میخکوب شدم، ۹۴ دقیقه؛ چرا؟ تا چیزی از صوت و صحنه از دست ندهم. وقتِ بررسی و تحلیل فیلم نیست، فقط صحنه‌هایی کم‌نظیر که دیدِ من، «یدو» را بر من نمودار کرد، نمونه‌وار در ۱۹ مورد در دفترم نوشتم و اینک پیش رو می‌نهم:

 

۱. همان اول، سُفره که پهن می‌شود یدو می‌شنود که برادرش می‌گوید من می‌خوام همه رو بخورم! دقت کردم دیدم که سفره‌ای که می‌گسترانند، در آن نقشه‌ی انواع غذاها و میوه‌ها نقش بسته است. ۲. رادیو قوه ندارد. ولی برمی‌دارد. چون می‌گوید قوه را در آب می‌جوشانیم! چراکه باز هم بتوانند اخبار حصر آبادان را گوش کنند. ۳. قفس فنچ را دائم می‌بینی و بعد در پایان رهایی پرنده‌ی راه‌راه فنچ پیش از رفتن به لنج؛ که پیام رسا، رساند. ۴. شب در رختخواب مندرس، دعای حِرز بر بالین می‌گذاشتند تا در غیاب پدر نگهبان‌شان باشد. ۵. جاجیم آب را زیر باران پر می‌کردند. چرا؟ چون آب شهر یا گِل بود یا قطع. ۶. سرِ صفِ نان لواش حرف‌ها میان مردم این بود احمد سه کوتوره می‌خواد بیاد بنشینند حرف بزنند که صدام دست از جنگیدن بردارد. او رئیس‌جمهور گینه بود. ۷. صحنه‌ی گاو که پستان شیر داشت و از بس دوشیده نشده بود مثل بشکه‌ی نفت بزرگ شده بود. در نبود غذا و حصر، شیر گاو ناجی جان آنان بود و این یعنی انسان باید قدر حیوان را بشناسد و بر او زور نگوید. ۸. بسیجی زیباروی بور که خنثی‌ساز بمب بود. مسیحی از اصفهان که گلوله‌های خمپاره و بمب عمل‌نکرده‌ی صدامیان را خنثی می‌کرد و می‌بُرد پشت کارگاهی در حیاط کلیسا، تعمیر می‌کرد. و وقتی یدو می‌پرسد: چرا؟ می‌گوید چون در محاصره‌ایم. او شهید می‌شود و آب اروند او را با خود می‌برَد و مفقود می‌شود. ۹. با شکم شوخی ندارم. راستی کدام گرسنه پی غذا نمی‌گردد؟ خصوصاً در حصر جنگ. ۱۰. اگر شیر بُز را به شمای گرسنه بدهم زایمان که کرد، پس بُز بیچاره، شیرِ بزغاله‌هایش را چه کند؟ و زایمان بز هم دیدن دارد. این سخن سنگین خانم ستاره پسیانی (دختر آتیلا پسیانی) مادر «یدو» بیننده‌ی فیلم را از جا می‌کَنَد، کما این‌که مرا کَند. ۱۱. شیر بُز را با شیر آدم قاطی می‌کردی به ما می‌دادی. اشاره‌ی یدو به مادرش در دوره‌ی کودکی‌‌اش.

 

 

وداع یدو با بُز

 

۱۲. تفنگ گاه از نخود و لوبیا واجب‌تره. چرا؟ چرا را با صدای کشیده بکشید. جواب: چون وقت دفاع، دفاع باید کرد حتی با بِرنوی بی‌فشنگ وگرنه یا وطنت تجاوز می‌شود و یا ناموس‌ات و همه‌ی غیرت و آبرو و ایمانت. ۱۳. مانند مار پیچیدند دور آبادان. آری، آری، درست گفت فیلم، چون اگر امام خمینی فرمان شکست حصر آبادان را صادر نمی‌کردند، شاید حتی امروز هم آبادان، عُبّادان می‌ماند، جعل نام شهرهای ایران توسط صدام. ۱۴. هر وقت تونستی هندونه‌ی گندیده بخوری، آن وقت مردِ مردی. اشاره‌ی مرد وانتی به یدو که گفت هندونه‌ی گندیده را چه جوری می‌خوری؟ ۱۵. فیلم درین لحظات بر من تداعی خسروآباد و اروندکنار را می‌کرد که وقتی می‌رفتیم فاو، آنجا مدتی مخفی سنگر گرفتیم. ۱۶. جنگ‌زدگی و خانه‌های خالی و یخچال‌های ولو در محوطه‌ی لنگرگاه، که دل آدم را می‌برد به زمان قدر امنیت و ارزش نعمت. ۱۷. صحنه‌ی دو بزغاله و پیوند افراد با اثاثیه که حقیقتاً فقط باید دید تا فهمید. ۱۸. وداع با بُز و تلقین کودکان بی‌مادر که من نتوانستم پایداری کنم و گریستم. ۱۹. پشیمانی و پریدن یدو از عرشه‌ی لنج بر روی بهمن‌شیر برای وصال مجدد با بز، زیرا دو برغاله را به لنج راه دادند، اما بزِ مادر را نه. جدایی بز از دو بزغاله‌اش اشک در چشمانت را، سیلابِ گونه‌هایت می‌کند. شیرجه‌ی یدو، برترین شیرجه‌ی یک دلنگران بود، آن هم برای بُز مادرِ که دو بزغاله‌اش را ازو دور کردند. مأمور لنج، مانع شد بز سوار لنج شود. یدو باز نیز به بُزش بازگشت و به آبادانش و در ژرفنای بهمن‌شیر چهره‌ی آن بسیجی شهید مسیحی را تصور کرد. یدو به آبادان بازگشت و شهر را ترک نکرد؛ که مرا یاد مرحوم جمی انداخت امام‌جمعه‌ی مردمی و مقاوم آبادان. آبادانی که فقط خرابی‌اش نمایان بود و آبادانی‌اش را غرب و صدام با توپ و تانک نابود کرده بودند.

