رمان "خواهر" زندگی حضرت زینب س
رمان
"خواهر"
زندگی حضرت زینب س
رمان
"خواهر"
زندگی حضرت زینب س
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام و احترام و شادباش دارم محضر شریف شما هر دو بانوی محترم محلم خواهر: رقیه چلویی دارابی خواهر: زینبسادات سجادی دارابی (عضو مدرسه فکرت) برای بنده پزشک و پرستار، مانند دو ریل عمل میکنند. هر ریل مُعینِ ریل دیگر. این دو ریل نباشد، هم پایِ پزشکان لنگ است، هم دستِ پرستاران کوتاه. حتی از دیدِ من، کارِ پرستارانه از کار پزشکانه پردامنهتر است. اگر پزشک تشخیص میدهد و نسخه میپیچید و درمان میکند -و دستش مریزادش- پرستار، آن هر سه کار و سایر کارهای پیرامونی را یک جا با روح و ریح و نیز روان و رویکردِ مدارانهی خود پیاده میکند.
پرستار با نوازشگری تعمیقی خود در خُوی و خُلق بیمار نفوذ میکند و از ژرفا وی را تسکین میبخشد و هر بیمار، پرستار محبوب و دلسوز خود را حتی دوست میدارد و بدو پیوند عاطفی پیدا میکند. گویی پرستار را پیام خدا پیش روی خود پیشبینی میکند. دستتان مریزاد هر دو پرستار. درودتان باد. اگر بازم بنوسیم تا صبح هم میتوانم تولید محتوا کنم در وجه پرستار؛ ولی همین قدر بس باد. تبریکات مدرسه فکرت را پذیرا باشید. سربلند و ظفَرمند باقی بمانید. با بیان ادب: مدیر مدرسه فکرت. دامنه؛ ابراهیم طالبی دارابی.
نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. من ناگهانی پیچ تلویزیون را پیش از شبِ دیشب پیچیدم و پای آن نشستم و دیدم چهرهی مطبوع و متبوعِ "ج. پایداری" یعنی یک پایِ ثابت و خیلیزیادهرُوِ این وَر و اون وَر رفتنِ بیمورد و بیجا و بیکارانه با هواپیما در حد شیک و پرخرج و کم بهاء آقای حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی رئیسجمهور سیزده، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲ در شهرکُرد چهارمحال و بختیاری بر زمین گرفت. شگفتی من این است اینهمه مردم، چه جور، اینطور انبوه و مَزدحم درین شهر جمع شدند که چه؟ وی را در خیابان عبوری (عکس زیر) ببیند. هنوز از زیر و بم این برنامهی مانوری، اطلاع ندارم. حدسم ولی این است برای این مسافرت، پول و پَل، ولخرجی!!! شده است.
باید کمیتهی حقیقتیاب شکل گیرد تا واقعاً کشف کند دستکم تا دو ثمر حاصل آید: یکم: یا حقیقتاً شکوه مردم بود و خود با پول و پای خود آمدند که درینصورت من از کار مردم متعجب و حیران میمانم؛ آنهم شهرکُرد در پشت شهر اصفهان که از بافت فکری مردم آن ریز خبر دارم. دوم: یا واقعاً شکوه نبود و دستی پشت پرده چنین مجلسی آراست که درینصورت من اصلاً حرفی ندارم!! چون در جمهوری اسلامی متأسفانه با پولِ خزانه و خزینه به وجه خزنده، خیلی خرابکاری مالی کرده و میکنند و خودداری هم نمیکنند و برخودار از حریم امن! هم هستند. بگذرم. فقط به فرانسه بگویم این قدر خودش را برای پادگان غرب (=اسرائیل اشغالگر) در وحشت و وحشیگری علیهی غزهی فلسطین شیرین نکند، همان "ساس" را از کشورش ریشهکن کند بس است، چون "حماس" محوشدنی نیست!
عکس یک: تندیس قاسم سلیمانی و ابومهدی در محل شهادت؛ دیوار فرودگاه بغداد. منبع
حرف یک: آن دو، نه اسطورهی تخیُّل و افسانه که اُسوهی تدیُّن و افشانه شدند.
عکس دو: توریستها وارد ایران شدند.
حرف دو: بلاخره وقتی تمدن داری باید بیایند ببینند. حالا شال، کمی پایین و بالا رفت، یا دامن، کمی کوتاه کرد، کمی باید تسامح! کرد.
نوشتهی دامنه. به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. هفتهی "کتاب و کتابخوانی" است. منم «ابوباران» دستم. هنوز تمامش نکردم. او «مصطفی نجیب» است؛ اهل افغان، زادهی مشهد مقدس. یارِ حاجقاسم. هم در افغانستان میدان بود و هم در نبردهای سوریه. چون در خودِ کتاب تأکید رفته است برای امنیت، چهرهاش نشان داده نشود؛ عکسی ازو نذاشتم. چند کلام ازین اثر -که خانم زهراسادات ثابتی آن را نوشته و انتشارت خط مقدّم قم آن را سال ۱۳۹۹ چاپ و نشر داده- بگویم و والسلام:
آنقدر در نبردها بود وقتی سال ۱۳۹۸ از سوریه به ایران بازگشت، دخترش "باران" سه ساله شد. (ر.ک: ص ۳۱۷) ابوباران گفت ما چرا لشگر فاطمیون هستیم؟! چون مثل حضرت فاطمهی زهرا -سلام الله علیها- هم غریب هستیم و هم مظلوم. (ر.ک: ص ۱۱) باز ابوباران در جای دیگر کتاب میگوید در میان عربها رسمی طبیعی وجود داشت که غذاهای فرماندهان با سربازها متفاوت بود؛ اما در فاطمیون (=لشگر مقاوت افغانها) فرماندهان و نیروها یک جور غذا میخوردند. (ر.ک: ص ۱۰۹) ابوباران عضو سپاه محمد ص هم میخواست بشود که در شهر بیرجند آموزش میدیدند و از طریق خاک تاجیکستان به افغانستان فرستاده میشدند برای نبرد با طالبانِ آن زمان، نه طالبانِ الآن که تغییر رویّه داد و با ایران مراوده دارد. (ر.ک: ص ۱۶) او در روستای هباریهی سوریه صدای شعرخواندن ابوحامد را شنید (ر.ک: ص ۱۷۲) که میخواند: "به این امام قسم، چیزی دیگری نبرم / به جز غُبار غم، چیز دیگری نبرم". بگذرم.
