دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

شَطَط چی هست؟

به قلم دامنه: گشتی در ترجمه‌ها برای آیه‌ی ۴ جِن: و اَنّهُ کان یَقولُ سَفیهُنا علی اللّهِ شَطَطاً. ادیب و حکیم ابی‌القاسم الحسین (=راغب اصفهانی درگذشته‌ی ۵۰۲ قمری) کلمه‌ی «شطط» را در کتابش "مفردات" "سخن دور از حقیقت" معنا کرده است. ببینیم مترجمان سرسناش دیگر چه معنا کرده‌اند:

 

سخنی دور از حق. ترجمه‌ی مشکینی

سخنان ناروا. ترجمه‌ی مکارم شیرازی

از حق دور بودن. ترجمه‌ی المیزان

به خدا دروغ بستن. ترجمه‌ی الهی قمشه‌ای

سخنانی یاوه. ترجمه‌ی مهدی فولادوند

سخنی دور از صواب. ترجمه‌ی سید محمدرضا صفوی

سخنی دور از حق. ترجمه‌ی حسین انصاریان

ستیزه. ترجمه‌ی مجتبوی

دروغ بستن. ترجمه‌ی حاج سید ابراهیم بروجردی

سخنانی یاوه و پراکنده سُراییدن. ترجمه‌ی صادقی تهرانی

سخنى ناحق. ترجمه‌ی محسن قرائتی

اقوال نادرست. ترجمه‌ی مصطفی خرمدل

ناحق. ترجمه‌ی عبدالمحمد آیتی

پریشان‌گویی. ترجمه‌ی خرمشاهی

گزاف. ترجمه‌ی حسین استاد ولی

حرف ناهنجار. ترجمه‌ی کرم‌خدا امینیان

یاوه‌سرائى. ترجمه‌ی سید مهدی آیت‌اللهی

تهمت‌آمیز. ترجمه‌ی داریوش شاهین

لغو و افترا. ترجمه‌ی عبدالمجید صادق نوبرى

بیهوده. ترجمه‌ی محمدکاظم معزى

سخنى متجاوز از حد. ترجمه‌ی محمود یاسرى


اگر بیشتر گشت می‌زدم، یقیناً هنوزم بیشتر دشت می‌کردم. بگذرم.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شَطَط چی هست؟
/post/2471
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۱۸۶
  • پست شده - شنبه, ۲۶ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۴۵ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

ملا محمد خورِ خراسان جنوبی‌

ملا محمد خورِ خراسان جنوبی‌

به قلم دامنه: ملا محمد گره می‌گشاید. او از خورِ خراسان جنوبی‌ست؛ مردم روستا بی‌استثنا وی را قبول دارند. همه به وی رجوع می‌کنند. همه حامی اویند. همه ملا را حلّال مشکلاتشان می‌خوانند. همه حرام و حلال‌دان‌اش می‌دانند. همه پناه به او می‌‌آرند. همه هنوز فوتش هم نرسیده گواهی می‌دهند «الّا خیراً» ازو ندیدند. ملا محمد واقعاً گره می‌گشاید. دیدم دردِدل مردم پیش او را. مستندی عین واقعی. خدا خیر دهاد جناب حسین روئین‌تن کارگردان و تهیه‌کننده‌ی آن را و جناب هادی ثابت شوکت‌آباد دست‌اندرکار دیگر این مستند فاخر را که خود، مستند ماندگار «کاکُل» را دیرباز از همان سامان ساخته بود و من از آن در همین دامنه در پست  سه‌شنبه، ۱۹ مهر ۱۴۰۱  اینجا نگاشته بودم. حالا درین مستند زیبا هم، حاج ملا محمد فولادی را به ایران شناساندند به همراه همسر خیراندیشش کربلائی فاطمه زنگویی را.

 

   

   

   

   

 

این ملا محمد خورِ خراسان جنوبی نام مردم خود را (چونان خورشید در تصویر) تابان ساخته است. خودش در خور به سانِ خورشید می‌درخشد. کار می‌کند، امور دینی مردم را می‌رسد. بنایی بلد است. با موتور

ملا محمد خورِ خراسان جنوبی‌
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ملا محمد خورِ خراسان جنوبی‌
/post/2470
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۳۳
ادامه ی مطلب
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

چهارده دُرّ از صدف دعای ابوحمزه

به قلم دامنه: من چهارده دُرّ از صدف دعای ابوحمزه (ثابت بن دینار ثُمالی از قبیله‌ی ثُماله، از تیره‌‌ی اَزد کوفه که فقیه و محدّث بوده و چهار امام معصوم از امام سجاد ع تا امام کاظم ع را درک کرده و از اصحاب و معتمدان آن ائمه‌ی هدی ع بوده) را استخراج و خلاصه می‌کنم؛ زیرا معصومین ع راه و رسم پرهیزگاری و چراغ راه هدایت هستند. منبع من متنی طولانی از آیت‌الله محمدجعفر طبسی است که این گونه فشرده و فهرست‌واره برداشت کرده‌ام:

 

۱. دقت در عقوبت

۲. خلوص در توحید

۳. جهل مطلق انسان

۴. امید به استجابت خواسته

۵. برنگزیندن هیچ چیز بر ذکر خدا

۶. طلبیدن هر چیز از خدا

۷. پوشاندن عیوب

۸. بخشندگی گناهان

۹. داشتن علمِ غیب مطلق خدا

۱۰. توبه وسیله‌ی ترفیع درجه و شست‌وشو روح

۱۱. گریه‌ی تاریکی قبر با هدف عمل نیک  به عنوان پادزهر

۱۲. طلب وسعت رزق

۱۳. درخواست امنیت در کشور

۱۴. تمنای عافیت خلق.

 

التماس دعا. قم. دامنه

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
چهارده دُرّ از صدف دعای ابوحمزه
/post/2469
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۱۶۳
  • پست شده - پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۲۹ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

رسم دل میان هندو تا مُسلِم، مسیحی، یحیوی

رسم دل میان هندو تا مُسلِم، مسیحی، یحیوی

به قلم دامنه: رسم دل. اساساً به سوی خدا رفتن یک رسم جهانی است. چه مسلِم باشی، چه هندو، چه مسیحی و چه به دین یحیوی و هر سلوکی. حتی حضور هندوهای هند برای عبادت در معبد با بهترین حالت در لباس و شکوه ذهن و شوکت صورت می‌پذیرد. شاید آنان خیال می‌کنند خدای آنان (بُت درون معبد) ناراحت می‌شود لُخت و عور باشند، پس پوشش هنگام رفتن در محوطه‌ی معبد از الزامات است، حتی برآمده از حس‌وحال‌های خود فرد معتقد.

 

 

خواستم بگویم سبک عبادت و اساساً مناسک در اسلام خیلی حکمت دارد و بسیار زیبنده اجرا می‌شود. مثلاً نماز در خلوت. اقامه در جماعت. رفتن به زیارت. طرز حضور و خواندن دعای کمیل. حتی یک آش نذری پختن و یا سفره‌ی ابوالفضل العباس س انداختن؛ تمامی دارای چارچوب زیبا و حس‌وحال‌های عرفانی و معنوی است. ماه رمضان اوج این نزاکت و رسم دل است. خدایا ! اِمدادا ! اخلاصا ! که شعله‌های این آداب زیبا و دلربا و این رفتار انباشت از ادب و ارادت، از دل تک‌تک ماها، هرگز خاموش نشود.