 

آری، یدو روایتی دراماتیک (=غمبار) است از زندگی یک خانواده‌ی آبادانی در حصر آبادان. با حضور یک مادر و سه فرزند نوجوان. یعنی "یدو" و خواهر و برادر کوچکش. قصه‌ای جذاب و تکان‌دهنده به‌ویژه لحظه‌ی واع «یدو» و مادرش با بُز که اوج فیلم است در عشق به وطن‌، حّب به حیوانات، درس مقاومت، پند رشادت و نیز حتی در زمان لزوم، شهد شهادت.

 

سازنده‌ی یَدو که خود خوزستانی‌ست، قبلاً نیز فیلم “بیست و سه نفر” را ساخت که تحسین سرباز شهید قاسم سلیمانی را برانگیخته بود. من این هر دو فیلم آقای مهدی جعفری را دیدم، پارسال و امسال، حقیقتاً خوب ساخت. امسال یدو را و پارسال «بیست و سه نفر» را که بر هر دو، درین صحن متنی به کلمات آغشتم. شرحی بر فیلم «۲۳ نفر» را در (اینجا) یعنی جمعه ( ۸/ ۱ / ۱۳۹۹ ) نوشته بودم.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۵ فروردين ۱۴۰۰ ، ۱۲:۲۵

فتوّت‌نامه‌ی عطار چه می‌گوید؟

به قلم دامنه: به نام خدا.  فتوّت‌نامه‌ی عطار چه می‌خواهد بگوید؟ عطار نیشابوری در فتوّت‌نامه، ۷۲ شرطِ فتوت را به شعر درآورده؛ شعری حقیقتاً روان، شیوا، پربار، جذاب و سرشار از حکمت. من جهتِ رعایت کوتاه‌نویسی و درنظرگرفتنِ مَجال، فقط سه بیت را از فرازهای زیبای آن برگزیدم. و آن این است که انسان را به احوال خود در مفاهیم عصیان، پرستش و عشق آگاه می‌کند:

 

به عصیان در مَیفکن خویشتن را

مَجو آخر بلای جان و تن را

و...

پرستش کن خدای جاودان را

مطیع امر کن تن را و جان را

و...

ترا با عشق باید صبر همراه

که تا گردی از این احوال آگاه

فتوّت‌نامه‌ی عطار

 

سه نکته: در اولی ما را به ترک عصیان فرامی‌خواند، زیرا عصیانگری بلای هم تن و هم جان آدمی‌ست؛ روح و جسم را همزمان مبتلا و سرانجام تباه می‌سازد. در دومی پرستشِ باری‌تعالی را موجب آرامش تن و‌ جان می‌داند که در اطاعت از امر خدا تجلّی می‌کند. و در سومی هم، عشق را مرکزِ دل‌آگاهی و عامل اصلی آگاه‌شدن به احوالِ خویشتن، برمی‌شمُرَد؛ که لازمه‌ی عشق‌ورزی، بردباری و صبوری‌ست؛ به زبان ساده و عامیانه‌ی جاری، زود کُفری‌نشدن (=ناسپاسی‌نکردن) که اغلب در محاوره‌های زبانی بر کلام می‌نشیند که مثلاً: «مرا کُفری نکن!» آری؛ عشق توأم با صبر، مانع کُفری‌شدن است. این‌ها برداشت من است، اگر نادرست است، خودِ خوانندگان پیشِ خود، برداشتم را لابد تصحیح می‌فرمایند.

 

اشاره: لغت فتوّت هم که معلوم است، یعنی سخا، کَرم، رادمرد بودن، رادزن بودن. زنِ راد. مردِ راد. و به قول دهخدا: جوانی، بخشندگی، دهِش.