نوشتهی دامنه. به نام خدا. سلام بر هر شرافتمند. اول نگاهی به روزنامهی شاخه سبز (۲۱ آبان ۱۴۰۲) اندازید که سران کشورهای اسلامی چه خواستند؟! از اسرائیل فقط خواستند: بس کند آتش را. عجب! لابد بس میکند و حرف شما را هم گوش میدهد؟! نشست دیروز ریاض آنهم با حضور ۵۷ کشور عضو (یعنی بزرگترین اتحادیه در جهان) بیانیهی صوری بود و بس. درخواستِ آتشبس! رفع محاصره! کمکهای بشردوستانه! همین.
در درون نشست -که ژِشت است تا واقعیت- کشورهایی حضور داشتند حتی حاضر نیستند علیهی اسرائیل تحریم اعمال کنند. این دولتها، هم در ظاهرُ علَن، با اسرائیل رابطه دارند، هم پنهانی با این اشغالگر سَروسِر سیاسی و امنیتی. مصر، اردن، ترکیه، امارات، بحرین، سودان، قطر، جمهوری آذربایجان، مراکش، تونس، نیجریه، گابُن، کوزوو، جیبوتی و چند کشور دیگر، روابط آشکار و پنهان با اسرائیل دارند. روابط تجاری بالایی که، هم به اسرائیل نوعی مشروعیت سیاسی بخشیده و هم تأمین منابع مورد نیاز اساسی اسرائیل را فراهم نمودهاند و در کمال بیشرمی کالاهای اسرائیلی دادوستَد میکنند. مثلاً عمدهترین واردات نفت خام اسرائیل از جمهوری آذربایجان و قزاقستان است. منبع نیز اردن و مصر از خریداران گاز تولیدشدهی اسرائیلاند. ترکیه -که رجب طیب اردوغان مثلاً با نطق، غوغا!! میکند- کانال اصلی انتقال نفتوگاز به اسرائیل است و خریدار تولیدهای پتروشیمی اسرائیل. بگذرم. تئوری درست، فقط تز مقاومت است؛ سخت است، ولی تئورییی پویاست. ایران البته دیپلماسی را در همین حد هم، گرم و باتحرک نگه دارد منطقیست ولی دلخوش به این جرثومههای دغلباز نباشد. لابد نیست!
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. خانم دُنیز ماسون در کتابش «قرآن و کتاب مقدس» ترجمهی فاطمهسادات تهامی، دست به کشف درونمایههای مشترک سه دینِ یهود و مسیحیت و اسلام زده است. او برای این کار به مراکش رفت زبان عربی آموخت ۶۰ سال عمرش را روی پژوهش قرآن گذاشت و وقتی هم در ۱۹۹۴ درگذشت خانهاش در رباطِ مراکش را وصیت کرد مرکز تبادل گفتگو ادیان شود. او درین اثر -که بنده تازگی خواندم- بر نکات مهم از اسلام دست گذاشت، بدیع و جذاب.
یکی این که قرآن را دارای مجموعهای از قواعد و اخلاق و قوانین میداند که دین اسلام -دینِ سرسپاری آگاهانه و دلخواستهی مؤمن به خدا را- سامان و سازمان میدهد. (ر.ک: ص ۲۹) و معتقد است خداوند چون داور دادگر است طبق آیهی ۱۱ تغابن در قرآن، هر کس که به خدا بگروَد خدا دلش را به راه آورَد. (ر.ک: ص ۲۵۸) از نگاه وی کارهای نیک یعنی هر کاری سازگار با رهنمودهای خدا. (ر.ک: ص ۸۴۶) و طبق برداشتش در هر در سه دین یک اصل مهمی هست که نشان میدهد همهچیز از خدا میآید و بدو باز میگردد. (ر.ک: ص ۹۹۲) وی محفوظماندن از ارتکابِ کارهای بد را یک کامیابی میداند (ر.ک: ص ۹۵۶) و طبق برداشت او، خدا به عنوان آفریننده، "اولین" است و به عنوان هدفِ والا، "آخرین" است. (ر.ک: ص ۹۹۲) یعنی خدا اول و آخر هر چیزی هست. از منظر وی لفظ آیه -به معنای نشانه و معجزهی طبیعت- در اصل برای ایمانآوردن فرد است. (ر.ک: ص ۳۳۸) و مهترین سخنش از نظرم این است که باور دارد اهمیتِ متافیزیکیِ تمایز میان فعلِ الهی -که «آفریدن» است- با فعل انسانی -که «ساختن» است- بسیار اساسی است. (ر.ک: ص ۱۵۶) یعنی آفرینش از آن خداست و ساختن خود و جامعه و جهان کار انسان. این کتاب برای من، متونی مفید داشت.
نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. دکتر علیمحمد ایزدی این کتاب را نوشت. میخواهد بگوید اگر بر معایب اخلاقی ایرانیان -خُلقیات- به عنوان عامل اصلی انگشت گذاشت، دال برین نیست تحقیر و توهینی به مردم کرده باشد و نیز نمیخواهد بگوید همهی مردم، این عیب را دارند، یا مخصوص ایرانیان است، نه؛ ملل دیگر را هم مُبرّا نمینماید. او برای این عقب، افتادن متغیّرهای هشتگانه نقل میکند اما خود بر متغیّر خُلقیات ایرانیان به عنوان عامل اصلی، دست میگذارد. هشت تا، شامل این موارد است که اغلب از سوی روشنفکران و متفکران و یا در مواردی هم افراد بدبین به دین، یا بیدین، مطرح شده است: عللی مانند:
۱. استعمارگران ۲. سیستم سلطنتی ۳. حاکمیت هزارفامیل ۴. ذخایر نفتی ۵. موقعیت سوق الجیشی (=استراتژیک، راهبردی، صفآرایی) ۶. بیسوادی ۷. دین اسلام! ۸. شخصیت اخلاقی ایرانیان (خُلقیات)
در مورد دین اسلام به عنوان عامل «عقب» افتادگی ایران، وی دو دسته میکند: دستهی خشکهمقدسان مذهبی که مدعیاند علةالعلل بدبختی این بوده چون خسروپرویز نامهی رسولالله ص را پاره کرد، ایران "نفرین" شد و دیگر کمر راست نکرد و تا "قیامت" هم راست نخواهد شد! دستهی دوم را "لامذهبان"ی مینامد که اساساً دین را "تریاک و مخدّر" اجتماع میدانند و میگویند دین مردم را بیکار میکند و از ترقی و تمدن دور میسازد!
