کافران در قرآن
وَ وَیْلٌ لِلْکافِرینَ مِنْ عَذابٍ شَدیدٍ
الَّذینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَی الْآخِرَة
وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِکَ فی ضَلالٍ بَعیدٍ.
ترجمهی سید محمدرضا صفوی: و واى بر کافران از عذابى سخت که دامنگیرشان خواهد شد. همانان که زندگى دنیا را با شیفتگى برمى گزینند و آن را بر آخرت ترجیح مىدهند و از راه خدا (آیینى که براى مردم مقرّر کرده است) بازمىمانند و کجِ آن راه را مىطلبند. اینان در بیراههاى هستند که با حق فاصلهاى دور و دراز دارد.
تفسیر علامه طباطبایی
توضیح: به نظر بنده اگر خواننده وقت بگذارد
تمام تفسیر زیر را بخواند و یک واو را هم جا نگذارد، نفع خواهد برد
راغب در مفردات مى گوید: استحباب کفر بر ایمان به معناى ترجیحدادن و مقدمداشتن است، و حقیقت معناى استحباب این است که آدمى جستجو کند تا چیزى را پیدا کند که دوستش بدارد. معناى استحباب دنیا بر آخرت، اختیار دنیا و ترک کامل آخرت است و در مقابل آن، اختیار آخرت بر دنیا است و معنایش این است که آخرت، غرض و هدف کوششهاى دنیوى باشد و دنیا، مقدمه و پل رسیدن به آخرت دانسته شود چون دنیا را به کلى ترککردن، علاوه بر اینکه ممکن نیست، باعث اختلال امر آخرت هم مىشود، و حتى باعث ترک آخرت مىگردد، آرى، زندگى دنیا منقطع و ناپایدار است، و زندگى آخرت دائمى است که سعادت آخرت، در دنیا کسب مىشود، پس هر که آخرت را اختیار کند، ناگزیر است دنیا را هم بگیرد و اثبات کند و منکر آن نگردد، چون در راه رسیدن و اثبات آخرت، بدان نیازمند است. بر عکس، کسى که دنیا را اختیار کند، چارهاى ندارد جز اینکه آخرت را انکار نماید، چون اگر آخرتى باشد به عنوان هدف خواهد بود و فرض این است که این شخص هدفى ندارد، پس آخرتى ندارد. حاصل کلام اینکه: پیش روى انسان یکى از دو راه بیشتر نیست: ۱. اختیار آخرت بر دنیا، و آخرت را هدف دنیا و دنیا را مقدمهی آن گرفتن. ۲. اختیار دنیا بر آخرت، و دنیا را هدف قراردادن و آخرت را بهکلى انکارنمودن.
توضیح این سخن اینکه: در موارد متعددى از این کتاب این معنا را روشن کردیم که آدمى هدف و مقصودى جز سعادت و به نتیجه رسیدن زندگیش ندارد، و علاقهاش به این هدف، فطرى او است، آنچه که قرآن کریم در امر زندگى، اثباتش مىکند این است که زندگى آدمى دائمى و زوالناپذیر است، و اینطور که بعضى فکر مىکنند که با مرگ پایان مىپذیرد، نیست، و قهراً با درنظرگرفتن مرگ، به دو زندگى تقسیم مىشود یکى زندگى موقت قبل از مرگ، و دیگرى زندگى دائمى بعد از آن، که نیکبختى انسان و بدبختیش در آن زندگى نتیجهی زندگى دنیا و ملکاتى است که از ناحیهی اعمالش تحصیل نموده، حال چه خوب و چه بد، و پرواضح است که انسان بدون عمل هم فرض نمىشود، زیرا بشر فطرتاً دوستدار زندگى خویش است، و زندگى خالى از عمل هم، غیرقابل فرض است.
و این اعمال، یعنى سنتهایى که انسان در زندگى خود باب نموده و الگو قرار داده است و به وسیلهی آنها تقوى و یا فجور، حسَنه و یا سیّئه کسب کرده است، قرآن کریم آن را دین و سبیل نامیده، و بر این حساب است که مىتوان گفت هیچ فردى، مَفر و گریزى از سنت نیکو و یا سنت بد ندارد، و احدى نیست که از دین حق یا دینِ باطل هیچ یک را نداشته باشد.