 

افزوده: همگان به یاد داریم این صدای تصدیق و ستودنِ حضرت جبرئیل در غزوه‌ی اُحد را، که در اوج رادمردی علی (ع) در همهمه‌ی حمله‌ی اَغیار به رسول خدا صلوات الله، بر قلب پاک محمد مصطفی (ص) در وصف و عظمت امام علی پژواک انداخت: «لا فَتی اِلاّ عَلی و لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار». جوانمردی همانندِ علی و شمشیری چونان ذوالفقار وجود ندارد». بلی این «فتیٰ» از همین لغت فتوت است که عطار ما را به همراه مُروت، (شرط نخستِ فتوت) به آن دعوت فرستاده است.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۲ فروردين ۱۴۰۰ ، ۰۹:۱۱

علائم هشدار روی داشبورد خودرو

علائم هشدار روی داشبورد خودرو

 

 

علائم هشدار روی داشبورد خودرو: (منبع)

 

   

 

علامت چک. علامت فشار تایرها. علامت ضد لغزندگی

 

به قلم دامنه:به نام خدا. چندی‌پیش ذهنم نوج زد کمی درباره‌ی خودرو بنویسم زیرا خانه‌ی دوم آدم محسوب می‌شود که اسمش را گذاشتم خانه‌ی سیّار. خانه‌ای جابه‌جاشونده و جابه‌جاکننده؛ و چه هم جاذب و جالب. اینک، مجال یافتم به‌فشردگی نکاتی از علائم هشدار بر روی داشبورد خودرو را با بیان ساده بنویسم؛ گرچه همگان از آن باخبرید، اما جهت یادآوری بد نیست که تکرار، اغلب مفید و مثمر است. کم‌کم، کمتر کسی راضی می‌شود با خودروهای سیستم قدیم به سر کند و به داشتن آن بسنده. فکر نو، ابزار نو هم می‌خواهد و نیز بالعکس، ابزار نو، فکر نو هم می‌طلبد. اگر به مرور به خودروهای مدرن‌تر مجهّز شده‌اید یا خواهی‌شد، زیرا ماشین‌های تولیدی گذشته هزینه‌بر است خصوصاً در سوخت و استهلاک. پس با نوکردن خودرو چشم از علائم هشدار بر روی داشبورد برندارید و روشن‌شدن آن را نادیده نینگارید. حتی اگر روشن‌شدنِ عادی‌ترین و رایج‌ترین علامت هشدار باشد، یعنی بسته‌نشدن درب‌ها؛ که هم از روی داشبورد قابل رؤیت است و هم از روشن‌ماندن چراغ سقف.

 

وقتی علائم به شما چشمک می‌زند یعنی یک جای کار می‌لنگد و پردازشگر خودرو برای کمک به سراغ آمده است. پس نسبت به آن بی‌اعتنا نباید بود. در آغازین مرحله وقتی خودرو برای استارت آماده می‌شود، تمام حواس را باید به علائم هشدار داد، زیرا در یک خودروی سالم و بی‌عیب موقع استارت‌زدن یک لحظه همه‌ی علائم هشدار روی داشبورد باید روشن و سپس همگی می‌بایست خاموش شوند. این یعنی پردازشگر خودرو گواهی داد تمام سامانه‌ی شما در سلامت و ایمن است. در مرحله‌ی بعدی، ازین مسئله رها نباید شد که مسائل فنی خودروهای مدرن آنچنان پیچیده است که اگر آشنا با فنون خودرو هم هستیم، باز نیز باید کار را به مغز مرکزی سیستم خودرو سپرد؛ زیرا فقط «دستگاه دیاگ» پردازشگرِ سلامت و یا عیب ماشین است. اگر عیب را با علائم برجسته کرد، پشتِ گوش‌انداختن بدترین کاری‌ست که ممکن است راننده، سرنشین و خودِ خودرو را در سراشیبی خطر اندازد. پس، به علائم هشدار باید به‌هوش بود؛ خصوصاً علامت چک. علامت فشار تایرها. علامت ضد لغزندگی، علامت فشار روغن، علامت سیستم خنک‌کننده، علامت ترمز دستی و نیز در اتوبان‌ها علامت پرخوران یا تربو روی داشبورد خودرو.

 

راستی میان سرعت و دورِ موتور رابطه‌ی مستقیم برقرار است، پس همیشه در هر دنده‌ای مراقب باید بود که عقربه‌ی میزان دور موتور از حد مجاز نگذرد. ساده بگویم گازِ زیادی نباید داد. تجربه‌ام می‌گوید دورِ موتور در هر دنده‌ای نباید روی عدد ۴ برسد، حتی نزدیک شود. بین ۳ تا نزدیک ۴، آرام‌ترین و آرامشبخش‌ترین وضعیت برای راندن و راننده است. در غیر این صورت، راندمان (=بازدِه) اُفت می‌کند.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۱ فروردين ۱۴۰۰ ، ۱۱:۱۱

تشکیل مجتمع صالح در قرآن

پست ۷۸۸۹ : به قلم دامنه: به نام خدا. تشکیل مجتمع صالح. با سلام و تبریک نوروز، عید نوزایی و نورانی. اولین مطالعه‌ام در آغاز روز سال ۱۴۰۰، تفسیر مرحوم علامه طباطبایی بر آیه‌ی ٣٠ سوره‌ی نحل بود. ایشان معتقدند این آیه مؤمنین را به تشکیل «مجتمع صالحی» فرا خوانده است که می‌بایست در آن «عدل و احسان و زندگى طیب» حاکم باشد؛ «زندگى‌ بر اساس رشد و سعادت». به‌طوری‌که به تعبیر علامه در المیزان، پارسایی و پرهیزگاری «صفتِ استمرارى» آنان باشد. و نتیجه می‌گیرد که «زندگى آخرت براى چنین مردمى از دنیایشان بهتر است». از منظر علامه در مجتمع صالح، مسئولین و دست‌اندرکاران آن باید از میان مردم پارسا، آن عده‌اى باشند که «در تقوا و ایمان، کامل و برجسته» شده باشند، همچنان‌که مسئولین طائفه‌ی شرّ و شروران (=مجتمع ناصالح) نیز «شرار و کُملینِ کفر» می‌باشند.