رسم دل میان هندو تا مُسلِم، مسیحی، یحیوی
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
رسم دل میان هندو تا مُسلِم، مسیحی، یحیوی
/post/2467
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۱۹۹
  • پست شده - سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۰۳ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

یک تریلی سیب‌زمینی!! جبهه

به قلم دامنه: باران امروز (۲۱ اسفند ۱۴۰۲) قم را، من را و ماشینم را شُستِ شُست. گوشه‌ی خیابان شهید قدوسی در بزرگراه عماریاسر با خیال راحت پارک کردم، وارد بنیاد بین‌المللی اِسراء شدم؛ جایی که حجت‌الاسلام سید کمال‌الدین عمادی رئیس پژوهشگاه معارج آن است با سه پژوهشکده‌اش شامل فقه، تفسیر و عقل و عرفان. استاد عمادی مرا با مجموعه‌ی عظیم این بنیاد و آثار آن آشنا کرد که موجب لذتم شد، خصوصاً دیدن مخزن کتاب و کتابخانه‌ی غنی و تخصصی آن.

 

...

   

...

   

...

...

    

 

یاد روزهایی را هم کردیم که آقاعمادی در جبهه پر از خاطره بود؛ خصوص آن روز یک تریلی سیب‌زمینی! از گرگان رسیده بود و او هر چه تمنا کرد رزمنده‌ای حاضر نشد آن‌همه کیسه را از تریلر خالی کند. عبا را دوش کشید رفت آسایشگاه مقر شهید رجایی که ۲۰۰ بسیجی استراحت می‌کردند. مگر زیر بار می‌آمدند! گفتند مگر بسیجی شدم سیب‌زمینی کول بگیریم! (این را جمله من آب بستم) گفت من فقط آمد اصحاب صبح را صدا بزنم! سی نفر و اندی بودند. که چون سرِ صبح و سحر برای نماز شب و صبح به مسجد می‌آمدند، اصحاب صبح نامیده شدند؛ چه بامسمّا. دید این اصحاب هم زیر کیسه‌ی سیب‌زمینی نمی‌روند؛ ردا و عمامه کنار نهاد شروع کرد به خالی‌کردن سیب‌زمینی از روی تریلی. آن سی تا شرم کردند و آمدند مثل بلدوزر کول کردند بردند انبار. بسیجی بخواهد بکند کوه را از فرهاد بهتر می‌کَند چون «شیرین»ش شیرین‌تر!! است. بس است، عکس هم پیوند زدم بلکه شاید گزارشم گیرایی گیرد! آقاعمادی گره‌ی خود و گره‌ی رزمندگان را با هم، آن سال وا کرد: «وَاحلُل عُقدَةً مِن لِسانی» خواست تا «یَفقَهُوا قَولی» کند، و چه قدر هم کرد؛ سخن و کردارش را نیکو فهمیده بودند بسیجیان.

 

نظر حجت‌الاسلام سید کمال عمادی: سلام و درود بر برادر ارزشمندم جناب دامنه که با حضور خود در پژوهشگاه موجب عزت ما شد اگرچه به دلیل حضور مهمان در اتاق نتوانستم از جناب دامنه پذیرایی شایسته کنم روز خوبی بود همراه با باران رحمت. البته دلیل رزمندگان بسیجی در عدم همکاری اختلاف آنان با فرمانده پایگاه بود کمی مغرور بود خلق و خوی بسیجی نداشت به دلیل سهل انگاری ایشان در تعمیر به موقع حمام صحرایی سبب برق گرفتگی یک رزمنده شد لذا بسیجیان از ایشان ناراحت بودند اما چه باید می کردند هدایای مردم شریف گرگان در صورت تاخیر در تخلیه فاسد میشد.  یاد شهیدان فکوری و پدر بزرگوارشان در پایگاه شهید برای بسیجیان همانند شمعی سوزان در تاریکی شب بود.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
یک تریلی سیب‌زمینی!! جبهه
/post/2466
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۱۴
ادامه ی مطلب
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

گوش و بلندگو و چند خاطره‌ی جبهه

نویسنده ابراهیم طالبی دارابی دامنه. گوش انسان حدی از ارتعاشات محیط را تاب دارد از آن میزان که بگذرد، پرده‌ی گوش و حتی مایع حلزونی میانی آن، آسیب می‌بیند. همه‌ی ما با لالایی‌های آرام و گوشنواز مادران‌مان به خواب می‌رفتیم اما با دادوبیدادها هرگز اُنسی نداشتیم. بخش سینه‌زنی یا همان نوحه‌خوانی مراسم مردگان، گوشخراش‌ترین بخش مجالس تبدیل شده است. آنقدر صدای بلندگو را بالا می‌برند، شیشه‌های منازل اطراف لرزه می‌آیند، چه رسد به پرده‌ی گوش‌مان. باور می‌شود آیا، وقتی پس از مداحی، نوبت به منبر می‌رسد منِ یکی، شاید خیلی‌های دگر نفس آرام می‌کشیم. چون سکوت می‌شود صدای بلندگو هم با صوت موزون منبری، بشدت پایین می‌آید و انسان به آرامش می‌رسد. انگار از مسگری جاجَرم، راهی قالیبافی ابریشم شده است. از تَخ‌تَخ تُرخ‌تُرخ، به یک فضای معنوی پر از سکوت. هر چیزی حدی دارد، نوحه‌خوان هم باید عادت کند به صدای بلندگوی آرام، تا گوش کسی را نخراشانَد. من گوشم در والفجر ۸ به علت این که روی قبضه‌ی ادوات بودم در اثر پرتاب‌های گلوله‌ی خمپاره، آسیب وحشتناکی دید. واقعاً در مجالس و مراسم -که مداح با آخرین حد صدای بلندگو نوحه‌سرایی می‌کند و خودش هم صدایش را به فریاد و آخرین حد داد تبدیل می‌نماید- گوشم وِزوز می‌آید. حتی بالاتر از وِزوز، انگار عین پرده‌ی اتاق در اثر باد، تکان می‌خورَد. حقیقتاً عین من شاید خیلی‌های دیگر هم باشند گوش‌شان تاب بلندگو 🔊 با صدای زیاد را ندارد. مجلس مردگان و هر نوع عزا و ماتم را با صدایی در میزان متعادل پیش ببریم و آزاررسان همسایه‌ها و حاضران مَباشیم. چون میانبحث مراسم مردگان مطرح شد، این پست نگاشته شد. دامنه

 

نظر و خاطره‌ی جناب حجت‌الاسلام آشیخ محمدرضا احمدی:

 

سلام جناب طالبی. صبح بخیر حالا که صحبت از گوش و شنیدن و عملیات شد، من رفته بودم به یک مرکز بهداشت جهت انجام آزمایشات و اخذ تایید سلامتی برای محل کار. از جمله آزمایشات آنجا، شنوایی سنجی بود. در نهایت با فرکانس بالا من توانستم صوتی که از طریق هدفون می‌آمد را در کابین بشنوم. کسی که آزمایش را انجام می‌داد پرسید به سرت ضربه وارد شده؟ گفتم نه. گفت انگار ضربه محکمی به سرت وارد شد و گوشت هم آسیب دید. گفتم هیچ ضربه‌ای وارد نشده، اما اگر فقط در یک عملیات، از صبح تا ظهر، حدود پنجاه تا آر پی جی شلیک کنی، چیزی از گوش باقی می‌ماند؟ همینقدری را هم که داریم و می‌شنویم، خدارو شکر. کربلای یک. مهران.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
گوش و بلندگو و چند خاطره‌ی جبهه
/post/2465
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۱۷۴
ادامه ی مطلب
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

مدرسه فکرت ۹۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و ششم

 