اما خود، نویسنده -ایزدی- بر خُلق و خوی ایرانی به عنوان علت تأکید دارد و آن را درین موارد خلاصه ساخت که بنده با برداشت آزاد آن را ردیف میکنم: او پس از ارائهی چندین مورد خُلقیات ایرانی، از زبان بزرگان مانند فردوسی، سعدی، مرحوم بازرگان و شهید مطهری و... خود بر پایهی مشاهداتش نمونههایی را نام میبرَد که در زیر به سبک خودم بیست و یک مورد مینویسم. مانندِ:
"آبرودوست و مهمانواز و بامحبت": ایرانی به خاطر علاقهی افراطی به حفظ آبرو، هر گونه رنج و مشقّتی را درین راه، بآسانی تحمل میکند و دست به تغییر و تحول و علاج نمیزند.
"عزت نفس یا فیس و افاده": یعنی همه دوست دارند از هر مال و منال و مقام بگذرند مبادا غرورشان لطمه بخورَد و به اصطلاح آسوده و سبکبال شوند.
"گاهی به من چه به تو چه، گاهی دایهی مهربانتر از مادر": مثلا" میگویند نانت نبود! آبت نبود! این کارَت چه بود! تُرا چه که در معقولات دخالت کنی؟ سخت نگیر حالا کاری است که گذشت.
"تجسّس و دخالت در کار همه": حتی در کوچکترین کار دیگران سرَک میکشند. اظهار عقیده میکنند، طرف میگوید نفَسم مدتی تنگ میشود. طرف دیگر سریع میگوید نفستنگی! علاجش فقط خوردن هِل با عرَقِ بیدمِشک است!
"علّامهی دَهر احترام به شئونات": کمتر ایرانی پیدا میشود که خود را در هر موضوعی علّامهی دَهر دانای کُل (=همهچیزدان) نداند.
"اصل و نسَب": دائم میگویند کوروش، داریوش، تختجمشید، نادرشاه افشار، شاهعباس و... ولی هرگز نمیگویند با وجود اینهمه کاخ، پس چرا آنهمه کوخ در سراسر ایران بود.
"استهزاء، غیبت، بدگمانی" : در نزد ایرانی تقریباً همه کس، بد و نادرست است مگر خلافش ثابت شود. حتی در محفل متدیّنان هم -که قرآن و پندهای آن حاکم است- مسخرهنمودن و دستانداختن دیگران، گرم و پرشور است. جتی برخی مردم میگویند: «غیبتکردن بادزنِ جگر است» یعنی آدم بدگویی نکند دلش خالی نمیشود و جگرش خنک نمیشود! غیبت نکنیم چه کنیم؟ بنشینیم همدیگر را نگاه کنیم؟ غیبت مزّهی زندگی است!
"عجله، بیبندوباری سَمبلکاری": حتی حین حرفزدن، به دیگری رُخصت نمیدهند حرفش را تمام کند، باعجله میپّرد وسطِ حرفش.
"فرار از نظم و برنامه": کهکشان و گردش خون و اعصاب و همهچیز از روی نظم است اما ایرانی نمیخواهد مرتّب باشد. یک نمونه سبقت رانندهها در جادهها از همدیگر.
"رشاء و رارتشاء": میان روستاییان ظاهرا" رشوهدادن و رشوهگرفتن کمتر است، ولی شهر انباشت شد ازین رشاء و ارتشاء. تا به آدمِ پولکی! رشوه ندهند کارَش در بنبست است.
"لجبازی و انتقامجویی": تا تیغ کسی میبُرّد از لج و انتقام دست نمیشُوید. چون میخواهد دلش خنک شود!
"متجاوز، ترسو، کجدار و مریز کن": یعنی انسان شُتر گاو پلنگ بازی درآورَد. هم مسلمان باشد، هم دروغ بگوید و هم تهمت بزند و حتی علیهی دیگری دسیسه بچیند. همیشه حاضرند کوچک و بزرگ درست کنند. "خدا" را فراموش کنند و "زیرخدا" را مقدس و بزرگ کنند. میگویند خدا درست است که قادر متعال است، ولی یک زیرخدا هم لازم است! بلاخره زورگویی و زورشَنوی فردِ فرد ایرانی مدتها همه را به هم مشغول کرده است.
"گولزدن و گولخوردن": از همان کودکی بچه، به بچه گول میزنند.
"بگو چشم، ولی نکن": به همه راحت میگویند چشم. ولی ابایی ندارند مطلقاً آن را انجامش ندهند.
"فکر کج، راه کج": اکثر هر حرفی را میخواهند بزنند، یا هر مشکلی را میخواهند حل کنند ابتدا راه انحرافی و خلاف را میپیمایند. نوعی حُقهبازی عادتی. فراوانی کلَک و تقلب و فریب، موجب شده نوعی بدبینی بر رفتارها حاکم شود.
"حفظ ظاهر و تجددطلبی": مثلا" بهترین جای اتاق خانه را با گرانترین مُبلمان آراسته میکنند که پیش مهمان پُز بدهند حال آن که، خانه در اصل مال آسایش خانواده است، نه مهمانخانه.
"تعارفات یومیه": ایرانیها به هم تعارف میکنند حتی اگر خانه یک تکّه نان هم نباشد به فرد رهگذر با اصرار زیاد تعارف میکند بفرمایید منزل! که چه؟ که فقط برای حفظ ظاهر کند.