۱ / ۱ / ۱۴۰۰

متن آیه‌:

وَ قیلَ لِلَّذینَ اتَّقوا ماذا أَنْزلَ رَبُّکُم قَالوا خَیرًا لِلَّذینَ أَحْسَنوا فی هَٰذِهِ الدنیا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرةِ خَیرٌ وَ لَنِعمَ دَارُ المُتَّقین.

ترجمه‌ی مرحوم آیتی:

از پرهیزگاران پرسند: پروردگار شما چه چیز نازل کرده است؟ گویند: بهترین را. به آنان که در این دنیا نیکى کنند، نیکى پاداش دهند و سراى آخرت نیکوتر از آن است و جایگاه پرهیزگاران چه جایگاه خوبى است.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۳۰ اسفند ۱۳۹۹ ، ۰۸:۵۸

درگذشت حاج غلام آهنگر

به قلم دامنه: پیام تسلیت درگذشت. به نام خدا. سلام و تسلّا. از دست دادنِ پدر، مصیبت دردناک و اندوه‌باری‌ست. در منزلت و مقام پدر همین بس که حضرت ابراهیم (ع) در نبودِ پدرش، «آزر» عموی خود را پدر صدا می‌زد: «یا اَبَتِ» ای پدر. (سوره‌ی مریم، آیه‌ی ۴۲) چرا؟ چون می‌خواست تا جای خالی و فقدان پدر را پُر نماید. و در عظمت شأن و شخصیت والدین چه پیامی بالاتر از وحی قرآن کریم که آن دو را بعد از توحید کنار خود قرار داده است که حُب و حُرمت به آنان تا چه میزان ارزنده و ستوده است.

 

 

مرحوم حاج غلام آهنگر

( ۳۰ اسفند ۱۳۹۹)

آقاجعفر سر قبر پدر

 

 

آری؛ اینک پدر محبوب شما در آخرین روز قرن ۱۴ از میان‌تان پر کشیده و به سرای جاوید و زندگی مهمتر اُخروی نائل گردیده و شما بازمانده‌های این فراق را غمی جانکاه فراگرفته و دلتان را مالامال اندوه و فسوس ساخته؛ خصوصاً وقتی دانسته شود میان شما و ایشان یک عشق دائمی و یک دلباختگیِ ستودنی برقرار بوده. منِ مصیبت‌دیده -که هم پدر و هم مادرم را از دست داده- به‌ژرفی می‌فهمد چه روزهای دردمندی بر شما روی خواهد کرد؛ دوری با همه‌ی آن خوبی، حسرت در اوج آن پیوست، فکر پَکر در نهایت وداع با آن پیکر. پدر فقط یک پیکر نیست، پدر تاروپود به‌هم‌پیوسته‌ و پیراسته‌ی تمام پیامِ «بودن و پاییدن و پایداربودن» است. درین ساعات غمگین‌تان، تسلیت عمیق مرا و غیبتِ موجّه مرا در تشییع و شرکت در مراسم ترحیمش پذیرا باشید. پویا بماند نامش، جویا بمانید در مرامش. رحمت واسعه‌ی الهی شامل حال آن پدر که فرزندانش، این‌چنین، دلباخته‌ی اویند. خدا باقی بدارد مادر مهربان‌تان را. زین پس هیچ -حتی به حد ذرّه‌- کم نگذارید عشق به مادر را که قلبش در غیاب همسرش همچنان برای شماها آرام و میزان بتپَد. روح پدرتان مرحوم حاج غلام آهنگر دارابی -که مأنوس قرائت قرآن و دوستدار اهل‌بیت علیهم السلام بود- با آنان محشور باد. پیامم به دوستانم: آقامحمدحسین، آقاجعفر، آقاعارف و همه‌ی بازماندگان محترم این خاندان.

۳۰ اسفند ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۷ اسفند ۱۳۹۹ ، ۱۰:۴۱

گرم دَکته اِچّی باهیته

به قلم دامنه. به نام خدا. گرم دَکته اِچّی باهیته. دارابکلایی ها در اغلب جاها از این عبارت، استفاده می کنند؛ هم برای آرام کردن عصبانیت، هم برای اثبات خالی بندی طرف. و هم برای خود اعترافی بعد از وقوع. با چندمثال این قضیۀ همه جایی و همه گیر را روشن می کنم:

 

مثال آرام کردن عصبانیت: یکی خشم می کنه و با لبی کَف کرده می گیه: من پدرشه درمی آرم. می رم درب داغونش می کنم. ون وچاره ره وِن عزا نیشنِمبه. می گن مگه چی گفته؟ می گه: به ناموسم فحش داده و سرکوچه حِوار کشیده و بدبیراه بارم کرده. می گن: خا، وِه گرم دَکته اِچّی باهیته. تِه کنار بِرو با وِه.