جناب آقا مصطفی بابویه که سلام برِت از  شهید محمد بروجردی یاد کردی در دو پست باارزش در ذمّ و مذمّت جاه‌طلبی و دنیازدگی و رفتار فریبنده. با تشکر بی‌کران از تو، کمی سراغ محمد بروجردی بروم. آن رادمردِ عارف والِه زاده‌ی ۱۳۳۳ روستای "دره‌گرگ" بروجرد از مبارزین نخستین گروه توحیدی صف بود علیه‌ی سلطنت بی‌دود و دومان پهلوی آلاشتی. مسئول جان امام خمینی رحمت الله بود در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ حین بازگشت به ایران. افتخارم این است زمانی که اولین اعزام‌مان به جبهه رفتیم او فرمانده قرارگاه حمزه سید الشهداء س بود که البته آن سال ازو شناخت اندک هم نداشتیم. همان اعزام ما هم آن مرد بزرگ از مؤسِسان سپاه پاسداران (که به علت نرم‌ترین برخورد با مردم کرسدتان لقب مسیح کردستان گرفت) در خرداد ۱۳۶۲ توی مسیر مهاباد به نقده ضدانقلاب کومله یا دموکرات به سوی او شلیک کردند و با رفتن ماشین روی مین به شهادت رسیدند. زندگی و سرگذشت این مرد کم‌نظیر واقعاً خواندنی‌ست. من درین صحن چند باری ازو سخن گفتم و یکی از مُریدان اویم. بگذرم. دامنه.
 
شرحی برین عکس. فکر این‌روزهای ماها اگر مثلاً به پنج شش کار زوم باشد یکی از آن پنج کار، نگاه به تقویم است که هلال ماه رمضان امسال کی رؤیت می‌شود، تا آن شب، شام کمتر!!! بخوریم و جایش سحری حد یک دیس! به شکم زنیم و اولین روز روزه‌ی ماه صیام را ضعف و غش نکنیم!!!
 
 باری؛ ماه رمضان گرچه یک عبادت یک ماهه‌ی دشوار پیش روی بندگان وا می‌گذارد، اما همه به یک نحوی با این ماه قشنگ خاطره داریم؛ زولبیا، بامیه، شب‌گردی، فضای زیبای دم افطار، دعاهای روزانه‌ی بعد نماز که خیلی دلرباست، صوت دلنشین دعای سحر که از درون سکوت می‌گذرد، نیز پای منبر، شنیدن دعای افتتاح، نگاه به ساعت طول روز که کی افطار فرا می‌رسد و دل حوسوس (=حس‌وحال و بی‌دست‌پایی) می‌گیرد برای چای و خرما و فرِنی و نیز تا خودِ دمِ گلبانگ اذان سحر، شبچره و بَخاربَخار.
 
راستی برگردم حدیث‌عکس که امام علی علیه السلام چقدر قشنگ فرمول داده‌اند: «کم‌خوری، کرامت انسان را بیشتر و تندرستی‌اش را طولانی‌تر می‌سازد.» اما واقعاً گوش کنیم به این داده‌ی حضرت مولا علیه‌السلام. وقت افطار کم بخوریم سبک باشیم که بتوانیم سحری یک دیس را حریف باشیم!!! دامنه.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۹۶
/post/2442
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۹۸
ادامه ی مطلب
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

گل نبات روستای سنجد و سنت باران خواهی

به قلم دامنه: یک مراسم سنتی زیبا در سنجد خراسان شمالی در مزر ترکمنستان برگزار می‌گردد که دانستن از برخی جزئیات آن خالی از لطف نیست. من این را از مستند آقای مهدی منیری دریافتم. خلاصه‌ای از برداشت‌هایم را می‌نویسم:

 

گُل‌نبات‌خانم این روستا سوار بر اسب می‌شود و علَم امام حسین ع را به دوش می‌گذارد و با حضور زنان به تمام کوچه‌ها و به درِ خانه‌ها می‌روند و آنان برای او یا خیرات می‌کنند یا اسپند دود می‌کنند. منظور اصلی ازین کار علاوه بر عبادت خدا، باران‌خواهی است. چیزی شبیه استسقا که در استسقا به نماز می‌ایستند اما درین سنت فقط با اسب می‌گردند. او می‌خواند:

 

"خدایا پروردگارا دستم توی خمیر است نمی‌خواهی باران به ما بدهی؟!"

 

روستای سنجد

خراسان شمالی

عکس از دامنه

از روی مستند

 

     

     

     

     

 

 

او -گُل‌نبات‌خانم- پیرزن مؤمن سنجد این دعا را با جملات دیگر ادمه می‌دهد که هر بار زنان پی آن می‌گویند: یا حسین. جالب این است هیچ مردی نباید درین مراسم باشد. یعنی نمی‌گذارند هم؛ مگر گذری مردی مهمان شود که به او آش می‌خورانند. مردم سنجد به گُل‌نبات‌خانم خیلی اعتقاد دارند. باران هم از قضا می‌آید. او یارانه ندارد! چون شناسامه ندارد؛ لذا مردم هوای او را همه‌جوره دارند از هیزم تا لباس. از جاجیم تا نان و آب. از بلندگوی مسجد اعلام می‌کنند مردم سنجد "گُل‌نبات‌قربان" در خانه هیزم ندارد. همه هیزم به درِ خانه‌اش می‌بَرند. راستی! گُل‌نبات (نگاه شود به عکس) اسلحه هم دارد برخلاف پُزی‌های غربگرا که می‌گویند اسلحه و موشک ما را چه کار؟!!! او تبرِ تیز دارد که هر حمله‌ی احتمالی به خود را با آن با قطعیت دفع می‌کند. غربگراها چقدر از گُل‌نبات عقب‌ترند. بگذرم.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
گل نبات روستای سنجد و سنت باران خواهی
/post/2463
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۴۳
  • پست شده - شنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۳:۴۸ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

دو دهه از درگذشتِ یوسف رزاقی

دو دهه از درگذشتِ یوسف رزاقی

به قلم دامنه: پیش از یادداشت روزم اول سلام و عرض ادب و زیارت‌قبول بگویم به استادمان حاج آقا شفیعی مازندرانی که اینک در مشهد مقدس زائر امام رضا ع شدند و تصویرشان را به این جا فرستادند. چقدر هم قشنگ و صمیمی افتادید استاد؛ هم صحنه‌ی ایوان، زیباست و هم نگاه پُرمهر شما. یکی از عکس‌های فاخر و جذاب شماست. حرم رضوی گوارای وجود آن استاد. هوای ما را درین آخرین جمعه‌ی شعبان معظم در کنار امام هشتم ع داشته باشید و زیارتِ نائبانه برای ما انجام دهید خصوصاً هنگام صلوات خاصه و نیز امین الله در آنجا.

 

عکس با یوسف

جبهه و مسیر سرتا

       

 

...

قبر یوسف

عکاس این عکس

دکتر اسماعیل عارف زاده

 

آقا، امروز تقریباً دو دهه تمام است که یوسفِ گُمگشته‌ی ما عطرش از کوچه‌ها و تکیه‌ها و مسجدها و محلات داراب‌کلا به مشام نمی‌رسد و دلِ ما همچنان در دوری از او ریش و جریح است. زنده‌یاد یوسف را که به شما ارادت عجیب داشت در حرم دعا کن آقا، که هجدهم اسفند هشتاد و سه در سه‌راهی سیمان گدوک به فیروزکوه در بدترین تصادف جان سپُرد و تا ابد داغدارمان ساخت. یوسف رزاقی انسان رزمنده و فردی برای خدمت در نهایتِ صلابت و صمیمیت بود. انقلابی‌یی دَونده و دلسوز و سلحشور. عملیات والفجر هشت که دوشادوش او می‌جنگیدیم وی را مردی نترس و واقعاً بسیجی دلیر (به فرهنگ فکاهی جبهه: بی‌تُرمز!!) در برابر دشمن دیدم. چقدر فوز شهادت به او می‌آمد اما حیف، سانحه او را رُبود و بُرد. روحش درود. این چند عکس از آلبوم شخصی‌ام تقدیم دوستدارانش درین صحن. والسلام.