"دورویی و نفاق": این دیگر، در محافل نُقل مجالس شد.
"بدقولی، عهدشکنی": حتی به صمیمیترین دوستش هم حاضر است قولش را بشکند.
"عدم اطاعت و یاغیگری": وقتی جایی باید اطاعت ورزید مثلا" در برابر حق و قانون، یاغیگری میکنند. حتی فرامین الهی را.
"رفتار مصلحتآمیز": که کار رفتار حقیقتوار را دشوار میسازد.
"دردهای دیگر" : یعنی بسیاری دیگر از موارد است که عیب محسوب میشود ولی ایرانی آن را راحت انجام میدهد. مثلا" تبعض در زندگی. پنهانکاری حتی نزد نزدیکترین کسانشان. یک بام و دوهوا بودن. افراط و تفریط در کارها. مثلا" غربزدگی، بیدینی، حتی در دینداری. عقل و شرع را میانه نمیگیرند. پرت میشوند، یا به عقب میروند و یا معلّق میمانند. بگذرم.
توضیح: نویسنده اهل شیراز است. با جبههی ملی دورهی مصدق همراهی داشت. به زندان شاه حبس رفت. در زندان با گرفتن یک نسخه قرآن ترجمهدار با عمق آن آشنا و با پندهایش علاقمند شد. و بعد برای تحصیل به آمریکا رفت و در دانشگاه پنسلوانیا تحصیل کرد. در کانادا مجموعهی "نجات" را نوشت که ضدانقلاب از آن خوشش نیامد ولی در ایران در سال شصت و نه توسط انتشارات قلم منتشر شد؛ نجات ایران از برخی از خُلقیات مثل فقر و جهل و و معتقد است کتاب دیگرش «چه باید کرد؟» این دو کتابش را کامل خواهد کرد.
(۱)
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دو پست: ۱. این "امید" چرا دیر کرده است؟!! "امید" دُرنای دورپرواز سیبری هست (عکس مندرج) که هر آبانماه به فریدونکنار میآمد ۱. این "امید" چرا دیر کرده است؟!! "امید" دُرنای دورپرواز سیبری هست (عکس مندرج) که هر آبانماه به فریدونکنار میآمد امسال ولی هنوز نیامد این درنا تنها گونهی باقیمانده دُرنای سیبری است، اما "امید" دیر کرده است؛ هنوز نیامده است؛ لابد از دنیایی که میبیند زور تحکُّم دارد، گِله دارد. دامنه.
(۲)
امیرِ خطشکن وقتی به خواستگاری رفت! نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. آن شب ۸ یا ۹ کیلومتر دویدیم تا به یک منطقهی آبی رسیدیم، با لباس از آب گذشتیم، درحالیکه تا چانهها را آب گرفته بود. رسم بود موقع گرفتاری میرفتند پیش سیّدها که: آقاسیّد! ما را حلال کن! امیرِ خطشکن هم، همین کار را میکرد. او وقتی به خواستگاری رفت دختر آمد جلوُ گفت: این!!! آمده خواستگاری من؟! گفتند بله. گفت: من زنش نمیشم! جوابم نه است؛ این برادرم را بُرد شهید کرد! من زنِ این نمیشم! او زادهی ۱۳۳۸ پامنار (=جایی در آذر چهارمردان قم که منارهی بلند یا همان مؤذّنخانه دارد) است. پدربزرگِ او درویشمسلک آبادهی شیراز بود. پدرش هم نقّال (=افسانهگو و پردهخوان) ولی در مساجد، مداح بود؛ انقلابی هم. سال ۱۳۵۵ حتی در خانه عکس امام خمینی بالای اتاقش نصب بود که شاه اگر میفهمید کمترین تاوان، اعدام بود. علاوه بر عکس امام، رسالهی مرحوم امام هم داشت
جالب این که امیرِ خطشکن در جبههی جُفَیر (جایی که منُ آق سید عسکری شفیعی برادرِ شهید آق سیدجوادآقای آقاسدالله و حاج شیخ احمد آهنگر تابستان طاقتفرسای سال ۱۳۶۲ آن جا بودیم) اطلاعات شناسایی بود. او از کسانی بود که برخی از واژههای جبهه را میساخت. میگویند لغتِ "فَلَقی"ها را او ساخت. اشارهای بوده است به رزمندگانِ نمازشبخوان جبهه که سحر را با عبادت و نمازشب و بیدارباشی، به فلَق (=سرخیِ صبح) وصل میکردند و هی ویرّه ویرّه (=وفوروفور، زیادزیاد، پشتِ سرِ هم، تُندتُند) نماز میخواندند و صدالبته راز و نیاز مینمودندُ هزاران بار نزدِ خدا، ناز! امیرِ خطشکن را اما نمیدانم نمازشبی بود یا نه. ولی هر جا خطشکن لازم بود، گردان او (=گردان سیدالشهداء ع لشکر هفده علی بن ابی طالب ع قم) حاضر بود، خودش هم در جلو. آخرش هم در شرقِ دجله در عملیات بدر در ۲۵ اسفند ۶۳ شربتُ شهدِ شهادت نوشیدُ رفت. مصطفی کلهُری را میگویم؛ شهیدی که نامش بر یک خیابان قم هم گذاشته شد. درود بر او اینک غیوران غزه. دامنه.