 

مثال خالی‌بندی: یکی ذوق زده می ره پیش محفل زنانه هر روزه اش. می گه مِه آقا خانِه مِره بَورِه مکّه و هون راهی آنتالیا. فردا هم خانِه مِوِه النگو و خِفتی و گردنی بَخرینه. جمع می خندن و غش غش بهش می گن: تِه رِه خدا چندِه ساده هاکاردِه. تِه مَردی گرم دَکته اِچّی باهیته. باور نکن خاخِر. خوش خیال نَووش دِدا. مثال خود اعترافی: چنان مِرافعه کانّنه همۀ همسایه دَرسِره اِشنانّه. بعد زن و شی پَشیمون وُونّه و سِمار کینگ نیشِرنِه و هردِه پِشت دِنّه کَت جِه و گوونّه: گرم دَکته مییُو اِچّی باهیته مِی.

فرهنگ لغت دارابکلا

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۵ اسفند ۱۳۹۹ ، ۱۱:۳۶

چنشت

به قلم دامنه: به نام خدا. چِنِشت، آن هم چه چِنِشتی. همچنان پابرجا، در حفظ سنت‌های دیرپا و به‌جا. فقط کافی‌ست ۶۰ کیلومتر از بیرجند خراسان جنوبی به جنوب شرق بیرجند برانی، می‌رسی به چِنِشت؛ مابین بیرجند و سربیشه. (در نقشه مشخص است) مردمی با آداب و رسم‌های ویژه. مثلاً مانند پوشش زنان و دختران به «دامن پاچین‌‌دار، قبای بلند، روسری و سربند و شلیته‌های خراسانی». گونه‌گونی رنگ در لباس‌ چِنشتی‌ها موجب شده که روستا به «سرزمین رنگ‌ها» لقب گیرد.

 

چِنِشت هم به علت وجود ۴ رودخانه، چِنِشت (=چند شط) نامیده شده و هم به دلیل  هم وزن‌بودن با واژه‌ی «بهشت» چِنِشت را معادل بهشت می‌خوانند. چِنِشتِ بیرجند و سربیشه‌، ۲ غار دارد به نام‌های غار چنشت و غار چهل‌چاه، و یک امامزاده  (منبع) دارد به اسم سید حامد علوی -بنا بر نقلی از نوادگان امام باقر علیه‌السلام- که با بخشی از خاندان خود مشهور به «باقریه»، در حدود سال ۴۰۰ هجری قمری به چنشت آمده بودند.

 

 

چِنِشت

 

نقشه‌ی موقعیت جغرافیایی و راهی چنِشت

 

سه رسم چنشت را برمی‌شمُرم:  ۱. هیچ عکاس و فیلمبرداری هرگز اجازه ندارد از عروسی دختران این روستا تصویربرداری کند. این رسم خط قرمز شدید چنشتی‌هاست. ۲. هنگام عروسی که مراسم منحصر و ویژه است، یک پسر کنار داماد می‌ایستانند تا بر اساس باور دیرین‌شان، فرزند اول پسر باشد و در روز و روزگار عصای دست‌شان. ۳. داماد برای هزینه‌ی عروسی‌اش در هر صورتی باید تلاش و کار کند تا حاصل دسترنج خود را خرج عروسی کند و تن به قرض و کمک‌گرفتن از دیگران و اقوام ندهد. در واقع، پول مراسم عروسی الّا و لابُد باید محصولِ کار داماد باشد و از درآمدهای خود خانواده‌ی داماد. بس است و بگذرم و چه ایران زیبایی و چه ایرانیان دلربایی داریم.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۵ اسفند ۱۳۹۹ ، ۱۱:۲۵

فرصت خدمت یا فرجهٔ غارت!

به قلم دامنه: فرصت خدمت؟ یا فرجه‌ی غارت؟! به نام خدا. مگر جمهوری اسلامی ایران -بخوانید همان خون‌بهاء شهیدان- قرار نبود فرصتی برای خدمت به خلق باشد و زمینه‌ساز عبادتِ حضرت خالق و مقدمه‌چین ظهور حضرت صاحب (عج)؟ پس چرا برای «اکبر طبری»‌ها فُرجه‌ی شده برای غارت و ساعات خوشی شده برای حکومت و اِعمال قوت و ارتکاب خیانت؟! با مقایسه‌ی غارت اکبر طبری در حوزه‌ی حکمرانی و دستگیری‌های فراوان شهردارها و شوراها در شهرها در حوزه‌ی مدنی، اثبات شده که فساد چه در بخش‌های انتصابی حکومت و چه در بخش‌های انتخابی ملت، ریشه دوانده. این خوره‌ها آفتی هستند که اگر دفع نشوند تمام صید خود را می‌خورند و از درون می‌پوکانند. آیا می‌توان قصد برخورد با این آفات را قصدی واقعی و تام و بدون تبعیض دانست؟ اگر چنین قصدی باشد، انقلاب از آرمان خود دور نیفتاده است، و اِلّا فلا: پس نه. چرا ستون امروزم این شد؟ چون حکم طبری را دیدم:

 

 

اکبر طبری. شیخ صادق لاریجانی

 

او چون شبکه‌ی چندنفره‌ی ارتشاء «با وصف سردستگی و اخذ رشوه‌های متعدد» تأسیس کرد به گفته‌ی آقای اسماعیلی سخنگوی حجت‌الاسلام والمسلمین آقای سید ابراهیم رئیسی «به ۳۱ سال حبس تعزیری و ضبط اموال ناشی از ارتشا و انفصال دائم از خدمات دولتی و بیش از ۴۳۰ میلیارد ریال جزای نقدی محکوم شد.»  (منبع) حالا این اکبر طبری که «سردستگی‌»اش اثبات شده و به عنوان همه‌کاره‌ی حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی، دست به این‌همه خیانت و غارت زده، دیگه چه حکمی از دادگاه گرفته؟ اینها را: من خیلی‌خلاصه در زیر فشرده‌نویسی می‌کنم و می‌گذرم:

 

حکم جزای نقدی بابت پول‌شویی‌ها.

حکم ضبط سه دستگاه آپارتمان مسکونی در برج روما در کامرانیه‌ی تهران.

حکم ضبط یک واحد به مساحت ۶۳۳ متر.

حکم ضبط واحد دیگری به مساحت ۳۸۸ متر.

حکم ضبط واحد سوم به مساحت ۳۸۰ متر.

حکم ضبط یک واحد آپارتمان در خیابان پاسداران در یکی از برج‌های مجلل به مساحت ۶۳۳ متر.

حکم ضبط پنج قطعه زمین در شهرستان بابلسر که تبدیل به یک باغ ویلای بسیاربزرگ شده و ویلای مجللی در آن ساخته‌شده.

حکم ضبط یک قطعه زمین مشجّر به مساحت هزار و ۶۷۵ متر در نجارکلای لواسان.

حکم ضبط یک واحد آپارتمان اداری به مساحت ۱۰۸ متر در مجتمع اداری سانا.

حکم ضبط یک قطعه زمین به مساحت ۳۰۰ متر در بلوار کریم‌خان زند.

حکم ضبط طبقات پنج و شش ساختمان احداثی در بلوار کریم‌خان زند به‌عنوان بخشی از اموال و وجوه ناشی از ارتشا.

حکم محکومیت قریب به هزار‌میلیارد ریال جزای نقدی در حق دولت.

حکم محکومیت به حدود ۱۷۹ میلیارد ریال ضبط وجوه نقدی بابت ارتشا اخذ کرده و املاکی که اشاره شد.

حکم انفصال ابد از خدمات دولتی «!»

 

اینک سه نکته از میان هزاران نکته:

 

۱. آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی که در طول صدارتش به همه داغ و درفش نشان می‌داد، و دائم با عصبانیت با مردم حرف می‌زد! چرا چشمش به اول‌نفر پهلُوی‌اش نمی‌چرخید؟! و چرا خود او تحت محاکمه‌ و استنطاق نرفت؟ مگر خون او سرخ‌تر است؟! اگر این تبعیض نیست، پس اسمش چیست؟

 

۲. چرا نوشتم «حکم ضبط»؟ نه «ضبط»؟ چون‌که بر من معلوم نگشت، آیا ضبط شد واقعاً؟ یا نه، فعلا فعلانا فقط حکم در ورقه مانده است و پای دادگاه و دادسرا؟!

 

۳. راستی این اکبر طبری دستِ راست حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی چه خدمت خدومی به انقلاب و قوه‌ی وقت قضاییه می‌کرد و ملت خبر نداشت! باز صد رحمت به آن احسان طبری که در تئوری‌های توده‌ای مارکسیستی و وابستگی به شوروی نَرد زد و باخت، ولی این اکبر طبری، نه تخته‌نرد، که هم نبرد می‌زد و هم نَوِرد. نورد را مازندرانی‌ها خوب بلدند که چه لغت زمُخت و اوپورنیست است! خصوصاً وقت پلوخوری‌های چرب و گرم و نرم! بگذرم. ولی بازگردم به اول متنم: جمهوری اسلامی فرصت خدمت بود؟ یا فرجه‌ی غارت؟! نکند مفهوم «فرصت» در نگاه این‌تیپ معمول‌ها و عمله‌ها همان اوپورنیست است؟! و «فرصت‌طلب». شاید.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۴ اسفند ۱۳۹۹ ، ۱۴:۵۴

کی گفته مدرنیته حاکمه؟!

به قلم دامنه: به نام خدا. امروز ( ۲۴ اسفند ۱۳۹۹ ) در یک منبع، (اینجا) آماری خواندم از سازمان ملل که در پایان سال گذشته، «بیش از ۸۸ میلیون نفر» از مردم جهان در «گرسنگی حاد» به سر بردند.

 

 

چند نکته:

 

۱. نمی‌دانم آیا جان سالم هم به در بردند؟!

 

۲. یاد سخن حکیمانه‌ی استاد محمدرضا حکیمی افتادم، آنجا که از «دره‌های فقر» در برابر «قله‌های ثروت» سخن می‌گوید.