دو دهه از درگذشتِ یوسف رزاقی
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
دو دهه از درگذشتِ یوسف رزاقی
/post/2462
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۲۳
۲
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

روستای سِرخِه‌ولیک ساری کیاسر و یک خاطره

به قلم دامنه: خاطره‌ام با سَرکاتی. اینجه روستای سِرخِه‌ولیک است. کجاهه؟!! خا معلومه؛ ۳۵ کیلومتری ساری کیاسر چهاردانگه. کی؟ ۱۲  اسفند همین امسال (۱۴۰۲) که بارش وَرف ایران را فرا گرفته بود. اینا منظورم نیست البته. هرچند دیدنی‌های جذاب طبیعتش انسان را سِحر و از بس شگفت‌آوره حتی آدم را خاشکه‌چو می‌کند! اما من با دیدن این سبد بر سرِ این بانوی سِرخِه‌ولیکی، یاد "سَرکاتی" روستایم داراب‌کلا افتادم که زنان زادگاه ما چه ماهرانه هر نوع بار را، از هیمه گرفته تا توتِم‌چاشو و غاراَفتو (=نوعی ظرف آب از جنس مِس) بر سر می‌گذاشتند و تا کیلومترها حمل می‌کردند بی‌آنکه نازونوز کنند و بگویند هلاک‌مونده شدیم. نه اصلاً. اما اِسا (=این زمانه) تا از بازار نرگیسیه‌ی پاساعت ساری، سه مِن خنزِرپنزر بخرندُ دست بگیرند بیارن منزل، دیگه تا یک هفته مُهره‌ی گردن ندارند! چه رسد به دیسک کمر و دردِ آرتُروز و بی‌وِر شدنِ انگوسِ شصت و شکستن گَت‌گَت (=بِلن بِلن) ناخون!!!

 

...

 

...

...


یادش به خیر ما می‌رفتیم قنات‌پِشون یورمله خیره می‌شدیم که چطور غاراَفتو را بدون "سَرکاتی" روی کله حمل می‌کردند حتی یک لحظه هم وَل نمی‌شد. واقعاً شگفتا چه هنری در درون این بانوان نهفته است که از چنین تعادلی برخوردارند. "سَرکاتی" چیه؟ عجب! یک تکه لُنگ پیچ‌زده عین کلَم، که روی سر می‌گذاشتند تا نرمی نرمی کند بار بر کله‌ی‌شان فشار نیاورد و بار هم خوب روی سر جا بگیرد. من بارها دیدم آن پیرزن اومانی (=دامدار چُفتِ تشی‌لَت) هر صبح چند لیتر شیر را توی شیردون می‌ریخت با سر به داخل روستا می‌آورد و می‌فروخت، ازجمله خونه‌ی والدینم، مرتّب.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
روستای سِرخِه‌ولیک ساری کیاسر و یک خاطره
/post/2464
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۱۴۱
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

سرباز سالهای ابری

به قلم دامنه: "خائن. می‌کُشمت...". کتاب "سرباز سالهای ابری" اثری جذاب از سید قاسم یاحسینی که توانست از پسِ خاطرات‌گیری آقای عبدالحسین بنادری خوب برآید. بنادری در شرکت نفت آبادان به عنوان رئیس حراست پالایشگاه کار می‌کرد (هنوز هم می‌کند) اما نقش بارزی در دفاع مقدس ایفا کرد.

 

او -که در شکست حصر آبادان شرکت مؤثر داشت- در ص ۲۵۲ کتاب از نشستی صحبت می‌کند که شهید حسن باقری -مخ اطلاعات جنگ- به فکر استراتژی تازه برای سپاه افتاده بود. باقری پس از حصر آبادان به این فکر افتاده بود جنگ فرسایشی می‌شود، پس سپاه می‌بایست تغییر سازمان دهد. یعنی از قالب خطِ محور جنگیدن، به تشکیل تیپ و گردان، تغییر سازمان دهد. یک سازماندهی نوین که اثربخش هم شده بود. شهید احمد کاظمی و آقامرتضی قربانی در همان نشست به شوخی به باقری گفتند: «سپاه کجا و تشکیل تیپ کجا!»

 

 

روزی بنادری و شهید مهدی باکری یک طرح عملیاتی نوشتند اواخر آبان ۱۳۵۹ که سید ابوالحسن بنی‌صدر هم آن روز آبادان رفته بود. در بانک ملی آبادان اتاق جنگ برپا شد. طرح عملیات را تا به بنی‌صدر نشان دادند گفت شبیه انشای بچه‌مدرسه‌ای‌هاست! بنادری و باکری هر دو با ناراحتی جلسه را ترک کردند اما آقای مموئی مسئول جهاد سازندگی آبادان گفت سنگر را خالی نکنید. هر دو برگشتند به اتاق جنگ. ناگهان دیدند بنی‌صدر حین صحبت غش کرد.

 

پس از اندی بنادری بنی‌صدر را به خط مقدّم جنگ برد؛ ایستگاه هفت که مواضع دفاعی باکری همان جا بود. مصطفی هاشمی از کمیته کرج به بنی‌صدر گفت ما امکانات مهندسی نداریم؛ نیاز به لودر داریم. بنی‌صدر تمسخُری گفت لودر و بلدورز را باید از خارج وارد کنیم. ارز نداریم. مصطفی بیخ یقه‌ی بنی‌صدر -که آن وقت فرمانده کل قوا هم بود- محکم گرفت فریاد زد:

 

"خائن. می‌کُشمت. بچه‌ها اینجا دارند شهید می‌شوند و تو عین خیالت نیست، می‌کُشمت".

 

خلاصه عده‌ای ریختند و رئیس‌جمهور مغرور و واقعا" خائن را از دست مصطفی هاشمی نجات! دادند. بنی‌صدر هم فلنگ را بست از منطقه گریخت. این داستان در ص ۱۶۸ شرح شد. من به این کتاب دل سپردم؛ البته معقول. دامنه.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
سرباز سالهای ابری
/post/2460
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۱۸۵
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

چنار؛ پاجوش؛ پاسوز؛ گوجه‌فرنگی؛ الاغ مظلوم

 
به قلم دامنه: چنار؛ پاجوش؛ پاسوز؛ گوجه‌فرنگی؛ الاغ مظلوم. گاه واژه‌ها جو را می‌گیرند. مثلاً حجت الاسلام علی‌اکبر ناطق نوری آن سال گفته بود منم "نوری"ام؛ چالشش با حجت الاسلام عبدالله نوری که برگه رأی "نوری" را می‌گفت به اسم من حساب کنند. بگذرم. یا توی همین انتخابات اخیر که غلامعلی حداد در برابر تشتت فهرست‌های جناح راست (که این جناح خود را اصولگرا می‌نامد) در یک اهانتی گفت: "همیشه در کنار چنار بلند، چند پاجوش هم متعدد زده می‌شود." یا محمدجواد حق‌شناس جناح چپ (که این جناح خود را اصلاح‌طلب می‌نامد) در یک اهانتی گفت صندوق انتخابات این دوره صندوق گوجه‌فرنگی بود، نه صندوق رأی. منظورش این بود چون صندوق گوجه!!! بود حجت الاسلام سید محمد خاتمی شرکت نکرد!!! یا آن دگری مجری شبکه‌ی افق صداسیما "امیر ثابتی" به حداد حالی کرد:
 
"ما پاجوش چنار شما نیستیم پاسوز شما بوده‌ایم" ... "بله، شما چنارید. چون ثمر ندارید اما ما پاجوش نیستیم."
 