کتاب
"زندگی معنوی"
به قلم دامنه. به نام خدا. زندگی معنوی کتابی که اخیراً تمام کردم. عصارهی از آن مینویسم: کتاب "زندگی معنوی" تصویر سمت چپ بالا اثر آقای محمدتقی فعالی است. (چاپ اول پاییز ۱۳۹۸) قم: تیماس، مؤسسهی آل یاسین. این اثر در پی این است معنویت را بر مبنای "منازل السّائرین" خواجه عبدالله انصاری (۴۸۱ قمری - ۳۹۶ قمری) ترسیم و تبیین کند. خواجه یعنی "آقا، بزرگ، صاحب مَکنَت" بهطورکلی از نگه کتاب وضعیت بنیآدم «بعد از هبوط دو گونه است: صعود یا سقوط». (رک: ص ۱۲) او معتقد است از نظر پیرِ هرات، شریعت بیحقیقت بیکار است و حقیقت بیشریعت بیکار. (رک: ص ۱۹) از سه مکتب ۱. عرفانیی زهد یا مناجاتی ۲. عرفانی حُب یا خراباتی ۳. اعتدالی زهد و حُب به یک میزان، سلوک خواجه عبدالله انصاری مکتب سومیست. چون از منظر پیرِ هرات ترکیب معتدلی، زندگی میان عبادت و عشق است چرا که از نظر او عقل توانِ شناخت خدا را ندارد، فقط عشق قادر است؛ عقلِ انکارپیشه در نیمهی راه میمانَد. (رک: ص ۲۱) در زندگی معنوی همه چیز از خشیتالله سرچشمه میگیرد حتی به قول صاحبان "المیزان" (ج ۱، ص ۳۰۷) و "تفسیر نمونه" (ج ۱، ص ۳۰۱) نیروی جاذبهی زمین از خشیتالله نشئت دارد. (رک: ص ۵۵) نویسنده برین دست میگذارد که نگاه بد به مخلوقات خدا نباید کرد، تا خدا نگاه بد به تو نکند. (رک: ص ۱۱۱) و حقیقت انسان از دیدگاه خدا را در "نداری و نداشتن" میداند. (رک: ص ۸۸) انسانِ بیدار افزون بر جلب نفع، به دفع ضرر هم همت میگمارد. ازین رهگذر؛ آدمی عظیم را تعظیم میکند و حقیر را تحقیر. رابطهی تعظیمِ عظیم و تحقیرِ حقیر دوسویه است، به طوری که اگر تعظیمِ عظیم کنیم، تحقیرِ حقیر نیز کردهایم و بالعکس. (رک: ص ۱۸۰) کتاب این را گوشنواز میکند که آنچه در اختیار ماست، "دانستههای درونی و بیرونی" است. (رک: ص ۹۹) درین اثر، میان عمر شناسنامهای و عمر حقیقی فرق نهاده شد که از نظر بنده -دامنه- اصطلاحی جالب بود. نیز ترکیب واژگانی «حقالناس فکری» برایم نو بود. (رک: ص ۱۰۸) یعنی اگر کسانی فکر افراد را خراب کنند حقالناس گردن دارند. خواجه عبدالله انصاری کتاب منازل السّائرین را در دوران پختگی فکر و سالخوردگی جسم، نوشته است که اساس ساختار آن (در ص ۲۴) در تصویر سمت راست بالا نشان داه شده است.
نوشتهی دامنه: غزه، مَعرکه یا مَهلکه؟! به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. چرا بنده -دامنه- معتقدم در قضیهی جنگ جنون و جنایت اسرائیل در غزه، هیچ جبههی جدیدی نباید به روی اسرائیل گشوده شود؟! در نبردها، یا مَعرکه داریم یا مَهلکه. مَعرکه هنگامهی است برای جنگ و جدال در آوردگاه و رزمگاهِ شور و شگفتانگیز که به حماسه مانند است و در آن قهرمانان ظهور میکنند. ولی مَهلکه، ورطهای است پرتگاه و نیستگاه که همهاش خوف و خفتانگیز است و از درون آن جانیان و منفوران بیرون میآیند. اسرائیل درین بحران اخیر غزه، مشغول مَهلکه شد، نه مَعرکه که سرانجامِ آن، هیچ چیزی جز بیحیثیتی و فروپاشی مشروعیت سیاسی نیست؛ یعنی هیچ اعتبار و پرستیژی بر سرِ ویرانی غزه کسب نمیکند. به همین علت، غزه برای این رژیم اِشغالی، در افکار عمومی میدان جنگ محسوب نمیشود، جایی برای قساوت است، همان هلاکتگاه (=مَهلکه)، حتی اگر تمام باریکه را به تَلّی از خاک بدَل کند و تمام ساکنان آن -از انسان تا حیوان و هر گیا و زیا- را از دَم تماماً بکُشد و به تعبیر تاریخ: قتل عام نماید باز هم پیروز میدان حساب نمیآید. پس؛ غزه کلاً برای آن خسارت و شکست است. کدام دولت با کشتن مردم بیپناه ظفرمند باقی ماند؟!! به همین علت فلسفی و نیز دلایل استراتژیک قائل به ورود ایران به این مَهلکه نیستم. اسرائیل خود میداند آنچه در غزه میکند، غیرانسانی، غیرمقدس و حتی به لحاظ علم دفاع، غیرمهم و در یک کلمه در افکار عمومی جهان، غیر قابل قبول است و کشتن بیرحمانهی مردمِ همجوار محسوب میشود و نفرت جهانی برای خود میخرَد و بس. دنبالهی یادداشت: اینک اسرائیل یک ماه درگیر است و گیر کرده است؛ به همین دلیل، نیاز استراتژیکی نبرد لازم دارد، و خیلی هم خوب میداند کشوری مثل ایران و محور مقاومتی چون حزب الله لبنان -که جنوب لبنان در اختیار کامل آن است- وارد جنگ با او شوند و همین، مسیر اسرائیل را برای جنگیدن، مقدس، مهم، حیاتی و قابل قبول میکند. و علاوه برین، یک فرصت حیاتی برای خود فراهم میسازد که تئوری نابودی ایران -یا دستکم اگر نتوانست تخریب زیرساختهای حیاتی ایران- را به کمک ائتلاف آمریکا و اروپا را در عمل توسط جنگ بزرگ عملی و پیاده کند. بنابرین؛ ورود ایران به جنگ، حدِ کم سه نتیجهی سوء ایجاد میکند:
آیهی ۶ مجادله: یومَ یبعثُهم اللهُ جمیعا فینبئُهم بما عملوا احصاهُ اللهُ و نسوهُ و الله علی کل شیءٍ شهیدٌ.
ترجمه: روزی که خدا همهی ایشان را مبعوث میکند و آنها را بدانچه کردهاند، خبر میدهد، چون خدا اعمال آنها را به شمار آورده و خود آنها آن را فراموش کردهاند، و خدا بر هر چیزی ناظر و گواه است.