 

۳. کی گفته مدرنیته حاکمه؟!!! جهان غرب، ازین عبارات و اصطلاحات، فقط دَم می‌زند، تا بیشتر غارت کند. جهانِ آنان، دیرزمانی‌ست، دیرزمان، که از غیرت و حَمیت تهی شده است. گویی حتی اساس و اصول مدرنیته‌ی خود را هم، از بُن وارونه و ویران نموده‌اند. بگذرم.

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۴ اسفند ۱۳۹۹ ، ۱۴:۴۴

شرح لغت‌های ۲۶۶۷ تا ۲۷۷۷

شرح لغت‌های ۲۶۶۷ تا ۲۷۷۷

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۲۶۶۷ تا ۲۷۷۷ )
 

ویژون‌ویژون لَ له ویژون: یک ساز دهنی کوچکی داریم بنام زنبورک. این آهنگ را دوره نسل پیشین از رادیو پخش میکردند و مورد اقبال عمومی قرار گرفته بود و بچه ها و جوانها تکرار میکردند. این ساز کوچک اغلب در جیب داشتند و می‌زدند. حتی بدون این ساز هم گاه با صوت دهن می‌زدند به حالت گینگ‌گینگ. احتمال این است این ساز چون به شکل زنبور شباهت دارد و یا به صدای زنبور شبیه است، به این اسم، مسمّا شد.

 

 

ساز « Zanbuorak » زنبورک

 

 

...

 

 

ساز زنبورک. عکس از دامنه از روی مستند «پارسین» آقای مهدی منیری

یک زن ترکمن استان گلستان در حین نواختن زنبورک

 

 

اوصول‌لولو: تمسخرکردن کسی. معمولاً انگشت وسطی را به شکل تیلا می‌کردند و بی‌آن‌که طرف بفهمد از پشت، روی کله‌اش می‌بردند و می‌گفتد اصول‌لولو!

 

بینج ور ورمزم اوه خانه: در کنار شالی،علف هرز هم آب میخورد. در کنار فرد اصلی، یکی دیگه هم سود میبرد. در کنار عنصر اصلی، بطور ناخواسته ، یکی دیگه هم بهرمند میشه.

 

مِره پیچه! :برایم سخته! آن کار برایم راحت نیست! راحت نیستم!

 

شوجن: جن شب. زشت. ترسناک. مخوف. بدترکیب.

 

نون‌رِزه: خرده ریزه‌ی نان. خرده‌های باقیمانده‌ی نان. گاه -حتی اغلب- نونزه هم می‌گن. خصوصاً چون جنبه‌ی برکت و حرمت دارد، مواظبت می‌شود بر زمین یا کف اتاق نریزد، که زیر پا رود. ازین‌رو دقت می‌کنند و می‌گویند: نون‌رزه ره جمع هاکان کیجا!

 

سنگه‌فرش: این عبارت بومی نیست؛ فارسی‌ست اما به عنوان یک نوع فرهنگ تمدنی و سازّه‌ی پیشرو لازم شد در کتاب لغات بیاوریم. چون این سازه در محل، رونق منحصری داشت، حتی با سبک‌ها نماهای جالب و مشارکت و تعاون مردم. مثلاً تنگه‌کوچه‌یی سنگ‌فرش کنار منزل مرحوم شیخ روح‌الله حبیبی تنها کوچه‌ی سنگفرش باقیمانده است که حدود ۴۶ یا ۴۷ سال پیش در محل مفروش شد.

 

 

تنگه‌ی حموم سنگه‌فرش

کنار منزل مرحوم شیخ روح‌الله حبیبی

عکاس: دکتر عارف‌زاده

 

 

حموم‌تنگه‌ی هفت‌روز داراب‌کلا

 

سرکتار بئیتن: کتار یعنی چونه. سرکتار بئیتن یعنی موقع احتضار، کتار آن فرد را می‌گیرند که دهن قفل نکند، یا بدقیافه جان ندهد، یا جان‌دادن تأخیر افتد.

 

اِنکرا : یک بازی جمع خودمانی معمولاً درون‌خانوادگی است، که با انکرا انکرا، انک مرد کتونه، کتون حاجیونه... شروع می‌کردند. شبیه اتل متل توتوله بود. هدف و نقطه‌ی عزیمت بازی به نظر می‌رسد برای تعیین نفر شروع کننده‌ی ابتدای بازی‌ها بود. انگرا انگرا، انگ مرد جوونه، جوون بی‌آشیونه، ... در آخر یه پا جمع می‌شد و به همین ترتیب تا فقط یه پا بمونه.

 

برفه : ابرو. مثال: کمون برفه مه دله تیر هاکاردی بانو بانو جان ای. پرفه هم گاهی می‌گن. یا حتی برخی ورفه.

