حاج قاسم «شوکت فارس را جهانی کرد»

روز تشییع. تکیهپیش. عکاس: حمیدرضا طالبی دارابی
هنگام کفنکردن و آخرین لحظات وداع
این چهرهی برادرمان، دلنشین و سرشار از آرامش است
هنگام ورود تابوت پیکر برادر
قربانیکردن پای تابوت زندهیاد حیدر
وَ وَیْلٌ لِلْکافِرینَ مِنْ عَذابٍ شَدیدٍ
الَّذینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَی الْآخِرَة
وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِکَ فی ضَلالٍ بَعیدٍ.
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
۴ بهمن ۱۴۰۰
مزرعهی فکرت ۱
ایران به مانند یک پازل
به نام خدا. سلام. پازل یعنی هر چیز آشفته که اگر قطعههای آن درست چیده نشود از دیدن آن سرگشته و گیج گردی. پازل ایران هم باید منطقی و هوشمندانه چیده شود، وگرنه آشفته خواهد بود؛ پازل علمش، پازل جغرافیایش، پازل حکومتش و حتی پازل ملتش. من مثالی میزنم که اگر پازل، خوب چیدمان نشود چهبسا فرصت به تهدید تبدیل شود. خانوادهی شهید محمد جهانآرا ( ۱۳۳۳ - ۱۳۶۰ ) را در نظر بگیریم. یک نمونهی مهم برای مطالعه؛ که من بلکه بتوانم درین اولین شمارهی ستون روزانهام با اسم «مزرعهی فکرت» آن را بهکمترین جملات جا بیندازم.
محمد جهانآرا که شهید شد؛ او در رژیم شاه مرتبط با شهید حجتالاسلام سیدعلی اندرزگو بود و در گروه چریکی منصورون. و حتی چند گروه ضد رژیم دیگر. فرمانده سپاه خرمشهر شد و برای دیدار با امام جهت گزارش جنگ در ۷ مهر ۱۳۶۰ راهی تهران شد اما سقوط هواپیما در کهریزک تهران موجب شهادتش شد. برادرِ دیگرش که در دفاع مقدس اسیر شد و هنوز وضعش ناپیداست. دیگربرادرش علی، که پیش از انقلاب توسط ساواک دستگیر و در زندان توسط رژیم اعدام شد. حسن جهانآرا -کوچکتر از محمد- که سرنوشتش را اهل فن بلدند؛ سال ۱۳۶۰ به علت عضویت و فعالیت در سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شد و آنقدر بر موضعاش در زندان ماند که در قضیهی بررسی مجدد پروندههای اعضا و فعالین این سازمان پس از هجوم نیروهای نظامی مسعود رجوی با نام «فروغ جاویدان» به ایران و عملیات مرصاد در برابر آنان (که بنده هم همانزمان حضور داشتم در جبههی غرب به مدت یازده ماه متوالی که حتی فرصت مرخصیآمدن سهروزه برای رزمندگان ممکن نبود) پروندهی وی به جریان افتاد و در همان سال ۱۳۶۷ اعدام شد.
من چند سال پیش، در خاطرهی روز ۳ شهریور ۱۳۶۴ ص ۲۳۰ مرحوم هاشمی رفسنجانی خوانده بودم که وی نیز به این موضوع اشاره کرده و در دفتر یادداشتم ثبت نموده بودم؛ با این جملاتم: حسن، برادرِ شهید جهانآرا که به علت عضویت در سازمان مجاهدین خلق، همچنان در زندان بود، پدرش به ملاقات رفسنجانی رفت تا آزادش کند و ... .
منظور؟ منظورم این است در درون ایران که هیچ، حتی در درون خانوادههای ایران، تکثر یک رسم است، تضاد طبیعی حکفرماست است، اختلاف فکری وجود دارد. گونهگونی گرایش چه بخواهی چه نخواهی هست. ازینروست که اگر پازل آن بد چیده شود، به آشفتگی دامن میزند. یعنی حتی ایرانی هم باید ایرانی را به رسمیت بشناسد تا پازل درست درآید و الّا پازل، پارهپاره باقی میمانَد.
۴ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
یادآوری: تعبیر «مزرعهی فکرت» که فارسی آن کِشتزار است، به عنوان اسم سرستون یادداشتهای روزانهام در مدرسه فکرت، پیشنهاد قشنگ و صادقانهی صَدیق شریف دکتر صادق ولینژاد است که از ایشان ازین بابت تشکر دارم و میکوشم هر روز، فعالتیم درین صحن را با شمارگانی تحت همین نام، در گوشهای از حیاط وسیع مدرسه فکرت شروع کنم. امید است چیزهایی مفید و مُثمر و سایهسار در آن کِشت کنم تا سودمند و عاید دِرو گردد. مثلثِ کاشت، داشت، برداشت. تا خدا چه خواهد.