تفسیر: یعنی کافران در روزی عذاب خوار کننده را دارند که خدا همهی آنها را بر میانگیزد و آن روز، روز حساب و جزاست و سپس خدا ایشان را از حقیقت اعمالشان در دنیا، باخبر میسازد، چون خدا همهی اعمال آنها را احصاء کرده و به شمارش در آورده است در حالی که آنها خودشان آن اعمال را فراموش کردهاند، ولی خدا چون ناظر و شاهد بر هر چیز است، اعمال آنها را مشاهده و احصاء نموده. المیزان.
آیهی ۷ مجادله: الم ترَ انّ اللهَ یعلمُ ما فی السمواتِ و ما فی الارضِ ما یکون مِن نجوی ثلثه الا هو رابعهم و لا خمسه الا هو سادسهم و لا ادنی من ذلک و لا اکثر الا هو معهم اَین ما کانوا ثم ینبئهم بما عملوا یوم القیمه ان الله بکل شی ء علیم.
ترجمه: آیا میدانی که خدا آنچه را در آسمانها و زمین است میداند؟ هیچ نجوای سهنفری نیست، مگر آن که او چهارمشان است و هیچ پنج نفری نیست جز این که او ششمی آنست و هیچ کمتر یا بیشتری نیست مگر این که او با ایشان است، هر جا که باشند، آنگاه در روز قیامت به ایشان خبر میدهد که چه کردند، چون خدا به هر چیزی داناست.
تفسیر: استفهام در آیه انکاری است و منظور از (رؤیت) علم یقینی است، (نجوی) یعنی سخن بیخ گوشی و سِرّی. میفرماید اهل نجوی هر چند نفر که باشند، خدا هم همراه آنهاست، چون خدا هر چه در آسمانها و زمین است میداند و شاهد همهی اعمال و گفتار آنها و عالِم به اسرار ایشان است، و معیت خدا با معیت اهل نجوی معیت علمی است نه نزدیکی جسمانی، چون هیچ مکانی از خدای سبحان خالی نیست، در عین این که او فوق مکان و جسمیت است. و او در روز قیامت همهی افراد منجمله اهل نجوی را به حقیقت اعمالی که کردهاند، منجمله نجوایشان خبر میدهد، چون خدا به هر چیزی داناست و هیچ ذرهای از علم او مخفی نمیماند. المیزان.
یادداشت روز دامنه
«کهکشان نیستی»
به قلم دامنه. به نام خدا. طی این ماه اندک اندک چند کتاب هم خواندم و به پایان بردم. که از هر نسخه چند نکته ارائه میکنم: سلام شریفان. رُمان "کهکشان نیستی" هنوز زیر چشمان من است و چند روزی است که دارم مطالعهاش میکنم داستان زندگی آسید علی قاضی است؛ نوشتهی محمدهادی اصفهانی. در تهران نشر فیض فرزان در ۱۳۹۹ به چاپ رسید و عجیب این است در سال ۱۴۰۱ به چاپِ پنجاه و هفتم رسید. این اثر در ۵۵۸ صفحه تنظیم شده و نویسندهاش در نجف آن را نوشته است. اینک یک مسئلهی مهم را میگویم: آیتالله سید علی قاضی طباطبایی (۱۳۲۵ - ۱۲۴۵) هر جا و در فراغتی که در تبریز برایش میسّر میشد دو رکعت نماز میخواند و رفتنِ به نجف را از خداوند میخواست. (ص ۱۳) و همین شد که در سن ۲۷ سالگی به نجف رفت و آن مقام معنوی را به دست آورد و در دل انسانها رفت. در واقع "قاموس معنوی" او تحت تعالیم پدر و امامقلی نخجوانی در تبریز ریخته شد. سید حسین پدرِ آیتالله سید علی قاضی طباطبایی ( ۱۳۲۵ - ۱۲۴۵) -که تفسیر کشّاف را هم به فرزندش آموزانْد- به او سفارش کرده بود نزد امامقلی نخجوانی (=شاگرد نابغهی اعجوبهی مکتب تربیتی آقامحمد بیدآبادی) آمدوشد کند و پیش او مانند کسی باشد که زیرِ درخت نشسته است و بدونِ تکاندادن آن، منتظرِ افتادنِ میوهاش مانده باشد، یعنی تا امامقلی سخنی نگفت، ساکت بمانَد که جریان فیض را به عهدهی او بگذارَد. روشن سازم کتاب «کهکشان نیستی» هدفش خروجیِ نفوسی آگاه، با انگیزههای توحیدی است. سید علی قاضی به عرفانِ بازاری مصطلح هیچ توجهای نداشت. من از سرِ شوق در وادیالسلام نجف، سر قبرش مشرف شدم و نیز کمی اینسوتر سر قبر رئیسعلی دلواری رهبر مبارزه با انگلیس در تنگستان ایران.
یادداشت روز دامنه
شیعه به منزلهی عُمّال ائمه ع
یادداشت روز دامنه: موشک و سیاست. سلام شریفان. حتی کسی با ابتداییترین سواد، سیاست را مورد مرور قرار دهد -چنانچه عمداً پا روی واقعیت و وجدان نگذارد- بیشک متوجه میشود شمایل جهان پس از طی چندین سال جنگ سرد که اغلب جنگ لفظی بود، مدتیست توسط قدرتهای سوداگر به سمت زندگی در سایهی سلاح چیده شده است. سادهانگارانه است کشورهای در حال رشد که توسعهیافتگی خود را استارت زدهاند بخواهند خود را خلع سلاح کنند افزارآلات دفاع نداشته باشند. همان زمان هم، موضع بنده نسبت به تزی که حجت الاسلام مرحوم اکبر رفسنجانی ارائه کرده بود به آن دامن میزد موضعی نقادانه بود؛ زیرا کشوری که ایدههای ترقی دارد نیز پایهی مقاومت منطقه است، نمیتواند مجهز نباشد. گرچه این قویکردن کشور هزینهی مالی سنگین دارد، اما هزینههاییست که قدرتهای زورگو بر جهان تحمیل کردند. همین امروز ایران فقط اقتصاد داشت، بیدرنگ طُعمه میشد حتی همان زمان که حکومت عراق و افغانستان توسط جرج بوش در کمترین زمان ساقط شدند، سراغ ایران هم میآمدند اما قدرت دفاعی ایران مانع آن شد. رفسنجانی اشتباه محض میکرد شعار نه موشک میداد. او خود وقتی پرسش قرار میگرفت معتقد بود به فلسطین باید کمک کنیم. پس خود ناقض تزش بود. کاری که رهبرمعظم کرد به نظرم معقولترین راه بود. به ارتش و سپاه سازوبرگ دفاعی بخشید موقعیتهای جغرافیایی این دو بازوی کشور را در جاهای خاص معین کرد و نیرویی جدید به عنوان پدافند هم، بر سیستم افزود. نقد تز مرحوم رفسنجانی -هر باری که ایران مورد تهدید قرار میگیرد- خودبهخود در محافل سیاسی وارد میشود. تزش غلط، خوشخیالانه، حتی فکری خام بود.