و از آنجایى که گفتیم هیچ انسانى بدون عمل، و در نتیجه بدون سنت حسنه و سیئه یافت نمىشود، و نیز از آنجایى که خداى سبحان هر نوعى از انواع موجودات را به سعادت مخصوص خودش راهنمایى مىکند، و چون سعادت بشر در این است که اجتماعى زندگى کند، و خواه ناخواه، زیر بار قوانین برود، لذا خداى سبحان برایش قانونى درست کرده به نام دین، که تمامى احکامش از سرچشمهی فطرت مایه گرفته؛ همان فطرتى که خداوند خود انسان را بر آن فطرت آفریده، فطرتى که در حقیقت راه خدا و دین خداست، حال اگر بر طبق آن، سلوک نموده و راهى را که آفریدگارش برایش باز نموده و فطرتش هم بدان راهنمایى مىکند، بپیماید، راه خدا را پیموده و درست هم پیموده است و اگر پیروى هواى نفس بکند و راه خدا را بر خود ببندد، و به آنچه که شیطان در نظرش جلوه مىدهد مشغول شود، در حقیقت راه خدا را کج و معوج خواسته و پذیرفته است.
اما اینکه گفتیم: (انسان راه خدا را خواسته)، براى اینکه این خدا بود که او را بر فطرتِ جویایى و طلبِ راه، خلق کرد و معلوم است که او را جز به راهى که مَرْضى خویش و راه خودش است هدایت نمىکند.
و اما اینکه گفتیم: (راه خدا را بهطور کج و معوج خواسته و پذیرفته است) جهتش این است که شیطان به سوى حق راهنمایى نمىکند و بعد از حق هم، راه سومى نیست، پس ناگزیر هدایتش به سوى باطل است، پس چنین کسى راه فطرى خدایى را کج و معوج گرفته است، و آیات قرآنى هم براى افادهی این معانى بسیار است که حاجتى به ایراد آنها نیست.
حال که این معنا روشن گردید مى توانیم بفهمیم که جمله (الذین یستحبون الحیوه الدنیا على الاخره) که مفسّر کلمهی کافرین است مىخواهد چه بگوید؟ مىخواهد بگوید: کفار با تمام وجود علاقهمند به دنیا هستند، و قهراً از آخرت اعراض نموده و گریزانند، و بعد از اعراض هم انکار آن قهرى است، و بعد از انکار آخرت و کفر به آن هم، کفر به توحید و نبوت مسلّم است.
معناى اینکه کافران راه خدا را کج مىخواهند: مفاد این جمله این است که اینها نفس خود را از پیروى سنت خدا و تدیّن به دین او و تشرّع به شریعت او باز مىدارند و بهعلاوه به سبب عناد و دشمنى که با حق دارند، مردم را هم، از ایمان به خدا و روز جزا و تشرّع به شریعت او، منصرف مىکنند، و در جستجوى این هستند که براى سنت و دین و شریعت خدا یک اعوجاج و کجى پیدا کنند (تا دشمنى خود را موجه جلوه دهند) و مردم را راضى کنند تا به هر سنتى از سنتهاى اجتماعى و بشر، -هر قدر هم که خرافى باشد- عمل کنند و به این وسیله، ضلالت براى آنان مسجل و حتمى گردد، و این همان مرحلهاى است که خدا در بارهاش فرمود: اولئک فى ضلال بعید.
از مطالبى که گذشت معلوم شد که آنچه بعضى گفتهاند که: (مراد از جملهی یبغونها عوجا این است که مىچرخند تا براى دین خدا کجى و اعوجاج پیدا نموده، تا آن را معیوب و ناقص جلوه دهند و به این وسیله مردم را از آن منصرف سازند)، صحیح نیست.و همچنین مطلبى که بعضى دیگر گفتهاند که: (مراد این است که مىگردند بلکه اعوجاجى در دین ببینند و آن را دهچندان نموده، دین خدا را بدانوسیله کج و معوج جلوه دهند، نیز صحیح نیست). و همچنین اینکه بعضى دیگر گفتهاند که: (مراد این است که مىخواهند با تبلیغات سوء، اهلِ دین را منحرف و کج و معوج بار بیاورند و با رواج فساد در میان مؤمنین، معارف دین را هم فاسد جلوه دهند)، صحیح نیست و وجه صحیحنبودن آنها روشن است. المیزان.
| لینک کوتاه این پست →
qaqom.blog.ir/post/2013