حداد -که هر گاه کم می‌آورَد بی‌درنگ رنگ را از بوقلمون می‌آموزد- آمد وسط گفت منظورش از پاجوش‌ها لیست جبهه‌ی پایداری نبود بلکه لیست‌های خلق‌الساعه بود. بیژن نوباره هم علیه‌ی حداد عادل ایستاد. خود بیابید نوباوه را. من بگذرم چون این حداد عادل!!! عدل معمولاً یادش می‌رود. بذارید من بازگشت زنم به همان الاغ مظلوم که در رُشتخوار خراسان در سرمای شب برف اخیر (۹ اسفند ۱۴۰۲) منجمد شد و درگذشت. (عکس بالا) یادت به خیر ای حیوان کار و زحمت زیر حجم وسیع صبر.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
چنار؛ پاجوش؛ پاسوز؛ گوجه‌فرنگی؛ الاغ مظلوم
/post/2458
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۳۶۶
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

تأسیس مدرسه فکرت

تأسیس مدرسه فکرت

امشب مدرسه فکرت وارد هفتمین سالش می‌شود. از سال ۱۳۹۷ روی تلگرام تأسیسش کردم و وقتی از سوی کشور، تلگرام رسماً غیرقانونی اعلام و فیلتر شد، پس از سه چند ماهی وقفه و سکوت، در نیمه‌شب بامداد ۷ اسفند ۱۴۰۱ مدرسه فکرت را بر بِستر «ایتا» راه‌اندازی نمودم تا میان این‌همه انفجار اطلاعات، این جمع محترم هم، سهمی در آموزاندن و آموختن داشته باشد. مدرسه فکرت صحنه نوشتن است، نه کپی و بازفرستِ نوشته‌ها یا پست‌های دیگران. پس درین دایره، فقط نوشته و فکر خودِ اعضا تبادل می‌شود. هر چه غیرِ این باشد خلاف مقررات این مؤسّسه‌ی فکری است و مدیریت، قاطع با آن برخورد کرده و همچنان خواهد کرد، زیرا در کار مدیریتی با تعارف و ترس و تردید و تبعیض هیچ میانه‌ای ندارم. ملاک این مدرسه فراوانی و وفور تعداد عضو نیست، روی همین اصل لینک این مؤسسه هرگز علنی و عمومی نمی‌شود. اعضا منتخب هستند که طبق دعوت و صلاحدید مدیر به صحن آمدند؛ اگر بنا بر تعداد و عدد و آمار بود تا حالا عدد این مدرسه را از ۱۰۰۰ نفر هم عبور داده بودم. بگذرم.

 

امابعد؛ تاکنون ۲۱۱ پرسش درین صحن سنجاق شد و اعضا به دلخواه خود در آن بحث مشارکت جستند. امشب برای ورود به هفتمین سال مدرسه فکرت و اهمیت‌بخشیدن به سلسله مباحث گفت‌وگو، پرسش ۲۱۲ را در پیشخوان آن سنجاق می‌کنم. پاسخ به آن طبق روال، اختیاری است. پرسش این است:

 

شما با توجه به اعتقادات و دانش‌های خود به زندگانی خویش با چه چیزهایی مفهوم، معنا، جهت و حرکت می‌بخشید؟

 

مدیر مدرسه فکرت

دامنه ابراهیم طالبی دارابی

 

 

پاسخم به پرسش ۲۱۲ پیشخوان

 

شخصاً در عقلانیت خودم باور دارم زندگانی منهای "مفهوم، معنا، جهت، حرکت" پوچ است. از سوی دیگر دین را سراغ دارم که به انسان شکل و محتوای انسان‌بودن را آموخته است. بنابرین فرداً معتقدم انسان باید با "مفهوم، معنا، جهت، حرکت" به زندگی خود رنگ معنوی بدهد. با این مبانی، من به وسع وجودی خودم که خیلی ضعف ژرف هم دارم با توجه به اعتقادات مستمر و دانش‌های اندک خودم به زندگانی خویش با این چه چیزهای زیر "مفهوم، معنا، جهت و حرکت" می‌بخشم؟

 

یک. آشنایی با بزرگان عرفان.

دوم. مطالعه‌ی سرگذشت عالمان و دانشمندان.

سوم. پای وعظ در منبر یا گوش‌دادن درس اساتید پارسا.

چهارم. قرآن‌شناسی با هدف اصلاح بینش عقلی خودم و رنگ‌آمیزی روحم.

پنجم. رابطه‌ی حرفی و بحثی با برگزیده‌های خودم که عشق می‌ورزم.

ششم. و جدا از پنجم که برایم مسئله‌ی حیاتی است، رفتن به زیارت امام رضا علیه السلام که برای زندگی و چارچوب عقیدتی‌ام یک اصالت بدون تردید دارد.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

تأسیس مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
تأسیس مدرسه فکرت
/post/2459
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۸۵
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

کمی از یمن بدانیم

به قلم دامنه: می‌خواهید بدانید آیا؟ پس لطفاً بفرما. جنبش یمن او را "علامه" می‌داندُ رهبر معنوی جنبش انصاراللّه؛ یعنی مرحوم فقیه نافذ سید بدرالدین حوثی پدرِ "شهید سیدحسین بدرالدین حوثی" استادِ قرآن و رهبر پیشین جنبش انصاراللّه یمن که اینک برادر ناتنی‌اش عبدالملک حوثی رهبر فعلی و حاضرمیدان آن است. روح مجاهدان یمن از این فقیه و علامه رشادت می‌گیرد. اهل صعده‌ی یمن‌اند این نسل سادات.
 
 
فقیه
سید بدرالدین حوثی
 
 
شهید
سیدحسین بدرالدین حوثی
 
 
عبدالملک بدرالدین حوثی
 
خاندان سید بدرالدین شیفته‌ی شخصیت معنوی و سیاسی و دینی امام خمینی رحمت الله بوده‌اند. شهید حسین بدرالدین وقتی در ایام جنگ صدام علیه‌ی ایران، به ایران آمده بود راغباً به سپاه بدر پیوست که با سازماندهی نیروهای انقلابی عراقی ضدصدام توسط سپاه، رهبری و تجهیز می‌شد و کنار رزمندگان ایران شجاعانه ایستاد. او که در دانشگاه سودان درس خوانده بود، ابتدا "حزب الحق" را پایه‌ریزی می‌کند و با عالمان شافعی‌مذهب یمن متحد می‌شود. سپس "انجمن شباب المؤمن" را می‌سازد که همین جنبش انصاراللّه از روی آن تأسیس شده است. شهید حسین بدرالدین در یمن در حد یک "امامزاده" تقدیس می‌شود مانند پدرش مرحوم سید بدرالدین. بنده از جزئیات این جنبش بازوی بزرگ جهان اسلام بگذرد. فقط بگوید: این نیرو مصداق همان آیه‌ی شگفتِ ۳۵ قصص است:
 
 
"قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِاَخیکَ وَ نَجعَلُ لَکُما سُلطانا"
 
 
که به رأی علامه در المیزان "خداوند درخواست موسی ع را اجابت می‌کند و می‌فرماید: ما تو را به واسطه‌ی برادرت [=هارون ع] تقویت و تأیید می‌کنیم و برایتان به سبب معجزات خود، اقتدار و غلبه‌ای قرار می‌دهیم که هرگز آنان نتوانند بر شما مسلط شوند و شما و پیروانتان به سبب حجت و براهین ما، غالب و مسلط خواهید بود."
 