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت نود و چهارم
یادداشت روز دامنه «عیسای روح الله» به نام خدا. سلام شریفان. دستفروشی، فروشندگی، دورهگردی، کاسبی و جگرکی میکرد. متولد ۱۳۰۶ بود؛ از روستای ابَرجسِ قم، مابینِ کهَک و کِرمِجگان. خود میگفت در آن زمان ابرجس فقط جمعهها، حموم، مردانه میشد. پدرش اسدالله کدخدای خداپرست و خداترس بود؛ چهار زن هم اختیار کرده بود. اهل سواد و نماز و دعا و زمزمه لبِ جُوی بود. عیسای جعفری بچهی همسرِ چهارمِ اسدالله در ۱۷ سالگی پدرش را از دست داد. عیسی و موسی دوقلو بودند. موسی زیرِ سنگ -که در معدن از کوه پرتاب شده بود- در روستای ابَرجس در دَم مُرد. عیسا اما کارش گرفت. خواهم آوُرد. به خاطر این که خواهرش -اقلیما- در نجف در بیت امام خمینی بود. عیسی پیش مَش یحیی در روستا قرآن و سواد مکتبخانهای آموخت. برادرزادهاش در قم مجتهد شده بود و همین به او اعتبار بخشیده بود. او به موسی برادرِ درگذشتهاش چنان شباهت داشت که پنج بار به جای موسی به کمیسیون معاف در کهک رفت و توانست خود و موسی را از سربازی معاف کند. خودش بدینخاطر که سنگِ مثانه، داشت. قضیهی جالب این است مادرش برایش دختر ۸ سالهای را عقد کرد که عیسی مخالفت کرد ولی مادر که مُرد عیسی به سراغ آن دختر رفت که ۱۱ ساله شده بود. ولی چون خیلی کوچک بود خود میگفت: «من جرأت نمیکردم حتی نزدیکش شوم.» بعد از سه سال و نیم، دختر قهر کرد رفت و دیگر هم نیامد. عیسی در سال ۱۳۲۷ در ابرجس زن دیگر گرفت؛ این بار به قول خودش ازدواج با «دختری از خانوادهی متمکّنِ حشَمدار» که به نقلش همسرش با «وجودِ اَشرافزادگی خیلی سازگار بود.» ولی بعد مجبور شد زن سوم بگیرد، این بار با یک "بیوه" در تهران. پس از انقلاب به درخواست حجت الاسلام سید احمد خمینی که پیِ فردی معتمد برای بیت امام میگشت، اقلیما -خواهرش- عیسی را به سید احمد معرفی کرد، سید احمد پذیرفت. او بدینترتیب به بیت امام در جماران رفت و به اصطلاح حوزوی «خادمِ امام» شد. عیسی معتقد بود: دین و خدا از زندگی هر کسی حذف شود، برکت ازو گرفته میشود. ضدّ شراب و کارهای خلاف خدا بود. کل کتاب سرگذشتش (عکس بالا) را دیشب یکسره خواندم و تمامش نمودم؛ کتابی شیرین، نوشتهی آقای محمدعلی صدر شیرازی از نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی. لذاست که خواستم با شریفان اشتراک گذاشته باشم.
به قلم دامنه ابراهیم طالبی دارابی: یک لایه (۱) خمسهخمسه. به نام خدا. سلام. «یک لایه»، سلسلهنوشتار من است برای رفتن به درون هزاران لایهی اطلاعات جنگ، در ۸ سال، ۹۶ ماه دفاع مقدس. در اَحشاء و اَمعاء حیوان -مانند بُز و گوسفند و گاو- «هزارلا» شگفتانگیزترین قطعه است. در اَحشاء و اَمعاء جنگ در ۸ سال دفاع مقدس هم، «اطلاعات نظامی» -به عبارت صحیحتر- «اطلاعات جنگ» همان «هزارلا» است که وقتی نگاه میکنی، میبینی یک قطعهی پوستی و پُرزدار بیش نیست، ولی وقتی میشکافیدش، هزاران لا و لایه و ژرفا خواهی دید.
«هزارلا»ی گاو
همه خیال میبُردند «خمسهخمسه» نوعی اسلحه است که بعثیها علیهی ایرانیها به کار میگرفتند. در میان عام و خاص از جمله خطیبها شیوع گرفته بود که اگر صدام خمسهخمسه میزند «ما هم خامسِ آل عبا داریم»! تا این که شهید حسن باقری -مُخ اطلاعات و از بنیانگذاران اولیهی آن- دستور شناسایی صادر کرد تا اسرع وقت ازین سلاح و سَبْکوسیاق شلیکش اطلاعات جمعآوری کنند. اطلاعات هم، ذات کارش پهنانکاریست و جنگ هم ذاتش تاریکی. در تاریکیهای شب بچههای اطلاعات لشگرها به دل دشمن زدند و طی چندین مرتبه به این نتیجه (بر اساس مشاهده) رسیدند که خمسهخمسه که گمان میرفت با خوف و هولناکیاش، اسلحه نیست، بلکه شلیک بولهوَسانه است که عراقیهای بعثی با ریتم و تفریح و بازی! به سمت رزمندگان ایران آتشتهیهی مرگبار میریزند. هر توپ با فاصلهی منظمِ تأخیر چندثانیهای در پرتاب از هم، که شبیه پنجتا پنجتا عمل مینمود و طنینی آهنگین به وجود میآوُرْد.