 

پِل: گرمای بی‌اندازه‌ی هوا که انسان را در حد استیصال و تعریق شدید می‌کشانَد. وقتی هوا در چنین حالت ساکن و گرم ولو میا (=ابرناک) باشد، می‌گویند هوا پل دنه. گویا در چنین حالتی جریان هوا ساکن است. احتمال دارد پله که بر پوست بدن می‌زند، با پل هم‌ریشه باشد. واقعاً از پل کلافه می‌شوند. بدترین هوا، همین وضع پل است در نوع شدید مستأصل (=جان به تنه) پارسی‌اش می‌شود کلافه. قدیمی‌ها به این وضع از هوا در اینطی موقع می‌گفتند: هوا مول هاکارده. حتی آغوردار بِن سایه هم اکر هنیشی، هوا که پل داره، مستأصل می‌شوی. گرمای تابشی و سوزشی طاقت فرسا ناشی از هوای دم‌کرده، ساکن و بدون هیچ نسیمی، خواه ابری باشد یا آفتابی. مردم معتقد بودند در نین حالتی به‌زودی و طی روزهای بعد از این حالت، لابد بارش باران خواهد بود. توجیه علمی آن: در هنگام دم‌کردن هوا و گرما (پِل‌دادن) با هم یعنی تبخیر بالای آب خزر و این یعنی ابرهای آبدار در حال شکل‌گرفتن و این طبق روال طبیعی یعنی احتمال بارش به‌زودی. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۲ اسفند ۱۳۹۹ ، ۱۰:۴۹

ولیلای سوادکوه تا صحن امام رضا

مسیر راه‌آهن تهران به مازندران در سه فصل

 

 

مزار شهید مدرس در کاشمر خراسان رضوی

 

 

عکس تست روان‌شناسی: لانه‌. پرنده‌ها. چهره

بسته به این دارد چه کسی کدام را زودتر ببیند که شخصیت عاطفی

آن فرد مشخص می‌شود. مثلاً (طبق منبع فوف) اگر کسی ابتدا چهره را

درین عکس ببیند یعنی: «از اعماق وجود خود می‌داند که فردی با ارزشه»

البته اگر علم روانشناسی این تست را تأیید کرده باشد. من بی‌خبرم

 

 

نگاه جغد‌. هندوستان

 

 

قم شادترین استان کشور

 

 

نقشه‌ی صحن‌های حرم امام رضا (ع)

 

 

شغال: به زبان محلی ما: شال

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۲ اسفند ۱۳۹۹ ، ۱۰:۴۴

۱۰۳ سخن از دکتر شریعتی

۱۰۳ سخن از دکتر شریعتی

گزیده‌ی افکار مرحوم دکتر علی شریعتی

 

گردآوری: جناب آقای ابوالقاسم کریمی ورامین

۱ انسان معتقد و مسئول، برای دشنام‌هایش نیز ارج و حرمت قائل است و من هرگز آن را در نثار به کسانی که اساسا وجود ندارند, تباه نمی‌کنم. ۲ آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی به حساب می آیند. ۳ فقرهمان گرد وخاکی است که بر کتابهای فروش نرفته یک کتاب فروشی می نشیند، فقر شب را بی غذا سرکردن نیست، فقر روز را بی اندیشه سپری کردن است... ۴ ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا این که در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم ۵ "سخت است حرفت را نفهمند" سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند ۶ بدتر از توجیه‌های غلط توجیه‌های درست است ، یعنی تکیه کردن بر یک حقیقت تنها برای پایمال کردن حقیقتی دیگر ...!! ۷ گوسفندی ذبح کن! و لقمه‌ای به گرسنه ای ببخش! وه! که این حج, کلافه‌ام می‌کند! چهار سال است که هنوز از حج باز نگشته‌ام! ۸ راه تقرب خدا در اسلام تعقل است نه تعبد ۹ به شماره‌ی هر دلی, دوست داشتنی هست و دل‌ها هر چه شگفت‌ترند، عشق نیز در آن‌ها شگفت‌انگیزتر است. ۱۰ در روزگار جهل, شعور خود جرم است!

 

۱۱ حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود اما افسوس که به جای افکارش زخم‌های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بی آبی معرفی کردند. ۱۲ اگر باطل را نمی‌توان ساقط کرد می‌توان رسوا ساخت، اگر حق را نمی‌توان استقرار بخشید می‌توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت. ۱۳ منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد، در پرنده شدن خویش بکوش. ۱۴ آزادی از درون مغز تو آغاز می‌شود چه بسیار انسان‌ها که دست و پایشان بسته نیست، اما زندانی افکار خویش‌اند. ۱۵ اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن‌های من است. ۱۶ باید انسان بودن، پاک بودن، مسئول بودن و در اندیشه سرنوشت دیگران بودن، وظیفه باشد. بالاتر از آن صفت آدمی باشد، باز هم بالاتر، وجود آدمی باشد. ۱۷ عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال ۱۸ سرمایه های‌ هر دلی حرف هایی است که برای نگفتن دارد. ۱۹ هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش. ۲۰ خداوندا به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر کس که دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۲ اسفند ۱۳۹۹ ، ۱۰:۲۸

انارقلت و سیدعلی چشمه

انارقلت و سیدعلی چشمه

  

 

عکس‌ها : اینجا

 

  

 

عکاس: جناب یک دوست

 

  

 

۱۹ اسفند ۱۳۹۹. از سیدعلی چشمه تا انارقلت داراب‌کلا

 

ابراهیم طالبی | دامنه دارابی