آری، به نظر من جنبش انصاراللّه یمن همان «عَضُد» (بازو، حامی، مدد : قوت. قدرت. قادریت) است که برای جهان اسلام با رفتار شهادت‌خواه، پا پیش گذاشته است و این یعنی گَستره‌ی محیط نفوذ جغرافیای فکری ایران و وسعت جبهه‌ی جغرافیایی مقاومت منطقه. چون اگر مقاومت نمی‌بود تا الآن حتی ایران هم بلعیده شده بود.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کمی از یمن بدانیم
/post/2455
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۳۷۶
۲
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

کی مُبَذِّر است؟

 به قلم دامنه: برداشتی آزاد از درس ۱۴۱ این کتاب (تفسیر همراه: عکس اینجا) در ص ۶۷۵ از ص ۲۸۴ قرآن بر روی آیه‌ی ۲۷ اسراء: اِنَّ المُبَذِّرینَ کانُوا اِخوانَ الشَّیاطین.

 

 

قرآن چون انسان‌ساز است در مسائل اقتصاد فرد هم دستور صادر فرمود. این واژه یعنی ریخت‌وپاش‌کنندگان. هر چند از ریشه‌ی بذر است به معنای پاشیدن دانه برای گرفتن محصول، اما تبذیر معنی حیف‌ومیل می‌دهد در جهت هدردادن با اهداف ناصحیح و یا حتی بی‌هدف. و این، اموال و امکانات و فرصت‌ها و سرمایه‌ها را نابود می‌کند.

 

هرچند تبذیر بیشتر در مسائل مالی‌ست اما در سایر نعمت‌ها هم وجود دارد. مثلاً به‌هدردادن عمر. مثلاً بکارگیری گوش، چشم، هوش در راه ناصحیح. مثلاً به نقل تفسیر نمونه (ص ۴۶ ، جلد ۷) "سپردن مسئولیت به افراد نالایق". جالبتر این است که امام صادق پیشوای بزرگ ع مُبَذِّر را کسی می‌داند که "چیزی را در غیر مسیر الهی خرج کند". پس؛ هر کس نعمت الهی را با حیف‌ومیل و ریخت‌وپاش در مسیر مقاصد غلط به هدر دهد او مُبَذِّر است.

 

فرق است میان مُبَذِّر و آدم مُسرِف. اسراف‌کننده زیاده‌روی می‌کند در مصرف آنچه سزاوار است، ولی مُبَذِّر دست به مصرف اموالی می‌زند که حتی سزاوار نیست. یعنی مال را در راه حرام به کار می‌برَد؛ حال‌آن‌که مصرف بیش از حد مال در راه حلال، اسراف است. وقتی اسراف، آن‌همه نهی شده است، تکلیف تبذیر روشن است. از هر دو باید دوری کرد؛ از تبذیر البته به طور اکیدتر. چرا که قرآن در آیه‌ی بالا فرموده است: اینان -مُبَذِّرین- برادران (=رفیقان و همسویان) شیطان‌ها هستند.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
کی مُبَذِّر است؟
/post/2429
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۶۴
  • پست شده - سه شنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۰۲ ق.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

۱۵۰ نیروی عقل و جهل

 به قلم دامنه: ۱۵۰ نیروی متضادِ متساوْ در انسان. نه؛ نه، هرگز فکر نمی‌کنم که شما نمی‌دانید، نه. چُنین مَباد. می‌دانم که می‌دانید خداوند متعال به صورت تساوی، ۷۵ نیرو به عقل داده است و ۷۵ نیرو به جهل، که سرجمع آن می‌شود ۱۵۰ نیرو. هر کدام دو به دو، رودرروی هم‌اند به صف! و حتی اگر مؤمنی بخواهد، رویاروی هم‌اند، به دفع! راستی؛ این ۱۵۰ نیروی خدادادِ مثبت و منفی را -که نوعی لشگر آماده‌باش عقل و جهل محسوب می‌شوند- در کدام اتاقِ کنترل خود وارسی‌اش می‌کنید؟!!! اصلاً جهت‌دِه هستید یا نه؟! میز کنترل این دو نیروی متعارض دارید یا نه؟! نام می‌برم این نیروی لشگر درون انسان را که می‌دانم خبر دارید پیشوای ششم امام صادق علیه السلام جزئیات از آن را در نشستی به پیروان آموختند. هر نیرو خود به‌تنهایی در دیدِ آن حضرت (البته به برداشت آزاد من) اندازه‌ی زورِ یک لشگر را دارد، حتی فراتر از لشگر را. زیرا کافی‌ست مثلاً کسی شقاوت را جای سعادت در قلبش غَرس کند، دیگر همین یک نیرو، کار صدها لشگر (حتی n لشگر) را علیه‌ی او می‌کند. جدول زیر را از متافزیک گرفتم اما به سیاق خودم تدوین کردم.

جدول

لشگریان عقل (فضایل اخلاقی) 

مقابلش

لشگریان جهل (رذایل اخلاقی)

در زیر :
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
۱۵۰ نیروی عقل و جهل
/post/2457
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۰
  • ۲۱۰
  • پست شده - سه شنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۶:۱۱ ق.ظ
  • : برچسب ها
ادامه ی مطلب
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

مرحوم مهدی بریمانی

به قلم دامنه: ۲۵ بهمن ۱۴۰۲ ؛ ابتدا درگذشت ایشان را به تمامی بستگان خاندانش تسلیت می‌گویم خصوصاً به خانم عاطفه بریمانی دختر محترم ایشان که در مدرسه فکرت عضویت داشت و دارد. امیدوارم مصیبت دردناک فراق پدرش را بتواند تحمل کند. با آقامهدی بریمانی از همان اول انقلاب، آشنا بوده و گه گاه گپ و گفت داشتیم. اول انقلاب به منزل ما پیش اخوی ارشد ما (آقای ابوطالب طالبی وحدت) آمد و شد داشت.
 
 
از مبارزین اولیه در انقلاب بود و برای انقلابیون محل و حومه، فردی سرشناس محسوب می‌شد. مشیء ضدامپریالیستی داشت. اساساً از شخصیت آرام و بامتانت برخوردار بود. دارای برخورد خیلی‌خوب با مردم بود. برای خود وزنی بود برای محل. خویشتنداری‌اش فوق‌العاده بود. اخلاق خوب و رفتار سالم با جامعه، ازو یک انسان متعادل و منصف ساخته بود. یکی از خوبترین کارهای فرهنگی او این بود پای فروش روزنامه را در داراب‌کلا با بازکردن فروشگاه کالای فرهنگی، باز کرده بود. خودم پای ثابت مشترکین خرید روزنامه اطلاعات از ایشان بودم. آدم روشنی بود. اهل مطالعه و سیاست. موقعیت‌های مردم را درک می‌کرد. دلی دلسوز و اراده‌ی مردمگرایانه داشت. به نظر می‌رسد به ایجاد روابط خوشایند میان مردم بسیار باور داشت. نزد بنده او انسانی مطلع و میانه‌دار بود. بینش سیاسی داشت و روی مواضع فکری خود، تندروی نداشت. تحمل مخالف فکری خود را داشت. یک پای ثابت شرکت در مراسم عزاداری ماه محرم در پایین‌تکیه‌ی محل بود. عکس‌هایی ازیشان در دامنه داشتم، اما فرصت پیداکردن نیافتم. برای غفران روحش از خداوند متعال مسئلت می‌طلبم و برای فرزندان و همسر محترمش صبر.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مرحوم مهدی بریمانی
/post/2456
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۴۴۰
۵
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

