۲۳تیر
به قلم دامنه : ۲۱ . ۴ . ۱۴۰۳ ، اِک کَلو، اِتْ تِسْکان. خاطرهی ماه محرمی من. خیلی چایدوست و قندوست بودیم کودکی و نوجوانی. ماه محرم که میآمد برای قنکَلو و چای تکیه سوک (=به سر دویدن) میرفتیم. آن سالها مرحوم کِلاکّبِر رجبی پدر جعفرْ هادیْ مهدیْ چایدِه ساقی بود. چِش در میآوُرد، زَله (=زَهره، جُربُزه) میترکید! لاش میخورْد. میگفت: اِک کَلو، اِتْ تِسکان. یعنی: یک استکان چای فقطُ فقطْ با یک حبّه قند. میخوردیم و زیر (=نعلبی) را میذاشتیم در میرفتیم! سینهزنی که تمام میشد جیم! میشدیم به تکیهپیش. آری؛ با همان قنکَلو و چای، دینُ ایمونْ رفت در تاروپودمون. ژرفای بدنمان پر است از آن قندُچایها. والسلامُ خدا رحمت کُناد تمام آن سینزنیخوانها و روضهخوانها را.
| لینک کوتاه این پست →
qaqom.blog.ir/post/2498
با گز قمِ سوهان!
میآم بازم الآن!
اینم محفل اُنسم با چای سیلان!
اضافه کنم همین الآن:
که چای سیلان
مستقیم میآد بازار منطقهی آزاد سلفچگان!
سلفچگان هم هست شهرستان قمِ استان! والسلام.