گزارشی از زیارت رضوی ۱۶
چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۲۵ ق.ظ
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. چون مقصد، مقدس است، حرکتت در جاده درست است که سیری آفاقیست، اما در واقع اَنفُسیست. تازه جالبتر اینکه میزان زمان مسافت با احتساب ۷۰۰ کیلومتر هم، به اندازهایست که دو پدیدهی فلق و شفق و تمام دگرگونیهای طبیعی بین این دو رخداد آسمانی را در طول راه بتوانی ببینی؛ مثل مِه، تِه، تاریکی، طلوع، غروب، طبیعت شرقی را و حتی دل اگر دل باشد رویش اِشراقی را. تا همینجا هم اگر، فکر در دستگاه وجودت به کار افتد دهها پرسش پیشت میگذارد و صدها حال و قال.
ازین فضا پرش میکنم و میروم روی روزی که رو به آفتاب در صحن جامع رضوی (پیامبر اکرم ص) کمی بندگی تمرین میکردیم. هم تابش خورشید بر جسممان خوشخوشی میداد و هم تابناکی آنچه از چشمانمان عبور میکرد و یا بر گوشمان طنین میانداخت. از آیه و آینه گرفته تا سوره و اَدعیه. حالا چه در رواق بوده باشی، چه در صف مَضجع، چه در بست بوده باشی، چه در دارالعباده. چه در زیر گنبد یا در ایوان آن. درهرحال، حال تو به همان خدا سوگند، حالی دیگر بود؛ دستکم با حالِ بیرون از آن مجموعهات، فرق میکرد. گویی از چیزهایی بُریدی به یک جایی قابل اتّکا وصل شدی که مایل بودی تکیهگاه ابدیات باشد. و درین وضع خود را صاحب گفتاری میدیدی که حاضر بودی با امام مهربان ع راحت و خودمونی و آسان حرف بزنی؛ آنهم حرف توحیدی و با کردار و پنداری برای محو و درهمکوبیدن هر کدورتی.
همینکه از مجاورم (که آنروز به گمان من سید علیاصغر بود یا حاج سید رسول) بهزیبایی شنیدم که راحت با دستانی نیمهبرافراشته آفریدگار متعالش را فرامیخواند و دردِ دلش را صمیمانه با او در میان میگذاشت که: «خدایا بندگی مرا بپذیر...»، من هدایت شدم به این دو امر که بندگی با آزادی چه فرقی دارد؟! و چه کسی قادر است کسی را از دین بیرون کند؟! پاسخ بر من روشن بود: هیچ فرقی. و هیچ کسی. آری؛ بندگی اوج آزادیست؛ البته بندگی باریتعالی. و همین قید، نشان عظمت انسان است که حق ندارد غیر پروردگارش را بندگی کند و کُرنش. اینجا بود فهمیدم که به هیچ کس نمیتوان گفت: از دین برو بیرون!!!
من درین سفر توحیدی، دین را در صحنها، در ایوانها، در زیر راهروهای تنگ حرم در دل مردم دیدم که این مذهب آسمانی در دل مردم چهها که نمیکند، حتی در قلب آن مردی که آن شبِ آخر که به حرم رفته بودیم تا وداعی برای وعدهای دگرباره با امام رضا ساز کنیم، دیدیم، که با سبیلی پُرپشت تا بناگوش، پس از زیارت امام رئوف ع چه بیریا به نماز ایستاد و چههم زیبا نمازش را گُزارد؛ از من و ماها دهها بار بهتر.
بلی درست حدس زدی، این جرأت از آحاد مردم گرفته شد که هرگز حق ندارند احدی را از دین بیرون کنند. زور هیچ کس هم نمیرسد. مردم دین خود را از دل خود میگیرند نه حکومت. دینی که از دل باشد، تعطیلبردار نیست و زنگار نمیگیرد. آن دین که زنگار میگیرد دینیست که از حکومتی گرفته شود که رنگ فساد گیرد و زنگار شرک و بُت. خدا با بندگانش هیچ فاصلهای ندارد که کسی بخواهد مابینِ آن را، پر کند یا واسطه و میانجی. بدترین شکاف، شکاف میان خدا و انسان است که فردی بخواهد قلب خود را از پروردگارش خالی کند و به چیزی پست و دون، دل بربندد و در خلاء، تهی و دچار سرگردانی گردد.
من در حرم اگرچه خود را بسی دون دیدم، اما مردم را با هر رنگ و تیره، هم تابان یافتم و هم با پروردگار متعالشان شتابان. شاید بیجهت نبوده آیهی ۶۱ یاسین در روز زیارت در وسط بحثی کوتاه در دارالعباده، میان ما آمده و راه را نشانمان داده که ″صراط مستقیم″ چیه؟ بندگیِ فقط و فقط خدا: «وَ اَنِ اعْبُدونِی هذا صِراطٌ مُستقیم» و مرا بپرستید، که راهِ راست این است.
| لینک کوتاه این پست →
qaqom.blog.ir/post/2007
۱۴۰۰/۰۹/۲۴