جناب آقای دکتر ولینژاد
سلام و عرض ارادت و ابراز تشکر وافر که متن بنده را علاوه بر امتداد، اعتبار بخشیدید. چهار نکته در جواب:
یک. خوب شد مرا به ارجاع فلکه فکرت ۱۳، مطلع ساختید. بله تازه یادم آمد که به طرید قبلاً اشاره کرده بودم اما در متن دیروز کمی آن را وسعت دادم.
دو. پیشنهاد مزرعهی فکرت را برگزیدم. معقول و مقبول است. ممنونم از حُسن سلیقهات.
سه. رویش و ریزش را درست نکتهپردازی کردید. از نظر من «از قطار انقلاب پیادهشدن» فاجعهبارتر از، «از قطار انقلاب پیادهکردن» است. روی این جملهام اگر بحث هم شکل بگیرد استقبال میکنم. علت مبرهن است: اولی خودریزشیست، اما دومی نه، نوعی طَرید است. اینکه کسی خود، خود را از دایرهی انقلاب بیرون ببرد، نوعی پاپسکشیدن و به قول لنین «فرار به جلو»ست. چون انقلاب سال ۵۵ ملت، مالجدّی هیچ فرد و صنف و گروهی نیست، مال تمام ملت است با رهبری خردمندانهی رهبر نهضت امام خمینی و همراهی و روشنگری تعدای قابل توجه از روحانیت و علمای مبارز و مؤثر و روشنفکران متفکر و مؤسس که البته با درجهی بسیار بالایی از نقش تاریخساز مرحوم دکتر علی شریعتی در ایجاد تفکر انقلابی و دعوت روشنفکرانهی وی به محتوای غنی و تحریفنشدهی اسلام نبوی و علوی و فاطمی و حسینی.
چهار اما. چون دربارهی علت سقوط ساسانیان در همین صحن در سالهای گذشته مطلب زیاد نوشتم خصوصاً متنی تقریباًجامع با عنوان «کمی دربارهی سقوط ساسانیان»، بنابرین همان را در زیر نشانی میدهم تا دوباره شما و هر علاقهمند به تاریخ ایران، اگر خواست آن را مطالعه فرماید. درود بیعدد دکتر :
مشهد مقدس. ۱۶ آذر ۱۴۰۰. دارالمرحمه. عکاس: سید علیاصغر
مشهد مقدس. ۲۱ آذر ۱۴۰۰ صحن پیامبر اعظم ص
سید علیاصغر، سید رسول، من، حاج احمد، جعفر رجبی
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. به گمانم سقراطِ خراسان را میشناسید. بلی؛ درست حدس زدهاید: مرحوم استاد محمدتقی شریعتی، پدر مرحوم دکتر علی شریعتی. علامه محمدرضا حکیمی در "تفسیر آفتاب" صفحهی ۲۱۸، پدر دکتر شریعتی را "سقراطِ خراسان" نامید.
دو نکته از آن مرد مزینان و سقراط خردمندِ خراسان -که در حُجرهی ۱۷۳ صحن آزادی حرم رضوی مدفون است- یاد میکنم: او معتقد بود اگر عرب جاهلی گرفتار بُتهایی چون لات و عُزّی و منات بوده، ما گرفتار چه بُتهایی هستیم؟! هر یک از ما چند بُت! برای خود ساختهایم. او همچنین بر این نظر بود که یتیم فقط "پدرمُرده" نیست! کسی که فاقدِ علم، فاقدِ دین و فاقد ایمان باشد نیز "یتیم" است.
اکرم اسلامی
اشرفسادات منتظری
شهید محمد معماریان
حکایت: میگویند در دورهی یکی از پاشاهان، شبی از ماه رمضان، توپچی توپ سحر را شلیک نکرد. امیر توپخانه او را احضار و با خشم از او سؤال کرد: «چرا توپ در نکردی؟» توپچی پاسخ داد: «قربان! به هزار و یک دلیل؛ اولیاش اینکه گلوله نداشتم!»
نکته: اینک غرب همین وضع را برای ایران میخواهد. خودشان زرادخانهزرادخانه سلاح دارند و به جهان میفروشند تازه اگر جنگی بین کشورها نباشد، حتی تولیداتشان هم زیان میبیند! اما نوبت به ایران که میرسد آسمان میتپد! و میگویند ایران نباید فلان علم و فلان توان را داشته باشد. زهی خیال باطل!