ببرِ نیمه‌کر

به قلم دامنه: هکتور هیو مونرو برمه‌ای بزرگ‌شده‌ی انگلستان -که نام مستعار ساکی (=ساقی) را از رُباعیات "عمر خیام" بر روی خود گذاشته و به ارتش فرانسه پیوسته بود و در میدان جنگ جهانی (=اروپاییِ) اول کشته شد- در رُمان خود -که خیلی زبردست خیال در آن می‌پرورانْد- به هوشِ جِبّلی (=ذاتی-فطری) زیرکانه، توجه و از تنگ‌نظری پرهیز اکید می‌دهد؛ روی این تز -که دنیا بر دو محور پولادین گرسنگی و عشق می‌چرخد- جولان می‌دهد. او ببرِ نیمه‌کری را وارد داستان می‌کند که از سرِ سُستی و کهول، وادار شده بود از کُشتار حیوانات شکار، دست بکشد و در عوض اشتهای خود را با خوردنِ حیوانات کوچک خانگی!! فرو نشانَد!!! این وسط یک خانم هم، به اسم پگل‌تاید که نام دیانا (=الهه‌ی شکار) را روی خود مستعار ساخته بود، هر بار به شکار حیواناتی در جنگل و مرتع و بیشه می‌پرداخت که دَمِ دست بودند و خوراک و صید ببرِ نیمه‌کرِ پیر. او البته به جای دشمنِ دِشنه‌دست و تشنه‌لب، به خودی و داخلی تیر می‌کرد!!! گفتند چرا از تیرکردن حیوانات دشمن! دست برداشتی؟! جوابی بلوف با هدف اَخّاذی و دروغ! داد (که من به فهم خودم از زیروبَمِ رُمان فهمیدم) او گفت: مخارج متفرّقه‌اش خیلی‌زیاد است ولی شکارِ حیوانات داخلی (=اهلی) و دَمِ دستی! خیلی راحت است و به قول ما ایرانی‌ها مَعونه نیاز ندارد. آری؛ او روزی به جای ببرِ نیمه‌کر! بُز را تیر زد و ببرِ ترسو و کر! شلیکش را شنید! و در دَم مُرد. رُمان بخوانیم. من ۱۵ فروردین ۱۴۰۱ این داستان را خواندم که در رمان «مرگ در جنگل» این پست مطرح و معرفی کردم. دامنه.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
ببرِ نیمه‌کر
/post/2451
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۸۳
  • پست شده - چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، ۰۳:۴۰ ب.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

نکاتی بر دعای ندبه

نکاتی بر دعای ندبه

 

به قلم دامنه: برداشت تفسیری بنده از نُدبه. از همان لفظ نُدبه شروع کنم که «شیون» است. شیون به چیست؟ شیون برای فراز و فرود. از یک سو ندبه‌خوان بهجت و سُرور از خود بروز می‌دهد تا داشته‌های دینش را به رخ روحش بکشد تغذیه‌اش کند؛ عید کند خود را. کما این که ترجیح این است این دعا در سه عید بزرگ زمزمه شود نیز صبح جمعه که انسان تمام زوایای وجود شخصی برآمده از سرشت خود را جمعیت و اتحاد بخشد. از نظر من چند جای این دعا، از همه جا نردبان‌تر است؛ ولو شیون برای نالیدن فرود خود و جامعه (یعنی نقص‌هایی از خود و جامعه‌ی خود) باشد و یا شیون برای بالیدن فراز خود و جامعه (یعنی کمالاتی از محیط مسلمین و داشته‌های دین خود و جامعه‌ی خود)

 

از جمله‌ این‌ جاها :

 

یکم: آن جا، که آمده است: «اَینَ مُحی مَعالِمِ الدینِ و اهلِه» کجاست احیاگر نشانه‌های دین و اهل دین؟! معالم درین جا یعنی بقایا و نشانه‌ها. فرض درین فراز برین گرفته شده که نشانه‌ها و اهل آن نسیان رفته است؛ پس ظهور موعود را زود می‌خواهد؛ چرا؟ چون از مُردن ارزش‌ها و اصول مذهبی در میان مردم نگران و غصه‌دار شده است، پس در انتظار احیاگر نشسته است. چون کمی بالاتر در مقام منتظر نالید که کی می‌شود بیایی که اَمْت و عِوَجِ و انحراف را درست کنی!

 

دوم: آن جا، که آمده است: هَلْ اِلیکَ یابْنَ اَحمدَ سَبِیلٌ فَتُلقىٰ. یعنی «آیا به سوی تو ای پسر احمد -صلوات الله علیه و آله و سلّم- راهی هست تا ملاقات شوی؟ این فراز شیون را به فاز شیفتگی و شیدایی می‌برَد. دیگر نالیدن نیست، بالیدن است برای دیدار و دیدن. چون حضرت موعود ع در پِس پرده است، مشتاق، در مقام ندبه خود را متقاضی ملاقات با امام زمان ع معرفی می‌کند. چنین فکری، موجب حرکت تکاملی آن فرد می‌شود و در همان هنگام دعا احساس شکوه و شکوفایی می‌کند و غنچه‌ی درونش باز می‌شود.

 

سوم: آن جا، که آمده است: رَیّاً رَوِیّاً هَنیئاً سائِغاً. از همین فراز عجیب پایانی، با آن همه گریه و زاری، از خدا گوارایی و خوشی و شادی پایدار و کامل می‌خواهد که همچنان بر جانش جاری باشد و بر دریای درونش بریزد که پس از دریافت آن، حتی دیگر تشنگی دستش ندهد. این یعنی شیون باید به شیدایی پیوند بخورَد و جوش شود. پس ندبه ندای ناله است به سوی نوا. به عبارتی سیردادن دل از فردی مویه‌کُنان به فردی مُبتهج و شادمان.

نکاتی بر دعای ندبه
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
نکاتی بر دعای ندبه
/post/2290
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۵۱۷
  • پست شده - چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۰۲ ب.ظ
  • : برچسب ها
۰
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

مدرسه فکرت ۹۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و پنجم

خبری از مشهد و شرحش:

از خادمیاران رضوی مینودشت شنیدم که حرم امام هشتم ع قرار است رواق مسقّف «امیرالمؤمنین (ع) را در محدوده‌ی صحن های غدیر، جمهوری‌اسلامی و پیامبر اعظم (ص) ایجاد کند. اساساً فضای سرپوشیده زیارتی محیط آرامبخشی برای زائر ایجاد می‌کند. جالب این که شنیدم صحن انقلاب -پنجره فولاد- قرار است مسقف (=سرپوشیده) شود و تبدیل به رواق، که انصافاً کاری ستودنی خواهد بود. جالب‌تر این است به وجد آمدم وقتی باخبر شدم «بامِ زیارتی» هم روی این رواق برپا می‌شود که زائرین از فضای بام بتوانند حرم را زیارت کنند؛ وَه! چه می‌شود این بام با پله‌برقی که همه خوش‌شان می‌آید وقتی پا در رکابِ چرخنده‌ی آن می‌گذارند و آسوده و دَم‌زنان به بالا می‌روند. عالی است این حرکت. خدایا به ما برسد نصیب زیارت از پشت بام رواق انقلاب. امید است سلسله‌ی دسترسی‌ها و مراتب تشرُّف به حرم امام رئوفِ رضا ع هنوز هم زیباتر و جذاب‌تر گردد. دامنه.