خواستم گفته باشم اطلاعات جنگ اگر نبود، این فقَره همچنان در فقر خبری میبود. نیز بدانیم اطلاعاتِ آن روز را نمیبایست با امکانات تجهیزی مدرن امروز، مقایسه نمود. دستِ خالی رزمندگان از ابزار مدرن (که چه مَهیب، سیمخاردار هم قدغن بود به ایران) دفاع مقدس را به دانشگاهی جامع و مانع برای همهی رشتهها کرده بودند؛ من جمله رشتهی فوق حساسِ اطلاعات جنگی را.
پایان نخستین قسمت
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
قم: ابراهیم طالبی دارابی
به قلم سید اسحق شفیعی دارابی: رودخانه دارابکلا از قدیم الایام این رودخانه به دارابکلارود معروف بود در کتابها و نقشههای توپوگرافی یک به صدوپنجاه هزارم نیز به همین نام آمده است. در نقشهی تهیه شده در سال ۱۳۴۵ هم دارابکلارود ذکر شده است. این رودخانه در حد فاصل بین رودخانههای تجن و نکا واقع شده و از ارتفاعات جنوبی روستاهای اوسا و مرسم و دارابکلا و نیز از جنوب غربی دارابکلا سرچشمه گرفته و پس از بهم پیوستن دو شاخه اصلی، شاخه اوسا و شاخه تیرنگ گردی، از غرب روستای دارابکلا گذشته و بسمت سورک ، دشت ناز ، دنکسرک و در نهایتاً به شاخه زهکش زردی ملحق و به دریای مازندران می ریزد. طول این رودخانه از خط الراس تا دارابکلا برابر ۱۳.۵ کیلومتر و از دارابکلا تا دریا هم ۳۷.۴ کیلومتر که جمعاً طول رودخانه از راس تا دریا برابر ۵۰.۹ کیلومتر است. و همچنین مساحت حوزه دارابکلارود در بالا دست ۵۸ کیلومتر مربع، بیشترین ارتفاع حوزه برابر ۷۵۰ متر و کمترین ۱۳۵ متر و با آمار آبدهی ۲۰ ساله، متوسط حجم آبدهی سالانه برابر ۱۳.۲ میلیون متر مکعب می باشد که عمدتاً از آب روان و سیلابهای بسیار برخودار است . دارابکلارود از رودهای فصلی، یعنی در بعضی از فصول سال آب ندارد، چون منبع تامین آب آن از بارندگی می شود نه برف، همچنین از نوع رودخانههای وحشی بوده ، نمونهاش وجود سنگهای بسیار بزرگ در بستر و حاشیهی آن است.
یادداشت روز دامنه
نیمنگاهی به دو مسئلهی روز جهانی
به نام خدا. سلام شریفان. ولادیمیر پوتین به مناسبت یکسالگیِ الحاق مناطقی از روس که در تصرف اوکراین بود (یعنی دونتسک، لوهانسک، خرسون و زاپوریژیا) به خاک روسیه، جدال فعلی را، نه مبارزه با اوکراین، بلکه مبارزهی جهانی با غرب اعلان کرد که از نظر وی اوکراین فقط نقش "میدان نبرد" را دارد چنانچه گفت غرب "جنگی واقعی علیهی میهن ما" را آغاز کرده است. و حتی از "جنگ کبیر میهنی" صحبت به میان آوُرد و گفت: «تمدن بار دیگر به نقطهی عطف تعیینکنندهای رسیده است» و «نخبگانِ جهانمحور غربی» مصمم به «ویرانی و نابودسازی» روسیه هستند. اما پوتین در برابر غرب از عنوان "نبردهای سرنوشتساز برای سرزمین مادری" صحبت میکند و این پیام جدّی را به جهان اعلان نموده است: "ملت روسیه اسیرِ مبارزهای وجودی و بیپایان با غربِ متخاصم گشته است". "جنگ ابدی" که از دید پوتین واجد "فضیلتی غایی" است، زیرا روحیهی دشمنان را تضعیف میکند.
آنچه روسیه را وادار کرد تا در برابر پیشروی غرب به شرق بایستد و هممیهنهای خود را از تصرّفات اوکراین (=بخوانید یک ایالت مزدور دیگرِ آمریکا) بیرون آورَد، واکنش به رفتارهایی است که آمریکا میخواست خاک اوکراین را سکّوی نفوذ و تسلط بر روس کند. کاری هفتاد و پنج سال مردم فلسطین در برابر اسرائیل میکنند؛ کاری ستودنی است و در هر شرائطی دست به اقدام برنند، اسمش دفاع است، دفاعی مشروع و قانونی. چون خاک خود را میخواهند. به قبلهی نخست خود میخواهند آمدوشد داشته باشند، آرمان خود را پیاده کنند. تمدن دیرین خود را احیاء کنند. سرزمین خود را آباد سازند. کافیست همین یک تصویر بالا از برجهای الزهرا در غزه به جهان و وجدانهای بیدار نشان داده شود که با حملات وحشیانهی دیروز رژیم نژادی اسرائیل این گونه ویران شدند. فلسطین حق دفاع دارد و گرچه مسیر مبارزه و قیام خیلی تلخ است، اما روزی روی تمدن خود خواهد نشست. نشستن و سازشکاری نتیجهاش محمود عباس است که دست اسرائیل را میفشارَد، نه بازوی فلسطین را.
جهان اینک با این دو پدیده مواجه است: میل غرب برای فروپاشی روس و چین از خاک اوکراین که پوتین هوشیاری و پیشدستی به خرج داد و ایستاد. و قیام فلسطین برای احقاق حق خود که افکار عمومی جهان را به خود معطوف نمود.
تفسیر علامه طباطبایی