 

عکس و شرح

صحنه واقعاً چقدر دل‌انگیز است؛ بارگاه امام رضا ع. رنگ و نور و جلای تصویر هم، حسابی دل می‌رُباید. اما من حرفم این است این کلاه خادمان حرم، اصلاً با فضای معنوی حرم تناسب ندارد. حتی چنین سبکی از کلاه، آن هم بر سر خادمان عطوفِ امام رئوف ع، تداعی‌کننده‌ی آن چهره‌ی نظامی و مستبد رضاخان میرپنج است که هر چه عقده داشت روی مؤمنین پیاده کرده بود. بارها ذهنم را این سبک کلاه مشغول کرده که اینک دلم نیامد نگویم. لباس خادم‌یاران به نظرم برازنده‌تر از البسه‌ی خادمان است. باید طراحی جدیدی کرد. خادمان حرم وقتی نگاه به آنان می‌افکنیم چهره و لباس آنان باید بوی خوش اهلبیت ع را به اطراف، بطَراورانَد، این نوع لباس و کلاه چنگی به دل نمی‌زند لااقل برای من چنین است. خداقوت خادمان و خادم‌یاران. دامنه‌ی دوم.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۹۵
/post/2413
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۶۰۸
ادامه ی مطلب
۲
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

هفت منزل انسان

به قلم دامنه: تاریخ انتشار این پست: چه خبر از هفت منزل؟!!! کتاب "در سپیده‌ی اخلاص" اثر آیت الله حسین مظاهری به منازل هفت‌گانه‌ی حکیم فریدالدین عطار پرداخته است که من تلاش کردم ازین پرداخت، برداشت آزاد با ادبیات خودم ارائه دهم. امید است بتوانم.

 

 

ابتدا نماد هفت‌ منزل:

 

منزل اول: دنیا

منزل دوم: خوف

منزل سوم: رَجاء

منزل چهارم: حیاء

منزل پنجم: شُکر

منزل ششم: محبت

منزل هفتم: الله متعال

 

شرح مختصر هر منزل:

 

در منزل اول -دنیا- :  قصد، قصد دنیایی‌ست؛ از نوع حلال آن، نه دنیای حرام. یعنی عمل واجب یا مستحب طبق دستور خدا انجام می‌گیرد اما هدف، گرفتن پاداش از خدا برای حاجت دنیاست. بهترین مثالش این است: شخص خبر دارد گُزاردن نماز اول وقت باعث محبت او در دل‌ها می‌شود (ر.ک: ص: ۳۷) و خودِ نماز هم او را دعا می‌کند؛ پس با این قصد، اولِ وقت اقامه می‌کند.

 

در منزل دوم -خوف- : محرّکِ فرد در ترک یا انجام عمل، پروا از خدا و عقوبت است. ترس و تقوا و پروا عامل خوبی هست و قرآن از نذیر (=هشداردهنده) و بشیر (=بشارت‌دهنده) و مشتقّات هر دو لفظ، استفاده کرده است. مثل آیات مکّی بر محور معاد؛ که اِنذار است و محرک خوف. منزلگاه دوم را فوز بزرگ خوانده‌اند.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
هفت منزل انسان
/post/2448
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۶۶
ادامه ی مطلب
۱
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

روایت ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ قم

به قلم دامنه: دو پا در یک بشقاب جا.

روایت شکلی

نیم قُرص شهرنون! (=لواش) با یک قاشق دِشوئو (=شیره)  و یک چکّه گردو خوردم با یک اسکان‌زیر چای، راه افتادم. امسال تینار (=تنها) چون خانم داراب‌کلا هستند. به ضربْ زورْ پارک گیر آوردم. کجا؟ لابد حدس می‌زنید خیابان شهید محمد منتظری نرسیده به قرآن و عترت. نه؛ نه بانو، نه آقا. آن سوی مصلی جا پیدا شد. از همان میدان جانبازان، ساعت ۹ُ  ۲۹ُ ۳۹ ثانیه، به تظاهرات ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ قم ملحق شدم. آنچنان انبوه، که ناچاری زیارت را گذاشتم پس از تظاهرات. مردمی این‌همه اهل تشخیص، هیچ کجای عالم پیدا نمی‌شود. کهنسال، جوان، میانسال از زن و مرد و خُردسال، سراسر مسیر را با بالاترین روحیه کیپ تا کیپ هم، پیمودند که راه‌رفتن را بشدت سخت و پرمصیبت ساخته بود. من خودم بارها آنقدر لای جمعیت گیر کرده بودم که گویی عین گوزن و پازن در صخره‌ی سنگ، با دو پا در یک بشقاب جا، قرار گرفته بودم؛ یعنی تنگِ تنگ بر اثر سیل مردم هم‌آوا و همآهنگ.

 

روایت ماهوی:

از نظر ماهُوی (= ریشه‌ای، ذاتی) این حضور یک پیام و پیمان است که در سنت پیامبر اکرم ص از بیعت رضوان سرچشمه گرفت. پیام این بود انقلاب عظیم‌تر از آن است که چند هرزه و غربزده بخواهند با دریده‌بازی و تقلیدبازی، پای فرهنگ برهنگی غربی و فکر غلط استثماری اروپایی و آمریکایی را پای این نظام باز کنند. آنها باور کنند که در اقلیت محض‌اند حتی کمتر از اقلیت، باید گفت انگشت‌شمارند. البته حق حیات دارند درین آب ‌‌‌و خاک، اما دیگر بدانند حد خود را خیلی خیلی کم ببینند. من در دو تظاهرات ۱۰۰ در ۱۰۰ خودم را می‌رسانم؛ ۱۳ آبان و ۲۲ بهمن. این دو تظاهرات (= پشتیبانی + بروز و ظهور) محصول دو تفکر است: اولی برای حرکت ضد امپریالیستی و دومی برای باقی‌گذاردن انقلاب اسلامی.

 

     

حرم حضرت معصومه

عکاس: یک زائر رهگذر

باب سلام حرم حضرت معصومه

 

        

 

گلبارانِ تظاهرات ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ قم

توسط  بالگرد فراجا. عکاس : دامنه

 

 

خیابان شهدا (صفائیه)

تظاهرات ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ قم

 

روایت اخلاقی:

قم وقتی بیرون می‌روی باید وضو بسازی، چرا؟ چون هر آن ممکن است تشرُّف به حرم حضرت معصومه که معروف است به حرم اهل بیت علیهم السلام، نصیبت شود. و این خاصیت شهر قم و مشهد مقدس است. پس از تظاهرات، به زیارت رفتم و دلم مشحون (= انباشته و پُر و لبریز) شد از آرامش و حس معنوی فضای درونی حرم. خُلّص و خلاصه‌ی اخلاص‌گرایان را یاد آوردم و به جای‌شان نائب شدم؛ اگر لایقش بوده باشم. گمان نکنم. بگذرم. عکس هم گذاشتم.

 

روایت ذوقی:

۱۹ ساله باشی چه، یا ۹۹ ساله باشی ده‌ها سال بزرگتر از بچه، باز وقتی هلی‌کوپتر بیاید بالاسرت، کودکی می‌کنی؛ منم کودکی‌کردنم فراوان است. درست سر ساعت ۱۱ُ ۳ ثانیه آمد و شروع کرد از هوا ما را از آن سر پل مصلی تا آن سوی پل حجتیه و آهنچی و از آن جا تا منتهای خیابان اراک و میدان آستانه، گلباران کرد و با شوق و شعف غرش کرد. صدایش مرا یاد جبهه انداخته بود و ذکر رزمندگان و شهیدان. عکس انداختم فوراً. اینک که آمدم خانه، اشتهایم از دیدن این‌همه ملتی روشن و حاضر در صحنه، باز شد و شاید نه یک بشقاب، که مثل مازندرانی‌ها یک دیس پلا را حریفم! بگذرم. فقط امید است ملت «حاضر» در میدان را «ناظر» بر حکومتگران هم بخواهند و بدانند. والسلام. ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ دامنه.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
روایت ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ قم
/post/2453
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
  • ۱
  • ۲۵۲
۵
درج پیام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
قبل ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ... ۱۱۴ ۱۱۵ ۱۱۶ بعد